آلبویه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آل بویه، سلسلهای ایرانی
نژاد و
شیعی مذهب، منسوب به
ابوشجاع بود که میان سالهای ۳۲۲-۴۴۸ق/۹۳۳-۱۰۵۶م بر بخش بزرگی از ایران و
عراق و
جزیره تا مرزهای شمالی
شام فرمان راندند.
در میانههای سده ۳ق/۹م، سلطه دیرینه دستگاه
خلافت عباسی با جنبشهای استقلالطلبانهای در قلمرو خود روبه رو شد که به سهم خویش به ضعف تدریجی نفوذ
سیاسی خلفا انجامید. این جنبشها، در میان ایرانیان که از پیش فرصتی میجستند تا خود را از بند
ستم عباسیان برهانند، با ظهور دولتهای
صفّاریان و
سامانیان و زیاریان به اوج خود رسید.
در اوایل
سده ۴ق/۱۰م
دیلمیان که هیچ گاه به
اطاعت خلفا گردن ننهادند، جنبشهای دیگری در
شمال ایران، آغاز کردند. آنگاه که ماکان
بن کاکی، اسفارین شیرویه و مرداویج زیاری، هریک لشکری
بسیج کردند و از
دیلم خروج کردند، علی و حسن،
پسران ابوشجاع بویه ماهیگیر دیلمی
(که آنان را نه دیلمی، بلکه ساکن دیلم می داند). به ماکان که فرمانبردار سامانیان بود پیوستند. علی، خود از پیش در خدمت نصر
بن احمد سامانی می زیست.
سپس که مرداویج بر
گرگان و
طبرستان چیره شد، اینان با جلب نظر ماکان
به مرداویج پیوستند (۳۲۱ق/۴۴۷م). او آن دو را گرامی داشت و علی را به
حکومت کرج گمارد، اما به زودی
پشیمان شد.
علی به پایمردی حسین
بن محمد، ملقّب به عمید، که او را از مضمون نامه مرداویج مبنی بر جلوگیری از رفتن علی به کرج و فرمان بازگشت او آگاه ساخته بود، به سرعت وارد کرج شد
و رشته کارها را به دست گرفت و با
تصرف دژهای اطراف، نیرویی یافت که مایه بیمناکی مرداویج شد. افزون بر آن، مردانی که مرداویج برای دستگیری علی به کرج فرستاد، به او پیوستند و نیرویش فزون تر شد و او قصد تصرف
اصفهان کرد. اگرچه در آغاز
سپاه محمد
بن وشمگیر
برادر مرداویج، واپس نشست. چندی بعد اَرَّجان و نوبندجن را
تسخیر کرد و برادرش حسن را به تصرف
کازرون فرستاد. حسن کازرون را گشود
و مال بسیار گرد آورد. سپس لشکر محمد
بن یاقوت را که دوباره
امارت اصفهان یافته و مقابله با پسران بویه آمده بود، درهم
شکست و به نزد علی بازگشت. اگرچه علی، سال بعد به همراهی برادرانش حسن و احمد بر
شیراز چیره شد و دولت مستقل خود را در آن جا پی افکند، ولی
مورخان فتح ارجان (۳۲۱ق/۹۳۲م) را آغاز پایه گذاری دولت آل بویه دانستهاند. طی ۱۲ سال پس از آن، حسن و احمد نیز به ترتیب بر
ری و
کرمان و
عراق چیره شدند و دولت آل بویه به ۳ شاخه بزرگ و یک شعبه کوچک در کرمان و
عمان تقسیم شد.
برخی از فرمانروایان آل بویه در
فارس (۳۲۲-۴۴۷ق/۹۳۳-۱۰۵۶م) عبارتند از:
عمادالدوله ابوالحسن علی
بن ابی شجاع بویه (د ۳۳۸ق/۹۴۹م).
اندکی پس از چیرگی بر ارجان و نوبندجان، از
بیم اتحاد دشمنان، با حسن و احمد که اینک به وی پیوسته بود،
عزم اصطخر و سپس بیضاء کرد و از آن جا به سوی کرمان رفت. در راه سپاه محمد
بن یاقوت را که به مقابله آمده بود، درهم شکست و به جای کرمان عازم شیراز شد و این شهر را
تسخیر کرد (۳۲۲ق/۹۳۲م). سپس
خلیفه عبّاسی الراضی و وزیرش
ابن مقله را به ارسال ۸ میلیون
درهم درسال نوید داد و
خلعت و فرمان گرفت،
اما
نماینده خلیفه را بفریفت و نگاه داشت تا وی در شیراز بمرد و آن مال بشکست.
آنگاه با مرداویج که
اهواز را تصرف کرده بود،
صلح کرد و در قلمرو خود، خطبه به نام وی خواند. پس از
قتل مرداویج (۳۲۳ق/۹۳۵م) ابوالحسن علی از سویی، و یاقوت و ابوعبدالله بریدی از سوی دیگر به اهواز تاختند. علی سپاه یاقوت را در اطراف ارجان بشکست و به درخواست ابوعبدالله بریدی و تأیید خلیفه، صلح شد و مقرّر گشت که علی
بن بویه بر فارس فرمان راند و یاقوت و بریدی بر اهواز. اگرچه
یاقوت در همان سال به تحریک بریدی به فارس حمله برد، ولی شکست خورد
علی بر رامهرمز چیرگی یافت. وی در ۳۲۴ق/۹۳۶م، کهترین
برادر خود احمد را به
تصرف کرمان گسیل داشت و به قولی، خود به آن دیار
لشکر کشید. آنگاه که ابوعبدالله بریدی از مقابل ابن رایق گریخت و به نزد علی
بن بویه آمد و او را به تصرف
خوزستان و
عراق تحریک کرد، وی ابوعبدالله را با لشکری به فرماندهی برادرش احمد روانه ساخت و اهواز و
بصره را به اقطاع بریدی داد، برآن شرط که هر سال ۸ میلیون درهم به نزد علی فرستد.
آنگاه سپاهی دیگر به مدد او فرستاد و احمد، اهواز را تسخیر کرد. در ۳۲۹ق/۹۴۱م که وشمگیر زیاری بر وی چیره شد، از سوی خلیفه المستکفی،
لقب عمادالدوله یافت و مدتی بعد ناصرالدوله حمدانی هم خطبه به نام ۳ برادر کرد.
عمادالدوله همچنان در تختگاه خود شیراز فرمان میراند تا در ۳۳۸ق/۹۴۹م درگذشت و در اصطخر به خاک سپرده شد. وی چون پسر نداشت، برادرزاده خود فناخسرو (یا پناه خسرو)،
پسر رکنالدوله حسن را به جانشینی خود برگزید.
عضدالدوله ابوشجاع پناهخسرو (فناخسرو) دیلمی (زاده ۲۴ سپتامبر ۹۳۶ میلادی و درگذشته ۲۶ مارس ۹۸۳) یکی از امرای خاندان آل بویه در ایران و عراق بود. او بزرگترین امیر این خاندان شمرده میشود.
نام او را شیرذیل
که برابر با فارسی شیردل است
هم نوشتهاند. در ۳۵۷ق/۹۶۸م از سوی پدرش عضدالدوله امارت
کرمان یافت. پس از مرگ پدر، از کرمان به
شیراز رفت و بر فارس چیره شد و نام برادرش صمصامالدوله را که در
بغداد بر قلمرو عضدالدوله فرمان میراند، از خطبه بینداخت. سپس ابواحمد موسوی پدر شریفِ رَضِی، و شریف ابوالحسین محمد
بن عمر علوی را که به فرمان پدرش در شیراز به
زندان بودند، آزاد کرد و ظاهراً از سوی آنها تاجالدوله لقب یافت. شرف الدوله پس از استقرار در شیراز، به بصره تاخت و پس از چیرگی، آنجا را به برادر دیگرش ابوالحسین داد.
صمصامالدوله از بغداد، سپاه به مقابله فرستاد، ولی شکست خورد و عقب نشست
و دولتش به عراق محدود شد. در ۳۷۵ق/۹۸۵م اَسفارِبن کُردویه به شرفالدوله گرایش یافت و کوشید بهاءالدوله را به نیابت از او در
عراق به حکومت بنشاند، ولی توفیق نیافت و به اهواز نزد ابوالحسین
بن عضدالدوله رفت. در همان سال، شرفالدوله
اهواز را از برادرش گرفت. آنگاه به
بصره هجوم برد. صمصامالدوله
صلح خواست و پیشنهاد کرد که در عراق خطبه به نام او کند، ولی شرف الدوله نپذیرفت و به پیشروی خود به سوی عراق ادامه داد. صمصامالدوله خود به
اردوگاه شرفالدوله رفت، ولی گرفتار شد و شرفالدوله بر بغداد چیرگی یافت.
اما دیری نپایید که میان
دیلمیان طرفدار صمصام الدوله و ترکان وابسته به شرفالدوله، فتنهای عظیم برخاست و شرفالدوله مجبور شد صمصامالدوله را به فارس فرستد. سال بعد شرفالدوله لشکری به فرماندهی قراتکین جَهشَیاری به نبرد با بَدرین حَسَنویه که به عموی وی فخرالدوله متمایل شده بود، فرستاد، اما طرفی بر نبست. چندی بعد کس فرستاد تا
چشمان صمصامالدوله را که در شیراز به
زندان بود،
کور کند، ولی خود به بستر بیماری افتاد و اندکی بعد درگذشت.
پیکر او را در جوار
حرم حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) دفن کردند.
پس از مرگ عضدالدوله،
امرای دولت او در
بغداد وفاداری خود را نسبت به ابوکالیجار اعلام داشتند و صمصامالدوله(ح ۳۵۳-۳۸۸ق/۹۶۴-۹۹۸م) لقبش دادند. وی فارس را به تیول دو برادر خود ابوالحسین احمد و ابوطاهر فیروزشاه داد. ولی شرفالدوله پیشدستی کرد و بر فارس چیره شد و سپاهی را که صمصامالدوله به مقابله فرستاده بود، درهم شکست. نیز ابوالحسین احمد، اهواز را ترک کرد و در
پادشاهی طمع بست (۳۷۳ق/۹۸۳م). در همان
سال ابوعبدالله حسین
بن دوستک، معروف به «باد» از
اکراد حمیدیه که پس از مرگ عضدالدوله مَیّافارِقین را تصرف کرده بود، بر نَصیبَین نیز چیره شد و لشکر صمصامالدوله را درهم شکست. دومین لشکر صمصامالدوله نیز در برابر باد تاب
مقاومت نیاورد و باد بر
موصل هم دست یافت و
عزم بغداد کرد.
در این میان، قرمطایان نیز به قصد تصرف بغداد لشکری بسیج کردند، اما با گرفتن
زر و سیم واپس نشستند.
صمصامالدوله آنگاه با فرستادن زیار
بن شهراکویه، باد را درهم شکست و بر موصل چیره شد. سال بعد اسفارین کردویه از
سرداران بزرگ دیلمی، بر صمصام الدوله شورید و کوشید بهاءالدوله را به نیابت از شرف الدوله، در بغداد به
حکومت بنشاند، اما توفیق نیافت و به اهواز گریخت. در ۳۷۶ق/۹۸۶م شرف الدوله بر او تاخت و به پیشنهاد صمصام الدوله که قبول کرد در
عراق خطبه به نام او بخواند، وقعی ننهاد و صمصام الدوله را که به اردوی او آمده بود بازداشت کرد و اندکی بعد مجبور شد او را به
فارس فرستد.
صمصامالدوله همان جا بود تا در ۳۷۹ق/۹۸۹م به دستور شرفالدوله
کور شد، اما پس از انتشار خبر
مرگ شرفالدوله، از
زندان آزاد گشت و با دیلمانی که به او پیوسته بودند، در شیراز بر
تخت نشست. در ۳۸۰ق/۹۹۰م، سپاهی به مقابله بهاءالدوله که از عراق به
خوزستان تاخته بود، فرستاد. این سپاه در نبرد نخست شکست خورد، اما سرانجام بهاءالدوله را درهم شکست و مقرّر شد که صمصامالدوله بر فارس و اَرَّجان فرمان براند و بهاءالدوله عراق و خوزستان را در تصرف داشته باشد.
سال بعد عمرو
بن خلف صفّاری، کرمان را تصرف کرد و سپاه صمصامالدوله را درهم شکست، اما در پیکار دیگر شکست خورد و عقب نشست (۳۸۲ق/۹۹۲م). با این حال، صفاریان باز نایستادند و این بار طاهر
بن خلف، سپاه به بَردسیر برد، ولی به هجوم استاد هرمز سردارِ صمصامالدوله عقب نشست (۳ ۸۴ق/۹۹۴م) و استاد هرمز بر کرمان چیره شد.
صمصامالدوله در ۳۸۵ق/۹۹۵م، پس از قتل عام ترکان در فارس، اهواز را تسخیر کرد و
سردار خود، ابوالقاسم علاء
بن حسن و سپس استاد هرمز را به حکومت آن جا گمارد. در ۳۸۸ق/۹۹۸م ابونصر و ابوالقاسم پسران عزالدوله بختیار، از
زندان گریختند و با دیلمیان ناراضی، به کردان پیوستند. صمصامالدوله بر جان خود بیم کرد و عازم
دژی در
دروازه شیراز شد. در میان راه مردانش بر او شوریدند و صمصامالدوله گریخت و به دودمان در نزدیکی
شیراز رفت، ولی رئیس
قلعه دودمان که طاهر نام داشت، او را گرفتار کرد و به نزد ابونصربن بختیار فرستاد و او صمصام الدوله را کشت.
در ۳۵۷ق/۹۶۸م که اسفار
بن کردویه بر صمصامالدوله شورید و خواست بهاءالدوله(۳۶۱-۴۰۳ق/۹۷۲-۱۰۱۲م) را به
نیابت افکند، اما با هجوم شرفالدوله، وی را آزاد ساخت و به نزد شرف الدوله روانه کرد. در ۳۷۹ق/۹۸۹م شرف الدوله در
بستر بیماری به خواهش امرای دولت، بهاءالدوله را به نیابت خود برگزید تا در ایّام
نقاهتش کار ملک را به سامان رساند. شرف الدوله در همان بستر درگذشت و بهاءالدوله از سوی خلیفه الطائع بالله، خلعت و فرمان سلطنت یافت
و به توسعه قلمرو خود دست زد. در ۳۸۰ق/۹۹۰م به قصد تسخیر
فارس به
بصره رفت و اَرجان را تصرف کرد و مال و خواسته بسیار به جنگ آورد، اما از لشکر صمصامالدوله شکست خورد و به اهواز واپس نشست. سال بعد به طمع زر و سیم، خلیفةالطائع، را توقیف کرد و پس از مصادره اموالش، القادربالله را به خلافت نشاند. در اواخر همان سال
موصل را که ابوطاهر ابراهیم و ابوعبدالله حسین حَمدانی تصرف کرده بودند. بازپس گرفت.
در ۳۸۳ق/۹۹۳م، برای مقابله با صمصامالدوله که اهواز را تصرف کرده بود، سپاهی گسیل داشت. این لشکر به سرکردگی طغان ترک، سپاه صمصامالدوله را واپس راند (۳۸۴ق/۹۹۴م). اما سال بعد مجدداً اهواز و سپس بصره را از دست داد (۳۸۶ق/۹۹۶م) و نامش را در آن شهرها از
خطبه بینداختند. در آن میان که وی به دور از
بغداد مشغول نبرد با لشکر صمصامالدوله بود، مقلّدین مُسَبّب عُقَیلی، امیر موصل، بر بغداد چیره شد. بهاءالدوله به ناچار ابوجعفر حجّاج را به بغداد روانه کرد تا با مقلّد
صلح برقرار کند. مقلد خود پای پیش نهاد و مقرر شد که ۰۰۰‘۱۰
دینار به نزد بهاءالدوله فرستد و در قلمرو خود خطبه به نام وی و ابوجعفر حجاج کند
و خود در برابر، لقب حسامالدوله یابد و موصل، کوته، القصر و الجامعین به تیول وی واگذار شود.
بهاءالدوله در ۳۸۹ق/۹۹۹م، پس از قتل صمصامالدوله، بر
فارس و خوزستان استیلا یافت و پسران بختیار را براند.
و در فارس مقام گزید. سال بعد سپاهی به پیکار ابونصر
بن بختیار که بر کرمان چیره شده بود فرستاد و آن دیار را
تصرف کرد و گفت تا او را بکشتند. در ۳۹۳ق/۱۰۰۳م به سبب
فتنه عظیمی که عَیّاران در بغداد پدید آوردند، ابوعلی ابن
ابیجعفر، استاد هرمز را با لقب عمیدالجیوش به جای ابوجعفر حجاج به بغداد فرستاد. این امر باعث شد که ابوجعفر حجاج به کردان پیوندد و در ۳۹۷ق/۱۰۰۷م با سپاهی که بَدرین حَسَنویه او را داده بود، به بغداد هجوم آوَرَد. اما از نیروی بهاءالدوله و عمیدالجیوش بیم کرد و طریق
صلح پیمود.
در ۴۰۱ق/۱۰۱۰م، قرواش ابن مقلّد عُقَیلی در موصل، انبار،
مداین و
کوفه خطبه به نام الحاکم بامرالله فاطمی کرد.
بهاءالدوله به درخواست القادر بالله عباسی، عمیدالجیوش را با سپاه به پیکار قرواش فرستاد، اما کار به صلح انجامید و قرواش نام الحاکم را از خطبه بینداخت. بهاءالدوله سرانجام در ۴۰۳ق/۱۰۱۲م، پس از ۲۴ سال
حکومت، در ۴۲ سالگی در اَرَّجان درگذشت و در جوار
حرم حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) نزد پدرش عضدالدوله به
خاک سپرده شد.
سلطان الدوله(۳۹۳-ح۴۱۵ق/۱۰۰۳-۱۰۲۴م)، مقارن
مرگ پدردر ارجان بود. سپس به
شیراز رفت و بر تخت نشست. در ۴۰۵ق/۱۰۱۴م
هلال بن بدر را با سپاهی به
پیکار با شمسالدوله که درصدد گسترش
قلمرو خود بود روانه کرد، اما
هلال شکست خورد و کشته شد. در ۴۰۷ق/۱۰۱۶م،
برادرش ابوالفوارس قوامالدوله امیر کرمان، بر او هجوم برد، ولی
شکست خورد و به
خراسان نزد
یمینالدوله محمود غزنوی رفت.
و سپاه گرفت و باز به
شیراز هجوم برد و وارد شهر شد. سلطانالدوله که به
بغداد رفته بود، بی درنگ بازگشت و ابوالفوارس را درهم شکست. با آن که سلطانالدوله سپاه فرستاد و
کرمان را نیز تصرف کرد، ولی سرانجام در میانه،
صلح افتاد و هریک به
قلمرو خود بازگشتند.
سلطانالدوله، چند سال بعد را به سامان دادن اوضاع عراق که در این سالها به سبب پیکارهای متوالی و رقابتهای سخت میان ترکان و دیلمیان، نیز
شیعیان و
سنیان، به آشفتگی کشیده شده بود، صرف کرد. با این همه، در ۴۱۱ق/۱۰۲۰م، میان وی و سپاهیان بغداد اختلاف افتاد و او مجبور شد به اهواز رود و با پافشاری
مخالفان، برادر خود مُشَرَّف الدوله را در
بغداد به
نیابت گمارد. اما بی درنگ ابن سهلان را از
شوشتر به بغداد روانه کرد تا مشرفالدوله را براند، ولی توفیق نیافت و پایه های
حکومت مشرفالدوله در بغداد استوار شد. در اهواز هم ترکان بر سلطانالدوله شوریدند و خواستار حکومت مشرّفالدوله شدند.
نیز مشرّفالدوله، دیلمیان را که میخواستند به خانههای خود در
خوزستان بازگردند، روانه اهواز کرد. اما دیلمیان به سلطانالدوله پیوستند (۴۱۲ق/۱۰۲۱م). سرانجام با وساطت مؤیدالملک الرُخَّجِی و ابومحمدبن مُکرَم،
وزرای دو طرف،
صلح شد، بر این قرار که مشرفالدوله بر عراق فرمان براند و فارس و کرمان در
تصرف سلطانالدوله باشد (۴۱۳ق/۱۰۲۲م). سلطانالدوله تا پایان
عمر، ۴۱۵ق/۱۰۲۴م و به قولی ۴۱۳ق/۱۰۲۲م،
در تختگاه خود شیراز می زیست.
عمادالدین ابوکالیجار(ح ۴۰۰-۴۴۰ق/۱۰۱۰-۱۰۴۸م)، از ۴۱۲ق/۱۰۲۱م امارت اهواز داشت. پس از مرگ پدر، به
دعوت اوحد ابومحمد
بن مکرم، برای استقرار بر تخت به شیراز خوانده شد. اما عمویش ابوالفوارس امیر
کرمان، پیشدستی کرد و بر شیراز چیره گشت. ابوکالیجار سپاه وی را درهم شکست و وارد شهر شد. اندکی بعد، از بیم
لشکریان که به بهانه زر و سیم بر او شوریدند، به نوبندجان و سپس به شعب بوان رفت. دیلمیان ابوالفوارس را به شیراز خواندند و او پس از تسخیر شیراز برای سرکوب ابوکالیجار به شعب بوان تاخت، اما در میانه
صلح افتاد، بر این قرار که فارس و کرمان زیر فرمان ابوالفوارس باشد و ابوکالیجار بر
خوزستان کم براند.
اما این صلح دوامی نیافت و ابوکالیجار با یک حمله بر فارس چیره شد و ابوالفوارس را در
نبردی دیگر میان بیضاء و اصطخر درهم شکست. در ۴۱۶ق/۱۰۲۵م، پس از مرگ مشرفالدوله، در بغداد به نام او را از خطبه بیفکندند و جلالالدوله را به
حکومت شناختند. ابوکالیجار در ۴۱۹ق/۱۰۲۸م، به هواخواهی از دیلمیان که ترکان بر ایشان تاخته بودند بصره را تصرف کرد. در همان سال پس از مرگ ابوالفوارس بر کرمان نیز چیره شد و سال بعد، از بیم
محمود غزنوی، به جلالالدوله دست اتحاد داد، ولی جلالالدوله در پاسخ به اهواز تاخت و دست به
چپاول گشود و سپاه ابوکالیجار را درهم شکست. با این همه، وی به بغداد بازگشت.
در ۴۲۲ق/۱۰۳۱م،سلطان مسعود بر کرمان چیره شد. سال بعد ترکانِ بغداد بر جلالالدوله شوریدند و خطبه به نام ابوکالیجار کردند، اما وی از رفتن به بغداد امتناع کرد و آنها نیز نام او را از خطبه انداختند.
سرانجام در ۴۲۸ق/۱۰۳۷م میان ابوکالیجار و جلالالدوله
صلح افتاد و خلیفة القائم بامرالله، برای ابوکالیجار
خلعت فرستاد. در ۴۳۳ق/۱۰۴۲م، ابوکالیجار
عُمان را تصرف کرد.
در ۴۳۶ق/۱۰۴۴م، پس از
مرگ جلالالدوله، امیران و سرداران بغداد خطبه به نام ابوکالیجار کردند و او وارد
بغداد شد (۴۳۶ق/۱۰۴۴م). در
اوقات نمازهای پنجگانه برای او
طبل نواختند.
در ۴۳۷ق/۱۰۴۵م ابومنصور
بن علاءالدوله کاکویه، به
اطاعت ابوکالیجار درآمد و در
اصفهان خطبه به نام او کرد.
ابوکالیجار در ۴۳۹ق/۱۰۴۷م با سلطان طغرل بک که
چشم طمع به
قلمرو او دوخته بود، صلح کرد و در همان سال بر بطیحه چیره شد و از آن جا به کرمان رفت و اندکی بعد، در شهر جناب کرمان درگذشت (۴۴۰ق/۱۰۴۸م).
الملک الرحیم ابونصر خسرو فیروز
بن ابی کالیجار (د ۴۵۰ق/۱۰۵۸م)، مقارن
مرگ ابوکالیجار، در بغداد بود. آنگاه خطبه به نام او کردند و او خود را از خلیفه خواست لقب احترامآمیز و بیسابقه «الملک الرحیم» را به او دهد، ولی خلیفه امتناع کرد. سال بعد به فارس رفت و چون با اختلاف سخت میان ترکان بغداد و ترکان شیراز روبه رو شد، به
اهواز رفت و برادرش فولادستون بر
فارس چیرگی یافت
و
عزم تسخیر اهواز کرد. ابونصر به مقابله رفت و شکست خورد و اهواز را نیز از دست داد. اما در میان سپاه فولادستون در اهواز اختلاف افتاد و پارهای به ابونصر پیوستند و بقیه شهر را رها ساختند و ابونصر دوباره وارد اهواز شد (۴۴۲ق/۱۰۵۰م) و در عَسکَر مُکرَم اقامت گزید. آنگاه برای فریب امیر ابومنصور فولادستون و دیگر امیران شکست خورده که میخواستند طغرل سلجوقی را به یاری بخوانند، برادر خود امیر ابوسعد را به
فارس فرستاد و او بدون برخورد با مقاومت، بر اصطخر و
شیراز چیره شد (۴۴۳ق/۱۰۵۱م). از آن سوی فولادستون، به ابونصر که اینک، پس از جدایی سردارانش (چون بَساسیری و نورالدّوله دُبَیس
بن مَزیَد) از او، به اهواز رفته بود، هجوم برد و او را به سختی درهم شکست و
اهواز را
تصرف کرد.
ابونصر به واسط واپس نشست. نیز در ۴۴۵ق/۱۰۵۳م، با سپاهی که از طغرل گرفته بود، شیراز را تصرف کرد. با این همه الملک الرحیم، طی ۲
سال بعد از آن، بر
بصره و ارجان چیره شد.
اما پایان کار وی فرا رسیده بود و نزاعهای داخلی میان دیلمیان، و تسلط ترکان بر امرای آل بویه،
دولت آنان را به سراشیب
سقوط افکنده بود. از آن گذشته، دولت تازه نفس سلجوقیان به سرعت
نیرو میگرفت و بالهای خویش را بر سراسر
ممالک اسلامی میگسترد. طغرل سلجوقی که از مدت ها پیش، استیلا بر
بغداد و
تحصیل مشروعیت حکومت خویش را در پیش
چشم داشت، از ضعف شدید آل بویه و پریشانیهایی که بساسیری در بغداد پدید آورده بود، نیک سود جست و در ۴۴۷ق/۱۰۵۵م، به بغداد تاخت و کس به نزد خلیفه فرستاد و اظهار اطاعت کرد و ترکان بغداد را وعده مال و احسان داد. ترکان نخست نپذیرفتند، ولی خلیفه از بیم بساسیری که میخواست
کاخ وی را به
تاراج دهد، طغرل را به بغداد خواند.
و
خطبه به نام او کرد (
جمعه، ۲۲
رمضان ۴۴۷ق/۱۵ دسامبر ۱۰۵۵م) و او در ۲۵ رمضان/۱۸ دسامبر وارد شهر شد.
روز بعد میان پارهای از مردم با یکی از سربازان طغرل نزاع شد و به گمان آن که ابونصر دیلمی به
جنگ با طغرل برخاسته همه بغداد جز
شیعیان کَرخ، بر سپاه طغرل شوریدند، اما به سختی شکست خوردند و طغرل، ابونصر فیروز را گرفت و به
قلعه سیروان و دولت آل بویه از بغداد برچیده شد. اما فولادستون که در همان سال بر شیراز چیره شده بود، تا سال بعد برجای بماند و در ۴۴۸ق/۱۰۵۶م، فضل
بن حسن فضلویه شبانکاره ا/spanو را گرفت و زندانی کرد و سلسله آل بویه در
فارس نیز برافتاد. ابونصر فیروز را بعداً به
ری بردند ودر قلعه آن جا به
زندان افکندند تا در ۴۵۰ق/۱۰۵۸م، درگذشت.
فرمانروایان آل بویه در عراق (۳۳۴-۴۴۷ق/۹۴۶-۱۰۵۵م) عبارتند از:
معزالدوله ابوالحسین احمد
بن ابیشجاع بویه (ح ۳۰۳-۳۵۶ق/۹۱۵-۹۶۷م) کهترین پسر ابوشجاع بویه، که ظاهراً نخستین بار در وقایع ۳۲۲ق/۹۳۴م، که عمادوالدوله به
تسخیر شیراز رفت، از ادر ۳۵۷ق/۹۶۸م که اسفاربن کردویه بر صمصامالدوله شورید و خواست بهاءالدوله را به
نیابت افکند، اما با هجوم شرف الدوله، وی را آزاد ساخت و به نزد شرفالدوله روانه کرد. در ۳۷۹ق/۹۸۹م شرف الدوله در
بستر بیماری به خواهش امرای دولت، بهاءالدوله را به نیابت خود برگزید تا در ایّام نقاهتش کار ملک را به سامان رساند. شرفالدوله در همان بستر درگذشت و بهاءالدوله از سوی خلیفه الطائع بالله، خلعت و فرمان سلطنت یافت /spanو یاد شده است. ۲ سال بعد، عمادالدوله با رایزنی برادرش رکنالدوله، ابوالحسین احمد را به تسخیر
کرمان فرستاد تا نقطهای برای فرمانروایی خود بجوید.
در نبردی که میان وی و علی
بن زنگی، معروف به علی گِلویه (در متون عربی، با کاف نوشته می شود) سرکرده قبایل کوفیچ و بلوچ، رخ داد یک
دست و چند
انگشت احمد بریده شد
و او از همین رو به «اقطع»
معروف گشت
با این همه، علی گلویه به تیمار احمد برخاست تا بهبودی یافت. اما وی به
پاداش این کار، پس از درهم شکستن محمد
بن الیاس که از
سیستان به کرمان تاخته بود، تیغ در میان مردان گلویه نهاد و بسیاری را بکشت و خود چندی بعد به فرمان عمادالدوله که به تحریک ابوعبدالله بریدی
طمع در عراق بسته بود، سپاه به خوزستان برد.
پسر بویه نخست بر اهواز چیره شد، اما میان وی و بریدی
اختلاف افتاد و احمد به عَسکَرمُکرَم رفت
و بریدی در
اهواز مستقر شد. در این میان عمادالدوله
لشکر دیگری به نزد ابوالحسین احمد فرستاد و او به مدد آن سپاه، اهواز را تسخیر کرد.
اما اختلاف وی با بریدی هنوز برجای بود، چنانکه در ۳۲۸ و ۳۳۱ق/۹۴۴م، واسط را تصرف کرد و
مالیات و
خراج گرفت، اما توزون امیر واسط که به بغداد رفته بود، بازگشت و او را به سختی درهم شکست
و کوشش مجدد او در سال بعد برای چیرگی بر واسط نیز
ناکام ماند.
با این همه، طی ۵ بار حمله خود به
عراق، در فاصله ۳۳۱ تا ۳۳۴ق/۹۴۳ تا ۹۴۶م، هر بار بیش تر در قلمرو خلیفه نفوذ کرد
تا آن که سرانجام از اوضاع پرآشوب
بغداد که امیرالامراها و مدعیان حکومت بغداد پدید آورده و خلیفگان را به بازیچه ای بدل ساخته بودند، سود جست و به آن سو تاخت.
مستکفی بالله و ابن شیرزاد و امیرالامرای بغداد گریختند و چجون ترکان به موصل عقب نشستند، خلیفه که رهایی از دست ترکان را میجست، به بغداد درآمد. اندکی بعد نیز
پسر بویه وارد بغداد شد (۱۱ جمادی الاول ۳۳۴ق/۱۹ دسامبر ۹۴۵م) و از سوی خلیفه لقب معزالدوله یافت. برادرانش علی و حسن نیز به ترتیب به عمادالدوله و رکنالدوله ملقب شدند و به دستور خلیفه، القاب آنها بر سکهها نقش گردید
و معزالدوله
شیعی مذهب، بر
خلیفه عباسی، چیرگی تمام یافت. ۱۲ روز بعد، خلیفه المستکفی را
کور کرد و به
زندان افکند و فضل
بن مقتدر را به نام المطیع الله به
خلافت نشاند و روزانه ۱۰۰
دینار مقرری برای او تعیین کرد.
از آن پس حشمت خلفای بغداد برفت و «خلیفه به فرمانی
قناعت کرد و خلفا را جز لوا و منشور فرستادن و خلعت دادن و پاسخ
پادشاهان اطراف کاری نماند».
معزالدوله پس از آن به
سرکوب امرای اطراف پرداخت. نخست به ناصرالدوله حمدانی هجوم برد و بغداد را به قصد عُکبَرا ترک کرد. ناصرالدوله از این فرصت سود جست و بغداد را
اشغال کرد و نام آل بویه را از سکه بینداخت، اما کارش دوام نیافت و معزالدوله با حیله بر بغداد چیره شد (۳۳۵ق/۹۴۶م) و ناصرالدوله را وادار به
صلح کرد. در ۳۳۷ق/۹۴۸م، به
موصل تاخت و چون رکن الدوله از او بر ضدّ
خراسانیان یاری خواست، بازگشت و موصل و جزیره و
شام را در برابر ۸ میلیون درهم در سال، به ناصرالدوله بازنهاد و مقرر شد که وی در قلمرو خود به نام
پسران بویه خطبه بخواند.
نیز در همان
سال ابوالقاسم بریدی به او پناه برد و معزالدوله
املاکی به تیول او داد.
معزالدوله تا آن هنگام به نیابت از برادر مهتر خود عمادالدوله که رسماً امیرالامرای بغداد بود، در
عراق حکم می راند. پس از مرگ وی، به
اطاعت رکن الدوله گردن نهاد و خود را نایب او در عراق دانست. پس از آن که رکن الدوله از او بر ضدّ نوح سامانی که بر او هجوم برده بود یاری خواست (۳۳۹ق/۹۵۰م)، معزالدوله سپاهی به سرکردگی سبکتکین به نزد
برادر گسیل داشت و او خراسانیان را در قرمیسین و
همدان بشکست و رکن الدوله به همدان درآمد.
در ۳۴۳ق/۹۵۴م پس از چیرگی طرفداران معزالدوله بر هواداران ابن طغج در مکه، به نام رکن الدوله و معزالدوله و پسرش عزالدوله بختیار در
حجاز خطبه خواندند.
در ۳۴۵ق/۹۵۶م، روزبهان
بن وَنداد
خورشید دیلمی را که بر او شوریده و به اهواز رفته بود،
سرکوب کرد و سپس گفت تا وی را بکشتند.
معزالدوله چند سال بعد را بیشتر صرف چیرگی بر حَمدانیان و تصرف عُمان کرد. یک بار هم ناصرالدوله را به حلب واپس راند و تا
برادر او سیفالدوله، خراجی را که ناصرالدوله بر
گردن داشت تضمین نکرد، بازنگشت (۳۴۸ق/۹۵۹م). در ۳۵۴ق/۹۶۵م با ارسال سپاه، بر عُمان چیره شد، ولی پس از بازگشت لشکریانِ وی، قرمطیان، آن
دیار را
تصرف کردند. این بار معزالدوله خود لشکر به آن سامان برد و در اُبُلّه بماند و سپاه خود را با قوای امدادی عضدالدوله به عسمان فرستاد و خود به واسط رفت تا با عمران
بن شاهین که بر بَطیحه چیره شده بود
نبرد کند، اما در آن جا
بیمار شد و به بغداد رفت (۳۵۶ق/۹۶۷م) و چند روز بعد در ۵۳ سالگی
درگذشت.
عزالدوله ابومنصور بختیار
بن معزالدوله (ح ۳۳۱-۳۶۷ق/۹۴۳-۹۷۸م)، پس از معزالدوله بر تخت نشست و به رغم سفارش
پدر که او را به فرمانبری از رکنالدوله و عضدالدوله
و
پاسداری از امرای دولت، خاصه سبکتکینِ حاجب، فرمان داده بود بنای بدرفتاری گذاشت و با تصرف اقطاعات امرای دیلمی، آنها را از گرد خویش بپراکند. سبکتکین از او روی بگردانید و حبشی
برادر عزالدوله در
بصره بر او شورید. در ۳۵۹ق/۹۷۰م، به واسط رفت و ابوالفضل عباس
بن حسین شیرازی
وزیر خود را به سرکوب عمران
بن شاهین در جامده فرستاد، اما ناکام ماند و با گرفتن زر و سیم از او تن به صلح داد
در ۳۶۰ق/۹۷۱م قرمطیان را در حمله به دمشق یاری رساند و سال بعد، به درخواست بغدادیان،
برای نبرد با رومیان که به جزیره تاخته بودند، سبکتکین را گفت تا سپاه آراید و خود از خلیفه المطیع لله هزینه نبرد گرفت. اما میان
شیعیان و
سنّیان درگیری سختی پدید آمد و محلّه کَرخ بسوخت. بختیار نیز آن مال را جهت خویش صرف کرد و کار غذا معطل ماند.
در ۳۶۳ق/۹۷۴م بر ابوتَغلِب حَمدانی در
موصل تاخت. ابوتغلب به سنجار عقب نشست و قصد
تسخیر بغداد کرد. بختیار، وزیر خود ابن بَقیّه را با سبکتکین به بغداد باز فرستاد. ابوتغلب که یارای
مقاومت نمیدید،
صلح خواست و به بختیار
غرامت داد و هریک به
قلمرو خود بازگشتند. بختیار که در این اوقات سخت تنگدست بود، به اهواز رفت و بَختَکینِ آزاد رویه، مال بسیار به وی داد، اما میان ترکان و دیلمیان خلاف افتاد و بختیار خود بر ترکان تاخت و اِقطاعات سبکتکین را نیز مصادره کرد. آنگاه با مادر و برادرش حیله ای به کار بست تا سبکتکین را دستگیر کند، اما توفیق نیافت و سبکتکین خانه بختیار را در بغداد بسوزانید و برادران و مادرش را به واسط فرستاد. عامه بغداد نیز به سبکتکین پیوستند و بر شیعیان تاختند و
خون بسیار ریخته شد.
بختیار به واسط رفت و از رکنالدوله و عضدالدوله و عمران
بن شاهین و ابوتَغلِب حَمدانی مدد خواست. ابوتغلب سپاه به تَکریت فرستاد و منتظر ایستاد تا اگر ترکان
ظفر یابند، وی بغداد را
تصرف کند. عمران
بن شاهین به درخواست بختیار وقعی ننهاد. ولی عضدالدوله می نگریست تا روزگار بر بختیار چه پیش آورد.
ترکان برای یکسره کردن کار بختیار، به همراهی خلیفه الطائع و خلیفه مخلوع المطیع، به واسط رفتند و ابوتغلب وارد بغداد شد. سبکتکین والمطیع در دیرالعاقول درگذشتند و الفتکین رهبری ترکان را به دست گرفت و به واسط راند. ۵۰ روز میان آنان و بختیار پیکار بود. بختیار باز عضدالدوله را به مدد خواست و وی با سپاه به عراق راند.
ترکان نیز دست از محاصره برداشتند و به بغداد بازگشتند. بختیار به عضدالدوله پیوست و هر دو عزم بغداد کردند و ترکان از دیگر سوی بیرون شدند.
و ابوتغلب حمدانی هم به موصل واپس نشست. عضدالدوله که مترصّد فرصت بود تا خود به عراق چیره شود، با
حیله بختیار را نسبت به یارانش بدگمان کرد و آنان را بر بختیار بشورانید و سرانجام او را واداشت تا خود از
حکومت استعفا دهد. آنگاه وی را دربند کرد و خود به حکومت نشست
این رفتار عضدالدوله باعث ایجاد نابسامانی هایی در قلمرو او شد. پدرش رکنالدوله به
خشم آمد
و ابن بَقیّه در واسط بر او شورید و عضدالدوله به ناچار بختیار را دوباره بر تخت نشانید و شرط کرد که به
نیابت از او در
عراق فرمان براند. اما
آتش طمع عضدالدوله بر عراق خاموش نشد، و او پس از
مرگ پدرش رکن الدوله (۳۳۶ق/۹۴۷م) به بهانه تمایل بختیار به دشمنانش یعنی حَسَنِّویه کرد و فخرالدوله و ابوتغلب حَمدانی، بر او تاخت. بختیار به اشارت ابن بقیّه
وزیر به مقابله برخاست، اما در
اهواز شکست خورد و به واسط رفت و سپس به بغداد بازگشت. آنگاه عضدالدوله به
بصره تاخت و سپس عزم بغداد کرد و از بختیار خواست که مال و
سلاح گیرد و از بغداد بیرون رود. بختیار پذیرفت و عزم
شام کرد. عضدالدوله وارد بغداد شد و در آن جا خطبه به نام او خواندند (۳۶۷/۹۷۸م). بختیار که عازم شام بود، به تحریک و
مساعدت ابوتغلب حمدانی، دوباره به بغداد تاخت. در اطراف تکریت پیکار شد و به شکست و
اسارت بختیار انجامید.
عضدالدوله فرمان داد تا عزالدوله بختیار (هـ م) را بکشتند. با این همه بر
سر بیپیکرش بسیار بگریست.
عضدالدوله پناهخسرو
بن رکن الدوله (۳۲۴۰-۳۷۲ق/۹۳۶-۹۸۲م)، یک سال قبل از مرگ عمادالدوله علی، به رغم مخالفت پارهای از سران دیلمی، به
ولایت عهدی عمویش برگزیده شد. در ۳۳۸ق/۹۴۹م، در
شیراز بر تخت نشست و به یاری
پدرش رکنالدوله و عمویش معزالدوله بر
مخالفان چیره شد.
در ۳۴۵ق/۹۵۶م بَلکا
پسر وَنداد خورشیدِ دیلمی را که بر او شوریده بود، توسط ابوالفضل
بن عنید سرکوب کرد. در ۳۵۲ق/۹۶۳م، از سوی خلیفه المطیع لقب عضدالدوله یافت.
ظاهراً در همین هنگام از خلیفه لقب تاجالدوله خواست و معزالدوله که میپنداشت با اعطای این لقب ممکن است امیرالامرایی وی پس از رکنالدوله به خطر بیفتد، با آن مخالفت کرد و پیشنهاد داد که لقب عضدالدوله برای او فرستاده شود و شد.
شاید همین مخالفت باعث شد که بعدها عضدالدوله بر
انقراض شاخه
عراق پای فشارد. در ۳۶۰ق/۹۷۱م امیر
سیستان خطبه به نام وی کرد، و در همان سال وی برای سرکوب بلوچها که در کرمان بر او شوریده بودند، خود لشکر به سیرجان برد و توسط سردار خویش عابد
بن علی، بلوچ ها را درهم شکست (۳۶۱ق/۹۷۲م). سال بعد، میان عضدالدوله و رکنالدوله با امیر منصور
بن نوح سامانی که از پیش رقابتها داشتند،
صلح شد و مقرّر گشت که آن دو هر سال ۰۰۰‘۱۵۰
دینار به منصور رسانند. در ۳۶۳ق/۹۷۴م، به درخواست پسرعمویش بختیار، برای حمایت او در برابر ترکان، عازم
عراق شد و الفتکین
ترک را درهم شکست و وارد بغداد گشت. وی که در باطن به قصد تصرف عراق دعوت بختیار را پذیرفته بود، چندی بعد با نیرنگی که به کار بست، با تأیید خلیفه او را بازداشت کرد و در بغداد به حکومت نشست. اما دیری نپایید که مخالفان، در شهرهای مختلف قلمرو او گردنکشی آغاز کردند. نیز
پدرش رکنالدوله که از توقیف بختیار سخت
خشمناک شده بود،
میانجیگری ابوالفتح
بن عمید را نپذیرفت و
تهدید کرد که برای گوش مالی
فرزند به عراق خواهد آمد. عضدالدوله نیز به ناچار بختیار را به آن شرط که به
نیابت از او در عراق فرمان براند، دوباره به
حکومت گمارد و خود به
فارس بازگشت.
اما به سبب مناسبات تیره ای که میان وی و پدرش پدیدار شده بود، بیم داشت که حکومت و امیرالامراییِ خود را از دست بدهد. در اینجا ابوالفتح
بن عمید، قربانیِ آینده وی
وزیر رکن الدوله، پای پیش نهاد و میان پدر و فرزند دیداری برپا کرد. در این دیدار، حکومت مستقل عضدالدوله بر شیراز و امیرالامرایی وی و نیز ریاست عالیه وی بر برادرانش مسلم شد، اما سخنی از عزالدوله بختیار و قلمرو وی نرفت. ظاهراً رکن الدوله با عدم طرح آن مسأله، دولت شاخه عراق را به فرمانروایی بختیار به رسمیت شناخت و تلویحاً عضدالدوله را از دست اندازی به آن جا منع کرد. با این همه، عضدالدوله پس از مرگ پدر آرزوی دیرین خود را جامه عمل پوشاند
و بر عراق چیره شد. آنگاه بختیار را که با سپاه ابوتغلب حَمدانی، برای بازپس گرفتن بغداد به او هجوم آورده بود، بشکست و خودِ او را بکشت.
در ۳۶۷ق/۹۷۷م موصل را از حمدانیان گرفت و سپس بر مَیّافارِقین و آمِد و برخی از مناطق دیار بَکر و دیار مُضشر چیره شد.
نیز در ۳۶۹ق/۹۷۹م، در پی کدورتی که میان وی و برادرش فخرالدوله پدید آمده بود، به
بلاد جبل
لشکر کشید و او را به نزد قابوس
بن وشمگیر گریزاند و سپس در پی برادر،
همدان را
تصرف کرد و به مؤیدالدوله برادر دیگر خود واگذاشت. سال بعد برادرانِ بَدرِبن حَسَنویه را که بر بَدر شوریده بودند، بکشت و سپس از قابوس
بن وشمگیر، فخرالدوله را طلب کرد و چون قابوس به درخواست وی وقعی ننهاد، مؤیدالدوله را با سپاه به
گرگان فرستاد و وی آن دیار را تصرف کرد.
از این پس تا ۳۷۲ق/۹۸۲م، یک سال پس از افتتاح
بیمارستان عضدی بغداد، که عضدالدوله درگذشت، یادی از توسعه بیش تر متصرفات او نشده است. پیکر عضدالدوله را ابتدا در بغداد دفن کردند و سپس به
مقبره امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) انتقال دادند.
عضدالدوله بزرگترین فرمانروای سده ۴ق و روزگار او دوره زرین این سده به شمار می رود. وی به رغم جدال های سختی که با پسر عمّ و برادران خود داشت، دولت پسران بویه را به اوج قدرت رسانید. قراین تاریخی، مانند
سکه ای که بر یک روی آن تصویری به سبک تصاویر سکههای ساسانی نقش شده،
به خوبی نشان می دهد که او می کوشیده در پی تلاش رکن الدوله، سلطنتی ایرانی برپا سازد. لقب شاهنشاه در میان برخی از فرمانروایان آل بویه نیز مؤید این معنی است.
وی
سازمان جاسوسی منظّمی بنا نهاد که اخبار دورترین نقاط قلمروش را به سرعت در دسترس او قرار می داد. از همین رو،دیوان برید چنان سازمان یافته بود که
نامه ها را ۸ روزه از
شیراز به
بغداد می برد.
خود او بر جزئیات امور دولت نظارت کامل داشت و گاه برای تثبیت سِطره خود،
خشونت های هولناک نشان می داد، چنانکه بفرمود ابن بقیّه را لگدکوب پیلان کردند
و عزالدوله بختیار را سر برید. با آن که پس از چیرگی بر بغداد، اهتمام خاص به آن جا نشان می داد، ولی مقرّ دولتش همچنان در شیراز بود و یکی از وزیران او، و نیز قاضی القضات دولت در آن جا می نشست و نایبان او در چهار گوشه بغداد،
امور قضایی را اداره می کردند
گرچه وی در آغاز به
نیابت از
پدرش بر
فارس فرمان میراند، و این معنی از سکههای آن روزگار هویدا است ولی گفتهاند که وی نخستین فرمانروایی بود که پس از
اسلام «
شاهنشاه» لقب گرفت،
ولی ظاهراً عنوان برگزیده او قبول عام نیافت. به هر حال، قید «نخستین» را باید با احتیاط تلقّی کرد مگر آن که مقصود از آن، دریافت لقب رسمی شاهنشاه باشد که در ۳۶۷ق/۹۷۷م، طی آیین پرشکوهی از خلیفه گرفت، زیرا قبل از او رکن الدوله را در نشان یادبود سیمینی که در ری ضرب شده است (۳۵۱ق/۹۶۲م) «شاهنشاه» یاد کردهاند: «شکوه شاهنشاه افزون باد»
نیز عضدالدوله نخستین کس بود که نامش در کنار خلیفه وارد خطبه شد
و بر در «دارالمملکة» که مقرّ وی بود ـ شاید در مقابل
دارالخلافه اوقات نماز را
طبل میکوفتند،
و قبل از او کسی جز معزالدوله از چنین امتیازی برخوردار نبود
۴. شرف الدوله.
۵. صمصام الدوله.
۶. بهاءالدوله.
۷. سلطان الدوله.
مُشَرفالدوله شاهنشاه، ابوعلی حسن
بن بهاءالدوله (۳۹۳-۴۱۶ق/۱۰۰۳-۱۰۲۵م)، در
روزگار فرمانروایی
برادرش سلطان الدوله، در بغداد کارش بالا گرفت و به امیرالامرایی رسید (۴۱۱ق/۱۰۲۳۰م). آنگاه که سلطانالدوله دچار
شورش لشکریانش گشت، به درخواست آنها، مشّرف الدوله را در بغداد به جای خود نهاد و به
اهواز رفت. اما در
شوشتر، ابنسهلانِ
وزیر را به عراق فرستاد تا مشرّف الدوله را از آن جا براند. مشرّفالدوله برای نگهداری تخت خود به تکاپو افتاد و ترکانِ واسط را گرد آورد و به
مقابله شتافت و ابنسهلان را بشکست و او را در واسط به محاصره گرفت. چون کار بر ابنسهلان تنگ شد،
صلح خواست و واسط را تسلیم کرد. نیز در
بغداد برای مشرّفالدوله به نام شاهنشاه خطبه خواندند و نام سلطانالدوله را بینداختند (۴۱۲ق/۱۰۲۱م) و مشرفالدوله را دولت استوار شد.
در ۴۱۲ق/۱۰۲۱م، دیلمیان را که میخواستند به خانه های خود در
خوزستان بازگردند،
اجازه خروج داد و آن ها به سلطان الدوله پیوستند. سلطانالدوله، امیدوار به اعاده
قدرت،
پسر خود ابوکالیجار را به
اهواز فرستاد و او بر آن جا چیره شد. اما در ۴۱۳ق/۱۰۲۲م، به پایمردی ابومحمد
بن مُکرَم و مؤیدالملک الرخَّجی، در میانه
صلح افتاد و مقرر شد که مشرّف الدوله بر عراق فرمان براند و
فارس و
کرمان از آنِ سلطان الدوله باشد.
در ۴۱۵ق/۱۰۲۴م، میان ابوالقاسم مغربی و اثیرعنبرِ خادم با ترکان خلاف افتاد و آن دو همراه مشرّفالدوله و گروهی از امیران دیلم به آوانا رفتند، اما ترکان را بیم گرفت و کس به نزد مشرّفالدوله فرستادند و اظهار شرمندگی کردند و مشرّفالدوله به بغداد بازگشت، اما دولتش به درازا نکشید و در ۴۱۶ق/۱۰۲۵م در ۲۳ سالگی درگذشت.
جلالالدوله ابوطاهر
بن بهاءالوله (۳۸۳-۴۳۵ق/۹۹۳-۱۰۴۴م)، پس از مرگ بهاءالدوله، از سوی سلطان الدوله حکومت
بصره یافت (۴۰۳ق/۱۰۱۲م). در ۴۱۱ق/۱۰۲۰م با مشرفالدوله بر ضد سلطانالدوله
عقد اتحاد بست و شاید از همین رو چون مشرفالدوله درگذشت، به نام او در بغداد خطبه خواندند. وی در آغاز به عزم بغداد روانه واسط شد، اما به دلایل نامعلوم، و شاید از بیم ترکان که در بغداد قدرت و نفوذی روزافزون داشتند، به بصره بازگشت. پس در بغداد،
خطبه به نام کالیجار
پسر سلطانالدوله کردند که در آن وقت در فارس با عمویش ابوالفوارس امیر کرمان میجنگید (۴۱۶ق/۱۰۲۵م). جلالالدوله بازگشت و عزم بغداد کرد، اما سپاه بغداد به مقابله آمد و در سیب از توابع
نهروان، جلال الدوله را درهم شکست و او به بصره بازگشت.
با این همه سال بعد که فتنهای در بغداد پدید آمد و ترکان سخت چیرگی یافتند و از آل بویه کس در شهر نبود، امرای بغداد جلالالدوله را فراخواندند و او چندی بعد وارد بغداد شد (۴۱۸ق/۱۰۲۷م) و خطبه به نام او خواندند.
در ۴۱۹ق/۱۰۲۸م، آنچه جلالالدوله احتمالاً از آن بیمناک بود، رخ داد و ترکان بر سر مقرّری خود بر او شوریدند و او را در خانهاش به
محاصره گرفتند. جلالالدوله خواستار خروج از بغداد شد، ولی مردم مانع شدند و سرانجام به وساطت خلیفة القادر،
صلح برقرار شد. با این همه، چند روز بعد باز ترکان شوریدند و جلالالدوله به ناچار فرش و لباس و خیمههایش را فروخت و وجه آن را به ترکان داد تا خاموش گشتند.
ابوکالیجار پسر سلطان الدوله نیز در همان سال بصره، و سال بعد واسط را تصرّف کرد و قصد حمله به بغداد را داشت که جلال الدوله پیشدستی کرد و با
سپاه به واسط رفت. اما چون سخت تنگدست بود، به
طمع مال،
عزم کرد به اهواز بتازد. ابوکالیجار که از قصد محمودغزنوی در حمله به
عراق آگاه شده بود، خواستار اتحّاد با جلال الدوله برای دفع
دشمن مشترک شد. اما جلالالدوله تن درنداد و به اهواز تاخت و دست به
غارت گشود و از دارالاماره ۰۰۰‘۲۰۰ دینار برگرفت. ابوکالیجار به مقابله رفت (۴۲۱ق/۱۰۳۰م)، اما شکست خورد و جلالالدوله بر واسط هم چیره شد و به بغداد بازگشت. وی در همان سال دوبار کوشید که بر
بصره نیز چیره شود، اما ناکام ماند.
در ۴۲۳ق/۱۰۳۲م، ترکان دوباره بر جلالالدوله شوریدند. او به عُکبَرا رفت و در بغداد خطبه به نام ابوکالیجار کردند، ولی چون او به بغداد نیامد، خطبه را به نام جلالالدوله بازگرداندند و خواستار بازگشت او شدند. جلالالدوله نیز پس از ۴۳ روز به بغداد بازگشت. با این همه در سالهای آینده نیز بارها دچار
شورش سربازان و ترکان بغداد شد و حتی در ۴۲۷ق/۱۰۳۶م، خانه اش را نیز غارت کردند. یک بار نیز در ۴۲۸ق/۱۰۳۷م میان وی و بارسطُغان، از امرای بزرگ و ملقب به حاجب حاجیان، خلاف افتاد. بارسطغان، ابوکالیجار را به بغداد خواند. جلالالدوله نیز با بساسیری به آوانا رفت. اما ابوکالیجار که تا واسط آمده بود، به جای بغداد به فارس بازگشت و بارسطغان که بیمناک شده بود، به واسط گریخت و جلالالدوله به بغداد بازگشت.
در همان سال به پایمردی
قاضی القضات ابوالحسن ماوردی و ابوعبداللهِ مَردوستی و چند تن دیگر، میان جلالالدوله و ابوکالیجار
صلح افتاد. ولی در ۴۲۹ق/۱۰۳۸م که جلال الدوله از خلیفه خواست او را ملک الملوک (
شاهنشاه)
لقب دهد، و
فقهای دیگر
فتوی به جواز آن دادند، ابوالحسن ماوردی فتوای مخالف داد. اما سرانجام به همان عنوان خطبه خواندند.
جلالالدوله سالهای بعد را نیز چندان به آرامش سپری نکرد و همواره دچار
فتنه ترکان و دفع مخالفان بود
تا در ۴۳۵ق/۱۰۴۴م درگذشت. جلال الدوله مردی نیک نهاد، اما ضعیف النفس بود و به
لهو و لعب می نشست و کار رعیّت را مهمل میگذاشت.
او اظهار تقدّس میکرد و به ملاقات
صالحان علاقهای داشت و پای برهنه به
زیارت آرامگاه امام علی (علیه السلام) و
امام حسین (علیه السلام) می رفت.
۱۰. عمادالدین ابوکالیجار.
۱۱. الملک الرحیم ابونصر خسروفیروز.
برخی از فرمانروایان آل بویه در ری و همدان و اصفهان (۳۳۵-۴۲۰ق/۹۴۷-۱۰۲۹م) عبارتند از:
رکنالدین ابوعلی حسن
بن ابیشجاع بویه (د ۳۶۶ق/۹۴۷م)، در ۳۲۲ق/۹۳۴م که میان مرداویج و عمادالدوله علی بویه
صلح افتاد، وی
برادر خود حسن را به
گروگان نزد او فرستاد. حسن
سال بعد، پس از
قتل مرداویج، گریخت و به فارس بازگشت
همان سال از سوی عمادالدوله
سپاه به بلاد جبل برد و بر
اصفهان چیره شد. اما در ۳۲۷ق/۹۳۹م، از سپاه وشمگیربن زیار شکست خورد و به فارس گریخت. ولی سال بعد بازگشت و اصفهان را ترک کرد. در ۳۳۱ق/۹۴۳م، ری را نیز از دست وشمگیر به درآورد و ۲ سال بعد سپاه نوح سامانی را که به فرماندهی ابوعلی
بن محتاج به
تسخیر ری آمده بود، بشکست، اما در پیکار دیگر شکست خورد و به فارس رفت. سال بعد که معزالدوله بر
عراق چیره شد، حسن نیز رکنالدوله لقب یافت.
هم در آن تاریخ، عمادالدوله در باب ری، با نوح وارد گفت و گوی شد و مقرر گشت که نوح در ازای دریافت ۰۰۰‘۱۰۰ دینار بیش از خراج ابوعلی
بن محتاج، از تعرض به حسن دست بردارد. از آن سوی ابوعلی را از
نیرنگ نوح بیمناک ساخت و ابوعلی راه خراسان در پیش گرفت و رکن الدوله بر ری چیره شد (۳۳۵ق/۹۴۶م). نیز در ۳۳۷ق/۹۴۸م مرزبان محمدبن مسافر،
امیر آذربایجان به ری تاخت. رکن الدوله از برادرانش یاری خواست و به وقت گذرانی پرداخت تا سپاه عمادالدوله رسید و مرزبان را درهم شکست و به
اسارت گرفت.
رکنالدوله که تا آن هنگام تحت
نظارت و
ریاست عالیه
برادرش عمادالدوله می زیست، پس از
مرگ وی رسماً به امیرالامرایی منصوب شد و برادر کهترش معزالدوله، به
نیابت از او در عراق فرمان می راند.
پس این که گفته اند عمادالدوله و رکن الدوله به ترتیب رئیس و امیرالامرای خاندان بویه بوده اند،
خالی از مسامحه نیست، خاصه آن که ابوعلی مسکویه تصریح کرده که رکنالدوله را خلیفه، امیرالامرایی بغداد داد.
در آن وقت که رکنالدوله برای استقرار
پسرش عضدالدوله بر مسند حکومت به شیراز رفته بود، منصور
بن قراتکین از نیشتبور
لشکر به ری برد و بلاد جبل را تا قرمیسین گرفت و بر همدان چیره شد. معزالدوله از عراق، سبکتکینِ حاجب را به یاری رکنالدوله فرستاد و او خراسانیان را درهم شکست و به همدان رفت و رکنالدوله در آن جا به او پیوست. رکنالدوله در این سال ها می بایست برای نگاهداری قلمرو خود، با دشمنانی چون
سامانیان و زیاریان پیکار کند. نیرومندترین
دشمن وی و رقیب آل بویه، سامانیان در
خراسان بزرگ بودند که یک چند مستقیماً با پسران بویه پیکار کردند و گاه کسانی را به نبرد با آنها شوراندند.
چنانکه در ۳۴۲ق/۹۵۳م وشمگیر با لشکری که نوح سامانی به فرماندهی ابوعلی
بن محتاج به مدد او فرستاده بود روی به ری نهاد، ولی کامیاب نشد.
رکنالدوله در پاسخ وی سال بعد به
گرگان حمله برد و وشمگیر را به خراسان راند، اما ناچار شد برای مقابله با سپاه خراسان که روی به ری نهاده بود، از معزالدوله یاری طلبد. با این حال، قبل از رسیدن سپاه معزالدوله، میان وی و بکربن مالک، فرمانده سپاه خراسان
صلح افتاد
این صلح باعث نشد که
رقابت و اختلاف میان سامانیان و رکنالدوله به سرانجام رسد. چه در ۳۵۵ق/۹۶۶م، سپاهی از خراسان به عزم
جهاد با
رومیان وارد ری شد و به رغم آن که رکنالدوله از افراد آن سپاه پذیرایی کرد، خراسانیان بر
دیلمیان حمله بردند و خانه ابن عمید را
غارت کردند. ولی سرانجام رکنالدوله آنها را گریزاند.
نیز
سال بعد، امیر نوح
بن منصور لشکری بزرگ به سرکردگی محمد
بن ابراهیم سیمجور دواتی، سپهسالار خراسان، به
ری گسیل داشت و گفت از وشمگیر که آماده شرکت در پیکار با رکنالدوله شده بود اطاعت کند. در این میان وشمگیر درگذشت و سیمجور دواتی از پیکار تن زد. در ۳۶۱ق/۹۷۲م، به پایمردی همان سیمجور، میان امیر منصور
و رکنالدوله صلح افتاد و مقرر شد که رکن الدوله و عضدالدوله، هر سال ۰۰۰‘۱۵۰ دینار به سامانیان رسانند
و آنان متعرض ری و
کرمان نشوند.
در ۳۶۴ق/۹۷۵م، که عضدالدوله بر عراق چیره شد و بختیار را به
زندان افکند، رکنالدوله چنان خشمناک شد که می خواست برای سرکوب پسر، لشکر به عراق برد. این تهدید باعث شد که عضدالدوله دوباره بختیار را به حکومت بنشاند و به شیراز بازگردد. رکنالدوله پس از آن چندان نزیست و در
محرم ۳۶۶ق/سپتامبر ۹۷۶م درگذشت.
وی به استناد اسناد و قراین تاریخی، نیک نفسترین
فرمانروای آل بویه بود و به عهد و پیمان سخت پای بندی داشت. معتقد بود که نیروی او در قلمروش وابسته به کردان است و به همین سبب نسبت به پارهای از دستاندازیهای آنان خرده نمیگرفت و میگفت که آنان نیز نیازمند قوت و گذران زندگی هستند.
نیز وقتی ابن عمید از او خواست دست برادرزنش ابراهیم ابن مرزبان امیر آذربایجان را کوتاه کند و خود در قلمرو او به حکومت نشیند، سخت از این غدر خودداری کرد.
بر روی نشانی که در ۳۵۱ق/۹۶۲م در ری ضرب شده، از او به عنوان «شاهنشاه»
یاد گشته است.
مؤیدالدوله ابومنصور
بن رکنالدوله (۳۳۰-۳۷۳ق/۹۴۲-۹۸۳)، در ایام
حیات پدرش، در
اصفهان بود. در ۳۴۴ق/۹۵۵م که محمد
بن ماکان سپهسالار
خراسان، روی به اصفهان نهاد وی با
حَرَم و خزاین به لنجان واپس نشست. ابوالفضل
بن عمید وزیر رکن الدوله، به او پیوست و به پیکار برخاست و ابوالفضل، ابن ماکان را بشکست و مؤیدالدوله به اصفهان بازگشت.
در ۳۶۶ق/۹۷۷م که رکن الدوله قلمرو خود را میان پسرانش تقسیم میکرد، مؤیدالدوله رابه نیابت از عضدالدوله قلمرو خود را میان پسرانش تقسیم میکرد، مؤیدالدوله را به نیابت از عضدالدوله به حکومت اصفهان و
ری و توابع آن گمارد. او همواره از عضدالدوله اطاعت می کرد و حتی در ۳۶۹ق/۹۷۹م که عضدالدوله
همدان و ری را از دست
برادرش فخرالدوله خارج ساخت، آن مناطق را نیز به مویدالدوله واگذاشت. در ۳۷۱ق/۹۸۱م نیز حکومت
گرگان را به او داد، اما حسام الدوله ابوالعباس تاش، به فرمان ابوالقاسم نوح
بن منصور، همراه با فخرالدوله دیلمی و قابوس
بن وشمگیر، به مقابله رفت و
گرگان را در محاصره گرفت. مؤیدالدوله یکی از امرای خراسان به نام فائق الخاصه را با خود هم داستان کرد و سپس بر او تاخت. فائق الخاصه روی به گرز نهاد و شکست در میان خراسانیان افتاد.
مؤیدالدوله همچنان در گرگان بود تا در ۳۷۳ق/۹۸۳م درگذشت.
رکنالدوله پیش از مرگ، فخرالدوله ابوالحسن علی
بن رکنالدوله (۳۴۱-۳۸۷ق/۹۵۲-۹۹۷م)، را به
نیابت از عضدالدوله به
حکومت همدان و دینور و توابع جبل گمارد.
اما فخرالدوله از فرمان
برادر سرپیچید و به عزالدوله بختیار،
فرمانروای عراق گرایید. عضدالدوله نیز در ۳۶۹ق/۹۷۹م بر او تاخت و بسیاری از یاران فخرالدوله از جمله
وزیرش ابوالحسن عبیدالله
بن محمد
بن حَمدَوَیه به اردوی عضدالدوله پیوستند. کار فخرالدوله به تباه کشید و او از همدان گریخت و به
گرگان به نزد شمسالمعالی قابوس
بن وشمگیر رفت. عضدالدوله بر قلمرو او چیره شد و همه را به مؤیدالدوله وانهاد.
آنگاه این دو برادر از قابوس خواستند که فخرالدوله، برادر دیگر، را به آنها تسلیم کند «و او را مستظهر گردانیدند و به مواثیق و عهود». اما شمسالدوله به گرگان تاخت و قابوس به ناچار با فخرالدوله به نزد حسامالدوله تاش رفت. در ۳۷۱ق/۹۸۱م قابوس و فخرالدوله با سپاه خراسان به سپهسالاری حسامالدوله به گرگان هجوم بردند، اما شکست خوردند و عقب نشستند
تا در ۳۷۳ق/۹۸۳م، پس از مرگ مؤیدالدوله،
وزیر او صاحب
بن عباد به اطاعت فخرالدوله
گردن نهاد
و امرای دولت را اشارت کرد که فخرالدوله را به گرگان بخوانند و به اطاعتش گردن نهند. فخرالدوله که در آن زمان بزرگِ آل بویه بود، به دعوت صاحب و امرای دولت و موافقت صمصامالدوله در
بغداد، از
نیشابور بیامد و بر تخت نشست و صاحب را به وزارت برداشت. شاید در همین زمان از سوی خلیفه الطائع، لقب ملک الاُمّة
یافت. سال بعد نیز ابوالحسن و ابوطاهر، پسران عضدالدوله، در اهواز و
بصره،
خطبه به نام فخرالدوله کردند.
اما دیری نپایید که شرفالدوله ابوالفوارس، این هر دو شهر را تصرف کرد.
۵سال بعد فخرالدوله به اشارت صاحب
بن عباد، سپاهی با او به تسخیر
عراق فرستاد و خود را به
خوزستان نهاد. ولی چون مردی ممسک بود، سپاه از او روی بگردانید و صاحب نیز در
اهواز از بهاءالدوله هزیمت یافت و کار
فتح عراق بی سامان ماند. سرانجام، فخرالدوله در ۳۸۷ق/۹۹۷م در
دژ طَبَرَک درگذشت. آغاز حکومت فخرالدوله را استیلا بر گرگان دانستهاند که پس از مرگ مؤیدالدوله، به دعوت
صاحب بن عباد صورت گرفت.
پس از مرگ پدر، امرای دیلمی مجدالدوله ابوطالب رستم
بن فخرالدوله (۳۷۹ق/۹۸۹م)، را بر تخت نشاندند
و
مادرش شیرین،
مشهور به سیّده خاتون
یا ام الملوک
به
نیابت از پسر ۸ ساله خود رشته کارها را به دست گرفت
و
حکومت اصفهان را به پسردایی خود ابوجعفر محمد
بن دشمنزیار ملقب به علاءالدوله واگذاشت. پدر دشمنزیار یعنی
دایی سیده خاتون را «کاکویه» به معنای دایی میگفتند و به همین دلیل
فرزندان او به آلکاکویه شهرت یافتند.
در ۳۹۸ق/۱۰۰۸م، الخطیر ابوعلی
بن علی قاسم، وزیر مجدالدوله، او را از مادرش بیمناک کرد و امرای دولت را به خود متمایل ساخت و بر سیده
خاتون شورید. مادر مجدالدوله به نزد بَدر
بن حَسَنویه رفت و
پسر دیگرش شمسالدوله با لشکر همدان به او پیوست و همه به ری تاختند و آن دیار را تصرف کردند. مجدالدوله اسیر شد و به فرمان مادرش به
زندان رفت و قلمرو او به شمسالدوله منتقل شد. یک
سال بعد که میان سیده خاتون و شمسالدوله اختلاف افتاد، مجدالدوله را از زندان بیرون آورد و باز بر تخت نشاند.
به همین سبب شمسالدوله چند سال بعد به
ری تاخت. مجدالدوله و
مادرش به
دماوند گریختند و شمسالدوله بر آن دیار چیره شد (۴۰۵ق/۱۰۱۴م). با سیده خاتون بازگشتند. در همین سال
ابوعلی سینا از گرگان وارد ری شد و مجدالدوله را که
بیمار شده بود، معالجه کرد و
کتاب المعاد را همان جا نوشت. در ۴۰۷ق/۱۰۱۶م، ابن فولاد از امرای دیلم با سپاهی که از منوچهر
بن قابوس گرفته بود، به ری تاخت و مجدالدوله و سیده خاتون را واداشت تا اصفهان را به او دادند.
مادر مجدالدوله در ۴۱۹ق/۱۰۲۸م درگذشت و مجدالدوله که فرمانبری سپاه را از دست داده بود، از
محمود غزنوی یاری خواست (۴۲۰ق/۱۰۲۹م). محمود لشکری به فرماندهی علی حاجب گسیل داشت و به او گفت که مجدالدوله را دستگیر کند. مجدالدوله با پسرش ابودُلَف به استقبال رفت، اما هر دو گرفتار شدند. سپس خود محمود به ری آمد و مجدالدوله را به غزنین فرستاد
و
سلسله آل بویه درری
منقرض شد. پایان کار و
مرگ مجدالدوله دانسته نیست و اقوال
مورخان دراین باب متناقض است. برخی مرگ او را در ۴۱۴ق/۱۰۲۳م دانسته اند
که با قراین تاریخی به کلی ناسازگار است. پارهای گفتهاند پس از
اشغال ری توسط
غزنویان درگذشت
و مادرش سیده خاتون گریخت. وزارت مجدالدوله را یک یا چند ابوسعدآبی
دانشمند و ادیب مشهور
و زمانی ابوالعلاء محمد
بن علی
بن حَسّول، شاعر و ادیب آن روزگار به عهده داشتند.
شمسالدوله ابوطاهر
بن فخرالدوله، پس از
مرگ پدر حکومت
همدان و قرمیسین را در دست گرفت. در ۳۹۷ق/۱۰۰۷م که مادرش سیده خاتون از ری به نزد بَدر
بن حَسَنویه رفت، شمسالدوله سپاه نزد سیده خاتون برد و سپس آن دو بر ری تاختند و آن دیار را تسخیر کردند. شمسالدوله یک چند به جای برادرش مجدالدوله در آن جا فرمان راند، اما اختلافی میان وی و مادرش پدید آمد و او به همدان بازگشت.
در ۴۰۵ق/۱۰۱۴م پس از
قتل بدر، بر پاره ای از قلمرو او چیره شد و لشکر
هلال بن بدر را بشکست و خود او را
اسیر کرد و بکشت. همان
سال به ری تاخت، سیده خاتون و مجدالدوله گریختند و به دماوند رفتند. شمسالدوله بر
ری چیره شد، اما دیری نپایید که سپاه ری بر او بشورید و شمسالدوله به ناچار راه همدان در پیش گرفت. ظاهراً در همین هنگام ابوعلی سینا به همدان آمد و پس از معالجه شمسالدوله، به وزارت او منصوب شد.
در ۴۱۱ق/۱۰۲۰م ترکان در
همدان شوریدند و خانه وزیر را
غارت کردند و خواستار قتل او شدند. شمسالدوله او را از وزارت برداشت، ولی چندی بعد که دوباره
بیمار شد، ابوعلی را پس از درمان خود به وزارت نشاند. ابوعلی تا پایان کار شمسالدوله، در همین سمت باقی ماند.
تاریخ درگذشت شمسالدوله به درستی دانسته نیست، اما برحسب قراین تاریخی، میبایست در اواخر ۴۱۱ق/۱۰۲۰م یا ۴۱۲ق/۱۰۲۱م باشد.
سماءالدوله ابوالحسن
بن شمسالدوله، در ۴۱۴ق/۱۲۳م
حکومت همدان را در دست داشت. در همان سال سپاهی به پیکار فرهاد
بن مرداویج دیلمی که
بروجرد را به اقطاع داشت، فرستاد. فرهاد به علاءالدوله کاکویه پناه برد و هر دو بر همدان تاختند. علاءالدوله در آغاز شکست خورد، اما در پیکار دیگر بر سماءالدوله چیره شد و او را دستگیر کرد و امرای دیلم را پس از مصادره اموال و اقطاعات، در دژی در اصفهان به زندان افکند. با دستگیری سماءالدوله، که از پایان کار او اطلاعی در دست نیست، شاخه آل بویه در ری و همدان و اصفهان به کلی برافتاد.
برخی از فرمانروایان آل بویه در
کرمان (۳۲۴-۴۴۸ق/۹۳۶-۱۰۵۶م) عبارتند از:
ایشان شاخه کوچکی از سلسله آل بویه را تشکیل دادند که بیش تر تابع دولت آل بویه در
فارس و عراق بود، و به همین سبب اکثر فرمانروایان آن، حاکمانِ این ۲ شاخه اخیر بودند.
۱. معزالدوله.
۲. عضدالدوله.
۳. شرفالدوله.
۴. بهاءالدوله.
۵. قوامالدوله ابوالفوارس
بن بهاءالدوله (د ۴۱۹ق/۱۰۲۸م).
قوامالدوله ابوالفوارس
بن بهاءالدوله (د ۴۱۹ق/۱۰۲۸م)، پس از
مرگ بهاءالدوله، از سوی سلطانالدوله، امارت کرمان یافت (۴۰۳ق/۱۰۱۲م). در ۴۰۷ق/۱۰۱۶م به تحریک دیلمیان بر
برادر خود سلطانالدوله در تعقیب او بود، به
خراسان نزد
یمینالدوله محمود رفت. محمود سپاهی با او روانه کرمان کرد و او دوباره بر آن دیار چیره شد و به فارس تاخت و در غیاب سلطانالدوله که به بغداد رفته بود، وارد شیراز شد. سلطانالدوله به سرعت بازگشت و ابوالفوارس را درهم شکست و بلافاصله سپاه به کرمان برد و آن دیار را هم تسخیر کرد. ابوالفوارس به شمسالدوله در همدان پیوست و از آن جا نزد مُهَذَّبالدوله در بَطیحه رفت. سرانجام میان وی و سلطانالدوله
صلح شد و او به کرمان بازگشت.
در ۴۱۵ق/۱۰۲۴م، پس از
مرگ سلطانالدوله، ترکان فارس به اطاعت ابوالفوارس
گردن نهادند و او با شتاب وارد شیراز شد، اما از ابوکالیجار پسر سلطانالدوله که از اهواز به مقابله آمده بود شکست یافت و به کرمان واپس نشست. چون در شیراز میان دیلمیان و ابوکالیجار اختلاف افتاد، وی آن جا را ترک کرد و ابوالفوارس به دعوت دیلمیان دوباره به شیراز رفت و سرانجام با ابوکالیجار صلح کرد، بر این قرار که او بر فارس و کرمان فرمان راند و ابوکالیجار بر
خوزستان. به رغم این پیمان، به سبب بدکرداری ابومنصور حسن
بن علی الفسوی وزیر ابوالفوارس، و بیزاری مردم از دولت حاکم، ابوکالیجار به فارس تاخت و ابوالفوارس، را واپس راند. نیز در ۴۱۸ق/۱۰۲۷م به کرمان حمله برد و چون ناکام ماند، صلح خواست و قرار شد که هر سال ۰۰۰‘۲۰ دینار به نزد ابوالفوارس فرستد. اما ابوالفوارس چندان در صلح نزیست، زیرا سال بعد در حالیکه سپاه آراسته بود تا فارس را
تسخیر کند، درگذشت.
۶. عمادالدوله ابوکالیجار مرزبان.
عزالملوکِ، ابومنصور فولادستون
بن ابیکالیجار، پس از
مرگ عمادالدوله ابوکالیجار،
شیراز را نیز تسخیر کرد، ولیالملک الرحیم آن را باز پس گرفت و فولادستون را در
قلعه اصطخر زندانی کرد. فولادستون در ۴۴۱ق/۱۰۴۹م گریخت و به کمک گروهی از دیلمیان بر شیراز چیره شد، اما چون دوباره آن را از دست داد، از طغرل سلجوقی یاری خواست و طغرل نیز سپاهی به مدد او فرستاد و فولادستون، لشکر الملک الرحیم را درهم شکست و وارد شیراز شد (۴۴۵ق/۱۰۵۳م) و به نام طغرل
خطبه خواند. در ۴۴۷ق/۱۰۵۵م فولاد، یکی از سرداران دیلمی، بر
شیراز استیلا یافت، ولی فولادستون او را عقب نشاند و به نام الملک الرحیم در شیراز به
حکومت پرداخت تا آن که یک سال بعد از چیرگی طغرل بر بغداد و اسارت الملک الرحیم، فضل
بن حسن فَضلویه شبانکاره، فولادستون را گرفت و به
زندان افکند (۴۴۸ق/۱۰۵۶م) و سلسله آل بویه به کلی برافتاد.
سده ۴ق۱۰م را به استناد آثار و مدارک بسیاری که برجای مانده، باید برجستهترین
دوران تحولات همه جانبه
اجتماعی و فرهنگی به شمار آورد. از همین روست که این دوره از
تاریخ اسلام، در میان انبوه پژوهشهای تاریخی جایگاه ویژهای را به خود اختصاص داده است. این اهمیت از یک سو زاییده فروپاشی وحدت و سلطه سیاسی سازمان خلافت بود که از آغاز همین سده، در پس اوجگیری جنبشهای استقلال خواهانه، پدیدار شد، از سوی دیگر ناشی از تحولاتی بود که از خصلت کم و بیش واقعبینانه رهبران آن سرچشمه میگرفت و از گرایشهای ملّی ایشان و شرایط اقلیمی و
روح سیطرهجویی این فرمانروایان تازه رسیده یا
بنیانگذاران رسوم نوین در سرزمینهای خلافت شرقی اثر میپذیرفت. این گرایشها، در تضعیف دستگاه خلافت و راندن آن از عرصه سیاست، نقشی به سزا داشت و نوآوریهای بیسابقه در زمینههای
فرهنگ و تمدن اسلامی پدید آورد.
در این روزگار، قلمرو پهناور خلافت که از
دریاچه آرال تا
خلیج عدن و از فرغانه و منتهیالیه
خراسان قدیم تا طنجه گسترده بود
میان فرمانروایانی که از نظر فرهنگی و خاستگاه و نگرش اجتماعی، آشکارا ناهمگون بودند و شاید وجه اشتراکشان کوشش برای رهایی از سلطه
خلافت بود، تقسیم شده بود.
سامانیان در خراسان،
دیلمیان در
فارس و
ری و
اصفهان و سپس
عراق و جزیره، بَریدیان در
خوزستان و بخشی از
عراق، حَمدانیان در
موصل و دیار بکر و جزیره، اخشیدیان در
مصر و
شام،
فاطمیان در
تونس و
مراکش، و قرمطیان در
بحرین و یمامه، همه به ضرب تیغ، چیرگی یافتند و جز بغداد،
خلیفه را نماند.
و او تنها به نام خلافت دل خوش داشت و به
عافیت خویش راضی بود.
در میان این فرمانروایان، آل بویه به سبب
تحولات اجتماعی و
فرهنگی کم و بیش عمیقی که در قلمروشان پدیدار شد، از اعتبار ویژهای برخوردارند خاصه آن که آن ها را باید حلقه انتقال قدرت در
شرق اسلامی به فرمانروایان مستقل ترک نژاد به شمار آورد. درست است که پیش از آن نیز ترکان در دستگاه
خلفا و امرا مقامی ممتاز داشتند و حتی در میانه های روزگار دیلمیان هسته اصلی سپاه آنان را تشکیل میدادند و ترکها نیز بر دیلمیان تفوق یافتند، ولی تا آن هنگام ترک نژادان، دولتی مستقل و مسلط بر دستگاه خلافت، چنانکه بلافاصله پس از دیلمیان پدید آمد، پی نیفکنده بودند. اتحاد سخت استوار سه فرمانروای نخست این سلسله، پسران ابوشجاع بویه، مهمترین عامل پیشرفت آنان بود، و هنوز بیش از ۲ دهه از چیرگی عمادالدوله بر فارس نگذشته بود که در بغداد به نام آنان سکه زدند و خلیفه
سنی مذهب به اطاعت امیری
شیعه از دیلمیان
گردن نهاد، این آغاز فعالیت آزادانه شیعیان، پس از ۳
قرن سکوت در شرق اسلامی بود.
درباره
عقاید مذهبی آل بویه هنوز به روشنی نمیتوان اظهارنظر کرد. باتوجه به آن که بیش تر مردم
گیلان و
طبرستان را حسن
بن علی اُطروش، معروف به ناصر کبیر، داعی زیدی به
اسلام درآورد،
به نظر میرسد که لااقل نخستین فرمانروایان آل بویه،
شیعی زیدی بوده اند. اگرچه نشانه ای از تشیّع ۱۲ امامی رکنالدوله هم در دست است،
با این حال تردیدی نیست که اسماعیلیان هم در میان دیلمیان بودهاند.
اما معزالدوله آنگاه که بر
بغداد چیره شد، خواست ابوالحسن محمد
بن یحیی زیدی علوی را به خلافت بنشاند، ولی به اشارت ابوجعفر محمد صَیمُری که وی را از ناخشنودی عامه سنی مذهب و عواقب اطاعت دیلمیان از
خلیفه علوی و عدم نفوذ او بر چنان خلیفه ای بیمناک ساخت، از آن رأی بازگشت
تا مشروعیت خویش را به ویژه در برابر فرمانروایان سنی مذهب رقیب، همچون سامانیان حفظ کند.
چنانکه چون عمادالدوله بر شیراز چیره شد، پیش از هر کار از خلیفه فرمان خواست.
با این حال، او از نظر مذهبی انگیزه ای نداشت که به تعهد خویش مبنی بر ارسال مال برای خلیفه عمل کند.
درست است که آل بویه، در نزاع های خونینی که گاه به گاه میان
شیعیان و
سنّیان بغداد روی می داد، اغلب بی طرف بودند، و حتّی یک بار معزالدوله هاشمیان را نیز توقیف کرد و
فتنه را
خاموش ساخت،
اما بیتردید شیعیان آن دیار، سازمان یافتن خود را در برابر عامه سنی مذهب مدیون غلبه آل بویه، به ویژه معزالدوله بودند که فرمان داد در
روز عاشورا آیین سوگواری امام حسین (علیهالسلام) بر پا شود
و مردم در
عید غدیرخم به جشن و شادی بپردازند.
اگرچه سنیان هم در مقابل، روزهایی را برای
عزاداری و جشن برپا می داشتند،
ولی آنچه معزالدوله نهاد، رسمی شد که پس از او برجای ماند. بعید نیست که همین رفتارها سبب شده باشد که شیعیان
روایتی از قول
امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیاورند که «یخرج من دیلمان بنوالصیاد».
درمقابل، برادرزادهاش عضدالدوله آشکارا اهل
تسامح مذهبی بود و حتی وزیری
نصرانی به نام نصربن هارون داشت که اجازه یافت
کلیساها و دیرها را مرمت کند و
صدقاتی برای نصرانیان مقرر دارد.
در روزگار او، میان
مسلمانان و
مجوسیان شیراز فتنه ای پدید آمد و خانههای مجوسیان به
غارت رفت و گروهی کشته شدند و عضدالدوله عاملان واقعه را تنبیه کرد
و آنگاه که وارد بغداد شد، خرابیها و نابسامانیهای ناشی از نزاعهای متوالی
شیعه و
سنی را ناشی از تحریکات
واعظان و قصه گویان دانست و فرمان داد که کسی در
مساجد و
کوچهها به این امور نپردازد. داستان وی با ابوالحسن
بن سَمعون واعظ، معروف است.
همو
مرقد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را در کوفه پدیدار ساخت و آرامگاهی برای او بنا کرد.
ولی
آموزگار آل بویه عراق، ده ها بار نزاع های خونینی میان دو فرقه درگرفت که به آتش سوزیهای مهیب و کشتار مردم انجامید
و دشمنی در میانه سخت شد و طرفین از هر فرصتی برای سرکوب یکدیگر سود جستند. در یکی از این درگیریهای تند، محله کَرخ آتش گرفت و چند هزار کس بسوختند و خانهها، دکانها و مسجدها در کام
آتش رفت.
در ۴۴۲ق/۱۰۵۰م که کاروانی از
قم، شهر سراسر شیعی، به
زیارت کربلا آمد اهالی باب البصره در بغداد، بر آنها هجوم بردند و تعدادی را کشتند یا مجروح ساختند.
دامنه این جدال ها به داخل
ایران کشید و گفتهاند در
اصفهان نیز میان شیعیان و سنیان، نزاعی سخت پدید آمد و خانههای بازرگانان قمی به تاراج رفت تا آن که رکنالدوله آن
فتنه را خاموش ساخت.
اما دلایلی حاکی از این معنی در دست است که آل بویه آن جا که
سیاست یا خوی مالاندوزی آنها اقتضا میکرد، بر شیعیان قلمرو خود، یا حاکمان مدعی
تشیّع هم میتاختند، چنانکه عضدالدوله، رئیس
علویان عراق، محمد
بن عمر
بن یحیی علوی حسینی را گرفت و یک میلیون دینار از اموال او را مصادره کرد.
نیز ابواحمد حسینی موسوی،
پدر شریف رضی و برادر او ابوعبدالله را در بند کرد و به
شیراز فرستاد.
در ۴۰۲ق/۱۰۱۱م در
بغداد، محضری بر
ضد خلفای فاطمی که در
شام پیشرفت کرده بودند، به امضای بزرگان شیعه و سنی چون شریف رضی،
شریف مرتضی، امام ابوحامد اسفرایینی و قاضی ابومحمد
بن اکفافی نوشته شد و نویسندگان آن انتساب فاطمیان را به
علی بن ابی طالب (علیه السلام) مردود شمردند و آنان را به دَیصان
بن سعید خُرّمی نسبت دادند. بار دیگر در ۴۴۴ق/۱۰۵۲م
علمای عراق، محضر دیگری نوشتند و آنان را در اصل
یهودی نَسَب دانستند.
جدال آل بویه با حمدانیان
مدعی تشیّع نیز مشهور است. ولی از نقش عظیم شیعیان، خاصه اشراف
شیعی مذهب که به
دانش و
مال شهره بودند، در دولت آل بویه نمیتوان غافل بود. از مشهورترین اشراف شیعی این
روزگار، شریف رضی گردآورنده
نهج البلاغه، و شریف مرتضی
متکلّم بزرگ شیعی و
نویسنده کتاب امالی را میتوان نام برد. شریف رضی از سوی بهاءالدوله به
نقابت طالبیان عراق برگزیده شد و لقب «الرضیُّ ذوالحَسَبَین» یافت، و دومی به «ذوالمجدین» ملقب شد.
برخلاف پارهای تحولات مذهبی که در اثر چیرگی آل بویه بر بغداد پدید آمد، سازمان
اقتصادی آن
دولت در مقایسه با عصر قدرت خلفا و امرای دیگر، تغییر چندانی نیافت.
نظام اقطاع و اصول مالیاتی براساس سازمان فئودالی همچنان سیطره داشت. اختلافات جزئی البته از نظر رعیت هم با اصول سابق تعارضی نداشت و حداکثر در
حد تغییر مسقطَع یا تبدیل
مالیات بود. پدیدهای که در روزگار آل بویه شیوع بیشتر یافت، واگذاری حق گردآوری مالیات یک منطقه به امیر یا وزیر یا صاحب منصبی بود که خدمتی انجام داده بود که گاه اصولاً به عنوان مستمری به وی واگذار میشد. نظام اقطاع مالیاتی به تدریج باعث استقلال مالی مُقطَع، و شعف دیوان خراج و گاه تهی ماندن
خزانه دولت میشد، چنانکه عزالدوله پس از ناکامی در حمله به حَمدانیان، برای بهبود اوضاع مالی خود، بر اقطاعات ترکان و سبکتکین حاجب در
خوزستان دست انداخت.
ابن اثیر،
از ۲ طبقه مقطع یاد میکند: مقطع کشوری که از نزدیکان و یاران آل بویه میبود، و مقطع لشکری از سران
ارتش. وی یادآوری میکند: مقطع
کشوری که از نزدیکان و یاران آل بویه میبود، و مقطع لشکری از سران ارتش. وی یادآوری میکند که مقطعان کشوری در روزگار معزالدوله باعث ویرانی دهها و املاک شدند و غلامانشان در گرفتن مالیات که عشر آن میبایست به
بیت المال رود، بیداد کردند. این مقطعان، چون آن ده ها را به ویرانی میکشیدند، با اقطاعی دیگر تعویض میکردند. اما آن املاک که در اقطاع سرداران و لشکریان میبود، روی به
آبادانی مینهاد و درآمدش افزون می شد. اما این امر مانع از آن نبود که آل بویه هرچند یک بار، اموال مقطعان را مصادره کنند.
مقطعان هم ازاین رو هیچ پروا آبادی املاک و ده ها را نمیداشتند.
اما درآمد برخی از فرمانروایان آل بویه که به کارهای عمرانی وسیع تمایل داشتند، به ویژه عضدالدوله، ارقام شگفت انگیزی را نشان می دهد. اسنادی که به صورت سفرنامهها و مکاتبات و رسایل برجای مانده، گوشهای از این درآمدها را مصادره اموال وزرا و امرا یا
میراث ثروتمندان تشکیل میداد.
گفتهاند مردم از بیم میگریختند و
وصیت نامه برجای نمینهادند تا اموال آنان پوشیده بماند. گاه
رشوه میستاندند یا مناصب مهم را میفروختند. فخرالدوله وزارت را فروخت، و معزالدوله برای نخستین بار منصب قاضی القضاتی و شحنگی بغداد را به تیول داد، و ابوالعباس عبدالله
بن حسین
بن ابی الشوارب را، در ازای هر سال ۰۰۰‘۲۰۰ درهم، به قاضی القضاتی برگماشت.
گاه مالیات های بی سابقه وضع می کردند که اغلب مایه
شورش مردم می شد. صمصام الدوله در ۳۷۵ق/۹۸۵م بر جامه های
ابریشمین و
پنبه ای ۱۰/۱بهای آن ها
عوارض نهاد، اما با مخالفت مردم روبه رو شد،
و کوشش مجدد بهاءالدوله برای این کار نیز با شورش مجدد مردم ناکام ماند.
عضدالدوله حتی بر رقاصگان
و معاملات چهارپایان و کالاهای بازرگانی، عوارض بست و
تجارت نخ و ابریشم را که پیش از آن برای همه آزاد بود، انحصاری ساخت.
مقدسی یادآوری میکند که در روزگار او مالیاتهای بسیار سنگین در
عراق برقرار بوده است. وی می گوید قرمطیان را در
بصره، دیوانی و دیلمیان را دیوانی دیگر است، تا آن جا که از یک میش، ۴ درهم عوارض میگیرند و از حاجیان باج میستانند.
همین مصادرهها و مالیاتها بود که به درآمد، طمع انداخت و آن را به روزی یک میلیون درهم رساند.
از این میان، وی حدود ۳۳۴۶۰۰۰دینار تنها از مالیات
فارس و
کرمان و
عمان و عشیره عوارض
کشتیها در سیراف و مهروبان،
و ۳۰ میلیون درهم از خوزستان
به دست میآورد.
او بخشی از این درآمدها را در کارهای عمرانی و عطایا به علما و
احسان به
مستمندان صرف میکرد.
و در ۲ نوبت که از خلیفه خلعت و
لقب یافت، هربار بیش از نیم میلیون دینار به رسم
هدیه نزد خلیفه فرستاد.
ولی از بخلاو نیز حکایتها هست و از سخن ابوشجاع روذراوری، برمیآید که او در محاسبه دخل و خرج، از قیراطی چشم پوشی نمیکرده است.
ابوعلی مسکویه که به تصریح خود، در خدمت آل بویه میزیسته است، می گوید: «وی رسوم صحیحی به سود رعیت وضع کرد و مالیاتهای زاید را برداشت. به کار ستم دیدگان رسیدگی میکرد و مالیات هایی را که از
حاجیان میگرفتند، اصلاح میفرمود».
ولی
ابن اثیر از رسوم ظالمانه و مالیات های بی سابقه او یاد میکند.
داستان هایی که از
عدل و داد وی نقل کرده اند
خالی از مبالغه بسیار نیست. در
مذمت او نیز مبالغتی رفته است.
گفتهاند که وی آغاز دریافت مالیات از
کشاورزان را که اول
نوروز ایرانی و پیش از رسیدن محصول بود، به نوروز معتضدی (ژوئن برابر با
خرداد ) انداخت.
در قلمرو رکن الدوله نیز ابتدا براساس نوروز معتضدی مالیات میستاندند، یعنی آن را از خرداد تا
اردیبهشت، در ۱۲ قسط میگرفتند. سپس عاملان گردآوری مالیات در جبل و دیلم آن را ۹ ماهه کردند، یعنی از اردیبهشت تا
دی را بدان اختصاص دادند. رکنالدوله آن را ۱۰ ماهه ـ از اردیبهشت تا
بهمن ـ کرد و صاحب
بن عباد آن را به رسم نخستین بازگرداند و ۱۲ ماهه ساخت «به دروازه دفعه
ارباب خراج هریک خراج خود میرسانیدند».
نیز در
ایام رکنالدوله، عامل
قم یک چند مالیات کسانی را که پول نداشتند، از دیگران میگرفت تا صاحب
بن عباد آن رسم را برانداخت.
دیگر فرمانروایان آل بویه هم
زردپوست بودند. رکنالدوله نیک نفسترین فرمانروای این سلسله از بیم آنکه درهمی از دست دهد، به آبادانی قلمرو خود چندان توجهی نداشت و به همان مالیات معمولی بسنده میکرد
درحالی که فقط از ارجان بیش از نیم میلیون دینار به او میرسید.
از فخرالدوله پس از
مرگ، به جز جواهر و اشیاء قیمتی دیگر، چند میلیون دینار و بیش از ۱۰۰ میلیون درهم برجای ماند، و بهاءالدوله نزدیک به همین مقدار مال اندوخت.
بحث و مطالعه در این باره، بدون در نظر گرفتن اوضاع اقتصادی و نیز
سیرت فرمانروایان آل بویه، البته ناقص خواهد بود. گرچه آبادانی های بسیاری که این فرمانروایان در قلمرو خود پدید آوردند، خاصه در امور آبیاری و کشاورزی، حاصل نظام اقتصادی روزگار، و نتیجه افزایش درآمدهای آنان قلمداد شده است، ولی پیداست که اهل اصلاحات و آبادانی بودهاند. این معنی در مقایسه با امرای معاصر آنان در عراق، چون بریدیان و حمدانیان، سخت مشهود است.
جدالهای متوالی و خونین امیرالامراها و حکامی که خواهان سیطره بر مرکز خلافت (مرکز قدرت و درآمد) بودند، ویران شده بود.
اصلاحات و کارهای عمرانی وی در
عراق، ازجمله تعمیر سدّ بادوریا بر رودالرفیل، باعث آبادی و فراوانی و ارزانی شد و مردم روی به
بغداد نهادند.
از اینجا آبادانی بغداد را میتوان دریافت که گفته اند در روزگار او، بغداد ۰۰۰‘۱۷
گرمابه داشته است.
همو برای ساختن کاخی جهت خویش، نابسامانیها پدید آورد و بسیاری از بناهای
سامرا و شهرالمنصور و حصارها و دروازه ها را ویران کرد تا از مصالح آنها استفاده کند. وی اموال مردم را به زور میگرفت.
نیز در اواخر عمر، فرمان داد
بیمارستانی در بغداد بنا کنند و املاکی بر آن
وقف سازند (۳۵۵ق/۹۶۶م)، اما عمرش وفا نکرد و درگذشت.
بیشترین اصلاحات و آبادانیها، مربوط به روزگار عضدالدوله است. ابوعلی مسکویه انبوهی از این آبادانی ها را برمی شمارد که برخی از آن ها برای مطالعه خصایل شخصی عضدالدوله خالی از فایده نیست. میگوید عضدالدوله فرمان داد خانهها و بازارها و مساجدی را که در فتنه های بغداد دستخوش آتشسوزی و آسیب شده بود، بازسازی کنند و صاحبان خانهها به
نیابت از آنان، آن کار را به انجام رسانند.
نیز
بیمارستانی در
شیراز،
بیمارستان معروف دیگری در بغداد، پایهگذاری کرد و
پزشکانی نامآور به آن جا برد و تأسیسات ممتاز در آن جا نهاد. در روزگار او شیراز چنان آباد و
پر جمعیت شد که جای لشکر نماند و او در نزدیکی شهر، محلّی ساخت به نام «فنا خسروگرد» و لشکریان را در آن نشاند و شهر چنان آباد شد که ۰۰۰‘۲۰ دینار درآمد داشت.
کاخ باشکوه وی که مقدسی از آن با شگفتی یاد می کند ۳۶۰ اتاق داشت که دیوارهای آن را با کاشی چینی آراسته بودند.
نیز به جای شهر اردشیر خوره یا گور قدیم، شهر فیروزآباد را بنا کرد
و در کازرون، سرایی برای سمساران ساخت که خود روزی ۰۰۰‘۱۰ درهم از آن جا سود برمیگرفت.
سد عظیمی هم بر پایههایی از ساروج بر روی رود کُر بنا کرد که به بندِ امیر یا بند عضدی
معروف شد. در ۲ سوی این سد، ۱۰ دولاب قرار گرفت که زیر هر دولاب، آسیابی سوار شد. نیز کاریزهای شیراز، آب را به ۳۰۰ ده می رسانیدند.
در
کرمان هم
قصری و منارهای برآورد و در میان اروندرود و کارون برای عبور
کشتیها و وصول از
دجله و
به کارون، آبراههای بنیاد کرد. یکی از برجستهترین کارهای او، ظاهر ساختن
مرقد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و بنای آرامگاهی در آن جا بود.
پدر وی رکنالدوله هم به رغم پول دوستی، آثاری از خود بر جای نهاد که نمایانگر علاقه وی به آسایش حال رعیت بود. احداث نهر رکناباد در
شیراز،
و مرمت پل ایذه در
خوزستان ازجمله کارهای اوست.
منصب وزارت که در روزگار نخستین خلیفه عباسی در
دولت اسلامی پیدا شد، در آغاز مفهومی بسیط، در
حد نظارت بر
دیوان خراج و مشاوره و کتابت خلیفه داشت. اما به تدریج در دوره اول عباسی نیرو گرفت و با ظهور وزیران کاردان و پرآوازه ای که بر آن مسند نشستند (اگرچه همواره از صولت خلفا در بیم بودند) قدرت و هیبتی عظیم یافت. در اوایل
سده ۴ق/۱۰م همراه با ضعف تدریجی خلیفگان و چیرگی امرا بر بغداد، کار واژگونه شد و خلفا گرفتار صولت وزیران شدند. اما این نیز چندان نماند و به نشیب انحطاط فرو افتاد و وزیران از دخل و تصرف وسیع در امور دولت باز ماندند و حتی پاره ای از امتیازات دیرین خود را از دست دادند. ازجمله از روزگار
مقتدر عباسی، املاک وسیعی که در تیول وزیران بود و به گفته ابوعلی مسکویه
۱۷۰۰۰۰دینار درآمد داشت. بازپس گرفته شد و از آن پس برای آنان چون سایر
رجال دیوانی، حقوقی ثابت برقرار گشت، چنانکه همان خلیفه برای علی
بن عیسی الجراح ۰۰۰‘۵ دینار
حقوق در
ماه تعیین کرد
با چیرگی آل بویه بر بغداد، منصب وزارتِ دستگاه خلافت برافتاد
و وظایف آن به
کاتبان و سپس به وزیران دولت آل بویه محول گشت و اداره امور دربار خلافت را حاجب خلیفه عهده دار شد. با این حال، تا چندی نیز بر مشاور و مدیر دولت معزالدوله عنوان وزیر اطلاق نمیشد و حتی بعداً نیز که وزارت تثبیت گردید، کسانی که نسبت به خلافت و منصب وزارت تعصّبی داشتند و عنوان وزارت امرا را نمیپسندیدند، به وزیران آل بویه عنوان کاتبان دیلمی و وزیران عباسی دادند
در حقیقت نیز برخی از نخستین وزیران این سلسله، بیشتر کار کتابت داشتند تا وزارت. حتی مسعودی نیز از مدیران دولت معزالدوله به عنوان «کاتب» یاد می کند
چنانکه ابوسعید اسرائیلی
بن موسی نصرانی، کاتب عمادالدوله بود.
پدیدهای که در ساختار وزارت این روزگار جلب توجه میکند، آن است که برخی از فرمانروایان آل بویه ۲ کس را به وزارت خود برمیگماردند. باتوجه به این معنی که عضدالدوله و جانشین او که بر
عراق هم چیرگی داشتند،
شیراز را تختگاه خود میدانستند و همان سان که اشارت شد، قاضی القضات در آن جا مینشست، وزیر دولت آنان نیز می بایست در شیراز مقام گزیند و وزیری دیگر هم در
بغداد داشته باشند.
ابوعلی مسکویه،
نصر
بن هارون
مسیحی را وزیر عضدالدوله در شیراز و مطهربن عبدالله را وزیر او در بغداد می داند. وجود ۲ وزیر، یکی مسیحی و دیگری
مسلمان در دولت عضدالدوله، به سادگی می تواند نظریه جالب ماوردی در باب انتخاب ۲ وزیر و شرایط آنها
را در
ذهن تداعی کند، ولی آشکار است که نظریات نوگرایانه وی محل اعتنا و اجرا نبوده است خاصه که در روزگار فخرالدوله، پس از صاحب
بن عباد، وزارت به مزایده رفت و وی با
رشوه سنگینی که از خریدار وزارت و وزیر مشاغل، ستاند، هر ۲ را به وزارت برگمارد.
معزالدوله هم ۲ وزیر داشت: ابوالفضل شیرازی و ابوالفرج
بن فسانجس، بی آن که بر هیچ یک عنوان وزیر اطلاق شود.
به هر حال وزیران از رواج لقب پرستی بر کنار نماندند و افزون بر عنوان وزیر، القاب جدید و بیسابقه دیگر مانند وزیر الوزراء هم به دنبال نام آنان رواج یافت. ابن بَقِیّه نخستین وزیری بود که ۲ لقب یافت: الناصح، و نصیرالدوله.
نیز جلالالدوله در ۴۱۶ق/۱۰۲۵م وزیر خود، ابن ماکولای دوم را عَلَم الدین، سعدالدوله، امین المله و شرفالملک لقب داد. اگرچه صابی به دلایل گوناگون و از جمله مسأله القاب، به شدت از تنزل مقام وزیران در روزگار عضدالدوله و صمصامالدوله انتقاد میکند و میگوید در این روزگار، القاب بزرگ را به بیمایگان و القاب ناچیز را به بزرگان می دهند و وزیران را به
کنیه میخوانند و احترام آنان را رعایت نمیکنند
باز باید به یادداشت که رواح القاب رنگارنگِ وزیران بعدی، با نفوذ و قدرت آنان نسبت به عکس داشت.
وزارت در روزگار آل بویه دستخوش نشیب و فرازهای خاصی بود. برخی مانند ابن عمید و نیز ابن عباد که چون در مصاحبت ابن عمید میزیست، «صاحب» لقب یافت، در نهایت شوکت و اقتدار میزیستند. پارهای چون ابومحمد مُهَلَّبی و ابن بَقِیّه و ابن سَهلان، از
قتل و جرح و
مُثله و مصادره اموال خود و خانواده و حواشی نیز برکنار نمیماندند. این امر همان سان که از lوضاع و شرایط اجتماعی و نظام اقتصادی فرمانروا سرچشمه میگرفت، به خوی و مزاج فرمانروایان نیز ارتباط میداشت. مقایسه میان وزرای شاخه
فارس و
عراق و
ری ، این معنی را نشان می دهد. معزالدوله، وزیر
ادیب و
فاضل و محتشم
خود، ابومحمد مهلّبی را زیر ضربات تازیانه گرفت.
و پس از
مرگش (۳۵۲ق/۹۶۳م) اموال وی و خانواده و آشنایان و حتی اموال چارواداران و ملّاحانی را که روزی به او خدمتی کرده بودند، مصادره کرد.
پسرش بختیار نیز ابن بقیه وزیر را که از آشپزی دارالمملکه به وزارت برنشانده بود
به دستور عضدالدوله
کور کرد و به نزد وی فرستاد تا لگدکوب پیلان کنند
و سپس بر دار بیاویزد.
امین عضدالدوله، ابوالفتح
بن عمید را که یک وقت واسطه میان وی و رکنالدوله شده بود و عضدالدوله در حقیقت دولت خویش و امیرالامرایی و ریاست عالیه بر برادرانش را مدیونِ او بود، به سبب گوشه چشمی که با بختیار داشت، کور و
مثله کرد. در عوض ابوالفضل ابن عمید (د ۳۵۹ق/۹۷۰م)، ادیب و
دانشمند و وزیر مشهور فخرالدوله، از شکوه و هیبتی عظیم برخوردار بودند. سلطان الدوله نیز دستور داد که بر در سرای ابومحمد
بن سهلان ـ قبل از آن که به قتلش رساند ـ در
اوقات نماز طبل زنند،
کاری که تا آن هنگام جز برای
خلیفه و امیر آل بویه مرسوم نبود.
درخشانترین دوره
تمدن اسلامی سدههای ۴ و ۵ق/۱۰ و ۱۱م است که باید آن را دوره باروری
علوم و فنون در تمدن و فرهنگ اسلامی پس از دوره نقل و ترجمه و تفسیر علوم اوایل شمرد. آثار چشمگیر دانشمندان حوزه فرمانروایی آل بویه، در زمینههای گوناگون علمی، اگرچه برآمده از روند
تاریخی و متکامل دانش پژوهی در قلمرو
اسلام است، اما نمی توان از وابستگی بخشی از آن به برخی از فرمانروایان فرهیخته آل بویه
چشم پوشید.
چه بسیاری از این دانشمندان، ازجمله وزیران و ندیمان و قاضیان و نزدیکان آنان بودند. تألیف
شفا اثر مشهورِ
ابوعلی سینا، در همین روزگار و در دربار آخرین امیر از شاخه آل بویه
ری آغاز شد
و یکی از آثار مهم
پزشکی، کامل الصناعة مجوسی که دیرزمانی نزدِ همگان حجت بود، در کنف حمایت آل بویه ساخته آمد والاغانی، دائرة المعارف گران بهای ادب عرب اثر
ابوالفرج اصفهانی، و
الفهرست ابن ندیم، منبع معتبر کتاب شناسی ۴ سده نخست
اسلام، از نگاشته های همین عصر است. یکی از عوامل مهم پیشرفت علمی این سده را باید رواج
کتاب و گسترش بازارِ ورّاقان یا کتابفروشان در سرزمینهای اسلامی دانست. پاره ای از این بازارها، مانند بازار ورّاقانِ
بغداد، نزدیک دروازه
بصره، گذشته از آن که مرکز نشر کتاب بود، علمای هر فن را نیز در خود گرد میآورد و اینان در آنجا به بحث و تبادل آراء میپرداختند. فرمانروایان آل بویه، پس از نخستین نسل، غالباً مردمانی با
فرهنگ و دانش دوست بودند. عضدالدوله که در واقع پرورده ابوالفضل
بن عمید، ادیب و دانشمند و وزیر نامور
پدرش بود.
نزد
اساتید بزرگ روزگار
درس خواند و همواره با افتخار از آنان یاد میکرد.
شاید به پاس آن بود که برای دانشمندان هر فن، از
فقیه تا
ریاضیدان، حقوقی معین کرد و در خانهاش، جایی به گردهمایی آنان اختصاص داد.
وی
کتابخانه بزرگی در
شیراز بنا کرد. اینک درباره ساختمان و
سرپرست و
کتابدار و ناظر آن جا و حتی فهرست کتابها و نقشههای آن آگاهیهای وسیعی در دست است
که مایه شگفتی است. همو بیمارستانهای بزرگی در شیراز و
بغداد «باخازنان و دربانان و وکلاء و ناظران، و داروها و نوشیدنیها و فرش و آلات»
بنیاد کرد که «عضدی» نام گرفت. به ویژه،
بیمارستان بغداد، با [[|پزشکان]] و جراحان و داروسازان چیره دستی که خود برگزیده بود، از پژوهشگاههای معتبر پزشکی آن روزگار به شمار میآمد.
ثعالبی اشعاری هم به عضدالدوله نسبت داده است.
از نامهای که وی به افتکین مولی معزالدوله و فاتح
دمشق نوشته، برمیآید که در ادب عرب تبحّر داشته است.
گفته اند که مجالست با
شعرا را بر همنشینی با امرا ترجیح می داد
و خود را غلام
ابوعلی فارسی در نحو میدانست.
بالجمله «روز بازار اهل فضل و بلاغت، عهد او بود، گویی جهان به جمله علوم آبستن ماند تا به عهد او رسید»..
اما او هم از خشونت از حق دانشمندان برکنار نبود، چه ابواسحاق صابی،
طبیب و
منجم و ادیب و صاحب رسایل مشهور را که در استواری دولت عزالدوله پای فشرده بود،
پس از چیرگی بر
بغداد گرفت و خواست لگدکوب پیلان کند. اما
شفاعت کردند و او به زندانش افکند، تا در ۳۷۱ق/۹۸۱م او را رها ساخت و گفت کتابی در
تاریخ دولت دیلمیان بنویسد و او کتاب التاجی را بر ساخت.
نیز قاضی ابوعلی تنوخی را که در آغاز حمایت کرده بود
گرفتار کرد و از کارها معزول ساخت.
شرفالدوله هم دوستدار علم بود و دانشمندان را به گرد خویش جمع می کرد. همو به یاری دانشمندانی چون ابواسحاق صابی و بیژن
پسر رستم کوهی که در ساختن آلات
رصد و
علم نجوم چیره دست بود، رصد خانهای در بغداد بنیاد کرد.
ثعالبی غیر از عضدالدوله،
اشعاری از عزالدوله بختیار نقل کرده و ابوالحسین احمد
بن عضدالدوله را ادیب آل بویه دانسته است.
مجدالدوله آخرین امیر آل بویه از شاخه
ری، بیشتر عمر را در کتابخانه گذراند. نزدیکان و وزیران دانشمند و ادیب آل بویه نیز در دانش دوستی شهرهاند و کتابخانهها و مجالس علمی و ادبی، یا آثار علمی آنها در نوع خود کم نظیر است. در مجلس ابوالفضل
بن عمید، ملقب به جاحظ دوم، شاعران بسیار گرد میآمدند و مناظرات ادبی رواج داشت. وی از
غارت خانه خویش آن چنان دلگیر نشد. که از گمان به تاراج رفتن کتابخانه عظیمی که طی سالها فراهم آورده بود.
لااقل از ۲۳
شاعر عرب زبان، نام میبرد که در مجلس صاحب
بن عباد حضور مییافتند و ازجمله ستایشگران او بودند. وی کتابخانه بسیار مشهور و عظیمی داشت که گفتهاند شامل ۴۰۰ بار
شتر کتاب بود و فهرست آن ها به ۱۰ مجلد میرسید. مشهورترین کسی که در اوان جوانی به او پیوست، بدیع الزمان همدانی صاحب مقامات مشهور است.
به احتمال قوی کتابخانهای که محمود غزنوی پس از تسخیر ری، تصرف کرد و کتاب های کلامی آن بسوزانید
همان کتابخانه صاحب
بن عباد بوده است. در منزل ابن سعدان، وزیری صمصامالدوله نیز دانشمندان بزرگی چون ابنزرعه،
ابوعلی مسکویه، ابوالوفاء بوزجانی و ابوحیان توحیدی گرد میآمدند و به مباحثه علمی مشغول میشدند.
ابونصر شاپور
بن اردشیر وزیرِ بهاءالدوله نیز در محله شیعه نشین کَرخِ
بغداد، دارالعلمی بنا کرد و کتابهای بسیار خرید و به آن جا منتقل ساخت. مؤیدالملک الرُّخَجی وزیرِ مشرِّفالدوله هم بیمارستانی در واسط بساخت و اموال بسیار
وقف آن کرد.
ابوعلی سینا که یک چند وزارت شمسالدوله را به عهده داشت و بیشتر اشتهار شمس الدوله هم از این باب است، خود از بزرگترین دانشمندان ایرانی و صاحب آثار جاودانی در پزشکی و
فلسفه است. ابوعلی سَوّار، یکی از کاتبان عضدالدوله نیز ۲ کتابخانه در
بصره و رامهرمز بنا کرد و موقوفاتی برای آن ها مقرر داشت. در
کتابخانه رامهرمز همواره استادی،
کلام معتزلی تدریس می کرد و حقوق مرتب می گرفت.
شریف رضی ،
ادیب بزرگ شیعی و نقیب علویان
عراق ، خانه ای جهت دانشجویانِ ملازم خود اختصاص داد و نام
دارالعلم بر آن نهاد.
پیداست که این کتابخانهها و دارالعلمها و مراکز علمی، غیر از
مساجد و جوامعی بود که در سراسر جهان
اسلام، مراکز واقعی آموزش
علوم اسلامی و ادبی به شمار میرفت. غیر از شریف رضی و
برادرش شریف مرتضی علم الهدی بسیاری از آثار گرانقدری از خود بر جای نهادند و گزاف نیست اگر گفته شود در همین روزگار فرصت فعالیت یافتند و
معارف شیعی، به ویژه
کلام، بیشتر در همین دوره مدرن شد.
تفاوت بسیاری که، از نظر ادبی میان دربار آل بویه و سامانیان در
خراسان بزرگ مشهود است، معلول توجه امرای سامانی به ادب پارسی و رواج آن در قلمرو آنهاست. با آن که بیش تر دانشمندان و وزیران آل بویه ایرانی بودند، از نفوذ و رواج ادب پارسی در قلمرو آنان چندان خبری نیست، چنانکه برخی از فرمانروایان و نیز وزیران آن سلسله، به عربی می نوشتند و
شعر میسرودند. با این حال، دربار آل بویه به ویژه در ری، یکسره از ادیبان و شاعران پارسی گوی تهی نبود. ابومحمد منصور
بن علی منطقی رازی، استاد شعرِ دَری، از معاصران صاحب
بن عباد بود و این وزیر به شعر او علاقه داشت و بدیع الزمان همدانی را به شعر او آزمود.
از جمله شاعران پارسی گوی این عصر در قلمرو آل بویه، باید از خسروی سرخسی ملقب به
حکیم و ستایشگر صاحب
بن عباد،
ابوعبدالله محمدبن عبدالله جنیدی
و ابوزید محمد
بن علی غضایری رازی، ستایشگر واپسین امرای آل بویه به شرح زیر یاد میشوند:
برخی از علمای ادبیات آل بویه عبارتند از: ابوعلی محمد
بن احمد
بن محمد
بن معقل نیشابوری میدانی (د ۳۳۶ق/۹۴۷م)، ابوالحسن محمد
بن احمد مافروخی (د ۳۴۸ق/۹۵۹م)،
ابوالفرج اصفهانی، صاحب الاغانی (د ۳۵۶ق/۹۶۷م)، ابوسعید حسن
بن عبدالله
بن مرزبان سیرافی، صاحب طبقات النجاة و شرح الکتاب
سیبویه (د ۳۶۸ق/۹۷۸م)، ابوسهل صعلوکی نیشابوری (د ۳۶۹ق/۹۷۹م)، ابوعلی حسن
بن احمد فارسی (د ۳۷۷ق/۹۸۷م) صاحب الایضاح والتکمله در نحو که به نام عضدالدوله نگاشت، ابوالحسن علی
بن عیسی رمّانی (د ۳۸۰ق/۹۹۰م)، صاحب الجامع فی علم القرآن و شرح الکتاب سیبویه: ابوالحسین احمد
بن فارِسِ رازی، صاحب المجمل (د ۳۹۵ق/۱۰۰۵م) و ابوالفضل احمد
بن حسن همدانی معروف به بدیع الزمان (د ۳۹۸ق/۱۰۰۸م) صاحب مقامات و رسایل مشهور.
علمای قرآن و حدیث آل بویه عبارتند از: ابواحمد محمد
بن احمد العسال اصفهانی (د ۳۴۹ق/۹۶۰م)، ابواحمد محمد
بن حسین
بن الغطریف جرجانی (د ۳۷۶ق/۹۸۶م)، ابوالحسن علی
بن عمر دارقُطنی (د ۳۸۶ق/۹۹۶م)، صاحب کتابهای السنن، علل الحدیث، القراءات، ابونصر اسماعیل
بن حماد جوهری (د ۳۹۳ق/۱۰۰۳م) صاحب کتاب
الصحاح و ابوعبدالله محمد
بن عبدالله حاکم نیشابوری (د ۴۰۵ق/۱۰۱۴م) صاحب
المستدرک،
الصحیح، و
تاریخ نیشابور.
برخی از علمای
فقه و
اصول و
تفسیر عبارتند از:
ابوالحسن عبدالله
بن حسین
بن لال کَرخی فقیه (د ۳۴۰ق/۹۵۱م)، امام ابوبکر احمد
بن ابراهیم
بن اسماعیل جرجانی (د ۳۷۱ق/۹۸۱م)، احمد
بن حسین
بن علی ابوحامد مروزی معروف به
ابن الطبری (د ۳۷۶ق/۹۸۶م) و امام ابوحامد احمد
بن محمد
بن احمد اسفراینی (د ۴۰۶ق/۱۰۱۵م).
علمای
تاریخ و
جغرافی عبارتند از:
علی
بن حسین
بن علی
مسعودی (د ۳۴۵ق/۹۵۶م)، صاحب
مروج الذهب، ابواسحاق ابراهیم
بن محمد فارسی اصطخری (د ۳۴۶ق/۹۵۷م)، صاحب
مسالک الممالک، حسن
بن محمد
بن حسن قمی، صاحب تاریخ قم و ابوسعد منصور
بن حسین
ابی (د ۴۲۱ق/۱۰۳۰م) وزیر مجدالدوله، صاحب کتابهای تاریخ الری، و نثرالدرر.
علمای
کلام و
فلسفه و
منطق:
قاضی عبدالجبار
بن احمد معتزلی (د ۴۱۵ق/۱۰۲۴م)، صاحب کتاب تنزیه القرآن عن المطاعن، ابوسلیمان محمد
بن طاهر
بن بهرام منطقی سجستانی (د ۳۹۱ق/۱۰۰۱م)، صاحب کلام فی المنطق و تعالیق حکیمة، ابوعبدالله محمد
بن عمران بغدادی مرزبانی (د ۳۸۴ق/۹۹۴م)، صاحب اخبار المعتزلة، ابوعلی احمد
بن محمد
بن یعقوب مسکویه (د ۴۲۱ق/۱۰۳۰م)، صاحب
تجارب الامم و
تهذیب الاخلاق،
ابوعلی حسین بن سینا (د ۴۲۸ق/۱۰۳۷م)، صاحب
شفا،
قانون،
اشارات و بیش از ۲۰۰ کتاب و رساله دیگر، ابوالقاسم علی
بن حسین مشهور به سید (شریف) مرتضی و ملقب به
علم الهدی (د ۴۳۶ق/۱۰۴۴م)، صاحب کتابهای
امالی،
الشافی و دیوان شعر و ابومحمد حسن
بن موسی نوبختی.
ابوعبدالله محمد
بن خفیف شیرازی (د ۳۷۱ق/۹۸۱م)، ابواسحاق ابراهیم
بن شیبان قِرْمَسینی (د ۳۳۷ق/۹۴۸م).
علمای پزشکی و
ریاضی و
نجوم:
ابوالحسن سنان
بن ثابت (د ۳۳۱ق/۹۴۲م)، ابوالحسن احمدبن محمد طبیب طبری (د ۳۶۶ق/۹۷۶م) صاحب کتاب المعالجات البقراطیة، علی
بن عباس مجوسی اهوازی (د ۳۸۴ق/۹۹۴م) صاحب دائرة المعارف بزرگ پزشکی عصر، موسوم به کامل الصناعة یا الکتاب الملکی، ابوالوفاء محمد
بن محمد یحیی
بن اسماعیل
بن عباس بوزجانی (د ۳۸۸ق/۹۹۸م) صاحب رسالاتی در
هندسه و حساب و نجوم که بیش تر آن از میان رفته است، ابوالخیر جرایحی، رئیس جرّاحان
بیمارستان عضدی بغداد، ابواسحق ابراهیم
بن بکوس (بکس) اعشاری، صاحب کُنّاش کبیر و قراباذین، ابوالحسین عبدالرحمن
بن عمر منجم و بیژن پسر رستم کوهی.
(۱) آقابزرگ، طبقات اعلام الشیعة (القرن الرابع)، بیروت، دارالکتب العربی، ۱۳۹۰ق، فهرست.
(۲) ابن
ابی الحدید، ابوحامدبن هبة الله، شرح نهج البلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، داراحیاءالکتب العربیة، ۱۹۶۰م.
(۳) ابن اثیر، عزالدین، الکامل بیروت، دارصادر ۱۳۹۹ق.
(۴) ابن اسفندیار، محمد
بن حسن، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، تهران، کلاله خاور، ۱۳۲۰ش.
(۵) ابن بابویه، محمد
بن علی، عیون اخبارالرضا، تهران، علمیه اسلامیه.
(۶) ابن بلخی، فارسنامه، به کوشش گای لسترنج و رینولد نیکلسون، لیدن، ۱۳۳۹ق.
(۷) ابن تغری بردی، یوسف، النجوم الزاهرة، مصر، وزارة التفافة و الارشاد القومی.
(۸) ابن جوزی، عبدالرحمن، المنتظم، حیدرآباد دکن، دائرة المعارف العثمانیة، ۱۳۵۸ق.
(۹) ابن حوقل، ابوالقاسم محمد، صورة الارض، بیروت، دارمکتبة الحیاة.
(۱۰) ابن خلکان، احمد
بن محمد، وفیات الاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارصادر، ۱۳۹۸ق.
(۱۱) ابن طقطقی، محمد
بن علی، تاریخ فخری، ترجمه محمدوحید گلپایگانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۶۰ش.
(۱۲) ابن عماد، عبدالحی، شذرات الذهب، قاهره، مکتبة القدسی، ۱۳۵۰ق.
(۱۳) ابوحیان توحیدی، الامتاع والمؤانسه، به کوشش احمد امین و احمدالزین، قاهره، لجنة التألیف والترجمة والنشر، ۱۹۳۹م.
(۱۴) ابوعلی مسکویه، احمد
بن محمد، تجارب الامم، به کوشش آمدروز، ۱۳۳۲ق، طبع افست.
(۱۵) اطلس تاریخی ایران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۰ش.
(۱۶) اقبال آشتیانی، عباس و حسن پیرنیا، تاریخ ایران، تهران، خیام، ۱۳۶۲ش.
(۱۷) بناکتی، داوود
بن تاج الدین، تاریخ، به کوشش رن فرای، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳ش.
(۱۸) بیرونی ابوریحان، تحقیق ماللهند، حیدرآباد دکن، دائرة المعارف العثمانیة، ۱۳۷۷ق/۱۹۵۸م.
(۱۹) بیهقی، علی
بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، ۱۳۱۷ش.
(۲۰) تنوخی، ابوعلی محسن، نشوارالمحاضرة، به کوشش عبودشالجی، بیروت، دارصادر، ۱۹۷۱م، مقدمه.
(۲۱) ثعالبی، ابومنصور، یتیمة الدهر، ۱۳۵۲ق و بیروت، دارالکتاب العربی، ۳/۱۸۱، ۱۰/۳۵۵، ۱۱/۳۹۸.
(۲۲) ذهبی، شمس الدین محمد، العبر، به کوشش ابوهاجر محمد، بیروت، دارالکتب، العربیة، ۱۴۰۵ق.
(۲۳) روذراوری، ابوشجاع محمد، ذیل تجارب الامم، به کوشش هـ ف آمد روز، قاهره، ۱۳۳۴ق.
(۲۴) شریف رضی، ابوالحسن محمد، دیوان، بیروت، مؤسسه اعلمی.
(۲۵) صابی،
هلال بن محسن، رسوم دارالخلافه، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۶ش.
(۲۶) صابی،
هلال بن محسن، تاریخ، به کوشش هـ ف آمدروز و ش برجلیوث، قاهره، ۱۳۳۷ق/۱۹۱۹م، ج ۸ (همراه ذیل کتاب تجارب الامم).
(۲۷) صابی،
هلال بن محسن، الوزراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، داراحیاء الکتب العربیة، ۱۹۵۹م.
(۲۸) صاحبی نخجوانی، هندوشاه
بن سنجر، تجارب السلف، به کوشش عباس اقبال، تهران، طهوری، ۱۳۵۷ش.
(۲۹) صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، ابن سینا، ۱۳۳۸ش.
(۳۰) صولی، محمد
بن یحیی، اخبار الراضی، به کوشش ج هیورث دن، قاهره، مطیعة الصاوی.
(۳۱) عتبی، ابونصر محمد، تاریخ یمینی، ترجمه ناصح
بن ظفر جرفادقانی، به کوشش جعفر شعار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۷ش.
(۳۲) عوفی، محمد، لباب الالباب، به کوشش ادوارد براون، لیدن، ۱۹۰۶م.
(۳۳) قزوینی رازی، عبدالجلیل، النقض، به کوشش جلال الدین محدّث ارموی، تهران، ۱۳۷۱ق.
(۳۴) قفطی، ابوالحسن علی، اِخبارالعلماء، بیروت، دارالآثار.
(۳۵) قمی، حسن
بن محمد، تاریخ قم، ترجمه حسن
بن علی
بن حسن عبدالملک قمی، به کوشش جلال الدین تهرانی، تهران، توس، ۱۳۶۱ش.
(۳۶) گردیزی، عبدالحی
بن ضحّاک، تاریخ، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳ش.
(۳۷) ماوردی، علی
بن محمد، الاحکام السلطنیة، بیروت، دارالکتب العربیة، ۱۴۰۵ق.
(۳۸) متز آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲ش.
(۳۹) مجمل التواریخ والقصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، کلاله خاور، ۱۳۱۸ش.
(۴۰) مستوفی، حمدالله، نزهة القلوب، به کوشش گای لسترنج، لیدن، ۱۳۳۱ق.
(۴۱) مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲ش.
(۴۲) مسعودی، علی
بن حسین، مروج الذهب، به کوشش باربیه دومنار، پاریس، ۱۸۷۷م.
(۴۳) مسعودی، علی
بن حسین، التنبیه والاشراف، بیروت.
(۴۴) مقدسی، محمد
بن احمد، احسن التقاسیم، ترجمه علینقی منزوی، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان، ۱۳۶۱ش.
(۴۵) مقریزی، تقی الدین احمد، السلوک، قاهره، لجنه تألیف والترجمة والنشر، ۱۹۴۲م.
(۴۶) مینورسکی ولادیمر، «فرمانروایی و قلمرو دیلمیان»، بررسیهای تاریخی، س ۱، شمـ ۴، دی ۱۳۵۳ش، صص ۶۵۶، ۶۶۵، ۶۶۳.
(۴۷) نظامالملک طوسی، حسن
بن علی، ساستنامه، به کوشش جعف شعار، تهران، جیبی، ۱۳۵۸ش.
(۴۸) همدانی، محمد
بن عبدالملک، تکلمة تاریخ الطبری، به کوشش آلبرت یوسف کنعان، بیروت، المطبعة الکاتولیکیة، ۱۹۶۱م.
(۴۹) یاقوت حموی، ابوعبدالله، معجم البلدان به کوشش فردیناندووِستنفلد، لایپزیک، ۱۸۶۶-۱۸۷۰.
(۵۰) بوسه هربرت، «ایران در عصر آل بویه»، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه ، به کوشش ر ن فرای، ترجمه حسن انوشه، تهران ، ۱۳۶۳ش .
دانشنامه بزرگ اسلامی مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی برگرفته از مقاله «آل بویه»، ج۱، ص ۳۸۸.