ناپاکی کفار از دیدگاه روایات
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اصل و قاعده اولی در مورد هر چیز و از جمله انسان، پاکی است، یعنی تا زمانی که دلیلی بر ناپاکی چیزی یا انسانی پیدا نکنیم،
اصل و
قاعده این است که آن چیز، یا
انسان پاک است.
پس از این گفتار، آیاتی که احتمال میرفت به
نجس بودن بعضی از گروههای انسانی، دلالت داشته باشند،
بررسی شد و
روش شد که دلالت
آیات قرآن برنجس بودن هیچ انسانی، حتی
مشرکان ، ثابت نیست؛ بنابراین، تاکنون هیچگونه خدشهای به اصل و
قانون اولیه (قانون و اصل
طهارت ) وارد نشده است.
اکنون
بحث این است: آیا روایات رسیده از
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، یا ائمه
علیهمالسلام بر نجس بودن بعضی از گروههای انسانی دلالت دارند؟
روشن است که بحث منحصر به نجس بودن مشرکان نیست بلکه اگر روایتی، به فرض بر ناپاکی
یهودی یا
مرتد و یا
ولدالزنا دلالت کرد، بیگمان، بر اصل اولی خدشه وارد میکند و دیگر نمیشود گفت که همه انسانها پاکند و حتی در بعضی از گونهها به طریق اولویت بر نجس بودن مشرکان هم دلالت میکند.
بنابراین، بحث در روایات، ویژه مشرکان نیست و همه روایات مربوط به تمام گروههای انسانی، باید
بررسی شوند. افزون بر این،
سند روایات هم باید بررسی شوند؛ زیرا صدور آیات قرآن از
شارع مقدس مسلّم بود و تنها دلالت آنها نیاز به بحث داشت، ولی در بحث
روایات ، سند و دلالت، هر دو، نیاز به بررسی دارد.
برای آسانتر شدن بحث و امکان رسیدن به بیشترین شمار از روایات در کمترین زمان و با آسانترین روش و جهت بینیاز شدن از بحث سندی طولانی، روایات را
باب باب بررسی میکنیم.
به بیان دیگر: روایاتی که احتمال دارد بر ناپاکی بعضی از گروههای انسانی دلالت کنند، در بابهای گوناگون مطرح شده است، ما روایات هر باب را، جدا جدا به
بوته بحث میگذاریم، تا
ضعف سندی بعضی از آنها را بعضی دیگر جبران کند و بعضی از آنها دلالت بعضی دیگر را روشن کند.
۱. (
حمید بن زیاد، عن الحسن
بن محمد، عن وهیب
بن حفص، عن ابی بصیر، عن احدهما علیهماالسلام فی مصافحة المسلم الیهودی و النصرانیّ، قال: من وراء الثوب فان صافحک بیده فاغسل یدک).
امام علیهالسلام درباره
مصافحه مسلمان با یهودی و
نصرانی فرمود: از روی
لباس (اشکالی ندارد) اگر او با دستش با تو مصافحه کرد،
دست خود را بشوی.
۲. (ابوعلی الاشعریّ، عن الحسن
بن علی الکوفی، عن عباس
بن عامر عن
علی بن معمر، عن خالد القلانسی قال: قلت لابی عبدالله علیهالسلام: القی الذمّی فیصافحنی قال: امسحها بالتراب وبالحائط قلت: فالناصب؟ قال: اغسلها).
خالد قلانسی میگوید: از حضرت صادق علیهالسلام پرسیدم که با
ذمی ملاقات میکنم او با من مصافحه میکند. فرمود: دست خود را به خاک و به دیوار بکش.
گفتم:
ناصب چطور؟
فرمود: دستت را بشوی.
۳. (ابوعلی الاشعری، عن
محمد بن عبدالجبار، عن صفوان، عن العلاء
بن رزین، عن
محمد بن مسلم، عن ابی جعفرعلیهالسلام فی رجل صافح رجلا مجوسیا قال: یغسل یده و لایتوضّا).
حضرت باقرعلیهالسلام درباره مردی که با مجوسی مصافحه کرد فرمود: دستش را بشوید و
وضو نگیرد.
۴. (عن
محمد بن علی بن محبوب، عن ابی عبدالله الرازی، عن الحسن
بن علیّ بن ابی حمزة، عن سیف
بن عمیرة، عن عیسی
بن عمر مولی الانصار، انه سأل ابا عبدالله علیهالسلام عن الرجل یحل له ان یصافح المجوسی؟ فقال: لا. فسأله یتوضأ اذا صافحهم؟ قال: نعم انّ مصافحتهم ینقض الوضوء).
عیسی
بن عمر از حضرت صادق علیهالسلام پرسید آیا جایز است که
انسان با مجوسی مصافحه کند؟
امام فرمود: نه. پرسید اگر مصافحه کرد
وضو بگیرد؟
فرمود: بله مصافحه آنان وضو را
باطل میکند.
الف. سند این روایات، نیازی به بررسی ندارد؛ سه سند جدا دارند. افزون بر این، سند خبر اول و سوم
صحیح است و سند خبر دوم هم، همه افرادش
موثق هستند، مگر
علی بن معمّر که نجاشی و شیخ نوشتهاند: کتابی داشته است. ولی او را
مدح و یا
ذم نکردهاند.
اما چون ابن ابی عمیر
کتاب وی را نقل کرده است، خود، به گونهای توثیق و اعتباری برای این شخص به شمار میرود.
ب. دلالت این روایات بر نجس بودن مشرکان و
کافران ، روشن نیست، زیرا: نخست این که:
در تأثیر نجس بودن،
سریان از جسم نجس به
جسم پاک
شرط است. پس باید یکی از آن دو جسمِ ملاقاتکننده، یا هر دوی آنها، به گونهای تر باشند که سریان یابند. در حالی که، در این روایات هیچ نشانهای وجود ندارد که دست یکی از آنان تر بوده است.
دو این که:
کلینی که از لحاظ باببندی، بسیار دقیق عمل کرده است، این روایات را تنها در باب
سلام کردن بر غیر مسلمانان آورده و در باب دیگری، به عنوان پاکی و ناپاکی انسان یادآور نشده است.
در اساس، ایشان چنین بابی را تشکیل نداده است. با اینکه کلینی از
طبقه نهم و معاصر با شروع
عصر غیبت بوده است و بیشتر از دیگران در فضای
حدیث قرار داشته و معانی دقیق آن را درک میکرده است.
سه این که: اگر بنا باشد، این روایات، بر نجس بودن گروهی از انسانها، دلالت کنند، با یکدیگر، ناسازگار میشوند. زیرا
روایت نخست میگوید:
(اگر یهودی و نصرانی با دستش (بدون پارچه) با تو مصافحه کرد، دست خود را بشوی).
روایت دوم در همین مورد میگوید:
(دست خود را به
دیوار یا به
خاک بکش (و لازم نیست دست خود را بشویی)
از سویی، روایت دوم در مورد مصافحه با
ناصبی میگوید: (دست خود را بشوی) و روایت اول و سوم در مورد یهود و نصارا و
مجوس میگویند: (دست خود را بشوی) و روایت دوم و سوم اگر چه ناسازگاری ندارند، ولی هر دو، با روایت دوم ناسازگارند؛ زیرا، مفهوم روایت دوم این است که: تنها مصافحه با ناصبی نیاز به شستن دست دارد.
به احتمال قوی، این روایات، ربطی به پاکی و ناپاکی ندارند، بلکه میخواهند راه و چگونگی سلام کردن به غیرمسلمانان را به ما بیاموزند؛ از این روی، بین گونهای که شما دست خود را دراز میکنی و شما خواستار مصافحه با آنان هستی، با گونهای که آنان خواستار مصافحهاند و دست دراز میکنند، فرق میگذارد.
روایت نخست، درباره
مطلق مصافحه است (چه شما شروع کنی چه آنان) حضرت میفرماید: از روی
پارچه اشکال ندارد.
در این جا روشن نیست که شروع کننده کیست و مصافحه از سوی چه کسی شروع شده است؛ از این روی،
امام به همین مقدار از دوری گزینی از آنان بسنده میکند و میفرماید: (از روی پارچه اشکال ندارد).
در روایت دوم، ذمّی مصافحه را آغاز میکند، امام میفرماید: (دست خود را به خاک یا دیوار بکش)، که نسبت به شستن، مرحله پایینتری است و در روایت سوم که مسلمان مصافحه را آغاز میکند، میفرماید: (دست خود را بشوی) از همینجا
حکم ناصب، که
خباثت و
پلیدی او بیشتر است، روشن میشود که اگر او مصافحه را آغاز کند، شما دست خود را بشوی؛ زیرا پلیدی او، از اهل کتاب بیشتر است و بیشتر باید از او دوری شود؛ از این روی به نظر میرسد که اگر میپرسید من دست دادن با او را شروع میکنم، امام میفرمود: وضو هم بگیر.
به هر حال، این روایات دلالت بر ناپاکی اصطلاحی اهل کتاب یا ناصبیان ندارد، اما دلالت آنها بر این
مطلب که تا جایی که امکان دارد باید از آنان دوری گزید، امری روشن است.
اما روایت چهارم، که صاحب
وسائل آن را از
شیخ طوسی نقل کرده، موضوع بحث، دست دادن با مجوسی است که امام میفرماید: جایز نیست.
آن گاه پرسش کننده میپرسد: اگر شخصی از این دستور سرپیچید و با آنان دست داد، آیا تکلیفی بر دوش او میآید؟ آیا لازم میشود که وضو بگیرد؟
امام میفرماید: بله. یکی از شکنندههای وضو، دست دادن با آنان است.
آن گاه این روایت، ناسازگاری دارد، با روایات فراوانی که شکنندههای وضو را بیان میکنند؛ از اين روى شيخ طوسى, اين روايت را توجيه مىكند و مىنويسد:
(مراد از وضو گرفتن همان شستن دست است).
حال این
توجیه صحیح است، یا باید توجیه دیگری پیدا کرد، بحث دیگری است، ولی مهم این است که هیچکس به
واجب بودن وضو، گردن ننهاده است.
امکان دارد بگوییم حکم به
باطل شدن وضو در این روایت، مانند حکم به شستن دست، در روایتهای سه گانه پیش، از سویی برای ایجاد
تنفر در مسلمانان بوده است و از سوی دیگر کفارهای برای
گناه و خطای آنان.
به عبارت دیگر: چطور ما برای بعضی از گناهان، متعهد به پرداخت کفارهایم، یا
کفاره واجب، مانند:
قتل عمد و
افطار عمد یا کفاره
مستحب ، مانند: وطی زن در حال
حیض ، بنابر بعضی دیدگاهها،
این جا هم به خاطر گناهی که فرد مرتکب شده و عمل غیر جایزی را انجام داده است، امام علیهالسلام کفارهای را بر او لازم کرده باشد، تا از سویی ناراحتی درونی آن فرد با پرداخت کفاره، برطرف شود و از سوی دیگر، در
آینده به چنین عملی دست نیازد.
سند این روایت
ضعیف است، زیرا حسن
بن علی بن ابی حمزه را همه ضعیف شمردهاند: کشی وی را بسیار دروغگو خوانده است.
علی بن حسن
بن فضال گفته است: من
خجالت میکشم که حتی یک روایت از او نقل کنم.
نجاشی او را ضعیف شمرده است.
پس از این ضعیف شمردنها، اعتمادی به
حدیث وی نیست.
همچنین عیسی
بن عمر در سند حدیث
توثیق نشده است.
با این کاستیها، در
اصل ، اعتمادی به خبر نیست.
۱. از نظر سند ضعیف است.
۲. حکمی را بیان کرده که هم با روایاتی که نقض کنندههای وضو را میشمارند، ناسازگار است و هم کسی ملتزم نشده.
۳. بر فرض
صرف نظر کردن از آن اشکالها، روایت توجیههای دیگری دارد که با
پاک بودن مجوسیان، سازگار در میآید؛ مثلاً، حکم به
باطل بودن وضو، حکم تعبدی است و ربطی به پاکی و ناپاکی مجوسی ندارد.
از مجموع روایتهای این باب، که در ذیل یاد میشوند، این مطلب روشن میشود که گروهی از نادانان و انسانهای خرافی، فکر میکردهاند که آبهایی که پس از شستشوی افراد، در جایی، مانند
چاه فاضلاب و… جمع میشوند، شفابخشند! و بعضی به خاطر شفای
درد چشم یا بیماریهای دیگر، در
گندابها میرفتهاند و با آن آبهای
آلوده خود را میشستهاند.
امام علیهالسلام میفرماید:
(چطور میتواند این
آب شفابخش باشد، در حالی که
جنب ،
کافر ، ناصبی و مانند اینها در آن خود را میشویند).
به بیان دیگر، میخواهد بگوید:
شفا ، که امری معنوی است، باید از آبی که دارای
معنویت باشد، حاصل شود، نه از گندابها و هرزآبها.
پس روایات این باب، درصدد بیان نجس بودن جسمی گروهی از انسانها نیست، بلکه درصدد بیان این است که آنان، هیچ گونه معنویتی ندارند.
۱. (
محمد بن الحسن باسناده، عن
محمد بن علی بن محبوب، عن عدة من اصحابنا عن
محمد بن عبدالحمید، عن حمزةبن
احمد، عن ابی الحسن الاول علیهالسلام قال: …ولاتغتسل من البئر التی تجتمع فیها ماء الحمام، فانه یسیل فیها مایغتسل به الجنب، وولد الزنا والناصب لنا اهل البیت، وهو شرّهم).
حضرت کاظم علیهالسلام فرمود: … و از چاهی که آبهای حمام در آن جمع میشود،
غسل نکن، چون آب غسل جنب،
ولدالزنا و
دشمن اهل بیت که بدتر از آنان است، در آنجا وارد میشود.
۲. (
محمد بن یعقوب، عن الحسین
بن محمد،
ومحمد بن یحیی، عن
علی بن محمد بن سعد، عن
محمد بن سالم، عن موسی
بن عبدالله
بن موسی، عن
محمد بن علی بن جعفر، عن ابی الحسن الرضاعلیهالسلام (فی حدیث) قال: من اغتسل من الماء الذی قد اغتسل فیه فاصابه الجذام فلایلومن الانفسه. فقلت لابی الحسن علیهالسلام انّ اهل المدینه یقولون: انّ فیه شفاء من العین، فقال کذبوا یغتسل فیه الجنب من الحرام، والزانی، والناصب الذی هو شرّهما وکلّ من خلق الله ثمّ یکون فیه شفاء من العین).
محمد فرزند
علی بن جعفر از حضرت رضا علیهالسلام در ضمن حدیثی فرمود: کسی که غسل کند با آبی که با آن غسل شده است و به
مرض جذام گرفتار شود، نباید غیر از خود را
سرزنش کند.
به حضرت عرض کردم مردم
مدینه میگویند: در آن آب (آبی که افراد خود را شستهاند) شفای چشم است.
فرمود:
دروغ میگویند جنب از حرام، زناکار و دشمن اهل بیت که بدتر از آن و بدترین آفریده خداست، در آن غسل میکند، آن وقت شفا برای چشم است؟
۳. (وعن بعض اصحابنا، عن ابن جمهور، عن
محمد بن القاسم، عن ابن ابی
یعفور، عن ابی عبدالله علیهالسلام قال: لاتغتسل من البئر التی یجتمع فیها غسالة الحمام فأنّ فیها غسالة ولد الزنا، وهو لایطهر الی سبعة آباء، وفیها غسالة الناصب وهو شرهما ان الله لم یخلق خلقاً شرّا من الکلب، وان الناصب اهون
علی الله من الکلب).
ابن ابی
یعفور از حضرت صادق علیهالسلام نقل میکند: در چاهی که هرزآب
حمام در آن جمع میشود، غسل نکن زیرا در آن جا، غساله ولدالزنا است که تا هفت پشت (هفت پدر) پاک نمیشود غساله ناصبی در آن است و او بدتر از آنان است
خداوند موجودی بدتر از
سگ خلق نکرده و دشمن ما اهل بیت، در پیش خداوند، از سگ پستتر است.
۴. روایت مرسلهای از حضرت کاظم علیهالسلام به همین مضامین نقل شده است.
۵. (
محمد بن علی بن الحسین فی (العلل) عن
محمد بن الحسن، عن سعدابن عبدالله، عن احمدبن الحسن
بن علیّ بن فضال، عن الحسن
بن علی، عن عبدالله ابن بکیر، عن عبدالله
بن ابی
یعفور، عن ابی عبدالله علیهالسلام (فی حدیث) قال: وایّاک ان تغتسل من غسالة الحمام، ففیها تجتمع غسالة الیهودی والنصرانی والمجوسی والناصب لنا اهل البیت فهو شرهم، فان الله تبارک وتعالی لم یخلق خلقا انجس من الکلب وان الناصب لنا اهل البیت لاَنجس منه).
در
علل الشرایع از امام صادق علیهالسلام نقل شده که بر حذر باش که از هرزآبهای حمام غسل کنی، زیرا غساله یهودی، نصرانی، مجوسی و دشمن ما اهل بیت که از همه آنان بدتر است، در آنجا جمع میشود و خداوند آفریدهای نجستر از
سگ خلق نکرده، ولی دشمن ما اهل بیت، از سگ هم نجستر است.
چون روایات این باب، از
مشایخ سه گانه و در کتابهای گوناگون نقل شده، مضمون آنها، به طور مسلم، از امام علیهالسلام صادر شده است و مرسله بودن بعضی از آنها اشکالی ندارد.
از سویی، چنین نادانیهایی، به واسطه بعضی از اهل
خرافه یا حمامیهای پول دوست،
احتمال میرود، از زمان حضرت صادق علیهالسلام در بین مسلمانان شیوع پیدا کرده و واپسین سالهای
عمر حضرت رضا علیهالسلام هم، احتمال میرود که
پایان یافته باشد؛ زیرا روایات مربوط به گندآب، بیشتر از امام کاظم علیهالسلام است.
در این روایات، بیشتر تأکید روی جنب از حرام، ولدالزنا و دشمن اهل بیت بود و همان گونه که گفته شد، مسلمانان
ساده لوح فکر میکردند: آب هرزآبها شفابخش است و
امام اصرار دارد اشخاصی که هیچ معنویتی ندارند، بلکه خود پلیدند، چطور، آبی که خود را در آن شستهاند، میتواند شفابخش باشد؟
پس به هیچ وجه،
بحث پاکی و ناپاکی آنان یا ناپاکی گندآب مطرح نیست و صاحب وسائل هم در پایان باب، یادآور میشود:
(ولها عارضات عامّة تؤید جانب الطهارة).
در برابر این روایات، روایات فراگیرتری وجود دارد که با اینها ناسازگارند و جانب پاکی را
تقویت میکنند. با این مباحث روشن میشود، حتی روایت علل الشرایع که امام فرمود: (خداوند آفریدهای نجستر از سگ ندارد، ولی دشمن اهل بیت، از سگ نجستر است).
مراد نجاست اصطلاحی فقهی نیست؛ زیرا اگر دشمن اهل بیت، از سگ نجستر بود، باید شستن ظرفهای دشمنان اهل بیت، از شستن ظرفهای سگ سختتر باشد، در حالی که این گونه نیست. در بین ظرفهای نجس، فقط ظرفی که سگ از آن آب میخورد، با
خاک مالی و با
آب ، چند مرتبه شسته میشود. پس مقصود از نجستر از سگ، همان بدتری و پلیدتری است که در احادیث دیگر تعبیر به (شراً من الکلب) یا (شرهم) شده بود.
روشن شد در این باب هم، بحث نجاست مطرح نیست و امام میخواسته آنان را از
غسل درگنداب بازدارد و اگر بر فرض، آنان نجس فقهی بودند، گنداب نجس میشد و غسل با آب نجس،
باطل بود.
صاحب وسائل هم، از مجموعه این روایات، نجس بودن را نفهمیده است. از این روی، در آخر باب نوشت:
(این احادیث را حمل بر
کراهت میکنیم؛ زیرا احادیث فراگیرتر داریم که جانب طهارت را تقویت میکنند).
امکان دارد گفته شود: نجس شدن آب و باطل بودن غسل، در صورتی است که
یقین داشته باشیم، حتما آب به
بدن ناصب یا
یهود و نصارا رسیده است و چنین یقینی نداریم؛ از این روی صاحب وسائل و دیگران، به اصالةالبرائة تمسک جستهاند.
چرا
انسان شعری بگوید که در قافیهاش بماند؟ چرا بگوید آنان نجسند، تا بعد ناگزیر شود بگوید: شاید ناصبی نبوده، شاید یهودی نبوده و… ما که علم نداریم و مانند این توجیهها. آیا کلام امام علیهالسلام که میفرماید: (در آب حمام جنب و ولدالزنا و دشمن اهل بیت، غسل میکنند) کافی نیست؟!
اگر در واقع آنان، در
ذات ، نجسند، پس گندآب، به طور مسلم، نجس است و فرموده امام علیهالسلام برای ما
علم آور است یا دست کم حجت است و بنابر نجاست ذاتی آنان، باید ملتزم به نجس بودن آب، باطل بودن غسل و… بشویم.
پس گریزی نیست که پلیدی را بر پلیدی معنوی حمل کنیم و بگوییم آنان نجس نیستند، ولی از لحاظ روحی پلیدند و آبی که بدن آنها با آن شسته شود، دارای معنویت و شفانیست.
نکته دیگر: در روایات جنب و ولدالزنا و پدران ولدالزنا یاد شده بود که هیچ کدام، نجس فقهی نیستند، آن گاه چطور دشمن اهل بیت، یا یهودی که هم سیاق با آنان است، نجس فقهی باشند؟
۱. این روایات، برای جلوگیری از رفتن مردم در گندآب و فاضلاب حمامها صادر شده و یادآوری نمونههایی از افراد پلید، برای ایجاد
تنفر در شیعیان بوده، تا به هیچ گونه گرد این
عمل غیر بهداشتی و زیانآور نگردند.
۲. اگر این روایات، دلالت بر نجاست فرقههای یاد شده میکرد، هیچ چارهای نبود، جز اینکه آن آبها نجس باشند و غسل آنها هم باطل، ولی نه ائمه
علیهمالسلام سخنی از باطل بودن غسل و واجب بودن اعاده آن بیان کردهاند و نه فقها و نه راویان چنین نکتهای را گفتهاند.
۳. لفظ نجس و أَنْجَس که در مورد دشمن اهل بیت، کار رفته است، به معنای نجس اصطلاحی نیست، زیرا:
نخست اینکه درپارهای از روایات، به جای (انجس من الکلب) (شر من الکلب) به کار رفته. دو این که: از خارج ميدانیم، شستن ظرف و چیزهای نجس شده به واسطه دشمن اهل بیت، از شستن
ظرف و امور نجس شده توسط سگ، دشوارتر نیست.
۴. در این روایات، نمونههایی در کنار هم یاد شده که بعضی از آنها، به طور مسلم، از نظر فقهی پاکند، یا دست کم در زمان ما، فقهاء اتفاق بر پاکی آنان دارند، مانند ولدالزنا، جنب از حرام، پدران ولدالزنا و
زناکار . و سیاق دلالت میکند که
احکام همه موضوعهای هم سیاق، یکی است مگر اینکه دلیلی بر خلاف آن
اقامه شود.
با این اشکالها که یاد شد، بعید میدانیم، کسی بتواند به این روایات، برای نجس بودن بعضی از گروههای انسانی تمسک بجوید.
به عبارت دیگر، همان گونه که صاحب وسائل نوشته است:
(به خاطر دلیلهایی که جانب پاکی را تأیید میکنند، این روایات را حمل بر
کراهت میکنیم و میگوییم گندآب حمامها
پاک است).
ما هم میگوییم به خاطر دلیلهای فراگیری که داریم و دلیلهای قطعی که بر پاکی بعضی از این گروهها موجود است و با کمک
اصل طهارت و
قاعده طهارت که پیش از این ثابت کردیم، همه این دلیلها را (به فرض دلالت) بر کراهت از چنین انسانهایی حمل میکنیم و میگوییم رابطه با چنین افرادی،
مکروه است نه اینکه آنان از نظر فقهی، نجس باشند.
در صدر
اسلام و
زمان ائمه اطهارعلیهمالسلام، به طور معمول، وقتی که میخواستند از نجس بودن و یا پاک بودن حیوان یا انسانی بپرسند، از نیم خورده آنها میپرسیدند. از این روی، در
وسائل الشیعه جلد اول ابوابی به عنوان (اسئار) داریم که باید احادیث باب سوم این بابها، که مربوط به نجس بودن کافران است، یاد شود و سپس مقدار دلالت آنها بررسی شود:
۱. (
محمد بن یعقوب، عن
علی بن ابراهیم، عن ابیه عن عبدالله
بن المغیرة، عن سعید الاعرج، قال: سألت ابا عبدالله علیهالسلام عن سؤر الیهودی والنصرانی، فقال: لا).
سعید اعرج میگوید: از حضرت صادق علیهالسلام درباره نیم خورده یهودی و نصرانی پرسیدم. امام فرمود: نه.
۲. و عن احمدبن ادریس، عن
محمد بن احمد بن یحیی، عن ایوب
بن نوح، عن الوشّاء، عمّن ذکره، عن ابی عبدالله علیهالسلام انه کره سؤر ولدالزنا وسؤر الیهودی والنصرانی، والمشرک، وکل من خالف الاسلام، وکان اشدّ ذلک عنده سؤر الناصب).
وشّاء در خبر مرسلی نقل میکند که حضرت صادق علیهالسلام از نیم خورده ولدالزنا و نیم خورده یهودی، نصرانی،
مشرک و هر مخالف
اسلام ، کراهت داشت و از شدیدترین چیزها در نزد او، نیم خورده دشمن اهل بیت
علیهمالسلام بود.
۳.
محمد بن الحسن، باسناده عن سعدبن عبدالله، عن احمدبن الحسن
بن علی بن فضال، عن عمروبن سعید المدائنی، عن مصدق
بن صدقة، عن عمّار الساباطی، عن ابی عبدالله علیهالسلام قال: سالته عن الرجل هل یتوضّأ من کوز او اناء غیره اذا شرب منه
علی انه یهودی؟ فقال: نعم. فقلت: من ذلک الماء الذی یشرب منه؟ قال: نعم).
عمار ساباطی میگوید: از حضرت صادق علیهالسلام سؤال کردم: آیا انسان
وضو میگیرد از
کوزه یا
ظرف آبی که شخصی بنابر یهودی بودن از آن آب خورده باشد؟
فرمود: بله.
گفتم از همان آبی که آن شخص از آن آشامیده است؟
فرمود: بله.
روایت نخست، سندش صحیح است، ولی پرسش و پاسخ
ابهام دارند. روشن نیست پرسش کننده از چه چیز پرسیده: آیا او میخواسته حکم وضو گرفتن با نیم خورده یهود و نصارا را بپرسد آن گونه که ظاهر
روایت سوم است؟ یا میخواسته حکم آشامیدن نیم خورده یهود و نصارا را بپرسد؟ یا میخواسته بپرسد که آیا نیم خورده یهود و نصارا شفابخش است، یا نه؟ از سویی، پاسخ امام هم مجمل است و بر حسب احتمالهای گوناگون در
کلام پرسش کننده، پاسخ امام هم، معانی گوناگونی دارد: اگر مراد پرسش گر حکم وضو باشد، نهی امام، نهی وضعی است؛ یعنی وضو با آن نیم خورده
باطل و آن آب نجس است و از این جا میتوان نجس بودن یهود و نصارا را ثابت کرد.
ولی اگر مراد پرسش گر از حکم آشامیدن آن آب باشد، نهی امام علیهالسلام امکان دارد نهی کراهتی (تنزیهی) باشد و یا به خاطر
حرام بودن
آب باشد. اگر نهی امام تنزیهی باشد یعنی آشامیدن از آب مکروه است و اگر نهی تحریمی باشد، یعنی آشامیدن از آن آب حرام است و آن گاه، اگر پرسیده شود که چرا حرام است؟ گفته میشود: چون نجس است.
پس برای ثابت کردن نجس بودن، باید نخست نهی را تحریمی بشمار آوریم و مطلب دیگری را هم بیفزاییم و آن اینکه مناسبت حکم و
موضوع ایجاب میکند که نهی امام علیهالسلام، به خاطر نجس بودن آنان باشد.
اما احتمال سوم که پرسش پرسش کننده درباره شفابخشی نیم خورده یهود و نصارا باشد، پاسخ امام، این میشود که نه، در نیم خورده آنان
شفا نیست.
شاید گفته شود: احتمال سوم، بسیار
ضعیف است، چون شأن راوی از این بالاتر است که نداند در نیم خورده کافران شفانیست. پاسخ: این احتمال، اگر چه ضعیف است، ولی بهطور کامل، بیربط نیست. افزون بر این، از مردمی که تن به
خرافه دادهاند و در گندآبها، برای شفا خود را شست و شو میدادهاند، دور نیست که نیم خورده کافر را هم شفا بدانند، همان گونه که امروزه هم، بین بعضی از عوام مردم مشهور است که نیم خورده
گربه ،
حافظه را زیاد میکند:
به هر حال، با این احتمالهای بسیار که در
روایت موجود است، استفاده حکم نجاست، خیلی سخت و دشوار خواهد بود.
روایت دوم: پیش از بررسی روایت دوم، شایسته است، این روایت را با روایت دیگری بسنجیم، تا اشکالهای آن روشن شود.
(احمدبن ادریس عن
محمد بن یحیی عن ایوب
بن نوح عن الوشاء عمن ذکره عن ابی عبدالله علیهالسلام انه کان یکره سؤر کل شی لایؤکل لحمه).
حضرت صادق علیهالسلام از نیم خورده هر حیوانی که گوشتش خورده نمیشود، کراهت داشت.
هنگامی که دو روایت با هم سنجیده شود، روشن میشود که
سند هر دو، یکی است در تمام طبقات و هر دو مرسلهاند از حضرت صادق علیهالسلام.
در روایت نخست، لفظ (انه کره) است که از آن استفاده میشود که یک
زمان خاصی آن نیم خورده را دوست نداشت، ولی روایت دوم (انه کان یکره)، یعنی پیوسته از نیم خورده
حیوان حرام گوشت، کراهت داشت و
سیره پیوسته ایشان این بوده که نیم خورده حیوانهایی که گوشت آنها خوردنی نبوده، دوست نمیداشته است.
با این حال، میبینید که فقهای
شیعه ، پیوسته حکم به پاکی نیم خورده حیوانهای حرام
گوشت کردهاند.
۱. چطور (انه کان یکره) را که دارای شدت بیشتری است، حمل بر پاکی کردهاند و گفتهاند نیم خورده آنها کراهت دارد، ولی آن گاه که به نیم خورده کافر و مشرک رسیدهاند، گفتهاند: نجس است و حرام، با اینکه نهی از نیم خورده حیوانات حرام گوشت شدت بیشتری دارد.
به بیان دیگر، اگر (کَرِهَ) حرام بودن و نجس بودن را بفهماند (انه کان یکره)، به طریق اولی، باید حرام بودن و نجس بودن را بفهماند.
۲. در خود روایت، نیم خورده ولدالزنا، در ضمن نیم خوردههای نجس یاد شده، در حالی که نیم خورده ولدالزنا را فقها
پاک میدانند، نمیشود کلماتی که به یکدیگر عطف شدهاند و بر یک شیوهاند، احکام گوناگونی داشته باشند، مگر اینکه از خارج دلیل یقینی بر تفصیل داشته باشیم و فرض این است که دلیل دیگر نداریم و دلیل ما، همین
اخبار است.
۳. سند این روایت تام نیست، زیرا روایت مرسله است.
۱. روایت مرسله است.
۲. بعضی از نیم خوردههای یاد شده در روایت مسلم پاکند و یگانگی
اسلوب حکم میکند که بقیه هم پاک باشند، مگر اینکه دلیل قطعی بر تفصیل داشته باشیم.
۳. لفظ (کره) به معنای حرام بودن نیست و شاهد آن، مرسله دیگر وشّاء است که یاد شد.
اما روایت سوم: در اصل دلالت بر نجس بودن یهودی ندارد، بلکه دلالت آن بر پاکی یهودی ظاهرتر، بلکه
نص است؛ زیرا عمار ساباطی میگوید:
(از حضرت پرسیدم: آیا انسان میتواند از کوزه یا ظرف دیگری وضو بگیرد در صورتی که شخص، بنابر یهودی بودن، از آن آب بیاشامد؟ حضرت فرمود: بله).
به نظر میرسد این روایت، آشکارا و به گونه روشن، دلالت بر پاکی نیم خورده اهل کتاب میکند. از آنجا که در
ذهن شیخ طوسی ، بوده که اهل کتاب نجسند و در
نتیجه نیم خورده آنان هم نجس است، در این جا به
توجیه پرداخته است:
(فهذا محمول
علی انه اذا شرب منه من یظنه یهودیا ولم یتحققه فیجب ان لایحکم علیه بالنجاسة الاّ مع الیقین او اراد به من کان یهودیا ثم اسلم).
این خبر حمل میشود بر گونهای که شخصی گمان میرفت یهودی است، ولی یقین به یهودی بودنش نبود، از آن آب آشامیده باشد. یا حمل میشود بر شخصی که پیش از این، یهودی بوده و سپس مسلمان شده است.
شیخ طوسی چنین توجیه کرده، با این که (
علی انه یهودی) هیچ گاه تحمل این معنی را ندارد و مؤید آن، این که عمار ساباطی با شگفتی، پرسش را تکرار میکند و امام همان پاسخ را میدهد.
به عبارت دیگر، جمله (
علی انه یهودی) گویا به مقدری نیاز دارد؛ مثلا (
علی ظن انه یهودی) یا (
علی یقین انه یهودی) یا (
علی انه کان یهودیاً) شیخ طوسی مینویسد: (
ظن ) یا (کان) را در تقدیر میگیریم.
ما میگوییم، اوّلا لازم نیست چیزی در تقدیر بگیریم و ثانیا (
یقین ) در تقدیر میگیریم و تکرار پرسش هم مؤید همین احتمال است. به هر حال، وقتی میتوان احتمال شیخ طوسی را پذیرفت که دلیل قطعی بر نجس بودن اهل کتاب داشته باشیم، ولی تا این جا، چنین دلیلی را نیافتهایم.
خلاصه : در فصل نیم خورده کافران هم، دلیلی بر نجس بودن هیچ گروه از گروههای انسانی پیدا نکردیم، بلکه (به احتمال زیاد) دلیل بر پاکی اهل کتاب پیدا شد که همین خبر عمار ساباطی باشد.
۱. (
محمد بن یعقوب، عن عدة من اصحابنا، عن احمدبن
محمد بن خالد، عن یعقوب
بن یزید، عن
علی بن جعفر، عن اخیه ابی الحسن علیهالسلام قال: سألته عن مؤاکلة المجوسی فی قصعة واحده و ارقد معه
علی فراش واحد، وأصافحه، قال: لا).
علی بن جعفر از برادرش حضرت موسی کاظم علیهالسلام درباره هم غذا شدن با مجوسی در یک
ظرف و هم خواب شدن با او در یک
رختخواب و دست دادن با او
سؤال کرد؟ حضرت فرمود: نه.
۲. (وعنهم، عن
احمد، عن اسماعیل
بن مهران، عن
محمد بن زیاد، عن هارون
بن خارجة قال: قلت لابی عبدالله علیهالسلام: انی أخالط المجوس فآکل من طعامهم؟ قال: لا).
هارون
بن خارجه میگوید: به حضرت صادق علیهالسلام عرض کردم: من با مجوس آمدوشد دارم آیا از خوراکیهای آنان بخورم؟
فرمود: نه.
۳. (وعن ابیه، عن صفوان، عن العیص قال: سألت ابا عبدالله علیهالسلام: عن مؤاکلة الیهودی والنصرانی والمجوسیّ افآکل من طعامهم؟ قال: لا).
عیص میگوید: از حضرت صادق علیهالسلام درباره هم غذا شدن با یهودی، نصرانی و مجوسی پرسیدم که آیا از
طعام آنان بخورم. فرمود: نه.
۴. (عبدالله
بن جعفر فی (قرب الاسناد) عن عبدالله
بن الحسن، عن
علیّ بن جعفر، عن اخیه موسی
بن جعفرعلیهالسلام قال: سألته: عن المسلم، له ان یأکل مع المجوسی فی قصعة واحدة او یقعد معه
علی فراش واحد او فی المسجد اویصاحبه؟ قال: لا).
حِمَیری در قرب الاسناد از
علی بن جعفر از برادرش موسی
بن جعفرعلیهالسلام نقل میکند که از او پرسیدم آیامسلمان
حق دارد با مجوسی در یک ظرف غذا بخورد، یا با او در
سجاده یا تشک همنشین باشد، یا همراه او باشد؟ فرمود: نه.
گویا خبر چهارم و خبر نخست یکی باشند؛ زیرا راوی و امامی که از او روایت شده و مضمون خبر یکی است و هر دو خبر میخواهند از همنشین و هم غذا شدن با مجوسیان بپرسد. پس بعضی از کلمات این دو
حدیث یکدیگر را شرح میدهند؛ مثلا، مقصود از (ارقد معه
علی فراش) همان (یقعد معه
علی فراش) است، یعنی هم خوابگی به معنای انحرافی آن مطرح نیست، بلکه هم نشینی مطرح است و مراد از
مسجد هم، سجاده است.
۲. سند روایات خوب است و بعضی از آنها سند مکرر دارند. پس از بحث سندی خودداری میکنیم، زیرا، بیگمان چنین مفهومهایی از
امام صادر شده است.
۳. این روایات، نظر به این جهت دارند که آیا رواست با آنان هم غذا شد.
نکته حساس پرسش این است که طعام از آنان است؛ از این روی بازدارندگی هم، بیشتر به همین قسمت ربط دارد. به نظر میرسد خوردن از طعام آنان برای مسلمان، از این جهت اشکال دارد که آنان در غذاهای خود گوشت
خوک ،
مردار و چیزهای حرام دیگر را به کار میبرند، همان گونه که قسمت دیگر پرسش هم ناظر به هم نشینی با آنان است و صحبت از تر بودن تشک و تختخواب یا تر بودن دست در هنگام دست دادن نیست و ربطی به پاکی و ناپاکی اصطلاحی ندارد. اینها جهتهای کلی بود که در مجموع روایات، جای طرح داشت.
۱. در خبر نخست، متعلق نهی
امام علیهالسلام چیست؟
آیا از مجموع امور، به گونه پیوسته، باز داشته یا از تک تک آنها هم بازداشته است؟
به عبارت دیگر، از ظاهر پرسش بر میآید که از مجموع این کارها، پرسش شده است، یعنی مجموع هم غذا و هم نشین شدن و دست دادن با آنان مورد پرسش واقع شده است و امام علیهالسلام از این مجموعه، بازداشته است. ولی روشن نیست که هر یک از این امور هم، به تنهایی، مورد نهی باشند.
به عبارت دیگر، ترکیب این مجموعه، حالتی را ایجاد میکند که مسلمان از خویشتن خویش
بیگانه شده و بهطور کامل،
اخلاق مجوسیان را به خود میگیرد. شاید بازدارندگی، به این
جهت باشد.
با این احتمال، روایت ربطی به نجس بودن مجوسیان ندارد.
احتمال دارد، نهی انفرادی باشد، یعنی هر یک از این پرسشها به تنهایی مطرح باشد و پاسخ امام علیهالسلام بازداشتن از تک تک امور یاد شده باشد.
در این صورت باید پرسید آیا بازداشتن امام، به خاطر
حرام بودن است، یا به خاطر پاکیزگی؟
در هر دو صورت، آیا طعام از مجوسی است یا از مسلمان؟ در هر یک از چهار صورت، یا تری سرایت کنندهای بین مجوسی و طعام، وجود دارد، یا نه؟ تنها در یک گونه از گونههای هشت گانه زیر، میتوان، بی گفتوگو، حکم به نجس بودن مجوسی داد و آن، هنگامی است که بازداشتن، به خاطر حرام بودن باشد و طعام از مسلمان و تری سرایت کنندهای هم در بین.
در این صورت، میتوان به مناسبت حکم و موضوع،
اعتراف کرد که حکم به حرام بودن ناشی از نجس بودن مجوسی است، ولی اگر طعام از مجوسی باشد، احتمال دارد، نهی به خاطر درهم آمیخته بودن طعام آنان، به آلودگیها و نجسهای دیگر باشد، مانند
خمر ،
خنزیر و… نه نجس بودن ذاتی آنان. به هر حال، ثابت کردن یک گونه از بین چند گونه، دشوار است و نیاز به دلیل دارد.
۱. اشکالهای ما بر خبر اول این شد که روشن نیست امام، چون هم نشینی و… با مجوسیان حرام است، باز داشته، یا به خاطر پاکیزگی و روشن نیست، نهی امام به همه موارد تعلق گرفته یا به یک یک موارد، در صورتی که به یک یک موارد تعلق گرفته باشد،
طعام از مجوسی است، یا مسلمان، تری سرایت کننده وجود دارد یا نه؟
پس روایت، به طور کامل، روشن نیست.
۲. در روایت دوم هم، در ابتدا تمام احتمالهای یاد شده در روایت نخست، موجود است، ولی با دقت در
روایت ، بعضی از احتمالهایی که باعث حکم به نجس بودن مجوس میشود، رد میشود و در نتیجه احتمال دلالت روایت دوم، بر نجس بودن مجوس کمتر است.
در این روایت: (انی اخالط المجوس فآکل من طعامهم؟ قال: لا) گویا نهی به هم غذا شدن میخورد و خود آمد و شد با مجوس مورد نهی نیست. پرسش کننده
جایز بودن آمدوشد با آنان را فرض کرده است و تنها از هم غذا شدن پرسیده است.
در مورد اینکه طعام از مسلمان است، یا از اهل ذمه، روایت، به روشنی بیان میکند که طعام از مجوسی است، بنابراین، احتمال دارد که نهی از خوردن طعام آنان به خاطر چیزهای حرامی است که در غذاهای آنان وجود دارد.
پس گیریم که نهی هم تحریمی باشد و دلالت بر نجس بودن طعام مجوسی هم بکند، دلالت بر
نجس بودن خود مجوسیان نمیکند.
۳. در روایت سوم هم، پرسش تنها از هم غذا شدن و خوردن از غذای
یهود ، نصارا، یا
مجوس است که امام باز میدارد و همان گونه که گفته شد، دلالتی بر نجس بودن ذاتی آنان ندارد، چون احتمال دارد نهی تحریمی نباشد و گیریم که نهی تحریمی باشد، احتمال دارد خود طعام آنان (صرف نظر از
نجس یا پاکی انسانها) محذور داشته باشد.
بحث روایت چهارم هم، پیش از این شد؛ زیرا با روایت نخست، یکی است.
اگر ما بودیم و روایات این باب، هیچ کدام از این روایات، دلالتی بر نجس بودن هیچ گونه از انسانها نداشت.
برای اطمینان بیشتر از این
مطلب ، روایتهای باب ۵۳ را ملاحظه کنید.
۱. (
محمد بن یعقوب، عن ابی
علی الاشعری، عن
محمد بن عبدالجبّار، عن صفوان عن عیص
بن القاسم قال: سألت ابا عبدالله علیهالسلام، عن مؤاکلة الیهود والنصرانی والمجوسی فقال: ان کان من طعامک وتوضأ فلاباس).
عیص
بن قاسم میگوید: از حضرت صادق علیهالسلام درباره هم غذا شدن با یهودی، نصرانی و مجوسی پرسیدم فرمود: اگر از غذای شما باشد و
وضو هم بگیرد (
دست خود را بشوید) اشکال ندارد.
۲. (وعن
محمد بن یحیی، عن احمدبن
محمد، عن
علی بن الحکم، عن عبدالله
بن یحیی الکاهلی قال: سألت ابا عبدالله علیهالسلام عن قوم مسلمین یأکلون وحضرهم مجوسی ایدعونه الی طعامهم؟ فقال: اما انا فلا أو اکل المجوسی واکره ان أحرّم
علیکم شیئاً تصنعونه فی بلادکم).
عبدالله
بن یحیی کاهلی میگوید: از حضرت صادق علیهالسلام درباره گروهی از مسلمانان که مشغول غذا خوردنند و شخص مجوسی آنجا حاضر میشود، پرسیدم که آیا او را به غذا
دعوت کنند؟
فرمود: من با مجوسی هم غذا نمیشوم، ولی دوست ندارم کاری را که شما در شهرهایتان انجام میدهید، بر شما
حرام کنم.
۳. (وبالاسناد، عن
علی بن الحکم، عن معاویة
بن وهب، عن زکریا ابن ابراهیم قال: کنت نصرانیاً فاسلمت فقلت لأبی عبدالله علیهالسلام: ان اهل بیتی
علی دین النصرانیة فاکون معهم فی بیت واحد وآکل من آنیتهم؟ فقال لی علیهالسلام: ایاکلون لحم الخنزیر؟ قلت: لا، قال: لابأس).
زکریابن ابراهیم میگوید: من نصرانی بودم، مسلمان شدم، آن گاه به حضرت صادق علیهالسلام گفتم:
خانواده من بر دین نصرانی هستند، آیا با آنان در یک
اتاق باشم و از ظرفهای آنان غذا بخورم؟
فرمود: آیا آنان
گوشت خوک میخورند؟ گفتم نه.
فرمود: اشکال ندارد.
۴. (
محمد بن الحسن باسناده، عن الحسین
بن سعید، عن صفوان، عن عیص
بن القاسم، قال: سألت ابا عبدالله علیهالسلام عن مؤاکلة الیهودی والنصرانی فقال: لاباس اذا کان من طعامک وسألته عن مؤاکلة المجوسیّ فقال: اذا توضّأ فلابأس).
عیص
بن قاسم میگوید از حضرت صادق علیهالسلام درباره هم غذا شدن با یهودی و نصرانی پرسیدم؟
فرمود: اگر از غذای شما باشد، اشکال ندارد.
درباره هم غذا شدن با مجوسی پرسیدم؟
فرمود: اگر دست خود را بشوید اشکال ندارد.
۵. (عبدالله
بن سنان، عن ابی عبدالله علیهالسلام قال: لاباس بکوامیخ المجوس ولاباس بصیدهم للسّمک).
عبدالله
بن سنان از حضرت صادق علیهالسلام نقل میکند که کوامیخ مجوسی اشکال ندارد و ماهیهای
صید شده توسط آنها نیز اشکال ندارد.
(کوامیخ، جمع کامخ است و کامخ
معرب کامِه… (منتهی الارب). آنچه با نان به عنوان نان خورش درآمیزند. نان درآمیخته با
سرکه … و بعضی آن را به ترشیهایی اختصاص دادهاند که برای تشهی غذا به کار میبرند). ( لغت نامه، دهخدا )
نکته: گویا روایت نخست با چهارم یکی باشند؛ زیرا راوی و امام و مضمون پرسش و پاسخ یکی است، جز اینکه
کلینی ، همه حدیث را در باب هم غذا شدن با کافران، به طور کامل آورده است.
به هر حال، مراد از وضو گرفتن در این دو خبر، همان شستن دست و صورت است، تا نجسیهای عرضی که بهطور معمول دستان آنان را
آلوده کرده، برطرف شود.
به هر حال، دلالت این پنج یا چهار خبر، بر پاکی یهود، نصارا و مجوس روشن است و روشن میکند که نهی در روایتهای باب قبل، تنها به خاطر اشکالی است که درخود غذای آنان وجود دارد، نه به خاطر نجاست ذاتی آنان و گرنه روایات دو باب، ناسازگار میشدند. به بیان دیگر، روایات دوم و سوم باب ۵۲، مربوط به نخوردن از غذای آنان بود و
تفسیر کننده دیگر روایات آن باب.
باب ۵۳، روایات یک و چهار، هم غذا شدن با آنان را در صورتی مجاز میشمارد که غذا از مسلمان باشد و آنان دست خود را بشویند و این دو هم تفسیر کننده روایات این بابند.
روایت سوم باب ۵۲ و روایتهای اول و چهارم باب ۵۳ از عیص
بن قاسم هستند که معلوم میشود ایشان، دو پرسش از امام علیهالسلام پرسیده:
۱. آیا با آنان هم غذا شوم؟
امام علیهالسلام فرموده است: اگر از غذای شما باشد، اشکال ندارد.
۲. اگر از
طعام آنها باشد چطور است؟
امام علیهالسلام این صورت را نهی فرموده است و در واقع ایشان پرسش را بی قید طرح کرده، ولی
امام علیهالسلام پاسخ را با قید داده است.
عیص، برای اطمینان بیشتر، پرسش را مقید کرده و امام هم پرسش را مقیّد پاسخ داده است.
گفته شده: روشنترین و آشکارترین روایات که بر نجس بودن کافران دلالت میکنند، در این باب گردآورده شدهاند:
۱. (
محمد بن علی بن الحسین باسناده، عن سعید الاعرج انه سال الصادق علیهالسلام عن سؤر الیهودی والنصرانی ایؤکل او یشرب؟ قال: لا).
شیخ صدوق از سعید اعرج نقل میکند که او از حضرت صادق علیهالسلام درباره نیم خورده یهودی و نصرانی پرسش کرد که آیا خورده میشود و آشامیده میشود؟
امام فرمود: نه.
روایت سعید اعرج را پیش از این نقل کردیم،
ولی در این جا یک
قید افزوده دارد؛ زیرا در آن جا، پرسش از نیم خورده یهودی و نصرانی بود و جهت پرسش روشن نبود که خوردن است یا
وضو گرفتن، یا شفا خواستن. امّا در این جا پرسش مقید است و در واقع پرسش این است:
آیا نیم خورده یهودی و نصرانی خورده میشود یا نه؟
امام میفرماید: نه، خورده نمیشود.
گویا این دو روایت، یکی باشند و روایت صدوق،
قرینه میشود که در خبر کلینی هم، لفظ (ایشرب او یؤکل) موجود بوده ولی افتاده است.
مگر اینکه کسی بگوید: کلینی از
صدوق نگهدارندهتر است و بعید مینماید کلینی کلمهای را از
روایت انداخته باشد، هر چند معنای آن روشن باشد.
در نتیجه باید گفت لفظ (ایؤکل او یشرب) در کلام پرسش کننده نبوده و شیخ صدوق، پرسش را نقل به معنی کرده است.
به عبارت دیگر، شیخ صدوق، پرسش را بیشتر باز کرده، در حالی که پرسش سعید اعرج لفظ (ایؤکل او یشرب) را نداشته است.
به عبارت فنی: در این جا، دو اصل برخورد میکنند:
۱. اصل نبود زیاده: یعنی اگر
شک کردیم که آیا هنگام نقل روایت، از خود، لفظی بر آن افزودهاند، یا نه؟
اصل و قاعده اقتضا میکند که بگوییم چیزی زیاد نکردهاند.
۲. اصل نگهدارندهتر. یعنی اگر دو شخص، روایتی را به دو گونه نقل کردند، هر کدام از آنان از لحاظ نگهدارندگی بر دیگری پیشی داشت، در این جا هم خبر وی، پیش داشته میشود و کلینی از شیخ صدوق در این قسمت پیشی داشته است. پس اصل این است که آن دو کلمه پرسش نبوده است.
۲. (وباسناده عن زراره، عن الصادق علیهالسلام انه قال: فی آنیة المجوس اذا اضطررتم الیها فاغسلوها بالماء).
شیخ صدوق از
زراره نقل میکند: حضرت صادق علیهالسلام فرمود: اگر به ظرفهای مجوسی مضطر شدید، آنها را با آب بشویید.
۳.
محمد بن یعقوب، عن
محمد بن یحیی، عن احمدبن
محمد، عن ابن محبوب عن العلابن رزین، عن
محمد بن مسلم، قال: سألت اباجعفرعلیهالسلام عن آنیة اهل الذمة والمجوسی فقال: لاتأکلوا فی آنیتهم ولامن طعامهم الذی یطبخون ولافی آنیتهم التی یشربون فیها الخمر).
محمد بن مسلم نقل میکند: از حضرت باقرعلیهالسلام درباره ظرفهای اهل ذمه و مجوسیان پرسیدم؟ حضرت فرمود: در ظرفهای آنان نخورید و از طعامهایی که میپزند نخورید و در ظرفهایی که در آن
خمر میخورند، نخورید.
۴. (… عن فضالة، عن العلاء عن
محمد بن مسلم، عن احدهما علیهماالسلام قال: سألته عن آنیة اهل الکتاب، فقال: لاتأکل فی آنیتهم اذا کانوا یأکلون فیه المیتة والدم ولحم الخنزیر).
محمد بن مسلم، از یکی از دو امام: باقر و یا امام صادق علیهالسلام چنین نقل میکند: از او درباره ظرفهای اهل
کتاب پرسیدم؟
فرمود: در ظرفهای آنان، در صورتی که آنان
مردار ،
خون و گوشت خوک میخورند، نخور.
۵. (… عن
محمد بن سنان، عن اسماعیل
بن جابر و عبدالله
بن طلحة قال: قال ابوعبدالله علیهالسلام: لاتأکل من ذبیحة الیهودی ولاتاکل فی آنیتهم).
اسماعیل
بن جابر و عبدالله
بن طلحه نقل کردهاند: حضرت صادق علیهالسلام فرمود: از ذبیحه یهودی نخور و در ظرفهای آنان نخور.
۶. (وعن
محمد بن عیسی الیقطینی، عن صفوان
بن یحیی، عن موسی
بن بکر، عن زرارة، عن ابی عبدالله علیهالسلام فی آنیة المجوس فقال: اذا اضطررتم الیها فاغسلوها بالماء).
زراره از حضرت صادق علیهالسلام درباره ظرفهای مجوسی نقل میکند: اگر به آن ظرفها مضطر شدید، آنها را با آب بشویید.
این روایت از نظر
متن ،
سند ، راوی و روایت شده از او، برابر با روایت شماره دو است، ولی چون صاحب وسائل آن را مستقل آورده، آن را دوباره نقل کردیم.
۷. (وبأسناده، عن الحسین
بن سعید، عن القاسم
بن محمد، عن معاویة
بن وهب، عن عبدالرّحمن
بن حمزة، عن زکریّابن ابراهیم قال: دخلت
علی بن عبدالله علیهالسلام فقلت: انّی رجل من اهل الکتاب وانّی اسلمت وبقی اهلی کلّهم
علی النصرانیّة وانا معهم فی بیت واحد لم اُفارقهم بعد، فآکل من طعامهم؟ فقال لی: یاکلون الخنزیر؟ فقلت: لا ولکنّهم یشربون الخمر فقال لی: کل معهم و اشرب).
زکریابن ابراهیم میگوید: بر حضرت صادق علیهالسلام وارد شدم و گفتم: من از اهل کتابم و
مسلمان شدم و تمام اقوام من بر دین نصرانی باقی ماندهاند و من با آنان در یک خانه زندگی میکنم و هنوز از آنان جدا نشدهام. آیا از طعام آنان بخورم؟
حضرت از من پرسید:
آیا گوشت خوک میخورند؟
گفتم: نه، ولی خمر میآشامند.
حضرت به من فرمود: با آنان بخور و بیاشام.
این روایت را صاحب وسائل در این جا برابر با
لفظ تهذیب نقل کرده است و در باب ۵۳، همین روایت را برابر با لفظ کلینی نقل کرده بود که یاد شد و چون بیگمان، یک
واقعه بوده است، پس این اختلاف تعبیرها، همه، به این جهت بوده که مضمون و معنی را حفظ میکردهاند؛ اما اصراری بر حفظ لفظ نداشتهاند و شاید بهطور کلی، چنین چیزی ممکن نبوده است.
به هر حال، روایت آن گونه که در تهذیب نقل شده و صاحب وسائل در باب ۵۴ یاد کرد، هم از لحاظ
سند اشکال دارد و هم از لحاظ متن.
در سند شیخ، قاسم
بن محمد است که مشترک است و بر فرض هم که روشن شود مراد قاسم
بن محمد جوهری است،
موثق بودن وی، روشن نیست.
افزون بر این، در سند تهذیب، معاویة
بن وهب از عبدالرحمن
بن حمزة نقل میکند، در حالی که کلینی در چند مورد در اصول
کافی و
فروع که
قصه مسلمان شدن زکریابن ابراهیم و سفارشهای حضرت صادق علیهالسلام را یاد میکند، در تمام موارد، معاویة
بن وهب، مستقیم، از زکریابن ابراهیم نقل میکند و رخداد، بیگمان یکی بیشتر نبوده است و از طرفی عبدالرحمن
بن حمزه
مجهول است و در کتابهای حدیثی، غیر از این خبر که تهذیب از او نقل کرده، خبر دیگری از او نقل نشده است.
در اصول کافی
داستان را چنین نقل میکند:
عدة من اصحابنا، عن
احمد بن محمد بن خالد، عن
علی بن الحکم، عن معاویة
بن وهب، عن زکریا
بن ابراهیم قال: کنت نصرانیّاً فاسلمت و حججت فدخلت
علی ابی عبدالله علیهالسلام فقلت: انی کنت
علی النصرانیّة و انّی اسلمت، فقال: و ایّ شیء رایت فی الاسلام؟ قلت: قول الله عزوجل: (ماکنت تدری ما الکتاب و لا الایمان ولکن جعلناه نوراً نهدی به من نشاء) فقال: لقد هداک الله، ثم قال: اللهم اهده ـ ثلاثا ـ سَل عمّا شئت یا بنی فقلت: انّ ابی و امّی
علی النصرانیّة و اهل بیتی، و اُمّی مکفوفة البصر فاکون معهم و آکل فی آنیتهم؟ فقال یاکلون لحم الخنزیر؟ فقلت: لا و لایمسّونه، فقال: لاباس فانظر اُمّک فبرّها، فاذا ماتت فلاتکلها الی غیرک، کن انت الذی تقوم بشأنها و لاتخبرنّ احداً انّک اتیتنی حتّی تاتینی بمنی انشاءالله قال: فاتیته بمنی و الناس حوله کانّه معلّم صبیان، هذا یسأله و هذا یسأله، فلمّا قدمت الکوفة ألطفت لأمی و کنت اُطعمها و اُفلّی ثوبها و رأسها و اخدمها فقالت لی: یا بنیّ ماکنت تصنع بی هذا و انت
علی دینی فما الذی اری منک منذ هاجرت فدخلت فی الحنیفیّة؟ فقلت: رجلٌ من ولد نبیّنا امرنی بهذا، فقالت: هذا الرّجل هو نبیّ؟ فقلت: لاولکنّه ابن نبیّ، فقالت: یا بنیّ، انّ هذا نبیّ انّ هذه وصایا الانبیاء، فقلت: یا اُمّه انه لیس یکون بعد نبیّنا نبیّ ولکنّه ابنه، فقالت: یا بنیّ دینک خیر دین، اعرضه
علیّ، فعرضته
علیها، فدخلت فی الاسلام وعلّمتها، فصلّت الظهر و العصر و المغرب والعشاء الآخرة، ثم عرض لها عارضٌ فی اللیل، فقالت: یا بنیّ اعد
علیّ ما علّمتنی فاعدته
علیها، فاقرّت به و ماتت، فلمّا اصبحت کان المسلمون الذین غسّلوها و کنت انا الذی صلّیت
علیها و نزلت فی قبرها).
نصرانی بودم، مسلمان شدم و
حج گزاردم. بر حضرت صادق علیهالسلام وارد شدم و گفتم: من نصرانی بودهام و مسلمان شدهام.
فرمود: در اسلام چه دیدی که مسلمان شدی؟
گفتم: فرموده خداوند را:
((ای
محمد) تو کتاب
قرآن و
ایمان را نمیدانستی ولکن ما قرآن را نوری که با آن هر کس را بخواهیم هدایت میکنیم، قرار دادیم).
فرمود: خداوند تو را هدایت کرده است، آن گاه سه مرتبه فرمود: خدایا او را هدایت کن. فرمود: ای فرزندم! هر چه خواهی بپرس.
گفتم پدر و مادر و همه اهل بیت من نصرانیند و مادرم نابیناست. آیا من با آنان باشم و در ظرفهای آنان غذا بخورم؟
پرسید: آیا گوشت خوک میخورند؟
گفتم: نه، حتی به آن دست هم نمیزنند.
فرمود: اشکال ندارد (با آنان باش) مادرت را مورد توجه قرار بده و با او مهربانی کن و هنگامی که از دنیا رفت، خودت او را تجهیز کن و او را به دیگری واگذار نکن و به هیچکس خبر مده که پیش من آمدهای، تا اینکه باز در
منی پیش من بیایی. انشاءالله.
در منی، نزد او رفتم. مردم پیرامون او جمع بودند… هنگامی که به
کوفه برگشتم، به مادرم بیشتر
محبت میکردم. او را خودم غذا میدادم و…
مادرم به من گفت: آن روزی که بر دین من بودی این اندازه به من مهربانی نمیکردی، چطور شده از روزی که به
دین حنیفی گرویدهای و از دین خود دوری گزیدهای، چنین میکنی.
گفتم: مردی از فرزندان پیامبرمان چنین دستوری به من داد.
مادرم گفت: آیا او پیامبر است؟
گفتم نه: او،
پسر پیامبر است.
گفت: او پیامبر است چون این سفارش از سفارشهای انبیاست….
مادرم گفت. ای پسر! دین تو بهترین دینهاست. آن را بر من عرضه کن.
بر او عرضه کردم و مسلمان شد،
نماز ظهر و عصر،
مغرب و عشا را خواند. شب برای وی عارضهای پیش آمد.
گفت: پسرم آنچه به من یاد دادی دوباره تکرار کن.
برایش تکرار کردم. به آنها اقرار کرد و مرد.
صبحگاهان مسلمانان او را
غسل دادند و خودم بر او نماز خواندم و در
قبر رفتم و او را
دفن کردم.
اشکالهای متنی: در متن تهذیب آمده است:
(انی رجل من اهل الکتاب وانی اسلمت)
من مردی از اهل کتابم و مسلمان شدم.
در نقل کافی آمده است:
(کنت نصرانیا فاسلمت)
نصرانی بودم، مسلمان شدم.
میبینید که تهذیب نقل میکند: من اهل کتابم و مسلمان شدم. در نقل کافی، که از لحاظ ادبی بهتر است، آمده:
من نصرانی بودم و مسلمان شدم. از طرفی نقل کلینی، انسجام بیشتری دارد: من نصرانی بودم و مسلمان شدم و اقوامم بر
دین نصرانی باقیاند.
همه هم سیاقند.
تهذیب نقل میکند: من اهل کتابم مسلمان شدم. تا این جا روشن نیست او، یهودی بوده یا نصرانی. یک مرتبه این جا میگوید: اهل بیت من بر دین نصرانی باقیاند و این ناهماهنگی در سیاق است.
در روایت تهذیب آمده:
(من واقوامم در یک
اتاق زندگی میکنیم و هنوز از آنان جدا نشدهام، آیا از طعام آنان بخورم؟)
از این عبارت چنین به دست میآید که هر کس مسلمان شد، باید از اهل بیت و پدر و
مادر نصرانی خود، فاصله بگیرد.
در حالی که کلینی این
حدیث را در باب نیکی به
پدر و مادر میآورد و امام به او سفارش میکند: مواظب مادرت باش و با او مهربانی کن و او همین کار را میکند و سبب میشود که مادرش به
اسلام برگردد.
به هر حال نقل کلینی با
روح اسلام، که نیکی به پدر و مادر است، نزدیکتر است.
تهذیب نقل میکند: (حضرت پرسید آیا گوشت خوک میخورند؟ گفتم نه و لکن خمر میآشامند).
اما کلینی که در دو جا
این حدیث را نقل کرده، سخنی از شرب خمر به میان نیاورده است، با اینکه کلینی در اصول کافی، جزئیات زیادی از داستان را نقل کرده است.
به این جهت، به نظر میرسد بحث شرب خمر نیز، از نقل به معناهایی است که شیخ انجام داده و در اصل داستان چنین کلامی نبوده است.
با توجه به این
بررسی ، ما نیازی به
تفصیل بین خمر و خنزیر یا توجیه به اینکه ظرفهای خمر، به طور معمولی مخصوص و جدا بوده، یا اینکه خمر
حرام است، ولی نجس نیست، نمیبینیم. این روایت و داستان، پاکی ذاتی اهل کتاب را بیان میکند و نشان میدهد که بازداشتن از خوردن غذاهای آنان، به خاطر گوشت خوکی است که آنها میخورند.
روایت نشان میدهد که اگر
تبلیغ دین، در گرو مهربانی با آنان و
محبت به آنان است، امری مطلوب و مورد خشنودی شارع مقدس خواهد بود.
اگر چه زکریا ابن ابراهیم، شناخته شده نیست، ولی میتوان او را در این
کلام و نقل این داستان راستگو دانست؛ زیرا او، نه در
مقام بیان
حکم شرعی بوده، تا احتمال
جعل و
تحریف در حقش داده شود و نه در مقام
تبلیغ خود بوده، تا او را متهم به دروغ گویی کنیم و نه مطلبی خلاف اصول کلی اسلام و اصول مورد پذیرش
شیعه گفته، تا در کلامش
شک کنیم.
وی، خواسته اهتمام اسلام به پدر و مادر را بیان کند و
معجزه و
کرامت حضرت صادق علیهالسلام را بنمایاند که فرمود: (خود، مادرت را تجهیز کن) این نشان میدهد که حضرت، مسلمان شدن مادر زکریا را میدانسته و میخواسته به این گونه
علم و پیش گویی قطعی خود را به او بفهماند.
روشن شد:
سند داستان عیبی ندارد و با ترجیح نقل کلینی، از نظر متنی هم، پذیرفته است.
بررسی متن
تهذیب و کافی و سنجیدن آنها بایکدیگر و برتری دادن
متن کافی، به هیچ روی از ارزش تهذیب و جایگاه بلند شیخ نمیکاهد. بلکه چون مقام، مقام تعارض است و یکی از دو متن را باید ترجیح داد،
عقل حکم میکند که باید بهتر را ترجیح داد و بیان این نکتهها، برای
تمییز خوب از بد نیست، بلکه برای تمییز به از بهتر است.
۸. (وعن ابی
علیِّ الاشعری، عن
محمد بن عبدالجبار، عن صفوان
بن یحیی عن اسماعیل
بن جابر قال: قلت لابی عبدالله علیهالسلام: ماتقول: فی طعام اهل الکتاب، فقال: لاتأکله ثم سکت هنیئة ثم قال: لاتأکله، ثم سکت هنیئة ثم قال: لاتأکله، ولاتترکه تقول: انّه حرام ولکن تترکه تتنزّه عنه، انّ فی آنیتهم الخمر واحم الخنزیر).
اسماعیل
بن جابر میگوید به حضرت صادق علیهالسلام عرض کردم: درباره طعام اهل کتاب چه میفرمایید؟ فرمود: نخور.
مقدار کمی ساکت شد، باز فرمود: نخور.
باز مقدار کمی ساکت شد و فرمود: نخور و آن را به عنوان اینکه
حرام است هم ترک نکن، بلکه ترک کن به خاطر پاکی و پاکیزگی؛ زیرا در ظرفهای آنان، خمر و گوشت خوک است.
این روایت در تهذیب
و کافی
آمده و اختلاف در متن بسیار کم است فقط در تهذیب کلمه (تتنزه عنه) است و در کافی (تنزهاً عنه) وسند
حدیث هم صحیح است و دلالت آن بر پاکی اهل کتاب نیز، آشکار است. پس این دو روایت این باب، آشکارترین دلالتها را بر پاکی اهل کتاب دارند، بویژه روایت اسماعیل
بن جابر که بسان نص است.
۱. پیش از این گفته شد، روایت دوم و هشتم باب (شماره ۲ و ۶)، یکی هستند که یک بار
صاحب وسائل آن را از
صدوق نقل کرده و بار دوم از محاسن برقی. گفته شد:
روایت اول که صدوق از سعید اعرج نقل کرده بود (شماره ۱)، به احتمال زیاد همان روایتی است که کلینی در باب نیم خورده (اسئار) نقل کرده بود
که در این صورت، پرسش پرسشکننده، دیگر
مجمل نیست و روشن میشود پرسش از وضو با نیم خورده یهودی و نصرانی نیست و پرسش از شفابخشی نیم خورده آنان نیز، نیست، بلکه تنها پرسش از خوردن نیم خورده آنان است، پس پرسش
ابهام ندارد.
اما پاسخ امام که فرموده: (لا) امکان دارد بازداشتن به خاطر حرام بودن نیم خورده باشد و شاید به خاطر پاکیزگی و دوری از آلودگی. اگر بازداشتن به خاطر
حرام بودن باشد، به قرینه حکم و موضوع، شاید بتوان گفت که مشکل اصلی در نیم خورده اهل کتاب، نجس بودن آنان است.
به هر حال، با این توجیهها، روایت
ظهور در نجس بودن اهل کتاب پیدا میکند.
۲. به احتمال زیاد، روایت سوم باب، با روایت ششم (شماره ۳ و ۴) یک روایت باشند؛ زیرا در هر دو، علاء
بن رزین، یک مضمونِ تقریبا واحد را از
محمد بن مسلم نقل میکنند.
در روایت سوم (شماره ۳)، مضمون نقل شده را
محمد بن مسلم به امام باقر نسبت داده است، ولی در روایت ششم (شماره ۴) آن را به یکی از دو امام: (امام صادق یا امام باقر علیهماالسلام).
برای ما روشن نیست که آیا
محمد بن مسلم،
تردید داشته حدیث را از کدام یک از امامان شنیده است و در این صورت باید این حدیث را در اواخر
عمر ، نقل کرده باشد؛ زیرا در چنین زمانی، انسان بهطور معمول، بعضی چیزها را فراموش میکند و
احتیاط هم ایجاب کرده که حدیث را به (احدهما) نسبت دهد. یا اینکه اشتباه، از سوی راویانی که از علابن رزین روایت را برای ما نقل کردهاند رخ داده است. زیرا روایت سوم (شماره ۳) را احمدبن
محمد، از ابن محبوب از علاء
بن رزین و روایت ششم (شماره ۴) را حسین
بن سعید، از فضاله از علاء
بن رزین نقل کرده است. پس احتمال دارد که فضاله،
شک کرده که آیا علاء، از
محمد بن مسلم از امام صادق علیهالسلام برایش نقل کرده یا از امام باقرعلیهالسلام نقل کرده، از این روی برای احتیاط به (احدهما) نسبت داده است. به عبارت روشنتر: چون راوی یکی است و مضمونها هم نزدیک به هم، احتمال قوی میدهیم که دو روایت یکی باشند و مراد از (احدهما) در روایت ششم، امام باقر باشد.
به هر حال، اگر دو
خبر یکی باشند، سند خبر ششم به واسطه خبر سوم در خور
فهم است و امامی که
محمد بن مسلم از او روایت کرده است روشن میشود همان گونه که به واسطه روایت ششم، میتوان معنای روایت سوم را فهمید.
در روایت سوم سه بازداشت وجود دارد:
۱. بازداشت از خوردن در ظرفهای مجوس و اهل کتاب.
۲. بازداشت از خوردن غذاهایی که آنان میپزند.
۳. بازداشت از
خوردن و
آشامیدن در ظرفهایی که از آنها خمر میآشامند.
در روایت ششم، یک بازداشت مشروط وجود دارد و آن بازداشت از خوردن در ظرفهایی است که در آنها مردار، خون و گوشت خوک میخورند.
پرسش این است: چرا در روایت سوم، نخست خوردن از تمام ظرفهای آنان را بازداشت و آن گاه خوردن از ظرف خمر را؟
اگر هر دو بازداشت، تحریمی باشند، با آمدن بازداشت نخست، دیگر جایی برای بازداشت از ظرفهای خمر باقی نمیماند؛ زیرا بازداشت اولی آن را دربرگرفته بود و آوردن بازداشت برای تأکید، مخالف با گوناگونی تأسیس است، یعنی ظاهر
روایت این است که سه بازداشت جدای از هم، بر سه موضوع گوناگون واقع شده است، ولی اگر بازداشت سوم را تأکید بازداشت نخست بگیریم، با گوناگونی که در ظاهر عبارت است، مناسبت ندارد. از طرف دیگر، در جای خود گفتهاند: (التاسیس خیر من التأکید) یعنی اگر کلامی پیدا شد که دارای دو احتمال است، برابر یک احتمال،
کلام جنبه تاکیدی مییابد و همان محتوای جملههای پیش را تکرار میکند، ولی برابر احتمال دیگر، کلام مطلب جدیدی به انسان میدهد. در این گونه موارد میگویند: تأسیس و اینکه
متکلم در صدد افاده مطلب جدیدی بوده است، بر تأکید پیشی داده میشود.
با توجه به این دو اصل لفظی و عقلایی، میتوان گفت که بازداشت سوم، بازداشتی است مستقل، با
موضوع و حکم مستقل و میتوان چنین نتیجه گرفت که بازداشت نخست بازداشتی است برای تمیزی و پاکیزگی که مربوط به تمام ظرفهای آنان میشود؛ زیرا آنان بهطور معمول چیزهایی را که ما نجس میدانیم، نجس نمیدانند و از آنها اجتناب نمیورزند و به مراتب بدتر از انسانهای بی مبالاتند، پس دوری گزیدن از تمامی ظرفها و وسائل زندگی آنان، مناسب و شایسته است.
اما بازداشت سوم، بازداشت تحریمی است و موضوع آن، ظرفهای ویژه خمر است و علت تحریم هم، یا نجس بودن آن ظرفهاست یا
اثر کمی که از خمر در آن ظرفها باقی میماند و اگر بدون شستن به کار رود، آن مقدار کم خمر، در غذا و طعام ما وارد میشود. پس بازداشت سوم، دارای موضوع مستقل، یعنی ظرفهای خمر و حکم مستقل، یعنی حرام بودن و انگیزهای روشن یعنی نجس یا
حرام بودن را دربردارد.
حال، وقتی به سراغ خبر ششم میرویم، میبینیم که در آن جا، بازداشت، از ظرفهای آنهاست، ولی نه تمام ظرفها، بلکه ظرفهایی که به گونه معمول، برای خوردن مردار، خون و گوشت خوک به کار میروند. جمله (کانوا یأکلون) پیوستگی را میرساند، یعنی ظرفهایی که جهت خوردن غذا به کار گرفته میشوند و چون این ظرفها بیشتر با چیزهای نجس سروکار دارند، انسان
علم و اطمینان عرفی به نجس بودن آنها مییابد و در چنین مواردی، ظاهر بر اصل مقدم است؛ یعنی اگر چه اصل، پاکی چیزهاست، مگر اینکه
یقین به نجس بودن آنها پیدا شود، و در این جا یقین به نجس بودن ظرفهای خون و گوشت خوک وجود ندارد، چون انسان احتمال میدهد که آن ظرفها، به گونه قهری یا اختیاری پاک شده باشند، اگر چه احتمال آن بسیار ضعیف باشد، ولی ظاهر این است که آن ظرفها نجسند.
از این روایت و مانند این، معلوم میشود در چنین مواردی که علم عرفی وجود دارد و احتمال پاکی بسیار ضعیف است، ظاهر بر اصل مقدم میشود و حکم به نجس بودن میشود.
روایت سوم و ششم (شماره ۳ و۴)، به احتمال قوی یک روایت هستند، ولی چه یک روایت باشند یا دو روایت، بسیار روشن است که بازداشت، به خاطر نجس بودن ذاتی اهل
کتاب نیست، بلکه به خاطر خوردن و به کاربردن چیزهای حرام و نجس است.
نتیجه : شش روایتی که میتوانست ظهور کمی در نجس بودن اهل کتاب داشته باشند، به چهار روایت تبدیل شد و بیشترین مطلبی که از این روایات میتوان به دست آورد، یک بازداشت بیقید (لاتاکل) است. آن گاه روایت چهارم (در شماره۸)، که سند بسیار خوبی هم دارد، میگوید (لا تاکل) حکم تحریمی نیست، بلکه یک حکم تنزیهی است.
پس، حرام بودن غذاهای آن ثابت نشد و وقتی حرام بودن ثابت نشد، به طریق اولی بر نجس بودن غذا و در نتیجه بر نجس بودن ذاتی آنان نیز، دلالت ندارد.
تاکنون، روایات شش باب بررسی گردید و روشن شد که روایات، نه به گونه انفرادی و نه به گونه اجتماعی، نه با مدلول مطابقی و نه با مدلول
التزامی و
تضمنی ، بر نجس بودن هیچ گونه انسانی دلالت نمیکرد.
بله، در بعضی از آنها اشعاری یا
ظهور ابتدایی بر نجس بودن، بود، ولی این ظهور با اندک درنگی از بین میرفت. پس اگر ما بودیم و تنها همین روایات و روایت معارضی هم وجود نداشت، باز از مجموع اینها نمیتوانستیم، حتی به نجس بودن ذاتی یک
انسان هم، حکم کنیم، تا چه رسد حکم به نجس بودن ذاتی تمام کافران و مخالفان
اسلام .
باب مستقل دیگری که بتوان به آن برای نجس بودن بعضی انسانها تمسک جُست وجود ندارد، ولی روایات پراکندهای وجود دارد که شاید کسی بپندارد که میتوان به آنها برای نجس بودن بعضی انسانها استدلال کرد:
۱. (عدة من اصحابنا، عن احمدبن
محمد بن خالد، عن عثمان
بن عیسی، عن سماعة عن ابی عبدالله علیهالسلام قال: سألته عن طعام اهل الکتاب ومایحلُّ منه قال: الحبوب).
سماعه نقل میکند: از حضرت صادق علیهالسلام درباره غذای اهل کتاب و حلالهای آن پرسیدم، فرمود: دانهها. دو روایت پی درپی با
راوی و
روایت شده از او، و پرسش و پاسخ یکسان، در کافی نقل شده است که گویا، یک روایت باشند.
۲. (
محمد بن یحیی، عن
احمد بن محمد، عن
محمد بن سنان، عن ابی الجارود قال: سألت ابا جعفرعلیهالسلام عن قول الله عزوجل: (وطعام الذین اُوتوا الکتاب حلّ لکم و طعامکم حل لهم) فقال الحبوب والبقول).
ابی جارود میگوید: از حضرت صادق علیهالسلام درباره آیه قرآن (و طعام الذین…) پرسیدم، فرمود: دانهها.
۳. مانند پرسش ابی جارود را هشام
بن سالم از حضرت صادق علیهالسلام میپرسد و امام علیهالسلام جواب میدهد:
عدس و
نخود و ….
طعام، یعنی آنچه که در خور خوردن است. پس چرا امام علیهالسلام آن را ویژه دانهها و مانند آن کرد؟ با
برهان صبر و تقسیم در مییابیم که طعام اهل کتاب هیچ اشکالی ندارد، مگر اینکه نجس بودن اهل کتاب، آن طعام را نجس کرده است و تنها دانهها از آن نجسی در امانند.
بسیار روشن است که این استدلال، تمام نیست؛ زیرا آیه در مقام
منت نهادن است و بیگمان، پیش از
نزول آیه ، این گونه داد و ستد، بین مسلمانان و اهل کتاب، در
مدینه رایج بوده است و یکی از مهمترین شواهد آن، شأن نزولهای
سوره (هل اتی) است که پیش از سوره
مائده نازل شده است.
به هر حال، خداوند میخواهد در این آیه بر مسلمانان منت نهد و چیزی را که پیش از این
حلال نبوده است، حلال کند؛ از این روی، میفرماید:
(الیوم احل لکم الطیبات وطعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم وطعامکم حل لهم).
امروز، پاکیزهها بر شما حلال شد و غذاهای اهل کتاب بر شما حلال است و غذاهای شما بر آنان.
مراد از امروز، یعنی زمان اقتدار
اسلام ، که مسلمانان بر یهودیان مدینه و
خیبر و بر مشرکان
مکه ، پیروز شدهاند و اسلام جای پای خود را محکم کرده است.
آوردن (احل لکم الطیبات) با اینکه پاکیزهها هیچ زمانی حرام نبودهاند، برای این است که نخست، چیزهایی که حلال بودن آنها یقینی است ذکر کند و آن گاه چیزهایی که در حلال بودن آنها تردید است، بر آنها
عطف کند، تا شبههها و وسوسههای
نفس ، بهتر از بین بروند.
و مراد از طعام، هر آنچه است که
قوت قرار میگیرد و خورده میشود که شامل: دانهها، سبزیها، میوهها، ذبیحهها و گونههای خوراکی میشود.
تا این جا معنای آیه روشن است و هیچ دلیل یا قرینهای بر اینکه طعام به معنای دانه باشد وجود ندارد، بلکه بر عکس لفظ (الیوم) که نشانه مقام منّت نهادن است، قرینه میشود که مراد از
طعام دانهها نیست؛ زیرا، دانهها پیش از آن زمان هم حلال بودند. پس روایاتی، که طعام را به دانهها و مانند آنها ویژه میکنند، مخالف
قرآن هستند و
حجت نخواهند بود و باید علم آن را بر اهلش برگرداند.
بر فرض که روایات حجت باشند، برهان صبر و تقسیم، حجت نیست و بر فرض که حجت باشد، در این جا حجت نیست؛ زیرا ما به
فلسفه احکام راه نداریم، تا از راه این برهان حکم را بیابیم و بر فرض دانستن ملاکها و فلسفه و علت احکام، این جا آن راه، نتیجه نخواهد داد؛ زیرا از کجا معلوم که علت ویژه شدن طعام در دانهها، به خاطر نجس بودن آنان باشد. شاید علت ویژه کردن این باشد که
امام میخواسته مردم را به معنای لغوی طعام در نزد اهل
حجاز توجّه دهد. زیرا بعضی از لغویان گفتهاند:
اهل حجاز وقتی طعام را بیقید ذکر کنند، مرادشان
گندم است. امکان دارد مقصود قصر قلب باشد، زیرا بعضی از اهل
سنت ، میخواستهاند همه ذبیحههای اهل کتاب را حلال بدانند و امام میخواسته نادرستی
کلام آنان را بنمایاند.
شاید امام علیهالسلام طعام را به دانهها،
تفسیر کرد بدان جهت بود که سایر غذاهای آنان، به طور معمول، به چیزهای نجس در میآمیختهاند.
پس از راه برهان صبر و تقسیم، یا مفهوم وصف و مانند آن، راه به جایی نمیتوان برد و از این گونه روایات هم، هیچ دلیلی برای حکم به نجس بودن هیچ انسانی یافت نشد.
(۱)ثقة الاسلام کلینی، اصول کافی، دارالتعارف، بیروت.
(۲)شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
(۳)شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، دارالتعارف، بیروت.
(۴)سید ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، دارالزهراء، بیروت.
(۵)توضیح المسائل محشی.
(۶)دهخدا، لغت نامه.
(۷)علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، مؤسسه الاعلمی، بیروت.
(۸)تفسیر آیت الله جوادی.
(۹)ثقة الاسلام کلینی، فروع کافی.
(۱۰)قرآن کریم.
برگرفته از مقاله ناپاکی کافران و مشرکان در نگاه روایات - مجله فقه -دفتر تبلیغات اسلامی- شماره ۷.