اسماعیلیه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اسماعیلیه، فرقهای از
شیعه است که پس از
امام صادق (علیهالسّلام) در
امامت حضرت موسی بن جعفر با
امامیه به اختلاف افتادند و امامت ایشان را نپذیرفتند و قائل به امامت
اسماعیل فرزند امام صادق (علیهالسّلام) شدند.
اسماعیلیّه فرقهای از
شیعه هستند که معتقدند مقام
امامت پس از
امام صادق (علیهالسّلام) به فرزند بزرگش اسماعیل که در زمان آن حضرت از دنیا رفت منتقل شده است. از این گروه به قرامطه و شش امامی نیز تعبیر شده است.
از موعود باوران غیر معتقد به
حضرت مهدی (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) «اسماعیلیه» به امامت شش امام اول
شیعیان اثنا عشری معتقد بودند؛ اما پس از امام صادق (علیهالسّلام) بزرگترین فرزند او
اسماعیل، یا فرزند او محمد را به
امامت پذیرفتند.
و از پذیرش امامت
امام موسی کاظم (علیهالسّلام) خودداری کردند.
او در زمان پدرش از دنیا رفت؛ با این حال پس از شهادت امام صادق (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گروهی به امامت وی معتقد شدند.
البته اسماعیلیه در مورد سرنوشت امامت پس از اسماعیل اتفاق نظر ندارند؛ بعضی که اسماعیلیهی خالص نامیده میشوند، قائل شدند اسماعیل نمرده بلکه
غیبت کرده است؛ او نمیمیرد تا فرمانروای
زمین شود و او همان قائم موعود است. گروه دیگری که مرگ اسماعیل را باور داشتند گفتند امامت حق اسماعیل بود و با مرگ او به پسرش
محمد انتقال یافت. آنان پیروان مبارک غلام اسماعیل بن جعفرند و
مبارکیه نامیده میشوند.
مبارکیه خود به دو گروه تقسیم شدند: گروهی که قرامطه نامیده میشوند و معتقدند که محمد بن اسماعیل نمرده و او همان قائم و مهدی است که روزی ظهور خواهد کرد و به ظهور او دور هفتم جهان آغاز خواهد شد. آنان به وجود امامان مستور بعد از محمد بن اسماعیل اعتقاد ندارند
و گروه دیگری هستند که میگویند دور هفتم جهان به محمد بن اسماعیل آغاز شد و بعد از وی امامان مستوری هستند که در بلاد و شهرها میگردند و داعیان و مبلغانی دارند که مردم را به پیروی از امام مستور فرای میخوانند و بعد از امامان مستور، مهدی ظهور خواهد کرد.
شیخ مفید دربارۀ اسماعیل میگوید: اسماعیل، بزرگترین پسر امام صادق (علیهالسّلام) بود و امام، او را بسیار دوست داشت و به او بیش از دیگران
نیکی و
محبت میکرد؛ ولی اسماعیل در زمان حیات پدر در «
عریض» (درهای نزدیک
مدینه) از
دنیا رفت. مردم، جنازهاش را به مدینه نزد امام صادق (علیهالسّلام) آوردند و در
قبرستان بقیع دفن کردند.
روایت شده است حضرت در
مرگ او بسیار بیتابی میکرد؛ به گونهای که با پای برهنه و بی ردا، دنبال
تابوت او میرفت. همچنین دستور فرمود تابوت او را پیش از دفن، چندین بار به زمین نهادند و هربار حضرت میآمد و پارچه از روی صورتش برمی داشت و در روی او نگاه میکرد. مقصود امام (علیهالسّلام) از این کار این بود که مرگ او را پیش چشم آنان که گمان امامت و جانشینی او را داشتند، قطعی کند و شبهۀ آنان را دربارۀ زنده بودنش، بر طرف سازد و به آنها بفهماند که اسماعیل از دنیا رفته است. افرادی از اصحاب که او را پس از حضرت صادق (علیهالسّلام) امام میپنداشتند، از این عقیده بازگشتند. گروهی اندک از مردمان بیخبر که نه در زمرۀ نزدیکان امام بودند و نه از راویان حدیث آن بزرگوار گفتند: اسماعیل زنده و امام پس از پدرش است و بر این عقیده باقی ماندند.
گروهی از شاخه اسماعیلیه (فرقه مبارکیه) هم محمد بن اسماعیل را مهدی و امام زنده غایب میدانند.
قرامطه (از گروه اسماعیلیه)، محمد بن اسماعیل را مهدی موعود میدانستند و عقیده داشتند که وی زنده است و در بلاد روم زندگی میکند.
آنان در طول تاریخ، بدنامیهای بسیاری را برای شیعه به ارمغان آوردهاند و هنوز هم رسوبات آن، در ذهن بسیاری از مخالفان
شیعه مانده است؛ به گونهای که عقاید قرمطیان را به شیعه نسبت میدهند. آنان، در
بحرین قدرت یافته و
دولت تشکیل دادند و به شدت با
عباسیان مخالفت کردند. قرامطه، قائم را کسی میدانند که با رسالت و
شریعت جدیدی مبعوث میشود و شریعت
حضرت محمد (صلیاللهعلیهوالهوسلم) را منسوخ میکند. البته این فرقه، سیاسی بودند، نه مذهبی و به دنبال اهداف خاص و منافع خود بودند.
طرفداران
ابوالخطاب (م ۱۳۸ ق) به خدایی امام صادق (علیهالسّلام) باور داشتند و ابو الخطاب را فرستادۀ او میدانستند.
برخی از آنان، ابوالخطاب را قائم دانسته، گفتند: «وی نمرده است.» گروهی از پیروان وی، پس از مرگ اسماعیل، فرزندش محمد را امام دانستند و در هواداری او و فرزندانش، استوار ماندند. امام صادق (علیهالسّلام) همۀ این گروهها را نکوهش کرده، ترک و انکار نمود.
فرقه اسماعیلیه از فِرَق منشعب
مذهب شیعه است. ظهور این فرقه، نتیجه اختلاف در امامت اسماعیل با برادرش حضرت امام موسی بن جعفر الکاظم (علیهالسلام) بوده است.
اینان معتقد بودند که بعد از امام جعفر صادق (علیه السلام) چون پسرش اسماعیل پیش از
پدر در گذشته امامت محمد بن اسماعیل منتقل شده که سابع تام بوده و دور هفت به او خاتمه یافته است. نام این فرقه نیز برگرفته از اسماعیل بن جعفر (علیه السلام) است.
اسماعیلیان در آغاز به دو گروه انشعاب یافتند:
خالصه و
مبارکیه.
این گروه را «
واقفه» نیز گویند. اینان چون اسماعیل بن جعفر (علیه السلام) از دنیا رفت، گفتند او نمرده است؛ بلکه از انظار غایب شده است و او همان مهدی موعود (علیهالسلام) است و روزی بازخواهد گشت.
این گروه، خود به گروههایی دیگر انشعاب یافته است. اینان مرگ اسماعیل بن جعفر (علیهالسلام) را پذیرفتند و محمد بن اسماعیل- نوه امام صادق (علیهالسلام)- را جانشین پدر پنداشتند؛
امّا پس از مرگ محمّد بن اسماعیل، در امامت توقّف نکردند؛ بلکه- بر خلاف باورهای شیعه اثنی عشریه- سلسله امامان را تا امروز تداوم بخشیدند.
امامان اسماعیلیه، نخست پنهانی میزیستند؛ امّا از سال۲۹۷ قمری دعوت خویش را آشکار کردند و نخستین دولت شیعی را با نام «
فاطمیون» بنیان نهادند.
این دولت در سال۵۶۷ قمری به دست
صلاح الدین ایوبی منقرض شد؛ امّا پیروان اسماعیلیه همچنان بر باورهای ویژه خویش استوار ماندند.
هماکنون اسماعیلیه به دو طایفه
آغاجانیه و بُهره تقسیم شده است که بازمانده دو فرقه نزاری و مستعلوی هستند.
اسماعیلیان،
خداوند را برتر از آن میدانند که وهم و
اندیشه و خرد انسانی بدان دست یابد و یا صفتی بپذیرد.
پس از خداوند،
عقل کل و نفس کل جای دارند. مظهر عقل کل، هفت نفرند: شش
نبی اولوالعزم و یک قائم. این هفت نفر- پس از عقل و نفس- در جایگاه سوم جای دارند و آنان را «
ناطق» گویند.
هر ناطقی را یک «
وصیّ» است که وی را «امام» یا «اساس» خوانند. ناطق،
شریعت جدید را وضع میکند و ناسخ شریعت قدیم است.
از ویژگیهای اسماعیلیه، اعتقاد به تأویل
آیات قرآن و
احادیث و
احکام شرع است.
وظیفه وصی، بیان اسرار و باطن شریعت است و او با تأویل آیات و تأویل احادیث این وظیفه را ادا میکند. از این رو، اسماعیلیان تمسّک به ظاهر شریعت را درست نمیدانند.
از ویژگیهای اعتقادی دیگر اسماعیلیه، این است که به
بهشت و
دوزخ جسمانی
ایمان ندارند و به حلول و
تناسخ ارواح معتقدند.
تعالیم ظاهری اسماعیلیه چندان تفاوتی با تعالیم امامیه ندارد. آنان
احکام عملی و شرعی اسلام- مانند
نماز و
روزه و
خمس- را باور دارند.
اسماعیلیه عقاید خود را بر یک توجیه فلسفی از جهان موجودات بنا نهاده و میگویند خداوند ابتدا
عقل را آفرید و او از هر جهت کامل بود و به وسیلهی عقل،
نفس را خلق کرد و نفس نسبت به عقل مانند نطفه نسبت به طفل است. و چون نفس، مشتاق رسیدن به
کمال عقل شد نیاز داشت که از نقص به طرف کمال حرکت کند و حرکت هم نیازمند ابزار حرکت بود، از این جهت افلاک آسمانی پدیدار شد که با تدبیر نفس حرکت دورانی پیدا کرد و انواع موجودات از جماد،
نبات و انسان به وجود آمدند.
نبی، صاحب عقل کلی و وصی، صاحب نفس کلی است؛ نبی انعکاس عقل کل در عالم محسوسات است و وصی انعکاس نفس کل در عالم محسوسات.
همانگونه که افلاک به تحریک نفس حرکت کردند افراد انسانی نیز به تحریک نبی از نقص به سوی کمال حرکت میکنند.
و با توجه به قداستی که برای عدد هفت قائلند گفتهاند
حیات انسان و جهان هفت دوره دارد و در هر دورهای پیامبر و امامانی هستند که عبارتند از:
امام مقیم، رسول ناطق (گویا)، اساس و هفت امام که هر دوره به هفتمین آنان تمام میشود.
امام مقیم کسی است که به
تعلیم و
تربیت رسول ناطق میپردازد و او را به پا میدارد.
اساس شخصی است که رفیق و یاور رسول ناطق است و
امین اسرار اوست.
امام متمّ، کسی است که مکمل و متمم ادای
رسالت است. وی مسؤول دعوت به باطن گرایی، نگهبان و مفسر افکار باطنیه است.
از نظر اسماعیلیه امام ممکن است دوگونه باشد:
مستودع یا
مستقر؛ امام مستودع کسی است که پسر امام و بزرگترین فرزندان او و دانای بر همهی اسرار و رموز امامت است، جز این که او را حق واگذاری امامت به فرزندانش نیست و امامت در نزد او امانت و
دیعه است. او را «نائب الغیبه» نیز مینامند. اما امام مستقر کسی است که از تمام امتیازات امامت برخوردار است و حق دارد که امامت را به فرزندانش واگذارد و آنان
وارث امامتش باشند.
امام مستقر در دور اول جهان «انوش» و فرزندان او هستند.
بعثت پیامبر اسلام در دور ششم جهان واقع شده و این دوره با ظهور امام مهدی پایان میپذیرد. در این دوره اما مقیم
ابوطالب است، رسول ناطق حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که قرآن و شریعت اسلام را از ابوطالب یاد گرفته! امام اساس
علی بن ابی طالب و امام متمّ محمد بن اسماعیل است که امام مهدی
(گفته میشود که او رهبر اسماعیلیه در
سوریه است) است.
بعضی دیگر از نامهای اسماعیلیه
«سبعیه»؛ همانگونه که اشاره شد اسماعیلیه به جهت محو قرار دادن عدد هفت سبعیه نام گذاری شدهاند.
«باطنیه»؛ اسماعیلیه قائلند که احکام و
معارف اسلام دارای دو چهرهی ظاهر و باطن است؛ ظاهر شریعت مخصوص کسانی است که کم خرد بوده و از کمال معنوی بیبهرهاند در حالیکه نجات واقعی در عمل به باطن آن است، اما باطن شریعت مکتوم و پنهانی است؛ نیاز به امامی هست که آن را روشن سازد و مردم نسبت به اطلاعاتی که به معانی باطنی شریعت دارند، هفت مرتبه پیدا میکنند که به ترتیب عبارتند از:
مستجیب، ماذون، داعی، حجت، اکام، اساس و ناطق.
کسی که تازه به کیش اسماعیلی درآمده، مستجیب نام دارد. آنکه در آن آئین راسخ شده و اجازه سخن گفتن دارد، ماذون است.
اگر به درجهی دعوت و شایستگی تبلیغ برسد، داعی نامیده میشود. در صورتیکه به ریاست داعیان و مبلغان ارتقا یابد،
حجت نام دارد، زیرا گفتار او بر مردم حجت است. اگر به مرتبهی
ولایت رسد و از معلم بینیاز شود امام خوانده میشود.
پس از مقام امامت، مقام جانشینی و اساس است و آخرین مرحله مقام ناطق است.
مبلغ و داعی باید با روحیهی مردم آشنایی داشته باشد. اگر مدعو کسی استکه گرایش به عبادات دارد باید با او از راه
زهد و
عبادت حرف بزند و سرانجام به او بگوید که شریعت دارای ظاهر و باطن است و هدف شارع عملی شدن باطن شریعت است و با
سوگند دادن از او پیمان بگیرد که این راز را افشا نکند وگرنه بر او لازم شود که زنش را
طلاق داده بندگانش را آزاد کند و اموالش را ببخشد.
معنای
غسل و باطن آن، تجدید
پیمان با امام است،
جماع، گفتگو کردن با کسی که آشنایی با باطنیه ندارد و
زنا، آموختن دانش به اوست.
تیمم، آموختن دانش از ماذون است. نماز، دعا برای امام است، زکات، پخش و نشر علم و دانش میان افراد است. روزه، کتمان
مذهب و دانش از اهل ظاهر است.
حج، دنبال دانش رفتن است. هر سال یکبار نماز واجب است.
آتش، علم به ظواهر شریعت است و بهشت، علم به باطن آن است.
درهای بهشت، مراتب علوم باطنیه است و نهرهای شیری که در قرآن از نعمتهای بهشت شمرده شده معادن باطن است. نهرهای خمر علم به ظواهر است و نهرهای «
عسل مصفی» علم به باطن شریعت است که از امامان و حجتها آموخته شده باشد.
آسمانها و زمینهای هفتگانه اشاره به امامان هفتگانه است.
اسماعیلیه بر اساس همان باطنگرایی و تاویل شریعت قائلند
عیسی پسر یوسف نجار بود و سخن قرآن که میگوید عیسی پدر نداشت بدینمعناست که او
معلم نداشت.
معنای قیامت، قیام قائم عصر است و آن عبارت از خروج هفتمین امام است. معاد برگشت هر چیز به اصل خودش از طبایع چهارگانه است. انسان مرکب از
جسم و
روح است. جسم انسان مرکب از صفراء، سوداء، بلغم و خون است پس جسم تحلیل رفته و به اصل و طبیعت خود بر میگردد، اما روح انسان که همان نفس مدرکه باشد اگر با انجام عبادات
صفا پیدا کرده و با دوری از شهوات و تغذیه از علوم باطن رشد کرده باشد به عالم روحانی که از آنجا جدا شده بر میگردد و به او گفته میشود:
«ارجعی الی ربک راضیةً مرضیةً؛
برگرد به سوی پروردگارت در حالیکه
خشنود و مرضی (مورد رضایت) هستی» اما نفسهایی که در اثر عدم پیروی از امامان
معصوم، از رشد بازماندهاند برای همیشه در شکل تناسخ باقی میمانند و از جسدها جدا نمیشوند.
با بررسی عقائد و عملکرد اسماعیلیه به این نتیجه میرسیم که آنان نه تنها از
اهل بیت پیامبر (علیهمالسّلام) فاصله گرفتند بلکه از
اسلام خارج شدند و از روی
مسامحه از فرقههای منسوب به
تشیع شمرده میشوند.
ضروری است که ابتدا به بررسی تدابیر ویژه امام صادق (علیهالسّلام) دربارهی وفات اسماعیل بپردازیم:
اسماعیل به اتفاق همه، در زمان خود امام صادق (علیهالسّلام)، از دنیا رفت؛
زراره این چنین نقل میکند: امام صادق (علیهالسّلام) بعد از وفات اسماعیل سی تن از شیعیان خود را به منزلش فراخواند. سپس به یکی از اصحابش به نام
داود بن کثیر فرمود:
ای داود! روی اسماعیل را بگشای و ببین او
زنده است یا مرده. داود نگاه کرد و گفت: مرده است، آن حضرت به همه افرادی که در آنجا حاضر بودند دستور داد یکی یکی با دقت صورت اسماعیل را بنگرند و شاهد وفاتش باشند. سپس فرمود: خداوند!
شاهد و گواه باش!
سپس دستور فرمود: او را غسل داده
کفن کردند و به
مفضل فرمود: کفن را از صورت اسماعیل بازکن و همگی بنگرید که او زنده است یا مرده. همه گفتند: ای آقای ما، او مرده است. و از کار آن حضرت شگفت زده شدند، بعد فرمود: خداوند! شاهد و گواه باش...! وقتی که اسماعیل را در
لحد نهادند فرمود: ای مفضل، صورت او را باز کن و به جمعیت حاضر فرمود: همه بنگرید آیا او زنده است یا مرده؟ همگی گفتند: ای ولی خدا، او وفات کرده است. بار دیگر فرمود: خداوندا شاهد و گواه باش! همانا اهل باطل در مرگ اسماعیل
شک و
تردید خواهند نمود برای اینکه نور خدا را خاموش کنند. سپس با اشاره به پسرش موسی (علیهالسّلام) فرمود: «والله متم نوره و لوکره الکافرون؛
خداوند نورش را به اتمام خواهد رساند ولو کافران خوش نداشته باشند»
و بعد از آنکه خاک بر جسد اسماعیل ریختند و دفن تمام شد، دگربار فرمود: این مرده کفن شده دفن شده در این لحد کیست؟ همه گفتند: اسماعیل فرزند شماست. فرمود: خداوند! شاهد باش. سپس دست فرزندش موسی (علیهالسّلام) را گرفت و فرمود: این حق است و حق با او و از اوست تا خداوند وارث زمین گردد.
و در روایات دیگر آمده که حضرت صادق (علیهالسّلام) در تشییع جنازه اسماعیل چندین بار دستور داد جنازه را بر زمین بگذارند و کفن از روی اسماعیل پس میزند و به صورتش نگاه میکرد تا مردم در وفات وی شک نکنند.
نیز روایت شده که امام صادق (علیهالسّلام) بعضی از شیعیانش را به نیابت از اسماعیل به حج فرستاد.
با همه این روشنگریها و محکمکاریهایی که امام صادق (علیهالسّلام) درباره وفات اسماعیل کرد باز گروهی که در عصر خود امام صادق (علیهالسّلام) نیز بودند، گفتند: نه چنین استکه امام صادق (علیهالسّلام) فرموده اسماعیل نمرده و او پس از ایشان امام است! و بعضی دیگر گفتند: امامت از اسماعیل به محمد بن اسماعیل انتقال یافت!
افزون بر آنچه یاد شد دلایل زیادی بر فساد عقیده اسماعیلیه وجود دارد که بعضی اشاره میشود:
۱- همهی فرقههای اسلام چه
شیعه و چه
سنی نزول
وحی به وسیله
فرشتگان بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ختم
نبوت به آن حضرت را، از مسائل ضروری و قطعی اسلام میدانند در حالیکه بعضی از اسماعیلیه قائلند ابوطالب محمد را تعلیم و تربیت کرد و شریعت اسلام را به وی یاد داد.و برخی دیگر عقیده دارند محمد بن اسماعیل از پیامبران اولوالعزم است و شریعت اسلام را نسخ خواهد کرد!!
این عقاید نزد شیعه و سنی
کفر صریح و آشکار است.
۲- شیعه و سنی روایات زیادی از پیامبر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کردهاند.
مبنی بر اینکه او دوازده جانشین دارد. اعتقاد اسماعیلیه به هفت امام با تمام این روایات تنافی دارد.
۳- نام جانشینان دوازده گانه پیامبر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روایات اهل بیت (علیهمالسّلام) مشخص و معین است. عقیده اسماعیلیه به امامت اسماعیل یا فرزندش محمد بن اسماعیل، با تمام این روایات مخالفت دارد.
۴-
عصمت یکی از شرایط امام است و طبق بعضی روایات امام صادق (علیهالسّلام) در جواب
حسن بن راشد که از امامت اسماعیل سؤال کرد فرمود:
«اسماعیل
گنهکار است، گنهکار است (معصوم نیست)، او به من و هیچ یک از پدرانم (که معصوم هستیم در عصمت) شباهت ندارد».
البته اسماعیل مرد با فضیلتی بوده و امام صادق (علیهالسّلام) علاقه زیادی به او داشته و در مرگش نیز خیلی ناراحت شد و سخن فوق برای نفی عصمت اسماعیل است و اینکه او معصوم نیست و از این جهت شبیه او و پدرانش نمیباشد تا لیاقت برای امامت داشته باشد.
و محمد بن اسماعیل نیز همان کسیاست که وقتی به سوی
عراق میرفت به
امام موسی کاظم (علیهالسّلام)، گفت: ای عمو، به من سفارشی کن. آن حضرت دوبار فرمود:
سفارش میکنم که در ریختن خونم از خدا بترسی و مال زیادی نیز به او بخشید.
او سپس نزد
هارون رفت و به او گفت: ای امیر مؤمنان! این مملکت دو خلیفه دارد؛ موسی بن جعفر در
مدینه که
ثروت و پول در اختیارش گذاشته میشود و شما در عراق. هارون گفت: تو را به خدا راست میگویی؟ محمد بن اسماعیل
سوگند یاد کرد که راست میگوید و هارون صد هزار درهم به او جایزه داد. محمد بن اسماعیل پس از برگشت به منزل، همان شب مرد.
برای مطالعه بیشتر به این مقالات مراجعه کنید:
اسماعیلیان نخستیناسماعیلیان فاطمیانشعابات اسماعیلیه
جمعی ازنویسندگان، فرهنگ شیعه، ص۷۵-۷۶. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «اسماعیلیه»، تاریخ بازیابی ۹۵/۱۰/۲۵. فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۱، ص۵۱۸.