گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.
سياسية ، اخلاقية ، اجتماعية
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ (عَلَيْهِالسَّلامُ) خَطَبَها بِصِفّينَ
از خطبه های آن حضرت است که در صفّین بیان فرمود
۱. الحقوق الاجتماعيّة
«أَمَّا بَعْدُ،»۱اما بعد،
«فَقَدْ جَعَلَ اللهُ سُبْحانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَایَةِ أَمْرِکُمْ،»۲خداوند به خاطر حکمرانی من بر شما برای من بر عهده شما حقّی قرار داده،
«وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ،»۳و شما را نیز بر من حقّی است مانند حقّی که مرا بر شماست.
«فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْیَاءِ فِي التَّوَاصُفِ،»۴حقّ در عرصه وصف وسیع ترین اشیاء،
«وَ أَضْیَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ،»۵و در مرحله انصاف تنگترین چیزهاست.
«لَا یَجْرِی لِأَحَد إِلَّا جَرَی عَلَيْهِ،»۶کسی را بر دیگری حقّی نیست جز اینکه آن دیگری را نیز بر او حقّی است.
«وَ لَا یَجْرِی عَلَيْهِ إِلَّا جَرَی لَهُ.»۷و حقی از دیگری بر عهده کسی نیست جز اینکه برای او نیز بر گردن وی حقّی است.
«وَ لَوْ کَانَ لِأَحَدٍ أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَ لَا یَجْرِیَ عَلَيْهِ،»۸و اگر کسی را بر دیگری حقّی ثابت است و آن کس را بر وی حقّی نباشد
«لَکَانَ ذلِكَ خَالِصاً لِلّهِ سُبْحانَهُ دُونَ خَلْقِهِ،»۹این حق فقط برای خدای سبحان است نه غیر او،
«لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ،»۱۰به خاطر احاطه قدرتش بر بندگان،
«وَ لِعَدْلِهِ فِي كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ،»۱۱و عدالتش در تمام آنچه که فرمانش در آنها جاری است.
«وَ لكِنَّهُ سُبْحانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ یُطِیعُوهُ،»۱۲ولی حقّش را بر بندگان چنین مقرّر فرمود که او را بندگی کنند،
«وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلا مِنْهُ،»۱۳و مزد عبادت را برعهده خود برای بندگان چند برابر قرار داد به علّت فضل و کرمی که دارد،
«وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِیدِ أَهْلُهُ.»۱۴و افـزون دهی که شایسته و اهـل آن اسـت.
۲. الحقوق المتبادلة بين القائد و الامّة
«ثُمَّ جَعَلَ ـ سُبْحانَهُ ـ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْض،»۱۵آن گاه خداوند از حقوق خود حقوقی را بر بعض مردم نسبت به بعض دیگر واجب گرداند،
«فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأُ فِي وُجُوهِهَا،»۱۶و آن حقوق را در جهات و حالات با هم برابر قرار داد
«وَ یُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً،»۱۷و بعضی را در برابر بعضی دیگر واجب نمود،
«وَ لَا یُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْض.»۱۸و بعضی واجب نگردد مگر به انجام حقّی که در برابر آن است.
«وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ ـ سُبْحانَهُ ـ مِنْ تِلكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِی عَلَى الرَّعِیَّةِ،»۱۹و بزرگترین چیزی که از این حقوق واجب فرمود حقّ حاکم بر رعیت،
«وَ حَقُّ الرَّعِیَّةِ عَلَى الْوَالِی،»۲۰و حقّ رعیت بر حاکم است،
«فَرِیضَةٌ فَرَضَهَا اللهُ ـ سُبْحانَهُ ـ لِكُلٍّ عَلَى كُلٍّ،»۲۱این فریضه ای است که خداوند برای هریک نسبت به دیگری واجب نموده،
«فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ، وَ عِزّاً لِدِینِهِمْ.»۲۲و این حقوق را موجب برقراری الفت، و ارجمندی دینشان قرار داد.
«فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ،»۲۳رعیت
اصلاح نشود مگر به
صلاح حاکمان،
«وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِیَّةِ،»۲۴و حاکمان
اصلاح نگردند مگر به استقامت رعیت.
«فَإِذَا أَدَّتِالرَّعِیَّةُ إِلَى الْوَالِی حَقَّهُ،»۲۵پس زمانی که رعیت حقّ والی را ادا کرد،
«وَ أَدَّی الْوَالِی إِلَيْهَا حَقَّهَا،»۲۶و والی هم حقّ رعیت را رعایت نمود،
«عَزَّ الْحَقُّ بَیْنَهُمْ،»۲۷حق میان ایشان ارجمند گردد،
«وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ،»۲۸و راههای دین برپا شود،
«وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ،»۲۹و نشانه های عدالت اعتدال گیرد،
«وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ،»۳۰و سنّت ها در مجرای خود روان شود،
«فَصَلَحَ بِذلِكَ الزَّمَانُ،»۳۱و زمان آراسته و شایسته گردد،
«وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ،»۳۲و به دوام دولت امید رود،
«وَ یَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ.»۳۳و مطامع دشمنان به یأس مبدّل گردد.
«وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّةُ وَالِیَهَا،»۳۴ولی اگر رعیت بر والی غالب شود،
«أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِی بِرَعِیَّتِهِ،»۳۵یا والی بر رعیت ستم کند،
«اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْکَلِمَةُ،»۳۶اختلاف کلمه پیدا شود،
«وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ،»۳۷و نشانه های ستم آشکار گردد،
«وَ کَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّینِ،»۳۸و افساد و اختلال در دین زیاد شود،
«وَ تُرِکَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ،»۳۹و راههای روشن سنّت ها رها گردد،
«فَعُمِلَ بِالْهَوَی،»۴۰و از روی هوای نفس عمل شود،
«وَ عُطِّلَتِ الْأَحْکَامُ،»۴۱و اجرای احکام رو به تعطیلی رود،
«وَ کَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ،»۴۲و بیماری روانها زیاد شود،
«فَلَا یُسْتَوْحَشُ لِعَظِیمِ حَقٍّ عُطِّلَ،»۴۳در آن وقت مردم از تعطیل حقّ عظیم نترسند،
«وَ لَا لِعَظِیمِ بَاطِل فُعِلَ!»۴۴و بر انجام گرفتن باطل بزرگ وحشت نکنند.
«فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ،»۴۵به آن هنگام است که نیکوکاران خوار،
«وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ،»۴۶و بدکاران عزیز شوند،
«وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللهِ سُبْحانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ.»۴۷و کیفر خداوند نزد بندگان بزرگ گردد.
«فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذلِكَ،»۴۸پس بر شما باد به خیرخواهی در حقّ یکدیگر
«وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ.»۴۹و کمک نیکوی یکدیگر بر این کار،
«فَلَيْسَ أَحَدٌ ـ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضی اللهِ حِرْصُهُ، وَ طَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ ـ»۵۰زیرا کسی را ـ هر چند برای به دست آوردن رضای حق حرصش شدید، و کوشش او در بندگی طولانی گردد ـ قدرت آن نیست که
«بِبَالِغ حَقِیقَةَ مَا اللهُ سُبْحانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ.»۵۱حق طاعت خدا را چنانکه هست ادا کند،
«وَ لكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللهِ عَلَى عِبَادِهِ النَّصِیحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ،»۵۲لکن از جمله حقوق واجب خدا بر بندگان این است که به اندازه طاقت خود به خیرخواهی یکدیگر برخیزند،
«وَ التَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ بَیْنَهُمْ.»۵۳و در کمک به هم برای اقامه حق در بین خود اقدام کنند.
«وَ لَيْسَ امْرُؤٌ ـ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِي الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ، وَ تَقَدَّمَتْ فِي الدِّینِ فَضِیلَتُهُ ـ»۵۴و هیچ کس ـ گرچه منزلتش در حق عظیم باشد، و فضیلتش در دین بر دیگران پیشی داشته باشد، ـ چنان نیست که
«بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللهُ مِنْ حَقِّهِ.»۵۵در ادای حقّی که خدا بر او واجب کرده محتاج به کمک نباشد،
«وَ لَا امْرُؤٌ ـ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ، وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ ـ»۵۶و هیچ کس ـ گرچه او را کوچک شمارند، و در دیده حقیر بینند ـ کمتر از آن نیست که
«بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذلِكَ أَوْ یُعَانَ عَلَيْهِ.»۵۷در ادای حق به دیگران کمک کند و یا ازسوی دیگران کمک شود.
فَاَجابَهُ (عَلَيْهِالسَّلامُ) رَجُلٌ مِنْ اَصْحابِهِ بِكَلام طَويل يُكْثِرُ فيهِ الثَّناءَ عَلَيْهِ، وَ يَذْكُرُ سَمْعَهُ وَ طاعَتَهُ لَهُ،
در آنوقت مردی از یاران آن حضرت به جواب برخاست و سخن را طولانی نمود، و در ضمن آن امام را بسیار ستود، و شنوایی و طاعت خود را نسبت به آن حضرت اظهار کرد،
فَقالَ (عَلَيْهِالسَّلامُ):
حضرت فرمود:
«إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلَالُ اللهِ سُبْحانَهُ فِي نَفْسِهِ،»۵۸آن کس که جلال خدا در جانش بزرگ،
«وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ،»۵۹و موضع حق در دلش باعظمت است،
«أَنْ یَصْغُرَ عِنْدَهُ ـ لِعِظَمِ ذلِكَ ـ كُلُّ مَا سِوَاهُ،»۶۰می سزد که به خاطر این بزرگی، ماسوای خدا در نظرش کوچک باشد.
«وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ کَانَ كَذلِكَ لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ، وَ لَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَيْهِ،»۶۱و سزاوارترین کس به این معنا کسی است که نعمت و لطف و احسان خدا بر او بسیار است،
«فَإِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللهِ عَلَى أَحَد»۶۲زیرا خداوند عمت بسیار به کسی عنایت نکرده
«إِلَّا ازْدَادَ حَقُّ اللهِ عَلَيْهِ عِظَماً.»۶۳مگر اینکه عظمت حقّ خدا بر او افزون گشته.
۳.العلاقات السليمة بين القائد و الأمّة
«وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالَاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ،»۶۴و از پست ترین حالات حاکمان نزد مرد شایسته این است که
«أَنْ یُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ،»۶۵به آنان گمان عشق به خودستایی برده شود،
«وَ یُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْکِبْرِ،»۶۶و کارشان قیافه برتری جویی به خود گرفته باشد،
«وَ قَدْ کَرِهْتُ أَنْ یَکُونَ جَالَ فِي ظَنِّکُمْ أَنِّي أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ،»۶۷و من میل ندارم که در خاطر شما بگذرد که من به خودستایی علاقه مندم
«وَ اسْتَِماعَ الثَّنَاءِ;»۶۸و عاشق شنیدن مدح و ثنایم،
«وَ لَسْتُ ـ بِحَمْدِ اللهِ ـ كَذلِكَ،»۶۹به حمد خدا این گونه نیستم،
«وَ لَوْ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ یُقَالَ ذلِكَ لَتَرَکْتُهُ انْحِطَاطاً لِلّهِ سُبْحانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْکِبْرِیَاءِ.»۷۰و اگر دوستدار این مسأله بودم باز هم به خاطر خاکساری در برابر عظمت و کبریایی حق که از همه کس به آن سزاوارتر است آن را رها می کردم.
«وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَی النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءِ،»۷۱چه بسا مردمی که ستایش خود را به وسیله جامعه پس از رنج و زحمت شیرین شمارند،
«فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِیلِ ثَنَاء، لِإِخْرَاجِی نَفْسِی إِلَى اللهِ سُبْحانَهُ وَ إِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِیَّةِ فِي حُقُوق لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا، وَ فَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا.»۷۲ولی مرا به خاطر آنکه نفس خود را برای خدا و خدمت به شما به کار گرفته ام و هنوز از ادای کامل آن حقوق فارغ نشده ام و واجباتی که چاره ای جز انجام آنها ندارم ثنا نگویید.
«فَلَا تُکَلِّمُونِی بِمَا تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ،»۷۳پس با من چنانکه با سرکشان سخن می گویند سخن مگویید،
«وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا یُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ،»۷۴و آنچه را در برابر مردم خشمگین پنهان می کنند از من پنهان مدارید،
«وَ لَا تُخَالِطُونِی بِالْمُصَانَعَةِ،»۷۵و با مدارا و چاپلوسی با من معاشرت ننمایید،
«وَ لَا تَظُنُّوا بِىَ اسْتِثْقَالا فِي حَقٍّ قِیلَ لِي،»۷۶و گمان نکنید که شنیدن سخن حق بر من سنگین است،
«وَ لَا الِْتمَاسَ إِعْظَام لِنَفْسِی،»۷۷و مپندارید که تعظیم نابجای خود را از شما درخواست دارم،
«فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَيْهِ،»۷۸زیرا آن که اگر سخن حق به او گفته شود، یا عدالت به او پیشنهاد گردد بر او سنگین آید،
«کَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ.»۷۹عمل به حق و عدل بر او دشوارتر است.
«فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَة بِحَقٍّ، أَوْ مَشْوَرَة بِعَدْل،»۸۰بنابراین از حق گویی یا مشورت به عدل خودداری نکنید،
«فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ،»۸۱که من در نظر خود نه بالاتر از آنم که خطا کنم،
«وَ لَا آمَنُ ذلِكَ مِنْ فِعْلِی،»۸۲و نه در کارم از اشتباه ایمنم
«إِلَّا أَنْ یَکْفِیَ اللهُ مِنْ نَفْسِی»۸۳مگر اینکه خداوند مرا از نفسم کفایت کند
«مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّي،»۸۴نفسی که خداوند از من به آن مالک تر است،
«فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِیدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَیْرُهُ;»۸۵زیرا من و شما بندگانی در اختیار پروردگاری هستیم که جز او پروردگاری نیست،
«یَمْلِکُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِکُ مِنْ أَنْفُسِنَا،»۸۶مالک و صاحب آن چیزی از ماست که ما مالک آن نیستیم،
«وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کُنَّا فِيهِ إِلَى مَا صَلَحْنَا عَلَيْهِ،»۸۷و ما را از آنچه در آن بودیم بیرون آورد و به آنچه
صلاح ما بود درآورد
«فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَةِ بِالْهُدَی، وَ أَعْطَانَا الْبَصِیرَةَ بَعْدَ الْعَمَی.»۸۸هـدایت را عوض گمـراهی، و بینایی را بعـد از کوردلی به ما عنـایت فرمـود.