شخصیت مفسر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بدون شک ویژگیهای تربیتی، روحی و اخلاقی
مفسر یکی از موارد تأثیر و تأثر
ذهن مفسر نسبت به
تفسیر است. روحیات مفسر در تفسیر نقش بسزایی دارد، مثلا مفسری که
دقت نظر دارد و در پی
دلیل است یا
شجاعت علمی دارد و یا به دنبال نوآوری ونواندیشی است یا روحیه جنجالی دارد، همه اینها میتواند تأثیر بسزایی در گرایشها وبرداشتهای مفسر داشته باشد.
یکی از مباحث
هرمنوتیک به معنای عام کاوش در مسائل روان شناختی و تأثیر شخصیت مفسر در فهم متون است. روشن است که هر متنی مبتنی بر چند رکن است: خود متن، شنونده و مخاطب متن و تفسیر کننده متن. از متن و ویژگیهای آن در
اصول فقه و علوم قرآن و کتاب مقدس گفتگو میشود. درباره شنونده متن یعنی مخاطب و مردمی که مؤلف و گوینده با آنان سخن گفته، مسائل گوناگونی مطرح است و از آن جمله مخصوص بودن متن به مخاطبان حاضر یا اعم بودن از مخاطبان حاضر، ضرورتها وپرسشهای شنوندگان،
جامعه شناسی عصر مخاطبان، مسائل و مشکلات
عصر نزول وحی، افق سطح مخاطبان، مصبوغیت فهم آن به عوامل اجتماعی، اما از همه اینها مهمتر تفسیرکننده متن است که در عرضه فهمی از متن
نقش مهمی ایفا میکند؛ زیرا مفسر با ذهن خالی به مانند صفحه سفید کاغذ به سراغ متن نمیرود تا آنچه از متن در صفحه ذهن او میتابد، در آن نقش بندد و دستگاه ذهن در آن دخالتی نداشته باشد. ذهن مفسر خالی نیست؛ بلکه انباشته از دانستهها و گرایشها و منشهایی است که بدون
شک در تفسیر او تاثیر میگذارد.
جنبههای مختلفی که در تفسیر تاثیر دارند، به چند وجه مهم قابل تقسیم هستند:
بخشی از برداشتهای مفسر ناشی از دانستههای وی است. این دانستهها اشکال مختلف دارد. برخی از آنها مبادی و مقدمات علمی مفسر است؛ مانند
ادبیات،
منطق، کلام و فلسفه. در این موارد هرچه مفسر به این علوم
احاطه بیشتری داشته باشد، فهم اواز متن
قرآن شفاف تر است. به عنوان نمونه آگاهی مفسر از مسائل
روان شناسی، جامعه شناسی، تاریخی، فلسفه و
عرفان و مباحث جدید
فلسفه دین و کلام جدید میدان گسترده تری را بوجود میآورد و مفسر با آگاهی از آنها و پرسشهایی که در این علوم مطرح است، در برخورد با متون نقش کاملا متمایزی ایفا میکند و تفاوت آشکاری درگرایشها و برداشتهای تفسیری او بوجود میآورد. مثلا در آنجا که آرای علمی و کلامی رابا آموزههای دینی سازگار بیابد و آنها را در برنامههای ارشادی و تبلیغی خویش مفید انگارد، به آنها
اقبال میکند و آنها را به منزله مبادی و مقدمات ادله کلامی خود در تفسیر جای میدهد و در آنجا که مفسر با آن آموزهها نظر مخالف داشته باشد و آنها را مباین دستگاه
فهم خود ببیند، باز به گونهای متاثر خواهد شد و مباحث را با نگاه
شبهه و
نقد شبهه میبیند و کلمات متن را به گونهای
تحلیل و تفسیر میکند که آن شبهات را پاسخگوباشد، به همین جهت این معلومات از دیرباز، دست کم نوعی موضعگیری مثبت و منفی رادر مجموع دانشهای بیرونی مفسر فراهم ساخته است.
اعتقادات و باورهای مفسر گاه جنبه مذهبی و نحلهای دارد؛ مانند
اشعری،
اعتزال، شیعی و سنی و مانند آن و گاه جنبه علمی؛ مثلا چنانچه مفسری از پیش نسخ را در قرآن نپذیرفته یا در باب
محکم و متشابه مقوله تشابه را از مجمل و مبهم جدا دانسته و یا در باب
اسباب نزول تئوری خاصی را پذیرفته باشد،
رفتار او نسبت به مجموعهای از آیات متفاوت از کسانی است که این باورها را نداشته و نظریه دیگری را پذیرفتهاند و نوع برداشت او با دیگر مفسران تفاوت خواهد کرد.
تئوریهای مفسر آنهاییاند که در ذهن او جای گرفته، ولی مانند اعتقادات و باورهای کلی نیست. به عنوان نمونه آن کس که در بحث
معاد جسمانی تئوری خاص دارد، نگرش او به این دسته از
آیات با همان نگرش خواهد بود. مثلا
صدرالمتالهین کوشش داشت که میان
شریعت و
طریقت و حقیقت آشتی برقرار کند و مفاهیم دینی را عقلی کند. کوششهای آشتی جویانه و در عین حال تاویلی وی از
عقل و وحی و
اثبات عقلانی اصول اعتقادی بر این فرض مبتنی بود که یافتههای دین با عقل در تعارض نیست. لذا در جلد نهم
اسفار در بحث معاد جسمانی با مقدمهای مفصل
تئوری خود را شرح میدهد و
تجسم اعمال و
ثواب و
عقاب را به درون انسان میکشد و از او جدا نمیداند یا در باب تفسیر وحی،
عرش،
کرسی،
لوح،
قلم یا
روح و
نفس آیات را بر معانی غیر مادی و مجرد
تطبیق میکند. در مباحث جدید کلام مانند نظریه حداقلی یا حداکثری در
فقه، مساله انتظارات
انسان از دین، مساله
کمال و
جامعیت دین، بیان روشی یا
بیان ارزشی در احکام و دهها مساله دیگر از تئوریهایی است که حضور آن در ذهن مفسر میتواند نگرش مفسر را نسبت به حجم انبوهی از آیات کاملا متفاوت کندو نگرش و
استنباط او رادگرگون سازد.
بدون شک ویژگیهای تربیتی، روحی و اخلاقی مفسر یکی از موارد تأثیر و تأثر ذهن مفسر نسبت به تفسیر است. روحیات مفسر در تفسیر نقش بسزایی دارد، مثلا مفسری که دقت نظر دارد و در پی دلیل است یا
شجاعت علمی دارد و یا به دنبال نوآوری ونواندیشی است یا روحیه جنجالی دارد، همه اینها میتواند تأثیر بسزایی در گرایشها وبرداشتهای مفسر داشته باشد. در
دانش تفسیر این نظر همواره تأکید میگردد که فهم وتفسیر یک متن باید به دور از مسبوقات ذهنی و تمایلات فکری مفسر باشد، (اين
اندیشه و
توصیه به دورى از تمايلات فكرى در عوامل متعددى ريشه دارد كه مهمترين آنها رواياتى است كه در باب تفسير به رأى رسيده و كسانى خواستهاند بگويند: تفسير به رأى جايز نيست; بلكه بايد براساس مأثورات و منصوصات از ناحيه
معصوم باشد) و تعصبات مذهبی و گرایشهای نحلهای در تفسیر بروز و
ظهور نکند، حتی تاکید میشود که تفسیر باید از عقاید عرفی زمان خود به دور باشد و مادام که مفسر در بند این عقاید باشد، ازفهم حقایق قرآن باز میماند. راه رسیدن به فهم کامل مرهون
آزادی از عقاید و ارزشهای شخصی مفسر است.
اما باید پرسید اولا آیا منظور از این باید همان
تفسیر به رأی نیست؟ ثانیا، مرز
رأی چیست و آیا میان هواها و هوسها و تمایلات فکری مفسر وگرایشهای تفسیری چگونه میتوان جدایی افکند؟ ثالثا، چنین تلاشی تا چه اندازه عملی است؛ به ویژه در آن گرایشهایی که به طورناخودآگاه و بر اثر
تربیت و
آموزش و زندگی در محیط مذهبی خاص حاصل آمده است;چرا که صرف نظر از اصول و قواعدی که مفسر خود رابه مراعات آن مصمم میداند، مساله گزینشی عمل کردن مفسر در تمام این موارد بسیار مهم است.
واقعیت این است که ما در
تاریخ تفسیر به سلیقهها و گرایشهای متنوعی در افق تاریخی و مذهبی مفسران برخورد میکنیم. لازم نیست که مقایسهای میان تفسیر
معتزله،
اشاعره،
سلفیه و دیگر مذاهب داشته باشیم تا با ذهنیت خاص و نقد مذهبی این تنوع راملاحظه کنیم و ریشه
اختلاف را در نوع روش آنها ببینیم. حتی این تفاوتها در تفاسیر
شیعه نیز در شکل گسترده آن مشاهده میشود. کافی است که به تفاسیر گوناگون فلسفی، عرفانی، مأثور و غیر مأثور نظر افکنده شود و گوناگونی برداشتهای تفسیری ملاحظه گردد، نا گفته نماند که سخن از
ترجمه و
دلالت ظاهری کلام نیست؛ بلکه سخن از تفسیر است و تفسیر پرده برداری و کشف پیچیدگیهای کلام است؛ به ویژه آنجا که به استنباط وبرداشت در حوزه جهان بینیها و اصول عقاید و نگرش به مساله عام
احکام بازگردد؛ آنچه که در این مقال بررسی میشود، این است که شخصیت مفسر در تفسیر
قرآن کریم چه جایگاهی دارد و تأثیر آن تا چه حدی مقبول و طبیعی است و در این باره مفسرین بزرگ و قرآن پژوهان چه نظری دارند و اصولا پذیرفتن این تئوری که
شخصیت مفسر در تفسیر نقش تعیین کننده دارد چه مشکلاتی را بوجود میآورد. هدف این مقاله کاوش در یکی از مباحث مهم هرمنوتیک و تفسیر و
معرفت شناسی اندیشه مسلمانان درباره قرآن است و طرح آنها میتواند ریشههای جزمیت گرایی را در اندیشه پیشینیان به نقد بکشد.
با نگاهی به تفاسیری که درباره قرآن یا حتی برخی از
دیوان اشعار شعرای نامدار چون
مولوی و
حافظ نگاشته شده، این
حقیقت را درمی یابیم که تفسیرهایی که از این سخنان شده یکسان نیستند و مفسران این متون برداشتهای مختلفی عرضه کردهاند. ماکه آنها را میخوانیم نیز با برخی از تفسیرها موافق و با برخی از تفسیرها مخالف میشویم. منشا این اختلاف چیست و چه عاملی موجب آن شده که تفسیرهای مختلفی عرضه شود و هر روز که میگذرد بر حجم این تفسیرها افزوده میشود و دیدگاههای جدیدتری عرضه میگردد. آیا ریشه اختلافها در متن است یا مفسر متن یا هر دوی آنها؟ در این باره نظریات مختلفی مطرح شده و درباره معناداری متن و
نیت مؤلف و
زبان گوینده بحثهای فراوانی شده است؛ اما بدون شک اگر متنی برداشتهای گوناگون بپذیرد، مفسر متن در این گوناگونی بی نقش نیست.
برخی خواستهاند، مساله را ساده جلوه دهندو ریشه این اختلاف را مربوط به هواهای نفسانی و علیل بودن ذهن و مریض بودن
دل مربوط کنند؛ اما این عامل پیدایش تمام تفسیرهای مختلف نمیتواند باشد؛ زیرا بسیاری از آنها از سر آگاهی و
عناد و مرض نیست. به عنوان نمونه اگر مقایسهای میان تفاسیر
شیخ طوسی (
تبیان)،
طبرسی (
مجمع البیان)، فیض کاشانی (
صافی)،
ملا صدرای شیرازی (
تفسیر القرآن الکریم)، علامه طباطبایی (المیزان) و
سید محمدحسین فضل الله (
من وحی القرآن) انجام گیرد، میبینیم دیدگاههای مختلفی در تفسیر عرضه کردهاند؛ در حالی که همگی شیعه هستند، از منبع حدیث
اهل بیت (علیهمالسّلام) استفاده کردهاند، قواعد و اصول را رعایت کردهاند و هوای نفسانی و
مرض و غرض نداشتهاند.
بنابراین همه اختلافات تفسیری ناشی از هواهای نفسانی یا اختلافات مذهبی نبوده است و حتی نمیتوان گفت:
طبیعت متن چنین بوده که موجب اختلاف و
تشتت آرا شده است؛ زیرا اصولا در صورتی میتوانیم این فهمهای متفاوت را در شخصیت مفسردخیل ندانیم که چند مساله در نظر ما حل شده باشد:
۱- سؤالات و مسائلی را که مفسر به دنبال پاسخ آنهاست و در ذهن او مشکل سازشده در تفسیر او مؤثر ندانیم. در حالی که در هر عصری دین و معارفش از سوی گروهی مورد هجوم قرار میگیرد و مفسری که این شبهات را میبیند، در پی پاسخ آنهاست. حال فرقی نمیکند که این شبهات مربوط به مسائل کلامی و اعتقادی دیرین باشد یا شبهاتی باشد که در عرصه مباحث جدید مطرح میشود؛ مانند حقوق
بشر، موقعیت
زن، کارکرددین،
فلسفه احکام و اخلاق. در این صورت بسیار طبیعی است که مفسرین براساس دانشها و برداشتهای بیرونی متفاوتی که دارند، به سراغ متن قرآن روند و سؤالات خودرا مطرح کنند.
۲- هر تفسیری همواره به زمان خود تعلق دارد و بر مبنای دیدگاهی که مفسر به اقتضای شرایط تاریخی خود پیدا کرده، به سراغ متن میرود. چنانچه در دورهای تحولات علمی و فرهنگی بسیار سریع و گسترده باشد، موضوعات منعکس شده، درتفسیر هم گسترده خواهد بود و اگر آهنگ این تحولات کند و طولانی باشد، موضوعات محدودتری در تفسیر آن دوره
انعکاس مییابد.
۳- نکته دیگر معلومات آکادمیک مفسر است. بی تردید برای دریافت درست مراد
خداوند نیاز به آگاهی از
علوم و ابزاری است که مفسر را به فهم آن یاری رساند. در این علوم و ابزار اختلاف و تشتت اقوال است. این اختلاف در عمل تاثیر مستقیمی در تفسیرمفسر میگذارد و هر مفسری اقوال مختلف ادیبان، واژه شناسان، قاریان و راویان اسباب نزول را در دستگاه ذهنی خود مورد ارزیابی قرار میدهد و براساس احاطه و
اجتهاد خود از میان آنها قولی را گزینش میکند و آن طبعا در برداشتهای تفسیری او اثرمی گذارد.
نکته مهم و قابل توجه در این زمینه گزینش گری مفسر است. مثلا کسی که دربحث واژه شناسی به این نظریه معتقد است که قرآن
مجاز را بکار نگرفته و آنچه را
استعمال کرده حقیقت بوده است. نوع تفسیر او در جاهای مورد اختلاف نسبت به تفسیر کسی که خلاف آن نظریه را
عقیده دارد، متفاوت خواهد بود.
بدین جهت ما ناگزیریم به تاثیر شخصیت مفسر در تفسیر قرآن
اذعان کنیم و بپذیریم که دانستهها، باورها، خلقیات و شرایط خاص روانشناختی مفسر موجب گوناگون شدن تفسیر میشود و معنای متن یک حقیقت تغییرناپذیر و قائم به لفظ نیست؛ بلکه همواره در پرتو روشناییهای ذهن مفسر تصحیح و شفاف میگردد؛ اما با همه اینها مراد این نیست که معنایی که ما از یک متن میفهمیم، اصول ثابتی ندارد و نسبیت مطلق همه ابعادکلام را فراگرفته و آنچه خوانندگان پیشین از آن میفهمند با آنچه بعدیها میفهمند، تفاوت کلی دارد.
بحث و بررسی شخصیت مفسر دست کم این فایده را دارد که ما بهتر بتوانیم به پیام واقعی کلام
شناخت پیدا کنیم؛ زیرا شناخت آن به رعایت قواعد فهم و رفع موانع آن نیازدارد. بدون شک یکی از عوامل بازدارنده هویتهای شخصی مفسر است. او بر پایه دانستهها و باورهای ذهنی خود به سراغ متن میرود و این گاه بدون آن است که بداند کدام یک از آنها عقلانی و منطقی و مبتنی بر اصول پذیرفته شده است، (اصول پذيرفته شده مفسر گاه دستخوش تغيير مىشود و نظريات جديدى جايگزين نظرياتپيشين مىشود. اين موارد افزون بر آنكه نقش شخصيت مفسر را روشن مىكند، به ما مىآموزاند كه دايره توقعاتخود را محدود كنيم و با احاطه بيشترى به تجربيات مفسرين پيشين به سراغ متن برويم. مثلا اگر مفسرين بر اساس نظريه
هیئتبطلمیوسی به سراغ تفسير بخشى از آيات مىرفتهاند، متوجه شويم كه اين تا چهاندازه لرزان و خطرناك است و در اين موارد چگونه بايد برخورد كرد) و کدام یک از آنهادارای این ویژگی نیست؛ به همین دلیل دچار
تعارض شده، تفاسیر ناهمسانی را عرضه میکند.
به هر حال با نگاهی به مجموعهای از تفاسیر مذاهب و نحلهها تاثیر این پیش فرض هاآشکار میگردد. این واقعیت گرچه در کل موجب تکامل دانش تفسیر و
تعمیق فهم قرآن شده؛ اما در جاهایی مایه
انحراف و کژ فهمی شده است. نفس این آگاهی به ما کمک میکند که بدانیم باید در چه راهی گام برداریم و چه عواملی را در فهم دخیل بدانیم و چه چیزهایی را نقد کنیم. آگاهی از گرایشها ما را از خوش خیالی و شگفت زدگی و
اعجاب نسبت به فهم خود باز میدارد و ما را واقع بین و متواضع میکند. لذا فهم صحیح در گرو آن نیست که ذهن ما از هر پیش فرضی تهی باشد؛ زیرا این ممکن نیست. فهم صحیح آن است که بدانیم معلومات پیشین ما چیست که آنها را منقح و مستند و معقول کنیم و از این معلومات به نحو احسن استفاده کنیم و در نهایت برداشت خود را از قرآن عین کلام وحی ندانیم و نگوییم قرآن چنین میگوید؛ بلکه بگوییم برداشت ما از قرآن چنین است.
بحث تاثیر مفسر در اندیشه متفکران
مسلمان بطور مستقل مطرح نشده؛ اما درلابلای سخنان آنان نکاتی آمده است که نشان میدهد اندیشوران مسلمان به فهمهای مختلف به عنوان واقعیتی
اجتناب ناپذیر اذعان داشته و پذیرفته بودند. همانطور که دانستن قواعد و کاربرد واژهها و توجه به نکات بیرونی همچون تشخیص عام و خاص، مطلق و مقید، حقیقت و مجاز و
ناسخ و منسوخ لازم است، داشتن تئوری نیز برای تفسیرضروری است. روشن است که این اصول و مبانی به مفسر جهت میدهد تا براساس تئوری خاصی به سراغ متن برود و به تفسیر آن بپردازد. تئوریهای مفسر گاه از قبیل مبانی پایه در
علوم اسلامی است؛ مانند:
اصالت ظهور،
حجیت یک دسته از مفاهیم وعدم حجیت، دسته دیگر از مفاهیم، محدوده
استناد به
اطلاق کلام، و گاه اصول موضوعهای است که بیشتر در عصر جدید مطرح شده است؛ مانند: نظریه حداقلی وحداکثری در فقه، محدوده
انتظار از دین و چگونگی زبان دین. تمام این پیش فرضها بطورآشکار نمود خود را در تفسیر قرآن نشان میدهد و نقش مفسر را آشکار میسازد، اما افزون بر نقش این تئوریها در تفسیر، مسائل دیگری برای مفسر مطرح است که قاعدتا نباید در مقوله فهم تاثیری داشته باشد؛ ولی مشاهده میشود که در فهم مفسرتاثیر میگذارد؛ مانند دانستههای علمی مفسر، نکات روان شناختی و زیستی مفسر.
بنابراین چگونگی فهم پیام از متن با
عنایت به پیش فرضها و عقاید مخاطبان تفاوت پیدامی کند. به عنوان نمونه یکی از مفسران معاصر که به
جاذبه زمین و مسائل مختلف آن آگاه است و در تفسیر به آن توجه دارد، در ذیل «الله الذی رفع السماوات بغیر عمد ترونها؛
خدا كسى است كه آسمانها را بدون
ستون برافراشته است»
، (برخلاف
فخر رازی که در تفسیر آیه با بیان عقلی
استدلال میکند براینکه ممکن نیست چنین
آسمان بزرگی در فضا معلق بماند،) میگوید: «این آیه خبر ازقوهای میدهد که به سبب آن
اجرام بدون پایه هم میتوانند، در فضا بمانند؛ زیرا قانون جاذبه ستارگان و اجرام
سماوی را در آسمان نگه میدارد و این غیرطبیعی نیست؛ بلکه بر اساس قوانین ثابت خدای به وجود آورنده آن است».
مفسر دیگری که به نقش زن در
جامعه اسلامی اهمیت قایل است، برخلاف روایاتی که در باب
مشورت با زن آمده و حتی تصریح شده است که با آنان مشورت نکنید و یا اگرمشورت کردید، با آنان مخالفت کنید،
چون به تفسیر آیات قرآن میپردازد، به اقتضای باورهای پیشین میگوید: آیات «فان ارادا فصالا عن تراض منهما وتشاور فلا جناح علیهما؛
پس اگر (زن و
شوهر ) خواستند، (كودك را) با رضايتيكديگر و مشورت همديگر از
شیر بگيرند، بر آنان گناهى نيست»، و «قالت احداهما یا ابت استاجره ان خیر من استاجرت القوی الامین؛
يكى از آندو (دختر شعيب) گفت: اى
پدر مزدورش گير كه او از بهترين كسانى است كه به مزدورى گرفتهاى، او نيرومندى
امین است»،
دلالت دارند بر اینکه نه تنها مشورت با زنان جایز، که در مواردی پسندیده و مطلوب است. زیرا در آیه نخست خداوند میگوید: اگر زن و شوهر در پی مشورت با یکدیگر راضی شدند که
کودک را قبل از دو سال از شیر بگیرند و به جهتی این کار را مصلحت بدانند، مانعی ندارد و در آیه دوم زمانی که یکی از دختران
شعیب به پدر پیشنهاد میدهد و در مقام مشاورت به پدر میگوید: این جوان امین را برای کارهای ما به
خدمت بگیر! پدر با اینکه
پیامبر است، این پیشنهاد را میپذیرد و به نظر دخترش اهمیت میدهد. لذا از این دو آیه میتوان استفاده کرد که مشورت با زنان ممدوح شناخته شده است.
نظریه مورد بحث شواهدی نیز در گفتههای پیشینیان دارد؛ برای مثال
ابن عربی دلایل کافی ارائه میدهد مبنی بر اینکه هر کس مطلوب خود را در قرآن مییابد. حتی اگرآن فراتر از معانی الفاظ و صرفا ناشی از گرایشهای عرفانی باشد. البته گاه این تفسیرها واشارات با قواعد تفسیر
انطباق ندارد و نمیتوان آنها را از مقوله تفسیر برشمرد. جالب توجه آنکه همو به تفسیر عقلی خرده میگیرد و میگوید: «نمیتوان به
تفسیر عقلی محض بسنده کرد؛ چون همواره اسیر و محکوم تعصبات و پیش فرضهای عصری وفضای فکری شخص مفسر است».
باز یکی از کسانی که به شخصیت مفسر و تأثیر وی در برداشتهای تفسیری
اشاره والبته
انتقاد کرده است، ملاصدرای شیرازی (ت ۱۰۵۰ ق.) است. وی به مناسبت بحث محکم و
متشابه، صاحبان روشهای تفسیر کتاب خدا را بر چهار دسته تقسیم میکند ویکی از آنها را متفلسفین و طبیعیون و اطبا میشمارد و میگوید که آنها به حسب
ذائقه وپیش فرضهای خود به
توجیه و
تأویل آیات میپردازند.
فیض کاشانی در همین زمینه معتقد بود که مفسر در
حکم شخص نائم است که بعد ازبیداری به حقیقت کلام الهی پی برده و به
مصداق «الناس نیام فاذا ماتوا انتهبوا؛
مردم خوابند، چون بمیرند،
بیدار شوند»، بعد از
عروج به مقام
ملکوت تأویل کلام
حق را درک میکند.
علامه طباطبایی نیز متشابه را به نزول
باران تشبیه میکند که به محیطهای مختلف نازل میشود و با آنکه در اصل یک حقیقت است و هیچ محدودیتی ندارد، اما همین که نازل شد و در مسیلها و گودالها قرار گرفت، شکل میگیرد و محدودیت میپذیرد. القای معنایی از معانی به انسان اینچنین است. مسبوقات ذهنی نقش بسیار مهمی در نوع برداشت و فهم معنای الفاظ دارد. اگر این مسبوقات رنگ خاصی پذیرفته باشد، مانند تعصبات قومی، مذهبی و سیاسی یا گرایشهای حسی، آن معنا هم به همین رنگ درمی آید.
امام خمینی نیز بر این نکته تاکید دارند که در میان مفسران مشربهای گوناگونی وجوددارد و هر مفسری براساس دانستهها و گرایشهایی که داشته، به تفسیر پرداخته است وهر کدام روی آن تخصص و فنی که داشته، یک پرده از پردههای قرآن کریم را تفسیر کرده است.
حتی در جایی
تصریح میکنند که همین باورها و دانشها موجب شده که برخی مفسران یکسونگر شوند و تنها از ابعاد خاصی به تفسیر قرآن بپردازند. به عنوان نمونه در جایی میگویند: «بسیاری از زمانها بر ما گذشت که یک طایفهای
فیلسوف، عارف و
متکلم و امثال ذلک که دنبال همان جهات معنوی بودند، اینها گرفتند معنویات را. هر کسی به اندازه
ادراک خودش و قشریون را تخطئه کردند. تمام ماعدای خودشان را قشری حساب کردند؛ بلکه وقتی تفسیر قرآن کردند، اکثر
آیات را برگرداندند به آن جهات عرفانی وفلسفی و جهات معنوی و (از جهات دیگر) به کلی
غفلت کردند. از حیات دنیایی وجهاتی که در این دنیا به آن
احتیاج داشتند و تربیتهایی که در اینجا باید باشد از این غفلت کردند برحسب اختلاف مسلک شان، و در همین اوان و همین عصر یک دسته دیگری که
اشتغال به امور فقهی و تعبدی داشتند، نیز (گروه مقابل) را تخطئه کردند یا حکم به
الحاد کردند یا حکم به
تکفیر کردند و این هر دو روش خلاف واقع بوده است»
، وی تأکید بر نقش شخصیت مفسر در تفسیر را به این محدود نمیسازد. ایشان گرایشهای فردی و اجتماعی و شرایط تاریخی را در فهم و برداشت مفسر دخیل میداند.
از این صریح تر در
تبیین نقش شخصیت مفسر در تفسیر، کلام
شهید مطهری در باب فقه است. گرچه کلام ایشان درباره تفسیر نیست، اما به طور غیرمستقیم به آن مرتبط است; چون
فقیه با استنباط احکام از متون قرآن و حدیث در حقیقت به نوعی تفسیر دست میزند. ایشان مینویسد: «اگر کسی فتوای فقها را با یکدیگر مقایسه کند و ضمنا به احوال شخصیت و طرز تفکر آنها در مسائل زندگی توجه کند، میبیند که چگونه سوابق ذهنی یک فقیه و اطلاعات او از دنیای خارج در فتواهایش تأثیر داشته؛ به طوری که فتوای
عرب بوی عرب میدهد و فتوای
عجم بوی عجم. فتوای دهاتی بوی دهاتی وفتوای شهری بوی شهری».
اینها نمونههایی از دیدگاههای متفکران مسلمان در زمینه نقش شخصیت مفسر درتفسیر بود و در این باره
استقصا نشده است وگرنه شواهد بسیاری را میتوان به دست آورد که علمای اسلامی به اهمیت ذهن و نقش مفسر توجه داشته و معلومات و باورهای او را در برداشتهای تفسیری دخیل میدانستهاند و حتی تأثیر آنها را گریزناپذیر و غیرقابل
اجتناب شمردهاند، البته تمام عوامل روان شناختی و تاریخی و جغرافیایی علت تامه برداشتهای تفسیری نیست؛ اما نباید نقش عوامل یاد شده را نادیده گرفت. به دلیل تاثیر این عوامل تفسیرهای متون دینی قابل تحول و
تکامل هستند؛ بعلاوه بشری و غیرمقدس به شمار میروند؛ لذا
انتساب دادن این تفسیرها به
شریعت و دین از سر ناآگاهی از عوامل پدیدآورنده آنهاست.
برای اینکه به اهمیت جایگاه مفسر و نقش شخصی وی در تفسیر پی ببریم، بایدریشهها و علل گرایش مفسر را مورد توجه قرار دهیم. ببینیم چه عواملی موجب میشودکه مفسری به معنایی روی آورد و برداشتی را ترجیح دهد. به نظر میرسد ریشههای گرایش مفسر دو دستهاند:
گاه مفسر مستقلا یا به تبع
جامعه تحول فکری پیدا میکند و آگاهیهای جدیدی را اززندگی، نیازها و مشکلات انسان، بدست میآورد و از رهگذر آن بینش او نسبت به
مذهب، معنویت و کتاب وحی در مواردی تغییر مییابد و تئوریهای مختلفی را درزمینه شکل
اداره جامعه، برخورد با مسائل اجتماعی و حاکمیت معنویت و
اخلاق برمی گزیند و تفسیری خاص از آیات مربوط به دست میدهد. این تئوریها میتواند معقول و مستند به دلایل علمی یا فرضیههای ناتمام در عرصه
علم و
فرهنگ باشد. مفسربا این تئوریها و فرضیهها به سراغ آیات قرآن میرود و برداشتهایی را از آنها ارائه میدهد. تاکید بر روی موضوعات جدید، مانند
حکومت، آزادی، حقوق بشر، حقوق زن در تفسیر قرآن به خاطر قرب ذهنی و توجه به تحولات معاصر است. اگر این تحولات علمی و طرح بحثهای جدید نبود، هرگز مفسران به این مباحث و تفسیر عصری از این آیات اقبال نمیکردند.
به عنوان نمونه علامه طباطبایی به مناسبت بحث
نظام سیاسی اجتماعی اسلام باعنایت به تحولات معاصر این شبهه را مطرح میکند که آیا
اسلام در شرایط دنیای جدید قابل اجراست. او گوید: «برخی میپندارند که
سنت اجتماعی اسلام در دنیا و در شرایط تمدن فعلی دنیا قابل اجرا نیست و اوضاع حاضر دنیا با احکام اسلامی نمیسازد. ما نیزاین را قبول داریم؛ لیکن این سخن چیزی را
اثبات نمیکند؛ چون ما نمیگوییم با حفظ شرایط موجود در جهان، احکام اسلام بدون هیچ مشکلی اجرا میشود. هر سنتی در هرجامعهای زمانی نبوده و سپس به وجود آمده است. البته شرایط حاضر با آن ناسازگاربوده و آن را طرد کرده است».
آنگاه ایشان راهکار
ایجاد حکومت را مطرح میکند. روشن است که اگر تحول ذهنی مفسر و اجراپذیر دانستن احکام نبود، این مباحث مطرح نمیشد. به همین دلیل ما در تفسیر علامه طباطبایی شاهد مباحث بسیاری در زمینه
اجتماع، حکومت و
عدالت اجتماعی، آزادی و تفسیر آیات مناسب با آنها هستیم. چیزی که در تفاسیر پیشین سابقه نداشته است.
مفسر اگر به گفتمانهای دانشوران جدید آگاه باشد، از شبهات و اشکالات آنان درباره دین و قرآن آگاهی خواهد یافت و آنها را به تفسیر میکشاند و به مناسبت تفسیرآیات به پاسخگویی و دفع آن شبهات میپردازد. کافی است که به یکی از آیات متناسب با شبهه برخورد کند تا تفسیر خود را به سوی دفع اشکال سوق دهد. طرح اشکالات جدید در ذهن مفسر تأثیر قابل توجهی در شکل تفسیر و تبیین موضوع دارد. مثلا وقتی مفسری میبیند کسی آیات
جهاد ابتدایی را با آزادی اندیشه در تضاد میشمارد، ممکن است درصدد برآید این آیات را به معنای
دفاع بگیرد؛ نه
تهاجم برای
ایمان آوردن و یانابودی مشرکان و گوید: اگر در قرآن آیاتی آمده است که به
قتال با مشرکین دستور میدهد، ناظر به
فتنه جویی و توطئه چینی آنهاست. همانطور که در آیه ۳۹
سوره حج آمده است
و یا ممکن است بگوید: این آیات در مقام
جهاد ابتدایی است و
سیره پیامبر هم دلالت بر این واقعیت دارد و اصلا ما مقولهای به نام آزادی اندیشه نداریم. به این ترتیب تفسیر او از این آیات با تفسیر قبلی تفاوت پیدا میکند. در هر صورت مفسر این شبهات و اشکالات را بر اساس تئوری خود پاسخ میدهد.
از همین قبیل است آیاتی که ناظر به مسائل علمی و تکوینی جهان است. مثلا در قرآن آمده است: «الله الذی خلق السماوات والارض وما بینهما فی ستة ایام؛
خدا كسى است كه آسمانها و
زمین و آنچه را ميان آنهاست، در شش روز آفريد»، مفسری که از معلومات روز باخبر است و میداند که برابر تئوریهای علمی زمین وآسمان در زمانی بسیار طولانی و طی میلیاردها سال بوجود آمدهاند، قهرا آن را با این آیه که میگوید، خدا آسمان و زمین را در شش روز آفرید ناسازگار میبیند؛ زیرا معنا ندارد دوران پیدایش زمین و آسمان که با فعل و انفعالهای بسیار کند و تدریجی بوده است، درشش روز باشد؛ لذا در تفسیر آن آیه میگوید: منظور از این روزها در پیش خدا هزار سال از سالهایی است که آدمی
حساب میکند
؛ همانطور که درباره عروج به سوی خدا چنین آمده است: «ثم یعرج الیه فی یوم کان مقداره الف سنة مما تعدون؛
سپس به سوى او بالا مىرود، در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه مىشماريد».
مفسر دیگر حل شبهه را از
زاویه دیگر میبیند و میگوید: «منظور از شش روز شش دوره از مراحل
آفرینش است و روز در اینجا به معنای مراحل
خلقت است. یا مقوله شمارش آنها از مقولههای زمینی نیست. حتی به شمارش عالم
دنیا ارتباطی ندارد».
البته هر یک از این پاسخها بر اندیشه و باوری خاص متکی است؛ اما مجموع این نوع برخوردها
حکایت از آگاهی مفسر از شبهات و حساسیت او به رفع آنها دارد.
وقتی از مفسر و نقش وی در تفسیر سخن گفته میشود، به این معنا نیست که اومی خواهد واژهها را معنا کند و ترجمهای از کلام را به دست دهد یا مدلول مطابقی کلام روشن را شرح دهد. البته مفسر این کار را انجام میدهد؛ اما منظور از تفسیر همان پرده برداری از کلام و پیام است که گاه از آن به تأویل تعبیر میشود و گاه
تفسیر و تأویل به یکسان بر آن اطلاق میگردد. به همین جهت بسا گفته میشود که آیا در نقش مفسر مبالغه نشده و آیا مفسر بیش از اندازه مهم جلوه داده نشده است. آیا این معنا به
نسبیت گرایی مطلق کشیده نمیشود که همه چیز در دست مفسر دستخوش عدم ثبات شود؟ اینکه مفسر با پیش
داوری و پیش فرضها به سراغ تفسیر میرود، موجب نمیشودکه
تردید و نسبیت در همه چیز افکنده شود. معانی آشکار و تفاسیر مورد
اتفاق وتردیدناپذیر و مشترک و مورد پذیرش همگان وجود دارد. اما در کنار آنها آیات مشکل، غریب، متشابه و تفسیرپذیر هم هست. آیاتی وجود دارد که تفسیر آنها در برههای اززمان مورد اتفاق و تردید ناپذیر بوده، اما در اثر تکامل دانشها و دگرگونی در علوم دچارتغییر شده و برداشتهای گوناگون به همراه آورده است.
از نمونههای جالب توجه، آیات مربوط به خلقت انسان است در عصر
رسالت خلقت انسان و چگونگی پیدایش وی از
خاک به این تفصیل مورد سؤال و بحث نبوده و قطعا از آنچه در نظریات جدید درباره تحول انواع و مسائل دیگر مطرح است سخن نرفته است؛ در حالی که این سؤالات اکنون مطرح است که خلقت بشر چگونه بوده است؛ آیا به طور ناگهانی بوده است یا تحول انواع یا تکامل انواع؟ آیا قبل از بشر طایفههای دیگری در روی زمین بودهاند؟ درصورتی که بودهاند، رابطه آنها با بشر کنونی چگونه بوده است؟ آیا انسانهای اولیه بدون
شعور بودهاند؛ چنانکه درباره آیه «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا؛
آيا بر انسان برههاى از زمان گذشت كه چيز يادشدنى نبود؟»، طی روایتی از
امام باقر (علیهالسلام) به این معنا اشاره شده است.
وهمانطورکه در داستان
هابیل و
قابیل مشاهده میکنیم که حتی قابیل از پنهان کردن
جنازه برادر عاجز است و کلاغی به او یاد میدهد: «فبعث الله غرابا یبحث فی الارض لیریه کیف یواری سواة اخیه قال یا ویلتا اعجزت ان اکون مثل هذا الغراب؛
آنگاه خداوند كلاغى را كه در زمين مىكاويد، برانگيخت تا به او نشان دهد كه چگونه پيكر برادرش را نهان سازد. گفت: اى واى بر من! آيا ناتوان شدم از اينكه مانند اين
کلاغ باشم».
منظور از اسمایی که خداوند به
آدم آموخت چیست؟ چرا آنها را به آدم
تعلیم داد و به فرشتهها یاد نداد؟ اگر یاد میداد آنها هم عالم میشدند. این چگونه موجب برتری آدم بر فرشتگان میشود و دهها سؤال دیگر. ملاحظه شود که در این بحث چه معرکه آرائی در میان مفسرین است و با تحولات علمی که در این دو
قرن پدید آمده، چه مسائل گوناگونی درمیان مفسرین مطرح شده است؟
از نمونههای دیگر بحث در خلقت آسمان و زمین است که مفسرین پیشین با پذیرفتن هیات بطلمیوسی آیات را متناسب با آن تفسیر میکردند؛ مثلا در
آیه شریفه «الذی خلق سبع
سماوات طباقا ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت؛
آنكه هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد. هيچ تفاوتى درآفرينش (خداى) رحمن نمىبينى»، و آیه «الم تروا کیف خلق الله سبع
سماوات طباقا وجعل القمر فیهن نورا وجعل الشمس سراجا؛
آيا ننگريستى چگونه خدا هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد و ماه را در ميان آنها روشنى و
خورشید را چراغ قرار داد؟»،
سموات را به معنای طبقه طبقه میگرفتند و در توضیح آن
ماه را در آسمان اول و
عطارد را درآسمان دوم و
زهره را در آسمان سوم و
خورشید را در آسمان چهارم و
مریخ را در آسمان پنجم و
مشتری را درآسمان ششم و
زحل را در آسمان هفتم میدانستند
و در این زمینه تردیدی روا نمیداشتند، اما با تحولات علمی و
بطلان هیات بطلمیوسی مفسرین در معنای هفت گانه و طبقه طبقه بودن آسمانها تردید کرده و توجیهات نجومی دیگری مناسب با این تحولات ارائه دادهاند.
نمونه دیگر تلقی مفسرین پیشین از آیاتی است که در آنها تعبیرات مد،
بسط و فراش نسبت به زمین بکار رفته است
و مفهوم آنها این است که این زمینی که ما در آن زندگی میکنیم، کشیده و بسط یافته و همسطح است؛ در نتیجه بیانگرآن است که زمین نمیتواند کروی شکل باشد. (تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه ۲۲
سوره بقره به نقل از
ابوعلی جبایی، مسأله کرویت را آورده است؛ همچنین تفاسیر دیگر.
)، اما باز با تحولات علمی تفاسیر پیشین از آیات مذکور نادرست تشخیص داده شد ومفسران گفتند: کشیده شدن و بسط یافتن و
فراش بودن آن به کرویت زمین ربطی ندارد. این آیات ناظر به این جهت است که زمین با اینکه کروی است، به گونهای آفریده شده که قابل سکونت و استقرار و بهره برداری است و فراز و نشیب آن مانع فعالیت و استفاده نمیشود.
بنابراین ذهن تأویل و تفسیر کننده در آغاز پاک و خالی نیست تا نسبت به متن هیچ نظری نداشته باشد و دانستهها و پیش داوریها و فرضهای آغازین هیچ تأثیری در فهم وبرداشت و ارائه معنای کلام نداشته باشد. مفسر با دانستههای خود به سراغ متن میرودو آنچه را در
عصر خود آموخته است، به طور آگاهانه یا ناخودآگاه به منظور رفع ناسازگاریهای متن به خدمت میگیرد و متن را چنان بررسی میکند که با آن اندیشهها وتئوریها همخوان باشد. البته همانطور که تاکید شد، الزاما این تحولات به معنای نسبیت و عدم ثبات در تمام معارف دینی و
تشکیک در اصول معارف و کلیات عقاید نیست؛ زیرادر فهم کلی آنها نوعی ثبات و تداوم است، بلکه حتی
تفصیل و تبیین برخی از جزئیات مسائل اعتقادی و اجتماعی و اخلاقی تغییر ناپذیر است که البته این منافاتی با تئوری یادشده ندارد.
برخی گفتهاند: درست است که فهم مفسر تا حدی در شکل گیری و گوناگون شدن تفسیر نقش دارد، اما درباره آن مبالغه شده و اصولا تحلیلهایی که درباره جایگاه وریشههای این نقش ارائه شده مورد
مناقشه و
انتقاد است. ما در طی بحثهای گذشته به دور از
افراط و
تفریط مبنا را به گونهای مطرح کردیم که این شبهات مطرح نشود؛ اما باهمه اینها آشنایی با شبهات در ترسیم و تحدید بحث مؤثر است و موجب آن خواهد شدکه جایگاه مفسر روشن تر شود.
گفتهاند: اینکه تا مفسر پیش فهمی نداشته باشد، نمیتواند متنی را تفسیر کند، درست نیست؛ زیرا این استدلال کافی نیست که گفته شود: مفسر بدون پیش فهم یاپیش فرض در طلب مجهول مطلق است و مسلم است که نمیتواند طالب مجهول مطلق باشد. حتما باید در مورد مجهول از پیش دانستهای داشته باشد تا به آنچه نمیداند علم پیدا کند و صرف اینکه درباره چیزی یک معلوم و یک مجهول داشته باشد، مشکل حل نمیشود. مشکل هنگامی حل میشود که معلوم بتواند مجهول را روشن کند؛ چون این ربطی به این ادعا ندارد که برای رسیدن به یک مجهول تصوری همواره نیاز به پیش دانسته تصوری و برای رسیدن به یک مجهول تصدیقی نیاز به پیش دانسته تصدیقی داریم. ما برای طرح سؤال جز تصور موضوع و محمول به چیز دیگری نیاز نداریم. پس اینکه طالب مجهول مطلق نیستیم، به این معناست که تا از شی ء در ذهن تصوری نداشته باشیم، به جستجوی محمولات آن نمیپردازیم. آن هم نه محمولاتی که در ذهن مانیست و به
اصطلاح مجهول مطلق است؛ بلکه محمولاتی که قبلا تصور آنها را در ذهن فراهم کردهایم. اگر ما هیچگونه تصوری از هیچ محمول یا موضوعی در ذهن نداشته باشیم، طالب هیچ چیزی نمیتوانیم باشیم؛ چرا که طالب مجهول مطلق بودن محال است.
نکتهای که در این اشکال مورد توجه قرار نگرفته، این است که پرسشگر
مفسر است. اگر مفسر از متنی طالب پاسخی نباشد، متن به او جواب نمیدهد و لازمه پرسشگری وجود تئوریها، پیش فرضها و باورها در ذهن مفسر است. ممکن است مفسر درباره موضوعی در آغاز تصوری نداشته و کم کم برایش پدید آمده باشد؛ اما پیدایش همین تصور بدون زمینه نیست. به این معنا که مفسر نسبت به هر یک از تصورات تابع گرایش هاو فرضیاتی است که درباره فهم کلام و جهت گیری عام آن دارد. به همین دلیل به دنبال تطبیق تئوری خود با کلام است. گفته نشود: مفسر هیچ
فرضیه و تصدیقی نسبت به کلام ندارد. این حالت در مرحله نخست مراجعه به متن است. اما با اندکی توجه به احتمالات و معانی گوناگون،
ارزش همه آنهابرای او یکسان نیست؛ بلکه در ذهن خود نسبت به آنهانوعی داوری دارد و برخی را بر برخی
رجحان میدهد وگرنه کار او تفسیر تلقی نخواهدشد.
به عنوان نمونه یکی ازمسائل بسیار اختلافی در تفسیر و کلام مساله
امامت است. این مساله در
اهل سنت ازمنظری مورد بحث قرار گرفته و در شیعه از منظر دیگری و از این رهگذر ابعاد مختلفی یافته است. یکی از ابعاد این مساله این است که آیا امامت از اصول است یا فروع و
نصب آن از جانب مردم است یا از سوی
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ؟ برای مفسرین ومتکلمین اهل سنت چون در خصوص
خلافت مسائل حکومت و سیاست و اداره جامعه و تأمین
معاش مردم و نظایر آنها مطرح است، طبعا آن را از فروع احکام قرار داده و برهمین اساس بسیاری از آیات را تفسیر کردهاند؛ اما شیعه چون از این تئوری که امامت و
ولایت معصوم ادامه راه
انبیا و برای تبیین و تفسیر وحی است، جانبداری میکند، لذاهمانطور که نبوت را منصب الهی و از اصول میداند، امامت را هم منصب الهی و ازاصول میشمارد؛ نه از فروع.
بر همین اساس تفاسیر
شیعه بر این تئوری مبتنی است و آیات مربوط را بر اساس آن تفسیر کردهاند. قرطبی که از مفسران اهل سنت است، آیه «یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض؛
اى
داود ما تو را در زمين جانشين قرار داديم»، یا آیه «انی جاعل فی الارض خلیفة؛
من در زمين جانشين قرار مىدهم»، را بر اساس همان تئوری اهل سنت تفسیر میکند
، و طبرسی که از مفسران شیعه است بر پایه تئوری شیعه (در باب
عصمت در ذیل آیه ۱۲۴ بقره، در تفاسیر شیعه و سنی و در مساله نصب ذیل همین آیه و
آیه تطهیر (
احزاب) و
آیه اکمال .
)
این امر در مورد عصمت و
تنصیص امام نیز کاملا مطرح است
و نقش داشتن تئوریهای پیشین را در تفسیر به روشنی نشان میدهد، در همین زمینه بر این سخن که ما پیش از تفسیر باید نسبت به پاسخ هر سؤالی حتماچیزی درباره آن بدانیم،
اشکال گرفته و گفتهاند: این سخن درست نیست؛ چون لازم نیست قبل از سؤال چیزی درباره آن بدانیم. پیش دانسته برای پاسخ
سؤال ضروری است؛ نه طرح سؤال، مادام که ما درباره سؤال به هیچ تصدیقی بدیهی یا نظری دست نیافتهایم، نمیتوانیم هیچگونه پاسخی به آن بدهیم.
اما اشکال گیرنده باید بداند که سؤال ممکن است دو گونه باشد؛ بسیط و مرکب. گاهی نسبت به موضوعی هیچ نمیدانیم و میخواهیم درباره آن چیزی بدانیم؛ در این صورت سؤال مربوط به آن بسیط خوانده میشود و صرف
انگیزه دانستن علت طرح سؤال است و در آنجا بحث تفسیر و
کشف مطرح نیست. اما گاهی درباره موضوع آگاهیهایی داریم؛ ولی نمیدانیم کدامیک درست است. در این صورت سؤال مربوط مرکب نامیده میشود.
در سؤال مرکب جوابهای مختلف آن را میدانیم و حتی ممکن است یک جواب را به دلایل عقلی و دانستههای بیرونی ترجیح دهیم. بنابراین در سؤال مرکب در حقیقت از وجود چیزی آگاه هستیم؛ اما خصوصیات و ترکیبات آن رانمی دانیم؛ مثلا یکبار میپرسیم: آیا
خدا وجود دارد و بار دیگر میپرسیم: آیا خدا قادراست و آیا این صفتش ذاتی اوست یا نه؟ در دو سؤال اخیر اصل وجود خدا را میدانیم;اما قدرت داشتن و ذاتی بودن آن را آگاه نیستیم. به همین دلیل هم طرح سؤال و هم پاسخ ناشی از نوعی
علاقه و انتظار و داشتن تئوری و پیش فرض است. در اینجا اجتهاد مفسر به کار میافتد؛ زیرا میخواهد از متن باتوجه به فرضیههای مختلف پاسخ را
استنباط کند.
اشکال دیگری که در باب جایگاه شخصیت مفسر شده، این است که اگر بنا باشد که هر کسی آیات قرآن را در آیینه علائق و انتظارات خود ببیند و برحسب ذوقیات و سلایق و انتظارات خود به تفسیر آن بپردازد، البته که تفسیرها مختلف و حتی متناقض میشود; اما اولا چنین تفسیرهایی پدید نمیآید؛ ثانیا به فرض آنکه پدید آید، نتیجهای جز
ضلالت و
انحراف در پی نخواهد داشت، وانگهی این دیگر تفسیر و کشف معنای عبارت نخواهد بود.
این اشکال هم درست نیست، زیرا اولا برخلاف تصور اشکال کننده، تفسیر همواره مبتنی بر این امور است و نمیتوان مفسری را پیدا کرد که تفسیرهای او برهنه از باورها، دانستهها و پیش داوریهای او باشد. ممکن است ذهن مفسر محدود باشد و میدانهای فراخ علوم را در نوردیده باشد یا مرزهایی میان تطبیق و تفسیر پیدا کرده باشد و
سعی کند با آگاهی از لغزشهای تفسیری به سراغ دریافت کنه پیام متن رفته باشد، اما به هر حال تفسیر حسب اختلاف درجات آگاهی مفسر خواهی نخواهی مشحون از این واقعیت هاست. کافی است که به گوناگونی تفسیرها توجه شود و ریشههای آن موردبررسی قرار گیرد؛ آنگاه روشن خواهد شد که اجتهاد و کوشش برای پرده برداری وکشف مراد
متن مبتنی بر همین واقعیتهاست و تفسیر هر مفسری در آینه دانشها، علایق و انتظارات خودآگاه و ناخودآگاه او چهره مینمایاند.
ثانیا در پاسخ اینکه گفتهاند: اگر دانشها و علایق مفسر در تفسیر او مؤثر باشد بایداین امر پیدایش انبوهی از آرای متناقض و پراکنده را به همراه داشته باشد، میگوییم اتفاقا چنین است و اگر دیده میشود که در مسائلی
اشتراک و وحدت نظر و همدلی درمیان جمعی از مفسران وجود دارد، به دلیل آن است که علائق، انتظارات و دانشهای آنان مشترک است. آری در کلیات و
اصول عامه اختلافی وجود ندارد؛ اما در تفصیل همین اصول مثل صفات ذاتی و فعلی، ثبوتی و سلبی، پدیده وحی، کیفیت وحی، معادجسمانی و روحانی و مسائل
برزخ و
قیامت و دهها مساله فرعی آن تفسیرهای مختلفی ارائه شده است. بنابراین، نمیتوان انبوه آرای متناقض و پراکنده در تفسیر و فقه را نادیده گرفت.
اما اینکه گفتهاند: لازمه این دیدگاه نتیجهای جز ضلالت ندارد، این در صورتی است که آرا گمراه کننده باشد؛ اما اولا مگر اختلاف در علوم غیر دینی که در مسائل معاش وامور محسوس و مورد ابتلای بشر است موجب
گمراهی است تا در علوم دینی مانند فلسفه، عرفان،
حدیث،
رجال، فقه و تفسیر که
اختصاص به
اهل نظر و عدهای خاص دارد، اختلافشان گمراه کننده باشد؟ اختلاف امت
رحمت است.
این اختلافها وبرداشتهای متفاوت نه تنها گمراه کننده نیست، بلکه در کل مایه تکامل و
رشد فکر بشری و رونق و خلاقیت معارف دینی خواهد بود. برای مثال مفسرین درباره این آیه «اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک ورافعک الی؛
(به ياد آر) زمانى را كه خدا فرمود: اى عيسى تو را مىگيرم و به سوى خود بالا مىبرم»، اختلاف نظر پیدا کرده و تفسیرهای مختلفی ارائه دادهاند.
عدهای گفتهاند: این آیه دلیل بر این است که
حضرت عیسی پس از به
اشتباه افتادن مأمورین
قیصر وعوضی گرفتن دیگری به جای او فوت کرد و خداوند روح او را به آسمانها برد؛ همانطورکه قرآن در جای دیگر میفرماید: «قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم؛
بگو ! فرشته
مرگ كه بر شما گماشته شده است، شما را مىگيرد»، و گروهی دیگر معتقدند که عیسی هرگز فوت نکرد و توفی در این کلام به معنای فوت نیست؛ بلکه به معنای گرفتن و اخذ کردن است؛ همانطور که در آیه «الله یتوفی الانفس حین موتها؛
خدا جان ها را هنگام مرگشان مىگيرد»، به همین معنا آمده است. حتی بعضی از مفسرین کلمه «متوفیک» رابه معنای «منومک» (خوابانده توام) گرفتهاند و در همین زمینه گفتهاند: خداوند روح وجسم عیسی (علیهالسّلام) را نجات داده به آسمانها برد و
آخرالزمان از آسمانها فرود میآید.
اگرچه هر یک از این تفسیرها براساس پیش فرضها و دیدگاههای بیرونی است، اما اقوال مختلفی که ارائه شده، در تفسیر مشکلی ایجاد نمیکند و مایه گمراهی نخواهد شد. البته رعایت قواعد تفسیر و دوری از هواهای نفسانی در جای خود مورد تأکید است. توجه به شخصیت مفسر یکی از راههای جلوگیری از گمراهی هاست.
ثالثا، تفسیرهای مختلف که به قصد پرده برداری از کلام انجام میگیرد و بر علائق وانتظارات مفسر مبتنی است، اگر جزو وجوه و بطون معانی نباشد، حداکثر ممکن است غلط باشد؛ نه اینکه تفسیر نباشد. تفسیر با مبانی غلط هم میتواند تفسیر باشد. به علاوه غلط بودن باید از رهگذر عدم انطباق با قواعد و قوانین عقلی مشخص شود؛ نه از طریق مخالفت با دیدگاه شخصی. چه بسا در این باب آنچه نزد مستشکل غلط است، نزددیگری درست باشد. در خصوص نقد تفسیرها نیز همین تئوریها و پیشداوریها نقش تعیین کننده دارند.
گفتهاند: لازمه این سخن که میگویید: بخشی از تفسیرها زاییده انتظارات مفسراست، به معنای هرج و مرج در فهم و تفسیر قرآن است. اگر ملاک، مقصود خودفرستنده وحی باشد، در تفسیر وحدت و
انسجام به وجود میآید؛ ولی اگر انتظارات مفسر بر تفسیر وحی حاکم گردد، پیام وحی گوناگون میگردد. مستشکل از یک متن بشری مثالی میزند و میگوید: حافظ از غزلیات نغز و معماگونه خود پیامی را قصد کرده است؛ لذا درست نیست، بگویید: مفهوم پیام حافظ متکی به انتظاراتی است که مفسران
دیوان حافظ از کلمات او دارند. ما باید انتظارات حافظ را در نظر بگیریم؛ نه انتظارات افراد را در مورد کلمات وی. باید اشعار حافظ را براساس انتظارات و شخصیت و سخنان او تفسیر کرد؛ نه براساس انتظارات و تمایلات مفسر. در تفسیر کلمات وحی مقصود خود فرستنده و
ابلاغ کننده وحی ملاک است؛ نه دیگران و گرنه تفسیر سر از هرج و مرج و تشتت آرا درخواهد آورد.
قبل از پاسخ دادن به این اشکال لازم است توضیح دهیم، منظور از انتظارات مفسرچیست؟ باید دانست که دین برای
انسان است؛ نه انسان برای دین، و لذا پیش از رجوع به
دین باید دید که انسان چه انتظاری از دین دارد و چه نیازی او را به سوی دین میکشاند، و دین در برآوردن کدام نیاز بی بدیل و بی رقیب است. درباره متن آسمانی این معنا مورد توجه قرار میگیرد که آن، دستور و هدایتی برای انسان است و مناسب ومطابق با فاهمه انسان نازل شده است و اگر بر موجودات دیگری چون
جن و
ملائکه نازل شده بود، ممکن بود مطالب و بیان آن متفاوت بشود و از آنجا که خداوند
حکیم و رحیم است، توجه داشته است که سخنی معقول بگوید تا مقبول طبع آدمیان واقع شود. ناگزیرمفسر انتظاراتی را که سراغ میگیرد و از متن طلب میکند، به دور از خواستههای گوینده متن نیست. مخاطب قرآن، انسان عاری از
عقل و علم و عاطفه و نیاز و انتظار و
احساس نیست؛ به همین جهت طبیعی است که مفسر با این ویژگی به سراغ متن میرود وانتظارات مفسر در واقع از خواستههای صاحب متن پرده برمی دارد و آنها را در آینه گرایشهای خود شناسایی مینماید و چنین نیست که رابطهای میان انتظارات گوینده متن و تفسیر کننده متن برقرار نباشد.
حال به پاسخ اشکال میپردازیم. در اینکه ما به دنبال کشف پیام و مقصود گوینده وصاحب وحی هستیم، تردیدی نیست و نیز در اینکه متن یکی از راههای کشف مقصوداست، بحثی نیست؛ اما آنچه مورد بحث است، این است که مفسری که در جستجوی مقصود صاحب پیام است، با چه انتظاری به سراغ متن میرود و چه نیازی او را به سوی مقولههای متن میکشاند. اگر مفسر در تفسیر متن به طور ناخودآگاه به انگیزهها وانتظارات مخاطبان خود توجه کند و بخواهد از رهگذر استنباط
احکام به رفع نیازهای معنوی آنان پردازد، در حقیقت نوعی از انتظارات را در تفسیر دخالت میدهد. نیز اگرمفسر با این دیدگاه که قرآن عرضه کننده
ایدئولوژی جامع است یا به مسائل علمی جهان آفرینش در شکل گسترده و عام آن پرداخته و یا افزون بر تبیین ارزشها، روشها وراهکارهای کلی و جزیی را تبیین میکند و نظام حکومتی برای جامعه معین میسازد، نوعی از انتظار از دین را پذیرفته است. مفسر به دنبال چنین استنباطی به سراغ متن میرود و به ترسیم نظام
حکومت دینی برای جامعه میپردازد و یا تفسیرهای علمی ازجهان آفرینش عرضه میکند. همچنین آن کسی که برای احکام ثابت و متغیر، و برای موضوعات حقیقی و خارجی قایل است، این تقسیم بندی را در قرآن نیز اعمال میکند وقصههای
انبیا یا پارهای از وقایع عصر پیامبر را خارج از مدار استنباط قرار میدهد و آنهارا جزو وقایع احکام خارجیه میشمارد؛ نه قضایای حقیقیه. چنین برخورد و انتظاری درتفسیرهای اجتماعی و علمی مفسران کاملا مشهود است.
ابن مسعود صحابی پیامبر (ت ۳۲ ق.) که میگفت: «کسی که علم اولین و آخرین را میخواهد، باید قرآن رابکاود»
، انتظار خاصی را در دل داشت. اگر
سیوطی در کتاب
علوم قرآنی خودش میگفت: «کتاب خدای عزیز هر چیزی را در بردارد. در هیچ باب و مسالهای از علومی نیست، مگر آنکه آیهای در قرآن بر آن دلالت میکند»،
مناسب با این انتظار قرآن راتفسیر میکرد و لذا میخواست همه علوم را از قرآن کشف کند.
اگرچه مفسرین پیشین درباره انتظارات خود از قرآن سخن نراندهاند، این لازم نیست؛ چون هر مفسری در ژرفنای
ضمیر خویش به این سؤال که انتظار او از متن
وحی اجمالا یا تفصیلا چیست، پاسخ داده است؛ به همین جهت وقتی به متن مراجعه میکند، از رمزی بودن کلمات قرآن گفتگو نمیکند و نمیگوید: این کلمات کلا رمز میان خدا ورسول است؛ چون انتظارش معنادار بودن کلمات وحی است و گرنه، به سراغ قرآن وتفسیر نمیرفت. ممکن است حروف مقطعه را رمز بداند یا برخی جملات را از باب
تمثیل بشمارد؛ اما در مجموع پذیرفته که قرآن با زبان انسانها سخن میگوید.
بنابراین، چنین نیست که نقش انتظارات برای قدما مطرح نبوده و متجددان به خاطربرخی شبهات و در واکنش به پیشرفتهای علمی به طرح آن پرداخته باشند. بلکه برای آنان هم مطرح بوده است؛ اما بدان تصریح نمیکردند. گرایش دانش هرمنوتیک به انتظارات مفسر، نه از این رو است که به قواعد و ضابطههای تفسیر بی توجه است یامقصود صاحب وحی را ملاک نمیداند، بلکه از آن رو است که میان نقش انتظارات درتفسیر و کشف مقصود گوینده و میان انسانی که خواستههایی دارد و صاحب وحیی که بااین انسان سخن گفته و از او انتظاراتی مناسب با ویژگی روحی او برقرار است. به همین جهت و در یک کلام فایده بحث از شخصیت مفسر و کندوکاو در انتظارات وی، تتمیم وتصحیح قواعد و ضابطههای تفسیر است. لذا انتظارات مفسر به هرج و مرج در تفسیرنمی انجامد. درست است که ملاک برای فهم متن مقصود خود فرستنده و ابلاغ کننده وحی است؛ اما آن در آینه فهمهای مفسرین و انتظاراتی که آنان از دین دارند،
انعکاس مییابد. البته این به آن معنا نیست که انتظارات مفسران همان انتظارات صاحب وحی است؛ بلکه به معنای نقش داشتن انتظارات در تفسیر قرآن است.
برخی گفتهاند: یکی از اشکالات
دخالت دادن شخصیت مفسر در تفسیر عصری شدن تفسیر است. در حالی که هدف مفسران در تفسیر متون کشف معانی و رسیدن به مقصود مؤلف است و نه
تفسیر عصری؛ زیرا زبان یک نهاد اجتماعی است و توسط واضعان لغت میان الفاظ و معانی اقتران ایجاده شده و با این
اقتران تفسیر صحیح از سقیم باز شناخته میشود؛ از این رو جایی برای تفسیر دیگری باقی نمیماند. البته اگر به دنبال کشف معانی مناسب با عصر باشیم، پیش فرضها و علوم زمان باعث تحول معانی و تبدل تفاسیر میشود. لذا در صورتی میتوان بر تاثیر شخصیت مفسر تأکید کرد که به تفسیر عصری پرداخته باشد؛ اما اگر طبق صناعت کلام و قواعد تفسیر به تبیین کلام پردازد، جایی برای نقش مفسر باقی نمیماند و از عصری بودن خبری نیست.
این اشکال هم وارد نیست؛ زیرا چنین
گمان شده است که میتوان تفسیری را یافت که بدون هیچ فهمی و پیش دانستهای باشد. اینان از نقش معلومات و اطلاعات بیرونی درگرایش به تفسیر و روی آوردن به موضوعات ملائم با عصر غافلند و نمیدانند که تکیه به همین اطلاعات و معلومات
عصر است که تفسیر را عصری میکند. اصولا گرایش به تفسیر جدید برای هر مفسری عمدتا زاییده نوعی
اعتراض به تفاسیر پیشین است و گرنه اگر همه مفسران پیشین در رسیدن به مقصود صاحب وحی موفق و کامیاب بودند، دیگرجای روی آوردن به تفسیر جدید نبود. تفسیرهای جدید عمدتا در اثر تحولات فکری ودگرگونی در فهمهای پیشین انجام میگیرد. اینکه بسیاری از مفسرین گفتهاند که ما بایدهر از گاه به تفسیر جدید روی آوریم و یا کسانی قائل بودند که تفسیر قرآن باید هر دوسال عوض شود،
به این جهت نبوده که متن قرآن عوض میشود یا معانی واژه هاعوض میشود یا مدلول مطابقی آن تغییر میکند؛ بلکه به جهت دگرگونی در فهم متن بوده است. نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت که معلومات و پیش فرضها در نوع تفسیر تاثیر میگذارد و اگر اندیشمندان
مسلمان در این دو سه دهه اخیر به این
فراست افتادهاند که تفسیر نو شده و مباحث جدیدی به آن راه یافته و شکافی نمایان میان تفاسیرگذشته و تفاسیر حاضر به وقوع پیوسته است، دلیل بر این نیست که عصری شدن تفسیرداستان تازهای است. سیر تطور تفاسیر این حقیقت را برای ما نمایان میسازد که تفسیرها از آغاز تکون خود همواره به رنگ علوم عصر خود درآمدهاند.
البته معنای این کلام این نیست که در تفسیر همه چیز عوض میشود و هیچ چیزمشترک و ثابتی باقی نمیماند؛ بلکه به این معناست که متون با آنکه هیچگونه تغییری درآنها پدید نمیآید، چون فهم و تفسیر متون صرفا مبتنی بر خود متون نیست و قرائن لبی وبیرون از متن نیز در آن دخالت دارد، با تغییر این قرائن فهم و تفسیر متون نیز دگرگون میشود.
گفتهاند: بنابراینکه پیش فرضها و انتظارات در فهم مفسران اثر گذارد، تفسیرهای متفاوتی پدید خواهد آمد و هیچ
ملاک و ضابطهای جهت مقابله با تفاسیر دل بخواهی وجود نخواهد داشت. این نظریه توجه را از ساختار متن منصرف ساخته است؛ ولی
معیار و ملاک مشخصی برای تفسیر ارائه نکرده است.
در پاسخ به این اشکال، ذکر چند نکته لازم به نظر میرسد:
۱- معنای توجه به شخصیت مفسر بی توجهی به قواعد زبانی نیست. برای صیانت ازغلط فهمی باید نکات بسیاری را مورد توجه قرار داد که قواعد دلالت و زبان یکی ازآنهاست. توجه به باورها و پیش فرضهای مفسر یکی دیگر از آنهاست. اگر مفسر مبانی خود را منقح نکند، متوجه نخواهد شد که تفسیری براساس پیش فرضهای خود ارائه میدهد و ما که از بیرون به گفتههای مفسران توجه میکنیم، به خوبی درخواهیم یافت که منشا آن گفتهها اصول موضوعه و پیش فرضهای مفسر است. به این ترتیب منقح کردن تئوریها و پیش فرضهای مفسر برای
قاعده مند کردن نقش شخصیت مفسر است.
۲- همانطور که رعایت قواعد دلالت ما را به فهم صحیح پیام متن نزدیک میکند، کشف و منقح کردن پیش فرضها، انتظارات و علایق مفسر ما را به شناخت بهتر متن نزدیک میکند.
۳- نظریه اثرگذاری شخصیت مفسر در تفسیر برای بیان معیار و ملاک عینی تفسیرنیست؛ بلکه برای تفطن به این نکته است که مفسر بر پایه انبوهی از دانستهها، باورها وعلایق به تفسیر میپردازد که اگر آنها نوعی دیگر بود، تفسیر متفاوتی عرضه میکرد. به همین دلیل آگاهی مفسر از این واقعیت او را نسبت به گزینشی عمل کردن او در باب مدلولات کلام حساس میکند و ما هم که از بیرون به تفسیر او نگاه میکنیم، این
معرفت برای ما حاصل میشود؛ لذا هر آنچه را میگوید، کلام آخر و برداشت وحیانی نمیدانیم، بلکه برداشتی بشری و خطاپذیر و ناقص میشماریم.
مثلا میدانیم فرقههای گوناگون مثل معتزله و اشاعره، هر کدام به چه جهت درباره اراده و
اختیار و خلقت افعال به آیاتی خاص استدلال میکردند که نظریه خود را اثبات ونظریه مقابل را نفی کند. اشاعره که به
جبر معتقد بود، آیاتی مانند «یضل من یشاء ویهدی من یشاء؛
هركه را خواهد، گمراه كند و هركه را خواهد، راهنمايى كند»، را به میان میکشید و با آنها بر جبری بودن
هدایت و ضلالت انسان استدلال میکرد و معتزله که به
تفویض معتقد بود، به آیاتی نظیر «کل امرئ بما کسب رهین؛
هركسى در گرو چيزى است كه كسب كرده است»، استدلال مینمود و در حقیقت هر دو گروه در تفسیر به طور گزینشی عمل میکرد و بر برخی از آیات تأکید میورزید و آیات دیگر را مورد
تغافل قرار میداد. توجه به اثرگذاری تجربههای پیشین و شخصیت خود، به مفسر این رهنمود را میدهدکه به قرآن نگاهی همه جانبه بیاندازد و از گزینشی عمل کردن بپرهیزد؛ به همین روعلمای اصول و قرآن پژوهان در مورد جامع نگری نداشتن و عدم رعایت عام و خاص، ناسخ و منسوخ و همچنین برخورد ظاهرگرایی با متون هشدار دادهاند، اما ناگفته نماند که برخی از تاثیرپذیریهای مفسر ناخودآگاهانه است و با تحلیلهای بیرونی نسبت به شخصیت مفسر و انگیزههای او کشف میشود.
پس از آنکه ابعاد شخصیت مفسر را مورد بررسی قرار دادیم، مناسب است به اصول و پیش فرضهای مهم و لازم برای تفسیر قرآن
اشاره کنیم و از این نکته غافل نشویم که اگر بر نقش کلیدی مفسر تاکید میشود، پس از پذیرفتن این اصول است.
۱- همانطور که معانی قرآن وحی است، الفاظ و کلمات آن نیز وحی است. برخی ازآیات دلالت صریح دارد بر اینکه همین الفاظ و کلمات عربی، وحی است؛ نظیر: «وکذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا؛
و اين چنين به تو قرآنى عربى وحى كرديم»، و «وهذا لسان عربی مبین؛
اين (قرآن) به
زبان عربی روشن است».
۲- مخاطب قرآن عقلا و انسان هایند و عقل در فهم متن نقش اساسی دارد و قرآن باهمین انسانها به روش عقلانی سخن گفته است؛ لذا معارف دینی با معارف عقلانی سازگاری دارد.
۳- احکام دین ابدی است و به محیط و جغرافیای خاص محدود نیست.
۴- پذیرفتن وحی مستلزم پذیرش پیش فرضهای آن است؛ نظیر: خبر دادن از وجود
عالم غیب،
جهان آخرت، میزان، ملائکه، جن و...
۵- معانی الفاظ مسبوق به تئوری هاست؛ زیرا فهمیدن زبان هر عصر در گرو فهمیدن تئوریهای علمی و فلسفی آن عصر است؛ بدین لحاظ ثبات الفاظ و عبارات به هیچ روی
تضمین کننده ثبات معانی نیست؛ چون خطاست، اگر کسی تصور شود که با ذهن خالی میتوان الفاظ را فهمید. اذهان همچنانکه به مرور زمان از معلومات و مایههای تازه آکنده میشوند، معانی تازهای از متون دینی استفاده خواهند کرد.
۶- باید نوع زبان قرآن را معین کرد که عقلی است یا عرفی تا مدلولات آن را مناسب با همان زبان تفسیر کرد و در چارچوب همان زبان معانی الفاظ را طلب کرد؛ برای مثال اگر زبان مبنای عرفی داشته باشد، باید به مانند روش
عرف دقتهای عقلی وکندوکاوهای فلسفی را در تفسیر معمول نکرد.
۷- قرآن از زبان خاصی
تبعیت نمیکند و زبانش زبان مردم است؛ به همین جهت تفسیر قرآن روش خاصی ندارد و همان قواعد عام تفسیر متون در مورد قرآن صادق است. برخلاف کسانی که زبان قرآن را زبان اختصاصی میشمارند و میگویند: قرآن برای مخاطبان خاصی سخن گفته و کلید فهم آن در دست همان عده است.
اینها نمونههایی بود از مبناهایی که مفسر با برگزیدن یا برنگزیدن آنها تفسیرهای متفاوتی را عرضه میکند. با همه اینها یادآوریهایی در پایان این بحث ضروری است.
اولا مطالعه آنچه در باب فرآیند فهم و تفسیر متون دخالت آگاهانه و ناآگاهانه دارد، مثل پیش فهمها، علایق، دانستههای قبلی مفسر، در حقیقت نوعی پیشگیری از انحراف در تفسیر و قاعده مند شدن آن است و مفسر را از علایق مضر و باورهای
تعصب آمیز و ازدانستههای خارج از انتظار برحذر میدارد. به عبارت دیگر هدف از این مباحث تشخیص سرهها از ناسرهها در برداشت مفسر است.
ثانیا توجه به این مباحث به معنای نفی مقدمات دیگر فهم قرآن مانند
لغت، ادبیات، اصول فقه و منطق و آراستگی به فضائل نیست. هر کدام از اینها در جای خود ضروری ودر خور توجه است.
ثالثا آنچه در باب نقش شخصیت مفسر آمد، افزودن بابی به بابهای
علم تفسیر است و نه چیز دیگر و به این معنا نیست که آن
انقلاب ماهوی را در فهم متون در پی دارد.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «شخصیت مفسر».