گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.
(فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبًا)۶۲هنگامى که از آن جا گذشتند، (موسى) به یار همسفرش گفت: «غذایمان را بیاور، که سخت از این سفر خسته شده ایم!»
(قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ مَا أَنسَانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْکُرَهُ ۚ وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبًا)۶۳گفت:«به خاطر دارى هنگامى که ما (براى استراحت) به کنار آن صخره پناه بردیم، من (در آن جا) فراموش کردم جریان ماهى را بازگو کنم و فقط شیطان بود که آن را از خاطر من برد و ماهى به طرز شگفت آورى راه خود را در دریا پیش گرفت!»
(قَالَ ذَٰلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ ۚ فَارْتَدَّا عَلَیٰ آثَارِهِمَا قَصَصًا)۶۴(موسى) گفت: «آن همان بود که ما مى خواستیم!» سپس از همان راه بازگشتند، در حالى که پى جویى مى کردند.
(فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا)۶۵و (در آن جا) بنده اى از بندگان ما را یافتند که رحمت (و موهبت عظیمى) از سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بودیم.
(قَالَ لَهُ مُوسَیٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَیٰ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا)۶۶موسى به او گفت: «آیا (اجازه مى دهى) از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده و مایه رشد و صلاح است، به من بیاموزى؟»
(قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا)۶۷گفت: «تو هرگزنمى توانى با من شکیبایى کنى!
(وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلَیٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا)۶۸و چگونه مى توانى در برابر چیزى که از رموزش آگاه نیستى شکیبا باشى؟!»
(قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَ لَا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا)۶۹(موسى) گفت: «به خواست خدا مراشکیبا خواهى یافت; و در هیچ کارى مخالفت فرمان تو را نخواهم کرد.»
(قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی عَن شَیْءٍ حَتَّیٰ أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا)۷۰(خضر) گفت: «پس اگر مى خواهى به دنبال من بیایى، از من چیزى مپرس تا خودم (به موقع، راز) آن را براى تو بازگو کنم.»
(فَانطَلَقَا حَتَّیٰ إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا ۖ قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا إِمْرًا)۷۱آن دو به راه افتادند; تا آن که سوار کشتى شدند، (خضر) کشتى را سوراخ کرد. (موسى) گفت: «آیا آن را سوراخ کردى که اهل کشتى را غرق کنى؟! راستى چه کار ناپسندى انجام دادى!»
(قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا)۷۲گفت: «آیا نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شکیبایى کنى؟!»
(قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَ لَا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا)۷۳(موسى) گفت: «مرا بخاطر فراموشکاریم مؤاخذه مکن و به سبب این کارم بر من سخت مگیر.»
(فَانطَلَقَا حَتَّیٰ إِذَا لَقِیَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُّکْرًا)۷۴باز به راه خود ادامه دادند، تااین که جوانى رادیدند; و او آن جوان راکشت. (موسى) گفت: «آیا انسان پاکى را، بى آن که کسى را به قتل رسانده باشد، کُشتى؟! براستى کار زشتى انجام دادى!»