حسن عقلی (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حسن و قبح عقلی مقابل
حسن و قبح شرعی بوده و به این معنا است که
عقل به طور مستقل و بدون کمک
شارع، حسن و قبح (خوبی و بدی) افعال را
درک میکند، مانند درک خوبی و بدی
عدالت و
ظلم .
حسن در
لغت اسم مصدر به معنای خوبی و زیبایی است
و در اصـطلاح، در سـه معنـا کاربرد دارد:
۱- کمال:
گاهی حسن به معنای
کمال، و در برابر آن،
قبح به معنای
نقص به کار می رود. بر ای مثال ، گفته می شود: «
جهل ، قبیح است» به این معنا که جهل، نقص است؛ یا «
علم، خوب است »به این معنا که علم ، کمال بر ای
نفس است. بسیاری از رفتارهای اخلاقی انسان، دارای حسن و قبح به این معناست؛ مانند
شجاعت،
حلم،
کرم و
انصاف.
۲- سازگاری با نفس:
گاهی حسن به معنای ملایمت با غرض و طبع است، در برابر قبح به معنای عدم ملایمت با غرض و طبع، که گاهی از آنها به
مصلحت و مفسده نیز تعبیر می شود؛ مانند آ نکه گفته می شود: « این منظره و صورت، حسن است »به این معنا که سازگار با نفس است و نفس انسان از آن لذت می برد همچنین عبارت « این منظره و صورت ، قبیح است »بدین معناست که آن منظره با نفس سازگار نیست و نفس، آن را نمی پسندد و از آن ناراحت می شود.
۳- مدح یا استحقاق مدح:
گاهی حسن به معنای
مدح یا
استحقاق مدح به کار می رود؛ در برابر قبح به معنای
ذم یا
استحقاق ذم . ازاین رو، حسن به معنای فعلی است که فاعلش به سبب آن ، شایستگی ستایش دارد؛ قبیح نیز به معنای فعلی است که فاعلش به سبب آن ، شایستۀ نکوهش است . کاربرد حسن و قبح به این معنا، تنها در افعال اختیاری است.
؛
؛از معانی حسن و قبح، معنای سوم، یعنی مدح و ذم یا استحقاق مدح و ذم مورد
نزاع است و این معنا برای فعل به لحاظ متعلقش مطرح است انتساب آن به فعل، حقیقی نیست. مراد این است که فاعل آن فعل، مستحقق مدح یا ذم، ممدوح یا مذموم است.
برخی از اندیشمندان، برای حسن تعبیر « عقلی » را به کار برده اند؛ هما نگونه که برخی، از تعبیر « ذاتی » استفاده کرده اند. تعبیر ذاتی ناظر به مقام
ثبوت و واقع، است و تعبیر عقلی ناظر به مقام
اثبات و کشف است؛ اما تفاوت در تعابیر در اصل بحث تاثیری ندارد.
؛
به هر حال، همان گونه که برخی از اندیشمندان به این نکته
تصریح کرده اند،ذاتی در این بحث به معنای«واقعی» «حقیقی» و «
نفس الامر»در برابر«
شرعی»است و منظور دانشمندان
شیعه و
معتزله که به حسن و قبح بر ای افعال «اعتباری» و «الهی»عقیده دارند، آن است که افعال در واقع و نفس الامر، دارای حسن و قبح است ، با صر ف نظراز اعتبار معتبِر. منظور
عدلیه از ذاتی بودن حسن و قبح افعال آن است که در واقع و بدون
اعتبار شرع ، بر ای افعال ، حسن و قبح وجود دارد و
امر و
نهی شرع، حسن و قبح سابق را کشف می کند.
مراد از عقلی در اینجا
عقل عملی در برابر
عقل نظری است.
؛ زیرا عقل با توجه به مدرک و متعلّق آن، به دو قسم نظری و عملی تقسیم می شود هرگاه مدرک و متعلّق ، مربوط به نظر و علم، و شایستۀ دانستن باشد« عقل نظری » گفته می شود؛ اما اگر مربوط به عمل و شا یستۀ عمل کردن باشد « عقل عملی » خوانده میشود. برای مثال، فهم « وجود خدا » مربوط به عقل نظری، و فهم« نیکو بودن عدل »مربوط به عقل عملی است.
بنابراین در اصطلاح حسن عقلی، عبارتست از افعالی که عقل عملی مستقلا انجام دادن آن را میپسندد، مثل
عدل .
و در مفهوم گسترده و لغوی شامل هر آنچیزی است که با طبع انسان یا صفت کمال سازگار باشد مثل آگاهی و دانش .
مرحوم
استرآبادی (متوفای ۱۲۶۳ ق) در بیان
اعتقاد امامیه می فرماید:مراد آن است که فعل به حسب واقع و نفس الامر، دارای حسن یا قبح است؛ یا حالت متوسطی دارد که برای عقل، ادراك آن امکان دارد؛ هرچند شرع ملاحظه نشود یا نقل به او نرسد
بنابراین، مراد از عقلی بودن حسن و قبح فعل آن است که عقل
انسان خوبی و بدی فعل ،استحقاق
ستایش برای فعل نیکو و استحقاق نکوهش بر ای فعل زشت را می فهمد ؛ بدون اینکه به شرع نیاز داشته باشد. امامیه و عدلیه به چنین حسن و قبحی اعتقاد دارند و
اشاعره آنرا
انکار می کنند
امامیه برای حسن و قبح ذاتی و عقلی افعال دلایل متعدد عقلی و نقلی ارائه کرده اند .از
آیات قرآن کریم استفاده می شود که قرآن بر ای خود افعال، با قطع نظر از
حکم شرعی، حسن و قبح قایل شده است و عقل انسان توان در ك آن را دارد. آیات قرآن بر این
حقیقت دلالت دارند که برخی از افعال در نزد همه انسانها «حسن» هستند و بعضی دیگر «قبیح»، بر این اساس پروردگار
حکیم همان کارهایی را که نزد همگان معروف و نیکوست،
حلال و جایز دانسته و از ارتکاب اعمال و رفتاری که نزد همگان زشت و قبیح می باشند، انسان ها را بر حذر داشته است و هرگز از آنچه که عقل و
فطرت بر حسن آن گواهی دهد،
نهی نکرده، بلکه به آنچه که عقل و فطرت، آن را می پسندد
امر کرده است. قرآن
ما را به
عدالت پیشگی،
احسان به دیگران، پرهیز از
فحشا و منکر فرا می خواند، اینکه
عدل چیست و احسان کدام است و... به شناخت عقلی
ما موکول شده است. از آنچه گفته شد، به دست می آید که عقل توان و
استعداد شناخت این گونه حقایق را دارد. در ادامه به برخی از مهمترین دلایل قرآنی حسن عقلی اشاره می شود:
در آیات گوناگون، بی هدف و
بیهوده پنداشتن
آفرینش خدای
سبحان نکوهش شده و مفاد این گونه آیات، هدفمند بودن آفرینش انسان و
جهان است. از این آیات می توان استفاده کرد که انسان با مراجعه به عقل و فطرت خود، درك می کند که باطل و بیهوده بودن آفرینش، قبیح است و به دلیل همین قبح،
خداوند متعال از آن منزه است. از این رو در برخی از آیات، خدای متعال با
استفهام توبیخی، انسان را به دلیل بیهوده انگاشتن آفرینش و فکر نکردن درباره آن نکوهش می کند. روشن است که اساس
استدلال خدای سبحان در این گونه آیات این است که انسان می تواند به قبح بیهوده و بی هدف بودن آفرینش علم پیدا کند. به عبار ت دیگر ، عقل انسان نمی تواند « آفرینش »را به منزلۀ یک فعل اختیاری خد ای سبحان بیهوده و
باطل بداند ؛ چون عقل بیهوده بودن آفرینش را قبیح می داند و به دلیل همین قبح خدای سبحان را از آن منزه می داند.برخی از آیاتی که بیهوده و باطل بودن آفرینش را نفی و انسان را به دلیل چنین تفکری نکوهش می کند، عبار تند از:
•«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَینا لا تُرْجَعُون:پس آیا
گمان كرده اید كه شما را بیهوده آفریده ایم و شما هرگز به
سوى ما بازگردانده نمى شوید؟!»
خداوند متعال در این آیه کافران را
توبیخ مى كند كه
خیال مى كردند
مبعوث نمى شوند، چون این پندار خود جرأتى است بر خداى تعالى، و نسبت
عبث به او دادن است، و بعد از این توبیخ به
برهان مساله بعث اشاره نموده و مى فرماید:" ا فحسبتم ..."، و حاصل این برهان این است كه وقتى مطلب از این قرار بود كه گفتیم: هنگام مشاهده
مرگ، و بعد از آن مشاهده
برزخ، و در آخر مشاهده بعث و حساب و جزا دچار
حسرت مى شوید، آیا باز هم خیال مى كنید كه
ما شما را بیهوده آفریدیم، كه
زنده شوید و بمیرید و بس، دیگر نه هدفى از
خلقت شما داشته باشیم، و نه اثرى از شما باقى بماند، و دیگر شما به
ما بر نمى گردید؟!." فَتَعالَى
اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِیمِ"- این جمله اشاره است به همان برهان كه گفتیم بعث را اثبات و نفى آن را
انکار مى كند، و این برهان به صورت تنزیه خدا است از كار بیهوده، چون در این تنزیه، خود را به چهار وصف ستوده: اول اینكه خدا فرمانرواى حقیقى عالم است دوم اینكه او
حق است و باطل در او راه ندارد. سوم اینكه معبودى به غیر او نیست. چهارم اینكه مدبر
عرش كریم است.پس خلاصه كلام این شد كه خداوند آن كسى است كه هر حكمى از او صادر مى شود، و هر چیزى كه از ناحیه او هستى مى گیرد، و او جز به حق حكم نمى راند، و غیر از حق فعلى انجام نمى دهد. پس موجودات همه به
سوى او بر گشت مى كنند، و به بقاى او باقی اند، و گرنه عبث و باطل مى بودند، و عبث و بطلان در
صنع او نیست و دلیل اینكه خداى تعالى متصف به این چهار صفت است این است كه او
اللَّه است، یعنى،
موجود بالذات و ایجاد كننده
ما سوى است.
•«أَ یحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یتْرَكَ سُدىً:آیا انسان مىپندارد كه بیهوده و باطل رها مىشود (و تكلیف و حسابى ندارد)»
در این آیه قرآن مى فرماید:" آیا
انسان گمان مى كند كه بیهوده و بى هدف رها مى شود"؟! (أَ یحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یتْرَكَ سُدىً)." سدى" (بر وزن هدى) به معنى مهمل و بیهوده و بى هدف است،
عرب مى گوید:" ابل سدى" در مورد شترى كه بدون
ساربان رها شده و هر جا مى خواهد به چرا مى رود.منظور از" انسان" در این آیه همان انسانى است كه منكر معاد و رستاخیز مى باشد، آیه مى گوید: او چگونه باور مى كند خداوند این جهان پهناور را، با این عظمت، و این همه شگفتی ها، براى انسان بیافریند، ولى در
آفرینش انسان هدفى نباشد،؟ چگونه مى تواند باور كرد، كه هر عضوى از اعضاى انسان براى هدف خاصى آفریده شده باشد،
چشم براى
دیدن و
گوش براى
شنیدن، و
قلب براى رسانیدن
غذا و
اکسیژن و
آب به تمام سلول هاى بدن. حتى خطوط سر انگشتان انسان نیز حكمتى دارد، ولى براى مجموع وجود او هیچ هدفى در كار نیست، و بیهوده و مهمل و بدون هیچگونه برنامه و
امر و
نهی و
تکلیف و
مسئولیت آفریده شده است؟یك فرد عادى اگر مصنوع كوچكى بى هدف بسازد به او ایراد مى كنند، و نامش را از زمره انسان هاى عاقل حذف مى نمایند، چگونه خداوند
حکیم على الاطلاق ممكن است چنین آفرینش بى هدفى داشته باشد؟! و اگر گفته شود هدف همین زندگى چند روزه
دنیا است، همین خور و خواب تكرارى و آمیخته با هزار گونه
درد و
رنج، قطعا این چیزى نیست كه بتواند آن آفرینش بزرگ را توجیه كند.بنا بر این نتیجه مى گیریم كه این انسان براى هدف بزرگترى یعنى زندگى جاویدان در جوار قرب
رحمت حق، و
تکامل بى وقفه و بى پایان، آفریده شده است
•«وَ
ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ
ما بَینَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذینَ كَفَرُوا فَوَیلٌ لِلَّذینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ:و
ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو هست لغو و بیهوده نیافریدیم، آن گمان كسانى است كه كفر ورزیدند، پس واى به حال كسانى كه كافر شدند از آتش (دوزخ).»
در این
آیه سخن از هدفدار بودن جهان هستى است مى فرماید:
ما آسمان و زمین و آنچه را در میان این دو است باطل و بیهوده نیافریده ایم، این گمان كافران است، واى بر كافران از آتش دوزخ"! (وَ
ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ
ما بَینَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا فَوَیلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ).مساله مهمى كه تمام حقوق از آن سرچشمه مى گیرد هدفدار بودن
خلقت است، هنگامى كه در جهان بینى خود این مطلب را پذیرفتیم كه این عالم وسیع از ناحیه خداوند بزرگ بیهوده آفریده نشده، بلافاصله به دنبال هدف آن مى رویم، هدفى كه در كلمه هاى كوتاه و پر محتواى
تکامل و
تعلیم و
تربیت خلاصه مى شود، به تعبیر دیگر عالم هستى بر پایه حق و
عدالت است،به هر حال خداوند حكیم است و ممكن نیست این عالم بزرگ را بدون هدف بیافریند، این هدف در صورتى تامین خواهد شد كه این عالم مقدمه اى باشد براى جهانى وسیع تر و گسترده تر، جهانى كه به ابدیت به پیوندد، و
مشروعیت عالم دنیا را توجیه كند.
در برخی آیات، یکی از دلایل
پاداش و
عقاب و رفتن به
بهشت و
جهنم، مساو ی نبودن مؤمنان و گناهکاران ذکر شده است. در این آیات، خدای متعال
تساوی آنان را ا نکار کرده،ساحت قدس الهی را از آن منزه می شمارد. این انکار نشان می دهد که در حقیقت، مؤمنان و گناهکاران با هم برابر نیستند و
مساوی پنداشتن آنان، فی نفسه امری قبیح است و عقل آن را درك و کشف می کند و اگر انسان به عقل و
فطرت خود توجه کند، بدان پی می برد. برخی ازآیات، حکم به
تساوی آنها را بد حکمی خوانده اند
. این تعبیر نشان می دهد که خدای متعال از این کار منزه است و به هیچ رو، این کار را انجام نمی دهد.به عبارت دیگر ، عقل هر انسانی «مساو ی قرار دادن مؤمنان و گناهکاران»را در واقع و حقیقت، امری زشت دانسته،
مساوی کنندة آنها را نکوهش می کند. خدای متعال نیز از این درك عقلی برای اثبات عدم تساو ی آنان در
آخرت استفاده می کند و بر این نکته تأ کید می ورزد که
مساوی قرار دادن آنان شایستۀ خدای متعال نیست.برخی از این آیات عبار تند از:
• «أَمْ حَسِبَ الَّذینَ اجْتَرَحُوا السَّیئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ
ما یحْكُمُونَ:آیا كسانى كه مرتكب گناهان شدند گمان دارند كه
ما آنها را همانند كسانى كه ایمان آورده و عملهاى شایسته كردهاند قرار مىدهیم كه زندگى و مرگشان یكسان باشد؟ چه بد داورى مىكنند!»
خداوند متعال مى گوید:" آیا كسانى كه مرتكب سیئات شدند گمان كردند آنها را همچون كسانى قرار مى دهیم كه ایمان آوردند و
عمل صالح انجام داده اند كه حیات و مرگشان یكسان باشد"؟! (أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ)." چه بد داورى مى كنند"! (ساءَ
ما یحْكُمُونَ).مگر ممكن است
نور و
ظلمت،
علم و
جهل، خوب و بد،
ایمان و
کفر یكسان باشد؟ مگر امكان دارد بازتاب و ثمره و نتیجه این امور نامساوى،
مساوى گردد؟هرگز چنین نیست، مؤمنان صالح العمل از مجرمان بى ایمان در همه چیز جدا هستند، و ایمان و كفر و اعمال نیك و بد سرتاسر زندگى و مرگ هر یك از آنها را به رنگ خود درمى آورد.به هر حال این آیه مى گوید: این یك پندار غلط است كه
تصور كنند ایمان و عمل صالح، یا كفر و گناه، تاثیرى در زندگى انسان نمى گذارد، چنین نیست زندگى و مرگ این دو گروه كاملا با هم متفاوت است.مؤمنان در پرتو ایمان و عمل صالح از آرامش خاصى برخوردارند بطورى كه سخت ترین حوادث زندگى تاثیرى در
روح آنها نمى گذارد، در حالى كه افراد بى ایمان و آلوده دائما در اضطراب اند، اگر در نعمت اند بیم زوال آن پیوسته آنها را رنج مى دهد، اگر در
مصیبت و ناراحتی اند قدرت مقابله با آن را ندارند،افراد با ایمان به وعده هاى الهى دل گرم اند و مشمول عنایات خاص اویند، اما گروه دوم نه هدف مشخصى براى زندگى مى یابند، و نه برنامه روشنى و در میان امواج ظلمات سرگردانند، خلاصه، تفاوت در میان این دو گروه در تمام شؤون
زندگی و
مرگ و
عالم برزخ و
قیامت موجود است.
• «أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ كَالْفُجَّار:آیا
ما كسانى را كه ایمان آورده و عملهاى شایسته انجام دادهاند (در مقام پاداش) همانند فسادانگیزان در روى زمین قرار مىدهیم؟ یا پارسایان را مانند گنه كاران مى سازیم؟!»
خداوند متعال می فرماید: نه بى هدفى در خلقت ممكن است، و نه مساوات صالحان و طالحان، چرا كه گروه اول در مسیر اهداف آفرینش گام برمى دارند و به
سوى مقصد پیش مى روند، اما گروه دوم در جهت مخالف قرار گرفته اند.از یك سو
حکمت آفریدگار ایجاب مى كند كه آفرینش جهان هدفى داشته باشد و این هدف بدون جهان دیگر حاصل نمى گردد چرا كه چند روزه زندگى دنیا بى ارزش تر از آن است كه بتواند هدف این آفرینش بزرگ باشد.از
سوى دیگر حكمت و
عدل او ایجاب مى كند كه نیكان و بدان و عادلان و ظالمان یكسان نباشند، و این است مجموعه رستاخیز و پاداش و كیفر و
بهشت و
دوزخ .
• «أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمینَ كَالْمُجْرِمینَ :پس آیا
ما تسلیم شدگان را (از نظر پاداش اخروى) همانند گنهكاران قرار مى دهیم؟!»
علامه طبرسی در
مجمع البیان می گوید: معنای آیه اینست ؛ قرار ندهید مسلمان ها را مانند مشركان در پاداش و ثواب و این براى آنست كه مشركان می گفتند اگر روز قیامت و پاداش چنانچه
محمد (ص) میگوید باشد، پس البته حال
ما در
آخرت بهتر است چنانچه در دنیا نیكوتر است، پس خداى سبحان خبر داد كه این هرگز نخواهد بود.
آیات فراوانی از قرآن، با عبارت های گوناگون به
تعقل و فهمیدن انسان اشاره کرده اند، در برخی از آیات، به
صراحت از
اهل جهنم یاد می کند که آنان اظهار می کنند اگر در دنیا به سخنان
وحی گوش فرا می دادند یا تعقل می کردند از اهل
آتش نبودند.
این آیات نشان می دهد که انسان بردانستن بسیاری از امور
قدرت دارد. براساس این آیه حقایقی ذاتی وجود دارد که اگر انسا نها با تکیه بر علم خود به آنها توجه می کردند، هدایت می یافتند و اهل آتش نمی شدند. این آیات نیز بر خلاف دیدگاه
اشاعره است که عقل را از فهمیدن امور ناتوان می بینند و واقعیات را انکار می کنند.
•«كَذلِكَ یبَینُ
اللَّهُ لَكُمْ آیاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون:این گونه خداوند آیات (
احکام دین) خود را براى شما روشن مى كند، شاید بیندیشید»
كلمه" عقل" در
لغت به معناى بستن و گره زدن است. و به همین مناسبت ادراكاتى هم كه انسان دارد و آنها را در دل پذیرفته و پیمان قلبى نسبت به آنها بسته، عقل نامیده اند، و نیز مدركات آدمى را و آن قوه اى را كه در خود سراغ دارد و به وسیله آن خیر و شر و حق و باطل را تشخیص مى دهد،" عقل" نامیده اند، و در مقابل این عقل،
جنون و
سفاهت و
حماقت و
جهل قرار دارد كه مجموع آنها كمبود نیروى عقل است، و این كمبود به اعتبارى جنون، و به اعتبارى دیگر سفاهت، و به اعتبار سوم حماقت، و به اعتبار چهارم جهل نامیده مى شود.كلماتى كه در
قرآن کریم در باره انواع ادراكات انسانى آمده، بسیار است و چه بسا تا بیست جور لفظ برسد، مانند
ظن ، حسبان،
شعور ،
ذکر،
عرفان،
فهم،
فقه،
درایت،
یقین،
فکر،
رأی، زعم،
حفظ،
حکمت، خبرت،
شهادت، و
عقل، كه كلماتى نظیر
فتوی و
بصیرت نیز ملحق به آنها است
بدیهی است كه منظور از اندیشه كردن و تعقل، آن است كه مبدأ حركت به
سوى عمل باشد، و گر نه اندیشه تنها درباره احكام، نتیجه اى نخواهد داشت.از مطالعه در آیات و
روایات اسلامى بدست مى آید كه غالبا" عقل" در مواردى به كار مى رود كه" ادراك" و فهم با" عواطف و احساسات" آمیخته گردد و به دنبال آن عمل باشد، مثلا اگر قرآن در بسیارى از بحث هاى خداشناسى نمونه هایى از نظام شگفت انگیز این جهان را بیان كرده و سپس مى گوید
ما این آیات را بیان مى كنیم" لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ" (تا شما تعقل كنید) منظور این نیست كه تنها اطلاعاتى از نظام طبیعت در
مغز خود جاى دهید زیرا علوم طبیعى اگر كانون دل و عواطف را تحت تاثیر قرار ندهد و هیچگونه تاثیرى در ایجاد
محبت و دوستى و آشنایى با آفریدگار جهان نداشته باشد ارتباطى با مسائل توحیدى و خداشناسى نخواهد داشت.و همچنین است اطلاعاتى كه جنبه عملى دارد، در صورتى" تعقل" به آنها گفته مى شود كه" عمل" هم داشته باشد تعقل در زمینه اى استعمال مى شود كه به دنبال درك و فهم، انسان وارد مرحله عمل گردد و آیاتى مانند: (وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ
ما كُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ)" دوزخیان مى گویند اگر گوش شنوا داشتیم و تعقل مى كردیم در صف اهل
جهنم نبودیم"
شاهد این گفتار است.زیرا اگر
مجرمین روز قیامت آرزوى
تعقل در دنیا را مى كنند منظور تعقلى است كه آمیخته با عمل باشد و به تعبیر دیگر، اگر فكر و
اندیشه، ریشه دار باشد، ممكن نیست آثار آن در عمل ظاهر نشود، چگونه ممكن است انسانى به طور
قطع اعتقاد به مسموم بودن غذایى داشته باشد و آن را بخورد و یا عقیده قاطع به تاثیر دارویى براى درمان یك بیمارى خطرناك داشته باشد و اقدام به
خوردن آن نكند.
• «وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ
ما كُنَّا فی أَصْحابِ السَّعیر:و گویند: اگر
ما (به راستى) مى شنیدیم یا مى اندیشیدیم هرگز در زمره
اهل آتش فروزان
دوزخ نبودیم.»
كلمه" سمع" گاهى در معناى شنیدن
صدا و سخن اطلاق مى شود، و گاهى در غرضى كه عقلا از شنیدن سخن دارند، و غرض عقلا از شنیدن سخن این است كه به مقتضاى آن ملتزم شوند، اگر مقتضاى آن این است كه كارى را انجام دهند یا ترك كنند انجام داده و یا ترك كنند، و اما ماده" عقل" بیشتر در نیروى تشخیص خیر از شر و نافع از مضر استعمال مى شود، البته گاهى هم در غایت و غرض از این تشخیص به كار مى رود، و غرض از تشخیص
خیر و
شر این است كه آدمى به مقتضاى آن عمل كند، و به آن ملتزم و معتقد باشد، در مقام به دست آوردن خیر و نافع برآید، و شر و مضر را ترك كند. آیه شریفه زیر، عقل و سمع را در غرض از عقل و سمع استعمال كرده، مى فرماید:" لَهُمْ قُلُوبٌ لا یفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْینٌ لا یبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ"
، چون معناى این كلام این است كه با این وسائل درك، مطالب را
درک مى كنند، ولى به مقتضاى آن ملتزم نیستند، و عمل نمى كنند.و چون بیشتر مردم تنها از نیروى سمع استفاده مى كنند، نه از نیروى عقل، چون از درك دقائق امور و ادراك حقیقت آن و راه یابى به مصالح و مفاسد واقعى عاجزند، و از نیروى عقل تنها خواص از مردم بهره مند مى شوند، لذا در آیه اول كلمه" نسمع" را و سپس" نعقل" را آورد." لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ"- منظور از" سمع"،
استجابت دعوت رسولان، و
التزام به مقتضاى سخن ایشان است، كه خیرخواهان امین اند، و منظور از" عقل"، التزام به مقتضاى دعوت به حق ایشان است، تا آن را تعقل كنند و با راهنمایى عقل بفهمند كه دعوت ایشان حق است، و باید انسان در برابر حق خاضع شود.و معناى آیه این است كه: دوزخیان در پاسخ
فرشتگان مى گویند: اگر
ما در دنیا رسولان را در نصایح و مواعظشان
اطاعت كرده بودیم، و یا
حجت حق آنان را تعقل مى كردیم،امروز در زمره اهل جهنم نبودیم، و همانند ایشان در آتش جاودانه، معذب نمى شدیم.
• «أَ وَ مَنْ كانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُینَ لِلْكافِرینَ
ما كانُوا یعْمَلُون:و آیا كسى كه
مرده بود (به مرگ
کفر و بى ایمانى) پس
ما او را (به وسیله
هدایت به دین)
زنده كردیم و براى او نورى (از ایمانش) قرار دادیم كه با آن در میان مردم راه مى رود (زندگى مى كند) همانند كسى است كه به مثل در تاریكى ها (ى انحراف اعتقادى و عملى) است و از آن بیرون شدنى نیست؟! این گونه براى كافران آنچه به جا مى آورند آراسته جلوه داده شده است.»
معناى آیه روشن است، و آنچه از
آیه به
ذهن ساده و بسیط
تبادر مى كند اینست كه مثلى است كه براى هر مؤمن و كافرى زده شده، زیرا
انسان قبل از آنكه هدایت الهى دستگیریش كند شبیه میتى است كه از
نعمت حیات محروم است و حس و حركتى ندارد، و پس از آنكه موفق به ایمان شد و ایمانش مورد
رضایت پروردگارش هم قرار گرفت مانند كسى است كه خداوند او را زنده كرده و نورى به او داده كه با آن نور مى تواند هر جا كه بخواهد برود، و در پرتو آن نور راه خود را از چاه و خیرش را از شر و نفعش را از ضرر تمیز دهد، منافع و خیرات را بگیرد و از ضرر و شر احتراز كند. به خلاف كافر كه مثلش مثل كسى است كه در ظلمت و تاریكى محض به سرمى برد و راه نجات و مفرى پیدا نمى كند، كافر زندگى و مرگش و همچنین در عوالم بعد از مرگش همه در ظلمت است، در زندگى خیر را از شر و نفع را از ضرر تشخیص نمى دهد. بنا بر این، در آیه شریفه استعاراتى به كار رفته:
ضلالت را به
مرگ، ایمان و
هدایت یافتن را به زندگى، هدایت به
سوى ایمان را به احیا، راه پیدا كردن به اعمال صالح را به نور، و
جهل را به ظلمت تشبیه كرده، و همه این تشبیهات براى نزدیك ساختن مطلب به ذهن عامه
مردم است، چون فهم عامه مردم آن قدر رسا نیست كه براى انسان از آن نظر كه انسان است زندگى دیگرى غیر از زندگى حیوانیش سراغ كند، او در افق پستى كه همان افق مادیت است به سرمى برد، و به لذایذ مادى و حركات ارادى به
سوى آن سرگرم است، و جز این سنخ لذایذ و این قسم پیشروی ها لذت و حركت دیگرى سراغ ندارد، و منشا این سنخ
شعور همان زندگى حیوانى است نه انسانى تا او بتواند به زندگى انسانى خود پى ببرد.این آن معنایى است كه هر كس آن را از آیه مى فهمد، لیكن اگر در اطراف آیه دقت و تامل بیشترى شود معناى دقیق ترى از آن به دست مى آید، زیرا مى بینیم كه خداى سبحان در كلام مجید خود به انسان هاى الهى حیات جاویدى را نسبت مى دهد كه با مردن سپرى نمى شود، و پس از مرگ هم در تحت
ولایت خدا محفوظ به حفظ او است. در
امنیت و
سلام به سرمى برند، امنیت و سلامتى كه آمیخته با
خوف و خطر نیست، و سعادت و
بهجت و لذتى كه آخر نداشته و از بین رفتنى نیست، عقل و اراده شان به جاهایى دست مى یابد كه عقل و اراده مردم دیگر بدان دست پیدا نمى كند، گر چه ظواهر اعمال و صور حركات و سكناتشان عینا شبیه به ظواهر اعمال و حركات و سكنات دیگران است پس ناگزیر
شعور و ارادهاى فوق شعور و
اراده دیگران دارند و ناگزیر در آنان منشا دیگرى براى اینگونه اراده و شعور هست. و آن حیات انسانى است، آرى، این چنین افراد علاوه بر حیات نباتى و حیات حیوانى حیات دیگرى دارند كه مردم
کافر فاقد آنند، و آن حیات انسانى است.
• «...َّ قُلْ هَلْ
یسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصیرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُون:...بگو: آیا نابینا و بینا یكسانند؟ پس چرا فكر نمى كنید؟!»
این آیه نیز
دلالت بر تقدم و ارزش ذاتی علم در مقابل جهل دارد.
از قرآن استفاده میشود بشر منهای وحی، فضل و برتری
عدالت و
معروف را با عقل خود درک میکند:
•«إِنَّ
اللّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَینْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْی یعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ:به
یقین خداوند به عدالت (فردى و عائلى و اجتماعى) و نیكى كردن و اداى حقوق خویشاوند (خود و خویشاوند
معصوم پیامبر) فرمان مى دهد، و از گناهان بسیار زشت و عمل هاى ناپسند و تعدى و تجاوز بازمى دارد. شما را پند مى دهد، باشد كه
تذکر یابید»
.در این آیه خدا نسبت به عدل
امر و نسبت به
فحشا نهی كرده است. امر و نهی مولی، فرع این است که قبلاً مُتعلَّق را درک کرده باشیم. از اینرو معلوم میشود،
ما اینها را به صورت فطری درک میکنیم. مثلا درك میكنیم كه عدل چیست.اما اشعری میگوید عدل را درک نمیکنیم. آنچه را خدا بگوید انجام بده، عدل است. حتی اگرخدا بگوید کودکی را به
دوزخ ببرید، عدل است. ولی به نظر
ما، بدون نیاز به
شریعت این موضوعات را به صورت فطری درک میکنیم. عقل به
ما میگوید«بُردن کودک به دوزخ، ظلم است پس خدا این کار را انجام نمیدهد» .آنها میگویند: خداوند مالک ملک و ملکوت است. اگر كودك را به دوزخ ببرد مانعی ندارد. سؤال
ما از اشعریها و هر كسی كه «حسن و قبح عقلی» را انکار میکند این است كه اگر خدا در روز قیامت آن هم در مقابل چشمان شما کودکتان را به دوزخ ببرد، آیا باز هم میگویید عدل است؟!خداوند در آغاز مى گوید:" خداوند فرمان به عدل و
احسان مى دهد و (همچنین) بخشش به نزدیكان" (إِنَّ
اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى).چه قانونى از" عدل" وسیع تر و گیراتر و جامع تر
تصور مى شود؟ عدل همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن مى گردد، آسمان ها و زمین و همه موجودات با عدالت بر پا هستند (بالعدل قامت السماوات و الارض).جامعه انسانى كه گوشه كوچكى از این عالم پهناور است نیز نمى تواند از این قانون عالم شمول، بر كنار باشد، و بدون عدل به حیات سالم خود ادامه دهد.مى دانیم عدل به معنى واقعى كلمه آنست كه هر چیزى در جاى خود باشد،بنا بر این هر گونه
انحراف،
افراط،
تفریط، تجاوز از حد، تجاوز به حقوق دیگران بر خلاف اصل عدل است.یك انسان سالم كسى است كه تمام دستگاه هاى بدن او هر یك كار خودش را بدون كم و زیاد انجام دهد، اما به محض اینكه یك یا چند دستگاه در انجام وظیفه كوتاهى كرد یا در مسیر تجاوز گام نهاد، فورا آثار اختلال در تمام بدن نمایان مى شود، و بیمارى حتمى است.كل جامعه انسانى نیز همانند بدن یك انسان است، كه بدون رعایت اصل عدالت
بیمار خواهد بود.اما از آنجا كه عدالت با همه قدرت و شكوه و تاثیر عمیقش در مواقع بحرانى و استثنایى به تنهایى كارساز نیست، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى آورد.به تعبیر روشن تر در طول زندگى انسان ها مواقع حساسى پیش مى آید كه حل مشكلات به كمك اصل عدالت به تنهایى امكان پذیر نیست، بلكه نیاز به
ایثار و گذشت و فداكارى دارد، كه با استفاده از اصل" احسان" باید تحقق یابد.در اخبار اسلامى و همچنین گفتار مفسران در فرق میان این دو یعنى عدل و احسان بیانات مختلفى دیده مى شود در حدیثى از
امام علی ع مى خوانیم:العدل الانصاف، و الاحسان التفضل:" عدل آنست كه حق مردم را به آنها برسانى، و احسان آن است كه بر آنها تفضل كنى"
•«قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْط:بگو: پروردگارم به قسط و عدل فرمان داده»
نخست مى گوید:" اى پیامبر به آنان بگو پروردگار من به عدالت دستور داده است" (قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ).و مى دانیم عدالت مفهوم وسیعى دارد كه همه اعمال نیك را در بر مى گیرد، زیرا حقیقت عدالت آن است كه هر چیز را در مورد خود به كار برند و به جاى خود نهند.گرچه میان" عدالت" و" قسط" تفاوتى وجود دارد،" عدالت" به این گفته مى شود كه انسان حق هر كس را بپردازد، و نقطه مقابلش، آن است كه ظلم و ستم كند و حقوق افراد را از آنها دریغ دارد، ولى" قسط" مفهومش آن است كه حق كسى را به دیگرى ندهد، و به تعبیر دیگر" تبعیض" روا ندارد، و نقطه مقابلش آن است كه حق كسى را به دیگرى دهد.ولى مفهوم وسیع این دو كلمه مخصوصا به هنگامى كه جدا از یكدیگر استعمال مى شوند تقریبا
مساوى است و به معنى رعایت اعتدال در همه چیز و همه كار و هر چیز را به جاى خویش قرار دادن مى باشد.
•«وَ مَنْ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقیم:آیا او با شخصى (سالم و كامل) كه پیوسته به عدل فرمان مى دهد و خود بر راهى راست است یكسان است؟ (شریكان خدا هم قابل مقایسه با او نیستند.)»
آیا كسى كه همواره بر صراط مستقیم گام مى زند، انسان بى دست و پا و ناتوان و بى هوش و كم عقل است؟ هرگز، مسلما شخصى است كنجكاو، باهوش، پر تدبیر و با استقامت.مقایسه این دو فرد با هم، بیانگر فاصله زیادى است كه در میان طرز فكر
بت پرستی و
خدا پرستی وجود دارد و روشن كننده تفاوت این دو برنامه و پرورش یافتگان این دو
مکتب است.گرچه در اینجا بیش از دو صفت بیان نشده؛ دعوت مستمر به عدل و داد و داشتن روش مستقیم و برنامه صحیح و خالى از هر گونه انحراف، ولى این دو صفت خود بیانگر مطلب دیگرى است، و آن اینکه دعوت مستمر به عدل و داد دارای حسن ذاتی است.
۴- «یأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ ...:آنها را به هر كار پسندیده فرمان مى دهد...»
.امر مولی به معروف نشانه این است که از قبل میدانستهایم معروف چیست. از این آیه استفاده میشود «حسن» و «قبح»که همان معروف و منکر هستند بدون نیاز به شرع، قابل درک و از قضایای خود معیار هستند.معروف مفهوم گسترده ای دارد و شامل تمام نیکی ها مانند رد امانت، پایبندی به عهد، رد احسان به احسان و... می گردد.علامه طبرسی می گوید:مقصود از معروف، حق و مقصود از منكر، باطل است، زیرا عقل ها اولى را به نیكى مى شناسند و دومى را به زشتى مورد انكار قرار مى دهند.
خدای
سبحان در آیات گوناگون به دوری از فحشا و منکرات سفارش می کند. از این آیات استفاده می شود که این امور پیش از امر و نهی خدای متعال به آنها، در نفس الامر و واقع ،متصف به
فحشا و
منکر هستند و ملاك نهی خدا از آنها، همان مفسده ذاتی بودن آنهاست.
•«وَینْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ:آنها را از هر كار زشت بازمى دارد»»
به شهادت آیه" قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ
اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیباتِ مِنَ الرِّزْقِ"
حلال دانستن
طیبات و
حرام دانستن
خبائث و پلیدی ها تا اندازه اى از فطریاتى بوده كه همه ادیان بر آن اتفاق داشته اند، كه خطاب به
بنی اسرائیل است بر آن اشعار دارد، الا اینكه هیچ خردمندى تردید ندارد در اینكه نهى از منكر در
دین اسلام شامل تحریم تمامی خبائث است. چه خبائث ذاتی و چه خبائث اعتباری آرى قوانین مجعوله در هیچ دین و هیچ قانون اجتماعى به تفصیل قوانین این شریعت نبوده و بمانند آن به جزئیات و دقائق امور نپرداخته است، دینى است كه جمیع احكام و تكالیف شاقه اى كه در سایر ادیان و مخصوصا در دین
یهود و به دست
احبار و ملایان ایشان رخنه پیدا كرده بود
نسخ كرده و از بین برده،
پیامبرى كه محتواى دعوت او با فرمان عقل كاملا سازگار است، به نیكی ها و آنچه خرد آن را مى شناسد و نزدش معروف است، دعوت مى كند، و از بدی ها و زشتی ها و آنچه خرد ناشناس مى شمرد، نهى مى نماید" (یأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ). محتواى دعوت او با
فطرت سلیم همآهنگ است،" طیبات و آنچه را طبع سلیم مى پسندد، براى آنها حلال مى شمرد، و آنچه خبیث و تنفرآمیز مى باشد بر آنها تحریم مى كند" (وَ یحِلُّ لَهُمُ الطَّیباتِ وَ یحَرِّمُ عَلَیهِمُ الْخَبائِثَ).
•«...ْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ... :و... به كارهاى زشت نزدیك نشوید...»
خداوند در برخی دیگر از آیات قرآن ، به صراحت، از نزدیک شدن به فواحش نهی می کند. كلمه" فواحش" جمع" فاحشه" است كه به معناى كار بسیار زشت و شنیع است، و خداى تعالى در كلام خود
زنا و
لواط و نسبت زنا به مردان و زنان پاكدامن را از مصادیق" فاحشه" شمرده، و از ظاهر كلام برمى آید كه مراد از" فاحشه ظاهرى" گناه علنى و مقصود از" فاحشه باطنى" گناه سرى و روابط نامشروع برقرار كردن در پنهانى است.از اینگونه امور از این جهت نهى فرموده كه اگر مباح مى بود و تحریم نمى شد شناعت و زشتیش از میان مى رفت و شایع مى گردید، براى اینكه اینگونه امور از بزرگترین موارد علاقه نفس است و نفس از محرومیت در باره آنها طبعا سخت ناراحت مى باشد و طبیعت بشر طورى است كه اگر به خود واگذار شود به
سرعت فحشا را در بین افراد خود شیوع مى دهد، و شیوع فحشاء باعث انقطاع
نسل و فساد جامعه خانواده است، و با فساد خانواده ها جامعه كبیر انسانى از بین مى رود
شاهد اینكه محرمات مذكور در آیه عمومى است و اختصاصى به یك
شریعت ندارد- این است كه مى بینیم قرآن كریم همانها را از
انبیا (ع) نقل مى كند كه در خطاب هایى كه به امت هاى خود مى كردهاند از آن نهى مى نموده اند، مانند خطاب هایى كه از
نوح ،
هود ،
صالح ،
ابراهیم ،
لوط ،
شعیب ،
موسی و
عیسی (ع) نقل كرده، اگر مساله را دقیقا مورد مطالعه قرار دهیم خواهیم دید ادیان الهى هر چه هم از جهت اجمال و تفصیل با یكدیگر اختلاف داشته باشند، هیچ یك از آنها بدون
تحریم این گونه محرمات معقول نیست
تشریع شود، و به عبارت ساده تر، معقول نیست دینى الهى بوده باشد و در آن دین اینگونه امور تحریم نشده باشد حتى آن دینى كه براى ساده ترین و ابتدایى ترین نسل بشر تشریع شده است.
•«قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّی الْفَواحِشَ
ما ظَهَرَ مِنْها وَ
ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْی بِغَیرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ
ما لَمْ ینَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى
اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون:بگو: جز این نیست كه پروردگار من كارهاى زشت را چه آنچه از آنها ظاهر باشد و چه آنچه پنهان باشد (مانند عقاید فاسد و عملهاى بد نهانى) حرام كرده و نیز هر گناه و تعدّى به ناحق (به حقوق دیگران) را و نیز اینكه چیزى را كه خداوند بر آن حجت و برهانى نازل نكرده شریك خدا سازید و آنچه را كه نمىدانید به او نسبت دهید.»
در این آیه، به روشنی از حرام کردن «
بغی» و «
اثم» و «
فواحش» یاد می کند این آیه نیز نشان می دهد که این امور، پیش از تعلق نهی به آنها، متصف به «بغی» و «اثم» و «فواحش» و دارای قبح اند و خداوند این امور را به دلیل
قبح ذاتی آنها حرام کرده است.مراد از" فواحش" گناهانى است كه حد اعلاى
شناعت و زشتى را داشته باشد، مانند زنا، لواط و امثال آن. و منظور از" اثم" گناهانى است كه باعث انحطاط،
ذلت و سقوط در زندگى گردد، مانند مى گسارى كه آبروى آدمى و مال و عرض و جانش را تباه مى سازد. و منظور از" بغى" تعدى و طلب كردن چیزى است كه حق طلب كردن آن را نداشته باشد، مانند انواع ظلم ها و تعدیات بر مردم و استیلاى غیر مشروع بر آنان.توصیف" بغى" به وصف" غیر حق" از قبیل توصیف به لازمه معنا است، نه تقسیم بغى به حق و غیر حق، هم چنان كه تقیید شرك در" وَ أَنْ تُشْرِكُوا" به قید"
ما لَمْ ینَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً" از این باب است، نه تقسیم شرك به شرك با دلیل و بدون دلیل.گویا شنونده پس از شنیدن
خطاب اباحه زینت و
طیبات رزق علاقه مند مى شود به اینكه بفهمد غیر طیبات چه چیزهایى است، لذا در این آیه چیزهایى را كه غیر طیب است به طور فهرست و خلاصه و به بیانى كه شامل تمام انواع گناهان باشد بیان كرده است، چون محرمات دینى از دو حال خارج نیستند: یا محرمات مربوط به افعالند و یا مربوط به اقوال و عقاید. كلمات:" فواحش"،" اثم" و" بغى" مربوط به قسم اول و جملات:" وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ" و" أَنْ تَقُولُوا عَلَى
اللَّهِ" قسم دوم را خلاصه مى كند، قسم اول هم دو نوع است: یكى آنهایى كه مربوط به حق الناس است كه كلمه" بغى" جامع آنها است، و دیگرى گناهانى است كه مربوط به حق الناس نیست، این نیز دو گونه است: یكى آنهایى كه زشت و شنیعند و كلمه" فاحشه" اشاره به آنها است. و دیگرى گناهانى است كه تنها داراى مفسده و ضرر براى گنهكار است و كلمه" اثم" عنوان اینگونه گناهان است. قسم دوم نیز یا شرك به خدا است و یا
افتراء بر او.
این آیات
دلالت دارند که برخی از امور، پیش از تعلق نهی به آنها، فحشایند و خدای متعال از نزدیک شدن به این امور باز می دارد؛ پس این آیات بر قبح ذاتی منکرات و فواحش دلالت دارد؛ نه آنکه به گمان اشاعره، در این امور هیچگونه حقیقتی وجود ندارد و قبح، پس از تعلق نهی به آن پیدا می شود.
آزادی و
قدرت، نیکو و ارزشمند نزد عقل:
•«ضرب
الله مثلا عبدا مملوکـا لا یقدر علی شیء ومن رزقنـه منا رزقـا حسنـا فهو ینفق منه سرا وجهرا هل یستوون...:خداوند مثلى زده:
برده مملوكى را كه (دارایى و) توانایى بر هیچ چیزى ندارد، (نه بر
نفس و مال خود و نه بر كار و مال مولا) و شخص آزادى را كه او را روزیى نیكو (
حلال و فراوان) عطا كرده ایم كه از آن در نهان و آشكار
انفاق مى كند، آیا اینان مساویند؟»
خداوند متعال در این آیه در نخستین مثال،" مشركان" را به
برده مملوکی كه توانایى هیچ چیز را ندارد، و" مؤمنان" را به انسان غنى و بى نیازى كه از امكانات خود همگان را بهره مند مى سازد
تشبیه مى كند، و مى گوید:" خداوند برده مملوكى را به عنوان مثال ذكر مى كند كه قادر بر هیچ چیز نیست"! (ضَرَبَ
اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا یقْدِرُ عَلى شَیءٍ).نه
قدرت تکوینی چندانى دارد، زیرا در چنگال مولایش همیشه
اسیر است، و از هر نظر محدود، و نه
قدرت تشریعی، زیرا حق تصرف در اموال خود (اگر اموالى داشته باشد) و همچنین سایر قرار داده اى مربوط به خویش را ندارد. آرى
بنده بندگان خدا بودن، نتیجه اى جز اسارت و محدودیت از هر نظر نخواهد داشت." و در مقابل آن انسان با ایمانى را مثل مى زند كه به او رزق حسن و انواع روزى ها و مواهب پاكیزه بخشیده است" (وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً).این
انسان آزاده با داشتن امكانات فراوان" پنهان و آشكار از آنچه در
اختیار دارد
انفاق مى كند" (فَهُوَ ینْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً)." آیا این دو نفر یكسانند"؟! (هَلْ یسْتَوُونَ).مسلما نه، بنا بر این" همه
حمد و
ستایش مخصوص خداست" (الْحَمْدُ لِلَّهِ).خداوندى كه بنده اش آزاده و پر قدرت و پر بخشش است، نه از آن بت ها كه بندگان شان آن چنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسیرند!" ولى اكثر آنها (مشركان) نمى دانند" (بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا یعْلَمُونَ).
حسن
علم، از نظر خردمندان:
•«... قل هل
یستوی الاعمی والبصیر افلا تتفکرون:بگو: آیا
نابینا و بینا یكسانند؟ پس چرا فكر نمى كنید؟!»
استفهام، در آیه انکاری است، یعنی علم و جهل یکسان نیست.
و چنین استفهامی از
سوی خدای
حکیم از آن جهت است که پاسخ اش نزد عقلا و متفکران
بدیهی و روشن است.
•«.. قل هل
یستوی الاعمی والبصیر...:بگو: آیا نابینا و بینا یكسانند؟»
•«افمن یعلم انما انزل الیک من ربک الحق کمن هو اعمی....:پس آیا كسى كه مى داند آنچه از جانب پروردگارت به
سوى تو فرو فرستاده شده حق است همانند كسى است كه (چشم باطنش) نابیناست؟ جز این نیست كه تنها صاحبان خرد متذكر مىشوند.» .
استفهام در این آیه
استفهام انکاری، و در جاى
تعلیل بكار رفته و مضمون آیه قبلى را تعلیل مى كند، و سرانجام حال آن دو
طائفه را از جهت پذیرفتن دعوت حق و نپذیرفتن آن بطور تفصیل بیان مى نماید. خلاصه بیان مزبور این است كه حق در دل هاى این طائفه كه دعوت پروردگار خود را پذیرفتند جاى گیر گشته و دل هایشان" الباب" و دل هاى حقیقى مى گردد، كه آثار و
برکات یك دل واقعى را دارد، و آن آثار عبارتست از
تذکر و بینایى. و نیز از خواص این گونه دل ها كه صاحبانش با آن خواص شناخته مى شوند این است كه صاحبانشان كه همان" أُولُوا الْأَلْبابِ" باشند بر
وفای به عهد خدا پایدارند، و آن عهدى را كه خداوند به فطرتشان از ایشان (و از همه كس) گرفته
نقض نمى كنند، و نیز بر احترام پیوندهایى كه خداوند ایشان را با آنها ارتباط داده استوارند، یعنى همواره
صله رحم مى كنند، و از در
خشیت و
ترس از خدا پیوند خویشاوندى را كه از لوازم
خلقت بشر است محترم مى شمارند.و نیز از خواص دل هاى این طائفه این است كه در برابر
مصائب و همچنین
اطاعت و
معصیت صبر نموده و خویشتن دارى مى كنند، و (بجاى ناشكرى و
جزع)
نماز مى گزارند و متوجه درگاه پروردگار خود مى شوند و (بجاى معصیت) بوسیله
انفاق وضع جامعه خود را اصلاح مى نمایند، و (بجاى ترك طاعت و سرپیچى)
سیئات خود را با
حسنات خود محو مى كنند.بنا بر این، چنین كسانى داراى سرانجامى نیك و محمود كه همان
بهشت برین است مى باشند، و در آن بهشت مثوبات اعمال نیكشان منعكس مى شود و با صالحان- از قبیل پدران و همسران و دودمان خود- محشور و مصاحب مى گردند، چنان كه در دنیا هم با ارحام خود مصاحبت مى كردند.
فرشتگان هم از هر درى بر ایشان درمى آیند، و
سلام مى كنند، چون در دنیا اطاعات و عبادات مختلف بجا آورند، اینها آثار حق است كه در آن سرا بدین صورت ها منعكس مى شود.و اینكه فرمود:" أَ فَمَنْ یعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى" استفهامى است كه در آن انكار است، و مى خواهد
تساوى میان آن دو طائفه را نفى نموده، بفرماید: كسى كه
علم به حق در دلش جاى گرفته با كسى كه نسبت به حق جاهل است برابر نیستند. و اگر جاهل بحق را به وصف كورى توصیف كرده براى اشاره به این معنا است كه عالم به حق بینا است، هم چنان كه در آیه" قُلْ هَلْ
یسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ ..." نیز آن دو را كور و بینا نامیده. پس علم به حق،
بصیرت است و جهل به آن كورى است. و اگر تذكر را از خواص صاحبان علم شمرده براى این است كه بصیرت مفید تذكر هم هست.
•«مثل الفریقین کالاعمی والاصم والبصیر والسمیع هل
یستویان مثلا.... :مثل این دو گروه (
کفار و مؤمنان) همانند
کور و كر و
بینا و شنواست، آیا این دو در وصف و حال یكسانند؟ آیا متذكر نمى شوید؟!».
•«.. قل هل
یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون..:(آیا آن
کافر اهل
عذاب بهتر است) یا كسى كه ساعات
شب را در حال
سجود و
قیام، طاعت و
خضوع دارد، از (عذاب) آخرت مى ترسد و
رحمت پروردگار خود را
امیدوار است؟ بگو: آیا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند یكسانند؟ جز این نیست كه تنها صاحبان خرد ناب متذكر مى شوند.».
بدیهی بودن برتری خالق بر غیرخالق:
•«افمن یخلق کمن لا یخلق افلا تذکرون:پس آیا كسى كه مىآفریند (مىتواند نظایر امور فوق را از عدم به وجود آورد) مانند كسى است كه (چیزى) نمىآفریند؟ آیا متذكر نمىشوید؟!».
پس از بیان آن همه نعمتهاى بزرگ و الطاف خفى پروردگار، و جدان انسانها را به داورى مىطلبد و مىگوید:" آیا كسى كه مىآفریند همچون كسى است كه نمىآفریند، آیا متذكر نمىشوید"؟! (أَ فَمَنْ یخْلُقُ كَمَنْ لا یخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ).
این یك روش مؤثر تربیتى است كه
قرآن در بسیارى از موارد از آن استفاده كرده است، مسائل را بصورت
استفهامی طرح، و پاسخ آن را بر عهده وجدان هاى بیدار مى گذارد، و حس خود جوشى مردم را به كمك مى طلبد تا پاسخ از درون جان شان بجوشد و همچون فرزندشان به آن
عشق ورزند، و آن را پذیرا گردند.اصولا از نظر روانى ثابت شده كه براى
تعلیم و
تربیت صحیح باید حد اكثر كوشش را به كار برد تا طرف مقابل، مطالب را از خود بداند یعنى احساس كند از درون خودش جوشیده، نه چیزى كه از بیرون به او القا شده است تا با تمام وجودش آن را قبول كند و از آن دفاع نماید. تكرار این نكته نیز لازم است كه مشركانى كه در برابر انواع بت ها به
سجده مى افتادند هرگز معتقد نبودند
بت آفریننده و خالق است، بلكه آفرینش را مخصوص
اللَّه مى دانستند، اینجاست كه قرآن مى گوید آیا باید در برابر
خالق این همه نعمت ها سجده كرد؟ یا موجوداتى كه خود مخلوق ناچیزى بیش نیستند و هرگز خلقتى نداشته و ندارند. سرانجام براى اینكه هیچكس
تصور نكند
نعمت خدا منحصر به اینها است مى گوید:" و اگر بخواهید نعمت هاى خدا را شماره كنید قادر بر احصاى آن نیستید" (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ
اللَّهِ لا تُحْصُوها).
•«امن یبدؤا الخلق ثم یعیده ومن یرزقکم من السماء والارض اءلـه مع
الله قل هاتوا برهـنکم ان کنتم صـدقین:(آیا آن شریكان بهترند) یا كسى كه
آفرینش موجودات را او آغاز نموده و سپس آنها را (همه را پس از فانى كردن، یا جاندارها را پس از میراندن، در عالم دیگر) بازمى گرداند، و كسى كه شما را از
آسمان و
زمین روزی مى رساند؟ آیا با خداى یكتا معبودى هست؟ بگو:
حجت و برهانتان را بیاورید اگر راست مى گویید.».
بدء خلق" به معناى
ایجاد خلق است ابتداء و براى اولین بار و" اعاده خلق" به معناى دوباره خلق كردن و برگرداندن آنان در
قیامت است. در این آیه شریفه مشركین را ملزم و مجاب مى كند به اینكه چرا
شرک ورزند، آیا آن كسى كه عالم را براى بار اول و نیز در قیامت براى بار دوم خلق مى كند بهتر است یا
سنگ و چوبى كه آنان مى پرستند؟ و حال آنكه مشركین اصلا قیامت و
معاد را قبول ندارند، هم چنان كه در همین آیات بدان اشاره نموده مى فرماید:" وَ قالَ الَّذِینَ كَفَرُوا ..." و این از این نظر است كه در كلام مجیدش، مساله
معاد با ادله قاطعه اثبات شده و در اینجا به عنوان اصل مسلم اخذ شده است، آن گاه در آیات بعد به عنوان
استدراک مى فرماید كه همه این روگردانی ها به خاطر این است كه مشركین معاد را منكرند و یا در آن شك دارند.یكى از آن لطایفى كه آیه شریفه از حقایق قرآنى دارد، بر مى آید كه بطور كلى بطلان و نیستى در عالم
وجود راه ندارد، بلكه آنچه را كه خداى تعالى براى اولین بار هستى داده به زودى با اعاده به
سوى او برمى گردد و اگر به
چشم خود مى بینیم كه موجوداتى معدوم مى شوند
ما آن را فقدان و نیستى بعد از هستى مى بینیم و گر نه در واقع چنین نیست بلكه- همانطور كه گفتیم- براى
ما فقدان است.
آشکار بودن برتری و ارزشمندی حیات:
•«او من کان میتـا فاحیینـه وجعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظـلمـت لیس بخارج منها کذلک زین للکـفرین
ما کانوا یعملون:و آیا كسى كه
مرده بود (به مرگ
کفر و بى ایمانى) پس
ما او را (به وسیله
هدایت به دین) زنده كردیم و براى او نورى (از ایمانش) قرار دادیم كه با آن در میان مردم راه مى رود (زندگى مى كند) همانند كسى است كه به مثل در تاریكى ها (ى انحراف اعتقادى و عملى) است و از آن بیرونشدنى نیست؟! این گونه براى كافران آنچه به جا مى آورند آراسته جلوه داده شده است.».
خداوند متعال در این آیه افرادى را كه در گمراهى بوده اند، سپس با پذیرش حق و ایمان تغییر مسیر داده اند تشبیه به مرده اى مى كند كه به
اراده و فرمان خدا
زنده شده است (أَ وَ مَنْ كانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ).كرارا در قرآن" مرگ" و" حیات" به معنى مرگ و حیات معنوى، و كفر و ایمان، آمده است و این تعبیر به خوبى نشان مى دهد كه ایمان یك
عقیده خشك و خالى یا الفاظى تشریفاتى نیست، بلكه به منزله روحى است كه در كالبد بی جان افراد بى ایمان دمیده مى شود و در تمام وجود آنها اثر مى گذارد،
چشم آنها دید و روشنایى، گوش آنها قدرت شنوایى، زبان توان سخن گفتن و دست و پا
قدرت انجام هر گونه كار مثبت پیدا مى كند، ایمان افراد را دگرگون مى سازد و در سراسر زندگى آنها اثر مى گذارد و آثار حیات را در تمام شئون آنها آشكار مى نماید.از جمله فَأَحْییناهُ (
ما او را زنده كردیم) استفاده مى شود كه ایمان، گرچه باید با كوشش از ناحیه خود انسان صورت گیرد اما تا كششى از ناحیه خدا نباشد این كوشش ها به جایى نمى رسد! سپس مى گوید:"
ما براى چنین افراد نورى قرار دادیم كه با آن در میان مردم راه بروند" (وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ).گرچه مفسران درباره منظور از این" نور" احتمالاتى داده اند اما ظاهرا منظور از آن تنها قرآن و تعلیمات
پیامبر ص نیست، بلكه علاوه بر این، ایمان به خدا،
بینش و
درک تازه اى به
انسان مى بخشد، روشن بینى خاصى به او مى دهد، افق دید او را از زندگى محدود مادى و چهار دیوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسیع فرو مى برد. در پرتو این
نور مى تواند راه زندگى خود را در میان
مردم پیدا كند، و از بسیارى اشتباهات كه دیگران به خاطر آز و
طمع، و به
علت تفكر محدود مادى، و یا غلبه خود خواهى و
هوی و هوس، گرفتار آن مى شوند مصون و محفوظ بماند.و اینكه در روایات اسلامى مى خوانیم:المؤمن ینظر بنور
اللَّه:" انسان با ایمان با نور خدا نگاه مى كند" اشاره به همین حقیقت است، گرچه با این همه باز نمى توان روشن بینى خاصى را كه انسان با ایمان پیدا مى كند با بیان و قلم توصیف كرد، بلكه باید
طعم آن را چشید و وجودش را احساس نمود!.سپس چنین فرد زنده و فعال و نورانى و موثرى را با افراد بى ایمان
لجوج مقایسه كرده مى گوید:" آیا چنین كسى همانند شخصى است كه در امواج ظلمت ها و تاریكی ها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى گردد"؟! (كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنْها).
ادای امانت به صاحب آن، ممدوح و ارزشمند از نظر عقلی:
•«ان
الله یامرکم ان تؤدوا الامـنـت الی اهلها واذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل ان
الله نعما یعظکم به...:همانا خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش رد كنید (
واجبات را به خدا و حقوق مردم را به مردم)، و چون میان مردم
داوری نمایید (در مورد
نزاع یا درباره اشخاص و حوادث) عادلانه داورى كنید. حقّا كه خداوند شما را به نیكو اندرزى
موعظه مى كند، همانا خداوند همواره شنوا و بیناست.»
جمله «ان
الله نعما یعظکم به» به منزله تعلیل برای دو امری است که در آیه آمده است. تعلیل و نیز فعل مدح «نعم» اگرچه از ناحیه خداوند صادر شده، اما یادآوری آن، مؤید این معنا است که عقل و عقلا نیز حسن آن را میدانند.
آیه فوق گرچه همانند بسیارى از آیات در مورد خاصى نازل شده ولى
بدیهی است یك حكم عمومى و همگانى از آن استفاده مى شود، و صریحا مى گوید:" خداوند به شما فرمان می دهد كه امانت ها را به صاحبان آنها بدهید." روشن است
امانت معنى وسیعى دارد و هر گونه سرمایه مادى و معنوى را شامل مى شود و هر مسلمانى طبق صریح این آیه وظیفه دارد كه در هیچ امانتى نسبت به هیچكس (بدون
استثناء)
خیانت نكند، خواه صاحب امانت، مسلمان باشد یا غیر مسلمان، و این در واقع یكى از مواد" اعلامیه
حقوق بشر در اسلام" است كه تمام انسان ها در برابر آن یكسانند، قابل توجه اینكه در
شان نزول فوق، امانت تنها یك امانت مادى نبود و طرف آن هم یك نفر مشرك بود.در قسمت دوم آیه، اشاره به دستور مهم دیگرى شده و آن مسئله
عدالت در حکومت است.آیه مى گوید خداوند نیز به شما فرمان داده كه به هنگامى كه میان مردم
قضاوت و
حکومت مى كنید، از روى عدالت
حکم كنید(وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَینَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ).سپس براى تاكید این دو فرمان مهم می گوید:" خداوند پند و اندرزهاى خوبى بشما می دهد" (إِنَّ
اللَّهَ نِعِمَّا یعِظُكُمْ بِهِ) باز تاكید مى كند و مى گوید:" در هر حال خدا مراقب اعمال شما است، هم سخنان شما را مى شنود و هم كارهاى شما را مى بیند" (إِنَّ
اللَّهَ كانَ سَمِیعاً بَصِیراً) این قانون نیز، یك قانون كلى و عمومى است و هر نوع داورى و حكومت را چه در امور بزرگ و چه در امور كوچك بوده باشد شامل مى شود
در منابع اسلامى به قدرى در باره این موضوع تاكید شده كه در مورد سایر احكام كمتر دیده مى شود،
احادیث كوتاه زیر روشنگر این واقعیت است: از
امام صادق ع نقل شده كه فرمود:لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شىء اعتاده فلو تركه استوحش و لكن انظروا الى صدق حدیثه و اداء امانته:" (تنها) نگاه به
رکوع و
سجود طولانى افراد نكنید، زیرا ممكن است عادتى براى آنها شده باشد كه از ترك آن
ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگویى در سخن و
اداء امانت آنها كنید. در حدیث دیگرى از امام صادق ع نقل شده كه فرمود: اگر
علی ع آن همه مقام در نزد
پیامبر ص پیدا كرد به خاطر
راستگویی در سخن و اداء امانت بود.
پیغمبر اكرم ص به على ع فرمود:" هنگامى كه طرفین
نزاع نزد تو مى آیند حتى در نگاه كردن به آن دو، و مقدار و چگونگى سخنان كه به آنها مى گویى، مساوات و عدالت را رعایت كن" (سو بین الخصمین فى لحظك و لفظك
در برخی آیات، برای نیکی، پاداشی نیک ذکر شده است:
• «هل جزاء الاحسان الا الاحسان : آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟ (پاداش نیکی آنها در دنیا نیکی خدا به آنهاست). »
. این آیه که به صورت
استفهام انکاری ذکر شده، و سیاق آن، نفی و استثناست که بر
حصر دلالت دارد انسا نها را مخاطب قرار می دهد و از آنها م ی پرسد: آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟ از این بیان استفاده می شود که انسان اگر به عقل و
فطرت خود توجه کند، در می یابد که پاداش نیکی تنها نیکی است و این نشانگر آن است که در واقع نیز پاداش نیکی تنها نیکی است و اگر پاداش نیکی بدی باشد ، بر خلاف حقیقت، و نیز مخالف فهم عقل و فطرت انسان است . اگر در برابر نیکی فردی، با وی برخورد بدی صورت گیرد، هر انسانی که دارای فطرت سالم باشد، به زشتی این رفتار پی می برد و این درك و فهم، نشانۀ آن است که عقل و فطرت، خوبی و زشتی افعال را می فهمد.در این آیه خداوند متعال با مخاطب قرار دادن عقل بشری از او می خواهد که در برابر احسان و نیکی خداوند رفتار و منش درستی در پیش گیرد و می فرماید:هل جزاء الاحسان الا الاحسان؛ پاداش نیکی جز نیکی نیست؛ بنابر این با توجه دادن به حسن عقلی احسان به انسان می فرماید که انسان ها با توجه به این اصل عقلی باید پاسخ درستی به احسان خداوند دهند و به جای تمرد و طغیان، بندگی خداوند را پیشه خود کنند.http://lib.eshia.ir/۵۰۰۸۱/۱۹/۱۸۵/استفهام
بدیهی بودن برتری معبود حقیقی، نسبت به معبودان مشرکان:
•«قل الحمد لله وسلـم علی عباده الذین اصطفی
ءالله خیر اما یشرکون:بگو:
سپاس و
ستایش از آن خداوند است، و
سلام و
درود بر بندگان او كه آنها را برگزیده (از پیامبران و جانشینان آنها و مؤمنان نیكوكردار)؛ آیا خدا بهتر است یا آنچه كه آن را شریك خدا مى دانند؟!».
ستایش مخصوص خداوندى است كه اقوام ننگینى همچون
قوم لوط را نابود كرد، مبادا دامنه آلودگی هاى آنها سراسر زمین را فرا گیرد.
حمد و ستایش براى كسى است كه فاسدان مفسدى همچون
قوم ثمود و فرعونیان گردنكش را به دیار
عدم فرستاد تا راه و رسم شان
سنت و الگویى براى دیگران نشود.و سرانجام حمد و ستایش از آن كسى است كه این همه
قدرت و نعمت به بندگان با ایمانى همچون
داود و
سلیمان ع بخشید و گمراهانى همچون
قوم سبا را به وسیله آنها هدایت كرد.سپس مى افزاید" و سلام و درود بر بندگان برگزیده اش" (وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى).سلام بر
موسی و
صالح و
لوط و سلیمان و داود ع و سلام بر همه انبیاء و پیروان راستین شان.بعد مى گوید:" آیا خداوندى كه اینهمه توانایى و قدرت و موهبت و
نعمت دارد بهتر است یا بت هایى را كه آنها شریك خدا قرار مى دهند و مطلقا مبدأ اثر نیستند"؟! (آللَّهُ خَیرٌ أَمَّا یشْرِكُونَ)
بدیهی بودن برتری
نور بر
ظلمت:
•«او من کان میتـا فاحیینـه وجعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظـلمـت لیس بخارج منها کذلک زین للکـفرین
ما کانوا یعملون:و آیا كسى كه
مرده بود (به مرگ كفر و بى ایمانى) پس
ما او را (به وسیله
هدایت به
دین) زنده كردیم و براى او نورى (از ایمانش) قرار دادیم كه با آن در میان مردم راه مى رود (زندگى مى كند) همانند كسى است كه به مثل در تاریكى ها (ى انحراف اعتقادى و عملى) است و از آن بیرونشدنى نیست؟! این گونه براى كافران آنچه به جا مى آورند آراسته جلوه داده شده است».
•«قل من رب السمـوت والارض قل
الله قل افاتخذتم من دونه اولیاء لا یملکون لانفسهم نفعـا ولا ضرا قل هل
یستوی الاعمی والبصیرام هل
تستوی الظـلمـت والنورام جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشـبه الخلق علیهم قل
الله خــلق کل شیء وهو الوحد القهـر:(به مشركان) بگو: چه كسى پروردگار آسمان ها و زمین است؟ (سپس خود) بگو:
اللَّه (زیرا جوابى به غیر این نیست و آنها از روى
عناد ساكت اند. و به عنوان
انکار و
استبعاد عقلی) بگو:پس آیا غیر او یاوران و سرپرستانى گرفته اید كه براى خودشان نیز تسلط بر سود و زیانى ندارند؟! بگو: آیا نابینا و بینا یكسانند؟ یا تاریكی ها و نور برابرند؟ یا مگر براى خداوند شریكانى قرار داده اند كه آنها نیز همانند آفریده هاى خدا (چیزهایى) آفریده اند كه دو رقم آفرینش یا آفریده ها یا آفریننده ها بر آنها مشتبه شده (و از این رو شركا را نیز مستحق عبادت دیده اند)؟ بگو: (بى تردید) آفریننده همه چیز خداست و اوست یگانه و غالب و مسلّط كامل (بر همه اجزاء عالم هستى).».
حکم عقل آدمی، به شایستگی پیروی از افراد هدایت یافته:
•«... افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون:بگو: آیا از شریكان شما كسى هست كه به
سوى حق هدایت كند؟ بگو: تنها خداست كه به
سوى حق هدایت مى كند (هر موجودى را به
سوى مقصد طبیعى
هدایت تکوینی، و هر قابل ارشادى را به
سوى هدف صالح خود
هدایت تشریعی مى كند)؛ پس آیا كسى كه به
سوى حق هدایت مى كند سزاوارتر است كه از او پیروى شود یا آن كس كه خودش را هم تا هدایت نكنند هدایت نمى یابد؟ شما را چیست؟ چگونه
قضاوت مى كنید؟!».
«فما لکم کیف تحکمون»
استفهام تعجبی است.یعنی با اینکه به حکم صریح عقل پیروی از کسی که هدایت نیافته و قدرت بر هدایت دیگران ندارد روا نیست شما مشرکان حکم به پیروی از معبودان خود میکنید (که نه هدایت یافتهاند و نه قدرت بر هدایت دارند).و خداى تعالى در این سؤال و جواب زیباترین تعبیر را آورده و فرموده:" أَ فَمَنْ یهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلَّا أَنْ یهْدى". و در این آیه قرائتى كه رایج است كلمه" لا یهدى"- با تشدید" دال"- است كه اصل آن" یهتدى" بوده، و ظاهر جمله" لا یهِدِّی إِلَّا أَنْ یهْدى" كه در آن متعلقات فعل حذف شده، و نفرموده كه به چه چیز هدایت مى شود و چه كسى او را هدایت كرده این است كه به خودى خود هدایت نمى شود، بلكه به وسیله غیر خود هدایت مى شود، چون این كلام یعنى جمله" یهْدِی إِلَى الْحَقِّ" در مقابل جمله" أَمَّنْ لا یهِدِّی" قرار گرفته، با اینكه جمله" به
سوى حق هدایت مى كند" باید در مقابلش جمله" به
سوى حق هدایت نمى كند" قرار بگیرد، نه جمله" لا یهدى- به
سوى حق هدایت نمى شود"، و همچنین جمله" به
سوى حق هدایت نمى شود" در مقابل جمله:" به
سوى حق هدایت مى شود" است، و لازمه این چنین مقابله این است كه بین" راه یافتن بوسیله غیر" و" هدایت نكردن به
سوى حق"، و همچنین بین" هدایت كردن به
سوى حق" با" راه یافتن بالذات"
ملازمه باشد. پس، كسى كه به
سوى حق
هدایت مى كند، باید خودش
بالذات - و نه بوسیله غیر- راه یافته باشد، و نیز كسى كه خودش بوسیله غیر راه یافته ابدا به
سوى حق هدایت نمى كند. این آن نكته اى است كه آیه شریفه به حسب ظاهرى كه دارد بر آن دلالت مى كند، و جاى هیچ تردیدى در این
دلالت نیست، و این خود عادل ترین گواه است بر اینكه در این كلام مجازگویى نشده، و اساس آنكه مثل همه موارد مجازگویى كه خود
ما اهل عرف داریم بر مساهله نیست، بلكه كلامى است جدى و بر اساس حقیقت پس از آنچه در معناى آیه گفتیم چند امر روشن گردید:مراد از هدایت در آیه شریفه، ایصال به مطلوب است نه صرف ارائه طریق. و اینگونه هدایت جز كار خدا و كسانى كه بدون واسطه هدایت گشته اند، كار كسى نیست.
حکم عقل، به برتری داشتن یک صاحب اختیار، به جای چند ارباب:
•«یـصـحبی السجن ءارباب متفرقون خیرام
الله الوحد القهار:اى دو یار زندانى من، آیا خدایان متعدد و پراكنده بهترند (مانند بت ها، ستارگان و غیره) یا خداى یكتاى غالب و چیره (بر جهان هستى)؟».
كلمه" خیر" از نظر وزن وصفى است كه از ماده" خار، یخار، خیرة" اشتقاق یافته كه این ماده به معناى
انتخاب و
اختیار كردن یكى از دو چیز و یا دو عملى است كه به وجهى در انجام و یا اخذ آن در تردید باشد، و خیر از آن دو، آن است كه در مطلوبیت و
فضیلت، برترى بر دیگرى داشته اخذ آن متعین باشد. پس خیر از دو عمل، آن عملى است كه انجام آن متعین باشد. و خیر از دو چیز آن است كه از جهت انتخاب مطلوب باشد، مثلا خیر از دو مال، آن مالى است كه از جهت تمتع و استفاده مطلوب تر باشد. و خیر از دو خانه، آن خانه اى است كه از جهت سكنى مطلوب تر باشد. و
خیر از دو انسان، آن فردى است كه از جهت
مصاحبت بهتر باشد. و خیر از دو رأى، آن رأیى است كه اخذ به آن بهتر باشد. و خیر از دو
اله، آن معبودیست كه از جهت
پرستش بهتر باشد. و از همین جا است كه اهل ادب گفته اند اصل این كلمه:" أخیر: خوبتر" و به صیغه
افعل التفضیل بوده، و لیكن حقیقت مطلب این است كه كلمه مذكور صفت مشبهه اى است كه بر حسب ماده خود معناى افعل التفضیل را افاده نموده و برترى را مى رساند.از آنچه گذشت روشن گردید كه جمله" أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ
اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ ..." در
سیاق بیان
دلیل بر معین شدن خداى تعالى براى پرستش است. و به عبارت روشن تر اگر
فرض شود كه میان عبادت خدا و سایر معبودهاى ادعایى تردید شود، عبادت خداى تعالى متعین است، نه اینكه بخواهد بگوید: حق موجود تنها خداى تعالى است نه ارباب هاى غیر او. و یا اینكه بگوید: تنها معبودى كه
مبدأ و
معاد موجودات است خداى تعالى است، نه معبودهاى دیگر، زیرا این چند معنا با كلمه خیر سازگار نیست چون این كلمه را در باره چیزى اطلاق مى كنند كه از جهت مطلوبیت و اخذ به نحوى تعین داشته باشد، پس اینكه فرمود" آیا خدا بهتر است یا ارباب هاى متفرق" مقصودش از این پرسش، تعین یكى از دو طرف بوده از نظر اخذ، و اخذ ارباب همان عبادت و پرستش آن است.و اگر معبودهاى مردم معاصر خود را" ارباب متفرق" نامیده از این جهت بوده كه مردم ملائكه را مى پرستیدند و معتقد بودند كه ملائكه صفات خدا و یا تعینات ذات مقدس اویند، و جهات خیر و سعادت در عالم هر كدام به یكى از آنها مستند است. خلاصه، در میان صفات خدا نظمى طولى و یا عرضى قائل بودند كه خود مستلزم
تفرقه در آنها بود، و هر صفتى را به اعتبار شان و موقعیتى كه دارد مى پرستیدند: یكى را اله
علم و یكى را اله
قدرت، یكى را اله
آسمان و یكى را اله
زمین، یكى را اله
حسن و دیگرى را اله حب و یكى را اله
امنیت و فراوانى ارزاق مى شمردند. و نیز
جن را مى پرستیدند و آنها را مبادى
شر در عالم دانسته،
مرگ و میر و زوال
نعمت و
فقر و زشتى و درد و اندوه و امثال آن را به آنها استناد مى دادند.
•«ضرب
الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشـکسون ورجلا سلمـا لرجل هل
یستویان مثلا...:خداوند (براى
مشرک و
موحد) مثالى زده است: مردى برده را كه چندین مولاى بد خلق و مختلف الاراده در او شریكند (هر یك او را به
سوى دستور خود مى كشد)، و مردى را كه تنها برده یك مرد است (كه به هر چه امر كند مزاحمى ندارد)، آیا این دو (در اوصاف و حالات) مساویند؟ ستایش خدا راست (و حقانیت این امر مخفى نیست) بلكه بیشتر آنها نمى دانند.»
اینگونه است حال" مشرك" و" موحد": مشركان در میان انواع تضادها و تناقض ها غوطه ورند، هر روز دل به معبودى مى بندند، و هر زمان به اربابى رو مى آورند، نه آرامشى، نه اطمینانى و نه خط روشنى.اما موحدان دل در گرو
عشق خدا دارند، از تمام عالم او را برگزیده اند، و در همه حال به
سایه لطف او كه
ما فوق همه چیز است پناه مى برند از
ما سوى اللَّه چشم برداشته و دیده به او دوخته اند، خط و برنامه آنها واضح و سرنوشت و سرانجام شان روشن است.در روایتى از
علی ع نقل شده كه فرمود:انا ذاك الرجل السلم لرسول
اللَّه (ص):" منم آن مردى كه همواره تسلیم
رسول خدا ص بود".انسان به حکم عقل برتری داشتن یک صاحب اختیار، را به جای چند ارباب درک می کند.
بدیهی بودن حسن و برتری
حرکت، در
صراط مستقیم:
•«وضرب
الله مثلا رجلین احدهما ابکم لا یقدر علی شیء وهو کل علی مولـه اینما یوجهه لا یات بخیر هل
یستوی هو ومن یامر بالعدل وهو علی صرط مستقیم:و خداوند مثلى (دیگر) زده: دو مردى را كه یكى از آن دو گنگ مادرزاد است (نه مى فهمد و نه مى فهماند و) توانایى بر چیزى را ندارد و سربار خواجه خویش است، به هر سو كه روانه اش كند خیرى نمى آورد، آیا او با شخصى (سالم و كامل) كه پیوسته به عدل فرمان مى دهد و خود بر راهى راست است یكسان است؟ (شریكان خدا هم قابل مقایسه با او نیستند.)».
•«افمن یمشی مکبـا علی وجهه اهدی امن یمشی سویـا علی صرط مستقیم:پس آیا كسى كه (به خاطر پست و بلندى راه) افتاده و
خزنده بر صورت خود راه مى رود هدایت یافته تر است یا آن كه با قامت راست بر راه مستقیم مى رود؟! (كافرى كه پیوسته در لغزش كفر و
فسق راه زندگى مى پیماید ره یافته تر است یا مؤمن قائم به ایمان در راه راست دین؟)».
خداوند متعال در این
آیه درمورد وضع حال كافران و مؤمنان، را منعكس ساخته، مى فرماید:" آیا كسى كه به رو افتاده حركت مى كند، به هدایت نزدیك تر است، یا كسى كه راست قامت در صراط مستقیم گام برمى دارد و پیش مى رود"؟! (أَ فَمَنْ یمْشِی مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ یمْشِی سَوِیا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ).در اینجا افراد بى ایمان و ظالمان
لجوج مغرور، به كسى
تشبیه شده اند كه از جاده اى ناهموار و پرپیچ و خم، مى گذرد، در حالى كه به رو افتاده، و با
دست و پا، یا به
سینه حركت مى كند، نه راه را به درستى مى بیند، و نه قادر بر كنترل خویشتن است، نه از موانع با خبر است و نه سرعتى دارد؟ كمى راه مى رود و درمانده مى شود.ولى مؤمنان را به افراد راست قامتى تشبیه مى كند كه از جاده اى هموار و صاف مستقیم با سرعت و قدرت و آگاهى تمام، به راحتى پیش مى رود.چه تشبیه جالب و دقیقى؟ كه آثار آن در زندگى این دو گروه كاملا نمایان است و با
چشم خود مى بینیم.بعضى مظهر این دو گروه را
پیامبر ص و
ابو جهل شمرده اند، آرى افراد بى ایمان چون خودخواه و
خودپرست و لجوج اند، و جز منافع مادى و زودگذر خویش را نمى بینند، و از آنجا كه مسیر آنها مسیر
هواپرستی است، به كسى مى مانند كه از سنگلاخى عبور مى كند در حالى كه بر سینه و دست و پا مى خزد، اما كسانى كه در پرتو ایمان از قید
هوای نفس رسته اند بینشى عمیق، و مسیرى صاف و روشن دارند.
قضاوت بر اساس
عدالت، ممدوح و ارزشمند، از نظر عقل:
•«ان
الله یامرکم ان تؤدوا الامـنـت الی اهلها واذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل ان
الله نعما یعظکم به...:همانا خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش رد كنید (
واجبات را به خدا و حقوق مردم را به مردم)، و چون میان مردم
داوری نمایید (در مورد نزاع یا درباره اشخاص و حوادث) عادلانه داورى كنید. حقّا كه خداوند شما را به نیكو اندرزى
موعظه مى كند، همانا خداوند همواره شنوا و بیناست.»
خداوند در فرمانی کلی که امضای حکم عقل است به زمامداران
امر مى كند كه در میان مردم به عدالت حكم كنند. نظیر آن، این آیه است: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ: اى داود،
ما ترا در زمین خلیفه و زمامدار كردهایم پس در میان مردم به حق حكم كن»
.
روایت شده است كه
پیامبر گرامى به على فرمود: «میان دو طرف دعوا، در نگاه كردن و سخن گفتن مساوات برقرار كن».
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «حسن عقلی».