قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قرآن، کتاب آسمانی و معجزه الهی، دربردارنده سخنان
خداوند متعال است که بر
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شده است. این کتاب آسمانی، دارای جایگاه والا و عظمت بینظیری است که از سوی خداوند در آیات متعدد به آن اشاره شده است.
یکی از وجوه
اعجاز قرآن، ناتوانی بشر در آوردن نظیر آن است. ترکیب الفاظ و معانی در قرآن به گونهای است که بشر از خلق آن عاجز است. همچنین عدم وجود اختلاف و تناقض در آیات
قرآن مجید، بر اعجاز و صحت آسمانی بودن آن مهر تایید میزند.
قرآن در زمان حیات پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به طور کامل جمعآوری شده بود و پس از رحلت ایشان، توسط
امام علی (علیهالسّلام) به ترتیب نزول آیات در یک مصحف گردآوری شد.
ترتیب
سورههای قرآن به دستور پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است و آیات قرآن به دو دسته
مکّی و
مدنی تقسیم میشوند. آیات مکّی در سیزده سال اول
بعثت و آیات مدنی در ده سال بعد از
هجرت نازل شدهاند.
در تعداد آیات
قرآن کریم، ۶ قول وجود دارد که آیات آن را بین ۶۰۰۰ تا ۶۲۴۵ آیه ذکر کردهاند. این اختلاف در عدد آیات ناشی از اختلاف قرّاء در تعداد آیات است و چیزی از قرآن، کم یا اضافه نشده است.
قرآن در زمان پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با
خط کوفی نوشته میشد و بعدها توسط
ابوالاسود دوئلی نقطهگذاری و توسط
خلیل بن احمد نحوی اعرابگذاری شد.
چنانکه برخی علما گفتهاند: وجه نامگذاری این کتاب مقدس به قرآن، آن است که این کتاب، جامع فوائد و آثار تمامی کتب آسمانی است بلکه جامع آثار تمامی علوم است.
در معنای قرآن وجوه پنجگانهای گفته شده است
که میتوان آنها را به سه دسته تقسیم نمود:
قرآن، اسمی
جامد و غیرمشتق و علم ارتجالی است و بدون آنکه پیشینه استعمال در
زبان عرب داشته باشد،
خداوند به عنوان اسم خاص برای وحیای که بر پیغمبرش نازل فرموده، قرار داده است؛ مثل
تورات و
انجیل که اسم برای کتابهای
حضرت موسی (علیهالسّلام) و
عیسی (علیهالسّلام) هستند (
شافعی).
الف)
مشتق از
قُرْنَ اَلشَّيْءُ بِالشَّيْءِ؛ یعنی چیزی را به چیزی ضمیمه کردن. علت این نامگذاری، مقرون بودن سورهها و آیات و حروف به یکدیگر است (
اشعری و جمعی دیگر).
ب) قرآن، مشتق از قرائن، جمع قرینه است؛ زیرا آیاتش همانند یکدیگرند و بعضی بعض دیگر را تایید میکنند. هر آیه از قرآن، قرینه آیات دیگر است (
فراء).
الف) از قرء به معنای جمع گرفته شده است. عرب وقتی بخواهد بگوید:
آب را در حوض جمع کردم، میگوید:
قُرَّاتُ اَلْمَاءِ فِي اَلْحَوْضِ. علت این نامگذاری، آن است که این کتاب همه ثمرات کتب آسمانی پیشین را در خود جمع نموده است (
ابن اثیر،
زجاج و...) .
ب) بر وزن رجحان و غفران، مشتق از ماده قرا به معنای
تلاوت است. در اینجا از باب تسمیه
مفعول به
مصدر، مقروء، یعنی خوانده شده و یا خواندنی، به نام قرآن، یعنی خواندن به کار رفته است؛ مثل آنکه کتاب، که به معنای نوشتن است، به مکتوب (نوشته شده) اطلاق میگردد (
لحیانی و جمعی دیگر).
از میان اقوال پنجگانه فوق، قول پنجم از همه قویتر به نظر میرسد.
زرقانی پس از رد سایر اقوال، همین قول را اختیار نموده است.
اَلْقِرَاءَةُ ضَمُّ اَلْحُرُوفِ وَ اَلْكَلِمَاتِ بَعْضُهَا اَلِي بَعْضٌ فِي التَرتیل...؛ قراءت به معنای پیوند و ضمیمه نمودن حروف و کلمات به یکدیگر در هنگام ترتیل است.
به سخن دیگر، قراءت همان تلاوت
آیات الهی است.
و قوله:
(إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ...) اَلْقُرْآنَ هَاهُنَا مُصْدَرٌ کَالْفُرْقَانِ وَ اَلرُّجْحَانِ و الضَّمِیرَانِ لِلْوَحْیِ وَ الْمَعْنِیُّ لَاتَعْجَلْ بِهِ اِذْ عَلَیْنا اَنْ نَجْمَعَ ما نُوحِیهِ اِلَیْکَ بِضَمِّ بَعْضِ اجْزائِهِ اِلَیَّ بَعْضٌ وَ قِراءَتُهُ عَلَیک از آیه فوق به خوبی برمیآید که اگر حتی آنگونه که ابن اثیر گفته است، اصل در واژه قرآن معنای جمع باشد، به خاطر تقارن این واژه با واژه جمع در آیه شریفه ناگزیر قرآن به معنای قراءت و خواندن خواهد بود وگرنه تکرار آن امری لغو و بیهوده بوده، با فصاحت قرآنی منافات دارد.
دلیل دیگر که نظریه پنجم را تقویت میکند، امر «اقرا» در نخستین
وحی بر
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) است که بیتردید به معنای «بخوان» است. لفظ قرآن نیز نخستین بار در آیه چهارم از
سوره مزمل نازل شده که مطابق حدیث معروف
جابر بن زید و
ابن عباس، سومین سوره در ترتیب نزول سورههاست.
در این آیه، دستور چنین است:
(وَ رَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِيلًا) (و قرآن» را شمرده شمرده بخوان) در آخرین آیه از همین سوره نیز بار دیگر در یک فرمان همگانی اعلام میشود:
(فَٱقۡرَءُواْ مَا تَیَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَان) (هرچه از «قرآن» میسر میشود، بخوانید) بدیهی است که منظور در هر دو آیه، قرآن خواندنی است.
نتیجه آنکه روشنترین و مناسبترین معنا برای قرآن، اشتقاق آن از ماده قرا به معنای تلاوت کردن است.
خداوند در قرآن اوصافی برای قرآن ذکر میکند که مبیّن مقام شامخ این کتاب الهی است و موقعیّت و عظمت آن را بهطور واضح متجلی میسازد از قبیل:
۱.
(لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ) (هیچگونه شکی در آن نیست و مایه
هدایت پرهیزکاران است).
۲.
(هُدیً لِلنَّاسِ) (به عنوان راهنمای مردم).
۳.
(قُرْآنٍ مُبِینٍ) (قرآن مبین).
۴.
(وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ) (و قرآن عظیم).
۵.
(اِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ اَقْوَمُ) (این قرآن، به راهی که استوارترین راههاست، هدایت میکند).
۶.
(شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ) (
شفا و
رحمت برای
مؤمنان).
۷.
(وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ) (
سوگند به قرآن حکیم و استوار).
۸.
(بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ) (بلکه قرآن با عظمت است).
۹.
(اِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ) (که آن، قرآن پر ارزشی است).
۱۰.
(لا یَاْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ) (که هیچ گونه باطلی، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمیآید؛ چرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است).
۱۱.
(اِنْ هُوَ اِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ) (این قرآن چیزی جز تذکّری برای جهانیان نیست).
۱۲.
(تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ) (بیانگر همه چیز).
۱۳.
(وَ اِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ) (و این کتابی است قطعاً شکست ناپذیر).
اینها نمونهای از اوصاف حمیده قرآن مجید است، با توجّه به آنها خواهیم دید که این کتاب سبب
سعادت هر دو جهان و رشحهای از
رحمت واسعه خدا بر بندگان است. مسلمانان باید در فرا گرفتن و عمل به آن آنچه میتوانند سعی کنند تا سعادت هر دو جهان یابند.
معنی اعجاز قرآن آنست که
بشر از آوردن نظیر آن عاجز و ناتوان است، قرآن از اول نزول پیوسته این مطلب را یادآوری کرده و گوید: بشر از آوردن نظیر من ناتوان است، و اگر عاجز نیست یک سوره مانند مرا بیاورد. این حریف طلبی قرآن و آن زبونی اهل سخن و خاصّه فصحای عرب دلیل بارز اعجاز آن است.
۱.
(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْاِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی اَنْ یَاْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَاْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً) (بگو اگر
انس و
جنّ جمع شوند که نظیر این قرآن را بیاورند نمیتوانند هر چند با همدیگر همکاری کنند).
۲.
(اَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ... فَلْیَاْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ اِنْ کانُوا صادِقِینَ) (یا میگویند: «قرآن را به خدا
افترا بسته»؟!. .. اگر راست میگویند سخنی همانند آن بیاورند!).
۳.
(وَ اِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَاْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ... • فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ... ) (و اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل کردهایم تردید دارید، یک
سوره همانند آن بیاورید... پس اگر چنین نکنید (که هرگز نخواهید کرد) از آتشی بترسید..).
آیه در مقام تعجیز انسان حتی از آوردن یک سوره است و با نفی ابدی میگوید
(وَ لَنْ تَفْعَلُوا) و هرگز نمیتوانید و آن دلیل است که در آینده نیز این کار امکان نخواهد داشت.
ایضا آیه:
(اَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَاْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ... ) (آیا آنها میگویند: او قرآن را به
دروغ به خدا نسبت داده است؟! بگو: اگر راست میگویید، یک سوره همانند آن بیاورید)
در مقام تعجیز است.
۴.
(اَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَاْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ... فَاِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا اَنَّما اُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ... ) (آیا میگویند: او به دروغ قرآن را به خدا نسبت داده و ساختگی است! بگو: اگر راست میگویید، شما هم ده سوره ساختگی همانند این قرآن بیاورید... و اگر
کافران دعوت شما را نپذیرفتند (به آنها بگویید:)، بدانید قرآن تنها با
علم الهی نازل شده...) .
در اینجا صحبت از آوردن ده سوره است و جمله
(اَنَّما اُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ) روشن میکند که خدا علم قرآن سازی را به بشر نداده است.
آیه اول در مقام تعجیز شامل یک آیه هم میشود زیرا کلمه قرآن به همه قرآن و به ابعاض آن اطلاق میشود، و آیه اول از
آیات مکّی است، آنوقت همه قرآن نازل نشده بود. ولی باز فرموده:
(هذَا الْقُرْآنِ) با وجود این به نظر نگارنده منظور قرآن از مبارزهطلبی مجموع قرآن یا چند سوره یا یک سوره یا چند آیه است نه نسبت به فرد فرد آیات مثل:
(اِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ) (او برای مبارزه با قرآن اندیشه کرد و نقشهای شیطانی کشید! )
مثلا و در قرآن
(فَاْتُوا بِآیَةٍ مِنْ مِثْلِهِ) نیامده است.
درباره جهات
اعجاز قرآن که اجتماع آنها بشر را از آوردن مثل آن عاجز کرده در
المنار وجوه زیر را نقل میکند:
۱. اشتمال قرآن بر
نظم و وزن عجیب و اسلوبی که غیر از اسلوب بُلَغاء و فُصَحاست اسلوبی که در آن زمان معمول نبود و کاملا بدیع و بیسابقه است.
۲.
بلاغت قرآن که
بلاغت و
فصاحت سخن سرایان هیچ وقت به بلاغت آن نرسید و احدی از اهل بیان در این مطلب شکّ نکردند. (قرآن با بلاغتی القاء مطلب میکند که دیگران از القاء مطلب با آن بیان عاجزاند).
۳. اشتمال قرآن بر اخبار غیبی نسبت به گذشتگان و نسبت به آینده. مثل خبر از غلبه
روم بر
فارس که بعدا تحقق یافت و اخبار از وضع و آینده
منافقان که مو به مو جای خویش را میگرفت.
۴. سلامت قرآن از اختلاف و تعارض و تناقض در طول مدت ۲۳ سال.
(وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً) (در حالی که اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن مییافتند).
۵. اشتمال قرآن بر علوم الهیّه و عقائد دینیّه، و احکام و فضائل و اخلاق و قواعد سیاسی و مدنی.
۶. اینکه هیچ یک از گفتههای قرآن قابل نقض و ابطال نیست و هر چه گفته همیشه حق و صدق بوده و خواهد بود.
۷. در قرآن مسائلی مطرح و تحقیق شده که بر بشر آن روز مجهول بود، مثل:
(وَ اَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ-... ) (ما بادها را برای بارور ساختن ابرها فرستادیم)
(اَنَّ السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍ... ) (آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند، و ما آنها را از یکدیگر جدا ساختیم؛ و هر چیز زندهای را از آب آفریدیم)
(ثُمَّ اسْتَوی اِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ ... ).
(سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالی که بصورت دود بود)
(وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ) (و از هر چیز یک جفت آفریدیم)
و امثال اینها. (المنار ذیل آیه ۲۳ بقره به اختصار).
در
المیزان از وجوه گذشته وجه دوم، سوم، چهارم، و پنجم را بهطور مشروح ذکر و بررسی میکند و وجه دیگری میافزاید و آن اینکه آوردن چنین قرآنی از کسی که درس نخوانده و
معلّم ندیده غیر ممکن است.
مجلسی در
بحار الانوار، اقوال را در اینباره بهطور مبسوط جمع کرده است.
ناگفته نماند: خلاصه آنچه تا اینجا در وجه اعجاز گفته شد این است که قرآن مجموعا
معجزه است و بشر از آوردن مثل آن ناتوان میباشد، این از هر جهت قابل قبول است زیرا با ملاحظه وجوهی که مجملا نقل شد آوردن نظیر قرآن از بشر ساخته نیست. ولی قرآن همانطور که نسبت به تمام آن اعجاز است و مبارز طلبی کرده نسبت به ده سوره (
بِعَشْرِ سُوَرٍ) و حتی به یک سوره نیز مبارز طلبی کرده است:
(فَاْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ) اما وجوهی که از المنار و المیزان نقل شد همه را در
سوره کوثر مثلا نمیتوان یافت با آنکه این سوره هم معجزه است.
با استفاده از خود قرآن میشود گفت وجوه عمده اعجاز دو چیز است یکی ترکیب آنگونه الفاظ با حفظ آنگونه معانی. دیگری عدم وجود اختلاف در آن.
اینک این دو وجه را بررسی میکنیم:
ما در آوردن نظیر قرآن اگر نظم و اسلوب الفاظ را در نظر بگیریم و بخواهیم الفاظی در نظم و ترتیب قرآن بسازیم معانی از دست خواهد رفت یعنی معانی خیلی سبک و خندهآور خواهد شد و اگر معانی خوب را در نظر بگیریم الفاظ را در اسلوب قرآن نتوانیم جمع کرد.
مثلا از
مسیلمه کذاب (لعنهاللّه) در
الکامل فی التاریخ و
سفینة البحار نقل شده که در مقابله با
سوره مرسلات و
ذاریات گفت:
وَ الْمُبْدِيَاتِ زَرْعاً وَ الْحَاصِدَاتِ حَصَداً وَ اَلذَّارِيَاتِ قَحْماً وَ اَلطَّاحِنَاتُ طَحْناً وَ اَلْخَابِزَات خُبْزاً وَ اَلثَّارِدَاتِ ثُرْداً وَ اَللاَّقِمَاتِ لُقَماً ... این فرومایه به تقلید از سبک قرآن الفاظی چند قالبزده ولی معنی آنها چنین در آمده: قسم به آشکار کنندگان کشت، قسم به دروگران، قسم به پاشندگان گندم، قسم به آرد کنندگان، قسم به نانواها، قسم به آبگوشت پزان، قسم به آنان که لقمه بر دهان میگذارند...
در تنظیم الفاظ آنچه قدرت داشته به کار برده ولی ملاحظه میشود که معانی چقدر مضحک و سند رسوائی گوینده است و همه کارهای بالا را به زنان مختص کرده است.
این راجع به الفاظ و اگر معانی خوب در نظر گرفته شود قهرا الفاظ در اسلوب قرآن جمع نخواهد شد. ظاهرا روی این حساب است که فرموده:
(فَاْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ) یعنی حتی یک سوره کوچک مثل سوره کوثر هم قدرت آوردن ندارید و با جمله
(وَ لَنْ تَفْعَلُوا) روشن میکند که این کار از بشر ساخته نیست و نخواهد بود و با جمله
(فَاعْلَمُوا اَنَّما اُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ) بیان میکند که این زائیده علم خداست و شما آن علم را ندارید
(وَ ما اُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلَّا قَلِیلًا) .
از اینجاست که نگارنده احتمال میدهم نظر قرآن در تعجیز بیشتر به اسلوب کلام با حفظ معانی صحیح و حقیقی آنست گرچه وجوه نقل شده از المنار و المیزان نیز کاملا واقعی و مقبول است، ولی چنانکه گفته شد آن وجوه راجع به مجموع قرآن است نه هر سوره.
(اَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً) (آیا درباره قرآن نمیاندیشند؟! در حالی که اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن مییافتند).
این آیه راجع به مجموع قرآن و در عین حال قابل دقت است، توضیح اینکه بشر از اول ادراک تا آخر عمرش در یک حال، یک عقیده، و یک رای نمیماند نظر او نسبت به دوران عمر و نسبت به پیشامدها تغییر مییابد، بزرگان عالم و سیاستمداران
دنیا را میبینیم که هر چند روز یا چند ماه یا لااقل چند سال در عقاید و تصمیمات خویش تجدید نظر میکنند و آنچه دیروز حق و مطابق واقع میدیدند امروز تخطئه میکنند و بر آن خط بطلان میکشند. نهرو نخست وزیر متوفی
هندوستان نامههای متعددی به دخترش نوشت روزی که خواستند آنها را به صورت کتاب به نام نگاهی به تاریخ جهان چاپ کنند راضی شد و گفت: ولی اگر امروز آنها را مینوشتم طور دیگری مینوشتم ولی من دیگر آن فرصت را ندارم.
کسی اگر کتابی بنویسد و بیست سال بعد بخواهد آن کتاب را بار دیگر بنویسد و چاپ کند ناممکن است تغییری در آن ندهد و بگوید همانطور که بیست سال قبل نوشتهام احتیاج به تجدیدنظر ندارد، همینطور است هر فرد فرد بشر نسبت به کارها و افکار خویش در دوران زندگی، پس بشر نمیتواند از خود رویّههائی راجع به همه شئون زندگی و غیره، ایجاد کرده و تا آخر
عمر در آنها ثابت و یکنواخت بماند حتما مقدار کثیری از آنها و یا همه آنها را تغییر خواهد داد، حال اگر بشری پیدا شد و در عرض ۲۳ سال عقائدی و روشهائی نسبت به همه شئون زندگی اظهار کرد و تا پای جان از آنها دفاع نمود و از هیچ یک هم در آن مدت برنگشت خواهیم دانست که آنها از خودش نیست و گرنه بشر چنین ساخته نشده است،
(وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً).
کتابهائی که در دنیا نوشته میشود از حیث مطالب سبک بهخصوصی دارند مثلا آنکه در
جغرافیا نوشته میشود از اول تا آخر جغرافیا است و آنچه در
تاریخ نوشته میشود همهاش تاریخ است و اگر مثلا در دو رشته باشد در دو بخش جداگانه نوشته میشود. ولی قرآن طوری نازل شده که آمیخته است در یک آیه و یک سوره میبینی هم مطلب علمی است هم اشاره به
معاد، هم فضیلت اخلاقی و هم تهدید
ظالمان و غیره و آوردن چنین کتابی با این طرز از طاقت بشر خارج است
(فَاْتُوا بِسُورَةٍ) با اطلاقش به این حقیقت نیز شامل میباشد.
این مسئله که در قرآن
تحریف هست یا نیست باختلاف قرائتها و اختلاف بعضی از کلمات و حرکات راجع نمیباشد که چنین چیزهائی هست و ضرری به قرآن مجید ندارد، موضوع عمده در اینباره دو چیز است:
۱. آیا در قرآن فعلی مطالب اضافه هست و مقداری از آن از کلام خداوند نیست بلکه بر آن اضافه شده است یا نه؟
۲. آیا در قرآن فعلی نقیصه هست و مقداری از آن از بین رفته و آنچه در دست ماست قسمتی از قرآن اصلی است یا نه؟
تحریف به معنای اول به
اجماع مسلمین باطل بلکه بطلانش ضروری است و قرآن فعلی همهاش کلام خداست بدون شبهه. در مقدمه
مجمع البیان در فنّ پنجم فرموده به اجماع مسلمین در قرآن زیادت نیست،
در المیزان فرموده: بر نفی زیادت با اجماع استدلال کردهاند.
در
البیان فرموده تحریف به معنی زیادت به اجماع مسلمین
باطل بلکه بطلانش به ضرورت ثابت است.
امّا تحریف به معنای دوم (وجود نقیصه در قرآن) متسالمُُ علیه میان مسلمین آنست که اینگونه تحریف در قرآن نیست و این قول حق است و دلائلش بعدا نقل خواهد شد.
در البیان میگوید: معروف میان مسلمانان عدم وقوع تحریف در قرآن است و اینکه قرآن موجود در دست ما همه قرآن است که بر
پیغمبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شده.
بسیاری از بزرگان بر این عقیده تصریح کردهاند از جمله
محمد بن بابویه که قول به عدم تحریف را از معتقدات
امامیه شمرده؛
از جمله
شیخ طوسی در اول تفسیر «
تبیان» و آن را از استادش
علم الهدی با استدلال قاطع نقل میکند،
هکذا مفسر شهیر
طبرسی در مقدمه مجمع البیان،
ایضا
شیخ جعفر کاشف الغطاء در بحث قرآن از کتاب «
کشف الغطاء»
و نیز
علامه شهشهانی در بحث قرآن از کتاب «
عروة الوثقی» و نیز قول به عدم تحریف را به جمهور مجتهدین نسبت داده، از جمله
محدث کاشانی در دو کتابش
و
همچنین
علامه شیخ محمد جواد بلاغی در مقدّمه تفسیر «
آلاء الرحمن».
نگارنده گوید: اگر در اقوال بزرگان اهل تفسیر و غیره تفحص کنیم کمتر کسی خواهیم یافت که قائل به تحریف به معنی نقیصه باشند مگر بعضی از آنانکه خیلی سطحی و سادهاند، ولی دانشمندان بزرگ اسلامی که عدهای از آنها نام برده شد و بزرگانی همچون
علامه طباطبائی در المیزان و غیره و
علامه خوئی در «البیان» و نویسندگانی امثال
فرید وجدی در دائرة المعارف و غیره و غیره به جنگ اینگونه اشخاص نادر شتافتهاند البته با دلائل قاطع که نقل خواهد شد.
عدهای از محدّثین شیعه و جمعی از محدّثان
اهل سنت قائل شدهاند که در قرآن تحریف وجود دارد و مقداری از آن حذف شده است، در مقدمه مجمع این قول را به جمعی از علماء شیعه و عدهای از
حشویّه اهل سنت نسبت داده است،
حشویّه چنانکه در دائرة المعارف وجدی است گروهی از معتزله هستند که به ظواهر قرآن تمسّک کرده و قائل به جسم بودن خدااند، که منسوبند به حشو یعنی مردمان رذیل.
دلیل قائلین به وجود تحریف روایاتی است که از طرق شیعه و اهل سنّت وارد شده که نقل و ردّ آنها در این کتاب مهم نیست، طالبان تفصیل به کتب مفصل رجوع کنند؛ از جمله: المیزان.
و البیان آیتاللّه خوئی فصل «صیانة القرآن من التحریف»
؛ ولی مقداری از دلائل عدم تحریف به قرار ذیل است:
(اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ) (ما قرآن را نازل کردیم؛ و ما بطور قطع آن را حفظ میکنیم)
مراد از «الذّکر» قرآن است و چند آیه قبل فرموده:
(وَ قالُوا یا اَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ اِنَّکَ لَمَجْنُونٌ) (و کافران گفتند: «ای کسی که «ذکر»
[
قرآن
. ]
بر تو نازل شده، تو به یقین دیوانهای! )
در این آیه خداوند با قاطعیّت تمام فرموده: «قرآن را ما نازل کردهایم و ما حتما حافظ و نگهدارنده آن هستیم»، با دو تاکید «انّ» و «لام» پس مطمئنا خداوند آن را از نقصان و زیادت و از هر جهت دیگر محفوظ خواهد داشت. بعضی احتمال دادهاند که ضمیر «لَهُ» به حضرت رسول (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) راجع است ولی این قول بر خلاف ظاهر است و هر کس در آیه دقت کند یقین خواهد کرد که مراد از
(لَهُ لَحافِظُونَ) حفظ قرآن و
(لَهُ) بر قرآن راجع است.
(وَ اِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ• لا یَاْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ) مراد از
(بَیْنِ یَدَیْهِ) زمان نزول و از
(مِنْ خَلْفِهِ) زمان بعد است یعنی: «او کتاب با عزّتی است که نه حالا و نه در آینده باطل را بر آن راه ندارد تا بهواسطه زیادت و یا نقصان و یا به هر شکل دیگری بر آن راه یافته و از حجیّت بیاندازد». این قولی است قطعی که خداوند قرآن را از راه یافتن باطل برکنار کرده است و اگر نقصی در آن راه یابد بر خلاف آن خواهد بود.
حدیث ثقلین که فریقین بهطور
متواتر از رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کردهاند فرمود:
«اِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی اَهْلَ بَیْتِی مَا اِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا اَبَداً اِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»،
«من در میان شما دو چیز مهم و گرانقدر میگذارم، کتاب خدا و عترتم که
اهل بیت مناند، هر گاه به آندو چنگ بزنید هرگز
گمراه نخواهید بود، آندو هیچگاه از هم جدا نمیشوند تا در حوض پیش من آیند».
این حدیث وجوب تمسّک به قرآن را ایجاب میکند باید قرآن تحریف نشده باشد وگرنه تمسّک به کتاب محرّف معنائی ندارد و از ضلالت باز نمیدارد، جمله
(اِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا) معیّن میکند که کتاب و اهل بیت تا
قیامت باقی است پس تا قیامت باید اهل بیت و کتاب باشند و از هم جدا نشوند ولی بودن یکی از اهل بیت همواره ضروری نیست مخصوصا در زمان
غیبت بلکه بودن احادیث آنها و بودن مجتهدین که حافظ و راوی احادیثاند کافی است و تمسّک به اهل بیت محقق میشود ولی تمسّک به قرآن میسّر نیست مگر با وصول به قرآن، بدین طریق میدانیم که قرآن دست نخورده میان ما موجود است و زیادت و نقصانی در آن نیست.
هکذا سائر روایات که در بیان صحّت و سقم اخبار تطبیق آنها را با قرآن لازم دانسته است،
ایضا روایاتی که میگویند امامان (علیهمالسّلام) در استفاده از احکام و غیره بر قرآن موجود استناد کردهاند.
قرآنی که
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نوشته فرقش با قرآن فعلی فقط در ترتیب سورهها است، در البیان میگوید: این هم باطل است که بگوئیم قرآن در نزد امام غائب (علیهالسّلام) محفوظ و موجود است زیرا وجود واقعی آن در تمسک امت کافی نیست.
از جمله براهین که اقامه کردهاند اینست: قرآن مجید اوصافی برای خود بیان میدارد که آن اوصاف در قرآن فعلی وجود دارد مثلا میگوید:
(اِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ اَقْوَمُ) «قرآن مردم را به استوارترین راه
هدایت میکند»،
(وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ اَلاَّ خَسَارًا) «قرآن برای
مؤمنان شفاست و
کافران را جز خسران نیافزاید»،
(قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی اَن یَاْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ یَاْتُونَ بِمِثْلِهِ) «اگر
جنّ و
انس جمع شوند قدرت آوردن چنین قرآنی را ندارند»،
(اِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلَی بَنِی اِسْرَائِیلَ اَکْثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) «قرآن به
بنی اسرائیل بیشتر آنچه را که در آن اختلاف دارند حکایت میکند»،
(هُدًی لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَی وَالْفُرْقَانِ) «قرآن به تمام مردم هادی و راهنماست»،
{(آیه): هُدًی لِّلْمُتَّقِینَ}}
«قرآن هدایت برای
متقین است»،
(اَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ اَمْ عَلَی قُلُوبٍ اَقْفَالُهَا) «آیا در قرآن
تدبّر نمیکنند یا در قلوبشان قفلهائی است»،
(قَدْ جَاءکُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُّبِینٌ) «از خداوند برای شما نور و کتاب روشن آمده است»
و صدها نظیر این آیات در مطالب
دنیا و
آخرت. ما آنگاه که در قرآن موجود دقت میکنیم تمام این اوصاف را در آن مییابیم و در نتیجه میدانیم که از قرآن کم نشده است.
فرید وجدی در
دائرة المعارف اهتمام مسلمین را در حفظ و تالیف و
تعلیم قرآن دلیل عدم تحریف آن دانسته و گوید اهتمامی که مسلمین بر قرآن داشتند احتمال نقصان آن را از میان بر میدارد.
این همان دلیل متقنی است که علم الهدی (بنا بر آنچه در مقدمه مجمع البیان است)
بدان تمسّک جسته و فرماید: علم به صحت قرآن مانند علم به وجود شهرها و وقایع بزرگ است.
علماء مسلمین در حفظ و حمایت آن کوشیدهاند... چطور ممکن است که با آن عنایت صادقه و ضبط شدید تغییری یا نقصانی در آن راه یابد. (مختصر آنچه دو دانشمند فوق گفتهاند.)
علامه طباطبائی در کتاب «
قرآن در اسلام» در این زمینه فرموده: آیات قرآنی در دست عامه مسلمانان بود و برای نگهداری آنچه داشتند کمال جدیّت را به خرج میدادند، علاوه بر آن گروه زیادی از
صحابه و
تابعین قاری قرآن بودند که کاری جز آن نداشتند و جمعآوری قرآن در یک مصحف جلو چشم همه انجام میگرفت و همگان مصحفی را که آماده نموده در دسترسشان گذاشتند، پذیرفتند و نسخههائی از آن برداشتند و ردّ و اعتراض نکردند. علی (علیهالسّلام) با اینکه خودش قرآن مجید را به ترتیب نزول جمعآوری کرده بود و به جماعت نشان داده بود، مصحف دائر را پذیرفت و تا زنده بود حتی در زمان خلافت خود دم از خلاف نزد.
در رابطه با کاتبا وحی دیدگاههای مختلفی وجود دارد:
ابوعبداللّه زنجانی در تاریخ قرآن مینویسد: مورّخین عرب همه اتّفاق دارند بر اینکه خطّ بهواسطه
حرب بن امیّة بن عبد شمس به
مکّه داخل شده و آن را این شخص در سفرهائی که نموده از چند تن فرا گرفته بود که از آنجمله
بشر بن عبدالملک برادر
اکیدر صاحب دومة الجندل بوده. بشر با حرب
بن امیّه در مکّه حضور یافته و دختر او صهبا را به زنی گرفت و به جمعی از اهل مکه خطّ آموخت و از دنیا رفت.
ابو عبداللّه زنجانی در تاریخ قرآن ترجمه سحاب، عدد نویسندگان وحی را که با خطّ نسخ معمول آن زمان در مکّه و
مدینه قرآن را به محض نزول مینوشتند چهل و سه نفر ذکر کرده و ۲۹ نفر از مشهوران آنها را نام برده از آنجمله علی
بن ابی طالب (علیهالسّلام)،
زید بن ثابت،
زبیر بن عوام،
عبداللّه بن ارقم،
عبداللّه بن رواحه،
ابیّ بن کعب،
ثابت بن قیس، ابوسفیان، معاویه،
خالد بن ولید و
عمرو بن عاص است.
ناگفته نماند خالد
بن ولید و عمرو
بن عاص در سال هفتم هجرت شش ماه به
فتح مکّه مانده اسلام آوردند، معاویه و پدرش ابوسفیان پس از فتح مکّه به اسلام داخل شدند، اینان تا قدرت داشتند با اسلام جنگیدند و آنگاه که صیت و غلبه اسلام را دیدند به آن روی آوردند و آنوقت فقط در حدود دو سال از عمر رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) مانده بود، من احتمال نزدیک به یقین دارم که این روسیاهان که همواره نان را به قیمت روز میخوردند برای اینکه برای خود در میان مسلمانان جا باز کنند چند آیه یا سوره را نوشته و خود را
کاتب وحی قلمداد کردند، یعنی
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما را هم به حساب گرفته است وگرنه اعتبار آنها کمتر از آن بود که آن حضرت کتابت وحی را به ایشان محوّل کند، وآنگهی آنوقت در حدود نود درصد قرآن نازل شده بود؛ به نظر بعضی: معاویه فقط بعضی از نامههای آن حضرت را نوشته است.
در تاریخ قرآن آمده: از این نویسندگان دو نفر بیشتر ملازمت حضور و نوشتن قرآن را داشتند که آندو علی
بن ابیطالب (علیهالسّلام) و زید
بن ثابت بود.
جرجی زیدان در تاریخ آداب اللغة العربیّه آنچه زنجانی درباره بشر
بن عبدالملک گفته نقل میکند بعد میگوید: پس عدّهای کثیر از
قریش در وقت
ظهور اسلام نوشتن بلد بودند ... اسلام آمد در حالیکه خطّ در
حجاز معروف ولی غیر شایع بود و آنوقت در مکّه فقط در حدود ۱۴ نفر نوشتن بلد بودند که عبارت بودند از:
علی بن ابیطالب،
عمر بن خطاب،
طلحة بن عبیداللّه،
عثمان بن سعید،
ابان بن سعید،
یزید بن ابیسفیان،
حاطب بن عمرو،
علاء بن حضرمی،
ابو سلمة بن عبدالاشهل،
عبداللّه بن ابیسعد بن ابیسرح،
حویطب بن عبدالعزی،
ابوسفیان،
معاویه، و
جهیم بن صلت.
جرجی زیدان میگوید: در عهد رسول خدا از همه بیشتر علی
بن ابیطالب،
عبداللّه بن مسعود،
ابو الدرداء،
معاذ بن جبل،
ثابت بن زید و
ابی بن کعب ... به تدوین قرآن عنایت داشتند.
او این مطلب را در تاریخ تمدن اسلام، ترجمه
جواهر الکلام نیز گفته است.
فرید وجدی در دائرة المعارف مادّه «خطّ» میگوید: خطّ تا نزدیکیهای ظهور اسلام در میان عرب حجاز نبود... بعضی از آنها به
عراق یا
شام سفر کرده و
خطّ نبطی و
عبری و
سریانی را یاد گرفتند و کلام عربی را با آنها نوشتند، پس از آمدن اسلام از خطّ نبطی
خطّ نسخ و از سریانی
خطّ کوفی بوجود آمد.
وجدی آنگاه به جریان بشر
بن عبدالملک که گذشت اشاره کرده و گوید: وقت آمدن اسلام نوشتن را در عرب جز ۱۴ نفر (بضعة عشر) نمیدانستند از جمله علی
بن ابی طالب، عمر،
عثمان، ابوسفیان، معاویه، طلحه و دیگران بودند.
جرجی زیدان در تاریخ تمدّن اسلام مینویسد: قلم را از نی میساختند و مرکب را که مداد میگفتند، از گرد ذغال و یا گرد سیاه دیگری تهیّه کرده، مایع لزجی مثل صمغ و مانند آن به آن میافزودند. امّا کاغذ اعراب در ابتداء پوست بود که آن را رقّ میگفتند، گاه هم روی پارچه مینوشتند و مشهورترین آن، پارچه بافت مصر به نام قباطی بود و معلّقات سبع پیش از اسلام بر روی همان پارچه نوشته شده بود، هر گاه پارچه یا پوست بهدست نمیآوردند روی چوب یا استخوان یا سنگ یا سفال و مانند آن مینوشتند.
در همان کتاب هست: هر آیه و سوره که نازل میشد آن را کاتبان وحی روی تکههای پوست یا استخوانهای پهن مانند کتف و دندهها یا روی لیف خرما و یا روی سنگهای پهن سفید مینوشتند،
در تاریخ قرآن پارچه و حریر را اضافه کرده و گوید آنها را صحف میگفتند، و یک کتاب از اینگونه صحف برای پیغمبر نوشته و به او دادند که حضرت آنها را در خانه خود میگذاشت.
از این نقل معلوم میشود که نویسندگان وحی یک نسخه هم به حضرت رسول (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدادهاند و آن حضرت آنها را جمع میکرده است.
وافی در آخر کتاب صلوة از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل کرده که رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) (در هنگام وفات) فرمود: یا علی قرآن در پشت سر خوابگاه من در صحیفهها و حریر و قرطاسهاست آنها را جمع کنید و نگذارید قرآن ضایع شود چنانکه
یهود تورات را ضایع کردند.
علی (علیهالسّلام) قرآن را در پارچهای زرد نوشت و در خانهاش با تمام رسانید و فرمود تا قرآن را جمع نکنم عبا به دوشم نخواهم انداخت، گاهی شخصی میخواست دم در آن حضرت را ملاقات کند بدون عبا میآمد تا قرآن را جمع نمود.
در مقدمه
تفسیر برهان از
شیخ کلینی به اسنادش از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل کرده که فرمود: اولین چیزیکه به رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شد
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ• اقْرَاْ بِاسْمِ رَبِّکَ... ) تا آخر و آخرین سوره که نازل شد
(اِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ) بود. همین حدیث را از
صدوق با سندش از
حضرت رضا (علیهالسّلام) نیز نقل کرده و فقط در آن «الی آخره» ندارد.
واحدی در مقدّمه
اسباب النزول در حدود پنج حدیث نقل کرده که اولین نازل شده سوره
(اقْرَاْ بِاسْمِ رَبِّکَ) است در بعضیها تا آیه پنجم که
(عَلَّمَ الْاِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ) است.
در
مجمع در تفسیر
سوره علق فرموده: اکثر مفسّران قائلاند که اولین چیزیکه نازل شد پنج آیه از اول سوره علق است و به قولی
سوره مدّثر و به قولی
سوره حمد است.
ناگفته نماند:
سوره نصر بنا بر آنکه نقل شد آخرین سوره تمام است که نازل شده نه آخرین آیه و گرنه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از نزول آن دو سال زندگی کرده است.
المیزان نیز اول ما نزل را سوره علق دانسته و بعید نمیداند که همهاش یکجا نازل شده باشد
و در تفسیر سوره مدثر گفته: آیات سوره، تکذیب میکند که اولین سوره باشد زیرا آیات صریحاند در اینکه قبل از این آن حضرت آیاتی بر مردم خوانده بود که تکذیب کرده بودند،
به عقیده
اهل سنت ظاهرا آخرین سوره نازل شده
سوره برائت است چنانکه واحدی در مقدمه اسباب النزول گفته و از بخاری نیز نقل کرده است.
اهل سنّت به روایت
براء بن عازب آخرین آیه نازل شده را آیه
(یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ... ) (از تو درباره
حکم ارث خواهران و برادران سؤال میکنند، بگو: خداوند، حکم ارث خواهر و برادر را برای شما بیان میکند...)
به روایت
ابن عباس (وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ اِلَی اللَّهِ... ) (و از روزی بپرهیزید و بترسید که در آن روز، به سوی خدا باز گردانده میشوید)
و به روایت
ابیّ بن کعب
(لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ... ) (به یقین، پیامبری از میان شما به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است)
میدانند چنانکه واحدی در مقدمه اسباب النزول نقل کرده است.
در مجمع ذیل آیه
(وَ اتَّقُوا یَوْماً... ) از ابن عباس و سدّی نقل کرده که آخرین آیه قرآن این آیه است و چون نازل گردید
جبرئیل گفت: آن را در راس
آیه ۲۸۰ بقره بگذار، آنگاه از مفسّران نقل کرده که این آخرین آیه نازل شده است. رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از آن بیست و یک روز و به قول
ابن جریح نه روز و به قول دیگران هفت شب در دنیا ماند.
در
تفسیر برهان آن را از واحدی نقل کرده که آن حضرت بعد از نزول آیه، ۲۱ روز در دنیا ماندند،
المیزان آن را از
درّ المنثور نقل و پسندیده است.
در
کشّاف نیز از ابن عباس نقل کرده و گوید: جبرئیل به آن حضرت گفت: آن را در راس آیه ۲۸۰ بقره بگذار.
ابن کثیر نیز آن را در تفسیر خود آورده است.
پس از رحلت آن حضرت اولین کسیکه به انزوا پرداخته قرآن را به ترتیب نزول در یک مصحف جمعآوری کرد
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) بود و هنوز شش ماه از رحلت نگذشته بود که از نوشتن آن فراغت یافت.
این مطلب در گذشته از وافی نقل گردید و در تاریخ قرآن از اتقان سیوطی
و
شرح کافی ملاصالح قزوینی و در کتاب قرآن در اسلام از اتقان و مصحف
سجستانی نقل شده است.
ابن ابیالحدید در مقدمه
شرح نهج البلاغه در حالات علی (علیهالسّلام) گوید: «
وَ هُوَ اَوْلُ مَنْ جَمَعَ الْقُرْآنَ».
پس از یک سال و خردهای که از رحلت میگذشت
جنگ یمامه اتفاق افتاد که در آن هزار و دویست نفر از مسلمین از جمله هفتصد تن از قرّاء قرآن کشته شدند. در کتاب «قرآن در اسلام» عدّه آنها را هفتاد تن نقل کرده ولی جرجی زیدان در تاریخ آداب اللغة العربیّه و تاریخ تمدن اسلام آنها را هفتصد نفر از مجموع ۱۲۰۰ تن نقل کرده است.
به هر حال مقام خلافت از کشته شدن قرّاء به وحشت افتاده، به فکر جمع قرآن افتاد. زید
بن ثابت را مامور این کار کردند که عدّهای از صحابه تحت تصدّی او سور و آیات قرآن را از الواح و شاخههای نخله خرما و قطعات سفید سنگها و از آنچه در خانه پیغمبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و در نزد صحابه بود جمع کرده و در یک مصحف قرار دادند. جرجی زیدان در دو کتاب فوق و
ابن اثیر در
تاریخ کامل وقایع سال ۳۰ هجری قمری گوید: آن نسخه نزد
ابوبکر بود، پس از وی به
عمر رسید و پس از عمر دخترش
حفصه آن را نزد خود نگاه داشت، ولی در «قرآن در اسلام» فرموده: نسخههائی از آن به اطراف و اکناف فرستاده شد.
در خلافت
عثمان بن عفّان به وی خبر دادند که مردم قرآن را با قرائتهای مختلف میخوانند و با همان اختلاف استنساخ میکنند؛ اهل
دمشق و
حمص از
مقداد، اهل
کوفه از
عبداللّه بن مسعود و دیگران از دیگران قرائتهای خویش را نقل میکنند.
حذیفة بن یمان که در جنگ ارمنیه و آذربایجان شرکت کرده بود دید میان مسلمین
اختلاف قرائات زیاد شده چون به
مدینه برگشت دستگاه خلافت را از این خطر مطّلع ساخت.
خلیفه دستور داد قرآنی را که به دستور
ابوبکر نوشته بودند و نزد حفصه دختر عمر بود به امانت گرفتند، پنج نفر از قرّاء را که یکی زید
بن ثابت بود ماموریت داد تا نسخههائی از آن بردارند تا اصل سایر نسخهها قرار گیرد، چندین نسخه از روی آن نوشته شد، یکی در مدینه ماند، یکی را به مکّه، یکی را به
شام، یکی را به
کوفه، یکی را به
بصره و به قولی یکی را به
یمن و یکی به
بحرین فرستادند و این نسخهها را مصحف امام میخواندند که اصل سایر نسخهها بود؛ آنگاه عثمان دستور داد سایر قرآنها را که بهدست مردم در ولایات بود جمع آوری کرده و هر چه به مدینه رسید سوزاندند.
در تاریخ قرآن هست: عثمان مصحف عبداللّه
بن مسعود و
سالم مولی ابی حذیفه را گرفت و به آب شست و نیز نقل میکند که ۱۲ نفر از صحابه در مجلس مشورت این کار شرکت داشتهاند و نیز نقل میکند که
ابی بن کعب و عبداللّه
بن مسعود و سالم با این کار مخالفت کردند ولی عثمان به رای علی
بن ابیطالب (علیهالسّلام) این کار را کرد.
نگارنده گوید در تاریخ کامل ضمن حوادث سال ۳۰ هجری نقل شده: چون
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در زمان خلافت وارد کوفه شد مردی برخاست و از عثمان انتقاد کرد که مردم را بر یک مصحف وادار کرد؛ امام (علیهالسّلام) صدا زد: ساکت شو در حضور ما و با رای ما آن کار کرد، اگر به جای عثمان بودم من نیز همان کار را میکردم، معلوم میشود که امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) به صلاحیت این عمل رای داده و حق هم همان بوده است.
در زمان پیغمبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعضی از
صحابه تمام قرآن را جمع کرده و بعضی مقداری از آن را جمع و بعد از وفات آن حضرت تالیف نمودند.
محمد بن اسحق در فهرست
میگوید جمع کنندگان قرآن در دوره رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) عبارت بودند از: امیرالمؤمنین علی
بن ابیطالب،
سعد بن عبید، ابوالدرداء، معاذ
بن جبل
بن اوس، ثابت
بن زید
بن نعمان،
ابی بن کعب، و زید
بن ثابت. در تاریخ قرآن بعد از نقل این سخن چند روایت
از بخاری و
اتقان سیوطی و از
بیهقی و مناقب خوارزمی و غیره در این زمینه نقل کرده است.
ناگفته نماند: آنچه نباید تردید کرد این است که در زمان رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) قرآن بدانگونه که گفته شد جمع گردید و حتی یک نسخه از آن در منزل آن حضرت بود که به علی (علیهالسّلام) سفارش آن را کرد، قطع نظر از حافظان قرآن که آنها را قرّاء میگفتند و از آن گروه بود که چهل یا هفتاد نفر در
واقعه بئر معونه یکجا
شهید شدند.
در
مجمع البیان از
سیدمرتضی علم الهدی نقل میکند: قرآن در عهد رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بهصورتیکه امروز هست تالیف شده بود، به دلیل آنکه:
قرآن در آن روز درس خوانده میشد و همهاش را حفظ میکردند و آن را به رسول خدا نشان میدادند و بر وی میخواندند و عدّهای مانند
عبد اللّه بن مسعود و
ابی بن کعب و دیگران آن را چندین بار بر پیغمبر خواندند.
در تاریخ قرآن آمده: آمدی در کتاب ابکار الافکار مینویسد: قرآنهای مشهور در دوره
صحابه قرائت و بر پیغمبر عرض شده بود و
مصحف عثمان بن عفّان آخرین قرآن است که بر حضرت عرض شد ... پیغمبر جمعی از قرّاء را برای یاد دادن قرآن به مدینه فرستاد.
بخاری به اسناد خود از برّاء روایت کرده که گفت: اول کسیکه از یاران پیغمبر پیش ما آمد
مصعب بن عمیر و
ابن امّ مکتوم بود، آنها آمده شروع کردند که قرآن را به ما یاد بدهند پس از آن
عمّار و
بلال آمدند، وقتیکه پیغمبر مکّه را فتح نمود
معاذ بن جبل را برای تعلیم قرآن در آنجا گذاشت.
نگارنده گوید: در اینکه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در کار تدوین و تعلیم قرآن دقّت میفرمودند شکّی نیست و نمایندگانی که برای تعلیم قرآن اعزام و منصوب میشدند هر یک آنچه از قرآن تا آنوقت نازل شده بود و یا مقداری از آن را میدانستند، ولی ظاهرا جمع همه قرآن در یک پارچه و یا پوستها بهصورت کتاب بعد از رحلت آن حضرت صورت گرفته و پیش از آن بهصورت الواح و صحف در نزد کاتبان وحی و یک نسخه هم نزد خود آن حضرت بود.
باید دانست ترکیب سورههای قرآن به دستور رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است چنانکه از مجمع و کشّاف نقل شده که فرمود آیه
(وَ اتَّقُوا یَوْماً... ) را آیه ۲۸۱ سوره بقره گردانید، حال آنکه بقره در اوائل هجرت نازل شده؛ در مجمع گوید همهاش مدنی است مگر آیه ۲۸۱
(وَ اتَّقُوا یَوْماً... ) که در
حجة الوداع نازل شد و اینکه قرآن فرموده
(فَاْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ-... فَاْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ) روشن میکند که سورهها مفروض و جدا از هم بودند.
علامه طباطبائی فرموده: نمیشود انکار کرد که اکثر سور قرآنی پیش از رحلت در میان مسلمانان دائر و معروف بودند، در دهها و صدها حدیث. همچنین در وصف نمازهائی که خوانده و سیرتی که در
تلاوت قرآن داشتند نام این سورهها آمده است و همچنین نامهائی که برای گروه گروه این سورهها در صدر اسلام دائر بوده، مانند
سور طوال و
مئین و
مثانی و
مفصّلات، در احادیثی که از زمان حیات پیغمبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) حکایت میکنند به چشم میخورد.
شیخ طوسی در
امالی نقل کرده: عبداللّه
بن مسعود هفتاد سوره از رسول اکرم و باقی را از علی
بن ابیطالب یاد گرفته.
بخاری از سلمه نقل نموده که گفت: عبداللّه
بن مسعود بر ما خطبه خواند و بعد گفت: به خدا قسم که من از دهان پیغمبر هفتاد و چند سوره گرفتم.
ابن عباس گوید: رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) تمام شدن سوره را نمیدانست تا آنکه
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) نازل میشد.
ابن مسعود گوید میان دو سوره را آنوقت میدانستیم که
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) نازل میشد.
نتیجه اینکه ترکیب سورهها و تعیین اول و آخر آنها به راهنمائی
حضرت رسول (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) انجام میگرفت و
کاتبان وحی ترکیب آنها را حفظ میکردند لذا میبینیم بعضی از سورهها آخر آیاتشان با نون، بعضیها با الف، بعضیها با میم و غیره ختم میشوند، بیشتر سورههای قرآن همه یک بار نازل میشد و اگر هم در نزول فاصله داشت حضرت جای آنها را معیّن میفرمود، چنانکه در
آیه ۲۸۱ سوره بقره دیدیم، حال آنکه آن آیه با خود سوره از حیث نزول شاید ۹ سال فاصله داشته است.
در بسیاری از روایات اهل سنت وارد شده که قرآن بر هفت حرف نازل شده است در
صحیح بخاری و
مسلم و
ترمذی بابی تحت عنوان «قرآن بر هفت حرف نازل شده» منعقد کردهاند.
حدیث زیر در صحیح بخاری و مسلم هر دو آمده است:
«عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ: اَقْرَاَنِی جَبْرَئِیلُ عَلَی حَرْفٍ فَرَاجَعْتُهُ فَلَمْ اَزَلْ اَسْتَزِیدُهُ وَ یَزِیدُنِی حَتَّی انْتَهَی اِلَی سَبْعَةِ اَحْرُفٍ»، «جبرئیل قرآن را بر یک حرف بر من آموخت، من پیوسته زیادت میخواستم و او زیاد میکرد تا به هفت حرف رسید».
در هر سه کتاب فوق آمده:
عمر بن خطاب میگفت:
هشام بن حکیم را شنیدم
سوره فرقان را میخواند، به قرائتش گوش کردم دیدم آنطور که رسول خدا بر من آموخته بر خلاف آن میخواند، نزدیک بود در نماز بر او حمله کنم ولی
صبر کردم تا
سلام نماز را داد، از لباسش گرفته گفتم: کی تو را این سوره آموخت که میخواندی؟ گفت: رسول خدا. گفتم دروغ گفتی، رسول خدا مرا غیر از این آموخته، او را پیش رسول خدا آوردم گفتم: این سوره فرقان را طوری میخواند که به من آنطور نیاموختهای. فرمود: او را رها کن. بعد فرمود: یا هشام بخوان او همان قرائت را خواند که در نماز خوانده بود، حضرت فرمود: اینطور نازل شده است، بعد فرمود: عمر تو بخوان. من با قرائتی که به من آموخته خواندم، فرمود اینطور نازل شده است، قرآن بر هفت حرف نازل شده آنچه میسّر باشد بخوانید.
در صحیح ترمذی آمده:
«لَقِیَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ جَبْرَئِیلَ فَقَالَ یَا جَبْرَئِیلُ اِنِّی بُعِثْتُ اِلَی اُمَّةٍ اُمِّیِّینَ: مِنْهُمُ الْعَجُوزُ، وَ الشَّیْخُ الْکَبِیرُ، وَ الْغُلَامُ وَ الْجَارِیَةُ، وَ الرَّجُلُ الَّذِی لَمْ یَقْرَاْ کِتَاباً قَطُّ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ اِنَ الْقُرْآنَ اُنْزِلَ عَلَی سَبْعَةِ اَحْرُفٍ» .
در اینکه مراد از هفت حرف چیست اختلاف کردهاند. یک قول این است که قرآن را میشود با هفت لفظ خواند به شرط آنکه معنی متفاوت نباشد، مثلا در آیه
(فَاسْعَوْا اِلی ذِکْرِ اللَّهِ) (به سوی
ذکر خدا و
نماز بشتابید)
که در
سوره جمعه است میشود «فاسعوا، فامضوا، فاذهبوا» خواند که هر سه به معنی رفتن است
و در آیه
(هَلُمَّ اِلَیْنا) (به سوی ما بیایید)
میشود «هلم، تعال، عجّل، اسرع» خواند که همه تقریبا به یک معنیاند.
این وجه در تاریخ قرآن از مقدمه
تفسیر طبری نقل شده
به دلیل آنچه گویند: عمر، عبداللّه
بن مسعود،
ابیّ بن کعب در
قرائت قرآن اختلاف لفظی داشتند نزد پیامبر آمدند قرائتهای مختلفه آنها را تصویب فرمود. در « البیان» گفته: این مختار طبری و جماعتی است و
قرطبی در
تفسیر خود گفته: مختار اکثر اهل علم همین است.
دوم اینکه مراد از هفت حرف هفت قسم است که در قرآن آمده:
امر،
نهی،
حلال،
حرام،
محکم،
متشابه، و امثال.
سوم اینکه مراد هفت لغت فصیح عرب است که قرآن مطابق آنها نازل شده: لغت قریش، هذیل، هوازن، یمن، کنانه، تمیم، ثقیف.
این روایات از نظر
شیعه و محققین متاخّرین از
اهل سنت مردود و غیر قابل قبول است و این جز بازی با کلام خدا معنای دیگری ندارد که هر کس مطابق دلخواه خویش کلمات قرآن را عوض کند و شاید بعضی از مسلمانان غیر عرب هم بگویند: ما کلمات ترکی، فارسی یا غیره را به جای کلمات عربی میگذاریم که در معنی یکیاند. بزرگان شیعه از قبیل شیخ طوسی
و
ابن طاوس و غیرهم بر بطلان آن تصریح کردهاند.
در
حدیث صحیح از
زراره از
امام باقر (علیهالسّلام) منقول است:
«اِنَ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَکِنَّ الِاخْتِلَافَ یَجِیءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ» .
و از
فضیل بن یسار نقل شده که به
امام صادق (علیهالسّلام) عرض کردم: مردم میگویند: قرآن بر هفت حرف نازل شده، فرمود: «دشمنان خدا
دروغ میگویند، قرآن بر یک حرف نازل شده از جانب خدای واحد»،
«کَذَبُوا اَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَکِنَّهُ نَزَلَ عَلَی حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ» .
بهترین توجیه برای این روایات هفت حرف وجه سوم است، چنانکه
ابن اثیر در
نهایه.
و
فیروزآبادی در
قاموس.
هر دو در لغت «حرف» حدیث را نقل کرده و گفتهاند: قرآن بر هفت لغت از لغات عرب نازل شده ولی مراد آن نیست که در یک حرف (کلمه) هفت وجه جایز است بلکه هفت لغات در مجموع قرآن به کار رفته است (تمام شد).
اما اشکال آنست که هفت حرف را هفت لغت معنی کردن صحیح نیست وانگهی مضمون روایات مانع از آنست و با معنای اول بسیار میسازد که آن هم مردود است، از طرف دیگر از عمر نقل شده که قرآن به لغت مضر نازل شده و
ابن مسعود چون «
(حَتَّی حِینٍ)» را «
عتّی حین» خواند عمر به وی نوشت: قرآن به لغت هذیل نازل نشده قرآن را به مردم با لغت قریش یاد بده نه لغت هذیل
و در
ماده «قرآن» از بخاری و
ترمذی نقل شده که «
اُنْزِلَ الْقُرْآنُ بِلُغَةِ قُرَیْشٍ».
در صحیح ترمذی آخرین حدیث از تفسیر
سوره توبه آمده که به وقت نوشتن قرآن اختلاف کردند مثلا «التابوت» بنویسند یا «التابوه» عثمان گفت: التابوت بنویسید که قرآن به لغت قریش نازل شده.
دوران رسالت حضرت رسول (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به دو بخش تقسیم میشود: دوره اول سیزده سال است که در
مکّه مشغول
تبلیغ بودند، دوره دوم ده سال است که به
مدینه هجرت فرموده و در آن مدت دین خود را تکمیل فرمودند.
آنچه از قرآن در دوره اول نازل شده آیات و
سورههای مکّی نامند، خواه در خود مکّه نازل شده باشد یا نه، و آیات و سورههائی که در عرض ده سال بعد نازل گشته
مدنی نام دارند خواه در خود مدینه نازل گردیدهاند یا در جاهای دیگر.
بیشتر قرآن در مکّه در عرض سیزده سال مذکور نازل شده است در تاریخ قرآن
از فهرست
ابن ندیم از ابن عباس روایت شده: در مکّه ۸۵ سوره و در مدینه ۲۸ سوره نازل گشتهاند.
ناگفته نماند مجموع آن ۱۱۳ سوره میشود، در تعداد ابن عباس
سوره حمد نیست و با آن جمع سور ۱۱۴ میباشد. در
مجمع البیان ترتیب نزول سور مکّی از ابن عباس به شرح ذیل نقل شده:
۱-
(اقْرَاْ بِاسْمِ رَبِّکَ). (
سوره علق)
۲-
(ن وَ الْقَلَمِ).
سوره قلم۳- مزّمّل.
سوره مزمل۴- مدّثّر.
سوره مدثر۵-
(تَبَّتْ یَدا).
سوره مسد۶-
(اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ).
سوره تکویر۷-
(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْاَعْلَی).
سوره اعلی۸-
(وَ اللَّیْلِ اِذا یَغْشی).
سوره لیل۹- وَ
(الْفَجْرِ).
سوره فجر۱۰-
(وَ الضُّحی).
سوره ضحی۱۱-
(اَ لَمْ نَشْرَحْ).
سوره انشراح۱۲- وَ
(الْعَصْرِ).
سوره عصر۱۳- وَ
(الْعادِیاتِ).
سوره عادیات۱۴-
(اِنَّا اَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ).
سوره کوثر۱۵-
(اَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ).
سوره تکاثر۱۶-
(اَ رَاَیْتَ الَّذِی).
سوره ماعون۱۷-
(الْکَافِرُون).
سوره کافرون۱۸-
(اَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ).
سوره فیل۱۹-
(قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ).
سوره فلق۲۰-
(قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ).
سوره ناس۲۱-
(قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ).
سوره اخلاص۲۲-
(وَ النَّجْمِ).
سوره نجم۲۳- عَبَسَ.
سوره عبس۲۴-
(انّا انزلنا).
سوره قدر۲۵-
(وَ الشَّمْسِ).
سوره شمس۲۶- بروج.
سوره بروج۲۷-
(وَ التِّینِ).
سوره تین۲۸-
(لِاِیلافِ).
سوره قریش۲۹- قارعة.
سوره قارعه۳۰- قیامة.
سوره قیامت۳۱- همزه.
سوره همزه۳۲-
(وَ الْمُرْسَلاتِ).
سوره مرسلات۳۳-
(ق وَ الْقُرْآنِ).
سوره ق۳۴-
(لا اُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ).
سوره بلد۳۵- طارق.
سوره طارق۳۶-
(اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ).
سوره قمر۳۷- ص.
سوره ص۳۸- اعراف.
سوره اعراف۳۹-
(قُلْ اُوحِیَ).
سوره جن۴۰- یس.
سوره یس۴۱- فرقان.
سوره فرقان۴۲-
ملائکه.
سوره فاطر۴۳-
(کهیعص).
سوره مریم۴۴- طه.
سوره طه۴۵- واقعة.
سوره واقعه۴۶- شعراء.
سوره شعراء۴۷- نمل.
سوره نمل۴۸- قصص.
سوره قصص۴۹- بنی اسرائیل.
سوره اسراء۵۰-
یونس (علیهالسّلام).
سوره یونس۵۱-
هود (علیهالسّلام). سوره هود
۵۲-
یوسف (علیهالسّلام).
سوره یوسف۵۳- حجر.
سوره حجر۵۴- انعام.
سوره انعام۵۵- صافّات.
سوره صافات۵۶- لقمان.
سوره لقمان۵۷- فتح.
سوره فتح۵۸- سبا.
سوره سبا۵۹- زمر.
سوره زمر۶۰- حم مؤمن.
سوره غافر۶۱- حم سجده.
سوره فصلت۶۲- حم عسق.
سوره شوری۶۳- زخرف.
سوره زخرف۶۴- دخان.
سوره دخان۶۵- جاثیة.
سوره جاثیه۶۶- احقاف.
سوره احقاف۶۷- ذاریات.
سوره ذاریات۶۸- غاشیة.
سوره غاشیه۶۹- کهف.
سوره کهف۷۰- نحل.
سوره نحل۷۱-
نوح (علیهالسّلام).
سوره نوح۷۲-
ابراهیم (علیهالسّلام).
سوره ابراهیم۷۳-
انبیاء (علیهمالسّلام).
سوره انبیاء۷۴- مؤمنون.
سوره مؤمنون۷۵-
(الم تَنْزِیلُ).
سوره سجده۷۶- طور.
سوره طور۷۷- ملک.
سوره ملک۷۸- حاقّه.
سوره حاقه۷۹- ذو المعارج.
سوره معارج۸۰-
(عَمَّ یَتَساءَلُونَ).
سوره نبا۸۱- نازعات.
سوره نازعات۸۲- انفطار.
سوره انفطار۸۳- انشقاق.
سوره انشقاق۸۴- روم.
سوره روم۸۵- عنکبوت.
سوره عنکبوت۸۶- مطففین.
سوره مطففیناین سورهها در مکّه نازل شدهاند
علامه طبرسی آنها را ۸۵ فرموده ولی ۸۶ سورهاند و سور مدنی به قرار ذیلاند:
۸۷- بقره.
سوره بقره۸۸- انفال.
سوره انفال۸۹- آل عمران.
سوره آل عمران۹۰- احزاب.
سوره احزاب۹۱- ممتحنه.
سوره ممتحنه۹۲- نساء.
سوره نساء۹۳- زلزال.
سوره زلزال۹۴- حدید.
سوره حدید۹۵- محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم).
سوره محمد۹۶- رعد.
سوره رعد۹۷- الرحمن.
سوره الرحمن۹۸-
(هَلْ اَتی).
سوره انسان۹۹- طلاق.
سوره طلاق۱۰۰-
(لَمْ یَکُنِ).
سوره بینه۱۰۱- حشر.
سوره حشر۱۰۲- نصر.
سوره نصر۱۰۳- نور.
سوره نور۱۰۴- حجّ.
سوره حجّ۱۰۵- منافقون.
سوره منافقون۱۰۶- مجادله.
سوره مجادله۱۰۷- حجرات.
سوره حجرات۱۰۸- تحریم.
سوره تحریم۱۰۹- جمعه.
سوره جمعه۱۱۰- تغابن.
سوره تغابن۱۱۱- صفّ.
سوره صفّ۱۱۲- مائده.
سوره مائده۱۱۳- توبه.
سوره توبهاینها هم ۲۷ سورهاند که در مجمع ۲۸ (ثمان و عشرون) شمرده است مجموع سور فوق صد و سیزده سوره است ولی سوره حمد در میان آنها نیست و با اضافه سوره حمد مجموع عدد سورهها ۱۱۴ میشود
چنانکه در قرآنهای فعلی است. در مجمع از
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) نقل کرده: از
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ثواب قرآن پرسیدم، از ثواب هر سوره بر نحوی که نازل شده خبرم داد، پس اولین سوره که در مکّه نازل شد فاتحه الکتاب (حمد) سپس اقرا باسم... است.
در تاریخ قرآن هست حمد بعد از مدثّر نازل شده است.
این ترتیب که درباره سورههای مکّی و مدنی نقل شد همان است که در تاریخ قرآن
از
فهرست ابن ندیم و چند کتاب دیگر و در کتاب
قرآن در اسلام از
اتقان سیوطی و در مقدمه
تفسیر خازن (فصل جمع القرآن)
با مختصر تفاوت از حیث پس و پیش و مکّی و مدنی بودن نقل شده ولی نگارنده از مجمع البیان نقل کردم.
در مجمع از
ابن عباس نقل شده: اول هر سوره که در مکّه نازل میشد در مکّه نوشته میشد سپس خدا آنچه میخواست در مدینه بر آن میافزود، از این معلوم میشود مقدار بعضی از سورهها در مکّه نازل شده و بقیّه در مدینه نازل گشته است.
ولی نقل این ترتیبات به ابن عباس میرسد که سه سال پیش از هجرت به دنیا آمده و در
رحلت رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) سیزده یا چهارده ساله بود و جز زمان اندکی از دوره آن حضرت را درک نکرده است و نیز در آنها نام امثال
عکرمه،
عطا،
مجاهد،
ضحّاک و غیره به چشم میخورد که نمیتوان به نقل آنها اعتماد کرد چنانکه خواهیم گفت.
در « قرآن در اسلام» فرموده: این روایات نه ارزش روایت دینی دارند و نه ارزش نقل تاریخی. زیرا اتّصال به پیغمبر ندارند تا ارزش روایت دینی داشته باشند و تازه روشن نیست که ابن عباس این ترتیب را از خود پیغمبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرا گرفته یا از کسان دیگر که معلوم نیست چه کسانی بودهاند و یا از راه اجتهاد که تنها برای خودش حجیّت دارد.
امّا ارزش نقل تاریخی ندارند زیرا ابن عباس جز زمان ناچیزی از حیات پیغمبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را درک نکرده و در نزول اینهمه سورههای قرآن حاضر نبوده است، گذشته از اینها این روایات با فرض صحت، خبر واحد هستند و خبر واحد در غیر
احکام شرعیّه خالی از اعتبار است.
پس تنها راه برای تشخیص ترتیب سورههای قرآنی و مکّی یا مدنی بودن آنها تدبّر در مضامین آنها و تطبیق آن با اوضاع و احوال پیش از هجرت و پس از هجرت میباشد. این روش برای تشخیص ترتیب سور و آیات قرآنی و مکّی و مدنی بودن آنها سودمند میباشد چنانکه مضامین سورههای انسان، عادیات و مطففین به مدنی بودن آنها گواهی میدهد، اگر چه برخی از این روایات آنها را جزء سورههای مکّی قرار میدهند (به اختصار).
مخفی نماند: موضوع مکّی و مدنی بودن در دست عدهای دستاویز شده است، مثلا در آیه
(قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) عدّه کثیری از
اهل سنّت مِنجمله
زمخشری در
کشّاف مینویسد از
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسیدند: «القربی» که به دوستی و پیروی آنها مامور شدهایم کداماند؟ فرموده:
«عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ ابْنَاهُمَا»، یعنی: «ذیالقربی علی و
فاطمه و دو پسر آنها (
حسن و
حسین) (علیهمالسّلام) هستند».
آنکه حاضر به قبول
حق حتی اگر مورد اتّفاق
فریقین باشد نیست، میگوید: این چطور میشود حال آنکه
سوره شوری مکّی است و آن روز علی و فاطمه ازدواج نکرده و فرزندی نداشتند.
یا مثلا دهها روایت در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده که آیات اول
سوره هل اتی درباره جریان
نذر اهل بیت (علیهمالسّلام) است که افطاریّه خویش را به
مسکین و
یتیم و
اسیر دادند میگوید: این چطور ممکن است حال آنکه به عقیده
عطا چنانکه نقل شده سوره هل اتی مکّی است و این جریان در مدینه واقع شده است؟
در جواب میگوئیم: مکّی و مدنی بودن آیات و سورهها نوعا از
ابن عباس نقل شده که گفته شد معلوم نیست از کدام شخص یاد گرفته و یا
اجتهاد خودش بوده است و نیز از
عطاء بن ابی رباح که
تابعی است و زمان رسول خدا را درک نکرده و همان است که از طرف
بنی امیّه در
مکّه ندا میکردند: جز از
عطاء بن ابی رباح از کسی
فتوی نپرسید، چنانکه در دائرة المعارف وجدی است.
در
جامع الرواة گفته او از اصحاب
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) و خلط کننده بود
(ظاهرا در روایت یا دوستی اهل بیت را به دوستی بنی امیّه) و ایضا از
عکرمه که غلام ابن عباس بود و
حصین بن خبر او را به عبداللّه
بن عباس آنگاه که حکومت
بصره داشت بخشید و هر چه آموخت از ابن عباس آموخت و زمان
وحی را هرگز درک نکرد. در رجال اردبیلی از
خلاصه علّامه نقل شده «
عِكْرِمَةَ مُوَلِّي اِبْنِ عَبَّاسٍ لَيْسَ عَلَيَّ طَرِيقُنَا وَ لاَ مِنِ اَصْحَابِنَا» این شخص از
خوارج و از دشمنان علی (علیهالسّلام) است
و
ضحاک بن مزاحم مفسّر مشهور تابعی است در سال
۱۰۲ از دنیا رفته و زمان وحی را اصلا ندیده است. حالا بیائیم در مکّی و مدنی بودن آیات و سورهها به اقوال اینان اعتماد کنیم بیآنکه دلیل متقنی در دست داشته باشیم. به هر حال در تشخیص مکّی و مدنی بودن باید به نظر صاحب «قرآن در اسلام» اعتماد کرد و نیز به روایات فریقین که در شان نزول وارد شده، به شرطی که قابل اعتماد باشند.
در مجمع البیان تفسیر «هل اتی» از رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده فرمود: جمیع سورههای قرآن صد و چهارده سوره و جمیع آیات آن شش هزار و دویست و سی و شش (۶۲۳۶) آیه است و حروف قرآن سیصد و بیست و یک هزار و دویست و پنجاه (۳۲۱۲۵۰) حرف میباشد.
در
وافی و
مرآة العقول از تفسیر
سید حیدر آملی عدد سور و آیات و کلمات و حروف و فتحهها و ضمّهها و کسرهها و تشدیدها و الفها و مدّهای قرآن نیز نقل شده که نقل آنها ضروری نیست ولی حاکی از کثرت اهتمام مسلمین به قرآن مجید است.
در «قرآن در اسلام» از اتقان سیوطی از ابوعمرو دانی در عدد آیات قرآن شش قول نقل شده: مجموع قرآن شش هزار آیه است، به قولی شش هزار و دویست و چهار آیه، به قولی شش هزار و دویست و چهارده آیه، به قولی شش هزار و دویست و نوزده آیه، به قولی شش هزار دویست و بیست و پنج آیه، و به قولی شش هزار و دویست و سی و شش آیه است، از این شش قول دو قول از آنِ قرّاءِ اهلِ مدینه و چهار قول از آنِ قرّاءِ اهلِ مکّه و کوفه و بصره و شام میباشد.
ناگفته نماند اختلاف در عدد آیات ناشی از اختلاف قرّاء در تعداد آیات است که نسبت به نظر خویش مختلف شمردهاند، مثلا در
مجمع درباره
سوره بقره فرموده: عدد آیات در تعداد کوفی که از علی (علیهالسّلام) نقل شده ۲۸۸ و در عدد بصری ۲۸۷ و در عدد حجازی ۲۸۵ و در عدد شامی ۲۸۴ است.
بدین طریق ملاحظه میشود که در تعداد آیات بقره مجموعا چهار اختلاف دارند، هکذا در سورههای دیگر.
علّامه طباطبائی میفرماید: تعداد آیات قرآنی به زمان پیغمبر اکرم میرسد و در روایاتی از آن حضرت آیات با عدد مانند ده آیه از
آل عمران ذکر شده و حتی از آن حضرت شماره آیات برخی از سور قرآنی رسیده، مانند اینکه
سوره حمد هفت آیه و
سوره ملک سی آیه است.
قرآن مجید در زمان حضرت رسول (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) با
خطّ کوفه استنساخ میشد چنانکه در «قرآن در اسلام» از اتقان نقل شده
و
جرجی زیدان در تاریخ آداب اللغة العربیّة میگوید: قرآن را با خطّ کوفی و نامهها را با
خطّ نبطی مینوشتند ولی صاحب تاریخ قرآن در همان کتاب مینویسد: قرآن را با
خطّ نسخی که در آن زمان معمول بود مینوشتند.
به هر حال خطّ آن زمان دارای نقطه و حرکه نبود و عربها بنا بر لغت خویش که ملکه ایشان بود آیات را درست و صحیح میخواندند و چون اسلام در ممالک غیر عربی منتشر گردید مسلمانان غیر عرب نتوانستند صحیح بخوانند لذا در زمان
عبدالملک مروان توسّط
ابوالاسود دئلی که اصول
علم نحو را از علی (علیهالسّلام) یاد گرفته بود، قرآن مجید نقطهگذاری شد و تا حدّی ابهام خواندن آن رفع گردید.
و بالاخره بهدست
خلیل بن احمد نحوی واضع
علم عروض اشکالی از قبیل مدّ،
فتحه، ضمّه، کسره،
تنوین و غیره وضع گردید و کلمات قرآن با آنها علامت گذاری شده و بدین طریق ابهام تلفّظ رفع گردید و پیش از آن مدّتی با نقطه به حرکت الفاظ اشاره میشد و مثلا به جای فتحه بالای حرف اول کلمه نقطه میگذاشتند و به جای کسره زیر حرف اول و به جای ضمّه بالای حرف طرف آخر.
خداوند دو وظیفه اصلی و مهم برای مسلمانان نسبت به کتاب الهی بیان کرده است. خداوند در آیه ۶۳ سوره بقره میفرماید:
(خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّهًٍْ) (آنچه به شما داده شده را با قوت بگیرید) این گرفتن باید به دو شکل علمی و عملی باشد. یعنی
تدبر و فهم دقیق و عمیق و عمل درست و کامل.
از
امام صادق (علیهالسّلام) ذیل همین آیه میپرسند:
«اِقْوهِ فِي اَلابْدَانِ اَمْ قُوِّهِ فِي اَلْقُلُوبِ»؛ آیا به نیروی جسمها یا دلها؟ آن حضرت میفرماید: فِيهِمَا جَمِيعاً؛ به هردو.
خداوند در آیه ۲۹
سوره ص میفرماید:
(کِتَابٌ اَنزَلْنَاهُ اِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ) (این کتابی مبارک است که به سوی تو فرستاده شده تا در آیات آن تدبر کنید) و در آیه ۲۴
سوره محمد نیز میفرماید:
(اَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ اَمْ عَلَی قُلُوبٍ اَقْفَالُهَا) (چرا در قرآن تدبر نمیکنند، آیا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟).
این دو آیه وظیفه علمی ما را نسبت به قرآن بیان میکند. اما درباره وظیفه عملی نیز میفرماید که مسلمانان باید اینگونه باشند:
(کانهم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ) (یعنی مسلمانان باید به گونهای عمل کنند که دیگر نفوذ ناپذیر شوند و کسی قصد و نیت حمله پیدا نکند) باید اهل
استقامت و پایداری در
دین باشند:
(فَاسْتَقِمْ کَمَا اُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ وَلاَ تَطْغَوْاْ اِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ) (پس، همانگونه که دستور یافتهای، ایستادگی کن و هرکه با تو
توبه کرده
[
نیز چنین کند
. ]
و طغیان مکنید که او به آنچه انجام میدهید بیناست.)
مسلمان باید به گونهای باشد که دشمن وقتی میآید میبیند که نمیتواند نفوذ کند و
(وَلْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَهًًْ) (باید در شما غلظت و ستبر و سختی باشد) که کسی دیگر طمع نورزد. البته در میدان
جهاد باید حمله کرد و غلظت داشت:
(جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ) (با
کفار و
منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر!).
اما در حالت عادی نمیخواهد اینگونه رفتار کنید بلکه باید کسی که از بیرون شما را ببیند دژی استوار و نفوذناپذیر ببیند و لازم نیست حمله کنید تا غلظت و ستبری خود را در حمله به نمایش بگذارید، بلکه همین غلظت و ستبری و سختی را در شما بیابند. پس وظیفه هر مسلمانی نسبت به قرآن این است که در آن تدبر کند و مفاهیم آن را بفهمد و در مقام عمل به شدت بر عمل به آن مراقبت و مواظبت نماید و کوتاه نیاید و از حدود الهی تجاوز نکند و اجازه تجاوز و عصیان ندهد.
امام خمینی با استناد به روایات الهی برای قرآن، ظهر و بطن و حدّ و مطلع برمیشمارد و معتقد است اگر مراد از قرآن همه عالم وجود باشد ممکن است بطن،
عالم غیب و ظهر، عالم شهادت باشد و مطلع کلام ذاتی و تجلی ظهوری
حق در حضرت احدیت و حدّ، کلام ظلی و فیضی است که حد فاصل میان حضرت واحدیت و مظاهر غیب و شهادت است.
به باور امام خمینی اگر مراد از قرآن
انسان کامل باشد مراد از ظهر و بطن و حد و مطلع، مراتب چهارگانه قوای انسان کامل است و مراد از بطون سبعه، لطایف هفتگانه انسانی است، بلکه طبق مبانی عرفانی، هر فردی از افراد وجود، حتی موجودات سافل، قرآن جامعاند که برای او ظهر، بطن، حد و مطلع است.
به اعتقاد ایشان قرآن دارای بطنهای متعدد و حقایقی است که از دیدگاه انسان عادی پوشیده است. وی معتقد است ظاهر قرآن در مقابل باطن قرآن نیست، بلکه باطن قرآن در طول ظاهر قرآن است و آنچه در دست ماست، تنزل یافته مراتب بطونی و حقیقت قرآن است.
•
اندیشه قم •
قرشی بنابی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله "قرآن"، ج۵، ص۲۶۲-۲۹۳. •
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «وظیفه علمی و عملی ما در برابر قرآن»، تایخ بازیابی۹۵/۱/۲۴. •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.