میرزا رضا کرمانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در این مقاله به بررسی زندگانی میرزا رضای کرمانی، م: ۱۲۷۵ق، میپردازیم.
ملا حسین بزرگ،
انسان زحمت کش و با همتی بود که ضمن پرداختن به فعالیتهای زراعی
در ناحیه عقدا از توابع اردکان استان یزد و تامین
معاش از راه تلاش، به امور شرعی و رفع مسایل و مشکلات اجتماعی مردم میپرداخت.
وی
در مناسبتهای مذهبی و ماههای
محرم و
صفر بر فراز
منبر مردم عقدا را از مواعظ نیکوی خویش بهرهمند میساخت.
در ضمن مقدمات ادبیات عرب و برخی مبانی
علوم شرعی را به علاقه مندان آموزش میداد. او
در نیمه
قرن سیزدهم هجری به
کرمان،
مهاجرت کرد و روی زمینی که تدارک دیده بود به
کشاورزی پرداخت.
در سالهای ۱۲۶۷ تا ۱۲۷۰ق صاحب فرزندی گردید که رضا نام گرفت. این
کودک تحت
تربیت پدر فاضلش مقدمات
علوم حوزوی را آموخت. مادرش هم اهل روستای خنامان از توابع رفسنجان بود.
میرزا رضا
در کرمان ضمن کسب علوم حوزوی و فراگرفتن
دانش طب،
در مزرعه به
کمک پدر میشتافت، اما حوادثی روی داد که مسیر زندگی او را دچار دگرگونی نمود.
حاکم کرمان محمد اسماعیل خان وکیل الملک زمین کشاورزی موروثی او را به زور از وی گرفت و به شخصی به نام ابو جعفر داد. اجحاف حاکم به مردم به حدی بود که بسیاری از مردم از املاک و امکانات خود صرف نظر کرده بودند. میرزا رضا هم با اندکی سرمایه به یزد مهاجرت کرد و تحصیلات علوم دینی را
در این شهر پیگرفت. وقتی
در یزد هم آثار
استبداد را دید، به
تهران رفت و یک
سال و اندی
در ظاهر برای امرار معاش و
در اصل برای پیبردن به روابط علمای تهران و ایجاد ارتباط با مبارزان و مخالفان رژیم استبدادی به دست فروشی روی آورد. او مدتی
در دستگاه حاج محمد حسن امین الضرب به خدمت مشغول شد و چون این بازرگان خوش آوازه به
هوش و ذکاوت میرزا رضا پیبرد،
در سال ۱۳۰۱ق وی را به شهرستان بم
اعزام نمود تا به املاکش که
در دست سید عبدالرحیم معین التجار اصفهانی ساکن کرمان بود، رسیدگی کند.
میرزا ضمن فعالیت
در بخش کشاورزی تحصیلات طب را به سبک قدیم ادامه داد و
در این رشته مهارتهای نظری و عملی قابل توجهی به دست آورد. او که
در این قلمرو نزد مردم احترامی ویژه داشت، اهالی را متوجه زورگویی حاکمان محلی میکرد
و به افشاگریهایی میپرداخت که کمتر کسی جرئت بیان آنها را داشت و خطاب به مردم میگفت:
«چرا به این راحتی
ظلم را میپذیرید و بدون جهت
عزت و آبرو و اموال خویش را از دست میدهید، با یکدیگر متحد شوید و
اجازه ندهید حاکم کرمان بر شما سلطه یابد، اموالتان را
غارت کند، بروید
تظلم کنید و
حق را بگیرید، درست است که امیران و والیان باید برای نظم شهرها و اداره امور کشور
مالیات بگیرند اما اجازه ندارند به مردم تعدی کنند و
دختران آنان را با
تهدید و ارعاب تصاحب کنند.»
میرزا رضا از معین التجار هم دل خوشی نداشت و
در نامه هایش به امین الضرب از این شخص که سالها رئیس مجلس
تجارت کرمان بود، سخت
انتقاد میکرد. میرزا رضا
در گزارش کار دیگری یاد آور شده است
«عبدالحسین
برادر معین التجار اموال مردم را میخورد و این دو برادر از قبال دسترنج مردم به
ثروت و مسکنت رسیدهاند، چندین نفر چاپلوس، اوباش و خوش آمد گو را
در اختیار گرفتهاند که به خلافهای خودشان پوشش دهند اما رفتارشان خلاف قانون تجارت است.»
امین الضرب نیز بارها به معین التجار تاکید نمود که «خیلی مراقب باشید که
در خرید و سایر امور طوری رفتار نمائید که هرگز نتوانند به شما ایرادی بگیرند که برای خودتان و من نهایت افتضاح خواهد بود.»
میرزا رضا هیچ وقت از حاکم کرمان، وکیل الملک، دل خوشی نداشت و میگفت:
«این شخص هر روزی برای خرج تراشی و اضافه مواجب و منصب یک فرد یاغی را به دولت جعل میکرد و مدتها به اسم نوروز علی خان قلعه محمودی (یکی از یاغیان) حکومت مرکزی را مشغول کرده بود و مرا میگرفت، به جای او معرفی مینمود و از این رهگذر صدمات زیادی به من وارد مینمود.»
از سوی دیگر بر اثر تعدی و بی عدالتی حاکمان، اقشار زیادی از مردم کرمان
در فقر و فشارهای اجتماعی بسر میبردند، قحطیهای اواخر
قرن سیزدهم هجری به این گرفتاریها میافزود. با توجه به اینکه عده زیادی با کار
در کارگاههای شالباف خانه امرار معاش میکردند و بیش از دیگران از ستمهای فرساینده به ستوه امده بود، و فریاد
اعتراض خود را
در مساجد و سایر محافل به
گوش علما و مشاهیر شهر رسانیدند، ولی وکیل الملک به جای رسیدگی به دردهای مردم، به تهران نوشت: اهل کرمان یاغی شدهاند و دنبال
فتنه و آشوب هستند! به این ترتیب اعتراضات عمومی همچنان ادامه یافت و بر اثر کمبود نان و سوء استفاده والی نالایق، کارگران شالباف
در اجتماعی عمومی شرکت کردند و کلانتر کرمان که یحیی خان نام داشت وقتی خواست این خروش را خاموش کند، شعله
انتقام مردم بر جانش حریق افکند و
در درگیری با معترضین کشته شد. میرزا رضا کرمانی
در قیام شالبافان نقش مهمی داشت و کوششهای مبارزاتی او
در این ارتباط موجب گردید حاکم کرمان او را به عنوان یاغی کرمان دستگیر کند و چندی
در حبس نگه دارد. وی چندی
بعد با وساطت عدهای از علمای کرمان آزاد گردید، میرزا رضا که تا اول
رجب ۱۳۰۴ ق
در بم کرمان
اقامت داشت، ناگزیر گردید به
تهران برود و افشاگریهای خود علیه متجاوزان به حقوق مردم را،
در آنجا ادامه دهد.
یکی از عوامل وابستگی سیاسی ایران و تهدید استقلال این کشور قرارداد اعطای
امتیاز تنباکو بین دولت
انگلیس و
ناصر الدین شاه قاجار میباشد. از عوارض این حرکت استعماری گسترش
فساد در ایران، نفوذ بیگانگان
در بازارها، ترویج
مسیحیت و ایجاد شبکه ای از افراد سست عنصر و خودفروخته بود. (تفصیل این
قیام را
در کتاب تحریم تنباکو، محمدرضا زنجانی و کتاب میرزای شیرازی از مجموعه دیدار با ابرار ملاحظه فرمایید)
در کرمان مجری قرارداد رژی سید عبد الرحیم معین التجار فرزند سید عبد الواسع اصفهانی (م: ۱۳۱۲ ق) بود همان کسی که میرزا رضا کرمانی از روش نامطلوب و اجحافش شکایت میکرد. وی که
وکالت شعبه کرمان را عهده دار بود، زیر نظر افراد فرنگی کار میکرد و از این انتصاب سخت خرسند بود و میکوشید
رضایت انگلیسیها را به دست آورد. گزینش دیگر وکلای یزد و کرمان و خرید تنباکو برای رژی هم به عهده این شخص بود، زیرا به قول خودش نسبت به اربابان خوب خدمت میکرد و آنان نیز از کارنامه وی، سر شوق آمده بودند، میرزا رضا که
در تهران به سر میبرد، رفتارهای او را زیر نظر داشت و خوش خدمتی او
در حق فرنگیان را به شدت نکوهش میکرد، این نخستین جبههگیری میرزا رضای کرمانی
در برابر قرارداد رژی بود معاهدهای ننگین که
بعدها قیام تنباکو به رهبری
میرزای شیرازی آن را خنثی ساخت.
میرزا رضا
در تهران به شال فروشی روی آورد، این تلاش موجب گردید با شال بافان محروم کرمان
در ارتباط باشد و ضمن گذران زندگی و کسب معاش، اثری اجتماعی و سیاسی هم بگذارد، زیرا با بقچهای از شال و برک و لوازم خرده ریز دیگر، به مجلس بزرگان تهران میرفت و
در مذاکرات و مجالس مهم اشخاص تاثیرگذار، شرکت مینمود و
چشم و
گوش خویش را با دقت باز میکرد تا متوجه تصمیم گیریهای این گونه محافل باشد. همین کار به ظاهر ساده او را به اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی ایران آگاه ساخت و
در هر کجا مجلس عمومی یا نیمه عمومی بود، با بقچه کالای خود که بهترین جواز ورود به ان بود، حاضر میگردید.
این رفت و آمدها به منزله کلاس درس سیاست و فرهنگ برای میرزا رضا به شمار میآمد. این روند از یک فروشنده دوره گرد شخصیتی سیاسی ساخت که برای دستگاه
استبداد و حتی نقشههای
استعمار یک تهدید مهم محسوب میگردید و این نکتهای است که ژنرال کازاکوفسکی، افسر روسی مامور حفظ تهران و رئیس گارد شاهی بدان
اعتراف نمود ه است.
میرزا رضا برای آگاهی از اوضاع سیاسی تهران و به منظور
تقیه به دست فروشی روی آورد و کالاهایی را به کامران میرزا نایب السلطنه
فرزند ناصر الدین شاه فروخت. این رجل سیاسی از پرداخت بهای اجناس خودداری میکرد، تا اینکه روزی میرزا رضا به دیوان خانه نایب السلطنه رفت و نزد وزیران و درباریان زبان به شکوه گشود و گفت: «متجاوز از دو
سال است از شاهزاده طلبکارم، اما وی پولم را نمیدهد.» او مدرک ادعای خود را نیز به همه نشان داد. نایب السلطنه که خود برای رسیدگی به مشکلات
در آن مکان جلوس نموده بود، از این صراحت گویی میرزا رضا به شدت شرمسار گردید و به کارگزارانش دستور داد طلب میرزا را پرداخت کنند اما مخفیانه به انان سپرد هنگام تحویل هر یک تومان، یک پس گردنی به وی بزنند. میرزا به منظور دریافت طلب خویش به چنین رنج و زحمتی رضایت داد. اما نایب السلطنه به این
مجازات اکتفا نکرد و چنین درشت گویی میرزا را بر خود گران دید و
در صدد برآمد تا با اتکا به قدرت سیاسی خویش، از وی
انتقام سختی بگیرد.
میرزا رضا خود میگوید:
«چند طاقه شال... برای نایب السلطنه گرفتم ولی مدتها پول آن را نداد، یک
روز به او گفتم: اینجا برای چه نشستهاید؟ گفت: برای احقاق حق، گفتم از شما
شکایت دارم، دو سال است که بدهی مرا پرداخت نمیکنی، خیلی خجل شد و به معین نظام گفت: ببر پولش را بده لکن او را خواست و چیزی
در گوشش گفت، مرا بیرون برده و یک هزار و دویست تومان شمرده دادند ولی تو سری و پشت گردنی به من زدند.»
در واقعه
قیام تنباکو (۱۳۰۸ و ۱۳۰۹ق) میرزا رضا به افشاگریهای جدی پرداخت و
در نطقهای آتشین خود، دستگاه
استبداد و عوامل اجرایی این حرکت استعماری را به مردم معرفی نمود و از آنان خواست برای
در هم کوبیدن این حرکت و
مقاومت در برابر سلطه، به پای خیزند. انتقادهای او از اوضاع اجتماعی و سیاسی و اظهار تاسف از خود فروختگی درباریان، برای دستگاه ستم تهدیدی جدی به شمار میآمد. و این برنامهها را
در برخورد با مردم کوچه و بازار بدون واهمه به اجرا
در میآورد، اما کار دیگرش این بود که وقتی به خانه بزرگان و افراد سرشناس گام مینهاد، به طور غیر مستقیم همسران و اهل خانواده انان را نسبت به اوضاع نابسامان سیاسی روشن میکرد.
استمرار افشاگریهای او
در اندرون خانههای
رجال سیاسی این نتیجه را داشت که همین بزرگان حرفهای خیلی مهمی را از دهان بانوان و زنان حرمسرا میشنیدند.
در واقعه تنباکو که شکستن قلیانها پیش آمد، میرزا رضا عدهای از
زنان را برای مقاومت تهییج کرد و بسیاری از آنان به تحریک وی ادوات دخانیات را شکستند.!
برای اینکه تاثیر تبلیغات میرزا رضا بر اندرون شاهی مشخص گردد، اشاره به ماجرای ذیل، جالب به نظر میرسد.
زبیده خانم گروسی از همسران ناصر الدین شاه بود که زیرکی ویژهای داشت و چنان
اعتماد شاه را جلب کرد که کلید خزانه شاهی را به او سپرد و وی را امینه اقدس نامید. خواهر زن میرزا رضا به نام میرزا خانم
در دستگاه این
زن نفوذ کرده و منشی او بود، به واسطه این زن، امین اقدس نامهای برای امین الضرب نوشت و
در آن خاطر نشان ساخت.
«میرزا رضا انسان باکفایتی است، از او
مراقبت نمائید، کارهای مهم به او محول نمائید، من هم
کمک میکنم کارش معوق نماند و به هر نحو ممکن همراهی میکنم، قبض مستمری او را که از کرمان دارد چون معطل است دریافت نموده و وجه نقد به وی بپردازید.»
از این نامه بر میآید میرزا رضا به
دلیل آن که آب و ملکش را
در کرمان گرفتهاند از
حاکم این شهر مستمری میگرفته ولی او
در پرداختش تعلل میورزیده است.
بدین گونه میرزا رضا آشکارا مردم را علیه عوامل قرارداد منحوس رژی فراخواند و سیمای شاه و صدر اعظم را
در این ارتباط افشا کرد. ماموران دولتی چند بار او را
تعقیب کردند، اما او موفق گردید از دستشان بگریزد.
به نظر میرسد میرزا رضا علاوه بر این حرکت ضد استبدادی
در یک تشکیلات انقلابی هم فعالیت میکرد و از موضع این
قیام نامههایی خطاب به علما و اشخاص مهم مینگاشت. از سوی دیگر پنهانی با شخصیتهای انقلابی
بغداد و
بصره مکاتبه داشت. میرزا نصر الله خان، منشی
سفارت اتریش و فرد دیگری که
در وزارت انطباعات بود، با این مجموعه همکاری داشتند. از این تشکل نامهها و اسناد فراوانی کشف گردید که از یک تفکر انقلابی و اصلاح طلبانه
حمایت مینمود. میرزا رضا
در یکی از این نامهها از موضع یک فرد مذهبی گفته بود:
«
انگلیس فرمانروای ظالمی است که مردمان
هند را بی رحمانه مورد
استثمار قرار داده است.»
این خیزش مورد
حمایت روحانیان و علمای دینی قرار گرفت و آنان بر سر منابر با بهرهگیری از ایام ماه
رمضان درباره تسلیم نشدن
در برابر اجانب و واگذار ننمودن زندگی مومنان به
کفار،
سخنرانی کردند و
هشدار دادند امتیازهای تجاری که به خارجیها دادهاند، از هر نوع،
معادن،
بانکداری،
تنباکو، راه سازی، موجب میشود آنان رفته رفته به قلمرو و نفوس مسلمین
استیلا یابند.
در ارتباط با این حرکت انقلابی عدهای
دستگیر شدند و این تصمیم نتیجه روش کامران میرزا نایب السلطنه،
حاکم تهران، بود که کنت دو مونت فورت (رئیس پلیس تهران) نیز او را
در خلافکاری
تشویق مینمود. این دو تن میکوشیدند شاه را نسبت به برخی اعتراضهای سیاسی و اجتماعی بترسانند، اما
در همان حال عدهای را بیجهت دستگیر میکردند یا
تهدید مینمودند و با کوچکترین بهانه به
زندان میافکندند تا مبالغی پول بگیرند.
برخی دیگر را به
تهمت بابگیری دستگیر مینمودند تا مخالفتهای افراد را
در پوشش یک
عقیده انحرافی جلوه دهند و جلوی گسترش آن را بگیرند. میرزا یحیی دولت آبادی مینویسد:
«عادت دولتیان این است هر
وقت مسایل سیاسی پیش میآید و اقدام مخالفی از طرف ملت میشود برای پی گم کردن، لباس
فساد تهیه و بر آن پوشانیده، آن را بابیگری جلوه میدهند تا معلوم نشود افکاری بر ضد دولت
در میان مردم بوجود آمد ه است،
در این وقت هم به همین
سیاست، متوسل شده، افکار مردم را متوجه جلب بابیها مینمایند و
در ضمن جمعی از اعضای حوزه بیداران را دستگیر میکنند که میرزا عبدالله طیب خراسانی و میرزا رضا
در میان آنان دیده میشد. گرفتاری این اشخاص
در ماه رمضان سال ۱۳۱۱ق انقلاب شدیدی
در افکار مردم پدید آورد.»
نایب السلطنه پس از
تحریم تنباکو فرصت را برای انتقام از میرزا رضا مناسب دید و روزی او را به منزل خود
دعوت کرد. میرزا
در این دیدار به صراحت و شدت از ناصر الدین شاه به
دلیل اعطای امتیازات گوناگون به استعمارگران و بیگانگان
انتقاد نمود. نایب السلطنه از میرزا رضا خواست موضع گیریهای سیاسی خود را
در این ارتباط مکتوب نماید تا به شاه نشان دهد و او را وادار کند
در تصمیمهای خود تجدید نظر نماید، اما میرزا رضا قبول نمیکرد تا اینکه نایب السلطنه برای جلب اعتمادش به قرآنی که همراه داشت سوگند یاد کرد نامی از نویسنده نامه نخواهد آورد. او به
احترام قرآن و به دلیل
رغبت در جلوگیری از
ستم پذیرفت و نوشتهای بدون امضاء
در این ارتباط تنظیم نمود. میرزا رضا میگوید:
«به اطرافیان شاه اطلاع دادم که تمام طبقات مردم با قرارداد رژی مخالفند، قبل از وقوع هر نوع قیامی به فکر
علاج باشید. به نایب السلطنه هم گفتم اگر این وضع
استمرار یابد، سر حکومت پدرت به
سنگ میخورد و این سقف به
سر تو پایین میآید. آن وقت سوگند خورد من غرضی ندارم، مقصودم اصلاح است، تو نامهای بنویس ما آن را پی گیری میکنیم و به شاه میگوییم آن را
در مسجدی یافتیم و نه تنها برایت خطری ندارد بلکه
امکان دارد دولت برایت مقرری برقرار نماید.
من مکتوبی با این مضمون نگاشتم: ای مؤمنین وای مسلمین امتیازاتی
در زمینه تنباکو، را ه
اهواز،
معادن، قند سازی و کبریت سازی به خارجیها داده شده است و این وضع، مسلمانان را به دست اجنبی میدهد، رفته رفته
دین از میان میرود حالا که
حکومت مرکزی و شخص شاه به فکر ما نمیباشد خودتان
غیرت نمائید و
همت کنید،
در صدد دفع این بلوا برآیید. به محض آن که این نوشته را از من گرفتند با خوشحالی قلمدان را جمع کردند و اسباب
شکنجه و داغ کردن آوردند. سه پایه سربازی حاضر نمودند تا مرا بدان ببندند. پرسیدند: همراهانت چه کسانیاند، محل تشکیل جلسههای شما کجاست. هر چه گفتم چه مجلسی و چه دوستانی بلکه من با همه مردم ارتباط دارم و
در کوچه و بازار شنیدهام، حالا کدام
مسلمان را بی خود و بی جهت معرفی کنم، دیدم فایدهای ندارد اما هر چه بازجویی نمودند و بر شکنجهها افزودند موفق نشدند اقراری بگیرند آماده جانبازی برای حفظ
آبرو و
جان مسلمانان شدم.»
بعد از این مجازاتها میرزا رضا را
در منزل کامران میرزا زندانی کردند. چند نفر دیگر نیز دستگیر شدند که برای موجه دادن این حرکت دو نفر بابی
در بینشان دیده میشد و
شهرت دادند اینها بابی و یاغی دولت هستند،
در آن جا نیز استنطاق از میرزا ادامه یافت. مقصود اصلی بازجویان یافتن افرادی بود که
در توزیع جراید و نشریات ضد دستگاه حکومتی دخالت داشتهاند.
حبس میرزا رضا
در باغ نایب السلطنه ۴۵ روز طول کشید.
در ابتدای
ذیقعده سال ۱۳۰۸ق وی، حاج سیاح و بقیه زندانیان را به قزوین
انتقال دادند و
در عالی قاپوی شهر
حبس کردند. سعد السلطنه که به تازگی حکمران
قزوین شده بود. با همین کاروان حرکت کرد.
در محبس جدید، میرزا رضا برای فراشها سخنرانی میکرد و حقایقی درباره فرجام
ستم،
دفاع از مسلمین و تامین آزادی مؤمنین بر زبان جاری میکرد و
در ضمن شاه، نایب السلطنه و وابستگان قاجار را به باد انتقاد میگرفت.
در ماه محرم سعد السلطنه روضه خوانی داشت و عدهای
در حیاط مجاور به مجلس
عزاداری دعوت شده بودند، میرزا رضا فریاد زد: «ای سوگواران حضرت ابا عبدالله علیهالسّلام ما را هم به
دلیل مخالفت با زورگویی و
مقاومت در برابر امتیازات اجانب
در این جا به
حبس و زنجیر کشیدهاند،
همسر و فرزندمان از ما بی خبرند و کسی به دیدنمان نمیآید، ما هم را ه اسیران کربلا را ادامه میدهیم.» جعفر قلی نامی که نایب بود، چند چوب محکم به میرزا رضا زد و او هم درباریان را مصداقی از اشقیا و اهل
شرارت خواند و به آنان ناسزا گفت.
زندانیان
در زمستان،
روزگار سختی را سپری مینمودند و به تقاضای آنان بیاعتنایی میشد و حتی دادن چای را به انان ممنوع کردند. از این رو میرزا رضا
اعتصاب غذا کرد، ولی فریاد اعتراضش به
گوش کسی نرسید.
البته مختصر هیجانی
در مردم بروز کرد و فهمیدند چه خبر است و سیاست
باطل شاه قاجار آشکار شد.
بعد از مدتی تصویر مقصرین را نزد شاه بردند، او وقتی عکس میرزا رضا را دید،
عصبانی شد و به صاحبش ناسزاهایی گفت. میرزا رضا
در حدود بیست ماه
در زندان قزوین ماند و
بعد از صدور
حکم خلاصی
در جمادی الاخر ۱۳۱۰، زندانیان به تهران آمدند و همه ازاد شدند مگر میرزا رضا که مدتی دیگر را
در تهران
محبوس ماند و به
شفاعت میرزا زین العابدین
امام جمعه تهران قرار شد
در صورتی از زندان رهایی یابد که
در ایران نماند.
برخی گفتهاند باعث خلاصی میرزا آقا سید عبدالرحیم اصفهانی شد. وی بعضی اوقات برایش پول میفرستاد و مخارج خانواده اش را هم
تامین میکرد سید عبد الرحیم، نایب ظهیر الدوله بود.
به نوشته حاج سیاح وقتی
در امیریه بستگان زندانیان به دیدارشان آمدند، محمدتقی فرزند میرزا رضا به دیدن پدرش آمد از وی پرسید: آن
خواهر کوچکت کو؟ او گریست و گفت از دستمان رفت. میرزا رضا از
شدت اندوه بر خود پیچید و بر عاملان
ستم،
لعن و
نفرین فرستاد.
بدین گونه میرزا رضا از
حبسی که چهار سال و شش ماه طول کشید،
نجات یافت. او که غالب ایام جوانی خویش را
در حبس و
تبعید گذرانیده بود، حالا که به ظاهر از
حبس بیرون میرفت احساس میکرد اگر چه
در کند و زنجیر قزوین یا انبار سلطنتی نمیباشد، ولی فشار استبداد همچنان روح و روانش را تحت فشار قرار میدهد و دود سیاه ستم
اجازه نمیدهد اقشار مردم نفس راحتی بکشند.
حاجی محمد حسن امین الضرب
فرزند آقا محمدحسین (م: ۱۳۱۶ ق) از بازرگانان فعال و باهوش معاصر ناصر الدین شاه بود که با رجال و بزرگان سیاسی و مذهبی ارتباط داشت وی دوست و حامی
سید جمال الدین اسد آبادی (سید جمال الدین اسد آبادی (از مجموعه دیدار با ابرار) و کتاب سید جمال الدین اسد آبادی بنیان گذار نهضت احیاء تفکر دینی، محمد جواد صاحبی.) هم بود و سید
در دو
سفر خود به تهران، به منزل وی رفت.
در سال ۱۳۰۷ق که سید جمال
در منزل امین الضرب
اقامت گزید، میرزا رضا کرمانی به ملاقات او رفت و با افکارش آشنا شد. او چنان نسبت به سید جمال علاقه مند شد که از مریدان و
محرم اسرارش گردید. سید جمال هنگامی که
در پطرزبورگ روسیه اقامت داشت، طی نامهای خطاب به امین الضرب از وی خواست رعایت حال میرزا رضا را بنماید و مراقب
معیشت او باشد و
اجازه ندهد این انسان مبارز و مقاوم با سختیها و ناملایمات روبه رو گردد.
وقتی سید جمال
در سخنرانیهای خود از مشکلات
جهان اسلام و لزوم اتحاد مسلمانان سخن گفت و به بهترین وجه
در این باره حقایقی را به استناد
قرآن،
حدیث و
نهج البلاغه بیان کرد، میرزا رضا شیفته او گردید و خروش وی بر
اثر این ارتباط، علیه
استبداد و
استعمار شدت یافت. حاج سیاح محلاتی میگوید:
«میرزا رضا
ارادت عجیبی به سید جمال داشت و گاهی که مشاهده میکرد من با آقا مشغول بحث هستم،
ناراحت میشد و
در خلوت غضب آلود با من عتاب میکرد که چرا با آقا این گونه حرف میزنی.»
میرزا رضا
در باب سید جمال گفته است:
«هرکس وی را دیده میداند که شوری
در سر دارد، ابدا
در فکر خودش نمیباشد، طالب مقام و
دنیا نیست،
زهد پیشه کرده و هیچ امتیاز شخصی نمیخواهد، مقصود او این است که
اسلام و مسلمانان عزیز باشند، از چیزی واهمه ندارد و
در بند خدمت به مسلمین است.»
در بازجویی که از وی مینمودهاند یادآور میشود:
«سید از من محرم تر نداشت، چیزی از من پنهان نمیکرد، از بس به من
احترام میکرد
در چشم مردم تالی او به شمار میآمدم و تمام این نکات را سید جمال برایم بیان نمود.»
تاثیر کلام سید جمال مخالفت عوامل حکومتی و رشک حاسدان را برانگیخت خصوص آن که شاه را مورد انتقاد قرار داد و به وی گفت: چرا منافع ایران را
تسلیم دولت انگلستان نموده است. از این جهت سید را که
در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن گردیده بود، به وضع ناگواری دستگیر نموده، گریبان و دست و پایش را گرفته، لگدزنان میان
برف، گل و لجن،
سر و
پا برهنه کشان کشان بیرون میآورند که آقا از این صدمات بیهوش گردید، با آن حال او را تا باغ مهد علیا میرسانند.
در آنجا وقتی به
هوش آمد، عمامه اش را برداشته، بر یابویی سوارش کرده و پایش را از زیر
شکم مرکب میبندند. او
در همه این حالات
التماس و تضرعی ننمود و صرفا گفت به شاه بگویید به
انتقام سختی دچار خواهی شد!
در هر حال سید را
در سرمای سخت
زمستان سال ۱۳۰۷ق تحت الحفظ به جانب خانقین و سرحد دولت عثمانی (آن موقع عراق هم جزو قلمرو عثمانیها بود) حرکت دادند. از یاران و اصحاب سید هیچ کس به او یاری نکرد. مگر میرزا رضای کرمانی که اشفته به چپ و راست میدوید، پس گردنی میخورد و
ملامت میدید اما باز هم فریاد میزد:
«مردمی که امامزاده عبدالعظیم را
زیارت میکنید بدانید این هم از اولاد
رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم است و به امامان نسب میبرد،
عالم و
فاضل است،
غیرت نمایید و نگذارید
مظلوم از بین برود.»
فریاد،
اشک و کوشش میرزا رضا
در تحریک مردم مؤثر نبود و مختار خان رئیس نظمیه تهران مامورانی فرستاد او را گرفتار کرده و نزدش آوردند. پس وی را به فلک بست. چوب زیادی بر پاهایش زده و روانه زندانش نمود.
در این حال از میرزا رضا میپرسند به سید
ارادت داری، میگوید: بلی! اگر رهایم کنید با همین پای زخم خورده، میان برف و
سرما دنبالش میروم و از او
حمایت میکنم و
در جای دیگر گفت:
«سید
عقیده محکمی دارد، مرد بزرگی است، حقایق امور نزدش روشن است. گردن بزرگترین
فلاسفه و متفکرین اروپا و تمام دنیا
در اطاعت امر او خم است. دانایان جهان شاگردش محسوب میگردند. دولت ایران
قدر و قیمتش را ندانست و نتوانست از
مکارم اخلاق آن وجود محترم استفاده کند او را از روی
هوای نفس و با بی احترامی نفی بلد کردند. حالا بروید مشاهده کنید سلطان عثمانی چگونه از وجودش قدردانی مینماید.»
میرزا رضا از چگونگی رفتار با سید جمال به شدت آزرده شد و هر وقت مجال و موقعیتی به وی دست میداد از روش مستبدانه شاه و اطرافیان
انتقاد میکرد، همسرش
در بازجویی گفته بود: «از وقتی که سید را بردند میرزا
شب و
روز میگریست.» کمی که میرزا آرام شد، بذر کینه و انتقامی که از این همه
ستم،
شکنجه، زورگویی،
دروغ، و دورویی
در جانش افکنده بود، سر برآورده و از هر طریق ممکن شروع به فعالیت سیاسی علیه قاجارها کرد. از آن جمله با آشنایان و دوستان سید جمال
در تهران ارتباط برقرار کرد و از اعماق جان و دل مهیای هرگونه خدمتی شد که به وی محول میگردید.
در آن ایام عدهای از معتقدان و شیفتگان سید جمال
در تهران حوز های تشکیل داده بودند و مخفیانه
در نشر، تکثیر و توزیع بیانیهها و اعلامیههای سید جمال که از
لندن و
استانبول به دستشان میرسید، اقدام کردند.
در این جمع علمایی چون شیخ هادی نجم آبادی و آیتالله سید محمد طباطبایی و جمعی از اعیان، شعرا و
تجار دیده میشدند، میرزا رضا نیز با این حوزه مخفی رابطهای مؤثر برقرار کرد و
در توزیع اعلامیههای مخالف
حکومت قاجار کوشید.
شبی میرزا رضا
در حالی که یک نسخه روزنامه قانون حاوی مقالات
سید جمال الدین اسدآبادی در جیبش بود، کارکنان کامران میرزا و از جمله معین نظام که از نارضایتی میرزا رضا از وضع
حکومت و ارادتش به سید جمال واقف بودند از طریق افراد عادی درصدد بررسی این گرایش و تعلق خاطر برمی آیند. میرزا آقا درویش که
در زمره این افراد بود،
در محفلی وی را میبیند و از او میخواهد نزد معین نظام بیاید. میرزا رضا میپذیرد و
در حضور وی بدون واهمه میگوید:
«شما خیرخواه نایب السلطنه هستید، این وضع مملکت دوام نمییابد، مردم
قیام میکنند و گرفتاری برایتان بوجود میآورند، شما که با او رابطه دارید
سفارش کنید به فکر آینده اش باشد. سید جمال را با
احترام باز گردانید،
در غیر این صورت اگر مردم خیلی به کامران میرزا
رحم کنند باید تا آخر عمر
در گوشه زندان باشد.
میرزا رضا را نزد نایب السلطنه میبرند. آن جا هم
خطاب به وی میگوید:
«مردم از پدرت
نفرت دارند، به قتل رسانیدن میرزا تقی خان امیرکبیر، کشتن آن سربازهای بی گناه که صرفا
در مسیر حرکت کالسکه شاه برای مطالبه حقوقشان گرد آمدند، خرجهای بی جا، بزرگ کردن آدم پست و حقیر، رفتن به فرنگستان و فروختن کشور به بیگانگان، ظلمهای زیاد شاه و اطرافیان و حاکمان ولایتها به مردم و آن رفتار بدش با سید جمال و دیگر جنایات بالاخره مکافات دارد و دل مردم را از او برگردانیده و روزی قیام میکنند و بساط ستم را سرنگون میسازند.»
همین صحبتها میرزا رضا را روانه
حبسهای پی درپی و شکنجهگاههای فراوان کرد.
حرکت کردن و بویژه پیاده روی برای میرزا رضا پس از مرخصی از
حبس تهران به دلیل صدمات ایام زندان، مشکل بود. با این حال تهران را به قصد
ترکیه ترک نمود، ولی چون
استطاعت بدنی و مالی نداشت
در بندر انزلی توقفی کرد و از تاجری گیلانی مبالغی
قرض نمود تا از استانبول
در ازای آن برایش
عطر بفرستد.
در این حال رئیس پست انزلی با دستوری که از میرزا علی خان امین الدوله دریافت داشت، میرزا رضا را با نشانی و سیما شناخت و وجهی به وی داد، میرزا
در همان لحظه قرض بازرگان گیلانی را مسترد نمود و با باقی مانده پول، راهی مرکز دولت عثمانی گردید تا
در آنجا به
زیارت سید جمال الدین اسدآبادی نایل گردد. وی از طریق بادکوبه و باطوم به دیدار مرشد خود شتافت. این
هجرت نشانهای از
شجاعت او بود، زیرا با دعوی آشکار به
ارادت سید جمال این مسیر را گذرانید و کارگزاران حکومتی جرئت نکردند او را بازداشت کنند،
در حالی که
در غالب شهرهای ایران برای علاقه مندان سیدجمال مزاحمتهای جدی فراهم میکردند.
موقعی که میرزا رضا به خانه سید
در شهر بندری استانبول (یکی از شهرهای ترکیه کنونی) وارد شد، توسط پیش خدمت اذن ورود خواست. سید به اطرافیان گفت: من این مرد را از زمانی که
در تهران
در خانه امین الضرب بودم و
بعد که به
حرم حضرت عبدالعظیم رفتم، میشناسم. و از طرف صاحب خانه به مهمان داری من تعیین شده بود و با حرارت و التهاب بی اندازه از من
دفاع میکرد.
بعد از اینکه حضار میگویند میرزا رضا بر
اثر شکنجههای ایام
حبس قزوین و تهران مبتلای به ناراحتی
در پاها و گرفتار برخی جراحتها شده است، سید
در همان لحظه دستور داد وی را به
بیمارستان فرانسویان برای
درمان ببرند و مخارج ایام معالجه اش را که
حدود چهل روز طول کشید، به طور کامل پرداخت کرد.
در دوران معالجه، افرادی از اصحاب سید به عیادتش میرفتند تا آن که سلامتی خود را به طور نسبی بازیافت. اولین بار که به محضر سید رسید، شرح صدمات و نامردمیهایی را که دیده بود، برای وی و اطرافیان بازگو نمود و گفت:
«یک بار آقا بالا خان آنقدر
چوب به پاهایم زد که ناخنهایم ریخت،
در زندان قزوین تمام بدنم را داغ کردند،
در منزل کامران میرزا به
دلیل مجازاتهای شدید دچار جراحتهای سختی شدم.»
میرزا
در این حال گریست و سید که تا آن موقع به آرامی به سخنانش
گوش میداد،
عصبانی شد و گفت
گریه کار زنان سالخورده است، انسان اگر
مرگ را هم برگزیند، بهتر است که تن به
ذلت و
ظلم دهد.
میرزا رضا
در جای دیگر میگوید: سید جمال به من گفت: با این ستمها که تو نقل میکنی، چرا
انتقام خود را از ستمگران نگرفتی و میافزاید با این که تمام صدمات و بلاها را به دلیل ارادت به او تحمل کردم و صدای چوبهایی را که به من میزدند، میشنید، هر وقت حرف میزدم و مصائب خویش را بر میشمردم، میگفت عجز و لابه بس است، ماجراها را با کمال بشاشت و شرافت بیان کن. میرزا رضا
در بازجوییها هم خاطرنشان نموده است: وقتی به
استانبول رفتم،
در مجمع انسانهای عالم و
در حضور مردمان بزرگ شرح حال خود را گفتم، مرا
ملامت کردند که با وجود این همه
ظلم و بیعدالتی چرا باید مردم ایران و حتی اهالی مسلمان را از
شر این ظالمان خلاص نکنم.
در نتیجه این مذاکرات، حس انتقام
در ذهن میرزا رضا خطور کرد و با سرمایه هشت لیره طلا که سید جمال به عنوان مخارج به وی داد،
در ۲۶
رجب سال ۱۳۱۳ق با شیخ ابوالقاسم کرمانی (
فرزند ملا محمدجعفر) به سوی تهران حرکت کرد، زیرا چون
در استانبول با سید جمال و پیروانش
معاشرت داشت و سوابقش هم
در ایران برای ماموران دولتی مشخص بود،
در ترکیه مورد
سوء ظن عوامل حکومتی بود و
سفارت ایران برای ورود وی به این سرزمین گذرنامه نمیداد. از این روی شیخ ابوالقاسم هنگام
عزیمت به ایران و صدور
گذرنامه تقاضا کرده بود
در گذرنامه اش قید شود به اتفاق نوکری به نام میرزا رضا. این دو از استانبول تا بادکوبه با هم بودند
در این شهر، شیخ ابوالقاسم از او جدا شد و از راه عشق آباد (مرکز ترکمنستان کنونی) به
مشهد مقدس رفت و پس از
زیارت بارگاه قدس رضوی به کرمان بازگشت.
میرزا رضا
در راه،
در شهر بار فروش (بابل فعلی) به
دلیل بسته شدن راه، حدود چهل و یک روز توقف داشت و
در این مدت
در کاروانسرای حاج سید حسن ماند و از شخص میوه فروشی که برای بادکوبه میوه حمل مینمود، یک پنج لول روسی به انضمام پنج عدد گلوله خرید.
میرزا رضای کرمانی دوم شوال ۱۳۱۳ ق به شهرستان ری وارد گردید و
در یکی از حجرات حرم
حضرت عبدالعظیم حسنی اقامت گزید و بر حسب سابقهای که
در طب نظری و عملی داشت، به شغل
طبابت مشغول شد البته از محرومان و افراد بینوا بابت معالجات مبلغی دریافت نمیکرد.
در همین مدت موفق گردید برخی اطفال را که دچار بیماریهای پوستی شده بودند با داروهای سنتی
درمان کند و برای برخی مراجعان هم عریضه مینوشت و میکوشید
در حد توان از مشکلات مردم گره گشایی کند یا با ناگواریهای آنان هم دردی نماید.
در عین حال رابطه خود را با اعیان و اشراف و شخصیتهای سیاسی قطع نمود تا بتواند با
آرامش خاطر و
در شرایط عادی تصمیم مهم خود را بگیرد، اما مدت دو شب به منزل شیخ هادی نجم آبادی رفت و مهمان وی بود و مبلغی هم از این
روحانی زاهد به عنوان خرجی دریافت نمود و همانگونه که مخفیانه به شهر آمده بود، به حرم حضرت عبدالعظیم بازگشت.
شیخ هادی از علمای برجسته تهران بود و بسیار ساده زندگی مینمود. و به نان جوینی
اکتفا میکرد، پیروان زیادی داشت و با آزادگی خاصی از برخی اعمال و رفتار خواص انتقاد مینمود، زیرا چیزی نداشت که بخواهد از دست بدهد و نیز
طمع به دست آوردن هر گونه امتیازی را
در وجودش میرانده بود. از میرزا رضا میپرسند: چرا شیخ هادی را انتخاب کردی؟ میگوید چون از احدی واهمه ندارد و
در کوچه سفره میگستراند و از مردم پذیرایی میکند و بدون کسب
شهرت مشغول آدم سازی است و میکوشد مردم را بیدار کند، از علاقه مندان به سید جمال است.
هنگامی که سفیر ایران
در لندن (میرزا محمدعلی خان علاءالسلطنه) نزد سید جمال رفت و از او خواست به نرمش و آرامش روی آورد و مقالات خود را ملایم تر بنویسد و افزود اگر از افشاگری علیه
شاه خودداری کند، مبلغ هنگفتی به او پرداخته میشود، سید جمال گفت به هیچ عنوان به وضع حاضر
در ایران راضی نمیشوم مگر این که شاه کشته شود و جسدش داخل
گور گردد.
وزیر مختار انگلیس
در تهران، طی نامهای که چند روز
بعد از
قتل شاه به وزیر امور خارجه انگلستان نوشته است، میگوید:
«قاتل شاه میرزا رضا از اهالی کرمان و مرید سید جمال الدین است که او را انسانی بزرگ میداند و
عقیده دارد
خداوند وی را برای
جهان اسلام فرستاده تا امور مسلمانان را اصلاح کند، او میگوید شاه را بدین جهت کشته که سید جمال را از شاه عبدالعظیم بیرون کشیده و تبعیدش نموده است.
این دو نکته مؤید آن است که میرزا رضا با
تشویق سید جمال این تصمیم را گرفته است، البته میرزا قصد داشته موقعی که شاه به شمیران برای تفرج رفته، کارش را تمام کند، اما دلش گواهی نداده، زیرا شاه
در میان ازدحام شدید جمعیت حرکت مینمود و احتمال داشت خونها ریخته شود، او میگوید: «
در این گیر و دار خود شاه مقصود مرا استقبال نمود و با پای خویش به جایگا ه انتقام آمد و حرم حضرت عبدالعظیم را مناسب تر دیدم.»
در تکیه دولت هم یک بار میخواسته شاه را با کاردی بکشد اما احتیاط میکند که مبادا کامیاب نگردد و بدین گونه ارزویش از بین بردن عامل استبداد ایران بوده و معاشرت با سید جمال این اندیشه را
در او قوت داده بود.
ناصرالدین شاه خود را برای جشن پنجاه سالگی سلطنت مهیا میکرد، هفدهم ذیقعده سال ۱۳۱۳ مطابق اردیبه شت ۱۲۷۵ش بود، شاه به نظامیان و ماموران توصیه کرد احتیاج به خلوت کردن حرم عبدالعظیم نمیباشد،
در گوشه بالای سر ضریح، شاه مشغول دعا کردن شد، صدر اعظم و برخی درباریان که همیشه ملازم شاه بودند، آن موقع، از وی فاصله گرفته بودند میرزا رضا خود را به جرثومه ستم نزدیک کرد و
در حالی که میخواست چنین وانمود کند که میخواهد به شاه عریضهای بدهد، اسلحه رولور را که زیر پاکت حاوی عریضه پنهان نموده بود به سوی
قلب شاه
هدف گرفت و فریاد زد: بگیر از دست سید جمال الدین. شاه
در یک لحظه
قیافه کسی را دید که چند سال قبل تصویرش را دیده و از وجودش احساس خطر کرده بود، اما این بار طنین صدای گلوله
در گوشش لرزه افکند و ضربه ان سلاح قلبش را سوراخ کرد.
این حرکت چنان سریع، چابک و دقیق صورت گرفت که ناصرالدین شاه تنها توانست فریاد بزند: صدر اعظم سوختم! عدهای نادان که
در آن حوالی بودند و نمیتوانستند ارزش این
شجاعت میرزا رضا را درک کنند، به سوی وی یورش آوردند و
گوش،
بینی و صورتش را با
دندان پاره کردند و موهایش را کندند،
زنان نیز با لنگه کفش به او ضربه میزدند. میرزا علی اصغر خان اتابک دستور داد ضارب را از زیر دست مردم بیرون آورند و به سواران بختیاری برای محافظت بسپارند. به زودی صدای گلوله میرزا رضا که نخستین جرقه بیداری مردم بود از زیر گنبد حضرت عبدالعظیم بیرون رفت و دقایقی
بعد در تهران و ظرف چند ساعت
در جهان ولوله افکند.
چون این خبر به
استانبول (اسلامبول) رسید، سید جمال خرسند شد و گفت: «اینک ثابت شد که ملت ایران زنده است و نمیشود از نیروی آنان ناامید شد زیرا ملتی که افرادش خونخواهی نموده و از
ستمگر،
انتقام میکشند، طبعا روح و جان خود را از دست ندادهاند.»
میرزا علی اصغرخان صدر اعظم
جسد بی جان شاه را به گونهای
در کالسکه جای داد که کسی متوجه مردنش نگردد و خود روبرویش دست ادب بر سینه نهاد بدون اینکه از
خوف، سیمایش دگرگون گردد و سرانجام موفق شد پیکر شاه را به ارک حکومتی
انتقال دهد. اطرافیان چنان خود دچار گرفتاریهای گوناگون شدند که جسد شاه را کف یکی از اتاقها نهادند و دنبال کار خویش رفتند.
سید جمال الدین اسدآبادی
در مکتوبی خطاب به علما ناصرالدین شاه را این گونه معرفی مینماید:
«از هر سیاهکاری خودداری نکرد، هر گناهی را آشکارا مرتکب میشد، آن چه از
خون فقرا و بیچارگان مکیده بود صرف
هوی و هوس خود ساخت و اشک
در چشم یتیمان جاری نمود، نه دینی دارد که مانعش باشد و نه عقلی که وی را سرزنش کند نه شرافت نفسی که مانعش شود، پستی و ناپاکی وادارش نمود ایران را به بهای اندکی بفروشد.
در اثر این سلطنت جابرانه و آمیخته به
جهالت سینهها به تنگ آمده، حکومتی که نتوانسته
ارتش آماده کند، نه شهری را آبادان نموده و نه فرهنگی را توسعه داده و نه نام
اسلام را بلند ساخته نه یک روز
در پناه وی ملت آرامش دیده بلکه
در عوض کشور را ویران و اقشار مردم را ذلیل نموده است، سپس گمراهی دامنگیرش شده و
استخوان مسلمانان را خرد ساخته و با خونشان خمیر کرده تا از آنها برای ساخت کاخ شهوت خود خشت تهیه کند. ای مردان علم، مبادا
در خلع این مرد تردید به دل راه دهید، او اکنون جنونش گل کرده و درصدد است کشوری را که مجموعه
عزت اسلام و پایگاه دین است به اجانب دهد، نام
کفر را بلند ساخته و زیر پرچم
شرک در آمده است.
(ترجمه نامه معروف به حلیة القرآن سید جمال که از بصره به علمای ایران
در سال ۱۳۰۹ ق نوشته است.)
ناصرالدین شاه
در موضع چهارمین پادشاه سلسله قاجار
در طول سلطنت خود ۸۳ قرارداد تجاری و سیاسی
امضاء نمود که
در تمامی آنها دولت و مردم ایران زیانهای هنگفتی متحمل گردیدند. تمامی خاک
افغانستان، نیمی از استان خراسان، تمامی سیستان و قائنات، مرو، سرخس، مسقط، عمان، یکصد و هفتاد و سه قطعه از جزایر و سواحل
خلیج فارس، بسیاری از نواحی بلوچستان،
گیلان،
مازندران،
کردستان، و استرآباد که جزو ایران بود، با سیاستهای غلط وی از قلمرو این کشور جدا شد و به همسایگان واگذار گردید.
روزی که شاه کشته شد (۶۶ یا ۶۷ سال داشت) تعداد همسرانش اعم از
زن عقد و
صیغه به ۸۵ نفر میرسید، آنقدر پرخوری میکرد که پزشکان دربار از این وضعش عاجز گردیدند، اطرافیان و درباریان نیز
در شهوترانی، مفاسد و ابتذال دنباله رو شاه بودند.
در محاکمهای که از میرزا مینمایند میگوید:
«ملت ایران بایستی عمل قهرمانی او را ارج گذارد که انان را از دست ستمهای، بیدادگری که ملت خود را
تحقیر نموده و به حکام و فرزندان و عزیز کردههایش
اجازه داده بی پروا ملت را تاراج کنند و بی رحمانه
خون مردم را بمکند، خلاص کند و احساس شادمانی مینماید که قلب شاه را
در همان مکانی سوزانید که ناصرالدین شاه دل سید جمال را سوزانیده بود.»
مردمی که این حاکم مستبد بر آنان
حکومت میکرد غالبا
در حالتی از
جهل، بی خبری، بیکاری و بیماری به سر میبردند، کوچههای شهرها از گدا و کثافت و گرد و خاک پر بود، مشاهده کودکان بی سرپرست ژنده پوش هر انسانی را آزرده میساخت، بیماریهای مسری هر چندگا ه انبوهی از مردم را تلف مینمود، قحطی و تنگناهای اقتصادی و اجتماعی و داس گرسنگی
حیات مردم را درو میکرد، راهها خراب و ناامن و گردنهها پر از سارقان مسلح بود، میرزا رضا
در بازجوییهای خود میگوید:
«بروید ممالک خارج را ببینید، این ایرانیان چگونه از شدت بیچارگی از کشورشان گریختهاند و اینجا همچون طفلی سیه روز به روی هم ریختهاند، تازه اگر دیناری به دستشان برسد آن را هم نمایندگان حمایل بند و نشان دار حکومت از دستشان با انواع توطئهها میربایند.»
به همین
دلیل وقتی از میرزا رضا میپرسند چرا ناصرالدین شاه را کشتی، پاسخ میدهد:
«یک خدمتی به تمام خلایق کرده و ملت و دولت را بیدار کردهام و این تخم را آبیاری کردم و سبز شد. یک درخت خشک بی ثمری را که انواع حیوانات موذی و درنده زیر آن جمع شده بودند، از بیخ انداختم و آن جانورها را متفرق کردم «و به بازماندگان توصیه میکند» شما به
فکر مردم باشید، ببینید کشورهای دیگر برای
سعادت آحاد جامعه چه کردهاند، شما هم این گونه عمل کنید، با آنان
مشورت نمایید به قسمی رفتار نمایید که
رضایت ملت را بدست آورید آن وقت کارها منظم میشود و
ظلم هم از میان میرود.»
در جای دیگر خاطر نشان مینماید:
«پادشاهی که پنجاه سال
سلطنت کرده باشد و امور را اشتباه به او بگویند و درصدد بررسی و
تحقیق برنیاید و ثمره این رفتار وکیل الدوله، عزیز سلطان، امین خاقان و این اراذل و اوباش گردند و همگی بلای جان عموم مسلمین گشته باشند، چنین شجری را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر را ندهد.»
وقتی از وی میپرسند چرا اولویت را
در این دیدی که شاه را هدف گلوله قرار دهی، جواب میدهد:
«سالها بود که سیلاب
ستم بر عموم مردم جاری بود، مگر سید جمال الدین این ذریه
رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم چه کرده بود که با آن وضع او را از حرم عبدالعظیم بیرون کشیدند، غیر از
حق چه میگفت، آن روحانی شیرازی که با سید علی اکبر فال اسیری ارتباط داشت و از ستم و زورگویی
انتقاد میکرد، به چه جرمی اول خفه اش کردند
بعد سرش را بریدند که من دیدم با او چه کردند، آیا
خداوند اینها را میپذیرد، مگر مردم ایران ودایع خداوند نمیباشند. قدری پای خود را از خاک
ایران بیرون گذارید و
در عراق، قفقاز و ترکمنستان و اوایل خاک روسیه ببینید هزاران نفر ایرانی از دست تعدی و
ظلم گریخته و به ناچاری شغلهای تحقیرآمیزی را پیش گرفتهاند.»
میرزا رضا
در جواب به حاج محمد کاظم ملک التجار اظهار داشت:
«تیری انداختم که صدایش به
گوش مستبدین عالم برسد و آنان را از
خواب غفلت بیدار کند.»
میرزا رضا سیمایی گندم گون، ابرویی باریک و گشاده داشت، چشمهایش که از
شجاعت او
حکایت میکرد به دلیل رنجهای مداوم
در حدقه فرو رفته بود، محاسنش از یک قبضه قدری کوتاه تر، سیاه و تنگ بود. گونه هایش برجسته، گردنش از حد طبیعی بلندتر مینمود. اندامش نه چاق و نه خیلی تکیده و لاغر بود و قدش از اعتدال کمی کوتاه تر به نظر میرسید. بینی اش نسبتا بزرگ، پیشانی اش گشاده و بلند بود و خیلی متین، آرام، با فاصله و کم حرف میزد، اما
در ورای سخنانش
آتش از
خشم و
نفرت نسبت به ظلم و
تجاوز نهفته بود. استنطاق کننده او که میرزا ابوتراب خان نظم الدوله نام داشت،
اعتراف نمود:
«میرزا مردی منطقی و
حکیم مشرب به نظر میرسید، میان او و مردمان معاصرش اختلافی بزرگ وجود داشت و
در پاسخ کسی که او را
ملامت کرده بود که از کشتن ناصرالدین شاه چه چیزی عایدش گردیده است، یکی رفته و دیگران باقی هستند اعتراف کرد من با دیگران یک تفاوت آشکار دارم زیرا غیرتی
در وجودم ریشه دوانیده که نمیتواند ظلم و ناروایی را تحمل کند.»
مورخان متعددی با گرایشهای گوناگون اعتراف نمودهاند:
«میرزا رضا کرمانی مردی آزاده و پاک نهاد،
متشرع و مقید به اجرای فرائض مذهبی بود و
در رای خویش ثبات داشت، اگر چه اذیتهای فراوان دید و بارها به زندان افتاد و تن به غل و زنجیر داد و از دست کامران میرزا و دیگر اطرافیان شاه ستمها دید، هیچ گاه تن به
ذلت نداد و به خاموشی نگرایید و لب فرو نبست و با
شهامت، استواری و پایداری بی سابقه به دادخواهی برخاست و هرگاه که
در حق گویی موفق نمیشد، آرام نمیگرفت و تحرکی افزون تر از خود بروز میداد، به زندانش فرستادند تا فریاد مظلومانه اش که حرف
حق کثیری از مردمان زنج دیده بود، به
گوش کسی نرسد اما نتوانستند او را از صراحت گویی و افشای نارواییهای دربار قاجار باز دارند. پس از رنجهای مداوم و رهایی از سیاه چالهای وحشت انگیز نزد محبوب و استاد بزرگوار خود سید جمال رفت و مدتی
معتکف دربار آن بیدار کننده
جهان اسلام شد و با
حمایت ویژه از جانب وی، به
تهران آمد و شاهکار خویش را به نمایش گذاشت و پردههای ناممکن را درید و مقام ظل اللهی و تردیدناپذیر شاهی را باطل کرد، بدون
شک سرآغاز قیام مشروطه که ده سال
بعد از شلیک گلوله وی به قلب ناصرالدین شاه به وقوع پیوست همین حرکت سترگ میرزا رضا بود. او مردانه
مقاومت ورزید و جان بر سر
اعتقاد خود نهاد و ذر های
ترس به خود راه نداد.»
او سر کارهایش را برای احدی باز نمیگفت و طی بازجوییهای همراه با شکنجهها و مجازاتهای سخت و فرساینده کسی را لو نداد. وقتی از وی پرسیدند چه کسانی با شما بودند، گفت:
«
در میان علما بسیار و
در میان تجار و کسبه و دیگر طبقات افرادی بودند که با من هم عقیده بودند، ولی به خدای قادر متعال که خالق سید جمال الدین و همه مردم است، از این نقشهام هیچ کس جز خودم و سید جمال اطلاعی نداشت البته عدهای هم وقتی برای ما گرفتاری پیدا شد، خود را کنار کشیدند، اما من با وجود آن همه زجر اسم احدی را بر
زبان نیاوردم،
بعد از رهایی میتوانستم به
دلیل همین کتمان سر مبالغی از آنان که نامشان را نیاوردم بگیرم، ولی نخواستم خواهش و تمنایی به کسی کنم،
گرسنگی خوردم و مشکلات را پذیرفتم که مبادا دست خویش را سوی کسی دراز نمایم.»
او سیما و مقاصد برخی رجال سیاسی را به خوبی میشناخت و از مقاصد آنان اطلاعات خوبی داشت و چون از وی پرسیدند، حاج سیاح با شما هم دست بوده است گفت: او مرام مشخصی ندارد و نه تنها به
هدف ما کمک و خدمتی نکرد، بلکه اب را گل آلود مینمود که برای ظل السلطان ماهی بگیرد و خیالش آن بود که وی را به تخت سلطنت بنشاند، امین الدوله را صدر اعظم بنماید و خودش مکنتی بیابد.
میرزا
در مراحل گوناگون
حبس و دستگیریهای متعدد هیچ گاه عجزی از خود بروز نداد و با وجود آنکه میدانست از دست درباریان جان سالم به
در نخواهد برد، از کسی
شفاعت نجست. بلکه
در صدد جلب قلوب کسانی برآمد که با وی ملاقات میکردند. برخی رجال سیاسی و خواص آزادی خواه گفتهاند:
«نخستین درس آزادی خواهی و انسان دوستی و عدالت طلبی را
در زندان از میرزا رضا آموختیم.»
عبد الحسین میرزا فرمانفرما که به قدرت طلبی، سخت دلی و بی اعتنایی مشهور بوده، گفته است: «
در عمر خود با وجودی که افراد زیادی را از طبقات گوناگون
در داخل و خارج ایران دیدهام، هنوز جاذبه رعب انگیزی را که
در چشم و
زبان میرزا رضا دیدهام نتوانستهام فراموش کنم.»
از ویژگیهای بارز میرزا رضا رکگویی و صراحت اوست میرزا علی خان امین الدوله مینویسد:
«
در این فرصت بعضی حاضرین از پیش خدمتان و سران سپاه به دهلیز قهوه خانه میرفتند که زندان موقت رضای کرمانی است، او
در آنجا زیر زنجیر گرانی بود، جوابه ایش به هر کس آمیخته به
حقیقت و
در عین حال شوخی نما و مزاح گونه بود، قوت قلب و جسارتش همه را
حیرت میداد و چون همه را درست میشناخت جواب مطابق واقع به احوال و نیتهای سوال کننده میگفت. محمد حسن میرزا معتضدالسلطنه از پیش خدمتان شاه نزدیکش رفت و پرسید: میرزا رضا، شاه چه
گناه داشت که او را کشتی؟ گفت: کدام جرم از این بدتر که مثل تو را به خلوت خود راه دهد و با همه بی ناموسی که
در وجودت جمع است به تو مانوس شود.»
میرزا رضا
در استنطاقی که رئیس نظمیه تهران (خواجه نوری: میرزا ابوتراب خان نظم الدوله) از وی نموده، از عادت متهمین که انکار صرف است پرهیز نمود و حتی اندکی تردید
در عمل خود ننمود و از محتویات آن بر میآید که از موفق شدن
در هدف خویش راضی است. عبدالله مستوفی مینویسد:
«هیچ استرحامی از مستنطق که
در آن واحد
قاضی او هم بوده نمیکرده است. حتی
در یک مورد
بعد از بیان نفع عمومی این اقدام خود میگوید «گمان نکنید این حرفها را برای این میزنم که از
قصاص،
نجات یابم، زیرا کسی که بتواند چنین اعجازی بکند وجود ندارد.» یکی از خواجهها که به دیدارش رفته بود همین که جلو او رسیده پرخاشی هم به او کرده است، میرزا رضا با دست خود حرکتی و با
دهان خویش صدای تیری ایجاد کرده است که بیچاره ان خواجه از
ترس،
غش نموده است، یکی از همراهان مظفرالدین شاه نزدش رفت و با ملامت بسیار از این اقدام (کشتن شاه) سوال کرد، جواب داد برای این که شماها را به نوایی برسانم و اگر بعضی افراد از دایره ادب خارج میشدند و ناسزایی به او میگفت، بدون واهمه معارضه به مثل میکرد ه است.»
او اگر چه از مزاح و لغوگویی پرهیز مینمود، ولی
در حبس آخری که منجر به اعدامش شد، گاهی شوخی میکرد و سیمایی بشاش از خویش ظاهر میساخت.
موقعی که شاه امتیازات فراوانی به بیگانگان میداد، از این وضع انتقاد کرد و چون از وی پرسیدند چرا از این امور که اسباب ترقی است
شکایت دارید، جواب داد: «اگر بدست خودمان میشد، موجب تعالی و پیشرفت میشد نه به دست اجانب.»
او فریاد میزد:
«کارگزاران قاجار گوشت بدن مردم را میکنند و به خورد بازهای شکاری میدهند مبلغی از فلان بی مروت میگیرند و قباله مالکیت جان، مال و ناموس یک شهر را دستش میدهند و اهالی
فقیر،
اسیر و بیچاره را
در زیر تعدیات مجبور مینمایند که مردی، زن منحصر به فرد خود را از
اضطرار طلاق دهد و خودشان صد تا صد تا
زن میگیرند. حالا که این اتفاق بزرگ به
حکم قضا و
قدر الهی به دست این بنده خدا جاری گردید بار سنگینی از تمام قلوب برداشته شد، آنان سبک شدند، دلها منتظرند که حاکم
بعدی با
عدالت و مهربانی برخورد کند و اگر ایشان میخواهد آسایش و گشایشی به ملت عنایت کند باید بنای فرمانروایی را بر انصاف قرار دهد و نام نیکش
در صفحه روزگار باقی میماند و اگر ایشان هم، شیوه قبل را پیش گیرد این بار کج به منزل نمیرسد. «او مکرر میگفت: » شریکی
در کارم ندارم و سبب قتل شاه مظلومیت عموم ایرانیان و ستمهایی است که بی جهت خودش و پسرش به من نموده است، من به مردم فهمانیدم که میتوان منشاء ظلم را به خوبی قطع کرد چه رسد به فروعات و شاخ و برگهای آن.»
فریدون آدمیت مینویسد:
«میرزا رضای کرمانی که روزگاری
طلبه بود، به هیچ وجه ادمی عامی نبود. استنطاق نامه اش
دلیل بر این است که همیشه استدلالی حرف میزد.»
اتهام میرزا رضا به بابیگری که ملا ابراهیم زنجانی (صادر کننده
حکم اعدام شیخ فضل الله نوری) بر آن اصرار دارد فاقد دلیل استوار و به منزله پرتاب تیر
در تاریکی بود. ناظم الاسلام کرمانی، معاصر واقعه، مینویسد: میرزا رضا مسلمانی متدین بود.
هنگام استنطاق هم وقتی از وی پرسیدند
مذهب تو چیست؟ گفت
اسلام و
شیعه و از بابیگری
برائت جست.
و با توجه به این که بی پروا به قتل شاه
اعتراف کرد و با گزمهها و ماموران به تندی و با
شجاعت سخن میگفت، اگر گرایش به این فرقه انحرافی داشت، آن را انکار نمیکرد، تاخیر و تعلل زیادی که از سوی مظفرالدین شاه
در اجرای مجازات اعدام میرزا رضا صورت گرفت، مؤید بابی نبودن اوست زیرا اگر وی، او را بابی میانگاشت به ژنرال گونه دیگری با قاتل برخورد مینمود. (کرمان، یکشنبه، ۱۰ مهر ۱۳۸۴، مقاله زنجانی علیه میرزا رضا کرمانی، علی ابوالحسنی)
ژنرال کازاکوفسکی شایعه بابیگری میرزا رضا را رد میکند و با تاکید بر شیعه بودن وی مینویسد:
«تمام شایعاتی که
در ابتدا دشمنان بابیه سعی داشتند انتشار دهند که قاتل شاه بابی است به کلی عاری از
حقیقت میباشد.»
یحیی دولت آبادی نیز با رد این
شایعه تصریح میکند:
«مطلعان میدانستند کشنده شاه بابی نیست و اقدام به این عمل از روی فساد عقیده نمیباشد.»
او خود
در پای چوبه دار گفت: «مردم بدانید من بابی نیستم و
مسلمان خالص میباشم.»
عبدالله به رامی از صاحب منصبان مهم و مشهور نظمیه
در مشروطه دوم مدعی است مطابق تحقیقات جدی که از اشخاص معاصر خصوصا از آقا شیخ مهدی نجم آبادی و پسر آقا شیخ هادی نمودهایم، میرزا رضا مسلمان متعصبی است. افضل الملک شیرازی مورخ درباره مظفری مدعی شده میرزا از طایفه بابیه بوده و برای
تقویت این فرقه سخن میگفته است:
«اولا باید دانست که این تاریخ نگار درباری بر حسب ملاحظات سیاسی و نیز تصویرپردازی سیاه و منفی از مخالفان حکومت، وقایع را به نگارش درآورده است. ثانیا همین افضل الملک مینویسد: میرزا رضا که از
سفر استانبول به تهران آمد، به
مذهب بابیه هم اعتنایی نداشت، فقط خدایی را قایل بوده است.»
میرزا یحیی دولت آبادی یادآور میگردد:
«ناصرالدین شاه همه وقت
در موضوع مقصرین سیاسی این روش را به کار میبرده که نسبت بابی گری و فساد عقیده به انان بدهد،
در این وقت هم
شهرت میدهند کشنده شاه بابی بوده است، این
اتهام نظر به سابقهای که دارد،
در ذهن مردم جای گرفته و تنها عدهای از آگاهان سیاسی میدانند میرزا رضا چنین اعتقادی نداشته است و گفتهاند او این
شعر را زیر لب ترنم میکرد:
«محب آل محمد غلام هشت و چهار فدای مردم ایران رضای شاه شکار»
و
در بازپرسیهای خود میگوید:
«لازم نیست حالا برای مردم قانون از پیش خودتان بنویسید، زیرا
قانون اسلام همه را کافی است.»
به فاصله پانصد قدم از کالسکه ای که شاه مقتول را میآوردند، میرزا رضا بر درشکه ای سوار بود که پانصد سوار اطرافش را گرفته و به سوی
محبس میآوردند. او با قوت قلب و یک اطمینان و
رضایت خاطر به اطراف نظاره میکرد و گویا به زبان حال میگفت: ای ایرانیان من به
تکلیف خود عمل کردم و درس خود را به شما
تعلیم دادم، به زودی فرا گیرید و
در الواح صدور تکرار کنید تا
در مقام آزمون درست عمل نمایید.
میرزا را از
در کوچک اندرون شاهی به ابدارخانه بردند و
در آنجا نگاه داشتند. جوانان بختیاری که
در ایام توقیف زندانبان او بودند، چنان شیفته مردانگی و از خودگذشتگی او شده بودند که دیگر با او همچون فردی آزاد رفتار میکردند. همین قضیه درباریان را وادار کرد که بگویند فرزندان حسین قلی خان ایلخانی
در وجود کشنده قاتل
پدر خود تشفی خاطر میجویند. از ۱۷
ذی قعده ۱۳۱۳ تا اول
ربیع الاول ۱۳۱۴ این
مرد را بارها مورد سوال و بازجویی قرار دادند و هر بار با استواری و بدون هراس
اعتراف کرد شاه را برای کاهش دود بیداد کشتم.
محل
حبس میرزا را هم چند بار تغییر دادند.
کلنل کازاکوفسکی ریاست قزاقها را عهده دار شد او مامور گردید میرزا رضا را بر دار بزند.
در واقع سردار اکرم طی نامهای به وی نوشت:
«روز
چهارشنبه دوم ربیع الاول ۱۳۱۴ طبق فرمان
مظفر الدین شاه و بر اساس دستوری معین بایستی میرزا رضا
در میدان مشق
اعدام نظامی شود و عموم صاحب منصبان قشون لازم است
در این مکان حضور یابند.»
کازاکوفسکی مینویسد:
«
در میدان مشق داری برپا کردند، هیچ یک از ساکنان تهران حاضر نبودند چوبه دار را تحویل دهند. قاتل سراسر شب را به
دعا و
نماز گذرانید، این
مرد پاکترین و با ایمانترین
مسلمان شیعه است، تمام تقاضاهای کوچک قاتل را
در شب قبل از
اعدام انجام دادند، ولی وقتی که تقاضا کرد قرآنی برایش بیاورند تا آخرین بار کلام وحی را قرائت نماید، این تقاضایش را رد کردند، هر آینه اگر قاتل،
قرآن به دست میگرفت، دیگر نمیتوانستند از دستش بگیرند اما مادامی که خود آن را بر زمین نهد، قاتل
شهادتین خواند و گفت: این چوبه دار را به یادگار نگه داید، من آخرین نفر نمیباشم.»
میرزا عابدین خان گفته است:
«او را وارد میدان مشق کردند و
در قراول خانه خود میدان تا
طلوع فجر نگاهش داشته بودند و تا
صبح قرآن میخواند، یعنی آن چه را
حفظ کرده بود، میخواند. پیش از برآمدن
آفتاب دوم ربیع الاول سال ۱۳۱۴، مطابق ۲۱ مرداد ماه ۱۲۷۵ ش سردار کل و حسن خان آجودان باشی کل و دو فوج سرباز آمدند او را با تشریفات فوق العاده و مخصوص بیرون آوردند بدون آن که خودش کراهتی داشته باشد، آن وقتی که زنجیر از گردنش برداشتند
در پای دار به آواز بلند که جمعی شنیده بودند «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری کرد
بعد زه را به گردنش انداخته و به
قدر یک
قامت که از زمین بلند شد قدری نگاه داشتند تا آن که جان به جان آفرین تسلیم کرد. چند دسته موزیک
در حین آویختن او از دار مشغول نواختن بودند جسدش را تا سه روز از دار پایین نیاوردند تا اهالی مشاهده کنند و به قول خودشان
عبرت بگیرند.»
پس از سه روز بدنش را
در محل مجهولی به
خاک سپردند. فضای اختناق آمیزی که حاکمان قاجار پدید آورده بودند و نیز بر
اثر تبلیغات کاذب مردم از آن
هراس داشتند که مبادا مراسمی برای میرزا رضا برپا کنند و صرفا چهل روز
بعد از
قتل او آقا میرزا حسن کرمانی همرا ه آقا شیخ علی دزفولی و بعضی اصحاب حاج شیخ هادی نجم آبادی مراسم چهلمین روز درگذشت این تندیس
مقاومت را منعقد نمودند و ضمن طلب
مغفرت برای میرزا رضا، حاضران را با طعامی مختصر مورد پذیرایی قرار دادند.
هنگامی که
سید جمال الدین اسدآبادی عکس به دار آویخته میرزا رضا را
در حالی که عدهای پای دارش جمع شده بودند
در مجله فرانسوی «ایلوستراسیون» دید، گفت:
«علوا فی الحیات و فی الممات و افزود او را بالاتر از خود قرار دادند تا پستی خویش را به اثبات برسانند.»
همسر میرزا رضا خواهر میرزا خانم، منشی امینه اقدس بود. میرزا رضا به
دلیل حبسهای مداوم و آوارگیهای زیاد و بیم اینکه نتواند به امور خانواده برسد، وی را
طلاق گفت، دو فرزند از میرزا رضا باقی ماند، خواهر پیری هم
در کرمان داشت که پسرش مشهدی محمدعلی توسط میرزا رضا نزد حاج سید خلف نامی زندگی میکرد. عدهای از عوام عوض آنکه از بازماندگان این قهرمان
مراقبت کنند، تا مدتی آنان را مورد
طعن و
لعن قرار میدادند و فرزندان، همسر و خواهرش بر اثر رفتارهای مذموم مردم
در صدمه زخم زبان بودند. پسر کوچکش که
در بازارچه قوام الدوله شاگرد دکان نانوایی بود، مدتها پس از
مرگ پدر متحمل آزار و ناسزای جاهلانی میشد که ناصرالدین شاه مقتول را پس از پنجاه سال شهوت رانی، مردم کشی،
ظلم و ویرانی، شاه شهید لقب داده بودند و برای آمرزش روحش سالیان متمادی
فاتحه میخواندند. سالها
بعد از مشروطه پسر میرزا رضا که معروف به شاه شکار بود، نامهای به رئیس مجلس، مؤتمن الملک، نوشت و تقاضای کاری کرد، او پذیرفت و وی را
در مجلس شورا استخدام کرد و تا پایان
عمر بدین شغل، مبادرت میورزید. پرویز خطیبی از نمایشنامه نویسان معروف (متولد ۱۳۰۳، متوفی ۱۳۷۲ش)
فرزند دختر میرزا تقی، (فرزند میرزا رضا) است.
نورالدین چهاردهی میگوید:
«دختر میرزا رضا
در اهواز به
عقد ازدواج بازرگانی درآمد، با وجودی که این بانو
در ایام قتل
پدر خردسال بود، خاطرههای ناراحتیهای خانواده اش از خاطرش زدوده نشده بود و بطوری که یکی از خویشاوندان شوهرش برایم نقل کردهاند، وقتی به یاد آن ایام میافتاد، بیاختیار
اشک بر رخسارش جاری و آههای سوزناک از
دل پر درد بر میکشید.»
سرایندگان مجلس تعزیه، مجلس تعزیه برای ناصرالدین شاه تنظیم کردهاند که
در نسخههای آن ناصرالدین شاه با آن پرونده
فساد و
جنایت جزو چهرههای خوب و همرا ه
اهل بیت است.
در آغاز این شبیه نامه او با
خدا،
مناجات میکند
خالق مخلوق و مالک ملکی تو بارالها شاه تویی و شهنشاه دوران
تاج شاهی بر سرم ز لطف نهادی ناصر دینم نمودی تو به دوران...
در تعزیه مذکور میرزا رضا کرمانی که اسوه مبارزه و
مقاومت است و با تاسی به خاندان عترت
در مسیر ستیز با ستم گام برداشت، جزو اشقیاست و وقتی به سوی شاه میرود، میگوید: میخواهم رخنهای
در ایمان کنم و خانه ایرانیان را ویران نمایم. هاتف غیبی هم پس از اصابت تیر به
قلب شاه قاجار، میگوید:
صد فغان از جور بی دینی عنید ناصرالدین شاه اندر خون تپید
و از زبان ناصرالدین شاه به میرزا رضا گفته میشود:
بگوای بی حیای بی مروت خدا سازد به اجداد تو لعنت
چه کردم با تو من ای مرد غدار که کردی تو مرا این گونه آزار
ناصرالدین شاه قاجار
در ادامه، کشته شدن خود را به ماجرای
کربلا پیوند میدهد و خود را فدای
امام حسین علیهالسّلام تصور میکند. تاسف بارتر این که چنین تعزیهای
در فصلنامه تئاتر شماره چهارم و پنجم درج گردیده است!
سایت فرهیختگان تمدن شیعه، برگرفته از مقاله «میرزا رضا کرمانی».