تدوین حدیث
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تدوین حدیث، اصطلاحی در علوم حدیثی است و اصطلاحا به معنای ثبت
احادیث و
روایات متفرق در کنار هم به منظور حفظ آنها از نابودی میباشد.
بیگمان، کتابت، در گسترش دانش و جاودانه سازی ابعاد
فرهنگ، نقش شگرفی دارد. نگارش و ثبت و ضبط، هماره نشانه والایی و بالایی تمدّنها بوده و از مظاهر گران ارج
تمدن و دانش به شمار میرفته است.
کتابت، هماره مهمترین وسیله ثبت افکار، آگاهیها و انتقال معارف و اخبار بوده است.
دکتر
نورالدین عتر مینویسد کتابت، یکی از مهمترین وسایل حفظ معلومات و انتقال آن به نسلها بوده است. یکی از عوامل مهم حفظ
حدیث نیز ـ با همه گفتگوهایی که در چگونگی آن هست ـ کتابت بوده است.
محقّقی دیگر نوشته است: خط و نگارش، یکی از نمودهای تمدّن و نشانهای از
آثار اجتماع و فرهنگ است؛ این است که هماره امّتهای متمدّن و فرهنگ دوست، بدان همّت میورزیدهاند.
و به تعبیر پژوهشگری دیگر: بیگمان، کتابت، اگر نگوییم مهمترین عامل، قطعاً از مهمترین عوامل حفظ و حراست از حدیث بوده است.
نگاهی گذرا به تمدّنهای گونهگون، نشانگر آن است که جامعههای متمدّن، به کتابت و نگارش ارج مینهادند و انسان هماره آن را وسیلهای برای گسترش و انتقال فرهنگها و ثبت و ضبط حوادث تلقّی کرده و از آن بهره جسته است.
قرآن کریم و
سنّت قویم نبوی، این عرف عقلا و شیوه پسندیده انسانها را ارج نهاده و بر آن تأکید ورزیده است.
گفتیم قرآن، این پیام الهی که در جهت
هدایت انسان و برکشیدن او به قلّه
کمال است، با «
تعلیم» و «
قرائت» و «قلم» آغاز شد و بدینسان جایگاه بلند دانش و اهمیّت کتابت در این مکتب با اوّلین بخش پیام بلند
رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اعلام گردید.
خداوند بزرگ در جهت عظمت بخشیدن به «
قلم »، بدان
سوگند یاد میکند،
و آن را نعمتی بزرگ شمرده، خود را بدان میشناساند و میفرماید: «اقرا به اسم ربّک الذی خلق، … اقرا وربّک الاکرم الذی علّم بالقلم»
خطیب بغدادی میگوید: خداوند مؤمنان را به کتابت فرمان داده و آنان را به این مهم مؤدّب ساخته و فرموده است: «ولاتَسأَموا أَن تَكتُبوهُ صَغيرًا أَو كَبيرًا إِلىٰ أَجَلِهِ ذٰلِكُم أَقسَطُ عِندَ اللَّهِ وَأَقوَمُ لِلشَّهادَةِ وَأَدنىٰ أَلّا تَرتابوا؛
و از نوشتن مدّت دین خود، چه کوچک و چه بزرگ ملول مشوید؛ این روش نزد خدا عادلانهتر است و
شهادت را استواردارندهتر و شک و تردید را زایل کنندهتر»
افزون بر اینها، وجود الفاظ گونهگون در قرآن کریم از ماده «کتب» به مفهوم کتابت در ۵۷ مورد و واژه کتاب در ۲۶۲ مورد و «الاقلام» در برخی موارد، نشانگر این جایگاه بلند و مرتبت عظیم است. ( صالح احمد العلی بهگونهای شایسته آیات مرتبط با بحث را آورده و از چگونگی کاربرد مادة «ک ـ ت ـ ب» در ساختارهای مختلف آن و تأثیر آن در فرهنگ نگارش در میان مسلمانان، سخن گفته است
خطیب بغدادی پسازآنکه
آیه دَین را آورده و از آن، تأکید قرآن بر کتابت را بهره میگیرد (که پیشتر آوردیم)، مینویسد: وقتی خداوند بر کتابت «
دَین» در جهت حفظ و حراست آن، و جلوگیری از هرگونه تردید در آن،
امر میکند، باید بر حفظ و حراست علم و حدیث و حقایق دینی برای جلوگیری از تردیدها و شک و شبهه ـ که حفظ و حراستش دشوارتر است ـ تأکید کند.
سخن ارجمند یکی از محقّقان عرب را بیاوریم که نوشته است: قرآن کریم نه تنها در تاریخ عقیدهها و باورها راه درخشانی گشود، بلکه در تاریخ معارف بشری نیز با گرامیداشت عالمان و ارج گذاشتن به اندیشه وران، و با سوگند به نگاشتهها و قلم و نبشتارها ـ که برترین ارجگذاری است ـ چنین کرد. قرآن، اوّلین کتاب عربی است که بهگونهای دقیق و پیراسته، شکل کتابی کامل به خود گرفت.
بدینسان، قرآن کریم اوّلین راهنمای
مسلمانان در ثبت و ضبط و کتابت بوده است.
آغازین تشویقها و ترغیبها از قرآن سرچشمه گرفته است و قرآن کریم بر شیوه پسندیده انسانی، و عرف قطعی عقلا، در کتابت و ثبت و ضبط علم و آگاهیها تأکید ورزیده است.
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، مبلّغ و مبیّن قرآن ـ کتاب علم و قلم و بیان ـ که فلسفه وجودی مکتبش را گسترش آگاهی و نشر دانش معرفی میکند و میفرماید: «بالتعلیم ارسلت»،
و بدینسان نشان میدهد که زدایش
جهل و گستراندن دانش و آگاهاندن انسان، سرلوحه دعوتش است، آیا میتواند نسبت به این عامل مهم (کتابت) در گسترش فرهنگ و توسعه علم
غفلت ورزد و اصحاب و معتقدان مکتبش را بدان فرانخواند؟
عبداللّه بن عمرو میگوید: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «دانش را به مهار کشید» گفتم: چگونه؟ فرمود: «با نگاشتن و ثبت و ضبط کردن»
محدّثان آوردهاند که مردی از
انصار در محضر رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مینشست، و سخنان آن بزرگوار را میشنید و به
وجد میآمد و خوش میداشت، امّا نمیتوانست حفظ کند. به پیامبر شکایت برد و گفت، کلام شما را میشنوم، امّا نمیتوانم
حفظ کنم؛ پیامبر فرمود: «حفظ را با دست راست یاری کن»
(یعنی آنچه میشنوی بنویس!)
رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با فرمان عامّی در جهت تبیین وظایف پدران، بر همین امر تأکید ورزیده و فرموده است: «حقّ الولد علی الوالد ان یحسّن اسمه ویزوّجه اذا ادرک ویعلّمه الکتاب؛
حقّ فرزند بر پدر است که نامی نیکو بر او نهد و در زمان مناسب او را زن دهد و کتابت را بدو بیاموزد»
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنقدر بر این حقیقت فرهنگی تأکید میورزید که فدای
اسیران جنگی را تعلیم بیسوادان قرارداد. این نکته را بسیاری از مورّخان آوردهاند.
ابن سعد مینویسد: فدای اسیران بدر، چهار هزار
درهم و کمتر از این بود و آنکه چیزی نداشت، باید به فرزندان انصار کتابت میآموخت.
ماوردی مینویسد: فدای اسیران
بدر، چهارهزار درهم بود و نیز تعلیم خط و کتابت به بیسوادان.
بر پایه این تعلیمات است که عالمان و بزرگان، کتابت را مهمترین آموزه مکتب و برترین عامل حراست علوم شرعی انگاشتهاند و بدان تأکید ورزیدهاند. علاّمه
حسین بن عبدالصمد حارثی همدانی مینویسد: خط از بزرگترین امور مهم دینی و دنیوی است که بسیاری از امور دینی و علمی بر آن استوار است.
فقیه بزرگ، زینالدین بن علی «
شهید ثانی» در اثر ارجمند خویش (منیةالمرید) آورده است: کتابت از مهمترین مطالب دینی و بزرگترین وسیله حفظ کتاب و سنّت و
علوم شرعی و عقلی است. کتابت به لحاظ
حکم شرعی، بر اساس علم مکتوب تقسیم میشود؛ بدینسان که اگر دانشی که نگاشته میشود وجوب عینی داشته باشد، کتابت آن نیز
واجب عینی خواهد بود؛ چون حفظ و حراست از آن متوقف بر کتابت است؛ و اگر
واجب کفایی باشد، نگاشتن و کتابت آن نیز کفایی خواهد بود.
چنین بوده است که مسلمانان، کاتبان دانش و نگارندگان معارف را بزرگ میداشتند، و دانایان و آگاهان را بر پایه این تعالیم ارج میگذاردند؛ و با این تاکیدها و تنبّهها و آموزهها بود که قرآن کریم و آیات آن، پیوسته نگاشته میشد و در ثبت و ضبط آن، هرگز دریغ روا نمیداشتند.
اکنون باید به این پرسش پاسخ داد که اگر نگارش و نوشتن و خط، مظهر تمدّنها بوده، و انسانهای فرهیخته هماره از آن در جایگاه بزرگترین عامل انتقال فرهنگ و دانش بهره گرفتهاند و
خداوند به «قلم» سوگند یادکرده و کتابت را بزرگ شمرده، و پیامبر بدان فرمان داده است و قرآن بر پایه این تاکیدها و ترغیبها پیوسته نگاشته شده است، آیا پذیرفتنی است که
پیامبر از ثبت و ضبط
آثار رسالت نهی کرده باشد؟ یا از کنار آن بیتفاوت گذشته باشد؟
به دیگر سخن، وقت آن است که لختی بر سر چگونگی تدوین حدیث و آنچه بر آن رفته است تأمل کنیم، و در پرتو اسناد تاریخی بنگریم واقعیت چیست...
سخن از
حدیث و چگونگی گزارش آن و انتقالش به نسلهای بعد و کیفیت تدوین و ثبت و ضبط آن، از جمله پژوهشهای مهمی است که با همه پربرگ و باری نگاشتهها درباره آن، زوایای تاریک و نکات ناگفته در آن بسیار است.
پیشتر از آنکه از چگونگی نشر و تدوین حدیث سخن رود، شایسته مینماید این واژه و همگنان آن تعریف شود.
در کهنترین فرهنگهای
لغت، حدیث بدینسان معنا شده است: از هر چیز، تازه و نو آن؛ «شاب حدث» و «شابة حدثة» پسر و دختر نوسال و جوان.
احمد بن فارس میگوید: (ح ـ د ـ ث) یک ریشه دارد، که بر ناپیدایی که پیداشده
دلالت میکند. گفته میشود چیزی پیدا نبود سپس پیدا شد. «حدیث» هم از همین باب است؛ چون سخنی است که اندک، اندک یکی پس از دیگری پیدا میشود.
ابن منظور آورده است که: حدیث آن است که گوینده آن را به زبان میآورد، و بدین معنا تفسیر شده است کلام الهی «و اِذْ اَسَّرَ النّبیُ اِلی بَعْضِ اَزْواجِهِ حدیثاً» که مراد، مطلق کلام است.
طریحی نیز به لحاظ لغت، «حدیث» را مرادف «کلام» میداند و مینویسد: از آن روی کلام را حدیث گفتهاند که اندک، اندک به وجود میآید.
و مرحوم
آیتالله مامقانی در توضیح آن نوشتهاند: بنابراین حدیث، پدید آمدن چیزی است که نبوده است؛ پس حدیث، ضد
قدیم است. گویا آنچه در روایتی آمده است که «ایاکم و محدثات الامور» این معنا باشد، که به گفته
ابن فارس، یعنی آنچه در
کتاب و
سنت و
اجماع عالمان شناخته نیست و نبوده است.
فیّومی نوشته است که: حدیث به گفتهها و گزارشها اطلاق میشود.
این نکته مؤید است به آنچه برخی از عالمان آوردهاند که تازیان در روزگار
جاهلیت بر روزهای مشهور خود، «الاحادیث» میگفتند، به لحاظ اینکه در آن روزها، حوادث بسیار رخ میداد و گزارش میشد و نقل میگردید.
برخی از پژوهشیان معاصر پس از گزارش تفصیلی اقوال لغویان درباره حدیث، نتیجه گرفتهاند که: معنای اصلی این واژه، شکلگیری چیزی است پسازآنکه نبوده است. این تکوّن و تجدد، اعم است از اینکه در
جواهر باشد یا
اعراض، در اقوال باشد و یا در افعال... بنابراین حدیث، هر آن چیزی است که با یادکرد پدید میآید، نقل میشود، گزارش میشود و بدینسان در معنای حدیث به تازه پدید آمدن و گزارش شدن، توجه شده است.
بنابراین، حدیث که به لحاظ لغت و وضع اوّلی آن به «جدید من الاشیاء» و «حدوث امر بعد ان لم یکن» اطلاق میشده است، درنهایت با توجه به آن معنای لغوی در ادامه استعمال، بر مطلق کلام اطلاق شده است.
عالمان و محدثان، حدیث را به صورتهای مختلف تعریف کردهاند.
شهید ثانی (رضوانالله علیه) پسازآنکه میگوید
خبر و حدیث مترادفند، آورده است:
مراد از خبر، حدیث است؛ اعم از اینکه
قول پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میباشد یا امام (علیهالسلام)، و
قول صحابی باشد یا
تابعی و یا عالمان و صالحان و همگنان آنان، و چنین است
فعل و
تقریر آنها. این معنا در استعمال این واژه مشهورتر است و با عموم معنای لغوی سازگارتر.
این تعریف حدیث، چنانکه تصریحشده است مستند است به معنای لغوی آن. عالمان و
محدثان عامّه نیز غالباً حدیث را بدین گونه تعریف کردهاند و خبر را مترادف آن دانستهاند.
سیوطی از عالمان و محدثان گزارش کرده است که آنان در تعریف حدیث میگفتهاند: حدیث یعنی فعل، قول و تقریر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، صحابیان و تابعین و... و خبر را عالمان فن حدیث، مترادف حدیث دانستهاند؛ بنابراین، خبر و حدیث، بر «
مرفوع »، «
موقوف» و «
مقطوع» اطلاق میشود. (مرفوع حدیثی را گویند که منسوب به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) باشد و موقوف آن است که از صحابی نقل شود، و مقطوع منقول از تابعی را گویند. )
البته در میان عالمان عامه تعاریف دیگری نیز برای حدیث یادشده است، و فرقهایی بین خبر و حدیث نهاده شده است. سیوطی در ادامه سخن پیشین میگوید:
... و گفتهشده است که حدیث بر آنچه از
رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) نقلشده اطلاق میشود و خبر بر آنچه از دیگران گزارششده است؛ ازاینروی به آنکه اشتغال به
سنت داشت «
محدث» میگفتند و گزارشگران حوادث و مسائل تاریخی را، اخباری و...
برخی از محققان اهل سنت معتقدند که حدیث در آغاز فقط به قول رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) اطلاق میشده است و پس از وفات آن بزرگوار، معنایش وسعت یافت و اکنون اطلاق میشود به آنچه از پیامبر نقل است: قول، فعل و تقریر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله).
ابن حجر میگوید: در اصطلاح
شرع، گزارش هر آنچه را که به پیامبر منسوب است، حدیث گویند و این گویا در برابر
قرآن است که «قدیم» است.
شیخ بهایی (رضواناللهعلیه) در آغاز رساله کوتاه خود «
الوجیزة »، حدیث را بدین گونه تعریف کرده است:
حدیث، سخنی است که قول، فعل و تقریر معصوم (علیهالسلام) را گزارش میکند.
این تعریف، بهنقد کشیده شده است. گفتهاند این
تعریف نه
جامع است و نه
مانع . از یک سوی حدیثی که نقل به معنا شده باشد داخل در این تعریف نیست، پس جامع نیست؛ از سوی دیگر، عبارات بسیاری از فقیهان پیشین را که در
آثار فقهی خود عین عبارتهای حدیث را با
حذف سند و در قالب فتاوی میآوردند، فرا خواهد گرفت؛ مانند «
شرایع»
علی بن بابویه، «
المقنع» و «
الهدایه»
صدوق، «
النهایه» شیخ و... پس مانع نیست.
شیخ بهایی (رضواناللهعلیه) در پایان کلام خود آورده است که:
بعید نیست که حدیث، «سخن» معصوم و یا «حکایت» سخن، فعل و تقریر معصوم باشد.
میرزای قمی (رضواناللهعلیه) در تعریف حدیث نوشته است: حکایت سخن، فعل و تقریر معصوم را، حدیث گویند.
مرحوم آیتالله مامقانی نیز پس از گزارش دیدگاههای مختلف، نوشتهاند: گروهی از عالمان گفتهاند «حدیث» در اصطلاح، عبارت است از گزارش قول، فعل و تقریر معصوم.
آنچه در این تعریف آمده، میتوان گفت مشهورترین تعریف است که عالمان و
محدثان شیعه بدان پرداختهاند و نیز روشنترین و استوارترین تعریف است.
گزارش از واقعهها و حادثهها را خبر گویند. خبر، عبارت است از گزارش هر آنچه بشود آن را گزارش کرد.
خلیل بن احمد فراهیدی میگوید: خبر، گزارش است؛ که به اخبار جمع بسته میشود.
زبیدی نوشته است: عالمان لغت و اصطلاح گفتهاند خبر در لغت و اصطلاح، چیزی است که از دیگران نقل میشود و ادیبان بر آن افزودهاند که خبر، آن است که ذاتاً احتمال
صدق و
کذب دارد.
امّا توان گفت که تعریف زبیدی چندان دقیق نیست، و چنان نیست که «خبر»، ویژه گزارش از غیر باشد. بلکه عرفاً و لغةً، به آنچه گزارشگر از خود گزارش میدهد نیز خبر اطلاق میشود؛ چون «اخبار» به معنای «اعلام» است، و ازاینروی «عالم» را «خبیر» گفتهاند. پس هر کس دیگری را از چیزی بیاگاهاند، او را خبر داده است، چه از خود و چه از دیگری(گاهی «خبر» را در مقابل «
انشاء» استعمال میکنند.
شهید ثانی (رضواناللهعلیه) نیز در آغاز بحث، خبر را بدان معنی بهتفصیل آورده است. باید بگوییم که این معنا، یکسر از موضوع بحث خارج است و ما بدان نمیپردازیم. )
اکنون بنگریم خبر به معنای «گزارش» با حدیث چه ارتباطی دارد. پیشتر از شهید ثانی نقل کردیم که آن دو را
مترادف دانسته بود. کسان دیگری از محدثان نیز بر این ترادف تصریح کردهاند.
ابن حجر میگوید: نزد عالمان فن حدیث، خبر و حدیث مترادف هستند.
برخی از پژوهشیان معاصر نیز بدین معنی تصریح کردهاند: خبر در
اصطلاح محدثان با حدیث یکسان است؛ گو اینکه در موارد بسیاری در علوم دیگر، از خبر، معنی مقابل با انشاء مراد میشود. توصیف محدثان به «
اخباری» نیز به معنای اوّل است یعنی کسانی که باخبر و حدیث درآمیختهاند و آن را چونان شغلی برخود در زندگی برگزیدهاند.
اکنوناندکی در آنچه آوردیم دقت کنیم. حقیقت آن است که خبر و حدیث، به لحاظ لغوی و استعمال عمومی، تفاوت بنیادی باهم ندارند. ابوالبقاء
ایوبّ بن موسی حسینی مینویسد: حدیث، اسم است از «تحدیث» که به معنای «اِخبار» بوده است، سپس به گزارش قول، فعل و تقریر منسوب به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اطلاق شد.
چنانکه پیشتر آوردیم، این معنا در ادب جاهلی کاملاً شناخته بود؛ آنان به «روزهای مشهور»، «الاحادیث» اطلاق میکردند،
و گزارشگران حوادث و وقایع تاریخی را «اخباریون» میگفتند.
علّامه شیخ
عبدالنّبی کاظمی مینویسد: پیشینیان اهل حدیث ـ شیعی و سنی ـ بر اهل تاریخ و همهکسانی که چونان آنان اخبار را جمع میکردند، بدون توجه به چگونگی گزارشها، اخباری میگفتند.
آنچه این مطلب را استوار میدارد این است که ابتدا آنچه به نگارش در میآمده است بیشتر
سیره پیامبر بوده است. نگاه تاریخی به سیر «تدوین» در
تاریخ اسلام این نکته را بهروشنی مینمایاند که رشتههای نگارشها کمکم اندکی از هم جدا شد و محدثان، بعدها عنوان مستقل پیدا کردند؛ ازاینرو این دو بدینسان تعریف شدند که:
حدیث آن چیزی است که از معصوم ـ پیامبر و امام ـ نقل شود و خبر آن است که، از غیر آنان گزارش شود. و یا گفتند: حدیث، آن است که از
معصوم نقل شود و خبر، اعم از آن است، بنابراین هر خبری را حدیث میگویند و نه بهعکس.
که روشن است این تعریفها را محدثان در قرنهای واپسین، بیشتر برای توضیح این جریانها و چگونگی شکلگیری این عناوین و تعریفها بهکار بردهاند.
بااینهمه، روشن است که محدثان بر «حدیث» و «احادیث»، فراوان «خبر» و «اخبار» اطلاق میکردند و بر عناوین
آثار مدوّن خود که مشتمل بر احادیث بوده است این واژه را مینهادند. نمونههایی چون «
شرح الاخبار»
قاضی نعمان (م ۳۷۶)، «
الاستبصار فیما اختلف من الاخبار»
محمد بن الحسن طوسی (شیخ الطائفه)، «
جامع الاخبار»
محمد بن محمد سبزواری (م قرن ۷)، «
ملاذ الاخیار فی شرح تهذیب الاخبار»
علّامه مجلسی و... نشانگر این حقیقت است.
این را نیز بیفزاییم که اکنون قرنهاست که «اخباری» در مقابل «اصولی» نمایانگر دو جریان شناخت در فرهنگ اسلامی و چگونگی نگاه به منابع فکر اسلامی است. روشن است که گستردگی استعمال این دو واژه بر این دو جریان، پس از قرن یازدهم است؛ امّا برخی عالمان، با اسناد به بعضی نصوص نقلشده از سدههای پیشین، احتمال دادهاند که پیشینه این دو اصطلاح، دستکم تا زمان
علّامه حلّی (رحمةاللهعلیه) میرسد. این مطلب را از عبارت ذیل
استظهار کردهاند: امّا الامامیة فالاخباریون منهم لم یعولوا فی اصول الدین و فروعه الّا علی اخبار الاحاد المرویّة عن الائمة (علیهالسلام)، والاصولیون منهم کابی جعفر الطوسی و غیره.
در چگونگی این واژه نیز چونان «خبر» سخن بسیار است، و عالمان و محدثان در تعریف آن همداستان نیستند. به لحاظ لغت، برجایمانده هر چیزی را «اثر» گویند. وقتی تازیان میگفتند: ذهبتُ فی اثرِ فلانٍ، یعنی او را پیروی کردم، پای برجای پای او نهادم و رفتم. اثر الحدیث، یعنی اینکه کسی از کسانی گزارش کند و آثارشان را بازگوید.
الماثره، مکرمت و بزرگیها را گویند، چون نسل در نسل و عصرها و عصرها گزارش میشود و...
بدینسان تعریف عالمان و محدثان از «اثر» نیز بهدوراز معنای لغوی آن نیست. اکنون تعریفها را بنگریم و سپس چگونگی آنها را: شایعترین تعریف از «اثر» در میان محدثان این است که «اثر»، آن چیزی است که از
صحابه رسیده باشد.
تهانوی نوشته است: یطلق...
الآثار علی افعال الصحابة.
جمالالدین قاسمی در تعریف آن نگاشته است: اثر، منقول از
صحابه را گویند؛ که اطلاق آن بر کلام رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) نیز صحیح است.
این تعریف، گو اینکه شایعترین تعریف از «اثر» است ـ چنانکه گفتیم ـ و پیشینهای بس کهن دارد امّا از دقت و استواری لازم برخوردار نیست.
زبیدی نوشته است: بازمانده هر چیزی را «اثر» گویند و نیز خبر را که به «
آثار» جمع بسته میشود. این است که گفته میشود «فلان من حملة
الآثار» و مراد آن است که آنکس، از محدثان است. پیشوایان حدیث بین خبر و اثر فرق نهادهاند، بدینسان که گفتهاند خبر آن است که از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) نقل شود و اثر آن است که از
صحابه گزارش شود و از کسانی که بدین عنوان شهره شدهاند، ابوبکر
سعید بن
عبدالله بن علیّ طوسی نیشابوری (متولد ۴۱۳) و
محمد بن
هیاج بن مبادر آثاری انصاری هستند.
از تتبع در
آثار عالمان عامه برمیآید ـ چنانچه گفتیم ـ که این تعریف از اثر، کهن است؛ امّا عالمان درباره آن متّفق القول نیستند. دکتر «نورالدین عتر» از حدیث پژوهان معاصر عرب نوشته است:
فقیهان خراسان «اثر» را ویژه «موقوف» اصطلاحی (منقول از صحابه) میدانستند و گروهی خبر را ویژه منقول از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دانستند، امّا سخن مُعْتَمَدی که محدثان بر آنند این است که، همه آنچه یاد شد را اثر توان گفت، چون از «اثرت الحدیث» گرفتهشده است، یعنی آن را روایت کردم.
بر این اساس است که
ابن حجر، نام کتابش در مصطلح الحدیث را «
نخبة الفکَر فی مصطلح اهل الاثر» نامیده است، و
حافظ عراقی خود را در منظومه بلندش «الفیه»، «اثری» یعنی محدث خوانده و گفته است: یقول راجی ربِّه المقتدر عبدالرحیم بن الحسین الاثری
طبری، محدث و مفسّر بزرگ قرن چهارم، کتاب عظیمش در حدیث را «
تهذیب الاثار و تفصیل معانی الثابت عن رسولالله من الاخبار» نامید.
آثار متقدمان بسیار است و نیازی به گزارش دیگر
آثار نیست.
سرانجام باید از نویسنده نکتهبین
صبحی صالح یاد کنیم که نوشت:
هیچ دلیل توجیهکنندهای نداریم که «اثر» را ویژه منقول از سلفِ از صحابه و
تابعین بدانیم.
(امّا باید یاد کنیم که فهرست نگاران امروزی
اهل سنت، غالباً ذیل عنوان «الاحادیث»، منقول از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) و ذیل «عنوان
الآثار»، منقول از صحابه را میآورند)
آنچه تا بدین جا آوردیم، تعریف عالمان عامه بود از «اثر»؛ امّا برخی از عالمان و محدثان شیعه بر این باورند که این دو همگون هستند؛ مانند
شیخ بهایی (رحمةاللهعلیه) و
شهید ثانی (رضواناللهعلیه) که آورده است: اثر، اعم از حدیث و خبر است و به هر دوِ آنها اثر گفته میشود امّا بهعکس نه.
فیلسوف و
محدث جلیل
میرداماد مینویسد: در میان عالمان ما (رضواناللهعلیهم) کسانی هستند که از این عنوان تنها منقول از
امامان (علیهالسلام) را مراد میکردند؛
فقیه محقق، نجم الدین (رحمةاللهعلیه) در نگاشتههای خود غالباً چنین کرده است. امّا رئیس محدثان شیعه (رضیاللهعنه) از عنوان «
آثار صحیح» احادیث رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) و اوصیای صادق آن بزرگوار را مراد کرده است.
آنچه از تتبع در نگاشتههای عالمان بر میآید و عناوین کتابها در سدههای آغازین تاریخ اسلام گواهی میدهد، این است که اثر با حدیث مترادف است. و عالمان هماره از «
آثار» همان احادیث منقول از معصوم (علیهالسلام) را مراد میکردهاند. این اصطلاحها اگر هم در میان
آثار شیعی یافت شود نوظهور است. در روایات و در لسان ائمه (علیهالسلام) گاهی از احادیث رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) با عنوان «اثر» یادشده است.
شیخ مفید (رحمةاللهعلیه) غالباً «اثر» و «
آثار» را به «حدیث» و «احادیث» اطلاق میکند.
قاضی ابوحنیفه
نعمان بن محمد (م ۳۶۷) یکی از آثارش را «
الاقتصار به صحیح الاثار عن الائمة الاطهار» نامیده است. و ابوالقاسم
علی بن
محمد بن علی خزاز رازی، نیز کتابش را درباره روایات امامت امامان (علیهالسلام) «
کفایة الاثر فی النّص علی الائمة الاثنی عشر» نامیده است و ابوعبدالله
احمد بن
محمد بن عیّاش جوهری «
مقتضب الاثر فی النص علی عدد الائمة الاثنی عشر» و...
اینها همه بر استواری سخن دکتر «نورالدین عتر» گواهی میدهد که نوشته است: این سه عنوان، حدیث، خبر و اثر در نزد محدثان به یک معناست.
بر اساس آنچه تا بدین جا آوردیم، اکنون میتوان گفت که گمانههای گونهگون در نگاشتههای «
مصطلح الحدیث» در تفاوت میان عناوین یادشده، در سدههای واپسین چهره بسته است و در میان کتابهای پیشینیان از آنها سخنی نیست.
یکی دیگر از واژههایی که در این مبحث معنای آن باید روشن شود، «
سنت» است. سنت از نگاههای گونهگون، تعریفهای گونه گونی یافته است.
سنت، همان شیوه، روش و آهنگ عمومی است.
زهری نوشته است: سنت، شیوه معمول را گویند، چه نیک و چه بد. سخن رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) است که فرمود:
من سنّ سنة حسنة فله اجرها و اجر مَنْ عمل بها الی یوم القیامة... هر آنکه شیوهای نیکو بنیان نهاد، پاداش عمل به آن و عمل تمام کسانی که تا
قیامت بدان عمل کنند را خواهد برد...
نیز گفتهاند: السنة، الطریقة المستقیمة المحمودة؛ سنت، شیوه استوار و پسندیده را گویند.
اصولیان به «سنت» درمجموع منابع تشریع مینگرند، و آن را بهعنوان یکی از منابع فکر اسلامی و
تشریع تعریف میکنند؛ تعریف آنان از سنت بدینگونه است:
ما صدر عن النبی (صلیاللهعلیهوآله) من قول، او فعل او تقریر؛ سنت عبارت است از قول، فعل و تقریر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله).
علّامه مولی
عبدالله بن محمد بشروی خراسانی، قولی در تعریف سنت نوشته است: سخن، فعل، و تقریر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و
امام (علیهالسلام) سنت است.
فقیه و
اصولی بزرگ قرن سیزدهم،
میرزای قمی در تعریف آن آورده است: سنت، عبارت است از قول، فعل و تقریر معصوم (علیهالسلام).
بسیاری از اصولیان
شیعه به تعریف سنت نپرداختهاند؛ شاید به لحاظ اینکه مقصود از آن را روشن میدانستند. ازآنچه اکنون نقل کردیم و نیز از تعریفهای اصولیان عامّه، بهروشنی توان دریافت که در معنای آن تقریباً همه متفق القولند.
محقق حلّی (رحمةاللهعلیه) نیز در شمارش مستند احکام، چون از سنت نامبرده، درباره آن گفته است: امّا السنة فثلاثة: قول، و فعل و تقریر؛
سنت سه بخش دارد: قول، فعل و تقریر.
علّامه مامقانی مینویسد: بهتر این است که در تعریف «سنت» بگوییم، قول، فعل و تقریر آنکس را که
دروغ بر او روا نیست، اگر قرآنی نباشد و عادی هم نباشد، سنت گویند و هر آنچه این سه را گزارش کند، خبر است و حدیث.
اکنون یادآوری کنیم که در برخی از کلمات و تعریفهای گذشته دیدیم که سنت را به قول معصوم و فعل و تقریر وی اطلاق کرده بودند؛ بدینسان توان گفت که سنت به این معنا، اخصّ از حدیث است؛ چون در این صورت، سنت یعنی آنچه عنوان فعل و قول و تقریر معصوم دارد و بدان بزرگواران توان نسبت داد؛ یعنی صحیح مصون از خطا و اشتباه.
فقیهان، گاه سنت را در مقابل «
بدعت» نهادهاند و در تعریف بدعت گفتهاند: ما خالَفَ اصول الشریعة و لَمْ یوافق السنّة
بدعت آن است که با سنت همگون نباشد و با اصول
شریعت مخالفت داشته باشد.
بدینسان معنای «سنت» هر آن چیزی است که از شریعت، وجوب آن را توان بهره گرفت. این معنا را ظاهراً از برخی روایات نیز میتوان استفاده کرد. از
امام باقر (علیهالسلام) نقل کردهاند که فرمود: لیس المضمضمة و الاستنشاق فریضة ولا سنّة، انّما علیک ان تَغْسِلَ ما ظَهَرَ
مضمضه و
استنشاق نه
واجب است و نه
سنت ؛ واجب آن است که ظاهر را بشویی.
شیخ طوسی (رضواناللهعلیه) در توضیح این روایت نوشتهاند: مراد این است که این دو،
مصداق «سنّتی» نیستند که نشود ترک کرد.
شیخ حرّ عاملی (رضواناللهعلیه) در تبیین آن نوشتهاند: مراد از سنت، آن چیز است که وجوبش از سنت دریافته شود، و این معنا برای سنّت در روایات آمده است.
سنت در مقابل بدعت، در روایات نیز مکرّر بهکاررفته است. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: عمل قلیل فی سنة خیر من عمل کثیر فی بدعةٍ؛
کاراندک مطابق سنت بهتر است از عمل بسیارِ آمیخته با بدعت.
امّا آنچه در عرف فقیهان بیشترین کاربرد را دارد، سنت به معنای «
استحباب» است؛ ازاینروی در تعریف آن گفتهاند: هی الطریقة المتّبعة فی الدین، من غیر افتراضٍ و لا وجوب. شیوه شایسته پیروی در دین را که
وجوب نداشته باشد، سنت گویند.
این معنی برای سنت، در روایات و بیان فقیهان، بسیار شایع است؛ در کتابهای حدیثی و فقهی، ابوابی با عناوین «استحبابُ... » وجود دارد که در آنها روایات مشتمل بر واژه سنت به معنای «استحباب» گزارش، و به بحث نهاده میشود.
عن سماعة قال سالته (اباعبدالله) عنهما (ای عن المضمضة والاستنشاق) قال: «هما من السّنة، فان نسیتهما لم یکن علیک اعادة»
سماعه میگوید از
امام صادق (علیهالسلام) درباره «مضمضه» و «
استنشاق» سؤال کردم، فرمود: «آن دو مستحب هستند، اگر به هنگام
وضو گرفتن فراموش کردی، دوباره انجام دادن آنها لازم نیست»
عن زرارة، عن ابی جعفر (علیهالسلام): قال: «المضمضة و الاستنشاق لیسا من الوضوء»
زراره میگوید
امام باقر (علیهالسلام) فرمود: «مضمضه و استنشاق جزو وضو نیستند»
شیخ حرّ عاملی (رحمةاللهعلیه) در توضیح آن نوشته است:
شیخ طوسی (رحمةاللهعلیه) فرمودند: یعنی از واجبات آن نیستند بلکه از مستحبات آن هستند.
عن ابی عبدالله عن آبائة عن علیّ ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ انه قال: «السّنة، سنّتان سنة فی فریضة الاخذ بها هدی و ترکها ضلالة، و سنّة فی غیر فریضة، الاخذ بها فضیلة و ترکها الی غیرها خطیئة؛ سنت دو گونه است:
واجب، که عمل بدان
هدایت است و ترک آن
ضلالت و گمراهی، و مستحب که عمل بدان فضیلت است و ترک آن و روی آوردن به غیر آن، خطاست»
روشن است که فقیهان، با توجه به موضوع فقه، به تعریف «سنت» پرداختهاند و چون موضوع فقه، بحث و فحص از حکم شرعی افعال بندگان است به لحاظ
وجوب،
استحباب،
حرمت،
کراهت و
اباحه، «سنت» را به گونهای تعریف کردهاند که با این موضوع سازگاری داشته باشد.
تعریف محدثان از «سنت»، شاملتر و فراگیرتر است. این تعریف شامل و گسترده، دقیقاً در جهت هدفی است که محدثان در تدوین مجموعه
آثار و اخبار مرتبط با معصومان (علیهالسلام) داشتهاند. دکتر شعبان محمد اسماعیل مینویسد: هدف محدثان در گزارشها و نقلها از «سنت»، شناخت و شناسایی
سیره رسولالله بوده است. آنان میکوشیدند پیامبر را چونان الگویی نیکو و اسوهای ارجمند برای
مسلمانان معرفی کنند، تا مسلمانان در تمام زندگی و موضع گیریهای خود، در باید و نبایدهای اجتماعی و فردی، از آن بزرگوار پیروی کنند؛ ازاینروی، در تعریف آن گفتهاند: سنت، هر آن چیزی است که به پیامبر منسوب است، اعم از فعل، قول، تقریر، صفات و ویژگیهای اخلاقی و ظاهری او قبل از
بعثت و بعدازآن.
این بیان و تبیین از سنت، در نگاه محدثان، دقیق است و استوار. نگاهی به عناوین و فصول کتابها و ابواب مجموعههای حدیثی و محتوای نقلها نشانگر آن است که محدثان از «سنت» چنین تلقی داشتهاند؛ مانند «سیرة النبی و سننه»، «جوامع آداب النبی و سننه»، «باب فیه سنن امیرالمؤمنین (علیهالسلام)»، «کنز العمّال فی سنن الاقوال والافعال» و. .
اکنون بیفزاییم که آنچه ما در این بحث (تاریخ تدوین حدیث) بدان خواهیم پرداخت، همین معنی از سنت است که تا حدودی مصداقاً (و نه مفهوماً) با حدیث هماهنگ است. سخن از تدوین اخبار، احادیث و گزارشهایی است که افعال و اقوال، تقریرها، املاءها، خلقوخوی و زندگانی پیامبر و معصومان (علیهالسلام) و... را نشان میدهد.
اکنون و در پایان بحث به تحوّل مفهوم سنت و چگونگی تطوّر معنای آن بپردازیم، با اشاره به دو نکته:
۱) گفتیم سنت به لحاظ لغت، «شیوه معمول و معهود» را میگویند. برخی از عالمان بر این باور هستند که در آغاز، «سنت» به همین معنا استعمال میشده است. مفهوم سنت در آغاز چنین بوده است: الطریقة الدینیّة الّتی سلکها النبی (صلیاللهعلیهوآله) فی سیرته المطهّرة
بنابراین «حدیث»، عام بوده است و اطلاق میشده است به حکایت قول و فعل رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)؛ امّا سنت، ویژه افعال و اعمال آن بزرگوار تلقی میشده است. یکی از پژوهشیان که این تفاوت را در معنای «حدیث» و «سنت» بازگفته، ادامه داده است که: در پرتو این دوگانگی معنایی «حدیث» و «سنت» است که این سخن محدثان را که گاه میگفتند: این حدیث مخالف سنت است و... یا میگفتند فلانی، «امام فی الحدیث و امام فی السنة و امام فیهما معاً» درمییابیم. شگفتانگیز آنکه گاهی از این دو بهگونهای تعبیر شده است که گویا دو چیزند که یکدیگر را پشتیبانی میکنند و درک یکی در فهم آن دیگری بهکار میآید. چنین است که
ابن ندیم از کتابی یاد میکند با عنوان «کتاب السنن به شواهد الحدیث»؛ ظاهر این عنوان نشان میدهد که در شرح «سنت»، «حدیث» چونان گواه بهکار گرفتهشده است.
امّا ظاهراً اگر این اصطلاح در میان پیشینیان از علما هم مطرح بوده است ـ حال به هر جهت ـ بعید است که با نصوص روایات موافق باشد. اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) مردمان را امر به پیروی از سنت میکردند، و میفرمودند: «علیکم بالسنّة، فعمل قلیل فی السنة خیر من عمل کثیر فی بدعة» و میفرمودند: «من تمسّک به سنتی فی اختلاف امّتی کان له اجرُ ماة شهید»
آیا مرادشان فقط امر به پیروی از افعال و اعمال، و تمسّک به رفتار و کردار شخص ایشان (پیامبر) بود؟! بسیار بعید مینماید.
۲) شیخ مفید (رضواناللهعلیه) در کتاب اصولیاش (که متأسفانه فقط خلاصهای از آن را اکنون در اختیارداریم) در باب مستندات
احکام شرعی و مصادر تشریع نوشته است: بدان که پایههای احکام شرعی سه چیز است، ۱ ـ کتاب الهی، ۲ ـ
سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و ۳ ـ اقوال
امامان (علیهالسلام) پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله).
آیا نزد شیخ (رحمةاللهعلیه) اصطلاح «سنت» ویژه نقل و روایت از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) بوده است؟ برخی از محققان از کلام وی چنین استفاده کردهاند و نوشتهاند:
از اینکه شیخ (رحمةاللهعلیه) اقوال معصومان (علیهالسلام) را بر «سنت» عطف گرفته است، توان استفاده کرد که اصطلاح «سنت» در نگاه وی، ویژه منقول از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) بوده است.
این نکتهای است که میشود از کلام شیخ استظهار کرد؛ امّا آیا تا آن روز «سنت» اصطلاحاً، ویژه فعل، قول و تقریر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) بوده است یا نه، موضوعی است که نیاز به بررسی تاریخی گستردهای دارد.
آنچه تا بدین جا آوردیم، تعریف واژههای «حدیث»، «خبر»، «اثر» و «سنت» بود در دیدگاههای مختلف؛ اقوال بسیار دیگری نیز دراینباره در منابع توان یافت که نیازی به بررسی ندارد.
تدوین در اصل به معنای «در دیوان نبشتن» بوده
و در اصطلاح به معنای
ثبت نوشتههای متفرق در کنار هم بهمنظور حفظ آنها از نابودی است و اگر این نوشتهها در فصلهایی تنظیم، و در کنار هم جمع شود، به آن تصنیف میگویند.
«
تقیید» نیز به معنای ثبت و نگارش است، اما تدوین ازنظر معنی از آن وسیعتر است.
اصطلاح تدوین در عصر
صحابه و
تابعین استعمال چندانی نداشته و در آن دوره بیشتر بر اصطلاح کتابت و تقیید و تألیف تأکید میشده است.
تدوین حدیث اصطلاحی شایع در روایات تاریخی و کتب علوم حدیثی است.
با توجه به موارد کاربرد آن، از تدوین دو معنی فهمیده میشود: ثبت حدیث، و تنظیم حدیث و تألیف رساله یا کتب کتاب حدیثی.
ابن حجر عسقلانی (متوفی ۸۵۲)
ضمن اشاره به شفاهی بودن روایت در عهد صحابه و تابعین، گفته است که ترس بزرگان از نابودی دانش باعث شد که آنان به تدوین حدیث بپردازند.
آغازگر تدوین
ابن شهاب زُهْری (متوفی ۱۲۴) بود و پسازآن، تصنیف فراوان شد.
در این سخن، تدوین از طرفی در مقابل «
حفظ» و از طرف دیگر در مقابل «تصنیف» بهکاررفته است و لذا معنایی جز نگارش ندارد.
از سخن
ابن شهاب که «این علم را پیش از من کسی تدوین نکرد»
نیز معنایی جز نگارش بهدست نمیآید، زیرا بنا به برخی گزارشها، در آن زمان دانشمندان نگارش حدیث را
مکروه میپنداشتند.
از معاصران نیز بعضی، تدوین را به مفهوم نگارش بهکار بردهاند.
عجاج خطیب
در فصلی با عنوان «ما دُوِّنَ فی صدر الاسلام» از مکتوباتی نامبرده است که ازنظر نظم و نسق با تألیفات محدثان قرنهای بعد شباهتی ندارد.
دومین معنایی که از تدوین حدیث میتوان نمود تنظیم و مرتبسازی کتب حدیثی است
پیامبر اکرم (صلیاللّهعلیهوآلهوسلم) کاتبان متعددی داشت که بعضی بهفرمان آن حضرت
وحی را مینوشتند و بعضی نیز معاهدات و نامههای پیامبر را ثبت میکردند.
با توجه به این مطلب، در طول
رسالت نبی اکرم اسناد بسیاری نوشته شد که علاوه بر مصادر تاریخی، قسمتی از آنها در دو کتاب مکاتیب الرسول و مجموعة الوثائق السیاسیه گردآوری شده است.
بیش از پنجاه تن از صحابه نیز به سائقه شخصی و امکاناتی که در اختیار داشتند، احادیث رسول خدا را ثبت میکردند.
علاوه بر
علی (علیهالسلام)، معروفترین کاتبان روایات این اشخاص بودند:
عبداللّه بن
عمرو بن عاص،
جابر بن عبداللّه انصاری،
سَمُرَة بن جُنْدَب،
سعد بن عباده انصاری و
عبداللّه بن عباس .
از این عده
آثاری برجای ماند که در دورههای بعد از آنها استفاده شد.
آنچه هیچ شبهه و تردیدی را برنمی تابد، وجود
نصوص فراوان و احادیث بسیاری است که نشان میدهد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به نگارش حدیث و ثبت و ضبط گفتار خود فرمان میداده است، و بدان اهتمام میورزیده است. پیامبر اکرم گاه مستقیماً به کتابت حدیث
امر کرده است و گاه چون از نگاشتن
استفسار کردهاند، پاسخ مثبت داده است و گاه کاتبان و نگارندگان را ستوده و دیگر گاه در کلام او از ابزار و ادوات نگارش، به تعظیم و تکریم سخن رفته است.
رسول خدا بارها نگارش احادیث خود را توصیه فرموده بود.
به گفته آن حضرت، باقی ماندن ورقهای از مؤمن ــ که در آن علمی (از مطالب دینی) ضبطشده باشد ــ حایل بین او و آتش
دوزخ است.
پیامبر اکرم در آستانه وفات نیز درصدد نگارش
وصیت خود بود که بعضی صحابه مانع شدند.
علی (علیهالسّلام) میگوید پیامبر فرمود: «اکتبوا هذا العلم؛
این دانش را بنویسید»
پس از
فتح مکّه، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در میان مردم به پا خاست و خطبهای ایراد کرد.
ابو شاه ـ مردی از
یمن ـ برخاست و گفت: یا رسولاللّه، این
خطبه را برای من بنویسید. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «اکتبوا لابی شاه؛
برای ابو شاه بنویسید»
این حدیث را بزرگان محدّثان اهل سنّت نقل کرده و بر صحّت و استواری آن گواهی دادهاند؛
عبداللّه بن حنبل میگوید: در کتابت حدیث، صحیحتر و استوارتر از این حدیث، روایت نشده است.
ابن صلاح نوشته است: از احادیث صحاح که بر جواز کتابت
دلالت میکند، حدیث ابو شاه یمنی است.
از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به طرق مختلف نقل شده است که: «قیّدوا العلم بالکتاب؛
دانش را با نگاشتن، مهار و حراست کنید»
عبداللّه بن عمرو میگوید: به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفتیم: چیزهایی از شما میشنویم که نمیتوانیم حفظ کنیم؛ آیا آنها را بنویسیم؟ پیامبر فرمود: «بلی؛ اکتبوها؛ بلی، آنها را بنویسید»
حدیث عبدالله بن عمروبن عاص در نگارش حدیث، از رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، با الفاظ گونه گونی نقلشده است، و عالمان بر صحّت و استواری آن و دلالتش بر مباح بودن و فراتر از آن، لزوم کتابت تصریح کردهاند.
ابوحفص بلقینی میگوید، حدیث عبدالله بن عمرو بن عاص، صحیح است و ازاینروی، در مستدرک، آن را نقل کرده است
خطیب بغدادی نیز از معافی بن زکریّا نقل میکند که گفته است: این حدیث، بهروشنی نشانگر آن است که ثبت و ضبط حدیث با نگارش، به صواب بوده است، تا آنکه فراموش میکند، به نگاشتهاش مراجعه کند و آنچه را ازدستداده فراگیرد. و دلالت میکند بر نااستواری سخن کسانی که بر کراهت کتابت معتقد شدهاند
از عالمان شیعه نیز کسانی این حدیث را گزارش کردهاند
و
ابن ابی جمهور احسایی (رحمةاللهعلیه) در نقل عبدالله بن
عمرو بن عاص نوشته است: این، دلالت میکند بر امر به کتابت تمام احادیث رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
همو میگوید: من هر آنچه از پیامبر میشنیدم مینوشتم و با این کار، میخواستم از تباهی آنها جلوگیری کنم.
قریش مرا از این کار بازداشتند و گفتند: «هر آنچه از پیامبر میشنوی مینویسی، و حالآنکه پیامبر بشری است که در حال خشنودی و ناخشنودی سخن میگوید؟». من از نوشتن بازایستادم، و سخن قریشیان را به پیامبر بازگفتم. پیامبر فرمود:
«اکتب، فوالذی نفسی بیده ما خرج منه الاّ حق؛ بنویس به خداوند سوگند از این (اشاره به دهان مبارک)، جز حق خارج نخواهد شد»
رافع بن خدیج میگوید: ما در حال گفتگو بودیم که پیامبر بر ما گذشت و فرمود: «درباره چه چیز گفتگو میکنید؟». گفتیم: آنچه از شما شنیدهایم. فرمود: «گفتگو کنید و بدانید که آنکه بر من
دروغ بندد، جایگاهش آتش خواهد بود». پیامبر رفت، و گروهی که گفتگو میکردند، ساکت شدند. پیامبر بازگشت و از سکوتشان سؤال کرد. گفتند، به خاطر سخنی است که از شما شنیدیم (آنکه بر من دروغ بندد …). پیامبر فرمود: انّی لم آرد ذلک؛ انما اردت من تعمّد ذلک؛ من آنچه را شما پنداشتهاید، مراد نکردهام؛ مرادم کسی بود که بهعمد بر من دروغ بندد» پس ما به گفتگو ادامه دادیم.
پیامبر از کتابت و سودمندی آن در
دنیا و
آخرت یاد میکرد و بدان امر میفرمود: «اکتبوا هذا العلم، فانکم تنتفقون به امّا فی دنیاکم او فی آخرتکم وانّ العلم لایضیع صاحبه؛ این دانش را (حدیث را) بنویسید که در دنیا و آخرت از آن بهره خواهید برد. دانش هرگز صاحبش را تباه نمیکند»
بسیاری از صحابیان در پیش دید رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر ضبط و ثبت احادیث همت میگماشتند و پیامبر به تشویق و ترغیب آنان میپرداخت و یا دستکم از این کار بازشان نمیداشت و بدینسان عمل آنان را «
تقریر» میفرمود؛ اینکه ثبت و ضبط احادیث و نگارش، در زمان پیامبر و در زندگانی صحابیان، امری عادی و معمول بوده است هیچ تردیدی را برنمیتابد. و بسیاری از محقّقان و پژوهشگران معاصر نیز بدان تأکید ورزیدهاند و برخی نیز نصوص فراوان نشانگر این موضوع را گردآوردهاند. یادکرد صحابیانی که در منابع رجالی و تاریخی بدانها «صحیفه» و یا «نسخه» و یا «مجموعه» و یا «کتاب» نسبت دادهشده است را به نوشتار بعدی موکول میکنیم.
دکتر نورالدین عتر میگوید: احادیث بسیاری ـ در حدّ
تواتر ـ نشانگر آن است که گروهی از صحابیان، حدیث را در عهد رسولاللّه مینوشتند.
عبداللّه بن عمر میگوید: در محضر پیامبر، کسانی از صحابیان ـ که من خردسالترین آنها بودم ـ بودند، که پیامبر فرمود: «من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّء مقعده من النار؛ آنکس که بر من دروغ بندد جایگاهش آتش خواهد بود» چون از محضر پیامبر بیرون آمدیم، بدانها گفتم، با آنچه شنیدید چگونه از پیامبر حدیث نقل میکنید؟ آنان خندیدند و گفتند: هر آنچه میشنویم، در نوشتهای ثبت میکنیم و نقل میکنیم.
افزون بر این موارد باید اقدام آن بزرگوار را در نویساندن نامهها، معاهدهها و قراردادها و نیز اقوال و احادیثش را که املا فرموده است، افزود. نامههای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به حاکمان آن روزگار و رؤسای قبایل و معاهدات و قراردادهایی که با قبایل، یهودیان و… منعقد کرده است، از فصول مهم و درخشان زندگانی رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. این نامهها را برخی از پژوهشگران گردآوردهاند.
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
علی (علیهالسّلام) را مخاطب قرارداده فرمود: «یا علی، اکتب ما املی علیک. (قلت یا رسولاللّه، اتخاف علیّ النسیان؟ قال: لا) وقد دعوت اللّه ان یجعلک حافظا ولکن لشرکائک الائمة من ولدک …؛ یا علی! آنچه
املا میکنم بنویس. (گفتم: یا رسولاللّه، میترسی آنچه میگویی فراموش کنم؟ فرمودند:) من خداوند را خواندهام که تو را «حافظ» قرار دهد و فراموشی را بر تو چیره نگرداند؛ اما برای انبازها و پیشوایان از فرزندانت …»
بدینسان سنّت «فعلی» رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز بر لزوم نوشتن و
ثبت و
ضبط استوار است. اکنون افزون بر امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به کسانی درباره کتابت، و آموختن و آموزاندن خط، و ثبت و نگارش حدیث و اخبار و حوادث و
احکام شرعی و قضاوتها و داوریها، و املای احادیث و اقوال به برخی از صحابیان، از برخی
آثار مدوّن باید یاد کنیم که به املای رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نگاشته و تدوینشده است، که درواقع ـ چنانکه گفتیم ـ نشانگر سنت «فعلی» آن بزرگوار است:
از این مجموعه که رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن را املا کرده و علی (علیهالسّلام) نگاشته است، در منابع اهل سنّت با عنوان «
صحیفة علی» یاد و به آن بزرگوار نسبت دادهشده است. پژوهشگرانی چگونگی آن را بهتفصیل آوردهاند
و برخی بر
شهرت آن تأکید کرده و نوشتهاند:خبر صحیفة علی مشهور.
در چگونگی محتوا و مطالب آن نوشتهاند: «هی صحیفة صغیرة تشتمل علی العقل ـ مقدار الدیات ـ وعلی احکام فکاک الاسیر؛
مجموعهای است کوچک حاوی مسائل
دیات و احکام آزادی اسیران»
چنانکه گفتیم این مجموعه در منابع عامّه به علی (علیهالسّلام) نسبت دادهشده است. گو اینکه ظاهر برخی گزارشهای آن منابع، نشانگر این است که علی (علیهالسّلام) آن را از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گرفته است، و برخی
تصریح دارد که علی (علیهالسّلام) آن را از رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
ارث برده است؛ امّا بیشترین نقلها در منابع یادشده، آن را به علی (علیهالسّلام) منسوب ساختهاند.
آقای پروفسور
محمد حمیداللّه میگوید: این صحیفه در اختیار رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است که به علی (علیهالسّلام) رسیده است و بعید نمینماید که همان پیماننامهای باشد که در
مدینه نگاشته شد. چون بخشهایی از
پیمان، با آنچه از صحیفه نقلشده است، همگون است.
در منابع روایی شیعی، نصوص و گزارشهایی که درباره آن آمده است، بهروشنی نشانگر آن است که این مجموعه، در محضر رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میبوده و در دستگیره
شمشیر نگهداری میشده است. از
امام صادق (علیهالسّلام) روایتشده است که: «وجدت فی ذؤابة سیف علی (علیهالسّلام) صحیفة …؛
در دستگیره شمشیر علی (علیهالسّلام)، صحیفهای بود …» و از
امام باقر (علیهالسّلام) بدینصورت نقلشده است که: «وجد فی قائم سیف رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صحیفة فیها…»
و
ابوایّوب بن عطیّه میگوید از ابوعبداللّه (علیهالسّلام) شنیدم که میگفت: علی (علیهالسّلام) در دستگیره شمشیر رسولاللّه نوشتهای یافت که در آن …»
آنچه در این منابع از محتوای صحیفه نقلشده است، تقریباً همگون است با آنچه در منابع عامّه آمده است. ازاینروی، کلام دکتر
ابوشهبه درست است که گفته است: صحیفه در اختیار رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است، که آن را فقط به
علی (علیهالسّلام) داد.
برخی از گزارشها نشانگر آن است که این صحیفه در نزد
ابوبکر نیز بوده است.
ابن حجر در جهت جمع گزارشهای گونهگون درباره صحیفه نوشته است: جمع بین این احادیث به این است که بگوییم یک صحیفه بوده است و تمام مطالب منقول با این عنوان در آن جمع بوده است و هر
راوی، بخشی از آن را که در حفظ داشته نقل کرده است.
آقای
رفعت فوزی از پژوهشیان و محدّثان معاصر عامّه، گزارشهای موجود در منابع عامّه از صحیفه را گردآورده، تنسیق و ترتیب بخشیده، و با عنوان «صحیفة علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) عن رسولاللّه صلی اللّه علیه وآله وسلّم» منتشر کرده است.
به هرحال، آنچه مهم است و باید بر آن تأکید ورزید این است که این صحیفه و اخبار مرتبط با آن، دلیلی است روشن و قاطع بر کتابت حدیث و
معارف و وقوع آن در
عصر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). آقای رفعت فوزی که اخبار پراکنده این مجموعه را گردآورده و با عنوان یادشده نشر داده است مینویسد:
بخاری یکی از احادیث این مجموعه را در کتاب العلم آورده و به آن، عنوان «باب کتابةالعلم» داده است که دلالت میکند بر جواز نگارش حدیث؛ و نقد و ردّی است بر کسانی که آن را روا نمیدانند؛ و نشان میدهد که
حدیث در زمان پیامبر و در منظر آن بزرگوار نگاشته میشده است.
اکنون باید بیفزاییم که این صحیفه، غیر از
کتاب علی (علیهالسّلام) است که پسازاین از چگونگی آن سخن خواهیم گفت.
محمود ابوریّه، پسازآنکه نقلهای مختلف مرتبط با این صحیفه را گزارش کرده، در آن تردید کرده است؛ ازجمله به این دلیل که «این گزارشها حاکی از آن است که در این صحیفه، مسائلی بسیاراندک وجود داشته است و اگر علی (علیهالسّلام) آهنگ نگارش داشت، مطالب بسیاری مینوشت که بر
دین و دنیای
مؤمنان سودمند بود. » .
سستی این پندار، روشن است. آنچه در این صحیفه آمده است، همه آن چیزی نیست که علی (علیهالسّلام) نوشته است (تا این تشکیک روا باشد). افزون بر این، نقلهای بسیار آن در منابع
فریقین، جای هیچ تردیدی باقی نمیگذارد. دیگر اینکه قرائنی نشان میداد که این نگاشته در نزد رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده که به امام (علیهالسّلام) رسیده است و یا نگاشتهای بوده به املای پیامبر و در محضر آن بزرگوار، که به امام (علیهالسّلام) رسیده است.
یاد این کتاب و چگونگی آن، در منابع بسیاری آمده است و اشتهار آن در میان مسلمانان بسی گسترده است.
امام حسن (علیهالسّلام) در مقامی درباره آن فرمودهاند: «انّ العلم فینا ونحن اهله وهو عندنا مجموع کلّه بحذافیره، وانّه لایحدث شیء الی یوم القیامة حتّی ارش الخدش، الاّ وهو عندنا مکتوب به املاء رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و خطّ علیّ (علیهالسّلام) بیده»
ائمه (علیهالسّلام) در مناسبتهای بسیاری از آن سخن گفتهاند و از چندی و چونی آن گزارش دادهاند؛ نگاهی گذرا به روایات
امامان (علیهالسّلام)، نشانگر آن است که «کتاب علی» مجموعهای بوده است بزرگ که از آن با عناوین و اوصاف «فیها علم کثیر»، «صحیفة طولها سبعون ذراعا»، «کتابا مدروجا عظیما» و… یادشده است و نیز آن بزرگواران تأکید کردهاند که این مجموعه را پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) املا کرده و علی (علیهالسّلام) نگاشته است و به
میراث در نزد فرزندان
معصوم آن بزرگوار است.
در منابع
عامه نیز از این مجموعه سخن رفته است و چگونگی آن در گزارشهای مختلفی آمده است؛ بهمثل آوردهاند که:علی (علیهالسّلام) در آن، احکام بسیاری جمع کرده است.
یا: در این صحیفه، امور بسیار و موضوعات فراوان گزارششده است و…
از این کتاب، چنانکه گفتیم با ویژگیهایی چون «درشت، بزرگ»، «هفتاد
ذراع »، «مانند ران شتر» و… یادشده است. گزارشهای مختلف از محتوای آن نیز نشانگر آن است که مجموعهای بوده است عظیم و دارای حقایقی در ابعاد مختلف اسلام و فقه و دین؛ بعید نمینماید که مراد از «جامعه» (در روایاتی آمده است که: «کتاب علیّ سبعون ذراعا صفار،
و درباره «جامعه» آمده است: «الجامعة… صحیفة طولها سبعون ذراعا»
برخی از فاضلان، روایات مرتبط با این دو عنوان را از جهات حجم و محتوا و سایر ویژگیها سنجیده و براین باور رفته است که این دو، یک کتاب است. این، باوری درست است.)
و «صحیفه»
(اکنون بیفزایم که در میان میراث برجایمانده از رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، از کتاب با عنوان «
جفر» نیز سخن رفته است، که در چگونگی آن، سخن بسیار گفتهاند. برخی بر این باور بودهاند که «جفر»، ظرف کتابهایی است و نه کتاب. گو اینکه این عنوان را در روایاتی توان دید، امّا روایاتی نیز هست که نشانگر آن است که «جفر» کتاب است. )
که گاهی با این اوصاف آمدهاند، نیز همین باشد؛ و آنچه با عنوان «امالی رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)» از آن یادشده است نیز؛ ازجمله اینکه
ام سلمه (رض) میگوید رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پوستی خواست؛ علی (علیهالسّلام) آورد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همچنان املا میکرد و علی (علیهالسّلام) مینوشت، تا پشت و روی و گوشههای آن پر شد.
بههرحال، چنانکه پیشتر آوردیم امامان (علیهالسّلام) بارها از آن سخن گفتهاند و چگونگی آن را گزارش کردهاند و گاهی در برابر پرسشهای دیگران و یا مستقیماً احکامی از آن نقل کردهاند که در مجموعههای حدیثی و بهویژه در کتاب عظیم «
وسائل الشیعة» پراکنده است. (عالم فقید جلیل القدر مرحوم آیةاللّه شیخ محمدباقر شریفزاده، موارد پراکنده نقلشده از آن را در وسائل الشیعه شناسایی و فهرست دقیقی از آن بهدست دادهاند. )
در نزد
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) کتابی بوده است از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که عالمان و محدّثان عامّه و خاصّه از آن یادکردهاند.
از مجاهد نقل کردهاند که میگفت،
ابیّ بن کعب به محضر فاطمه (سلاماللهعلیها) رسید. آن بزرگوار، کتابی نشان داد که ازجمله در آن بود: آنکه به خدا و روز
قیامت ایمان دارد، با همسایگان به نیکی رفتار کند.
ابوالحسن بن بابویه قمی از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل کرده است که میفرمود: «من به کتاب فاطمه (علیهالسّلام) نگریستم و تمام حاکمان را بانام و نامهای پدرانشان در آن دیدم»
از این مجموعه، با عنوان «مصحف فاطمة (علیهالسّلام)» نیز یادشده است
و به این نکته نیز اشاره رفته است که این مجموعه، به املای حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است. عالمان و محقّقان شیعی به تفصیل از این کتاب و چگونگیهایش سخن گفتهاند.
بر آنچه تا بدین جا آوردهایم باید روایات بسیاری را افزود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امر به ابلاغ سخنانش نموده است و مبلغان احادیثش را ستوده است ـ که رکن رکین این
تبلیغ، کتابت و ثبت و ضبط و آنگاه نشر است ـ؛ بنگرید: «نضراللّه عبدا سمع مقالتی فبلّغها؛
خداوند خرّم بدارد کسی را که سخن مرا بشنود و آن را بگسترد و ابلاغ کند» و بارهای بار در فرجام سخنش فرموده است: «فلیبلّغ الشاهد الغائب؛
حاضران به غائبان برسانند»
نیز باید افزود روایات و احادیث فراوانی را که به اهمیت و جایگاه «قلم»، «دوات»، «کاغذ» و عوامل ثبت و نگارش توجه داده و درباره چگونگی آنها سخن رانده است. پژوهشگری، مواردی ازایندست را بهتفصیل آورده و پس از نقل احادیث، چگونگی
استدلال به این مجموعه را در اثبات جواز و وقوع کتابت در عصر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین تبیین کرده است: الفاظ کتابت و ابزار آن، مانند کاغذ و قلم، و هر چیزی که بر آن نگاشته میشد، به ملازمه عرفی روشن، بر جواز و نیکویی کتابت دلالت دارد. به این بیان، نقل و گسترش این گفتار از سوی پیامبر، با منع تدوین حدیث در
تنافی است؛ چراکه این احادیث بهروشنی به ترغیب امّت به کتابت و تشویق آنان به ضبط و ثبت گزارشها دلالت میکند؛ و اینهمه، پرواضح است که نشانگر ارج و نیکویی نگارش و کتاباند، از نگاه
شارع . بدینسان اگر
کتابت نیکوست و نگارش و ثبت حوادث و گزارشها و آگاهیها ارجمند، و آنچه در این جهت بهکار میآید مورد
تکریم و
تعظیم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، آیا توان گفت که کتابت حدیث و سنّت رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از این قاعده مستثنا است و
مکروه است؟ افزون بر این که بسیاری از این احادیث ـ احادیث ترغیب به کتابت و ستایش قلم داران ـ درباره نگارش حدیث و نگارندگان آن است. و چنین است که بسیاری از قائلان به جواز و وقوع کتابت در عصر پیامبر، بدان استدلال کردهاند.
اکنون و پیشتر از آنکه در این بخش دامن سخن برچینیم، لازم است به تأکید و اصرار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آخرین لحظات زندگانی پربرکتش برای نوشتن و ثبت و ضبط وصیّتی که
امّت پس از وی به گمراهی نیفتند اشارهکنیم. این جمله را بسیاری از پژوهشگران، دلیلی روشن و غیرقابلانکار بر لزوم ثبت و نگارش حدیث دانستهاند. اینک ابتدا متن گزارش را میآوریم و آنگاه داوری پژوهشگران را:
عبداللّه بن مسعود از
ابن عباس نقل میکند که گفت، چون پیامبر در آستانه رحلت قرار گرفت ـ و در خانه، کسانی بودند ازجمله عمر ـ پیامبر فرمود: «بیایید برای شما مطلبی بنویسم که بعدازآن هرگز گمراه نشوید»
عمر گفت: «بر پیامبر درد غلبه کرده است؛ شما
قرآن را دارید و قرآن ما را بسنده است». کسانی که در خانه بودند به اختلاف و
مخاصمت برخاستند؛ کسانی از آنان گفتند ابزار نگارش بیاورید تا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنچه میخواهد بنویسد که هرگز به گمراهی نیفتید؛ و برخی آنچه را عمر گفت بازگفتند؛ و چون
اختلاف و لغو در محضر پیامبر بالا گرفت، پیامبر فرمود: «به پا خیزید و بروید».
سعید بن حبیب نقل میکند که
ابن عباس میگفت: «یوم الخمیس! و ما یوم الخمیس!» و اشک میریخت.
این روایت به گونههای مختلف در مصادر بسیاری آمده است
و ما اکنون در پی تحلیل محتوای آن نیستیم. آنچه اینک موردتوجه است، تأکید پیامبر بر کتابت حدیث و ثبت و ضبط سخن اوست. ازاینروی، گونهای دیگر از نقل را میآوریم و نکاتی را در پانوشت میافزاییم:
ابن عباس میگوید، چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آستانه رحلت قرار گرفت، و در خانه کسانی بودند ازجمله عمر بن الخطّاب، پیامبر فرمود: «ابزار نوشتن بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید» عمر سخنی گفت که معنایش این بود که شدّت درد، بر پیامبر غلبه کرده است. آنگاه گفت: قرآن نزد ماست و کتاب الهی ما را بسنده است.
در این نقلها «انّ الوجع قد غلب علی رسولاللّه …» آمده است. در برخی نقلهای دیگر که از گوینده این کلام فضیح یادی و نامی نیست، آمده است که او گفت: «هجر رسولاللّه!»،
و یا «ان رسولاللّه یهجر …».
این موضعگیری حادّ در مقابل پیامبر، پایه و مایه بسیاری از کژاندیشیها و کج رویهای پسازآن شد که اکنون مجال پرداختن به آن نیست؛ چراکه ما به این سخن از دیدگاهی دیگر مینگریم و از آن بهعنوان حدیث نشانگر لزوم کتابت حدیث و تأکید پیامبر برنگارش سود میجوییم. به پندار ما مطلب کاملاً روشن است؛ امّا خوب است تصریح برخی از پژوهشیان و محدّثان را نیز دراینباره بیاوریم.
(پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چه چیزی را میخواست بنویسد که این غوغا برکنار بستر پیامبر فراز آمد و نگارش آن آرمان، در سینه آن بزرگوار ماند؟
ابن عباس میگوید پسازآنکه گفتند: «هجر رسولاللّه»، پیامبر فرمود: «مرا واگذارید، آنچه اینک در آنم، بهتر است ازآنچه مرا بدان میخوانید». آنگاه پیامبر بر سه چیز وصیّت کرد: ۱)
مشرکان را از
جزیرةالعرب بیرون برانید، ۲) هیئتها (
وفود) را همانگونه که میپذیرفتم بپذیرید، و سومی را فراموش کردم.
سومی را
ابن عباس فراموش کرده است، یا حافظه تاریخ، آن را از یاد برده است؟ و یا به تعبیر دقیقتر، تاریخ سازان نقل سوم را
مصلحت ندانستهاند؟!
مرحوم آیةاللّه سید
عبدالحسین شرفالدین نوشتهاند: سوم، همان چیزی بود که پیامبر آهنگ نوشتنش را داشت تا مردم از
گمراهی نجات پیدا کنند؛ لکن دستهای آلوده سیاست، محدّثان را به فراموشاندن آن مجبور ساختهاند. این نکتهای است که مفتی حنفی صور حاج داوود ددا بدان تنبه داده است
و در توضیح آنچه پیامبر
اراده نوشتنش را داشته است نوشتهاند: چون در کلام رسولاللّه به ژرفی بنگری که فرمود کاغذ و دوات بیاورید که چیزی بنویسم تا هرگز گمراه نشوید، و نیز در کلام دیگر آن بزرگوار بیندیشی که فرمود در میان شما دو چیز گرانبها نهادهام که چون به آنها چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد، درخواهی یافت که موضوع در هردو سخن یکی است. پیامبر میخواست در بستر مریضی، تفصیلی ازآنچه در
حدیث ثقلین مسلمانان را بدان ملزم ساخته بود، بنویسد. پیامبر از کلامش بازگشت و برنگاشتن آن اصرار نورزید، چون پسازآن گفتگو، نوشتن، جز اختلاف به بار نمیآورد و چون نوشته میشد، همه به
مشاجره برمیخاستند که آیا به هنگام املا کردن، رسولاللّه (نعوذ باللّه)
هذیان میگفت و یا اینکه به استواری سخن میراند؟ چنانکه در پیش دید آن بزرگوار اختلاف کردند. اگر پیامبر برنگاشتن اصرار میورزید، آن سخن را با نسبت دادن به «هذیان» برنمیتافتند و در اثبات «هذیان» بودن آن، سخنها میگفتند و یاوهها میبافتند و در تباه ساختن آن نوشته فریادها میزدند. بدینسان، حکمت بالغه آن بزرگوار اقتضا میکرد که از نوشتن چشم پوشد و از اینکه آلوده ذهنان راهی برای طعن زدن در
نبوّت بازکنند، جلوگیری نماید _ نعوذبالله ونستجیر به_ دیگر پسازاین گفتارها و مشاجره معارضه، چه اثری برای نوشتن؟!
ابن حجر عسقلانی میگوید: این حدیث، دلیل جواز کتابت حدیث است؛ چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به نوشتن چیزی همّت ورزید که امّتش را از گمراهی نجات بخشد؛ و رسولاللّه جز بهحق همت نمیورزد.
شیخ محمّد محمّد ابوزهو، پس از نقل حادثه و کلام رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مینویسد: … بدینسان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برنگارش مطلبی که اصحابش را از اختلاف برهاند همّت ورزید و پیامبر جز بهحق همت نمیورزد؛ ازاینروی، این آهنگ کتابت در آستانه رحلت، فسخ
نهی سابق رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از کتابت حدیث است که
ابوسعید خدری نقل کرده است.
دکتر
رفعت فوزی نوشتهاند: اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نگارش و ثبت حدیث را روا نمیدانستند، به نگاشتن این وصیّت فرانمیخواندند.
دکتر
محمد عجاج خطیب نوشتهاند: روشن است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با این درخواست، آهنگ نگارش چیزی جز قرآن را داشته است؛ و نشان میدهد که پیامبر در پی نگارش چیزی بود که «
سنّت» نامیده میشود؛ و اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به لحاظ شدّت مریضی نتوانست بنویسد، احادیث نشانگر کتابت را نسخ نمیکند؛ چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به نگاشتن همت ورزید
نتوانست .
جناب خطیب چنین مینمایاند که گویا شدّت بیماری رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توان نگارش را از وی ربوده است! امّا برای پژوهشیان تاریخ و کسانی که به حوادث آستانه
رحلت پیامبر به ژرفی بنگرند، تردیدی باقی نمیماند که این عدم کتابت، به خاطر غوغای زشت سیاستبازان بود و نه مریضی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). این غوغاسالاری و فتنهآفرینی به حدّی بود که زنهای پیامبر به حال پیامبر ترحّم کردند و از پس پرده فریاد زدند: آیا نمیشنوید پیامبر چه میگوید؟
عمر فریاد برآورد که: شمایان چونان زلیخای یوسفید. چون پیامبر بر بستر میافتد اشک میریزید و چون سلامتش را بازمییابد بر دوشش سوار میشوید!! پیامبر فرمود: «وابگذاریدشان که آنان از شما بهترند».
این فاجعه به حدّی دردناک بود که
سعید بن جبیر میگوید
ابن عباس هرگاه آن را یاد میکرد اشکهایش چونان لؤلؤ بر گونههایش فرومیریخت و میگفت: یوم الخمیس وما یوم الخمیس …
وی که پیشازاین حدیث، احادیث دیگری نیز نقل کرده است، تأکید میکند که ما جواز کتابت در عصر پیامبر را از موارد و مواضع مختلفی از
سنّت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درمییابیم؛ آنگاه پس از بحثی سودمند میآورد: من بر این باور هستم که حدیث
ابن عباس (ائتونی به کتاب …)
اجازه عمومی و
اباحه مطلق نگارش حدیث است.
بههرحال، روشن است که
اراده مصمّم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای نگارش که متأسفانه در غوغا سالاری سیاستبازان به انجام نرسید، بهترین دلیل جواز کتابت است و شگفتا که بسیاری از پژوهشگران بدان استناد نکردهاند. محدّثان بزرگ اهل سنّت ـ چنانکه آوردهایم ـ این حادثه را نقل کردهاند؛ امّا بسیاری در این موارد از آن چشم پوشیدهاند؛ چرا؟ گویا برای آنکه اگر بدان استناد کنند، و پرده کنار رود و رازها روشن شود، رسوایی آن دامن بسیاری را خواهد گرفت که نباید چنان شود!
دکتر
یوسف العش که کتاب ارجمند خطیب بغدادی (تقییدالعلم) را تحقیق و چاپ کرده است، پس از گزارش روایاتی که نشانگر جواز تدوین حدیث هستند، نوشته است: شگفتا که کسی چونان خطیب، از
استشهاد به این حادثه در جواز تدوین غفلت کند و حالآنکه گزارش آن در
صحیح بخاری آمده است و…
امّا همچنان که برخی از پژوهشگران اشارهکردهاند: شگفتانگیزتر، موضع پژوهشگران جدیدی است که در تدوین حدیث قلمزدهاند، و پژوهششان بر گسترده نویسی و تحقیق استوار است! و تعلیقه یوسف عش نیز در پیش دیدشان بوده است، که چرا بدان استناد نکردهاند، و برخی فقط به اشارهای در حاشیه بسنده نمودهاند؟
آنچه تا بدین جا آوردیم، اندکی بود از بسیار، که کتابت حدیث در زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بهروشنی اثبات میکرد. عالمان و محقّقانی نیز به انبوه این اسناد توجه کردهاند، و تأکید پیامبر را برنگارش حدیث یادآوری کرده و وجود کتابت را نشان دادهاند.
دکتر نورالدین عتر مینویسد: از صحابیان، احادیث بسیاری ـ در حدّ
تواتر ـ رسیده است که وقوع کتابت حدیث در عصر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را اثبات میکند.
دکتر
صبحی صالح میگوید: لزومی ندارد تدوین حدیث و کوشش برای تدوین حدیث را به دوران
خلافت عمر بن عبدالعزیز مستند سازیم؛ چراکه کتابها، گزارشها و اسناد تاریخی ما هیچگونه تردیدی را برنمیتابد در اینکه حدیث، در زمان رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کتابت و تدوین میشده است.
دکتر
مصطفی اعظمی پس از بحثی دقیق و درازدامن در اثبات تدوین حدیث از عصر پیامبر و با اشاره به بحثهای گسترده دیگری گوید:
در پرتو این بررسیها توان گفت که از هر آنکه ناپسندی تدوین حدیث نقلشده است، عکس آن نیز نقلشده است. بدینسان، کتابت حدیث از سوی صحابیان و نقل حدیث از آن (مکتوبات)، روشن و ثابت است.
دکتر شیخ عبد الغنی مینویسد: بسیاری از صحابیان، کتابت حدیث را روا میدانستند و مکتوبات خود را نگاه میداشتند و برنگارش حدیث همت میورزیدند.
محقق و محدث پر اطلاع و سختکوش مصری احمد محمّد شاکر نوشته است: سخن استوار و درست آن است که بسیاری از صحابیان، نگارش حدیث را روا میدانستند.
بدینسان روشن شد که حدیث در زمان پیامبر کتابت میشده است، و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، برنگارش آن تأکید میورزیده و بر حفظ و حراست از آن تنبّه میداده است. اسناد این حقیقت ـ که برخی از آنها را آوردیم ـ بدانسان انبوه است که هیچ تردیدی را برنمیتابد؛ ازاینروی، بافتههای خاورشناسانی چون گلدزیهر و برخی از متاثران ازاندیشه آنان در
جهان اسلام (چون رشید رضا) را نباید وقعی نهاد که پنداشتهاند احادیث جواز و اباحه کتابت حدیث، مجعولند و ضعیف؛
و به گفته نورالدین عتر، آنچه اینان پنداشته و در القای آن تلاش کردند، سرکشیهای خیالبافانه این حضرات است که کوشیدند به عالمان اسلامی نسبت دهند و اتّهام بیاساسی است که شایسته در نگریستن نیز نیست، تا چه رسد به تلاش در ردّ و نقد آن.
شیخ محمّد محمّد ابوزهو، بهتفصیل، دیدگاههای
رشید رضا را آورده و نقد کرده است.
پس بدون هیچ تردید، سنّت رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر ثبت و ضبط حدیث و کتابت آن، امر کرده و بدان تأکید ورزیده است. اکنون نوبت آن رسیده است که با نگاهی گذرا بنگریم نهیها و جلوگیریهایی که (در قضیّه کتابت حدیث) از رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقلشده، چگونه است.
آنچه تا بدین جا آوردیم نشانگر آن بوده است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر کتابت حدیث تأکید ورزیده و بر ثبت و ضبط آن امر کرده است. از سوی دیگر، چنانکه روشن است، حاکمان پس از پیامبر، تدوین حدیث و کتابت سنّت و بلکه نشر آن را ممنوع ساخته و بسیاری را دراینباره
تهدید و
تنبیه کردهاند.
محدّثان و محقّقان کوشیدهاند این منع را مستند به روایاتی کنند که نشانگر آن است که رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از کتابت حدیث جلوگیری کرده است. امّا این تلاشها عبث است و نمیتواند چیزی فراتر از توجیه واقعیّت موجود تلقّی شود. شگفتا، به
ابوبکر (که برای اوّلین بار، احادیث نگاشته از رسولاللّه(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به آتش کشید
و به دیگران نیز دستور داد که نگاشتههای خود را به آتش کشند) و نه
عمر بن الخطّاب (که دامنه این منع را گستراند و کسانی را که برخلاف حکم وی گام برمیداشتند، «
سیاست !!» کرد)،
هرگز به منع پیامبر و
نهی شرعی صادر از رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استناد نکردند.
فقیه جلیلالقدر مرحوم شیخ محمدباقر شریفزاده نوشتهاند: عدم استناد ابی بکر در سوزاندن آنچه نوشته بود، و عمر در نهی از کتابت و فرمان از بین بردن احادیث، دلیلی است بر عدم صحّت روایت و یا روایتهای منع و…
دکتر امتیاز احمد نوشته است: معارضان با کتابت حدیث، انگیزهها و زمینههای شخصی داشتند؛ وگرنه چرا آنان و حتّی عمر که بیشتر از هرکس در این زمینه کوشید، به هیچ حدیث و منع شرعی صادرشده از رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استناد نکردند؟ این، نشانگر آن است که
نصّ روشنی دراینباره نبوده است.
آوردهاند که عمر، آهنگ نگاشتن حدیث را داشت و دراینباره با اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به رایزنی پرداخت. آنان گفتند حدیث را کتابت کنید. او یک ماه در این اندیشه بود، تا اینکه روزی در میان جمع آمد، و منع تدوین حدیث و محو نگاشتهها را اعلام کرد.
اینگونه گزارشها نشان میدهد که حدیث، نگاشته میشده و منعی از نگارش آن نبوده است؛ و پیامبر، جلوی تدوین آن را نگرفته بود؛ وگرنه چرا عمر درباره چگونگی آن به رایزنی میپرداخت؟ این، مهمترین نکتهای است که صدور همه روایات منع را به تردید میافکند و محقّق نمیتواند از کنار آن بیتوجه بگذرد.
آنچه از روایات و احادیث در منع تدوین و نگارش حدیث نقلشده است، از اعتباری شایسته برخوردار نیست. در نااستواری اینگونه احادیث، بهجز حدیث (یا احادیث) منقول از
ابی سعید خدری، پژوهشگران
اهل سنّت تردید ندارند. بنابراین آنگونه نقلها را وامی نهیم و بهنقد و بررسی آنها نمیپردازیم. دکتر مصطفی اعظمی در اثر ارجمند خویش میگوید: در ناپسندی نگارش و ضبط حدیث، حدیث صحیحی، بهجز حدیث ابی سعید خدری وجود ندارد. در چگونگی آن نیز اختلاف است؛ از یکسوی در اینکه «
موقوف» است، یا «
مرفوع »، و از دیگر سوی در اینکه مراد از آن چیست؟!
دکتر رفعت فوزی نوشتهاند: هیچ حدیثی دراینباره، پیراسته از ضعف نیست؛ مگر حدیث ابی سعید خدری …
اکنون بنگریم این حدیث از چه حدّی از اعتبار برخوردار است. ابتدا متن آن را بیاوریم:
عن ابی سعید الخدری: انّ النّبی صلّی اللّه علیه وآله وسلّم، قال: «لاتکتبوا عنّی شیئا الاّ القرآن، فمن کتب عنی شیئا غیر القرآن فلیمحه»
ابی سعید میگوید: پیامبر فرمود: «از من جز
قرآن چیزی ننویسید؛ اگر کسی بهجز قرآن چیزی از من نگاشته است، پاک کند و از بین ببرد»
این روایت با الفاظ مختلفی نقلشده است و این نقلهای گونهگون، نشانی از عدم دقت در ضبط روایت است.
تنها کسی که این روایت را «مرفوعا» از رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده است، «
همّام بن یحیی» است.
خطیب بغدادی میگوید: این حدیث را بدینصورت «مرفوعا» تنها همام از
زید بن اسلم نقل کرده است. برخی نیز بر این باورند که این حدیث، از آن ابی سعید است، بدون اینکه به پیامبر نسبت داده شود.
پیشتر سخن دکتر مصطفی اعظمی را درباره چگونگی احادیث منع نگارش حدیث آوردیم؛ اینک بخشی از سخن وی را که مرتبط با این حدیث است میآوریم:
تنها حدیث صحیح این موضوع، حدیث ابی سعید خدری است، که در اینکه «موقوف» است یا «مرفوع» اختلاف است.
اختلاف در اینکه حدیث یادشده «موقوف» است (یعنی منسوب به ابی سعید است و نه پیامبر)، و یا «مرفوع» است (یعنی منسوب به رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است)، پیشینه کهنی دارد.
شیخ محمد ابوزهو در ضمن بحث از کتابت حدیث، میگوید: برخی از عالمان ـ ازجمله
بخاری ـ بر این باور بودهاند که حدیث ابی سعید، منسوب به اوست (موقوف علیه).
ابن حجر عسقلانی نیز این مطلب را به برخی از پیشوایان محدّثان نسبت داده، میگوید:
بدینصورت، حدیث ابی سعید خدری،
حجیّت نخواهد داشت؛ بهویژه اگر آن را با احادیثی بسنجیم که
اباحه کتابت و شایستگی نگارش و ضبط را به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مستند میسازند.
و بر این نکته تأکید ورزیم که محدّثان در ترجیح دو
خبر متعارض، گفتهاند: اگر یکی از دو حدیث متعارض، مرفوع بودنش مورد اتّفاق بود، و دیگری «رفع» و «وقف» آن مورد اختلاف، ترجیح متفقعلیه بر مختلف فیه قطعی است.
افزون بر این نکته تأمل برانگیز در سند حدیث که یکسره آن را از حجیّت میافکند، باید گفت برفرض که به صدور آن باور داشته باشیم، آیا میتوان گفت که این حدیث در جهت منع تدوین حدیث است؟ اوّلین تردید این است که ابوسعید، خود در پاسخ کسانی که از او چرای عدم ضبط را خواستهاند، به کلام رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استناد نکرده و بلکه گفته است: نمیخواهم قرآن و حدیث، در یک صفحه نگاشته شود.
ازاینروی، برخی از محدّثان بر این باور بودند که نهی در حدیث ابی سعید خدری، نهی از کتابت حدیث با قرآن در یک صفحه بوده است، برای جلوگیری از امتزاج آن دو به هم و نه جز آن.
بر این نکته باید افزود که
مسلم بن حجّاج قشیری نیشابوری که این حدیث را در صحیح خود نقل کرده است، آن را در بابی آورده که عنوانش چنین است: «باب الثبت فی الحدیث. »
و بدان، عنوان «باب المنع من کتابة الحدیث» نداده است؛ و روشن است که عناوین بابها بر اساس فهم محدّثان از احادیث، انتخاب میشده است.
سخن درباره این حدیث و طرق دیگر آن به لحاظ
سند و متن فراوان است؛ اکنون باید بگذاریم و بگذریم و با گزارشی از برخی داوریهای پژوهشیان، سخن را بهپایان ببریم.
دکتر رفعت فوزی نوشتهاند: حدیث دوم که آن را عبدالرحمن بن زید … نقل میکند؛ این حدیث، ضعیف است.
یحیی بن معین گفته است فرزندان زید بن اسلم چیزی نیستند.
احمد بن حنبل گفته است ضعیف است و دیگران نیز. ازاینروی، این حدیث، ضعیف است و بدان نمیشود اعتماد کرد.
بههرحال، آنچه روشن است و به لحاظ نقد تاریخی اسناد و پژوهش دقیق در گزارشهای برجایمانده هیچگونه تردیدی را برنمیتابد، این است که
حدیث در زمان رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نگاشته میشده است و آن بزرگوار از کتابت و نگارش آن بههیچروی جلوگیری نکردهاند، و ثبت و ضبط علم را ممنوع ندانستهاند؛ و آنچه در این زمینه به آن حضرت نسبت دادهشده است، از حدّ اقل شرایط صحت هم برخوردار نیست تا پژوهشگر بدانها استناد کند. امّا اینکه چرا پس از پیامبر، نگارش و تدوین حدیث و بلکه نشر آن، منع شد و حاکمان با تمام توان از ثبت و ضبط احادیث منع کردند و برای این عمل چه توجیه داشتهاند (و یا درست بگوییم توجیه آفرینان، چه توجیههایی تراشیدهاند)، سخنی است دیگر که باید در مجالی دیگر گفته آید. (چنانکه یادآوری کردیم احادیث دیگری درزمینهٔ منع تدوین حدیث از پیامبر آوردهاند. آن احادیث، چنانکه گذشت، بر اساس معیارهای حدیثی، هرگز قابلقبول نیستند. برای آگاهی از آنها و چگونگی نقد آنها ازجمله بنگرید به:
روایت دو فرد اخیر را محققان
اهل سنت ضعیف دانستهاند.
درباره روایت ابوسعید نیز دانشمندان، از جهت موقوف یا
مرفوع بودن آن، اختلافنظر دارند.
به فرض مرفوع بودن، روایت ابوسعید از جهت
متن و
سند اشکالات اساسی دارد
و نمیتوان از آن نتیجه گرفت که پیامبر اکرم با نگارش حدیث مخالف بوده است.
البته به عقیده علمای اهل سنت، که قائل به صحت روایت ابوسعید شدهاند،
تعارض روایات اذن کتابت و نهی از آن با قول به
منسوخ بودن روایات نهی یا خاص بودنِ خطاب در آنها قابلرفع است.
اما محققان شیعه صدور احادیث نهی را از اساس نفی کردهاند.
به هر جهت، مطلب مهم توجه به آخرین موضع رسول خداست که در موافقت با تدوین حدیث بوده است.
پس از درگذشت پیامبر اکرم، نسبت به نقل و نگارش حدیث موانعی از جانب خلفای سهگانه و برخی صحابه به وجود آمد.
آنان با طرح دلایلی، مردم را به ترک نقل و تدوین حدیث دعوت کردند، دلایلی چون جلوگیری از اختلاف افتادن در بین مسلمانان،
ترس از نسبت دادن خلاف به پیامبر،
کافی بودن
قرآن و درنتیجه عدم نیاز به حدیث، به نقل از عمر: کِتابُ اللّه حَسْبُنا،
ترس از اختلاط قرآن با حدیث و نیز ترس از ترک قرآن و پرداختن به غیر آن.
آنان حتی بعضی صحابه را به سبب نقل حدیث تحتفشار قراردادند،
حتی
ابوبکر به از بین بردن روایاتی که در اختیار داشت، مبادرت کرده بود.
ازنظر محققان، هیچیک از دلایل یادشده علت اصلی ممنوعیت نقل و تدوین حدیث نبوده
و این ممنوعیت با حوادث سیاسی آن عصر ارتباط داشته است.
ازجمله آنکه هدف مهم مانعان، از بین رفتن احادیثی از پیامبر درباره
فضایل و
رذایل اشخاص بود.
حساسیت کمتر داشتن نسبت به نقل روایات فقهی، (به نقل از عمر)
مؤید این مطلب است.
واکنش صحابه و تابعین در مقابل سیاست منع نقل و تدوین حدیث، متفاوت بود.
عدهای نقل و نگارش حدیث را ترک کردند،
عدهای حدیث را به خاطر سپردند، اما از تدوین آن خودداری کردند یا نوشتههای حدیثی خود را از بین بردند،
عدهای نیز مقاومت کردند و به نقل و تدوین حدیث ادامه دادند.
سیاست منع روایت و تدوین حدیث موجب شد که بخش وسیعی از احادیث بهتدریج فراموش یا مضمون آنها تحریف شود یا جعل به این حوزه راه یابد.
در عهد خلافت
معاویه، سیاست خلفای سهگانه درباره حدیث دنبال شد.
در این دوره علاوه بر سختگیری نسبت به
اهلبیت پیامبر، دستور داده شد درباره فضایل خلفای سهگانه و ذمّ و نکوهش علی (علیهالسلام) روایاتی جعل شود وعدهای از صحابه و تابعین برای این کار به خدمت گرفته شدند.
منع روایت تا پایان قرن نخست ادامه یافت.
درمجموع، میتوان گفت که تدوین در اصل به معنای جمعآوری و نگارش بوده، اما این کار در هر دوره ویژگیهایی داشته است.
تدوین حدیث در
عصر پیامبر اکرم و صحابه، نگارش و ثبت بوده، اما از
قرن دوم به بعد این مفهوم توسعه یافته و علاوه بر نگارش، تبویب و تنظیم را هم دربر گرفته است؛ ازاینرو، علمای حدیث در کتب خود از ادوار تدوین بحث میکنند و برای هر دوره خصوصیتی میآورند که از دورههای دیگر تمایز دارد.
از کلام
ذهبی که شروع تدوین حدیث را در ۱۴۳ دانسته و نتیجه چنین تدوینی را ظهور تصانیف متعدد اعلام کرده است،
میتوان مراد او را از تدوین، همان تنظیم و مرتبسازی دانست، زیرا نگارش ابتدایی از دهها سال قبل از آن صورت میگرفته است.
بعلاوه، در سخن ذهبی بحث از پیدایش تصانیف است و
تصنیف کتابی است که مطالب آن در چند فصل منظم شده است.
به گفته
ابن حجر عسقلانی،
احادیث پیامبر اکرم در دوره صحابه و بزرگان تابعین مدون و مرتبنشده بود.
منظور او نفی کلی نگارش حدیث در عصر صحابه و تابعین نیست.
نجاشی نیز درباره ثُبَیت، یکی از
اصحاب امام صادق (علیهالسلام)، سخنی دارد که بر اساس آن، روایات این شخص مکتوب بوده، اما مدون، یعنی مرتب و منظم، نبوده است.
در سال ۹۹
عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید.
وی که سیرهاش با خلفای پیشین تفاوت داشت بااحساس خطر نسبت به از بین رفتن
سنت و حدیث پیامبر،
در فرمانی به عامل خود در
مدینه،
ابوبکر بن
محمد بن
عمرو بن حَزم انصاری، نگارش حدیث و سنت پیامبر را خواستار شد.
برخی نوشتهاند که او نظیر این فرمان را برای
ابن شهاب زُهْری و حکام ولایات دیگر نیز صادر کرد.
به نوشته
ابن حجر عسقلانی، صدور فرمان عمر بن عبدالعزیز نشانه آغاز تدوین بوده است.
بیشتر دانشمندان معاصر نیز خلافت عمر بن عبدالعزیز را مقارن با مبدأ رسمی تدوین حدیث دانستهاند.
امّا در اینکه عمر بن عبدالعزیز چگونه تدوین حدیث را آغاز کرد و آن را به چه کسی و یا کسانی وانهاد، همداستان نیستند.
سیوطی و برخی دیگر گفتهاند که وی آن را بهصورت اعلام عمومی به همگان رساند؛
امّا در برخی گزارشها آمده است که او به عالمان
مدینه نوشت که احادیث پیامبر را بنویسند و از تباهی و نابودی آنها جلوگیری کنند.
بخاری نقل کرده است که عمربن عبدالعزیز نامهای به ابوبکر بن
حزم (ابوبکر بن
حزم خزرجی مدنی، امیر مدینه و از قاضیان آن دیار بود. او را به کثرت عبادت و تهجّد ستودهاند).
نگاشت، و وی را بدین کار گماشت و بدو تاکید کرد تا
علم را بگستراند، و مجالسی برای تعلیم آن به پا دارد و در مساجد، تعلیم احادیث را به مذاکره بگذارد، و وی بر این کار
همّت گمارد و احادیث را در کتابی جمع کرد.
در برخی از نصوص تاریخی آمده است که وی این کار را به «
کثیر بن مرّة» (از محدثان و فقیهان «حمص» است که گویند هفتاد بدری را در آن دیار ملاقات کرده است. )
وانهاد و در برخی دیگر آمده است که او
محمد بن شهاب زهری را به تدوین حدیث گمارد
و نگاشتههای زهری را به اقالیم اسلامی گسیل داشت. زهری این مطلب را میگفت و بدان میبالید که حدیث را پیشتر از او کسی تدوین نکرده است.
عالمان و محدّثان عامه بر پیشآهنگی زهری در تدوین حدیث تأکید کردهاند، و این مطلب در میان
آثار آنان از شهرت بسیاری برخوردار است.
عمربن عبدالعزیز به سال ۱۰۱ هجری درگذشته است؛ ازاینروی، برفرض اینکه وی فرمان تدوین حدیث را در آخرین سال زندگیاش صادر کرده باشد، سال ۱۰۱ هجری، بر پندار کسانی که بر این باورند، آغاز تدوین حدیث خواهد بود. امّا برخی دیگر از گزارشها نشانگر این هستند که وی، فرمان تدوین را ابلاغ کرد، امّا بر اجرایش توفیق نیافت. بدینسان، کسانی آغاز تدوین حدیث را به دورتر از این تاریخ رساندهاند. برخی آغاز تدوین حدیث را به امر
هشام بن عبدالملک و به همت
محمّد بن شهاب زهری به سال ۱۲۴ هجری رساندهاند؛ اگرچه از تاریخهای ۱۰۴، ۱۰۵، ۱۱۰، ۱۲۱ و… نیز یادشده است. (برخی آوردهاند که حدیث تا پس از مرگ حسن بصری (م ۱۱۰ هـ)، نوشته نشد
ذهبی در موردی نوشته است که تدوین حدیث و فقه، به سال ۱۴۳ آغاز شد.
(و در موردی دیگر، از وی نقلشده است که بر سال ۱۳۲ تصریح کرده است
ابو حاتم رازی میگوید اوّلین کسی که حدیث را تدوین کرده است،
ابن جریح (م ۱۵۰ هـ) است . )
و… بههرحال، آنچه همه این دیدگاهها در آن همداستاناند، عدم نگارش حدیث در قرن اوّل هجری است. البته پسازاین خواهیم آورد که پژوهشیان معاصر اهل سنّت، بهنقد این دیدگاهها پرداخته و این مطلب را که حدیث، تا قرن دوم نگاشته نشد، توجیه کردهاند. )
به گزارش
محمد عجاج خطیب،
فرمان رسمی تدوین حدیث را پیشازاین یکی از امرای مصر به نام
عبدالعزیز بن مروان (متوفی ۸۵) خطاب به
کثیر بن مُرّه حضرمی صادر کرده بوده، اما معلوم نیست که کثیر بن مرّه از این فرمان اطاعت کرده بوده است یا خیر.
بعضی برآناند که به سبب کوتاهی دوره خلافت عمر بن عبدالعزیز، از امتثال
ابن حزم نیز اثری در دست نیست،
اما بنا بر قراینی،
ابن حزم دفاتری از حدیث تدوین کرده بود، که ازمیانرفته است.
به هر صورت، فرمان عمر بن عبدالعزیز نقطه عطفی در مسیر تدوین حدیث به شمار میرود.
برخی
مستشرقان، ازجمله
گولدتسیهر، نسبت به هرگونه تدوین در قرن نخست تشکیک کردهاند، اما نظر این گروه از مستشرقان را در این خصوص، به دور از غرض ــ در ایجاد تردید نسبت به اصالت
سنت پیامبر اسلام ــ ندانستهاند.
پس از فرمان عمر بن عبدالعزیز، بهتدریج دانشمندان به تدوین حدیث روی آوردند که به دوره هایی تقسیم میشود.
در اینکه چه کسی نخستین بار به تدوین حدیث پرداخت، اختلاف هست.
ابن حجر در یک جا نخستین تدوینکنندگان حدیث را
ربیع بن صبیح و
سعید بن ابی عروبه ذکر کرده
و در جای دیگر،
ابن شهاب زهری را آغازگر تدوین معرفی نموده است.
بهتصریح
مالک بن انس، نخستین مدوِن علم حدیث
ابن شهاب است.
به نوشته
ذهبی،
خالد بن سعدان (متوفی ۱۰۴) هفتاد صحابی را ملاقات کرد و دانش خود را که از آنان آموخته بود در مصحفی گردآورد.
ابن حزم انصاری و
ابن جریج را نیز آغازگر تدوین دانستهاند.
درمجموع، در بیشتر اقوال
ابن شهاب زهری نخستین مدون دانسته شده،
شاید به دلیل سخن خود
ابن شهاب که گفته است پیش از من کسی این علم را تدوین نکرده است.
بههرحال، در مورد نخستین مدون حدیث قطعیت وجود ندارد، زیرا افراد یادشده معاصر یکدیگر بودهاند و به همین دلیل مشکل میتوان گفت که کدامیک در تدوین بر دیگری سبقت داشته است.
همچنین ممکن است اول بودن هریک به نسبت منطقهای باشد که در آن میزیسته است.
در عصر
بنیامیه کار تدوین بسیار کند بود، زیرا کتابت و تدوین علوم ازنظر اکثر دانشمندان خوشایند تلقی نمیشد،
ضمن آنکه تدوین نیز وضعی ابتدایی داشت و از تنظیم و طبقهبندی مطالب در آن خبری نبود.
پس از به خلافت رسیدن
بنیعباس وبویژه در عصر
منصور عباسی در تدوین حدیث تحولی ایجاد شد
که البته تشویق منصور عباسی به امر تدوین و استقبال علما از آن، علل خاصی داشت.
بنا به گزارش ذهبی، در سال ۱۴۳ در تمام شهرها دانشمندان به تدوین معلومات خود در رشتههای حدیث و
فقه و
تفسیر پرداختند و درنتیجه تصانیف فراوانی پدید آمد.
از قرن دوم تا پنجم، تدوین حدیث مسیر مشخصی داشته و به روشهای مختلفی صورت میگرفته که از مهمترین آنهاست:
تدوین موضوعی بهویژه بر اساس ابواب فقهی، و تدوین برحسب مسانید، یعنی نگارش احادیثی که هریک از صحابه روایت کردهاند در یک باب.
از این دو روش شیوه نخست را بهتر دانستهاند.
در سیر تدوین حدیث
اهلسنت ادوار مهمی وجود داشته که عبارت است از:
در این دوره محدثان در کتابهای خود حدیث و غیرحدیث (آرای صحابه و تابعین) را در کنار هم ثبت میکردند، زیرا عدهای از متقدمان اطلاق «حدیث» را بر
آثار صحابه و تابعین صادق میدانستند.
در این دوره، نسبت به روایات از لحاظ
صحت و
سقم یا
مرسل و
مسند بودن حساسیت چندانی وجود نداشت.
بسیاری از مشاهیر حدیث در قرن دوم، ازجمله
ابن جریج،
سعید بن ابی عروبه،
حمّاد بن سلمه،
اَوْزاعی،
سفیان ثوری و
مالک بن انس،
دارای تصنیف حدیثی بودند، هرچند از
آثار این دوره جز کتاب
موطّأ مالک بن انس اثر دیگری برجای نمانده است.
مسند کتابی است که در آن احادیث ذیل نام راوی آنها ــ که از یک صحابی است ــ طبقهبندیشده است.
تدوین مسانید در دهههای پایانی قرن دوم شروع شد و در قرن سوم به شکل گسترده
و پس از قرن سوم نیز کموبیش ادامه یافت.
ویژگی مهم و بارز مسانید، جدا شدن حدیث پیامبر اکرم از گفتههای صحابه و تابعین و توضیحات فقها درباره آنها بود.
همچنین از آنجا که هدف صاحب مسند، جمعآوری کلیه منقولات یک صحابی در کنار هم بود، طبعاً در اینگونه کتب همه گونه روایت، از صحیح و ضعیف و حتی جعلی، یک جا گرد میآمد،
لذا مسانید ازلحاظ اعتبار در شمار منابع درجه سوم، بعد از
صحاح و
سنن، به شمار میروند
و تنها
مسند احمد بن حنبل از دیگر مسانید متمایز بوده و ازنظر برخی، در ردیف سنن قرارگرفته است.
محدودیتهای مسانید سبب گردید که در قرن سوم شیوه دیگری در تدوین حدیث پیدا شود.
در این شیوه، از بین روایات، نوع صحیح آنها گزینش و در قالب ابواب موضوعی طبقهبندی میشد (صحیح؛
صحاح سته ؛
بخاری ؛
مسلم بن حجاج نیشابوری).
همچنین تدوین نوع دیگری از کتب با عنوان
سنن، موردتوجه محدّثان قرار گرفت.
سنن کتابی است که معمولاً مشتمل بر احادیث احکام است که برپایه ابواب فقهی مدون شده است.
در این کتب نیز روایات بهصورت مسند، و عاری از موقوفات (حدیث) است، زیرا از آنجا که موقوفات به صحابه منتسباند
در شمار حدیث قرار میگیرند ولی نمیتوان آنها را سنن پیامبر دانست.
در دوره متقدمان، تدوین سنن امری شایع بود.
به صحیحین (
صحیح مسلم و صحیح بخاری) و
سنن اربعه (
سنن ابن ماجه،
سنن ابی داود،
سنن نسایی،
سنن ترمذی) با نوعی تسامح «صحاح سته» اطلاق شده است.
این کتب ــ که اهمّ مصادر حدیث اهل سنّتاند ــ در قرن سوم تدوین شدند، لذا این قرن، عصر طلایی تدوین حدیث به شمار میرود.
در قرن چهارم و پنجم محدثان، احادیثی را که محدّثان پیشین کمتر به آنها توجه کرده بودند، در قالب تألیفات جدید تدوین کردند.
بعضی محدّثان نامدار این دو قرن این اشخاص بودند: یعقوب بن اسحاق معروف به
ابوعوانه اسفراینی (متوفی ۳۱۶) صاحب مسند یا صحیح؛ محمد بن حِبّان بن احمد معروف به
ابن حبان (متوفی ۳۵۴) صاحب المسند الصحیح یا الانواع و التقاسیم؛ ابوالقاسم
سلیمان بن احمد طبرانی (متوفی ۳۶۰) صاحب معاجم سه گانه؛ ابوالحسن علی بن عمر معروف به
دارقطنی صاحب الزامات، که درواقع مستدرکی بر صحیحین است؛ ابوعبداللّه محمد بن عبداللّه معروف به
حاکم نیشابوری (متوفی ۴۰۵) صاحب کتابهای العلل حاکم العلل، الامالی، فوائدالشیوخ، امالی العشیات، معرفة علوم الحدیث و المستدرک علی الصحیحین؛ و ابوبکر احمد بن حسین خسروجردی مشهور به
بیهقی (متوفی ۴۵۸) صاحب دو کتاب السنن الکبری و السنن الصغری.
حاکم نیشابوری کتاب المستدرک علی الصحیحین را بهعنوان تکملهای بر صحیح بخاری و صحیح مسلم، بر اساس ضوابط آن دو تألیف نمود.
قرن پنجم پایان دوره تدوین حدیث اهل سنت در دوره متقدمان به شمار میرود.
به گفته بعضی محققان، در این قرن جمعکردن مصادری که مشخصه آن سندهای متصل از مؤلف تا رسول خدا باشد، متوقف گردید و پیشوایان حدیث از قبول حدیثی که محدّثان سابق روایت نکرده بودند، خودداری کردند، بهطوری که بعدها
ابن صلاح (متوفی ۶۲۴) گفت اگر امروز کسی حدیثی بیاورد که نزد محدّثان سابق نباشد، از او پذیرفته نمیشود.
مقصود از جوامع، کتابهایی است که با استفاده از کتب اصلی حدیث، ازجمله صحاح سته، موطّأ مالک و مسند احمد بن حنبل تدوینشده است.
این کتب به چند دسته تقسیم میشود:
کتبی که فقط جامع روایات صحیحین است؛ کتبی که جامع روایات صحاح و سنن و مسانید مهم است؛ کتبی که در آنها با استفاده از منابع اخیر تنها به جمع روایات فقهی بسنده شده است.
در مورد کتابهای دسته اول گفتنی است که افراد بسیاری دارای «الجمع بین الصحیحین» بودهاند، ازجمله
جوزقی نیشابوری (متوفی ۳۸۸)، ابو مسعود
ابراهیم بن عبید دمشقی (متوفی ۴۰۱)، اسماعیل بن احمد معروف به
ابن فرات سرخسی نیشابوری (متوفی ۴۱۴)، ابوبکر
احمد بن محمد برقانی (متوفی ۴۲۵)، محمد بن نصر یا
ابی نصر فتوح حمیدی (متوفی ۴۸۸)،
حسین بن مسعود بغوی (متوفی ۵۱۶)،
محمد بن عبدالحق اشبیلی (متوفی ۵۸۱)،
احمد بن محمد قرطبی معروف به
ابن ابی الحجة (متوفی ۶۴۲)، و
صاغانی (متوفی ۶۵۰).
از معاصران نیز
محمد حبیب الله الشنقیطی (متوفی ۱۳۶۳) در کتاب زاد المسلم فیما اتفق علیه البخاری و مسلم، و
محمدفؤاد عبدالباقی (متوفی ۱۳۸۸) در کتاب اللؤلؤ و المرجان فیما اتفق علیه الشیخان به استخراج مشترکات صحیحین پرداختند.
در دسته دوم نیز کتب مختلفی تدوین گردید که مهمترین جامعان آنها این اشخاص بودند:
بغوی صاحب
مصابیح السنة، وی در این کتاب به جمع روایات صحاح سته و موطّأ مالک بن انس اقدام نمود.
احمد بن رزین بن معاویه (متوفی ۵۳۵) مؤلف التجرید للصحاح و السنن، وی در این کتاب تنها به جمع روایات صحیح از کتب ششگانه پرداخت، با این تفاوت که بهجای سنن
ابن ماجه، موطّأ مالک بن انس را درنظر گرفت.
ابوالسعادات مجدالدین مبارک بن ابی الکرم محمد معروف به
ابن اثیر جزری (متوفی ۶۰۶) مؤلف
جامع الاصول من احادیث الرسول ؛ ابوالفرج عبدالرحمان بن علی جوزی معروف به
ابن جوزی (متوفی ۵۹۷) مؤلف
جامع المسانید و الالقاب، وی در این کتاب روایات صحیحین و مسند احمد بن حنبل و
جامع ترمذی را به ترتیب مسانید جمع کرد و بعدها
محبالدین طبری (متوفی ۶۹۴) به این کتاب ترتیب و تدوین جدیدی داد.
اسماعیل بن عمر بن کثیر معروف به
ابن کثیر دمشقی (متوفی ۷۷۴) صاحب جامع المسانید و السنن الهادی لأقوم جامع المسانید و السنن الهادی لِأقْوَم السنن، در این کتاب نیز روایات کتب ششگانه و
مسند احمد بن حنبل و
مسند ابی بکر بزاز و
مسند ابی یَعْلی و
المعجم الکبیر طبرانی به روش مسانید جمع و تدوینشده است، این کتاب در حدود یکصد هزار حدیث دارد مشتمل بر روایات صحیح و حسن و ضعیف.
عبدالرحمان بن ابی بکر
جلالالدین سیوطی صاحب
جمع الجوامع یا جامع کبیر؛ علاءالدین علی بن حسام مشهور به
متقی هندی صاحب
کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال، مبنای این کتاب همان جمع الجوامع سیوطی است، با این تفاوت که روایات آن برمبنای حروف الفبا و موضوعات فقهی تنظیمشده است، متقی هندی احادیث الجامع الصغیر را به همین شیوه تنظیم کرد و آن را منهج العمال فی سنن الاقوال نامید.
شیخ
منصور علی ناصف (از معاصران) صاحب
التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول، وی در این کتاب بهرسم قدما به جمع و تدوین روایات پنج کتاب از کتب ششگانه پرداخت، به این معنی که از درج روایات سنن
ابن ماجه خودداری کرد
و
بشّار عوّاد عراقی و همکاران او که المسند الجامع لاحادیث الکتب الستة و مؤلفات اصحابها الاخری و موطّأ مالک و مسانید
الحُمَیْدی و احمد بن حنبل را تدوین کردند.
این کتاب برمبنای مسندها تنظیمشده، اما احادیث هریک از صحابیان بر پایه ابواب آورده شده است.
کتاب دارای ۸۰۲، ۱۷ حدیث از ۲۳۷، ۱ صحابی است.
در دسته سوم، یعنی جوامع احادیث فقهی، نیز کتابهای متنوعی تدوینشده که از مهمترین آنهاست:
غیر از موارد مذکور، در دوره متأخران کتب حدیثی دیگر با ویژگیهایی متفاوت با آنچه گذشت، تدوین شد که ازجمله میتوان به کتب زوائد، مستخرجات اجزاء، اطراف حدیث، تخریج، معاجم موضوعی و واژهای، نقد و تصحیح منابع پیشین و بررسی احادیث ازنظر درستی سند و متن و نیز موضوع جعل و
وضع حدیث اشاره کرد.
این سنت تا عصر حاضر نیز استمرار یافته و مطالعات حدیثی برای تدوین
آثار جدید، با توجه به پرسشها و نیازهای علمی صورت میپذیرد.
(۱)
ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بی تا).
(۲)
ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، چاپ محب الدین خطیب، قاهره ۱۴۰۷/ ۱۹۸۶.
(۳)
ابن حجر عسقلانی، کتاب تهذیب التهذیب، چاپ صدقی جمیل عطار، (بیروت) ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.
(۴)
ابن حنبل، العلل و معرفة الرجال، چاپ وصی اللّه بن محمود عباس، بیروت ۱۴۰۸.
(۵)
ابن سعد، الطبقات الکبری.
(۶)
ابن صلاح، مقدمة
ابن الصلاح فی علوم الحدیث، چاپ صلاح بن محمد بن عویضه، بیروت ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
(۷)
ابن عبدالبر، جامع بیان العلم و فضله و ماینبغی فی روایته و حمله، قاهره ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲.
(۸)
ابن قتیبه، تأویل مختلف الحدیث، بیروت: دارالکتب العلمیة، (بیتا).
(۹)
ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۴، چاپ احمد ابوملحم و دیگران، بیروت: دارالکتب العلمیة، (بیتا).
(۱۰) ابوریّه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیة، او، دفاع عن الحدیث، مصر (۱۳۸۳/ ۱۹۶۳).
(۱۱) ابوزهو، محمد محمد، الحدیث و المحدّثون، او، عنایة الامة الاسلامیة بالسنة النبویة، قاهره ۱
(۱۲) محمد ابوشهبه، الوسیط فی علوم و مصطلح الحدیث، قاهره (۱۴۰۳/ ۱۹۸۲).
(۱۳) محمد مصطفی اعظمی، دراسات فی الحدیث النبوی و تاریخ تدوینه، ریاض ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱.
(۱۴) احمد بن علی بیهقی، تاج المصادر، چاپ هادی عالم زاده، تهران ۱۳۶۶ ـ ۱۳۷۵ ش.
(۱۵) محمد بن اسماعیل بخاری جعفی، صحیح البخاری، استانبول ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱.
(۱۶) محمد بن عیسی ترمذی، الجامع الصحیح و هوسنن الترمذی، ج ۵، چاپ ابراهیم عطوه عوض، بیروت: داراحیاء التراث العربی، (بیتا).
(۱۷) رسول جعفریان، مقدمهای بر تاریخ تدوین حدیث، قم ۱۳۶۸ ش.
(۱۸) محمدرضا جلالی حسینی، تدوین السنة الشریفة، قم ۱۳۷۶ ش.
(۱۹) اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح فی اللغة و العلوم، چاپ ندیم مرعشلی و اسامة مرعشلی، بیروت ۱۹۷۴.
(۲۰) هاشم معروف حسنی، دراسات فی الحدیث و المحدثین، بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، (بیتا).
(۲۱) محمد عجاج خطیب، اصول الحدیث، علومه و مصطلحه، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷.
(۲۲) محمد عجاج خطیب، السنة قبل التدوین، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰.
(۲۳) احمد بن علی خطیب بغدادی، تقیید العلم، چاپ یوسف عش، بیروت ۱۹۷۴.
(۲۴) خولی، محمد عبدالعزیز، تاریخ فنون الحدیث النبوی، چاپ محمود ارناؤوط و محمد بدرالدین قهوجی، دمشق ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
(۲۵) عبداللّه بن عبدالرحمان دارمی، السنن الدارمی، استانبول ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱.
(۲۶) محمد بن احمد ذهبی، کتاب تذکرة الحفاظ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۸ـ ۱۳۹۰/ ۱۹۶۸ـ ۱۹۷۰
(۲۷) محمود رامیار، تاریخ قرآن، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۲۸) عبدالرحمان بن ابی بکر، سیوطی، تاریخ الخلفاء، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قم ۱۳۷۰ ش.
(۲۹) عبدالرحمان بن ابی بکر، سیوطی، تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، چاپ احمد عمرهاشم، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹.
(۳۰) علی شهرستانی، منع تدوین الحدیث، بیروت ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷.
(۳۱) صبحی صالح، علوم الحدیث و مصطلحه، عرض و دراسة، دمشق ۱۳۷۹/ ۱۹۵۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ ش.
(۳۲) حسن صدر، تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، (بغداد ۱۳۷۰)، چاپ افست تهران (بی تا).
(۳۳) حارث سلیمان ضاری، الامام الزهری و اثره فی السنة، موصل ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵.
(۳۴) کاظم طباطبائی، مسندنویسی در تاریخ حدیث، قم ۱۳۷۷ ش.
(۳۵) نورالدین عتر، منهج النقد فی علوم الحدیث، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.
(۳۶) مرتضی عسکری، عبداللّه بن سبأ و اساطیر اخری، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۱.
(۳۷) مرتضی عسکری، معالم المدرستین، تهران ۱۴۱۳.
(۳۸) محمود فاخوری، الامام مسلم بن الحجاج القشیری النیسابوری: حیاته و صحیحه، قاهره ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵.
(۳۹) جمال الدین قاسمی، قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث، چاپ محمد بهجة البیطار، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
(۴۰) کتانی، محمد بن جعفر، الرسالة المستطرفة، قاهره: مکتبة الکلیات الازهریة، (بیتا).
(۴۱) مجلسی، بحارالانوار.
(۴۲) کاظم مدیر شانه چی، تاریخ حدیث، تهران ۱۳۷۷ ش.
(۴۳) یوسف عبدالرحمان مرعشلی، علم فهرسة الحدیث: نشأته، تطوّره، اشهر ما دوّن فیه، بیروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶.
(۴۴) مسعودی، مروج (بیروت).
(۴۵) مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، بیروت: دارالفکر، (بیتا).
(۴۶) معارف، مجید، تاریخ عمومی حدیث، تهران ۱۳۷۷ ش.
(۴۷) عبدالرحمان معلمی، الانوار الکاشفة لما فی الاضواء من المجازفة، بیروت ۱۴۰۳.
(۴۸) احمد بن علی نجاشی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة المشتهر ب رجال النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷.
برگرفته از: فصلنامه علوم حدیث، شماره ۱
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «تدوین حدیث (قسمت اول)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۲/۱۶. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «تدوین حدیث (قسمت دوم)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۲/۱۶. دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تدوین حدیث»، شماره۳۳۸۶.