تفسیر دوران صحابه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
پیامبر به
تربیت امت و آموزش تمامی
شریعت و بیان مفاهیم عالیه
اسلام اهتمام بسیار میورزید. از طرف دیگر در میان
صحابه بزرگوار افرادی با استعداد و تیزهوش وجود داشت که دانش پژوهانی کوشا در فراگیری
علم و
حکمت بودند که با پرسش پی درپی بر دانش خود میافزودند و برای به دست آوردن
معارف اسلامی شدیدا حریص بودند. تعداد بسیاری از آنان از آگاهی فراوان و سرعت انتقال ذهنی سرشاری برخوردار بودند. مردانی که بر پیمانی که با خدا بسته بودند استوار مانده بودند، «رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه.
» و خداوند آنان را از سرچشمه زلال سیراب نمود. «لا سقیناهم ماء غدقا.
» که در رأس همه آنها و بافضیلتترین آنها
حضرت علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) میباشد. تفاسیر صحابه دارای ویژگیهایی است که آنها را از سایر تفاسیر ممتاز میسازد و در تفاسیر متاخران یافت نمیشود.
آنان در پیشگاه خدا درجات متفاوتی دارند؛ «هم درجات عندالله،
»
بی تردید، پس از
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صحابه کبار بودند که مسؤولیت پخش و گسترش علوم و معارف اسلامی را بر عهده داشتند؛ زیرا تنها آنان بودند که حاملان پرچم
هدایت و پیام رسان دستورات
شریعت بودند، و این افتخار را برای همیشه به خود اختصاص دادند.
آری، تمامی صحابه در مراتب علمی و دانش اسلامی یکسان نبوده و بر حسب استعدادها و مواهب ذاتی و مقدار حضور علمی نزد پیامبر اسلام، دارای درجات متفاوت بودهاند و هر یک طبق ظرفیت خود از آن منبع سرشار بهره بردهاند: «انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها؛
باران رحمت از آسمان
فیض الهی ریزش نمود و پهنای دشتها هر یک بهاندازه ظرفیت خود از آن لبریز شده، روان گشتند».
«نرفع درجات من نشاء و فوق کل ذی علم علیم؛
درجه و مرتبه هر که را
مشیت و
حکمت ما (خداوند) اقتضا کند بالا میبریم و بالاتر از هر دارنده دانشی، دانشوری وجود دارد» یعنی مراتب تصاعدی دانش لایتناهی است.
«یوتی الحکمة من یشاء و من یوت الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا؛
خداوند به هر کس که بخواهد، حکمت ارزانی میدارد، و هر که بدو حکمت داده شد، هر آینه از ارزشهای فراوان بهره مند گردیده است».
مسروق بن اجدع همدانی (وی از
تابعان و فقیهی پارساست.
شعبی میگوید: کسی را در طلب دانش، از او کوشاتر ندیدم.
معلم،
قاری و
مفتی بود. از
اصحاب امیرمؤمنان (علیهالسّلام) است و در تمام جنگهای حضرت شرکت کرد. به سال ۶۲ در سن ۶۳ سالگی دیده از جهان فرو بست.) میگوید: من با اصحاب پیامبر همنشینی کردهام؛ آنان را همچون آبشخورهایی یافتم که برخی یک نفر را سیراب میکند و برخی دو نفر و برخی ده نفر و برخی صد نفر را و برخی آن اندازه پر آب است که اگر تمام ساکنان زمین از آن بنوشند، جملگی را سیراب میسازد.
در عبارت
ابن کثیر آمده است: برخی از آبشخورها یک سوار را سیراب میکند، برخی دو سوار و برخی گروه فراوانی را سیراب میسازد
که مقصود او از این بخش که گروه فراوانی را سیراب میسازد،
امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) است که خود (
نهج البلاغه) در وصف خویش میگوید: کوه بلند را مانم که سیلاب از ستیغ من ریزان است و مرغ از پریدن به قلهام ناتوان.
و نیز مسروق میگوید: دانش به سه نفر ختم میگردد: علی بن
ابی طالب که
عالم مدینه است،
عبدالله بن مسعود عالم
عراق و
ابوالدرداء عالم
شام.
هرگاه اینان با یکدیگر بنشینند، دو دانشمند عراق و شام از دانشور مدینه پرسش نمایند، ولی او از آنان چیزی نمیپرسد.
ذهبی میگوید:
انصاف این است که صحابه در توان
فهم قرآن و درک معانی آن با یکدیگر تفاوت داشتند، و این تفاوت ناشی از تفاوت در اسباب و وسایل فهم قرآن است که در اختیار داشتند؛ مثلا آگاهی آنان نسبت به
زبان عرب یکسان نبود؛ برخی اطلاعات گسترده داشتند و آشنا با واژههای غریب ۷ بودند؛ همانند
عبدالله بن عباس، در حالی که برخی دیگر اینگونه نبودند. برخی از آنان همواره ملازم و همراه پیامبر بودند؛ لذا آن بخش از اسباب نزول را که دیگران نمیدانستند، اینان میدانستند؛ مانند علی بن ابی طالب (علیهالسّلام).
علاوه بر اینها، صحابه در درجه علمی و تواناییهای عقلی نیز یکسان نبودند، بلکه در این باب با یکدیگر تفاوت زیادی داشتند.
برای روشن شدن این تفاوت به نمونههای زیر توجه کنید:
عدی بن حاتم (وی فرزند همان
حاتم معروف است که ضرب المثل
سخاوت و
بخشندگی است. در سال نهم هجری با هیاتی، به پیامبر روی آورد. وی فردی بخشنده و شریف و در میان قوم خویش، دارای ایمان راسخ و عقیدهای استوار بود. از وی چنین روایت شده است که: هیچگاه نشد که وقت
نماز بر من آید مگر آنکه در خود به سوی نماز شوقی احساس میکردم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وی را بسیار گرامی میداشت،
شعبی میگوید:
اشعث کسی را پیش او فرستاد و از وی خواست که دیگهای پدرش، حاتم را به
عاریه بدهد، عدی دیگها را پر ساخت و آنها را به سوی اشعث بردند، اشعث گفت: آنها را خالی خواسته بودیم. عدی پاسخ داد: من آنها را خالی عاریه نمیدهم. وی از
عثمان روی گردان و بر اطاعت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) استوار بود. چشمانش در
جنگ جمل آسیب دید و دو پسر از او در رکاب حضرت علی (علیهالسّلام) شربت
شهادت نوشیدند. وی در
جنگ صفین نیز حضور داشت و به سال ۶۷ هجری در
کوفه در سن ۱۲۰ سالگی در روزگار
مختار بدرود حیات گفت.
) که عربی اصیل به شمار میرود از آیه مبارکه: «و کلو واشربوا حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر؛
بخورید و بیاشامید تا روشنی
روز از تاریکی
شب بر شما نمایان شود.» ظاهر آیه را دیده و چنین برداشت کرده است که باید دو ریسمان سفید و سیاه را در مقابل نور فجر گرفت و آنها را از هم تشخیص داد؛ لذا ریسمانهای سفید و سیاهی را زیر بالش خود نهاده بود و هنگام فجر به آنها مینگریست، ولی تشخیص یکی از دیگری برایش ممکن نگشت. به هنگام روز نزد پیامبر آمد و از کار خویش، آن حضرت را آگاه ساخت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از این عمل وی چنان خندیدند که دندانهایشان پدیدار گشت، و در بعضی
روایات آمده که آن حضرت به وی فرمودند: معلوم میشود بالش تو خیلی پهن است!، کنایه از اینکه وی متوجه حقیقت امر نگردیده است. آنگاه به وی فرمودند: مقصود از آیه، پدیدار شدن سپیدی صبحدم از دل تاریکی شب است؛ سپیدهای که در افق (به شکل عرضی) در دل تاریکی شب که در شرف اتمام است ظاهر میشود.
در
تفسیر الدر المنثور آمده است:
اذان بلال یا سپیده دم مستطیلی (سپیده دم تابناک که بالا آمده است) شما را از خوردن سحری باز ندارد، بلکه با مشاهده سپیده دم آشکار در افق (که گسترده و قرمزگون است) چیزی نخورید.
در
حدیث دیگر آمده است:
اذان بلال شما را از خوردن سحری باز ندارد؛ زیرا هنگام اذان وی هنوز شب هنگام است، و تا هنگام استماع اذان
ابن ام مکتوم بخورید و بیاشامید؛ زیرا وی تا فجر
طلوع نکند، اذان نمیگوید.
(
محدثان مطلب را بدینگونه که گذشت درباره بلال و ابن ام مکتوم نقل کردهاند، ولی ظاهرا اشتباه است که یا از سوی
ناسخ رخ داده و یا از طرف
راوی صورت پذیرفته است، چون تنها موذن مورد اعتماد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و صحابه، بلال بود و ابن ام مکتوم مردی نابینا بود و اندکی قبل از طلوع سپیده دم اذان میگفت. سر تشریع دو اذان نیز که اهل مدینه تا به امروز بر این سنت باقی ماندهاند همین است.
مرحوم صدوق میگوید: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دو موذن داشت: یکی بلال و دیگری ابن ام مکتوم که نابینا بود و قبل از طلوع صبح (فجر) اذان میگفت و بلال بعد از سپیده صبح اذان میگفت.لذا پیامبر فرمود: ابنام مکتوم در شب اذان میگوید و هرگاه اذان وی را شنیدید به خوردن و آشامیدن ادامه دهید تا آنگاه که اذان بلال را بشنوید.
اهل سنت در این
حدیث تغییر داده و چنین گفتهاند که پیامبر فرمود: بلال در شب اذان میگوید. لذا هرگاه اذانش را شنیدید، خوردن و آشامیدن را ترک نکنید تا اینکه ابن ام مکتوم اذان بگوید.
)
امام باقر (علیهالسّلام) فرموده است: مراد از
فجر و سپیده دم؛ نوار سفید رنگی است که در دامنه
افق گسترده میگردد، نه آنکه به صورت عمودی مشاهده میشود.
عایشه از آیه مبارکه: یوتون ما آتوا؛ ارتکاب
گناه را فهمیده است، پنداری که با سیاق آیه (که در ستایش جایگاه حقیقی
مومنان وارد شده است) در تنافی کامل است. آیه شریفه چنین است: «ان الذین هم من خشیة ربهم مشفقون (تا آنجا که میگوید:) و الذین یوتون ما آتوا و قلوبهم وجلة انهم الی ربهم راجعون. اولئک یسارعون فی الخیرات و هم لها سابقون؛
کسانی که از بیم پروردگارشان ترسانند ... و کسانی که آنچه باید بدهند، میدهند و دلهایشان ترسان است، بدان سبب که به سوی پروردگارشان باز خواهند گشت. آنان به نیکیها میشتابند و بدان پیشی گیرندگانند».
عایشه از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسید: آیا مومنی که دست به دزدی میزند، مرتکب
زنا میشود و
شرب خمر مینماید، او از خدا میترسد؟! حضرت فرمود: خیر؛ بلکه
مومن کسی است که
روزه میگیرد و نماز به پای میدارد و در
راه خدا انفاق میکند و از خدا هم میترسد.
کنایه از اینکه او
اطاعت الهی را به جای میآورد، ولی خوف آن دارد که مبادا نتواند اطاعت حق را چنان که باید کامل و مطابق خواست الهی به جای آرد! شاید آنچه موجب اشتباه عایشه گردیده این باشد که آیه را به قصر (یاتون ما اتوا) (مقصود از قصر:
ثلاثی مجرد خواندن
آیه است و مقصود از مد:
ثلاثی مزید از باب افعال.) تصور نموده است به معنای (یعملون ما عملوا)؛ که ما در گذشته (این مطلب را به هنگام بحث از مساله
تحریف نزد
حشویه از عامر، ذیل شماره ۲۰ بحث کردیم.
) بطلان این قرائت را روشن ساختیم. قرائت صحیح با مد است؛ یعنی کارهای نیک را دور از
عجب و
ریا به جای آورند؛ تفسیر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز به همین نکته اشاره دارد.
زراره از
امام باقر (علیهالسّلام) نقل میکند که فرمود: روزی
عمار یاسر خدمت پیامبر عرض کرد: در شب
جنب شدم و آب جهت
غسل همراه نداشتم. حضرت فرمود: چه کار کردی؟ گفت: لباس خویش افکندم و تن خویش را به خاک مالیدم
آنگاه پیامبر به او
تیمم را آموخت؛ چه بدل از
وضو و چه بدل از غسل.
عمر بن خطاب آیاتی چند از
سوره عبس را خواند تا رسید به آیه: «فلینظر الانسان الی طعامه، انا صببنا الماء صبا، ثم شققنا الارض شقا، فانبتنا فیها حبا، و عنبا و قضبا، و زیتونا و نخلا، و حدائق غلبا، و فاکهة و ابا، متاعا لکم و لانعامکم؛
ما
آب را فرو ریختیم، سپس
زمین را شکافتیم، پس در آن دانه رویاندیم و
انگور و
سبزی و
زیتون و
درخت خرما و باغها که درختان بزرگ دارد و میوه و گیاه، که مایه برخورداری برای شماست و برای چهارپایان شما» (اب: علف آماده برای جمع آوری یا
چریدن گوسفند را گویند که از اب لکذا مشتق شده به معنای آماده شدن برای کاری. همچنین فاکهة عبارت است از میوه رسیده و آماده برای خوردن یا چیدن. در معجم الوسیط آمده است: اب، به معنای علف است؛ چه سبز و چه خشک.) آنگاه گفت: معنای (فاکهه؛ میوه) را فهمیدم، ولی (اب) یعنی چه؟اندکی در خود فرو رفت و سپس گفت: ای عمر! اینگونه سوالات تکلف و خود را به دشواری انداختن است، چه گزندی به تو رسد اگر معنای (اب) را ندانی؟ از آنچه در قرآن برای شما به طور روشن بیان شده، پیروی نموده و بدان عمل نمایید و آنچه را نمیتوانید بفهمید به
خداوند واگذارید!
شاید تفسیر آیه را از وی پرسیدهاند و او در مقام پاسخ حیران مانده که چنین سخنی بر زبان جاری ساخته است.
همچنین روایت شده که قبل از عمر، از
ابوبکر درباره تفسیر این آیه پرسیدند؛ در جواب گفت: کدام آسمان بر من سایه افکند و کدامین زمین مرا بر روی خود نگاه دارد، آنگاه که درباره کتاب خدا سخنی ندانسته بگویم.
ذهبی میگوید: اگر ما به عصر صحابه بنگریم، در خواهیم یافت که همه
صحابه در فهم معانی قرآن یکسان نبودند، بلکه با هم تفاوت داشتند؛ بسیاری از
آیات که برای بعضی از آنان روشن بود، برای برخی دیگر مبهم و ناآشنا بود؛ این مطلب به تفاوت آنان از نظر توان فکری و شناخت شرایط زمانی و مکانی
نزول قرآن بر میگردد. از این هم بالاتر، آنان از نظر شناخت معانی لغوی واژگان قرآن نیز در یک درجه نبودند؛ عدهای از صحابه به پارهای از واژههای قرآن شناخت نداشتند. البته این موضوع نقص تلقی نمیشود، چون معانی همه واژهها را تنها
معصوم میتواند احاطه پیدا کند و هیچکس هم ادعا نکرده است که تک تک افراد
امت باید همه واژههای زبان خود را بشناسند. وی در ادامه میگوید: از جمله شواهد ادعای ما،
حدیثی است که
ابوعبیده در باب فضایل از انس نقل میکند؛ میگوید: عمر بن خطاب در حالی که بر منبر بود این آیه را خواند: «و فاکهة و ابا؛
» سپس گفت: معنای فاکهه را دانستم، ولی (اب) به چه معناست؟ وی در خود فرو رفت و پس ازاندکی درنگ گفت: ای عمر! اینگونه پرسشها تکلف است. شاهد دیگر روایتی است که میگوید: عمر بر منبر بود و آیه: «او یاخذهم علی تخوف؛
» را خواند، آنگاه درباره معنای تخوف از حاضران پرسش نمود. مردی از
قبیله هذیل گفت: تخوف در نزد ما به معنای تنقص؛ اندک اندک شدن است، و این شعر را خواند:
تخوف الرحل منها تامکا قردا - کما تخوف عود النبعة السقن (رحل شبیه زین اسب است و بر پشت
شتر مینهند. تامک: کوهان شتر است. قرد: شتری است که موهای کوهان او به هم پیچیده شده است که گویا به منزله حفاظ برای آن به شمار میآید. نبع: درختی است که از چوب آن کمان و تیر میسازند. سفن: هر چیزی که با آن چوب میتراشند مانند سوهان و امثال آن. معنای بیت این است که جهاز شتر اطراف کوهان را سایید. و به رغم بلند بودن آن و پیچیده شدن در میان موهای به هم پیوسته، کنارههای آن را خورده و از موهای آن کاسته است، چنان که سوهان اطراف چوب گیاه نبعه را میتراشد تا از آن تیر و کمان ساخته شود.)
طبرسی میگوید: تخوف به معنای تنقص است و تنقص یعنی اینکه افراد را یکی پس از دیگری برچیند بهگونهای که در آخر هیچکس نماند، در این حالت بیم هلاکت و نابودی تدریجی میرود. آنگاه شعر بالا را با تغییر رحل به سیر آورده است.
فراء میگوید: تخوف در تفسیر به معنای تنقص است.
با توجه به مطالب یاد شده معنای آیه چنین میشود: خدای تعالی آنان را به تدریج نابود میسازد. امری که آنان را در ترس از نابودی قرار میدهد، این است که میبینند رو به کم شدن و نابودی تدریجی هستند. نظیر این مفهوم در برخی آیات دیگر هم آمده است: «افلا یرون انا ناتی الارض ننقصها من اطرافها؛
آیا نمیبینند که ما زمین را از اطراف آن میکاهیم؟» نظیر آیه ۴۱ در
سوره رعد آمده است: اولم یروا انا ناتی الارض.... مقصود از ارض (در این آیهها) آبادانی و عمران است که اندک اندک از آن کاسته میشود. «و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات؛
شما را به اموری از قبیل
ترس و گرسنگی و کاهش اموال و نتفوس و نعمتها،
امتحان خواهیم کرد».
ابوعبیده از طریق
مجاهد از
عبدالله بن عباس نقل میکند که: «من معنای فاطر السماوات؛
» را نمیدانستم تا اینکه روزی دو بادیهنشین که بر سر چاه آبی با هم نزاع داشتند، نزد من آمدند، یکی میگفت: انا فطرتها، و دیگری میگفت: انا ابتداتها.
که هر دو به معنای حفر کردن است.
ذهبی میگوید: وقتی بر عمر بن خطاب معنای اب و تخوف پوشیده میماند و از دیگران میپرسد و وقتی ابن عباس (که ترجمان قرآن است) معنای فاطر را نمیدانست مگر بعد از آنکه از دیگران شنید، تکلیف دیگر صحابه روشن است! شکی نیست بسیاری از آنان به معنای اجمالی و ابتدایی آیه اکتفا مینمودند؛ مثلا همین قدر که بدانند آیه مبارکه: «و فاکهة و ابا؛
» در صدد بر شمردن نعمتهایی است که خداوند به بندگانش ارزانی داشته است، برایشان کافی بود، و وقتی مقصود آیه روشن و آشکار بود دیگر خود را برای فهم معنای تفصیلی آن، به زحمت نمیانداختند.
چهار تن از
صحابه به
تفسیر قرآن شهرهاند و پنجمی ندارند؛ اینان عبارتند از:
۱.
امیرمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) که سرآمد و داناترین آنان است؛
۲.
عبدالله بن مسعود؛
۳.
ابی بن کعب؛
۴. عبدالله بن عباس که از نظر سن کوچکترین آنان است، ولی در رواج تفسیر از دیگران جلوتر است.
از دیگر صحابه جزاندکی آثار تفسیری چیزی بر جای نمانده است.
جلالالدین سیوطی میگوید: ده نفر از صحابه به تفسیر
شهرت یافتهاند: خلفای چهارگانه، ابن مسعود، ابن عباس، ابی بن کعب،
زید بن ثابت،
ابوموسی اشعری و
عبدالله بن زبیر. البته از خلفا آنکه از او بیشتر روایت شده علی بن ابی طالب است و تفاسیر روایت شده از دیگر خلفا به غایت اندک است.
ذهبی میگوید: غیر از افراد یاد شده تعداد دیگری از صحابه هم درباره تفسیر قرآن سخن گفتهاند؛ همچون
انس بن مالک،
ابوهریره،
عبدالله بن عمر،
جابر بن عبدالله،
عبدالله بن
عمرو بن عاص و
عایشه. البته تفسیر به دست آمده از اینان بسیار کم است. ده نفر از صحابه هم که به تفسیر شهرت یافتهاند، مقدار تفسیرشان یکسان نیست و تنها چهار نفر از آنان به کثرت روایت در تفسیر ممتاز گشتهاند: علی بن ابی طالب، ابن مسعود، ابی بن کعب و ابن عباس. و از شش نفر دیگر مثل زید، ابو موسی، ابن زبیر و... روایات اندکی بر جای مانده و به پایه آن چهار نفر نخست نمیرسند. وی در ادامه میگوید: به همین دلیل شایسته دیدیم که درباره آن شش نفر سخن کوتاه کنیم و رشته سخن را درباره چهار نفر نخست؛ یعنی علی بن ابی طالب، ابن مسعود، ابی بن کعب و ابن عباس ادامه دهیم، چون روایات تفسیری از این چهار نفر فراوان است بهگونهای که در طول تاریخ مدارس تفسیری شهرهای مختلف را (به رغم تعداد و کثرت) اشباع ساخته است.
امیر مؤمنان علی (علیهالسلام)، داناترین صحابه به معانی قرآن: امام
بدرالدین زرکشی میگوید: سرآمد مفسران از صحابه، علی بن ابی طالب است و سپس ابن عباس که حیات خود را وقف تفسیر کرده بود؛ لذا تفسیر به جای مانده از وی افزون از تفسیر برجای مانده از علی است، گرچه ابن عباس تفسیر خود را از علی گرفته است.
ذهبی میگوید: علی اقیانوسی از دانش و شخصیتی توانمند در مقام استدلال بود؛ دارای ذوق سرشار در مقام
استنباط و بهره بالایی در
فصاحت،
خطابه و
شعر بود. عقلی رشید و بصیرتی نافذ داشت. در موارد فراوان، صحابه برای فهم مبهمات امور و روشن شدن مشکلات بدو پناه میبردند و پیامبر آنگاه که وی را به
قضاوت یمن فرستاد برای او دعا کرد و فرمود: بارالها! زبانش را استوار بدار و قلبش را به
حق رهنمون ساز او انسانی موفق بود و نظری صائب داشت؛ مشکل گشای مبهمات بود (در این خصوص سخن عمر کافی است که گفت: مباد که
خداوند مرا در گرفتاری قرار دهد که در آن دسترس به حلال المشاکلی چون ابوالحسن نداشته باشم.
) تا آنجا که بدو مثل زدهاند و گفتهاند: قضیة و لا ابا حسن لها! (این گفتار (نیز) از عمر است که ضرب المثل شده. یعنی پیش آمدی پیش نیاید که علی حضور نداشته باشد.) آنگاه میگوید: تعجبی ندارد، چرا که پرورش یافته بیت رسالت بود؛ عمق معارف نبوی را از سرچشمه اصلیاش دریافت نموده و شعاع پرتو
نبوت سرتاسر وجودش را روشن ساخته بود... به عطاء گفتند: آیا در اصحاب پیامبر داناتر از علی یافت میشود؟ پاسخ داد: نه؛
سوگند به خداوند که دیگری را نمیشناسم.
سعید بن جبیر از ابن عباس نقل میکند که: اگر در موضوعی سخنی از علی برایمان به اثبات میرسید به غیر او عدول نمیکردیم.
ابن عباس میگوید: بخش اعظم اندوختههای تفسیرم را از علی بن ابی طالب آموختهام. همو میگوید: علی را دانشی است که پیامبر بدو آموخته و پیامبر را خداوند، دانش آموخته است. بنابراین
دانش پیامبر از خداوند و دانش علی از پیامبر است و دانش من از دانش علی است و اندوختههای علمی من و اصحاب پیامبر، جملگی در مقابل دانش علی به سان قطرهای در برابر هفت دریاست. در
حدیثی دیگر میگوید: بضاعت علمی من درباره قرآن در برابر دانش علی چون گودال کم آبی است در برابر دریا.
وی در سخنی دیگر میگوید: اگر علم اصحاب پیامبر را به ده بخش تقسیم نماییم، نه بخش آن تنها به علی اختصاص داده شده و او با سایر اصحاب در بخش دهم نیز شریک است. به همین سبب است که (بنابر قول
خلیل بن احمد) جملگی بدو محتاجاند و او از همه آنان بی نیاز.
سعید بن جبیر میگوید: ابن عباس میگفت: اگر در موضوعی سخنی از علی بن ابی طالب اثبات میرسید به آن بسنده میکردیم و سراغ دیگری نمیرفتیم. نظیر همین مطلب با اندک تغییری در گفتار
ابن اثیر آمده است.
در گذشته دانستیم که ابن عباس جمله اندوختههای تفسیری خویش را از امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) فرا گرفته بود.
سعید بن مسیب میگوید: هیچ کس جز علی جمله سلونی (از من بپرسید) را بر زبان نرانده است. وی همچنین میگوید: عمر به خدا پناه میبرد از مشکلی که در آن قرار گیرد و علی برای حل آن حضور نداشته باشد.
بلاذری در
انساب الاشراف این جمله را که عمر میگفت: ما ابقانی الله لمعضلة لیس لها لیس لها ابوالحسن نقل کرده است.
ابوالطفیل میگوید: علی میفرمود: بپرسید از من! بپرسید از من درباره کتاب خدای تعالی، به خدا سوگند! هیچ آیهای در قرآن نیست مگر اینکه من میدانم در شب نازل شده یا روز....
عبدالله بن مسعود میگوید:
قرآن کریم بر اساس هفت حرف نازل شده است که هر حرف آن دارای ظاهر و باطنی است و علی بن ابی طالب
ظاهر و
باطن تمام آنها را میداند.
(مقصود از هفت حرف در این
حدیث، هفت بخش است.)
ابوعمرو زاهد (۲۶۱ - ۳۴۵) به روایت از
علقمه و او از ابن مسعود نقل میکند: روزی ابن مسعود در نشستی میان پیروان خود گفت: اگر کسی را نسبت به
کتاب خدا از خود داناتر مییافتم بار سفر به سوی او میبستم.
در این هنگام یکی از آن میانه گفت: آیا با علی برخورد کردهای؟ گفت: آری؛ محضر او را درک نمودم و از او دست مایه فراوان آموخته و استفادههای کلان برده، قرآن را نزد او خواندم؛ او بهترین و داناترین فرد پس از پیامبر بود. او را دریایی یافتم که چون سیل خروشان بود.
ابن ابی الحدید به قصد اثبات این مدعا که تمامی
علوم اسلامی به علی (علیهالسّلام) باز میگردد میگوید: از جمله علوم،
علم تفسیر است که تنها از او اخذ شده و از آن سرچشمه سرازیر گردیده است و اگر به کتابهای نگاشته شده در تفسیر مراجعه شود، صحت این گفتار آشکار خواهد شد؛ زیرا بیشتر دست مایههای برجای مانده در تفسیر یا مستقیما از اوست یا از ابن عباس، و همراهی و ملازمت و جدایی ناپذیری او را از علی همه میدانند و شاگردی او نزد علی بر همگان هویداست.
روزی به ابن عباس گفتند: دانش تو در مقابل دانش پسر عمویت علی در چه حدی است؟ پاسخ داد: همچون قطرهای باران در برابر اقیانوس بیکران.
حاکم نیشابوری از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که فرمود: قرآن با علی و علی با قرآن است و این دو تا هنگام
رستاخیز و حضور نزد من از یکدیگر جدایی ناپذیرند. نیز فرمود: من شهر دانشم و علی دروازه آن. پس هر کس آهنگ ورود به این شهر دارد باید که از دروازه آن داخل شود،
یعنی تنها از طریق علی (علیهالسّلام) میتوان به علوم وحی دسترسی یافت.
اکنون وقت آن فرا رسیده تا گوش جان به کلام خود
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بسپاریم و از زبان خودش توصیف او را بشنویم. میفرماید: درباره کتاب خدا از من بپرسید؛ زیرا آیهای وجود ندارد مگر اینکه من میدانم در
شب نازل شده یا در
روز و در دشت فرو فرستاده شده یا در کوهسار. در جای دیگر میفرماید: به خدا سوگند! آیهای از قرآن فرو فرستاده نشده مگر اینکه من میدانم درباره چه کسی و در چه مکانی نازل گردیده است؛ زیرا پروردگارم مرا درون ژرفاندیش و زبانی پرسشگر بخشیده است.
به وی گفتند: چرا تو از دیگر یاران پیامبر بیشتر
حدیث میدانی!؟ فرمود: زیرا هرگاه از او میپرسیدم مرا آگاه میساخت و اگر
سکوت میکردم خود با من آغاز سخن میکرد.
نیز میفرماید: نخستین کسی بودم که بر پیامبر وارد میشدم و آخرین فردی بودم که از محضرش مرخص میشدم؛ هرگاه سوال میکردم، پاسخم میداد و چنانچه سکوت میکردم با من سخن آغاز میکرد. هر روز یک بار و در شب یک بار بر وی وارد میشدم؛ گاه این دیدار در منزل من صورت میپذیرفت. پیامبر بیشتر اوقات به خانهام میآمد و اگر در برخی از جلسات من به محضرش میشتافتم با من خلوت میکرد و حتی زنان خویش را بیرون مینمود، بهگونهای که تنها من بودم و او، ولی هرگاه به خانهام میآمد نمیخواست که
فاطمه (علیهاالسّلام) و هیچ یک از فرزندانم مجلس را ترک کنند، چنانچه میپرسیدم پاسخم میداد و اگر خاموش میشدم و پرسشهایم پایان مییافت، خود آغاز به سخن میکرد؛ از این رو آیهای در قرآن نبود مگر اینکه پیامبر قرائت آن را به من میآموخت. او برایم املا میکرد و من به خط خودم مینگاشتم، آنگاه از خدا میخواست که به من توان درک و فهم آیه را بدهد. بنابراین هیچ آیهای در قرآن نیست مگر اینکه من آن را
حفظ کردهام و پیامبر
تاویل آن را به من آموخته است...
در
کتاب کافی از آن حضرت نقل شده است: آیهای از قرآن بر پیامبر نازل نشده مگر اینکه
قرائت آن را به من آموخته است و او املا فرموده و من به خط خود نوشتهام؛ تاویل و تفسیر آیهها،
ناسخ و منسوخ،
محکم و متشابه و
عام و خاص آنها را به من آموخته است. او از خدا درخواست نمود تا توان درک و حفظ آن را بر من آسان سازد؛ لذا هیچگاه پس از این دعا، آیهای از قرآن یا علمی که (پیامبر) به من آموخته و من آن را نوشتهام فراموش نکردم و هر دانشی که خدا به او درباره
حلال و
حرام یا
امر و نهی (اعم از آنچه در گذشته بود و آنچه در آینده خواهد آمد) عطا کرده و یا درباره کتابی که بر پیشینیان پیرامون
طاعت یا
معصیت نازل شده است همه و همه را به من آموخت و من حفظ نمودم و هیچگاه حتی یک حرف از آنها را فراموش نکردم. سپس دست خویش را بر سینه من نهاد و برایم دعا نمود تا
خداوند سینهام را سرشار از
دانش و فهم و
حکمت و بینش سازد. آنگاه به وی گفتم: ای پیامبر خدا (پدر و مادرم فدای تو باد!) از هنگامی که برایم دعا نمودی هیچگاه نکتهای را فراموش نکردهام و مطلبی را از دست ندادهام؛ آیا در آینده بر من (از خطر نسیان) بیمناک هستی؟ فرمود: نه؛ هرگز بر تو (از خطر فراموشی و یا ناآگاهی) بیمناک نیستم.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز به علی (علیهالسّلام) فرمود: خداوند به من فرمان داده است تا تو را به خود نزدیک کرده و هیچگاه از خود دور نکنم و آنچه میدانم به تو بیاموزم و در حق تو جفا نوروزم (کوتاهی نکنم)؛ لذا بر من سزاوار است که به تو بیاموزم و تو را سزد که نیک دریایی.
آن حضرت در
خطبه قاصعه میفرماید: شما میدانید من نزد
رسول خدا چه مرتبتی دارم و خویشاوندی نزدیک به او چگونه است. آنگاه که کودک بودم مرا در کنار خود مینهاد و در آغوش خود میفشرد و در بستر خود میخوابانید، چنان که تنم را بر تن خویش میسود و بوی خوش خود را به من میبویانید، و گاه بود که چیزی میجوید سپس آن را به من میخورانید. از من دروغی در گفتار ندید و خطایی در کردار نشنید. از هنگامی که پیامبر اکرم از شیر گرفته شد، خدا بزرگترین
فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا او را به راههای بزرگواری، رهسپار سازد و خویهای نیک جهان را در او فراهم نماید، و من در پی او بودم (در سفر و حضر) چنان که فرزندی در پی مادر خود، هر روز برای من از
اخلاق خود نشانهای برپا میداشت و مرا به پیروی آن میگماشت. هر سال در
حراء خلوت میگزید، من با او دیدار میکردم و جز من کسی چنان نمیکرد. آن هنگام جز خانهای که رسول خدا و
خدیجه در آن بود، در هیچ خانهای مسلمانی راه نیافته بود و من سومین آنان بودم. پرتو وحی بر او فرود میآمد، آوای رمیدن
شیطان را شنیدم، گفتم: ای فرستاده خدا! این آوا چیست؟ گفت: این شیطان است که از پرستیده شدن ناامید گردید. همانا تو میشنوی آنچه را من میشنوم و میبینی آنچه را من میبینم، جز آنکه تو پیامبر نیستی، ولی وزیری برومند هستی و به راه راست میروی.
(ترجمه خطبه بااندک تصرفی از ترجمه نهجالبلاغه دکتر
سید جعفر شهیدی نقل شد. (مترجم))
او از نخستین ایمان آورندگان و اولین کسی است که پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آشکارا و با صدایی بلند در
مکه تلاوت قرآن مینمود و آن را به گوش
قریش میرسانید و در این راه آزار و شکنجههای فراوان دید. پیامبر او را به خود جذب نموده بود به طوری که در اکثر کارها به پیامبر خدمت میکرد. وی
آب وضو و
مسواک و کفشهای پیامبر را نگه میداشت و هرگاه بلند میشد کفشهای پیامبر را به وی میپوشانید و هرگاه مینشست آنها را از پی پیامبر در آورده، با خود بر میداشت. به هنگام راه رفتن، پیشاپیش حضرت راه میافتاد. به هنگام حمام گرفتن پیامبر را میپوشانید. هرگاه میخوابید بیدارش میکرد و بدون هیچ مانعی وارد خانه پیامبر میشد؛ بهگونهای که گمان میرفت وی از اهل بیت پیامبر است. او در هر دو
هجرت (به
حبشه و به
مدینه) شرکت جست، به هر دو
قبله (
مسجد الاقصی و
کعبه)
نماز خوانده و در تمام جنگها همراه پیامبر حضور داشته است. از همه مردم بر
حفظ قرآن بیشتر مواظبت مینمود و پیامبر خوش میداشت که قرآن را از زبان وی و با تلاوت او بشنود. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرمود: هر کس بخواهد از تلاوت قرآن (تر و تازه همان طور که نازل شده) لذت برد، قرآن را به قرائت ابن ام عبد (ابن مسعود) تلاوت کند.
ابن مسعود بر فراگیری دانش خصوصا
معانی قرآن، بسیار همت میگماشت. او میگوید: هر کدام از ما اصحاب که ده آیه از قرآن را میآموختیم، از آن نمیگذشتیم مگر اینکه مفاهیم آنها و نحوه عمل کردن بدان مفاهیم را نیز بیاموزیم. و به همین دلیل میگوید:
سوگند به پروردگاری که جز او خدایی نیست! آیهای از قرآن نیست مگر اینکه میدانم درباره چه کسی و در چه مکانی نازل گردیده است.
وی همچنین علاقه زیادی به گسترش دانش در میان مردم داشت.
مسروق بن اجدع میگوید:
عبدالله بن مسعود سورهای بر ما تلاوت مینمود و سپس درباره آن به سخن گفتن میپرداخت و در تمامی طول روز برایمان تفسیر میکرد. همه اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به فضل و دانش او نسبت به
کتاب و
سنت اذعان دارند.
لذا در جهان تفسیر جایگاهی برجسته دارد، آوازهاش به همه رسیده، از او در تفسیر، مطالب فراوان بر جای مانده است و سندهای منتهی به وی متقن و خلل ناپذیر است.
خلیلی در کتاب ارشاد میگوید: اسماعیل سدی تفسیری دارد که آن را از ابن عباس و ابن مسعود نقل کرده است و همه پیشگامان تفسیر همچون ثوری و شعبه و... در تفسیر از سدی روایت نمودهاند وی اضافه میکند
تفسیر سدی، بهترین تفاسیر است.
سیوطی در ادامه سخن صاحب ارشاد میافزاید: تفسیر سدی که بدان اشاره رفت، یکی از منابع اصلی
ابن جریر طبری در تفسیر است. وی در تفسیر خود از طریق سدی از ابومالک و از طریق ابوصالح از ابن عباس و از طریق مره از ابن مسعود و عدهای دیگر از صحابه،
احادیث فراوانی در تفسیر نقل مینماید. وی میگوید:
حاکم نیشابوری در
المستدرک خود از سدی
احادیث زیادی نقل کرده و آنها را صحیح شمرده است، ولی آنها را فقط از طریق مره از ابن مسعود و عده کمی از صحابه نقل نموده و از طریق دیگر (طریق ابوصالح از ابن عباس) مطلبی نقل ننموده است.
ابن مسعود بعد از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تنها نزد
علی (علیهالسّلام) دانش اندوخت و از کسی دیگری نکتهای نیاموخت. در صفحات پیش،
حدیث علقمه را در این باب ذکر کردیم.
خوارزمی و
شمسالدین جزری در اسنی المطالب وی را از جمله صحابهای میدانند که
حدیث غدیر را نقل نمودهاند.
جلالالدین سیوطی
شان نزول آیه تبلیغ (
سوره مائده، آیه ۶۷
) را که درباره علی (علیهالسّلام) در
روز غدیر است از او نقل نموده است. وی میگوید:
ابن مردویه از ابن مسعود نقل نموده: ما در زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این آیه را بدین شکل تلاوت مینمودیم:
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک (ان علیا مولی المومنین) و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله
یعصمک من الناس.
آری، ابن مسعود از جمله کسانی بود که پیوند خود را با
اهل بیت (علیهمالسّلام) محکم ساخته بود و از روش راستین آنان تا واپسین دوران زندگی دست بر نداشت.
مرحوم صدوق از
سلیمان کوفی (ترجمه نویسان وی را
ثقه شمردهاند.
اعمش میگوید: هرگاه
زید بن وهب از شخصی برای تو
حدیث نقل کند گویا که از خود آن فرد شنیدهای. در اواخر زمان حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
اسلام آورد و برای ملاقات پیامبر هجرت آغاز کرد، ولی در مسیر راه بود که خبر وفات پیامبر بدو رسید. لذا از بزرگان
تابعان به شمار میرود. در
کوفه ساکن شد و در
جنگ با
خوارج در لشکر علی (علیهالسّلام) حضور داشت. وی نخستین کسی است که خطبههای
امیرمؤمنان را که در جمعهها و عیدها و سایر مناسبتها ایراد مینموده جمع آوری کرد. او پس از عمری طولانی، به سال ۹۶ وفات یافت.) نقل میکند که گفت: دوازده نفر از صحابه پیامبر
ابوبکر را در پیشی گرفتنش بر علی در مساله
خلافت نکوهش کردهاند که از جمله آنان عبدالله بن مسعود بود.
همو بود که نام اهل بیت را زنده نگه داشت و
حدیث الخلفاء اثنا عشر را در کوفه و پیرامون آن رواج داد.
سیدمرتضی علمالهدی درباره وی میگوید: در پاکی و فضل و
ایمان ابن مسعود اختلافی میان
مسلمانان نیست و پیامبر او را ستوده است. وی در حالتی پسندیده و با ایمانی ثابت از
دنیا رفت.
در آینده از
ابی الصلاح حلبی نقل خواهیم کرد که او و
ابی بن کعب را از دوست داران برجسته اهل بیت (علیهمالسّلام) میشمارد.
ابن طاووس (متوفای ۶۶۴) از کتاب ابوعبدالله محمد بن علی سراج در
تاویل آیه: «و اتقوا فتنه لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصة؛
از فتنهای که تنها به ستمکاران شما نمیرسد بپرهیزید» از ابن مسعود نقل میکند که گفت: پیامبر فرمود: ای ابن مسعود! بر من آیه و اتقوا فتنه... نازل شده است و من آن را نزد تو به
ودیعت میسپارم، به آنچه میگویم نیک گوش فرا ده و پس از من برای مردم بازگو کن؛ هر کس نسبت به علی در جانشینی من
ظلم روا دارد گویا
نبوت من و
پیامبران پیش از مرا انکار کرده است.
راوی از وی پرسید: ای ابوعبدالرحمان، آیا این
حدیث را از پیامبر شنیدهای؟ گفت: آری؛ گفت: پس چگونه ولایت ستمکاران بر علی را پذیرفتی؟ گفت: ناچار کیفر عمل خویش را نیز دیدم. آری،
جندب و
عمار و
سلمان از امام خود اجازه میگرفتند، ولی من اجازه نگرفتم؛ لذا
استغفار نموده از کار خود
توبه مینمایم.
قابل توجه است که بیشتر مردم کوفه (اعم از
مفسران و
فقیهان و
اهل حدیث) از این امتیاز برخوردار بودند که نشانه مهر و
محبت اهل بیت (علیهمالسّلام) بر پیشانی آنان نقش بسته بود. در این میان پیروان ابن مسعود در ابراز محبت نسبت به امیرمؤمنان ممتاز بودند. البته این پدیده دور از انتظار هم نبود، بلکه شرایط خاص حاکم بر کوفه و حضور کم نظیر تعداد زیادی از دانشمندان
صحابه در آن شهر چنین ویژگیای را ایجاب میکرد؛ زیرا دانشمندان جایگاه و منزلت
اهل بیت (علیهمالسّلام) مخصوصا سرور بزرگ این خاندان،
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیک میدانستند و از سفارش فراوان پیامبر درباره آنان و چنگ زدن به ذیل محبتشان و گام برداشتن در پرتو نور هدایتشان آگاهی کامل داشتند. کوفه به این دلیل همواره و در مسیر تاریخ، در قله عظمت و اوج
احترام قرار گرفته است که هجرتگاه دانشمندان برجسته صحابه و چهرههای بارز و بزرگوار
مسلمان بوده و این نکته هنگام هجرت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به اوج خود رسید.
محمد بن سعد از ابراهیم نقل میکند که: در کوفه سیصد نفر از اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که در
بیعت شجره حضور داشتند) و هفتاد نفر از اصحاب بدر سکنی گزیدند. ابن عمرو هم به این نکته اشاره دارد؛ میگوید: روزی نمیگذرد مگر اینکه در کنار
رود فرات وزنههایی از
برکت بهشت فرود میآید. این عبارت
کنایه از
مهاجرت گروه گروه از اصحاب پیامبر به کوفه است.
کوفه همچنین در دوران رونق و درخشش
اسلام، خاستگاه دانش و معارف گردید و از آنجا بود که همه دانشها و معارف اسلامی تا دورترین نقطه جهان گسترش یافت و مسافران نیز علم را (در مدت زمان طولانی) از کوفه به شهرهای دور و نزدیک بردند. ابن سعد از
عبیدالله بن موسی نقل میکند که: عبدالجبار بن عباس از پدرش برای ما نقل کرد: با عطاء همنشین شدم و به پرسیدن آغاز نمودم. وی گفت: اهل کجا هستی؟ پاسخ دادم: کوفیام. گفت: ما دانشی جز آن که از نزد شما برایمان رسیده در دست نداریم.
علاوه بر این، کوفه زمینهای مناسب برای رشد
محبت خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در جان و دل
مومنان راستین بود؛ آنان که اجر و پاداش
رسالت را (که همان
مودت اهل بیت است) ادا نمودند و
کرامت رسول خدا را برای خاندانش نیز قائل شدند و آن را پاس داشتند و دانستند که اینان کشتی نجات و همتای قرآن و ریسمان ناگسستنی الهیاند. ابن سعد به این دلیل روایت میکند که اهل کوفه خوشبختترین مردم در دوران ظهور
مهدی خواهند بود.
به ویژه پیروان ابن مسعود، صحابی گرانقدر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و دوستدار خاندان پاک او (چنان که ابن سعد از
ابوبکر بن عیاش از
مغیره نقل کرده است راستگوترین مردم درباره فضائل علی بودند؛
نه در حق وی زیاده روی داشتند و نه از قدرت و منزلت او ذرهای میکاستند و شاید به همین دلیل است که از آن حضرت روایتی نقل شده که بیانگر خشنودی آن حضرت از این موضعگیری شرافتمندانه آنان است. میفرماید: شاگردان عبدالله بن مسعود، چراغهای فروغ بخش این دیار (کوفه) هستند.
آری، شایستگی و ثبات قدم یک فرد در راه
دین، تنها به پروا از
محرمات الهی و سرسپردگی به فرامین و نواهی
خداوند است. همچنین به پیروی از پیامبر و عمل به
سنت و سفارشهای اوست؛ نه اینکه از پیش خود و در برابر دستور خداوند و پیامبر اعمال رای کند و خودپسند باشد؛ چون اقتضای ایمان راستین، واگذار نمودن امور به خداوند است.
از جمله مهمترین سفارشهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که آن را پاداش رسالت خویش نیز قرار داده است، راه پیمودن در زیر پرچم اهل بیت و چنگ زدن به ریسمان ناگسستنی آنان در تمام مراحل زندگی است. امیرمؤمنان چهره برجسته و ممتاز این خانواده به شمار میرفت؛ لذا هرکه با او بود با حق همراه بود و هرکه بر محور او میچرخید بر محور حق دور میزد. آنکه از او فاصله گرفت از
اسلام دور شد و سفارش موکد پیامبر را پشت سرانداخت و از حقیقت آشکار، روی گردانید. پس چگونه ممکن است بر چنین فردی اعتماد کرد، در حالی که از
راه راست بسی دور مانده و در
گمراهی قدم برداشته است. چنین کسی که خود راه را نیافته است. هرگز نشاید که راهبر باشد. به همین دلیل، علی (علیهالسّلام) را محور اصلی دین به شمار میآوریم و او را میزان سنجش
صحابه و
تابعان (
فقها و
مفسران و
محدثان) شایسته از ناشایست قرار میدهیم و بر این باوریم که این شیوه کار، درستترین راه است؛ زیرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را دروازه دانش خویش و کشتی نجات و عدل قرآن (ثقل دوم) شمرده است که آن دو، تا
روز قیامت و ورود به
محشر از یکدیگر جدا ناپذیرند و فرموده است: اگر امت مسلمان به آن دو چنگ زنند هرگز گمراه نخواهند شد؛ از این رو ما دانش را جز از طریق کسی که شایستگی و ایمان راستینش برایمان به اثبات نرسیده باشد، نمیآموزیم؛ زیرا
امام باقر (علیهالسّلام) در ذیل آیه: «فلینظر الانسان الی طعامه؛
» میفرماید: منظور از طعام،
دانش است.
انسان باید به هوش باشد تا دانش را از چه کسی فرا میگیرد.
دیگر مفسر برجسته از میان صحابه،
ابی بن کعب انصاری خزرجی است که هنگام ورود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
مدینه منوره نخستین کاتب پیامبر بود و در میان
مسلمانان به دو لقب مشهور بود: ۱. سیدالمسلمین؛ زیرا در دانش و کمال و
فضل و
شرف جایگاهی ممتاز داشت؛ ۲. سیدالقراء؛ زیرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: برجستهترین قاریان ابی بن کعب است.
وی در زمان خلافت
عثمان ریاست گروهی را که مامور بودند قرآنهای مختلف را یکسان کنند به عهده گرفت. این مسئولیت را بعد از آنکه خلیفه گروهی را مامور این کار کرده بود و آنان به دلیل بی کفایتی از انجام این مهم عاجز ماندند، بر عهده گرفت که مشروح این سرگذشت را در جای خود آوردهایم.
از او در زمینه تفسیر روایات فراوانی در دست است که بیشتر آنها سندهای معتبر دارد.
جلالالدین سیوطی میگوید: از ابی بن کعب مجموعه عظیمی از تفسیر باقی مانده که
ابوجعفر رازی از
ربیع بن انس و او از
ابوالعالیه از ابی بن کعب نقل کرده و اسناد آن هم صحیح است.
ابن جریر طبری و
ابن ابی حاتم در تفسیرشان از آن فراوان نقل کردهاند. علاوه بر اینان
حاکم در
المستدرک و
احمد بن حنبل در
مسند نیز از آن مجموعه استفاده کردهاند.
ابوالصلاح حلبی (۴۴۷ - ۳۷۴) ابی بن کعب و
ابن مسعود را از جمله صحابه ثابت قدم در محبت اهل بیت (علیهمالسّلام) میشمارد که از
شیعیان خاص ایشان در
قرن اول پس از وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) محسوب میگردیدند.
وی در ادامه میگوید: ابی بن کعب در این اندیشه بود که آنچه در نهان وجودش نهفته بود در روزهای واپسین زندگی خویش اظهار نماید که اجل به او مهلت نداد.
وی از جمله دوازده نفری بود که بر
ابوبکر، به دلیل تصدی مقام
خلافت در برابر
امیرمؤمنان خرده گرفتند و او را سرزنش کردند،
و از آن
حادثه اسفبار، رنج تلخ و جانکاهی را تحمل کرد و شکایت آن را به پیشگاه خدا برده، گفت: والی الله المشتکی.
او سخنان
سعد بن عباده را که در ضرورت
ولایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) سخن میگفت، شنیده بود.
ابن عباس از چهرههای فروزان جهان
علم و دانش به شمار میرفت، به ویژه مهارت وی در
تفسیر و
تاویل قرآن، شهره آفاق بود تا جایی که او را ترجمان القرآن (به معنای بازگو کننده آن چه در
قرآن نهفته است.) میگفتند، چون آنچه را به تفسیر تاویل قرآن مرتبط بود میدانست. او تربیت یافته مکتب مولا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) شمرده میشد و در رتبه علمی به جایی رسید که امیرمؤمنان درباره او گفت: گویا از پس پرده رقیق (نازک) به حقایق غیبی مینگرد.
البته جای شگفتی نیست، نتیجه تاثیر دعای
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که درباره او چنین دعاهایی کرد: خداوندا او را
تفقه در
دین و تاویل قرآن ارزانی دار (اللهم فقهه فی الدین و علمه التاویل.)
و پروردگارا به او علم شریعت و
حکمت بیاموز (اللهم فقهه فی الدین و علمه التاویل.)
و خداوندا او را منشا برکت و نشر آثار علمی قرار ده.(اللهم فقهه فی الدین و علمه التاویل.)
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همچنین درباره او میگوید: هر میدانی را سوارهای است و سواره میدان تفسیر ابن عباس است.
وی در
شعب ابوطالب سه سال قبل از هجرت به دنیا آمد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خود، کام او را برداشت و
تربیت او را عهدهدار شد و برایش دعای خیر فرمود. او در دامن پیامبر بزرگ شد و پس از وفات
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ملازم و همراه همیشگی
خاندان نبوت بود، امام
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) او را پروراند و نیکو تربیت نمود؛ از این رو یکی از فدائیان میدان
محبت و
ولایت امام (علیهالسّلام) بود. از او با سندی صحیح روایت شده که گفت: آنچه از دست مایه تفسیری اندوختهام از معدن فیض
علی (علیهالسّلام) بوده است.
البته این سخن در رابطه با اساس و پایههای اصلی تفسیر است، چرا که وی به در خانه هر یک از اصحاب پیامبر که گمان میرفت نزد او دانشی باشد میرفت و در تحصیل علم از هیچ کوششی هرچند مشقت بار فروگذار نکرد. وقتی به در خانه آنان میرفت، اگر در حال استراحت بودند، انتظار میکشید تا بیدار شوند و گاه میشد که سوزش بادهای گرم و سوزان را در این راه بر خود هموار میساخت و برای برخاستن آنان هرگز اقدامی نمینمود و انتظار میکشید تا خود بر طبق عادت همیشگی از
خواب بیدار شوند، آنگاه هر چه میخواست از آنان میپرسید. با این شیوه آنچه از دانش را که در ایام حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علت کمی سن از دست داده بود جبران میکرد. به طاووس گفتند: چرا ملازمت این خردسال یعنی ابن عباس را که کم سنترین صحابه است برگزیدهای و بزرگسالان را رها ساختهای؟ گفت: من هفتاد نفر از صحابه را دیدهام که هرگاه درباره موضوعی میان خود اختلاف میکردند قول ابن عباس را برمیگزیدند.!
از عبید الله بن علی بن ابورافع نقل شده است که گفت: ابن عباس نزد پدر بزرگم
ابو رافع میآمد و از او درباره رفتار و
سیره پیامبر سوال میکرد و کسی را همراه خود داشت که گفتههای پدر بزرگم را مینگاشت.
مسروق بن اجدع میگوید: هرگاه ابن عباس را میدیدم میگفتم: زیباترین خلق است و آنگاه که سخن میگفت میگفتم: شیواترین سخن است و آنگاه که
حدیث نقل میکرد میگفتم: داناترین مردم است.
ابوبکره میگوید: ابن عباس در
بصره در حالی بر ما وارد شد که در هیبت و دانش و استواری و جمال و کمال، در میان
عرب همتایی نداشت.
او به جهت فراوانی دانش به لقب حبر الامة (سرآمد دانایان
امت) و بحر (دریایی علم و معرفت) خوانده میشد و به دلیل شمول علم او بر معانی قرآن و سنت پیامبر و
احکام دین، به ترجمان قرآن (بازگو کننده (آنچه در) قرآن از علوم
ظاهر و
باطن نهفته و
خداوند به
ودیعت نهاده است.) و ربانی امت (دارا بودن معارف الهی که اساس دین باوری را تشکیل میدهد.) نیز
شهرت یافته بود. او در تمام جنگهای امیرمؤمنان (
صفین،
جمل و
نهروان) در کنار حضرت بود و در حدود ۷۰ سالگی به سال ۶۸ در طائف بدرود حیات گفت و
محمد بن حنفیه بر جنازه او
نماز گزارد.
محمد بن عمر بن عبد العزیز کشی از عبدالله بن عبدیالیل، که از مردم طائف است، نقل کرده: (هنگامی که ابن عباس در بستر بیماری افتاده بود و لحظههای آخر عمرش را سپری میکرد، به عیادتش رفتیم. وی بیهوش بود. او را به صحن منزل آوردند، به هوش آمد و واپسین سخن خویش را اینگونه اظهار نمود:
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من خبر داد که دو هجرت خواهم داشت؛ یکی با خودش و دیگری با علی (علیهالسّلام). مرا فرمان داد تا از پنج گروه بیزاری جویم:
ناکثین، (ناکثین، جمع ناکث، به معنای پیمان شکن و مقصود، برپا کنندگان جنگ جملاند.)
قاسطین، (قاسطین، جمع قاسط، به معنای ستمگر فرومایه و مقصود،
معاویه و پیروان اویند.)
خوارج، (خوارج، کسانیاند که بر ولی امر مسلمانان یاغی گشتند و
جنگ نهروان را برپا ساختند.)
قدریه، (قدریه، به کسانی گفته میشود که
انسان را دارای اختیار ندانسته، تابع سرنوشت میدانند. در نتیجه او را مسوول کردار و رفتار خویش نمیدانند.)
مرجئه (مرجئه، به گروهی گفته میشود که دست
انسان را در ارتکاب هر عملی هرچند زشت و
گناه باشد، باز میدانند و معتقدند که انسان نهایتا مشمول
مغفرت الهی خواهد گشت هرچند
توبه نکند.) سپس ادامه داد: بار پروردگارا! گواه باش که من زندگیم را بر شیوه زندگی
علی بن ابی طالب قرار دادم و بر همان باور که او مرد میمیرم، و آنگاه چشم از جهان فرو بست.
همین مطلب را که از عبدالله بن عبدیالیل نقل شد،
ابوالقاسم علی بن محمد خزاز رازی (که از دانشمندان برجسته قرن چهارم است) بهگونهای گستردهتر، در کتاب
کفایة الاثر به نقل از عطاء آورده است، وی میگوید: در حالی که ابن عباس در
طائف در بستر بیماری افتاده بود با حدود سی نفر که همه از بزرگان طائف بودند، به
عیادت وی رفتم؛ بسیار ضعیف و لاغر گشته بود. سلام کردیم و نشستیم.
ابن عباس رو به من کرد و گفت: ای عطا! اینان کیاند؟ گفتم: سرورم! اینان بزرگان این دیارند که در میانشان عبدالله بن سلمه بن حصرم طائفی، عمارة بن ابی اجلح، ثابت بن مالک و... هستند (تا آخر تک تک را به او معرفی کردم) سپس همگی به او نزدیک شدند و گفتند: ای پسر عم پیامبر! تو پیامبر خدا را دیده و از او سخن بسیار شنیدهای، اکنون ما را از سر اختلاف این امت آگاه کن؛ چرا برخی علی را بر دیگران برتری دادند برخی دیگر او را پس از خلفای سهگانه پذیرفتند؟ عطا میگوید: در این هنگام ابن عباس آهی کشید و گفت: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که فرمود: علی همراه حق است و حق همراه او و تنها او
امام و
خلیفه بعد از من است؛ هر کس به دامن او چنگ زند پیروزمندانه نجات یابد و آنکه از او روی برتابد گم راه و تیره بخت گردد، و در پایان گفت: به ریسمان ناگسستنی خداوند یعنی خاندان پیامبرتان چنگ زنید؛ زیرا از پیامبر شنیدم که میفرمود: هر کس بعد از من به دامن خاندانم چنگ زند رستگار خواهد بود. عطا در ادامه میگوید: آنگاه پس از آنکه عیادت کنندگان رفتند گفت: ای عطا دستم را بگیر و مرا به صحن خانه ببر. من و سعید چنین کردیم، او دستهای خود را به سوی
آسمان بلند کرد و گفت: بار پروردگارا! من به وسیله محمد و آل محمد به تو
تقرب میجویم، بارالها! به وسیله ولایت بزرگمان (
علی بن ابی طالب) به تو تقرب میجویم. پیوسته این جملات را تکرار میکرد تا اینکه بر زمین افتاد. اندکی بر بالینش درنگ کردیم و سپس او را بلند کردیم (ولی) وی را مرده یافتیم. روحش شاد.
گذشته از موضع گیریهای سرنوشت ساز وی درباره
امامت امیرمؤمنان، در ستایش و بیان
فضائل اهل بیت به ویژه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) گفتارها و آثار جاودانه و به یادماندنی فراوان دارد؛ گواه صدق مدعای ما همین بس که وی یکی از
راویان حدیث غدیر است که در آن آشکارا از امت علی (علیهالسّلام) سخن رفته است، و آن را به معنای
خلافت و
وصایت پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تفسیر و تبیین کرده و بر این معنا اصرار ورزیده است.
سجستانی از ابن عباس روایت کرده که گفت: به خدا
سوگند که ولایت علی (علیهالسّلام) بر عهده این مردمان فریضه واجبی است.
از این گذشته، جایگاه او در
دفاع از حریم اهل بیت بسی بلند و فراوان بوده است؛ از جمله میتوان به ماجرایی اشاره کرد که شاعر نامدار و فرزانه،
ابومحمد سفیان بن مصعب عبدی کوفی آن را به نظم در آورده است. وی شعری رسا در سوگواری و رثای
امام حسین (علیهالسّلام) سروده است که
امام صادق (علیهالسّلام) از او خواسته تا آن را بر ایشان بخواند. در بخشی از آن میگوید:
و قد روی عکرمة فی خبر - ما شک فیه احد و لا امتری
مر ابن عباس علی قوم وقد - سبوا علیا فاستراع و بکی
و قال مغتاظا لهم: ایکم - سب اله الخلق جل و علا؟!
قالو: معاذ الله. قال: ایکم - سب رسول الله ظلما و اجترا
قالوا: معاذ الله. قال: ایکم - سب علیا خیر من وطی ء الحصا
قالوا: نعم، قد کان ذا. فقال: قد - سمعت والله النبی المجتبا
یقول من سب علیا سبنی - و سبنی سب الاله، و اکتفی!
ترجمه شعر چنین است:
عکرمه در خبری که هیچ تردیدی در صحت آن نیست روایت کرده است: روزی ابن عباس از کنار گروهی گذشت که علی را مورد
ناسزا قرار داده بودند. ابن عباس وحشت زده شده، گریست و خشمگینانه به آنان گفت: چه کسی از شما به خدای عزوجل ناسزا گفته است؟ گفتند: پناه بر خدا از چنین کاری. گفت: چه کسی از شما ظالمانه و گستاخانه به پیامبر ناسزا گفته است؟ گفتند: پناه بر خدا از چنین عملی. گفت: چه کسی از شما به علی بهترین کسی که پای بر روی ریگهای زمین نهاده ناسزا گفته است؟ گفتند: آری چنین است (ما به علی ناسزا میگوییم.) گفت: به خدا سوگند که از پیامبر برگزیده خدا شنیدم که گفت: هر کس به علی ناسزا گوید به من ناسزا گفته است و ناسزاگویی به من ناسزاگویی به خداست.
به عنوان آخرین سخن در بیان موضعگیریهای ابن عباس در دفاع از مقام ولایت کبری، سخن او را یادآور میشویم: بزرگترین فاجعه در
جهان اسلام آن بود که
پیامبر اسلام را در واپسین لحظات عمرش از نوشتن
وصیت خویش بازداشتند؛ نوشتهای که فصل الخطاب (مقصود از فصل الخطاب سخن آخرین است که جای شبهه باقی نگذارد.) و بنیانکن هرگونه
اختلاف در میان امت بود. او همچنین گفت: روز پنجشنبه، و چه دانی که روز پنجشنبه چه گذشت (اشاره به روز وفات پیامبر است) پس از این سخن، سخت گریست بهگونهای که ریگهای زمین از دانههای اشکش خیس شد. اینگونه موارد در زندگی ابن عباس که نشانگر ارتباط تنگاتنگ وی با خاندان بلند مرتبه
نبوت و نهایت
محبت و شناخت وی نسبت به
اهل بیت (علیهمالسّلام) است، بیرون از شمار است.
از این روست که
امامان اهل بیت (علیهمالسّلام) به غایت او را دوست داشتند و قدر و منزلت او را پاس میداشتند و از او به نیکی یاد میکردند.
شیخ مفید (رحمةاللهعلیه) در
کتاب الاختصاص از امام صادق (علیهالسّلام) روایت میکند که فرمود: پدرم (
امام باقر او) ابن عباس را سخت دوست میداشت. پدرم وقتی کودک بود، مادرش بر او لباس میپوشاند و او را با دیگر کودکان خاندان
عبدالمطلب روانه میساخت. روزی ابن عباس که دیگر چشمانش بی فروغ شده بود به پدرم برخورد و به او گفت: تو که هستی؟ جواب داد: من محمد بن
علی بن
حسین بن علیام. ابن عباس گفت: (در عظمت) تو همین بس که اگر هیچکس نشناسدت، من تو را نیک میشناسم.
به احتمال قریب به یقین، ارجح ولادت امام محمدباقر (علیهالسّلام) در سال ۶۰ (یک سال پیش از
واقعه کربلا) بوده است.
(این قول را ترجیح داده است.) ابن عباس پس از
حادثه کربلا بیش از حد بر مصیبتهای
اهلبیت (علیهمالسّلام) میگریست؛ لذا بینایی خود را از دست داد.
در روایت دیگری آمده است که وی یک سال پیش از وفاتش بینایی خود را از دست داده بود؛
وفات وی در سال ۶۸ اتفاق افتاد. بنابراین (چنانچه این روایت صحیح باشد) امام باقر (علیهالسّلام) در آن هنگام بین ۶ تا ۷ سال داشته است.
علامه در
کتاب خلاصه میگوید: عبدالله بن عباس از جمله اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که دوستدار و شاگرد علی (علیهالسّلام) بود. بزرگواری و
اخلاص او در حق
امیرمؤمنان آشکارتر از آن است که بر کسی پوشیده بماند. گرچه کشی در نکوهش وی سخنانی آورده، ابن عباس برتر از این نسبتهای نارواست و در جای خود جواب اینگونه نسبتها را دادهایم.
سید بن طاووس در کتاب
تحریر طاووسی پس از سست شمردن سندهای این روایات، آن را ناشی از
حسادت و کینهتوزی نسبت به وی میشمرد و میگوید: به جاست که کسی همچون ابن عباس دانشمند بزرگ
جهان اسلام مورد حسادت و رقابت دیگران قرار گیرد و درباره او سخنها گویند و به او نسبت ناروا دهند.
حسدوا الفتی اذلم ینالوا فضله - الناس اعداء له و خصوم
کضرائر الحسناء قلن لوجهها - حسدا و بغیا: انه لدمیم (با جوانمردی که به پایه او نرسند و فضائل او را به دست نیاورند کینهتوزی و دشمنی ورزند، مانند همشویهای زن زیبارویی که از روی حسادت و ستم گویند: او زشت روست.)
بزرگان و ناقدان آگاه، روایات قدح را مورد نقد و بحث قرار دادهاند، به ویژه درباره روایاتی که تاراج
بیت المال بصره را به او نسبت داده و او را مورد نکوهش قرار داده است، که در پایان همین مقال، مجعول بودن اینگونه روایات را روشن نموده و ساحت قدس این مرد فرزانه و دوستدار
خاندان نبوت را مبرا خواهیم ساخت.
آری، این بزرگ مرد در پیشگاه حاکمان زورمدار آن روزگار مورد نفرت بود، به ویژه که او با صراحت لهجه و قاطعیت با آنان برخورد میکرد و آنان را به وحشت و نگرانی میافکند؛ لذا
معاویه پلید، در قنوت نمازش همواره بر پنج نفر (اینان: امیرمؤمنان،
امام حسن،
امام حسین (علیهمالسّلام)، ابن عباس و
مالک اشتر بودند.
) آشکارا نفرین میکرد، یکی از آنان ابن عباس بود. این کردار زشت او بیانگر اوج یاس و ناامیدی او از رحمت فراگیر خداوندی است؛ زیرا او از گروهی است که مورد خشم الهی قرار گرفته و از
آخرت ناامید و مایوسند. (اشاره به آیه ۱۳
سوره ممتحنه.
)
علامه تستری درباره این دروغهای رسوا کننده و افتراهای ناروا و اینکه ابن عباس همواره کمر به خدمت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بسته و تا زمان شهادت امام در بصره باقی ماند، تحقیقی عالمانه دارد. بر اساس تحقیقات علامه تستری، وی از کسانی بود که مردم را نسبت به
بیعت با امام حسن (علیهالسّلام) تشویق میکرد، بهگونهای که بعد از انعقاد پیمان صلح میان امام (علیهالسّلام) و معاویه، ناچار ترک دیار نمود و روانه
بیت الله الحرام گردید و همان جا ماند تا آنکه اجل به سراغش آمد. رحمت و رضوان الهی بر او باد.
استاد بزرگوار علامه فانی (رحمةاللهعلیه) درباره ابن عباس و پیراستگی او از نسبتهای ناروا، رسالهای کوتاه و رسا نگاشته و ساحت قدس او را از این گونه نسبتها پاک ساخته و حق سخن را به خوبی ادا کرده است. خداوند پاداش نیک به وی ارزانی دارد.
هنوز ده اول از وفات
پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نگذشته بود که ابن عباس کار خود را منحصر به
تفسیر قرآن و استنباط معانی آن کرد، (اشاره به آیه ۱۳ سوره ممتحنه.
) در صورتی که دیگر
صحابه را اموری دیگر، چون گردآوری قرآن و آموزش قرائت آن، آموزش آداب و
احکام،
قضاوت، عهدهداری امور سیاسی و ... به خود مشغول ساخته بود.
ابن عباس در این گیر و دار تمام همت خویش را گرد
فهم قرآن، آموزش، استنباط مفاهیم و بیان آن نهاده است و در پی جبران آنچه در زمان حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به جهت کمی سن و عدم آمادگی از کف داده بود، برآمد. بنابراین، بر در خانه علمای صحابه میرفت و سخت در فراگیری دانش به ویژه از
امیرمؤمنان که دروازه شهر علم پیامبر است کوشا بود. از این گذشته، به راهانداختن جلسات درس در
مسجد النبی برای تدریس علوم و معارف قرآنی و گستراندن تعالیم و دستورات دین از اصلیترین کانون آن (
قرآن) غافل نبود؛ گفتهاند: (این مطلب را آقای
سیدمحمدباقر ابطحی اصفهانی از مرجع عالیقدر، مرحوم
آیتالله بروجردی، برایم نقل کرده است.) این کار را به دستور امیرمؤمنان (علیهالسّلام) انجام میداد. اینگونه بود که دعای پیامبر درباره او محقق شد که فرمود: اللهم بارک فیه وانشر منه؛ خداوندا! او را
برکت ده و کانون نشر
علوم اسلامی و معارف قرار ده.
ولی دروغپردازان، همزمان با گسترش دانش به وسیله او در سرتاسر جهان اسلام از آنجا که
شهرت و آوازهای بلند در تفسیر داشت، از زبان او سخنها ساختند و بر سر زبانها انداختند؛ لذا جای شک و
تردید در بیشتر
احادیث تفسیری به جای مانده از او دور از انتظار نیست.
ذهبی میگوید: آن اندازه از ابن عباس در تفسیر روایات نقل شده که بیشمار است و گاه در یک موضوع چند روایت با طرق و اسناد گوناگون نقل شده است؛ بهگونهای که تقریبا آیهای در قرآن وجود ندارد مگر اینکه از ابن عباس در تفسیر آن سخنی یا حتی سخنانی نقل شده است که همین نکته، ناقدان اثر و راویان
حدیث را بر آن داشته تا در این روایات انبوه درنگ کنند و به دیده تردید بنگرند.
سیوطی میگوید: در کتاب فضائل الامام الشافعی نوشته ابوعبدالله محمد بن احمد بن شاکر قطان دیدم که وی از ابن عبدالحکم نقل کرده است که از
امام شافعی شنیدم گفت: از ابن عباس بیشتر از حدود یکصد
حدیث در تفسیر به اثبات نرسیده است.
ابن حجر عسقلانی میگوید:
بخاری از ابن عباس در زمینه تفسیر و غیر آن دویست و هفده
حدیث نقل کرده؛ در حالی که چهارصد و چهل و شش
حدیث از
ابوهریره آورده است.
در عین حال آوازه ابن عباس در تفسیر و نیز پرورش یافتگان مکتب وی او را در اوج قله علوم تفسیر نشانده است و این مجموعه عظیم از
تفسیر ماثور که به طور مستقیم از خود وی یا یکی از شاگردان برجستهاش (که تعدادشان بسیار است) نقل شده، ایجاب میکند که مقام والای او در اوج قله تفسیر جای گیرد، چون تمام
احادیث رسیده در این باب، یا از اوست و یا به وسیله شاگردانش نقل شده است.
وی مورد توجه عموم
مسلمانان بهویژه بزرگان و پیشوایان دین (چه صحابه و چه معاصران و چه آنان که بعد از او در طول زمان آمدهاند) بوده است و نام او بیشتر از هر چیز بر تارک همه کتب تفسیر میدرخشد و اختلاف در اصول و روشها و تنوع شیوهها و دیدگاههای سیاسی و مذهبی، تاثیری بر این درخشش نداشته است.
دکتر صاوی میگوید: شاید فزونی
حدیثهای دروغین و جعلی که به وی نسبت داده شده را بتوان نشانهای بر ارج و بزرگواری وی در دیده جعل کنندگان دانست که تمایل فراوان داشتهاند کالای خود را با نام و نشان فردی که رواج علمی دارد، عرضه کنند.
ابن عباس پرورش یافته تمام عیار مکتب امیرمؤمنان (علیهالسّلام) است. او دانش تفسیر را نزد امام فرا گرفت؛ لذا در تفسیر قرآن و استنباط مفاهیم آن، از شیوهای درست پیروی نموده است. وی در تفسیر قرآن و فهم معانی آن بر شیوه سلف صالح که اساس آن بر پایههای استوار بنا نهاده شده بود راه میپیمود و هرگز منحرف نگردید.
او ویژگیهای روش خود را در تفسیر قرآن اینگونه بیان میدارد: تفسیر چهار گونه است: نخست آن نوع که
عرب با بهرهگیری از زبان خویش میفهمد. دوم گونهای که هیچ فردی در ندانستن آن معذور نیست. سوم آنگونه که تنها دانشمندان میدانند و چهارم آنکه کسی جز
خداوند از آن آگاهی ندارد.
در روایت دیگری از وی همین ویژگیها را با بیانی رسا شرح میدهد: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
قرآن بر چهار بخش نازل شده: ۱. آیههای مربوط به
حلال و
حرام که از هیچکس در ندانستن آن عذری پذیرفته نیست، ۲. آیاتی که عرب به یاری زبان خود درک میکند، ۳. آیاتی که دانشمندان توانایی تفسیر آن را دارند، ۴. آیههای متشابه (مبهمی) که جز پروردگار از تفسیر آن آگاهی ندارد.
توضیحی درباره این
حدیث؛
قرآن، دربردارنده پندها و آداب و فرامینی است که بر تمام مسلمانان
واجب است آن را بدانند و بدان عمل کنند؛ زیرا فرمان عمومی
شریعت است. فراگیری و آموزش این بخش از آیات بر همگان لازم است و هیچکس عذری در ندانستن آن نخواهد داشت.
علاوه بر این، در قرآن واژگانی ناآشنا و مشکل وجود دارد که فهم آن و گشودن گره آن، با مراجعه به کلام فصیح عرب نخستین مسیر است؛ چون قرآن به زبان آنان و بر اساس شیوههای گفتاری آنان نازل شده است.
همچنین در قرآن نکاتی دقیق درباره اصول معارف،
مبدأ و
معاد، راز آفرینش، سر هستی و... یافت میشود که رسیدن به ژرفای آن و آگاهی از زوایا و ابعاد آن جز برای اندیشوران آشنا با اصول معارف و مبانی برهان عقلی و جز با امکان دستیابی به
احادیث صحیح مقدور نیست.
و نیز آیههای متشابهی (مبهمی) وجود دارد که جز خداوند هیچ فردی به مفاهیم حقیقی آن آگاهی ندارد؛ این گروه خود دو قسم است: ۱.
حروف مقطعه در آغاز سورهها که چون رمزهایی بین خدا و پیامبر است و از بندگان، جز پیامبر و خاندان برگزیدهاش که آنان هم از طریق پیامبر آموختهاند، دیگر کسی از آن اطلاع ندارد. ۲.
آیههای متشابه (در مقابل
آیههای محکم) که
تاویل درست آن را جز خداوند و ثابت قدمان در علم (پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و عالمانی که از چشمه سار دانش پیامبر شربت گوارای علم را نوشیدهاند) کسی از آن آگاه نیست؛ لذا علم به آن نیز ویژه خداوند و بندگان برگزیده اوست.
با این توضیح، در پرتو تقسیم چهار بخشی که به آن اشاره شد، امکان دستیابی به مبانی تفسیری که ابن عباس بر آنها در تفسیر گسترده خویش تکیه نموده است فراهم میشود:
فهم مقاصد قرآن با مراجعه به خود قرآن: در فهم مقاصد قرآن باید تا حد امکان، به خود قرآن مراجعه شود؛ زیرا بهترین دلیل بر مقصود هر گوینده، قرائن لفظیای است که در کلام خود او آمده و او آنها را تکیهگاه گفتار خویش قرار داده است. به همین دلیل دانشمندان
علم اصول گفتهاند: هر گوینده مادامی که در حال سخن گفتن است میتواند آنچه درباره موضوع مورد بحث خود میخواهد، بگوید؛ این توضیحات همه قرائن متصله و پیوسته کلام هستند، ولی در بسیاری از موارد، گویندگان در تفهیم مراد خویش بر قرائن منفصله و جدا از قبیل دلیل عقل یا عرف خاص تکیه میکنند یا موضوعی را که بعدا مطرح خواهند کرد تکیهگاه قرار میدهند که
عموم و خصوص و
اطلاق و
تقیید و... از این قبیل است.
از این رو اگر ما دانستیم گویندهای عادت دارد در تفهیم مراد خود بر قرائن منفصله اعتماد کند، مجاز نیستیم همین که سخنی گفت بدون جست و جو و اطمینان یافتن از نبود قرینه، آن را بر ظهور اولیهاش حمل کنیم.
قرآن کریم نیز چنین است. گاهی در آن عمومی آمده که
مخصص آن در کلامی دیگر است یا مطلقی که مقید آن جداگانه ذکر شده است و بر همین منوال قرائن دیگر ذکر شده که ما را از تمسک به ظهور ابتدایی کلام باز میدارد.
بنابراین هر مفسری که بخواهد گام به وادی تفسیر قرآن نهد حق ندارد آیهای را بدون بررسی کامل و جست و جو در قرائن بازدارنده از ظاهر مقام و توضیحاتی که در آیههای دیگر ذکر شده است، تفسیر کند. به ویژه اینکه ما میدانیم قرآن بر اساس روش مخصوص خود، گاه حکمی یا
حادثهای را چند بار تکرار مینماید که هر مورد میتواند دلیلی بر مورد دیگر بوده یا ابهامی را که در آن وجود دارد روشن نماید.
از این روست که میبینیم ابن عباس، مفسر عالی قدر نیز بر همین منوال سیر کرده است و همین شیوه را که مطمئنترین و مستحکمترین راه برای فهم معانی قرآن و برتر از دیگر دلیلهای لفظی و معنوی است برگزیده است؛ بنابراین در روشن کردن مواردی که مقصود از نزول آن پوشیده است و در دیگر آیات قرآن توضیحاتی درباره آن داده شده، هیچگاه از مراجعه به خود قرآن کریم
غفلت نورزیده است؛ البته این روش، روش همه مفسران نخستین است که با
هدایت و
ارشاد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گام در وادی تفسیر نهادهاند.
به عنوان نمونه در اینجا روایتی را که
سیوطی از ابن عباس نقل کرده است میآوریم: ابن عباس درباره آیه: «قالوا ربنا امتنا اثنین و احییتنا اثنتین؛
گویند: پروردگارا! دو بار ما را به
مرگ رسانیدی و دو بار ما را زنده گردانیدی» که در آن به دو بار مردن و زنده شدن اشاره رفته است، گفته: قبل از آنکه شما را بیافریند مرده بودید؛ این یک مردن به شمار میآید؛ سپس شما را آفرید که این یک بار زنده شدن است. آنگاه شما را میمیراند و به قبرها سرازیر میشوید که این مردن بار دوم است و سپس در
روز رستاخیز شما را بر میانگیزد؛ که این، زندگی دوباره است. بنابراین دو بار مردن و دو بار زنده شدن روشن میگردد. آنگاه ابن عباس تفسیرش را با آیات دیگر قرآن تایید میکند و میگوید: این آیه همانند آیه: «کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا، فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم ایه ترجعون؛
چگونه خدا را منکرید؟ با آنکه مردگانی بودید و شما را زنده کرد، باز شما را میمیراند (و) باز زنده میکند. (و) آنگاه به سوی او باز گردانده میشوید» است.
سیوطی این تفسیر را از
ابن مسعود و ابو مالک و
قتاده نیز نقل کرده است.
اسباب نزول نقش بسیار مهمی برای رسیدن به مفاهیم قرآن دارد؛ زیرا آیات و سورههای قرآن به تدریج و در فواصل زمانی مختلف و مناسبتهای گوناگون نازل گردیده است؛ از این رو آیهای که در مناسبتی خاص و برای حل مشکلی خاص نازل گردد با آن
حادثه ارتباطی تنگاتنگ دارد بهگونهای که اگر شناخت آن مناسبت میسر نگردد فهم هدف اساسی آیه نیز ممکن نخواهد بود؛ لذا کسی که به بررسی مفاهیم قرآن همت میگمارد، قبل از هر چیز باید شان نزول آیه را بداند (البته اگر شان نزولی داشته باشد).
به همین دلیل ابن عباس، دانشمند بزرگ امت، به این موضوع کاملا توجه داشته و در فهم معانی قرآن، در موارد بسیاری بر دانستن اسباب نزول تکیه نموده است. او همواره در مورد اسباب و اشخاص و سایر مسائل مربوط به شان نزول با جدیت پرسش مینموده و همین امر موجب برجستگی و مهارت وی در فن تفسیر شده است. در گذشته برخی از
احادیث را که نشان از همت و اشتیاق پایان ناپذیر وی به فراگیری دانش داشت به طوری که او را وادار میکرد به در خانههای صحابه برود، خاطر نشان کردیم؛
در اینجا نیز به مناسبت بحث، به برخی از آن موارد اشاره میکنیم:
تعداد زیادی از
محدثین از ابن عباس نقل کردهاند که گفت: همواره میل داشتم که دو تن از
زنان پیامبر را که آیه: «ان تتوبا الی الله فقد صغت قلوبکما... ؛
مگر (شما دو زن) به درگاه خدا
توبه کنید، که دلهای شما سخت منحرف گشته است» درباره آنان نازل شده بشناسم تا اینکه در یکی از سفرهای
حج من با
عمر همراه شدم. او در میان راه برای قضای حاجت کناره گرفت و من هم با او رفتم پس از انجام،
آب بر دستهای او میریختم تا
وضو بگیرد، به او گفتم: آن دو تن از زنان پیامبر که درباره آنان آیه: «ان تتوبا الی الله فقد صغت قلوبکما...؛
مگر (شما دو زن) به درگاه خدا توبه کنید، که دلهای شما سخت منحرف گشته است» نازل شده کدامند؟ گفت: شگفتا! تو آن را نمیدانی؟! آنان
عایشه و
حفصه بودند.
در
تفسیر قرطبی گزارش این واقعه چنین آمده که ابن عباس میگوید: مدت دو سال در صدد بودم تا از عمر نام آن دو تن از زنان پیامبر را که بر وی سخت گرفتند بپرسم، ولی بیم برخورد تند وی را داشتم، تا بالاخره جرات کرده از او پرسیدم و او گفت: آن دو، حفصه و عایشه بودند!
ابن عباس در توجه به شان نزول آیات نهایت کوشش خود را به کار میبست و در این فن سرآمد دیگران بود؛ بهگونهای که نامش بارها در کهنترین نوشتار درباره شان نزول
آیات قرآن، یعنی سیره
ابن اسحاق (که خلاصهاش در ضمن سیره
ابن هشام آمده) تکرار شده است. ابن اسحاق میگوید: از ابن عباس نقل شده که: درباره
نضر بن حارص هشت آیه از قرآن نازل شده است؛ از آن جمله آیه: «اذا تتلی علیه آیاتنا قال اساطیر الاولین؛
» چون آیات ما بر او خوانده شود گوید: افسانههای پیشینیان است؛ همچنین همه آیاتی که در آن از اساطیر (واژه اساطیر جمعا ۹ بار در
سورههای مکی تکرار شده است؛
؛
؛
؛
؛
؛
) سخن رفته است.
وی میگوید: همچنین از ابن عباس برایم نقل شده که گفت: هنگام ورود
پیامبر به
مدینه،
احبار (عالمان یهودی) نزد وی آمدند و سوالهایی مطرح کردند.
خداوند برای پاسخ به سوالات آنان بر پیامبر آیاتی نازل کرد که آیه: ولو ان ما فی الارض من شجرة اقلام...؛
و اگر آنچه درخت در زمین است قلم باشد....؛ از آن جمله است. وقتی مردم از پیامبر درباره گردش کوهها سوال کردند، خداوند بر پیامبر آیه: «ولو ان قرآنا سیرت به الجبال...؛
و اگر قرآنی بود که کوهها بدان روان میشد...» را نازل کرد. همچنین زمانی که به پیامبر گفتند: مواظب خودت باش، این آیه نازل شد: «و قالوا مال هذا الرسول...؛
و گفتند: این چه پیامبری است که....» و در همین باره آیه: «و ما ارسلنا قبلک من المرسلین الا انهم لیاکلون الطعام و یمشون فی الاسواق...؛
و پیش از تو
پیامبران (خود) را نفرستادیم جز اینکه آنان (نیز)
غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند...» نیز نازل شد. همچنین آیه: «و لا تجهر بصلاتک و لا تخافت بها...؛
و نمازت را به آواز بلند مخوان و آن را بسیار آهسته مکن...» به خاطر همین گروه فرو فرستاده شد...
ابن اسحاق بر همین منوال اسباب نزول آیات را ذکر میکند و در اکثر موارد، آن را از ابن عباس نقل میکند.
ابن عباس در این مورد چنان
مهارت یافته بود که آیههای مکی را از مدنی به راحتی جدا میساخت. ابوعمرو بن علاء از
مجاهد درباره تشخیص آیات مدنی از مکی سوال کرد. وی گفت: در این باره از ابن عباس پرسیدم و او موضوع را به تفصیل برایم بیان کرد. ابن عباس نیز به نوبه خود در این باره (جداسازی آیههای مکی از مدنی) از
ابی بن کعب پرسش مینمود.
وی تمامی موارد اسباب نزول را به نیکی آموخته بود به طوری که آیات حضری (آیاتی که در شهرها نازل شده.) را از سفری و نهاری را از لیلی (در
روز نازل شده یا در
شب.) به راحتی باز میشناخت و میدانست درباره چه کسی و چه وقت و کجا نازل شده است. اولین آیه نازل شده کدام است و آخرین آن کدام و اموری دیگر
که جملگی به مهارت و نبوغ او در
تفسیر قرآن گواهی میدهد.
سومین ویژگی تفسیر ابن عباس تکیه بر
احادیث ماثور (منقول) از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
اهل بیت پاک و اصحاب برگزیده اوست.
در گذشته شواهدی را که بیانگر جست و جوی او از
احادیث پیامبر بود یادآور شدیم. وی در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد تا اینکه در دانش و فضیلت سرآمد اهل زمانش گردید. وقتی از او پرسیدند: چگونه به این همه دانش دست یافتی؟ گفت: با زبانی پرسشگر و دلی فراگیر.
در بیان همین ویژگی که او در تفسیر خود، بر
احادیث ماثور و دارای ماخذ درست تکیه میکرد، میگوید: بیشتر اندوختههای تفسیری خویش را از
علی بن ابی طالب آموختم
یا در جای دیگر میگوید: آنچه در تفسیر اندوختهام از دریای بیکران علم علی بن ابی طالب است.
همچنین مراجعه او به
صحابه برای به دست آوردن سخنان پیامبر درباره مسائل دینی و از جمله
احادیث تفسیری، دلیل دیگری بر توجه بالای او به تفاسیر صحیح منقول از پیامبر است.
دو روایتی را که از او نقل کردیم در واقع بیانگر این نکته است که تفاسیر او صبغه نقل دارد، هر چند این مطلب را به طور کلی گفته و به موارد جزئی آن اشاره نکرده است.
بی تردید
قرآن کریم از هر جهت به شیوه فصیح
زبان عرب نازل شده است؛ هم در انتخاب اصل واژهها، هم در ساختار جملات، هم در حرکات اعراب و بناء و ... و کاملا رسا و شیواست. قرآن در هر یک از این زمینهها، شیواترین و پرکاربردترین آن را در نزد اهل زبان انتخاب نموده است. حتی در مواردی که از کلمات قبایل گوناگون استفاده کرده، سعی مینماید واژههای شناخته شده و آشنای نزد آنان را انتخاب کند، نه واژههای نامانوس و ناآشنا را.
از این رو هرگاه فهم کلمات قرآن بر کسی مشکل باشد، باید برای رفع آن به کلام فصیح عرب معاصر نزول قرآن مراجعه نماید. چه اینکه قرآن به زبان آنان و بر اساس شیوههای شناخته شده آن زبان نازل گردیده است.
لذا مشاهده مینماییم ابن عباس هرگاه با موارد
ابهام در قرآن مواجه میشد یا در فهم واژهای دچار اشکال میگردید به اشعار فصیح
دوران جاهلیت و سخنان بلند و بدیع آنان روی میآورد. آنچه او را توانا ساخته بود که به راحتی به اشعار جاهلیت استشهاد نماید، توان بالای ادبی و مهارت بی نظیرش در واژه شناسی کلام فصیح عرب است که در تاریخ
ادبیات عرب آن عصر شواهدی از نبوغ و جایگاه برجسته علمی و ادبی او میتوان یافت. گذشته از این، ذکاوت زیاد و حافظه قوی او نیز در رسیدن به این مقام شامخ به او کمک میکرد. چنان که هر چه را تنها یک بار میشنید بی درنگ حفظ مینمود.
ابوالفرج اصفهانی از عمر رکاء نقل میکند: ابن عباس در
مسجد الحرام بود و
نافع بن ازرق (رییس
فرقه ازارقه خوارج) و عده دیگری از خوارج سوالات خود را نزد وی مطرح میکردند. در این هنگام
عمر بن ابی ربیعه در حالی که لباس رنگارنگ به تن داشت وارد شد و در جمع آنان نشست، ابن عباس رو به او کرد و درخواست خواندن یکی از سرودههایش را نمود. او در پاسخ، قصیدهای با این مطلع آغاز نمود:
امن آل نعم انت غاد فمبکر - غداة غدام رائح فمهجر (آیا تو از قبیله آل نعم هستی که آهنگ سفر کردهای، در هنگام بامداد فردا یا موقع گرمای پسین؟)
و تا آخر خواند. آنگاه نافع رو به ابن عباس کرد و گفت: از خدا بترس! ما از سرزمینهای دور به سوی تو آمدهایم تا درباره
حلال و
حرام خدا پرسش کنیم و تو شانه خالی کرده، به سختی پاسخ میدهی، آنگاه جوانکی ناز پرورده از ثروتمندان قریش میآید و برایت شعر میخواند که:
رات رجلا اما اذا الشمس عارضت - فیخزی و اما بالعشی فیخسر! (آن زن (مقصود معشوقه اوست) مردی را دید (مقصود خودش است) که در هنگام بالا آمدن
آفتاب رسوا گشته، و در
شب هنگام به دشواری افتاده است.)
ابن عباس گفت: این را بدینگونه نخواند، گفت: پس چگونه خواند. ابن عباس گفت به این شکل خواند:
رات رجلا اما اذا الشمس عارضت - فیضحی و اما بالعشی فیخصر (مردی را دید که هنگام برآمدن آفتاب، خود را با تابش آن گرم میسازد، و هنگام واپسین در حالت سرمازدگی به سر میبرد.)
نافع گفت: میبینم که این بیت را حفظ کردهای! ابن عباس گفت: آری، اگر مایل باشی تمام قصیده را بشنوی برایت میخوانم. نافع گفت: آری، مایلم. آنگاه ابن عباس قصیده را تا آخر خواند در حالی که قصیده را پیش از آن نشنیده بود؛ این نشان نهایت هوشمندی ابن عباس است.
بعضی از افراد که در مجلس بودند گفتند: هرگز فردی هوشمندتر از تو ندیدهایم. ابن عباس گفت: ولی من هرگز از علی بن ابی طالب هوشمندتر ندیدهام. ابن عباس همواره میگفت: آنچه را تنها یک بار بشنوم میتوانم بازگو نمایم. سپس ابن عباس رو به ابن ابی ربیعه کرد و گفت: باز بخوان و او شروع کرد: تشط غدا دار جیراننا... (خانه و کاشانه
همسایه، پس از امروز از ما دور میشود...) و ساکت شد، و ابن عباس بدون درنگ گفت: وللدار بعد غد ابعد! (هر آینه آن خانه، پس از فردا دورتر خواهد بود.)
ابن ابی ربیعه گفت: این را که گفتی آیا شنیدهای یا خودت آوردی؟ گفت نشنیدهام ولی شایسته است شعر چنین پایان یابد.
این نهایت هوشمندی او را میرساند، علاوه بر این، مستلزم ذوق ادبی والایی نیز هست. او همچنین خطبههای بلند آوازه
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را با یک بار شنیدن حفظ میکرد؛ لذا در خطبهها و دیگر گفتارها، راوی حضرت به شمار میآمد. این ذوق ادبی والا و اندوختههای لغوی بسیارش بود که به او توان بخشید تا موقع
تفسیر قرآن و شرح واژههای ناآشنای آن بتواند از این ابزار، استادانه بهره جوید. وی میگوید: شعر دیوان (واژه نامه) عرب است؛ از این رو هرگاه واژهای از قرآن را (که به
زبان عرب نازل گشته) نشناسیم به اشعار عرب روی آورده، در پی شناخت آن بر میآییم.
ابن انباری از طریق
عکرمه از
ابن عباس نقل میکند که گفت: اگر میخواهید سوالی از من درباره واژههای ناآشنای قرآن بپرسید به شعر عرب مراجعه کنید، چون شعر واژه نامه عرب است.
طبری از طریق
سعید بن جبیر در تفسیر آیه: «و ما جعل علیکم فی الدین من حرج؛
و در
دین بر شما سختی قرار نداده است» درباره معنای
حرج در این آیه، از ابن عباس نقل میکند که: اگر واژهای از قرآن برایتان ابهام داشت به شعر عرب مراجعه کنید؛ زیرا شعر، زبان عرب است. سپس فردی بادیه نشین را صدا زد و پرسید: حرج یعنی چه؟ گفت: گرفتاری. (ابن عباس) گفت: راست گفتی.
هرگاه از وی درباره واژههای ناآشنای (مشکل) قرآن میپرسیدند در پاسخ شعری میخواند. ابوعبید میگوید: یعنی ابن عباس برای تفسیر خود به شعر استشهاد میکرد.
ابن الانباری میگوید: صحابه و تابعان در موارد فراوان هنگام برخورد با الفاظ ناآشنا و مشکل قرآن، به شعر استدلال میکردند وی میگوید: بعضی از جاهلان و نابخردان در این کار بر نحویان خرده گرفتهاند که شما با این کار، شعر را اصل قرار داده و قرآن را فرع آن میدانید، ولی حقیقت خلاف پندار آنان است چه اینکه مقصود نحویان از این کار، تبیین واژه ناآشنای قرآن به وسیله شعر عربی است (نه آن که شعر اصل باشد و قرآن فرع)؛ زیرا قرآن کتابی است که به زبان عرب نازل گردیده است.
خداوند در توصیف قرآن میفرماید: «انا جعلناه قرآنا عربیا؛
ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم» و در آیه دیگر میفرماید: «و هذا لسان عربی مبین؛
و این (قرآن) به زبان عربی آشکار است».
شاید گستردهترین اثری که از ابن عباس در مهارت وی در شناخت لغت و اشعار عرب بر جای مانده است، مجموعه مسایلی است که
نافع بن ازرق خارجی (نافع بن ازرق حنفی حروری، سرکرده گروه ازارقه از فرقه
خوارج است که آراء و مذهبشان بدو منتهی میگردد. وی به سال ۶۵ درگذشت.) (مسائل ابن ازرق) از ابن عباس پرسیده است. وی نزد ابن عباس آمد و از او سوالاتی (نه در پی دانایی که از روی لج بازی و
عناد) پرسید. او زبان عربی را نیک میدانست و رییس و دانای قوم خود بود. در صدد مطرح ساختن مذهب خود تلاش میکرد تا شاید بر مثل ابن عباس چیره گردد.
این ماجرا آنگونه که
سیوطی در
الاتقان آورده است چندان قابل باور نیست؛ گویا زیادتی یا تحریفی در آن رخ داده است، ولی در هر حال شیوه ابن عباس را در تفسیر قرآن روشن میسازد و مهارت ادبی والای وی را
گواهی میدهد. سیوطی میگوید: تاکنون موارد زیادی از استشهاد ابن عباس به اشعار را هنگام توضیح واژههای مشکل قرآن نقل کردیم که طولانیترین آنها، مسائل ابن ازرق است. سپس تمام آن مسائل را به نقل از کتاب الوقف
ابن انباری و
المعجم الکبیر طبرانی در
الاتقان آورده است که در اینجا بخشی از آن را ذکر میکنیم:
ابن عباس در
مسجدالحرام نشسته بود، مردم دور تا دور او را گرفته بودند و از او درباره تفسیر قرآن میپرسیدند. در این حال نافع بن ازرق به نجدة بن عامر (نجدة بن عامر حنفی حروری، رئیس
فرقه نجدیه بود. وی در شورشهای آن زمان نقش داشت. به سال ۶۹ مرد.) گفت: برویم نزد این فرد که با گستاخی و به رغم نادانی و کم دانشی به
تفسیر قرآن پرداخته است. آن دو نزد ابن عباس آمده گفتند: از تو پرسشهایی درباره
قرآن داریم که میخواهیم برایمان تفسیر کنی و شاهد صدق آن را از کلام عرب بیاوری؛ زیرا خداوند قرآن را به زبان عربی آشکار فرستاده است. ابن عباس گفت: بپرسید!
۱. نافع نخستین پرسش را درباره آیه: «عن الیمین و عن الشمال عزین؛
(از راست و چپ (تورا) فرا گرفتهاند» یعنی همچون حلقه وار اطراف تو گرد آمدهاند.) مطرح ساخت. ابن عباس گفت: عزین؛ (
راغب اصفهانی میگوید: عزون، جمع است و مفرد آن: عزة، از عزوته فاعتزی به معنای نسبته فانتسب مشتق شده است.
مرحوم طبرسی (رحمةاللهعلیه) میگوید: عزون به معنای گروههای پراکنده است. مفرد آن عزة است. اصل عزة، عزوة بوده است که از: عزاه و یعزوه (به معنای نسبت دادن) مشتق شده است. لذا عزین به معنای گروههای پراکندهای است که هر یک از این گروهها به نحوی به دیگری نسبت داده میشوند.
» و این تناسب در همان مفهوم حلقه وار گرد هم آمدن وجود دارد.) به معنای حلقههای نازک است. نافع گفت: این ادعای تو را عرب تایید میکند؟ گفت: آری، مگر شعر عبید بن ابرص را نشنیدهای که میگوید:
فجاؤوا یهرعون الیه حتی - یکونوا حول منبره عزینا (با شتاب به سوی او آمدند تا گرد منبر او حلقه زنند.)
۲. از ابن عباس درباره آیه: «اذا اثمر وینعه؛
» سوال کرد. وی گفت: مقصود، رسیدن و آماده چیدن شدن میوه است، و به این بیت استشهاد کرد: اذا مشت وسط انساء تاودت - کما اهتز غصن ناعم النبت یانع (آنگاه که در میان زنان راه میرود خم برمیدارد چون شاخه نرم و شاداب گیاهی که زمان چیدن آن فرا رسیده باشد.)
۳. پرسید: «الفلک المشحون؛
» یعنی چه؟ پاسخ داد: کشتی پربار، و این بیت ابن ابرص را خواند.
شحنا ارضهم بالخیل حتی - ترکناهم اذل من الصراط (سرزمین آنان را از لشکر پر کردیم بهگونهای که آنان را زیر پا، نرمتر از راه هموار ساختیم.)
۴. پرسید: مقصود از «زنیم؛
» چیست؟ پاسخ داد: مقصود، فرزند نامشروع است، و به شعر خطیم تمیمی تمسک نمود: زنیم تداعته الرجال زیادة - کما زید فی عرض الادیم الاکارع (ادیم: سطح زمین. اکارع الارض: حدود دور دست آن.) (افراد بسیاری، زنازادهای را به خود نسبت دادند، همانگونه که در محدوده زمین پهناوری اختلاف ورزند.) راغب اصفهانی میگوید: زنیم کسی را گویند که در میان قومی باشد، ولی از آنان نباشد. یعنی وابسته به قومی باشد، ولی در واقع از آنان نباشد.
۵. گفت: «جد ربنا؛
» به چه معناست؟ گفت: به معنای عظمت پروردگار است، و به گفته
امیة بن ابی الصلت تمسک جست: لک الحمد و النعماء و الملک ربنا - فلا شی ء اعلا منک جدا و امجدا (ستایش و نعمتها و پادشاهی تو راست؛ پس از نظر مجد و بزرگی، چیزی برتر از تو نیست.)
ابن عباس به جست و جوی لغات قبایل مختلف پرداخته، اخبار آن را پی میگرفت تا واژههای ناآشنایی را که از زبان آن قبایل در
قرآن آمده است به دست آورد و چنانچه فهم کلمهای بر او دشوار بود منتظر میماند تا معنای آن را در استعمال عرب ببیند و بیاموزد؛ طریقهای که همه محققان از آن پیروی میکنند.
طبری از ابن ابی یزید نقل میکند که گفت: از ابن عباس درباره آیه: «ما جعل الله علیکم فی الدین من حرج؛
» سوال شد. گفت آیا از
قبیله هذیل (در اخبار آمده است که قبیله هذیل با فرهنگترین قبایل عرب به شمار میرفت و مردم آن قبیله، واژههای
زبان عربی را بسیار به کار میبرند؛ لذا در دوران
خلافت عثمان که مصحف را نوشته، نزد او آوردند و او در آن اشتباهات چندی یافت گفت: ای کاش املاء کننده از قبیله هذیل و نویسنده از
قبیله ثقیف میبود! در آن صورت این اشتباهات رخ نمیداد؛
روایت شده که روزی
عمر بر منبر آیه: «او یاخذهم علی تخوف؛
» را خواند، ولی معنای تخوف، را نمیدانست، از مردم پرسید: کسی میداند؟ پیرمردی از قبیله هذیل بلند شد و گفت: تخوف لغت ماست و به معنای تنقص است. عمر گفت: آیا شاهدی در کلام عرب برای آن هست؟ گفت: آری، شاعر میگوید: تخوف الرحل منها تامکا قردا - کما تخوف عود النبعة السفن. سفن: وسیله آهنی را گویند که به وسیله آن چوب کمان را میتراشند. تامک: شتر کوهان بزرگ را گویند. قرد: موهای مجعد (به هم پیچیده) کوهان شتر است؛ یعنی همانگونه که
آهن، چوب کمان را میتراشد، جهاز شتر هم موهای کوهان او را میزداید،
) کسی هست؟ مردی گفت: آری، من از آن قبیله هستم. ابن عباس گفت: حرجة نزد شما به چه معنا است؟ گفت: تنگنا. ابن عباس گفت: همین است.
همچنین طبری از طریق قتاده از ابن عباس نقل میکند، که گفت: من معنای آیه: «افتح بیننا و بین قومنا بالحق؛
» را نمیدانستم تا اینکه دختر ذی یزن را دیدم که به شوهرش میگفت: تعال افاتحک؛ یعنی بیا تو را نزد قاضی ببرم؛
(در روایت دیگری آمده است: انطلق افاتحک، تعنی اخاصمک....
این ماجرا در کتاب علل مشکل القرآن
ابن قتیبه به شکلی تحریف شده نقل شده است. همچنین در کتاب مناهج التفسیر صاوی.
) یعنی شکایت تو را نزد دادگاه ببرم. ابوعبید از طریق مجاهد نقل میکند که ابن عباس گفت: معنای «فاطر السماوات و الارض؛
» را نمیدانستم تا اینکه دو نفر بادیهنشین نزد من آمدند تا درباره چاهی که با هم نزاع داشتند
قضاوت کنم. یکی از آن دو گفت: انا فطرتها و دیگری گفت: انا ابتداتها.
که معنای هر دو این است که من آن را کنده و به وجود آوردهام.
زمخشری در تفسیر آیه: «انه ظن ان لن یحور؛
او میپنداشت که هرگز برنخواهد گشت» از ابن عباس چنین نقل میکند: من معنای یحور را نمیدانستم تا اینکه از زنی بادیهنشین شنیدم به دختر کوچکش میگفت: حوری؛ یعنی بازگرد. زمخشری برای تایید این معنا به شعر لبید استشهاد میکند: و ما المرا الا کالشهاب وضوئه - یحور رمادا بعد اذ هو ساطع
(آدمی همچون تیر شهاب و درخشش آن، میدرخشد و سپس به خاکستری باز میگردد.) به همین شعر در مسائل ابن ازرق هم استشهاد شده است.
ابن عباس با سرمایه لغویاش توانست به واژههای قبایل مختلف احاطه کند و آنها را از هم تشخیص دهد. از وی نقل شده که در تفسیر آیه: «و کنتم قوما بورا؛
» گفت: بور، در لغت قبیله ازد عمان به معنای فاسد است، ولی در نزد سایر عرب به معنای هیچ بودن است. عرب میگوید: اصبحت اعمالهم بورا؛ یعنی کارهایشان پوچ و بیهوده گردید و یا اصبحت دیارهم بورا؛ یعنی زمینهایشان از آبادی افتاده و ویران گردیده است. (این مطلب را
ابن قتیبه به ابن عباس نسبت داده است.
ولی
طبری آن را به ابن عباس نسبت نداده و واژه ازد عمان را به اذرعات تغییر داده است و شاید اشتباه در چاپ باشد.
) در ذیل آیه: «و انتم سامدون؛
» گفت: سمود که واژهای یمنی است یعنی آواز؛ و در معنای آیه: «اتدعون بعلا؛
» گفت: بعل، به لغت اهل یمن به معنای رب است و نیز در تفسیر آیه: «کلا لا وزر؛
» میگوید: وزر، به زبان قبیله هذیل یعنی فرزندِ فرزند. همچنین درباره آیه: «فی الکتاب مسطورا؛
» میگوید: مسطور که واژهای از
قبیله حمیر است، یعنی مکتوب. آنان کتاب را اسطور مینامند.
وی تلاش خود را به احاطه یافتن بر لغات قبایل مختلف منحصر نکرد؛ بلکه از واژههای غیرعربی که از زبان ملتهای مجاور شبه جزیره به درون لغت عربی راه یافته بود نیز به دانش واژه شناسی خویش افزود؛ به عنوان مثال در مورد آیه: «ان ناشئة اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا؛
بیگمان شبخیزی، بیشتر موافقت (دل و زبان) در بر دارد و از لحاظ سخن استوارتر است» میگوید: ناشئة، به زبان حبشه است؛ زیرا آنان وقتی فردی در دل شب برخیزد گویند: نشا الرجل. درباره آیه: «فرت من قسورة؛
از (مقابل) شیری فرار کردهاند» نیز میگوید: قسورة، واژهای حبشی است که در عربی اسد و در
فارسی شار (شیر) و در قبطی اریا نامیده میشود.
او گذشته از اینها، شناخت خوبی از آداب و رسوم سایر ملتها داشت. در مورد آیه مبارکه: «یود احدهم لو یعمر الف سنة؛
هر یک از ایشان آرزو دارد که کاش هزار سال
عمر کند» میگوید: این
آیه اشاره به گفتار فارسیان است که میگویند: هزار سال زه نوروز و مهرجان.
از شاگرد او
سعید بن جبیر چنین نقل شده است: این آیه بیانگر عادت فارسی زبانهاست که هرگاه کسی
عطسه کند میگویند: زه هزار سال. و نیز در روایتی از ابن عباس چنین آمده: این آیه گفتار فارسی زبانهاست که میگویند: زه هزار سال.
زه و زی در
زبان فارسی به معنای
دعا برای طول عمر است و از بن زیستن است.
وی اطلاعات گسترده در تاریخ و جغرافی داشت و
حوادث و جنگهایی را که در شبه جزیره رخ داده بود به خوبی میدانست؛ بخش فراوانی از این دانشها را از رهگذر مسافرتهای فراوان و سپس در مدت تصدی استانداری
بصره به دست آورد. علاوه بر این در یکی از غزوهها که در سرزمین
آفریقا اتفاق افتاد شرکت داشت. از اینها گذشته همواره بین نقاط مختلف
جزیرة العرب برای کسب دانش در حال آمد و شد بود؛ زیرا وی برای شناخت سرگذشت هر نام یا جایی که در قرآن از آن یادی شده اهمیت زیادی قائل بود؛ به عنوان مثال درباره احقاف که در قرآن آمده است گفت: صحرایی است که بین
عمان و سرزمین مهرة واقع شده است. سرزمین مهره چنان که در سخنان
ابن اسحاق آمده، همان
حضرموت است. قتاده میگوید: احقاف عبارت است از شن زاری که به
دریا اشراف دارد و در نزدیکی
یمن واقع شده است.
یاقوت حموی میگوید: این سه گفتار در معنا با یکدیگر تفاوتی ندارند.
یاقوت درباره
بحرین میگوید: از ابن عباس روایت شده که بحرین یکی از ایالات (شهرهای) عراق است و حدود آن از عمان در ناحیه جرفار شروع شده و تا کوههای یمامه گسترش مییابد.
در مورد
عرفه میگوید: ابن عباس گفته است: حد عرفه از کوه مشرف بر بطن عرنه تا کوههای آن و قصر آل مالک و دشت عرفه گسترده است.
همچنین درباره مرز
شبه جزیره عربستان میگوید: بهترین مرزی که ذکر شده همان است که ابو منذر هشام بن سائب کلبی از ابن عباس نقل کرده است. ابن عباس میگوید: عرب، جزیره خویش را به پنج بخش تقسیم کرده است. و در ادامه میگوید: سرزمین عرب را از آن جهت جزیره نامیدهاند که رودخانهها و دریاها از تمام جهات آن را احاطه کرده است؛ لذا همچون جزیرهای است که در وسط دریا قرار گرفته باشد.
از اینگونه موارد فراوان است که نشانگر گستره شناخت ابن عباس (مانند هر دانشمند و محقق آگاه) از اوضاع و احوال اطراف محل زیست خود است.
احاطه او به زبان و اشعار عرب در حدی است که او را در توان علمی فرهنگیاش در زمان خود بیمانند ساخته است و در آن عهد از همطرازانش کاملا ممتاز بود و همین نکته است که او را به حق، پیشوای تفسیر لغوی ساخته؛ بهگونهای که درباره او گفتهاند: شیوه تفسیر لغوی را ابن عباس ابداع نمود؛
(به نقل از المذاهب الاسلامیة لتفسیر القرآن.)
اساسا او پدر
علم تفسیر در تمامی ابعادش به شمار میآید.
وی با اطلاعات ارزشمند از آداب و رسوم عرب و شناخت اسباب نزول، توانست در موارد فراوانی هالههای ابهامی که برخی آیات را فرا گرفته بود بزداید؛ مثلا در جواب این سوال که رابطه میان ذکر خدا و ذکر پدارن در آیه مبارکه: «فاذا قضیتم مناسککم فاذکروا الله کذکرکم آباءکم او اشد ذکرا؛
و چون آداب ویژه
حج را به جای آوردید، همانگونه که پدران خود را به یاد میآورید، یا با یاد کردی بیشتر، خدا را به یاد آورید» چه میتواند باشد در حالی که سیاق آیه در ارتباط با احکام و
مناسک حج است؟ ابن عباس میگوید: عربها پس از فراغت از حج، بعد از
ایام تشریق در جایی بین
مسجد منی و کوه توقف میکردند و هر یک برتری نیاکان خویش را در زمینه بخشندگی، حماسه آفرینی،
صله رحم و جز آن یادآور میشدند و در این باره شعرها میسرودند و سخنها میگفتند تا از این رهگذر به
شهرت بیشتر دست یابند و آثار نیاکان خویش را برجستهتر جلوه دهند؛ از این رو وقتی
خداوند نعمت اسلام را برایشان ارزانی داشت، فرمان داد تا او را نیز همانند نیاکان خویش بلکه فزونتر و بیشتر یاد کنند.
همچنین: «فلا جناح علیه ان یطوف بهما؛
بر کسی که بین
صفا و مروه سعی نماید
گناه و حرجی نیست» که ظاهر آیه بیانگر این نکته است که این کار مانعی ندارد، اما افاده وجوب نمیکند، در حالی که بخش اول آیه: «ان الصفا و المروة من شعائر الله؛
» افاده
وجوب میکند؛ زیرا
جمله خبریه در معنای
امر است؛ در نتیجه آغاز و پایان آیه در ظاهر با هم تنافی دارد. این سوال که چگونه میتوان بین صدر و ذیل آیه جمع کرد، از
صدر اسلام مطرح بوده است.
طبری از عمرو بن حبیش چنین نقل میکند: به
عبدالله بن عمر گفتم: آیه فوق چه معنا دارد؟! گفت: نزد ابن عباس برو؛ زیرا او در میان بازماندگان صحابه نسبت به آنچه بر پیامبر نازل شده از هر کسی داناتر است؛ نزد ابن عباس رفتم و آن را از او پرسیدم، وی گفت: بر روی آن دو (صفا و مروه) بتهایی بود. وقتی عبادت بتها
حرام اعلام شد،
مسلمانان از
طواف میان صفا و مروه خودداری کردند تا اینکه آیه: «ان الصفا و المروة من شعائر الله ...
» نازل شد.
مشرکان بر روی کوه صفا بتی به نام اساف و بر روی کوه مروه بتی به نام نائلة قرار داده بودند. پیامبر وقتی برای عمرة القضاء
احرام بست، مسلمانان از سعی میان صفا و مروه خودداری کردند؛ زیرا میپنداشتند که سعی میان آنها را مشرکان برای تقرب جستن به آن دو بت رواج دادهاند؛ لذا
خداوند این آیه را نازل کرد تا مسلمانان بدانند که طواف اشکالی ندارد و پندار آنان نادرست است.
در اینجا این سوال مطرح است: آیا ابن عباس برای فهم معانی قرآن به سراغ
اهل کتاب میرفته است؟
این سوال به دو شکل جواب داده شده است که یکی مبالغه آمیز و دیگری تا حدودی معتدل است؛ به این معنا که مراجعه ابن عباس به اهل کتاب (همچون دیگر اصحاب) در چهارچوب محدودی بوده است؛ مثلا در اموری که قرآن متعرض آن نشده و در سخنان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم به دلیل عدم نیاز به آن یا کم فایده بودنش مطرح نگردیده است؛ مانند عدد
اصحاب کهف یا عضو گاوی که
بنی اسرائیل مامور شدند بر مقتول بزنند یا طول و عرض
کشتی نوح و نوع چوب آن یا نام کودکی که
خضر کشت، یا نام پرندگانی که
خداوند به درخواست
حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) زنده کرد و ... اموری که راهی برای شناخت صحیح آنها وجود ندارد؛ که برای آشنایی با اینگونه بنی اسرائیل سخن بگویید که بر شما باکی نیست. (
(از طریق عبدالله بن عمرو بن عاص و در
از ابو هریره و در.
از ابو سعید خدری.) این
حدیث را بر نقل امثال آنچه در بالا گذشت حمل کردهاند.
ابن تیمیه میگوید: از برخی
صحابه همچون
ابن مسعود و
ابن عباس و تعداد زیادی از
تابعان نقل شده است که گهگاه پارهای از سخنان اهل کتاب را که پیامبر
مباح شمرده بود، نقل میکردند؛ زیرا پیامبر (چنان که
بخاری از
عبدالله بن
عمرو بن عاص نقل کرده) فرموده: سخنان مرا هرچند در حد یک آیه باشد برای مردم نقل کنید؛ همچنین از بنی اسرائیل سخن گویید که بر شما رواست؛ لذا عبدالله بن عمرو بن عاص در
جنگ یرموک دو مجموعه از کتابهای اهل کتاب را به دست آورده بود که با توجه به رخصت مستفاد از
حدیث، مطالب آن دو کتاب را برای مردم نقل میکرد، ولی نه از آن جهت که به این اسرائیلیات معتقد بود؛ بلکه به عنوان استشهاد آنها را یادآوری میکرد؛ زیرا این
احادیث از جمله اموری است که مسکوک گذارده شده و بر اساس آنچه در اختیار داریم، صحت و سقم آنها نامعلوم است؛ لذا نه آنها را میپذیریم و نه تکذیب میکنیم، ولی نقل آن
جایز است گرچه اغلب عاری از فایده دینی است.
قرآن نیز آنها را مبهم گذاشته، چه اینکه مشخص کردن آنها دربردارنده سود دنیوی یا بهره اخروی برای مردم نیست.
ذهبی نیز نظر ابن تیمیه را تایید میکند و میگوید: ابن عباس به سراغ اهل کتاب میرفت و از آنان مطلب میآموخت؛ زیرا در اکثر مواردی که در قرآن بهگونه سربسته آمده در کتابهای
عهد عتیق و
جدید به تفصیل به آن پرداخته شده است. البته مراجعه ابن عباس به اهل کتاب در همه زمینهها نبوده است؛ بلکه در محدودهای اندک (که کتابهایشان با قرآن همراه و گواه صدق آن بود) به آنها مراجعه میکرد، و در موارد دیگر که با قرآن در تنافی و با
شریعت اسلام در تضاد بود، هرگز به آنان رجوع نمیکرد و از آنان سخنی نمیپذیرفت!.
وی در بخش دیگری از سخنانش میگوید: ابن عباس و دیگر صحابه در اموری که ربطی به اعتقادات و
اصول دین و
فروع آن نداشت؛ مانند قصص قرآن و یا اخبار امتهای پیشین، از دانشمندان یهودی که اسلام آورده بودند پرسشهایی میکردند؛ به این ترتیب
صحابه میان دو
حدیث پیامبر که در یکی میفرماید:
حدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج، و در دیگری که میفرماید: لا تصدقوا اهل الکتاب و لا تکذبوهم، جمع کردهاند؛ زیرا
حدیث اول بر
حوادث و اخبار بنی اسرائیل که جایز است آنها را نقل کنیم حمل میشود؛ زیرا پندهای عبرت آموزی در آن نهفته است که در ادامه همان
حدیث بدان اشاره شده است: فان فیهم اعاجیب، و
حدیث دوم بر اموری که آنان نقل کردهاند و دو پهلوست، و دلیلی بر
راست یا
دروغ بودن آن نداریم حمل میشود. (ذهبی میگوید) این مطلب را
ابن حجر عسقلانی هم گفته و
شافعی نیز (پیش از او) بدان اشاره کرده است.
خاور شناسان در مورد اخذ
حدیث از بنی اسرائیل
مبالغه کردهاند. که سخن آنان از نظر ناقدان مردود شناخته شده است.
گلدزیهر میگوید: روایات اسلامی بر این دلالت دارند که ابن عباس شخصا به جهت نزدیک بودن پیامبر، بخش عمده تفسیری را که مورد اطمینان است از او گرفته است، (دکتر عبدالحلیم نجار که نوشته او را به عربی برگدانده است بر وی اعتراض نموده میگوید: این روایات خیالی گلدزیهر در کدام کتاب است؟ و اگر هست ارزش آن از نظر دانشمندان نقّاد چقدر است.
سخن صحیح در این باره همان است که در گذشته بیان داشتیم. یعنی ابن عباس تفسیر خود را از صحابه و به ویژه
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) آموخته است. بنابراین او تفسیر را از پیامبر با واسطه (از طریق صحابه) دریافت کرده است.) ولی ناقلان این روایات (همان طور که در موارد مشابه دیگر هم، چنین غفلتی رخ داده است) به راحتی از این نکته غفلت ورزیدهاند که ابن عباس هنگام وفات پیامبر، نوجوانی بوده که سن او از ۱۰ تا ۱۳ سال تجاوز نمیکرده است.
وی میگوید: قابل قبولتر از آن، اخبار دیگری است که میگوید: ابن عباس اشکالی نمیدید (در مواردی که
شک داشت) به کسانی که فکر میکرد نسبت به آن مطلب دانشی دارند مراجعه کند و در موارد فراوانی آمده که در تفسیر واژههای قرآن به فردی به نام ابوجلد رجوع میکرد که ظاهرا باید همان تجیلان بن فروه ازدی باشد که چون کتابهایی خوانده بود مورد توجه بود. (عسکری در کتاب التصحیف و التحریف
میگوید: او کتابهایی داشت (نوشته بود) و گردآورنده اخبار فتن و ملاحم بود.)
گلدزیهر ادامه میدهد: در میان دانشمندانی که مورد اعتماد ابن عباس بودهاند اسم دو نفر
یهودی که
اسلام آورده بودند یعنی
کعب الاحبار و
عبدالله بن سلام فراوان به چشم میخورد. همانطور که در میان آنان به شکل فراگیری اهل کتاب وجود دارند؛ یعنی همانها که درباره روایتهایشان هشدار داده شده است؛ این غیر از مواردی است که خود ابن عباس از آن منع میکرد، و حق این است که اسلام آوردن آنان موجب شده بود که بر آنان گمان دروغگویی نرود و در شمار دانشمندانی به حساب آیند که سخنانشان مورد تردید نباشد. (در آینده نزدیک روشن خواهد شد که واقعیت، درست برعکس است. زیرا
یهود و
اهل کتاب عموما از نظر
مسلمانان مورد
تهمت و
نفرت بودند مگر نزد طمعپیشگان و غرضورزانی همچون
معاویه و
ابن عاص و همکیشانشان که از آراء و افکار پلید آنان در جهت مطامع خویش بهره میجستند.)
گلدزیهر در ادامه میگوید: ابن عباس تنها سخن اهل کتاب را که اسلام آورده بودند و اخبار موجود در کتابهای آنان را که از آنها فواید بسیاری نقل کرده است (آنچه که
ابن سعد از ابن عباس نقل کرده از آن جمله است. او میگوید: ابن عباس از کعب الاحبار درباره صفات پیامبر صدر
تورات و
انجیل پرسش میکرد. همچنین ابن سعد از خادم
عمر بن خطاب نقل میکند که کعب الاحبار سه روز پیش از مرگش خبر
مرگ او را به او داده بود چون این مطلب را در تورات به صورت مکتوب یافته بود.
) در مورد اسرائیلیات حجت نمیدانست، بلکه علاوه بر اینها مثلا از کعب الاحبار در مورد تفسیر صحیح دو تعبیر قرآنی «ام الکتاب
»
و المرجان
نیز سوال میکرد.
در میان مسلمانان اینگونه جا افتاده بود که این احبار یهودی نسبت به امور عمومی دینی که در قرآن و سخنان پیامبر آمده است، فهمی دقیقتر دارند؛ و به رغم هشدارهای فراوانی که درباره عدم مراجعه به این یهودیان داده شده بود، در اینگونه مسائل به سخنان اینان مراجعه میشد.
گلدزیهر اینچنین تلاش نموده تا نقش یهودیان به ظاهر مسلمان را در سرنوشت مسلمانان خیلی بزرگ جلوه دهد! چیزی است که نمیتوان به درستی آن (در جوی که صحابه هوشیار و آگاه سلطه داشتهاند) گواهی داد. آری، این جهت در دورانی که سیطره شوم
امویان بر سرزمین اسلامی سایه افکنده بود، کاملا مشهود است.
شگفت آنکه
احمد امین مصری ابن عباس در این رای با گلدزیهر هم نوا شده، میگوید: حتی بزرگان صحابه از قبیل ابن عباس در مراجعه به اهل کتاب ابایی نداشتند؛ زیرا روایت شده است که پیامبر فرمود: اگر اهل کتاب برای شما سخنی گفتند آنان را نه تصدیق کنید و نه تکذیب، اذا
حدثکم اهل الکتاب فلا تصدقوهم و لا تکذبوهم. ولی صحابه بر خلاف این
حدیث عمل میکردند و آنان را تصدیق میکردند و از ایشان مطلب نقل مینمودند! به عنوان مثال
تفسیر طبری را یاد میکند و از جمله، گفتههای او را ذیل آیه: «هل ینظرون الا ان یاتیهم الله فی ظلل من الغمام و الملائکة؛
» شاهد آورده است. (وی در ادامه میگوید:) در گذشته دیدید که ابن عباس با کعب الاحبار مراودت داشت و از او بهره میگرفت.
این جمله او اشاره دارد به آنچه در گذشته گفته است: کعب الاحبار یهودی بود از اهل یمن که اخبار یهود توسط او در میان مسلمانان انتشار یافت؛ در زمان
خلافت ابوبکر یا عمر (که در این مساله اختلاف است) اسلام آورد و سپس به
مدینه نقل مکان کرد و پس از مدتی به
شام رفت، دو نفر از او
علم آموختند و از طریق آن دو، دانش کعب الاحبار رواج یافت که اولی
ابن عباس است و دومی
ابو هریره؛ دلیل اینکه در تفسیر ابن عباس اسرائیلیات راه یافته نیز همین است.
جای بسی تاسف است که نویسندگان نقادی چون احمد امین مصری و
محمدحسین ذهبی با دروغهایی که ساخته خیالات و خارج از حوزه اسلام است، اینگونه فریفته شوند. مستشرقان هرچه میخواهند میگویند، مسلمانان چرا باید دنبالهرو آنان باشند و در خیال پردازیهایشان با آنان همسو باشند؟! شکی نیست که اصحاب هوشیار
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چون ابن عباس همواره از مراجعه به اهل کتاب برحذر بودند و افسانهها و خیالات ساخته آنان را ناچیز و بیمقدار میشمردند. اسرائیلیات پس از عصر صحابه و در دوران سلطه امویان به درون حوزه اسلام راه یافت؛ زیرا آنان به منظور نشر
فساد در
زمین و فراگیر ساختن آن، به شدت به یهودیان خوار و بیمقدار که به ظاهر مسلمان شده بودند نیاز داشتند. در آینده روشن خواهیم ساخت که آغاز نشر و گسترش اسرائیلیات در میان مسلمانان، تنها در دوره سیاه
حکومت امویان بود و از ساحت قدس
صحابه به ویژه ابن عباس بسی به دور است که برای کسب علم به
یهودیان کینهتوز مراجعه کنند و دانشوران برجسته اسلام همچون امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را نادیده بگیرند؛ فردی که معدن علم است و دانش اولین و آخرین را که تمام آن را به
ارث از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دریافته در اختیار دارد.
در صفحات قبل ذکر شد که ابن عباس بر در خانههای صحابه میرفت تا اندوختههای علمی آنان را که از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آموخته بودند بیاموزد؛ از وی سوال شد که این دانش را چگونه فرا گرفتی؟ گفت: با داشتن زبانی پرسشگر و درونی ژرفاندیش!.
ابن عباس صریحا دیگران را از مراجعه به اهل کتاب منع میکرد؛ چگونه ممکن است فردی که دیگران را از چیزی باز میدارد خود آن را مرتکب شود؟! حال، پارهای از سخنان او را که آشکارا از مراجعه به اهل کتاب هشدار میدهد، میآوریم:
۱.
بخاری از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه از ابن عباس روایت میکند که گفت: هان ای مسلمانان! چگونه به سوی اهل کتاب روی میآورید، در حالی که قرآن نازل شده بر پیامبر تازهترین اخبار را که با هیچ چیز دیگری آمیخته نشده از جانب خداوند برای شما آورده است. (این عبارت با اندکی اختلاف به شکلی دیگر هم نقل شده است.)
خداوند به وسیله آن شما را آگاه ساخته که اهل کتاب، در
وحی الهی دست برده و
کتابهای آسمانی را تغییر دادهاند و وانمود میکنند که (آنچه تغییر دادهاند) از نزد خداوند است تا با این دروغپردازیها، بهای اندک به دست آورند. آیا علومی که توسط قرآن برایتان آورده شده است کافی نیست تا شما را از مراجعه به آنان باز دارد؟! به خدا قسم یک مورد هم مشاهده نشده است که کسی از آنان از آنچه بر شما نازل شده سوال کند.
۲. همو از
ابوهریره چنین روایت میکند:
یهودیان تورات را با
زبان عبری میخواندند و به عربی برای مسلمانان تفسیر میکردند؛ از این رو پیامبر فرمود: سخنان اهل کتاب را نه تصدیق کنید و نه تکذیب، بلکه بگویید: به خدا و آنچه بر ما و شما نازل کرده
ایمان داریم.
۳.
عبدالرزاق از طریق حریث بن ظهیر از ابن عباس نقل میکند که: از اهل کتاب پرسش مکنید؛ زیرا آنان که خود را گمراه ساختهاند هیچگاه مایه
هدایت شما نخواهند گردید؛ چه بسا حقی را تکذیب و یا باطلی را تصدیق نمایید.
این
حدیث، فرمایش پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را که میفرماید: آنان را نه تصدیق کنید و نه تکذیب توضیح میدهد: آنان
حق و
باطل را به هم میآمیختند و تصدیقشان ممکن نبود، چون ممکن بود تصدیق باطل باشد و تکذیب آنان نیز محتمل بود تکذیب حق باشد؛ در نتیجه معنای
حدیث این خواهد شد که سخنان آنان را معتبر ندانید و بر گفتارشان اثری بار نکنید! به عبارت دیگر: سخنانشان یکسره بیاعتبار است؛ از اینرو به هیچوجه شایسته نیست که به آنان مراجعه و از آنان مطلبی آموخته شود.
۴. احمد و
ابن ابی شیبه و
بزاز از
جابر نقل کردهاند که
عمر نزد
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و کتابی را که از جانب برخی از اهل کتاب به او رسیده بود، همراه برد؛ پیامبر خشمناک شد و فرمود: قرآن را برای شما پاک و روشن آوردهام. از آنان (اهل کتاب) هرگز پرسشی نکنید؛ زیرا ممکن است سخن حقی بگویند و شما آنان را تکذیب کنید یا باطلی را بر زبان رانند و شما آن را تصدیق نمایید.
سوگند به آنکه جانم در دست اوست، اگر
موسی خودش اکنون زنده بود، چارهای جز پیروی از من نداشت و راهی دیگر بر نمیگزید. در روایتی دیگر آمده: درباره هیچ چیز، از اهل کتاب جویا نشوید...
اینگونه روایات، بر منع صریح پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مراجعه به اهل کتاب دلالت دارند و شامل ریز و کلان مسائل میشود. بنابراین آیا ممکن است حتی یک صحابی برجسته پیامبر با این فرامین هشدار دهنده مخالفت کند و در مسائل دینی و قرآنی به اهل کتاب مراجعه نماید؟! متاسفانه امثال احمد امین به رغم وجود دلایلی چنین آشکار علیه نظر آنان، بر این پندارند که صحابه به اهل کتاب مراجعه مینمودند و از آنان
حدیث نقل میکردند.
برخی برای اثبات این مدعا که بعضی از صحابه همچون ابن عباس به یهود رجوع میکردند، شواهدی آوردهاند که یکسره باطل و دور از واقع است! دلایل احمد امین در این زمینه هم همینگونه است. مثلا وی میگوید: در ذیل آیه: «هل ینظرون الا ان یاتیهم الله فی ظلل من الغمام؛
مگر انتظار آنان غیر از این است که خدا در (زیر) سایبانهایی از ابر سپید به سوی آنان بیاید» به
تفسیر طبری و غیر آن بنگرید تا موارد مراجعه ابن عباس و دیگر صحابه برایتان روشن گردد، ولی وقتی به تفسیر طبری، و
الدر المنثور و دیگر تفاسیر نقلی در همین مورد مراجعه میکنیم،
اثری از
کعب الاحبار و سوالات
صحابه یا
تابعان از وی به چشم نمیخورد. معلوم نیست احمد امین این گفته را از کجا گرفته و چه کسی او را به چنین گمانی انداخته که در دام این پندار واهی گرفتار آمده است؟!
اما ادعای دیگر وی که میگوید: ابن عباس با کعب الاحبار مراودت داشت و علوم کعب از طریق ابن عباس به درون جامعه مسلمانان راه یافت،
بسی واهیتر است و جفایی بزرگ در حق صحابی بزرگواری چون ابن عباس به شمار میآید؛ زیرا حتی یک روایت که دربردارنده نقل مطلبی از یهودیان توسط ابن عباس باشد وجود ندارد، تا چه رسد به مثل کعب الاحبار بیشخصیت و معلوم الحال! (در آینده روشن خواهیم ساخت که کعب الاحبار از ساختههای دست
معاویه است. او کعب را پرورش داد تا کرامت
اسلام را خدشهدار سازد.)
البته مستشرق معروف گلدزیهر به چند مورد که به گمان خودش ابن عباس در آنها به اهل کتاب مراجعه کرده است اشاره میکند. شاید مستند احمد امین هم گفتار گلدزیهر باشد که بدون تحقیق و تنها به تقلید از وی در کتاب خودش آورده است. موارد استناد گلدزیهر را هم که مراجعه میکنیم میبینیم سرابی بیش نیست: «کسراب بقیعة یحسبه الظمان ماءا؛
همچون سرابی در زمینی هموار است که تشنه کام، آن را آبی میپندارد» مثلا روایتی را که گمان برده ابن عباس از کعب الاحبار درباره دو تعبیر قرآن، ام الکتاب و المرجان پرسش نموده،
از
طبری نقل میکند: پیرمردی از مردم
شام در
مکه شنید که از کعب الاحبار درباره «المرجان
» سوال شد و او پاسخ داد: مرجان یعنی بسّذ.
(بسذ با تشدید سین و باء مضمون و ذال آخر واژه فارسی است که معرب شده.
در
زبان فارسی با دال بینقطه استعمال میشود، به معنای مرجان یا بیخ آن است.
) گلدزیهر چگونه و از کجا به دست آورده که این پرسش کننده، شخصیتی بزرگ همچون ابن عباس بوده است؟! همچنین میگوید: طبری از شیبان چنین نقل میکند: ابن عباس از کعب الاحبار درباره «امالکتاب
» پرسید و او پاسخ داد: خداوند من دانست چه میآفریند و آفریدههای او چه میکنند، آنگاه به علم خود گفت: نوشتهای باش؛ که آن نوشته همان ام الکتاب گردید.
شایان ذکر است که این شیبان، فرزند عبدالرحمان تمیمی نحوی است که در
کوفه اقامت گزید و سپس به
بغداد نقل مکان کرد و در زمان خلافت
مهدی عباسی به سال ۱۶۴ درگذشت. وی از طبقه هفتم
محدثین محسوب میشود؛
لذا هرگز نمیتوانسته است ابن عباس را که متوفای سال ۶۸ است و کعب الاحبار را که در زمان
خلافت عثمان به سال ۳۲ در گذشته درک کرده باشد؛ در نتیجه روایت،
مرسله و از درجه اعتبار ساقط است. طبری نیز از اسحاق بن عبدالله بن حرث و او هم از پدرش نقل میکند: ابن عباس از کعب درباره آیههای: «یسبحون اللیل و النهار لا یفترون؛
شبانه روز، بی آنکه سستی ورزند، نیایش میکنند» «و یسبحون له باللیل و النهار و هم لا یسامون؛
شبانه روز او را
نیایش میکنند و خسته نمیشوند» پرسید، او پاسخ داد: آیا چشم برهم زدن یا نفس کشیدن برای تو دشوار است؟ گفت: نه، آنگاه کعب گفت: همانگونه که چشم بر هم زدن یا نفس کشیدن برای شما دشوار نیست و خود به خود انجام میپذیرد،
تسبیح نمودن برای
فرشتگان همینگونه است.
(ابن عبدالله، فرزند
حارث بن
نوفل بن
حارث بن
عبدالمطلب است. تولد وی در زمان حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و بعدها یکی از فقهای به نام گردید و به
بصره رفت و مورد توجه عامه مردم قرار گرفت. وی از ترس
حجاج به
ابواء گریخته بود و به سال ۸۴ درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد.
)
طبری نیز از عبدالله بن حرث نقل کرده که خود او از کعب الاحبار درباره این آیه سوال کرده است. عبدالله گفته است: به کعب الاحبار گفتم: معنای آیه: «یسبحون اللیل و النهار لا یفترون..
» چیست؟ مگر آنان وظیفه دیگری ندارند؟ گفت: تسبیح گفتن برای آنان مثل نفس کشیدن برای شماست. مگر جز این است که
انسان در حال خوردن و آشامیدن، نشست و برخاست، رفت و آمد همه و همه... به راحتی تنفس میکند؟ گفتم: نه. گفت: تسبیح هم برای آنان همینگونه است.
اکنون سوال این است که آیا خودش از کعب سوال کرده یا ابن عباس را دیده که از کعب میپرسد؟ معلوم نیست و در روایت نخست نیامده که از ابن عباس شنیدم از کعب سوال کرد. در عبارت او فقط آمده است ابن عباس از کعب پرسید و از عبارتی اینچنین، نمیتوان به دست آورد که راوی از خود ابن عباس شنیده باشد. بلکه ظاهر سند مرسل است.
علاوه بر این به احتمال قریب به یقین، سوال کننده خود عبدالله بن حرث است، ولی فرزندش اسحاق که صلاح ندیده است سوال از مثل کعب الاحبار را به پدرش نسبت دهد،
حدیث را از پدرش نقل کرده و یک واسطه را بدون اسناد، در این میان جای میدهد، موید این ادعا اینکه روایت دیگری نقل نشده که ابن عباس درباره این آیه از اشخاصی همچون کعب سوال کرده باشد. بنابراین به نظر میرسد این نسبت به ابن عباس ساختگی باشد.
یکی دیگر از اموری که گلدزیهر در مورد مراجعه ابن عباس به کعب، دستاویز خویش ساخته روایتی است که طبری از ابوجهضم موسی بن سالم، غلام ابن عباس نقل کرده است، وی میگوید: ابن عباس به ابوجلد (غیلان بن فروه ازدی،غیلان، با غین اشتباه است و صحیح آن جیلان با جیم میباشد.
که کتابهایی از گذشتگان خوانده بود و هر هفت روز یک بار
قرآن و هر هشت روز یک بار
تورات را به پایان میرسانید.
) نامهای نوشته و از او درباره واژه برق در آیه: «هو الذی یریکم البرق خوفا و طمعا؛
اوست کسی که برق را برای
بیم و
امید به شما مینمایاند» سوال نمود. وی در پاسخ گفت: برق یعنی آب!
ولی ابن سعد در طبقات، مطلب را بهگونه دیگر نقل کرده میگوید: ابوجلد جونی (که تیرهای از قبیله ازد است.) نام او جیلان بن فروه است، کتابهای فراوانی خوانده بود. دخترش میمونه گمان کرده که پدرش در هر هفت روز قرآن را و در هر شش روز تورات را به پایان میبرد و با دقت
تلاوت مینمود و موقع ختم آن مردم گرد او جمع میشدند!.
بدون شک میمونه دختر ابوجلد در اینجا دچار زیادهگویی گردیده است. گلدزیهر میگوید: از این خبر مبهم (که گزافهگویی دختر ابوجلد هم پیچیدگی آن را افزوده است) به خوبی روشن نمیشود که وی کدام نسخه تورات را مورد استفاده قرار میداده است!؟؛
زیرا تورات امروزی که از ۳۹ کتاب (بخش) تشکیل شده است بسیار حجیم و مشتمل بر سرگذشت زندگانی
بنی اسرائیل در طول بیست
قرن است که زندگانی
پیامبران بنی اسرائیل و پادشاهان آنان و سفرها و نبردهای آنان را در طول تاریخ شرح میدهد و به کتاب تاریخ شبیهتر است تا کتاب آسمانی. با این حال آیا او در هر شش روز تمام این مطالب را میخوانده؟! اساسا تکرار این مطالب چه سودی میتوانسته داشته باشد؟!
نکته دیگر اینکه راوی این داستان (موسی بن سالم ابوجهضم) نه با ابن عباس برخورد داشته و نه او را درک کرده است؛ زیرا وی غلام
آل عباس است نه غلام ابن عباس، بنابراین در نسخه چاپی طبری قطعا اشتباهی رخ داده است.
ابن حجر میگوید: موسی بن سالم ابوجهضم، غلام آزاد شده آل عباس است که به صورت مرسل از ابن عباس
حدیث نقل مینموده است. او از راویان
امام باقر (علیهالسّلام) محسوب میشود.
در کتاب خلاصه نیز آمده است: موسی بن سالم بنده آزاد شده عباسیان بود که از امام باقر (علیهالسّلام) روایت کرده و
حماد بن زید و
حماد بن سلمه از او روایت کردهاند،
و امام باقر در سال ۱۱۴ هجری به شهادت رسیده است.
به هر حال، مواردی که در رابطه با مراجعه ابن عباس به اهل کتاب (فرضا) ذکر کردهاند، از مرز فهم معنای لغت تجاوز نمیکند و بر خلاف پندار برخی، ارتباطی با اخبار و مسائل امتهای پیشین ندارد. علاوه بر این برق یک واژهای عربی است و دلیلی ندارد که عرب اصیلی همچون ابن عباس به افرادی بیگانه همچون کعب مراجعه کند؟! آیا مفهوم واژه برق بر فردی چون ابن عباس پوشیده بود تا به کسی مراجعه کند؟ و بر فرض محال این امر، چگونه میتوان تفسیر برق را به آب پذیرفت؟! قطعا سراسر این داستان ساختگی است!
جای بسی شگفتی است که این خاورشناس مشهور چگونه داستانهای افسانه وار را مورد نظر قطعی قرار داده، چنین اظهار میدارد: فراوان نقل شده که ابن عباس با نوشتن نامه، از ابوجلد نامی درباره معنای واژههای قرآن سوال میکرد!،
آنگاه شاهد مدعای خود را چنین داستانهای بیاساسی قرار میدهد که حتما ساختگی است. چگونه ممکن است فردی چون ابن عباس در فهم معانی این الفاظ ساده، به دیگران مراجعه کند؟!
از این رسواتر کردار برخی از نویسندگان است که صحت سند این داستانهای افسانه وار را پذیرفتهاند و در مقام توجیه آن بر آمده گفتهاند: چون این مسائل خارج از حوزه دین است، ابن عباس به خود اجازه داده که به اهل کتاب مراجعه نماید؛ برای نمونه دو داستان زیر را به عنوان شاهد میآورند:
۱. احمد امین میگوید: به علت اینکه ابن عباس در اینگونه امور به اهل کتاب مراجعه میکرد، در تفاسیر منقول از وی پارهای از اسرائیلیات به چشم میخورد. (سپس میگوید:) از طریق
ابن عباس و
ابوهریره بیشترین مطالب کعب الاحبار در میان
مسلمانان انتشار یافت!.
۲. دکتر مصطفی صاوی میگوید: روایات زیادی درباره آغاز خلقت و داستانهای قرآن از ابن عباس نقل شده که مرجع او در این امور جز اهل کتاب نبوده است؛ زیرا این داستانها را به تفصیلی نقل کره که مناسب کتابهای آنان است؛ به عنوان مثال به تفسیر ابن عباس درباره آیه: «قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء؛
(
فرشتگان) گفتند: آیا در آن (زمین) کسی را میگماری که در آن
فساد انگیزد و خونها بریزد» میتوان رجوع کرد.
صاوی در ادامه میگوید: البته مراجعه ابن عباس به اهل کتاب تقلیدگونه نبوده بلکه عالمانه بوده است؛ نخست به آنچه میگفتند گوش فرا میداد، سپس
عقل و
فکر خویش را به کار بسته و مسموعات خود را سنجیده، سره را از ناسره جدا میساخت.
انصاف این است که اگر در آنچه از ابن عباس درباره تفسیر و غیر آن نقل شده، مطالبی ناروا وجود دارد، اشکال به او برنمیگردد، بلکه
گناه آن بر عهده کسانی است که در پی رواج دروغهای خود، این مطالب ناروا را به او نسبت دادهاند. او مورد
نکوهش نیست که چرا این همه
دروغ به او بستهاند. البته فزونی اینگونه نسبتها به او، نشان دهنده مقام والای اوست که دروغ سرایان، نام او را وسیله رواج کالای بی ارج خود قرار دادهاند و از شخصیت علمی و جایگاه بلند او سوء استفاده نمودهاند و دکتر صاوی خود به این نکته اعتراف دارد؛
لذا جای سوال است که وی چگونه درباره ابن عباس آنگونه ظالمانه
قضاوت نموده است؟!
حقیقت آن است که ابن عباس از مراجعه به
اهل کتاب کاملا بی نیاز بود و درباره علوم و معارف و تاریخ و لغت سرمایه لازم را در اختیار داشت و به دریافت بافتهها و افسانههای از کار افتاده و بی ارزشی که در اختیار
یهودیان بود هیچ نیازی نداشت. بلکه برعکس، ابن عباس در مقابله با اهل کتاب به ویژه کعب الاحبار، به دانش و فرهنگ خود میبالید و بسیار بزرگمنشانه موضع میگرفت.
روایت شده که مردی نزد ابن عباس آمد و گفت: کعب الاحبار چنین میپندارد که
روز قیامت خورشید و
ماه همچون دو گاو نر در بند کشیده شده به صحنه
محشر آورده شده، در
دوزخ افکنده میشوند!. ابن عباس خشمگین شد و سه بار این جمله را کعب الاحبار دروغ گفته است تکرار نمود و آنگاه گفت: این افسانه یهود است که میخواهد در حوزه اسلامی رواج دهد.
گویند: موقعی که این سخن ابن عباس به کعب الاحبار رسید، نزد او آمده از وی پوزش خواست.
کعب الاحبار گاه میکوشید با ابن عباس نشستی داشته باشد تا به گمان خود رابطه علمی با او برقرار کند، ولی ابن عباس با او برخوردی مینمود که از ارزش او بکاهد. روایت شده روزی در حضور ابن عباس سخن از
ظلم میرفت. کعب الاحبار گفت: من در کتاب مُنزل خداوند (مقصودش از کتاب منزل،
تورات است. زیرا در روایت تصریح شده کتاب الله المنزل یعنی التوراة.
) نیافتم که ظلم شهرها را ویران ساخته باشد! ابن عباس گفت: ولی آن را در
قرآن به تو نشان میدهم. سپس این
آیه را
تلاوت کرد: «فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا؛
و آن خانههای ایشان است که به علت ستمی که روا داشتهاند ویران مانده است».
این است موضع واقعی ابن عباس در برابر یهودیان. او از مردم میخواست که از مراجعه به اهل کتاب خودداری ورزند؛ زیرا نیک میدانست مراجعه به آنان، موجب فساد اندیشهها و
گمراهی عامه مردم است؛ از این رو معقول نیست بر خلاف منع و هشدار خودش با یهودیان ارتباط برقرار کند، مگر ابن عباس که حافظ قرآن بود، این آیه را نمیدانست که فرمود: «یا ایها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون. کبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون؛
ای
ایمان آورندگان، چرا (مردم را) به آنچه که خود انجام نمیدهید؟ فرمان میدهید، همانا مایه افزونی
خشم الهی است که آنچه را خود عمل نمیکنید، به آن دستور میدهید» آری؛ از ساحت قدس ابن عباس بسیار دور مینماید که به اهل کتاب مراجعه کرده باشد.
آیا ابن عباس در
تفسیر قرآن اِعمال نظر و
اجتهاد مینمود؟ باید گفت: اگر منظور از رای و اجتهاد آن است که پس از کامل بودن تمامی اجتهاد، حاصل اندیشه و تلاش خود را در تفسیر به کار میبرد، البته امری بدیهی است و گریزی از آن نیست، بلکه سیره عملی و مستمر همه بزرگان
صحابه و علمای
تابعان چنین بوده است. شیوه تفسیر ابن عباس همچون دیگر صحابه که به تفسیر
شهرت یافتهاند آن بود که در تفسیر قرآن نخست به خود قرآن و سپس به
احادیث و سخنان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مراجعه میکردند و در نهایت با کمک اسباب نزول و شرایط زمانی و مکانی نزول قرآن و سایر علومی که به نحوی با قرآن ارتباط داشت، به اجتهاد میپرداختند و در این میان، ابن عباس در علوم مربوط به قرآن و همچنین احکام و تاریخ و جغرافیا سرآمد بود که در گذشته به تفصیل از آن سخن گفتیم؛ از این رو اجتهادی که مستند به چنین مقدماتی متناسب و شناخته شده باشد، امری کاملا طبیعی و ممدوح و غیر قابل انکار است.
این بود شیوهای که ابن عباس در تفسیر آن را پیموده است. او در تفسیر قرآن از روش دیگر صحابه هوشمند فاصله نگرفته و آگاهی گستردهاش در جوانب مختلف علوم و معارف باعث شد تا در جهان تفسیر بدرخشد و ممتاز جلوه کند. تبحر او در شناخت اسباب نزول و تسلط بر
محکم و
متشابه، قراءات،
احکام قرآن، تاریخ، جغرافیا و از همه مهمتر آشنایی فراوان او به لغت و
ادبیات عرب به این درخشش کمک شایانی کرد. همچنین ابن عباس با توجه به اطلاعات گستردهاش سعی بر آن داشت تا هر خواستهای را از قرآن به دست آورد. وی میگوید: من به آیهای از قرآن که میرسم دوست دارم آنچه را پیرامون آیه میدانم همه
مسلمانان نیز بدانند.
وی در تصویر میزان اقتدارش در استنباط معانی قرآن میگوید: اگر من عقال (ریسمانی که با آن زانوی
شتر را میبندند.) (بند) شترم را گم کنم راه پیدا کردن آن را در قرآن میجویم.
(به نقل از ابن ابی فضل مرسی)
جوینی میگوید: اگر او از هر یک از علوم مربوط به قرآن بهرهای نداشت و همه آنها را در جهت خدمت به تفسیر قرآن به کار نمیبست هیچگاه چنین ادعایی نمیکرد؛
لذا ابن عباس از عصر تدوین تاکنون همواره مورد
احترام پیشگامان صحابه و تابعان معاصر وی و همچنین دیگر کسانی که بعد از او آمدند بوده است و به رغم اختلاف شیوهها و دیدگاههای سیاسی - مذهبی، بیشتر از هر کس در تفسیرها، نام وی سرلوحه است.
سیوطی در
الاتقان نُه طریق (سند روایتی) در به دست آوردن تفسیر ابن عباس بیان داشته، برخی را قوی و برخی را ضعیف ارزیابی کرده است.
که از بهترین آنها است؛ طریق
معاویة بن صالح از
علی بن ابی طلحه هاشمی از ابن عباس است.
احمد بن حنبل میگوید: در
مصر نوشتهای در تفسیر وجود دارد که علی بن ابی طلحه آن را روایت کرده و چنان است که اگر کسی تنها برای به دست آوردن آن به مصر سفر کند، زیاده روی نکرده است؛ یعنی ارزش آن تفسیر برتر از آن است.
ابن حجر میگوید: این نسخه نزد ابوصالح، کاتب لیث بوده که معاویة بن صالح آن را از طریق علی بن ابی طلحه از ابن عباس نقل کرده است.
محمد بن اسماعیل بخاری نیز آن را از طریق ابیصالح نقل کرده است و در جامع
حدیثی خود در مواردی که از ابن عباس نقل میکند، بیشتر بر آن تکیه دارد.
ابن جریر طبری و
ابن ابی حاتم و
ابن منذر با واسطههایی که میان آنان و ابیصالح وجود دارد، از همان صحیفه نقل کردهاند.
برخی این طریق را به دلیل اینکه ابن ابی طلحه مستقیما تفسیر را از ابن عباس دریافت نکرده است، مورد مناقشه قرار داده و آن را معتبر ندانستهاند.
ابن حبان در عین اینکه ابن ابی طلحه را از ثقات شمرده است میگوید: او از ابن عباس روایت کرده، ولی او را ندیده است.
همچنین گفتهاند: وی تفسیر را از
مجاهد یا
سعید بن جبیر فرا گرفته و مستقیما آن را به ابن عباس نسبت داده است. دلیل بر این مدعا آنکه او به سال ۱۴۳ وفات یافته و ابن عباس در سال ۶۸. میان این دو تاریخ ۷۵ سال فاصله است و با این حساب امکان ندارد وی توانسته باشد مستقیما از ابن عباس روایت کند. خلیلی میگوید: حافظان قرآن همه اتفاق نظر دارند که ابن ابی طلحه خود تفسیر را از ابن عباس دریافت نکرده است.
برخی تلاش دارند او را ضعیف شمرده، به کج فهمی و حتی خارج بودن متهم سازند.
یعقوب بن سفیان میگوید: مذهب مورد پسندی نداشت. ابن حجر در پاسخ میگوید: یاد نکردن واسطه چنانچه شناخته شده باشد که
راوی ثقه است، به حجیت سند روایت زیان نمیرساند به ویژه اگر ثقات هم از او روایت کرده باشند.
صالح بن محمد میگوید: کوفیان و شامیان نیز (چون به
حمص مهاجرت نمودند) از او روایت کردهاند. ابن حجر میگوید: بخاری در باب تفسیر از طریق معاویه بن صالح از ابن ابی طلحه فراوان از ابن عباس روایت کرده است (و اضافه میکند:) من سبب اتهام وی را به قیام سیف یافتم:
ابوزرعه دمشقی از علی بن عیاش حمصی نقل کرده است که علاء بن عتبه حمصی در زیر گنبد
مسجد پیامبر با علی بن ابی طلحه دیدار کرد، علی به علاء گفت: ای ابا محمد! روزگاری شده است که قبیلهای از
مسلمانان را میگیرند و
قتل عام میکنند و هیچکس اعتراضی نمیکند و پروای از خدا را مطرح نمیسازد، تنها
بنی امیه نیستند که گناهکارند بلکه همه اهل شرق و غرب
جهان اسلام در آن سهیماند. (وی با این سخنان به روزگار به قدرت رسیدن عباسیان که خون آل امیه را مباح شمردند، اشاره میکند؛ البته آنان مستحق چنین عقوبتی بودند؛ گروهی به دلیل ارتکاب جنایت و گروه دیگر به علت سکوت در مقابل جنایات برادرانشان) آنگاه علی بن ابی طلحه رو به علاء (
ذهبی میگوید: از
خالد بن مَعدان و
عمیر بن هانی اخذ روایت کرده است.
ابن حجر از او نامی به میان نیاورده است، اما عمیر بن هانی از کسانی است که
حجاج به آنان
منصب قضاوت کوفه را سپرد. او
بیعت با
یزید بن ولید را هجرت دوم پس از هجرت به سوی خدا و رسول میدانست.
خالد بن معدان از فقهای
شام بود و از
معاویة بن
ابی سفیان نقل روایت میکرد.
درباره او برخی
خرافات و اوهام نقل شده است. مثلا گفتهاند: وقتی او را
غسل میدادند انگشتش به نشانه
تسبیح تکان میخورد.
) که از هواداران بنی امیه بود کرد و گفت: ای بیچاره! آیا
اهل بیت پیامبر (مقصودش
بنی عباس است)
گناه کردهاند که گروهی را به علت جنایتشان مجازات میکنند و گروه دیگری را میبخشند؟ علاء گفت: نظر تو این است؟ علی گفت: آری. علاء به او گفت: از این پس با تو سخن نخواهم گفت. ما آل محمد را به خاطر پیامبر دوست میداریم، ولی وقتی با
سیره او مخالفت ورزند و به
سنت او عمل نکنند، آنان منفورترین مردم نزد ما خواهند بود.
از این رو در روایاتی که علی بن ابی طلحه از ابن عباس در زمینه تفسیر میآورد جای خدشه نیست و نیز در سند آن ضعفی وجود ندارد. خلیلی در ارشاد گفته است: تفسیر معاویة بن صالح، قاضی
اندلس، از علی بن ابی طلحه از ابن عباس را بزرگان از ابوصالح کاتب لیث از معاویه نقل کردهاند.
علت اینکه به ابن ابی طلحه خدشه وارد کردهاند این است که وی در تفسیر، تحت تاثیر افکار ابن عباس بود و (زمانی که در شهر حمص بود؛ سرزمینی که افکار عمومی مردم آن تحت تاثیر افکار مسموم خاندان ضد اسلام بنی امیه بودند) به اهل بیت
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) محبت و به دشمنان آنان
کینه میورزید؛ لذا تهمتهایی به غایت ناروا به او نسبت دادهاند!
طریق
قیس بن ربیع ابومحمد اسدی کوفی (متوفای ۱۶۸) از
عطاء بن سائب از سعید بن جبیر از ابن عباس است؛ این طریق هم مورد قبول است.
سیوطی میگوید: این طریق بنابر مبنای هر دو شیخ (
بخاری و
مسلم) صحیح شمرده شده و فریابی و همچنین
حاکم در
المستدرک از این طریق
احادیث بسیاری نقل کردهاند.
ابن حجر از
احمد بن حنبل نقل کرده است که قیس به
تشیع تمایل داشت، ولی
ابن ابی شیبه میگوید: او به اتفاق همه بزرگان راستگوست و نوشتار وی هم درست است.
عطاء بن سائب از خالصترین
شیعیان اهل بیت پیامبر (علیهمالسّلام) بود؛ زیرا تحت تاثیر تعالیم اساتیدی مثل سعید بن جبیر و ابن عباس قرار گرفته بود. وی با
امام زین العابدین (علیهالسّلام) داستانی شنیدنی دارد که نشان دهنده نزدیک بودن وی به پیشگاه والای آن حضرت است.
که آن نیز از طریقهای مورد قبول و قوی است؛ طریق
محمد بن اسحاق، سیره نویس معروف، از
محمد بن ابی محمد از
عکرمه یا سعید (با تردید) از ابن عباس است.
هم چنان که ابن حجر در تقریب و
شهید ثانی در تعلیقهاش بر
خلاصة الرجال گفتهاند: ابن اسحاق به تشیع شهره است. صاحب
کشف الظنون میگوید: او نخستین کسی بود که در سیره پیامبر کتاب نوشت و پیشوای همه سیره نویسان است.
سیوطی میگوید: این، طریقی است مورد قبول و سند آن هم نیکوست و ابن جریر و
ابن ابی حاتم از آن فراوان نقل کردهاند. در معجم طبرانی هم روایاتی از این طریق نقل شده است.
که این نیز طریق خوبی است؛ طریق اسماعیل بن عبدالرحمان ابومحمد قرشی کوفی معروف به
سدی کبیر از ابومالک و ابوصالح از ابن عباس است و نیز از مرة بن شراحیل همدانی از
ابن مسعود و برخی از صحابه است.
جلالالدین سیوطی میگوید:
ابن جریر طبری از این طریق مقدار زیادی تفسیر نقل کرده است. حاکم نیشابوری نیز در المستدرک روایات فراوانی از این طریق آورده است. البته از طریق مره از ابن مسعود نقل کرده است نه از طریق سدی. صاحب التراث معتقد است که جمع آوری نصوص این تفسیر در یک جا و بازسازی مجدد آن ممکن است.
خلیلی در ارشاد میگوید: سُدی تفسیر خود را با ذکر سندهایی از ابن مسعود و ابن عباس نقل کرده است و بزرگانی چون
ثوری و شعبه از سدی تفسیر را نقل کردهاند. البته تفسیری را که سدی گرد آورده است از طریق
اسباط بن نصر روایت شده و هر چند
ثقه بودن اسباط مورد اتفاق نیست، ولی
تفسیر سدی بهترین تفاسیر شمرده شده است.
اسماعیل بن عبدالرحمان سدی (چون بر سده، سکوی درب
مسجد جامع کوفه مینشست به سدی معروف شد. وی به سال ۱۲۷ درگذشت.) از مفسران برجسته
کوفه بود. او
(آمده که او آشکارا نسبت به شیخین بدگویی میکرد.) و
کلبی سخت به
تشیع گرویده بودند، در عین حال وی را توثیق کردهاند و مسلم از او
احادیثی نقل کرده است. ابن حبان او را از ثقات شمرده است و
ابن عدی میگوید: او
احادیثی چند را از تعدادی از بزرگان نقل کرده و نزد من فردی درست گفتار و راستگو است.
(آمده که او آشکارا نسبت به شیخین بدگویی میکرد.)
شیخ طوسی وی را از اصحاب سه تن از
امامان اهل بیت:
علی بن الحسین،
محمد بن علی و
جعفر بن محمد (علیهمالسّلام) شمرده و او را از
مفسران کوفه دانسته است.
وحید در تعلیقهاش میگوید: توصیف او به مفسر، مدح است.
مامقانی میگوید: از مجموع آنچه درباره او آمده به دست میآید که وی از نیکان بوده است.
شیخ طوسی در تفسیر خود
تبیان بسیار بر گفتار او تکیه دارد.
ابن شهر آشوب هم او را از اصحاب امام زینالعابدین دانسته است.
هموست که داستان اسب تاختن اخنس بن زید بر جسد مبارک
امام حسین (علیهالسّلام) و اعمال بی شرمانه او را نقل کرده، میگوید: او در همان شب دچار سوختگی شد، چون شعله از فتیله چراغ به او رسید و تمام بدنش را فرا گرفت تا او را خاکستر کرد.
که آن هم طریق نیکویی است؛ طریق
عبدالملک بن عبدالعزیز ابن جریج، ابوخالد مکی است. وی اصالتا رومی است و یکی از چهرههای مورد قبول و
فقیه مکه در زمان خود به شمار میرود.
ابن خلکان میگوید: عبدالملک از دانشمندان مشهور بود، و گفته شده وی اولین کسی بود که در صدر اسلام کتاب نوشت. به سال ۸۰ به دنیا آمد و در سال ۱۵۰ درگذشت.
خطیب میگوید: او
احادیث زیادی از
عطاء بن ابی رباح و دیگران دریافت کرده بود. از احمد بن حنبل نقل شده است که ابن جریج به
بغداد آمد و بر
منصور وارد شد. چون مدیون بود به منصور گفت: من آن قدر از ابن عباس
حدیث گرد آوردهام که در این مورد هیچکس به پایه من نمیرسد، ولی منصور (از شدت
بخل) به او اعتنایی نکرد و چیزی به او نداد! از
علی بن مدینی نقل شده است که من همه اسناد را مطالعه کردم و دانستم که آنها به شش نفر برمیگردد. سپس نام آن شش نفر را میآورد و میگوید:
علم و دانش از این شش نفر به صاحبان کتابها رسید؛ ابن جریج عبدالملک بن عبدالعزیز که اهل مکه بود، یکی از آن شش نفر به شمار میرود. وی نزد عطاء بن ابی رباح دانش آموخت و مدت ۱۷ سال با وی همراه بود. از عطاء پرسیدند: پس از تو به چه کسی رجوع کنیم؟ گفت: به این جوان (ابن جریج)؛ عطاء وی را سید اهل
حجاز میخواند و احمد بن حنبل میگوید: ابن جریج انبان علم است.
ابن معین محدثان را پنج نفر شمرده و ابن جریج را در شمار آنان آورده است.
یحیی بن سعید قطان میگوید: نوشتههای ابن جریج نوشتههایی مستند است و هرگاه از نوشتههایش روایت نکند مفید نیست. احمد بن حنیل میگوید: اگر عبارت اخبرنی یا سمعت (اخبرنی (اصطلاحا) به معنای: شیخ استاد مرا خبر داد و سمعت به معنای: از شیخ استاد شنیدم است.) را ابن جریج به کار برد اطمینان آور است. در ادامه میگوید: او از نوشتههایش
احادیث را کاملا صحیح نقل میکند. گاهی نیز از حفظ،
حدیث نقل میکرد و دچار اشتباه میشد. ابن معین میگوید: ابن جریج در تمام منقولاتش مورد
اعتماد است.
ابن جریج و
مالک بن انس (امام مالکیها) هر دو
فقه را نزد
نافع آموختند، ولی ابن جریج برتر از مالک بود. از
احمد بن زهیر نقل شده است: در کتاب ابن مدینی دیدم که میگوید: از یحیی بن سعید پرسیدم معتمدترین شاگردان نافع کیست؟ گفت: ایوب، عبیدالله، مالک بن انس و ابن جریج که وی از مالک (در میان اصحاب نافع) بیشتر مورد اطمینان است؛ از این رو مالک در این برجستگی با ابن جریج رقابت میکرد و گهگاه وی را به درهمگویی و سستگویی متهم مینمود. مخارقی میگوید: از مالک بن انس شنیدم که میگفت: ابن جریج هیزمکش شب است! (ترجمه حاطیب اللیل است،
کنایه از درهم ریختگی است.) وی همانگونه که در فقه از دیگر شاگردان نافع جلوتر است، در
تفسیر نیز در میان شاگردان عطاء بن ابی رباح بر دیگران پیشی گرفته است. صالح فرزند احمد بن حنبل از پدرش نقل کرده که
عمرو بن دینار و ابن جریج در بین شاگردان عطاء موثقترند.
ابن حبان او را از ثقات شمرده میگوید: وی از فقیهان اهل حجاز و از قاریان با دقت است. (ولی اضافه میکند:) گاه دست به
تدلیس میزد.
نحوه تدلیس او نیز قابل تامل است.
بخاری در تفسیر
سوره نوح دو
حدیث از طریق ابن جریج نقل کرده میگوید: عطاء از
ابن عباس نقل میکند، ولی ابو مسعود در کتاب الاطراف گمان برده که او، عطاء خراسانی بلخی ساکن
شام است، چون این عطاء از ابن عباس
حدیثی نشنیده و ابن جریج هم تفسیر را از این عطاء فرا نگرفته است.
ابن حجر میگوید: بنابراین، هر دو
حدیث از دو جهت بریدگی سند دارند و به همین دلیل وی را متهم به تدلیس کردهاند؛ ابن حجر این پندار را پاسخ داده و اشتباه ابومسعود را در این اتهام ناروا روشن ساخته است.
در نقل
حدیث او از ابن عباس نیز جای اشکال نیست، چون نام واسطه هر چند ذکر نشده، روشن است او عطاء بن ابی رباح شاگرد ابن عباس است که وثاقت او محرز است و ابن جریج مدت هفده سال ملازم وی بوده و در محضر وی دانش اندوخته است.
با توجه به مطالب یاد شده، سخن ابن حبان درباره وی کاملا درست است که گفته: وی
ثقه و مورد
اطمینان است و در نقل
حدیث از دقت فراوان برخوردار است؛ لذا دلیلی برای خدشهدار نمودن شخصیت وی باقی نمیماند. او (بر حسب روایت
کلینی) مورد اعتماد
امامان اهل بیت (علیهمالسّلام) نیز بوده است. کلینی از اسماعیل بن فضل هاشمی روایت میکند که گفت: از
امام صادق (علیهالسّلام) درباره
متعه پرسیدم؛ حضرت فرمود: به نزد عبدالملک بن جریج برو و از وی سوال کن؛ زیرا او این مسائل را میداند. نزد وی رفتم، او درباره جواز متعه مطالب فراوانی گفت که من آنها را نوشته، خدمت امام صادق (علیهالسّلام) بردم و بر ایشان عرضه داشتم. حضرت آنها را تایید کرده فرمودند: راست گفته است.
وحید بهبهانی از این
حدیث چنین استنباط کرده که جریر مورد اعتماد امام و در
فقه تابع
مذهب شیعه بوده است، به ویژه اینکه
ابن اذینه (راوی
حدیث اسماعیل هاشمی است.) در ذیل
حدیث میگوید:
زرارة بن اعین نیز در این مساله رای ابن جریج را پسندیده اظهار میداشت: سخن او حق است. این مقایسه بین موضعگیری زراره و ابن جریج به وضوح شیعه بودن ابن جریج را روشن مینماید؛ (تعلیقه چاپ شده در حاشیه رجال استرآبادی.
) همانطور که
مجلسی اول و
شیخ یوسف بحرانی نیز (چنان که در گفتار حائری آمده است) از این
حدیث، تشیع ابن جریج را دریافتهاند.
همچنین
شیخ طوسی از
حسن بن زید نقل کرده که گفت: در محضر امام صادق (علیهالسّلام) بودم که عبدالملک بن جریج مکی وارد شد. امام به او فرمود: درباره متعه
حدیثی در اختیار داری؟ گفت: پدرت
محمد بن علی از
جابر بن عبدالله انصاری روایت کرد که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) طی خطبهای فرمود: ای مردم!
خداوند در سه صورت
نزدیکی با
زنان را بر شما
حلال کرده است: ۱. همسرانی که
ارث میبردند (
ازدواج دائم) ۲. همسرانی که ارث نمیبرند (
ازدواج موقت: متعه) ۳. کنیزان برده (
ملک یمین).
این سوال و جواب تامل برانگیز است؛ نوع سوال امام درباره متعه (که از آرای مختص به شیعه محسوب میشود) توجه و عنایت دیرینه امام (علیهالسّلام) به اوست؛ همانطور که در نوع جواب او هم که مطلب را به عنوان
حدیث امام باقر (علیهالسّلام) نقل میکند، ظرافت و نکته سنجی ویژهای وجود دارد. اما اینکه روایت را از طریق جابر نقل میکند، احتمالا پوششی است تا عامه مردم آن را بپذیرند و نگویند: چگونه او با اینکه درک حضور نکرده از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل
حدیث میکند! کاری که خود امام باقر (علیهالسّلام) احیانا در برابر افکار مردم انجام میداد. آگاه بودن از مساله متعه در آن روزگار از ویژگیهای خالصترین
صحابه و
تابعان بهشمار میرفت؛ یعنی کسانی که تمایل به مذهب اهل بیت داشتند؛ امثال
ابن مسعود،
ابی بن کعب،
ابن عباس،
جابر بن عبدالله و ...؛ از این رو بعید نیست که فردی چون ابن جریج هم به این گروه پیوسته بوده است. کاری که ابن جریج را بر آن داشت تا چه در نظر و چه در عمل با مخالفان به مقابله برخیزد؛ لذا ابن حجر شافعی نقل میکند: ابن جریج در حالی که از عباد روزگار به شمار میرفت و تمام سال را به جز سه روز
روزه میگرفت، از هفتاد زن به عنوان متعه استفاده کرده است.
علاوه بر این، وی جزو اسناد کتاب
من لا یحضره الفقیه است.
صدوق از طریق
ابن جریج از
ضحاک از ابن عباس روایت میکند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مردی بیابانی شتری به چهارصد
درهم خرید؛ او پول را گرفته بود، ولی
شتر را به پیامبر تحویل نمیداد و
داد و ستد را از ریشه انکار میکرد تا اینکه
علی (علیهالسّلام) آمد و
قضاوت قاطع خودش را در این باره انجام داد.
از ظاهر نقل این
حدیث از ابن جریج چنین به دست میآید که وی مورد اعتماد صدوق است. شیخ طوسی نیز او را از
اصحاب امام صادق (علیهالسّلام) شمرده است.
کشی میگوید:
محمد بن اسحاق،
محمد بن منکدر،
عمرو بن خالد واسطی،
عبدالملک بن جریج و
حسین بن علوان کلبی همه از رجال اهل سنتاند ولی محبتی شدید نسبت به خاندان اهل بیت دارند.
مامقانی میگوید: دور نیست که اظهار نظر کشی ناشی از شدت
تقیه او (ابن جریج) باشد و مانند او در میان
رجال شیعه فراوان یافت میشود.
این نیز که طریقی نیکوست، طریق
ضحاک بن مزاحم هلالی خراسانی است.
ابن شهر آشوب میگوید: او اصالتا کوفی است و از
اصحاب امام سجاد (علیهالسّلام) است.
ابن قتیبه میگوید: او از
قبیله بنی عبد مناف بود و به
تعلیم اشتغال داشت. به
خراسان آمد و در آنجا اقامت گزید و به سال ۱۰۲ بدرود حیات گفت.
ابن حبان او را از جمله ثقات شمرده میگوید: عدهای از تابعان را درک کرده است، ولی هیچیک از صحابه را درک نکرده و مستقیما از آنان
حدیثی نقل ننموده است. او در مکتبخانه به تعلیم اشتغال داشت. عبدالله بن احمد از پدرش نقل کرده که او مورد اطمینان است.
ابو معین و
ابو زرعه میگویند: او فردی ثقه است. ابوداود مسلمة بن قتیبه از شعبه از عبدالملک بن میسره نقل کرده میگوید: ضحاک، ابن عباس را درک نکرده است؛ تنها
سعید بن جبیر را در
ری ملاقات کرده و از او تفسیر آموخته است.
ذهبی میگوید: ضحاک بن مزاحم بلخی مفسر بود و مکتبخانه داشت و نوباوگان را تربیت میکرد. گفتهاند: در مکتبخانه او سه هزار نوباوه حضور مییافتند و او موقع آموزش گرد آنان میچرخید.
مامقانی از ملحقات الصراح نقل کرده است: ضحاک در
بلخ و
مرو زندگانی میکرد. مدتی نیز در
بخارا و
سمرقند اقامت گزیده، نوباوگان را رایگان تعلیم میداد. او دارای دو تفسیر کبیر و صغیر است.
شیخ طوسی او را از اصحاب
امام زین العابدین (علیهالسّلام) شمرده میگوید: ضحاک بن مزاحم خراسانی اصالتا کوفی و از تابعان است.
مامقانی از این عبارت شیخ استنباط کرده که او از
امامیه است. شاید به این دلیل که او اهل کوفه (مهد
تشیع در آن زمان) بوده است. البته
علی بن
ابراهیم بن هاشم قمی در تفسیر از او
حدیث نقل کرده و در مقدمه تفسیر، متعهد شده که جز از مشایخ ثقه
حدیثی نقل نکند.
و در تفسیر
سوره ناس از
مقاتل بن سلیمان از ضحاک بن مزاحم از ابن عباس
حدیثی آورده است.
استاد بزرگوار آقای
خویی (رحمةالله) به پیروی از
شیخ حر عاملی این مطلب را دلیل بر وثاقت تمام کسانی گرفته است که در اسناد این کتاب (
تفسیر قمی) آمدهاند.
خدشهای که بر او وارد کردهاند، ارسال
حدیث او خصوصا در نقل از ابن عباس است.
ابن حجر در
تقریب، میگوید: فردی راستگو است، ولی مرسلات فراوانی دارد.
باید گفت: چنان که واسطه معلوم و راستگویی ناقل هم محرز باشد، ارسال، ضرری به صحت سند نمیرساند؛ همانند گفته ابن حجر درباره علی بن ابی طلحه هاشمی؛ لذا سخن
سیوطی که گفته است: طریق ضحاک به ابن عباس منقطع است؛ زیرا او را ندیده سخنی بیجاست، و در ادامه گفتار میگوید: اگر روایت
بشر بن عماره از
ابی روق از ضحاک هم به آن ضمیمه گردد، به علت ضعف بشر، ضعیف است. (همچنین میگوید:)
ابن جریر طبری و
ابن ابی حاتم از این نسخه فراوان نقل کردهاند که اگر از طریق جویبر از ضحاک باشد بسیار ضعیفتر است، چون جویبر کاملا ضعیف و غیر قابل اعتماد است و ابن جریر و ابن ابی حاتم از این طریق روایتی نقل نکردهاند، اما
ابن مردویه و ابن حبان از این طریق روایت کردهاند.
طریق سالم و درستی است و آن طریق مقاتل بن سلیمان خراسانی بلخی مروزی است. او ابتدا به بصره و از آنجا به بغداد رفت. در بغداد شیخ
حدیث و به تفسیر شهره بود؛ تفسیر وی رواج یافته و معروف است. ابن خلکان میگوید: مقاتل از مجاهد بن جبر و عطاء بن ابی رباح و ضحاک و دیگران تفسیر آموخت و از دانشمندان عالی قدر بود. شافعی میگوید: همه مردم در تفسیر ریزه خوار سفره مقاتل بن سلیمانند.
احمد بن سیار میگوید: او از مردم بلخ است. به مرو رفت و از آنجا به عراق سفر کرد و به سال ۱۵۰ در بصره درگذشت.
تفسیر او از همان ابتدا مورد توجه بود و نظر دانشمندان را به خود جلب نمود، (شواخ میگوید: یک لیست از تفاسیر که همه از تفسیر او گرفته شده نزد مسنیون موجود است. این تفسیر یکی از منابع ثعلبی در تفسیر وی
الکشف و البیان بوده است. خطیب بغدادی (چنان که در مشایخ خود آورده) در
دمشق از وی
اجازه روایت آن را دریافت نموده و طبری در تفسیر و تاریخ از این نسخه استفاده کرده و دکتر شحاته درباره آن تحقیق و تایید کرده است، که به روایت ابوصالح هذیل بن حبیب است که در سال ۱۹۰ میزیسته، و در برخی موارد از طرق دیگر بر آن اضافه شده است.
) جز آنکه تهمتهایی به او زدند که از آنها به دور است. قاسم بن احمد صفار میگوید: به ابراهیم حربی گفتم: چرا مردم به مقاتل طعن میزنند؟ گفت: از روی حسد و بد دلی. ابن مبارک وقتی به بخشی از تفسیر او نگریست گفت: چه علمی! ای کاش مستند بود، و از طریق سفیان بن عبدالملک از ابن مبارک نقل شده که گفت: اگر وی ثقه بود تفسیرش بهترین تفاسیر بود. آن را رها کن. عبدالرزاق میگوید: از عیینه شنیدم میگفت: به مقاتل گفتم: از ضحاک
حدیث نقل کن؛ زیرا مردم بر این پندارند که تو از او چیزی نشنیدهای. گفت: سبحان الله! با پدرم نزد او میرفتم و او در خانه را میبست؛ کنایه از اینکه مدتها با او خلوت کرده، از او
حدیث فرا میگرفت.
ابو حنیفه او را از مشبه دانسته، ولی هنگامی که در این باره از خود وی سوال شد گفت: من معتقدم که «قل هو الله احد، الله الصمد، لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفوا احد
» و هر کس غیر از این را بگوید دروغ گفته است.
خطیب بغدادی از
قاسم بن احمد صفار نقل میکند:
ابراهیم حربی نوشتههای مقاتل را از من میگرفت و در آنها دقت مینمود. روزی به او گفتم: ابا اسحاق! چرا بعضی از مردم بر مقاتل خرده میگیرند؟ گفت: از روی
حسادت است! سپس میگوید: مقاتل به من گفت: درب خانه به مدت چهار سال بر روی من و ضحاک بسته بود. (
کنایه از اینکه این مدت را نزد او به فرا گرفتن دانش پرداخته است. خطیب ادامه میدهد:) او به
تفسیر قرآن شناخت کامل داشت، ولی از
حدیث اطلاع چندانی نداشت. و از
احمد بن حنبل نقل میکند: مقاتل نوشتههایی داشت که در آن مینگریست، ولی شناخت او به قرآن کامل بود. یحیی بن شبل میگوید:
عباد بن کثیر به من گفت: چه چیز تو را از مراجعه به مقاتل باز میدارد؟ گفتم: مردم او را نمیپسندند. گفت: تو از مراجعه به او
کراهت نداشته باش؛ زیرا او در میان بازماندگان، داناترین فرد به کتاب خداست. خطیب میگوید: کتاب مقاتل نزد
سفیان بن عیینه بود و آن را مورد استناد قرار میداد و از آن کمک میجست. مقاتل بن حیان در پاسخ این سوال که تو داناتری یا مقاتل بن سلیمان؟ میگوید: من دانش مقاتل بن سلیمان را در مقایسه با دانش دیگران اقیانوسی یافتم در برابر دریاها. از بقیة بن ولید روایت شده که: من بارها سخن شعبه را شنیدم که از او درباره مقاتل بن سلیمان میپرسیدند و او از مقاتل جز به نیکی یاد نمیکرد.
از نکات جالبی که درباره او گفتهاند این است: روزی
منصور (خلیفه مغرور عباسی) نشسته بود؛ مگسی او را آزار میداد و از او دست بر نمیداشت، منصور کسی را فرستاد تا مقاتل بن سلیمان را به حضور آوردند. از او پرسید: خداوند چرا مگس را آفریده؟ گفت: برای آنکه جباران و سرکشان را خوار سازد. منصور از این گفتار در خود فرو رفت و دم نزد.
او انسانی صریح اللهجه بود و دانشی فراوان واندیشهای ژرف داشت. سخت پایبند عقاید خویش بود و بالاتر آنکه به مکتب اهل بیت تمایل داشت و شیوهای را که مشایخ پیشین او که پرورش یافتگان مکتب
ابن عباس بودند. دنبال میکرد؛ کاری که او را در تیررس اتهامات افراد کم مایه و بی خرد قرار داد، که نظیر او هم فراوان است.
دلیلی که استواری او را در پیروی از مذهب حق نشان میدهد، و همچنین نشانگر درستی و مورد اعتماد بودن اوست، روایتی است که
صدوق با اسناد صحیح از
حسن بن محبوب (که از
اصحاب اجماع است) از مقاتل بن سلیمان از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند که پیامبر فرمود: من سرور پیامبران و
وصی من سرور اوصیایاند و اوصیای او سروران دیگر اوصیایاند، آنگاه به برشمردن نام پیامبران و اوصیای آنان پرداخت تا به برده آخرین وصی
حضرت عیسی رسید. آنگاه فرمود: وصایت را به من واگذار کرد و من آن را یا علی، به تو میسپارم تا آنجا که به علی فرمود:
امت در امر تو
کافر و درباره تو درگیر اختلاف سختی خواهند شد. آنکه با تو ثابت قدم بماند همانند کسی است که با من است و آنکه مخالف تو باشد مخالف من است و مخالف من در آتش است، و آتش جایگاه کافران است.
این روایت روشنگر این است که وی جزو نزدیکترین افراد به امام (علیهالسّلام) بوده که با او چنین سخن گفته است.
شیخ طوسی (رحمةاللهعلیه) او را از
اصحاب امام باقر و
امام صادق (علیهماالسّلام) شمرده است.
کلینی نیز از او (با سند صحیح) روایت کرده است.
کشّی او را از بَتَریه (یکی از فرقههای زیدیه) شمرده است.
ولی این مطلب بعید به نظر میرسد؛ زیرا اعتقاد او در امتداد عقیده ابن عباس قرار گرفته است.
با توجه به مطالب بالا، احتمالا علت آنچه سیوطی به او نسبت داده روشن میگردد. سیوطی میگوید: کلبی بر مقاتل ترجیح دارد؛ زیرا مقاتل عقایدی ناروا داشت،
ولی خلیلی منصفانه قضاوت کرده میگوید: مقاتل را ضعیف دانستهاند در حالی که بزرگان تابعان را درک نموده است. شافعی نیز به مقبول بودن تفسیرش اشاره دارد.
که آن نیز طریق درستی است؛ طریق ابوالحسن عطیة بن سعد ابن جناده کوفی عوفی (متوفای ۱۱۱) است.
ذهبی میگوید: او از
تابعان شناخته شده است
و از
ابن عباس و
عکرمه و
زید بن ارقم و
ابوسعید روایت دارد.
وی میگوید: تفسر قرآن را سه بار بر ابن عباس عرضه داشتم، ولی بهگونه قرائت، هفتاد بار بر او عرضه کردهام. در ملحقات الصراح آمده است: او تفسیری در پنج جزء (جلد) دارد.
ابن عدی میگوید: او از جمعی از ثقات روایت کرده است و در عین حال که ضعیف شمرده شده
حدیث او مورد عنایت بوده و از او نقل و ثبت میشده است. او از شیعیان
کوفه به شمار میرفت. حجاج به کارگزار خود محمد بن قاسم نوشت تا او را به ناسزاگویی به
علی (علیهالسّلام) وادار کند و چنانچه سر باز زد، به او چهارصد ضربه
شلاق بزند و ریش او را بتراشد. محمد بن قاسم او را خواست و مطلب را بر او عرضه داشت. عطیه سر باز زد؛ لذا حکم
حجاج را بر وی جاری ساخت. عطیه بعد از این ماجرا به خراسان رفت و در آنجا ماند تا اینکه
عمر بن هبیره والی
عراق گردید؛ آنگاه به عراق بازگشت و همان جا اقامت گزید و در سال ۱۱۱ وفات یافت. ابن حجر میگوید: او به خواست خدا فردی
ثقه است و
احادیث قابل استنادی دارد، ولی برخی
احادیث او را حجت نمیدانند. ابن معین میگوید:
احادیث او درست است. ابوبکر بزاز میگوید: او از شیعیان به شمار میرفت و
محدثان برجسته از او روایت کردهاند. ساجی میگوید:
حدیث او
حجیت ندارد و فرد قابل اعتمادی نیست؛ او علی را بر همه ترجیح میداد.
سیوطی میگوید: ابن جریر طبری و ابن ابی حاتم از طریق
عوفی از ابن عباس روایات فراوانی نقل کردهاند. عوفی فردی ضعیف است، ولی
حدیث او سست نیست.
ترمذی روایت او را نیکو شمرده است.
اکنون که معلوم گردید منشا طعن به او، پیروی از مکتب اهلبیت (علیهمالسّلام) و دفاع از حریم مقدس آنان است، دیگر دلیلی بر قدح وی وجود ندارد. به همین دلیل
محدثان بر او اعتماد کرده،
احادیث او را صحیح شمردهاند. ابوعبدالله ذهبی درباره
ابان بن تغلب نوشته: او شیعهای استوار و صریح، ولی راستگوست. (همچنین میگوید:) وظیفه ما
تصدیق اوست و بدعتگذاری او به عهده خود اوست.
ابن حنیل و
ابن معین و
ابو حاتم او را توثیق کردهاند. (سپس میگوید:) ولی سوال این است که چگونه ممکن است فردی بدعتگذار را توثیق نمود و حال آن که مرز ثقه بودن،
عدالت و درستکاری است و فردی بدعتگذار چگونه میتواند
عادل باشد! ؟ (در پاسخ میگوید:)
بدعت دو نوع است؛ یک نوع آن را بدعت صغری میگویند؛ همانند
غلو تشیع درباره
ائمه اهل بیت یا اساسا
تشیع بدون غلو و
تحریف، که در میان تابعان و تابعانِ تابعان فراوان بوده است و در عین حال به
دینداری و پارسایی آنان زیانی وارد نمیکند و اگر
احادیث این گروه پذیرفته نشود و مردود شناخته شود، قطعا بخش عظیمی از آثار
رسالت از بین میرود، که فاجعهای آشکار است.
ابن حجر نیز ابتدا توثیق
ابن عدی درباره
عطیه را چنین نقل کرده است: از او
احادیثی بر جای مانده که اگر ثقهای از او روایت کند جملگی قابل استناد است. او در روایت راستگو و دارای صلاحیت است هرچند شیعی مذهب است. (ابن حجر آنگاه میگوید:) این اظهارنظر، منصفانه است و سخن
جوزجانی هم که خواسته از شأن کوفیان بکاهد، معتبر نیست.
نجاشی میگوید:
ابان بن تغلب و
خالد بن طهمان سلولی و
زیاد بن منذر (ابو الجارود) از
عطیه عوفی حدیث نقل کردهاند.
محدث قمی میگوید: عطیه عوفی از دانشمندان و
محدثانی است که
اعمش و دیگران از او روایت کردهاند و از او روایات زیادی در فضیلت
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل شده است. هموست که روزگار
اربعین همراه با
جابر بن عبدالله انصاری به
زیارت امام حسین (علیهالسّلام) مشرف شد، و اینها از فضائل او به شمار میرود. در شرح حال او میگویند: او اولین کسی است که امام حسین (علیهالسّلام) را پس از شهادتش زیارت کرد.
محدث قمی ادامه میدهد: از کتاب
بلاغات النساء برمیآید که او خطبه
حضرت زهرا (علیهاالسّلام) درباره
فدک را از
عبدالله بن حسن، شنیده و روایت کرده است.
(
سیدمحسن امین زیارت عطیه از امام حسین (علیهالسّلام) را در کتاب اللواعج
از کتاب
بشارة المصطفی عمادالدین طبری نقل کرده است.)
از جمله برخوردهای سرنوشت ساز وی با
بنیهاشم این است که رئیس گروه چهار هزار نفرهای بود که ابوعبدالله جدلی فرستاده
مختار بن ابی عبیده ثقفی آنان را برای نجات بنیهاشم (که در میان آنان
محمد بن حنفیه و
عبدالله بن عباس نیز بودند) گسیل داشت.
عبدالله بن زبیر، بنیهاشم را در محوطهای گرد آورده و هیزم فراهم کرده بود تا در صورتی که با وی
بیعت نکنند ایشان را بسوزاند. در این حال عطیه عوفی وارد
مکه شد و همراهان او
تکبیر بلندی سر دادند که ابن زبیر آن را شنید و به
دارالندوه (دارالندوه محلی بود که سران قوم در آن گرد آمده به شور مینشستند و در واقع خانه ملت بود.) گریخت. همچنین گفته شده است: وی به پرده
کعبه چنگ زده بود و میگفت: من به خدا پناهنده شدهام. عطیه به نزدیک محوطه آمد و هیزمها را از گرد آن کنار زد و آنان را نجات داد ... تفصیل این مطالب را
محمد بن سعد، کاتب واقدی در کتاب طبقات آورده است.
(در شرح زندگانی محمد بن الحنفیه.)
دکتر شواخ میگوید: عطیه شیعه بود و
کلبی او را در
تفسیر قرآن حجت میدانست؛ تفسیر وی دست به دست نقل شده است.
طبری در ۱۵۶۰ مورد، از این تفسیر استفاده کرده و با سند زیر آنها را نقل کرده است: محمد بن سعد از پدرش و او از عمویش
حسین بن حسن، او هم از پدرش و او نیز از جدش (عطیة بن سعد عوفی) و او از ابن عباس. طبری در تاریخ خود نیز مطالب و شواهدی از این تفسیر آورده است.
ثعلبی نیز سند بالا را در تفسیر خود
الکشف و البیان آورده است. این تفسیر در ضمن کتابهایی است که
خطیب بغدادی (چنان که در شرححال مشایخ وی و نیز در کتاب تاریخ التراث العربی
آمده است) اجازه روایت آنها را از اساتیدش در
دمشق به دست آورده است.
طبری در منتخب ذیل المذیّل عطیه را در ضمن کسانی که به سال ۱۱۱ وفات یافتهاند شمرده میگوید: از جمله آنان عطیة بن سعد بن جناده عوفی از قبیله قیس است که
کنیه او ابوالحسن است. مادرش زنی رومی است. ابن سعد میگوید: سعید بن محمد بن حسن بن عطیه روایت کرده که سعد بن جناده در
کوفه خدمت
علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) رسید و عرض کرد: ای
امیرمؤمنان! فرزندم متولد شده است برای او نامی انتخاب نمایید. حضرت فرمود: هذا عطیة الله؛ لذا او را عطیه نامیدند. عطیه در قیام
ابن اشعث، در کنار او بود. سپس به
فارس گریخت.
حجاج به
محمد بن قاسم ثقفی نامهای نوشت و به او دستور داد تا عطیه را احضار کند و بخواهد که علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) را دشنام دهد و در غیر این صورت بر او چهارصد ضربه شلاق بزنند و سر و صورت او را بتراشند. محمد بن قاسم او را احضار کرد و نامه حجاج را برای او خواند. وی از انجام خواسته حجاج سر باز زد؛ لذا به او چهارصد ضربه شلاق زدند و سر و صورتش را تراشیدند. هنگامی که
قتیبة بن مسلم والی
خراسان گردید به آنجا رفت و در همانجا ماند تا اینکه
عمر بن هبیره فرمانروای
عراق شد. آنگاه برای او نامهای نوشت و خواست که به او اجازه ورود به عراق را بدهد. عمر هم اجازه داد و تا زمان وفاتش به سال ۱۱۱ در کوفه ماند. او
احادیث بسیاری دارد و فردی ثقه است.
که آن هم بنابر قول ارجح طریقی درست و صالح است؛ طریق
ابونضر محمد بن سائب بن بشر کلبی کوفی، نسبشناس و مفسر مشهور، از
ابوصالح از ابن عباس است. سیوطی آن را سستترین طریق شمرده میگوید: اگر به آن طریق، روایت
محمد بن مروان سدی صغیر هم ضمیمه گردد زنجیرهای از
دروغ را تشکیل خواهد داد همچنین میگوید:
ثعلبی (او ابواسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم نیشابوری است که مفسران بزرگی چون
زمخشری و
طبرسی و دیگران به او
اعتماد کردهاند.
محدث قمی میگوید: او به
تشیع تمایل داشت یا حداقل همانند سایر همطرازانش متعصب نبود. در سال ۴۲۷ یا ۴۳۷ وفات یافت.
) و
واحدی (وی ابوالحسن علی بن احمد نیشابوری استاد یگانه روزگار خویش بود که دولت وقت او را گرامی میداشت و بزرگ میشمرد. در سال ۴۶۸ وفات یافت.
) از این طریق فراوان نقل
حدیث کردهاند. سپس سخن خود را بدین صورت اصلاح میکند: ولی ابن عدی در الکامل گفته است:
کلبی احادیث صحیحی دارد به ویژه آنهایی که از طریق ابوصالح نقل کرده است (و در پایان میگوید:) او (کلبی) به دانش تفسیر مشهور است و هیچکس به گستردگی و پر محتوا بودن تفسیر وی تفسیری ننوشته است.
ابن خلکان میگوید: او مفسر و نسبشناس بود و در این دو دانش از استادان فن به حساب میآمد.
ابن سعد میگوید: محمد بن سائب به تفسیر و انساب عرب و اخبار آنان آگاهی داشت و در سال ۱۴۶ در زمان خلافت
منصور در
کوفه درگذشت.
تشیع او ریشهدار بود. ابن سعد میگوید: جد او بشر بن عمرو و فرزندانش سائب و عبید و عبدالرحمان همراه با علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) در
جنگ جمل شرکت داشتند.
ثقةالاسلام کلینی سرگذشت تشیع او را میآورد و سپس میگوید: همواره با دوستی و
محبت اهل بیت میزیست تا بدرود حیات گفت.
به همین جهت است که گاهی او را ضعیف میشمارند و گاهی به او
تهمت بدعتگذاری میزنند، ولی بههرحال چارهای جز تسلیم در برابر مقام شامخ علمی او ندارند و ناگزیر باید خاضعانه و متواضعانه سر بر آستانه او بسایند؛ زیرا پیشوایان و استادان تفسیر و
حدیث بر سخن او اعتماد کردهاند.
البته تهمت
غلو در تشیع که به او نسبت دادهاند اساسی ندارد و تنها برای خدشهدار کردن
شهرت او چنین تهمتی ساختهاند؛ زیرا تنها شیعه بودن موجب
قدح او نمیشود. از
محاربی چنین نقل شده است: به زائدة بن قدامه گفتند: چرا از سه نفر روایت نقل نمیشود:
ابن ابی لیلی،
جابر جعفی و
کلبی؟ گفت: درباره ابن ابی لیلی سخنی به یاد ندارم و دلیل آن را نمیدانم، اما جابر، به دلیل اینکه قائل به
رجعت بود (باید از منکران رجعت پرسید: تفسیر این
آیه چیست که
خداوند میفرماید: «و اذا وقع القول علیهم اخرجنا لهم دابة من الارض تکلمهم ان الناس کانوا بآیاتنا لایوقنون. و یوم نحشر من کل امة فوجا ممن یکذب بایاتنا فهم یوزعون؛
کدام روز است که جنبندهای از
زمین برمیآید تا با آنان سخن بگوید و حجت بر آنان تمام کند، در حالتی که وعدههای قبل درباره آنان محقق شده است؟»
کدام روز است که از هر امتی گروهی محشور میشوند؟ مفسران تصریح کردهاند که من در آیه برای تبعیض است؛
در حالی که
روز رستاخیز بزرگ، روزی است که در آن همه انسانها محشور میگرداند، «وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا؛
» « یوم ینفخ فی الصور ففزع من فی السماوات و من فی الارض الا من شاء الله و کل اتوه داخرین؛
») و کلبی هم (که من نزد او حاضر میشدم) به این دلیل که از او شنیدم که گفت: یک بار مریض شدم و هرآنچه حفظ کرده بودم فراموش کردم. به محضر بزرگ
اهل بیت شرفیاب شدم، آب دهانی به دهانم انداخت؛ آنچه فراموش کرده بودم دوباره باز یافتم. وی (
ابن قدامه) گفت: لذا او را رها کردم. (این سخن تنها از فردی صادر میشود که تعصب جاهلانه چشم دل او را کور کرده است. چگونه چنین نکتهای را نسبت به محمد و آل محمد مردود میشمرد؟! کسانی که خداوند دامن آنان را از هرگونه آلودگی پیراسته و ایشان را پاک و پاکیزه گردانیده است. مگر نه این است که
علی (علیهالسّلام) چنان که
شیعه و
سنی و سیرهنویسان همگی روای کردهاند. روز
جنگ خیبر که به درد
چشم گرفتار بود، با
آب دهان مبارک
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شفا یافت!
ابونعیم میگوید: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آب دهان خویش را در چشم علی افکند و برای وی
دعا کرد، آن حضرت بلافاصله شفا یافت، به طوری که گویا هرگز دردی نداشته است.
آری، این فضل و
رحمت الهی است که بر بندگان خود روا میدارد و دعای آنان را مستجاب میگرداند و شفا را بر دست آنان قرار میدهد.) از ابو عوانه نقل شده که گفت: از کلبی گفتاری شنیدم که هر کس چنان سخنی بگوید کافر میشود. اصمعی میگوید: به کلبی مراجعه کردم و این موضوع را از او پرسیدم؛ او انکار کرد. ساجی میگوید: وی به غایت ضعیف است؛ زیرا شیعهای افراطی است،
ولی ابن عدی درباره او میگوید: از این (نسبت
غلو دادن به او) که بگذریم، وی صاحب
احادیث قابل استنادی بهویژه از طریق ابوصالح است. او به تفسیر شهره است و کسی بزرگتر از تفسیر او ننگاشته و نیز میگوید: افراد ثقهای از او
حدیث نقل کرده و تفسیر او را پسندیدهاند.
ابوحاتم (در اینجا) گفتاری شگفت دارد که عینا آن را نقل میکنیم؛ او میگوید: کلبی از طریق ابوصالح از ابن عباس تفسیری دارد؛ در حالی که ابوصالح نه ابن عباس را دیده و نه از او چیزی شنیده است و کلبی هم از ابوصالح تنها اندکی مطالب پراکنده دریافت کرده ... آنگاه برای آنچه مورد نیاز است بهگونهای شگفت رفتار میکند؛ مانند آنکه زمین آنچه در دل نهان دارد بیرون ریزد. (وی در ادامه میگوید:) یاد کردن او در نوشتهها روا نباشد تا چه رسد که به روایات او استناد شود!
خداوند تفسیر کلام خود را به پیامبر واگذاشت (اشاره به آیه ۴۴
سوره نحل.
) و امکان ندارد که خدا پیامبرش را مامور بیان و تفسیر کلام خود نماید و پیامبر انجام ندهد؛ بلکه پیامبر مراد خداوند را بیان داشته و در قالب
احادیث خویش آنچه را مردم نیاز داشتند، برایشان تفسیر نموده است؛ از این رو هرکس
سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دنبال کند و آن را نیکو به ذهن بسپارد، تفسیر کلام خدا را خواهد دانست و از کلبی و امثال او بینیاز خواهد بود وی اضافه میکند: آیاتی وجود دارد که معانی آن را پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیان نکرده است و اگر برای پیامبر روا باشد که برخی آیات را تفسیر ننماید، هر آینه ترک تفسیر آن برای افراد امت (که بعدها آمدهاند) سزاوارتر خواهد بود و تفسیر نکردن این قبیل آیات (به دلیل اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اینها را تفسیر نکرده) عملی پسندیده است، و بزرگترین دلیل بر اینکه خداوند تفسیر تمامی آیات قرآن را نخواسته، آن است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
آیات متشابه و آیاتی را که حاوی احکام نیست تفسیر نکرده و کیفیت آن را برای امت بیان ننموده است. این نکته روشن میسازد که مقصود خداوند از آیه: «لتبین للناس ما نزل الیهم؛
تا آنچه برایشان فرو فرستادهایم برای مردم بیان داری» تفسیر تمام قرآن نبوده بلکه بخشی از آن مراد است.
این سخن از تعصبی کور نشات گرفته است. شگفتا! چگونه مسلمانی متعهد به خود جرأت میدهد که نسبت ناروا به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بدهد و چنین ادعا کند: او
مبهمات قرآن را (با اینکه از جانب خداوند مامور بیان آن است) برای مردم تفسیر نکرده است؟!
در گذشته روشن ساختیم که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همه چیز را (کوتاه یا گسترده) بیان کرده است و هر چه
امت بدان نیاز داشته (که فهم تمامی معانی قرآن از آن جمله است) هرگز ناگفته رها نساخته است. چه اینکه او مامور بیان قرآن است؛ همانگونه که مامور ابلاغ آن بوده است. گستردگی
تفسیر کلبی هم امری معقول مینماید؛ زیرا این گستردگی در تفسیر، ناشی از گستره
علم و تربیت یافتن وی در
کوفه، پایگاه علم و جایگاه صحابه دانشمند پیامبر است؛ لذا این امر موجب کاستی در شان او نمیگردد.
و لا عیب فیهم غیر ان سیوفهم - بهن فلول من قراع الکتائب (این شعر، برخی عیب جوییها را مایه ستایش طرف میشمارد و میگوید: این گروه کاستی ندارند جز لبههای شمشیرهایشان بر اثر کوبیدن بر سر انبوه دشمنان، برگشتگی برداشته است. از این رو گستردگی تفسیر کلبی عیب شمرده نمیشود، بلکه مدح اوست و از گستردگی دانش و فراوانی اطلاع او حکایت میکند.)
تفسیر کلبی هنوز هم موجود است و دکتر شواخ نسخههای خطی بر جای مانده از آن در کتابخانههای امروز جهان را از تاریخ نگارش (به سال ۱۴۴) تا قرن دوازدهم در کتاب خود بر شمرده است.
ابوصالح (که او را باذام یا باذان هم میگفتند) غلام
امهانی دختر
ابوطالب است. وی از
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و ابن عباس و امهانی روایت دارد و چهرههای برجستهای چون
اعمش،
سدی بزرگ، کلبی، ثوری و دیگران از او روایت کردهاند.
علی بن مدینی از یحیی قطان نقل میکند: من کسی از بزرگان معاصر را نمیشناسم که از او (ابو صالح) روایت نکرده باشد و کسی را هم نشنیدهام دربارهاش چیزی گفته، از او به بدی یاد کند.
ابن حجر میگوید: تنها عِجْلی او را
توثیق کرده است و هنگامی که عبدالحق (در احکام) او را بسیار ضعیف شمرد،
ابوالحسن بن قطان در کتابش بر او خرده گرفت و آن را نپذیرفت.
ابن معین میگوید: خدشهای در شخصیت او نیست. ابن عدی میگوید: تمام روایات او در زمینه تفسیر است.
آری! دلیلی بر ضعیف شمردن او و امثال او وجود ندارد، جز آنکه اینان بر محور خاندانی بلند مرتبه دور میزدند. امهانی خواهر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) همچون خود امام، از همان آغاز مورد عنایت و توجه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود،
و به برادر خود علاقه فراوان و خالصانه داشت؛ در نتیجه غلام وی که زیر نظرش تربیت شده، به طور طبیعی راه درست او را برخواهد گزید؛ از این رو جای شگفتی نیست که کسانی که به
ولایت این خاندان آشنایی ندارند، دوستداران آنان را به انواع تهمتها متهم سازند؛ تهمتهایی که کمترین آن ضعیف شمردن آنان است؛ مثلا
جوزجانی میگوید: درباره او گفتهاند: دارای رای و عقیده پسندیدهای نبوده است.
آری! دیدگاه و عقیده او از نظر اینان ناپسند است و هر که در گروه و همگام با آنان نباشد، البته رای او ناپسند است. گذشته از این تنها کسی که مدعی شده ابوصالح از ابن عباس
حدیث نشنیده؛ ابن حبان است و این امر شگفتآور است. چگونه با اینکه در کنار ابن عباس در گروه دوستداران
خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده سخنی از او نشنیده است!
ابن سعد میگوید: به ابوصالح، باذام و باذان هم گفته شده است و غلام امهانی دختر ابوطالب است. او تفسیری دارد که همه آن را از ابن عباس نقل کرده است و
محمد بن سائب کلبی و همچنین
سماک بن حرب و
اسماعیل بن ابی خالد این تفسیر را از او روایت کردهاند.
محمد بن مروان بن عبدالله کوفی معروف به
سدی صغیر از کسانی است که گروهی از دانشمندان همچون
اعمش و
یحیی بن سعید انصاری و محمد بن سائب کلبی و امثال آنان از او روایت کردهاند. همچنین جمع کثیری از بزرگان چون
اصمعی و
هشام بن عبیدالله رازی و
یوسف بن عدی و دیگران هم از او روایت کردهاند که این خود بر جایگاه بلند و اطمینان بخش او نزد بزرگان
اهل حدیث دلالت دارد.
بسیاری از صاحبان کتاب رجال بر حسب روالی که در برخورد با کوفیان دارند چنان که شرح دادیم، او را ضعیف شمردهاند؛
(در رجال
حدیث کوفه بیشتر جنبه
تشیع و ولایت اهل بیت آشکار بود، از این جهت مورد ناخشنودی بسیاری از رجال نویسان قرار گرفته بودند.) جز
محمد بن اسماعیل بخاری که او را ضعیف نشمرده؛ زیرا دلیلی بر تضعیف او نیافته است، و تنها به نیاوردن
احادیث او در کتابش اکتفا کرده است. وی میگوید: درباره محمد بن مروان کوفی، چیزی نگفتهاند و به
احادیث او البته اعتنایی نمیشود.
نسائی میگوید:
حدیث او غیر قابل اعتناست.
ابن شهر آشوب وی را از
اصحاب امام باقر (علیهالسّلام) شمرده میگوید: محمد بن مروان کوفی از نوادگان
ابوالاسود دوئلی است
(احتمالا نوه دختری او باشد.) همچنین
شیخ طوسی او را از اصحاب
امام باقر (علیهالسّلام) دانسته،
(ولی جای تامل است زیرا وفات امام باقر (علیهالسّلام) به سال ۱۱۴ است و دور مینماید که محمد بن مروان سدی (متوفای ۱۸۶) دوران امامت حضرت را درک کرده باشد و احتمالا در عبارت شیخ و ابن شهر آشوب اشتباهی رخ داده است.) ولی او را به استادش محمد بن سائب نسبت داده و کلبی نامیده است. در
رجال کشی (در شرح حال
معروف بن خربوذ) روایتی از محمد بن مروان (و احتمالا سدی) وجود دارد که بر ملازمت وی با
امام صادق (علیهالسّلام) دلالت دارد به اینگونه که وقتی او به
مدینه میآمد و یا موقعی که امام در
حیره عراق در حال
تبعید بودند، به خدمت حضرت مشرف میشد.
درباره تفسیری که امروزه به عنوان تفسیر ابن عباس و یا
تنویر المقباس معروف است میگویند: نوشته
فیروز آبادی صاحب
قاموس است، ولی با همان سندی که
سیوطی آن را سلسلة الکذب؛ زنجیره
دروغ خوانده است. به نام ابن عباس، سه تفسیر به شرح زیر
شهرت یافته است:
۱. تفسیری که
مجاهد بن جبر روایت کرده و
ابن ندیم آن را در
الفهرست با دو روایت یادآور شده است: نخست از طریق
حمید بن قیس و دیگری از طریق ابونجیح یسار کوفی ثقفی (متوفای ۱۳۱) که این تفسیر را پسرش ابویسار عبدالله بن ابونجیح از او روایت کرده و نیز ورقاء بن عمر یشکری از ابویسار نقل کرده است.
این طریق را ارباب
حدیث صحیح شمرده و بر آن اعتماد کردهاند و اخیرا با همت مجمع البحوث الاسلامیه
پاکستان در سال ۱۳۶۷ به چاپ رسید؛
که توضیحات آن در شرح زندگینامه مجاهد گذشت.
۲. تفسیر ابن عباس از صحابه که توسط
ابواحمد عبدالعزیز بن یحیی جلودی (متوفای ۳۳۲) گردآوری شده است.
ابوعباس نجاشی در این باره میگوید: جلودی ازدی بصری، ابواحمد، بزرگ
بصره و
حدیثشناس آن دیار بود. وی از اصحاب امام باقر (علیهالسّلام) است. او کتابهایی دارد (گفتهاند بیش از ۷۰ کتاب است) که علما آنها را ذکر کردهاند؛ از جمله آنها نوشتههایی است که به ابن عباس نسبت داده و از وی روایت کرده است؛ مانند کتاب التنزیل و کتاب التفسیر و کتاب تفسیر ابن عباس از صحابه.
۳. تفسیر معروف به تنویر المقباس من تفسیر عبدالله بن عباس که در چهار بخش است. میگویند: محمد بن یعقوب فیروزآبادی صاحب قاموس (۸۱۷ - ۷۲۹)
آن را گردآوری کرده و در حاشیه
الدر المنثور چاپ شده و جداگانه نیز بارها به چاپ رسیده است. در ابتدای سند آن اینگونه آمده: اخبرنا عبدالله (الثقة) ابن المامون الهروی. قال: اخبرنا ابی. قال: اخبرنا ابو عبدالله. قال: اخبرنا ابو عبیدالله محمود بن محمد الرازی. قال: اخبرنا عمار بن عبدالمجید الهروی. قال: اخبرنا علی بن اسحاق السمرقندی، عن محمد بن مروان، عن الکلبی، عن. بی صالح، عن ابی عباس.
ولی علی بن اسحاق بن ابراهیم حنظلی سمرقندی (چنان که
ابن حجر گفته است) در سال ۲۳۷
و محمد بن مروان سدی صغیر در سال ۱۸۶ وفات یافته. بنابراین علی بن اسحاق در کودکی باید
حدیث را از سدی گرفته باشد. (اگر فرض شود سمرقندی ۷۰ سال عمر کرده باشد، در زمان وفات سدی زیر ده سال سن داشته است.) بقیه رجال سند هم همگی مجهول الحال هستند و از گرد آورنده تفسیر هم که میگوید: اخبرنا عبدالله الثقة به صراحت نام برده نشده است تا معلوم شود که آیا فیروزآبادی است یا کسی دیگر؟ و تنها
حلبی در
کشف الظنون این تفسیر را به فیروزآبادی نسبت داده
و دیگر ترجمهنویسان هم از او پیروی کردهاند.
در هر صورت این تفسیر هم مجهول السند است و هم مولف مخصوصی برای آن شناخته نشده تا چه رسد به کسی مثل ابن عباس. گذشته از این، متن تفسیر که در آن به ترجمههای ناقص و غیر مستند واژهها بسنده شده، گویای این نکته است که چنین تفسیری نمیتواند از دانشمندی بزرگ مانند ابن عباس باشد. به علاوه، کلبی و سدی صغیر تفسیر جامع و معتبری دارند که مورد پذیرش اهل فن قرار گرفته است؛ اگر راویان این تفسیر، این دو شخصیت باشند باید از آثار آنان با همان شان و مقام در این تفسیر چیزی به چشم میخورد، در حالی که چنین نیست و تفاسیر منقول از
ابن عباس که در
تفسیر طبری و غیر از طریق این دو آمده، هیچ شباهتی با محتوای این تفسیر بسیار ساده و کم محتوا ندارد؛ مثلا میگوید: از ابن عباس روایت شده که درباره اولین
آیه سوره نساء گفته است: یا ایها الناس عام است و گاهی هم خاص، و تنها شامل
مومنان میشود؛ مانند «اتقوا ربکم پروردگار را اطاعت کنید، الذی خلقکم
» شما را از طریق
تناسل آفرید
و جز آن.
آنچه از مراجعه به این تفسیر روشن میشود این است که گردآورنده آن بر آن بوده که تفسیری به غایت ساده از قرآن ارائه کند که در حد ترجمهای کوتاه و برای همه قابل فهم باشد، که البته امری مطلوب و کاری در خور تحسین است. ضمنا خواسته است که از باب تیمن و
تبرک، در ابتدای هر سوره روایتی از ابن عباس بیاورد، ولی مقصود او این نیست که آنچه درباره تفسیر سوره ذکر شده جملگی از خود ابن عباس است؛ این امر بر بسیاری مخفی مانده و تمامی آن را تفسیر مستند به ابن عباس پنداشتهاند؛ ظاهر عبارت موجب این توهم میگردد.
شایان ذکر است که عهد رسالت، دوران
تعلیم و
تربیت بود، به ویژه پس از
هجرت پیامبر به
مدینه که بیشتر اوقات خویش را صرف تربیت اصحاب برجسته مینمود و سعی بر آن داشت تا معارف و
احکام شریعت را به آنان بیاموزد و از آنان امتی وسط بسازد تا بر مردم گواه باشند. «و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا.
».
آن حضرت برانگیخته شد تا
آیات الهی را برایشان بخواند و آنان را
تزکیه و از درون آراسته سازد و کتاب (
شریعت) و
حکمت (بینش) را به آنان بیاموزد هرچند پیش از آن در
گمراهی آشکار به سر میبردند. «یتلو علیهم آیاته ویزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین.
» بدون شک
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این کار موفق بود و آنچه را که باید، انجام داد و در میان اصحاب خود عدهای دانشمند پرورش داد تا وارثان علم و حاملان حکمت او برای مردم باشند. آری!
قرآن بیانگر همه چیز و مایه
هدایت و
رحمت و
بشارت مسلمانان است، «تبیانا لکل شیء و هدی و رحمة و بشری للمسلمین.
» و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم آن را به مردم ابلاغ نمود و حقایق آن را به آنان آموخت و آنان را با اصول حکمت و مفاهیم آیات، آشنا ساخت؛ همانگونه که وظیفه وی بوده است. «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون.
» با این وصف آیا نقش پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در میان امت و به ویژه اصحاب خالصش، جز نقش
معلم و مرشدی حکیم میتواند باشد؟ پیامبر به تربیت آنان و آموزش تمامی شریعت و بیان مفاهیم عالیه
اسلام اهتمام بسیار میورزید. از طرف دیگر در میان صحابه بزرگوار افرادی با استعداد و تیزهوش وجود داشت که دانش پژوهانی کوشا در فراگیری
علم و
حکمت بودند که با پرسش پی درپی بر دانش خود میافزودند و برای به دست آوردن
معارف اسلامی شدیدا حریص بودند. تعداد بسیاری از آنان از آگاهی فراوان و سرعت انتقال ذهنی سرشاری برخوردار بودند. مردانی که بر پیمانی که با خدا بسته بودند استوار مانده بودند، «رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه.
» و خداوند آنان را از سرچشمه زلال سیراب نمود. «لا سقیناهم ماء غدقا.
» در گذشته، کلام
ابن مسعود را یادآور شدیم که گفت: هر یک از ما آنگاه که ده آیه میآموخت از آن نمیگذشت مگر اینکه معانی و شیوه عمل به آن را نیز میآموخت.
این گفتار، کهنترین متن تاریخی است که میزان توجه فراوان صحابه را به فراگیری مفاهیم قرآنی و کوشش در راه عمل به احکام آن خاطرنشان میسازد.
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) درباره فرمودههای شگفتآور خویش (که برای مردم آن روز تازگی داشت) میفرماید: اینها دانشهایی است که از صاحب دانش توانمندی آموختم... دانشی که خداوند به پیامبرش و او به من آموخت و سپس از خداوند درخواست نمود تا سینهام آن را فراگیرد.
ابن عباس (شاگرد موفق آن حضرت) از علاقمندترین مردم به فراگیری دانش و شناخت
احکام و
حلال و
حرام اسلام بود. او به علت علاقه شدید به آموختن علم، آنچه را در روزگار حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به دلیل کمی سن (او به سال ۳ قبل از هجرت تولد یافت.) از دست داده بود، پس از وفات وی با مراجعه به اصحاب گرامیاش جبران نمود. در گذشته نیز پیامبر برای او
دعا کرده بود که: خداوند، علم
تاویل را به او بیاموزد و فقاهت دینی به او مرحمت کند و او را از
اهل ایمان قرار دهد.
(حاکم آن را نقل کرده و صحیح شمرده است.
)
حاکم نیشابوری درباره شدت اشتیاق ابن عباس به آموختن علم روایت کرده: وی پس از وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مردی از
انصار گفت: همت کن تا دانش آموزیم هنوز اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
حیات دارند. مرد انصاری گفت: عجیب است از تو ابن عباس! میبینی که مردم به تو محتاجاند و با آنکه در میان آنان اصحابی هستند که تو میشناسی؟ چنین بود که ابن عباس به دانش آموختن روی آورد. وی میگوید: هرگاه میشنیدم که در میان اصحاب کسی هست که از پیامبر
حدیثی دارد به سوی او میشتافتم و در حالی که وزش باد سوزان گونهام را آزار میداد بر در خانهاش مینشستم تا هنگامی که از
خانه بیرون آید و میگفت: ای پسر عموی پیامبر! چه چیز تو را به اینجا کشانده؟ خواسته تو چیست؟ میگفتم: شنیدهام
حدیثی از پیامبر نزد خود داری، و او میگفت: کسی را در پی من میفرستادی تا خود نزد تو آیم. میگفتم: من سزاوارترم که بر در خانه تو بیایم. (حاکم آن را نقل کرده و صحیح شمرده است.
) او را به دلیل فزونی دانش بحر نامیدهاند (چون دریایی از علم مینمود) و از مجاهد روایت شده که او را حبر امت (یعنی سرآمد دانشمندان) میخواند.
محمد بن حنفیه او را ربانی این امت (یعنی دانشور الهی)
لقب داده بود. (حاکم آن را نقل کرده و صحیح شمرده است.
) و القابی دیگر که همگی از جایگاه بلند علمی او حکایت دارد.
هنگامی که به
تفسیر قرآن میپرداخت شگفتی همگان را بر میانگیخت. ابو وائل میگوید: با یکی از دوستانم
حج گزاردم. ابن عباس نیز در سفر حج بود و به خواندن
سوره نور و تفسیر آن آغاز نمود. دوستم گفت: سبحان الله! این چه دانشی است که از مغز این مرد تراوش میکند که اگر مردم تُرک زبان (که در آن روزگار
مسلمان نشده بودند) بشنوند بیگمان مسلمان میشوند!. در روایت دیگری از
شقیق آمده است: من سخنی همچون سخن این مرد ندیده و نشنیدهام. اگر پارسیان و رومیان آن را بشنوند البته مسلمان خواهند شد.
عبدالله بن مسعود میگوید: نیکوترین ترجمان قرآن ابن عباس است. (حاکم آن را نقل کرده و صحیح شمرده است.
)
در گذشته سخن
مسروق بن اجدع را آوردیم که میگوید: اصحاب محمد را همچون آبگیرهایی یافتم که برخی یک مسافر را سیراب میکند و برخی دور و برخی گروه کثیری از مردم را. در عبارت دیگر آمده: اگر تمام اهل زمین بر آن فرود آیند همه را سیراب میکند.
کنایه از این است که
اصحاب از نظر درجات علمی متفاوت بودند. آنان مردم را از منبعی سیراب میکنند که سرچشمه نخستین آن
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛ اوست که آنان را پرورانده و نیکو تربیت کرده است هرچند استعداد فراگیری آنان با یک دیگر تفاوت دارد: «انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها؛
از
آسمان آبی فرو فرستاد. پس رودها هر یک به اندازه خویش روان شدند».
آری! بزرگان و دانشمندان اصحاب چنین بودهاند و جز با اتکا بر مصدر
وحی و خاستگاه دانش الهی سخن نمیگفتهاند. چگونه میتوان در درستی گفتار جمع کثیری که حاملان دانش پیامبر و پاسبانان امین
شریعت بودند تردید کرد؟! البته در
حجیت و اعتبار
حدیث صحابه باید دو شرط مراعات گردد: نخست صحت سند؛ دیگر بلند پایه بودن مقام آن صحابی. با تحقق این دو شرط، دیگر جایی برای شک و تردید باقی نمیماند و راهی جز اعتماد و جواز اخذ آن نیست و این مطلب با توجه به توضیحی که دادیم از هرگونه شبهه عاری است.
در مورد
حدیث صحابه دیدگاههایی وجود دارد که آیا از دریافتهای خود از پیامبر میگفتند یا از دست آوردها و برداشتهای خودشان بوده است که در ادامه بیان میشود:
بنابراین، در معتبر بودن
حدیث صحابی (که از خود اوست یا به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مستند است) از این نظر میتوان گفت که آنچه صحابه، میگویند آیا از دریافتهای خود از پیامبر میگفتند یا از دست آوردها و برداشتهای خودشان بود؟ زیرا گستره دانش آنان ایجاب مینمود که خود، صاحبنظر باشند و با توجه به اینکه امکان خطا در
اجتهاد وجود دارد، گرچه درصد خطای آنان پایین است و احتمال صواب ترجیح دارد!
به این دلیل، تفصیل قائل شدهاند: در مواردی که اعمال نظر میتواند نقش داشته باشد، گفتار صحابی به خود او نسبت داده میشود و مواردی که دانستن آن جز از طریق وحی میسور نیست، به پیامبر منتسب خواهد بود؛ زیرا گزارش دهندگان که بزرگان صحابه به شمار میروند، عادلاند و باپروا؛ لذا آنچه را که از طریق حس نتوان به آن دست یافت، گزارش نمیکنند جز آنکه از دانایی توانا و صادقی امین دریافت کرده باشند.
در این راستا دیدگاه بزرگان را میآوریم:
آیا
حدیث منقول از صحابه، سخن پیامبر به شمار میرود؟
علامه طباطبایی در تفسیر آیه: «انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم..؛
و قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آن چه را که برایشان نازل شده است بیان داری ...» میفرماید: این آیه بر
حجیت سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مقام بیان
آیات قرآن دلالت میکند و سخن
اهل بیت (علیهمالسّلام) نیز به گفتار پیامبر ملحق میشود، به دلیل
حدیث متواتر ثقلین و
احادیث دیگر که بدان اشاره میکند. اما دلیلی بر حجیت گفتار دیگران (
صحابه و
تابعان و دیگر
علما) وجود ندارد؛ زیرا آیه شامل آنان نمیشود و نص قابل اعتماد دیگری که حجیت گفتار همه
امت را ثابت کند در دست نیست (و در ادامه میگوید:) البته آنچه گفته شد در آن بخش از گفتارشان است که از خود آنان دریافت شده باشد. اما
احادیثی که حاکی از بیان پیامبر است، اگر متواتر یا با قرینهای قطعی و مانند آن همراه باشد حجت است، ولی اگر متواتر نبود یا در کنار آن قرینهای وجود نداشت حجت نیست؛ زیرا مشخص نمیشود که سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد. همچنین میگوید: «آیه فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون؛
اگر خود نمیدانید از آگاهان بپرسید» منافی گفتار ما نیست زیرا این آیه اشاره به حکم عقلاء است (مبنی بر اینکه
جاهل باید به
عالم رجوع کند) و اختصاص به گروهی ندارد.
حاکم نیشابوری میگوید: بر پژوهنده علم شایسته است بداند تفسیر صحابیای که شاهد
وحی و
نزول قرآن بوده است در نزد شیخین (مراد:
محمد بن اسماعیل بخاری و
مسلم بن حجاج نیشابوری است.)
حدیث مسند به شمار میرود؛ یعنی اگر سلسله سند به صحابی جلیل القدری ختم گردد برای اسناد
حدیث به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کافی است، هرچند خود آن صحابی
حدیث را به شخص پیامبر اسناد نداده باشد. این مطلب را حاکم در دو جای مستدرکش یادآور شده است؛
سخن او فراگیر است و شامل گفتارهایی میشود که محتوای آن تنها از طریق وحی قابل شناخت باشد یا امکان راه یافتن به آن از غیر طریق وحی نیز ممکن باشد. به همین دلیل این سخن با این عمومیت و اطلاق را نمیتوان پذیرفت؛ لذا وی در کتابی که برای شناخت
علوم حدیث نگاشته، از این گفتار عدول نموده است. در آنجا میگوید: برخی از
احادیث به صحابی ختم میشود و به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت داده نشده است؛ مثلا هنگامی که صحابیای میگوید: پیامبر را دیدیم که فلان کار را انجام میداد یا به انجام کاری دستور داد... یا میگوید: اصحاب پیامبر آنگونه عمل میکردند...؛ مثل
حدیثی که از
مغیرة بن شعبه نقل شده است که اصحاب پیامبر با ناخن در خانه پیامبر را میزدند. این از مواردی است که اگر کسی اهل فن نباشد آن را
حدیث مسند میپندارد، چون کلمه رسول الله ذکر شده است، ولی این
حدیث مسند نیست، بلکه موقوف بر همان صحابی است که آن را از مشاهدات خود گزارش کرده است. (
حدیث موقوف، بر
حدیثی اطلاق میشود که نسبت آن به همان شخص که
راوی او است متوقف شود و به پیامبر اکرم نسبت داده نشود.) همچنین اگر صحابیای بگوید: آن حضرت فلان مطلب را میگفت یا فلان کار را انجام میداد یا به فلان کار امر میکرد...
حدیث مسند نخواهد بود. وی اضافه میکند: از جمله
احادیث موقوف،
حدیثی است که از
ابو هریره درباره آیه: «لواحة للبشر
» روایت شده است؛ او میگوید:
جهنم در
روز قیامت آنان را در برمیگیرد و سخت میسوزاند و در نتیجه گوشتی بر استخوان باقی نمیگذارد و گوشتهای بدن همگی فرو میریزد. حاکم میگوید: امثال این
حدیث موقوف است و از جمله تفاسیر صحابه به شمار میآید، (بنابراین مبنا که این تفسیر ابو هریره از پیش خودش باشد احتمالا حاکم، با تکیه بر ظاهر عبارت آیه چنین اظهار کرده است، ولی در آینده از
سیوطی نقل خواهیم کرد که تفسیر این آیه از جمله مواردی است که شناخت آن جز از طریق وحی ممکن نیست لذا
حدیث، مسند به شمار میرود.) همچنین میگوید: آن بخش از تفاسیر صحابه که مسند است از این نوع نیست؛ مثل
حدیث جابر که میگوید:
یهودیان میگفتند: هر که با همسرش از پشت همبستر شود فرزند او احول (لوچ) خواهد شد. خداوند در رد سخنان ایشان این آیه را نازل فرمود: «نساؤکم حرث لکم...
» حاکم میگوید: این
حدیث و امثال آن مسند است و موقوف نیست؛ زیرا صحابیای که شاهد وحی و نزول آیه بوده آن را نقل کرده است و خبر از نزول آیه داده که درباره فلان موضوع نازل گردیده است، بنابراین
حدیث مسند است.
همچنین
ابن صلاح و
نَوَوی و دیگران آن
اطلاق را به مواردی
مقید ساختهاند که به شناخت اسباب نزول و امثال آن، که شناخت آن برای صحابه از طریق مشاهده ممکن است، باز نگردد. البته اگر از مواردی باشد که مجال
استنباط و
اجتهاد در آن نباشد و از قبیل آنچه که به ماورای حس مربوط گردد؛ مانند قیامت و امثال آن،
حدیث مسند است و به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت داده میشود؛ زیرا صحابه عادلاند و از در تقریب میگوید: سخن آنان که میگویند: تفسیر صحابی مرفوع (در اصطلاح اهل
حدیث، مرفوع به آن
حدیث گفته میشود که به پیامبر منسوب باشد.) است، درباره بخشی از تفاسیر است که به شان نزول آیه و امثال آن مربوط شود، که در اینگونه موارد
حدیث منقول، موقوف نیست.
سیوطی در شرح خود بر تقریب میگوید: مانند سخن جابر که میگوید:
یهودیان گفتند: هر که از پشت با همسر خود نزدیکی کند او احول (لوچ) به دنیا خواهد آمد؛ لذا
خداوند این آیه را نازل فرمود: «نساؤکم حرث لکم...
» این
حدیث را
مسلم روایت کرده است و امثال آن اموری است که جز از طریق پیامبر قابل دریافت نیست و راهی برای اجتهاد و رای در آن فراهم نیست. سیوطی میگوید: همین سخن درباره تابعی هم گفته میشود با این تفاوت که
حدیث مرفوع از جهت تابعی، مرسل شمرده میشود اضافه میکند: تفصیلی که مصنف و ابن صلاح و کسانی که پس از آنان آمده دادهاند، سخن حاکم است و خود در کتاب علوم
الحدیث بدان تصریح دارد و سپس،
حدیث ابو هریره درباره آیه: «لواحة للبشر؛
» را آورده است. بنابراین، حاکم در کتاب المستدرک بهگونه مطلق سخن گفته، ولی در کتاب علوم
الحدیث تفصیل داده است و علما این تفصیل را پذیرفتهاند و گمان بر آن است که آنچه حاکم را وا داشته تا در المستدرک به تعمیم قائل شود، حرص او بر جمع
حدیث صحیح است که باعث شده
احادیثی را بیاورد که شرایط
حدیث مرفوع را ندارد وگرنه در کتاب المستدرک از قسم اول (
حدیث موقوف) تعداد فراوانی وجود دارد. علاوه بر این به نظر میرسد
حدیث ابو هریره هم موقوف نیست؛ زیرا در گذشته اشاره شد که آنچه درباره
آخرت رسیده، رای و اجتهاد در آن راه ندارد و از قبیل مرفوعات به شمار میآید.
به هر حال،
تفسیر ماثور از بزرگان صحابه (چنانچه سند روایت از او درست باشد) اعتبار خاص خودش را دارد؛ زیرا تفسیر را یا از خود پیامبر اخذ کرده است (و بیشتر در اموری است که به مشاهده حضوری برنمی گردد) یا مربوط به فهم معانی اولیه لغت است یا به آداب و رسوم جاهلیت و امثال آن باز میگردد که صحابه از آن آگاهاند، ولی اگر تفسیر صحابیای از موارد یاد شده نباشد، بدون شک
حدیث صحابه (به مقتضای مقام
ایمان که آنان را از سخن بیدلیل باز میدارد) پشتوانه علمی محکمی دارد مبنی بر اینکه آن را از عالمی آگاه آموخته است؛ در غیر این صورت،
حدیث، موقوف است و پشتوانه آن فهم خاص خود آن صحابی به شمار میرود که بی گمان فهم او از قرآن (نسبت به کسی که از درک حضور
وحی و عهد رسالت به دور میباشد) به واقع نزدیکتر است. حتی امکانات شناخت واژگان قبایل اولیه و عادات و رسوم جاری میان آنان نیز برای صحابه بیشتر فراهم بوده است.
ابن طاووس (متوفای ۶۶۴) درباره دانشمندان صحابه به این مطلب تصریح کرده است. وی میگوید: دانش و اطلاعات آنان درباره نزول آیات قرآنی از دیگران به صحت نزدیکتر است. (ابن طاووس این مطلب را در کتاب ارزشمندش (
سعد السعود) آورده است، کتابی که در آن به نقد و بررسی بیش از هفتاد کتاب تفسیری پرداخته که در آن زمان در دسترس وی بوده است.
)
بدرالدین زرکشی میگوید: برای کسی که در پی تفسیر است منابع فراوانی لازم است که عمده آنها چهار منبع است: ۱. نخستین و عالیترین منبع،
احادیث منقول از
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، ولی باید از
احادیث ضعیف و جعلی کاملا پروا داشت؛ زیرا تعداد آنها زیاد است. ۲.
قول صحابی؛ زیرا چنان که حاکم گفته، تفسیر صحابی نزد علمای رجال به منزله
حدیث مرفوع شمرده میشود. ابوالخطاب حنبلی میگوید: اگر قول صحابی را حجت ندانیم به این دلیل که شاید
حدیث صحابی به پیامبر باز نگردد، ولی نظر درست همان قول اول است؛ زیرا قول صحابی از باب روایت است نه رای و اجتهاد.
ابن جریر طبری از
مسروق بن اجدع نقل کرده میگوید:
عبدالله بن مسعود گفت:
قسم به خدایی که جز او کسی نیست، آیهای از قرآن نازل نشده مگر اینکه میدانم درباره چه کسی و کجا نازل شده است و اگر کسی را بیابم که نسبت به
کتاب خدا از من داناتر باشد، هر چند راه دور باشد نزد او خواهم رفت. همچنین میگوید: هر یک از صحابه که ده آیه میآموخت، تا هنگامی که معنای آن و نحوه عمل به آن را فرا نمیگرفت، از آنها نمیگذشت. نیز میگوید: سرآمد مفسران از صحابه اولا
علی (علیهالسّلام) و سپس ابن عباس است که خود را فقط برای همین کار آماده کرده بود و تفسیر به جای مانده از او گرچه بیشتر از علی (علیهالسّلام) است، ولی
ابن عباس اندوخته خود را در تفسیر از علی دریافت کرده است. پس از وی
عبدالله بن عمرو بن عاص است همچنین آنچه از دیگر صحابه رسیده است جملگی نیکو و مقدم بر گفتار دیگران است.
زرکشی در پایان میگوید:
آیات قرآن بر دو قسم است: برخی تفسیر آن از طریق روایت از افرادی که تفسیر آنان معتبر است به دست ما رسیده و برخی دیگر نه. آن بخشی که به ما رسیده خود سه نوع است: بخشی از آیات که تفسیر آن یا از شخص پیامبر و یا
صحابه و یا چهرههای برجسته
تابعان به ما رسیده است؛ در صورتی که تفسیر از خود پیامبر باشد تنها درباره صحت سند بحث میشود و در صورت دوم باید تفسیر صحابی مورد بررسی قرار گیرد؛ اگر آیه را با توجه به لغت و شناخت
زبان عرب تفسیر کرده، چون خود، اهل لغت است قطعا سخن او قابل اعتماد است و اگر هم آیه را از راه شناسایی اسباب نزول یا قرائنی که خود شاهد آن بوده تفسیر کند باز هم پذیرفته است. اما اگر اقوال گروهی از صحابه با هم تعارض کند، چنانچه جمع بین اقوال، ممکن باشد که همان (را میپسندند) وگرنه قول ابن عباس مقدم است.
در آینده نیز سخن زرکشی را درباره رجوع به تابعان خواهیم آورد.
آنچه تاکنون گفته شد مقتضای هماهنگی بحث در این زمینه بود. صاحب نظران و دانشمندان مذهب در این باره برآنند که تفسیر منقول از صحابی (هرچند بلند مرتبه و جلیل القدر باشد) موقوف است و اسناد آن به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تا زمانی که خود صحابی اسناد نداده روا نیست؛ چه جای رای و اجتهاد در آن باشد چه نباشد، تا هنگامی که خود صریحا گفتاری را به پیامبر نسبت نداده، آن گفتار به خود وی منتسب است، هرچند سخن وی بر پایه تعالیم پیامبر استوار باشد. دور نیست که گفتار وی برداشت مخصوص خودش باشد که آن را بر اساس مبانی و اصولی که از محضر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آموخته است استنباط کرده باشد؛ لذا به دریافت آن از جانب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تصریحی ندارد؛ تنها اجتهادی است از خود وی و صحت و سقیم آن به میزان فهم و هوش و گستره اطلاعات علمی وی بستگی دارد؛ هر صاحبنظر یا صاحب گفتاری که
معصوم نباشد گاه اشتباه میکند و برداشت وی همواره مقرون به صواب نیست؛ از این روست که حتی
احادیث امامان معصوم (علیهمالسّلام) را به خود آنان نسبت میدهیم، هرچند به طور یقین میدانیم که آنان از منبع سرشار فیض بهره گرفتهاند؛ ما به همین جهت آن را حجت میدانیم، چون از ناحیه
معصوم صادر شده است.
تفاسیر صحابه پنج ویژگی دارد که آنها را از سایر تفاسیر ممتاز میسازد و در تفاسیر متاخران یافت نمیشود.
۱. سادگی و بیپیرایگی در حدی که برای حل مشکل یا برطرف ساختن ابهام، با عبارتی کوتاه و بیانی رسا، در غایت ایجاز ارائه میگردید؛ مثلا اگر از یکی از آنان سوال میشد معنای «غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ؛
» چیست؟ فورا جواب میداد:
گناه نکند، بدون اینکه به بیان اشتقاق واژهها بپردازد یا نیازی به بیان شاهد یا دلیل و امثال آن، که عادت مفسران است داشته باشد و اگر درباره نزول آیه یا مفهوم کلی و عام آن میپرسیدند به شکلی قاطع و بدون تردید و ساده و پیراسته از پیچیدگیهای گریبان گیر دیگر مفسران، پاسخ میداد.
۲. سلامت و پیراستگی از
جدل و
اختلاف؛ زیرا در آن دوران، مبنا و جهتگیری و استناد در بیان معنای آیه یکی بود، چه اینکه در آن عصر در میان صحابه اختلافی بر سر مبانی نظری یا تباین و دوگانگیای در جهتگیری یا تضاد و تقابلی در استناد وجود نداشت. تنها وحدتنظر و جهتگیری و هدف واحدی وجود داشت که همه صحابه را گرد هم میآورد. در آن دوران انگیزهای برای بروز اختلاف و تضارب آراء وجود نداشت، به ویژه اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آنان آموخته بود که چگونه راه
هدایت و راستی را بپیمایند. این سخن درباره صحابهای است که هم دل و هم زبان، هوشیارانه از دستورات
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیروی میکردند؛ هر چند عده آنان اندک بود. «و قلیل من عبادی الشکور؛
» علاوه بر اینکه تفسیر در آن دوره (از نظر شکل و ترکیب) از چهارچوب نقل
حدیث فراتر نرفته بود، بلکه بخشی از
حدیث و شاخهای از آن به شمار میرفت و گرد آوردندگان
احادیث، در کنار احکام،
احادیث تفسیری را نیز گرد میآوردند.
۳. پیراستگی آن از
تفسیر به رای؛ یعنی از استبداد به رای به دور بود. چون این کار تعصبی کور و خدعهگونه است؛ لذا چهرههای برجسته صحابه از آن برکنار بودند. در گذشته درباره تفسیر به رای (که از نظر
شرع نکوهیده و از نظر
عقل ناپسند است) سخن گفتیم.
۴. پاک بودن آن از اساطیر و افسانهها؛ که از جمله آن
اسرائیلیات (داستانهای بنی اسرائیلی) است. این افسانهها در مجامع اسلامی اصیل جایی و راه نفوذی نداشت. چه اینکه آن زمان، عصر مقابله با نیرنگهای اسرائیلی بود؛ گرچه این روحیه دشمن ستیزی، پس از مدتی دگرگون شد و حیلههای سیاسی نقش مهمی در ترویج افسانههای خرافی بنی اسرائیل بازی کرد.
۵. قاطعیت و خالی بودن از شک و تردید و برنتافتن تردیدها، چون در آن دوران، مستند تفاسیر واضح و صریح بود و ابزار روشن کننده مراد آیه، فراوان بود و دلایلی که برای تفسیر آیه اقامه میشد به خوبی آشکار مینمود. چه اینکه ساده و خالی از پیچیدگیهایی بود که در سدههای بعد دامن گیر همه گردید، به ویژه اینکه برهانهای علمی و فلسفیای که مفسران متاخر در تفسیر معانی قرآن بدان استناد جستهاند، در آن زمان ناشناخته و یا اساسا مشروع و قابل استناد نبود. استناد مفسران عصر اول در کنار نصوص شرعی (که درباره ابعاد مختلف
دین و
قرآن صادر گشته) به فهم
عرف و
لغت و
اسباب نزول بود و آنان جز این، ابزار فهمی نمیشناختند.
معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۱، ص۱۸۷-۲۸۶.