ابومنصور معمر بن احمد اصفهانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اَبومَنْصورِ اِصْفَهانی، مَعْمَر بن احمد بن محمد بن زیاد (در
رمضان ۴۱۸ق/۱۰۲۷م)،
صوفی و
محدث حنبلی اصفهانی در سده ۴ و اوایل سده ۵ق می باشد.
اینکه در بعضی از نوشتهها نام او را به صورت های «ابومنصور بن معمر» و «ابومعمر» آمده،
به سبب اشتباه و
مسامحه مؤلفان یا
کاتبان بوده است.
از
زندگانی ابومنصور
آگاهی بسیار اندک است. از مندرجات
اسناد و نیز از
حدود سال های عمر و درگذشت برخی از
مشایخ و
استادان او برمی آید که
تولد وی در
اواسط سده ۴ق در اصفهان بوده
و ظاهراً در همانجا
نشو و نما یافته است.
در
ایام جوانی او،
اصفهان یکی از مراکز فعالیت حنبلیان شده بود و گروهی در آنجا به
نشر اصول این
مذهب و
مخالفت با
تبلیغات مذاهب دیگر مشغول بودند.
ابومنصور به سوی این گروه گرایش یافت و در
مجالس درس محدثان آنجا با
حدیث و
آراء کلامی حنبلی آشنا شد.
بر اساس اشاراتی که خود در «المناهج»
دارد، وی نزد ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن حمزه (در۳۵۳ق) و ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی (در۳۶۰ق) و
شیخ مشور حنبلی عبدالله بن محمد بنِ جعفر بن حیان معروف به ابوالشیخ (در۳۶۹ق)، حدیث شنیده و از آنان
سنت آموخته است.
علاوه بر اینان، وی در حدیث از مشایخ دیگری چون ابن مقری، ابوالحسن ابن مثنی، علی بن عمر بن عبدالعزیز نیز
سماع داشته است،
اما شیخ و استادی که ابومنصور بیش از دیگران با او
انس داشته، ابوعبدالله محمد ابن منده (در۳۹۵ق) است که او را بسیار
بزرگ میداشته و به
تعبیر «بقیة الوقت» از او
یاد کرده است.
بیشتر مشایخ ابومنصور از اصحاب
حدیث بودهاند و برخی از آنان همچون ابوالشیخ در
زهد و
ورع نیز شهرت تمام داشته اند
مسلم است که ابومنصور در مجال آنان نه تنها حدیث میشنیده و با
سنت و آراء کلامی حنبلی، آشنا میشده، بلکه از زهد و
تقوای آنان نیز تأثیر و
تعلیم میگرفته است.
از این رو کار او به جایی رسید که نه تنها در حدیث و کلام و فقه و علوم ظاهر، نزد
ارباب رجال و سیر معروف شد و در ردیف استادش محمد ابن منده و همشهری
هم عصرش ابو نعیم اصفهانی قرار گرفت،
بلکه به سبب بهرههایی که از مشایخ
خانقاهی عصرش گرفته بود، در
تصوف نیز مقامی بزرگ یافت ودر سده ۵ق و پس از آن به عنوان «
شیخ » و «
سید » اصفهان وبه تعبیری «شیخ و بزرگ صوفیه اصفهان» شناخته شد.
به درستی نمیدانیم که ابومنصور در چه
سن و
سالی به تصوف روی آورده و نزد کدام یک از مشایخ خانقاهی سلوک داشته است.
او در طریق
سلوک خود را وابسته به مشایخی چون ابوعبدالله محمد بن یوسف بنا، ابوالحسن علی بن سهل و اصحاب آنان میداند.
البته وی
روزگار محمد بنا (در۲۸۶ق/۸۹۹م) و علی بن سهل (در۳۰۷ق/۹۱۹م) را درک نکرده است،
از این رو میباید ابومنصور آراء
عرفانی آنان را یا از طریق نوشته هایشان و یا چنان که خود
متذکر شده،
به واسطه اصحاب آنان، همچون ابوعبدالله صالحانی، احمد بن جعفر بن هانی و ابو عبدالرحمان وذنکابادی دریافته باشد. از سرگذشت صالحانی اطلاعی در
دست نیست، وذنکابادی نیز در۳۲۵ق درگذشته و ابومنصور روزگار او را درک نکرده است، اما احمد بن جعفر بن هانی از صوفیان مشهور و نیز از محدثان حنبلی اصفهان است که معمر او را میشناخته و ظاهراً از او سماع داشته است، زیرا حدیثی در «المنهاج»
نقل کرده است که آن را صوفی
معاصر او ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء
از طریق احمد بن جعفر بن هانی آورده است.
ابومنصور غیر از اصحاب محمد بنا و علی بن سهل از مشایخ دیگری چون ابوالفتح فضل بن جعفر، ابومسلم سقا و ابوعبدالله
بغدادی نیز
اخبار صوفیه را
روایت کرده
و ظاهراً با ابوالحسن ابن جهضم
همدانی (در۴۱۴ق)، از مشایخ مشهور و
مقیم مکه نیز ارتباط داشته است.
البته این ارتباط چنان که از
ظهرِ نسخه نهج الخاص محفوظ در کتابخانه احمد ثالث برمی آید از طریق نامه ای بوده است که ابومنصور درباره
کتاب خود به ابن جهضم نوشته است، هر چند این ارتباط میتواند این گمان را برانگیزد که ابومنصور در
سفری به مکه با ابن جهضم
آشنا شده و با وی
ملاقات کرده است.
از آنجا که ابومنصور با احمدبن جعفر بن هانی آشنا بوده و هم از آنجا که وی را از اصحاب و
راوی محمد بنا خوانده است،
می توان
استنباط کرد که ابومنصور در
حدود دهه های ۶و۷ از سده ۴ق به حوزه تصوف حنبلی اصفهان پیوسته است.
با وجود این او در عین گرایش به تصوف از قلمرو اصحاب
حدیث دور نشده است، زیرا پس از بازگشت ابوعبدالله محمد ابن منده (هـ م) به اصفهان در ۳۷۵ق، به او پیوست و ظاهرا تا پایان
عمر او با وی
مصاحبت داشت و پس از درگذشتن در ۳۹۵ق، با
بیوه او
وصلت کرد از او صاحب دو
دختر شد.
ظاهراً در همین
اوان ، ابومنصور، که دوران
میان سالی را گذرانده بود به عنوان محدثی صوفی در حوزه تصوف حنبلی اصفهان معروف شده بود و گویا اصحاب و
اخوانی داشت و مجلس میگفت
و شاگردانی پرورد که برخی از آنان همچون ابراهیم بن هبة الله جربادقانی، احمد بن محمد قرشی، قاسم بن فضل ثقفی و ابومطیع، بعدها
احادیث و
اخبار صوفیانه مجالس او را
روایت میکرده اند.
با آن که ابومنصور از دایره
عرفان خراسان دور مانده بود و حتی سخنان
پیران مشهور خراسان چون
بایزید بسطامی را از طریق حوزه عرفانی
بغداد و به واسطه عارفان بغداد شنیده بود،
آوازه او توسط کسانی چون شیخ احمد کوفانی به خراسان رسید.
هنگامی که کوفانی به
هرات آمد، ظاهراً نوشتهها و پاره ای از سخنان ابومنصور را که در اصفهان از مجالس او به یاد داشت، به خراسان آورد.
در خراسان، در آن
ایام صوفی
هم مذهب او یعنی
خواجه عبدالله انصاری بر مسند
شیخی بود و با شنیدن اقوال و دیدن آثار هم مسلک و هم مذهب اصفهانی خود از او به بزرگی یاد کرد و آثارش را برخاسته از مواجید و
ذوق عمیق دانست و نه تنها از آنها
اخذ و
اقتباس کرد،
بلکه در تألیف
منازل السائرین از نهج الخاص او تأثیر پذیرفت
و شاید در تألیف صد میدان نیز، لااقل در انتخاب واژه «
میدان » از دیگر نوشته های ابومنصور متأثر شد، زیرا پیش از او، ابومنصور، تعبیراتی همچون «میدان المحبین» و «میدان الصوفیة» و جز آنها را در آثار خود به کار برده بود.
شهرت ابومنصور در خراسان به حوزه تصوف حنبلی پیر هرات
محدود نمیشد، ظاهراً دیگر پیران خراسانی نیز در سده ۵ق به آثار او توجه داشته اند.
نحوه ارجاعی که هجویری
به یکی از تألیفات او درباره «مرقعه» می دهد، حاکی از آشنایی خانقاهیان خراسان با ابومنصور و آثار اوست.
با وجود این، از اواخر نیمه دوم سده ۵ق که تصوف خراسان و روش خانقاهی پیران خراسان در نقاط مرکزی
ایران رواج یافت، تصوف حنبلی اصفهان را تحت الشعاع قرار داد و نه تنها ابومنصور در
قلمرو تصوف ایران به فراموشی سپرده شد، بلکه آثار او نیز در میان متصوفه ایران ناشناخته ماند.
اینکه در تألیفات عرفانی بعد از سده ۵ق نشانی از او و استادش دیده نمیشود، و هم این که نسخه برداری از آثار او بسیار نادر و محدود بوده است، بر همین نکته دلالت دارد.
تنها اشاره ای مختصر به
احوال او و نام برخی از نوشته هایش از طریق طبقات الصوفیة
خواجه عبدالله انصاری به
نفحات الانس جامی راه یافت و تا دورهای متأخر و حتی معاصر، اطلاعات درباره او در میان متصوفه از این حد چندان فراتر نرفته است.
با این همه، در سده های ۷ و ۸ق وی در میان دانشمندان حنبلی
شام و دیگر نواحی
عربی زبان به عنوان «
امام عارف» شناخته بود.
و به آراء و اقوالش اشاره میرفت.
علت
گمنامی ابومنصور در میان خانقاهیان
ایران از
اواخر سده ۵ق و نیز مهجور ماندن نوشته های او البته به سبب
بینش مذهبی و کیفیت آراء کلامی اوست.
تصوف خراسانی که به جنبه های
باطنی و تأویلی بیشتر توجه داشته با
روحیه صوفیان حنبلی که تأویل و باطن گرایی را
بدعت میدانسته اند سازگار نبوده است.
ابومنصور صوفی است، اما صوفی حنبلی که اهل اثر یا اصحاب احمد بن حنبل را به عنوان
پیشروان و
امامان خود معرفی میکند
و با وجود
تعلق خاطر به تصوف و سلوک در
عالم عرفان هرگز از اظهار آراء کلامی حنبلی تحاشی نمیکند.
در نظر او
ایمان عبارت است از قول،
عمل ،
نیت و موافقت
سنت که با طاعت فزونی مییابد و با
معصیت نقصان میپذیرد.
ایمان به
صفات خدا را دور از هرگونه تشبیه،
تمثیل ،
تعطیل و تأویل
مقبول میداند.
هرچند که وی در محیطی
فارسی زبان زیسته و قطعاً
زبان خود او نیز فارسی بوده است، با این همه،
تفسیر صفات
خداوند را به زبان فارسی دور شدن از سنت، تصور میکند و بلکه گونه ای از
بدعت میشمارد.
به
اعتقاد وی هر چه
قدر از
خیر و
شر ،
قلیل و
کثیر و
محبوب و
مکروه هست، از
جانب خداست.
وی
قرآن را
کلام خدا و
وحی و
تنزیل او و
الفاظ آن را
قدیم و
غیر مخلوق میداند و قائلان به
خلق آن را،
کافر و
جهنمی میشمارد.
کرسی را موضع قدمین میداند و به نزول
حق بر سماء
دنیا بدون کیف و بی تشبیه و تأویل قائل است و منکران یا تأویل گران آن را مبتدع و
گمراه میشمارد.
شهادت را مقبول
دین میبیند و
منکر آن را مبتدع.
رزق را چه
حلال باشد و چه
حرام به عنوان رزق
الله میشناسد و آنان را که رزق حرام را غیر از رزق
خدا میدانسته اند، قدری گمراه میخواند
و درباره مسأله عدم و وجود، برپایه نظر مشایخ اهل اثر،
سکوت را مرجح میشمارد.
در المسائل المحدثة برخی از محدثات
روزگارش را با آراء اهل اثر سنجیده و هرگونه عقیده تأویل آمیز را از دایره
سنت بیرون رانده است.
در دیگر نوشته های خود نیز هر جا که مجال یافته، اصحاب و اقران را به
ستیز با آراء
قدریه و اهل کلام دعوت کرده است، تا جایی که رأی و
قیاس را مغایر با سنت
رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) دانسته و حتی نظر افکندن بر آثار کلامی و
نجومی را مغایر با سنت به شمار آورده است.
وی در
انتقاد از
اهل علم و
فقیهان روزگار خود نیز
تند و سخت گیر و به آنان
خرده میگیرد که به سنت و ظواهر آن وقعی نمیگذارند،
لباسشان مخالف با
سنت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و
طعامشان رنگین است و با
اغنیا مجالست دارند، تا
حدی که از
فقرا احتراز میکنند و در جمع
مال و برخورداری از خواسته های
دنیایی و
نفسانی میکوشند.
وی اصحاب حدیث را نیز
نکوهش میکند که از
علم حدیث به
نقل و
کتابت آن بسنده کرده و
معانی حدیث را
ترک گفته اند.
قاریان نیز تنها به
حفظ قرآن قناعت کرده و از
روح آن بی خبر ماندهاند و از
قرائت قرآن به
کسب متاع این
جهانی نظر دارند و
مصداق این حدیث
نبوی گشتهاند که: «اکثر منافقی امّتی قُرّاؤها».
وی به همین روش بر مفسران و لغت شناسان و اهل ادب میتازد و آنان را نیز به دنیا طلبی، تأویل گرایی،
فخر فروشی ،
ریا کاری و تغییر دادنِ
دین حق متهم میکند.
ابومنصور
انقیاد از امرا و
سلاطین را
سنت میداند و حتی
خروج بر سلطان
جائر را نیز ناروا میشمارد،
با این همه،
عالمانی را که از علم برای
تقرب به سلاطین و کسب
مال و
مقام بهره میگیرند،
نکوهش میکند و آنان را به ریا کاری و
اکل حرام و
تنعم از
دنیا متهم میسازد.
بی گمان
بینش انتقادی ابومنصور در توجه او به اخلاق و
آداب تصوف و پرداختن به سلوک صوفیانه مؤثر بوده است، زیرا او از اهل علم تنها گروه
معدودی را میدید که به
احکام و اخلاق تصوف تحقق
تخلق یافتهاند و از این طریق احوال و اخلاقشان با
نص کتاب و سیرت منطبق شده است.
وی مقامات سلوک صوفیه را مراعات راه
اولیا میبیند
و جایگاه اولیای صوفیه را در تقرب به
حق بعد از
انبیا قرار میدهد و اشاره به «
صدیقین » را
قرآن کریم به «اهل تصوف»
امت محمدی ناظر می داند، زیرا که خداوند مقام «صدیقیت» را به آنان متحقق نموده است
گرچه تصوف را در
روزگار خود
غریب و پیروان راستین آن اندک و ناچیز میدیده است،
با این همه، صوفیه را برتر از دیگر
صالحان و
مؤمنان تلقی میکرد
و از آنان به «ملوکیه» تعبیر مینموده است، زیرا در
نظر او، اینان بر اثر زهد و اعراض از دنیا به استغنایی دست مییابند که نه تنها در
دنیا ، بلکه در
آخرت و در
جنت نیز همچون
ملوک هستند.
ملوکیه یا صوفیه به نظر ابومنصور در جمیع شئون به اثر و
حدیث پای بندی دارند و از آن
تبعیت مینمایند
بنابراین در تصوف او از یک سو صبغه «حنبلیت» مشهود است، چنانکه تصوف را
مذهب اهل اثر «حنبلی» می داند و دوری از آراء اهل اثر را عین
بدعت برمی شمارد،
از سوی دیگر اخلاق و
آداب صوفیه را آنگاه قابل قبول و توجیه میداند که از حدیث و
سنت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تأییدی بر آن بتوان یافت «احادیث الاربعین…»، که اخلاق و
آداب چهل گانه صوفیه را بر مبنای حدیث و سنت توضیح کرده است.
وی صوف پوشی و
خرقه پوشی صوفیه را نیز با نسبت دادن آن به رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)
مقبول و موجه میشمارد، زیرا که به گفته او آن
حضرت صوف
سیاه میپوشید و آن را با طراز
سفید تزیین میکرد.
به هرحال ابومنصور میکوشد که سایر
آداب و آراء صوفیانه و خانقاهی را نیز به نحوی با آراء حدیثی و کلامی خود سازگار کند، چنانکه مثلاً
رنگ ازرق را در مرقعه صوفیه از آن روی مقبول میشمارد که به رنگ آسمان است و صوفی با دیدن آن به یاد
حجاب «هفت
آسمان » و بعد
مسافت خود با حق تعالی میافتد و این انگیزه
شوق او به
سیر به سوی حق میگردد.
چنین تصوری با توجه به
مکان داشتن حق تعالی در نظر حنبلیان در خور تأمل است.
بر اثر همین غور در آراء اهل اثر است که ابومنصور تصوف را
دین و
دیانت میداند و
ظاهر آن «
صدیقیت » و
باطن آن را «
معرفت » می شناسد.
صدیقیت غلبه صدق بر همه احوال و حرکات صوفی است و معرفت غلبه
اخلاص بر جمیع سرایر و خطرات عارف است،
همچنین در نظر او ظاهر تصوف را حقیقتی است و آن
اقتداست به
سنت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و اجتناب از محدثات و بدعتها و
جد و
اجتهاد در طریق
الله و باطن تصوف را هم حقیقتی است و آن
هدایت قلب است به
حب الله و صدق
اراده و ثبات در
حقیقت و
پرهیز از
حظوظ نفس ومخالفت با آرزوها، چنانکه صوفی باید حقیقت باطن تصوف را از
اسرار به شمار آورد و
مخفی نگاه دارد تا جز خدای هیچکس بر آن
وقوف نیابد.
کسی که تصوف را با حقیقت ظاهر و حقیقت باطن آن شناخته و به اخلاق صوفیه متخلق شده است، کسی است که دین خدای را
نصرت میدهد و اهل
بدعت را ترک میگوید و صوفیه راستین چون به
دنیا و به مال و جاه آن اعتنا ندارند، استوارترین مردم در خوارکردن اهل بدعتند و به
امر معروف و
نهی منکر شهرت دارند.
البته در روزگار ابومنصور صوفیانی که به حقیقت ظاهر و باطن تصوف آشنا باشند، اندک بوده اند.
وی برخی از مدعیان تصوف را میدیده است که نه به ظاهر تصوف، که دوام
عبادت و اقامت
عبودیت و
استقامت در آن است، توجه داشتهاند و نه باطن آن را که دوام
مراقبه و اقامت و استقامت در معرفت الله است، رعایت میکرده اند.
اما صوفیان حقیقی که به ظاهر و باطن تصوف رسیده باشند، به اخلاق
انبیا متخلق شده و به
فقر راستین که اساس و مبنای تصوف است، متصف گردیده اند. او فقر و غنا را امری قلبی
و «
فقیر » را «
عزیز » می داند.
با آنکه در هیچ یک از آثار موجود ابومنصور مبحث
خانقاه و متعلقان آن مورد بحث قرار نگرفته است و آنگاه نیز که او از «اوطان و مساکن صوفیه» سخن میگوید، براساس سنت
اهل صفه «
مسجد » را مقام و
مسکن صوفیه تلقی میکند،
با این همه، موضوع سماع صوفیه که بی گمان
رشد و گسترش آن در خانقاه ها و مراکز تجمع صوفیان بوده
افکار او را به خود مشغول داشته است.
توجه او به این رسم صوفیانه به حدی است که نه تنها کتابی مستقل در این زمینه پرداخته بوده،
بلکه در چند تألیف دیگرش نیز، باب، فصل یا بحثی را به آن مخصوص داشته و انواع و احوال و شرایط آن را بازگفته است.
وی سماع را به عنوان اصلی از اصول تصوف مینگرد، تا جایی که آن را با «
نوافل » در خور قیاس میبیند و فایده آن را اخذ اشارات و معانی
غیبی میداند،
زیرا صوفیه «اهل قلوب» اند، و قلوب منزه از شوائب و مملو از اسرار، البته از هرگونه نطق و
کلام و صوت و هرگونه ذکری یا انگیزشی به وجد و تواجد درمی آیند.
ابومنصور قریحه شاعری داشته و نمونههایی از شعر او در نوشته هایش درج شده است
وی میان شعر حکمی و شعر مذموم فرق گذارده
و شعری که خواننده را به یاد حق بیندازد، عین ذکر دانسته است.
در بینش صوفیانه ابومنصور، «
محبت » یکی از
ارکان تصوف به شمار میآید، اما او هرگز محبت را چه در میان خالق و خلق باشد و چه در میان خواص خلق که صوفیهاند با «
عشق » تعبیر و
تفسیر نمیکند.
او محبت را
صفت قدیم حق و اساس
آفرینش او میداند، حب الهی از
عهد الست در
قلوب خاصان حق تعالی مرکوز شده و اخوت صوفیه مربوط به «
تعارف »
ارواح آنان در همان عالم است و این عنایتی است از جانب حق تعالی که آنان را چنان جمع کرده است که اگر یکی در
مغرب باشد و دیگری در
مشرق ، به احوال همدیگر آنگونه وقوف دارند که گویی دارای روحی واحدند.
اینکه معمر اصفهانی محبت را با واژه «عشق» یا مشتقات آن مطرح نمیدارد، البته به مذاق عرفانی وی بستگی دارد.
او از صوفیه
اهل صحو است و طریق صحویان را در سلوک و اشارات عرفانی معتبر میداند، از همین روست که وی احوال و مقامات تصوف را در کردار و گفتار کسانی چون جنید از
مشایخ بغداد و اصحاب و اتباع آنان که یک رشته تصوف حنبلی را در
اصفهان پرورده بودند، می جوید.
هرچند که او طرق سلوک صوفیه را بیشتر از «نجوم سماء» می داند و اختلاف صوفیان را در سلوک بر اختلاف راه های آنان حمل نمیکند.
با این همه، وی روش اهل وجد یا طریق «محبین لله» را که مبتنی بر وجد و محبت و
نسیان است، جز برای
ارباب سکر توصیه نمیکند و حتی سلوک آن عده از صوفیه را که وجد و محبت «حالِ» آنان نشده و به راه ارباب وجد رفته اند، ناروا میداند.
وی در سلوک روشی را شایسته تبلیغ و
ارشاد میداند که بنای آن بر علم و حقیقت
توحید و اقامه عبودیت باشد و او خود آن را «طریق مؤمنین» می خواند،
از این روی وی هرگز به
وحدت ، یا اشتراک مقام خالق و خلق قائل نیست و تجرید توحید را در افراد مقام
حق از مقام
عبد میداند
و نیز از همین روست که چون اصحاب ابومنصور شرح
ابیات مشهور به
منصور حلاج را «أانت ام انا…» که وی در بینش صوفیانه ابومنصور، آن را به عارفی ناشناخته به نام ابوعبدالله مرشدی نسبت میدهد، از او میطلبد،
وی در تفسیر خود
رنگ وحدت سکرآمیز حلاجی را از آنها میزداید و گاهی الفاظ ابیات را به نوعی تغییر میدهد که آنگونه معانی را القا نکنند.
این ها همه از روش صحوآمیز او و اجتنابش از عرفان
عاشقانه و
سکر آمیز حکایت دارد.
با وجود این، تصوف ابومنصور هر چند گونه ای از تصوف بغداد است، اما گونه ای است که با آمیزش آراء کلامی حنبلی در قلمرو اصفهان با پشتوانه
میراث مشایخ سده های ۳و۴ق در نقاط مرکزی
ایران نظام یافته و در آن
اذواق و مواجید شخص ابومنصور نیز نمایان است.
نوشته های ابومنصور اصفهانی نه تنها از لحاظ شناخت یک حوزه کلامی مذهبی حنبلی در سده های ۳ تا ۵ق در خور توجه است، بلکه به اعتبار تطبیق آراء اهل حدیث با نظریات عرفانی و تأثیر
مشایخ بغداد در تصوف آن ناحیه و نیز به سبب تأثیر آثار او بر بعضی از صوفیان
خراسان در خور بررسی و تأمل مینماید.
۱. آثاری که مؤلف در آنها صرفاً به مباحث عرفانی و
آداب خانقاهی پرداخته است، مانند ادب الملوک و نهج الخاص.
۲. نگارشهایی که در آنها صبغه کلام حنبلی نمایان تر و مشهودتر است و آراء
مذهب حنبلی به عنوان ظاهر
تصوف مورد نظر قرار گرفته است، مانند المناهج و المنهاج.
۱. آثاری که دارای ترتیب و
ابواب منظم است و مؤلف مباحث کلامی و عرفانی را با
نظمی علمی و مدرسی فراهم ساخته و در ارائه تعریفات
مفاهیم و بیان
آداب خانقاهی به صورتی
روشن و محققانه
عمل کرده است، مانند ادب الملوک، شرح الاذکار و نهج الخاص.
۲. گونه دیگر رسالههایی است که از تدوین و تبویبی منظم و مدرسی برخوردار نیست و به
وصایا و
خطابهها و امالی و یادداشت گونهها مانندگی دارد، مانند المسائل المحدثة الواقعة فی عصرنا و شرح ابیات.
نسخه های آثار او نیز بسیار نادر و
کمیاب است و از برخی تألیفات وی تاکنون نسخه ای شناسایی نشده است، از این جمله است کتاب السماع که خود در باب سماع کتاب «ادب الملوک»
به آن ارجاع داده است، یا کتاب غربت او که خواجه عبدالله انصاری
از آن یاد کرده، یا
قصیده و
کتاب او در باب «مرقعه» که ذهبی
و هجویری
به آنها اشاره کرده اند.
به هر حال بیشتر آثار وی در یک مجموعه خطی که به
خط نسخ کهن در سده های ۷و ۸ق کتابت شده و به شماره ۷۸ در کتابخانه خانقاه احمدی
شیراز محفوظ است شناخته شده است
و برخی از آنها براساس همین مجموعه به چاپ رسیده و پاره ای دیگر تاکنون طبع نشده است.
۱. الاختیارات، منتخبی است از وصایای ابومنصور به اصحاب و
مریدانش . این رساله که برخی از معاصران آن را به نام رساله فی الشره و الحرص نامیده اند،
به کوشش نصرالله پورجوادی در
تهران ،
مجله معارف «۱۳۷۰ش، شم۲» به چاپ رسیده است.
۲. ادب الملوک، تألیفی است در ۲۷ باب و مفصل تر از دیگر نوشته های ابومنصور. مؤلف کوشیده است که سازگاری و انطباق احوال و
آداب و
اخلاق صوفیه را با
سنت نبوی و اصول
شریعت اثبات نماید و اختلافاتی را که از این لحاظ و براثر ناآشنایی
مردم ظاهر شده بود، برطرف سازد.
مؤلف در این اثر، ظاهر و باطن رسوم صوفیه را نشان داده و همچنان که خود میگوید،
به اشارات و دقایق
ملوکیه «صوفیه» نپرداخته است. در انتساب این اثر به ابومنصور برخی از معاصران تردید کرده و یا مؤلف آن را نشناخته اند.
پورجوادی باب سماع آن را به نام ابومنصور در
تهران ، مجله معارف «۱۳۶۷ش، شم۳» منتشر کرده است.
نقد داخلی ادب الملوک و نیز سنجش آن با دیگر آثار مسلم ابومنصور نسبت آن را به او از هرگونه
شک و تردید به دور میدارد، زیرا اغلب ابواب آن با بخش های آثار دیگر او، همچون حقائق
الآداب و شرح اربعین حدیثاً فی التصوف شباهت تمام دارد.
برخی از سخنان ابومنصور درباره معرفت و
عصمت انبیاء نیز که خواجه عبدالله انصاری بدان ها اشاره کرده است،
در «ادب الملوک»
دیده میشود. ساختار زبانی و اسلوب
نگارش آن با دیگر آثار ابومنصور همسان است و برخی از عبارات، مضامین و مثالها نیز در «ادب الملوک» و دیگر آثار او مشترک است.
به کار بردن اصطلاح «ملوکیه» به معنای «صوفیه» که در «ادب الملوک»
توضیح و توجیح شده است، در برخی از آثار ابومنصور نیز دیده میشود.
اسامی و سخنان مشایخی که در دیگر آثار او آمده است، در «ادب الملوک» نیز مشاهده میشود، جز اینکه مؤلف در این کتاب
به اقوال
علی (علیهالسلام) و
جعفرصادق (علیهالسلام) توجه داده، در حالی که نقل اقوال
ائمه اهل بیت (علیهمالسلام) در دیگر نگارش های موجود او دیده نمیشود.
با این همه، کاتب نسخه که در کتابت آثار دیگر ابومنصور غالباً به نام و نشان وی اشاره دارد، در ادب الملوک نه در صدر و نه در ترقیمه آن نام او را نیاورده است و از اینجا چنین برمی آید که کاتب نیز نام و نشان مؤلف ادب الملوک را نمیشناخته است.
۳. حقائق
الآداب، رساله ای است در
آداب صوفیه چون صحبت، مرقعه، پوشیدن
صوف و غیره.
این رساله را به نام های مسائل فی التصوف و
آداب المتصوفة نیز نامیده اند.
در حالی که در نسخه کامل آن از سده ۸ق نام آن مشخص شده است.
نسخه ای دیگر از آن، که از آغاز افتادگی دارد در مجموعه کتابخانه خانقاه احمدی
موجود است. این اثر در مجله معارف «دوره۹، شم ۳» با عنوان
آداب المتصوفة و حقائقها و اشاراتها به چاپ رسیده است.
۴. ذکر معانی التصوف، قصیده ای است در ۲۹بیت، متضمن
آداب،
رسوم و
حقایق تصوف، براساس حروف
معجم که مؤلف یا کاتب آن را «قصیده» خوانده است.
و ظاهراً اثری که ذهبی
به این نام به ابومنصور نسبت میدهد، همین قصیده است. این قصیده به کوشش نصرالله پورجوادی در مجله معارف «دوره۶، شم ۳» به چاپ رسیده است.
۵. شرح
اربعین حدیثاً فی التصوف، رساله ای است که ابومنصور در آن اخلاق و
آداب صوفیه را در ۴۰باب براساس ۴۰حدیث نبوی توضیح و توجیه کرده است. این اثر را خواجه عبدالله انصاری
دیده بود و از آن به صورت اربعین صوفیان یاد کرده است. این رساله با عنوان «احادیث الاربعین المحفوظة علی المتحققین من المتصوفة و العارفین» در مجله مقالات و بررسیها «تهران، ۱۳۷۰ش، دفتر ۵۱-۵۲» به چاپ رسیده است.
۶. المسائل المحدثة الواقعة فی عصرنا. این رساله به کوشش نصرالله پورجوادی در مجله معارف «دوره۶، شمـ۳» منتشر شده است.
۷. المناهج بشاهد السنة و نهج المتصوفة، تألیفی است متضمن آراء اهل ظاهر و اصحاب
حدیث و جمع آن با تصوف.
این رساله را نباید با رساله دیگر او که نامی همسان با آن دارد «شم ۸»، یکی دانست. این رساله به کوشش نصرالله پورجوادی در مجله معارف «دوره۷، شم ۳» منتشر شده است.
۸. المنهاج بشاهد سنه و نهج المتصوفة، رساله ای است به لحاظ مفهوم همانند رساله پیشین و به اعتبار ساختار احتمالاً جدای از آن.
ممکن است که این رساله در اصل با المسائل المحدثة و المنهاج یک اثر واحد بوده و کاتب آن را به صورت جدا از هم و پراکنده کتابت کرده باشد.
این رساله همراه با مسائل المحدثة به کوشش نصرالله پورجوادی در مجله معارف «دوره۷، شمـ۳» چاپ شده است.
۹. نهج الخاص، رساله ای است منظم و با ترتیب در مقامات و منازل صوفیه که در سده ۵ق شهرت داشته و مورد توجه و اقتباس خواجه عبدالله انصاری قرار گرفته است.
این رساله نخست به اهتمام دبورکی در قاهره (۱۹۶۲ق) در یادنامه طه حسین براساس نسخه موجود در کتابخانه احمد ثالث «شم ۱۴۱۶» چاپ شده و سپس همان چاپ به کوشش نصرالله پورجوادی با نسخه موجود در مجموعه کتابخانه خانقاه احمدی
شیراز مقابله و در مجله تحقیقات اسلامی «س۳، شم ۱-۲» منتشر شده است.
۱. شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی، گزارشی است برپایه حدیث و استنباط های عرفانی از ۵بیت مشهور
منصور حلاج که با این
بیت شروع میشود:أانت ام انا هذا الهَین فی الهَین/حاشاک حاشاک من اثبات اثنتین.
این رساله دیباچه ندارد و ممکن است که از یادداشتهایی باشد که ابومنصور به خواهش اخوان خود نوشته است. از آنجا که شارح در
متن گزارش خود
ابیات مذکور را به صراحت از عارفی ناشناخته ابوعبدالله المرشدی می داند، برمی آید که او ابیات مذکور را از حلاج نمیدانسته است.
شارح، نخست به اختصار هر بیت را شرح کرده و یادآور شده است که مفهوم آنها صحیح است، اما اشارات و تعبیرات آنها نادرست و نابجاست.
به همین سبب او باردیگر، به استناد به نصّ کلام
الله و
اخبار نبوی گزارشی مفصل تر از شرح قبل به آن الحاق میکند و با قصیده ای به پاسخ آنها میپردازد از این رساله یک نسخه در مجموعه کتابخانه خانقاه احمدی
موجود است.
۲. شرح الاذکار، رساله ای است که دارای ابواب منظم است و براساس حدیث «الاسلام بنی علی
خمس :شهادة ان لااله الا الله و انّ محمد رسول الله و اقام الصلاة و ایتاءالزکاة و
صوم رمضان و
حج البیت من استطاع الیه سبیلا»، ذکر را در جمیع
اعمال عبادی مؤمنان تعلیل و تبیین میکند و در پی آن به توجیه ذکر از لحاظ عرفانی و ضرورت آن برای محلان میپردازد. از این رساله یک نسخه در مجموعه مذکور
موجود است.
بجز آثار یاد شده، معاصران رساله ای با عنوان الروضه نیز به ابومنصور اصفهانی منسوب داشته اند
که ظاهراً این انتساب اساسی ندارد و کتاب الروضه اثری است از ابوسعید حسن بن علی واعظ که به نام ریاض الانس نیز شهرت دارد.
(۱) ابن تغری بردی، النجوم.
(۲) ابن تیمیه تقی الدین، مجموعه الرسائل و المسائل، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۳) ابن جوزی عبدالرحمن، صفة الصفوة، به کوشش محمود فاخوری، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۴) ابن عماد حنبلی عبدالحی، شذرات الذهب، قاهره، ۱۳۵۰ق.
(۵) ابن قیم جوزیه محمد، اجتماع الجیوش الاسلامیة، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م.
(۶) ابومنصور اصفهانی معمر، «احادیث الاربعین…»، به کوشش محمد تقی دانش پژوه، مقالات و بررسی ها، تهران، ۱۳۷۰-۱۳۷۷۱ش.
(۷) ابومنصور اصفهانی معمر، «الاختیارات…»، به کوشش نصرالله پورجوادی، معارف، تهران، ۱۳۷۰ش، شم۲.
(۸) ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوک»، نسخه خطی کتابخانه خانقاه احمدی شیراز، مجموعه شم ۷۸.
(۹) ابومنصور اصفهانی معمر، «ذکر معانی التصوّف»، به کوشش نصرالله پورجوادی، معارف، تهران، ۱۳۶۸ش، شم۳.
(۱۰) ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذکار»، نسخه خطی کتابخانه خانقاه احمدی شیراز، همان مجموعه.
(۱۱) ابومنصور اصفهانی معمر، «المسائل المحدثة الواقعة فی عصرنا»، به کوشش نصرالله پورجوادی، معارف، تهران، ۱۳۶۸ش، شم۳.
(۱۲) ابومنصور اصفهانی معمر، «المناهج بشاهد السنة»، به کوشش نصرالله پورجوادی، معارف، تهران، ۱۳۶۹ش، شم۳.
(۱۳) ابومنصور اصفهانی معمر، «المنهاج»، به کوشش نصرالله پورجوادی، معارف، تهران، ۱۳۶۸ش؛ شم۳؛
(۱۴) ابومنصور اصفهانی معمر، «نهج الخاص»، به کوشش نصرالله پورجوادی، تحقیقات اسلامی، تهران، ۱۳۶۷ش، شم۳، شم۱-۲.
(۱۵) ابومنصور اصفهانی معمر، «الوصیة»، به کوشش نصرالله پورجوادی، معارف، تهران، ۱۳۶۸ش، شم۳.
(۱۶) ابونعیم اصفهانی احمد، حلیة الاولیاء، بیروت، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م.
(۱۷) افشار ایرج، «چند نسخه خطی در شیراز»، یغما، تهران، ۱۳۶۳ش، س۱۸، شم۵.
(۱۸) پورجوادی نصرالله، «ابومنصور اصفهانی»، معارف، تهران، ۱۳۶۸ش، شم۱-۲.
(۱۹) پورجوادی نصرالله، مقدمه بر «نهج الخاص»، تحقیقات اسلامی، تهران، ۱۳۶۷ش، شم۳، شم۱-۲.
(۲۰) جامی عبدالرحمن، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۲۱) خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۵۰ق.
(۲۲) خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۲۳) دبورکی سروژ، مقدمه بر نهج الخاص، ابومنصور اصفهانی، قاهره، ۱۹۶۲م.
(۲۴) ذهبی محمد، تاریخ الاسلام، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکزی.
(۲۵) ذهبی محمد، تذکرة الحفاظ، بیروت، ۱۳۷۷ق/۱۹۵۸م.
(۲۶) ذهبی محمد، دول الاسلام، حیدرآباد دکن، ۱۳۶۴ق.
(۲۷) ذهبی محمد، سیراعلام النبلاء، به کوشش شس۳، شم ۱-۲عیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۲۸) ذهبی محمد، العبر، به کوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۲۹) غلام سرور لاهوری، خزینة الاصفیاء، لکهنو، ۱۲۹۰ق.
(۳۰) قرآن مجید.
(۳۱) مافروخی مفضل، محاسن اصفهان، به کوشش جلال الدین تهرانی، تهران، مطبعه مجلس.
(۳۲) مرکزی، خطی.
(۳۳) مرکزی، میکروفیلم ها.
(۳۴) معصوم علیشاه محمد معصوم، طرائق الحقائق، به کوشش محمد جعفر محجوب، تهران، ۱۳۱۸ش.
(۳۵) هجویری علی، کشف المحجوب، به کوشش و ژوکوفسکی، تهران، ۱۳۹۹ق/۱۹۷۹م.
(۳۶) یافعی عبدالله، مرآة الجنان، بیروت، ۱۳۹۰ق/۱۹۷۰م.
دانشنامه بزرگ اسلامی مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی برگرفته از مقاله «ابومنصور اصفهانی»ج۶، ص۲۵۶۷.