بردهداری در ایران
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در
ایران، بردگی اساساً به شکل خانگی مرسوم بوده است.
خوشرفتاری دیدن و
خانهزاد گشتن و به آسانی آزاد شدن از ویژگیهای عمده
بردهداری در ایران بود.
جهانگردان اروپایی قرن یازدهم از مشاهده
کثرت بردگان اخته و قدرتشان در
دربار صفوی و خانههای اعیان تحت تأثیر قرار گرفتهاند.
به نوشته
شاردن، از اینان حدود سه هزار تن در دربار و عدهای نزد
اربابان و
توانگران بودهاند.
به رعایت احترام، آنان را «لَلِه» یا «
استاد» مینامیدند.
آنها به بهای بسیار گرانی خریداری میشدند و بیشتر سفیدپوستانی از
بندر مالابار در
هندوستان بودند.
در زمان
قاجاریه (۱۲۱۰ ق ـ۱۳۰۴ ش)، بردگان سفیدپوست کمیاب شدند و دیری نگذشت که از آنان اثری نماند، به استثنای دختران زیبای قفقازی که همچنان وارد
حرمسرا میشدند؛ لیکن فرزندان آنان، به خلاف رسم شایع اسلامی، نمیتوانستند به
تاج و تخت، که مختص پسران بانوان از تبار شاهی بود، برسند.
بردگان مرد سیاهپوست، که شمارشان افزایش یافته بود، یا از
حبشیان بودند که از راه
عربستان آورده میشدند، یا از
زنگیان افریقای شرقی که پس از عبور از
زنگبار و
مسقط و
بوشهر به
بازار شیراز میآمدند.
مرگ و میر زیاد این رنگینپوستان در ایران مانع از آن میشد که در جمعیت کشور عامل مهمی باشند.
ایرانیان طیّ کشمکشهای مسلّحانه خود با اهالی
سنی ترکستان، گاهی به عنوان
اهل بدعت به بردگی کشانیده میشدند.
در اواسط قرن سیزدهم، هنوز بسا پیش میآمد که هزاران
اسیر جنگی ایرانی یکجا در بازار فروخته میشدند.
در
بخارا، عدهای از اینان که نزد صاحبانشان
قدر و
ارج داشتند و آزاد میشدند، به همه مناصب رسمی میرسیدند.
اما عدهای دیگر، که کمقدرتر بودند، به خیل بردگانی میپیوستند که بیشترین بار کار
کشاورزی در
خانات خیوه بر دوش آنان بود.
واژه برده در
فارسی باستان Uarta «
ورته» (
اسیر)، در
اوستایی ta- var «وَرِته»؛ در
فارسی میانه wardag «
وَرْدَگ» (اسیر و
زندانی) و wardagih
وردگیه» (
اسارت).
در متون
پهلوی، برده غالباً «
انشهریگ» یا «
بنده» نامیده شده است.
در آغاز
دوره هخامنشی، نهاد بردهداری هنوز در ایران بهطور کامل رشد نکرده بود.
در میان
مادها رسمی بود که به موجب آن، مردی
تهیدست میتوانست، در برابر دریافت غذای روزانه، خود را در اختیار مردی
ثروتمند بگذارد.
چنین شخصی وضع بردگان را داشت، اما چنانچه اربابش به او کم
غذا میداد، او هر زمان میتوانست وی را ترک کند.
پارسیها، به هنگام تشکیل دولتشان (نیمه اول قرن ششم ق م)، فقط چنین بردگی سادهای را میشناختند و کار برده از لحاظ اقتصادی مهم نبود.
اصطلاح متعارف برای مشخص کردن برده در
ایران باستان، کلمه
بن دَکَه ـ، مشتق از بن دَه:
بند و
زنجیر، بود.
این کلمه برای مشخص کردن بردههای واقعی، و بیان بستگی (
تقیّد) به طور اعم به کار میرفت.
برای مثال، در
کتیبه بِهِیْستون (
بیستون)،
داریوش اول «
ساتراپ»ها (
فرمانداران کل یا
استانداران) و امرای خود را بندکههای خود میخواند (در متن
بابلی qallu، «
قَلّو»، به معنای برده است).
همچنین داریوش اول،
گاداتس، حاکم خود در دیونی، را برده («
دولس /
دُولوس») خویش مینامد
درست به سان بسیاری از کشورهای شرق باستان، تمام
اتباع پادشاه، حتی عالیمقامترین صاحبمنصبان، بندگان پادشاه شمرده میشدند، ازینرو لفان یونانی نوشتهاند که جز پادشاه، تمامی مردم ایران جماعت بندگاناند.
به همین ترتیب، اقتدار بزرگان خانوادههای
پدرشاهی بر افراد خانوادههای خودشان مستبدانه بود و آنها میتوانستند با فرزندان ایشان چون برده رفتار کنند.
یکی از اصطلاحات
فارسی باستان برای برده - grda، «
گرده ـ»، به معنای
برده (بردههای) خانگی، بود.
این اصطلاح در
مکتوبات آرامیِ اَرشام،
ساتراپ مصر در
قرن پنجم پیش از
میلاد، و در متون بابلیِ دوره هخامنشی، به صورت garda/u، «گرده/
گردو»، و در اسناد عیلامی که از
تخت جمشید به دست آمده به صورت § kurtas، «
کورتش» آمده است.
این افراد کارگران اعضای خانواده شاهی و خانواده نجبای پارسی در
ایران و
بابل و
مصر بودند.
در گذر زمان، معنای کلمه «کورتش» گسترش یافت و به مفهوم «
کارگر» به کار رفت.
در متنِ عیلامیِ
کتیبه بیستون، «کورتش» معادلِ - niya ¦ ma، «مانیَه» ـ در فارسی باستان (در متنِ بابلی، به معنای کارگران مزدور) است.
احتمالاً «
مانیه ـ» به معنای «
برده خانگی» بوده است.
بسیاری از بردگانی که برای
نجبای هخامنشی و
پارسی کار خانگی میکردند (مانند
نانوایان،
آشپزها،
ساقیان، و
خواجهسرایان)، نیز از میان نمایندگان ملتهای شکست خورده گرفته میشدند.
پارسیها تعداد معینی از این بردگان را از
بازار بردهفروشان میخریدند.
دانستههای ما درباره بردههای تحت
تملیک خصوصی در ایران نادر و اتفاقی است.
یک قرارداد بابلیِ خرید برده، (به دست آمده) از تخت جمشید که سالم مانده، تاریخ
دوره حکومت داریوش اول را دارد.
اما
طرفین قرارداد و خودِ برده بابلی بودهاند.
در زمان
هخامنشیان، در بابل و دیگر کشورهای گشوده شده، نجبای پارسی به
بردهداران بزرگ تبدیل شدند.
طبق برخی
اسناد، ایرانیان بردههای خود را در بابل میفروختهاند.
در مجموع، حتی در پیشرفتهترین سرزمینهای قلمرو هخامنشی هم فقط تعداد کمی برده در قبال افراد آزاد وجود داشتهاند و کار برده هیچگاه جایگزین کار کارگران آزاد نمیشده است.
به هنگام پیدایش
دولت پارس، در این نواحی بردهداری تغییرات مهمی یافته بود؛ بردگی ناشی از
بدهکاری دیگر مرسوم نبود.
گذشته از کسانی که خودشان خود را میفروختند، به
وثیقه گرفتن شخص در برابر
وام، پیش از زمان پارسها بهطور کامل از بین رفته بود.
اگر بدهکاری وام خود را در مهلت مقرر نمیپرداخت،
طلبکار حق داشت که
فرزندان او را
برده خود کند، یا
بدهکار ورشکسته را دستگیر و در
زندان بدهکاران
محبوس کند، اما نمیتوانست بدهکار را به
بردگی به نفر سوم بفروشد.
غالباً بدهکار وام خود را از راه کار آزاد به طلبکار میپرداخت و آزادیش را به دست میآورد.
با
قضاوت از روی اسناد بابلی و
پاپیروسهای آرامیِ دوره هخامنشی، میتوان گفت که بردگان اگر به خدمت ارباب ادامه میدادند یا
غذا و
لباس او را تا زمانی که زنده بود تأمین میکردند، گاهی آزاد میشدند.
واژه «وَردَگ» به معنای «برده» یا «
اسیر»، اولین بار در
کتیبههای ساسانی قرن سوم به کار رفته است.
واژه «
وَرداز» («اسیر»)، کلمه مشترک میان
پهلوی ساسانی و
اشکانی، در
کتیبه شاپور اول بر دیوار
کعبه زردشت، با
قرینه مشابهی دیده میشود.
منبع اصلی اطلاع درباره نهادهای
دوره ساسانی، که درباره وضع قانونی و اجتماعی بردهها اطلاعات باارزشی به دست میدهد، کتابِ قانون
مادَیانِ هَزار دادستان (
ماتیکان هزار داتستان:
کتاب هزار قانون) به
زبان پهلوی است، که مجموعهای است از قضایای حقوقی که
فَرُّخْ مَردِ وَهْرامان در قرن ششم میلادی آن را گرد آورده است.
منابع
پهلوی، خصوصاً کتاب هشتم
دینکرد، روایتِ پهلوی ضمیمه
دادستانِ دینیگ و
ایربَدستان، (
هیربدستان)، اطلاعاتی به دست میدهند که در فهم قطعات پیچیده مادیان درباره بردهداری مؤثر است.
مجموعه قانونی دیگر
کتاب قانون ایشوبُخت است که برای
مسیحیان ایران در زمان
ساسانیان تهیه شده بود (تنها نسخه موجود آن، ترجمه
سریانی از اصل
فارسی است).
این کتاب، حاوی مطالبی درباره موقعیت بردهها در جوامع مسیحی در ایران است.
در منابع
فارسی میانه، رایجترین عباراتِ معرّف برده عبارتاند از: «اَنشَهریگ»، به معنای تحت اللفظی «
بیگانه» و «بَندَگ»، به معنای تحت اللفظی «بسته و مقیّد».
اصطلاح دوم صرفاً به معنای برده (شخص غیرآزاد با
حقوق قانونی و
مدنی محدود، یا اصلاً فاقد آن) نیست، بلکه برای تمام اتباع
پادشاه، بدون درنظر گرفتن جایگاه اجتماعی آنان، در عبارت «شاهانْشاهْ بن دگ» (
رعیتِ شاه شاهان) به کار رفته است.
همینطور در عبارت «آتَخْشْ بن دَگ» یا «
آدوران بندگ»،
بندگ (
برده) به معنای واقعی کلمه نیست، بلکه منظور از آن فرد آزادی است که خود را وقف خدمت به یک
آتشکده زردشتی میکند و برخلاف برده، از حقوق کامل
شهروندی بهرهمند است.
واژه مبهم، «
تَنْ» به معنای «
بدن» در مادیان برای معرفی شخصی به کار رفته است که به مدت معینی، به عنوان
وثیقه وام، به
طلبکار واگذار میشد و طلبکار او را مدتی مقرر در بردگی نگه میداشت و چنانچه
بدهکار از پرداخت
بدهی خود سر باز میزد، طلبکار میتوانست او را برده کند.
کاملاً روشن نیست که واژه «تَن» به معنای برده نیز به کار میرفته است یا نه.
این که سایر اصطلاحات مبهم، مانند «رَهیگ» به معنای «
جوان مرد جوان،
خادم» و «ویشگ» (مردم، توده ها)، به معنای «تعلق به یک «ویس» (دِه) (sa- ¦ b در خُتَنی ـ سکایی به معنای «خادم، برده») به معنای خاص برده به کار میرفته، قطعی نیست.
مانند دیگر جوامع باستانی، منشأ اصلی بردهداری احتمالاً
جنگ بوده، چنانکه از اصطلاح بسیار رایج
انشهریگ (
خارجی) آشکار است.
از این گذشته،
مادیان از عوامل دیگری نیز سخن میگوید؛ مانند
فروش کودکان که
پدر انجام میداد و برده کردن افرادی که برای مدت زمان محدودی به عنوان وثیقه
قرض به طلبکار داده شده بودند.
فرزند برده بودن نیز گاهی سبب بردگی میشد.
اگرچه برده در قانون ساسانیان عمدتاً به عنوان موضوعِ
حق (
مملوک) تلقی میشد، میتوانست تا حد معینی، صاحب
حق (
مالک) هم باشد.
از این جنبه، شیوه متداولِ قانون ساسانیان با قوانین دیگر جوامع
دوران باستان تفاوت چندانی نداشت.
با اینکه برده
شیء stag ¦ xwa «خواسْتگ»، شمرده میشد، استعدادهای انسانی او را، که ممیّز او از سایر
اشیا و
حیوانات بود، بسادگی نمیشد نادیده گرفت.
چون دیگر جوامع باستانی، برده به مقوله ویژه «دارایی زنده» تعلق داشت، چنانکه
ارسطو آن را
تعریف کرده است، و بنابراین به عنوان
شخص نیز تلقی میشد.
قانون ساسانیان، صلاحیت قانونی محدودی به برده میداد، اما در همان زمان، او را موضوع
حق (مملوک) نیز میشمرد.
مادیان، در چندین مورد، از وضع دوگانه برده، به عنوان شی و
انسان، سخن گفته، و حال آنکه در موارد دیگر او را مانند یک
دارایی تلقی کرده است.
انواع مختلف
مالکیت برده امکان داشت: ممکن بود که برده کاملاً از آنِ یک
ارباب، یا دارایی مشترک دو یا چند نفر باشد، و هر کدام از آنها به عنوان صاحب مشترک (§ s ¦ bahr-xwe)
اجازه داشت او را براساس سهم قراردادی در اختیار داشته باشد.
برده را میشد به مدت معینی به تملیک شخص دیگری درآورد.
بردهها همچنین به عنوان کسانی ذکر شدهاند که وضع «بردههای وابسته به زمین» را داشتند، و با زمینی («دستْ کَرد») ی که روی آن کار میکردند فروخته میشدند.
اگرچه در تمام این موارد برده به عنوان شیء تعریف شده است، در رفتار با این شیء حقوق قانونی
بردهدار محدود بوده است، زیرا برده در سطحی متفاوت از سایر اشیا یا حیوانات در مالکیت قانونی (h ¦ § s ¦ xwe) ارباب قرار میگرفت.
قانون ساسانیان برای
رفتار ظالمانه با برده و
قطع عضو برده
تاوانی مقرر کرده بود؛ بنابراین تا حدودی بردگان را در مقابل اقدامات مستبدانه مالکان حفظ میکرد.
همچنین فروش برده
زردشتی، که قانون
حق ادای
فرایض مذهبی را برای او تضمین کرده بود، به یک بی
دین (غیر زردشتی) ممنوع بود.
در این مورد با هر دو
طرف معامله، صاحب برده و
خریدار، به عنوان
دزد رفتار میشد و آنان مجازاتی را که برای
دزدی («
دروش»، § s ¦ dro) در نظر گرفته شده بود، متحمل میشدند.
بردهای که به
کیش زردشت میگروید میتوانست مالک بی
دین خود را ترک کند و پس از جبران خسارت ارباب سابقش، «رعیتِ شاهِ شاهان» یعنی شهروند آزاد بشود.
قطعهای مهم در
هیربدستان حاکی از این است که حتی وام («اَبام»)ی به این منظور، به برده اعطا شده است (احتمالاً از سوی نهادی مذهبی).
صفات انسانی برده در
دعاوی کاملاً پذیرفته میشد: او میتوانست در
دادگاه به عنوان
شاهد، و بلکه خواهان و خوانده در
دعاوی مدنی حضور یابد، خصوصاً در دعاوی راجع به
مشاجراتی که بر سر
تملک خود برده پیش میآمد.
ارباب میتوانست به بردهاش صلاحیت قانونی محدودی واگذار کند.
امکان داشت صاحب برده به برده
حق مصرف
درآمد خودش را بدهد (y kard ¦ a § dixs ¦ n pa § pad windis)، یعنی قطعه زمینی به او واگذار نماید و بنابراین، دریافت بخششهایی از نفر سوم را نیز برای او میسر کند.
به طور طبیعی، برده اصلاً صلاحیت
انتفاع نداشت؛ بخشش شخص سوم فقط زمانی به او میرسید که اربابش از
حق مالکیت خود چشم میپوشید.
برده میتوانست آزادیش را از طریق حکم قانونی آزادی بردگان به دست آورد.
او میتوانست بهطور کامل
آزاد شود یا فقط
آزادی محدودی کسب کند، یعنی تا حد معینی (یک دوم، یک سوم، یک دهم) آزاد شود؛ و این غالباً هنگامی بود که برده دارایی مشترک چند ارباب بود که یکی (یا بیشتر) از آنها نسبت به سهم خود، به برده آزادی میداد.
اما اربابی هم که برده تماماً به او تعلق داشت، می توانست او را به نسبت معینی آزاد کند.
فرزندان بردهای نیز که بهطور نسبی آزاد شده بود، به همان اندازه والدشان آزاد بودند.
چنانکه گذشت، بردهای که به
کیش زردشت میگروید و اربابی غیرزردشتی داشت،
حق خرید آزادیش را به
ابتکار خود داشت.
از سوی دیگر، اگر پس از گرویدن اربابش به کیش زردشت، او به آن
آیین میگروید،
حق قانونی آزاد ساختن خود را برای همیشه از دست میداد.
برده پس از گرفتن جواز آزادی «
آزاد هیشت»، مردی آزاد (رعیتِ شاهِ شاهان) می شد.
مقامات قانونی درباره امکان دوباره برده کردن مردی آزاد،
عقاید متفاوتی داشتند.
از نظر رَد ـ اورمزدِ قانوندان، بازگشت به بردگی ممکن بوده است.
در
کتاب قانون ساسانیان، بردههایی که وقف
آتشکده زردشتی میشدند دو گروه بودند:
«
اَنْشَهریگ آتَخْش»، که بنابر اطلاعات بسیار پراکنده درباره بردگی آتشکده، برده به معنای واقعی کلمه بوده است، یعنی شخصی بدون هرگونه
حق قانونی (یا فقط با حقوق بسیار محدود)، که احتمالاً بیشتر در املاک آتشکده خدمت میکرده است؛
«
آتَخْش بن دَگ» یا «
آدوران بندَگ»، که شخصی آزاد، حتی از اصلی اشرافی بوده و صرفاً در معنای مجازی کلمه «
برده» به شمار میآمده، و از لحاظ مذهبی «
مقید» به
آتش بوده است.
یک مرد آزاد شده را نیز میشد به «
آتخش بندگیه» یا «
آدوران بندَگیه» داد، یعنی خدمت یک آتشکده؛ چنین بردهای را اربابش به همین منظور آزاد میکرد.
بردهای که بهطور کامل آزاد نشده بود، در حدی که آزادی داشت، فقط میتوانست به عنوان یک «آتخش ـ بندگ» خدمت کند.
او میتوانست
زن و فرزندانش را هم به
خدمت آتش مقدس وقف کند.
جامعه اسلامی در سدههای نخستین جامعهای
بردهدار بود، و احتمالاً
جامعه ایرانی آن زمان دارای دو نوع بردهداری بوده است؛
یکی نگهداری بردگان برای کارهای
کشاورزی و
صنعتی ؛
دیگری برای کارهای خانگی.
نوع سوم، که ظاهراً از قرن سوم به بعد در
جهان اسلام پدید آمده،
بردهداری نظامی است که برای جامعه ایرانی اهمیتی ویژه داشته است، زیرا که از پایان
سده چهارم، سلسلههایی از
تبار بردگان نظامی ترک در سرزمینهای ایرانی پیدا شدهاند.
بردگی نظامی با
غزنویان (
اولاد سبکتکین، متوفی ۳۸۷، برده نظامی
سامانیان) در
مشرق ایران و
افغانستان آغاز شد و با سلسلههای
اتابکان، از اواخر
دوره سلجوقیان ایران تا
عهد سلاطین دهلی و دیگر ولایات مسلماننشین شمال
هند، که از نظر فرهنگی تحت نفوذ عمیق
ایران بودند، ادامه یافت.
درباره بردهداری نوع اول (کشاورزی و صنعتی) در نخستین سدههای اسلامی در ایران، بیشتر بر اساس قراین میتوان
استنتاج، و با احتیاط فرض کرد: بردگی کشاورزی که حدود چهار قرن اول هجری در
عراق سفلی ـ مشتمل بر قبایل غیر بومی، مانند
زنجهای افریقایی و
زُطّهای هندی ـ وجود داشته، در شرایط اقلیمی تقریباً یکسان در ایران نیز (در
اهواز) معمول بوده است؛ زیرا در آنجا هم محصولاتی چون
نیشکر و
برنج کشت میشده و یافتن کشاورزان آزاد برای این نوع کشت همیشه کار آسانی نبوده است.
اما برای وجود بردهداری کشاورزی در جاهای دیگر ایران، مانند
ماوراءالنهر و
خوارزم، شواهد اندکی وجود دارد.
زمینهای وسیع کشاورزی آبی خوارزم، احتمالاً مستلزم وجود
بردگان کارگر در آن زمان و نیز تا انقراض
خوارزمشاهان بوده است.
به نوشته
مسکویه (متوفی ۴۲۱)، «ممالیک التُناء» (احتمالاً بردگان کشاورز ملاّکان محلی) در ۳۲۲، در محافظت
شیراز از
یورش نیروهای
دیلمیِ علی بن بویه (بعدها عمادالدوله) یاری مینمودند.
بردهداری نوع دوم در ایران، از همان نوع رایج در دیگر نقاط جهان اسلام بود.
از بردهها برای کارهای خانگی، از جمله در
اندرون یا
حرم، استفاده میشد.
برای منظور اخیر، ترجیحاً
خواجگان یا مردانِ
سیاهچرده و دارای ظاهر نامطلوب را به کار میگرفتند.
حقارت کامل جسمی و اجتماعی خواجگان باعث شده بود که پیش از
سلجوقیان گاهی آنها را به شغل
محتسب منصوب کنند؛ زیرا آنان نه برای کسی
احترام قائل بودند و نه به کسی
تعهد یا
دینی داشتند.
دختران برده را برای
متعه کردن میپسندیدند، و برخی از همسران
خلفای عباسی ـ که مادر امیرزادگان و خلفای بعدی و دارای مقام «
اُموَلَد» بودند ـ ایرانی خوانده شدهاند؛ مانند مَراجِل، متعه
هارونالرشید، که اهل
بادغیس و مادر
مأمون (۱۷۰ـ۲۱۸) بود.
کنیزان جوان را برای
آوازخوانی نیز تربیت میکردند؛ در مجالس
حکام ایرانی، چون
طاهریان (۲۰۶ـ۲۵۹) در
نیشاپور قرن سوم، نظایر آنها را میتوان مشاهده کرد.
در
قابوسنامه صفات ممیّزه انواع برده و لزومِ توجه دقیق
خریدار به نیاز خود، هنگام
مذاکره برای
خرید برده بیان شده و نیز صفاتِ مطلوب بردگانی پرداخته شده که قرار بوده وظایف مالی و
منشیگری،
نوازندگی،
سربازی، نگهداری
اسب و
دامهای مزرعه،
خدمتکاری و
آشپزی را انجام دهند.
اطلاعات ما درباره اصل و منشأ بردگان در ایران نسبتاً کافی است.
ترکان به دلیل سابقه زندگی در استپها و جسارتشان، مناسبترین افراد برای خدمت نظامی تشخیص داده شدند و به سبب این
استعداد، برخی
نویسندگان، از جمله
جاحظ (ح ۱۶۰ـ ۲۵۵)، آنها را ستودهاند.
اما به سبب
وفاداری و
دلبستگی بیچون و چرایشان به صاحبان خود، برای
خدمت در
کاخ و
منزل نیز بسیار مناسب بودند.
کسانی چون
ایاز بن اُیماق،
غلام محبوب
محمود غزنوی (حک: ۳۸۹ـ۴۲۱)، حتی صاحب
نفوذ سیاسی میشدند.
بردگان ترک را از دو
راه زمینی که سرزمینهای تمدن باستانی
خاورمیانه را به
آسیا و
استپهای اروپای شرقی پیوند میدهد (راه شمال غربی از جنوب
روسیه و
قفقاز به
آذربایجان، و راه شمال شرقی از
خوارزم و ماوراءالنهر به
خراسان)، به
ایران میآوردند.
از پایان سده اول به بعد، بردگانی که به ایران وارد میشدند، اسیرانی بودند که
مسلمانان در
جنگ با
خزران و در
آسیای مرکزی، در جنگ با ترکان استپهای ورای آنجا میگرفتند.
بعدها جریان مستمری از بردگان ترک به
اسیران جنگی افزوده شدند که آنها را به بازارهای بردهفروشی شهرهایی چون
دربند،
سمرقند،
بخارا،
کیش (کِشّ) و
نخشب (
نَسَف) میآوردند و قربانیان جنگهای بین قبیلهای ترکان در
استپ بودند (مانند
سبکتکین).
در میان این بردگان ترک کسانی نیز بودند که والدینشان آنان را فروخته بودند.
در قرون سوم و چهارم،
امیران سامانی در
خراسان و ماوراءالنهر، به راهی منتهی به شمال شرقی ایران، مسلط بودند، و همانگونه که
جغرافینویسان معاصر تأکید کردهاند، بیشتر رونق اقتصادی خود را مدیون تجارت مهم بردگان ترک بودند.
معمولاً بخشی از
خراجی را که فرمانداران خراسان، چون طاهریان، به
بغداد میفرستادند یا
سامانیان از ماوراءالنهر و
یعقوب بن لیث و
عمرو بن لیث صفاری از فتوحات خود در
افغانستان و گوشه و کنار
هند برای
خلفا میفرستادند،
بردگان بودند.
به نوشته مقدسی (۳۳۶ ـ ح۳۸۰ یا ۳۹۱)، در زمان او خراج سالانه خراسان مشتمل بر ۰۲۰، ۱ برده بود.
امیران سامانی برای عبور بردگان از قلمرو خود مقرراتی وضع کرده بودند؛ برای هر
پسر بچه «
جواز» و هفتاد تا صد
درهم، برای هر
دختر بچه همین مبلغ بدون جواز، و برای هر
عاقله زن بیست تا سی درهم
مطالبه میکردند.
ابن حوقل (سده چهارم)، صفات ممتاز بردگان ترک را برشمرده و بارها در خراسان شاهد فروش بردهای تا سه هزار
دینار بوده است،
اما میانگین نرخ بردههای ترک در
دوره طاهریان، حدود سیصد درهم بود.
در شمال غربی ایران نیز ورود جماعت مشابهی از بردگان که از قفقاز و ماورای آن آورده میشدند ادامه داشت.
این بردگان، ترکان و غیر ترکهایی از قفقاز و
اروپای شرقی ـ مانند
آلانها، روسها و
صقالبه ـ بودند (صقالبه سپیدپوست احتمالاً علاوه بر
اسلاوها شامل مردم
فین و
اویغور شرق روسیه، مانند
بُرطاسها یا
موردونیها، نیز میشدند).
رسم «
غزو» نیز که مسلمانان در منطقه قفقاز اجرا میکردند، بردگان
مسیحی بسیاری، از جمله
یونانیان و
ارمنیان و
گرجیان را وارد منطقه میکرده است.
لشکرکشیهای
صفاریان (۲۴۷ـ۳۹۳) به شرق افغانستان، و پس از آن
غزنویان به دشتهای شمالی هند، دنیای هند را به منزله منبعی از بردگان، خصوصاً برای سرزمینهای شرقی ایران، باز کرد.
سلطان محمود در یکی از لشکرکشیهایش به
قَنوج در
دره رود سند (در ۴۰۸)، ۰۰۰، ۵۳ تن را
اسیر کرد که به اُفتِ قیمت برده در بازار
غزنه انجامید.
در پایان قرن پنجم، به اندازهای در سراسر ایران با بردگان هندی آشنا شده بودند که در
قابوسنامه درباره استعدادهای مختلف «
کاسْت»ها و گروههای اجتماعی گوناگون هندی برای
بردگی، بحث شده است.
احتمالاً
بردگی نظامی در
دوره ساسانی پدیدهای ناشناخته نبوده، اما چون
سپاه ساسانیان در اصل متکی بر
سواره نظام زره پوش متشکل از مردان آزاد بود، اگر بردهای وجود داشته در گروه بیاهمیّت دنباله روان
پیاده نظام بوده است که در آن نیز سربازان
وظیفه مرکب از
روستاییان و دیگر افراد متعلق به طبقات پایین اجتماع سهم عمدهای بر عهده داشتهاند.
گسترش قلمرو
مسلمانان در دو یا سه
سده نخست اسلام به مناطقی چون
قفقاز و
ماوراءالنهر، بالقوه منبع وسیعی از بردگان را در جنوب
روسیه و استپهای درون
آسیا و در شرق
افغانستان و حواشی
هند در اختیار
حکام و
فرمانروایان مسلمان ایران قرار داد.
گو اینکه نواحی دورافتاده و فتح نشده ایران، نظیر
دیلم و
غور، نیز تا آغاز قرن پنجم منبع برده بود، ترکانِ استپهای اروپایی ـ آسیایی، به عنوان برده نظامی، بر بردگان دیگر
مزیت داشتند.
محیط نامساعد سرزمین اجدادی ترکان، آنها را در مقابل سختیها مقاوم کرده بود و چون
بتپرستی و
آداب و
عقاید پیشین خود را به باد فراموشی سپرده بودند به وفاداری ایشان نسبت به صاحبان مسلمانشان اعتماد کامل وجود داشت؛ از همه مهمتر،
مهارت قومی ایشان در
سوارکاری بود.
نیزهداران و
تیراندازان ترک از روی
زین با دقت
تیراندازی میکردند؛ ازینرو چندی نگذشت که از عوامل اساسی هر لشکر اسلامی به شمار آمدند و فنونی که در آن کارآمد بودند، مکمّلِ مهارتهای گروههای دیگری مانند پیاده نظام
کوه نور دیلمی مسلح به
زوبین و
تبرزین، پیاده نظام سیستانی، و سواران عربی شد که
سلاح سنگین با خود حمل نمیکردند و میتوانستند به حملههای
برق آسا بپردازند.
از زمان
خلافت هارونالرشید (۱۷۰ـ۱۹۳) به بعد،
بردگان ترک را در لشکریان
خلیفه در
عراق به عنوان
نگهبان به کار گرفتند و این کار ادامه یافت تا اینکه طی قرن سوم ممالیک یا غلامان ترک اعضای اصلی
لشکر عباسیان به شمار میآمدند.
جانشین خلفا در ایران، احتمالاً از طاهریان خراسان به بعد نیز این الگو را دنبال میکردند.
حکومتهای طاهریان در تهیه ترکان از بازارهای بردهفروشی
آسیای مرکزی و انتقال آنها به
عراق، واسطهای مهم بودند و احتمالاً از این بردگان در گروه محافظان خویش در
دربار نیشابور استفاده میکردهاند.
صفاریان در
سیستان، از بردگان ترک در نیروهای خود استفاده میکردند.
یعقوب لیث،
سلسله صفاریان (حک: ۲۴۷ـ ۲۶۵)، نیروی برگزیدهای مرکّب از دو هزار
غلام داشت که هنگام سرنگون کردن آخرین حاکم طاهری (
محمد بن
طاهر بن
عبدالله) در ۲۵۹ از نیشابور به
غنیمت گرفته، و آنان را با
سپر و
شمشیر و
گرزهای طلا و
نقره مسلح کرده بود که نشان میدهد
طاهریان نیز دارای چنین محافظانی با تجهیزات تشریفاتی بودهاند.
در سده چهارم، برخی از
امیران صفاری سیستان، از سپاهیان هندی و شاید سیاهپوست («
زنجی») هم استفاده میکردند.
سامانیان ماوراءالنهر و خراسان بر راهی که بسیاری از بردگان ترک، از نواحی داخلی آسیا به
جهان اسلام، از آن طریق آورده میشدند، مسلط بودند.
در اوایل سده چهارم،
غلامان ترک عناصر اصلی لشکریان سامانی را تشکیل میدادند و فرماندهان ایشان نیز غلامانی چون
قراتگین اسفیجابی (متوفی ۳۱۷) بودند.
امیران سامانی امیدوار بودند که در برابر نفوذ زمینداران بومی و مخالفت ایشان با سیاست متمرکزسازی این
خاندان، سپاهیان وفادار ترک بتوانند تعادلی ایجاد کنند، اما در واقع
احمد بن اسماعیل سامانی (حک :۲۹۵ـ۳۰۱)، پدر نصر (حک: ۳۰۱ـ۳۳۱)، در ۳۰۱ به دست همین غلامان کشته شد، و سرداران ترک بسیار نیرومندی چون
بَکتوزون / بَگتوزون و فائق خاصّه (متوفی ۳۸۹) در دهههای آخر دوران سامانی عمداً وسایل متلاشی شدن
حکومت را فراهم آوردند.
در همین ایام،
آلبویه نیز که در
شمال و
غرب ایران و
عراق قدرت را به دست گرفته بودند، بسیار سریع به ضرورت استخدام سواران برده ترک پی بردند و چیزی نگذشت که این سواران از نظر اهمیت با پیاده نظام
دیلمی (هموطنان آلبویه) برابر شدند و گاهی از آنان نیز پیشی گرفتند.
این امر به مشکلاتی در درون
سپاه انجامید که از اختلاف در
دستمزد و امتیازات دیگر
سرچشمه میگرفت، زیرا ظاهراً
امیران آلبویه، که از افراد
قبیله خویش فاصله میگرفتند، غالباً جانب ترکان را گرفته و آنها را وفادارتر دانستهاند.
دولت ترکان غزنوی، یعنی نیرومندترین و گستردهترین فرمانروایی شرق جهان اسلام تا آن زمان، سلسلهای بود که بردگان محافظ
سامانیان، از میان خرابههای دولت سامانی، در
افغانستان و
شرق ایران به وجود آوردند.
بنیانگذار این
دودمان،
سبکتکین، در اصل از
غلامان محافظ اَلبتَکین /
الپتکین (متوفی
شعبان ۳۵۲)
سردار ترک
سپاه سامانیان، بود.
سپاه
غزنویان متشکل از افراد چند
نژاد و هسته مرکزی آن عمدتاً مرکب از ترکانی بود که با وساطت
قراخانیان، فرمانروایان ماوراءالنهر و
ترکستان شرقی در آن زمان، از
آسیای مرکزی آورده میشدند، ولی ـ به پیروی از
سنت صفاریان ـ از سپاهیان هندی نیز استفاده میکردند، زیرا
سلطان محمود غزنوی و جانشینانش به منابع غنی هند نیز برای تهیه برده دسترسی داشتند.
محافظان
کاخ سلطان («غلامانِ سرای») قلب این سپاه را تشکیل میدادند.
در دوران
سلاجقه، سلسلههای
اتابکان مختلفی که در قرن ششم در مناطقی از ایران ـ مانند
آذربایجان،
جبال،
فارس و
خوزستان ـ به وجود آمدند، به دست غلامان ترک نژادی بنیان گذاشته شدند که لَلِه یا
قَیِّمِ («اتابکِ»)
امیرزادگان جوان
سلجوقی بودند و در ولایات دورافتاده مملکت، تیولهایی به ایشان داده شده بود.
زیرا پس از تثبیت حکمرانی سلاجقه بزرگ به همت اَلب /
الپ ارسلان (دومین پادشاه سلجوقی، حک: ۴۵۵ـ۴۶۵) و
ملکشاه سلجوقی (حک: ۴۶۵ـ ۴۸۵)،
سلاطین سلجوقی لزوم تعدیل و تکمیل گروههای قبیلهای خود، یعنی
ترکان غُز /
اُغوز، را به یاری سپاهیان حرفهای
اجیر تشخیص دادند، و ازینرو از بردگان ترکی که از آسیای مرکزی خریداری میشدند و نیز از بردگان
ارمنی،
یونانی،
گرجی و
سیاهپوست استفاده کردند.
تشکیل سپاهی از غلامان حرفهای که معمولاً قسمت عمده آن
ترک باشند، اقدامی بود که سلسلههایی مانند
خوارزمشاهیان و
غوریان، وارثان سلاجقه در ایران، آن را ادامه دادند.
استخدام سپاهیان ترک مشرکی که خوارزمشاهیان مستقیماً از نواحی دورافتاده
استپ آوردند، در
نارضایی مردم ایران از
شاه»مؤثر بود، زیرا به گفته
نجمالدین راوندی مورخ در
راحةالصدور (
تألیف در اواخر
سده ششم)، زیادهرویهای ایشان بمراتب از آنِ گرجیها و فرنگیهای
مسیحی یا
قراختاییان مشرک بدتر بود.
غلامان ترکِ غوریان، پس از
انقراض سلطنت غوریان در
افغانستان، همبستگی حرفهای خویش را حفظ کردند و به عنوان
مُعزّیه (به افتخار
معزالدین یا
شهابالدین محمد بن سام : ۵۶۹ ـ۶۰۲) یا گروههای مشابه، امیرنشینهای مسلمان گوناگونی، بویژه
سلسله به اصطلاح «
شاهان برده»، را در
دهلی بنیان گذاشتند.
با حمله مغولها، مجموعه جدیدی از سنن نظامی به
ایران وارد شد که عمدهترین آنها
سپاه سواره نظام قبیلهای مغولی ـ ترکی بود که انبوهی از ساکنان محلّی را به صورت قوای کمکی در آن وادار به
خدمت کرده بودند تا به صورت
پیاده نظام به کارشان گیرند.
اما مانند دیگر مهاجمان استپ،
ایلخانان مغول نیز بتدریج در
فرهنگ و
رسوم معمول در ایران
جذب شدند، و نهاد غلامان سرباز حرفهای در میان دنبالهروان کماهمیتتر آنان، مانند
قراقوینلوها و آق
قوینلوها، مجدداً ظاهر شد.
در «
عرضنامه» یا وصف سان دیدن از سپاه و حکومت سلطان
اوزون حسن آق قوینلو (حک: ۸۵۷ـ۸۸۲) به ۹۰۰، ۳ تن «
قُلُّغْچی» یا خدمتکارانی اشاره شده که معلوم است
سربازان برده بودهاند.
اگرچه مبنای دولت مذهبی
صفویان را در اصل
قزلباشان یا هواداران و مریدان ترکمن فرقه
صوفیان صفویه در
آذربایجان و شرق
آناطولی تشکیل میدادند، پس از آنکه
شاه طهماسب اول (حک :۹۳۰ـ۹۸۴) چهاربار (بین سالهای ۹۴۷ و ۹۶۷) به
قفقاز لشکر کشید و تعداد زیادی از گرجیها و ارمنیها و چرکسهای مسیحی را به
بردگی گرفت، موقعیت انحصاری قزلباش به عنوان نگهدارندگان
دولت صفوی تضعیف شد و این بردگان بسرعت در درون حکومت به صورت رقیبی برای قزلباش درآمدند.
با روی کار آمدن
شاه عباس اول (حک: ۹۹۶ـ۱۰۳۸)، این افراد که دست کم اسماً
اسلام آورده بودند رسماً به عنوان
غلامان کاخ سلطنتی، «غلامان خاصّه شریفه» یا «
قوللَر» نامیده شدند (شباهت نامگذاری با «
قاپی قولْلَری» ـ
غلامان باب عالی ـ که ینیچریهای معروف از جمله آنان بودند جالب است.
این افراد یا هنوز از نظر حقوقی برده یا فرزندان بردگانی بودند که برای برعهده گرفتن وظایف کشوری و لشکری در
کاخ تربیت شده بودند و مواجب خود را مستقیماً از خزانه شاهی دریافت میکردند.
آنان فقط نسبت به شاه احساس وفاداری میکردند و بنابراین، در صورت لزوم، از آنان به منزله نیرویی رقیب قزلباش استفاده میشد، همانگونه که
سلاجقه بزرگ نیز گاهی ناگزیر به استفاده از سپاهیان حرفهای خود در مقابل
عشایر غُز میشدند.
«غلامان خاصّه»
شاه عباس به صورت
سواره نظام و مسلّح به
تفنگ خدمت میکردند؛ اگرچه ظاهراً سپاهیان صفوی از زمان طهماسب، در
چالدران از قوای
عثمانی شکست خوردند، در سطح محدودی از تفنگ استفاده میکردهاند، و سپاه ویژه «
تفنگچیان» شاه عباس نیز علیالظاهر عمدتاً متشکل از افراد بومی ایرانی بوده است.
پیشرفت عوامل غیر قزلباش چنان بود که در ۱۰۰۶
الله وردی خان گرجی به فرماندهی کل نیروهای صفوی («
سردار لشکر»، و سپس «
سپهسالار») منصوب شد، و پس از او نیز غلامی ارمنی موسوم به
قرچقای خان بدین سمت برگزیده شد.
حتی در
دوران افول صفویان در قرن یازدهم، تعداد غلامان سپاهی را
شاردن ده هزار و
تاورنیه هجده هزار
تن تخمین زده است.
طبق
تذکرةالملوک میرزا سمیعا، کتابی که در اوایل قرن دوازدهم درباره سازمان حکومتی صفویان نوشته شده، برای سپاه غلامان که فرمانده آن،
قوللر آغاسی، نفوذ فراوانی داشت، وزیری ویژه و مأمور امورمالی («
مستوفی») ویژهای از قسمت غلامها، منصوب میشدند.
طی
قرن سیزدهم، بردهداری بتدریج در
ایران از بین رفت، اگرچه هنوز در زمان
فتحعلی شاه قاجار (حک: ۱۲۱۲ـ۱۲۵۰) محافظان سلطنتی را غلامانی تشکیل میدادند که قسمت اعظم آنان
گرجی بودند؛ ولی در اواخر
سلطنت این
پادشاه لزوم تشکیل ارتش حرفهای نوینی که بتواند در برابر تجاوز قدرتهایی چون
امپراتوری روسیه به
خاک ایران ایستادگی کند احساس میشد.
این دوره زمانی به دو بخش تقسیم میشود:
۱. دورههای
ایلخانیان،
تیموریان /
گورکانیان،
صفویه و
زندیه.
۲.
دوره قاجاریه.
دورههای ایلخانیان (۶۵۴ـ۷۵۰)؛ تیموریان/ گورکانیان (۷۷۱ـ۹۱۶)؛ صفویه (ح. ۹۰۵ـ ۱۱۴۸)، زندیه (ح ۱۱۶۳ـ ح۱۲۰۸).
مردان برده را «
غلام» و «
زرخرید»،
بردگان سیاه را معمولاً «
کاکاسیاه» و
زنان را «
کنیز» یا «
کنیزک» میخواندند.
پس از دوره
مغول، شیوه تهیه برده سفیدپوست اساساً تغییری نکرد، یعنی
جنگ و
شبیخون باز هم مهمترین راه
بردهگیری بود.
برای مثال،
تیمور «حدود هزار
اسیر در اختیار داشت که کارگران ماهری بودند و سراسر سال به ساختن
کلاهخود و
تیر و
کمان اشتغال داشتند».
البته
بازخرید اسیران ممکن بود کما اینکه در مورد
پرتغالیهایی که پس از فتح
هرمز اسیر شدند، اتفاق افتاد.
والدین فقیری که
فرزندان خود را میفروختند، منبع مهمی به شمار نمیآمدند.
از
هند نیز برده وارد میشد.
به نوشته
هِربرت در ۱۰۳۸/۱۶۲۸، در کشتیهایی که همراه کشتی او از
سورت به قصد
بندرعباس حرکت کردند «بیش از سیصد برده وجود داشتند که
ایرانیان در
هند خریداری کرده بودند:
پارسی و
هندو و
بنارسی و جز آنها». بردههای سیاه را هنوز از شرق افریقا با
کشتی میآوردند.
تغییرات مهم اجتماعی، در میزان عرضه برده مؤثر بود؛ برای مثال، هنگامی که افغانها
ایران را
اشغال کردند (۱۱۳۵ـ۱۱۴۳)، هزاران تن به بردگی گرفته شدند.
یورشهای معمول
بلوچها در جنوب شرقی و ازبکها در شمال شرقی ایران، به اسیر و برده شدن هزاران تن میانجامید.
در
قفقاز،
مسیحیان قربانیان اصلی بردهگیری بودند.
در ۱۱۸۲،
دهقانان و
عشایر نخجوان از
کریم خان زند (متوفی ۱۱۹۳) تقاضا کردند که ایل بیرزاده را از اسیر گرفتن از ایشان
منع کند.
گذشته از
خشونت و
خرید، «
هدیه»، راه دیگر تهیه برده بود.
شاه هم برده میخرید، هم، مثلاً به مناسبت
عید نوروز، به او هدیه میدادند.
ارامنه که مقرر بود جزو
خراج خود، دختران و پسرانی نیز به
پادشاه ایران بدهند، در ۱۱۹۴ از این کار خودداری کردند.
شاه نیز به دیگران
برده هدیه میداد.
به نوشته جهانگردی ایتالیایی، هنگام
سفر سفیران گرجستان به
دربار شاه اسماعیل اول صفوی (حک: ۹۰۵ـ۹۳۰)، «
کنیزی» به ایشان هدیه داده شد.
از بردگان در کارهای مختلف، بویژه در امور خانگی و برای
عیش و
عشرت، استفاده میشد.
برخی از کنیزکان را صاحبانشان به
فحشا وامیداشتند.
تمام
رجال خانههای بزرگ و بردگان متعدد، و
اروپاییان مقیم ایران نیز هر یک چند برده داشتند.
در میان بردگان،
خواجهها گروهی مخصوص و متنفذ بودند که در اوان جوانی (هفت تا ده سالگی) و پیش از فروش به صاحبان نهایی خود،
اخته میشدند.
آنها بیشتر پوستی تیره داشتند، اما خواجه سفیدپوست نیز دیده شده است.
در زمان
صفویان، خواجه سفیدپوست وجود نداشت تا اینکه
شاه عباس اول (حک: ۹۶۶ـ۱۰۳۸) خود چند بار افراد را اخته کرد، رئیس خواجهها («
خواجه باشی»)،
سمتِ «
ریش سفید»ی
حرم را عهدهدار بود.
به گفته
شاردَن، اکثر خواجههای تیره پوست، هندی و بیشتر آنها اهل
مالابار و
بنگال بودند و رنگ پوستشان از رنگ پوست سیاهان افریقایی روشنتر بود.
در اواخر قرن دهم، حدود ۹۹۹/۱۵۹۰ یکصد «
غلام»
گرجی را اخته کردند و شایستهترین ایشان را به
ریاست آنها («
یوزباشی» : فرمانده یکصد تن)، منصوب کردند.
در همان زمان، یوزباشی دیگری به ریاست خواجههای سیاهپوست منصوب شد.
از آن پس، قدرت میان خواجههای سفیدپوست و سیاهپوست
تقسیم شد.
شاه تنها کسی بود که
حق مالکیت خواجه سفیدپوست داشت.
خواجهها، بر اساس
سن (معمولاً هشت تا شانزده سال) و میزان
تحصیلات، به
قیمتی گزاف (میان هزار تا دو هزار
فرانک) به
فروش میرسیدند؛ با این حال،
شاه عباس دوم (حک: ۱۰۲۵ـ ۱۰۷۷) حدود سه هزار
خواجه داشت.
خانوادههای ممتاز معمولاً دو تا هشت خواجه داشتند و تعداد آنها به
ثروت ایشان بستگی داشت.
گزارشهای مقامات رسمی را رئیس
خواجگان حرم («
ایشیک آقاسی باشی»)، که در
حرمسرا دارای محلی مخصوص بود، نزد
شاه میبرد و پاسخ شاه را به ایشان میداد.
خزانهدار سلطنتی و معاون او، که کلیدهای خزانه را در اختیار داشت، هر دو از خواجههای سیاهپوست بودند.
فقط خواجههای سیاهپوست اجازه ورود به حرمسرا را داشتند و در واقع بندرت آنجا را ترک میکردند.
ایشان علاوه بر نگهبانی از زنان شاه، کمی هم در کارهای خانگی کمک میکردند.
خواجههای سفیدپوست تنها با اجازه شخص
شاه حق ورود به حرم را داشتند.
ایشان
محافظان شاه و
کاخ سلطنتی، و همیشه همراه شاه بودند.
رئیس خواجههای سفیدپوست را «
مهتر» میخواندند.
مهتر در کاخی از آنِ خود زندگی میکرد، بسیار
متنفذ و همیشه با شاه بود.
شاه که همواره خواجهها گرداگرد او را گرفتهاند و به او خدمت میکنند «حدود پنجاه خواجه دارد که به نیازهای کم اهمیت او مانند لباس پوشیدن میرسند.
تصدی البسه و
آبدارخانه نیز با آنهاست».
هنگام بار عام، «نُه تا ده خواجه کوچکِ ده تا چهارده ساله پشت سرشاه میایستند؛ آنها زیباترین کودکانی هستند که چشم کسی دیده است.
لباسهای فاخر به تن دارند و پشت سر شاه نیمدایرهای تشکیل دادهاند؛ چنان بیحرکت ایستادهاند که انگاری مجسمههایی از
مرمرند، دستها را بر روی
شکمها و
سرها را بالا نگه داشتهاند و چشمها مستقیم به جلو مینگرند».
آنها هنگامی که چیزی به شاه میدادند
زانو میزدند.
سربازان برده («غلام»)، که در
دوره مغول ناپدید شدند، بار دیگر در زمان
غازان خان (حک: ۶۹۴ـ۷۰۳)، هفتمین
پادشاه ایلخانی، اهمیت یافتند.
به نوشته
رشیدالدین فضلالله (۶۴۵ـ ۷۱۸)، مالک اقطاعی نظامی درگذشته و وارثی بر جای نگذارده، و مقرر شده است که اقطاع به یکی از غلامان
پیر او واگذار شود.
ابن بطوطه به حضور «
مملوک» (
برده) در دربار
ابوسعید ایلخانی اشاره کرده است.
شمس منشی نیز از غلامانی یاد میکند که با دیگران به حفاظت از
کاروانها مشغول بودهاند.
یکی از رهبران
سربداران،
وجیهالدین (حدود۷۵۱)، نیز گروهی
غلام ترک برای
محافظت از شخص خویش
استخدام کرده بود.
با
افول ایلخانیان (دوره فرمانروایی در
ایران : ۶۵۴ـ۷۵۰)، غلامان بار دیگر در
دولت چوپانیان اهمیت یافتند.
صفویان در اوایل کار، مانند
قراقوینلوها و
آققوینلوها، از
سرباز برده استفاده نکردند، تنها در حدود ۹۹۸ بر اثر مشکلاتی که امیران
قزلباش برای
شاه عباس اول به وجود آوردند، سپاهی از غلامان تشکیل گردید.
این
سپاه تحت فرمان
قوللرآقاسی باشی و مرکب از غلامان، محافظان
اسلحهخانه («
یَساولان قور») و «
جارچیان» تحت امر «
یوزباشیان» و
مسلح به
تفنگهای لوله پهن («جزائری») بود.
در ضمن، «
وزیر» و مأمور مالی («
مستوفی») جداگانهای نیز برای این سپاه تعیین شد.
شغل وزیر حفظ سوابق اشتغال و نحوه
انجام وظیفه و
شیوه پرداخت و میزان
حقوق افراد، و وظیفه مستوفی حفظ سوابق غلامان و اطلاعات مربوط به
اخراج و
مرگ افراد و نگهداری
مدارک مالی بود.
غلامان
جوان، خواندن و تشریفات
دربار را در نهادی که زیر نظر
شاه بود، فرا میگرفتند و پیش از
بلوغ،
آموزگاری ویژه داشتند.
پس از رسیدن به سن بلوغ، به نظام وارد میشدند و تحت نظر قوللَر آقاسی باشی قرار میگرفتند.
مسکن غلامان جوان در
کاخ کوچکی به نام «
خانه گاو» بود.
به گفته
تونو تعداد
غلامان حدود ۴۰۰، ۱ تن بود، اما شاردن شمار آنها را ۲۰۰، ۱ تن ذکر کرده است.
در زمان
شاهرخ شاه (حدود ۱۱۶۴) سپاه غلامان دست کم ۱۵۰۰ تن عضو داشته است.
غلامان، اعم از
خواجه یا جز آن، دارای
نفوذ و
احترام بسیار بودند، بویژه خواجهها که به سبب
معاشرت نزدیک با شاه و امکان دسترسی یافتن به او بسیار
قدرت داشتند.
بسیاری از غلامان به مقامات عالی رسیدند، از جمله خواجه به، خواجه یونانی
تبار دربار
ابوسعید بهادر (نهمین پادشاه ایلخانی، حک: ۷۱۷ـ۷۳۶)، قدرتمندترین
امیر او بود.
هنگام مرگ شاه عباس اول (متوفی ۱۰۳۸)، از ۹۲ امیر قدرتمند او، ۲۲ تن از غلامان بودند، بسیاری از غلامان نیز به
حکومت ولایات بسیار مهم رسیدند.
ضمناً شاه به آنان اجازه کسب
مال و
دارایی میداد.
او به
بردگان، به اقتضای خدماتشان، با بهره بیست
درصد (یا با
نرخ دیگری)
پول قرض میداد و
بهره آن را سالانه دریافت میکرد، در حالی که ایشان آن پول را با بهره پنجاه یا هفتاد یا هشتاد درصد ـ در برابر وثیقههای خوبی چون
کالا و
خانه ـ به
رجال دربار قرض میدادند.
اگر وامگیرندگان پول غلامان را پس نمیدادند، غلامان خانه یا
ملک آنان را میفروختند.
غلامانِ به اصطلاح «
خانهزاد»، دارای نفوذی ویژه و مورد
عنایت خاص شاه بودند.
رسیدن به مشاغل مهم منحصر به غلامان سلطنتی نبود، بلکه بردگان اشخاص دیگر نیز به مقامات عالی میرسیدند.
ابن بطوطه
خانقاهی در نزدیکی شوشتر دیده بود که امور آن را چهار برده متعلق به
شیخ اداره میکردند.
دوره قاجاریه (۱۲۱۰ ـ
ربیع الثانی ۱۳۴۴/ ۹
آبان ۱۳۰۴ ش).
در
ایران دوره قاجار، بردگان را یا میخریدند یا در
جنگ اسیر میکردند و سپس به
بردگی در میآوردند.
والدین فقیر نیز با
فروش فرزندان خود به این کار کمک میکردند؛ چنین معاملاتی در
ارمنستان،
جنوب ایران و
کردستان صورت میگرفت.
جنگهایی مانند
جنگ ایران و روس، حملات عشایری (
چَپو)، یورشهای خاص برای گرفتن برده و نیز لشکرکشیهای تنبیهی، بویژه بر ضد
ترکمنها، منبع اصلی تهیه برده سفیدپوست بخصوص در
شمال ایران بود.
در درجه اول بردگان
ارمنی،
گرجی و
چرکسی را میگرفتند.
«ترکمنها و
بازرگانان خیوهای، کنیزان را به نام «
کَلموک» (
مغول) جا میزدند، ولی عموماً اهل
قزاقستاناند و
ایرانیان آنها را میخریدهاند».
در درجه دوم، هدف عمده ایرانیان مسلمانی بودند که بویژه در حملههای ترکمنها گرفتار شده بودند.
ترکمنها
شیعیان ایرانی را اسیر میکردند و ایشان را، اگر خود به آنها نیاز نداشتند، به بازرگانان خیوهای میفروختند.
البته از اسیر کردن هم مذهبان
سنی خویش نیز ابایی نداشتند.
آبوت،
کنسول انگلیس، گزارش داده است که
گوکلانها به
یُموتها حمله میبردند و هر که را اسیر میکردند، معمولاً به ایرانیان میفروختند.
در جنوب ایران، بردگان عمدتاً
سیاهپوست بودند، و آنها را یا
بردهفروشان ایرانی و
عرب از طریق
خلیج فارس وارد میکردند یا زایران از راه زمینی از
مکه و
کربلا میآوردند (تعدادی از بردگان نیز از
دمشق میآمدند).
ایرانیان به این بردهها، به سبب محلی که از آن آورده شده بودند، «
حاجی» میگفتند.
در جنوب شرقی ایران، بردگان عمدتاً کسانی بودند که با والدینشان، به سبب
فقر، آنان را میفروختند، یا بردهفروشان در حملات خود اسیرشان میکردند.
همه اینان در
عربستان و
افغانستان فروخته میشدند.
در حدود ۱۳۱۸، برخی از
خوانین مکران برای
بردهگیری دست به حملاتی میزدند.
بردگان مسلمان بیشتر در عربستان فروخته میشدند؛ سالانه ۴۵۰
برده از بن در
جاسک به آنجا فرستاده میشد.
صادرات برده از
مکران، ظاهراً در حدود ۱۳۲۳، یک بار دیگر متوقف شده است.
در نیمه اول سده چهاردهم، برخی از
والدین در
کرمان و حوالی بندرعباس نیز به سبب فقر ناچار به فروش فرزندان خود شدهاند.
از بردگان در کارهای خانگی یا
عیش و
عشرت،
نظام، امور اداری یا
کارهای یدی استفاده میکردند و خواجهها
نگهبان حرم بودند.
هدف عمده
اعیان ایران در خرید برده، نمایش
ثروت خویش بود.
هر چه تعداد
نوکران و بردگان کسی بیشتر بود، مهمتر به نظر میرسید.
از این گذشته، همسران بزرگان برای انجام امور
اندرون خواستار
کنیز بودند.
برخی از
اروپاییان نیز، بر خلاف قوانین ایران، صاحب برده بودند، ولی بردهها هرگاه میخواستند، میتوانستند آنها را ترک گویند و ادعا کنند که به عنوان
مسلمان موظف نیستند به
مسیحیان خدمت کنند.
بیشتر نویسندگان بر آناند که بردگان در ایران هرگز
مکلف به کارهای
دشوار نبوده و تنها به انجام کارهای نسبتاً راحت خانگی میپرداختهاند.
اما این امر فقط در مورد اعیان شهری
صحت داشت؛ بردگان
عشایر ترکمن را، بویژه در
بخارا و
خیوه، به
شبانی و
شخم زدن زمین وامیداشتند.
در جنوب شرقی ایران (در کرمان و
سیستان و بلوچستان) از بردگان منحصراً برای کار
کشاورزی استفاده میشد.
به گزارش یکی از کنسولهای انگلیس، «در
بلوچستان چندین
دهکده وجود دارد که ساکنان آن بردهاند و در زمینهای خالصه حدود
بمپور کشاورزی میکنند».
به گزارش آبوت، «بیشتر کارگران کشاورزی در سیستان، بردگان سیاهپوست و
سفیدپوست، و بسیاری از افراد قبیلهای در نزدیکی
جبل بارز،
دو رگه و مولود ازدواج بردگان سیاهپوست و اهالی محلاند».
نوع خالصی از بردگان «
غلامان شاه» نام داشتند که
محافظ شاه بودند.
آنان عمدتاً از میان بردگان جوان
قفقازی و پسران بعضی از خانوادههای اعیان انتخاب میشدند.
در ربع اول
سده سیزدهم، تعداد آنان به سه تا چهار هزار تن میرسید.
از این غلامان در کارهای دیگر دولتی نیز استفاده میشد، و برخی از آنها به عالیترین مقامات مملکتی میرسیدند.
از نمونههای مشهور آنها یکی
منوچهرخان معتمدالدوله،
حاکم فارس، و دیگری
خسروخان است که در طول زندگی خویش حاکم چند
ایالت (از جمله کرمان) شد.
پس از آنکه ورود بردگان سفیدپوست متوقف شد، اعضای سپاه غلامان را از میان مردان آزاد ایرانی بر میگزیدند.
وظیفه خواجهها ـ چه مادرزاد چه مردان آزاد و بردگان
مقطوعالنسل شده ـ نگهبانی از
ناموس مرد یعنی
زنان او، بود.
در مورد اخیر، خواجهها پیش از ورود به ایران، مقطوعالنسل و غالباً در جوانی خریداری میشدند.
اکثر خواجهها، بویژه پس از آنکه یافتن بردگان سفیدپوست مشکلتر و سپس غیر ممکن شد، سیاهپوست بودند.
به گفته
پولاک، آخرین
خواجه سفیدپوست در ۱۲۷۳ درگذشت.
با این حال،
حرمسرای ناصرالدین شاه در پایان
قرن سیزدهم دارای بیش از نود خواجه سیاهپوست و سفیدپوست بود.
این افراد را علاوه بر خواجه، «
آغا» نیز مینامیدند، و در حرم شاه تحت نظر
خواجه باشی یا
آغاباشی قرار داشتند.
خواجه باشی ناصرالدین شاه، ملقب به
بصیرباشی، بسیار
متنفذ بود و از نفوذ خود استفاده میکرد، و همین امر به قیمت جان او تمام شد.
به گفته پولاک، پس از ۱۲۷۷، خواجگان نفوذ خود را از دست دادند.
این امر با کاهش تعداد آنها
مقارن بود.
با این حال، خواجه باشیِ شاه، بسیار بانفوذ بود.
به علت
قیمت گزاف خواجه، بیشتر اعیان برای
نگهبانی از همسران خود از
پیرمردان استفاده میکردند.
حتی ناصرالدین شاه نیز برای
باغبانی و
دربانی در
حرمسرای سلطنتی از چنین افرادی استفاده میکرد.
گاهی نیز افراد خاطی به مقطوعالنسل شدن محکوم میشدند که اگر
زنده میماندند، برای خدماتشان اجرت گزافی پرداخته میشد.
در داخل
حرم، کنیزکان زیبایی خدمت میکردند که بدون استثنا از ترکمنها، یا
کردهای اسیر شده بودند.
آنها در حیاطی مجزّا زندگی میکردند و زیر نظر زنی، ملقب به «اَقَل (
اُغول)
بِگه خانم»، قرار داشتند که مسئول پرداخت
دستمزد آنها نیز بود.
از کنیزکان به صورت
خدمتکار و
صیغه استفاده میشد.
«
غلام بچه»هایی نیز که به
سن بلوغ نرسیده بودند، در حرم
همبازی بچهها بودند و
خدمت هم میکردند.
بردگان سیاهپوست به دو یا سه گروه تقسیم شده بودند، به گفته پولاک، زنگیها و
حبشیها گروههای اصلی به شمار میرفتند.
زنگیها از
زنگبار و نواحی دور افتاده آن آورده میشدند.
حبشی نیز به بردهای گفته میشد که اهل
حبشه،
سومالی و
جنوب سودان بود.
شیل به سه نوع
برده سیاهپوست اشاره کرده است : «
بُمباسهای،
نوبیایی و حبشی».
منشأ واژه «بمباسه» معلوم نیست، ولی به زنگیهای پولاک اشاره دارد و ممکن است که تلفظ نادرست
ممباسا،
بندری باشد که بسیاری از این بردگان از آنجا آورده میشدند.
نوبیاییها اهل
نوبیا و سومالی، و تیره رنگتر از حبشیها بودند.
«بمباسهایها را
سبع،
خائن و
تنبل میشمارند و ازاینرو بسیار بدناماند.
نوبیاییها و حبشیها را
ملایم،
باوفا،
شجاع و
باهوش میشناسند و بسیار مورد توجه قرار دارند».
ظاهراً
بردگان سفیدپوست را طبقهبندی نکرده بودهاند.
تصویر فرهنگی منفی از بردگان سیاهپوست، ظاهراً در عمل مانعی اجتماعی ایجاد نکرده بوده، زیرا
ازدواج میان افراد دو
نژاد اتفاق میافتاد، و بردگان سیاهپوست تأثیری جزئی بر
فرهنگ ایرانیان گذاشتند؛ شخصیتهای همهپسند و خندهآوری چون
کاکاسیاه، و
حاجی فیروز در
تئاتر ایران نمونههایی از این تأثیرند.
در منطقه
خلیجفارس که برای سیاهان از هر جای دیگر ایران نسبتاً راحتتر بود، ایشان سنت افریقایی دیرینه خود (
دفع ارواح خبیث:
زار) را زنده نگه داشتند.
به طور کلی، بردگان بخوبی در
جامعه جذب شدند؛ به
فارسی سخن میگفتند (اگر چه با لهجه خاص خود)، زبانهای خود را فراموش کردند، به
اسلام گرویدند و بدین ترتیب کاملاً در محیطِ جدید، جذب شدند.
به گفته
کینر،
قیمت برده به
عرضه و تقاضا بستگی داشته است.
به نوشته
دروویل بردههای مردی که با حرفهای آشنایی نداشتند،
گران نبودند، اما کنیزکان گرانتر بودند و گاهی قیمت آنها تا ششصد
تومان میرسید.
حدود ۱۲۷۷، قیمت یک
پسر بچه دوازده تا هجده
دوکات، و قیمت
دختر حبشی زیبا هفتاد دوکات بود.
چون میزان
مرگومیر در نتیجه مقطوعالنسل کردن بالا بود، خواجهها بسیار گرانتر و بهطور کلی به سه برابر قیمت برده معمولی به فروش میرسیدند.
در نیمه اول
سده چهاردهم، به سبب مشکلات موجود در زمینه
تجارت برده، قیمت
زنان و
مردان سیاهپوست گران بوده است.
در
سیستان، قیمت
میانگین بردگان نیرومند پنجاه تا هشتاد تومان بوده، اما کنیزان ارزانتر بودهاند.
به گفته ملکم تعداد بردگان در ایران زیاد نبوده است.
باست هم در حدود ۱۲۵۶ نوشته است که در این زمان برده سفیدپوست نادر است و بردگان سیاهپوست بمراتب بیشترند.
به گفته
لیدی شیل، تعداد برده در
شمال ایران زیاد نبوده و عده آنها در جنوب بیشتر بوده است، بویژه در
مناطق ساحلی.
وی تعداد واردات برده را در سال، دو تا سه هزار تن
تخمین زده است.
این امر که در ظاهر بردگان را، به طور کلی، «از دیگر مردم نمیتوان تمیز داد»، و نیز محدوده جغرافیایی مشاهدات خارجیان، شاید در تخمین ایشان درباره تعداد بردگان اثر داشته است.
اما پولاک گفته است که غالباً لباس بردگان نسبت به خود ایرانیان رنگارنگتر بوده است.
تجارت برده نیز فعالیتی بی سر و صدا بوده و این نیز احتمالاً به فقدان اطلاعات درباره
رواج بردهداری کمک کرده است.
باست میگوید: «
تجار برده به شهرهای عمده میروند و به
خرید و فروش برده میپردازند، ولی تقاضا آنچنان زیاد نیست که از نظر اقتصادی ایجاد بازاری را برای این امر توجیه کند».
بردهفروشان گروههایی از بردگان را از شهری به
شهر دیگر میبردند.
در
جنوب،
شیراز و
بوشهر از مراکز مهم
داد و ستد بود.
حاکم شیراز مرتب برای
شاه و
درباریان متنفذ برده میفرستاد.
بردگان را در منازل خصوصی نگاه میداشتند تا بتوانند آنها را
عریان در
معرض دید خریداران بگذارند.
احتمالاً به سبب کوتاهی عمر متوسط بردگان (غالباً قربانی
مرض سل میشدند و بندرت بیش از سی
سال زنده میماندند) واردات برده به تعداد اندک ولی مستمر، در سراسر قرن سیزدهم ادامه یافت.
ازدواج میان بردگان نیز غالباً به تولید مثل نمیانجامید و فرزندان آنها نیز بندرت به سن
بلوغ میرسیدند
ویلز میگوید: «علی رغم مراقبتهای
کشتیهای جنگی ما در
خلیج فارس، برده به میزانی که پاسخ
گوی نیاز باشد وارد میشود، ولی در ایران تاجر برده و
بازار بردهفروشی وجود ندارد».
به طور کلی، در
ایران با بردگان بخوبی رفتار میشد.
به اعتقاد
سایکس برای بردگان «ایران
بهشت است».
رفتار
افغانها نیز با آنها نسبتاً انسانی به نظر میرسد.
به سبب
قیمت گزاف و جنبه تجمّلی داشتن برده، وظایف کمزحمت خانگی به آنها واگذار میشد.
در ضمن، چون بردگان در ایران با کسی جز صاحبانشان پیوندی نداشتند، معمولاً در مقایسه با خدمتکاران آزاد مورد اطمینان و توجه بیشتری بودند.
بردگان نیز، مانند خدمتکاران، غالباً عضو
خانواده به شمار میآمدند و دونپایگی آنها موجب تحقیرشان نمیشد.
بردگان را به مناسبتهای خانوادگی، مانند
تولد یا
ازدواج، یا پس از
مرگ صاحبانشان
آزاد میکردند.
صاحب برده ترتیب ازدواج او را با یکی از کنیزان خویش میداد، و
کودکانی که از این
وصلت به وجود میآمدند با فرزندان صاحب برده بزرگ میشدند.
بردگانی که با آنها بدرفتاری میشد
حق شکایت داشتند و میتوانستند تقاضا کنند که به دیگری فروخته شوند، اما
فروش غلام خانگی باعث
کسر شأن افراد میشد؛ حتی در موارد نادری هم که صاحب برده به فروش او
رضایت میداد، یافتن خریدار مشکل بود، زیرا کسی به خریدن برده
متمرد علاقه نداشت.
ضمناً در موارد
سوء رفتار نسبت به بردگان، اتفاق افتاده است که بردگان یک شهر در مقابل خانه صاحب برده به تظاهرات پرداخته و خواستار اجرای
عدالت شدهاند.
با وجود این، در جایی که قدرت نامحدود در یک طرف قضیه قرار داشته، بدرفتاری بندرت روی میداده است.
در فاصله سالهای ۱۲۵۶ تا ۱۲۵۷، چندین
برده به منظور فرار از
تنبیه، به
سفارت انگلیس پناه بردند.
در
جنوب ایران، بردگانی که به کار
کشاورزی واداشته میشدند، در حد
گرسنگی مفرط و لباسهای
مندرس نگهداری میشدند.
ظاهراً مقرر بود که یک سوم محصول زمین به آنها داده شود، اما حتی از آن درصد ناچیز هم، مقدار زیادی کم میشد.
بردگان ترکمنها نیز وضع مشابهی داشتند؛ با آنها چون
شیء منقول رفتار میکردند،
نیمه عریان و
گرسنه بودند و شبها آنها را با
قلاب چوبی محکمی میبستند و روزها نیز ناچار بودند که با
زنجیر حرکت کنند.
درباره رفتار با بردگان در کشتیهای حمل برده، شواهد متناقضی هست.
لوریمر موردی زننده از رفتار وحشیانه
بردهفروشان عرب را ذکر کرده است؛ اما به گفته
عیسوی، «تقریباً تمام منابع متفقالقولاند که حمل بردگان از
افریقا به وضعی نسبتاً انسانی انجام میشد».
بردگان اجازه کسب مال پیدا میکردند و غالباً
ثروت هنگفتی گرد میآوردند.
با این حال، در بیشتر موارد ترجیح میدادند که خود را
بازخرید نکنند.
از میان برداشتن
تجارت برده حدود یک
قرن به طول انجامید.
مرحله اول
فتح قفقاز توسط
روسها، بلافاصله بر تجارت برده تأثیر گذاشت.
روسیه فروش مردان و زنان قفقازی (ارمنی، گرجی و چرکسی) را به
ایران ممنوع کرد، اما این تجارت در قسمت ایرانی قفقاز ادامه یافت.
پسران و
دختران را از قلمرو روسیه مخفیانه به ایران میآوردند.
با وجود این، اثر تحریم فروش برده محسوس بود، چون دروویل اظهار میدارد که تعداد موارد
بردهگیری نسبت به گذشته کمتر شده بود.
اما همو میگوید که میزان فروش تقریباً با گذشته یکسان بود.
بر اثر امضای
قرارداد ترکمنچای در ۱۲۴۳ بین ایران و
روسیه، که به موجب آن قفقاز به زیر
سلطه روسیه در آمد،
برده قفقازی بسیار
نادر شد.
از این گذشته، بسیاری از بردگانی که در جریان
لشکرکشی ۱۲۱۰
آقامحمدخان به قفقاز و نیز سربازانی که در
جنگهای ایران و روسیه گرفتار شده بودند به روسیه برگردانده شدند.
این کار بر اساس ماده سیزدهم قرارداد صورت میگرفت که طرفین را به
مبادله اسرا مکلف میساخت.
ماده مشابهی نیز برای بازگشت
اسرای جنگی در
معاهده صلح ایران و
عثمانی (مورخ ۱۱۶۰) گنجانده شده بود.
پس از ۱۲۱۰، هنوز هم از
قلمرو روسیه بردههایی بهطور
قاچاق به ایران آورده میشد، ولی
سفارت روسیه خواستار بازگشت فوری آنها میشد.
گسترش دامنه نفوذ روسیه در سواحل شرقی
دریای خزر، نیز بر تحدید بردهداری اثر مثبت داشت.
پایگاه دریایی روسیه در
جزیره آشوراده، امکان متوقف ساختن کشتیها و پشتیبانی نظامی از عملیات را به آنها داد.
فتوحات روسها در
آسیای مرکزی، بویژه فتح
خانات آنجا، بردهگیری را در مرزهای شمالی ایران متوقف ساخت.
====آدمربایی=====
آدمربایی در ایران، که ترکمنها و بلوچها، به سبب نبودن قدرت دولت مرکزی انجام میدادند، ادامه یافت.
در
آذربایجان غربی نیز وضعی مشابه وجود داشت و
عشایر کرد آزادانه به
قتل و
غارت و اسیر کردن
مردم میپرداختند، تا اینکه
رضاخان (بعدها
رضاشاه، حک: ۱۳۰۴ـ۱۳۲۰ش) به استقرار نظم پرداخت.
وضع در
جنوب ایران نیز به همین منوال بود.
انگلیسیان برای متوقف ساختن تجارت برده در ایران، از طریق پیمانهای خود با
سلطان مسقط و دیگر
حکام خلیج فارس، تلاش میکردند.
در ۱۲۶۵،
ناصرالدین شاه حمل بردگان سیاهپوست را از طریق
دریا به ایران
ممنوع کرد.
در ۱۲۶۸، ایران و
انگلیس پیمانی امضا کردند که به موجب آن کشتیهای انگلیسی مجاز بودند کشتیهای ایرانی را برای یافتن برده
بازرسی کنند.
به موجب ماده سیزدهم
پیمان صلح مورخ ۱۲۷۴ میان انگلیس و ایران،
حق بازرسی کشتیها تا ۱۲۹۰ تمدید شد.
اما این پیمانها بر میزان تجارت برده تأثیر عمدهای نداشت و این تجارت تنها بر اثر بازرسی دریاییِ شدیدتر پس از ۱۲۸۷ تا حدی کاهش یافت.
به موجب پیمان جدیدی که در ۱۳۰۰ به امضا رسید، اختیارات
انگلستان گسترش یافت: بردگانی که در کشتیهای ایرانی یافت میشدند آزاد میشدند و
دادگاه مسئول رسیدگی به
جرم صاحب کشتی ایرانی نیز باید در حضور نماینده کنسولی انگلیس تشکیل میشد.
ایران همچنین در
کنفرانس بروکسل در مورد
الغای بردگی شرکت کرد.
در نتیجه، در ۱۳۰۸، ایران
تجارت و
واردات برده را، چه از طریق آبی چه از طریق خاکی، ممنوع کرد.
در ۱۳۲۸، تجارت برده قانوناً متوقف شده بود؛ اما هنوز برای مدتی بردهداری وجود داشت که آن هم در پایان
دوره قاجار بکلی از میان رفت.
ایران با پیوستن به
کنوانسیون ۱۳۰۵ش /۱۹۲۶
ژنو و نیز
اعلامیه جهانی حقوق بشر (۱۳۲۷ ش /۱۹۴۸)، رسماً خود را متعهد به الغای بردهداری کرد.
در
افغانستان خرید و فروش برده در شمال شرقی نسبتاً فعال بود و سالانه بین چهارصد تا پانصد برده در قندهار به فروش میرسید؛ در
شوغْنان نیز در نیمه اول
سده چهاردهم/ پایان سده نوزدهم
میلادی بردگان «تنها کالای تجاری» بودند.
در ۱۳۱۳،
امیر عبدالرحمان بردهداری را ملغی ساخت، گو اینکه بازهم در برخی از نواحی کشور ادامه یافت.
افغانستان نیز در حکم یکی از اعضای
سازمان ملل متحد متعهد به الغای بردهداری است.
(۱) ابن منظور، لسان العرب، بیروت ۱۹۵۵ـ۱۹۵۶.
(۲) علی بن حسین ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره ۱۳۲۳.
(۳) علی بن محمد جرجانی، التعریفات، بیروت ۱۹۶۹.
(۴) محمد بن محمد غزالی، احیاء علوم
الدین، قاهره ۱۳۴۶.
(۵) عبدالله بن احمد، المغنی، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳.
(۶) ابن قدامه مقدسی، الشرح الکبیر، در ابن قدامه، المغنی، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳.
(۷) ابراهیم بن علی ابواسحاق شیرازی، المهذّب فی فقه الامام الشافعی، بیروت ۱۳۷۹/۱۹۵۹.
(۸) سلیمان بن خلف باجی، المنتقی شرح موطأ الامام مالک، مصر ۱۳۳۱ـ۱۳۳۲، چاپ افست بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴.
(۹) عبدالرحمان جزیری، الفقه علی المذاهب الاربعة، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰.
(۱۰) محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة، قم ۱۴۰۹ـ.
(۱۱) وهبه مصطفی زحیلی، الفقه الاسلامی و ادلّته، دمشق ۱۴۰۹/۱۹۸۹.
(۱۲) محمد بن احمد شمس الائمه سرخسی، کتاب المبسوط، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶.
(۱۳) زین
الدین بن علی شهید ثانی، الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، چاپ محمد کلانتر، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳.
(۱۴) اسعد شیخ الاسلامی، احوال شخصیه، ج ۱، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۱۵) محمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیرالقرآن، بیروت ۱۳۹۰ـ۱۳۹۴/ ۱۹۷۱ـ۱۹۷۴.
(۱۶) عبدالقادر عوده، التسریع الجنائی الاسلامی مقارناً بالقانون الوضعی، بیروت (بی تا).
(۱۷) جعفر بن حسن محقق حلی، شرایع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، چاپ عبدالحسین محمدعلی، نجف ۱۳۸۹/۱۹۶۹.
(۱۸) موسوعة جمال عبدالناصر فی فقه الاسلامی، ج ۸، قاهره ۱۳۹۱.
(۱۹) محمد حسن بن باقر نجفی، جواهرالکلام فی شرح شرایع الاسلام، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
(۲۰) عمرو بن بحر جاحظ، الحیوان، قاهره ۱۹۳۸.
(۲۱) محمد رشیدرضا، تفسیرالمنار، ج ۱۱، مصر ۱۳۷۲/۱۹۵۳.
(۲۲) محمدطاهر سنوسی، مجموعة القوانین التونسیة.
(۲۳) حسن بن علی نظام الملک، سیاست نامه، چاپ شارل شفر، پاریس ۱۸۹۱ـ۱۸۹۳.
(۲۴) احمد بن اسحاق یعقوبی، البلدان، چاپ دخویه، لیدن ۱۸۹۲.
(۲۵) ابن حوقل، کتاب صورة الارض، چاپ کرامرس، لیدن ۱۹۳۸ـ۱۹۳۹.
(۲۶) ابن قتیبه، المعارف، چاپ عکاشه، قاهره ۱۹۶۰.
(۲۷) ابراهیم بن محمد اصطخری، کتاب مسالک الممالک، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۲۸) عمرو بن بحر جاحظ، رسالة فی مناقب الترک و عامة جند الخلافة، چاپ فان فلوتن در Tria opuscula auctore al-Djahiz, Leiden ۱۹۰۳.
(۲۹) محمد بن جریر طبری، کتاب تاریخ الرسل و الملوک، چاپ دخویه (و دیگران)، لیدن ۱۸۷۹ـ۱۹۰۱.
(۳۰) کیکاووس بن اسکندر عنصرالمعالی، قابوس نامه، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۳۱) احمد بن محمد مسکویه، کتاب تجارب الامم، ج ۱، چاپ آمدروز، مصر ۱۳۳۲/۱۹۱۴، چاپ افست بغداد (بی تا).
(۳۲) محمد بن احمد مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، چاپ دخویه، لیدن ۱۸۷۷.
(۳۳) محمد بن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، چاپ محمد تقی مدرس رضوی، تهران ۱۳۱۹ ش.
(۳۴) حسین بن علی نظام الملک، سیاستنامه، با یادداشتهای محمد قزوینی، چاپ مرتضی مدرس چهاردهی، تهران ۱۳۳۴ ش.
(۳۵) احمد بن اسحاق یعقوبی، تاریخ، چاپ هوتسما، لیدن ۱۸۸۳.
(۳۶) بهرام بیضایی، نمایش در ایران، تهران ۱۳۴۴ ش.
(۳۷) تاج السلطنه، خاطرات تاج السلطنه، چاپ منصوره اتحادیه (نظام مافی) و سیروس سعدوندیان، تهران ۱۳۶۱ ش.
(۳۸) محمود حسینی منشی، تاریخ احمدشاهی، چاپ از نسخة عکسی، چاپ دوستمراد سیدمرادوف، مسکو ۱۹۷۴.
(۳۹) دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، چاپ براون، لیدن ۱۹۰۱.
(۴۰) رشیدالدین فضل الله، کتاب تاریخ مبارک غازانی: داستان غازان خان، چاپ کارل یان، لندن ۱۳۵۸/۱۹۴۰.
(۴۱) پیرامده امیلین پروب ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران، ترجمة محمود مصاحب، تبریز ۱۳۴۷ ش.
(۴۲) غلامحسین ساعدی، اهل هوا، تهران ۱۳۴۲ ش.
(۴۳) محمد بن هندوشاه شمس منشی، دستورالکاتب فی تعیین المراتب، چاپ عبدالکریم علی اوغلی علیزاده، مسکو ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶.
(۴۴) ابوبکر قطبی اهری، تاریخ شیخ اویس، چاپ ین فن لون، لاهه ۱۳۷۳/۱۹۵۴.
(۴۵) عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، یا، تاریخ اجتماعی و اداری دورة قاجاریه، تهران ۱۳۶۰ ش.
(۴۶) دوستعلی معیرالممالک، یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، تهران ۱۳۵۱ ش.
(۴۷) تاریخ سیستان، چاپ محمدتقی بهار، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۱۴ ش).
(۴۸) حسن بن علی نظام الملک، سیرالملوک (سیاست نامه)، چاپ هیوبرت دارک، تهران ۱۳۵۳ ش.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بردهداری»، شماره۹۳۴.