تهران
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تِهْران، پايتخت و بزرگترين شهر ايران، نيز استان و شهرستاني به همين نام در شمال مرکزي ايران میباشد.
در این بخش به جغرافیای شهر تهران، استان تهران و شهرستان تهران به صورت مجزا پرداخته میشود.
این شهـر با حـدود ۹۰۰ کمـ ۲ مسـاحت، میان °۵۱ و ´۲ تا °۵۱ و ´۳۶ طول شرقی و °۳۵ و ´۳۴ عرض شمالی در شمالیترین فرونشستهای
ایران مرکزی، در دامنههای جنوبی دیواره البرز مرکزی در گستره دشت ری ـ تهران تا جایی که عوارض طبیعی اجازه میدهد، به سمت شمال و جنوب و شرق و غرب گسترش یافته است.
در ۱۳۵۹ش، شهر تهران دارای ۵۱۵ کمـ ۲ مساحت بود، اما با رشد کالبدی آن، در ۱۳۷۵ش قسمتهایی از شهرستانهای مجاور، یعنی
ری، شمیرانات و اسلامشهر به آن افزوده شد.
از نظر تقسیمات اداری شهر تهران به ۲۲ منطقه و ۱۱۲ ناحیه شهرداری تقسیم شده است.
کلانشهر تهران نه تنها از نظر اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی توسعه یافته، بلکه از نظر
جمعیت نیز رشد قابل توجهی کرده است.
جمعیت شهر تهران (محدوده مناطق ۲۲ گانه شهرداری تهران) در ۱۳۸۵ش، ۵۲۰، ۷۹۷‘۷ تن بوده است.
اما در هر سال جمعیت قابل توجهی از نواحی مختلف ایران، بهویژه از روستاها به تهران مهاجرت میکنند. این جمعیت نیز تا سرشماری بعدی جمعیت پنهان است و به شمار نمیآید. در فاصله سرشماری سالهای ۱۳۷۵ش-۱۳۸۵ش، ۰۰۰، ۰۳۸، ۱ تن به جمعیت تهران افزوده شده است. توزیع جمعیت در شهر تهران بسیار نامتعادل است. تراکم جمعیت در جنوب شهر بسیار بیشتر از شمال شهر است. با اینکه جنوب شهر تراکم بیشتری دارد، اما تضاد واقعی بین شمال و جنوب شهر به چشم نمیخورد.
تهران بزرگترین محل تمرکز و تراکم فعالیتهای اقتصادی در ایران است.
اقتصاد این شهر تا حدود زیادی برپایه مدیریت اقتصاد ملی استوار است
از لحاظ اینکه وزارتخانهها و سازمانهای دولتی در تهران متمرکزند، بسیاری از افراد شاغل در این شهر در بخشهای مختلف اداری به فعالیت میپردازند.
تقریباً نیمی از جمعیت شاغل در تهران در استخدام بخشهای دولتی و یا حقوقبگیر هستند. در ۱۳۷۵ش ۸/۹۶ه از جمعیت شاغل شهر تهران در بخشهای اداری، تجارتی، خدماتی، تولیدات صنعتی و صنایع دستی فعالیت داشتند. به این ترتیب، بخش کشاورزی و دامداری کاملاً در حاشیه فعالیتهای اقتصادی قرار گرفته است.
افزون بر آنکه در تهران جمعیت گستردهای در بخشهای اداری شاغلاند، این شهر یکی از کانونهای مهم صنعتی ایران نیز به شمار میرود. صنایع مهم در شهر تهران به ترتیب اهمیت، شامل ماشینآلات و تجهیزات فلزی، صنایع غذایی، شیمیایی، چوب، معدن، کاغذ و فلزات پایه است.
بخشهای تجارتی و خدماتی نیز در این شهر از رونق قابل ملاحظهای برخوردار است. تشکیل بازار ملی در تهران فرصتی مناسب برای آن به وجود آورده است تا سرمایه و نیروی کار را به خود جلب کند.
جمعیت شاغل شهر تهران در بخش خدمات فعالیت میکنند. بیشترین سهم اشتغال در بخش خدمات مربوط به خدمات عمومی، اجتماعی و خصوصی است و بیشتر مؤسسههای بخش خدمات، به تجارت و تهیه مواد غذایی میپردازند که غالباً واحدهای خردهفروشیاند.
بقیه نیروی کار در شهر تهران در بخش صنایع فعالیت میکنند.
جمعیت شاغل در بخش صنعت بیشتر در حومه جنوبی تهران متمرکز شدهاند.
افزایش بسیار سریع سطح تحصیلات
زنان، موجب تغییراتی در جامعهشناسی و جغرافیای اجتماعی کلانشهر تهران شده است؛ از اینرو، جمعیت
زنان شاغل در شهر تهران دو برابر دیگر نقاط استان تهران است.
سیمای طبیعی شهر تهران از شمال به رشته کوههای البرز، از شرق و جنوب شرقی به کوههای منفرد سهپایه، هزار درّه، سرخهحصار و بیبی شهربانو، از غرب به رودخانه کن، و از جنوب و جنوب غربی به دشت ورامین و دشت شهریار محدود است. ارتفاعات واقع در شمال، شرق و جنوب شرقی سبب شده است که تهران از آن قسمتها کمتر گسترش یابد.
شهر تهران از لحاظ ناهمواریهای طبیعی به دو ناحیه کوهپایهای و دشتی تقسیم میشود. از کوهپایههای البرز تا جنوب شهر ری تپههای کوچک و بزرگ متعددی وجود دارند. به همین سبب، گاه منطقهای شکل گرفته بر تپهای بلند به چشم میخورد و گاه بناهای آن در زمینهای هموار بنا شده است.
بلندیهای مهم کوهپایهای شمال تهران، شامل بلندیهای سعادتآباد (شمال تجریش) دزاشیب، بلندیهای طرشت ـ عباسآباد و بلندیهای ارمنیه ـ شیان ـ کوثر است که تپههای محمودیه، الههیه، قیطریه و فرمانیه را دربر میگیرد.
ناحیههای هموار تهران که بیشترین قسمتهای شهر را فراگرفته، دشت ری ـ تهران و دشت تهران است.
دشت تهران که بخش وسیعی از آن و یا نزدیک به تمامی آن در گستره شهر تهران قرار دارد، حاصل فرسایش رشته کوههای جنوبی البرز است.
گستره کنونی تهران از ارتفاع حدود ۹۰۰ تا ۸۰۰‘۱ متری از سطح دریا امتداد یافته است. این ارتفاع از شمال به جنوب کاهش مییابد. ارتفاع در میدان تجریش در شمال شهر حدود ۳۰۰‘۱ متر و در میدان راهآهن در جنوب شهر که ۱۵ کمـ پایینتر است ۱۰۰، ۱ متر است یعنی در هر کمـ ۵/۱۳ متر از ارتفاع زمین کاسته میشود.
بررسیهای زمینشناسیِ صورت گرفته بیانگر آن است که شهر تهران روی چندین گسل، از جمله گسلهای شمال تهران، مشا، نیاوران، شیان و کوثر، شمال ری، جنوب ری، کهریزک، پارچین، دارآباد، عباسآباد، نارمک، قصر فیروزه و جز آنها قرار دارد. با گسترش فضای شهر تهران، ساختوسازهایی در حریم و یا روی گسلهای بزرگ و لرزهخیز شهر صورت گرفته است. افزون بر آن، دشت تهران و شهر ری دارای شکستگیهای کوچک فراوانی است که ممکن است به هنگام لرزش گسلهای بزرگ، دچار لغزش و جابهجایی شوند. با بررسی زمینلرزههای روی داده در گستره تهران و پیرامون آن، زلزلههایی به بزرگی ۷/۷ درجه ریشتر را میتوان یافت. همچنین بررسیها نشان میدهد که گسلهای مشا در ارتفاعات البرز و گسل گرمسار فعالیت بیشتری داشتهاند. رخ ندادن زمینلرزهای شدید در راستای گسلهای شمال تهران، جنوب ری و کهریزک در سده اخیر، خطر رویداد زمینلرزهای بزرگ در راستای این گسلها را افزایش داده است.
شهر تهران در اقلیم خشک معتدل ناحیه خشک سرد و مدیترانهای قرار گرفته است. اما اختلاف ارتفاع میان نقاط مسکونی و مرتفع شمالی و کم ارتفاع جنوبی و همچنین گسترش کالبدی فضای شهری و فعالیتهای انسانی اثرات مهمی بر آب و هوای این شهر گذاشته، و موجب تغییرات اقلیمی در چند دهه گذشته شده است. کاهش بارش برف، افزایش گرمای تابستان و وارونگی هوا در فصلهای پاییز و زمستان زمینهای جدید از آب و هوای شهری را برای تهران فراهم ساخته است.
وسعت و گسترش جغرافیایی و ارتفاع نسبی باعث تغییرات و پراکندگی مکانی دما در سطح شهر میشود، به گونهای که بخشهای مرکزی و شرقی شهر گرمتر از قسمتهای غربی است، همچنین شمال شهر (شمیران) به دلیل ارتفاع بیشتر خنکتر از دیگر نقاط شهر است. به سبب بافت نامتراکم، وجود باغهای کهن و پارکها، فضای سبز حاشیه بزرگراهها و کم بودن فعالیتهای صنعتی در شمال شهر، هوای این قسمتها بهطور متوسط °۲ تا °۳ سانتیگراد خنکتر از قسمتهای جنوبی شهر است.
مرداد گرمترین ماه و دی سردترین ماه سال در تهران است؛ به طوریکه دمای هوا در مرداد به °۳۰ سانتیگراد و یا بیشتر، و حتی گاهی به °۴۳ نیز میرسد، در دی ماه دمای هوا به صفر درجه سانتیگراد و حتی کمتر از آن نیز کاهش مییابد .
جریانهای هوایی که در محدوده شهر تهران میوزند عبارتاند از:
۱- باد محلی نسیم توچال: با سرد شدن سریع رشته کوه البرز در شبها کانون پرفشار محلی روی کوه توچال شکل میگیرد و این جریان سرد به دلیل سنگینی و فشار زیاد به سمت پایین کوه روان میشود؛ بدینترتیب، شبها نسیم ملایمی از سمت شمال به درون شهر میوزد.
۲- بادهای منطقهای جنوبی و جنوب شرقی: این بادها در ماههای گرم سال از سمت دشت کویر و چالههای مرکزی ایران میوزند.
۳- بادهای غربی: این بادها از جمله بادهای سیارهای هستند که در تمام طول سال کمابیش شهر تهران را تحت تأثیر قرار میدهند و میتوان از آنها با عنوان باد غالب نام برد.
وزش باد غالب از سمت غرب باعث میشود که غرب شهر همواره در معرض هوای تمیزتر قرارگیرد. این باد دود و آلودگی نواحی صنعتی غرب (محور صنعتی تهران ـ
کرج) را به همراه میآورد. وزش شدید این باد میتواند هوای آلوده را از شهر تهران بیرون ببرد.
دمای شهر بر حجم و نوع بارشها تأثیرگذار است و در مجموع در سالهای اخیر از حجم بارشهای تهران نسبت به دورههای گذشته کاسته شده است؛؛ اما همچنان در برخي مناطق رگبارهاي کوتاهمدت و بارشهاي ناشي از صعود تودههاي گرم و مرطوب صورت ميگيرد که تحت تأثير ويژگيهاي خرده اقليمي شهر است. بر اثر گرما نوع بارشها تغيير ميکند؛ به همين دليل از حجم بارشهاي برفي، بهويژه در سالهاي اخير کاسته شده است. در بيشتر سالها فصل
زمستان ۵۰ه از حجم کل ريزشهاي سالانه را تأمين ميکند. اسفند پربارانترين ماه سال است که با ميانگين بارندگي ۵۰ تا ۸۰ ميليمتر، حدود ۲۰ه از بارش سالانه در آن صورت ميگيرد و
تابستان کمبارانترين فصل و شهريور خشکترين ماه سال است. ميانگين بارش سالانه شهر از حداقل ۲۴۶ ميليمتر در بخشهاي جنوبي و مرکزي شهر تا ۴۲۰ ميليمتر در نقاط شمالي متفاوت است.
آلودگیهای زیستمحیطی مانند آلودگی
آب،
هوا،
خاک و آلودگی صوتی شهر تهران را به یکی از آلودهترین شهرهای
جهان بدل ساخته است. استفاده بیرویه از وسایل نقلیه موتوری و افزایش آن، مصرف سوختهای فسیلی در کارخانهها، کارگاههای صنعتی و تولیدی و در خانهها از عوامل مهم آلودگی هوا به شمار میآیند. افزون بر اینها، فشار زیاد جوی در زمستانها، پدیده وارونگی هوا در اغلب روزهای سال، اثر محصورکننده کوهها (وجود دیواره کوهها در شمال و شرق) و ارتفاع زیاد تهران در آلودگی این شهر مؤثر است. بیشتر بادهای تهران از سویی میوزند (غرب، جنوب و جنوب شرق) که محل استقرار صنایع است. این بادها به جای پاک کردن هوا ممکن است هوا را بیش از پیش آلوده کنند.
میزان آلودگی هوای شمال و جنوب شهر متفاوت است. موقعیت مکانی، ارتفاع شهر و بادهای کوهستانی میزان آلودگی را در شمال شهر کاهش میدهند و فاصلهای نسبتاً امنتر با دوده و غبار ایجاد میکنند، اما منطقههای مرکزی و جنوبی شهر در نتیجه تراکم زیاد مناطق مسکونی و تمرکز فعالیتهای تجارتی و صنعتی از آلودهترین مناطق هستند.
برای مبارزه با آلودگی هوا اقداماتی صورت گرفته است. بردن صنایع آلاینده به خارج از شعاع ۱۲۰ کیلومتری تهران، احداث بوستانها در داخل شهر، طرحهای عمده درختکاری در غرب و جنوب شهر، و گازسوز کردن اتومبیلها میتواند در کاهش آلودگی شهر مؤثر باشد.
از آنجا که تهران فاقد سیستم جمعآوری و تصفیه فاضلاب مناسب است و چاههای فاضلاب اصلیترین شکل دفع فاضلاب هستند، این امر باعث آلودگی و بالا آمدن سطح سفرههای آب زیرزمینی در جنوب شهر شده است که ضمن آسیب رساندن به بناها، محیط زیست، و فعالیتهای کشاورزی، باتلاقهایی در قرچک و ورامین در جنوب شهر تهران به وجود آورده، و باعث آلودگی و شوری خاک شده، و آن نواحی را غیرقابل کشت کرده است.
رودخانههای دربند (جعفرآباد)، حصارک (کن)، درکه، گلابدره، دارآباد و فرحزاد رودخانههایی کوچک و عموماً کمآب و فصلیاند که در فضای شهر تهران جریان دارند. این رودخانهها به دلیل اختلاف ارتفاع نسبی زیاد، دارای بستری با شیب تندند. آب نفوذیافته در حوضه آبخیز این رودخانهها در تأمین آب آشامیدنی شهر تهران نقشی ندارد و برای آبیاری باغهای روستاهای اطراف شهر کاربرد دارند و باعث سرسبزی درههای شمال شهر میشوند. باقی مانده آب این رودخانهها به مسیلهای درون شهر وارد میشوند و از راه کانالها و مسیرهای طراحیشده با فاضلاب و پسابهای شهری مخلوط شده، به خارج از شهر انتقال مییابند. با این حال در مطالعه طرح درازمدت آب تهران، آب این رودخانهها نیز به مثابه منابع مستعد تأمین آب شهر در نظر گرفته شده، و برای ایجاد سدهایی کوچک در مسیر شماری از آنها برنامههایی طراحی شده است.
بخش اعظم منابع آب مصرفی شهر تهران از آبهای سطحی تشکیل میشود. رودخانههای کرج، جاجرود، لار و طالقان از مهمترین منابع تأمین آب مصرفی تهران است. سدهای امیرکبیر، لتیان، لار و طالقان که بر روی این رودخانهها بسته شدهاند، در تنظیم و تقسیم آب این رودخانهها نقشی مؤثر دارند.
برای تأمین آب مصرفی مردم تهران افزون بر آبهای سطحی، از سفرههای آب زیرزمینی نیز استفاده میشود. برای این کار بیش از هزار حلقه چاه عمیق و نیمهعمیق حفر شده است که بهطور مداوم آبهای زیرزمینی را تخلیه میکند و به کانالهای سطحی و جویها روان میسازد که یا برای تأمین آب آشامیدنی مردم شهر تهران و یا برای آبیاری فضای سبز مورد استفاده قرار میگیرد.
آب تأمینشده برای مصرف شهر از رودخانهها و چاهها به تصفیهخانهها هدایت میگردد.
شهر تهران دارای ۵ تصفیهخانه است: تصفیهخانه شماره ۱ (جلالیه)، تصفیهخانه شماره ۲ (کن)، تصفیهخانههای شماره ۳ و ۴ (تهران پارس)، و تصفیهخانه شماره ۵ (مینیسیتی). بعد از آنکه آب تصفیهشده در مخازن ذخیره شد، وارد شبکه توزیع میشود، آب آشامیدنی شهر تهران یکی از بهترین و گواراترین آبهای آشامیدنی جهان به شمار میآید.
این استان با حدود ۱۹۵، ۱۹ کمـ ۲ وسعت حدود ۲/۱ه از مساحت ایران را دربرگرفته است و از این لحاظ بیست و چهارمین استان و با ۸۵۸، ۲۸۱، ۱۳ تن جمعیت (۱۳۸۵ش) پرجمعیتترین استان در میان استانهای ۳۰ گانه ایران به شمار میآید.
استان تهران در غرب دشت کویر و دامنههای جنوبی رشته کوههای البرز مرکزی واقع شده، و از شمال به
استان مازندران، از غرب به
استان قزوین، از جنوب به استانهای
قم و
مرکزی، و از شرق به
استان سمنان محدود است.
برپایه تقسیمات کشوری ۱۳۸۵ش، استان تهران به ۱۳ شهرستان به نامهای اسلامشهر، پاکدشت، تهران، دماوند، رباط کریم، ری، ساوجبلاغ، نظرآباد، شمیرانات، شهریار، فیروزکوه، کرج و ورامین، و ۲۵ بخش و ۵۵ شهر به مرکزیت شهر تهران تقسیم میگردد.
اراضی استان تهران از لحاظ ناهمواریها به ۳ ناحیه کوهستانی، پایکوهی و ناحیه پست و هموار (دشت) تقسیم میشود و ارتفاع زمین در آن از شمال به جنوب به صورت چشمگیری کاهش مییابد، به گونهای که میان بلندترین نقاط مرتفع استان تا پایینترین حدود ۳ هزار متر اختلاف سطح وجود دارد. ناحیه کوهستانی استان تهران، جزئی از البرز مرکزی است که سراسر بخشهای شمالی این استان را فرا گرفته است و بیش از ۵۰۰، ۱ متر از سطح دریا بلندی دارد. دیوارههای جنوبی البرز مرکزی کاملاً در استان تهران قرار گرفته، ولی قله دماوند که در بخشی از دیواره میانی البرز مرکزی قرار دارد، در استان مازندران واقع است. ناحیه کوهستانی استان تهران از لحاظ جذب جمعیت اهمیت چندانی ندارد، اما وجود آن از نظر تأمین آب و تعدیل درجه حرارت، برای نواحی کوهپایهای و دشتهای استان در فصول گرم و خشک اهمیت بسیار دارد.
کوههای وِلدِر بالدِر (۲۵۳، ۴ متر)، خَرسَرک (۲۴۳، ۴ متر) و پالون گردن (۲۰۳، ۴ متر) در محدوده بخش رودبار قصران از توابع شمیرانات، کهار بزرگ (۰۱۵، ۴ متر) واقع در دهستان آدران از توابع شهرستان کرج، سیکزو (۱۰۰، ۴ متر)، در محدوده دهستان برغان از توابع شهرستان ساوجبلاغ، و قرهداغ (۰۷۲، ۴ متر) در دهستان ابرشیوه از توابع شهرستان دماوند از بلندترین کوههای استان تهران به شمار میآیند.
افزون بر این کوههای بلند واقع در شمال استان، کوههایی پراکنده و کمارتفاع در جنوب و شرق دشت تهران وجود دارد که کوههای حسنآباد و نمک در جنوب، بیبیشهربانو و القادر در جنوب شرقی، و بلندیهای قصر فیروزه در شرقِ دشت تهران از آن جملهاند. ارتفاعات کوه قوچ، در جنوب رودخانه دماوند از دیگر کوههای پراکنده جنوب البرز در استان تهران است.
ناحیه کوهپایهای استان تهران که عمدتاً شامل دامنههای جنوبی آن بخش از البرز مرکزی است که در این استان واقع است، به سبب وجود مخروط افکنههای متعدد، محل مناسبی برای ایجاد سکونتگاههای روستایی و شهری شده است؛ از اینرو شهرها و روستاهایی بسیار در این ناحیه وجود دارد. وجود رسوبات دانه درشت و دانهریز در این مخروط افکنهها موجب نفوذ آب به لایههای زیرین زمین و تشکیل سفرههای زیرزمینی شده است و میتواند آب کشاورزی و آشامیدنی مورد نیاز مردم این نواحی را تأمین کند.
ناحیه پست و هموار استان تهران بخشی از نوار طولانی دشتهای جنوبی کوهپایههای البرز مرکزی است که از دشت هشتگرد در غرب آغاز شده، و تا دشت ورامین در شرق ادامه مییابد. این دشت بهطور کلی از رسوبات سیلابی و آبرفتهای رودخانهای کوهپایههای جنوبی البرز تشکیل شده است و از شمال به کوهپایههای دامنه جنوبی البرز مرکزی، و از جنوب به شورهزارهای حاشیه دشت کویر محدود است.
پوشش گیاهی در استان تهران متأثر از آب و هوا، وضعیت ناهمواریها، نوع خاک و منابع آبی در هر منطقه است. در مناطق شمالی استان به سبب بارش بیشتر، پوشش گیاهی مناسبی به صورت مراتع بهاری و تابستانی وجود دارد. جنگلهای طبیعی با حدود تخمینی ۳۸ هزار هکتار نیز در این منطقه به صورت پراکنده دیده میشود. در ارتفاعات بیش از ۵۰۰، ۴ متر به سبب وضعیت سخت ناشی از طولانی بودن فصل سرما، ضخامت بسیار ناچیز خاک و شیب تند دامنهها، پوشش گیاهیْ بسیار محدود است. در مناطق کمارتفاع و خشک جنوب استان با توجه به میزان بارش کم و شوری زمین و آب، درختچهها و بوتههای شورپسند و مقاوم در برابر کمآبی و خشکی هوا مانند خارشتر، گز و اِشلُن میرویند. افزون بر اینها در استان تهران حدود ۳۵۰، ۹ هکتار جنگلهای دستکاشت (پارک جنگلی) برای تلطیف هوا، جلوگیری از توسعه شهرها، جلوگیری از فرسایش خاک و ایجاد گردشگاه، کاشته شده است که درختان این پارکها عمدتاً کاج، اقاقیا و زبان گنجشک است.
استان تهران به سبب موقعیت ویژه جغرافیایی از دو نوع آب و هوای متفاوت برخوردار است: یکی آب و هوای معتدل کوهستانی در نواحی مرتفع، و دیگری آب و هوای نیمه صحرایی با ویژگیهای خاص آن در دشتها و نواحی پست استان.
۳ عامل جغرافیاییِ رشته کوههای البرز در شمال، وزش بادهای بارانزای غربی، و دشت کویر در جنوب استان در ساختار کلی آب و هوای استان تهران نقش مؤثری دارند. از این عوامل دو عامل کویر و بادهای بارانزای غربی به صورت توسعه یافته و محسوستری آب و هوای این استان را تحت تأثیر قرار میدهند و کوههای البرز نقش تعدیل کننده آب و هوا در مناطق کوهپایهای را ایفا میکند و با اختلاف ارتفاعی که با دشتهای جنوبی دارد. به جریانات هوایی میان کوه و دشت دامن میزند.
دما در استان تهران با کاهش ارتفاع از شمال به جنوب افزایش مییابد و از میزان بارندگی نیز کاسته میشود. میانگین بارش در کوههای بخش شمالی استان به بیش از ۵۰۰ میلیمتر و در حوالی دریاچه نمک در جنوب استان به حدود ۱۰۰ میلیمتر در سال میرسد. فصل بارندگی در استان تهران از مهر تا اسفندماه است. میزان بارندگی در دی ماه به حداکثر میرسد، ولی در اوایل بهار کم است و معمولاً در ماههای مرداد و شهریور باران نمیبارد. گرمترین ماههای سال خرداد، تیر و مرداد، و سردترین آن، آذر، دی و بهمن است.
عوامل مؤثر در آب و هوای استان تهران عبارتاند از: کویر به عنوان عامل منفی که به سبب آن گرما و خشکی هوا، همراه با گرد و غبار به هر سو پراکنده میشود، و بادهای غربی و کوههای البرز که از عوامل مثبت و تعدیل کننده آب و هوا به شمار میآیند. با این همه، میزان نفوذ بادهای غربی و اثر ارتفاع کوههای شمالی استان، بدان پایه نیست که اثرات آب و هوایی کویر را خنثی سازد.
چگونگی وزش بادهای استان تهران با موقعیت جغرافیایی و چهره کلی عوارض آن، ارتباط نزدیکی دارد؛ جریانات عمومی هوا در این استان تابع بادهای غربی است. امتداد عمومی این جریانات با جهت کلی کوههای البرز تقریباً موازی است و به همین سبب تأثیر این کوهها بیشتر به صورت کاهش سرعت متوسط باد در درهها و کوهپایههای جنوبی ظاهر میگردد. پیشروی دامنههای جنوبی ارتفاعات شرق کرج سبب انحراف وزشهای سطحی این جریانات به سوی برخی از قسمتهای دشتهای جنوبی مانند شهریار میشود و افزایش نسبی سرعت باد را در این نقاط پدید میآورد.
از رشته کوههای بلند و پر برف البرز رودخانههای دائمی و فصلی چندی سرچشمه میگیرند که اراضی استان تهران را آبیاری میکنند؛ مهمترین آنها عبارت است از:
۱- رودخانه کرج:
این رودخانـه با ۲۴۵ کمـ درازا و حوضه آبریزی به وسعت بیش از ۵ هزار کمـ ۲ از مهمترین و پرآبترین رودخانههای دامنههای جنوبی البرز مرکزی به شمار میآید. سرشاخههای این رودخانه به نامهای ولایت رود (گاجره) و وارنگه از کوههای البرز میانی و رشتهکوه پالون گردن واقع در شمال تهران و شمال شرقی کرج سرچشمه میگیرند. این سرشاخهها در ۳ کیلومتری شرق گچسر به هم میپیوندند و رودخانه کرج را تشکیل میدهند. این رود پس از گذشتن از گچسر ریزابههای چندی مانند کهنهده، گشنارود، شهرستانک، لانیز وکیاسر را دریافت کرده، سپس وارد دریاچه سد کرج (امیرکبیر) میگردد و پس از خروج از سد کرج و دریافت ریزابههای دیگری مانند ارنگه و کُندر از میان شهر کرج میگذرد و به جنوب شرقی تغییر مسیر میدهد و از بستر کوهستانی خارج شده، وارد جلگه کرج و شهریار میگردد و در آنجا در بستری که ژرفای آن ۶ تا ۸ متر از زمین پیرامون ژرفتر است، جریان مییابد و در حوالی
شریفآباد ورامین با رودخانه جاجرود به هم پیوسته، به نام رودخانه بندعلیخان و سپس جاجرود به سوی دریاچه نمک جریان مییابد و به آنجا میریزد.
۲- رودخانه جاجرود:
این رودخانه به درازای حدود ۱۴۰ کمـ و حوضه آبریزی به وسعت ۸۰۰، ۲ کمـ از کوههای کلون بستک در نزدیکی گرمابدر سرچشمه میگیرد و تا اوشان در مسیری شمال به جنوب جریان مییابد. در این محل رودخانه آهار به آن میپیوندد و سپس وارد دریاچه سد لتیان میگردد و پس از خروج از سد در همان مسیر جنوب، جریان مییابد و از روستای
جاجرود میگذرد و در محل یوردشاه، آب رودخانه دماوند را دریافت میکند و سپس وارد جلگه پارچینِ ورامین شده، در آنجا با زهکشیهای به عمل آمده به شعبات فراوانی تقسیم میشود و زمینهای کشاورزی آنجا را آبیاری میکند؛ شاخه اصلی آن در جنوب خاوری
شریفآباد ورامین با رودخانه کرج تلاقی کرده، تا دریاچه نمک ادامه مسیر میدهد.
۳- رودخانه لار:
این رودخانه به درازای ۷۰ کمـ و حوضه آبریزی به وسعت ۲۵۰‘۱ کمـ ۲ از ارتفاعات پالونگردن و خرسنگ در شمال شرقی استان تهران سرچشمه میگیرد و در جهت جنوب شرقی جریان مییابد و در مسیر خود ریزابههای متعددی مانند سیاه پلاس، ولی چای و آب چهل بره به آن میپیوندد و در منطقه پلور وارد دره هراز میشود و با رودخانه پلور و لاسم تلاقی میکند و از استان تهران خارج میشود و به دریای خزر میریزد. در سالهای اخیر برای تأمین نیاز روز افزون آب آشامیدنی مردم شهر تهران و آبیاری زمینهای کشاورزی شرق استان تهران، سدی بر روی این رودخانه بسته شده است.
۴- طالقـان رود:
این رودخانه بـه درازای ۱۰۵ کمـ و حوضه آبریـزی به وسعت حـدود ۰۰۰، ۲ کمـ ۲ از دامنههای کوه کهار بزرگ واقع در ۳۴ کیلومتری شمال شهر کرج سرچشمه میگیرد و آبهای منطقه وسیعی از ارتفاعات البرز شامل ارتفاعات تخت سلیمان، کهار و رشته کوه طالقان را جمعآوری کرده، در امتداد شرق به غرب در دره عمیق طالقان جریان مییابد. در منطقه
طالقان سدی بر روی این رودخانه بسته شده است تا افزون بر آبیاری دشتهای پایین دست آن (دشت قزوین)، بخشی از آب آشامیدنی مردم شهر تهران را نیز تأمین نماید. این رود از استان تهران خارج میشود و از شمال
استان قزوین میگذرد و به رودخـانه شاهـرود (از شـاخابـههای عمـده و مهـم سفیـد رود) میریزد.
۵- حبله رود:
این رودخانه به درازای حدود ۲۴۰ کمـ و حوضه آبریزی به وسعت حدود ۵۰۰، ۲۱ کمـ ۲ از ارتفاعات شمال شرقی
فیروزکوه سرچشمه میگیرد و در ابتدای مسیر خود گورسفید خوانده میشود. این رودخانه در شهر فیروزکوه با رودخانه ساواشی مخلوط میشود و به رودخانه فیروزکوه تغییر نام میدهد و در حدود ۱۵ کیلومتری جنوب غربی شهر فیروزکوه در سیمیندشت با رودخانه نمرود تلاقی میکند و حبلهرود خوانده میشود؛ سپس در مسیر خود آب رودخانههای شاه بلاغی، دره درده و دلیچای را دریافت کرده، از بنکوه میگذرد و از استان تهران خارج شده، وارد دشت گرمسار در
استان سمنان میشود. بخش عمدهای از آب این رودخانه به مصرف کشاورزی دشت گرمسار میرسد و فاضلاب آن در جنوب این دشت با رودخانه گلو تلاقی میکند و در ریگزارهای شمال غربی دریاچه نمک فرو میریزد.
استان تهران بزرگترین قطب اقتصادی کشور است. موقعیت سیاسی ـ اداری و مرکزیت این استان و واقع بودن آن در محل تقاطع شاهراههای تجارتی که شرق و غرب و شمال و جنوب کشور را به یکدیگر متصل میسازد و وجود مراکز علمی و فرهنگی، دانشگاهها و مراکز آموزش عالی در استان که نقش ارزندهای در تربیت نیروی انسانی مورد نیاز بخشهای مختلف اقتصادی را برعهده دارد، در کنار استعدادهای فراوان طبیعی و جاذبههای اقتصادی، باعث شده است که بخش عمده امکانات اقتصادی کشور در این استان متمرکز گردد.
حدود ۶۰ه از نیروی کار استان تهران در بخش خدمات، ۳۴ه در بخش صنعت و ۳ه نیز در بخش کشاورزی به کار مشغولاند.
بیش از از واحدهای تولید صنعتی کشور در استان تهران قرار دارد
و حدود ۳۳ه از شاغلان کارگاههای صنعتی از کل کشور در این واحدهای صنعتی به کار اشتغال دارند.
صنایع استان تهران از لحاظ نوع تولیدات به ۷ گروه تقسیم میشوند:
۱- صنایع غذایی:
از جمله تولیدات صنایع غذایی میتوان به لبنیات پاستوریزه، روغن نباتی، بیسکویت، شکلات، نان ماشینی، انواع نوشابه، قند و شکر، کنسرو و مربا و فرآوردههای گوشتی اشاره کرد.
۲- صنایع نساجی و چرمسازی:
کارخانهها و گروههای صنعتی بزرگی در این زمینه در استان تهران به فعالیت اشتغال دارند و افزون بر آنها بسیاری از واحدهای تولیدی این دسته از صنایع به صورت کارگاههای کوچک تولیدی، به ویژه در زمینههای تولید کفش، تریکو و پوشاک در اطراف محلهای تجارتی و قدیمی شهر تهران تمرکز یافتهاند.
۳- صنایع سلولزی:
این صنایع شامل مؤسسات صنعتی است که به تولید کاغذ، مقوا، کارتن، کیسه و پاکت کاغذی، کاغذ دیواری، کاغذهای بهداشتی و تولیدات چوبی مانند نئوپان، فیبر، کبریت و مداد میپردازند.
۴- صنایع شیمیایی و دارویی:
این صنایع شامل کارخانهها و کارگاههایی میشود که به تولید دارو و مواد بهداشتی، لاستیک و پلاستیک، رنگسازی، مواد شوینده، فراوردههای نفتی و سموم دفع آفات اشتغال دارند.
۵- صنایع کانی غیرفلزی:
این دسته از صنایع به تهیه و تولید مصالح ساختمانی مانند سیمان، آجر، سرویسهای بهداشتی منزل و شیشه میپردازند.
۶- صنایع فلزی:
این گروه از صنایع به تولید انواع خودروهای سواری، وانت، مینیبوس و اتوبوس، لوازم خانگی، لوله و پروفیل، در و پنجره و ساخت و تولید بسیاری دیگر از محصولات فلزی اشتغال دارند.
۷- صنایع برقی و الکترونیکی:
این گروه از صنایع به مونتاژ وسایل برقی و الکترونیکی، تولید کابل و انواع لامپهای روشنایی میپردازند.
تجمع بسیاری از واحدهای تولیدی صنعتی در استان تهران و استقرار پراکنده آنها در سطح استان و بهویژه در اطراف شهر تهران، تأثیرات ویرانگری بر محیط زیست استان و شهر تهران داشته است. به منظور کاهش آلودگیهای زیست محیطی و انتقال صنایع مزاحم و آلاینده و نیز ایجاد امکانات زیربنایی برای احداث واحدهای صنعتی جدید تا ۱۳۷۹ش، ۷ شهرک صنعتی به نامهای چرم شهر و سالاریه، شمسآباد، عباسآباد، علیآباد،
اشتهارد، خوارزمی و نصیرآباد در استان تهران ساخته شده است.
بخش کشاورزی در مقایسه با دیگر بخشهای اقتصادی استان تهران از سهم کمتری برخوردار است. واقع بودن اراضی وسیعی از استان در مناطق کوهستانی البرز جنوبی، کمی باران و نامتناسب بودن بارش، قرار داشتن بخش وسیعی از زمینهای استان در حاشیه دشت کویر، اختصاص منابع آبهای این استان به مصرف آشامیدن جمعیت انبوه و کارهای صنعتی، اختصاص زمینهای وسیع کشاورزی به مناطق مسکونی، کارخانهها و راهها، مقرون به صرفه نبودن کارهای کشاورزی در مقایسه با دیگر بخشهای اقتصادی از عمدهترین علل عدم رشد بخش کشاورزی در استان تهران است.
با توجه به وضعیت طبیعی، استان تهران را از لحاظ نوع کشاورزی میتوان به دو ناحیه متفاوت تقسیم کرد:
الف ـ ناحیه کوهستانی معتدل: این ناحیه شامل فیروزکوه، دماوند، لواسانات، رودبار قصران، طالقان و قسمتهایی از شمال ساوجبلاغ است که به سبب کوهستانی بودن، محدودیت زمینهای قابل کشت، آب و هوای سردسیری و فراوانی آب کشاورزی، مردم آن بیشتر به باغداری و دامپروری اشتغال دارند و محصولات درختی مانند سیب، گوجه، گیلاس، زردآلو و هلو از مهمترین محصولات این ناحیه به شمار میآید که از این میان سیب بیشتـرین و بالاترین میـزان بازدهـی در واحد سطـح را دارا ست.
ب ـ ناحیه دشتها و کوهپایههای جنوبی البرز: این ناحیه شامل ورامین، ری، شهریار، رباط کریم، اشتهارد و بخشهای مرکزی و جنوبی ساوجبلاغ است. بیشتر زمینهای این ناحیه حاصل آبرفتها و رسوبات ناشی از رودخانههای فصلی و دائمی و سیلابهاست و تا جایی که مجاور با شورهزارهای دشت کویر نباشد، از خاکی بارور و مناسب برای کشاورزی برخوردار است. گندم، جو، یونجه، ذرت علوفهای، گوجهفرنگی، خیار، انواع سبزیها، سیبزمینی، گیاهان علوفهای، انگور، چغندر قند و پنبه از مهمترین محصولات این ناحیه است.
از دیگر بخشهای اقتصادی استان تهران، بهرهبرداری از معادن است. در ۱۳۸۲ش، ۱۱۹ معدن در این استان در حال بهرهبرداری بودهاند که از این میان معادن زغال سنگ، منگنز، بوکسیت، سنگ تزیینی، سنگ آهک، سنگ گچ، سولفات سدیم، باریت و سیلیس شایان ذکرند.
این شهرستان با ۳۱۶‘۹۶۹‘۷ تن جمعیت (۱۳۸۵ش)، مشتمل بر ۳ بخش به نامهای مرکزی، کن، آفتاب، و مرکب از ۴ دهستان به نامهای سیاهرود، سولقان، خلازیر و آفتاب، و ۳ شهر به نامهای بومهن، تهران و شهرِ نوبنیادِ پردیس، به مرکزیت شهر تهران است.
شهرستان تهران از شمال به شهرستان شمیرانات، از غرب به شهرستان کرج، از شرق به شهرستان دماوند و از جنوب به شهرستانهای پاکدشت، ری، اسلامشهر و شهریار محدود است.
شهرستان تهران که در کوهپایههای البرز مرکزی واقع است، دشتی است هموار که از شمال به جنوب از ارتفاع آن کاسته میشود و کوههایی که ارتفاع آنها از ۳۰۰‘۲ متر تجاوز نمیکند، در خاور آن واقع است. بخش کن که در شمال باختری آن جای دارد، ناحیهای است کوهستانی که به وسیله رود سولقان آبیاری میگردد.
کوههای پهن حصار (۳۷۵‘ ۳متر)، رَندان (۰۷۳‘ ۳متر)، گندمچال (۹۵۰‘ ۲ متر)، بندعیش (۷۶۶‘ ۲متر) و بندحصار (۶۳۲‘۲متر) بلندترین کوههای شهرستان تهران هستند، و جملگی در دهستان سولقان از توابع بخش کن واقعاند. کوههای توچال (۹۵۷‘ ۳ متر)، سوهانک (۷۶۷‘ ۳ متر)، کلکچال (۳۲۰‘ ۳ متر) و دارآباد (۷۶۵‘ ۲ متر) با فاصله اندکی در شمال شهرستان تهران و در محدوده شهرستان شمیرانات جای دارند.
رودهای جاری در این شهرستان از رشتهکوه البرز سرچشمه میگیرند. رودخانهدارآباد بهطول ۱۵ کمـ از رودخانههای مستقل حوضه دریاچه نمک است که از کوههای سیاهآب و دارآباد در شمال شهرستان تهران سرچشمه میگیرد و پس از گذشتن از داخل شهر تهران توسط کانالهای بتونی به جنوب شهر جریان مییابد و پس از مشروب ساختن زمینهای کشاورزی، سرانجام در دشتهای جنوب شهرستان فرو میرود.
رودخانه جعفرآباد (اوسون)، از شاخابههای رودخانه جاجرود بهطول ۶۰ کمـ، از کوههای کلکچال وتوچال سرچشمهمیگیرد و پس ازگذشتن ازگلابدره و آبادیهای تنگ، پس قلعه، سربند و دربند وارد شهرتهرانمیشود و به رودخانه سرخهحصار میپیوندد و به سوی شهر ری جریان مییابد و سرانجام در حوالی دهکده تخته چنگی به رودخانه جاجرود میریزد.
رودخانهدرکه، از شاخابههای رودخانهکنبهطول ۳۲کمـ، از دامنه باختری ارتفاعات توچال سرچشمه میگیرد و در جهت جنوب جریان مییابد و از غرب تهران میگذرد و شاخابههای کوچکی مانند فرحزاد و حصارک را دریافت میدارد و در جنوب باختری تهران به رودخانه کن میریزد. این رودخانه دارای جریانی فصلی است و در تابستانها معمولاً خشک میشود.
رودخانه کن (سولقان) از ریـزابـههای رودخـانـه کـرج بـه طـول ۴۵ کمـ است که از ارتفاعات توچال سرچشمه میگیرد و در جهت جنوب باختری جاری میشود. این رودخانه، پس از گذشتن از روستاهای امامزاده داوود، کیگاه و درهای عمیق، وارد اراضی سولقان میگردد، از کن میگذرد و در جنوب باختری تهران به رودخانه کرج میپیوندد. رودخانه کن در کوهستان دارای آب دائمی، ولی در دشت، رودخانهای فصلی است.
شهرستان تهران به سبب ویژگیهای جغرافیایی، از آب و هوایی متنوع برخوردار است. این شهرستان در قسمتهای جنوبی دارای آب و هوایی متمایل به گرم و خشک، در نواحی مرکزی دارای آب و هوایی معتدل، و در نواحی شمالی دارای آب و هوایی متمایل به سرد با زمستانهایی سرد و تابستانهایی معتدل است.
میانگین بارندگی سالانه در شهرستان تهران حدود ۲۱۶ میلیمتر است. ماههای آذر و دی پربارانترین ماهها هستند و در طول تابستان هوا خشک و بدون بارندگی است.
شهرستان تهران از بزرگترین کانونهای اقتصادی و صنعتی ایران به شمار میآید. از ۷۹۴‘۱۰۸ واحد تولیدات صنعتی در استان تهران در ۱۳۸۱ش، ۵۸۰‘۶۸ واحد تولیدات صنعتی در شهرستان تهران واقع بوده است.
صنایع شهرستان تهران از نظر تنوع به ۳ گروه صنایع سنگین، صنایع سبک و صنایع دستی تقسیم میشود:
۱. صنایع سنگین که شامل خودروسازی، ماشینسازی، ریختهگری و آهنگری، گروه نورد و تغییر شکل فلزات است.
۲. صنایع سبک مشتمل بر صنایع غذایی و قند، نساجی و چرم، صنایع سلولزی، شیمیایی و دارویی، کانی غیرفلزی، فلزی، برق و الکترونیک و از این دست.
۳. صنایعدستی شامل منبتکاری، خطاطی، قالی وگلیمبافی، خاتمسازی، قلمزنی، طراحی، کاشی و سرامیکسازی، نقاشی و مجسمهسازی.
از مهمترین معادن قابل استخراج شهرستان تهران، میتوان به معدن سنگ آهک مسگرآباد وغنیآباددرکوه مسگرآباد واقع در خاور تهران، معادن سنگ سبز بدل آباد و درکه در ۳ کیلومتری شمال باختر اوین، و معدن سنگ سبز فرحزاد در شمال کن اشاره کرد.
اگر چه به علت توسعه شهر تهران طی سالهای متمادی، بیشتر زمینهای زراعتی و باغها به اماکن مسکونی بدل شده است، اما هنوز هم در مناطق روستایی، زمینهای مزروعی و باغها از این آفت مصون مانده است. برای آبیاری زمینهای کشاورزی و باغها معمولاً از آب کاریزها، چشمهسارها، چاههای عمیق و نیمهعمیق و نیز آب سدهای امیرکبیر (کرج)، لتیان و لار استفاده میشود.
افزون بر کشاورزی، دامداری صنعتی نیز یکی دیگر از فعالیتهای اقتصادی شهرستان تهران است. گوسفند و بره، بز و بزغاله، گاو و گوساله و نیز در مقیاس بسیار محدود گاومیش و شتر از انواع دامهای پرورشی این شهرستان است.
پرورش مرغهای گوشتی، تخمگذار و مادر، همچنین پرورش ماهیهای گرمآبی در شهرستان تهران به صورت صنعتی رواج دارد.
در سالهای اخیر مراکز پرورش شترمرغ و بلدرچین نیز به مجتمعهای پرورش طیور اضافه شده است.
فراوردههای مجتمعهای دامپروری و مرغداریها در سطحی وسیع توزیع میشود، ولی پاسخگوی مصرف جمعیت انبوه شهر تهران و دیگر شهرها و شهرکهای مجاور آن نیست.
شهرستانهای شهر تهران عبارتند از:
این شهر با ۰۲۳‘ ۴۳ تن جمعیت (۱۳۸۵ش)، در °۵۱ و ´۵۲ طول و °۳۵ و´۴۵ عرض جغرافیایی در ارتفاع ۷۷۰‘۱ متری از سطح دریا، در ۴۶ کیلومتری خاور تهران واقع است و به فاصله اندکی (۳ کمـ) در خاور آن شهر رودهن قرار دارد.
کوه گرمدره (۵۵۰‘۲ متر) و بلندیهای اوزون تپه از مهمترین ارتفاعات اطراف این شهر است.
رودخانه ایرا از ریزابههای رود دماوند، از کوه گرمدره سرچشمه میگیرد
و در نیمههای مسیر خود به سمتدریاچهنمک قم، آنجا که جاده تهران ـ آملآن را قطع میکند، با تغییر نام به سیاهرود از خاور بومهن عبور میکند.
آب و هوای بومهن معتدل مایل به سرد و خشک است.
گندم و جو از مهمترین محصولات کشاورزی این منطقه است.
یافتههایباستانشناسان در کاوشهای به عمل آمده در اصلانتپه در نزدیکی بومهن، پیشینه تاریخی این منطقه را به اواخر
دوره ساسانی و اوایل
دوره اسلامی میرساند.
اصطخری در
سده ۴ق/۱۰م از شهری به نام بامهند (نامهند) بر سر راه
ری به
طبرستان نام برده است.
مقدسی و
یاقوت حموی از آن شهر با نام بامهر یاد کردهاند. برخی از محققان این نامها را تصحیفی از بومهن میدانند.
با این حال، از تاریخ این منطقه تا
دوره قاجاریه آگاهیهای چندانی در دست نیست. در منابع دوره قاجاریه از این شهر با نام بومهند نیز یاد شده است.
به گزارش
عبدالله مستوفی بومهن در دوره سلطنت
محمدشاه قاجار (۱۲۵۰-۱۲۶۴ق/۱۸۳۴-۱۸۴۸م) جزو املاک خالصه محسوب شده، و به عنوان تیول به دسته سواران کردبچه واگذار گردیده بود.
ناصرالدین شاه در سفر خود به
مازندران در ۱۲۹۲ق/۱۸۷۵م، از
بومهن گذر کرده، و در سفرنامه خود فاصله آن را تا دماوند ۳ فرسخ و نیم ذکرکرده است. به نوشته او بومهن در آن زمان در تملک شخصی به نام جناب آقا بوده است.
گوبینو در سفرنامه خود بومهن و باغهای مجاور آن را به شهر پریان و امکنه
سحر و جادو تشبیه کرده است.
پولاک در سفرنامه خود از بومهن و تپههای رسوبی اطراف آن نام برده است.
اعتمادالسلطنه در
مرآة البلدان از سردی هوا و پرآبی رود بومهن سخن گفته است.
به گزارش او پلی محکم توسط حاجی میرزا بیک، از فراشان خلوت ناصرالدین شاه، بر آن رود بسته شده بود تا در مواقع طغیان رود، ارتباط تهران و مازندران قطع نشود.
غلامحسین افضلالملک که در اواخر دوره قاجاریه از بومهن دیدار کرده، آن را از توابع دماوند برشمرده، و آنجا را بسیار آباد با رودی پرآب و کاروانسراها، قهوهخانهها، باغستانهای پرمیوه و خانههای خوب توصیف کرده است. به نوشته او محصولات کشاورزی اراضی بومهن سالانه بالغ بر ۳۰۰ خروار
غله به جز میوههای درختی بوده است که در تملک بانوی عظمی، یکی از دختران ناصرالدین شاه، و فرزندان او قرار داشته است.
به گزارش عبدالله مستوفی در دوره سلطنت
احمد شاه قاجار بومهن از املاک سردار سپه بوده است.
طرح جامع این شهر نوبنیاد، در ۱۳۷۴ش به منظور جذب سرریز جمعیت و فعالیتهای اقتصادی کلانشهر تهران و دیگر کانونهای جمعیتی محور خاوری پایتخت به تصویب شورای عالی شهرسازی و معماری
ایران رسید و ساخت و ساز در آن از همان سال در قالب بناهای آپارتمانی و ویلایی در مقیاس گسترده آغاز گردید. وسعت این شهر حدود دو هزار هکتار تعیین شده است که از آن میان ۸۰۰ هکتار به منطقه آموزشی و تحقیقاتی اختصاص دارد که پذیرای فعالیتهای تخصصی، علمی و مراکز آموزشی است و نقش نخستین پارک بزرگ فناوری ایران را برعهده دارد. ناحیه تحقیقاتی و صنعتی این شهر در جنوب محور ارتباطی تهران ـ آبعلی واقع است و ناحیه مسکونی آن در دامنه کوهپایههای شمالی آن جای گرفته است. ناحیه مسکونی به وسیله شبکه اصلی معابر و دیگر تأسیسات به ۵ فاز شهری تقسیم شده است.
بر پایه برنامهریزیهای موجود پیشبینی شده است که این شهر تا ۱۳۹۵ش، ۲۰۰ هزار تن سکنه را در خود جای دهد. این شهر در ۳۰ کیلومتری خاور تهران و در مسیر راه تهران ـ
آمل قرار دارد
و در سرشماری ۱۳۸۵ش دارای ۳۷۴‘۲۵ تن جمعیت بوده است.
هرچند در هیچیک از منابع مکتوب پیش از
اسلام و یا دو سده نخستین اسلامی نامی از تهران دیده نمیشود، اما یافتههای باستانشناختی و شواهد توپوگرافیکی و اقلیمی، مؤید آن است که زمینهای واقع میان ارتفاعات توچال در شمال تهران و چشمهعلی در ری باستان (که بعدها هسته اولیه شهر تهران در آن محدوده شکل گرفت و گسترش یافت) در اعصار پیش از تاریخ خالی از سکنه نبوده است. در واقع آبهایی که بر اثر ذوب شدن برفهای قله توچال به جلگه تهران جاری میشود و یا برف و بارانهایی که از زمینهای بلند شمال به جلگه پست تهران فرو میریزد، شرایط زیستمحیطی مناسبی را برای نخستین اقوام کشاورز که دست از شکار کشیده، و در جستوجوی محلهای مناسب برای کشاورزی بودند، فراهم کرده بوده است.
یافتههای باستانشناختی در چشمهعلیِ ری، دروس و بهویژه قیطریه واقع در شمال تهران از وجود جمعیتهایی در این منطقه از حدود ۸ هزار سال پیش حکایت میکند.
این تمدن که به واسطه استفاده گسترده مردم این ناحیه از سفالهایی به رنگ قرمز که بدون چرخ سفالگری ساخته شدهاند، به «تمدن سفال قرمز» معروف است،
تقریباً تا ۵ هزار سال بعد ادامه داشت. در پایان هزاره ۲قم (تقریباً میان ۱۲۰۰-۸۰۰ قم)، تازهواردانی که بارزترین مشخصه آنها استفاده از سفالهایی به رنگ خاکستری تیره است، و به باور بیشتر دانشمندان منشأ آریایی داشتند، جای مردم متعلق به تمدن سفال قرمز را گرفتند. آثار قابل توجهی از صاحبان تمدن سفال خاکستری در حوزه تهران مانند خوجیر تهرانپارس، فشاپویه (پشاپویه)، حصارکِ شمیران، پل رومی، اوین، فرودگاه امام خمینی، دروس، بوستان پنجم سلطنتآباد (پاسداران)، عباسآباد و قیطریه یافت شده است.
بیشتر این آثار در محدوده تهران امروزی بهطور اتفاقی و به هنگام کارهای ساختمانی یافت شده، و سپس مورد توجه باستانشناسان قرار گرفته است.
به دلیل ساخت و سازهای در هم تنیده شهر تهران، و محدودیتهای فراوانی که باستانشناسان در کاوشهای خود با آنها روبهرو هستند، تاکنون آثاری از دورههای تاریخی که نشان دهد هسته اولیه شهر تهران در چه زمانی شکل گرفته، به دست نیامده است. زمانی به پیروی از دخویه تصور میشد که نام تهران در آثار جغرافیانویسانی چون اصطخری،
ابن حوقل و مقدسی
به صورت «بهزان» و یا «بهنان» یاد شده، و این نامها تصحیف و یا تحریفی از نام تهران است؛ اما این تفسیر نادرست مینماید، خاصه که یاقوت از بهزان و طهران هر دو یاد کرده است. به نوشته او «بهزان» در ۶ فرسنگی ری واقع بوده است و خرابههایی باستانی در آن وجود داشته که در آن روزگار احتمال میدادهاند آنجا ری قدیم باشد
در حالیکه به نوشته همو «طهران» قریهای در یک فرسنگی ری بوده است.
علاوه بر آن بعید است همه جغرافیانویسان متقدم نام محرَّفِ تهران را به صورت بهزان یا بهنان نوشته باشند
در حالی که نسبت «تهرانی» در منابع کهن وجود داشته است.
ظاهراً نام تهران نخستین بار در نام و نشان
محمد بن حمّاد تهرانی رازی، از
محدثان و
رجال نامدار سده ۳ق/۹م آمده است. او که در ری،
بغداد،
مصر و
شام حدیث میگفت، در ۲۶۱ق و یا به روایتی ۲۷۱ق در
عسقلان شام درگذشت.
وجود این نسبت در سده ۳ق مؤید آن است که
قریه یا روستای تهران دستکم در نخستین سدههای دوره اسلامی، و به اقرب احتمال بسیار پیش از آن وجود داشته است.
به هر حال تا پیش از حمله مغول، تهران به صورت روستایی نه چندان معتبر باقی بود و برپایه اسناد و مدارک تاریخی، روستاهای همسایه آن همچون دولاب، تجریش و حتی ونک (ایوان) از شهرت بیشتری نسبت به آن برخوردار بودند.
بیهقی در شرح لشکرکشی سلطان
محمود غزنوی در ۴۲۱ق/ ۱۰۳۰م به ری مینویسد: «چون به ری رسیدند، امیرمحمود به
دولاب فرو آمد بر راه طبرستان نزدیک شهر (ری)، و امیرمسعود به علیآباد لشکرگاه ساخت بر راه
قزوین، و میان هر دو لشکر مسافت نیم فرسنگ بود».
این نکته که بیهقی در شرح این رویداد نامی از تهران نبرده است، نشان میدهد که شهرت دو روستای دولاب (امروزه محلهای در جنوب شرقی تهران) و علیآباد (محلهای در جنوب تهران کنونی) در نیمه نخست سده ۵ ق بیشتر از دهکده همسایه آنها یعنی تهران بوده است. اما از سده ۶ ق بدینسو تهران اندکاندک نام و شهرتی یافت، و مورخان و جغرافیانویسان در آثار خود از آن سخن به میان آوردند که برپایه نوشتههای آنان میتوان تحولات آن روستا را تا حدی مورد بررسی قرار داد.
ابن بلخی در اوایل سده ۶ ق/۱۲م (پیش از ۵۱۰ ق) در
فارسنامه از «انار طهرانی» نام برده، و آن را ستوده است.
محمد بن محمود طوسی، صاحب کتاب عجایب المخلوقات،
و
سمعانی در
الانساب در میانههای سده ۶ ق نیز از مرغوبیت انار تهران یاد کردهاند، بدون آنکه توصیفی از اوضاع و احوال آنجا ارائه کرده باشند. در نیمه دوم همین سده تهران مشهورتر از دولاب بوده است؛ زیرا
ظهیرالدین نیشابوری در
سلجوقنامه اشاره کرده است که در این سال (۵۶۱ ق/ ۱۱۶۶م) «ارسلان بن طغرل از ری کوچ کرد و بر سر دولاب طهران نزول فرمود».
راوندی صاحب کتاب
راحة الصدور نیز همین واقعه را با کمی اختلاف گزارش کرده است.
یاقوت حموی نخستین کسی است که درباره اوضاع و احوال تهران آگاهیهای نسبتاً مفصل و جالب به دست داده است. او که در ۶۱۷ ق/۱۲۲۰م از پیشاپیش سپاهیان مغول میگریخت، به ری رسید و با آنکه خود تصریح کرده که در مدت اقامتش در ری از تهران بازدید نکرده، اما به نقل از یکی از مردم ری، روستای تهران را چنین وصف کرده است: میان این دو یک فرسنگ فاصله است. تهران روستایی بزرگ است که در زیرزمین بنا شده، و هیچکس نمیتواند به خانه اهالی آن دسترسی یابد، مگر آنکه خودِ اهالی آن بخواهند. بارها اتفاق افتاده که برضد سلطان سر به
شورش برداشتهاند و او چارهای نداشته است، جز آنکه آنان را با حیله به دام اندازد. در این روستا ۱۲ محله وجود دارد که اهالی آنها پیوسته با یکدیگر در جنگ و ستیزند و ساکنان یک محله به دیگر محلهها نمیروند. در تهران باغها و بستانهای درهمتنیده بسیار هست که مانع تاخت و تاز ناگهانی مهاجمان میشود.
اشارات یادشده را
زکریای قزوینی در نیمه دوم سده ۷ق تأیید و تکمیل کرده است. به گزارش او در آن روزگار که چند دهه از حمله
مغولان به ری میگذشته، تهران روستایی بزرگ و پرجمعیت به شمار میرفته، و در باغهای انبوه آن انواع میوههای ممتاز به عمل میآمده است. او نیز همچون یاقوت به خانههای زیرزمینی تهرانیها اشاره، و آنها را به سوراخ موش کور تشبیه کرده است
ورود به این خانههای زیرزمینی که دسترسی به آنها فقط از طریق دهلیزهای تنگ و تاریک میسر بوده، در واقع مهمترین ابزار دفاعی روستای بدون حصار تهران به شمار میرفته است،
به نوشته زکریای قزوینی
مردم تهران به هنگام تهاجم دشمنان در این خانههای زیرزمینی پناه میگرفتند و از نظرها ناپدید میشدند و دشمن پس از چند روز که کسی را نمییافت، به ناچار آنجا را ترک میکرد. از سویی دیگر این خانههای زیرزمینی صاحبانشان را از گرمای شدید تابستان و سرمای زمستان تهران محافظت میکرد.
با همه این احوال، بعید است که همه خانههای تهران یکسره زیرزمینی بوده باشد. بدون تردید بعضی از خانهها دستکم دارای ساختمانی مختصر در سطح زمین بودهاند؛ برای مثال اتاقی داشتهاند که به تونل ورودی راه داشته است. دیوار دور باغها و جالیزهایی که خانههای زیرزمینی میان آنها قرار داشتهاند، مانعی نسبتاً مستحکم بوده، و نقش دفاعی را در برابر دشمنان داخلی و خارجی ایفا میکرده است. البته دستکم در میان بزرگان شهر کسانی بودهاند که حتی اگر خانهای عادی نداشتهاند، حداقل خانهای داشتهاند که بخشی از آن در سطح زمین بوده است.
پس از ویرانی ری به دست مغولان در ۶۱۷ ق/۱۲۲۰م و اضمحلال آن در دوره ایلخانان مغول، شمار بسیاری از مردم ری و شاید روستاهای پیرامون آن به تهران مهاجرت کردند و به یقین همه این مهاجران در کار معماری و خانهسازی ذوق و سلیقه مشترکی با ساکنان بومی تهران نداشتند؛ از اینرو، خیلی زود و پس از چند دهه تهران به شهری بدل شد که ویژگی چشمگیر آن، دیگر خانههای زیرزمینیاش نبود.
به گزارش حمدالله مستوفی تهران در نیمه نخست سده ۸ ق/۱۴م و در اواخر فرمانروایی
ایلخانان، روستایی معتبر از توابع غار (یکی از ۴ ناحیه تومان ری) به شمار میرفته است.
پس از افول ورامین در رویدادهای اواخر سده ۸ ق که در دوره ایلخانان جای شهر ری را گرفته بود و مرکزیتِ تومان ری را داشت، تهران رونق و اعتباری دو چندان یافت،
چنانکه کلاویخو، فرستاده هانری سوم پادشاه
اسپانیا به دربار امیرتیمور گورکانی (که بر سر راه خود به سمرقند در ۸۰۷ق/۱۴۰۴م چنـد روزی را در تهـران به سر بـرده) آنجا را شهر خوانده است.
این مطلب مؤید آن است که اهالی محل هم در آن هنگام تهران را شهر میخواندهاند.
کلاویخو تهران را شهری بزرگ، خرم و فرحزا وصف کرده که بر گرد آن دیواری نبوده، و در آن همهگونه وسایل آسایش یافت میشده است. به گزارش همو تهران در آن زمان در قلمرو حکومت سلیمان میرزا، داماد
تیمور گورکانی قرار داشته است. مقر این امیر تیموری شهر ورامین بوده که کلاویخو آن را شهری بزرگ، اما با خانههای اغلب خالی از سکنه و غیرمسکونی توصیف کرده است.
کلاویخو از خانههای زیرزمینی تهران یاد نکرده، و نوشته است که او را در اقامتگاه موقت امیر تیمور و در واقع در بهترین خانه تهران، جای دادند. بدون تردید این بنا تنها بنای بیرونی تهران نبوده است، زیرا فردای آن روز بابا شیخ نامی که از بزرگان تهران و مأمور استقبال و پذیرایی از آنها بوده، او و همراهانش را به اتفاق سفرای سلطان
مصر که در آن هنگام آنها نیز در تهران به سر میبردند، به سرای خود دعوت، و در آنجا از آنها پذیرایی کرده است.
احتمال دادهاند ساختمانی که کلاویخو از آن یاد کرده است، با ملحقاتش، در محل کنونی تخت مرمر و خلوت کریمخانی در
کاخ گلستان قرار داشته، و از همان زمان به هنگام حضور حاکم ولایت و یا عبور پادشاه از محل، نقش مرکز اداری را ایفا میکرده است و بعدها هسته اولیه ارگ سلطنتی تهران را تشکیل داده است.
با توجه به اینکه بقایای قدیمیترین بناهای تهران در محدوده تهرانِ عصر تیموری واقع است و با این فرض که امامزادهها و گورستانها در کنار مرزهای شهری قرار داشتهاند، میتوان محدوده تهرانِ عصر تیموری را بازشناخت. بر این اساس منتهیالیه جنوب شرقی تهران در سده ۹ق/۱۵م، تقریباً در نزدیکی محلی بوده است که اکنون
بقعه سیداسماعیل در آن قرار دارد. این بقعه پیش از۸۸۶ ق/ ۱۴۸۱م ساخته شده است.
امامزاده یحیی مرز شمال شرقی شهر را تعیین میکرده است. این مقبره که در ۸۹۵ ق/۱۴۹۰م وجود داشته، قطعاً پیش از ۶۲۸ ق/ ۱۲۳۱م ساخته شده است، زیرا بر یک تکه کاشی مکشوفه در آنجا همین تاریخ نقش شده است. خانهها و باغهای تهران تا آن سوی امامزاده یحیی امتداد مییافتند و سپس با گردش به سمت غرب تا محل کنونی کاخ گلستان پیش میرفتند. مرز جنوبی تهران
امامزاده زید در محل کنونی بازار بوده، و مرز جنوب غربی تهران به
امامزاده سیدنصرالدین که پیش از ۹۹۳ق/۱۵۸۵م ساخته شده بود، نمیرسیده است. بازار یا توده کوچک بناهای تجارتی که بازار را تشکیل میداده، قطعاً در محل کنونی خود قرار داشته، و مهمترین محله از محلههای دوازده گانه تهران به شمار میرفته است.
وجود امامزادههای متعدد در تهران و اعتبار آنان نزد مردم تهرانِ آن زمان، مؤید آن است که مردم تهران پیش از روزگار
صفویه به
مذهب تشیع درآمده بودند. به گزارش
حمدالله مستوفی مردم ری و بیشتر توابع آن در نیمه نخست سده ۸ ق/۱۴م، به استثنای چند دیه از جمله دیه قوهه، شیعه ۱۲ امامی بودهاند. با توجه به اهمیت تهران در آن زمان، اگر تهران هم جزو این استثناها بود، مسلماً حمدالله به آن اشاره میکرد. هرچند تهران از سده ۷ق/۱۳م به بعد رو به توسعه نهاده بود و تا اوایل سده ۱۰ق/۱۶م، به هنگام برآمدن دولت صفویان از حالت روستایی خُرد و کماهمیت بیرون آمده، و حیات نیمه شهری یافته بود، اما اعتبار و شهرت واقعی آن از زمان شاه طهماسب صفوی (سلطنت ۹۳۰-۹۸۴ق/۱۵۲۴-۱۵۷۶م) آغاز شد.
نزدیکی تهران به قزوین، پایتخت آن روزگار صفویان، و وجود باغها و برخورداری از شکارگاههای مناسب، و به ویژه نزدیکی تهران به
بقعه حضرت حمزه در جوار
بقعه حضرت عبدالعظیم در ری که صفویان او را نیای خود میدانستند و شاه طهماسب گاهی به زیارت آن بقعه میرفت و در حوالی تهران به شکار میپرداخت، از جمله عواملی است که منابع متأخرتر در جلب توجه شاه طهماسب به تهران مؤثر دانستهاند.
اما افزون بر اینها، باید موقعیت جغرافیایی تهران به عنوان گذرگاهی بر سر راههای
خراسان،
مازندران و
آذربایجان را عامل اصلی توجه شاه طهماسب به این شهر دانست، زیرا یکی از نگرانیهای اصلی شاه طهماسب مسئله ازبکها بود که مرتباً خراسان را آشفته، و گاه سراسر ایران را تهدید میکردند. سرکشیهای حکام مرعشی مازندران نیز موجب دیگری برای نگرانی شاه طهماسب بود. دشت ورامین و جلگه تهران به سبب گستردگی و برخورداری از آب، سبزه، درخت و مزرعه، هدف مهاجمانی بود که به دنبال تأمین آزوقه و علوفه بودند و میتوانستند از تهران به عنوان پایگاه حمله به قزوین استفاده کنند. از اینرو وجود شهری محصور با برج و باروی استوار در این ناحیه به دیده شاه طهماسب ضروری مینمود. در این صورت تهران به صورت دژی درمیآمد که هم سپر دفاع از قزوین بود و هم انبار تدارکات برای لشکرکشی به مازندران و خراسان.
شاه طهماسب در لشکرکشیهایش برای مقابله در برابر تهاجمات ازبکها گاه از تهران به عنوان اردوگاه استفاده میکرد و بیتردید به اهمیت نظامی این شهر واقف بود.
از اینرو به دستور او در ۹۶۱ق/۱۵۵۴م در تهران بازاری ساختند و بارویی بر گرد شهر کشیدند. درازای این بارو، یک فرسنگ یعنی حدود ۶ هزار گام بود و ۱۱۴ برج به عدد سورههای
قرآن کریم، و ۴ دروازه داشت. در هر برجی یک
سوره از
قرآن مجید را دفن کرده، و بر گرد بارو نیز خندقی کنده بودند.
تهران برپایه برج و باروی شاه طهماسبی و بر حسب خیابانهای کنونی آن، از شمال به خیابان چراغ برق (امیرکبیر)، میدان توپخانه (امام خمینی) و خیابان سپه (امام خمینی)، از شرق به خیابان ری، از جنوب به خیابان مولوی و از غرب با اندک انحرافی به خیابان شاپور (وحدت اسلامی) محدود بوده است.
دروازههای چهارگانه تهران عبارت بودند از: ۱. دروازه حضرت عبدالعظیم یا دروازه اصفهان در جنوب تهران. این دروازه در جانب شمالی خیابان مولوی امروزی، ابتدای بازار دروازه یا بازار حضرتی واقع بوده است. این بازار را به سبب آنکه به روی جاده حضرت عبدالعظیم باز میشد، «بازار حضرتی»، و از آنجا که به دروازه میرسید، «بازار دروازه»، و خود دروازه را به سبب آنکه به روی جاده اصفهان باز میشد، «دروازه اصفهان» نیز میگفتند. ۲. دروازه دولاب در شرق تهران آن زمان، در خیابان ری حدود سه راه بوذرجمهری (۱۵ خرداد کنونی) در مدخل بازارچه نایبالسلطنه. ۳. دروازه شمیران در شمال شرقی تهران قدیم در مدخل خیابان پامنار نرسیده به خیابان چراغ برق (امیرکبیر). ۴. دروازه قزوین در غرب تهران آن روزگار، حدود میدان شاپور (وحدت اسلامی) در مدخل بازارچه قوامالدوله.
بیشتر اراضی درون حصار تهران آن زمان را زمینهای بایر و یا باغهای وسیع و کشتزار دربر میگرفته، و مناطق مسکونی بخش کوچکی از اراضی درون حصار را شامل میشده است. پیترو دلاواله جهانگرد معروف ایتالیایی که در ۱۰۲۸ق/۱۶۱۹م به روزگار شاه عباس اول صفوی از تهران دیدار کرده، تهران را شهری بزرگتر از قزوین، اما با جمعیتی اندک گزارش کرده است که سراسر آن پوشیده از باغهای بزرگ بوده است.
نوشتههای دلاواله را نخستین نقشه مهندسی تهران که در ۱۲۵۷ق/۱۸۴۱م توسط برهزین، جهانگرد و خاورشناس روسی تهیه و در ۱۲۶۹ق/۱۸۵۲م در مسکو به چاپ رسیده است، تأیید میکند. برپایه این نقشه که حدود ۳۰۰ سال پس از برپایی باروی تهران ترسیم شده (و در این مدت به یقین تهران توسعه بیشتر یافته بوده) هنوز مناطق مسکونی بر محور بازار که از سبزه میدان در مرکز شهر تا دروازه شاه عبدالعظیم در جنوب شهر امتداد داشت، متمرکز بوده است و محلههای چاله میدان و عودلاجان در شرق، و سنگلج در غرب به نحو حیرتآوری خلوت به نظر میرسند. نکته قابل تأمل دیگر در این نقشه وجود باغهایی است که نواحی وسیعی از شمال شرقی و شرق تا جنوب شرقی و نیز شمال غربی و غرب تا جنوب غربی تهرانِ درون بارو را دربر میگرفته است.
اما به راستی چرا باروی تهران تا این اندازه بزرگ بوده است؟ به گمان مهمترین دلیل این امر حفاظت از منابع آب شهر بود. منابع آب تهران آن روزگار عبارت بودند از دو چشمه به نامهای «سرچشمه بالا» و «سرچشمه پایین» که در شمال شرقی فوران میکردند و در مرکزِ حصار جایی که بعدها ارگ سلطنتی تهران در آن ساخته شد، قنات مهران ظاهر میگردید؛ و در شمال غربی در محله سنگلج قنات «آب پخش کن» واقع بود. این منابع حیاتی آب بایستی در درون حصار شهر قرار میگرفتند تا در هنگام جنگ و حمله احتمالیِ دشمن از ویرانی و آسیب در امان باشند. بسته شدن این منابع یا تغییر مسیر آنها منجر به بیآبی و موجب سقوط شهر میگردید. افزون بر این چنانکه گذشت، سراسر نواحی غربی و شرقی زمینهای تهران، متصل به بارو پوشیده از باغ و کشتزار بود و ضرورتهای اقتصادی و جنگی ایجاب میکرد که باروی شهر آنها را نیز دربر گیرد تا از آسیب دشمن در امان باشند.
اما با وجود توجه بسیار شاه طهماسب به تهران، او اقدامی برای ایجاد بناهای دولتی و یا سلطنتی در این شهر نکرد. نخستین بناهایی که پس از تکمیل بارو در تهران ساخته شد،
حمام،
تکیه و
مدرسه خانم است که به دستور «خانم»، خواهر شاه طهماسب
در محله چاله میدان از قدیمیترین نقاط مسکونی تهران بنا شد که هنوز هم یاد آنها در نامهای «گذرِ درِ حمام خانم» و «مدرسه خانم» باقی است.
چندی بعد در زمان سلطنت شاه عباس اول (سل ۹۹۶-۱۰۳۸ق/ ۱۵۸۸-۱۶۲۹م) تهران جای ورامین را (که پیش از آن حاکمنشین ولایت ری بود) گرفت
و به مهمترین شهر و حاکمنشینِ آن ناحیه بدل شد و حتی از ری هم پیشی گرفت. به نوشته دلاواله نام تهران بر ولایتی که این شهر مرکز آن بود، نیز اطلاق میشد.
پس از درگذشت شاه طهماسب مهمترین واقعهای که در تهران روی داد، قتل سلطان حسن میرزا حاکم مازندران بود. چون شاه اسماعیل دوم، جانشین طهماسب، فرزندی نداشت، سلطان حسن میرزا به دعوی ولیعهدی از مازندران روانه قزوین شد و بر سر راه، در تهران منزل کرد. شاه اسماعیل دوم که سلطنت خود را از ناحیه او در خطر میدید، به دست مأمورانش سلطان حسن میرزا را در تهران به
قتل رساند.
به گزارش اعتمادالسلطنه،
شاه عباس اول در ۹۹۵ق/۱۵۸۷م پدرش شاه محمد خدابنده را پس از برکناری از سلطنت در تهران زندانی کرد. سپس خود به تهران آمد و با برپایی مجلسی شاهانه به بزرگداشت او برخاست، و با پدر راهی قزوین شد. شاه عباس اول در ۹۹۸ق برای سرکوب عبدالمؤمنخانِ ازبک که در خراسان دست به تاراج و کشتار مردم گشوده بود، با سپاهی آهنگ خراسان کرد و در سر راه خود در تهران اردو زد؛ اما در آنجا بیمار شد و از پیشرفت بازماند و سپاهیانش پراکنده گردید؛ در نتیجه ازبکها
مشهد را تسخیر و
غارت کردند.
از اینرو شاه عباس
سوگند خورد که دیگر پای در این شهر نگذارد و
لعنت کرد بر کسی که به تهران وارد شود و شب را در آنجا
بیتوته کند.
شاه عباس چند بار ضمن سفرهایش از کنار تهران گذشت، اما هرگز پای به این شهر نگذاشت.
دلاواله در یکی از سفرهای شاه عباس از مازندران به
اصفهان در ۱۰۲۸ق/۱۶۱۹م همراه او بود. چون شاه در حوالی تهران توقف کرد، او از اردو جدا شد و به دیدار تهران رفت. شرحی که دلاواله در سفرنامه خود درباره تهران آورده، جالب و مهم است. به گفته او تهران شهری بزرگ، اما کم جمعیت و فاقد عمارتهای زیبا و قابل توجه بوده است؛ ولی باغهای بزرگِ آن انواع میوه داشته است و مردم تهران به سبب گرمی هوا، صبح خیلی زود میوهها را میچیدند و برای فروش به اطراف میفرستادند. دلاواله اشاره کرده است که این باغها توسط نهرهای پرشمارِ پراکنده در سطح شهر آبیاری میشدند. او از چنارهای تنومند و زیبای خیابانهای تهران به شگفتی یاد کرده، و نوشته است در عمر خود هیچگاه این اندازه چنارهای تنومند ندیده است. از اینرو او تهران را «شهر چنار» نامیده است.
سرتوماس هربرت نیز که حدود ۱۰ سال پس از دلاواله یعنی در ۱۰۳۷ق/۱۶۲۸م از تهران دیدار کرده، در سفرنامه خود به نکات جالبی درباره وضعیت تهران اشاره کرده است. به نوشته او تهران در آن زمان شهری با ۳ هزار خانه خشتی سفیدرنگ بوده است که در میان بناهای آن جز دو بنا، یکی خانه حاکم شهر و دیگر بازار شهر (که آن دو نیز فاقد معماری قابل تحسین بودهاند) بنای قابل توجه دیگری وجود نداشته است. بازار شهر دارای دو بخش مسقف و روباز بوده است. نهری که به دو شاخه تقسیم میشده، و از میان شهر میگذشته، کشتزارها و باغهای درون حصار تهران را آبیاری میکرده است. پیوسته به زمینهای شهر، باغی سلطنتی که با دیوار بلند گلین احاطه شده بود، نیز وجود داشته است.
با توجه به گزارش هربرت مبنی بر وجود ۳ هزار خانه در تهران میتوان تخمین زد که تهران در نیمه نخست سده ۱۱ق، حدود ۲۵ تا ۳۰ هزار تن جمعیت داشته است و این شمار جمعیت بر وجود شهری نسبتاً بزرگ دلالت دارد.
چنین مینماید باغ سلطنتی که هربرت به آن اشاره کرده است، همان چهارباغ یا چنارستان عباسی باشد که اعتمادالسلطنه
آن را از آثار دوره شاه عباس اول دانسته است که بعدها ارگ سلطنتی و عمارات دیوانی در آن ساخته شد.
جانشینان شاه عباس اول نیز به تهران آمدوشد داشتند و بعضی از آنها در این شهر بناهایی برپا کردند. به گزارش اعتمادالسلطنه
شاه عباس دوم صفوی در ۱۰۷۲ق/۱۶۶۲م هسته اولیه
مسجد جامع تهران را که بعدها در زمان
قاجاریه مرمت و گسترش یافت، بنا نهاد. به نوشته لردکُرزُن،
شاه سلیمان صفوی در تهران قصری بنا کرد که آخرین شاهان صفوی گاهی در آن اقامت میکردند. هرچند در هیچیک از متون تاریخی دوره صفویه از بنای قصری در تهران به فرمان شاه سلیمان یا جانشینانش یاد نشده است، اما وجود «عمارت سلطنتی» در تهران در سالهای پایانی حکومت صفویه مسلم است.
در سالهای آخر سلطنت شاه سلطان حسین صفوی که نواحی شرقی ایران دستخوش شورش
غلزاییان و
ابدالیان شد، شاه دربار خود را به قزوین منتقل ساخت
و چون به توصیههای مؤکد فتحعلیخان وزیر برای مقابله با مهاجمان سرانجام به سوی خراسان روانه شد (
ذیقعده ۱۱۳۲) اما از تهران فراتر نرفت
و چند ماه تا اوایل سال ۱۱۳۳ق/۱۷۲۱م، همراه درباریان و ۱۵ هزار تن قراول و غلامان خاصه در تهران اقامت گزید.
در این ایام فرستادگانی از طرف سلطان احمد سوم عثمانی و پترکبیر تزار روسیه برای کسب اطلاع از اوضاع و احوال آشفته ایران به تهران آمدند و در «عمارت چهار باغ که عمارت سلطنتی تهران بود» طی تشریفاتی به حضور شاه سلطان حسین رسیدند.
از دیگر وقایعی که در زمان حضور شاه سلطان حسین در تهران روی داد،
توطئه درباریان برضد فتحعلیخان، صدر اعظم شایسته وقت، و برکناری او از مقام صدارت عظمی بود. چون با برکناری فتحعلیخان، موضوع عزیمت شاه و دربار به خراسان منتفی شد، آنان در اواخر
بهار ۱۱۳۳ق/۱۷۲۱م از تهران به اصفهان رهسپار شدند.
پس از سقوط اصفهان به دست محمودافغان در ۱۱۳۵ق، طهماسب میرزا، ولیعهد شاه سلطان حسین در قزوین بر تخت سلطنت نشست.
در این زمان اوضاع آشفته ایران سبب شد تا دولتهای روسیه تزاری و
عثمانی بخشهایی از خاک ایران را در نواحی شمال غربی و غرب کشور به تصرف درآورند. شاه طهماسب دوم درصدد مقابله برآمد و به
اردبیل رفت، اما پس از سقوط
تبریز به دست عثمانیان، برای سرکـوب افاغنه با نیروهای خود از اردبیل عازم تهران شد.
اشرف افغان به سرعت خود را از اصفهان به تهران رساند. شاه طهماسب بهسختی شکست خورد و به
استراباد رفت و تهران به دست
اشرف افغان افتاد.
اشرف تهران را به صورت پایگاه عملیات نظامی خود در نواحی شمالی ایران و دژی برای مقابله با مخالفانش در مازندران، زنجان و آذربایجان درآورد. افغانها ۵ سال تهران را در تصرف داشتند و در این مدت بناهایی در این شهر ساختند. قسمتهایی از بناهای ارگ سلطنتی تهران و دیوار گرداگرد آن، و دروازه اسدالدوله (دروازه دولت) از آن جملهاند.
دیوار ارگ که تا اواسط سلطنت قاجارها برپا بود، از سمت جنوب با دروازهای به بازار راه داشت و از سمت شمال در محل کنونی میدان توپخانه با دروازه و تخته پل رو به بیابان باز میشد. دروازه شمالی تا دوره
محمدشاه قاجار به نام «دروازه اسدالدوله» خوانده میشد و در دوره ناصرالدین شاه، «دروازه دولت» نام گرفت.
رسم افغانها این بود که بر هر جا که دست مییافتند، ارگی در آنجا میساختند که یک ضلع آن حتماً در سمت صحرا قرار داشت، تا اگر مورد حمله واقع شدند و ارگ سقوط کرد، بتوانند از آن سمت به صحرا بگریزند.
در ۱۱۴۲ق/۱۷۳۰م
اشرف افغان پس از شکست از نادرقلی افشار (نادرشاه آینده) در نبرد مهماندوستِ دامغان به سرعت به سوی ورامین عقب نشست و از اسلامخان افغان، حاکم وقت تهران درخواست نیروی کمکی کرد. اسلامخان با ۵ هزار تن سپاهی از تهران به یاری او شتافت.
اشرف در گذرگاهی کوهستانی، تنگ و سخت گذر، موسوم به «سردره خوار» بر سر راه نیروهای نادرقلی به کمین نشست؛ اما نادر مواضع
اشرف را درهم شکست و افغانها دوباره شکست خوردند و به شتاب روانه اصفهان شدند. افغانها پیش از تخلیه تهران، اموال مردم را غارت کردند و مردان معتبر شهر را در ارگ گرد آوردند و به قتل رساندند. پس از فرار افغانها از تهران، اوباش و اشرار شهر به ارگ ریختند و آنچه از افغانها برجای مانده بود، چپاول کردند و هنگام غروب با مشعل افروخته، به قصد غارت به انبار اسلحه رفتند؛ ناگهان شعله مشعل به مخزن باروت افتاد و بر اثر انفجاری مهیب، بیش از ۸۰ تن کشته شدند.
نادر پس از تصرف تهران، طهماسب میرزا را همراه ۶ هزار تن سپاهی در آنجا باقی گذاشت
تا به نوشته استرابادی «به تنظیم نظام و تنسیق مهمات ملکی» بپردازد.
پس از آنکه نادر اصفهان را نیز تصرف کرد، طهماسب روانه آن ولایت شد.
نادرشاه در دوران سلطنتش، به سبب آنکه همواره در
جنگ و ستیز و کشورگشایی بود، پایتخت ثابت نداشت، ولی مشهد و ولایت خـراسان قلب قلمـرو او به شمار مـیرفت.
با این همه، تهران به سبب اهمیت نظامیاش مورد توجه او بود و نادر بارهـا این شهر را اردوگاه خـود قرار داد و به آنجا آمد و شد داشت.
نادرشاه که میکوشید مردم را از اختلافات دینی باز دارد و موجبات کشمکشها و جنگهای مذهبی را از میان بردارد، دستور داده بود تا کتابهای مقدس
تورات و
انجیل و
قرآن را برای آشنایی بیشتر او با آن متون به فارسی ترجمه کنند. پس در ۱۱۵۴ق/۱۷۴۱م در تهران مجلسی برپا کرد و در آن مجلس روحانیان یهودی، مسیحی و مسلمان ترجمههایی از آن کتابهای مقدس را بر او عرضه داشتند.
در همان سال، پس از سوءقصدی ناموفق به جان نادرشاه در جنگلهای مازندران، او نسبت به رضاقلی میرزا، فرزند ارشد خود، ظنین شد و دستور داد که او به تهران رود و همانجا بماند. نیز مقرر داشت مالیات تهران صرف هزینههای اقامت اجباری او در آنجا گردد.
پس از قتل نادرشاه در ۱۱
جمادیالآخر ۱۱۶۰،
بار دیگر سراسر ایران دستخوش
آشوب و
هرج و مرج شد. پس در جنگی که میان عادلشاه و ابراهیمخان افشار در محلی میان
سلطانیه و
زنجان درگرفت، عادلشاه شکست خورد و همراه تنی چند از یارانش به تهران گریخت. ابراهیمخان سوارانی در پی او به تهران فرستاد و آنها عادلشاه را دستگیر کردند.
چون شاهرخ در خراسان، و ابراهیمخان در تبریز هر یک خود را شاه خواندند (۱۱۶۱ق/۱۷۴۸م) و نابسامانی و کشمکشها بالا گرفت، کریمخان زند به مدد علیمردانخان بختیاری، اصفهان را تسخیر کرد و خود برای تصرف تهران، قزوین،
همدان و نواحی غربی ایران از اصفهان بیرون رفت و بر آن نواحی استیلا یافت.
چندی بعد که میان
کریمخان زند و علیمردان خان اختلاف و جنگ افتاد، علیمردانخان با محمدحسنخان قاجار متحد شد و خان قاجار نیروهای کریمخان زند را در استراباد به محاصره درآورد. کریمخان با معدودی از همراهان خود به تهران رفت؛ اما تمامی لشکریانش به اسارت محمدحسنخان قاجار درآمدند. محمدحسنخان اسیران سپاه کریمخان را آزاد کرد و این اسیران آزاد شده دسته دسته خود را به تهران رساندند. کریمخان حدود دو ماه در تهران توقف کرد و به گردآوری سپاه پرداخت.
تهران در آن هنگام در موقعیتی بود که میتوانست سپاهی شکست خورده را در خود جای دهد، اما چندان امن و مطمئن نبود که بتواند به صورت مرکز عملیات نظامی کریمخان درآید؛ از اینرو، خان زند در ۱۱۶۵ق/۱۷۵۲م از تهران به اصفهان رفت.
در ۱۱۷۱ق/۱۷۵۹م محمدحسنخان قاجار رهسپار تسخیر اصفهان و شیراز شد و اصفهان را گرفت؛ اما چون نتوانست بر شیراز دست یابد (۱۱۷۲ق)، نخست به اصفهان و از آنجا به تهران عقب نشست و چندی بعد به مازندران بازگشت.
در این هنگام کریمخان زند به قصد یکسره کردن کار خان قاجار، نخست برادر خود شیخ علیخان را با ۳ هزار سوار به تعقیب او به مازندران فرستاد و کمی پس از آن خود با حدود ۱۲ هزار تن سپاهی از شیراز بیرون آمد و به منظور پشتیبانی از عملیات جنگی شیخ علیخان، در تهران اردو زد.
محمدحسن خان قاجار در جنگ کشته شد و سر بریده او را به تهران نزد کریمخان آوردند و او دستور داد تا آن سربریده را با احترام دفن کنند.
پس از این واقعه کریمخان زند که آخرین رقیب نیرومند خود را از سر راه برداشته بود، به نوشته اعتمادالسلطنه، «در دیوانخانه تهران به تخت شاهی نشست».
تهران به سبب موقعیت خاص جغرافیایی و قابلیت دسترسی از آنجا به ۴ سوی کشور مورد توجه کریمخان زند بود و خان زند قصد داشت دربار خود را از شیراز به تهران منتقل سازد؛ از اینرو در مدتی که کریمخان در تهران اقامت داشت، به دستور او در محل ارگ سلطنتی کنونی که در آن روزگار جز ۴ باغی از زمان شاه عباس اول و عمارت و دیوانخانهای از شاه سلیمان صفوی، عمارت مهم دیگری نداشت،
عمارت و
دارالحکومه و
حرمخانه و
خلوتخانه بنا شد. گویا در همین زمان دوباره برج و بارویی در اطراف ارگ احداث، و خندقی عمیق گرداگرد آن حفر گردید.
از وقایع ناخوشایندی که در طول اقامت کریمخان در تهران روی داد، کشتار افغانهای مقیم تهران بود که چند بار به شورش و شرارت برخاسته، شهر را غارت و خانهها را ویران کرده بودند.
کریمخان که میکوشید نابسامانیها و پریشانیهای قلمرو خود را از میان بردارد و وجود افغانها را مانعی بزرگ بر سر این راه میدید،
بنابراین گروهی از
افاغنه را به قتل رساند.
کریمخان زند در
ذیقعده ۱۱۷۵/مه ۱۷۶۲ تهران را به قصد تسخیر آذربایجان ترک کرد و در غیاب خود اداره شهر را به حاج جعفرخان، از بزرگان تهران واگذارد
کریمخان با چیرگی بر آذربایجان، بر سراسر ایران به استثنای خراسان که به احترام نادرشاه به آنجا نمیتاخت، سیطره یافت. سپس در ۱۱۷۶ق از تهران روانه شیراز شد و غفورخان تهرانی را به حکومت این شهر منصوب کرد. غفورخان تا چندی پس از مرگ کریمخان زند (
صفر ۱۱۹۳/ فوریه ۱۷۷۹) حاکم تهران بود، تا آنکه سرانجام، در حالی که در محاصره آقامحمدخان قاجار قرار داشت، در ۱۱۹۷ق به بیماری وبا درگذشت. چون این بیماری به اردوی آقامحمدخان قاجار نیز که در شمیران استقرار داشت، سرایت کرد، خان قاجار نتوانست در آن سال تهران را مسخر سازد. بنابراین دست از محاصره تهران کشید و به دامغان رفت
و پس از چندی از دامغان به استراباد عزیمت کرد تا به تقویت قوای نظامی خود بپردازد.
در این هنگام علیمرادخان زند که داعیه سلطنت داشت و اصفهان را هم تصرف کرده بود، با ۴۰ هزار سوار به قصد سرکوب آقامحمدخان قاجار روانه تهران شد. مردم تهران پذیرای او شدند و دروازههای شهر را بر روی او گشودند، و تهران به پایگاه عملیات جنگی علیمرادخان زند در برابر آقامحمدخان بدل شد. اما نهتنها کوششهای علیمردانخان برای سرکوب خان قاجار به جایی نرسید، بلکه گرفتار شورش جعفرخان زند نیز شد و در راهِ جنگ با او، در حوالی اصفهان درگذشت.
از سویی دیگر آقامحمدخان برای جنگ با جعفرخان از مازندران به جانب اصفهان لشکر کشید و در میانه راه، آهنگ تهران کرد، اما مردم تهران دروازههای شهر را بر او نگشودند و شهر را تسلیم نکردند.
آقامحمدخان نیز مجنونخان پازوکی را به محاصره تهران گماشت و خود به جانب اصفهان تاخت
و پس از پیروزی بر جعفرخان زند و تصرف اصفهان،
تهران را هم تسخیر کرد و یک سال پس از آن یعنی در روز یکشنبه ۱۱
جمادیالاول ۱۲۰۰ مطابق با اول نوروز آن سال در تهران بر تخت شاهی نشست و به نام خود سکه ضرب کرد و از آن تاریخ شهر تهران رسماً به عنوان پایتخت ایران شناخته شد.
تهران جزئی از فلات حاصلخیز مرکزی ایران است. این فلات از مناطق جغرافیایی دامغان و سمنان در شمال شرقی، گرمسار و
ری و تهران و
کرج در شمال، دشت قزوین در شمال غربی،
قم در مرکز، و
کاشان در جنوب تشکیل شده است و به دو دلیل اهمیت زیستمحیطیِ خاصی دارد. نخست آنکه بیشتر آبهایی که از کوههای زاگرس در شمال غرب و از دامنه جنوبی کوههای البرز در شمال سرچشمه میگیرند، با گذر از این دشتها امکان زیست را فراهم میسازند. همچنین از قدیم، مهمترین راههایی که حوزه مدیترانه،
بینالنهرین و جنوب غرب ایران را به شمال شرق ایران، افغانستان و سرزمین چین متصل میکرده، از این ناحیه میگذشته است.
جلگه ری و کوهستان شمالی و شرقی
مشرف به آن موسوم به قصران، یکی از مهمترین حوزههای اسکان در ناحیه فلات مرکزی ایران است که امروزه جزئی از حوزه شهر تهران را تشکیل میدهد.
پهنه قصران از غرب از حدود رودخانه کن آغاز میشود و تا کوه دماوند در شرق گسترش مییابد. حد جنوبی آن نیز از شهر ری و کوه بیبی شهربانو شروع میشود و تا کوه کلونبستک در رشته جبال البرز امتداد مییابد.
این پهنه از حیث جغرافیایی از دو قسمت کاملاً متمایز تشکیل شده است. نواحی شمالی و شرقی این منطقه پوشیده از کوهستانهایی است که شیب و ارتفاع آن در نقاط مختلف، متفاوت است و حوزههای اسکان بهطور پراکنده در نقاط داخلی آن در درههای کمشیبتر قرار دارند. قسمت جنوبی و جنوب غربی این ناحیه، جلگه نسبتاً همواری است که از شیب آن به طرف جنوب کاسته میشود؛ تا جایی که به شورهزارهای کویر مرکزی و دریاچه قم میرسد. جلگه به سبب داشتن خاک خوب و زمین مسطح برای کشاورزی، مناسب شهرنشینی است، اما آب لازم برای کشاورزی و مصرف جمعیت ساکن در آبادیها از بارشها و آبهای زیرزمینیِ ذخیره شده در کوههای شمالی تأمین میشود. این آبها در گذشته به صورت چشمه، رودخانه، یا
قنات به اراضی مسطح و فراخ دشت جنوبی سرازیر میشد و در آنجا مورد استفاده قرار میگرفت. آبادیهای بزرگ و پرجمعیتی مانند ورامین، ایوانکی، شمیران و کرج در مسیر رودخانههای بزرگ دامنههای جنوبی رشته کوههای البرز شکل گرفتهاند.
تهران خود در ناحیهای نسبتاً خشک و کمآب قرار دارد و از آن زمان که به وجود آمد، به هیچ منبع طبیعی مانند چشمه یا رودخانه که بهطور دائم و ثابت آب آن را تأمین کند، نمیتوانست متکی باشد و به روش مصنوعیِ تأمین آب از قنات متکی میبود. البته ری، بزرگترین شهر این منطقه از قناتها، یا رودخانه، نیز از چشمهای بزرگ و پرآب سیراب میشده که نهر سورن نام داشته است. این چشمه هنوز هم با نام چشمه علی در شمال شهر ری از زمین میجوشد و پس از عبور از
گورستان تاریخی
امامزاده عبدالله، در کنار
برج طغرل به سمت جنوب شرقی جریان مییابد.
شهر ری به سبب موقعیتش، از نظر اقتصادی و فرهنگی در پهنه ایران شهری با اعتبار، آباد و نیرومند بوده است و به طبع آبادیهای بسیاری را بر گرد خود داشته، و از مازاد تولید کشاورزی این آبادیها بهرهمند میشده است. به جز تهران قریههای تجریش، ونک، کن، درکه، طرشت، قلهک، فرحزاد، دزاشیب، مهران، دولاب، اوین، پونک، دروس و قریههایی دیگر که امروز نیز نامشان بر محلههایی از تهران اطلاق میشود، از جمله آنها بودهاند.
امروزه کلانشهر تهران با گستره ۲۵۰ کمـ از شرق تا غرب و ۵۰ کمـ از شمال تا جنوب، بخش اعظم پهنه قصران و تنوع جغرافیایی آن را دربرگرفته، و مهمترین عناصر جغرافیایی آن را به عوامل هویتی خود تبدیل کرده است. بدین ترتیب، رشتهکوههای البرز واقع در شمال و شرق شهر، مناطق ییلاقی واقع در دامنههای آن و دشتی گسترده در پای کوه، همگی جزء طبیعی کالبد شهر به شمار میروند. رشتهکوههای البرز، زمینهایی از سلسله کوههای مرتفع را در مرز شمالی شهر تهران ساختهاند که بلندترین قله آن توچال نزدیک به ۴ هزار متر ارتفاع دارد. تغییر بافت گیاهی و پوشش این کوهها در فصول مختلف، مناظر بدیع و متنوعی را در طول سال در شمال شهر تهران ایجاد میکند. افزون بر این ارتفاعات، کوه بیبی شهربانو واقع در دامنه جنوبی کوهسار امینآباد در منطقه جنوبی شهر تهران و در گوشه جنوب شرقی نیز نه تنها به عنوان یک شاخص مهم طبیعی، بلکه به سبب برخورداری از مقام خاص در اعتقادات مردم منطقه اعتباری ویژه دارد. این کوه که تهران را از منطقه بیابانی واقع در پس آن جدا کرده است، به عنوان یک شاخص مکانی، مذهبی، طبیعی و عینی نقش مؤثری در تعریف حدود گسترش شهر تهران داشته است.
فاصله میان دیواره کوهستانی شمالی تا حوزه کمارتفاع مرکزی تهران را تپههای پراکندهای میپوشانده که امروزه با بافت شهری ادغام شده است. از آن جمله میتوان به تپههای معروف شمسآباد، عباسآباد، یوسفآباد، قیطریه، امانیه، ونک و گیشا واقع در پهنه شمالی، شمال شرقی و شمال غربی اشاره کرد. همچنین کوهپایه بودن بستر تهران سبب شده است تا چند مسیل و دره طبیعی در محدوده شهر به راه آبهای طبیعی، بستر انتقال آبهای سطحی حوزه شمالی به بافت مرکزی تبدیل شوند. این درهها و مسیلها امروزه به سبب گسترش بافت و پوشش کالبدی شهر، از ایفای نقش طبیعی خود باز ماندهاند و با بافت شهری ادغام شدهاند. عناوین مسیلهای دارآباد، لارک، لویزان، باختر، جاجرود، منظریه، سرخه حصار، تهرانپارس، فیروزآباد، تقـیآباد، و رودخانـههای دربنـد، ولنجک، درکه، فرحزاد، کن (واقـع در پهنه شمال شرقی، شمالی و شمال غربـی شهر تهران) اکنون هریک به نام منطقهای از بافت شهری تهران اطلاق میشود.
در یک نگاه کلی میتوان توپوگرافی شهر تهران را از محدوده کوههای مرتفع شمالی تا دشت مرکزی، به چادر گستردهای تشبیه کرد که از ارتفاع ۷۰۰‘۱ متری تا ارتفاع ۱۰۰‘۱ متری را تحت پوشش خود قرار داده است و در طول این مسیر آبراهها، مسیلها، و درهها و شیارهایی درون آن به وجود آمده است. بسیاری از این چین و شکنهای طبیعی که با برخورداری از دو عامل آب و هوای جاری حوزه زیستی مستعدی را فراهم میآوردهاند، بستر شکلگیری آبادیهای پراکنده و به خصوص باغهای میوه و تفریحی تهران در طول تاریخ آبادانی این شهر بودهاند.
عوامل طبیعی مانند رشتهکوه البرز در شمال، باد مرطوب و بارانزای غرب، دشت کویر در جنوب و جنوب شرقی، و همچنین چین و شکنهای طبیعی گسترده تا حوزه مرکزی، مسیر و نوع گردش هوای شهر تهران را تحت تأثیر قرار میدهد. بادی که از ناحیه غرب بر سطح شهر میوزد، در طول سال از اختلاف اقلیمی دو ناحیه شمالی و جنوبی متأثر میشود و جریان هوای شهر را سامان میدهد. کوههای به هم پیوسته در شمال به عنوان یک مانع طبیعی در برابر جریانهای هوای گرم جنوبی و جریان مرطوب غرب نه تنها موجب ایجاد پدیده بارش در محدوده شمالی شهر میشود، بلکه باعث چرخش طبیعی هوا در دایره نیمبسته طبیعی بلندیهای شمال تا جنوب شرقی نیز میگردد.
درباره سبب انتخاب این آبادی چند هزار نفری، یعنی تهران به پایتختی توسط بنیادگذار دولت قاجار، گفتهاند جز نزدیکی آن به بلوکات نسبتاً حاصلخیز، همجواری با مسکن ایل افشار و ساوجبلاغ و عربهای باصری ساکن ورامین که هواخواه آقامحمدخان بودند و نزدیکی به استراباد و مازندران که مرکز ستاد نیروی نظامی او به شمار میرفت،
سببی دیگر برای این انتخاب نمیتوان یافت. کرزن نیز آورده است که آقا محمدخان با انتخاب این محل بصیرتی عالی از خود نشان داد؛ زیرا محل پایتخت را نباید فقط از لحاظ امکان خطر تهاجم به آن در نظر گرفت، بلکه باید مرکزیت آن نسبت به ایالات بزرگ و امکان چیرگی آسان بر جادههای ایالات عمده کشور را ملحوظ داشت. از این جهت است که وضع تهران ممتاز به شمار رفت. چه، در فواصل کم و بیش متساوی نسبت به دو حاکمنشین بزرگ شرقی و غربی یعنی مشهد و تبریز واقع است و در عین حال در فاصله نسبتاً نزدیک با ولایات شمالی کرانه دریای مازندران قرار دارد. از جهت دیگر هم دارای وضع مسلطی نسبت به پایتختهای سابق یعنی اصفهان و شیراز است که در صورت وقوع تهاجمی از شمال پیوسته این امکان وجود خواهد داشت که پایتخت را بتوان آسان به آن بلاد انتقال داد.
در این دوران تهران هنوز شبیه به شهر کوچکی از
دوره صفویه و با حصاری بر گرد آن مشتمل بر ۱۱۴ برج و دروازههای چهارگانهاش بود، در حالی که درون شهر از معابر تنگ و نهرهای طویل که گرداگرد باغهای میوه و محلههای شهر قرار داشتند، خانههای خشتی و بازارچههای سرپوشیده، باغ عظیم ارگ و دیوار گرداگرد آنکه از طریق میدان اصلی به بازار شهر متصل میگردید، تشکیل میشد. اولیویه (۱۲۱۱ق/ ۱۷۹۶م) اظهار داشته است که به نظر میرسد (افغانها) تهران را به کلی خراب و منهدم ساخته بودند، زیرا امروزه دیوارها و بازارها و مساجد و خانههای مردم، تعمیر شدهاند. آقامحمدشاه که پایتخت خود را در این شهر قرار داد، برای مسافران و بازرگانان کاروانسراهای خوب و مکانهای مرغوب در آن بنا کرد، چنانکه امروزه تهران بهترین شهرهای مملکت ایران شمرده میشود. ارگ و عمارات شاهی وسیع و زیبا ست و باغ و آب فراوان دارد. این ارگ در طرفِ شمالی شهر واقع شده است و به قدر ربع شهر بزرگی دارد و مانند خود شهر مربع شکل، با دیوارهای بلند و عریض، و با خندقی پهن و عمیق، مصون و محفوظ است. تمامی حصارها از گِل ساخته شده است. محیط حصار شهر بیش از دو میل است. باغهای وسیع پر از درختان میوه در آن بسیار است و در وسط هر ضلعی از حصار، دروازهای ساختهاند که به هنگام ضرورت و محاصره، به وسیله برجهای گرد و مدور که به قدر ۳۰۰ قدم بیشتر است، و دو سه اراده توپ در آنها میتوان جای داد، شهر و دروازهها محفوظ میمانند.
چون تهران پایتخت شد، رشد آن با افزایش جمعیت ساکن آغاز گردید. مثلاً وقتی لشکریان شاه قاجار ایالت
فارس را تصرف کردند، ۱۲ هزار خانوار از لرهای این ایالت را به حوالی تهران کوچاندند.
بر اساس نقشه سال ۱۲۷۵ق/۱۸۵۹م، نام برخی کویها و محلات تهران منسوب به طوایف غیربومی است که بیشتر مربوط به خانوارهای رؤسای ایلهایی است که در زمان آقامحمدخان و فتحعلی شاه در پایتخت جدید اسکان داده شدند؛ مانند کوچه شیرازیها و کوچه افشارها در قلب محله چال میدان، کوچه دیگری منسوب به افشارها در شمال محله سنگلج درست زیر دیوار شهر؛ دیگر محله عربها در گوشه شمال غربی محله عودلاجان؛ و نیز کوچه و حمام قراقانیها در محله چال میدان؛ کوچه شام بیاتیها در شمال عودلاجان؛ کوچه خدابندهلو در غرب عودلاجان؛ محله باجمانلوها در شمال غرب محله سنگلج؛ تکیه و محله قمیها در محله سنگلج که همگی در محلههای خوب و به اصطلاح سرآب اسکان یافتهاند.
پس از کشته شدن آقامحمدخان، برادرزادهاش فتحعلی خان ولیعهد از
شیراز به تهران شتافت و در
روز عید فطر ۱۲۱۲ق/۱۷۹۸م رسماً تاجگذاری کرد.
در دوره فتحعلیشاه قاجار به دنبال عقد قرارداد فینکن اشتاین نخستین هیئت نظامی فرانسوی وارد تهران شد. افسران و مهندسان این هیئت دو کارخانه توپریزی در تهران و اصفهان دایر کردند. در این هیئت پزشکی نیز حضور داشت که احتمالاً نخستین درمانگاه را در تهران ایجاد کرد و چندین کودک را برای اولینبار مایه آبله کوبید.
از یادگارهایی که از زمان سفر این هیئت در تهران به جای ماند، میدان مشق در ناحیه شمال خارج شهر و در محوطهای وسیع مجاور خندق و حصار بود.
این میدان برای تعلیمات نظامی سربازان که باید در صفوف منظم و طبق اسلوب اروپایی آموزش میدیدند، تخصیص یافت. این محوطه تا پایان قاجاریه عملکرد نظامی خود را به عنوان مرکز قزاقخانه حفظ کرد و پس از آن در دوره پهلوی اول مکان ادارات دولتی شد.
بازگشت محصلان ایرانی از اروپا، موجد برخی تحولات در تهران شد. مثلاً میرزا رضا مهندس نقشه مدرسه دارالفنون را ریخت و میرزاصالح شیرازی اولین روزنامه ایرانی با عنوان کاغذ اخبار را در تهـران منتشر کـرد.
به روزگار فتحعلی شاه، ایران دوبار در
جنگ با روسیه تزاری شکست خورد و ناچار به عقد معاهدههای
گلستان (۱۲۲۸ق) و
ترکمانچای (۱۲۴۳ق) تن در داد. در ۱۲۴۴ق گستاخی روسها موجب جنگی کوچک، ولی خونین میان مردم تهران و سفارت روسیه شد که طی آن شماری از اعضای این سفارتخانه، از جمله گریبایدف، وزیر مختار روسیه کشته شدند.
پس از این واقعه خانه وزیر مختار روس برای حفظ جان وی، به داخل ارگ انتقال یافت. در نقشه مورخ ۱۲۷۵ق/۱۸۵۹م تهران، معروف به نقشه کریشیش خان، خانه وزیر مختار روس در داخل ارگ در شمال عمارت سروستان، درست در محوری که از تخت مرمر و میدان ارگ میگذرد، قرار دارد. مکان فعلی آن خانه اکنون در خیابان صور اسرافیل مقابل وزارت دارایی به حوزه انتظامی ۱۳ تبدیل یافته است.
درباره شمار جمعیت تهران در آغاز و پایان سلطنت فتحعلیشاه گفتهها آنچنان مختلف است که اظهارنظر قطعی در اینباره را دشوار میکند، ولی رقم ۲۰ تا ۲۵ هزار نفر در آغاز سلطنت و ۵۰ تا ۷۰ هزار نفر در زمان مرگ وی دور از واقعیت نیست. به حساب این ارقام جمعیت شهر طی دوران ۳۸ ساله پادشاهی وی ۳ برابر شده است. بر اساس آمار سال ۱۲۱۲ق/۱۷۹۶م تهران ۱۵ هزار نفر جمعیت داشته است که این رقم در ۱۲۲۲ق/۱۸۰۷م به ۵۰ هزار نفر رسید. بر مبنای چنین تصویری، ترکیب جمعیت مهاجر دو دهه نخست باید بیشتر از سپاهیان و امرا و دیگر گروههای شغلی بوده باشد که خدمات مربوط به دولت و دربار را برعهده داشتهاند، و به اصطلاح از نوکران بیوتات سلطنتی بودهاند.
طبیعی است که استقرار دربار و مستخدمان دولت در تهران باید حجم پول و در نتیجه حجم تقاضای مؤثر برای کالاها و خدمات را به شدت افزایش داده باشد. پس در مرحله دوم رشد شهر باید بازرگانان، صاحبان حرفهها، صنعتگران و ارائهکنندگان انواع خدمات نیز در پی افزایش تقاضا به تهران جلب شده باشند. بخش دیگری از افزایش جمعیت تهران مربوط به اعیان و
اشرافی بود که پس از اشغال ولایات قفقاز توسط روسیه، به ایران کوچ کردند؛ اگرچه بیشتر این گروه از مهاجران در تبریز و دیگر نقاط آذربایجان که با آنها همزبان بودند، سکنا گزیدند.
در این زمان بود که بیشتر سطح محلههای عودلاجان و سنگلج (که پیش از قاجاریه همه باغ و بیشه و زمین خالـی بـود) آباد شـد. اعیـان و ثروتمنـدان در بخشهای شمالی و غربی داخل حصار شهر در محله عودلاجان و شمال و غرب محله سنگلج ساکن شدند. جاهایی که تبدیل به باغچهها و خانههای اعیانی گشت، از درختزارهای کهن زمان پیش از پایتختی به دست آمد و در زمینهایی که آب فراوان و دستنخورده بر آنها سوار بود، ساخته شد. در عوض بخشهای بایر و گودهای داخل شهر مثل پایین دستهای سنگلج، پای دیوار جنوبی شهر و عموماً جاهایی که آب خوب نداشت، به محل اقامت فرودستان و غیرمسلمانان یا به کاربریهای نازل، مثل محل قاطرخانه و محل نگهداری شترهای زنبورکخانه اختصاص یافت.
ساختار شهری تهران در زمان فتحعلی شاه قاجار رشدی چشمگیر داشت. مسیر بازار در حدفاصل دروازه شاه عبدالعظیم تا چهارسوق بزرگ و بهخصوص در اطراف بازارچه عودلاجان و دو طرف چهار سوق در این دوره رونق گرفت و بیشتر کاروانسراهای متعددی که در نقشههای دوره ناصری در این مسیر دیده میشوند، در نیمه دوم سلطنت فتحعلی شاه و دوره محمدشاه که پای کالاهای انگلیسی و روسی به بازار تهران باز شد، بنا گردید. مجموعه مسجد شاه (۱۲۳۰ق)، مسجد جامع، بازارچه بینالحرمین، چهار سوق بزرگ بازار (۱۲۲۲ق)، سبزهمیـدان، دهانه اصلی بـازار و ناحیه غربـی آن (که بعدها سرای امیر در آن ساخته شد) به سبب قرار گرفتن روی شریان اصلی بازار و ارتباط با میدان ارگ و تخته پل ورودی آن، پراعتبارترین مساجد، مدارس، میدانها و دکانها را در خود داشت، از دوره فتحعلیشاه تا اوایل
دوره پهلوی دوم از پررونقترین و معتبرترین مراکز سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شهر محسوب میشد.
در این دوره عمارتهای عامالمنفعه مانند حمام و
مسجد و
مدرسه و
آب انبار و یخچال و قنات و
کاروانسرا و دکان و
تکیه نیز به فراخور جمعیت ساکن هر محله و به دست بانیان خیر بنا نهاده شد. در خود شهر آنچه بیش از هر چیز وجه آیینی زندگی و جهان فکری مردم را نشان میداد، ساختمانها و مکانهایی بود که با باورها و کارکردهای مذهبی مربوط میشد یعنی امامزادهها، سقاخانهها، حسینیهها و تکیهها. هر محله و تقریباً هرگذری تکیهای داشت که اهالی محل هر سال در ایام عزاداری آن را به راه میانداختند.
مردم تهران چنانکه در برپا داشتن هرچه باشکوهتر مراسم
عزاداری امام حسین (علیهالسلام) و تزیین هرچه عالیتر تکیه محله در ماه محرم میکوشیدند، سقاخانه گذر را نیز به زیباترین وجه ممکن میآراستند، چنانکه برخی از سقاخانهها مانند سقاخانه آینه و سقاخانه نوروزخان از این حیث شهرتی بزرگ یافتند.
عالیترین ساختمانهای تهران از لحاظ معماری و تزیینات در داخل محوطه ارگ و به خصوص در قسمت اندرونی و بیرونی باغ گلستان ساخته شده بود
که بیشتر آنها در دوره ناصری با ساختمانهای دیگری جایگزین شدند. جیمز موریه که به سبب تألیف کتاب حاجی بابای اصفهانی، در تشریح احوال و روحیات ایرانیان در قالب شخصیتی خیالی مشهور است، به جز این کتاب شرحی از سفر خویش نیز نوشته است که از خلال آن اطلاعات با ارزشی درباره وضع شهر در نخستین سالهای سلطنت فتحعلی شاه قاجار و کارهایی که در سالهای ۱۲۲۰ق در دست اقدام بوده، میتوان به دست آورد. به گفته او در آن دوره عمارات قدیمی شهر چندان خوب نبود و تنها بنایی که قابل اعتنا به شمار میرفت، بنای ناتمام مسجد شاه بود و غیر از این مسجد، ۶ مسجد کوچک کماهمیت و سه چهار مدرسه بزرگ نیز وجود داشت.
ساختمان
مسجد شاه را چنین وصف کردهاند که بنای آن بس عالی است و حیاط و مقصوره و ایوانی که در سمت جنوب است، به طور ممتاز ساخته شده است و قطعات بسیار بزرگ سنگهای مرمر در ازاره مقصوره به کار رفته است... صفههای جنبین مقصوره و ایوان هریک بر روی ۱۲ ستون معتبر بنا شده است و در طرف مشرق و مغرب مسجد صفههای عالی ساخته شده است. در طرف شمال شرقی شبستانی است که بر روی ۱۲ ستون بنا شده است. درِ بزرگ مسجد محاذی دارالشفا و در سمت شمال آن واقع است. درِ دیگر مسجد دارای جلوخان بسیار وسیعی است که در مدرسه صدر و نیز درِ حمام حاج میرزا آقاسی، صدراعظم محمدشاه قاجار در این جلوخان واقع است.
در همان سالها سرگور اوزلی، سفیر وقت انگلستان نخستین سفارتخانه این کشور را در جنوب بازار برپا کرد. این سفارتخانه شامل باغ بزرگ و عمارتی بود که هرکدام در یک طرف گذری واقع شده بود که پس از آن به همین مناسبت گذر ایلچی نامیده شد.
جیمز موریه شمار کاروانسراها و حمامهای شهر را هرکدام ۱۵۰ باب بازگو کرده است. به گفته او دو میدان بزرگ، یکی داخل شهر و یکی در ارگ تهران وجود داشته است. مقصود از میدان بزرگ داخل شهر احتمالاً سبزهمیدان است. او ضمناً از دو عمارت ییلاقی سلطنتی خارج شهر: قصر قاجار و نگارستان نام میبرد که نگارستان را به تازگی بنا مینمودهاند.
ژوبر قصر قاجار را چنین وصف کرده که بر فراز تپهای واقع و بنایی است آجری و بسیار زیبا و باغ بسیار وسیعی بر آن احاطه دارد. نهر آبی از وسط باغ میگذرد که پس از تشکیل حوضها و فوارهها در زمینهای هموار زیردست گم میشود. عمارت قصر قاجار در نهایت جلال و شکوه زینت شده است و نقاشیهایی که با کمال ظرافت و دقت در آن شده، زینتافزای قصر است.
قصر قاجار طی سالهای بعد جلال و شکوه بیشتری پیدا کرد، چنانکه هاینریش بروگش (۱۲۷۷ق/۱۸۶۰م) مینویسد: قصر قاجار که معروف به قصر ورسای تهران است،
بیشتر از نظر پلهها و تپهای که بر فراز آن ساخته شده است، به ورسای شباهت دارد. ساختمان قصر نسبتاً ساده، اما داخل آن مجلل است و محل ییلاقی و تفریحی مناسب مقام سلطنتی را دربر دارد. استخر بزرگ آنکه فوارههای متعدد و بسیار زیبایی دارد و زمستانها یخبسته و اروپاییان روی آن سرسره بازی میکنند، در چند جا ترک برداشته است، و معلوم نیست که چرا برخی از درختان کهن و زیبای آن را قطع کردهاند.
باغ و عمارت نگارستان تقریباً همزمان با قصر قاجار بنا شد. این باغ از بناهای فتحعلیشاه قاجار بود که در بیرون تهران آن عهد تأسیس شده، و تا عهد مشروطه باقی بود که بعدها آن را قطعه قطعه کردند. مدخل این باغ در جلو میدان بهارستان و خود باغ در شمال این میدان قرار داشت. قسمت مهم باغ، مدرسه نقاشی کمالالملک، و قسمتی از آن مدرسه صنایع مستظرفه شد.
اورسل (در ۱۸۸۲م) باغ نگارستان را در زمان ناصرالدین شاه، دارای دروازهای باشکوه و باغی بزرگ و پردرخت، خاصه درختان چنار که به عمارتی به شکل صلیب منتهی میشد، وصف کرده است. بالای این عمارت گنبدی ساخته بودند و تالار اصلی در وسط این صلیب قرار گرفته بود. تالار را با رنگآمیزی تند و اکلیلکاری زینت داده بودند و این قسمت در واقع ساختمان بیرونی بود. در باغ پشت این بیرونی، قصر چهارگوش اندرونی که یک طبقه بیشتر نداشت، دیده میشد. دیوار اندرونی پنجرهای نداشت و نور اتاقهای آن از حیاط وسیع سنگ فرششدهای که دورش را حوض بزرگی فرا گرفته بود، تأمین میشد.
ساموئل بنجامین (در ۱۸۸۵م) نیز آورده است
که خیابانهای باغ به یک حوض مرمری و یک عمارت کوچک قشنگ که گچبری بسیار خوبی در آن شده است، منتهی میشود. داخل عمارت اتاقی مانند تالار وجود دارد. در سطوح این اتاق نقشهای بسیار قشنگی را گچبری نموده، و با رنگ سبز و سرخ یا طلایی مزین ساختهاند. تالار ۳ شاهنشین دارد که در هریک از آنها نیمکتهای بسیار ممتاز، تا نزدیکی پنجرهها قرار دادهاند. پنجرههای این اتاق طوری است که میتوان آنها را بلند کرد و آنوقت تمام یک طرف اتاق برای استنشاق هوا و تماشا باز میشود. از همینجا به حوض عریض دیگر و عمارتی که در قدیم شاه در آنجا اقامت میکرد، راه داشت. در این بنا هم تالار کوچکی هست که از دو طرف پنجره آن را میتوان بلند و باز کرد که به واسطه چادر از اشعه آفتاب محفوظ بود. در هر طرف اتاق صورتهای پسران فتحعلیشاه نقش شده است. این اتاق به یک حیاط بزرگ هشتی میرسد که در وسط آن حوض بسیار بزرگی که تقریباً ۸۰ پا طول دارد، واقع است. از آنجا خیابان دیگری از میان باغ به اندرون کشیده شده است که در قدیم برخی از همسران فتحعلیشاه در آن سکنا داشتند. نیز تالار پادشاه که در مرتبه تحتانی ساخته شده، نمونه بسیار تماشایی صنعت و سلیقه ایرانی است. دهلیز اتاقْ سقف پستی دارد و از تالار به وسیله ستونهای سبک چوبی جدا میشود. این سرستونها اگرچه بسیار کوچکاند، اما ستونهای عالی تختجمشید را به یاد میآورد. هر قسمت این اتاق به رنگ سبز و گلی و طلایی رنگآمیزی شده، و بر روی دیوارها تصویرهایی از شکار بر روی گچ کشیده شده است. از جمله نقشهای تاریخی باشکوه که نصف دیوار را گرفته، صورت گروهی است به اندازه طبیعی، مشتمل بر فتحعلیشاه که بر روی تخت خود نشسته است، و ۳۰ نفر پسر بر گرد او جمعاند و سفرای فرانسه، انگلیس و روس و اعیان و ارکان سلطنت نیز ایستادهاند.
در این مجموعه حمامی نیز وجود داشت که از مرمر ساخته شده بود و در وسط آن ستونهایی چند و در میان ستونها حوض مدوری واقع بود. روبهروی حمام، سرسره بسیار شیبداری از مرمر صاف ساخته بودند. باغ نگارستان از جمله نخستین باغهای سلطنتی بود که در دوره ناصرالدین شاه قاجار درهای آن بر روی عموم گشوده شد و طبقات مردم توانستند در آن به تماشا و تفریح بپردازند.
در قصرسازیهای دوره فتحعلیشاه تزیین تالارها با نقاشیهای بزرگ دیواری از چهره سران مملکت معمول بود. این سلیقه تحت تأثیر شیوه تزیین قصرهای اروپایی از زمان صفویه پیدا شده بود و گویا فتحعلیشاه به این نوع نقاشی علاقه بسیاری داشته است؛ چنانکه تالار باغ نگارستان و چند تالار در داخل ارگ را با این نوع نقاشیها تزیین کرده بودند. نوع دیگر تزیینهای داخلی تالارها، رنگآمیزی روی گچبری با رنگهای طلایی، لاجوردی و دیگر رنگها بود. چنانکه ژوبر از پردهای تمامقد از عباس میرزا و صورت ۳ تن از دیگر شاهزادگان قاجار در یکی از عمارات کلاه فرنگی قصر شاه قاجار یاد کرده است.
جیمز بیلی فریزر که در اواخر زمان فتحعلیشاه کاخهای سلطنتی را دیده، از باغی سخن میگوید که به سبک خارجی آرایش شده بوده است. این نوع گرایشها بدون شک اولین نشانههای التقاط سبکها در معماری و باغسازی به شمار میروند.
لطافت طبع همراه با روحیه آسایشطلبی در پرداخت معمارانه خانههای آن دوران نیز حاکم بود. گاسپار دروویل در سفرنامه خویش درباره خانههای اعیانی زمان فتحعلیشاه آورده است که در شهرها خانهها با دیوارهای بالنسبه بلندی محصور شدهاند، چنانکه نمای آنها کاملاً مخفی میماند. ساختمانها همیشه دور از کوچهها و در انتهای حیاطهای بزرگی بنا میشوند. خانهها به اسلوب زیبایی ساخته شدهاند و تقسیمبندی قسمتهای مختلف آن تا اندازهای منظم است. خانهها دارای اتاقهای متعدد است و در تالار وسیعی که به دیوانخانه معروف است، صاحب خانه هر روز مراجعان را میپذیرد. دیوانخانه میان یک حیاط و یک باغ و غالباً میان دو باغ قرار دارد. در هر دو سمت پنجرههای بزرگی که بلندی آن به سقف میرسد، وجود دارد که هنرمندانه از قطعات کوچک چوب به اشکال تزیینی ساخته شده است. نجبا و ثروتمندان این پنجرهها را با شیشههای الوان تزیین میکنند، اما مردمان عادی معمولاً از کاغذ روغنی (که از نفوذ هوای سرد جلوگیری میکند) استفاده مینمایند. ایرانیها به آب علاقه بسیاری دارند و از اینرو کمتر خانهای میتوان یافت که جلو پنجرههایش حوض بزرگی از مرمر سفید یا سنگ رخام نباشد. در وسط این حوضها فوارههای بسیار زیبایی وجود دارد. خانهها شامل قسمتهای دیگری نیز هست و آن اتاقهایی است که با سقفهای کم و بیش بلند به صورت منظمی در طبقه بالا بنا شده و نام آن بالاخانه است. در این خانهها زیرزمینهایی با سقفهایی به شکل طاق وجود دارد که اتاقهای بالا را از آسیب رطوبت محفوظ میدارد و در آنجا هیزم و وسایل ییلاقی را نگاهداری مینمایند. در حیاط چندین بنای جنبی نیز به چشم میخورد. در یک طرف اتاقهایی برای غریبههای متوسط الحال و درویشان در نظر گرفته شده، و در سمت دیگر طویله و انبارهای کاه و جو و لانه برای سگهای شکاری ساخته شده است. ساختمان حرمسراها معمولاً شبیه دیوانخانه، منتها با وسعت بیشتر و اتاقهای بیشتری است. در این قسمت نیز چندین بنای کوچک وجود دارد که از ساختمان اصلی مجزا ست. آشپزخانهها، حمامها و جز اینها در این قسمت واقعاند. تالار بزرگ حرمسراها اختصاص به رئیس خانواده دارد و در آن غذا میخورد و غالباً میخـوابد و ضمناً محـل تجمع همه زنهایـش نیـز هست.
محمدمیرزا ولیعهد، پس از مرگ فتحعلی شاه و بهرغم مدعیان سلطنت، از تبریز به تهران آمد و بر تخت نشست. یکی از مدعیان سلطنت، علیشاه ظلالسلطان بود که مدت ۴۰ روز، تا پیش از ورود محمدمیرزا، در تهران با لقب عادلشاه به سلطنت نشست. از او سرایی موسوم به سرای شاه در بازار تهران بر جای مانده که پای یکی از جرزهای آن در کتیبهای نام او و سال ساخت آن سرا (۱۲۵۱ق) آمده است.
دوران پادشاهی محمدشاه با وزارت میرزا ابوالقاسم قائممقام آغاز شد، اما مدت صدارت او چندان ادامه نیافت. قائممقام فراهانی در ۱۲۵۱ق/۱۸۳۵م در عمارت دلگشا در باغ نگارستان به قتل رسید.
صورت تغییریافته این عمارت در حال حاضر محل موزه هنرهای ملی است که در محل سابق باغ نگارستان در ضلع شمالی میدان بهارستان واقع است. در همان سال محمدشاه در قلهک زمینی برای احداث باغ تابستانی به انگلیسیها بخشید و اختیار اداره آن آبادی را به آنها واگذار کرد. روسها نیز بعدها همان اختیار را در زرگنده، محل سفارت خود، از دولت ایران گرفتند.
استقرار قصر تابستانی سفارتهای انگلیس، روسیه و بعدها عثمانی (در ۱۳۰۰ق/۱۸۸۳م) و حریم امنیتی که در آن ناحیه به وجود آمد، زمینهای شد که در دوره ناصری بسیاری از رجال و اعیان در آنجا باغهای ییلاقی ایجاد کنند. اهمیت وجود چنین ییلاقی در شمال شهر به حدی بود که سفارتخانههای فرانسه و آمریکا سالها بعد اقدام به گرفتن مکانی استیجاری در این منطقه نمودند و در زمان حکومت رضاشاه نیز سفارتخانههای آلمان و ایتالیا باغهایی در منطقه پل رومی و فرمانیه در اختیار گرفتند.
حاج میرزا آقاسی، صدراعظم بعدی به قنات کندن و توپ ریختن مشهور بود. بیشتر خالصههای مرغوب اطراف تهران در این دوره از قریههایی بود که با قنات کشیدن حاج میرزا آقاسی، صدراعظم وقت، آباد شده بودند. به گفته رضاقلی خان هدایت در ۱۲۶۳ق صدراعظم ۴۳۸‘۱ پارچه از قریههایی را که خود آباد کرده بود و تقریباً دو کرور قیمت داشت، به شاه اهدا کرد.
از میان آنها قلعه عباسآباد که محل آن در حوالی یا در داخل پادگان عباسآباد فعلی قرار داشته، از خود حاج میرزا آقاسی نام گرفته است. از دیگر کارهای مهم وی کشیدن نهری از رودخانه کرج برای یافتآباد و وسفنارد بود که در ۱۲۶۱ق حفر شد و بعدها موجب آبادی کلاک، گرمدره و میانجوب و شمار بسیاری از دهاتی شد که تا چندی پیش از این جوی مشروب میشدند.
۲۰ سالی که از عقد
عهدنامه ترکمانچای در ۱۲۴۳ق/۱۸۲۸م تا مرگ محمدشاه در ۱۲۶۴ق/۱۸۴۸م به درازا کشید، دوران فقر و رکود همراه با افزایش جمعیت مسکینان در تهران بود. مهاجران فقیر بیشتر در محلههای جنوب شهر (که اجاره یا خرید خانه ارزانتر بود) سکنا میگزیدند. محله محمدیه که در جنوب بازار وقع شده، محصول همین دوران است. با افزایش تراکم و آلودگی، بهخصوص در محلات جنوبی، بیماریهای واگیر نیز تبدیل به یک معضل دائمی شد. آبهای آلوده کانون تولید وبا، حصبه و مالاریا بود؛ چنانکه در سالهای ۱۲۴۸، ۱۲۵۱ و ۱۲۶۱ق مالاریا در ایران شیوع یافت و بسیاری به هلاکت رسیدند. بار اول فقط از دارالخلافه تهران ۲۰ هزار کس تلف شدند و شخص شاه نیز مبتلا شد، ولی سرانجام بهبود یافت.
پولاک که در اوایل دوره ناصری در تهران میزیسته، و شهر را در شرایطی احتمالاً پاکیزهتر از دوره رقتبار محمدشاهی دیده بود، درباره نظافت شهر و وضع بهداشت آن نوشته است که برای تنظیف خیابانها هیچ اقدامی صورت نمیگیرد. این را دیگر به میل و دلخواه سبزیکارها واگذاردهاند که زباله شهر را برای کود ببرند. دل و روده حیواناتی که ذبح شدهاند و باقیمانده غذا و جانورانی که مردهاند، به کوچه افکنده میشود و در آنجا میماند تا سگها شبها از کمینگاه بیرون آیند و کوچهها را تمیز کنند. شغالها نیز اینجا و آنجا گاه و بیگاه به دستیاری سگان بر میخیزند. استخوانهای به جا مانده را در خندق شهر میاندازند. با وجود این، تپههای کوچکی نیز در شهر هست که کثافت سدههای بسیار را لایه به لایه در خود انباشته، و از انظار پوشانده است. بوی عفونت وحشتناکی که از این همه مواد گندیده منتشر میشود، اقامت در تهران را در فصل تابستان به خصوص برای اروپاییان طاقتفرسا میسازد؛ تبهای کشنده ایجاد میکند و باعث میشود که هرگاه وبا وارد مملکت شود، به طرز وحشتناکی کشتار کند.
اما شدت مهاجرت و زاد و ولد در تهران چنان بود که با اینهمه مرگ و میر جمعیت همچنان افزایش مییافت، چنانکه وقتی ناصرالدین شاه در ۱۲۶۴ق بر تخت نشست، شماره نفوس شهر به نقل از لیدی شیل به حدود ۸۰ هزار تن رسیده بود.
در اواخر دوران محمدشاه، در ۱۲۶۱ق/۱۸۴۵م که جمعیت تهران فزونی بسیار یافته، و کمآبی بیش از پیش مایه عذاب شده بود، به دستور شاه نهری جدید از رود کرج به تهران کشیدند. این نهر به دو شاخه تقسیم میشد: شاخه شمالی از بالای باغ نگارستان عبور میکرد و از دروازه شمیران به شهر وارد میشد،
و دیگری همان شاخهای بود که به سوی جنوب میرفت و به کار آبیاری اراضی زراعتی حاج میرزا آقاسی در یافتآباد و وسفنارد میرسید. اما اشکال این نهر آن بود که به سبب بُعد مسافت و تغییر مداوم میزان آب جاری در فصول مختلف، بیش از قنات به لایروبی مداوم نیاز داشت؛ چنانکه ۶ سال پس از احداث که آب آن بسیار کم شده بود، به خرج دولت مجدداً مرمت و لایروبی شد و پس از آن این نهر که ۱۰ سنگ آبگیری داشت، لبالب شد و به مدت ۱۰ شبانه روز اهالی شهر را به فراوانی سیراب کرد و آبانبارها و حوضهای خانهها از آب مملو گردید.
در دوره محمدشاه، گذشته از ورود پارهای پدیدههای فرنگی به دربار، هیچ اقدامی برای ترویج آموزش علوم و فنون اروپایی صورت نگرفت. به سال ۱۲۴۸ق/۱۸۳۷م اولینبار در تهران ماهنامهای دولتی انتشار یافت. این نشریه نام مخصوصی نداشت و در آخر صفحه اول آن نشان دولتی ایران چاپ شده بود. همین روزنامه است که پس از تغییراتی محسوس در دوره ناصرالدینشاه به صورت روزنامه وقایع اتفاقیه یعنی روزنامه رسمی تهران درآمد.
در ۱۲۵۹ق آقا عبدالعلی نامی اسباب لیتوگرافی یعنی چاپ سنگی را به تهران آورد و در همان سال نخستین کتاب چاپ سنگی، یعنی تاریخ معجم، از چاپ بیرون آمد.
در زمان محمدشاه چندان عمارت و آبادانی در تهران و اطراف آن پدید نیامد. مهمترین اقدام وی در تهران احداث بازار عباسآباد در جنوب سبزهمیدان بود که به محله نوساز محمدیه در جنوب شهر راه داشت. این بازار از مسیر بازار اصلی برکنار بود و در محله محمدیه جز مردم فقیر نمیزیستند. پس برای آنکه بازار نوساز از حالت کور به در آید و رونقی گیرد در ۱۲۶۳ق/۱۸۴۷م دروازه دیگری به نام محمدیه بر حصار جنوبی شهر باز کردند که میان مردم به دروازه نو معروف شد. کاشیهای سردر بالای این دروازه که در موزه ایران باستان نگهداری میشود، نقشرستم و دیو را نشان میدهد که بسیار ماهرانه و زیبا به دست استاد محمدقلی کاشیپز شیرازی ترسیم شده است.
از مستحدثات دیگر این دوره کاروانسرا و تیمچه ملاعلی در بازار تهران و مدرسه و مسجد حاج رجبعلی در سنگلج است که شبستانی خوشطرح دارد و در طاقبندی دو جانب شبستان آن نکات معماری استادانه به کار بسته شده است.
کاروانسرا و تیمچه ملاعلی را تاجری موسوم به حاج ملاعلی مراغهای، از بزرگترین تجار آن زمان که غیر از تهران در تبریز و مسکو و پترزبورگ و بمبئی و دهلی تجارتخانه داشت، بنا کرد.
به جز محمدشاه بسیاری از اعیان و رجال عهد او و فتحعلی شاه به احداث باغهایی در خارج حصار و شمیران همت گماردند. از آن جمله است باغ فردوس که در ۱۲۶۴ق حسنعلیخان حاکم تهران بنای این باغ را گذارد، اما ساختمانی در آن برنیاورد. بعدها نظامالدوله معیرالممالک این باغ را خرید و توسعه داد و آب قنات قصر محمدی را به آنجا روان ساخت و نام آن را باغ فردوس گذاشت و عمارتی فیلگوش توسط استادان اصفهانی و یزدی ساخت و سنگهای مرمر اعلای یزد در آن عمارت به کار برد.
پس از او دوستعلیخان معیرالممالک دنباله کارهای آبادانی باغ فردوس را رها نکرد. عمارت کنونی از آثار او ست. از عمارت فیلگوش اثری به جای نمانده است. برابر نمای جنوبی عمارت حاضر که شیبدار بود، ۷ سطح با ۷ استخر و فواره بنا کردند. استخرها به نسبت وسعت زمین و فاصله از عمارت بزرگتر میشد. در سمت جنوب غربی اندرونی آن باغ رشک بهشت قرار داشت.
در ۱۲۶۴ق به دستور حاج میرزا آقاسی در مغرب تجریش در حوالی اسدآباد و نزدیکی باغ فردوس، کنار راه اوین قلعهای ساختند تا شاه در فصل ییلاق بدانجا برود و خندقی عمیق به دورش حفر کردند و کار پارهای از قصور و عمارات پرداخته شد که تابستان فرا رسید. شاه که بیمار بود، راهی آنجا شد، در حالی که بنایان و دیوارگران همچنان به کار بودند. اما مرضش شدت یافت و در همانجا در ماه شوال درگذشت. این عمارت که به قصر محمدیه موسوم بود، پس از این به سبب نحوست متروک ماند و ویران شد. حاج میرزا آقاسی نیز بدان هنگام که معماران سرگرم بنای قصر محمدشاه بودند، در همان نزدیکی عمارتی برای خویش بساخت که قصر عباسیه نام گرفت.
دوران ۵۰ ساله حکومت ناصرالدین شاه قاجار دوران اقتباس الگوهای فرنگی در شیوه زندگی مردم و تغییر چهره و ساختار شهر تهران بود. نخستین صدراعظم ناصرالدین شاه،
امیرکبیر، ظرف ۳ سال امور بهداشتی، انتظامی و اقتصادی پایتخت را سازماندهی کرد. بسیاری از اصلاحات و اقدامات دوران کوتاه زمامداری او (
ذیقعده ۱۲۶۴- محرم ۱۲۶۸/اکتبر ۱۸۴۸- نوامبر ۱۸۵۱م)، سرآغاز شکلگیری ساختارها و نهادهای نوین شهری بود.
امیرکبیر کارخانههایی مانند پارچهبافی، شکرریزی، چینی و بلورسازی، کاغذسازی، کالسکهسازی، چدنریزی و فلزکاری و دیگر صنایع کوچک به وجود آورد. شماری صنعتگر را برای آموختن شمعسازی، کاغذسازی، بلورسازی، چدنریزی، نجاری و تصفیه قند و شکر به روسیه فرستاد و کارگاههای تفنگسازی و باروتکوبی و دیگر صنایع نظامی ایجاد کرد.
در ۱۲۶۶ق در سراسر پایتخت ۴۲ قراولخانه ساخته شد و این نخستین نهاد انتظامات نوین در تهران است. در بیرون شهر نیز ۸ سربازخانه ساختند که اولین پادگانهای نظامی تهران در قالب جدید آن به شمار میرفت.
در ۱۲۶۷ق برای جمعآوری زباله و تنظیف شهر نظامی برقرار شد؛ برج و باروی شهر تعمیر گردید و کارگاههای اسلحهسازی و کالسکهسازی در جباخانه تهران دایر شد. همچنین آب شهر به واسطه لایروبی نهر احداثی حاج میرزا آقاسی (که آب را از کرج به تهـران مـیآورد) فراوان شد.
نحوه توزیع آب در شهر تهران از زمانی که به صورت آبادی کوچکی بود تا ۶۰ سال پیش (۱۳۲۶ش/۱۹۴۷م) که کلنگ ایجاد شبکه لولهکشی بر زمین زده شد، هیچ تحول عمدهای نیافت و بر همان روش کهن توزیع آب به وسیله جویها و نهرهای موجود در معابر شهر متکی بود. در نقشههای قدیمی شهر تهران بسیاری مکانها با نام یخچال وجود دارد که برای تهیه یخ در فصل زمستان و انبار کردن آن برای تابستان به کار میرفت. یخچالها بیشتر در حاشیه شهر قرار داشت، زیرا تهیه و نگهداری یخ سطحی نسبتاً بزرگ میخواست و قیمت زمین در قسمتهای حاشیه شهر ارزانتر بود. در این دوره تهران بیشتر از طریق آب ۴۸ رشته قنات وقفی و خصوصی مشروب میشد که از آن شمار ۲۶ رشته آن تا زمان لولهکشی شهر فعال بودند.
تأسیس
دارالفنون در ۱۲۶۸ق/۱۸۵۱م تأثیری بسزا در انتقال دانش و فن نوین به ایران و به کارگیری آن در زمینههای مختلف شد. در دورههای پس از تأسیس دارالفنون بیشتر رجال اصلاحطلب یا کسانی که مصدر اقدامی تازه شدند، در دارالفنون درس خوانده بودند. دارالفنون در یک دوره ۴۴ ساله از ۱۲ رشته تحصیلی حدود ۱۰۰‘۱ نفر فارغالتحصیل داشت.
این افراد در زمینه علوم، مهندسی، ساختمان، پزشکی، موسیقی و نقاشی تخصص داشتند. از ۱۲۷۵ق/۱۸۵۸م امور دولت در قالب ۵ وزارتخانه داخله، خارجه، عدلیه، جنگ، و مالیه و وظایف اداره میشد. یک سال بعد با ورود دانشآموختگان دارالفنون، در ترکیب اداره شورای دولتی تغییراتی داده شد و وزارت تجارت و صنایع و وزارت علوم به سرپرستی اعتضادالسلطنه هم به شورا افزوده شد. در همین سال افزون بر مجلس شورای دولتی، مجلسی هم به نام مصلحتخانه متشکل از ۲۴ عضو دایرگردید.
این مجلس عمومیتر از مجلس شورای وزرا بود و چنین بر میآمد که قرار بوده است که چیزی نظیر انجمنهای ایالتی و ولایتی دایر شود.
از ۱۲۸۱ق/۱۸۶۴م اصلاحات اداری در نظام حکومتی ایران آغاز گردید و مواصلات و ارتباطات نیز با توصیهها و راهنماییهای میرزا حسینخان سپهسالار بهبود یافت. در ۱۲۸۰ق مسیو کاستگر، مهندس اتریشی که به عنوان معلم دارالفنون و کارشناس امور مهندسی در خدمت دولت ایران بود، مأمور اصلاح راه تهران به کناره دریای مازندران گردید و این راه یک سال پس از آن آماده بهرهبرداری شد.
در ۱۲۸۱ق تکملهای بر قرارداد ۱۲۷۹ق/۱۸۶۲م ایران و انگلیس درباره استقرار کارشناسان و کارکنان انگلیسی در ایران برای تکمیل خطوط تلگراف سراسری از خانقین به تهران، و از تهران به بوشهر تهیه گردید. همان سال فرمانی درباره تفویض اختیارات بیشتر به وزارتخانههای سه گانه عسکریه و مالیه و خارجه صادر شد. در ۱۲۸۳ق تقسیم کار میان وزارتخانهها توسعه بیشتری یافت و کوشش شد تا دامنه نفوذ و عمل این وزارتخانهها به ولایات نیز گسترش یابد.
نخستین تشکیلات پست نوین در ۱۲۹۲ق/۱۸۷۵م توسط ریدر اتریشی در محلی واقع در بازار کنار خندق بنیانگذاری شد.
امیرکبیر به اقدامات مؤثری در بهبود وضع بهداشت شهر تهران دست زد، از آن جمله: یکی آبلهکوبی کودکان و دیگر توجه به امر جمعآوری زباله، دیوار کشیدن دور یخچالها و سرپوشیده کردن نهرها بود که در ۱۲۶۷ق/۱۸۵۱م محمود خان کلانتر مأمور آن گردید.
مطالب روزنامه وقایع اتفاقیه در ۱۲۶۷ق مشحون از پیدا شدن آگاهیهای تازه درباره رابطه آلودگی آب و محیط زیست شهری با شیوع بیماریهای واگیردار و کوشش برای رعایت بهداشت عمومی است (شم ۱۴، مورخ ۷
رجب ۱۲۶۷).
تأسیس دارالفنون در توسعه عملی
علم طب و تأسیس بیمارستان و دواخانه به سبک جدید مؤثر بود. اعتمادالسلطنه تأسیس اولین بیمارستان در تهران را در وقایع سال ۱۲۶۸ق/ ۱۸۵۲م یاد کرده است. بنای این بیمارستان در ۱۲۶۶ق آغاز شد و در
ربیعالاول ۱۲۶۸ افتتاح گردید. دواخانه مخصوصی هم داشت و در نخستین سال کار بیمارستان از ربیعالاول ۱۲۶۸ تا
ربیعالآخر ۱۲۶۹ شمار بیمارانی که مراجعه کرده بودند، به ۲۳۸‘۲ تن رسید.
پولاک، اولین معلم طب دارالفنون، در سفرنامهاش مینویسد که اولین بیمارستان در سومین سال اقامت وی در تهران، مطابق با ۱۲۷۱ق/۱۸۵۵م، به وسیله خود وی ایجاد شد. بیمارستان در خارج شهر و در کنار راهی ساخته شد که بعدها خیابان علاءالدوله در بستر آن شکل گرفت. در ۱۲۹۰ق/۱۸۷۳م دومین بیمارستان تهران ساخته شد. تأسیس این بیمارستان به همت اعتضادالسلطنه، وزیر علوم صورت گرفت و جای آن در نزدیک میدان مشق بود که امروزه بیمارستان سینا در آن واقع است. اعتمادالسلطنه در ۱۲۹۳ق/ ۱۸۷۶م گزارش میدهد که مجلس حافظ الصحه در دارالخلافه به ریاست نواب والا اعتضادالسلطنه وزیر علوم و معادن در کمال نظم دایر است.
در هر جلسه موالید و متوفیات چند روز و یا حدود یک ماه تهران قرائت میگردید و درباره علت مرگ و میرها هم بررسیهای لازم به عمل میآمد. در ۱۳۰۶ق/۱۸۸۹م بیمارستان دیگری در خیابان دوشانتپه تهران در اراضیِ میرزا علیخان امینالدوله به خرج مبلغان مذهبی آمریکایی تأسیس گردید که ۵۰ هزار دلار آمریکا صرف آن شد.
یکی از مهمترین کارهای دوره صدارت امیرکبیر آغاز نوسازیها و اصلاحات در حوزه مرکزی شهر بود. اهمیت این کارهای عمرانی در آن است که آشکارا بدان منظور صورت میگرفت که مرکز شهر چهرهای آراسته و آبرومند یابد. عمارت و قلعه ارگ در ۱۲۶۷ق به دستور امیرکبیر و به معماری عبداللهخان معمارباشی تجدید بنا شد. با استقرار توپخانه در اطراف میدان ارگ، آن را میدان توپخانه نامیدند.
کوچههای داخل ارگ برای آنکه قابل حرکت کالسکه شود، سنگفرش گردید، به شکلی که قسمت سوارهرو در وسط پایینتر، و پیادهروها در دو طرف مرتفعتر واقع شده بود و چون دولت استفاده از کالسکه را ترغیب و تشویق میکرد، نیاز به خیابانهای کالسکهرو افزایش یافت.
نوسازی سبزهمیدان و اطراف آن به ابتکار امیرکبیر در ۱۲۶۹ق توسط حاج علی خان مقدم مراغهای
صورت گرفت. طرح این تغییرات به صورت یک نقشه همراه با نمای میدان در دست است.
طی این نوسازی تیر قاپوق یا دار را از سبزهمیدان به میدان جلو دروازه نو در جنوب شهر بردند که تا دوره معاصر به میدان اعدام مشهور بود. در جنوب میدان، بازار و سرای امیر ساخته شد که جایگاه کلاهدوزان و کفشدوزان شد و به بازار کفاشها شهرت یافت.
احداث بازار و کاروانسرای امیر در این حوزه از شهر چنان رونقی پدید آورد که در ۱۲۷۰ق تیمچه حاجبالدوله نیز جنب سرای امیر احداث گردید.
پولاک درباره این بازار و کاروانسرای نوساز مینویسد: پیش از اینها بازار و کاروانسراها هم تنگ و هم کوتاه بود تا آنکه در زمان وزارت میرزا تقیخان بازار وسیع امیر با کاروانسراهایش ساخته شد. وسایل و اثاث آن مجلل است، حیاطها و باغچهها همه بزرگ و باشکوه ساخته شدهاند و پس از قصر سلطنتی دیدنیترین چیز سراسر شهر به شمار میرود. بازارهای دیگر که از نظر زیبایی در درجات بعد قرار دارد، در دنبال این بازار ساخته شده، یا در خیابانهای دورتر واقع است.
در سمت غربی سبزهمیدان، در بازار موسوم به بازار صندوقدار، مجمعالصنایع ساخته شد. فکر تأسیس این مجموعه کارگاهها
نیز از امیرکبیر بود، ولی پس از مرگ او به مرحله بهرهبرداری رسید. در مجمعالصنایع که بیشتر مشتمل بر کارگاههای سازنده ابزار و ادوات و ملزومات نظامی بود، سازندگان و تعمیرکاران کالاها و ادوات مدرن و به اصطلاح اجناس فرنگی نیز وجود داشت.
قریه امیرآباد در سمت شمال غربی خارج حصار از آباد شدههای مهم امیرکبیر، به وسیله خیابان درختکاری شده شمالی ـ جنوبی، به نام خیابان امیر به شمال محوطه اسبدوانی واقع در غرب تهران اتصال مییافت که به همین منظور آمادهسازی شده بود.
فنون مهندسی که در دارالفنون آموخته میشد، بر ساختمانسازی نیز تأثیرگذاشت. ساختمان دارالفنون پس از ساختمان سفارت انگلیس نخستین ساختمانی بود که براساس طرح و نقشهای با روش اروپایی ساخته شد. میرزا رضا مهندسباشی، طراح این بنا، یکی از محصلانی بود که در دوران فتحعلیشاه قاجار برای آموختن فنون مهندسی نظام و قلعهسازی به انگلستان فرستاده شده، و در مدرسه نظامی ولوویچ تحصیل کرده بود. از ۷ استادی که به هنگام گشایش دارالفنون در آن به تدریس پرداختند، ۴ تن در زمینههای مختلف علوم نظامی، و یک تن در معدنشناسی تخصص داشتند. بنابراین علومی که تدریس میشد، با هندسه، نقشهبرداری، نقشهکشی و نحوه طراحی برخی از تأسیسات و بناهای نظامی ارتباط داشت و این استادان خود با فنون مهندسی و ساختمانسازی آشنایی داشتند. این متخصصان نه تنها به طرق گوناگون مشاور طراحی و ساخت بناهای جدید بودند، بلکه با آموزش دادن دانشآموزان ایرانی فنون و روشهای اروپایی را در ساختمانسازی اشاعه دادند.
از میان اندک مهندسان ایرانی در دوره قاجار، میرزا مهدیخان ممتحنالدوله شقاقی، نخستین کس از دانشجویان ایرانی بود که در فرانسه، در رشته راه و پلسازی و معماری دیپلم مهندسی گرفت. در ۱۲۸۹ق حسنعلی خان گروسی، وزیر فوائد عامه از طرف میرزا حسین خان سپهسالار صدراعظم به او دستور داد که نقشههای ساختمانی وزارتخانههای جدیدی را که قرار بود دور میدان ارگ ساخته شود، ترسیم کند. این نقشهها شامل طرح طبقات فوقانی و تحتانی و نمای ساختمانها بود و ۳ نفر از مهندسان فرنگی مقیم پایتخت: پیرسن، طراح و آرشیتکت سفارت انگلیس؛ کاستگر، مهندس اتریشی که سالها در خدمت دولت ایران بود؛ و بهلر، مهندس فرانسوی و مستشار مهندسی نظام، در این طراحیها با آنان مشورت شد.
از میان مهندسان اروپایی مسیوبواتال، تبعه بلژیک، کسی است که در ایجاد کارخانه چراغ گاز، راهآهن تهران ـ شهر ری و ایجاد خط واگن اسبی در خیابانهای تهران مؤثر بوده است.
نخستین نقشه از شهر تهران که با دقتی مناسب و اطلاعات کافی در دست است، به وسیله کریشیش، معلم اتریشی دارالفنون تهیه گردید. نقشه دیگر تهران پس از توسعه شهر (۱۲۸۴ق/ ۱۸۶۷م) نیز توسط حاجی عبدالغفارخان نجمالملک، معلم دارالفنون و شاگردانش ترسیم شد و در ۱۳۰۹ق/۱۸۹۱م به چاپ رسید. پیش از تهیه این دو نقشه، از خانهها و دیگر بناهای تهران در ۱۲۶۹ق/۱۸۵۳م توسط شاگردان دارالفنون آمارگیری شد. بر اساس این آمار شمار خانههای شهر در ۵ محله عودلاجان، سنگلج، چال میدان، بازار و ارگ ۸۷۲‘۷ باب بوده است. چون در هر باب خانه بر اساس آمارگیری سال ۱۲۸۶ق، حدود ۳/۱۵ نفر ساکن بوده است، جمعیت شهر تهران در سال ۱۲۶۹ق را میتوان حدود ۱۲۰ هزار نفر تخمین زد که در سطح ۴۷۰ هکتاری محدوده حصار اول تهران میزیستهاند. با این حساب تراکم جمعیت شهر تهران در آن زمان حدود ۲۵۵ نفر در هکتار بوده است که با توجه به یک طبقه بودن بیشتر خانهها حاکی از فشردگی وضعیت اقامت دارد.
برای اسکان جمعیت افزون شده به شهر، اولین باغهایی که تقسیم شد و به فروش رفت، باغهای خالصه بود که در دوران فتحعلی شـاه احداث شـده بود.
به زودی بسیاری از باغهای شهر تهران قطعه قطعه و خانهسازی شد؛ چنانکه بروگش در حدود سالهای ۱۲۷۶ق از خشکی و فقدان درخت و گیاه در این شهر شکوه کرده است.
دامنه این رشد به خارج از شهر نیز کشیده شد. در ۱۲۷۸ق در روزنامه دولتی خبری درباره ایجاد عمارات در خارج شهر و تقسیم یکی از باغهای دیوانی برای فروش به خواستاران آمده است. در
دهه ۱۲۸۰ق/۱۸۶۰م در پی فزونی جمعیت و گسترش غیررسمی شهر خارج از حصار، موج تازهای از شهرسازی چهره تهران را به گونهای دیگر تغییر داد. همزمان با برخی از نوسازیهای بنیادی در شهرهای
قاهره و
استانبول، اقدامات شهرسازی وسیعی به مدیریت میرزا حسینخان سپهسالار، صدراعظم وقت در تهران صورت گرفت.
نخست با انتقال توپها به میدان توپخانه جدید، میدان ارگ یا جلوخان محوطه کاخهای سلطنتی را به شکل یک گردشگاه عمومی درآوردند. اگرچه از حدود سال ۱۲۷۶ق برخی از باغهای سلطنتی برای استفاده عموم گشوده شده بود، اما گشایش محوطه ارگ برای عبور و مرور عموم مردم اولینبار اتفاق افتاد.
میدان جدید ارگ را باغ گلشن نام نهادند، ولی میان مردم به باغ میدان معروف شد و یکی از باصفاترین گردشگاههای مردم تهران گشت.
بستر اولین خیابانهای شهر جدید، از پر کردن خندقهای اطراف حصار ارگ سلطنتی فراهم آمد. با پر شدن خندق شرقی ارگ از ۱۲۸۳ق خیابان ناصریه با غرس دو ردیف درخت در حاشیه و نصب چراغهای چدنی نفتی شکل گرفت. چراغهایی که در طول خیابان برپا شده بود، ابتدا به وسیله نفت، و از ۱۲۹۸ق به وسیله گاز روشن میشد. در ۱۲۸۴ق ساختمان شمسالعماره در سمت شرقی حیاط گلستان،
مشرف به معبر جدید ناصریه بنا گردید. این ساختمان که هنوز نیز برپاست، به سبب ویژگیهایی که دارد، مهمترین ساختمان دوره قاجاری در تهران به شمار میرود. حجم آن از دو برج متقارن ۵ طبقه تشکیل شده، و بر فراز مهتابی میان برجها اولین ساعت نصب گردیده است. این ساختمان تا دوره پهلوی بلندترین عمارت شهر به شمار میرفت. وصف این بنا در اوج رونق و شکوه ناصریه طی گزارشی آمده است.
خیابان باب همایون نیز در ۱۲۸۸ق یعنی تقریباً همزمان با ناصریه ساخته شد و چهره آن از ناصریه نیز اروپاییتر بود.
کار نوسازی این خیابان برعهده محمدرحیمخان علاءالدوله (امیرنظام) گذاشته شد. معبر تنگ قبلی تعریض گردید، کف آن سنگفرش شد و در دو طرف آن پیادهرو احداث گردید که به وسیله باغچههای درختکاری شده از مسیر سوارهرو جدا شده بود. در جبهه دو طرف خیابان مغازههایی احداث شد که زیباترین و نفیسترین کالاها را میساختند، یا عرضه میکردند. در دو سر خیابان نیز دو تا از مجللترین دروازههای شهر را ساختند. دروازه جنوبی که کوچکتر و ظریفتر بود، سردر الماسیه نامیده شد. از جمله بناهای مهم واقع در این خیابان میتوان از مدرسه نظام، آسیای بخار (۱۲۸۹ق)، قورخانه، مجمعالصنایع و
مسجد مهدعلیا نام برد.
دهه ۱۲۸۰ق به سبب آنکه بیشتر دروازه و سردرهای مهم تهران در این دوره ساخته شدند، نیز شاخص است. دستکم ۱۶ دروازه و سر در را میتوان برشمرد که طی این دهه ساخته شد که ۱۲ تا از آنها دروازههای محدوده جدید شهر بودند و از اینرو ساختمان آنها باید پس از اعلام توسعه شهر در ۱۲۸۴ق/۱۸۶۷م آغاز شده باشد. بقیه سردرها در پیرامون ارگ و در محل اتصال آن با میدانها و معبرهای مهم شهر ساخته شد دروازه ناصریه (۱۲۸۲ق/۱۸۶۵م) در محل اتصال خیابان ناصریه به بیرون شمال شهر، جایی که چند سال بعد میدان توپخانه ساخته شد؛ سردر موسوم به باب همایون (دروازه دولت میدان توپخانه)؛ و سردر الماسیه که به ترتیب در انتهای شمالی و جنوبی خیابان باب همایون در ۱۲۸۸ق در زمان تعریض و بنای این خیابان ساخته شد. گذشته از اینها، سردر عالیقاپو و سردر نقارهخـانه در شمال و جنوب میـدان ارگ (که اساس آنها از دورههای پیشین بود) به احتمال بسیار در ۱۲۸۱ق، همزمان با ایجاد طرحهای جدید در این میدان و تبدیل آن به باغ گلشن تجدید بنا شد. گفتنی است که در ۱۳۰۱ق در سردر عالیقاپو دوباره تغییراتی داده شد. این کار به مباشرت آقاعلی امینحضور صورت گرفت.
محدوده شهر در ۱۲۸۴ق براساس مدلی فرنگی طرحریزی شد. موقعیت محدوده جدید نسبت به شهر قدیم به شکلی در نظر گرفته شده بود که بیشترین سطح خالی و فضای توسعه در قسمت شمال و غرب آن واقع شد. این انتخاب مبتنی بر دیدگاه صرفه اقتصادی برای فروش زمینهای مرغوبتر بود، زیرا بیشتر فضای توسعه را در جهتهایی پیشبینی کرده بود که نسبت به شهر قدیم در بلندی واقع شده، و نسبت به موقعیت ورود آب قناتها به شهر مقدم بر آن بود؛ پس بیشترین تقاضای مؤثر و بالفعل متوجه خرید زمین در سوی شمال و غرب بود. سند بسیار جالبی از توصیه یکی از دولتمردان، شاید میرزاعیسای وزیر، به ناصرالدینشاه در دست است که در آن به تفصیل به منافع مالی که از توسعه شهر و ترقی قیمت اراضی خالصه میتواند عاید خزانه شود، سخن رفته است.
بیتردید برای پیاده کردن شکل جدید ابتدا نقشهای به روی کاغذ تهیه شد. تهیهکننده نقشه مسیو بهلر فرانسوی، یکی از استادان دارالفنون بود.
طرح حصار و خندق از یک قلعهساز فرانسوی
سده ۱۷م به نام وبان اقتباس شد.
نقطه کانونی این طرح پیشبینی میدانی در قلب محدوده جدید بود که تبدیل به مرکز تازه شهر شد و این نقش را دستکم تا ۹۰ سال بعد، پس از آنکه شهر از محدوده دوره ناصری به خارج تجاوز کرد و خندقها پر شد، حفظ کرد. سرانجام در ۱۱
شعبان ۱۲۸۴ق/۸ دسامبر ۱۸۶۷م کلنگ احداث خندق دوم تهران بر زمین زده شد و از این تاریخ شهر تهران به لقب دارالخلافه ناصری ملقب گردید.
به دنبال توسعه رسمی حدود شهر در ۱۲۸۴ق فشار جمعیت برای اقامت در محدوده تهران قدیم کاهش یافت و ساختمانسازی در اراضی جدید شهری شروع شد. در ۱۲۸۶ق در دومین آمارگیری شهر تهران ۰۲۴، ۱ باب خانه شمارش شد. جمعیت محلههای نوساز خارج شهر قدیم ۸۵۳‘۱۶ نفر بود که چیزی در حدود ۱۱ه کل جمعیت شهر را تشکیل میداد. از این شمار جمعیت تنها ۱۶ه آنها در تهران متولد شده بودند و بقیه آنها از مهاجران بودند. شهرِ توسعهیافته، اراضی خارج حصار قدیم را که بسیاری از آن تفکیک و خانهسازی شده بود، دربرگرفت و موجبات گسترش باغهای جدید در پیرامون حصار جدید را فراهم آورد. معابر نسبتاً عریض و مستقیم و طولانی ساخته شد. این خیابانها برای راندن کالسکه که مدرنترین وسیله نقلیه زمان و علامت تشخص بهشمار میرفت، مناسب بود.
طی ۴۰ سال آرامش و ثبات سیاسی، بسیاری از باغها و خانههای بزرگ و زیبا در شمال و غرب شهر احداث شد. بزرگترین باغهای تهران در نقشه ۱۳۰۹ق، به جز باغهای قدیمی نظیر نگارستان، سردار و لالهزار که باغهای سلطنتی زمان فتحعلیشاه بودند و باغ نظامیه که پیش از توسعه شهر توسط میرزا آقاخان نوری صدراعظم ایجاد شده بود، در فاصله سالهای ۱۲۸۴ تا ۱۳۰۹ق/۱۸۶۷ تا ۱۸۹۲م یعنی طی مدت ۲۵ سال در سمت شمال و غرب شهر احداث شد و همه نام سرشناسترین رجال نامدار آن زمان را بر خود گرفتند.
میدان توپخانه مرکز شهر جدید که جلوخان مجموعه ارگ حکومتی به شمار میرفت، به شکل مربعمستطیل سادهای بود که گرداگرد آن نمایی کاشیکاری و گچبری شده با آهنگی یکسان تکرار میشد. حجرههای زیرین محل قرار دادن و درواقع انبار توپها بود و اتاقهای روی حجره به اقامت توپچیان اختصاص داشت. جشنهای حکومتی و اعیاد ملی در این میدان برگذار میشد. بنجامین در ۱۳۰۲ق/۱۸۸۵م میدان توپخانه را چنین وصف کرده است: قشنگترین و موقرترین دروازههای شهر، دروازهای است که در طرف شمال ارگ، روبهروی میدان توپخانه (کـه میدان بسیار قشنگ و با شکوهـی است) واقـع شده، در وسط آن میدان حوضی است از مرمر که ۱۵۰ پا طول دارد، و آن را همیشه پر از آب نگاه میدارند. در هر زاویه حوض سکویی است که بر روی آن توپی به طرز قدیم قرار دادهاند. در ۴ طرف میدان، خانههای کوچکِ دو مرتبه روبازی ساختهاند. جمیع این خانهها به یک وضع است. در طرف مشرق میدان، دروازه بسیار قشنگی با ستونهای ظریف و آجرهای کاشی ساخته شده است. این میدان ۶ دروازه دارد که به هنگام شب همه آنها را میبندند. در بالای دروازه بزرگی که شرح آن گذشت (دروازه دولت)، بیرق ایران (که شیر و خورشید باشد) افراشته است. به هنگام طلوع و غروب آفتاب یک دسته از نقارهچیها در بالای دروازه، در شاهنشین جمع شده، با سرنا و کرنا موزیکی مینوازند که به تعریف راست نمیآید و بتهوون و موزارت ابداً روحشان از آن موزیک خبر ندارد.
جشنهای حکومتی یا مراسمی از اعیاد ملی که دستگاه حکومت میخواست سهمی در آن داشته باشد، در این میدان برگذار میشد. مثلاً در ۱۲۹۸ق/۱۸۸۱م مراسم افتتاح کارخانه چراغگاز در میان
تشریفات بسیار و در حالی که میدان توپخانه آرایش داده شده، و با نصب بیرقها و افراشتن چادرها و ترنم موسیقی و توزیع شربت و شیرینی و میوه جلوه خاصی یافته بود، در این مکان جشن گرفته شد. آتشبازیهایی که در این جشنها در میدان توپخانه برپا میشد، در تاریخ تهران معروف است.
یکی از اولین نهادهای مدنی جدید، یعنی نخستین بانک در شهر تهران (بانک شاهنشاهی (بانک انگلیس)) ۱۳ سال پس از اتمام ساختمان میدان توپخانه در آن جای گرفت. این ساختمان خود یکی از بناهای مهم در تاریخ شهر تهران به شمار میآید؛ زیرا یکی از اولین بناهایی بود که نمای اصلی آن روی به یک فضای عمومی شهری داشت و طرح آن توسط اولین آرشیتکتایرانی تحصیلکرده فرنگستان، یعنی میرزامهدیخان ممتحنالدوله شقاقی تهیه گردیده بود.
از میدان توپخانه ۶ خیابان راست و مستقیم منشعب میشد. ناصریه و باب همایون به سمت جنوب، چراغ گاز به سمت شرق، خیابان مریضخانه به سمت غرب، و خیابانهای لالهزار و علاءالدوله به سمت شمال امتداد مییافتند. این خیابانها به تدریج تا پایان سلطنت قاجاریه و در
دوران پهلوی اول هر یک به نوعی نمودار وجهی از زندگی جدید شهری در تهران شدند. احداث میدان توپخانه جدید و درختکاری خیابان مریضخانه نیز در ۱۲۹۴ق/۱۸۷۷م، یک سال پیش از سفر دوم شاه پایان یافت. در دوره ناصری گل سرسبد ۶ خیابان منشعب از میدان توپخانه، خیابان علاءالدوله بود که به نامهای دیگری چون کوچه باغ ایلخانی و خیابان سفرا نیز شهرت داشت. آبادی این خیابان با قرار گرفتن باغ سفارت انگلیس در گوشه شمالی آن آغاز گشت و به مرور سفارتخانههای دیگر (عثمانی، آلمان و هلند) و مهمانخانههای معتبر تهران نیز در آن استقرار یافت.
در ۱۲۸۱ق طبق حکمی از جانب سپهسالار اعظم، چراغعلیخان سراجالملک، رئیس احتسابیه وقت مأمور شد تا اهالی شهر را به حفظ بهداشت و پاکیزگی جوار خانه خود و خارج کردن زباله از شهر توسط خاکروبهکشها و عملهها مجبور کند و نیز مقرر شد که... کوچهها و محلات را جمیعاً سنگفرش تازه نموده، به قسمی خوش مجاری میاه را بسازند که برای مترددین مورث عسرت نشود....
مهمترین رهآورد ناصرالدین شاه از سفر دوم فرنگستان، استخدام یک افسر اتریشی، به نام کُنت دومونت فورت برای ایجاد تشکیلات پلیس در شهر تهران بود. وی در گزارشی به شاه پیشنهاد کرد که میتواند با ۴۰۰ نفر پیاده و ۶۰ نفر پلیس سوار، امنیت تهران را تأمین نماید. پس از تدارک مقدمات در ۱۶ ذیقعده ۱۲۹۵ق/۱۵ نوامبر۱۸۷۸ تابلوی نخستین شهربانی تهران اداره جلیله پلیس دارالخلافه و احتسابیه بر سردر عمارتی واقع در ابتدای خیابان باب همایون نصب گردید.
در آن زمان حفظ نظم و امنیت و کار جمعآوری زباله و تنظیف شهر، هر دو بر عهده این تشکیلات قرارگرفت. کنت در ۱۲۹۶ق/۱۸۷۹م کتابچهای درباره قوانین و مقررات شهری تدوین کرد و به تصویب شاه رسانید. این مجموعه که به کتابچه قانون کنت معروف شد، حاوی دستورعملها و مقررات گوناگونی است که در آن از جرایم و کیفرهای مربوط به بدمستی تا ترتیب ساختمانسازی در شهر میتوان یافت و از مفاد آن چنین برمیآید که مجموعه سادهشدهای از مقررات شهرداریها و پلیس شهرهای اروپا بوده است.
از مهمترین پدیدههای اروپایی که پس از سفر دوم ناصرالدین شاه به فرنگستان در تهران دایر گردید، چراغ گاز بود که توسط کارشناسی به نام فابیوس بواتال راهاندازی شد. در ۱۲۹۶ق/۱۸۷۹م امینالملک که شوق داشت پدیدههای نوین اروپا در پایتخت ایران رایج شود، یک موتور تولید گاز از فرنگستان وارد کرد. این کارخانه تنها روشنایی میدان توپخانه و شماری از خیابانهای اطراف ارگ، مانند ناصریه و علاءالدوله را تأمین میکرد و طرز کارش چنین بود که گاز حاصل از حرارت دادن زغال سنگ در دیگهای مخصوص به وسیله لولههای زیرزمینی به فانوسهای مخصوصی که برپایه چراغهای چدنیِ ساخت کارخانه چدنریزی دارالخلافه در مجمع الصنایع ارگ، نصب شده بود، هدایت میگردید. با تاریک شدن هوا شماری چراغچی با میلههای مشعل فانوسها را یک به یک روشن میکردند که تا پاسی از شب روشنایی میداد
این کارخانه چندان دوام نیافت، زیرا تهیه زغال سنگ و گاز لازم در ایران آسان نبود. ایجاد راهآهن از تهران به شهر ری (۱۳۰۶ق/۱۸۸۹م) و احداث شبکه خطوط واگن اسبی (۱۳۰۷ق/۱۸۹۰م) از آخرین اقدامهایی است که در دوره ناصری چهره تهران را دگرگون کرد.
از حوادث مهم در این دوره واقعه تنباکو یا رژی است. این قیام را به عنوان یکی از دو نهضت پر اهمیت سده گذشته شهر تهران نامیدهاند. در پی سومین سفر ناصرالدینشاه به فرنگستان، شاه و صدراعظم، میرزا علی اصغرخان امینالسلطان، انحصار دخانیات و خرید و فروش تنباکو و توتون در ایران را به یک انگلیسی به نام تالبوت واگذار کردند. ماژور تالبوت برای بهرهبرداری از این امتیاز پر سود، شرکتی به نام کمپانی رژی در محل باغ ایلخانی (خیابان علاءالدوله) تهران ایجاد کرد و مأموران انگلیسی را برای برقراری معاملات تجارتی به شهرهای مختلف ایران فرستاد (۱۳۰۹ق)؛
دارالخلافـه ناصری با مساحتی حدود ۱۸ کمـ و جمعیت ۱۳۰ هزار نفری تا دهه اول حکومت پهلوی اول و آغاز نهضت نوین اصلاحات شهری، جمعیتـی بالغ بر ۲۵۰ هزار نفر را در ۴۶ کمـ ۲ به خود پذیرفت.
مظفرالدین میرزای ولیعهد، روز ۲۳
ذیحجه ۱۳۱۳ق/۵ ژوئن ۱۸۹۶م از
تبریز به تهران رسید و در تالار تخت مرمر بر مسند سلطنت نشست و ۱۱ سال پادشاهی کرد. سراسر این دوران از یک سو متأثر از ضعف و انفعال دستگاه دولت در اعمال حاکمیت ساختار کهن استبداد سلطنتی، و از سوی دیگر شاهد فعالیت شدید قشر کوچکی از طبقه متوسط شهرنشین بود که در اندیشه اصلاحات اجتماعی و پیریزی نظم نوین سیاسی بودند. مظفرالدین شاه برای تجار تعرفه بیشتری وضع کرد، مناطق مالیاتی را از مسئولان سابق پس گرفت و افزایش مالیات اراضی، کاهش مستمریهای دربار به خصوص برای روحانیان، و اعمال نظارت بر املاک موقوفه را مطرح کرد. مهمتر از همه دروازههای کشور را به روی سوداگران بیگانه گشود و دوباره درصدد استقراض خارجی برآمد: واگذاری انحصار استخراج نفت به دارسی؛ اخذ وام برای خرید اسلحه؛ بازپرداخت قروض سابق و سفر به اروپا؛
و استخدام نوز بلژیکی برای ریاست بر گمرکات کشور. این امر همزمان با کاهش شدت عمل مأموران نظمیه، افزایش آزادی عمومی مطبوعات، لغو ممنوعیت سفر و تشویق ایجاد مجامع فرهنگی و آموزشی، اعطای آزادی عمل بیشتر به اصناف برای ایجاد تشکلهای صنفی و حرفهای نظیر کمپانی فارس در شیراز (۱۳۱۵ق)، شرکت اسلامی (نخستین شرکت سهامی سراسری)، کمپانی محمودیه، شرکت مسعودیه در اصفهان (۱۳۱۶ق) و شرکت عمومی شامل ۱۷ تن از تجار در تهران (۱۳۱۸-۱۳۲۴ق) بود.
با گمارده شدن امینالدوله به صدراعظمی در پایان سال ۱۳۱۴ق/ ۱۸۹۶م، دامنه آزادی نشر افکار نو به نظام تعلیم و تربیت نیز رسید و تحولات بنیادینی در ساختار آموزشی و محتوای مواد درسی پدید آمد. مهمترین گامی که در آغاز زمامداری امینالدوله در پیشبرد نهضت روشنگری برداشته شد، تأسیس انجمن معارف بود. این انجمن به همت شماری از رجال دوستدار آموزش جدید تشکیل گردید و نظامنامهای در ۲۰ ماده در شرح وظایف انجمن، درباره تأسیس مدارس ملی و ایجاد وسایل تعمیم معارف نوین تدوین کرد و زمینهای مساعد برای تأسیس کتابخانه ملی و تشکلهای سیاسی روشنفکر فراهم ساخت.
مبدع نظام نوین آموزش میرزا حسن رشدیه بود. او به همراه امینالدوله به تهران آمد و نخستین مدرسه را که در آن روش تدریس الفبای مقطع به کار میرفت و آموزش حروف از روی شکل آنها صورت میگرفت، در تهران تأسیس کرد. همچنین چند مدرسه عالی مانند مدرسه علوم سیاسی (۱۳۱۷ق/۱۸۹۹م) توسط میرزا حسنخان مشیرالملک و مدرسه فلاحت مظفری به ریاست یک بلژیکی (۱۳۱۸ق/۱۹۰۰-۱۹۰۱م) در همین دوره تأسیس شد.
در دوره مظفری دو بیمارستان دیگر در تهران گشایش یافت. نخست بیمارستان وزیری (۱۳۱۸ق/۱۸۹۹م) در خیابان باغ انگوری (ولیعصر کنونی) در کوچهای که هنوز هم به نام کوچه بیمارستان وزیری معروف است. دومین بیمارستان (ح ۱۳۲۲ق/ ۱۹۰۴م) توسط وجیهالله میرزا سپهسالار در خارج شهر در جایی دایر شد که امروزه در محل تقاطع خیابان شهید بهشتی با خیابان ولیعصر، مکان بیمارستان ارتش است. جز این دو، بیمارستان آمریکاییها (۱۳۰۶ق/۱۸۸۹م) نیز فعال بود. در ۱۳۲۲ق و در جریان شیوع وبای شدید در تهران، یحیی دولتآبادی از مؤسسهای با عنوان نخستین بلدیه تهران نام میبرد که با گسترش تشکیلاتی ابتدایی به نام احتسابیه که پیش از این به جمعآوری و حمل زباله شهر میپرداخت، به وجود آمده بود. این نهاد به شیوه شهرداریهای اروپا درباره وضع گورستانها و دیگر امور مربوط به بهداشت عمومی مداخله و اقدام میکرد و نخستین رختشویخانه عمومی تهران را در خیابان جلیلآباد (خیام کنونی) ایجاد کرد. این بلدیه در ۱۳۱۷ق/۱۸۹۹م حسن اخضر علیشاه را مأمور تعیین و ثبت ابنیه محاط خندق شهر دارالخلافه باهره نمود. در این آمارگیری شمار خانههای شهر ۲۷۵‘۱۶ باب، و شمار دکانها ۴۲۰‘۹ باب بازگو شده است. اگرچه در این زمان میانگین شمار افراد ساکن در خانههای تهران به دقت معلوم نیست، ولی اگر برای آن همان میانگین آمار سال ۱۲۸۶ق، یعنی حدود ۳/۱۵ نفر در هر خانه را در نظر بگیریم، جمعیت شهر چیزی در حدود ۲۴۹ هزار نفر به دست میآید. ناگفته نماند که برخی محققان رقم ۳/۱۵ نفر را برای جمعیت متوسط ساکن در هر خانه غیرواقعی، و بیش از حد دانسته، و جمعیت شهر را در این دورهها کمتر از ۲۰۰ هزار نفر برآورد کردهاند.
مظفرالدین شاه ۳ بار در سالهای ۱۳۱۶ و ۱۳۱۹ و ۱۳۲۳ق به اروپا سفر کرد. رهآورد سفر اول استخدام چند بلژیکی برای مستشاری ادارات بود. نوز را برای گمرک، انگلس را برای مالیه، پریم را برای ضرابخانه، و هنبیک را برای وزارت خارجه استخدام کردند.
درباره اصلاح مالیه و ضرابخانه چندان کاری صورت نگرفت، جز آنکه در ۱۳۱۹ق/۱۹۰۱م سکه نیکل ضرب گردید و سال بعد ساختمانی برای ضرابخانه در جاده شمیران کمی بالاتر از قصر قاجار ساخته شد. از پیشرفتهای دیگر در این زمینه کوششهایی برای ایجاد صندوق مالیات به روش اروپا و ایجاد تمبر برای براتهای دولتی بود.
در دوره مظفری که باب مراوده با اروپا نسبت به دوره ناصری گشودهتر شد، پدیدههای شهرنشینی اروپایی نیز با آزادی و فراوانی بیشتری به تهران وارد گردید. از مهمترین این پدیدهها یکی اتومبیل و دیگری سینما بود. ظاهراً مظفرالدین شاه در سفر اول خویش به اروپا دو اتومبیل خرید و همراه با دو راننده فرانسوی به تهران آورد
اما ناظمالاسلام کرماني زمان شيوع کالسکه بخار را در ۱۳۲۱ق/۱۹۰۳م ياد کرده است. نخستين سينماي عمومي در تهران در ۱۳۱۹ق داير شد؛ چنانکه ناظمالاسلام کرمانی به پیدا شدن پدیدهای به نام چراغ سِحری اشاره کرده است.
سیرک نیز از پدیدههای جدیدی است که در ۱۳۱۵ق/۱۸۹۷م نخستینبار در تهران به راه افتاد. در دوره مظفری از ساختمانسازیها و اقدامات بزرگ شهری نظیر آنچه در دوره ناصری درباره نوسازی در حوزه اطراف ارگ صورت گرفت، خبری نبود. تنها کار عمرانی مهمی که به خرج دولت در داخل شهر سراغ داریم، تسطیح و سنگفرش کردن برخی از معابر تهران است که در ۱۳۱۶ق مقارن سفر شاه به اروپا صورت گرفت.
از کارخانههایی که در دوره مظفری در تهران دایر گردید، نخست کارخانه قند امینالدوله در کهریزک بود و دیگر کارخانه آجر ماشینی که توسط امینالضرب در ۱۳۲۲ق در نزدیکی تهران گشایش یافت.
کارخانه قندسازی امینالدوله که در ۱۳۱۳ق با ماشینآلات انگلیسی آغاز به کار کرد، نخست به کشت چغندر در اراضی کهریزک پرداخت، اما چون محصول آن به بازار آمد و نتوانست با قند روسی رقابت کند، این امر به تعطیلی کارخانه در ۱۳۱۷ق منجر شد.
مهمترین کارخانهای که در این دوره در تهران برپا گردید، کارخانه برق امینالضرب بود. کتاب تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران خریداری کارخانه توسط امینالضرب را در ۱۳۲۳ق، و تاریخ به کار افتادن آن را ۱۳۲۵ق آورده است.
ولی زمان شروع فعالیت کارخانه احتمالاً یکی دو سالی پیش از آن است، زیرا به نوشته ناظمالاسلام کرمانی در ۱۳۲۰ق استفاده از چراغ برق در عمارات سلطنتی افزایش یافت و پس از آن در ۱۳۲۴ق/۱۹۰۶م چراغ برق در کوچههای تهران و خانهها و مساجد و مدارس شهر شایع شد.
تلفن را نخستینبار در زمان ناصرالدین شاه، پسرش کامرانمیرزا در تهران معمول کرد و ظاهراً راهنمای او در این کار بواتال بلژیکی بود. ابتدا یک رشته سیم میان خانه ییلاقی او، یعنی کامرانیه شمیران و مقر حکومت تهران و وزارت جنگ کشیدند. پس از آن میان مقر ییلاقی شاه و عمارات سلطنتی تهران نیز یک رشته سیم تلفن دایر گشت و آنگاه میان خانه صدراعظم در پارک اتابک و عمارت دیوانی در ارگ سیمکشی شد؛ ولی ایجاد اولین شبکه تلفن در دوره مظفری آغاز گردید و در سالهای بعد توسعه بیشتری یافت. در محرم ۱۳۲۱، دوست محمدخان معیرالممالک امتیاز شبکه تلفن تهران را به مدت ۶۰ سال به دست آورد. چندی بعد معیرالممالک امتیاز تلفن را به مبلغ ۵۰ هزار تومان به محتسبالممالک و جهانیان زردشتی فروخت و شرکت پس از آن با همکاری ۳ تن دیگر با نام شرکت تلفن در ایران به کار خود ادامه داد. به گفته جمالزاده شمار مشترکان تلفن تهران در ۱۳۳۳ق به حدود ۳۸۰ شماره رسیده بود.
در زمان مظفرالدین شاه اداره نظمیه نیز تا حدودی دستخوش تحول شد. در این دوره میرزاکریمخان مختارالسلطنه به جای میرزا ابوترابخان نظمالدوله به ریاست امور انتظامی تهران منصوب شد. وی اصلاً تبعه عثمانی و از مهاجران و ظاهراً مردی جدی و لایق بود. در زمان او محل اداره پلیس به خیابان جلیلآباد (خیام امروزی) انتقال یافت. مبنای کارهای پلیس بر آمار و نقشه تهران قرار گرفت. شهر تهران به ۴ کلانتری تقسیم، و دایره تحقیق (آگاهی) و دایره شور در نظمیه تأسیس شد و برای حفظ اموال مسروقه و نگهداری سلاحهای پلیس انباری تهیه شد و برای اینکه کارهای نظمیه ایراد علما را برنینگیزد، یکی از این جماعت به نام شیخ علی ارداقی مأمور نظارت بر امور قضایی پلیس گردید و برای کمک به دستگاه پلیس، ژاندارمری به وجود آمد.
تشکیلات بلدیه در زمان مظفرالدین شاه تحت ریاست عمادالدوله منوچهر میرزا دولتشاهی و سپس مختارالسلطنه در ساختمانی معروف به خیامخانه یا چادرخانه واقع در روبهروی سبزه میدان قرار داشت (اطلاعات، تهران، ۲/۲/۱۳۴۴ش). مختارالسلطنه طی دوره ریاستش بر بلدیه اقدام به نظافت شهر، تأسیس گورستانی در خارج شهر و کفن و دفن اموات نمود. دولتآبادی این ساختمان را نخستین بلدیه تهران نامیده است
اما درستی سخن او مورد تردید است، چرا که وظایف بلدیه در زمان ناصرالدینشاه به عهده احتسابیه، و در اواخر این دوره به ریاست محمدتقیخان احتسابالملک بوده است.
از دیگر اقدامات و پیشرفتهای دوره مظفرالدینشاه میتوان به این موارد اشاره کرد: گسترش استفاده از چراغ برق در مساجد و مدارس (۱۳۲۴ق)، رایج شدن عکس باطن (اشعه X، ۱۳۲۱ق)، به کار گرفتن گراور چاپ عکس (۱۳۲۴ق)، رواج کشت چای در کنار دریای مازندران (۱۳۲۱ق)، اعطای امتیاز حفاری و مکاشفات باستانشناسی شهر شوش به فرانسویها (۱۳۱۶ق)، استفاده از تلمبه بخاری برای کشیدن آب از چاه (۱۳۱۹ق)، ترجمه و نشر رمانهای اروپایی، و معمول شدن کلاه نمدی برای اهل نظام (۱۳۱۴ق) به دستور عبدالحسین فرمانفرما، حاکم تهران.
نهضت مشروطه در شهر تهران با تشکل آزادیخواهان در ۱۳۲۲ق/۱۹۰۴م در همین دوره آغاز شد. درخواست تأسیس عدالتخانه نخستینبار از سوی مردم در ۱۶
شوال ۱۳۲۳ق/۱۵ دسامبر ۱۹۰۵م، همزمان با هجرت
علما به
آستانه حضرت عبدالعظیم و
تحصن در آنجا در اعتراض به استبداد علاءالدوله حاکم تهران مطرح شد. این نخستینبار بود که از مجلس رسیدگی به عرایض متظلمین و از عدالتخانه به عنوان یک نهاد سیاسی مشخص سخن گفته شد و تشکیل آن همچون یک خواست همگانی صریحاً اعلام گردید. این تحصن سرانجام در ۱۶ ذیقعده ۱۳۲۳ق/۱۳ ژانویه ۱۹۰۶م، پس از یک ماه با وعده مظفرالدین شاه برای تدوین و اجرای قانون به پایان رسید.
علما آنگاه در باغ گلستان و تخت مرمر با شاه ملاقات کردند؛ اما استبداد عینالدوله حاکم تهران همچنان ادامه یافت. این فشار سرانجام در ۱۸ جمادیالاول ۱۳۲۴ق/۱۱ ژوئیه ۱۹۰۶م، با درگیری قزاقان با طلاب مدرسه و مسجد حاج ابوالحسن، و زخمی شدن ادیبالذاکرین و کشته شدن سیدعبدالحمید نهضت را وارد مرحله دوم کرد. به دستور صدرالعلما پیکر عبدالحمید از بالای
امامزاده یحیی تا مسجد جامع
تشییع گردید. بازار بسته شد و مردم در مسجد جامع برای تأسیس عدالتخانه تحصن کردند.
در
روز جمعه ۲۰ جمادیالاول ۱۳۲۴ق/۱۳ ژوئیه ۱۹۰۶م که تمام صحن مسجد و اتاقها و شبستانها و حتی پشتبامها و گوشه و کنار مملو از جمعیت بود، در برابر
مسجد آقاموسی، نرسیده به چهارسوق بزرگ بازار، درگیری خونینی میان متحصنان و نظامیان رخ داد. علما تصمیم به هجرت به
عتبات گرفتند و تجار تهران در سفارتخانه انگلیس، در خیابان علاءالدوله متحص شدند.
در یک ماه پس از آن، کار تحصن تا بدانجا بالا گرفت که از پناهنده شدن ۹ نفر تاجر برای گرفتن تأمین جان و مال به گرد آمدن هزاران نفر برای درخواست مشروطیت انجامید و سخنرانی درباره نظامهای مشروطه اروپایی و بیان مطالبی که پیشتر اظهارش در ایران بسیار خطرناک بود، سفارت را به مدرسه علوم سیاسی بزرگی در فضای آزاد بدل کرد.
۱۵ جمادی الآخر ۱۳۲۴ق/۷ اوت ۱۹۰۶م، در پی عزل عینالدوله و جانشینی مشیرالدوله، مظفرالدینشاه حکم تشکیل مجلس شورای ملی را در کاخ صاحبقرانیه امضا کرد. همان شب در مدرسه خان مروی به مناسبت امضای قانون اساسی جشن گرفته شد و تمام شهر را چراغانی کردند. صدراعظم برای محل انعقاد مجلس، عمارت باغ بهارستان را در نظر گرفت. این ملک در این زمان مهمانخانه دولت بود. نخستین جلسه برای تدارک انتخابات و تأسیس مجلس شورای ملی در روز شنبه ۲۷ جمادیالآخر ۱۳۲۴ق/۲۶ مرداد ۱۲۸۵ش، در مدرسه نظامی، واقع در ارگ
تشکیل گردید. این مجلس که تا آن روز نظیرش در تاریخ ایران دیده نشده بود، با بیرق ایران مزین شده، وگلهای رنگارنگ و شیرینی و میوه بسیار روی میزها را پوشانیده بود و دهها هزار نفر در خیابانهای اطراف با شادی و شعف فریاد زنده باد مشروطیت، زنده باد ایران میکشیدند و دستههای گل را به طرف نمایندگانی که به طرف مجلس میرفتند، پرتاب میکردند و آنها را به حفظ حقوق ملت
سوگند میدادند.
در روز یکشنبه ۱۸ شعبان ۱۳۲۴ق/ ۸ اکتبر ۱۹۰۶م مجلس شورای ملی در کاخ گلستان افتتاح شد. بعد از آن نشستهای مجلس در اتاق بزرگ بهارستان که تالاری پر شکوه و مزین و مفروش بود، صورت میگرفت.
لوحه عدل مظفر در ۷ ذیقعده ۱۳۲۴ق، بر سردر مجلس نصب شد. اندکی بعد مظفرالدین شاه در ۲۴ ذیقعده همان سال درگذشت و جنازه وی را با تجلیل تمام در تکیه دولت امانت گذاردند و مجلس به پاس احترام او ۳ روز تعطیل کرد.
مراسم تاجگذاری محمدعلیشاه در ۵ ذیحجه ۱۳۲۴ق/۲۰ ژانویه ۱۹۰۷م، در ارگ برگذار شد. پس از آنکه در ۲۷ ذیحجه شاه طی دست خطی اعلام داشت که دولت ایران در عداد دول مشروطـه و صاحب کنستیتوسیـون به شمـار میآیـد.
حدود ۲۰۰ انجمن و شمار بسیاری روزنامه به عنوان اولین تشکلهای سیاسی پایتخت تأسیس شد، اما طولی نکشید که شاه و امینالسلطان به مخالفت برخاستند.
چون امینالسلطان در ۲۱ رجب ۱۳۲۵ ترور شد، شاه به قصد برچیدن نظام مشروطه به میدان آمد. در ۱۱ ذیقعده ۱۳۲۵ق/۱۷ دسامبر ۱۹۰۷م، دسته رجالهها به میدان توپخانه (که پیشتر برای اجتمـاع آنها تدارک شده بود) شتافتند. در آنجا چادری برپا گشت و از طرف دولت، سوار قزاق و توپ و سایر تدارکات برای حفظ آنها در اطراف میدان مهیا شد. در زمانی کوتاه دو کانون مسلح در برابر یکدیگر صف آراستند. میدان توپخانه موضع حامیان سلطنت استبدادی گردید، و میدان بهارستان که مجلس در آن قرار داشت، کانون جمع آمدن مشروطهخواهان و آزادیخواهان شد. شاه قبول خواستههای مجلس و ملیون را مشروط به برهم خوردن اجتماع بهارستان دانست و تهدید کرد که اگر مجاهدان مسلح از اطراف بهارستان پراکنده نشوند، برای حفظ مملکت به قوه قهریه متوسل خواهد شد. نمایندگان مجلس و سران اجتماع در بهارستان بر اثر این تهدید مردم را با ایراد سخنرانیها و اصرار فراوان از اطراف مجلس پراکنده کردند. بلوای میدان توپخانه به پایان رسید، اما این آرامش دیری نپایید. سوءقصد به شاه در روز ۵ صفر ۱۳۲۶ق/۲۷ فوریه ۱۹۰۸م، هنگامیکه محمدعلی شاه آهنگ دوشانتپه داشت، او را در اخذ تصمیمی جدی مصمم ساخت و در روز ۴ جمادیالاول ۱۳۲۶ق/۵ ژوئن ۱۹۰۸م، از ارگ به باغشاه رفت و با حملات همه جانبه و استفاده از قدرت توپخانه اقدام به خرابی و غارت مجلس، کانون انجمنهای پیشرو و قتل چند تن از سران مشروطهخواه کرد و در مدت ۱۳ ماه دوره حکومت مستبدانه خود تا زمان فتح تهران، به ارگ بازنگشت.
آزادیخواهان
تبریز،
اصفهان،
رشت،
مازندران و
ایل بختیاری قوایی متحد سامان دادند و در ۱۳۲۷ق/۱۹۰۹م به دروازههای شهر تهران نزدیک شدند. در آن زمان راههای منتهی به تهران هیچیک امن نبود. در واقع گویی تمام ایران بر روی شاه بسته بود. راه خراسان و مازندران در تصرف نیروهای آزادیخواه مازندران و
استراباد؛ راه
شاه عبدالعظیم در تصرف بختیاریها و قوای اصفهان؛ راه
همدان،
قزوین و
رشت نیز در ید اردوی
کردستان و تبریز و
گیلان بود. تنها راه بازمانده موضعگیری در باغ سلطنتآباد و محل بیسیم به منزله پایگاه نظامی بود. ورود یکباره آزادیخواهان به شهر جنگ خونین ۳ روزهای را در تهران دامن زد. این جنگ، یک جنگ شهری تمامعیار بود که دامنه آن از خیابانها به پشتبامها و حیاطها و حتی تخریب دیوارهای خانه به خانه نیز کشید. نبردهای چریکی مجاهدان از درون خانهها و نقاط مسلط بر قشون دولتی که با آرایش نظامی در معابر و خیابانهای اصلی شهر موضعگیری میکردند، منجر به پیروزی آنان شد.
مجلس عالی مجاهدان در تهران، متشکل از ۵۰۰ نماینده مجلس، نیروهای چریکی، بازاریان و آزادیخواهان دربار در ۲۸ جمادیالآخر ۱۳۲۷، احمد میرزا پسر بزرگتر محمدعلی شاه را (که در آن زمان بیش از ۱۲ سال نداشت) به سلطنت برداشت، و چون وی صغیر بود، عضدالملک را که از معمران و محترمان خاندان قاجار به شمار میرفت، به نیابت سلطنت منصوب کرد. حکومت مستقل احمدشاه از ۲۷ شعبان ۱۳۳۲ق/۲۱ ژوئیه ۱۹۱۴م، همزمان با شروع
جنگ جهانی اول آغاز شد و تا ۲۵ جمادیالاول ۱۳۴۴ق/۲۱ آذر ۱۳۰۴ش که مجلس شورای ملی حکم به انقراض قاجاریه داد، ادامه یافت. مجلس عالی در فاصله یک هفته پس از به دست گرفتن قدرت، محکمه ویژهای برای محاکمه سران ضدمشروطه ترتیب داد و ۵ مخالف برجسته، یعنی صنیع حضرت و آجودانباشی و مفاخرالملک را به جرم قتل مشروطهخواهان و ارتکاب رذالت در نابود کردن
مشروطیت به اعدام محکوم کرد. چند روز پس از آن حکم به
اعدام شیخ فضلالله نوری (که یکی از مجتهدان بلندپایه پایتخت به شمار میرفت) داده شد.
همچنین در ۸ رجب ۱۳۲۷ (۱۰ روز پس از تاجگذاری) این مجلس قانون جدید انتخابات مجلس را که توسط انجمن نظارت مرکزی انتخابات مستقر در دارالفنون تهیه شده بود، منتشر ساخت.
فرمان گشایش دومین مجلس شورای ملی در تاریخ ۱۴ مرداد ۱۲۸۸ش، از سوی کابینه صادر شد و به دنبال آن مجلس دوباره در عمارت بهارستان (که به همت ظهیرالدوله مرمت شده بود) تشکیل جلسه داد. مجلس پس از این بیشتر به صورت اروپایی خود نزدیک میشد، چنانکه از نوروز ۱۳۲۸ق برای نمایندگان صندلی و میز خطابه در مجلس قرار داده شد،
اما پریشانی و نابسامانی در تهران خاتمه نیافت و دستههای مختلف سیاسی به کشمکش برخاستند. تهران در شعبان این سال شاهد واقعه موسوم به جنگ پارک بود. دولت جدیدالتأسیس مستوفیالممالک که خود اینک از دو گروه رقیب انقلابی و اعتدالی تشکیل میشد، ستارخان سردار ملی و باقرخان سالارملی را با گروهی از یارانشان به تهران دعوت کرد. اینان پس از چند روز به عنوان میهمان با استقبالی شایان وارد تهران شدند. دولت سردار ملی را در پارک امینالسلطان و سالار ملی را در باغ عشرتآباد منزل داد. جناح انقلابیون که در این زمان اکثریت کابینه را تشکیل میداد، کوشید تا نیروی مسلح اعتدالیون را نابود کند. از اینرو از طرف نظمیه اعلان رسمی صادر شد که مجاهدان باید تا پایان ضربالاجل تعیین شده اسلحه خود را به دولت بفروشند. اما سواران بختیاری را که در واقع متمایل به انقلابیون بودند، به نام آنکه مطیع دولت هستند، از این حکم مستثنی کرد. بدینترتیب تنها سردار محیی، فرمانده گارد اعتدالیون و بستگان سردار و سالار ملی که طی این مدت به یکدیگر نزدیک گشته بودند، مصداق این حکم بودند. امتناع آنان در تحویل سلاح موجب بروز جنگی در محل اقامت آنان شد که به زخمی شدن ستارخان و کشته شدن جوانان بسیاری انجامید. موج ناآرامی سیاسی و اجتماعی تا سالها بعد همچنان ادامه داشت. مخوفتر از همه اینها پیدا شدن انجمنی مخفی با نام کمیته مجازات بود. این انجمن در ۱۳۳۵ق/۱۹۱۷م چند تن از اعضای کابینه وثوقالدوله را پیدرپی به قتل رساند.
بنیان نظام نوین حکومت در این سالها پیریزی شد. نظام مشروطه بر اصل تفکیک قوا متکی بود. از اینرو پس از تثبیت حاکمیت سیاسی، مؤسسات و نهادهای مدنی جدید و شیوه نوینی برای مدیریت شهری در تهران پدید آمد و شکل گردش و تحقق فعالیتها و چشماندازهای زندگی شهری قاعدهای تازه یافت. بیشتـر وزارتخـانهها و ادارات در کاخها و عمارتهای سلطنتی (که اکنون از حرمخـانه و بیوتات خالـی شـده بـود) استقـرار یافتند که نوعی آمیختگی فضای محیط اداری جدید با سنتها و آداب قدیمی را جلوهگر میساخت.
از میان مستشاران خارجی که از این دوره به استخدام دولت ایران درآمدند، سرگذشت مورگان شوستر آمریکایی به نحو خاصی با تاریخ تهران پیوند خورده است. شوستر پس از یک سفر طولانی در روز ۱۲ جمادیالاول ۱۳۲۹ق/۱۱ مه ۱۹۱۱م، وارد تهران شد و در پارک اتابک که اقامتگاه مهمانان دولت بود، منزل کرد.
وظیفه شوستر چنان مهم تلقی میشد که با تصویب مجلس و با اعطای اختیارات گسترده برای ساماندهی امور مالی و وصول مالیاتها به مقام خزانهداری کل کشور منصوب شد. اداره خزانهداری در آن زمان در اتاقهای جنب عمارت تخت مرمر بود؛ ولی از آنجا که این اتاقها کافی نبود، یکی دو حیاط از حرمخانه ناصرالدین شاه را که وصل به عمارت خورشید بود و مدخل آن در جلو تالار بزرگ این عمارت قرار داشت، به این اداره اختصاص دادند.
این حیاط همان جایی است که امروزه وزارت دارایی ساخته شده است. در واقع این کاربری از همان زمان برای این مکان تثبیت شد. شوستر در اندک زمانی مالیه و خزانهداری را سامان بخشید و با اختیاراتی که مجلس به او داده بود، برای وصول مالیاتهای معوقه ژاندارمری خزانه را تأسیس کرد و ماژور کلود استوکس، افسر انگلیسی را به صورت مأمور به ریاست آن گمارد و همین امر موجب خشم و نگرانی روسها شد که حضور افسری انگلیسی را در منطقه تحت نفوذ خود برنمیتافتند. از اینرو مصادره املاک و اموال شعاعالسلطنه و سالارالدوله در ۱۵ شوال ۱۳۲۹ق/۲۷ سپتامبر ۱۹۱۱م که برضد حکومت طغیان کرده بودند، بهانهای شد برای تعرض روسیه به حدود شمالی ایران. بازی سیاسی روس و انگلیس سرانجام با انفصال شوستر از خزانهداری کل کشور در ۳
محرم ۱۳۳۰ق/۲۴ دسامبر ۱۹۱۱م، به پایان رسید.
یکی از مهمترین نهادهای مدنی جدید که مستقیماً با اداره امور شهر سر و کار داشت، سازمان شهرداری یا اداره بلدیه بود که در دوره محمدعلی شاه قاجار دایر شد. نخستین قانون بلدی در ۱۰۸ ماده در ربیعالاول ۱۳۲۵/آوریل ۱۹۰۷ از تصویب مجلس گذشت و با عنوان کتابچه قانون بلدیه انتشار یافت. این کتابچه نخستین مجموعه قوانین جدی و جامعی است که درباره اداره شهرها و اجرای اصلاحات شهری و یا به تعبیر ماده اول آن برای... حفظ منافع شهرها و ایفای حوایج اهالی شهرنشین... در ایران فراهم گردید. برای این منظور اداره بلدیه در عمارتی در سبزهمیدان تهران استقرار یافت و دکتر خلیلخان اعلمالدوله ثقفی (که طبیبی نیکنام و مردی مطلع و آزاداندیش بود) به شهرداری تهران منصوب شد و تا ۱۳۳۲ق/۱۹۱۴م متصدی این مقام بود. بلدیه در ابتدای کار چون سازمان استخدامی وسیعی نداشت، بیشتر کارهای شهر را به مقاطعه میداد و این مقاطعهکنندگان و تشکیلاتی که در اختیار داشتند، همانها بودند که پیش از آن در دوره استبداد هم این کارها را انجام میدادند. بلدیه در ۱۳۲۷ق/۱۹۰۹م ضمن اعلانی به عموم مردم، اهالی دارالخلافه را ملزم کرد تا ۵ روز برای نصب چراغ بر سردر خانههای خود اقدام کنند.
در ۵ ربیعالاول ۱۳۲۸ق/۱۷ مارس ۱۹۱۰م، مجلس برای رفع فقر مالی و ضعف بودجه بلدیه، قانونی با عنوان مالیات بلدی بر وسایل نقلیه از تصویب گذراند. به موجب این قانون، بر کلیه وسایل نقلیه شهری مالیات بسته شد و دولت اجازه یافت از هر اتومبیل ماهانه ۵ تومان، از هر درشکه ۱۲ قران، و از هر کالسکه ۱۵ قران مالیات بستاند.
در ۱۳۲۸ق به تصویب و امر ظهیرالدوله، حاکم تهران، عبدالرزاق خان بغایری مأمور تهیه نقشهای از کلیه بلوکات تهران گردید. براساس اطلاعاتی که وی در حاشیه نقشه خود نگاشته است، این نقشه با توجه به نقشه بلوکات اطراف تهران از عبدالرسولخان مهندس که در زمان امیرکبیر تهیه شده بود؛ نقشه شهر تهران تهیه شده توسط نجمالدوله؛ نقشه دولاب، دوشان تپه، ازگل، سلطنتآباد، تجریش، اوین، درکه، ونک و امیرآباد، توسط ۷ صاحب منصب اتریشی؛
و نقشه اشتالخان آلمانی از مغرب رود کرج، ترسیم شده است.
نهاد دولتی مهم دیگری که در این دوره متحول گشت و سازمانی دوباره یافت، اداره نظمیه است. پس از استقرار دولت انقلابی در ۱۳۲۷ق/۱۹۰۹م، یپرمخان ریاست نظمیه را بر عهده گرفت و تا انتصاب مظفر اعلم) در ۱۳۲۸ق (در این سمت باقی بود. او به کمک گروهی از مجاهدان هم رزم خویش که پیشتر در ترکیه و قفقاز در نظمیه کار کرده بودند، تغییراتی در سازمان نظمیه موجود تهران پدید آورد. وی رسته پلیسهای سوار برای گشت در شب و پلیسهای پیاده برای مراقبت از نقاط مهم پایتخت تشکیل داد. کلانتریها را از خانه کدخداهای محلات به مراکز معینی به نام کمیسری منتقل کرد؛ یعنی شهر به ۶ ناحیه تقسیم شد و در هر ناحیه یک کمیسری ایجاد گردید. مرکز نظمیه در میدان توپخانه قرار داشت. این کمیسریها موظف بودند که به تمامی دادخواستهای محل خود رسیدگی کنند و اقدامات خود را به مرکز گزارش دهند. ۶ کمیسری یاد شده، اینان بودند: کمیسری محله چال میدان، واقع در گذر یحییخان، خانه وقایعنگار؛ کمیسری محله عودلاجان، واقع در سه راه پامنار؛ کمیسری محله بازار عباسآباد؛ کمیسری داروغه، در کوچه چهار سوق کوچک؛ کمیسری شهرنو؛ و کمیسری سنگلج در خیابان فرمانفرما.
در ۱۳۳۲ق/۱۹۱۴م برای نظمیه نیز مانند ژاندارمری یک مستشار سوئدی به نام وستداهل استخدام گردید. وی به اتفاق همکاران سوئدی خود پس از ۳ ماه مطالعه و آشنایی با وضعیت تهران کار خود را آغاز کرد. نخستین اقدام وستداهل پس از تصفیه ۶۰ نفر از صاحبمنصبان، آموزش نیروی پلیس بود. برای این کار ۳۰۰ نفر از کادر نظمیه در ساخلوی باغشاه و ۳۰۰ تن دیگر در ساخلوی یوسفآباد تحت تعلیم مربیان سوئدی قرار گرفتند. وی افزون بر آن مجاور اداره مرکزی نظمیه در میدان توپخانه دو آموزشگاه علوم پلیسی دایر کرد که در یکی از آنها پاسبانها خواندن و نوشتن فارسی و نحوه کار پلیس را فرا میگرفتند، و در آموزشگاه دوم که به مدرسه آسپیرانی معروف بود، پایوران و کارمندان اداره پلیس تعلیم مییافتند. تشکیلات نظمیه به ۴ بخش تقسیم شد: اداره مرکزی، پلیس اونیفورمه، پلیس تأمینات، و محبس. هر یک از این بخشها نیز به شعبههای فرعیتری تقسیم میشدند. اداره مرکزی خود از ۳ بخش: دایره کابینه، شعبه پلتیکی، و دفتر محاسبات تشکیل میگردید. پلیس اونیفورمه شامل شعبه مرکزی، پلیس سوار، پلیس محلات، دایره اجرا، دایره صحیه، و مخزن پلیس بود و ۱۰ کمیسری را در ۱۰ محله اداره میکرد؛ زیرا در همین دوره شهر به ۱۰ ناحیه تقسیم شده، و شمار کمیسریها نیز به همان شمار، افزایش یافته بود. نام نواحی شهر به ترتیب شمارهگذاری کمیسریها بدینشرح بود: ارگ، دولت، حسنآباد، سنگلج، قناتآباد (غرب محمدیه)، محمدیه، قاجاریه (شرق عودلاجان)، بازار، عودلاجان و شهرنو (غرب خارج شهر).
از ۱۳۳۴ق/۱۹۱۶م انتظامات دروازههای شهر نیز بر عهده مأموران پلیس قرار گرفت. رسیدگی به اموری مانند قتل و جرح و سرقت، حمل اسلحه، قلب سکه، هتک ناموس و اعمال منافی عفت، فریب اطفال، و همچنین رسیدگی به کار مسافرخانهها و کاروانسراها با اداره تأمینات بود. در دوره تصدی سوئدیها نخستینبار در نظمیه تهران طبقهبندی و کارشناسی جرائم مطرح گردید و از روشهای مدرن مانند انگشتنگاری در تحقیقات استفاده شد. وضع زندانهای نظمیه نیز دگرگون شد و بهبود یافت. ساختمان زندانهای نظمیه در میدان توپخانه قرار داشت.
در دورهای که نظمیه زیر نظر افسران سوئدی اداره میشد، نقشه جداگانهای از هر حوزه کمیسری تهیه شد، و مناطق گشت آژانها و خط سیر آنها با خطوط مخصوص علامتگذاری گردید و هر نقشهای در حوزه کمیسری مربوط به خود نصب شد. دیگر آنکه نظامنامه صحیح و کاملی از روی تشکیلات نظمیه کشورهای اروپایی نوشته شد. در این نظامنامه مواردی چون قواعد عمومی، نظامنامه محبس، نظامنامه رؤسا و مأموران نظمیه، احکام و دستورالعملهای اداره نظمیه، نظامنامه تردد عمومی و وسایل نقلیه، نظامنامه خیابانها و معابر عمومی، نظامنامه درشکههای عمومی، نظامنامه اتومبیلها، ترتیب حمل اسلحه، امور خلاف و مجازات آن، قانون سجل احوال، جلوگیری از ولگردی و گدایی گنجانده شده بود. نظر وستداهل این بود که تقسیمات جدید شهر، درجهبندی کارمندان و کارکنان نظمیه، حقوق و وظیفه آنها، نظم خیابانها و معابر، عبور و مرور وسائط نقلیه، و از همه مهمتر عدم مداخله مأموران نظمیه در امور حقوقی که اختصاص به عدلیه داشت، مراعات گردد. از این جهت در دوره خدمت سوئدیها نظمیه به خوبی اداره میشد، زیرا وستداهل مردی مطلع و آگاه، و در علوم پلیس و حقوق آزموده بود. او نسبت به کار خویش حسن نظر داشت و با درستی به وظیفه خود میپرداخت و زیربار سفارش متنفذان نمیرفت و آلت اجرای مقاصد آنان قرار نمیگرفت.
در زمان سوئدیها نخستینبار شعبهای به نام تأمین عبور و مرور در اداره نظمیه تأسیس شد که سلف اداره راهنمایی و رانندگی امروزی است. این شعبه زیرنظر پلیس اونیفورمه با ۲۰ پرسنل اداره میشد. محل این شعبه در سمت دروازه ارگ (باب همایون) تعیین گردید و کار آن رسیدگی به انتظامات ۵۰۰ دستگاه درشکه شهر بود که بهتدریج تا ۹۰۰ دستگاه افزایش یافت. بعدها با افزوده شدن شمار اتومبیلها در شهر شعبه تنظیمات عبور و مرور در حد یک اداره گسترش یافت. چند نفر متخصص از جمله پطروس و وارنه (که هر دو فرانسوی بودند) و متخصص دیگری به نام فایک برای معاینه اتومبیل و آزمایش رانندگی و دادن گواهینامه استخدام شدند و به وسیله آنها از نشریات خارجی قواعد و اصولی استخراج شد و تابلوهای علائم راهنمایی و رانندگی در شهر نصب گردید، و آژانهایی تربیت شدند که نخستینبار در سر چهار راهها میایستادند و با دستکش و کفگیرک سفید رنگ به وسایل نقلیه فرمان میدادند. وستداهل مدت ۱۰ سال ریاست تشکیلات نظمیه تهران را بر عهده داشت، و در ۲۳ جمادیالاول ۱۳۴۳ق/۱۰ دی ۱۳۰۲ش، زمانی که سردار سپه بهتدریج همه اهرمهای سیاسی و نظامی قدرت را در دست میگرفت، از خدمت منفصل گردید.
چنانکه از تاریخ تهران در دوره مظفری به یاد داریم، توسعه آموزش جدید و نهادهای مربوط به آن، زودتر و عمیقتر از دیگر نهادهای مدنی نوین در پایتخت آغاز شد. در توسعه این نهادها بخش خصوصی پیشرو بود و ابتکار عمل را در دست داشت. طبق گزارش سالانه وزارت معارف، در سال تحصیلی ۱۳۲۸-۱۳۲۹ق/۱۹۱۰-۱۹۱۱م مدارس تهران مشتمل بر ۱۰۰ باب مکتب، ۱۲۳ مدرسه ابتدایی، ۲ مدرسه متوسطه، ۳ مدرسه عالی، و ۵۰ باب مدرسه علوم دینیه بوده است که حدود ۸۰ه از ۱۲۳ مدرسه ابتدایی پس از سال ۱۳۲۴ق/۱۹۰۶م تأسیس شده بود.
در ۲۷ شعبان ۱۳۲۸ مجلس شورای ملی، قانون اداری وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه را تصویب کرد و رسیدگی به امور تمام مدارس و تعلیمات مملکت به این وزارتخانه سپرده شد. پس از پیروزی انقلاب مشروطیت چند تن از بانوان سعی کردند با ایجاد مراکز تعلیم و تربیت به شیوه جدید، امکاناتی را برای رشد فرهنگی دختران فراهم آورند؛ اما جامعه سنتی هنوز بنا بر معتقدات دینی که از طرف روحانیون زمان القا میشد، درس خواندن برای دختران را لازم و بلکه جایز نمیدانست و به ناچار بیشتر خانوادههایی که به با سواد شدن دختران خود علاقه داشتند، با استخدام معلمان سرخانه امکان تحصیل آنان را میسر میساختند. ۹ دبستان دخترانهای هم که در سالهای ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۹ق در تهران دایر شد، به رغم حمایت کسانی چون میرزا حسن رشدیه، به سبب اعتراض و خرابکاری چندان دوام نیاورد و به سبب این ناامنی، مردم نیز از فرستادن کودکان خود به این مدارس خودداری کردند.
سرانجام طی قانون مصوب ۱۳۲۹ق تعلیمات ابتدایی اجباری شد و مدارس به دو دسته ملی و دولتی تقسیم گردید. بر این اساس، مدارس ابتدایی دخترانه هم مجوز رسمی یافتند و مدارس ابتدایی بسیاری برای این منظور دایر گردید. احصائیه (آمار) مدارس نسوان (دخترانه) در ۱۳۳۴ق عدد ۴۷ (مدرسه) را نشان میدهد که ۸۲۴، ۲ نفر در آن مشغول به تحصیل بودند.
این مدارس جدید نیاز به معلمانی داشت که با اصول آموزش جدید آشنا باشند. برای تربیت این معلمان ابتدا در ۱۳۲۹ق شماری محصل به خارجه فرستاده شد. بیشتر این عده با آغاز جنگ جهانی به ایران بازگشتند، و از همان وقت کوشش برای تأسیس دارالمعلمین (دانشسرا) را آغاز کردند. این کوششها در اواخر سال ۱۲۹۷ش/۱۹۱۹م به نتیجه رسید، و به همت نصیرالدوله بدر مرکزی آموزشی برای تربیت آموزگارانی که باید کار تدریس در مدارس جدید را برعهده بگیرند، گشایش یافت. ریاست دارالمعلمین مرکزی به ابوالحسن فروغی، و ریاست دارالمعلمات (مرکز تربیت آموزگاران زن) به مسیو ریشارخان مؤدبالملک واگذار گردید.
از دیگر مراکز آموزش عالی که در این دوره در تهران تأسیس شد، باید به مدرسه صنایع مستظرفه (۱۳۲۹ق) در باغ نگارستان، مدرسه طب (۱۳۳۷ق/۱۹۱۹م)، و مدرسه حقوق (۱۳۳۹ق/۱۹۲۱م) اشاره کرد.
در این دوره تقریباً همه گروهها و انجمنهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی متعددی که در پایتخت حضور داشتند، در کار تولید نمایش فعالیت میکردند و آن را به عنوان وسیلهای ارشادی برای بیان اندیشههای اجتماعی و سیاسی خود به کار میبردند. باید توجه داشت که این دوره از تاریخ مقارن زمانی است که
روسیه،
قفقاز،
ارمنستان و
عثمانی در آتش انقلابها و کشمکشها و خونریزیها میسوختند. از اینرو بسیاری از گروههای روشنفکران و نویسندگان و هنرمندان ارمنی، قفقازی و ترک که موطن خویش را ترک گفته بودند، در تهران اقامت داشتند و رونق فعالیتهای ادبی و نمایشی در پایتخت، بیشتر مرهون حضور آنان بود.
شرکت فرهنگ که توسط فارغالتحصیلان مدرسه سیاسی ایجاد گردید، یکی از نمونههای برجسته اینگونه مجامع بود. این شرکت، برخلاف عنوانش کارکرد و هدف اقتصادی نداشت و مرامش کمک به کارهای فرهنگی بود.
پس از انحلال شرکت فرهنگ و پراکنده شدن کارگزاران بخش نمایش آن، یک گروه نمایشی مستقل به نام گروه تئاتر ملی توسط سیدعبدالکریم با همکاری تنی چند از علاقهمندان و بازماندگان شرکت فرهنگ در اواخر شوال ۱۳۲۹/ اکتبر ۱۹۱۱ تأسیس گردید. در این دوره، برخی از نمایشنامهها و کنسرتها نیز در سالن گراند هتلِ خیابان لالهزار اجرا میشد. از میان تماشاخانههای متعددی که در این دوران به وجود آمد، یکی دیگر از مهمترین آنها، تماشاخانه ارینتال یا انترناسیونال تیارت بود که توسط یکی از هنرمندان بزرگ و شایسته نمایشهای تقلیدی ایران، یعنی احمدخان مؤید در ۱۳۳۴ق/۱۹۱۶م در خیابان ناصریه ایجاد گردید. سبب نامگذاری این تماشاخانه آن بود که در محل کافه رستورانی به نام ارینتال تأسیس شد.
انجمن اخوت از دیگر مجامع اجتماعی این دوره بود که مبتکر و برگذارکننده بسیاری از نمایشها و کنسرتها گردید. خانه ظهیرالدوله، واقع در ضلع شرقی خیابان فردوسی، مقابل بانک ملی (کوچه اتابک)، محل انجمن اخوت و مکان اجرای نمایشها بود. در تالار بزرگ این خانه سن آراسته میشد و درآمدهای حاصل از نمایشها به مصرف امور خیریه یا فعالیتهای فرهنگی میرسید. به جز تئاتر و سیرک در دوره احمدشاه کلوب (باشگاه) نیز در تهران پیدا شد. معروفترین اینها کلوب شاهنشاهی بود که درگوشه شمال غربی چهار راه کُنت (تقاطع خیابانهای کوشک و لالهزار) قرار داشت.
در دوران سلطنت احمدشاه مراکز درمانی معدودی ایجاد شد که از جمله آنها ست: بیمارستان نظامی احمدیه در قطعهای از اراضی قورخانه در غرب توپخانه، بیمارستان
زنان و کودکان در خیابان شیخ (سعدی) و دیگری تیمارستان شهرداری
که این هر دو در ۱۳۳۵ق/۱۹۱۶م آغاز به کار کردند.
در ۱۳۲۲ش بخش و درمانگاه بیماریهای
زنان بیمارستان امیراعلم به ساختمان بیمارستان
زنان واقع در پیچ شمیران منتقل شد و بیمارستان امیراعلم به مرکز تخصصی گوش و حلق و بینی، چشم پزشکی، اطفال و دندانپزشکی تبدیل گردید. این بیمارستان البته در ۱۳۲۷ش به امیراعلم تغییر نام یافت. ساختمان قدیمی بیمارستان در آتشسوزی سال ۱۳۲۸ش از میان رفت و ساختمان از پایه نوسازی شد.
وسایل حمل و نقل شهری به خصوص اتومبیل پس از مشروطیت و جنگ جهانی اول گسترش بیشتری یافت. اگرچه در اوایل این دوره کالسکه، درشکه و تراموای اسبی در شهرها، و دلیجان در میان راهها و شهرها عمدهترین وسائل نقلیه مورد استفاده بود، اما برخی مؤسسات خدماتی، نظیر پست از همان سالهای ۱۳۲۷ق اقدام به استفاده از اتومبیل برای انتقال محمولههای پستی کردند. به همان نسبت که گرایش به استفاده از اتومبیل فزونی مییافت، کارگاههای تعمیر درشکه و کالسکه نیز جای خود را به گاراژ و تعمیرگاه اتومبیل میداد. این گرایش بهخصوص با ورود انبوه اتومبیلهای جنگی روسها و انگلیسیها به ایران تشدید شد؛ چنانکه ایجاد گاراژ و تعمیرگاههای نظامی در شهرهای مسیر عبور یگانهای نظامی توجه بسیاری از مردم را به اتومبیل و حرفههای جنبی آن جلب کرد. اتومبیل به منزله یک وسیله نقلیه عمومی به شکل اتوبوس زودتر از ۱۳۰۷ش، و تاکسی زودتر از ۱۳۲۵ش مورد استفاده قرار نگرفت. از سال ۱۳۳۲ش شرکت روسی ـ ایرانی برای حمل مسافر و مالالتجاره از انزلی به تهران تأسیس شد.
با فزونی گرفتن استفاده از اتومبیل، شرکتهایی نیز برای تأمین و فروش بنزین تأسیس شدند.
میدان توپخانه در این زمان مرکز درشکهها، کالسکهها و ارابهها برای انتقال مسافران و بار به قسمتهای مختلف شهر تهران و همچنین دیگر شهرستانها شده بود. گذشته از هتلها و مسافرخانههایی که از نیمه دوره قاجار در خیابان عینالدوله (فردوسی کنونی) دایر بودند، بسیاری دیگر نیز در خیابانهای اطراف میدان توپخانه پدید آمدند که برخی هنوز هم فعال هستند. مراکز خدماتی و تجارتی مهمی چون بانک شاهنشاهی، اداره پستخانه، اداره گمرک، تلگرافخانه و شهربانی همچنان در میدان توپخانه قرار داشت. میدان بهارستان که به دنبال وقایع مشروطه تبدیل به میدانی مردمی شده بود، تا آغاز جنگ جهانی اول همچنان محل انواع همایشهای عمومی بود. با شروع جنگ فضاهای شهری تهران بار دیگر دچار فترت و افسردگی شدند.
مقطعی از تاریخ تهران در دوره احمدشاه (۱۳۳۲ تا ۱۳۳۶ق/۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸م)، مقارن جنگ جهانی اول است. از پیامدهای این جنگ، اشغال مجدد شمال ایران توسط قوای روسیه و حرکت آن به طرف تهران بود (محرم ۱۳۳۴/نوامبر ۱۹۱۵). روز هفتم محرم که روسها کاملاً نزدیک شده بودند، شاه تصمیم به تغییر پایتخت گرفت و این امر طی تلگرافی از جانب شاه به دربار لندن و پتروگراد اعلام شد: که چون بدون ملاحظه و بدون هیچ جهت قشون روس به طرف پایتخت من میآید، لازم دانستم پایتخت خود را تغییر بدهم؛
(نزدیک قزوین) بازگردد و دولت ایران با سفیران روسیه و انگلستان به گفت و گو نشیند و تعهدات آنان را سفارت آمریکا ضمانت کند.
۳ سال آخر از دوره ۱۲ ساله حکومت احمدشاه قاجار از آشفتهترین و فلاکتبارترین دورههای تاریخ تهران است. آغاز این دوران ۳ ساله مقارن با رویداد انقلاب بلشویکی در روسیه، و پایان آن وقوع کودتای اسفند ۱۲۹۹ است. قحط سالی، گرانی و بیماری تیفوس، آمار مرگ و میر را در تهران به روزی ۲۰۰ نفر رسانده بود. وضع فقرا چنان اسفبار بود که جمعی از تجار شهر به فکر افتادند و انجمن خیریهای ترتیب دادند. جز آن، برخی از هیئتهای مسیحی مقیم تهران نیز از محل اعانههایی که از کشور متبوع خود جمعآوری میکردند، به مستمندان یاری میرساندند.
خاطره سال مصیبتبار ۱۲۹۶ش/۱۹۱۷م با نام سال دمپختکی در یاد تهرانیها باقی ماند، و دو سال دیگری که از آن پی آمد، نیز دست کمی از آن نداشت. مطابق سرشماری ۱۳۰۱ش/۱۹۲۲م، جمعیت تهران ۱۹۶ هزار تن بود. اگر این آمار را نزدیک به واقع بدانیم، جمعیت تهران در این زمان، از اواخر دوره ناصری و دوره مظفری کمتر و یا در همان حدود بوده است. در واقع این دوره از تاریخ تهران آخرین باری است که تحت تأثیر چند سال قحط و بیماری جمعیت پایتخت به نحو محسوسی نسبت به سالهای پیش از آن کاهش یافت.
تهران در سالهای پس از جنگ جهانی اول عرصه کشمکشهای سیاسی بود. در مرداد ۱۲۹۸/ اوت ۱۹۱۹ مطابق پیمانی که به امضای نمایندگان دو کشور ایران و انگلستان رسید، دولت انگلستان ضمن احترام به استقلال و تمامیت مطلق ایران، متعهد به ارائه خدمات مستشاری کارشناسی برای ادارات مختلف، کمک به دولت برای تشکیل ارتشی واحد، تأمین وام برای اصلاحات مالی، و کمک برای ساخت راهآهن شد. همزمان با اوج آشوبهای داخلی طرح ادغام دیویزیون قزاق در شمال با نیروهای پلیس جنوب تقدیم مجلس شد. کمیته زرگنده که در اوایل سال ۱۳۳۶ق/۱۹۱۸م با حمایت کنسولگری انگلیس در اصفهان با نام کمیته آهن تأسیس شده بود، در این زمان فعالیت سیاسی گستردهای را از زرگنده تهران، منزل سیدضیاءالدین طباطبایی رهبری میکرد.
از جمله طرحهای این کمیته، تشکیل نیروی نظامی ملی متشکل از افسران قزاق و نیروهای نظامی مورد حمایت مردم با عنوان ژاندارمری بود. دولت وقت در تهران که از بیم بروز کودتا با این طرح مخالفت میکرد، سرانجام در پی اوباشگری و بیانضباطی گروهی از قزاقان مستقر در تهران مجبور به تعویض نیروهای قزاق تهران با گارد آموزش دیده مستقر در قزوین شد. کودتاطلبان این امر را بهانهای برای اخذ فرمان اعزام گارد قزاق قرار دادند و با دو هزار قزاق به فرماندهی رضاخان سرتیپ در روز ۲۸ بهمن راهی تهران شدند. رضاخان پاسی گذشته از نیمه شب سوم اسفند ۱۲۹۹، پس از آنکه در دروازه باغشاه با نیروهای سروان ارفع مواجه شد، از دروازه گمرک (جنوب غربي تهران) وارد شهر شد. مرکز نظمیه با مقابله کوتاهی به تصرف درآمد و شهر در اختیار کودتاچیان قرار گرفت. صبح سوم اسفند جمعی از شاهزادگان و رجال معروف و ثروتمند دستگیر و زندانی شدند، دروازهها بسته شد، ادارات دولتی تعطیل گردید، تلفن و تلگراف و پست از کار افتاد و در تهران، قم و قزوین و حکومت نظامی اعلام شد.
عمران و بهسازی که در سالهای پس از آن به وسیله بلدیه در شهر صورت گرفت، سیمای شهر رابه نحو چشمگیری نسبت به سالهای فترت و آشفتگی پیش از آن تغییر داد. بلدیه مهمترین نهادی بود که آرایش سیمای تهران را به الگوی شهرهای اروپایی نزدیک کرد. افزون بر آن تأسیس بانک ملی، ایجاد راهآهن، گسترش سریع آموزش جدید ابتدایی و متوسطه، تأسیس دانشگاه به سبک اروپا، گسترش تولید کارخانهای برپایه تکنولوزی جدید، گسترش شبکههای تأسیسات زیرساختی شهری مانند برق و تلفن، به کارگیری اتومبیل، سامان دادن به وضع آشفته بهداشت و سیمای عمومی شهرها، از مهمترین اقداماتی بود که چهره شهر را تغییر دادند.
در این بخش مقاله تاریخ تهران در دوره پهلوی اول و دوم بررسی می شود.
رضاخان در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ سلسله پهلوی را تأسیس کرد و ضمن انتقال ناحیه حکومتی به محدوده کاخ مرمر، تغییرات ساختاری وسیعی در پایتخت ایجاد نمود.
بلدیه پایتخت، نخستین نهاد رسمی که پس از کودتا توسط سیدضیاء بنیادی جدید یافت، در فراهم آوردن امکانات و پردازش الگوی نوین شهر تهران پیشتاز بود. از آن جمله میتوان راسته خیابانهای جدید با مغازهها، رستورانها، کافهها، اتومبیلها، آسفالت، چراغ برق و جز آنها را برشمرد.
تدوین ضوابط و مقررات گوناگون برای نماسازی و وضع قوانین مربوط به کنترل و سازماندهی انواع فعالیتهای شهری، راهبر اصلی در تنظیم سازمان حرفهها و مشاغل مربوط به ساختمانسازی، قیمت زمین، الگوی نوسازی و توسعه شهر و عامل دگرگونی بسیاری از دیگر فرایندهای شهری شد و بهتدریج شبکه مناسبی برای استقرار تسهیلات و تجهیزات شهری و حرکت اتومبیل مهیا گشت. نخستین تحولات شهری از نوع بهسازی، تعریض و آسفالت معابر پس از ۱۳۰۴ش در خیابانهای سپه، پهلوی، ناصریه و سپس خیابانهای چراغ برق، ناصریه، جباخانه (بوذرجمهری بعدی)، سیروس، فرمانفرما (شاپور)، شاهآباد، اسماعیل بزاز (مولوی) و جلیلآباد (خیام) صورت پذیرفت.
بسیاری از اقدامات شهری پس از ۱۳۰۷ش/۱۹۲۸م تابع طرح شهرسازی عظیمی بود که به تقلید از الگوی شهرهای اروپایی اواخر سده ۱۹ و اوایل
سده ۲۰م برای تجدید بنای شهر تهران تهیه گردید. پارهای از این موارد اینهاست: نماسازی جبهه جنوبی میدان توپخانه و تبدیل میدان مشق به باغ ملی (۱۳۰۷ش) و محوطه اداری (شروع از حدود سال ۱۳۱۲ش/ ۱۹۳۳م)، تبدیل قبرستان کهنه جنب میدان امینالسلطان به باغ فردوس (۱۳۰۷ش)، نماسازی میدان حسنآباد (۱۳۰۷ش)، شروع برنامههای وسیع تعریض خیابانها و فلکهسازی در محل تقاطع آنها (شروع از ۱۳۰۷ش/۱۹۲۸م)، ایجاد خیابانهای سیروس، خیام و بوذرجمهری در بافتهای کهن و متراکم حصار اول تهران (شروع از ۱۳۰۷-۱۳۰۸ش)، پر کردن خندق اطراف شهر و ایجاد خیابانهای عریض و مستقیم به جای آنها، و ایجاد بلوار آب کرج (بلوار الیزابت بعدی و بلوار کشاورز فعلی در ۱۳۱۱ش/۱۹۳۲م) که تنها قسمتی از حصار مجازی و شریان حرکتی سبز این نقشه بود که به مرحله اجرا رسید.
تهران نخستین بار دارای مرکز اداری شهری شد. محوطه موسوم به میدان مشق که وسیع و آزاد بود و در ارتباط مستقیم با میدان توپخانه جدید و حوزه بازسازیشده ارگ سلطنتی ساماندهی میشد، در ۱۳۰۰ش، به عنوان مکان استقرار مرکز اداری و حکومتی پایتخت انتخاب شد. در اولین سالهای حکومت جدید، همزمان با احداث سردری با شکوه در جبهه جنوبی میدان مشق، بخشی از آن محل نخستین پارک عمومی شهر به نام باغ ملی شد و به همین مناسبت آن سر در را نیز به نام سر در باغ ملی خواندند. چندی بعد با شروع ساخت عمارتهایی چون ساختمان مرکزی وزارت امور خارجه و کاخ شهربانی (۱۳۱۲ش) در دو سوی غرب و شرق، بلواری درختکاری شده که ساختمان قزاقخانه را در گوشه شمالی به سردر باغ ملی در ضلع جنوبی میرساند، نخستین و تنها پارک اداری تا این زمان در شهر تهران پدید آمد. این پارک اداری بهتدریج با احداث ساختمان پست (۱۳۱۱ش)، شرکت سهامی نفت ایران و انگلیس (۱۳۱۳ش) و ساختمان شیر و خورشید در محدوده جنوبی (بدنه شمالی خیابان سپه)، احداث ساختمان باشگاه افسران (۱۳۱۴ش)، عمارت ارکان حرب قشون (۱۳۱۳ش) و اداره ثبت (۱۳۱۴ش) در محدوده شمالی، و تأسیس کتابخانه ملی (۱۳۱۳ش) و موزه ایرانباستان (۱۳۱۶ش) در محدوده غربی، تبدیل به مهمترین حوزه اداری پایتخت ایران در دوران پهلوی اول شد.
بیشتر ساختمانهای اداری که در کانون ارگ ساخته شد، در جانب غربی آن و در زمینهای واقع میان خیابانهای داور و خیام قرار داشت. یکی از شگفتآورترین کارها که در اواخر دوره مورد بحث در غرب ناحیه ارگ صورت گرفت، تخریب بخش وسیعی از ناحیه شمالی محله سنگلج به مساحت حدود ۲۵۰ هزار متر مربع برای ایجاد مرکز بورس بود. این مرکز هرگز ایجاد نگردید و این اراضی سرانجام در ۱۳۲۹ش به همت گروهی از بانوان روشننگر تبدیل به پارک شهر گردید.
ایستگاه راهآهن و میدان راهآهن در مقابل آن در ۱۳۱۵ش افتتاح شد (اطلاعات، تهران، ۳۰/۱۱/۱۳۱۵ش) و در اطراف آن تأسیساتی چون انبارهای نفت، بیمارستان، راهآهن، کارگاههای تعمیر واگنها و لکوموتیوها، و ادارات وابسته به راهآهن ایجاد شد. در جنوب تهران و در کنار تأسیسات راهآهن کانون صنعتی دیگری شکل گرفت که مهمترین تأسیسات آن سیلوی تهران (شروع ساختمان: ۱۳۱۵ش/۱۹۳۶م، آغاز بهرهبرداری: ۱۳۱۸ش/۱۹۳۹م)،
کارخانه بلورسازی گشایش در ۱۳۱۸ش،
کشتارگاه و کارخانه چلواربافی بود.
در کنار جاده دوشانتپه (خیابان ژاله) کانون صنعتی شرق تهران شکل گرفت. در این ناحیه کارخانههای رسومات، آسفالتسازی، مسلسلسازی، هواپیماسازی شهباز، بتنریزی و مهمتر از همه کارخانه برق دولتی (شروع ساختمان: ۱۳۱۴ش، پایان ساختمان: اواخر ۱۳۱۵ش، آغاز بهرهبرداری: اوایل ۱۳۱۷ش)
ساخته شد. در شمال شرقی، در محور جاده مازندران، کارخانه گودرون و جوهر نمک، هسته اولیه کارگاهها و صنایع کوچکی شد که امروزه در محور این جاده شکل گرفتهاند.
در کنار جاده قزوین، با فاصله اندکی از میدان قزوین، در اراضی اکبرآباد، کارخانه دخانیات (آغاز ساختمان: خرداد ۱۳۱۵ش، آغاز بهرهبرداری: مهر ۱۳۱۶ش)
و کارخانه کبریتسازی، چوببری و انبارهای دخانیات ایجاد گردید. در ناحیه شمال غربی شهر، بیمارستان بزرگ پانصد تختخوابی (امام خمینی امروزی)، و هنگ سوار پهلوی (پادگان جمشيدآباد) و باغ جمشیدیه (که آن نیز در اختیار نظامیان بود) و میدان اسبدوانی جلالیه، کانون شهری دیگری را تشکیل میداد.
در شهر ری و جاده منتهی به آن با ایجاد تأسیسات جدید گوناگون این ناحیه فعالتر شد. مهمترین تأسیساتی که در این حوزه ساخته شد، اینهاست: کارخانه سیمان ری (شروع ساختمان: ۱۳۱۱ش، آغاز بهرهبرداری دی ۱۳۱۲ش، توسعه ظرفیت کارخانه: ۱۳۱۶ش) (اطلاعات، تهران، ۹/۲/۱۳۱۶ش)، کارخانه گلیسرینسازی (شروع ساختمان: مرداد ۱۳۱۶ش، آغاز بهرهبرداری: خرداد ۱۳۱۹ش).
در این دوره اقدامات وسیعی در زمینه گسترش خدمات شهری نیز صورت گرفت. محل کارخانه برق در زمینی در ابتدای خیابان ژاله، در جانب شرقی خیابان شهباز (۱۷ شهریور کنونی) تعیین گردید و با خاتمه عملیات ساختمانی آن در ۱۳۱۵ش توسط شرکت اشکودا، کار نصب ماشینآلات آغاز شد. همزمان با پیشرفت کار ساختمان و نصب کارخانه برق دولتی، در جوار آن یک کارخانه بتنریزی برای تولید تیرهای برق از جنس بتن مسلح نیز دایر گردید که نصب آنها از حدود سال ۱۳۱۶ش در خیابانهای تهران شروع شد (اطلاعات، تهران، ۱/۳/۱۳۱۷). برای برقرسانی به این تیرها اولینبار بود که از کابلهای زیرزمینی استفاده شد (اطلاعات، تهران، ۹/۲/۱۳۱۶). کارهای نصب و راهاندازی کارخانه برق در ۱۳۱۶ش خاتمه یافت و در فروردین ۱۳۱۷ش اداره برق آگهی کرد که خانهها و مغازههایی که برای آنها انشعاب کابل داده شده است، میتوانند از اول اردیبهشت از برق دولتی استفاده نمایند (اطلاعات، تهران، ۱/۳/۱۳۱۷).
در ۱۳۱۶ش شرکت تلفن درصدد برآمد که سیستم تلفن تهران را خودکار نماید تا گرفتن شماره نیازمند واسطه نباشد. برای این کار نخست ۶ هزار شماره تلفن از کمپانی زیمنس آلمان خریداری شد. این تلفنها در شهریور ماه آن سال آماده بهرهبرداری شد و تلفنهای شماره ۰۰۰‘۴ تا ۹۹۹‘۶ برطبق کتابچه راهنمایی که تنظیم گردیده بود، شروع به کار نمود.
جنگ جهانی دوم دیگر بار آسیبهای کالبدی و اجتماعی سنگینی بر تهران وارد ساخت. شهر در این مدت چندین بار بمباران شد. مهاجران بسیار از کشورهای اروپای شرقی، از جمله
لهستان به تهران آمدند و مقیم شدند. کمبود آزوقه شهر را عرصه غارت و چپاولی کرده بود که در پایان سال ۱۳۲۱ش/۱۹۴۲م با شیوع تیفوس بار دیگر منجر به رکود کامل شد.
پارک اتابک تهران از آذر ۱۳۲۲ محل کنفرانس تهران و مقدمات پایان جنگ جهانی دوم و آغاز نهضت ملی شدن صنعت نفت بود.
تهران به تدریج دارای تأسیسات، مکانها و امکانات شهری شامل تأسیسات و تجهیزات رفاهی، خدماتی، اداری، درمانی، صنعتی، آموزشی، فرهنگی و نظامی شد. برخی از اقدامات چون سنگفرش خیابانها، بدنهسازیها، تأمین روشنایی فضاهای شهری و افزایش اماکن و فضاهای عمومی، زندگی شهری را حتی در شب پررونق ساخته بود. شهر همچنین دارای نواحی مختلف اسکان با طبقات متمایز اجتماعی شده بود. به سبب برخی منطقهبندیهای فعالیتی نظیر ایجاد محوطههای اداری یا تجارتی در محدوده مرکزی شهر، برخی از مناطق بار خاصی پیدا کرده بود، به نوعی که در دوران آرامش پس از وقایع جنگ دوم جهانی، توسعه ساختمانی و کالبدی شهر تهران پس از چندی محورهای شاهرضا، سپه، شاهآباد، پهلوی، فیشرآباد و امیرآباد را به محل تمرکز ساختمانهای جدید اداری و تجارتی تبدیل کردند. به تدریج بانکها، شرکتهای جدید، بیمهها، هتلها، فروشگاههای بزرگ، پاساژ آمیخته با مغازههایی در همکف، کاربریهای مختلط و همکار را پدید آوردند.
رشد شهری همراه با عوارض خاص آن از این سالها به صورت روندی تثبیت شده و عارضهای دائمی در تهران ظاهر شد. شروع لولهکشی آب در ۱۳۲۶ش در محلی که اکنون پارک شهر واقع شده است، زمینهای بایر اطراف شهر را ناگهان تبدیل به ثروتی بالقوه کرد و بانکها، دولت و زمینخواران برای تقسیم و فروش آن به رقابت برخاستند. آغاز لولهکشی آب تهران ضمن آنکه به احیای فضای سبز کوچهها کمک کرد، امکان توسعه منفصل تهران را در دورتر از محدوده شهر فراهم آورد. مساحت تهران در ۱۳۲۸ش یعنی ۳ سال پس از آغاز عملیات لولهکشی آب، با ۵۸ه رشد، حدود ۸۰ کمـ ۲ گزارش شده است. براساس گزارش عملیات شهرداری در ۱۳۲۴ش، در سالهای ۱۳۱۹ تا ۱۳۲۴ش، ۱۵ هزار ساختمان نو در تهران ساخته شد. بیشتر توسعههای شهری صورت گرفته در شهر تهران تا ۱۳۵۰ش از تبعات این اقدام بود.
در سالهای ۱۳۲۰-۱۳۳۵ش در ادامه سیاست شهری دوره پیش، شهر تهران دارای تأسیسات فرهنگی چون تالار فرهنگ، سینماها و تئاترهای فعال و کافههایی به سبک فرنگی و رستورانها و هتلهای کوچک در خیابانهای لالهزار، شاهآباد، شاهرضا و پهلوی شد؛ از جمله دو محوطه تفریحی بزرگ یکی در کنار مهمانخانه شهرداری با انواع بازیها و سرگرمیها و چرخ و فلک و سینمای روباز به نام کافه شهرداری، و همچنین محوطه تفریحی دیگری به نام بوت کلاب با استخر بزرگ دریاچهمانندی که محل قایقرانی و حرکت زیردریاییهای تفننی بود، با انواع غرفههای سرگرمی و یک محوطه برای حرکت و مسابقه اتومبیلهای برقی واقع در خیابان پهلوی از جاذبترین نقاط شهر برای گذران اوقات فراغت به شمار میآمدند.
رشد کالبدی تهران در دهه اول دوران پهلوی دوم در قالب همان ساختار دوره قبل صورت گرفت. رشد پیوسته شهری در قسمت شمال و غربِ بافت موجود، و رشد ناپیوسته شهری در شمیرانات و تا حدودی شهرری بیش از دیگر نقاط شهر صورت گرفت. ورود مستقیم ایران به جنگ جهانی دوم در ۱۳۲۰ش و رکود و قحط ناشی از آن، روند رشد جمعیت تهران را تسریع نمود و زمین بیشتری برای برآورده ساختن نیاز مسکن به کار گرفته شد. اسکان آذربایجانیهای مهاجر، محلات ترکنشینی را در اطراف راهآهن و امیریه به وجود آورد. اولین رشد ناپیوسته و برنامهریزی شده در زمان قوامالسلطنه در ۱۳۲۵ش توسط بانک رهنی در اراضی تقسیم شده سلیمانیه، در جاده دوشان تپه به وجود آمد و همزمان با آن گروهی از مهاجران با اشغال اراضی شمال چهارصد دستگاه، دست به ساختن اولین مفتآباد یا زورآباد در حومه تهران زدند. در پی آن محلات بسیاری با تفکیک و واگذاری اراضی بزرگ با قسطهای درازمدت بانکی شکل گرفت. از جمله آنها ست: نازیآباد با طرحی از آلمانیها شامل ۸۰۰، ۲ قطعه شهری در جنوب تهران، و نارمک با ۰۰۰، ۸ قطعه شهری طراحی شده در شمال شرقی تهران (۱۳۳۳ش). نازیآباد در ۱۳۴۰ش توسعه یافت.
تملک کلیه اراضی موات شهر به مساحت تقریبی ۱۵ میلیون مترمربع به موجب قانون ثبت اراضی موات شهر تهران مصوب ۱۳۳۱ش، سرمایهای کلان برای دولت فراهم آورد. با این سرمایه دولت و شرکتهای ساختمانی با بهرهمندی از تسهیلات بانکهای ساختمانی و تقسیم و واگذاری مناطقی نظیر اراضی دره قشلاق، گیشا، تهرانپارس، شهرآرا، یوسفآباد، دولتآباد، خزانه نهم، مشیریه، امیرآباد، دریاننو، زیباشهر، شهرک غرب، تهران ویلا، افسریه، نارمک، تهراننو، فرحآباد، نیروی هوایی، مجیدیه و وحیدیه، عباسآباد، سلطنتآباد، دروس و ضرابخانه، ولنجک و قسمتهای مهمی از شمیرانات، دست به سودآورترین فعالیت اقتصادی در سالهای ۱۳۳۲-۱۳۵۷ش زدند.
با افتتاح فرودگاه بینالمللی مهرآباد در ۱۳۳۷ش تنها در مدت دو سال، توسعه سرمایهگذاری خارجی نیز در تهران به اندازهای بود که شمار بانکهای خارجی تأسیس شده به رقم ۱۴ رسید. حمایت دولت از سرمایهگذاری بخش خصوصی و تورم سرمایه در پایتخت و روی آوردن سرمایه به شهرهای بزرگ که بخش مهمی از آن به تبع تقسیم اراضی کشاورزی میان کشاورزان و ملی شدن جنگلها و مراتع در ۱۳۴۲ش و گرایش سرمایه ملاکان سابق به ساخت و سازهای شهری رخ داد، به سرعت شکل پایتخت را تغییر داد. البته راهاندازی سد کرج و انتقال آب آن به تهران در ۱۳۴۰ش رشد و تغییر شکل شهری را تسریع کرده بود.
نهادهای جدید علمی و دانشگاههای متعدد چون دانشگاه ملی (۱۳۳۹ش)، علم و صنعت (۱۳۵۱ش)، پلی تکنیک، دانشگاه صنعتی آریامهر (۱۳۴۴ش)، فارابی (۱۳۵۳ش) و دانشگاه آزاد (۱۳۵۳ش) تأسیس شد. ساختمانهای جدیدی که برای وزارتخانهها، واردات، شرکتهای بیمه و شرکتهای بزرگ خارجی و داخلی ساخته شد، تحولی چشمگیر در صنعت ساختمانسازی در محور مرکزی شهر پدید آورد. ایجاد و توسعه تأسیسات نظامی در محلهای مخصوص چون دوشانتپه، سلطنتآباد، عشرتآباد، ایرانشهر، باغشاه و قلعه مرغی، حتی احداث آپارتمانهای سازمانی که به سبب مقیاس وسیع آن، تأثیر بسیاری بر سیما، هویت و منظر شهر تهران باقی گذارد، قابل توجه است. همچنین احداث پارکهایی مثل پارک شهر (۱۳۲۹ش)، پارک جنگلی ساعی (۱۳۴۳ش)، پارک لاله (۱۳۴۴ش)، پارک چیتگر (۱۳۴۵ش)، پارک قیطریه (۱۳۴۹ش)، پارک خزانه و پارک ملت (۱۳۵۴ش)؛ ساخت بسیاری مساجد، کلیساها، سفارتخانهها، موزهها و فرهنگسراهایی چون موزه هنرهای معاصر (۱۳۵۵ش)، موزه فرش؛ و مؤسسات تفریحی و فرهنگی مثل تئاتر شهر، باغ وحش تهران، شهربازی، رستورانهای متعدد، مجموعه ورزشی شاهنشاهی، هتلهای معتبر، نمایشگاه بینالمللی تهران (۱۳۵۴ش)، باشگاه بولینگ، قصر یخ، کاخهای جوانان، استادیوم ورزشی آزادی (۱۳۵۲ش) و اولین تلویزیون بخش خصوصی (۱۳۳۷ش)، افتتاح تلویزیون ملی ایران (۱۳۴۵ش)؛ و احداث برجهای متعدد مسکونی نقش مهمی در تقویت محور مرکزی و سازمان فضایی شهر تهران ایفا کرد.
رشد پراکنده و پرشتاب شهر و اولویت یافتن امر عبور و مرور و پایه قرارگرفتن خیابانکشی به عنوان اساس اسکان شهری که در آن دوره رخ داد، تأثیری بسیار در ایجاد بلوکهای شهری با الگوی شطرنجی و چگونگی شکل و سیمای شهر گذارد. در این دوره رشد شهری که براساس این تکههای شطرنجی و پراکنده صورت گرفت، نه تنها استخوانبندی طرح فرمال رضاشاهی را دنبال نکرد، بلکه هیچ طرح دیگری را نیز جانشین آن نساخت.
در ۱۳۴۴ش زمانی که مسئولان شهر تهران لین و دیویس را به عنوان مشاور برای طراحی اراضی عباسآباد و ویکتور گروئن را برای طرح جامع شهری استخدام کردند، شهر تهران به مساحتی بالغ بر ۲۰۰ کمـ ۲ رسیده بود. طرح جامع تهران دو محدوده ۵ ساله و ۲۵ ساله را با مساحت ۱۸۰ کمـ ۲، بـرای رشد شهر مشخص کرد؛
اما شتاب توسعه و اسکان شهري به اندازهاي بود که تا ۱۳۵۱ش محدوده ۲۵ ساله تهران نيز پر شد. براساس اين طرح تهران داراي ۲۲ منطقه شهري بود. تغيير سيماي شهر تهران در اين دوره ثمره رشد سريع بافت شهري در اراضي باير، آباديهاي حومه تهران و اراضي کشاورزي، همچنين احداث ساختمانهاي اداري و فرهنگي و مجتمعهاي سازماني در مقياس وسيع و نيز معابر شهري و بزرگراههايي بود که در طرح جامع تهران (۱۳۴۷ش/۱۹۶۸م) پيشبيني شده بود.
بزرگراههایی که در طرح کلان شهری سال ۱۳۴۷ش تعریف شده بود، شهر را از شمال و جنوب، و شرق و غرب به هم میدوخت. بسیاری از مؤسسات و مراکزی که پیش از این گفته شد، دانههای شهری درشت و معتبری بودند که در محدوده بزرگراههای پارک وی، خیابان پهلوی، بزرگراه شاهنشاهی، آیزنهاور، ۴۵ متری سیدخندان، جاده قدیم شمیران، جاده مخصوص کرج؛ و در مراحل بعدی، اتوبان نواب، امتداد ۴۵ متری سیدخندان، آزادراه تهران کرج، بزرگراههای افسریه، طرشت و بهشت زهرا قرار داشتند. این ساختار را خیابانهای مهم دیگری در نواحی مرکزی شهر تقویت میکرد که از جمله میتوان به محورهای تخت جمشید، تخت طاووس، عباسآباد، کریمخان زند، نیروی هوایی، نظامآباد و ادامه بلوار الیزابت اشاره کرد. بافتهای شطرنجی و شبکههایی که بیشتر آنها بدون رعایت درجهبندیهای اساسی و بدون تعریف ساختار شهری منتسب برای هر محله طراحی شده بودند، به تدریج از ۱۳۵۰ش/۱۹۷۱م صاحب بلوکهای بلندمرتبه شدند. ساختمانهای اطراف میدان ونک نظیر پارک دوپرنس، ایران سکنا، اسکان، سامان، آـ اس ـ پ، شهرک غرب و مجموعههای لاله، نهد، دوما و آتیساز، اراضی شمال فرودگاه و شهرکهای اکباتان، آپادانا، و شهرک لویزان از آن جملهاند.
جمعیت شهر تهران از ۵۸/۱ میلیون نفر در ۱۳۳۵ش به ۹۸/۲ میلیون نفر در ۱۳۴۵ش و ۵۵/۴ میلیون نفر در ۱۳۵۵ش رسید. رشد تهران طی سالهای ۱۳۴۰-۱۳۵۰ش شمالی ـ جنوبی و همراه با قطببندی حوزه اسکان در کوهپایههای شمال شهر و پایانههای شهری در حوزه جنوبی شهر بود. این رشد که همزمان با گسترش صنایع بزرگ و کوچک در حومه تهران و رشد بیرویه بدنه سیستم دولتی، جمعیت مهاجر در جست و جوی کار را به تهران گسیل داشت، مهاجرانی که با وجود بافتهای خالی از سکنه در درون شهر، از قدرت و توان مالی اقامت در آنها بیبهره بودند. آغاز شیوع پدیده حاشیهنشینی در حومه شهر تهران و کناره برخی از مسیلهای درون شهری درست زمانی رخ داد که برجهای مسکونی در حاشیه محور مرکزی شهر ساخته شد. مهاجران با خرید یا اشغال قطعه زمینهایی کوچک و رشد تدریجی، واحدهای همسایگی محدود، اما پراکندهای را در حاشیه محورهای ارتباطی خارج شهری چون جاده کرج، جاده خراسان، جاده دماوند و جاده ساوه به وجود آوردند و به مرور با مطالبه خدمات و تجهیزات و امکانات شهری، اسباب اسکان دائم خود را در این مناطق (که اکنون شهرکهاي اقماري تهران را تشکيل دادهاند) فراهم کردند؛ از جمله میتوان به شهرستان کرج و حومه آن، حوزه خاک سفید و اسلامشهر اشاره کرد. مطالبات این قشر محروم در سالهای بعد و به خصوص در آغاز دوره انقلاب در تثبیت اسکان حاشیهای و تغییر حدود و شکل شهر تهران بسیار مؤثر واقع گردید.
تهران پس از
انقلاب اسلامی (۱۳۵۷ش بب /۱۹۷۹م بب) : تهران در مدت زمان میان پیروزی انقلاب و آغاز جنگ عراق با ایران، دوران ناآرامی را طی کرد. آشفتگی سیاسی و اجتماعی این دوره در عمل موجب رکود جریان منظم و تعریفشده ساخت و ساز شهری و رشد ساخت و سازهای خودبهخودی و بیضابطه شد. به سبب فقدان مدیریت شهری کارآمد، نقش شهرداریها در حد سازمان تنظیف شهری نزول کرد. اعلام اعطای زمین و خانه و کار، سیل مهاجران را روانه تهران کرد. با تسهیلات ایجاد شده از سوی بنیاد مسکن انقلاب اسلامی برای اختصاص زمین به گروههای کم درآمد وکاهش قیمت زمین و فروش آن از سوی سازمانهای مردمی، شمار واحدهای مسکونی ساخته شده در سالهای ۱۳۵۷-۱۳۵۸ش به ۱۶۰ هزار واحد رسید. بیشتر این واحدها که با بودجه محدود ساخته شدند، بدون اجرای نما رها شد و تا سالها چهره شهر را زشت کرد. به دنبال همین اقـدامات، محـدوده شهر تهـران در ۱۳۵۹ش از ۲۸۳ کمـ ۲ بـه ۵۷۰ کمـ ۲ توسعه یافت و به مرور دامنه شهرکسازی به خارج از محدوده ۲۵ ساله کشیده شد. این توسعه شهری حتی اگر جنگ میان عراق با ایران نیز اتفاق نمیافتاد، عامل عدم رسیدگی به شهر را فراهم میکرد. براساس این آمارها شهر تهران به سرعت گسترش سطحی خود را شروع کرد و اراضی حاشیهای تهران به شهر اضافه شد. آنچه امروز به عنوان حریم منطقههای ۱۵، ۱۳، ۲۰، ۱۹، ۱۸ و ۵ در نقشه شهر تهران دیده میشود، حاصل توسعه همین سالها ست.
در نخستین سال پس از شروع جنگ، براساس قانون مصوب شـورای انقلاب، ۳۲ میلیون مترمربع زمین شهری توسط سازمان زمین شهری با پایینترین قیمت و در تمام مناطق شهری به متقاضیان واجد شرایط با اولویت خانوارهای پرجمعیت اختصاص یافت. بیشتر این اراضی به قصد احداث مجتمعها و شهرکها (با مساحت بیش از ۳۰ هکتار) واگذار شد. این امکان افزون بر فراهم آوردن تسهیلات ساخت ۶۰ هزار واحد مسکونی، منجر به رشد جمعیت شد، به نحوی که سال ۱۳۶۲ش اوج تولید موالید در تاریخ تهران بوده است. نیاز به وجود آمده برای اسکان، زمینه مناسبی را برای سرمایهگذاری در ساخت و ساز بخش خصوصی فراهم آورد که تا ۱۳۷۹ش ادامه داشت.
برای تعدیل و کنترل روند ساخت و ساز شهری در تهران که اینک محدودهای فراتر از محدوده طرح جامع ویکتور گروئن پیدا کرده بود، در ۱۳۶۳ش طرحی با عنوان طرح حفاظت و سازماندهی شهر تهران به تصویب رسید. از جمله تبعات این طرح انتقال واحدهای نظامی به خارج از بافت شهری تهران و طرح خودکفایی مناطق شهرداری بود؛ اما اين طرح هم نتوانست رشد شهري را تعديل کند و آمار احداث واحدهاي مسکوني در تهران در سالهاي ۱۳۶۳-۱۳۶۴ش به ۵۰ هزار واحد مسکوني رسيد. حدود تهران در اين زمان به خارج از مرزهاي محدوده ۲۵ ساله رسيده بود. مطابق آمار موجود، بيشترين فعاليت ساختماني در مناطق حاشيه جنوبي، شرقي و غربي، و کمترين ميزان ساخت وساز در نواحي مرکزي و شمالي شهر بود. بافت پر تهران در ۱۳۶۵ش مساحتي بالغ بر ۳۰۰،۵۴ هکتار را در بر ميگرفت. در همين سال شوراي عالي معماري و شهرسازي براي کنترل رشد شهري و کيفيت ساختماني آغاز به کار کرد.
در ۱۳۶۶ش حملات موشکی به تهران و واقعه سیل وضع شهر را بسیار بحرانی نمود. تشکیل کمیسیون ماده ۵ و تصویب قانون زمین شهری و تسهیلات مسکن باعث شد که تمایل به ساخت و ساز و فعالیتهای ساختمانی به جای زمینهای خالی و بایر بر روی فضاهای ساخته شده متمرکز شود. تهران از این طریق یکی از بزرگترین صدمات را به بدنه اصلی خود پذیرفت و ساختمانهای بسیار مناسبی که در بسیاری از موارد حتی یک دهه از عمر آنها نمیگذشت، تخریب شد و به جای آنها ساختمانهای جدید ساخته شد.
پایان جنگ عراق و ایران در ۱۳۶۷ش، آغاز دوران جدیدی از تاریخ شهر تهران به شمار میآید. تهران در شرایطی دوران نوسازی پس از جنگ را آغاز کرد که حدود ۴۰ه از جمعیت ۵ میلیونی آن دارای مسکن غیررسمی بودند. ۱۷ کانون اسکان غیررسمی در اطراف تهران در آن زمان هر یک با بیش از ۱۰ هزار نفر جمعیت در انتظار شهر شدن بودند.
ضوابط و مقررات اجرایی طرح جامع جدید تهران که توسط شورایعالی شهرسازی و معماری تهیه شده بود، در اسفندماه ۱۳۷۱ توسط وزارت کشور به شهرداری تهران ابلاغ شد. به موجب این طـرح مساحت محدوده طرح توسعه ۵۱/۷۰۷ کمـ ۲ با جمعیتی بالغ بر ۰۰۰، ۶۵۰، ۷ نفر تعیین شد. این در حالی بود که عملیات احداث شهرهای جدید هشتگرد و پرند همزمان با تهیه طرحهای جامع آنها در این سال آغاز شده بود. طی همین سال برای کاهش بار ترافیک ناوگان حمل و نقل شهری و کاهش آلودگـی شهر تهران برنامهریـزی برای احـداث بیـش از ۱۰۰ کمـ اتوبان شهری صورت گرفت. با ابلاغ مصوبه طرح جامع مبنی بر صدور مجوز تراکم بیشتر برای اراضی با مساحت بیشتر و شمار طبقات بیشتر برای ساختمانهایی با سطح اشغال کمتر، احداث ساختمانهای بلندمرتبه از محدوده شمالی بافت شهری تهران آغاز شد.
از ۱۳۷۲ش شهرداریها با فروش حق بلندمرتبهسازی و ایجاد مجتمعهای تجاری و اداری با ندیده گرفتن اصول شهرسازی، درآمدی قابل توجه برای شهرداری فراهم آوردند که از محل آن طرحهای شهری بسیار برای احیای بافت جنوب شهر تهران اختصاص یافت. کشتارگاه تهران به یکی از مهمترین مراکز فرهنگی ـ هنری شهر تهران (فرهنگسرای بهمن) تغییر کاربری یافت. محل برخی از پادگانهای نظامی نظیر پادگان ایرانشهر به تفرجگاههای شهری تبدیل شدند. میدان حسنآباد و بخشی از خیابان ناصرخسرو نوسازی و احیا شد و واحدهای تجارتی جدیدی نظیر فروشگاههای زنجیرهای و میدانهای میوه و ترهبار تأسیس گردید. سرانه فضای سبز تهران در ۱۳۷۲ش از ۵/۲ مـ ۲ به ۱۰ مـ ۲ افزایش یافت و ۴ هزار هکتار در حاشیه شهر تهران به عنوان کمربند سبز تهران تعیین شد.
نرخ رشد جمعیت از ۱۵/۴ه در ۱۳۶۵ش به ۱۱/۱ه در ۱۳۷۵ش کاهش یافت. شهرداری تهران در این سال برنامهای با عنوان تهران ۸۰ تدوین کرد که به موجب آن دستیابی به تهران شهری پاک، شهری روان، شهری سبز، شهری با فرهنگ غنی، شهری پویا و شهری با بافت سنتی و مدرن مدنظر قرار گرفت. پاکیزگی و زیبایی شهر دو هدف مشخص بود که شهرداری تهران بر آن تأکید داشت. بر این اساس تمامی ساختمانها ملزم به نماسازی شدند. فضای سبز شهری و معابر تهران با دقت بیشتری پرداخت و اصلاح شد. همچنین شهرداریهای مناطق موظف به تدوین ضوابط هماهنگکننده نماسازی ساختمانها شدند. سیاستهای جدید شهرداری تأثیر بسزایی بر بافت شهری تهران گذارد. پروژه بزرگ بزرگراه نواب (۱۳۷۳-۱۳۷۶ش) نخستین طرح شهری پس از این تاریخ بود که بار دیگر پس از انقلاب اسلامی با جلب مشارکت بانکها و بخش خصوصی آغاز به کارکرد و راهکار نوینی را در صنعت ساخت و ساز کلان معرفی کرد که قادر بود در مدت زمانی کم چون ماشینی پرقدرت به تولید ساختمانی در شهر بپردازد.
در مجموع تهران از این دوره به شهری تبدیل شد که از نظر ساخت و ساز شهری بینهایت تازهساز بود و در درون خود حجم نسبتاً بزرگی از ساختمانهای کهنتر را داشت که تمام آنها به سبب بیتوجهی تبدیل به اراضی فرسوده و قابل ساخت و ساز جدید شدند. پس از این تهران به توسعه درونی خود توجه کرد و اگر تا پیش از این در این مورد فقط توجهاتی داشت، اما در این مقطع درک کرد که پس از این ناچار است که درون خودش را نیز بسازد. از اینرو تمام آن بخشهایی که به علت غفلت و عدم توجه تبدیل به بافت رها شده، فرسوده و ناکارآمد شهری شده بود، عرصه ساخت و ساز دوباره گردید. این در حالی بود که رشد ساخت و ساز شهرهای جدید مجموعه شهری تهران نیز ادامه داشت. شمار واحدهای مسکونی در حال ساخت و تکمیل در ۱۳۷۷ش مجموعاً ۶۰۰، ۲۹ واحد برآورد شد که شامل هشتگرد (۶۸۰، ۱۰ واحد)، پرند (۷۵۵، ۱ واحد)، پردیس (۲۰۰، ۱۱ واحد)، اندیشه (۸۹۰، ۱۴ واحد) بود. جمعیت ساکن نیز در مجموع ۷۵۰، ۱۹ نفر شامل هشتگرد (۰۰۰، ۴ تن)، پردیس (۲۵۰، ۲ تن) و اندیشه (۵۰۰، ۱۳ تن)، برآورد شده بود. جمعیت پیشبینی شده تا پایان سال ۱۳۷۸ش برنامه دوم در مجموع ۲۰۵ هزار نفر، شامل هشتگرد (۵۳ هزار تن)، پرند (۲۷ هزار تن)، پردیس (۷۵ هزار تن) و اندیشه (۵۰ هزار تن) بود.
تمام این اقدامـات با نظارت مدیریت شهری نوینی بود که این ویژگیها را شامل مـیشد: شهرداری تهران با آغاز برنامه خصوصیسازی برخی از خدمات شهری از جمله سازمانهای مسئول بازیافت، آمار و اطلاعات و خدمات رایانهای، گورستان، آتشنشانی، میدانهای میـوه و ترهبار، خدمات موتوری، بهسازی محیط زیست، پارکها، نظارت بر تاکسیرانی، حمل و نقل و کنترل ترافیک، کشتارگاهها، سردخانهها، و پایانهها را واگذار کرد. اجرای موج جدیدی از طـرحهای عمده توسعه شهری از جمله احداث راهها و بوستانها شبکه شهری نوینی را بنیان گذارد. در ۱۳۷۷ش کمیته راهبردی طرح تفصیلی تهران در طرح منطقهبندی تهران، تراکمهای ساختمانی و کاربری اراضی را تعیین، و مجموعه مقرراتی با عنوان ضوابط بلندمرتبهسازی را منتشر کرد. شهرداریها بیش از پیش در مسائل اجتماعی و فرهنگی مداخله کردند و برای رسیدگی به امر تأسیس فرهنگسراها، کتابخانههای عمومی، مراکز ورزشی و تأسیسات تفریحی و گردشگری معاونت جدیـدی ایجاد شد، بر ضرورت برنامهریزی بلندمدت برای پرداختن به مسائل و مشکلات شهری تأکید گردید، استقلال مالی شهـرداری به عنوان یک هدف کلیدی مدنظر قرار گرفت و شهردار تهران از چنان قدرتی برخوردار شد که نخستینبار در جلسات هیئت دولت به عنوان ناظر مشارکت کرد.
تهران در ۱۳۷۸ش مساحتی بالغ بر ۷۰ هزار هکتار را دربر میگرفت. در ۱۳۷۹ش شهرداری تهران از ۲۱ مشاور برای بررسی مسائل توسعه شهری مناطق تهران دعوت به همکاری کرد. این نخستین بار پس از انقلاب بود که از مشاوران معماری و شهرسازی در چنین طیف وسیعی استفاده میشد. کنگره منشور تهران در ۱۳۸۰ش به بررسی دستاوردهای شهری متعاقب تدوین طرح تهران ۸۰ پرداخت. شورای شهر تهران که در ۱۳۷۸ش آغاز به کار کرده بود، از ۱۳۸۰ش شروع به ابلاغ مقرراتی کرد که در طرحهای شهری مدنظر قرار گیرد. متعاقب اخذ نتایج بررسی توسعه شهریِ مناطق توسط مشاوران خصوصی، در ۱۳۸۱ش فروش تراکم متوقف شد. اما به سبب مکفی نبودن مطالعات در طرح مشترک تهران و وزارت مسکن و شهرسازی، بار دیگر مشاورانی برای تهیه طرح جامع و تفصیلی تهران گرد هم آمدند و از ۱۳۸۳ش، ۲۲ شرکت مشاور را برای این امر به صورت همکار با نهادِ تهیه طرح به کار گرفتند. طرح جامع تهیهشده در ۱۳۸۶ش تصویب، و در ابتدای سال ۱۳۸۷ش برای اجرا ابلاغ گردید.
ساختار اجتماعی تهران را از شکلگیری جامعه شهری تا گذر از سنتها و رفتن به سوی تجدد را بیان میکنیم.
یاقوت حموی تهران را در اوایل سده ۷ق/۱۳م دهی بزرگ از دهات ری با خانههای زیرزمینی وصف میکند و چنین مینویسد: در آنجا ۱۲ محله بود که مردم آنها با یکدیگر جنگ و جدال داشتند و به محلههای همدیگر وارد نمیشدند.
پیش از حصارکشی شاه طهماسب اول صفوی (سلطنت ۹۳۰-۹۸۴ق/۱۵۲۴-۱۵۷۶م) بر گرد شهر، گروهی از مردم ری به این مکان آمده، و سکنا گزیده بودند.
در
دوره صفوی نیز ۱۲ محله را برای تهران برشمردهاند و گفتهاند که اهالی محلهها با هم پیوسته در ستیز و دشمنی بودند. بناهای محلهها را باغ و بوستان همچون شبکهای در میان گرفته بود.
آقامحمدخان در ۱۲۰۳ق/۱۷۸۹م تهران چند هزار نفری را به سبب نزدیکی به بلوکات حاصلخیز اطراف و به استراباد و مازندران، موطن ایل قاجار، همچنین به سبب اقامت ایلهای هواخواه خود، بهویژه افشارهای ساکن در ساوجبلاغ و عربهای ورامین، به پایتختی خود برگزید
و دستور داد تا مهندسان، بنایان، نجاران و سنگتراشان مهارتپیشه را از دارالسلطنه اصفهان به دارالسلطنه طهران بیاورند.
تهرانِ پایتخت در زمان بنیانگذار پادشاهی قاجار دهی بود گمنام میان راه دو روستای معروف آن زمان، علیآباد و دولاب، با ۱۵ هزار تن جمعیت که بخش بزرگی از آن را هم سپاهیان آقامحمدخان تشکیل میدادند.
بیهقی در سده ۵ ق به لشکر ساختن امیرمحمود و امیرمسعود در دهات دولاب و علیآباد ری، در راه طبرستان و قزوین اشاره میکند، اما از تهران نامی نمیبرد. با کوچاندن حدود ۱۲ هزار خانوار از
شیراز به تهران (کـه احتمالاً از خـانوادههای اهل صنعت و پیشه در پـایتخت زندیـه بـودند) تحولی در ساختار جمعیت و افزایش آن و نوع اشتغال مردم در سالهای آغازین پایتختی تهران پدید میآید.
پس از آقامحمدخان و در دوران سلطنت شاهان دیگر قاجار، با آمدن گروهی از اعیان و
اشراف شهرهای دیگر به تهران و مهاجرت مردم ایالات و ولایات مختلف ایران و سرزمینهای تسخیری به تهران و هماهنگ با برقراری روابط خارجی و ایجاد سفارتخانههای کشورهای مختلف، شهر تهران گسترش یافت و به صورت و با ویژگیهای جامعه شهری درآمد.
با بزرگتر شدن شهر و ساختن بناهای بزرگ مذهبی، بازرگانی، بهداشتی و عامالمنفعه و آوردن آب کرج به تهران در دوره محمدشاه قاجار (سلطنت ۱۲۵۰-۱۲۶۴ق/۱۸۳۴-۱۸۴۸م) و ساختمانسازی شاهزادگان و دیوانیان و خارجیان، تحول شهر تهران چشمگیرتر شد.
بنابر آگاهیهای موجود در ۱۲۶۹ق، شهر تهران به ۵ محله ارگ، عودلاجان، بازار، سنگلج و چال میدان (یا چاله میدان) در داخل شهر و نیز آبادی بیرون دروازههای تهران تقسیم میشد. هریک از محلهها، به جز محله ارگ، بنابر موقعیت خاصشان گذرها، پاتوغها (پاتوقها) و کوچههایی را دربر میگرفت. مثلاً محله بازار دارای ۱۰ گذر به نامهای کوچه غریبان، تکیه قاطرچیها و میان گود، عباسآباد، سیدناصرالدین و جز اینها، و یک کوچه به نام کوچه خرقانیها و پاتوغ ملکآباد، یا محله سنگلج دارای ۶ گذر به نام گذر گَلْبَندک (گلوبندک)، قورخانه، افشارها، دباغخانه، دربْ خونگاه (درخونگاه) و گذر پایین، و هر گذر دارای چند کوچه بود. کوچهها بیشتر به نام اشخاص سرشناس ساکن در آنها، مانند کوچه زکیخان اَرَنْگه در گذر گلبندک، یا کوچه عباسعلیخان، سرهنگ توپخانه در گذر قورخانه و کوچه میرزاحسین خانِ حکیمباشی درگذر افشارها در محله سنگلج؛ و به نام برخي از گروههاي قومي يا ايلي مانند کوچه گندشلوها، باجمالوها و قرقانيها در گذر افشارها، کوچه عربها در گذر دباغخانه، وترکمانها در گذر پايين؛ يا به نام مهاجران برخي از شهرهاي ايران مانند کوچه کرمانيها و کوچه قميها در گذر پايين و همه در محله سنگلج ناميده ميشدند.
در آماری که عبدالغفار نجمالدوله ۱۷ سال بعد در ۱۲۸۶ق داده است، جمعیت تهران پراکنده در محلههای شش گانه جمعاً ۷۳۶‘۱۵۵ تن بوده که از این شمار ۴۸۰‘۸ تن سپاهی و بقیه رعیت بودهاند. رعیت از طایفه قاجار، اصفهانی، آذربایجانی، کاشانی، شیرازی، عراقی و مانند آنها ترکیب شده بودند که شمار کاشانیها بیش از دیگران بود.
این افراد در ۵۸۰‘۹ باب خانه، حد متوسط در هر خانه ۱۶ تن زندگی میکردند. تجار و ارباب قلم، خانههای بسیار بزرگ داشتند که در آنها به جز زن و شوهر و یک یا دو کودک، یک کنیز یا خدمتکار و یک نوکر یا خانهشاگرد هم به سر میبرد. شمار جمعیت خانه
یهودیان از دیگران بیشتر بود.
در ۱۳۱۷ق/۱۸۹۹م، در دوره سلطنت مظفرالدین شاه، یکی از خدمتگزاران دولت به نام حسن اخضر علیشاه، بنا بر خواست مختارالسلطنه وزیر اداره نظمیه وقت، مشغول تهیه آمار از شهر تهران شد که تا ۱۳۲۰ق/۱۹۰۲م به درازا کشید. بنابر آمار او دارالخلافه مظفری به محله دولت، سنگلج، بازار، چال میدان و عودلاجان، و هر محله به چند پاتوغ تقسیم میشد. محله دولت ۱۰، سنگلج ۹، بازار ۵، چال میدان ۶ و عودلاجان ۴ پاتوغ داشتند. اداره هر محله را به یک کدخدا و هر پاتوغ را به یک نایب با چند پلیس سپرده بودند. هریک از پاتوغها به نام ادارهکننده آن، مانند پاتوغ سیدجعفر، پاتوغ حاجی عباس، پاتوغ نایب محمد و جز آن در محله دولت نامیده میشدند. هر پاتوغ نیز دارای چند گذر به نام افراد سرشناس آنجا بود، مانند گذر غلامحسین پلیس در پاتوغ نایب شکرالله در محله بازار. گذرها کوچههایی داشتند که این کوچهها نیز به نام شخصیتهای مشهور و برجسته ساکن در آنها مانند کوچه صدیق الملک در گذر رحیم واقع در پاتوغ نایب رمضان، کوچه شاهزادهها در گذر اسماعیل پلیس، واقع در پاتوغ نایب وهاب، یا به نام گروههای قومی و جغرافیایی مانند کوچه کردها، کوچه رشتیها، یا منتسب به شغل افراد یک صنف، مانند کوچه کلهپزها، یا شخصیت مشهور برخی از حرفهها، مانند کوچه حاجی ملاحسین زینبخوان و مانند آنها نامیده شده بودند.
در هر محله
غنی و
فقیر با هم زندگی میکردند و شبکههای خویشاوندی مسلط بر هر محله در آن محله حکم میراندند. افراد شبکههای خویشاوندی از لحاظ درآمد معمولاً در یک سطح بودند. بعدها افرادی که دارای حد معینی از درآمد میشدند، از محله میرفتند و در مناطق و محلههای خاص دیگر تهران خانه میگرفتند. از اینرو، افراد به سبب مشاغل مختلف و تحصیلات متفاوت که درآمدهای کم یا بیشتری را به دست میآوردند، در محلات گوناگون زندگی میکردند.
اعتبار اجتماعی و اقتصادی هر محله به شمار اعیان محله و قدرت مالی و اجتماعی آنها بستگی داشت. با قدرت یافتن اعیان یک محله و کسب قدرت سیاسی و اشتغال در تشکیلات دولتی و دیوانی، اعتبار آن محله افزایش مییافت. همچنین با معزول و مغضوب شدن آنان، از اعتبار آن محله کاسته میشد. گاهی هم با قتل اعیان محله و خراب شدن خانههای آنان، اطرافیانشان و بازمانده ساکنان توانمند محله نیز محله را ترک میکردند و به این ترتیب یک محله آباد، متروک میماند و به انحطاط کشیده میشد
مثلاً وقتی که آقاخان نوری در ۱۲۶۸ق/۱۸۵۲م بر سر کار آمد، خانواده و همبستگان او در بخشی از شهر تهران،
قصرها و خانههای جدید ساختند و آن بخش را آباد کردند و به خاندان خود اختصاص دادند؛ اما ۷ سال بعد وقتی که آقاخان از صدر اعظمی افتاد، خانههای این بخش و محله به سبب ترک مالکانشان خالی و متروک ماند و به ویرانی کشیده شد.
میان محلات شهر به سبب وضع اجتماعی متفاوت آنها، شکاف اجتماعی و اقتصادی وجود داشت. مثلاً در شهر تهران محلات به دو دسته طبقه پایین و طبقه بالا تقسیم میشد. در محلات طبقه پایین، مانند چال میدان و سنگلج لوطیان قدرت داشتند و فعال بودند.
درون هر محله، در میان ساکنان گذرهای آن، چون خاستگاه قومی ـ جغرافیایی، و دینی ـ زبانی متفاوت داشتند، خواهی نخواهی اختلافهایی هم وجود داشت که اجتنابناپذیر بود. مثلاً در گذر علی رشتی در پاتوغ نایب عزیز، خیابانی به نام خیابان پرتستانیها بود که در آن شماری بزرگ از
مسیحیان در میان
مسلمانان زندگی میکردند و خانه و نمازخانه و دکان و کاروانسرا داشتند.
که ضمن زندگی در کنار هم، با یکدیگر به سبب تفاوت مذهب و زبان برخوردهایی نیز داشتند.
در ۱۲۶۹ق ارگ کوچکترین محله بود و در آن به جز خانواده سلطنتی و صدر اعظم و رعیت، برخی از امرا، خوانین، علما و فضلا نیز میزیستند. در همین محله ترکمآنها نیز ۳۳ باب خانه داشتند
و شماری
ارمنی و
یهودی هم زندگی میکردند و سفیر عثمانی نیز در آنجا خانه داشت. در همین زمان عودلاجان بزرگترین محله تهران بود و گروهی از شاهزادگان و کارمندان دولت در آنجا میزیستند.
عبدالغفار در آمار ۱۲۸۶ق خود ساکنان هریک از ۶ محله را (با در نظر گرفتن محله بیرون دروازهها) به تفکیک با ذکر شمار صاحبخانه و اجارهنشین، مرد وزن و کودک و جوان، آقایان و کسبه، غلام سیاه، نوکر،
زنان محرّمه، کنیز سیاه، خدمتکار، قاجارها، تهرانیها، اصفهانیها و آذربایجانیها میدهد.
از جمعیت تهرانیتبار پایتخت در محلههای عودلاجان، چال میدان و بازار زندگی میکردند. محله سنگلج حدود جمعیت تهران را در خود جای داده بود و اساساً از محلههای غیرتهرانینشین بهشمار میرفت. اصفهانیها و آذربایجانیها بیشترین شمار از جمعیت غیرتهرانی را داشتند.
پیش از توسعه شهر تهران، گروه بزرگی از مردم که عمدتاً غیرتهرانی بودند، در پشت دروازهها زندگی میکردند. این منطقه در کنار پایتخت و از حیطه اعمال قدرت داروغه و کلانتر خارج بود. ۷۵ه از این مردم در خارج از شهر سکنا داشتند و ۱۰ه از جمعیت کل تهران غیرتهرانی بودند.
در جامعه تهران از آغاز پایتختی تاکنـون به لحاظ ساختار اجتماعـی و نظام فرهنگی و اقتصادی ۳ مرحله متمایز از یکدیگر قابل تشخیص است: جامعهای با ساختار روستایی، شهری ـ سنتی و شهری نوین. در مرحله نخست جامعه شهر تهران که از مجموعه ۴ یا ۵ ده شکل یافته بود،
فرایندی را میگذراند که نظام اقتصاد و فرهنگ روستایی ـ ایلی در آن سیطره داشت و فعالیتهای مردم در عرصه اشتغالات به کارهای زراعی، باغداری و دامداری محدود میشد. جامعه تهران در این مرحله دوره آغازین خود را میگذراند و روابط اجتماعی در آن ساده و برخاسته از نوعی قشربندی در جامعههای ایلی ـ روستایی بود.
در آن زمان دستههایی از ایلات و عشایر مختلف مانند هداوند، اصانلو، قراچورلو، گاوباز، و طایفههایی از شاهسون، قشقایی، بختیاری، اعراب ورامین، میشمست و سمنان در پیرامون تهران زندگی میکردند.
آنها با مردم روستایی و کشاورز درون شهر ارتباط نزدیک داشتند و بر شیوه کارکرد شهری تهران تأثیرگذار بودند. در این دوره تهران کارکرد سپاهی نیز داشت و به نوشته اولیویه در ۱۲۱۰ق/۱۷۹۶م از ۱۵ هزار نفر جمعیت تهرانِ دوره آقامحمدخان ۳ هزار نفر قراولان و عملهجات دیوانی بودهاند.
در این دوره نظامهای تجارتی، صنعتی، اداری و خدماتی در شهر تهران در حال شکلگیری بودند. نهاد دین و آموزشها و آداب مذهبی با نیرومندی و استواری عمل میکردند و فرهنگِ برآمده از آموزههای دینی ریشهدار و تأثیرگذار بودند.
در مرحله دوم یا میانه، جامعه تهران در حال گذار از نظام فرهنگ اقتصاد روستایی و تولید زراعی و دستی به نظام فرهنگ اقتصادی تولید انبوه ماشینی و صنعتی بود. در این دوره نوع مالکیت بر زمین و ابزار کار و تولید در حال دگرگونی، و شکل ابزار و وسایل و مناسبـات اجتمـاعـی ـ تـولیدی در مسیر پیچیده شدن بود. خواستها و نیازهای اقتصادی، فرهنگی و آموزشی افزایش یافته، و توقعات اجتماعی گونهگون شده بودند؛ وابستگی به بازار و روند مبادله کالا گسترش مییافت؛ وابستگي به بازار و روند مبادله کالا گسترش مييافت؛ روابط اجتماعي ميان اعضاي جامعه هنوز نزديک و چهره به چهره يا روبهرو بود و بيشتر بر بنياد روابط خانوادگي، خويشاوندي، طايفگي، همسايگي و هممحلي قرار داشت.
یکی از ویژگیهای شهرنشینی تغییر و تحول در ساختار خانواده گسترده روستایی به خانواده با ابعاد کوچکتر و تغییر در شکل سنتی ازدواجها بوده است. این تغییر و تحول در جامعه تهران بسیار کند روی داد و مدتها ویژگیهای سنتی نهاد خانواده و ازدواج در جامعه شهری تهران بازماند و رفتارها و وظایف افراد خانواده نسبت به یکدیگر همچنان چون گذشته جلوه روستاییوار داشت.
همانطور که جامعه تهران در این مرحله از صورت روستایی به صورت شهری نزدیک میشد، میزان ازدواج با خویشاوندان کاهش مییافت، اما هنوز این نوع ازدواجها در میان گروههایی از مردم جامعه اعتبار و اهمیت داشت. بنابر پژوهشی در ۱۳۴۷ش در جماعتهای حومهنشین تهران مانند جوادیه، سلیمانیه و مانند آنها
ازدواج بـا خـویشـاوندان ۲/۲۹ه و بـرای خانوادههای نمونه شهری ۱/۲۵ه، و میزان ازدواجها با خویشاوندان پدری ۲/۴۶ه و با خویشاوندان مادری ۸/۵۳ه را نشان میدهد.
در جامعه تهرانِ
دوره قاجار خانواده صورت گسترده داشت و واحد اصلی اجتماعی بهشمار میرفت. تعهدات و علایق دوجانبه میان خویشاوندان از هر نوع تعهدات اجتماعی دیگر مهمتر مینمود و هدف غایی افراد از فعالیتهایشان خدمت به کانون خانواده بود. حمایت از خویشاوند وظیفه و کار نیک و مثبت شمرده میشد و افراد بدون پیوندهای خانوادگی و خویشاوندی ارج و قربی در جامعه نداشتند.
خانواده گسترده نقش عمده و اصلی را در انتقال ارزشهای فرهنگی ـ رفتـاری بـه اعضای جامعه ایفا میکرد. هویت افراد به اصل و نسب و تبار و منزلت و پایگاه اجتماعی و اقتصادی خانواده بستگی داشت. تعاون، حفظ حرمت سالخوردگان، پاسداری از اجاق خانواده و احترام به
اعتقادات و
شعایر مذهبی و حفظ آداب و رسوم نیاکان و نگهداشت حقوق اجتماعی افراد دودمان و بزرگان از ارزشهای اجتماعی و فرهنگی مهم در جامعه بهشمار میآمد.
در مرحله سوم، جامعه تهران فرایند دگرگونی از شیوه تولید دستی را گذرانده، کموبیش دوره اقتصاد بازار و تولید صنعتی را با تولید انبوه میآزمود و کموبیش از ابزار و وسایل نوین و پیشرفته روز در زندگی بهرهمند میگردید. در این دوره فعـالیتهای اقتصـادی بـازار و صنعت و فعـالیتهای فـرهنگـی ـ آموزشی و عرضه خدمات اجتماعی ـ فرهنگی و بهداشتی توسعه مییافت و زمینه برای تحرک مکانی، شغلی و طبقاتی فراهم میآمد. در تهران آن دوره تقسیم کار پیچیده شده بود، تخصصها کثرت یافته، و توقعات و نیازهای اقتصادی و اجتماعی مردم جامعه تنوع و فزونی پیدا کرده بود. مواضع طبقاتی گروههای اجتماعی از یکدیگر متمایز و مشخص شده بود و محلهها و وابستگی محلی ارزش و اعتبار هویتی خود را از دست داده بودند. تضاد طبقاتی بالا گرفته، صنایع بزرگ عرصه را بر صنایع کوچک تنگ کرده، سرمایههای کلانْ سرمایههای فردی را از میدان کار بیرون رانده، و تجارت خارجی بسیار رونق گرفته بود.
در این مرحله از حیات اجتماعی مردم تهران، معیارهای سنتی در رفتار و اخلاق جامعه به سستی گراییده، خانواده نقش عمده اثرگذار خود را در فرهنگپذیر کردن فرزندان تا میزان بسیار بالایی از دست داده بود و مؤسسات آموزشی ـ پرورشی و نهادی اجتمـاعـی ـ فرهنگی و وسایل ارتباط جمعی جای خانواده را گـرفته بود، پدیدههایـی چون کتاب، روزنامه، رادیو، تلویزیون،
سینما و تئاتر، باشگاههای ورزشی، کافهتریاها، بوتیکها، انجمنهای فرهنگی، هنری و ادبی، سندیکاهای صنفی، کارگری، گروهها و احزاب سیاسی در جامعه سیطره یافته، و راهبری اعضای جامعه و تعیین الگوهای رفتاری عینی و ذهنی مردم نقش برجسته بهعهده گرفته بودند.
در گذشته هر پدیده و نهادی که در شهرها و جامعههای سنتی ایران بنیاد میگرفت، با ساختارهای اجتماعی و اقتصادی و نهادهای فرهنگی ـ آموزشی و دینی ـ اعتقادی مردم ایران سازگار و متناسب بود. این پدیدهها همه از پشتوانه فرهنگی نیرومندی برخوردار بودند و نقش عمده و مهمی در هویتسازی اعضای جامعه و تقویت روابط اجتماعی و انسجام و تعمیم معیارهای رفتاری مردم و ارائه طریق برای مردم در مقابله و مبارزه با تهاجم فرهنگهای بیگانه داشتند و رشتههایی نهان و آشکار این نهادها را با فرهنگ مردم و جهان درونی و آرمانی آنها میپیوست.
این پدیدهها و نهادها تا به کار بودند، همچون وسیلهای ارتباطی نیرومند در جامعه سنتی شهر تهران عمل میکردند و رشتههای پیوند را میان گروهها و نسلها استوار نگه میداشتند. از زمان رواج مبادلات تجارتی، صنعتی و فرهنگی و سیاسی ایران با کشورهای خارج، بهویژه کشورهای اروپایی، و گسترش نظام ارتباطات سمعی و بصری، این نهادها اعتبار و ارزش و کاربریهای پیشین خود را از دست دادند.
از چندی پیش جامعه تهران شتابان در کار هویتزدایی از محتوای درونی و بیرونی خود و حرکت از حالت شرقی بودن به غربی شدن و ترک خانواده آسیایی خود و پیوستن به خانواده غربی بوده است. تهران در گذار از مظاهر فرهنگ خودی به فرهنگ غیرخودی و در جدال میان سنت و تجدد، نمادهای هویتی بارز خود را رها ساخت و از خود بیگانگی را تجربه کرد. امروزه مشخصههای فرهنگی سیمای شهر و جامعه تهران در هم ریخته، و بیاصل و ریشه شده است.
ساختن بزرگراهها، ایجاد و توسعه فضاهای سبز، برپا ساختن پارکها و فرهنگسراها، تبدیل محلههای بسته قدیمی به محلههایی که با بزرگراهها و پلهای سراسری و قطارهای زیرزمینی به یکدیگر میپیوندند، همه زمینه تغییر در الگوهای رفتاری، گفتاری و روابط اجتماعی و سرانجام تغییر باورها و اعتقادات را فراهم میآورد.
شهر و جامعه تهران امروزی به هیئت شیر بییال و دم و اشکم، یا به قولی به شتر گاو پلنگ بیشتر شباهت پیدا کرده است. این شمایل دستپخت دولتمردان و سیاسیکاران و کوتاهی روشنفکران دربسترسازی ذهنی جامعه برای مواجهه درونی با مدرنیته و سنت است و معلول سیاستزدگی آنها در عمل و نظر میباشد.
تأسیس باشگاههای ورزشی و تفریحی نوین، روییدن قارچوارِ کافهتریاها و رستورآنها و بوتیکها، توسعه نمایش فیلمهای سینمایی غربی، رونق سبک و شیوه معماری غربی در بناها، بهویژه نماهای خانهها و دکآنها و فروشگاهها، برجسازیها و مانند آنها ریشه در ژرفای فرهنگ ما ندارند و متناسب با شبیه خود در سرزمینهای غرب هستند و با فـرهنگ و هنر ایرانـی ـ اسلامی فاصله دارند.
در نظام جدید شهرنشینی در تهران، حاکمیت مردم جانشین حکومت ظلاللٰهی شده، و همراه با فروپاشی قدر قدرتی دولت، خانواده مردسالار فرو پاشیده است. فردگرایی رواج یافته، و زن به عرصه اقتصاد گام نهاده، و با کسب استقلال اقتصادی، هویتی مستقل از مرد و کموبیش برابر با او به دست آورده است.
نوع تفکر خدامدار، اقتصاد طبیعی و حاکمیت سنّت ایستا وجه شاخص جامعههای فئودالی بوده است، یا به عبارت دیگر خِرَدمداری، اقتصاد کالایی و جهانگشای سرمایهداری، فروپاشی سنّت، و پیدایش وجه مدنی را از ویژگیهای جامعههای پیشرفته صنعتی دانستهاند. در نظامهای سنتی، سیر تاریخی زمان دایرهوار است، تقویم سال به فصلها و طبیعت و شمارش ساعت روز به حرکت خورشید باز بسته است. در صورتی که در نظامهای پیشرفته متجدد، زمان تاریخی تجدد حرکتی خطی دارد و اندیشه پیشرفتجویی جداییناپذیر از آن است. در این مرحله زمان خود به کالا بدل میشود. چون معیار خرید و فروش نیروی کار است و اندازهگیری آن ارزش و اهمیت دارد.
گذار از سنت به تجدد در تهران به مقولههای مختلفی وابسته بوده است.
تجدد و شهرنشینی ملازم یکدیگر است. شهرنشینی شمار بسیاری از مردم را در فضایی نه چندان گسترده گرد هم میآورد، و زمینه را برای افزایش نابسامانیها و آشوبهای اجتماعی فراهم میکند. تجدد بر آن است که با به کار بردن حداقل نیرو، حداکثر نظارت و انتظام را تأمین کند. در عرصه اقتصادی، نوگرایی یا تجدد را همسان با آغاز نظام سرمایهداری تلقی میکنند. در این مرحله، اقتصاد طبیعی و ایستای فئودالی جای خود را به اقتصاد کالایی میسپارد و بقای این نظم نوین در گرو پویایی پیوسته آن است. این تحول مفهوم نوینی از شهر را همچون کانون
دادوستد کالا،
سیاست و
تفکر و مرکز تجمع دسته بسیار بزرگی از مردم پدید میآورد.
جامعه تهران نمونه بارزی از تحول یک جامعه کشاورزی سنتی ایستا به یک جامعه شهری سرمایهداری پویا به مفهوم نوین آن است.
از اواخر دوره فتحعلی شاه و بهویژه از زمان محمدشاه با نواندیشی گروهی از مردان ترقیخواه و اصلاحگر، مانند عباس میرزا، میرزا بزرگ فراهانی و پسرش میرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانی (۱۱۹۳-۱۲۵۱ق/۱۷۷۹-۱۸۳۵م)، اندیشه اصلاح نظام سنتی جامعه تهران آغاز شد و با همت و رادمردی
میرزا تقیخان امیرکبیر (مق ۱۲۶۸ق)، و چند تن از رجال دیگر آن دوره به پیروی از وی، ادامه یافت. کسانی چون علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه، برادر عباس میرزا و میرزا علی خان امینالدوله، تا حد توان و امکانات خود و اقتضای زمان به اصلاح امور و آوردن معارف و تمدن جدید کوشیدند.
اندیشه و اصلاحات این گروه موجب اعتراضات و مخالفتها و در پی آن رویاروییهایی شد که روند اصلاحات را کند و کموبیش متوقف کرد. در دوره فتحعلی شاه شاهزادگان، درباریان و گروههای بهرهمند از وضع سیاسی موجود، و برخی از گروههای فرهنگی و مذهبی که اصلاحات در امور را به زیان خود میپنداشتند، با آن به مقابله برخاستند. از سوی دیگر دشمنیهای شخصی میان میرزا عیسی فراهانی معروف به میرزا بزرگ (قائم مقام اول) و میرزا شفیع، صدراعظم فتحعلی شاه نیز مخالفت درباریان شاهی را با اصلاحات و آوردن نظام جدید برانگیخته بود. مخالفان کارهای اصلاحگران را در تقابل با دیدگاههای مشترک اجتماعی و مذهبی مردم میدانستند و آنها را نامشروع جلوه میدادند. مثلاً پوشیدن اُنیفورم اروپایی و تراشیدن ریش را مخالف سنت اسلامی جامعه و زیر پا گذاشتن اصول آن میپنداشتند. با درگذشت
عباس میرزا در ۱۲۴۹ق/ ۱۸۳۳م، برنامههای اصلاحی او نیز تعطیل شد.
در دوره ناصرالدین شاه، بهویژه پس از بازگشت او از سفر دوم اروپا (۱۲۹۵ق/۱۸۷۸م)، کار اصلاحات در عرصه دانش، فرهنگ، فنون و صنعت، آموزش، سپاهیگری، امور اداری و سیاسی و علوم، بهویژه علوم پزشکی شتاب گرفت. اعتمادالسلطنه
به اصلاحات در دوره ناصری و در زمینه ترقیات صناعات و علوم، و تبدیلات عادات و رسوم، و رواج معارف جدیده، و انتشار فنون بدیعه، و کافه ظهورات و عموم اکتشافات به تفصیل اشاره کرده است. اگرچه برخی اصلاحات شاهانه ناصری و آوردن تجدد به ایران را گامی درشاهراه بزرگ ترقی ندانستهاند و آن را روایت و تجربهای مسخ و مثله شده توجیه کردهاند.
به هر روی، با روند پیشرفتهای علمـی ـ فرهنگـی و توسعه فناوری در اروپا، گردانندگان دولت ایران نمیتوانستند این پیشرفتها را نادیده بینگارند و ازگام نهادن به راهی تازه و نوآوری در همه شئون زندگی دوری جویند و تجدد را تجربه نکنند. از اینرو، حکومت برای آشنایی با فرهنگ و تمدناروپایی و اخذ دانش و فن به شیوه غربی درصدد اعزام دانشجویان و استادان صاحب حرفه به اروپا برآمد.
میرزا تقیخان امیرکبیر کوشش فراوان در نوسازی ایران کرد. او جدا از تأسیس دارالفنون، به امور دیگری نیز پرداخت: راهاندازی روزنامه که پیش از او سابقه نداشت، قرار دادن تذکره عبورومرور از دروازه هر شهری به شهر دیگر در ۱۲۶۷ق، آبلهکوبی، ساختن کاروانسرایی با ۳۶۰ حجره در تهران در همان سال که بعدها به کاروانسرای امیر معروف شد، بنیاد نهادن چاپارخانه دولتی، تأسیس کارخانه قندریزی، بلورسازی، چینیسازی و بنای میدان توپخانه.
علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه که مدت ۲۴ سال (از ۱۲۷۴ق تا ۱۲۹۷ق) ریاست مدرسه دارالفنون را برعهده داشت، ۴۲ تن دانشجو، ۱۷ تن از دانشآموختگان دارالفنون و بقیه از افراد گروهها و صنفهای دیگر را در ۱۲۷۶ق/۱۸۵۹م به تقلید از کار برادرش عباسمیرزا و برادرزادهاش محمدشاه، برای تحصیل به اروپا فرستاد.
آنها در رشتههای مورد نیاز اصلاحات جامعه به آموزش پرداختند؛ از جمله آنهاست: علوم نظامی، پزشکی، ریاضی، مهندسی، ادبیات، سیاست، حقوق، داروسازی، چشمپزشکی، ستارهشناسی، نقاشی و رشتههای فنی و حرفهای. آنها در طول سالهای ۱۲۸۰ تا ۱۲۸۴ق/۱۸۶۳ تا ۱۸۶۷م به ایران بازگشتند.
حرفهها و فنون جدید به سبک غربی از آموختههای برخی از افراد گروه اعزامی به اروپا بود؛ مثلاً استاد حیدرعلی، ملقب به نجارباشی سبک فرنگیسازی در نجاری را آموخت و پس از بازگشت از فرانسه در مدرسه دارالفنون فرنگیسازی به شاگردان درس میداد. کوچه نجارباشی در محله چال میدان نیز به نام او معروف بود.
پیش از راه انداختن چراغهای گاز و برق برای روشن کردن خیابآنهای اصلی شهر تهران، خیابآنهای دارالخلافه ناصری را در شب با فانوس و چراغهای نفتی روشن نگاه میداشتند. مردم شهر نیز در خانهها و دکآنهای خود از انواع وسایل روشنایی سنتی متداول در آن زمان استفاده میکردند. لنترهای نمره ۳۰ که حبابی چینی با بلور رنگدار داشت، پرنورترین چراغها بود. این چراغ را با رکابی از سقف میآویختند. چراغهای لامپا با سرپیچهای ۲ و ۳ شعله، جارهای پایه بلند، شمعدآنها و پایههای شمعسوز مفرغی و بلوری، چلچـراغ، فانوسهای بغدادی نفتسوز شیشهدار، و فانوسهای شمعی پارچهای از وسایل روشنایی بسیار معمول در آن دوره بود. چراغهای پیهسوز بیسرپیچ و لوله نیز از چراغهایی بود که بیشتر در حمامها و دکآنها به کار میرفت. بعدها چراغهای زنبوری توریدار تلمبهای نیز کاربرد یافت.
چراغ گاز با کمک مالی میرزاحسین خان سپهسالار و ناصرالدین شاه نخستینبار در ۱۱
ذیقعده ۱۲۹۸ق/۵ اکتبر ۱۸۸۱م در شهر تهران و در میدان توپخانه و خیابان چراغ گاز راه افتاد. ۱۵ روز بعد، شاه از روشنایی میدان و خیابان با چراغ گاز بازدید کرد.
با اینکه چراغ گاز در تهران معمول شده بود، اما خیابان سفرا، که از بهترین خیابآنهای تهران بود، هنوز در اوقات شب با شمعهای گچی که در فانوسهای حلبی میگذاشتند، روشن میشد.
پیش از آن، میرزا علیخان امینالدوله (امینالملک وقت) در مجمعالصنایع، جنب خیابان باب همایون، نخستین کارخانه برق را تأسیس کرد. شاه در جمعه ۱۷
رمضان ۱۲۹۶ با روشن کردن چراغی، روشنایی با نیروی برق را افتتاح کرد. در آغاز فقط چند چراغ در عمارت سلطنتی و در مقابل سردرِ الماسیه و در میدان توپخانه روشن میشد.
دومین کارخانه برق را حاجحسین امینالضرب در ۱۳۲۵ق/۱۹۰۷م با توان حدود ۴ هـزار چـراغ روشنـایـی در خیـابـان چراغ گـاز (که بعدها به چـراغبـرق معروف شد) بـه راه انداخت.
پس از آن رفته رفته کارخانههای برق دیگر تأسیس شد و هربار بخشی دیگر از گذرگاهها و خانههای شهر تهران با برق روشن میشدند. بزرگترین کارخانه برق تهران، کارخانه آلستوم فرانسوی بود که با قدرت ۵۰ هزار کیلووات در ۱۳۳۵ش آغاز بهکارکرد.
با احداث سد کرج و سد لتیان و استفاده از توربینهای بزرگ آبی، روشنایی شهر تهران تا حدودی تأمین شد.
بزرگترین مشکل مردم تهران پس از روشنایی، تأمین آب کشاورزی و آب سالم خوراکی و شستوشو بود. اهمیت تأمین آب برای مردم پایتخت از دوره محمدشاه قاجار احساس شده بود و گردانندگان مملکت و مردم نیکوکار به فکر چارهجویی و برطرف کردن تنگناها بودند.
سابقاً آب کشاورزی و خوراکی مردم تهران بیشتر از آب چشمهها و قناتها تأمین میشد. کهنترین و مهمترین قناتها، قنات حاج علیرضا بود که در زمان فتحعلی شاه احداث شد و مظهرش در سرچشمه بود. مهمترین قناتهایی که در دوره ناصری و مظفری از آنها استفاده میشد، اینهاست: قنات فرمانفرما، قنات میرزا علیخان امینالدوله، قنات امینالسلطان، قنات حسنآباد، قنات شاه و چند قنات دیگر.
لولهکشی آب تهران از رویدادهای تمدن جدید شهری بود که از اواخر دوره قاجار و زمان رضاشاه، گفتوگوهایی درباره تأسیس آن در جریان بود. سرانجام، پس از سالها گفتوگو و کشمکش، لایحه قانونی لولهکشی تصویب، و در تیرماه ۱۳۲۶ کلنگ ساختمان اداری لولهکشی در میدان سنگلج بر زمین زده شد و از بهمن ماه ۱۳۲۹ کشیدن لوله آب در شهر آغاز شد. نخستینبار در مرداد ۱۳۳۲ آب لولهکشی در بخشی از شبکه شهر جاری شد و انشعاب آن از آبان ۱۳۴۴ به خانهها رسید و بهتدریج نواحی و محلههای مختلف تهران لولهکشی شد. آب لولهکشی تهران از رودخانههای کرج و چندین چاه عمیق و قنات، تأمین میشد.
مردم تهران در آغاز دوره قاجار برای حملونقل مسافر و بار از چارپا و وسایل چرخداری مانند گاری استفاده میکردند. به نوشته جیمز موریه، هیئت انگلیسی که به سرپرستی سرگور اوزلی در سالهای ۱۲۲۱-۱۲۲۶ق/۱۸۰۶-۱۸۱۱م به ایران آمده بودند، همراه هدایایی که به فتحعلی شاه دادند، کالسکهای بود که ورود نخستین وسیله جدید حمل و نقل را به تهران و دربار شاه نشان میدهد.
به نوشته اعتمادالسلطنه نخستین خط راهآهن از تهران به حضرت عبدالعظیم توسط شرکت بواتال در ۱۳۰۵ق/۱۸۸۸م کشیده شد تا زایران تهرانی را به آن مکان متبرک حمل کند. وقتی پیشنهاد کشیدن راهآهن را به شاه داده بودند، گفته بود شتر و قاطر و خر ۱۰۰ هزار مرتبه از راهآهن بهتر است.
این قطار که تهرانیها به آن ماشین دودی میگفتند، مجموعاً ۲۱ واگن داشت که به ۳ درجه تقسیم مـیشد. ماشیـن دودی تا ۱۳۳۵ش کار میکرد و در این تاریخ عملاً تعطیل شد.
شرکت یاد شده، خط تراموا یا واگن اسبی تهران را هم کشید که در ۲۶ ربیعالاول ۱۳۰۷ق/۲۰ نوامبر ۱۸۸۹م گشایش یافت.
واگن اسبی با ۲ اسب و در سربالایی با ۳ اسب بر روی خط راهآهن حرکت میکرد. در هر واگن ۳ محل نشستن بود که محل میانـی جای نشستن
زنان بود. این محل با در و دیوار و حفاظ پوشیده شده بود و درهای آن شیشه و پرده داشت. تراموا دارای ۴ خط بود:
۱- خط بازار به خیابان لالهزار؛
۲- خط بازار به گارماشین که از خیابانهای ناصریه، چراغ برق، پامنار و ری میگذشت؛
۳- خط بازار به دروازه باغشاه؛
۴- خط دروازه قزوین که از میدان توپخانه حرکت میکرد و پس از گذشتن از چهارراه حسنآباد و میدان شاهپور به دروازه قزوین مـیرسید. قبلاً یک خط هم از گارماشین به پاقاپق (میدان اعدام) بود که از خیابان اسماعیل بزاز و بازارچه زعفران باجی میگذشت.
در تاریخ ۱۳۰۹ق/۱۸۹۱م در تهران درشکههای هاکنی شروع به کار کردند و برخی از تهرانیها برای رفتن از جایی به جایی از آنها استفاده میکردند، یا آنها را اجاره میکردند.
پس از آن کمکم استفاده از درشکه و کالسکه، نخست در میان درباریان و خانوادههای سلطنتی و رجال، و سپس در میان گروهی از عامه مردم گسترش یافت. با ایجاد کارخانههای سازنده کالسکه و درشکه در تهران و اصفهان، بهرهگیری از این وسایل عمومی شد و به میان تودههای مردم از هر گروه و صنف راه یافت. در تهران هریک از اعیان و رجال چند کالسکه و درشکه خصوصی و کالسکه خانه داشت.
نخستین اتومبیلی که به ایران و تهران آمد، احتمالاً در ۱۳۱۸ق/۱۹۰۰م و برخلاف نظر جعفر شهری از ساختههای کارخانه اتومبیلسازی فرانسه بود. به نوشته شهری
سواری فورد کروکیِ کلاچیِ لاستیک توپُر اولین اتومبیل آمریکایی بود که به تهران آمد. اتومبیل فرانسوی را مظفرالدین شاه سوار میشد. با توسعه و بهبود خیابآنهای شهر تهران از ۱۳۳۴ق/۱۹۱۶م به اینسو ورود و استفاده از اتومبیل در تهران صورت گستردهای یافت.
در تحول و دگرگونی وسایل حمل و نقل و گذر جامعه تهران از سنت به تجدد، گاریخانههای خیابان چراغ گاز، یا چراغ برق (امیرکبیر) یکی پس از دیگری به گاراژ اتومبیل تبدیل میشد و اتومبیل جای گاری را میگرفت. به دنبال آن پیشههای آهنگری و گاری و کالسکهسازی به تعمیرگاه اتومبیل تغییر مییافتند. نخستین کمپانی اتومبیل که در خیابان چراغ برق دایر شد، کمپانی فورد بود. بعدها به ترتیب کمپانیهای شورولت، بیوک و دوج در بالاتر از کوچه ناظمالاطبا برپا شدند. هر گاراژ اختصاص به نوعی از اتومبیلها و کامیونهایی داشت که در تهران کار میکردند. مثلاً از گاراژ حسینی اتومبیلهای سواری، از گاراژ فرد شیشه کامیونهای باری، و از گاراژ فولادی باریهای تجارتی و پستی بیرون میآمدند.
بنابر آمار سال ۱۳۱۱ش، در آن تاریخ در تهران ۶۹۷ استاد و کارگر درشکهچی، ۳۸۰ استاد و کارگر گاریچی، ۴۹۱ مهتر، ۲۳۶ استاد و کارگر گاراژدار و نماینده فروش اتومبیل وجود داشت. بنابراین آمار در حالی که در ۱۳۰۶ش یک شرکت هواپیمایی با ۲۳ تن کارمند در تهران کار میکردند، در ۱۳۱۱ش هیچ شرکت هواپیمایی وجود نداشت.
تغییرات بنیادی در محیط بیرون خانه، تهرانیهای سنتگرای را در آغاز به وحشت انداخته بود و مدتها از ترسْ تمایلی به استفاده از وسایل حملونقل نوین نشان نمیدادند. آنها اینگونه وسایل را مرکب شیطان میپنداشتند و میگفتند راکبش را به سوی جهنم میبرد و سوار شدن در آنها را ارتکاب گناه کبیره میدانستند. برخی از تهرانیها اتومبیل را در زمره عجایب هفت گانه میانگاشتند و از دیدن آن
تعجب میکردند. پیرمردان و پیرزنان آن را از اسباب احکام محکمه الٰهی درباره وضعیت آخرالزمان میدانستند و میگفتند: همان مرکبهایی که خبرشان رسیده است که نه خر هستند و نه اسب، و بدون کاه، جو، یونجه و علیق راه میروند و با ظهورشان زمان به آخر میرسد و حضرت حجت ظهور میکند، همینهاست.
در عصر ناصری کمکم مجموعهای از کارخانـه صنعتی ـ تـولیدی در تهران تأسیس شد و به کار افتاد. از جمله آنهاست: ریسمانریسی، تفنگسازی، کاغذگری (کاغذسازی)، چلواربافی، بلورسازی، چینیسازی، شمعریزی، جُبّهخانه، باروتکوبی، چاشنیسازی، گاز، کبریتسازی، آجرپزی، صابونپزی و آبجو سازی.
انگیزه تأسیس این کارخانهها برآورده کردن نیازهای رو به افزایش مردم شهر بود.
در ۱۳۱۳ق/۱۸۹۵م یک شرکت بلژیکی به تشویق امینالدوله، یک کارخانه تصفیه چغندر در زمینهای متعلق به او در کهریزک تأسیس کرد و در زمینهای پیرامون کارخانه به کمک گروه بزرگی زارع به کشت چغندر پرداخت. پس از راه افتادن کارخانه قندسازی، هر سال بر تولید آن افزوده میشد، اما قند آن مرغوب نبود و توان رقابت با قند روسی وارداتی را نداشت. از آن سو هم روسها قند را ارزانتر از قند کهریزک به بازار میدادند. مرغوب نبودن و گرانتر بودن قند ساخت داخل سبب تعطیل کارخانه شد.
کارخانههای کبریتسازی و ریسمانریسی نیز پس از چند سال کار دیگر دوام نیاوردند و بسته شدند.
مسعود کیهان در جغرافیای اقتصادی ایران به تأسیس برخی کارخانههای صنعتی اشاره کرده، و آشنا نبودن کارگران با طرز کار این کارخانهها و شمار اندک مهندسان تربیتشده برای دایر نگاهداشتن کارخانهها، و مهمتر از همه نبود امکان بازسازی وسایل و ابزار معیوب و از کارافتاده این کارخانهها را موجب پا نگرفتن و عمر کوتاه و تعطیلی آنها دانسته است.
تکمیل همایون
ضمن تأیید نظر مسعود کیهان، سلطه خارجی را هم در پا نگرفتن تأسیسات جدید در ایران مؤثر دانسته است. او در این مورد به برداشت و بیان میرزا رضاخان مهندس الملک، از دانشمندان دوره احمدشاه استشهاد میکند که آشکارا از رونق و شکوه افتادن صنعت ایران را از بیاسبابی، و فلج کردن صناعت ملّیّه را آب و تاب دادن به امتعه فرنگی دانسته، و نوشته است: از نیم قرن به این طرف آنچه کارخانه از قبیل کاغذسازی، چلواربافی...، در این مملکت ایجاد شده) است (، از نامساعدتی بزرگان و رقابت و سعایت همسایگان که ما را محتاج به پسمانده مصنوعات خود میخواهند، به فاصله قلیلی خوابیده، گذشته از اقتباس ننمودن صنایع جدیده، از صنایع قدیمه خود در داخله و خارجه نیز کاستهایم. بنابر نظری دیگر شخصیتهای اصلاحگر دوره ناصری که کوشیدند تجدد را با تأسیس کارخانجات به شهر تهران وارد کنند و از تهران شهری صنعتی بسازند، یا با تشکیل مجمعالصنایع در ارگ و فرستادن هنرآموز به کشور فرانسه تهران را نوسازی کنند، گویا به سبب سیاست بیگانگان در این راه توفیقی نیافتند و این صنایع نوبنیـاد پس از زمانی یکـی پس از دیگری از میان رفت.
ساختار جمعیتی جامعه سنتگرای تهران، ترکیبی مذهبی و متشکل از گروههای قومی و محلی گوناگون بوده است. فرهنگ مردم فرهنگی بود برآمده از نظام کشاورزی روستایی و همراه با مجموعهای از پندارها و باورهای تمثیلی و تفکرات اسطورهای. مردم جامعه ذهنیتی رمزگرا و حماسهپذیر داشتند و در تقلید و تکرار گرتههای رفتاری ـ اعتقادی نیاکانی خود سخت استوار و متعصب بودند و رفتارها، اعتقادات و باورهای نو را نوعی بدعت و در تقابل با نظامهای سنتی کهن خود میپنداشتند.
ویلم فلور
خصوصیات بارز جامعه دوره قاجار را داشتن پایگاه گسترده کشاورزی و حکمروایی گروهی کوچک نخبه بر جمعیتی انبوه بیسواد دانسته، و نوشته است: این گروه نخبه قدرتمند که با سواد در میانشان اندک بود، در شهرهای مقر حکومت و مراکز فرهنگی و تجاری میزیستند و افرادی از همین گروه اعضای حکومت را تشکیل میدادند. شاه در رأس این گروه بود و به استبداد حکومت میکرد و خود را اسلامپناه و ظلالله میشمرد و رعایا و متابعانش او را ملجأ دین و مرکز عالم میدانستند. مجدالملک در توصیف جامعه قاجار مینویسد: در این جامعه ظلم بود و مظلوم.
پرکینز در هشت سال اقامت در ایران...، در ۱۲۵۹ق/ ۱۸۴۳م رعایا یا طبقات پایین اجتماعی را مانند گوسفندانی توصیف میکند که برای پشمشان نگهداری میشدند. او مینویسد: پشم این مردم را چنان از ته میچیدند و آن قدر این کار را زیاد و به دقت انجام میدادند که ارزش آنها و بهره مالکانهشان را تقلیل میدادند. چنگ و دندان آز و طمع در میان آنها چنان تیز بود که حتی مرغ تخمطلایی را نیز برای به دست آوردن تخمش میکشتند.
از آغاز شکلگیری شهر تهران چند گروه عمده قومی مانند ترکهای قجر و افشار، ترکمن، عرب و فارس و گروههای دینی
زردشتی،
کلیمی،
ارمنی و جمع کوچکی آسوری و گروههای محلی مهاجر شهرستانی مانند اصفهانی، قمی، آذربایجانی، کاشانی و جز اینها در تهران زندگی میکردهاند.
وجوه و شاخصهای تمایزدهنده این گروهها از یکدیگر، بهجز ویژگیهای خونی و تباری، و پیوندهای تاریخی، ویژگیهای فرهنگی مانند زبان، دین، آرایشهای ظاهری و پوشش، مشترکات آیینی، مذهبی، اعتقادی، آداب و رسوم و تاحدی شیوه معیشتی بوده است. گروههای محلی از مردم شهرها و روستاهای مناطق دیگر ایران به تهران مهاجرت کرده بودند و ترکیب جمعیتی هر گروه برآیند آمیختگی گروههای قومی و بومی بود.
این گروهها در ساختار اجتماعی جامعه، دستکم تا پیش از
دوره مشروطیت، جدا از طبقه ممتاز جامعه که درباریان، بازرگانان و روحانیان را دربرمیگرفت، بیشتر در دو طبقه دیگر جامعه، یعنی طبقه متوسط شهری شامل صاحبان حرفه و کارگزاران دولت، و طبقه پایین شهری متشکل از رعیت و مزدبگیران قرار میگرفتند.
این گروهها و قشرهای اجتماعی با مواضع طبقاتی مختلف و اشتغالات متنوع اقتصادی، اجتماعی و خدماتی که داشتند، هر یک دارای ویژگیها و معارف و دانستهها، یا به عبارتی دیگر، فرهنگ ویژه خود نیز بودند. این ویژگیهای فرهنگی و مواضع خاص اجتماعی، آنها را از یکدیگر جدا و متمایز میکرد. تامسن کنسول انگلیس، در گروهبندی اجتماعی ـ شغلی جمعیت تهران در ۱۲۸۷ق/۱۸۷۰م، ۱۰ گروه جدا از هم را با مراتب متفاوت و شمار تخمینی جمعیت هر یک فهرست کرده است. در این گروههای دهگانه، ۳ گروه نخست را بلند پایگان، کارمندان دولت، میرزاها و آدمهای دربار؛ گروه چهارم را افراد مستقل و آزاد؛ گروه پنجم را تجار بزرگ و متنفذ؛ گروه ششم تا نهم را دکانداران، فروشندگان، صنعتگران، کارگران ساختمان؛ و گروه دهم را آدمها و نوکرهای گوناگون شکل میدادند.
پاکدامن
در شرح و تفسیر نتایج سرشماری عبدالغفار منجمباشی (نجمالملک) در ۱۲۸۶ق/۱۸۶۹م، به جنبههایی از ترکیب طبقاتی و قشربندی اجتماعی مردم تهران در آن زمان اشاره میکند و مینویسد: بنابراین گزارش گروهی از مردم تهران از قِبَل خانوادههای متنفذ و متمولْ زندگی و معاش میکردند و حدود ۱۷ هزار نفر از جمعیت ۱۴۷ هزار نفری تهران (جدا از شمار سپاهیان مقیم در دارالخلافه) از گروه وابستگان و خادمان بودند: ۱۰ هزار نوکر، ۷۵۶ غلامسیاه و ۱۰۴‘۳ کنیز سیاه. شمار
زنان خدمتکار را هم باید به نوکرها افزود. عبدالغفار نوکرها را اشخاص معطله که از علوم و حِرَف و صنایع بیبهره ماندهاند و محضِ عجز و قصور خود نوکری اختیار نمودهاند معرفی میکند و شمار آنها را در تهران رو به تزاید دانسته است.
با بررسی و تحلیل گروهبندی اجتماعی ـ شغلیِ تامسن و قشربندی توده رعیت جامعه تهران در دوره ناصری میتوان این گروهها را به چند مجموعه متمایز از یکدیگر در ترکیب طبقاتی جامعه آن روز شهر تهران تقسیم کرد. نخست گروه ممتاز، یا متنفذ و متمول جامعه، متشکل از رجال درباری و حکومتی و روحانیان، دوم گروه بازرگانان، سوم صنعتگران و اهل حِرَف، چهارم گروه عرضهکنندگان کالا و خدمات، پنجم کارگران و ششم گروه رعیت و خدمتگزار و نوکر پیشه. تامسن از علمای دینی و زارعان نام نبرده است، لیکن به احتمال قوی علما در فهرست او در زمره بلندپایگان، و زارعان در سلک افراد آزاد و مستقل قرار میگرفتهاند.
فلور اعضای جامعه دوره قاجار را در ۳ طبقه گروهبندی میکند. طبقه بالا: مقامات رسمی، سپاهیان، وزرا و مانند آنها؛ طبقه متوسط: مالکان، بازرگانان و ربا دهندگان؛ و طبقه پایین: نوکران، کسبه جزء و صنعتگران.
همچنین او افراد این ۳ طبقه را از لحاظ پوشش، شیوه تکلم، تحصیلات، قدرت سیاسی و مانند آنها از یکدیگر متمایز میداند.
در این جامعه کسانی که با هم ازدواج میکردند، از لحاظ مقام اجتماعی با یکدیگر برابر بودند. در آن زمان ازدواج یک امر خانوادگی به شمار میرفت و در ایجاد اتحاد میان افراد گروهها و طبقات مختلف نقشی ایفا نمیکرد. تحرک اجتماعی در جامعه ناچیز بود و هر کس میکوشید تا مقام و موقعیت خود را در گروه و طبقه حفظ کند. در طبقهبندی فلور نیز قرارگاه طبقاتی روحانیان و طبیبان مشخص نشده است، لیکن به احتمال بسیار گروه روحانی در طبقه بالا، و گروه طبیبان در طبقه متوسط جامعه جا داشتند.
در جامعه توسعهیافته بعدی دوره قاجار، به ویژه از انقلاب مشروطیت به این سو، علما و روحانیان و اطبا ۳ گروه برجسته و مهم اجتماعی را شکل میدادند که نقشی مؤثر در جامعه داشتند. فلور در جای دیگر علما را بیش از طبقات دیگر مورد احترام و اعتماد عامه مردم معرفی میکند. وی مینویسد: میزان احترام و اعتماد مردم به روحانیان به میزان درستی آنان و متحد نشدنشان با مقامات حکومتی بستگی داشته است. روابط علما با کسبه و صنعتگران بسیار استوار بوده است. تجار و بازاریان که بسیار مذهبی بودند و علم را فقط در انحصار علمای روحانی میدانستند، این گروه را به چشم رهبران روحانی مینگریستند.
برزین ساختار طبقاتی جامعه تحولیافته بعد از
انقلاب مشروطیت تاکنون را به تسامح در ۴ طبقه ممتاز، متوسط، کارگر و روستایی جای میدهد که هر طبقه نیز دربرگیرنده چند گروه و قشر بوده است. در این دوره نیز، هیئت حاکمه، یعنی گروه دولتیان همچنان چون گذشته در رأس هرم قدرت قرار میگرفتند. برزین نیز مانند فلور درباریان، روحانیان برجسته و تجار بزرگ را گروههای شکلدهنده طبقه ممتاز جامعه دوره قاجار معرفی میکند و مینویسد: درباریان بیشتر از
خاندان قاجار بودند که شاه و هیئت حاکمه در رأس آنها قرار داشتند و بر تمام طبقات دیگر مسلط بودند. انقلاب مشروطیت این ساختار سیاسی را از هم پاشید و حضور تجار بزرگ، روحانیان، رهبران عشایر و مالکان را در رأس نهادِ جدید التأسیس مجلس و تشکیلات دیوانی حاصل این دگرگونی قرار داد.
به نظر فلور طبقه متوسط به دو گروه وابستگان به بخش خصوصی و وابستگان به بخش دولتی تقسیم میشدند. دو گروه بازاریان سنتی و سرمایهداران جدید (تجاری، صنعتی و خدماتی) در بخش خصوصی فعالیت میکردند و گروه دولتی را بیشتر کارمندان تشکیل میدادند که بر کارگزاران اداری، تکنیسینها، متخصصان، مسئولان فرهنگی و ردههای مختلف نیروهای مسلح و مدیران اشتمال داشت. این طبقه برخاسته از شهر و ریشه تاریخی در شهرنشینی دارد و به لحاظ سنتی علاوه بر کارگزاران دولت، گروهی از تجار و علمای دینی را هم که از اقتدار سیاسی برابر برخوردار بودند، دربرمیگرفت.
طبقه پایین شهری شامل کارگران صنعتی، آلونکنشینان، مهاجران روستایی و گروههای بیکار و ولگرد بودند. این طبقه چه روستایی و چه شهرزادگان عموماً فرهنگ روستایی داشتند و کمابیش به روستاها و جامعههای روستایی خود وابسته بودند. آلونکنشینها گروه بزرگی را شکل میدادند که با عناوینی مانند حاشیهنشین، گودنشین، آلونکنشین
و بعدها مفتآبادنشین خوانده شدهاند. گروه آلونکنشین غالباً مردمی بودند که از جامعه سنتی روستایی خود گسسته، و به شهر تهران روی آورده بودند. آنها بیشتر تخصصی ندارند و بیکارند و گرفتار یک نوع بیریشگی اجتماعی و فرهنگیاند.
ساختار سیاسی طبقات ممتاز دوره مشروطیت چندان دوام نیافت و با به قدرت رسیدن رضا شاه، در دهه ۱۳۰۰ش بنیاد آن فرو ریخت و اعضای دربار پهلوی و کارگزاران عالیرتبه دولتی و افسران ارشد ارتش در رأس هرم قدرت نشستند و هیئت سیاسی حاکم را تشکیل دادند.
در میان گروههای اجتماعی جامعه قاجار دو گروه تجار و علما بسیار به هم نزدیک بودند و با یکدیگر وجوه مشترک بسیاری داشتند. این دو گروه در جامعه ایران، به ویژه تهران، دو قدرت مستقل از حکومت و صاحب نفوذ در جامعه به شمار میرفتند. تجار بسیار مذهبی و
مُصرّ به اجرای احکام و
آیینهای دینی بودند و معمولاً
ازدواج میان خانوادههای آنها و گروه علما انجام میگرفت. تجار در وصلت با خانواده علما برای خود کسب افتخار میکردند و به خود میبالیدند.
تجار بزرگ نقش مهمی در توسعه عمران و کمک به ساختن
بازار،
مسجد،
کاروانسرا، پل و بنیانگذاری مؤسسات خیریه و نیکوکاری داشتند و به خانوادههای فقیر نیز کمک میکردند. نوع پوشش آنها متمایز از دیگران بود. تجار بزرگ عمامههایی از شال ترمه بر سر میگذاشتند، در صورتی که تجار معمولی کلاه بخارایی بر سر مینهادند و لباس رسمیشان ارخالق و از پارچه پنبهای، مخمل یا ساتن و پیراهنشان کتانی بود. در فصول سرد
قبای بَرَک میپوشیدند و با کمربند کتانی، ابریشمی یا چرمی آن را میبستند. شلوارهای گشاد پنبهای سیاه یا آبی رنگ به پا میکردند. کفشهایشان از چرم ساغری بود. وقتی به گردش یا ملاقات کسی میرفتند،
عبا یا ردای گشادی بافته از موی شتر، بَرَک یا پارچه کشمیر به روی شانههای خود میانداختند.
حکیم باشیان و طبیبان عموماً سر خود را از ته میتراشیدند و به جای کلاه تاتاری عمامه بر سر میگذاشتند و شال پهنی به کمر میبستند و لولهای کاغذ و دواتی در پَرِ شالشان مینهادند. معمولاً چوبدستی بلند به دست میگرفتند و نعلینی از چرم ساغری سبز به پا میکردند و با گامهایی شمرده راه میرفتند و با طمطراق سخن میگفتند و
تسبیح دانهدرشت میگرداندند. در آن دوره اگر کسی میخواست طبیب شود، فقط کافی بود که بدون خواندن درس و فراگرفتن معلومات مقدماتی نظری، چند گاهی در محکمه طبیبی حاذق مشغول شود و نسخهها را رونویس کند و پس از مدتی کار، خود را طبیب بنامد و به معالجه مردم بپردازد.
جامعه تهران دوره قاجار را با اندکی مسامحه میتوان یک جامعه نیمه فئودالی ـ نیمه قبیلهای دانست. حکومت در این جامعه به دست افرادی از ایل قاجار بود و گروه بزرگی از آن ایل در شهر همراه با اعضایی از ایلات دیگر میزیستند.
پس از انقراض سلطنت قاجار، جامعه تهران اندک اندک از شکل پیشین خود بیرون میرود و شکل و فاصله طبقاتی در جامعه بیشتر میشود و اختلافات طبقاتی به صورتی آشکار میان ساکنان محلات شهر نمایان میگردد و محلات بر اساس موضع و پایگاه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ساکنان آن به محلههای ثروتمندنشین، رجالنشین، کارمندان، کارگران و پیشـهوران و مراکز تجارتـی و صنعتـی شناختـه میشونـد.
جامعههای شهرنشین ایران در دوره قاجار، بهویژه جامعه شهرنشین تهران، به مفهوم کلی به دو بخش متمایز جامعه مردانه و جامعه زنانه تقسیم میشدند. زندگی در هر یک از این دو جامعه تحت نظامات و اصول و قواعدی خاص جریان داشت. مردان در بیرون از خانه، و
زنان در درون خانه نقش ایفا میکردند. مردان خانوادههای رجال و اعیان در بیرونی، و
زنان آنها در اندرونی خانههایشان که قلمروی جدا از هم داشت، فعالیت میکردند. بیرونی محیطی ظاهر و آشکار و مرتبط با خارج از خانه و فضایی آزاد برای رفتوآمدهای مردان خودی و بیگانه بود. برعکس اندرونی محیطی پوشیده و نهان از دیگران و نامحرمان، به ویژه مردان بیگانه و حتی مردان خویشاوند بود.
رتقوفتق امور سیاسی و اقتصادی و کسب دانش و معرفت رسمی و کتبی به مردان، و گرم نگهداشتن کانون یا اجاق خانواده و تربیت فرزندان در سالهای نخستین و کودکی و امور عاطفی به
زنان اختصاص داشت.
زن ناموس خانواده و پارهای از خانه به شمار میرفت و مردانْ
زنان را با الفاظ مختلف خانه، منزل، اندرونی
و ضعیفه خطاب میکردند.
در آن زمان کار کردن در بیرون از خانه برای
زنان از هر طبقه و قشر عیب به شمار میرفت. کار
زنان منحصر به پختوپز، دوخت و دوز،
شوهرداری، زاییدن و بزرگ کردن کودکان بود. اگر زنی در بیرون از خانه میرفت و کار میکرد، پشت سرش
لیچار (سخنان یاوه و ناپسند) میگفتند. مسئولیتهای اجتماعی، اقتصادی و اداری بر عهده مردان بود و
زنان تهرانی در آنها نقش و اثری نداشتند. در پیش از مشروطیت یک زن کلانتر به نام حاجی گیلانی خانم در تهران بود که خود را به جامه مردان آراسته بود. او سرداری ماهوت قرمز میپوشید، شلوار ماهوت آبی به پا میکرد، پوتین میپوشید، کلاه پوست تخممرغی به سر میگذاشت و یک قمه نیز زیر سرداری خود میبست. این زن از طرف نظمیه مأمور رسیدگی به کارهای زنانه و مجرمان زن بود.
بنابر آمار ۱۳۲۰ق/۱۹۰۳م چند تن زن هم در اندرون برخی خانههای اعیان مشغولیتهایی داشتند. مثلاً ملاشهربانو، ضعیفه دارو چشمکن؛ سکینه خانم، گیسسفیدِ اندرون.
در اندرونی خانههای اعیان چند خدمتگزار با عنوان آشپز، اتاقدار، صندوقدار، قلیان چاقکن و زنی با عنوان گیس سفید (سرپرست خدمه) کار میکردند. آشپز هیچگاه جلو خانم ظاهر و آفتابی نمیشد. اتاقدار اتاقها را آب و جارو و تمیز میکرد؛ صندوقدار رخت و لباس و جواهرات خانم را نگهداری میکرد؛ و گیسسفید کلیدهای انبار برنج و روغن و چیزهای دیگر را در دست داشت و بر کار پیشخدمتها نظارت میکرد.
اعیان معمولاً ۳ رنگ کنیز: سیاهبرزنگی، کشمشی رنگ و سفید در خانههایشان نگهداری میکردند. کنیزهای سفید یا از دخترانِ ترکمنِ اسیر شده یا از دخترانِ گرجیِ ربوده شده بودند. قیمت آنها با هم تفاوت داشت و دلالان بازاری آنها را میفروختند. خرید و فروش
کنیز در تهران تا اولین سالهای
مشروطیت معمول بود و پس از آن ممنوع شد. برخی خانمها کنیزهایشان را به عقد غلام سیاهها درمیآوردند تا فرزندان آنها خانهزادان خانواده شوند. کنیزان را
دده، و ددههایی که در آشپزخانه کار میکردند دده مطبخی مینامیدند. برخی از خانمها نیز که بیاولاد بودند، بچه کنیزی را به اولادی قبول میکردند و به هنگام مرگ میراثی برای آنها میگذاشتند.
این کنیزان به نامهای غنچه دهان، سَمَن بَر، زعفران، صنوبر و به نامهایی مانند آنها خوانده میشدند.
در زمستانها عامه مردم کُرسی، و اعیان کرسی و بخاری میگذاشتند. توده مردم چالهکرسی، و اعیان منقل داشتند. اول پاییز چالهکرسیها را گچمالی میکردند و خاکه زغال را میشستند و از آن گلوله و کوفته زغالی درست میکردند و در آفتاب میگذاشتند تا خشک و برای سوختن آماده شود. اعیان نیز هیزم سوخت زمستانی خود را در پاییز آماده میکردند. آنها روزها بخاری روشن میکردند و شبها زیر کرسی میخوابیدند.
در خانههای اعیان، خدمتکاران زن، و در خانههای توده مردم، کدبانوان خاکههای زغال را میشستند و با آنها گلوله و کوفته زغالی درست میکردند.
در بیشتر خانهها تنوری کار گذاشته بودند. در زمستان که برف و باران راه مواصلاتی را میبست و فراهم کردن آرد و نان دشوار بود، نان سفره خانه را در تنور خانهها میپختند. هر ساله در اول پاییز مردِ خانه یکی دو جوال آرد برای مصرف نان زمستانی تهیه میکرد و در خانه میگذاشت. کدبانوی خانه، هفتهای یا دوهفته یکبار تنور خانه را با بوته و پشکل روشن میکرد و
نان میپخت و مردخانه را از زحمت رفتن به بازار و خرید نان از نانوایی میرهاند. از اینرو، در میان
زنان تهرانی این مثل که شوهرم شغال باشه، آردم توی جوال باشه! زبانگرد بود. برخی از
زنان که دل پرسودایی داشتند، میگفتند: شوهرم جوان باشه، آردم تو سرمهدان باشه!
نانپزی در خانه اعیان و
اشراف به عهده کنیزان و
زنان خدمتگزار بود.
هر نوع تصمیم در امور اقتصاد خانواده و شوهر کردن و زن گرفتن فرزندان، انتخاب پسر یا دختر برای همسری فرزندان و انتخاب نوع شغل برای فرزندان ذکور با مردان بود و
زنان جز پیروی از اراده مردان و اطاعت از آنان راه دیگری نداشتند.
لوئی ماسینیون، ایرانشناس فرانسوی، درباره پایگاه زن ایرانی در گروه خانواده شوهر میگوید: زن همواره میزبانِ بیگانه خانه است، کسی است که آمده است و باید روزی برود!. به همین سبب در زبان ترکی به عروس گلین میگویند، یعنی کسی که میآید. اصل پدر و تبار پدری است و این ضربالمثل که پشتپشتِ پدره، مادر رهگذره! گویای این اصل است.
پوشاک و آرایش
زنان تهراننشین در دوره قاجار نیز مخصوص بود.
زنان معمولاً شلواری گشاد به نام چاقچور به پا میکردند که تا مچ پا را میپوشاند. چهره را با پیچه یا روبنده، و گیسوان را با روسری، دستمالی سفید یا رنگین، میپوشاندند و چادر سیاه یا چادرنمازی رنگین بر سر میکردند. گیسوانشان را معمولاً بلند نگه میداشتند و میبافتند. دست و پای خود را با حنا رنگ میکردند که به اصطلاح میگفتند خضاب یا نگار گذاشتهاند. صورتشان را سفیداب میمالیدند و بر ابروان و مژگان خود وسمه سرمه میکشیدند و به گونههایشان سرخاب میمالیدند و هفت قلم آرایش یا هرهفت برای آرایش چهره خود به کار میبردند.
معمولاً
زنان گیسوان خود را تَکی، هفت تایی بیست و یکتایی یا چهل و یک تایی میبافتند.
زنان تهرانی آن دوره باور داشتند که بیحساب بافتن موی شگون ندارد و زندگی زن را آشفته میکند. بعدها نوع آرایش گیسوی
زنان تغییر کرد و سبک آراستن مو به صورت آلاگارسون فرانسوی (آرایشی مانند موی سر مردان) باب شد.
خالکوبی نیز نوعی آرایش زنانه رایج میان بانوان تهران، بهویژه
زنان دوره ناصری بود. جای کوبیدن خال و شکل خالها بستگی داشت به منظور
زنان از خالکوبی. کوبیدن خالهایی به شکل یک بوته گل یا یک گنجشک روی غبغب، یا دو گنجشک در دوسوی بوته گل و یا یک بوته گل، یا نقش سرو روی سینه؛ کوبیدن خالهایی روی پیشانی، گونهها، کنار لب بالا و زیرلب پایین و میان دو ابرو، همه معمولاً برای زیبایی؛ و کوبیدن خال محبت روی زبان یا زیرناف برای افزوده شدن مهرشوهر و سپید بختی بود. برای دور کردن چشم بد و درمان برخی از دردها نیز خال میکوبیدند.
مردان، به ویژه جوانان و داشمشدیها هم خالکوبی میکردند.
با دگرگونی شکل خانواده در جامعه امروزی تهران و کوچک شدن و صورت هستهای یافتن خانواده، فرزندان دوره مجردی خود را با پدر و مادر میگذرانند و پس از ازدواج زندگی مستقلی را آغاز میکنند. بیشتر
زنان خانواده آزادی خود را که از آنان گرفته شده بود، کموبیش بازیافتهاند و از راه رسانههای عمومی با الگوهای رفتاری
زنان در
جامعه و
فرهنگ غربی آشنا شدهاند و سبک نوینی را تجربه میکنند.
زنان جامعه کنونی تهران، دیگر همچون
زنان جامعه سنتی دوره قاجار یک نیروی زاینده مطلق یا خدمتکار خانه نیستند، بلکه همراه کدبانوگری و مدیریت و مربیگری در تربیت فرزندان، تا حدودی از استقلال فردی اجتماعی و اقتصادی نیز برخوردارند.
زنان در بیرون از خانه در کارخانههای صنعتی، مؤسسات اجتماعی و فرهنگی دولتی و غیردولتی، نهادها، ادارات، انجمنها و هنرکدهها دوش به دوش و پا به پای مردان فعالیت و خدمت میکنند. درصد بالایی از دانشجویان دانشگاهها، آموزشگاههای عالی و هنرستانهای تهران را دختران و
زنان تشکیل میدهند و در انواع ورزشها و رقابتها، مسابقات ورزشی و هنرهای تجسمی و موسیقی داخل و خارج کشور حضور فعال دارند. زن امروز تهرانی اغلب به دنبال همسر نمیرود و به شوهر به چشم نانآور نمینگرد. از ازدواج مفهومی دیگر از مفهوم گذشته دارد و او را همسر و شریک زندگی احساسی، عاطفی، اجتماعی و اقتصادی خود میخواهد.
در جامعه سنتی تهران پیشهها تقریباً موروثی بود و از پدر به فرزندان پسر انتقال مییافت. پسران دنباله کار و پیشه پدران خود را میگرفتند و اسرار و فنون حرفه را از آنان میآموختند و سینه به سینه به آیندگان انتقال میدادند.
نجمالملک در آمار ۱۲۸۶ق درباره ارباب حِرَف و صنایع در تهران گروه مردان از رده بزرگان مانند تاجر و ملاک را با عنوان آقایان، و صنعتگران، پیشهوران و دکانداران، اعم از عمده فروش و خرده فروش را با عنوان کسبه طبقهبندی میکند.
استادکاران و شاگردان هر حرفه و صنف در زمره صنف به شمار میآمدند و ساختار اجتماعی ـ اقتصادی جامعه تهران را پدید میآوردند.
تامسن در ۱۲۹۸ق/۱۸۸۰م، ۲۰ پیشه شامل نجار، تفنگساز، سراج، خیاط، ساعتساز، نقاش (منظور نقاش ساختمانی)، کلاهدوز، سنگتراش، حکاک، صحاف، شیشهبر، مسگر، آهنگر، صباغ، مطبعه چی، پنبه ریس، زرگر، چاروادار، کفاش و نعلبند را نام میبرد و آنها را از گروه صنعتگران به شمار میآورد. کل جمعیت اعضای این پیشهها را نیز ۹۵۰‘۲۸ تن ذکر میکند.
به دستور ناصرالدین شاه تمام اهل حرفه و صنعت را در ساختمان مجمعالصنایع در خیابان باب همایون گرد آوردند و در حجرههای متعدد آن سکنا دادند و هر حجره را به صنعتگری اختصاص دادند تا به کار صنعت بپردازد.
بنا بر نوشتهای در یک مجموعه خطی، شمار استادان و شاگردان مجمعالصنایع در ۱۴ محرم ۱۲۶۹، ۴۵ استاد و ۱۴۴ شاگرد بوده است.
در ۱۳۴۵ق/۱۳۰۶ش، ۲۰۲ نوع شغل مشخص در تهران فعالیت میکردند که نمایانگر اوضاع اجتماعی جامعه تهران در اواخر دوره قاجار و اوایل
دوره پهلوی بود. در آن زمان ۷۳۴ تاجر در ۱۴ رشته تجارتی در بازار تهران کار میکردند که حدود ۳/۵٪ صاحبانحرفه و کسب را تشکیل میدادند.
در سرشماری سال ۱۳۱۱ش جمعاً ۳۳۴ شغل گوناگون: ۱۵۱ صنعت و حرفه، ۴ پیشه حمل و نقل، ۱۶۳پیشه مربوط به کسب و
تجارت و ۱۶ شغل متفرقه مانند کمپانی بیمه، کلوپ ورزشی، مسافرخانه، سینما، تئاتر، مطب، کارخانه چراغ برق و مانند آنها در تهران دایر بوده است.
مسعود کیهان صورتی از احصائیه اصناف را با ذکر نام نوع پیشهها، شمار دکانها، استادکاران، کارگران و پادوها در ۲۰۲ شغل به دست میدهد.
ظاهراً کیهان و
اشرف هر دو از یک منبع مشترک، یعنی سرشماری نفوس شهر تهران (۱۳۱۲ش)، در نقل آمار مربوط به اصناف استفاده کردهاند. در فهرست اخیر بسیاری از مشاغل با عنوان کسبهای متفرقه آمدهاند که کیهان در پانویس نام ۲۸ شغل از آنها مانند دلوسازی، شیشهفروشی، تَرْکِش دوزی و سرقلیان فروشی را میآورد.
پس از شکلگیری بازار تهران، صاحبان هر صنعت و پیشه بازار و راسته بازار ویژه خود را داشت، مانند بازار ارسیدوزها (کفاشها)، بازار مسگران و بازار آهنگران.
اعضای هر یک از حرفههای قدیم تهران معمولاً از صاحبان حرفه یک یا دو شهر ترکیب مییافتند؛ مثلاً اعضای صنف خباز تهران بیشتر مشهدی
و قمی
بودند. مازندرانیها کار و کاسبی را با کیسهکشی حمام یا حلاجی و لحاف دوزی در تهران آغاز میکردند و پس از چندی گرمابه میخریدند و گرمابهداری میکردند، یا به خرید و فروش و تجارت پشم و پنبه میپرداختند. قزوینیها با کالاهای تولید قزوین مانند قاشق و ملاقه چوبی به تهران میآمدند و بعد خرازی فروش میشدند. کاشیها و نطنزیها به آبآلو فروشی و تونتابی و شاه توت و آب زرشک فروشی و خانهشاگردی میپرداختند.
همشهریهای همشغل عمدتاً در قهوهخانههایی خاص پاتوغ میگرفتند. پیشهوران و صنعتگران هر روز پس از دستکشیدن از کار روزانه و در ایام و اوقات تعطیل و فراغت در قهوهخانهها جمع میشدند و ساعتها به گفتوگو و تبادلنظر درباره کارهای روزمره اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و رد و بدلکردن اطلاعات میپرداختند و مسائل صنفی و شغلی را با هم در میان میگذاشتند و به کاریابی و کار راهاندازی میپرداختند. در هر قهوهخانه اعضای یک یا چند صنف و پیشه پاتوغ میگرفتند. مثلاً کارگران خبازی و بناها در چند قهوهخانه از جمله قهوهخانه پاچنار؛ قصابها و خرپاکوبها در قهوهخانه پنجهباشی؛ و بار فروشها و سلّاخها و صیفیکارها در قهوهخانه طیب پاتوغ داشتند.
هر یک از رجال و بزرگانِ شهرِ تهران اعضای یک یا چند صنف را زیر حمایت و سرپرستی و اداره خود داشتند. مثلاً همانطور که اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات
بیان میدارد، قصابیهای گوشت گاو فروش در اداره امینالسلطان؛ علافها، صرافها و بزازها تحت سرپرستی عزتالدوله؛ سرپرستی صرافها با امینالملک؛ و عموم کسبه دیگر تهران با کشیکچیباشی نایبالسلطنه بود. برخی از پیشهوران و کاسبکاران با حکمرانان و رجال مملکت و سرپرستان خود کنار میآمدند و به آنها پیشکش و رشوه میدادند تا برای گرانفروشی و چپاول مردم آزاد باشند. مثلاً قصابها و خبازها بارها با پرداخت مبالغ هنگفت به نایبالسلطنه، حاکم تهران اجازه یافتند تا نان و گوشت را به بهایی که میخواستند بفروشند. وقتی شاه در ۱۳۱۳ق/۱۸۹۵م برای پایینآوردن بهای گوشت به سربازان خود دستور داد که در تهران به کشتار گوسفند و فروش گوشت بپردازند، قصابها به حاکم تهران و مادر شاه
رشوه دادند و آنها نیز سهمی از آن را به شاه پرداختند و شاه نیز سربازان را از ادامه کار بازداشت و قصابان دوباره بهای گوشت را بالا بردند.
شمار دکانهای هر محله به نسبت شمار ساکنان و خانههای آن محله تعیین میشد. از اینرو، برخی اصناف حق بنیچه داشتند که جواز یاپروانه دایرکردن دکان بود، و این برای حفظ حقوق سهمبری مناسب هر عضو صنف بود. افزون بر اصنافِ حق بنیچهدار، دیگران باید در خارج محدوده محلههای شهر دکان باز کنند. حق بنیچهها
خرید و فروش هم میشد. صنف قصاب حق بنیچه را اصطلاحاً پاچوب مینامیدند. پاچوب به دو تیر چوبی و یک تیر حمال روی آن با قلابهای آهنی برای آویختن لاشه گوشت گفته میشد. بعدها پاچوب را مترادف با دکان قصابی به کار میبردند.
هر پیشه و صنف علامت یا نشانهای نمادین داشت که با آن در جامعه شناخته میشد. این علامات صورت کوچکشدهای از اسباب و ابزار مهم و نقشمند هر یک از پیشهها بود. ۱۷ حرفه از حرفههای رایج در تهران که به سلسله فقر منسوب بودند، علاماتشان را به هنگام سردَم بستن در قهوهخانهها و اجرای آیین سخنوری
بر در و دیوارصفه سردم به صورت خاص میآویختند. این علامات عبارت بودند از کُنده و مُسته کفاشی، ارّه و تیشه نجاری، پُتک و کوره آهنگری، ماله و شمشه بنایی، کُنده و ساطور قصابی و افزارهای دیگر پیشهها.
هر یک از صنفهای هفده گانه نیز چند پیر خاص خود داشتند که به آنها ارادت میورزیدند و آنها را
مرشد مستقیم خود میدانستند. برخی از این پیران در زمره عارفان بزرگ یا
امامان و
پیغمبران بودند و برخی نیز مانند
حضرت علی ابن ابیطالب (علیهالسلام)،
سلمان فارسی،
معروف کرخی،
ذوالنون مصری و مانند آنها از
پیران و مرشدان مورد قبول همه صنفها به شمار میرفتند.
در جشنها یا به هنگام فراوانی و ارزانی کالا و فراوردهها، صاحبان برخی از پیشهها با آرایهبندی جلوخان دکههایشان و آویختن برخی از علایم و روشنکردن چراغ به سر دکانها حضور خود را در جشن اعلام میکردند. مثلاً حلاجها از گلولههای پنبه آدمکهای پنبهای میساختند و آنها را که به پهلوان پنبه معروف بودند، در پیشگاه دکههای خود میگذاشتند.
قصابها به هنگام فراوانی و ارزانی گوشت در جلو دکانهای خود پیه میسوزاندند و خبازان ارزانی نان را با روشن کردن چراغ
و آویختن چند نان بزرگتر از اندازه معمول اعلام میکردند.
در مراسم قربانی کردن
شتر در
عید قربان، نمایندگان برخی از صنفها بنا بر سنت جاری شرکت میکردند و در جایگاههای مخصوصی استقرار مییافتند. حق نمایندگی از صنف و اجازه شرکت در این مراسم در هر صنف میان خانوادههایی خاص موروثی بود.
بنا بر گزارشی از ۱۲۶۹ق/۱۸۵۲م، هر صنف، از گوشت بخش خاصی از اندام شتر قربانی سهم میبردند. مثلاً آهنگران از گوشت ران شتر و خیاطان سر شتر را سهم میبردند.
دالمانی در شرح مراسم شتر قربانی در تهران در دوره محمدعلی شاه مینویسد: سر قربانی سهم صنف نعلبندان، کوهان شتر سهم سراجان، گوشت ران و پاها سهم آهنگران، بقالان و قصابان بود. یک تکه از گوشت شتر را نیز نماینده شاه به سر نیزه میزد و به حضور شاه میبرد. بقیه گوشت قربانی هم میان مردم تقسیم میشد.
چون تقسیم گوشت شتر میان نمایندگان همه صنفها ناممکن مینمود، از این رو فقط به چند صنف از گوشت قربانی به صورت نمادین سهم میدادند.
شمار این صنفها را اوبن ۶ صنف ذکر کرده است.
ظاهراً هر صنف نیز با ابزار مربوط به شغل خود شتر را پاره پاره میکرد.
همبستگی نیرومندی میان اعضای هر صنف وجود داشت و افراد هر صنف معمولاً در شادیها و غمهای یکدیگر شرکت و اظهار همدردی میکردند. با درگذشت عضوی از صنف، بیشتر اعضای صنف در مراسم سوگواری مرگ او حضور مییافتند و وارثان درگذشته را از خانه تا محل کار در بازار مشایعت میکردند. در میان قصابان تهران رسم ویژهای برای مرگ عضو صنف اجرا میکردند. آنها یک تخته شال کشمیری را که خریده بودند در خانه عضو درگذشته، بر شانه نزدیکترین خویشاوند او میافکندند.
گروهی از مردم تهران نیز کار و پیشه و جا و مکان ثابتی نداشتند و در کوی و برزن محله میگشتند و کالاهای خود را از راه دورهگردی میفروختند، یا به تعمیر و مرمت اشیاء خانگی میپرداختند. این دسته پیشهوران دورهگرد برخی خوراکیها و کالاها را به شهر میآوردند و در محلهایی پاتوغ میکردند یا در محلهها میگشتند و اجناسشان را عرضه میکردند. لبویی، دوغی، گردویی، چاغاله (چغاله) بادامی، شورْباقالی فروش، عدسیفروش و مانند آنها از زمره این پیشهوران بودند.
برخی از دورهگردان اهل فن بودند و از راه عرضه مهارتهای فنی خود به مردم زندگی میگذراندند، مانند چینی بندْزَنها، چاقو تیزکُنها، لحافدوزان، رویگران یا مسگران و مانند آنها. افراد گروه فروشندگان دورهگرد تشکل صنفی نداشتند.
مشتری این دورهگردها اغلب
زنان خانهدار بودند. برخی از این فروشندگان دورهگرد برای عرضه میوهها و خوراکیهای خود و برانگیختن و جذب مشتری جار میزدند و شعرها و ترانههایی در وصف خوراکیها و میوهها با نغمههای خاص میخواندند. مثلاً میگفتند سبز و صبح چیده خیار؛ تربادام و گل بادام و ریزه بادام چغاله؛ نازک و ورامینی و یکیک بره کاهو؛ نُقل بیابان ذُرّت بوداده؛ دُرشْته گوجه، مال خورشْته گوجه.
گاهی نیز خاصیتها و ویژگیهای خوراکیهای خود را در نغمههایشان اعلام میکردند، مانندصفرا بُر است شاهتوت؛ بیبلاگَرْمَک، تُنگِ طلا گَرْمَک؛ عصای پیر است بَلال، رستم دستان است بَلال!، یا شیرْ بَلال و شورْ بَلال، شیرِقوچانی بَلال، برّه بریانی بلال!؛ و زال، زالزالکِ، رستمِ زالِ زالکِ!.
در دو نغمه اخیر، فروشنده توصیفی شاعرانه و زیبا از زالزالک و بلال ارائه میدهد. فروشنده زالزالک با استفاده از همانندگی نام زالزالک و زال (شخصیت افسانهای حماسی پدر رستم)، اندازه این میوه را به اندام بزرگ و تنومند او تشبیه میکند. فروشنده بلال هم با هوشمندی و شم تجاری و هنری خود شیری و تُرد و لذیذ بودن ذرت برشته و نمکسودْ شده را به شیرِ دامهای قوچانی و طعم لذیذ بّره بریان شده تشبیه میکند و به این گونه شوق مردم را در خریدن و خوردن این میوهها برمیانگیزد.
در ابن بخش، گروههای دینی تهران بررسی میشود.
از
زردشتیان مقیم تهران در سالهای آغازین پایتختی آن خبر و اطلاع دقیقی در دست نیست. در دوره سلطنت ناصرالدین شاه، در ۱۲۷۱ق/۱۸۵۴م، مانکجی لیمجی هاتریا، معـروف بـه مانکجـی صـاحب (کـه از شخصیتهای برجسته زردشتیان هنـد بود) به ایران آمد و در کرمان و سپس یزد اقامت گزید، آنگاه از یزد به تهران آمد و مدت ۵ سال و ۶ ماه در این شهر به امور مذهبی و اجتماعی زردشتیان ایران، بهویژه تهران، و سروسامان دادن به وضع زندگی آنها پرداخت. به سبب خدمات نیکمردانه او به زردشتیان، ناصرالدینشاه او را پدر خطاب میکرد.
مانکجی صاحب ۳۲ کودک و نوجوان زردشتی را از
کرمان و
یزد به تهران آورد و با فراهم کردن وسایل زندگیشان، آنان را در دبستان شبانهروزی که خود بنیاد نهاده بود، به تحصیل علم واداشت.
در اثر کوششهای او روند مهاجرت زردشتیان از کرمان و یزد به تهران آغاز شد و به تدریج افزایش یافت.
نجمالملک در آمار سرشماری تهران در ۱۲۶۸ق شمار زردشتیان را ۱۱۱ نفر میدهد.
بنا بر آماری که در منابع و نوشتههای پژوهشگران زردشتی در مقاطع مختلف آمده، شمار زردشتیان تهران در ۱۲۸۵ق/۱۸۶۸م به ۲۰۰ نفر رسیده بوده است. به تعداد زردشتیان تهران همچنان افزوده میشد، به گونهای که در ۱۳۳۰ش جمعیت آنها به ۵۰۰‘۳ و در ۱۳۵۶ش/۱۹۷۷م، به ۵۰۰‘۱۲ نفر رسید
و امروزه از جمعیت ۳۰ هزار نفری زردشتیان مقیم ایران، بیشتر آنها در شهر تهران زندگی میکنند.
تا ۱۲۷۹ق/۱۹۰۰م فقط ۵ یا ۶ خانوار زردشتی در تهران خانه داشتند و به تجارت و صرافی مشغول بودند. بقیه زردشتیان در کاروانسراها و تیمچهها زندگی میکردند و به
داد و ستد کالاهای وطنی و بزازی میپرداختند. پسران جوان زردشتی که مختصری نوشتن و خواندن میآموختند، چند سال اجیر میشدند و به کارگماشتگی میپرداختند.
بنا بر متن نامهای از زردشتیان تهران به انجمن اکابر پارسیان هند در ۱۲۸۷ق، زردشتیان تهران و ایران بهطورکلی به شالبافی، کَجْبافی (کَج = کَژ: نوعی ابریشم)، پیلهوری، دکانداری، برزگری، بنایی، قاصدی و چارواداری اشتغال داشتند. با ورود قماش و کالا از فرنگستان به ایران در زمان فتحعلیشاه بیشتر این کارها، به ویژه شال بافی، کجبافی، پیلهوری و دکانداری ورافتاد و زردشتیان از کار و پیشه سابق خود باز ماندند و به سوی بنادر ایران روی آوردند.
بنا برگزارشی در ۱۳۰۵قبسیاری از زردشتیان بهکار زراعت و باغبانی اشتغال داشتند و در باغهای نزدیک تهران آبیاری، درختکاری و باغبانی میکردند.
شماری از زردشتیان نیز در باغهای سلطنتی و امرا و سُفرا و شاهزادگان باغبانی و کشاورزی میکردند.
پولاک به شهرت زردشتیان در بازرگانی و اقتصاد و پشتکار و تحمل و درستی آنان در دوره ناصری اشاره میکند و مینویسد: تجار زردشتی صاحب چند کاروانسرا در تهران بودند و در کار تجارت با هندوستان دلالی میکردند.
در سالهای پس از مشروطیت (۱۳۲۴ق) چند تن از تجار زردشتی که از یزد و کرمان به تهران آمده بودند، بیشتر در کاروانسراها و تیمچههای بازار، مانند سرای مشیرخلوت، دالان امینالملک و تیمچه حاجبالدوله به کارهای بازرگانی و خرید و فروش کالاهای وطنی یزدی مشغول بودند.
شمار تجار زردشتی تهران در
دوره پهلوی افزایش یافت، به طوری که تجارتخانههای آنها در تهران بیش از شهرهای دیگر ایران بود و اعضای انجمن زردشتیان تهران بیشتر از صنف تجار بودند. مهمترین تجارتخانههای آنها تجارتخانه یگانگی و جمشیدیان، متعلق به ارباب جمشید، و تجارتخانه جهانیان، متعلق به برادران جهانیان بود.
ارباب جمشید از تجار سرشناس زردشتی در ۱۳۲۱ق/۱۹۰۳م از سوی مظفرالدین شاه به لقب رئیس التجار سرافراز شد و در دور اول مجلس شورای ملی در ۱۳۲۴ق به نمایندگی انتخاب شد. اطلاق کلمه ارباب به جای آقا به توانگران زردشتی از زمان مظفرالدین شاه باب شد و نخستین بار هم این لفظ را ظاهراً شـاه برای اربابجمشیـد جمشیدیان بـه کـار بـرد.
اربابجمشید از بزرگان و نیکمردان جامعه زردشتی بود. در تابستانها که آب جنوب تهران کمبود، آب قناتهای امیرآباد و جمشیدآباد را (کـه آبادانیهایـی در آن دو محـل کـرده بـود) برای استفاده مردم به رایگان به جنوب تهران روانه میکرد. وی برای آموزش کودکان زردشتی مدرسه جمشید جم و برای زردشتیان گرمابه اختصاصی ساخت و هر سال در ایام
سوگواری امام حسین (علیهالسلام) در
محرم، ۴۰ رأس اسب و قاطر و چند درشکه در اختیار علمای روحانی میگذاشت.
نخستین انجمن زردشتیان با نام انجمن ناصری برای تقدیر از ناصرالدین شاه به سبب دستور لغو جزیه از زردشتیان، تشکیل شد. پس از مرگ کیخسروجی، بنیانگذار انجمن در ۱۳۱۱ق/۱۸۹۳م، انجمن دچار فترت شد. بعدها زردشتیان در ۲۷
جمادیالآخر ۱۳۲۵، انجمن تازهای به نام انجمن زردشتیان تهران را با انتخاب ۱۴ نماینده در مرکز تجارت خود (کاروانسـرای مشیـر خلـوت) بنیاد نهادند.
محل ساختمان این انجمن در زمینهای مشیرالدوله، معروف به قلمستان در کنار ساختمانهای آذریان (آتشکده) فیروزبهرام و سازمانهای دیگر زردشتی در خیابان جمهوری کنونی، خیابان میرزا کوچکخان، کوچه زردشتیان قرار دارد.
زردشتیان مدارس بسیاری ساختهاند. این مدارس تا ۱۳۵۴ش موقوفه و تحت اداره انجمن زردشتیان تهران بودند؛ از آن پس در اختیار آموزش و پرورش قرار گرفتند. بزرگترین و مشهورترین آنها دبیرستان پسرانه فیروز بهرام (۱۳۱۱ش) و دبیرستان دخترانه انوشیروان دادگر (۱۳۱۵ش) است،
علی وکیلی نخستین سینمای ویژه
زنان را در سالن مدرسه زردشتیان، واقع در خیابان نادری، در ۱۳۰۷ش دایرکرد.
در آغاز، به سبب شمار اندک جمعیت زردشتی تهران، زردشتیان یک دخمه (برج خاموشان)، آن هم در بیرون شهر و در جنب کوه بیبیشهربانو داشتند که سالانه بیش از ۲ یا ۳ مرده در آن نمیگذاشتند.
این گورستان تا اختصاص قصر فیروزه به زردشتیان همچنان بر پا بود. در مهر ماه ۱۳۱۵ ارباب کیخسرو شاهرخ، رئیس انجمن زردشتیان و نماینده مجلس، ششدانگ قصر فیروزه را خرید و وقف جامعه زردشتی و تحت
تولیت انجمن کرد.
ارباب کیخسرو از نیکوکارانی بود که مدرس، روحانی مبارز در مجلس راجع به او گفت: در مجلس شورای ملی ما فقط یک نفر مسلمان پیدا میشود، آن هم ارباب کیخسرو ست.
در قصر فیروزه، به جز آرامگاه زردشتیان بهتدریج بناهایی مانند نمازگاه، آشپزخانه و تالارهای متعدد برای منظورهای مختلف ساختند.
در روزگار کنونیْ زردشتیان به کارهای مختلف خدماتی، تعمیراتی، آموزگاری، طبابت، پرستاری و کارهای مهندسی مشغول هستند و این نوع کارها جایگزین کارهای سنتی دیرینه آنان شده، و زردشتیان را از روستاها به تهران جذب کرده است.
از پیش از آغاز پایتختی تهران گروهی ارمنی در تهران زندگی میکردند. بنا به روایتی کریمخان زند (سل ۱۱۶۳-۱۱۹۳ق) گروهی از ارمنیان سنگتراش را برای ساختن عمارت سلطنتی در ارگ تهران به این شهر فرستاد.
ساختن محراب کلیسای سورپ گِوُرک در بازارچه قوامالدوله در خیابان شاپور، (وحدت اسلامی کنونی)، در سالهای ۱۲۰۴-۱۲۱۰ق/۱۷۹۰-۱۷۹۵م نشان از حضور جمعی ارامنه در تهران در آغاز دوره قاجار دارد. ارمنیان در آن سالها در پیرامون این
کلیسا مینشستند و اکنون نیز کوچهای در این محله به نام کوچه ارامنه معروف است.
در زمان فتحعلی شاه، به دستور او ۱۰ خانوار ارمنی معروف به جام بُران (شیشهبران) برای انداختن شیشههای قصر سلطنتی (کاخ گلستان کنونی) از جلفای اصفهان به تهران آورده شدند. دو تن از این گروهِ جامبُرانْ بانی اصلی کلیسای تادئوس، بارتوقیموس (یا
طاطاووس،
باردوقیموس: دو تن از
حواریون)، در ۱۲۲۳ق/۱۸۰۸م بودند. گورهای بانیان در مدخل کلیسا قرار دارند.
فتحعلی شاه با ۴ تن از ۵ تن دختر ارمنی آذربایجانی که حسینعلیخان افشار، حاکم
ارورمیه به او در ۱۲۱۴ق اهدا کرده بود، ازدواج کرد و آنها را به حرمسرای خود آورد. این
زنان ارمنی مادر چند تن از شاهزادگان قاجار بودند.
از آن پس بهتدریج ارامنه از آذربایجان، اصفهان و
قفقاز به تهران مهاجرت کردند. مهاجرت ارمنیان به این شهر، بهویژه پس از تهاجم ترکهای عثمانی به آذربایجان پس از
جنگ جهانی اول و پس از انقلاب روسیه بود که تهران را پناهگاهی امن یافته بودند.
اولین محله را مهاجران ارمنی در دروازه حضرت عبدالعظیم، و دومین محله را در دروازه قزوین تشکیل دادند.
کمکم با افزایش شمار ارمنیان مهاجر به تهران و اقامت و اشتغال در این شهر، گستره اقامتگاههای آنها نیز توسعه یافت و هر گروه از خانوادههای ارمنی، بنابر نوع اشتغال و وضعیت مالی و اجتماعی سرپرستان خانواده و روابط خویشاوندی میانشان در نقطهای از شهر نشیمن گزیدند. بنابر گزارشی در ناحیه محمدیه، زیر بازارچه زعفرانباجی و آن سوی گذر قاطرچیان، محله ارمنینشینان فقیر بود. در ناحیههای دیگر هم گروهی از ارمنیان میزیستند. مثلاً کشاورزان ارمنی در روستای ونک مستوفی، متوسطان آنها در خیابان ارامنه و شمال میدان حسنآباد در دو ناحیه قناتآباد و حسنآباد، و دولتمندان هم در نقاط شمالیتر شهر میزیستند.
امروزه بزرگترین گروه از ارمنیان ایران در تهران زندگی میکنند. بنابر آماری در ۱۳۴۵ش/۱۹۶۶م، از ۴۲۱‘۱۰۸ نفر جمعیت ارمنی ۱۲۱‘۷۲ نفر، یعنی ۵۲/۶۹٪ در تهران نشیمن دارند.
در دوران قاجار، ارامنه به تجارت، خدمات دیوانی و مشاغل سپاهیگری و شغلهای دیگر اشتغال داشتند. آنها بزرگترین و مهمترین تجارتخانههای تهران، مانند تجارتخانه تومانیانس را اداره میکردند.
هنگامی که سیدضیاءالدین طباطبایی، نخستوزیر کودتای رضاخانی در ۱۹ حوت ۱۲۹۹ش بلدیه تهران را منحل کرد و در دوم حمل ۱۳۰۰ش بلدیه را با سازمانی تازه تشکیل داد، در شورای اداری بلدیه چند تن مسیحی ارمنی، مانند موسیو ایپگیان، مأمور تشکیلات و رئیس اداره مرکزی و موسیو تیکرانتر هاکوپیان، رئیس اداره تفتیش، سجل احوال، احصائیه و
تشریفات شرکت داشتند.
اعضای مدیریت بلدیه کارهای مفیدی برای شهر و مردم تهران انجام دادند. مثلاً تأمین روشنایی برخی از خیابانها با چراغ برق را از کارهای گاسپار ایپگیان دانستهاند.
حوزه تشکیلات مذهبی ارامنه تهران جدیدترین حوزههای خلیفهگری ارامنه در ایران است که در ۱۳۲۴ش/۱۹۴۵م تأسیس شد. تا پیش از تأسیس این خلیفهگری، کلیساهای تهران زیر پوشش خلیفهگری ایران و هندوستان بود.
امروزه در تهران ۸ کلیسا و ۳ ماتور (نمازخانه) وجود دارد. کلیسای تادئوس (طاطاووس) در محله چالهمیدان در خیابان مولوی (دروازه حضرت عبدالعظیم)، که با فاصله کمی از امامزاده سیداسماعیل قرار دارد و برخی از بزرگان ارامنه ایران و نخبگان اروپایی در آن دفن شدهاند.
کلیسای میناس مقدس در ده ونک (که محراب آن در ۱۲۹۲ق/۱۸۷۵م بنا شد
) از قدیمترین، و کلیسـای سـورپ سـرکیس در خیـابان کریـمخـان زنـد (که در۱۳۴۹ش/۱۹۷۰م گشـایش یافت) بزرگترین و جدیدترین کلیساهای ارامنه تهران هستند
معروفترین نمازخانهها و گورستانهای ارامنه عبارتاند از سورپ هوانس در دولاب سرآسیاب (۱۳۱۵ش) که امروز متروک است و استپانوس در بوراستان، واقع در خیابان خاوران (۱۳۵۳ش) که امروز دایر است. باشگاه ورزشی آرارات نیز قبلاً نمازخانه و
قبرستان بوده که در ۱۳۵۳ش به باشگاه ورزشی تبدیل شده است.
نخستین مدرسه ارامنه به نام هایگازیان در ژانویه ۱۸۷۰م در کلیسای گِوُرک مقدس در بازارچه معیّر تأسیس و افتتاح شد. در همان زمان میسیونرهای خارجی مدارسی رایگان در محلههای ارمنیان دایر کردند. پس از آن انجمن دوستداران علم و دانش تحصیل در مدرسه هایگازیان را رایگان اعلام کرد. ناصرالدین شاه هم پس از بازگشت از سفر
کربلا و استقبال دانشآموزان مدرسه از او، دستور داد سالیانه مبلغ ۲۰۰ تومان به مدرسه کمک کنند. انجمن بانوان ارمنی تهران در ۱۲۸۸ق/۱۸۷۱م مدرسه دخترانهای در روستای ونک دایر کرد. از آن پس مدارس چندی برای کودکان ارامنه در نقاط مختلف تهران ساخته شد.
شمار بسیاری از مراکز کار و پیشه ارامنه مانند کافیشاپ، کتابفروشی، اغذیه فروشی و مانند آنها، و یک کلیسا در خیابان نادری قرار دارد و این خیابان در قلب تهران از شاخصههای بارز ارمنیان است.
منطقه مجیدیه و حشمتیه نیز از نقاط ارمنینشین شهر تهران است.
ارامنه چندین باشگاه، انجمن فرهنگی، صنفی، نیکوکاری و ورزشی در تهران دایر کردهاند که انجمن فرهنگی آرارات که در ۱۳۲۵ش/۱۹۴۶م تأسیس شد، از فعالترین سازمانهای ارامنه است.
کلیمیان:
در اواخر پادشاهی نادرشاه افشار (۱۱۶۰ق)، یهودیان در تهران ساکن شدند و رفتهرفته
کلیمیان گیلیارد دماوند، شیراز، اصفهان، کاشان، یزد، همدان و جاهای دیگر در دورههای فتحعلی شـاه و محمدشـاه (که بهویژه همسری یهودی در حرم و انـدرون داشـت) بـه تهران آمـدند و سکنا گزیدند.
یهودیان تهران در محلههایی خاص و جدا از مسلمانان (معروف به گتو) در نواحی مختلف زندگی میکردند. محلههایی از ناحیه عودلاجان
مرکز کلیمیان تهران بود. محله کلیمیان عودلاجان کوچههایی باریک و پرپیچ و خم و بدون سنگفرش داشت. در میان محله میدان کوچکی به نام سَرْچال بود که در آن زباله میریختند. کوچهها مسقف و خانهها گود و دخمهمانند بودند. در اینجا همهچیز رنگ گروهی داشت. بزاز، رمال، دعانویس، جادوگر، دلال،
قصاب و... همه یهودی بودند و حمام مخصوص به خود داشتند.
یهودیان تهران، مانند یهودیان شهرهای دیگر ایران، به شغل تجارت، نقرهکاری، تجارت شراب و خردهفروشی و خریدوفروش اشیاء عتیقه مشغول بودند.
زرگری، صیقلی جواهر، تنزیل پول، خرید و فروش زالو، انداختن شراب و عرق و فروش آنها، مطربی و رقاصی نیز از مشاغل دیگر آنها بود.
برخی از مردان یهودی نیز به کارهایی مانند خالی کردن آب حوض و پاکیزه کردن مکانهای کثیف و رفتگری مشغول بودند.
برخی از یهودیان هم به
طبابت مشغول بودند. در دوره ناصری ۴ برادر کلیمی از اطبای مشهور تهران به شمار میرفتند که یکی از آنها به نام حق نظر، طبیب ولیعهد ناصرالدین شاه و مورد لطف مادر او جیران بود.
شماری از یهودیان در داروخانهها و مطبعهها نیز کار میکردند.
کار قابلگی در جامعه تهران به
زنان یهودی اختصاص داشت. آبجی نبات خانم و مسگرا، دختران ملااسحاق کلیمیِ رمال از مشهورترین ماماهای تهران بودند. خانوادههای مؤمن و نمازخوان کمتر سراغ آبجی نبات خانم میرفتند، چون او چادر به سر نمیکرد و از مردها رو نمیگرفت.
گروهی از مردان و
زنان یهودی به دورهگردی و بزازی و خرید اسبابخانه و زری و یراق و طاق و شال و جواهر اعیان و
اشراف مشهور بودند. یراقها و زریها را میخریدند و میسوزاندند و نقره آنها را استخراج میکردند. دلالهای دورهگرد کلیمی را مردم مشتری خطاب میکردند.
قوانین مذهبی تحصیل علم را به کلیمیان توصیه میکرد. از اینرو بیشتر کلیمیان خواندن و نوشتن به زبان دینی خود یعنی عبری را میدانستند. اولین مدرسه آنها آلیانس اسرائیلیت بود که همزمان با
دارالفنون تأسیس شد.
پیش از آن، یهودیان به ملاخانه یا مکتبخانههایی که در کنیسهها تشکیل میشد، میرفتند و عبری و تورات میآموختند. کودکان در تابستان روی حصیر، و در زمستان روی نمد و برخی روی پوست گوسفند که با خود از خانههایشان میآوردند، مینشستند.
هیچیک از مدارس مسلمانان کودکان یهودی را نمیپذیرفتند.
نخستین کنیسههای آنها کنیسه حاجی، خاله و العازار بود.
بهتدریج جوانان یهودی صنعت خیاطی و چاپ را آموختند و به فراگیری زبان فرانسه پرداختند و پایگاهی مناسب در جامعه تهران به دست آوردند. برخی از آنان در خیابان لالهزار دکان باز کردند و برخی دیگر به معلمیِ سرخانه رفتند و به آموزش زبان فرانسه به مسلمانان پرداختند.
یهودیان در انقلاب مشروطیت فعال بودند، لیکن بعدها از نتیجه آن سرخوردند. سرخوردگی یهودیان از مشروطیت که آن را موجب نجات و رجای خود میپنداشتند و تبلیغات بهاییها در جامعه یهود تهران، بسیاری از آنان، بهویژه جوانان را به رها کردن
دین و گرایش به
بهاییت ترغیب کرد.
جمعیت کلیمیان تهران در ۱۲۸۶ق، ۵۷۸‘۱ تن،
در ۱۳۰۱ق، ۱۳۶‘۱ تن،
و در ۱۳۱۱ش، ۵۶۸‘۶ تن
یاد کردهاند.
گروههای مذهبی، بهویژه کلیمیان و
ارمنیان در آغاز محدودیتها و تضییقات بسیاری در زندگی داشتند و انواع شکنجهها و بدبختیها را تحمل میکردند. بنابر
آیات و اخبار، مسلمانان باید از دوستی
کفار، یعنی
یهود،
ترسا و
گبر و میل و
تشبّه به ایشان پرهیز و بر مسلک آنان سلوک نکنند تا
خداوند میان آنان و
کافران در
جهنم جمع نکند.
کلیمیان برای تمایز از مسلمانان ناگزیر از دوختن وصله قرمز بر روی لباسهای خود بودند. گاهی هم به جای وصله، یک مستطیل به شال کمرشان وصل میکردند. این کار مدتها در جامعه یهودی اعمال میشد تا اینکه رفتهرفته رنگ باخت و برخی این علامات را کنار گذاشتند.
کرزن
به محدودیتهای یهودیهای تهران اشاره میکند، اما فشار و آزار تعصبات مذهبی در تهران را کمتر از جاهای دیگر ایران دانسته است.
ارامنه نیز از آزار و ستم در امان نبودند و مردم عامی گهگاه به بهانههای مختلف به محلههای آنها حمله میکردند و به تخریب و غارت خانهها و کلیساهای آنها دست میزدند و خمهای شرابشان را میشکستند.
زردشتیان اجازه نداشتند دیوارهای خانهشان را بلند بسازند و روزهای بارانی از خانههای خود بیرون بیایند و سواره در شهر بگردند.
پرداختن به برخی از مشاغل، بهویژه شغلهایی که با مواد غذایی مربوط بود، برای افراد غیرمسلمان قدغن بود. شغلهای مخصوص و منحصر به غیرمسلمانان نیز نزد مسلمانان
نجس شمرده میشد. از این روی ارمنیان به خبازی، قصابی و سبزیفروشی نمیپرداختند، چون مجاز به دست زدن به مواد خوراکی و هر چیز مرطوب مانند خمیر و گوشت و سبزی نبودند. از سوی دیگر شغلهایی مانند انداختن
شراب و فروش آن در انحصار
مسیحیان ارمنی و یهودیان بود.
یهودیان و ارمنیان اجازه نداشتند به حمامهای مسلمانان بروند. میرزا ابراهیم صحافباشی (نک : دنباله مقاله، مبحث سینما) حمامی بدون خزینه برای آنها در سر چهارراه مهنّای تهران ساخت.
امیرکبیر در راه تأمین مساوات حقوق گروههای مذهبی و بالا بردن پایگاه اجتماعی آنها در جامعه مسلمانان بسیار کوشید. او به وضع زندگی اجتماعی زردشتیان علاقه ویژه نشان میداد و از خود زردشتیان کلانتری گمارد تا به امور شخصی آنها نظارت و رسیدگی کند. دلجوییها و مهربانیهای امیرکبیر موجب شد که ۷ خانوار زردشتی که در ۱۲۵۲ق/۱۸۳۶م به بمبئی رفته بودند، به ایران بازگردند. امیرکبیر در ۱۲۶۵ق/۱۸۴۷م موبد موبدان را که به تهران آمده بود، گرامی داشت و از جانب شاه به او خلعت بخشید.
در ۱۳۰۰ق/۱۸۸۲م تحول تازهای در آزادی عقاید مذهبی در ایران پدید آمد و به دستور ناصرالدین شاه دریافت
مالیات جزیه از زردشتیان، ارامنه و کلیمیان لغو شد. از آن پس روح ملیگرایی در میان همه گروههای قومی و مذهبی ساکن در ایران افزونی یافت.
بنابر یک سرشماری در همین سال، میزان سواد در میان مسلمانان جامعه تهران که بیشتر مهاجر و احتمالاً روستایی بودند، نسبت به سایر گروههای مذهبی بسیار پایین بود. نسبت سواد در میان مسلمانان برابر با ۷/۱۶٪، ارمنیان ۹/۳۱٪، کلیمیها ۱/۳۰٪ و زردشتیان ۳/۳۴٪ بود.
پس از انقلاب مشروطیت، گروههای مذهبی به موجب قانون دارای حقوق مدنی شدند و حق انتخاب نماینده برای مجلس قانونگذاری را یافتند. از آن پس این گروهها در تمام شئون اداری، آموزشی و اقتصادی با دیگر اعضای مسلمان جامعه تهران حقوق مساوی یافتند.
در ۳۱ تیر ۱۳۱۲ به کوشش ارباب کیخسرو شاهرخ، نماینده زردشتیان در مجلس دوره دوم شورای ملی، قانون اجازه رعایت احوال شخصیه ایرانیان غیرشیعه به تصویب رسید. از آن پس پیروان همه مذاهبی که در ایران به رسمیت شناخته شده بودند، در اجرای قواعد و عادات مذهبی خود آزاد بودند.
در مسیر تجدد و نوسازی محلات و ایجاد محلههای جدید در شهر تهران، دگرگونیهایی در ساختار ترکیب اجتماعی، قومی و اقتصادی جمعیت آن پدید آمد و گروههای مرفه از بخشهای قدیمی شهر به محلههای جدید آن رفتند. این انتقال موجب درآمیختگی گروههای قومـی ـ مذهبـی بـا گروههای اجتماعـی دیگر جامعه تهران و رفع جداگزینی فضایی در میان ساکنان شهر شد و گروههای غیرمسلمان توانستند از گتوهای خود درآیند و در همسایگی مسلمانان خانه گزینند. محلههای جدید تهران بیشتر پایگاه ثروت، اجتماعات تحصیلکرده و پردرآمد بود، تا پایگاه مذهب و قومیت.
در قدیم در هر محله بزرگ و پرجمعیت تهران جمعی پهلوان، لات و جاهل زندگی میکردند که دسته لوطیهای محله را تشکیل میدادند. لوطیها بیشتر در محلههای بازار، سرچشمه، پامنار، سنگلج، چال میدان و گذر قلی زندگی میکردند. آنها یک گروه اجتماعی از گروه عامّه شهری بودند که بیشتر از قشر پایین جامعه سنتی تهران برخاسته بودند. در میان این گروههای عامّه چند عامل مشترک وجود داشت: الگوی رفتاری خاص، آرایش یکنواخت ظاهر، کاربرد واژهها و اصطلاحهای ویژه در گفتار، اشتغال به کارهایی معین و پرهیز و دوری از مشاغلی خاص، حمل اشیائی نمادین و وصلههای لوطیگری، تمایل به شرکت در ورزشهای زورخانهای و رفتارها و اعتقادات مذهبی و ترتیب دادن دستهگردانی در ایام سوگواری محرم آنها را در هر محله تهران که بودند، به یکدیگر پیوند میداد.
سبیل پُرپشت و افتاده بر پشت لب نشانه صولت و مردانگی لوطیان بود. زنجیر یزدی، جام برنجیِ کرمانی، دستمال بزرگ ابریشمیِ کاشانی، چاقویِ اصفهانی، چپق از چوب عنّاب یا آلبالو، شال کمر لام الف لا (بستن شال به طوری که گره آن در جلو کمر به شکل لا بایستد) و گیوه تخت نازک کرمانشاهی، ۷ نشانه و وصلهای بود که لوطیان با خود همراه داشتند. لوطیان شغلهایی مانند حلاجی، دلاکی، مقنیگری، کَنّاسی (زبالهکشی و فاضلاب مستراح خالی کردن) و حمالی را عیب میدانستند و به این کارها دست نمیزدند. در عوض طبقکشی، توتفروشی، چُغالهفروشی، بادبادک و فرفرهسازی، پالودهریزی، بستنیسازی، دوغفروشی و گردوی تازه فروشی از کارهای مقبول آنها در فصلهای مختلف سال بود.
لوطیان بهطور کلی از لحاظ رفتار و خوی و خصال و کار و شغل، به ۳ دسته بزرگ ارباب معرکه، لاتهای بزن بهادر، و پهلوانان و یَلهای خوشنام و جوانمرد تقسیم میشدند. لوطیان معرکهگیر برحسب کارشان به دستههای مختلف تقسیم میشدند که تقلیدچیان یا مسخرگان، مطربان و حیوان رقصانها ۳ دسته معروف و شناختهشده آنها بودند.
اوژن اوبن که در اواخر سلطنت مظفرالدین شاه، در سالهای ۱۳۲۴-۱۳۲۵ق/۱۹۰۶-۱۹۰۷م در تهران به سر میبرد، در شرح کوتاهی از وضعیت لوطیهای لوطیخانه تهران در سفرنامهاش، آنها را یک گروه صنفی معرفی میکند که به ۴ دسته تقسیم میشدند: ۱. لوطیهای صاحب هنر و نوازنده و رقاص که تحت نظارت لوطی باشی کار میکردند و از هر تومان در آمدشان ۳۰ شاهی به او
مالیات میپرداختند؛ ۲. کشتیگیران، پهلوانان و بندبازان که از لوطیان با اهمیتتر لوطیخانه بودند. برخی پهلوانان از راه کشتیگیری و زورآزمایی، و بندبازان از راه بازی در بازارها و میدانها پول در میآوردند؛ ۳. مارگیران، عنتریها و خرسبازان که دسته لوطیان معرکهگیر سر کوچهها و خیابانها را شکل میدادند؛ ۴. شعبدهبازان و نمایشگران خیمهشببازی که از صنف
اشراف لوطیخانه بودند و از راه نمایش دادن در خانه اعیان و بزرگان درآمد کسب میکردند.
لوطیهای بزن بهادر و شریر، خوی و رفتاری ناشایست و ماجراجویانه داشتند و گاه و بیگاه در محله فتنه بر میانگیختند و جنجال و هیاهو برپا میکردند. اینان از راه باجستانی از مردم محله و راههای ناروا و
قمار زندگی میگذراندند. در هر گذر و محله و در قهوهخانه یا قهوهخانههایی پاتوغ میگرفتند.
این گروه لوطیان لات و شریر، فرزند شرایط تاریخی، فرهنگی، اقتصادی و نظام حکومتی ایران بودهاند. آنان عموماً ساده، زودباور، وفادار و دستتنگ بودند؛ دریوزگی نمیکردند، اما با گرفتن باج زندگی میگذراندند.
لوطیان معمولاً با چند گروه و صنف اجتماعی، مانند کاسبکاران، بازاریان، برخی از آخوندها و روحانیان محل، مأموران حکومتی و رجال درباری رابطه نزدیک داشتند. شماری از آنها نیز به اقتضای شرایط روز، در خدمت و به فرمان اعضای یکی از این گروهها و صنفها درمیآمدند و در راستای مقاصد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی شخصی آنها در محله و شهر عملیاتی انجام میدادند.
قمه بستن و شرارت کردن در بازار از عادات این دسته از لوطیان بود. امیرکبیر بستن
قمه را آزاد گذاشت، اما گفت آنکس که تیغ از غلاف بیرون آرد، کی خواهد بود؟!. از آن پس، در نزاعها از ترس امیر کسی جرئت تیغ کشیدن از نیام را نداشت و کمکم قمه بستن را لوطیان و الوات ترک کردند.
با همه اینها تا اوایل
سلطنت پهلوی لوطیان تهران از قمه،
قداره و گاهی شش پَر در زدوخوردها و شرارتهایشان استفاده میکردند. بعدها حمل چاقو و چاقوکشی در نزاعها رسم شد. اولین کسی هم که بنابر گفتهها دست به چاقو زد، گردن کلفتی از محله پاماشین در اوایل دوره سلطنت
رضاشاه بود.
اصطلاح پاچناری (کـه منسوب به محلهای به نام پاچنار در تهران بود) به گروه اجلاف آن محله اطلاق میشد. رفتهرفته این اصطلاح در تهران جنبه عمومی یافت و پاچناری را برای لوطیان و همه اشخاص نامقیّد و فرومایه به کار میبردند.
لوطیان و بیسر و پایانی را هم که در ته میدانگاهها و در گوشهای جا و مکانی داشتند و با لقمه نانی مدارا میکردند، اصطلاحاً تهمیدانی مینامیدند.
دستهای از لوطیها نیز به یقه چرکینان معروف بودند. شاهزاده آقا عزیز، از شاهزادگان قجری سردسته لوطیان محله پامنار و حیاط شاهی همیشه چند تن از این دستـه لـوطیها (که بـه یقـه چـرکینـی خـود میبالیدند) همراه داشت و بـا آنها میگشت و به
امامزاده داوود میرفت.
خیابان دروازه شمیران مرکز برخی از لشوش و اوباش کمزور و پرشرّ و شور تهران بود. این دسته در ظل حمایت امینالدوله بزرگ، صدراعظم از گزند تعقیب و گوشمالی معاف بودند. آنها هر شب از اول غروب خیابان را قُرُق میکردند و با مزاحمتها و عربدهکشیهای خود عرصه را بر مردمان ساکن دروازه شمیران تنگ مینمودند. این اراذل به قول داش مشدیها بیش از یک طاق لوطی نبودند! و جرئت قدم بیرون گذاشتن از محله خود را نداشتند.
لوطی پهلوانهایی هم بودند که خلاف لوطیهای بزن بهادر، رفتار و کرداری آرام و بهقاعده داشتند و در زندگی میکوشیدند تا آیین و اصول جوانمردی را رعایت کنند. این پهلوانان در حقجویی و ایثارگری و گذشتن از جان و مال خود در راه دستگیری از خانوادههای بیسرپرست و پهلوانانِ از پا افتاده و حمایت از ناموس اهل محل، پیوسته پیشگام بودند و از اینرو، مورد وثوق و اعتماد اهل محل نیز بودند و از ارکان استوار اجتماع محله بهشمار میرفتند.
مجموعهای از خصوصیات پهلوانی مانند عشق و علاقه، پشتکاری و شکیبایی، فضیلت اخلاقی و مردمدوستی صف این پهلوانان رادمرد را از پهلواننماهای اراذل و اوباش جدا میکرد. از این قشر پهلوانان خوشنام صاحب سجایای اخلاقی در محلههای مختلف تهران بسیار بود؛ اصغر نجار، حاج محمدصادق بلورفروش، حاج سیدحسن رزاز و حاج میرزا عباس شیشهبُر از پهلوانان و کشتیگیران معروف، نمونهای چند از این گروه لوطیان خوشنام بودند.
لوطی صالح، لوطی عظیم، لوطی اکبرخان، لوطی نایب، لوطی اکبر پامناری و لوطی سردمدار را نیز در میان صنف لوطیان از نیکمردان پاکباخته بهشمار آوردهاند.
لوطیان تهران به گروه و محله و شهر خود وابستگی و علاقه بسیاری نشان میدادند و در حفظ شأن و آبروی شهر و محله و هممحلهایهای خود از هیچگونه جانفشانی و ایثارگری دریغ نمیکردند. پهلوانان محله را همپالکیهایشان داش و لوطی میخواندند. داشها و لوطیهایی که جوانمردی، همت والا، نیکخواهی و گشاده دستیهایشان بیش از پهلوانان و لوطیان دیگر به مردم محل اثبات شده بود، عنوان باباشمل، یعنی مقام بابا و بزرگ و رهبر لوطیها و محله را به دست میآوردند. باباشملهای محلهها گرهگشای مشکلات محلهها بودند و کارها و مشکلات مردم را با صبر و متانت و ریشسفیدی و مایه گذاشتن از لوطیگری خود حل و فصل میکردند و راه میانداختند.
لوطیان از هر دسته، به
مذهب و اجرای مناسک و مراسم
عزاداری عاشورا سخت
اعتقاد داشتند. در نخستین
دهه هر
محرم تکیهها و حسینیهها و قهوهخانههای محله خود را با شال و پارچههای سیاه میبستند و در دستههای سینهزن و زنجیرزن زیر سنگینترین علامتهای بزرگ میرفتند.
امامزاده داوود تهران زیارتگاه خاص آنها بود و به مکه لوطیها یا داشها شهرت داشت. دو سه روزی هواخوری در فصل تابستان در امامزاده داوود، مثل
طواف کعبه برای
حاجیان بود. سوگند خوردن به
حضرت عباس، به کمر
حرّ ریاحی،
شاهچراغ شیراز، و سرسپردگی به قطب جوانمردان عالم
حضرت علی (علیهالسلام) و جان نثاری برای شهید کربلا
امام حسین (علیهالسلام) از خصلتهای آنها بود.
زشتترین دشنامها و بدترین اعمال در میان لوطیانِ یَل جوانمردِ خوشنام به کار بردن کلمات و جملات نامَرد، نالوطی، لچک به سر و امثال آن بود. سوگند به دروغ خوردن، موی سبیل گرو بسته را از گرو بیرون نیاوردن،
عهد و
قول خود را شکستن، بیغیرتی و بیناموسی کردن، ناتوزدن و مانند اینها از زشتترین اعمال در میان اینگونه لوطیان بود.
در دوره قاجار اعطای لقب و عنوانِ رسمی و غیررسمی به اشخاص در گروهها و قشرهای مختلف اجتماعی و ارباب پیشه و مناصب در جامعه تهران بیش از پیش رواج یافت. شاهان در دادن القاب و عناوین به افراد در هر پایگاه اجتماعی بسیار گشادهدست و سخاوتمند بودند. القاب را در برابر خدمتی یا رویدادی، یا گرفتن پول و هدیه و یا خوشامدگویی و چاپلوسی به اشخاص اعطا میکردند. برخی القاب با شخصیت نامزد لقب، یا کار و خدمتی که او کرده بود، تناسب داشتند، و برخی دیگر از القاب و عناوین دروغین بودند و نامزدان شایستگی و برازندگی آنها را نداشتند (دنباله مقاله).
لقب بخشی دو نقش و کارکرد متفاوت در جامعه ایفا میکرد. از سویی موجب تمایز اجتماعی میان صاحبان القاب و اعضای دیگر جامعه میشد و آنها را از دیگران جدا و متمایز میکرد؛ از سوی دیگر یک گروه اجتماعی خاص از ارباب عناوین و القاب پدید میآورد که در میان خود یک نوع نزدیکی و منزلت اجتماعی برابر احساس میکردند. به هر روی، اعطای لقب برای گیرنده آن شأن و مقام اجتماعی بالایی میآورد که موجب فخر و مباهات صاحب لقب میشد. برخی از القابِ اعطایی شاهان ثابت و همیشگی بود و حتی به توارث به فرزندان صاحبان القاب میرسید؛ برخی نیز القابی موقتی و پسگرفتنی بود، یا پس از مدتی تغییر میکرد و القاب دیگری جایگزین آنها میشد. القابْ بخشیِ شاهانه تنها به مردان اختصاص نداشت،
زنان حرمسراهای شاهان، همسران و دخترانشان، بهویژه همسران عقدی و صیغهای و دختران ناصرالدین شاه نیز به گرفتن القاب مفتخر بودند. در میان عامه مردم نیز رسم دادن لقب و عنوان به برخی اشخاص در گروههای اجتماعی و شغلیِ شناخته شده و معروف در محله و بهویژه در میان لوطیان متداول بود. هریک از القاب عامیانه دارای بار معنایی و مفهومی خاصی بود که با شخصیت صاحب لقب همخوانی داشت.
در اواخر دوره قاجار تداول القاب به نهایت ابتذال رسیده بود و به هر کس و ناکسی که متوسل به تشبث و حیله و وعده میشد، القاب رسمی اعطا میگردید.
القاب بخشی و القاب اشخاص یکی از مشکلات تاریخ اجتماعی جامعه ایران، بهویژه جامعه تهران بود.
از اینرو در مجلس قانونگذاری، قانونی تصویب شد که به موجب آن همه القاب پیشین لغو گردید.
تا پیش از رسمیت و رواج یافتن نام خانوادگی، از اول میزان یا مهر ماه ۱۲۹۷ به بعد، افراد را به نام پدر یا مادر یا انتساب به محل تولد و یا با القاب خاص میخواندند. القاب را یا پادشاهان و صاحبان اقتدار به اشخاص میدادند، یا عامه مردم بر روی کسانی میگذاشتند.
در عصر قاجار اعطای لقب به افراد از آقامحمدخان آغاز شد و در دوره سلطنت فتحعلی شاه رسمیت یافت و در دورههای شاهان دیگر قاجار فزونی گرفت، به طوری که در دوره مظفرالدین شاه کسانی که مفتخر به گرفتن لقب شده بودند، از شمار بیرون بود. حاجی ابراهیم شیرازی ظاهراً نخستین کسی بود که لقب اعتمادالدوله از آقامحمدخان قاجار گرفت. القاب شغلی مانند صاحب دیوان، مستوفیالممالک، معیرالممالک و القـاب وصفـی بـا پیونـدهـایـی مـانند ـ دولـه، ـ سلطنـه و ـ مُلک در نـامهایـی نظیـر نصـرتالدولـه، نصیـرالسلطنـه و مشیرالملک در زمان فتحعلی شاه به برخی از رجال درباری و بزرگان مملکتی داده شد.
شاهان قاجار با قبول هدیه یا دریافت مبلغی پول، لقب اعطا میکردند و اشخاص را به داشتن لقب از سوی شاه تشویق میکردند. کار لقب بخشی چنان رونق گرفته بود که یکی از درشکه و گاریداران تهران که از راه مالکیت این نوع وسیله حمل و نقل معمول آن دوره به ثروت کلانی رسیده بود، با تقدیم پیشکش به شاه وقت، به لقب امیر منظّم مفتخر شده بود.
با اعطای لقب و عنوان و رواج آن در جامعه، تجار مهم و بانفوذ نیز افزون بر ملک التجار، با القاب و عناوینی چون مشیرالتجار، معین التجار و ناظم التجار شهرت یافته بودند.
صورت القابی را که ناصرالدین شاه در مدت ۴۰ سال سلطنت خود به اشخاص اعطا کرده بود، از القاب متمحضه گرفته (که بر شأن و اعتبار و
شرف و افتخـار دلالت میکرد) تـا القـاب مصطلحـه (کـه علامت بـر مشـاغل و خدمـات و مناصب و درجات بود) از شمار بیرون بود. اعتمادالسلطنه در المآثر والآثار صورتی از القاب اعطایی را که به حدود هزار لقب میرسد، آورده است.
گاهی ممکن بود که شاه به یک شخص در طول عمر او چند لقب بدهد. مثلاً برای حاج علی خان مراغهای، فراشباشی ناصرالدین شاه، ۳ لقب حاجبالدوله، ضیاءالملک و اعتمادالسلطنه، و برای برخی رجال دیگر ۲ تا ۴ لقب ذکر کردهاند. گاهی نیز یک لقب را به چند تن اعطا میکردند، مثلاً لقب امینالدوله را ۸ تن گرفته بودند.
چنین روش القاببخشی، امروزه پیچیدگیها و ابهامهایی در کار شناخت برخی رجال تاریخی و افراد از یکدیگر پدید آورده است.
زنان حرم شاهان قاجار نیز از داشتن لقب بیبهره نبودند. بیشتر
زنان عقدی و صیغهای ناصرالدین شاه، حتی برخی از کنیزان حرمسرای او نیز مفتخر به دریافت القاب اعطایی شاهانه شده بودند. به نوشته معیرالممالک درباره زندگی خصوصی ناصرالدین شاه، دو دختر گلین خانم، نخستین همسر شاه در زمان ولیعهدی به افسرالدوله و فخرالملوک؛ خجسته خانم، نخستین زن شاه پس از به تخت نشستن او به لقب تاجالدوله؛ و عصمت خانم، دخترش و مادر دوستعلی خان معیرالممالک به عصمتالدوله ملقب و مشهور بودند.
زنان دیگر شاه نیز هریک لقبی داشتند که به سلطنه، ملوک و دوله ختم میشد، مانند افتخارالسلطنه، تاجالسلطنه، فروغالسلطنه (جیران)، بهجتالملوک، اقدس الملوک، انیسالدوله (زن صیغهای، ولیکن ملکه دربار) و امینه اقدس. این خانم با وجود بیبهره بودن از زیبایی، چون امانت و درستکاری او زبانزد همه بود، در نزد شاه قرب و منزلت ویژه داشت و به همین جهت به لقب امینه اقدس مفتخر شد.
ماهتابان خانم دختر فتحعلی شاه و همسر میرزا حسین خان سپهسالار ملقب به قمرالسلطنه، و مادر کامران میرزا نایبالسلطنه ملقب به منیرالسلطنه هر دو سردسته و کارگردان تعزیهخوانی زنانه بودند.
مردم تهران، بهویژه مردم جنوب شهر برای تعیین هویت اشخاصی که معمولاً همنام بودند، و تمایز آنها از یکدیگر دشوار مینمود، آنها را با انتساب به پدر مانند جعفرِ عموحاجی و حسینِ رمضون یخی،
یا به محلهشان مانند ابوالقاسم ارکی، جعفرقلی تجریشی و سیدابراهیم نیاورانی
و یا به نوع و کار و حرفهشان مانند اسماعیل ارسی دوز، حسین ماستبند، حسین کلهپز، علی محمد ریختهگر،
علی مطرب، محمد فرنگی (خرازی فروشی میکرد)،
عباس لحافدوز،
عَبْدُل چَلغوزکار (کارگر کفاشی که این لقب را به سبب بددستی و کثیفدوزی به او داده بودند)، ابول پلویی (باقلاپولویی) و رجب واکسی
مینامیدند.
تهرانیها برخی افراد از گروه لشوش و لاتها و لوطیها را هم با القاب و عناوینی که متناسب و برازنده خوی و خصلتهای بارز آنها و رفتار و کردارشان در جامعه بود، یا نشاندهنده ویژگیهای چهره و هیکل و قواره آنها بود، مینامیدند. افراد صاحب لقب تا آخر عمر با القابشان شناخته میشدند. در اینجا نمونهای چند از نام و القاب این افراد آورده میشود: حسن سیماغ، که دماغی بسیار بزرگ داشت و بیش از ده ماغ (تلقی عامه از واژه دماغ) مینمود؛ رضا جُغدی، با دماغی منقاروارِ مانند جغد؛ ابول دریده (ابول، کوتاه شده نامهایی مانند ابوالقاسم و ابوالفضل است)، که بسیار پررو و گستاخ بود؛
و جعفر زاغی که چشمانی زاغ داشت.
همچنین شعبان سالکی،
حسین چُرتی، ملاحسین گاو، جعفر سیاه (پهلوان)، اکبر غوره (مقلّد)، علیرضا قبض خور،
پهلوان باقردیو سفید، پهلوان اسماعیل دستمالی،
و زنانی مانند گوهر خماری، سردسته مطرب زنانه، و صغری غرغرو.
آقانور عنوان روضهخوانی بود که در خیابان اسمال (اسماعیل) بزاز سکونت داشت و مردم محل به سبب نورانی بودن چهرهاش و اعتقاد به اینکه نور از صورت آقا میتابد، او را آقانور میخواندند.
یکی از بچههای بازارچه نایبالسلطنه هم به حسین بیقوز معروف بود. این حسینآقا قبلاً که قوز داشت، حسین قوزی نامیده میشد، وقتی هم که رفت با عمل جراحی قوزش را برداشت، برای تعیین هویتش به لقب حسین بیقوز شهرت یافت.
در دوره ناصرالدین شاه شماری از لشوش هم بودند که هرگاه و بیگاه، بهویژه به هنگام مراسم دستهرویهای مذهبی، جنجال و آشوب به پا میکردند. عبدالله بیغم، باقر بی خون، اکبر بلند، علی نیزهای، حسین ببری و مهدی گاوکش از مبرزین این دسته داشهای شر به پاکن محل در آن دوره بودند و همه هم با لقبهایشان شهرت یافته بودند. یک بار، پس از رویداد و آشوبی، ناصرالدین شاه دستور به مجازات این دسته اوباش و لاتهای لقبدار یک اسمی و دو اسمی داد و مأموران را مکلف کرد که داشهای دو اسمی را بیشتر از یک اسمیها تنبیه بکنند.
گزینش نام خانوادگی:
پس از تأسیس اداره احصائیه یا سجل احوال در آغاز دوره سلطنت رضاشاه، مردم برای احراز هویت ناگزیر از انتخاب نام خانوادگی و گرفتن سجل احوال یا شناسنامه شدند. نامهای خانوادگی را براساس این جهات بر میگزیدند: لقب شخصی یا لقب پدر، نام یکی از اجداد دور یا نزدیک، شغل شخصی یا شغل پدر یا جدّ، انتساب به شخص یا طایفه یا ایل، داشتن ذوق ادبی یا تألیفی مشهور از پدر یا اجداد، احساسات دینی و نامهای انتخابی موجود در دفتر آمار. نامهای خانوادگی مستوفی، وزیری، آیتاللٰهی، خرّاط، مسگرها، قشقایی، زعفرانلو، اثناعشری، کفایی، حدایق، دینپرور، سَحَرخیز و مانند آنها از اینگونه گزینشها بودند
.
تهران در دهههای آغازینِ پایتختی، روستایی را میماند که از هیچیک از امکانات شهری و جلوههای شهرنشینی بهرهای نداشت. حکومتها و کارگزاران حکومتی کاری به آسایش مردم و فراهم کردن وسایل رفاهی آنان در محیط بیرون از خانه و نظم و نظافت شهر و شکل و شمایل کوچهها و خیابانهای شهر نداشتند. مردم به شیوه سنتیِ نیاکانیِ خود فضای پیرامون خانهها و گذرگاههای خود را آب وجارو میکردند و پاکیزه نگه میداشتند. آنچه کریمان در وصف چهره واقعی تهران آن روز نوشته است،
کاملاً بر آن شهر صدق میکند. کوچههای شهر تنگ و پر از کثافت و خیابانهای آن در زمستان پر از گل و لای و در تابستان آکنده از گرد و خاک بود. محلهها و گذرها در قُرُق اشرار و اوباش بود. زنها میبایست پیش از غروب آفتاب در خانه باشند و چون هوا تاریک میشد، بیرون رفتن از خانه خطر داشت. به نوشته ویلم فلور مردم زبالهها را معمولاً توی خیابانها میریختند.
برخی از خیابانها پر از چالهوچوله بود، به طوری که گذر از آنها بسیار دشوار مینمود. داروغه شهر تحت امر کلانتر کم و بیش به کارهای شهر و شهرداری میرسید و خلافکاران را
مجازات میکرد.
پس از گسترش ارتباط میان ایران و اروپا و آمدن اروپاییان به ایران و تشکیل سفارتخانههای خارجی یکی پس از دیگری در پایتخت، و در پی آن راه افتادن درشکه و کالسکه در برخی از خیابانهای تهران، دولت ناگزیر از تسطیح برخی کوچهها و گذرها شد و نخستینبار در ۱۲۶۷ق/۱۸۵۱م کوچههای ارگ سلطنتی را هموار و سنگفرش کرد.
در زمان ناصرالدین شاه نهاد حِسبه (که در ایران و جامعههای اسلامی ریشهای تاریخی ـ دینی داشت) دوباره با نام اداره
احتسابیه احیا شد و به سر و سامان دادن امور مربوط به نظم و نظافت خیابانها و کوی و گذرهای شهر و فراهم کردن و در دسترس قرار دادن آب مصرفی مردم، نظارت بر
داد و ستد و بهای کالاها و مواد خوراکی و امور دیگر موظف شد. اداره احتسابیه گاه بهطور مستقل و گاه منضم به نظمیه، بیآنکه وظایف آن دقیقاً روشن و تفکیکیافته از دیگر وظایف شهری باشد، کار و عمل میکرد.
نخستین کسی که امور احتسابیه به او سپرده شد، میرزا محمودخان کاشانی، عموی فرخخان امینالدوله بود. میرزا محمودخان ابتدا به لقب احتساب آقاسی و بعد احتسابالمُلک مفتخر شد. کسانی را هم که کارشان پاکیزه نگهداشتن شهر بود، احتساب مینامیدند.
مستوفی میرزا محمود وزیر را برادر خود معرفی میکند و مینویسد: او مقدم را به ریاست این اداره میگمارد و لقب احتسابالمُلک به او میدهد.
در ۱۲۹۰ق/۱۸۷۳م میرزا عباس خان، پسر میرزا رضا مهندسباشی، عهدهدار اداره عمارات عالیات و باغات مبارکات شد و عمله احتساب را به او واگذار کردند. در زمان او دستور تنظیمات حسنه برای پاکیزگی کوچهها و مجرای آبها و وظایف مأموران احتساب نوشته شد. این اداره دو شعبه احتساب و تنظیف داشت که در هر یک شماری نایب و فراش و رفتگر کار میکردند. شعبه تنظیف یا اداره نظافتْ گروهی هم سقا برای آبپاشی خیابانها و محوطه ساختمانهای سلطنتی و حدود ۱۰۰ الاغ برای خاکروبهکشی و حمل فضولات حرم سلطنتی و ادارات حکومتی به بیرون شهر داشت.
مردم عادی شهر زبالهها و فضولات (پسماندها) خانههای خود را به هزینه شخصی با چارواداران یا رفتگران به بیرون شهر تهران انتقال میدادند.
روشنایی شهر نیز از وظایف شعبه تنظیف بود. این شعبه برای روشن نگهداشتن میدان توپخانه، ارگ، خیابانهای باب همایون، الماسیه، در اندرون، لالهزار و علاءالدوله به فاصله هر ۲۰ یا ۳۰ قدم پایه چراغ کار گذاشته، و بر بالای آن فانوس شیشهای آویخته بودند. هر شب مأموران تنظیف، نفت در چراغها میریختند و آنها را روشن میکردند و مراقب بودند که چراغها همیشه پر از روغن و روشن باشد.
چراغهای نفتی تا ۱۳۰۶ق/۱۸۸۹م برقرار بود و پس از آن چراغهای گاز جای آنها را گرفت. بعد هم به سبب گرفتگی لولههای گاز دوباره چراغهای کمسوی نفتی به راه افتاد.
ویلم فلور
احتمال میدهد که ریاست اداره احتسابیه یک مقام فرعی و شغل دوم برای مقامات بوده باشد، زیرا مقاماتی مانند کلانتر، تهران رئیس پلیس و مهندسباشی به این منصب گمارده میشدند. همچنین در ۱۳۰۷ق اعتمادالسلطنه، وزیر اطلاعات وقت نیز رئیس احتسابیه بود. اداره احتسابیه بجز رئیس ۲۷۷ جزء داشت که از آنها ۲۵ تن نایب و صاحبمنصب، ۲۴۸ تن فراش و عمله طویله احتساب و سقا و مانند آنها و ۴ نایب احتساب کل خیابانهای دولتی،
مُشرِف احتساب (بازرس امور و مأمور گزارش امور به شاه) و نایب اداره و نایب محلات شهر بودند.
تشکیلات بلدیه که در واقع شکل نوین اداره احتسابیه بود، در زمان مظفرالدین شاه در ساختمان چادرخانه یا خِیامخانه، در سبزه میدان تأسیس گردید و منوچهر میرزا عمادالدوله به ریاست آن گمارده شد. عمادالدوله نخستین قانون بلدیه را به منظور حفظ منافع شهرها و ایفای حوائج اهالی شهرنشین در ۵ فصل و ۱۰۸ ماده در ۲۰
ربیعالآخر ۱۳۲۵ به تصویب رساند.
پس از آن خلیل خان اعلمالدوله ثقفی رئیس
بلدیه شد و در همان ساختمان چادرخانه در سبزهمیدان به کار پرداخت و به تدریج سازمانهایی مانند اداره مرکزی، محاسبات، صحّیه و معاونت عمومی، مهندسی و تنظیف، ارزاق و احصائیه، امور خیریه، میاه و روشنایی و مانند آنها را یکی پس از دیگری پدید آورد و با همکاری مردم شهر و اعضای انجمن بلدی کوششهایی را برای پیشبرد امور شهر آغاز کرد.
ثقفی در ۵
ربیعالاول ۱۳۲۸ قانون نواقل (گرفتن مالیات از بارکشها: اسب، الاغ، قاطر، شتر، گاری و دوچرخه) را به منظور کسب درآمد برای بلدیه در مجلس دوم شورای ملی به تصویب رساند. در زمان ریاست او بلدیه به میدان توپخانه رفت و ساختمان شمالی میدان را محل ادارات آن کرد.
پس از کودتای ۱۲۹۹ش، بلدیه تهران منحل شد و
سیدضیاءالدین طباطبایی، رئیس الوزرای کودتا در بیانیهای وعده اصلاحات بلدیه تهران و شهرهای دیگر ایران را داد. سرانجام، در ۲ حَمَل ۱۳۰۰ش بلدیه جدید با سازمانی نو تشکیل شد. سازمان جدید شامل ادارات متعدد بود و در آغاز حکیم اعظم به کفالت بلدیه گمارده شد و پس از چندی هم احد اشتری ریاست آن را برعهده گرفت.
حکومت جدید برای تعمیم بهداشت در سطح شهر تهران، پاکیزه و زیباسازی کوچهها وگذرهای گلآلود، ایجاد سهولت در عبور و مرور در شهر، جلوگیری از اغتشاش اشرار و اوباش، ایجاد برخی آثار مدنی و تکنولوژیکی، سامان دادن به آب تهران و لولهکشی آب خوردنی، رساندن آزوقه به مردم و خدمات دیگر شهری، در ۱۳۰۳ش یکی از سرهنگان قزاق به نام کریمخان بوذرجمهری را به کفالت بلدیه گمارد و اداره امور شهر را به او واگذاشت. یک سال بعد و بنابر قانون جامعتری که به تصویب مجلس رسید، سروسامان دادن و تعریض خیابانهای شهر و نظافت آنها بر عهده بلدیه گذاشته شد تا چهره سنتی گذشته شهر را برای زندگی جدید تغییر دهد.
از کارها و اقدامات بلدیه جدید یا شهرداری در دوره سیدضیاء سیمکشی خیابانهای لالهزار و علاءالدوله و تأمین چراغهای روشنایی این خیابانها، ساختن و نوسازی ساختمان بلدیه، تسطیح خیابان چراغ برق، آوردن آخرین نهر آب کرج به شهر تهران، ایجاد خیابانهای جدید و توسعه و تعریض خیابانهای قدیم، سنگفرش و آسفالت کردن خیابانها، درختکاری خیابانها، رنگ کردن در و پیکر دکانها به رنگ سبز، حذف نامهای خارجی از تابلوهای دکانها و گذاشتن نامهای فارسی به جای آنها، وضع عوارض بر بارهایی که به شهر وارد میشد و برخی کارهای دیگر بود.
در ۱۲۹۹ش، با وجود ۴۸ رشته قنات دایر در تهران، آب به دست آمده از آنها کفاف آب مشروب شهر را نمیداد. از اینرو، نهر جدیدکرج را به طول ۵۳ کمـ ساختند و آن را از سوی غرب وارد زمین جلالیه کردند و مستقیماً از بولوار کشاورز کنونی گذراندند و از آنجا به نقاط مختلف شهر پخش کردند.
نظم و انتظام شهر و تنظیم الگوهای رفتاری جامعه شهرنشین تهران در آغاز بر مجموعهای از قواعد و اصول سنتی عرفی و مذهبی مبتنی بود. این قواعد و اصول، ملاکها و معیارهای روابط میان مردم از هر صنف و گروه و چگونگی سامان بخشی به فضای شهر را تعیین مینمود؛ رفتار جامعه را بر بنیاد این اصول میسنجیدند و اخلاق و رفتار بهنجار و ناهنجار مردم را ارزشگذاری، و با بزهکاریهای اجتماعی آنها مقابله و برخورد میکردند. سلطانزاده در تاریخ شهر و شهرنشینیکیفیت و کارآیی چنین قواعد و اصولی را در تنظیم روابط اجتماعی، اداری، توسعه شهرنشینی و افزایش آسایش و رفاه شهروندان، به عاملهایی چند مانند مذهب، معتقدات مردم، شیوه معیشت، ویژگیهای فرهنگی جامعه، نظام سیاسی حکومتی و اقتدار و خواست فرمانروایان وابسته دانسته است.
در آغاز
دوره قاجار در تمام شهرهای ایران، بهویژه در شهر تهران، دو نهاد به نام محاکم شرعی و محاکم عرفی، به تخلفات مردم که جنبه حقوقی یا مذهبی و عرفی داشت، رسیدگی میکردند:
محاکم شرعی را
عالمان و
مجتهدان، و
محاکم عرفی را مقامات حکومتی اداره میکردند. کار محاکم عرف اصولاً رسیدگی به تخلفات در مقابل
حکومت، مانند
شورش،
اختلاس،
سرقت و
مستی بود. شاه در هر شهر بزرگ ملایی را به نام
شیخالاسلام به ریاست محاکم شرع گماشته بود و از طریق او نفوذ خود را بر محاکم حفظ میکرد. شغل شیخالاسلامی موروثی بود.
رؤسای محاکم عرفی (که از مقامات رسمی دولت بـودنـد) زیرنظر کلانتر (شهردار) شهر خدمت میکردند و رسیدگی به مرافعات بسیار جدی با کلانتر شهر بود. کدخدایان شهر که مسئول امنیت و نظارت بر اخلاق و رفتار عمومی مردم محله خود بودند، به کلانتر شهر کمک میکردند. کدخدایان فراشباشیانی داشتند که دستورهای آنها را اجرا میکردند و از جریمهها و مالیاتهایی که به انحای مختلف از مردم میگرفتند، دستمزد دریافت میکردند. در محدوده بازار، داروغه بازار یا محتسب این وظیفه را برعهده داشت. محاکمات خلافکاران معمولاً فوری و در زمانی کوتاه و در ملأ عام صورت میگرفت. برای تخلفات و مجازاتهای کوچک و بزرگ تنبیهات مخصوص اعمال میشد. چوب و فلک بستن، شلاق زدن، به کُند و زنجیر کشیدن، به میخ کشیدن، نعل زدن به پا، شقّهکردن، به دارکشیدن و زنده دفن کردن نمونههایی از مجازاتهایی بود که تا دهه ۱۸۷۰م (۱۲۸۷-۱۲۹۷ق) ادامه داشت. از این تاریخ به بعد جانیان را خفه میکردند یا سر میبریدند و یا گلویشان را پاره میکردند و دزدان را با قطع انگشتان دست و بریدن گوش
کیفر میدادند.
تنبیهات و مجازاتهای گوناگونی را بر کاسبان و بازاریان خلافکار اعمال میکردند. مثلاً نانوا را به سبب گرانفروشی یا ناکافی بودن پخت نان در
تنور میانداختند و میسوزاندند؛ یا قصاب بازاری را به جرمی ناچیز
نَسَق میکردند، یعنی از ناحیه نرمه گوشش به دیوار میخکوب میکردند؛ برخی خلافکاران را
زنجیر به گردنشان میبستند، یا با ریسمانی که از
بینی آنان میگذراندند، در بازار میگرداندند و آنها را وادار به گدایی از دکانها میکردند.
از دیگر تنبیهات در سیاهچال انداختن بزهکاران یا در جوال کردن گناهکاران و شلاق زدن به آنها بود.
از انواع مجازات
زنان، یکی هم قیچی کردن گیسوی
زنان بزهکار بود. از این رو، در آن روزگار اصصلاح گیس بریده رایج، و از ناسزاهای معمول در تهران بود.
ناصرالدین شاه در سفر دومش به
اروپا در ۱۲۹۵ق/ ۱۸۷۸م، کنت دو مونت فرت، افسر اتریشی متولد شهر ناپل و ایتالیاییتبار
را استخدام کرد و پس از بازگشت از اروپا اداره پلیس تهران را با نام اداره نظمیه و امنیه و احتسابیه شهر دارالخلافه در ربیعالاول ۱۲۹۶ و مطابق با آیین پلیس اروپایی و به منظور پاسداری از شهر، خانهها و بازارهای دارالخلافه و نظم بخشی و تأمین امنیت شهر تشکیل داد. شاه کنت را به ریاست نظمیه گمارد و لقب نظمالمُلک و امتیاز امیر تومانی به او داد. نظمیه ۴۰۰ نفر پلیس پیاده و ۶۰ نفر پلیس سواره در اختیار داشت و اعضای آن صاحب مراتب و مواجب دیوانی بودند.
در
شوال همان سال کنت وظایف اداره پلیس و تکالیف مردم شهر را در کتابچه قانون نظمیه و امنیه بلدیه در ۵۸ فصل نوشت و به تأیید شاه و هیئت وزرا و نخستین مجلس دارالشورا رساند.
از جمله وظایف پلیس تهران تهیه گزارشهایی از رویدادهای شهر برای رئیس پلیس و مطلع کردن او از وقایع بود. گزارشهایی که پلیس فراهم میکرد، حاوی اطلاعات بسیار گوناگون بود، مانند
طلاق،
مرگ،
ازدواج، نزاعهای خانوادگی، سوانح گوناگون،
زیارت و
روضهخوانی، مهمانیهای کسبه تهران، عروسیها، تفریحها و خوشگذرانیها، تغییر خانه، دایر کردن قهوهخانه، خودکشیها، الواطیها، دزدیها و مانند آنها. از وظایف دیگر پلیس، جلوگیری از بینظمیها،
دزدی،
منازعه،
فساد،
شرارت؛ دستگیری مقصران، جلوگیری از آلوده کردن کوچهها، طرز ساختن عمارات و تضمین روشنایی معابر بود.
اتحادیه با بررسی گزارشهای پلیس و تحلیل برخی از موارد آنکه به موقعیت اجتماعی و وضعیت
زنان در دوره قاجار مربوط میشود، استنباط و برداشتش را از جامعه تصویر شده در گزارشها چنین بیان میدارد: تهران جامعهای بود مردسالار و زیرسلطه دولتی مستبد و بیرحم. همچنین مینویسد: در جامعه آن روز نابرابری شدید طبقاتی وجود داشت و
مذهب و
اعتقادات مذهبی مردم نقش مهمی در آن ایفا میکردند.
اعتمادالسلطنه درباره کنت دومونت فرت و دستگاه پلیسی او دیدگاهی دوگانه دارد. در کتاب
المآثر اداره نظمیه را ادارهای توصیف میکند که بر آیین اروپا بر آراسته شده بود و پاس بیوتات و اسواق دارالخلافه به گروه انبوه شحنگان آن واگذاشته شده بود. بعد مینویسد: الحق در سدطریق سرقت و حفظ نظام عام این اداره را مدخلیتی تمام است. اما در روزنامه خاطرات
همه جا کنت را به فریبکاری و شیادی، و دستگاه پلیسی او را پلیس ابلیسصفت وصف میکند و به سبب کشته شدن یک سبزی فروش عزل او را انتطار میکشد. همچنین خدمات پلیس را بیتأثیر در تنظیمات شهری دانسته، وفرق آن را باگذشته برداشتنکدخدایانسالخورده و با تجربه متدین محلات، و گذاشتن جوانهای فرنگی مآب جای آنها و تلف شدن بیش از ۵۰۰ تا ۶۰۰ زن و مرد در محبس پلیس دانسته است.
کنت و دستگاه پلیسی او در کار اداره شهر و نظم بخشیدن به جامعه عملاً با مشکلاتی گوناگون از سوی طبقات مختلف مردم روبه رو شد. مهمترین این مشکلات عبارت بودند از: مخالفت علمای دینی با مداخله اداره پلیس در امور امرونهی که به جامعه روحانیت اختصاص داشت و تسلط شخصی نامسلمان بر
مسلمانان؛ نظمناپذیری اخلاق و رفتار مردم که هیچگاه مقید به اطاعت از قانون نبودند، مگر در جاهایی که منافعشان ایجاب میکرد؛ تداوم شیوه لوطیگری و داش و مشدی بازی در جامعه و عدم تمکین لوطیان و لاتها از مقررات انتظامی و نظمناپذیر بودن روحیه آنان؛ وساطتها و شفاعتها که در اِعمال نظم در جامعه اختلال پدید میآورد. سرانجام، براثر فشار و اصرار علمای تهران به رهبری حاج ملاعلی کنی، اموری که جنبه شرعی داشت، یا در عمل جنبه شرعی مییافت، از وظایف اداره پلیس جدا شد و به دستگاه
روحانیت واگذار گردید و کنت ملتزم شد که در این گونه امور مداخله نکند.
کنت دومونت فرت حدود ۱۲سال بر سر کار بود و سرانجام در ۱۳۰۷ق/۱۸۹۰م پس از پیروزی مردم به رهبری علمای روحانی در ماجرای دادن امتیاز تنباکو به کمپانی رژی و مخالفت روحانیان با مستخدمان خارجی، ناصرالدین شاه او را عزل کرد
و به فرمان شاه منصب ژنرال آجودان و ریاست
تشریفات به او دادند. پس از او عبدالله خان انتظامالسلطنه، برادر میرزا عیسی وزیر، رئیس امور نظمیه شد و تا آخر سلطنت قاجار چند تن دیگر نیز به این منصب گمارده شدند.
اداره نظمیه در آغاز سرپرستی کنت در خانهای اجارهای در خیابان چراغگاز (چراغ برق و امیرکبیر بعدی) بود و در زمان ریاست کریمخان منظمالسلطنه (مختارالسلطنه بعدی) به خیابان جلیل آباد (خیام امروزی) انتقال یافت.
کریمخان در
جمادیالآخر ۱۳۱۵ در زمان مظفرالدین شاه به ریاست نظمیه (که آن را وزارت نظمیه هم مینامیدند) گمارده شد و در ۲۰ شعبان همان سال اعلانی حاوی وظایف و تکالیف بر اهالی دارالخلافه صادر کرد. این اعلان شامل ۶ ماده و یک ذیل بود. مهمترین دستورهای مندرج در اعلان عبارت بودند از: منع و سیاست و
تنبیه زنبارگان، شرابخواران، قماربازان، قوچ و خروس و بلبل و کبوتربازان؛ منع الک دولک بازی کودکان و بزرگسالان در معابر عمومی؛ مجازات و حبس متخلفانی که کثافات در نهرهای آب میریزند، و کسانی که بر رکاب و عقب واگونهای تراموا میپرند و سوار میشوند؛ مکلفکردن چارواداران به بستن الاغهای بارکش به یکدیگر و قطار کردن آنها مانند قطار شتر؛ دکانداران و کسبه به برداشتن موانع و سد و بندها از پیادهروها؛ ممنوعیت طوافان و دورهگردان از گرداندن و عرضهکردن میوه و مأکولات با چارپا در چهارسوها، بازارها، بازارچهها و خیابانهایی که معبر رجال و اعیان است و مجاز بودن آنها در گردش در محلات برای فروش کالاهای خود با منع ریختن زباله و نجاسات در مجاری آبهای مشروب مردم و شست و شو در آنها و موظف کردن بزرگسالان در جلوگیری اطفالشان در آلودهکردن آبها.
در ذیل اعلان ضمن دادن مهلت به مردم شهر برای آمادگی در اجرای امریههای اعلان، گفته شده است که مهاجران بیکار و بدون شغل و کاسبان شهرستانیِ مقیم تهران جمعآوری و به معادن زغال سنگ فرستاده خواهند شد. همچنین از اهالی شهر خواسته شد که در حریم خانه خود اشجار غرسکنند و سهم خود را درآبادانی شهر ایفا نمایند. سرانجام، اعلان شده که خانه مخصوصی به نام توقیف خانه برای نگهداری و اصلاح و تأدیب
زنان روسپی و واسطگان زن ایجاد شده است و
زنان جوان به جامهشویی طلاب و سربازان و توپچیان، و
زنان پیر برای مردهشویی به مردهشوی خانه فرستاده خواهند شد.
کریمخان مختارالسلطنه در مدت ریاست بر نظمیه خدمات مهم چندی برای انتظام بخشیدن به شهر تهران انجام داد. نمونههایی از خدمات او عبارتاند از: تقسیم شهر تهران ۷۰ هزار نفری به ۴ کلانتری، تأسیس دایره تحقیق (اداره آگاهی)، جلوگیری از تنبیهات شدید بدنی، استخدام ۵۰۰ نفر افراد جوان برای حفظ نظم شهر و ملبس کردن آنها به لباس ماهوتی متحدالشکل، گماردن یک روحانی بر امور قضایی نظمیه تا اجرای این امور خلاف احکام دینی نباشند؛ جمعآوری سلاحهایی که در دست مردم بود، جلوگیری از عملیات خلاف قانون متنفذان در امور شهر، استفاده از دو فوج تهران و افشار بکشلو برای تقویت دستگاه نظمیه، و تشکیل ژاندارمری نخستینبار در نظمیه تهران با ۱۰۰ نفر سوار و ۲۰۰ نفر پیاده. مختارالسلطنه در شیوع وبای ۱۳۲۲ق/۱۹۰۴م در تهران درگذشت.
پس از مختارالسلطنه چند تن دیگر به ریاست نظمیه گمارده شدند، تا اینکه در ۱۳۳۱ق، ۳ تن مستشار نظامی سوئدی به سرپرستی وستداهل۱ برای اصلاح نظمیه به ایران آمدند. آنها پس از چند ماه مطالعه وضع شهر و جامعه تهران به نظمیه رفتند و به تربیت افسران و افراد پرداختند و امور انتظامی شهر را به ۱۰ ناحیه (کلانتری یا کمیسری = کمیساریا) تقسیم نمودند. وستداهل ریاست نظمیه، و دو تن از همکاران سوئدی او ریاست آگاهی و پلیس را بر عهده گرفتند و مجدانه به انتظام امور پرداختند. سوئدیها نظامنامهای از روی نظامنامه تشکیلات نظمیه کشورهای اروپایی و سوئد برای نظمیه ایران نوشتند و به اجرا گذاشتند. آنها در مدت ۱۰ سال و ۴ ماه موفق شدند شالوده نوین و صحیحی برای نظمیه بنیان نهند. سرانجام در تاریخ ۹
جمادیالاول ۱۳۴۲ وستداهل و همکارانش از کار برکنار شدند و یک افسر ایرانی، در آغاز به قدرت رسیدن رضا شاه، به نام سرهنگ درگاهی به جای او منصوب شد.
در چهارم اسد ۱۳۰۳ش رضاخان سردار سپه بنابر حکمی سرهنگ کریم آقاخان (بوذرجمهری)، از اعضای قدیمی قزاقخانه را به کفالت بلدیه منصوب کرد. آقاخان از ۱۳۰۳ تا ۱۳۱۳ش بر بلدیه ریاست کرد. بنا بر اسناد برجای مانده، کریم آقاخان به وضع اسفناک بلدیه (شهرداری بعدی) از لحاظ اداری و مالی و کارهای نیمهکاره و معوق مانده سرو سامان داد و چرخ امور اصلاحی شهر دوباره به حرکت درآمد و رضا شاه نیز او را در کارهایش تأیید و تشویق میکرد.
از آغاز دوره پهلوی تاکنون تشکیلات نظمیه یا شهربانی تهران بسیار گسترش یافته، و مطابق با اصول نوین دستگاههای انتظامی جهان، بهویژه کشورهای اروپایی تحول یافته است. امروزه این نهاد نقش و وظیفه مهم و برجستهای در حفظ امنیت شهر و شهروندان دارد که بحث درباره آن بیرون از محدوده این گفتار است.
شهر تهران را در سالهای اواخر
سلطنت قاجار (۱۳۳۱ق/۱۹۱۴م) به لحاظ حوزههای حفاظتی ـ انتظامی و بنا بر صلاحدید مستشاران سوئدی نظمیه به ۱۰ ناحیه ارگ، دولت، حسنآباد، سنگلج، قناتآباد، محمدیه، قاجاریه، بازار، عودلاجان و شهرنو تقسیم کردند و هر ناحیه را تحت حفاظت یک کلانتری (که آن را کمیساریا مینامیدند) قرار دادند.
این ناحیه که در ۱۲۶۹ق کوچکترین محله از محلههای پنج گانه تهران بود، درون حصاری قرار داشت که با پُلی به شهر میپیوست.
محله ارگ در اواخر قاجار نیز با گذشته تغییر چندانی نکرده بود، لیکن با چند پُل از ۴ سو به شهر وصل میشد: از طریق خیابان الماسیه
به میدان توپخانه در شمال، به خیابان جلیل آباد (خیام) در غرب، به خیابان جبّهخانه (بوذرجمهری سابق) در جنوب و به خیابان ناصریه (ناصرخسرو) در شرق. تخته پل مشهور یکی از این پلها بود که درگذشته، ارگ را به سبزهمیدان پیوند میداد.
ناحیه یا محله ارگ جای اقامت شاه و خانواده سلطنتی و برخی از شاهزادگان و رجال بود. معیرالممالک، داماد فتحعلی شاه و پدر دوستعلی خان، حاجب الدوله، آجودان باشی و شخصیتهای دیگری در این محله زندگی میکردند.
خاندان سلطنت و خانوادههای دیوانی کمابیش جدا از مردم شهر و زندگی عامه مردم در این محله میزیستند.
این ناحیه محله دولت و خیابانهای علاءالدوله (فردوسی)، لالهزار، لُختی (سعدی)، باغوحش (اکباتان) و شاهآباد و همه کویها و گذرهای آنها را در بر میگرفت.
خیابان لالهزار، خیابانی بود که به سبک اروپایی ساخته شده بود. خیابان استانبول محل خرید و فروش کالاهای خارجی وگردشگاه مردم، و خیابان علاءالدوله خیابان اروپایینشین تهران شناخته میشدند.
تولوزان، پزشک ناصرالدین شاه و کنت دو مونت فرت، نخستین رئیس شهربانی تشکیلاتی تهران در خیابان لالهزار مینشستند. ترقی خیابان لالهزار پس از مشروطیت آغاز شد و خانهها و دکانهایی به سبک جدید و اروپایی در آن ساخته شد.
اقامتگاه شماری از رجال و خارجیان و سفارتخانههای خارجی در این محله قرار گرفته بودند و محله از رونق اقتصادی خوبی برخوردار بود.
فرد ریچاردز در سفرنامهاش خیابان لالهزار را باند استریت (یکی از خیابانهای معروف لندن) تهران معرفی میکند و مینویسد: در آن مغازههایی هست که از مغازههای مغربزمین تقلید میکنند. در جعبه آینههای آنها مجسمههای مومی گذاشتهاند و همیشه صدای موسیقی از چند گرامافون در فضا پراکنده است. گشت و گذار در این خیابان برای مردم، به ویژه اروپاییان، بسیار سرگرمکننده است.
در پشت عمارت مسعودیه (محل وزارت معارف قدیم و وزارت آموزش و پرورش کنونی) که یک سر آن به خیابان اکباتان (باغوحش قدیم) و سر دیگر آن به خیابان چراغ برق میخورد، در محله سر تخت، بربریها زندگی میکردند. در این محل
زنان بربری از نیمهشب تا طلوع آفتاب پای تنور خانه نان بربری میپختند و مردانشان نانها را در روز میفروختند.
ناحیه حسنآباد چند گذر معروف مانند گذر تقیخان و گذر شیخهادی و خیابانهای فرمانفرما (حافظ)، امیریه و حدود سفارتخانههای شوروی سابق، ایتالیا و فرانسه و کویها و برزنهای آن ناحیه را شامل میشد. مریضخانه دولتی (بیمارستان سینا) در این ناحیه و در محله حسنآباد قرار داشت. میرزاها و پشتمیزنشینها در این محله، و شماری از کسبه خیابانهای فرمانفرما و دروازه قزوین در گذر تقیخان مینشستند. در شمال این ناحیه بیشتر خارجیان و گروههای مذهبی و تحصیلکردگان در خارج از کشور و دولتمردان میزیستند.
بنابر یادداشتهای محمد قزوینی محله حسنآباد را میرزا یوسف آشتیانی صدراعظم به نام پدرش میرزا حسن مستوفیالممالک آباد کرد. خیابان فرمانفرما را هم مستوفیالممالک از مقابل کوچه وزیردفتر، میرزا هدایتالله وزیردفتر)، میان خیابان شاهپور و کوچه وزیر دفتر، تا ونک کشید و زمینهای اطرافش را آباد کرد.
این ناحیه از محلههای پنج گانه قدیم تهران و محلهای اعیاننشین بود که بعدها بزرگترین محله مسکونی شهر تهران شد. این ناحیه ۹ پاتوغ و چند گذر مانند گذر
شریفالدوله و گذر شیخ فضلالله نوری داشت که گذر شاهزاده هم بعدها به آنها افزوده شد. کهنترین محلههای آن چال حصار، دباغخانه، درخونگاه، آب پخشکن و کوچه کُردبچه بود.
در سنگلج برخی از رجال سیاسی و اطبا و عالمان روحانی میزیستند.
شیخ فضلالله نوری،
میرزا عبدالکریم وزیر،
میرزا سیدابوالقاسم سلطان الحکما و نائینی (طبیب)،
آقاحسین نجمآبادی،
سیدمحمد طباطبایی و
سیدعبدالله بهبهانی از جمله ساکنان این محله بودند.
سیفالاطبا، طبیب معروف در جلوخان معروف گذر شیخ فضلالله نوری طبابت میکرد.
پولاکْ طبیب مخصوص شاه و شماری از غلامان شاه و گروه بسیاری ترکمن نیز در این محله میزیستند.
شماری از اقوام و عشایر مختلف مانند کردبچه خلج و افشار هم در ناحیه سنگلج در کنار هم تجمع کرده بودند.
چالحصار فضایی گود در حوالی خانه و درگذر میرزا یوسف مستوفـیالممالک، وزیر داخله بود. هر سالـه مردم تهـران در ایام سوگواری در آنجا جمع میشدند و در زیر هوا (فضایباز) شبیه مقدسه
کربلا و تفصیل حادثه غمانگیز
روز عاشورا را درمیآوردند. این فضا بهجز روزهای عزاداری خاکروبهدانی بود که میرزایوسف آن را باغ عمومی کرد و دور آن را ستونهای آجری و نرده چوبی کشید وگردشگاه عمومی کرد.
شیخ کَرنا، دلقک سرشناس دوره ناصری نیز در این محله مینشست.
در ناحیه سنگلج چند تکیه بسیار معروف، مانند تکیههای قورخانه، دباغخانه و درخونگاه؛ چند مدرسه قدیمی، مانند مدرسه شاهزاده خانم و مدرسه میرزا عبدالکریم؛ و حمامهای چالِ حوض دار مشهور وجود داشت.
ناحیه قناتآباد، یا کمیسری ناحیه ۵ بازارچه قوامالدوله، بازارچه معیر و گذر وزیردفتر، منسوب به رجال سرشناس دوره قاجار را شامل میشد. کاروانسرای نفتی در میدان عتیق در دروازه قزوین و بازارچه قوامالدوله مرکز تجمع و سکونت مهاجران تفرشی و آشتیانی و محل کار وکسب آنها بود. بازاریان و برخی از کسبه تهران و شماری از روحانیان در این ناحیه خانه و سکنا داشتند.
محمدیه ناحیه کمیساریایی نمره ۶ بود و چالِ میدان (یا چاله میدان) بزرگترین محله پس از سنگلج در آن قرار داشت. امامزاده اسماعیل در ناف یا مرکز این محله واقع شده بود. به جز گار ماشین (ایستگاه ماشین دودی شهر ری) و ساختمان انبار گندم، در کنار دروازه قدیم شاه عبدالعظیم، بنای معتبر و مشهور دیگری در آنجا وجود نداشت. میدان بزرگ امینالسلطان با ۱۷۵ دکان،
یکی از میدانهای این ناحیه بود.
چالمیدان آب و هوای بدی داشت و مردم آن بیشتر به خشونت رفتار و تندخویی معروف بودند و گروهی سرباز، توپچی و غلام در آنجا میزیستند. لوطی غلامحسین و لوطی عبدالله از لوطیان سرشناس آن زمان تهران در این محله زندگی میکردند. اکبر جگرکی، پهلوان بزرگ آن محله بود. معرکهگیران، حجامتگران، ماماهای قدیمی، سرطاسنشینان، مطربها و دلقکها در چالهمیدان و چاله سیلابی و نقاط دیگر ناحیه محمدیه خانه داشتند. تبهکاران قدارهبند و قمهکش در قهوهخانههای چالهمیدان پاتوغ میکردند.
محله گارماشین محل فعالیت شیادان، جیببُران، گوش بُران و کلاهبرداران بود. مرشد بلقیس، مداح و مرثیهخوانِ معروف به مرشدْ ماده در این ایستگاه پاتوغ داشت. عدلی یِدَس، (محمدعلی یک دست)، جیببُر معروف آن زمان شهر تهران از تیولداران گارماشین بود. بچههای این محله به بچههای پای ماشین شهرتداشتند و بنا برقولی محله پایماشین میزانالحراره تهران به شمار میرفت.
این ناحیه در شرق شهر تهران، معمورترین نواحی آن دوره به شمار میرفت. محله قجرها، خیابانهای عینالدوله (ایران کنونی، که سیفی فمی به اشتباه علاءالدوله نوشته است)، ادیبالممالک، گذر نایبالسلطنه و کوچه آبشار محدوده این ناحیه بود. در این ناحیه مساجد و مدارس مذهبی، نوانخانه و آبانبارهای بسیاری ساخته بودند. شمار بسیاری از وزیران، دولتمردان، روحانیان و ثروتمندان در ناحیه قاجاریه خانهوباغ و سکونتداشتند. محلهقجرهای اینناحیه درآن روزگار نشیمنگاه دستهای از روسپیان تهران و محل خوشگذرانی عیاشان شهر و پاتوغ قدارهبندان چالهمیدانی بود.
این ناحیه زیرنظر کلانتری ۸ بود و از دو بخش محله بازار (زیستگاه مردم) و بازار (مجموعه اقتصادی و اجتماعی) تشکیل میشد. بنا بر نظر کریمان
محله بازار در مرکز هسته اصلی تهران کهن قرار داشته است و محلههای عودلاجان از سوی شرق، محله سنگلج از سوی غرب و بخشهایی از شمال و جنوب تهران توسعهیافته این محله باستانی بودهاند. محله بازار در تمام طول حیاتش آباد و مرکز فعالیتهای اقتصادی بوده است.
محله بازار و بازار در طول ۵۰ سال، از ۱۲۶۹ تا ۱۳۲۰ق/ ۱۸۵۳تا ۱۹۰۲م، رشد و تحرک اقتصادی فراوانی به خود دید و تنها شمار کاروانسراهای آن دو محله در این مدت به ۳ برابر رسیدند.
در۱۳۲۰ق محله بازار دارای ۵ پاتوغ بود که با گذرهای قدیم آن مانند گذر کوچه غریبان، گذر عباسآباد، گذر خدا آفرین، گذر هفت تن و... تطبیق میکرد.
بیشتر اهالی محله بازار بازاری، یعنی تاجر و کاسب بودند و برخی از اعیان و کارمندان دولت نیز در آنجا زندگی میکردند. خانه امام جمعه تهران و اطرافیانش و خانه برخی از خارجیان و سفارتخانههای پیشین انگلیس در محله بازار قرار داشتند. فرخخان امینالدوله، از وزیران بنام ناصرالدین شاه، فرهاد میرزا، پسر عباس میرزا و ریشارخان عکاس و معلم دارالفنون در این محله میزیستند.
در ۱۳۲۰ق خارجیان آنجا را ترک کردند و به محله دولت رفتند، لیکن برخی از رجال مانند فرخخان، معاونالدوله و اقبال الدوله وزیر همایون همچنان در آنجا مینشستند.
در این محله ۲۳ طبیب و جراح نیز سکنا داشتند.
به جز تهرانیها، شماری اصفهانی، شیرازی، کاشانی و اهالی شهرهای دیگر هم در محله بازار زندگی میکردند.
بازار تهران علاوه بر نقش اقتصادی ـ تجاری، نقش گردشگاهی و میعادگاهی نیز برای گروهی بزرگ از مردم شهر داشته است. در فضای بازار مردم از رویدادهای سیاسی و اجتماعی جامعه اطلاع مییافتند و از آنجا اخبار و شایعات دهان به دهان در سطح شهر پراکنده میشد.
بازاریان جدا از دستهبندیهای سیاسی خود، از حامیان سیاستمداران بیقشون ناحیه دولت و یار و یاور آنها بودند و از فواید حاصله آن بهرهمند میگشتند.
شمار فضاهای قدسی ناحیه بازار از
مسجد و
تکیه و
سقاخانه گرفته تا
امامزاده بسیار بود. یکی از زیارتگاههای معروف تهران آن روز
امامزاده زید بود که در محله بازار و در انتهای بازار امیر، یا بازار بزازان واقع است.
ناحیه عودلاجان یا کلانتری ناحیه ۹، محلههای کلیمیان (یهودیها)، پامنار، سرپولک، سرچشمه و سرچنبک را دربر میگرفت. میدان شمسالعماره شترگلوی این ناحیه بود و بازارچه مروی و کوچه حاجیها به آخر محله یهودیها میپیوست.
کریمان واژه عودلاجان را صورت دیگر اودلاجان یا اودراجان و به معنای جایگاه تقسیم و پخش آب دانسته، مینویسد: در قدیم از این محله که در بلندی قرار داشت، آب به نواحی جنوبی تهران میرساندند. در تأیید این دعوی، نام محله سرچشمه و گذر سرپولک (محله سرپل) در این ناحیه، و تقسیم آب نهر کرج به شهر تهران از محله سرچشمه، ابتدای عودلاجان را در ۱۲۶۸ق دلیل میآورد.
سیفی فمی مینویسد: بازارچه عودلاجان محل عودلایان یا عودسایان بود که در دکانهای خود علاوه بر تهیه عود و انواع ادویهجات، شانه و عصا نیز میتراشیدند و از تراشه اشیاء مختلف موادی برای بخور تهیه میکردند؛ از اینرو این بازارچه فضایی عطرآگین از عود و چیزهای معطر دیگر داشت.
عودلاجان در ۱۲۶۹ق بزرگترین محله تهران بود، لیکن با تغییراتی که بعدها در آن روی داد، کوچکتر از گذشته شد. در عودلاجان گروهی از شاهزادگان، اعیان و کارمندان دولت زندگی میکردند. میرزا آقا خان نوری و شماری از بستگانش، عزتالدوله همسر پیشین
امیرکبیر و همسر پسر
آقاخان نوری، و شیخ فضلالله نوری در عودلاجان میزیستند.
گروهی از
ارامنه و
کلیمیان نیز در عودلاجان خانه داشتند
و زیارتگاه پیر عطار در محله یهودیها واقع بود.
حاجی رحیم اتحادیه، تاجر و صراف بزرگ تهران دارای عمارات و دکانهای بسیاری در کوچه حاجیها در محله عودلاجان بود و خود او نیز در آنجا زندگی میکرد.
بعدها کوچه حاجیها را تجار عمده تهران به خود اختصاص دادند و در آن سکنا گزیدند.
عودلاجان دارای چند مدرسه قدیمی مانند مدرسه دینی حکیم، ساخته اوایل
دوره قاجار، مدرسه آقا رضاخان، ساخته دوره ناصری، و چند تکیه و امامزاده بوده است.
بقعه امامزاده یحیی در جنوب شرقی محله در کوچهای به همین نام قرار دارد.
مدرسه خان مروی در این ناحیه، در شمار نخستین دارالعلمهای اسلامی سده ۱۳ و ۱۴ق بهشمار میرفت.
شهرنو یا کمیساری نمره ۱۰ در ناحیه شهرنو تشکیل شد. این ناحیه در بیرون دروازه قزوین و ظاهراً پیش از خراب کردن برج و باروهای شاه طهماسبی در ۱۲۸۴ق/۱۸۶۷م پدید آمده بود.
چون این ناحیه جدیدالاحداث بود، به شهرنو معروف شد. محله دروازه قزوین در این ناحیه قرار داشت. شهرنو دارای باغهای پر درخت بزرگ بود و ساکنان آن را بیشتر کوچندگان ولایات و نواحی مختلف تهران تشکیل میدادند.
شهر نو محلهای خوش آب و هوا و از تفرجگاههای مردم جنوب و جنوب غربی تهران بود. در زمان حکومت سید ضیاء
زنان بدکاره شهر را جمع کردند و در آنجا اسکان دادند.
در ۱۳۰۱ش، جمعیت شهرنو ۰۸۵‘۲ نفر بود.
حدود ۱۵ سال بعد در ۱۲ آذرماه ۱۳۰۷، شهر تهران را به ۴ ناحیه شمال، جنوب، شرق و غرب تقسیم کردند و در این نواحی ۹ بخش پدید آوردند:
۱ و ۲، محله بهارستان؛ ۳، خیابان استخر در حسنآباد؛ ۴، خیابان فرمانفرما (شاهپور = وحدت اسلامی)؛ ۵، خیابان بلور سازی؛ ۶، خیابان حاج ابوالفتح؛ ۷، خیابان ماشین؛ ۸، بازارچه کنار خندق؛ ۹، محله پامنار.
در ۱۳۱۱ش دروازههای دارالخلافه ناصری را یکی پس از دیگری فرو ریختند، خندقهای دور شهر را پر کردند و با احداث ۴ خیابان شبه کمربندیِ شاه رضا (انقلاب)، سی متری (کارگر)، شوش و شهباز (۱۷ شهریور)، به ترتیب در حد شمالی، غربی، جنوبی و شرقی، شهر تهران ۸ ضلعی سابق را به صورت ۴ ضلعی مربع درآوردند. این گستره جدید در۴۶ کمـ ۲، تقریباً ۱۱ برابر تهران زمان فتحعلیشاه و ۵/۲ برابر تهران دوره ناصرالدین شاه بود که بیش از پیش جمعیتهای مهاجر را در خود جای داد.
در این زمان شمار مهاجرانی که از نقاط مختلف ایران و جهان به تهران آمده بودند، در سنجش با جمعیت تهرانیهای بومی نسبتاً زیاد بود. در ۱۳۱۱ش، از ۷۲۳‘۲۶۲ تن جمعیت تهران، ۷۴۲‘۲۰۹ تن تهرانی، و بقیه از مردم ۲۰ شهر ایران و ۱۰ کشور آسیایی مانند ترکیه، عراق، ژاپن و...، ۱۷ کشور اروپایی مانند انگلیس، فرانسه، آلمان و...، ۲ کشور افریقایی
سودان و
مصر، و ۳ کشور ایالات متحده آمریکا و ونزوئلا و سرزمین استرالیا بودهاند.
بنا بر همین احصائیه نفوس، از ۲۰ گروه مهاجر ایرانی به تهران، مهاجران آذربایجانی، اصفهانی، عراقی، قزوینی، کاشانی، خراسانی، گیلانی و قمی به ترتیب بیشتر از مهاجران شهرهای دیگر بودهاند.
بنابر همین آمار، ترکیب جمعیتی جامعه تهران ترکیبی آمیخته از مردم جامعهها و فرهنگهای گوناگون بوده است. این جمعیت ناهمگون در سراسر نقاط تهرانِ معمور آن زمان و در محلههای مختلف شهر پراکنده بودند.
جمعیت تهران به سبب مهاجرت بیش از پیش مردم شهرها و روستاهای مناطق مختلف ایران از آغاز
سده ۲۰م (۱۳۱۸-۱۳۱۹ق/۱۹۰۰-۱۹۰۱م) ۵۰ برابر افزایش یافت. این افزایش تا ۱۳۶۵ش میان ۲۰ تا ۳۰٪ کل جمعیت بود. از آن پس میزان مهاجرت به ۱۵٪ کاهش یافت و مهاجرت سالانه ۲۵۰ هزار نفری در ۱۳۵۰ش، در سالهای میان ۱۳۶۵ و ۱۳۷۵ش به ۳۵ هزار نفر رسید.
با گسترش شهر در ۱۳۴۷ش و ادغام تجریش و ری به تهران، شهر دارای ۱۲ منطقه شد که طول شمالی ـ جنوبی از دامنه توچال تا
مرقد حضرت شاهزاده عبدالعظیم ۳۰ کمـ بود. در طرح گسترش تهران در ۱۳۴۷ش، منطقه کنونی شهرداری تهران با مساحت ۷۰۷ کمـ ۲ در نظر گرفته شد که پس از توسعه بعدی، منطقه ۲۱ و ۲۲ نیز در ۱۳۷۰ش به محدوده شهرداری تهران افزوده شد. امروزه شهر تهران دارای ۲۲ منطقه و ۱۱۲ ناحیه است. محلات شناختهشده تهران مانند شمیران، بازار، نارمک، لویزان، تهرانپارس، نازیآباد، جوادیه، پونک، عباسآباد و...، که نشاندهنده مناطق یا نواحی شهرداری هستند، با تقسیمات رسمی انطباق ندارند.
در دوره قاجار در نامگذاری محلهها و گذرها و خیابانها بیشتر از نامهایی استفاده میکردند که افزون بر رعایت موازین زیباشناختی در گزینش آنها، مفاهیم آنها نیز تخیلانگیز و نشاطآور باشند و با رنگ و بوی بومزیستی و قلمرو اجتماعی و فرهنگی جامعه پیوند نزدیک داشته باشند؛ مثلاً لالهزار، سبزهمیدان، زعفرانیه، کامرانیه (برگرفته از نام شاهزاده قاجار که با اندکی تغییر با سرسبزی کوچهباغهای شمیران همخوانی دارد)، الماسیه، یا نام عماراتی چون کاخ گلستان، شمسالعماره و قصر فیروزه و مانند آنها. نامهای بسیاری از خیابانها، میدانها، گذرها و جاهای دیگر نامهایی با پیشینه تاریخی دراز و بیانگر خاطره جمعی مردم از مواضع جغرافیایی، رویدادها، یا دورههای تاریخی، اجتماعی و سیاسی بودهاند. نام محلههای بازار، سنگلج، ارگ، عودلاجان و جباخانه؛ نواحی اوین، دروس، ولنجک، چیذر، نیاوران، تجریش و جماران؛ دروازههای دولت، خراسان، شمیران و گمرک؛ یا محلات مرکزی شهر مانند قناتآباد، آبسردار، سرچشمه، آب منگل (حاکی از نظام آبرسانی به شهر) و مخبرالدوله (بیانگر خاطره بانی نخستین سیم تلگراف در
ایران) نمونههایی چند از این نامها بودند.
شهرداران تهران در طول چند دهه اخیر، گویی به زدودن خاطرههای شهر همت گماشتهاند. امروزه بیشتر نامهایی که از ارزشهای شهر تهران نگهبانی میکردند و خاطره تاریخی شهر را حفظ مینمودند و ذهن مردم را در هر زمان با گذشته شهر و گذشتگان پیوند میدادند و نشانه تداوم زندگی اجتماعی مردم بودهاند، از میان بردهاند و به این گونه گسستی میان امروز و دیروز پدید آوردهاند.
پادشاهان قاجار با رواج و توسعه آموزش و فرهنگ در میان توده مردم مخالف بودند و با سواد شدن، آگاهی و تنویر رعایا را خلاف منافع خود و دشمنپروری برای سلطنت میپنداشتند. در نزد فتحعلیشاه کسی نمیتوانست نام مکتب و مدرسه را ببرد و به هنگام خواب او داستانگزار اجازه نداشت که از روی کتاب و نوشته برای او قصه بخواند. وقتی امیرکبیر فرمان تأسیس دارالفنون را برای توشیح نزد ناصرالدین شاه برد، شاه گفت: پس از تحصیل در دارالفنون، دیگر چه کسی حرف ما را گوش میکند؟ دیگر هیچ کاره میشویم!.
از او نقل میکنند که گفته بود: من نوکری میخواهم که نتواند بین کَلَم و بروکسل تشخیص قائل شود و گمان کند که بروکسل هم یک قسم کلم است.
به هر روی، با کوشش
میرزا تقیخان امیرکبیر و تأثیر سخنان او، ناصرالدین شاه به دایر کردن مدرسه دارالفنون تن در داد. پس از گشایش مدرسه و شروع درس و آموزش، شاه بهتدریج به مدرسه و کار آموزش در آن علاقهمند شد، به طوری که میگویند: نمیشد ناصرالدین شاه سوار شود و سری به مدرسه نزند، به اتاقها نرود، تشویق نکند و
انعام ندهد.
بعدها از حرکتهای آزادیخواهانه و رسیدن بوی حرفهای غیرآموزشی به مشامش، و سخن گفتن تحصیلکردگان از
قانون و
آزادی به
وحشت افتاد و از مدرسه و آموزش و تحصیل علم دلسرد و بیزار شد.
هدایت
میرزا ملکمخان را سبب اصلی بیزاری و دلسردی شاه میداند و مینویسد که ملکمخان با طرح بساط
فراموشخانه و نقشه جمهوری و آلودن دارالفنون او را ترساند، به طوری که با این اقدام بیموقع، شاه اسم مدرسه را با انزجار میشنید و به حفظ صورت قانع بود. به دنبال آن هم به علیقلی میرزا مخبرالدوله، وزیر علوم گفت که دیگر محصلان از آن کتابها نخوانند. پس از آن هم مانع مسافرت فرنگ بود و نسبت به تعلیمات فرنگی سرسنگین.
در ابتدای دوره قاجار دو نوع آموزش برای خواص و عوام رایج بود. اعیان و رجال آموزش کودکان خود را در ۵ سالگی آغاز میکردند؛ پسر را در اتاقی در حیاط خلوت یا بیرونی، و دختران را در اندرونی آموزش میدادند. معلمانی بودند که در زاویههای کاخها و قصرها و خانههای بزرگان و مکتبخانههای خصوصی فرزندان رجال و اعیان را
تعلیم میدادند و مودِّب و لَلِه و معلم سرخانه نامیده میشدند. شمار بزرگی از این معلمان طلبه بودند.
مشق خط آنها نیز برعهده مشّاق بود که از روی قطعههای خط میرعماد و درویش به آنها سرمشق میدادند. دختران را که به ۹ سالگی، سال آغاز روزه گرفتن، میرسیدند از مکتب در میآوردند و به مکتب رفتن پس از این سن را برای آنها عیب میشمردند.
در مکتبخانههای عمومی ملامکتبی و ملاباجی به پسران و دختران عامه مردم درس میدادند. اکثر ملاهای مکتبدار کم سواد بودند و فقط سواد خواندن
قرآن کریم و چند کتاب مذهبی و غیرمذهبی مانند جودی (منظومهای در لغت و رثای
شهیدان کربلا و
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از میرزا عبدالجواد متخلص به جودی) و
گلستان سعدی و مجموعه کتابهای بچهخوانی، مانند قصههای منظوم موش و گربه، سنگتراش، عاق والدین، خاله سوسکه، جام و قلیان، و خضر و الیاس داشتند.
روش عامه مردم در پرورش کودکان و آموختن آداب زندگی و معاشرت به آنها بر مبنای تنبیه و تهدید و آفرین و دعا و ترساندن آنها از لولو، جن و علی موجود (درویشِ بچهدزد) و عاق کردن بچه نافرمان و نقل قصه و خواندن ترانههای کودکانه و گفتن چیستان و بازی دادن آنها قرار داشت.
ملامکتبیها و ملاباجیها انجام دادن همه کارهای خانه و دکان خود و اتاق مکتب را به شاگردان میسپردند. جارو و رُفت و روب، پر کردن کوزه یا تغار مکتبخانه از آب، پاک کردن تشکچه و پشتی و میزچه ملا، تهیه سوخت و روشن کردن و پر آتش نگه داشتن آتش منقل مکتب در زمستان، باد زدن ملا و ملاباجی به هنگام درس دادن در تابستان، چای درست کردن و قلیان چاق کردن و خاک ریختن در سِلْفدان (گلدان برنجی یا نقرهای جای خلط انداختن سینه و آب دهان)، عیدانه آوردن قند و چای و تنباکو، انعام و خلعتی دادن پس از پایان هر درس، آوردن میوه تابستان، خاکه و زغال زمستان، برنج، روغن، ماهی شب عید و برخی کارهای دیگر از وظایف بچههای مکتبخانهرو بود.
پیش از پایتخت شدن شهر تهران چند مدرسه دینی مانند مدرسه امامزاده زید و مدرسه چال، واقع در پشت بازار کفاشها وجود داشت. از آغاز دوره قاجار به این سو شمار این گونه مدارس در جنب مساجد و در محلههای مختلف تهران فزونی یافت. از مدارس دینی مهم در سطح عالی
مدرسه عالی سپهسالار و
مدرسه دارالشفاء بودند که در دوره ناصرالدین شاه ساخته شدند. مدرسه دارالشفاء علاوه بر آموزش علم طب، نقش درمانگاهی نیز برای طلاب داشت.
بنابر نظر فخرالدین شادمان در کتاب تراژدی فرنگ، نقش و اهمیت مدارس قدیم دینی به طوری که شایع بود، فقط فقیرپروری نبود؛ در این مدارس بسیاری از حکما، شعرا، اطبا، منجمان، دبیران، مستوفیان، مفسران و مانند این بزرگان اندیشمند پروردگان این مدارس علمی ـ دینی بودند
اندیشمندان و اصلاحگرایان اجتماعی دوره قاجار بر این واقعیت تأکید داشتند که بدون تحول در آموزش و پرورش و تغییر نظام قدیم و سنتی مستولی در جامعه هیچگونه تحولی در ایران امکانپذیر نخواهد بود. آنها معتقد بودند که روشهای کهنه و سنتی، محتوای محدود و کهنه مطالب آموزشی، مکانهای نمور و بیجاذبه مکتبخانهها و مکانهای نامناسب آموزشی و معلمان ناآگاه و کمسواد نظام آموزشی باید از بنیاد دگرگون شوند.
برخی از روحانیان نواندیش که با این گونه اصلاحات موافق بودند، در دگرگونی نظام قدیم و گسترش مدارس نوین نقش مهمی ایفا کردند. هنگامی که روحانیان روی خوش به تغییر و تأسیس مدارس جدید نشان میدادند و با فعالیت اصلاحگرایان در این زمینه مخالفت نمیکردند، مدارس پا میگرفت و فعالیتهای آموزشی جدید ادامه مییافت؛ لیکن وقتی برخی از آنان با این جنبش مخالفت میکردند، کار پیشبرد اندیشه اصلاحگرایی و فعالیت گردانندگان مدارس نوین را با مانع و دشواریهایی روبهرو میکردند و حتی مدارس را به تعطیل میکشاندند.
برای شماری از نخبگان روشناندیش ایران آن روز تکرار رفتارها، آداب فرهنگی و آموزشی به روش سنتی گذشته، حرکتی غیرمنطقی و نابخردانه مینمود. آنان پناهگیری زیر سایبان سنتهای ناکارآمد آموزشی گذشته و دوریگزینی از زندگی نوین در جامعه جهانی را نه تنها عامل عقبماندگی جامعه
ایران، بلکه ناسازگار و ناهمگون با بینش فلسفی مذهب تشیع که پیشرونده با مقتضیات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی زمان بود، میپنداشتند. از اینرو، این دسته از نخبگان که گرایش مردم در تکرار رفتارهای سنتی ناسازگار با انگارههای اجتماعی روز را برای تداوم زندگی مردم
جامعه در آن روزگار، حرکت و کوششی واپسگرا مینگریستند، و بیداری و سعادت مردم را در تغییر نظام تعلیم و تربیت سنتی و نگرشهای تاریکبینانه میدانستند، با عوامل بازدارنده به چالش و مبارزه برخاستند.
سرانجام اندیشه اصلاحگرایی بر تفکر سنتگرا فائق آمد و تحولات در نظام آموزشی ایران به کوشش و مساعدت و پایمردی مردان بیدار اندیش تاریخساز مانند میرزا تقیخان امیرکبیر،
میرزا علیخان امینالدوله،
میرزا حسینخان قزوینی (ملقب به مشیرالدوله و بعدها سپهسالار) و تنی چند از نوخواهان دیگر شروع شد و رفتهرفته در طول شصت هفتاد سال بنیان اولیه آموزش نوین در ایران در جامعه سنتی تهران نهاده شد.
در پی کوششهایی چند در ۱۲۶۸ق/۱۸۵۲م
دارالفنون، نخستین مدرسه به روش نوین به همت امیرکبیر در تهران بنیاد نهاده شد. پس از آن به تدریج مدارس دیگری به پیروی آن مانند مکتب مجانی یا مدرسه مشیریه، مدرسه همایونی و مدرسه نظام در تهران برپا گردیدند. این مدارس همه حکومتی و متعلق به خواص بودند و شاهزادگان،
اشرافزادگان و فرزندان رجال دولتی در آنها تحصیل میکردند. در مکتب مجانی که به دستور میرزا حسینخان سپهسالار قزوینی ملقب به مشیرالدوله، سیاستمدار عصر ترقی، و کوشش و مدیریت محمدحسنخان صنیعالدوله (اعتمادالسلطنه) در ۱۲۸۸ق/۱۸۷۱م گشایش یافت و بعدها به نام مدرسه مشیریه نامیده شد، در ۱۲۸۹ق بیش از ۷۰ شاگرد داشت که افزون بر جمعی از
اشرافزادگان، جمعی از عمله خلوت نیز، بنابر گفته اعتمادالسلطنه برآورده این مدرسه بودند.
امینالدوله، میرزا حسن آقا تبریزی، معروف به رشدیه، از اصلاحگرایان تبریز و بنیانگذار نخستین مدرسه نوین در تبریز را به هنگام صدارتش به تهران آورد و با کمک او نخستین مدرسه عمومی را در باغ کربلایی عباسعلی در ۱۳۱۵ق/۱۸۹۸م تأسیسکردند.
رشدیه در تأسیس مدرسه و ارائه آموزش نوین در تهران از پشتیبانی معنوی و مادی آقا شیخ هادی نجمآبادی، عالم بزرگ روحانی برخوردار بود. پس از تشکیل انجمن معارف در دوره مظفرالدین شاه، در جلسه هفتم آنکه در ذیحجه ۱۳۱۵ در خانه و در حضور وزیر علوم وقت تشکیل شد، اعضای انجمن درباره تأسیس مکاتب یا مدارس جدید و توسعه معارف تصمیم گرفتند. در همیـن سال مدرسه علمیه به مدیریت علیخان ناظمالعلوم (که از مدرسه پلیتکنیک پاریس دیپلم گرفته بود) گشایش یافت و مسئولیت قسمت ابتدایی مدرسه را به رشدیه سپردند.
پس از آن، ۱۰ مدرسه جدید دیگر به نامهای مختلف، لیکن با عنوان کلی مدرسه جدید ملّیه مظفریه در تهران دایر شد که شمار محصلان آنها در ۱۳۱۷ق به حدود ۳۰۰‘۱ تن میرسید. بهترین این مدرسهها، مدرسه خیریه بود که منتظمالدوله سردار مکرم، وزیر قورخانه مبارکه آن را تأسیس و املاک بسیاری را وقف آن کرد. معلمان و خادمان مدرسه از موظفان سردار بودند و همیشه ۳۰ شاگرد
یتیم در آن مقیم بودند که ماهانه نمیپرداختند و شام و ناهار و مخارج لباس و کتاب آنان را هم میدادند.
این مدارس همه پسرانه بودند. در آن دوره با تأسیس مدارس دخترانه و تحصیل
زنان هنوز کم و بیش مخالفت میشد. سیدمحمد طباطبایی در پاسخ به یکی از
زنان ایران که برای آموزش و تربیت نسوان درخواست اجازه تأسیس مدرسه
زنان را کرده بود، ضمن اینکه به لیاقت
زنان در دانستن علم اشاره میکند و محرومیت آنان را از این سعادت روا نمیدارد، به تربیت
زنان در وظایف
غیرت و
عصمت و
شریعت برای حفظ نام و ناموس خاندان از روی
بصیرت و
تربیت اطفال و
خانهداری تأکید دارد و آموختن بعضی از علوم مقدماتی را و علومی که راجع به
اخلاق و
معاش و
معاشرت با خانواده باشد، لازم میداند. همو در پایان مداخله
زنان را در امور خاصّه رجال از قبیل علوم پلیتیکی و امور سیاسی مقتضی نمیداند.
در نامهای حسین قلیخان نظامالسلطنه به برادرزادهاش رضاقلیخان مینویسد: از ایجاد عالم الی کنون، برای
زن عفت و
عصمت ممدوح بوده است، نه خط و سواد. از زن ضبط و ربط، خانهداری خواستهاند، نه خوبنویسی... برای طبقه نسوان خط حرام، حرام،
حرام است. سواد جزئی ضرر ندارد.
تفکر غالب بر جامعه آن روز با مشارکت
زنان در امور اجتماعی و تحصیل در مدارس زنانه مخالف بود. حتی بعد از
انقلاب مشروطه نیز چنین تفکری در میان برخی از رجال و روحانیان نیز رواج داشت. در مجلس دوم (۸
شعبان ۱۳۲۹)، هنگام بحث درباره دادن حق رأی به
زنان، یکی از نمایندگان میگوید: از روی برهان اگر تأمل کنیم درمییابیم که
خداوند قابلیت در اینها)
زنان (قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب داشته باشند.
۱۲ سال پس از مشروطیت، در ۱۳۳۶ق/۱۹۱۸م بود که وزارت معارف برای نخستینبار به تشکیل ۱۰ مدرسه ابتدایی دخترانه همت ورزید. البته پیش از آن برخی از روشنگران مدارسی برای تحصیل دختران و
زنان بهطور خصوصی راه انداخته بودند.
افضلالملک تأسیس این مدارس را باعث ترقی وطن میداند و مینویسد: این مدارس بعدها بسی اثر خواهد داشت. بعد میافزاید: این مدارس به واسطه اغراض و امراض برخی اشخاص از رونق و پیشرفت افتاد و مردم به بعضی جهات از دایر کردن اینگونه مدارس خود را عقب کشیدند.
در ساختار اندیشگی مردم جامعه آن روز دو طرز نگرش
اشرافی و مردمی وجود داشت. نگاه
اشرافیت نسبت به توده مردم جامعه و فرهنگ و تربیت آنها اربابمآبانه و تحقیرآمیز بود. عبدالله مستوفی یکی از رجال روشنفکر تجددخواه آن روزگار، آنجا که درباره آموزش در مدارس عمومی نظر میدهد، نگاه
اشرافی و طبقاتیاش بر اندیشه اصلاحگرانهاش غلبه میکند و میگوید: پسرش را طوری تربیت کرده بوده است که هرگز یک کلمه حرف مخالف ادب بر زبان نمیآورده، میزان ادب او چنان بود که روزی عنکبوتی از گوشهای به گوشه دیگر اتاق میرود و پنهان میشود. هرچه
مستوفی میگردد آن را نمییابد. دقایقی بعد پسر ۴ سالهاش آن را میبیند و میگوید: آقاجان اوناها! مستوفی میپرسد چی؟ پسر برای بر زبان نیاوردن بخش نخست نام حشره که آن را مستهجن میپنداشت، میگوید: کبوده! مستوفی پس از نقل این داستان مینویسد: همین آقازاده به مدرسه رفت. پس از دو سه هفته در میان گفتوگویمان بر سر چیزی ناگهان به من گفت: زکی. (از اصطلاحات لاتها و سینهچاکها و مردم پایینشهر). بعد نتیجه میگیرد که: من فرزندم را به حد خود کامل تحویل جامعه دادم، لیکن محیط مدرسه، شخصیت او را پایین آورد. چون اکثریت مردم که به این مدارس راه یافتهاند، همه از طبقات پایین جامعه هستند. از اینرو، بچه اعیانها با تربیت خانوادگی به این مدارس میروند و با تربیت اکثریت خارج میشوند.
از آغاز بنیاد نهادن مدارس نوین در دوره قاجار نام معلمخانه یعنی مدرسه با نام میخانه برابر و با کاربَری یکسان و نامقدس پنداشته میشد. مردم ساده و بیسواد و قشر جهال جامعه هم به تحریک مکتبدارهای سنتی و دستهای از دکانداران محتکر و با جماعتی از عالمنمایان مقدسمآب وابسته به زورمداران و زرداران وجود معلمخانه را همچون میخانه خلاف
احکام اسلامی و مغایر شأن این شهرها و لکه ننگ بر دامان متدینان میدانستند.
مردم کسانی را که همت به تأسیس مدارس جدید میکردند، جماعتی بابی و لامذهب میدانستند. زمانه را
آخرالزمان، و شیوه نوشتن شمار خطی اعداد را به زبان خارجه حرام میپنداشتند. رشدیه را هم به واسطه آوردن شیوه تازه در خواندن الفبا کافر نجسالعین میخواندند.
وقتی کار انجمن معارف به سبب رقابتها و تنگنظریهای برخی از دولتمران وقت از رونق افتاد، شورای عالی معارف را به دستور امینالسلطان و با شرکت دکتر اشنایدر، حکیمباشی مظفرالدین شاه تشکیل دادند. در این شورا برنامه مدارس نوین با همکاری چند تن دیگر، در آن میان ژوزف هنبک، از گردانندگان مدرسه آلیانس و هوتم اشنیدلر آلمانی در ۱۳۱۹ق تنظیم گردید. در این نظامنامه مدارس را به ۳ دسته تعلیمات ابتدایی، تعلیمات متوسطه و تعلیمات عالیه تقسیم کردند. در برنامه مدارس ابتدایی نوشتن و خواندن
زبان فارسی و
قرائت قرآن و برخی مسائل دینی و حساب، و در برنامه متوسطه فرا گرفتن یک زبان خارجه، به ویژه فرانسه، و ریاضیات، تاریخ، جغـرافیا و جز اینها را گنجانده بودند. تعلیمات عالی شامل مدرسه دارالفنون، مدرسه نظامی، مدرسه علوم سیاسی (دنباله مقاله) و مدرسه علوم طِبیّه و داروسازی میشد.
در نیمه شعبان ۱۳۱۷ق/۱۹ دسامبر ۱۸۹۹م مدرسه عالی علوم سیاسی
(مشیرالدوله و پیرنیای بعدی) ریخته بودند) گشایش یافت. نخستین رئیس این مدرسه میرزا حسنخان بود.
دوره اول تحصیلی مدرسه در ۱۳۲۰ق/۱۹۰۲م پایان یافت و شماری دانشجو از آن فارغالتحصیل شدند که
عبدالله مستوفی، مؤلف کتاب شرح زندگانی من، شاگرد اول آن دوره بود. از جمله رؤسای مدرسه میرزا
محمدحسین ذکاء الملک فروغی و پسرش میرزا محمدعلـیخان فروغـی و میرزا
علیاکبرخان دهخدا را (کـه او هم از فارغالتحصیـلان دوره نخست این مدرسه بود) میتوان نام برد.
پس از برقراری نظام مشروطه و تصویب
قانون اساسی در۱۳۲۹ق/ ۱۹۱۱م تعلیمات ابتدایی برای همگان اجباری شد
و بنابر تصویب نامه اعزام دانشجو برای تحصیل به اروپا در
مجلس شورای ملی، دانشجویانی به اروپا فرستاده شدند که پس از بازگشت تدریجی آنان به ایران دگرگونی بزرگی در نظام آموزشی و توسعه آموزش علوم جدید در جامعه ایران، به ویژه جامعه تهران پدیدار شد.
دانشآموختگان مدرسه علوم سیاسی و جمعی از تحصیلکردگان در خارج از کشور، انجمنی به نام شرکت فرهنگ، به قصد کمک به پیشبرد فرهنگ نو در تهران تأسیس کردند. اعضای هیئت مدیره این شرکت،
محمدعلی فروغی،
سلیمان میرزا اسکندری و عبدالله مستوفی بودند. شرکت در خیابان تختزمرد، نخستین مدرسه را در ۱۳۳۷ق/۱۲۹۷ش در تهران به سبک جدید برای تربیت معلم ساخت. این مدرسه چندی به نام دارالمعلمین مرکزی نامیده میشد. بعد در ۱۳۰۷ش به دارالمعلمین عالی و بعد هم به دانشسرای عالی تبدیل شد.
در پی آن دارالمعلمات و ۸ دبیرستان و ۴۰ دبستان در تهران و ۱۰ دبستان در حومه پایتخت تأسیس شد. در اسفند ۱۳۰۰ قانون شورای عالی فرهنگ در مجلس تصویب شد و متعاقب آن امور مدارس به این شورا واگذار گردید.
در ۱۳۳۹ق/۱۲۹۹ش بنابر تصمیم نصرتالدوله، وزیر عدلیه مدرسه عالی حقوق تشکیل شد. اولین رئیس آن شخصی به نام موسیو پرنی، مستشار فرانسوی عدلیه بود. این مدرسه در ۵ دوره، ۸۲ تن را تربیت، و به دریافت درجه لیسانس مفتخر کرد.
پس از اولین مدرسه فلاحت که در زمان مظفرالدین شاه در ۱۳۱۸ق/۱۹۰۰م به نام مدرسه فلاحت مظفری در تهران دایر شده بود،
در ۱۳۰۶ش مدرسه عالی فلاحت در تهران تأسیس شد و سال بعد به کرج انتقال یافت و در ۱۳۰۹ش به دانشکده کشاورزی تغییر نام داد.
قانون تأسیس دانشگاه تهران در ۱۳۱۳ش به تصویب رسید. دانشگاه تهران در آغاز شامل دانشکدههای هنر، علوم، پزشکی، حقوق و صنعت بود. ششمین شعبه آن دانشکده الٰهیات بود که در
مدرسه سپهسالار دایر بود.
از آغاز کار دانشگاه تهران، دانشسرای عالی به آن پیوست، لیکن در ۱۳۳۴ش دوباره مستقل شد و بعد هم به دانشگاه تربیت معلم تغییر نام داد.
در ۱۳۳۹ش دانشگاه ملی (دانشگاه شهید بهشتی کنونی) با دو دانشکده بانکداری و علوم مالی و اقتصادی، و دانشکده معماری، و در ۱۳۴۵ش دانشگاه صنعتی آریامهر (دانشگاه صنعتی
شریف کنونی) با ۶ دانشکده تأسیس شدند و به تـدریج توسعه کیفـی و کمـی یافتند.
در سرشمـاری نفوس شهر تهـران مقایسهای میـان جمعیـت بـاسوادان در سالهای میان ۱۳۰۱ش و ۱۳۱۱ش شده، و درصد باسوادان میان
مسلمانان،
کلیمیان،
زردشتیان،
عیسویان و
ارامنه داده شده است.
بنابراین سنجش، میزان باسوادان میان مردان و
زنان جمعیت تهران در ۱۳۰۱ش به ترتیب ۶/۲۷٪ و ۴/۹٪، و در ۱۳۱۱ش به ترتیب ۳/۴۳٪ و ۳/۲۳٪ بوده است. در نتیجه، در مدت ۱۰ سال ۱۶٪ باسواد به جمعیت مردان و ۱۴٪ با سواد به جمعیت
زنان تهران افزوده شده است.
یکی از بزرگترین سرچشمههای خوشی و شادی برای ایرانیان در جمع دیگران بودن، گفتوگو، راه رفتن، بحث کردن و پچپچ و غیبت کردن با یکدیگر، لاف زدن، تملق و خوشامدگویی، لطیفهگویی و شوخیکردن، همدردی نمودن با دیگران، گله و شکایت کردن، بزرگ جلوه دادن رویدادها و چیزها، و مهمتر از همه گریستن و خندیدن است. در کانون همه خوشیها و لذتها خانواده قرار دارد که شادی از آن برمیخیزد. خانوادههای ایرانی رشتهای است گسترده که اعضای آنها به هم تنیده و وفادار هستند. وقتی زن و مرد ایرانی با یکدیگر ازدواج میکنند، گویی که دو خانواده آن دو با هم ازدواج کردهاند. محیط بیرون از خانواده دربرگیرنده مجموعهای از شبکههای پیچیده روابط اجتماعی است که با مجموعه آیینهای نظم یافته از رفتار اجتماعی، انسجام یافته است.
ماهیت هر فرهنگ و تمدنی در جشنها و اعیاد آن فرهنگ و تمدن نهفته است، چونکه نمادها، آرمانها و نهادهایی که بیشتر مردم یک جامعه گرامی و پاس میدارند در این جشنها و اعیاد آشکار و بازآفرینی میشوند.
تفریحهای تهرانیها، مانند مردم بیشتر نقاط ایران در جشنها و اعیاد مذهبی و ملی ـ قومی ایرانیان و در ماههای مختلف سال قمری و شمسی شکل و سامان میگیرد. میلاد
حضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در ۱۷
ربیعالاول، میلاد
حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام) در ۱۳
رجب،
بعثت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در ۲۷ همان ماه، میلاد
حضرت امام زمان (علیهالسلام) در نیمه شعبان از جمله جشنهای مذهبی، و شب چهارشنبه آخر سال (
چهارشنبه سوری)، ایام
نوروز، بهویژه شب اول فروردین و روز سیزده فروردین (
سیزده بهدر)، از نمونه جشنهای ملی هستند که تهرانیها آنها را به صورت با شکوهی برپا میدارند. در این جشنها، شهر و خیابانهای تهران و جلوخان دکانها را آذین میبندند و چراغانی میکنند. مردم به گرامیداشت این روزهای فرخنده کار را تعطیل کرده، درِ کارخانهها و دکانها را میبندند و شبها به گرد هم میآیند و به جشن و شادمانی میپردازند.
دو جشن، یکی جشن عروسی و دیگری جشن نوروز
که بنیادی کاملاً متفاوت با یکدیگر دارند، از جشنهای بسیار مهم و سرگرمکننده ایرانیان به شمار میروند. خاستگاه جشن عروسی در خانواده و شبکه اجتماعی وابسته به خانواده است که دگرگونی در پایگاه اجتماعی دو خانواده عروس و داماد پدید میآورد.
موسیقی، آواز و
رقص، نمایشهای سنتی و اجتماعی، انواع خوراکیها و نوشیدنیها در جشن عروسی، بیشترین شادی و سرور را به محفل و جمع خانوادهها میآورد.
دومین جشنِ بسیار شادمانه و مهمْ نوروز است که با طبیعت پیوند دارد و پیامآور نوشدگی سال و باززایی طبیعت است. جشنهای نوروزی مدت دو هفته به درازا میکشد و مردم در آن به
شادی و
تفریح و دید و بازدید از یکدیگر میپردازند. در روزهای پایانی سال کهنه، دستههای بازیگر دوره گرد، مانند آتشافروز یا حاجی فیروز و غولک یا غول بیابانی بهطور جمعی در یک دسته، یا تکتک با دنبک زن یا دفنواز و با شکل و شمایل چشمگیر و شادیآور و صورت سیاه و آرایششده و لباسهای سرخ و زرد و رنگین و کلاههای شیپوری یا بوقی در کوچه و گذرهای محلات شهر راه میافتادند
و با خواندن
شعر و ترانه و لودگی کردن و مسخرگی، آمدن نوروز و بهار را به مردم نوید میدادند و آنها را چند گاهی مشغول میداشتند.
در شب چهارشنبه آخر سال یا شب چهارشنبه سوری، اعضای خانوادههای خویش و آشنا دور هم گرد میآیند و با افروختن آتش و پریدن از روی آن و آتشبازی پاسی از شب را به شادی و پایکوبی میگذرانند. در روز سیزده نوروز (سیزده بهدر) از خانه بیرون و به در و دشت میروند و با بازیها و سرگرمیهای گوناگون روز را به شب و سیزده را بهدر میکنند.
پولاک در سفرنامهاش به تفریح و سرگرمی شاه و درباریان و بزرگان مملکت در نوروز و تماشای بازیهای میدانی و نمایشیِ مقلدان و لوطیان و پهلوانان در میدان توپخانه اشاره، و به تفصیل آنها را وصف میکند.
معیرالممالک مینویسد: در این سرگرمیها دستههای قوچباز، خرسباز، میمونباز، هنرمندان بندباز و کشتیگیر و تقلیدچیان درباری مانند کریم شیرهای و اسماعیل بزاز هنرنمایی میکردند. پس از آن پهلوانان به میدان میآمدند و با میل بازی، کبادهگیری و چرخ زدن همراه با نوای تنبک و آوای مرشد به شیرینکاری میپرداختند. سرانجام پهلوانان مدعی پهلوانی پایتخت به کشتی گرفتن و زورآزمایی با یکدیگر میپرداختند و کسی که پشت همه پهلوانان را به خاک میرساند، از دست شاه بازوبند پهلوانی، که به بازو مهره معروف بود، میگرفت.
جشنهای درباری و دولتی نیز که به مناسبت ولادت شاهان و روز جلوس آنها بر تخت پادشاهی، از زمان سلطنت ناصرالدینشاه در تهران رسم شده بود، در زمره سرگرمیهای مردم، بهویژه تهرانیها درآمد. در این جشنها شهر را آذین میبستند و چراغانی میکردند و در میدانهای بزرگ شهر مراسم آتش بازی راه میانداختند. حضور در مراسم آتشبازی و تماشای انواع آتشافشانیها در این جشنها از جمله سرگرمیهای مردم شده بود.
در تهران گردشگاههای عمومی و خصوصی فراوانی بود. برخی از این گردشگاهها در داخل، و برخی دیگر در بیرون شهر و بسیاری از آنها در پیرامون زیارتگاهها و در کنار چشمهها، نهرها، رودخانهها و در میان باغها بود. مثلاً چشمهعلی در سر راه
شاه عبدالعظیم،
دولاب در مشرق تهران، و نازیآباد در جنوب شهر، و فضاهای گردشگاهی پر درخت زیبای شمیران (تجریش، دربند، دزاشیب درّوس، رستمآباد و نیاوران)،
باغها، درختستانها، جوی و نهرهای کنار آسیاهای آبی و سبزیکاریهای بیرون دروازههای دولت، شمیران، دوشانتپه، دولاب، خراسان، شاه عبدالعظیم، گمرک، قزوین و باغشاه،
بهویژه در تابستانها از گردشگاههای عمومی مردم تهران بودند. زیارتگاه سیدملک خاتون (همسر طغرل شاه سلجوقی) در پشت دروازه خراسان، امامزاده گُلِ زرد (امامزادهای که پای درختچه یاس زرد مدفون بود) نزدیک دولاب، و بقعه
بیبی زبیده در نزدیک شهر ری از محلهای زیارتی و تفریحی و گردشگاههای مخصوص
زنان بود که معمولاً در بهار و تابستان به آنجاها و عصرهای پنجشنبه هم به گورستانهای مشهور به سر قبرآقا و چهارده معصوم میرفتند.
در روزگار کنونی باغهای خصوصی، پارکها در داخل و در حومه شهر تهران، کنارههای رودخانه کرج و جاجرود، فضاهای آبعلی، دربندسر، بومهن، درههای فرحزاد، کن و درکه، فضاهای پیرامون دریاچههای سد لار و سد کرج، و فضاهای پیرامون امامزادگان شهر و حومه، گردشگاههای عمومی تهرانیان در ایام تعطیل و جشن و اعیاد است.
مردم در این گردشگاهها به تفریحها و سرگرمیهای گوناگون میپرداختند. دستههای نقال، تقلیدچی، مطرب، لوطیهای حیوان رقصان، آتش افروز، خیمهشب باز، پهلوانان کشتیگیر و زورگیر و شعبدهبازان معرکه میگرفتند و مردم را سرگرم میکردند. مثلاً در قبرستان سرقبرآقا (زیارتگاه منسوب به میرزا زینالعابدین، امام جمعه تهران) دستههای مختلف با نمایش پهلوان کچل، خیمه شببازی، حقهبازی و معرکهگیری مردم را سرگرم میکردند.
ناصرالدین شاه به مراسم جشن و سرور بسیار علاقهمند بود. از اینرو مسئولان را موظف کرده بود که در جشنهای میلاد امیرالمؤمنین،
حضرت سیدالشهدا،
حضرت صدیقه طاهره فاطمه،
حضرت رضا و میلاد
حجة بن الحسن (علیهالسلام) شهر را آذین ببندند و چراغانی کنند و مراسم آتشبازی راه اندازند.
زنان تهران سرگرمیها و تفریحهای بسیار محدود و مخصوص به خود داشتند و تفریحهایشان بیشتر در درون خانه ترتیب مییافت.
زنان محلهها هرگاه مناسبتی پیش میآمد و فرصتی مییافتند، آن را دستاویزی برای دور هم جمع شدن قرار میدادند و دور از چشم شوهران و مردانشان ساعتها از اوقات فراغتشان را با هم میگذراندند. انداختن سفرههای نذری و پختن خوراکیهای نذرانه،
برپا کردن مراسم سمنوپزان،
راه انداختن مولودیخوانی،
روضهخوانی و مقابله
قرآن نمونههایی از انگیزههای تجمع و تفریح
زنان در خانهها بوده است.
روضهخوانی ماهانه یکی از مشغولیات زنانه بود. در هر محله در یکی از روزهای معین ماه، یکی از
زنان خانوادههای اهل محل در خانهاش مجلس روضهخوانی داشت و همه
زنان خویش و در و همسایه محله در آن جمع میشدند. حضور در مجالس روضهخوانی زنانه علاوه بر کسب فیض و بردن
اجر و
ثواب به سبب مشارکت در ذکر مصائب
خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، فرصت مناسبی هم بود برای دیدار
زنان از یکدیگر و مصاحبت با هم و گذراندن اوقات فراغت.
مقابله و
ختم قرآن کریم در
ماه رمضان نیز یکی دیگر از سرگرمیهای
زنان در خانهها بود. در این ماه هر روز گروهی از
زنان در خانه یکی از آنان که سواد
قرآنی داشت، جمع میشدند. او هر روز یک
جزء از
قرآن کریم را با صدای بلند میخواند و زنهای دیگر که در جلو هر یک
قرآنی باز بود، با او در خواندن
قرآن همراهی میکردند. زنانی هم که سواد نداشتند، ساکت مینشستند و به
تلاوت قرآن گوش میدادند.
در دربار ناصرالدین شاه
زنان سالخورده شبها مجالس مقابله
قرآن و طرح مسائل شرعی برپا میکردند.
یکی از عادات
زنان در این تجمعها (بهجز ماه رمضان که ماه روزهداری بـود) چاق کردن قلیان و کشیدن آن بود.
زنان اندرونی دربار و
زنان خانههای برخی از رجال و اعیان قلیانداران زن مخصوصی برای قلیان چاق کردن و گرداندن قلیان در میان
زنان میهمان داشتند.
زنان سالخورده درباری و رجال در شبهای ماه رمضان به دور هم جمع میشدند و بساط پیچاز بازی راه میانداختند، و جوانانشان هم از
افطار تا
سحر را به مناسبت سنشان به صحبت و شوخیهای زنانه میگذراندند.
تفریحهای
زنان در بیرون از خانه در عین محدودیت، متنوع بود. حمام نقش مهم و برجستهای در پر کردن اوقات فراغت
زنان داشت و برای آنها به مثابه گردشگاه، محفل انس و سرگرمی، محل ضیافتهای مجلل و جای
فخرفروشی و انتخاب دختر برای
ازدواج بود.
زنان اعیان و
اشراف با وجود اینکه در بیرونی و اندرونی خانههای خود حمام سرخانه داشتند، باز بیشتر آنها به حمام بیرون میرفتند، چون اعتبار و تشخص و عزتشان به نحوه حمام رفتن و مراسم مخصوص آن بستگی داشت.
در تهران چند حمام زنانه بزرگ، مانند حمام سنگلج، حمام خانم در پای ماشین دودی، حمام فیروزه نزدیک دولاب، حمام شازده در خیابان لختی (سعدی کنونی)، و حمام دوقلو (حمام مردانه و زنانه) در کوچه باجمالوها معروفیت بسیار داشتند.
از سرگرمیهای دیگر
زنان خردوانی و تماشای خردوانی
زنان پس از سیزده نوروز در میدانگاهی پشت دروازه باغشاه، نزدیک منطقه جی بود. در این روز خواجگان ۲۰۰ تا ۳۰۰ الاغ میآوردند و خانمهای حرمسرا و ندیمگان و کنیزان چادر و چاقچـوری را روی خرها مـینشاندند و آنها را در میدان (که برای دور بودن از چشم مردان دورش را با تجیر پوشانده بودند) رم میدادند.
زنان یکی پس از دیگری از روی خرها میافتادند و موجب خنده و شادی
زنان تماشاچی در میدان میشدند. در این مراسم ناصرالدین شاه در یک پوش (خرگاه) مخصوص شاهانه مینشست و خر سواری
زنان را تماشا میکرد.
در روز ۲۷ ماه رمضان، روز قتل
عبدالرحمان بن ملجم و در روز چهارشنبه آخر سال (چهارشنبه سوری) بیش از هرگاه دیگر
زنان در پیرامون توپ مروارید که در میدان ارگ قرار داشت، جمع میشدند. در این مواقع حاجتمندان نیت میکردند و به توپ
دخیل میبستند و در دورادور آن
شمع روشن میکردند و روی لوله توپ مینشستند و سُر میخوردند و پایین میآمدند. برخی
زنان برای رهایی از آزار شوهران خود، یا مادر شوهرها و هووهایشان زیر آن بست مینشستند و در روزهای بستنشینی سرگرمیهایی برای خود ترتیب میدادند.
جمع شدن
زنان نذردار پای نخلِ محله
در شب
عاشورا و پختن
حلوا در زیر
نخل از سرگرمیهای دیگر آنان بود. در مراسم حلواپزی
زنان اعیان، کنیزان و خواجگان آنان ماهیتابه و دبّه روغن و کیسه آرد و مقداری چوب سفید به پای نخل میبردند و بانوان با آدابی خاص حلوا میپختند و میان مردم پخش میکردند. آنگاه ۴۱ شمع برمیداشتند و به پای ۴۱
منبر روضهخوانی میبردند و میافروختند.
گستره عمل مردان در سرگرمیها و تفریحات و گذران اوقات فراغت بسیار فراخ بود. سرگرمیهای مردان در گروهها و طبقات گوناگون جامعه، بنابر پایگاه اجتماعیشان غالباً متفاوت بود، اما در فضاهای مذهبی و جشنهای ملی، سرگرمیها و تفریحهای یکسانی داشتند و زن و مرد با هم شرکت میکردند. برخی از تفریحها نیز صورت مقطعی و انحصاری داشت و فقط گروهی خاص از مردان به آنها میپرداختند.
شرکت در مجالس روضهخوانی و
عزاداری در مسجدها، تکیهها، حسینیهها و خانههای رجال و اعیان، حضور در مجالس فاتحهخوانی و مجالس تعزیهخوانی در ایام سوگواری،
شبزندهداری در شبهای احیا در ماه رمضان، انجام دادن
آداب زیارت در مواقع و به مناسبتهای خاص در زیارتگاهها و امامزادگان تهران مانند
امامزاده عبدالله،
ابن بابویه،
حضرت عبدالعظیم،
سیدنصرالدین و
امامزاده حضرت فاطمه معصومه (علیهالسلام) در
قم و جز اینها از جمله سرگرمیهای مذهبی مشترک میان تمام اقشار و طبقات اجتماعی از زن و مرد بوده است.
قهوهخانه و زورخانه دو نهاد اجتماعی ـ فرهنگی مهم در ترغیب و جذب مردان به گرد آمدن به دور هم و ایجاد سرگرمی برای آنها با ابزار و وسایل ویژه فضای این دو نهاد بود. مردان جوان تا میانسالی، گاهی هم کهنسالی به زورخانه میرفتند و ساعاتی از بامداد یا شام را در فضای آن به عملیات ورزش زورخانهای و کشتیگیری میگذراندند. مردان شبها به قهوهخانههای محل میرفتند و با نشستن دور هم و نوشیدن چای و کشیدن قلیان و گفت و گو با هم و پرداختن به برخی بازیهای قهوهخانهای خستگی کار روزانه را از تن بیرون میکردند. قهوهخانه و زورخانه دو نهاد پیوسته و نزدیک به هم بودند که در فضای آکنده از خصایل پهلوانی و سلحشوری آنها، با آوای مرشد و نقل نقّال شاهنامهخوان رفتار و اخلاق پهلوانی و جوانمردی به مردان زورخانهرو و قهوهخانهنشین آموخته میشد.
از سرگرمیهای مردم قهوهخانه رو، به جز نشستن پای نقل نقال و گوش فرا دادن به آیین سخنوری،
پرداختن به بازیهایی مانند بازی
تختهنرد،
شطرنج، و در شبهای ماه رمضان به ترنابازی یا شاه و وزیر بازی بوده است.
حضور در نمایش مسابقه اسبدوانی در پیشاپیش ناصرالدین شاه در میدان باغشاه و بعدها در میدان دوشان تپه و تماشای آن از مشغولیات دیگر مردان بود.
اسبدوانی به افراد درباری و طبقه
اشراف و خواجه سرایان اختصاص داشت. بامداد روز اسبدوانی شاه با گروهی از خواص به میدان میآمدند و تماشاچیان بسیاری از همه قشرهای مردم در میدان جمع میشدند. در این روز فروشندگان با طبقهای آجیل و میوه و شیرینی به میان مردم میآمدند و تنقلات روز مردم را فراهم میکردند.
نگهداشتن کبوتر در خانه و کبوتر بازی میان برخی از مردان تهرانی در گروههای مختلف اجتماعی اعیان، متوسط و پایین، تا چندی پیش مرسوم بود و از تفریحها و سرگرمیهای آنها به شمار میرفت. شاهان قاجار، بهویژه ناصرالدینشاه هم به کبوتربازی علاقه داشت. بیش از هزار کبوتر برای شاه به بامداریِ (بامدار کبوترشناس) حاجی سرایدار در دوشانتپه نگهداری میشد. شاه در روزهایی که هوای تهران صاف و آرام بود، به دوشانتپه میرفت و کبوترها را سر میداد (هوا میکرد).
کبوتربازان معمولاً در بامداد تابستان و بعد از ظهر زمستان کبوترهایشان را هوا میکردند. آنان کبوترهای خود را از بومداران (بامداران) که در هر محله صعله (دکان پرندهفروشی) داشتند، به دست میآوردند.
از سرگرمیهای عموم توده مردم از زن و مرد در جشنهای ملی و اعیاد مذهبی و اوقات فراغت دیگر، جمع شدن دور معرکهگیران در میدانهای شهر، سرگذرهای شلوغ، صحن امامزادهها، قبرستانها و در جلوخان مساجد بود. معرکهگیران با مسئلهگویی، مارگیری، حقهبازی و چشمبندی، مداحی، پردهخوانی، عملیات پهلوانی، حیوان رقصانی (خرس، میمون و بز)، بندبازی و مانند آنها ساعتها اوقات فراغت مردم را پر میکردند.
در محله سرقبر آقا، در ناحیه محمدیه، عصرهای پنجشنبه هر هفته فالگیران، مارگیران، حقهبازان و سایر معرکهگیران تجمع میکردند. در میدان کاهفـروشان در این ناحیه که بارانداز کاهفروشان بود، لوطـی عظیم، از معرکهگیـران بنام، بساط حقـهبازی میگستـرد و خیمه شببازان و شیشهخوران، نمایشهایی ترتیب میدادند.
گروهی از داشمشدیهای خوشپَک و پوز تهرانی نیز در برخی از گذرگاههای تهران سوار بر خرهای بندری و کُرّههای ورامینی و بهترین خرهای دولابی با جهازات زیبا و کامل وقتگذرانی میکردند و خرهای خود را در انظار مردم به نمایش میگذاشتند. در خیابان امیریه سوارکاران و بچه اعیانهای خوش لبـاس با سبیلهای تابیـده و کلاههای پوستی و مقوایـی (که آنها را یک وری روی سر گذارده، بالای ابرو مـیآوردند) و سرداریهای مخمل آبی یا ماهوت سرمهای پوشیده سوار بر یابوهای تاتوی (چهارپایی میان اسب و الاغ با اندامیکوتاه و موی بسیار) پُر یال و دُم و با یالهای شانهزده و بافته شده مانند چلگیس
زنان آویخته از گردنهایشان با گُل و منگوله و زین و برگهای مِسْتِری
و رکابهای امینالدولهای (رکابهایی با دهانه مهاردار و چرخکدار برای قِلْقِلَک دادن اسب) جولان میدادند و به این نحو مشغولیاتی برای خود و دیگران پدید میآوردند
شهری، جعفر، طهران قدیم، سراسر اثر برای دیگر سرگرمیهای عمومی تهرانیها در جشنهای ماههای مختلف سال، مانند ربیعالاول، ربیعالآخر، جمادیالاول، رجب، شعبان و رمضان و دیگر وقتگذرانیها و شبنشینیها).
یکی از کانونهای تجمع و سرگرمی مردم تهران از روزگار قدیم تا امروز بازار بوده است. بازار، این مرکز حیات اقتصادی و اجتماعی شهر، هم محل خرید کالا و هم محل پرسهزدن و تماشا کردن و وقتگذرانی بوده و هست. تجار و دکانداران بازار از دکانها و حجرههایشان معمولاً برای داد و ستد کلی و جزئی کالا و نیز به مثابه فضاهایی برای تجمعهای اجتماعی و گفت و گوی شغلی، سیاسی، دوستانه و در میان گذاشتن مشکلات روزمره خود استفاده میکنند. پادوهای جوان هم پیاپی به این سو و آن سو میدوند و چای، قلیان، شربت، پالوده و بستنی برای صاحب حجره و مهمانانش میآورند. بازاریان به این نحو خود را سرگرم میکنند و روز خود را میگذرانند.
از اواخر دوره قاجار تحولات کمّی و کیفی بسیاری در نوع تفریحهای اقشار مختلف مردم و اماکن تجمع و گردشگاههای آنان پدید آمده است. در دوره پهلوی اول نهادهای نوبنیاد اجتماعی ـ فرهنگی و ورزشی توسعه یافت. گروه روشنفکر جماعت در کافه رستورانهای جدید مانند کافه رستوران ژاله، کنتینانتال (شمشاد)، باغ شمیران، هتل نادری، پرنده آبی و مانند آنها، واقع در خیابانهای زیبای شمال شهر، همچون لالهزار نو، استانبول، فردوسی و فیشرآباد شمالی، پاتوغ گرفتند. در این کافـهها از مشتریان یا پاتوغیان در روز با چای و قهوه و شیرینی، و شبها با شام پذیرایی میکردند.
قهوهخانهها نیز هنوز فضاهای مناسبی برای وقتگذرانی شمار فراوانی از مردان صنفهای مختلف تهرانی بهشمار میرفت. امروزه رفتن به سینما و تئاتر و کافه رستورانهای ساز و ضربدار (ارکستردار) و باشگاههای ورزشی و باشگاههای
بیلیارد و مانند آنها نوعی سرگرمی برای مردم، بهویژه افراد قشر بالای شهر پدید آورده است. نوع تفریحها و سرگرمیهای زنانه، بهویژه سرگرمیهای
زنان گروههای اجتماعی طبقات بالای جامعه تهران تغییر کرده است. بیرون آمدن
زنان از خانه و رفتن به سینما و تئاتر، بازار، فروشگاه، بوتیک، کافه تریا، رستوران، باشگاه ورزشی و مانند آنها به صورت جمعی، و با یا بدون همسرانشان و به قصد تفریح و گردش و احیاناً خرید تداول یافته است.
در رمان تهران، شهر بیآسمانْ امیرحسین چهل تن تغییر فضاهای سرگرمی قدیم تهرانیها را در دوران اخیر چنین توصیف میکند: قهوهخانه و زورخانه جایش را داده است به کاباره لیدو، پیست دیزینگ، بولینگ عَبدو؛ بزازی مَشْ حبیب جایش را داده است به مغازه شارل جُرْدَن؛ و الاغ سواری کنار رودخانه و فضای با صفای خرمنگاه، جایش را داده است به دود و دم قارْقارَک خیابانهای شهر.
عماد عصار در
باشرفها، خیابان اسلامبول (استانبول) را میعادگاه عشاق و خاستگاه تباهی و فساد و گمراهی وصف میکند و مینویسد: میعادگاههای دیگر عشاق، قنادی نوشین، کافه مینو، سر پل تجریش، زیر درختان نهر کرج و زیر آبشار کوچک کافه آبشار هستند. بعد میافزاید: اسلامبول چیزهای زیادی دارد که همه مردم تهران را به آنجا میکشاند، روزنامهفروشهایش، درشکهچیهایش، کافهها و پرتقالفروشهایش و... خیابان اسلامبول نه تنها گردشگاه بسیار خوبی است، تجارتخانه خوبی هم هست. خیابان اسلامبول در عین اینکه خیابان قشنگ و خوبی است، میعادگاه خوبی هم برای مردم است.
در دهههای اخیر انواع فعالیتهای ورزشی مانند فوتبال، والیبال، بسکتبال و اسکی به سرگرمیهای اقشار مختلف مردم تهران، بهویژه جوانان افزوده شده است. شنا و اسبدوانی نیز رونق بیشتری یافته است. مردم تهران بخشی از اوقات فراغتشان را با اینگونه ورزشها یا به تماشای آنها در میدانهای ورزشی یا تعقیب برنامهها و مسابقات این ورزشها در تلویزیون میگذرانند.
ری و تهران و قریههای اطراف آن، مراکزی کوچک برای تربیت عالمان بودهاند، در این بخش
علوم دینی در تهران در سدههای متقدم، میانه،
دوران قاجار،
پهلوی و دوران شکوهمند پس از
انقلاب اسلامی ایران پرداخته میشود.
طی این سدهها، تهران به عنوان یکی از قرای ری شناخته میشد، اما نباید از نظر دور داشت که در رونق فرهنگی آن سدهها، هم قریه تهران و هم برخی از قریههای اطراف آنکه اکنون بخشی از شهر تهران محسوب میشوند، مراکزی کوچک برای تربیت عالمان بودهاند. از مشهورترین رجال برخاسته از خودِ تهران، باید
ابوعبدالله محمد بن حماد طهرانی (د ۲۷۱ق) را نام برد.
وی محدثی پرتلاش بود که به بسیاری از سرزمینها سفر کرد و سرانجام در
عسقلان شام وفات یافت. نام او در بسیاری از اسانید
حدیث اهل سنت، از جمله در
سنن ابن ماجه و
صحیح ابن حبان ثبت شده است. او در میان اصحاب حدیث به صحت عقیده شناخته میشد و اقوالی در مواضع اعتقادی آنان، از جمله در مخلوق نبودن
قرآن از وی نقل میشد.
او به تفسیر نیز توجه داشته، و ابن ابی حاتم نزدیک به ۲۴۰ مورد از منقولات تفسیری او را اقتباس کرده است.
کسان دیگری از خاندان او نیز به دانش اشتغال ورزیدند که از آن شمار میتوان فرزندش
ابوالعباس عبدالرحمان بن محمد طهرانی را نام برد که به سبب اشتهار پدرش، ابن الطهرانی خوانده میشد.
او نیز از
محدثان مهم اهل سنت بود و در مراکز مختلف از جمله
ری حدیث میگفت.
نواده محمد بن حماد، به نام
ابوعلی طهرانی نیز از محدثان بود.
در
سده ۶ ق/۱۲م، نیز باید از ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن ابی نجیب طهرانی یاد کرد که در ۵۶۴ ق/۱۱۶۹م استماعش ثبت شده، و سالها پس از آن نیز زیسته است.
در روستاهای نزدیک به تهران، نخست باید از دولاب در شرق تهران یاد کرد که از اواخر سده ۲ق/۸م، عالمانی از آن برخاستهاند، هرچند فعالیت علمی آنان عموماً بیرون از موطنشان بوده است. از میان آنان نخست باید به
ابواسحاق دولابی رازی در اواخر سده ۲ق اشاره کرد که هم به حدیث و هم به
تصوف اشتغال و گرایش داشته، و از سوی
معروف کرخی ستوده شده است.
اندکی پس از او،
قاسم دولابی رازی (د ۳۱۶ق) که مدتی در
مکه مجاورت گزید، نیز از گرایندگان به تصوف بوده است.
مشهورترین
محدث برخاسته از دولاب،
ابوبشر دولابی (د ۳۱۰ق) صاحب آثاری چون
الکنی و الذریة الطاهرة در حدیث و
رجال است (ه د، ۵/۲۱۰). پدر ابوبشر،
احمد بن حماد دولابی نیز از محدثان بوده است.
از
فقیهان این قریه نیز باید ابوالحمد
محمد بن ابراهیم دولابی پیرو
مذهب حنفی را نام برد که در ۴۳۲ق زنده بوده، و در ری به عنوان فقیهی برجسته شناخته میشده است.
دیگر باید از قریه نرمق (نارمک کنونی) در شمال شرق تهران سخن به میان آورد که در سدههای ۲ و ۳ ق، محدثانی چون ابویحیی
عبدالعزیز بن عبدالله نرمقی،
احمد بن ابراهیم بزاز نرمقی و یحیی بن عبدالعزیز بن عبیدالله نرمقی
را نام برد.
قریه دوریست (طرشت کنونی) در غرب تهران، چندین سده یکی از مراکز پررونق علمی، به خصوص برای
امامیه بوده است. در اواخر سده ۴ق،
محمد بن احمد بن عباس دوریستی محدث امامی، سرسلسله خاندانی امامی بود که طی سدههای ۵ و ۶ ق، فقیهان و محدثان بزرگی چون
ابوتراب بن حسن دوریستی (زنده در اوایل سده ۵ ق)،
حسن بن جعفر دوریستی (زنده در اواسط سده ۵ ق)، ابوعبدالله
جعفر بن محمد دوریستی (د ح۴۷۴ق)، ابومحمد
حسن بن محمد دوریستی (د پس از ۴۷۸ق)، ابوجعفر
محمد بن موسی دوریستی (زنده در اوایل سده ۶ ق)، نجمالدین
عبدالله بن جعفر دوریستی (د پس از ۶۰۰ ق) و
حسن بن جعفر دوریستی (د پس از ۶۰۰ ق) را پرورش داد.
بیرون از این خاندان نیز میتوان به ابوبکر
احمد بن علی بن حسین طرشتی از عالمان اهل سنت در نیمه نخست سده ۵ ق
و سدیدالدین ابومحمد
حسن بن حسین دوریستی (د پس از ۵۸۴ ق) از عالمان امامیه
اشاره کرد. به روزگار جعفر بن محمد دوریستی، طرشت به اندازهای اهمیت یافته بود که خواجه نظامالملک، وزیر سلجوقی هر دو هفته بدانجا میرفت تا از دوریستی کسب دانش کند.
باز در غرب تهران باید از قریه کَن یاد کرد که به خصوص در سده ۵ ق، رجالی چون
احمد بن محمد بن عبدالصمد کنی و
ابومحمد بن حسن کنی از محدثان اهل سنت درخور ذکرند. از عالمان زیدی برخاسته از کن نیز میتوان قطبالدین
احمد بن ابیالحسن بن علی کنی (د پس از ۵۵۲ ق) قاضی و زاهد را یاد کرد.
در شمال تهران، در قریه ونک نیز نام
سیدابوالفتح نصر بن مهدی ونکی (ز ۴۶۸ق) به ثبت رسیده است.
افزون بر صدمات وارده به محافل علمی در جریان حمله مغول، اندک بودن شخصیتهای شناخته از تهران و قریههای پیرامون آن در سدههای بعد را نه ناشی از بسته شدن باب علم، بلکه تا حدی ناشی از مفقود شدن منابع باید دانست. از محدود رجال شناخته در این دوره باید به عزالدین یوسف بن محمود طهرانی (د ۷۹۴ق)، فقیه صوفی مشرب حنفی اشاره کرد که شرحی بر
کنزالدقائق حافظالدین نسفی در
فقه حنفی نوشته بوده است.
عصر صفویه،
افشاریه و
زندیه: تهران از دوره صفویه روی به اهمیت نهاد و در زمینه فرهنگ به تدریج جایگزین ری شد که اهمیت خود را از دست داده بود. در سده ۱۰ق، یعنی در نیمه نخست دوره صفویان، میتوان نشانههایی یافت که از رشد حوزه تهران حکایت دارد. افزون بر
ارجاسب طهرانی متخلص به امیدی (د ۹۲۵ق) که فیلسوفی شاعر بوده است،
از اواسط سده ۱۰ق توجه به حیطههای
فقه و حدیث نیز دیده میشود.
علیشاه طهرانی (د پس از ۹۵۸ق) برخی از آثار
علامه حلی را نسخهبرداری کرده،
جعفر بن امامالدین طهرانی (پس از د ۹۶۱ق) به کتابت آثاری چون
اربعین شهید اول پرداخته
و
محمد بن حیدر طهرانی (د پس از ۹۷۵ق)، برخی از کتب فقهی علامه حلی را
استنساخ کرده است.
سید ناصر (نصر) الدین
حسینی که در اواسط سده ۱۰ق یا پیش از آن در تهران میزیسته، و
بقعه او از مزارهای قدیم تهران است،
احتمالاً از عالمان این شهر بوده است.
در
سده ۱۱ق/۱۷م، رونق بیشتری در حوزه تهران دیده میشود. افزون بر عالمانی چون
قوامالدین رازی طهرانی (د ح۱۰۹۳ق) مؤلف
عینالحکمة که بیشتر به علوم عقلی توجه داشتند،
یا چون
محمدمهدی طهرانی (د پس از ۱۱۰۲ق)، به تألیف در پزشکی و گاه تاریخ علاقه نشان میدادند،
علوم نقلی نیز مورد توجه بود؛ از جمله، احمد بن محمد بن عبدالرحمان
ابن عمیره طهرانی (د ۱۰۱۵ق)،
المسائل الواضحة را در تفسیر
استعاذه،
بسمله و
سوره فاتحه تألیف کرد،
محمدقاسم طهرانی (د پس از ۱۰۹۸ق)،
غریبالقرآن ابوبکر سجستانی را نسخهبرداری کرد
و
محمدیوسف طهرانی (د پس از ۱۱۰۴ق)،
نقد الاصول را در دانش
اصول فقه نوشت.
در نیمه اخیر سده ۱۱ق، برخی از رجال تهرانی، چون
محمدقلی طرشتی مشهور به
سلیم طهرانی (د ۱۰۵۷ق)،
میرصیدی طهرانی (د ۱۰۸۳ق)، سیدمحمدمغیث حسینی طهرانی
و
محمدشفیع طهرانی به
کشمیر و
هند مهاجرت کردند و در آنجا به فعالیت ادبی و علمی اشتغال داشتند.
مدرسه
امامزاده زید در جوار
مزار همان امامزاده در غرب بازار تهران پیش از عصر صفوی تأسیس شده بود، اما در دوره صفویه چندین
مدرسه دینی در تهران ساخته شد که از جمله آنهاست: مدرسه حکیم هاشم تأسیسِ حکیمی به همین نام در محله ارک، و
مدرسه خانم نزدیک بازار نایبالسلطنه، تأسیسِ خواهر شاه طهماسب اول که در حمله افغانها ویران شد. از دیگر مدارس تأسیس شده در دوره صفوی، مدرسه چال پشت بازار کفاشان،
مدرسه محمدیه در منطقه محمدیه، و
مدرسه چالحصار در محله درخونگاه را نام برد.
مسجد جامع تهران نیز که بنای آن از ۱۰۷۲ق/ ۱۶۶۲م در عهد
شاه عباس دوم صفوی آغاز شد، در دورههای مختلف کمابیش کارکرد آموزشی هم داشته است.
طی سده ۱۲ق/۱۸م،
حوزه تهران رونق چشمگیری نداشت، حتی پس از آنکه در زمان
کریمخان زند (سلطنت ۱۱۶۳-۱۱۹۳ق)، بر اهمیت سیاسی آن افزوده شد. برخی از عالمان چون نیای
ملا ابوالحسن طهرانی که در همان ایام کریمخان از مازندران به تهران کوچید، روی به تهران آوردند.
از معدود رجال شناخته شده در این سده میتوان [[|مولا محمد طهرانی]] مشهور به پیشنماز (د ح۱۱۲۰ق)، از مجتهدان و عالمان متنفذ،
[[|محمد زکی طهرانی]] (د ح۱۱۲۰ق؛
و
محمدکاظم طهرانی طبیب را نام برد. برخی نیز چون
محمدجعفر طهرانی (د ح۱۱۹۱ق) ساکن مشهد، دور از موطن میزیستند.
از نادر نمونههای رونق تعلیم، تأسیس
مدرسه رضائیه توسط
ملا آقارضا فیروزآبادی (د ۱۱۱۷ق)، در شرق بازار بود؛ اما در همین دوره برخی از مدارس مهم پیشین مانند
مدرسه امامزاده زید،
مدرسه حکیم هاشم و مدرسه چالحصار متروک شدند، چنانکه در اوایل عهد قاجار این مدارس و چه بسا برخی دیگر از مدارس دینی ویرانه بودند.
شرایط مدارس شاخصی کارآمد برای برآورد کردن وضع آموزش
علوم دینی در تهران پیش از
سلسله قاجار است.
با انتقال حکومت به سلسله قاجار در ۱۱۹۳ق و انتخاب تهران به عنوان پایتخت توسط آقامحمد خان، شرایط فرهنگی نیز در تهران دگرگون شد و تهران به یکی از فعالترین حوزههای دینی امامیه بدل گشت.
فتحعلیشاه قاجار (سلطنت ۱۲۱۲-۱۲۵۰ق) اهتمامی ویژه به بهبود آموزش علوم دینی در تهران داشت و از زمان او بود که تهران پایتخت قاجار به مرکزی فرهنگی نیز تبدیل شد. در عصر این پادشاه مدارس متعدد دینی در آن ساخته شد که از آن جمله میتوان به مدرسه صدر واقع در جلوخان
مسجد شاه (مسجد امام کنونی)، تأسیس توسط صدراعظم میرزا شفیع خان (د۱۲۳۴ق)، مدرسه فخریه که بعدها به
مدرسه خان مروی یا
مدرسه مروی شهرت یافت، واقع در کوچه مروی، تأسیس در ۱۲۳۲ق توسط حاج
محمدحسینخان قاجار مروی،
مدرسه رضاقلیخان، واقع در محله درخونگاه، تأسیس توسط فردی به همین نام از رجال سیاسی، و
مدرسه پامنار، تأسیس در اوایل عهد قاجار اشاره کرد. در همین دوره مدرسه امامزاده زید نیز مرمت شد.
مسجد سیدعزیزالله نیز که در همین اوان ساخته شده،
کمابیش کارکرد آموزشی هم داشته و آن را تا عصر حاضر حفظ کرده است.
در دوره محمد شاه قاجار (سلطنت ۱۲۵۰-۱۲۶۴ق)، مدارسی چون
مدرسه حاج رجبعلی، در ۱۲۵۲ق، تأسیس توسط فردی به همین نام، مدرسه حکیم (یا آقامحمود) در بازارچه مروی در۱۲۵۷ق، تأسیس توسط آقا
محمود کرمانشاهی پیشنماز، و بنای دو
مدرسه محسنیه، در شرق جلوخان مسجد شاه و
مدرسه میرزاصالح در محله پامنار نیز مربوط به عصر متقدم قاجار بوده است. اندکی پس از وفات فتحعلی شاه،
مدرسه دارالشفاء، روبهروی جلوخان مسجدشاه که نخست به عنوان بیمارستان بنا شده بود، نیز به یکی از مدارس مهم دینی تبدیل شد.
در دوره فتحعلی شاه، به تشویق وی که مایل بود تهران را به مرکزی برای آموزش علوم دینی مبدل سازد، برخی از عالمان شهرهای مختلف ایران روی به تهران آوردند. همانند بسیاری از امور سیاسی و فرهنگی دیگر، در این باره نیز فتحعلی شاه مایل بوده است الگوی رایج در عصر شاهان صفوی را دنبال کند و برای تهران همان مرکزیت دینی را فراهم آورد که
اصفهان در
دوره صفویان داشت. همین سیاست در دوره محمد شاه نیز دنبال شد.
بدینترتیب، عالمانی از دیگر حوزههای دینی ایران، چون اصفهان و
قزوین روی به تهران نهادند که در پارهای موارد توسط شخص شاه به تهران دعوت میشدند. از آن جمله میتوان به اینان اشاره کرد: مولا
محمدتقی برغانی که در ۱۲۲۵ق شرحی بر
شرائعالاسلام محقق حلی نوشت،
میرزا
محمدباقر لاهیجی اصفهانی (د ۱۲۴۰ق)،
میرزا
محمدتقی بن عبدالرحیم اصفهانی (د ۱۲۴۸ق) که بر
وافیه فیض و بحث
طهارت از
وافی همو شرح نوشت، کتاب اصولیِ معالم را حاشیه کرد و کتابی گسترده در
فقه استدلالی نوشت
و
سیدمحمدمهدی خاتونآبادی که نخستین امام منصوب از سوی فتحعلی شاه بر
مسجدشاه تهران (تأسیس: ۱۲۲۹ق) بود و پس از او این منصب در خاندانش باقی ماند.
عالمانی از تهران و اطراف آن در این دوره نامی برآوردند که از آن جمله میتوان مولا اسماعیل طهرانی مؤلف کتاب
المزار به فارسی،
میرزا
محمد اندرمانی طهرانی و
سیدهاشم جمارانی،
شیخ
عبدالصمد طهرانی،
شیخ
محمدصادق طهرانی،
شیخ
عبدالله طهرانی،
شیخ
جعفر طهرانی و شیخ
حسن طهرانی را نام برد. اما این عالمان بومی غالباً از جایگاه علمی ممتازی برخوردار نبودند و شاخصهای علمی تهران، عالمانی بودند که بیرون از مدارس متروک تهران دانش آموخته بودند. برخی از رجال تهرانی در این دوره، مانند
محمدحسین بن عبدالرحیم طهرانی (د ۱۲۶۱ق)، صاحب کتاب پرآوازه
الفصول، در
عراق میزیستند.
برخی از حرکتها در این دوره تاریخی، شایسته تأملی ویژهاند، از جمله
محمدجعفر بن سیفالدین شریعتمدار استرابادی (د ۱۲۶۳ق) صاحب آثار مختلف، کتابی نیز در فقه بر اساس مذاهب خمسه نوشت
که این اثر نخستین گام در جهت همراه ساختن
مذهب امامیه با
مذاهب اربعه اهل سنت است و میتوان آن را در راستای سیاست دینی تقریب دانست که در اوایل عهد قاجار دنبال میشده است.
دوره فتحعلی شاه دوره اوج گرفتن منازعات اخباری و اصولی در
حوزههای امامیه بود و حوزه تهران همزمان با گام نهادن در مسیر شکلگیری، در معرض این منازعات نیز قرار گرفت؛ از جمله، میرزا
محمد اخباری (د ۱۲۳۲ق) بنیانگذار جریان نوین اخباری در امامیه که به سبب اقتدار یافتن
اصولیان در عراق، ناچار به ترک
عتبات شده بود، راهی ایران شد و پس از چندی درنگ در
مشهد، به تهران آمد و مقیم شد. وی طی ۴ سال حضور خود در تهران، مورد حمایت فتحعلی شاه قرار گرفت، اما سرانجام با فشار اصولیان که در تهران نیز غالب بودند، ناچار به ترک تهران شد.
همچنین باید از شیخ
محمدعلی برغانی (د ۱۲۶۹ق) نام برد که در اثر گرایشهای مذهبی خاص، مورد
غضب فتحعلی شاه قرار گرفت و پس از تبعید به عراق، آشکار به اندیشههای میرزا محمد اخباری و شیخ
احمد احسایی گرایش یافت.
در دوره
ناصرالدین شاه قاجار (۱۲۶۴-۱۳۱۴ق) اهمیت حوزه علمی تهران نسبت به گذشته افزایش یافت. یکی از شاخصها در این باره توسعه مدارس دینی تهران در عهد ناصری است. در شمار این مدارس است:
مدرسه شیخالعراقین یا
مدرسه شیخ عبدالحسین (اکنون مسجد آذربایجانیها)، تأسیس در ۱۲۷۰ق توسط شیخ
عبدالحسین حائری طهرانی و از مالالوصایه
امیرکبیر؛
مدرسه سپهسالار قدیم، (اکنون
مدرسه شهید بهشتی)، تأسیس در ۱۲۷۷ق توسط میرزا
محمدخان قاجار سپهسالار؛
مدرسه عبداللهخان در بازار تهران، تأسيس در ۱۲۷۷ق؛
مدرسه ملا محمدجعفر (مشهور به مجتهدی) در بازارچه نايبالسلطنه، تأسيس در ۱۲۸۰ق توسط
ملامحمدجعفر چالمیدانی؛
مدرسه سعدیه در محله عودلاجان، تأسیس در ۱۲۸۸ق توسط حاج
قنبرعلیخان سعدالدوله؛
مدرسه معیر در محله سنگلج، تأسیس توسط
دوستعلیخان معیرالممالک (د ۱۲۹۰ق)؛
مدرسه آصفیه میان نوروزخان و مسجد جامع، تأسیس در ۱۲۹۲ق توسط حاج
محمدقلیخان آصفالدوله؛
مدرسه خازنالملک در بازارکفاشان، تأسیس در ۱۲۹۵ق که
تولیت آن را
خاندان آشتیانی عهدهدار بودند؛
مدرسه سپهسالار جدید، (اکنون
مدرسه عالی شهید مطهری)، بنیاد آن از ۱۲۹۶ق توسط میرزا
حسینخان قزوینی سپهسالار؛ و
مدرسه فتحیه (در زاویهای از میدان قیام کنونی)، تأسیس در ۱۳۰۵ق از حاج
ابوالفتح طهرانی.
برخی از این مدارس مانند
مدرسه منیریه واقع در کنار
بقعه سیدناصرالدین به رغم اینکه امروز ناشناختهاند، از مراکز تعلیم
علوم عقلی و
نقلی بودهاند. عالمانی چون
ملافتح الله نوری و
ملامحمد هیدجی در شمار مدرسان، و
میرزا کوچکخان جنگلی در شمار دانشآموختگان آن بودند.
(درباره مدارس نیاکی، دانگی، آغارضا خان، فرخ خان امینالدوله، شاهزاده خانم، میرزا عبدالکریم، کاظمیه و یونسخان، به این منبع رجوع کنید:
)
در این دوره برخی از مدارس قدیمی تهران نیز تعمیر شدند، از جمله مدرسه چالحصار که توسط اردبیلیها مرمت شد
و مدرسه حکیم هاشم که به سبب مرمت توسط
مهد علیا یا
مدرسه مادرشاه شهرت گرفت.
در دوره ناصری، گامهایی برای تأسیس
مدارس دینی در محلههای حاشیهای تهران نیز برداشته شد. از آن جمله میتوان به تأسیس
مدرسه صنیعیه در محله
امامزاده یحیی به سال ۱۳۰۳ق توسط حاج
ابوالحسن اصفهانی معمار، و
مدرسه اقصی در خیابان بلورسازی (در مولوی) توسط میرزا
احمدخان مشیرالسلطنه اشاره کرد.
در دوره ناصری، آموزش
فلسفه در
حوزه تهران، اهمیتی بسیار یافت و علوم عقلی جایگاه ویژهای در نظام آموزش دینی به دست آورد. در اهمیت علوم عقلی همین بس که ۴ تن از بزرگترین عالمان تهران، از اهل فلسفه بودند و به
حکمای اربعه شهرت یافتند؛ اینان عبارتاند از:
آقاعلی زنوزی،
تدریس در مدرسه سپهسالار،
آقا محمدرضا قمشهای، تدریس در
مدرسه صدر،
میرزا ابوالحسن جلوه، تدریس در دارالشفاء و
میرزا حسین سبزواری، تدریس در مدرسه عبدالله خان.
گفتنی است که اهمیت علوم عقلی در حوزه تهران، تا عصر حاضر حفظ شده است.
در عهد متقدم ناصری، حاج شیخ
عبدالحسین حائری طهرانی (د ۱۲۹۶ق)، معروف به
شیخالعراقین، مؤثرترین عالم تهران بود. جایگاه برجسته علمی او موجب شده بود تا به واقع به عنوان چهرهای علمی حوزه تهران را اعتبار بخشد. علاوه بر این وی از نفوذ اجتماعی ویژهای نیز برخوردار بود.
افزون بر او، برخی از عالمان اصولی برخاسته از
حوزه نجف از شاگردان
صاحب جواهر و
شیخ انصاری و
شیخ علی کاشفالغطاء در تهران جایگیر شدند و تفکر اصولی را در این حوزه ریشهدار ساختند؛ از آنجمله میتوان
مولا باقر زرگر طهرانی (د ۱۲۸۳ق)،
شیخ
حسن نجمآبادی (د ح۱۲۸۴ق)، مؤلف آثار فقهی که نزد برخی پس از شیخ انصاری به عنوان افقه شناخته میشد،
مولا
آغا دربندی (د ۱۲۸۵ق) که در مسئله
امر به معروف و نهی از منکر اصراری ویژه داشت و این سیره او، موجب رنجش شاه بود،
و شیخ
ابوالقاسم نوری طهرانی معروف به کلانتری (د۱۲۹۲ق) صاحب آثار متعدد در
فقه و
اصول را برشمرد.
از عالمان ویژه پایتخت نیز باید به میرزا
ابوالقاسم موسوی زنجانی (د ۱۲۹۲ق)، اشاره کرد که دارای دیدگاههای خاصی درباره کتاب مقدس
یهودیان و
مسیحیان بود و هم نسبت به علما انتقاداتی تند داشت.
از دیگر عالمان متنفذ تهران، میتوان
سیدابوالقاسم حسینی (د ۱۲۹۵ق)،
امام جمعه ملقب به سید المجتهدین را نام برد.
در نیمه اخیر از عهد ناصری، از فقهای پایتخت، شیخ
هادی نجمآبادی،
ملاعلی کنی و
میرزا محمدحسن آشتیانی از نفوذ اجتماعی و سیاسی ویژه برخوردار بودند. ملاعلی کنی (۱۳۰۶ق) در
نجف تحصیل کرد و در قریه کن ساکن شد و در عهد ناصری رئیسالمجتهدین لقب گرفت. وی عالمی اصولی به شیوه سنتی بود و آثار چندی در فقه و اصول و
درایه تألیف کرد. در زمینه سیاست وی بیشتر مدافع شیوه سنتی حکومت بود و نسبت به اندیشههای سیاسی نوبرآمده، نظر مساعد نداشت. او مورد توجه خاص دربار ناصرالدین شاه بود و تولیت بسیاری از امور و اوقاف به وی سپرده شده بود. ملاعلی کنی از ثروت فراوانی برخوردار بود و به این شهرت داشت که خواهان اقتدار علما برای ترویج
شریعت است.
آشتیانی (د ۱۳۱۹ق) از خواص درس شیخ انصاری و مهمترین مروج آموزههای او در ایران بود و همین ویژگی، بسیاری از طلاب را در تهران به حلقه درس او جلب کرد.
فعالیت سیاسی او به سبک
میرزای شیرازی و در همراهی با او بود و مؤثرترین نقش را در
تحریم تنباکو در تهران ایفا کرد. مهمترین انگیزه سیاسی او را باید مخالفت با برتریجویی
کفار بر
مسلمانان قلمداد کرد، در حالی که نشانهای از افکار ضد استبداد از وی ثبت نشده است.
مولا
محمدتقی کاشانی (د ۱۳۲۱ق)، عالم تهران از شاگردان صاحب جواهر که
هدایة المسترشدین را در رد مسیحیان و مخالفت با مودت آنان نوشته است، نیز میتوان در کنار آشتیانی جای داد.
نجمآبادی (د ۱۳۳۳ق) نیز عالمی تحصیل کرده در حوزه نجف بود که تمام دوره تعلیم خود را در تهران سپری کرد. او یکی از چهرههای ضد استبداد و احیاگر است که افکاری بسیار نزدیک به
سیدجمالالدین اسدآبادی داشته است. اعتقاد او به ضرورت اتحاد مسلمانان و برتری مسلمانان بر کافران، انتساب علل انحطاط مسلمانان به اِعراض از
قرآن کریم و ضرورت بازگشت بدان، اهمیت دادن به جایگاه عقل، حمله به استبداد و نقدهایی که نسبت به رفتار سنتی علما داشت، از مشترکات او و اسدآبادی محسوب میشود.
وی بخشی از افکار خود را در کتابی با عنوان تحریرالعقلاء نگاشت (چ تهران، ۱۳۱۲ش). اندیشههای نجمآبادی به اندازهای در حوزه تهران نو انگاشته میشد که
سیدمحمدصادق طباطبایی عالم متنفذ تهران او را
تکفیر کرد.
با وجود دیدگاههای تند سیاسی، بیتوجهی او نسبت به حکام و نزدیکیاش با عامه مردم، ناصرالدین شاه و برخی از رجال مهم قاجار چون کامران میرزا گاهی به دیدار او در خانهاش میرفتند.
خاطره تاریخی او به عنوان عالمی روشنگر و مدافع حقوق عامه مردم در تهران برجای گذاشته، و نام شیخ هادی در یادمانهایی واقع در خیابانی که هنوز به نام او شناخته میشود، باقی مانده است.
فعالیت این عالمان رونقی در حوزه تهران پدید آورد که موجب میشد برخی از طالبان سرزمینهای دیگر چون مولا
اسماعیل قرهباغی (د ۱۳۲۳ق) و شیخ
محمدتقی اردکانی (د ح۱۳۲۹ق) برای استفاده از درس نجمآبادی و آشتیانی به تهران آیند و سالها در این شهر بمانند.
مولا
علی بن خلیل طهرانی (د ۱۲۹۶ق)، استاد
حاجی نوری و صاحب آثاری در فقه و رجال،
میرزا
اسماعیل فرزند دیگر میرزا
خلیل طهرانی (د۱۲۹۷ق)، صاحب
غصون الایکة الغرویة در اصول فقه،
ملا محمدباقر (د ۱۳۰۱ق)، صاحب
لب الاصول،
شیخ
عبدالرحیم نهاوندی (د ۱۳۰۴ق)، شاگرد و مروج تعالیم شیخ انصاری و مدرس
مدرسه فخریه،
ملا نظرعلی طالقانی (د ۱۳۰۶ق)، مؤلف
مناط الاحکام در فقه
و کاشف الاسرار در عقاید و اخلاق،
و میرزا
ابوالفضل نوری طهرانی (د ۱۳۱۶ق)، مؤلف شفاء الصدور و آثاری در اصول و درایه و رجال
بیشتر به امر تدریس و تألیف توجه داشتند.
برخی چون شیخ اسماعیل قائنی (د پس از ۱۳۰۰ق)، شاگرد میرزای شیرازی،
حاج
علی طهرانی (د ۱۳۰۶ق)، رئیس المجتهدین تهران،
شیخ
جعفر نوری طهرانی از شاگردان صاحب جواهر
و شیخ
محمدحسن شریعتمدار استرابادی (د ۱۳۱۸ق)، شاگرد شیخ انصاری، و صاحب تتبعاتی در رجال و اصول
جامع فعالیت علمی و نفوذ اجتماعی بودند. برخی عالمان تهرانی نیز پایتخت را فضای مناسبی برای فعالیت خود نمیشمردند. از جمله شیخ
محمدهادی تهرانی (د۱۳۲۱ق) در نجف
و
ملاحسنعلی طهرانی (د ۱۳۲۵ق) در مشهد ساکن شدند.
در این دوره، برخی مدارس علمیه توسط برخی از علما و تجار در تهران تأسیس شد، اما اداره مدارس با ضعفی روزافزون روبهرو بود. از مدارس تأسیس شده میتوان از
مدرسه فیلسوفالدوله، در جوار
امامزاده اسماعیل در ۱۳۲۲ق، توسط
میرزا کاظم فیلسوفالدوله و
مدرسه محمودیه در سرچشمه در موقوفه حاج سیدمحمود جواهری
یاد کرد، اما برای احیای مدارسی مانند مدرسه چال که ویرانه شده بود، هیچ کوششی صورت نگرفت.
در دوره مظفرالدین شاه برخی از عالمان که بهسبب رونق حوزه تهران به این شهر مهاجرت کرده بودند، مانند مولا اسماعیل قرهباغی (د۱۳۲۳ق) و میرزا
محمدحسن نهاوندی تهران را ترک کردند و به نجف یا
مشهد رفتند.
آشکار بود که حوزه تهران اهمیت علمی دوره ناصری را از دست داده بود؛ اما به هر روی هنوز عالمانی از شاگردان شیخ انصاری چون
سیدعبدالکریم لاهیجی (د ح۱۳۲۳ق)،
مولاباقر کنی (د ح۱۳۳۰ق)
و
آقاحسن طهرانی،
و از شاگردان میرزای شیرازی چون
سیداحمد همدانی سنگلجی (اوایل سده ۱۴ق؛،
شیخ
جعفر بن حسن نجمآبادی (د ح۱۳۳۱ق)
و
سیدابراهیم حسینی طهرانی (د ۱۳۳۲ق)
هنوز در تهران حضور داشتند و به تدریس ادامه میدادند.
برخی از عالمان نیز به امر تحقیق و تألیف به سبک سنتی اشتغـال داشتند کـه از آن شمار مـیتوان محمـدهادی طهرانـی (د ۱۳۲۱ق)، صاحب آثاری در فقه،
سیدحسن بن عزیزالله طهرانی (د ۱۳۲۸ق)، صاحب حواشی بر پارهای کتب مهم فقهی،
سید ابوالقاسم سدهای ساکن تهران (د ۱۳۳۹ق)، صاحب آثار متعدد در
فضایل اهل بیت (علیهالسلام) و
برهان الرسالة در اثبات
نبوت خاصه و
سیدابوالقاسم طهرانی از
خاندان خاتونآبادی (د ۱۳۴۶ق)، صاحب آثاری درباره منجزات مریض و برخی قواعد فقهی
اشاره کرد.
مثلث کنی ـ آشتیانی ـ نجمآبادی در دوره متأخر قاجار همچنان مبنای کارآمدی برای بازشناختن گرایشهای سیاسی علما در تهران بود. همزمانی این دوره با انقلاب مشروطیت و مباحث سیاسی ـ دینی پیش و پس از آن، عالمان پایتخت را ملزم میساخت که به گونهای نسبت به جریان مشروطهخواهی موضعی اتخاذ کنند.
آنچـه در نسل پیشین به عنوان اندیشه اسدآبادی ـ نجمآبادی شناخته میشد، در این دوره در قالب اندیشه عالمان مشروطهطلب آشکار شد. حاج میرزا
حسین خلیلی معروف به حاجی طهرانی (د ۱۳۲۶ق) یکی از ۳ مجتهد مدافع
مشروطه در
نجف بود که نام او در کنار
آخوند خراسانی و
شیخ عبدالله مازندرانی ذکر میشد و دیدگاههای او در قالب نامهها و اعلامیهها مؤید مشروطیت در تحولات درون ایران تأثیری بسزا داشت.
دو شخصیت اصلی مشروطهطلب در میان
علمای تهران، یعنی
سیدعبدالله بهبهانی (د ۱۳۲۷ق) و
سیدمحمد طباطبایی (د ۱۳۳۹ق) از پیوستگان به افکار نجمآبادی و اسدآبادی بودند. درباره طباطبایی تصریح شده که وی چندی در محفل درس نجمآبادی حاضر میشده است.
اندیشه میرزای شیرازی ـ آشتیانی در برخی از اعضای
خاندان آشتیانی ادامه یافته است؛ این گروه از علمای تهران، در عین اینکه نباید در شمار مشروطهطلبان قرار گیرند، اما در بسیاری از موارد در عملکرد کنار آنان جای گرفتهاند. از جمله در جریان فروش محل مسجد و مدرسه چال به بانک استقراضی روس، دیده میشود که چگونه شیخ
مرتضی آشتیانی و فرزند او میرزا
مصطفی آشتیانی در کنار طباطبایی و بهبهانی و در مقابل
شیخ فضلالله نوری قرار گرفتهاند.
در رأس سوم مثلث، اگرچه شیخ فضلالله نوری به عنوان شاگرد میرزای شیرازی و با مواضع سیاسی اعلام شده خود، نمیتواند مستقیماً ادامه دهنده اندیشه ملاعلی کنی تلقی گردد، اما دو ویژگی محوری در رفتار سیاسی کنی، یعنی پرهیز از افکار نو برآمده سیاسی و تأکید بر افزایش اقتدار علما به روشنی در اندیشه سلطنت مشروعه شیخ فضلالله قابل پیجویی است.
اگرچه شیخفضلالله به سبب مخالفتهایش با مشروطه به
دار آویخته شد، اما او در اندیشه خود منزوی نبود و برخی از عالمان پایتخت، چون
سیداحمد پیشاوری (د ۱۳۴۹ق)، حتی پس از کشته شدن او هوادار افکارش بودند.
ارتباط افکار نجمآبادی با سید جمالالدین و همفکرانش در کشورهای عربی، پیوستگی افکار آشتیانی با میرزای شیرازی و همفکرانش در
عراق و
ایران از یک سو، و تفاوتهای شاخص میان اندیشه سیاسی شیخ فضلالله نوری با مشروطهطلبان، موجب میشود که تهران عصر مشروطیت الگویی از تنوع اندیشه سیاسی در جهان تشیع بهشمار آید. بدینترتیب، آنچه برخی از تحلیلگران در حوزه اندیشه سیاسی شیعه بهعنوان مکتب تهران پیشنهاد کردهاند و آن را جامع افکار نوری و بهبهانی ـ طباطبایی شمردهاند،
باید با دیده نقد نگریسته شود.
در
دوره پهلوی، تأسیس
حوزه علمیه قم توسط
شیخ عبدالکریم حائری یزدی (د ۱۳۱۵ش) که بهتدریج جایگزین
حوزه تهران میشد، از اهمیت تهران در آموزش دینی کاست و سیاستهای دینی
رضاشاه (سلطنت ۱۲۹۹-۱۳۲۰ش)، نیز تشدید کننده این افول بود. تأسیس دانشگاه تهران در ۱۳۱۳ش توسط رضاشاه و پایگرفتن دانشکده معقول و منقول در آن، بخشی از ثقل آموزش دینی در تهران را از مدارس سنتی به دانشگاه منتقل ساخت. طی نیم سده اخیر، تحولات گوناگون سیاسی زمینهساز افت و خیزهایی در اهمیت حوزه علمیه تهران بوده، ولی این حوزه همواره تحتالشعاع حوزه علمیه قم قرار داشته است. در این دوره شمار محدودی از عالمان که قم را ترک کرده، اقامت در تهران را برگزیدهاند،
نه به سبب رونق علمی، که به سبب فضای باز فکری در تهران، کوچ اختیار کردهاند.
در نیم سده اخیر، تهران همچنان مرکز مهمی برای فعالیت عالمانی بود که دارای افکار سیاسی تحولگرا بودند. در این میان برخی چون
سیدحسن مدرس (د ۱۳۱۶ش)، در ادامه افکار ضداستبدادی نجمآبادی و همفکرانش، بیشتر بر نفی استبداد و اصلاح نظام حکومتی تمرکز داشتند و برخی چون
سیدابوالقاسم کاشانی (د ۱۳۴۰ش)، بیشتر بر نفی سلطه خارجی (یا به تعبیر دینی آن نفی سلطه
کفار بر
مسلمین) تکیه داشتند. اما تصدی نمایندگی مجلس توسط هر دو، درگیریهای مستقیم مدرس با رضا شاه و همکاری کاشانی با مصدق در جریان ملی شدن صنعت نفت نشان از آن دارد که متعلقان به هر دو گرایش بر این نکته متفق شده بودند که
علما باید مستقیماً در فعالیتهای سیاسی وارد شوند و به نظارت بسنده نکنند.
در دوره رضاشاه تهران مرکزی مناسب برای رشد متفکرانی شد که نسبت به نظام اندیشه شیعی در عصر خود منتقد بودند و راهی برای بازخوانی دین میجستند. برخی از اینان چون شیخ
عباسعلی کیوان قزوینی (د ۱۳۱۷ش) در مقطع تحول فکری خود، مراکز دیگر را برای فعالیت مناسب نیافتند و به تهران کوچیدند و برخی چون
محمدحسن شریعت سنگلجی (د ۱۳۲۲ق) خاستگاهی تهرانی داشتند. ویژگی مشترک اینان توجه به
قرآن بود و همین امر زمینه تدوین آثاری در باب تفسیر و تدبر در
قرآن را فراهم کرد.
اقدام
سیدضیاء طباطبایی نخستوزیر رضا شاه به نوشتن تفسیر را نیز باید در راستای همین جریان دانست (تفسیر روشنی، چ تهران، ۱۳۷۴ش).
در دوره
محمدرضا پهلوی (سلطنت ۱۳۲۰-۱۳۵۷ش) نیز برخی از عالمان تهران چون
سیدمحمود طالقانی (د ۱۳۵۸ش) فعالیت ضداستبدادی داشتند، اما آنچه آنان را نسبت به نسل گذشته متمایز میساخت، نیازی بود که آنان در جهت بازسازی باورهای دینی و بازخوانی
اسلام احساس میکردند. این رویکرد موجب شده بود تا این طیف از عالمان، با جریان نوظهور روشنفکری دینی ارتباطی نزدیک برقرار سازند. نماد این ارتباط و فعالیت مشترک علمای اصلاحطلب با روشنفکران دینی نهادی با نام حسینیه ارشاد بود. در حالیکه گونهای دانشگاهی از این فعالیت مشترک نیز در دانشکده معقول و منقول (بعدها الٰهیات) شکل گرفت که شاخص آن کسانی چون
شهید مرتضی مطهری (۱۳۵۸ش)، از رجال برخاسته از حوزه و پیوسته به دانشگاه بود.
برخی از عالمان تهران در این دوره، بدون آنکه به ضرورت اصلاح در باورهای دینی رسیده باشند، به دنبال متحول ساختن شیوههای سنتی علما در برقراری ارتباط با مخاطبان بودند. شیخ
حسینعلی راشد (د ۱۳۵۹ق)، واعظ نامدار تهران و استاد دانشکده الٰهیات، با خطابههای پرشنوندهای که در رادیو تهران ایراد میکرد، یکی از این شخصیتهای تحولساز بود.
میرزا ابوالحسن شعرانی طهرانی (د ۱۳۹۳ق) نیز با افکاری کاملاً سنتی کوشش داشت تا با تصحیح و آمادهسازی برخی از متون فارسی، یا همکاری در ترجمه
قرآن به فارسی راه را برای ارتباط عامه مردم با
قرآن و منابع دینی هموار سازد.
فارغ از آنچه گفته شد، برخی از عالمان تهران، همزمان با مطالعات
آقاضیاء عراقی و
میرزای نائینی در عراق، به تدریس و تحقیق در فقه و اصول کاملاً در ادامه سنت حوزه اشتغال داشتند که از آن جمله میتوان مولا
محمدتقی آملی طبرسی،
سیدجلیل طارمی، شیخ
محمدرضا نوری، میرزا
حسن کرمانشاهی و شیخ
عبدالنبی نوری را نام برد.
در نسل پسین، عالمانی چون میرزا
احمد آشتیانی (د ۱۳۵۴ش) و
سیداحمد خوانساری (د ۱۳۶۳ش) مراجع برجسته دینی در تهران بودند و
شیخ آقابزرگ طهرانی (د ۱۳۴۸ش) نامی ماندگار در رجال و کتابشناسی امامیه بر جای نهاد.
در دوره پس از انقلاب
مدارس دینی تهران توسعه چشمگیری یافته، و حوزه علمیه تهران رونقی افزون گرفته است و مدارس پیشین بازسازی و ساماندهی شده؛ و مدارس متعددی نیز تأسیس گردیدهاند. افزون بر عالمان برآمده از تهران، اقامت بزرگانی چون
امام خمینی (۱۳۵۸-۱۳۶۸ش)، تهران را به حوزهای فعال تبدیل کرده است.
از اوایل
عصر قاجار، تدریس
فلسفه در مدارس سنتی تهران رونق گرفت و به تدریج این شهر به مرکزی برای ادامه حیات حکمت قدیم تبدیل شد. این حوزه ویژگیهای مؤثر خود را تا پس از آشنایی ایرانیان با
فلسفه غرب و پیدایش نهادهای جدید آموزشی حفظ کرد.
حوزه فلسفی تهران را باید عمدتاً دنباله حوزه و مکتب فلسفی مهم
اصفهان به شمار آورد که از اواخر
عصر صفویه، فعالیت نسلهای بعدی شاگردان
صدرالدین شیرازی (د ۱۰۵۰ق/ ۱۶۴۰م) در آن شهر،
حکمت صدرایی را از انزوا بیرون آورده، و به جریان غالب فلسفی تبدیل کرده بود. برجستهترین مدرسانی که پس از تثبیت قاجاریه در تهران ساکن شدند و به ترویج فلسفه اهتمام کردند، برآمدگان
حوزه اصفهان بودند. در آغاز تحول اخیر، مهمترین مکتب تدریس در اصفهان همچنان به حکیم
ملاعلی نوری (د ۱۲۴۶ق/۱۸۳۰م) تعلق داشت که طی بیش از نیم قرن تربیت شاگردان بزرگ، به احیای حکمت صدرایی کمک کرده بود.
نخستین حوزه درس فلسفه در تهران با تأسیس
مدرسه مروی شکل گرفت.
محمدحسینخان مروی پس از آنکه بنای مدرسه خود را به انجام رساند، از فتحعلی شاه درخواست کرد که ملاعلی نوری را برای استقرار در این مدرسه به تهران دعوت کند. ملاعلی به عذر اینکه شاگردان فراوانش از این انتقال آسیب خواهند دید، دعوت شاه را نپذیرفت، اما شاگرد برجسته خود، ملاعبدالله زنوزی (د ۱۲۵۷ق/۱۸۴۱م) را برای تدریس روانه تهران کرد. وی تا پایان عمر به مدت ۲۰ سال در مدرسه مروی به تدریس اشتغـال داشت.
استاد دیگری از همین نسل
سیدرضی لاریجانی (د ۱۲۷۰ق) بود که در حدود سال ۱۲۶۷ق/۱۸۵۱م در دوره فعالیت شاگردان
زنوزی، به دعوت و حمایت میرزا
اسماعیل مستوفی گرکانی، از رجال قاجار، از اصفهان به تهران مهاجرت کرد.
وی نیز شاگرد ملاعلی نوری بود، اما در وجوه اشراقی و عرفانی بر او برتری داشت. رضی لاریجانی متون آثار
ابن عربی و شروح آنها را تدریس میکرد و با وجود کوتاه بودن دوره تدریسش در گرایش به
عرفان نظری در نسلهای بعدی تأثیرگذار بود.
برجستهترین شاگرد
ملاعبدالله زنوزی و سیدرضی لاریجانی در تهران فرزند زنوزی،
آقاعلی مدرس (د ۱۳۰۷ق/۱۸۹۰م) بود که به سبب آراء بدیعش در فلسفه به حکیم مؤسس شهرت یافته است. آقاعلی پس از وفات پدرش تهران را ترک کرد و پس از مدتی تحصیل
فقه در عراق و ادامه تحصیل حکمت در اصفهان و
قزوین، در حدود سال ۱۳۶۷ق/۱۳۲۷ش، به این شهر بازگشت و حوزه درسی مهمی را، نخست در مدرسه قاسمخان، و سپس در
مدرسه سپهسالار قدیم تشکیل داد.
میرزا ابوالحسن جلوه که در اصفهان پیش شاگردان ملاعلی نوری فلسفه تحصیل کرده بود، در ۱۲۷۳ق/۱۸۵۷م در راه سفر به
سبزوار، ماندن در تهران را ترجیح داد و تا هنگام وفاتش (۱۳۱۴ق/۱۸۹۶م) در
مدرسه دارالشفاء سکنا گزید و به تربیت شاگردانی پرشمار پرداخت.
جلوه مورد توجه ناصرالدین شاه بود و برخی از رجال متجدد نیز در محضر درس او حضور مییافتند.
از ویژگیهای او گرایش به
حکمت مشائی و دیدگاه انتقادی به حکمت صدرایی بود، اما وی در عین حال به تصحیح و تدریس و حاشیهنویسی بر متون
حکمت متعالیه و
عرفان اهتمام میورزید. جلوه با نظر خاصی که درباره کیفیت تدوین
اسفار صدرالدین شیرازی داشت، در تعلیقات خود بر این کتاب، منابع بخشهایی از آن را استخراج کرد.
آخرین بازمانده بزرگ از حوزه اصفهان
آقامحمدرضا قمشهای اصفهانی (د ۱۳۰۶ق/۱۸۸۹م) بود که در حدود سال ۱۲۹۴ق به تهران وارد شد و مدرسه
میرزاشفیع صدر اعظم، معروف به
مدرسه صدر را برای اقامت و تدریس اختیار کرد. از جمله استادان وی در اصفهان سیدرضی لاریجانی بود که قمشهای از او متون عرفانی را فرا گرفت. وی در تهران
حکمت اشراق، حکمت صدرایی و عرفان تدریس میکرد و در کنار سیدرضی لاریجانی سهم مهمی در تلفیق حکمت متعالیه و
عرفان ابنعربی داشـت.
در این دوره، سبزوار بهعنوان یکی از حوزههای مهم حکمت، به تازگی با وفات
حاج ملاهادی سبزواری (د ۱۲۸۹ق/ ۱۸۷۲م) که خود از وارثان مکتب ملاعلی نوری بود، رونق پیشین را از دست داده بود و شماری از نمایندگان آن به تهران مهاجرت کرده بودند. از آن میان افزون بر میرزا
محمدحسین سبزواری ) میتوان از میرزا اسماعیل سبزواری و میرزا
اسدالله سبزواری نیز نام برد. میرزا اسدالله کسی است که بنا بر گزارش ادوارد براون از سفرش به ایران، مأخذ اطلاع او از حکمای ایرانی بوده است.
از این طبقه، استادان دیگری را نیز میتوان نام برد، از جمله میرزا
محمدرضا همدانی که ردیه معروفی بر آراء هانری مارتین مبلّغ مسیحی نوشت، و میرزا
حسن نوری، فرزند ملاعلی نوری که برخی از حکمای بزرگ این دوره شاگردان او در اصفهان بودند. وی چندی با حمایت
میرزا آقاخان نوری در تهران اقامت داشت.
آقاعلی مدرس زنوزی، ابوالحسن جلوه و آقامحمدرضا قمشهای در تثبیت حوزه فلسفی تهران و تربیت نمایندگان بعدی حکمت قدیم سهم عمده را داشتهاند، چنانکه به عنوان ۳ حکیم نخست شناخته شدهاند و گاه با احتساب میرزا
محمدحسین سبزواری عنوان
حکمای اربعه بر ایشان اطلاق شده است.
از متقدمترین شاگردان حکمای سهگانه، ۴ شخصیت در همان دوره استادانشان در تهران حوزههای درسی مهمی داشتند:
۱. میرزا حسن کرمانشاهی (د ۱۳۳۶ق/۱۹۱۸م) که شاگرد آقاعلی مدرس و میرزای جلوه بود. وی در حکمت مشائی تبحر بیشتری داشت و در مدرسه سپهسالار تدریس میکرد.
۲. میرزا
هاشم اشکوری (د ۱۳۳۲ق) که شاگرد حکمای سهگانه بود و پس از ترک تهران به دعـوت
میرزا ابوالفضل تهرانی، تولیت مدرسه سپهسالار برای تدریس در آنجـا به تهران بازگشت. وی بیشتر به عرفان گرایش داشت.
۳.
میرشهابالدین نیریزی (د ۱۳۲۰ق/ ۱۹۰۲م)، از نوادگان
قطبالدین نیریزی، و از شاگـردان قمشهای و جلوه. وی مدرس حکمت صدرایی و عـرفان نظری در مدرسه صدر بود.
۴.
میرزا محمود قمی (د ۱۳۴۶ق/۱۳۰۶ش)، شاگرد قمشهای که سالیانی دراز در
مدرسه مروی و سپس مدرسه صدر به تدریس حکمت صدرایـی و عرفان نظری اشتغال داشت.
در حلقه پایانی این طبقـه از استادان تهـران، بایـد به
ملامحمد هیدجی زنجانی (د ۱۳۰۹ش) نیز اشاره کرد.
شماری از استادان شاخص حکمت و عرفان که در سده اخیر حوزه فلسفی تهران را برپا میداشتند، شاگردان همین طبقه بودند و در عین حال، برخی از آنان محضر حکمای سهگانه را در دورههای متأخرشان درک کرده بودند. از میان ایشان، میتوان این شخصیتهای برجستهتر را نام برد:
میرزا طاهر تنکابنی،
میرزا مهدی آشتیانی،
میرزا محمدعلی شاهآبادی،
سیدابوالحسن رفیعی قزوینی،
سیدمحمد کاظم عصار، و
شیخ محمدتقی آملی.
در طی این چند دوره از فعالیت حوزه تهران، این حوزه بهتدریج، نوعی مرکزیت انحصاری یافت و مراکز دیگر را تحت تأثیر قرار داد. در اواخر دوره قاجار حوزه فلسفی اصفهان اهمیت گذشته خود را از دست داده بود و مهمترین بازمانده آن
جهانگیرخان قشقایی، شاگرد حکیم قمشهای در تهران بود که برخی از شاگردان وی تا چند دهه بعد بقایای آن حوزه را نگاه داشتند.
در
نجف و
قم به واسطه حضور دانشآموختگانی از تهران، نوعی حوزه فلسفی رسمیت یافت که بر نگرشهای فقهی عالمان تأثیرهایی بر جا نهاد. پیش از این، تدریس حکمت در حوزه نجف ظاهراً منحصر به
ملاحسینقلی همدانی (د ۱۳۱۱ق/۱۸۹۳م) میشد که از شاگردان حکیم سبزواری بود، اما تعالیم اصلی و مؤثر او که بعدها به حوزههای تهران و قم نیز راه یافت، ماهیتی اخلاقی و سلوکی داشت.
شیخ
محمدباقر اصطهباناتی (د ۱۳۲۶ق/۱۹۰۸م)، از شاگردان حکمای سهگانه در تهران و بهویژه آقاعلی مدرس، وقتی به نجف بازگشت، بهرغم برخی مخالفتها، حلقه درس فلسفی تشکیل داد. یکی از شاگردان او شیخ
محمدحسین اصفهانی (کمپانی) بود که در
اصول فقه دیدگاههایی متأثر از تأملات فلسفی داشت.
پس از او
سیدحسین بادکوبهای (د۱۳۵۸ق/۱۳۱۸ش) (از دیگر شاگردان این سه حکیم و نیز میرزا هاشم اشکوری) در نجف به تربیت شاگردانی در
حکمت صدرایی پرداخت که برجستهترین آنان
علامه سیدمحمدحسین طباطبایی بود.
در جانب دیگر،
میرزا علیاکبر حکمی مدرس یزدی، محمدعلی شاهآبادی و ابوالحسن رفیعی قزوینی پس از تحصیل در تهران، در قم درس حکمت برپا کردند.
در طبقه پس از آنان با کوششهای علامه طباطبایی حوزه فلسفی در قم رسمیت یافت.
حوزه تهران را نمیتوان واجد مکتب فلسفی خاصی دانست؛ اما با وجود تنوع گرایشها و متون مورد علاقه استادان، حکمت صدرایی در این حوزه شکوفایی و سیطره بیشتری داشت؛ چنانکه تدریس حکمت متعالیه در برنامه مدرسانی با مشربهای مختلف جای داشت. به همینگونه، خصایص این فلسفه متأخر در تلفیق برهان با
وحی و اشراق، و
فلسفه با عرفان ابنعربی به نحو بارزتری در آثار حکمای این دوره به ظهور رسید و در درون این حوزه فلسفی کانون مهمی برای تفسیر و ترویج عرفان نظری پدید آمد.
از دیگر ثمرات حوزه تهران رونق گرفتن نگارش فلسفی به
زبان فارسی بود. ملاعبدالله زنوزی دو اثر خود انوار جلیه و لمعات الٰهیه را به درخواست شاه قاجار به زبان فارسی نوشت. برخی از متون مهم نیز در این حوزه به فارسی ترجمه شدند، مانند
الشواهد الربوبیه، ترجمه
ابوالقاسم بن احمد یزدی.
عمادالدوله بدیعالملک (شاهزاده قاجاری و شاگرد علیاکبر حکمی مـدرس یزدی) بـا خـوانـدن
المشاعر ملاصدرا نـزد استادش، آن را زیر عنوان
عمادالحکمه به فارسی ترجمه کرد (چ ضمن المشاعر، به کوشش هانری کربن، تهران، ۱۳۴۲ش/ ۱۹۶۴م). وی خلاصهای فارسی نیز از
الدرة الفاخره عبدالرحمان جامی بر اساس تقریر حکمی مدرس یزدی فراهم کرد.
حوزه فلسفی تهران از جهت موقعیت زمانیاش حائز اهمیت است. حمایت نسبی قاجاریان از رونق مدارس فلسفی در تهران توجه دولتمردان و برخی از رجال خارجی را به فلسفه سنتی ایران در اوان مواجهه با تحولات عصر جدید به خود جلب میکرد.
کنت دوگوبینو که در فاصله سالهای ۱۲۷۳-۱۲۸۰ق/ ۱۸۵۷-۱۸۶۳م، مجموعاً حدود ۳ سال، به عنوان مأمور سفارت فرانسه در تهران اقامت داشته، در یکی از نامههایش از وجود جریانی فلسفی در میان متفکران زنده ایران سخن گفته، و به کوشش خود در دستیابی به آثار و افکار آنان اشاره کرده است.
وی وصف شایانی از آقاعلی مدرس زنـوزی (کـه بـا او آشنایـی نـزدیک داشتـه است) بـه عمل میآورد و اطلاعات او از حکمای پس از صدرالمتألهین در کتاب دین و فلسفه در آسیای مرکزی،
ظاهراً متکی بر رسالهای از او با عنوان طبقات حکماء متأخرین است.
گوبینو ادعا میکند که اهتمام او در کار نخستین ترجمه فارسی
رساله گفتار در روش دکارت به دست
ملا لالهزار همدانی و با حمایت ناصرالدین شاه ناشی از درک علاقه ایرانیان اهل فلسفه به آشنایی با دکارت بوده است.
شاهد دیگری بر مواجهه با فلسفههای جدید به کتاب فارسی
بدایع الحکم اثر آقاعلی مدرس باز میگردد. این کتاب مشتمل بر پاسخهای او به سؤالات هفتگانه فلسفی
بدیعالملک میرزا، شاهزاده قاجاری است که علاوه بر شاگردیِ میرزا علیاکبر حکمی مدرس یزدی و دلبستگی به حکمت قدیم، با نظرات فلاسفه غرب نیز آشنایی داشته است. در پرسش پایانی بدیعالملک، برای نخستینبار، از آراء فیلسوفان جدید اروپایی یاد شده است.
بدیعالملک پاسخ همین پرسشها را از حکمی مدرس یزدی نیز گرفته است.
دوره آخرین نسل استادان بزرگ حوزه و شاگردان ایشان با تأسیس نهاد دانشگاه مقارن بود و برخی از نمایندگان سنت فلسفی قدیم فعالیت خود را در دانشگاه دنبال کردند. این وضع مجال بهتری به مدافعان سنت میداد که در مواجهه با جریانهای فکری جدید، به معرفی وجوهی از فلسفه اسلامی بپردازند و در نقد مخالفان به آن استناد کنند.
مردم تهران در طول حیات اجتماعی کوتاه شهرنشینی خود زمینههایی از هنرهای کلامی، موسیقایی، نمایشی و تجسمی را تجربه کرده، و با آنها زیسته، و آنها را به شکلهای متنوع جلوهگر ساختهاند. برخی از هنرها در این جامعه، مانند موسیقی، نمایش و نگارگری ریشه در فرهنگ سنتی ایران و پیشینهای بسیار دراز دارند، و در طول حدود دو سده گذشته فرایند تحول را پیموده، و از شکل سنتی کهن خود به شکلی نوین و علمی گسترش یافتهاند. برخی هنرهای دیگر مانند عکاسی و سینما نخستینبار در جامعه تهران نضج گرفته، و در این شهر روند تطور و پیشرفت را پیمودهاند.
در این بخش نخست مروری کوتاه به چگونگی وضعیت هنرهای سنتی و مردمی در آغاز پادشاهی قاجار و چگونگی ورود هنرهای غیرایرانی و اروپایی به ایران و شکلگیری و تحول آنها خواهیم داشت، سپس فرایند تحول و پیشرفت این هنرها را در مراحل آغازین رشد، بررسی خواهیم کرد. سرانجام نیز به بلوغ و بالندگی آنها و ورودشان به جامعه علمی و دانشگاهی خواهیم پرداخت.
موسیقی شفاهی و تقلیدی تهران کاربرد دینی و غیردینی داشته است.
در یک دوره تاریخی دراز در جامعه ایران، موسیقی، جدا از شیوه علمی و در خط سنتی به صورت شفاهی و تقلیدی در جامعه رواج داشت و سینه به سینه انتقال مییافت. فلاندن که در زمان محمدشاه قاجار در سالهای ۱۲۵۶- ۱۲۵۸ق/۱۸۸۰-۱۸۸۲م در ایران به سر میبرده، موسیقی ایرانی را بسیار ابتدایی وصف کرده، و سبب عقبماندگی آن را غیرعلمی بودن و صورت شفاهی و تقلیدی داشتن موسیقی دانسته است.
اکنون نیز با اینکه هنرمندان موسیقی از نتنویسی اروپایی بهره میجویند، اما هنوز همچنان روش اساسی آموزش موسیقی به صورت سینه به سینه است.
در جامعه سنتی تهرانِ دوره قاجار، موسیقی در میان ۳ گروه اجتماعی رواج داشت: ۱. افراد برخی از خانوادههای سرشناس قشر بالای اجتماعی که هر یک معمولاً بنا بر ذوق خود با یک یا چند ساز آشناییداشتند و بیشتر در محافل خانوادگییا خصوصی آنها را مینواختند؛ ۲. افرادی از قشرهای پایین اجتماعی که موسیقی برای برخی از آنها کاری ذوقی و تفننی، و برای شماری بیشتر کاری حرفهای بود که با حضور در مجالس بزم و شادی مردم از این راه امرار معاش میکردند. این گروه در میان مردم تهران به مطرب و عمله طرب (دنباله مقاله) معروف بودند؛ ۳. روضهخوانان و تعزیهگردانان، به ویژه تعزیهخوانان تکیه دولت که بیشتر آنان با موسیقی ایرانی و دستگاهها و مقامهای آن آشنا بودند و در هر نقش آوازی در مقام و گوشهای متناسب با آن نقش بهگوش مردم میرساندند.
موسیقی یکی از ارکان مهم
تعزیه است و همراه با کلام و بیان در این نمایش آیینی اهمیت بسیار دارد. کاربرد زبان
شعر و
موسیقی در بیان واقعه و هماهنگی میان شعر و موسیقی با حرکات نمایشی در تعزیه برجستهترین نقش را ایفا میکند.
ادای کلمات و اشعار با الحان موسیقی در ردیفها، مقامها و گوشههای مختلف و متناسب با شخصیت نقشها، تأثیر وقایع را در
ذهن و احساس مردم بسیار عمیق میکند. درگذشته تعزیهخوانانی که چند دانگ صدا داشتند و در خواندن ردیفها و گوشههای موسیقی سنتی ایران کارکُشته و با تجربه بودند، تصویر برجستهای از خود در جامعه باقی گذاشتهاند.
تعزیه از عاملهای مهم حفظ نغمهها و الحان و گوشههای موسیقی ایرانی تا پیش از بهرهگیری از آوانگاری علمی (نتنویسی) در ضبط موسیقی بوده است. تعزیهخوانان را معمولاً از میان خوشصداترین مردم در نقاط مختلف ایران گرد میآوردند. آنان زیرنظر استادان موسیقی تعلیم آواز میگرفتند و دستگاهها و مقامها و ردیفهای موسیقی را میآموختند و آموختههای خود را در تعزیهخوانیها به کار میگرفتند. همین گروه از تعزیهخوانان تعلیمدیده موسیقی آشنا، حافظ و عامل اشاعه و استمرار و بقای موسیقی بودهاند.
موسیقی آوازی در تعزیهخوانی رفتهرفته به همت تعزیهخوانانی که در موسیقی و آواز ورزیدگی و مهارت داشتند، تحول یافت و در دوره ناصری به اوج شکوفایی خود رسید. سرانجام، خوانندگانی از مکتب تعزیه برآمدند که در فن موسیقی و آوازخوانی به مقام هنرمندی رسیدند.
آقاحسین، حاجی بارکالله یا حاجی خان و رضا قلی تجریشی از تعزیهخوانان و موسیقیدانان معروف تهرانی در دوره قاجار، و از دوره ناصری به این سو بودند که همراه با تعزیهخوانی، در مجالس بزم نیز آواز میخواندند.
میرزا رحیم کمانچهکش نیز از تعزیهخوانهای دوره ناصری بود که در جوانی نقش شبیه
حضرت عباس (علیهالسلام) را در تکیه دولت برعهده میگرفت و دستگاههای موسیقی را نیز به تفصیل مینواخت.
برخی از تعزیهخوانان دورهگرد که ایمان و اعتقادی راسخ و راستین به مذهب و
تعزیهخوانی نداشتند و به اصطلاح از تیره یزیدی بودند، پس از
ماه صفر به جامه مطربی درمیآمدند و در مجالس سرور و عروسی مردم به آوازخوانی و بازیگری میپرداختند. معروفترین آنها احمد مرمری و علی دلربا، از مطربان زنانهپوش و رقاص معروف در تهران بودند. مطربان مرد تهران در آغاز در قهوهخانههای
امامزاده زید،
امامزاده سیدولی و قهوخانه سید اسماعیل پاتوغ داشتند.
در حالی که موسیقی در دوره قاجار وضع و حالتی راکد و یکنواخت یافته بود، موسیقی تعزیه و
نوحهسرایی و
روضهخوانی حالتی وصفی و متنوع داشت و در گسترش موسیقی ایران نقش مؤثری ایفا کرد.
روضهخوانان تهران به دو دسته واعظان و ذاکران تقسیم میشدند. دسته ذاکران افزون بر آگاهی از تاریخ وقایع و حوادث مذهبی و
ذکر مصیبت ائمه اطهار (علیهمالسلام)، آشنایی با موسیقی و داشتن صدا و آوازخوش پایه کار آنها بود.
در عصر قاجار، بهویژه از عهد ناصری به بعد، شماری از خوانندگان و موسیقیدانان برجسته و بنام از میان همین گروه روضهخوانان و تعزیهخوانان برخاسته بودند. در میان روضهخوانان و تعزیهخوانان دستههای معروف تعلیم و تعلّم موسیقی و خوانندگی رواج بسیار داشت. روضهخوانان و مداحانی که به دقایق فن موسیقی آشنا بودند و صدای خوش داشتند، در میان گردانندگان
عزا، بزرگان و اعیان و مردم عامه بیشتر شهرت و اعتبار داشتند.
از روضهخوانها و منبریهای موسیقیدان و اهل هنر که در تهران معروفیت داشتند، تنی چند بسیار هنرمند و شناخته شده بودند: حاجی میرزا لطفالله اصفهانی، حاجی تاجنیشابوری (تاجالواعظین)، شیخ علی برزگر، حاجی شیخ العابدین، زینالعابدین و حاجی سیدحسن سرسلسله سادات شیرازی از جمله آنان بودند.
حاج سیدحسن در روضهخوانی طرز خاصی داشت و پیوسته ۱۰ تا ۱۵ نفر بچه سیّدِ نوحهخوانِ پامنبری با او همراهی میکردند. این بچه سیدها همصدا اشعار مصیبت را با آهنگ یکی از تصنیفهای معمول زمان میخواندند. در پایان روضهخوانی آقا هم پامنبریها با او در خواندن
نوحه همراهی میکردند.
سیدحسن شیرازی در تهران، به ویژه، در میان
زنان وجهه بسیار خوبی داشت.
در دوره ناصرالدین شاه همه نوازندگان عادی را مطرب، و نوازندگانی را که به دربار راه یافته بودند و از دربار وظیفه و مقرری میگرفتند، عمله طربِ خاصه، و همه را به طورکلی عمله طرب مینامیدند.
ریاست ارباب طرب با چالانچیخان، آقا علیاکبر، آقامطلب و آقا محمدصادق خلف وی بود.
در این دوره مطربان به دو گروه مطربان مردانه و زنانه تقسیم میشدند. در هر یک از دستههای مطرب مردانه چند زن نیز همکاری میکردند، اما در دستههای مطرب زنانه همه اعضای آنها زن بودند. مطربان دستـههای مردانه (کـه مخصوص مجالس مردان بودند) از چند نوازنده تار، کمانچه، سنتور و ضرب و یک خواننده و یکی دو رقاص پسر (زن پوش) و چند بازیگر تشکیل میشدند.
براون اعضای دسته مطرب مردانه را معمولاً یک سهتارنواز، یک دنبکزن و یک آوازهخوان و گاهی یک پسربچه رقاص نوشته است.
دو دسته نوازنده یا مطرب بسیار مشهور در دوره ناصری در تهران فعالیت میکردند. یکی از آنها به دسته کورها و دیگری دسته مؤمن کور شهرت داشتند. در دسته کورها ۴ مرد و دو زن بودند و سردسته آنان کریم نام داشت که تار و کمانچه مینواخت و با ساز خود میرقصید. ۳ مرد دیگر، دوتن دف و یکی دنبک میزدند. یکی از دو زن عضو دسته کورها، دختر کریم بود.
دخترکریم کمانچه میکشید و زن دیگر آواز میخواند. دسته مؤمن از ۴ تن تشکیل شده بود و خود مؤمن که در موسیقی و درستخوانی مهارت داشت، دایره میزد و میخواند. ۳ عضو دیگر دسته، همسر و دو دختر او بودند که همسرش ضرب میگرفت و دو دخترش یکی ارگ مینواخت و دیگری میرقصید.
دستههایِ مطربِ جاسنگین به خانههای اعیان و سرشناس، و دستههایِ مطربِ معمولی به مجالس عیش و طرب عامه مردم میرفتند.
دسته مطربهای زنانه در هر دو مجلس مردانه و زنانه شرکت میکردند.
در دستههای زنانه، زنانی مردپوش میشدند و به لباس مردان درمیآمدند و رقصها و بازیهای مردانه میکردند.
منیرالسلطنه، همسر شاه، در عید مولود
حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) مهمانی بزرگی ترتیب میداد و چند دسته مطرب مرد و زن مانند دستههای گل رشتی، طاووسی، ماشاءالله، کریمکور و مؤمن کور را دعوت میکرد تا با رامشگری خود مهمانان را سرگرم کنند. همه نوازندگان جامه سبز میپوشیدند و هر دسته در بالای سفرهای در اتاقهای متعدد تالار سبز مینشستند و تا آخر مهمانی مینواختند.
در دوره مظفرالدین شاه دو دسته مطرب زنانه به نام دسته منور و دسته گلین، بسیار شهرت داشتند. این دستهها افزون بر چند نوازنده و خواننده، رقاصانی داشتند که لباسهای بختیاری، کُردی، چوپانی، عربی و جز آنها میپوشیدند و میرقصیدند.
در حرمسرای شاهی
زنان هنرمندی بودند که
زنان حرم را با نواختن ساز و خواندن آواز و تقلید دیگران سرگرم میکردند و برخی را هم تعلیم ساز و آواز و ضرب میدادند. این
زنان وقتی از کار میافتادند از اندرون بیرون میرفتند و دم و دستگاهی برپا میکردند و دسته مطربی ترتیب میدادند و در مجالس عروسی و بزم حضور مییافتند. پاتوغ آنها محله سرقبرآقا (باغ فردوس کنونی) بود. شبها تا صبح بالای سردر خانهشان یک چراغ نفتی بی لوله لامپا روشن میگذاشتند. وقتی به خانهای دعوت میشدند، اول شب شَمْبَله غوره (صندوقکش) رخت و لباس مطربها را به کول میگرفت و پیشاپیش
زنان مطربِ چادر چاقچوری راه میافتاد و جملگی به مجلس عروسی میرفتند. قرار و مدار آنها با صاحبان مجالس دستمزد با شاباش یا بیشاباش بود. برای گرفتن شاباش در مجلس عرقچینی را میان حاضران میگرداندند و در آن پول جمع میکردند. از این رو، رسم شاباش گرفتن را عرقچین گردونی هم میگفتند.
گاهی رندان از این مطربان برای ریشخندکردن و دستانداختن رجال و بزرگان استفاده میکردند و تصنیفها و ترانههایی میساختند و میدادند تا آنها در مجالس شادی مردم بخوانند. مثلاً روایت کردهاند که حاجی قدمشاد که پیرزنی سیاه و سرپرست ساززنها و نوازندگان ناصرالدین شاه بود، در زمان مظفرالدین شاه دسته مطربی راه انداخت. مردم تهران تصنیفی که در
هجو شاه با این دو پاره برگ چغندر اومده/آبجی مظفر اومده شروع میشد، به او دادند تا در مجالس عیش و طرب بخواند. وقتی شاه داستان را شنید، او را خواست تا در حضورش
تصنیف را بخواند. او شعر را خواند و شاه دستور داد تا بر هر دوپایش
نعل بکوبند و او را در
عمارت بدوانند.
خانوادههای مقدسمآب در مجالس شادیِ مردانه خود مداح و لعنتچی (کسانی که به اشقیا و لئیمان
کربلا لعن و
نفرین میفرستادند)، و در مجالس زنانه خود مولودیخوان با دایره و دف میآوردند. دو تا از
زنان مولودیخوان به نام خاورخانم و گوهرخانم (که هر دو دختران اوسّا (استاد) اکبرکاشیِ بنّابودند) آن چنان خوشآواز میخواندند که ناصرالدین شاه هر دوی آنها را با ترفندی به زنی گرفت و به حرمسرا برد.
زنان مطرب، مانند مطربان مرد، دو ماه
محرم و
صفر را تعطیل میکردند. در این ماهها به جای مطربی مولودی میخواندند. از معروفترین این
زنان مطرب زهرا سیاه، زعفران باجی و ملاهاجر بودند. زهرا سیاه تا اوایل
مشروطه زنده بود. زعفران باجی از ددههای مقرّب ناصرالدین شاه بود و گذر زعفران باجی در نزدیکی میدان اعدام به نام او بود. زعفران باجی پس از سالها مطربی
توبه کرد و دسته روضهخوان زنانه راه انداخت و در اواخر عمر آبانبار و سقاخانهای هم ساخت. ملاهاجر از روضهخوانان معروف دسته زعفران باجی بود.
مونسالدوله ملاهاجر را مادر قمرالملوک وزیری، آوازهخوان نامی و برجسته تهران معرفی میکند.
ظاهراً قمرآوازخوانی را با او در مجالس روضهخوانی شروع کرد، اما شهری آغاز آوازخوانی قمر را همراه مادر بزرگش خیرالنساء خاتون، معروف به افتخار الذاکرین دانسته است.
قمرالملوک وزیری نخستین زن هنرمند و موسیقیشناس بزرگ و آوازهخوان نادره دوران بود که در حفظ موسیقی و آواز اصیل ایرانی سهم بزرگی ایفا کرد.
بنا بر نظر خالقی در میان
زنان نوازنده در تهران بجز چندتن، هنرمندان شایستهای برنخاسته بودند. در زمره
زنان هنرمند قدسی ضرب ـ گیر، شاگرد حاجیخان، محترم کلیمیِ تارزن شاگرد درویشخان، و نگار اُرگ زن، از
زنان نوازندهای بودند که مهارت و شهرتی داشتند. در میان خوانندگان زن، امیرزاده، زهرای تهرانی، مرضیه و چندتن دیگر از خوانندگان خوب زن بودند که هنر و صدایی ستودنی داشتند. امیرزاده بهترین صدا را داشت و مرضیه کسی بود که شیدا برایش تصنیف ساخت.
نوگرایی نخست در موسیقی سپاهی و در تشکیلات نظامی تهران پدید آمد. پس از تشکیل شعبه موزیک در
مدرسه دارالفنون در ۱۲۸۴ق، آموزش موسیقی نظام در ۱۲۸۸ق به یک افسر متخصص موسیقی نظامی فرانسه به نام ژان باتیست لومر سپرده شد. لومر یک سال بعد ساماندهی دستههای موزیک نظامی ناصری و تربیت اعضای دسته موزیک دربار را برعهده گرفت.
بعدها شعبه موزیک به تشکیلات وزارت معارف پیوست و نامش به مدرسه موزیک تبدیل شد. این مدرسه نخستین مؤسسهای است که موسیقی را به روش علمی به هنرجویان تعلیم میداد.
پیشگامان تأسیس مکتب جدید موسیقی علمی چند تن از شاگردان لومر از جمله سوقوموخان زاکاریان معروف به سلیمان خان ارمنی، غلامرضا خان سالار معزز، ارسلانخان (ناصرهمایون) و تقی دانشور (اعلمالسلطان) بودند. آنها افزون بر نواختن سازهای نظامی، پیانو و ویولن نیز مینواختند. بسیاری از هنرمندان بزرگ و نامی موسیقی ایران مانند درویش خان، حبیبالله شهردار، (مشیر همایون)، مرتضی محجوبی و ابوالحسن صبا از شاگردان این استادان پیشکسوت بودند.
غلامحسین درویش، معروف به درویشخان (۱۲۵۱-۱۳۰۵ش) را بنیانگذار موسیقی حرفهای در دوران جدید دانستهاند. در زمانی که هر شاهزاده درباری یک دسته عمله طرب ویژه در در دستگاه خود داشت و نوازندگان دسته او اجازه نداشتند در دستگاه شاهزادگان دیگر نوازندگی کنند، غلامحسین که کودکی بیش نبود، در دسته مطربان مخصوص دستگاه عزیزالسلطان غلامعلی (ملیجک دوم) طبل مینواخت. پس از مهارت یافتن در نواختن تار و سهتار به دستگاه شعاعالسلطنه، پسر مظفرالدین شاه رفت.
سرانجام، درویشخان به سبب روح آزادگی که داشت از دربار دوری جست و رشتههای وابستگی خود به دربار و اعیان را گسست و به حرفه نوازندگی و امرار معاش از این راه رو آورد.
نخستین تحول و نوجویی واقعی در موسیقی را درویش خان آغاز کرد. او در موسیقی ایرانی به نوآوریهایی دست زد که از مهمترین آنها میتوان به افزودن سیم ششم به سیمهای
تار اشاره کرد که این سیم به وسعت صدای تار و امکان تغییر کوک آن کمک کرد. علینقیخان وزیری از برجستهترین موسیقیدانان ایرانی یکی از شاگردان او بود.
کلنل علینقیخان وزیری (۱۲۶۶-۱۳۵۸ش) از پرورشیافتگان استادان موسیقی ایرانی و تحصیلکرده هنر موسیقی در پاریس و آلمان بود. او نخستینبار در تهران مدرسه عالی موسیقی وزیری را تأسیس کرد. هنرمندان برجسته و بنامی مانند ابوالحسن صبا، روحالله خالقی، سنجری و موسی معروفی و شماری دیگر از بزرگان موسیقی، دستپرورده آموزشهای استادانه او بودند. این گروه از موسیقیدانان به موسیقی شفاهی و غیرعلمی ایرانی هویت علمی بخشیدند.
از راه ارتباطات نظامی ایران با اروپا و کوشش معلمان فرنگی و ایرانی موسیقی نظام، سازهای معمول در اروپا همراه با بسیاری از آهنگها و نغمهها و مارشهای غربی و اصطلاحات فرنگی موسیقی غربی به ادبیات موسیقی ایرانی راه یافت.
از اینرو، به گفته عدهای موسیقی نظام عرصهای برای تداول موسیقی غربی در ایران و تأثیرگذاری آن بر موسیقی ایرانی شد. در نتیجه، در آغاز موسیقی غرب در قالب موسیقی نظامی و از سوی دستگاههای وابسته به دولت و قشون به ایران راه یافت و به تدریج از موسیقی نظامی فاصله گرفت و جریان مستقلی را ادامه داد.
در این زمان جهشی تازه و دوباره در موسیقی ایرانی پدید آمد، و در سایه نگرش به ریشههای فرهنگی خود، موسیقی ایرانی و ردیف دستگاهی بیش از پیش در میان جوانان علاقهمند رواج یافت است.
هسته مرکزی نگارگری در تهران در دربار قاجار و توسط گروهی از بهترین نقاشان دربار
کریمخان زند(کـه از
شیراز به تهران آمده بودند) شکل گرفت. نقاشی رنگ و روغن نیز که در دوره ناصری به ایران آمده بود، رواج یافت و به صورت تابلوهای نقاشی زیرلاک (مانند قلمدانسازی) و میناکاری آشکار گردید.
نقاشیهای دوره قاجار را به ۴ گروه میتوان تقسیم کرد:
۱- چهرهنگاری از شاهان و درباریان زن و مرد؛
۲- نقاشی از مجالس رسمی درباری مانند باریافتن سفیران و نمایندگان سیاسی به حضور شاه؛
۳- نقاشیهای تفننی درباری از مراسم مختلف، بهویژه مراسم زنانه مانند
رقص و حرکات بندبازی؛
۴- نقاشیهای خیالی عامیانه یا نقاشی قهوهخانهای، که بنیانگذاران آن گروهی نقاش ساختمان و کاشیگر و پردهساز بودند. هر یک از این گروهها نیز شاخههایی با ویژگیهای مخصوص خود داشته است.
در دوره کریمخان زند و فتحعلی شاه نمونههایی از بهترین نقاشیها در تهران پدید آمد. از آثار نگارگران بزرگ چهرهنگار این دوره مانند میرزا بابا، مهرعلی و عبدالله خان در تهران، شبیه شاه و شاهزادگان و رجال دولت، تصویر
زنان بزم افروز، رقاصهها، نوازندگان و
زنان آکروبات را در دست داریم. نقاشیهای بزمی به سفارش رجال و اعیان برای آرایش فضاهای اندرونی و طربخانههای آنان تهیه میشدند و با آنها فضای بالای طاقچهها و طاقنماها را میآراستند و از اینرو تارک این نقاشیها معمولاً جناقی است.
میرزا ابوالحسن خان غفاری ملقب به صنیعالملک (۱۲۲۹-۱۲۸۳ق)، از نگارگران بزرگ روزگار قاجار پس از کشیدن تابلویی رنگ و روغنی از چهره محمدشاه در ۱۲۵۸ق/۱۸۴۲م، در شمار نگارگران دربار درآمد و به منصب نقاشباشی دربار منصوب شد.
او نخستین هنرستان نقاشی را در تهران و در عمارت دیوانخانه مبارکه، جنب ارگ دولتی برای نقاشی و تصویرسازی و چاپ تأسیس کرد. ناصرالدین شاه در ۲۱
شوال ۱۲۷۸ق/۲۱ آوریل ۱۸۶۲م از آن دیدن کرد.
بنا بر خواست شاه و نظر علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه، وزیر علوم، میرزا ابوالحسنخان مسئولیت انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه را از شماره ۴۷۲ با نام جدید روزنامه دولت علیه برعهده گرفت. او در هر شمار از روزنامه، تصویری از رجال و شخصیتهای درباری و مملکتی و مناظر و ساختمانهای تهران و برخی رخدادها را نقاشی و چاپ میکرد.
طرح تأسیس مجمع الصنایع تهران را
امیرکبیر برای اهل هنر و صنعت و ترویج صنایع داخلی ریخت که پس از قتلش گشایش یافت. مجمع در سرای بزرگی در انتهای بازار توتونفروشان تهران در جنوب غربی سبزهمیدان قرار داشت. در حجره نقاشان آن، ابوالحسن نقاشباشی و ۳۴ تن از شاگردانش به کار نگارگری مشغول بودند. در این حجره مجلسهای نقاشی کتاب معروف الف لیله را ساختند و آن را میرزا عبدالوهاب و همکاران و شاگردانشان در حجره دیگر تذهیب و صحافی کردند.
نقاش برجسته دیگر محمودخان (۱۲۲۸-۱۳۱۱ق/۱۸۱۳-۱۸۹۴م) نقاشباشی و ملکالشعرای دربار ناصرالدین شاه بود. وی در نقاشی قدیم و جدید، بهویژه دورنماسازی استاد بود و فصل نوی در تاریخ نقاشی گشود. موضوع بسیاری از کارهای او باغها، ساختمانهای سلطنتی، خیابانها و مناظر تهران عهد ناصری است. این نقاشیها سند تاریخی از چگونگی وضع برخی از نقاط شهر تهران در آن دوره به شمار میرود.
معروفترین نقاشان دورهناصری، محمد غفاری (۱۲۶۴-۱۳۵۹ق/ ۱۸۴۸-۱۹۴۰م) ملقب به کمال الملکاست که تربیت یافته مدرسه دارالفنون بود. او پس از بازگشت از اروپا، در نقاشیهایش از شیوه آثار استادان سبک باروک مانند رامبران، رافائل و دیگران الهام میگرفت. او طبیعتسازی با رنگ و روغن را با اسلوب صحیح در نقاشی ایران پایهگذاری کرد.
کمالالملک مدرسه صنایع مستظرفه را در ۱۳۲۱ق/۱۹۱۱م برای آموزش هنرهای تجسمی مدرن و آشنا کردن نسل جدید هنرمندان با قواعد و اصول نقاشی علمی اروپایی بنیاد نهاد. در این مدرسه دورههای آموزش هنر مجسمهسازی، قالیبافی، منبتکاری، نقاشی رنگ و روغن روی بوم و کاغذ، سیاه قلم و بعدها لیتوگرافی (چاپ سنگی) دایر بود و شیوه و نظام آموزش ایرانی و اروپایی در کنار هم آموخته میشد.
تابلوهای یهودیهای فالگیر بغدادی، زرگر بغدادی و شاگردش، میدان کربلا و عرب خوابیده، خانه دهاتی، تکیه دولت، کوه دماوند و تالار آینه را از جمله آثار معروف، و زرگر بغدادی را شاهکار کمالالملک به شمار آوردهاند.
با رویکرد به هنر معماری سنتی و رواج فن عکاسی و نهادینه شدن چاپ سنگی و آنگاه آمدن سبک علمی نوین در هنر نقاشی، ساختار نظام قدیم آموزش و رسوم تشریفاتی نظام سلطنتی کهنه در درون بافت سلطنتی از میان رفت و خط رسیدن به استادی در نقاشی و منصب نقاشباشی از طریق دربار منسوخ شد. پس از آن استادان هنرِنگارگری را وزارت آموزش عالی بر اساس مجموعهای از معیارهای علمی انتخاب میکرد.
از استادان نگارگر نسل بعد حسین بهزاد (۱۲۷۳-۱۳۴۷ش) استاد مینیاتور ایران دوره کنونی است. او فرزند فضل الله اصفهانی نقاش و قلمدانساز است که در تهران متولد شد و در ۷ سالگی به شاگردی در دکان ملاعلی قلمدانساز در مجمعالصنایع گذاشته شد. در آغاز مینیاتورهای قدیمی را کپی میکرد. در ۱۳۱۴ش به پاریس رفت و در موزه لوور به مطالعه آثار نگارگران بزرگ اروپا پرداخت.
استاد حسین بهزاد سبکی نو در مینیاتور ایران پدید آورد و با خلق آثارش شهرت جهانی یافت. ژانکوکتو نویسنده و هنرمند معروف فرانسه، او را پیغمبر افسونگری برخاسته از مشرق زمین داستانسرا معرفی میکند. از او چندصد نقاشی مینیاتور به میراث هنری ایران افزوده شده است. شاهنامه فردوسی و فتح بابل (نقاشی ناتمام) را برجستهترین آثار حسین بهزاددانستهاند.
از زمان محمدشاه قاجار شیوهای در نقاشی پدید آمد که آن را عامیانه میانگاشتند. این شیوه به سبک طبیعیسازی قاجار شهرت یافت. نگارگران این سبک نقاشی از مینیاتورسازهای دوره فتحعلیشاه که شبیههایی از او و شاهزادگان و رقاصان، مثلاً به پیروی از سبک اروپایی میساختند، تقلید میکردند. نگارگران این سبک نقاشی عامیانه با سادهاندیشیهای خود صورتهایی سرشار از ملاحت بیمانندی پدید آوردند که نمونههای آن بر روی قلمدانها، دیوار برخی از بناهای سلطنتی و شخصی و کتابهای آن زمان دیده میشود.
نقاشی روی قلمدان، جعبه آرایش و ظرفهای مینا، مانند کاسه و جام و ابریق میان برخی از نقاشان دوره قاجار بسیار رونق داشت. در این نقاشیها
زنان جلوههای خاص دارند و از اینرو نقاشی قاجار را در یک برداشت کلی نوعی جلوه زنانه هم دانستهاند.
نقاشی از چهره مردم کوچه و بازار و نشان دادن اوضاع و احوال زندگی مردم اقشار مختلف و پیشهوران در طبقه پایین اجتماعی که از
سده ۱۰ق در تصویرگری ایران ظاهر شده بود، در سده ۱۳ق رونق چشمگیری یافت. رواج این شیوه نقاشی را بیشتر به سبب تأثیر نگارگری اروپایی در نقاشی ایرانی و سفر جهانگردان به ایران و طراحی از زندگی مردم پایین جامعه و رواج عکاسی دانستهاند. در میان مرقعهای گوناگون در کتابخانه کاخ گلستان، مرقعی از نگارههای آبرنگ صاحبان ۳۲ حرفه گوناگون در شهر تهران وجود دارد که در آنها افزون بر ویژگیهای چهره، ابزار و شیوه کار، نوع پوشاک، رفتار و گاهی چگونگی شخصیت و حالات روانی صاحبان تصویر نیز به تصویر درآمدهاند.
نقاشیهای عامیانه معروف به نقاشی قهوهخانه، شیوهای خاص از هنر نقاشی در حوزه هنرهای عامه و مردمی است که در قهوهخانههای تهران شکل گرفت. خاستگاه و زمینهساز این هنر نقاشی سنت کهن
قصهخوانی و
مرثیهسرایی و
تعزیهخوانی در
ایران و
ایمان نقاشان بیاستاد و معلم بوده است. نقاشیهای قهوهخانه یک نوع نقاشی ذهنی و خیالی و متکی بر احساس و برداشتهای هنرمند از بنمایههای داستانهای حماسی و ملی ایرانیان در شاهنامه و داستانهای مذهبی و واقعههای تاریخی
روز عاشورا در صحرای کربلا ست.
این نوع نقاشی پدیدهای نوظهور در تاریخ نقاشی این دیار بود که همراه حفظ همه ارزشهای منطقی هنر مذهبی و سنتی ایران، به ضرورت نیاز و خواست مردم و به پاس احترام به باورهای آنان زاده شد.
دوره رونق و شکوفایی این شیوه هنری نقاشی عامه در عصر قاجار، بهویژه در سالهای آخر
دوره قاجاریان و دوره پس از آن بوده است. در این زمان از میان نقاشان ساختمانی و نقشپردازان روی کاشی و گچ که پاتوغ در قهوهخانههای تهران داشتند و اوقات بیکاری را پای صحبت نقالان و شاهنامهخوانان و مرثیهسرایان و تعزیهخوانان میگذراندند، تنی چند به عشق قهرمانان حماسهساز داستانهای شاهنامه و حماسهسازان عاشورا کار نقاشی ساختمان را رها کردند و به نگارگری واقعههای مذهبی و ملی روی بوم و دیوار پرداختند.
بنیانگذار و پیشکسوت شیوه نقاشی قهوهخانه
حسین قوللرآقاسی (د ۱۳۴۵ش) و
محمد مدبر (د ۱۳۴۶ش) بودند. قوللر آقاسی در چهرهسازی و خلق قهرمانان و صحنههای رزمی و بزمی شاهنامه، و محمد مدبر در ساختن پردههای نقاشی از حماسهسازان تاریخ
مذهب تشیع و واقعههای دینی، استاد و پیشگام بودند. از آثار ماندگار قوللر آقاسی میتوان به نبرد رستم و اشکبوس (جنگ هفت لشکر)، رستم و سهراب،
مصیبت کربلا و کشتهشدن دیو سفید به دست رستم، و از آثار برجسته مدبر میتوان به مصیبت کربلا،
قتلگاه، دارالانتقام
مختار، رفتن
حضرت مسلم به
کوفه و کشتهشدن سیاوش اشاره کرد.
هنر نقاشی این هنرمندان مردمی، اگرچه در برابر زرقوبرق نقاشیهای نقاشباشیان درباری چندان رنگ و بویی نداشت، اما به سبب محتوای ارزشمند و پرتقدسش، آرام آرام جایگاه معتبری در برابر هنر رسمی و تشریفاتی آن روزگار یافت
و امروز تابلوهای آنان جایگاه والا و با ارزشی در موزهها و کلکسیونهای شخصی یافتهاند.
در آثار نقاشیهای عامیانه قهوهخانهای نشانههایی از ناآگاهی تاریخی از تاریخ رویدادهای تاریخ حماسی ملی و مذهبی وجود دارد. در این آثار، هنرمندان آگاهیهای خود را از زبان نقالان و مداحان و تعزیهخوانان همراه با انباشتههای ذهنی و برداشتهای خود از تاریخ و زندگی قهرمانان اسطورهای، حماسی و تاریخی نشان میدهند. بنا بر نظر صادق تبریزی
عدم رعایت علم مناظر و مرایا (پرسپکتیو) و عدم رعایت اندازه و مقیاس اینگونه نقاشیها را با تفاوتی اندک در زمره نقاشیهای نائیف
قرار میدهد. هنرمندان نقاشیهای عامیانه قهوهخانهای با آنکه به رمز و رازها و فنون نقاشی رسمی واقف نبودند، اما از سر خلوص نیت و دلباختگی به فرهنگ ملی و خاندان نبوت و عشق به تولید و تکثیر، این نقاشیهای هنری را پدید میآوردند.
یکی از پیشگامان احیایهنرهای سنتی در تهران حسین طاهرزاده بهزاد (د ۱۳۳۱ش) بود. اونگارگری چیرهدست بود و در نقاشی رنگ و روغن هم دست داشت. از آثار معروف او شکارگاه خسرو پرویز است. طاهرزاده بهزاد نخستین مدرسه آموزش هنرهای ایرانی را در تهران تأسیس نمود و شماری اندک هنرمندِ سنتگرا در این مدرسه تربیت کرد. پس از تأسیس دانشکده هنرهای زیبا، به کوشش آندرهگدار معمار و ایرانشناس فرانسوی، مدرسه او تعطیل شد و آموزش هنرهای اصیل و سنتی ایرانی به اداره کل هنرهای زیبای کشور (وزارت فرهنگ و هنر بعدی) واگذار شد. او مدتی هم ریاست هنرستان هنرهای زیبا را برعهده داشت.
دانشکده هنرهای زیبا که از رشتههای معماری، نقاشی و مجسمهسازی تشکیل شده بود، نخست زیرنظر وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) و در محل مدرسه خان مروی در تهران در ۱۳۱۷ش کار و فعالیتش را شروع کرد و پس از تأسیس دانشگاه تهران به آن نهاد پیوست. در آغاز کار، نگارگران بنام و برجستهای از مکتب کمالالملک مانند حیدریان و وزیری استادی رشته نقاشی و تعلیم هنرنگارگری را بر عهده داشتند.
بابازگشت هنرآموزان ایرانی از اروپا در
دوره پهلوی، به ویژه پهلوی دوم، سبک اروپایی در نقاشی راه یافت و هنرنگارگری در خط تازهای با سبکها و شیوههای ابتکاری نو افتاد و آموزش انواع هنرها به شیوه نو در دانشکدهها و مؤسسات عالی شروع شد.
نمایش یکی دیگر از هنرهای تهران در قرون متمادی بوده است.
پیش از شکلگیری گروههای مستقل نمایشهای سنتی و نمایشهای صحنهای در جامعه تهران، شکلهایی از بازیهای نمایشی میان برخی از دستههای نوازنده و مطرب و رقاص دورهگرد رواج داشت. این نوع بازیهای نمایشی را برخی از نویسندگان نوعی نمایش ملی و همانند نمایشهای سیرکی دانستهاند که شامل مجموعهای از بازیها و شیرینکاریها بود که دلقکان و مسخرگان درباری و بازاری و برخی لوطیان و مطربان اجرا میکردند. بازیگران همراه یک رشته عملیات شیرینکاری و بندبازی و
رقص و آواز، برخی شخصیتها و افراد را استهزا میکردند و با عباراتی طنزآمیز و دوپهلو بر فرمانروایان و رجال و برخی آخوندها میتاختند.
پس از چندی، کمکم دستههایی از تقلیدچیان و بازیگران و مطربان که بیشتر در
اصفهان و
شیراز فعالیت میکردند، به تهران آمدند و در قهوهخانهها پاتوغ گرفتند.
قهوهخانههای تهران نخستین جایگاه و پاتوغ اصلی بازی درآوردن و تقلیدچیگری این تقلیدچیان بود. بازیها و موضوع بازیها و تقلید موضوع بازیها و تقلیدهای هر دسته تقلیدچی بالبداهه و متناسب با روحیه و ذوق مردم محله بود.
در برخی از قهوهخانههای بزرگ و معتبر تهران، مانند قهوهخانههای زرگرآباد، در میانه خیابان چراغ برق، قهوهخانه قنبر در ناصریه و قهوهخانه کریمآباد، بر روی تختی که مانند سکوی تکیه در فضای قهوهخانه ساخته بودند، دستههای تقلیدچی تقلید درمیآوردند. در این قهوهخانهها دستههای تقلید (که هر یک از چند بازیگر تشکیل یافته بود) در نقش سیاه، حاجیبازاری، سلطان، ارباب و دهاتی ظاهر میشدند و همراه با ساز و ضرب و مطربها نمایش میدادند و در این اواخر برخی به روش متجددان بلیط برای تماشا میفروختند.
اندکاندک راه بازیگران و تقلیدچیان به دربار و پس از آن به خانههای مردم شهر، نخست در خانههای
اشراف و مردم میانهحال تهران، باز شد و با بازیهای خود مجالس آنها را گرم میکردند. برای نمایش بازیگران، روی حوض خانهها را با تختههای الوار میپوشاندند و روی آنها قالی و گلیم میگستردند و صحنه را برای بازی و هنرنمایی دستههای تقلیدچی فراهم میکردند. پس از این بود که این بازیهای نمایشی به نمایش روحوضی یا تخت حوضی
معروف شد
و جنبه عمومی یافت. برخی از نویسندگان بیرون آمدن این نوع بازیهای نمایشی از انحصار دربار و اعیان، و شکل عام و اجتماعی یافتن آنها را مقدمه پیدایش نوعی تئاتر، یعنی همان تئاتر روحوضی دانستهاند.
تئاتر روحوضی را ویلیام بیمن
در اصل یک تئاتر شهری میداند که به احتمال بسیار از صورت نمایشهای مضحک روستایی گرفته شده بوده است. نمایشهای روحوضی از مسیر سرگرمیهای نمایشی
سده ۱۳ق/۱۹م دربار قاجار و جامعه شهری دوره قاجار عبور کرده است. در سنت نمایش روحوضی، تمام نمایشها داستانهایی با نتایج معین و روشن دارند و موضوع بیشتر آنها از
ادبیات کلاسیک، داستانهای تاریخی و مجموعه مشهور قصهها، مانند کتاب هزارویک شب گرفته شدهاند. داستانهایی از تئاتر غرب نیز در سده ۱۴ق/۲۰م به گنجینه داستانهای تئاتر روحوضی راه یافتند.
هدف در نمایشهای تخت حوضی سرگرم کردن مردم و ساختن فضای شاد و خنده برای آنها از راه هجو کردن مسائل جدی جامعه و
طنزگویی و
بذلهگویی بوده است. در نمایشهای تخت حوضی همهچیز، حتی داستانهای جدی، مانند یوسف و زلیخا، به صورت کمیک اجرا و بازی میشد. در نمایش یوسف و زلیخا هم سیاه وارد شده بود و همان سیاهبازیهایِ نوکر و اربابی را در این قصه جدی بازی میکرد و در نقش نوکر تاجر نمایان میشد.
دردوره ناصرالدینشاه بازیگران نمایشهای روحوضی دستهبندی شده بودند و هر دسته از آنها زیر نظر و به سرپرستی یک سردسته بازی در میآوردند و به نام سردستهشان معروف بودند. نخستین و معروفترین دستههای دوره ناصری دسته کریم شیرهای و دسته اسماعیل بزاز بودند. بعدها، رفته رفته دستههای روحوضی دیگری تشکیل شد که دستههای حسین آقاباشی، سیداحمدخان باشی و دسته مؤید از سرشناسترین و کهنترین آنها بودند. در کتاب کهنههای همیشه نو نام ۱۶ دسته از این دستهها آمده است.
احمد مؤید معروف به باشی از هنرمندان دوره احمدشاه و اوایل پهلوی بود که در تحول نمایشهای روحوضی نقش برجستهای داشته است.
پاتوغ این سردستهها بیشتر در باغ ایلچی، واقع در انتهای بازار عباسآباد و قهوهخانه مشدی صفر در سرپولک و در خیابان سیروس بود.
کریم شیرهای نخستین کسی بود که بازیهای نمایشی و تقلیدچیگری را از قهوهخانه و از میان توده مردم به دربار ناصرالدین شاه برد
و دلقک درباری شد و پس از چندی به نایبی نقارهخانه و سرپرستی نقارهچیان تهران گمارده شد و بر دسته مطربهای غیردولتی درجه ۲ و ۳ شهر هم ریاستمیکرد. وی به همه درباریها و رجال مملکتی متلک میگفت و سربه سر آنها میگذاشت. او را به سبب شیرینکاریهایش در نمایش و یا شغل شیرهفروشی، کریم شیرهای مینامیدند.
معروفترین شرینکاریهای او در نمایش جیجک علیشاه، هجونامهای در بیان وضع دربار بوده است.
اسماعیل بزاز نخست در دسته حسینعلی نقش سیاه را بازی میکرد. پس از مهارت یافتن در بازیگری، خود دستهای مستقل تشکیل داد و از استادان برجسته این نمایشها شد. چون در زمان او مطربی کار
شریفی نبود، اسماعیل بزاز از پستیهای مطربی و نان درآوردن از این راه دوری میکرد و همراه با داشتن دسته مطرب به شغل بزازی میپرداخت و از این راه امرارمعاش میکرد. او را از نیکمردان خیّر در گروه تقلیدچیان و مطربان معرفی کردهاند. وی در اواخر عمر به
مکه رفت و در تهران مسجدی ساخت و اموال موقوفهای برای آن مقرر داشت. مردم به پاس حرمت و بزرگمنشی او خیابانی را که بنای مسجد در آن بود (خیابان مولوی کنونی)، به نام او کردند.
یکی دیگر از لودهها و بذلهگویان معروف آن زمان شیخ حسین، معروف به شیخ شیپور بود که در مجالس عروسی و مهمانی اشخاص حضور مییافت و به بذلهگویی و لیچارپرانی و شوخی کردن با مردم میپرداخت و همه را سرگرم و شاد میکرد. او صدایی همچون صدای گاو از حلقوم خود در میآورد و موجب خنده همگان میشد.
شیخ شیپور، شیخ کرنا و چند تن دیگر از مسخرگان و تقلیدچیانی بودند که به دستگاههای بزرگان و دربار راه نیافتند و در زمره دلقکان مقرب الخاقان درنیامدند. اینها در میان توده مردم تهران تقلید در میآوردند و با شوخیها و گفتههای هزل و رکیک و شکلک درآوردنهای خود آنان را سرگرم و شاد میکردند.
از نمایشهای معروف این دسته مطربان روحوضی میتوان به نمایشهای خندهآور پهلوان کچل یا پهلوان پنبه، عروسی هالو، خاله رورو، چهار صندوق و طبیب کاشی اشاره کرد. دستههای تقلیدچی معمولاً این نمایشها را در
عید نوروز، روز نامگذاری کودک، عروسیها، ختنه سورانیها و مهمانیهای بزرگ اجرا میکردند. مضامین این نمایشها بیشتر حاوی مسائل اخلاقی، انتقادی و داستانهای تلخ و عبرتانگیز از زندگی اجتماعی و خصوصی مردم بود که به صورت بدیههگویی و با
شوخی و مسخره و بیان شیرین اجرا میشد.
در نخستین دهههای سده ۱۴ش تنی چند از این گروه بازیگران در هنر تقلید و بازی در نقش سلطانی و سیاهبازی خوش درخشیدند و شایستگیهایی از خود نشان دادند. اکبر سرشار و عباسعلی بیکبَبْراز، معروف به ببراز سلطانی، و دو تن بازیگر پیشکسوت در نقش سیاهبازی (ذبیحالله ماهری (ذبیح زرگر) و مهدی مصری) در زمره این بازیگران هستند. همچنین دو دسته محمدجواد نایب و عباس مؤسس که در باغ فردوس مولوی بساط تقلید برپا میکردند، از دستههای نامآور دوره نمایشهای روحوضی هستند. از این زمان سردستههای برخی از دستههای بزرگ و معروف تقلیدچی و مطرب دکههایی به نام بنگاه شادمانی برپا کردند. در این بنگاهها دستههای مطرب و بازیگر برای مجالس بزم و شادمانی فراهم میکردند و به خانههای مردم میفرستادند. نخستین بنگاههای شادمانی را ظاهراً در ۱۳۰۱ش عباس مؤسس در پاچنار و ببراز سلطانی در ۱۳۱۰ش در کوی صابونپزخانه دایر کردند. بعدها دیگران بنگاههایی دیگر در نقاط مختلف شهر، به ویژه در خیابان سیروس راه انداختند.
از نمایشهای سنتی در هنرعامه، خیمهشببازی است که در ایران پیشینه بسیار دراز دارد و درگذشته با نامهای گوناگون، از جمله لعبتبازی، شببازی و پهلوان کچل شهرت داشته است. درتهران نخستین جایگاهنمایش خیمهشببازی قهوهخانهها بودهاند. به نوشته بیضایی
هر یک از دستههای مطرب یک دسته خیمهشبباز هم داشت که اسباب و وسایل و عروسکهای خیمهشببازی آنها را در بنگاههای شادمانی نگهداری میکردند.
در خیمهشببازی دستکم ۳ تن دست اندرکارند. یک عروسکگردان که همراه با دمیدن به سوتک، به جای عروسکها صحبت میکند؛ یکی دیگر مرشدِ تنبک نواز که در جلوپرده یا
خیمه مینشیند و ضرب میگیرد و همراه با گفتوگو با عروسکها، حرفهای نامفهوم آنها را بازگو میکند؛ و نفر سوم که ساز مینوازد، و ساز او معمولاً کمانچه است.
داستانهای خیمهشببازی برگرفته از داستانهای عامه و روایات شفاهی مردم و رویدادهای معمولی درون جامعه بود. پهلوان کچل، شاه سلطان سلیم، عروسی پسر سلیم خان، حاجی و شُلی و جز اینها نمونههایی از این داستانها بودند. در این داستانها نمایندگانی از شخصیتهای هر گروه و صنف و طبقه اجتماعی حضور داشتند که ویژگیهای آنها را با زبان طنز و به طورگزنده بیان میکردند. پهلوان کچل، یاقوت و مبارک (نوکر سیاه) برجستهترین قهرمانان این داستانها بودند
خیمهشب بازان چند گروه بودند. گروهی با دستههای مطرب روحوضی همکاری میکردند، در جشنهای خانوادگی شرکت داشتند و نمایش میدادند؛ گروهی در قهوهخانهها بساط پهن میکردند و گروهی هم دورهگرد بودند و در میدانها نمایش میدادند.
در اواخر
دوره قاجار چند دسته خیمهشب باز در تهران فعالیت میکردند. در میان آنها دسته کمالمحمد شیرازی، تقی و رضا نامی بسیار شهرت داشتند.
کافه شهرداری تهران از ۱۳۲۰ش تا نزدیک به ۱۵ سال در بیشتر برنامههای شبانه تابستانی خود یک برنامه خیمهشب بازی داشت. از ۵۰ سال پیش تاکنون نمایشهای خیمهشببازی سنتی نیز مانند نمایشهای روحوضی و خیلی چیزهای دیگر متعلق به جامعه سنتی گذشته کموبیش از میان رفتهاند. از برجستهترین خیمهشببازان نسل آخر این هنرمندان سنتی کاکامحمد، شیخ حسن و برادرش حسین شیرزاد، شکرعلی، حسین مردهخور، احمد خمسهای و اصغر احمدی بودهاند.
تا حدود ۵۰ سال پیش در میان
زنان خانوادههای تهرانی بازیهای نمایشی و تقلیدچیگریهایی رایج بود که
زنان در مجالس زنانه اجرا میکردند. هر گاه
زنان خویش و آشنای محله به مناسبتهایی برای جشن و سرور دورهم در خانهای گرد میآمدند، چند تن از آنان که در تقلید درآوردن آزمودگی داشتند، به بازی و لودگی و ادا و اصول درآوردن میپرداختند و داستانها و ماجراهایی را با بازی خود نشان میدادند. شمار این بازیهای نمایشی بسیار بود؛ مشهورترین آنها بازیهای خاله غربالی، خاله رورو، زن آشیخ، ننه غلامحسین و گندم گل گندم بود. در این بازیها
زنان چهرههای خود را بزک میکردند و جامههای رنگارنگ میپوشیدند و برخی از آنان به نقش مرد درمیآمدند و لباس مردانه به تن میکردند و سبیل و ریش میگذاشتند و با تغییر صدا و همراه با دایره و دف نمایش میدادند.
(برای شرح کوتاه هر یک از این بازیها و شرح کامل بازی ننه به این منبع رجوع کنید:
)
بازیهای نمایشی سنتی، تقلید و تقلیدچیگری و نمایشهای روحوضی و خیمه شب بازی، روزی بنا بر مقتضیات اجتماعی جامعههای سنتی شهرنشین ایران پدید آمدند و دورهای بلند یا کوتاه بدون تحول و تکامل زیستند، و سرانجام خواهی نخواهی در اثر دگرگونیهای اجتماعی ـ فرهنگی و اقتصادی در جامعه از رونق افتادند و یکی پس از دیگری از میان رفتند.
به جـز خیمهشببـازی
همه نمایشهای سنتی در حوزه هنرهای عامه بیآنکه تغییر و تحولی یابند و متناسب با روند پیشرفت جامعه تطور یابند، زمانی چند در جامعه فعال و مقبول بودند و رفته رفته مقبولیت خود را از دست دادند و از صحنه بیرون رفتند.
تغییر شیوه زندگی مردم، کوچکتر شدن خانهها و رواج آپارتماننشینی در از میان بردن شرایط فیزیکی برای این گونه نمایشها و براندازی آنها مؤثر دانسته شده است
اما اثرگذارتر از همه در بیاعتبار کردن این نمایشها، ورود هنرهای نمایشی اروپایی، بهویژه تئاتر غربی و رسانههای تصویری سینما و تلویزیون به جامعه ایران و آشنایی مردم با این پدیدههای نوین و برخی عوامل بازدارنده درونی و بیرونی دیگر در گروههای نمایشی و جامعه بودهاند.
چلکوفسکی روند توسعه هنر را از
تعزیه به روحوضی و از نمایشهای روحوضی به تئاتر و سینما با تأثیرپذیری از شکلهای هنر وارداتی میبیند. او پرویز صیاد، از نویسندگان و هنرمندان کنونی ایران را هنرمندی معرفی میکند که میان گذشته، حال و آینده هنر پلی برقرار کرده است.
ممنوع شدن
تعزیهخوانی، برخورد با دستههای تقلیدچی و سختگیری درباره نمایشهای آنها و از میان رفتن قهوهخانهها، مرکز نقالان و خیمهشببازان یکی پس از دیگری و آشنایی تحصیلکردگان روشنفکر با جهان و فرهنگ و هنر غرب و تئاتر غربی و نفی ارزشهای فرهنگی گذشته و دلزدگی و رمیدگی خاطر آنان از عناصر و فرهنگ و هنر قومـی و سنتـی (بدون آنکه با این فرهنگ سنتی آشنایی داشته باشند) و تبلیغ مظاهر فـرهنگ غرب (بدون درک عمیق مبانی آن) زمینه تحول بنیادی را از هنر و نمایشهای عامه ایرانی سلب کرد و جایش را نمایشهاییگرفت که وارداتی بود و ربطی هم به فرهنگ ایرانی نداشت.
یک جریان فرهنگی با پیشینه بسیار کهن در ایران داستانگزاری یا نقل داستان بوده است. بخشی از میراث
فرهنگ و ادب حماسی و ملی و قومی و مذهبی
ایران از زبان داستانگزاران یا نقالان در میان توده مردم
ایران انتشار و رواج یافته است.
درگذشته نقالان معمولاً در فضاهای عمومی و میدانها و سرگذرها قصه و نقل میگفتند. با شکلگیری قهوهخانهها، نقالان به این مکانها روی آوردند و در آنها پاتوغ گرفتند و به نقل داستانهای حماسی
شاهنامه،
اسکندرنامه و حماسهها و واقعههای تاریخی ـ افسانهای و دینی ـ مذهبی مانند
حمزهنامه پرداختند و اخلاق و روحیه پهلوانی و
جوانمردی را به مردم بیسواد و کمسواد از هر قشر و صنف انتقال میدادند. شماری از این نقالان با فن موسیقی آشنا بودند و سازی هم مینواختند و با صدای خوش آواز میخواندند. در تهران نقالان برجسته بسیاری در قهوهخانههای معتبر و مشهور نقالی میکردند، مانند مرشد عباس ظهیری، ملقب به بُرزو، که از پیشکسوتان هنر نقالی بود. او از
اصفهان به تهران آمد و در قهوهخانه قوامالسلطنه و قهوهخانه حاج قاسم در میدان شوش اسکندرنامهخوانی میکرد. یکی دیگر از نقالان نامدار، استاد غلامعلی حقیقت از ورزیدهترین نقالان شاهنامهخوان بود که به آخوند نقالها معروفیت داشت. او ۴۰ سال تمام در قهوهخانه آقا حسین در بازارچه قوامالدوله شاهنامه میخواند. حاج حسین بابامشکین، غلامحسین معروف به غول بچه، درویش مرحب و مانند آنها نیز از داستانگزاران برجسته در تهران بودند.
در تاریخ هنر نمایشهای سنتی در ایران، نقال درخشانترین چهره نمایشی بوده است. برخی از آنان در این هنر آنچنان مهارتی داشتند که میتوان نام هنرمندان اصیل را بر آنها نهاد.
نمایش یا درام مذهبی در ایران بر محور شهادت
سالار شهیدان کربلا به صورت یک نمایش کمنظیر جهانی میان
شیعیان ایران شکل گرفت. تعزیهخوانی به احتمال بسیار در اواخر
دوره صفوی بنیان گرفت و در جامعه دوره قاجار تحول یافت و در دوره ناصری به اوج شکوفایی و درخشندگی خود رسید و جاذبه خاصی در میان توده مردم متدین یافت. در دوره فتحعلی شاه، تهرانیان از هر گروه و صنف در ساختن تکیه در محلههای خود به قصد نمایش مذهبی تعزیه و
وقف آن برای برگذار کردن این آیین علاقه فراوان نشان میدادند. دربار و درباریان و حکومتیان و اعیان و
اشراف نیز به دلایل مختلف مذهبی و انگیزههای سیاسی و اجتماعی از برگذاری تعزیهخوانی حمایت میکردند و آن را هرسال با جلال و جبروت مخصوص در
تکیه شاهی و
تکیه دولت و تکیههای عمومی و حیاط خانههای خود برپا میکردند.
در سالهای آغاز سلطنت ناصرالدین شاه، در ۱۲۶۹ق/۱۸۵۳م، ۵۴ باب
تکیه برای
عزاداری و
شبیهخوانی در نقاط مختلف تهران دایر بود. از این شمار ۳ باب آن به نامهای تکیهشاهی، تکیه جناب صدراعظم (تکیه حاج میرزا آقاسی) و تکیه دربچه در محله ارگ، و بقیه در ۴ محله سنگلج، عودلاجان، بازار و چالمیدان ساخته شده بود.
شمار تکیههای تهران در ۱۳۱۷ق/۱۸۹۹م، در دوره مظفرالدین شاه به ۴۳ باب تقلیل یافت.
پس از آن نیز مردم نه تنها تکیه نساختهاند، بلکه شمار بسیاری از تکیههای معمور و فعال قدیم را نیز به سبب کمتوجهی به هنر اصیل مذهبی شبیهخوانی خراب کرده، یا آنها را به کاروانسرا و پاساژ و پایگاههای اقتصادی و شغلی تبدیل کردهاند.
در همه جهان نمایش مصیبت، یا به اصطلاح ایرانیان شیعه تعزیه و شبیه را پدر تئاتر، و تئاتر را زاده آن دانستهاند. در ایران این پدر به سبب عاملهای اجتماعی مختلف و نبودن فرهنگ عمومی، کموبیش عقیم ماند و فرزند برومندی از خود به جای نگذاشت.
تعزیهخوانی، این نمایش برجسته آیینی که در زیر چتر حمایتی دربار قاجار، بهویژه ناصرالدین شاه، در تهران گسترش یافت و به اوج شکوفایی خود رسید، به سبب سستی و غفلت ایرانیان در پاسداری از این میراث اجتماعی ـ فرهنگی و عدم شناخت آنان در چند و چونی ظرفیت و قابلیت این هنر نمایشی آیینی، بهتدریج از عرصه هنرها بیرون رانده شد.
از زمان توسعه ارتباطات تجارتی، صنعتی، سیاسی و فرهنگی ایران با کشورهای اروپایی، و اعزام دانشجو برای تحصیل به
اروپا و بازگشت آنان به ایران، ورود
فرهنگ و معارف غرب به ایران آغاز شد. در این حال و احوال اندیشه بازنگری به رفتارهای کهن و سنتی و اصلاح پارهای اسلوبهای فرهنگی سنتی و رویکرد آگاهانه به پارهای عناصر فرهنگی کارآمد و سودمند غربی در ذهن رجال سیاسی و فرهنگی نوگرا پدید آمد و تنی چند از ادیبان و نویسندگان فرانسوی دان به ترجمه آثار معروف نویسندگان فرانسه دست یازیدند. در میان آثار ترجمه، نخستین نمایشنامهای که از فرانسه به
فارسی برگرداندند، میزان تروپ، نوشته مولیر در ۱۲۸۶ق/۱۸۶۹م با عنوان مردمگریز توسط میرزا حبیب اصفهانی بود. نخستین نمایشنامههایی هم که به تقلید و اسلوب نمایشنامهنویسی اروپایی به زبان فارسی نوشتند، گویا نمایشنامههایی بوده که
میرزا ملکمخان نوشته است.
اندیشه ایجاد تئاتر نوین در ایران پس از بازگشت ناصرالدین شاه از نخستین سفرش به فرنگ در ۱۲۹۰ق/۱۹۷۰م شکل گرفت. زمانی که نخستین کاروان دانشجویان ایرانی تحصیل خود در اروپا را به پایان رساندند و به ایران بازگشتند، شاه در ۱۳۰۳ق/۱۸۸۶م دستور ساختن تالار تماشاخانهای در مدرسه دارالفنون را به میرزا علیاکبرخان مزینالدوله (نقاشباشی) (که او هم در میـان همین دانشجویان از اروپا بازگشته بود) صادر کرد.
پس از تأسیس تماشاخانه، نخستین نمایشنامهای که نقاشباشی در آن نمایش داد، نمایشنامه مردمگریز بود. از این هنگام پایه تئاتر نوین در تاریخ هنر نمایشی ایران در تهران گذاشته شد.
این تماشاخانه خصوصی بود و تنها شاه و گروهی معدود از درباریان و رجال به آن راه داشتند. اعتمادالسلطنه
بانی این تماشاخانه را مخبرالدوله، وزیر علوم، و بازیگران آن را فرنگی معرفی میکند که بازی نمیدانستند و زبان فارسی را نمیفهمیدند و تنها طوطیوار یاد گرفته بودند. به هنگام تجدید بنای
مدرسه دارالفنون زیرنظر وزیر معارف وقت، میرزا یحییخان اعتمادالدوله قراگزلو در ۱۳۰۸ش، تماشاخانه را خراب کردند
و تالار نمایش جدیدی با گنجایش ۵۰۰‘۱ صندلی به جای آن ساختند.
پس از
مشروطیت (۱۳۲۴ق)، چند تن از دانشمندان روشنفکر نوجو مانند سیدعبدالکریم (محققالدوله) انتظامالملک، میرزا هاشم خان بهنام، اعظم السلطان، سیدعلیخان نصر و جز آنان نمایشنامههایی را که جنبه سیاسی، اجتماعی، انتقادی و تربیتی داشتند، درپارکهای امینالدوله (سه راه ژاله)، ظلالسلطان (محل سابق وزارت آموزش و پرورش) و اتابک (محل سفارت روسیه) به نمایش درآوردند و از درآمد این نمایشها مدرسه نمایش فرهنگ و یک آموزشگاه اکابر تأسیس کردند.
با کوشش و همت همین گروه و چند تن دیگر تئاتر ملی بـه مدیریت محققالدوله در طبقه بالای چاپخانه فاروس در لالهزار (که مرکز انتشار و ترویج نمایشنامههای مدرن بود) تأسیس شد.
تالار چاپخانه گنجایش ۲۵ تماشاچی را داشت.
از ۱۳۲۷ق/۱۹۰۹م، که گروههای نمایشی غیرسنتی در تهران شکل گرفتند، مسئولان چاپخانه و گردانندگان گراند هتل (تئاتر دهقان بعدی) که روبهروی چاپخانه قرار داشت، تالارهای نمایشی چاپخانه و هتل را برای اجرای نمایش در اختیار این گروهها میگذاشتند.
خان ملک ساسانی نخستین کسی بود که نقدنویسی درباره نمایشنامه را با نقد نمایشهای تئاتر ملی، نمایش گیج۱ مولیر در ۱۰ ذیحجه ۱۳۳۱ و نمایشهای خورخور و وهم در روز ۲۴ همان ماه، در روزنامه برق و رعد چاپ تهران (شم ۱۱ و ۱۲) آغاز کرد.
کمدی گیج مولیر ظاهراً در ۱۳۳۱ق با نام نمایش خر به کمک اعضای تئاتر ملی در سالن گراند هتل نیز به نمایش درآمده است.
چندی بعد در ۱۳۳۶ق/۱۹۱۷م، پس از اینکه میرسید علی نصر از اروپا بازگشت، تحولی در تئاتر مدرن ایران پدید آمد و نصر با کوشش بسیار، جمعی از هنرمندان پیشین و هنرمندان تازه، مانند احمد محمود کمال الوزاره، مهدی نامدار و علیاصغر گرمسیری را گرد آورد و گروه کمدی ایران را تشکیل داد.
محل نمایشهای کمدی ایران تالار بزرگ گراند هتل بود و این گروه در هر ماه معمولاً دو نمایش روی صحنه میآورد.
در این تئاتر نخستینبار پای بانوان ارمنی و ترک و یهودی به صحنه گشوده شد. از این تاریخ به بعد
زنان در نمایشها در نقش زن ظاهر میشدند و بازی میکردند.
در ۱۲۹۵ش/۱۹۱۶م کیخسرو شاهرخ با همکاری ۷ تن زردشتی هیئت نمایشی زردشتیان تهران را تشکیل داد تا از راه درآمد اجرای برنامههای نمایشی به جمعیت خیریه
زردشتیان کمک کنند. این گروه با برگذاری نمایش فیلم در سالن سینما، در محل مدرسه دخترانه زردشتیان، واقع در چهارراه قوامالسلطنه، کوچه شاهرخ، سالن تئاتری بنا کردند. این سالن ظاهراً نخستین تماشاخانه یا تئاتر غیردولتی تهران بود. بعدها در ۱۳۰۷ش نمایشنامههایی مانند بیژن و منیژه و لیلی و مجنون به کارگردانی ظهیرالدینی و مریض خیالی مولیر و کمدی حاج عبدالشکور را زیر نظر سیدعلی نصر به صحنه آوردند.
این تئاتر در اوایل سال ۱۳۰۸ش به همت ارداشس نازاریان زیر نظر آردو طریان به یک سالن مدرن بهنام تئاترسیروس (که عمرش چندان همدوام نیافت) تبدیل شد.
در یک دوره تاریخی، لالهزار مرکز تئاترهای تهران بود. در سالهای ۱۳۳۶-۱۳۵۷ش (که به دوره آتراکسیون (attraction) معروف شده است) نمایشهایی که در تئاترهای لالهزار روی صحنه میآمدند، بیشتر از نوع نمایشهای روحوضی بودند، با این تفاوت که این نمایشها پیس داشتند. سبب متن نوشته داشتن این نمایشها، یکی فرستادن متن نمایش از پیش به اداره سانسور و گرفتن اجازه بازی، و دیگر اینکه نمایشگران لالهزاری نمیخواستند که به آنها بگویند سوژه بازی میکنند، چون سوژه اصطلاحی بود که معمولاً برای نمایشهای روحوضی به کار میرفت. با همه اینها نمایشهای این بازیگران لالهزاری واقعاً سبک و شیوه نمایش روحوضی داشت. مثلاً در تئاتر جامعه باربد، سیدحسین یوسفی عین غلام سیاه روحوضی روی صحنه تئاتر میآمد. همه تماشاچیان میدانستند که بامزگیها و بانمکیهای او صورت بداهه دارند و از ابداعات خود او ست.
آموزش هنرهای نمایشی در مؤسسات آموزشی و دانشگاهی پدیدهای نسبتاً جدید در ایران است. نخستین نمونههای این مؤسسات در تهران با نام هنرستان هنرپیشگی تهران در ۱۳۱۸ش و هنرکده هنرهای دراماتیک وابسته به وزارت فرهنگ و هنر در ۱۳۴۳ش تأسیس شد. امروزه آموزش دانشگاهی هنرهای نمایشی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، دانشکده هنرِ دانشگاه تربیت مدرس و دانشکده سینما ـ تئاترِ دانشگاه هنر جریان دارد. در برخی مؤسسههای آموزشی عالی غیردولتی نیز گروههای آموزش هنرهای نمایشی تشکیل شده است.
دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در آغاز با ۳ شعبه معماری، نقاشی و مجسمهسازی به سرپرستی آندره گدار، ایرانشناس فرانسوی فعالیت میکرد. این دانشکده در ۱۳۴۰ش گسترش یافت و شعبهها یا گروههای نمایشی، موسیقی و شهرسازی در رشتـههای گرافیک و طراحی صنعتـی به گروههای هنرهای تجسمـی افزوده شـد و به شیوهای مدرن به آموزش و فعالیت پرداخت.
وزارت فرهنگ و هنر طبق برنامه توسعه هنرها چند تالار نمایش در تهران و شهرستانها و تالار رودکی را در تهران تأسیس کرد که بهرهبرداری از این تالار از ۱۳۴۶ش آغاز گردید. سازمان تلویزیون نیز از زمان تأسیس وسیله بزرگ و مهمی در ترویج هنر تئاتر در میان مردم بوده است. گشایش دو تالار نمایش تئاتر شهر، وابسته به سازمان رادیو و تلویزیون، و تالار مولوی، وابسته به دانشگاه تهران از پدیدههای مؤثر در پیشرفت تئاتر در تهران بودهاند.
عکسبرداری با روش داگرئوتیپ (تهیه عکس روی صفحه نقره) در دربار محمدشاه قاجار در تهران شکل گرفت. نخستینبار یک دیپلمات جوان روسی به نام نیکلای پاولف با اسبابعکاسی داگرئوتیپ (که امپراتور روس با او برای شاههدیه فرستاده بود) در میانه ذیقعده ۱۲۵۸ در حضور شاه عکس گرفت.
مسیو ژول ریشارخان در حدود سال ۱۲۶۰ق عکسبرداری با این شیوه را در دربار از شاه و درباریان آغاز کرد.
اصل عکاسی، یعنی فتوگرافی، و شیوع و رواج و تکمیل و انتشار آن در زمان ناصرالدینشاه در دارالخلافه تهران بود.
ظاهراً ناصرالدین شاه برای سرگرمی خود دستگاه عکاسی را با خود به تهران آورد و به عکسبرداری از موضوعات گوناگون پرداخت. بسیاری از عکسهای او اکنون در میان آلبومهای عکس در بیوتات سلطنتی تهران موجود است.
با گشایش مدرسه دارالفنون، مسیو کریشش نمساوی، معلم توپخانه و بعدها چند تن دیگر با وسایل ابتدایی عکسهایی گرفتند. بنابر علاقه ناصرالدین شاه به این فن، آقارضا پیشخدمت خاصه به آموختن علم عکاسی مأموریت یافت و پس از آموختن آن عمارتی از عمارتهای درباری را با عنوان عکاسخانه مبارکه در اختیار او گذاشتند. او همراه شاه در سفرهایش به خراسان، مازندران و کربلا از اماکن و ابنیه قدیم و برخی آثار دیگر عکس برداشت. در سبزوار هم در
محرم ۱۲۸۴/ مه ۱۸۶۷ به دستور شاه عکسی از
ملاهادی سبزواری گرفت که معروف است.
یحیی ذکاء شاهزاده ملک قاسم میرزا (۱۲۲۲- د ح۱۲۷۷ق/۱۸۰۸-۱۸۶۰م) را نخستین ایرانی، پس از ریشارخان یا همزمان او میداند که عکسبرداری به شیوه داگرئوتیپ کرده است.
او در تابستان یا پاییز ۱۲۶۵ق/۱۸۴۹م با ناصرالدین شاه به ییلاق جاجرود میرود و از سراپرده شاه و
زنان حرم و پیشخدمتها عکسهایی بر میدارد و از آنها آلبومی میسازد و در ۱۶
رجب ۱۲۶۶ تقدیم شاه میکند.
همو آقارضا پیشخدمت (آقا رضاخان اقبالالسلطنه) را نخستین عکاسحرفهای معرفی میکند و استاد او را در فن عکاسی مسیو کارلیان (کارلهیان F. Carlhian) نام میبرد و مینویسد که در ۱۲۸۰ق/۱۸۶۴م به لقب عکاسباشی سرافراز میگردد. آقارضا عکاسباشی عکسهای بسیاری از شاه و درباریان در
سفر و
حضر گرفته است که بیشتر آنها موجود است. او مدت ۲۷ سال عکاسخانه مبارکه را میگرداند و در ۱۳۰۷ق/۱۸۹۰م بهطور ناگهانی در آجودانیه شمیران فوت کرد.
مدتها عکاسی منحصر به ناصرالدین شاه و خانوادههای درباری و طبقه
اشراف تهران بود.
کهنترین عکسها، عکسهایی است که ناصرالدین شاه از
زنان حرم خود و درباریان گرفته است. چون در آن دوره عکسبرداری از
زنان توسط مردان مجاز نبود و کسی جرئت چنین کاری را نداشت، عکسهای
زنان دربار، تاریخیترین عکسها از
زنان ایران در تاریخ عکاسی در ایران به شمار میآیند
و سندی مستند و گویا از وضعیت
زنان حرمسرای درباری است.
علاقه ناصرالدین شاه به عکاسی سبب شد تا منصبی با عنوان عکاسباشی را در دربار دارالخلافه تهران به وجود بیاورد و نخستینبار آقارضا پیشخدمت خاصه خود را با این عنوان به این منصب بگمارد. پس از او هم میرزا حسنعلی به این منصب نایل شد.
او در زیر عکسهای خود عمل خانه زاد حسنعلی را مینوشته که در مجموعه عکسهای بیوتات سلطنتی موجود است.
در تهران دوره ناصری دو مرکز به عکسبرداری مشغول بودند، یکی اداره عکاسخانه مبارکه در دربار و مخصوص دربار، و دیگری عکاسخانه مدرسه دارالفنون، مخصوص کارهای دولتی. مشهورترین عکاس آن زمان تهران عبدالله قاجار (د ۱۳۲۶ق/۱۹۰۸م) بود. از او مجموعهای عکسهای تاریخی از رجال، و مناظر و مانند آنها بازمانده است. او در زیر عکسها این جملات را مینوشت: عکاس مخصوص اعلیحضرت شاهنشاهی خانهزاد عبدالله قاجار دارالخلافه ناصری و عکاسخانه مدرسه مبارکه دارالفنون، عبدالله قاجار. مجموعهای از عکسهای او اکنون در کتابخانه سلطنتی (سابق) و در بایگانی شخصی خانوادهها موجود است.
دستور تأسیس نخستین عکاسخانه عمومی در تهران بنابر تمایل ناصرالدین شاه در ۱۲۸۵ق/۱۸۶۸م صادر شد و عباسعلی بیک، از شاگردان آقارضا عکاسباشی نخستین عکاسخانه عمومی را برای عکسبرداری از مردم شهر از هر قشر و طبقهای در خیابان جبّاخانه راه انداخت.
از آن پس، کمکم شماری از کسانی که با فن عکاسی آشنایی داشتند به دایر کردن عکاسخانه در تهران و تهیه عکس از عامه مردم پرداختند. توسعه عکسبرداری و تأسیس عکاسخانههای عمومی در تهران و شهرستانها چنان فزونی یافت که اعتمادالسلطنه در المآثر و الآثار شمار عکاسان و عکاسخانهها را بیش از حد تصور و موجب صعوبت و اشکال میداند.
از نخستین کسانی که در تهران عکاسخانه عمومی برای عکسبرداری از عامه مردم دایر کردند، آنتوان خان و روسی خان بودند. آنتوان خان سوروگین، عکاس معروف دوره قاجار ظاهراً همراه مظفرالدین شاه، یا کمی پیش از او از
تبریز به تهران آمد و در خیابان علاءالدوله (فردوسی کنونی) جنب در شرقی میدان مشق، عکاسخانهای برپا کرد و با گذشت اندک زمانی در میان تهرانیان معروف شد.
او جلوههایی از زندگی و مردم آن دوره را در عکسهایش نشان داده است. بسیاری از عکسهای آغاز
جنبش مشروطه در تهران و بستنشینی در سفارت انگلیس و پیشامدهای دیگر به احتمال قوی اثر این هنرمند توانای عکاسـی است. آنتوان عکسهای خـود را معمولاً با این نوشته: عکاسخانه مسیوآنتوان سوروگین طهران، مشخص میکرد.
ایوانف، معروف به روسی خانِ عکاس، نیز یکی دیگر از عکاسان معروف عکاسخانههای عمومی تهران در دوره قاجار بود. او در ابتدا شاگرد عکاسخانه عبدالله میرزای قاجار بود. در ۱۳۲۵ق از او جدا شد و مستقلاً عکاسخانهای در خیابان علاءالدوله دایر کرد و با میرزا مهدی خان مصورالملک شریک شد. او در گرفتن پرتره و تکچهره شهرت داشت.
عکاسان معروف دیگری هم بودند که عکاسخانههایی در تهران داشتند که به نام خود آنها مشهور بود، مانند عکاسخانههای آمبـراند، واقع در چهارراه لالهزار ـ استانبول؛ آ. باخت و ملیک، هر دو در ناحیهای میان لالهزار و مخبرالدوله؛ مادام لیلیان و عکاسخانههای دیگر، از عکاسخانههای قدیمی پس از دوره قاجار عکاسخانه خادم در نزدیک چهارراه حسنآباد بود. جعفر خـادم صاحب عکاسخانه یکی از عکاسان خودساخته بسیار مشهور در دوره پهلویها بود. او به خدمت دربار درآمد و عکاس مخصوص دربار شد. فرزندش علی خادم، نیز حرفه پدر را دنبال کرد
سینما یا سینما توگراف نیز مانند عکاسی، اما قدری دیرتر از آن، در دوره قاجار و ابتدا در تهران و در دربار شکل گرفت. نقطه آغازین تاریخ سینمای ایران را تاریخ بازگشت مظفرالدین شاه با یک دستگاه سینماتوگراف از اروپا به ایران در ۱۳۱۸ق/۱۹۰۰م دانستهاند.
در سفرنامه مظفرالدین شاه به فرنگ در شرح سفر شاه به اوستاند بلژیک آمده است: در روز۱۰ ربیعالاول ۱۳۱۸ شاه پس از دیدن فیلمی از دستگاه سینموفتگراف و لانترن ماژیک (lanterne magique) (فانـوس خیال) در نمایش شهر پاریس و بارش باران و رودخانه سن، دستور خرید این دستگاهها را به میرزا ابراهیم خان صنیعالسلطنه (عکاسباشی) میدهد.
ابراهیم خان در ۲۱
ربیعالآخر همان سال از جشن عید گل که در اوستاند برپا شده بود و مظفرالدین شاه در آنجا حضور داشت، با دستگاه سینماتوگرافی که خریده بودند، عکس (فیلم) میگیرد.
برخی دیگر آغاز تاریخ سینما در ایران را با آشنایی درباریان و گروه حاکمه از فیلمی که ابراهیم عکاسباشی از سفر مظفرالدین شاه تهیه کرده بود و در دربار نمایش داد، دانستهاند.
میرزا ابراهیم صحافباشی تهرانی، مرد متجدد و آزادیخواه و از نخستین کسانی بود که بهرهبرداری از سینما را در تهران بنیاد نهاد
و آن را از محدوده دربار به فضای کوچه و خیابان برد. به نوشته فرخ غفاری او در حیاطی در پشت مغازه اشیاء تزیینی فروشی خود در چهارراه مهنّا (واقع در ناحیه میان سینما کریستال در لالهزار نو و خیابان ارباب جمشید) فیلم نشان میداد و مشتریانش بیشتر از اعیان بودند. وی در رمضان ۱۳۲۲/نوامبر ۱۹۰۴ در اول خیابان چراغ گاز (امیرکبیر کنونی) نخستین سینمای عمومی را برای همگان دایر کرد و در آنجا فیلمهای کوتاه کمدی و خبری نمایش میداد.
جمالزاده گفته است که در ۱۹۰۳م، در ابتدای خیابان برق فیلمی تماشا کرده است که مکان نمایش باید ظاهراً همین سینمای صحافباشی بوده باشد،
ظاهراً جمالزاده در ذکر تاریخ اشتباه کرده است!. سالن سینمای صحافباشی بیش از یک ماه دایر بود و تماشاچیان آن پولداران بودند و هنوز مردم معمولی در آن راهی نداشتند.
در این زمان دو نوع فیلم در تهران نمایش میدادند: یکی فیلمهای گزارشی که مظفرالدین شاه خریده بود، و دیگری فیلمهای تخیلی که ابراهیم صحافباشی تهیه کرده بود.
اولین فیلمهای مستند خبری او صحنههایی از شاه و درباریان،
زنان دربار، عبور قزاقها و شاهسوار بر اسب، تاخت خرسواران در خیابان مشجر و صحنههای ورزشی و مانند آنها بود. بنابر سندی یکی از ابتکارات میرزا ابراهیم عکاسباشی این بود که به دستور مظفرالدین شاه با دستگاه سینماتوگراف خود از دستههای قمهزن در سبزه میدان فیلمبرداری کرد.
این فیلم شاید نخستین فیلمبرداری از تجمع مذهبی مردم برای عزاداری بوده باشد.
بعدها ایوانف (روسیخان) به همراه میرزا مهدی خان مصورالملک با یک دستگاه پروژکتور در ۱۳۲۵ق/۱۹۰۷م در دربار و خانههای بزرگان و مجالس عروسی و جشنها به نمایش فیلم میپرداختند. پس از چندی شبها نیز در عکاسخانه خود در ضلع شرقی خیابان علاءالدوله فیلم نمایش میدادند. آنگاه آنان یک سالن سینما با گنجایش ۲۰۰ تن در همان خیابان ساختند و دومین تالار نمایش فیلم سینمایی را در تهران بنیاد نهادند و پس از چندی در بالاخانهای (بالای مطبعه فاروس) در خیابان لالهزار سالن نمایش فیلمهای کمدی دایر کردند.
همزمان با روسیخان، شخصی به نام آقایف (مشهور به تاجرباشی) سومین سالن نمایش فیلم را در یکی از مغازههایش در خیابان ناصری در ۱۳۲۶ق دایر کرد و به نمایش فیلم پرداخت.
مسعود مهرابی از نمایش فیلم توسط تاجرباشی در قهوهخانه زرگرآباد، در خیابان چراغگاز خبر میدهد و به رقابت میان او و روسیخان اشاره میکند،
اما سندی برای این خبر ارائه نمیدهد.
آراداشس باتماگرایان معروف به اردشیرخان ارمنی با همکاری آنتوان خان و سوروگین و پاته فرر در سینمایی که در ۱۳۳۱ق/۱۹۱۲م در خیابان علاءالدوله برپا کرده بودند، چند سال همراه نمایش فیلم برای مردم، تعزیه هم اجرا میکردند و بدین سان بهرهگیری همگانی از سینما را در تهران رواج دادند. پس از آن سینما در ایران پا گرفت و در میان عامه مردم شناخته شد و سالنهای دیگر سینما با گنجایشهای گوناگون یکی پس از دیگری ساخته شد.
نخستین ایرانی که در ایران به تهیه فیلمهای بلند صامت خبری و یک فیلم کوتاه کمدی ۳ پردهای پرداخت، خان بابا معتضدی بود که در چند سال (۱۳۰۴ تا ۱۳۱۰ش) مجموعهای فیلم مستند تهیه کرد. معروفترین فیلمهای او در این مجموعه فیلم مجلس مؤسسان در ۱۳۰۴ش بود.
معتضدی نخستین فیلم داستانی بلند سینمایی به نام آبی و رابی به کارگردانی آوانس اوهانیان را در ۱۳۰۸ش فیلمبرداری کرد و نخستین مدرسه سینمایی برای آموزش هنرجویان سینما را اوهانیان در ۱۳۰۴ش بنیاد نهاد.
غفاری
تأسیس مدرسه را در ۱۳۱۰ش و تهیه فیلم آبی و رابی را ۱۳۱۱ش آورده است.
نخستینبار سینمای ناطق را در تهران مرتضی قلیخان بختیاری در ۱۳۰۹ش در سالن بزرگ و مجلل سینما پالاس راه انداخت. صدای این فیلمها که روی صفحه گرامافون ضبط شده بود، همراه با فیلم پخش میشد. نخستین فیلم ایرانی ناطق به نام دختر لر را عبدالحسین سپنتا در ۱۳۱۱ش در هند ساخت و در تهران نمایش داد.
برخی آغاز صنعت فیلم ناطق در ایران را سال ۱۳۲۶ش دانستهاند. اولین فیلم ناطق ساخته شده در تهران هم فیلم طوفان زندگی به کارگردانی محمدعلی دریابیگی بود که در شرکت میترا فیلم به مدیریت اسماعیل کوشان تهیه شد.
منظور از موسیقی تهران، برخی از انواع موسیقی مردمی است که ممکن است در دیگر نقاط ایران نیز یافت شود، اما یا سبک خاصی از آنها در تهران (با احتساب
شهر ری) رواج دارد یا منشأ آنها را باید در این شهر جست. موسیقی کلاسیک ایرانی یـا (آنگونه که امروزه آن را مینامند)
موسیقی سنتی ایرانی و موسیقیهای مردمپسند رسانهای که در همه نقاط ایران شنیده میشوند، خارج از این مقوله قرار میگیرند.
موسیقی تهران، امروزه جز در موارد نادر، قابل تفکیک از جریان عمده موسیقایی سراسر ایران که اساساً به دو گونه اخیر مربوط میشود، نیست. اما در گذشته نزدیک، امکان تشخیص سبکهایی مختص تهران از برخی انواع موسیقیهای مردمی وجود داشته است. موسیقی تهران قدیم (از اواخر قاجار تا چند دهه پیش) را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: موسیقیهایی که اجراکننده حرفهای داشتهاند و موسیقیهایی که اجراکنندگان آنها افراد غیرحرفهای بودهاند.
دستههای روحوضی که وارث دستههای مطربی قاجار بودند، از ابتدای سده ۱۴ش رو به گسترش گذاشتند و به مهمترین دستهها برای اجرای مراسم عروسی در مناطق سنتی شهر تهران (عمدتاً مناطق جنوبی شهر، از توپخانه به پایین) تبدیل شدند.
موسیقی این دستهها که از شماری نوازنده، خواننده و رقصنده، در کنار هنرپیشههایی چند
تشکیل میشد، طیف وسیعی از موسیقیهای محلی تا رِنگها و ضربیخوانیهای خاص مطربها را دربرمیگرفت. تقریباً همه این موسیقیها را که بر روی حوض تختهپوش و مفروش حیاط خانهها، با سازهای تاروکمانچه (یا ویلن) و تمبک، گاه بهعلاوه کلارینت و فلوت و آکُردِئون اجرا میشد، رقص رقصندهها (که «آرتیست» نامیده میشدند) همراهی میکرد.
مطربهای روحوضی، به تدریج، عناصر تازهای، مثل موسیقی رقصهای غربی، ترانههای رادیویی، ترانههای کافهای، پیشپردهخوانی و حتی برخی از ترانههای اندرونی را به کارگان (رپرتوار) خود اضافه کردند، اما آنچه را میتوان منحصراً موسیقی مطربی نامید، تنها شامل ضربیخوانیها و برخی رنگهای خاص روحوضی میشود.
رِنگها موسیقیهای رقصاند که شماری از آنها، مثل «باباکرم»، با کلام همراه شدهاند و میتوان آنها را تصنیف ـ رنگ نامید. هرچند برخی از این رنگهای
قدیمی نیز از موسیقیهای رقص یا ترانههای محلی الهام گرفتهاند (مثل «لوده کردی» و «داش داش»)، و حداقل یک رنگ (رنگ «مات»)، بدون امکان تشخیص منشأ اصلی آن، در ۳ منطقه از ایران یعنی تهران، خراسان و مناطق بختیارینشین رایج است، اما رنگها یا رنگ ـ تصنیفهایی مثل «باباکرم» و «مئو»، وجود دارد که میتوان از تهرانی بودن آنها تقریباً اطمینان داشت. در این میان، رنگ ـ تصنیف «مبارک باد»، بیش از آن صبغه ملی یافته است که بتوان آن را متعلق به منطقه خاصی دانست.
ضربیخوانی، به احتمال بسیار، یک گونه آوازی صرفاً تهرانی بوده که از این شهر، همراه شیوه اجراهای نمایشی ـ موسیقایی روحوضی و از همان ابتدای سده ۱۴ش به برخی شهرستانهای دیگر، مثل
اراک،
بروجرد،
مشهد،
اصفهان و جز آنها، گسترش یافته است. در این نوع موسیقی، شعرهای فکاهی بر روی یک طرح ملودیک ـ ریتمیک ثابت و به صورت هجایی (یک نت برای هر هجا)، به همراه یک برگردان (که آن هم در همه ضربیها طرح ملودیک واحدی دارد، اما میتواند کلامهای متفاوتی را به خود بپذیرد) خوانده میشوند. ضربیها را غالباً در دستگاه همایون و گاه شور میخوانند. اشعار آنها که برای تطابق با طرح ملودیک ـ ریتمیک ثابت همه ضربیها باید از اوزان خاصی تبعیت کنند (مفتعلن مفاعلن مفاعلن، فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن، مفاعیل مفاعیل فعولن، مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن، و اوزان همخانواده با اینها) معمولاً از شعرای حرفهای است که حسین مجرد در میان آنان شاخص است.
محیط غیرحرفهای موسیقی در تهران قدیم را میتوان دقیقاً به دو فضای زنانه و مردانه که مؤکداً از یکدیگر مجزا بودهاند، تقسیم کرد. محیط موسیقایی غیرحرفهای زنانه به اندرونی خانهها منحصر میشده است، حال آنکه محیط مردانه را میبایست اساساً در قهوهخانهها و گاهی در زورخانهها و اماکن دیگر سراغ گرفت. فصل مشترک موسیقی مردانه (غزلخوانی) و زنانه،
استفاده حداقل از سازها ست: مردها کاملاً از ساز صرفنظر میکنند و زنها تنها سازهای ضربی، مثل دایره و تمبک را به کار میبرند. غیر از این مورد، همه چیز در این دو محیط و در موسیقیهای آنها با یکدیگر متضاد است. محیط زنانه خصوصیترین فضای یک مکان شخصی، یعنی خانه را به خود اختصاص میدهد، در حالیکه، محیط مردانه به فضاهای عمومی و غیرشخصی (قهوهخانه یا زورخانه) گرایش دارد؛ موسیقی زنانه غیرملودیک و ضربی است، اما موسیقی مردانه ملودیک و غیرضربی است؛ مضمون اشعار در موسیقی زنانه، فکاهی و غالباً غیراخلاقی است، امـا مضمون اشعـار در موسیقـی مردانـه، غالبـاً جدی و مذهبی ـ اخلاقی است؛ عکس همین رابطه میان خصلتهای فرهنگی ـ اجتماعی دو محیط برقرار است، به این معنا که محیط زنانه محیط عفت و پاکدامنی است، اما محیط مردانه، اغلب، هنجـارهـای اخلاقـی ـ اجتماعـی را نـادیده میگیرد و بـدگمانی جامعه را بر ضد خود بر میانگیزد (مثلاً بسیاری از غزلخوانان را به جرمهای مختلف، از جمله قتل، پشت میلههای زندان مییابیم)
در مهمانیهایِ مؤکداً زنانه اندرونیها، قطعات ضربی توسط برخی از
زنان صاحب ذوق و استعداد اجرا میشده که اغلب جنبه نمایشی نیز داشته است. این قطعات به تمامی، غیر از یک مورد («خاله رو رو»)، غیرملودیک بوده، و براساس ریتم خاصی که در موسیقیشناسی «ریتم کودکانه» نامیده میشود، اجرا میشدهاند. محتوای این ضربیها تنوع چندانی ندارد. سهم بزرگی از آن به ابراز تنفر نسبت به هوو، مادرشوهر یا خواهرشوهر اختصاص دارد. بخشی از آن به مسئله ازدواج اجباری میپردازد و بخشی دیگر، به صراحت، از روابط نامشروع صحبت میکند، بدون آنکه آن را مذموم بداند. نمونهای منحصربهفرد از آن، به نام «مورچه داره»، به یک برهنگی تدریجیِ کامل میانجامد. معروفترین ضربیهای اندرونی، مثل «هوو هوو دارم هوو»، «خاله رو رو» و «عمو سبزیفروش»، بعدها توسط خوانندههای کافهای و گاه مطربهای روحوضی نیز اجرا شدند. روایتهای مختلفی از ضربیهای اندرونی تهران در شهرستانهای فارسیزبان نیز رواج داشته است.
خواندن
غزل،
قصیده،
مسمط و حتی
مثنوی، تحت عنوان
غزلخوانی، تنها موسیقی تهرانی است که امروزه نیز، بهویژه در شهر ری، رواج دارد. میتوان با اطمینان گفت که این نوع موسیقی حداقل از اواخر
دوره قاجار، میان داشها رایج بوده است. شهری توضیح میدهد که در تهران قدیم گاه مجالس رقابت در غزلخوانی نیز میان داش یک محله و داشی دیگر از محلهای دیگر در قهوهخانهها با آداب خاصی برگذار میشده است.
غزلخوانی (که فرهنگ رسمی تمایل دارد آن را «کوچهباغی» یا برای ارزش بخشیدن به آن، «بیات تهران» بنامد
) آوازی است غیرضربی، فاقدتحریرهای رایج در موسیقی کلاسیک ایرانی که بدون همراهیساز، غالباً در دستگاه سهگاه یا آواز دشتی، و گاه در همایون و برخی دستگاهها و آوازهای دیگر، اجرا میشود. محتوای اشعار آن طیف نسبتاً وسیعی از مسائل مذهبی و عرفانی گرفته، تا هزل و مطایبه و نیز پند و اندرز، بهویژه از زبان یک زندانی
را دربر میگیرد.
غزلخوانی در موقعیتها و مکانهای متفاوتی اجرا میشود: در قهوهخانهها، به خصوص در شبهای
ماه رمضان پس از
افطار و در حین ترنابازی؛ در گروبندیهای کبوتربازی، هنگامی که شخص گروبند با دعوت کردن دوستان خود مجلسی ترتیب میدهد و طی آن، اگر افراد خوشصدایی در مجلس باشند، به نوبت به غزلخوانی میپردازند؛ در زورخانهها، توسط ورزشکاران در گود زورخانه و در فرصتهای استراحت میان انجام حرکات ورزشی؛ در خرابات و مجالس استعمال
بنگ و
حشیش؛ در مراسم مذهبی
ماه محرم، قبل یا بعد از
نوحهخوانی و در جمع دوستان و مجالس خصوصی
این گویشگونه فارسیِ شهر تهران، از شاخه گویشهای ایرانی جنوب غربی است که به عنوان گونه گفتاری معیار و مشترکِ
زبان فارسی پذیرفته شده است. در متون مختلف از این گویش با عناوین «زبان گفتاری»، «زبان عوام»، «زبان عامیانه»، «فارسی گفتاری امروز»، «گفتار عامیانه» و «زبان بازاری» هم یاد شده است.
گویش کهن تهران، گونهای از گویشهای مرکزی ایران، و از شاخه گویشهای ایرانی شمال غربی بوده است.
تهران از نظر جغرافیایی در قلمرو «گویشهای مرکزی ایران» قرار دارد، یعنی گویشهایی که از ری شروع میشوند، و تا قم، محلات، دلیجان، خوانسار، اصفهان، نائین، همدان، قزوین، زنجان و جز اینها امتداد داشتهاند.
شماری از گویشهای این منطقه که ساختار و ویژگیهای مشترکی داشتهاند، از میان رفتهاند که گویش کهن منطقه ری و تهران یکی از آنها بوده است.
از رهگذر نوشتههای
فارسی و
عربی میدانیم که در شهر ری گویش خاصی به نام «
رازی» وجود داشته است. با وجود این، از آنجا که ری قدیم میان راههای بزرگ شمال، جنوب، شرق و غرب ایران قرار گرفته بود، از همان ابتدا گویش محلی خود را کمکم از دست داد، به طوری که امروز آن گویش کاملاً منسوخ شده است. پس از ویران شدن ری، گویش خود شهر از میان رفت یا بیشتر در آبادیهای مجاورش ماندگار شد. در جنوب ری دیگر اثری از این گویش نیست و در شمالِ آن، گویش «تجریشی» را میشناسیم که آن هم به احتمال بسیار تاکنون کاملاً از میان رفته است. شماری از واژههای خاص گویش تجریشی توسط والنتین ژوکوفسکی، محقق روس، گردآوری شدهاند، مانند «میگدم» (میگردم)، «گدن» (گذشتن).
کهنترین منبعی که در آن از زبان مردم ری سخن گفته شده است، کتاب
احسن التقاسیم مقدسی، مربوط به
سده ۴ق/۱۰م است. او در این کتاب، لهجههای «سرزمین کوهستان» را گوناگون میداند و مینویسد: «در ری «را» بیفزایند و بگویند «را ده»، «را کن»... در زبان عجمها شیواتر از زبان مردم ری نیست».
کتاب بعدی،
المعجم شمس قیس رازی متعلق به سده ۶ یا اوایل سده ۷ق است که در آن این زبان به
زبان دری نزدیکتر قلمداد شده است. از همان زمان این زبان بهتدریج به فارسی دری نزدیکتر شده بود، تا به سایر گویشهای مرکزی ایران.
این مسئله بهسادگی پذیرفتنی است، چرا که در نقطهای چون شهر ری، با توجه به اینکه محل تقاطع راههای
عراق،
خراسان،
طبرستان و
آذربایجان بوده، و پیوسته در آن رفتوآمد جریان داشته، و نیز سالها تحت اداره
سامانیان به سر برده است، باقی ماندن گویشی مرکزی بعید مینماید.
کهنترین متون زبانی از گویش رازی (و کلاً منطقه مرکزی) اشعار
بُندار رازی است که از مداحان
دیلمیان بوده است.
منابعی که اطلاعات بیشتری درباره این شاعر میدهند،
تذکرة الشعرای دولتشاه سمرقندی،
مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری و
مجمع الفصحای رضاقلیخان هدایت است.
بندار ۱۲ تا ۱۷ قصیده به رازی سروده است که در کتاب نقض
عبدالجلیل قزوینی (متعلق به حدود سال ۵۵۶ ق/۱۱۶۱م) آمدهاند.
گروهی معتقدند که اشعار بندار رازی به دیلمی است، چراکه در متون کهنی چون تذکرة الشعرای
دولتشاه سمرقندی هم آمده که بندار به فارسی و دیلمی و عربی
شعر میگفته که البته نادرست است.
آخرین نسخهای که در آن شعری از بندار را میتوان دید، کتاب زبدةالآثار در مآثر شهریار مؤید موفق کامکار نوشته
ابوالنصر فتحالله شیبانی به سال ۱۳۰۱ق است که گزارش سفر ناصرالدین شاه به
مازندران و شمال تهران است. در این کتاب، دو
بیت رازی آمده است که در متون و تذکرههای دیگر نیست. این دو بیت عبارتاند از: «در ایلخی شاه اسب کروک دبو/ در قافله نیز اشتر لوک دبو» و «این اشتر لوک و اسب کروک منم/ این در بامید میزنم بوک دبو».
سند دیگر درباره گویش کهن این منطقه ۶ بیت از شاعری به نام کافی کرجی است که
حمدالله مستوفی نقل کرده است و
لهجه مردم کرج در سدههای ۶ و ۷ق/۱۲ و ۱۳م را مینمایاند. البته گفتنی است که مقصود از کرج در اینجا کرج ابودُلف است که منطبق بر «آستانه» در ۳۶ کیلومتری جنوب اراک کنونی است. نمونههای دیگری از کرجی را میتوان در رسالهای به نام کتاب فی طریق الاخرة از ابوالقاسم الحاج بلّه دید که در کتابخانه مجلس نگهداری میشود.
علاوه بر اینها، از کرجی در
تسلیة الاخوان عطاملک جوینی هم نمونه هست که در آن، شعری به کافی کرجی نسبت داده شده است.
در لغتنامه نیز از شخصی به نام «پورفریدون» یاد شده که در سده ۶ ق میزیسته است و به گویش رازی اشعاری دارد.
درباره گویش منطقه ری در سدههای ۷ و ۸ ق اطلاعات دقیقی وجود ندارد، اما از سده ۱۱ق/۱۷م نمونهای از گویش تهرانی باقیمانده است که اطلاعاتی در اختیارمان میگذارد و آن، قطعهای از شاعری به نام سَحَری تهرانی یا سِحْری تهرانی است که در تذکره نصرآبادی آمده است. نمونههای دیگری از آثار این شاعر را میتوان در مجمع الفصحا یافت.
علاوه بر آنچه از فهلویات به دست میآید، واژههایی از گویش رازی را میتوان در کتابهای گوناگون یافت. مثلاً این واژههای رازی در
الصیدنه ابوریحان بیرونی آمدهاند: «انگشت کنیزکان» (نوعی انگور)، تُرمه (torma) (زنجبیل الکلاب)، «کاهو» (کوک)، «هلیله» (آزاد درخت).
در ذخیره خوارزمشاهی نیز واژه رازی «درخت هلیله» به معنی «آزاددرخت» ذکر شده است،
و در
نزهتنامه علایی میخوانیم که «توریج» در گویش رازی یعنی «بگریز». اکنون نیز برخی از واژههایی که در فارسی امروز وجود دارند، مختص گویش تهران هستند؛ کلماتی چون «سوسک»، «جیرجیرک»، «زالزالک» یا «وجین»، نمونههایی از این واژهها هستند که در متون کهن به کار نرفتهاند (مثلاً برای «جیرجیرک» از کلمه «زنجره»، یا برای «زالزالک» از معادل عربی آن «زعرو»، یا برای «وجین» از «گزین» استفاده شده است). این کلمات جدیدتر متعلق به منطقه ری و گویش قدیم تهرانی بودهاند که وارد فارسی تهرانی امروز شدهاند.
شمار گویشوران تهرانی، استفاده وسیع از لهجه تهرانی در رسانههای صوتی و تصویری، و موقعیت تهران به عنوان پایتخت کشور، سبب شده است که لهجه تهرانی معادل گونه گفتاری زبان فارسی درآید و توسط بیشتر ایرانیان درک و استفاده شود. کارکرد این لهجه به حدی وسعت یافته است که صورتهای آن را در برخی از متون نوشتاری زبان فارسی هم میتوان یافت. امروزه بیشتر گفتوگوها در متون ادبیات نمایشی فارسی (نمایشنامهها و فیلمنامهها) به فارسی گفتاری نوشته میشوند و حتی شاعرانی چون فروغ فرخزاد و احمد شاملو از آن در شعر خود استفاده کردهاند.
تأثیر قابل توجه لهجه تهرانی بر متون، رسانهها و ادبیات باعث شده است که بسیاری از ایرانشناسان اینگونه فارسی را در تقابل با گونه ادبی ـ نوشتاری زبان فارسی بررسی کنند.
به لهجه تهرانی ضربالمثلهای متعددی نیز موجود است که جعفر شهری آنها را گردآوری، و در کتابی با عنوان قند و نمک چاپ کرده است. مجموعه کتاب کوچه، گردآورده
احمد شاملو نیز نمونههای متعددی از جملات به لهجه تهرانی را دارد.
در این بخش به ویژگیهای زبانشناختی گویش تهرانی پرداخته میشود.
آواهای فارسی گفتاری تهرانی همان آواهای فارسی معیار هستند، با این تفاوت که آوای / / در آن وجود ندارد (یا بسیار ضعیف تلفظ میشود) و آوای /h/ نیز پیش از مصوت شنیده میشود. چنانچه دو آوای یادشده پیش از صامت قرار گیرند، توسط کشش جبرانی جایگزین میشوند،
مانند تلفظ کلمات «اعتقاد» و «محمود» به صورت / /e:teqâd و ma:mud. این پوشش گاهی تمایزات معنایی را در قالب ایجاد جفتهای کمینه رقم میزند، مانند lâ:f (لحاف) و lâf (لاف) یا pa:nâ (پهنا) و panâ (پناه).
تبدیلهای آوایی در لهجه تهرانی متنوع و متعدد هستند. این فرایندها شامل «همگونی»، «ناهمگونی»، «ابدال»، «حذف» و «اضافه» است. همگونیهای لهجه تهرانی یا همگونی همخوانی است یا همگونی واکهای؛ که در آنها همخوان یا واکهای برحسب شرایط آوایی بافتش، دچار تغییر میشود. همگونیهای همخوانی هم یا «کامل» هستند (مانند تبدیل daste به dasse)، یا «ناقص» (مانند تبدیل šanbe به šambe). همگونی واکهای نیز هم در کلمات بسیط مشاهده میشود (مانند همگونی کامل kelid به kilid، یا همگونی ناقص âvardam به âvordam)، و هم در ساختهای غیربسیط (مانند تبدیل bexor به boxor). در ناهمگونی (کـه عکس فـراینـد همگونـی است) آوایی بـافت مشـابـه و یکدست خود را دگرگون میکند (مانند تبدیل laškar به lašgar و hičkâr به hiškâr). در فرایند ابدال، نمیتوان توجیه آوایی ویژهای ارائه کرد و باید آن را نامنظمترین فرایند آوایی دانست که در لهجه تهرانی هم موجود است (مانند تبدیل negahdâr به nigardâr، یا تبدیل mišuyam به mišuram).
دو فرایند «حذف» و «اضافه» نیز در این لهجه دیده میشوند؛
(t) و moš (t)، حذف /h/ پس از صامت مانند sob (h) و اضافه شدن واکه در مواردی چون mehr (a) bân، pâs (e) bân و bep (p) â.
نمونه تبدیل واکهای، تبدیل /e/ به /a/ هنگام افزایش ضمیر ملکی یا علامت معرفه است، مانند xuna-mun (خانهمان) و gušt-a-ro (گوشته را)، نیز خنثی شدن تقابل آوایی /a/ و /e/ در کلمات refiq (رفیق)، šerik (شریک) و kešti (کشتی).
در اینجا باید تذکر داد که تبدیلهای آوایی فارسی گفتاری
کم و بیش نامنظماند. برای مثال به نظر میرسد که خوشههای ،ân و ،âm در فارسی نوشتاری همواره در گونه گفتاری تهران به صورت ،un و ،um جلوه میکنند، کما اینکه چنین تبدیلی در کلماتی چون «بادام» (بادوم)، «گران» (گرون)، «نان» (نون) و «آسان» (آسون) دیده میشود.
اما مشاهده مواردی چون «آبادان»، «احسان»، «تابان» و «پیمان» ثابت میکند که چنین تبدیلی همواره رخ نمیدهد و از سوی دیگر در کلماتی با همین ساخت، تبدیل واجی رخ میدهد، ولی از جنس تبدیل -ân و -âm به -un و -um نیست، مانند کلمات «تومان»، و «دهان» که به جای تومون و دهون، به صورت «تومَن» و «دَهَن» تلفظ میشوند. تبدیل کلمات «شکم» به «شیکم» و «نگاه» به «نیگا» نیز ممکن است قاعده تبدیل واکه e به i را در فارسی گفتاری به ذهن متبادر کند که نمونههایی چون «تکان» و «بریان» (که به تیکان و بیریان تبدیل نمیشوند) آن را رد میکند.
از سوی دیگر، لازم است گفته شود به یادآوری است که صورتهای واژ ـ واجی تهرانی قابل پیشبینی نیستند و تنوعاتی را از خود نشان میدهند. مثلاً پیشوند التزامی be- قبل از بُن افعال، عملکردهایی غیرقابل پیشبینی دارد، مانند bi-y-â-m و be-bar و bo-do. بنهای افعال نیز عملکردهایی غیرقابل پیشبینی دارند. مثلاً دو فعل «انداختن» و «ارزیدن» با وجودی که هر دو با مصوت یکسانی شروع میشوند، درگونه گفتاری صورتهای مشابه ندارند و به ترتیب افعال mi-ndâz-e و mi-y-arz-e را تولید میکنند، که در mi-ndâz-e نه تنها واج میانجی افزوده نشده است، بلکه مصوت اول به کلی حذف شده، و بن فعل دارای خوشه صامت آغازین شده است که میدانیم به تنهایی نمیتواند در فارسی وجود داشته باشد. نمونههای دیگر تبدیلهای آوایی و ویژگیهای فارسی تهرانی را میتوان در پایاننامههای اینانلو، فتورهچی و نونوار
مشاهده کرد.
در نظام ساختواژی لهجه تهرانی، میتوان ویژگیهای منحصربهفردی را دید که در گونه نوشتاری زبان فارسی مشاهده نمیشوند. به عبارت دیگر، تکواژهای دستوری و قاموسی خاصی را میتوان یافت که کاربرد آنها محدود به صورت گفتاری زبان است. از میان تکواژهای دستوری آزاد، میتوان حرف اضافه tu (به معنای در و داخل) و vâse به معنی «برای» را مثال زد که فقط در فارسی گفتاری وجود دارد. در میان تکواژهای دستوری وابسته، شناسهها (بهویژه در صرف فعل مضارع) مناسبترین نمونهها هستند. شناسههای مضارع که در فارسی نوشتاری بهصورت ششگانه-am، -i، -ad، -im، -id، -and ظهور میکنند، در فارسی گفتاری بهصورت-am، -i، -e، -im، -in، -an تغییر میکنند. حتی همین فهرست در مورد برخی از افعال ثابت نمیماند، کما اینکه در صرف گونه گفتاری فعل «خواستن»
به صورت میخوام، میخوای، میخواد؛ شناسهها به صورت -m، -y، -d، -ym، -yn، -n در میآیند.
نمونههایی از وندهای ویژه فارسی تهرانی بدین شرحاند:
۱.
پسوند صفتساز -u برای نشان دادن مبالغه در صفت، در کلماتی چون ریشو، سبیلو، اخمو.
۲. پسوند -e برای نشان دادن صمیمیت، معرفگی، و تحقیر، در کلماتی چون پسره، مرده، حسنه.
۳. پسوندهای القایی-ulu، -ule، -âlu و -eli، که بهصورتهای تغییریافته یا تغییرنیافته واژه متصل میشوند، در کلماتی چون کوچولو، کوتوله، چاقالو، گردِلی.
۴. پسوند قیدساز و گاه صفتساز -aki در کلماتی چون راستَکی و یواشَکی،
که گاه حتی به مصدر هم متصل میشود، مانند خوابیدنکی و وایسادنکی.
در برخی از موارد نیز با حذف تکواژهای دستوری وابسته (مانند وندها) مواجهیم؛
(برود)، اگه گم شه چی؟ (بشه)، باید بره کارکنه (بکند).
یکی از ویژگیهای تمایزدهنده فارسی گفتاری و نوشتاری، کارکردهای ویژه برخی از ضمایر است. در لهجه تهرانی، ضمیر سوم شخص مفرد متصل در موارد دیگری نیز به کار میرود که گاه عملکرد آن، معرفهسازی است، مانند «حالا باسواداش هم بیکارن»، «بالاخرهاش ما نفهمیدیم»، «کمِ کمش ۳ تومن میارزه».
همچنین در لهجه تهرانی، برخی از پسوندهای شخصی بهطور زائد به کار میروند، مانند «اونوقتهات لاغرتر بودی».
ضمایر ملکی اول شخص مفرد و جمع نیز میتوانند تمایزهای معنایی پدید آورند، مانند «دامادم» (شوهر دخترم) در مقابل «دامادمون» (شوهر خواهرم)، یا «مژگان من» (در اشاره به همسر، نامزد یا فرزند) در مقابل «مژگانمون» (در اشاره به اعضای خانواده).
در حوزه تکواژهای قاموسی وابسته یعنی بن مضارع افعال هم این ویژگیها محسوساند؛ مثلاً صرف فعل «خواستن» نشان میدهد که در گونه گفتاری، هم بن فعل تغییر میکند (یعنی از xâh به xâ کاهش مییابد) و هم شناسهها با توجه به اختتام فعل به واکه، دچار دگرگونی میشوند (میخوام، میخوای، میخواد...). از سوی دیگر، تکواژهای یکواجی (که عمدتاً تصور میشود فقط تکواژهای دستوری هستند) میتوانند در میان تکواژهای قاموسی فارسی تهرانی هم یافت شوند، مانند تکواژهای d، r، g و š در ساختهای mi-d-am، mi-r-am، mi-g-am و mi-š-am که در آنها هریک از این تکواژهای یک واجی نماینده بن فعل هستند. مورد قابل توجه دیگر، اجزائی از فعل هستند که به لحاظ معناشناختی از حروف و پیشوندهای فعلی کاملترند، اما در خارج از عبارتهای فعلی به چشم نمیخورند، مانند «جیم» در «جیم شدن»، و «سَمبَل» در «سَمبَل کردن».
در عرصه نحو نیز تفاوتهای گونههای گفتاری و نوشتاری
زبان فارسی بارز هستند، مثلاً ساخت فعل آینده در فارسی گفتاری وجود ندارد و زمان آینده همواره با فعل مضارع بیان میشود. حضور یا عدم حضور کسره اضافه به عنوان اعطا کننده حالت اضافی نیز قابل توجه است، مانند زمانی که صفت در حکم
شهرت یا
لقب باشد («حسن کچل»، «حسین ریشو»)؛ وقتی که صفت نشانه تعریف بگیرد («دختر بزرگه»)؛ و وقتی
صفت و
موصوف در حکم ترکیب باشند («کتاب کوچیکه رو میگم»).
از سوی دیگر در فارسی گفتاری گهگاه رخ میدهد که حرف اضافهای حذف میشود و به جبران آن حرکت گروه اسمی رخ میدهد که این مسئله درباره متممهای مکانی نمود بیشتری دارد،
مانند این صورتها:
میخواهم به سینما بروم. ← میخوام برم Ø سینما.
کلاهش را بر سرش گذاشت. ← کلاشو گذاشت Ø سرش.
ولی این قاعده هم کلی نیست، زیرا همیشه حرف اضافههای «به» و «بر» حذف نمیشوند، برای مثال نمیتوان از جمله «به علی گفتم» حرفه اضافه «به» را برداشت. از سوی دیگر، گاه حذف حرف اضافه بدون حرکت گروه اسمی رخ میدهد:
مانند: چه چیز در دستت است؟ ← چی Ø دستته؟
آیا گوشی در دستت است؟ ← گوشی Ø دستته؟
برای شام چه داریم؟ ← Ø شام چی داریم؟
یکی دیگر از تفاوتهای فارسی گفتاری (تهرانی) با فارسی نوشتاری، کاربرد ضمایر به صورت واژهبست (clitic) است. مثلاً در فعل با نمود حال کامل میتوان گفت: چه کسی تو را زده است؟ ولی جمله «چه کسی زده است ات؟» قابل قبول نیست. این در حالی است که در فارسی گفتاری میتوان گفت: کی زدتت؟/ کسی که ندیدتت؟
نقشمایههای فارسی گفتاری تهران نیز عملکردهای متنوعی را به نمایش میگذارند و حالتهای دستوری گوناگونی را اعطا میکنند. مثلاً «را» که معمولاً نقشنمای حالت مفعولی است، میتواند به عنوان نقشنمای حالتهای دیگر نیز به کار رود:
۱. حالت فاعلی: خدا رو خوش نمیاد (= خدا خوشش نمیآید).
۲. حالت اضافی: من یه تنه همهتونو حریفم (= من یک تنه حریف همهتان هستم).
۳. حالت بایی: حالا اینهمه کتاب رو چکار کنم؟! (= حالا با اینهمه کتاب چکار کنم؟!)، یا: پولش را شیرینی میخورد.
۴. حالت بهای: منو نگاه کن! (= به من نگاه کن!).
۵. حالت ازی: تو رو حمایت میکنیم (= از تو حمایت میکنیم).
۶. و در نهایت، متممهایی که در وسط جمله با استفاده از یک ضمیر تکرار شدهاند: آن دختر را، صد دفعه برایش نامه نوشتم.
علاوه بر واژههایی که پیش از این به عنوان واژههای اصیل تهرانی معرفی شدند و معنای آنها در بافت این
لهجه شکل گرفته است، میتوانیم به مواردی اشاره کنیم که در آنها تکواژهایی دچار تنوعات معنایی و کاربردی میشوند که در گونه نوشتاری وجود ندارند. مثلاً کلمه «دیگر» را با تلفظ گفتاری «دیگه» در نظر میگیریم. این کلمه در فارسی گفتاری این کاربردهای (ظاهراً) منحصربهفرد را دارد، و با تغییر آهنگ کلام، مفهوم وجهی (در مثال شماره ۵) پیدا میکند:
۱. به معنای علاوه بر این: دیگه چی گفت؟
۲. به معنای کاملاً و اصلاً: من دیگه نیستم/ تو دیگه حرف نزن.
۳. به معنای بیشتر، بیش از این: دیگه پول ندارم/ دیگه نمیتونم تحمل کنم.
۴. به معنای بازهم، مجدداً: دیگه از من کمک نخوایها!
۵. قید تأکید برای فعل امر: برو دیگه! (به معنای «زود باش، عجله کن»).
۶. قید یادآوری (به معنای «میدانید که...، به خاطر دارید که...»): دنبال مهندس میگشتن، خب ما هم مهندسی خونده بودیم دیگه...
۷. نشانه
تعجب: این دیگه چشه؟!
سهم تهران (نخست به عنوان قصبهای وابسته به
ری (از سده ۱ق/۷م) تا آغاز
عصر قاجار (۱۱۹۳ق/۱۷۷۹م)، و آنگاه به عنوان شهری که به پایتختی برگزیده شد و ری را تابع خود ساخت) در ترویج زبان و ادبیات فارسی چشمگیر و در خور توجه است. برای بازنمودن این بحث، تهران را از دو منظر مینگریم و مسئله را در دو بخش بررسی میکنیم:
۱. تهران وابسته به ری،
۲. تهران مستقل.
مطالعه جنبههای گوناگون فرهنگی تهران یا طهران،
از جمله بررسی ادبیات آن، به عنوان قصبهای کوچک از قصرانری،
کهآن را آبادیای خوش آب و هوا، با باغهای میوه و انار مرغوب وصف کردهاند،
جز به تبع مطالعه فرهنگی ری (شهری
مقدسی که نام آن در
تورات و
اوستا آمده،
و بنای آن به هوشنگ منسوب است
و به گفته ابنمقفع از معدود آبادیهایی بوده است که «پهلو» (شهر) نامیده میشد
) میسر نخواهد بود. عربهای مسلمان در ۲۲ق/۶۴۳م، ری و به تبع آن تهران و دیگر آبادیهای حوزه ری را به تصرف درآوردند و از آن زمان تهران به سرزمینهای اسلامی پیوست و تاریخ ایرانـی ـ اسلامی آن آغاز شد. نسبت طهرانی (تهرانی) که ظاهراً، نخستین بار در شرح احوال
محمد بن حماد طهرانی رازی (د ۲۶۱ یا ۲۷۱ق/۸۷۵ یا ۸۸۴م)، در
تاریخ بغداد، دیده میشود،
دستکم قرینهای است که اعتبار فرهنگی این آبادی را از همان سدههای نخستین اسلامی تأیید میکند.
از آنجا که هدف ما بررسی زبان و ادبیات فارسی در تهران است، وضع ادبی تهران وابسته به ری (تهرانِ ری) را از آغاز تا
عصر صفوی و از عصر صفوی تا استقرار حکومت قاجاریه (۱۲۰۰ق) در تهران بررسی میکنیم: گستره ری در دو سده نخستین اسلامی (که با نگاهی به دو «قرن سکوت» موصوف است) همانند دیگر نقاط ایرانزمین، به ظاهر در سکوت به سر میبرد،
یعنی نمیتوان انتظار داشت، از این دو
سده، نظم و نثری مکتوب مربوط به این بخش از ایران برجا مانده باشد. با آغاز استقلال ایران (از ۲۰۶ق/۸۲۱م) و در پی آن، انتخاب زبان فارسی دری به عنوان زبان ملی، ثبت و ضبط نوشتهها و سرودهها آغاز شد. بیگمان سخن سرنوشتساز و تاریخی
یعقوب لیث (حکومت۲۵۴-۲۶۵ق/۸۶۸-۸۷۹م) خطاب به شاعرانی که او را به
زبان عربی ستوده بودند،
مبنی بر اینکه «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟»،
نوعی فرمان حکومتی، اما برآمده از آرمانهای مردم ایران، به شمار میآید که بر طبق آن، زبان فارسی به عنوان زبان ملی و رسمی ایران اعلام شد. زبان و ادب ملی نخست در
ماوراء النهر و خراسان، سپس در
آذربایجان رواج یافت و آنگاه به پهنه ری (عراق عجم) و دیگر نقاط ایران رسید. در
دوران آلبویه (حکومت ۳۲۰-۴۴۸ق/۹۳۲-۱۰۵۶م)، یعنی از نیمه اول سده ۴ق/۱۰م تا اواخر نیمه اول سده ۵ ق/۱۱م و تا حمله مغول (۶۱۶ یا ۶۱۷ق/۱۲۱۹ یا ۱۲۲۰م) ری و به تبع آن تهران، در تاریخ علمی و فرهنگی و اجتماعی ایران اسلامی شهرت بسیار داشته، و مدتها مرکز حکومت امیران آلبویه و وزیران دانشمند آنان مثل
ابنعمید (د ۳۵۹ق/۹۶۹م) و
صاحب بن عبّاد (د ۳۸۵ق/۹۹۵م) بوده است که مجالس درس و بحث علمی و ادبی داشتهاند و از عالمان و ادیبان به گرمی استقبال میکرده، و آنان را مورد حمایت قرار میدادهاند. برخی از محققان از کتابخانه بزرگ ابن عمید، با «صد بار» کتاب سخن گفتهاند
و بر علمدوستی و ادب پروری جانشین وی، یعنی صاحب بن عباد تأکید کردهاند و مجالس درس و بحث او را که با حضور عالمان و ادیبان تشکیل میشد، حائز اهمیت بسیار، و کتابخانه عظیم او را که افزون بر ۱۱۷ هزار جلد کتاب در آن گردآمده بود، کانون علم و ادب دانستهاند.
با آنکه ری در آن روزگار محل ترویج ادب تازی بود و آن دو وزیر دانشمند هم ادیبان عربیزبان و شاعران عربیسرا را مینواختند، با این همه، جای
شعر و
ادب فارسی یکسره خالی نبود و صاحب بن عباد (که گفتهاند: از شعر عربی بیشتر از شعر فارسی لذت میبرد) به سخن موزون و لطیف فارسی نیز دلبستگی داشت
و جادوی سخن پارسی کار خود را میکرد و به رغم نظر محققانی که در نواحی زیر فرمان عربمآبان و عربیگرایان، مانند ری،
فارس و
عراق عجم، از بیداری ادبی در اوایل پیدایی شعر و ادب فارس، نشانی نمیبینند،
تاریخْ شاهد ظهور گویندگانی چون منصور منطقی (د میان ۳۶۷ - ۳۸۰ق/۹۷۷-۹۹۰م)، معاصر صاحب بن عباد و
بندار رازی (سدههای ۴ - ۵ ق/۱۰-۱۱م) است. منطقی را در شعر دری استاد و قدیمیترین شاعر پارسیگوی عراق دانستهاند.
صاحب
لباب الالباب تصریح میکند که «صاحب بن عباد، پیوسته مطالعه اشعار او) منطقی (کردی»
و در امر آزمودن
بدیعالزمان همدانی در عربیسرایی ۳ بیت از اشعار منطقی خواند و از او خواست تا آن ۳ بیت را به عربی برگرداند.
این سخن، بیانگر دو حقیقت است: یکی، علاقه و توجه صاحب بن عباد به ادب فارسی؛ دوم، رواج شعر و ادب فارسی، در عصر آلبویه، در ری و بهطورکلی در عراق عجم. بر جای ماندنِ ابیاتی به
پارسی دری از بندار رازی (د ۴۰۱ق/۱۰۱۰م) که به لهجه رازی شعر میسرود،
یا به گفته صاحب نقض، بر جای ماندن قصایدی در مدح سادات ری از وی
و توجه شاعران بزرگ سده ۶ ق/۱۲م چون خاقانی به او
و اینکه
ظهیر فاریابی (د ۵۹۸ ق/۱۲۰۱م) در ستایش خود و ممدوحش بدین معنا اشاره میکند که شعر بندار را «
وحی» میشمردهاند،
جمله، از رواج و کمال شعر و ادب فارسی در ری و تهرانِ وابسته به ری حکایت میکند و با آنکه فارسی دری لهجه مخصوص مردم خراسان، ماوراءالنهر، سیستان و زابلستان بوده است و مردم مغرب و مرکز و شمال و جنوب غربی ایران تا دیری جز به
پهلوی یا
طبری سخن نمیگفتهاند، پس از نشر آثار ادبی دری مانند آثار
رودکی، شهید بلخی،
فردوسی و
ابوالمؤید بلخی از خراسان به شهرهای دیگر، آنان نیز از این شیوه زیبا پیروی کردند و آرامآرام از سرودن اشعار فهلوی، رازی،
طبری و پهلوی (که در عصر دیلمیان متداول بود) دست برداشتند و از سبک و لهجه شیرین و روانْواجِ دری پیروی کردند
و چنین بود که مجاهدتهای ادبی خراسان راه خود را به دیگر اقطار باز کرد و مخصوصاً در ری (که از همه نزدیکتر بود) حُسن قبول یافت.
این امر را معلول دو علت دانستهاند: نخست، به قدرت رسیدن ایرانیان و ظهور سلسلههای ایرانی یعنی
طاهریان،
صفاریان و به ویژه
سامانیان، و انتخاب زبان فارسی دری به عنوان زبان ملی؛ دوم، آمیزش سخنگویان دو زبان (پهلوی و دری) از سده ۴ق در ری؛ بدین ترتیب که اهل دیوان و دفتر و افراد کشوری و لشکری که از ماوراءالنهر و خراسان به ری میآمدند، به دری تکلم میکردند و عامه مردم ری به لهجههای پهلوی، و همین امر موجب ظهور شاعران دو زبانه، مثل بندار رازی، گردید
سوم، پناه بردن امیران خراسان و ادیبان و دانایان آن دیار، به دنبال استیلای سلجوقیان بر خراسان، به ری و جبال (۴۳۱ق/۱۰۳۹م) و اصفهان. این امر موجب پدید آمدن با هم نهادی (سنتزی) شد که از برخورد ذوق دریسرایان خراسان به مثابه نهاد (تز) با سلیقه پهلویگویان ری به مثابه برنهاد (آنتیتز) شکل گرفت و بدین سان بر شمار مراکز علمی و ادبی در پهنه ایران افزوده شد.
از این زمان تا عصر صفوی (۹۰۷-۱۱۴۸ق/۱۵۰۲-۱۷۳۶م) که تهران سایهوار از آفتاب ری تبعیت میکند، در تذکرهها به نام شاعران و ادیبانی برمیخوریم که بیشتر با صفت رازی موصوف شدهاند. از جمله آنها میتوان از ابوالمفاخر، بندار، منطقی، غضایری، قوامی، مسعود و دهخدای ابوالمعالی نام برد.
تبعیت تهران از ری در عصر صفوی و بهطور کلی تا دوران آقامحمدخان قاجار و پایتخت شدن این شهر، ادامه مییابد، اما به نظر میرسد که زمینههای استقلال آن از ری و شکوفایی ادبی آن، به تدریج فراهم میآید و دهکوچک، آماده شهر شدن میشود. این حرکت از
عصر صفوی آغاز میگردد و افزودن بر شمار شاعران تهرانی، از تحولی ادبی در تهران خبر میدهد. کریمان شرح حال ۲۵ تن ادیب و سخنور رازی، در دوران صفوی تا پیش از سال ۱۲۰۰ق، به دست داده است که ۲۱ تن از آنان، منسوب به تهراناند و با صفت تهرانی موصوف شدهاند. در میان این سخنوران و ادیبان، شاعران نامداری چون
امیدی تهرانی (د ۹۲۵ق/۱۵۱۹م)،
امین احمد رازی (د ۱۰۱۰ق/۱۶۰۱م) صاحب
تذکره هفت اقلیم، و
شاپور تهرانی (د ۱۰۴۸ق/۱۶۳۸م) نیز دیده میشود
در
تذکره تحفه سامی بیش از ۲۰ تن شاعر تهرانی معرفی شده است
و در کتاب تاریخ تهران، شرح حال ۵۶ تن شاعر عصر صفوی آمده است که نخستین آنان
خواجه ابوالقاسم و آخرینشان
یارعلی تهرانی است.
پیوستن ۱۰ تن شاعر تهرانی، در عصر صفوی، به کاروان هند که در میان آنها
سلیم تهرانی و شاپور تهرانی نیز دیده میشوند، دلیل دیگر این تحول ادبی است.
با پیروزی آقا محمدخان قاجار (سلطنت ۱۲۰۹-۱۲۱۱ق) و پایتخت قرار گرفتن تهران، عصر وابستگی تهران به ری پایان میگیرد و دوران استقلال این شهر فرا میرسد و به تبع این استقلال، تحولی ادبی در این شهر پدید میآید، بدانسان که نخست با پیشرفت مکتب بازگشت ادبی (ه م) تهران از میراث ادبیات سنتی فارسی سود میبرد و سپس با
جنبش مشروطه و ظهور ادبیات نوین خاستگاه ادبیات جدید ایران میشود. تهران مستقل را میتوان در دو بخش بررسی کرد: تهران دارالخلافه؛ تهران مشروطه:
آقا محمدخان قاجار در
نوروز ۱۱۷۵ش، در تهران تاجگذاری کرد و این شهر را به پایتختی برگزید.
این پادشاه هر چند با ادبیات بیگانه بود
و در مدت کوتاه سلطنت خود، جز جنگ کاری نکرد و تهران نسبت به شهرهای فرهنگی ایران در روزگار او پایگاه فرهنگی چندان ارجمندی نداشت، اما به عنوان مرکز قدرت توجه اهل
سیاست و
اقتصاد، و نظر ارباب دانش و ادب را به خود جلب کرد و گامهای مهمی در جهت «تهران شدن تهران» از جهات مختلف، از جمله از جهت ادبی برداشته شد و در زمانی نه چندان دراز، همپایه رشد سیاسیِ آن، فعالیتهای فرهنگی بهطور عام، و فعالیتهای ادبی بهطور خاص نیز در این شهر تمرکز یافت.
اهل دانش و ادب و سیاست، برای کسب مقامات دیوانی و کشوری از سراسر ایران به تهران روی آوردند و این شهر محل اجتماع فرهیختگان ایرانی شد. از جمله این فرهیختگان میتوان از
معتمدالدوله،
میرزا ابوالحسن شیرازی،
میرزا بزرگ،
میرزا ابوالقاسم قائم مقام،
امیرکبیر،
میرزا آقاخان نوری،
میرزا شفیع نوری،
امیرنظام گروسی، حاج
میرزا آقاسی ایروانی،
نظامالدوله اصفهانی،
فرخخان کاشانی و میرزا
یوسف آشتیانی یاد کرد. شاعران و نویسندگان نیز از سراسر کشور به تهران آمدند و به دستگاه حکومت پیوستند: مجمر، نشاط و سروش از اصفهان؛ فتحعلیخان صبا، محمودخان ملکالشعرا و عباسقلیخان سپهر از کاشان؛ وصال، وقار، داوری و قاآنی از شیراز؛ شهاب از ترشیز، یغما از جندق، و فروغی از بسطام....
چنین بود که نهضت تازه ادبی ایران که نخست در شیراز و سپس در اصفهان آغاز شده بود، به تهران منتقل شد و بدینسان، ادبیات تهرانِ مستقل در دوره اول، یعنی تهران دارالخلافه، با جنبش ادبی جدید که بعدها «
بازگشت ادبی» نام گرفت،
برابر گشت. این جنبش که به نظر بهار
و بسیاری از محققان از عهد
کریمخان زند (حکومت ۱۱۶۳-۱۱۹۳ق) آغاز شد و مقارن پادشاهی مظفرالدین شاه (سلطنت ۱۳۱۳-۱۳۲۴ق/۱۸۹۵-۱۹۰۶م) و ظهور
ادبیات مشروطه پایان یافت،
در تهران دارالخلافه به اوج شکوفایی و رونق خود رسید و شعر و نثر فارسی به راهی تازه افتاد:
شعرِ تهرانِ دارالخلافه یا شعرِ بازگشت همانا روی گرداندن از سبک هندی و بازگشتن به شیوه شاعران سبک خراسانی در سرودن قصیده و روی آوردن به شیوه شاعران سبک عراقی در سرودن
غزل بود.
در شعر این جنبش که به «شعر بازگشت» موسوم شد، دو دوره قابل تشخیص است:
۱. دوره مقدماتی، که از نیمه دوم سده ۱۲ق/۱۸م آغاز میشود و تا اوایل سده ۱۳ق/۱۹م، مقارن جلوس فتحعلیشاه بر تخت سلطنت ادامه مییابد. سبک این دوره که همایی از آن به سبک «عراقی ـ اصفهانی جدید» تعبیر میکند،
حاصل فعالیتهای دو انجمن ادبی در اصفهان است: یکم، انجمن مشتاق، که اعضای آن نخستین مجدّدان سبک پیشینیان و استادان شاعران عهد فتحعلی شاه محسوب میشوند، و نامبردارترین آنان، بهجز مشتاق ایناناند:
عاشق اصفهانی (د ۱۱۸۱ق/۱۷۶۷م)؛ آذربیگدلی (د ۱۱۹۵ق/۱۷۸۱م)، صاحب تذکره آتشکده؛ هاتف (د ۱۱۹۸ق/۱۷۸۴م)؛ و
صباحی بیدگلی (د ۱۲۰۶ یا ۱۲۰۷ق/ ۱۷۹۳ یا ۱۷۹۴م).
دوم، انجمن نشاط، که در روزگار آقامحمدخان از سوی میرزا عبدالوهاب نشاط (د ۱۲۴۴ق/ ۱۸۲۸م)، کلانتر و حاکم اصفهان در این شهر و در خانه نشاط
و با شرکت شاعرانی آگاهتر و تواناتر از شاعران انجمن مشتاق تشکیل شد و در کار بازگشت ادبی گامهایی مؤثرتر برداشت. انجمن مشتاق پس از درگذشت کریمخان زند و در پی ناآرامیهای برآمده از آن، و انجمن نشاط پس از کشته شدن آقامحمدخان و احضار شدن نشاط از سوی فتحعلیشاه به تهران، تعطیل شد
و حاصل کار هر دو انجمن نیز به تهران انتقال یافت و هدفهای اعضای هر دو انجمن با فرا رسیدن دوره دوم در «شعر بازگشت»، که دوره پختگی و کمال آن محسوب میشود، در تهران دارالخلافه دنبال شد.
۲. دوره کمال و پختگی، که از اواخر نیمه اول سده ۱۳ق/ ۱۹م، یعنی از سلطنت فتحعلیشاه (۱۲۱۲-۱۲۵۰ق/۱۷۹۷-۱۸۳۴م) آغاز میشود و تا اوایل سده ۱۴ق/۲۰م مقارن آغاز سلطنت ناصرالدین شاه ادامه مییابد. این دوره که دوره کمال و پختگی شعر بازگشت یا شعر در تهران به شمار میآید، با تأسیس سومیـن انجمن ادبی، بـه همت نشاط، در تهران (۱۲۱۲ق) (آن هم در دربار فتحعلی شاه و با حمایتهای وی) آغاز میشود و به فعالیتهای ادبی، با هدف بازگشت به شیوه شاعران قدیم ادامه مییابد. بدان سبب که فتحعلیشاه شعر میگفت و «خاقان» تخلص میکرد، این انجمن به «انجمن خاقان» موسوم شد.
ذوق، علاقه و حمایت فتحعلیشاه و فرزندان وی از جنبش ادبی بازگشت، از جمله عوامل مهم تکوین این جنبش به شمار میآید.
در انجمن خاقان و در اطراف شاهِ شاعر، شاعرانی گرد آمدند که چندین تذکره چون زینةالمدایح، انجمن خاقان، گلشن محمود، سفینةالمحمود، نگارستان دارا و تذکره محمدشاهی به شرح احوال آنان اختصاص یافت. تنها در تذکره گلشن محمود، شرح احوال ۴۸ تن از پسران فتحعلیشاه که شعر میگفتهاند، آمده است.
در آن زمان، امپراتوری قاجار به تقلید از امپراتوری غزنوی و سلجوقی پا گرفته بود و دربار خاقان که به سبک و سیاق دربار محمود، مسعود، ملکشاه و سنجر سامان یافته بود، تبلیغاتی به همان سبک و سیاق میطلبید. این تبلیغات از شاعران برمیآمد و اگر ذوق و طبع شاعرانه خاقان و جانشینان او را هم بر لزوم این تبلیغات بیفزاییم، تصویری روشن از جنبوجوش شاعران پیش چشم خواهیم داشت. شاه قاجار محمودوار شاعران را مینواخت و صلههای فراوان میبخشید. در جنب نواختهای شاهانه بزرگانی چون قائم مقام (که اکنون جانشین «حسنک» ها شده بودنـد) نویسنـدگان و شاعران را تشویـق میکردند. شاهزادگان قاجار که از کودکی به آموختن خوشنویسی و شعر و ادب میپرداختند، حمایت از شاعران را تشخّص میشمردند.
این امر، البته به نسبتهای مختلف تا عصر مظفرالدین شاه دوام داشت و مظفرالدینشاه، هر چند ذوق ادبی ستایشانگیزی نداشت، اما به سیره پدر و اجدادش در نواخت شاعران کوتاهی نمیکرد.
مجموعه این عوامل سبب شد تا صدها تن شاعر قصیدهگو و غزلسرا (که تکیهگاه همه آنان صبا بـود) برای تقرّب جستن به دربار و بهرهمندی از صلههای در خور توجه و گرفتن نام و عنوان «بهترین شاعر» و یا ملقب شدن به لقب «ملکالشعرایی» که دیری بود متروک مانده، و به دست فراموشی سپرده شده بود، از هر شهر و هر دیار روی به تهران نهادند و در اطراف شاه و دربار گرد آمدند.
ناصرالدین شاه که خود شعر میگفت، سخنورانی چون سروش (د ۱۲۸۵ق/۱۸۶۸م)، مایل افشار و خلوتی محلاتی را که شمارشان بهبیش از ۳۰ تن میرسید به حضور میپذیرفت، شعرشان را میشنید و آنان را
اکرام و
انعام میکرد.
در همین دوره بود که شاعرانی چون
محمدحسین فروغی (۱۲۵۵-۱۳۲۵ق/۱۸۳۹-۱۹۰۷م)،
ادیبالممالک فراهانی (۱۲۷۷-۱۳۳۶ق/ ۱۸۶۰-۱۹۱۷م)،
ادیب پیشاوری (۱۲۶۰-۱۳۴۹ق/۱۸۴۴-۱۹۳۰م)،
فروغی بسطامی (۱۲۱۳-۱۲۷۴ق/۱۷۹۸-۱۸۵۷م) و
یغمای جندقی (۱۱۹۶-۱۲۷۶ق/۱۷۸۱-۱۸۵۹م) و
فتحاللهخان شیبانی (۱۲۴۱-۱۳۰۸ق/۱۸۲۵-۱۸۹۰م) برآمدند و با حضور و شعرخوانی در انجمنهای ادبی تهران بر رونق این انجمنها افزودند و انجمنیهها سرودند.
شیوه خاص ۳ تن شاعر اخیر، یعنی شیبانی، یغما و فروغی، در پایان عصر ناصری از تحولی دیگر در ادب این دوره خبر میدهد. این ۳ تن شیوهای متفاوت با شاعران مدیحهپرداز این دوران و غالب شاعران همه دورآنها در پیش گرفتند و از مدیحهسرایی روی گرداندند.
شیبانی نه فقط اهل مداهنه و تملّق نبود و شعر را وسیله
گدایی نکرد،
بلکه شاعری معترض بود که لحن اعتراض او در اشعارش
دلنشین است.
این لحن که در
ادبیات آن روزگار بیسابقه بود، از تأثیر مستقیم ادب و فرهنگ اروپایی بر شیبانی حکایت میکند.
یغما نیز چونان شیبانی اهل عصیان و اعتراض بود، اما فریاد اعتراض خود را، در نوشتهها و سرودههای طنزآمیز و هزلآلود و در پوششی از
طنز،
هزل و
هجو بیان میکرد
و خاطره عصیان
عبید زاکانی (د ح۷۷۲ق/ ۱۳۷۰م) را پس از ۵ سده زنده میساخت. چنین بود که تهران در فاصله جلوس فتحعلی شاه (۱۲۱۲ق/۱۷۹۷م) تا پایان حیات ناصرالدین شاه و آغاز سلطنت مظفرالدین شاه (۱۳۱۳ق/۱۸۹۵م) پایگاه شعر و ادب و مرکز ترویج نهضت بازگشت گردید و
سده ۱۳ق/۱۹م عصرنوین هنر شاعری به شمار آمد و به عنوان یکی از سدههای ممتاز و درخور توجه
ادب فارسی، در تاریخ ادبیات ایران ثبت شد.
در این عصر فعالیتهای ادبی دیگری در حوزه
شعر، در تهران جریان داشت که از جمله آنهاست: شعرخوانی و
نقالی در قهوهخانهها،
شبیهخوانی و
تعزیه (ه م)،
به ویژه سرودن
مرثیه در سوگ
شهیدان کربلا، تصنیفسازی و رواج سرودن اشعار عامیانه.
دوره قاجاریه با نثرِ بازگشت نیز پیوندی ناگسستنی دارد و دستکم تا
انقلاب مشروطه، نثر همان نثری است که در پی تحولات
بازگشت ادبی شکل گرفته است. بهار نثر فارسیِ پس از عصر صفوی را به ۳ شیوه تقسیم میکند:
۱. سادهنویسی، مثل
نثر تذکره حزین و نوشتههای آذربیگدلی؛ ۲. دشوارنویسی یا شیوه پیشینیان، مثل نثر دُره نادره و جهانگشای نادری نوشته میرزا مهدی استرابادی؛ ۳. سبک بینبین که امری نسبی و نتیجه قیاسِ مراتب سادهنویسی با یکدیگر است، یا سنجش با سادهنویسی از یک سو و با دشوارنویسی از سوی دیگر، مثل مجمل التواریخ تألیف ابوالحسن گلستانه
از این رو، در طول تاریخ همواره دو شیوه سادهنویسی و دشوارنویسی درکنار یکدیگر حرکت کردهاند
و ما با این دو سبک مواجهیم:
۱. دشوار نویسی، که بر دو شیوه اطلاق میشود: یکی، سبک مثبت یا شیوه قدما، یعنی نثر مزین و مصنوع سدههای ۶ و۷ق /۱۲ و۱۳م که نثری هنرمندانه و آکنده از
صنایع بدیعی و
بیانی بوده است، مثل انشای
شهابالدین محمد نسوی در کتاب
نفثةالمصدور دوم، سبک منفی یا شیوه روزگار مغول و صفوی، که نثری است، متکلف و ملالآور و دارای «تعقید و تطویل»،
مثل
تاریخ وصاف نوشته
وصاف الحضره(سده ۸ق/۱۴م) از عهد مغول، و عباسنامه نوشته وحید قزوینی (د ۱۱۲۰ق/۱۷۰۸م)، از عصر صفوی. وقتی از بازگشت در حوزه نثر سخن میرود، مراد بازگشت به سبک مثبت، یعنی به شیوه قدما و تلاش برای نوشتن نثر مصنوع و مزین به صنایع بیانی و بدیعی است. این شیوه در دوره قاجار، شیوه غالب نبود، اما میتوان کتاب
تجربةالاحرار و تسلیةالابرار نوشته
عبدالرزاق بیک دنبلی (د ۱۲۴۳ق/۱۸۲۷م) را نمونه برجسته بازگشت به شیوه مثبت قدما به شمار آورد. این کتاب به تصریح بهار در سبکشناسی شاهکار نثر دشوار در سده ۱۲ق/۱۸م محسوب میشود.
دشوارنویسی که پس از صفویه آغاز شده بود،
عهد افشاریه (حکومت ۱۱۴۸-۱۱۶۰ق) و
زندیه(حکومت ۱۱۶۲-۱۲۰۹ق) را پشت سرنهاد، به دوران قاجاریه رسید و سرانجام تا بخشی از سلطنت فتحعلی شاه ادامه یافت.
۲ و ۳. سادهنویسی و بینبین نویسی: سادهنویسی همانند دشوارنویسی شامل دو شیوه است: یکی، شیوه نثر مرسل قدمایی مثل نثر
تاریخ بلعمی بازمانده از سده ۴ق/۱۰م که نمونه بینظیر یا کمنظیر سادهنویسی است
دوم، شیوه بالنسبه ساده یا بینبین صفوی که هم لغات و ترکیبات عربی در آن هست، هم اشاره به
آیات و
روایات و نسبت به نثر مرسل قدمایی دشوارتر است و به همین سبب از آن به نثر بینبین تعبیر شد، مثل تذکره شاه طهماسب و عالمآرای صفوی نوشته اسکندربیک منشی (۹۶۸ ـ پس از ۱۰۴۳ق/۱۵۶۱- ۱۶۳۳م).
دوران قاجاریه از بابت به کارگیری شیوههای نثرنویسی به دو عصر تقسیم میشود:
۱. عصر بینبین نویسی:
از حدود سالهای جلوس فتحعلیشاه (۱۲۱۲ق/۱۷۹۷م) تا اوایل عصر ناصری (۱۲۶۴ق/ ۱۸۴۸م)، نثر در این عصر نسبت به عصر بعد (عصر سادهنویسی)، دشوار و نسبت به نثر دوره پیشین، یعنی نثر کتاب تجربةالاحرار...، نثری ساده به شمار میآید. از جمله نمونههای نثر بینبین این آثار است: بستان السیاحه، تألیف زینالعابدین شیروانی (د ۱۲۵۳ق/ ۱۸۳۷م)، تذکره انجمنخاقان از میرزا فاضل گروسی (د ۱۲۵۴ق/ ۱۸۳۸م)؛ پریشان از قاآنی (د ۱۲۷۰ق/ ۱۸۵۴م)، ناسخ التواریخ از محمدتقی سپهر (د ۱۲۷۹ق/۱۸۶۲م) و دو اثر معروف از
رضاقلی هدایت (د ۱۲۸۸ق/۱۸۷۱م) یعنی
مجمعالفصحا، و
ریاض العارفین.
۲. عصر سادهنویسی:
از اوایل عهد ناصری تا پایان سلطنت ناصرالدین شاه (۱۳۱۳ق/۱۸۹۵م) و مقارن جنبش مشروطه. از نمونههای نثر در این عصر آثاری است بدین شرح: ترجمه هزار و یک شب از میرزا
عبداللطیف تسوجی (د ۱۲۹۷ق/۱۸۸۰م)، رساله مجدیه از میرزا محمدخان سینکی ملقب به مجدالملک (د ۱۲۹۸ق/۱۸۸۱م)، منشآت فرهاد میرزا (د ۱۳۰۵ق/۱۸۸۸م)، سفرنامههای ناصرالدین شاه؛
(د ۱۳۱۳ق/ ۱۸۹۵م) و آثاری دیگر از این دست.... این شیوه، به تدریج بر شیوه بینبین و سبک دشوارنویسی که همان شیوه مزین و مصنوع نثر در سدههای ۶ و۷ق/۱۲و۱۳م است (و دیگر، زمانْ پذیرای آن نبود) غلبه یافت و رفته رفته به شیوه رایج بدل گشت. سبب این امر از یک سو آن بود که روحِ عصر، سادهنویسی را میطلبید
و از سوی دیگر بازگشت در زمینه نثر تلاش در جهت نوشتن به شیوه قدما با تأکید بر سادهنویسی بود
و این امر، خود از اقتضای روح عصر سرچشمه میگرفت که به راستی در جهان نو جایی برای دشوارگویی و مغلقنویسی نبود، زیرا کثرت موضوعات و مسائل از یک سو و توجه نسبی عموم مردم به مسائل ادبی و علمی و پرداختن آنان به مطالعه، جایی برای لفاظی و دشوارنویسی و دشوار گویی باقی نمیگذاشت و ضرورت سادهنویسی در سراسر قلمرو فرهنگی ایران احساس میشد. این ضرورت و این احساسْ جنبشِ سادهنویسی در درون و بیرون ایران جغرافیایی آن روزگار را دامن زد:
از بیرون، در
شبه قاره هند که در آن روزگار
زبان فارسی زبان رسمی فرهنگی به شمار میرفت، ابوطالب خان (د ۱۲۲۰ق/ ۱۸۰۵م) از ایرانینژادان هند، با نوشتن سفرنامهای با عنوان مسیر طالبی درتحول نثر فارسی به سادهنویسی تأثیر نهاد.
یکی از همولایتیهای ابوطالبخان، به نام اعتصامالدین با نگارش مشاهدات خود به نثر ساده، در انگلستان، در کتابی با عنوان شگرفنامه به ساده شدن نثر فارسی مدد رساند.
در درون ایران، ابوالقاسم قائممقام (د ۱۲۵۱ق/۱۸۳۵م) پدر و پیشرو سادهنویسی در نثر فارسی، و در پی او شاگردش
میرزا تقیخان امیرکبیر (مق ۱۲۶۸ق/۱۸۵۱م)، به رغم عبارتپردازیها و سجعسازیهای دبیران و منشیان، بهویژه در مکاتبات سلطنتی و اداری
برضد شیوه دشوارنویسی به پاخاستند و سادهنویسی را برکرسی قبول نشاندند. ناصرالدین شاه نیز در نگارش سفرنامههای خود از آنان پیروی کرد و در تحقق سادهنویسی مؤثر افتاد. سفرنامههای وی از نخستین نمونههای نثر مرسل یا سادهنویسی در آن زمان به شمار میآید.
تأثیر قائممقام (که بهار به درستی او را پیرو مکتب
سعدی در
گلستان میخواند
) در تحول نثر فارسی به سادهنویسی تا بدانجا ست که گفتهاند اگر مساعی او نبود، نه نثر فارسی در عصر مشروطه آنسان که باید متحول میشد و نه به نثر پخته و پیشرفته امروزی بدل میگشت.
اگر طبقهبندی اته
را از نثر فارسی در نظر گیریم و این نثر را به «نثر روایی شاعرانه» و «نثر علمی و فنی» و به تبع آن موضوعات قابل نگارش را هم به موضوعات «روایی شاعرانه» و موضوعات «علمی و فنی» تقسیم کنیم، نثر قائممقام را در عین سادگی، دارای قابلیت و توانایی بیان هر دو گونه موضوع مییابیم و معنای توصیف بهار از قائممقام را بیشتر درک میکنیم؛ بدین معنا که قائممقام در نگارش چنان توانا بود که «هر چه میخواست مینوشت و آن را طوری میآراست که به نظر مقبول میآمد».
اگر نیک بنگریم، قائم مقام نه فقط در تحقق و رواج سادهنویسی، منشأ بزرگترین خدمت به زبان فارسی بود، بلکه با ابطال حکمی هزار ساله، اما غیرعلمی (و شایـد مغرضانه) مبنی بر اینکه «زبان فارسی، زبانی است شاعرانه و قابلیت بیان موضوعات علمی را ندارد»، منشأ خدمتی شد که کمتر بدان توجه شده است. از آن روزگار، نثر فارسی اصلاح شده از سوی قائم مقام و پیروان وی، بارِ بیان معانی علمی را بهتر به دوش کشید و دهها و صدها تألیف علمی در کنار صدها تألیف هنری و ادبی در زبان فارسی پدید آمد.
از زمان امضای فرمان مشروطه، در ۱۳۲۴ق از سوی مظفرالدین شاه تا انقراض رژیم سلطنتی و پیروزی
انقلاب اسلامی، در بهمن ماه ۱۳۵۷، یعنی افزون بر ۷۰ سال حکومت ایران (در واقع، یا به ظاهر) حکومت مشروطه سلطنتی بود که بر طبق تقسیمبندی ما «تهران مشروطه» خوانده میشود. از اینرو، تبیین و تشریح ادبیات تهران مشروطه همانا گزارشی از وضع زبان و
ادبیات فارسی در طول این ۷۰ سال در تهران است.
ادبیات فارسی دوران مشروطیت در تهران را در دو بخشِ شعر و نثر بررسی میکنیم:
در دوران مشروطه، تا سقوط سلطنت، یعنی ۱۳۵۷ش ۴ جریان در شعر آشکار است:
۱. شعر عروضی،
۲. شعر نیمه عروضی (نیمایی، آزاد)،
۳. شعر غیر عروضی (سپید، موج نو)،
۴. و غزل نوتصویری.
از این ۴ جریان با دو عنوانِ
شعر سنتی و
شعر نو بحث میشود:
اینگونه از شعر استمرار طبیعی جریان شعر در ایران بود که تا روزگار حاضر نیز ادامه دارد. شعر عروضی، خود به دو قسم تقسیم میشود:
شعر عروضی سنتی، که ادامه نهضت «بازگشت ادبی» است. این نهضت به عنوان جریان غالب بر
شعر فارسی، پس از عصر ناصرالدین شاه و آغاز دوران مشروطه پایان پذیرفت، اما یکسره از میان نرفت و به صورت جریانی اقلّی استمرار یافت. این جریان، نه فقط تا ۱۳۵۷ش، که تا روزگار حاضر هم ادامه دارد و شاعرانی هستند که همچنان از شیوه بازگشت تبعیت میکنند و اگر از پارهای ویژگیها و برخی معانی که نتیجه تأثیر اوضاع روزگار بر شعر شاعران است، صرف نظر کنیم، باید بگوییم که این شاعران، سنتگرایانی هستند که چونان
قاآنی(د۱۲۷۰ق/۱۸۵۴م) و
سروش (د ۱۲۸۵ق/۱۸۶۸م) قصیده میسرایند و همانند
نشاط اصفهانی (د ۱۲۴۴ق/۱۸۲۸م) و
فروغی بسطامی (د ۱۲۷۴ق/ ۱۸۵۸م) غزل میگویند و در کار حفظ سنتهای دیرین ادبی میکوشند؛ امری که بیگمان، به سود زبان و ادب فارسی است؛ زیرا هم از تنوع شعر فارسی حکایت میکند، هم راه را برای بیان اندیشهها و موضوعهای جدید هموار میسازد،
در جریان
شعر عروضی دو گرایش قابل تشخیص است:
یک ـ گرایش عارفانه ـ عاشقانه: اینگونه از شعر ادامه شعر عارفانـه ـ عاشقانه در سبک عراقی است که سرودن آن را شاعران عصر بازگشت، یعنی پیروان شاعران غزلسرای عاشقپیشه و عارفمشرب، به ویژه مقلدان سعدی و
حافظ رواج دادند و پس از دوران غلبه بازگشت ادبی و در
عصر مشروطه، و تا روزگار ما استمرار یافت و شاعرانی عارفمشرب، به شیوه شاعران عارف و وارسته روزگاران گذشته و با تأکید بر همان رسم و راه، کار شاعری را ادامه دادند. از آن جملهاند:
صفی علیشاه(۱۲۵۱-۱۳۱۶ق/۱۸۷۳- ۱۹۳۸م)، حکیم
صفای اصفهانی (۱۲۶۹-۱۳۲۲ق/ ۱۸۵۲-۱۹۰۴م)، میرزا
حبیب خراسانی (۱۲۶۶-۱۳۲۷ق/ ۱۸۴۹-۱۹۰۹م)،
مهدی الهی قمشهای (۱۲۸۰ق/۱۹۰۱م)،
علامه طباطبایی (۱۳۶۰ق/۱۹۸۱م).
دو ـ گرایش حکمی ـ اخلاقی: این گرایش جریان شاعرانهای است که در آن شاعر بر نوع حکمی تأکید میورزد و شعر را در خدمت
اندرز و نصیحت قرار میدهد. این نوع شعر از دیرباز توجه شاعران را برمیانگیخته، و شاعرانی چون
ابن یمین (د ۸۴۹ ق/۱۴۴۵م)،
ناصرخسرو (۳۹۴-۴۸۱ق/۱۰۰۳-۱۰۸۸م) و سعدی (د ۶۹۱ق/۱۲۹۱م) (به ویژه در باب نهم بوستان، «در توبه و راه صواب») بدان پرداختهاند.
شعر حکمی ـ اخلاقی در این عصر نیز دارای نمایندگانی چون
ادیب پیشاوری (۱۲۶۰-۱۳۴۹ق) و
پروین اعتصامی (۱۲۸۵-۱۳۲۰ش) است. زبان و بیان و
تخیل و تعبیر ادیب پیشاوری، یکسره قدمایی است، حتی اگر موضوع شعرش فیالمثل
مدح قیصر و جنگ بینالملل باشد،
یا چونان قدما «در حکمت و موعظت و پند» سخن بگوید.
شعر او، هم از منظر لفظی و زبانی، هم از منظر نحوی و ساختاری و هم از منظر بلاغی، قدمایی است.
پروین اعتصامی (ه م، ویژگیهای سبکی) نیز به همین صورت سنتگرا ست، اما زبان و بیان او به زبان و بیان امروزی نزدیکتر، و برای مردم روزگار ما مفهومتر و اندرزها و حکمتهای او دلپذیرتر است.
همین زبان و بیان است که چون به موضوعات امروزی در دیوان پروین میپیوندد، او را به حوزه تلفیق (دنباله مقاله) نزدیکتر میسازد و بر شمار مخاطبان وی میافزاید؛ چنانکه وقتی ادیب
قصیده «روئینه شاهینها نگر با آهنین چنگالها»،
را میسراید، شعری که در توصیف «ائرپلان» (هواپیما) است، به او گفته میشود «این شعر را از هزاران نفر یک تن بیشتر نخواهد فهمید» پاسخ میدهد: «من این شعر را برای همان یک نفر گفتهام»
و همین امر است که به رغم طرح شدن برخی از موضوعهای جدید در سخن ادیب، او را همزبان و همنشین شاعرانی چون خاقانی میسازد و جریان بازگشت ادبی را استمرار میبخشد.
جریانی است که در جنبش مشروطه و بهویژه پس از سرکوب شدن این جنبش و در پی کودتای ۱۲۹۹ش پدید آمد و آن دنباله سبک بازگشت ادبی است، اما صورتی متعالیتر و امروزی تر دارد و در آن قالبهای سنتی با افکار و اندیشههای جدید تلفیق میشود و به مسائل سیاسی ـ اجتماعی انسان امروز، به عنوان موضوع و محتوای شعر، توجه میشود:
یکم، گذشته از قالبهای سنتی قصیده و
غزل و
قطعه و...، قالبهای
ترجیعبند،
مستزاد،
مسمط و
چهارپاره (دو بیتی پیوسته) با دخل و تصرف در شکلهای سنتی آنها نیز متداول میگردد؛ دوم، زبان قابل فهم مردم جانشین زبان فاخر ادبی و دشوار گذشته میشود و جملهها، آسان و امروزی میگردد، از لغات فرنگی هم در شعر استفاده میشود؛ سوم، موضوع شعر از
عشق و
عرفان،
هجو و
هزل فراتر میرود و بهویژه به مسائل سیاسـی ـ اجتماعی، خاصه به وطندوستی و آزادیخواهی و صورتهای گوناگون آزادی چون آزادی
زنان و مسئله تعلیم و تربیت آنان، آزادی بیان و صنعت غرب، پشت کردن به تصوف، ستیز برضد آنچه کهنه و سنتی و بازدارنده است و نیز به ایران کهن توجه خاص میشود؛ چهارم، با آنکه صور خیال تازگی ندارد، اما شور و هیجان شاعر صورت دیگری از شعر بر خواننده عرضه میکند.
ظهور ادبیات کارگری و دفاع از حقوق رنجبران نیز از دیگر موضوعات تازه شعر مشروطه به شمار میآید که در برخی روزنامهها و دیوانهای شاعران این دوره، متجلی است: مثل میرزاده عشقی: «بر نیکی رسم مزدک آگاه منم»
عارف: «به کارگر چه ز سرمایهدار میگذرد»
فرخی: «آن چه را با کارگر سرمایهداری میکند».
و حتی به گونهای در شعر «کارگر و کارفرما» ی ایرج میرزا.
شاعران برجسته جریان تلفیقی ایناناند:
عارف قزوینی (د ۱۳۱۲ش/۱۹۳۳م)، نسیم شمال،
اشرفالدین گیلانی (د ۱۳۱۲ش/ ۱۹۳۳م)،
فرخی یزدی (د۱۳۱۸ش/۱۹۴۰م)،
میرزاده عشقی (د۱۳۰۳ش/ ۱۹۲۴م)،
ایرج میرزا (۱۲۹۱-۱۳۴۴ق)،
دهخدا (د ۱۳۳۴ش/ ۱۹۵۵م)،
ابوالقاسم لاهوتی (مق ۱۳۱۲ش)،
ادیبالممالک (۱۲۷۷-۱۳۳۶ق)،
ملکالشعرا بهار (د ۱۳۳۰ش/۱۹۵۱م)، پروین اعتصامی (۱۲۸۰-۱۳۲۰ش)،
رشید یاسمی (۱۲۷۴-۱۳۳۰ش/۱۸۹۵-۱۹۵۱م)،
صورتگر (د۱۳۴۸ش/۱۹۷۰م)،
حمیدی شیرازی (د۱۳۶۵ش/ ۱۹۸۶م) و
شهریار (د ۱۳۶۷ش/ ۱۹۸۸م).
وجه اشتراک این شاعران، تعلقشان به جریان تلفیقی، یعنی نوگرایی در محتوا و معنا، ضمن حفظ بیشتر سنتهای شعری و استفاده از قالبهای کلاسیک شعر فارسی است. با این همه، هم در توجه به موضوعات و پرداختن بدانها، هم در به کارگیری قالب یا قالبهای خاص شعری یکسان عمل نمیکنند. فیالمثل صدای اصلی نهضت مشروطه را که صدای وطندوستی و آزادیخواهی است، در شعر ایرج و بهار و سپس در شعر عارف و میرزاده عشقی و فرخی میتوان شنید.
در پی کودتای ۱۲۹۹ش و آغاز عصر رضا شاهی (۱۳۰۰-۱۳۲۰ش) و سرکوب مشروطیت و مشروطهطلبان و منکوب ساختن آزادی و آزادیخواهان، شاعران به دو دسته تقسیم شدند: ۱. شاعران غیرسیاسی، ۲. شاعران سیاسی.
نخست، شاعران غیرسیاسی، که با سیاست و مسائل زندگی مردم کاری نداشتند و به کار ادبی و شاعری خود مشغول بودند. گروهی از اینان از میهنپرستی و شاهدوستی هم سخن میگفتند و گاه به توصیف جلوههای صنعتی اروپا هم میپرداختند. بیشتر شاعرانی که نامشان در کتاب سخنوران ایران در عصر حاضر آمده است، از این گروه هستند. در میان آنان برجستگانی چون
پورداود،
سعید نفیسی،
علیاصغر حکمت،
رضازاده شفق و
وحید دستگردی هم دیده میشوند که اگر از نظر شاعری تشخصی ندارند، اما از جهت تحقیقات ادبی و ترجمه برجستهاند و خدمات فرهنگیشان چشمگیر است. گروهی از شاعران غیرسیاسی، مثل صورتگر، رشید یاسمی، رعدی آذرخشی و حمیدی شیرازی هم طرفدار اصلاحات در شعر هستند، هم شعرشان از شعر دوره مشروطه قویتر و هنریتر است و اشعاری خوب و خواندنی از خود به یادگار گذاشتهاند.
دوم، شاعران سیاسی، که هم با سیاست سروکار داشتند و هم به مسائل زندگی توجه میکردند و غم میهن و مردم میخوردند. عارف،
فرخی یزدی،
اشرفالدین گیلانی،
میرزاده عشقی،
بهار،
لاهوتی
و
دهخدا به این جریان تعلق دارند. اینان سخت تحت فشار سانسور و سلطه رضاخانیاند و چنانکه باید نمیتوانند فعالیت کنند: بهار در تبعید است، ایرج درگذشته است، میرزاده عشقی ترور شده،
لاهوتی از کشور گریخته، و به کشور شوراها رفته است،
عارف در
همدان منزوی شده،
فرخی که شاعری است با جهانبینی ثابت و سرسختی ویژه خود، پیوسته تحت فشار است و روزنامهاش توقیف میگردد و سرانجام هم در زندان قصر کشته میشود
و از پروین اعتصامی هم جز خانهنشینی و انتقاد در هیئت اشعاری چون «روزی گذشت پادشهی از گذرگهی»،
کاری برنمیآید. ادبیات کارگری هم که از عصر مشروطه آغاز شده بود و امید میرفت که با گذشت زمان گسترش یابد و رو به تکامل نهد، در این عصر، به سبب سرکوبی پدیدآورندگان آن، یعنی روزنامهنگاران چپگرا، متوقف شد.
حاصل رویدادهای این دوره چنین است: یکم، شعر مردمی، حتی به صورت زیرزمینی، راه خود را گشود و آثاری خواندنی از شاعران این دوران ثبت شد. دوم، تلفیق افکار نو با قالبهای کهن (سنتی) به کمال رسید و شاهکارهایی خلق شد
سوم، زبان شعر این دوره، پختهتر و متنوعتر از دوره پیش گردید و از خطاهای فاحش شعر مشروطه دور شد
چهارم، سلطه،
اختناق و سانسور موجب سرخوردگی و نومیدی شاعران مردمگرا گردید و گونهای احساسگرایی (
رمانتیسم) به ظهور رسید که از نومیدی و تباهی و شکست حکایت میکرد و از سرکوبینهضت مشروطه و قلع و قمع آزادیخواهی و آزادیخواهان نشئت میگرفت.
از این پس، این احساسگرایی در کنار احساسگراییِ رایج در شعر فارسی که لازمه شعر و شاعری است،
قرار گرفت. توضیح آنکه اگر احساسگرایی را نتیجه «از دست دادگی» به شمار آوریم، آنچه از دست میرود یا امری است فردی، مانند معشوق و وصال او که عاشق را گرفتار هجران (از دست دادن وصال) میکند؛ یا امری است جمعی و اجتماعی، مثل آزادی و قانون که آزادی خواه را گرفتار اختناق (از دست دادن آزادی) میسازد.
نتیجه از دست دادن معشوق، هجران است و اشتیاق و سوز و گداز ناشی از آنکه شاعر را به
شکوه و شکایت برمیانگیزد و موجب خلق تغزلات و غزلهای عاشقانه آکنده از شکوه و شکایت (غزلهای رمانتیک) میشود.
شاعر سبک عراقی برخلاف شاعر سبک خراسانی محروم از وصال است و پیوسته در حال شکوه از جدایی است. نفیسی برخی از مثنویهای عارفانه مانند
سیرالعباد الی المعاد سروده
سنایی غزنوی و
منطقالطیر سروده
عطار نیشابوری را دارای سبکی نظیر سبک رمانتیسم دانسته است.
گونه دوم «از دست دادگی»، از دست دادن آزادی است و این گونه از دست دادگی است که موجب ظهور گونهای احساسگرایی در عصر رضاشاهی گردید و شاعران را به سوگ آزادی نشاند و نوحهگر عدالت و قانون از دست رفته ساخت
چنانکه فرخی گذشته از آنکه جایجای در اشعار خود از
عدالت و
قانون سخن میگوید، دو غزل در باب آزادی سروده است که هم ستایشنامه آزادی است، هم سوگنامه و دریغنامه آزادی از دست رفته.
از شهریور ۱۳۲۰ش و پایان
جنگ جهانی تا
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سلطه و اختناق تا حد بسیاری از میان رفت و فضا به میزانی بالنسبه مطلوب باز شد. سبب این امر، آن بود که پایههای قدرت پهلوی دوم (سلطنت ۱۳۲۰-۱۳۵۷ش/۱۹۴۲-۱۹۷۸م) هنوز استوار نشده بود و برخی از رجال دلسوز و ایراندوست مثل
محمد مصدق (نخست وزیری: ۱۳۳۰-۱۳۳۲ش) در برخی از مقاطع زمانی این دوره حاکمیت و نفوذ داشتند.
در این دوره (که باید آن را دوره بالنسبه آزاد و مطلوب خواند) به جز صدای نیما، (دنباله مقاله: شعر نیمهعروضی)، این صدای بهار همچنان به گوش میرسد که «فغان ز جغد جنگ و مرغوای او/ که تا ابد بریده باد نای او»
تا بدینسان، از دیدگاه شاعری میهندوست و آزادیخواه به نقد جنگِ خانمانسوز جهانی بپردازد و واپسین فریادهای خود را به گوش مردم برساند. در کنار حرکت اجتماعی ـ ادبی بهار، در این عصر ۳ جریان ادبی مشهود است:
یک، جریان ادبیات کارگری، که با گسترش و نفوذ حزب توده و فعالیتهای منسجم سیاسی، اجتماعی و هنری این حزب
نه فقط دوباره زنده شد و مورد توجه قرار گرفت، که به میزان قابل توجهی پیشرفت کرد.
دو، جریان احساسگرایی (رمانتسیم)، که هر دوگونه آن، گونه فردی (عاشقانه) و گونه جمعی (سیاسی ـ اجتماعی)، در این دوره نمونه دارد، بهویژه گونه فردی و عاشقانه آن؛ زیرا وجود آزادی نسبی در این دوره به مردم مجال داد تا به عشق و شوریدگی هم بیندیشند و دلدادگی پیشه کنند و همچون نادرپور،
چنین بسرایند: «پیکرتراش پیرم و با تیشه خیال/ یک شب تو را ز مرمر شعر آفریدهام»، یا چون ابتهاج،
بگویند: «آن شب که بوی زلف تو با بوسه نسیم/ مستانه سر به سینه مهتاب میگذاشت// با خندهای که روی لبت رنگ مینهفت/ چشم تو زیر سایه مژگان چه ناز داشت»، و... شعرهای عاشقانهای که در این دوره سروده شده است، جمله به این جریان تعلق دارد.
گونه دوم، یعنی گونه سیاسی ـ اجتماعی نیز دارای نمونههایی هست. تأسف بهار بر از دست رفتن گذشته پر افتخار ایران، که در قصیده لزنیه، به مطلع «مه کرد مسخّر دره و کوه لزن را/ بگرفت به سیماب روان دشت و دمن را»
جلوهگر شده، نمونه احساسگرایی از گونه دوم است. بهار در این قصیده تاریخ پرافتخار ایران را مرور میکند و بر افتخارات گذشته ایران انگشت مینهد و از بابت از دست رفتن آن همه شکوه و افتخار تأسف میخورد
و از زبان مام میهن، به تمام مردم و بهویژه به جوانان پیام میدهد و از آنان میخواهد که در اندیشه
ایران و
فرهنگ آن باشند.
سه ـ جریان سیاسی ـ اجتماعی، یانمادگرایی اجتماعی (سمبولیسم اجتماعی)، جریانی است که بیشتر بر اشعار نیمایی و شعر نیمهعروضی حاکم است،
اما پارهای از اشعار سنتی یا عروضی نیز مربوط به این جریان سروده شده است. از نمونههای برجسته آن منظومه «عقاب» خانلری است
است که در آن عقاب، نماد روشنفکران فرهیخته و مبارز، و کلاغ نماد محافظهکاران فرصتطلب است و گفتوگوی این دو، از باورها و ارزشهای پذیرفته شده نزد هر یک از دو گروه حکایت میکند. این منظومه در ۱۳۲۶ش از سوی سراینده به
صادق هدایت تقدیم شده است.
در میان اشعار
فخرالدین مزارعی، شاعری که به زبان نمادین به منظومه عقاب پاسخ گفته،
نمادگرایی اجتماعی چشمگیر است. از جمله در منظومه موسوم به «کلاغ»،
برخلاف کاربردهای نمادین رایج، کلاغ، نماد هنرمند یا روشنفکری است که آکنده از درد است و در «حسرت لایزال ابراز» آن همه درد میسوزد و میگدازد و آرزومند گفتن و افشاکردن است و نمیتواند.
نوگرایی در شعر و در نتیجه پدید آمدن شعر نو و سبک نو، امری است که در طول تاریخ
ادبیات فارسی جریان داشته، و شعر تازه پسین نسبت به شعر کهن پیشین، شعر نو خوانده میشده است؛ چنانکه شعر سبک عراقی نسبت به شعر خراسانی و شعر سبک هنـدی ـ اصفهانی، نسبت به شعر سبک عراقی نو به شمار میآید. هنر شعر همانند دیگر هنرها از عوامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی متأثر میشود و دگرگونی مییابد. دگرگونی اوضاع و احوال اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، موجب شد تا سبک خراسانی، جای خود را به سبک عراقی بدهد و به همین صورت، سبک هندی ـ اصفهانی جانشین سبک عراقی گردد و در پی بازگشت اوضاع و احوال سیاسی در عصر قاجار به اوضاع و احوال سیاسی ـ اجتماعی عصر غزنوی و سلجوقی، شیوه بازگشت ادبی، به جای سبک هندی ـ اصفهانی بر شعر و ادب حاکم شود. ارتباط ایران با اروپا، و تحولاتی که در پی این ارتباط و به دنبال جنگهای ایران و روس و آمدن صنعت چاپ به ایران و چاپ آثار ادبی و علمی و انتشار روزنامه در تهران، در جامعه ایرانی پدید آمد
زمینه را برای نوگرایی در شعر و ادب فراهم ساخت. از آنجا که تحول بهتدریج صورت میپذیرد و گسستن از سبک پیشین و پیوستن به سبک پسین، واسطهای میطلبد که از آن به سبک بینبین تعبیر میگردد، نوگرایی، نخست در محتوا چهره نمود و در شعر ۳ جریان تازه پدید آمد: یکم، بیان اندیشههای نو در قالبی کهن بهویژه در قصیده و غزل؛ دوم، بیان اندیشههای نو در قالبهایی که کمتر مورد استفاده شاعران کهنگرا واقع میشد و شاعر در آنها نسبت به قالبهای دیگر آزادی بیشتری داشت، مثل مستزاد و بحر طویل؛ سوم، پدید آوردن قالبی نو، اما عروضی موسوم به چارپاره (دوبیتی پیوسته) برای بیان اندیشههای نو، قالبی که مقارن رواج شعر نو به وجود آمد و از گونهای نوگرایی خبر میداد.
از این تلاشها به شیوه تلفیقی تعبیر میشود. (همین مقاله: شعر عروضی نو).
در کنار این تلاشها ستیز قلمی طرفداران شعر کهن و نوگرایان در جریان بود و هر گروه دیدگاههای خود را عرضه میکرد و به تبیین و تثبیت دیدگاههای خود و نفی نظریات گروه مخالف میپرداخت و در این میان روزنامه تجدد که در
تبریز منتشر میشد، با مقالات تقی رفعت (۱۲۶۸-۱۲۹۹ش)، و مجله دانشکده به سردبیری ملکالشعرا بهار که در تهران انتشار مییافت و ضمن دفاع از گونهای نوگرایی (نوگرایی در معنا و محتوا)، از حریم بزرگان ادب و از شعر سنتی (
شعر عروضیِ نو) نیز دفاع میکرد، جلوهگاه مجادلات دو طرف بود.
نیما پیشوای نوگرایی در شعر، برآیند یا سنتز این مجادلات و نتیجه منطقی اوضاع و احوالِ حاکم بر جامعه و بر اندیشه مردم بود. روابط اجتماعی، طرز فکر و وضع اقتصادی (کهاز عوامل مؤثر در تحولات فکری به شمار میآیند) تغییر کرده بود و ناگزیر محصولات فکری (که شعر نیز از جمله این محصولات است) محکوم به دگرگونی بود... و چنین بود که شیوهای نو در شعر پدید آمد که نه تنها معنا و محتوا، که صورت و قالب را نیز دگرگون ساخت
و «شعر نو» متولد شد تا روی از خواص بگرداند و به مردم توجه کند و نیازها و آرمانهای آنان را باز گوید و برای این بازگفتن قالبی متناسب با محتوا برگزیند. چنانکه فیالمثل در سبک خراسانی، معنا حماسه بود و قالبهای متناسب با آن، قصیده و مثنوی، در سبک عراقی معنا غنا بود و عشق و عرفان که در قالب غزل بیان میشد. به همین صورت و به سبب ضرورت این تناسب، معنای تازه که نوعی نمادگرایی (
سمبلیسم) بود، اعم از نمادگرایی عاشقانه یا نمادگرایی سیـاسـی ـ اجتماعـی، قالب و صورتی مناسب و متناسب با آن ضروری مینمود. این قالب و این صورت همانا قالب و صورت نیمایی
و شاملویی (شعر سپید) است.
توجه بدین نکته بایسته مینماید که همان سان که پیش از
رودکی (د ۳۲۹ق/۹۴۱م)، پدر شعر فارسی،
شاعرانی از جمله
ابوالعباس مروزی و
فیروز مشرقی،
شعرهایی سروده بودند، اما پدر شعر فارسی به شمار نیامدند، زمآنها پیش از آنکه نیما در ۱۳۱۶ش نخستین شعر آزاد خود، «ققنوس»
را بسراید، نخستین شعر نو را
ابوالقاسم لاهوتی (۱۲۶۴-۱۳۳۶ش) در ۱۲۸۸ش سروده بود
و نوگرایانی دیگر چون تقی رفعت (۱۲۶۸-۱۲۹۹ش)، نخستین نظریهپرداز و نخستین منادی و مدافع سرسخت شعر نو،
یا شمس کسمایی (۱۲۶۲-۱۳۴۰ش) و جعفر خامنهای (ز ۱۲۶۶ش) در سرودههایشان افاعیل عروضی را شکسته، و تقارن و تساوی مصراعها را نادیده گرفته بودند؛ اما بدان سبب که کارشان ادامه نیافت و شعرشان به کمال نرسید، تنها زمینهساز نوگرایی و هموارکننده راه شعر نو به شمار آمدند و روزگارْ سکه پیشوایی شعر نو را به نام نیما زد که عمر خود را یکسره وقف نوگرایی در شعر کرده بود.
شعر نو بدون لحاظ کردن وزن عروضی شامل شعر نیمهعروضی (نیمایی، آزاد) و شعر غیرعروضی یعنی شعر سپید (شاملویی) و شعر موج نو (شعر منثور) است و با لحاظ کردن وزن عروضی، غزل نو یا غزل تصویری نیز به شعر آزاد، سپید و موج نو افزوده میشود و ۴گونه شعر زیرعنوان کلی شعر نو قرار میگیرد که میتوان آن را به نیمهعروضی، (نیمایی و آزاد)، غیرعروضی (سپید و موج نو) و عروضی (غزل نو) تقسیم کرد:
یا شعر نیمایی که از آن به
شعر آزاد تعبیر میشود،
نخست اینکه نیمه عروضی است؛
و «هسته وزنی) = افاعیل عروضی (را در آن آزادانه و تا حدّ دلخواه یا حدّ احتیاج تکرار میتوان کرد».
مقصود از این سخن آن است که بر طبق موازین عروض سنتی هر مصراع دستکم دارای دو رکن، و حداکثر دارای ۴ رکن است، اما در شعر نیمهعروضی یا نیمایی این محدودیت وجود ندارد و ممکن است مصراعی دارای یک رکن و مصراعی دیگر دارای ۸ رکن باشد
دوم اینکه
قافیه، برخلاف شعر سنتی، در آن جای مشخصی ندارد. سوم آنکه واحد شعر،
بیت نیست، بلکه
بند است.
از این شیوه، به جز
نیما یوشیج (۱۲۷۶-۱۳۳۸ش) که خود پیشرو و مبتکر آن به شمار میآید، شاعران نامبرداری چون
مهدی اخوان ثالث (۱۳۰۷-۱۳۶۹ش)،
فروغ فرخزاد (۱۳۱۳-۱۳۴۵ش) و
سهراب سپهری (۱۳۰۷-۱۳۵۹ش) نیز پیروی کردهاند. از نمونههای برجسته و مشهور شعر آزاد نیمایی، شعر «مهتاب» است که بند نخست آن، به عنوان نمونه نقل میشود: «میتراود مهتاب/ میدرخشد شبتاب/ نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک/ غم این خفته چند/ خواب در چشم ترم میشکند...».
در این شعرْ هم زبان تازه است، هم قالب شعر تازگی دارد و هم فکر تازهای مطرح شده است. این تازگی مهمترین مختصه شعر نو و سبک نو به شمار میآید و توجه به مسائل انسان امروزی، مهمترین وظیفه شاعر نوپرداز است. نیما در شعر «مهتاب» با زبانی نمادین (سمبلیک) از مردمی که در خواب غفلتاند، سخن میگوید و نیز از غم و درد خود به عنوان شاعری متعهد که از شدتِ غم خواب به چشمش نمیآید، سخن در میان میآورد.
بیان این غفلت و خوابآلودگی را که همانا بیخبری مردم است، جای جای در اشعار نیما که به نظر مفسرانِ شعر وی شعری است نمادین و مردمگرا میتوان دید، از جمله در شعر برف: «زردها بیخود قرمز نشدند...»
که شعری است در عین طبیعتگرایی، سیاسی و اجتماعی و حتی یادآور انقلاب «زردهای سرخ» یعنی انقلاب کمونیستی چین،
مفسران شعر نیما برآناند که از این شاعر دو میراث هنری ـ ادبی بر جای مانده است: یکی، میراث احساسگرایی (رمانتیسم) که بهویژه در «افسانه» منعکس است؛ دیگر میراث واقعگرایی (
رئالیسم) و نمادگرایی یا سمبلیسم اجتماعی که در بیشتر اشعار وی از جمله در «مهتاب» و «برف» انعکاس یافته است.
شعری است که از نظر وزن تابع موازین و معیارهای عروضی نیست. اینگونه شعر یا دارای گونهای وزن غیرعروضی است و به نوعی «آهنگین» است و یا شعری است منثور که چونان نثر وزنِ عروضی یا غیرعروضی ندارد. از این رو شعر غیرعروضی دو گونه است: شعر سپید، و شعر موج نو.
یک ـ شعر سپید:
یا شعر شاملویی، شعری است که نه وزن عروضی دارد، نه وزن نیمهعروضی، اما به گونهای آهنگین است. در اینگونه شعر نیز همانند شعر نیمایی قافیه جایی مشخص و ثابت ندارد. شاعرِ موفق و شناختهشده در این نوع شعر
احمد شاملو (۱۳۰۴-۱۳۷۹ش) است. به همین سبب، از
شعر سپید به شعر شاملویی هم تعبیر میشود. شاملو خود، در توصیف شعر سپید میگوید: شعری است که «از هر گونه شائبه، شائبه وزن، شائبه قافیه و چه و چه... پاک است».
برای نمونه، بند اول مرثیهای را که شاملو در رثای
آل احمد سروده است، با عنوان «سرود برای مرد روشن که به سایه رفت» نقل میشود: «قناعتوار/ تکیده بود/ باریک و بلند/ چون پیامی دشوار/ که در لغتی/ با چشمانی از سؤال و/ عسل/ و رخساری برتافته/ از حقیقت و/ باد/ مردی با گردش آب/ مردی مختصر/ که خلاصه خود بود...».
دو. شعر موج نو:
شعری است منثور که چونان نثر موزون نیست، اما نثری است خیالانگیز، با تصویرهای شاعرانه که منطق شعر بر آن حاکم است و موجب میشود تا سخن زبانی شاعرانه و آهنگی معنوی (که در نثر دیده نمیشود) بیابد و به حوزه شعر تعلق گیرد.
شناختهشدهترین شاعر موج نو، احمدرضا احمدی است. برای نمونه، بند اول شعر «قلب تو» از این شاعر نقل میشود: «قلب تو هوا را گرم کرد/ در هوای گرم/ عشق ما تعارف پنیر بود و/ قناعت به نگاه در چاه آب/ مردم در گرما/ از باران آمدند/ گفتی از اطاق بروند/ چراغ بگذارند/ من تو را دوست دارم... /.
۳. غزل نو: یا غزل تصویری، نتیجه تأثیر و تأثّر شعر نو و شعر سنتی در یکدیگر است. در این گونه قالب شعرْ سنتی، و زبان و تخیلْ نو است.
اگر شعر سنتی را برنهاد یا تز به شمار آوریم و شعر آزاد را برابر نهاد یا آنتیتز محسوب داریم، غزل نو با هم نهاد یا سنتزی خواهد بود که از این برابر نهاد و از آن برنهاد به بار آمده است. آن بر نهاد یا شعر سنتی همانا غزل سبک هندی ـ اصفهانی است که ویژگیهای تلطیف شده آن در ورای غزل نو مشهود است و این برابر نهاد یا شعر آزاد هم شعر نیمایی است که رایجترین و مقبولترین گونههای شعر نو به شمار میآید.
محمدعلی بهمنی (ز ۱۳۱۹ش) که خود در شمار سرایندگان غزل نو تصویری است، اینگونه غزل را (که حاصل تلفیق شعر کهن و شعر نو نیمایی است) چنین وصف میکند: «جسمم غزل است، اما روحم همه نیمایی است/ در آینه تلفیق، این چهره تماشایی است».
غزل نو از حدود سال ۱۳۴۰ش تحت تأثیر شعر نو پدید میآید و سرشار از تشبیهات و استعارات و اوزان و قوافی تازه است.
در میان غزلسرایان معاصر غزلهای نو هـ. ا. سایه،
سیمین بهبهانی (ز ۱۳۰۶ش) و بهویژه حسین منزوی (۱۳۲۵-۱۳۸۳ش) در خور توجه است. در میان غزلهای نو تصویریِ منزوی، غزلی در مجموعه با سیاوش از آتش به مطلع «خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود/ و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود»، و به مقطعِ «چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم/ تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود» به چاپ رسیده
که نمونه اعلای غزل نو تصویری است.
در این زمینه تنها غزل فروغ فرخزاد (۱۳۱۳-۱۳۴۵ش) به مطلع «چون سنگها صدای مرا گوش میکنی/ سنگیّ و ناشنیده فراموش میکنی»
که در پاسخ غزلی از ابتهاج به مطلعِ «امشب به قصه دل من گوش میکنی/ فردا مرا چو قصه فراموش میکنی»
سروده است، شهرتی خاص دارد. شماری از غزلهای نو تصویری که سیمین بهبهانی در سالهای اخیر سروده، نیز در شمار غزلهایی است که نزد اهل شعر و ادب معاصر جایگاهی خاص دارد. از جمله این غزلها، غزلی است تصویری با وزنی خاص به نام «خطی ز سرعت و از آتش» که در مجموعهای به همین نام به چاپ رسیده است. مطلع غزل چنین است: «خطی ز سرعت و از آتش، در آبگینه سرابشکن/ بانگ بنفش یکی تندر، در خواب آبی ما بشکن».
نثر فـارسی از دوره بازگشت ادبـی بـه سادگـی گرایید. از آنجا که سادهنویسی نیز امری نسبی است، نخست، بینبیننویسی که نسبت به سادهنویسی، دشوارنویسی محسوب میشود و نسبت به دشوارنویسی، سادهنویسی به شمار میآید، از عصر فتحعلی شاه آغاز شد و تا اوایل عصر ناصری ادامه یافت و آثاری چون بستان السیاحه از زینالعابدین شیروانی (د ۱۲۵۳ق/۱۸۳۷م)، تذکره انجمن خاقان، از میرزا فاضل گروسی (د ۱۲۵۴ق/۱۸۳۸م) و پریشان، نوشته قاآنی (د ۱۲۷۰ق/ ۱۸۵۴م) و آثار دیگری از این دست پدید آمد. سپس از اوایل عصر ناصری، سادهنویسی آغاز شد و تا پایان سلطنت ناصرالدین شاه (مق ۱۳۱۳ق) و پیش از
انقلاب مشروطیت (۱۳۲۴ق/۱۹۰۶م) استمرار یافت و در این سبک آثاری پدید آمد که هر یک نمونهای در سادهنویسی بود:
۱. آثار تألیفی، مثلِ رساله مجدیه، از میرزا محمدخان سینکی، ملقب به مجدالملک (د ۱۲۹۸ق/۱۸۸۰م)؛سفرنامههای ناصرالدین شاه و جز آنها
۲. ترجمهها، مثلترجمه هزارویک شب از میرزا عبداللطیف تسوجی(د ۱۲۹۷ق/۱۸۸۰م)؛ ترجمه حاجی بابای اصفهانی، نوشته جیمز موریه، از میرزا حبیب اصفهانی (د ۱۳۱۱ق/۱۸۹۳م). ۳. روزنامههایی که از سوی مهاجران ایرانی در خارج از ایران با نثری ساده و روان و قابل استفاده برای عامه مردم منتشر میشد، مثل روزنامه اختر در استانبول (۱۲۹۲ق/۱۸۷۵م)، قانون در لندن (۱۳۰۷ق/۱۸۸۹م)، حکمت در قاهره (۱۳۱۰ق/۱۸۹۲م)، حبلالمتین در کلکته (۱۳۱۱ق/۱۸۹۳م)، ثریا در قاهره (۱۳۱۶ق/۱۸۹۸م) و پرورش به جای ثریا در قاهره (۱۳۱۸ق/۱۹۰۰م).
چنین بود که سادهنویسی که در جریان بازگشت به سبک قدما مورد تأکید قرار داشت،
در آستانه جنبش مشروطه متحقق گشت و صرفنظر از موارد استثنایی (مثل شیوه نگارش منشیان درباری و برخی از ادیبان) شیوه رایج گردید و نه تنها تا پایان عصر سلطنت، یعنی سال ۱۳۵۷ش ادامه یافت که تا روزگار حاضر نیز همچنان ادامه دارد.
نثر فارسی در این دوران، از جهت لحن و به ویژه از جهت محتوا گونهگون بوده، و به همین جهت، به ادوار مختلف تقسیم شده است،
اما بر روی هم به سوی سادگی و کمال پیش رفته، و تواناییهای لازم برای بیان مفاهیم و معانی امروزین را به دست آورده است. در آغاز دوره تهرانِ مشروطه سادهنویسی که از تأثیر عوامل مختلف به بار آمده بود، بر نثر فارسی غلبه یافت. این عوامل را میتوان به درونی (ذاتی) و بیرونی (عرضی) تقسیم کرد:
۱. عامل درونی (ذاتی)، همانا عامل زمان و ضرورت برآمده از زمان است. زمان، زمان سادهنویسی بود و سادهنویسی، ضرورتی بود که از زمانه به بار میآمد،
زیرا روح زمانه، نه با دشوارنویسی، که با سادهنویسی سازگاری داشت.
مخاطب، عامه مردم بودند و عامه مردم مغلقنویسی را برنمیتافتند و نوشتههای دشوار کمترین تأثیری بر آنان نداشت.
۲. عوامل بیرونی (عرضی)، آثار پیشگفتهای است (کتابها، ترجمهها و روزنامهها) که به نثر ساده نوشته شده، و زمینه را برای غلبه سادهنویسی برای نثر فارسی در آستانه انقلاب مشروطیت فراهم آورده بود؛ و چنین بود که انقلاب مشروطه که قرار بود سنتهای منفی را پشت سر نهد و ایرانی نو پدید آورد، سنت منفی مغلقنویسی و دشوارگویی را هم پشت سر نهاد و همراه با سادهنویسی آغاز شد و با ساده نویسی پیش رفت و زمینه مناسب برای ظهور انواع ادبی جدید در ادب فارسی پدید آورد. این انواع با توجه به فعالیتهای ادبی در تهران مشروطه اینهاست:
با روی دادن انقلاب مشروطه، روزنامههای بسیاری منتشر شد و اینگونه نثر رونق و رواج یافت.
در این میان نقش دو تن برجسته بود: یک ـ
دهخدا (ه م)، با مقالات جدی خود در روزنامهها و نیز در روزنامه صور اسرافیل (ه م)، همچنین با مقالات طنزآمیز خود، زیر عنوان چرند و پرند (ه م) و سرمقالههای سیاسی ـ اجتماعیاش به عنوان سردبیر در همین روزنامه
(در کنار نثر روزنامهای دهخدا، نثر تحقیقی ـ علمی یا نثر دانشگاهی وی با سادگی و روانی خاص، در خور توجه است)
دوـ
اشرفالدین گیلانی قزوینی (ه م)، معروف به نسیم شمال که طنزهای منظوم خود را در روزنامه خود، با عنوان نسیم شمال (ه م) منتشر میکرد و همه چیز و همه کس را برای سود مردم به انتقاد طنزآمیز میگرفت و ولولهای در تهران میانداخت.
ملکالشعرا بهار و فعالیتهای روزنامهنگاریاش نیز خود حکایتی دیگر است.
در دورههای مختلف از عصر مشروطه تا سقوط رژیم سلطنتی (۱۳۵۷ش)، در سراسر
ایران روزنامه و مجلههای گوناگون انتشار یافت که مجلههای ادبی دانشگاهی و غیردانشگاهی از جمله آنهاست و در این میـان سهم تهران چشمگیر است. طنزنگاری هم (چه در روزنامهها و مجلـهها و چه بـه صورت مجموعههای جداگانـه) جریانی در خور توجه داشت که در این زمینه هم سهم تهران، اگر نگوییم سهمی است عمده، بیگمان قابل توجه است.
سرانجام در پایان این ادوار و در آستانه تحول و انقلاب در ایران، نثری در خور توجه پدید آمد که میتوان از آن به نثر مطبوعاتی تعبیر کرد و آن را شامل دو جریان دانست:
الف ـ نثر تحقیقی ـ علمی، یا نثر دانشگاهی که از ویژگیهای آن انضباط ادبی و اخلاقی و پرهیز از
افراط و
تفریط است و مجلات علمی و ادبی با آن نگارش مییابد؛ ب ـ نثر ژورنالیستی یا نثر برخی از نویسندگان مطبوعات که دارای دو ویژگی برجسته است: یکی، بیاعتنایی به قواعد زبان؛ دیگر، بیاحترامی به صاحبان قلم اعم از نویسندگان و شاعران
از نمونههای این نثر، نثر رضا براهنی است. در جریان جدال قلمی او با برخی از شاعران نوپرداز که با حمله به شعر توللی و میراث ادبی وی همراه است.
صرفنظر از جریان ژورنالیستی و قطع نظر از بعضی «افراطیها» که پایبند سنتهای ادبی نیستند، حاصل کار و معدل تلاشهای مطبوعاتی و نثر برآمده از این تلاشها و نتایج فکری، تربیتی، ادبی و هنری به بار آمده از آن، مطلوب و مثبت است.
داستاننویسی به معنی عام آن، قطع نظر از شیوههای جدید اروپاییاش، در ایران سابقهای دراز دارد، چنانکه داستانهای هزارویک شب نمونه داستاننویسی ایران قدیم است.
در ایران قدیم دوره اسلامی، بیشتر «داستانسرایی» معنا داشت تا «داستاننویسی»، مثل داستانهای
شاهنامه فردوسی، ویس ورامین
فخرالدین اسعد گرگانی (د پس از ۴۶۶ق) و پنجگنج یا خمسه (پنج مثنوی) سروده
نظامی گنجوی (۵۳۰-۶۱۴ ق). با این همه، آثار داستانی منثور نیز پدید آمد که از جمله آنهاست، شاهنامه ابومنصوری (سده ۴ق)، دارابنامه طرسوسی (سده ۶ ق)، سمکعیار (سده ۶ق) و بختیار نامه (سده ۷ق).
داستاننویسی به شیوه جدید در ادبیات کهن فارسی سابقهای دراز ندارد و تقریباً محصول یک
سده اخیر است که از طریق ترجمه داستانهای اروپایی به ایران آمد و چونان دیگر انواع ادبی که از اروپا به ایران وارد شد، مثل نمایشنامهنویسی و نقد ادبی در زبان فارسی معمول گشت.
داستان که در دو اندازه بلند و کوتاه با فنون خاص و شیوههای ویژه نوشته میشود و از عناصر اساسی آن صورخیال و روایت هنرمندانه است،
در ایران با نوشتن رمان تاریخی و با آثار نویسندگانی چون محمدباقر میرزای خسروی (۱۲۶۶-۱۳۳۸ق/۱۸۴۹-۱۹۱۹م)، موسی نثری همدانی، عبدالحسین صنعتی زاده کرمانی و میرزا حسنخان بدیع (۱۲۵۱-۱۳۱۶ش/۱۸۷۲-۱۹۳۷م) آغاز شد
و با نوشته شدن داستان کوتاه اجتماعی،
موسوم به یکی بود یکی نبود از سوی محمدعلی جمالزاده که نخست در ۱۳۴۰ق/۱۹۲۲م در برلین منتشر شد، داستاننویسی نو در ایران تحقق یافت
زیرا ویژگیهای «داستان نو» در آن مشهود بود، مثل انتخاب زبان محاورهای به جای زبان نوشتاری، توصیف مفصل ویژگیهای شخصیتهای داستان، و توصیفی نزدیک به طبیعت و واقعیت از شخصیتها.
چنین بود که داستاننویسی نو در ایران آغاز شد و تهران به سبب مرکزیت سیاسی، اداری و فرهنگی، از عصر مشروطه تا ۱۳۵۷ش، سهم مهمی در داستاننویسی نو به دست آورد. چهرههای سرشناس و برجسته داستاننویسی، اگر هم تهرانی نبودهاند، بیشتر در تهران زیستهاند و در این شهر به فعالیت پرداختهاند. صادق هدایت (د ۱۳۳۰ش)، نویسنده رمان بوفکور، حاجیآقا، سه قطره خون و سگ ولگرد، تهرانی است و بیشتر فعالیتهایش در تهران صورت گرفته است و علی دشتی، محمد حجازی، سعید نفیسی تا صادق چوپک و
جلال آل احمد، سیمین دانشور (نویسنده سووشون) و محمود دولتآبادی (نویسنده کلیدر)، اگر چه هر کدام در اصل به یکی از مناطق ایران تعلق داشتند، اما جمله در تهران زیستهاند و آثار خود را پدید آوردهاند. شفیعی کدکنی گزارشی کوتاه، اما سودمند از داستاننویسی نو در ایران به دست داده است.
نویسندگان معرفی شده در این گزارش بیشتر در تهران زیسته، یا در تهران به فعالیت مشغولاند. در باب داستاننویسی یا رماننویسی گزارشی مفصل در کتاب از صبا تا نیمای آرینپور، آمده است.
ادبیات نمایشی و نمایشنامهنویسی نیز وضعی چون داستاننویسی دارد. بدین معنا که نمایش و نمایشنامهنویسی نیز در معنایی و صورتی در ایران سابقه دارد، اما به شیوه اروپایی و امروزی آن تازه، و عمر آن اندکی بیش از یک سده است و به زمان ناصرالدین شاه (سلطنت ۱۲۶۴-۱۳۱۳ق) بازمیگردد که میرزا فتحعلی آخوندزاده (۱۲۲۸-۱۲۹۵ق/۱۸۱۳-۱۸۷۸م) دست به نوشتن نمایشنامه زد،
اما تئاتر مدرن پس از شهریور ۱۳۲۰ش، یعنی در دورانی که مردم بالنسبه آزادی داشتند، پدید آمد
و استمرار یافت. فعالیتهای مربوط به نمایش و ادبیات نمایشی نیز همانند فعالیت در زمینه داستاننویسی، بیشتر در تهران متمرکز بوده است، چنانکه میرزاده عشقی (شاعر معروف) که نمایشنامهنویس هم بوده است،
حسن مقدم (علی نوروز)، ابوالحسن فروغی، غلامحسین ساعدی و بهرام بیضایی و اکبر رادی همگی در تهران زیستهاند و فعالیت کردهاند و از این جهت نیز تهران دارای سهمی عمده است.
نثر نمایشنامهها، از عصر مشروطه تا ۱۳۵۷ش و نیز از آن پس تاکنون، دوگونه بوده است:
الف ـ نثر ساده، که نثر بیشتر نمایشنامهها ست و همانند نثر داستانی پیش و پس از عصر مشروطه، روان و بیتکلف و عوامفهم است و با جملههای کوتاه و موجز نوشته شده است. از ویژگیهای دیگر نثر ساده نمایشنامهها، «فارسی شکسته»، «زبان محاورهای» و غالباً با لهجه تهرانی است
ب ـ نثر ادیبانه، که نثر برخی از نمایشنامهها و روش برخی از نمایشنامهنویسان است. ازجمله ایننمایشنامهنویسان (که شمارشاناندک است) بهرام بیضایی (ز ۱۳۱۷ش) است که نمایشنامه و فیلمنامههایش را با زبان هنری و سبک ادبی و با به کارگیری پارهای صنایع مثل تمثیل و نماد و اسطوره مینویسد، مثل نمایشنامه «آرش»
و فیلمنامه دیباچه نوین شاهنامه
که بازآفرینی گزارشی کهن
از غمنامه (تراژدی) درگذشت فردوسی و منع به خاکسپاری وی در گورستان مسلمانان است.
نیز چنین است روش بهمن فرسی نویسنده نمایشنامه گلدان، بهار و عروسک و... که او نیز با استفاده از صنایعی چون نماد استعاره و کنایه به نثر خود صورت ادبی میبخشد.
از نثر مصححان متون کهن ادبی و تاریخی و علمی و نیز از نثر محققانی که پس از
عصر مشروطه و در دورانی که از آن به دوران تهران مشروطه تعبیر شد، به نثر تحقیقی ـ علمی و نیز به «نثر دانشگاهی» تعبیر میشود.
در تهران مشروطه، به ویژه پس ازکودتای ۱۲۹۹ش و در پی به قدرت رسیدن رضاشاه (۱۳۰۴-۱۳۲۰ش/۱۹۲۵-۱۹۴۱م) تصحیح متون کهن با روش علمیـ انتقادی و تحقیق علمی در زمینههای ادبی و تاریخی توجه روشنفکران فرهیخته را به خود جلب کرد. این امر دو سبب داشت: یکم، نظارت کامل حکومت بر روزنامهنگاری، داستاننویسی، نمایشنامهنویسی و اجرای نمایش (تئاتر) و حتی بر شعر و شاعری
که نتیجه آن محدود شدن فعالیتهای شاعران و نویسندگان و روزنامهنگاران بود. دوم، آیندهنگری روشنفکران فرهیخته و تلاش آنان در جهت شناساندن و رواج دادن فرهنگ ایران از طریق تصحیح متون کهن ادبی و تاریخی و تعلیم و تربیت جوانان با بهرهگیری از این متون و فراهم آوردن کتابهای تحقیقی و درسی.
چنین بـود کـه در کار تصحیح متـون کهن بـه روش علمـی ـ انتقادی و نیز در تحقیقات ادبی و تاریخی با روش علمی دو مکتب شکل گرفت: الف ـ مکتب دقت، به پیشوایی محمد قزوینی (۱۲۵۶-۱۳۲۸ش) که بر کیفیت تصحیح متون و تحقیق علمی تأکید میورزید؛ ب ـ مکتب سرعت، به پیشوایی سعید نفیسی (۱۲۷۴-۱۳۴۵ش) که ضمن توجه نسبی به کیفیت، بر کمیت تأکید داشت و بر آن بود که نخست باید متون خطی کهن ادبی و تاریخی و علمی را از زندان کتابخانهها و موزهها رها ساخت و در دسترس دانشجویان و استادان و محققان قرار داد.
این دو مکتب مکمل یکدیگر بود و نیاز زمان وجود هر دو را ضروری میساخت. حاصل کار مصححان و محققان که بیشتر آنان سمت استادی دانشگاه (دانشگاههای تهران بیشتر، و دیگر دانشگاههای تأسیس شده در کشور) نیز داشتند، نه فقط به دانشجویان که نسلهای دوم و سوم و بعدیِ محققان و مصححان و استادان دانشگاه از میان آنان بیرون آمدند، سود رساند و در رسیدنشان به فرهیختگی و کمال مؤثر افتاد، که حتی بر طرفداران نوگرایی در شعر و ادب و هنر و بر آنان که از هنر خلاق سخن میگفتند و احیاناً در کار تصحیح متون و تحقیقات ادبی چندان به چشم اعتبار نمینگریستند، نیز اثر گذاشت و به آنان نیز بهرهها رساند.
نامبرداران از نسل اول محققان و مصححان ایناناند:
حسن پیرنیا،
عباس اقبال آشتیانی،
محمدعلی فروغی،
احمد بهمنیار،
محمد قزوینی،
علیاکبر دهخدا،
احمد کسروی،
سیدحسن تقیزاده، ملکالشعرا بهار،
ابراهیم پورداود،
غلامرضا رشید یاسمی،
جلالالدین همایی،
بدیعالزمان فروزانفر،
مجتبی مینوی،
محمد پروین گنابادی،
مسعود فرزاد،
فاطمه سیاح،
سیدمحمد فرزان،
عبدالعظیم قریب،
سعید نفیسی،
نصرالله فلسفی،
محمدتقی مدرس رضوی،
قاسم غنی و جز آنها.
از نسل دوم و نسل بعد، از جمله آنان که درگذشتهاند، میتوان از این استادان نام برد:
محمد معین،
پرویز ناتل خانلری،
ذبیحالله صفا،
احمدعلی رجایی بخارایی،
امیرحسن یزدگردی،
محمدجواد مشکور،
بهرام فرهوشی،
عبدالحسین زرینکوب،
سیدضیاءالدین طباطبایی،
غلامحسین یوسفی،
محمدجعفر محجوب،
عباس زریاب خویی،
مهرداد بهار،
عبدالحسین نوایی و جز آنها.
نثر تحقیقی یا «نثر دانشگاهی» قطع نظر از موارد استثنایی، نثری است ساده، رسا، گیرا، پاکیزه و صیقلخورده که اگر از ویژگیها یا به اصطلاح سبک شخصی هر محقق در شیوه نگارش صرفنظر کنیم، ویژگیهای عام و مشترک نوشتههایی که با صفت تحقیقی یا دانشگاهی متصف میشود، اینهاست: سلامت، استحکام،
بلاغت، انسجام،
ایجاز، روانی (سلاست) و گیرایی و این همه حاصل گذشتن از بوته زمان و صافی تجربههای گذشتگان است که به بار نشسته، و اکنون نثری کمال یافته و بیخلل یا دستکم، سخت کمخلل در دسترس ما ست.
چنانچه از استثناها چشم نپوشیم و سادگی و روانی را هم به تعبیر حکما «مقول به تشکیک» بدانیم و برای آن درجات مختلف قائل شویم، میتوانیم از ۳ روش یا ۳ جریان سخن بگوییم و آنها را زیر دو عنوانِ خاص و عام طبقهبندی کنیم:
یک ـ جریانهای خاص، شاملِ روش کهنگرایانه، و روش بینبین:
۱. روش کهنگرایانه، روش برخی از استادان است که به شیوههای قدمایی گرایش دارند و پارهای از اسلوبهای قدمایی را در نثر محققانه خود به کار میگیرند. در میان نسل اول محمد قزوینی در استعمال لغات عربی و تبعیت از پارهای قواعد آن زبان، مثل آوردن صفت مؤنث برای موصوف
مؤنث زیادهروی میکند
و در نسل بعد گرایش امیرحسن یزدگردی به تعبیرات قدمایی و نوشتن نثری فصیح و استوار که از آن بوی نثر قدما بهویژه نثر بیهقی به مشام میرسد، چشمگیر است.
۲. روش بینبین، شیوه نگارش استادانی است که به شیوه قدمایی درس خواندهاند و انس و الفتی دائمی با متون کهن ادب داشتهاند. این انس و الفت موجب شده است تا ناخودآگاه تعبیرات ادبای پیشین در نوشتههای آنان راه یابد و از این بابت شیوه قدمایی با روش تازه آنان بیامیزد و نثرشان را بینبین سازد. از این منظر میتوان علیاکبر دهخدا
و بدیعالزمان فروزانفر (ص پ ـ ر) و جز آن دو را دارای روش بینبین دانست.
دو ـ جریان عام (یا روش نوگرایانه)، و آن شیوه نگارش بیشتر محققان نسل اول و نسلهای بعد است که دارای نثر ساده، روان، رسا، پخته و سخته هستند. به عنوان نمونه از نسل اول از محمدعلی فروغی،
مجتبی مینوی،
ملکالشعرا بهار
و سعید نفیسی
یاد میکنیم و از نسلهای بعد، از پرویز ناتل خانلری
عبدالحسین زرینکوب،
ذبیحالله صفا
و
غلامحسین یوسفی.
ترجمه در معنای عام یعنی برگرداندن آثار مختلف از زبانهای گوناگون به زبان فارسی تاریخی دراز دارد و به سدهها و هزاره پیش باز میگردد. مراد از ترجمه در این مقال، برگرداندن آثار ادبی و غیرادبی اروپایی، نخست از زبان فرانسوی و سپس از زبان انگلیسی به زبان فارسی است، و نثر ترجمه، برآمده از شیوه نگارشی است که مترجمان اینگونه آثار در زبان فارسی به کار گرفتهاند و در پختگی و کمال نثر فارسی معاصر مؤثر افتادهاند. ترجمه آثار اروپایی در تهران دارالخلافه، و از عصر فتحعلی شاه (حکومت ۱۲۱۲ق/۱۷۹۷م) آغاز شد و با تأسیس
دارالفنون و ترجمه جزوههای درسی استـادان خارجـی (که در زمینه علوم ریاضی، طبیعی و فنون نظامی تألیف شده بود) رونق یافت. در کنار ترجمه جزوههای درسی، یک سلسله رمان نیز ترجمه شد.
کار
ترجمه تا روزگار حاضر ادامه یافت و قطع نظر از یک سلسله ترجمههای غیرعلمی و غیرفنی، با زبان مشوش و مبهم که جز تخریب زبان و فرهنگ حاصلی ندارد، پیوسته بر کلیت و کیفیت ترجمههایی که میتوان آنها را با صفت خوب و عالی موصوف کرد، افزوده شد. مترجمان در ترجمه آثار اروپایی دو شیوه در پیش گرفتند:
الف ـ غیر مقید، (آزاد) که در آن مترجم، خود مطالبی را که مکمل متن تشخیص میدهد، بر متن میافزاید. ترجمه حاجی بابای اصفهانی، نوشته جیمز موریه، از سوی میرزا حبیب اصفهانی (د ۱۳۱۵ق) ترجمهای است آزاد با نثری ساده و روان که به گفته ملکالشعرا بهار در سلاست، انسجام، لطافت و پختگی یادآور نثر
سعدی در
گلستان است و در تجسم بخشیدن امور و تحریک نفوس و ایجاد هیجان درخواننده به نثر نویسندگان اروپایی میماند. نثری که در عین سادگی فنی است، هم با اصول کهن مورد پذیرش استادان نثر موافق است، هم با اسلوب تازه و طرز نو همداستانی دارد.
آرینپور نیز نثر میرزا حبیب، در ترجمه حاجیبابا را «از بهترین نثرهای عهد اخیر» میداند و میافزاید: «سرتاسر کتاب با اشعار مناسب از خود مترجم و استادان سخن فارسی، آیات و احادیث، امثال و اصطلاحات چنان مشحون و آراسته است که گویی در اصل به فارسی نوشته شده».
وی گفتار نهم از ترجمه حاجیبابا را به عنوان نمونه ذکر میکند.
این شیوه استمرار یافت و در میان آثار ترجمه شده، آثاری دیگر از این دست پدید آمد و بجا ست که نثر آنها را نیز در شمار بهترین نثرهای معاصر به شمار آوریم. ابیات گاه عربی و بیشتر فارسی را که زریاب خویی به ترجمه تاریخ فلسفه، تألیف
ویل دورانت افزوده، نمونه دیگری از افزودههای بجای مترجم در یک ترجمه بالنسبه روان و آزاد با نثری دلپذیر و عالی است.
ب ـ مقید، ترجمهای است که مترجم متن را چنانکه هست، بدون افزایش و کاهش، بر میگرداند و نه تنها چیزی از خود یا از دیگران بر آن نمیافزاید، بلکه میکوشد در حد توان سبک نویسنده را نیز در ترجمه حفظ کند؛ کاری که تنها از مترجمان چیرهدستِ مسلط بر زبان مبدأ و مقصد برمیآید.
واژهسازی، معادل گزینی و انتخاب مناسبترین معادلها در کار ترجمه که از یک سو معلول ادبشناسی و تسلط مترجم بر متون ادبی زبانی است که بدان ترجمه میکند (زبان مقصد) و از سوی دیگر حاصل زباندانی و چیرگی وی بر زبانی است که از آن ترجمه میکند (زبان مبدأ)، هم بر غنای گنجینه واژههای زبان مقصد میافزاید، هم نثر ترجمه را گویاتر و رساتر میسازد و به کمال ممکن نزدیک و نزدیکتر میکند. برای نمونه تأمل در ترجمههایی که محمدعلی فروغی از برخی رسالههای
افلاطون به دست داده است، مثبت مدعای ما ست
و نثر فروغی در این آثار همانند نثر کممانند وی در کتاب
سیر حکمت در اروپا نمونه بهترین نثر علمی ـ فلسفی و در عین حال نمونه نثر عالی ادبی است. نیز چنین است نثر مترجمان درجه اول رمانهای نویسندگان نامبردار جهان که جمله آنها نیز در شمار نثرهای بسیار خوب فارسی در روزگار ما ست.
کارنامه درخشان مترجمان از دوره بیداری و سپس از
عصر مشروطه به بعد این حقیقت را روشن میسازد که مترجمان نیز همانند نویسندگان و در کنار آنان «در تغییر روش نویسندگی و ایجاد یک دوره بارآور جدید در
نثر فارسی، مؤثر بودهاند»
و آنان که به دیده تحقیق و انصاف در تحولات زبان و نثر فارسی مینگرند،
زبان فارسی امروز را بس توانا مییابند و آن را نه فقط در بیان مفاهیم و معانی ادبی و علمی قدیم، که در بیان تمامی محصولات فکری و علمی و ادبی تمدن جدید نیز آماده و موفق میبینند و نثر فارسی امروز را از هر حیث قویتر، آمادهتر و بهتر از نثر فارسی در تمام دورههای تاریخ ادبی ایران تشخیص میدهند
و همصدا با خانلری دوره ادب معاصر را در تاریخ ادبیات فارسی «دوره نثر» میشمارند.
در پایان سخن، بدین نکته بسیار مهم نیز باید توجه کرد که به سبب مرکزیت تهران از دوره قاجاریه، سهم تهران در این تلاشها و تحولات، سهمی است چشمگیر که غالباً از ۹۰٪ میگذرد و گاه به میزان ۱۰۰٪ نزدیک میشود.
(۱) استخوانبندی شهر تهران، به کوشش ملیحه حمیدی و رضا سیروس صبری، تهران، ۱۳۷۶ش.
(۲) اطلس کامل تهران، به کوشش سعید بختیاری، تهران، ۱۳۸۵ش.
(۳) اطلس کلانشهر تهران، مرکز اطلاعات جغرافیایی شهر تهران، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۴) بهآذین، داریوش، مسائل زیستمحیطی در روند توسعه تهران، تهران، ۱۳۷۳ش، ج ۴.
(۵) بهرام سلطانی، کامبیز، اندازهگیری آلودگی هوای تهران، آبادی، تهران، ۱۳۷۳ش، س ۳، شم ۱۲.
(۶) تکمیل همایون، ناصر، تهران، تهران، ۱۳۸۲ش.
(۷) جغرافیای استان تهران، وزارت آموزش و پرورش، تهران، ۱۳۸۲ش.
(۸) جغرافیای کامل ایران، به کوشش عبدالرضا فرجی، تهران، ۱۳۶۶ش.
(۹) درگاه ملی آمار.
(۱۰) شرکت آب و فاضلاب شهر تهران .
(۱۱) فرهنگ جغرافیایی آبادیهای ایران، سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۱۲) محمودیان، علیاکبر، نگاهی به تهران از آغاز تاکنون، به کوشش هوشنگ قاسمی و دیگران، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۱۳) مدنیپور، علی، تهران ظهور یک کلان شهر، ترجمه حمید زرآزوند، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۱۴) واحدی، محمد، تهران و مسائل زیست محیطی، خلاصه مقالات سمینار تداوم حیات در بافت قدیمی شهرهای ایران، به کوشش اصغر محمد مرادی، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۱۵) SCI، wwwsciorgir/portal/faces/public/census۸۵/natayej.
(۱۶) TWW، www twwtpwwcoir/هi=DzAEMwNkUWVTY۱dn.
(۱۷) آیتاللهی، محمدرضا، مقدمه بر صنعت استان تهران، تهران، ۱۳۷۹ش.
(۱۸) اطلس راهنمای استانهای ایران، سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۱۹) اطلس گیتاشناسی استانهای ایران، به کوشش سعید بختیاری، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۲۰) افشین، یدالله، رودخانههای ایران، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۲۱) بدیعی، ربیع، جغرافیای مفصل ایران، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۲۲) برادران نورالدین، شهرکهای صنعتی استان تهران، صنعت استان تهران، تهران، ۱۳۷۹ش.
(۲۳) برادران نورالدین، موقعیت جغرافیایی و اقلیمی استان تهران، صنعت استان تهران، تهران، ۱۳۷۹ش.
(۲۴) سالنامه آماری استان تهران، ۱۳۸۳ش، سازمان مدیریت و برنامهریزی استان تهران، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۲۵) سالنامه آماری کشور ۱۳۷۷ش، مرکز آمار ایران، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۲۶) فرهنگ جغرافیایی رودهای کشور، سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۲۷) فرهنگ جغرافیایی کوههای کشور، سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، تهران، ۱۳۷۹ش.
(۲۸) نشریه عناصر و واحدهای تقسیمات کشوری، وزارت کشور، تهران، ۱۳۸۵ش.
(۲۹) آمارنامه استان تهران، سازمان مدیریت و برنامهریزی استان تهران، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۳۰) اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۷۰م.
(۳۱) اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مرآة البلدان، به کوشش عبدالحسین نوایـی و هاشـم محـدث، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۳۲) افضلالملک، غلامحسین، سفر مازندران و وقایع مشروطه، به کوشش حسین صمدی، قائمشهر، ۱۳۷۳ش.
(۳۳) پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۳۴) جعفری، عباس، دایرةالمعارف جغرافیایی ایران، تهران، ۱۳۷۹ش.
(۳۵) جعفری، عباس، رودها و رودنامه ایران، تهران، ۱۳۷۶ش.
(۳۶) جعفری، عباس، کوهها و کوهنامه ایران، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۳۷) سلیمی مؤید، سلیم، سیمای میراث فرهنگی تهران، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۳۸) فرهنگ جغرافیایی آبادیهای کشور، سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۳۹) گوبینو، ژ آ، تاریخ ایرانیان، ترجمه ابوتراب خواجهنوریان، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۴۰) مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، ۱۳۴۳ش.
(۴۱) مشکور، محمدجواد، جغرافیای تاریخی ایران باستان، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۴۲) مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۶م.
(۴۳) ناصرالدینشاه، روزنامـه سفر مازندران، تهـران، ۱۳۵۶ش.
(۴۴) نگاهی به شهرهای جدید ایران، به کوشش مرتضی طلاچیان، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۴۵) حموی، یاقوت، معجم البلدان.
(۴۶) یادداشتهای عليمحمد مراديان منفرد.
(۴۷) آذری دمیرچی، علاءالدین، جغرافیای تاریخی ورامین، تهران، ۱۳۴۸ش.
(۴۸) ابن ابیحاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعدیل، بیروت، ۱۳۷۲ق/۱۹۵۲م.
(۴۹) ابن بلخی، فارسنامه، به کوشش لسترنج و نیکلسن، کیمبریج، ۱۳۳۹ق/۱۹۲۱م.
(۵۰) ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، به کوشش سهیل زکار، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۵م.
(۵۱) ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، ۱۹۳۸م.
(۵۲) گلستانه، ابوالحسن، مجمل التواریخ، به کوشش مدرس رضوی، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۵۳) مستوفی، ابوالحسن، گلشن مراد، به کوشش غلامرضا طباطباییمجد، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۵۴) استرابادی، محمدمهدی، تاریخ نادری، چ سنگی، تبریز، ۱۲۶۶ق.
(۵۵) استرابادی، محمدمهدی، جهانگشای نادری، به کوشش عبدالله انوار، تهران، ۱۳۴۱ش.
(۵۶) اسکرس جنیفر، م، نقش معماری در پیدایش تهران، تهران پایتخت دویست ساله، به کوشش شهریار عدل و برنار اوکارد، ترجمه احمد سیدی و فاطمه وثوقی خزایی، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۵۷) اسکندربیک، منشی، عالم آرای عباسی، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۵۸) اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مرآة البلدان، به کوشش عبدالحسین نوایی و هاشم محدث، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۵۹) بافقی، محمدمفید، مختصر مفید، ویسبادن، ۱۹۸۹م.
(۶۰) بیهقی، ابوالفضل، تاریخ بیهقی، به کوشش قاسم غنی و علیاکبر فیاض، تهران، ۱۳۲۴ش.
(۶۱) تکمیل همایون، ناصر، تاریخ اجتماعی و فرهنگی تهران، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۶۲) جواهرکلام، عبدالعزیز، تاریخ تهران، تهران، ۱۳۲۵ش.
(۶۳) حزین، محمدعلی، تاریخ، اصفهان، ۱۳۳۲ش.
(۶۴) مستوفی، حمدالله، نزهة القلوب، به کوشش لسترنج، لیدن، ۱۳۳۱ق/۱۹۱۳م.
(۶۵) خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، بیروت، دار الكتب العلمية.
(۶۶) دلاواله، پیترو، سفرنامه، ترجمه شعاعالدین شفا، تهران، ۱۳۴۸ش.
(۶۷) ذکاء، یحیی، تاریخچه ساختمانهای ارگ سلطنتی تهران، تهران، ۱۳۴۹ش.
(۶۸) رازی، امیناحمد، هفت اقلیم، به کوشش جواد فاضل، تهران، ۱۳۴۰ش.
(۶۹) راوندی، محمد، راحة الصدور، به کوشش محمد اقبال، تهران، ۱۳۳۳ش.
(۷۰) روملو، حسن، احسن التواریخ، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۷۱) سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م.
(۷۲) شاه طهماسب، تذکره، به کوشش عبدالشکور، برلین، ۱۳۴۳ق/۱۹۲۴م.
(۷۳) شیرازی، علیرضا، تاریخ زندیه، به کوشش و مقدمه ارنست بئیر، تهران، ۱۳۶۵ش.
(۷۴) طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۵ش.
(۷۵) نیشابوری، ظهیرالدین، سلجوقنامه، تهران، ۱۳۳۲ش.
(۷۶) عدل، شهریار، باغ مسکونی یا تهران درگذشتههای دور از پیدایش تا عهد صفوی، تهران پایتخت دویست ساله، به کوشش شهریار عدل و برناد اورکاد، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۷۷) غفاری قزوینی، احمد، تاریخ جهان آرا، به کوشش حسن نراقی، تهران، ۱۳۴۳ش.
(۷۸) قزوینی، زکریا، آثار البلاد، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م.
(۷۹) کامبخشفرد، سیفالله، تهران سه هزار و دویست ساله بر اساس کاوشهای باستانشناسی، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۸۰) کامبخشفرد، سیفالله، کاوش در قبور باستانی قیطریه، باستانشناسی و هنر ایران، تهران، ۱۳۴۸ش، شم ۲.
(۸۱) کامبخشفرد، سیفالله، نگاهی به تهران در سه هزار سال پیش، ترجمه کلود کرباسی، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۸۲) کریمان، حسین، تهران در گذشته و حال، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۸۳) مجدی، محمد، زینت المجالس، تهران، ۱۳۴۲ش.
(۸۴) مرعشیصفوی، محمدخلیل، مجمع التواریخ، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۸۵) معتمدی، محسن، جغرافیای تاریخی تهران، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۸۶) مقتدر، محمدرضا، تهران درون حصار از صفویه تا آغاز پهلوی، تهران پایتخت دویست ساله، به کوشش شهریار عدل و برنار اورکاد، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۸۷) موسویاصفهانی، محمدصادق، تاریخ گیتیگشا، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۸۸) واله، محمدیوسف، خلد برین، به کوشش هاشم محدث، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۸۹) هدایت، رضاقلی، روضة الصفا، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۹۰) Clavijo، RG، Narrative of the Embassy، tr CR، Markham، New Delhi، ۲۰۰۱.
(۹۱) Curzon، GN، Persia and the Persian Question، London، ۱۸۹۲.
(۹۲) Hanway، J، The Revolutions of Persia، London، ۱۷۵۳.
(۹۳) Herbert، Th، Travels in Persia، London، ۱۹۲۸.
(۹۴) Lockhart، L، The Fall of the afavd Dynasty and the Afghan Occupation of Persia، Cambridge، ۱۹۵۸.
(۹۵) Lockhart، L، Famous Cities of Iran، Brentford، ۱۹۳۹.
(۹۶) Lockhart، L، Perry، J، R، Karim Khan Zand، Chicago، ۱۹۷۹.
(۹۷) آرینپور، یحیی، از صبا تا نیما، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۹۸) آمار دارالخلافه تهران، به کوشش سیروس سعدوندیان و منصوره اتحادیه، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۹۹) احتشامالسلطنه، میرزا محمود، خاطرات، به کوشش محمدمهدی موسوی، تهران، ۱۳۶۶ش.
(۱۰۰)
اشرف، احمد، موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران: دوره قاجاریه، تهران، ۱۳۵۹ش.
(۱۰۱) اطلاعات، تهران، شمارههای مختلف.
(۱۰۲) ماهانه اطلاعات، تهران، آبان ۱۳۲۸، شم ۸.
(۱۰۳) اعتمادالسلطنه، محمدحسن، روزنامه خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۱۰۴) اعتمادالسلطنه، محمدحسن، المآثر و الآثار، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۰۵) انه، کلود، اوراق ایرانی، ترجمه ایرج پروشانی، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۱۰۶) اوبن، اوژن، ایران امروز، ترجمه علیاصغر سعیدی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۰۷) اورسل، ارنست، سفرنامه، ترجمه علی اصغر سعیدی، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۱۰۸) اولیویه، سفرنامه، ترجمه محمدطاهرمیرزا، به کوشش غلامرضا ورهرام، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۱۰۹) بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، تهران، ۱۳۴۷ش بب.
(۱۱۰) بروجردی، مصطفی، نخستین فریادگر مشروعه در بیداد مشروطه، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۱۱) بروگش، هاینریش، سفری به دربار سلطان صاحبقران، ترجمه محمدحسین کردبچه، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۱۱۲) بلاغی، عبدالحجت، تاریخ تهران، قم، ۱۳۵۰ش.
(۱۱۳) بنجامین، ساموئل، ایران و ایرانیان، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۱۴) بیگی، حسن، تهران قدیم، تهران، ۱۳۶۶ش.
(۱۱۵) تاریخچه معارف ایران، تعلیم و تربیت، تهران، ۱۳۱۳ش، س ۴، شم ۷ و ۸.
(۱۱۶) تفرشی، مرتضی، نظم و نظمیه در دوره قاجاریه، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۱۷) جمالزاده، محمدعلی، گنج شایگان، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۱۸) جواهرکلام، عبدالعزیز، تاریخ طهران، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۱۱۹) دخانیات، ایران امروز، تهران، ۱۳۱۹ش، س ۲، شم ۵.
(۱۲۰) دروویل، گاسپار، سفر در ایران، ترجمه منوچهراعتمادمقدم، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۱۲۱) دولتآبادی، یحیی، حیات یحیی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۲۲) روزنامه دولت علیه ایران، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۱۲۳) ژوبر، پا، مسافرت در ارمنستان و ایران، ترجمه علیقلی اعتماد مقدم، تهران، ۱۳۴۷ش.
(۱۲۴) سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، به کوشش جهانگیر قائم مقامی، تهران، ۱۳۳۷ش.
(۱۲۵) ستوده، منوچهر، جغرافیای تاریخی شمیران، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۱۲۶) سدیدالسلطنه، محمدعلی، سفرنامه، به کوشش احمد اقتداری، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۲۷) سیلو، ایران امروز، تهران، ۱۳۱۹ش، س ۲، شم ۲.
(۱۲۸)
شرف، تهران، ۱۳۰۲ق، شم ۲۶.
(۱۲۹) شقاقی ممتحنالدوله، میرزا مهدی، خاطرات، به کوشش حسینقلی شقاقی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۳۰) شوستر، وم، تاریخ ایران، تهران، ۱۳۴۰ش.
(۱۳۱) شیل، من، خاطرات، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۳۲) صادق مستشارالدوله، صادق، خاطرات و اسناد، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۳۳) صدیق، عیسی، سازندگان واقعی ملت، یغما، تهران، ۱۳۴۱ش.
(۱۳۴) صدیقالممالک، ابراهیمخان، منتخب التواریخ مظفری، تهران، ۱۳۶۶ش.
(۱۳۵) فریزر، ج. ب، سفرنامه، ترجمه منوچهر امیری، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۱۳۶) کارخانه بلورسازی ایران، ایران امروز، تهران، ۱۳۱۹ش، س ۲، شم ۱۰.
(۱۳۷) کرزن، جرج، ایران و قضیه ایران، ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی، تهران، ۱۳۴۹ش.
(۱۳۸) کریمان، حسین، ری باستان، تهران، ۱۳۵۴ش.
(۱۳۹) کریمان، حسین، قصران، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۱۴۰) گوبینو، ژ. آ، سفرنامه، سه سال در آسیا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۱۴۱) گنجینه، دفتردوم، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۱۴۲) مجیدزاده، یوسف، آغاز شهرنشینی در ایران، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۱۴۳) محبوبی اردکانی، حسین، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، تهران، ۱۳۷۶ش.
(۱۴۴) مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۱۴۵) مصطفوی، محمدتقی، آثار تاریخی تهران ، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۱۴۶) معیرالممالک، دوستعلیخان، باغ فردوس، یغما، تهران، ۱۳۵۲ش.
(۱۴۷) مغیثالسلطنه، یوسف، نامهها، به کوشش معصومه مافی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۴۸) ملکپور، جمشید، ادبیات نمایشی در ایران، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۴۹) ملکزاده مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۱۵۰) منظورالاجداد، محمدحسین، نگاهی گذرا به وضعیت بهداشت و بهداری در زمان ناصرالدین شاه قاجار، گنجینه، دفتر دوم، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۱۵۱) ناظمالاسلام کرمانی، محمد، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۵۲) نوایی، عبدالحسین، دولتهای ایران از آغاز مشروطیت تا اولتیماتوم، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۱۵۳) وقایع اتفاقیه، تهران، ۱۲۶۷ق/۱۸۵۱م.
(۱۵۴) تحقیقات کامران صفامنش.
(۱۵۵) Gerney، J، The Transformation of Tehran in the Later Nineteenth Century، Paris، ۱۹۹۲.
(۱۵۶) اتحادیه، منصوره، اینجا طهران است، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۱۵۷) اتحادیه، منصوره، رشد و توسعه شهر تهران در دوره صفوی، تحقیقات اسلامی، تهران، ۱۳۷۴ش، س ۱۰، شم ۱ و ۲.
(۱۵۸) اعتمادالسلطنه، محمدحسن، روزنامه خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۵ش.
(۱۵۹) اعتمادالسلطنه، محمدحسن، صدرالتواریخ، به کوشش محمد مشیری، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۱۶۰) اعتمادالسلطنه، محمدحسن، المآثر والآثار، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۶۱) افضلالملک، غلامحسین، افضل التواریخ، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۱۶۲) بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۱۶۳) بلوکباشی، علی، در فرهنگ خود زیستن و به فرهنگهای دیگر نگریستن، کلک، تهران، ۱۳۶۹ش، شم ۷.
(۱۶۴) بلوکباشی، علی، نهـادهـای سنتـی ـ مـردمـی، نهادهای مردمی و فرهنگ عمومی، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۱۶۵) بهنام، جمشید، ساختهای خانواده و خویشاوندی در ایران، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۱۶۶) پاکدامن، ناصر، میرزا عبدالغفار نجمالدوله و تشخیص نفوس دارالخلافه، فرهنگ ایران زمین، تهران، ۱۳۵۳ش، ج ۲۰.
(۱۶۷) پتگر، اصغر، چهارراه سرچشمه ، ایران در نگارهها، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۱۶۸) تکمیل همایون، ناصر، تاریخ اجتماعی تهران، تهران، ۱۳۷۷-۱۳۷۸ش.
(۱۶۹) تکمیل همایون، ناصر، دهی که خودش را بلعید گفتوگو، همشهری، تهران، ۱۳۸۳ش، شم ۳۶۴۸.
(۱۷۰) جمالزاده، محمدعلی، گنج شایگان، برلین، ۱۳۳۵ش.
(۱۷۱) حکمی، محمود، تاریخچـه جامعهشناسـی شهر تهران، بررسـی مسائل اجتماعـی شهر تهران، تهران، ۱۳۴۳ش.
(۱۷۲) رینگر، مونیکا، آموزش، دین و گفتمان اصلاح فرهنگی در دوران قاجار، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۱۷۳) سلطانزاده، حسین، تاریخ شهر و شهرنشینی در ایران، تهـران، ۱۳۶۵ش.
(۱۷۴) شهری، جعفـر، طهران قدیم، تهـران، ۱۳۷۱ش.
(۱۷۵) عـدل، شهریار، آشنایـی با سینما و نخستین گامها در فیلمبرداری و فیلمسازی در ایران، فصلنامه طاووس، ۱۳۷۹ش، س ۲، شم ۵ و ۶.
(۱۷۶) علیاکبری، معصومه، اینجا طهران است، اعتماد ملی، تهران، ۱۳۸۵ش، شم ۲۱۸.
(۱۷۷) فلور، ویلم، جستارهایی از تاریخ اجتماعی ایران در عصر قاجار، ترجمه ابوالقاسم سرّی، تهران، ۱۳۶۵ش.
(۱۷۸) کریمان، حسین، ری باستان، تهران، ۱۳۴۵ش.
(۱۷۹) کیهان، مسعود، جغرافیای مفصل ایران ، تهران، ۱۳۱۱ش.
(۱۸۰) محبوبی اردکانی، حسین، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، تهران، ۱۳۵۴-۱۳۶۸ش.
(۱۸۱) محبوبی اردکانی، حسین، تعلیقات بر المآثر والآثار، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۱۸۲) معتمدی، محسن، آب تهران: تاریخچه، مشکلات و راه حلها، باستانشناسی و تاریخ، تهران ۱۳۶۹ش، س ۴، شم ۱.
(۱۸۳) میلانی، عباس، تجدد و تجددستیزی در ایران، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۱۸۴) میلانی، عباس، تهران و تجدد، کتاب تهران، ۱۳۷۰ش، ج ۱.
(۱۸۵) نجمالدوله، میرزا عبدالغفار، تشخیص نفوس دارالخلافه، به کوشش ناصر پاکدامن، فرهنگ ایران زمین، تهران، ۱۳۵۳ش، ج ۲۰.
(۱۸۶) نجمی، ناصر، تهران در یک صد سال پیش، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۱۸۷) نجمی، ناصر، دارالخلافه طهران، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۱۸۸) ویلز، چارلز جیمز، تاریخ اجتماعی ایران در عهد قاجاریه، ترجمه سیدعبدالله، به کوشش جمشید دودانگه و مهرداد نیکنام، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۸۹) حموی، یاقوت، معجمالبلدان، بیروت، دارصادر.
(۱۹۰) یادداشتهای علی بلوکباشی.
(۱۹۱) Floor، W، Les Premières règles de police urbaine à Téhéran، Téhéran capitale bicentenaire، ed C Adle and B Hourcade، Paris، ۱۹۹۲.
(۱۹۲) Gurney، J D، The Transformation of Tehran in the Later Nineteenth Century، ibid.
(۱۹۳) آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۹۴) اتحادیه، منصوره، زن در جامعه قاجار، کلک، تهران، ۱۳۷۳ش، شم ۵۵-۵۶.
(۱۹۵) اشیدری، جهانگیر، تاریخ پهلوی و زرتشتیان، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۱۹۶) امینی، تورج، اسنادی از زرتشتیان معاصر ایران، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۱۹۷) اهلرس، اکارت، ایران، شهر، روستا، عشایر، ترجمه عباس سعیدی، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۱۹۸) ایرانشهر، کمیسیون ملی یونسکو در ایران، تهران، ۱۳۴۲-۱۳۴۳ش.
(۱۹۹) باستان، نصرتالله، کوچه دکتر مهذبالسلطنه، ایرانآباد، ۱۳۳۹ش، شم ۱.
(۲۰۰) بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، تهران، ۱۳۴۷-۱۳۵۰ش.
(۲۰۱) برزین، سعید، ساختار سیاسی ـ طبقاتی و جمعیتی در ایران، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، تهران، ۱۳۷۳ش، س ۸، شم ۹-۱۰، نیز ۱۱-۱۲.
(۲۰۲) بلوکباشی، علی، پدیدهای به نام لوطی و لوطیگری در حیات اجتماعی تاریخ ایران، فرهنگ مردم، تهران، ۱۳۸۳ش، س ۳، شم ۸ و ۹.
(۲۰۳) بلوکباشی، علی، چالشهای اجتماعی و فرهنگی در بنیانگیری آموزش نوین، حافظ، تهران، ۱۳۸۵ش، شم ۳۲.
(۲۰۴) بلوکباشی، علی، قهوهخانههای ایران، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۲۰۵) بلوکباشی، علی، واژه سنگک و پیشینه سنگکپزی در ایران، هنر و مردم، تهران، ۱۳۴۷ش، شم ۷۴-۷۵.
(۲۰۶) بهار، عجم، لاله تیک چند بهار، به کوشش کاظم دزفولیان، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۲۰۷) بهبهانی، سیمین، تا غروبی دیگر، کتاب تهران، تهران، ۱۳۷۰ش، ج ۱.
(۲۰۸) پرتو بیضایی، حسین، تاریخ ورزش باستانی ایران، تهران، ۱۳۳۷ش.
(۲۰۹) تحویلدار، حسین، جغرافیای اصفهان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۲ش.
(۲۱۰) تکمیل همایون، ناصر، سنت پهلوانی و شناخت احوال پهلوانان، حافظ، تهران، ۱۳۸۳ش، شم ۹.
(۲۱۱) جودت، حسین، تهران در گذشته نزدیک از زمان، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۲۱۲) دالمانی، ه، ر، از خراسان تا بختیاری ، ترجمه علیمحمد فرهوشی، تهران، ۱۳۳۵ش.
(۲۱۳) دایرة المعارف فارسی.
(۲۱۴) سالنما، انجمن زرتشتیان تهران، تهران، ۱۳۸۵ش.
(۲۱۵) سالنامه سرشماری نفوس شهر طهران ، تهران، ۱۳۱۲ش.
(۲۱۶) سیفی فمی تفرشی، مرتضی، پلیس خفیه ایران، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۲۱۷) سیفی فمی تفرشی، مرتضی، تهران در آیینه زمان، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۲۱۸) شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۲۱۹) شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۲۲۰) طالقانی، محمود، مطالعات جامعهشناسی شهر تهران، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۲۲۱) فسایی، حسن، فارسنامه ناصری، به کوشش منصور رستگار فسایی، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۲۲۲) قمی، عباس، مفاتیح الجنان، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۲۲۳) کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، ۱۳۴۸ش.
(۲۲۴) کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، تهران، ۱۳۲۲ش.
(۲۲۵) گنجینه عکسهای ایران، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۲۲۶) لوی، حبیب، تاریخ یهود ایران، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۲۲۷) مجدالملک، رساله مجدیه، به کوشش فریدون گرکانی، تهران، ۱۳۵۸ش.
(۲۲۸) محبوبی اردکانی، حسین، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۲۲۹) محجوب، محمدجعفر، ادبیات عامیانه ایران، به کوشش حسن ذوالفقـاری، تهـران، ۱۳۸۲ش.
(۲۳۰) مـزداپور، کتـایون، زرتشتیان، تهـران، ۱۳۸۲ش.
(۲۳۱) مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، ۱۳۴۱-۱۳۴۳ش.
(۲۳۲) مشیری، محمد، مقدمه بر سفرنامه ابراهیم صحافباشی، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۲۳۳) معیرالممالک، دوستعلی، یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۲۳۴) ملکومیان، لینا، کلیساهای ارامنه ایران، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۲۳۵) منظرپور، عباس، در کوچه و خیابان، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۲۳۶) مونسالدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۲۳۷) مهدی، علیاکبر، در جامعهشناسی خانواده ایرانی، تهران، ۱۳۵۴ش.
(۲۳۸) مهرابی، مسعود، تاریخ سینمای ایران، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۲۳۹) نفیسی، سعید، تهران قدیم، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۲۴۰) هولتسر، ارنست، ایران در یک صد و سیزده سال پیش، ترجمه محمد عاصمی، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۲۴۱) هویان، آندرانیک، ارمنیان ایران، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۲۴۲) هویان، آندرانیک، ایرانیان ارمنی، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۲۴۳) Arab، Gh، Church of Iran، Tehran، ۱۹۹۸.
(۲۴۴) Aubin، E، La Perse d’aujourd’hui Iran، Mésopotamie، Paris، ۱۹۰۸.
(۲۴۵) Boloukbashi، A and W O Beeman، Society and a Time for Pleasure، Iran Elements of Destiny، ed Sh Amirarjomand، England، ۱۹۷۸.
(۲۴۶) Iranica.
(۲۴۷) Lambton، AKS، Islamic Society in Persia، London، ۱۹۵۴.
(۲۴۸) Massé، H، Croyances et coutumes persanes، Paris، ۱۹۳۸.
(۲۴۹) Parviz، N، The complete Pictorial Guide to Tehran: Historical Monuments، Tehran، ۲۰۰۰.
(۲۵۰) مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، دانشنامه بزرگ اسلامی.
(۲۵۱) اشراقی، احسان، پلیس عهد ناصری، گنجینه، تهران، ۱۳۶۲ش، دفتر دوم.
(۲۵۲) بیات، کاوه، بلدیه نظامی تهران، گنجینه، تهران، ۱۳۶۲ش، دفتر دوم.
(۲۵۳) حبیبی، محسن و برنارد هورکاد، اطلس کلانشهر تهران، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۲۵۴) ریجاردز، فرد، سفرنامه، ترجمه مهیندخت صبا، تهران، ۱۳۴۳ش.
(۲۵۵) سپانلو، محمدعلی، نامها مقدساند، کتاب تهران، تهران، ۱۳۷۱ش، ج ۲.
(۲۵۶) سرشماری نفوس شهر طهران ، تهران، ۱۳۱۲ش.
(۲۵۷) سرنا، کارلا، آدمها و آیینها در ایران، ترجمه علیاصغر سعیدی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۲۵۸) قزوینی، محمد، یادداشتها، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲۵۹) کشاورز، فتحالله، لولهکشی آب طهران، گنجینه، تهران، ۱۳۶۸ش، دفتر دوم.
(۲۶۰) محبوبی اردکانی، حسین، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، تهران، ۱۳۶۸-۱۳۷۰ش.
(۲۶۱) مختاری، پاشالواء، تاریخ هفتاد ساله پلیس ایران، تهران، ۱۳۲۹ش.
(۲۶۲) Orsolle، E، Le Caucase et la Perse، Paris، ۱۹۸۵.
(۲۶۳) آدمیت، فریدون، اندیشه ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۲۶۴) ایرانشهر، کمیسیون ملی یونسکو در ایران، تهران، ۱۳۴۲ش.
(۲۶۵) بلوکباشی، علی، نوروز جشن نوزایی آفرینش، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۲۶۶) بهرامی، عبدالله، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران، از زمان ناصرالدین شاه تا آخر سلسله قاجاریه، تهران، ۱۳۴۴ش.
(۲۶۷) تکمیل همایون، ناصر، تاریخ اجتماعی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۲۶۸) دولتآبادی، یحیی، حیات یحیی، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۲۶۹) رشدیه، فخرالدین، زندگینامه پیر معارف رشدیه، بنیانگذار فرهنگ نوین ایران، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۲۷۰) روزنامه مجلس، ۱۳۲۴ق/۱۹۰۶م، س ۱، شم ۶.
(۲۷۱) سپهبدی، عیسی، کبوتر و کبوتربازی، راهنمای کتاب، تهران ۱۳۵۰ش، س ۱۴، شم ۱-۳.
(۲۷۲) ستاری، جلال، اسطوره تهران، تهران، ۱۳۸۵ش.
(۲۷۳) سحاب، ابوالقاسم، تاریخ مدرسه عالی سپهسالار، تهران، ۱۳۲۹ش.
(۲۷۴) سیفی قمیتفرشی، مرتضی، پلیس خفیه ایران، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۲۷۵) صدیق، عیسی، تاریخ فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۳۶ش.
(۲۷۶) صفا، ذبیحالله، آموزش و دانش در ایران، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲۷۷) قاسمیپویا، اقبال، مدارس جدید در دوره قاجاریه، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۲۷۸) کلانتری، منوچهر، سمنوپزان در تهران، هنر و مردم، تهران ۱۳۴۳ش، شم ۱۸.
(۲۷۹) محبوبیاردکانی، حسین، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۲۸۰) محجوب، جعفر، ادبیات عامیانه ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، ۱۳۸۲ش.
(۲۸۱) ناطق، هما، کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران، ۱۸۳۷-۱۹۲۱م، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۲۸۲) ناظمالاسلام کرمانی، محمد، تاریخ بیداری ایرانیان، به کوشش علیاکبر سعیدیسیرجانی، تهران، ۱۳۴۶ش.
(۲۸۳) نفیسی، سعید، سابقه تاریخی بازی پهلوان کچل و خیمهشب بازی و خواندنیها، تهران، ۱۳۲۴ش، س ۱۵، شم ۹۴.
(۲۸۴) هدایت، مهدیقلی، خاطرات و خطرات، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۲۸۵) Boloukbashi، A، and W Beeman، Society Time for Pleasure، Iran Elements of Destiny، ed Sh Amirarjomand، England، ۱۹۷۸.
(۲۸۶) Elwell-Sutton، LP، Modern Iran، London، ۱۹۴۱.
(۲۸۷) آقابزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه إلی تصانیف الشیعة.
(۲۸۸) آقابزرگ تهرانی، محمدمحسن، طبقات اعلام الشیعة، به کوشش علینقـی منزوی، بیروت، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م بب.
(۲۸۹) آلمحبوبه، جعفر، ماضی النجف و حاضرها، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۲۹۰) ابن ابیحاتم، عبدالرحمان، تفسیر
القرآن العظیم، به کوشش اسعد محمد طیب، بیروت، ۱۴۱۹ق/ ۱۹۹۹م.
(۲۹۱) ابن ابیحاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۱ق/۱۹۵۲م بب.
(۲۹۲) ابن ابیحاتم، عبدالرحمان، علل الحدیث، به کوشش محب الدین خطیب، بیروت، ۱۴۰۵ق.
(۲۹۳) ابن تغری بردی، یوسف، النجوم الزاهرة فی ملوک
مصر و القاهرة.
(۲۹۴) ابن جزری، محمد، غایة النهایة، به کوشش برگشترسر، قاهره، ۱۳۵۲ق/۱۹۳۳م.
(۲۹۵) ابن حبان، محمد، الصحیح، به کوشش شعیب ارنؤوط، بیروت، ۱۴۱۴ق.
(۲۹۶) ابن زبر، محمد، تاریخ مولد العلماء و وفیاتهم، به کوشش محمد مصری، کویت، ۱۴۱۰ق/۱۹۹۰م.
(۲۹۷) ابن عساکر، علی، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت/ دمشق، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۵م.
(۲۹۸) ابن قیسرانی، محمد، المؤتلف و المختلف، به کوشش کمال یوسف حوت، بیروت، ۱۴۱۱ق.
(۲۹۹) ابنماجه، محمد، السنن، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۹۵۲-۱۹۵۳م.
(۳۰۰) ابن نقطه، محمد، تکملة الاکمال، به کوشش عبدالقیوم عبدرب النبی، مکه، ۱۴۱۰ق.
(۳۰۱) ابوالشیخ اصفهانی، عبدالله، العظمة، به کوشش رضا الله مبارکفوری، ریاض، ۱۴۰۸ق.
(۳۰۲) ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة الاولیاء، قاهره، ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م.
(۳۰۳) ابونعیم اصفهانی، احمد، المسند المستخرج علی صحیح مسلم، به کوشش محمد حسن شافعی، بیروت، ۱۹۹۶ق.
(۳۰۴) اعتمادالسلطنه، محمدحسن، المآثر و الآثار، چ سنگی، تهران، ۱۳۰۶ق.
(۳۰۵) امین، محسن، اعیان الشیعة، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۳۰۶) بروجردی، علی، طرائف المقال، به کوشش مهدی رجایی، قم، ۱۴۱۰ق.
(۳۰۷) بغدادی، اسماعیل، إیضاح المکنون.
(۳۰۸) بغدادی، اسماعیل، هدیة العارفین.
(۳۰۹) بلاغی، عبدالحجت، تاریخ طهران قدیم، قم، ۱۳۵۰ق.
(۳۱۰) تنکابنی، محمد، قصص العلماء، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۳۱۱) ثقةالاسلام تبریزی، علی، مرآة الکتب، به کوشش محمد علی حائری، قم، ۱۴۱۴ق.
(۳۱۲) حائری، عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران، تهران، ۱۳۶۰ق.
(۳۱۳) حاجیخلیفه، مصطفی بن عبدالله، کشف الظنون عن أسامی الکتب و الفنون.
(۳۱۴) حرزالدین، محمد، معارف الرجال، قم، ۱۴۰۵ق.
(۳۱۵) حسینی، احمد، تراجم الرجال، قم، ۱۴۱۴ق.
(۳۱۶) خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، طبع العلميه.
(۳۱۷) ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۳۱۸) رافعی، عبدالکریم، التدوین فی اخبار قزوین، حیدرآباد دکن، ۱۹۸۵م.
(۳۱۹) زرکلی، خیرالدین، الاعلام.
(۳۲۰) زینالعابدین، شیروانی، بستان السیاحة، تهران، ۱۳۱۵ق.
(۳۲۱) سلطانزاده، حسین، تاریخ مدارس ایران، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۳۲۲) شریعت سنگلجی، محمد حسن، کلید فهم
قرآن، تهران، انتشارات دانش.
(۳۲۳) صدر، حسن، تکملة امل الآمل، به کوشش احمد حسینی، قم، ۱۴۰۶ق.
(۳۲۴) طباطبایی، عبدالعزیز، حاشیه بر نقباء البشر، همراه نقباء البشر آقابزرگ طهرانی، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکز.
(۳۲۵) طباطبایی، عبدالعزیز، مکتبة العلامة الحلی، قم، ۱۴۱۶ق.
(۳۲۶) طبرانی، سلیمان، المعجم الاوسط، به کوشش طارق بن عوضالله بن محمد و عبدالمحسن بن ابراهیم حسینی، قاهره، ۱۴۱۵ق.
(۳۲۷) طبرانی، سلیمان، المعجم الصغیر، به کوشش محمد شکور امریر، بیروت/ عمان، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م.
(۳۲۸) طبری، محمد، التفسیر، بیروت، ۱۴۰۵ق.
(۳۲۹) فاسی، محمد، ذیل التقیید، به کوشش کمال یوسف حوت، بیروت، ۱۴۱۰ق.
(۳۳۰) فضلی، عبدالهادی، دروس فی اصول فقه الامامیة، قم، ۱۴۲۰ق.
(۳۳۱) قزوینی رازی، عبدالجلیل، نقض، به کوشش جلال الدین محدث ارموی، تهران، ۱۳۵۸ش.
(۳۳۲) قوچانی، محمد، سه اسلام: مکتب نجف، مکتب قم، مکتب تهران، تهران، ۱۳۸۵ش.
(۳۳۳) کدیور، محسن، نظریههای دولت در فقه شیعه، تهران، ۱۳۷۶ش.
(۳۳۴) کنتوری، اعجازحسین، کشف الحجب و الاستار، کلکته، ۱۳۳۰ق.
(۳۳۵) کیوان قزوینی، عباسعلی، تفسیر کیوان، تهران، ۱۳۱۰ش بب.
(۳۳۶) لالکایی، هبةالله، اعتقاد اهل السنة، ریاض، ۱۴۰۲ق.
(۳۳۷) مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۳۳۸) مدرس تبریزی، محمدعلی، ریحانة الادب، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۳۳۹) مدرسی طباطبایی، حسین، مقدمهای بر فقه شیعه، ترجمه محمد آصف فکرت، مشهد، ۱۳۶۸ش.
(۳۴۰) مرشدبالله، یحیی، الامالی، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۴م.
(۳۴۱) مزی، یوسف، تهذیب الکمال، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، مؤسسةالرساله.
(۳۴۲) معلم حبیبآبادی، محمدعلی، مکارم الآثار، اصفهان، ۱۳۶۴ش.
(۳۴۳) مقدمه بر الاربعون حدیثاً شهید اول، قم، ۱۴۰۷ق.
(۳۴۴) منتجبالدین رازی، علی، فهرست، به کوشش عبدالعزیز طباطبایی، قم، ۱۴۰۴ق.
(۳۴۵) ناظمالاسلام کرمانی، محمد، تاریخ بیداری ایرانیان، به کوشش سعیدی سیرجانی، تهران، ۱۳۳۲ش.
(۳۴۶) نامه دانشوران ناصری، تهران، ۱۳۳۸ش.
(۳۴۷) نجمی، ناصر، طهران عهد ناصری، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۳۴۸) نوری، حسین، خاتمة المستدرک، قم، ۱۴۱۵ق.
(۳۴۹) آشتیانی، جلالالدین، شرح مقدمه قیصری، قم، ۱۳۶۵ش.
(۳۵۰) آشتیانی، جلالالدین، مقدمه بر شرح رسالة المشاعر محمدجعفر لاهیجی، مشهد، ۱۳۴۲ش.
(۳۵۱) آشتیانی، جلالالدین، مقدمه بر الشواهد الربوبیه صدرالدین شیرازی، مشهد، ۱۳۶۰ش.
(۳۵۲) آشتیانی، جلالالدین، مقدمه بر مجموعه رسائل سبزواری، تهران، ۱۳۶۰ش.
(۳۵۳) آشتیانی، جلالالدین، منتخباتی از آثار حکمای الٰهی ایران، مشهد، ۱۳۵۸ش.
(۳۵۴) آقابزرگ تهرانی، محمدمحسن، طبقات اعلام الشیعة، قرن ۱۴، نجف، ۱۳۷۳ق.
(۳۵۵) حکمی مدرس یزدی، علیاکبر، رسائل حکمیه، به کوشش محمود حکمی، تهران، ۱۳۶۵ش.
(۳۵۶) رفاعی، عبدالجبار، تطور الدرس الفلسفی فی الحوزة العلمیة، بیروت، ۱۴۲۱ق/۲۰۰۰م.
(۳۵۷) زنوزی، علی، بدایع الحکم، به کوشش محمدجواد ساروی و رسول فتحی مجد، تبریز، ۱۳۸۰ش.
(۳۵۸) زنوزی، علی، ترجمه حال آقاعلی به قلم خود او، مقدمه لمعات الٰهیه ملاعبدالله زنوزی، به کوشش جلالالدین آشتیانی، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۳۵۹) زنوزی، علی، شرح حال ملاعبدالله مدرس زنوزی، همان.
(۳۶۰) زنوزی، علی، طبقات حکماء متأخرین، جشننامه دکتر محسن جهانگیری، تهران، ۱۳۸۶ش.
(۳۶۱) صدوقی سها، منوچهر، تاریخ حکما و عرفای متأخر، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۳۶۲) عبرت نائینی، محمدعلی، مدینة الادب، تهران، ۱۳۷۶ش.
(۳۶۳) مجتهدی، کریم، آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب، تهران، ۱۳۷۹ش.
(۳۶۴) معصومعلیشاه، محمد معصوم، طرائق الحقائق، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، ۱۳۴۵ش.
(۳۶۵) همایی، جلالالدین، دو رساله در فلسفه اسلامی، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۳۶۶) همایی، جلالالدین، مقدمه شرح رسالة المشاعر محمدجعفر لاهیجی، مشهد، ۱۳۴۲ش.
(۳۶۷) هیدجی، محمد، تعلیقة علی المنظومة و شرحها، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۳۶۸) Gobineau، J A، Les Religions et les philosophies dans l’Asie Centrale، Paris، ۱۹۲۳.
(۳۶۹) آرینپور، یحیی، از صبا تا نیما، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۳۷۰) آیتاللٰهی، حبیبالله، هنرهای تجسمی، سیمای فرهنگی ایران، به کوشش عباس نامجو، تهـران، ۱۳۷۸ش.
(۳۷۱) احمدی، مرتضی، کهنههای همیشه نو، تهـران، ۱۳۸۰ش.
(۳۷۲) بهزاد، حسین، هنر و مردم، تهران، ۱۳۴۲ش، شم ۱۲، ۱۳۴۷ش، شم ۷۰.
(۳۷۳) اعتمادالسلطنه، محمدحسن، روزنامه خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۳۷۴) افشار، ایرج، تاریخچه ورود عکاسی به ایران، گنجینه عکسهای ایران، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۳۷۵) افشار، ایرج، تمثیلات ۱۲۷۶ و مردم گریز ۱۲۸۶، فصلنامه تئاتر، تهران، ۱۳۶۹ش، شم ۹-۱۰.
(۳۷۶) امامی، کریم، مروری در نقاشی سدههای دوازدهم و سیزدهم ایران، نگاهی بهنگارگری ایران در سدههای دوازدهم و سیزدهم، تهران، ۱۳۵۴ش، ج ۱.
(۳۷۷) انجوی شیرازی، ابوالقاسم، بازیهای نمایشی، تهران، ۱۳۵۲ش.
(۳۷۸) بلوکباشی، علی، بازدارندههای روند تحول و رشد هنر مردمی و رمزگرای خیمه شب بازی ، همایش بزرگداشت میراث فرهنگی در روز جهانی موزه، تبریز، اردیبهشت ۱۳۸۲ش.
(۳۷۹) بلوکباشی، علی، تصویرگری در حوزه هنرهای عامه دستها و نقشها، تهران، ۱۳۷۶ش، شم ۵.
(۳۸۰) بلوکباشی، علی، تعزیهخوانی حدیث قدسی مصایب در نمایش آیینی، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۳۸۱) بلوکباشی، علی، فراز و فرود نمایش قدسیانه تعزیه، کتاب ماه هنر، تهران، ۱۳۸۱، شم ۴۳-۴۴.
(۳۸۲) بلوکباشی، علی، نمایشهای شادیآور زنانه در تهران، پیام نوین، تهران، ۱۳۴۴ش، س۷، شم ۷.
(۳۸۳) بلوکباشی علی و یحیی شهیدی، پژوهشی در موسیقی و سازهای موسیقی نظامی دوره قاجار، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۳۸۴) بیضایی، بهرام، نمایش در ایران، تهران، ۱۳۴۴ش.
(۳۸۵) پاکباز، رویین، دایرةالمعارف هنر، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۳۸۶) تبریزی، صادق، نگاهی دیگر به نقاشیهای عامیانه، هنر و مردم، تهران، ۱۳۸۵ش، شم ۶.
(۳۸۷) تهامینژاد، محمد، سینمای ایران، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۳۸۸) جنتی عطایی، ابوالقاسم، بنیاد نمایش در ایران، تهران، ۱۳۳۳ش.
(۳۸۹) خالقی، روحالله، سرگذشت موسیقی ایران، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۳۹۰) خانلری، پرویز، نثر فارسی در دوره اخیر، نخستین کنگره نویسندگان ایران، تهران، ۱۳۲۶ش.
(۳۹۱) درویشی، محمدرضا، تأثیر موسیقی غرب بر موسیقی ایران ، آهنگ، تهران، ۱۳۶۸ش، س ۲، شم ۲ و ۳.
(۳۹۲) ذکاء، یحیی، تاریخ عکاسی و عکاسان پیشگام در ایران، تهران، ۱۳۷۶ش.
(۳۹۳) ذکاء، یحیی، زندگی و آثار استاد صنیعالملک ابوالحسن غفاری، به کوشش سیروس پرهام، تهران، ۱۳۸۲ش.
(۳۹۴) ذکاء، یحیی، محمودخان ملکالشعراء، نگاهی به نگارگری ایران در سدههای دوازدهم و سیزدهم، تهران، ۱۳۵۴ش، ج ۱.
(۳۹۵) سعدوندیان، سیروس، اولینهای تهران، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۳۹۶) سمسار، محمدحسن، کاخ گلستان گزینهای از شاهکارهای نگارگری و خوشنویسی، تهران، ۱۳۷۹ش.
(۳۹۷) سوروگین، آ، ایران، تهران، ۱۳۸۲ش.
(۳۹۸) سیف، هادی، نقاشیهای قهوهخانه، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۳۹۹) شهریاری، خسرو، کتاب نمایش، تهران، ۱۳۶۵ش.
(۴۰۰) شهیدی، عنایتالله و علی بلوکباشی، پژوهشی در تعزیه و تعزیهخوانی، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۴۰۱) طهماسبپور، محمدرضا، ناصرالدین شاه عکاس، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۴۰۲) عدل، شهریار، خورهه، طلیعه کاوش علمی ایرانیان، همان، شم ۳ و ۴.
(۴۰۳) غفاری، فرخ، تاریخ سینمای ایران، فرهنگ و زندگی، تهران، ۱۳۵۴ش، شم ۱۸.
(۴۰۴) فلاندن، اوژن، سفرنامه، ترجمه حسین نورصادقی، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۴۰۵) کریمزاده تبریزی، محمدعلی، احوال و آثار نقاشان قدیم ایران، لندن، ۱۳۶۳ش.
(۴۰۶) کوپال، عطاءالله، درویش خان، پشتیبان هنر حرفهای، چیستا، تهران، ۱۳۷۲ش، س ۱۰، شم ۸.
(۴۰۷) کیانی، مجید، موسیقی، سیمای فرهنگی ایران، به کوشش عباس نامجو، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۴۰۸) گفت و گو با اصغر احمدی خیمهشبباز، فصلنامه تئاتر، تهران، ۱۳۷۰ش، شم ۱۴.
(۴۰۹) گفت و گو با شیخ احمد خمسهای خیمهشبباز، فصلنامه تئاتر، تهران، ۱۳۷۰ش، شم ۱۴.
(۴۱۰) محمدی، احمد، نگاهی به تاریخ نمایش در ایران، هنر و مردم، تهران، ۱۳۵۲ش، شم ۱۲۹ و ۱۳۰.
(۴۱۱) مرقـع اصناف عهد قاجـار، بـه کـوشش سعیـد انـواری، تهران، ۱۳۸۲ش.
(۴۱۲) مشحون، حسن، موسیقـی مذهبی، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۴۱۳) مرزبـان، پرویـز و حبیب معروف، واژهنامه مصورهنرهای تجسمی، تهران، ۱۳۶۵ش.
(۴۱۴) مظفرالدین شاه، سفرنامه، تحریر میرزا مهدیخان کاشانی، به کوشش علی دهباشی، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۴۱۵) ممنون، پرویز، حاج عبدالنبی: قدیمترین نمایش روحوضی مکتوب، فصلنامه تئاتر، تهران، ۱۳۷۰ش، شم ۱۶.
(۴۱۶) مؤمنی، باقر، مقدمه بر تئاتر کریم شیرهای، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۴۱۷) مهرابی، مسعود، تاریخ سینمای ایران، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۴۱۸) ناظرزاده کرمانی، فرهاد، نمایش، سیمای فرهنگی ایران، به کوشش عباس نامجو، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۴۱۹) نصیریان، علی، تخت حوضی چیست؟، فصلنامه تئاتر، تهران، ۱۳۷۰ش، شم ۱۳.
(۴۲۰) نفیسی، سعید، قهوهخانههای قدیم جلوه خاصی داشتند، تهران، ۱۳۲۴ش، س ۱۵، شم ۱۰۴.
(۴۲۱) نوشین، عبدالحسین، تئاتر ایران، پیام نو، تهران، ۱۳۲۴ش، س ۱، شم ۹.
(۴۲۲) هدایت، صادق، فرهنگ عامیانه مردم ایران، به کوشش جهانگیر هدایت، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۴۲۳) هویان، آندرانیک، سالن نمایش زرتشتیان و تئاتر سیروس، فصلنامه تئاتر، تهران، ۱۳۶۹ش، شم ۹، ۱۰.
(۴۲۴) یغمایی، اقبال، بنای دارالفنون، امیر کبیر و دارالفنون ، به کوشش قدرتالله روشنی زعفرانلو، تهران، ۱۳۵۴ش.
(۴۲۵) Beeman، W O، Status، Style and Strategy in Iranian Interaction، Antropological Linguistics، ۱۹۷۶.
(۴۲۶) Beeman، W O، Why Do the Laugh، Journal of American Folklore، ۱۹۸۱، vol XCIV.
(۴۲۷) Browne، E G، A Year amongst the Persians، London، ۱۹۵۰.
(۴۲۸) Chelkowski، P J، Popular Entertainment، Media and Social Change in Twentieth - Century Iran، The Cambridge History of Iran، ۱۹۹۱، vol VII.
(۴۲۹) Ekhtiar، M، From Workshop and Bazaar to Academy، Royal Persian Paintings، ed L Diba and M Ekhtiar، London، ۱۹۹۹.
(۴۳۰) Robinson، B W، Painting in the Post Safavid Period، The Arts of Persia، ed R W Ferrier، New Haven/ London، ۱۹۸۹.
(۴۳۱) احمدی، مرتضی، من و زندگی، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۴۳۲) بدیعزاده، جواد، گلبانگ محراب تا بانگ مضراب، به کوشش الٰهه بدیعزاده، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۴۳۳) شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۴۳۴) فاطمی، ساسان، شکلگیری روحوضی و تحول سنت مطربی، فصلنامه موسیقی ماهور، تهران، ۱۳۸۱ش شم ۱۸.
(۴۳۵) همایون، عبدالعلی، از کوچهباغ تا لالهزار، فصلنامه موسیقی ماهور، تهران، ۱۳۸۵ش، شم ۳۳.
(۴۳۶) یادداشتهای ساسان فاطمی.
(۴۳۷) Fatemi، S، La Musique légère urbaine dans la culture iranienne، réflexions.
(۴۳۸) sur les notions de classique et populaire، Thèse pour obtenir le grade de Docteur de l’Université Paris X، Paris، ۲۰۰۵.
(۴۳۹) Shay A،» Bazi-ha-ye Namayeshi: Iranian Women’s Theatrical Plays «، Dance Research Journal، ۱۹۹۵، vol XXVII، no ۲.
(۴۴۰) اقبال آشتیانی، عباس، بندار رازی، مجموعه مقالات، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۴۴۱) اینانلو، زهره، پژوهشی درباره فارسی محاورهای تهران، پایاننامه کارشناسی ارشد زبانشناسی، دانشگاه تهران، ۱۳۵۹ش.
(۴۴۲) پیسیکوف، ل س، لهجه تهرانی، ترجمه محسن شجاعی، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۴۴۳) مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۴۴۴) سامعی، حسین، گویش تجریشی، مجله زبانشناسی، تهران، ۱۳۸۳ش، شم ۳۸.
(۴۴۵) شاملو، احمد، کتاب کوچه، تهران، ۱۳۵۷ش بب.
(۴۴۶) شمیسا، سیروس، سیر رباعی در شعر فارسی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۴۴۷) شهمردان، ابن ابیالخیر، نزهتنامه علایی، به کوشش فرهنگ جهانپور، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۴۴۸) صادقی، علی
اشرف، چند شعر به زبان کرجی تبریزی و غیره، مجله زبانشناسی، تهران، ۱۳۷۹ش، شم ۳۰.
(۴۴۹) صادقی، علی
اشرف، گفتوگو، جشننامه دکتر علی
اشرف صادقی، به کوشش امید طبیبزاده، تهران، ۱۳۸۲ش.
(۴۵۰) صادقی، علی
اشرف، لهجه تهرانی، دانشنامه جهان اسلام، تهران، ۱۳۸۳ش، ج ۸.
(۴۵۱) صادقی، علی
اشرف، نمونههایی از گویش تجریشی از بیش از هشتاد سال پیش، مجله زبانشناسی، تهران، ۱۳۸۳ش، شم ۳۸.
(۴۵۲) فتورهچی، مینو، فرایندهای آوایی زبان فارسی، پایاننامه کارشناسی ارشد زبانشناسی، دانشگاه تهران، ۱۳۵۶ش.
(۴۵۳) قاسمی، مسعود، لغات و ترکیبات در دو کتاب طبی اسماعیل جرجانی، نامه پژوهشگاه ، دوشنبه، ۱۳۸۳ش، شم ۷.
(۴۵۴) کریمان، حسین، قصران ، مباحث تاریخی و جغرافیایی، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۴۵۵) کلباسی، ایران، فارسی گفتاری و نوشتاری، فرهنگ، ۱۳۸۰ش، شم ۱ و ۲.
(۴۵۶) کیا، صادق، یادداشتی درباره زبان رازی و تهرانی، ایران کوده، ۱۳۲۴ش، شم ۳.
(۴۵۷) کیا، صادق، و محمدتقی راشدمحصل، واژههای گویشی ایرانی در نوشتههای بیرونی، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۴۵۸) لازار، ژیلبر، فارسی، راهنمای زبانهای ایرانی، به کوشش رودیگر اشمیت، ترجمه آرمان بختیاری و دیگران، تهران، ۱۳۸۳ش، ج ۲.
(۴۵۹) محقق، مهدی، اشعاری به لهجههای محلی، فرهنگ ایران زمین، تهران، ۱۳۳۸ش، شم ۷.
(۴۶۰) مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، ترجمه علینقی منزوی، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۴۶۱) نرسیسیانس، امیلیا، دوزبانگونگی در ایران، مجله زبانشناسی، تهران، ۱۳۸۴ش، شم ۴۰.
(۴۶۲) نونوار، حسین، پژوهشی در فرایندهای آوایی گویش جاهلی تهران، پایاننامه کارشناسی ارشد زبانشناسی، دانشگاه تهران، ۱۳۶۸ش.
(۴۶۳) وحیدیان، تقی، دستور زبان عامیانه فارسی، مشهد، ۱۳۴۲ش.
(۴۶۴) یادداشتهای بهروز محمودی بختیاری.
(۴۶۵) آرینپور، یحیی، از نیما تا روزگار ما، تهران، ۱۳۷۴ش.
(۴۶۶) ابتهاج، هوشنگ ، آینه در آینه ، به کوشش محمدرضا شفیعیکدکنی، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۴۶۷) ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت، ۱۹۶۵م.
(۴۶۸) ابنبلخی، فارسنامه، به کوشش لسترنج و نیکلسن، تهران، ۱۳۸۵ش.
(۴۶۹) اته، هرمان، تاریخ ادبیات فارسی، ترجمه رضازاده شفق، تهران، ۱۳۳۷ش.
(۴۷۰) ادیب پیشاوری، احمد، دیوان، به کوشش علی عبدالرسولی، تهران، ۱۳۱۲ش.
(۴۷۱) استعلامی، محمد، بررسی ادبیات امروز، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۴۷۲) اسکویی، مصطفی، پژوهشی در تاریخ تئاتر ایران، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۴۷۳) گیلانی قزوینی،
اشرفالدین، دیوان، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۴۷۴) اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۴۷۵) اقبال آشتیانی، عباس، مجموعه مقالات، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۴۷۶) الٰهی قمشهای، مهدی، دیوان، تهران، ۱۴۰۸ق.
(۴۷۷) ایرج، میرزا، دیوان اشعار، تهران، ۱۳۱۱ش.
(۴۷۸) براهنی، رضا، طلا در مس، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۴۷۹) بشیری، احمد، مقدمه بر دیوان ابوالقاسم لاهوتی، تهران، ۱۳۵۸ش.
(۴۸۰) بهار، محمدتقی، بازگشت ادبی، ارمغان، تهران، ۱۳۱۱ش، شم ۷، ۸، ۱۱، ۱۲.
(۴۸۱) بهار، محمدتقی، دیوان، تهران، ۱۳۳۶ش.
(۴۸۲) بهار، محمدتقی، سبکشناسی، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۴۸۳) بهبهانی، سیمین، خطی زسرعت و از آتش، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۴۸۴) بهمنیار، احمد، زندگانی ادبی صاحب بن عباد، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۴۴ش، س ۱۲، شم ۳.
(۴۸۵) بیضایی، بهرام، دیباچه نوین شاهنامه، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۴۸۶) بیضایی، بهرام، دیباچه نوین شاهنامه، دیوان نمایش، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۴۸۷) پروین، ناصرالدین، تاریخ روزنامهنگاری ایرانیان، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۴۸۸) اعتصامی، پروین، دیوان، ۱۳۲۰ش.
(۴۸۹) تاجبخش، احمد، تاریخ تمدن و فرهنگ ایران شیراز، ۱۳۸۲ش.
(۴۹۰) تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۴ش.
(۴۹۱) تربتی سنجابی، محمود، قربانیان باور و احزاب سیاسی ایران، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۴۹۲) تفضلی، تقی، مقدمه بر دیوان صفیعلیشاه، به کوشش منصور مشفق، تهران، ۱۳۳۶ش.
(۴۹۳) تکمیل همایون، ناصر، شاعران ایرانی، انجمنهای ادبی، آینده، تهران، ۱۳۶۵ش، س ۱۲، شم ۷-۸.
(۴۹۴) جعفری، مسعود، سیر رمانتیسم در ایران، تهران، ۱۳۸۶ش.
(۴۹۵) جمالزاده، محمدعلی، یکی بود یکی نبود، تهران، ۱۳۳۳ش.
(۴۹۶) حبیب خراسانی، دیوان، به کوشش علی حبیب، تهران، زوار.
(۴۹۷) حقوقی، محمد، شعر نو از آغاز تا امروز، تهـران، ۱۳۵۱ش.
(۴۹۸) حکمت، علـیاصغر، شعر فارسـی در عصـر معاصر، نخستین کنگره نویسندگان ایران، تهران، ۱۳۲۶ش.
(۴۹۹) حمیدی، مهدی، دریای گوهر، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۵۰۰) حمیدی، مهدی، دیوان، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۵۰۱) حمیدی، مهدی، شعر در عصر قاجار، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۵۰۲) حمیدیان، سعید، داستان دگردیسی ، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۵۰۳) خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش ضیاءالدین سجادی، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۵۰۴) خانلری، پرویز، دستور تاریخی زبان فارسی، به کوشش عفت مستشارنیا، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۵۰۵) خانلری، پرویز، ماه در مرداب، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۵۰۶) خانلری، پرویز، هفتاد سخن، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۵۰۷) خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتاب العربی.
(۵۰۸) خلج، منصور، نمایشنامهنویسان ایران، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۵۰۹) دادبه، اصغر، پدر شعر فارسی، شباب، تهران، ۱۳۷۳ش، س ۲، شم ۱۰.
(۵۱۰) دادبه، اصغر، مقدمه بر دیوان ظهیر فاریابی.
(۵۱۱) دادبه، اصغر، مقدمه بر سرود آرزو، اثر فخرالدین مزارعی، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۵۱۲) دبیرسیاقی، محمد، گزیده امثال و حکم علامه علیاکبر دهخدا، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۵۱۳) دبیرسیاقی، محمد، نمونه نثرهای دلاویز و آموزنده فارسی، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۵۱۴) سمرقندی، دولتشاه، تذکرة الشعراء، به کوشش ادوارد براون، لیدن، ۱۳۱۸ق.
(۵۱۵) دهخدا، علیاکبر، دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۰ش.
(۵۱۶) دهخدا، علیاکبر، مقالات، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۵۱۷) ذاکر حسین، عبدالرحیم، مطبوعات سیاسی ایران در عصر مشروطیت، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۵۱۸) رحیمیان، هرمز، ادبیات معاصر نثر، ادوار نثر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۵۱۹) رنجبر فخری، محمود، نمایش در تبریز، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۵۲۰) زریاب، عباس، ترجمه تاریخ فلسفه ویل دورانت، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۵۲۱) زرینکوب، عبدالحسین، از گذشته ادبی ایران، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۵۲۲) زرینکوب، عبدالحسین، با کاروان حلّه، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۵۲۳) زرینکوب، عبدالحسین، پلهپله تا ملاقات خدا، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۵۲۴) زرینکوب، عبدالحسین، دو قرن سکوت، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۵۲۵) زرینکوب، عبدالحسین، سرّنی، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۵۲۶) زرینکوب، عبدالحسین، سیری در شعر فارسی، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۵۲۷) زرینکوب، عبدالحسین، نقد ادبی، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۵۲۸) زرینکوب، عبدالحسین، نه شرقی نه غربی، انسانی، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۵۲۹) ساممیرزا، صفوی، تحفه سامی، به کوشش رکنالدین همایون فرخ، تهران، ۱۳۴۷ش.
(۵۳۰) سعدی، کلیات، به کوشش، محمدعلی فروغی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۵۳۱) سهیلی خوانساری، احمد، مقدمه بر دیوان اشعار صفای اصفهانی، تهران، ۱۳۳۷ش.
(۵۳۲) سیف آزاد، عبدالرحمان، مقدمه بر کلیات دیوان عارف قزوینی، تهران، ۱۳۳۷ش.
(۵۳۳) شاملو، احمد، از مهتابی به کوچه، تهران، ۱۳۵۴ش.
(۵۳۴) شاملو، احمد، شکفتن در مه، تهران، ۱۳۴۹ش.
(۵۳۵) شفیعی کدکنی، محمدرضا، ادبیات فارسی، به کوشش حجتالله اصیل، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۵۳۶) شفیعی کدکنی، محمدرضا، ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، تهران، ۱۳۵۹ش.
(۵۳۷) شفیعی کدکنی، محمدرضا، تازیانههای سلوک، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۵۳۸) شمسقیس رازی، محمد، المعجم، به کوشش محمد قزوینی، تهران، ۱۳۶۰ش.
(۵۳۹) شمس لنگرودی، محمد، تاریخ تحلیلی شعر نو، تهران، نشر مرکز.
(۵۴۰) شمیسا، سیروس، انواع ادبی، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۵۴۱) شمیسا، سیروس، راهنمای ادبیات معاصر، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۵۴۲) شمیسا، سیروس، سبکشناسی شعر، تهران، ۱۳۷۴ش.
(۵۴۳) شمیسا، سیروس، سبکشناسی نثر، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۵۴۴) شمیسا، سیروس، سیرغزل در شعر فارسی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۵۴۵) شمیسا، سیروس، نگاهی تازه به عروض، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۵۴۶) شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۵۴۷) شهریار، محمدحسین، کلیات دیوان، تهران، ۱۳۶۶ش.
(۵۴۸) صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۵۴۹) صفا، ذبیحالله، تاریخ علوم و ادبیات ایرانی، تهران، ۱۳۴۷ش.
(۵۵۰) صفا، ذبیحالله، مختصری در تاریخ تحول نظم و نثر پارسی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۵۵۱) صورتگر، لطفعلی، منظومههای غنایی ایران، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۵۵۲) ظهیر فاریابی، طاهر، دیوان، به کوشش امیرحسن یزدگردی، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۵۵۳) عارف قزوینی، ابوالقاسم، شهر شعر عارف، به کوشش محمدعلی سپانلو، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۵۵۴) عبدالرسولی، علی، مقدمه بر دیوان ادیب پیشاوری، تهران، ۱۳۱۲ش.
(۵۵۵) عماد، خراسانی، دیوان، تهران، ۱۳۴۹ش.
(۵۵۶) عوفی، محمد، لباب الالباب، به کوشش ادوارد براون، لیدن، ۱۹۰۳م.
(۵۵۷) غنیمه، عبدالرحیم، تاریخ دانشگاههای بزرگ اسلامی، به کوشش نورالله کسایی، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۵۵۸) فرخزاد، فروغ، به آفتاب سلامی دوباره، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۵۵۹) فرخی یزدی، محمد، دیوان، به کوشش حسین مکی، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۵۶۰) فروزانفر، بدیعالزمان، زندگانی مولانا جلالالدین محمد، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۵۶۱) فروغی، محمدعلی، حکمت سقراط و افلاطون، تهران، ۱۳۳۶ق.
(۵۶۲) قزوینی، محمد، مقالات، به کوشش عبدالکریم جربزهدار، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۵۶۳) قزوینی، محمد، مقدمه بر تاریخ جهانگشای عطاملک جوینی، لیدن، ۱۹۱۱م.
(۵۶۴) قزوینی رازی، عبدالجلیل، نقض، به کوشش جلالالدین محدث ارموی، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۵۶۵) کاتم، ریچارد، ناسیونالیسم در ایران قرن بیستم، مصدق، نفت، ناسیونالیسم ایرانی، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۵۶۶) کریمان، حسین، پژوهشی در شاهنامه، به کوشش علی میرانصاری، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۵۶۷) کوهستانینژاد، مسعود، نمایش در ایران، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۵۶۸) گلبن، محمد، بهار در ادب فارسی، تهران، ۱۳۵۱ش.
(۵۶۹) گلچین معانی، احمد، کاروان هند، مشهد، ۱۳۶۹ش.
(۵۷۰) لاهوتی، ابوالقاسم، دیوان، به کوشش احمد بشیری، تهران، ۱۳۵۸ش.
(۵۷۱) دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا.
(۵۷۲) محجوب، محمدجعفر، سبک خراسانی در شعر فارسی، تهران، ۱۳۴۵ش.
(۵۷۳) محیط طباطبایی، محمد، مقدمه بر دیوان مجمر، تهران، ۱۳۴۵ش.
(۵۷۴) مدبری، محمود، شرح احوال و اشعار شاعران بیدیوان، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۵۷۵) مزارعی، فخرالدین، سرود آرزو، به کوشش اصغر دادبه، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۵۷۶) معیرالممالک، دوستعلی، یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدینشاه، تهران، علمی.
(۵۷۷) معیری ، محمدحسن، سایه عمر، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۵۷۸) مکی، حسین، مقدمه بر دیوان فرخی یزدی، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۵۷۹) منزوی، حسین، با سیاوش از آتش، تهران، ۱۳۷۴ش.
(۵۸۰) میرانصاری، علی، نمایشنامههای میرزاده عشقی، تهران، ۱۳۸۶ش.
(۵۸۱) میرانصاری، علی و مهرداد ضیایی، گزیده اسناد نمایش در ایران، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۵۸۲) میرزاده عشقی، سده میلاد، به کوشش هادی حائری، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۵۸۳) میرصادقی، جمال، ادبیات داستانی، تهران، ۱۳۶۶ش.
(۵۸۴) مینوی، مجتبی، پانزده گفتار، تهران، ۱۳۴۶ش.
(۵۸۵) نادرپور، نادر، مجموعه اشعار، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۵۸۶) نظامی عروضی، احمد، چهارمقاله، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۹۰۹م.
(۵۸۷) نفیسی، سعید، شاهکارهای شعر فارسی، تهران، ۱۳۳۰ش.
(۵۸۸) نیما یوشیج، مجموعه اشعار، به کوشش عبدالعلی عظیمی، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۵۸۹) هدایت، رضا قلی، مجمع الفصحا، تهران، ۱۳۸۲ش.
(۵۹۰) هدایت، صادق، مازیار، تهران، ۱۳۱۲ش.
(۵۹۱) همایی، جلالالدین، تاریخ ادبیات ایران، تهران، ۱۳۴۰ش.
(۵۹۲) همایی، جلالالدین، مقدمه بر حبیب السیر خواندمیر، تهران، ۱۳۳۳ش.
(۵۹۳) همایی، جلالالدین، مقدمه بر دیوان سروش اصفهانی، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، ۱۳۴۰ش.
(۵۹۴) همایی، جلالالدین، مقدمه و حواشی بر دیوان طرب، تهران، ۱۳۴۲ش.
(۵۹۵) یادبودنامه صادق هدایت، تهران، ۱۳۳۶ش.
(۵۹۶) یزدگردی، امیرحسن، زعهد صحبت او در میانه یاد آریم، مقالات و بررسیها، تهران، ۱۳۵۳ش، شم ۱۹-۲۰.
(۵۹۷) یزدگردی، امیرحسن، مقدمه بر حواصل و بوتیمار، به کوشش اصغر دادبه، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۵۹۸) یزدگردی، امیرحسن، مقدمه بر نفثة المصدور نسوی، تهران، ۱۳۴۳ش.
(۵۹۹) یوسفی، غلامحسین، دیداری با اهل قلم، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۶۰۰) Brown، E G، A Literary History of Persia، Cambridge، ۱۹۵۹.
(۶۰۱) Rypka، J، History of Iranian Literature، Dordrecht، ۱۹۶۸.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «تهران»، شماره۶۲۱۷.