گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.
سياسية ، اخلاقية ، تاريخية ، عقائدية
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ (عليهالسّلام)
از خطبه های آن حضرت است
وَ هِىَ الْمَعْرُوفَةُ بِالشِّقْشِقِيَّة
معروف به شِقشِقیّه
۱. الشكوى من ابن ابى قحافه
«أَمَا وَ اللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ (ابن ابی قحافه)»۱هان! به خدا قسم ابوبکر پسر ابوقحافه جامه خلافت را پوشید
«وَ إنَّهُ لِیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَا.»۲در حالی که می دانست جایگاه من در خلافت چون محور سنگ آسیاب به آسیاب است،
«یَنْحَدِرُ عَنِّي السَّیْلُ،»۳سیل دانش از وجودم همچون سیل سرازیر می شود،
«وَ لا یَرْقَی إلَيَّ الطَّیْرُ;»۴و مرغ اندیشه به قلّه منزلتم نمی رسد.
«فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً،»۵اما از خلافت چشم پوشیدم،
«وَ طَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً،»۶و روی از آن برتافتم،
«وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَد جَذَّاءَ (جدّ)،»۷و عمیقاً اندیشه کردم که با دست بریده و بدون یاور بجنگم،
«أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَة (ظلمة) عَمْیَاءَ،»۸یا آن عرصه گاه ظلمت کور را تحمل نمایم،
«یَهْرَمُ فِيهَا الْکَبِیرُ،»۹فضایی که پیران در آن فرسوده،
«وَ یَشِیبُ فِيهَا الصَّغِیرُ،»۱۰و کم سالان پیر،
«وَ یَکْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقَی رَبَّهُ!»۱۱و مؤمن تا دیدار حق دچار مشقت می شود!
«فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَی،»۱۲دیدم خویشتنداری در این امر عاقلانه تر است،
«فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَیْنِ قَذًی،»۱۳پس صبر کردم در حالی که گویی در دیده ام خاشاک بود،
«وَ فِي الْحَلْقِ شَجاً،»۱۴و غصه راه گلویم را بسته بود!
«أَرَی تُرَاثِی نَهْباً،»۱۵می دیدم که میراثم به غارت می رود.
«حَتَّى مَضَی الاَْوَّلُ لِسَبِیلِهِ،»۱۶تا نوبت اولی سپری شد،
«فَأَدْلَی بِهَا إلَى فُلان بَعْدَهُ.»۱۷و خلافت را پس از خود به پسر خطّاب واگذارد.
۲. ابوبكر و التلاعب بالخلافة ،
ثُمِّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الاَْعْشى:
سپس امام وضع خود را به شعر اعشی مثل زد:
«شَتَّانَ مَا یَوْمِی عَلَى کُورِهَا ••• وَ یَوْمُ حَیَّانَ أَخِی جَابِرِ»۱۸«چه تفاوت فاحشی است بین امروز من با این همه مشکلات، و روز حیّان برادر جابر که غرق خوشی است».
«فَيَا عَجَباً!! بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَیَاتِهِ»۱۹شگفتا! اولی با اینکه در زمان حیاتش می خواست حکومت را واگذارد،
«إذْ عَقَدَهَا لاِخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ»۲۰ولی برای بعد خود عقد خلافت را جهت دیگری بست.
«لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا!»۲۱چه سخت هر کدام به یکی از دو پستان حکومت چسبیدند!
۳. الشكوى من عمر
«فَصَیَّرَهَا فِي حَوْزَة خَشْنَاءَ»۲۲حکومت را به فضایی خشن کشانیده،
«یَغْلُظُ کَلْمُهَا (کلامها)،»۲۳و به کسی رسید که کلامش درشت،
«وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا،»۲۴و همراهی با او دشوار،
«وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا،»۲۵و لغزشهایش فراوان،
«وَ الاِْعْتِذَارُ مِنْهَا،»۲۶و معذرت خواهیش زیاد بود.
«فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِ»۲۷بودن با حکومت او کسی را می ماند که بر شتر چموش سوار است،
«إنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ،»۲۸که اگر مهارش را بکشد بینی اش زخم شود،
«وَ إنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ.»۲۹و اگر رهایش کند خود و راکب را به هلاکت اندازد!
«فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللهِ بِخَبْط وَ شِمَاس،»۳۰به خدا قسم امت در زمان او دچار اشتباه و ناآرامی،
«وَ تَلَوُّن وَ اعْتِرَاض;»۳۱و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند.
«فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ،»۳۲آن مدت طولانی را نیز صبر کردم،
«وَ شِدَّةِ الِْمحْنَةِ;»۳۳و بار سنگین هر بلایی را به دوش کشیدم.
«حَتَّى إذَا مَضَی لِسَبِیلِهِ.»۳۴تا زمان او هم سپری شد،
۴. الشكوى من شورى عمر
«جَعَلَهَا فِي جَمَاعَة زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ،»۳۵و امر حکومت را به شورایی سپرد که به گمانش من هم (با این منزلت خدایی) یکی از آنانم!
«فَیَالَلّهِ وَ لِلشُّورَی!»۳۶خداوندا چه شورایی!
«مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِيَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ،»۳۷من چه زمانی در برابر اولین آنها در برتری و شایستگی مورد شک بودم
«حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إلَى هذِهِ النَّظَائِرِ!»۳۸که امروز همپایه این اعضای شورا قرار گیرم؟!
«لكنِّى اَسْفَفْتُ إِذْاَ سَفُّوا، وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا;»۳۹ولی (به خاطر احقاق حق) در نشیب و فراز شورا با آنان هماهنگ شدم،
«فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ،»۴۰در آنجا یکی به خاطر کینه اش به من رأی نداد،
«وَ مَالَ الاْخَرُ لِصِهْرِهِ،»۴۱و دیگری برای بیعت به دامادش تمایل کرد،
«مَعَ هَن وَ هَن.»۴۲و مسائلی دیگر که ذکرش مناسب نیست.
۵. الشكوى من عثمان
«إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ، بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ،»۴۳تا سومی به حکومت رسید که برنامه ای جز انباشتن شکم و تخلیه آن نداشت،
«وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ»۴۴و دودمان پدری او (بنی امیه) به همراهی او برخاستند
«یَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الاِْبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ،»۴۵و چون شتری که گیاه تازه بهار را با ولع می خورد به غارت بیت المال دست زدند،
«إلَى أَنِ انْتَکَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ،»۴۶در نتیجه این اوضاع رشته اش پنبه شد،
«وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ،»۴۷و اعمالش کار او را تمام ساخت،
«وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ!»۴۸و شکمبارگی سرگون نمود.
۶. وصف يوم البيعة
«فَمَا رَاعَنِی إلاَّ وَ النَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ إلَيَّ،»۴۹آن گاه چیزی مرا به وحشت نینداخت جز اینکه مردم همانند یال کفتار بر سرم ریختند،
«یَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِب،»۵۰و از هر طرف به من هجوم آورند،
«حَتَّى لَقَدْ وُطِیءَ الْحَسَنَانِ،»۵۱به طوری که دو فرزندم در آن ازدحام کوبیده شدند،
«وَ شُقَّ عِطْفَایَ (عطافی)،»۵۲و ردایم از دو جانب پاره شد،
«مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَةِ الْغَنَمِ.»۵۳مردم چونان گله گوسپند محاصره ام کردند.
«فَلَمَّا نَهَضْتُ بالاَْمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ،»۵۴اما همین که به امر خلافت اقدام نمودم گروهی پیمان شکستند،
«وَ مَرَقَتْ أُخْرَی،»۵۵و عده ای از مدار دین بیرون رفتند،
«وَ قَسَطَ آخَرُونَ:»۵۶و جمعی دیگر سر به راه طغیان نهادند،
«كَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللهَ سُبْحَانَهُ (فسق) یَقُولُ:» (تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الاَْرْضِ وَ لاَ فَسَاداً، وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ) (۱)۵۷، گویی هر سه طایفه این سخن خدا را نشنیده بودند که می فرماید: «این سرای آخرت را برای کسانی قرار داده ایم که خواهان برتری و فساد در زمین نیستند، و عاقبت خوش از پرهیزکاران است.»
«بَلَى! وَ اللهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا،»۵۸چرا، به خدا قسم شنیده بودند و آن را از حفظ داشتند،
«وَ لكِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِي أَعْیُنِهِمْ،»۵۹امّا زرق و برق دنیا چشمشان را پر کرد،
«وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا!»۶۰و زیور و زینتش آنان را فریفت.
۷. المسؤوليّات الاجتماعيّة
«أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ،»۶۱هان! به خدایی که دانه را شکافت،
«وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ،»۶۲و انسان را به وجود آورد،
«لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ،»۶۳اگر حضور حاضر،
«وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ،»۶۴و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود یاور نبود،
«وَ مَا أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ»۶۵و اگر نبود عهدی که خداوند از دانشمندان گرفته
«أَلاَّ یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِم، وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُوم،»۶۶که در برابر شکمبارگی هیچ ستمگر و گرسنگی هیچ مظلومی سکوت ننمایند،
«لاََلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا،»۶۷دهنه شتر حکومت را بر کوهانش می انداختم،
«وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا،»۶۸و پایان خلافت را با پیمانه خالی اولش سیراب می کردم،
«وَ لاََلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْز!»۶۹آنوقت می دیدید که ارزش دنیای شما نزد من از اخلاط دماغ بز کمتر است!
قَالُوا: وَ قامَ اِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ السَّوادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ اِلى هذَا الْمَوْضِع ِ مِنْ خُطْبَتِهِ، فَناوَلَهُ كِتاباً، فَاَقْبَلَ يَنْظُرُ فيهِ. فَلَمّا فَرَغَ مِنْ قِراءَتِهِ قَالَ لَهُ ابْنُ عَبّاس رَضِىَاللّهُ عَنْهُما: يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ، لَوِ اطَّرَدْتَ خُطْبَتَكَ مِنْ حَيْثُ اَفْضَيْتَ!
چون سخن مولا به اینجا رسید مردی از اهل عراق برخاست و نامهای به او داد، حضرت سرگرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت: :«ای امیرالمؤمنین، کاش سخنت را از همان جا که بریدی ادامه می دادی!»
فَقـالَ: هَيْهاتَ يا ابْنَ عَبّاس، تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ.
فرمود: هیهـات ای پسر عبـاس، این آتش درونی بود که شعله کشید سپس فرو نشست!
قالَ ابْنُ عَبّاس : فَوَاللّهِ ما اَسِفْتُ عَلى كَلام قَطُّ كَاَسَفى عَلى هذَا الْكَلامِ اَنْ لايَكُونَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ (عَلَيْهِالسَّلامُ) بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ اَرادَ.
ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هیچ سخنی به مانند این کلام ناتمام امیرالمؤمنین غصه نخوردم که آن انسان والا درد دلش را با این سخنرانی به پایان نبرد.
قَوْلُهُ (عليهالسّلام) فى هذِهِ الخطبةِ: «كَراكِبِ الصَّعْبَةِ اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ» يُريدُ اَنَّهُ اِذَا شَدَّدَ عَلَيْها فى جَذْبِ الزِّمامِ وَ هِىَ تُنازِعُهُ رَأْسَها خَرَمَ اَنْفَها. وَ اِنْ اَرْخى لَها شَيْئاً مَعَ صُعُوبَتِها تَقَحَّمَتْ بِهِ فَلَمْ يَمْلِكْها. يُقالُ: اَشْنَقَ النّاقَةَ اِذا جَذَبَ رَأْسَها بِالزِّمامِ فَرَفَعَهُ، وَ شَنَقَها اَيْضاً، ذَكَرَ ذلِكَ ابْنُ السِّكِّيتِ فى اِصْلاحِ الْمَنْطِقِ. وَ اِنَّما قالَ عليه السّلام: «اَشْنَقَ لَها» وَ لَمْ يَقُلْ «اَشْنَقَها» لاَِنَّهُ جَعَلَهُ فى مُقَابَلَةِ قَوْلِهِ «اَسْلَسَ لَها»، فَكَاَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَ: اِنْ رَفَعَ لَها رَأْسَها، بِمَعْنى اَمْسَكَهُ عَلَيْها بِالزِّمامِ. و فِى الحديثِ: «اَنَّ رَسُولَ اللّهِ (صَلّىاللّهعليهوآله) خَطبَ عَلى ناقَتِهِ وَ قَدَ شَنَقَ لَها فَهِىَ تَقْصَعُ بِجَرَّتِها». وَ مِنَ الشّاهِدِ عَلى اَنَّ اَشْنَقَ بِمَعْنى شَنَقَ قَوْلُ عَدِىِّ بْنِ زَيْد الْعِبادىِّ:
ساءَها ما تَبَيَّنَ فِى الاَْيْدى ••• وَ اِشْناقُها اِلَى الاَْعْناقِ.
سخن آن حضرت در این خطبه: «کراکب الصعبة ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم» منظور آن است که راکب هرگاه مهار این شتر را در حالی که سرش را کنار می کشد به سختی بکشد بینی اش را پاره می کند و اگر با چموشی ای که دارد رها کند او را به زمین می کوبد و دیگر نمی تواند کنترلش کند. گویند: «اَشْنَقَ النّاقَةَ» هنگامی که سر شتر را با مهار نگه دارد و بالا بکشد. و «شَنَقَها» هم گویند. این معنی را ابن سکیّت در کتاب اصلاح المنطق گفته است. و این که امام فرمود: «اَشْنَقَ لَها» و نفرمود: «اَشْنَقَها» زیرا می خواست هموزن باشد با «اَسْلَسَ لَها»، گویا آن حضرت فرموده: اگر سرش را بالا بکشـد، بدین معنی که سر شتر را با مهار او بالا نگاه دارد. و در حدیث آمده: «رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) بر روی شتر خود خطبه می خواند و مهار او را بالا می کشید و شتر در حال نشخوار بود». از شواهدی که اَشْنَقَ به معنای شَنَقَ آمده سخن عـدی بن زید عبادی است:
ساءَها ما تَبَيَّنَ فِى الاَْيْدى ••• وَ اِشْناقُها اِلَى الاَْعْناقِ.
(۱)
قصص/سوره۲۸، آیه۸۳.