پیر عرفانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
پیر در
عرفان به معنای کسی است که برای
شاگرد یا
مرید یا
سالک در حکم
راهنما و
مربی و
مرشد باشد.
دقیقاً معلوم نیست که لفظ
پیر در
دوره اسلامی از چه زمانی در میان
طریقههای ایرانی در مناطق مختلف متداول شده است.
به نظر میرسد که
استعمال این
لفظ در
خراسان پیش از لفظ
عربی شیخ متداول بوده و به احتمال زیاد
ملامتیان نیشابور در قرنهای سوم و چهارم، که به
فارسی سخن میگفتند، از لفظ پیر استفاده میکردند.
رشیدالدین میبدی از
عبدالله مُنازل ، که یکی از
مشایخ ملامتیان در اواخر
قرن سوم و اوایل قرن چهارم بود، با عنوان «
پیر اهل ملامت » یاد کرده است.
در
ترجمه رساله قشیریه نیز، که ترجمهای است
کهن ،
ابومحمد عبدالله بن منازل «
پیر ملامتیان » خوانده شده است.
حتی تا قرن پنجم و ششم نیز
صوفیان خراسانی مرشد و
مربی خود را معمولاً «پیر» مینامیدند.
چنانکه مثلاً
حجةالاسلام ابوحامد محمد غزالی (۴۰۵ـ ۵۰۵) در رساله «ای
فرزند»، از «پیر» و «
پیر طریقت » و
مرتبه «پیری» سخن میگوید و لفظ شیخ را به کار نمیبرد.
محمد بن محمد غزالی ،
مکاتیب فارسی غزالی، بنام
فضائلالانام من رسائل حجةالاسلام ، ص۱۰۳، چاپ عباس اقبال،
تهران ۱۳۳۳ش.
احمد جام معروف به
ژنده پیل (۴۴۰ـ۵۳۶) نیز در باب دهم از
کتاب انسالتائبین بهطور طبیعی لفظ پیر را به کار میبرد.
این دو
نویسنده خراسانی البته هیچ اصراری برای استعمال لفظ فارسی نداشتهاند و اگر لفظ عربی شیخ در میان
صوفیان خراسان و خوانندگان و مریدان ایشان بیشتر متداول میبود، حتماً آن را به کار میبردند.
البته از قرن پنجم، لفظ عربی شیخ نیز در
آثار فارسی صوفیه ، مانند
کشف المحجوب هجویری ، به کار میرفت، ولی در همین آثار نیز لفظ
پیر فراوان به کار رفته است.
از نیمه دوم قرن ششم است که لفظ شیخ در کتابهای
صوفیه خراسان بیشتر متداول میشود، ولی باز هم لفظ پیر در میان
خراسانیان رواج خود را از دست نمیدهد.
مترجم خراسانی رساله قشیریه برای خوانندگان فارسی زبان خود لفظ شیخ را به «پیر» و مشایخ را به «
پیران » ترجمه میکند.
در
اسرارالتوحید ،
محمد بن منوّر با اینکه
ابوسعید ابوالخیر (متوفی ۴۴۰) را با عنوان «
شیخ » یاد میکند، باز بکرّات از لفظ پیر و ترکیباتی که با این لفظ ساخته میشده است، مانند «
پیر صحبت » و «
پیر جمع » و «
پیر طریقت » استفاده میکند.
در زمان ابوسعید ابوالخیر و پیش از او، «پیر» عنوان احترامآمیزی بوده که برای
رهبران دینی و
معنوی به کار میرفته است، چنانکه در اسرارالتوحید از
ابوعلی سیاه مروزی با عنوان «
پیر بوعلی سیاه »
و از
ابوالفضل سرخسی ، که «پیر صحبت» ابوسعید ابوالخیر بوده، با عنوان «
پیر بُلفضل » یاد شده است.
رشیدالدین میبدی بارها در
کشفالاسرار خواجه عبدالله انصاری را که ملقب به «
شیخ الاسلام » بود «پیر طریقت» خوانده و
فریدالدین عطار نیز از
خواجه با عنوان «
پیر هِری » یاد کرده است،
ولی در مناطق
غرب ایران ، در
آذربایجان و
جبال و
فارس ، از عنوان «
بابا » استفاده میشده است، همچنانکه در اسامی معروفی چون
باباکویی یا
باباکوهی ،
باباطاهر همدانی ،
بابافرج تبریزی،
باباافضل کاشی و
بابا رکنالدین شیرازی دیده میشود.
پیر برای
سالک و
مرید میتوانسته است به منزله
استاد و
معلم باشد، ولی
شأن پیر بکلی معلمی و استادی نبوده است.
در
تصوف ، میان
شیخ تعلیم و
شیخ تربیت تفاوتی قائل شدهاند و در میان
طریقههای ایرانی ، بخصوص نزد
ملامتیان نیشابور ، بر جنبه
تربیت تأکید میورزیدهاند و
وظیفه کسی که مربی و راهنمای سالک بوده، دور کردن
خلق و
خوی بد از وی و جایگزین کردن آنها با
اخلاق نیکو و
پسندیده بوده و عنوان «پیر» نیز بیشتر حاکی از همین جنبه تربیتی بوده است.
محمد غزالی پیر را به
برزگری شبیه میکند که
غلّه را تربیت کند تا پرورده شود و
نیکو برآید و هر کسی البته شایستگی این کار را ندارد.
پیری شرایطی دارد، از جمله اینکه پیر باید
حب دنیا و
حب جاه نداشته باشد و
ریاضت کشیده و دارای
محاسن اخلاق باشد و با
طمأنینه و
وقار باشد و از
علم بهره کافی برده باشد.
از جمله چیزهایی که از
پیران طلب میکردند پند بود.
کتاب پند پیران که در حدود
قرن پنجم نوشته شده است کلاً حاوی حکایتهای پندآموز
مشایخ یا
پیران تصوف و
عرفان است.
همین پندهای پیران است که نویسندگان سرگذشتنامههای مشایخ و
اولیا سعی میکردند که در کتابهای خود
درج کنند.
خواندن و
شنیدن این نوع سخنان و پندها خود نوعی
عبادت و
وسیله تربیت محسوب میشد.
محرّر طبقات الصوفیة خواجه عبدالله انصاری میگوید که «شیخ الاسلام ما را گفت و نصیحت کرد ـ قدساللهروحه ـ که از هر پیری سخنی یاد گیریت (گیرید) و اگر نتوانید نام ایشان یاد دارید».
بعضی از پیران، مانند
پیر بوعلی سیاه مروزی که از او یاد کردیم، حتی
سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند، ولی همین پیران میتوانستند
علم باطن و
اسرارسلوک را به
سالکان بیاموزند و آنان را تربیت کنند.
شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی در
رسالة فی حالة الطفولیة دقیقاً به تفاوت میان
استاد و
معلم ، از یک سو، و شیخی که
مربی و آموزنده اسرار
طریقت است، از سوی دیگر، اشاره کرده، طالبان علم را
کودکانی خوانده است که برای
تحصیل به
مکتب میروند، ولی خود او نزد
شیخی میرود که از اسرار طریقت و «
ذوق » با او سخن میگوید.
اهمیت پیر به معنای
راهنمای دینی و مربی سالک تا جایی است که
صوفیه پیران خود را به منزله جانشینان
پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم دانستهاند.
ابوحامد غزالی در رساله «ای فرزند»
منزلت پیر را در میان مریدانش همان منزلت
پیامبر در میان پیروانش دانسته است و میگوید: همان گونه که
خدای متعال پیامبران را فرستاد تا راهنمای
خلق باشند، در غیاب پیامبران
نایبان ایشاناند که
دلیل و راهنمای خلقاند و
نایب پیامبر در میان هر
قومی و گروهی از سالکان پیر ایشان است، چه «پیر نایب رسول خدای باشد».
از همین روست که
احمد غزالی ، برادر ابوحامد، در یکی از نامههایش از پیر به عنوان «
نبی نقد » یاد میکند.
صوفیه در این باره به
حدیثی هم
استناد میکردند که البته جزو احادیث موضوع است و میگوید: «الشیخ فی قومه کالنّبی فی امّته»، پیر در میان پیروانش به منزله پیامبر است در میان امّتش.
به همین دلیل، بدترین چیزها برای شخص «بیپیر بودن» است که همانند بی
پیغمبر و
بیدین و
لامذهب بودن است.
در این مورد جملهای هم به
عربی از بعضی مشایخ
نقل کردهاند که «من لاشیخ له لادین له».
اهمیت پیر را در میان پیروانش میتوان در
سوگند «به پیر، به
پیغمبر» که تا حدودی وارد زبان
عامّه شده است ملاحظه کرد.
پیر را همچنین به
طبیب حاذق تشبیه کردهاند که
مرید دردمند برای
علاج خود به او نیازمند است.
نسبت پیر و مرید را با تشبیهات و
تعبیرات شاعرانه نیز بیان کردهاند؛ یکی از آنها تشبیه پیر به
ماه است و مرید به راهروی که در
شب محتاج
مهتاب است.
مولوی نیز گاه پیر را «
نردبان آسمان » معرفی میکند
و او را در میان
مردم عین
روشنایی میداند و میگوید «خلق مانند شباند و پیر ماه».
هیچکس بدون پیر نمیتواند سالم در این
سفر پرآفت و مخاطرهانگیز به
مقصد برسد، و کسی که قدم در این راه میگذارد، ولو اینکه پیر در طول سفر با او نباشد، باز هم «به یاری دل پیران» به مقصد میرسد: «دست پیر از غایبان کوتاه نیست/ دست او جز قبضة الله نیست».
به همین جهت است که مریدان حتی در غیاب پیر هم از
باطن او
همت میطلبند.
چون پیر نایب
پیامبر و
نبی وقت است، باید از
فرمان او نیز
اطاعت کرد و در
ظاهر و باطن برای او
احترام قائل شد.
احترام پیر در ظاهر رعایت
ادب ظاهری است که مرید با وی
مجادله نکند و هرچه کرد
اعتراض نکند و چون و چرا نگوید و به قول
ابوحامد غزالی «هر چه شنود از پیر که وجه آن بنداند، باید که از
قصه موسی و
خضر ـ علیهماالسلام ـ یاد آورد که برای
حکایت پیر و مرید است».
مرید همچنین باید پیش پیر
خودنمایی نکند و حتی
سجاده پهن نکند و در همه حال
حرمت او را نگاه دارد.
احترام در باطن آن است که درون مرید با بیرون او موافق باشد
و در
غیبت پیر آنچنان مراقب باشد که گویی وی
حاضر است.
مرید همچنین باید در
ارادت خود
ثابت قدم باشد
و، به قول
نظامی گنجوی ، به
بادی روی از پیر نگرداند
و از جمله وظایف مرید این است که احوال خود را و بخصوص
رؤیای خود را که به آن
واقعه میگویند برای پیر بیان کند.
حفظ حرمت پیر در باطن و به طورکلی توجه باطنی و قلبی به پیر در آثار صوفیانهای که از
قرن ششم به بعد
تألیف شده بیش از پیش مورد تأکید قرار گرفته است.
همچنانکه پیر
نایب پیامبر است و حتی در
حکم نبیّ نقد است و
هدایت و
رستگاری مرید در گرو اوست، همان
علاقه و
محبتی هم که شخص نسبت به
پیامبر اکرم دارد باید به پیر خود احساس و ابراز کند.
پیر برای
مرید همچنین
مظهر ولایت و دارای
کرامت است، بخصوص برای مریدانش.
پیر بتدریج آنچنان قدرتی در باطن مریدان پیدا میکند که
شأن او حتی بالاتر از یک
مربی و
راهنما میشود.
پیر قادر است که مرید را بدون اینکه وادار کند که
ریاضت بکشد و به
خلوت بنشیند با یک نظر از
گردنهها و
مهلکههای راه باطنی نجات دهد.
به همین جهت است که مرید باید در همه احوال به پیر
متوسل شود.
پیر تنها
رفیق راه برای مرید و
سالک است، رفیقی که در باطن با اوست.
در بعضی
طریقهها از مرید میخواستهاند که
دل خود را دایم بر
شیخ ببندد، کاری که به آن «ربط القلب بالشیخ» میگفتند.
بعضی نیز از مریدان میخواستهاند که
صورت پیر را در دل نقش کنند و پیش از
ذکر گفتن به این
صورت قلبی که به آن
صورت فکریه میگفتند
توجه کنند.
پیر به عنوان یک شخص واقعی که در
زاویه یا
خانقاهی اقامت دارد و راهنمایی مریدان خود را به عهده میگیرد نخستین معنایی است که از این لفظ اراده میشده است، ولی از قرن پنجم به بعد معنای دیگری نیز برای این لفظ در نظر گرفته میشود و آن، پیر به معنای
راهنمایی درونی است.
این پیر در
عالم مثال یا
ملکوت دیده میشود و
فلاسفه اصطلاحاً به او «
عقل فعال » می گویند.
قدیمترین مأخذی که درباره این معنی در دست است
رساله حی بن یقظان ابن سینا و
ترجمه و
شرح فارسی آن است که ظاهراً به
قلم یکی از شاگردان
شیخ الرئیس در قرن پنجم نوشته شده است.
ابن سینا در این رساله
ارتباط نفس ناطقه را با عقل فعال از طریق
داستان و
تمثیل بیان میکند.
نفس ناطقه
نویسنده که همان
سالک است روزی از
شهر خویش بیرون میآید و از دور پیری را میبیند «
زیبا و فرهمند و
سالخورده » که در عین
کهنسالی تازگی و
طراوت جوانی با اوست و از
پیری جز
شکوه پیران هیچ نشانی در او نیست.
این پیر را که همان عقل فعال است، به قول
شارح ، «به زبان
شریعت جبرئیل علیهالسلام خوانند».
علت اینکه ابن سینا عقل فعال یا
جبرائیل را پیر خوانده است این است که او یکی از
فرشتگان است و «فرشتگان را دیر است که بیافریدند، پس دیرینهاند».
نام این پیر «حیّ بن یقظان» است، یعنی
زنده پسر
بیدار.
و بیدار نیز مانند
پسرش زنده یکی از
فرشتگان کروبی است و نخستین چیزی است که
ایزد متعال آفریده است و او همان
عقل نخستین است.
سالک از این پیر سؤالهایی میکند و پیر
دانا به او
پاسخ میگوید و علمهایی به وی میآموزد، که یکی از آنها علم
فراست است.
پیر همچنین به سالک توصیه میکند که برود
سر و
تن خود را در
چشمه آب روان که به همسایگی چشمه زندگانی است بشوید و از آن آب بنوشد تا
قوّتی پیدا کند که بتواند
بیابانهای دراز درنوردد و در
دریای محیط
غرق نشود و از بالا رفتن از
کوه قاف رنجشی به وی دست ندهد.
پیر به معنایی که ابن سینا در رساله حیّ بن یقظان معرفی کرده است در آثار رمزی و عرفانی
شیخ اشراق شهابالدین سهروردی ، از جمله رسالههای
عقل سرخ و فی حالة الطفولیة و آواز پر جبرئیل نیز دیده میشود.
در عقل سرخ هنگامی که سالک در صورت باز در
صحرا رود، پیری میبیند با
محاسن و
رنگ و روی
سرخ ؛ ابتدا میپندارد که
جوان است، و از او میپرسد: «جوان از کجا میآیی؟» پیر میگوید: «من اولین فرزند آفرینشم، تو مرا چون جوان همی خوانی؟» و چون سالک میپرسد که پس چرا محاسن او
سپید نگشته است،
پاسخ میدهد که «من پیری نورانیم».
در
رسالة فی حالة الطفولیة نیز سالک پیری را میبیند در صدر
خانقاه با
خرقهای که نیمی از آن سپید است و نیمی
سیاه.
این پیر همان جبرئیل یا
روحالقدس است که
سهروردی در
آواز پر جبرئیل در وصف او مینویسد که در دو طرف
راست و چپش دو
بال یا پر دارد؛ پر راست او
نور محض است، به دلیل اینکه این پر نماینده رویی است که جبرئیل با
حق تعالی دارد، ولی پر
چپ او کاملاً نورانی نیست بلکه پارهای نشان تاریکی در آن هست، و این به
دلیل آن است که این پر نماینده رویی است که جبرئیل به
ذات خود دارد.
در همین
رساله ، سالک ده پیر خوب سیما را در صحرا میبیند که در صفهای متمکن شدهاند، و این ده پیر را همان
عقلهای دهگانه در
حکمت مشائی دانستهاند.
آخرین آنها که بر کنار
صفه است
عقل فعال است و وقتی
سالک میپرسد که ایشان از کجا آمدهاند؟ همین
پیر پاسخ میدهد که ما جماعتی مجرّدانیم از جانب ناکجاآباد میرسیم.
موضوعات و مسائلی را که
ابن سینا در حیّ بن یقظان مطرح کرده است سهروردی نیز کم و بیش در رسائل رمزی خود مطرح کرده است، از جمله موضوع چشمه زندگانی را.
در عقل سرخ پیر به سالک میگوید برای اینکه از
رنج سفر کاسته شود باید چشمه زندگانی به دست آورد و از آن
چشمه آب بر سر خود ریزد.
این چشمه در
ظلمات است و سالک باید خضروار راه
توکل در پیش گیرد تا پس از سرگردانی بسیار به آن برسد.
پیر به معنای عقل فعال و
راهنمای باطنی سالک پیش از سهروردی از راهی دیگر وارد
ادبیات عرفانی و
صوفیانه فارسی شده بود و شاعری که این کار را کرده بود
حکیم سنایی بود.
سنایی در
مثنوی فلسفی ـ
عرفانی سیرالعباد که تحت تأثیر
جهانشناسی و
روانشناسی ابن سیناست از عقل فعال به عنوان
پیر یاد میکند.
شاعر روزی که از ماندن در نهاد خویش در میان
دیو و
دد و
ستورانی که در عالم سفلی و زمینی همراه انساناند
حیران و دلخسته شده است ناگهان در میان تاریکی «پیرمردی لطیف و نورانی» میبیند که گرچه
کهنسال است، لیکن از
بهار تازهتر و نوتر است.
شاعر که از
فرّ و
جمال و
زیبایی و
لطف و
کمال و والایی پیر شگفت زده شده است به او میگوید: «چاه تیره چه جای چون تو مه است؟» و آنگاه پیر درباره خود میگوید که از گوهر و جای، یعنی از عالم جسمانی و مکان، برتر است و ملکوتی است و
پدرش «کاردار خدای» است و «اول نتیجه قِدَم است»، و به
فرمان اوست که وی به
زمین آمده است.
مشخصاتی که در اینجا از پیر ذکر شده است همان است که
ابن سینا در
حیّ بن یقظان گفته است.
در اینجا نیز پیر همان
عقل فعال است که راهنمای سالک در سفر روحانی او میشود و به پرسشهای او پاسخ میگوید.
فریدالدین عطار در
مثنوی مصیبتنامه پیر را به عنوان راهنمای سالک در طول
سفر باطنی و
معنوی او معرفی میکند.
عطار سالک این راه را «
فکرت » میخواند، و تأکید میکند که مراد او
فکرت عقلی که
کفّار گرفتار آناند نیست، بلکه
فکرت قلبی است.
پیر این سالک نیز راهنمایی است که در
قلب او خود را نشان میدهد.
هنگامی که سالک
خاک عالم را در
غربال ریخته و صدهزار بار آن را بیخته، ناگهان در غربال که نمودگار قلب است پیری پیدا میشود که از او
دستگیری میکند.
این پیر را عطار
عقل فعال نمیخواند و او را با
جبرئیل و
روحالقدس یکی نمیداند، ولی یک خصوصیت دارد که در پیر
ابن سینا و
سهروردی نیز هست و آن نورانی بودن اوست: «آفتابی در دو عالم تافته/ عالمی اختر ازو ره یافته».
پیر به معنای شخصی نورانی که در دل
سالک پیدا میشود، موضوعی است که قبل از عطار
نجمالدین کبری نیز از آن
سخن گفته است.
این شخص نورانی که به او «
شیخ الغیب » میگویند کسی است که سالک را به
آسمان میبرد، آسمانی که در درون سالک است.
این پیر غیبی با
کسوتی صوفیانه در
مثنوی مصباحالارواح که به
شمسالدین محمد بردسیری نسبت داده شده است، بر سالکانی که از
شهر به سوی
باغ و از باغ به
راغ رفتهاند ظاهر میشود، در حالی که «می تافت چنانکه بر فلک هور/ از ناصیه مبارکش نور».
پیر پس از اینکه برای سالکان
ساز مینوازد و سخنانی چون
دُر به ایشان میگوید صدگونه شراب به هریک میدهد و همه را
مست میکند؛ وی سپس راهنمای سالک میشود و به سؤالات فلسفی ـ عرفانی او
پاسخ میگوید و
عجایب عالم را به وی نشان میدهد.
پیر به عنوان راهنمای سالک در
مثنوی اسکندرنامه نیز که یکی از آثار حروفیه است ظاهر میشود و به سؤالات
اسکندر که در جستجوی
آب حیات است پاسخ میدهد.
معانی یا جنبههای دوگانه پیر، یکی
مرشد بیرونی و دیگر
راهنمای درونی و
قلبی ، گاهی آنچنان به هم میآمیزند، بخصوص در
شعر ، که تفکیک آنها از هم
دشوار میشود.
پیری که در
غزلهای عرفانی ، از جمله
غزلهای حافظ ،
پیر مغان یا
پیر میفروش یا
پیر خرابات نامیده میشود، خصوصیاتی دارد که
حکما و
شعرا و
صوفیه برای پیر درونی و قلبی قائل شدهاند.
صفت پیر مغان در
اشعار حافظ دانایی و رازدانی است؛ او کسی است که
شاعر مشکل خویش را نزد او میبرد و او به «تأیید نظر حل معما» میکند.
او صاحب
جام جهانبین است که همه
اسرار جهان در آن پیداست؛ اوست که شاعر را از
جهل میرهاند.
پیر خرابات و پیر بادهفروش نیز از نظر بعضی همان پیر باطنی است که در
مصباح الارواح سالکان را با صدگونه شراب مست میکند.
در عین حال، بعضی هم این
پیر را به معنای مرشد بیرونی یا
شیخ خانقاه در نظر گرفتهاند، و بسیاری از معاصران نیز برای پیر بادهفروش معنایی کاملاً
صوری درنظر گرفته و او را کسی پنداشتهاند که در
میخانه و
خرابات باده و
شراب میفروشد.
کسانی که پیر خرابات و بادهفروش را به معنای باطنی در نظر گرفتهاند، باده را نیز باده
عشق الهی دانستهاند.
بنابراین، پیر است که
سالک را میتواند از شراب
شوق و باده عشق الهی
مست کند.
پارهای از
صوفیه از همین عشقی که سالک را به
معشوق الهی میرساند به عنوان «پیر» و
راهنما و
استاد یاد کردهاند.
عینالقضاة همدانی از قول شیخ خود
هیچ پیر سالک را کاملتر از
عشق نیست.
مولوی نیز در
مثنوی میگوید: «پیر عشق تُست نه ریش سپید/ دستگیر صدهزاران ناامید».
پیر در میان
ادیان و
مذاهب و فرقههای ایرانی دیگر نیز کم و بیش به همان معنای
شیخ و راهنما و
مربی به کار میرفته است.
«
پیر مغان » که در
شعر عرفانی معنای مجازی پیدا کرده است در
اصل به
پیشوای دین زرتشتی اطلاق میشده است.
عنوان «
پیر دیر » را نیز ظاهراً خود
راهبان و
مسیحیان در مورد سران
دیر به کار میبردهاند.
اسماعیلیان نزاری در
قرن دهم، در زمان
خیرخواه هراتی ، تحت تأثیر
زبان و اصطلاحات
صوفیان ایرانی ،
عنوان پیر را در مورد داعیان و سران
اسماعیلی و حتی شخص
امام و
حجّت او به کار میبردهاند.
در
عهد صفویه نیز این عنوان در میان
اسماعیلیه معمول بوده است.
قلندران نیز که از جهاتی چند متأثر از صوفیه و
ملامتیه بودند، از این عنوان استفاده میکردند.
در
مناقب جمالالدین ساوی ،
سروده خطیب فارسی ، بارها از
شیخ جمالالدین و
مشایخ دیگر با عنوان پیر یاد شده است.
در میان
جوانمردان ایرانی نیز کاربرد پیر کاملاً متداول بوده است.
ملا حسین واعظ کاشفی سبزواری (متوفی ۹۰۶ یا ۹۱۰) در
فتوتنامه سلطانی لفظ شیخ را به پیر معنی میکند و میگوید: «اگر پرسند که شیخ چه معنی دارد؟ بگوی شیخ در لغت پیر را گویند».
اهل فتوت پیر را به معنایی عامّ به کار میبردند، به طوری که نه فقط شیخ خود را بلکه
پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم و
علی بن ابیطالب علیهالسلام را نیز
پیر طریق میخواندند: «بدان که در طریق
طریقت به
پیر احتیاج تمام است و پیر طریق
حضرت رسالت پناه است و
شاه ولایت و فرزندان بزرگوار ایشان، و چون حالی از روی صورت در پردهاند مردی و
جوانمردی که قدم بر
جاده متابعت ایشان نهاده باشد و به
صفات کمال آراسته و پیراسته بُوَد میشاید که پیر طریق باشد».
کاشفی خضر را هم پیر
موسی علیهالسلام و
جبرئیل را پیر و راهنمای
پیامبر صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم معرفی میکند.
معنای عام پیر نزد اصناف مختلف
جوانمردان وجود داشته است.
در
فتوتنامه چیتسازان از قول
امام جعفر صادق علیهالسلام آمده است که استادان کامل
چیتساز دوازده تن بودند که
پیر ایشان حضرت
امیرالمؤمنینعلی علیهالسلام بود.
در همین کتاب یک جا آمده است که عده پیران در
صنف چیتسازان دوازده پیر بوده است: چهار
پیر شریعت ، چهار
پیر طریقت ، و چهار
پیر حقیقت .
چهار پیر شریعت چهار
پیغمبر مرسلاند که عبارتاند از
آدم و
ابراهیم و
موسی و
محمد صلّیاللّهعلیهوآلهوسّلم؛ چهار پیر طریقت جبرئیل و
میکائیل و
اسرافیل و
عزرائیلاند ؛ و چهار پیر حقیقت
پدر و
معلم و
استاد و
پدر عروس.
نویسنده سپس چهار
پیر معرفت هم به ایشان اضافه میکند که عبارتاند از
شیخ عطار و
حافظ شیرازی و
شمس تبریزی و مولانا
جلالالدین رومی.
در همین کتاب از
شیث به عنوان پیر دوم یاد شده و از سه «
نیم پیر » هم یاد شده است.
در
رساله فتوتنامه آهنگران نیز از چهار پیر شریعت و چهار پیر طریقت و چهار پیر حقیقت و پنج پیر معرفت یادشده است، که
پیران شریعت آدم و نوح و ابراهیم و محمد صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّماند؛
و پیران حقیقت همان فرشتگاناند و پنج پیر معرفت عبارتاند از
شاه قاسم انوار و
مولانا جلالالدین و
شمس تبریزی و
عطار و
سعدی.
در این رساله از پدر و
پدر عروس و
سرتراش و صاحب نیز به عنوان نیم پیر یاد شده است.
پیر به عنوان کسی نیز که وظیفه خاصی در
صنف جوانمردان عهدهدار بوده است به کار میرفته است، چنانکه شخصی را که متصدی
شدّ بستن بوده «
پیر شدّ » میخواندهاند.
طریقههای عرفانی و صوفیانه ایرانی در دورههای متأخر نیز لفظ و معنای پیر را همچنان حفظ کردهاند.
در میان
اهل حق، هر یک از افراد لازم است که
پادشاه و
پیر و
دلیل (
راهنما ) داشته باشد.
پادشاه در نزد ایشان به کسی گفته میشود که مراحل سلوک را طی کرده و با
تأیید از جانب
خداوند به آخرین مرحله رسیده باشد و «آینهوار مظهر جلوه نور الهی» شده باشد.
پیر یک مرتبه پایینتر از پادشاه است؛ کسی است که با اجازه پادشاه سرسپردگان را
ارشاد میکند.
و دلیل پایینتر از پیر است؛ کسی است که با
اجازه پادشاه و پیر «واردین به مسلک اهل حق را هدایت و دستگیری نموده سپس به پیر بسپارد».
اهل حق
پیر بنیامین را
پیر ازلی میدانند، و در ضمن از پیران متعدد یاد میکنند و به چهار پیر
خاوندگار (
خداوند ) که عبارتاند از
اسرافیل و
میکائیل و
عزرائیل و
جبرئیل، و چهار پیر شریعت که عبارتاند از محمد صلّیاللّهعلیهوآله و
سلّمان و
قنبر و
بلال، و نیز چهار پیر شاه خوشین و چهار پیر سلطان صحاک نیز قائلاند.
بعضی از
صوفیه نیز در دورههای متأخر به چهار پیر قائل بودهاند، و این چهار پیر عبارتاند از «چهار شخص که
حضرت علی کرمالله وجهه
خرقه خلافت فقر که اولاً از
رسول (صلّیاللّهعلیهوآله) به او رسیده بود به ایشان ارزانی فرمود: اول حضرت
امام حسن ، دوم حضرت
امام حسین (علیهماالسلام)، سوم خواجه
کمیل بن زیاد، چهارم
خواجه حسن بصری .
در میان
درویشان معاصر ایران، کاربرد عنوان «پیر» هنوز هم رواج دارد.
در
سلسله خاکساریه بزرگترین
مقام و
مرتبه از آنِ
پیر است.
درویشان خاکسار چند نوع پیر دارند؛ یکی
پیر صحبت است که همان
پیر دلیل است و وظیفهاش
تلقین ذکر و
تعلیم و
تربیت مرید است و مراقبت کردن از
کردار و
گفتار او؛ دیگر
پیر خرقه است که به دست خود خرقه در بر
سالک میکند؛ و دیگر
پیر طریقت است که بالاترین مقام را داراست.
(۱۰) ابن سینا، حیّ بن یقظان، ترجمه و شرح فارسی منسوب به جوزجانی، چاپ هانری کور بن، تهران ۱۳۶۶ش.
(۱۱) نورعلی الهی، برهان الحق، (بی جا)، ۱۳۶۶ش.
(۱۲) عبدالله بن محمد انصاری، طبقات الصوفیه، چاپ محمدسرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ش.
(۱۳) محمد بن ایلطغان بردسیری کرمانی، مصباح الارواح، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۴۹ش.
(۱۴) پند پیران، متنی فارسی به ظاهر از قرن پنجم هجری، چاپ جلال متینی، تهران ۱۳۵۷ش.
(۱۵) تقی پورنامداریان، رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی: تحلیلی از داستانهای عرفانی ـ فلسفی ابن سینا و سهروردی، تهران ۱۳۴۶ش.
(۱۶) محمد اعلی بن علی تهانوی، کتاب کشاف اصطلاحات الفنون، چاپ محمد وجیه (و دیگران)، کلکته ۱۸۶۲، چاپ افست تهران ۱۹۶۷.
(۱۷) خطیب فارسی، قلندرنامه خطیب فارسی، یا، سیرت جمال الدین ساوجی، چاپ حمید زرین کوب، تهران ۱۳۶۲ش.
(۱۸) محمدعلی خواجه الدین، سرسپردگان: تاریخ و شرح عقائد دینی اهل حق، تهران ۱۳۶۲ش.
(۱۹) محمدعلی خواجه الدین، کشکول خاکساری: تاریخ و شرح عقاید دینی و آداب و رسوم خاکساریه، تبریز ۱۳۶۰ش.
(۲۰) فرهاد دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره ای، تهران ۱۳۷۵ش.
(۲۱) احمد بن ابوالحسن ژنده پیل، انس التائبین و صراط الله المبین، چاپ علی فاضل، ج ۱، تهران ۱۳۵۰ش.
(۲۲) یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج ۳: مجموعه آثار فارسی شیخ اشراق، چاپ حسین نصر، تهران ۱۳۷۳ش.
(۲۳) شرح سیرالعباد الی المعاد، در مجدود بن آدم سنایی، مثنویهای حکیم سنائی، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران ۱۳۴۸ش.
(۲۴) کلیم الله صاحب جهان آبادی، کشکول کلیمی فارسی، چاپ سنگی لاهور ۱۹۱۴.
(۲۵) محمد بن ابراهیم عطار، تذکرة الاولیاء، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۶۰ش.
(۲۶) محمد بن ابراهیم عطار، مصیبت نامه، چاپ نورانی وصال، تهران ۱۳۵۶ش.
(۲۷) عبدالله بن محمد عین القضاة، تمهیدات، چاپ عفیف عسیران، تهران (۱۳۴۱ش).
(۲۸) احمد بن محمد غزالی، مکاتبات خواجه احمد غزالی با عین القضات همدانی، چاپ نصرالله پورجوادی، تهران ۱۳۵۶ش.
(۲۹) محمد بن محمد غزالی، کیمیای سعادت، چاپ حسین خدیوجم، تهران ۱۳۶۱ش.
(۳۰) محمد بن محمد غزالی، مکاتیب فارسی غزالی، بن ام فضائل الانام من رسائل حجة الاسلام، چاپ عباس اقبال، تهران ۱۳۳۳ش.
(۳۱) فتوت نامه آهنگران، چاپ ایرج افشار، در فرخنده پیام: یادگارنامه استاد دکتر غلامحسین یوسفی، مشهد ۱۳۶۰ش.
(۳۲) فتوت نامه چیت سازان، در رسایل جوانمردان: مشتمل بر هفت فتوت نامه، چاپ مرتضی صراف، تهران ۱۳۷۰ش.
(۳۳) فضل الله حروفی، اسکندرنامه، در مجموعه رسائل حروفیّه، چاپ کلمان هوار، لیدن ۱۹۰۹، چاپ افست تهران (بی تا).
(۳۴) عبدالکریم بن هوازن قشیری، ترجمه رساله قشیریه، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۶۱ش.
(۳۵) حسین بن علی کاشفی، فتوت نامه سلطانی، چاپ محمد جعفر محجوب، تهران ۱۳۵۰ش.
(۳۶) محمد بن منوّر، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران ۱۳۶۶ش.
(۳۷) محمد معین، فرهنگ فارسی، تهران ۱۳۷۱ش.
(۳۸) جلال الدین محمد بن محمد مولوی، مثنوی معنوی، تصحیح رینولد ا نیکلسون، چاپ نصرالله پورجوادی، تهران ۱۳۶۳ش.
(۳۹) احمد بن محمد میبدی، کشف الاسرار و عدة الابرار، چاپ علی اصغر حکمت، تهران ۱۳۶۱ش.
(۴۰) احمد بن عمر نجم الدین کبری، رسالة الی الهائم الخائف من لومة اللائم، چاپ توفیق سبحانی، تهران ۱۳۶۴ش.
(۴۱) احمد بن عمر نجم الدین کبری، فوائح الجمال و فواتح الجلال، چاپ فریتز مایر، ویسبادن ۱۹۵۷.
(۴۲) عبدالله بن محمد نجم رازی، مرصادالعباد، چاپ محمد امین ریاحی، تهران ۱۳۵۲ش.
(۴۳) الیاس بن یوسف نظامی، مخزن الاسرار، چاپ حسن وحید دستگردی، تهران ۱۳۴۳ش.
(۴۴) علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ش.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «پیر عرفانی»، شماره۲۹۱۳.