شرح عیون الحکمة (فخر رازی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
«شرح عیون الحکمة»، از تالیفات امام
فخر رازی، به
زبان عربی و در سه بخش
منطقیات،
طبیعیات و
الهیات است که در سه جلد به چاپ رسیده است. فخر رازی غرض خود را از این شرح، پاسخ به درخواست عده ای از
دوستان و
علما، برای رفع پارهای از معضلات و غوامض کتاب و بیان هدف و
غایت آن بیان می کند.
جلد اول کتاب، مشتمل بر یک مقدمه از شارح، پنج مسئله تمهیدیه و نه فصل است. جلد دوم، حاوی شانزده فصل و جلد سوم دارای نه فصل است. شارح در هر مسئله و فصلی فقره هایی از کلام بو علی را ذکر کرده و به شرح و بررسی آن پرداخته است. فخر رازی، در ادامه متذکر می شود که من مخالف مضامین این کتاب و
عقاید ابن سینا هستم، ولی از آن جایی که نام مؤلف در میان علما عظمت فراوانی دارد، آثارش نوعا تلقی به قبول می گردد، فلذا ناگزیر شدم مطالب آن را شکافته، ایرادات آن را مورد نقد و بررسی قرار دهم. وی، در ادامه می گوید: بسیار دیده شده که افرادی آمدهاند و امثال این کتاب را دیده و مطالبش را نفهمیده اند و طبق فهم ناصواب خود چیزهایی را در حاشیه کتاب یادداشت کرده اند که صحیح نمی باشد و به مرور
زمان افرادی جاهل تر آمده اند و در مورد آن حواشی غیر صحیح
قضاوت کرده و بعضا آن را به پای مؤلف اصلی کتاب نوشته اند، به همین منظور شرحی که من بر این کتاب می نویسم این مشکل را نیز حل خواهد کرد.
شارح، بعد از خطبه ای که در آغاز کتاب نوشته است، اشاره ای به عظمت و جایگاه این کتاب در میان آثار عقلی
دانشمندان اسلامی نموده است، سپس وارد مطالب خود کتاب شده و از اولین مسئله آن؛ یعنی «ان المنطق ما هو؟» شروع می کند. اولین مطلبی که در این بخش مطرح گردیده فرق میان
تصور و
تصدیق است؛ او در این جا به
علم ضروری و
اکتسابی اشاره می کند و علم به شرایط کسب علم راجع به مسائل گوناگون را
منطق می داند و در واقع منطق را علمی می شمارد که متکفل بیان شرایط کسب علم در زمینه های گوناگون است. در ذیل همین بحث، فخر رازی، ایرادی وارد می کند و میگوید: همین علم منطقی که شما می گویید آیا اکتسابی است یا ضروری، اگر ضروری است پس دیگر نیازی به یادگیریش نیست و اگر اکتسابی است پس نیاز به علم منطق دیگری دارد تا چگونگی فراگیری آن را بیاموزد، سپس ایراد دومی نیز وارد می کند و می گوید: ما بسیار سراغ داریم عالمان بزرگی را که حرفهای خوب و عالمانه بزرگی بیان کرده اند و اشکالی هم در آرایشان دیده نمی شود و در عین حال هیچ علمی نسبت به منطق ندارند. امام رازی خود در جواب به اشکال مزبور می گوید: ما نگفتیم تحصیل علوم اکتسابی مشروط است به
تعلم منطق، بلکه می گوییم آموختن منطق باعث سهولت یادگیری علوم اکتسابی و مکمل آن است.
فخر رازی، در مورد
تعریف موضوع منطق، توضیحاتی دارد؛ او ابتدا
معقولات ثانیه را توضیح می دهد و سپس راجع به وجود و عدم آنها صحبت می کند. در بحث از ارزش علم منطق، به کلامی از فارابی که علم منطق را خادم سایر علوم دانسته است استشهاد می کند. مسئله آخری را که فخر رازی، قبل از ورود به متن کتاب، مطرح کرده است، در باب
تقسیم علوم است؛ او می گوید: شیخ الرئیس در ابتدای طبیعیات، به تقسیم علوم اشاره می کند که ما نیز در آن جا به طور مفصل بیان خواهیم کرد. او سپس اجمالا علوم را به
نظری و
عملی و تقسیم علم نظری به
طبیعی،
ریاضی و
الهی و تقسیم علم عملی را به
اخلاق، تدبیر منزل و
سیاست مدن تقسیم می کند.
شروع بحث منطقیات عیون الحکمه، با تقسیم
الفاظ شروع می شود؛ ابن سینا، نخست،
الفاظ را به مفرد و مرکب تقسیم می کند که فخر رازی در شرح آن ابتدا لفظ مرکب و مفرد را تعریف کرده، بعد تفاوت بین لفظ مرکب و مؤلف را یادآور می شود و نهایتا تقسیمات الفاظ و معانی را بیان می نماید که به چهار صورت می باشد: یا لفظ و معنا هر دو مفردند یا لفظ مفرد و معنا مؤلف است یا لفظ، مؤلف و معنا مفرد است. بعد از این توضیحات، مطلب بعدی بو علی در باب الفاظ که عبارت است از تقسیم لفظ به
کلی و
جزیی، مورد شرح و
تفسیر فخر رازی قرار گرفته است. در ادامه بیان شیخ الرئیس در مورد
کلی ذاتی و
کلی عرضی است که در ذیل آن، اقسام ماهیت که عبارتند از مرکب و بسیط و نظریات گوناگونی از
فلاسفه و
متکلمین راجع به
ماهیت موجودات، توسط امام رازی بیان گردیده است. در ادامه، شارح، مقدمه ای به این صورت بیان می کند که شئ، یا
معلوم بالذات است یا معلوم بتوابعه و صفاته؛ معلوم بالذات، مانند دیده شدن
رنگ به وسیله
چشم و معلوم بتوابعه مانند
ادراک عقل آفریننده ای را برای عالم؛ از آن جایی که
عقل، وقتی
حادث بودن عالم را درک کرد و این را نیز فهمید که هر حادثی آفرینندهای دارد، درک می کند که عالم نیز دارای آفریننده ای است. فخر رازی، در ادامه، تقسیم صحیحی را به این ترتیب برای کلی بیان می کند: کلی، یا تمام الماهیه است یا جزء الماهیه است و برای هر قسمی توضیحاتی ارائه می کند. ابن سینا، راجع به
جنس می گوید: «الجنس هو المقول علی کثیرین مختلفی الحقائق فی جواب ما هو» و فخر رازی از جمله مسائلی را که پیرامون جنس مطرح می کند، عبارت است از بیان قانونی که به کمک آن، مرکب بودن ماهیت از جنس و
فصل معلوم می گردد. مطالبی که شارح در بخش تعریف فصل، ارائه کرده، نخست بیان اطلاق لفظ بر معنی
عام،
خاص و خاص الخاص است و سپس حقیقت جزء الماهیه را مشخص کرده و توضیحاتی در تکمله مبحث فصل مطرح نموده است. فخر رازی، در شرح کلام بو علی راجع به نوع، نخست اطلاقات نوع را مشخص می کند و می گوید:
نوع، مشترک لفظی است بین نوع حقیقی و نوع مضاف و تفاوتهای آن دو عبارتند از: ۱. نوع مضاف، نوعیتش در قیاس با جنس ما فوقش است، اما نوع حقیقی نوعیتش در قیاس با جنس ما تحتش. ۲. نوع مضاف، در بعضی موارد،
جنس واقع می شود (
حیوان، در قیاس با جسم، نوع و در قیاس با
انسان، جنس است)، اما نوع حقیقی نمیتواند جنس واقع شود. ۳. نوع مضاف، باید مرکب باشد، ولی مرکب بودن در نوع حقیقی واجب نمی باشد. امام رازی، رابطه بین نوع مضاف و نوع حقیقی را عموم و خصوص نمی داند و راجع به نوع مطالبی همچون بیان نوع و
تقسیم نوع را نیز بیان می کند و
نوع عالی،
نوع سافل و
نوع متوسط را از اقسام نوع می شمارد و در ادامه بحث الفاظ منطق، راجع به
کلیات خمس توضیح داده شده است.
در بخش قاطیغوریاس، فخر رازی می گوید: به عقیده ما، این باب، جزء منطقیات نمی باشد و باید در ضمن الهیات بحث شود، اما چون شیخ الرئیس طبق تقسیم متقدمین آن را در بخش منطق آورده است، ما نیز در همین جا به
تفسیر آن می پردازیم. وی، سپس مقدمه ای را برای ورود در این فصل، لازم می شمارد که از موارد مطرح شده در این مقدمه، تقسیم ممکن الوجود است به
جوهر و
عرض و همین طور توضیحی راجع به حال و محل و
کم متصل و
کم منفصل. وی،
مقولات عشر را به این ترتیب ذکر می کند:
جوهر، کم،
کیف،
مضاف، این، متی، وضع جده،
ان یفعل و
ان ینفعل. رازی میگوید: قوم، خیال کرده اند که هر موجود ممکنی باید تحت یکی از این مقولات عشر باشد، در حالی که این سخن باطلی است، زیرا موجودات یا بسیطند یا مرکب و موجودات بسیط یا تحت مقولات هستند یا نیستند. شارح، بعد از این مقدمه نسبتا مفصل، کلام شیخ الرئیس را که فرموده است: «هر لفظ مفردی که بر یکی از موجودات
دلالت می کند، یا دال بر جوهر است یا دال بر کمیت یا دال بر کیفیت یا...» توضیح می دهد.
سومین بخش منطقیات عیون الحکمه، باری ارمینیاس است. در این جا، ماتن، لفظی را که بر اشیای کثیره
دلالت دارد، به
متواطی،
مشترک و
مشکک تقسیم می نماید و شارح، تقسیم صحیح را به این صورت بیان می کند که
منطوق، یا لفظی واحد است یا لفظی کثیر؛ لفظ واحد، یا افاده معنای واحدی می کند یا افاده معانی مختلف؛ آن قسمی که افاده معنای واحد می کند، آن معنای واحد، یا مشترک بودنش در بین کثیرین
ممتنع است که میشود
اسم علم، یا ممتنع نیست که اگر ممتنع نباشد، یا حصولش در آن مفاهیم علی السویه است یا نیست؛ اگر علی السویه باشد، میشود لفظ متواطی و اگر علی السویه نباشد، مشکک خواهد بود و نهایتا اگر لفظ واحد افاده معانی کثیره بکند، لفظ مشترک نام خواهد گرفت. شارح، تعریف شیخ الرئیس از
قضیه را نپذیرفته و اساسا خبر را بی نیاز از تعریف می داند.
فصل چهارم منطقیات، متعلق به انولوطیقا الاولی است که شارح مقدمه ای کوتاه برای این بخش نوشته و در آن تکلیف قیاس،
استقرا و
تمثیل را مشخص کرده است. بو علی، در تعریف
قیاس می گوید: «القیاس قول مؤلف من اقوال اذا سلمت لزم عنها لذاتها قول آخر» و در تقسیم قیاس، آن را به
قیاس اقترانی و
قیاس استثنایی تقسیم می کند؛ برای قیاس اقترانی، سه شکل تصویر می نماید که همراه با توضیحاتی از شارح می باشد. منتج و غیر منتج بودن هر یک از این اشکال نیز همراه با بیان وضعیت
صغری و
کبرا مطرح گردیده است راجع به قیاس استثنایی و
قیاس خلف نیز بو علی توضیحاتی ارائه کرده است که تفسیرشان توسط فخر رازی در ذیل هر کدام عنوان گردیده است. آخرین مبحث این فصل، در مورد
تمثیل است.
پنجمین فصل منطقیات، عبارت است از انولوطیقای ثانیه که در ابتدای این فصل کلامی از شیخ الرئیس بدین مضمون آمده است: «مقدماتی که براهین از آنها شکل می گیرد، عبارتند از:
محسوسات،
اولیات و
متواترات... بو علی، فرق بین اولیات و مشهورات، هم چنین تفاوت میان اولیات و
وهمیات را بیان می کند و شارح می گوید: این فرقهایی که شیخ الرئیس بیان می کند، در نزد من ضعیف است... شیخ الرئیس، قضایایی را که از مجموع
عقل و
حس به دست می آیند، به دو نوع تقسیم می کند که عبارتند از:
مجربات و
حدسیات، سپس بیان دیگری همراه با توضیحات شارح، در مورد متواترات آمده است و کلام شیخ در مورد برهان، پایان بخش این فصل از منطقیات است.
فصل ششم بخش منطقیات، متعلق است به طوبیقا که همان
قیاسات جدلیه می باشد. فخر رازی،
برهان را مرکب از مقدمات
واجب الثبوت،
جدل را مرکب از مقدمات اکثریة الثبوت، خطابه را مرکب از مقدمات متساویة الثبوت و
مغالطه را مرکب از مقدمات اقلیة الثبوت می داند و نهایتا
شعر را مر کب از مقدمات
ممتنع الثبوت می داند و می گوید: قیاس مرکبی که از
مشهورات و
مسلمات تشکیل شده باشد، در زمره قیاسات جدلیه حساب نمی شود. فخر رازی تعریفی را از
امام غزالی در مورد
جدل بیان می کند که عبارت است از: «الجدل منازعة تجری بین متعارضین لتحقیق حق او لابطال باطل»، سپس در این تعریف، چهار مناقشه جدی وارد کرده و تعریف صحیح را «الجدل ملکة صناعیة یتمکن صاحبها بها من ترکیب الحجة من مقدمات مشهورة او مسلمة لانتاج نتیجة ظنیة»، میداند، سپس چهار فایده برای جدل بیان کرده و این کلام شیخ الرئیس را که در مورد جدل گفته است: «القیاسات الجدلیة مقدماتها هی الامور المشهورة التی یراها الجمهور و ارباب الصنائع»، نیز مورد نقادی قرار می دهد.
سوفسطیقا، عنوان هفتمین فصل منطقیات است که در واقع بحثی کوتاه در مورد
مغالطه می باشد.
فصل هشتم، ریطوریقا است. در این جا شیخ الرئیس
قیاسات خطابیه را مرکب از مقدمات
مقبوله یا
مظنونه یا
مشهوره می داند که هر کدام از آنها را با مثالهایی همراه کرده است. فخر رازی، در این جا بحثی حاشیه ای راجع به علت معطل ماندن
احکام اسلام در سرزمین
مصر در سه بند عنوان کرده است، سپس به بحث خطابه بازگشته و منفعت آن را در اقناع می داند و این اقناع را اعم از اقناع در رابطه با عقاید و اقناع در رابطه با اعمال می داند؛ اقناع
خطابه در اعمال بر سه قسم امور مشاوریه، امور مشاجریه و امور منافریه می باشد. آخرین مسئله ای که در این جا بدان می پردازد، مربوط است به اختلافی که
مردم در مقایسه شرافت
خطابه و
جدل دارند که مختار شارح شرافت خطابه می باشد و برای آن دلایلی را بیان می نماید. وی
برهان را مفید
یقین برای خواص و خطابه را مفید یقین برای عوام می داند و آیه شریفه «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة»
را ناظر به این دو بخش می داند که مراد از
حکمت،
برهان و مراد از مواعظ حسنه، خطابه می باشد.
آخرین و نهمین فصل منطقیات، فیوطیقا است که در آن
قیاسات شعریه، توسط ماتن توضیح داده شده است و توسط شارح تفسیر گردیده است.
بخش دوم کتاب، در مورد طبیعیات می باشد. این بخش، در شانزده فصل تنظیم گردیده است که در مورد علوم، اجسام،
خلا،
زمان،
حرکت،
نبات،
حیوان، حواس، قوای محرکه و
نفس ناطقه در آن مطالبی بیان شده است.
فصل اول، در تقسیم
علوم است که چهار مسئله را در بر گرفته است: مسئله اول، تقسیم
حکمت است. شیخ الرئیس، حکمت را این چنین تعریف می کند: «الحکمة استکمال النفس الانسانیة بتصور الامور و التصدیق بالحقائق النظریة و العملیة علی قدر الطاقة الانسانیة». امام فخر رازی، تفسیری بر این تعریف بو علی دارد و در آن جا کمالات
انسان را به سه قسم تقسیم کرده است که عبارتند از: کمالات نفسانیه، کمالات بدنیه و کمالات روحانیه. وی، حکمت را جزء کمالات نفسانیه شمرده است. مسئله سوم این فصل، بیان اقسام
حکمت عملیه است که شیخ الرئیس آن را در سه حکمت مدنیه، منزلیه و خلقیه دسته بندی کرده است و این، همان تقسیمات است که
فلاسفه یونان بدان پرداخته اند، لکن شارح می گوید: تقسیم بندی ابن سینا در کتاب حکمت مشرقیه، غیر از این است؛ وی، در آن جا هر کدام از حکمتهای عملی و نظری را به چهار قسمت تقسیم نموده است که این، بر خلاف آرای جمهور علما می باشد. تفسیری که ابن سینا از هر کدام از اقسام حکمتهای عملی ارائه می نماید، به نظر شارح، به اندازه کافی گویا است.
فصل دوم طبیعیات، در مقدماتی است که قبل از ورود به علم طبیعی، دانستن آنها لازم است. ابن سینا، نخست، راجع به جزیی بودن علم طبیعی سخن می گوید و رازی، علت آن را بحث علم طبیعی از موجودات می داند و می گوید: هر
علم جزیی نیازمند مبادیی هست تا مسائل آن را روشن نماید. ماتن، هر جسم طبیعی را متشکل از
ماده و
صورت معرفی میکند و شارح، علت آوردن صفت طبیعی را احتراز از
جسم تعلیمی میداند. شیخ الرئیس، در ادامه مقدمات علم طبیعی، مطلبی را در مورد موجودات
حادث بیان می کند و شرط عدم سبق را برای آنها لازم می داند و این همراه است با توضیحاتی ازجانب فخر رازی. حرکت اجسام و چگونگی تقسیمات آن، از دیگر مسائل مقدماتی علم طبیعی است که توضیحاتی توسط ماتن و شارح در باره آن داده شده است. ابن سینا، اسباب چهارگانه ای را برای اشیاء نام می برد که عبارتند: از مبدا
حرکت، ماده، صورت و غایت، سپس هر یک از این اسباب چهارگانه را به اقسام دیگری تقسیم کرده، می گوید: هر کدام از اینها، یا قریباند یا بعید، یا عاماند یا خاص، یا
بالقوهاند یا
بالفعل، یا بالحقیقه اند یا
بالعرض. امام رازی می گوید: چهار قسم دیگر در کتاب شفا به این اقسام هشت گانه اضافه شده است که مجموعا دوازده صورت برای هر یک از اقسام علل اشیاء، درست خواهد شد. شارح، کلام ابن سینا را در مورد طبیعت برگرفته از کلام
ارسطاطالیس می داند و توضیحاتی در باره اش ارائه می نماید. تعریفی که ابن سینا در مورد حرکت کرده است، توسط شارح تفسیر شده است. وی در مورد این سخن بو علی «کل حرکة تصدر عن محرک من متحرک فهی بالقیاس الی ما فیه تحرک و بالقیاس الی ما عنه تحریک»، می گوید: اگر منظور ماتن این است که حرکت اگر از
محرک باشد تحریک است و اگر از متحرک باشد تحرک نام دارد، این سخن باطلی است، زیرا خود شیخ در کتاب
شفا آن را ابطال کرده است و باعث تعجب است که در این جا چرا به چنین چیزی قائل شده است.
فصل سوم طبیعیات، در مورد بیان تناهی
ابعاد است. ابن سینا، معتقد است که جایز نیست هیچ جسمی یا هیج بعدی از ابعاد، نه در
خلا و نه در ملا، یا هیچ عددی از
اعداد، لایتناهی باشد. وی، برای این کلام دلایلی را ارائه می کند که همراه است با تفاسیری از فخر رازی. نتیجه ای که از این بحث به دست می آید، تناهی عالم است و علت آن، تناهی ابعاد و
جهات است.
فصل چهارم، در تحدید جهان با
محیط و مرکز است. در این جا شیخ الرئیس، ابتدا به نهایت و غایت داشتن جهات اشاره می کند که با تفاسیری از شارح همراه است. این مسئله دارای فروعاتی است که در باره حرکت اجسام و احوال آن، هم چنین ترکیب اجسام در حال حرکت و... می باشد.
در پنجمین فصل طبیعیات، بحث، راجع به احکام
اجسام بسیطه و
مرکبه می باشد که آن احکام را می توان به این صورت بیان نمود: الف. هر جسم بسیطی دارای یک حیز طبیعی است. ب. شکل طبیعی اجسام بسیط،
کروی می باشد. ج. بسایط عالم، در یک کره واحد قرار دارند. این احکام با توضیحاتی از شارح همراهاند که به طور کلی حجج و براهین و تفاسیر این مطالب می باشند و نقدی از شارح بر این مطالب وارد نگردیده است.
فصل ششم، در نفی خلا و ملا است. در این جا شیخ الرئیس، علل نفی آنها را توضیح می دهد که اگر چیزی به نام خلا یا ملا موجود بود، چه لوازمی را به همراه داشت که برای توضیح بیشتر، شارح، اشکال و جوابی را مطرح نموده است. امتناع
تداخل اجسام محسوسه، از دیگر مباحث مطرح شده در این فصل می باشد کما اینکه در ادامه توضیحات و دلایل دیگری توسط شارح و ماتن بر نفی خلا و ملا بیان شده است و تقریبا نقدی از سوی فخر رازی بر این عقاید شیخ الرئیس، به چشم نمی خورد.
نفی جوهر فرد، عنوان هفتمین فصل طبیعیات، است. در ابتدای این فصل، بو علی در پی توضیحاتی راجع به الفاظ اتصال، مماس و تداخل است. این توضیحات، برای تقریر برهانی است برای
اثبات اینکه ممکن نیست اجسام محسوسه، از اجزای لا یتجزی
ترکیب گردند. اینها همگی با توضیحات مفصلی از شارح همراه است که هم کلمات ماتن را تفسیر می کند و هم براهینی را برای اثبات این موضوعات مطرح می سازد. ابن سینا، در ادامه، نتیجه ای را که از ترکیب اجسام محسوسه از اجزای لا یتجزی حاصل می شود، بیان می کند و امام رازی، آن را به عنوان دومین
حجت بر نفی
جوهر فرد به حساب می آورد. شارح، در ادامه می گوید: حال که اجسام متشکل از
اجزای لا یتجزی نیستند، ناگزیر از اجزایی که بی نهایت قابل قسمت می باشند، تشکیل شده اند. این کلام رازی، با براهینی همراه است که در همین مبحث آمده است. در ادامه، بو علی، جملاتی را در باره اجسام محسوسه بیان می کند که با تفاسیر شارح قابل درک می باشد، مثلا بعضی از آنها جواب هایی است که شیخ الرئیس به قائلان به جوهر فرد داده است، لکن این موارد با توضیحات شارح معنا پیدا می کند که حاکی از تسلط امام فخر رازی بر آرا و آثار ابن سینا می باشد.
در فصل هشتم، بحث، راجع به زمان است. متن، با تعریفی از
زمان شروع میشود که همراه با توضیحاتی است از ابن سینا در مورد زمان و مسائلی که شارح در این باره مطرح میکند، در تبیین مسئله، کمک فراوانی به مخاطب می نماید. ادله ای که شیخ الرئیس برای اثبات وجود زمان مطرح می کند، به طور کامل از هم تفکیک شده ودر پنج شماره بدانها پرداخته شده است. از جمله مسائل مطرح شده در این فصل، مقدار حرکت بودن زمان، اول و آخر نداشتن زمان و... است.
فصل نهم، در
مبادی حرکت است. شیخ، در این فصل، به نفسانی بودن زمان با عنایت به اینکه حرکت موجب زمان، نفسانی- ارادی است پس نفس، علت وجود زمان است اشاره کرده است. ذاتی نبودن حرکت اجسام و اینکه هر متحرکی باید محرک داشته باشد، از دیگر مطالب این فصل است که شارح با ذکر مقدماتی و بیان چند سؤال و جواب، مطلب مذکور را به خوبی تبیین نموده است. بحثی دقیق از سوی شیخ الرئیس مطرح گردیده مبنی بر اینکه انتهای حرکت تمام متحرکات باید به محرک اول که تحرک در او نیست، ختم گردد که با تفسیر و تایید شارح همراه می باشد. برای اطلاع از قوت و
قدرت محرک اول، بحثی مطرح می گردد راجع به اینکه قوای جسمانیه، قدرت افعال غیر متناهیه را ندارند، پس معلوم می شود این محرک اول است که قدرت لا یتناهی دارد و نتیجه این می شود که
محرک اول، نه
جسم است و نه در جسم و نه
متحرک، چون اول است و نه
ساکن، چون قبول حرکت نمی کند (ساکن به جسمی که زمانی متحرک بوده و اکنون از حرکت باز ایستاده گفته میشود). مسئله دیگری که از مطالب فصل نهم به شمار می رود، این است که هیچ جسمی از مبدا حرکت خود منفک نمی باشد و هر جسمی که در آن، مبدا حرکت وجود دارد، حرکتش یا مستقیم است یا مستدیر و همین طور محال است که یک جسم بسیط، هم دارای مبدا حرکت مستقیم باشد و هم دارای مبدا حرکت مستدیر. در همین فصل، راجع به اقسام حرکات نیز توضیحاتی داده شده است که تمام این موارد اخیر همراه با توضیحاتی مبسوط و کاربردی از جانب امام رازی است.
عنوان فصل دهم، فی مسائل السماء و العالم، است. مسئله اول، در این فصل، در بیان ماهیت اجسام بسیط و مرکب است. شیخ الرئیس، تقسیمی گویا راجع به اجسام به این صورت ارائه می نماید: اجسام، یا بسیطاند یا مرکب؛ بسایط اجسامی هستند که منقسم به اجسام مختلف الطبایع نمی گردند، مانند
آسمانها،
خاک،
آب،
هوا و
آتش؛ اجسام مرکب، آنهایی هستند که منحل به اجسام مختلف الطبیعه می گردند، مثل
حیوان و
گیاه. در این جا مباحث مهم زیادی مطرح شده است که تفاسیر عالمانه فخر رازی روشن گر آن مباحث می باشد. از جمله آن مسائل، می توان به تقدم اجسام بسیط بر مرکبات و عدم تولد مرکبات از
اجرام فلکیه اشاره کرد. چهار حکم، در ذیل بیان ماهیت
آتش، از طرف امام فخر رازی بیان گردیده است، سپس اشاره ای به حرارت آتش و هوا و برودت
آب و
زمین گردیده و این فصل به پایان رسیده است.
فصل یازدهم، در آثار علویه است که دارای سه قسم می باشند: اول
تاثیر اجرام فلکیه در این عالم است که شیخ الرئیس می گوید: آنچه از این
تاثیرات، ظاهر است، آن قسم از تاثیراتی است که از سوی
شمس و
قمر به ما میرسد و الا
تاثیرات سایر کواکب از ما مخفی است. در این جا شیخ الرئیس، از
تاثیرات این دو کوکب سخن گفته و به تبع آن، حقیقت
دود و
بخار و هم چنین چگونگی تشکیل
باران و
برف را توضیح داده است و برای توضیح بیشتر و دقیق تر، فخر رازی در کنار مطالب شیخ، تفصیلی بیان کرده است. بو علی، در قسم دوم از آثار علویه، به توضیح
هاله و
رنگین کمان و خیالی بودن آنها می پردازد و شارح ادله خیالی بودن آنها را در ضمن چند مسئله و مقدمه آورده است. قسم سوم آثارعلویه، اموری است که در روی زمین
حادث می شود، مانند
زلزله و
آتشفشان که از بخارات زیر زمینی به وجود می آیند. ابن سینا، اجسام معدنی را نیز از آثار این بخارات می داند. امام رازی، در این جا نیز مانند اکثر بخشهای کتاب، غیر از توضیحی که راجع به مطالب ارائه می کند، اقدام به تفسیر الفاظ به کار برده شده توسط ماتن می نماید.
فصل دوازدهم، در مورد
گیاهان است که چگونگی به وجود آمدن آنها همراه با آثارشان در این فصل مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است.
در فصل سیزدهم که راجع به
حیوان است، ویژگیهای حیوان از بابت
مزاج و قوه دراکه اش مطرح گردیده و تغایر نفس و
روح به همین مناسبت، توسط شارح، همراه با سه دلیل بیان گردیده است. شیخ الرئیس، نفس را متشکل از دو قوه مدرکه و محرکه میداند. او قویترین و مهمترین حواس حیوانات را لامسه می داند و برای این کلام، شارح، به سه دلیل تمسک نموده است که همراه است با توضیحات مفصل تری راجع به
قوه لمس و مختصات آن. دومین حسی که مورد بررسی قرار گرفته، عبارت است از
ذائقه که فخر رازی آمدن ذائقه بعد از لامسه را حمل بر قرار گرفتن ذائقه در درجه دوم اهمیت میان حواس حیوانات، کرده است.
شامه، سومین قوه مورد بحث حیوانات است که طبیعتا بعد از لامسه و ذائقه مهمترین حواس حیوانات می باشد. اینکه شنوایی از کجاست و چه اعضایی در شنیدن
تاثیر دارند، مسائل مورد بحث در چهارمین حس از حواس پنج گانه است و نهایتا قوه بینایی مورد بررسی واقع گردیده است. در ادامه توضیحاتی راجع به مراتب و مختصات دیگری از حواس، همراه با بررسی مسئله
شعاع آمده است که بو علی بحثی دقیق و عالمانه را همراه با ترسیم برخی از اشکال برای توضیح بیشتر و تفهیم دقیق تر، مطرح کرده و امام رازی نیز در این میان کار خود را به دقت انجام داده و شکل مورد بررسی را
اثر اقلیدس در کتاب مناظراتش می داند و توضیحاتی مفصل در این باره ارائه می نماید.
فصل چهاردهم، در حواس باطنه است. ابن سینا، نخستین
حس باطنی را حس مشترک می داند و به اثبات وجود آن می پردازد. فخر رازی، در ذیل این قسمت، ادراکات انسان را دسته بندی کرده و جایگاه حس مشترک را در میان آنها به خوبی مشخص می نماید، سپس دلایل منکرین حس مشترک را بیان می کند. بو علی، در مورد حس مشترک، معتقد است آنچه که
مدرکات حس مشترک را در خود جای می دهد، عبارت است از خیال که جایگاه عضو مربوط به آن، در قسمت جلوی
مغز است، کما اینکه حافظه، خزانه
وهم می باشد و جایگاه عضو مربوط به آن، در قسمت عقب مغز می باشد. فخر رازی، توضیحی راجع به حافظه و جایگاه آن در ذیل این مطلب می آورد، سپس راجع به قوه مفکره که بعد از این میآید، مطالبی را بیان می کند. بو علی، جایگاه قوه مفکره را در وسط مغز می داند و می گوید: حس مشترک، غیر از
خیال است، زیرا حافظ با قابل فرق می کند؛ حس مشترک، قابل این ادراکات است و خیال، حافظ آنها می باشد.
قوای محرکه حیوانی، عنوان پانزدهین فصل، است. بو علی، قوه محرکه را به عنوان مبدا انتقال اعضا توسط عضلات و
عصب می داند و برای آن اعوانی را تصویر می نماید که مدرکه یا عاقله یا متخیله اولین آنها می باشند.
شانزدهمین فصل، در باره
نفس ناطقه می باشد. بو علی، می گوید: نفس ناطقه، مختص
انسان می باشد و مشهورترین فعل و روشنترین
اثر آن
نطق است، نه اینکه فقط مبدا نطق باشد. اینکه حکما در تعریف انسان «حیوان ناطق» را می آورند، مورد بررسی اجمالی واقع گردیده و خواص نفس ناطقه به لحاظ فعلش در بدن و هم چنین ادراک و انفعالش توضیح داده شده است. افعالی که از نفس ناطقه با مشارکت بدن، صادر می شود، عبارتند از:
تعقل و
رؤیت. انفعالاتی که عارض بدن می گردند با مشارکت نفس ناطقه، عبارتند از: استعداد
خندیدن،
گریه کردن،
خجالت کشیدن،
حیا کردن،
رحمت،
رافت و
الفت. تنها فعل اختصاصی نفس ناطقه، عبارت است از تصور معانی کلیه. احوال قوه نظریه که قوای معده برای نفس ناطقه نامیده شده اند، عنوان بحث دیگری در این بخش از طبیعیات می باشد. چگونگی فعلیت یافتن قوای عقلیه نیز موضوع دیگری است که با تفصیلات فراوانی توسط شارح همراه می باشد. در باره
ادراک معقولات، هم خود شیخ الرئیس و هم فخر رازی توضیحات مفصلی را بیان نموده اند. اثبات
تجرد نفس ناطقه، با دلایل متعدد و... از جمله مباحث پایانی این فصل است.
این بخش، دارای نه فصل می باشد
که اولین آنها در مورد اوصاف موجود است. در این فصل راجع به اینکه موجود چه صفاتی دارد و همین طور موضوع
علم الهی صحبت شده است. بو علی، می گوید: موجود، گاهی به
وحدت و
کثرت، گاهی به
کلی و
جزیی، گاهی به
بالفعل و
بالقوه بودن و گاهی به تحرک و
سکون و... متصف می گردد. شارح، در ادامه مطلب مزبور، بیست صفت دیگر نیز شمرده اند از قبیل
علت یا
معلول بودن، صفت یا موصوف بودن،
متناهی یا غیر متناهی بودن،
قدیم یا
حادث بودن و... بو علی موضوع
فلسفه اولی را
موجود بما هو موجود می داند، لکن شارح به دو مذهب دیگر نیز اشاره می کند که یکی، موضوع آن را
الله و دیگری، علل اربعه میخواند، آن گاه هر دو را با دو
دلیل ابطال می نماید. تقسیمات موجود، از جمله مسائل مطرح شده در این فصل است که بحثی مفصل راجع به
جوهر و
عرض را در پی دارد.
فصل دوم، در احکام
هیولا و
صورت است که نخست، ترکیب جسم از هیولا و صورت اثبات گردیده، سپس به توضیحاتی در مورد هیولا و صورت، از جمله اینکه هیولا خالی از صورت نوعیه نمی باشد و اینکه ماهیت صورت نوعیه چیست، پرداخته شده است.
سومین فصل، درمورد اثبات قوا می باشد. شیخ الرئیس، می گوید: از هر جسمی فعلی صادر می شود علی الدوام و در ماده محسوسه؛ فخر رازی، در توضیح این مطلب، عبارت کتاب را طولانی ارزیابی می کند. تفسیر قوا و اقامه برهان برای اثبات
طبیعت و هم چنین اثبات اینکه هر حرکتی دارای
غایت معینی است، از جمله مباحث این فصل می باشد.
فصل چهارم، در احکام علل و معلولات است که اولین مسئله آن، در تعریف
سبب است. شیخ الرئیس، سبب را به «کل ما یتعلق به وجود الشی ء من غیر ان یکون وجود ذلک الشی ء داخلا فی وجوده او متحققا به وجوده»، تعریف میکند و فخر رازی، منظور شیخ را از این تعریف به همراه تعریفی که در کتاب حدود آورده است، بیان می کند که همراه است با مناقشاتی در این باب. مسئله دوم، در حصر اسباب در چهار سبب است. فخر رازی، در ذیل این مسئله می گوید: گویا این مطلب، به کلام شیخ افزوده شده و بعید است که سخن وی باشد...
تاثیر فاعل، عنوان مسئله سوم این فصل است. فخر رازی می گوید:
اثر، وقتی حادث شد، سه امر را دارا می باشد: ۱.
وجود حاصل در حال. ۲. عدم سابق. ۳. مسبوقیت این وجود به آن عدم. یقینا فاعل در عدم سابق
اثری نخواهد داشت، کما اینکه در وجود مسبوق به عدم نیز
تاثیری ندارد، پس تنها
اثر فاعل در وجود خواهد بود. در مسئله چهارم، راجع به تقدم وجود علت بر وجود معلول بحث شده است. فخر رازی، این مسئله را اشرف مسائل باب
علت و
معلول می داند که برهان ذکر شده در اثبات واجب الوجود، بر حول آن می گردد. در ادامه آرای
فلاسفه و
متکلمین را در این باب بیان کرده و با وجوهی به ابطال پاسخ فلاسفه در جواب سؤال متکلمان می پردازد.
فصل پنجم، در باره موجود و انقسام آن به
جوهر و
عرض است که در این فصل، مسائل مهمی مطرح گردیده؛ از آن جمله بحث تشکیک وجود است که فخر رازی ضمن توضیحاتی در مورد مفهوم تشکیک، هفت
حجت را بر دلالت لفظ وجود بر معنای واحد در جمیع موجودات که مورد اتفاق حکما است، اقامه می نماید. اینکه جوهر، موجود لا فی موضوع است، توسط ابن سینا به دو صورت تفسیر شده و سپس تفاوت آن دو، بیان گریده است. امام رازی معتقد است که اگر این فصل، در بحث اول الهیات که سخن از جوهر بود، مطرح می گردید، بهتر بود، ولی در عین حال به تفسیر آن پرداخته ا ست. مسئله بعدی، در مورد عرض است و اینکه هو موجود فی موضوع که این مطلب نیز دارای تفاسیر متفاوتی است. مسئله چهارم در باره این است که وجود، جنس برای ما تحتش نیست. تقسیم اعراض، عنوان پنجمین مسئله فصل پنجم است که دو تقسیم از سوی ماتن و شارح برای آن مطرح گردیده است.
فصل ششم، مشتمل بر مباحثی در باره
ممکن و
واجب است و مسئله اول آن در تعریف واجب می باشد. بو علی، واجب را به این صورت تعریف می کند: «الواجب هو الذی یکون له دائما ذلک اما له بذاته و اما له بغیره» و شارح، تعبیر دیگری را که مشهور از واجب دارند و عبارت است از «ضروری الوجود» مطرح کرده و مورد مناقشه قرار داده است. مسئله دوم، در این رابطه است که شئ واحد نمی تواند لذاته و لغیره واجب باشد؛ چنین چیزی به گفته شارح،
اجتماع نقیضین است. مسئله سوم، در تفسیر ممکن است. مسئله چهارم، در باره عدم امکان مشروط بودن وجود یک واجب لذاته، به وجود واجب لذاته دیگر است. مسئله پنجم، بری بودن واجب لذاته، از جمیع جهات
ترکیب است. مسئله ششم، در نیازمند بودن هر ممکنی به سبب است. مسئله هفتم در این باره است که ممکن تا وجودش از ناحیه سبب واجب نگردد، موجود نمی شود.
فصل هفتم، مربوط به
کلی و
جزیی است. اولین مسئله این فصل، در این است که کلی، وجودی در اعیان ندارد. مسئله دوم، در این است که چگونه یک شی ء می تواند در
اذهان، کلی و مشترک فیه باشد؟ مسئله سوم، در تمییز ماهیت از لواحقش است. فصل پنجم، در اشاره به پاره ای از احکام
فصل است که امام رازی آن را در سه حکم جداگانه مرتب نموده است.
فصل هشتم، در الهیات است. مسئله اول این فصل، در اثبات واجب الوجود است. مسئله دوم، در
توحید واجب الوجود است. فخر رازی، در ذیل این مسئله، استدلال شیخ را مورد مناقشه قرار می دهد. مسئله سوم، در این باره است که واجب الوجود، از جمیع جهات واجب است که این در واقع فقط شرحی است از سوی فخر رازی و مطلبی در این زمینه در متن موجود نمی باشد. مسئله چهارم، در شرح
صفات سلبیه واجب الوجود است. حد نداشتن ضد نداشتن همتا نداشتن متغیر نبودن عالم بودن و قادر بودن مطالبی است که به ترتیب در مسئله های پنجم، ششم... دهم بررسی شده است. مسئله یازدهم، در این باره است که صفات واجب منحصر در سلوب و اضافات می باشد. مسئله دوازدهم، راجع به قانون کلی در مورد
اسماء واجب است و مسئله سیزدهم، در توضیح و تفصیل هر یک از اسماء واجب از قبیل
حی،
واحد،
قادر و... می باشد.
فصل نهم، در تقریر
معاد است. در این فصل، ابتدا حقیقت
لذت، توسط ابن سینا مورد بحث واقع شده و این بدان جهت است که لذایذ روحانی در بحث معاد، معلوم و معین گردد. شیخ الرئیس در ادامه، الم را نیز تعریف می کند، ولی شارح تعریف وی را با سه دلیل رد می کند. در بخش دیگر،
سعادت روحانی بررسی می شود و ادراک حق اول، توسط نفس ناطقه،
خیر محض تلقی می گردد... اینکه چرا
انسان در حال
حیات، ناتوان از درک لذات روحانی می باشد، به کمک مثالهایی توضیح داده شده است. وجود
معرفت، در هر دو جنبه سعادت و
شقاوت روحانی، نقش اصلی را ایفا می کند. غایت سعادت معنوی، نظر به جلال حق اول و... بدون امتزاج وهم و خیال بیان شده است و نهایتا شارح معرفت جلال را مقدم بر معرفت اکرام می داند و برای این گفته خود به آیه «تبارک اسم ربک ذی الجلال و الاکرام»
استشهاد می نماید و کتاب را با دعایی که از صالحین
ماثور و منتسب به
ذو النون مصری است، خاتمه می دهد.
نرم افزار حکیم بوعلی سینا، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.