ابنتومرت ابوعبدالله محمد بن عبدالله بربری مصمودی هرغی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْنِ تومَرْت، ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن تومرت بربری مصمودی هرغی (د ۵۲۴ق/۱۱۳۰م)،
فقیه اصولی، مدعی
مهدویت و
امامت در مغرب اقصی ( مراکش کنونی) و بنیانگذار سلسله موحدون در
شمال افریقا و اندلس بود.
از نیمههای
سده ۵ق/۱۱م، گروهی از قبایل مغرب اقصی معروف به لمتونه بر دیگر قبایل محلی استیلا یافتند و سرانجام حکومتی را در شمال افریقا پایه گذاشتند که در
تاریخ به
مرابطون یا مرابطیه معروفند.
قلمرو
حکومت آنان که در ۵۴۲ق/۱۱۴۷م منقرض شد
از کرانههای
نهر دوبره در مشال اسپانیا تا بلندیهای صحرای کبری در افریقا و از
لیبی تا اقیانوس اطلس گسترده بود.
در این دوران
مذهب
مالک بن انس (د ۱۷۹ق/۷۹۵م) که تعلیماتش منحصر به
فروع دین میشد، در قلمرو مرابطون رایج بود.
اگر چه سلطنت مرابطون در آغاز
ماهیت دینی داشت و امرای این سلسله که
لقب امیرالمسلمین داشتند، خود را رسماً مسئول
امر به معروف ،
نهی از منکر و اجرای قوانین اسلامی میدانستند، لیکن چندان نپایید که روحیه
تسامح دینی و لاابالیگری بر آنان مستولی شد.
در مراکش و دیگر شهرهای مغرب مظاهر
فساد از قبیل
خرید و فروش علنی
شراب ، بادهگساری آشکارا، آمد و شد
خوکان در بازارهای
مسلمانان ، انواع
لهو و
لعب و جور و
ظلم و
غصب اموال
یتیمان و غیره رواج یافت. نشانههای ضعف
ایمان و اختلال در اداره مملکت و دستگاه
قضا روز به روز مشهودتر میشد.
در عهد
ابوالحسن علی بن یوسف بن تاشفین (حک ۵۰۰ -۵۳۷ق/ ۱۱۰۷-۱۱۴۳م)، به گفته
مراکشی ،
زنان بر اوضاع مستولی بودند، اداره امور به عهده آنان سپرده شده بود و مفسدان و شریران و قاطعان طریق در پناه آنان میزیستند.
علی بن یوسف که فقط به عنوان امیری مسلمانان دل خوش کرده بود، روزگار را به
عبادت و گوشهنشینی میگذراند و بیش از پیش از احوال متزلزل ملک خویش
تغافل میورزید.
سوس سرزمینی که ابن تومرت از آن برخاست، جایگاه بربرهای خشنی بود که زندگی را در سختی و
عسرت میگذراندند.
آنان ظاهری خشن و طبیعتی ساده و بیغل و غش داشتند.
جهل و نادانی بر آنان غلبه داشت و احتمالاً فقط معدودی از آنان در علم به مسائل اسلامی به حد ممتازی دست یافته بودند.
قبایل مذکور به قوای مرموز و پنهانی سخت اعتقاد داشتند.
در چنین شرایطی بود که ابن تومرت پرورش یافت و حرکتی را رهبری کرد که به تأسیس
سلسله موحدون (۵۲۴ -۶۶۷ق/۱۱۳۰- ۱۲۶۹م) انجامید، پس از
قیام فاطمیان یا عبیدیان که با ماهیتی شیعی و به زعامت
ابومحمد عبیدالله یا محمد بن عبدالله بن میمون (۲۵۹- ۳۳۲ق/۸۷۳ -۹۳۴م) در مغرب اوسط (حدوداً،
تونس امروزی) آغاز و پس از چندی مرکزیت آن به
مصر منتقل شد
، جنبش ابن تومرت دومین حرکت از این دست در غرب اسلامی بود.
ابن تومرت نیز چون عبیدالله هم گرایشهای شیعی و ضد
عباسی داشت و هم
مدعی
مهدویت بود.
البته قبلاً مرابطون که همچون موحدون عصیبتهای قبیلهای و آرمانهای دینی داشتند، با شعارهای اسلامی آغاز کردند، اما آنان جدا از خط شیعی بودند و از زمان
یوسف بن تاشفین (حک ۴۵۳-۵۰۰ق/۱۰۶۱-۱۱۰۷م) به بعد
خلافت
عباسیان را به رسمیت شناختند.
به علاوه، برخلاف مرابطون که رهبری آن در آغاز به دست یک شخصیت مذهبی به نام
عبدالله بن یاسین و تنی چند از بزرگان غیر دینی قبایل
صنهاجه -
یحیی بن ابراهیم ،
یحیی بن عمر و ابوبکر بن عمر لمتونی - بود که در تمام امور امامت عبدالله را گردن نهاده بودند،
زعامت
موحدون در شخص ابن تومرت که مرد
سیاست و دین با هم بود، خلاصه میشد.
امرای
لمتونی مدتی در جست و جوی فقیهی بودند که به میان قبیله آنان بیاید و بربرهای بیخبر از
دین و
دانش را
ارشاد کند.
عبدالله بن یاسین هنگامی که خویشتن را مشمول حمایت و مورد
احترام بربرها دید، به
امر به معروف و
نهی از منکر قیام کرد و بعدها امرای آنان را به
محاربه با قبایل دیگر و به
انقیاد در آوردن آنان
تحریض کرد،
لیکن ابن تومرت رأساً اقدام کرد و با
تدریس ،
موعظه ، امر به معروف و نهی از منکر مردم را گرد خویش آورد، و به موازات
تبلیغ دینی اهداف خود را دنبال کرد.
در تاریخ تولد ابن تومرت اختلاف است.
ابن اثیر فوت او را ۵۲۴ق و در ۵۱ یا ۵۵ سالگی دانسته است. با این حساب تولد او باید در ۴۷۳ یا ۴۶۹ق رخ داده باشد.
ابن خلکان
و
ابن تغری بردی ،
تاریخ تولد وی را ۱۰
محرم ۴۸۵ق دانستهاند.
به گزارش
زرکشی ،
ابن سعید ۴۹۱ق،
ابن خطیب اندلسی ۴۸۶ق و سرانجام
غرناطی ۴۷۱ق را سال ولادت ابن تومرت اختیار کردهاند.
محمد ماضور مصحح تاریخ الدولتین ، ۴۹۱ را مصحف ۴۷۱ و علت آن را تقارب حروف سبعین و تسعین دانسته است.
بنابر این ۴۷۱ق اقدم تاریخهایی است که برای تولد ابن تومرت نقل کردهاند.
او در قریهای از بلاد سوس، واقع در مغرب اقصی، در خانوادهای فقیر، ولی پرهیزگار دیده به جهان گشود. قبیله او هرغه، یکیاز شاخههای فرعی (بطون)
مصموده کبری از قومی معروف به
ایسرغینن بود که به زبان محلی نام
شرفاء بود.
گروه قبایل مصموده از نسل
برنس بن بربر و یکی از بزرگترین و پرشاخهترین قبایل مغرب بودند.
پدرش از اهالی سوس و مادرش از خاندانی معروف به بنی یوسف بود.
گرچه نام پدرش عبدالله بود، ولی همیشه به
تومرت بن وکلید شهرت داشت و «وکلید» به شکلهای
واجلید و وجلید نیز آمده که صورتی است از آجلید بربری به معنای زعیم و قائد. این میرساند که ابن تومرت گرچه تهی دست بود، ولی اصلی محترم داشت.
در تاریخها برای ابن تومرت به دو نوع نسب بر میخوریم، یکی بیش و کم بربری و دیگری عربی - علوی.
ابن خلدون نسب بربری ابن تومرت را از مآخذ مختلف به دو گونه گزارش میکند، یکی:
محمد بن عبدالله بن وجلید بن یامصال بن حمزة بن عیسی ، و دیگری:
محمد بن تومرت بن تیطاوین بن سافلا بن مسیغون بن ایکلدیس بن خالد ، و اما نسب عربی او را که به
حسن بن علی بن ابیطالب (علیهمالسلام )میرسد اینگونه آورده است: محمد بن عبدالله بن عبدالرحمان بن هود بن خالد بن تمام ابن عدنان بن سفیان بن صفوان بن جابر بن عطاء بن ریاح بن محمد از اولاد سلیمان بن عبدالله ابن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب(علیهمالسلام).
ابن خلکان
همین سلسله نسب را با اندک اختلافهایی در وفیات خود نقل میکند و میگوید آن را به خط یکی از ادبای زمان خود بر پشت جلد کتابی دیده است.
ابن ابی زرع نیز تقریباً عین سلسله انسابی را که ابن خلکان به دست داده، در تاریخ خود نقل کرده است.
مراکشی بدون آنکه شجره ابن تومرت را مطابق روایت دیگران بیاورد، میگوید نسب مهدی را به خط خودش دیده که به
حسن بن حسن ابن علی بن ابی طالب میپیوندد.
پیش از ابن خلدون،
بیذق که از یاران نزدیک ابن تومرت و در
سفر و
حضر در خدمت او بوده، با استناد بر افرادی
موثق نسب بربری وی را مطابق روایت نخستین ابن خلدون ذکر کرده و آن را «نسبت صحیح» دانسته است، منتها در شجرهای که او آورده بعد از نام
حمزة بن عیسی ، عبارت «...بن عبیدالله بن ادریس بن ادریس بن عبدالله بن الحسن بن الحسن ابن فاطمة بنت رسولالله صلعم» را اضافه دارد.
بیذق در جایی دیگر از خاطراتش، ابن تومرت را با القاب العربی القرشی الهاشمی الحسنی الفاطمی، توصیف میکند.
بعضی از مورخان در صحت انتساب ابن تومرت به خاندان
نبوت تردید کردهاند و آن را ادعایی بیش ندانستهاند.
به روایت
ابی ابی زرع ابن مطروح قیسی ، وی را صرفاً مردی از قبیله هرغه یکی از قبایل مصموده دانسته است.
از متأخرین، عنان
نسبت عربی - علوی ابن تومرت را که پارهای از مورخان هواخواه موحدون و دبیران دولت آنان تأیید کردهاند، انتحالی باطل و جامهای عاریتی میداند و معتقد است که ابن تومرت برای توجیه ادعای
مهدویت و پیشبرد ریاست دینی - سیاسی خود چنین نسبتی را به خود بسته است، یا دیگران به او بستهاند.
وی میافزاید که بسیاری از قبایل بربر در راه رسیدن به
قدرت و
سلطنت ، انساب عربی یا نبوی را
انتحال میکردند، چنانکه
بنی حمود نسب خود را به
اهل بیت میرساندند و قبیله
صنهاجه که در دولت
مرابطون صاحب مقامات بودند، خویشتن را در اصل از عرب یمانی میدانستند.
با اینهمه حضور پارهای اسمهای عربی در سلسله نسب بربری ابن تومرت احتمال انتحال صرف را ضعیف میکند، زیرا میتوان تصور کرد که نخستین نیاکان وی جزو اعراب مسلمانی بودند که به هنگام بسط
اسلام به شمال
افریقا ، در این دیار ساکن شدند.
گفته
ابن اثیر که «هرغه قبیله ابن تومرت، وقتی مغرب به دست مسلمانان گشوده شد، همراه
موسی بن نصی ر به این سرزمین آمدند»، و نیز اشاره گذرای
ابن خلدون
در این زمینه، مؤید فرض یاد شده است. بنابر این به سادگی نمیتوان نسبت عربی ابن تومرت را انتحال دانست.
وقتی موسی بن نصیر در عهد
عبدالملک بن مروان (د ۸۶ق/۷۰۵م) به حکومت
افریقیه منصوب شد و در شمال افریقا تا مغرب اقصی و اندلس به فتوحات چشمگیری نایل آمد و سرانجام قبایل بربر را به رشته انقیاد حکومت
اسلام درآورد، گروهی از اعراب را بر آنان گمارد تا
قرآن و
علم دی ن به آنان بیاموزند.
از این رو امکان اختلاط و
ازدواج اعراب فاتح با بربرهای نومسلمان بسیار زیاد بوده است و انتساب ابن تومرت به اصل عربی غیرعادی نمینماید.
محمد بن تومرت از اوان جوانی دوستدار
علم و
دین بود و چندان از وقت خود را در مساجد به روشن کردن قندیلهای آن میگذراند که به اسافو، یعنی روشنی، ملقب گردید.
در
الحلل الموشیة اسافو جزو القاب پدر ابن تومرت آمده است. شوق دانش اندوزی و درد دین وی را بر آن داشت که راه مشرق در پیش گیرد.
ابن تومرت در ۵۰۰ق/۱۱۰۷م
یا ۵۰۱ق
با دستی تهی سوس را ترک کرد. نخست دریا را به قصد
اندلس پیمود و به
قرطبه رسید.
در این شهر که آن زمان یکی از مراکز علمی مهم به شمار میرفت
یک چند نزد
قاضی ابن حمدین درس خواند (به نقل از
ابن قنفذ ) و از اندیشههای
ابن حزم اندلسی متأثر گردید.
آنگاه در
بندر المریه ، جنوب شرقی اسپانیا، به کشتی نشست و به جانب شرق حرکت کرد.
بر سر راهش به شهر هدیه
تونس وارد شد و از
امام ابوعبدالله محمد بن علی مازری (د ۵۳۶ق/۱۱۴۲م)،
فقیه و محدث مشهور مالکی
دانش آموخت.
سپس به
اسکندریه رفت و در خدمت امام
فقیه ابوبکر محمد بن ولید طرطوشی (د ۵۲۰ق/۱۱۲۶م) معروف به
ابن رندقه ، فقیه
پرهیزگار مالکی
به تعلم پرداخت
و از اسکندریه به قصد زیارت
حج به
مکه رفت و مدتی کوتاه در این شهر اقامت کرد و از
علم شریعت ،
حدیث نبوی و
اصول فقه و
دین توشه سرشاری برگرفت.
چون در این شهر به
امر به معروف و
نهی از منک ر پرداخت، مردم آزارش کردند و از شهر بیرونش راندند.
پس از ادای
فریضه حج یا بنا به اقوالی، پیش از آن، به
بغداد نیز رفت و آنجا به دیدار جمعی از علما از جمله
کیا ابوالحسن هراسی (د ۵۰۴ق، ص۱۱۱۰م)،
فقیه مشهور
شافعی و یکی از مدرسان
نظامیه بغداد توفیق یافت.
در
بغداد فقه و
اصول را نزد
ابوبکر محمد بن احمد الشاشی (د ۵۰۷ق/۱۱۱۴م) فقیه
شافعی و حدیث را از
مبارک بن عبدالجبار و دیگران شنید.
گرچه مورخانی که گزارشی از احوال ابن تومرت را آوردهاند، عموماً از دیدار وی با ا
امام محمد غزالی (د ۵۰۵ق/۱۱۱۱م) یاد کردهاند، ولی اغلب آنها مانند
ابن خلدون و
ابوالفدا درباره این ملاقات اظهار تردید میکنند.
حتی بعضی، مانند
ابن اثیر از قدما، و
گلدزیهر ۱ و
مولر ۲ و
محمد عنان از متأخرین، آن را داستانی مجعول میدانند.
آنچه مورخان درباره دیدار این دو شخصیت گفتهاند گزارش یک دیدار عادی و ساده نیست، بلکه ظاهراً شرح یک زمینه چینی است که طراحان آن، یعنی بعضی از شیفتگان یا مقربان ابن تومرت خواستهاند به کمک آن وی را در هالهای از قداست و رمز فرو برند و زعامت دینی و
مهدویت او را امری از پیش مقدر شده و مؤید به امدادهای غیبی و تأییدات الهی جلوه دهند.
علت تردید در قبول داستان ملاقات
غزالی با ابن تومرت، عدم انطباق زمانی میان آخرین سالهای اقامت غزالی در بغداد و ورود احتمالی ابن تومرت به این شهر است.
همانگونه که گفته شد، ابن تومرت در ۵۰۰ یا ۵۰۱ق از زادگاه خود بیرون رفت و پس از مدتی اقامت در اندلس، مهدیه و اسکندریه و ملازمت خدمت عدهای از علما و فقها، به
حج رفت و سرانجام به بغداد رسید، در حالی که غزالی در ۴۸۸ق مسند تدریس خود را در
نظامیه ترک کرد، و ده سالی p dir=zwnj;، العبر، ج۶، ص۴۶۴، ترجمه محمد پروینzwnj;]] یا بنا به/spanرا به سیاحت در
دمشق ،
بیت المقدس ،
مدینه و نیز زیارت حج گذراند و آنگاه به بغداد بازگشت و پس از توقف کوتاهی در این شهر به
نیشابور رفت و تا هنگام مرگ هرگز به عراق برنگشت.
بنابر این، احتمال قریب به
یقین آن است که ابن تومرت موقعی به بغداد رسید که غزلی آن شهر را ترک کرده بود.
ابن تومرت پس از گذراندن ۱۱ سال در بلاد شرق اسلامی،
در ۵۱۰ق /۱۱۱۶م
به تعبیر
ابن خلدون «چون دریایی جوشان از
علم و شهابی فروزان از دین» آهنگ بازگشت کرد. در راه گذارش باز به
مصر افتاد و این زمانی بود که
آمر بن مستعلی فاطمی (خلافت: ۴۹۵-۵۲۴ق/۱۱۰۲-۱۱۳۰م) بر این کشور حکومت میکرد.
در آن عهد
اسکندریه از لحاظ حیات علمی موقعیت بارزی داشت و گروه بسیاری از علمای عصر
فاطمی مانند
محمد بن میسر فقیه اسکندریه،
عبدالرحمان بن عوف بن عمرو ،
امام ابی بکر طرطوشی و
حافظ المقدس در آنجا متوطن بودند و تأثیر عظیمی در رونق نهضت علمی این شهر داشتند.
ابن تومرت در اسکندریه که رفاه طلبی و تن آسانی بیش از حد مردم بر وی سخت گران آمد،
به
امر به معروف و
نهی از منک ر قیام کرد و به اندازهای در این کار پای فشرد که والی اسکندریه او را از شهر بیرون کرد.
مینویسند هر موقع از خشونت مردم احساس خطر میکرد و خود را در مخمصه میدید، به عمد کلامش را آشفته میکرد و به لکنت تظاهر مینمود تا جایی که او را دیوانه میپنداشتند.
در بندر اسکندریه به قصد مغرب به کشتی نشست. در کشتی به عادت معمول، امر به معروف و نهی از منکر آغاز کرد و کشتی نشستگان را به اقامه
نماز و
تلاوت قرآن ملزم ساخت
و آنان که از اصرار او به تنگ آمده بودند، به دریایش افکندند، اما او بیش از نصف روز به روی آب شناور بود، بی آنکه آسیبی به وی برسد. اهل کشتی که این دیدند،
مقهور عظمتش شدند. پس او را از آب برگرفتند و به خدمتش در ایستادند و تا پایان سفر از هیچ اکرامی به او فروگذار نکردند.
مورخانی که رؤیای ابن تومرت را، که دیده بود دوبار همه آن دریا را نوشیده، گزارش کردهاند،
ظاهراً به این رویداد التفات داشتهاند.
گویا نخستین شهری که پس از ورود به بلاد مغرب نزدیک، بدان پای نهاد، و ظzwnj; در مغربzwnj;، با استناد بر افرادیzwnj; نسبتیzwnj;، تهرانlt;refgt; درباره اینzwnj; از دینlt;/refاهراً تنها
ابن خلدون بدان اشاره کرده،
طرابلس بود، در این شهر که علما را منحرف از مذهب راستین خود یافت، آنان را به باد انتقاد گرفت.
آنچه در توان داشت، در این راه دریغ نکرد تا جایی که خویشتن را دستخوش آزار مردم کرد.
مورخان عموماً مینویسند که ابن تومرت پس از ترک
اسکندریه ، بر سر راه خود به مغرب، به مهدیه وارد شد، امیر افریقیه در آن وقت ابوطاهر یحیی بن تمیم بن معز صنهاجی (حک ۵۰۱ - ۵۰۹ق) بود،
لیکن گزارش مورخان درباره تاریخ ورود ابن تومرت به افریقیه و حاکم این بلاد در آن زمان اندکی مغشوش است.
ابن ابی دینار مینویسد که ابن تومرت در عهد حکومت علی بن یحیی بن تمیم به مهدیه وارد شد.
در
الحلل الموشیة آمده که ماجرای
امر به معروف و
نهی از منکر ابن تومرت پس از رسیدن به مهدیه، به عزیز بن ناصر گزارش شد و ابن امیر کوشید تا او را دستگیر کند و بنابر این وی به
بجایه ، شهری در مغرب میانه، گریخت.
زکار و زمامه محصصان الحلل، افزودهاند که منظور از عزیز بن ناصر، علی بن یحیی بن تمیم بن معز (حک ۵۰۹ - ۵۱۵ق) است.
واقع این است که در میان
سلسله بنی زیری که بر مهدیه و دیگر شهرهای افریقیه فرمان میراندند، کسی را به نام عزیز بن ناصر نمیشناسیم. به احتمال زیاد منظور مؤلف الحلل الموشیة از این شخص، عزیز بن منصور بن ناصر بن علناس (حک ۵۰۰ - ۵۱۵) از بنی حماد است که بر بجایه سلطه داشتند.
این امیر اتفاقاً در همان سال فوت علی بن یحیی درگذشته است. بنابر این، ماجرای اخلال ابن تومرت در مهدیه قاعدتاً باید به حاکم این شهر که یکی از بنی زیریان بوده، گزارش شده باشد، نه به حاکم بجایه که از بنی حماد بوده است.
آنچه
ابن خلکان درباره تاریخ ورود ابن تومرت به مهدیه گفته است، حکایت از وجود اختلاف دیگری در گزارشهای تاریخی دارد و آن اینکه او در بعضی از تاریخها خوانده که ابن تومرت در زمان پدر یحیی بن تمیم، یعنی ابوطاهر تمیم بن المعز بادیس (حک ۴۵۳-۵۰۱ق)
از مهدیه گذشته است.
چنانچه ۵۰۵ق را تاریخ ورود ابن تومرت به مهدیه بدانیم، پس این امر نمیتواند در عهد حکومت تمیم بن معز بوده باشد، زیرا این امیر در ۵۰۵ق در قید
حیات نبوده است. به علاوه، ابن خلکان خود تصریح دارد که
قاضی ابن قفطی سال خروج ابن تومرت را از مصر جزو وقایع ۵۱۱ق آورده است.
این تاریخ حدود ۱۰ سال پس از پایان حکومت تمیم بن معز بوده است. همچنین اگر اقامت ۱۱ ساله ابن تومرت در شرق را مسلم بدانیم، باز ورود و اقامت وی در مهدیه نمیتواند همزمان با حکومت تمیم بن معز بوده باشد.
باری، ابن تومرت در حالی که از مال
دنیا جز قمقمه و عصایی با خود نداشت، در زی ساده فقها به مهدیه وارد شد و به گفته ابن اثیر
در مسجد السبت و به روایت ابن خلکان
در
مسجد معلق اقامت گزید.
مردم برای کسب علم بر او گرد آمدند. هر کجا منکری میدید، به تغییر آن مبادرت میورزید. چون در این کار
مبالغه کرد، امیر صنهاجی او را احضار کرد و به جماعتی از فقیهان دستور داد که در حضورش با او مباحثه کنند.
امیر چون هیأت او را نیک یافت و کلام متینش را شنید، وی را
احترام کرد و از او التماس دعا نمود.
این خود موجب شهرت بیشتر ابن تومرت گردید.
از گفته ابن اثیر برمیآید که، به خلاف روایت الحلل، وی با طیب خاطر از مهدیه بیرون رفت.
ابن تومرت از مهدیه به
منستیر ، در شمال مهدیه بر کرانه شرقی
تونس امروزی، سفر کرد و با جماعتی از صالحان در آنجا اقامت گزید و پس از مدتی راه
بجایه را در پیش گرفت.
پیش از رسیدن به بجایهگذار او به شهرهای
تونس و
قسنطینه افتاد. در آن زمان امرای بنی خراسان بر
تونس حکومت داشتند.
همینکه ابن تومرت به
تونس وارد شد طالبان علم به او روی آوردند و او مدتی را به ارشاد خلق و
تعلیم کتاب و
سنت به فقها صرف کرد. آنگاه از همراهان معدود خود خواست که آماده حرکت به مغرب اقصی شوند.
شرح سفر و ماجراهای او پس از ورود به
تونس تا زمان مرگ را، یکی از مریدانش به نام
ابوبکر ابن علی صنهاجی معروف به
بیذق در خاطرات خود گزارش کرده است.
به درستی معلوم نیست که وی در چه تاریخی به خدمت ابن تومرت پیوسته است. آیا نخستین بار در
تونس با او ملاقات کرده، یا پیش از ورود ابن تومرت به این شهر در ملازمتش بوده است؟ آنچه به وضوح از یادداشتهای او که با عنوان اخبار المهدی به چاپ رسیده، برمیآید، این است که بیذق در
تونس جزو پیروان ابن تومرت بوده و با دو نفر دیگر به نامهای
یوسف دکالی و
حاج عبدالرحمان در مصاحبت او
تونس را به قصد
قسنطینه ترک کردند.
ابن تومرت در این شهر با
عبدالرحمان میلی فقیه ،
یحیی بن قاسم و
عبدالعزیز بن محمد دیدار کرد. امیر قسنطینه ابن سبع بن عزیز و قاضی آن قاسم بن عبدالرحمان بود.
ابن تومرت در کنار تدریس به طلاب علم، به آنچه خلاف موازین
اسلام برمیخورد، سخت میتاخت و خواستار اجرای دقیق حدود شرع میشد. روزی دید که میخواهند
متهم به قتلی را تازیانه بزنند، اعتراض کرد و گفت کسی که قتل بر او واجب است، مستوجب تازیانه نیست.
جایی دیگر که
سارقی را
تازیانه میزدند، به مجریان حد گفت: شما از شرع به دور افتادهاید. حد این سارق قطع دست است، ولی شما از سر جهل ضرب تازیانه را جانشین قطع ید میکنید و اجرای دو حد برای جرمی واحد جایز نیست. آنگاه از سارق خواست که پیش او صادقانه
توبه کند و او چنین کرد.
به
بجایه که رسید، در
مسجد ریحانه منزل گزید و فقیهانی چون محرز،
ابراهیم زبدوی و
ابراهیم محمد بن میلی به سویش شتافتند. باز به شیوه مألوف خود به
امر به معروف و
نهی از منکر مشغول شد.
امیر بجایه، عزیز بن منصور بن ناصر بن علناس بن حماد، مردی عیاش و تندخو بود. او و اتباعش مرتکب اعمال زشت میشدند.
روزی ابن تومرت بر منکراتی که از او در ملا´ عام سر زد، سخت معترض شد و به سبب آن بلوایی به راه افتاد. امیر و خاصگان او بر ابن تومرت خشمگین شدند و در کار او به مشورت نشستند.
سرانجام امیر فرمان داد تا گروهی طالب علم با
مناظره با وی مأمور شوند. آنان در سرای یکی از این طالبان علم گرد آمدند. ابن تومرت نخست از شرکت در مجلس مناظره تن میزد، اما به اصرار عمر بن فلفول کاتب با آنان به مباحثه نشست. هر چه از او سؤال کردند، پاسخ گفت، اما آنها نتوانستند به هیچ یک از پرسشهای او جواب گویند.
ابن فلفول از او استدعا کرد که از امر به معروف و نهی از منکر دست بدارد، ولی او که برای خود رسالتی قائل بود، و از طرفی هم از عاقبت کار اندیشه داشت، از این کار ابا کرد، اما به یکی از آبادیهای نزدیک بجایه به نام
ملاله ، بر ساحل دریایمغرب، نقلمکان کرد.
دوره بسیار مهمی از زندگی دینی - سیاسی ابن تومرت در ملاله که چند فرسنگ از بجایه فاصله داشت، آغاز گردید. این ناحیه مرکز یکی از قبایل صنهاجه به نام بنو و ریاکل بود که از عزت و اعتباری برخوردار بودند.
اینان مقدم ابن تومرت را محترم شمردند و پناهش دادند. حاکم بجایه از آنان خواست که او را تحویل وی دهند، لیکن آنان از این کار خودداری کردند و خشم امیر را برانگیختند. ابن تومرت مدتی در میان مردم به
تدریس پرداخت.
اهل ملاله برای وی مسجدی بنا کردند و طالبان علم از هر گوشه و کنار به خدمتش آمدند. در این ناحیه نیز هیچگاه رسالت شرعی خود را از یاد نبرد.
بر کنار جادهای در حومه این شهر بود که او به
عبدالمؤمن بن علی کومی برخورد. این مرد پس از اندک زمانی در رأس اصحاب ابن تومرت قرار گرفت و در پیشبرد نقشههای او بالاترین نقش را ایفا کرد.
ماجرای دیدار این دو شخصیت معروف چنان با گزارشهای افسانهآمیز و شاخ و برگهایی آراسته شده است که بازشناختن واقعیت از خیالبافیهای مریدان شیفته ابن تومرت، دشوار مینماید.
خلاصه گزارش این دیدار که ابوبکر صنهاجی آن را به تفصیل در یادداشتهای خود آورده، به این شرح است:
عبدالمؤمن بن علی به قصد
تحصیل علم همراه عمویش یعلو از مغرب اقصی به سوی شرق میرفت. پیش از ورود به بجایه به متیجه رسید و چند روزی در آنجا اقامت کرد. شبی خوابی دید برای تعبیر آن به اشاره عموی خود به
ملاله پیش ابن تومرت رفت و این فقیه سوسی او را از سفر به شرق بازداشت.
گزارش مورخان دیگر درباره ملاقات عبدالمؤمن و ابن تومرت با آنچه بیذق روایت کرده، در بعضی جاها، تفاوتهایی دارد.
عبدالواحد مراکشی محل دیدار این دو را
فنزاره از بلاد متیجه میداند، حال آنکه در گزارش بیذق متیجه محلی است که عبدالمؤمن نخستین رؤیاهایش را در آنجا دید و از آنجا به بجایه و سرانجام به ملاله پیش ابن تومرت رفت.
طبق روایت
ابن خلدون ،
همان زمان که ابن تومرت بر کنار جادهای نزدیک ملاله به نظاره نشسته بود، عبدالمؤمن را دید و وی را از سفر به مشرق منصرف کرد.
ابن تومرت با یاران خود که اکنون بر تعدادشان افزوده شده بود، به جانب
اخماس حرکت کرد. در این شهر
مسجد ویرانی را دید و دستور داد آن را از نو بنا کنند.
از اخماس به
کساس رفتند، در آنجا نیز به امر او مسجدی متروکه را مرمت کردند، از آنجا به ملیانه و از ملیانه به وانشریس یا وانشریش سفر کردند.
در وانشریش (شهرکی از توابع بجایه) ابن تومرت به
عبدالله بن محسن وانشریشی برخورد
که دست تقدیر او را نزدیکترین یاران وی، بعد از عبدالمؤمن، قرار داده بود. به درستی روشن نیست که آیا این نخستین ملاقات ابن تومرت با وانشریشی بود، یا مدتی پیش از آن او را دیده بود. البته از ظاهر روایات چنین بر میآید، که این دو نخستین بار در وانشریش دیدار کردند.
بیذق از شخصی به نام یرزیجن بن عمر معروف به عبدالواحد یاد میکند که نزدیک مسجد محل اقامت ابن تومرت در ملاله خانه داشت و گویا جزو یاران وی درآمد.
به گمان عریان و علمی
اين عبدالواحد همان كسى است كه
ابن اثیر از او با عنوان ابوعبدالله ونشريسى،
ابن کثیر با عنوان ابوعبدالله تومرتى و ابن خلكان به اسم عبدالله ونشريسى، با حذف «ابن» ياد كردهاند و همه به شخص واحدي نظر دارند كه نامش عبدالواحد، كنيهاش ابوعبدالله و منتسب به و نشريس بوده است و چون اين ناحيه در شرق كوههاي مصامده بوده، عبدالواحد به شرقى، اشتهار يافته است.
این گفته
مراکشی
که عبدالواحد در میان قبایل مصمودی به عبدالواحد شرقی معروف بوده و نخستین کسی است که پس از عبدالمؤمن در سلک مصاحبان ابن تومرت درآمد، میتواند مؤید نظر فوق باشد.
سبکی
به صراحت میگوید که عبدالواحد مشرقی در ملاله به ابن تومرت و عبدالمؤمن پیوست و همراه آنان راه مغرب اقصی پیش گرفتند.
اگر عبدالواحد و ابن محسن و نشریسی یک فرد بودهاند، پس میتوان گفت که ونشریسی پیش از ملاقات در ونشریس، در ملاله هم ابن تومرت را دیده است.
با اینهمه آنچه موضوع را مغشوشتر میکند، یادداشتهای خود بیذق
است که میگوید: سومین کسی که با ابن تومرت
بیعت کرد، عبدالواحد مشرقی و چهارمین نفر عبدالله بن محسن وانشریسی مکنی به بشیر بود.
ونشریسی فقیهی
مهذب ، نیک سیرت و
فصیح در دو زبان عربی و مغربی بود.
روزی ابن تومرت با او در کیفیت دستیابی به مقاصد خویش به گفت و گو نشست و به وی پیشنهاد کرد که دانش و قدرت سخنوری خود را از مردم پنهان نگه دارد و خویشتن را الکن و بیبهره از فضایل نشان دهد.
قرار بر این شد که به وقت لزوم، به اشاره ابن تومرت، او دفعتاً اظهار
علم و
فصاحت کند به گونهای که خلق، کار او را حمل بر
معجزه کنند و هر چه ابن تومرت و ونشریسی بگویند باور کنند. ونشریسی چنین کرد. آنگاه ابن تومرت عدهای حدود ۶ نفر از جوانان بیتجربه، ولی چابک و قوی بنیه مغربی را با خود همراه ساخت.
وی به نادانان بیتجربه بیش از هوشمندان زیرک تمایل نشان میداد.
به دنبال تأمین این قوای مختصر، ابن تومرت و اصحاب، راه خود را به جانب غرب ادامه دادند، تا به
تلمسان رسیدند. مردم از ورود وی با خبر شدند و همگان از وضیع و شریف مقدمش را گرامی داشتند و بزرگان شهر مجذوب او شدند.
روزی عروسی را دید که سواره به خانه
شوهر میرود. پیشاپیش او گروهی به
لهو و
لعب و اعمال خلاف سنت مشغول بودند. ابن تومرت که در
نهی از منکرات مصر بود، دفهای آنان را شکست و
عروس را از زین پایین کشید.
سرانجام
قاضی تلمسان، این صاحب الصّلاه، او را به سبب شیوهای که در پیش گرفته بود و نیز به سبب مخالفت با اهل منطقه
توبیخ کرد، اما به رغم انتظار قاضی که میپنداشت گوشزدهای او ابن تومرت را از شیوه مختارش بازخواهد داشت، او راه خود را ادامه داد و ناگزیر از تلمسان به وجدات رفت.
در این شهر نزد ابن سامغین و محمد بن فاره، قاضی شهر، منزل گزید.
فقیهانی چون
زیدان ،
یحیی یرنانی ،
یوسف بن سمغون و دیگران به خدمت او آمدند و
فقیه سوسی آنان را به
امر به معروف و نهی از منکر سفارش میکرد.
فردای آن روز، زنانی را دید که از جایی که مردان
وضو میساختند،
آب میآوردند. او اختلاط زنان و مردان را خلاف
شرع دانست و دستور داد که آبراههای و مخزن آبی نزدیک جامع شهر بسازند.
امر وی که اجرا شد، با یاران به سوی صاء حرکت کرد. در صاء زنانی مزین به
زر و
زیور در جامههای زیبا دید که شیر میفروشند.
او صورت خود را گرداند و از برابر آنان گذشت و به
فقیه یحیی بن یصلیتن که حاضر بود، گفت: چرا از
خداوند پروا ندارد و در تغییر منکرات نمیکوشد. سپس ضمن استناد به آیات قرآنی در ضرورت حفظ پوشش زنان، اخطار کرد که اینگونه افعال جاهلی در حکم مخالفت با خداوند است. آنگاه از صاء به شهر دیگری رفت.
در این شهر نیز به رسالت شرعی خود ادامه داد. روزی شنید که مردی را زنده به صلیب کشیدهاند. برآشفت و گفت چرا زندگان را
مصلوب میکنید؟ اموات را باید به دار آویخت. چنانچه
مرگ بر این مرد
واجب است، نخست او را بکشید و سپس به دارش آویزید. یکی دو مورد دیگر نیز که انحرافاتی از حدود شرع مشاهده کرد، گستاخانه
تقبیح کرد و خواستار اجرای صحیح موازین
اسلام شد.
پس از پشت سرگذاشتن چند شهر دیگر، سرانجام به شهر
فاس رسید و نخست در
مسجد ابن الغنائم و سپس در
مسجد ابن الملجوم منزل گزید.
ابن تومرت در این شهر به مسئولیت شرعی خویش ادامه داد.
علم و
دین
تعلیم کرد و مردم را از معاصی و مناهی بازداشت. در یک مورد به پیروان خود فرمود که با گرزهایی در میان گروهی که به
لهو نشسته بودند، بیفتند و آنچه از
آلات طرب بیابند، بشکنند.
بیشتر آنچه مردم را بدان دعوت میکرد، از مبانی اعتقادی
اشعریه سرچشمه میگرفت. در آن زمان اهل مغرب از شیوههای نظری
اشاعره دوری میجستند و یا هر کس که به راهی جز راه آنان میرفت، عناد میورزیدند.
والی فاس مجمعی از فقها فراهم آورد تا با ابن تومرت به
مباحثه بنشینند. این سوسی ناآرام که میدان را خالی و فقیهان را از علوم کلامی بیبهره دید، موفق شد خودی نشان دهد و در بحث برهمه آنان چیره شود.
فقیهان که موضع خود را در خطر یافتند، به والی توصیه کردند که چون حضور ابن تومرت در شهر موجب فساد اذهان مردم میشود، او را از آن دیار بیرون کند و والی نیز توصیه آنان را پذیرفت.
ابن تومرت از فاس به مغیله و از آنجا به مکناس یا مکناسه روان شد. در مکناسه محلی به نام کدیة البیضاء را پر از زنان و مردانی دید که زیر درختی گرد آمده بودند.
از راست و چپ به میان آنان افتاد و متفرقشان ساخت
و البته مورد آزار اشرار شهر قرار گرفت.
در مکناسه، در
مسجد ابی تمیم اقامت گزید و طالبان
علم از هر طرف به وی روی آوردند.پس از چند روز تعلیم و ارشاد، راه فنزاره در پیش گرفت و از آنجا به سلا رفت و پیش
فقیه احمد بن عشره منزل کرد. بعضی از علما و رجال شهر برای کسب فیض به محضرش شتافتند و او از آنان خواست که مردم را
امر به معروف و
نهی از منکر کنند.
پس از عبور از شهرهایی چند، در ۵۱۵ق/ ۱۱۲۱م با یاران خود به
مراکش وارد شد.
این شهر در آن زمان مرکز امارت امیرالمسلمین
علی بن یوسف بن تاشفین بود. وی سلطانی بزرگ،
بردبار ،
پارسا ، عادل و
متواضع بود.
ابن تومرت بعد از ورود به مراکش روز جمعهای به
مسجد جامع شهر رفت. علی بن یوسف را در آنجا دید که جلوس کرده و وزرا در حضورش ایستادهاند. در کمال گستاخی رو در روی امیر ایستاد و گفت: «خلافت از آنِ خداست و نه از آن تو؛ جایی که نشستهای مقام
عدل است؛ آن را به اهلش واگذار و برو». آنگاه بیرون رفت و چون
مسجد از جمعیت خالی شد، باز بدان درآمد و با فقیهان به
مباحثه نشست و آنان را به نیروی
منطق و
قدرت بیان مجاب کرد. سپس به&zzwnj; تومرت/pwnj; مسجد عرفه نقل مکان کرد و چند روزی در آنجا ماند.
او در مراکش بیش از جاهای دیگری که بر سر راه خود از آن گذشته بود، معاصی و اعمال شنیع دید؛ لذا بر
امر به معروف و
نهی از منکر افزود.
هر روز بر جمع پیروانش اضافه میشد و مردم به او حسن
نیت بیشتر پیدا میکردند. روزی خواهر امیرالمسلمین و موکب او را همراه با دخترکانی زیبا طلعت دید که گشاده روی در راه میرفتند.
رسم
مرابطون چنین بود که زنانشان گشاده روی و مردانشان پوشیده روی در انظار ظاهر میشدند. لقب ملثمین (روی پوشیدگان) که ابن تومرت از سر
تحقیر به مرابطون داد، ناظر به همین شیوه رایج بود. بعدها این کلمه با مرابطون به صورت
مترادف به کار برده شد.
باری، ابن تومرت که زنان را در چنان هیأتهایی دید، فرمود که صورتهای خود را بپوشند. آنگاه خود و اصحاب به واپس راندن چارپایان آنان آغاز کردند. در این اثنا
خواهر امیر از مرکوب خود به زیر افتاد. گزارش واقعه را به سمع علی بن یوسف رساندند و او، به اشاره یکی از معتمدین خود به نام مالک بن وهیب،
ابن تومرت را احضار کرد و از فقیهان خواست تا با او
مناظره کنند.
وقتی در محضر امیر، محمد بن اسود،
قاضی مریه از ابن تومرت پرسید که چرا از سلطانی عادل،
حلیم و فرمانبردار حق انتقاد میکنی؟ با تندی و
جسارت گفتههای او را یکی یکی رد کرد و به وی یادآور شد که در قلمرو چنین سلطانی، آشکارا خمر فروخته میشود، خوکان در میان مسلمانان حرکت میکنند، مال
یتیمان به
عنف گرفته میشود و منکراتی از این دست صورت میگیرد.
به روایت
ابن ابی زرع ابن تومرت، به هنگام اظهار این انتقادات تند، شخص علی بن یوسف را
مخاطب قرار داد و در دنباله اعتراضاتش به امیر، که در بدو ورود ابن تومرت او را تحقیر کرده بود، گفت: برتوست که سنت را احیا و
بدعتهای شایع در قلمروت را نابود کنی.
علی بن یوسف پس از استماع مواعظ توبیخآمیز او سر به زیر انداخت و در سکوت فرو رفت. کسی از آن جمع یارای سخن گفتن نداشت، جز مالک بن وهیب که جسارت زیاد داشت و مردی بهرهمند از
فلسفه ،
هیأت و علوم دیگر بود
گفت: قصد این مرد سوسی امر به معروف و نهی از منکر نیست، بلکه خیال شورش را بر ضد ما در سر میپرورد، مصلحت آن است که تا رشته در دست امیر است، به کشتن یا زندانی کردن او فرمان دهد و الا جبران پیآمدهای
فتنه او ممکن نخواهد شد.
گویا فقیهان حاضر در آن مجلس که در بحثهای اعتقادی و کلامی از ابن تومرت شکست خورده بودند، به امیر هشدار دادند که چنانچه این مرد «خارجی» در شهر بماند، عقاید مردم را فاسد خواهد کرد.
امیر که قتل ابن تومرت را مصلحت نمیدید، فرمان داد او را زندانی کنند، اما یکی از بزرگان مرابطی به نام بیان بن عثمان
یا یینتان بن عمر
امیر را از اینکه میخواست «خدا شناسترین مرد روی زمین»
را به بند کشد، منع کرد.
این بود که علی بن یوسف به اخراج او از
مراکش فرمان داد و ابن تومرت هم که با وجود مالک بن وهیب در مراکش، اقامت در این شهر را دیگر
صواب نمیدید، آنجا را ترک کرد و در گورستانی در بیرون شهر خیمه زد و گروهی طالب علم به خدمتش آمدند که تعداد آنان رفته رفته فزونی گرفت.
ابن تومرت به موازات امر و نهیهای معمول خود و تعلیم
دین ، مردم را علیه مرابطون که به اعتقاد او
کافر بودند، به
جهاد تحریض میکرد.
چون مالک بن وهیب از طریق کاهنان و پیشگویان اطلاع یافته بود که مردی از قوم بربر در مغرب خروج و به تغییر شکل سکهها اقدام خواهد کرد، و میپنداشت که ابن تومرت، به قول
ابن خلدون «صاحب درهم مربع» است، امیر را بر آن داشت که شورشیِ سوسی را
تعقیب کند.
امیر گروهی را به دستگیری وی مأمور کرد. بعضی از شاگردان ابن تومرت او را از قصد گماشتگان امیر آگاه ساختند و او در ۵۱۴ق/۱۱۲۰م شتابناک و مخفیانه آنجا را ترک کرد
و راه تینملل را در پیش گرفت و بر سر راه خود به اغمات رسید.
بیذق
از عالمی در این شهر به نام
عبدالحق بن ابراهیم یاد میکند که به دانش و فهم ابن تومرت
حسد میورزید.
فقیه سوسی او را با
حجت و منطق قوی ساکت کرد، لیکن به روایت
ابن خلکان ،
ذهبی
و
سبکی ،
عبدالحق بن ابراهیم مصمودی کسی بود که ابن تومرت و اصحاب او برای رای زنی پیش او رفتند و او ضمن اکرام فراوان به آنان هشدار داد که اغمات جای امنی برای آنان نیست و مصلحت در آن است که به نقطهای نزدیک اغمات به نام تینملل که محلی کوهستانی و صعب العبور است برود. امکان دارد که بیذق و دیگران از دو شخص جداگانه سخن میگویند که اتفاقاً شباهت اسمی داشتهاند، زیرا گزارش بیذق را که خود ناظر بخشی از وقایع زندگی ابن تومرت بوده، نمیتوان به سادگی مردود دانست.
باری، همینکه ابن تومرت کلمه تینملل را از عبدالحق شنید، به یادش آمد که این نام برای او آشناست
و قبلاً آن را در یک کتاب
جفر دیده است.
بنابر این به قصد این محل، راه جبال سوس را که در واقع خانه و قبیله او، هرغه، در آنجا بود، در پیش گرفت.
نخست به مسفیوه سپس بههنتاته رسید.
آوازه ورودش که به قبایل کوهنشین رسید، گروه گروه به خدمتش روی آوردند و به حلقه طاعتش درآمدند
ابن تومرت در هر کدام از آنان که جلادتی میدید، طرح
شورش بر ضد مرابطون را با او در میان میگذاشت؛ اگر بیدرنگ به او ملحق میشد، در زمره خواصش به شمار میآورد و گرنه از او اعراض میکرد.
معمولاً جوانان پرشور بیتجربه بودند که بیتأمل دست
انقیاد به سوی او دراز میکردند، گرچه پیران احتیاط کار، آنان را از سخط سلطان بر حذر میداشتند.
روز به روز بر شمار حامیان او افزوده میشد. او مخصوصاً از حمایتهای اسماعیل ایکیک رئیس قبیله هزرجه برخوردار گردید.
قبیله هنتاته که یکی از نیرومندترین قبایل بود، به وی گروید و رسولانی از جانب تینملل از سر اطاعت پیش او آمدند و به آنجا دعوتش کردند.
چون این شهر میان دو کوه، در نقطهای مرتفع واقع و دستیابی بدان بسیار دشوار بود، ابن تومرت آن را حصنی استوار و مطمئن یافت.
نخست چند سالی را در کوههای درن، در حوالی تینملل، گذراند و سرانجام در این شهر مستقر گردید و نقشههای خود را جدیتر و شتابزدهتر پیگرفت.
گرچه تا این زمان گروههای زیادی را با خود همراه کرده بود، ولی این تعداد برای اجرای آنچه او در سر میپروراند، با توجه به محدودیت زمانی و احتمال مرگ ناگهانی، بسنده نبود و تنها با موعظه مردم و استمالت از رؤسای قبایل نیز مقصود حاصل نمیشد.
این بود که به فکر بعضی اعمال خشن و مکرآمیز افتاد، اعمالی که با شیوه نسبتاً ملایم و به دور از «سفک دماء» او
مباینت داشت و در آن خونریزی، خشونت و استبداد مطلق مجاز شمرده میشد.
از جمله چون ترسید که مبادا اهل کوهستان او را به امیر المسلمین تسلیم کنند، بر آن شد که آنان را در حیلهای درگیر سازد که به سبب آن هم ایشان را منقاد خود کند و هم آنان را بر سلطان وقت بشوراند.
در میان اقوام کوهنشین به قومی برخورد که فرزندانشان پوستی سرخ و چشمانی آبی داشتند در حالی که پدرانشان گندمگون و سیاه چشم بودند.
سبب را پرسید، خاموش ماندند.
چون اصرار ورزید، گفتند: ما رعایای سلطان این سرزمینیم. همه ساله مملوکان او برای گرفتن
خراج از کوه بالا میآیند، ما را از خانههایمان بیرون میکنند و با زنان ما خلوت میکنند. این است که فرزندان ما بر این صفت به دنیا میآیند و ما را یارای رفع این فضیحت نیست. ابن تومرت که ظاهراً در جست و جوی مستمسکی از این دست بود، گفت: به
خدا سوگند ، که مرگ از چنین حیاتی بهتر است.
چگونه به چنین بدنامی رضا دادهاید، حال آنکه در
شمشیر زنی و جنگاوری از همه برترید! وقتی از او چارهجویی کردند، نخست از آنان پیمان گرفت که چنانچه آنان را از این رسوایی رهایی بخشد به حلقه اطاعت او در آیند؛ سپس توطئهای را به آنان پیشنهاد کرد که با اجرای آن کوهستاننشینها توانستند مملوکان سلطان را یکجا به هلاکت برسانند. تنها یکی از آنان که جان سالم به در برد، خبر واقعه را به سلطان مراکش رساند.
سلطان نادم از بیعنایتی به نصیحت مالک بن وهیب، سپاهی به پناهگاه ابن تومرت گسیل داشت. فقیه سوسی اهل کوهستان را دستور داد تا راههای دستیابی به تینملل و پناهگاههای آن را مسدود کنند. بعضی از قبایل مجاور هم یاری کردند. وقتی سپاه سلطان نزدیک شد، کوهنشینان از اطراف بر آنان باران سنگ فرو ریختند. سنگباران از نیمروز تا شب هنگام ادامه یافت و چون شب فرا رسید، سپاه سلطان بازگشتند. چون سلطان تاب مقابله را با اهل کوهستان که در پناهگاههای مطمئن
تحصن گزیده بودند، نداشت از رویارویی با آنان منصرف شد.
یکی دیگر از موارد غدر ابن تومرت کاری بود که با اهل تینملل کرد. روزی پس از
نماز عشا از مسجدی که بیرون تینملل برای او ساخته بودند، به شهر وارد شد.
انبوهیِ اهل کوهستان و استواری شهر را که دید، ترسید که مبادا مردم از او روی بگردانند. بنابراین دستور داد از آن پس بی
سلاح در
مسجد پیش او بیایند.
چند روزی که مردم چنین کردند، به امر او پیروان فریفته او بر سر مردم بیگناه ریختند و آنان را در خانه
خدا به
قتل رساندند، سپس وارد شهر شده، به کشتار
خلق ، اسیر کردن زنان و تاراج اموال پرداختند. شمار قربانیان این واقعه را ۰۰۰ ،۱۵نوشتهاند. وی سپس خانهها و زمینهای مردم را میان پیروان خود تقسیم کرد و دیواری به گرد شهر کشید و قلعهای بر بلندیهای کوه بنا کرد.
در واقع، شهر را از افراد نامطمئن تهی کرد و به «خودیها» اختصاص داد. از قراین برمىآید که این واقعه مربوط به بعد از زمانى است که ابن تومرت خود را
امام معصوم اعلان کرد، زیرا وقتى یکى از یاران نزدیکش از او پرسید که چرا خلقى را که به ما اکرام کرده و پناه دادهاند، مىکشیم؟ رو به اصحاب کرد و گفت: این سؤال به معنای تردید در
عصمت
امام است، او را بکشید و یاران بىدرنگ چنین کردند
ابوبکر صنهاجی گزارش میدهد که وقتی ابن تومرت به تینملل (ظاهراً به حومه آن) رسید، زیر درختی که او و بعضی دیگر از مورخان از آن به نام شجرة الخروب یاد کردهاند، از همراهان
بیعت گرفت. نخستین بیعت کننده عبدالمؤمن بن علی بود. به دنبال او نه نفر دیگر از یاران نزدیک با وی بیعت کردند. ابن تومرت این ده نفر را که کتب تاریخ در اسامی آنان اندکی اختلاف دارند، «عشرة» نامید. ابوبکر خود را هفتمین نفری معرفی میکند که با ابن تومرت دست بیعت داد.
به دنبال ده نفر خواص، دیگران، از قبایل مختلف، یکی پس از دیگری با او بیعت کردند. ابن ابی زرع
تاریخ این بیعت را بعد از
نماز جمعه ۱۵ رمضان ۵۱۵ق و
ابن عذاری سال ۵۱۶ق گزارش کردهاند و این، یک سال پس از رسیدن ابن تومرت به تینملل بوده است.
از روایت
ابن خلدون این چنین برمیآید که او ۳ سال پس از گرفتن بیعت از یاران، به کوه تینملل رفت و در آنجا سکنی گزید. به هر حال، آنچه مسلم است، این است که مراسم بیعت زمانی انجام شد که ابن تومرت در حول و حوش زادگاه خود بود.
روز پس از بیعت ابن تومرت با اصحاب عشره در حالی که شمشیرها را حمایل بسته بودند، به
مسجد رفتند. او در آنجا بر منبر نشست و پس از
حمد خدا و درود به
حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که مبشر ظهور
امام مهدی علیهالسلام است، به ذکر صفات و علامات
مهدی موعود پرداخت و گفت وقتی زمین را جور و
فساد فرا میگیرد، او ظهور و جهان را از
قسط و
عدل پر خواهد کرد.
پروردگار او را برای
نسخ باطل و رفع جور برخواهد انگیخت. مکان او مغرب اقصی و زمان او
آخرالزمان خواهد بود.
پس از آنکه به یاری
فصاحت و
سحر بیان شوق به دیدار مهدی را در ضمایر مستمعان شعلهور ساخت و از این رهگذار جو مطلوب را فراهم دید، اعلان داشت که: «من محمد بن عبدالله همان مهدی
معصوم منتظرم».
آنگاه پیوستگی نسبت خود را به
رسولاکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و
علی بن ابی طالب (علیهالسلام )بیان داشت و دست خود را به سوی جمعیت دراز کرد تا با او به عنوان
مهدی موعود بیعت کنند و گفت: «بر چیزی با شما مبایعت میکنم که اصحاب
رسول
خدا بر آن با وی
بیعت کردند».
خلق یک به یک با او بیعت کردند. روایت دیگر در نحوه بیعت مردم این است که وقتی ابن تومرت فضایل و نشانههای مهدی
منتظر را برشمرد، اصحاب دهگانه که عبدالمؤمن در رأس آنان بود، برابر وی برخاستند و گفتند «این نشانهها که گفتی در کسی جز در تو نمیبینیم. تو همان مهدی هستی». سپس با او دست بیعت دادند،
و بدین ترتیب شأن و منزلت روحانی و هاله قداستی را که از پی آن بود، در نظر پیروان مفتون و فدایی خود پیدا کرد.
از آن پس آنچه میگفت و میفرمود نه حرف و حکم فقیهی
زاهد یا زعیم دینی ساده، که حرف و حکم امام معصومی بود که حدود ۴ قرن پیش از آن، رسول خدا ظهورش را بشارت داده بود.
از این پس هر که با او به
معارضه برمیخاست، کشته میشد. اگر از کسی بیادبی میدید، به تازیانهاش میبست و چنانچه بیادبی تکرار میشد، متمرد محکوم به
اعدام بود.
کسی که به برادر، فرزند یا پدر
اهانت میکرد، حکمش
قتل بود. خلاصه، برای پیشبرد نقشهها و در دست داشتن زمام امور، شدت عمل نشان داد و تدریجاً نظامی را پی ریخت که بعدها اساس
دولت
موحدون را تشکیل داد.
پس از تکمیل
بیعت ، ابن تومرت که تا این زمان فقط «امام» خوانده میشد و از این پس به مهدی ملقب گردید، پیروان خود را به ترتیب سابقه مصاحبت و خدمت، حد سرسپردگی، یا وابستگی قبیلهای و غیره به طبقاتی تقسیم کرد.
نخستین ده نفر از ملازمان خود را که اول بار با او بیعت کردند و از مهاجران اولیه بودند «اهل عشره» نامید.
اینان که از جانب امام به «جماعه» نیز ملقب شدند،
زبده اصحاب و معتمدان موثق او بودند.
اولین اینان، نزدیکترین شاگردانش، عبدالمؤمن بن علی از قبیله قیس سلیم و موسوم به «صاحب وقت»
بود که پس از درگذشت ابن تومرت، خلیفه او شد.
دومین گروه را ایت خمسین یعنی اهل خمسین نامید
که مرکب از رؤسا و قبایل مختلف بودند.
عنوان دیگر این طبقه «مؤمنین» بود، زیرا به اعتقاد ابن تومرت کسی بر روی زمین
ایمان اینان را نداشت و خداوند به واسطه آنان
روم و
فارس را خواهد گشود و
دجال را هلاک خواهد کرد.
ابن تومرت برای مشورت با این طبقه مراجعه میکرد.
هفتاد نفری را که پس از خمسین به وی گرویدند، اهل سبعین نام نهاد. این ۳ طبقه از مخلصترین و مقتدرترین یاران ابن تومرت بودند.
بقیه پیروان را به اعتبار شغل یا وظیفه، نسبت خانوادگی و پیوندهای عشیرهای به ۱۲، و در پارهای روایات به ۱۴ طبقه مانند طلبه، حفاظ، اهل هرغه، اهل جنفیسه، غازیان و غیره تقسیم کرد و برای هر طبقه مراتبی وضع نمود.
این طبقات ثابت و لایتغیر و تابع انضباط و نظام خاصی بودند.
ابن تومرت تمام پیروان خود را «موحدون» نامید و این تعریضی بود به قبایل لمتونه و حکام مرابطی که به
تجسیم متمایل بودند و از تأویل آیات قرآنی درباره صفات الهی اعراض داشتند.
به علاوه، وی برای بعضی از اصحاب خاص مسئولیتهایی معین کرد. از جمله ابن بقال را کاتب مراسلات، ابوابراهیم اسماعیل ابن یسلالی را قاضی مردم از جانب خود، ابوعمران موسی بن تماری را امین الجماعه و ابوعبدالله محمد بن سلیمان را
امام جماعت قرار داد.
ابن تومرت به دنبال گرفتن بیعت و نیز در سالهای بعد در هر فرصت مناسب، به قصد تقویت روحیه
شهادت طلبی،
انقیاد و سرسپردگی بی چون و چرای پیروان و
تشجیع آنان به
جهاد با مرابطون، در خطابههای مؤثری که برای آنان ایراد میکرد، چنان لزوم داشتن
ایمان به مهدی و اطاعت محض از دستورهای او و گناه معارضه کردن با
امام معصوم را عظیم جلوه میداد که هواخواهان ناآگاه و دلباخته او حاضر بودند به امر او بیدرنگ به روی پدر، برادر و فرزند خود شمشیر بکشند.
او کشتن و خونریزی را در نظر آنان ناچیز جلوه میداد.
پس از تثبیت قدرت در میان قبایل نزدیک، رسولانی را برای نشر دعوتش به نقاط دوردست فرستاد، تا عشایر دیگر را به قبول امامت و مهدویت او بخوانند. دسته دسته از اطراف و اکناف به
اطاعت او درآمدند و رفته رفته بر قدرتش افزوده شد و شهرتش بالا گرفت.
قصد نهایی ابن تومرت از جمع قوا مقابله مستقیم با حکومت وقت یعنی مرابطون بود. پس به دنبال اخذ بیعت از طرفداران، به فکر تجهیز آنان برای
جنگ با علی بن یوسف افتاد.
اتفاقاً از ۵۱۴ق/۱۱۲۰م سلطنت مرابطون بر اثر بروز بعضی ناآرامیها رو به
قهقرا نهاده بود
و این زمینه مساعدی برای فعالیتهای خصمانه ابن تومرت بود.
کمابیش همزمان با ورود ابن تومرت به کوههای سوس، فتنهای در
قرطبه رخ داد و سلطان مجبور شد بدان سو حرکت کند. مدت زیادی در قرطبه نبود که خبر گسترش حرکت ابن تومرت را در بلاد سوس شنید و چون به
مراکش بازگشت، به فکر متوقف کردن او افتاد
اما چون خطر ابن تومرت را بیش از آنچه تصور میکرد، یافت، چارهای جز جنگ با او ندید.
لذا نیرویی تجهیز کرد و والی سوس ابوبکر بن محمد لمتونی را بر آن گماشت، لیکن چون این نیرو کاری از پیش نبرد، امیرالمسلمین لشکر بزرگتری به قیادت برادرش ابواسحاق ابراهیم به مقابله او اعزام داشت.
اینان نیز قبل از جنگ منهزم و گروه زیادی از آنان مفقود شدند و موحدون بر مواضع دست یافتند.
این، مقدمه پیروزیهای بعدی ابن تومرت بود.
توالی و ابعاد بعضی از درگیریها و محاربات ابن تومرت با مخالفان و محل دقیق آنها کاملاً روشن نیست. به نظر میرسد پارهای از این رویاروییها پیش از انتقال ابن تومرت به داخل تینملل و بقیه بعد از آن رخ داده باشد.
به علاوه، بعضی از این مناقشات که به غزوات معروف شدهاند، جز برخوردهای جزئی با بعضی از قبایل تابع مرابطون نبوده است.
بیذق
شرح ۹ غزوه را زیر عنوان غزوات ابن تومرت و یک غزه را با عنوان غزاة البشیر در یادداشتهای خود آورده است. درواقع جنگ بشیر هم که به قیادت محسن ونشریسی بود، جزو جنگهای خود ابن تومرت باید محسوب شود.
از این غزوات هفتمین غزوه که در کشاکش آن ابن تومرت جراحت برداشت، در مقابل قبیله هسکوره و هفت غزوه محققاً بر ضد مرابطون بوده که بیذق از آنان به مجسمون، زراجنه
یاد میکند.
جنگ هشتم نیز ظاهراً بر ضد همین مرابطون بوده است.
البته گزارش بیذق از این جنگها چندان مشروح و واضح نیست. به علاوه، گویا ارادت و شیفتگی او نسبت به ابن تومرت موجب شده که مراد خود را در همه جنگها پیروز جلوه دهد، کما اینکه مثلاً لحن او در گزارش غزوات اول و پنجم حاکی از هزیمت دشمنان است، در صورتی که به گزارش
ابن قطان این هر دو جنگ به شکست یاران ابن تومرت و
قتل تعداد بسیاری از آنان انجامید.
باری، ابن تومرت سالهای ۵۱۶ تا ۵۱۸ق را به درگیریهای محلی با گروههای هم پیمان مرابطون گذراند و بسیاری از آنها را مطیع خود ساخت.
بلاد وسیعی را در جبال درن، واقع در سوس، از تامبوت گرفته تا ماغوصه و جنفیسه به
تصرف درآورد. بدین ترتیب
توانست قدرت مطلقه خود را بر کل منطقه سوس تثبیت کند.
او با هر قبیله از قبایل مصمودی مانند هزرجه و هسکوره که به اطاعتش در نیامدند، جنگید و گروهی را
مقتول یا
اسیر کرد.
علی بن یوسف دریافت که حرکت ابن تومرت یک شورش محلی ساده نیست، بلکه پیداست که این فقیه مرقعپوش خیالهای دور و درازتری در سر دارد که دیر یا زود پیآمدهای آن دامنگیر دستگاه سلطنت او خواهد شد. پس باید چارهای اساسی بیندیشد.
از سوی دیگر، امام مهدی که پیروزیهای محدود اولیه و افزایش شمار یاران و حامیان جانباز، وی را به پیروزیهای نهایی دلگرم ساخته بود، نامه تند و سرزنشآمیزی به
مرابطون نوشت.
در این نامه مرابطون را
مغضوب
پروردگار ،
فریب خورده
شیطان و مشتی
یاغی و
طاغی خواند و از آنان خواست که به راه
تقوا و
سنت الهی باز گردند و گرنه به یاری
خداوند با آنان خواهد جنگید و از آنان و دیارشان اثری باقی نخواهد گذاشت.
درواقع، این نامه اعلان جنگی بود به مرابطون که سالها کشت و کشتار میان دو گروه
رقیب ،
لمتونه و
موحدون ، را از پی داشت.
یکی از شیوههای محیلانهای که ابن تومرت برای
تصفیه پیروان خود از مخالفان و منافقان اعمال کرد، طرحی است که به مَیز یا تمییز معروف شده است.
گرچه درباره بهانه و مستمسک ظاهری ابن تومرت در اجرای این تصفیه و تاریخ دقیق آن در روایات مورخان اختلافهایی دیده میشود، ولی شک نیست که انگیزه اصلیش از پیش پای برداشتن آنانی بود که نسبت به برنامههای او تعلل و تأملی از خود نشان میدادند و حاضر نبودند کورکورانه و به طیب خاطر به هر چه او میفرمود، تن در دهند.
بسیاری از روایات برنامه
تمییز را مربوط به نتیجه یکی از درگیریهای موحدون با
مرابطون میدانند.
در ۵۱۷ق ابن تومرت لشکری به فرماندهی عبدالمؤمن به
جنگ مرابطون اعزام کرد. در این رویارویی موحدون شکست خوردند و در تینملل به
محاصره دشمن درآمدند.
چون محاصره به درازا کشیده و فشار
عسرت و گرسنگی از حد تحمل بیرون بود، ظاهراً عدهای از اعیان شهر بر آن شدند که با امیرالمسلمین
مصالحه کنند.
چون این خبر به امام رسید، نسبت به مراتب فداکاری و اطاعت محض گروههایی از قبایل مختلف ظنین شد و به فکر از میان بردن آنان افتاد.
بعضی از مورخان نوشتهاند که وقتی مهدی
هزیمت پیروان خود را از برابر مرابطون دید، به گروهی از آنان بد دل شد و تصمیم گرفت آنهایی را که در محل تردیدند، به هلاکت برساند.
امکان دارد وی هزیمت پیروان از یک سو و تصمیم به مصالحه با مرابطون را، از سوی دیگر، گناه همین گروههای مظنون میدانسته است.
ابن وردی بدون توضیحی میگوید: در میان اطرافیان ابن تومرت قومی بودند که وی از آنان بیمناک بود، لذا تصمیم به نابودی آنان گرفت.
ابن اثیر از جماعتی از فضلای مغرب چنین روایت میکند که چون ابن تومرت به کثرت اهل شر و
فساد در میان مردم کوهستان پی برد، شیوخ قبایل را جمع کرد و به آنان گفت دین شما جز با
امر به معروف و
نهی از منک ر و اخراج مفسدان از میان خود استوار و درست نخواهد بود.
مفسدان و اشرار را از اعمال زشتشان
نهی کنید. چنانچه پند شما را نپذیرفتند، اسمهای آنان را به اطلاع من برسانید، تا در کارشان فکری بکنم. آنان این کار را کردند و اسامی فاسدان هر قبیله را نوشتند. ابن تومرت دوبار دیگر خواست تا صورتبرداری از اسامی زشتکاران تکرار شود. سپس از صورتهای تهیه شده، نامهای تکراری و مشترک در صورتها را استخراج و ثبت کرد. اینان کسانی بودند که باید نابود میشدند.
ابوبکر صنهاجی مرید و خدمتگزار وفادار امام مهدی بلافاصله پس از گزارش نهمین غزوه موحدان به موضوع مَیز میپردازد و مینویسد که مهدی به فضل
خداوند امر به تمییز داد تا مخالفین، منافقین و خبیثان از میان موحدین بیرون رانده شوند و
خبیث از
طیب متمایز گردد و مردم
حق را آشکارا ببینند.
کسی که میبایستی در این
تصفیه خونین نقش اول را به عهده بگیرد، ابوعبدالله ونشریسی بود که گویا امام او را از مدتها پیش برای چنین روزی انتخاب کرده بود.
امام همیشه این مرد به ظاهر ساده را احترام میکرد و به اطرافیان میگفت در این مرد سری از اسرار
خداوند نهفته است که به زودی ظاهر خواهد شد. اکنون زمان آن فرا رسیده بود که این راز از پرده بیرون افتد.
ونشریسی که تاکنون در نظر پیروان از همه جا بیخبر ابن تومرت،
امی ،
نادان ، سبک مغز،
الکن و بیبهره از
علم و
قرآن مینمود، ظاهراً با قرار قبلی و به اشاره امام، دفعتاً و معجزهآسا فضایل خود را ظاهر کرد و به
زبان
فصیح قرآن خواند.
امام نخست شگفت زده این طور وانمود کرد که او را نمیشناسد و ونشریسی اعلام کرد که او ابوعبدالله ونشریسی است. امام مهدی خواست تا قصد خود را بازگوید.
او گفت دیشب در خواب فرشتهای را دیدم که از آسمان فرود آمد، قلبم را شست و شو داد و آنگاه پروردگار قرآن، موطّأ، و دیگر علوم و احادیث به من آموخت.
مهدی در حضور جمع گریست و از باب امتحان به او گفت که قرآن بخواند و او هر بخش از کتاب خدا را که به وی نمودند با
فصاحت تمام
تلاوت کرد. به پرسشهایی که از موطّأ و کتب
فقه و
اصول از او شد، چنان پاسخ گفت که اعجاب و احترام همگان را برانگیخت.
سپس گفت: خداوند نوری به من عطا فرموده که میتوانم به
هدایت آن اهل
بهشت را از اهل
دوزخ بازشناسم.
سپس دستور داد که دوزخیان را بکشند.
ونشریسی برای اغوای هر چه بیشتر کوهنشینان ساده دل گفت: خداوند فرشتگانی را در چاهی به فلان نقطه فرود آورده که به صدق گفتار من گواهی میدهند.
پس مهدی و مردم،
ملتهب و
اشک ریزان، به سوی
چاه رفتند.
او نخست در کنار چاه
نماز گزارد و سپس گفت: «ای فرشتگان، ونشریسی میپندارد که چنین است و چنان».
صدا از چاه برآمد که راست میگوید: این صدا از آن کسانی بود که مهدی آنان را پیشاپیش در چاه پنهان کرده بود؛ و برای آنکه این راز هرگز فاش نشود گفت چاهی که
ملائک در آن فرود آمدهاند مقدس است و لذا مصلحت آن است که آن را پرکنیم مباد چیز ناپاک یا ناروایی در آن افتد. یاران همت کردند و چاه را به
سنگ و
خاک آکندند.
ابن تومرت که اوضاع را از هر جهت آماده دید، دستور داد تا
ندا در دهند که کوهنشینان همه برای مراسم تمییز در یک نقطه گردآیند.
وقتی خلق حاضر آمدند، گفت: خداوند این مرد امی را مبشر شما قرار داده است. او مطلع بر اسرار شما و آیتی برای شماست. او که نه
قرآن میدانست و نه سوارکاری، اکنون قرآن را از حفظ میخواند و به خوبی
اسب میراند.
آنگاه برای مردم حیرت زده
آیه لِیمیزَ اللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیب
و آیه مِنْهُمُ الْمؤْمِنونِ و اَکثَرُهُمُ الْفاسِقونَ
را برخواند و گفت ونشریسی بر ضمایر شما واقف است.
ظاهراً در این تاریخ است که ونشریسی به بشیر ملقب شد.
ابن تومرت از او خواست اعلان دارد که کدام از مردم
سعید و کدام شقیاند، و بشیر پاسخ داد: تو مهدی قائم بأمراللّه هستی و کسی که تو را فرمان برد، سعید و آن که با تو مخالفت کند، هلاک شدنی است.
سپس از امام خواست که یارانش را بر او عرضه کند تا او دوزخی را از بهشتی جدا سازد.
پس بشیر کسانی را که با امام مهدی مخالف بودند و خطری از ناحیه آنان احساس میشد بر طرف چپ و آنانی را که موافق او بودند، بر طرف راست روانه ساخت.
گروه اول دوزخی و گروه دوم بهشتی بودند. به روایتی دیگر، ونشریسی خود پیش هر کس که خطرناک تلقی میشد، میرفت و میگفت: «این اهل دوزخ است».
آنگاه دوزخی بخت برگشته را از بالای کوه به زیر میانداختند.
بیخطرها را که معمولاً از جوانان بیتجربه بودند، اصحاب یمیم یا اهل جنت اعلام داشت.
در این تصفیه که تاریخ آن را ۵۱۹ق/۱۱۲۵م
نوشتهاند و ۴۰ روز به طول انجامید.
هفتاد هزار نفر جان خود را از دست دادند.
وقتی اشقیای واجب القتل مشخص شدند، امام دستور داد هر قبیلهای اشقیای خود را بکشند و بدین ترتیب تا نفر آخر این نگون بختان به قتل رسیدند.
ابن تومرت که بازماندگان قربانیان تمییز را ناخشنود یافت، خواست تا از آنان استمالی کند.
لذا آنان را جمع کرد و مژده داد که سلطنت مراکش و اموال مرابطون از آنِ ایشان خواهد شد.این
بشارت هم ناراضیان را شادمان و آرام ساخت
و هم ابن تومرت را برای تهاجمات بیشتر به قلمرو مرابطون راسختر کرد.
همزمان با تلاش ابن تومرت برای تجهیز سپاه، امیرالمسلمین که از جانب این رقیب جدید احساس خطر میکرد، دستور داد تا استحکاماتی پیرامون مراکش بسازند و راههایی را که محتملاً موحدون پس از فرود آمدن از کوهها، از طریق آن به شهر وارد میشدند، ببندند.
برخی گزارش میدهند که در ۵۲۱ ق امام مهدی سپاهی مرکب از حدود ۴ هزار پیاده و ۴۰۰ سوار - به گزارش
ابن خلکان ۱۰ هزار پیاده و سوار - تجهیز و به فرماندهی ابوعبدالله ونشریسی و عبدالمؤمن به
مراکش روانه کرد.
تاریخ این حمله را ذهبی
در کتاب دول الاسلام، ۵۲۴م/۱۱۳۰م ضبط کرده است.
بیشک به دنبال برنامه تمییز، ابن تومرت نه یک حمله، بلکه چندین حمله بر ضد مراکش تدارک دید که آخرین آنها که معروف به غزوه بحیره است، محققاً در ۵۲۴ق/۱۱۳۰م بوده است
منتها چون در تمام این تهاجمات، حمله از کوههای تینملل به سوی مراکش بوده، وقایع سالهای اول
مخاصمه با رویدادهای آخر خلط شده است.
اختلاف در سنوات یاد شده نیز باید به همین سبب بوده باشد. در بعضی از این برخوردها پیروزی با موحدون و در بعضی دیگر با مرابطون بود.
در آخرین یا یکی از آخرین حملات
موحدون به مراکش بود که بشیر ونشریسی قیادت سپاه را بر عهده داشت. در این حمله ابن تومرت به علت بیماری با جنگاوران موحدی همراه نبود. مهاجمان قصد محاصره مراکش را داشتند که بیش از ۱۰ هزار لشکر پیاده و سوار از لشکر
مرابطون بر آنان تاختند.
در این مقابله ابراهیم بن تاعباست، از فرماندهان مرابطی، به
قتل رسید و سپاه مراکش مجبور به عقب نشینی شد. موحدون آنان را تا مراکش
تعقیب کردند و سپس در محلی نزدیک این شهر به نام بحیره مستقر شدند.
مرابطون شکست خورده به داخل شهر گریختند و گروهی از آنان به هنگام ورود به دروازههای مراکش بر اثر ازدحام هلاک شدند.
مراکش به مدت ۴۰ روز در
محاصره قوای موحدون بود.
در این مدت نایره جنگ و گریز همه روزه برافروخته بود، ولی آن تعداد نیروی مرابطی که بتوانند موحدون را دفع کنند، همه در محاصره بودند و جرأت بیرون آمدن نداشتند؛ تا اینکه سرانجام یکی از مرزداران اندلسی معروف به عبدالله بن همشک که به هنگام محاصره مراکش با ۱۰۰ نفر از لشگریانش در شهر محصور شده بود، با کسب اجازه از امیرالمسلمین با عدهای سوار به قلب دشمن زدند و پس از مطالعه مواضع و کیفیت جنگاوری آنان سالم به شهر بازگشتند و گزارش حال را به امیر دادند.
علی بن یوسف که به پیروزی امید پیدا کرد، سپاهی به فرماندهی ابومحمد ابن وانودین برای شکستن
حصار شهر و دفع موحدون مأمور کرد.
در
جنگ سختی که روی داد، بالغ بر ۴۰ هزار،
یا ۱۲ هزار
یا ۱۳ هزار نفر
از موحدون و هم پیمانان آنان جان باختند و جز شماری معدود نجات یافتند.
به روایت
بیذق
عبدالمؤمن از ناحیه ران زخمی شد.
چون این جنگ در کنار بستان بزرگی، که به زبان محلی بحیره میگفتند، رخ داد به واقعه بحیره و آن سال به سال بحیره شهرت یافت.
در روز واقعه که تا شب هنگام به درازا کشید، بشیر ونشریسی مفقود شد و موحدون زنده یا مرده او را نیافتند
مگر عبدالمؤمن که به روایت
ابن اثیر بدن او را پیدا کرد و به
خاک سپرد.
دیگران که ندانستند چه بر سر ونشریسی آمده، پنداشتند که فرشتگان او را به
آسمان بردهاند.
در کشاکش معرکه عبدالمؤمن به نزد
ابوبکر صنهاجی رفت و از او خواست که با شتاب پیش ابو تومرت برود و او را از حادثه با خبر سازد.
ابن تومرت
بیمار وقتی گزارش او را شنید پرسید: «عبدالمؤمن زنده است؟»، و چون از ابوبکر پاسخ مثبت شنید، خدای را
شکر کرد و گفت: «کارتان پایدار خواهد بود».
عبدالمؤمن پس از تلاش بیهوده دیگری به قصد جبران شکست
موحدون ، با ۵۰ نفر باقی مانده به تینملل پیش ابن تومرت بازگشت.
امام او و یاران دیگر را دلداری داد و کوشید که هزیمت آنان را بیاهمیت جلوه دهد.
به آنان گفت: کشته شدگان شما در زمره
شهدایند ، زیرا به
دفاع از
دین
خدا و اقامه سنت مبادرت کردند.
او سعی کرد پیروان را به پیکار با مرابطون،
غارت مراکش و کشتن و به اسارت گرفتن آنان گستاختر کند.
پس از دریافت خبر شکست موحدون بیماری امام رو به وخامت گذاشت. چون مرگ را نزدیک دید، روزی پیروان را فرا خواند و آنان را مدتی موعظه کرد.
آنگاه به خانهاش داخل شد و پس از ساعتی بیرون آمد. دستار از سربرگرفت و خطاب به مستمعان گفت: من عن قریب به سفری دور خواهم رفت. مردم با چشمانی اشکبار گفتند: ما نیز با تو خواهیم آمد، لیکن او گفت: این سفری نیست که با من بیایید. این سفر برای من تنهاست. این گفت و باز به خانه رفت و دیگر کسی او را ندید.
در چند روزی که پس از وداع آخرین زنده بود، تنها آن دسته از اصحاب که به جماعه و اهل خمسین موسوم بودند،
یا به گزارش
بیذق ،
پنج نفر از یاران نزدیک امام، عبدالمؤمن&zwzwnj; الموشیة، بهzwnj; برساند. zwnj; تمییز داد تا مخالفینzwnj; برایzwnj; اشقیای/pnj;، ابو ابراهیم، عمر اصناک، وسنار و خواهر امام به نام ام عبدالعزیز بن عیسی در خدمتش بودند و آخرین سؤالات را از او میکردند و او ضمن دادن پاسخ، آنها را به
وحدت ، پرهیز از اختلاف کلمه و
عزم و
حزم
ترغیب میکرد.
او سرانجام ۴ ماه پس از واقعه بحیره، در ۱۳
رمضان
یا ۲۵ رمضان ۵۲۴ق در حدود ۵۰
یا ۵۱ سالگی
مرد.
ابن خلدون مرگ او را ۵۲۲ق نوشته است که درست نمینماید.
ابن تغری بردی آن را جزو حوادث ۵۲۸ق آورده که محققاً صحیح نیست.
مدت زعامتش از تاریخی که با او
بیعت شد تا زمان وفات، ۸ سال و ۸ ماه و ۱۳ روز
یا ۹ سال
یا ۲۰ سال؟
طول کشید.
او در آخرین وصایایش، پس از آنکه عبدالمؤمن را به امیرالمؤمنین ملقب کرد، از اصحاب خواست که
تسلیم و فرمانبردار او باشند.
اصحاب از بیم افتراق کلمه و اینکه مبادا قبایل مصموده، چون عبدالمؤمن از قبیلهای دیگر بود، با او مخالفت ورزند، تا ۳ سال وفات امام را پنهان نگه داشتند و مردم میپنداشتند که وی هنوز
مریض است،
اما سرانجام در ۵۲۷ق مرگ وی را اعلان کردند.
ابن تومرت را در مسجدی دیوار به دیوار خانهاش در تینملل دفن کردند. قبر او برای قرنهای متمادی زیارتگاه معتقدان مؤمن او بود. امرای موحدی والاترین نشانههای اجلال را بدان تخصیص میدادند.
گویا گور او یک چند محل توقف و تأمل اهل
زهد و
تقوا بوده است، چنانکه در شرح حال ابوالعباس احمد بن حسن معروف به
ابنقنفذ (د ۸۰۹ق/۱۴۰۶م)،
فقیه ،
محدث و
مورخالجزایری ، آمده است که وقتی مولدش را به قصد
سیر و سفر ترک گفت، چندی بر سر گور مهدی بن تومرت به تأمل و تفکر پرداخت.
مردی از اهالی
الجزایر از توابع بجایه، قصیده مفصلی در نعت مهدی سرود و بر آرامگاه او در حضور اعیان موحدی انشاد کرد، یا به روایتی آن قصیده را که مطلعش:
سلام علی قبر الامام الممجّد سلالة خیر العالمین محمد، است به آنجا ارسال داشت.
مضامین و عبارات ستایش آمیز این شعر نشان میدهد که ابن تومرت در نظر پیروان شیفته خود از چه پایگاه والای روحانی، قدسی و افسانهای برخوردار بوده است.
اندیشههای دینی و تعلیمات ابن تومرت در چند کتاب و رساله به زبانهای عربی و بربری جمعآوری شده است. مهمترین آنها
اعزّما یطلب و سپس
موطأ امام مهدی است.
این عنوان از نخستین جمله این کتاب که با این عبارات آغاز میشود: اعز مایطلب و افضل ما یکسب... العلم الذی جعله الله سبب الهدایة الی الخیر...» گرفته است.
این کتاب در واقع محتوی تقریرات ابن تومرت در موضوع
توحید و مسائل عقیدتی است که عبدالمؤمن، نزدیکترین شاگردان و خلیفه او، آنها را از ابن تومرت شنیده و سپس خود املا کرده است.
بنابراین، عنوان اعزّ ما یطلب، عنوانی نیست که ابن تومرت و حتی عبدالمؤمن برای این اثر برگزیده باشند، بلکه این مجموعه گفتارها (تعالیق) بعدها بدین نام شهرت یافته است.
فصل پایانی این کتاب به نام «
جهاد » تألیف ابویعقوب یوسف بن عبدالمؤمن دومین خلیفه موحدی است که به آخر مجموعه تعلیمات بنیانگذار سلسله موحدون افزوده است.
این کتاب در ۱۹۰۳م یا شرح حال ابن تومرت و مقدمه و ملاحظاتی به زبان فرانسه به قلم گلدزیهر، در الجزایر منتشر شد و مجدداً در ۱۹۲۴م به چاپ رسید.
کتاب دیگر ابن تومرت موّطأ است که بر اساس طرح موطّأ مالک بن انس به زبان عربی نوشته شده است. این کتاب حجیم شامل ابوابی در عبادات، معاملات و حدود است و چیز تازهای افزون بر آنچه در موطّأ مالک آمده، در برندارد و تنها بر قدرت فقاهت و ابعاد علمی ابن تومرت دلالت دارد.
این اثر در ۱۳۲۸ق/۱۹۱۰م تحت عنوان موطّأ الامام مالک روایه ابن تومرت معروف به موّطأ الامام المهدی در الجزایر به چاپ رسید.
ابن تومرت رسائلی هم به زبان بربری تألیف کرده است، از جمله
رساله توحید و مرشده.
مؤلف
الحلل الموشی ه
به دو کتاب در باب قواعد و امامت از ابن تومرت اشاره میکند که تا زمان او (نیمه دوم قرن ۸ق/نیمه دوم قرن ۱۴م) هنوز در دست مردم بوده است.
قبایل مصمودی رساله توحید را که دربرگیرنده موضوعاتی چون شناخت
خداوند ،
علم به حقیقت،
قضا و قدر و
ایمان به واجبات خداوند
و متضمن اعشار، احزاب و سور است، همچون
قرآن عزیز میداشتند.
ابن تومرت با نشر اندیشههای دینی به زبان بربری نفوذ خود را بر قومش دو چندان کرد.
مواعظ و خطابههای
فصیح و جذابش به این زبان به سویدای دلهای بربرها اثر میکرد به گونهای که فرمانی جز فرمان او را نمیشنیدند و در سختیها به وی پناه میبردند.
در پارهای از مآخذ
کتابی به نام
کنز العلوم را که ظاهراً عنوان مختصر شده کنزالعلوم و الدرر المنظوم فی حقایق علم الشریعة و دقایق علم الطبیعة است، به ابن تومرت نسبت دادهاند.
این کتاب به ابوعبدالله محمد بن محمد بن تومرت مغربی نسبت داده شده که در ۳۹۱ق/۱۰۰۱م درگذشته است.
حاجی خلیفه کتابی با این عنوان را از شیخ محمد بن محمد ابن احمد بن تومرت اندلسی (د ۵۲۴/۱۱۳۰م) دانسته است.
بروکلمان عین عنوان بالا به اضافه «...فی الطب» بعد از «...علم الطبیعه»، را به ابوعلی بن محمد بن تومرت مغربی اندلسی مالکی (د ۳۹۱ق/۱۰۰۱م) نسبت داده است گویا وجود شباهتهایی میان نام و تاریخ وفات دو ابن تومرت، موجب اشتباه شدن این دو نفر شده است.
بغدادی
کنزالعلوم را در کنار اعزّما یطلب، عقیده و مرشده، از آن محمد بن محمد بن احمد بن تومرت سوسی معروف به مهدی (۴۸۵-۵۴۳م) میداند که محققاً نادرست است، زیرا نه سال تولد و وفات و نه نام پدر او با ابن تومرت مطابقت دارد.
در مآخذ اصیل و قدیمتر، جزو آثار ابن تومرت هیچ اشارهای به کنزالعلوم نشده است. در هیچ منبعی نیز از
طب دانی ابن تومرت صحبتی نشده. احتمالاً ابن تومرت آشنابا طب و نویسنده کنزالعلوم همان کسی است که
شرح الاسباب فی الطب را نیز به نام او ذکر کردهاند.
از بیان حاجی خلیفه و بروکلمان نیز برنمیآید که مؤلف این کتاب را همان مهدی بن تومرت دانسته باشند.
رساله عقیده ابن تومرت در مجموعهای فقهی در ۱۳۲۸ق/۱۹۱۰م در مصر چاپ شد.
کتابی به نام تلخیص کتاب مسلم را نیز به ابن تومرت نسبت دادهاند.
این کتاب خلاصهای است از
جامع الصحیح مسلم نیشابوری (د ۲۶۱ق/۸۷۵م).
باری، کتابی که بیش از همه میراث فکری - دینی و مبادی تعلیماتی ابن تومرت را در بردارد، همان اعزّ مایطلب است. با توجه به نقاط برجسته حرکت انقلابی - دینی ابن تومرت و جهات مورد تأکید او در مواعظ و خطابههایش در سفر و حضر، ظاهراً مهمترین آرا و تعلیمات دینی وی که در این کتاب مندرج است، گرد چهار محور دور میزند:
الف - توحید: این اصل بنیادی اسلامی از همان آغاز اساس دینی مسلک و
مذهب ابن تومرت بود و پس از آنکه وی به قدرت رسید، این اصل رکن عمده سلطنت دینی - سیاسی او و بالاخره شالوده دولت موحدون را تشکیل داد.
آن زمان که اهل مغرب، و در رأس آنان
مرابطون ، در موضوع متشابهات آیات و احادیث بر مذهب ظاهر، و از
تأویل
قرآن و از علوم کلامی رو گردان بودند، ابن تومرت جمود آنان را بر ظاهر سخت به باد انتقاد گرفت و از آنان خواست که طبق
مذهب
اشعریه ، تأویل بپذیرند.
او که در مسائل کلامی پیرو اشعریه بود، در موضوع نفی صفات خداوند و پارهای مسائل دیگر با معتزله موافق بود
و قائل شدن به زمان، مکان، شبیه، شریک، حدود و جهات برای خداوند از نظر او یعنی مخلوق پنداشتن خداوند، و عبادت چنین مخلوقی در حکم عبادت
بت و مستوجب
آتش است.
برای آنکه اتباع خود را از مجسمین متمایز و از این رهگذر بر اهمیت اصل
توحید تأکید کند، ابن تومرت آنان را موحدون نام نهاد. سلسلهای هم که پس از درگذشت او به دست عبدالمؤمن بن علی کومی تأسیس شد، تا پایان همین نام را برای خود حفظ کرد.
ب - اصول شریعت: که به زعم ابن تومرت منحصر در
قرآن و
سنت ، یعنی در
امر و
نهی
خدا و امر و نهی و گفتار و رفتار
رسول اوست.
در اثبات
شریعت به
عقل اعتماد نمیکند، زیرا به نظر او در عقل فقط امکان و تجویز وجود دارد؛ این هر دو شکند و
شک ضد
یقین است و اخذ چیزی از ضدش محال است.
گرچه او به
اجماع و
قیاس معتقد است، ولی آن را جداگانه در ردیف اصول شریعت قرار نمیدهد.
به اصل
اجتهاد حمله میکند و آن را قلب حقایق و گمراه کننده مردم، ویران کننده شریعت،
حلال کردن
حرام و حرام کردن حلال میداند.
بنابراین او که به
فقه
شافعی گرایش داشت،
در تفسیر شریعت فقیهی قشری و ظاهری است.
مخالفت ابن تومرت با اصل
اجتهاد و استنباطات اجتهادی، با توجه به اینکه او خود را
امام معصوم میداند، قابل توجیه است، زیرا در آنچه معصوم بگوید جایی برای بحث و تأمل و اجتهاد دیگران نیست.
ج - امامت: ابن تومرت در راه بازگشت از سفر مشرق، فکر امامت و معصوم بودن را به تدریج به مستمعان و پیروان خود عرضه کرد و در هر فرصتی که دست میداد، ضرورت وجود امام در میان مردم و
وجوب اعتقاد به او را تأکید مینمود.
او که در اکثر مسائل، مذهب
ابوالحسن اشعری را
تبلیغ میکرد، اصل
امامت و
عصمت امام را از شیعیان گرفت.
ابن تومرت امامت را رکنی از ارکان
دین میدانست که جز به
برکت اعتقاد بدان، اقامه حق در دنیا درست نیست. در هیچ زمانی از عهد
عاد و
نوح به بعد زمین خالی از امام قائمی نبوده است. به علاوه، امام حتماً باید در جمیع جهات معصوم و بری از باطل باشد، تا بتواند باطل را نابود کند. زیرا باطل نمیتواند باطل را از میان ببرد.
او با ذکر دلایل گوناگون در مورد ضرورت معصومیت امام، چنین استدلال میکند که برای رفع اختلاف و ایجاد اتفاق در جامعه، باید امور را به اولیالامر سپرد و اولی الامر کسی جز امامی که از باطل و ظلم معصوم باشد، نیست.
سپس میگوید: دینداری در اعتقاد به امامت و التزام بدان است. التزام به امامت یعنی اقتدا بدان و امتثال امر، اجتناب از
نهی و تعهد به
سنت امام است.
با طرح این قبیل مطالب و انذار و اخطارهای مکرر به اینکه فقط
کافر و
منافق ،
مارق و
فاجر امام را
تکذیب میکنند، ابن تومرت اذهان بربرهای ساده و کوهنشینان زودباور را برای قبول امامت خود آماده ساخت. بنابر این وقتی خویشتن را امام معصوم اعلان کرد، مردم گروه گروه به او گرویدند.
د - مهدویت: ابن تومرت با تأکید مستمر بر این مطلب که وجود امام در هر عصر و زمانی لازم است، زمینه را برای اعلان مهدویت خود آماده کرد.
او همزمان با
تبلیغ نظریه امامت، همهجا در خطابههایش اخبار و احادیث متعددی درباره مهدی منتظر و علایم ظهور او نقل میکرد و با قوت و حرارت تمام از آن سخن میگفت. مهدی در غربت ظهور خواهد کرد، در زمانی که امور عکس، حقایق قلب و احکام دگرگون شده است. مهدی به فرمان
خدا جهان را به سنت او بازخواهد گرداند و عالم را به سامان خواهد آورد.
ابن تومرت به موازات عرضه نظریه امام معصوم و مهدی موعود از تبلیع بر ضد مخالفانصاحبامرقائم، یعنی مرابطونغافل نبود. او آنان را مکارانی از
ابلیس بدتر میخواند و هر کس را که منسوب به این طاغیان بود، جزو
شیطان میشمرد.
در این جماعت نشانههای ظالمان و فاسدان آخر زمان را که
حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) پیشگویی کرده بود، میدید؛ همان فاسدانی که مهدی موعود باید به یاری حامیان راستینش به نابودی آنان کمر بندد.
بدین ترتیب، با معرفی خود به عنوان مهدی معصوم و تبلیغ بر ضد دشمنان مهدی، برای خود قداست و قدرت بلامنازع و برای مرابطون
لعنت و نکبت آفرید و با شعار
امر به معروف و
نهی از منکر ، و در زیّ
جهاد با
کفر و منکران
توحید ، آن قدر بر پیکر حکومت آنان ضربه وارد کرد که طومار حیات چندین ساله ایشان را در هم پیچید.
ویژگیهای ظاهری ابن تومرت را چنین ترسیم کردهاند: گندمگون با چشمانی فرو رفته، ریشی تُنُک، بینی کشیده، ابروانی گشاده، خالی سیاه بر گونه راست
و دارای سری بزرگ و شانههایی فراخ.
کسانی که در ترجمه احوال او چیزی نوشتهاند، عموماً او را مردی عالم،
عابد ،
پرهیزگار ، اهل
ریاضت ،
شجاع ،
عاقل ، باهوش، تیزبین، ژرف اندیش، کم حرف، خوشرو، فصیح و سخنور وصف کردهاند.
گویا طبع شعری هم داشته، زیرا در بعضی از تواریخ
ابیاتی از او نقل کردهاند.
در
زهد و
قناعت او نوشتهاند که همیشه قبایی مرقع میپوشید و از مال
دنیا جز
عصا و قمقمهای (رِکوه) با خود نداشت.
قوت او از محل فروش دست رشتههای خواهرش تأمین میشد و تا زنده بود - حتی آن زمان که امکان رفاه برایش میسر بود - به همین مختصر
قناعت میکرد.
از مصاحبت با زنان احتراز داشت و در
نکاح و خوردن و
مال اندوزی لذتی نمییافت.
پیوسته به روی مردم لبخند میزد.
از صفات ممتاز او بیپروایی،
جسارت و حاضرجوابی او بود که در سراسر داستان زندگی او به نمونههای زیادی از آن برمیخوریم. از آن جمله نامههای تند و تهدیدآمیزی است که به سلطان وقت علی بن یوسف نوشت،
یا مناظرات و معارضاتی که با این سلطان در مسجد مراکش
یا با فقها و اعیان دربار او
داشت، و بسیاری موارد دیگر.
اصولاً اتخاذ شیوه
امر به معروف و
نهی از منکر ، آن هم به رغم منافع دستگاه سلطنت وقت، و عملاً مشاجره کردن با لاابالیان بیپروا به ضوابط و شعایر
دین ، خود بیانگر پردلی،
شهامت و صراحت بیان اوست.
همین جسارت و بیپروایی در گفتار بود که بر جذبه
کلام و نفوذ شخصیت او میافزود، شخصیتی که
توانست در مدتی کوتاه گروههای پراکنده را
متحد و انقلابی را در شمال افریقا رهبری کند.
دیگر از خصایص بارز ابن تومرت پشتکار، شکیبایی و تحمل او بود. چه در تفهیم موضوعات نظری و
اصول دین و چه در برخورد با پیشآمدهای ناگوار صبری عجیب از خود نشان میداد.
اصرار در تبلیغ عقاید اشعری، مبارزه با اندیشه
تجسیم در مغرب، مداومت در
امر به معروف و
نهی از منکر هر یک نمونه بارزی از مقاومت و پشتکار اوست.
شیوه انتخابی او در تدریس
قرآن به پیروان ناآشنا با عربی باز نمونه دیگری از حوصله اوست.
مثلاً، در تدریس
سوره فاتحه ، شاگردان خود را به صف میکرد و هر کدام را به نام یکی از کلمات این سوره میخواند. اولی را الحمدلله، دومی را رب، سومی را العالمین، تا آخر آنگاه به ترتیب کلمات سوره فاتحه اسامی آنان را میپرسید. هر کدام از آنان فقط کلمهای را که بدان نامیده شده بود، باز میگفت.
سپس میگفت: نماز شما مقبول درگاه خداوند نخواهد بود مگر آنکه این اسامی را در هر رکعت نماز به ترتیبی که از شما پرسیدم بخوانید، و بدین شیوه کار حفظ
قرآن را بر آنان آسان میکرد.
به علاوه، ابن تومرت از سختیها، گرسنگیها، مزاحمتها و آزارهای مخالفان نمیهراسید.
هر کجا میرفت به سبب اصرارش در امر به معروف و نهی از منکر و اعتراض به انحرافات، اذیت میدید، ولی صبر میکرد، چنانکه آزار و اهانتهای مکیان و مصریان،
تضییقات امیرالمسلمین و بسته شدن راه رسیدن مواد غذایی به او و یارانش که در پناهگاههای کوهستانی محاصره شده بودند،
از راهش بازنداشت.
او چیزی را که اراده میکرد، به دست میآورد.
در کنار این نقاط قوت و صفات مثبت، ابن تومرت را به پارهای از صفات مذموم نیز متصف دانستهاند که اهم آنها
تزویر ، استبداد، بیرحمی و جاه طلبی است.
چنانچه او در حرکتی که به راه انداخت، نیتی پاک، الهی و اسلامی نداشته، پس احتمالاً جاه طلبی او بوده که باعث بروز دیگر صفات نامطلوب او شده است&zwzwnj;،
محدث zwnj; در بابzwnj; با نشر اندیشهlt;/refzwnj; اندلسیzwnj; خود را از مجسمینzwnj; zwnj; سورهnj;.
ذهبی
میگوید: ابن تومرت در هیچ چیز جز در ریاست کردن لذت نمیجست و برای دستیابی به مطلوب خود از دعوی کذب، تزویر و خونریزی روگردان نبود.
ا
گرچه ابن تومرت را سیاستمدار، هوشمند، عالم، راوی احادیث نبوی، دانا به
اصول دین ، عالم به علم
جدل و
فصیح میداند، ولی وی را خونریزی وصف میکند که حدی بر قتل نفوس قائل نبود.
ریختن خون عالمی را در راه
هوای نفس و رسیدن به مراد خود خوار میشمرد؛ چنانکه کشتار مرابطون، غارت اموال و اسارت زنان و فرزندان آنان را
مباح میدانست.
به روایت
ذهبی
کسی که خود شاهد بسیاری از کشتارهای موحدون بوده میگوید: ابن تومرت در وصایایش به قوم خود سفارش میکرد که هر کجا به یک مرابطی یا تلمسانی دست یافتید، او را بسوزانید.
پیش از این به نمونههایی از نیرنگهای ابن تومرت اشاره شد. اینکه او نسبت حسنی بر خود بسته حال آنکه هرغی بربری بود و اینکه به ناحق خود را
امام معصوم میخواند، از نظر ذهبی
حکایت از
تزویر او دارد و به عقیده عامری
با صفات
زهد ،
ورع و
قناعت او متناقض است.
آنچه صاحب نظران از متقدم و متأخر در حق ابن تومرت و رسالت او نوشتهاند، طیف وسیعی از آرای مختلف را تشکیل میدهد که در یک سوی آن آرای بسیار ستایش آمیز مورخانه مانند
ابن خلدون ، و در سوی دیگر انتقادهای تند کسانی چون شعیب ارنؤوط به چشم میخورد. در راستای این طیف به نظرهای دیگری برمیخوریم که به این یا آن سوی طیف گرایش دارد.
ابن خلدون در مقدمه تاریخ خود
به گفتههای مذمت آمیز جمعی از «فقهای سست رای مغرب» درباره ابن تومرت سخت میتازد و اتهامات آنان را یکسره مردود میشمارد و بدگوییهای آنان را ناشی از حسادت به پایگاه بلند علمی و فقاهتیl بن تومرت میداند.
میگوید: چون ابن تومرت شیوه ملوک مرابطی را
تقبیح و تعلیماتی به خلاف آنان بر مردم عرضه میکرد، فقیهانی که ریزه خوار خوان نعمت این ملوک بودند، زبان به نکوهش شیوهها و آرای وی گشودند.
او نه تنها ابن تومرت را - به خلاف نظر بعضی از مورخان - بر کنار از
خدعه و
نیرنگ میشناسد، بلکه وی را مردی زاهد، متقی، بیزار از تنعمات دنیوی و مقاوم در برابر ناملایمات توصیف میکند: مردی که حتی از داشتن فرزند که بسیاری از مردم شیفته آنند، خود را محروم کرد و چشم از همه آرزوها پوشید.
وی سپس میپرسد اگر این همه پرهیزگاری و پارسایی در راه خدا نبوده، ابن تومرت چه قصدی داشته است.
حسین مؤنس ،
از معاصران، نظر کسانی را که میگویند ابن تومرت میکوشید تا سلطنت را در خاندان خود مستقر کند، مردود میداند، چون او زن و فرزندی نداشت.
وی میافزاید که ابن تومرت به هیچ یک از مظاهر جاه و سلطنت متمسک نشد، و اگر چه در عمل به پایگاه دینی و قدرت سیاسی نامحدودی دست یافت، اما عنوان خلافت، سلطنت یا امارت را برای خود برنگزید.
شعیب ارنؤوط ابن تومرت را از جمله کسانی میداند که
دنیا را به بهانه
آخرت طلب میکنند و خلافت آنچه را که در ضمیر میپرورند، بر مردم ظاهر میکنند.
اینان ناگزیر از
حیله ، خدعه و تظاهر به
زهد و نسک و
تعصب نسبت به
اسلام و مقدسات آنند.
وقتی آنچه را که اراده کردهاند حاصل نمودند، از اتباع خود
انقیاد تام و
خضوع مطلق توقع دارند؛ به جهت مطامع خویش، عرض و مال مردم را
مباح میشمارند و در
شرع
خدا مرتکب کارهای باطل میشوند.
از متأخرین
محمد عبدالله عنان ، ضمن نقل و رد دفاعیات
ابن خلدون از مواضع دینی و سیاسی ابن تومرت، و از آن جمله دعوی
مهدویت و معصومیت و انتساب او به خاندان
حضرت علی (علیهالسلام)، به شرح انگیزههای این
فیلسوف مورخ در دفاع از دعاوی ابن تومرت میپردازد و از جمله میگوید: خاندان ابن خلدون پس از خروج از
اندلس در اوایل سده ۷ق/۱۳م به
تونس آمدند و در سایه حمایت ملوک حفصیه موحدیه به زندگی ادامه دادند.
مؤسس بنی حفص، ابوزکریا یحیی بن ابی محمد، نواده شیخ ابوحفص عمر رئیس قبیله بربر هنتاته بود که یکی از مریدان و شاگردان برگزیده ابن تومرت به شمار میآمد.
اجداد
ابن خلدون در دستگاه بنی حفص عهدهدار مناصب و مقاماتی بودند و او خود مدتی را در کنف حمایت این خاندان گذراند و نخستین نسخه مقدمه و تاریخ خود را به سلطان ابوالعباس حفصی پیشکش کرد.
پس شرط
عقل نبود که از
امامت و مهدویتی انتقاد کند که اساس
قیام
موحدون را تشکیل میداد.
بعضی از ارباب نظر سعی کردهاند بدون پرداختن به گزارشهای افسانهآمیز و کرامات و خوارق عادات درباره ابن تومرت از نوع آنچه افرادی چون
مراکشی
و
بیذق (جم) گفتهاند، بیشتر به واقعیات حرکت او توجه کنند.
حسین
مؤنس ضمن اذعان به هوش و ذکاوت فوقالعاده ابن تومرت میگوید: قابلیتهای حقیقی او سیاسی بود نه علمی. به نظر او، علم نقطه آغاز و راهی برای رسیدن به غایات سیاسی بود، منتها در آغاز کار این غایات سیاسی در ذهنش روشن نبود.
فاخوری حرکت ابن تومرت را اقدامی برای رفع بحرانی میداند که به دنبال انحطاط دولتهای عباسی و فاطمی در بغداد و در مصر، و کفرآلود شدن حکومت مرابطون در مغرب، جهان اسلام آن روزگار بدان گرفتار شده بود.
ابن تومرت رفع این بحران را تنها در تأسیس خلافتی میدانست که همه ملل اسلامی را زیر لوای خود درآورد. البته این خلافت بایستی به دست
موحدان پایه گذاری میشد.
پیوسته درباره مردانی که بانی حرکتهای سرنوشت ساز تاریخ بودهاند، آرا و اظهار نظرها مختلف، مبالغهآمیز و در بعضی جاها متناقض بوده است و ابن تومرت هم از این قاعده مستثنا نیست.
(۱) محمد ابن ابی دینار،
المؤنس فی اخبار افریقیا و
تونس، به کوشش محمد شمام،
تونس، ۱۳۸۷ق.
(۲) علی ابن ابی زرع، الانیس المطرب، رباط، ۱۹۷۲م.
(۳) ابن اثیر، الکامل.
(۴) ابن تغری بردی، النجوم.
(۵) ابن خلدون، العبر، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران، ۱۳۵۲ش.
(۶) ابن خلکان، وفیات.
(۷) محمد ابن عذاری، البیان المغرب، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۶۷م.
(۸) ابوالفدا المختصر فی اخبار البشر، بیروت، دارالمعرفه.
(۹) ابن کثیر، البدایة.
(۱۰) عمر ابن وردی، تتمة المختصر فی اخبار البشر، به کوشش احمد رفعت بدراوی، بیروت، ۱۳۸۹ق.
(۱۱) شعیب ارنؤوط، حاشیه بر سیر اعلام النبلاء (نک: ذهبی، در همین مآخذ).
(۱۲) حسن امین، الموسوعة الاسلامیة، بیروت، ۱۴۰۱ق/ ۱۹۸۱م.
(۱۳) بستانی ف.
(۱۴) اسماعیل پاشا بغدادی، هدیة العارفین، استانبول، ۱۹۵۵م.
(۱۵) ابوبکر علی صنهاجی بیذق، کتاب اخبار المهدی ابن تومرت و ابتداء دولة الموحدین، به کوشش لوی پرووانسال، پاریس، ۱۹۲۸م.
(۱۶) ابراهیم بیضون، الدولة العربیة فی اسبانیة من الفتح حتی سقوط الخلافة، بیروت، ۱۹۸۶م.
(۱۷) حاجی خلیفه، کشف الظنون، استانبول، ۱۹۴۳م.
(۱۸) الحلل الموشیة، به کوشش سهیل زکار و عبدالقادر زمامه، فاس، ۱۹۷۹م.
(۱۹) دائرة المعارف الاسلامیة، چ-۱.
(۲۰) ژام دارمستتر، مهدی از صدر اسلام تا قرن سیزدهم هجری، ترجمه محسن جهانسوز، تهران، ۱۳۱۷ش.
(۲۱) محمد بن احمد ذهبی، دول الاسلام، حیدرآباد دکن، ۱۳۶۵ق/۱۹۴۶م.
(۲۲) محمد بن احمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط، بیروت، ۱۹۸۴م.
(۲۳) محمد بن احمد ذهبی، العبر، به کوشش ابوهاجر محمد سعید زغلول، بیروت، ۱۹۸۵م.
(۲۴) احمد عبدالرزاق رقیحی، فهرست مخطوطات مکتبة الجامع الکبیر صنعاء، یمن، ۱۹۸۴م.
(۲۵) ادوارد زامباور، نسب نامة خلفا و شهریاران، ترجمه محمد جواد مشکور، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۲۶) محمد زرکشی، تاریخ الدولتین الموحدیة و الحفصیة، به کوشش محمد ماضور،
تونس، ۱۹۶۶م.
(۲۷) خیرالدین زرکلی، الاعلام، بیروت، ۱۹۸۶م.
(۲۸) عبدالعزیز سالم، المغرب الکبیر، بیروت، ۱۹۸۱م.
(۲۹) عبدالوهاب سبکی، طبقات الشافعیة الکبری، قاهره، ۱۳۲۴ق.
(۳۰) احمد سلاوی، الاستقصاء الاخبار دول المغرب الاقصی، به کوشش جعفر ناصری و محمد ناصری، دارالبیضاء، ۱۹۵۴م.
(۳۱) خلیل صفدی، الوافی بالوفیات، به کوشش اسون ددرینگ، دمشق، ۱۹۵۳م.
(۳۲) یحیی عامری، غربال الزمان فی وفیات الاعیان، به کوشش محمد ناجی، دمشق، ۱۹۸۵م.
(۳۳) محمد عمادالدین کاتب، خریدة القصر، به کوشش محمد مرزوقی و محمد عروسی مطوی،
تونس، ۱۹۶۶م.
(۳۴) محمد عبداللهعنان، تراجم اسلامیة، قاهره، ۱۳۹۰ق.
(۳۵) محمد عبداللهعنان، عصر المرابطین، قاهره، ۱۹۶۴م.
(۳۶) حنا و خلیل جر فاخوری، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۳۷) احمد قلقشندی، قلائد الجمان، به کوشش ابراهیم ابیاری، قاهره، ۱۳۸۳ق.
(۳۸) احمد قلقشندی، مآثر الانافة، به کوشش عبدالستار احمد فراج، کویت ۱۹۶۴م.
(۳۹) عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، بیروت، ۱۹۵۷م.
(۴۰) کوپریلی، خطی.
(۴۱) استانلی لین پل، تاریخ دولتهای اسلامی و خاندانهای حکومتگر، ترجمه صادق سجادی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۴۲) عبدالواحد مراکشی، المعجب فی تلخیص اخبار المغرب، به کوشش محمد سعید عریان و محمد العربی علمی، قاهره، ۱۳۶۸ق/ ۱۹۴۹م.
(۴۳) حسین
مونس، معالم تاریخ المغرب و الاندلس، قاهره، ۱۹۸۰م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابن تومرت»، ج۳، ص۱۰۰۶.