گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.
(یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لَا تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ)۸۷پسرانم! بروید، و از یوسف و برادرش جستجو کنید; و از رحمت خدا مأیوس نشوید; که تنها گروه کافران، از رحمت خدا مأیوس مى شوند!»
(فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قَالُوا یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ)۸۸هنگامى که آنها بر او
[یوسف
] وارد شدند، گفتند: «اى عزیز (مصر)! ما و خاندان ما را پریشانى (و قحطى) فراگرفته، و بهاى اندکى (براى تهیه موادّ غذایى) با خود آورده ایم; پیمانه را براى ما کامل کن; و بر ما تصدّق و بخشش نما،که خداوند بخشندگان را پاداش مى دهد.»
(قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ)۸۹گفت: «آیا دانستید، آنگاه که جاهل بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟!»
(قَالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ ۖ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هَٰذَا أَخِی ۖ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا ۖ إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ)۹۰گفتند: «آیا تو همان یوسفى؟!» گفت: (آرى،) من یوسفم، و این برادر من است; خداوند بر ما منّت گذارد; هر کس تقوا پیشه کند، و شکیبایى و استقامت نماید، (سرانجام پیروز مى شود;) چرا که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمى کند.»
(قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَ إِن کُنَّا لَخَاطِئِینَ)۹۱گفتند: «به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما برترى بخشید; و ما خطاکار بودیم.»
(قَالَ لَا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ ۖ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ ۖ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ)۹۲(یوسف) گفت: «امروز ملامت و توبیخى بر شما نیست; خداوند شما را مى آمرزد; و او مهربانترین مهربانان است;
(اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَٰذَا فَأَلْقُوهُ عَلَیٰ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ)۹۳این پیراهن مرا ببرید، و بر صورت پدرم بیندازید تا بینا شود; و همه خانواده خود را نزد من بیاورید.»
(وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ ۖ لَوْلَا أَن تُفَنِّدُونِ)۹۴هنگامى که کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد، پدرشان
[یعقوب
] گفت: «من بوى یوسف را احساس مى کنم، اگر مرا به نادانى و کم عقلى نسبت ندهید.»
(قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَالِکَ الْقَدِیمِ)۹۵گفتند: «به خدا تو در همان گمراهى سابقت هستى!»