تفسیر عصر تابعان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تابعین نخستین مفسرانی به شمار میروند که
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را ندیده بودند، اما
قرآن کریم را برای مردم زمانشان
تفسیر میکردند.
تابعین شاگردان صحابهاند و معلومات آنان غالباً به
صحابه منتهی میشود.
در دوره تابعین با گسترش
دولت اسلامی و حوزههای
حکومت و
هجرت برخی از اندیشمندان به نواحی گوناگون سرزمین
اسلام، حوزههای علوم اسلامی شکل گرفت و پیدایش طبقات مفسران و جریانهای تفسیری به این عصر میپیوندد که مشهورترین آنها
مدارس تفسیری مکه،
مدینه و
عراق میباشد و تفسیر، که از اولین علوم متداول در حوزههای علوم اسلامی است، در این مراکز گسترش یافت.
هنوز دوران
صحابه سپری نشده بود که مردانی شایسته پا به میدان نهادند تا در حمل
امانت الهی و انجام رسالت اسلامی جای آنان را پر کنند.
ایشان تابعان بودند؛ کسانی که به نیکی از صحابه پیروی کردند و به پیروزی بزرگی دست یافتند.
آنان مردانی بودند که توفیق بهرهگیری از انوار تابناک و سراسر
خیر و
برکت دوران عهد
رسالت را نیافته بودند؛ اما محضر صحابه بزرگوار پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) را مغتنم شمرده، از
دانش آنان بهره وافی بردند و در پرتو هدایتشان رهنمون گشتند.
شمار بسیاری از چهرههای بارز صحابه به شهرهای گوناگون پراکنده شدند.
آنان به هر جایی که رخت اقامت میافکندند و یا از آن بار میبستند، همچون ستارگان آسمان و چراغهای ظلمتشکن و پرچمهایی راهبر بودند.
اینگونه بود که تعالیم اسلام منتشر شد و مفاهیم
کتاب و
سنت در میان
مسلمانان گسترش یافت.
صحابه جلیلالقدر به هر کجا کوچ کردند و در هر کجا از قلمرو بزرگ
اسلام اقامت گزیدند، مدرسهای گسترده و مستحکم بنا نهادند و به وسیله آن، معارف کتاب و سنت را گستراندند.
مشهورترین مکتبهای تفسیری که بر اساس آوازه بنیانگذاران آن شهرت یافته از این قرار است:
مدرسه مکه را
عبداللّه بن عباس بنا نهاد.
وی در سال ۴۰ پس از شهادت
امیر مؤمنان (علیهالسّلام)، که
بصره را به مقصد
حجاز ترک گفت، این مکتب را پیریزی کرد.
او از طرف امام (علیهالسّلام) والی بصره بود، ولی پس از ایشان هیچ ولایتی را نپذیرفت؛ بر آستانه حرم الهی نشست و در آنجا سرگرم ادای رسالت خود در نشر علوم و معارفی گردید که از امام (علیهالسّلام) آموخته بود. این مکتب تفسیری در تمام طول عمر ابن عباس رواج داشت. فارغ التحصیلان این مدرسه، بزرگترین عالمان آن روزگار جهان اسلام بودند.
این مدرسه و فارغ التحصیلانش در سراسر جهان آوازهای بلند داشتند. آثار نیکوی این مدرسه به عنوان سنتهای مورد قبول در میان مردم قرار گرفت و همچنان باقی است. شاید داناترین تابعان نسبت به معانی قرآن شاگردان ابن عباس و فارغالتحصیلان مدرسه او باشند.
ابن تیمیه میگوید: «داناترین مردم در زمینه تفسیر، اهل مکه هستند؛ زیرا اصحاب ابن عباساند؛ افرادی چون
مجاهد،
عطاء،
عکرمه و دیگران مثل
طاووس،
ابوشعثاء،
سعید بن جبیر و امثال اینان هستند. اصحاب
ابن مسعود در
کوفه نیز از داناترین مفسرانند؛ از اینروست که از دیگران ممتاز گردیدهاند».
قوام مدرسه مدینه به صحابه موجود در مدینه به ویژه سیّدالقرّاء
ابی بن کعب انصاری بود.
ابی از اصحاب
عقبه دوم بود و در
جنگ بدر و دیگر
جنگهای پیامبر حضور داشت. پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) خطاب به او گفت: «علم، گوارایت باد ای ابومنذر!».
وقتی پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) به مدینه آمد، ابی نخستین کسی بود که برای پیامبر
کتابت نمود و هر گاه حضور نداشت پیامبر به
زید بن ثابت دستور میداد که بنویسد. در میان اصحاب پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله)
قرائت او از همه بهتر بود.
وی از کسانی است که
قرآن را در زمان پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) به صورت حفظ و پس از وفات وی به صورت تالیف گردآوری نمودند.
ابیّ تمام وقت خود را صرف
تعلیم قرائت قرآن نمود، در حالی که دیگر صحابه چنین نکردند؛ از اینرو مسؤولیت املاء را برای گروه یکسان سازی قرآنها در زمان
عثمان عهدهدار شد که به هنگام اختلاف به او مراجعه میکردند. وی به سال ۳۰ در زمان خلافت عثمان دیده از جهان فرو بست.
این مدرسه را صحابی بزرگ عبداللّه بن مسعود پایهگذاری کرد. ابن مسعود به پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) وابسته بود و خادم او بود و بر دست او پرورش یافت.
حذیفه میگوید: «نزدیکترین مردم به پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) در مقام راهنمایی،
ارشاد و موضعگیری، ابن مسعود است».
صحابه پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) میدانستند که ابن ام عبد (ابن مسعود) از نزدیکترین بندگان به خداست؛ نخستین کسی است که آشکارا در جمع
قریش قرآن خواند و در راه خدا آزارها دید و شکیبایی نمود.
او در دو هجرت (هجرت به
حبشه و مدینه) حضور داشت و در تمام جنگهای پیامبر شرکت نمود.
وی در زمان
خلافت عمر به عنوان
معلم و
مربی به کوفه آمد تا اینکه در سال ۳۱ عثمان او را احضار کرد و در همان سال وفات یافت.
ابوالدرداء هنگام شنیدن خبر وفات وی گفت: «پس از او، دیگر کسی همانند او نیست».
شمار بسیاری به دست او
تربیت یافتند که از جمله ایشان برخی از تابعان همچون
علقمة بن قیس نخعی،
ابووائل شقیق بن سلمه اسدی کوفی،
اسود بن یزید نخعی،
مسروق بن اجدع،
عبیدة بن عمرو سلمانی،
قیس بن ابیحازم و دیگران هستند. همچنان که در گذشته ذکر کردیم، مدرسه کوفه پس از مکه، مهمترین مدرسه از نظر گستردگی در تعلیم و تعلم معانی قرآن و
فقه و
حدیث بود.
این مدرسه را
عبداللّه بن قیس معروف به ابوموسی اشعری (متوفای ۴۴) بنیان نهاد.
او به سال ۱۷ که عمر
مغیره را از ولایت بصره عزل کرد، به عنوان والی وارد آن شهر گردید.
عثمان نیز ابتدا او را ابقا و پس از مدتی بر کنار کرد و او به کوفه رفت.
عثمان وقتی سعید را از ولایت کوفه عزل کرد، ابوموسی را به این مهم گمارد.
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) او را عزل کرد، چه اینکه به سبب دوستی دیرینهای که بین او و
معاویه بود، با معاویه رابطه پنهانی داشت. این نکته از
وصیت معاویه به پسرش
یزید درباره ابوبرده فرزند ابوموسی اشعری روشن میشود.
ابوموسی از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) فاصله گرفته بود و در
جنگ صفین هنگامی که به عنوان
حکم برگزیده شد، رسوایی او آشکار گردید. هموست که نخست به اهل بصره فقه و قرائت قرآن آموخت.
ابن حجر میگوید: «تعدادی از
تابعان و اتباع آنان، به دست او تربیت شدند».
حاکم از
ابورجاء چنین نقل کرده است: «قرآن را از ابوموسی اشعری در این مسجد -یعنی مسجد بصره- آموختیم؛ ما حلقهوار مینشستیم؛ چنانکه گویی اکنون او را در حالی که در دو لباس سفید است میبینم».
در مکتب تفسیری او انحراف شدیدی وجود داشت و پس از او در بصره، زمینه برای رشد بسیاری از بدعتها و انحرافات فکری و عقیدتی به ویژه در مسائل اصول دین و امامت و عدل فراهم شد.
محمد بن عبدالکریم شهرستانی میگوید: «از اتفاقات عجیبی که من شنیدم این است که ابوموسی اشعری (متوفای ۴۴) درست همان مطالبی را عنوان میکرد که نوهاش
ابوالحسن اشعری (متوفای ۳۲۴) در مذهبش بیان میداشت.
-همچنین میگوید:- میان
عمرو بن عاص و ابوموسی گفتوگویی رخ داد: عمرو گفت: از کجا کسی را بیابم که از
خدا به سوی او شکایت برم؟ ابوموسی گفت: من آن داور هستم. عمرو گفت: آیا خداوند چیزی را بر من مقدر میگرداند و سپس مرا به سبب انجام دادن آن عقاب میکند؟ ابوموسی گفت: آری. عمرو گفت: چرا؟ گفت: چون پروردگارت به تو
ستم روا نمیدارد! عمرو ساکت شد و نتوانست پاسخی دهد!».
ابوموسی مساله
جبر در
تکلیف را مطرح ساخت که
جاهلیت عرب بر آن باور بودند، و بدینجهت عمرو نتوانست پاسخی بدهد.
ابن ابیالحدید، ابوبرده فرزند ابوموسی اشعری را در زمره دشمنان و بدگویان
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) میشمرد و مینویسد: «این
کینه را مستقیما از پدر به ارث برده و در او ریشه دوانیده است و جنبه جانبی و عارضی ندارد».
بنیانگذار مدرسه شام
ابوالدرداء عویمر بن عامر خزرجی انصاری است. او از برجستگان و فقیهان و حکیمان صحابه بود. در جنگ بدر اسلام آورد و در
جنگ احد شرکت جست و در آنجا نمودی چشمگیر داشت.
روایت شده است که پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) درباره او در جنگ احد فرمود: «عویمر سوارکار خوبی است». نیز فرمود: «او
حکیم امت من است».
در ایام خلافت عمر متصدی امر
قضاوت در
دمشق گردید و در روزگار عثمان به سال ۳۲ درگذشت.
از صحابه بزرگ، تنها ابودرداء و
بلال بن رباح -مؤذن معروف پیامبر که در
طاعون عمواس، در سال ۲۰ وفات یافت و در
حلب دفن شد- و
واثلة بن اسقع وارد دمشق شدند.
واثله آخرین فرد از صحابه پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بود که در دمشق -در سال ۸۵- در روزگار خلافت
عبدالملک بن مروان وفات یافت.
در مدرسه شام به دست ابودرداء شماری از تابعان بزرگ؛ همچون
سعید بن مسیب،
علقمة بن قیس،
سوید بن غفله،
جبیر بن نفیر،
زید بن وهب،
ابوادریس خولانی و دیگران، تربیت شدند.
ابوالدرداء از سرسپردگان استوار بر خط ولایت آل رسول (
علیهمالسّلام) بود که هیچ طوفانی او را متزلزل نساخت.
مرحوم
صدوق در «
امالی» از
هشام بن
عروة بن زبیر و او از پدرش نقل کرده است که گفت: «در مسجد مدینه به صورت دایرهوار نشسته بودیم و درباره اهل بدر و
بیعت رضوان گفتوگو میکردیم.
ابوالدرداء گفت: ای قوم! آیا شما را از شخصی که از نظر مالی کمترین و در مقام
ورع، پرهیزگارترین و در زمینه
عبادت، کوشاترین مردم است خبر دهم؟ گفتند: چه کسی؟ گفت: او امیر مؤمنان
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) است!
عروه میگوید: به خدا سوگند! ابوالدرداء این سخن را نگفت مگر اینکه تمام اهل مجلس از او روی برگرداندند؛ سپس مردی از انصار با تاسف رو به سوی او کرد و گفت: عویمر! سخنی گفتی که هیچ کس از همان آغاز از تو نپذیرفت! ابوالدرداء گفت: ای مردم! من آنچه دیدهام میگویم؛ هر یک از شما نیز آنچه دیده است بگوید... آنگاه بار دیگر بیان خود را درباره
عبادت امیر مؤمنان و گریههای آن حضرت در هنگام
شب -موقعی که همه مردم در خوابند- آغاز کرد»
یادآور شدیم که شمار بسیاری از پیشگامان دانش، در خیزشی سترگ، به تحصیل علم و کسب معارف دین اقدام کردند و چون در کسب فیض از انوار
عهد رسالت بهطور مستقیم محروم شده بودند، به درگاه چهرههای علمی صحابه روی آوردند و دانش را از آنان فرا گرفتند و میان مردم منتشر ساختند؛
از اینرو آنان تنها واسطه و حلقه اتصال میان منابع نخستین دانش و همه امتند و نه تنها در زمان خودشان بلکه برای همه ادوار و تمام اعصار، حاملان پرچم هدایت اسلام به شمار میروند.
اینان افراد سرشناسی هستند که به شمار در نمیآیند و به سان ستارگان درخشان آسمان دامنه تعلیم و تربیت را در سراسر جهان اسلام و اطراف و اکناف آن گستراندند. در اینجا تنها به بررسی چهرههای بارز و آنان که در بین مردم به آموزش و نشر علوم و بیان معارف قرآن شهرت یافتند بسنده میکنیم.
اینان در مدارس تفسیری معروف به ویژه مدرسه ابن عباس در مکه، پرورش یافتند.
۱- سعید بن جبیر ۲- سعید بن مسیب ۳- مجاهد بن جبر ۴- طاووس بن کیسان ۵-عکرمه غلام ابن عباس ۶- عطاء بن ابیرباح ۷- عطاء بن سائب ۸- ابان بن تغلب ۹- حسن بصری ۱۰- علقمة بن قیس ۱۱- محمد بن کعب قرظی ۱۲- ابوعبدالرحمان سلمی ۱۳- مسروق بن اجدع ۱۴- اسود بن یزید نخعی،
۱۵- مرّه همدانی ۱۶- عامر شعبی ۱۷- عمرو بن شرحبیل ۱۸- زید بن وهب ۱۹- ابوشعثاء کوفی ۲۰- ابوشعثاء ازدی ۲۱- اصبغ بن نباته ۲۲- زرّ بن حبیش ۲۳- ابن ابیلیلی ۲۴- عبیدة بن قیس ۲۵- ربیع بن انس ۲۶- حارث بن قیس ۲۷- قتادة بن دعامه ۲۸- زید بن اسلم ۲۹- ابوالعالیه ۳۰- جابر جعفی
ابوعبداللّه یا ابومحمد اسدی کوفی و در اصل حبشی؛ چهرهای تیره با خصلتهایی پسندیده و تابناک بود.
وی از بزرگان تابعان و از پیشوایان ایشان در
فقه و
حدیث و
تفسیر به شمار میآید.
قرائت قرآن را نزد
ابن عباس آموخت و
تفسیر قرآن را از
وی دریافت نمود؛ در بیشتر موارد نیز از او روایت کرده است.
او عمر خویش را در دانشاندوزی و فراگیری قرآن گذراند تا اینکه چهرهای بارز شد و پیشوای مردم گردید.
ابوالقاسم طبری میگوید: «وی
ثقه،
حجت و
امام مسلمانان است و ارباب حدیث و تفسیر همگی بر وثاقت او اتفاق نظر دارند».
او به هنگام شهادتش با طاغوت زمان خویش،
حجاج بن یوسف ثقفی، مناظرهای کرد که بیانگر قدرت ایمان و صلابت و ثبات او بر
ولایت اهل بیت (
علیهمالسّلام) است. حجاج او را در سال ۹۵ در سن ۴۹ سالگی به طرز فجیعی به شهادت رساند.
کشّی از
امام صادق (علیهالسّلام) روایت میکند که فرمود: «سعید بن جبیر به
علی بن الحسین اقتدا میکرد و حضرت هم او را میستود و حجاج به سبب همین بود که او را شهید کرد. او در راه حق مستقیم و استوار بود».
«کشی مینویسد: «وقتی سعید بر حجاج وارد شد، حجاج به او گفت: تو شقیّ فرزند شکسته هستی (معکوس نام «سعید بن جبیر» است). در پاسخ گفت: مادرم اسم مرا بهتر میداند. گفت: نظر تو در مورد فلان و فلان چیست؟ آیا بهشتیاند یا دوزخی؟ گفت: اگر به
بهشت وارد شدی خواهی دانست چه کسی در بهشت است و اگر به
جهنم درآمدی اهل آن را دیده، خواهی دانست چه کسانی آنجایند. گفت: نظر تو درباره خلفا چیست؟» گفت: من بر کار آنان گمارده نشدم.
گفت: کدام را بیشتر دوست داری؟ گفت: آنکه خداوند از او خشنودتر است، گفت: کدام یک از آنان چنین وصفی دارد؟ گفت: این مطلب را کسی داند که بر سرّ و نجوای ایشان آگاه است. گفت: از
راستگویی به من سر باز میزنی؟ گفت: آری، دوست ندارم که به تو
دروغ بگویم».
در کتب علمای امامیه
و نیز در سایر مصنفات رجالی و غیر آن از او به نیکی یاد شده است.
ابونعیم اصفهانی از
خلف بن خلیفه و او از پدرش نقل میکند که گفت: «من شاهد قتل
سعید بن جبیر بودم؛ وقتی سرش جدا شد، شنیدم گفت: لا اله الا اللّه، لا اله الا اللّه» و سومین بار را نتوانست به پایان برساند».
ابن قتیبه میگوید: «حجاج دستور داد تا او را گردن زدند؛ سرش بر روی زمین افتاد و میغلتید در حالی که میگفت: «لا اله الا اللّه» و این کار ادامه داشت تا اینکه حجاج به شخصی دستور داد پایش را بر دهان او نهد و او ساکت شد».
حجاج پس از این کار، بیش از یک سال دوام نیاورد و پس از ریختن
خون پاک او دیگر نتوانست خون کسی را بریزد.
هنگامی که مرگ حجاج فرا رسید مکرر میگفت: مرا با سعید بن جبیر چه کار بود. این جمله را در حالی میگفت که بیهوش میشد و باز به هوش میآمد؛ او را در
خواب میدید که یقه او را گرفته، میگوید: ای دشمن خدا، به کدام
گناه مرا کشتی؟ و او فریادزنان از خواب میپرید و میگفت: مرا با سعید چه کار بود.
ابن خلکان این مطلب را در «
وفیات الاعیان» آورده است.
او نزد ابن عباس تعلم یافت و در راه دانشاندوزی ملازم او بود؛ از اینرو ابن عباس به او اجازه نقل حدیث داد و گفت: «برای مردم نقل حدیث کن». او در حالی که طفره میرفت گفت: «با وجود شما چگونه حدیث نقل کنم!».
در روایت دیگری است: «در حالی که شما حضور داشته باشید؟» ابن عباس گفت: «آیا این از نعمتهای خداوند بر تو نیست که حدیث نقل کنی و من شاهد آن باشم؟ که اگر صواب گویی، چه بهتر و اگر خطا روی، به تو بیاموزم!».
احمد بن حنبل میگوید: «حجاج، سعید بن جبیر را به قتل رساند؛ در هنگامی که بر روی زمین کسی نبود که محتاج علم او نباشد!».
این مطلب را ابونعیم از عمرو بن میمون و او از پدرش نیز نقل کرده است. هر گاه اهل کوفه نزد ابن عباس میآمدند و از او فتوا میخواستند، میگفت: «مگر ابن ام الدهماء -یعنی سعید بن جبیر- در میان شما نیست؟».
یحیی بن سعید میگوید: «مرسلات «مقصود از «مرسلات» احادیثی است که بدون سند نقل کنند.» ابن جبیر از مرسلات عطاء و مجاهد در نزد من بهتر است.
سفیان، سعید را بر
ابراهیم نخعی از نظر علمی ترجیح میداد. او از مجاهد و طاووس داناتر بود».
سعید استاد خود را بسیار گرامی میداشت. او میگوید: «وقتی من از ابن عباس سماع حدیث میکردم، اگر به من اجازه میداد سر او را میبوسیدم».
ابونعیم گزیدههای تفاسیر منقول از سعید بن جبیر را گردآوری کرده و برای آن فصلی گشوده و با عنوان «آثار سعید در تفسیر» آورده است.
او درباره آیه «رَبِّ اِنِّی لِما اَنْزَلْتَ اِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ؛
پروردگارا! من به هر خیری که به سویم بفرستی سخت نیازمندم». که از زبان
حضرت موسی (علیهالسّلام) در
قرآن،
حکایت شده است، از سعید نقل میکند که گفت: «او [
موسی
] در آن روز به یک نیمه
خرما نیازمند بود».
و درباره آیه «اَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً؛
گفت: «یعنی از نظر عقلی برجستهترند».
ابونعیم اصفهانی میگوید: «ابومحمد،
سعید بن
مسیب بن حزن مخزومی از کسانی است که
امتحان داد و در امتحان الهی سربلند درآمد، و در راه خدا هرگونه سرزنش ناروایی را تحمل کرد.
شخصی عابد، حاضر در جماعت،
عفیف و قناعتپیشه بود؛ چنانکه اسمش گویاست به وسیله انجام طاعات سعادتمند گردید و از گناهان و نارواییها دوری گزید».
ابن مدینی میگوید: «من در میان تابعان کسی به گستره علمی سعید بن مسیب نمیشناسم. -همو میگوید:- اگر سعید بگوید سنت چنین است، به آن بسنده کن. او در نزد من گرامیترین تابعان است».
ابوحاتم میگوید: «در میان تابعان از او بزرگوارتر یافت نمیشود».
سلیمان بن موسی میگوید: «او دانشمندترین تابعان است».
ابوزرعه میگوید: «او
مدنی،
قرشی،
ثقه و پیشواست».
قتاده میگوید: «من هرگز کسی را داناتر از او به
حلال و
حرام ندیدهام».
ابن شهاب میگوید: «عبداللّه بن ثعلبه به من گفت: اگر طالب این علم (فقه) هستی، به سراغ این شیخ، سعید بن مسیب برو».
عمرو بن
میمون بن مهران از پدرش نقل میکند که گفت: «وارد
مدینه شدم و سراغ داناترین شخص شهر را گرفتم؛ به سوی
سعید بن مسیّب راهنماییام کردند».
مکحول میگوید: «سراسر زمین را در طلب علم گشتم، ولی با داناتر از او برخورد نکردم».
احمد بن حنبل میگوید: «مرسلات سعید بن مسیب جملگی صحیحاند، ما صحیحتر از
مرسلات او سراغ نداریم».
شافعی میگوید: «ارسال ابن مسیب نزد ما حسن است».
«مراد از «حسن» مورد قبول بودن است.»
ابن خلکان میگوید: «سعید بن مسیب بزرگ تابعان و از افراد طراز اول بود. او حدیث و
فقه و
زهد و
عبادت و وارستگی را در خود جمع کرده و یکی از
فقهای هفتگانه مدینه بود. وی به سال ۱۵ به دنیا آمد و در سال ۹۵ در گذشت».
ابن سعد کاتب واقدی از
امام باقر (علیهالسّلام) روایت میکند که فرمود: «از پدرم
علی بن الحسین شنیدم فرمود: سعید بن مسیب داناترین مردم سبت به شناخت آثار گذشتگان و در رای خود فقیهترین ایشان است».
ابن سعد در «طبقات» زندگینامه مفصلی برای او نقل کرده و در آن از احوال و سرگذشت شگفتانگیز او مطالب فراوانی آورده است.
علاوه بر اینها روایاتی در مدح و ستایش او از علمای امامیه رسیده است.
نخستین برجستگی او این است که دستپرورده امیر مؤمنان (علیهالسّلام) است؛ آن حضرت او را بنا به وصیت جدش «
حزن» در دامن خویش پروراند. او در میان خاندان دانش و پیراستگی رشد کرد و بزرگ شد.
همچنین از مخلصترین اصحاب امام
علی بن الحسین زینالعابدین (علیهالسّلام) گردید و یکی از اوتاد پنجگانهای شد که -بنا به گزارش
فضل بن شاذان- در راه دین استوار و ثابت قدم ماندند.
فضل میگوید: «در روزگار
علی بن الحسین در آغاز امامت وی و پیوستن به وی پنج نفر بیشتر نبودند: سعید بن جبیر، سعید بن مسیب،
محمد بن
جبیر بن مطعم،
یحیی بن امطویل و
ابوخالد کابلی».
وی درباره امام سجاد (علیهالسّلام) معتقد بود که دارای نفس زکیهای است که نظیر نداشته و نخواهد داشت. نیز اعتقاد داشت که امام بهسان داوود قدیس است که کوهها همراه او
صبح و
شام،
تسبیح میگویند.
کشّی به نقل از زهری از سعید بن مسیب روایت میکند که گفت: «مردم تا هنگامی که
علی بن الحسین زینالعابدین از مکه خارج نمیشد، بیرون نمیرفتند.
حضرت از شهر بیرون شد و من همراه وی بیرون رفتم. در یکی از باراندازها فرود آمد و دو
رکعت،
نماز گذارد و در
سجده خود تسبیحی گفت که همه کائنات با او تسبیح گفتند. ما از
وحشت فریاد برآوردیم.
حضرت سر از سجده برداشت و فرمود: سعید! آیا ترسیدی؟ گفتم: آری ای پسر رسول خدا. فرمود: این تسبیح اعظم است که پدرم از جدم رسول خدا برایم نقل فرموده است؛ تسبیحی است که با انجام آن گناهی در پرونده انسان نمیماند. عرضه داشتم: پس به من بیاموز...»
نیز از
محمد بن قولویه از
اسباط بن سالم از
امام کاظم (علیهالسّلام) حدیثی نقل کرده است که امام، طی آن،
حواریون پیامبر و
ائمه را برشمردند و در ضمن آن، جبیر بن مطعم، یحیی بن امطویل، ابوخالد و سعید بن مسیّب را از حواریون امام زینالعابدین (علیهالسّلام) شمردند. «حواری از حوار مشتق است، به معنای صاحب سرّ و رازدار.»
همچنین از محمد بن قولویه از ابومروان از امام باقر (علیهالسّلام) روایت میکند که فرمود:
از
علی بن الحسین شنیدم که میفرمود: «سعید بن مسیب داناترین مردم به احادیث پیشینیان و فقیهترین ایشان در زمان خودش بود».
این حدیث با اختلافی در عبارت پایانی: «افقههم فی رایه» به روایت ابن خلکان از ابومروان نیز گذشت.
شیخ مفید از
ابویونس محمد بن احمد روایت میکند که گفت: «پدرم و تعداد زیادی از اصحاب ما -
امامیه- برایم
روایت کردهاند: جوانی از
قریش نزد سعید بن مسیّب بود که
علی بن الحسین وارد شد، جوان قریشی به سعید گفت: این شخص کیست؟ پاسخ داد: او سیدالعابدین،
علی بن الحسین بن
علی بن ابیطالب است».
همچنین حمیری از
بزنطی روایت میکند که گفت: نزد
امام رضا (علیهالسّلام) از
قاسم بن
محمد بن ابیبکر، دایی پدرش و سعید بن مسیّب، نامی به میان آمد؛ حضرت فرمود: «آنان بر این امر (ولایت اهل بیت) استوار بودند».
ثقةالاسلام کلینی در باب «مولد الصادق» از
اسحاق بن جریر روایت کرده است که گفت:
حضرت صادق (علیهالسّلام) فرمود: «سعید بن مسیّب و قاسم بن محمد بن ابیبکر و ابوخالد کابلی از اصحاب موثق
علی بن الحسین (علیهالسّلام) بودند».
ابن شهرآشوب در «
مناقب آل ابیطالب» درباره کرامامت امام زینالعابدین (علیهالسّلام) روایاتی از سعید بن مسیّب نقل کرده که میزان دوستی و
محبت او نسبت به اهل بیت و سطح بالای ارتباط او با سیدالساجدین (علیهالسّلام) را نشان میدهد.
محقق بحرانی نیز -در حاشیه «
بلغة الفقیه»- از سخن
شیخ طوسی در اوایل کتاب «
تبیان»، شیعه بودن او را استنباط کرده است.
او همان کسی است که قضیه
بجدل جمال و بریدن انگشت امام حسین (علیهالسّلام) پس از شهادت حضرت را روایت کرده که او پس از این عمل شنیع با ناامیدی از رحمت پروردگار به پرده کعبه چنگ زده بود.
شیخ طوسی او را از اصحاب امام زینالعابدین و یکی از پیشگامان نقل حدیث شمرده میگوید: «سعید بن مسیّب بن حزن، ابومحمد مخزومی از امام
علی بن الحسین (علیهالسّلام) روایت کرده (نقل حدیث نموده) است؛ او از طبقه اول رجال است».
سیدمحسن امین درباره او و دوستیاش نسبت به اهل بیت (
علیهمالسّلام)، حق مطلب را ادا کرده است. وی میگوید: «او همواره با امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بود و هیچگاه حتی در جنگهای حضرت، ایشان را تنها نگذاشت».
در ادامه از ابن ابیالحدید و دیگران برخی گفتههای طعنآمیز درباره او را نقل کرده و با روشی حکیمانه به ابطال آن پرداخته است.
ابونعیم در کتاب «حلیه» از یحیی بن سعید و او از سعید بن مسیّب نقل میکند که سعید درباره آیه «رَبُّکُمْ اَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ اِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَاِنَّهُ کانَ لِلْاَوَّابِینَ غَفُوراً؛
پروردگار شما به آن چه در دلهای خود دارید آگاهتر است. اگر شایسته باشید قطعا او آمرزنده توبهکنندگان است».
گفت: «مراد کسی است که گناه و سپس
توبه کرده است و باز گناه و بار دیگر توبه کرده است، ولی در هیچ مورد عمدا به گناه بازنگشته است».
این دقیقترین تفسیر آیه است؛ زیرا این آیه به چند شکل تفسیر شده است:
۱. از ابن عباس و
عمرو بن شرحبیل نقل شده است که مراد تسبیح گویانند.
۲. نیز از ابن عباس نقل شده که مراد مطیعان نیکوکارند.
۳. قتاده گفته است: مراد مطیعان و نمازگزارانند.
۴. از ابن منکدر و نیز از امام صادق (علیهالسّلام) نقل شده است که: «مراد کسانیاند که بین
نماز مغرب و
عشاء نماز میگزارند».
۵. از
عون عقیلی رسیده است: مراد کسانیاند که
نماز ظهر میخوانند.
۶. مراد رویگرداننده از گناه و رویآورنده به خداست؛ که همین معنای آخر پسندیده است، ولی در شرایط و چگونگی آن اختلاف است.
از سعید بن جبیر نقل شده که گفت: «یعنی بازگشتکنندگان به سوی نیکی».
و از مجاهد چنین نقل شده است: «یعنی کسی که در خلوت گناهان خود را به یاد میآورد و از آن
استغفار میکند».
از عطاء بن یسار نقل شده است: «معنای آن این است که بنده گناه کرده سپس توبه میکند؛
خدا هم توبه او را میپذیرد؛ باز گناه کرده، دوباره توبه میکند و خدا توبه او را میپذیرد؛ برای بار سوم که گناه میکند، اگر توبه کرد، خداوند طوری توبه او را میپذیرد که اثرش نابود شدنی نیست».
از
عبید بن عمیر روایت شده است: «اوّاب به معنای حفیظ است؛ یعنی کسی که میگوید: خداوندا! گناهانی را که در این مجلس مرتکب شدم بیامرز».
سعید بن مسیّب آیه را بدین شکل تفسیر کرد: «مراد؛ کسی است که گناه کرده، توبه پیشه میکند، باز گناه کرده، توبه مینماید، ولی رجوع مجدد او به گناه از روی تعمد و اراده نیست، بلکه به دلیل اشتباهی است که از او سر میزند».
همین نکته ظریف مقصود اساسی است؛ زیرا در آیه «الاوّاب» به کار برده شده که صیغه مبالغه است و بیانگر مبالغه در اوب (رجوع) است؛ یعنی زیاد و پیدرپی، ولی آیا رجوع بدون قید و شرط و هر گناهکاری مراد است یا مقصود رجوع کسی است که از روی سرپیچی از فرمان خدا و
سرکشی در مقابل دستورات او گناه نمیکند، بلکه گناه -به تعبیر ساده- از دستش در رفته یا
هوای نفس بر او غالب شده، معصیت کرده است ولی پس از اندکی متوجه اشتباه خود شده و توبه میکند؟! خداوند میفرماید: «اِنَّمَا التَّوْبَةُ
عَلَی اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ؛
توبه، نزد خداوند تنها برای کسانی است که از روی نادانی مرتکب گناه میشوند، سپس به زودی توبه میکنند».
نیز میفرماید: «اِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا اِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَاِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛
در حقیقت کسانی که [
از خدا
] پروا دارند، چون وسوسهای از جانب
شیطان بدیشان رسد [
خدا را
] به یاد آورند و ناگاه بینا شوند».
معنای «لمم» آمرزیده شده در آیه: «وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ اَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْاِثْمِ وَ الْفَواحِشَ اِلَّا اللَّمَمَ اِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ اَعْلَمُ بِکُمْ اِذْ اَنْشَاَکُمْ مِنَ الْاَرْضِ؛
آنان را که نیکی کردهاند، به نیکی پاداش دهد؛ آنان که از گناهان بزرگ و زشتکاریها -جز لغزشهای کوچک- خودداری میورزند پروردگارت نسبت به آنان فراخ
آمرزش است. وی از آن دم که شما را از زمین پدید آورد به حال شما داناتر است».
نیز همین است؛ یعنی گناهانی که از روی نادانی و
غفلت از فرد سر میزند نه از روی
تمرّد و
عناد با
حق.
امام صادق (علیهالسّلام) میفرماید: «لمم به این معناست که انسان گناهی را ناخواسته مرتکب شود و از آن استغفار کند»؛ نیز میفرماید: «یعنی هر گناهی که بنده مؤمن به ترک آن خو گرفته است، ولی ناخواسته مرتکب آن شود».
همچنین میفرماید: «لمّام این است که بنده مرتکب گناهی شود که جزو عادت و سرشت او نگردیده است».
در روایت دیگر آمده است: «لمم بدین معناست که بنده گناهی را بعد از دیگر مرتکب شود».
باز در روایتی میفرماید: «لمم گناهی است که فرد مرتکب آن میشود سپس تا زمانی که خدا بخواهد درنگ میکند و بعد دوباره ناخواسته مرتکب آن میشود»
این احادیث از
فیض کاشانی در
تفسیر صافی نقل شده است.
آری، گاهی نفس بر
انسان غالب میشود و در نتیجه آن مرتکب گناهی میگردد که شیوه او نبوده است؛ از اینرو متوجه گناه خود شده، فورا از کرده خود پشیمان میگردد و توبه میکند.
بر همین منوال اگر دوباره مرتکب گناهی شد که به آن عادت نکرده است توبه میکند و خداوند توبه او را میپذیرد؛ زیرا او بسیار توبهپذیر و به غایت مهربان است.
این همان نکته دقیقی است که در تفسیر ابن مسیب بدان اشاره رفته است، او میگوید: «و لا یعود فی شیء قصدا»؛ و این همان معنایی است که از صدر آیه به دست میآید: «رَبُّکُمْ اَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ اِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَاِنَّهُ کانَ لِلْاَوَّابِینَ غَفُوراً؛
پروردگار شما به آنچه در دلهای خود دارید آگاهتر است؛ اگر شایسته باشید قطعا او آمرزنده توبهکنندگان است».
تفسیر رسیده از ناحیه امام صادق (علیهالسّلام) هم به همین معنا نظر دارد. حضرت میفرماید: «الاوّاب: النّواح المتعبّد الراجع عن ذنبه».
همین تفسیر از
مجاهد بن جبر نیز روایت شده است.
نوّاح
صیغه مبالغه و بیانگر فزونی ناله و آه است و به کسی گفته میشود که بر کردار خود آه و فغان میکند و از روی پشیمانی بر کرده خود میگرید و در حالی که به درگاه خداوند روی آورده است استغفار میکند. «عن» که از ادوات اعراض است نیز بر نهایت پشیمانی و عزم (جزم) بر کنار گذاشتن همیشگی گناه دلالت دارد.
تفسیری که به نماز بین مغرب و عشاء نظر داشت، اشاره به یکی از وسایلی است که هنگام
دعا و
نیایش به درگاه الهی باید آن را وسیله قرار داد.
«یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا اِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ؛
ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا پروا کنید و به او تقرب جویید» به همین دلیل که به «نماز اوّابین» نامگذاری شده است.
کیفیت آن را نیز
هشام بن سالم از امام صادق (علیهالسّلام) چنین روایت میکند: «نمازی است چهار رکعتی و در هر رکعت «
سوره اخلاص» پنجاه بار خوانده میشود و این
نماز اوّابین است».
همچنین در روایات به خواندن چهار رکعت
نماز نافله بعد از مغرب، ترغیب و توصیه شده که در
حضر و
سفر ترک نشود.
هنگامی که -به علت سرپیچی از بیعت با
ولید و
سلیمان فرزندان عبدالملک- جامه از تن او بیرون آوردند تا بر تن او تازیانه بزنند، زنی گفت: «این است معنای خوار شدن».
سعید در پاسخ گفت: «از
پستی و زبونی رهیدهام».
همچنین میگوید: «دست خداوند بر سر بندگان است؛ هر کس نفس خود را مقدم شمرد و تابع نفس خود گردید خداوند او را خوار و زبون میکند و هر کس نفس خود را بیمقدار شمرد، خداوند او را سربلند میدارد؛ مردم در سایه حمایت خداوند به انجام کارهای خویش میپردازند؛ اگر خداوند
رسوایی بندهای را بخواهد، او را از حمایت خود بیرون میکند و در نتیجه زشتیهای او برای مردم هویدا میگردد».
نیز از سخنان اوست: «کسی که
ثروت را نخواهد تا با آن
صله رحم به جا آورد و
امانت خود را بپردازد و از دیگران بینیازی بجوید، خیری در او نیست».
از
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) روایت کرده است که آن حضرت از
فاطمه (علیهاالسّلام) پرسید: «چه چیزی برای زنان نیکوتر است؟ فرمود: اینکه نه آنان مردان نامحرم را ببینند و نه مردان نامحرم آنان را». حضرت این سخن را بر
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) عرضه داشت و ایشان فرمود: «فاطمه پاره تن من است».
نیز از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) روایت کرده است که فرمود: «هر کس
تقوای الهی را پیشه خود سازد، قوی زیسته است و در دیار خویش با امنیت به سر خواهد برد».
نیز از سخنان سعید است که: «چشمان خویش را از یاران ستمگر پر نسازید (وضعیت آنان چشمگیر شما نباشد)، مگر اینکه در دل از آنان بیزاری بجویید -کنایه از اینکه اگر در ظاهر ناخواسته با ستمگران همراه هستید، باید در نهان از آنان بیزار باشید- تا کردار نیک شما بیاثر نگردد».
او
تعبیر خواب میکرد و بدینکار شهره بود؛ لذا عبدالملک بن مروان کسی را نزد او فرستاد تا درباره خوابی که دیده بود از او پرسوجو کند. خواب دیده بود که گویا چهار بار در
محراب،
بول کرده است! سعید بن مسیّب گفت: «چهار تن از نسل او
حکومت خواهند کرد»؛ و چنین شد؛ زیرا ولید، سلیمان،
یزید و
هشام که همه از فرزندان عبدالملک هستند به حکومت رسیدند.
ابوالحجاج مخزومی اهل مکه، قاری و مفسر؛ به سال ۲۱ متولد شد و در سال ۱۰۴ در حال
سجده در
مکه وفات یافت. او از موثقترین شاگردان
ابن عباس بوده است که بزرگان و ارباب حدیث و تفسیر بر او اعتماد کردهاند.
از او روایت شده که گفت: «
قرآن را سه بار بر ابن عباس عرضه داشتم؛ بر روی هر آیه مکث میکردم و میپرسیدم درباره چه کسی و چگونه نازل شده است».
ابن ابیملیکه: «نام وی
عبداللّه بن عبیداللّه تمیمی مدنی است. سی نفر از
صحابه پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) را درک کرد. او
ثقه و
فقیه بود و به سال ۱۱۷ درگذشت.
عبداللّه بن زبیر او را متصدی منصب
قضاوت در
طائف گردانیده بود.»
میگوید: «مجاهد را دیدم که
تفسیر قرآن را از ابن عباس میپرسید و لوحههایی را نیز همراه خود داشت که بر آن مینگاشت. ابن عباس به او میگفت: بنویس؛ تا اینکه مجاهد تفسیر تمام قرآن را از او فرا گرفت»؛ از اینروست که گفته شده: «داناترین تابعان در تفسیر، مجاهد است».
سفیان ثوری میگوید: «اگر تفسیری از مجاهد به تو رسید کفایت میکند و صحت آن مورد تایید است».
ذهبی میگوید: «همه امت بر پیشوایی مجاهد در تفسیر و استناد به سخنان او اتفاق نظر دارند؛ او انسانی موثق و امین، فقیهی پرهیزگار، دانشوری صاحب احادیث فراوان و خوش حافظه و با دقت بود».
اعمش میگوید: «هنگامی که او را میبینی گویا شتربان یا خربندهای «خربنده کسی را گویند که
خر (الاغ) به
کرایه میدهد.»
است -که الاغ خویش را گم کرده و اندوهگین است- ولی آنگاه که به سخن میآید از دهانش درّ میبارد» زندگینامه او در
الطبقات [
نگاشته شده است
]».
دانشمندان بارها به جایگاه بلند وی در تفسیر و وثاقت،
امانت و گستردگی دانش او گواهی دادهاند و دانشوران و محدثان به تفاسیر وی استناد کردهاند.
وی متهم به مراجعه به
اهل کتاب است و این اتهام با سختگیریهای استاد او ابن عباس در مراجعه به اهل کتاب سازگار نیست، بنابراین رای برتر در این زمینه این است که مراجعه او به اهل کتاب درباره اموری بوده است که از دایره
نهی پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) خارج است. شاید که با هدف تحقیق -نه
تقلید- به آنان مراجعه کرده باشد.
نیز متهم شده که قرآن را به رای خود تفسیر کرده است. او در تفسیر قرآن از دیدگاه
عقل، کاملا آزاد و بازاندیش بود. فرزندش عبدالوهاب میگوید: «مردی به پدرم گفت: تو همان کسی هستی که قرآن را تفسیر به رای میکند؟ پدرم گریست و سپس گفت: یعنی من در مقام تفسیر گستاخم؛ با آنکه تفسیر را از تعدادی از صحابه پیامبر برگرفتهام».
این
تهمت ریشه در جو حاکم بر آن زمان دارد که از کاوش و تدبیر در مفاهیم، به ویژه
آیات متشابه قرآن سر باز میزدند، ولی دیدگاه عقل، ریشه تمام جمودگریها و تحجرها را یکسره به دور میافکند. در گذشته درباره
تفسیر به رای و ممنوعیت آن سخن گفتیم.
مجاهد انسانی آزاداندیش بود. او پس از احاطه به مفاهیم کلمات و وضع لغوی واژهها و فهم عرفی شایع در آن زمان، بر اساس آنچه از ظاهر لفظ قرآن برایش هویدا میگردید و عقل رشید و
فطرت سلیم نیز به همان رهنمون میساخت، قرآن را تفسیر میکرد.
علاوه بر این، مبانی
شریعت و پایههای استوار دین را نیز از پیش آموخته و به کلمات عالمان برجسته امت و اصحاب برگزیده و پیشگام نیز مراجعه میکرد و به مدد تمام اینها به تفسیر قرآن میپرداخت. نکتهای که در هر مفسر آزاداندیش، زبردست و آگاه باید فراهم آمده باشد.
او در تفسیر آیه مبارکه «فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ؛
پس ایشان را گفتیم: بوزینگان طرد شده باشید».
میگوید: «آنان حقیقتا به
بوزینه تبدیل نشدند بلکه
آیه جنبه ضربالمثل دارد، همانطور که در آیه «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ اَسْفاراً؛
همچون مثل خری است که کتابهایی را بر پشت میکشد». نیز چنین است.
-وی میگوید:- یعنی قلبهای آنان مسخ شده و همچون قلب بوزینگان گردید که نه
پند و اندرزی را میپذیرد و نه با نهی و بازداشتن پرهیز میکند».
مرحوم
طبرسی میگوید: «این تفسیر، مخالف ظاهر آیه است و بیشتر مفسران آن را پذیرفتهاند و هیچ انگیزه وادار کننده به چنین تفسیری وجود ندارد».
زمخشری در اینجا سخنی دقیق، ظریف و ادیبانه دارد که با تفسیر مجاهد همگون است. میگوید: «آیه «کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ» دو خبر است و معنای آن این است که در وجود خود، میان بوزینگی و خسؤ یعنی
خواری و مطرود بودن جمع کنید».
به عبارت دیگر، آمیختهای از بوزینگی، خواری و سرافکندگی باشید؛ از اینروست که
ابوالفتوح رازی از دانشمندان سده ششم هجری میگوید: «مجاهد گفت: معنای آیه آن است: «اذلاء صاغرین» ذلیل و پست و در این پند و اندرزی است آنان را...»
فخر رازی (۶۰۶- ۵۵۴) میگوید: «آنچه مجاهد -رحمهاللّه- گفته است انصافا دور از واقع نیست؛ زیرا انسان پس از آنکه آیات روشن و دلایل آشکار را دریافت، چنانچه بر نادانی خود پافشاری کند، مجازا گفته میشود: الاغ یا بوزینه است. این تعبیر مجازی از تعابیر مشهور میان مردم است، برگزیدن آن به عنوان روشن شدن مقصود آیه البته محذوری ندارد».
آری، گواه این تاویل، این آیه مبارکه
سوره مائده است: «مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ اُولئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ اَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ؛
آنان که خدا لعنتشان کرده و بر آنان خشم گرفته و از آنان بوزینهگان و خوکان پدید آورده و آنان که
طاغوت را
پرستش کردهاند. اینانند که از نظر منزلت، بدتر، و از راه راست گمراهترند».
جمله «وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ» و همچنین واژه «الخنازیر» هر دو بر قرده عطف گرفته شدهاند؛ این دو در هیچ جای دیگر قرآن ذکر نشده است.
بنابراین معنای آن این خواهد شد که: یکی از سختترین عقوبتها آن است که انسان از قله رفیع
کرامت و اوج شرف، به حضیض ذلت و خواری سقوط کند و همطراز بوزینگان و خوکان قرار گیرد؛ پست و نکوهیده گردد و با بدترین شکل ذلت، تسلیم طاغوتها گردد! در تفسیر آیه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، اِلی رَبِّها ناظِرَةٌ؛
در آن روز صورتهایی شاداب و مسرورند و به پروردگار خویش مینگرند»
وکیع از طریق سفیان، از منصور و او از مجاهد روایت کرده است که گفت: «یعنی منتظر دریافت
ثواب از طرف پروردگار خویشند».
منصور میگوید: «به مجاهد گفتم: برخی میگویند: خداوند دیده میشود و آنان پروردگار خویش را میبینند! گفت: هیچ مخلوقی او را نخواهد دید».
و در حدیث دیگری است: «او همه را میبیند و هیچ کس او را نتواند دید».
میدانید که قول به محال بودن رؤیت خداوند با چشم ظاهر در
قیامت مخالف اعتقاد سلفیان ظاهرگراست؛ از اینروست که او را به انحراف از مسیر سلف و تفسیر به رای و معتقد بودن به اعتزال متهم کردهاند؛ همانطور که شاگردان او را نیز -چنان که در شرح حال ابن ابینجیح، راوی تفسیر وی خواهد آمد- به همین تهمت راندهاند.
طبری در ادامه تفسیر آیه میگوید: «از این دو قول اولی به صواب، گفتاری بود که از حسن و عکرمه آوردیم که میگفتند: آنان به پروردگار خود مینگرند».
ذهبی میگوید: «این تفسیر مجاهد از دستاویزهای قوی
معتزله برای تایید اعتقادشان درباره مساله رؤیت خداوند به شمار میآید».
شگفتا! هر گاه آراء و نظریات درست و در راستای فطرت و عقل رشید مطرح شده است -در گذشته و حال- جملگی به فرقه معتزله نسبت داده میشود یا به عنوان پایه و اساس دیدگاههای آنان در عقاید اسلامی قلمداد میگردد؛ بهگونهای که گویا عقل و فطرت -به نظر ظاهرگرایان- در قبضه معتزله و در انحصار آراء و نظریات آنان است؟!
زمخشری در تفسیر آیه میگوید: «به چیزهایی مینگرند که به شمار نیاید؛ زیرا مؤمنان همه نظارهگران آن روزند، چه اینکه امان یافتهاند و خوف به دل راه نمیدهند و اندوهی ندارند.
بنابراین اختصاص دادن نگاه آنان تنها به خدا، اگر خداوند منظور الیه باشد، امری محال و نشدنی است؛ لذا باید آیه را بر معنایی حمل کرد که اختصاص به خداوند را برتابد، صحیح آن است که آیه را همانند این سخن مردم بدانیم که میگویند: من چشمم به فلانی است که ببینم با من چه میکند؛ که به معنای توقع و چشمداشت است.
از همین قبیل است: و اذا نظرت الیک من ملک و البحر دونک زدتنی نعما؛ یعنی اگر من به تو که پادشاهی بنگرم -به عبارت دیگر، چشم امیدم به تو باشد- در حالی که دریا از تو کمتر است -یعنی گستردگی بخشش تو بیش از دریا است- نعمتهای خود را بر من افزون میکنی».
زمخشری میگوید: «دخترکی را از مردم «سرو» -روستایی نزدیک مکه- دیدم که هنگام ظهر، آنگاه که مردم درها را میبندند و برای استراحت به بستر خویش میروند، در کوچهها
گدایی میکرد و میگفت: «عیینتی نویظرة الی اللّه و الیکم!»، یعنی چشمان کوچک من به خدا و شما دوخته است -که همان معنای چشمداشت را میرساند- بنابراین معنای آیه چنین است: آنان جز از درگاه خداوند توقع نعمت و مرحمت ندارند؛ همچنان که در
دنیا از کسی جز او هراس نداشتند و به کسی غیر او رو نمیآوردند».
ابن منیر در حاشیه «
کشاف» بر این گفتار خرده گرفته، میگوید: «اینکه خداوند دیده نشود، بر اساس مذهب معتزله است که دیده شدن خداوند را روا نمیدانند، ولی در مذهب
اهل سنت رؤیت خداوند روا شمرده شده است!!».
فخر رازی میگوید: «جماعت اهل سنت برای اثبات اینکه مؤمنان در روز قیامت خدا را میبینند، به این آیه تمسک کردهاند. اما معتزله اولا: دلالت آیه را بر مطلب یاد شده منکرند و ثانیا: تاویل آیه را به معنایی دیگر ممکن میدانند. رؤیت خداوند
تعالی از دیدگاه عقل و نقل، قطعی، ناشدنی است و در این جهان یا آخرت تفاوت نمیکند بلکه یکسان است».
مفسران امامیه بر امتناع رؤیت خداوند مطلقا -چه در این جهان و چه در آخرت- اتفاق نظر دارند و آیه هم دلالت روشنی بر این مطلب (دیده شدن خداوند) ندارد، خصوصا اینکه به کار بردن واژه «نظر» به معنای توقع و انتظار نیز رواج دارد.
شیخ طوسی میگوید: «معنای آیه این است که منتظرند تا
نعمت و ثواب پروردگارشان به آنان برسد؛ و «نظر» در آیه به معنای چشمداشت است، همانطور که در آیه «وَ اِنِّی مُرْسِلَةٌ اِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ؛
و اینک من ارمغانی به سویشان میفرستم و مینگرم که فرستادگان من با چه چیز باز میگردند».
نیز به همین معناست؛ یعنی منتظرند. نیز شاعر میگوید: وجوه یوم بدر ناظرات الی الرحمان یاتی بالفلاح؛ (در روز بدر چهرههای رزمندگان منتظرند تا خداوند رحمت رستگاری را بر ایشان به ارمغان آورد). همچنین است آیه «وَ لا یَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛
یعنی آنان را از رحمت خود برخوردار نمیسازد.
-شیخ طوسی در ادامه میگوید:- «نظر» اصلا به معنای رؤیت نیست؛
به این دلیل که میگویند: نظرت الی الهلال فلم اره؛ به سوی ماه نگریستم ولی آن را ندیدم؛ که اگر نظر به معنای رؤیت باشد تناقض پیش میآید.
دلیل دیگر اینکه رؤیت را غایت و هدف نهایی نظر میدانند؛ مثلا میگویند: همواره به سوی او مینگریستم تا اینکه او را دیدم.
-وی اضافه میکند:- نظر، در اصل به معنای برگرداندن حدقه چشم به سوی چیزی برای دیدن آن است؛ لذا نظر، در معنای مطلق چشمداشت و توقع و انتظار به کار برده میشود...
کسی نگوید که این تفسیر با تفسیر مورد اتفاق مفسران سلف از آیه، مخالف است. ما این ادعا را نمیپذیریم؛ زیرا مجاهد، ابوصالح، حسن، «آوردن حسن در کنار این بزرگان ظاهرا بر خلاف آن چیزی است که ما از طبری نقل کردیم؛ زیرا طبری از حسن نقل کرده است که گفت: «یعنی به آفریدگارشان مینگرند. حق دارند که شادمان باشند چه اینکه به آفریدگار خویش چشم دوختهاند».
سعید بن جبیر و ضحاک، جملگی گفتهاند: مراد از آیه، چشمداشت
پاداش است. شبیه این گفتار از
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) هم روایت شده است».
مرحوم طوسی پس از نقل این مطالب گفتار خود را شروع و مطلب را با تعمق و استدلال بررسی کرده است. «این بحث را مرحوم شیخ طوسی در دو جا از تفسیر ارزشمند خود «تبیان» آورده است.»
جزاه اللّه عن الاسلام خیرا.
در میان تفاسیر، تفسیری به هم ناپیوسته و به ترتیب سورهها -از
سوره بقره تا پایان قرآن- وجود دارد که به مجاهد نسبت داده شده است.
این تفسیر را
ابویسار عبداللّه بن ابینجیح یسار ثقفی کوفی (متوفای ۱۳۱) از او روایت کرده است.
در این تفسیر،
عبدالرحمان بن
حسن بن احمد همدانی از
ابراهیم بن حسین همدانی از
آدم بن ایاس از
ورقاء بن عمر یشکری از ابن ابینجیح روایت میکند.
این تفسیر را صاحبنظران و ارباب حدیث صحیح شمرده و بر آن اعتماد کردهاند.
وکیع بن جراح؛ «او از حافظان بزرگ و از صاحبنظران برجسته سالهای ۲۷-۹۶ و از اصحاب سفیان ثوری است. قعنبی میگوید: «نزد حماد بن زید بودم که وکیع وارد شد. همه گفتند: این راوی سفیان است. حماد گفت: اگر از من بپرسند میگویم: او برتر از سفیان است».
احمد بن حنبل میگوید: «وکیع استادی خوشسخن است».
میگوید: «سفیان تفسیر ابن ابینجیح را صحیح میدانست».
احمد بن حنبل میگوید: «ابن ابینجیح ثقه است و پدرش از بندگان برگزیده خداوند بود».
ذهبی میگوید: «او از پیشوایان مورد اعتماد است».
بخاری نیز در تفاسیری که از مجاهد نقل کرده است او را معتمد دانسته است.
ابن تیمیه میگوید: «تفسیر ابن ابینجیح از مجاهد، از جمله صحیحترین تفاسیر است، بلکه تفسیری صحیحتر و برتر از تفسیر ابن ابینجیح در دسترس اهل تفسیر نیست».
این تفسیر به همت «مجمع البحوث الاسلامیة» در پاکستان در سال ۱۳۶۷ به چاپ رسیده است. این تفسیر بسیار کمتر از آن است که از مجاهد -البته نه از طریق ابن ابینجیح- در تفسیر طبری نقل شده است.
شوّاخ میگوید: «طبری حدود ۷۰۰ بار در مناسبتهای مختلف در تفسیر خود از این تفسیر نقل کرده است.
قسمتهایی از این تفسیر از طریق تفاسیر دیگر همچون تفسیر ابن جریج و ثوری و دیگران به تفسیر طبری راه یافته است».
ابوعبدالرحمان طاووس بن کیسان خولانی همدانی یمانی از ایرانیان و یکی از چهرههای بارز تابعان بوده است. او فقیهی جلیل القدر و خوش حافظه بود.
ابن عیینه میگوید: «به
عبیداللّه بن ابییزید گفتم: همراه چه کسانی بر ابن عباس وارد میشدی؟ گفت: با عطاء و اصحابش. گفتم: با طاووس چطور؟ گفت: هرگز؛ او همراه با خواص بر او (ابن عباس) وارد میشد!».
عمرو بن دینار میگوید: «هیچگاه فردی همچون طاووس ندیدهام».
همچنین تعداد زیادی از دانشمندان از او به نیکی یاد کردهاند.
از ابن جریج از طریق عطاء به نقل از ابن عباس روایت شده است که گفت: «به گمانم طاووس از بهشتیان باشد!».
ابن حبان میگوید: «او از عبّاد یمن و از بزرگان تابعان است. وی چهل بار
حج گزارد و
مستجاب الدعوه بود».
ابن عیینه میگوید: «سه تن، از امرای زمان خود بیزاری میجستند: ابوذر، طاووس و ثوری».
ابن معین او را با سعید بن جبیر برابر میدانست.
ابونعیم میگوید: «او جزو طبقه اول یمنیان است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) درباره ایشان فرمود: «الایمان یمان؛
ایمان در
یمن است». وی پنجاه نفر از
صحابه و دانشمندان و شخصیتهای زمان خویش را ملاقات کرده است؛ بیشتر روایات او از ابن عباس است؛ و پیشگامان برگزیده تابعان از او روایت کردهاند».
ابن شهرآشوب او را از اصحاب
امام زینالعابدین (علیهالسّلام) شمرده و فقیهی والا معرفی کرده است.
او نسبت به امام (علیهالسّلام) مواضع شایستهای دارد؛ از جمله آنکه وقتی امام در
مسجد الحرام به
سجده افتاده بود، به حضرت نزدیک شده و سر ایشان را بلند کرده بر زانوی خود نهاد و آن قدر گریست که اشکهایش بر گونه امام فرو ریخت. در این هنگام امام سر برداشته، نشست و فرمود: چه کسی مرا از یاد پروردگارم باز داشت.
گفت: من، طاووس. ای پسر رسول خدا! این بیتابی برای چیست؟!
همچنین برخورد دیگری با امام (علیهالسّلام) در
حجر اسماعیل دارد،
که بر مقام ویژه او نزد امام و قرب و منزلت وی نسبت به ایشان دلالت میکند.
به طور کلی یمنیها و به ویژه
قبیله همدان به
دوستی اهل بیت مشهورند.
روز وفات وی در سال ۱۰۶، روز نمایانی بود.
عبداللّه بن حسن مثنّی که گوشه تابوت او را بر دوش نهاده بود، از فزونی جمعیت کلاه از سرش افتاد و عبای او پاره شد.
او علیه طاغوتهای زمان خویش نیز موضعگیریهای سرنوشتسازی داشت که بیانگر صلابت و استواری او در راه خداست.
ابن خلکان میگوید:
«
هشام بن عبدالملک برای انجام حج به مکه آمد. چون وارد حرم شد گفت: مردی از صحابه را نزد من آورید. گفتند: جملگی مردهاند. گفت: پس از تابعان کسی را بیاورید. طاووس یمانی را آوردند.
همین که بر او وارد شد، کفشهای خود را در کنار بساط او بیرون آورد و به او به عنوان امیرالمؤمنین، سلام نداد و او را با
کنیه یاد نکرد و بدون اجازه او در کنارش نشسته گفت: حالت چطور است هشام؟! هشام از این کرده طاووس به غایت خشمگین شد و آهنگ کشتن او کرد.
بدو گفتند: تو در حرم هستی، این کار ممکن نیست! گفت ای طاووس! چه چیزی تو را بر چنین کرداری واداشت؟ گفت: چه کاری؟
خشم و عصبانیت هشام افزون شد و گفت: تو کفشهایت را کنار بساط من درآوردی و به من سلام مرسوم ندادی و مرا با کنیه یاد نکردی؛ بدون اجازه من در کنارم نشستی و گفتی: ای هشام، چطوری؟
گفت: اینکه کفشهایم را کنار بساط تو بیرون آوردم -به این دلیل بود که- من روزانه پنج بار کفشهایم را در مقابل پروردگار در میآورم و او نه مرا عتاب میکند و نه بر من خشم میگیرد.
و اما اینکه گفتی چرا بر من با عنوان امیرالمؤمنین سلام نکردی، از آنروست که همه مؤمنان به امیری تو راضی نیستند و من ترسیدم با گفتن چنین سلامی دروغ گفته باشم.
و اما اینکه گفتی چرا مرا با کنیه خطاب نکردی، از آن جهت بود که خداوند (عزّوجلّ) پیامبران خود را با نام صدا میکند و میفرماید: یا داوود، یا یحیی، یا عیسی؛ و دشمنان خود را با کنیه مخاطب ساخته میفرماید: «تَبَّتْ یَدا اَبِی لَهَبٍ؛
و اما اینکه گفتی: کنار من نشستی، برای آن بود که از امیرمؤمنان
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) شنیدم که فرمود: «هر گاه خواستی به فردی از جهنمیان بنگری، به کسی بنگر که خود نشسته و عدهای در اطراف او ایستادهاند!».
آنگاه هشام گفت: مرا پندی ده! گفت: از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) شنیدم که میفرمود: «در دوزخ مارهایی است همچون ستونهای تناور و عقربهایی بهسان قاطر. هر امیری را که در حق زیر دستانش
عدالت نورزد، میگزند». آنگاه برخاست و رفت!».
توجه کنید که چگونه واژه «امیر المؤمنین» را درباره
علی بن ابیطالب تکرار مینماید در حالی که از سلام کردن به هشام با این عنوان خودداری میکند؛ با این دلیل که در میان مؤمنان (امثال خودش را در نظر دارد) کسانی هستند که به امیری او
رضایت نمیدهند! اینچنین موضعگیری جز از پرورشیافتگان بر ولایت اهل بیت پیامبر (
علیهمالسّلام) از کسی دیگر نمیتواند باشد.
ابن خلکان درباره فرزند او عبداللّه هم ماجرایی را نقل میکند که نشان میدهد او نیز همانند پدرش در راه دین استوار بوده است؛ میگوید: «نقل کردهاند که
ابوجعفر منصور،
عبداللّه بن طاووس و
مالک بن انس را به حضور طلبید.
چون بر او وارد شدند لحظهای سرش را پایین انداخت، سپس رو به ابن طاووس کرد و گفت: از پدرت برایم سخن بگو! گفت: پدرم به من گفت: معذّبترین مردم در روز قیامت کسی است که خداوند او را در سلطنتش شریک ساخته باشد، ولی او در
حکومت خود بر ایشان
ستم روا دارد.
منصور چند لحظه سکوت کرد. مالک میگوید: من از ترس اینکه مبادا
خون او به لباسهایم برسد، دامن لباسم را جمع کردم. آنگاه منصور به او گفت: آن قلمدان را بده، و این جمله را سه بار تکرار کرد، ولی عبداللّه قلمدان را به دست او نداد.
منصور به او گفت: چرا قلمدان را نمیدهی؟ گفت: میترسم با آن معصیتی را بنویسی و من در آن شریک شوم! چون این گفته را شنید گفت: از جلوی چشمم دور شوید! عبداللّه بن طاووس میگوید: این همان بود که میخواستم. مالک میگوید: از آن روز به بعد همواره ابن طاووس را به
فضیلت میشناسم».
ولی این ماجرا با تاریخ وفات او -سال ۱۳۲- بنابر نقل ابن حجر،
سازگار نیست؛
چون اولا ابوجعفر بعد از مرگ
سفاح در سال ۱۳۶
متصدی خلافت شد و ابن خلکان آن حکایت را از منصور با عنوان امیر المؤمنین! نقل کرده است!
و ثانیا این موضعگیری ابن طاووس با این موضوع که گفتهاند نگهبان مهر
سلیمان بن عبدالملک بوده و برای اهل بیت دشواریهای فراوانی آفریده است نیز سازگاری ندارد.
شاید این عبداللّه، نام فرزند عطاء باشد که از اصحاب امام باقر و امام صادق (
علیهمالسّلام) بوده و همچون پدرش
عطاء بن ابیرباح از خالصترین شیعیان آن دو بزرگوار بوده است.
کشی میگوید: «فرزندان عطاء بن ابیرباح، شاگرد ابن عباس، عبارتند از:
عبدالملک،
عبداللّه و
عریف که همگی بزرگوار و از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) بودهاند».
در ادامه حدیثی را نقل میکند که دلالت بر رابطه خصوصی عبداللّه با
امام صادق (علیهالسّلام) و نزدیکی بیش از حد او به امام دارد؛
چنانکه در آینده روشن خواهد شد.
طاووس موضعگیریها و نظریاتی مخصوص به خود دارد که خالی از نکتهسنجی و ظرافت نیست؛ از جمله اینکه خوش نداشت که بگوید:
حجّة الوداع. میگفت:
حجّة الاسلام! این موضوع را ابن سعید از
ابراهیم بن میسره و او از طاووس در کتاب خود آورده است.
فرزندش میگفت: دانشمندان
خرفت نمیگردند -و مقصودش پدرش بود-. ابونعیم از وکیع آورده است که میگوید: «ابوعبداللّه هاشمی برایمان نقل کرد که: نزد طاووس رفتم؛ فرزندش در حالی که پیرمردی سالخورده بود بیرون آمد. گفتم: تو طاووس هستی؟ گفت: من فرزندش هستم! گفتم: اگر تو پسرش هستی بنابراین شیخ خرفت شده -و مقصودش پدر او طاووس بود- گفت: دانشمند خرفت نمیگردد».
ابونعیم از ابن عیینه و او از عمرو بن دینار و او از طاووس و او از بریده و او از
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) نقل کرده است که فرمود: «هر کس من مولای اویم
علی مولای اوست».
ابونعیم میگوید: «این حدیث از طریق طاووس، یگانه است و ما هم آن را تنها با همین سند نقل کردیم».
در ذیل آیه «الْاَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ اِلَّا الْمُتَّقِینَ؛
در آن روز یاران -جز پرهیزکاران- بعضیشان دشمن بعضی دیگرند».
جریانی شگفت نقل کرده که میان رسول خدا و
علی گذشته است. تنها کسی که این حدیث را از او نقل کرده
وهب بن منبّه است که ابونعیم او را با الفاظ حکیم و حلیم توصیف کرده است.
در جمعی که طاووس در آن حضور داشت،
پسر سلیمان بن عبدالملک آمد و در کنار طاووس نشست، ولی طاووس به او توجهی نکرد.
به او گفتند: فرزند امیرالمؤمنین کنار تو نشست و تو به او بیاعتنایی کردی! ؟ گفت: خواستم به او بیاموزم که خداوند بندگانی هم دارد که برای آنچه در دست او -یعنی پسر خلیفه- است ارزشی قائل نیستند».
علاوه بر اینها او در برابر خود سلیمان بن عبدالملک نیز موضعی خردمندانه دارد که نشاندهنده استواری او در راه دین و صداقت او در برابر خداست.
آیه مبارکه «وَ خُلِقَ الْاِنْسانُ ضَعِیفاً؛ «و انسان ناتوان آفریده شده است».
را چنین تفسیر کرده است که منظور در کار زنان است؛ انسان در هیچ چیز درماندهتر از کار زنان نیست!
در تفسیر آیه «اُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ».
و آنان را از جایی دور ندا میدهند». میگوید: «یعنی دور از دلهای ایشان!».
او میگفت: «کسی که
سرپرستی یتیمان را به عهده نگرفته یا در میان مردم درباره اموال ایشان قضاوت نکرده یا بر آنان حکومت نکرده است با سختیها و دشواریها دست و پنجه نرم نکرده است»
یعنی خود را دچار
آزمایش نکرده است.
ابوعبداللّه عکرمة بن عبداللّه از بربرهای مراکش (شمال آفریقا) است. او غلام
حصین بن حر عنبری بود که او را به ابن عباس -هنگامی که از طرف امیر مؤمنان (علیهالسّلام) والی بصره بود- بخشید. ابن عباس برای آموختن قرآن و سنت به او بسیار تلاش کرد و نامی عربی بر او نهاد.
ابن سعد میگوید: «او را میبست و به او
قرآن و
سنت میآموخت».
«او میگوید: «برای این کار پاهای او را میبست.»
«نیز آمده است که عکرمه میگوید:» او را نیکو تربیت کرد و نیکو آموزش داد؛ در نتیجه فقیهی بزرگ و داناترین فرد در زمینه تفسیر و معانی قرآن گردید.
ابن خلکان میگوید: «عکرمه یکی از فقهای مکه و از تابعان ساکن آنجا شد و از شهری به شهر دیگر
مسافرت میکرد -او همچنین میگوید:- ابن عباس به عکرمه گفت: به راه بیفت و برای مردم
فتوا بده. به سعید بن جبیر گفتند: آیا کسی را داناتر از خود سراغ داری؟ گفت: عکرمه!».
ذهبی از عکرمه نقل میکند که گفت: «چهل سال دانش آموختم و من بر آستانه خانه برای مردم فتوا میدادم و ابن عباس داخل خانه بود».
از
عمرو بن دینار نیز نقل شده که گفت: «
جابر بن زید مسائلی را به من سپرد تا از عکرمه بپرسم و میگفت: این عکرمه غلام ابن عباس، دریای دانش است، از او بپرسید».
ابونعیم از او نقل کرده است که گفت: «این عکرمه غلام ابن عباس؛ داناترین مردم است».
ابن عباس از هیچ فرصتی برای
آموزش او فروگذار نکرد. عکرمه میگوید: «در حالی که از
منی به
عرفات میرفتیم، ابن عباس به من میگفت: این یک روز از روزهای توست (یعنی فرصتی است که باید غنیمت شمری)؛ لذا او را از رفتن بازمیداشتم و از او پرسش میکردم و ابن عباس پاسخ میداد».
ابن سعد از
خالد بن قاسم بیاضی نقل میکند: «عکرمه و کثیّر عزّه -که شاعر بود- در یک روز به سال ۱۰۵ وفات یافتند، و دیدم که بر جنازه آن دو -با هم- در یکجا بعد از ظهر در مصلی
نماز گزارده شد.
مردم گفتند: امروز فقیهترین مردمان -و سمیع و کریب- نامهای عربی انتخاب میکرد، و به آنان دستور میداد که
ازدواج کنند و
عزوبت را رها سازند».
ابن سعد از
سلّام بن مسکین نقل کرده است که گفت: «عکرمه از جمله داناترین مردم نسبت به تفسیر بود».
«ابن عباس برای آموختن قرآن و فقه بر پاهایم فلک مینهاد». شاعرترین ایشان درگذشتند».
ابونعیم از
اسماعیل بن ابیخالد چنین نقل کرده است: «از شعبی شنیدم که میگفت: کسی داناتر از عکرمه نسبت به کتاب خدای
تعالی باقی نمانده است».
از
سلّام بن مسکین نیز چنین نقل کرده است: «از قتاده شنیدم که میگفت: داناترین مردم نسبت به تفسیر، عکرمه است».
همچنین از یزید نحوی از عکرمه نقل کرده است که: «ابن عباس به من گفت: به میان مردم برو و برای ایشان فتوا بده. هر کس از تو چیزی پرسید که به وی مرتبط بود، فتوا بده و چنانچه از تو چیزی پرسیدند که مرتبط با آنان نبود، درباره آن فتوا مده؛ چون تو با این کار (فتوا دادن) دو سوم بار مردم را از دوش من برمیداری».
نیز از عمرو بن دینار نقل کرده است که: «هر گاه عکرمه را میدیدم که از جنگها گزارش میداد، به گونهای سخن میگفت که گویا بر دو طرف نبرد اشراف دارد و میبیند که هم اکنون چه کار میکنند و چگونه با یکدیگر به نبرد برخاستهاند».
سفیان ثوری در
کوفه میگفت: «تفسیر را از چهار نفر فراگیرید؛ سعید بن جبیر، مجاهد، عطاء و عکرمه». در روایت دیگری به جای عطاء، ضحاک آمده است.
ابن حجر از یزید نحوی از عکرمه آورده است که گفت: «ابن عباس به من گفت: راه بیفت و در میان مردم فتوا بده؛ من به تو کمک میکنم. همچنین میگوید: به ابن عباس گفتم: اگر مردم دو برابر این هم بودند، پاسخ مسائل آنان را میدادم. گفت:
برو فتوا بده، هر کس نزد تو آمد و سؤالی که مورد ابتلای او بود پرسید، فتوا بده و هر کس از چیزی پرسید که مورد ابتلایش نبود فتوا مده؛ زیرا تو (با این کار) دو سوم بار مردم را از دوش من برخواهی داشت».
ابن جوّاس میگوید: «با
شهر بن حوشب در گرگان بودیم که عکرمه بر آن دیار وارد شد. به شهر بن حوشب گفتم: به نزد او نرویم؟ گفت: بروید؛ زیرا امتی نیست مگر اینکه آنان را حبری است و غلام ابن عباس حبر (دانشمند بزرگ) این امت است».
او این لقب
عالی و بلند را از آموزگار خود ابن عباس به ارث برده است.
مروزی میگوید: «عکرمه داناترین شاگرد ابن عباس درباره تفسیر است. او در شهرها میگشت و دانش خویش را عرضه میداشت».
«این حدیث را ابن حجر در مقدمه شرح بخاری»
«به این صورت نقل کرده است: «عکرمه داناترین مردم از میان غلامان و اطرافیان ابن عباس بود.»
قتاده میگوید: «داناترین تابعان، عطاء، سعید بن جبیر و عکرمه هستند... و داناترین ایشان درباره تفسیر عکرمه است».
ابن عیینه میگوید: «از ایوب شنیدم که میگفت: اگر به تو بگویم از زمانی که عکرمه در بصره بر ما وارد شد تا موقعی که از آنجا رفت،
حسن بصری تفسیر بسیاری از آیات را رها کرده بود، راست گفتهام».
ابن مدینی میگوید: «عکرمه از دانشمندان بود و در میان هم بستگان ابن عباس داناتر از او وجود نداشت».
ابن منده میگوید: «ابوحاتم گفت: اصحاب ابن عباس همه ریزهخوار سفره دانش عکرمهاند».
ابن خیثمه میگوید: «عکرمه از متقنترین مردم در روایت خود است».
این همه گواهی فراوان و سرشار درباره این مرد که او را در اوج قله
فضیلت و دانش و اعتماد در نزد اهل فن نشانده است، تمامی اوهام و دروغهایی را که درباره او گفتهاند باطل میسازد؛ زیرا این سخنان با شخصیت او که پرورشیافته مکتب ابن عباس و مورد عنایت ویژه او بوده است، سازگاری ندارد.
ابوجعفر طبری میگوید: «هیچ کس عکرمه را از پیشرفت در علم فقه و آموختن قرآن و تاویل آن، و فراگیری و پخش آثار بسیار آن بازنمیداشت. او مولای خودش ابن عباس را نیک میشناخت (و به واسطه همین شناخت، به خوبی از او فرا میگرفت).
توصیفهایی که چهرههای بارز اصحاب ابن عباس در زمان حیات عکرمه از او نمودهاند، چنانکه او را به پیشرفت در علم ستودهاند و مردم را به فراگیری از او رهنمون کردهاند، بهگونهای است که با گواهی برخی از آنان
عدالت فرد ثابت میشود؛ و کسی که عدالتش محرز شد، دیگر
جرح و نکوهش درباره او پذیرفته نیست و عدالت چنین فردی با
ظن و گمان و برخی گفتارها از قبیل اینکه کسی به آزاد شده خویش بگوید: «لا تکذب
علیّ» و امثال آن، که توجیهات خاص خود را دارد، مخدوش نمیشود؛ چه اینکه توجیه و معنای صحیح اینگونه الفاظ آن نیست که کوتهنظران و بیخبران از توجیهات کلام عرب، گفتهاند».
ابونعیم میگوید: «از جمله تابعان، تفسیر کننده
آیات محکم و روشنگر آیات مبهم ابوعبداللّه عکرمه است که در شهرها میگشت و از
علم خود بهره فراوان میداد».
آری، آنان که بر او خرده گرفتهاند، کوتهنظری کرده و دلیل توجیه اینگونه کلمات را ندانستهاند. چه اینکه پیراستگی این مرد از آنچه بر او خرده گرفتهاند روشن است.
همه تهمتهایی که به او نسبت دادهاند در دو جهت خلاصه میشود:
۱.
دروغگویی، ۲. تمایل به دیدگاه خوارج.
تهمت اول به خاطر روایتی است که از پسر عمر نقل شده که به غلام خود نافع گفت: «بر من دروغ نسبت مده چنان که عکرمه بر ابن عباس دروغ روا میداشت».
اتهام دوم توهمی است که در پی سفر او -هنگامی که به شهرهای مختلف سفر میکرد- به شمال آفریقا به وجود آمده است، که
خوارج در آن دیار فراوان بودند و از ابن عباس احادیثی چند در دست دارند.
پر واضح است که امثال اینگونه دستاویزها و بهانهجوییها تنها ریشه در حسادتی دارد که دشمنان او به علت جایگاه بلند او در فقه و آشنایی به معانی قرآن کریم، از او به دل داشتند.
ابن حجر -درباره روایت رسیده از ابن عمر- میگوید: «این حدیث، گذشته از اختلاف در متن و تباین نقلهای مختلف، از نظر سند ضعیف است... این روایت پذیرفته نیست؛ زیرا به وسیله
ابوخلف جزّار از
یحیی بکّاء نقل شده است و روایات بکّاء متروک و غیر قابل اعتماد است؛ از اینروست که ابن حبان میگوید: محال است انسانی که عدالتش ثابت است، با سخن فردی مشکوک الحال مخدوش شود. (که منظورش از این فرد مشکوک بکّاء است).
-ابن حجر اضافه میکند:-
اسحاق بن عیسی از مالک پرسید: آیا شنیدهای که پسر عمر به نافع گفت: بر من دروغ روا مدار... گفت: نه، ولی این را شنیدهام که سعید بن مسیّب به غلام خودش برد چنین سخنی را گفته است».
نسبت کذب به او در زمان حیاتش رواج داشت و شاید در زمان استادش ابن عباس هم بوده است؛ چون در روایات صریحا وارد شده که عکرمه در مقابل این
تهمت از خود دفاع کرده و ابن عباس نیز آن را منکر شده است.
ابن حکیم میگوید: «با
ابوامامة بن
سهل بن حنیف نشسته بودیم که عکرمه وارد شد و گفت: ای ابوامامه! تو را به خدا سوگند، آیا شنیدهای که ابن عباس میگفت: هر چه را عکرمه از من برای شما نقل کند، تصدیق کنید؛ زیرا او نسبت به من دروغ روا نمیدارد؟
ابوامامه گفت: آری شنیدهام».
ایّوب میگوید: «عکرمه گفت: آیا فکر میکنی کسانی که پشت سر من مرا تکذیب میکنند در مقابل رویم مرا تکذیب نخواهند کرد؟!».
ابن حجر میگوید: «معنای این سخن این است که اگر آنان با او چنین معاملهای بکنند قادر است جواب آنان را بدهد و از مخمصه نجات یابد، چه اینکه عکرمه حدیثی را از استادی میشنید و مثل آن را از استادی دیگر و در موقع نقل، گاهی به استاد اول نسبت میداد و در جای دیگر به استاد دیگر؛ از اینروست که به او تهمت دروغگویی زدهاند.
ابوالاسود میگوید: گاهی عکرمه یک حدیث را از دو استاد آموخته بود و وقتی از او میپرسیدند، حدیث را نقل میکرد و به یکی از دو استاد نسبت میداد؛ پس از مدتی دوباره از او میپرسیدند. همان حدیث را نقل میکرد، ولی به استاد دیگر نسبت میداد؛ در نتیجه مردم میگفتند: عجب دروغگویی است! در حالی که او در گفتار خود صادق بود».
ابن حجر میگوید: «
بخاری و همه اصحاب سنن به حدیث عکرمه استناد کردهاند مگر مسلم که تنها در یک مورد به حدیث او تمسک جسته است؛ و علت اینکه مسلم عکرمه را کنار گذاشته، سخن مالک درباره عکرمه است».
«مالک عکرمه را ثقه نمیداند و توصیه میکند که از او اخذ حدیث نشود. در
میزان الاعتدال»
«نیز آمده است که مطرف گفت: «شنیدهام که مالک خوش نداشت از عکرمه نامی به میان آورد و دیده نشد که از او حدیثی نقل کند.» وی میگوید: «گروهی از ائمه و اهل فن این شیوه -استناد به حدیث عکرمه- را دنبال کردهاند و در دفاع از او کتاب نوشتهاند که از جمله آنان ابن جریر طبری، محمد بن نصر مروزی،
ابوعبداللّه بن منده،
ابوحاتم بن حبان،
ابوعمرو بن عبدالبرّ و دیگران هستند».
ابن حجر آنچه در طعن او گفته شده را در ابتدا خلاصه کرده و سپس به آن پاسخ داده است.
ابن حجر میگوید: «سخن آنان که او را مخدوش شمردهاند، محورش بر سه نکته است: ۱. متهم ساختن به دروغگویی، ۲. اعتقاد به دیدگاه خوارج، ۳. قبول بخششهای امیران.
-سپس میگوید:- درباره قبول جایزه امیران باید گفت: اولا از دیدگاه مشهور فقها جایز است و ابن عبدالبرّ در اینباره کتابی نوشته است. «هیچ یک از فقهای آن دوران از این امر مصون نماندهاند، به ویژه اگر امیر فردی عادل و درستکار بوده و
فقیه هم محتاج، که همین درباره عکرمه صادق است. از او پرسیدند: «چه چیزی پای تو را به این دیار کشاند؟» پاسخ داد: «احتیاج.»
«در روایت دیگری است: «تلاش جهت مخارج زندگی.»
علاوه بر این، قبول جایزه مانع از پذیرش روایت او نیست و نمونه هم دارد. زهری در این زمینه از عکرمه مشهورتر است و در عین حال کسی از این جهت روایات او را غیر قابل قبول ندانسته است».
تهمت
بدعت نیز نادرست است و گروهی از صاحبنظران و اهل نقد چنین نسبتی را از او نفی کردهاند.
ابن ابیحاتم میگوید: «از پدرم درباره عکرمه پرسیدم. گفت: ثقه است. گفتم: آیا به حدیث او استناد میشود؟ گفت: آری، مشروط بر اینکه افراد ثقه از او روایت کرده باشند». آنچه را که مالک بر او خرده گرفته -بر فرض اثبات- تنها نظر شخصی او است؛ هر چند بهطور صریح و روشن به اثبات نرسیده است که مالک درباره او چنین نظری داشته باشد.
تنها در پارهای از موارد نظر او با رای خوارج موافق است، «ناگزیر بعضی از مسائل هر مذهب و مسلکی با پارهای از مسائل مذاهب دیگر هماهنگ است، ولی این هماهنگی در اصول نیست. البته بیماردلان همواره با تمسک به متشابهات در پی فتنهجویی بوده و برای نشر فساد در زمین کوشیدهاند.» از اینرو او را به خوارج منتسب دانستهاند؛ احمد و عجلی او را از این تهمت پیراستهاند. او در کتاب «الثقات» خود میگوید: «عکرمه غلام ابن عباس، اهل مکه و تابعی ثقه است و او از تهمت حروری بودن (انتساب به گروهی از خوارج موسوم به
حروریه) مبراست».
ابن جریر میگوید: «اگر قرار باشد به هر کس تهمت زدند که به یکی از مذاهب باطله وابسته است، پذیرفته و از عدالت ساقط شود و شهادت او به این خاطر مردود باشد، باید اکثر محدثان را کنار گذاشت، چه اینکه هر یک از ایشان را به نوعی به چنین تهمتی راندهاند تا مایه روگردانی مردم از او بشود».
ذهبی میگوید: «عکرمه غلام ابن عباس، یکی از معادن دانش است. برخی درباره او به خاطر دیدگاههایش -و نه به دلیل صحت روایاتش- سخنانی گفتهاند و او را متهم به دیدگاه خوارج کردهاند؛ در حالی که گروهی او را موثق دانستهاند و بخاری نیز بر او اعتماد کرده است».
تهمت دروغگویی نسبت به او هم منشای جز روایت ابن عمر -که ذکر شد- ندارد، سند این روایت ضعیف است و تاب مقاومت در برابر توثیقهای فراوان را ندارد.
ابن حجر از بخاری نقل میکند که: «هیچ کس از اصحاب ما نیست که به روایت عکرمه استناد نجسته باشد».
ابن معین میگوید: «اگر شخصی را دیدید که درباره عکرمه دچار بدبینی است، در مسلمان بودن او شک کنید!».
مروزی میگوید: «به
احمد بن حنبل گفتم: آیا میشود به حدیث عکرمه استناد کرد؟ گفت: آری».
همو میگوید: «همه علما بر استناد به حدیث عکرمه اتفاق نظر دارند.
محدثین بزرگ معاصر نیز بر این موضوع اتفاق نظر دارند؛ از جمله احمد بن حنبل،
اسحاق بن راهویه، ابوثور و
یحیی بن معین.
-مروزی ادامه میدهد:- از اسحاق درباره استناد به حدیث عکرمه پرسیدم، پاسخ داد: عکرمه در نظر ما امام مردم است، و از این سؤال من در شگفت ماند -وی اضافه میکند:- تعداد زیادی از کسانی که یحیی بن معین را دیدهاند نقل کردهاند که بعضی درباره استناد به حدیث عکرمه از او پرسیدند و او اظهار تعجب کرد! و بزاز میگوید: ۱۳۰ نفر از چهرههای بارز شهرهای مختلف از عکرمه روایت کردهاند که جملگی به او رضایت دارند... و توثیقات ارزشمند دیگری نیز درباره او گفتهاند».
از روایات خاصه چنین برمیآید که او از جمله کسانی است که از دیگران بریده و سر سپرده
اهل بیت عصمت (علیهمالسّلام) بوده است، این به علت آموزشهایی بوده است که از ناحیه مولای خود ابن عباس دریافت کرده بود.
محمد بن یعقوب کلینی از ابوبصیر روایت کرده است: «با حمران در محضر
امام باقر (علیهالسّلام) بودیم که یکی از غلامان حضرت وارد شد و عرضه داشت: فدایت شوم، عکرمه در حال مرگ است؛ او به رای خوارج معتقد و سرسپرده آستان ابوجعفر بود! امام به ما فرمود: منتظر باشید تا برگردم. عرضه داشتیم: باشد.
دیری نپایید که برگشت و فرمود: اگر قبل از اینکه نفس عکرمه قطع شود او را درک کرده بودم کلماتی به او میآموختم که برایش سودمند باشد، ولی زمانی بر بالین او رسیدم که نفس او به آخر رسیده بود. گفتم: فدایت شوم، آن سخن چیست؟ فرمود: به خدا سوگند آن همان چیزی است که شما بدان اعتقاد دارید؛ شهادت به یگانگی خداوند. اقرار به ولایت ما را هنگام مرگ به مردگان خود تلقین کنید».
این روایت از چند نظر شایان توجه است:
اولا وارد شدن غلام حضرت بر ایشان و به اطلاع رساندن چنان خبر ناگهانی، خود دلیل روشنی است بر اینکه عکرمه در نزد امام از جایگاه خاصی برخوردار بوده است و امام به او عنایت ویژه داشته است.
ثانیا عبارت «سر سپرده آستان ابوجعفر بود» مؤید آن است که این مرد از اصحاب خاص حضرت بوده و چنانکه بر امام وارد میشد، بر دیگران وارد نمیشده است.
اما عبارت «به رای خوارج معتقد بود» بخشی از سخن راوی است که به دلیل شایعات رایج آن زمان درباره عکرمه، درباره او گمان برده است. «والی مدینه دنبال او میگشت، ولی او نزد
داوود بن حصین پنهان شده بود و همانجا هم مرد، ولی امام باقر (علیهالسّلام) و اصحاب خاص ایشان جای او را میدانستند؛ که این هم خود دلیل دیگری است بر اینکه او از خواص حضرت بوده است.»
این عبارت با سرسپردگی او نسبت به امام سازگاری ندارد.
چگونه ممکن است فردی که از خاصان محضر امامی معصوم از اهل بیت نبوت است، اعتقاد به رای خوارج (کینهتوزان اصلی نسبت به آل ابیطالب) داشته باشد؟ البته این گفته، چیزی جز تناقض آشکار -که از نظر عقل سلیم مردود است- نمیباشد! و این عبارت در مقایسه با سایر تعبیرهای متقن این روایت، کلامی ساقط و بیارزش است! به عنوان آخرین نکته: عبارت امام (علیهالسّلام) «شهادت به ولایت را به اموات خود تلقین دهید» با توجه به اهتمام بالایی که حضرت برای رسیدن بر بالین عکرمه -قبل از فوت او- از خود نشان داد تا به او این کلمات را تلقین دهد، دلیلی آشکار بر این است که او سرسپرده مذهب اهل بیت و نه تابع آراء دیگران بوده است؛ وگرنه فرمایش پایانی امام با کردار ایشان در آغاز تناسبی ندارد.
این روایت با پارهای اختلاف در الفاظ، از دیگر منابع هم نقل شده است.
برقی در کتاب «
الصفوه» خود از
ابوبکر حضرمی،
و
کشی از طریق
محمد بن مسعود عیاشی از
زرارة بن اعین از امام باقر (علیهالسّلام) آن را نقل کردهاند؛
ولی کشی از این عبارت امام: اگر بر بالین او رسیده بودم به او سود میرساندم، استنباط کرده است که این جمله مانند این جمله است که میگویند: اگر قرار باشد دوستی برگزینم فلانی را به عنوان دوست برمیگزیدم؛ و موجب مدح عکرمه نیست؛ بلکه علیه اوست.
این برداشتی نارواست که ناشی از ذهنیت خاص او درباره عکرمه است.
محقق تستری در رد کشی میگوید: «روایتی که معیار قرار گرفت، اولا صحت آن معلوم نیست، و ثانیا بر فرض صحت هم، مدح است نه قدح».
به نظر ما معنای عبارت «لو ادرکته لنفعته» که در روایت کشی آورده است «لو ادرکت عکرمة عند الموت لنفعته».
این است که امام بر بالین او نرسید؛ لذا نتوانست به وسیله آنچه که شایسته نفع رساندن به او بود، سودی به حال او ببخشد، و نیز معنای عبارت «ان ادرکته علّمته کلاما لم تطعمه النار»
-که در روایت برقی آمده- این است که اگر من او را تلقین داده بودم، هیچگاه طعم
آتش را نمیچشید. لازمه این سخن این است که محروم ماندن از این نفع، مستلزم قرار گرفتن در معرض آتش است. -به خاطر گناهان احتمالیاش- یا به معنای این است که فرد، برخی از منافع را از دست داده است.
در هر صورت این روایت دلالتی بر این معنا ندارد که او از مخالفان اهل بیت یا از فاسقان باشد؛ چنین نسبتی از ساحت او که عبدی صالح و از پرورش یافتگان فردی مانند ابن عباس صحابی خاص امیر مؤمنان (علیهالسّلام) است، البته به دور است؛ مانند این است که گفته میشود: اگر فلان کار را انجام داده بود به نفعش بود یا ضرر نمیکرد -که لازمه چنین گفتاری این است که از آن عمل نفعی نبرده یا خسارتی دیده است-.
علامه
محمد باقر مجلسی نیز درباره عکرمه سخنی دارد. او به هنگام نقل روایتی از عکرمه در تفسیر آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ؛
برخی از مردم کسانیاند که جان خود را برای طلب خشنودی خدا میفروشند». بر خلاف سایر مفسران که گفتهاند: «آیه در لیلة المبیت و درباره
حضرت علی (علیهالسّلام) نازل شده» میگوید: «آیه در شان ابوذر و صهیب نازل شده است»
و به عنوان خدشه بر روایت گفته است: «راوی آن عکرمه است که از خوارج است».
شاید این اظهار نظر مرحوم مجلسی به عنوان
جدل باشد وگرنه این روایت خود به خود ضعیف است- به خاطر ضعف راوی آن نه مروی عنه (عکرمه).
طبری این روایت را از طریق
حجاج بن محمد مصیصی از ابن جریج از عکرمه نقل کرده است.
مصیصی ضعیف و روایاتش واهی است؛ چون در بزرگسالی قوای فکری او دچار اختلال شده بود و به همین جهت
یحیی بن سعید از او روایت نقل ننمود و به پسرش هم همین سفارش را کرد.
سابق بر این نیز، سخن ابوحاتم درباره عکرمه را شنیدید که گفت: «مردی ثقه است و چنانچه ثقات از او روایت کنند حدیثش قابل استناد است».
با این همه، دیگر جایی برای طعن بر عکرمه ثقه امین باقی نمیماند و همین نکته را ابن حجر هم در «تقریب» استنباط کرده است: «عکرمه، ثقه، ثبت و عالم به تفسیر است. تکذیب ابن عمر نسبت به او تایید نشده و از او بدعتی هم به ثبت نرسیده است».
امین الاسلام طبرسی میگوید: «درباره حکم پاها در
وضو اختلاف شده است، جمهور فقها معتقدند که
حکم آن غسل است و
علمای امامیه اعتقاد دارند که حکم آن
مسح است و بس؛ اعتقاد عکرمه نیز همین است و اعتقاد به مسح پاها از گروهی از
صحابه و
تابعان همچون ابن عباس،
انس بن مالک، ابوالعالیه و شعبی نیز روایت شده است.
حسن بصری قائل به
تخییر بین مسح و غسل است. اما روایات نقل شده از
امامان اهل بیت (علیهمالسّلام) در اینباره -وجوب مسح- افزون از شمارش است».
مرحوم طبرسی درباره این مساله تحقیق لطیفی دارد که مراجعه به آن برای طالبان حقیقت شایسته است.
بیهقی از رفاعة بن رافع آورده است که گفت: رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) فرمود: «نماز هیچ یک از شما کامل نخواهد شد مگر آنکه وضوی خود را طبق فرمان خدا کامل کند؛ صورت و دو دست تا آرنج را بشوید و سر و پاها را تا دو غوزک مسح کند».
«در همین باب متن کامل حدیث آمده است و سیوطی در الدرّ المنثور، نیز روایت را ذکر کرده است.»
نیز در مورد مسح بر کفشها -که جمهور فقها قائل به جواز هستند- عکرمه شدیدا منکر آن است و میگوید: «قرآن بر گفتار مسح بر کفشها پیشی گرفته است:»
یعنی در قرآن حکمی که برای پاها نازل شده است مسح آنها است؛ اما مسح بر کفشها -که پارهای بر آن رفتهاند- امری متاخر از نزول آیه است که بعدا به وجود آمده و دلیل بر نسخ آیه به وسیله روایاتی نامعلوم نداریم.
«ابویوسف گفته است: «روایت مسح بر کفشها ناسخ آیه است».»
این سخن عکرمه همان است که ائمه (
علیهمالسّلام) از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) نقل کردهاند.
شیخ طوسی از ابوورد روایت میکند که گفت: «به امام باقر (علیهالسّلام) عرض کردم: ابوظبیان «وی
حصین بن جندب کوفی، متوفای ۹۰ است و اینکه او از حضرت
علی (علیهالسّلام) حدیث شنیده باشد را منکر شدهاند.»
«شیخ طوسی هم او را از اصحاب امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به شمار نیاورده است.» برایم روایت کرده که دیده است حضرت
علی (علیهالسّلام) پس از وضو، بر روی کفشها مسح کرد! حضرت فرمود: ابوظبیان دروغ گفته است. مگر سخن
علی (علیهالسّلام) را نشنیدهای که فرمود: قرآن بر حکم مسح کفشها پیشی گرفته است؟ عرضه داشتم: آیا در این حکم رخصتی نیست؟ فرمود: نه، مگر در مورد ترس از دشمن یا سرمای شدید که خوف ضرر بر پاها وجود داشته باشد».
بدون شک، ابن عباس هم که شاخص اهل بیت است نظر امام را دارد. بنابراین تکذیب عکرمه به این بهانه که مخالف استاد خود نظر داده است قابل اعتنا نیست بلکه تهمتی است که بر او روا داشتهاند، چنانکه این تهمت را بر امیر مؤمنان (علیهالسّلام) نیز زدهاند.
در تفسیر، از شیوه مولا، استاد و پرورشدهنده خود، ابن عباس پیروی میکرد؛ یعنی صاحب اندیشهای آزاد و عقیدهای راسخ بود، بدون اینکه از کسی بهراسد یا کسی او را از انتخابش بازدارد؛ از اینروست که خود را در معرض تهمتهای ناروایی قرار داد که بدخواهان میخواستند به استاد او، ابن عباس نسبت دهند، ولی از او هراس داشتند؛ لذا شاگردش را هدف قرار دادند تا بر شخصیت او خدشه وارد کنند.
او معتقد بود که از
آیه وضو.
یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِذا قُمْتُمْ اِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ اَیْدِیَکُمْ اِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ اَرْجُلَکُمْ اِلَی الْکَعْبَیْنِ». تنها مسح پاها استفاده میشود نه شستن آن و همواره به آن عمل میکرد. هر چند لازمهاش مخالفت با عموم فقهای زمان خود بود.
یونس میگوید: «یکی از اصحاب عکرمه که تا «واسط» همراه او بود برایم نقل کرد که: ندیدم عکرمه پاهایش را در وضو بشوید و تنها به مسح آن اکتفا میکرد».
طبری از
عبداللّه عتکی آورده است که عکرمه گفت: «شستن دو
پا واجب نیست و
آیه تنها در مسح آنها نازل شده است»؛ همچنین از
عمرو بن دینار از عکرمه از ابن عباس نقل کرده است که گفت: «وضو عبارت از دو شستن و دو مسح کشیدن است».
همچنین جمع زیادی از تابعان به ویژه کسانی که تحت تاثیر اندیشه ابن عباس بودهاند از قبیل قتاده، ضحاک، شعبی، اعمش و دیگران و نیز جمعی از صحابه از قبیل انس بن مالک،
جابر بن عبداللّه و دیگران، همگی بر این عقیدهاند که آیه درباره مسح پاها، نه شستن آن نازل شده است.
«بیهقی در
سنن خود از ابن عباس روایت میکند»
«من در
قرآن بیش از دو غسل و دو مسح چیزی نمییابم». همچنین در ص۴۴ از
رفاعة بن رافع نقل کرده است.
که گفت: «حکم پاها مسح است».
ابونعیم اصفهانی فصلی در کتاب خود «
حلیة الاولیاء»
گشوده و در آن برخی از تفاسیر ماثور از عکرمه را آورده است که همه بهسان درها و گوهرهای درخشان است و حاوی آثاری ارزشمند و افکاری بلند مرتبه است که از لابهلای آن میزان گسترده دانش و اوج فکر سلیم وی نمایان میگردد و مراجعه به آن شایسته است.
ابومحمد
اسلم (سالم) بن صفوان (۱۱۵- ۱۷) از خانوادهای نوبهای «نوبه از شهرهای حبشه (اتیوپی امروز) است.» است. او از برجستهترین فقهای مکه و از پارسایان واقعی به شمار میرود. از اصحاب خاص ابن عباس و پرورشیافتگان مکتب اوست.
علمای اهل سنت نظراتی درباره عطاء بن ابیرباح دارند که عبارتند از:
«کشی در
رجال خود
تصریح میکند که عطاء بن ابیرباح شاگرد ابن عباس است و فرزندان او،
عبدالملک و
عبداللّه و
عریف جملگی از اصحاب نجیب
امام باقر و
امام صادق (علیهماالسّلام) هستند که در شرح مربوط به ابن طاووس گذشت.» هموست که در مرض موت ابن عباس در طائف همراه با گروهی از بزرگان شاهد
وصیت ابن عباس بود و
حدیث امامت و ولایت را -که در شرح حال ابن عباس گذشت- «به نقل از
خزاز رازی»
از وی نقل کرده است و این بیانگر اوج محبت او نسبت به
اهل بیت و سیره تمامی پرورشیافتگان مکتب ابن عباس -صحابی آگاه ضمیر و جلیلالقدر- است
ابونعیم او را در شمار تابعانی آورده است که از امام باقر (علیهالسّلام) روایت کردهاند. «ایشان چهار نفرند: ۱. عمرو بن دینار، ۲. عطاء بن ابیرباح، ۳.
جابر جعفی، ۴.
ابان بن تغلب؛ و از بزرگان: لیث، ابن جریج،
ابن ارطاة و دیگران را نام برده است.»
«در شرح حال امام به شماره ۲۳۵ و اربلی در
کشف الغمة»
از او نقل میکند.
نیز مرحوم
وحید در تعلیقه بر حاشیه کتاب تعلیقه بر حاشیه کتاب استرآبادی
و ستایش امام درباره او را نیز در ضمن روایتی آورده است.
او از
اسلم مقری نقل میکند که: با امام باقر نشسته بودیم که عطاء از کنار ما گذشت. حضرت فرمود: «بر روی زمین فردی داناتر از عطاء بن ابیرباح نسبت به
مناسک حج باقی نمانده است».
از
احمد بن محمد شافعی نیز نقل میکند که: «مجلس فتوای مکه در
مسجدالحرام از آن ابن عباس بود و بعد از او مخصوص عطاء بن ابیرباح گردید».
صاحب «طبقات» میگوید: «مرجعیت فتوا در مکه به عطاء و مجاهد منتهی گردید و بیشتر عطاء مورد نظر بود». همچنین میگوید: «او قرآن را به دیگران میآموخت و مفسر قرآن و فقیهی ثقه و حافظ حدیث بسیار بود. از قتاده روایت شده است که گفت: عطاء از داناترین مردم نسبت به مناسک حج بود».
ابن حجر میگوید: «
ابن معین گفته است: عطاء معلم مکتبخانه بود. همچنین از ابونوف از عطاء روایت کرده است که گفت: محضر دویست تن از صحابه را درک کردم.
از ابن عباس نیز روایت کرده است که میگفت: ای مردم مکه! چرا پیرامون من جمع میشوید با آنکه عطاء در میان شماست؟ از ربیعه نقل شده است که گفت: عطاء بر همه تابعان مکه در فتوا دادن برتری یافته بود.
قتاده میگوید:
سلیمان بن هشام به من گفت: آیا در مکه دانشمندی هست؟ گفتم: آری، کهنترین دانشمند جزیرة العرب! گفت: چه کسی است؟ گفتم: عطاء بن ابیرباح...» و گواهیهای فراوان دیگر درباره شخصیت او همه حاکی از آن است که وی از بزرگترین تابعان از نظر علمی، فقهی،
تقوا و
فضیلت است.
ابن خلکان درباره او حکایتی کمنظیر نقل کرده است: «از وکیع نقل شده است که
ابوحنیفه نعمان بن ثابت برایم نقل کرد که: در پنج باب از مناسک در مکه اشتباه کردم که
حجّام -سرتراش- آنها را به من یاد داد! به این ترتیب که میخواستم سرم را بتراشم، به من گفت: تو عرب هستی؟ گفتم آری؛ و من قبلا به او گفته بودم سرم را به چند میتراشی؟ و او گفت: این مورد شرط برنمیتابد. بنشین، و من -منحرف از قبله- نشستم. او به من اشاره کرد که رو به قبله بنشینم. من خواستم سرم را از طرف چپ بتراشم. به من گفت: طرف راست سرت را بچرخان و من چنان کردم.
او شروع به تراشیدن سرم کرد و من ساکت بودم. به من گفت: تکبیر بگو. شروع به تکبیر گفتن کردم تا اینکه بلند شدم بروم؛ گفت: کجا میروی؟ گفتم به اقامتگاهم. گفت: دو
رکعت،
نماز بگذار و آنگاه برو. با خود گفتم: اینگونه برخورد، شایسته امثال این حجّام نیست مگر اینکه از دانشی برخوردار باشد؛ لذا پرسیدم: از کجا این معلومات را به دست آوردهای که به من دستور انجام آن را دادی؟ گفت: عطاء بن ابیرباح را دیدم که به آنها عمل میکرد».
ابن خلکان اضافه میکند: «او سیاهچهره، دارای یک چشم، با بینی پهن و از ناحیه دست و پا فلج بود و در اواخر عمر بینایی خود را از دست داد. موهای پیچیده و مجعد داشت.
سلیمان بن رفیع میگوید: وارد مسجدالحرام شدم؛ دیدم مردم پیرامون مردی گرد آمدهاند. سرکشیدم؛ عطاء بن ابیرباح را دیدم که همچون کلاغی سیاه نشسته بود».
محمد بن عبداللّه «لقب او
دیباج است و مادرش
فاطمه دختر امام حسین (علیهالسّلام) است. او در سال ۱۴۵ به دست منصور به شهادت رسید.» میگوید: «من مفتیای بهتر از عطاء بن ابیرباح ندیدهام.
هرگز در مجلس درس او
یاد خدا کمرنگ نشد. اگر صحبتی به میان میآمد یا چیزی از او میپرسیدند، خوب جواب میداد. او سکوت خود را طول میداد و آنگاه که به سخن میآمد مردم گمان میکردند در حالی است که از ناحیه غیب به او کمک میشود؟»
از ابن جریج روایت شده است که: «هر گاه عطاء مطلبی را نقل میکرد میگفتم: علم است یا رای؟ اگر حدیث ماثوری بود میگفت: علم است. اگر نظر خودش بود میگفت: رای است».
از
سلمة بن کهیل نقل شده است که: «من کسی را ندیدهام که به وسیله این علم (
علم دین) در پی کسب رضای خدا باشد مگر سه نفر:
عطاء، مجاهد و طاووس».
اوزاعی میگوید: «عطاء روزی که مرد محبوبترین فرد نزد مردم بود».
عطاء در شمار اسناد قمی در تفسیر آیه «فَهَلْ یَنْظُرُونَ اِلَّا السَّاعَةَ اَنْ تَاْتِیَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ اَشْراطُها؛
آیا [
کافران
] جز این انتظار میبرند ناگاه که
رستاخیز بر آنان فرا رسد و علامات آن اینک پدید آمده است». آمده است.
مامقانی درباره او سخنی آشفته دارد: «شیخ طوسی او را از اصحاب امیر مؤمنان (علیهالسّلام) دانسته است و میگوید: مخلّط است (صحیح و ناصحیح را به هم میآمیزد). وحید بهبهانی از ابونعیم نقل میکند که او از راویان امام باقر (علیهالسّلام) است».
مامقانی میگوید: «ظاهرا این اشتباهی است که از وحید بهبهانی صورت پذیرفته است.
چه اینکه راوی امام باقر؛ عطاء بن سائب است که از رؤسای عامه است. اما ابن ابیرباح غلام عبداللّه بن عباس است که معلوم نیست امام باقر را ملاقات کرده باشد. محضر امیر مؤمنان (علیهالسّلام) را بدون شک درک کرده است، ولی فردی مخلّط است. از شیخین -
ابوبکر و
عمر- و درباره آنان فراوان نقل کرده است».
در بررسی این سخنان لازم است دانسته شود که ولادت عطاء بن ابیرباح در سال چهارم یا پنجم خلافت عمر بوده است. بنابراین چگونه میتواند از شیخین روایت کرده باشد؟! در زمان وفات امیر مؤمنان (علیهالسّلام) نیز عمرش از ۱۳ سال تجاوز نمیکرد.
او پس از شهادت امام باقر (علیهالسّلام) (۱۱۴) به سال ۱۱۵ درگذشت و کسی نگفته است که عطاء غلام ابن عباس بوده است بلکه -بر حسب آنچه ذکر کردهاند- غلام
بنیفهر بوده است.
همچنین ذکر کردهاند: «کسی که در واپسین سالهای عمرش روایات صحیح و سقیم را به هم درآمیخته،
عطاء بن سائب است».
که او نیز از خواص است.
دکتر شواخ میگوید: «تفسیر عطاء بن ابیرباح از جمله تفاسیری است که شفاها روایت شده است و طبری در تفسیر خود آن را از این طریق نقل کرده است:
قاسم بن حسن همدانی (متوفای ۲۷۲) از
حسین مصیصی (متوفای ۲۲۶) از
حجاج بن محمد مصیصی (متوفای ۲۰۶) از ابن جریج (متوفای ۱۵۰) از عطاء بن ابیرباح... نیز
ثعلبی در کتاب «
الکشف و البیان» از آن استفاده کرده است».
عطاء بن سائب ابومحمد ثقفی کوفی یکی از پیشوایان حدیث است.
وی از
سعید بن جبیر، مجاهد، عکرمه، ابوعبدالرحمان سلمی و گروهی دیگر روایت کرده است. راویان او اعمش و ابن جریجاند.
ابواسحاق میگوید: «عطاء بن سائب یکی از بازماندگان سلف است!».
احمد بن حنبل میگوید: «انسانی بسیار مورد اعتماد و صالح است»، ولی عدهای او را متهم کردهاند که در سالهای واپسین عمرش دچار تخلیط شده بود؛ لذا او را تنها در مورد احادیث پیشینش توثیق کردهاند!
یحیی بن سعید میگوید: «من از کسی نشنیدهام که درباره احادیث پیشین او سخنی بگوید». چرا چنین تحولی درباره او رخ داده است؟
ابوقطن از شعبه نقل میکند که گفت: «از سه نفر در درون من تردیدی وجود دارد: عطاء بن سائب،
یزید بن ابیزیاد و یک نفر دیگر».
سبب این تردید چیست؟
استاد ما مرحوم
آیتاللّه خویی (رحمهاللّه) ابتدا روایت او از
امام علی بن الحسین (علیهالسّلام) را درباره مساله
قضا و قدر آورده و آنگاه فرموده است: «این روایت دلالت بر
تشیع او دارد و توثیقاتی که از او درباره احادیث پیشین او رسیده و اینکه سپس در هم آمیخته و تغییر کرده است، شاید از آن جهت باشد که او ابتدا از عامه محسوب میشد و سپس به مکتب اهل بیت پیوست»،
ولی به نظر میرسد او از ابتدای امر از خاصه بوده است؛ زیرا کوفی است و در محضر افرادی همچون ابن جبیر، مجاهد، عکرمه، سلمی و امثال آنان تربیت یافته است؛ اما علت اینکه برخی او را مختلط دانستهاند شاید از آن جهت باشد که از او نشانههایی از ولایت بروز گردیده بود که تحمل آن بر بسیاری دشوار بود؛ لذا چنین گمانی درباره او بردند.
روایتی که در گفتار مرحوم خویی به آن اشارت رفت، حدیثی است که مرحوم
صدوق از عطاء بن سائب از امام
علی بن الحسین (علیهالسّلام) روایت کرده است. حضرت فرمود: «اگر در میان ائمه جور و ستم قرار گرفتید، بر مبنای احکام آنان قضاوت کنید و عقیده خود را آشکار نسازید؛ چون کشته خواهید شد؛ و اگر به احکام ما عمل کردید، البته برای شما بهتر است».
مرحوم صدوق هم او را از مشایخ شمرده است.
وفات امام سجاد (علیهالسّلام) در سال ۹۵ (سال فقهاء) اتفاق افتاد و ابن سائب پس از آن، حدود چهل سال زیست. چون وفات او در سال ۱۳۶ بود. بدین جهت این روایت اگر دلالتی بر تشیع او داشته باشد -که دارد- تشیع او را در سالهای اول حیاتش اثبات میکند.
او یک روایت دیگر هم از زاذان،
ابوعمره فارسی کوفی (متوفای ۸۲) درباره ماجرای یک قضاوت که امیر مؤمنان (علیهالسّلام) در زمان خلافت عمر انجام داد، نقل کرده است؛ این قضاوت درباره امانتی بود که دو نفر نزد زنی به ودیعت گذارده بودند... روایت را
حریز بن عبداللّه سجستانی از عطاء بن سائب از زاذان نقل کرده است.
ابوسعید بکری کوفی؛ شیخ طوسی درباره او میگوید: «ثقه و جلیلالقدر است و منزلت عظیمی دارد. او از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق (
علیهمالسّلام) بوده و از ایشان روایت کرده است. او در نزد ایشان از جایگاه خاصی برخوردار بود».
هر گاه به مدینه میآمد، حلقههای درس دیگران به خاطر او تعطیل میشد و ساریة النبی «ساریه به معنای ستون و مقصود از آن ستونی است در
مسجدالنبی که پیامبر کنار آن مینشست و به بیان
احکام و
معارف دینی میپرداخت.» به او واگذار میشد.
البته این کار با فرمان امام باقر (علیهالسّلام) انجام پذیرفت. حضرت فرمود: «در
مسجد بنشین و برای مردم فتوا بده؛ زیرا دوست دارم در میان شیعیانم مثل تو را ببینم».
مانند این روایت را کشی از امام صادق (علیهالسّلام) چنین نقل میکند: به او فرمود: «با اهل مدینه بنشین؛ زیرا خوش دارم که آنان مانند تو را در میان پیروان ما ببینند». او از امام اجازه خواست تا بر اساس نظر دیگر فقها نیز فتوا دهد؛ به امام عرضه داشت: «من در مسجد مینشینم و مردم میآیند و از من سؤال میکنند. اگر به آنان جواب ندهم از من نمیپذیرند. من نیز اکراه دارم که جواب آنان را با فرمایش شما یا روایاتی که از شما رسیده است جواب بدهم!»؛ از اینرو امام به او اجازه دادند که بر اساس آنچه که میداند برای مردم فتوا دهد. فرمود: «دقت کن آنچه را میدانی رای آنان است، بر ایشان بازگو».
ابان به سال ۱۴۱ در زمان حیات امام صادق (علیهالسّلام) درگذشت. حضرت زمانی که خبر مرگ او را شنید فرمود: «به خدا سوگند! مرگ ابان دلم را آزرد».
علما درباره ابان بن تغلب اقوال و روایاتی را استناد کردهاند که دال بر وثاقت وی میکند که در ذیل به بعضی از آن اقوال میپردازیم:
شیخ طوسی میگوید: «ابان بن تغلب قاری، فقیه و لغتشناسی خردمند بود؛ لغات قبایل عرب را شنیده بود و از آنان گزارش میکرد. او کتابی درباره واژههای دشوار قرآن تالیف کرد و شواهد آن را از اشعار عرب بیان داشت...
پس از او
عبدالرحمان بن محمد ازدی کوفی از کتاب ابان و محمد بن سائب کلبی و
ابوروق بن
عطیة بن حرث کتاب واحدی فراهم آورد و در آن، موارد اتفاق نظر و اختلاف نظر آنان را مشخص نمود. بر اساس آنچه عبدالرحمان انجام داده است گاهی تنها گفته ابان است و گاهی مشترک با دیگران میباشد».
شیخ میگوید: «ابان قرائتی مخصوص به خود داشت».
شیخ اسناد آن را به
محمد بن
موسی بن ابیمریم میرساند که گفت: «قرائت را از ابان بن تغلب شنیدهام؛ تواناتر از او قاریی نیافتم؛ قرآن را از اول تا آخر خوانده و قرائت او را آورده است». شیخ ادامه میدهد: «ابان کتابی دارد به نام «فضائل». -سپس سند خود را به او یادآور میشود- و نیز دارای یک اصل است از اصول چهارصدگانه...
نجاشی از
حسین بن
سعید بن ابیجهم نقل میکند که میگفت: «پدرم از ابان بن تغلب درباره تفسیر آیه «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ؛
برایم حدیث نقل کرد؛ - سپس تمام تفسیر آیه را آورده و میگوید: - ابان قرائتی مخصوص به خود دارد که در نزد
قراء مشهور است».
محمد بن موسی بن ابیمریم میگوید: «من محضر ابان بن تغلب را درک کردم؛ هرگز کسی را در قرائت تواناتر از او ندیدهام. او میگوید: تلفظ به همزه دشوار است. «یعنی اظهار همزه موجب مشقّت و سختی و تکلّف بیثمر است و میباید اظهار همزه را ترک کرد که همین امر، لغت قریش است، آنان همزه را اظهار نمیکردند و
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) نیز از آن نهی کرده بود.» -سپس قرائت او را یادآور میشود و میگوید:- او سه کتاب به نامهای «فضائل»، «صفین» و «تفسیر غریب القرآن» دارد».
ابراهیم نخعی میگوید: ابان در تمام فنون علمی تفسیر قرآن، فقه، حدیث، ادبیات، لغت و نحو، سرآمد دیگران بود.
ابان بن
محمد بن
ابان بن تغلب میگوید: از پدرم شنیدم که میگفت: با پدرم به محضر امام صادق (علیهالسّلام) شرفیاب شدیم؛ چون پدرم -ابان- را دید، دستور داد بالشی برای او گذاردند تا بر آن بنشیند؛ با او دست داد و معانقه کرد و از حال او جویا شد و به او خوشآمد گفت. اضافه میکند: هر گاه ابان وارد مدینه میشد، حلقههای درس دیگران تعطیل شده، جملگی به سوی او روی میآوردند و ساریة النبی (صلّیاللّهعلیهوآله) را به او واگذار میکردند.
عبدالرحمان بن حجاج میگوید: در مجلس درس ابان بن تغلب نشسته بودیم که جوانی بر او وارد شد و گفت: ای ابا سعید! بگو چند نفر از اصحاب پیامبر همراه
علی در جنگها شرکت جستند؟ ابان گفت: گویا تو میخواهی فضل
علی را از روی تعداد صحابهای که از او پیروی کردهاند بشناسی؟ گفت: چنین است.
ابان گفت: (ولی برعکس) به خدا سوگند، ما فضل اصحاب پیامبر را جز از طریق پیروی آنان از
علی نمیشناسیم! ابان به ابیبلاد گفت: میدانی شیعیان چه کسانی هستند؟ آنان کسانی هستند که وقتی مردم پس از رسول خدا اختلاف کردند از
علی پیروی کردند و هنگامی که مردم بعد از
علی اختلاف کردند از جعفر بن محمد پیروی کردند! نجاشی میگوید:
محمد بن عبدالرحمان کتاب تفسیر ابان و کتاب ابوروق عطیة بن حرث و
محمد بن سائب را جمع کرد و از مجموع آنها یک کتاب فراهم آورد.
از
عبداللّه بن خفقه روایت شده است: ابان بن تغلب گفت: روزی از کنار گروهی میگذشتم دیدم که به خاطر روایت من از امام صادق (علیهالسّلام) بر من خرده میگیرند؛ به آنان گفتم: چگونه مرا به خاطر روایت کردن از مردی سرزنش میکنید که من از او چیزی نپرسیدم مگر اینکه فرمود: «قال رسول اللّه...» «احتمالا نکوهش آنان از آن جهت بوده است که سن او از امام صادق (علیهالسّلام) بیشتر بود و به حسب زمان بر امام تقدم داشت.».
از
سلیم بن ابوحیّه روایت شده است: در محضر امام صادق بودم؛ به هنگام رفتن، از ایشان خداحافظی کرده عرضه داشتم: دوست دارم تا سخنی از شما به یادگار داشته باشم! فرمود: «نزد ابان بن تغلب برو؛ زیرا او از من احادیث فراوانی شنیده است. هر چه را او برایت روایت کرد، تو میتوانی از من روایت کنی».
ابن حجر میگوید: «احمد، یحیی، ابوحاتم و نسائی گفتهاند: ابان ثقه است؛ و ابن عدی میگوید: از او روایاتی بر جای مانده که همه آنها درست است؛ به شرط آنکه فردی موثق از او نقل کرده باشد. او از راستگویان در نقل روایات است؛ هر چند شیعه مذهب است، در نقل روایات صالح است و اشکالی در کار او نیست».
ابن حجر میگوید: «این، گفتاری منصفانه است. ابن عجلان میگوید: ابان بن تغلب که مردی عراقی و اهل
عبادت بسیار و
ثقه است، کسی است که برای ما روایت کرده است.
و ابن عیینه نیز او را به خاطر
فصاحت و بیانش ستوده است.
ابونعیم میگوید: ابان یکی از فرهیختگان فرزانه است.
عقیلی میگوید: ابوعبداللّه را شنیدم که از
عقل و ادب و صحت احادیث او یاد میکرد. ابن سعد میگوید: او ثقه بود. ابن حبان نیز او را از ثقات شمرده است».
حافظ
شمسالدین داوودی میگوید: «او کتاب «
معانی القرآن» را تالیف کرد که کتابی نیکو و با دقت است و کتابی دیگر به نام «
القراءات» دارد. مسلم و چهار تن دیگر از اصحاب مسانید از او نقل حدیث کردهاند».
ابوسعید حسن بن ابوالحسن یسار بصری؛ پدرش غلام
زید بن ثابت انصاری بود که از اسیران میسان (شهرکی در پایین بصره) و مادرش خیره کنیز
امسلمه (همسر پیامبر) بود.
حسن در خانه امسلمه پرورش یافت و گفته شده است: احتمالا موقعی که مادر او حضور نداشته، امسلمه به او شیر داده است.
نیز گفته شده که او برده به دنیا آمد. وی به سال ۲۲، دو سال مانده به پایان خلافت عمر، در
مدینه دیده به جهان گشود.
او در «
وادی قری» -از نواحی مدینه بر سر راه
شام که بین
تیماء و
خیبر واقع شده است- در آغاز
ماه رجب سال ۱۱۰ درگذشت.
حسن، مردی قویاندام، خوش سیما، «از عاصم احول روایت شده است: «به شعبی گفتم: خواستهای داری؟ گفت: آری، وقتی به بصره رسیدی از طرف من به حسن بصری سلام برسان. گفتم: او را نمیشناسم! گفت: وقتی وارد بصره شدی زیباترین مردی را که به چشمت خورد و هیبت او در سینهات جا گرفت، به او سلام برسان».»
زیرک و خوشگفتار بود؛ بهگونهای که او را در فصاحت و بیان به
رؤبة بن عجاج تشبیه میکردند.
«رؤبة بن العجّاج از فصحای مشهور عرب است و در سرودن شعر و رجز معروفیت به سزایی دارد و دیوان او در اینباره شهرت دارد. او را در سرودن شعر سرآمد دیگران میشمردند.»
به تعبیر ابن سعد و دیگران دانشمندی جامع و فقیهی امین.
«قتاده میگوید: «با هیچ فقیهی مجالست نکردم مگر اینکه حسن بصری را افضل از او یافتم».
ایوب میگوید: «هرگز انسانی فقیهتر از حسن بصری ندیدهام».
اعمش میگوید: «حسن همواره
حکمت را به خوبی دریافت.» و عابدی ناسک بود. «
مطر وراق میگوید: «جابر بن زید (متوفای ۱۰۳) یگانه مرد بصره بود، ولی وقتی حسن پدیدار شد مردی آمد که گویا در
آخرت زندگی میکند و از چیزی خبر میدهد که دیده و به دقت مشاهده کرده است.»
بیشتر سخنان او از
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بوده است بدون اینکه به نام شریف حضرت -به جهت
تقیه- تصریح کند و گاهی نیز از حضرت با کنیه ابوزینب یاد کرده است.
«حسن در دوران حکومت حجّاج میزیست. از اینرو در حالت تقیّه از وی به سر میبرد.»
پیشوایان حدیث به روایات مرسل او اعتماد کردهاند، «
حدیث مرسل به حدیثی گفته میشود که ناقل آن، نام راوی (روایتکننده پیش از خود) را ذکر نکند.» زیرا او جز از ثقات نقل نمیکرد.
علی بن مدینی میگوید: «مرسلات حسن، به شرط اینکه افراد ثقه از او روایت کنند از احادیث صحیح به شمار میآید».
ابوزرعه میگوید: «من برای هر حدیثی که حسن گفته است: قال رسول اللّه، اصلی صحیح یافتهام».
یونس بن عبید میگوید: «از حسن سؤال کردم که: ای اباسعید! «ابوسعید، کنیه حسن بصری است.» تو موقعی که نقل حدیث میکنی میگویی: پیامبر فرمود...، در حالی که پیامبر را درک نکردهای؟ پاسخ داد: ای برادرزاده! چیزی از من پرسیدی که کسی پیش از تو نپرسیده است؛ اگر منزلت مخصوص تو در نزد من نبود پاسخ تو را نمیدادم. من در زمانی قرار گرفتهام که تو خود میدانی! -زمان فرمانروایی حجاج بر بصره- آنچه از من شنیدی که در نقل آنها گفتم: قال رسول اللّه همه از بیانات
علی بن ابیطالب دریافت شده است، ولی در زمانی به سر میبرم که نمیتوانم نام
علی را ببرم».
سیدمرتضی میگوید: «حسن در فصاحت سرآمد بود، و در
پند و اندرز دادن، نشان
بلاغت داشت و از موعظههایی رسا و مؤثر و از دانشی فراوان برخوردار بود.
سخنان او یا بیشتر آنچه در پند و اندرز و نکوهش دنیاست -عینا یا از لحاظ محتوا-
«ابن عون میگوید: «حسن گاهی عین حدیث را نقل میکرد و گاهی آن را نقل به معنا میکرد».
جریر بن حازم میگوید: «حسن در نقل حدیث آن را با اختلاف در تعبیر نقل میکرد. «گاهی چیزی به آن میافزود و گاهی میکاست، ولی در هر صورت معنا یکی بود».»
از سخنان امیر مؤمنان
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) برگرفته شده است؛ چه اینکه آن حضرت الگویی فرزانه است»؛ لذا از وی حکمتها و پندهایی ارزشمند نقل کرده است. سیدمرتضی ادامه میدهد: «هر گاه حسن -در زمان
بنیامیه- میخواست از امیر مؤمنان چیزی نقل کند میگفت: ابوزینب فرموده است...».
«سخنی هم در وصف امیر مؤمنان (علیهالسّلام) دارد که سیدمرتضی آن را نقل کرده است.»
هر گاه نزد امام باقر (علیهالسّلام) از او سخنی به میان میآمد، حضرت میفرمود: «ذاک الذی یشبه کلامه کلام الانبیاء؛ همان را میگویید که سخنش به گفتار انبیاء میماند».
بلال بن ابیبرده میگوید: «من مردی را که توفیق درک محضر اصحاب پیامبر را نداشته، ولی شباهت فراوان به اصحاب آن حضرت داشته باشد جز این شیخ -یعنی حسن بصری- ندیدهام!»
شعبی میگوید: «من هفتاد نفر از صحابه پیامبر را درک کردهام، ولی کسی از حسن شبیهتر به آنان را سراغ ندارم».
شیخ
فریدالدین عطار نیشابوری میگوید: «و ارادت او به
علی بوده است و در علوم رجوع باز به او کرده است و
طریقت از او گرفت».
ابان بن ابیعیاش درباره حسن گفتاری دارد که بر
اعتلای او در ولایت امیر مؤمنان (علیهالسّلام) دلالت دارد. میگوید: «وقتی
سلیم بن قیس هلالی کتاب خود را به او سپرد و به او توصیه کرد که جز به خواص شیعیان نشان ندهد، با نخستین کسی که پس از ورود به بصره برخورد کردم حسن بن ابیالحسن بصری بود و او آن زمان از دست حجاج متواری بود و حسن بصری در آن روزگار از شیعیان
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) به شمار میرفت و بلکه در تشیع از پیشگامان بود و افسوس میخورد که توفیق یاری آن حضرت را نیافته است؛ در ضلع شرقی خانه
ابوخلیفه حجاج بن ابیعتاب دیلمی با او خلوت کردم و کتاب را بر او عرضه داشتم؛ او گریست و سپس گفت: در احادیث او چیزی جز حق وجود ندارد و من تمام آنها را از پیروان موثق
علی و دیگران شنیدهام».
شایان ذکر است که او احادیث امیر مؤمنان (علیهالسّلام) را از طریق اصحاب ثقه آن حضرت دریافت کرده بود؛ نه به صورت مستقیم و بیواسطه؛ زیرا او زمانی در مدینه حضرت را درک کرده بود که از لحاظ سن در شرایطی نبوده که بتواند از حضرت اخذ حدیث کند چه اینکه در آن زمان کودکی نابالغ بود و پس از آن هم که امام از مدینه به
عراق،
هجرت فرمود او دیگر حضرت را ملاقات نکرد (این امر در آینده روشن خواهد شد).
درباره سه امر بر حسن بصری خرده گرفتهاند: ۱. تدلیس در نقل حدیث؛ که احیانا در سند یا متن تغییر میداد؛ ۲. انحراف او از امیر مؤمنان؛ که بعدا پشیمان شد؛ ۳. قدری بودن، چون گفته است: هر که عقیده به «قدر» را انکار کند،
کافر است. اکنون به بررسی این اتهامات و ارزیابی هر یک از آنها میپردازیم:
از علما در مورد تدلیس حسن بصری مطالب و اقوالی در این مقاله آورده شده که میخواهیم در ذیل به آنها اشاره کنیم:
ابن حجر میگوید: «در بسیاری از موارد، احادیث را مرسل نقل میکرد و دست به تدلیس میزد. بزّاز میگوید: از گروهی حدیث نقل میکرد که از آنان حدیث نشنیده بود؛ مجازگویی میکرد و میگفت: «حدّثنا و خطبنا» یعنی مطلب را به خودش نسبت میداد در حالی که مقصودش گروهی از پیروانش بودند که در بصره حدیث را شنیده یا در جلسه خطبه حضور داشتند».
از ابوزرعه پرسیدند: آیا حسن از بدریون (صحابهای که در
جنگ بدر شرکت داشتند) حدیث شنیده است؟ گفت: «آنان را دیده است؛
عثمان و
علی را درک کرده است». سؤال شد: آیا از آن دو، حدیثی هم شنیده است؟ گفت: «نه،
علی را در مدینه دیده است و پس از آنکه
علی به
کوفه و
بصره،
هجرت کرد دیگر حسن با او ملاقات نکرد».
علی بن مدینی میگوید: «او
علی را ندید مگر زمانی که حضرت در مدینه حضور داشت؛ و حسن [
در آن زمان پسری خردسال بود. او نه از
جابر بن عبداللّه و نه از
ابوسعید خدری و نه از ابن عباس،
] از هیچ کدام حدیثی نشنیده است حتی ابن عباس را هرگز ندیده است؛ زیرا هنگامی که ابن عباس در بصره اقامت داشت، حسن در مدینه بود. و اما اینکه میگوید: ابن عباس برای ما در بصره خطبهای ایراد کرد، [
مجازگویی است و
] مقصودش این است که برای مردم بصره خطبه خواند؛ مانند گفتار کسی که میگوید: فلانی بر ما وارد شد، ولی مقصودش این است که به شهر ما و بر خانواده ما وارد شد -ابن مدینی ادامه میدهد:- از ابوموسی هم حدیثی نشنیده است و ابوحاتم و ابوزرعه گفتهاند: ابوموسی را ندیده است».
ابن مدینی میگوید: «از حسن روایت شده که سراقه برای آنان حدیث گفته است. -اضافه میکند:- طبع انسان از پذیرش این اسناد ابا دارد که حسن از سراقه حدیث شنیده باشد مگر اینکه معنای آن این باشد که مردم برایش نقل کردهاند- که همین توجیه پذیرفتهتر است- نیز
ترمذی میگوید: حدیث شنیدن حسن از
علی به اثبات نرسیده است».
این است مجموعه تهمت اول که پاسخ آن قبلا روشن شد و گفتیم که او جز از ثقه -به صورت مرسل- روایت نمیکرد و به همین جهت است که ابن مدینی و ابوزرعه و دیگران گفتهاند: «مرسلات حسن همهاش صحیح و دارای پایه و اساسی ثابت است که بزرگان آن را به درستی یافتهاند».
او در نام بردن رجال سند محذور داشت به ویژه اگر حدیث از امیر مؤمنان
علی (علیهالسّلام) یا یکی از اصحاب معروف آن حضرت بود.
طبری میگوید: «حسن، فقیهی فاضل است که در صحت احادیثی که نقل کرده است هیچ شبههای نیست؛ او مراسیل زیادی دارد و روایات فراوانی را از افرادی ناشناخته و از نوشتههایی که از آن افراد به دست او رسید، فرا گرفته و نقل کرده است. از مساور نقل شده است: به حسن گفتم: این احادیث را از چه کسانی شنیدهای؟ پاسخ داد: از کتابی در نزد خودم که [
محتوای آن را از رجالی فرا گرفتهام!»
].
محقق تستری به دنبال این سخن میگوید: «شاید این سخن اشاره باشد به کتاب
سلیم بن قیس هلالی که به دست او رسیده و آن را از
ابان بن ابیعیاش -چنانکه گذشت- شنیده بود. -در پایان میگوید:- این مرد -حسن بصری- چنانکه دیدید دربارهاش اختلافنظر است، ولی شایسته است گفته شود: انسانی صالح و باتقوا بوده و تقیه میکرده است».
منشا این تهمت حکایاتی است که بیشتر به
خرافات شبیه است. یکی از آنها روایت مرسلی است که صاحب کتاب «
احتجاج» آن را چنین نقل کرده است:
«امیر مؤمنان (علیهالسّلام) پس از
جنگ جمل از کنار حسن بصری -که مشغول وضو گرفتن بود- گذشت. فرمود: ای حسن! کامل وضو بگیر. گفت: ای امیر مؤمنان! ولی تو دیروز مردانی را کشتی که شهادتین را بر زبان جاری کرده بودند و نمازهای پنجگانه را بهجا میآوردند و وضویشان را کامل میگرفتند! امیر مؤمنان به او فرمود: چه مانعی تو را باز میدارد از اینکه دشمنان ما را بر ضد ما کمک کنی؟
گفت برای نبرد خارج شدم، ولی شک نداشتم که تخلف از حکم امالمؤمنین عایشه
کفر است و چون نزدیک خریبه (محل وقوع جنگ جمل) رسیدم، منادی مرا صدا زد و گفت: ای حسن! برگرد؛ چرا که قاتل و مقتول این
جنگ هر دو در دوزخند! حضرت فرمود: راست گفته است. او برادرت
ابلیس بوده است. قاتل و مقتول از آنان (اصحاب جمل) البته در آتشند».
همچنین قطب راوندی مرسلا نقل کرده است که: «امیر مؤمنان (علیهالسّلام) به حسن فرمود: ای لفتی! کامل وضو بگیر! ««اسبغ طهورک یا لفتی»، بر وزن
«قبطی».
گفتهاند به زبان نبطی به معنای شیطان است.» گفت: ولی تو دیروز مردانی را به قتل رساندی که وضوی کامل میگرفتند! حضرت فرمود: و تو به خاطر آنان دلتنگ
شدی؟ گفت: آری، فرمود: خداوند دلتنگی تو را طولانی سازد و
حزن تو را افزون کند.
گفتهاند: پس از آن همیشه حسن را اندوهگین و گرفته میدیدیم گویا از دفن عزیزی برگشته است یا خربندهای را میماند که الاغ خود را گم کرده است؛ و در
اینباره وقتی از خودش پرسیدند گفت: دعای مرد صالح در من کارگر افتاد».
ابن ابیالحدید، حسن بصری را در شمار کسانی که با امیر مؤمنان (علیهالسّلام) دشمن بودند آورده میگوید: «حمّاد از حسن روایت کرده که گفت: اگر
علی در مدینه میماند و خرمای خشک میخورد از آن بهتر بود که در این امر -جنگ جمل- وارد شود.
از او روایت کردهاند که او از کسانی بود که
علی را در جنگ یاری نکردند؛ و نیز از او روایت شده که گفت:
علی (علیهالسّلام) او را در حالی که وضو میگرفت دید، حسن وسواس داشت و آب زیادی را بر اعضای وضو میریخت. حضرت به او گفتند: ای حسن آب زیادی ریختی! گفت: آنچه امیرالمؤمنین از
خون مسلمانان ریخته بیش از این است؟ حضرت فرمود: گویا این کار ناراحتت کرده است؟ گفت: آری. امام فرمود: پس همیشه همچنان بمان! میگویند: حسن پس از آن تا آخر عمر همواره عبوس، پژمرده و گرفته بود».
این تمام آن چیزی است که درباره انحراف او از خط امیر مؤمنان (علیهالسّلام) گفتهاند. تمام اینها روایاتی است که نه تنها سند ندارند، بلکه دارای تناقض و تضاد هستند.
ابن ابیالحدید نیز -چنانکه در آینده خواهد آمد- به شدت آنها را مورد انکار قرار داده است.
خوشبختانه (از آنجا که دروغگو فراموشکار است) جعلکننده این روایات گویا فراموش کرده که حسن بصری در آن روزگار -که جوانکی بیش نبود- هنوز از جایگاه اجتماعی برخوردار نبوده است. ثانیا روز جنگ جمل در بصره نبوده است و پس از آن هم -جز در ایام پیری، در دوران خلافت
عبدالملک بن مروان و پس از آن- به
عراق سفر نکرده است.
این نکته از روایت ورّاق روشن میشود که میگوید: «جابر بن زید یگانه مرد بصره بود تا اینکه حسن وارد بصره شد همچون مردی که گویی از سفر آخرت آمده است».
این در حالی بود که جابر بن زید به سال ۹۳ یا ۱۰۳ وفات یافته بود.
حسن در زمان قتل عثمان هنوز بالغ نشده بود. ابن سعد میگوید: «حسن در آن روز ۱۴ سال داشت، ابورجاء میگوید: به حسن گفتم: چه وقت در مدینه بودی؟
گفت: روزهای
جنگ صفین. گفتم کی بالغ شدی؟ گفت: یک سال پس از صفین!».
ابن عباس میگوید: «او در سال ۳۷ نشانههای
بلوغ را در خود دید و بعد از صفین بود که بالغ شد».
بنابراین اوّلا به هنگام جنگ جمل او نوجوانی نزدیک به سن بلوغ، سنین ۱۴ یا ۱۵ سالگی بوده است. علاوه بر این، در زمان جنگ جمل در مدینه بود و به عراق نیامده بود.
در اینجا بخشهایی از سخنان ابن ابیالحدید را در اینباره از نظر میگذرانیم.
ابن ابیالحدید میگوید: «اصحاب ما این تهمت را از دامن او پاک کرده و منکر آن هستند و میگویند: او از محبان امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بوده و او را بزرگ میداشت.
ابوعمرو بن عبدالبرّ در کتاب «
استیعاب» روایت کرده است که شخصی از حسن درباره امیر مؤمنان جویا شد؛ گفت: یا لکع! «لکع: بیعقل و فرومایه.» به خدا سوگند او تیری بود که از کمان الهی رها شد و درست بر
قلب دشمنان خدا نشست.
او ربانی این امت و صاحب فضیلت و دارای سابقه در
اسلام و خویشاوند رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) بود. از اجرای فرمان الهی هرگز
غفلت نورزید و در راه
دین خدا کوتاه نیامد و اموال الهی را چپاول نکرد؛ حقوق واجب قرآن را ادا کرد و از رهگذر آن به باغهای سرسبز و خرم نایل آمد. آری او
علی بن ابیطالب است.
واقدی روایت میکند: از حسن درباره امیر مؤمنان- در حالی که گمان میکردند او از امام رویگردان است، ولی چنان نبود- پرسیدند گفت: چه بگویم درباره کسی که چهار ویژگی را در خود فراهم آورده بود:
۱. سپرده شدن تبلیغ
سوره برائت به او؛
۲. سخن پیامبر درباره او هنگام
جنگ تبوک «اشاره به روایت: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی الّا انّه لا نبیّ بعدی».» که اگر جز
نبوت کاستی دیگری داشت ذکر میفرمود (یعنی
علی، جامع تمامی صفات یک پیامبر است جز جنبه
وحی رسالی)؛
۳. سخن پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) درباره او که فرمود: «الثقلان کتاب اللّه و عترتی»؛
۴. هیچ امیری بر او فرمان نراند، ولی بر غیر او (دیگر خلفا) فرمان راندند».
ابان بن ابیعیاش نقل میکند: «نظر حسن بصری را درباره امیر مؤمنان پرسیدم. گفت: درباره او چه بگویم! او دارای سابقه در اسلام، فاضل، عالم،
حکیم، فقیه صاحبنظر، صحابی، یار و یاور پیامبر، امتحان دیده، زاهد، قاضی و خویشاوند نزدیک پیامبر بود.
علی در کار خود
علی بود! رحمت و درود خداوند بر
علی باد (رحماللّهعلیّاوصلّیعلیه). گفتم: ای ابوسعید! آیا جمله «صلّیعلیه» برای غیر پیامبر به کار میبری؟ گفت: هر گاه از
مسلمانان نامی به میان آمد برای آنان طلب رحمت کن و بر پیامبر و آل او درود فرست.
علی بهترین آل پیامبر است! گفتم: یعنی او از حمزه و جعفر برتر است؟ گفت: آری. گفتم: از فاطمه و فرزندانش چطور؟ گفت: آری از آنان هم برتر است، به خدا سوگند برترین آل محمد است؛ چه کسی میتواند شک کند که او برتر از آنان است در حالی که خود پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) فرمود: و ابوهما خیر منهما: پدرشان از آن دو -امام حسن و امام حسین- برتر است؛ بر او انگ
شرک نخورد و هرگز
شراب ننوشید و پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) خودش به
فاطمه (علیهاالسّلام) فرمود: تو را به
ازدواج بهترین فرد امتم درآوردم.
اگر در امت پیامبر فرد دیگری بهتر از او یافت میشد او را استثنا میکرد. هنگامی که پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) میان مسلمانان پیمان برادری برقرار ساخت، خود با
علی پیمان برادری بست و رسول خدا هم خودش بهترین مردم است و هم بهترین برادر را انتخاب نمود. گفتم: ای ابوسعید! پس این سخنی که از تو نقل میکنند که درباره
علی گفتهای چیست؟ گفت: ای برادرزاده! به این وسیله جان خود را از دست این جباران حفظ میکنم، که اگر اینچنین نبود جسدم را بر روی چوبهای تابوت میدیدی».
در مورد قدری بودن حسن بصری واقعهای که حجاج در آن سوالی را از چهار نفر؛ بصری و واصل و ابن عبید و عامر پرسید که هر کدام جوابی دادند که در ذیل اشارتی به آنها خواهیم کرد:
ابوالفتح محمد بن علی کراجکی (متوفای ۴۴۹) میگوید: «
حجاج بن یوسف به حسن بصری،
واصل بن عطاء،
عمرو بن عبید و
عامر شعبی نامهای نوشت و نظر آنان را درباره «
قضا و قدر» جویا شد.
حسن در پاسخ نوشت: من در اینباره چیزی جز آنچه
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) گفته است نمیدانم؛ او فرموده است: ای فرزند آدم! آیا گمان داری آنکه تو را از انجام
معصیت بازداشته است، تو را دچار مصیبت میکند؟ چنین نیست بلکه تو خود مایه مصیبت خود هستی و ساحت خدای [
متعال
] از آن پیراسته است.
واصل نیز پاسخ داد: چیزی جز آنچه
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) گفته است نمیدانم. او فرموده است: آنچه به سبب آن خدا را سپاس میگویی، از خداست و آنچه که بر اثر آن از خدا طلب آمرزش میکنی از توست.
عمرو جواب داد: چیزی جز آنچه
علی بن ابیطالب فرموده نمیدانم. او گفته است: اگر گناهی که بنده مرتکب میشود از پیش معلوم بود و بنده بهطور اجتنابناپذیر بایستی آن را انجام میداد، هر آینه گنهکار در کشیدن رنج
عقوبت، مورد
ستم قرار گرفته بود.
شعبی در پاسخ گفت: چیزی جز آنچه
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) فرموده، نمیدانم. او میگوید: آنکه راه را به تو نشان داده دیگر تو را در تنگنا قرار نخواهد داد.
حجاج چون پاسخها را خواند گفت: عجب است. این جوابها را از سرچشمهای زلال گرفتهاند».
«جزایری آن را با اندکی کاستی و اختلاف در ترتیب، در زهر الربیع:
آورده است.
سیدمرتضی درباره او میگوید: «یکی از متقدمان که آشکارا به
عدل الهی اعتقاد داشت، حسن بن ابیالحسن بصری است. او میگوید: هر کس گمان برد که گناهان به دست خدای (عزّوجلّ) انجام میگیرد
روز قیامت با چهرهای تاریک محشور خواهد شد. سپس این
آیه را
تلاوت کرد: «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا
عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ؛
و روز قیامت کسانی را که بر خدا دروغ بستهاند روسیاه میبینی».
-در ادامه سخنان زیادی از او در اینباره نقل کرده سپس میگوید:-
ابوبکر هذلی «اسم او سلمی و بنا به قولی روح است. او پسر
عبداللّه بن سلمی بصری است. ابن حجر میگوید: «او پسر دختر
حمید بن عبدالرحمان حمیری است. در سال ۱۶۷ وفات یافت. او به تاریخ و جنگهای عرب به خوبی آشنا بود. از حسن، ابن سیرین، شعبی، عکرمه و قتاده روایت میکند و ابن جریج، وکیع، ابن عیینه و دیگران از او نقل حدیث میکنند».»
روایت کرده است که مردی به حسن گفت: شیعیان میپندارند که با
علی (علیهالسّلام) دشمن هستی! او سرش را پایین انداخت و مدت زیادی گریست؛ آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: دیروز از میان شما مردی رخت بربست که تیری رها شده از سوی خداوند (عزّوجلّ) بر قلب دشمنانش بود؛ ربانی این امت و صاحب شرف و کمال و خویشاوند نزدیک پیامبر بود. او از فرمان خدا سرنتابید و از حق غفلت نورزید و اموال الهی را به تاراج نبرد.
به احکام قرآن -چه به نفعش بود و چه بر ضررش- عمل کرد و از این رهگذر به باغهایی سرسبز و خرم دست یافت».
سیدمرتضی میگوید: «روزی
علی بن الحسین (علیهالسّلام) بر حسن بصری- در حالی که کنار
حجر اسماعیل داستان میگفت- وارد شده فرمود: آیا خودت را برای
مرگ راضی ساختهای؟ گفت: نه. حضرت فرمود: برای حسابرسی در روز قیامت عملی فراهم آوردهای؟ گفت: نه. فرمود: آیا جای دیگری غیر از این دنیا برای عمل سراغ داری؟ گفت: نه. فرمود: آیا خداوند در زمین پناهگاهی غیر این خانه (
کعبه) برای بندگان دارد؟ عرض کرد: نه. حضرت فرمود: پس چرا مردم را از طواف باز میداری؟».
همین حدیث را ابن خلکان با تبدیل «یا حسن» به «یا شیخ» روایت کرده و در پایان اضافه میکند: «حسن بعد از آن دیگر به داستانسرایی ننشست».
ابومحمد حسن بن علی بن شعبه حرانی -از دانشمندان مشهور قرن چهارم- میگوید: «حسن بصری نامهای نوشت که آن را خدمت سبط اکبر
حسن بن علی فرستاد و نظر حضرت را درباره قدر و استطاعت بندگان جویا شد، «یعنی: نقش بندگان در انجام افعال اختیاریشان.» که در مقدمه آن، سخنانی است که کاشف از علاقه قلبی و اعتقاد راسخ درونی او نسبت به
اهل بیت پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) است. در آن نامه آمده است: اما بعد، شما ای هاشمیان که کشتیهای شناور در امواج خروشانید و پرچمهای برافراشته درخشانید؛ یا بهسان کشتی توحید که مؤمنان در آن نشسته و مسلمانان به
برکت آن نجات یافتهاند.
ای پسر رسول خدا! اکنون که جمعی در مساله قضا و قدر و استطاعت به اختلاف نظر رسیدهایم و دچار سرگردانی شدهایم، این نامه را به محضرت نوشتم تا نظر خویش و پدرانت را درباره این موضوع ابراز داری، چه اینکه علم شما از
علم خداوند است و شما گواهان بر اعمال مردمید، و خداوند گواه بر شما؛ «ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛
فرزندانی که بعضی از آنان از نسل بعضی دیگرند، و خدای شنوای داناست»..
«این روایت را
کراجکی در
کنز الفوائد»:
با اختلاف اندکی نقل کرده است.
مرحوم
صدوق در «
امالی» از ابومسلم نقل میکند که گفت: «با حسن بصری و
انس بن مالک به راه افتادیم تا اینکه به در خانه
امسلمه رسیدیم. انس جلوی در نشست و من با حسن وارد خانه شدیم. شنیدم که حسن میگفت: السلام علیک یا اماه (ورحمةاللّهوبرکاته). امسلمه پاسخ داد: و علیک السلام؛ تو که هستی پسرم؟ گفت: من حسن بصریام. گفت: چرا اینجا آمدهای؟ گفت: آمدهام تا حدیثی را که از پیامبر درباره
علی بن ابیطالب شنیدهای برایم نقل کنی.
امسلمه گفت: به خدا سوگند اکنون برایت حدیثی نقل میکنم که با همین دو گوشم -که اگر دروغ گفته باشم کر شوند- از پیامبر شنیدهام و با دو چشم خود -که اگر دروغ گفته باشم کور شوند- دیدهام و با قلب خود دریافتم که اگر خلاف این باشد خداوند بر قلبم مهر -خاموشی- نهد، و زبانم لال شود، اگر نشنیده باشم از رسول خدا که به
علی بن ابیطالب فرمود: ای
علی! هر کسی که بمیرد و منکر ولایت تو باشد، در حالی بر خدا وارد خواهد شد که بتی پرستیده و در مقابل صنمی سر خم کرده باشد»؛ یعنی مشرک خواهد مرد.
ابومسلم میگوید: «در این هنگام حسن بصری را دیدم که میگفت: اللّه اکبر، شهادت میدهم که
علی مولای من و مولای همه مؤمنان است. چون حسن از خانه خارج شد، انس بن مالک به او گفت: چه شده است که تو را تکبیرگویان میبینم؟ گفت: از امسلمه خواستم حدیثی را که از پیامبر درباره
علی شنیده است بازگو نماید و او به من چنین و چنان... گفت؛ لذا تکبیر گفتم و شهادت دادم که
علی مولای من و هر مؤمنی است.
ابومسلم میگوید: در این هنگام از انس بن مالک شنیدم که میگفت: گواهی میدهم که این حدیث را سه یا چهار بار از رسول خدا شنیدهام».
«حسن بصری خطاب به یارانش مطالبی میگوید که نشانه علاقه و اعتقاد او به امیر مؤمنان است و خود را از اتهام بدگویی از حضرت تبرئه میکند.»
درباره اتهام اعتقاد به قدر- بر اساس تفسیر اهل عدل «مقصود از اهل عدل،
معتزله و
امامیه هستند. اینان معتقدند که همه چیز به قضا و قدر الهی بستگی دارد؛ حتی افعال اختیاری بندگان هم با توانی که از جانب خداوند به آنان ارزانی میشود، انجام گیرد. گناهان، هر چند از آنها
نهی شده و نزد خدای
تعالی ناپسند است، مکلّفین با اختیار خود و با قدرتی که از ناحیه خداوند دریافت میدارند، آن را مرتکب میشوند؛ که این اختیار به منظور امتحان آنان است و برای اینکه تکلیف امکانپذیر باشد، چون تکلیف با نداشتن
اختیار منافات دارد و معنای گفتار حسن که میگوید: «همه چیز به جز معاصی به قضا و قدر الهی بستگی دارد» همین است؛ زیرا خداوندی که برای بندگان کفر را نمیپسندد، چگونه ممکن است آنان را به آن وادارد؟! که این مطلب در نامه او به حجّاج گذشت.
نتیجه اینکه گناه واقع میشود، ولی نه با رضایت خداوند بلکه قطعا منهی عنه است؛ منتها خداوند بندگان را به خاطر امتحان، بر انجام کارهایشان قادر ساخته است؛ که اگر چنین نباشد و آنان مختار نباشند، نه تکلیف درست است، نه نکوهش و نه عذاب.
اشاعره اینگونه پسندیدهاند که بگویند: «
خیر و
شر همه از جانب خداست و با اراده خدای
تعالی که سابق بر اراده بندگان است انجام میگیرد و تمامی آنها فضل خداست و بندگان هیچ نقشی در آن ندارند».»
-در گذشته دیدیم که سیدمرتضی درباره او گفت: «یکی از متقدمان که آشکارا به
عدل الهی عقیده داشت حسن بصری بود؛ او گفته است: همه چیز بر اساس قضا و قدر الهی است مگر گناهان»،
ولی این نسبت به مذاق اشاعره -که بیشتر اهل سنتاند- خوش نیامده است و نتوانستهاند آن را درباره فردی چون حسن بصری که پیشوایی مسلم نزد همگان است بپذیرند؛ لذا دست به تاویل سخن او در این خصوص زدهاند و یا آن را بر نظر قدیمش -که به زعم آنان از آن
توبه کرده و به نظر مورد پسند ایشان بازگشت کرده است- حمل نمودهاند.
ابوعبداللّه ذهبی میگوید: «اما نسبت به مساله قدر، در حدیث صحیح وارد شده که او -حسن- از آن نظر برگشته است و این سخن، تنها سبق لسانی بوده که از وی صورت پذیرفته است».
«در شرح حال همنام او حسن بن ابوالحسن بغدادی به شماره ۱۸۲۸» «مقصود از «سبق اللسان»، سر زدن از زبان است که از روی بیتوجّهی صورت گرفته باشد.»
ابن سعد از
حماد بن زید از ایوب نقل میکند که گفت: «بارها با حسن درباره مساله قدر بحث و
جدل کردم تا اینکه بالاخره او را از دستگاه حاکمه ترساندم و او گفت: از امروز به بعد دوباره به این نظر باز نخواهم گشت»؛ از ابوهلال نقل میکند که گفت: «حمید و ایوب را دیدیم که با هم گفتوگو میکردند؛ شنیدم حمید به ایوب گفت: روا داشتم که دچار زیان گردیم، ولی حسن سخنی را که گفت، نمیگفت؛ ایوب گفت: یعنی مساله قدر را!».
عبدالکریم شهرستانی میگوید: «نوشتهای را دیدم که به حسن بصری نسبت داده شده و آن را خطاب به
عبدالملک بن مروان نوشته است. «قاضی عبد الجبار رسالهای در عدل و
توحید به او نسبت داده که آن را برای عبدالملک بن مروان فرستاد.»
«محقق تستری میگوید: «این رساله را من در کتابخانه طهرانی در
کربلا دیدهام و همانطور که شهرستانی گفته است رسالهای نیکوست و حاوی دلایلی متقن است».»
این نامه در پاسخ عبدالملک بود و نظر او را درباره جبر و قدر جویا شده بود و او پاسخی موافق
مذهب قدریه داده و در آن به آیاتی از قرآن و دلایلی عقلی استدلال کرده بود».
شهرستانی میگوید: «احتمالا این رساله از واصل بن عطاء است وگرنه، حسن کسی نیست که با سلف (در اینکه قدر و خیر و شر آن از خداست) مخالفت ورزد چه اینکه این مطلب نزد سلف تقریبا مورد اتفاق است
-شهرستانی اضافه میکند:- مایه تعجب است که عبارت «الخیر و الشرّ کلّه من اللّه» را که در متن روایت آمده است بر
بلا و
عافیت، شدت و رخاء، مرض و
شفا، مرگ و زندگی و دیگر
افعال الهی حمل کنند، ولی بر خیر و شر و
حسن و
قبیح که هر دو از جهت اکتساب بندگان صادر میشود، حمل نگردد؛ و عدهای از معتزله نیز در مقالاتشان او را از اصحاب خود دانستهاند».
حسن بصری درباره تفسیر نظریاتی معروف دارد؛ که مشهورترین روایات آن از طریق
عمرو بن عبید معتزلی (متوفای ۱۴۴) نقل شده است.
ثعلبی در تفسیر «
الکشف و البیان» از آن استفاده کرده است و بقایایی از آن در «
تاریخ طبری» با همین سند موجود است: ابن حمید از سلمه از ابن اسحاق از عمرو بن عبید از حسن... شوّاخ میگوید: «چنین به نظر میرسد که طبری نقلهای ابن اسحاق را -چنانکه فؤاد سزگین گفته است- به کار میبرده است. مقدار زیادی از این تفسیر در لابهلای کتابهای تفسیری نیز به جای مانده است».
او علاوه بر این -طبق گفته عادل نویهض- دو کتاب دیگر به نامهای «
نزول القرآن» و «
العدد فی القرآن» نیز دارد.
کنیه او ابوشبل یا
ابوشبیل نخعی کوفی است؛
عبداللّه بن مسعود این کنیه را برای او انتخاب نمود؛ زیرا علقمه عقیم بود و دارای فرزند نشد. او در زمان حیات پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) دیده به جهان گشود.
از امیر مؤمنان (علیهالسّلام)، ابن مسعود -که استاد او بود- حذیفه، ابودرداء و سلمان نقل حدیث کرده است؛ و راویان از وی، پسر برادرش
اسود بن
یزید بن قیس، پسر خواهرش
ابراهیم بن یزید نخعی،
ابراهیم بن سوید نخعی، عامر شعبی و
ابووائل شقیق بن سلمه هستند.
او در
جنگ صفین در کنار امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بود؛ آن قدر جنگید که شمشیرش به
خون آغشته گردید و پایش آسیب دید و برادرش
ابی بن قیس شهید شد و به این دلیل که زیاد
نماز میگزارد به او «ابوالصلاة» میگفتند.
اقوال علما در مورد علقمة بن قیس را در این بخش از مقاله یادآوری میکنیم:
نصر بن مزاحم میگوید: «پای علقمة بن قیس فقیه آسیب دید و او میگفت: من پایم را سالمتر از این نمیخواهم؛ زیرا به وسیله آن امید ثواب از پروردگار را دارم.
آرزو داشتم برادرم و برخی از مؤمنان را در
خواب ببینم که دیدم و به برادرم گفتم: چگونه وارد آن جهان شدی؟ گفت: ما و دشمنانمان با هم ملاقات کردیم و در محضر الهی با یکدیگر به
احتجاج پرداختیم و ما بر آنان پیروز شدیم؛ از زمانی که به خود آمدهام چنان شادمانی به خود ندیدهام که با این خواب به من دست داد».
خطیب میگوید: «علقمه یکی از پیشگامان
فقه و
حدیث بود و همراه امیر مؤمنان (علیهالسّلام) وارد
مدائن شد و با او در
جنگ نهروان شرکت نمود. اعمش از
مسلم بطین روایت میکند که علقمه در جنگ نهروان با امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بود، و شمشیرش را از خون (دشمنان) رنگین کرده بود. همچنین در جنگ صفین شرکت جست».
او در
غزوه خراسان شرکت جست و سپس مدت دو سال در
خوارزم اقامت گزید و به
مرو رفت و در آنجا نیز مدتی ماند.
ابن سعد میگوید: «در آنجا نیز دو سال اقامت داشت».
علقمه، عبداللّه بن مسعود را خوب میشناخت و یکی از شش شاگرد عبداللّه بود که به مردم
قرآن و
سنت میآموختند و مردم از نظریات آنان بهرهمند میشدند.
«آنان عبارتند از: علقمة بن قیس، اسود بن یزید، مسروق بن اجدع،
عبیدة بن
قیس بن عمرو سلمانی،
عمرو بن شرحبیل و
حارث بن قیس جعفی که وی در رکاب امیر مؤمنان (علیهالسّلام) شهید گشت.»
او از نظر هدایتگری، شخصیت و بزرگواری، شبیهترین مردم به عبداللّه بن مسعود بود.
ابومثنی ریاح میگوید: «اگر علقمه را درک کردی، از اینکه عبداللّه را درک نکردی ضرر نکردهای؛ زیرا علقمه از نظر هیبت و وقار و هدایتگری شبیهترین مردم به اوست؛ و اگر توانستی ابراهیم را درک کنی، از اینکه علقمه را درک نکردهای دچار خسران نخواهی بود؛ او -طبق گفته آنان- از زمره علمای ربانی بود».
ابن مسعود از قرائت علقمه خرسند میشد و مورد پسندش بود.
وی نوای دلنشینی داشت و عبداللّه همواره به او میگفت: جانت به سلامت، ما را از نوای قرائت خود راحتی بخش! چه اینکه از رسول خدا شنیدم که میفرمود: «نوای زیبا و دلنشین مایه زینت قرآن است».
نیز عبداللّه به او میگفت: «جانت به سلامت،
قرآن را با
ترتیل بخوان!». همچنین درباره او میگوید: «همه آنچه را که من خوانده و تعلیم دادهایم، علقمه میخواند و آموزش میدهد».
شعبی میگوید: «اگر خداوند اهل خانهای را برای
بهشت آفریده باشد باید خانواده علقمه و اسود باشند».
علقمه حافظه نیرومندی داشت. او میگوید: «به آنچه در جوانی حفظ کردم، چنان حضور ذهن دارم که گویا از روی ورقهای میخوانم».
او از پذیرش هدایای امیران و پادشاهان ابا داشت و میگفت: «من از دنیای آنان بهرهای نمیبرم مگر آنکه آنان از
دین من بهره بیشتری ببرند».
ابن سعد از ابراهیم نخعی نقل میکند که گفت: «
ابوبرده (پسر ابوموسی اشعری) اسم او را در هیاتی که قرار بود پیش
معاویه بروند نوشت، ولی علقمه به او نوشت: نام مرا پاک کن، پاک کن. وقتی
بصره و
کوفه زیر فرمان ابن زیاد قرار گرفت از ابووائل خواست که همراه او باشد.
ابووائل میگوید: برای مشورت نزد علقمه آمدم، او به من گفت: بدان که تو هر چند از
معاشرت با آنان بهره ببری، آنان از تو بهره بیشتری خواهند برد».
او میگفت: «در گفتوگو و مذاکره علمی بنشینید؛ زیرا حیات علم به مذاکره و یادآوری آن است».
او ثقه و کثیر الحدیث بود؛ همه بر وثاقت او اتفاق نظر دارند. او با خانوادهاش خوشرفتار بود.
از جمله خوشرفتاریهایش اینکه به همسرش میگفت: از آن چیز گوارا و خوش خوراک بیاور. اشاره به آیه «فَاِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً؛
اگر از آنچه از طیب خاطر و رضایت قلبی به شما دادند، آن را بخورید و گواراتان باد».
او در کوفه، زمان فرمانروایی
عبیداللّه بن زیاد در دوران خلافت یزید به سال ۶۲ درگذشت.
شیخ طوسی در کتاب «رجال» او را از
اصحاب امیر مؤمنان (علیهالسّلام) به شمار آورده است.
«شیخ در رجال گفته است: «او و برادرش ابی بن قیس در صفین به شهادت رسیدند».
این مطلب را
ابن داوود نیز در کتاب خود:
از شیخ نقل کرده، «میافزاید: «او و برادرش».
علامه نیز در «
خلاصه»:
«این مطلب را آورده است. به نظر ما «واو» در نسخه شیخ زاید است و ناسخان کتاب، آن را اضافه کردهاند.» «زیرا علقمه در صفین شهید نشد بلکه پایش آسیب دید و در سال ۶۲ یا ۷۲ وفات یافت و آنکه در صفین به شهادت رسیده، برادرش ابی بن قیس بوده است.
بنابراین عبارت صحیح باید چنین باشد: «قتل بصفین اخوه ابی بن قیس» در جنگ صفین برادرش ابی بن قیس شهید شد. و اللّه العاصم.»
کشّی میگوید: «علقمه فقیه در دین، قاری قرآن و عالم به فرائض بود؛ در جنگ صفین شرکت جست و یکی از پاهایش آسیب دید که از آن ناحیه میلنگید.
برادرش حارث نیز فقیهی جلیلالقدر بود و برادر دیگرش ابی بن قیس در جنگ صفین به شهادت رسید».
علقمه از جمله ثقات دهگانهای است که از اصحاب خاص امیر مؤمنان (علیهالسّلام) شمرده میشوند.
ثقةالاسلام کلینی در کتاب «الرسائل» از
علی بن ابراهیم قمی نقل میکند: «امیر مؤمنان (علیهالسّلام) پس از بازگشت از جنگ نهروان نامهای نوشت و در آن موضع خود را نسبت به حکومت بر مؤمنان بیان داشت و اصحاب ثقه و مقرب خود را بر آن گواه گرفت و به کاتب خود
عبیداللّه بن ابورافع «ابورافع پدر عبیداللّه خود، کاتب پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بود.» دستور داد که آن را در اجتماع بر مردم بخواند.
-میگوید:- حضرت کاتب خود عبیداللّه بن ابورافع را خواست و به او فرمود: ده نفر از افراد مورد اعتماد مرا فراخوان. گفت: نام آنان را بفرمایید. حضرت فرمود:
اصبغ بن نباته،
ابوطفیل عامر بن واثله کنانی،
زرّ بن حبیش اسدی،
جویریة بن مسهّر عبدی،
خندف بن زهیر اسدی،
حارثة بن مضرب همدانی،
حارث بن عبداللّه اعور همدانی (مصباح نخعی)، «این اسم در چاپ نجف آمده است، ولی در نسخه صاحب وسائل وجود ندارد، که همین نسخه صاحب وسائل هم صحیح است.» «زیرا او اضافه بر ده نفر است و در اصحاب حضرت کسی را با این نام سراغ نداریم ولی در عبارت مامقانی.» «علقمه را اینگونه توصیف کرده است: «و مصباح النخع علقمة بن قیس» و این از زیباترین اوصافی است که امیر مؤمنان (علیهالسّلام) او را با این صفت یاد کرده است.»
علقمة بن قیس،
کمیل بن زیاد و
عمیر بن زراره. آنگاه، آنان بر حضرت وارد شدند».
شیخ
حر عاملی در
وسائل:
«در فایده هفتم از خاتمه کتاب این روایت را نقل کرده است.»
فضل بن شاذان او را از تابعان بزرگ و از رؤسا و زهاد شمرده است.
کشّی از فضل روایت میکند: «برخی از تابعان بزرگ و رؤسا و زهاد ایشان عبارتند از:
جندب بن زهیر،
عبداللّه بن بدیله،
حجر بن عدیّ،
سلیمان بن صرد،
مسیّب بن نجیّه، علقمه، اشتر،
سعید بن قیس و امثال آنان که فراوان بودند، ولی در
جنگ از بین رفتند.
پس از آن نیز افزون گردیده تا اینکه همراه
امام حسین (علیهالسّلام) و پس از وی به شهادت رسیدند».
«پدرش از اسیران
بنیقریظه است که هنوز بالغ نشده بود و موی رخسارش نروییده بود؛ لذا او را آزاد کردند.»
کنیهاش ابوحمزه و بنابر قولی ابوعبداللّه مدنی است؛ ابتدا در
کوفه و سپس در مدینه سکونت کرد.
در «خلاصه» آمده است: «در مدینه و سپس در کوفه بود. او یکی از دانشمندان (برجسته) بود.
علما در مورد
محمد بن کعب قرظی مطالبی ایراد فرمودند که در این قسمت از مقاله به اندکی از آنها اشاره میکنیم:
ابن عون، میگوید: من کسی را از قرظی داناتر به تاویل قرآن ندیدهام».
ابن سعد در شرح حال ابوبرده میگوید: «از پیامبر روایت نموده که حضرت فرمود: مردی از دو گروه کاهنان خواهد آمد و قرآن را چنان خواهد آموخت که کسی پس از وی چنان نیاموخته باشد.
ربیعه میگوید: ما پیش خود میگفتیم: او محمد بن کعب قرظی است؛ زیرا مقصود از دو گروه کاهنان دو قبیله
بنیقریظه و
بنینضیر بودند».
ابن حجر میگوید: «او از
علی بن ابیطالب، عبداللّه بن مسعود، ابوذر، ابوالدرداء،
زید بن ارقم،
عبداللّه بن عباس،
عبداللّه بن
جعفر بن ابیطالب،
براء بن عازب، جابر بن عبداللّه، انس و دیگران نقل حدیث کرده است.
ابن سعد در «طبقات» میگوید: او فردی ثقه، کثیر الحدیث و پرهیزگار بود.
عجلی میگوید: از مردم مدینه، تابعی، ثقه، مردی صالح و عالم به قرآن بود.
ابن حبان میگوید: او از بزرگان مدینه از نظر علمی و فقهی بود. به سال ۱۰۸ در سن ۷۸ سالگی درگذشت.
گفتهاند: در حادثه سقوط سقف مسجدالنبی به همراه گروهی در زیر آوار جان داد».
ترمذی میگوید: «از قتیبه شنیدم که میگفت: گفتهاند که محمد بن کعب در زمان حیات پیامبر متولد شد!».
ابن حجر میگوید: «این سخن حقیقت ندارد. آن که در زمان حیات پیامبر متولد شده پدرش بود، اما خودش در اواخر خلافت امیر مؤمنان به سال ۴۰ متولد گردیده است»،
ولی با توجه به اینکه او از امیر مؤمنان، ابن مسعود، ابوذر و امثال آنان روایت کرده، بایستی ولادت او خیلی پیش از سال ۴۰ بوده باشد؛ خصوصا اینکه تصریح شده
او در سال ۱۰۸ فوت کرده و ۷۸ سال سن داشته است. بنابراین به نظر میرسد ولادت او در خلافت عمر، سال ۲۰ بوده است.
همچنین ابن شهرآشوب از
محمد بن منصور سرخسی از محمد بن کعب قرظی روایت کرده که او پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) را در خواب دید. حضرت به او ۱۸ دانه خرما داد، و آن را چنین تعبیر کرد که ۱۸سال زندگی خواهد کرد. فراموش نمود تا اینکه روزی در جمع فراوانی، خدمت
علی بن موسیالرضا (علیهالسّلام) که به سفر خراسان میرفت رسید، و در جلوی حضرت، طبقی از خرما گذاشته شده بود. حضرت ۱۸ دانه خرما برداشتند و به او دادند. او بیشتر خواست. حضرت فرمود: اگر جدم
رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) به تو بیشتر داده بود، من هم میدادم».
به نظر ما این ماجرا به پسرش حمزه یا عبداللّه یا یکی از نوادگان او منسوب است؛ زیرا مسافرت امام به خراسان در سال ۲۰۰ بوده است.
البته این روایت را مرحوم صدوق نقل کرده و به
ابوحبیب نباجی نسبت داده است.
عبداللّه بن حبیب کوفی، از اصحاب ابن مسعود است. همراه امیر مؤمنان (علیهالسّلام) در جنگ صفین شرکت کرد. مردی ثقه و کثیر الحدیث است.
در این مقاله به تعدادی از اقوال علما که درباره عبدالله بن حبیب کوفی نظراتی داشتند را آوردیم:
ابن عبدالبرّ میگوید: «او در نزد همگان ثقه است. قاری و معلم قرآن بود».
عاصم از طریق او قرائت
علی (علیهالسّلام) را اخذ کرده است.
ابن عساکر از
ابوبکر بن عیاش از
عاصم بن ابیالنجود از ابوعبدالرحمان سلمی نقل کرده است که: «من کسی را تواناتر از
علی بن ابیطالب نسبت به قرائت ندیدهام».
در گذشته، گفتار او درباره صحابه و نحوه فراگیری تفسیر از محضر پیامبر اکرم (صلّیاللّهعلیهوآله) را آوردیم.
او در سال ۷۲ وفات یافت.
ابوعایشه همدانی وادعی کوفی، فقیهی توانا و عابدی وارسته بود و از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) کسب فیض مینمود و در تمامی جنگهای حضرت در رکاب او بود. نیز افتخار شاگردی ویژه عبداللّه بن مسعود را دارا بود. از
معاذ بن جبل و
خبّاب بن الارت و ابی بن کعب نقل حدیث کرده است. پدرش اجدع بن مالک سرآمد سوارکاران یمن و
عمرو بن معدیکرب دایی او بود.
در این بخش از مقاله به بررسی اقوال علما درباره مسروق بن اجدع میپردازیم:
شعبی میگوید: «من کسی کوشاتر از او در طلب علم ندیدم. او از شریح در مقام فتوا داناتر بود؛ از اینروست که شریح موقعی که درمیماند، از او نظر میخواست».
علی بن مدینی میگوید: «هیچ یک از اصحاب ابن مسعود بر او پیشی نگرفت. او از جمله اصحاب ابن مسعود بود که به مردم حدیث میآموختند. همزمان هم قاری و هم مفتی بود».
ابن حجر میگوید: «مناقب او بسیار است. وی در سال ۶۳ درگذشت».
مسروق، دانش فراوانی اندوخته بود و بر آموختن علم از صحابه پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) همت فراوانی داشت.
در گذشته گفتار او را یادآور شدیم که: «با هر یک از اصحاب پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) همنشین شدم و آنان را همچون آبگیرهایی یافتم که برخی یک نفر و برخی دو نفر و برخی ده نفر و برخی صد نفر را سیراب میساخت و برخی آنچنان سرشار بود که اگر تمامی مردم بر آن وارد میشدند، همه را سیراب میساخت» «در ابتدای بحث درباره تفاوت درجات علمی صحابه، ذکر شد.» مقصودش
علی (علیهالسّلام) است. او متهم شده که از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) فاصله گرفته بود.
ابن ابیالحدید درباره او و
اسود بن یزید -که در آینده شرح حالش خواهد آمد- و نیز
مرّه همدانی و شعبی، سخنی دارد که به تفصیل عین آن را نقل میکنیم.
او میگوید: «شیخ ما
ابوجعفر اسکافی (رحمةاللّهعلیه) ذکر کرده و من خود این مطلب را در کتاب «
الغارات»
ابراهیم بن هلال ثقفی یافتهام که در کوفه با اینکه غلبه با تشیع بود، در میان فقها کسانی بودند که با
علی خصومت میورزیدند و او را دشمن میداشتند؛ از جمله آنان مرّه همدانی است.
ابونعیم فضل بن دکین از
فطر بن خلیفه روایت کرده که: از مرّه شنیدم میگفت: اگر
علی شتری بود که صاحبانش با او آب از چاه میکشیدند از آنچه بود برایش بهتر بود.
از عمرو بن مرّه روایت شده که: به مرّه گفتند: تو چگونه از فرمان
علی سر باز زدی؟ گفت: قبل از دوره ما دارای سابقه خوبی بود، ولی ما به بدیهای او دچار شدیم.
ابن دکین از
حسن بن صالح روایت میکند که گفت: ابوصادق «شیخ او را در زمره گروهی از اصحاب امیر مؤمنان (علیهالسّلام) که کنیه آنان ابوصادق است آورده، میگوید: «او پسر
عاصم بن کلیب جرمی عربی کوفی است».
«ابن حجر میگوید: «او از
قبیله ازد و کوفی است. اسمش مسلم یا عبداللّه است. ابن حبّان او را در زمره ثقات آورده است. او فردی پارسا و مستقیم الحدیث بود».
بر مرّه همدانی نماز نخواند، و در زمان حیاتش گفته بود: به خدا سوگند سقف خانهای بر سر من و او سایه نمیافکند. کنایه از اینکه ما با هم در یکجا نمیتوانیم جمع شویم.
او میگوید: چون مرّه وفات یافت
عمرو بن شرحبیل «او
ابومیسره همدانی کوفی از اصحاب ابن مسعود و انسانی عابد، زاهد، ثقه و بزرگوار است. در سال ۶۳ وفات یافت.»
در
تشییع جنازه او حاضر نشد و گفت: در تشییع او حاضر نمیشوم؛ زیرا او از
علی بن ابیطالب کینهای به دل داشت.
ابراهیم بن هلال میگوید: مسعودی از طریق
عبداللّه بن نمیر همین حدیث را برایمان نقل کرد. او میگوید: عبداللّه بن نمیر «او
ابوهاشم همدانی کوفی است.
ابن مسعود میگوید: «ثقه، کثیر الحدیث و صدوق است. به سال ۱۹۹ از دنیا رفت».
پس از نقل حدیث گفت: من نیز چنین هستم؛ به خدا سوگند اگر کسی بمیرد در حالی که از
علی (علیهالسّلام) کینهای به دل داشته باشد در تشییع جنازه او حاضر نخواهم شد و بر جنازهاش نماز نخواهم خواند».
ابن ابیالحدید سپس میگوید: «یکی دیگر از آنان اسود بن یزید و دیگری
مسروق بن اجدع است.
سلمة بن کهیل روایت میکند: آن دو، به خانه برخی از
زنان پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) رفت و آمد داشتند و درباره
علی (علیهالسّلام) بد میگفتند. که در این میان، اسود بر همین اعتقاد مرد، ولی مسروق نمرد مگر آنکه حالت او عوض شد و طوری شد که پس از هر نماز که بهجا میآورد، به روان پاک
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) درود میفرستاد و این به علت حدیثی بود که از
عایشه در
فضیلت حضرت شنیده بود.
«احمد بن حنبل در کتاب مسند از مسروق نقل میکند که گفت: «عایشه به من گفت: تو از فرزندان من هستی و تو را از همه آنان بیشتر دوست دارم. آیا درباره
-مخدج- رئیس خوارج (که به
ذوالثدیه و ذوالخویصره نیز شهرت داشت) اطلاعی داری؟ گفتم: آری،
علی بن ابیطالب او را در کنار رودی که بالای آن را
تامرّا و پایین آن را نهروان میگفتند، میان لخاقیق و طرفاء، کشت. گفت: گواهی بر این گفتارت بیاور. رفتم و مردانی را (پنجاه نفر) آوردم که نزد او بر این مطلب گواهی دادند.
مسروق میگوید: به او گفتم: تو را به صاحب این قبر -پیامبر- سوگند میدهم، چه از پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) درباره این گروه -خوارج- شنیدهای؟ گفت: شنیدم که فرمود: «آنان بدترین مردم و بدترین خلایقاند که به دست بهترین مردم و بهترین خلایق و نزدیکترین آنان به درگاه خداوند، کشته خواهند شد»».
نیز مدائنی در کتاب «صفین» از مسروق آورده است: عایشه- وقتی فهمید
علی (علیهالسّلام) ذوالثدیه را کشته است گفت: «خدا
عمرو بن عاص را لعنت کند؛ او قبلا برایم نوشته بود که در
اسکندریّه او را کشته است ولی این باعث نمیشود که من آنچه را میدانم و از رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) شنیدهام نگویم؛ از پیامبر شنیدم که فرمود: «به دست بهترین فرد امت پس از من کشته خواهد شد».
از لیث از ابوسلیم نقل شده است که مسروق میگفت:
علی چون هیزمکش شب است؛ کنایه از اینکه درست و نادرست را به هم درمیآمیزد.
او میگوید: مسروق پیش از آنکه بمیرد از این موضع برگشت و
توبه نمود.
سلمة بن کهیل روایت میکند: من و
زبید یمانی پس از وفات مسروق نزد همسرش رفتیم، او با ما به گفتوگو پرداخت و گفت: مسروق و اسود بن یزید نسبت به
سبّ علی بن ابیطالب زیادهروی کردند، ولی مسروق را پیش از آنکه بمیرد دیدم که بر او درود میفرستد. اما اسود بر همان حال مرد.
سلمه میگوید: پرسیدیم: چرا نظر او عوض شده بود؟ گفت: به جهت حدیثی بود که عایشه از پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) درباره خوارج نقل نمود.
از ابواسحاق روایت شده که گفت: سه نفر نسبت به
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) مورد اطمینان نیستند: مسروق، مرّه و شریح، و روایت شده که شعبی چهارمین آنان است.
از شعبی روایت شده که مسروق به جهت پیروی نکردن از
علی بن ابیطالب پشیمان بود».
کشی از
ابوالحسن علی بن
محمد بن قتیبه، دوست و شاگرد و راوی کتابهای فضل بن شاذان روایت کرده است: «از
ابومحمد فضل بن شاذان درباره زهّاد هشتگانه سؤال کردند و او چهار نفر را که با
علی (علیهالسّلام) همراه و از زهّاد پرهیزگار بودند برشمرد:
ربیع بن خثیم،
هرم بن حیّان،
اویس قرینی و
عامر بن عبد قیس. چهار نفر دیگر که این صفت -همراهی با
علی- را نداشتند؛ یکی از آنان مسروق بن اجدع بود. -اضافه میکند:- او
عشّار «مامور جمعآوری مالیات.»
معاویه بود و با همین شغل در جایی پایینتر از واسط، کنار دجله که به رصافه معروف است مرد و قبرش همانجا است».
طبری امامی در «
مسترشد» آورده است: «مسروق و مرّه همدانی از همراهی با
علی (علیهالسّلام) در
جنگ سر باز زدند و حقوق سالیانه خود را از او گرفته، به
قزوین رفتند.
مسروق سرپرست سوارهنظام و مامور مالیات عبیداللّه بن زیاد بود و سفارش کرد که او را در قبرستان یهودیان دفن کنند و دلیل آن را چنین بیان داشت: میخواهد وقتی از قبر خارج میشود کسی جز او -در آن جمع- به خدا و رسولش ایمان نداشته باشد».
علامه تستری از وی نقل میکند: «او از کسانی بود که مردم را برای حمایت از
عثمان تشویق میکرد و به مردم میگفت: برای کمک به خلیفهتان قیام کنید».
از ثعلبی -در تفسیر- نقل میکند که او در جنگ صفین میان دو لشکر ایستاد و این
آیه را تلاوت کرد: «وَ لا تَقْتُلُوا اَنْفُسَکُمْ اِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً؛
و خودتان را مکشید؛ زیرا خدا همواره با شما مهربان است».
این بود آنچه درباره این مرد گفتهاند و خواستهاند از این راه، موضع او را نسبت به خاندان اهل بیت مورد خدشه قرار دهند.
اکنون به بررسی و میزان صحت این گفتهها میپردازیم:
اما مساله کوتاهی مسروق در حق حضرت و عدم حضور در جنگها -بنا به روایتی از شعبی-
«نقل میکند که گفت: «مسروق در هیچ یک از جنگها با حضرت شرکت نکرد!.» یا تخلف از حضور در جنگ صفین در کامل ابن اثیر:
چنین آمده است: «هنگامی که
علی (علیهالسّلام) در نخیله اردو زد، عدهای از کوفیان از حضور با حضرت سر باز زدند؛ از جمله آنان مرّه همدانی و مسروق بودند که سهم خود را برداشته، آهنگ قزوین کردند و بعد از آن، مسروق همواره به خاطر این سرپیچیاش
استغفار میکرد». -بنابر نقل طبری امامی- کاملا با گفتار تمامی ارباب تراجم و شرح حالنویسان که بر حضور او در تمام جنگهای حضرت تصریح دارند، منافات دارد.
ابن حجر عسقلانی میگوید: «وکیع «او
وکیع بن
جراح بن ملیح رواسی کوفی، حافظ،
ثقه، امین، عابد، ناسک و راستگو بود.
دانشمندی فوقالعاده در میان برجستهترین دانشمندان بوده و از او بیزارتر از
دنیا و خاشعتر دیده نشده است و پیشوایان حدیث بر راستی و وثاقت او اتفاق نظر دارند. او به پیروی از خاندان پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) شهره بود.
ابن معین میگوید: «نزد
مروان بن معاویه لوحی را دیدم که بر آن نام مشایخ حدیث و صفات هر یک نوشته شده بود. در آن آمده که وکیع رافضی است».
محمد بن مروان میگوید: «از هر کس تعریفی شنیدم او را پایینتر از آن تعریف یافتم، به جز وکیع که او برتر از تعریفهایی بود که از او میکردند».
به سال ۱۲۸ به دنیا آمد و در سال ۱۹۶ در
روز عاشورا و در راه مراجعت از
سفر حج وفات یافت.»
و دیگران گفتهاند: مسروق از حضور در هیچ یک از جنگهای
علی سر باز نزد».
ابن سعد از محمد بن منتشر از مسروق بن اجدع نقل میکند که گفت: «در روزهای حکمیت چادر من در کنار چادر
ابوموسی اشعری بود؛ گروهی از سپاهیان، شبانه به لشکر معاویه میپیوستند؛ ابوموسی به هنگام صبح دامن خیمهاش را بالا زد و گفت: ای مسروق! فرمانروایی آن است که با توطئه به دست آمده باشد و پادشاهی آن است که با زور شمشیر فراهم گردیده باشد».
خطیب میگوید: «مسروق از کسانی است که در جنگ
علی (علیهالسّلام) با خوارج در نهروان حضور داشت.
از ابن ابیلیلی روایت میکند که گفت: مسروق در جنگ نهروان در کنار
علی (علیهالسّلام) شرکت جست، و -میگوید:- حضرت وقتی جنگ را به پایان رسانید، برخاسته و با «قدومی» «قدوم: (تیشه) وسیلهای که برای تراش دادن چوب به کار میآید.» که در دست داشت به دری کوبید و فرمود: صدق اللّه و رسوله؛ راست آمد آنچه خدا و رسولش مرا خبر دادند».
به نظر میرسد روایت یاد شده از شعبی همچون روایات دیگر منسوب به او است؛ چون از او نقل شده که گفت: «در
جنگ جمل از
صحابه جز
علی و
عمّار و
طلحه و
زبیر، کس دیگری حضور نداشت». گفتهاند: -اگر این روایت صحیح باشد- از بزرگترین دروغهای ساخته و پرداخته اوست؛
ولی این روایت را ظاهرا به دروغ به او بستهاند؛ زیرا او تنها کسی است که کوتاهی مردم مدینه در حق
علی (علیهالسّلام) را -هنگامی که برای جنگ جمل به پا خاست- گوشزد کرده است، میگوید: «در این فتنه (جنگ جمل) جز شش نفر از بدریون، بقیه حضور نداشتند که
ابوهیثم بن تیّهان و
خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین و چند نفر دیگر از جمله حاضران بودند».
اما اینکه گفتهاند: در جنگ صفین بین دو لشکر ایستاد و مردم را از یاری امیر مؤمنان (علیهالسّلام) باز میداشت و این آیه را خواند که: «یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَاْکُلُوا اَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ اِلَّا اَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ وَ لا تَقْتُلُوا اَنْفُسَکُمْ اِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً؛
ای کسانی که
ایمان آوردهاید! اموال همدیگر را به ناروا مخورید -مگر آن که داد و ستدی با تراضی یکدیگر از شما [
انجام گرفته باشد
]- و خودتان را مکشید؛ زیرا خدا همواره با شما مهربان است». از چند جهت در آن اشتباه صورت گرفته است:
این ماجرا با اینکه گفتهاند: مسروق در جنگ صفین با تعدادی از کوفیان حضور نیافت و همراه مرّه به قزوین رفت،
سازگار نیست.
آری، اگر این حدیث صحیح باشد، بایستی درباره مسروق نامی باشد که جدا از فرد مورد بحث است؛ او مسروق عکّی است و صرفا پیامبر را دیده است؛ در دربار معاویه میزیست و او را بر سرپیچی از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) تشویق میکرد. «این موضوع را ابن حجر در
الاصابه:
آورده است.
این ماجرا و
تلاوت آیه مربوط به
ابوموسی اشعری است که وقتی فرستادگان امام آمدند تا مردم را برای شرکت در جنگ جمل بسیج کنند، کوفیان را از شرکت در جنگ همراه امیر مؤمنان (علیهالسّلام) باز میداشت، نه مسروق. این موضوع را طبری در حوادث سال ۳۶ آورده و بخشی از سخنان ابوموسی در آنجا چنین است: «ای مردم! این فتنه کور و ظلمانی است که در آن
خواب بودن بهتر از بیدار بودن و باز نشستن بهتر از قیام با آنان است.
بنابراین شمشیرها را غلاف کنید و سر نیزهها را از نیزهها بیرون کشید؛
خداوند ما را برادر قرار داد و خون و اموال ما را بر یکدیگر
حرام گردانیده است. خداوند میفرماید: «یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَاْکُلُوا اَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ... وَ لا تَقْتُلُوا اَنْفُسَکُمْ اِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً» و نیز میفرماید: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ؛
از آنجا که دروغگو کم حافظه است، در این دروغ که به مسروق نسبت دادهاند درهمگویی عجیبی رخ داده است.
ابن سعد از شعبی -که میپنداشت مسروق در هیچ کدام از جنگها همراه
علی (علیهالسّلام) شرکت نکرده است-
نقل کرده است: «هر گاه به مسروق گفته میشد: چرا از فرمان
علی سر باز زدی و در جنگها با وی شرکت نکردی؟ برای پاسخ به این سؤال با آنان به بحث و
جدل پرداخته و میگفت: شما را به خدا سوگند! آیا شاهد بودید زمانی را که در مقابل یکدیگر صف آراستید و بر روی یک دیگر سلاح افراشتید و همدیگر را به قتل رساندید، دری از آسمان گشوده شد، شما نظارهگر بودید و فرشتهای فرود آمد و بین دو سپاه قرار گرفته، گفت: «یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَاْکُلُوا اَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ اِلَّا اَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ وَ لا تَقْتُلُوا اَنْفُسَکُمْ اِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً»
آیا این، شما را از نبرد با یکدیگر باز نداشت؟ گفتند: آری، گفت: به خدا سوگند برای آن آیه، دری از آسمان گشوده شد و فرشتهای والا مقام آن را بر زبان پیامبر شما فرو فرستاد؛ و آن، آیه محکمی از قرآن است که چیزی آن را نسخ نکرده است».
همچنین ابن سعد دو روایت با همین لفظ نقل کرده و هر دو را به شعبی نسبت داده است و سپس از عاصم روایتی را به صورت مرسل آورده، میگوید: «گفته شده است که مسروق خودش به صحنه صفین آمد و میان دو لشکر ایستاد و گفت: ای مردم، آیا ندیدید... آنگاه به درون انبوه جمعیت رفت و ناپدید گردید».
احتمالا بر گوینده خبر که مجهولالهویه است امر مشتبه شده و در این پندار گمان داشته است در عبارت: «حتّی اذا کان بین الصّفّین...» که بخشی از خبر است، ضمیر در کان به مسروق بازمیگردد، در حالی که -بر فرض صحت خبر- بازگشت ضمیر به فرشته است.
و احتمال دارد که این مسروق نام همان عکّی دوست معاویه است که از چهرههای برجسته شام است و همو است که معاویه را بر تمرد از فرمان امام و خونخواهی عثمان تشویق میکرد.
اما نسبت دادن به او که مامور جمعآوری مالیات برای معاویه بود
و
زیاد بن ابیه او را حاکم «سلسله» قرار داده بود که همانجا هم به سال ۶۲ یا ۶۳ مرد
و مسروق از این کرده خود ناخشنود بود و میگفت: «سه تن مرا رها نکردند: زیاد، شریح و
شیطان که پیرامون مرا گرفتند و پیوسته چنین شغلی را (قبول حکومت سلسله) پیش چشم من آراستند تا اینکه در دام آن گرفتار آمدم!».
او میگفت: «من هرگز از کردهای که مرا به
جهنم برد بیشتر از این کار نهراسیدهام!». او همانجا بود تا مرد.
ابن سعد میگوید: «او در سلسله از توابع «واسط» مرد و قبرش در آن دیار مزار مردم است».
از امقیس آورده است که گفت: «در سلسله با مسروق برخورد کردم و همراهم ۶۰ گاو نر بود که بار پنیر و گردو حمل میکرد؛ مسروق پرسید که هستی؟ گفتم: مکاتبهام. «مکاتبه (کتابت) عقدی است مستقل میان آقا و برده بسته میشود و ثمره آن آزادی برده است طبق شرایط خاص.» گفت: رهایش سازید چون بر مال مکاتب
زکات نیست».
کشی از فضل بن شاذان روایت کرده است که گفت: «مسروق مامور جمعآوری مالیات برای معاویه بود و با همین شغل در مکانی پایینتر از شهر واسط که کنار دجله است و به آن
رصافه میگویند مرد و قبرش آنجا است».
این، همه گزارشی است که در این باره گفتهاند، ولی نمیتوان آن را پذیرفت، چه اینکه با واقع تاریخ سازگار نیست، زیرا:
اگر آن دو سالی که زیاد او را بر سلسله گمارده بود، دو سال آخر زندگی مسروق باشد؛ چون با همان شغل از
دنیا رفت، باید بعد از سال ۶۰ باشد و این با هلاکت زیاد در سال ۵۳
که از نظر تاریخنگاران امری مسلم است، هماهنگی ندارد! از اینرو این مسروق احتمالا کسی غیر از مسروق بن اجدع، متوفای ۶۳ است و احتمالا
مسروق بن وائل حضرمی «او از سران لشکر ابن زیاد در واقعه
کربلا بود که در آینده ذکر آن خواهد آمد.» یا عکّی «ابن حجر شرح حال او را در الاصابه:
«آورده است.»
«او از چهرههای بارز شام نزد معاویه بود و فرستادگان امیر مؤمنان (علیهالسّلام) از او خواستند که دستور حضرت را گردن نهد، که در این هنگام مسروق عکّی از کسانی بود که معاویه را تهدید کرد که فرمان امام را نپذیرد و او را بر سرپیچی از فرمان و خونخواهی عثمان تشویق میکرد.» یا غیر از این دو است.
سلسل یکی از نواحی هشتگانه استان «شاذ قباذ» است که به بخش
دجله معروف است.
صاحب «
معجم البلدان» میگوید: «دجله بخشی در شرق بغداد است که هشت ناحیه دارد که عبارتند از: رستقباذ، مهروذ، سلسل، جلولاء، بند نیجین، براز روز، دسکره و رستاقین». او میگوید: «لفظ «طسّوج» به معنای ناحیه به هر یک از آنها اضافه میشود».
«صاحب معجم در صفحه ۲۳۶ میگوید: «سلسل، رودی در بین النهرین است که به ناحیهای از استان شاذقباذ در بخش شرقی میپیوندد.»
بنابراین بسیار بعید به نظر میرسد که دانشمندی بزرگ و راویی توانا همچون مسروق بن اجدع بر چنین منطقه کوچک و دورافتادهای از مراکز علمی و فرهنگی
گمارده شود؛ خصوصا اینکه کار او چیزی شبیه کار مامورین جمعآوری مالیات باشد! آری، چیزی نیست که درباره شخصیتی بهسان مسروق بن اجدع که پیشوایی الگو و یکی از صاحبنظران بزرگ است قابل پذیرش باشد؛ از اینرو به نظر میرسد کارگزار آن ناحیه باید کس دیگری باشد!
خطیب بغدادی میگوید: «مسروق بن اجدع همدانی وادعی که کنیهاش ابوعایشه است به سال ۶۳ در
کوفه درگذشت، او در این هنگام ۶۳ سال داشت»،
ولی ابن اثیر بر آن است که: «مسروق بن اجدع در سال ۶۲ یا ۶۳ در مصر وفات یافت»
و چنانکه ابن حجر آورده است: «در سلسل وفات یافت».
بدین ترتیب درباره جای قبر او سه قول است که قول اول صحیحتر به نظر میرسد.
اما آن کسی که در مصر وفات یافته احتمالا عکّی -از دوستان معاویه- است و آن کسی که مامور جمعآوری زکات بود و بر سلسله گمارده شده بود ممکن است ابن وائل باشد.
واللّه العالم اما اینکه او را از فرماندهان لشکر ابن زیاد به شمار آوردهاند -بنابر آنچه در «مسترشد» آمده است-
کاملا بیاساس مینماید، چه اینکه او مسروق بن وائل حضرمی، از لشکریان کوفه است که برای جنگ با حسین بن
علی (علیهالسّلام) در کربلا بسیج شده بودند.
ابومخنف از
عطاء بن سائب از
عبدالجبار بن وائل حضرمی از برادرش مسروق بن وائل نقل کرده است که گفت: «در صف اول سپاهی بودم که برای نبرد با حسین به راه افتاده بود؛ با خود گفتم: اگر در صف اول باشم شاید سر حسین نصیب من گردد و بدین وسیله جایگاهی نزد عبیداللّه بن زیاد بیابم...».
او زمان
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) را درک کرده بود و با گروهی از مردم
حضرموت خدمت رسیده بود.
اما دفاع مسروق بن اجدع از عثمان شاید تنها به خاطر حفظ وحدت و عدم تفرقه بوده است نه اینکه به عثمان عقیدهای داشته باشد؛ از اینروست که گفتهاند: او از
ابوبکر،
عمر،
علی، ابن مسعود و ابی بن کعب نقل روایت کرده، ولی از عثمان چیزی نقل نکرده است.
نیز گرامی داشتن عایشه فقط به خاطر احترام پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بوده است وگرنه خود یکی از معترضان بر عایشه به خاطر ناهمگونی موضعش نسبت به عثمان است.
ابن سعد از اعمش از خیثمه از مسروق نقل کرده است: «عایشه به هنگام کشته شدن عثمان گفت: او را بسان جامهای پاکیزه رها کردید، سپس او را پیش آوردید تا همچون گوسفندی ذبح کنید؛ آیا امکان نداشت این کارها پیش از این صورت میگرفت؟! مسروق به او گفت: این کرده توست؛ تو بودی که به مردم نوشتی و آنان را علیه عثمان شوراندی!! ولی عایشه بهگونهای حالت گرفت که گویی خود سبب نبوده است».
شگفت آنکه مامقانی، مسروق بن اجدع را یک بار به عنوان یکی از زهّاد هشتگانه آورده و او را نکوهش کرده است و در جای دیگر از او به همدانی کوفی نام برده و از جمله بزرگان و فقها شمرده و او را توثیق کرده است.
تستری بر او اعتراض کرده که این دو، یکی هستند، دلیلی برای فرق گذاشتن در شخصیت و توصیف او وجود ندارد.
ابوعبدالرحمان نخعی کوفی از تابعان بزرگ مخضرم «مخضرم کسی است که
دوران جاهلیت و
اسلام را درک کرده باشد.» و از اصحاب عبداللّه بن مسعود است و از
حذیفه و
بلال و
علی (علیهالسّلام) حدیث نقل کرده است؛ او درک عمیقی از کتاب خدا داشت.
فردی ثقه، با صلاح و تقوا و زاهد بود.
ابن حبان او را در زمره ثقات آورده میگوید: «
فقیه و زاهد بود». پسرش عبدالرحمان و برادرش عبدالرحمان و پسر خواهرش
ابراهیم بن یزید نخعی و عدهای دیگر از او حدیث نقل کردهاند.
عدهای او را از صحابه دانستهاند؛ چون پیامبر را در زمان حیات درک کرده بود. در سال ۷۵ وفات یافت.
ابن سعد میگوید: «او از عمر و
علی و ابن مسعود و
سلمان حدیث نقل کرده، ولی از عثمان چیزی نقل نکرده است».
او از نسبتهای ناروا که به مسروق -همتای او- داده شده در امان نمانده است. هر چه در مدح و قدح مسروق گفته شده درباره او نیز گفته شده، ولی خواهیم گفت که جو حاکم بر علمای کوفه به ویژه اصحاب عبداللّه بن مسعود، اکثرا گرایش به ولایت کبرای مولا امیر مؤمنان و خاندان نبوت بود؛ زیرا استاد بزرگشان، صحابی جلیل عبداللّه بن مسعود، بدینسان آنان را تربیت نموده و ساخته بود.
«صادقترین مردم نسبت به
علی (علیهالسّلام) اصحاب ابن مسعود بودند.»
ابواسماعیل بن شراحیل کوفی معروف به مرّة الطیب و مرّة الخیر بود که این لقب را به خاطر کثرت عبادتش به خود گرفت.
از ابوذر و حذیفه و ابن مسعود و
علی (علیهالسّلام) حدیث نقل کرده، و
اسماعیل سدّی و شعبی و عطاء بن سائب و عمرو بن مرّه و جمعی دیگر از او روایت کردهاند.
عجلی میگوید: «تابعی، ثقه، عابد و زاهد بود. پیوسته در
رکوع و
سجود بود».
میگویند: زمان پیامبر را درک کرده، ولی محضر او را درک نکرده است. او در سال ۷۶ وفات یافت.
درباره او گفتارهایی است نظیر آنچه درباره مسروق گذشت و همانجا اشارت رفت؛ همچنین یادآور شدیم که همواره اصحاب ابن مسعود -که از هواداران امیر مؤمنان بودند- آماج تیر تهمتها و نسبتهای ناروا قرار میگرفتند.
ابوعمر و
عامر بن شراحیل شعبی حمیری کوفی از همدانیان است. از مسروق بن اجدع و ابن عباس و
علی (علیهالسّلام) و عده زیادی از صحابه و تابعان نقل
حدیث کرده است.
فقیهی برجسته و دارای حافظهای قوی بود در حدی که گفته است: «هیچ سیاهی بر سفیدی ننوشتم و هیچ کس حدیثی برای من نقل نکرد مگر آن که آن را حفظ کردم و هیچ کس حدیثی برایم نگفت که از او بخواهم دوباره تکرار کند».
عجلی میگوید: «از ۴۸ صحابی حدیث شنیده بود و حدیث مرسلی نمیگفت مگر آنکه سندش صحیح باشد».
ابن ابیحاتم به نقل از پدرش میگوید: «از وی درباره فرایضی (تقسیمات باب ارث) که شعبی از
علی (علیهالسّلام) روایت کرده سؤال شد؛ گفت: به نظر من
مطالبی است که از گفتار
علی (علیهالسّلام) برداشت شده است، و من باور ندارم که
علی (علیهالسّلام) فرصتی داشته که در اینباره به صورت خاص [
تدوین و
] گفتاری داشته باشد».
ابن حبان در زمره ثقات تابعان درباره او گفته: «او فقیه و شاعر بود. در سال ۲۰ متولد شد و در سال ۱۰۹ وفات یافت و فردی شوخطبع بود».
طبری میگوید: «ادیب و فقیه و عالم بود». ابواسحاق گفته است: «در همه علوم یگانه زمانش بود».
ضمنا بهره شعبی از تهمتها کمتر از افراد یاد شده پیشین نبوده است؛ همانند دیگر کوفیان که در معرض
تهمت قرار گرفته بودند.
ابومیسره همدانی وادعی کوفی؛ از
علی (علیهالسّلام) و عبداللّه بن مسعود روایت نقل کرده است.
در میان اصحاب ابن مسعود از جمله شش نفری بود که عهدهدار
تعلیم قرآن و
سنت پیامبر بودند و مردم را از دانش خود بهرهمند میساختند.
او همچنین از حذیفه و سلمان و
قیس بن
سعد بن عباده و نظایر آنان از فرزانگان صحابه روایت کرده است.
عاصم بن بهدله از قول ابووائل میگوید: «همدانیها نظیر ابومیسره را ندارند.
بسیار
روزه میگرفت و به غایت شب زندهدار، عابد و زاهد بود و از فضلای اصحاب ابن مسعود به شمار میرفت و در کوفه امام
مسجد بنیوادعه بود».
او مورد اطمینان ابن مسعود بود. روزی از او پرسید: ای ابومیسره! نظر تو درباره «بِالْخُنَّسِ، الْجَوارِ الْکُنَّسِ؛
چیست؟. عمرو میگوید: گفتم: من آن را فقط به عنوان گاو وحشی میشناسم. گفت: من هم بیش از آنچه گفتی نمیدانم.
در سال ۶۳ در زمان فرمانروایی عبیداللّه بن زیاد درگذشت.
شهید ثانی در «درایه» درباره او میگوید: «تابعی، فاضل و از اصحاب ابن مسعود است».
او از
صحابه شمرده میشود؛ یا آن که خدمت حضرت رسیده است و طبق نقل
خوارزمی، او از راویان
حدیث غدیر است.
ابن حجر در «الاصابه» از قول
طبرانی گفته است: «او از طریق
عبدالعزیز بن عبداللّه قرشی از
سعید بن ابیعروبه از
قاسم بن عبدالغفار از عمرو بن شرحبیل آورده است میگوید: از پیامبر شنیدم که میفرمود: خدایا! یاری کن کسی را که
علی را یاری کند و گرامی دار کسی را که
علی را گرامی دارد و واگذار کسی را که
علی را واگذارد».
و در نسخه «الاصابه» به جای شرحبیل واژه شراحیل آمده است که این اشتباه در نسخه است؛ زیرا از شراحیل به عنوان پدر عمرو در کتابهای تراجم اصلا یادی نشده است.
علاوه بر آنکه ابن عبدالبرّ
و نیز ابن اثیر
از او به عنوان «عمرو بن شرحبیل» نام بردهاند. پس چنین برمیآید که در نسخه «الاصابه» تحریفی رخ داده است.
ابن عبدالبرّ گفته است: «او غیر از عمرو بن شرحبیل همدانی، ابومیسره شاگرد ابن مسعود است» و نسب او را نیافته است، ولی ابن اثیر هر دو را یکی دانسته و صحیح هم همین است؛ زیرا تولد او در آغاز هجرت یا اندکی پیش از آن بوده است.
بنابراین او تابعی به شمار میرود که پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) را درک کرده است؛ گرچه به سبب کمی سن با پیامبر همنشین نشده است، ولی شنیدن حدیث توسط او از
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) در حالتی که نوجوانی نزدیک
بلوغ بوده، ممکن است.
ابوسلیمان جهنی؛ کوفی به قصد دیدار پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بار سفر بست و به سوی او هجرت کرد، ولی موفق به دیدار وی نگردید. در راه بود که رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) وفات یافت.
او از جمله تابعان بزرگ به شمار میرود. از
علی (علیهالسّلام) و ابن مسعود و حذیفه و
ابودرداء و
ابوذر روایت کرده و جمع کثیری نیز از جمله اعمش از او روایت کردهاند. و میگوید: «اگر
زید بن وهب از کسی برای تو حدیث نقل کرد درست مانند آن است که از خود آن فرد شنیدهای».
شرح حالنویسان او را توثیق کردهاند.
ابن حجر از
ابن خراش نقل میکند که: «کوفی، ثقه و روایات او از ابوذر صحیح است».
وی در کوفه زیست و در جنگ با خوارج در لشکریان امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بود.
او اولین کسی بود که خطبههای امیر مؤمنان را در روزهای جمعه و اعیاد و دیگر مناسبتها جمعآوری نمود.
او عمری طولانی گذراند و به سال ۹۶ وفات یافت.
او
سلیم بن اسود محاربی کوفی است.
از ابوذر و حذیفه و سلمان و ابن عباس و ابن مسعود روایت کرده است. از نزدیکان ابن مسعود به شمار میرفت.
ابوحاتم میگوید: از نظایر او سؤال نمیشود (کنایه از ثقه بودن وی است که نیاز به پرسش و جستوجو ندارد).
ابن حبان او را در جمله ثقات آورده است.
واقدی گفته است: «در همه جنگهای امیر مؤمنان (علیهالسّلام) در کنار ایشان حضور داشت». وی در سال ۸۵ درگذشت.
جابر بن زید ازدی یحمدی جوفی «درب الجوف: یکی از محلههای بصره است و او را به همین سبب جوفی خواندهاند.» بصری؛ از ابن عباس و عکرمه و دیگران
روایت کرده است.
ابن عباس میگفت: «اگر مردم بصره در مجلس جابر بن زید حضور یابند، دانش او را از
کتاب خدا همه را فراخواهد گرفت».
عجلی میگوید: «تابعی و ثقه است».
ابن سعد میگوید: «در سال ۱۰۳ وفات یافت». هنگامی که وفات یافت قتاده درباره او گفت: «امروز داناترین مردم عراق در گذشت».
او جانشین
حسن بصری در مقام
فتوا بود.
اصبغ بن نباته تمیمی، حنظلی، کوفی از اصحاب امیر مؤمنان و
امام حسن (علیهماالسّلام) است.
عجلی میگوید: «او اهل کوفه، تابعی و ثقه است».
ابن سعد میگوید: «او از شمار نخبه شیعیان و مسؤول پاسداران امیر مؤمنان بود».
ابن حبان میگوید: «او شیفته دوستی امیر مؤمنان بود؛ لذا سخنانی دارد که عجیب مینماید «که از آن جمله قول به
رجعت است، چنانچه عقیلی یادآور شده.» و موجب میگردد تا او را نادیده بگیرند»، ولی ابن عدی میگوید: «اگر راوی وی ثقه باشد به نظر نمیرسد در پذیرفتن روایت او مشکلی باشد؛ عمده اشکال در روایتکنندگان از اوست که باید دقت شود».
استاد بزرگوار آقای خویی -طاب ثراه- میگوید: «
نجاشی گفته است که او از پیشگامان سلف صالح است. -همچنین میگوید:-
اصبغ بن نباته مجاشعی از صحابه خاص امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بود و سالها پس از ایشان زندگی کرد. عهدنامه مالک و وصیت حضرت به فرزندش محمد را او روایت کرده است.
او از جمله ده نفری است که امیر مؤمنان (علیهالسّلام) آنان را برای حضور نزد خویش فراخواند و آنان را با نام و به عنوان خواص مورد ثقه خویش یاد کرد».
(در شرح حال
علقمة بن قیس به آن اشارت رفت).
او در رشتههای علوم اسلامی به ویژه فقه و تفسیر، صاحبنظر و دارای روایات فراوانی است.
اسدی ابومریم کوفی از مخضر میان است (که زمان جاهلیت را درک کرده) و از اصحاب ابن مسعود است و بنابر آنچه در ترجمه علقمه یادآور شدیم، در زمره ثقات و افراد مورد عنایت امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بوده است.
ابن سعد میگوید: «او ثقه و کثیرالحدیث است».
عاصم میگوید: «زرّ یکی از فصیحترین مردم به شمار میرفت و ابن مسعود درباره لغت و قواعد ادبی از او جویا میشد».
اضافه میکند: «ابووائل «او
شقیق بن سلمه اسدی کوفی است. پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) را درک کرد ولی موفق به دیدار او نشد.
عاصم میگوید: «از ابووائل سؤال شد: کدام یک را بیشتر دوست داری؛
علی یا عثمان؟ گفت:
علی را بیشتر دوست داشتم، ولی سپس تجدید نظری برایم رخ داد.» در سال ۸۲ بعد از
حادثه جماجم درگذشت.»
از هواداران عثمان بود و
زرّ بن حبیش علوی به شمار میرفت و هر دو در یک
مسجد،
نماز میگزاردند، ولی ابووائل زرّ را بزرگ میداشت».
ابن عبدالبرّ در «استیعاب» آورده: «قاری و صاحب فضل بود».
ابوجعفر بغدادی میگوید: «به احمد گفتم: وضعیت زرّ و علقمه و اسود چگونه است؟ گفت: اینان از اصحاب ابن مسعودند و مورد ثقه و اطمینان او بودند».
او در سال ۸۳ در سن ۱۲۷ سالگی وفات یافت.
محمد بن عبدالرحمان بن لیلی انصاری کوفی،
فقیه و قاضی کوفه است.
ابوحاتم به نقل از
احمد بن یونس میگوید: «زائده از او چنین یاد کرده است: فقیهترین مردم جهان بود».
عجلی آورده است: «او فقیه و سنتشناس و
صدوق و جایز الحدیث بود. آگاه بر قرآن، (در شمار) شریفترین مردم (زمان خود)، زیبا چهره و خوشاندام بود».
او نخستین کسی بود که
یوسف بن عمرو ثقفی (پدر حجاج) از او خواست تا قضاوت کوفه را بر عهده گیرد.
آوردهاند که حافظه خوبی نداشت به ویژه از وقتی که به مسند قضاوت نشست حافظهاش رو به نقصان گذاشت.
گفتهاند: متهم به کذب نیست، ولی فراموشکاری فراوانی داشت که همین مورد را در او عیب شمردهاند.
ساجی گفته است: «حافظه بدی داشت، ولی از روی عمد دروغ نمیگفت، درباره قضاوت، او را ستوده و حدیث او را
حجت نمیدانستند».
نیز میگوید: «ثوری میگفت: فقیهان ما عبارتند از ابن ابیلیلی و ابن شبرمه».
ابن خزیمه میگوید: «حافظ نبود، ولی فقیه و عالم بود». او در سال ۱۴۸ وفات یافت.
از اصحاب حضرت
علی (علیهالسّلام) و ابن مسعود بود.
دو سال پیش از وفات پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) اسلام آورد، ولی موفق به دیدار آن حضرت نگردید.
ابن سیرین بیشترین روایات خود را از او نقل میکرد و میگفت: «کوفه را در حالی درک کردم که در آن چهار نفر بودند که فقیه به شمار میآمدند: حارث، عبیده،
علقمه و شریح -که او را اولین یا دومین میشمردند-».
ابن مدینی او را از جمله فقیهان اصحاب ابن مسعود شمرده است.
ابن نمیر میگوید: «وقتی مساله پیچیدهای برای شریح پیش میآمد با عبیده مکاتبه میکرد». او در سال ۷۲ درگذشت.
ربیع بن انس بکری بصری، سپس خراسانی -که از ستم حجاج بن یوسف ثقفی که به دنبال او بود به خراسان گریخت- در دوران خلافت
منصور دوانیقی به سال ۱۳۹ یا ۱۴۰ وفات یافت.
او تفسیری دارد که بیشتر آن را از ابوالعالیه (متوفای ۹۰) گرفته است. قسمت عمده این تفسیر در «
تفسیر طبری» وارد شده و دیگران نیز از آن گرفتهاند.
ثعلبی در تفسیر خود «
الکشف و البیان» از این تفسیر به عنوان تفسیر «ابوالعالیه» نقل میکند.
شیخ ابوجعفر طوسی در تفسیر «
تبیان» و ابو
علی طبرسی در «مجمع البیان» روایات فراوانی از آن نقل میکنند.
ربیع از انس بن مالک، ابوالعالیه، حسن بصری،
صفوان بن محرز و دیگر بزرگان روایت میکند.
از امسلمه نیز به صورت مرسل روایت کرده است.
از جمله کسانی که از او روایت میکنند، اعمش است.
رجالیون عامه با آنکه ربیع را در تشیع افراطی دانستهاند، وی را توثیق کردهاند.
عجلی میگوید: او صدوق است.
نسائی میگوید: باکی در او نیست.
ابن حبّان او را در زمره «ثقات» شمرده است.
شمسالدین محمد بن علی داوودی،
ربیع بن انس را راوی
تفسیر ابوالعالیه میداند. «در شرح حال ابوالعالیه (تابعی شماره ۲۹) خواهد آمد.»
شمسالدین ذهبی میگوید: در کتابهای سنن چهارگانه، احادیث او را آوردهاند.
از اصحاب ابن مسعود بود و صحابه ابن مسعود شیفته او بودند.
علی بن مدینی گفته است: «به همراه
علی (علیهالسّلام) کشته شد؛ و ابن حبّان او را در زمره ثقات آورده است».
ابوالخطاب سدوسی بصری؛ نابینا به دنیا آمد؛ از تابعان و از علمای بزرگ بود؛ فقیه مردم بصره و دانا به علم انساب و اشعار عرب بود.
ابوعبیده گفته است: «جامعترین مردم بود؛ همه روزه گروهی بر درگاه خانهاش فرود میآمدند و درباره حادثه یا نسب یا شعری از او پرسش داشتند».
حافظهای قوی داشت و آنچه را حفظ کرده و یا حتی یک بار بر او خوانده شده بود فراموش نمیکرد.
علی بن مدینی میگوید: «دانش اهل بصره به
یحیی بن ابیکثیر و قتاده منتهی گردید؛ همانگونه که دانش اهل کوفه به اسحاق و اعمش و علم مردم حجاز به ابن شهاب و عمرو بن دینار منتهی گردید».
مطر بن ورّاق میگوید: «قتاده تا دم مرگ در پی دانشاندوزی بود».
قتاده خود میگوید: «هرگز به ناقل حدیثی نگفتم: دوباره بر من بخوان؛ و هرگز چیزی را به گوشهایم نشنیدم مگر اینکه قلبم آن را فراگرفت».
همچنین میگوید: «هیچ آیهای در
قرآن نیست مگر اینکه درباره آن چیزی فرا گرفتهام».
ابوحاتم میگوید: «از
احمد بن حنبل در حالی که از قتاده سخن میگفت، شنیدم که او را بسیار ستود و از دانش و
فقه و شناخت او نسبت به موارد اختلاف و تفاسیر، فراوان بیان داشت؛ او را به فقاهت و حافظه سرشار توصیف نمود و گفت: کمتر کسی است که گوی سبقت را از او برباید، ولی همانند او شاید...».
اثرم میگوید: «از احمد شنیدم که میگفت: قتاده از بزرگترین حافظان اهل بصره است. هر آنچه شنیده، به ذهن سپرده است؛ کتاب جابر تنها یک بار بر او خوانده شد که او آن را به خاطر سپرد و همواره میگفت: حفظ کردن در دوران خردسالی مانند نقش بر روی سنگ است».
سعید بن مسیّب وقتی حافظه عجیب او را مشاهده کرد (به او) گفت: «گمان نمیکنم خداوند نظیر تو را آفریده باشد!».
ابن حبّان در ذکر ثقات میگوید: «او درباره قرآن و فقه در میان مردم جزو علما به شمار میرفت و از حافظان به نام زمان خود بود».
ولادت او در سال ۶۱ بوده است.
ابواسحاق ابراهیم بن علی ذهلی میگوید: «عمر بن عبدالعزیز و هشام بن عروه و زهری و قتاده و اعمش در ایام
شهادت سیدالشهداء تولد یافتند و شهادت آن حضرت
روز عاشورا -دهم
محرم الحرام سال ۶۱- است».
قتاده در واسط بر اثر
طاعون به سال ۱۱۸ درگذشت. بر او خرده گرفتهاند که قائل به قدر بوده است.
ابن سعد میگوید: «او ثقه، امین و در حدیث مورد اعتماد بوده و تا حدودی تمایل به قول قدر داشت».
ابن خلکان از
ابوعمرو بن علاء نقل میکند که: «اگر سخن قتاده درباره قدر نبود، گفتارش حجت بود»،
ولی با وجود این، مردم بر او اعتماد داشتند و سخنش را در روایات حجت میدانستند؛ چنانکه نظر ابن سعد همین بود.
علی بن مدینی میگوید: «به
یحیی بن سعید گفتم: عبدالرحمان میگوید: هر کس که منشا بدعتی گشته و مردم را به آن فرامیخواند رهایش کن. گفت: درباره قتاده و
ابن ابیرواد و
عمر بن ذرّ و کسان دیگر (که نام آنان را برد) چه خواهی کرد؟ سپس یحیی افزود: اگر بخواهی اینان را کنار بگذاری عده زیادی از رجال علم را کنار گذاشتهای».
البته اتهام قول به قدر یا به تعبیر دیگر، تا حدودی متمایل بودن به قدر نسبت به او، از آنجا نشات گرفته که او مانند شیخش حسن بصری، مساله عدل الهی را پذیرفته بود چنانکه گذشت؛ لذا آن گروه از عامه که از مذهب ابوموسی اشعری و نوهاش ابوالحسن اشعری پیروی میکردند، خلاف این دیدگاه را داشتند و میگفتند: «افعال بندگان جملگی آفریده خداست و از روی اراده اوست و بندگان، اختیاری در کار خویش ندارند».
این همان عقیده
جاهلیت نخستین بود که در ذهنیت
عرب ریشه دوانیده بود و تا زمانی که عامه و در راس آنان
اشاعره از تعالیم
اهل بیت (علیهمالسّلام) به دور باشند، این عقیده از آنان جدا نخواهد شد.
قتاده سدوسی به دوستی با اهل بیت و در راس آنان امیر مؤمنان (علیهالسّلام) معروف و مشهور است.
از او -در تاریخ- موضعگیریهای شرافتمندانهای نقل شده که خبرگان سیره و حدیث، آنها را به ثبت رسانیدهاند.
ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی از
ابان بن عثمان بجلی نقل میکند که: «
فضیل برجمی برای من نقل کرد: در زمان امارت
خالد بن عبداللّه قسری «کارگزار
هشام بن عبدالملک در بصره و کوفه بود.
او فردی ملحد و بیپروا و
منافق و دشمن امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بود. میگفت: «اگر هشام دستور دهد تا
کعبه را خراب کرده و سنگهایش را به شام منتقل کنم، انجام خواهم داد». پدرش
عبداللّه بن یزید اصالتا از یهودیان تیماء بود و در
جنگ صفین همراه
معاویه بود. مادرش اهل روم و
مسیحی بود و برای او گنبدی در
مسجد کوفه برپا ساخت و هنگامی که مؤذن
اذان میگفت برای او ناقوس نواخته میشد و وقتی سخنرانی به منبر میرفت مسیحیان در اطراف او سر و صدا به راه میانداختند.»
در
مکه بودم و او در
مسجد و کنار زمزم بود. دستور داد تا قتاده را فراخوانند؛ پیرمردی با موهای حنایی آوردند؛ من نزدیک آمدم تا بشنوم چه گفتوگویی میگذرد.
خالد گفت: قتاده! برای من از گرامیترین و عزیزترین و ذلتبارترین حادثهای که برای عرب اتفاق افتاده است بگو. قتاده گفت: گرامیترین و عزیزترین و ذلتبارترین واقعه برای عرب، یک حادثه بود. خالد گفت: تو را چه میشود؛ تنها یکی بود؟
گفت: آری. گفت: کدام است؟ قتاده گفت: واقعه بدر! پرسید: چگونه؟ گفت: در بدر،
خداوند،
اسلام و
مسلمانان را گرامی داشت و آنان را
عزت بخشید و چون بزرگان
قریش در این روز کشته شدند شکوه عرب فرو ریخت و ذلیل شدند؛ پس بدر خفتبارترین حادثهای بود که برای عرب اتفاق افتاد.
خالد به او گفت: به خدا قسم دروغ گفتی؛ هر آینه چنین روزی برای عرب عزت آفرید! «
تعصّب جاهلیّت بر او چیره شده بود و نتوانست ذلّت عرب جاهلی را تحمّل کند.» سپس خالد از او خواست تا برخی از اشعار عرب را نقل کند.
قتاده شعر
ابوجهل در روز بدر را یادآور شد. ابوجهل در آن روز خود را به گونهای آراسته بود تا نمودار باشد. عمامه سرخی بر سر داشت و سپری زراندود در دست و چنین رجز میخواند: ما تنقم الحرب الشموس منّی بازل عامین حدیث السّنّ لمثل هذا ولدتنی امّی
«
جنگ سخت نتواند بر من چیره شود، من به سان شتر دو ساله هستم که تازه دندان درآورده است. مادرم مرا برای چنین کاری زاییده است.»
خالد گفت: دشمن خدا دروغ گفته است؛ چه پسر برادرم (
خالد بن ولید) از او سوارکارتر بود و
مادر او از
قبیله بنیقسر بود. وای بر توای قتاده! چه کسی در آن روز میگفت: به عهدم وفا میکنم و از ریشه و نسبم دفاع مینمایم؟! گفت: این شعر مربوط به روز بدر نیست.
در
جنگ احد،
طلحة بن ابیطلحه از آن سو و
علی بن ابیطالب از این سو به نبرد برخاستند و
علی (علیهالسّلام) میگفت:
انا ابن ذی الحوضین عبد المطّلب وهاشم المطعم فی العام السغب او فی بمیعادی و احمی عن حسب
«من فرزند صاحب دو حوض، عبدالمطلب هستم و پسرهاشم که در سال قحطی طعام میداد. به عهدم وفا دارم و از ریشه و نسبم دفاع میکنم.»
سخن که به اینجا رسید، خالد تاب نیاورد که فضیلتهای امیر مؤمنان (علیهالسّلام) را بشنود و در حالی که سخت برآشفته بود گفت: به جان خودم قسم که ابوتراب دروغ گفته و اینگونه نبوده است.
در این هنگام قتاده برخاست و گفت: ای امیر! به من اجازه بده تا بروم و در حالی که با دستان خویش راه را باز میکرد تا برود میگفت: به خدای کعبه او زندیق است؛ به خدای کعبه او زندیق است».
محدث قمی آورده است: «این حادثه بیانگر دوستی قتاده نسبت به مولا امیر مؤمنان (علیهالسّلام) میباشد».
او با
امام باقر (علیهالسّلام) هم جریانهایی دارد که از آن جمله است روایت کلینی از
ابوحمزه ثمالی که گفت: «در
مسجد رسول خدا نشسته بودم که مردی جلو آمد و گفت: ابوجعفر را میشناسی؟ گفتم: آری، چه مشکلی داری؟ گفت: چهل مساله آماده کردهام تا از او بپرسم و آنچه درست است بپذیرم و آنچه نادرست و باطل است رها کنم.
هنوز سخن او تمام نشده بود که امام ابوجعفر (علیهالسّلام) در حالی که عدهای از خراسانیها و دیگران گرد او را گرفته بودند و از
مناسک حج مسایلی از او میپرسیدند وارد شد.
حضرت در جایگاه خود قرار گرفته و آن مرد هم در نزدیکی حضرت نشست. وقتی مردم متفرق شدند ابوجعفر متوجه او شد و پرسید: تو که هستی؟ گفت:
قتادة بن دعامه بصری. ابوجعفر گفت: فقیه مردم بصره تویی؟ گفت: بله. فرمود: به خود بیا ای قتاده! خدای
تعالی عدهای را آفرید؛ پس آنان را حجت بر مردمان قرار داد و آنان -همچون کوهها- نگاه دارنده زمیناند. دستورات او (خدا) را به پا میدارند. در
علم ازلی الهی گرامی شمرده شدهاند؛ چون پیش از آفرینش آنان را برگزید.
آنان سایههای لطف و عنایت حق هستند که در کنار عرش الهی قرار دارند.
قتاده مدتی سکوت نمود سپس گفت: به خدا قسم در مجلس فقهای زیادی و حتی روبهروی ابن عباس نشستم و در مواجهه با آنان هیچگاه آنگونه که در برابر تو خود را باختهام مضطرب نشدم.
ابوجعفر فرمود: میدانی کجا هستی؟ تو در برابر خانههایی هستی که خداوند خواسته تا بلند مرتبه باشند و نام او در آنها یاد شود و در هر صبحگاه و شامگاه رجالی او را
تسبیح گویند که هیچگونه دادوستد و تجارتی آنان را از یاد خدا و به پا دارای نماز و پرداخت زکات، بازنمیدارد..
بُیُوتٍ اَذِنَ اللَّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ، یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ. رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ اِقامِ الصَّلاةِ وَ اِیتاءِ الزَّکاةِ» آنگاه فرمود: تو در چنان جایی هستی و ما آن مردانیم. قتاده گفت: به خدا قسم راست گفتی؛ فدایت شوم، به خدا اینها خانههای سنگی و گلی نیستند».
نیز از زید شحام نقل میکند که گفت: «قتاده بر ابوجعفر (علیهالسّلام) وارد شد و میان آنان گفتوگویی پیش آمد تا آنجا که منجر شد به تاویل آیه «وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ اَیَّاماً آمِنِینَ؛
و در میان آنها مسافت را بهاندازه، مقرر داشته بودیم، در این راهها شبان و روزان آسوده خاطر بگردید».
امام به او فرمود: مقصود، کسی است که با توشه و مزد سواری حلال از خانهاش به قصد
زیارت خانه خدا خارج گردد، در حالی که حق ما را بشناسد و در دل دوستدار ما باشد؛ همچنان که خداوند فرموده: «فَاجْعَلْ اَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی اِلَیْهِمْ؛
پس دلهای برخی از مردم را به سوی آنان گرایش ده».
و مقصود آیه، مکه نیست تا بگوید: الیه. به خدا سوگند ما دعوت ابراهیم خلیلیم. هر کس که قلبش به ما تمایل داشته باشد، حج او مقبول میافتد.
ای قتاده! هر کس چنین باشد در
روز قیامت از
عذاب جهنم در
امان است. قتاده گفت: به خدا سوگند! هر آینه آیه را همینگونه تفسیر خواهم کرد.
سپس ابوجعفر فرمود: ای قتاده! کسی با معانی قرآن آشنایی دارد که مقصود به خطاب بوده باشد» مقصود این است: کسانی به راز اصلی و حقایق قرآن پی میبرند که از جایگاه ویژه نزد خداوند برخوردار باشند. که «
و الاشارات للخواص» به همین حقیقت اشارت دارد.
آری، اینگونه سخن گفتن، جزو اسرار ولایت به شمار میرود و آن را جز برای صاحبان
راز، آشکار نمیکنند. به ویژه که شخص قتاده در این خطاب و عتاب کاملا سر
تسلیم فرود آورده بود و شاید پس از این سخنان نافذ و روشنگر، گشایشی در دل او پدید آمد. آری،
پند و اندرز بر دلهای آماده و روانهای پاک و شایسته اثر میگذارد.
او کتابی در تفسیر دارد. فؤاد سزگین میگوید: «احتمالا تفسیری بزرگ و پر حجم بوده است».
خطیب بغدادی -چنان که در شرح حال مشایخ خود آورده- از آن تفسیر استفاده کرده است.
شوّاخ میگوید: «طبری بیش از (۳۰۰) مورد از آن تفسیر استفاده کرده و شاید تمام تفسیر او را به سند زیر آورده باشد:
بشر بن معاذ از
یزید بن زریع از سعید از قتاده.
ثعلبی بنابر آنچه که در «
الکشف و البیان» آورده، غیر از این سند، دو سند دیگر هم برای این کتاب معرفی کرده است».
ابواسامه عدوی مدنی،
فقیه، مفسر و یکی از بزرگان بوده است. او آزاد شده عمر بود که بر مدارج ترقی صعود نمود، و دانشمندی برجسته شد و در زمره تابعان درآمد.
در مسجد مدینه حلقه درسی داشت که عده کثیری از فقها -که گاهی به چهل نفر هم میرسیدند- در آن شرکت میجستند.
ذهبی میگوید: زید کتاب تفسیری دارد که عبدالرحمان -پسرش- از او روایت میکند و در زمره نیکان علما به شمار میرود.
ابن عجلان آورده است: هیبت احدی چون هیبت زید بن اسلم مرا نگرفت.
ابن حجر میگوید: «نزد عدهای از جمله
علی بن الحسین (علیهالسّلام) کسب فیض نمود -و نیز نقل میکند:-
یعقوب بن شیبه گفته است: او مورد اطمینان و فقیه و دانشمند و آگاه به تفسیر قرآن بود».
ابوجعفر طوسی او را از اصحاب امام سجاد (علیهالسّلام) برشمرده و گفته است: «او با حضرت نشستهای بسیاری داشت».
از امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) نیز نقل حدیث کرده است.
پسرش عبدالرحمان از او از
عطاء بن یسار از امام باقر (علیهالسّلام) روایت کرده که رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) فرمود: «کلّ مسکر حرام، و کلّ مسکر خمر؛
هر مست کنندهای حرام است و هر مست کنندهای
خمر است».
عبدالرحمان (و در نسخهای عبداللّه) از پدرش زید بن اسلم از امام صادق (علیهالسّلام) روایت کرده که
رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) فرمود: «در پی دانش بودن بر هر مسلمانی واجب است.
آگاه باشید که خداوند جویندگان علم را دوست دارد».
و شیخ به همین دلیل، او را در زمره راویان امام صادق (علیهالسّلام) آورده است.
استاد بزرگوار
آیتاللّه خویی (رحمهاللّه) بعید میداند که زید آزاد شده عمر باشد و در عین حال حضرت صادق (علیهالسّلام) را هم درک کرده باشد.
ولی زید در سال ۱۳۶ درگذشت
و دوران امامت امام صادق (علیهالسّلام) بعد از
وفات پدرشان امام باقر (علیهالسّلام) از سال ۱۱۴ تا آخر سال ۱۴۸ بوده است.
برخی بر زید خرده گرفتهاند که در بسیاری از موارد
قرآن را
تفسیر به رای کرده است.
ذهبی میگوید: «
ابن عدی تنگنظری کرده که او را در کتاب «کامل» در زمره ضعفا آورده است چه اینکه او
ثقه و
حجت است.
حمّاد بن زید میگوید: در مدینه بودم (در میان گروهی که) درباره زید بن اسلم سخن میگفتند.
عبیداللّه بن عمر به من گفت: تنها ایراد او این است که قرآن را تفسیر به رای میکند».
مالک میگوید: «زید از پیش خود سخن میگفت؛ و چون برمیخاست کسی را جرات رویارویی با او نبود.
احمد او را توثیق کرده است».
آری، این خردهگیری نظیر همان است که بر حسن بصری گرفته و گفتهاند که او مرسلات زیادی دارد و ایراد بر او همان ایراد است.
«او از روی شایستگی از منبع اصیل سخن میگفت و دیگران که بیگانه بودند میپنداشتند او از خود میگوید و تفسیر به رای مینماید!.»
رفیع بن مهران ریاحی بصری است. او زمان
جاهلیت را درک کرد و پس از گذشت دو سال از ارتحال پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) اسلام آورد.
عجلی میگوید: «او از جمله تابعان بزرگی بود که به تفسیر شهره بودند. وی تابعی و ثقه بود». از
امیر مؤمنان (علیهالسّلام)،
عبداللّه بن مسعود،
ابی بن کعب،
عبداللّه بن عباس،
حذیفه،
ابوذر،
ابوایّوب و دیگر بزرگان اصحاب روایت کرده است.
همگی بر ثقه بودن او اتفاق نظر دارند.
ابن ابیداود میگوید: «بعد از صحابه، هیچ کس داناتر از ابوعالیه در علم قرائت نیست و پس از او به ترتیب
سعید بن جبیر، سدّی و ثوری قرار دارند».
ابوعالیه در سال ۹۳ درگذشت؛ او اولین کسی بود که در ماوراءالنهر
اذان گفت.
حافظ
شمسالدین داوودی میگوید: «ابوالعالیه قرآن را از ابن مسعود و
علی و گروه دیگری فراگرفت و بر ابی بن کعب و غیره خوانده و قتاده و
خالد حذّاء و
ربیع بن انس و
ابوعمرو بن علاء و جمعی دیگر (نیز) از او فراگرفتهاند.
از ابوخلده نقل شده که از قول او گفته است: ابن عباس مرا در کنار خود بر روی تخت مینشاند در حالی که
قریش پایینتر از او مینشستند و میگفت: علم، اینگونه که
شرافت انسان شریف را میافزاید، بردگان را بر تخت مینشاند. همچنین گفته است: ثقه بود و مرسلات بسیاری داشت.
کتابی در تفسیر نوشته که ربیع بن انس بکری از آن نقل کرده است و جماعت محدثان حدیث او را اخذ کردهاند».
سیوطی میگوید: «از طریق
ابوجعفر رازی، از ربیع بن انس، از ابوعالیه، حجم بزرگی از تفسیر، از ابی بن کعب روایت شده است. -سپس میگوید:- این اسناد درستی است.
ابن جریر و ابن ابیحاتم و حاکم در «
المستدرک» و احمد در «مسند» از آن بسیار نقل کردهاند».
دکتر شواخ -هنگام سخن گفتن درباره تفسیر ربیع بن انس بکری بصری خراسانی متوفای ۱۳۹- میگوید: «ثعلبی در کتاب «الکشف و البیان» از او استفاده کرده و گفته است: این از تفسیر ابوعالیه است».
ابوعبداللّه یا ابویزید، جابر بن
یزید بن
حارث بن عبد یغوث جعفی کوفی و عربی اصیل است.
از عکرمه، عطاء، طاووس، خیثمه،
مغیرة بن شبیل و گروهی دیگر روایت کرده است. راویان از وی، شعبه، ثوری، مسعر و دیگران بودند.
او در سال ۱۲۸ وفات یافت.
ابن حجر میگوید: «ابونعیم از ثوری نقل میکند که هر گاه جابر در موقع نقل حدیث بگوید: حدثنا و اخبرنا، روایت او صحیح است.
ابن مهدی از سفیان نقل میکند: در مقام نقل حدیث، پرهیزگارتر از او ندیدهام.
ابن علیّه از شعبه نقل میکند که: جابر در نقل حدیث صدوق است.
یحیی بن ابیبکیر از شعبه نقل میکند که: هر گاه جابر بگوید: حدثنا و سمعت، از موثقترین مردم است.
از
زهیر بن معاویه نیز نقل شده است: وقتی میگفت: سمعت یا سالت، از راستگوترین مردم بود.
وکیع میگوید: در هر چه خواستید
شک کنید، ولی در اینکه جابر ثقه است شک روا مدارید».
عادل نویهض میگوید: «جابر از
تابعان و
فقهای امامیه و از مردم
کوفه است؛ روایات زیادی دارد. دانش وی از
دین، فراوان است.
برخی از حدیثشناسان بزرگ او را ستودهاند و برخی دیگر او را به اعتقاد به رجعت متهم کردهاند».
جابر در کوفه وفات یافت. کتابی به نام «تفسیر القرآن» دارد.
زرکلی در کتاب «اعلام» از آن یاد کرده است.
شیخ طوسی او را از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) شمرده است.
سیدحسن صدر درباره او گفته است: «جابر بن یزید جعفی از پیشوایان حدیث و تفسیر است و آنها را از محضر
امام باقر (علیهالسّلام) آموخته است».
نجاشی میگوید: «جابر بن یزید، ابوعبداللّه -و به گفتهای ابومحمد- جعفی عربی اصیل بود. به دیدار امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) نایل آمد و در زمان
حضرت صادق (علیهالسّلام) در سال ۱۲۸ درگذشت.
چند کتاب دارد که از جمله آنها «تفسیر» است». آنگاه سند خود را درباره آن تفسیر آورده است.
شیخ مفید در رساله «عددیّه» او را در زمره کسانی آورده است که طعن بر آنان روا نیست و راهی برای نکوهش آنان وجود ندارد.
ابن شهرآشوب او را از اصحاب خاص امام صادق (علیهالسّلام) به شمار آورده است.
علامه از
حسین بن ابیعلاء روایت کرده است که امام صادق (علیهالسّلام) بر او رحمت فرستاد و فرمود: «آنچه او از ما نقل میکند درست است».
کشّی از
مفضّل بن عمر جعفی روایت کرده است که: «از امام (علیهالسّلام) درباره تفسیر جابر پرسیدم؛ حضرت فرمود: درباره آن با مردم فرومایه سخن مگوی که آن را ناروا پخش میکنند».
از این پاسخ چنین برمیآید که تفسیر او مشتمل بر مطالب ارزنده و والایی بوده -به ویژه درباره شناخت مقام شامخ
امام معصوم- که از فهم و درک عامه به دور بوده است.
نیز روایاتی در دست است که نشان میدهد او از صاحبان سرّ اهل بیت (
علیهمالسّلام) بوده است؛ لذا کوتهنظران او را به غلو متهم نموده رافضیاش خواندهاند، گرچه در عین حال او را راستگو و پرهیزگار میدانستند؛ که همین شناخت و اعتراف به صحت گفتار و استواری
ایمان او، در
ستایش او کافی است.
نجاشی میگوید: «در باورهایش نارسایی وجود دارد.» آری، او درباره
امامان اهل بیت (
علیهمالسّلام) عقیدهای برتر و والاتر از دیگران داشت و همین موجب گردید که او را
غالی بشمارند.
ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزیز کشی از ابوالعلاء روایت میکند: «وقتی ولید کشته شد وارد
مسجد شدم؛ مردم گرد آمده بودند من هم به جمع آنان پیوستم؛ در این هنگام جابر جعفی را دیدم که عمامهای از خز سرخ به سر داشت و میگفت: وصی اوصیا و وارث علم انبیا، محمد بن
علی (علیهالسّلام) به من فرمود... که در این هنگام مردم گفتند: جابر دیوانه شده؛ جابر دیوانه شده است»
از اینروست که جریر میگوید: «نقل روایت از جابر را جایز نمیشمرم؛ او به
رجعت عقیده داشت».
ابوالاحوص میگوید: «هر گاه از کنار جابر میگذشتم از
خدا طلب
عافیت میکردم»... و نکاتی از این قبیل که قصور فهم عامه، تاب شنیدن آن را نداشت.
امام باقر (علیهالسّلام) به او سفارش کرد که چیزی از اسرار آنان را فاش نسازد و برای مردم چیزی را که عقلشان توان شنیدن ندارد بیان نکند.
حضرت به او فرمود: «ای جابر! سخن ما به غایت مشکل است که جز
مؤمنان امتحان شده تاب شنیدن آن را ندارند».
تنها اشکال جابر همین بود؛ وگرنه خدشهای بر شخصیت او وارد نیست؛ چنانکه شعبه میگوید: «جابر در نقل حدیث راستگوست».
استاد بزرگوار آیتاللّه خویی (رحمهاللّه) درباره جابر سخنانی دارد که از مقام شامخ و قدر والای او حکایت دارد.
ارباب تفسیر، به ویژه تفسیر نقلی، عنایت خاصی به تفاسیر سلف (
صحابه و تابعان) داشته و برای آن جایگاه بلندی قائل شدهاند.
این حجم متراکم از تفاسیر منقول از سلف صالح، خود نشانه بارزی است از اهمیت و اعتبار نظریات و آرای ایشان؛ که عمدتا از تابعان و آموختگان مکتب عبداللّه بن عباساند که در نشر و پخش تفسیر در پهنه کشورهای اسلامی یگانه عامل مؤثر بودند.
این عنایت، به خصوص از آن جهت بوده که آنان به عصر نزول قرآن نزدیک بوده و از
اسباب نزول و زمینههای فرود آمدن آیات آگاهی کامل داشتند.
به علاوه اینکه به درک مفاهیم لغت و شیوه کلامی عرب نزدیکتر بودند.
قرآن به
زبان عربی و بر اساس شیوههای گفتار عرب نازل گشته و در نتیجه پیشینیان آمادهتر بودند تا از نزدیک ساختارهای زبان، معانی واژهها و تعابیر کلامی عرب را لمس کنند.
توانمندی سلف در فهم معانی اولیه قرآن -طبیعتا- بیش از خلف و برتر از آن بود.
گذشته از آن، دسترسی آنان به احادیث منقول از
پیامبر اکرم (صلّیاللّهعلیهوآله) -درباره تفسیر بسیاری از آیات- و نیز اقوال صحابه بزرگ، بیش از دیگران بود و
همین امر موجب میشد تا اذعان شود که احاطه سلف به فهم
ظواهر قرآن در حد قابل توجه بوده است.
از اینرو، عنایت به آراء و اقوال سلف در
تفسیر قرآن به جهت پیشگامی آنان در این راه، یک ضرورت به شمار میرود.
البته نه آنکه از آن
تقلید شود بلکه ضرورت تحقیق ایجاب میکند که متاخران از اندیشه و آرای متقدمان کاملا آگاهی داشته باشند، بلکه نکتههایی در اندیشههایشان یافت شود که موجب روشنی راه گردد، و بدون شک احاطه و تعمق در گفتههای اندیشمندان سلف بهترین وسیله پیشرفت و گسترش در تمامی رشتههای علوم و معارف بشری است؛ لذا آرای پیشینیان بهای شایسته خود را دارد و در پیشرفت و شکوفایی علم و دانش نقش مؤثری ایفا میکند، وگرنه همواره بایستی هر دانشوری از نقطه آغاز شروع کند و دانشمندان پیوسته درجا زنند و هیچگاه پیشرفت نداشته باشند.
امام
بدرالدین زرکشی میگوید: «از احمد درباره مراجعه به آرای تابعان دو گونه نقل شده است.
ابن عقیل «او
عبداللّه بن
محمد بن عقیل هاشمی است و ابن سعد او را در طبقه چهارم از اهل مدینه ذکر کرده است.
دانشی فراوان داشت و به سال ۱۴۵ درگذشت.» رجوع به آنان را روا نمیداند.
از شعبه «او
شعبة بن حجاج ابوبسطام واسطی بصری است. در زمینه حدیث، جامعترین و موفقترین مردم است.
در سال ۱۶۰ وفات یافت.» نیز چنین نقل شده است.
ولی سیره عملی مفسران بر خلاف آن است و به آرای سلف عنایت داشته، (آرای آنان را) در کتابهایشان نقل کردهاند؛
از جمله تفاسیر منقول از
ضحاک بن مزاحم (متوفای ۱۰۵)،
سعید بن جبیر (متوفای ۹۵)،
مجاهد بن جبر (متوفای ۱۰۳)،
قتادة بن دعامه (متوفای ۱۱۷)،
ابوعالیه ریاحی (متوفای ۹۰)، حسن بصری (متوفای ۱۱۰)، ربیع بن انس (متوفای ۱۳۹)،
مقاتل بن سلیمان (متوفای ۱۵۰)،
عطاء بن ابیسلمه خراسانی (متوفای ۱۳۵)،
مرّة بن شراحیل همدانی (متوفای ۷۶)،
علی بن ابیطلحه والبی (متوفای ۱۴۳)،
محمد بن کعب قرظی (متوفای ۱۱۹)،
ابوبکر اصمّ عبدالرحمان بن کیسان (متوفای حدود ۲۰۰)،
اسماعیل بن عبدالرحمان سدّی کبیر (متوفای ۱۲۷)، عکرمه (متوفای ۱۰۵)،
عطیة بن سعد بن جناده عوفی (متوفای ۱۱۱)،
عطاء بن ابیرباح (متوفای ۱۱۴) و
عبداللّه بن
زید بن اسلم (متوفای ۱۶۴).
حسن و مجاهد و سعید بن جبیر از برجستگان تابعان هستند و پس از آنان عکرمه و ضحاک نیز دارای جایگاهی برجستهاند».
نیز میگوید: «این تفاسیر، از شناخته شدگان پیشین است که (آنها را) بیشتر، از صحابه دریافت کردهاند و ممکن است اختلاف روایتی که احمد قائل شده، تنها درباره نظریههای خود آنان باشد».
آری، اگر مقصود پذیرفتن اقوال سلف بهگونه تقلید و پیروی محض باشد، البته مورد قبول نیست و شاید مراد کسانی که مخالفند همین صورت باشد، ولی یادآور شدیم که رجوع به آرای سلف به جهت نزدیک بودن آنان به عصر نزول، تنها برای بررسی و تحقیق است، نه پذیرش مطلق. تنها به همین جهت بوده که مفسران همواره به آرای سلف ارج نهادهاند و این مقتضای تحقیق است نه تقلید محض.
حافظ
ابواحمد بن عدّی مینویسد: «کلبی «او
ابونضر محمد بن سائب کلبی، نسّابه و مفسر مشهور است و شرح حال او در سند از اسناد تفسیری ابن عباس گذشت.» روایات صحیحی به ویژه از ابوصالح «او باذام غلام
امهانی دختر ابوطالب و صاحب تفسیری است که از ابن عباس نقل کرده است.» دارد.
او در علم تفسیر مشهور است و هیچ کس تفسیری طولانیتر و شایعتر از او ندارد.
مقاتل بن سلیمان (متوفای ۱۵۰) در مرتبه دوم است، ولی کلبی برتر از اوست.
پس از این طبقه، تفاسیری تالیف شده که در آنها اقوال صحابه و تابعان گردآوری شده است؛ مانند تفسیر
سفیان بن عیینه (متوفای ۱۹۸)
وکیع بن جراح (متوفای ۱۹۶)، شعبة بن حجاج (متوفای ۱۶۰)،
یزید بن هارون (متوفای ۲۰۶)،
مفضّل بن صالح (متوفای ۱۸۱)،
عبدالرزّاق بن همّام صنعانی (متوفای ۲۱۱)، اسحاق بن ابراهیم مشهور به
ابن راهویه (متوفای ۲۳۸)،
روح بن عباده (متوفای ۲۰۵)،
یحیی بن قریش،
مالک بن سلیمان هروی،
عبد بن
حمید بن نصر کشّی (متوفای ۲۴۹)،
عبداللّه بن جراح (متوفای ۲۳۷)،
هشیم بن بشیر (متوفای ۲۸۳)،
صالح بن محمد یزیدی،
علی بن
حجر بن ایاس سعدی (متوفای ۲۴۴)،
یحیی بن
محمد بن عبداللّه هروی،
علی بن ابیطلحه (متوفای ۱۴۳)
ابن مردویه احمد بن موسی اصفهانی (متوفای ۴۰۱)،
سنید بن داوود (متوفای ۲۲۰)، نسائی و غیر ایشان از مفسرین که در مسند
احمد بن حنبل و بزّاز و معجم طبرانی و دیگران تعداد زیادی از آن نقل شده است.
سپس محمد بن جریر طبری «وی ابوجعفر
محمد بن
جریر بن یزید طبری است،
ذهبی میگوید: «پیشوایی گرانقدر، مفسر، ثقه و راستگو بود. گرایشی کمرنگ به تشیع داشت که ضرری به شخصیّت او نمیزند».
و نیز
عبدالرحمان بن ابوحاتم رازی و امثال آنان تفسیرهای پراکنده را جمعآوری و تفاسیر سابقین را برای مردم سهل الوصول کردند».
جلالالدین سیوطی مینویسد: «کتاب ابن جریر طبری ارزشمندترین و گرانسنگترین تفسیرهاست.
پس از او، ابن ابیحاتم، ابن ماجه، حاکم، ابن مردویه،
ابوشیخ ابن حیّان، ابن منذر و دیگران... و همه آنها مستند به صحابه و تابعان و پیروان آنان است و در آن
تفاسیر چیزی غیر از این نیست، مگر تفسیر ابن جریر که اعمال نظر نموده و برخی از اقوال را موجه دانسته و برخی را بر بعضی دیگر ترجیح داده است و به مسائل ادبی و استنباط نیز روی آورده است و به همین سبب بر دیگران برتری دارد.
-سپس میگوید:- اگر پرسیده شود کدام تفسیر را پیشنهاد میکنی و خواننده میتواند بر آن اعتماد کند؟ خواهم گفت: تفسیر امام ابوجعفر ابن جریر طبری که
دانشمندان بر اینکه در کتب تفسیری نظیر آن تالیف نشده است، اتفاق نظر دارند.
نووی در «تهذیب» میگوید: هیچ کس در تفسیر مثل کتاب ابن جریر ننوشته است.
-سیوطی اضافه میکند:- اکنون به تفسیری آغاز کردهام که جوابگوی تمامی نیازها باشد، تفسیری که در بردارنده تفاسیر ماثور و اقوال علما و استنباطها و اشارهها و مباحث ادبی و واژهشناسی و نکتههای بلاغی و محاسن بدیع و غیر آن باشد؛ بهگونهای که با وجود آن، نیازی به کتابهای دیگر نباشد و نام آن را «
مجمع البحرین و مطلع البدرین» گذاردم و کتاب «
الاتقان» را به عنوان مقدمهای بر آن نوشتم و از خداوند میخواهم که به حق محمدوآلمحمد مرا بر تکمیل آن یاری فرماید».
در مقدمه الاتقان چنین آمده: «این کتاب را مقدمهای بر تفسیر کبیر -که شروع به نوشتن آن کردهام- قرار دادم و آن را «مجمع البحرین و مطلع البدرین» نام نهادم که میان روایت و درایت هر دو باشد»،
ولی از اینکه تفسیر یاد شده به اتمام رسیده و برای نشر آماده گردیده است یا نه، ذکری به میان نیامده است.
ظاهر امر نشان میدهد که تمام نشده است؛ زیرا هیچگونه اثری از آن به چشم نمیخورد.
البته کتاب «
الدرّ المنثور فی التفسیر بالماثور» نوشته وی در دست است که سرشار از اقوال صحابه و تابعان و اتباع آنان است و تمامی اقوال در روایات به طور کامل و فراگیر موجود است و به همین دلیل جامعترین کتاب نقلی است، ولی در آن از درایة الحدیث بحثی به میان نیامده است و بدین سبب به منبع بزرگی میماند که در آن هر خشک و تری یافت میشود و به دلیل ذکر سندها کتاب معتبری است. یاد نمودن سند، خود معیاری پذیرفتنی در تشخیص صحیح از سقیم و در حد خود ارزشمند است.
احمد بن عبدالحلیم میگوید: «اگر تفسیر آیهای را در
قرآن و
سنت و گفتار صحابه نیافتی، همچون جمع کثیری از بزرگان که در این موارد به اقوال تابعان مراجعه کردهاند، عمل کن؛ تابعانی مانند مجاهد بن جبر که پایه استواری در تفسیر است.
محمد بن اسحاق میگوید:
ابان بن صالح از مجاهد نقل میکند که کتاب خدا را از اول تا به آخر سه مرتبه بر ابن عباس عرضه کردم؛ در هر آیه درنگ مینمودم و از او سؤال میکردم... نیز میگوید: هیچ آیهای در قرآن نیست مگر اینکه درباره آن دریافتی دارم.
از
ابن ابیملیکه نقل شده است که مجاهد را دیدم که از ابن عباس درباره تفسیر قرآن میپرسید و لوحههایی به همراه داشت و ابن عباس میگفت: بنویس... تا اینکه تمام تفسیر را از او دریافت نمود.
از اینروست که سفیان ثوری میگوید: اگر تفسیری از مجاهد به تو رسید کفایت میکند؛ و غیر از مجاهد، از تابعان دیگر مانند سعید بن جبیر و عکرمه و عطاء بن ابیرباح و حسن بصری و
مسروق بن اجدع و
سعید بن مسیب و ابوعالیه و
ربیع بن انس بصری خراسانی (متوفای ۱۳۹) و قتاده و ضحاک بن مزاحم و غیر ایشان از تابعان و اتباع و اخلاف آنان که زمره سلف را تشکیل میدهند».
همچنین میگوید: «عالمترین مردم به تفسیر اهل مکهاند؛ زیرا آنان اصحاب ابن عباساند مانند: مجاهد و عطاء بن ابیرباح و عکرمه و غیر آنان از اصحاب ابن عباس و نیز طاووس و ابوشعثاء و سعید بن جبیر و نظایر ایشان. اهل کوفه که اصحاب ابن مسعودند نیز عالم به تفسیرند و بدین سبب بر دیگران برتری دارند؛ همچنین علمای مدینه در تفسیر، مثل
زید بن اسلم (متوفای ۱۳۶) که مالک و پسرش عبدالرحمان تفسیر را از او فرا گرفتهاند».
سیوطی، مجاهد را از تابعان برجسته شمرده است.
خصیف میگوید: «او عالمترین آنان در تفسیر بود».
شافعی و بخاری و علمای دیگر -چنان که ابن تیمیه میگوید- بر تفسیر او اعتماد کردهاند و اکثر آنچه را که فریابی در تفسیر خود آورده است از اوست. سعید بن جبیر از دیگر تابعان است.
ثوری آورده است: «تفسیر را از چهار تن فراگیرید: سعید بن جبیر، مجاهد، عکرمه و ضحاک».
قتاده میگوید: «عالمترین تابعان چهار نفرند: عطاء بن ابیرباح در مناسک، عکرمه در سیره، حسن در حلال و حرام و سعید بن جبیر در تفسیر».
عکرمه، شاگرد ابن عباس از دیگر تابعان است.
شعبی میگوید: «عکرمه از تمامی بقیة السلف، عالمتر به کتاب خداست؛ ابن عباس پای او را میبست و به او
قرآن و
سنت میآموخت».
از دیگر تابعان حسن بصری، عطاء بن ابیرباح، عطاء بن ابیسلمه خراسانی، محمد بن کعب قرظی، ابوعالیه، ضحاک، عطیه، قتاده، زید بن اسلم،
مرّه همدانی و ابومالک میباشند. پس از ایشان ربیع بن انس و
عبدالرحمان بن
زید بن اسلم «در سال ۱۸۲ وفات یافت.
ابن خزیمه میگوید: «اهل عبادت و زهد بود. او نشستهای حدیثی نداشته است».»
و دیگران قرار دارند.
اینان پیشینیان مفسرانند و بیشتر آرای خود را از صحابه فرا گرفتهاند.
پس از این طبقه، تفاسیر زیادی نوشته شده که حاوی اقوال صحابه و تابعان است؛ مثل تفسیر سفیان بن عیینه و وکیع بن جراح و
شعبة بن حجاج و
یزید بن هارون و عبدالرزاق و
آدم بن ابیایاس و اسحاق بن راهویه و
روح بن عباده و
عبد بن حمید و سنید و
ابوبکر بن ابیشیبه و دیگران.
بعضی در اعتبار تفاسیر منقول از تابعان تردید کردهاند؛ زیرا آنان از
رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) نشنیده و نظریههای خود را بازگو کردهاند و شاید اشتباه کرده باشند و نیز آنچنان که به
عدالت صحابه تصریح شده، به عدالت تابعان تصریح نشده است.
از ابوحنیفه در اینباره نقل شده که: «آنچه از رسول خدا آمده روی چشم و بر سر میگذاریم و در مورد آنچه از صحابه وارد شده مختاریم قبول یا رد نماییم و در مورد تابعان، آنان رجالی بودند و ما نیز کسانی هستیم».
شعبة بن حجاج میگوید: «آرای تابعان در
فقه حجت نیست؛ پس چگونه در تفسیر حجت باشد؟». قبلا دو روایت از احمد نقل شد که یکی دال بر قبول و دیگری بر رد دلالت میکرد.
ذهبی میگوید: «آنچه طبع سلیم میپذیرد این است که پذیرفتن نظر تابعی در تفسیر روا نباشد؛ مگر در مواردی که جای
اجتهاد در آن نیست.
در اینگونه موارد نیز اگر مورد اتهام نباشند میتوان از قولشان اخذ نمود، ولی اگر شک کردیم و احتمال دادیم که از اهل کتاب گرفتهاند اعتنا نمیکنیم. آری، چنانچه تابعان بر رایی اتفاق نظر داشته باشند بر ما لازم است که آن را بپذیریم و نظر دیگری را قبول نکنیم».
باید گفت اگر مقصود، تسلیم بیقید و شرط در برابر اقوال و نظریات تابعان است، که وجهی نداشته و قابل توجیه نیست و به قول ابوحنیفه آنان رجالی بودهاند و ما هم رجالیم، ولی غرض از بحث، اینگونه پذیرش نیست بلکه منظور اعتبار عقلانی است، چه اینکه آنان به منابع
وحی و محل فرود آن اسبق و اقرباند و نسبت به جوانب
شریعت درک عمیقتری داشته و به صحابه بزرگ و ائمه اطهار (
علیهمالسّلام) -چنانکه گذشت- از نزدیک دسترسی داشتهاند.
علاوه بر این، آنان به معانی وضعی واژههای لغت و ویژگیهای کلامی عرب آشناترند؛ زیرا قرآن به زبان آنان و بر اساس شیوههای گفتاری معمول آنان نازل شده است، پس آراء و نظراتشان که از اصول محکمی استنباط شده و از سرچشمههای زلال و صاف سیراب گشته، از بهترین وسیلههای قابل اعتماد برای فهم قرآن کریم خواهد بود، و این خود نوعی تحقیق و مدد جستن است نه تقلید و
تعبد.
قبلا گذشت که بیشتر تابعان از پیشگامان تربیت یافته مکتب پیامبر مثل عبداللّه بن مسعود و ابن عباساند که او هم به نوبه خود از نخبه شاگردان مکتب امیر مؤمنان (علیهالسّلام) به شمار میرود. پس تمام علوم و اصول معارفشان مستند به منابع اصیلی است که به منبع
وحی منتهی میشود.
مسلما بین کسانی که دارای چنین ویژگی هستند با کسانی که منبع دانش آنان دور از دسترس و با واسطههای زیاد و همراه با تلاش طاقت فرسا به دستشان رسیده فرق بسیار است، درست مانند حالت فعلی ما نسبت به تابعان، چه اینکه آنان -بر خلاف ما- با دسترسی به منابع اولیه از نزدیک و بهطور مستقیم کسب فیض میکردهاند.
به هر حال،
اجتهاد کسانی که به منابع نزدیکترند سالمتر و محکمتر و روشنتر است از کسانی که چندین مرحله تا منابع اجتهاد فاصله دارند و لااقل میتوان گفت که نظرات و آرای پیشینیان راهنمای خوبی است که راه را فرا روی آیندگان روشن میسازد. این نکتهای غیر قابل انکار است.
تفسیر در عهد تابعان ویژگیهایی دارد که از چند جهت آن را از تفسیر صحابه پیش از خود ممتاز میسازد:
تابعان به ابعاد گوناگون تفسیر پرداخته و در معانی قرآن از جهات متعدد و نواحی مختلف بحث کردهاند.
در حالی که تفسیر صحابه بسیار محدود بود و آنان تنها به واژهشناسی، شان نزول آیات و برخی مفاهیم شرعی میپرداختند تا از این لحاظ ابهامات موجود را برطرف سازند، ولی تابعان گامهای فراتری در تفسیر برداشته و از جهات بیشتری به بحث پرداختهاند؛ از اینرو است که تفسیر در این عهد شامل جنبههای ادبی و واژهشناسی در ابعاد وسیع آن شده و نیز به بررسی تاریخ امتهای پیشین و معاصر نزول قرآن و نیز تاریخ سرزمینهای آنان که مجاور جزیرة العرب بودند -در حد اطلاعاتی که در این زمینه به دست تابعان رسیده- همت گماردهاند؛ و نیز پارهای از زبانها (لهجهها) و فرهنگهایی را که به نحوی به قرآن مربوط میشدند مورد کاوش قرار دادهاند؛ همچنین بحثهای کلامییی که در آن روزگار به راه افتاده بود و به نحوی با آیات زیادی از قرآن ارتباط داشت؛ همچون آیات مربوط به
صفات جمال و جلال خداوند، آغاز و انجام
انسان و امثال آن، که این بحثها نیز در دایره تفسیر واقع گردید.
دامنه تفسیر در این دوره، روزبهروز در ابعاد جدیدتر -به تناسب گسترش علوم و معارف- گسترش مییافت و آشنایی با آداب و رسوم و فرهنگهای امتهایی که یکی پس از دیگری به حوزه اسلام وارد میشدند رو به فزونی مینهاد؛ چه اینکه اینان دانشها و اندوختههای علمی خویش را نیز با خود به ارمغان میآوردند و همه را در خدمت
اسلام و
مسلمانان قرار میدادند؛ این روند با گسترش قلمرو اسلام فزونی مییافت و به موازات آن حجم تفسیر نیز رو به فزونی مینهاد چه اینکه فزونی علوم و معارف، بهترین کمک بود برای حل بخش اعظم
آیات کیهانی که به
اسرار طبیعت و
راز هستی اشارت داشتند؛ که
علم و
فلسفه در این زمینه سهم بیشتری به خود اختصاص دادهاند.
تفسیر در عهد
صحابه همچون عهد
رسالت دست به دست میگشت و در سینهها ضبط میگردید؛ چون در ابتدای راه و به راحتی قابل دسترسی بود و تنها به شرح پارهای از واژههای قرآنی که برای برخی در آن زمان مفادش روشن نبود و اندکی ابهام داشت پرداخته بود.
اما تفسیر به صورت منظم و مرتب و ثبت شده در ابواب خاص و به صورت مدون، در عهد تابعان یا تابعان تابعان آغاز شد؛ بدین صورت که یکی از تابعان، قرآن را -از آغاز تا پایان- نزد استاد خود میخواند و در هر
آیه درنگ میکرد و از او درباره آیه و معانی آن میپرسید و مقاصد و اهداف آیه را از او جویا میشد و تا آن را در دفتر یا لوحی که با خود داشت ثبت نمیکرد، از آن آیه نمیگذشت.
بدینسان، تفسیر در آن عهد به وادی شکل یافتن و تدوین گام نهاد.
مجاهد میگوید: «قرآن را سه بار بر ابن عباس عرضه داشتم؛ در هر آیه درنگ میکردم و میپرسیدم در چه مورد و چگونه نازل گشته است؟».
ابن ابیملیکه میگوید: «مجاهد را دیدم که از ابن عباس درباره تفسیر قرآن پرسوجو میکرد و با خود لوحههایی داشت؛ سپس ابن عباس به او میگفت: بنویس و این کار او ادامه یافت تا اینکه تفسیر تمام قرآن را از وی پرسید؛ و به همین جهت است که گفتهاند: مجاهد داناترین تابعان نسبت به تفسیر است» «این مطلب در شرح حال او گذشت.»
ابن عباس در
تربیت عکرمه میکوشید؛ در نتیجه او را نیکو تربیت کرد و خوب آموزش داد تا آنکه فقیهی توانا شد و سرآمد رجال روزگار خود در تفسیر و آشنا به معانی قرآن گردید.
قتاده در تفسیر کتابی داشته که شاید بزرگ و پر حجم بوده است و
خطیب بغدادی و همچنین طبری در بیش از سه هزار مورد در تفسیرهای خود از آن استفاده کردهاند؛
جابر بن یزید جعفی،
حسن بصری،
ابان بن تغلب،
زید بن اسلم،
و دیگران نیز کتابهای معروفی در زمینه تفسیر و علوم قرآنی دارند.
عادل نویهض میگوید: «ابان بن تغلب، قاریای جلیلالقدر، مفسر، نحوی، لغوی، محدث و از اهل کوفه است که
احمد بن حنبل و ابن معین و ابوحاتم او را توثیق کردهاند.
مسلم در «جامع حدیثی خود» و دیگر محدثان نیز از او نقل حدیث کردهاند. «
معانی القرآن» و «
غریب القرآن» از جمله آثار او به شمار میآیند و شاید نخستین کسی باشد که در اینباره کتاب نوشته است.
ابان در سال ۱۴۸ بدرود حیات گفت».
در آینده، آغاز تدوین تفسیر را که در عهد تابعان تحقق یافت یادآور خواهیم شد.
این ویژگی بزرگی است که عهد تابعان از آن برخوردار شد؛ زیرا در آن عهد تعداد زیادی از علمای بزرگ در صحنه
دانش اسلامی ظاهر گشتند و در بسیاری از مسائل
دین و از جمله مسائل قرآنی اعمال نظر کرده به اجتهاد پرداختند؛ مسائل قرآنی، بیشتر درباره معانی آیات،
صفات خداوند، اسرار آفرینش،
تاریخ انبیا و سرگذشت امتهای سلف و امثال آن بود.
این مسائل را بر
عقل عرضه میداشتند تا بر وفق حکم صائب آن به
داوری بنشینند و گاه آنها را به گونهای تاویل کنند که با
فطرت سلیم هماهنگ باشد.
نخستین مدرسهای که اجتهاد و اعمال نظر برای استنباط معانی قرآن را آغاز کرد، مدرسه مکه بود که پایههای محکم آن را صحابی گرانقدر، شاگرد موفق
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) عبداللّه بن عباس بنا نهاد و تربیت یافتگان این مدرسه همان کسانی بودند که اجتهاد در تفسیر را پایه گذاری کردند و تنها به دست آنان بود که اجتهاد در ابعاد گوناگون شریعت مقدس رونق گرفت و رو به گسترش نهاد.
پس از آن، مدرسه کوفه بود که به دست
عبداللّه بن مسعود تاسیس شد و دانشورانی فرزانه، مجتهد و صاحبنظر در آن پرورش یافتند و از آن پس بود که مدرسه کوفه خاستگاه کاوش در معارف اسلامی گردید و پرچم داران وادی دانش از همه سو بدانجا روی آوردند، چه اینکه منزلگاه اکثر صحابه و خصوصا هجرتگاه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بود؛ از اینرو علم -بهطور کامل- بدانجا کوچید و مجالس کوفه در آن روزگار از علمای بزرگ اسلام مملو گردید؛ تنها بر محور آنان بود که گردونه دانش میگردید و سرچشمههای علوم و معارف به سراسر قلمرو اسلام سرازیر میگشت.
مدرسه مکه چندان دوام نیافت و یک سال پس از وفات صاحب و بنیانگزارش -سال ۶۸- رو به افول نهاد و پرورش یافتگان آن مدرسه متفرق شدند و به اطراف و اکناف از جمله
خراسان،
مصر،
شام و دیگر سرزمینها رفتند؛ در همین حال مدرسه کوفه رو به شکوفایی مینهاد و با گذشت زمان شهرت و فعالیت آن فزونی مییافت.
در هر صورت، این دو مدرسه پایه و اساس اصلی انتشار علوم و گسترش معارف در جامعه اسلامی میباشند. هر چند همزمان با هم، یکی راه افول را پیمود و دیگری به شکوفایی و گسترش خود افزود.
اکثر دانشوران تابعان، بلکه قریب به اتفاق آنان تربیت یافتگان این دو مدرسهاند.
لذا این دو مدرسه از جهت رشد سطح فرهنگ اسلامی و ایجاد نشاط در فراگیری علم و معرفت، حق بزرگی بر عهده امت اسلامی دارند که البته پیش از آن این حق برای دو صحابی گرانقدر، ابن عباس و ابن مسعود و در راس آن دو، برای
امام امیر مؤمنان (علیهالسّلام) محفوظ است.
مجاهد بن جبر، شاگرد ابن عباس که امت بر پیشوایی و استناد به نظریات وی اتفاق نظر دارند؛ «این تعبیر از ذهبی است و از سفیان آوردیم: اگر تفسیری از مجاهد برسد، همان تو را کافی است، و از اعمش است که هر گاه مجاهد دهان به سخن میگشود، از آن گوهرها میبارید.
متهم به آزادی رای در تفسیر است یا بهتر بگوییم او از توانایی فهم، تیزبینی و تیزهوشی والایی بهرهمند بود.
آری، در آن دوران که جمود فکری بر عامه مردم حاکم بود، نسبت دادن چنین تهمتهایی به امثال این فرهیختگان ظاهرا طبیعی مینمود.
به وی گفته شد: تو همانی که قرآن را به رای خود تفسیر میکنی؟ وی گریست و گفت: بنابراین من گستاخم، ولی من تفسیر را (یعنی مبانی و طریقه استنباط معانی آن را) از دهها صحابه پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) آموختهام!
آری، مجاهد ذهنی باز و از بند اوهام رهیده و عقلی فراگیر و پویا داشت که ادراک حقایق و لمس واقعیتها را چنانکه هست برای او ممکن میساخت بیآنکه بر ظاهر اکتفا کند یا به سطحینگری قانع باشد.
او آیات قرآن را -به هدف فهم عمیق آن- ابتدا با الفاظ و واژههایی که در عرف مردم رایج است عرضه میداشت و سپس با مبانی شریعت و شواهد تاریخی و امثال آن، که در عرف عام رجوع به آن برای فهم معانی معمول و متعارف است، میسنجید، ولی او به این مقدار بسنده نمیکرد و آنها را بر میزان عقل مینهاد تا هماهنگی آن را با
فطرت داوری کند؛ بیآنکه چیزی از شواهد و ظرافتهای سخن را نادیده انگارد.
او در تفسیر آیه «فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ؛
به ایشان گفتیم: بوزینگانی طرد شده باشید».
میگوید: «مقصود آیه این نیست که آنان به صورت بوزینگان درآمدند بلکه این مثلی است که خداوند زده است؛ یعنی دلهای آنان مسخ شده و بهسان قلبهای بوزینگانی درآمده که نه از دستوری فرمانبردارند و نه به پندی وقع مینهند».
همانند آیه «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ اَسْفاراً؛
همچون مثل خری است که کتابهایی را بر پشت میکشد». که صرفا
تشبیه و
تمثیل است. در شرح حال او در همین زمینه، دیدگاههای اهل نظر را یادآور شدیم.
همچنین در
تفسیر آیه «رَبَّنا اَنْزِلْ
عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِاَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنْکَ؛
پروردگارا، از
آسمان، خوانی بر ما فرو فرست تا عیدی برای اول و آخر ما باشد و نشانهای از جانب تو».
میگوید: «این آیه، همچون مثلی است که آورده شده وگرنه برای آنان چیزی فرو فرستاده نشد».
طبری میگوید: «عدهای گفتهاند: بر
بنیاسرائیل مائدهای نازل نگردید؛ و برخی از این گروه گفتهاند: این، مثلی است که خداوند برای مردم زده تا آنان را از درخواست نزول آیات و نشانههای الهی بر پیامبر خدا بازدارد».
سپس این گفتار را به مجاهد نسبت داده است.
در تفسیر آیه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، اِلی رَبِّها ناظِرَةٌ؛
میگوید: «انتظار پاداش از خدایشان را دارند».
به او گفته شد برخی میگویند: خدای
تعالی دیده میشود و آنان پروردگارشان را میبینند! در پاسخ گفت: «هیچ آفریدهای او را نخواهد دید».
«در اینباره پیش از این -به هنگام شرح حال مجاهد- سخن گفتیم.»
ذهبی میگوید: «اینگونه تفسیر از مجاهد در آینده مستمسک معتبر و نیرومندی برای
معتزله در جهت توجیه دیدگاههای عقلی آنان گردید».
البته مجاهد تنها کسی نیست که باب اجتهاد و اعمال نظر در فهم معانی قرآن را گشود؛ در آن دوران بسیاری از صاحب خردان برتر که خدای
تعالی آنان را «اولوا الالباب» مینامد، با او همگام بودند.
ایشان جمع معتنابهی از
اصحاب پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) و تابعان را تشکیل میدادند که در این کتاب به گروهی از این بزرگان اشاره شده است؛ و معتزله نیز تنها گروهی نیستند که روش عقل را در پیش گرفته و تحجر و جمود فکری را رها ساختهاند؛ و اگر از سلفیان خشکاندیش و پیاده در میدان تفسیر، و پیروان آنان (اشعریان بیمایه) بگذریم، تعداد انبوهی از پیشگامان امت در این بزرگراه با معتزلیان همراهند یا گوی سبقت از آنان ربودهاند.
یکی دیگر از کسانی که به آزادی اندیشه و اعمال نظر در تفسیر شهره بود عکرمه، تربیت شده ابن عباس است.
ابن عباس با عنایت کامل در
تعلیم و تربیت او کوشید و به بهترین وجه آموزشش داد تا آنکه در زمره فقیهان نامی درآمد و داناترین مردم در تفسیر و فهم معانی قرآن گردید.
او معتقد بود از کتاب خدا تنها
وجوب مسح پاها به دست میآید؛ همچنان که استادش ابن عباس نیز چنین استنباط کرده بود.
او دیدگاه دیگر فقیهان را مردود میدانست و آنان را در برداشتشان از آیه دچار اشتباه میدید،
و نیز
مسح بر کفش را سخت انکار میکرد و میگفت: «کتاب خدا بر قول به مسح کفش پیشی گرفته است»
یعنی قرآن حکم مسح بر پاها را آورده است اما مسح بر کفش پدیدهای نو است که بعدها ادعا شده است و نمیتوان با آن حکم کتاب خدا را کنار گذاشت، ولی دیگران دلیل مسح بر کفش را ناسخ دلیل مسح بر پا دانستهاند.
جصّاص میگوید: «ابویوسف -شاگرد ابوحنیفه- معتقد بود که حدیث مسح بر کفش ناسخ آیهای است که مسح بر پا را تکلیف کرده است».
زید بن اسلم نیز
فقیه و مفسری است که درخشید و از بزرگان و چهرههای برجسته تابعان گردید.
او در
مسجدالنبی در
مدینه مجلس درسی داشت که فقیهان بسیاری -حدود چهل فقیه- در آن حضور مییافتند. او تفسیری دارد که فرزندش عبدالرحمان از او روایت کرده است.
ابن حجر میگوید: «دانش را از گروهی از جمله
علی بن الحسین
زینالعابدین (علیهالسّلام) آموخت».
شیخ طوسی او را از اصحاب امام سجاد (علیهالسّلام) به شمار آورده، میگوید: «با امام مجالست بسیار داشت.
او از امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) نیز روایت دارد. او نیز به خاطر آزادی رای و اعمال نظر -که بر خلاف روش اهل احتیاط و توقف در برابر ماثور بود- مورد مؤاخذه قرار گرفته است».
حمّاد میگوید: «به مدینه آمدم و (دیدم) مردم درباره او سخنها میگفتند.
عبیداللّه بن عمر به من گفت: او را آدم بدی نمیدانم، ولی تنها عیب او این است که قرآن را با رای خود تفسیر میکند».
چنین اظهار نظری بعید نیست؛ زیرا معروف است مدنیان پیروان توقف و احتیاطاند.
در دورههای بعد تفسیر عقلی رواج کامل یافت به ویژه نزد معتزله؛ و عموما بر شیوه آنان حکم قطعی
عقل را بر ظواهر نقل مقدم میدانستند.
ابومسلم محمد بن بحر اصفهانی (۳۲۲- ۲۵۴) تفسیر خود را بر اساس تفکر و اندیشه مطابق با مبانی اسلامی بنا گذارده و تقلید را بر کناری نهاده و به دامن تحقیق چنگ زده است؛ «اَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ اَمْ
عَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها؛
آیا در مفاهیم قرآنی نمیاندیشند یا [
مگر
] بر دلهایشان قفلهایی نهاده شده است؟».
و «وَ اَنْزَلْنا اِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛
قرآن را بر تو فرو فرستادیم تا آن را برای مردم تبیین کنی [
روشنسازی
] و باشد تا آنان بیندیشند».
او در تفسیر آیه «قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قالَ آیَتُکَ اَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ اَیَّامٍ اِلَّا رَمْزاً، وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْاِبْکارِ؛
و گفت: پروردگارا برای من نشانهای قرار ده. فرمود: نشانهات این است که سه روز با مردم -جز به اشاره- سخن نگویی. پروردگارت را بسیار یاد کن و شبانگاه و بامدادان [
او را
] تسبیح گوی».
میگوید: «هنگامی که
زکریا از خداوند نشانهای خواست که او را به انعقاد
نطفه در
رحم همسرش رهنمون سازد،
خداوند فرمود: نشانه تو آن است که سخن نگویی؛ یعنی دستور داده میشود که سه شبانه روز با مردم سخن نگویی (به عبارت دیگر، وقتی که این فرمان صادر گردد بدان که همسرت به
یحیی حامله شده است)؛ یعنی مشغول به
ذکر و
تسبیح و
تهلیل باش و از مردم و دنیا رویگردان و خدای
تعالی را بر عطای این موهبت سپاسگزار باش و چنانچه احتیاج داشتی، با رمز و اشاره مطلب خود را بازگو کن. پس هر گاه به اجرای این فرمان، دستور یافتی یقین بدان که مطلوب حاصل گردیده است».
فخر رازی که اشعری مذهب است و با ابومسلم مخالف، درباره چنین تفسیری میگوید: «این سخن نزد من نیکو و پسندیده است و ابومسلم در تفسیر، نیکو سخن میگوید و در مسائل ظریف و دقیق، به غایت عمیق میاندیشد».
این گواهی والایی است که از دانشور برجسته
فلسفه و
کلام، امام فخر رازی درباره درخشانترین چهرههای صاحبنظر در تفسیر صادر گشته است که عقل و خرد خود را در فهم معانی قرآن به کار انداخته و از هر گونه تقلید و دنبالهروی اجتناب ورزیده است.
اگر خواننده محترم، این تفسیر را در خصوص همین آیه با دیگر تفاسیر مقایسه کند، تفاوت زیاد و فاصله چشمگیری را خواهد دید.
طبری میگوید: «سخن نگفتن زکریا در اینجا از روی عجز و
ناتوانی بوده است.
خداوند قدرت سخن گفتن را از او -جز در مورد تسبیح و ستایش- سلب کرده بود؛ و این فعل خداوند به خاطر لغزشی بود که از او سرزد و درخواست نشانه کرد؛
گفتهاند: هنگامی که ندای فرشتگان را -که به او
بشارت یحیی را میدادند- شنید،
شیطان آمد و گفت: این صدایی که شنیدی از جانب خداوند نبود بلکه صدای شیطان است و به
تمسخر و ریشخند تو پرداخته است.
گفتهاند: در این هنگام زکریا دچار
تردید گردید و گفت: «اَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ؛
چگونه ممکن است مرا در این سن فرزندی شود؟!»؛ لذا از خدا خواست برای او نشانهای قرار دهد تا تردید او از میان برود و خداوند او را به علت این درخواست، نکوهش کرد؛ چون تردید کردن شایسته مقام
نبوت نیست.
-طبری در ضمن آنچه روایت کرده است میگوید:- او به چنین عقوبتی دچار شد؛ زیرا
فرشتگان به طور مستقیم و مشافهه با او سخن گفتند و بشارت یحیی را به او دادند، ولی او با این حال درخواست نشانه کرد؛ لذا خداوند برای او مجازاتی قرار داد تا زبانش بند آمد و ناتوان شد و جز با اشاره نمیتوانست با کسی سخن بگوید».
قرطبی میگوید: «هنگامی که به برخورداری از فرزند بشارت داده شد -او با اینکه میدانست صدور چنین کاری از
قدرت الهی محال نیست- نشانهای طلب کرد تا به وسیله آن صحت این بشارت و از جانب خدا بودن آن را دریابد؛ لذا خداوند او را مورد مؤاخذه قرار داد و قدرت سخن گفتن را از او گرفت، چون پس از مشافهه و گفتوگوی مستقیم فرشتگان با او، چنین درخواستی را مطرح کرد».
بیشتر مفسرانی که قرآن را بر اساس
روایات تفسیر میکنند، همچون
ابن کثیر و امثال او، سخنی مشابه گفتهاند.
ولی اهل تحقیق و صاحبان اندیشه، این روایات منافی با اصول عقاید اسلام را مردود دانستهاند؛ خصوصا اینکه باعث خدشهدار شدن مقام
عصمت انبیا و مصون بودن آنان از غلبه شیطان بر ادراک ایشان است.
شیخ محمد عبده میگوید: «از جمله سخنان بیهوده و سبکوزن پارهای از مفسران که شایسته مقام پیامبران نیست، این پندار است که زکریا در تشخیص وحی فرشتگان و جدایی آن از وساوس شیطان دچار اشتباه شد؛ لذا پس از بشارت، از روی تعجب و شگفتی درخواستی مطرح کرد و نشانهای را جهت اثبات صحت آن طلبید.
ابن جریر طبری در ضمن روایاتی که نقل کرده میگوید: شیطان بود که زکریا را درباره وحی فرشتگان و بشارت فرزند، به تردید واداشت و به او گفت: این صدای شیطان است.
-عبده ادامه میدهد- اگر علاقه جنونآمیز به جمع روایاتی چنین بیارزش و باور نکردنی نبود، هیچ مؤمنی به خود اجازه نمیداد چنین سخن بیهوده و بیمایهای را که
عقل آن را به دور میافکند و در قرآن نیز بدان اشاره نشده است بر زبان راند؛ و تنها همین روایت برای کسی که چنین روایاتی را نقل میکند کافی بود که در
عدالت او خدشه شود و روایتش به صورتش کوبیده شود.
خداوند از ابن جریر بگذرد که به خود اجازه داده تا چنین روایتی را در دسترس همگان قرار دهد».
عبده آنگاه آیه را مطابق تفسیر ابومسلم تفسیر کرده میگوید: «زکریا عرضه داشت: پروردگارا برای من نشانهای قرار ده؛ یعنی علامتی که کاشف از حصول این عنایت و پیشاپیش آن باشد. «البته این درخواست از روی شوق و خشنودی فراوانی بود که از بشارت فرزند به او دست داده بود؛ میخواست تا هر چه زودتر به موعد این بشارت الهی نایل گردد.» خداوند فرمود: نشانه تو آنکه با مردم سخن نگویی؛ یعنی سخن گفتن با دیگران را از روی اختیار ترک کن «مقصود،
روزه «صمت: سکوت» است که هر گاه دستور چنین روزهای آمد، بدان که نشانه تحقق بشارت یاد شده است.» تا برای
عبادت خداوند فراغت کامل داشته باشی».
«
علامه طباطبایی (رحمهاللّه) در اینجا سخنی شگفت دارد. ایشان رای دیگر مفسران را ترجیح داده و مشتبه شدن امر بر پیامبران را، چنانچه با توجه و عنایت خداوند برای رفع اشتباه همراه باشد، تجویز نموده است. که چنین سخنی از ایشان مایه تعجب است.»
در داستان
حضرت ابراهیم و پرندگان چهارگانه که در
آیه «قالَ فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ اِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ
عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَاْتِینَکَ سَعْیاً؛
گفت: پس چهار پرنده برگیر و آنها را جدا جدا کن؛ سپس بر هر کوهی پارهای از آنها را قرار ده؛ آنگاه آنها را فراخوان؛ شتابان به سوی تو میآیند». مطرح شده، ابومسلم تفسیری مشابه آیه قبل ارائه کرده است.
فخر رازی میگوید: «مفسران اتفاق نظر دارند که مقصود از «صرهن» قطعه قطعه کردن است؛ جز ابومسلم که میگوید: وقتی ابراهیم از خداوند خواست تا زنده کردن مجدد مردگان را به او بنمایاند، خداوند برای او مثالی آورد تا به ذهن او نزدیک گردد و از دوری آن بکاهد. مقصود از «صرهنّ الیک» متمایل ساختن و تمرین پاسخ دادن است؛ یعنی چهار پرنده را آموزش بده به گونهای که هر گاه آنها را فراخواندی به سوی تو آیند. آنگاه هر یک از این پرندگان را -که زندهاند- بر کوهی قرار ده، سپس آنها را فراخوان؛ شتابان به سوی تو خواهند آمد.
هدف از این آیه، ذکر یک مثال محسوس برای روشن شدن چگونگی بازگشت ارواح به بدنها با کمال سهولت است.
ابومسلم انکار میکند که مراد از این آیه، کشتن پرندگان و ریزریز کردن آنها باشد.
-رازی ادامه میدهد:- او برای اثبات مدعای خویش چند دلیل آورده است:
۱. از نظر لغت معنای مشهور «صرهنّ» فراخواندن است نه سر بریدن و قطعه قطعه کردن گوشت آنها؛ از این رو تحمیل کردن چنین معنایی بر آیه، افزودن معنایی است که آیه بر آن دلالت ندارد و چنین تفسیر تحمیلی هرگز روا نباشد.
۲. اگر مقصود از «صرهنّ» قطعه قطعه کردن بود، «الیک» گفته نمیشد؛ زیرا این ماده با «الی» قرین نمیشود و تنها در صورتی که به معنای فراخواندن باشد، با «الی» قرین میگردد.
اگر سؤال شود: چرا جایز نباشد که بگوییم در کلام یک تقدیم و تاخیر صورت پذیرفته است، به این بیان «فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ» که الیک متعلق به فعل «خذ» باشد نه «صرهنّ»؟ در پاسخ خواهیم گفت: پذیرفتن تقدیم و تاخیر بدون دلیل، منجر به ارتکاب خلاف ظاهر خواهد شد.
۳. ضمیر در «یاتینک» به پرندگان برمیگردد که به سوی ابراهیم میشتابند، نه به اجزای آنها؛ در حالی که -بنابر رای مشهور- که پارهای از اجزاء به سوی پاره دیگری میشتافت باید ضمیر در «یاتینک» به اجزا برمیگشت نه به خود پرندگان».
فخر رازی سپس دلایل قول مشهور را در رد ابومسلم ذکر کرده است.
صاحب تفسیر «
المنار» نیز آنها را بیان کرده و در پایان، نظر ابومسلم در تفسیر آیه را تایید کرده است و با شرح و تفصیل به بیان آن پرداخته و گفته است: «جان
کلام اینکه تفسیر ابومسلم درباره آیه، تنها تفسیری است که از نظم موجود در آیه به ذهن میرسد و همین تفسیر است که حقیقت مساله را روشن میسازد»؛
آنگاه به بیان تفسیر او پرداخته و سرانجام گفته است: «چه خوب گفته است ابومسلم؛ که از دقت و استدلال در رای حکایت دارد!».
این نیز تایید دیگری بر گفتار ابومسلم است که از جانب یکی از بزرگترین مفسران عصر اخیر ابراز شده است.
ابومسلم یک نمونه بود و امثال او در برابر مفسران قشری و ظاهرگرا، موضعگیریهای شایان توجهی دارند که کاشف از روشنی ضمیر آنان است و ایشان در پرتو عقل و بر اساس روشهای فکری محکم و استوار، مسیر خود را یافتهاند. «نمونههایی از تفاسیر ایشان را که بر همین منوال است میآوریم.» این نکته تنها بر توان والای اجتهاد و نقش برجسته آن در تفسیر قرآن دلالت دارد که فرهیختگان، از سلف صالح در دوران
صحابه و
تابعان باب آن را به طور کامل گشودند و روش پسندیده آنان به عنوان یک سنت جاریه و شایسته تا به امروز تداوم یافته است.
فخر رازی در تفسیر آیه «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ اِلَیْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا اَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ. فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما، فَتَعالَی اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ؛
اوست آنکه شما را از نفس واحدی و جفت وی را از آن پدید آورد تا بدان آرام گیرد؛ پس چون با او در آمیخت، باردار شد باری سبک و چندی با آن گذرانید و چون سنگین بار شد، پروردگار خود، خدا را خواندند که اگر به ما فرزندی شایسته عطا فرمایی قطعا از سپاسگزاران خواهیم بود و چون به آن دو فرزندی شایسته داد، در آنچه خدا به ایشان داده بود برای او شریکانی قرار دادند و خدا از آنچه [
با او
]
شریک میگردانید برتر است».
ابتدا اشکالات و اعتراضاتی چند بر
ظاهر آیه وارد میکند؛ آنگاه میگوید: «حال که این اشکالات معلوم شد میگویم: برای تاویل آیه چند وجه صحیح و عاری از این توالی فاسد وجود دارد:
نخستین وجه سخنی است که قفّال (متوفای ۳۶۵) بیان داشته میگوید: خدای
تعالی این داستان را به عنوان
ضربالمثل آورده است تا بیان کند که این حالت، تصویر حالت مشرکینی است که در نادانی خود فرو و به راه
شرک رفتهاند.
-رازی میگوید:- بیان این سخن چنین است که گویا خداوند میفرماید: اوست که هر یک از شما را از یک فرد آفرید و از همان فرد برای او همسری قرار داد از جنس او که با او در انسانیست برابر است و چون
مرد و
زن با یکدیگر همبستر شدند و نشانههای حاملگی زن آشکار شد، زن و مرد به درگاه پروردگار خویش دست
دعا برداشته، گفتند: اگر به ما فرزند صالح و سالمی ارزانی داری، البته بر این
نعمت شکرگزار خواهیم بود.
چون خداوند به آنان فرزندی شایسته و سالم عطا کرد، زن و مرد در مورد این بخشش [
فرزند
] برای خدا شریک قائل شدند؛ زیرا گاه آن فرزند را به طبیعت نسبت میدادند؛ چنان که
دهریان و مادیگرایان گویند و گاه او را به
ستارگان و سیارگان منتسب میساختند؛ چنانکه شیوه منجمین است؛ و گاه آفرینش او را از بتها میدانستند؛ آنگونه که
بتپرستان عقیده دارند.
-فخر رازی سپس میگوید:- این، پاسخی در غایت صحت و درستی است». سپس بقیه وجوه را میآورد.
«صحّت این وجه از آن جهت است که ضمایر در آیه، تنها به
آدم و
حوّا باز نمیگردد، بلکه تمامی افراد انسانها مقصود میباشند.»
جاراللّه زمخشری
آیه امانت.
را نوعی تمثیل میداند و میگوید: «امثال این سخن در کلام عرب فراوان است و قرآن هم جز بر شیوه و اسلوب کلام آنان نازل نشده است.
از جمله این موارد، این سخن عرب است: اگر به پیه گفته شود کجا میروی؟ خواهد گفت: میخواهم کجیهای بدن را استوار و هموار سازم. چه بسیار از مثالها که بر زبان حیوانات و جمادات ساخته شده است».
ابن کثیر در تفسیر آیه «اَ لَمْ تَرَ اِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ اُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ اَحْیاهُمْ...؛
آیا از [
حال
] کسانی که از بیم
مرگ از خانههای خود خارج شدند و هزاران تن بودند خبر نیافتی؟ پس خداوند به آنان گفت: تن به مرگ بسپارید. آنگاه آنان را زنده ساخت».
از ابن جریج از عطاء روایت میکند که: «این ضربالمثل است نه سرگذشت واقعی».
چهارمین ویژگی تفسیر در عهد تابعان، گسترش
اسرائیلیات است.
در این دوران بسیاری از اسرائیلیات وارد تفسیر شد؛ به دلیل آنکه در آن عهد تعداد زیادی از
اهل کتاب،
اسلام آوردند، ولی ذهن آنان همچنان از داستانها و افسانههای پیشینیان درباره پیدایش
خلقت و
اسرار آفرینش، آغاز حیات موجودات، اخبار امتهای گذشته، سرگذشت پیامبران و قصهها و افسانههای بسیاری که در
تورات و دیگر کتابها آمده است، انباشته بود.
عامه مردم اشتیاق داشتند تا جزئیات آنچه را در قرآن بهگونه سربسته مطرح شده است، بشنوند؛ خصوصا اموری که به سرگذشت یهود و نصاری مربوط میشد و در کتب عهدین از آن یاد شده بود؛ از اینرو مسلمانان به داستانهای اینان گوش فرا میدادند و تابعان -
علیرغم دستورات پیامبر اکرم (صلّیاللّهعلیهوآله) و صحابه بزرگوار- کوتاهی کردند؛ در نتیجه تعداد زیادی از این اسرائیلیات را بدون پروا و بیهیچ بررسی، در تفاسیر گنجاندند.
بیشترین اسرائیلیات با دست چند تن اهل کتاب که مسلمان شده بودند مانند:
عبداللّه بن سلام،
کعب الاحبار،
وهب بن منبّه،
عبدالملک بن جریج و چند نفر دیگر در حوزه تفسیر و
تاریخ راه یافته است. البته توجیه این کوتاهی از تابعان در اینباره پذیرفته نیست و به خاطر همین سهلانگاری مورد مؤاخذه قرار گرفتهاند؛ کما اینکه دیگران -که پس از آنان آمده و چنین روایاتی را بدون بررسی و تحقیق پذیرفتهاند- نیز مورد نکوهش میباشند.
در آینده که از اسباب وهن در تفسیر ماثور سخن خواهیم گفت، این جهت را به طور گسترده مورد بحث قرار خواهیم داد و توضیح خواهیم داد که بیشتر روایات تفسیری آلوده شده است و به پیرایش کامل نیاز دارد.
در آن عهد تلقی از استاد و فراگیری تفسیر از وی عنصر اول و برترین ابزار برای فهم کتاب خدا به شمار میرفت؛ زیرا تابعان دنبالهرو صحابه و مشخصا پرورش یافتگان مکتب آنان بودند؛ لذا به طور طبیعی در مسیر آنان حرکت کرده و شیوه آنان را در پیش میگرفتند، با این تفاوت که در عهد تابعان، قلمرو اسلام گسترش یافته بود و اقوام گوناگون -گروه گروه- به تشرف دین اسلام روی میآوردند -و چنانکه گفتیم- به طور طبیعی دانش و آداب و فرهنگ خویش را نیز با خود به درون حوزه اسلام میکشاندند؛ لذا تابعان با همراه داشتن این گستره دانش، دامنه تفسیر را گستردهتر کردند و آفاق جدیدتر و وسیعتری را بر روی خود گشودند و روز به روز بر تلاش خود افزودند.
بدون شک، هر چه دانش شخص افزودهتر و اطلاعات او متنوعتر و آشنایی او به مسائل روز گستردهتر گردد، از هر بافت یا شیوهای که باشد، بینش او زیادتر خواهد شد و دامنه فکری و توان فهم او در امور، توسعه خواهد یافت.
با این مقدمه، میتوانیم منابعی را که تکیه گاه تابعان برای فهم قرآن بوده است و آنان در تبیین مقاصد و اهداف قرآن بدان تمسک میجستهاند به موارد زیر تقسیم کنیم:
چون قراین و دلایل موجود در کلام هر گوینده، خود بهترین شاهد برای کشف مقصود وی و پی بردن به هدف وی به شمار میآید؛ قرآن نیز از این قاعده مستثنا نیست.
قرآن هم -بنا به قول
امیر مؤمنان (علیهالسّلام)- گویایی برخی از آیاتش به یکدیگر وابسته است و بعضی از آن گواه برخی دیگر است. «و ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه
علی بعض».
«در جای دیگر فرموده است: «انّ الکتاب یصدّق بعضه بعضا»،
پرسش پیرامون معانی تعدادی از
آیات قرآن در عهد پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بسیار بود و پیامبر هم همانگونه که مامور ابلاغ بود، مامور تبیین قرآن نیز بود؛ لذا از آن سؤال و جوابها مجموعه عظیمی را گرد آورد.
این مجموعه، همچون ذخیرهای سرشار در اختیار صحابه قرار داشت و آنان، آن را به تابعان پس از خود سپردند. در گذشته،
حدیث مسروق بن اجدع را در این باره که به توصیف فراگیری صحابه از پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) و میزان دانش هر یک از صحابه پرداخته بود آوردیم.
و مناسبتهایی که باعث نزول یک یا چند آیه یا یک سوره یا کمتر و بیشتر است؛ زیرا آنان به راحتی به اسباب النزول دسترسی داشتند. هم ایشانند که این اسباب النزول را در ضمن آثار و اخبار خود نقل کردهاند.
از آنجا که آیات دارای شان نزول به مناسبت حوادث خاصی نازل شده و به جوانب و خصوصیات ویژهای نظر دارد که در درون آن حوادث و مناسبتها نهفته است، شان نزول، بهترین دلیل برای زدودن ابهامات حاصله در برخی تعابیر قرآنی ناظر به آن حوادث است.
کسانی که در آن عهد -عهد تابعان- میزیستهاند، یا خودشان مستقیما در متن حوادث حضور داشتند و یا قادر بودند که با شاهدان عینی آن صحنهها دیدار کنند و از زبان آنان بشنوند.
این منبع که یکی از سرشارترین منابع در جهت رفع ابهام از برخی ظواهر آیات به شمار میرود به راحتی در دسترس تابعان بود.
به ویژه اشعار عرب که دیوان (واژهنامه) و دائرة المعارف آداب و رسوم عرب محسوب میشود؛ و برای آگاهی از مزایای زبان عرب و شیوههای گفتاری آن، مراجعه به آن ضروری است.
قرآن هم بر اساس همان شیوهها نازل گردیده و در قالب همان تعابیر متعارف ریخته شده بود؛ با این تفاوت که قرآن با اسلوبی برتر و بافتی محکمتر شکل گرفته بود.
ابن عباس به شاگردان خود سفارش میکرد یا به تعبیر بهتر، آنان را وا میداشت که برای آشنایی با واژههای ناآشنای قرآن، به اشعار عرب مراجعه کنند و خودش خصوصا بنیانگذار و پیشوای این روش تفسیری -
تفسیر لغوی- به شمار میرفت؛ بهگونهای که درباره او گفتهاند: او بنیانگذار شیوه تفسیر لغوی شناخته شده است.
ابن عباس میگفت: «شعر، دیوان عرب است؛ لذا هر گاه معانی واژههایی از قرآن را که خدا به
زبان عربی فرو فرستاده است ندانستیم، باید به دیوان عرب مراجعه کنیم و معنای واژه را از درون آن بیابیم.
-در جای دیگر میگوید:- هر گاه شما میخواهید از من درباره واژههای ناآشنای قرآن بپرسید، آن را در اشعار عرب جستوجو کنید؛ چون شعر، دیوان عرب است».
و آگاهیهای علمیای که مسلمانان در قلمرو گسترده اسلام و از طریق آشنایی با فرهنگها و آداب وارد در حوزه اسلام به دست آورده بودند. این دانشها را امتهای دارای تمدن کهن که گروه گروه به اسلام میگرویدند، با خود به ارمغان آورده بودند.
یادآور شدیم که گسترش دامنه دانش و اطلاعات در هر زمینهای که باشد خود موجب تقویت فهم گردیده، امکان لمس حقایق امور را افزایش میدهد و توان استنباط را به مقدار زیادی بالا میبرد، که این توان در افراد محروم از چنین آگاهیهایی -به نسبت محرومیتشان- کاهش مییابد.
اینگونه بود که تابعان و آنان که پس از ایشان آمدند از این علوم و اطلاعات جدید و رو به افزایش، مطابق با پیشرفت زمان استفاده کردند و در فهم معانی قرآن از آن بهره جستند؛ قرآنی که «اَنْزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ؛
آن را کسی نازل ساخته است که راز نهانها را در آسمانها و زمین میداند».
و اعمال نظر در قرآن که در سایه گشایش باب عنایت خداوند به دست آورده بودند. در کتابهای تفسیری تعداد زیادی از نظریات ارزنده اینان در زمینه تفسیر ضبط و ثبت شده است.
تابعان این نظریات را از طریق اجتهاد و اعمال نظر به دست آورده بودند که از راه نقل از
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) یا یکی از
صحابه، چیزی در آن زمینه نرسیده بوده است؛ لذا با دقت در دلایل و قراینی که به آنان در فهم آیه کمک میکرد -که به برخی از آن قراین اشاره شد- و یا دیگر ابزارها و وسایلی که در مقام فهم و بحث و بررسی کارایی دارند، در پارهای از آیات به اجتهاد میپرداختند. این اقدام تابعان به گشودن باب اجتهاد در زمینه تفسیر و دیگر شؤون دینی کمک کرد و همین شیوه پسندیده در گذر زمان ادامه یافت. (قبلا به آن اشاره کردیم).
در مواردی که در قرآن به طور اجمال آمده و جزئیات آن در کتابهای پیشینیان یافت میشود. البته این استناد در مواردی بوده که در آن احتمال تحریف نمیرفته است؛ مانند
تاریخ انبیا و سیره پادشاهان بنیاسرائیل و داستانها و سرگذشتهایی از این قبیل.
به عنوان مثال میتوان به سرگذشت
ابراهیم خلیل،
لوط و
یوسف اشاره کرد که در تورات به جزئیات آن پرداخته شده، ولی قرآن با حذف زواید، تنها آن بخش از داستان را که صحیح و معقول و پندآمیز است آورده است؛ در حالی که در تورات، تصویری محرّف از داستانها ارائه شده که از نظر عقل سلیم غیر قابل قبول است و تنها بخشهایی از آن دست نخورده باقی مانده است که احیانا قابل استفاده است و تیزبینان و فرهیختگان صحابه و تابعان، تنها همین بخشها را نقل میکردند، «مثل دلایلی که ابوالکلام آزاد درباره «ذوالقرنین» از درون تورات به دست آورده است و میگوید که مقصود، کورش -پادشاه ایرانی- است که به بازسازی
بیتالمقدس اقدام کرد و بنیاسرائیل را که در بند
طاغوت زمان (
بخت نصّر) بودند آزاد نمود و به آنان پناه داد.» نه اینکه بدون بررسی و تحقیق، به تمامی آنچه در کتب سلف آمده استناد جویند.
«فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ، اُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ اُولئِکَ هُمْ اُولُوا الْاَلْبابِ؛
پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرا میدهند و بهترین آن را پیروی میکنند؛ اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان».
آری، فراگیری از اهل کتاب و پیروی از آنان در تمام آنچه به هم بافتهاند، نکتهای است که صحابه و تابعان به آن توجه و از آن پروا داشتند.
البته گروههایی از خودباختگان کوتهاندیش یا سیاستبازان بودند که بیپروا به این کار دست میزدند. (درباره شرح آن و پیآمدهای ناگوار آن در آینده بحث خواهیم کرد) بنابراین گفتار ذهبی که بهطور مطلق مدعی است که تابعان برای فهم معانی قرآن به اطلاعاتی استناد میجستهاند که از طریق اهل کتاب و از درون کتابهای آنان به دست میآوردند،
سخنی نادرست است و بطلان این پندار را -که به صحابی گرانمایهای چون عبداللّه بن عباس نیز نسبت داده بودند- در شرح حال وی آشکار ساختیم.
محمدهادی معرفت، تفسیر و مفسران، ج۱، ص۲۸۷-۴۱۱.