سیاق آیات
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
«سیاق» را میتوان از ریشه کلمه سوق به معنی حرکت دادن یا جهت دادن دانست از جمله اصطلاحات رایج در مباحث
قرآنی به خصوص
تفسیر، اصطلاح سیاق آیات میباشد.
«سیاق» در اصل به معنای راندن و به حرکت درآوردن و سوق دادن چهارپایان است.
در زبان عربی به کسی که در عقب کاروان است و کاروان را به جلو میراند، «سائق» گفته میشود؛ همان گونه که به جلودار و کسی که در جلو کاروان است و آن را هدایت میکند «قائد» میگویند. در عربی امروز هم به رانندۀ اتومبیل «سائق» میگویند. به بازار نیز از آن جهت «
سوق» گفته میشود که اجناس مورد نیاز مردم از هر طرف به آنجا سوق داده میشود.
به
مهریه زنان هم «سیاق» گفته میشود چون در زمان قدیم در میان عربها مهریۀ زنان را شتران و چهارپایان قرار میدادند و آنها را به خانۀ پدر عروس میراندند.
با توجه به موارد استعمال سیاق در میان مفسران و اصولیان و ادیبان، میتوان معنای اصطلاحی آن را چنین تعریف کرد: «سیاق عبارت است از نوع چینش کلمات یک جمله و پیوند آن با جملههای پیشین و پسین و محتوای کلی برآمده از آن». یا بگوییم: «سیاق کیفیت قرار گرفتن یک لفظ در یک جمله و جایگاه آن و پیوند خاص میان مفردات یک جمله و جملههای قبل و بعد است به گونهای که بتوان از آن معنایی کشف کرد که از منطوق و مفهوم آیه آشکارا به دست نمیآید، بلکه از لوازم عقلی آن است».
به نظر میرسد که رابطه میان معنای لغوی سیاق و معنای اصطلاحی آن این است که معنای لغوی که همان راندن به جلو است، به نوعی نظم و ترتیب بازگشت میکند. در حرکت کاروان شتران، «
قائد » بیشتر به راهی که پیش روی اوست توجه دارد، ولی «سائق» نظم و ترتیب شتران و حرکت منظم آنها را کنترل میکند. جملۀ «انساق الابل انسیاقا» به این معناست که شتران را در پی هم راند.
در معنای اصطلاحی نیز همان نظم و ترتیب جملهها و چینش کلمات، مورد نظر است و مطلبی که از سیاق به دست میآید، بر اساس همان نظم کلمات و جملههاست.
علمای
بلاغت ، دلالت را به دو قسم
لفظی و
عقلی تقسیم کردهاند و منظورشان از دلالت عقلی همان چیزی است که منطقیان به آن دلالت التزامی میگویند. منظور از دلالت عقلی، مفهومی است که لفظ بر آن دلالت ندارد بلکه لازمۀ مدلول لفظ است؛ گاهی لازم نزدیک و گاهی لازم دور است. میتوان گفت که دلالت سیاق از باب دلالت عقلی به تعبیر بلاغیان و
دلالت التزامی به تعبیر منطقیان است.
به این نکته باید توجه داشت که سیاق گاهی مربوط به متن است و گاهی مربوط به چگونگی تلفظ و ادای جمله از سوی
متکلم، که میتوان به آن «سیاق» آوایی گفت. یک جمله ممکن است طوری تلفظ شود که معنای
جمله خبریه بدهد و ممکن است عین همان جمله به گونهای ادا شود که معنای
استفهام انکاری بدهد. البته امروزه با علامت گذاریهای معمول در ویراستاری، نوع جمله تعیین میشود، ولی ما در اینجا با سیاق متن بدون در نظر گرفتن چگونگی تلفظ آن سر و کار داریم.
در
علم اصول دلالت سیاق در بحث
حجیت ظواهر مطرح شده و از آن به عنوان «
دلالة الاقتضاء» یاد کردهاند که در برابر «
دلالة التنبیه» و «
دلالة الاشاره» قرار دارد. بعضی از اصولیان سه دلالت: اقتضاء، تنبیه و اشاره را زیر مجموعۀ دلالت سیاق دانستهاند.
از جملۀ موارد معروفی که دلالت اقتضاء یا همان دلالت سیاق در علم اصول به کار رفته
حدیث رفع است. (متن حدیث رفع چنین است: قال رسول الله (صلی الله علیه واله): رفع عن امتی تسعة اشیاء: الخطا و النسیان ومااکرهوا علیه و ما لایعلمون و ما لا یطیقون و ما اضطروا الیه و الحسد والطیرة والتفکر فی الوسوسة».
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: نه چیز از
امت من برداشته شده است:
خطا ،
نسیان ، چیزی که به آن مجبورشان کردهاند، چیزی که نمیدانند، چیزی که بیرون از توان آنهاست، چیزی که از روی ناچاری انجام دادهاند،
حسد ،
فال بد و
تفکر همراه با
وسوسه ...)
بر اساس این حدیث، یکی از مواردی که در آن رفع تکلیف شده و
مکلف مؤاخذه نمیشود، «ما لایعلمون» است، یعنی در جایی که
انسان چیزی را ندانسته انجام داد، تکلیفی بر او نیست و مسئولیت شرعی ندارد. حال این پرسش مطرح میشود که آیا رفع تکلیف فقط در موضوعات است یا شامل
احکام هم میشود؟ توضیح اینکه اگر یک لیوان
شراب را به گمان اینکه
آب است
بخورد، بی شک به علت ندانستن مؤاخذه و
عقاب ندارد، ولی اگر کسی میداند که آن شراب است ولی نمیداند که
خوردن شراب
حرام است و آن را می
خورد آیا اینجا هم به علت ندانستن
حکم مؤاخذه نمیشود؟ به عقیدۀ بسیاری از اصولیان و از جمله مرحوم
شیخ انصاری چنین کسی مؤاخذه میشود و جملۀ «ما لا یعلمون» شامل
جهل به
حکم نمیشود. دلیل آنها همان دلالت سیاق است که میگویند جملۀ «ما لا یعلمون» در ردیف چند جملۀ دیگر مانند «خطا»، «نسیان» «ما اکرهوا» و «ما اضطروا» قرار دارد که همه دربارۀ موضوعات است و شامل
شبهه حکمیه نمیشود. بنابراین «ما لا یعملون» هم با توجه به این سیاق مانند آنهاست.
همچنین برخی از اصولیان برای دلالت سیاق یا دلالت اقتضاء روایتی را از
امام علی (علیهالسّلام) شاهد آوردهاند که در آن، امام با استناد به سیاق کلام متکلم
حکم شرعی داده است. روایت چنین است: مردی نزد
امام آمد و از
غلام خود شکایت کرد که بدون
اجازه او
ازدواج کرده است. حضرت فرمود: میان آنها جدایی بینداز. آن شخص به غلام خود گفت: «یا عدو الله طلق» (ای
دشمن خدا طلاق بده). حضرت فرمود: پس از این سخن، دیگر اختیار با غلام است، اگر خواست طلاق میدهد و اگر خواست طلاق نمیدهد. آن شخص از
علت آن پرسید، حضرت فرمود: تو با گفتن «طلاق بده» به
نکاح اقرار کردی»
منظور این است که طلاق بدون نکاح امکان پذیر نیست و با توجه به سیاق جملۀ «طلاق بده» از آن
اعتراف به نکاح به دست میآید و در واقع امضای نکاح آن غلام است.
باید توجه داشت که دلالت سیاق غیر از
دلالت منطوق و
مفهوم است، چون اساسا دلالت سیاق از مقولۀ
دلالت عقلی و بر اساس التزامات عقلی الفاظ است که در استفاده از سیاق جمله باید صرفا از التزامات لفظ استفاده کرد. بنابراین استفاده از قراین خارجی مانند شان نزولها و آیات دیگر
قرآن که در کنار آیۀ مورد بحث قرار ندارد، و همچنین
قواعد شرعی و مانند آنها، دلالت سیاق به شمار نمیآید. مثلا آیۀ شریفۀ «و آتوا الیتامی اموالهم»
را با توجه به
احکام شرعی چنین معنا میکنیم که اموال یتیمان را پس از
بلوغ به آنها بدهید. عبارت «پس از بلوغ» را از سیاق آیه استفاده نکردهایم بلکه آن را از یک
حکم شرعی استفاده کردهایم که طبق آن،
وصی یا
قیم یتیمان نباید پیش از بلوغ، اموال آنها را در اختیارشان بگذارند چون ممکن است تلف شود.
استفاده از دلالت سیاق یکی از ابزارهای مهم فهم معنای مراد است، چون گاهی برای معنای مراد لفظ مناسبی وجود ندارد و به گفتۀ
جاحظ: الفاظ محدود ولی معانی نامحدودند.
استفاده از دلالت سیاق، کمبود لفظ در بیان معانی را تا اندازهای جبران میکند.
سیاق آنچنان اهمیتی دارد که میتوان معنای مراد لفظی را که از
اضداد است به وسیلۀ آن معلوم ساخت. همچنین مخاطب با توجه به سیاق کلام میتواند معنای مجازی لفظ را بفهمد. مهمتر اینکه گاهی
قرآن با ادبیات خاصی که دارد یک
فعل میآورد که از آن معنای دو فعل فهمیده میشود و سیاق کلام آن چنان است که مخاطب با اندک تاملی، از یک فعل معنای دو فعل را میفهمد؛ مثلا در آیۀ «فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف»
فعل «اذاق» که به معنای چشانیدن است همراه با متعلق فعل دیگری مانند «البس» (پوشانید) ذکر شده و خود آن فعل ذکر نشده است. ما با توجه به سیاق، از آیه هم این معنا را میفهمیم که خداوند به آنان
گرسنگی و
ترس را میچشاند و هم این معنا را که خداوند
لباس گرسنگی و ترس را به آنان میپوشاند که اولی بیان کننده عذابی است که به آنان خواهد رسید و دومی بیان کنندۀ استمرار آن است.
با اینکه دلالت سیاق در هر نوع متنی کاربرد دارد ولی استفاده از آن در
تفسیر قرآن و فهم معنای مراد آیات
قرآنی بسیار کارساز است، چون
قرآن با ادبیات خاصی که دارد، با کمترین لفظ بیشترین معنا را افاده میکند و توجه به سیاق ما را به درک معانی دیگری فراتر از منطوق و مفهوم لفظ سوق میدهد.
مفسران و دانشمندان علوم
قرآنی همواره به ارزش و اهمیت دلالت سیاق در فهم درست آیات
قرآنی توجه داشتهاند.
به نظر
فخر رازی بیشترین لطایف
قرآن در ترتیبات و روابط آیات قرار داده شده است.
زرکشی دلالت سیاق را در
تبیین مجمل و
تخصیص عام و
تقیید مطلق و تنوع دلالت راهگشا میداند و میگوید: دلالت سیاق از بزرگترین قراینی است که
مراد متکلم را میرساند و هر کس از آن
غفلت کند، در موارد مشابه آن دچار اشتباه میشود و در مناظرات خود
مغالطه میکند. به این سخن خداوند بنگر: «ذق انک انت العزیز الکریم»
خواهی دید که سیاق آن دلالت میکند که منظور از عزیز و کریم،
ذلیل و
حقیر است.
سابقۀ استفاده از سیاق آیات، به زمان
صحابه و
تابعین برمی گردد. در روایات نقل شده از
معصومین (علیهم السّلام) نیز، در مواردی، از سیاق آیات برای بیان معنا استفاده شده است که نمونههایی از آن را ارائه خواهیم کرد. البته در این نمونهها کلمۀ «سیاق» به کار نرفته ولی عملا از آن استفاده شده است. شاید نخستین کسی که این کلمه را به همین معنا به کار برده و به آن تصریح کرده،
شافعی (متوفای ۲۰۴ ه) باشد که در کتاب خود با عنوان
الرسالة ، بابی تحت عنوان: «باب الصنف سیاقه یبین معناه» دارد و در آنجا راجع به دلالت سیاق مطالب مختصری آورده و برای آن آیۀ «و سئلهم عن القریة» را مثال زده که مراد اهل قریه است.
در اینجا نمونههایی از استفاده از سیاق در تفسیر آیات در کلام معصومین و
صحابه و
تابعین را ذکر میکنیم.
در روایتی از
امام باقر (علیهالسّلام) که در مسئلۀ
وضو وارد شده است حضرت از
آیه وضو به وسیلۀ دلالت سیاق مطالبی را استخراج میکند. در بخشی از این روایت چنین آمده است:
«... ثم فصل بین الکلام فقال: «وامسحوا برءوسکم» فعرفنا حین قال «برءوسکم» ان المسح ببعض الراس لمکان الباء، ثم وصل الرجلین بالراس کما وصل الیدین بالوجه فقال: «وارجلکم الی الکعبین» فعرفنا حین وصلهما بالراس ان المسح علی بعضهما...».
در این روایت، امام (علیهالسّلام) از آمدن حرف «با» بر سر «رءوسکم» و عطف «ارجلکم» به آن، چنین استفاده کرده که قسمتی از سرو پا مسح میشود و نه همۀ آنها.
در روایتی که از
سعید بن جبیر نقل شده، وی با توجه به سیاق آیات به تفسیر یک
آیه پرداخته است.
یعلی بن مسلم میگوید: از سعید بن جبیر دربارۀ این آیه پرسیدم: «لا یؤاخذکم الله باللغو فی ایمانکم»
گفت: آیۀ پیش از آن را هم بخوان و من خواندم: «یآ ایها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات مآاحل الله لکم»، سعید گفت: منظور از لغو در
قسم این است که به وسیلۀ سوگند
خوردن حلالی را بر خود
حرام کنی.
توجه کنیم که بیشتر مفسران «اللغو فی ایمانکم» را به سوگندهای بیهوده که مردم در محاورات خود به کار میبرند و همواره والله و بالله میگویند،
تفسیر کردهاند، ولی سعید بن جبیر با توجه به سیاق آیه و عنایت به مفهوم آیۀ قبلی تفسیر خاصی را ارائه کرده است.
نیز از سعید بن جبیر نقل شده که در پاسخ کسی که گفت: آیۀ «و من لم
یحکم بمآ انزل الله فاولئک هم الظالمون»
و دو مشابه دیگرش در آیۀ قبل و بعد (هم الکافرون) و (هم الفاسقون) دربارۀ
بنی اسرائیل است، گفت: اگر آیات قبل و بعد از این آیات را بخوانی خواهی دید که دربارۀ ما هم هست.
یزید بن صهیب میگوید:
جابر بن عبدالله انصاری از
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرد که فرمود: قومی از اهل
ایمان با
شفاعت محمد از
آتش بیرون میآیند. یزید میگوید: به جابر گفتم: خداوند در
قرآن میفرماید: «و ما هم بخارجین منها»
. جابر گفت: آیۀ پیش از آن را بخوان «ان الذین کفروا...» آیه دربارۀ کافران است.
روزی جوانی آب و عسلی به خلیفه دوم داد. خلیفه آن را
نخورد و گفت:
خداوند میفرماید: «اذهبتم طیباتکم فی حیاتکم الدنیا». جوان گفت: این آیه دربارۀ تو و هیچ کس از
اهل قبله نیست، آیۀ قبل از آن را بخوان: «و یوم یعرض الذین کفروا علی النار اذهبتم طیباتکم فی حیاتکم الدنیا».
خلیفه گفت: همۀ مردم داناتر از عمرند.
البته در نمونۀ چهارم و پنجم که ذکر کردیم، مطلب مورد نظر از صریح
آیه به دست میآید، ولی مشکل طرف مقابل این بوده که به قبل و بعد آیه توجه نداشته و به او تذکر دادهاند که آیه را باید در جایگاه خودش و در ردیف آیات قبل و بعد معنا کرد و استناد ما به همین مطلب است. معلوم میشود که پیشینیان در فهم آیات به این نکته توجه داشتهاند که یک آیه و یا یک جمله از یک آیه را نباید بدون توجه به قبل و بعد آن معنا کرد و سیاق هم از همین مقوله است.
میتوان گفت که استفاده از سیاق کلام، کاری ذوقی است و هر کسی میتواند با توجه به برایند کلام به نتایج خاصی برسد. معروف است که عربی
بادیه نشین از کسی شنید که این آیه را میخواند: «و السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما جزآء بما کسبا نکالا من الله»
و آخر آن را چنین میخواند: «والله غفور رحیم». آن عرب گفت: نباید آخر آیه این چنین باشد، چون بریدن دست با غفور و رحیم بودن خداوند سازگار نیست. آن شخص به
قرآن مراجعه کرد، دید آخر آیه چنین است: «و الله عزیز
حکیم». وقتی آن را خواند، عرب گفت: درست است باید چنین باشد.
در عین حال، استفاده از سیاق در فهم آیات باید از ضوابط معینی پیروی کند و هر کسی ذوق و سلیقۀ خود را بر آیۀ
قرآن تحمیل نکند و این کار با احتیاط کامل و با اندیشیدن بسیار صورت گیرد.
برخی از ضوابط استفاده از سیاق در فهم آیات به قرار زیر است:
دلالت سیاق باید به صورت شفاف باشد. گفتیم که دلالت سیاق از باب التزام عقلی لفظ است. لازم است که این التزام یک التزام قریب باشد، زیرا استفاده از التزام بعید ممکن است
انسان را به بیراهه بکشاند.
سیاق با ادلۀ دیگر
تعارض نداشته باشد. گاهی ممکن است سیاق اقتضایی داشته باشد که با ادلۀ دیگر در تعارض باشد. در چنین شرایطی بدون
شک ادلۀ دیگر مقدم بر سیاق است، چون قبلا گفتیم حجیت دلالت سیاق از باب
حجیت ظواهر است و معلوم است که ظاهر در تعارض با نص حجیت خود را از دست میدهد. مثلا
آیه تطهیر که در ضمن آیات مربوط به همسران پیامبر قرار گرفته است از نظر سیاق میتواند مربوط به آنها باشد، ولی با توجه به روایات
مستفیضه اطمینان بخش که
شیعه و
سنی نقل کردهاند که این بخش از آیه دربارۀ
اهل بیت پیامبر ، یعنی خود آن حضرت و
علی و
فاطمه و
حسن و
حسین علیهمالسّلام است نمیتوان به سیاق استناد کرد.
در آیه تطهیر سیاق دیگری هم وجود دارد که با آن سیاقی که گفتیم در تعارض است و آن اینکه تمام ضمیرهای خطاب در جملات قبل و بعد که مربوط به همسران پیامبر است، به صورت ضمیر مؤنث است ولی در این بخش از آیه خطاب به صورت ضمیر مذکر «عنکم» آمده است، و نیز آیات قبلی لحن تعریض ولی این جمله لحن تعریف دارد. در تعارض دو سیاق، اگر دلیل خارجی یکی از آن دو را تایید کند باید آن را اخذ کرد.
استناد به سیاق آیات قبل و بعد در صورتی
حجت است که مجموع آیات با هم و یکجا نازل شده باشند. البته اگر دلیل روشنی در دست نباشد که آیات مورد نظر یکجا نازل شدهاند، همین مقدار کافی است، چون اصل بر پیوستگی آیات است، مگر آنکه دلیلی بر ضد آن اقامه شود.
در اینجا به این مطلب مهم اشاره میکنیم که به نظر ما ترتیب آیات سورهها توقیفی است و از جانب
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صورت پذیرفته است، زیرا نامهای بسیاری از سورهها حتی در زمان خود پیامبر معروف بود و پیامبر دربارۀ برخی سورهها با ذکر نامشان مطالبی بیان کرده است و حتی گروه بندی سورههای
قرآن به چند دسته، مانند سورههای بلند (
سور طوال ) سورههای کوتاه (
سور قصار ) و یا
سور مئین و
مثانی در زمان خود پیامبر صورت گرفته است. (روایات بسیاری در این زمینه وجود دارد؛ از جمله اینکه پبامبر فرمود: «قرات اللیلة ثلاثین سورة فیهن السبع الطوال» یعنی دیشب سی
سوره از
قرآن را قرائت کردم که از جملۀ آنها هفت سورۀ بلند بود
نیز پیامبر فرمود: خداوند به من به جای
تورات سور طوال هفتگانه و به جای
انجیل سور مئین و به جای
زبور سور مثانی را داده و افزون بر اینها را هم به من عطا فرموده است)
در روایات متعددی این مطلب ذکر شده که گاهی
آیه و یا مجموعه آیاتی بر پیامبر نازل میشد و آن حضرت دستور میداد که آن را در فلان سوره و پس از فلان آیه قرار دهند، مانند آیۀ «و اتقوا یوما ترجعون فیه الی الله ثم توفی کل نفس ما کسبت و هم لا یظلمون»
که آخرین آیهای است که بر پیامبر خدا نازل شد و پیامبر ۲۱
روز پس از آن رحلت فرمود. وقتی این آیه نازل شد، پیامبر با راهنمایی
جبرئیل دستور داد که آن را بعد از آیۀ ۲۸۰
سوره بقره قرار دهند.
این در حالی است که سورۀ بقره اولین سوره و یا از اولین سورههایی است که در
مدینه نازل شده است.
البته ممکن است برخی از این روایات از نظر
سند یا دلالت جای بحث داشته باشند، ولی با توجه به مجموع آنها و با توجه به سیرۀ مسلمین در این باره که بدون شک ادامۀ سیرۀ عصر پیامبر بوده است، میتوان اطمینان حاصل کرد که ترتیب آیات سورهها در زمان خود پیامبر انجام گرفته و میتوان گفت که سورهها به صورت یک پروندۀ باز بودهاند و پیامبر با نزول آیاتی که سورۀ مستقلی را تشکیل نمیدادند، دستور میداد آنها را به سورههای موجود اضافه کنند و پس از رحلت پیامبر این پروندهها بسته شدند.
اکنون به بحث سیاق باز میگردیم. به نظر ما، حتی با وجود اینکه ترتیب آیهها را توقیفی و به دستور پیامبر بدانیم، باز اگر معلوم شود که آیۀ قبلی یا بعدی همراه با آیۀ مورد بحث نازل نشده است نمیتوان به سیاق آن آیات استناد کرد، چون شرط دلالت سیاق، پیوستگی کلام متکلم است و در اینجا آن پیوستگی وجود ندارد. آری میتوان از آیات قبل و بعد به عنوان قرین خارجی و از باب
تفسیر قرآن به قرآن استفاده کرد ولی این دیگر از باب سیاق نیست. اینکه
پیامبر دستور میداد یک آیه را در کنار آیۀ خاصی قرار دهند جهت خاص خودش را دارد که یا به سبب تناسب مفهومی آیات بوده و یا دلیل دیگری داشته است که برای ما معلوم نیست.
در اینجا باید به این مطلب نیز اشاره کنیم که صرف قرار گرفتن دو آیه در کنار یکدیگر، یا حتی چند جمله در یک
آیه ، دلالتی بر تناسب منطقی آنها ندارد و گاهی از نظر مفهومی کاملا از یکدیگر فاصله دارند؛ مانند آیات پایانی
سوره نساء که پس از سخن دربارۀ
مسیح و
نزول قرآن و تعریف از مؤمنان، بلافاصله آیه دربارۀ
ارث کلاله است، و یا در آیۀ ۳
سوره مائده که در ضمن بیان
احکام خوردن میته و
خون و گوشت
خوک و چند چیز دیگر، از مایوس شدن کافران از
دین اسلام و
اکمال دین و
اتمام نعمت سخن گفته میشود.
بعضی از مفسران قائل به تناسب همۀ آیات و سورهها با یکدیگرند و علاوه بر تفاسیر، کتابهایی مستقل نیز در این باره نوشتهاند، ولی به نظر ما سخن آنها بی دلیل است. آنها گاهی برای اثبات تناسب میان دو آیه دچار تکلفهای بیجایی میشوند و وجوهی ذکر میکنند که سست است.
مطلبی که از سیاق به دست میآوریم، باید مراد متکلم باشد، یعنی بدانیم و یا حداقل احتمال قوی بدهیم که متکلم آن را
اراده کرده است. بنابراین، احتمالات و مطالب گوناگونی که اخیرا بعضی به عنوان نکتهها یا پیامهای آیات
قرآنی عنوان میکنند و آنها را بر
قرآن تحمیل مینمایند، یک نوع
استحسان است و نباید آن را از باب سیاق آیات دانست، زیرا برخی از آنها به گونهای هستند که
انسان احتمال هم نمیدهد که خداوند آن را اراده کرده است.
استفاده از سیاق در آیات
قرآنی نباید منجر به تغییر و تبدیل
کلام شود. ما از سیاق آیات فقط میتوانیم به یک معنا برسیم و حق نداریم آن را مجوزی برای تغییر الفاظ به عنوان نقل به معنا بدانیم. این مطلب را از آن جهت عنوان کردیم که در برخی از منابع
اهل سنت مطلبی آمده که واقعا مایۀ شگفتی است. طبق روایاتی که در این منابع آمده، اجازه داده میشود که اگر کسی با توجه به سیاق یک
آیه و
مفهوم کلی آن، تشخیص داد که به جای کلماتی که در آیه است، کلمات دیگری را به کار ببرد که همان مفهوم را میرساند، میتواند آن را به دلخواه خود تغییر دهد.
آنها این مطلب را بر روایتی که از پیامبر نقل کردهاند مبتنی ساختهاند و آن همان
حدیث سبعة احرف است که از
ابی بن کعب نقل کردهاند که
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده است: «کلها کاف شاف مالم تخلط آیة رحمة بآیة عذاب، فاذا کانت عزیز
حکیم فقلت: سمیع علیم فان الله سمیع علیم». یعنی همۀ آنها کفایت کننده و
شفا دهنده است مادامی که
آیه رحمت را به آیه
عذاب مخلوط نکنی. وقتی
عزیر حکیم است و تو گفتی: سمیع علیم، خدا سمیع علیم هم هست.
عین این روایت را از
ابی بکره هم نقل کردهاند و در پایان آن چنین آمده است: «علی نحو هلم و تعال و اقبل و اذهب واسرع و عجل». از زهری نقل کردهاند که گفته است همۀ اینها یک چیز است و در
حلال و
حرام اختلاف ایجاد نمیکند.
از
انس نقل کردهاند که آیۀ ۶
سوره مزمل را چنین خواند: «ان ناشئة اللیل هی اشدوطا و اصوب قیلا»
به او گفته شد که ما «و اقوم قیلا» میخوانیم! گفت: «اصوب قیلا» و «اقوم قیلا» به یک معناست.
از ابی بن کعب نقل کردهاند که آیۀ ۱۳
سوره حدید را چهار گونه میخواند: «للذین آمنوا انظرونا»، «للذین آمنوا امهلونا»، «للذین آمنوا اخرونا»، «للذین آمنوا ارقبونا».
نیز از ابی بن کعب نقل شده است که آیۀ «کلما اضاء لهم مشوا فیه»
را علاوه بر «مشوا فیه» به دو صورت دیگر «مروا فیه» و «سعوا فیه» هم میخواند.
توجه کنیم که این موضوع مربوط به اختلاف قرائات نیست، بلکه جایگزین کردن کلمات مترادف و یا جملههای مشابه با یکدیگر است که به دلخواه شخص صورت میگیرد.
به باور ما، ر
وایت سبعة احرف روایتی ضعیف است و
امامان معصوم (علیهمالسّلام) آن را به این معنا که
عامه میگویند به شدت
نفی کردهاند و بر فرض صحت، مربوط به معانی و مفاهیم گوناگونی است که هر کسی به اندازۀ قدرت فهم خود آن را به دست میآورد.
به نظر میرسد که آنچه از طریق
اهل سنت دربارۀ این موضوع نقل شده و ما بخشی از آن را آوردیم، از شان و مقام قداست
قرآن بسیار دور و نوعی
تحریف و حتی هدم اساس قران است، به گونهای که به همه اجازه داده میشود که
قرآن را به دلخواه تحریف کنند. این در حالی است که خود پیامبر هم چنین حقی نداشت، چرا که در
قرآن آمده است: «قل ما یکون لی ان ابدله من تلقآء نفسی ان اتبع الا ما یوحی الی انی اخاف ان عصیت ربی عذاب یوم عظیم»
یعنی: «بگو: مرا نرسد که
قرآن را از پیش خود تغییر دهم؛ جز این نیست که از آنچه به من
وحی میشود پیروی میکنم...» . این مطلب آنچنان غرابت دارد که حتی از خود اهل سنت هم نقل نشده است که در طول تاریخ با استناد به آن کلمات یا جملات، آیهای را تغییر داده باشند.
استفاده از سیاق برای رسیدن به یک معنا میتواند به اشکال گوناگونی صورت گیرد که برخی از آنها را ذکر میکنیم:
استفاده از متن یک آیه و چینش واژهها در آن:
در این نوع میتوان از
تقدیم و
تاخیر واژهها و یا
قرینه قراردادن یک واژه که واژهای دیگر را تداعی میکند و مانند آنها استفاده کرد. به عنوان مثال:
- در آیۀ «و الحافظین فروجهم و الحافظات»
به قرینۀ قید «فروجهم» در «الحافظین» میگوییم که از نظر معنا این قید پس از «و الحافظات» هم وجود دارد.
گاهی در آیهای ضمیر غایبی به کار میرود بدون آنکه مرجع آن ذکر شده باشد و ما با استفاده از سیاق مرجع آن به دست میآوریم، مانند: «کل من علیها فان»
که ضمیر «علیها» به «ارض» برمی گردد که در آیه ذکر نشده ولی معلوم است. یا آیۀ «و لابویه لکل واحد منهما السدس»
که ضمیر «لابویه» به
میت برمی گردد که در آیه ذکر نشده است.
استفاده از موقعیت خاص یک واژه در آیه:
گاهی یک واژه و یا یک
صیغه در موقعیتی قرار میگیرد که باید آن را بر معنای خاصی حمل کرد که در موقعیتهای دیگر نمیتوان بر چنین معنایی حمل کرد. به عنوان مثال: «و اذا حللتم فاصطادوا»
کلمۀ «فاصطادوا» امر به
صید کردن حیوانات است ولی به دلیل موقعیت خاص کلمه که به آن «وقوع الامر عقیب الحظر» گفته میشود، باید امر را در اینجا به معنای اباحه بگیریم، یعنی فقط اجازۀ صید داده میشود، چون این امر مربوط به کسی است که از
احرام حج بیرون آمده است و چون صید کردن در حال احرام ممنوع است، در اینجا گفته میشود که وقتی از احرام بیرون آمدید این ممنوعیت برداشته میشود.
از همین قبیل است مواردی که لفظ مشترکی به کار میرود که چندین معنا دارد و ما میتوانیم با توجه به سیاق، معنای مورد نظر را به دست آوریم. این مطلب در بحث
وجوه و نظایر قرآن کاربرد فراوانی دارد؛ مثلا کلمۀ «
فتنه » در معانی مختلفی به کار میرود و
حبیش تفلیسی برای آن ۱۵ معنا ذکر کرده است
ولی در هر آیهای معنای مورد نظر از سیاق
آیه معلوم میشود.
ابن عربی میگوید کلمۀ «عفی» پنج معنا دارد ولی در آیۀ «فمن عفی له من اخیه شی ء فاتباع بالمعروف»
به معنای عطا یا اسقاط است که از سیاق فهمیده میشود.
در برخی از موارد با توجه به آیۀ قبل و یا بعد و قرار گرفتن آیۀ مورد نظر در آن محل، به مفهوم ویژهای دست مییابیم که اگر این آیه را به تنهایی ملاحظه میکردیم به آن معنا نمیرسیدیم. البته شرط آن نزدیکی همزمان دو آیه است (همان گونه که پیش از این توضیح دادیم) بعضی استفاده از آیۀ قبلی را «سباق» و استفاده از آیۀ بعدی را «لحاق» نامیدهاند. به عنوان مثال:
- در تفسیر آیۀ «و آتاکم ما لم یؤت احدا من العالمین»
بحث شده که آیه خطاب به چه کسانی است؟ بعضی خطاب به
امت اسلام دانستهاند ولی
طبری گفته که قول راجح نزد من این است که مربوط به
بنی اسرائیل است چون در سیاق آیاتی است که خطاب به بنی اسرائیل است.
- در آیه «تؤتی الملک من تشآء و تنزع الملک ممن تشآء»
سید رضی سخن کسانی را که منظور از
ملک در این آیه را مربوط به
آخرت میدانند، رد میکند و میگوید: سیاق این آیه و آیۀ بعدی دلالت میکند بر اینکه ملکی که خداوند به کسی میدهد یا از او میگیرد، ملک دنیوی است و مربوط به آخرت نیست.
استفاده از سیاق با توجه به
مکی یا
مدنی بودن
سوره:
گاهی برخی از مفسران برای آیهای تفسیری ذکر کردهاند که مفسر دیگر با توجه به سیاق آیه که در سوره مکی یا مدنی قرار گرفته آن را رد میکند، به عنوان مثال:
ابن ابی حاتم روایتی نقل میکند که گویا آیۀ «و نزعنا ما فی صدورهم من غل»
دربارۀ
اهل بدر نازل شده است.
علامه طباطبایی این سخن را رد میکند و میگوید: وقوع این جمله در سیاق این آیات که در
مکه نازل شده است، نزول آن را دربارۀ
اهل بدر نفی میکند.
استفاده از
حذف و
تقدیر:
در
قرآن کریم در آیات متعددی کلمه یا حتی جملهای حذف شده است و با استفاده از سیاق آیه میتوان آن جمله را به دست آورد و مقدر کرد. گاهی این حذف و تقدیر برای به کار انداختن فهم
مخاطب است که خودش مطابق با
استعداد و ظرفیت فکری خودش جمله و یا جملههای مناسبی را مقدر کند و به معانی گوناگونی دست یابد. ما در اینجا به عنوان مثال، یک مورد را ذکر میکنیم.
در آیۀ «افمن زین له سوء عمله فراه حسنا»
جواب جملۀ استفهامی «افمن زین» حذف شده است. کسی که کردار زشتش در نظرش آراسته شده و آن را نیکو میبیند، چه سرنوشتی دارد یا چه کار باید بکند؟ در اینجا تعیین جواب بر عهدۀ مخاطب گذاشته شده که با تفکر در آیۀ و توجه به سیاق آن و مطابق میزان تدبر خود، پاسخی برای آن بیابد.
آسانترین پاسخی که میتوان در تقدیر گرفت و بسیاری از مفسران هم آن را پیشنهاد کردهاند جملۀ «کمن لیس کذلک» است؛ یعنی آیا کسی که کردار زشتش در نظرش آراسته شده و آن را نیکو میبیند، مانند کسی است که این حالت را ندارد؟ ولی با تامل بیشتر میتوانیم با استفاده از سیاق جمله استفهامی در آیه و با توجه ویژگیهای چنین کسی به معانی بلندی برسیم، مانند:
آیا کسی که چنین است، میتواند هدایت یابد؟
آیا کسی که چنین است میتواند به حقایق والا دست بیابد؟
آیا کسی که چنین است میتواند خود را از کج فهمی دور کند؟
آیا کسی که چنین است میتواند الگویی برای دیگران باشد؟
آیا کسی که چنین است باید برای او
تاسف خورد؟
آیا کسی که چنین است مانند کسی است که بدی و خوبی وکجی و راستی را به خوبی از هم تشخیص میدهد؟
آیاکسی که چنین است، مانند کسی است که در اثر
ایمان و
تقوا قدرت تشخیص حق از باطل را دارد؟
و دهها جملۀ دیگر.
این گونه موارد از جملۀ مواردی هستند که الفاظ در برابر معانی محدود میگردند و
قرآن با حذف بخشی از کلام، قرینهای را فراهم میکند که با استفاده از سیاق جملۀ موجود معانی گوناگونی به دست آید.
(۱) الاتقان فی علوم
القرآن، جلال الدین سیوطی، دارالفکر، بیروت ۱۴۱۶.
(۲)
احکام القرآن، ابن العربی، دارالفکر، بیروت، بی تا.
(۳) اصول الفقه، محمد رضا مظفر، انتشارات جامعۀ مدرسین، قم.
(۴) الامالی، محمد بن الحسن الطوسی، دارالثقافة، قم، ۱۴۱۴.
(۵) البرهان فی علوم
القرآن، بدرالدین زرکشی، داراحیاء الکتب العربیة، بیروت، ۱۳۷۶.
(۶) البیان والتبیین، عمروبن بحرالجاحظ، مکتبة الهلال، بیروت، ۱۴۲۳.
(۷) التمهید، ابن عبدالبر، وزارة الاوقاف، تونس، ۱۳۸۷.
(۸) جامع البیان، ابن جریر طبری، دارالفکر، بیروت، ۱۴۱۵.
(۹) حقائق التاویل فی متشابه التنزیل، شریف رضی، دارالمهاجر، بیروت.
(۱۰) الحیوان، عمر بن بحر الجاحظ، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
(۱۱) الدر المنثور، جلال الدین سیوطی، دارالمعرفة، بیروت.
(۱۲) الرسالة، محمد بن ادریس شافعی، المکتبة العلمیة، بیروت.
(۱۳) السنن، ابی داود السجستانی، دارالفکر، بیروت، ۱۴۱۰.
(۱۴) شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، داراحیاء الکتب العربیة، قاهره۱۳۷۸.
(۱۵) صحاح اللغة، اسماعیل الجوهری، دارالعلم للملایین، بیروت۱۴۰۷.
(۱۶) فرائد الاصول، شیخ مرتضی انصاری، مجمع الفکر الاسلامی، قم۱۴۱۹.
(۱۷) لسان العرب، ابن منظور، نشر ادب الحوزة، قم۱۴۰۵.
(۱۸) مجمع البیان، امین الاسلام طبرسی، مؤسسة الاعلمی، بیروت۱۴۱۵.
(۱۹) مسند ابی حنیفه، ابونعیم اصفهانی، مکتبة الکوثر، ریاض۱۴۱۵.
(۲۰) مسند احمد، احمد بن حنبل، دار صادر، بیروت.
(۲۱) المصنف، عبدالرزاق صنعانی، تحقیق حبیب الرحمان الاعظمی.
(۲۲) مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر) فخر الرازی، افست قم.
(۲۳) المناقب، ابن شهر آشوب، المکتبة الحیدریة، نجف اشرف، ۱۳۷۶.
(۲۴) المیزان فی تفسیر
القرآن، علامه طباطبائی، جامعۀ مدرسین، قم.
(۲۵) وجوه
قرآن، حبیش تفلیسی، به کوشش دکتر مهدی محقق، تهران، ۱۳۵۹ ش.
(۲۶) وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، مؤسسۀ آل البیت، قم ۱۴۱۴.
موسسه فرهنگی ترجمان وحی، برگرفته از مقاله «دلالت سیاق و نقش آن در فهم آیات قرآن».