شیعه از زمان پیامبر تا عصر غیبت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آغاز و شکل گیری شیعه به زمان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) میرسد و پیامبر این نام را بر پیروان
امام علی (علیهالسلام) نامید. در زمان
خلفا نیز دست از حمایت امام علی برنداشتند. پس از خلفا آن حضرت را به عنوان
خلیفه و امام معرفی نمودند. و در راستای تثبیت امامت گام بر میداشتند. گر چه از سوی معاویه آسیبهای بسیاری دیدند.
شیعیان در عصر دیگر
امامان نیز تحت سرپرستی آنان به رشد و
ترقی خود ادامه دادند و البته از سوی دشمنان اهل بیت دشواریهای خاصی را از سر گذراندند که به آنها اشاره خواهد شد.
گروهی از
صحابه در زمان
پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با شنیدن آیات و روایات در امر
امامت و
ولایت و
خلافت امام علی (علیهالسّلام) بعد از پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او
اعتقاد پیدا کرده
زعامت و
امامت او را پذیرفتند و از ارادتمندان آن حضرت قرار گرفتند. این گروه از همان زمان به «شیعه علی (علیهالسّلام)» معروف شدند:
۱.
ابوحاتم رازی میگوید: «اولین لقب و کلمهای که در عهد رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ظهور کرد کلمه «
شیعه» بود. این کلمه،
لقب چهار نفر از صحابه بوده است که عبارتاند از:
ابوذر،
سلمان،
مقداد و
عمّار. »
۲.
ابن خلدون مینویسد: «جماعتی از
صحابه، شیعه علی بودند و او را سزاوارتر از دیگران به خلافت میدانستند. »
۳. استاد
محمد کرد علی میگوید: «گروهی از بزرگانِ صحابه، معروف به
موالیان علی (علیهالسّلام) در عصر رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودند از آن جمله
سلمان فارسی است که میگفت: ما با رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
بیعت کردیم بر خیر خواهی مسلمانان و
اقتدا به علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) و موالیان او و
ابی سعید خدری است که گفت: مردم به پنج کار امر شدند؛ چهار تا را انجام دادند و یکی را ترک نمودند. از او سؤال شد آنچه را که ترک نمودند چه بود؟ او در جواب گفت: ولایت علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) از او سؤال شد آیا ولایت با چهار عمل دیگر واجب است؟ پاسخ داد: آری. و ابوذر غفاری، عمار بن یاسر،
حذیفه بن یمان، ذی الشهادتین
خزیمه بن ثابت،
ابی ایوب انصاری،
خالد بن سعید بن عاص و
قیس بن سعد بن عباد. »
۴. دکتر
صبحی صالح مینویسد: «در میان صحابه حتی در عصر پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای علی (علیهالسّلام) پیروان و شیعیانی بوده است؛ از آن جمله میتوان ابوذر غفاری، مقداد بن اسود،
جابر بن عبدالله، ابی بن کعب، ابوالطفیل
عامر بن واثله،
عباس بن عبد المطلب و تمام فرزندان او، عمار یاسر و ابو ایوب انصاری را نام برد. »
۵. استاد محمد عبدالله عنّان میگوید: «این اشتباه است که بگوییم شیعه برای اولین بار هنگام جدایی خوارج ظهور پیدا کرده است بلکه ظهور شیعه در عصر رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است. »
شیعیان در زمان رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از آن که از ولایت و جانشینی امام علی (علیهالسّلام) اطلاع یافتند در صدد تثبیت این مقام و ولایت از راههای مختلف بر آمدند که از آن جمله است:
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روز
غدیر خم خطبهای ایراد کرد و در آن، مقام و منصب علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) را برای خلافت ابلاغ نمود، آنگاه فرمود: «آگاه باشید! بعد از پایان خطبهام شما را
دعوت میکنم که با علی (علیهالسّلام) دست داده و بر امامت او
بیعت نمایید. »
حسان بن ثابت بعد از واقعه غدیر از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
اجازه خواست تا نصب امام علی (علیهالسّلام) به ولایت را به شعر در آورد. پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
اجازه داد، آن گاه واقعه غدیر را چنین سرود:
ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم بـخمّ و اسمع بـالرسول منادیاً
فقال له قم یا علیّ فـانّنی جعلتک من بعدی اماماً وهادیاً
تا آخر شعر.
از جمله کارهایی که پیروان امام علی (علیهالسّلام) در جهت تثبیت
امامت و
ولایت آن حضرت انجام دادند این بود که شهادت به ولایت او را بعد از شهادت به
رسالت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در اذانشان به عنوان
تبرک، نه به قصد جزئیت، میگفتند تا از این راه، هم اعتقادشان را به ولایت محکم کنند و هم به دیگران گوشزد نمایند.
شیخ عبدالله مراغی مصری نقل میکند: «در زمان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) سلمان فارسی در اذان و اقامه نمازش
شهادت به ولایت را بعد از شهادت به رسالت میگفت. شخصی بر رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد شد و عرض کرد: ای رسول خدا! چیزی شنیدم که تا کنون نشنیده بودم. پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود آن چیست؟ عرض کرد سلمان در اذانش بعد از شهادت به
رسالت، شهادت به ولایت میگوید. رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: نیک و خیر شنیدهای. »
و نیز نقل میکند که شخصی بر رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد شد و عرض کرد: ای رسول خدا! اباذر در
اذان، بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولایت علیّ (علیهالسّلام) یعنی: «اشهد انّ علیاً ولیّ الله» میگوید. پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: همین طور است. آیا فراموش کردید گفتار مرا در روز غدیر خم «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» پس هر کس پیمان شکی کند بر ضرر خود چنین کرده است. »
شیعیان هنگام وفات پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با توجه به دستورهای آن حضرت در صدد تثبیت و تنفیذ دستورات بر آمدند، از آن جمله:
۱. با تاکید و اصرار پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آوردن دوات و قلم برای نوشتن
وصیت، در آن دسته و جماعتی بودند که اصرار به آوردن دوات و قلم داشتند تا پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) وصیت خود را مکتوب دارد، ولی از آنجا که طرف مقابل قوی بود نتوانستند این دستور را عملی سازند.
۲. بعد از آن که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به جهت عمل نکردن به دستورش جمعیت را از خود دور کرد، افرادی از شیعیانِ امام علی (علیهالسّلام) امثال مقداد و ابوذر را نزد خود نگاه داشت، آنگاه وصیت خود را نسبت به
امامان بعد از خود نزد آنان مطرح نمود.
۳. بنابر نقل مظفر در «السقیفه» پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) گروهی از شیعیان و ارادتمندان امام علی (علیهالسّلام) را هنگام فرستادن لشکر
اسامه به
جنگ و مقابله با لشکر
روم نزد خود نگاه داشت، تا چنانچه
مرگ او فرا رسید این چند نفر با بیعت با امام علی (علیهالسّلام) خلافت و حکومت را برای آن حضرت تمام کنند، ولی متاسفانه عمر، ابوبکر و برخی دیگر با تخلّف از لشکر اسامه بن زید این نقشه و تدبیر عالی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بر هم زدند تا مبادا خلافت از دست آنان گرفته شود.
۴. هنگامی که برخی، به جهت رسیدن به ملک و
سلطنت بعد از فوت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
سقیفه بنی ساعده رفته و مشغول تقسیم قدرت یا
تصاحب آن برای خود بودند، در حالی که جنازه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) هنوز
دفن نشده بود، شیعیان به پیروی امامشان علی (علیهالسّلام) مشغول دفن رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
عزاداری برای آن حضرت بودند.
شیعیان بعد از وفات
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز به تلاش خود در راه عملی کردن دستور پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در رابطه با امام علی (علیهالسّلام) ادامه دادند، و در این راه اقداماتی انجام دادند که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
از آنجا که شیعیان سفارشهای پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در حقّ امام علی (علیهالسّلام) دیده و شنیده بودند و معتقد به امامت و جانشینی امام علی (علیهالسّلام) بعد از رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جانب
خداوند و رسول (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودند، از این رو بعد از وفات پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فوراً طرح کاندیدا کردن امام را برای
بیعت مطرح نمودند. عباس بن عبدالمطلب به امام علی (علیهالسّلام) میگوید: «امدد یدک ابایعک یبایعک الناس»؛ دستانت را به من بده تا با تو بیعت کنم و مردم نیز با تو بیعت خواهند کرد.
شیعیان بعد از واقعه سقیفه و تمام شدن خلافت به نفع ابوبکر، به عنوان
اعتراض به خانه
حضرت زهرا (علیهاالسلام) آمده در آنجا
تحصن کردند تا ضمن اعتراض به عمل انجام شده، بر امامت و ولایت به حق امام علی (علیهالسّلام) صحّه بگذارند.
عمر بن خطاب میگوید: «انّه کان من خبرنا حین توفّی الله نبیّه انّ علیّاً و الزبیر و من معهما تخلّفوا عنّا فی بیت فاطمه» ،
از جمله اتفاقاتی که بعد از وفات رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) افتاد آن که علی و
زبیر و گروهی که با آن دو بودند از بیعت و همکاری با ما سرپیچی کرده در خانه فاطمه تحصن نمودند.
۱. سلمان فارسی
۲. عمار یاسر
۳.
براء بن عازب۴.
ابان بن سعیدابن اثیر میگوید: «و کان ابان احد من تخلّف عن بیعة ابی بکر لینظر ما یصنع بنوهاشم، فلمّا بایعوه بایع» ،
ابان از جمله کسانی بود که از بیعت با ابوبکر سر باز زد تا ببیند
بنیهاشم چه میکنند؛ بعد ازآنکه دید بنیهاشم بیعت کردند او نیز بیعت نمود.
۵.
خالد بن سعیدابن اثیر میگوید: «خالد و برادرش ابان از بیعت با ابوبکر سرباز زدند و به بنیهاشم خطاب کرده گفتند همانا شما خاندانی ریشه دار و اصیلاید که افراد شایستهای را به
جامعه تحویل داده است و ما به دنبال شماییم. بعد از آن که بنیهاشم با ابوبکر ـ با
تهدید و زور ـ بیعت کردند این دو برادر ـ خالد و ابان ـ نیز بیعت نمودند. »
۶.
ابُیّ بن کعباو از جمله کسانی بود که هرگز با
ابوبکر بیعت نکرد و شورای سقیفه را بی ارزش خواند.
ابو نعیم اصفهانی در کتاب «
حلیه الاولیاءٍ» از
قیس بن سعد نقل میکند:
«وارد مدینه شدم تا با یاران پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ملاقات کنم، علی الخصوص خیلی علاقه داشتم که ابیّ را ملاقات نمایم، وارد
مسجد پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شدم و در صف اوّل به
نماز ایستادم، ناگهان مردی را دیدم که نماز خود را تمام کرد و شروع به
حدیث گفتن نمود. گردنها به سوی او کشیده شد تا بیاناتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران این
امّت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد، ولی من دلم به حال آنها نمیسوزد، بلکه به حال مسلمانانی میسوزد که به دست آنان گمراه شدند. »
و نیز آورده است:
«ابیّ بن کعب ـ که شاهد
انحراف مردم از قطب اصلی رهبری اسلامی بود و از این وضع رنج میبرد ـ میگفت: «روزی که پیامبر اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) زنده بود همه متوجه یک نقطه بودند ولی پس از وفات پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) صورتها به چپ و راست منحرف گردید. »
۷. ابوذر غفاری.
۸. مقداد بن اسود.
۹. عباس بن عبدالمطلب و جماعتی از بنیهاشم و جمعی از
مهاجرین و
انصار.
شیعیان بعد از آنکه تحصّنشان توسط
عمر بن خطاب بر هم خورد، وارد
مسجد رسول خدا(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) شده در صدد
احتجاج و اقامه حجت بر مردم آمدند، تا آنان را از این خواب
غفلت بیدار سازند. اینک به موضع گیریهای برخی از آنان اشاره میکنیم:
فضل بن عباس در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: «. . و صاحبنا اولی بها منکم» ،
صاحب ما علی (علیهالسّلام) به
خلافت، از شما سزاوار تر است.
مقداد بن اسود میگوید: «واعجباً لقریش و دفعهم هذا الامر عن اهل بیت نبیّهم و فیهم اوّل المؤمنین... » ؛
عجب دارم از
قریش که چگونه خلافت را از
اهل بیت نبیّشان گرفت درحالی که در میان آنان کسی است ـ علی (علیهالسّلام) ـ که اول مؤمن به پیامبر است.
و نیز میفرمود: «معرفه
آل محمد برائه من النار، وحبّ
آل محمد جواز علی الصراط، و الولاء لآل محمد امان من العذاب»؛
شناخت و معرفت
آل محمد برائت از
عذاب و دوستی آنان جواز و مجوز عبور ازپل
صراط، و ولایت آنان امان از عذاب
جهنم است.
سلمان فارسی در دفاع از خاندان عصمت و طهارت خطاب به مردم میگوید: «ای مردم! همانا
آل محمد از خاندان
نوح،
آل ابراهیم و از ذریه
اسماعیل است. آنان عترت پاک و هدایتگر محمدند.
آل محمّد را به منزله سر از بدن، بلکه به منزله دو چشم از سر بدانید؛ زیرا آنان نسبت بشما مانند آسمان سر بر افراشته، کوههای نصب شده، خورشید روشنی بخش و درخت زیتوناند، . . »
و در جایی دیگر خطاب به مردم میفرماید: «می بینم که علی (علیهالسّلام) بین شماست ولی دست به دامان او نمیزنید،
قسم به کسی که جانم به دست
قدرت اوست، کسی بعد از علی (علیهالسّلام) از اسرار پیامبرتان خبر نمیدهد. »
بعد از واقعه سقیفه خطاب به مردم فرمود: «کرداذ و ناکرداذ، لو بایعوا علیاً لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم»؛
کردید آنچه نباید میکردید، و نکردید آنچه را که باید میکردید، اگر با علی (علیهالسّلام)
بیعت میکردید
نعمت فراوانی برای شما از آسمان و زمین جاری بود.
ابوذر غفاری میگوید: «اصبتم قناعة و ترکتم قرابة، لو جعلتم هذا الامر فی اهل بیت نبیّکم ما اختلف علیکم اثنان»
به کم
قناعت کردید، و
قرابت رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را رها ساختید، اگر امر خلافت را در اهل بیت نبیّتان قرار میدادید هرگز دو نفر هم در میان شما
اختلاف نمیکرد.
ابیّ بن کعب:
ذهبی نقل میکند: «یکی از
انصار از ابی بن کعب پرسید ابی! از کجا میآیی؟
پاسخ داد از منزل خاندان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
گفتند: وضع آنان چگونه است؟
گفت: چگونه میشود وضع کسی که خانه آنان تا دیروز محلّ رفت و آمد
فرشته وحی و کاشانه پیامبر خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، ولی امروز جنب و جوشی در آنجا به چشم نمیخورد و از وجود پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) خالی مانده است، این را گفت درحالی که
بغض گلویش را میفشرد و
گریه مجال سخن را به او نمیداد، بطوری که وضع او حضّار را نیز به گریه وا داشت. »
بریده بن خضیب اسلمی: ذهبی در ترجمه او مینویسد: «بعد از
غصب خلافت از طرف ابوبکر بریده خطاب به ابوبکر کرده گفت: «اِنّا لِلهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ»، چه مصیبتهایی که حق از طرف
باطل کشیدای ابوبکر. آیا فراموش کردی یا خودت را به فراموشی میزنی؟ کسی تو را گول زده یا نفست تو را گول زده است؟ آیا به یاد نداری که چگونه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما را امر نمود که علی (علیهالسّلام) را امیرالمؤمنین بنامیم، آیا یاد نداری که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در اوقات مختلف، اشاره به علی کرده و فرمود: این، امیر مؤمنین، و قاتل ظالمین است. از خدا بترس و
نفس خود را محاسبه کن قبل از آنکه وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث
هلاکت نفس است نجات بده. و حقّ را به کسی که از تو به آن سزاوار تر است واگذار، و در غصب آن پافشاری مکن، برگرد، تو میتوانی برگردی، تو را نصیحت کرده و به راه نجات راهنمایی میکنم، کمک کار ظالمین مباش. »
از جمله موضع گیریهای شیعیان در خلافت ابوبکر و عمر و
عثمان سکوت معنادار آنان بود؛ زیرا از طرفی حقّ را با علیّ (علیهالسّلام) دانسته و دیگران را لایق مقام خلافت نمیدانستند. از طرف دیگر مصالح
اسلام و مسلمین را در نظر میگرفتند، کسانی که به تعبیر امیر المؤمنین، تازه مسلماناند. از طرف سوم دشمنان داخلی و خارجی را در کمین میدیدند، لذا با یک جمع بندی سکوت را بر هر چیز دیگر ترجیح میدانند. به این معنا که دست به
شمشیر نبرند و برای گرفتن حقّ امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) اقدامی انجام ندهند، ولی این بدان معنا نبود که سکوت مطلق داشته باشند، زیرا حقّ هیچ گاه نباید بطور مطلق خاموش بماند، بلکه در هر موردی که صلاح میدیدند از راههای مختلف
حقانیت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) را گوشزد میکردند.
دربرخی از موارد نیز عملاً با
خلیفه غاصب مقبله میکردند که میتوان یک نمونه از آنرا اقدام عملی
مالک بن نویره در ندادن
زکات به نماینده ابوبکر،
خالد بن ولید دانست؛ زیرا او معتقد بود که ابوبکر شایسته خلافت نیست و دادن زکات به نماینده او کمک به
ظالم است؛ از این رو از دادن زکات به او سرپیچی کرد. . .
نمونه دیگر از مخالفت عملی را میتوان
هجرت بلال از
مدینه دانست؛ زیرا بلال به خاطر منصب مهمّی که نزد رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) داشت، احساس کرد که اگر در مدینه بماند باید برای خلفه وقت اذان گو باشد، و از آن جا که اذان او در حقیقت تایید خلافت غاصب است، به همین خاطر مصلحت را در آن دید که از مدینه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به محلّی دور هجرت کند تا از او بهره برداری سیاسی نشود و در آن جا بود تا از دار دنیا رحلت کرد.
عمر بن خطاب با توجه به نقش مهمّی که در دوران خلافت ابوبکر داشت، به خلافت رسید و بدین جهت با مخالفت روبرو نشد. امام علی (علیهالسّلام) و شیعیان با این اقدام مخالف بودند، اما بیعت سریع مردم، فرصتی برای مخالفت امام و شیعیان باقی نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبکر، زمینه هرگونه مخالفت عملی را منتفی میساخت.
علی (علیهالسّلام) اگر چه
میراث خویش را بر باد رفته و خود را شایسته رهبری میدانست، ولی برای حفظ موقعیّت حسّاس جهان اسلام، هم چنان سکوت توام با بیان حقّ و حقیقت، و تذکّر به
حقّانیت خود را ادامه میداد.
شیعیان نیز همانند امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) سکوت معناداری داشتند، آنها اگر چه سکوت کرده و به جهت حفظ اسلام و
وحدت مسلمین دست به اقدامی عملی علیه حکومت وقت نمیزدند ولی با بیانات خود با آنان مخالفت میورزیدند.
عمر بن خطاب در مجلسی گفت: «دلیل
قریش در انتخاب نکردن علی (علیهالسّلام) به خلافت این بود که آنان
کراهت داشتند خلافت و
نبوت در یک خاندان جمع شود. ابن عباس که در آن مجلس بود در برابر این سخن عمر موضع گیری کرده خطاب به او فرمود: قریش نسبت به آنچه که خداوند نازل کرده بود کراهت داشتند. »
عثمان شیوه دو خلقه پیشین را دنبال نکرد. ابتدا والیان عمر را از ولایات برداشت و بستگان خود را برکار گماشت.
حکم بن العاص را که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
طائف تبعید کرده بود به مدینه برگرداند و خزانه مسلمین را به او سپرد.
مروان بن حکم را
مشاور خویش قرار داد و یک پنجم
زکات شمال
آفریقا را که مبلغ دو میلیون و پانصد و بیست هزار دینار بود به وی بخشید و او را به دامادی خویش برگیزد.
وی از
بیت المال بصره مبلغ ششصد هزار درهم به
داماد دیگر خویش،
عبدالله بن خالد بن اسید، حواله کرد.
عبدالله بن عامر، پسر دائی خویش را که نوجوانی بود به حکومت بصره انتخاب کرد.
عبدالله بن سعد بن ابی سرح، برادر رضاعی خود ـ که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در
فتح مکه به سبب
ارتداد وی دستور قتلش را صادر کرده بود. ـ به
حکومت مصر و
خراج آن سرزمین بگزید.
ولید بن عقبه بن ابی معیط برادر مادری خود را به
کوفه فرستاد و پس از
فساد و تباهی و
شراب خواری او
سعید بن عاص، فامیل دیگر خود، را به آن شهر گماشت. سعید با اعمال سیاست اشرافیِ اموی و بیان این که سواد عراق از برای قریش است، موجب اعتراض و
شورش مردم کوفه گردید.
در این دوران علی (علیهالسّلام) و شیعیان در مقابل بدعتهای عثمان و والیانش ساکت نمینشستند.
ابن ابی الحدید مینویسد: «بیشتر تاریخ نویسان و عالمان اخبار بر آناند که عثمان ابتدا اباذر را به
شام تبعید کرد و بعد از آن که
معاویه از او به عثمان
شکایت کرد او را به مدینه خواست و از مدینه، به خاطر مخالفت با خلیفه، به ربذه تبعید نمود. »
زمانی که ابوذر را به
ربذه تبعید کردند و علی (علیهالسّلام) و فرزندانش او را
بدرقه نمودند، ابوذر نگاهی به امام (علیهالسّلام) کرد و گفت وقتی شما و فرزندانت را میبینم به یاد سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) در مورد شما میافتم و گریه میکنم.
و نیز از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) نقل میکرد که فرمود: «زود است که شما را فتنه فرا رسد، اگر گرفتار آن شدید بر شما باد عمل به
کتاب خدا و
اقتدا به علی بن ابی طالب (علیهالسّلام). »
در زمان خلافت عثمان بر درب مسجد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) ایستاد و در خطبهای که ایراد کرد فرمود: «ای مردم! محمد
وارث علم
آدم و فضائل انبیاست، وعلی بن ابی طالب
وصی محمد و وارث علم اوست... . »
بلاذری مینویسد: «مقداد بن عمرو، عمار بن یاسر، طلحه و زبیر با تعداد دیگری از اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) به عثمان نامه نوشتند و او را به نکاتی چند تذکر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن
تهدید کردند که اگر به تذکرات آنان گوش فرا ندهد بر ضدّ او اقدام خواهند کرد. عمار نامه را گرفته نزد عثمان آورد به مجرد این که صدر نامه را برای او خواند، عثمان با
غضب به او گفت: آیا تو از بین دوستانت جرات خواندن نامه تهدید آمیز را برای من داری؟ عمار در جواب گفت دلیلش این است که ناصحترین قوم خود به تو هستم عثمان در جواب گفت:
دروغ میگوئیای فرزند سمیّه. عمّار گفت: به خدا سوگند من پسر سمیه و فرزند یاسرم. سپس عثمان به غلامش دستور داد که دست و پای او را بشکنند. آن گاه با دو پایش در حالی که در کفش بود شروع به لگد زدن به عمار کرد که بر اثر آن «فتق» بر او عارض شد. »
خلافت
امام علی (علیهالسّلام) در اواخر سال سی و پنج ه. ق شروع شد و تقریباً چهار سال و نُه ماه ادامه یافت. شیعیان
امیر المؤمینین (علیهالسّلام) هنگام
بیعت عمومی با آن حضرت وقت مناسب دیدند تا یادی از ولایت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) کرده مردم را به آن مقام شامخ تذکر دهند تا خواستند با آن حضرت بیعت کنند با انگیزهای حقیقی باشد از این رو هنگام بیعت مردم با امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)
مالک بن حارث اشتر خطاب به مردم کرده فرمود: «ای مردم! این علی (علیهالسّلام)
وصی اوصیاء و وارث علم انبیاست، او کسی است که بلاهای بزرگ را به جان خریده و زحمتهای فراوانی در راه
اسلام تحمل کرده است. او کسی است که کتاب خدا به
ایمان او
شهادت داده و پیامبرش او را به
بهشت رضوان بشارت داده. کسی که تمام فضائل در او جمع شده، واحدی از گذشتگان و اهل این زمان در سابقه و علم و فضلش شک نکرده است... »
خزیمه بن ثابت نیز پس از بیعت با امام علی (علیهالسّلام) میگفت: «ما کسی را برگزیدیم که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) او را برای ما برگزید. »
امام علی (علیهالسّلام) به
کوفه آمد و آن شهر را محل اقامت خود، به عنوان پایتخت، انتخاب نمود؛ تا آنکه بتواند
تشیع را در
عراق گسترش داده و خود را نیز به اهل عراق معرفی نماید. از طر فی کوفه منطقهای سوق الجیشی بود، و چون کل عراق نیز به شام نزدیک بود، آن حضرت خواست تا علاوه بر عراق؛ شام را نیز تحت نظر قرار دهد.
بعد از ورود امام (علیهالسّلام) به عراق، مردم با ملاحظه امام علی (علیهالسّلام) به عنوان قهرمان
سیاست، در مقابل استیلای شامیان از او
حمایت کردند و مدتها از حامیان مذهبی امام علی (علیهالسّلام) بودند.
پس از
جنگ جمل، اصطلاح شیعه علی (علیهالسّلام) شامل همه کسانی میشد که از علی (علیهالسّلام) مقابل
عائشه حمایت میکردند. علاوه بر آن به اشخاص و گروههای غیر مذهبی که به دلائل سیاسی از علی (علیهالسّلام) حمایت میکردند، لفظ شیعه اطلاق میگردید.
در این مفهوم وسیع بود که کلمه شیعه در سند
حکمیت در
صفین به کار رفت. ده سال بعد، زمانی که شیعیان شروع به تثبیت موقعیت اسمی خود کردند، کوششهایی برای جدایی حامیان علی (علیهالسّلام) صورت گرفت و بین حامیان مذهبی و غیر مذهبی وی تمایزی حاصل شد.
امام علی (علیهالسّلام) در طول چهار سال ونه ماه
حکومت خویش، اگر چه نتوانست
جامعه اسلامی را به صورت اوّل خویش بازگرداند، اما به موفقیتهای مهمّی دست یافت که عبارتند از:
۱. معرفی کردن شخصیت واقعی
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) برای مردم.
۲. تبیین
احکام فراموش شده
اسلام.
۳. جلوگیری از بدعتها و تحریفهای دینی درحدّ امکان.
۴. تصحیح و اصلاح احکامی که به اشتباه برای مردم تبیین شده بود.
۵. تبین مقدار زیادی از معارف دینی.
۶. تربیت شاگردانی جلیل القدر مانند:
اویس قرنی،
کمیل بن زیاد،
میثم تمار،
رشید هجری و... .
در عصر حکومت امام علی (علیهالسّلام) اگر چه فشارها و حصرهای سیاسی از شیعه بر طرف شد، ولی در عوض مبتلا به جنگهای داخلی متعدد شدند و در این جنگها نیز با گفتار و عمل دست از
دفاع از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) بر نداشتند.
شیعیان با وجود شکست در جنگها برای دفاع از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) و مقابله با مخالفین آن حضرت، دست از دفاع عقیدتی از آن حضرت (علیهالسّلام) بر نداشتند.
شیعیان عقیدتی در
جنگ جمل به جهت آگاهی دادن مخالف و موافق به حقانیت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در خطبهها و رجزهای حماسی خود، آن حضرت را به دیگران معرفی میکردند
ابوالهثیم بن تیهان که بدری است میگوید:
قل للزبیر و قل لطلحة انّنا نـحن الذین شعارنا الانصار
انّ الوصیّ امامنـا و ولیّنـا برح الخفاء وباحت الاسرار
مردی از قبیله ازد به میدان آمده میگوید:
هذا علیّ و هو الوصیّ اخاه یـوم النجوه النبیّ
و قال هذا بعدی الولیّ وعاه واع و نسی الشقیّ
حجر بن عدی کند، صحابی جلیل القدر، میگوید:
یا ربّنا سلّم لنا علیّاً سلّم لنا المبارک المضیّا
المؤمن الموحّد التقیّا لا خَطِل الرای و لا غویّا
بلهادیاً موفّقاً مهدیّاً واحفظه ربیّ واحفظ النبیّا
فیه فقد کان له ولیّاً ثمّ ارتضاه بعده وصیّاً
زحر بن قیس جعفی میگوید:
اضربکم حتی تقرّوا لعلیّ خیر قریش کلّها بعد النبیّ
من زانه الله و سمّاه الوصی انّ الولیّ حافظاً ظهر الولی
در
جنگ صفین نیز شیعیان به طرق مختلف به دفاع از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) و حریم
ولایت بر آمدند.
عدهای با بیان خطبهها، به دفاع از مقام او بر آمدند.
ابن ابی الحدید میگوید: «بعد از آن که امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مردم را در کوفه برای حرکت به طرف
صفین به جهت جنگ با معاویه جمع کرد، عمر و بن حمق خزاعی ایستاد و امام علی (علیهالسّلام) را مورد خطاب قرار داده عرض کرد: «ای امیر مؤمنان! من تو را به جهت خویشاوند یا طلب مال، یا
سلطنت و جاه، دوست ندارم بلکه دوستی من نسبت به تو از آن جهت است که پنج خصلت در تو یافتم که در دیگری نبوده است: تو پسر عموی رسول خدا و جانشین و وصیّ او هستی، و پدر
ذریه پیامبری که در میان ما به ودیعت گذارده شده است. تو اول کسی هستی که
اسلام آورد، و سهم تو در
جهاد از همه بیشتر است... . »
خیر نیز در روز
صفین در تحریک سپاهیان امام علی (علیهالسّلام) میفرمود: «عجله کنید ـ خداوند شما را رحمت کند ـ به یاری امام
عادل و با تقوای باوفا و راستگو که وصی رسول خداست. »
برخی دیگر نیز با اشعار خود به دفاع از مقام ولایت بر آمدند:
قیس بن سعد، صحابی عظیم و سید خزرج میگوید:
و عـلـیّامـامـنـا وامـام لسوانـا اتی بــه الـتنزیل
یوم قال النبیّ من کنت مولا ه فهذا مولاه خطب جلیل
انّ مـا قـاله النبی علی الامّة حتــم مـا فیه قال و قیل.
و نعمان بن عجلان انصاری نیز میگوید:
کیف التفرق و الوصیّ امامنا لاکیف الّا حیرة و تخاذلاً
لا تغبنُنّ عقولکم، لا خیر فی من لم یکن عند البلابل عاقلا
و ذوو معاویه الغویّ و تابعوا دین الوصیّ لتحمدوه آجلاً.
اینان در اشعار خود عمدتاً بر مساله
وصایت و جانشینی امام علی (علیهالسّلام) از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) تاکید داشتند.
برخی دیگر نیز پس از آن که امام علی (علیهالسّلام) از صفین به کوفه بازگشت و
خوارج از او جدا شدند، در کنار امام علی (علیهالسّلام) ثابت قدم ماندند و بار دیگر با آن حضرت تجدید بیعت و
عهد نمودند. از جمله عهد آنان این بود که به حضرت خطاب کرده عرض کردند: «ما دوست هر کسی هستیم که تو دوست آنی، و دشمن هر کسی هستیم که تو با آنان دشمنی داری. »
عدهای دیگر با نوشتن نامه به معاویه او را مورد عتاب و
سرزنش قرار داده مقام ولایت و خلافت به حق امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) را به او گوشزد میکردند.
محمد بن ابی بکر در نامهای که به معاویه مینویسد، میگوید: «...وای برتو! چگونه خودت را در کنار علی (علیهالسّلام) قرار میدهی، کسی که وارث رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) و وصیّ او و پدر فرزندان اوست. کسی که قبل از دیگران به او گروید و آخرین کسی بود که عهد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را شیند. او را از اسرارش آگاه و در امرش شریک ساخت. »
دارمیه حجونیه از زنان شیعه امام علی (علیهالسّلام) در برابر معاویه در بیان علل دوستی علی (علیهالسّلام) گفت: «من او را دوست دارم زیرا
مساکین را دوست میداشت و به واماندگان کمک میکرد. او
فقیه در دین بود و از بیان حق کوتاهی نمینمود. او از جانب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) ولایت داشت...» .
از سال ۳۹ هجری،
معاویه هجوم همگانی و گستردهای را بر علیه شیعیان امیرالمؤمنین آغاز نمود و با فرستادن افرادی خشن و بی دین برای سرکوب شیعیان، حیطه حکومت حضرت را مورد تاخت و تاز قرار داد:
۱.
نعمان بن بشیر را با هزار نفر برای سرکوب مردم
عین التمر فرستاد.
۲.
سفیان بن عوف را با شش هزار نفر برای سرکوب مردم
هیت و از آن جا به
انبار و
مدائن فرستاد.
۳.
عبدالله بن مسعده بن حکمه فزاری که از دشمنان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) بود با هزار و هفت صد نفر به
تیماء فرستاد.
۴.
ضحاک بن قیس را با سه هزار نفر به واقعه برای
غارت هر کس که در طاعت امام علی (علیهالسّلام) است فرستاد. و در مقابل، حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)
حجر بن عدی را با چهار هزار نفر برای مقابله با او فرستاد.
۵.
عبد الرحمن بن قباث بن اشیم را با جماعتی به بلاد جزیره فرستاد، که حضرت
کمیل رابرای مقابله با او فرستاد.
۶.
حرث بن نمر تنوخی را نیز به جزیره فرستاد تا با هر کس که در اطاعت امام علی (علیهالسّلام) است مقابله کند که در آن واقعه افراد زیادی کشته شدند.
۷. در سال ۴۰،
بُسر بن ارطاه را با لشکری به سوی
مکه و
مدینه و
یمن فرستاد او هنگامی که به مدینه رسید،
عبیدالله بن عباس که عامل مدینه از طرف امام علی (علیهالسّلام) بود، ازآن جا فرار کرده و در کوفه به حضرت ملحق شد ولی بُسر هر دو فرزند او را به
شهادت رسانید.
یکی دیگر از مناطقی که سر راه «بُسر» مورد
غارت قرار گرفت منطقهای بود که گروهی از
قبیله همدان و شیعیان حضرت علی (علیهالسّلام) در آنجا سکونت داشتند. بُسر با حرکتی غافلگیرانه به آنها حمله کرد. بسیاری از مردان را کشت، و تعدای از زنان و فرزندان آنان را به
اسارت بود. و این اولین بار بود که زنان و کودکان مسلمین به اسارت برده میشدند.
مسعودی در مورد بُسر بن ارطاه میگوید: «او افرادی از
خزاعه و همدان و گروهی را که معروف به «الانباء» از نژاد ایرانیان مقیم
یمن بودند کشت. و هر کسی را که مشاهده میکرد میل به علی دارد یا هوای او را در سر دارد، میکشت. »
ابن ابی الحدید میگوید: «بُسر به طرف اهل حسبان که همگی از شیعیان علی (علیهالسّلام) بودند، آمد و با آنان سخت درگیر شد و به طور فجیعی آنان را به
قتل رسانید. و از آنجا به طرف
صنعا آمد و در آنجا صد نفر از پیر مردان را که اصالتاً از فارس بودند بودند کشت، تنها به جرم این که دو فرزند عبید الله بن عباس در خانه یکی از زنان مخفی شده است. و بُسر در حملههایش حدود سی هزار نفر را به قتل رساند و عدهای را نیز در آتش سوزاند.
او نیز مینویسد: «معاویه در نامهای به تمام کارگزارانش نوشت: به هیچ یک از
شیعیان علی و اهل بیتش اجازه
شهادت ندهید. و در مقابل، شیعیانِ عثمان را پناه داده و آنا را اکرام کنید... . و نیز در نامهای دیگر به کارگزاران خود نوشت هر کسی که ثابت شد محب علیّ و
اهل بیت اوست اسمش را از
دیوان محو کرده و عطا و روزیش را قطع نمایید. و در ضمیمه این نامه نوشت: هر کس که متّهم به ولای اهل بیت (علیهالسّلام) است او را دستگیر کرده و خانه او را خراب کیند. بیشتر مصیبت بر اهل عراق بود خصوصاً اهل کوفه...» .
هنگامی که
امام حسن (علیهالسّلام) مجبور به مصالحه با معاویه گردید یکی ازخاطراتی که امام (علیهالسّلام) احساس میکرد
امنیت شیعیان حضرت علی (علیهالسّلام) بود. از این رو در قرارداد خود با معاویه تصریح کرد که باید امنیت به
اصحاب امام علی (علیهالسّلام) داده شود. معاویه نیز آن را پذیرفت. ولی در همان روز اول معاویه اعلام کرد که آن تعهدات را نمیپذیرد و زیر پا میگذارد.
ابن ابی الحدید از
ابی الحسن مدائنی روایت میکند: «معاویه در نامه خودبه والیان چنین نوشت: من
ذمه خود را از هر کسی که روایتی در فضیلت ابی تراب و اهل بیتش نقل نماید، بری کردم. بعد از این دستور خطبا درهر منطقه بر منبر شروع به
لعن علی (علیهالسّلام) و
تبرّی از او و اهل بیتش نمودند. شدیدترین مردم در بلا و
مصیبت اهل کوفه بودند. زیرا آن هنگام در کوفه تعداد زیادی از شیعیان وجود داشتند. معاویه، «زیاد» را
والی بصره و کوفه نمود. او شیعیان را خوب میشناخت، بر اساس دستور معاویه هر جا که شیعیان را مییافات به
قتل میرساند، و یا اینکه آنان را ترسانده دست و پای آنان را قطع مینمود و چشمان آنان را از حدقه در آورده و دار آویزان میکرد. هم چنین عدهای را نیز از عراق
تبعید نمود. لذا هیچ شیعه معروفی در عراق باقی نماند... » .
ابن اعثم مینویسد: «
زیاد، دائماً در پی شیعیان بود و هر کجا آنان را مییافت به قتل میرساند، به طوری که شمار زیادی را کشت. او دست و پای مردم را قطع و چشمانشان را کور میکرد. البته خود معاویه نیز جماعتی از شیعیان را به قتل رساند.
معاویه خود دستور به دار آویختن گروهی از شیعیان را صادر کرد.
زیاد شیعیان را در
مسجد جمع میکرد، تا از علی (علیهالسّلام) اظهار بیزاری جویند.
او در
بصره نیز در جستجوی شیعیان بود و با یافتن آنها آنان را به قتل میرساند.
عدهای از صحابه و
تابعین به دستور معاویه به
شهادت رسیدند.
در سال ۵۳ هجری معاویه
حجر بن عدی و اصحابش را به قتل رساند و او اولین کسی بود که به همراه اصحابش به شیوه
قتل صبر در اسلام کشته شد.
عمرو بن حمق خزاعی، صحابی عظیم را که امام حسین (علیهالسّلام) او را
سید الشهدا نامید، بعد از آنکه معاویه او را
امان داد، به قتل رساند.
مالک اشتر، یکی از اشراف و بزرگان عرب و یکی از فرماندهان جنگهای امام علی (علیهالسّلام) بود. معاویه او را در مسیر مصر به وسیله سمّ، به دست یکی از غلامانش به قتل رسانید.
رشید هجری، از شاگردان امام علی (علیهالسّلام) و خواص وی بود، زیاد دستور داد که از علی (علیهالسّلام) برائت جسته و او را لعنت کند، او امتناع ورزید. از این رو دو دست و دو پا و زبان او را بریده و به دار آویخت.
جویریه بن مهر عبدی؛ را به جرم داشتن ولایت علی (علیهالسّلام) دستگیرنموده و بعد از جدا کردن دو دست و دو پای او، بر شاخه درخت خرما به دار آویخت.
ابن ابی الحدید میگوید: «وضع تا وقتی که حسن بن علی، از دار دنیا رحلت نمود: این چنین بود. در این هنگام مصیبت و
فتنه بر شیعیان بیشتر شد، کار به جائی رسید که شیعیان در بین مردم از جان خویش ترس داشتند و یا از شهر خود فرار کرده و به طور پنهانی زندگی میکردند.
امام محمد باقر (علیهالسّلام) میفرماید: «بیشتر مصیبت برای ما و شیعیان، بعد از رحلت
امام حسن (علیهالسّلام) بود که در آن زمان در هر شهر، شیعیان ما را میکشتند و دستها و پاهای آنها را به این گمان که شیعه هستند از بدن جدا میکردند. هر کسی که
متّهم به دوستی و ارتباط با ما میشد، او را زندانی نموده و یا اموالش را غارت میکردند یا خانه اش را خراب مینمودند و این مصیبت و بلا هم چنان شدت یافت تا زمان عبید الله ابن زیاد»
سال شصت هجری قمری، معاویه هلاک شد و پسرش یزید، طبق بیعتی که پدرش از مردم برای وی گرفته بود، زمام حکومت اسلامی را در دست گرفت. به شهادت تاریخ،
یزید، هیچ گونه شخصیت دینی نداشت. حتی در زمان حیات پدرش، جوانی بود که به اصول و قوانین اسلام، اعتنا نمیکرد و جز
عیّاشی و بی بند و باری و
شهوترانی، کاری نمیدانست.
در سه سال حکومت خود فجایعی را به راهانداخت که در تاریخ ظهور اسلام، با آن همه فتنهها که انجام گرفته، بی سابقه بود.
سال او، حضرت
حسین بن علی (علیهالسّلام) را که سبط پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، با فرزندان و خویشان و یاران و شیعیانش، با فجیعترین وضع، به شهادت رساند و زنان و کودکان و اهل بیت پیامبر را به همراه سرهای بریده شهداء، در شهرها گرداند.
سال دوم
مدینه را قتل عام کرد و جان و مال و آبروی مردم آن دیار را تا سه روز برای لشکریانش
مباح نمود.
و در سال سوم
کعبه مقدسه را خراب کرد و آن را به آتش کشید.
بعد از هلاکت «یزید بن معویه» و سست شدن پایههای حکومت
امویان، شیعیان در کوفه به دنبال «فرمانده ای» برای خود بودند، تا جماعت متفرق آنان را جمع نماید و عقده به جامانده از شهادت حسین (علیهالسّلام) را
شفا بخشد.
بعد از مدتی، «
مختار» برعلیه «
بنی امیه» قیام نمود، شیعیان به دور او جمع شدند او لشکری رابه فرماندهی «ابراهیم بن مالک اشتر» به سوی لشکر شام روانه ساخت و آن لشکر را شکست داد و فرمانه اش «ابن زیاد» را به قتل رسانید؛ این امر آرزوی [[|اهل بیت (علیهالسّلام)]] شیعیان بود.
بعد از شکست لشکریان شام، «مختار» و شیعیان، قوت گرفتند. به نقل ابن عبد ربّه در «
عقد الفرید»، مختار شیعیان را دستور داد تا در کوچههای کوفه، شبانه بگردند و ندا دهند: «یا لثارات الحسین».
ابو الفداء، در مورد حوادث سال ۶۶ هجری، مینویسد: «در این سال، مختار در کوفه به طلب خون «حسین (علیهالسّلام)» قیام نمود، جماعت زیاد دور او جمع شدند، او بر کوفه تسلط پیدا کرد و مردم نیز با او بر کتاب خدا و سنت رسول و طلب خون اهل بیت (علیهالسّلام) بیعت نمودند.
خانم «دکتر لیثی» مینویسد: «شهادت امام حسین (علیهالسّلام) در
کربلا، واقعه تاریخی بزرگی بود که منجر به تبلور جماعت شیعه و ظهور او به عنوان یک
فرقه متمیّز، که دارای مبادی سیاسی و رنگ دینی است، گردید... واقعه
کربلا، در رشد و نموّ روح شیعه و زیاد شدن آنها، تاثیر مهمی گذاشت. جماعت شیعه بعد از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) به مانند جماعت منظم با رویه سیاسی متین، در جامعه ظهور پیدا نمود. »
از طرفی «عبدالله بن زیبیر» در مکه قیام کرده و نُه سال ریاست کرد. امویان، در این نُه سال، با وی درگیر بودند. شیعیان در این موقعیت مناسب، خدمت حضرت [[|امام سجّاد (علیهالسّلام)]] میرسیدند و فرصتی برای بیان مظلومیت
سید الشهدا، در میان مردم، پدید آمد.
بنی مروان، با پیروزی بر «
آل زبیر» حکومت شبه جزیره را به دست گرفتند. بعد از گسترش نفوذ «
عبد الملک مروان» بر بلاد اسلامی و محکم شدن پایههای حکومتی او، به فکر مقابله با اهل بیت (علیهالسّلام) و شیعیان افتاد. امام شیعیان در آن زمان،
امام زین العابدین (علیهالسّلام) بود.
عبد الملک، برای این که از مقام آن حضرت بکاهد، او را از مدینه به
شام آورد، ولی بعد از ظهور فضائل و معارف از آن حضرت،
محبت امام، در میان مردم بیشتر گردید.
مرکز تجمع شیعیان در آن زمان، کوفه بود. عبد الملک به قصد ریشه کن کردن تشیع از کوفه، شخصی را به نام «
حجاج» به آن ایالت فرستاد.
امام باقر (علیهالسّلام) میفرماید: «حجاج سر کار آمد و تا توانست، شیعیان را به قتل رساند و به هر گمان و تهمتی آنان را دستگیر نمود. کار به جائی رسید که اگر کسی به او
زندیق یا
کافر میگفتند بهتر بود از این که او را شیعه علی (علیهالسّلام) بگویند. »
ابن ابی الحدید، از «مدائنی» نقل میکند: «هنگامی که «عبد الملک بن مروان» به ولایت رسید، بر شیعه بسیار سخت گرفت و «حجاج بن یوسف» را بر آنان گماشت. مردم به
بغض علی (علیهالسّلام) و موالات دشمنان آن حضرت به او تقرب جستند و هر چه را توانستند در فضل دشمنان علیّ،
روایت جعل کردند و در لعن بر علی، کوتاهی ننمودند. »
ابن سعد، در «
طبقات»، از «منهال» نقل میکند: «من بر علی بن حسین، وارد شدم و به آن حضرت عرض کردم: چگونه
صبح کردید؟ خدا امر تو را اصلاح کند؟ حضرت فرمود: من پیر مردی مثل تو در این شهر نمیبینم، نمیدانی که چگونه
صبح کردیم؟ اگر نمیدانی، من تو را با خبر نمایم؛ ما در میان قوم خود به مانند
بنی اسرائیل در میان
آل فرعون (! ! )
صبح نمودیم، که فرزندان آنان را ذبح کرده و زنان آنان را به کنیزی میبردند. کار ما به جایی رسیده که شیخ و سید ما را بر بالای منابر،
لعن و
دشنام میدهند و با این عمل به سوی دشمنان ما تقرب پیدا میکنند...»
قنبر، غلام علی (علیهالسّلام)، از جمله کسانی است که به دست حجاج، به شهادت رسید. حجاج، به بعضی از نزدیکان خود میگوید: «دوست دارم به یکی از اصحاب ابی تراب (علی (علیهالسّلام)) دست پیدا کنم. به او گفتند: ما از قنبر کسی را به علی (علیهالسّلام) نزدیکتر نمیدانیم. حجاج، کسی را به دنبال او فرستاد و او را نزد حجاج آورد، حجاج به او گفت، تو قنبری؟ گفت: آری! حجاج گفت: از دین علی
تبرّی بجو! قنبر گفت آیا تو میتوانی مرا به افضل از
دین علی راهنمایی کنی؟ حجاج گفت: من تو را خواهم کشت. کدام قتلی برای تو محبوب تر است، آن را انتخاب نما! قنبر در جواب گفت، مرا
امیرالمؤمنین خبر داده است که بدون حق ذبح خواهم شد. حجاج نیز، دستور داد تا سر او را مانند گوسفند از تن جدا نمایند. »
کمیل بن زیاد، از شیعیان و خواص علی (علیهالسّلام) میباشد، حجاج در زمان ولایتش در کوفه او را طلب کرد. لکن کمیل فرار نمود و در مکانی مخفی گشت. حجاج حقوق قومش را قطع نمود. کمیل، با مشاهده این وضع، با خود گفت: «من پیرمردی هستم که عمرم به سر آمده است، سزاوار نیست که من سبب محرومیت قومم گردم. » لذا خود را تسلیم حجاج نمود، حجاج، با مشاهده کمیل گفت: «من از مدتها منتظر تو بودم» کمیل در جواب فرمود: خشنود مباش، زیر ااز عمر من چیز باقی نمانده است، هر کاری میخواهی انجام بده، بازگشت انسان به سوی خداست و بعد از
قتل من نیز حسابی هست. امیرالمؤمنین مرا خبر داده که تو قاتل منی. » حجاج گفت: «پس حجت بر تو تمام شد. » در این هنگام دستور داد تا گردن او را بزنند. »
از دیگر شیعیان
سعید بن جبیر است. او مردی معروف به تشیع و
زهد و
عبادت و
عفّت بود. حجاج دستور داد او را دستگیر کردند، و بعد از مشاجرات زیاد بین این دو حجاج دستور داد تا سرش را از بدن جدا کنند.
در چنین شرائطی، که تصور نابودی
اهل بیت (علیهالسّلام) میرفت، امام سجاد (علیهالسّلام) فعالیت را شروع نمود و در این راه، موفقیت زیادی کسب کرد.
امام سجاد (علیهالسّلام) توانست به شیعه، حیاتی تازه بخشد. و زمینه رابرای فعالیتهای امام باقر (علیهالسّلام) و امام صادق (علیهالسّلام) فراهم آورد. به گواهی تاریخ، امام سجاد (علیهالسّلام) در طول سی و چهار سال فعالیت، شیعه از دشوارترین بحرانهای حیات خویش عبور داد؛ بیست سال
حاکمیت حجاج بر عراق و سلطه عبد الملک بن مروان بر کل قلمرو اسلامی، جهت گیری روشنی برای کوبیدن شیعیان بود...، حجاج کسی بود که شنیدن لفظ کافر، برای او از شنیدن لفظ شیعه، آرامش بیشتری داشت.
روش فقهی حضرت سجاد (علیهالسّلام) نقل احادیث
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از طریق علی (علیهالسّلام) بود که شیعیان تنها آن
احادیث را درست میدانستند. بدین صورت شیعه اولین قدمهای فقهی خود را در مخالفت با انحرافات موجود براشت.
شهر مدینه با توجه به کجرویهایی که از آغاز
اسلام در آن انجام شده بود علیه شیعه، تحریک گردیده بود. بنابر این، جای مناسب برای رشد شیعه به شمار نمیرفت.
امام سجاد (علیهالسّلام) میفرمود: «دوستداران واقعی ما در مکه و مدینه به بیست نفر نمیرسد. »
در عراق، افراد بیشتری به اهل بیت (علیهالسّلام) علاقه مند بودند.
دوران امامت امام باقر (علیهالسّلام) مصادف با ادامه فشارهای خلفای
بنی امیه و حکّام آنها بر شیعیان عراق بود. عراق مرکز اصلی شیعه محسوب میگردید.
شیعیان هر ساله در مراسم
حج، با
امام تماس داشتند. این تماسها معمولاً یا در
مکه و یا در بازگشت و عبور از
مدینه، صورت میگرفت. با توجه به برخی اخبار، مردم
عراق از رفتن نزد امام باقر (علیهالسّلام) در مدینه، نهی شده بودند.
مشکل «
غُلات» در این دوران، یکی از مشکلات برای شیعیان بود. شمار این گروه رو به فزونی بود. وقتی که امام (علیهالسّلام) آنها را از خود طرد کرد، اصحاب آن حضرت نیز «غُلات» را از جمع خود بیرون راند. «مغیره بن سعید» و «بیان بن سمعان»، که هر دو از معروفترین شخصیتهای غالیان و از رهبران آنها بودند، توسط اصحاب امام باقر (علیهالسّلام)
تکفیر شدند.
تاکید امام باقر (علیهالسّلام) به عمل گرایی شیعیان، به طور غیر مستقیم، در مقابل تمام فرقههایی که به
عمل صالح اعتنایی نداشتند، صورت میگرفت.
بسیاری از شیعیان عراق در اثر فشار و
اختناق موجود، انتظار داشتند که امام (علیهالسّلام) به عراق آمده و دست به
شمشیر ببرد.
ولی امام باقر (علیهالسّلام) مامور به
تقیه بود. لذا، برخی از آنها نسبت به
امامت آن حضرت دچار تردید گشتند. آگاهی کافی درباره امامت به آنها نمیرسید و به همین جهت گروهی به «
زید» برادر امام گرویدند و انشعابی را بوجود آوردند. هر چند زید هفت سال زودتر از برادرش، در کوفه وفات یافت. اما در همین دوره و پس از آ" ریشههای گرایش به زید در میان شمار زیادی از شیعیان رشد کرد.
مخالفت با مصالح «
امویان» موجب اختلافات کمتری در میان شیعیان میگشت. اما به موازات فروکش کردن فشارهای سیاسی برآنان، مسئله «غُلات» به تدریج دامنه بیشتری گرفت؛ به طوری که مساله مهم در زمان امام صادق (علیهالسّلام) مساله «غُلات» محسوب میگردید. فشار امویها، جز در دو سال حکومت «
عمر بن عبد العزیز»، (از سال ۹۹ تا ۱۱۰) در تمام دوران حکومت آنان به شدت ادامه داشت.
در این دوره، به علت ضعف امویان و درگیریهای آنان، امام (علیهالسّلام) و شاگردانش فرصت بیشتری برای نشر مکتب اصیل اسلامی یافتند. این موقعیت، تا اوائل خلافت
منصور و دومین خلیفه عباسی نیز ادامه داشت.
عباسیان، خود را «خونخواه»
آل ابی طالب میدانستند. و مردم را به خوشنودی
آل محمد (علیهالسّلام) دعوت میکردند؛ بنابر این نمیتوانستند در آغاز با اهل بیت پیامبر (علیهالسّلام) مخالفت نمایند.
در سال ۱۴۰ هجری، منصور بر مخالفان خود پیروز گشت و خطر نفوذ رهبری مذهبی شیعیان اهل بیت (علیهالسّلام) را بیشتر احساس کرد و به سراغ آنان رفت. ابتدا از «بنی الحسن» آغاز نموده؛ «عبدالله بن حسن» و فرزندانش را دستگیر ساخت و به زندان افکند و سپس دستور قتل همه آنان را داد. سپس به محدود ساختن حوزه درس «جعفر بن محمد (علیهالسّلام)» در مدینه تهدید و محاصره امام (علیهالسّلام) و شیعیانش پرداخت. زیرا از توجه مردم و تشکل شیعیان به شدّت هراسناک بود، و موقعیت خود را در خطر میدید، و پس از بارها
تهدید و فراخوانی سر انجام، امام را در مدینه مسموم کرد.
امام کاظم (علیهالسّلام) در سال ۱۴۸، بعد از شهادت پدرش، رهبری شیعیان را بر عهده گرفت. اختلافی که بین شیعیان بوجود میآمد، غالباً ناشی از تعیین امام بعدی بود. گاه بنابر دلایل سیاسی (وحشت از حاکمیت عباسیان) امام (علیهالسّلام) برای بسیاری از شیعیان خود ناشناخته میماند.
شدت اختناق «منصور» درباره «علویان» بویژه امام صادق (علیهالسّلام) که عظمتی فراوان در میان جامعه کسب کرده بود، موجب سردرگمی میان برخی از شیعیان نسبت به رهبری آینده شده بود.
بعضی از فرزندان امام صادق (علیهالسّلام) داعیه
رهبری داشتند و این موجب پراکندگی شیعیان میشد. مشکل دیگر آنان دور بودن از شهرها و محل سکونت بود... با توجه به دلایل فوق، بعد از امام صادق (علیهالسّلام) نیز انشعاباتی رخ داد.
اسماعیل بن
جعفر بن محمد، فرزند بزرگتر امام صادق (علیهالسّلام) بود. بسیاری از شیعیان وی را رهبر آینده میدانستند. وی در حیات پدر، فوت کرد. به طوری که در روایت آمده است امام صادق (علیهالسّلام) اصرار داشتند تا شیعیان با دیدن
جنازه او به مرگش یقین کنند. با این وجود، عدّهای بعد از آن حضرت، با داعیه «
مهدویت اسماعیل» و بهانههای دیگر، فرقهای به نام «
اسماعیلیه» در شیعه بوجود آوردند.
شیعیان راستین کسانی بودند که مدعی امامت را با طرح سؤالات خاصی، ارزیابی میکردند و آنگاه که در امامت وی به یقین میرسیدند، او را به
وصایت میپذیرفتند.
هشام بن سالم میگوید: «همراه
مؤمن الطاق در مدینه بودم، مشاهده کردیم که عدهای در خانه
عبدالله بن جعفر بن محمد گرد آمده و مسائلی را از او درباره
زکات میپرسند. ما نیز سؤالاتی درباره زکات از وی پرسیدیم، لیکن وی جواب صحیحی به ما نداد. آنگاه بیرون آمدیم و نمیدانستیم که از فرقههای
مرجئه،
قدریه،
زیدیه،
معتزله و
خوارج چه گروهی را بپذیریم. در این حال، شیخی را دیدیم که او را نمیشناختیم. فکر کردیم جاسوسی از جاسوسان منصور است ولی بر خلاف این احتمال او ما را به خانه ابوالحسن
موسی بن جعفر برد. هنوز آنجا بودیم که فضیل و
ابوبصیر، وارد شده و پرسشهایی نمودند و بر امامت وی یقین حاصل نمودند. آن گاه مردم از هر سو، دسته دسته میآمدند، به جز گروه عمار ساباطی و شماراندکی که عبدالله بن جعفر را قبول داشتند. »
هشام بن سالم،
عبدالله بن ابی یعفور،
عمر بن یزید بیاع السابری،
محمد بن نعمان،
مؤمن طاق،
عبید بن زراره،
جمیل بن دراج،
ابان بن تغلب و
هشام بن حکم که از بزرگان شیعه و اهل علم به شمار میآمدند امامت موسی بن جعفر را پذیرفتند.
تنها کسانی که به امامت آن حضرت نگرویدند «
عبدالله بکیر» و «
عمار بن موسی ساباطی» بودند.
عصر
امام کاظم (علیهالسّلام) دوران بسیار سختی برای شیعیان بود. از مهمترین قیامهایی که در این دوران بر علیه
خلفای عباسی صورت گرفت، قیام «حسین بن علی،
شهید فَخ» در زمان حکومت هادی عباسی و جنبش «یحیی و ادریس»، «فرزندان عبدالله» در زمانهارون بود.
امامان شیعه به لزوم رعایت «
تقیه» پافشاری میکردند و میکوشیدند و شیعیان را به طور پنهانی اداره نمایند. این وضعیت موجب گردید، تاریخ نتواند از حرکات سیاسی آنها ارزشیابی دقیقی به عمل آورد. رهبری این حرکت و ظرافتی که در
هدایت آن به کار برده شد، عامل مهم استواری شیعه در تاریخ گردید.
مامون عباسی با طرح «
ولایتعهدی»
امام رضا (علیهالسّلام) ظاهراً توانست بر مشکلات پیروز گردد و شیعیان و علویان را راضی نگاه دارد.
شاید اولین مرحله نفوذ شیعه در دستگاه عباسی، ماجرای ولایتعهدی امام رضا (علیهالسّلام) باشد. هر چند قبلاً «
علی بن یقطین» به دستور امام کاظم (علیهالسّلام) برای کمک به شیعیان، در دستگاه عباسی باقی ماند.
در این دوران تشیع در ظاهر رنگ سیاسی به خود گرفت. و مامون اظهار تشیع نمود.
در نقلی آمده است: «
مامون پس از آمدن به عراق، سعی کرد امور مملکتی را به کسانی که عقاید شیعی داشتند بسپارد و بعد از آن که راضی شد تا از
عامه نیز کسانی را به مقامی بگمارد، تصمیم گرفت تا در کنار هر نفر از عامه، یک نفر شیعی نصب کند.
»
بعد از مامون، «
معتصم عباسی» و «
متوکل» این شیوه را دگرگون ساختند و به دفاع از «
اهل حدیث» که به شدت با «
معتزله» و «
شیعه» مخالف بودند، پرداختند. متوکل در
دشمنی با علویان و شیعیان تا جایی پیش رفت که دستور خرابی
قبر امام حسین (علیهالسّلام) را صادر کرد و فرمان داد تا زمینهای گردا گرد آن را شخم زده و کشت کنند.
لکن این حرکت ضدّ شیعی دوام نیاورد و پس از روی کار آمدن «
مقتدر عباسی» زمینه رشد شیعه در
بغداد و نقاط دیگر فراهم شد. در این دوره بسیاری از شیعیان بر جسته، دارای مشاغل حکومتی و اداری بودهاند.
شیخ طوسی نقل میکند: حکم بن علیا گفت: من فرمانروایی
بحرین را داشتم و در آنجا به مال زیادی دست یافتم که مقداری را
انفاق کرده و با مقدار دیگر آن، زمین و... خریدم. پس از آن مدتی
خمس آن را نزد
امام جواد (علیهالسّلام) آوردم...
حسین بن عبداله نیشابوری، از شیعیان امام جواد (علیهالسّلام)، مدتی حکومت
سیستان را بر عهده داشت.
جریان مشارکت شیعیان امامی، در دستگاه حکومتی، در دوران آخرین امامان (علیهمالسّلام) رو به گسترش نهاد در دوران
امام یازدهم (علیهالسّلام) و پس از آن در «
غیبت صغری» شمار فراوانی از شیعیان در دستگاه عباسی، شغلهای مهمی به دست آوردند.
آن چه قابل تامل است، عدم مشروع بودن خلافت عباسیان و تا سر حدّ
وزارت رفتن شیعیان، بود.
در سال ۲۰۳ هجری امام رضا (علیهالسّلام) به شهادت رسید. تنها فرزند وی
امام جواد (علیهالسّلام) بیش ازهشت سال نداشت، شیعیان از این جهت در نگرانی و اضطراب به سر میبردند. به نوشتة مورخان، در این دوران شیعیان به
حیرت افتاده و دچار
اختلاف گشتند.
به همین جهت گروهی از آنان در منزل «
عبد الرحمن بن حجّاج» گرد آمدند و ضجّه و ناله سر دادند.
برای شیعیان مسلم بود که امام رضا (علیهالسّلام) فرزند خود جواد (علیهالسّلام) را برای جانشین برگزیده است. ولی خردسالی آن حضرت موجب کاوش بیشتر مردم برای
اطمینان خاطر، گردید.
اضطراب خاطر موجود، سبب شد تا برخی از آنها به دنبال «
عبدالله بن موسی»، برادر امام رضا (علیهالسّلام)، را بروند ولی از آنجا که حاضر نبودند بدون دلیل، امامت کسی را بپذیرند، جمعی از آنها، پیش وی سؤالاتی را مطرح کردند و هنگامی که او را از جواب دادن ناتوان دیدند، وی را ترک کردند.
و شمار دیگری نیز به
واقفیها که بر امام کاظم (علیهالسّلام) توقّف کرده بودند پیوستند، زیرا طبق نظر
نوبختی، آنان بلوغ را یکی زا شرائط امامت میدانستند.
با این وجود، بیشتر شیعیان به امامت امام جواد (علیهالسّلام) گردن نهادند.
در میان آنان کسانی، کمی سن امام را به خود امام جواد (علیهالسّلام) نیز، گوشنزد کردند. آن حضرت در جواب به جانشینی «
سلیمان (علیهالسّلام)» از «
داود (علیهالسّلام)» اشاره کرد و فرمود: «حضرت سلیمان هنگامی که هنوز کودکی بیش نبود، گوسفندان را به چرا میبرد حضرت داود او را جانشین خود کرد، در حالی که علمای بنی اسرائیل، عمل او را انکار میکردند. »
شیعیان «امامی» امامت را از جانب خدا میدانستند، و به همین جهت کمی سن امام نمیتوانست خللی در عقیده آنان ایجاد کند.
شیعیان برای اثبات امامت، سؤالاتی را مطرح مینمودند و موقعی که احساس میکردند که مدعی امامت از عهده پاسخ گویی بر میآید، (با وجود نص به امامتشان) وی را به عنوان امام معصوم میشناختند.
شیعیان امامی در سراسر نقاط، به ویژه در عراق،
مدائن و
ایران و... به سر میبردند.
شیعیان علاوه بر ارتباط با امام از طریق وکلای آن حضرت، در مراسم
حج نیز با امام دیدار میکردند.
بنا به روایتی عدهای از شیعیان امام جواد (علیهالسّلام) در مصر میزیستهاند. در این روایت، «
علی بن اسباط» میگوید: «قامت امام را به دقت مینگریستم تا آن حضرت را برای اصحابمان در
مصر بتوانم توصیف کنم. »
در روایت دیگری آمده است: «یکی نفر از شیعیان خراسان خدمت
امام جواد (علیهالسّلام) مشرف شد. »
در روایت دیگری از «حب بن عثمان همدانی» حاکی از آن است که عدهای از شیعیان «
ری» به محضر ایشان شرفیاب شدند.
و این دلالت دارد بر این که شیعه در ری فراوان بوده است.
قم، یکی از مراکز تشیع در دوران امام جواد (علیهالسّلام) بود که شیعیان آن ارتباط نزدیکی با امام (علیهالسّلام) داشتند.
احمد بن محمد بن عیسی، که از وی به عنوان «شیخ القمیین» یاد شده است، از اصحاب امام رضا (علیهالسّلام) و امام جواد (علیهالسّلام) بوده است و تالیفات زیادی در
فقه و
حدیث، از خود به جای گذاشته و حتی محضر امام حسن عسکری (علیهالسّلام) را درک کرده است.
صالح بن
محمد بن سهل، یکی دیگر از اصحاب امام جواد (علیهالسّلام) در قم بود که رسیدگی به امور
موقوفات حضرت را در آن شهر عهده دار بود.
به دلیل ارتباط امام رضا (علیهالسّلام) و سفر ایشان به خراسان، شبکه وکلای ایشان و روابط بین مردم و امامان، رو به گسترش نهاد.
در این قرن، بیشتر شیعیان از کوفه بودند، لقب «کوفی» که به برخی افراد نسبت داده شده است، بهترین گواه این مطلب است.
از دوران امام باقر و
امام صادق (علیهاالسّلام) به بعد، لقب «قمی» در آخر اسم شماری از اصحاب
ائمه به چشم میخورد. اینها اشعریهای عرب تباری بودند که در قم میزیستند.
در زمان
امامهادی (علیهالسّلام) قم مهمترین مرکز تجمّع شیعیان ایران بود و روابط محکمی میان شیعیان این شهر و ائمه طاهرین (علیهمالسّلام) وجود داشت.
دو شهر «آبه» یا «
ساوه» و «
کاشان» تحت تاثیر تعلیمات شیعی قرار داشتند و از بینش شیعی مردم قم پیروی میکردند. در پارهای از روایات «محمد بن علی کاشانی» نام برده شده که از امامهادی (علیهالسّلام) سؤال کرده است.
مردم قم رابطه مالی نیز با امامهادی داشتند، در این زمینه، از «
محمد بن داود قمی» و «
محمد طلحی» یاد شده است که از قم و شهرهای اطراف آن، اموال و اخبار درباره وضعیت آن سامان را، به امام (علیهالسّلام) میرسانیدند.
مردم شیعه دیگر شهرهای ایران نیز با امامان رابطه داشتند، این در حالی بود که بیشتر شهرهای ایران به دلیل نفوذ قهر آمیز «امویان» و «عباسیان» گرایشهای «
سنّی» داشتند.
«
دیلم» از اواخر قرن دوم هجری، شیعیان زیادی را در آغوش خود داشت. علاوه بر آن، عدهای از مهاجران «دیلمی»، در عراق نیز به
مذهب تشیع گرویده بودند.
در روایتی که حاوی نامهای از امامهادی (علیهالسّلام) به
وکیل خود در همدان است، این چنین آمده است: «سفارش شما را به دوستداران خود در
همدان کردهام. »
وقتی که امام رضا (علیهالسّلام) به خراسان آمد سادات علوی، به دلایل گوناگونی به نقاط مختلف کشور پهناور اسلامی
مهاجرت کردند. این مهاجرت از زمانی که فشار و
اختناق برای مقابله با علویان و شیعیان، در عراق، شدت گرفت، رو به گسترش نهاد.
شیعیان ناچار شدند به مناطق امن تری کوچ نمایند. سرزمین عرب، به علت تسلّط روحیات و طرز تفکر «اموی»، نمیتوانست جای مناسبی برای آنان باشد. اما در شرق، به ویژه در
ایران زمینههای مناسبی برای این هدف وجود داشت. به این جهت بسیاری از شیعیان به این سرزمین سرازیر شدند و در شهرهایی دور دست و جدای از هم به زندگی پرداختند.
شیعیان نیاز مبرمی به ارتباط با یکدگر داشتند؛ به این دلیل که امام حاضر داشتند. و نیازمند حل پرسشهای دینی و یافتن راه حلی برای مسائل سیاسی و اجتماعی بودند. برای رسیدن به این هدف، ازروشهای مختلف ارتباط، از قبیل اعزام افراد خاصی نزد امام (علیهالسّلام) و تماس با آن حضرت، در
ایام حج و در
مدینه و نیز مکاتبه، استفاده میکردند.
نیشابور شیعیان فراوانی را در خود جای داده بود که ارتباط خوبی با امام (علیهالسّلام) داشتند. اصولاً شرق ایران جزو مناطقی است که در قرنهای سوم و چهارم، نام شماری از اصحاب و علمای مشهور، در تاریخ آن به چشم میخورد. یکی ازاین شخصیتها «
فضل بن شاذان» است، که مقام ارجمندی در میان صحابه ائمه و علمای شیعه داشته است. غیر از نیشابور، «
بیهق» و «
سمرقند» و «
طوس» از محلهای تجمّع شیعیان به شمار میرفت.
یکی از راههای ارتباط مردم با امام و بالعکس، «
وکیل» بود. افرادی که سابقه علمی درخشان و ارتباط استوار با امامان قبلی یا خود آن حضرت داشتند، و میتوانستند از نظر
حدیث پشتوانهای برای شیعیان به شمار آیند، به عنوان «وکیل» انتخاب میشدند.
ایجاد رابطه به شیوه مذکور، موجب احیای شیعیان و عدم هضم آنان در جامعه «
تسنّن» گشت.
آموزههای شیعی در قالب «کلام» و «حدیث» به تمامی جوامع کوچک و پراکنده و دور از قبیل «سمرقند» و «کشّ» فرستاده میشد. با وجود دور بودن این مراکز، بسیاری از
علمای شیعه از این مناطق برخاستهاند. فرستادگان و نامههای پربار و به موقع ائمه، اشکالات ناشی از دوری راه را برطرف میساخت.
یکی از راههای ارتباطی دیگر، فرستادن افرادی از طرف شیعیان به محضر آن حضرت بوده است.
از «
جعفر بن شریف جرجانی» نقل شده است: «به زیارت خانه خدا مشرف شدم و در سامرا به خدمت امام عسکری (علیهالسّلام) رسیدم، خواستم اموالی را که دوستان به وسیله من فرستاده بودند، به آن حضرت بدهم. پیش از آن که بپرسم به چه کسی بدهم، آن حضرت (علیهالسّلام) فرمود: آنچه را همراه آوردهای به مبارک خادم من بسپار».
قم اصلیترین شهری بود که انبوهی از شیعیان را در خود جای داد و از زمان امام صادق (علیهالسّلام)، به طور مرتب و منظم با امام معصوم (علیهالسّلام) رابطه داشته است.
«
احمد بن
اسحاق بن
عبدالله اشعری» از جمله شخصیتهای قمی بود که با امام حسن عسکری (علیهالسّلام) ارتباط داشت. امام حسن عسکری (علیهالسّلام) وی را فردی مورد اعماد معرفی میکرد.
سیستم «وکالت» در زمینه ایجاد پیوند بین امام و شیعیان، بویژه در اخذ
وجوهات شرعی برای ساماندهی امور شیعیان نقش خود را ایفا میکرد.
در «
سامرا»، «
بغداد» و «
مدائن»، شیعیان آمار قابل توجهی را تشکیل میدادند.
شاید «
سلمان فارسی» اولین کسی بود که سنگ بنای تشیع را در «
مدائن» نهاد و «
حذیف بن یمان» بر این اساس بنائی استوار بر افراشت.
کوفه نیز در این زمان و قبل و بعد آن خالی از شیعه نبوده است. کوفه یکی از بزرگترین شهرهای شیعه نشین به شمار میرفت.
برخی از شیعیان قم، (بی خبر از رحلت امام عسگری (علیهالسّلام)) برای پرداخت وجوه خویش به سامرا، رفتند. کسانی آنها را به پیش «
جعفر» بردند. قمیها، نخست در پی امتحان «جعفر» برآمدند، بدین منظور از وی پرسیدند: آیا از مبلغی که آوردیم اطلاع داری؟ جعفر گفت: تنها خدا از
غیب اطلاع دارد. در نتیجه قمیها از پرداخت پول به وی خود داری نمودند. در آن هنگام شخصی آنها را به خانهای هدایت کرد و در آنجا پس از آن که مبلغ وجوهات به آنها گفته شد، پول را به شخصی که درست گفته بود، تحویل دادند.
جعفر این موضوع را به «معتمد» گزارش داد و به دستور او، خانه امام و حتی خانههای همسایگان آن حضرت تفتیش مجدد شد...
حساسیت شدید دستگاه خلافت و تحریکات جعفر برای کنترل
امام دوازدهم بود و علاوه بر آن در صورت عدم دسترسی به آن حضرت، دست کم بتوانند اعلام کنند که
امام حسن عسکری (علیهالسّلام) فرزند نداشته است. احضار افراد موثق در منزل امام نیز برای این بود تا به ادعای خود در این باره رنگ حقیقت داده و شیعیان را دچار
حیرت و سردرگمی سازند.
بر اساس طرح پیش بینی شده، مساله
ولادت آن حضرت، از چشم مردم و حتی بیشتر شیعیان به دور ماند.
برخی از شیعیان مورد اعتماد و عدهای وکلای امام حسن عسکری (علیهالسّلام) و کسانی که در خانه امام (علیهالسّلام) مشغول خدمت بودند، از ولادت حضرت باخبر شدند.
شیخ مفید از تعدادی
اصحاب و خادمان و یاران نزدیک امام عسکری (علیهالسّلام) روایت کرده است که آنان موفق به دیدار
امام زمان (علیهالسّلام) شدهاند.
محمد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر،
حکیمه خاتون (دختر امام جواد (علیهالسّلام))،
ابو علی بن مطهر،
عمرو اهوازی و
ابونصر طریف (خدمتگزار امام) از آن جمله بودند.
به این ترتیب امام حسن عسکری (علیهالسّلام) فرزند خود را به برخی نشان داد و ایشان را جانشین خویش معرفی نمود.
شیخ
کلینی، از «ضوء بن عِجلی» روایت کرده است که مردی ایرانی از اهالی فارس، به او گفته بود: «به منظور خدمت برای امام عسکری (علیهالسّلام) به
سامراء رفتم و امام مرا به عنوان مسئول خرید خانه پذیرفت. روزی حضرت عسکری (علیهالسّلام) فرزند خود را به من نشان داد و فرمد: «هذا صاحبکم» وی اظهار میکند که پس از آن نیز تا رحلت امام، آن کودک را ندیده است. او میافزاید: «در زمانی که وی آن حضرت را دید حدود دو سال سن داشته است. »
شاید پر اهمیتترین دیدار اصحاب و شیعیان امام عسکری (علیهالسّلام) با
حضرت بقیه الله، زمانی بود که «
محمد بن عثمان عمروی» از وکلای خاص امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف)، همراه با چهل نفر دیگر در خدمت امام بودند. آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد و فرمود: «هذا امامکم من بعدی و خلیفتی علیکم اطیعوه و لا تتفرقوا من بعدی فی ادیانکم لتهلکوا، اما انکم لا ترونه بعد یومکم هذا؛ این امام شما پس از من و جانشین من در میان شما است. از او فرمان ببرید و پس از من در
دین خود اختلاف نکنید که در این صورت هلاک میشوید و پس از این هرگز او را نخواهید دید. »
در ادامه این روایت آمده است: چند روز پس از آن، امام عسکری (علیهالسّلام) رحلت کرد.
بعد از رحلت امام عسکری (علیهالسّلام) احتمال ایجاد فرقههای انشعابی و افکار ناروا، فراوان بود زیرا تولد و نگه داری و وصایت امام زمان (علیهالسّلام) به طور کاملاً محرمانه انجام شده بود و دوران غیبت نیزآغاز شده و تنها پشتوانه نیرومند امامت حضرت حجت، میراث عظیم احادیث موجود، درباره اصل
مهدویت و پارهای از لوازم آن و در بخش دیگر، استقرار سیستم ارتباطی قوی و حضور برخی از عناصر سرشناس شیعه، در میان اصحاب امام عسکری (علیهالسّلام) و شیعیان آن حضرت بود.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «شیعه از زمان پیامبر تا عصر غیبت»، تاریخ بازیابی ۴/۶/۱۳۹۵.