ملکه و عدم ملکه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ملکه در لغت به معنای دارا شدن و مالک شدن میباشد.
گاهی از آن به «قنیة» با کسر قاف و ضم آن تعبیر میشود که به معنای «دست آورد»
میباشد. شاید به این سبب به آن ملکه گفته میشود که آنچه
موصوف به ملکه میشود در
حقیقت واجد چنان حالتی شده است.
در اصطلاح
فلاسفه ملکه و عدم ملکه حقیقی، یکی از اقسام
تقابل است و در تعریف آن گفتهاند: «ملکه، یک امر وجودی است که بر موضوعی که شانیت اتصاف به آن را دارد عارض میشود و عدم آن امر وجودی از همان موضوع را عدم ملکه مینامند».
مثل بینایی و کوری نسبت به یک موضوع؛ اگر موجودی که شانیت اتصاف به بینایی را دارد
صفت بینایی را داشته باشد میگویند آن موجود ملکۀ بینایی را دارد و اگر شانیت اتصاف به بینایی را داشته اما بینا نباشد گفته میشود ملکۀ بینایی را ندارد و کور است که کوری همان عدم ملکۀ بینایی است.
فرق تقابل عدم و ملکه با تقابل
تناقض در این است که تناقض نه جمع میشوند و نه رفع ولی از آنجا که عدم ملکه، عدم یک
وصف از وجود خاص است، هر چند قابل جمع نیستند (یعنی عدم و ملکه با هم در یک موضوع جمع نمیشوند) اما ممکن است عدم و ملکه هر دو در موضوعات دیگر، رفع شوند. یعنی نقیضان نه جمع میشوند و نه رفع، اما عدم و ملکه تنها جمع نمیشوند ولی رفع هر دو ممکن است مثلا در مورد
سنگ میتوان گفت که هم بینا نیست و هم نابینا نیست.
موضوع ملکه و عدم ملکۀ حقیقی را میتوان
طبیعت شخص، طبیعت نوعی یا طبیعت جنسی قرار داد؛ یعنی وقتی شخصی (مثلا حسن) دارای ملکۀ سفید پوست بودن شد میتوان گفت:
انسان (که طبیعت نوعی حسن است) سفید پوست است و نیز میتوان گفت:
حیوان (که طبیعت جنسی حسن است) سفید پوست است و همۀ این اقسام هم ملکۀ حقیقی میباشند.
گاهی اوقات ملکه و عدم ملکه را فقط در وقت ملکۀ آن در نظر میگیرند و از آن به ملکه و عدم ملکۀ مشهوری تعبیر میکنند. یعنی اگر آن وصف وجودی را داشته باشد فقدان آن وصف را عدم ملکه مینامند و در غیر این صورت تقابل میان آنها را ملکه و عدم ملکه نمینامند. مثلا اگر مردی بالغ شده باشد ولی
ریش ندارد گفته میشود این مرد عدم ملکۀ ریش را دارد اما به کسی که هنوز بالغ نشده و ریش ندارد نمیگویند عدم ملکه دارد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ملکه و عدم ملکه».