• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

قرآن و تئوری تحول

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



در مورد منشاء پیدایش انسان در میان متفکران اسلامی و غیر اسلامی دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد. معروف‌ترین نظر که از سوی متفکران غیر مسلمان مطرح شده نظریه تکامل داروین است که از سوی بسیاری از متفکران مسلمان و غیر مسلمان ردّ و نظریه جایگزینی را مطرح شده است.

فهرست مندرجات

۱ - مقدمه
۲ - مکتب‌های فرضیه‌ی تکامل
       ۲.۱ - مکتب لامارکیسم
       ۲.۲ - مکتب نئو لامارکیسم
       ۲.۳ - مکتب داروینیسم
              ۲.۳.۱ - پیش فرض‌های فرضیه‌
              ۲.۳.۲ - اصول و ارکان داروینیسم
              ۲.۳.۳ - داروین و انسان
              ۲.۳.۴ - ارزیابی تئوری داروین
۳ - مکتب نئوداروینیسم
۴ - نظریه‌ی موتاسیون یا جهش
۵ - پیامدهای تئوری داروین
       ۵.۱ - تعارض با خداشناسی
       ۵.۲ - تعارض با اشرفیّت انسان
       ۵.۳ - تعارض با ارزش‌های اخلاقی
       ۵.۴ - معارضه‌ تحوّل انواع با دین
۶ - نظر اندیشمندان غرب
       ۶.۱ - چارلز‌هاج
       ۶.۲ - جیمز مکاش
       ۶.۳ - بنیاد پردازان
       ۶.۴ - مذهب کاتولیک
       ۶.۵ - نهضت نوخواهی
       ۶.۶ - الهیات اعتدالی
۷ - فلسفه‌های طبیعی تکامل
       ۷.۱ - دکتر سحابی و بازرگان
       ۷.۲ - علامه‌ی طباطبایی
       ۷.۳ - آیت‌الله مصباح‌یزدی
       ۷.۴ - آیت‌الله مشکینی
       ۷.۵ - آیت اللّه طالقانی
       ۷.۶ - آیت‌لله سبحانی
۸ - دیدگاه برگزیده
۹ - پانویس
۱۰ - منبع


چگونگی خلقت انسان از زمره‌ مسائل دیرین و باستانی است که شاید از زمان پیدایش انسان مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. با نگاهی کوتاه به کتاب‌های آسمانی ادیانی چون یهود، مسیحیت و اسلام، قدمت این بحث به خوبی نمایان می‌شود. آن‌چه در این نوشتار آمده است، تطبیقی میان آیات مربوط به خلقت انسان و نظریه‌های تکاملی می‌باشد؛ و به عبارت دقیق‌تر، مقایسه‌ای میان‌ اندیشه‌ی دینی مفسران و متفکران و معرفت علمی عالمان طبیعی، نسبت به کیفیت پیدایش انسان است. ولی روشن شدن بحث، مرهون تبیین صحیح‌ اندیشه و سیر تاریخی مسئله و مقایسه‌ی میان روی کردهای متفاوت آن است. هدف اصلی در این جستار، این است که سر چشمه‌ی حیات و زندگی انسان را بیابیم. آیا انواع گوناگون جانوران و گیاهان از آغاز پیدایش به همین صورت و با مشخصات و ویژگی‌های مستقل و جداگانه‌ای پدید آمده‌اند و به همین ترتیب به تولید مثل و ازدیاد جمعیت پرداخته‌اند؟ یا این که همه‌ی آن‌ها به یک یا چند نوع ساده و پست باز گشت کرده و در اثر عوامل مختلف محیطی و طبیعی، شکل‌های متنوعی پیدا نموده و آن‌گاه با حرکت تدریجی به صورت‌های کامل‌تری تبدیل یافته‌اند تا این که به منزل نوع کنونی سکونت گزیده‌اند. نظریه‌ی نخست که در روزگاران گذشته بیش تر مورد استقبال متفکران قرار داشت، مکتب فیکسیسم (Fixisme) یا ثبات انواع، و نظریه‌ی دوم که از اوایل قرن نوزدهم میلادی مورد مهر و پسند‌ اندیشمندان واقع شد، مکتب ترانسفورمیسم (Transtormisme) یا تبدل انواع نام دارد. دیدگاه اول، قائل به انواع خلقت‌های مستقل است؛ بدین معنا که انسان از انسان و سایر حیوانات از انواع خاص خودشان پدید آمده‌اند؛ ولی دیدگاه دوم، منشا پیدایش انواع کنونی را موجودات و انواع پیشین و مغایر معرفی می‌کند.
اندیشمندان بر آن‌اند که‌اندیشه‌ی روند تطوری در طبیعت، دست‌کم، قدمتی برابر با عصر فیلسوفان یونانی دارد؛
[۱] دامپی یر، ویلیام سسیل، تاریخ علم، ترجمه‌ی عبدالحسین آذرنگ، ص۳۱۶، انتشارات سمت.
برای نمونه، هراکلیتوس معتقد بود که همه چیز در حال جریان و تحوّل است. وی به صراحت می‌گفت: ما باید بدانیم که جنگ در همه چیز وجود دارد و ستیزه عدل است و تمام اشیا به‌سبب ستیزه به وجود می‌آیند و از میان می‌روند.
[۲] کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه یونان و روم، ترجمه‌ی سید جلال الدین مجتبوی، ص۵۲-۵۱.
همه‌ی اشیا در گذرند و هیچ چیز ساکن نیست. وی در بیان مقایسه‌ی اشیا با جریان یک رودخانه می‌گوید: «شما نمی‌توانید دو بار در یک رودخانه قدم گذارید».
[۳] کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه یونان و روم، ترجمه‌ی سید جلال الدین مجتبوی، ص۵۲-۵۱.
شاید نخستین فیلسوفی که نظریه‌ی ترانسفورمیسم، یعنی تغییر تدریجی صفات، انواع و موجودات زنده را ادعا کرد، آناکسیمندر بود. وی دومین فیلسوف ملطی بعد از طالس می‌باشد. وی که یکی از‌اندیشمندان یونان باستان به‌شمار می‌رود، عنصر اوّلی اشیا را جوهر بی‌حد، ازلی و بی‌زمان می‌دانست. آناکسیمندر، بر آن بود که حیات از دریا ناشی می‌شود و صور و اشکال کنونی حیوانات، به‌سبب سازگاری با محیط به‌ظهور رسیده‌اند و نیز انسان در آغاز از نوع دیگری از حیوانات تولد یافته و پدیدار شده است؛ زیرا دیگر حیوانات به سرعت خوراک خود را می‌یابند ولی تنها آدمی است که نیازمند به یک دوره‌ی دراز مدت شیرخواری است؛ به‌طوری که اگر او در آغاز چنان که اکنون هست می‌بود، هرگز نمی‌توانست زنده و باقی بماند.
[۴] کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه یونان و روم، ترجمه‌ی سید جلال الدین مجتبوی، ص۳۵.

با وجود این‌که نظریه‌ی تحوّل، سابقه‌ی دیرینی دارد ولی در زمانی طولانی مورد بی‌مهری عالمان قرار داشت که البته با آمدن شخصیت‌هایی مانند لامارک، داروین و... آن تئوری، تا حدودی جایگاه علمی خود را پیدا کرد.
در اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم، دانشمند و طبیعی‌دان مشهور فرانسوی به‌نام کوویه (Cuvier)، فرضیه‌ی آفرینش را مطرح کرد. وی بر این باور بود که جانداران در دوران‌های مختلف زمین‌شناسی پدید آمده‌اند؛ ولی در اثر انقلاب‌های بزرگ و ناگهانی در سطح زمین منقرض شدند و دوباره گروه‌های دیگری از حیوانات به‌صورت کامل‌تری توسط حق تعالی آفریده شد؛ به همین ترتیب دوره‌های بعدی تحقق یافتند. این نظریه در دانش زمین‌شناسی به کاتاستروفیسم (Catastrophisme) یعنی انقلابات عظیم در سطح زمین معروف است. وی هر گونه خویشاوندی میان جانوران امروزی و عهد دیرین را منکر شده و به نظریه‌ی ثبات انواع اعتقاد ورزید.
در عهد کوویه، شخصیت‌هایی چون بوفون، جانورشناس فرانسوی، لامارک (Lamarck) و در نهایت داروین، پا به عرصه‌ی‌اندیشه‌های تکامل گذاشتند؛ گر چه برفون (Buffon) مسئله‌ی تکامل جانداران را در حد ظاهری توصیف کرد ولی لامارک و قوی‌تر از او داروین، توانستند برای آن تئوری، جایگاه علمی باز کنند.
دامپی‌یر در توضیح این مطلب می‌نویسد: نخستین نظریه‌ی مرتبط و منطقی، نظریه‌ی لامارک (۱۷۴۴-۱۸۲۹.م) است که در صدد بود بر اساس توارث انباشته‌ی تغییرات که عمل محیط موجب آن است، علت تطور را تعیین کند. به‌نظر بوفون، اثر تغییر در محیط بر ساخت فرد، معمولا کم است؛ حال آن‌که لامارک معتقد بود که اگر تغییرات لازم در رفتارها، ثابت و دیرپای شود، اعضای قدیمی را تغییر خواهد داد یا بر اثر نیاز به اعضای جدید، آن‌ها را به وجود می‌آورد؛ به این ترتیب، نیاکان زرافه‌های فعلی با سر کشیدن مداوم به طرف برگ شاخه‌هایی که دور از دست‌رس آن‌ها بوده، گردن‌های بلند و بلندتری پیدا کردند و تغییر ساخت که به این ترتیب پیدا شد، از راه وراثت، تکامل یافت. اتین ژئوفروی سَنت هیلر (Etienne Geoffroy saint Hilaire) و رابرت جمبرز (R. chambers) دو تطوّرگرای دیگرِ سده‌ی نوزدهم بودند که به تاثیر مستقیم محیط بر فرد عقیده داشتند؛
[۵] دامپی‌یر، ویلیام سسیل، تاریخ علم، ترجمه‌ی عبدالحسین آذرنگ، ص۳۱۸، انتشارات سمت.
پس اولین عالم بیولوژی که به نظریه‌ی تحول، ارزش علمی داد، لامارک بود که از آرا و نظریاتش استقبال چندانی نشد و این عدم استقبال، تنها به جهت استحکام و استقرار نظریه‌ی ثبوت انواع نبود بلکه بدین سبب بود که مکانیسم تغییراتی که او پیشنهاد می‌نمود، مورد پذیرش اهل علم قرار نگرفت.
[۶] راسل، برتراند، علم و مذهب، ترجمه‌ی مهندس رضا مشایخی، ص۴۸.



پیروان نظریه‌ی تبدّل انواع، در اثر نگرش‌های متفاوت به ساخت‌های گوناگون طبیعت، به روی کردهای مختلف دست یافتند؛ ازاین‌رو در هر مقطع تاریخ، فرضیه‌های جدیدی جهت راندن تئوری‌های رقیب عرضه گردید. مکتب‌های لامارکیسم (Lamarquisme) نئولا مارکیسم (New Lamarquisme) داروینیسم (Darwinisme) نئوداروینیسم (New darwinisme) و مکتب قایلان به جهش و موتاسیون (Mutation) پنج مکتب از مکاتب تئوری تبدل و تحوّل انواع به‌شمار می‌روند(شايان ذكر است كه لينه براى اولين‌بار جانداران عالم را به دو سلسله‌ى جانورى و گياهى تقسيم كرد و براى هر كدام نوع، جنس، تيره، راسته، و شاخه قائل شد و اين طبقه‌بندى، باعث پيدايش انديشه‌ى تكامل موجودات گرديد. وى براى نخستين‌بار در زیست‌شناسی، انسان را در رديف حيوانات قرار داد) که ضمن توضیح مختصر آن‌ها به استقبال پی‌آمدهایشان می‌رویم.

۲.۱ - مکتب لامارکیسم

همان‌گونه که گفته شد، لامارک ـ جانورشناس فرانسوی ـ نخستین زیست‌شناسی بود که فرضیه‌ی تحوّل را تا حدودی بر پایه‌ی علمی استوار کرد. وی در سال ۱۸۰۱.م نظریه‌ی خود را با انتشار کتاب «فلسفه‌ی جانورشناسی» اعلام نمود. وی قوانین طبیعی را خارج از مشیّت ازلی الهی نمی‌پنداشت و محرک اصلی تکامل را نیرویی می‌انگاشت که از طریق قانون استعمال و عدم استعمال، موجب پیدایش انواع عالی‌تر می‌شد. لامارک معتقد بود که هر موجود جان‌داری در مرتبه‌ی اول، بسیار پست و ساده بوده که به سبب علل و عواملی به انواع برتری تحوّل یافته است. آن عوامل عبارتند از: شرایط محیط، استعمال و عدم استعمال اعضا، میل و اراده‌ی جانور، انتقال صفات اکتسابی.
گوهر کلام لامارک در این است که تغییرات محیط موجب تغییر اعضا می‌شود؛ یعنی جانور برای زیستن مجبور است بعضی از اعضای خود را بیش‌تر به کار‌اندازد و با تقویت و رشد برخی از اعضا و تحلیل اعضای دیگر، به زندگی و حیات خود ادامه دهد؛ به‌عبارت دیگر، با تغییر شرایط زندگی، نیازهای تازه‌ای پدیدار می‌شود که اگر جان‌داران به این حاجت‌ها جواب مثبت ندهند، در دامن مرگ اسیر خواهند شد و در صورتی که به تامین آن نیازها بپردازند، به ناچار به اعضای مناسبی محتاج می‌گردند. بدین‌ترتیب، تحولاتی در ساختمان آن‌ها تحقق می‌یابد و با استعمال کم‌تر، برخی از اعضا ضعیف و گاه نابود می‌شوند و با استعمال و به‌کارگیری بیش‌تر، اعضای جدیدی ظهور می‌یابند و در نهایت این تغییرهای اکتسابی، از طریق وراثت به نسل‌های بعدی جان‌دار انتقال می‌یابد. علت دیگر این تحول، میل و اراده‌ جانور است که می‌خواهد خود را با محیط تطبیق دهد و نیازمندی‌های خود را رفع نماید.
لامارک برای اثبات فرضیه‌ی خود، تحلیل چشم در موش‌کور، منقار قوی برخی از پرندگان، از بین رفتن پا در مارها، بلند شدن گردن زرافه و تبدیل گوشت‌خواری اسبان به علف‌خواری و... را که جملگی در اثر عوامل ذکر شده تحقق یافته‌اند، به‌عنوان نمونه و مثال ذکر می‌کند.

۲.۲ - مکتب نئو لامارکیسم

فرضیه‌ی نئو لامارکیسم، به همت گوپ (Gope) ـ طبیعی‌دان امریکایی ـ به عرصه‌ی دانش زیست‌شناسی پای نهاد. این تئوری، با نظریه‌ی لامارک در زمینه‌ی تبدّل انواع و نقش عواملی چون شرایط محیطی، استعمال و عدم استعمال اعضا و انتقال صفات اکتسابی همدلی فراوانی دارد؛ ولی در مورد اراده و تمایل جان‌داران برای تغییر شکل با مکتب لامارکیسم هم‌آهنگ نیست و این مکتب بر آن است که به‌سبب تاثیر مستقیم محیط زندگی بر جانواران و گیاهان، تغییراتی حاصل می‌گردد. این تغییرات اکتسابی، به‌صورت ارثی به نسل‌های بعد انتقال می‌یابد.
ژئو فروی سنت هیلر ـ طبیعی‌دان فرانسوی ـ نیز افکاری شبیه لامارک داشت که با انتشار کتاب «فلسفه‌ تشریح» در سال ۱۸۱۸.م جدال بزرگی علیه او در نیمه‌ی اول قرن نوزدهم پدید آمد.

۲.۳ - مکتب داروینیسم

سومین فرضیه، به چارلز داروین (Charles Darwin) زیست‌شناس انگلیسی تعلق دارد. (در اين قسمت، از كتاب هاى دكتر نورالدين فرهيخته، داروينيسم و مذهب؛ حسين حقانى زنجانى، بحث و بررسى داروينيسم و آخرين فرضيه هاى تكامل، درس هاى آيت الله مکارم شیرازی؛ آيت الله جعفر سبحانی، داروينيسم يا تكامل انواع؛ استاد شهيد مرتضی مطهری، توحید، استفاده شده است.) وی در سال ۱۸۰۹.م زاده شد و در آغاز عمر، علم پزشکی و سپس علم دین آموخت؛ اما نه به علم پزشکی شوق داشت؛ نه به ادای وظایف کشیشی راغب بود؛ بلکه چون آگاه شد که یکی از کشتی‌ها سفر دور دنیا در پیش دارد، برای سیاحت جهان از مسافران آن کشتی شد و چندین سال دریاها و خشکی‌ها را پیمود (از دسامبر ۱۸۳۱ تا اکتبر ۱۸۳۶.) و مشغول مطالعات علمی شد و در چگونگی خلقت و احوال گیاهان و جانوران کنجکاوی کرد و چون از سیاحت به کشور خویش باز گشت، بیش از بیست سال در مشهودات خود ـ که یادداشت کرده بود ـ تامل و تفکر و تحقیق نمود
[۷] فروغی، محمدعلی، سیر حکمت در اروپا، ج۳، ص۱۴۶.
و با جمع‌بندی آن‌ها متارکه‌ی بینش‌های کهن و پذیرش تفکر نوین، یعنی نظریه‌ی تحوّل انواع را نتیجه گرفت و بر این اعتقاد شد که تمام موجودات در اثر تکامل به یک دیگر مبدل می‌شود و هیچ نوعی بدون مقدمه و به صورت دفعی آفریده نشده است. وی در سال ۱۸۳۷.م روزنامه‌ای منتشر کرد و افکار خویش را به تدریج در آن انتشار داد. در بیستم ژوئیه‌ی ۱۸۵۴.م کتاب «منشا انواع» را تمام کرده و در بیست و چهارم اکتبر ۱۸۵۹.م آن را منتشر نمود. داروین برای تایید و پذیرش نظریه‌ی ترانسفورمیسم، آزمایش‌های خود را در زمینه‌ی جنین‌شناسی جانوران، مراحل تکامل اجداد جان‌داران طبق شواهد سنگواره‌ای و شبهات ساختمان جنین انسان با ماهی و قورباغه، به طبیعت‌شناسان روزگار خود عرضه کرد و مدرکی برای خویشاوندی انسان با شاخه‌ی جانوران ارایه نمود.
[۸] فرهیخته، نورالدین، داروینیسم و مذهب، ص۴۷.

داروین در نخستین اثر خود، از ذکر انسان پرهیز کرد؛ ولی در سال ۱۸۷۱.م بحث نسبتاً مفصلی در باره‌ی منشا پیدایش انسان در کتابی به نام «تبار انسان» ارایه نمود و صفات ممیزه‌ی انسان مانند کیفیت صورت، حرکات دست و پا، ایستادن، و صفات نفسانی از قبیل تصور، تخیل، تعقل و صفات معنوی، مانند نوع‌دوستی، محبت، ایثار و غیره را بر اساس تغییر تدریجی نیاکان آدم‌نمای انسان و حتّی حیوان‌هایی نظیر میمون، در جریان تنازع بقا و انتخاب طبیعی توجیه و تحلیل کرد. او اختلاف‌های انسان و حیوان را ـ چه از لحاظ جسمی و چه از لحاظ روانی ـ کمّی می‌دانست و به تفاوت کیفی اعتقاد نداشت. وی تا آخر عمرش که هفتاد و سه سال به‌طول انجامید، به کارها و پژوهش‌های علمی اشتغال ورزید و در سال ۱۸۸۲.م در گذشت.
نظریه‌ی داروین، در واقع بسط و گسترش سیاست اقتصادی کلاسیک به دنیای حیوانی و گیاهی بود، مطالعه‌ی رساله‌ی مالتوس (Malthos) اقتصاددان و کشیش انگلیسی، در باره‌ی جمعیت، در وی تاثیر فراوانی گذشت. مالتوس در این کتاب، در صدد اثبات این بود که جمعیت روی زمین، با تصاعد هندسی افزایش می‌یابد؛ در حالی که امکانات اقتصادی نمی‌تواند تامین کننده‌ی نیازهای آن‌ها باشد؛ ازاین‌رو قسمت اعظم هر نسل بایستی قبل از سن بلوغ، در اثر عواقب طبیعی مانند زلزله، آتشفشان، قحطی، جنگ و سایر آفات از بین بروند تا این تعدیل صورت بگیرد؛ برای نمونه، تعداد نفوس بشری در ظرف ۲۵ سال به دو برابر افزایش می‌یابد. چنان‌چه این میزان تکثیر در همه‌ی دنیا در مدت دو قرن باقی بماند، نتیجه‌ی تکثیر تعداد انسان، به ۵۰۰ میلیارد خواهد رسید؛ در حالی که چنین نیست. داروین با مطالعه‌ی این رساله، برای تفسیر تعادل جمعیت و افراد جانوران، عنصر تنازع بقا را به کار برد که از انتخاب طبیعی و سپس بقای اصلح تحقق می‌یابد. انتخاب مصنوعی بشر که با دست خویش انجام می‌دهد و با تقویت پرورش برخی از گیاهان و جانوران، اصناف بهتری از آن‌ها به دست می‌آورد و نیز‌اندیشه‌ها و آزمایش‌های لامارک و دیگران، عوامل دیگری هستند که در ارایه‌ی نظریه‌ی داروین نقش به سزایی داشتند. وی زمین و جان‌داران آن را به دوران‌هایی تقسیم کرده بود. در اولین دوره که دو میلیون سال طول کشید، زمین فاقد آثار جان‌داران بود. در دوره‌ی دوم که هزار میلیون سال به طول انجامید، زمین از آثار جانوران تک‌سلولی و حیوانات پست دریایی بهره‌مند بود؛ در دوره‌ی سوم که سیصد و شصت میلیون سال طول کشید، خزندگان دوزیستان و بی‌مُهرگان ظهور کردند و در دوره‌ی چهارم، در طول هفتصد و پنجاه میلیون سال پستان داران، ماهی‌ها و پرندگان تحقق یافتند و در آخرین و پنجمین دوره که هفتاد و پنج میلیون سال طول کشیده است، موجودات کامل‌تر وانسان‌نماها و در یک میلیون سال اخیر، انسان‌های فعلی به وجود آمدند. داروین از کودالفسکی ـ پایه‌گذار دیرین‌شناسی ـ نیز تاثیر پذیرفت. تحقیقات وی، تکامل و تحوّل انواع را نتیجه می‌داد. داروین با ارایه‌ی تئوری تکاملی خود، به‌طور صریح با اصول مسیحیت مانند نجات بخشیِ عیسی، آفرینش انسان از دیدگاه تورات، شباهت خدا و آدمی، فینالیسم و غایت‌گرایی و برتری آدمی از حیوانات، به ستیز و چالش پرداخت؛ گرچه در باره‌ی عدول وی از دین‌داری، دلیل قاطعی وجود ندارد.

۲.۳.۱ - پیش فرض‌های فرضیه‌

پیش فرض‌هایی که فرضیه‌ی تکاملی داروین به همراه اصول و ارکانش بر آن استوار است، به شرح ذیل می‌باشد:
۱ ـ اصل علیت: در دنیای جان‌داران هیچ رویدادی بدون علت نیست.
۲ ـ اصل حرکت: دنیای جان‌داران پیوسته در حال دگرگونی است.
۳ ـ اصل تبدّل تغییرات کمّی به کیفی: در دنیای جان‌داران تراکم تغییرات کمّی منجر به تغییرات کیفی می‌شود.
۴ ـ اصل بقای ماده و انرژی: میان دنیای جان‌دار و بی‌جان تبادل ماده و انرژی روی می‌دهد؛ در این داد و ستد، هیچ چیز از میان نخواهد رفت.
۵ ـ اصل اضداد: هر جزء از دنیای جان‌دار و نیز کل آن، ضدی دارد که به آن هویت می‌بخشد. تضاد، علت حرکت و موجد تضادهای نوین است.
۶ ـ اصل ترکیب: اضداد دنیای جان‌دار، پیوسته با هم در کشاکش‌اند و سر انجام در هم ادغام می‌شوند؛ از این ادغام، ترکیب نوینی پا به دایره‌ی هستی می‌گذارد که خود ضدی دارد.
۷ ـ اصل نفی در نفی: هر سیستم اعم از ارگانیسم فردی، صنف، نوع، جنس، تیره... واقعیتی عینی است که در طول زمان در اثر کشاکش اضداد منتفی خواهد شد و جایش را واقعیت عینی تازه‌ای می‌گیرد که به سهم خود روزگاری منتفی خواهد شد؛ حاصل نفی در نفی، سیر تکاملی است.
[۹] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۷.


۲.۳.۲ - اصول و ارکان داروینیسم

وی با در هم آمیختن تجربه‌ی حسّی و نظریه‌پردازی عقلی، اصول ذیل را ارایه کرد:
۱ ـ تاثیر محیط: داروین این اصل را از لامارک به عاریه گرفته است.
۲ ـ تغییرات تصادفی: (Random Variations) داروین شواهد فراوانی بر اتفاق و وراثت‌پذیری تغییرات کوچک و ظاهراً خود به خودی در میان افراد یک نوع به دست آورده بود و در زمینه‌ی منشا و علل این تغییرات، فقط می‌توانست به حدس متوسل بشود و اذعان داشت که نظریه‌ی او ـ به نفسه ـ آن‌ها را تعلیل و تبیین نمی‌کند؛ ولی مطلوب اصلی او این بود که این تغییرات به وقوع می‌پیوندد؛ حال منشا آن‌ها هر چه می‌خواهد باشد.
[۱۰] باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۰۶.
مراد از تغییرات تصادفی که در دستگاه‌های جان‌دار هویت دارد، خروج از دایره‌ی علیّت نیست؛ بلکه تغییرات تصادفی روندهایی هستند که بر اساس سنجش‌های آماری و حساب احتمالات بخت‌اندکی برای بروز دارند.
[۱۱] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۵.
داروین در این باره می‌گوید: در جانوران وحشی، تغییرات فراوانی دیده می‌شود که برحسب تصادف روی داده‌اند. به‌کار بردن لفظ تصادف، بدون اعتراف صریح، اقراری به جهل ما نسبت به علل تغییرات اختصاصی است.
[۱۲] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۸۰.

۳ ـ تنازع بقا: به طور کلی، تعداد موجودات زنده از میزان آن‌هایی که می‌توانند به حد تولید، یعنی فرزند آوری برسند، بیش‌تر است. بعضی تغییرات، امتیاز نامحسوسی در رقابت و تنازع شدیدی که برای بقا در میان افراد یک نوع و یا انواع گوناگون در یک محیط هست به بار می‌آورند.
[۱۳] باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۰۶.
وی این اصطلاح را از مالتوس ـ اقتصاددان قرن هیجدهم ـ آموخت.
داروین برای توضیح این اصل می‌نویسد: «به هنگام قحطی، دو گوشت‌خوار، جهت به‌دست آوردن خوراک برای زنده ماندن، با هم به نبرد بر می‌خیزند؛ اگر چه زندگی هر نبات به آب بستگی دارد ولی هستی گیاهی که در حاشیه‌ی بیابانی بی‌آب و علف می‌روید، در گروِ مبارزه در برابر کم آبی است.
«با مفهوم تنازع بقا می‌توان گفت که عشقه با درختان در نبرد است؛ چه هر گاه تعداد عشقه‌هایی که روی درخت واحدی می‌رویند بسیار باشد، درخت مزبور خشک خواهد شد. برای سهولت بیان مفهوم این برداشت‌های مختلف، اصطلاح تنازع بقا را به کار می‌بریم».
[۱۴] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۹۶.

«تنازع بقا، حاصل اجتناب‌ناپذیر این گرایش نیرومند است که هر ارگانیسم جان‌دار، میل به انبوه شدن دارد. بنابر دکترین مالتوس، جان‌داری که از طریق دانه افشانی یا تخم‌گذاری تکثیر می‌یابد، بایستی در مرحله‌ای از حیات خود در مخاطره‌ی نابودی قرار گیرد؛ اگر چنین نمی‌بود، به علت آهنگ انبوه شدن با تصاعد هندسی، در‌اندک زمان، نوع جان‌دار چنان افزایش می‌یافت که هیچ سرزمینی را گنجایش آن نبود. از آن‌جا که هر جان‌داری همیشه بیش‌تر از افرادی که موفق به ادامه‌ی حیات می‌شوند تولید مثل می‌کند، می‌باید پیوسته نبردی در میان افراد نوع با هم و با انواع دیگر یا با شرایط بیرونی در جریان باشد. قاعده‌ی انبوه شدنِ کلیه‌ی ارگانیسم‌های جان‌دار، بدون هیچ استثنا چنین است که هر موجود به سرعت افزایش می‌یابد و اگر مانعی بر سر راه انبوه شدن آن پدید نیاید، در‌اندک زمانی اخلاف یک جفت، تمام زمین را فرا خواهد گرفت؛ حتّی انسان که به کندی تولید مثل می‌کند، در این صورت، هر بیست و پنج سال دو برابر شده و سر انجام پس از چند هزار سال، جایی برای عقبه‌ی انسان در روی زمین نخواهد گذاشت. مواردی را می‌شناسیم که گیاهی برای اولین بار به جزیره‌ای برده شده و در عرض ده سال تمام جزیره را فرا گرفته است. هر ارگانیسم جان‌دار، در عین نبرد با عوامل موجود در اطراف خود، گرایش به انبوه شدن دارد و نباید فراموش کرد که هر جان‌دار ـ چه پیر و چه جوان ـ در برخی از مراحل زیست، برای حفظ موجودیت خود و اجتناب از انهدام، در ستیزی دشوار گرفتار می‌شود. اگر یکی از علل نابودی موجود را هر چند که ناچیز باشد از سر راهش برداریم، به زودی تعداد آحاد و افراد آن، تا رقم حیرت آوری افزایش خواهد یافت. علل مؤثر در ایجاد مانع بر سر راه گرایش طبیعی موجود در انبوه شدن بسیار مهم است».
[۱۵] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۹۷ – ۱۰۲و ۱۱۰.
داروین، شرایط اقلیمی و میزان مواد غذایی را در تثبیت تعداد متوسط افراد، مؤثر می‌داند. سرمای سخت در زمستان و خشک‌سالی در تابستان، به تدریج از تعداد افراد بعضی از انواع می‌کاهد. تنازع بقا میان جانوران و گیاهان و هم چنین بین افراد و اصناف نوع واحد، خشن‌تر و جدی‌تر است. نبرد میان انواع متعلق به یک جنس، هنگامی که به رقابت و تنازع بقا کشانده شوند، علی رغم مشابهت‌های عادات و ترکیب و مخصوصاً شکل ساختمانی مشترک بسیار سهم ناک‌تر از جنگ با انواع متعلق به جنس دیگر است.
[۱۶] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۹۷ – ۱۰۲و ۱۱۰.

۴ ـ اصل استعمال و عدم استعمال: داروین، این اصل را از لامارک اخذ کرد و در کتاب منشا انواع از آن بهره برد. وی در توضیح این عنصر مهم زیست‌شناسی می‌نویسد: «در جانوران اهلی، استعمال، موجب تقویت و بسط برخی از بخش‌ها شده و عدم استعمال، در آن‌ها کاستی می‌دهد و تغییراتی از این قبیل، ارثی است. اجداد جنس شتر مرغ، عاداتی هم چون اوتارد (نوعی پرنده) می‌داشته‌اند و انتخاب طبیعی، در طیّ نسل‌های متمادی، موجب افزایش قد و وزن آن شده، پاهایش نیز به علت استعمال رشد کرده، در حالی که بال‌هایش به تدریج قدرت پرواز از دست داده‌اند».
[۱۷] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۸۳.

۵ ـ اصل انتقال صفات اکتسابی از طریق وراثت: هنگامی که تغییرات شرایط محیطی و زیستی، در موجودات دارای حیات وجان‌دار تغییراتی پدید آورد، اگر آن عامل در عملکرد خود مبادرت ورزید، اثرات کوچک روی هم جمع شده و نسل به نسل تقویت و تحکیم می‌یابند و با انتقال آن تغییرات به صورت تدریجی از طریق وراثت به افراد و اخلاف دیگر، منجر به تغییر اشکال ارگانیک و پیدایش انواع جدید می‌شود.
۶ ـ انتخاب اصلح یا بقای انسب: (Survival of The Fittest) انتخاب طبیعی، ساختمان و ترکیب اخلاف را نسبت به اجداد عوض می‌کند و باعث افزایش و زاد و ولد بیش‌تر آن‌ها می‌گردد و با کاهش تغییرات نامطلوب و محو پاره‌ای از اعضا، موجود به صورت تدریجی به نوع دیگری تبدیل می‌شود. داروین حفظ تغییرات مفید و جلوگیری از تغییرات زیان بخش را انتخاب طبیعی یا بقای اصلح نامیده است. وی این اصطلاح را از اسپنسر اخذ کرده است. انتخاب طبیعی، بی صدا و نامحسوس در همه جا حاضر و مشغول بررسی دقیق برای کوچک‌ترین تغییرات است. امور مضر را دور می‌اندازد و چیزهای مناسب و خوب را نگاه‌داری می‌کند. به تعبیر داروین، هر تغییری در شرایط محیطی، گرایش به تغییر در موجود را بر می‌انگیزد و از میان تغییرات، مفیدترین آن‌ها به حال جان‌دار، از طریق انتخاب طبیعی، بخت ابقا و گسترش دارد. اگر هیچ گونه تغییری پدید نیاید، انتخاب طبیعی وارد بازی نخواهد شد. البته هرگز نبایستی فراموش کرد که منظور ما از تغییر، فقط تغییرات کوچک فردی است.
[۱۸] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۱۸.

داروین با توجه به انتخاب مصنوعی توسط انسان‌ها در پرورش گیاهان و حیوانات، به عنصر انتخاب طبیعی در جهان طبیعت دست یافت؛ البته وی در باره‌ی انتخاب مصنوعی توسط بشر می‌گوید: « انسان، نه قادر است قابلیت تغییر را پدید آورد و نه می‌تواند از آن جلوگیری کند. تنها کار او این است که تغییراتی را که ظاهر می‌شوند، جمع‌بندی و نگه‌داری کند».
[۱۹] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۱۶.
داروین در تعریف و توضیح این مقوله چنین می‌نگارد: «هنگامی که تحولات سودمندی در ارگانیسم جان داری پدید آمد، افراد واجد آن در تنازع بقا و دوام، بخت بیش‌تری خواهند داشت و بر طبق قوانین توارث اخلافی با همان خصایل از آن‌ها زاده می‌شود. من همین اصول حراست از تغییرات مفید و بقای اصلح را انتخاب طبیعی نامیده‌ام».
[۲۰] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۷۷.
از نظر داروین، زمان کافی، نقش موثری در فعالیت و عملکرد انتخاب طبیعی دارد؛ یعنی اگر از داروین بپرسند: چرا فلان عضو یا‌اندام دست خوش تغییر شده ولی مثلا خرطوم زنبور عسل چنان دراز نشده که برای مکیدن شهد گل شبدر قرمز نفوذ کند یا چرا شتر مرغ خصلت پرواز کسب نکرده است؟» وی در جواب می‌گوید: «زمان، کافی نبوده است تا انتخاب طبیعی، عمل آهسته وتدریجی خود را تکمیل کند».
[۲۱] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۶۶.

داروین، برای تفهیم بیش تر این عنصر به ذکر مثال‌های متعددی مبادرت میورزد؛ برای نمونه گرگ، جانوران بسیاری را با حیله یا زور و گاه با دویدن سریع مورد حمله قرار می‌دهد؛ فرض کنید به دنبال تغییراتی در اوضاع محیطی، تیزپاترین طعمه‌ی گرگ یعنی گوزن، انبوه شود و از سایر جانورانی که مورد هجوم گرگ قرار می‌گیرند، کاسته گردد؛ در چنین احوالی، گرگ‌های باریک میان و تیز تک، بخت زیستن بیش‌تری خواهند داشت و انتخاب طبیعی، آن‌ها را بر خواهد کشید؛ مانند انسان که از طریق انتخاب متکی به روش سرعت، سرعت دویدن سگ شکاری را افزایش داده و نژاد آن را بهبود می‌بخشد.
[۲۲] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۴۳.
داروین فرضیه‌ی انتخاب طبیعی را نه تنها در تغییرات بدنی بلکه در شکل گرفتن غرایز نیز سرایت می‌دهد و تغییرات غرایز در جانورانِ متفاوت را با این عنصر تفسیر می‌کند.
[۲۳] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۵۲۶.

داروین در تبیین این رکن، به موارد زیر اشاره کرده است:
انتخاب طبیعی، با تکیه بر رقابت جان‌داران، فقط موجودات هر سرزمین را نسبت به ساکنان دیگر همان‌جا کامل‌تر می‌کند.
[۲۴] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۵۲۴.

انتخاب طبیعی، قادر به برانگیختن تغییرات مهم ناگهانی نیست و جز از طریق جمع کردن تغییرات خفیف و پی‌درپی و سودمند به حال جان‌دار و آن هم با مشی بسیار کند، کاری نمی‌کند.
[۲۵] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۵۲۲.

انتخاب طبیعی، صرفاً از طریق حفظ و تجمع تغییرات سود بخش به حال موجود که طی ادوار مختلف زندگی آن در اوضاع ارگانیک و غیر ارگانیک روی می‌دهد، اعمال اثر می‌کند. نتیجه‌ی انتخاب طبیعی، بهبود فزاینده‌ی وضع جان‌دار نسبت به اوضاع و احوال است.
[۲۶] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه دکتر نورالدین فرهیخته، ۱۵۷.

تئوری انتخاب طبیعی، نشان می‌دهد تنها ارگانیسمی موفق به ادامه زندگی خواهد شد که مشخصاتی داشته باشد که او را در نبرد زندگی یاری کند. طبیعت، خود موجودات ناکامل را معدوم می‌کند و آن‌هایی که برای زیستن مجهزترند را تقویت می‌نماید. به‌نظر داروین، انتخاب طبیعی دو کار می‌کند: یکی ایجاد تناسب منطقی ساختمان موجود بر محیط؛ دوّم، پیش رفت ارگانیسم از ساده‌تر به کامل‌تر و از دانی سوی عالی.
[۲۷] فرهیخته، نورالدین، داروینیسم و مذهب، ص۶۱.

انتخاب طبیعی، از طریق تنازع بقا صورت می‌گیرد و تنازع بقا هنگامی بر پا می‌شود که موجود در اثر کثرتِ سرسام آورِ تولیدِ مثل و تکثیر، با عدم تعادل وسایل زیستی روبه‌رو شود.
[۲۸] فرهیخته، نورالدین، داروینیسم و مذهب، ص۵۷.

تئوری تکامل از طریق انتخاب طبیعی، زمانی ویران و منهدم می‌شود که یکی از خصوصیات و صفات، برای افراد یک نوع، مضر و یا بی فایده باشد؛ ولی برای نوع دیگری مورد استفاده قرار گیرد.
کلمه‌ی اصلح در عنوان انتخاب اصلح، به معنای انطباق بیش‌تر با محیط و توان بالاتر برای ماندن است؛ نه به معنای کمالات بیش‌تر.

۲.۳.۳ - داروین و انسان

داروین، اختلاف‌های انسان و حیوان را ـ چه به لحاظ جسمانی یا روانی ـ کمّی می‌دانست و به هیچ وجه به تفاوت کیفی اعتقاد نداشت؛ بنابراین، احساس، ادراک عقلی، عاطفه، انگیزه، هیجان، حب و بغض و... به‌صورت ابتدایی و گاه تکامل یافته در حیوانات پست وجود دارد. وی اصرار داشت که اجداد چهارپای انسان، ابتدا روی دو پای عقب ایستاده‌اند؛ البته نه به‌طور کامل و این خود، سر آغاز پیدایش موجودات دو پا بوده است. تنازع بقا و جهت تغییر محیط خارجی، نقش عظیمی درتکامل انسان داشته است. داروین در تبدیل میمون آدم نما به انسان، برای دو عامل جغرافیایی و اقتصادی، سهم برابری قائل بود؛ بدین صورت که انسان در هنگام کم شدن مواد غذایی در میدان تنازع بقا، به تنوع‌جویی در تغذیه عادت کرد و با تبدیل گیاه‌خواری مطلق به تغذیه‌ی مختلط از گوشت و گیاه، قدم اساسی به طرف تکامل برداشت. بسیاری از‌اندیشمندان با این طرز تفکر مخالفت کردند و آرای دیگری را برگزیدند؛ برای نمونه، لایل، اعتقاد داشت که انسان با جهشی ناگهانی و غیر منتظره تکامل یافته است و نیز والاس ادعا می‌کرد که پیدایش نوع انسان را باید در شکل خاصی از تکامل جست‌وجو کرد که خارج از قالب داروینیسم است و بر این باور بود که آدمی فقط به کمک استعداد و قابلیت تهیه‌ی لباس و ساختن اسلحه و ابزار و با نیروی تغییر محیط خارجی و ساختمان داخلی توانست خود را به تدریج از چنگ طبیعت خارج سازد و مانع از این شود که طبیعت او را چون سایر جانوران، وادار به سازش با محیط کند؛ بنابراین، والاس با تکیه بر خصوصیات آدمی، منکر تطبیق تئوری انتخاب طبیعی با تکامل آدمی بود. وی روح آدمی را محصول طبیعی نمی‌دانست. ویسمان نیز با تمایز روح و جسم و مشابهت‌های تشریحی و تفاوت‌های جنین‌شناسی و فیزیولوژیکی انسان و حیوان و عدم مشابهت روان‌شناسی آن دو، مخالفت خود را با داروین ابراز کرد.
[۲۹] داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، فصل ششم.


۲.۳.۴ - ارزیابی تئوری داروین

تا این‌جا روشن شد که تئوری تحوّل انواع داروین، بر شش اصل استوار بود و جانوران، توسط تغییرات زیستی و محیطی و تنازع بقا و استعمال پاره‌ای از اعضا و عدم استعمال برخی دیگر، به تغییرات جسمی نایل می‌آیند و با انتخاب اصلی، امور مناسب را بر می‌گزینند و ناملایمات و نامناسبات را دور می‌ریزند و در نهایت، این تغییرات اکتسابی، از طریق توارث در مسیر کاروان حیات، باعث تحوّل و تنوع گونه‌ای در سرزمین جان‌داران می‌شود. اینک جای این پرسش است که آیا همه‌ی تحولات زیستی جانوران در طول تاریخ حیات، با این تئوری قابل تفسیر است و آیا در صورت وجود نارسایی‌ها، تئوری برتری جانشین آن شده است یا خیر؟ شایان ذکر است که در اروپا، علاوه بر روحانیان و کشیشانی مانند هنسلو، سجویک و ویول، عده‌ی دیگری نیز که در دانشگاه صاحب کرسی بوده و در علوم طبیعی اثر و نفوذ خاصی داشتند، به مخالفت با نظریه‌ی داروین پرداختند. دانشمندانی نظیر لویی آگاسر (جنین‌شناس) ریچارد اوون (دیرین‌شناس) و چارلز ارسنت بیر و جرج میوارت، (جانور‌شناسان انگلیسی) از مخالفان سرسخت وی به شمار می‌آیند؛ اینک به پاره‌ای از اشکالات و نارسایی‌های این نظریه می‌پردازیم.
یک قانون یا تئوری علمی اولا، از نظر منطقی یک قضیه‌ی کلی است که نظمی مکرر و همیشگی را بیان می‌کند و ثانیاً، بر وفق آن، هم پیش‌بینی پدیده‌یی میسّر است و هم تفسیر آن و ثالثاً، نادرستی یک قانون علمی را می‌توان به تجربه دریافت (ابطال‌پذیری)؛ پس قضایای جزئی و واقعیت خارجی مانند «خورشید یک کره‌ی بسیار داغ است» یا «ناپلئون در جنگ واترلو شکست خورده است»، و نیز گزاره‌های تجربه‌ناپذیر از قانون و نظریه‌ی علمی خارج‌اند. داروین، برنامه‌ی کلی و نظام عام زوال و بقای جان‌داران را در عرصه‌ی تاریخ، چنین تقریر می‌کند که در زمان و مکان و اقلیم خاصی، گروهی از جانوران که شایسته‌ی ماندن نباشند، حذف می‌شوند و آن‌هایی که شایسته‌ی ماندن‌اند، حفظ خواهند شد. همواره حذف و حفظ، نتیجه‌ی عدم صلاحیت جانور است. اینک اگر بپرسیم کدام جانور است که حفظ خواهد شد؟ پاسخ این است: آن که شایسته‌تر است و اگر بپرسیم کدام جانور شایسته‌تر است؟ جواب این خواهد بود: آن که حفظ خواهد شد. نتیجه این می‌شود که جانوری حفظ خواهد شد که حفظ خواهد شد. این دور منطقی است که در نظریه‌ی انتخاب طبیعی و بقای اصلح هست و از آن گریزی نیست. انتخاب طبیعی، پیشاپیش هیچ گونه ضابطه و معیار برای تمییز جانور ماندنی از نماندنی و یا شایسته از ناشایست، به‌دست نمی‌دهد. ازاین‌رو بر مبنای این نظریه، آینده‌ی یک گروه جانور به‌دست نمی‌آید؛ به‌عنوان مثال، معلوم نیست که در نزاعی که برای بقای بین انسان‌ها و مثلا گربه‌ها درگیر شود، کدام یک پیروز خواهند شد؟ وقتی نظریه‌ی تحوّل از پیش‌بینی عاجز است، خود به خود ابطال ناپذیر هم خواهد بود؛ زیرا توتولوژیک (Tautologic) است؛ یعنی در تعریف یک مطلب، از خودِ آن مطلب کمک گرفته است؛
[۳۰] سروش، عبدالکریم، دانش و ارزش، ص۱۱۴-۱۰۴.
بنابراین، تئوری انتخاب طبیعی، نسبت به سیر و جهت حوادث بی‌تفاوت است. اگر در زنجیره‌ی تکامل، انسان پدید نمی‌آمد، انتخاب طبیعی چنین تفسیر می‌کرد که ناگزیر شرایط مساعد نبوده و موجودی به نام انسان، اگر هم به تصادف ظاهر شود، بر پایه‌ی شایستگی و توانایی تطابق با محیط، ماندن آن را توجیه می‌کند؛ پس در هر صورت، مکانیسم انتخاب طبیعی، پاسخ یک‌سانی به هر نوع حادثه‌ای خواهد داد و این نظریه نسبت به هیچ کدام، حساسیتی نشان نمی‌دهد و لازمه‌ی این مطلب، غیر علمی بودن سخن است؛
[۳۱] سروش، عبدالکریم، دانش و ارزش، ص۱۱۵.
زیرا قانون علمی باید در پیش بینی‌های خود توانا و قادر باشد.
اگر مسئله‌ی تبدّل انواع، یک قانون کلی می‌باشد، پس چرا برخی از جان‌داران به نوع دیگری بدل شدند و برخی دیگر از همان جان‌داران در همان سرزمین به‌جای خود باقی ماندند؟ برای نمونه، چرا در تاریخ تطور زیست‌شناسانه، برخی از افراد میمون‌ها به انسان تبدیل شدند ولی بعضی دیگر به جای خود باقی مانده‌اند؟
اصل انتقال صفات اکتسابی به نسل‌های بعدی توسط وراثت که از اصول و ارکان تئوری لامارک و داروین شمرده می‌شود، امروزه توسط دانشمندانِ جنین‌شناس ابطال شده است. آن‌ها در آزمایش‌های خود، موردی مانند قطع عضو بیمار، استعمال و عدم استعمال اعضا، تعلیم و تربیت را تا ۲۲ نسل متوالی ادامه دادند؛ ولی هیچ گاه انتقال صفات اکتسابی را نتیجه نگرفتند و از همه مهم‌تر، ختنه‌ اولاد ذکور توسط مسلمانان و کلیمیان که قرن‌ها تحقق یافته است، بهترین نمونه‌ی آزمایشگاهی است که هنوز به صفت ارثی بدل نشده است؛ به‌عبارت دیگر، تنها تغییرات موجود در سلول‌های جنسی قابل انتقال به نسل‌های بعدی است.
داروین، روی عنصر تنازع بقا اهمیت فوق العاده‌ای قائل بود؛ در حالی که روابط موجودات زنده، تنها مشتمل بر جنگ و جدال نیست؛ بلکه اشکال گوناگون کمک و پشتیبانی متقابل نیز بین آن‌ها وجود دارد.
[۳۳] فرهیخته، نورالدین، داروینیسم و مذهب، ص۷۵.

دکتر لوئیس لی‌کی و همسرش با مطالعه‌ی سی ساله‌ی خود، برای یافتن فسیل‌های بشر ما قبل تاریخ در شرق آفریقا به استخوانی که کاملا شبیه جمجمه‌ی یک انسان بود برخورد کردند. صاحب جمجمه در حدود دو میلیون سال قبل زندگی می‌کرد و پوزه‌ای شبیه به انسان داشت. صورت آن پهن و مسطح و چانه‌ای مستطیل شکل داشت. این جمجمه، به هیچ وجه به میمون شباهت نداشت. با چنین کشفیاتی، تئوری داروین تا حدودی تزلزل پیدا می‌کند.
[۳۴] مجله‌ی دانشمند، شماره‌ی اردیبهشت ماه ۱۳۴۳.

اصل سازش با محیط، همیشه باعث استعمال و عدم استعمال و درنهایت تغییرات نوعی نمی‌شود؛ برای نمونه، آزمایش آقای پین (Payne) بر روی مگس سرکه که ۶۹ نسل آن به‌طور متوالی، در جای تاریکی نگه‌داری شد و با وجود سازش با محیط، چشمان آخرین نسل آن کاملا طبیعی می‌نمود.
[۳۵] داروینیسم یا تکامل انواع، ص۵-۹۴

فرضیه‌ی داروین، بر قراین دیرینه‌شناسی، جنین‌شناسی و تشریح تطبیقی، اتکای بیش‌تری دارد؛ ولی این قراین بر امور ظنی و غیر یقینی و نیز جزئی استوارند؛ ازاین‌رو، نمی‌توانند به صورت یک قانون علمی، عرض‌اندام کنند و صرف شباهت جنین‌های جانوران یا مقایسه‌ی چند عنصر از حیوانات گوناگون و تشابه میان آن‌ها، بیان گر علمی برای یک نظریه به حساب نمی‌آیند.
ازنظر ما، اصول و ارکان نظریه‌ی داروین، از تفسیر حقایقی مانند غرایز، الهام، عقل و مانند این‌ها عاجز است؛ گرچه خود به تواناییِ نظریه‌اش در این زمینه اصرار میورزد.
داروین، تفاوت شعور انسان و میمون آدم نما را تنها کمیّتی می‌دانست؛ در حالی که با دقّت در مراحل یادگیری و رشد و انگیزش، به خوبی اختلاف کیفی میان این دو شعور هویداست؛ و به عبارت دیگر، اختلاف کمیّتی در این مورد، منشا اختلاف کیفیتی می‌شود.
برخی خواسته‌اند از عنصر انتخاب طبیعی در امور اجتماعی استفاده کنند؛ در حالی که این مقوله، توان تفسیر بسیاری از پدیده‌های اجتماعی مانند طلوع و افول تمدن‌ها را ندارد.
طرف‌داران نظریه‌ی ترانسفورمیسم، تا کنون نتوانسته‌اند آخرین حلقه‌ی حد فاصل میان حیوان و انسان را بشناسند تا این زنجیره‌ی تکاملی، به کمال خود دست یابد. این مطلب قرینه‌ای بر ضعف این روی کرد می‌باشد.
گزارش دست آوردهای دانشمندان آلمانی در مورد تکامل بشر بدین شرح است:
«بر اساس تحقیقات ژنتیک جدید که در آلمان انجام شده است، تمام تئوری‌های تکامل که ساخته‌ی ذهنیت بشر بودند، نقش بر آب شدند.»
«به گزارش واحد مرکزی خبر، به نقل از شبکه‌ی تلویزیونی سی‌ان‌ان، یک تحقیق علمی جدید، به مقابله با بحث علمی دامنه‌داری که سال‌ها ذهن دانشمندان را به خود مشغول داشته است پرداخت و ثابت کرد فرضیه‌های قبلی در زمینه‌ی تکامل غلط بوده است.»
«بنابه این گزارش، مطابق نتایجی که از آزمایش‌های DNA متعلق به یک اسکلت باقی مانده از انسان نئاندرتال متعلق به یکصد هزار سال بیش به‌دست آمده است، از نظر ژنتیکی، هیچ شباهتی با DNA میمون‌های شبیه انسان که گفته می‌شد اجداد انسان فعلی هستند وجود ندارد.»
«این گزارش حاکی است، در حالی شباهت‌های زیادی بین انسان‌های نئاندرتال و انسان‌های فعلی وجود دارد اما شواهد علمی امروز محسوب نمی‌شوند. بنابه عقیده‌ی یکی از کار شناسان امریکایی که در زمینه‌ی تاریخ تکامل انسان تحقیق کرده است، تحقیقات انجام شده توسط دانشمندان آلمانی، از واقعه‌ی فرود آمدن یک سفینه‌ی فضایی در مریخ مهم‌تر است».
[۳۶] واحد مرکزی خبر، شماره‌ی ۱۸، شنبه ۲۱/۴/۷۶، سیاسی.



چهارمین تئوری از تئوری‌های تحول، فرضیه‌ی داروینیسم جدید می‌باشد. این مکتب توسط اگوست ویسمان ـ جانورشناس آلمانی ـ بنا گرفت. وی انتقال صفات اکتسابی را به نسل‌های بعدی مورد نقد و انکار قرار داد و سلول‌ها را به دو دسته‌ی ژرمن (جنسی) (Germin) و سوما (کالبدی) (Soma) تقسیم کرد؛ سپس با ابداع تئوری پلاسمای (Plasma Embryogenique) جنینی و انحصار این ماده در سلول‌های جنسی، توانست کیفیت انتقال صفات را به نسل‌های بعدی تفسیر کند. او این ماده را ماده‌ی ارثی نامید. به‌نظر ویسمان، چون سلول‌های کالبدی پس از مرگ جان‌دار نابود می‌شوند، تغییرات اکتسابی توسط آن‌ها به اخلاف انتقال نمی‌یابند و فقط تغییرات موجود در سلول‌های ژرمن که در غدد تناسلی قرار دارند، اثر بخش و قابل انتقال می‌باشند. نئوداروینیست‌ها ماده‌ی ارثی را به‌عنوان ابزار نقد علیه داروینیست‌ها به کار بردند. آن‌ها این ماده را جاودانی، غیر قابل تغییر و مستقل از شرایط محیطی می‌دانند.
[۳۷] فرهیخته، نورالدین، داروینیسم و مذهب، ص۷۷.
[۳۸] داروینیسم یا تکامل انواع، ص۱۱۹.



نظریه‌ی موتاسیون (Mutation) یا جهش، پنجمین فرضیه‌ی تکامل به شمار می‌رود. این فرضیه بر آن است که دگرگونی‌های دفعی و ناگهانی ژن‌ها باعث تغییرات موروثی در انواع می‌شود و تحوّل گیاهان و جانوران از این طریق صورت می‌گیرد. دانشمندان، با این فرضیه بهتر توانستند تحوّل و تغییر انواع را توجیه و تفسیر کنند. این نظریه توسط هوگودوفریس ـ گیاه‌شناس بلژیکی ـ مطرح شد و نشان داد که بعضی از دانه‌های گیاهان، در عین شباهت تام به انواع خودشان، تغییر نوع و صفات می‌دهند و این تغییرها به‌صورت دفعی و ناگهانی و بدون تاثیرات و شرایط محیطی تحقق می‌یابند و از طریق ژن‌ها به نسل‌های بعدی منتقل می‌شوند. از زمانی که دانش ژنتیک بر دوست‌داران دانش شکوفا شد، تحوّل دفعی یا موتاسیون، به عنوان فرضیه علمی جانشین و جای‌گزین نظریه‌های دیگر گشت.


آرا و‌اندیشه‌های داروین، همانند روی کردها و رهیافت‌های نیوتن، تاثیر عظیمی بر سایر حوزه‌های فکری نهاد. همان‌گونه که نیوتن با ارایه‌ی نظریه‌ی طبیعت شناسانه‌ی خود و تفسیر ماشین‌وار خود از جهان طبیعت، خداپرستی و خداگرایی وحیانی را به خداشناسی طبیعی یا دئیسم بدل ساخت، داروین نیز با طرح تئوری تکاملی برای طبیعت، پی‌آمدهای خاصی را در عرصه‌ی دین، اخلاق، جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی برجا نهاد؛ بنابراین، توجه به این نکته بر خوانندگان لازم است که گرچه داروین به‌عنوان زیست‌شناس شهرت داشت ولی تئوری وی با وجود تاثیر پذیری از‌اندیشه‌ی منطقی هگل و پایه‌های دیالکتیک او و نیز اصول و ارکان نظریه‌ی لامارک و دیگران، تاثیر کلانی بر بسیاری از رشته‌های فلسفی، کلامی، اجتماعی، انسانی و طبیعی گذاشت.
این فرآیند علمی، ترابط‌های جدیدی را میان سایر علوم در هندسه‌ی ‌اندیشه‌ی بشری ایجاد کرد. قبل از داروین، متفکران و طبیعت‌شناسانی چون بوفون، لامارک و... در زمینه‌ی مسائل زیست‌شناسی، زمین‌شناسی، شیمی و... نظریه‌ی تکامل را مطرح کردند؛ ولی به دلایلی از جمله ضعف ادلّه و شواهد ارایه شده، جزئیّت تئوری‌های آنان واکنش‌های چندانی ببار نیاورد و مفسران متون مقدس در مقابله با آن دیدگاه‌ها، به راحتی با توجیه و تاویل آیات، کتب آسمانی خود را از چالش و ستیز میان علم و دین می‌رهاندند؛ برای نمونه، آنان با پیدایش هجوم هیوم و کانت نسبت به براهینی چون برهان اتقان صنع، به دفاع از آن می‌پرداختند و در نهایت، از پذیرش عموم پاسداری می‌کردند؛ ولی با ظهور تئوری تکاملی داروین و تفسیر تغییرات عالم طبیعت با عنصر تنازع بقا و در نتیجه، انتخاب طبیعی و انتقال صفات اکتسابی به نسل‌های بعدی و تبدّل انواع گذشته به انواع جدید و در نهایت، انشقاق جان‌داران فعلی از موجودات تک‌سلولی گذشته و نیز خویشاوندی انسان با شاخه‌های دیگر از جان‌داران و به‌طور خلاصه، ارایه‌ی نظریه‌ی ترانسفورمیسم، اصول و ارکان ذکر شده، ضربه‌ی هولناکی به‌اندیشه‌ی دینی در اروپا وارد ساخت که موج این انفجار، جهان اسلام را نیز در برگرفت و بیش از یک قرن است که دو جبهه از‌اندیشه‌ها را در عرصه‌ی نزاع، مقابل هم قرار داده است.
اینک به برخی از لوازم و پی‌آمدهای این تئوری می‌پردازیم تا در نهایت بتوانیم در باره‌ی چالش و ستیزی که برخی از‌اندیشمندان ادعا کردند، به داوری بپردازیم.

۵.۱ - تعارض با خداشناسی

همان‌گونه که گفته شد، در باره‌ی پیدایش انواع، دو فرضیه وجود دارد: یکی فرضیه‌ی ثبات انواع که به خلقت مستقل و پیدایش ناگهانی قائل است؛ دوم، فرضیه‌ی تبدّل انواع که با اشتقاق موجودات از یک دیگر نظر دارد. حال، سخن در این است که آیا می‌توان نظریه‌ی ثبات انواع را موافق خداشناسی و فرضیه‌ی تبدل انواع را نافی آن دانست. برخی چنین ادعا می‌کنند که تئوری داروین، با برهان اتقان صنع (Argument From Design) یا هدف‌شناختی (Teleolgical Argument) تعارض دارد؛ به گونه‌ای که نمی‌توان با این برهان که مهم‌ترین برهان برای خداشناسی است، به اثبات وجود خدا پرداخت. بدون شک، برهان اتقان صنع در کنار براهین هستی‌شناختی (Ontological Argument) و جهان‌شناختی، (Cosmdogical Argument) یکی از مهم‌ترین براهین سه‌گانه‌ی کلاسیک به‌شمار می‌رود. خلاصه‌ی این برهان چنین است:
جهان، نمایان‌گر نظم هدف مند (طرح و تدبیر و انطباق) است؛ بنابراین، باید پدید آورنده‌ی آن طراح هوش‌مند یا مدبر حکیم باشد. مشخصه‌ی عمده‌ی نظم هدف‌مند این است که مفهوم روندها و ساختارهایی را پیش می‌کشد که به نحوی با هم تناسب یافته‌اند تا نتیجه‌ی خاصی را به بار آورند. ویلیام پیلی (William Paley/ ۱۷۴۳-۱۸۰۵.م) متکلم و فیلسوف انگلیسی، در تبیین این برهان می‌گوید: اگر کسی در جزیره‌ی برهوتی یک ساعت پیدا کند، حق دارد چنین بیندیشد که موجودی هوش‌مند آن را ساخته است. طبق نظریه‌ی تکامل، ساختارهای ارگانیک امروز بر اثر فرایندهای صرفاً طبیعی، از بطن ارگانیسم‌های بسیار ساده تر بر آمده‌اند؛ بنابراین نظریه، دو عامل نقش عمده‌ای را ایفا می‌کنند: ۱ ـ جهش یا موتاسیون (Mutation)؛ ۲ ـ فراوانی جمعیت.
جهش یا موتاسیون وقتی رخ می‌دهد که یک جانور نوزاد، در موردی با پدر و مادرش فرق پیدا می‌کند؛ به نحوی که این فرق را به نسل خویش هم منتقل می‌سازد و آن‌ها نیز آن را به دیگران انتقال می‌دهند. همه‌ی همّ و غم داروین این است که فقط توضیح دهد که چگونه ارگانیسم‌های پیچیده از دل ارگانیسم‌های ساده‌تر پدید می‌آیند.
[۴۰] خرمشاهی، بهاء‌الدین، خدا در فلسفه، ص۸۴.

برای تبیین برهان نظم، تقریرها و روایت‌های مختلفی ذکر کرده‌اند. به گفته‌ی آیسلی، داروین برهان اتقان صنع را ابطال نکرد؛ بلکه فقط روایت ساعت ساز و ساعتِ این برهان را رد کرده است.
[۴۱] باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۱۳.
شاید بدین جهت است که وی در پاره‌ای از آثارش، قوانین تکامل حیات را آفریده‌ی خداوند معرفی می‌کند ولی بعضی از انواع پدید آمده از تکامل را محصول اتفاق دانسته است؛ نه طرح و تدبیر قبلی.
[۴۲] باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۱۱.
البته توجه به این نکته لازم و ضروری است که از نوشته‌های داروین به دست می‌آمد که مراد وی از اتفاق، جهل و نادانی نسبت به علل و عوامل پدید آورنده‌ی پدیده است؛ گرچه وی با اصل غایت‌مداری و هدف‌محوری نیز مخالفت شدید می‌ورزید. به هر حال، برخی از‌اندیشمندان بر آن شدند که در تفسیر رابطه‌ی طبیعت و خداوند بگویند که آفریدگار از طریق تکامل عمل می‌کند و طرحی تدبیر می‌کند که به تدریج گشایش و گسترش می‌یابد.
[۴۳] باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۱۳.
از طرف دیگر، کسان دیگری پیدا شدند تا در موقع انتشار کتاب «منشا انواع» چنین اظهار کنند که در جریان تحول، خداوند از کار خلقت تسکین یافته است و به نام قوانین لایتغیر، از اداره‌ی عالم معاف گردیده است.
[۴۴] راسل، برتراند، علم و مذهب، ترجمه‌ی مهندس رضا مشایخی، ص۵۳.

ظهور نظریه‌ی داروین و ارتباط آن با خدا شناسی، چنان سر و صدایی در اروپا به وجود آورد که مخالفان و موافقان، در مقابل هم جبهه گرفتند. عده‌ای با ابطال و انکار تئوری داروین، به دفاع از حریم خداشناسی پرداختند و دسته‌ای دیگر، مطلقاً به نفی برهان نظم دست زده و از آن نتیجه‌ی ملحدانه‌ای گرفتند و یک دسته نیز به گونه‌ای زیرکانه، به جمع هر دو نظریه پرداختند؛ برای نمونه، برخی از همکاران نزدیک داروین، مانند چارلز لاین و هرشل، به هیچ وجه فرضیه‌ی داروین و انتخاب طبیعیِ وی را مغایر مذهب و حکمت الهی نمی‌دانستند. بیش تر‌اندیشمندان اسلامی نیز بر این باورند که هرگز داروینیسم با حکمت صنع و مدبرانه بودن آفرینش تعارضی ندارد و این فرضیه توان این را ندارد که ثابت کند حرکت ماده، خود کفا بوده و نیازی به عامل خارجی ندارد؛ زیرا قانون‌مندی ماده، نشانه‌ی حکمت صنع است و پیدایش انواع جدید، در جماد و گیاه و جان‌دار نیز نشانه‌ی حکمت صنع و دخالت دست غیبی در پدیده‌هاست.
عقیده‌ی تحوّل انواع، به هر صورتی که باشد، همانند عقیده‌ی ثبات انواع، با اصل توحید و خداشناسی مخالفتی ندارد و هر دو به طور یک‌سان، وجود یک نظام عمیق و اسرارآمیز را در جهان هستی اثبات می‌کنند و این نظام، بهترین نشانه‌ی وجود خداست. چه نظمی بالاتر از این که پروردگار از یک موجود تک‌سلولی ساده، این همه موجودات عجیب و شگفت‌انگیز گوناگون را ایجاد کند.
[۴۵] مکارم شیرازی، ناصر، بحث و بررسی در باره داروینیسم، ص۵-۱۵۳.
[۴۶] مجله‌ی تخصصی کلام اسلامی: تحوّل انواع و حکمت صنع، شماره‌ی ۱۵.

استاد شهید مرتضی مطهری آورده‌اند که اگر اصول لامارک و داروین برای پیدایش نظم طبیعت کافی باشد، در این صورت برهان نظم برای اثبات خدا از بین می‌رود؛ ولی اصول آن دو‌ اندیشمند، توجیه کننده‌ی طبیعت نیست. پیدایش تدریجی و تغییرات تصادفی ساختمان‌ اندام‌های گیاهان و حیوانات، برای توجیه نظم دقیق آن‌ها کافی نیست. هر کدام از جهازها (هاضمه، تنفس، باصره، سامعه و...) یک تشکل حیرت انگیز دارند و مجموعاً یک کار و هدف را دنبال می‌کنند. با وجود این، قابل قبول نیست که تغییر تصادفی ـ ولو به صورت تدریجی ـ آن‌ها را به وجود آورده باشد. اصل تکامل، بیش از پیش، دخالت قوه‌ای مدبر و هادی و راهنما را نشان می‌دهد. ایشان علت تلقّی تعارض میان نظریه‌ی تکامل و برهان اتقان صنع را ضعف دستگاه‌های فلسفی معرفی می‌کند و در نوشته‌ی دیگرشان به تعارض میان این نظریه و برهان مذکور اعتراف می‌کنند ولی اصول آن را ناتمام و ناقص می‌شمارند. توضیح ایشان در بیان تعارض این است که وقتی در اثر تنازع بقا، موجودِ قوی‌تر و نیرومندتر ماندگار شد و از طرفی، بچه‌های جان‌داران، در اثر امتیازات و ویژگی‌های خاصی در این نزاع برنده شدند و این امتیازهای تصادفی هم در اثر وراثت به فرزندان انتقال یافت. در آن صورت، نظام خلقت نتیجه امتیازهای پی‌درپی است که هر کدام از آن‌ها به طور تصادفی و به حکم قانون تنازع بقا و بقای انسب و اصلح به وجود آمده‌اند. اگر این نظام از ابتدا با همین امتیازها و خصوصیت‌ها به وجود آمده باشد، جز با دخالت مدبّر حکیم، قابل توجیه نیست؛ ولی اگر پیدایش آن را در یک حرکت تدریجیِ صدها میلیون ساله بپذیریم، بدون وجود مدبر قابل توجیه است.
[۴۸] مطهری، مرتضی، توحید، ص۵۰ - ۲۴۸، انتشارات صدرا.

از نظر نگارنده، تئوری انتخاب طبیعی، با اثبات وجود خدا منافاتی ندارد؛ زیرا اولا، دستاوردها و فرضیه‌های علوم تجربی به‌طور دائم در حال تغییر و تحول‌اند؛ ثانیاً، برهان اتقان صنع، تنها و حتّی عمده‌ترین دلیل برای اثبات وجود خدا نمی‌باشد. براهین مهم‌تر و جدی‌تری نیز در این زمینه وجود دارد؛ ثالثاً، نظام آفرینش به جان‌داران و گیاهان انحصار ندارد تا با تئوری تکاملی جان‌داران بتوان دست از تدبیر حکیمانه‌ی الهی شست. چگونه می‌توان با اصول داروینیسم، نظم در جهان بالا و سیارات و کهکشان‌های آسمان را توجیه و تبیین کرد؟ رابعاً، مفهوم غایت و فینالیسم، مسئله‌ی کاملا فلسفی است و زیست‌شناسان، نفیاً و اثباتاً حق اظهار نظر در آن باره را ندارند. وجود نیروهای فوق طبیعی و نظارت بر جریان‌های طبیعت، ادعایی است که فقط در قالب‌های فلسفی قابل اثبات یا نفی می‌باشد؛ خامساً، تغییرات تصادفی، هیچ‌گاه بر نفی هدف و علت غایی دلالت ندارد؛ زیرا جهل بشر، منشا این ادعا است و به تعبیر مرحوم علامه‌ی طباطبایی، قول به اتفاق و تصادف، ناشی از جهل نسبت به اسباب حقیقی و نیز نسبت غایت به صاحب غایت است.
[۴۹] طباطبایی، محمدحسین، نهایة الحکمه، ص۱۹۰.

برخی از نویسندگان، بر خلاف انتظار، به تایید این تعارض برخواسته و چنین نگاشته‌اند:
«داروین، انقلاب نیوتنی را در عالم زیست‌شناسی ایجاد کرد. آن انقلاب چیزی نبود جز زدودن تفسیرهای غایی از حوزه‌ی عالم حیات و جانشین کردن تفسیرهای علّی بر تفسیرهای غایی. تئوری تحوّل انواع، در واقع، تفسیر علّی از عالم ارگانیسم‌ها را ارایه می‌دهد؛ به گونه‌ای که دانشمند را از دست یازیدن به تفسیر غایی بی‌نیاز می‌کند و راه را برای تفسیر تصادفی در عالم حیات باز می‌نماید. بر مبنای تئوری خلق الساعه، نمی‌توان باور کرد که گونه‌ها با این عظمت و پیچیدگی، بدون ناظم طراحی شده باشند؛ چرا که احتمال انسان شدن یک ماده‌ی بی‌جان، بسیار کم است؛ به گونه‌ای که قابل اعتماد نمی‌باشد. اما در بینش خلقت تحولّی، چون در عالم تکامل رخ می‌دهد و گونه‌ها به تدریج از طریق تحوّل از گونه‌های بسیار ساده تر به ظهور می‌رسند...، بنابراین، قبول پیدایش تصادفی گونه‌ها استبعادی ندارد؛ به دیگر سخن، تئوری تکاملی نشان می‌دهد که دلالت نظم به ناظم، وقتی است که نسبت به شرایطِ ظهور تصادفی آن پدیده علم نداریم و تفسیر آن را با مکانیزهای مادی نمی‌توانیم بیان کنیم».
[۵۰] فرامرز قراملکی، احد، موضع علم و دین در خلقت انسان، ص۴۵-۴۴.

این گفتار، دچار ضعف علمی است که به اختصار به آن اشاره می‌کنیم:
۱ ـ اگر قرار باشد داروین با انقلاب زیست‌شناسانه‌ی خود، به زدودن تفسیرهای غایی و جانشین کردن تفسیرهای علّی به‌جای تفسیرهای غایی بپردازد، باید به نویسنده‌ی محترم گفته شود که این انقلاب از زمان گالیله در اوایل قرن هفدهم اتفاق افتاد و تفسیر غایت مدارانه‌ی ارسطویی، جای خود را به تفسیر علّی داد. باربور، در این باره می‌نویسد: «بعد از این که توسل به علیّت غایی از رواج افتاد، به جای تعریف و تصوّر خداوند به‌عنوان خیر اعلی که سیر همه چیز به سوی اوست، تعریف دیگری به‌عنوان علت اولی جای‌گزین شد که عبارت بود از نخستین حلقه از سلسله‌ی علل فاعلی».
[۵۱] باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۳۷.

۲ ـ با توجه به روی‌کرد چهارصد ساله‌ی عالمان به طبیعت، هیچ دانشمندی نباید تفسیر غایی از جهان طبیعت داشته باشد و در واقع، عالمان به لحاظ وظیفه‌ی علمی خود نفیاً و اثباتاً از این نوع تفسیر و طبیعت شناسی مبرّا هستند؛ ولی فیلسوفان به هیچ وجه نمی‌توانند نسبت به چنین نگرشی بی‌تفاوت باشند.
۳ ـ اگر کسی تفسیر علّی از عالم را بپذیرد و سلسله و حلقات علت و معلولی را به علت اولی با اوصافی مانند واجب الوجود، حکمت، علم عام، قدرت مطلق، خیرخواهی نامحدود و غیر این‌ها منتهی کند، ناچار است علت غایی و تفسیر غایی از جهان را نیز پذیرا باشد؛ زیرا حکمت خدا و بی‌نیازی واجب، هدف‌مندی فعلی را تثبیت می‌نماید.
۴ ـ اگر تکامل تدریجی داروین را با حساب احتمالات عقلایی و ریاضی ضمیمه کنیم، می‌توان نظام هدف‌مند و خالق هدف‌دار را به‌صورت ریاضی اثبات کرد.

۵.۲ - تعارض با اشرفیّت انسان

داروین، تکامل انسان را محصول تغییرات اتفاقی و تنازع بقا دانسته است؛ بنابراین، حتّی حس اخلاقی انسان که یکی از متمایزترین قوه‌های او به حساب می‌آمد نیز از انتخاب طبیعی نشات می‌گیرد؛ البته زیست‌شناسان دیگری چون والاس (Wallace)، بر خلاف داروین، ادعا کردند که انتخاب طبیعی نمی‌تواند قوای دماغی عالی‌تر انسان را توجیه کند؛ زیرا انتخاب طبیعی فقط می‌تواند به انسان وحشی مغزی بدهد که‌اندکی فراتر از مغز میمون باشد.
[۵۲] باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۱۴.

پس در این بخش نیز دو نحله‌ی داروینیسم و معنوی مذهبان، در دو جبهه‌ی مقابل هم ایستادند؛ گروه اول، انسان را عابر از کوچه و مسیر میمون معرفی می‌کردند و بدین لحاظ، مقام برتر و والای آن را نفی می‌نمودند. گروه دوم، انسان را موجود اشرف و برتری دانسته و ازاین‌رو، عقیده دارند که نمی‌توان گذشته‌ی او را از نوع میمون دانست.
همان گونه که از آیات قرآن و روایات به دست می‌آید، اولا، انسان‌ها جملگی دارای دو ساحت سفلی و علوی هستند؛ بُعد سُفلی، او را به بدی‌ها و زشتی‌ها می‌کشاند و بُعد علوی هدایت‌گر او به سمت خوبی‌هاست؛ پس انسان وقتی به مراحله کمال راه یافت ارزش مند می‌شود؛ ثانیاً، انسان در تکاملِ این دو ساحت، دارنده‌ی صفت اختیار و انتخاب‌گری است؛ ثالثاً، هر فردی که برای تقویت بُعد سفلی و حیوانی خود تلاش کند و با انتخاب خود، مسیر قهقرای ضلالت را طی کند، از چهارپایان پست‌تر می‌شود و هر شخصی که به سیر صعودی و تکاملی ساحت عُلوای خود بپردازد، خلیفه‌ی خدا بر زمین و معلم ملایکه می‌گردد و از کرامت الهی برخوردار خواهد شد؛ رابعاً، اگر اشرفیّت ارزشی و اخلاقی باشد، شرافت ارزشی انسان، به افعال اختیاری او بستگی دارد. در صورتی که رفتارهای نیکو از اختیار انسان ناشی گردد، آن شخص به شرافت اخلاقی اتصاف می‌یابد؛ و اگر مراد، اشرفیّت وجودشناسی و انتولوژی باشد، بدون شک ازآن‌رو که انسان دارای کمالات ذاتی و وصفی بیش‌تری است، قابلیت و استعدادهای متنوعی برای رشد و تکامل دارد، مرتبه‌ی وجودی او نیز دارای شرافت فلسفی خواهد بود؛ گرچه این تکامل وجودی، محصول تغییرات اتفاقی و تنازع بقا باشد؛ خامساً، در ارزش گذاری، انسان کنونی موضوع بحث است؛ نه تبار و پیشینه‌ی انسان. اگر قبول کنیم که انسان از میمون و یا حتّی پست‌تر از آن، مثلا از نطفه زاده شده باشد، هیچ گاه حقارت یک موجود پیشین در حال تکامل، مستلزم حقارت همان موجود در مرحله‌ی پسین نمی‌گردد؛ همان گونه که عکس آن نیز صادق است؛ یعنی برتری مرحله‌ی متقدم یک موجود مستلزم برتری آن در مراحل بعد نیست؛ سادساً، معیار حقیقت انسان، روح و روان اوست؛ نه جسم او؛ در این صورت، حتّی اگر هم این انسان، از میمون یا جان‌دار دیگری به وجود آمده باشد، در شرافت انسانی او هیچ تاثیری نخواهد گذاشت؛ پس تئوری داروینیسم، هیچ گونه تعارضی با اشرفیّت انسان ندارد.

۵.۳ - تعارض با ارزش‌های اخلاقی

یکی دیگر از چالش‌های نظریه‌ی داروین، معارضه‌ی آن با ارزش‌های اخلاقی است. داروین در بعضی از آثارش، قائل به این است که هر کاری که بشر انجام می‌دهد، جلوه‌ای از انتخاب طبیعی است و اگر ترقی در جریان تکامل، سرشتی باشد، هیچ تصمیم انسانی نمی‌تواند آن را متوقف سازد. در لابه‌لای بعضی دیگر از آثارش؛ انسان را بر آن می‌دارد که آگاهانه انگاره‌هایی که سایر موجودات در طبیعت به‌دست می‌دهند را پیش گیرد و هشدار می‌دهد که ترقی آینده با ملاحظه کاری‌های احساساتی که از افراد ضعیف‌تر نظیر بیماران یا آسیب دیدگان حمایت می‌کنند، به وقفه خواهد افتاد. باید رقابت آزادانه‌ای بین همه‌ی انسان‌ها برقرار باشد و تواناترین انسان‌ها را نباید به حکم قانون یا آداب و رسوم، از بار آوردن بهترین باز داشت».
[۵۸] باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۱۸.
یعنی همان‌گونه که عالم، جایگاه موجودات انسب و قوی‌تر است و طبیعت به ضعیف اعتنا نمی‌کند و آن را کنار می‌زند، انسان نیز باید در اخلاق، طبق قانون طبیعت به جای عمل به احساسات، توجه به ضعفا، ایثار، انسان دوستی، محبت و مانند این‌ها باید به رقابت و ترقی بپردازد.
داروینیسم اجتماعی، توسط هربرت اسپنسر و نیچه، جهت از میان به در کردن نژادهای پست‌تر و نامطلوب و ارایه‌ی اخلاق تکاملی و مبنا قرار دادن آن توسط نازی‌ها زاییده شد. گرچه در غرب کسانی چون‌ هاکسلی، با داروین در این جهت اختلاف نظر داشتند و بر آن بودند که هنجارهای اخلاقی را نمی‌توان از تکامل اتخاذ کرد و تصریح می‌کردند که به عمل در آوردن کاری که از نظر اخلاقی ارجح است ـ یعنی آن چه خوبی و فضیلت می‌نامیم ـ مستلزم در پیش گرفتن سلوکی است که از هر نظر مخالف با چیزی است که در عرصه‌ی تنازع بقای کلی هستی منتهی به پیروزی می‌شود... به‌جای کنار زدن یا زیر پا نهادن همه‌ی رقیبان، انسان می‌بایست نه فقط به هم نوعانش حرمت نهد بلکه به آنان یاری رساند.
[۵۹] باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاء الدین خرمشاهی، ص۱۱۹.
جای بسی تعجب است که با این همه تفاوت میان طبیعت بدون شعور و آگاهی و خالی از هر گونه اراده و اختیار و انتخاب‌گری، و انسان دارای آگاهی و اختیار، چگونه غربیان به این قیاس مع الفارق مبتلا شده‌اند؛ علاوه بر این مطلب، حکم به نژاد پست‌تر نسبت به برخی از قبایل خود، یک پیش‌داوری اخلاقی است که هیچ‌گاه طبیعت قبل از نتیجه‌ی تنازع بقا نمی‌تواند به آن حکم کند.
مغالطه‌ دیگر داروینیست‌ها این است که بایدها و نبایدهای ارزشی که مربوط به حکمت عملی است را از قوانین طبیعی‌ای که به حکمت نظری ارتباط دارند، استنتاج کرده‌اند. قوانین حاکم بر طبیعت، هیچ گونه رابطه‌ای با قوانین اخلاقی حاکم بر انسان‌ها ندارند تا یکی مقدمه و دیگری نتیجه قرار گیرد؛ مگر این که انسان همانند یک موجود طبیعی بی‌جان و بی‌شعور در نظر گرفته شود که در این صورت نیز جز تمثیل منطقی، هیچ نتیجه‌ای را به ارمغان نمی‌آورد. برخی از‌ اندیشمندان اسلامی، این سنخ از تعارض را باور کرده و چنین انگاشته‌اند:
«اصل تنازع بقا که یکی از اصول فرضیه‌ی داروین می‌باشد، انسان را به جنگ و ستیز و فراموش کردن عاطفه و محبت دعوت می‌کند. طبق این اصل، جنگ و خون‌ریزی در اجتماعات بشری مثل سایر حیوانات، امری حتمی است و کلماتی از قبیل صمیمیت، برادری، ترحّم، کمک به هم نوع و مانند این‌ها، مفهوم واقعی خود را از دست می‌دهند؛ زیرا اصول فرضیه‌ی داروین، عنیاً در عالم انسانیت نیز جاری می‌شود. نوع انسان نیز مانند سایر جان‌داران، بر اثر تکثیر فراوان، دچار کمبود مواد حیاتی می‌شود و به دنبال آن، تنازع برای ادامه‌ی حیات و زندگی شروع خواهد شد که همین تنازع، مقدمه‌ی انتخاب اصلح خواهد بود».
[۶۰] مکارم شیرازی، ناصر، بحث و بررسی در باره داروینیسم، ص۲-۱۶۱.

در مقابلِ این روی‌کرد، بعضی دیگر از متفکران، تعارض مذکور را رد کرده و می‌نویسند: «ارزش‌های اخلاقی، مربوط به عقل و روح است نه به جسم و تن؛ چون برتری انسان به عقل و خرد اوست باید در تبیین ارزش‌های اخلاقی از نیروی عقل و خرد بهره گرفت و صلاح و فساد فرد و جامعه را با قیاس‌های عقلی سنجید؛ نه این که کورکورانه قوانین طبیعت را که مربوط به موجودات نازل‌تر از انسان است بدون محاسبه در زندگی پیاده کرد. مدعیان هماهنگی قانون حاکم بر طبیعت با قانون حاکم بر جامعه، میان انسب طبیعی و انسب اخلاقی خلط کرده و این خلط، ناشی از نادیده گرفتن تمایزهای عقلانی و روحی انسان نسبت به موجودات طبیعی است».
[۶۱] مجله‌ی تخصصی کلام اسلامی: تحوّل انواع و‌اندیشه معارضه با کتب اسلامی، شماره‌ی ۱۶.


۵.۴ - معارضه‌ تحوّل انواع با دین

عده‌ای از غربیان،‌اندیشه‌ی تعارض میان این دو مسئله را طرح کردند و ظهور آیات سفر پیدایش در عهد عتیق را که بر آفرینش مستقل انسان تاکید دارد، با نظریه‌ی تحوّل انواع که سیر تدریجی پیدایش انسان را ادعا نموده معارض دانسته‌اند؛ برای نمونه، کشیشی به نام ویلبر موری، در جمع انگلستانیان، صاعقه‌وار علیه داروینیسم بانگ بر آورد که «اصل انتخاب طبیعی، مطلقاً مغایر قول پروردگار است».
[۶۲] راسل، برتراند، علم و مذهب، ترجمه‌ی مهندس رضا مشایخی، ص۵۲

در قبال این تعارض‌ها، واکنش‌های مختلفی میان‌ اندیشمندان مسلمان و غیر مسلمان صورت گرفت که در ذیل به نقل این روی کردها خواهیم پرداخت.


روى‌كرد انديشمندان غربى در باره‌ى آفرينش انسان متفاوت است که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

۶.۱ - چارلز‌هاج

چارلز‌هاج (Charles Hodge)، یکی از محافظه‌کاران آمریکایی از مدرسه مذهبی پرینستون (Princeton Seminary)، به لحاظ اعتقادش به کتاب مقدس، تسلیم نظریه‌ی تکامل نشد. وی بین حقایق مهمی که به رسولان معصوم ارایه می‌شد و قصد تعلیم آن‌ها را داشتند، با عقایدی که به نحو اتفاق مورد اعتقادند، فرق می‌گذاشت؛ در نتیجه، از اخترشناسی کپرنیکی دفاع می‌کرد؛ زیرا نویسندگان کتاب مقدس، گرچه به زمین مرکزی اعتقاد داشتند ولی چنین تعلیمی نمی‌دادند؛ وی تکامل انسان را به‌جهت تضادی که بین آن و تعالیم کتاب مقدس و رسولان می‌دید، نپذیرفت.

۶.۲ - جیمز مکاش

جیمز مکاش (James Mccosh)، فیلسوف اسکاتلندی و رئیس دانشگاه پرینستون می‌گوید: خداوند نه فقط طرح اولیه‌ی کل جریان تکامل را مقرّر داشته است بلکه از آن پس، از طریق چیزی که به نظر ما تحولاتِ خودبه‌خود می‌آید، به کار خود ادامه می‌دهد. تغییرات اتفاقی که داروین نتوانسته است هیچ گونه تبیینی برای آن‌ها به دست دهد، چه بسا معلول دخالت و انتخاب ماورای طبیعی یک مدبر کار ساز باشد که تغییرات ظاهراً اتفاقی را در جهت قصد و اراده‌ خود هدایت می‌کند.

۶.۳ - بنیاد پردازان

بنیادپردازان یا فاندامنتالیست‌ها، بر خلاف محافظه کاران، معصومیت یا خطاناپذیری کتاب مقدس را به معنای ظاهری‌اش حمل می‌کردند و اعتقاد راسخی به مرگ فدیهوار مسیح و رجعت او داشتند. هواخواهان افراطی‌تر، نه تنها به نظریه‌ی تکامل، بلکه به‌طور کلی به علوم و آموزش جدید حمله می‌کردند و آن‌ها را مادی و الحادی می‌دانستند.

۶.۴ - مذهب کاتولیک

این مذهب، حقایق وحیانی را تنها نهفته در کتاب مقدس نمی‌دانست و تفسیر مجتهدانه‌ی کلیسا را هم بخشی از این حقایق می‌شمرد؛ بنابراین، برای کتاب مقدس، سطوح و ساحت‌های مختلفی قائل بود؛ ازاین‌رو، همواره اجازه‌ی تاویل آیات و عبارت متشابه را می‌داد. بنابراین، اگر چه تخطئه‌ی شدیدِ نظریه‌ی تکامل، نخستین واکنش رم به شمار می‌رود ولی رفته رفته پذیرش این نظریه از سوی کاتولیک‌ها رو به افزایش رفت و برای همین عقاید اصلی و رسمی، کتاب مقدس را از آرا و عقاید غیر رسمی و جنبی جدا کردند و دسته‌ی دوم را حاوی عقاید علمی نادرست نویسندگان کتاب مقدس معرفی کردند.

۶.۵ - نهضت نوخواهی

این گروه، کتاب مقدس را یک مکتوب بشری می‌دانستد؛ نه وحی مستقیم خداوند به انسان؛ یعنی سرگذشت سلوک بشر و کوشش او در طلب خداوند و سیر تکامل آرمان‌ها و رشد بصیرت دینی، او را به چنین نگارشی کشانده است. به عقیده‌ی این محققان، کتاب مقدس، یک کتاب الهامی یا الهام یافته نیست؛ هر چند که الهام‌بخش است. نخستین ابواب سِفْر تکوین را باید همچون بیان شاعرانه‌ی عقاید دینی در باب اتکای انسان به خداوند و تعبیر ادبی سامان‌مندی و نظام احسن و اصلح جهان تقلی کرد؛ ازاین‌رو، این گروه دغدغه‌ی تضاد علم و عهدین را نداشتند؛ زیرا آن‌چه برای این‌ها مهم بود، خداگرایی و خداشناسی بود؛ نه اعتقاد به متون مقدس.

۶.۶ - الهیات اعتدالی

مؤسس این الهیات، فریدریک شلایر ماخر ـ فیلسوف و متکلم آلمانی است ـ به نظر او، مبنای دیانت، نه تعالیم وحیانی است ـ چنان که در سنت‌گرایی مطرح است ـ و نه عقل معرفت آموز است ـ چنان‌که در الهیات طبیعی (عقل) مطرح است ـ. ازاین‌رو این گروه تجربه‌ی دینی را مبنای توجیه عقاید دینی معرفی می‌کنند و این گرایش، معلول پیش رفت پژوهش‌های مربوط به کتاب مقدس است که محققان را بر آن داشت که عهد عتیق را مجموعه‌ای از چندین روایت و متعلق به زمان‌های مختلف بدانند و عهد جدید را صرفاً سیره‌ی مسیح که بیش از نیم قرن بعد از تصلیب او نوشته شده. اولویّت بخشیدن به اخلاق و ارزش‌های اخلاقی در دیانت، یکی دیگر از جریان‌های مؤثر در پیدایش الهیات اعتدالی بود. با این بیانات، دیدگاه الهیات اعتدالی در زمینه‌ی تکامل روشن می‌گردد که برداشت اعتدالی از کتاب مقدس، به موافقت بی‌قید و شرط با شواهد علمی تکامل میدان می‌دهد؛ ولی این موافقت به جرح و تعدیل بنیانی عقاید دینی منتهی نمی‌شود؛ زیرا این گروه، مبنای الهیات را در احوال قلبی جست‌وجو می‌کردند؛ نه در الهیات عقلی یا نقلی.


گروه‌هایی که تا کنون بررسی شد، به نوعی طرف‌دار خداشناسی دینی و عقلی بودند و تا حدودی، بعضی از آن‌ها به فکر نجات دادن کتاب مقدس از این مهلکه بودند؛ ولی در جامعه‌ی مغرب زمین، تفسیرهای دیگری نیز پدیدار شد که به کلی به تخطئه‌ی خدا‌شناسی دینی می‌پرداخت؛ برای نمونه، داروین از اعتقاد مبهم به یک قدرت متعالی در زمان نگارش کتابِ منشا انواع، به لا ادری‌گری و بی‌تفاوتی در قبال مسائل دینی سیر کرده بود. هاکسلی، با در افتادن با برهان اتقان صنع، انسان را محصول نیروهای بی‌هدف دانست. هربرت اسپنسر، لاادری‌گریِ تکامل‌اندیشانه را در ترکیب یک نظام جامع به کار برد و از همه مهم‌تر، زیر و رو کردن ارزش‌های اخلاقی توسط فردریک نیچه بود.
====نظر ‌اندیشمندان اسلامی==
متفکران، مفسران و روشن‌فکران اسلامی نیز در سده‌ی اخیر، در مقابل تئوری تکامل، مخصوصاً نظریه‌ی تبدل انواع داروین، روی کردها، رهیافت‌ها و واکنش‌های متفاوتی از خود نشان دادند.
در باره‌ی ارتباط تئوری تکامل با آیات قرآن، این سؤال مطرح می‌شود که آیا می‌توان نظریه‌ی ترانسفورمیسم را بر آیات مربوط به پیدایش انسان منطبق کرد؟ آیا انسان دارای خلقتی اشتقاقی است؟ آیا آیات قرآن به اشتقاق انسان از جان‌داران گذشته دلالتی دارند یا اینکه از قرآن خلقت مستقل انسان فهمیده می‌شود؟
برخی از متفکران بر این باورند که پاره‌ای از آیات، ظهور در خلقت اشتقاقی انسان دارند و به طور نسبتاً صریح بر تئوری تکاملی دلالت می‌کنند. عده‌ای دیگر از مفسران، کاملا با نظر اول مخالفت کرده‌اند و ظهور بلکه صراحت و نص آیات را در پیدایش استقلالی انسان دانسته‌اند و دسته‌ای دیگر از‌اندیشمندان، قدم‌های احتیاط آمیز برداشته و هر دو ظهور را از آیات استفاده کرده‌اند و یا لااقل خلاف تئوری داروین را از آیات برداشت نکرده‌اند و یا این که زبان قرآن را کاملا از زبان علم جدا دانسته و به گونه‌ای ریشه‌ای و فلسفی و زبان‌شناختی، به حل تعارض پرداخته‌اند. اینک به توضیح روی کردها و رهیافت‌های این متفکران خواهیم پرداخت.

۷.۱ - دکتر سحابی و بازرگان

دکتر سحابی و به تبع او مهندس بازرگان، بر آن‌اند که نه تنها آیات مربوط به پیدایش انسان، تعارضی با نظریه‌ی تکامل داروین ندارد بلکه اسلام دقیقاً با پیش رفت‌های علمی، هماهنگی دارد. آقای سحابی در مقدمه‌ی کتاب «خلقت انسان» می‌نویسد: «فلسفه‌ی مادی از نظریه‌ی داروین استفاده‌ی نامناسب نموده و از آن، انکار وجود خالق را بنیان نهاده است که موجب عکس‌العمل الهیون و اولیای کلیسا گردید؛ تا آن‌جا که اصل نظریه‌ی داروین راجع به تغییر تدریجی انواع، کفرآمیز و گمراه کننده معرفی شد. این مخالفت به ممالک اسلامی نیز سرازیر شد و مسئله‌ی تغییر تدریجی انواع یا ترانسفورمیسم، مخالف اعتقادات دینی جلوه‌گر شد و از اعتقادات اساطیریِ تلقینیِ تورات راجع به خلقت انسان تاثیر شدید پیدا کرد؛ در حالی که در قرآن، مسئله‌ی خلقت تدریجی موجودات، به‌عنوان یکی از نوامیس مسلّمه‌ی دستگاه آفرینش یاد شده است و انکار اصل پیوستگی کلیّه‌ی موجودات و دفاع از مندرجات تحریف شده‌ی تورات مهر باطله‌ای است که بر حقّانیّت دین خود می‌زنیم».
مؤلف، در بخش اول کتاب خود به قراین و شواهدی بر تطوّر انواع دست زده و سه نمونه‌ی تشریحِ تطبیقی، جنین‌شناسی و دیرینه‌شناسی را بررسی کرده است.
وی در بخش دوم کتاب، آیات مربوط به خلقت انسان و سایر موجودات را بررسی کرده و به سه مسئله‌ی اساسی ذیل پرداخته است: الف) آیا مفهوم انسان و آدم در قرآن یکی است؟ ب) آیا از نظر قرآن، انسان خلقت جداگانه‌ای دارد؟ ج) خلقت آدم با چه مقدمه‌ای صورت گرفته است؟
[۶۳] سحابی، یدالله، خلقت انسان، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول، ۱۳۴۶

چکیده‌ی دیدگاه ایشان بدین شرح است:
نظریه‌ی ترانسفورمیسم، یعنی تغییر تدریجی صفاتِ گونه‌ها از طرف بعضی از علمای اسلام اظهار شده است.
خلقت خاص مستقل انسان، افسانه‌ای است که از اخبار مجعول تورات و تلقین اسرائیلیات راجع به خلقت انسان در میان متفکران و مفسران قرآن شایع شده است.
قرآن، تنها کتاب آسمانی دست نخورده‌ای است که در دست بشر باقی مانده است و مندرجاتش جز بر علم و حقیقت و مصلحت مبتنی نیست؛ و نباید اسلام پاک را که هدفش پرورش استعدادهای بشر برای آشنایی بیش‌تر به حقایق کاینات و وصول به کمال و سعادت ابدی است، مجموعه‌ای از خرافات معرفی نمایند.
مسئله‌ی تکامل تدریجی و پیوستگی موجودات زنده، یکی از مواردی است که در باره‌ی آن هیچ اختلاف و تناقضی میان بیان قرآن و مراتب قطعی علمی امروز وجود ندارد.
در قرآن، کلمه‌ی انسان فقط به مفهوم عام ذکر شده و لفظ آدم، جز به‌عنوان اسم خاص به کار برده نشده است؛ مانند آیه‌ی ۳۹ سورهی نجم (وَ اَنْ لَیْسَ لِلْاِنْسانِ اِلاّ ما سَعی)؛ و آیه‌ی (وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ). و این که کلمه‌ی آدم به الف و لام مسبوق نشده است، دلیل بر این است که اسم خاص می‌باشد.
آیه‌ی ۳۳ سورهی آلعمران می‌فرماید: (اِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ)؛ همانا خداوند آدم و نوح و آل‌ابراهیم و آلعمران را بر جهانیان برگزید.
برگزیدن هر فرد، از میان جمع و جمعیت‌های هم‌سان و هم نوعِ او صورت می‌گیرد؛ پس وضع آدم، همانند نوح و سایر انبیا چنین است که از میان همنوعان خویش که از نظر جسمی و وضع زندگی مثل او بوده‌اند، برخاسته و برگزیده شده است.
از آیه‌ی ۳۳ سورهی آلعمران و آیات دیگر استنباط می‌شود که آدم از میان انسان‌های هم زمانش به‌واسطه‌ی برخورداری‌اش از علم و تکالیف الهی، برگزیده شده است؛ پس زندگیِ بشر دارای دو دوره است: یک دوره‌ی قدیمی که صحبت از چند میلیون سال از اوایل خلقت انسان است. در این دوره، بشر فقط شکل و هیکل انسانی را داشته اما هنوز دارای تشخیص و تمییز نشده است؛ بنابراین، غیر مسئول بوده است؛ دوره‌ی دوم از زندگی بشر، با انتخاب آدم شروع می‌شود. انسان در این دوره به واسطه‌ی قدرت تشخیص و اختیار، مسئول و مکلف می‌گردد.
هیچ‌جای قرآن بر این نکته که آدم اولین فرد از انسان بوده تصریح و اشاره نشده است؛ بلکه آیاتی وجود دارد که آدم را یکی از افراد انسان معرفی می‌کند که پیش از وی با او می‌زیسته‌اند.
خلقت تدریجی انسان، از آیه‌ی ۱۱ سورهی اعراف به‌دست می‌آید. خداوند در این آیه می‌فرماید:
(وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِ آدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السّاجِدِینَ)؛ ما شما راآفریدیم و سپس شما را شکل دادیم و سپس فرشتگان را گفتیم که آدم را سجده کنید؛ پس سجده کردند غیر از شیطان که از سجده کنندگان نبود.
نکات ذیل را می‌توان از آیه‌ی مذکور استفاده کرد:
الف) معنای کلمه‌ی خلق، ایجاد و تشکیل چیزی از چیز دیگر که قبلا وجود داشته است می‌باشد و هم چنین از آیه‌ی ۷ سورهی سجده که می‌فرماید: (بَدَاَ خَلْقَ الْاِنْسانِ مِنْ طِین) و آفرینش انسان را از گل شروع کردیم؛ صریحاً شروع شدن خلقت انسان از گل و داشتن مراحل و مراتب دیگر به دست می‌آید.
ب) کلمه‌ی ثُمَّ بر ترتیب زمان، یعنی تقدم و تاخر دلالت دارد؛ پس شکل یافتن انسان، مدت‌ها پس از خلقت اولیه صورت گرفته است؛ در نتیجه، پس از خلقت اولیه‌ی انسان از گل و طی مراتب و مدارج گذشته، به هیکل و صورت کامل انسانی تبدیل شده است. در این مرحله، هنوز آن چیز که باعث تمییز انسان از سایر زندگان است وجود ندارد. از آیات ۳۰ تا ۳۶ سورهی بقره به دست می‌آید که آدم پس از مرحله‌ی شکل‌گیری، مدتی تحت تعلیم الهی قرار گرفته است و خداوند، با علمی که به آدم آموخت، او و نسلش را دارای تمییز و اختیار گردانید و ازاین‌رو مورد آزمایش قرار گرفت.
(الَّذِی اَحْسَنَ کُلَّ شَیْء خَلَقَهُ وَ بَدَاَ خَلْقَ الْاِنْسانِ مِنْ طِین• ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَة مِنْ ماء مَهِین• ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْاَبْصارَ وَ الْاَفْئِدَةَ قَلِیلاً ما تَشْکُرُونَ) ؛ آن کس که آفرینش هر چیز را نیکو گردانید و خلق انسان را از گل شروع کرد و سپس او را از عصاره‌ای از آب ناچیز قرار داد؛ سپس او را متعادل گردانید و در آن از روح خویش دمید و برای شما گوش و چشم و دل‌ها قرار داد؛ چه‌اندک سپاس می‌گذارید.
خلقت تدریجی و ترتیب تکامل موجودات زنده تا انسان، از کلمه‌ی ثمّ در این آیات که دلالت بر ترتیب و تدریج دارد، قابل اثبات است.
آیات قرآن به صراحت نشان می‌دهد که انسان کامل، بلافاصله از گل پدید نیامده است؛ بلکه به امر حکمت‌آمیز الهی، اولین موجود زنده از گل پدید آمده و سپس حیات در سلسله‌ی موجودات، به ترتیب تکاملی آن‌ها سیر کرده تا آن که به انسان رسیده است.
آیه‌ی (وَ قَدْ خَلَقَکُمْ اَطْواراً)؛ در حالی که او شما را در خلقت‌های متوالی و متطور آفریده است.
بیش‌تر مفسران موضوع این آیه را به مراحل جنینی انسان مربوط دانسته‌اند؛ ولی این انطباق صحیح نیست؛ بلکه مدلول این آیه به مراحل مقدماتی آفرینش انسان و تغییر و تطور تدریجی موجودات زنده تا پیدایش بشر ارتباط دارد.
(اِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) ; همانا مَثَل عیسی نزد خدا، مَثَل آدم است که او را از خاک آفرید؛ سپس او را گفت باش پس همان طور گردید.
این آیه نیز بر تئوری تکامل دلالت دارد. توضیح این مطلب این است که در هر تمثیل و تشبیه، قطعاً وجوه مشترک و مشابهی میان طرفین تمثیل وجود دارد. معرفی هر طرف، موجب شناسانیدن طرف دیگر می‌گردد و آیه‌ی فوق، عیسی و آدم را مورد تمثیل و تشبیه قرار داده است؛ پس سوابق نسلی و زندگی حضرت عیسی که در قرآن مورد اشاره قرار گرفته بر خلقت آدم قابل انطباق است.
از مطالعه‌ی آیات در باره‌ی احوال، آثار، زندگی و رسالت حضرت مسیح (علیه‌السّلام) نکات ذیل به دست می‌آید:
الف) مسیح بن مریم (علیه‌السّلام) دارای انساب مشخص و شناخته شده است و به عبارت دیگر، او زاده‌ی نوع بشر و از نسل راهنمایان انسان‌ها بوده است.
ب) با آن که عیسی (علیه‌السّلام) فردی از بشر بود، از نظر بشری، بعضی صفات غیر عادی را نیز دارا بود؛ برای نمونه، مؤید به روح القدس بود.
ج) عیسی از نسل تربیت شده‌ها و تمرین یافتگان دین‌داری و یکتاپرستی بود و در چنین زمینه‌ی مستعد نفسانی است که جلوه‌هایی از نیروی غیر معمولی بشری ظهور و بروز کرده است.
د) با آن‌که عیسی مظهری از صفات روحانی و ملکوتی است، قرآن اصرار دارد تا او را فرد عادی انسان و تابع قوانین بشری معرفی کند تا ادعای غالیان و کفرورزان مردود گردد.
هـ) محبت و عطوفت عیسی (علیه‌السّلام)، نمونه‌ای از نیروهای ملکوتی او بود که با زندگی کوتاه او، راهنمای تمام جهان گردید و با وجود تمام بدعت‌ها و انحرافاتی که در دین مسیح در قرون وسطا به وجود آمد، هنوز هم باقی است.
حال که سوابق نسلی و زندگی حضرت مسیح (علیه‌السّلام) روشن گشت، به کلیات از خلقت آدم و برگزیدگی او نیز واقف می‌گردیم. آیه‌ی ۵۹ سورهی آلعمران، مربوط به زندگی حضرت عیسی (علیه‌السّلام) و سوابق نسلی اوست و در جواب مسیحیان افراطی که بی پدر به دنیا آمدن عیسی را باور نداشتند و برای مسیح مقام الهی قائل بودند، نازل شده است، پس آدم صفی (علیه‌السّلام) مبدا بصیرت بشری است و برگزیدگی او، بزرگ‌ترین واقعه در آفرینش کاینات و تاریخ تکامل سلسله‌ی موجودات می‌باشد. چنین خلقت و انتخابی عظیم هم قطعاً بدون مقدمه و تهیه‌ی زمینه‌ی مستعد پدید نیامده است؛ البته این دو برگزیده از تمام جهات همانند نبودند، برای نمونه حضرت مسیح به حال نبوت متولد شد؛ ولی حضرت آدم (علیه‌السّلام) در حال بلوغ به این مقام نایل آمد.

۷.۲ - علامه‌ی طباطبایی

علامه‌ طباطبایی، گرچه مسئله‌ی خلقت انسان را جزء ضروریات دین نمی‌شمارد ولی برای آیات قرآن قائل به ظهور قریب به نص است و از این ظهور، خلقت مستقل انسان را استفاده می‌کند. ایشان در ذیل آیه‌ی (الَّذِی اَحْسَنَ کُلَّ شَیْء خَلَقَهُ وَ بَدَاَ خَلْقَ الْاِنْسانِ مِنْ طِین) می‌فرماید: مراد از انسان، فرد فرد آدمیان نیست تا اشکال شود که خلقت فرد فرد آدمیان از گل نبوده است بلکه مراد نوع آدمی است؛ یعنی مبدا پیدایش نوع انسان، گلی بوده که همه‌ی افراد به آن منتهی می‌شود و به عبارت دیگر، همه‌ی افراد انسان از فردی پدید آمده‌اند که او از گل خلق شده است. (ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَة مِنْ ماء مَهِین) یعنی سپس نسل انسان را از آبی بی‌مقدار خلق کرد. و این مطلب، قرینه بر این است که منظور از مبدا آفرینش انسان همان اولین فردی است که از گل خلق شده است؛ نه فرد فرد انسان‌ها؛ کلمه‌ی سلاله در این آیه به معنای برگزیده و خلاصه‌ای که از چیزی دیگر گرفته شده است می‌باشد. نطفه‌ی مرد را سلاله گویند؛ چون از صلب او گرفته می‌شود و کلمه‌ی مهین از هون گرفته شده که به معنای ضعف و حقارت است و کلمه‌ی ثُمَّ در این‌جا بر بعدیت زمانی دلالت می‌کند.
صاحب تفسیر شریف المیزان، در باره‌ی پیدایش انسان اوّلی می‌نویسد: آیات کریمه، ظهور نزدیک به صراحت دارند در این که بشر امروزی از طریق تناسل به یک زن و مرد معین منتهی می‌شود که نام آن مرد آدم است و این دو، اولین بشری هستند که از هیچ پدر و مادری تولد نیافته‌اند؛ بلکه از خاک یا گل یا لایه یا زمین (بنا بر اختلاف تعابیر در قرآن) آفریده شده‌اند. این مسئله از ضروریات دین نیست تا منکر آن مرتد شمرده شود؛ گرچه شاید از ضروریات قرآن به شمار آید که نسل حاضر بشر به مردی به نام آدم منتهی است یا فردی از جنس انسان می‌باشد؟ بنابر احتمال دوم، آیا این فرد از جان‌داران دیگری چون میمون تولد یافته است و از طریق تطوّر انواع به وجود آمده یا آن‌که سلسله‌ی توالد و تناسل که در بین انسان‌ها برقرار است، پس از رسیدن به آدم و همسرش منقطع می‌شود و آدم و همسرش از زمین تکون یافته‌اند و از پدر و مادر دیگری متولد نشده‌اند؟ هیچ یک از این چند صورت، ضروری دین اسلام و قرآن کریم نیست و به هر تقدیر ظاهر آیات قرآن همین احتمال اخیر است؛ یعنی از ظاهر قرآن بر می‌آید که نسل حاضر بشر به آدم و همسرش منتهی می‌شود و آن دو از پدر و مادری متولد نشده‌اند بلکه از زمین تکّون یافته‌اند؛ البته آیات قرآنی بیان نکرده‌اند که چگونه آدم از زمین آفریده شده است؟ دفعی بوده یا تدریجی و در زمان طولانی؟
روشن‌ترین آیه در باره‌ی خلقت آدم، آیه‌ی (اِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) است؛ یعنی همان‌گونه که آدم بدون این که پدر داشته باشد از خاک یا زمین آفریده شد و مسیحیان او را پسر خدا نمی‌شمارند، عیسی نیز بدون پدر آفریده شده است و نباید پسر خدا شمرده شود. اگر مراد از خلقت آدم از خاک ، منتهی شدن خلقت آدم به خاک باشد، دیگر تفاوتی بین آدم و سایر حیوانات نیست. آن‌ها نیز نهایتاً به زمین و خاک منتهی می‌شوند و آدم خصوصیتی ندارد تا عیسی که پدر ندارد با آن مقایسه شود؛ در نتیجه، آیه‌ی شریفه بی‌معناست! و در مقام احتجاج علیه نصارا قابل طرح نیست. پس با این بیان روشن شد که تمام آیاتی که از خلقت آدم از خاک یا گل و مانند این‌ها خبر می‌دهند، همه بر مدعای ما، یعنی خلقت دفعی و استقلالی آدم دلالت می‌کنند.
مرحوم علامه، دیدگاه‌های دیگری مانند تفسیر آدم به انسان نوعی و استناد نسل حاضر بشر به چند فرد انسان با رنگ‌های مختلف را مخالف نص آیات معرفی می‌کند. این فرضیه که نسل بشر به یک یا چند جفت انسان منتهی می‌شود که این جفت‌ها از یک نوع حیوان دیگرجدا شده‌اند که آن حیوان از سایر حیوانات به مرز انسانیت نزدیک‌تر بوده (مانند میمون) با آیات قرآن سازگاری ندارد. آیات، صراحت در این دارند که مبدا پیدایش نسل انسان، یک جفت انسان بوده و آن‌ها نیز از هیچ جان‌داری متولد نشده‌اند؛ در ضمن، دلیل علمی ارایه شده نیز از اثبات ادعا ناتوان است.
فرضیه‌ی دیگر این است که نسل حاضر، به یک جفت انسان مانند خود، کامل و دارای عقل منتهی می‌شود. آن یک جفت با جهش و تطور، از گونه‌ی دیگر انسان که فقط شکل و ظاهر انسان را دارا بوده است پدید آمدند و سپس به حکم تنازع بقا و انتخاب اصلح، نسل تکامل نیافته‌ی پیشین منقرض شد و دو نفر انسان تکامل یافته باقی ماند که نسل حاضر از آن دو نفر تکامل یافته‌اند.
این فرضیه نیز با آیات قرآنی ناسازگار است و علاوه بر این که این گفتار فرضیه‌ای بیش نیست، دلایل ارایه شده برای اثبات آن، بسیار ناتوان است؛ از جمله‌ی این دلایل شواهد از تشریح تطبیقی، جنین‌های حیوان و فسیل‌های یافت شده در حفریات است که صفات موجود در اعضای آن‌ها با انواع دیگر حیوانات، به تدریج تکامل یافته و پیچیده‌تر شده‌اند.
این دلیل قانع کننده نیست؛ زیرا صرف پیدایش نوع کامل از حیث تجهیزات، بعد از نوع ناقص در یک مدت طولانی، فقط بر این امر می‌تواند دلالت کند که سیر تکاملی ماده برای قبول صورت‌های مختلف حیوانی، به تدریج و آهسته بوده است؛ ولی بر انشعاب موجودات و حیوانات کامل از حیوانات ناقص دلالت ندارد. شواهد فقط بر دگرگونی‌های تدریجی دلالت می‌کند؛ آن هم در مورد انتقال و تبدّل صفتی به صفت دیگر؛ اما در زمینه‌ی تبدل نوعی به نوعی دیگر ناتوان است. پس فرضیه‌ی تطوّر انواع، فرضیه‌ی جدیدی است که اساس علوم تجربی امروز را تشکیل داده که ممکن است در آینده فرضیه‌ای قوی جای آن را بگیرد؛ چون علم هیچ وقت توقف نمی‌کند و همواره رو به پیش رفت است.
بعضی از اهل بحث، برای اثبات فرضیه‌ی مذکور به آیه‌ی شریفه‌ی (اِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ‌اِبْراهِیمَ وَ آلَعِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ) استدلال کرده‌اند؛ به این بیان که اصطفاء به معنای انتخاب و برگزیدن است و این معنا زمانی صحیح است که فرد برگزیده شده، در بین جماعتی باشد تا انتخاب کننده آن فرد را از بین سایر افراد انتخاب کند و بر دیگران ترجیح دهد؛ پس همان گونه که نوح، آل‌ابراهیم و آلعمران از میان مردم معاصر خود برگزیده شدند، انتخاب آدم نیز به همین نحو می‌باشد و خداوند با این انتخاب، آدم را با جهش الهی از یک نوع به نوع دیگر و از انسان اوّلی وحشی و بی‌عقل به مرتبه‌ی انسان کامل و مجهز به عقل انتقال داد. ادعا کننده‌ی این مطلب، در این‌جا از کلمه‌ی عالمین غفلت کرده که الف و لام دارد و افاده‌ی عموم می‌کند؛ یعنی بر عالم‌ها که بر تمام بشر تا روز قیامت صادق است؛ به این معنا که این افراد، نسبت به معاصران خود و آیندگان از بشر برگزیده‌اند و بر فرض این که تصور مدعی را بپذیریم، چه بسا آدم در میان فرزندان خود به مقام اصطفاء رسیده باشد؛ در ضمن، اگر علت برگزیدن آدم داشتن عقل نسبت به انسان‌های بی‌عقل و ناقص زمان وی باشد، دیگر امتیازی نسبت به آدم محسوب نمی‌شود؛ زیرا فرزندان وی نیز دارای عقل و کمال بوده‌اند. بعضی نیز به آیه‌ی (وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِ آدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السّاجِدِینَ) برای فرضیه‌ی تکامل استدلال کرده‌اند؛ به این بیان که کلمه‌ی ثُمَّ در جایی استعمال می‌شود که بین ما قبل و ما بعدش زمانی فاصله شده باشد و در این آیه بین تصویر و خلقت، کلمه‌ی ثُمَّ فاصله شده است.
این استدلال صحیح نیست؛ زیرا ثُمَّ همه‌جا بر تاخیر زمانی افاده ندارد و در بسیاری از موارد، تنها بر ترتیب دلالت می‌کند. و چه بسا بر اثبات فرضیه‌ی مذکور به آیات (وَ بَدَاَ خَلْقَ الْاِنْسانِ مِنْ طِین• ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَة مِنْ ماء مَهِین• ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ) استدلال شده است؛ به این بیان که آیه‌ی اوّلی بیان‌گر خلقت اولی بشر از خاک بوده و آیه‌ی سوم، صورت‌گری و نفخ روح آدم را بیان می‌کند و بین این دو مرحله، کلمه‌ی ثُمَّ قرار گرفته است که دلالت بر فاصله‌ی زمانی قابل توجهی دارد و این زمان، همان زمان است که تطور تدریجی و تبدل انواع در انسان صورت گرفته است و آیات در بیان مقام ظهور و پیدایش نوع انسان که همان خلقت آدم باشد از گل بوده است.
[۷۴] طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۱، ص۶۸، ذیل سورهی حجر.
مؤلفان تفسیر نمونه نیز ثُمَّ را به معنای ترتیب با فاصله گرفته‌اند و هرگز دلیل بر گذشتن میلیون‌ها سال و وجود هزاران نوع ندانسته‌اند.

۷.۳ - آیت‌الله مصباح‌یزدی

استاد مصباح‌یزدی در این بحث، تئوری تکامل و اشتقاق انسان فعلی از انسان نئاندرتال و مانند آن را در حد یک احتمال می‌پذیرد؛ یعنی این کلام قرآن که انسان از خاک آفریده شده است، منافاتی ندارد با این که خاک به چیزی تبدیل و آن گاه به انسان تبدیل شده باشد؛ ولی در برخی آیات، قرائنی هست که این احتمال را دفع می‌کند؛ روشن‌ترین این آیات، آیه‌ی ۵۹ سورهی آلعمران است که می‌فرماید: (اِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) توضیح مطلب این است که مسیحیان می‌گفتند: حال که عیسی پدر انسانی ندارد، پس پدرش خداست. و آیه‌ی فوق، در مقام پاسخ به همین شبهه نازل شد و عیسی را در خلقت ، همانند آدم معرفی نمود؛ چرا که مسیحیان به پسر خدا بودن آدم اعتقاد نداشتند. اگر فرض کنیم حضرت آدم از نسل میانگینی بین خاک و انسان، به وجود آمده باشد، این استدلال قرآن نمی‌تواند تام باشد؛ زیرا نصارای نجران می‌توانستند بگویند که حضرت آدم از نطفه‌ حیوانی به وجود آمده است. برای تمامیت این استدلال، ناچار باید بپذیریم که حضرت آدم از نسل هیچ موجود دیگری به وجود نیامده است تا قیاس بین او و عیسی صحیح باشد.
برخی توهّم کرده‌اند که این آیه بر فرضیه‌ی تکامل دلالت می‌کند؛ زیرا آیه، عیسی را به آدم تشبیه کرده است و عیسی هم مادر داشته است؛ پس آدم نیز باید دست کم مادری داشته باشد. آیه‌ی شریفه، عیسی را به آدم تشبیه کرده است و نه به عکس. باید دید وجه تشبیه چیست؟ صحبت بر سر آن بود که عیسی پدر ندارد و آیه می‌فرماید آدم هم مثل او پدر نداشت.
آیه‌ی دیگری که از آن همین نکته را می‌توان به دست آورد آیه‌ی (وَ بَدَاَ خَلْقَ الْاِنْسانِ مِنْ طِین• ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَة مِنْ ماء مَهِین) است. برخی در این استدلال تشکیک کرده‌اند و گفته‌اند که قرآن تصریح ندارد که آدم پدر انسان‌هاست؛ بلکه موجودی به نام آدم را معرفی کرده است و می‌گوید بر همه‌ی انسان‌ها برتری دارد و از میان انسان‌های دیگر انتخاب شده است؛ پس می‌توان نتیجه گرفت که پیش از او انسان‌های دیگری هم وجود داشته‌اند تا از میان آن‌ها انتخاب شده باشد و این لقب ابوالبشر هم که برای او می‌گویند از اسرائیلیات است و در قرآن نیست و حتّی می‌گویند در قرآن آیاتی داریم که دلالت بر این دارد که قبل از آدم انسان‌هایی بوده‌اند؛ مانند آیه‌ی (اِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ)؛ زیرا اولا، کلمه‌ی اصطفاء به معنای اخذ الصافی و اختیار ممتاز از میان اشیای مشابه است؛ ثانیاً، عطف نوح و ابراهیم و... دلالت دارد بر این که گزینش حضرت آدم هم مانند گزینش ایشان بوده است؛ یعنی از میان انسان‌های معاصرش آدم را برگزید. در پاسخ می‌گوییم: در برخی آیات، تصریح شده است که آدم و همسرش پدر و مادر انسان‌ها هستند؛ مانند آیه‌ی ۲۷ سورهی اعراف (یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما اَخْرَجَ اَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ)؛ ای فرزندان آدم! مبادا شیطان شما را بفریبد؛ چنان که پدر و مادرتان را فریفت.
پس گرچه لفظ ابوالبشر در قرآن نیامده ولی محتوای آن ذکر شده است. اما آن‌چه بر روایات نسبت داده‌اند که اسرائیلیات است به چه ملاکی؟ آیا اگر روایتی مورد پسندمان واقع نشد از اسرائیلیات شمرده می‌شود؟ در ضمن، اگر مطابق و موافق با قرآن باشد چه اشکالی دارد؟ و اما در مورد اصطفاء باید گفت که آیا هنگامی که خدا بخواهد انسانی را بر انسان‌های دیگر برتری دهد، باید حتماً انسان‌های دیگری قبل و یا هم زمان وی وجود داشته باشند؟ خدایی که محیط بر همه‌ی زمان‌ها و مکان‌هاست، می‌تواند بگوید که انسانی را بر همه‌ی انسان‌هایی که از پس او می‌آیند ترجیح دادم. اگر هم تنزل کنیم، در عصر آدم (علیه‌السّلام) انسان‌های دیگر مانند فرزندان خود او زندگی می‌کردند. تنها یک آیه است که جنبه‌ی فنی بیش‌تری دارد و آن آیه‌ی ۱۱ سورهی اعراف است که می‌فرماید: (وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِ آدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السّاجِدِینَ) به این بیان که کلمه‌ی ثُمَّ دلالت بر تراخی دارد؛ پس قبل از آدم انسان‌هایی بوده‌اند که بعد از خلق و تصویر آن‌ها به ملائکه گفته شده است که سجده کنند. در پاسخ آن می‌گوییم: اولا، به فرض که آیه دلالت بر انسان‌هایی قبل از آدم بکند، هیچ دلالتی ندارد بر این که آدم از آن‌ها آفریده شده است؛ ثانیاً، ثُمَّ همه جا برای تراخی زمانی نیست؛ مانند ثُمَّ در این آیات سورهی بلد: (وَ ما اَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ• فَکُّ رَقَبَة• اَوْ اِطْعامٌ فِی یَوْم ذِی مَسْغَبَة• یَتِیماً ذا مَقْرَبَة• اَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَة• ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ). این آیه دلالت نمی‌کند بر این که ایمان باید مؤخر باشد و یا اگر ایمان بر اطعام یتیم مقدم شد، مقبول نیست؛ ثالثاً، اگر ثُمَّ دلالت بر تراخی زمانی داشته باشد، باید همه‌ی انسان‌ها آفریده شده باشند، سپس خدا آدم را آفریده باشد.

۷.۴ - آیت‌الله مشکینی

راه‌حل دیگر در زمینه‌ی تعارض میان آیات مربوط به خلقت انسان با تئوری داروین، روی کرد آیت‌الله مشکینی در کتاب «تکامل در قرآن» است.
وی برای آیات مورد بحث، مدلول خاصی را که به صورت نص و صراحت دلالت داشته باشد قائل نیست. ایشان تفاسیر مختلف و متنوعی برای این آیات ذکر می‌کند و در نهایت، میان فهم مفسران و آیات کتاب آسمانی تفکیک قائل می‌شوند. در این بخش، به چکیده‌ای از دیدگاه‌های ایشان پرداخته می‌شود:
الف) دلالت آیات پیدایش انسان به نوع انسان: آیاتی که بیان گر آفرینش آدم (علیه‌السّلام) است و مبدا آن را خاک، آب، گل، گل چسبنده، لجن ریخته شده، گل خشک، خون بسته، گل‌ولای و لجن، جزء جدا شده از یک چیز، آب پست و بی‌مقدار، آب جهنده، آب‌منی، نطفه، پاره‌ی گوشت، خون لخته و... می‌داند و در مقام بیان چگونگی پیدایش انسان و بشر به عنوان یک نوع خاص، نه به آفرینش آدم به‌عنوان فرد معین است.
[۷۷] مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۹-۸، دفتر نشر فرهنگ اسلام.

ب) سازش تئوری تحوّل با خداشناسی: مسئله‌ی تحوّل و دگرگونی یا تکامل که برخی از آیات قرآن از آن به اختلاف تعبیر می‌کنند، نه تنها بر انکار وجود خدا و صانع دلالتی ندارد بلکه دلیلی بر وجود آفریدگار دانا به شمار می‌رود. مانند آیه‌ی ۲۲ سورهی روم (وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ اخْتِلافُ اَلْسِنَتِکُمْ وَ اَلْوانِکُمْ) و میان تحوّل و تبدّل انواع و تغییر افراد تفاوتی نیست.
[۷۸] مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۱۶-۱۴ (با تلخیص و‌ اندکی تصرف).

ج) عدم تعارض آیات قرآن با تئوری تکامل: اصل مسئله‌ی تکامل و تحوّل در انواع گیاهان و جانوران، در نظر دانشمندان، یکی از اصول مسلم و اثبات شده به‌شمار می‌رود. و اما در باره‌ی خلقت مستقل انسان و عدم ارتباطش با انواع دیگر و پیدایش التقاطی او اختلاف وجود دارد. در قرآن کریم ، آیه‌ی متضاد با اصل تحوّل نیامده است. اگر آیات قرآن دلالت بر قول اول در خلقت انسان و آدم داشت، آن‌ها دلیل بر خلاف آن نداشتند و همان طور اگر به قول دوم دلالت می‌کرد، برخی از ادعاهای آن‌ها را در این مورد تایید می‌نمود؛ نه همه‌ی آن‌ها را.
[۷۹] مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۱۷، (با‌اندکی تصرف).

د) روش تفسیر آیات قرآن: محقق باید ابتدا ذهنش را از همه‌ی عقاید، اقوال و شنیده‌های مختلف خالی کند و با جان، سخن کتاب خدا را بشنود تا خیالات و اوهام ذهن وی را مشغول نکند.
[۸۰] مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۱۸.

هـ) نسبت قرآن و معرفت قرآنی با‌اندیشه‌های علمی: در قرآن هرگز چیزی که مخالف عقل و منطق و قطعیت علمی (از طریق مشاهده و تجربه) باشد، وجود ندارد و اگر موضوعی بدین روش و به طور قطع به اثبات رسید، مسلماً قرآن موافق آن است نه متضاد و مغایر آن؛ ولی اگر بر خلاف واقعیت موضوع، گام برداشته باشیم...، به خطای خود در این گونه برداشت و استفاده از قرآن نیز پی خواهیم برد...؛ چنان که قبل از پیدایش نظریات هیات جدید، علمای اسلام، به هیات قدیم معتقد بودند و قرآن کریم را موافق آن می‌دانستند و از معانی ظاهری آیات قرآن، برای اثبات مسائل آن یاری می‌جستند؛ بعد وقتی که دانش جدید به ظهور پیوست...، معلوم شد که استدلال‌های قرآنی گذشته و ناشی از قراین و تفسیرهای ظاهری، ساختگی و تخیلی بوده است و در عوض، تفسیرها و استفاده‌های کامل‌تر و گویاتر در موافقت با دانش جدید از ظاهر قرآن به عمل آمد.
[۸۱] مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۱۹.

مؤلف محترم، در باره‌ی اختلاف فهم‌ها و انطباق آیات با علوم، چند نکته را متذکر می‌شوند: اولا، وظیفه‌ی ما کشف واقعیت صد در صد نیست، بلکه ما موظف هستیم آن‌چه را از ظاهر آیات قرآنی بر می‌آید بگیریم و به آن‌ها عمل و استناد کنیم؛ ثانیاً، تاویل و یا تحمیل عقاید بر ظاهر کتاب جایز نیست؛ ثالثاً، قرآن ما را به تفکر و‌اندیشیدن در آیات فرا می‌خواند و باب استنباط را به روی ما نبسته است؛ رابعاً، مراجعه به قرآن، به تنهایی جایز و کافی نیست بلکه بایست به حدیث و سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و خاندان گرامی او نیز توجه داشته باشیم.
[۸۲] مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۲۱-۲۰.

مجموعه‌ی آیاتی که برای رد یا قبول آرا و عقاید مختلف مورد استدلال قرار گرفته‌اند، به پنج گروه تقسیم می‌شوند:
[۸۳] مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ ق. حسین نژاد ص۷۴.
گروه اول، آیاتی که از آن‌ها برای اثبات عقیده‌ی تکامل استفاده شده است؛ این آیات عبارتند از: برای نمونه، آیه‌ی (وَ اللّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّة مِنْ ماء فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلی بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلی رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلی اَرْبَع یَخْلُقُ اللّهُ ما یَشاءُ)؛ و خداوند تمام جنبندگان را از آب آفرید؛ پس برخی از آن‌ها بر روی شکم خود، [[[خزندگان]]]، و برخی بر دو پا و برخی بر چهار پای خود راه می‌روند، خداوند هر آن‌چه بخواهد می‌آفریند.
نکات قابل توجه این است که اولا، تفسیر آب به نطفه‌ی جنس نر بر خلاف ظاهر آیه است؛ ثانیاً، مقدم داشتن حیوانات، شاید به این علت باشد که معروف‌ترین این نوع جان‌داران، ماهی‌ها هستند که نخستین موجودات زنده از لحاظ زمان آفرینش باشند و حیوانات خزنده‌ی خشکی، بعد از آن‌ها پدید آمده‌اند و عبارت (عَلی رِجْلَیْنِ) عقیده‌ی آن‌هایی را که انسان و سایر جان‌داران را دو نوع مستقل از هم می‌دانند باطل می‌سازد.
[۱۰۶] مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین‌نژاد ص۲۴-۵.
و نیز آیه‌ی (وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ)؛ همانا شما را آفریدیم و سپس شکل دادیمتان و سپس به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید. از جمله‌ی بهترین آیات برای اثبات نظریه‌ی تحوّل است؛ زیرا خداوند در این آیه بیان می‌کند که ابتدا قبل از شکل دادن به انسان، او را آفرید و بعد از مدت زمان نامعلوم (به قرینه‌ی کلمه‌ی ثُمَّ) او را به شکل انسان فعلی در آورده است؛ یعنی انسان، دوره‌ها و مراحل خاصی را گذارنده است؛ اول، مرحله‌ی قبل از خلقت و پیش از شکل گرفتن به صورت انسان؛ دوم، مرحله‌ی بعد از پیدا کردن شکل انسان و پیش از انتخاب آدم از بین افراد نوع؛ و سوم مرحله‌ی انتخاب آدم از بین آن‌ها و بعد از آن امر کردن فرشتگان به سجود بر آدم.
[۱۰۸] مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۲۵.

گروه دوم، آیاتی است که آدم را نخستین انسانی که خداوند آفریده و حوا را دومین فرد معرفی می‌کند که سایر افراد انسان از نسل این دو فرد می‌باشند. این دسته از آیات، برای اثبات عقیده به خلقت مستقل مورد استناد قرار گرفته‌اند؛ این آیات عبارتند از: مانند آیه‌ی (وَ هُوَ الَّذِی اَنْشَاَکُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْ آیاتِ لِقَوْم یَفْقَهُونَ). منظور آیه این است که خداوند شما را از آدم آفرید؛ پس گروهی از شما در صلب پدران یا رحم مادران مستقر می‌باشید و گروهی از شما تا روز قیامت در گورها به ودیعت نهاده شده‌اید.
معتقدین به تکامل، آیه را چنین تفسیر می‌کنند که مراد از نفس واحد، همان موجود زنده‌ی نخستین از موجودات تک‌سلولی است که تمام موجودات زنده از آن به وجود آمده و با ترکیبات و فعل و انفعالات، به صورت انواع مختلف جان‌داران و سرانجام به صورت انسان در آمده است. برخی از انواع تحوّل یافته از اجداد شما مدت‌های زیادی بر روی زمین مستقر شدند؛ ولی برخی از آن انواع جان‌داران به طور محدود، موقت و به صورت امانت عمر کردند و به زودی از بین رفتند. نتیجه آن که آیه منحصراً نظر اولی یا دومی را بیان نمی‌کند تا وسیله‌ی استدلال معتقدین به آن‌ها برای اثبات عقیده‌ی خود و ردّ عقیده‌ی دیگری گردد؛ بلکه آن را می‌توان بر هر یک از دو نظریه‌ی مذکور انطباق داد.
شایان ذکر است که اگر مراد از نفس واحد را آدم و همسرش حوا بدانیم، این‌گونه آیات هیچ منافاتی با عقیده‌ی تکامل نخواهند داشت؛ زیرا کسی که معتقد به تکامل انسان است، منتهی شدن نسل انسان‌های موجود را به آدم و حوا انکار نمی‌کند و به‌طور کلی باید گفت که منتهی شدن نسل انسان‌های موجود به آدم و حوا، با نخستین فرد بودن آدم از نوع انسان که مستقلا از خاک آفریده باشد، دو مسئله‌ی کاملا جداگانه است.
گروه سوم، آیاتی هستند که هیچ یک از دو عقیده را به تنهایی نمی‌توان از آن‌ها برداشت کرد و نیز می‌توان این آیات را به هر یک از آن دو حمل نمود؛ این آیات عبارتند از:
مانند آیات (خَلَقَ الْاِنْسانَ مِنْ نُطْفَة فَاِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ)؛ خداوند انسان را از نطفه بیافرید و آن‌گاه او به خصومت و دشمنی آشکار برخاست. (وَ اللّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ جَعَلَکُمْ اَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ اُنْثی وَ لا تَضَعُ اِلاّ بِعِلْمِهِ)؛ و خداوند شما را از خاک و سپس از نطفه بیافرید و سپس شما را به صورت جفت‌هایی قرار داد و هیچ زنی حامله نمی‌شود و وضع حمل نمی‌کند، جز با علم و آگاهی خدا.
احتمال می‌رود که مراد از این آیات، بیان آغاز آفرینش انسان از خاک و سپس از آبی که جزئی از گل بوده (سُلالَة مِنْ طِین) باشد که خداوند بدینگونه بیان می‌کند که او موجودات زنده را ابتدا به شکل سلول و سپس به صورت انواع جان‌داران از این سلاله خلق کرد و آن‌ها را به صورت زوج زوج قرار شان داد تا نسل آن‌ها باقی و محفوظ بماند و نیز می‌توان گفت که منظور آیه، مرحله‌ی استمرار و چگونگی ادامه‌ی حیات نوع انسان است و به این طریق، آفرینش هر فرد انسان به واسطه‌ی غذایی است که اصل آن از خاک است و سپس نطفه که از خوراک انسان تولید شده و در رحم مادر قرار می‌گیرد و سرانجام باید بدین گونه مرد و زن دیگری به وجود آیند و نسل را ادامه دهند.
گروه چهارم، آیاتی است که بیان گر چگونگی خلقت افراد و سیر تکامل هر فرد انسانی در آفرینش قطع نظر از منشا خلقت انواع انسانی هستند؛این آیات عبارتند از: مانند آیه‌ی (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ مِنْ سُلالَة مِنْ طِین• ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرار مَکِین• ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ اَنْشَاْناهُ خَلْقاً آخَرَ)؛ و ما انسان را از قسمتی جدا شده از گل آفریدیم، سپس او را به‌صورت نطفه در آورده و در قرار گاه استوارش نهادیم، سپس از نطفه، خون بسته و از آن پاره‌ی گوشت و از آن استخوان‌هایی خلق کردیم؛ پس آن گاه روی آن استخوان‌ها را با گوشت پوشاندیم و سپس او را با آفرینشی دیگر به وجود آوردیم.
از این دسته آیات چنین بر می‌آید که مراحل سیر تکوینی هر فرد انسان، از آغاز تا به انجام، به ترتیب زیر است: خاک ، غذا، خون تولید شده از غذا، منی، خون بسته، پاره‌ی گوشت، استخوان ، استخوان پوشیده از گوشت، جنین زنده، نوزاد، شیرخوار، از شیر گرفته شده، کودک، نوجوان (بالغ)، جوان، بزرگ سال، پیر، مرده، خاک.
گروه پنجم، آیاتی هستند که در باره‌ی مسائل مربوط به آدم، غیر از مسئله‌ی چگونگی خلقت او سخن می‌گویند؛ این آیات عبارتند از: مانند (وَ اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنِّی جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلِیفَةً)؛ و آن‌گاه که پروردگارت به فرشتگان گفت که من جانشینی را در زمین قرار می‌دهم.
(وَ اِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلِیسَ قالَ اَ اَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً)؛ و هنگامی که به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید! پس کردند به جز ابلیس که گفت باید بدان‌کس سجده کنم که او را از گل آفریدید؟
از قرار دادن امر سجده بعد از نفخ روح در سورهی حجر و قرار دادن آن بعد از تعلیم اسماء در سورهی بقره بر می‌آید که مراد از نفخ روح ، همان روح علم و آگاهی و تعلیم اسماء است؛ نه دادن جان و نیروی حیات که قبل از آدم نیز بوده است.

۷.۵ - آیت اللّه طالقانی

روی‌کرد دیگر، از آنِ آیت اللّه طالقانی (رحمة‌الله‌علیه) است. وی هم اصل نظریه‌ی تکامل را می‌پذیرد و بر آیات قرآن انطباق می‌دهد و هم انطباق تئوری داروین بر آیات قرآن را نمی‌پذیرد؛ بنابراین، به تکامل‌های دفعی و تدریجی اعتقاد می‌ورزد. ایشان در این زمینه می‌فرمایند:
«در باره‌ی چگونگی پیدایش نوع آدم در زمین، دو نظر است: یکی نظرهای فلسفی قدیم و ظواهر دینی که از این نظر انواع و اصول خلقت، بدون سابقه پدید آمده است و نظر استقرایی دیگر که از فروع فلسفه‌ی نشو و ارتقا و تکامل است، پیدایش انواع را از دانی تا عالی به هم پیوسته می‌شمارد و هر نوع پایین را با گذشت زمان و تاثیر محیط، منشا نوع بالاتری می‌داند؛ ولی هنوز بررسی‌های علمی و طبقات الارضی، فواصل میان انواع را به دست نیاورده است و جزئیات این نظریه، از جهت تجربه و کلیات آن از جهت ادله‌ی فلسفی چنان‌که باید، اثبات نشده است. این دو نظر، در باره‌ی چگونگی پیدایش انواع، در مقابل هم قرار گرفته که با فرض دیگری می‌توان میان این دو نظر را جمع نمود که در فواصل تکامل تدریجی جهش‌ها و تکامل‌های ناگهانی پیش آمده باشد؛ بنابراین، هم نظریه‌ی تکامل که قرائن بسیاری دارد، درست در می‌آید و هم از زحمت جست‌وجوی بیهوده‌ی حلقه‌های وسط، محققین راحت می‌شوند؛ زیرا فاصله‌ی میان پدیده‌ها و انواع، چنان نیست که با فرضیه یا نظریه و کشف بعضی از استخوان‌ها بتوان آن را پر نمود».
[۱۴۰] طالقانی، سیدمحمود، پرتویی از قرآن، ج۱، ص۱۱۳.

مرحوم طالقانی، در باره‌ی کمال و اشرفیّت انسان می‌نویسد: گرچه همه‌ی مرکبات دارای بهترین ترکیب و تسویه و تعدیل می‌باشند ولی همه‌ی آن‌ها استعدادهای تقویتی ندارند تا خود را در مسیر تکامل در آورند و گرچه گیاهان و حیوانات دارای قوا و استعدادهای مقوّم و محدود هستند ولی این انسان است که در میان بهترین و برترین مقوّمات فطری و غریزی و ارادی آفریده شده است و هر چه بیش‌تر قابلیت تکامل دارد و می‌تواند خود را از مقومات حیوانی برهاند و آزاد شود و چون برتری و قابلیت کمال هر موجودی، وابسته به همین قوا و استعدادهای مقوم است، هر چه سرشت و ترکیب این مقومات نیکوتر باشد، قدرت تحریک و تکامل بیش‌تر است و انسان در حد نیکوترین و برترین مقومات آفریده شده است؛ (لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فِی اَحْسَنِ تَقْوِیم).
[۱۴۱] طالقانی، سیدمحمود، پرتویی از قرآن، ج۴، ص۱۶۷.

مرحوم طالقانی، اصل نظریه‌ی تکامل را با صراحت و اشارت از قرآن استنباط می‌کند و می‌فرماید: قرآن برای زمین تحولات نه گانه را یاد آوری می‌کند: دوره‌ی تکوین و جدا شدن زمین، دوره‌ی گسترش و آمادگی زمین، پدید آمدن عناصر اولیه، پدید آمدن آب، روییدن گیاهان، آفرینش حیوانات اولیه‌ی چرنده، پای گرفتن کوه‌ها، آفریده شدن حیوانات راقی، سر برآوردن انسان.

۷.۶ - آیت‌لله سبحانی

آیت‌لله سبحانی، یکی دیگر از مفسران و‌ اندیشمندان اسلامی است که در این زمینه، مطالب فراوانی نگاشته‌اند. ایشان هیچ کدام از تعارض‌های چهارگانه‌ی تئوری داروین را نمی‌پذیرند و راه حل‌هایی را در این زمینه ارایه می‌کنند.
[۱۴۲] سبحانی، جعفر، مجله‌ی تخصصی کلام اسلامی: داروینیسم و تکامل انواع، شماره‌های ۱۵ و ۱۶، ص۲۱-۲۰.
ایشان در مقاله‌ی تحوّل انواع، تعارض و چالش میان تئوری داروین با ظهور آیات قرآن در زمینه‌ی آفرینش انسان را چنین حل می‌کنند:
روایات اسلامی، آدم ابوالبشر را نخستین انسان در پهنه‌ی زمین نمی‌دانند بلکه قبل از او انسان‌هایی وجود داشته که به عللی منقرض شده‌اند؛ ولی در عین حال، انسان کنونی ارتباطی به انسان‌های پیشین ندارد و فقط زاده‌ی آدم ابوالبشر است. شیخ صدوق (رحمه الله) (۳۰۶-۳۸۱ هـ. ق) در کتاب خصال، از پیشوایان معصوم نقل می‌کند که خدا هزار هزار جهان آفریده و هزار هزار آدم؛ و شما در پایان آن جهان‌ها و آن آدمیان قرار گرفته‌اید.
[۱۴۴] صدوق، محمد بن‌علی بن‌حسین بن‌بابویه، خصال، ص۲۷۷.

ظهور آیات قرآن در این است که آفرینش انسان در سه مرحله‌ی خاک متحول، تصویر و دمیدن روح انجام گرفته است و طرح مستقلی دارد؛ ولی این ظهور به معنای نفی احتمال دیگری نیست؛ بلکه معنای ظاهر آن که از بازگو نکردن مفهوم به دست نمی‌آید ـ این است که واسطه‌ای در میان این مراحل وجود نداشته است؛ ولی هرگاه دلایل قطعی بسان آفتاب، طرح مشترک را ثابت کرد، دلالت قرآن مانع از پذیرش آن نیست؛ بنا بر این، باید میان ظاهر و نص فرق نهاد. برخی از نویسندگان در مقام نقد این راه حل بر آمدند و ادعا کرده‌اند که این روش و راه‌حل، بی‌معیار بودن ادعای ظهور آیات را نشان می‌دهد و ما را نسبت به ظهورهای ادعا شده مشکوک می‌نماید.
[۱۴۵] فرامرز قراملکی، احد، موضع علم و دین در خلقت انسان، ص۱۰۴.
استاد در جواب این نقد می‌نویسد: این اشکال، ناشی از عدم آگاهی درست در فرق میان نص و ظاهر است. ظاهر کلام هر متکلمی برای مخاطب، دلیل و حجت است؛ ولی در عین حال، تا آن‌جا که دلیل قطعی بر خلاف ظاهر نباشد قابل استناد است؛ ولی پس از ثبوت دلیل مخالف، حجیّت خود را از دست می‌دهد؛ بر خلاف نص که هیچ‌گاه پذیرای دگرگونی در مفاد نیست.
[۱۴۶] آیت‌الله سبحانی، داروینیسم یا تکامل انواع.



به نظر نگارنده، آیات قرآن بر اصل نظریه‌ی تکامل تدریجی دلالت دارند؛ ولی این‌که تبدّل انواع از قرآن استفاده می‌شود یا خیر، نیاز به تحقیقات زبان شناختی و هرمنوتیک دارد. حق مطلب آن است که هر دو طایفه با پیش فرض خاصی به سراغ قرآن رفته‌اند؛ زیرا اولا و بالذات، قرآن درصدد بیان نظریه‌ی زیست‌شناختی نبوده است تا مثبِت یا نافی فرضیه‌ی تبدل انواع باشد. تنها دلالت قرآن بر آفرینش نوع انسان از آدم و حوا و خلقت آدم از خاک است؛ اما در این‌که از مرحله‌ی خاک تا آدم، چه مراحلی طی شده، قرآن ساکت مانده است.


۱. دامپی یر، ویلیام سسیل، تاریخ علم، ترجمه‌ی عبدالحسین آذرنگ، ص۳۱۶، انتشارات سمت.
۲. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه یونان و روم، ترجمه‌ی سید جلال الدین مجتبوی، ص۵۲-۵۱.
۳. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه یونان و روم، ترجمه‌ی سید جلال الدین مجتبوی، ص۵۲-۵۱.
۴. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه یونان و روم، ترجمه‌ی سید جلال الدین مجتبوی، ص۳۵.
۵. دامپی‌یر، ویلیام سسیل، تاریخ علم، ترجمه‌ی عبدالحسین آذرنگ، ص۳۱۸، انتشارات سمت.
۶. راسل، برتراند، علم و مذهب، ترجمه‌ی مهندس رضا مشایخی، ص۴۸.
۷. فروغی، محمدعلی، سیر حکمت در اروپا، ج۳، ص۱۴۶.
۸. فرهیخته، نورالدین، داروینیسم و مذهب، ص۴۷.
۹. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۷.
۱۰. باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۰۶.
۱۱. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۵.
۱۲. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۸۰.
۱۳. باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۰۶.
۱۴. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۹۶.
۱۵. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۹۷ – ۱۰۲و ۱۱۰.
۱۶. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۹۷ – ۱۰۲و ۱۱۰.
۱۷. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۸۳.
۱۸. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۱۸.
۱۹. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۱۶.
۲۰. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۷۷.
۲۱. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۶۶.
۲۲. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۱۴۳.
۲۳. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۵۲۶.
۲۴. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۵۲۴.
۲۵. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، ص۵۲۲.
۲۶. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه دکتر نورالدین فرهیخته، ۱۵۷.
۲۷. فرهیخته، نورالدین، داروینیسم و مذهب، ص۶۱.
۲۸. فرهیخته، نورالدین، داروینیسم و مذهب، ص۵۷.
۲۹. داروین، چارلز، منشا انواع، ترجمه‌ی دکتر نورالدین فرهیخته، فصل ششم.
۳۰. سروش، عبدالکریم، دانش و ارزش، ص۱۱۴-۱۰۴.
۳۱. سروش، عبدالکریم، دانش و ارزش، ص۱۱۵.
۳۲. مطهری، مرتضی، توحید، ص۲۷۳، انتشارات صدرا.    
۳۳. فرهیخته، نورالدین، داروینیسم و مذهب، ص۷۵.
۳۴. مجله‌ی دانشمند، شماره‌ی اردیبهشت ماه ۱۳۴۳.
۳۵. داروینیسم یا تکامل انواع، ص۵-۹۴
۳۶. واحد مرکزی خبر، شماره‌ی ۱۸، شنبه ۲۱/۴/۷۶، سیاسی.
۳۷. فرهیخته، نورالدین، داروینیسم و مذهب، ص۷۷.
۳۸. داروینیسم یا تکامل انواع، ص۱۱۹.
۳۹. مطهری، مرتضی، توحید، ص۲۷۶، انتشارات صدرا.    
۴۰. خرمشاهی، بهاء‌الدین، خدا در فلسفه، ص۸۴.
۴۱. باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۱۳.
۴۲. باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۱۱.
۴۳. باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۱۳.
۴۴. راسل، برتراند، علم و مذهب، ترجمه‌ی مهندس رضا مشایخی، ص۵۳.
۴۵. مکارم شیرازی، ناصر، بحث و بررسی در باره داروینیسم، ص۵-۱۵۳.
۴۶. مجله‌ی تخصصی کلام اسلامی: تحوّل انواع و حکمت صنع، شماره‌ی ۱۵.
۴۷. مطهری، مرتضی، علل گرایش به مادیگری، ص۱۰۷.    
۴۸. مطهری، مرتضی، توحید، ص۵۰ - ۲۴۸، انتشارات صدرا.
۴۹. طباطبایی، محمدحسین، نهایة الحکمه، ص۱۹۰.
۵۰. فرامرز قراملکی، احد، موضع علم و دین در خلقت انسان، ص۴۵-۴۴.
۵۱. باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۳۷.
۵۲. باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۱۴.
۵۳. کهف/سوره۱۸، آیه۲۹.    
۵۴. اعراف/سوره۷، آیه۱۷۹.    
۵۵. بقره/سوره۲، آیه۳۰.    
۵۶. بقره/سوره۲، آیه۳۱.    
۵۷. اسراء/سوره۱۷، آیه۷.    
۵۸. باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، ص۱۱۸.
۵۹. باربور، ایان‌گِریِم، علم و دین، ترجمه‌ی بهاء الدین خرمشاهی، ص۱۱۹.
۶۰. مکارم شیرازی، ناصر، بحث و بررسی در باره داروینیسم، ص۲-۱۶۱.
۶۱. مجله‌ی تخصصی کلام اسلامی: تحوّل انواع و‌اندیشه معارضه با کتب اسلامی، شماره‌ی ۱۶.
۶۲. راسل، برتراند، علم و مذهب، ترجمه‌ی مهندس رضا مشایخی، ص۵۲
۶۳. سحابی، یدالله، خلقت انسان، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول، ۱۳۴۶
۶۴. بقره/سوره۲، آیه۳۵.    
۶۵. سجده/سوره۳۲، آیه۷.    
۶۶. سجده/سوره۳۲، آیه۸.    
۶۷. سجده/سوره۳۲، آیه۹.    
۶۸. نوح/سوره۷۱، آیه۱۴.    
۶۹. آل عمران/سوره۳، آیه۵۹.    
۷۰. سجده/سوره۳۲، آیه۷ و ۸ و ۹.    
۷۱. سجده/سوره۳۲، آیه۸.    
۷۲. طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۲۶۲.    
۷۳. طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۳۹۰.    
۷۴. طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۱، ص۶۸، ذیل سورهی حجر.
۷۵. مکارم شیرازی، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، ج۱۱، ص۱۰۵.    
۷۶. مصباح‌یزدی، محمدتقی، معارف قرآن، بخش انسان شناسی، ص۳۴۸-۳۴۱.    
۷۷. مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۹-۸، دفتر نشر فرهنگ اسلام.
۷۸. مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۱۶-۱۴ (با تلخیص و‌ اندکی تصرف).
۷۹. مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۱۷، (با‌اندکی تصرف).
۸۰. مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۱۸.
۸۱. مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۱۹.
۸۲. مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۲۱-۲۰.
۸۳. مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ ق. حسین نژاد ص۷۴.
۸۴. انبیاء/سوره۲۱، آیه۳۰.    
۸۵. نور/سوره۲۴، آیه۴۵.    
۸۶. اعراف/سوره۷، آیه۱۱.    
۸۷. انعام/سوره۶، آیه۲.    
۸۸. حجر/سوره۱۵، آیه۲۶.    
۸۹. حجر/سوره۱۵، آیه۲۹.    
۹۰. فرقان/سوره۲۵، آیه۵۴.    
۹۱. صافات/سوره۳۷، آیه۱۱.    
۹۲. بقره/سوره۲، آیه۲۱۳.    
۹۳. یونس/سوره۱۰، آیه۱۹-۱۱.    
۹۴. مزمل/سوره۷۳، آیه۱۱.    
۹۵. طارق/سوره۸۶، آیه۱۷.    
۹۶. احقاف/سوره۴۶، آیه۳۵.    
۹۷. ص/سوره۳۸، آیه۷۱.    
۹۸. سجده/سوره۳۲، آیه۹۸.    
۹۹. شوری/سوره۴۲، آیه۵۲.    
۱۰۰. نحل/سوره۱۶، آیه۲.    
۱۰۱. غافر/سوره۴۰، آیه۲۲.    
۱۰۲. مجادله/سوره۵۸، آیه۲۲.    
۱۰۳. دهر/سوره۷۶، آیه۳-۱.    
۱۰۴. عبس/سوره۸۰، آیه۲۹-۱۷.    
۱۰۵. مؤمنون/سوره۲۳، آیه۱۴-۱۲.    
۱۰۶. مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین‌نژاد ص۲۴-۵.
۱۰۷. اعراف/سوره۷، آیه۱۱.    
۱۰۸. مشکینی اردبیلی، علی، تکامل در قرآن، ترجمه‌ی ق. حسین نژاد ص۲۵.
۱۰۹. انعام/سوره۶، آیه۹۸.    
۱۱۰. نساء/سوره۴، آیه۱.    
۱۱۱. اعراف/سوره۷، آیه۱۹۸.    
۱۱۲. اعراف/سوره۷، آیه۲۷.    
۱۱۳. اعراف/سوره۷، آیه۲۶.    
۱۱۴. اعراف/سوره۷، آیه۳۵.    
۱۱۵. زمر/سوره۳۹، آیه۸.    
۱۱۶. اسراء/سوره۱۷، آیه۷۰.    
۱۱۷. رحمن/سوره۵۵، آیه۱۴.    
۱۱۸. رحمن/سوره۵۵، آیه۱۵.    
۱۱۹. آل عمران/سوره۳، آیه۵۹.    
۱۲۰. نحل/سوره۱۶، آیه۴.    
۱۲۱. کهف/سوره۱۸، آیه۳۷.    
۱۲۲. یس/سوره۳۶، آیه۷۷.    
۱۲۳. نجم/سوره۵۳، آیه۴۶.    
۱۲۴. فاطر/سوره۳۵، آیه۱۱.    
۱۲۵. انفطار/سوره۸۲، آیه۷.    
۱۲۶. انفطار/سوره۸۲، آیه۸.    
۱۲۷. علق/سوره۹۶، آیه۲.    
۱۲۸. حج/سوره۲۲، آیه۵.    
۱۲۹. مؤمنون/سوره۲۳، آیه۴.    
۱۳۰. غافر/سوره۴۰، آیه۶۷.    
۱۳۱. طارق/سوره۸۶، آیه۵.    
۱۳۲. طارق/سوره۸۶، آیه۷.    
۱۳۳. قیامت/سوره۷۵، آیه۳۹.    
۱۳۴. بقره/سوره۲، آیه۳۳-۳۰.    
۱۳۵. حجر/سوره۱۵، آیه۲۹-۲۸.    
۱۳۶. اعراف/سوره۷، آیه۱۱.    
۱۳۷. اسراء/سوره۱۷، آیه۶۱.    
۱۳۸. کهف/سوره۱۸، آیه۵۰.    
۱۳۹. طه/سوره۲۰، آیه۱۷۷.    
۱۴۰. طالقانی، سیدمحمود، پرتویی از قرآن، ج۱، ص۱۱۳.
۱۴۱. طالقانی، سیدمحمود، پرتویی از قرآن، ج۴، ص۱۶۷.
۱۴۲. سبحانی، جعفر، مجله‌ی تخصصی کلام اسلامی: داروینیسم و تکامل انواع، شماره‌های ۱۵ و ۱۶، ص۲۱-۲۰.
۱۴۳. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج۱۱، ص۲۴-۱۸.    
۱۴۴. صدوق، محمد بن‌علی بن‌حسین بن‌بابویه، خصال، ص۲۷۷.
۱۴۵. فرامرز قراملکی، احد، موضع علم و دین در خلقت انسان، ص۱۰۴.
۱۴۶. آیت‌الله سبحانی، داروینیسم یا تکامل انواع.



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «قرآن و تئوری تحول»، تاریخ بازیابی۱۳۹۵/۰۷/۲۵.    






جعبه ابزار