لقاء الله
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
لقاءالله یکی از موضوعات و مطالب مهمی است که قرة
عین العارفین بوده ولی متأسفانه بیشتر مردم منکرند.
لقاءالله یکی از موضوعات و مطالب مهمی است که قرة
عین العارفین بوده، با این حال، کمتر به آن پرداخته شده است. لقاءالله را متأسفانه بیشتر مردم منکرند; «اِنّ کَثیرِ آمِنَ النّاسِ بِلِقاء رَبِّهم لَکافِرون»
; همان لقایی که
منکر آن به
حکم قرآن، جز زیانکاران است; «قَد خَسرَ الَّذین کَذَّبوا بِلقاءِالله»
و در
عذاب خواهد بود; «وَ اَمَّا الَّذینَ کَفَروُا وَ کَذَّبوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الآخِرَةِ فَاُولئکَ فِی العَذابِ مُحّضَرُونَ.»
اما
غایت خلقت و اوج مقام انسانیت و مقصد او معرفی شده است: «یا ایها الانسانُ اِنّکَ کادِحٌ الی رَبّکَ کُدحاً فَمُلاقیه.»
حضرت
امام خمینی رحمهالله در ضمن شرح
حدیث ۲۸ از کتاب ارزشمند چهل حدیث، با بیانی زیبا و شیوا، اما به اجمال و اختصار به شرح این مهم پرداختهاند.
اما از آنجا که این شرح در نهایت
اختصار و همراه با برخی اصطلاحات میباشد، در این نوشتار سعی شده است با توضیح این اصطلاحات تا حدّی پرده از چهره دلگشای «لقاءالله» برداشته و سال امام خمینی رحمهالله ارج نهاده شود.
آیات و اخبار در زمینه لقاءالله بسیار است که به صراحت( آیاتی که موضوع لقاءالله را با صراحت از ماده «لَقَی» مطرح نمودهاند، «لقاءالله» ۳ مرتبه، «لقاء ربّهم» ۶ مرتبه، «لقائنا» ۴ مرتبه، «لقائه» ۳ مرتبه، «ملا قوالله و ملا قوا ربّهم» ۳ مرتبه و« ملاقیه» ۱ مرتبه ذکر کردهاند. اما روایات در این خصوص و با این مادّه (لقی) فراوان است که فقط در فهرست
بحارالانوار بیش از ۱۷۰ مورد به چشم میخورد) یا به
کنایه و اشاره(آنها که این موضوع را با کنایه و اشاره بیان نمودهاند، چه در آیات و چه در روایات بیش از اینهاست; مثلاً، در
قرآن کریم از ماده «رَجَعَ» بیش از ۷۰ مورد مطرح شد به اضافه
آیه ۱۸
سوره غافر،
۲۴
سوره قیامه ، ۲۳
سوره الرعد،
و۳۹ـ ۴۰
سوره روم،
۴۵
سوره احزاب و...) بدان پرداخته و این مختصر گنجایش
تفصیل و ذکر آنهارا ندارد.
بعضی از علما و مفسران بکلّی سد طریق لقاءالله نموده و مشاهدات عینیّه (منظور دیدن تجلیات ذاتی و صفاتی و افعالی حضرت حق است که آنها را با حقیقت
ایمان باید دید، نه با دیده سر که در
عرفان نظری از آن بحث و در
عرفان عملی بالعیان مشاهده میشود.(آنچه
عاشق کند تماشایش ای برادر به دیده سر نیست)) و
تجلیات ذاتیّه (تجلیات ذاتی به نظر حضرت امام رحمهالله عبارت است از اینکه حضرت حق با
اسمای ذات بر
سالک تجلی کند و این تجلیات وقتی است که سالک به مقدم
معرفت به مرحله
فنای ذاتی رسیده باشد.
) و اسمائیه (
تجلیات اسمائیه(صفاتیّة) به نظر حضرت امام رحمهالله بر سالک زمانی است که سالک با قدم معرفت به مرحله فنای صفاتی رسیده باشد که در اینصورت، تجلیات حضرت حق بر او
تجلیات صفاتیّه نامیده میشود.
) انکار کردهاند به گمان آنکه ذات مقدس را (بهترین توجیهی که برای منکران لقاءالله میتوان ذکر کرد همین احتمال
تنزیه است که آنها میخواهند
خداوند تبارک و تعالی را از
ماده و مادیات
منزه و مبرا بدانند، لذا، لقاءالله را، که به گمان باطلشان به معنای دیدن با
چشم سراست،
انکار میکنند تا خداوند را
مجرد از ماده بدانند و به اعتقادشان به توحید رهنمون باشند، در حالی که غافلاند از اینکه منظور از «لقاءالله» دیدن با
چشم دل و با
نور ایمان است که از حضرت
امیرالموحّدین،
علی علیهالسلام
سؤال شد: آیا خدایی را که
عبادت میکنی دیدهای؟ فرمود: من کسی نیستم که خدای نادیده را عبادت کنم. پرسیدند: خدای را چگونه دیدهای؟ حضرت فرمود: وای بر تو، خدای را با چشم سر نمیتوان دید، بلکه با چشم دل باید
زیارت کرد و با ایمان واقعی به وصالش نایل آمد.
این حدیث با اندکی تفاوت نیز از آن حضرت و از
امام باقر علیهالسلام و
امام صادق علیهالسلام نقل شده است.
)
تنزیه کنند.
اینان تمام آیات و اخبار لقاءالله را بر لقای
یوم آخرت و لقای جزا و
ثواب و
عقاب حمل نمودهاند. این حمل اگرچه نسبت به مطلق لقا بر حسب بعض آیات و اخبار بعید نیست، ولی با توجه به بعض ادعیه معتبر (دعاها در این زمینه فراوان است. به ذکر چند نمونه از آن بسنده میشود: «الهی... لا تَحجُبْ مُشْتاقیکُ عَن النّظر الی رُؤیتک» ; خدایا مشتاقانت را از دیدار جمالت محروم مفرما.
«وَ لِقائُک قُرَّةَ عَینی... وَ رُؤیَتک حاجَتی» ; خدایا لقا تو روشنی چشم من است و دیدن جمالت آرزویم.
«وَ لَوْ عَتی لا یَطفیها اِلاّ لِقائُک» ; خدایا، آتش عشقم را جز ملاقات تو خاموش نمیکند.
) و روایات در کتب معتمد و بعض روایات مشهور، که علمای بزرگ به آنها استشهاد کردهاند،
حمل با رد بعیدی است.
باید دانست مقصود آنان که راهی برای لقاءالله و مشاهده جمال و جلال حق باز گذاشتهاند این نیست که اکتناه(پی بردن به کنه و حقیقت شیء) ذات مقدس
جایز است یا در
علم حضوری و مشاهده عینی روحانی احاطه بر آن
ذات محیط علی الاطلاق ممکن است، بلکه
امتناع اکتناه در علم کلّی و به قدم
تفکر (یکی از براهین مورد اتفاق
برهان علت و معلول است; با این بیانکه ما سوی الله همه معلولاند و معلول همیشه به مقدار سعه وجودیاش قادر است علتش را ببیند و بشناسد و بشناساند و درست به همین دلیل گفتهاند:
علم پیدا کردن به
علت از طریق علم به
معلول ناقص است; چون به همان اندازه که معلول قادر بوده علت را نشان دهد، علت معرفی شده است، نه بیشتر و نه بهطور
مطلق. لذاست که: «لا یُحیطُونَه بِهِ علماً» ; هیچ کس قادر نیست احاطه علمی بر خداوند پیدا کند،
بلکه «لا یُحیطونَ بِشَیء مِنْ عِلْمِه» ; حتی قادر نیستند به ذرّهای از
علم خدا احاطه پیدا کنند
; به دلیل اینکه به قول
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم، «احْتَجِب عَنِ الْعُقول» ; از فهم
عقول بالاتر است و عقلها از فهم او در
حجاباند; همانگونه که
حضرت علی علیهالسلام فرمودند: «لا یُدرکه بُعد الهِمَم» ; افکار بلند ژرفاندیش کنه ذاتش را
درک نمیکنند.
امام باقر علیه السلام این
حقیقت را با بیانی
تمثیلی، اینگونه
تبیین نمودند: هر معنا و تصوری که از خدا در
ذهنتان تصور کنید، حتی اگر با دقیقترین نگرشها باشد، باز هم
مخلوق شماست، نه اینکه حقیقتاً
خدا باشد. شاید
مورچه خیال میکند برای
خدا باید دو
شاخک باشد; چون این را
کمال خودش میداند و خیال میکند نبودش نقصی است، در حالی که خدا از آن
منزه است. این چنین است شناخت عقلا از خداوند
سبحانگفتم همه ملک
حسن سرمایه توست
خورشید فلک چو
ذره در
سایه توست
گفتا غلطی ز ما نشان نتوان یافت از ما تو هر آنچه دیدهای یاوه توست
و به قول مولوی:
هست آن
پندار او زیرا به راه صد هزاران پرده آمد تا اله
هر یکی در پردهای
موصول خوست وهم او آن است کان خود
عین هوست.
) و
احاطه در
عرفان شهودی و قدم
بصیرت (از لحاظ
علم حضوری و مشاهدات
چشم باطنی و شهودی که
عارف سالک با قدم بصیرت بدان میرسد، باز هم کسی ادعای
احاطه بر آن
ذاتِ محیط علی الاطلاق را ندارد; چه اینکه آنجا که حضرت ختمی مرتبت صلیاللهعلیهوآلهوسلم میفرمایند: «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفتک; خدایا من تو را چنانکه باید نشناختم
و امیرالموحدین،
حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «لا یَنالُهُ غَوْصَ الْفطنِ» ; غواصان دریای علوم و دانشها از پی بردن به
کمال هستیاش عاجزند
، دیگران جای خود دارند، بلکه مراد
کشف حضوری و
شهود حضرت حق با قدم
معرفت و
تقرب به او به اندازه
استعداد و
قدرت سلوک سالک است، نه بهطور مطلق. لذا،
شیخ بهائی رحمهالله در این باره مینویسند: مراد از شناخت خداوند، اطّلاع یافتن بر
صفات جمال و جلال الهی آن هم در حدّ فهم و طاقت بشری است، اما رسیدن به کنه ذات مقدس الهی چیزی است که حتی
ملائکه مقرب و
انبیای مرسل علیهم السلام بدان نمیرسند، چه رسد به غیر آنها.
) از امور برهانی و مورد اتفاق جمیع عقلا و ارباب معارف و قلوب است.
آنها که مدّعی این مقام هستند، میگویند:
پس از تقوای تامِّ تمام (تقوا دارای مراتبی است که حضرت امام رحمهالله مراتب آن را اینگونه بیان میفرمایند:
۱. تقوای (
پرهیز) از
محرمات است;
۲. تقوای خاصه پرهیز از
مشتهیات عامّه
۳. تقوی زاهدان،
اجتناب از علاقه به
دنیا;
۴. تقوای
مخلصان اجتناب از
محبت دنیا;
۵.
تقوای مجذوبان، پرهیز از ظهور کثرات افعالی;
۶. تقوای فانیان، پرهیز از کثرات اسمائی.
۷ـ تقوای واصلان، اجتناب از توجه به فناء.
۸ـ تقوای متمکنّان، پرهیز از تلوینات.
)
واعراض کلّی قلب از جمیع
عوالم (عوالم دارای تقسیمات گوناگونی است، یکی از تقسیمات رایج تقسیم عوالم به
ملک،
ملکوت و
جبروت است.)
و رفض نشأتین (رها کردن
دنیا و
آخرت، که نه به دنبال دنیا باشد ـ که این مقام دنیاطلبان است ـ و نه به دنبال نعمتهای اخرت ـ که این کار
تاجران و
زاهدان است ـ بلکه فقط جویای
جمال حق باشد که
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: «اَلدُنیا حَرامُ عَلی اَهْلِ الْآخِرَةِ وَ اْلآخِرَةُ حَرامُ عَلیَ اَهلِ الدُّنیا وَهْما حَرامانِ عَلی اهلِ الله» ;
دنیا بر اهل
آخرت حرام است، چه اینکه آخرت هم بر طالبان دنیا حرام است و هر دو بر خداجویان حرام.
)
و قدم نهادن بر فرق
انیت و
انانیت (انیّت در مقابل
ماهیت است; چه اینکه غیر
خدا تشکیل شده از ماهیّت و انیّت; یعنی از چیستی و هستی (
وجود) و انانیّت، که
مصدر جعلی از «انا» میباشد، به معنای
خودخواهی و
خودپرستی است. بنابراین، معنای عبارت مزبور این است: از هستی و خودپرستی گذشتن و خود را ندیدن و به خود توجه نداشتن و به مرحله
فنا رسیدن.)
و توجه کامل و اقبال کلّی به
حق و
اسما و صفات آن
ذات مقدس و
مستغرق عشق و
حبّ ذات مقدس شدن (به تعبیر زیبای
امیرالمؤمنین علیهالسلام در
دعای کمیل: «و اجعل... قلبی بحبّکَ متیّماً» ; خدایا قلب مرا لبریز از
عشق و
محبت به خودت قرار ده.)
[[|ریاضتهای قلبی]] کشیدن، برای
سالک صفای قلبی پیدا میشود که مورد
تجلیات اسما و صفات واقع گردد و حجابهای (در یک تقسیم کلّی، حجابها به دو قسم تقسیم میشوند:الف ـ
حجابهای ظلمانی; مثل
دنیا،
جهل،
غفلت،
حبّ نفس و...; ب ـ
حجابهای نورانی; مثل
علم،
عبادت و...
در تقسیم دیگر، حجابها به سه قسم تقسیم میشوند.
در بعضی روایات هفت
حجاب، در بعضی دیگر ۷۰ حجاب، در بعضی ۷۰ هزار و در برخی ۹۰ هزار حجاب آمده است.
) غلیظی که بین عبد و اسما و صفات است،
خرق میشود و در اسما و صفات فانی میگردد و متعلّق به عزّ قدس و جلال شده،
تدلی تام ذاتی (اشاره است به فرازی از
مناجات شعبانیّه که در چند سطر پس از آن میآید: «اِلهی هَبْ لی کَمال الْانْقطاعِ الَیْک... وَ تَصیر اَرواحنا مُعَلَّقةً بِعزِّ قُدْسک» و
آیه «ثُمّ دَنی فتدلّی»
) پیدا میکند. در این حال، بین
روح مقدس سالک و
حق، حجابی جز
اسما و صفات نیست.
از برای بعضی از
ارباب سلوک ممکن است
حجاب نوری اسمایی و صفاتی نیز
خرق گردد و به
تجلیات ذاتی غیبی نایل شوند و خود را
متعلق و
متدلّی به ذات مقدس ببیند و در این مشاهده،
احاطه قیّومی حق و
فنای ذاتی خود را
شهود کنند (حضرت امام رحمهالله در
کتاب شریف مصباح الهدایه در این زمینه مینویسند: «وقتی حجابها برطرف شد، سالک جمال حضرت حق را مشاهده میکند و از خویشتن فانی میشود که این همان
مقام فناء است... اینجاست که
سفر اوّلِ از
خلق به حق پایان میپذیرد»
) و بالعیان، وجود خود و جمیع موجودات را ظلّ حق ببینند. و چنانچه برهاناً بین حق و مخلوق اوّل، که
مجرد از جمیع مواد و علایق است، حجابی نیست ـ بلکه برای مجردات مطلقاً حجاب نیست برهاناً ـ این قلبی که در
سعه و
احاطه هم
افق با موجودات مجرد شده، بلکه قدم بر فرق آنها گذاشته، (همانگونه که در
حدیث قدسی آمده است: «لَا یَسَعُنی ارْضی وَ لا سَمائی وَ لکِنْ یَسعُنی قَلْبُ عِبدی المؤمِن» ; زمین و آسمان گنجایش مرا ندارد، ولی دل بنده مؤمن جایگاه من است
به قول
مولوی که ناظر به حدیث فوق است:
گفت
پیغمبر که حق فرموده است من نگُنجم هیچ در بالا و پست
در
زمین و
آسمان و
عرش نیز من نگنجم این
یقین دان، ای عزیز
در دل
مؤمن بگُنجم، ای عجب گر مرا جویی در آن دلها
طلب.
) حجابی نخواهد داشت. (چون حجاب تا زمانی است که
انسان گرفتار دنیاست و از آنکه گذشت، حجابی در کار نیست. از من که گذشت، به او پیوست. به قول امام رحمهالله:
دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست آنکه دیوانه خال تو نشد
عاقل نیست
بگذر از خویش اگر
عاشق دلباختهای که میان تو و او جز تو کسی
حایل نیست.
و به قول
حافظ:
تو خود
حجاب خودی حافظ از میان برخیز میان
عاشق و
معشوق هیچ حایل نیست.)
آمده است: اِنّ رُوحَ المُؤمِن لَاَشَّدُ اِتّصالاً بِرُوحِ الله مِنّ اِتصّالِ شُعاعِ الشَّمشِ بِها.» روح مؤمن ارتباطش به
روح خدا قویتر است از ارتباط شعاع
خورشید با خورشید.
در
مناجات شعبانیه هم، که مقبول علماست (چه اینکه از لحاظ سندی کمتر حدیثی با این
سند محکم است که در سندش آمده: این
مناجات حضرت
امیرالمؤمنین علیهالسلام و امامان از فرزندان ایشان است.) و خود نیز
شهادت میدهد که از کلمات آن بزرگواران است، (این خود نیز سندی بهتر و برتر از سند است که متن آن قدر محکم و خللناپذیر و عرشی است که
صدور آن از غیر
معصوم علیهالسلام برای آشنایان به فن، تقریباً محال است که گفتهاند: «آفتاب آمد دلیل آفتاب») عرض میکند:
«اِلهی هب لی کَمالَ الْانْقِطاعِ الَیْکَ وَ اَنِر اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضیاءِ نَظَرِها اِلَیکَ حَتَّی تَخرقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجْبَ الَّنُورِ فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ الْعَظَمةِ وَ تَصیرَ ارْواحُنا مُعَلَّقةَ بِعزّ قُدسِکَ، الهی وَاجْعَلنی مِمَّنْ ناَدَنیةُ فاجابَکَ و لاحَظْلَتُه فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَنا جَتیَةُ سِراً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً.» (خدایا عنایتی فرما تا با همه وجودم، از غیر تو گسسته و به تو به پیوندم و چشم دلمان را به روشنایی دیدارت منوّر فرما، تا چشمهای دلمان حجابهای نور را در نَوَردد و به سرچشمه بیپایان عظمت متصل شود و روح ما به عزّ قدست بپیوندد. خدایا، مرا از کسانی قرار ده که صداشان کردی، پس ندای تو را اجابت نمودند و گوشه چشمی به آنها کردی. پس به
تجلی جلالت مدهوش شدند، پس با آنها در پنهانی
سخن گفتی و آشکارا برای تو
عمل کردند.
)
در کتاب شریف الهی، در حکایات
معراج رسول اکرم رحمهالله میفرماید: «ثُمَّ دَنی فَتَدّلی فکانَ قابَ قَوسینِ اَوْ اذنی»
(پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در
شب معراج آن قدر به
خدا نزدیک شد که به مقام تدلّی رسید. پس فاصلهاش ـ از جهت
تمثیل ـ به اندازه دو
قوس یا نزدیکتر از آن گشت. به تعبیری دیگر، همه تعلقات امکانی را رها کرد و آنقدر به خداوند
تقرب پیدا نمود که تنها فاصلهاش ـ و بزرگترین فاصله که هیچگاه طی نخواهد شد ـ این بود او
ممکن الوجود است و خدایش
واجب الوجود; یعنی فقط قوس
وجوب و
امکان و
رب و
عبد باقی ماند، وگرنه به حدّ اعلا، که برای یک موجود ممکن و عبد قابل تصور است، رسید و به تعبیر زیبای
دعای ماه رجب: «لا فَرْقَ بَینْکَ وَ بَینَها اِلاّ أنهم عِبادُک وَ خَلْقُکَ.»
) و این
مشاهده حضوریّه فناییه منافات با
برهان بر عدم
اکتناه و
احاطه(شايد نظر حضرت امام رحمهالله از
تأکید و
تأیید و عدم اكتناه و
تنزیه اين باشد كه حضرت ختمى مرتبت با همه علوّ مكاتب و رتبهاى كه يافت ـ كه برترين
انسان کامل است ـ در مشاهده حضوريّه فناييهاش، به مرحلهاى رسيد كه نه تنها به
کُنه ذات حق نرسيد و احاطه بر آن نيافت، بلكه به مقام
تدلی و قاب قوسين او أدنى رسيد كه هنوز فواصل طى ناشدنى باقى است:
( از در دوست تا به كعبه دل عاشقان را هزار و يك منزل) و اين مقام با
تنزیه هم منافات ندارد; چون حضرت حق را برتر از آن دانسته كه حتى حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه وآله بدان مرحله برسد كه خود فرمود: «الهى ما عَرَفناكَ حَقَّ مَعْرفَتك»; خدايا، آن چنان كه شايسته شناخت توست، تو را نشناختم.
) و اخبار و آیات تنزّه ندارد، بلکه مؤید و مؤکّد آنهاست.
با وجود این، حملهای بعید یا رد چه لزومی دارد؟ آیا فرمایش حضرت امیر علیهالسلام را که میفرماید: «فَهَبنی یا اِلهی وَ سَیِّدی وَ مَولایَ وَ ربّی صَبَرْتُ عَلی عَذابِکَ فَکَیْف اَصْبِرُ عَلی فِراقِکَ» (ای خدای من، ای سید و آقای من، ای مولای و عزیز من، ای
پروردگار من، بر فرض،
عذاب دوزخت را تحمل کنم، اما با
آتش فراقت چه کنم؟
) و آن سوز و گدازهای
اولیا را میتوان به
حور و
قصور حمل کرد؟ آیا سخن آنان را که میفرمودند: ما حق را برای
خوف از
جهنم یا
شوق بهشت عبادت نمیکنیم، بلکه چون
احرار، او را به
اخلاق میپرستیم. (این فرمایش حضرت امام رحمهالله اشاره به حدیث ذیل، بلکه ترجمه آن است که قال امیرالمؤمنین علیهالسلام: الهی ما عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ عِقابِکَ وَ لا طَمَعاً فی ثَوابِکَ وَ لکنْ وَجَدْتُکَ أَهلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبْدتُکَ.»
) میتوان به
فراق از
بهشت و مأکولات و مشتهیات آن حمل کرد به هیهات که این سخنی است بس
ناهنجار و حملی است ناپسند!
آیا آن تجلیات جمال حق را در
شب معراج و آن محفلی که احدی از موجودات را در آن راه نبود و
جبرئیل،
امین وحی، نیز
محرم آن اسرار نبود، (این سخن حضرت امام رحمهالله اشاره است به احادیث فراوانی که درباره شب معراج از آن حضرت صلیاللهعلیهوآلهوسلم نقل شده مثل: «فَلَمّا بَلَغَ الی سِدْرَةِ الْمُنْتَهی، فَاْنَتهی الی الْحجبِ فَقالَ جَبرئیلُ: تَقَّدَمْ یا رَسوُلَ الله، لَیسْ لی أَنْ أَجُوزَ هذا اَلْمَکانَ وَلَوْ دنوت أَنْمُلَةً لَاِحْتَرَقْتُ» ; وقتی
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در شب معراج به
سدرة المنتهی رسید، به برخی موانع برخورد نمود.
جبرئیل گفت: ای
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم، از اینجا نیز جلوتر بروید، اما من
مجاز نیستم از این مکان بالاتر بیایم که اگر یک بند
انگشت نزدیکتر شوم میسوزم.
مولوی با اشاره به این حدیث، چه زیبا سروده است:
احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل تا ابد بیهوش ماند جبرئیل
چون گذشت احمد ز سدرة و مرصدش و ز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را: هین بپر اندر پیم گفت: رو، رو من حریف تو نیم
باز گفت او را بیا ای پرده سوز من باوج خود نرفتَستم هنوز
گفت: بیرون زین حدّ ای خوش فرّ من گر زنم پرّی، بسوزد پرّ من
) میتوان گفت ارائه بهشت و
قصرهای مشیت آن بوده است؟ آیا تجلیاتی را که در ادعیه معتبر برای
انبیا علیهمالسلام ذکر شده از قبیل نعم و مأکولات و مشروبات یا باغات و قصرهاست؟
افسوس که ما بیچارههای گرفتار حجاب ظلمانی طبیعت و بستههای زنجیرهای
آمال و امانی جز
مطعومات و
مشروبات و
منکوحات و امثال اینها چیزی نمیفهمیم و اگر صاحب نظری یا صاحبدلی بخواهد پرده از این حجب بردارد جز حمل بر غلط و خطا نمیکنیم! تا در چاه ظلمانی عالم مُلک مسجونیم، از معارف مشاهدات اصحاب آن چیزی ادراک نمینماییم.
ولی اولیا را به خود
قیاس نباید کرد و قلوب انبیا و اهل معارف را مثل قلوب شود نباید پنداشت. دلهای ما غبار توجه به
دنیا ومشتهیات آن را دارد و آلودگی و
انغمار در
شهوات نمیگذارد
مرآت تجلیات (به تعبیر زیبای حضرت
علامه حسن زاده آملی دام عزه در این زمینه توجه نماید: «این جدول (دل) اگر درست
تصفیه و
لا یروبی شود مجرای
آب حیات و مجلای
ذات و صفات میگردد. این دفتر (دفتر دل) شایستگی
لوح محفوظ شدن کلمات نوریّه شوون حقایق اسما و شوون رقایق ظلیّه آنها را دارا است: دفتر حق است دل به حق بنگارش نیست روا پر نقوش باطله باشد» (مقدمه کتاب معرض نفس)) حق شود و مورد جلوه محبوب قرار گیرد، ولی طبیعی است که با این خودبینیها و خودخواهیها و خودپرستیها، از تجلیّات
حق تعالی و
جمال و
جلال او چیزی نفهمیم، بلکه حتی کلمات
اولیا و
اهل معرفت را نیز تکذیب کنیم. و اگر در ظاهر نیز
تکذیب نکنیم، در
قلب آنها را
انکار نماییم و اگر راهی برای تکذیب نداشته باشیم ـ مثل آنکه به
پیغمبر یا
ائمه اطهار علیهمالسلام قایل باشیم ـ باب تأویل و توجیه را مفتوح کنیم و بالجمله، سدّ باب معرفت الله نماییم (حضرت امام رحمهالله در این زمینه دردمندانه مینالد و میگوید: «راجع به عقاید و معارف مَثَل بسیار است، ولی من از تعداد آنها خودداری میکنم; زیرا که میدانم این حجابها با گفته مثل منی
خرق نمیشود، ولی از باب نمونه به یکی از آنها اشاره میکنم که فیالجمله
سهل المأخذتر است: این همه آیاتی که راجع به لقاُالله و
معرفةالله وارد شده و این همه روایات که در این موضوع است و این همه اشارات و کنایات و صراحات که در
ادعیه و مناجاتهای ائمّه علیهمالسلام موجود است، به مجرّد این عقیده، که از اشخاص عامی در این میدان ناشی و منتشر شده، که راه معرفةالله به کلّی مسدود است و باب معرفةالله و مشاهده جمال را به باب تفکر در ذات، به آن وجه ممنوع، بلکه ممتنع قیاس نمودهاند، تأویل و توجیه کنند و یا اصلاً در این میدان وارد نشوند و خود را با معارفی که قرةالعین انبیا و اولیاست آشنا نکنند.
خیلی مایه تأسف است برای اهل الله که یک باب از
معرفت را، که میتوان گفت غایت
بعثت انبیا و منتهای مطلوب اولیاست به طوری به روی مردم مسدود کردهاند که دم زندن از آن
کفر محض و
زندقه صرف است.
اینها معارف انبیا و اولیا را با معارفِ عوام و زنها در خصوص ذات و اسما و صفات حق مساوی میدانند. بلکه گاهی از آنها بالاتر نیز بروز کند، میگویند: فلان یک عقائد عامیانه خوبی دارد، ای کاش ما به همان عقیده عامیانه بودیم.
این مطلب درست است; زیرا که این بیچاره که به این کلام متنوّه میشود خود عقاید عامیانه را از دست داده و دیگر معارف را، که معارف خواص و اهل الله است، باطل میشمرد.
این آروز درست مثل آرزوی
کفار است که در کریمه الهیه نقل از آنها شده: «و یَقُولْ الْکافِر یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراباً» ; کافر در
قیامت میگوید: ای کاش من خاک بودم.
ما اگر بخواهیم آیات و اخبار لقاءالله را به تفصیل ذکر کنیم تا رسوایی این عقیده فاسده، که از
جهل و
غرور شیطانی پیدا شده، واضح شود کتابی جداگانه لازم دارد.
) و «ما رَأیْتُ شَیْئاً اِلاّ وَ رأَیْتُ الله مَعَهُ وَ قَبْلَهُ وَ فیه»
را حمل بر رؤیت آثار کنیم; «لَمْ اَعْبُدْ رَبّاً لَمْ اَرَه»
را به
علم به مفاهیم کلی مثل علوم خود حمل نماییم; آیات لقاءالله را به لقای
روز جزا محمول داریم; «لی مَعَ حالةٌ»
را به حالت
رقّت قلب تفسیر کنیم; «وَ ارْزُقْنی النَّظرِ الی وَجهْکَ الْکَریم»
و آن همه سوز و گدازهای اولیا را از درد فراق، دوری از
حورالعین و قصور بهشتی بدانیم و این نیست جز اینکه چون ما مرد این میدان نیستیم و جز حظّ حیوانی و جسمانی چیز دیگری نمیفهمیم، همه معارف را منکر میشویم. (حضرت امام رحمهالله در جایی دیگر به همین مناسبت میفرمایند: «من و تو اهلش نیستیم، ولی خوب است منکر هم نشویم;
ایمان داشته باشیم به هر چه
خداوند تعالی و اولیایش فرمودهاند. شاید این ایمان اجمالی هم برای ما فایده داشته باشد. گاهی هم ممکن است که انکار بیجا و ردّ بیموقع و بدون
علم و فهم برای ما ضررهای خیلی زیاد داشته باشد و این
دنیا عالم التفات به آن ضررها نیست... شاید آن مطلب، منشأ و اساسی داشته باشد از
کتاب و
سنت و
عقل شما به آن بر نخورده باشد. چه فرق میکند که یک نفر
فقیه یک
فتوا بدهد از
باب دیات ـ مثلاً ـ که شما کمتر دیدهاید و شما بدون مراجعه به مدرکش رد کنید او را یا آنکه یک نفر سالک الی الله یا عارف بالله یک حرف بزند راجع به معارف الهیّه یا راجع به احوال
بهشت و
جهنم و شما بدون مراجعه به مدرکش او را رد کنید.»
)
از همه بدبختیها بدتر این
انکار است که باب جمیع معارف را بر ما
سد مینماید و ما را از طلب باز میدارد و به حدّ حیوانیت و بهیمیت قانع میکند و از
عوالم غیب و
انوار الهیّه ما را
محروم میسازد ما بیچارهها، که از مشاهدات و تجلیّات بکلی محرومایم، از
ایمان به این معانی هم (محروم شویم)، که خود یک درجه از
کمال نفسانی میباشد و ممکن است ما را به جایی برساند، دوریم; از مرتبه علم، که شاید بذر مشاهدات شود، نیز فرار میکنیم و
چشم و
گوش خود را میبندیم و
پنبه غفلت در گوشها میگذاریم که مبادا حرف حقّ در آن وارد شود.
اگر یکی از حقایق را از
لسان عارف شوریده یا
سالک دل سوخته یا
حکیم متألّه بشنویم، چون سامعهمان تاب شنیدن آن ندارد و حبّ نفس مانع میشود از اینکه به قصور خود حمل کنیم، فوراً او را مورد همه طور
لعن و
طعن و
تکفیر و
تفسیقی قرار میدهیم و از هیچ
غیبت و
تهمتی نسبت به او فروگذار نمیکنیم؛ (حضرت امام رحمهالله در
کتاب شریف سر الصلاة به همین مناسبت میفرمایند: «از امور مهمهای که
تنبه به آن لازم است و اخوان مؤمنین، خصوصاً اهل
علم کثرّ الله امثالهم باید در نظر داشته باشند آن است که اگر کلامی از بعض علمای نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند به مجرّد آنکه به گوش آنها آشنا نیست یا مبنی بر اصطلاحی است که آنها را از آن خطّی نیست بدون
حجت شرعیه، دمی به
فساد و بطلان نکنند و به اهل آن
توهین و
تحقیر ننمایند. و گمان نکنند هر کس
اسم از
مراتب نفس و
مقامات اولیا و
عرفا و
تجلیّات حق و
عشق و
محبت و امثال اینها که در اصطلاحات اهل معرفت رایج است، برد،
صوفی است یا مروّج دعاوی
صوفیه است یا بافنده از پیش خود است و بر طبق آن،
برهان عقلی یا حجّتی شرعی ندارد. به جان دوست
قسم که کلمات نوع آنها شرح بیانات
قرآن و
حدیث است.»
)
کتاب وقف میکنیم و
شرط استفاده از آن را روزی صد مرتبه
لعن مرحوم
ملا محسن فیض قرارمیدهیم; جناب
صدرالمتألهین را، که سرآمد علمای
توحید است،
زندیق میخوانیم و از هیچگونه توهینی درباره او دریغ نمیکنیم، در حالی که از تمام کتابهای آن بزرگوار مختصر میلی به مسلک
تصوف ظاهر نمیشود، بلکه
کتاب کسر اصنام الجاهلیّه فی الردّ علی الصوفیه (این کتاب اخیراً و برای دومین بار به همّت انتشارات الزهرا علیهاالسلام به نام
عرفان و عارفنمایان به فارسی ترجمه شده است که این نامگذاری گرچه با محتوای کتاب مطابق است، اما با نامگذاری مؤلف نمیسازد، بلکه ترجمه رسای نام کتاب این چنین است: «شکستن بتهای جاهلیّت در ردّ صوفیگری».) مینویسیم و او را صوفی بَجت(صوفی خالص) میخوانیم; کسانی را که معلوم الحالاند و به
لسان خدا و
رسول او صلیاللهعلیهوآلهوسلم ملعوناند میگذاریم، کسی را که با صدای رسا دادِ
ایمان به خدا و رسول و
ائمّه هدی علیهمالسلام در میدهد
لعن میکنیم. (درباره مرحوم فیض رحمهالله صافیاش در تفسیر قرآن و وافی او در شرح روایات کافی «درباره
ملاصدرا رحمهالله
کتاب تفسیر القرآن الکریم و شرح اصول کافیاش شاهد صدقی بر ادعای حضرت امام رحمهالله میباشند.)
شیخ عارف ما ـروحی فداه ـ میفرمود: هیچ وقت لعن شخصی نکنید، گرچه به کافری که ندانید از این عالم چگونه منتقل شده، مگر آنکه ولی معصومی از حال پس از
مرگ او اطلاع دهد; زیرا ممکن است در وقت مردم،
مؤمن شده باشد. یکی دارای چنین نفس قدسیهای است که راضی نمیشود به کسی که در ظاهر،
کافر مرده است
توهین شود به احتمال آنکه شاید در دم مردن مؤمن شده باشد، یکی هم مثل ماست وَ اِلَی الله المُشتکی(یعنی: «باید به خدا
شکایت کرد.» این جمله اقتباسی از
حدیث امام هشتم علیهالسلام است که فرمود: «فالی اللهِ المتشکی و هو المستعانُ.»
) که واعظ شهر با آنکه اهل
علم و
فضل است، در بالای
منبر، در محضر علما و فضلا میگفت: «فلان با آنکه
حکیم بود،
قرآن هم میخواند!» (مراد از علم بالله و اسما «صفات» علم شریف
عرفان است; چون
موضوع عرفان
وجود مطلق یا
الحق است
و مسائل آن
اسما و صفات خداوند تبارک و تعالی است.
لذا، علم عرفان «علم بالله» اطلاق میشود; چه اینکه به عارف «اهل الله»
که این اصطلاح را در عرفان همچون سایر اصطلاحاتشان از
کتاب و سنّت گرفتهاند; زیرا به قول
امام خمینی رحمهالله، به جان دوست قسم که کلمات نوع آنها شرح بیانات
قرآن و
حدیث است.
اصطلاح «
علم بالله» در روایات ذیل آمده است:
این به آن ماند که گوییم: فلانی با آنکه
پیغمبر بود،
اعتقاد به
مبدأ و معاد هم داشت.
علمی که
ایمان نیاورد
حجاب اکبر است، ولی با وجود این، تا ورود در
حجاب نباشد فرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است، گرچه ممکن است گاهی بیحجابِ اصطلاحات و علوم به مقاماتی رسید. ولی این از غیر طریق عادی و سنّت طبیعی است و نادر اتفاق میافتد.
پس طریقه خداخواهی و خداجویی آن است که انسان ابتدا وقتش را صرف مذاکره حق کند و
علم بالله و اسما و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولی آن در خدمت مشایخ آن علم
تحصیل نماید. (این نکته که این علم را در خدمت مشایخ آن علم تحصیل کند، از آن مطالب بسیار عمیق و اساسی است; چه اینکه بیشتر علوم را و مخصوصاً
علم فلسفه و به خصوص
علم عرفان را نمیتوان با خواندن فهمید و بدان رسید و غالب گرفتاری و خطاهای بزرگی که برای افرادی همچون
غزالی پیش آمده از همین مطالعه کردن و خواندن بدون
استاد است ـ که خود بدان معتوف است
امام سجاد علیهالسلام درباره ضرورت نیاز به استاد میفرمایند: «هَلَکَ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَکیمٌ یُرشِدهُ» ; کسی که بدون استاد و راهنما باشد
هلاک میشود
حضرت امام (رحمهالله)، به مناسبت بحثی از
کتاب اثولوجیا افلوطین مینویسند: «کسی که بخواهد این مطلب را خود بفهمد (مطلب محل بحث را) به کتاب اتولوجیا مراجعه کند. البته بعد از تحقیق و
تفحص کامل از سخنان پر
رمز و
راز عارفان بالله و پس از مراجعه به استاد چون هر علمی اهلی دارد و اصطلاحاتی، مواظب باش، نکند بدون مقدمات و با اتکا به فهم خودت به این کتابها مراجعه کنی که نه تنها فایدهای برایت ندارد، بلکه جز
حیرت و گمراهی چیزی به بار نمیآورد. مگر نمیبینی...
شیخ الرئیس.................، این اعجوبه
قرن که در حدّه ذهن و دقت فکر، لم یکن له کفواً احد (بینظیر است) میگوید: من
ریاضیات و
طبیبیات و
طب را فقط مقدار اندکی نزد استاد خواندم و به راحتی بقیّه را فهمیدم. اما در
الهیات هیچ نمیفهمیدم، حتی گاهی اتفاق میافتاد در یک مسأله الهی چهل بار مطالعه میکردم و چیزی عایدم نمیشد، آخرالامر با
توسل به خداوند و
تضرع، حلّ میشد.»
حضرت امام رحمهالله در پایان کتاب گرانسنگ و بیبدیل
کتاب مصباح الهدایه میفرمایند: «ای برادر روحانی، مواظف باش... نکند بخواهی مطالب این کتاب را بدون
تفحص در کلمات بزرگان و عارفان بالله و متألّه بفهمی یا بخواهی بدون فراگیری این معارف از اهل آن ـ از مشایخ عظام و عرفاء کرام ـ و با مجرّد مطالعه این مطالب به آنها برسی که در این صورت، تیجهای جز خسران و حرمان ندارد.»
به قول حافظ:
بکوی عشق منه بیدلیل راه قدم که من به خویشتن نمودم صد اهتمام و نشد
یا
طی این مرحله بیهمرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی
و به قول
ملای رومی:
هر که گیرد بیشهای بیاوستا ریشخند میشد به شهر و روستا
) پس از آن به ریاضات علمی و عملی معارف را وارد قلب کند کهالبته از آن نتیجه حاصل خواهد شد.
و اگر اهل اصطلاحات نیست، از تذکر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس نتیجه حاصل تواند کرد.
البته این اشتغال قلبی و توجه باطنی اسباب
هدایت او میشود و حق تعالی از او دستگیری میفرماید و پردهای از حجابهای او بالا میرود، و از این انکارهای عامیانه قدری تنزّل میکند و شاید با عنایات خاص حضرت حق تعالی راهی به معارف (حضرت
امام خمینی رحمهالله در اینجا راه رسیدن به معارف را چند چیز معرفی فرمودهاند که عبارتاند از: «۱. فراگیری علم در خدمت مشایخ;
۲.
ریاضات علمی;
۳.
ریاضات عملی;
۴. تذکر محبوب و اشتغال قلب به ذات اقدس اله.»
این فرمایش حضرت امام رحمهالله گویا نظار است به سخن نغز و ارزشمند
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام: «لا تحصلُ الْعِلْمُ اِلاّ بِخَمْسةِ اَشیاء: اَوَّلها بِکَثْرةِ السُّؤالِ، اَلثّانی بِکَثرةَ الم الاشْتِغالِ، اَلثالِثُ بِتَطْهیر الْأَفْعالِ، الرّابعُ بِخِدْمَةِ الرَّجال، الخامِسُ بِاسْتِعانَةِ ذِی الْجَلالِ»
علم به دست نمیآید، مگر از این پنج راه: اول زیاد سؤال کردن، دوم به
ممارست همیشگی و مداوم (ریاضات علمی)، سوم عملاً از گناهان
پرهیز کردن (ریاضات عملی)، چهارم به خدمت بزرگان و عالمان رسیدن (خدمت مشایخ)، پنجم از خدای متعال کمک خواستن (تذکر محبوب و اشتغال قلب به ذات اقدس اله).) پیدا نماید. انّه ولیّ النعم.
حُسن ختام این گفتار را غزلی از آن یار عاشقِ
عارف و
سالک واصل بلقاءالله قرار میدهیم:
در پیچ و تاب گیسوی دلبر
ترانه است دل برده فدایی هر شاخ شانه است
جان در هوای دیدن رخسار ماه توست در مسجد و کنیسه نشستن بهانه است
در صید عارفان و ز هستی رمیدگان زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است
اندر وصال روی تو ای شمس تابناک، اشکم چو سیل جانب دریا روانه است
در کوی دوست فصل جوانی به سر رسید باید چه کرد، این همه جود زمانه است
امواج حسن دوست چو دریای بیکران این مستِ تشنه کام غمش در کرانه است
میخانه در هوای وصالش طرب کنان مطرب به رقص و شادی و چنگ و چغانه است.
دانشنامه موضوعی قرآن.