شباهتهای امام زمان و حضرت یوسف
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مسائلی مانند اعتقاد به
حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) و غیبت و ظهور ایشان نیز به ظاهر بدیع و بی سابقه بوده و
طول عمر ایشان باهالهای از رمز و
راز و شگفتی همراه است. افزون بر آن، این باور بر همه شؤون
حیات آدمیتاثیری بنیادین بر جا میگذارد. از این رو، برخی افراد از پذیرش آن سر باز میزنند و آن را
انکار میکنند.
امامان معصوم (علیهمالسّلام) در برابر ایناندیشه، کوشیدهاند با بیان موارد مشابهی که در تاریخ گذشته _ به ویژه تاریخ پیامبران الهی _ رخ داده است، مساله غیبت
امام عصر (عجّلاللهفرجهالشریف) و دیگر مفاهیم مربوط به آن را عادی جلوه دهند، تا مردم به گمان بی سابقه بودن، در آن به دیده
شک و تردید ننگرند.
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی ----- چون نیک بدیدم، به حقیقت، به از آنی
یکی از ویژگیهای روانی
آدمی این است که هماره در رویارویی با امر تازه و بدیع، حالت دفاعی به خود میگیرد و کمتر به پذیرش آن گردن مینهد. این امر به ویژه آن گاه تشدید میشود که پدیده جدید حالت رمزگونه داشته باشد و
اعتقاد به آن، زمینه ساز تحولی بنیادین در باورها،
اندیشه، منش و روش زندگی او شود. برعکس در برابر موضوعی که پیشینه داشته یا در زمانهای پیش، یک یا چند بار رخ داده است، مقاومت چندانی از خود نشان نمیدهد و به سادگی، آن را میپذیرد.
یکی از شیوههای چیره شدن بر این وضعیت، عادی جلوه دادن آن مساله است. یعنی تبیین این نکته که موضوع مورد نظر، مسبوق به سابقه بوده و برای دیگران نیز رخ داده است.
قرآن کریم نیز همین شیوه را به کار گرفته است. در صدر
اسلام،
روزه، حکمیجدید و همراه بااندکی مشقت مینمود؛ زیرا روزه دار میبایست از بسیاری از امور
مباح چشم بپوشد و از
ارتکاب آنها خودداری کند. شاید برخی از مسلمانان در برابر چنین
حکم بی سابقهای، واکنش نشان میدادند و آن را به سختی میپذیرفتند. از این رو،
قرآن کریم، ابتدا مسلمانان را از نظر روانی برای پذیرش آن آماده میکند.
خداوند متعال میفرماید: «یا ایها الذین امنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم؛
ای کسانی که
ایمان آوردهاید! روزه بر شما نوشته شد، همان گونه که بر پیشینیان شما، نوشته شد». یعنی مپندارید که این
تکلیف، مسالهای بی سابقه و فراتر از توانایی شماست. هرگز چنین نیست؛ زیرا
وجوب روزه، حکم متداولی است که گذشتگان نیز موظف بودهاند آن را انجام دهند.
مسائلی مانند اعتقاد به
حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) و غیبت و ظهور ایشان نیز به ظاهر بدیع و بی سابقه بوده و
طول عمر ایشان باهالهای از رمز و
راز و شگفتی همراه است. افزون بر آن، این باور بر همه شؤون
حیات آدمیتاثیری بنیادین بر جا میگذارد. از این رو، برخی افراد از پذیرش آن سر باز میزنند و آن را
انکار میکنند.
امامان معصوم (علیهمالسّلام) در برابر این اندیشه، کوشیدهاند با بیان موارد مشابهی که در تاریخ گذشته _ به ویژه تاریخ پیامبران الهی _ رخ داده است، مساله غیبت
امام عصر (عجّلاللهفرجهالشریف) و دیگر مفاهیم مربوط به آن را عادی جلوه دهند، تا مردم به گمان بی سابقه بودن، در آن به دیده
شک و تردید ننگرند.
برای نمونه؛ به کلام نورانی حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) به
شیخ صدوق میتوان
اشاره کرد. شیخ صدوق میگوید: شبی در عالم
رؤیا دیدم که در
مکهام و گرد خانه خدا
طواف میکنم. در دور هفتم نزد
حجرالاسود آمدم و آن را لمس کردم و بوسیدم. در حالی که، دعاهای بوسیدن حجرالاسود را میخواندم، مولای خود حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) را دیدم که بر در خانه
کعبه ایستادهاند. با خاطری پریشان به حضرت نزدیک شدم. حضرت با نگاهی به رخسارهام به فراستِ خود، راز دلم را دانست. به او
سلام کردم. حضرت پس از جواب سلام، فرمود: چرا درباره غیبت کتابی نمینویسی، تا
اندوه دلت را بزداید؟ عرض کردم: یابن رسول الله! در این باره
کتاب نوشتهام. حضرت پاسخ دادند: منظورمان این نیست که همانند گذشته بنویسی. کتابی درباره موضوع غیبت بنگار و در آن، غیبتهای پیامبران (علیهمالسّلام) را بیان کن. سخن حضرت به پایان رسید و از دیدگانم پنهان شد. من از
خواب بیدار شدم و تا
طلوع فجر به
دعا و
گریه و
مناجات پرداختم. چون
صبح دمید، نگارش این کتاب را آغاز کردم.
حضرت یوسف (علیهالسّلام) یکی از پیامبرانی است که امام مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) در روایتها به ایشان
تشبیه شدهاند. البته در این روایتها، حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) از جهتهای گوناگون به حضرت یوسف (علیهالسّلام) تشبیه شدهاند.
امام باقر (علیهالسّلام) در روایتی تنها به شباهت در غیبت اشاره کردهاند. (شباهت اول) هم چنین ایشان در جایی دیگر، به شباهتهای دیگری اشاره فرمودهاند. (شباهت چهارم) حال آن که امام صادق (علیهالسّلام) بدون اشاره به شباهتهای پیشین، شباهت دیگری بر شباهتهای یاد شده میافزایند. (شباهت دوم) اینها نشان میدهد که منظور، حصر شباهتها در موارد یاد شده نبوده، بلکه تنها برای نمونه به برخی از آنها اشاره شده است. با توجه به این نکته و با
الهام از فرمایش حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) به شیخ صدوق، این نوشتار میکوشد با تامل در
قرآن و روایتها، شباهت و همانندیهای موجود میان یوسف زهرا (علیهالسّلام) و یوسف
یعقوب (علیهالسّلام) را بازگو کند، تا از این رهگذر، فهم و پذیرش امر حضرت مهدی، آسان تر گردد.
برجستهترین همانندی میان یوسف زهرا (علیهالسّلام) و یوسف یعقوب (علیهالسّلام)، همانندی در غیبت است. امام باقر (علیهالسّلام) به
محمد بن مسلم میفرماید: «یا محمّد بن مسلم انّ فی القائم من اهل بیت محمّد (علیهمالسّلام) شبه من خمسه من الرسل: یونس بن متی و یوسف بن یعقوب و موسی و عیسی و محمّد صلوات الله علیهم.... و امّا شبهه من یوسف بن یعقوب (علیهالسّلام) فالغیبه من خاصته و عامته و اختفائه من اخوته...؛
ای محمّد بن مسلم! قائم آل محمّد (عجّلاللهفرجهالشریف) با پنج تن از پیامبران شباهت دارد:
یونس بن متی و یوسف بن یعقوب و
موسی و
عیسی و
محمّد (صلواتاللهعلیهم) ... و امّا شباهت او به یوسف در غیبت اوست از اقوام دور و نزدیک و از برادران خود...».
نخستین سؤال درباره این شباهت، آن است که میان غیبت امام عصر (عجّلاللهفرجهالشریف) و
غیبت یوسف (علیهالسّلام) تفاوت فراوانی وجود دارد؛ زیرا غیبت یوسف (علیهالسّلام)، غیبتی است نسبی، یعنی هرچند او از
کنعان، برادران و پدر و
مادر خود غایب بود، ولی از دیدگان مصریان غایب نبود. او با مصریان، گفت و گو و رفت و آمد داشت، در حالی که غیبت حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) غیبتی است مطلق و آن حضرت از دیده همگان غایب است. از این رو،
قیاس آن دو با یکدیگر قیاس مع الفارق است. پاسخ به این نکته، در شباهت دوم خواهد آمد.
برادران یوسف برای خرید
آذوقه به مصر آمدند و به
بارگاه یوسف (علیهالسّلام) وارد شدند. وی در نخستین نگاه و گفت و گو، آنان را شناخت، ولی آنان یوسف (علیهالسّلام) را نشناختند. آنان بی آن که به
هویت یوسف پی برند، با وی سخن گفتند و
داد و ستد کردند: «فدخلوا علیه فعرفهم و هم له منکرون؛
(برادران یوسف) بر او وارد شدند. او، آنان را شناخت، ولی آنان او را نشناختند». یوسف
زهرا (علیهالسّلام) نیز در میان مردم حضور دارد. در کنار آنان راه میرود و بر فرشهای آنان پا مینهد و... ، ولی مردم، او را نمیشناسند. برخی بر این باورند که غیبت امام عصر (عجّلاللهفرجهالشریف) به این معناست که آن حضرت، در آسمانها یا عوالم دیگری زندگی میکنند. بنابراین، حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) از دیدگان همه انسانها پنهان هستند و کسی، ایشان را نمیبیند. بر اساس این باور، نکتهای که پیش از این گذشت، به
ذهن میرسد که مقایسه حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) با حضرت یوسف (علیهالسّلام) مقایسهای ناتمام است. امّا حقیقت، این است که تصویر یاد شده، خطا و به دور از واقعیت است. او در میان مردم رفت و آمد میکند و در کوچه و بازارها قدم میگذارد. مردم، آن حضرت را میبینند، گرچه او را نمیشناسند.
سدیر میگوید: سمعت اباعبدالله (علیهالسّلام) یقول: انّ فی القائم شبه من یوسف (علیه السّلام). قلت: کانّک تذکر حیره و غیبته؟ فقال لی: ما تنکر هذه الامه اشباه الخنازیر؟ انّ اخوه یوسف کانوا اسباطاً اولاد انبیاء تاجروا یوسف و بایعوه و هم اخوته و هو اخوهم فلم یعرفوه حتی قال لهم انا یوسف... فما تنکر هذه الامه ان یکون الله عزوجل یفعل بحجته ما فعل بیوسف ان یکون یسیر فی اسواقهم ویطا بسطهم و هم لایعرفونه حتی یاذن الله عزوجل ان یعرفهم بنفسه کما اذن لیوسف حتی «قال لهم هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذا انتم تجهلون قالوا ءَانک لانت یوسف قال انا یوسف و هذا اخی؛
امام صادق (علیهالسّلام) فرمودند: قائم (عجّلاللهفرجهالشریف) شباهتی با یوسف دارد. عرض کردم: گویا
حیرت و غیبت او را میفرمایید؟ حضرت فرمودند: چرا این
امت، که شبیه
خوکها هستند قضیه حضرت یوسف را
انکار نمیکنند؟ برادران یوسف با این که پیغمبر زاده و
برادر یوسف بودند و او نیز برادرشان بود، با او
تجارت و خرید و فروش کردند و او را نشناختند، تا این که یوسف، خودش را معرفی کرد و گفت: من یوسفم... با این حال چرا آنان منکرند که خداوند عزوجل با
حجت خود، همان کاری را بکند که با یوسف کرد؟ او در بازارهایشان راه میرود و بر فرشهای آنان گام بر مینهد، ولی مردم او را نمیشناسند، تا هنگامیکه خداوند به او
اجازه دهد که خودش را معرفی کند. همان گونه که به یوسف اجازه داد و یوسف گفت: آیا دانستید با یوسف و برادرش چه کردید، آن گاه که جاهل بودید؟ آیا تو همان یوسفی؟ گفت: (آری) من یوسفم و این، برادر من است».
و باز امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: «ان فی صاحب هذا الامر سنن من الانبیاء (علیهمالسّلام) ... و امّا سنه من یوسف فالستر یجعل الله بینه و بین الخلق حجاباً یرونه و لایعرفونه...؛
صاحب این امر (امام مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف)) به برخی از پیامبران، شباهتهایی دارد... امّا شباهت او به یوسف، در پرده بودن اوست؛ یعنی خداوند بین او و مردم حجابی مینهد که او را میبینند، ولی نمیشناسند».
غیبت یوسف از دوران کودکی آغاز شد: «و جاءت سیاره فارسلوا واردهم فادلی دَلوَه قال یا بشری هذا غلام؛
و (در همین حال) کاروانی فرا رسید و مامور
آب را (در پی آب) فرستادند. او دلو را در
چاه افکند. (ناگهان) صدا زد: مژده باد این کودکی است (زیبا و دوست داشتنی)!» غیبت یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز از دوران کودکی آغاز شد.
امام صادق (علیهالسّلام) میفرمایند: «قال رسول الله _ صلّی الله علیه و آله _ لابد للغلام من غیبته فقیل له: و لم یا رسول الله؟ قال: یخاف القتل؛
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: ناچار برای آن کودک (امام مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف)) غیبتی خواهد بود. پرسیده شد: برای چه؟ فرمود: برای محفوظ ماندن جانش. حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) در سال ۲۵۵ هجری به
دنیا آمد. آغاز
غیبت صغرا نیز در سال ۲۶۰ هجری است. بنابراین، ایشان در آغاز غیبت صغری، پنج ساله بودهاند.
همان گونه که یوسف در زیبایی و بخشندگی، شهره آفاق بود، یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز به بالاترین درجه این دو ویژگی آراسته است.
امام باقر (علیهالسّلام) میفرمایند: «فی صاحب هذا الامر اربع سنن من اربعه انبیاء... و سنه من یوسف من جماله و سخائه...؛
صاحب این امر (حضرت مهدی (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم)]] با چهار
پیامبر شباهتهایی دارد... شباهت او به یوسف، در زیبایی و بخشندگی اوست...».
رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «لیبعثنَّ الله عزوجل فی هذه الامه خلیفه یحثی المال حثیاً و لا یعدّه عدّاً؛
به زودی خداوند عزوجل در این امت، خلیفهای را بر میانگیزد که مال را بی آن که بشمارد، به دیگران میبخشد».
یوسف در عالم رؤیا دید که یازده
ستاره و
خورشید و ماه در برابرش سجده میکنند، ولی به سفارش پدر از ترس مکر برادران، رؤیای خویش را پنهان کرد: «اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رایت احد عشر کوکباً و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین قال یا بُنیّ لاتقصص رؤیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیداً؛
(به یاد آور) هنگامیرا که یوسف به پدرش گفت: پدر! من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و
ماه در برابرم
سجده میکنند. (یعقوب) گفت: فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن! زیرا برای تو نقشه (خطرناکی) میکشند».
یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز همین گونه است؛ یعنی به دلیل هراس از دشمنان، باید نام مبارکش پنهان باشد.
ابوخالد کابلی میگوید که به امام باقر (علیهالسّلام) عرض کردم: «اُرید ان تسمّیه لی حتی اعرفه باسمه فقال: سالتنی و الله یا ابا خالد عن سؤال مجهد ولقد سالتنی عن امر لو کنت محدّثاً به احداً لحدثتک ولقد سالتنی عن امر لو ان بنی فاطمه عرفوه حرصوا علی ان یقطعوه بضعه بضعه؛
نام مبارک او (حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف)) را برای من بگویید تا او را به نام بشناسم. حضرت فرمودند: ای ابوخالد! به خدا
سوگند! پرسش زحمت انگیز و مشقت آوری از من پرسیدی و درباره مسالهای از من پرسیدی که اگر گفتنی بود، به
یقین به تو میگفتم. تو درباره چیزی از من پرسش کردی که اگر بنو فاطمه او را بشناسند،
حرص ورزند که او را تکه تکه کنند.
دلیل غیبت یوسف، ستم برادران در
حقّ او بود؛ یعنی
حسادت ورزیدن و به چاه افکندن او. «و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب؛
و تصمیم گرفتند وی را در نهان گاه چاه قرار دهند». یکی از حکمتهای غیبت یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز ستم حاکمان و طاغوتهای خون آشام در حقّ آن حضرت است.
زراره میگوید: «سمعت الصادق جعفر بن محمّد (علیه السّلام) یقول: ان للقائم غیبه قبل ان یقوم. قلت: ولم ذلک جعلت فداک؟ قال یخاف و اشار بیده الی بطنه و عنقه؛
از امام صادق (علیهالسّلام) شنیدم که فرمود:
قائم (عجّلاللهفرجهالشریف) پیش از قیامش غیبتی دارد. عرض کردم: فدایت شوم چرا؟ حضرت در حالی که به شکم و گردن مبارکش
اشاره کرد، فرمود (از کشته شدن) میترسد.
شمار طاغوتیان عصر ما، از شما طاغوتیان عصر
تولد حضرت، کمتر و از نظر ابزار نظامی، ضعیف تر نیست. خون آشامیو جنایت پیشه گی شان نیز به مراتب از آنان بیشتر است. پس آن ترس هنوز وجود دارد. به
امید آن روزی که یاوران کارآمدی پرورش یابند تا بتوانند سپر بلای حضرت باشند و او را از گزند حوادث در
امان دارند؛ زیرا که فراهم آمدن چنین افرادی، پیش زمینه فرا رسیدن روز موعود است.
برادران یوسف، او را به چاه افکندند؛ زیرا دلهایشان از
حسد آکنده بود. بنابراین، خوبیهای او را نمیدیدند، ولی غریبهها از دیدن او مسرور گشتند و اظهار شادمانی کردند: «وجاءت سیاره فارسلوا واردهم فادلی دلوه قال یا بشری هذا غلام؛
و (در همین حال) کاروانی فرا رسید و مامور آب را (در پی آب) فرستادند. او، دلو خود را در چاه افکند. (ناگهان)
صدا زد: مژده باد این کودکی است (زیبا و دوست داشتنی)! هنگام روبه رو شدن با یوسف زهرا نیز برخی از مسلمانان، بر وی
شمشیر میکشند؛ زیرا سینههایی آکنده از
کینه دارند، یا خود را از او بیشتر دوست دارند، یا این که خود را زمام دار امور خویش میدانند و در برابر رای و نظر او، رای و نظری جداگانه دارند و یا....
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: «القائم (عجّلاللهفرجهالشریف) یلقی فی حربه مالم یلق رسول الله _ صلّی الله علیه و آله _. ان رسول الله _ صلّی الله علیه و آله _ اتاهم و هم یعبدون حجاره منقوره و خشباً منحوته و ان القائم یخرجون علیه فیتاولون علیه کتاب الله و یقاتلونه علیه؛
قائم (عجّلاللهفرجهالشریف) در
پیکار خود با چنان چیزی رو به رو خواهد شد که رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) با آن رو به رو نگردید. همانا رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در حالی به سوی مردم آمد که آنان، بتهای سنگی و چوبهای تراشیده را میپرستیدند. ولی قائم (عجّلاللهفرجهالشریف) چنان است که بر او میشورند و
کتاب خدا را بر ضدّ او
تاویل میکنند. آن گاه به
استناد همان تاویل، با او به
جنگ بر میخیزند.» در این میان، برخی بیگانگان هستند که از دیدنش خشنود میشوند و با فطرتهای پاکشان به سوی او میروند و به او میپیوندند.
امام صادق (علیهالسّلام) میفرماید: «اذا خرج القائم (عجّلاللهفرجهالشریف) خرج من هذا الامر من کان یری انه من اهله و دخل فیه شبه عبده الشمس و القمر؛
چون قائم (عجّلاللهفرجهالشریف)
قیام کند، کسی که خود را
اهل این امر میپنداشته است، از این امر بیرون میرود. در مقابل، افرادی مانند
خورشید پرستان و ماه پرستان، به آن میپیوندند.
کاروانیانی که یوسف را یافتند، او را به بهایاندکی فروختند؛ زیرا از ارزش آن درّ یگانه، آگاهی نداشتند: «و شروه بثمن بخس دراهم معدوده و کانوا فیه من الزاهدین؛
و (سرانجام) او را به بهایاندکی (چند درهم) فروختند و نسبت به (فروختن) او بی رغبت بودند».
برخی
شیعیان نیز به دلیل ناآگاهی از مقام و منزلت
حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) و از سر هواپرستی و
دنیا خواهی، افتخار
محبت و خدمت به آستان او را به بهایاندکی فروختهاند و رشته پیوند خود را گسستهاند.
تاریخ، نمونههای فراوانی از این مردمان را به یاد دارد. برای مثال، از ابوطاهر محمد بن علی بن بلال میتوان نام برد. وی به
طمع اموالی که از حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) نزد او بود، آن را به
محمد بن عثمان عمری (سفیر دوم) نسپرد و ادعا کرد که خود
وکیل حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) است. حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) نیز توقیعی (نامهای) در
لعن او صادر کرد.
نخستین واکنش یعقوب هنگام غیبت یوسف، در پیش گرفتن
صبر نیکو و یاری جستن از پروردگار است: «جاءوا علی قمیصه بدم کذب قال بل سوّلت لکم انفسکم امراً فصبر جمیل و الله المستعان علی ما تصفون؛
و هنگامیکه
پیراهن او را با خونی دروغین (آغشته ساخته و نزد پدر) آوردند، گفت: هوسهای نفسانی شما، این کار را برایتان آراسته است. من
بردباری نیکو (و شکیبایی بدون ناسپاسی) خواهم داشت و در برابر آنچه میگویید، از خداوند، یاری میجویم». شیعیان نیز هنگام رو به رو شدن با غیبت یوسف زهرا (علیهالسّلام)، باید در برابر بلاها و آزمایشهای الهی، بردبار باشند.
امام رضا (علیهالسّلام) فرمود: «والله ما یکون ما تمدّون الیه اعینکم حتی تمحصوا و تمیّزوا و حتی لایبقی منکم الا الاندر فالاندر؛
به خدا سوگند! آنچه چشمانتان را به سویش میدارید و منتظرش هستید، رخ نخواهد داد، تا این که پاک سازی و جداسازی شوید و از شما نماند مگر هرچه کمتر و کمتر». هم چنین باید در برابر به درازا کشیدن غیبت،
شکیبایی ورزند؛ یعنی در
ظهور پیش از موعد مقرر آن، شتاب نکنند.
مهزم میگوید به امام صادق (علیهالسّلام) عرض کردم: «جعلنی الله فداک متی هذا الامر؟ فقد طال. فقال: کذب المتمنّون و هلک المستعجلون و نجا المسلّمون و الینا یصیرون؛
فدایت شوم این امر (قیام قائم
آل محمّد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) ) چه زمانی رخ خواهد داد؟ این امر به درازا کشید. حضرت فرمود: آرزومندان خطا کردند، شتاب جویان هلاک شدند و آنان که
تسلیماند، نجات یافتند و به سوی ما باز خواهند گشت».
چون خورشید یوسف در پس ابرهای غیبت فرو رفت، یعقوب هرگز امید خود را از دست نداد و از
رحمت الهی و بازگشت یوسف نا امید نشد. و از خداوند درخواست میکرد که به زودی یوسف را ببیند: «عسی الله ان یاتینی بهم جمیعاً؛
امیدوارم خداوند، همه آنان را به من بازگرداند». ولی در مقابل، برداردان با این که او را نکشتند و در چاهانداختند، به امید این که قافلهای، او را بیابد و با خود ببرد: «قال قائل منهم لاتقتلوا یوسف و القوه فی غیابت الجب یلتقطه بعض السیاره ان کنتم فاعلین؛
یکی از آنان گفت: یوسف را نکشید. اگر میخواهید کاری انجام دهید، او در نهان گاه
چاه بیفکنید تا قافلههایی، او را برگیرند (و با خود به مکان دوری ببرند).
با این حال، برادران، یوسف را فراموش کرده بودند و چون یعقوب، از یوسف یاد میکرد، وی را
سرزنش میکردند: «قالوا تالله تفتؤا تذکر یوسف حتی تکون حرضاً او تکون من الهالکین؛
گفتند: به خدا سوگند! تو آن قدر از یوسف
یاد میکنی که ممکن است
بیمار شوی یا هلاک گردی». «و لما فصلت العیر قال ابوهم انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون قالوا تالله انک لفی ضلالک القدیم؛
هنگامیکه
کاروان (از سرزمین
مصر) بیرون آمد، پدرشان (یعقوب) گفت: اگر مرا به نادانی و کم خردی، متهم نکنید، (باید بگویم که) بوی یوسف را احساس میکنم. گفتند: به خدا سوگند! تو در همان
گمراهی پیشین ات هستی».
در مساله غیبت یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز برخی که از
هدایت الهی برخوردارند، پیوسته با امید به
فضل خداوندی، ظهور او را
انتظار میکشند و هرگز از رحمت الهی نا امید نمیشوند. در دعای
عصر غیبت که از ناحیه مقدسه رسیده است، چنین میخوانیم: «... ولا تنسنا ذکره و انتظاره و الایمان به قوه الیقین فی ظهوره و الدعاء له و الصلاه علیه؛
(خدایا) یاد او، انتظارش،
ایمان به او، باور شدید به ظهور او، دعا برای او و توجه به او را در ما به فراموشی مسپار!» در مقابل، گروهی دیگر که خداوند بر دلهایشان
قفل زده است و از درک حقایق ناتواناند، امیدی به آمدنش ندارند. حتی گاهی وجودش را انکار میکنند.
امام صادق (علیهالسّلام) به زراره فرمود: «یا زراره و هو المنتظر و هو الذی یشک الناس فی ولادته منهم من یقول مات ابوه فلا خلف له... و منهم من یقول ماولد...؛
ای زراره! او (حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف)) کسی است که آمدنش را انتظار میکشند. اوست که مردم در تولدش
شک میکنند. برخی میگویند: پدرش از دنیا رفت و فرزندی نداشت... و برخی میگویند: هنوز به دنیا نیامده است....
پس از آن که
زلیخا به یوسف،
تهمت ناپاکی زد، عزیز مصر به کمک نشانه الهی، پاکی و بی گناهی او را دریافت: «و شهد شاهد من اهلها ان کان قمیصه قُدّ من قُبُل فصدقت و هو من الکاذبین و ان کان قمیصه قُدّ من دُبُر فکذبت و هو من الصادقین فلما رءا قمیصه قُدّ من دُبُر قال انه من کیدکنّ ان کیدکن عظیم؛
و در این هنگام، شاهدی از خانواده آن زن
شهادت داد که اگر پیراهن او از پیشِ رو پاره شده است، آن
زن راست میگوید و او از دروغ گویان است، و اگر پیراهنش از پشت پاره شده است، آن زن
دروغ میگوید و او از راست گویان است. هنگامیکه (
عزیز مصر) دید پیراهن او (یوسف) از پشت پاره شده است، گفت: این از
مکر و حیله شما زنان است. همانا مکر و
حیله شما زنان عظیم است». با این حال، عزیز مصر به سبب
وسوسه زلیخا، یوسف را به
زندان افکند: «ثم بدالهم من بعدما راوا الآیات لیسجنَّنه حتی حین؛
و پس از آن که نشانههای (پاکی یوسف) را دیدند، بر آن شدند که او را تا مدتی زندانی کنند». ستم پیشه گان عصر یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز با این که اعجازها و نشانههایی از
حقانیت او را دیدند، اما باز به خود نیامدند و به
قتل او کمر همت بستند.
رشیق میگوید: معتضد عباسی، مرا به همراه دو نفر دیگر فرا خواند و به ما دستور داد که هر یک بر اسبی سوار شویم و تنها زیرانداز سبکی با خود برداریم و از برداشتن هر وسیله دیگری پرهیز کنیم. آن گاه افزود: به
سامرا و فلان محله و فلان خانه میروید. بر در خانه، خادم سیاهی ایستاده است. آن گاه، به خانه هجوم برید و هر کس را در آن جا یافتید، بکشید و سرش را برای من بیاورید. ما بر اساس دستور، به سامرا و همان خانه رفتیم.
مرد سیاهی بر در خانه نشسته بود. پرسیدم: چه کسی در خانه است؟ با بی اعتنایی گفت: صاحبش. به خانه هجوم بردیم. در خانه، اتاقی بود که بر در آن، پردهای زیبا آویخته بود. چون پرده را بالا زدیم، گویا در اتاق، دریایی از آب بود. در انتهای اتاق، مردی با بهترین شمایل بر روی حصیری بر آب مشغول
نماز بود. او به ما هیچ توجهی نکرد. یکی از همراهانم به نام احمد بن عبدالله، برای وارسی، وارد آبها شد، امّا نزدیک بود غرق شود. من دستش را گرفتم و او را نجات دادم، ولی وی از ترس بی هوش شد و ساعتی در همان حال ماند. همراه دیگرم نیز همان کار را کرد و به همان
بلا گرفتار شد.
من از صاحب خانه عذرخواهی کردم و گفتم: به خدا سوگند! من از ماجرا آگاه نبودم و نمیدانستم برای قتل چه کسی اعزام شدهایم و من از این کار
توبه میکنم. ولی او به ما اعتنایی نکرد. ما به سوی معتضد برگشتیم. او منتظر ما بود و به دربانان سپرده بود که هر وقت به
کاخ رسیدیم، اجازه ورود بدهند. ما نیز در همان
شب بر او وارد شدیم و ماجرا را برایش بازگو کردیم. با عصبانیت پرسید: آیا این ماجرا را برای کسی بازگو کردهاید؟ گفتیم: نه. او
سوگند یاد کرد که اگر این ماجرا را با کسی در میان بگذاریم، گردن ما را خواهد زد. ما نیز تا او زنده بود، توان بازگو کردن آن را نداشتیم.
یوسف با توطئههای گوناگونی رو به رو گشت؛ به چاه افکندن، به
بردگی رفتن، تهمت ناپاکی شنیدن و زندان. با این حال، مشیت الهی بر آن بود که همه توطئهها و نقشهها ناکام گردد. دشمنان برای یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز توطئههای فراوان و نقشههای شومیبرنامه ریزی کرده بودند، ولی
اراده الهی بر رهایی او از همه فتنهها و تجلّی
نور خداوندی تعلق گرفته است.
امام صادق (علیهالسّلام) میفرمایند: «کذلک بنو امیه و بنو العباس لمّا ان وقفوا علی انّ زوال مملکه الامراء الجبابره منهم علی یدی القائم منا ناصبونا للعداوه و وضعوا سیوفهم فی قتل اهل بیت رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) و اباده نسله طمعاً منهم فی الوصول الی قتل القائم _ (علیهالسّلام) _ فابی الله ان یکشف امره لواحد من الظلمه اءلا ان یتم نوره و لوکره المشرکون؛
بنوامیه و
بنوعباس چون دریافتند که گردن کشان آنان به دست مهدی ما از میان میروند، با ما بنای دشمنی نهادند. آنان برای کشتن
اهل بیت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) و نابودی
نسل او، شمشیرهای خود را از نیام در آوردند تا مهدی (علیهالسّلام) بکشند، ولی خداوند، امر او را از ستم کاران، پنهان کرد و نورش را گستراند، هرچند مشرکان از آن بی زار بودند.
یوسف، هنگام غیبتش به دلیل زندانی شدن نیز از رسالتی که در برابر مردم به عهده داشت، غافل نشد. هنگامیکه دو یار زندانی یوسف، خواب خود را برای او بیان کردند و
تعبیر آن را از او خواستند، یوسف از فرصت به دست آمده استفاده کرد و پیش از بیان تعبیر چنین گفت: «یا صاحبی السجن ءارباب متفرقون خیرٌام الله الواحد القهار ما تعبدون من دونه الا اسماءً سمیتموها انتم و آباؤکم ما انزل الله بها من سلطان ان الحکم الا لله امر الا تعبدوا الا ایاه ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لایعلمون؛
ای همراهان زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداوند یکتای پیروز؟ این معبودهایی که غیر از خدا میپرستید، چیزی جز اسمهایی (بی مسمّا) که شما و پدرانتان آنها را (خدا) نامیدهاید، نیست. خداوند هیچ دلیلی بر آن نازل نکرده است.
حکم تنها از آنِ خداست. او فرمان داده است که جز او را نپرستید. این است آیین پابرجا، ولی بیشتر مردم نمیدانند».
هرچند یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز در پس پرده
غیبت است، لحظهای از انجام رسالت خود (هدایت مردم) غفلت نمیورزد و مردم از
فیض او بهره مند میشوند. اولیای الهی از کوشش برای تحقق اهداف آسمانی خود هرگز دست نمیکشند؛ زیرا وظیفه حرکت به سوی خداوند و تکامل، هیچ گاه از دوش مردمان برداشته نمیشود. اگر در زمانی و جایی، وظیفه حرکت به سوی
کمال از دوش کسی برداشته شود، آن گاه به همان میزان،
رسالت هدایت نیز از عهده متولیان هدایت برداشته شده است. و البته هرگز چنین چیزی رخ نمیدهد؛ زیرا در این صورت، آفرینش آدمیبیهوده میشود. از این رو، ممکن است ولیّ خدا ساکت باشد، امّا هرگز ساکن نمیماند. هم چنان که ممکن است غایب باشد، امّا هیچ گاه قاعد نمیماند.
امام همیشه در حال هدایت، سازندگی و پرورش است؛ گاه مخفیانه و گاه آشکارا. در کتابهای روایی، نمونههای فراوانی از هدایتهای ویژه حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) آمده است. برای نمونه به یکی از آنها اشاره میکنیم:
در عصر
سفارت محمد بن عثمان، گروهی از
شیعه درباره این مساله
اختلاف کردند که آیا خداوند، آفرینش موجودات و روزی دادن به آنها را به امامان
معصوم (علیهمالسّلام) واگذار کرده است یا نه؟ گروهی، آن را محال میدانستند و گروهی دیگر بر این باور بودند که امامان (علیهمالسّلام) از جانب خداوند، موجودات را میآفرینند و
روزی میدهند. اختلاف این دو گروه پایان نیافت تا این که به محضر محمد بن عثمان آمدند و پاسخ درست را از او جویا شدند. به سفارش او، نامهای به امام عصر (عجّلاللهفرجهالشریف) نوشته شد. حضرت نیز پاسخ چنین مرقوم فرمودند: «ان الله تعالی هو الذی خلق الاجسام... امّا الائمه _ (علیهمالسّلام) _ فانهم یسالون الله تعالی فیخلق و یسالونه فیرزق ایجاباً لمسئلتهم و اعظاماً لحقهم؛
خداوند، آفریننده اجسام است... ولی
ائمه (علیهمالسّلام) از خداوند درخواست میکنند، او نیز میآفریند و روزی میدهد. این به دلیل
اجابت دعای آنان و
تکریم مقام ایشان است».
هنگامیکه
پادشاه مصر، تعبیر خودش را خواست، هم بند پیشین یوسف، او را برای این مهم معرفی کرد؛ زیرا در زندان،
محاسن اخلاق و دانش تعبیر خواب او را که نوعی از
علم غیب است، دیده بود. ما نیز در برابر مدعیان مهدویّت یا مدعیان ارتباط با حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) باید هوشیار باشیم و بی دلیل به افراد
اعتماد نکنیم. ادعای افراد را باید تنها پس از دیدن دلیل قطعی بپذیریم. سیره عملی حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) و سفیران ایشان نشان میدهد که آنان همیشه دیگران را تشویق میکردند تا از مدعیان، دلیل بخواهند.
نمونههای فراوانی از این
حقیقت در کتابهای حدیثی به چشم میخورد. از جمله، حسین بن علی بن محمد معروف به
ابن علی بغدادی میگوید: در
بغداد، زنی از من پرسید: «مولای ما کیست؟» یکی از اهالی
قم پاسخ داد: «
ابوالقاسم بن روح،
وکیل حضرت است.» پس نشانی او را به زن داد. وی نزد ابوالقاسم آمد و به او گفت: «ای شیخ! همراه من چیست؟» شیخ فرمود: «هر چه با خود داری، در
دجله بینداز، آن گاه نزد من بیا تا به تو باز گویم.» زن رفت و آنچه با خود داشت، در دجلهانداخت و بازگشت. ابوالقاسم به خدمتکار خود دستور داد که ان جعبه را بیاورد. سپس به آن زن گفت: «این همان جعبهای است که با تو بود و تو در دجلهانداختی. من به تو بگویم در آن چیست یا تو میگویی؟» زن گفت: «شما بگویید.» شیخ گفت: «یک جفت دستبند
طلا، یک حلقه بزرگ گوهردار، دو حلقه کوچک که هر کدام یک
گوهر دارد و دو
انگشتر فیروزه و
عقیق در این جعبه هست.» سپس جعبه را گشود و هر چه را در آن بود، نشان داد، زن به آنها نگریست و گفت: «این همان است که من آوردم و در دجلهانداختم.» آن گاه از تعجب بی هوش شد.
این که ابوالقاسم بن روح، پرسش زن را انکار نکرده و پاسخ گفته است، نشان میدهد که مردم موظف بودهاند که سخن کسی را بی دلیل نپذیرند. سفیران حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) نیز با دادن پاسخ مثبت به خواسته آنان، این روش را
امضا کردهاند. هنگامیکه چنین روشی در رویارویی با مدعیان
نیابت و
وکالت، پسندیده و بلکه لازم است، به طریق اولی، در برابر مدعیان مهدویّت، چنین خواهد بود.
خدمت عزیز مصر و همسرش به یوسف (رها کردن او از بردگی و پرورش دادن وی در دامان مهر و محبت خود) سبب شد تا که یوسف هنگام گرفتاری و قحطی، به کمک آنان بشتابد و آنان از او بهره برند: «و قال الذی اشتراه من مصر لامراته اکرمیمثواه عسی ان ینفعنا؛
و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید (عزیز مصر) به همسرش گفت: مقام وی را گرامیدار، شاید برای ما سودمند باشد». به
یقین، خدمت گذاری به آستان یوسف زهرا (علیهالسّلام) که برجستهترین شکل آن، زمینه سازی برای ظهور و تحقق بخشیدن به اهداف و آرمانهای ایشان است، برخورداری از عنایتهای ویژه آن عزیز را در پی خواهد داشت. آیا میتوان پنداشت که یوسف زهرا (علیهالسّلام) در بخشش بهاندازه یوسف یعقوب نباشد؟ هرگز!
یکی از علمای
اصفهان میگوید: در ایام جوانی برای سخنرانی به جلسهای
دعوت شدم. میزبان به من گفت: در همسایگی ما، منزلی است که چند خانواده بهایی در آن زندگی میکنند، پس در سخنرانی، مراعات فرمایید. من بی توجه به گفته او، ده شب درباره بطلان مرام
بهاییت سخن رانی کردم. شب آخر پس از سخنرانی، هنگامیکه به سوی
مدرسه به راه افتادم، چند نفر نزد من آمدند و با
احترام و پافشاری مرا به منزل خود بردند. پس از بستن در، صحنه عوض شد. آنان بر من آشفتند و با تندی، به من گفتند که چرا علیه ما سخن گفتی و میخواستند مرا بکشند. هر چه تلاش کردم، از قصد خود چشم نپوشیدند. ناگزیر اجازه خواستم تا برای آخرین بار،
وضو بگیرم و نمازی بخوانم. به نماز ایستادم و قصد کردم در
سجده آخر، هفت مرتبه ذکر «المستغاث بک یا صاحب الزمان» را بگویم. در این هنگام، خود به خود در باز شد و مردی سوار بر
اسب بهاندرون آمد. بی آن که آنان بتوانند کاری بکنند، آن مرد، دست مرا گرفت، از خانه بیرون برد و به مدرسه رساند. پس از رفتن آن مرد، تازه به خود آمدم که: این شخص که بود؟ ولی دیگر دیر شده بود. فردای آن شب، آن گروه بهایی نزد من آمدند و
شهادتین گفتند.
یوسف، سپر دفع بلای برادران خود و اهل مصر شد. هرچند
برادران یوسف در
حق وی ستم کردند و شرط برادری را به جا نیاوردند، ولی یوسف از کمک و دستگیری آنان فروگزار نکرد. یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز سپر بلا از
شیعیان است. ظریف ابونصر خادم میگوید: «قال لی صاحب الزمان (عجّلاللهفرجهالشریف): اتعرفنی؟ قلت: نعم. قال: من انا؟ فقلت: انت سیدی و ابن سیدی. فقال لیس عن هذا سالتک. قال ظریف فقلت جعلنی الله فداک فسّرلی. فقال انا خاتم الاوصیاء و بی یدفع الله البلاء عن اهلی و شیعتی؛
به محضر امام عصر (عجّلاللهفرجهالشریف) وارد شدم. ایشان فرمودند: آیا مرا میشناسی؟ عرض کردم: آری. فرمودند: من که هستم؟ عرض کردم: شما آقای من و فرزند آقای من هستید. فرمودند: منظورم این نبود. عرض کردم: فدایت شوم، منظورتان چیست؟ فرمودند: من آخرینِ اوصیا هستم و خداوند برای وجود من، بلا را از اهلم و شیعیانم، برطرف میکند».
برای نمونه،
محدّث نوری عنایت حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) به شیعیان بحرین را چنین نقل میکند: در روزگار گذشته، فرمانروایی ناصبی بر بحرین
حکومت میکرد، که وزیرش در دشمنی با شیعیان آن جا، گوی سبقت را از او ربوده بود. روزی
وزیر بر فرمانروا وارد شد و اناری را به دست حاکم داد، که به صورت طبیعی این واژهها بر پوست آن نقش بسته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله و ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله». فرمانروا از دیدن آن بسیار در شگفت شد و به وزیر گفت: «این، نشانهای آشکار و دلیلی نیرومند بر بطلان مذهب
تشیع است. نظر تو درباره شیعیان بحرین چیست؟» وزیر پاسخ داد: «به باور من، باید آنان را حاضر کنیم و این نشانه را به ایشان ارائه دهیم. اگر آن را پذیرفتند که از
مذهب خود دست میکشند وگرنه آنان را در میان گزینش سه چیز مخیّر میکنیم: ۱. پاسخی قانع کننده بیاورند؛ ۲. جزیه بدهند؛ ۳. یا این که مردانشان را میکشیم، زنان و فرزندانشان را اسیر میکنیم؛ و اموالشان را به غنیمت میبریم.»
فرمانروا، رای او را پذیرفت و دانشمندان شیعه را نزد خود فرا خواند. آن گاه
انار را به ایشان نشان داد و گفت: «اگر برای این پدیده، دلیلی روشن نیاورید، شما را میکشم و زنان و فرزندانتان را
اسیر میکنم یا این که باید
جزیه بدهید. دانشمندان شیعه، سه روز از او مهلت خواستند. آنان پس از گفت و گوی فراوان به این نتیجه رسیند که از میان خود، ده نفر از صالحان و پرهیزگاران
بحرین را برگزینند. آن گاه از میان این ده نفر نیز سه نفر را برگزیدند و به یکی از آن سه نفر گفتند: تو امشب به سوی صحرا برو و به امام زمان (عجّلاللهفرجهالشریف)
استغاثه کن و از او، راه رهایی از این
مصیبت را بپرس؛ زیرا او، امام و صاحب ماست.
آن مرد چنین کرد، ولی پاسخی از حضرت ندید. شب دوم نیز نفر دوم را فرستادند. او نیز پاسخی دریافت نکرد. شب آخر، نفر سوم را که مردی پرهیزگار بود، به بیابان فرستادند. او به
صحرا رفت و با
گریه و زاری از حضرت، درخواست کمک کرد. چون آخر شب شد، شنید مردی خطاب به او میگوید: «ای محمد بن عیسی! چرا تو را به این حال میبینم و چرا به سوی بیابان بیرون آمدهای؟»
محمد بن عیسی از او میخواهد که او را رها کند و حال خود واگذارد. آن مرد میفرماید: «ای محمد بن عیسی! منم
صاحب الزمان. حاجت خود را بازگو! » محمد بن عیسی گفت: «اگر تو صاحب الزمانی، داستان مرا میدانی و به گفتن من نیاز نیست.» آن مرد فرمود: «راست میگویی. تو به دلیل آن مصیبتی که بر شما وارد شده است، به این جا آمدهای.» عرض کرد: «آری، شما میدانید چه بر ما رسیده است و شما امام و پناه ما هستید.» پس آن حضرت فرمود: «ای محمد بن عیسی! در خانه آن وزیر (لعنه الله علیه) درخت اناری است. هنگامیکه
درخت تازه انار آورده بود، او از گِل قالبی به شکل انار ساخت. آن را نصف کرد و در میان آن، این جمله را نوشت. سپس قالب را بر روی انار که کوچک بود، گذاشت و آن را بست. چون انار در میان آن قالب بزرگ شد، آن واژهها بر روی آن نقش بست. فردا نزد فرمانروا میروی و به او میگویی که من پاسخ تو را در خانه وزیر میدهم. چون به
خانه وزیر رفتید، پیش از وزیر به فلان جا برو. کیسه سفیدی خواهی یافت که قالب گِل در آن است. آن را به فرمانروا نشان ده. نشانه دیگر این که به فرمانروا بگو که
معجزه دیگر ما این است که چون انار را دو نیم کنید، جز دود و خاکستر چیزی در آن نیست.
محمد بن عیسی از این سخنان شادمان گشت و به نزد شیعیان بازگشت. روز دیگر، آنان پیش فرمانروا رفتند و هر آنچه امام زمان (عجّلاللهفرجهالشریف) فرموده بود، آشکار گشت. فرمانروای بحرین با دیدن این معجزه به تشیع گروید و دستور داد وزیر حیله گر را به قتل رسانند.
برادران یوسف کسانی بودند که با
تکبّر، قدرت بازوی خود را به رخ
پدر میکشیدند و میگفتند: «و نحن عصبه؛
ما گروه نیرومندی هستیم». با این حال، چون در حقّ یوسف، ستم کردند به جایی رسیدند که ذلیلانه، کاسه
گدایی به دست گرفتند. آن گاه با گردنهایی فرو افتاده، سر بر آستان یوسف ساییدند و به وی، اظهار
عجز و نیاز کردند: «یا ایها العزیز مسّنا و اهلنا الضّر و جئنا ببضائه مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا ان الله یجزی المتصدّقین؛
ای عزیز! ما و خاندان ما را ناراحتی فرا گرفته است و
متاع اندکی (برای خرید مواد غذایی) با خود آوردهایم. پیمانه ما را کامل کن و بر ما تصدّق و
بخشش فرما؛ زیرا خداوند، بخشندگان را پاداش میدهد».
بشر امروزی را مصیبتها و دردهای کشندهای مانند
فقر فاحش، فاصله طبقاتی، جنگهای خانمان سوز، خون ریزیهای بی پایان، احساس پوچی، بی هویتی و سردرگمیو... فرا گرفته است. دلیل پیدایش اینها چیزی نیست جز ستم آدمیان به ولیّ خدا، یوسف زهرا (علیهالسّلام) که در راس همه این ستمها، فراموشی یاد او و آماده نکردن شرایط
ظهور اوست. به امید آن که روزی بشر، کاسه گدایی به بارگاه کسی بَرد و بر آستان کسی سر بساید که او، منجی واقعی است.
دیدار با یوسف رخ نداد، مگر پس از رنجها و محنتهای فراوانی که برادرانش به جان کشیدند و خون دلهایی که یعقوب در
فراق یوسف خورده و اشکهایی که بر هجران او فرو ریخت. خورشید یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز
طلوع نخواهد کرد، مگر پس از محنتهای فراوان و سیلهای مصیبتی که بر
دل شیعیان فرو خواهد ریخت.
امام علی (علیهالسّلام) میفرماید: مایجیءُ نصر الله حتی تکونوا اهون علی الناس من المیته و هو قول ربّی عزّوجل فی کتابه فی سوره یوسف «حتی اذا استیئس الرسل وظنّوا انّهم قد کذبوا جائهم نصرنا، و ذلک عند قیام قائمنا (علیهالسّلام)؛
یاری خداوند به سوی شما نخواهد آمد، مگر هنگامیکه در
چشم مردم از مرده، پست تر شوید و این، همان سخن خداوند در
سوره یوسف است که فرمود: «تا آن گاه که رسولان نا امید شدند و (مردم)
گمان کردند که به آن دروغ گفته شده است. در این هنگام، یاری ما به سراغ آنان آمد، این، هنگام قیام قائم ما، مهدی (علیهالسّلام) است».
نیاز برادران به
آذوقه، زمینه ساز دیدار آنان با یوسف شد. هنگامیکه بار قحطی و تنگی
معیشت بر دوش برادران فشار آورد، آنان به امید یا فتن آذوقه، ره سپار مصر گشتند و این مقدمه دیدار آنان با یوسف گردید. شکل گرفتن احساس نیاز به امام مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) در ژرفای
جان انسانها نیز زمینه ساز ظهور یوسف زهرا (علیهالسّلام) است. امام مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) در توقیعی خطاب به
اسحاق بن یعقوب میفرمایند: «... و اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج...؛
...برای فرج من، بسیار دعا کنید...».
افزون بر
روایت یاد شده، در روایتهای فراوانی به شیعیان دستور داده شده است که برای فرا رسیدن ظهور
دعا کنند؛ زیرا یکی از زمینههای دعا، احساس نیاز است. دعا در بستر نیاز میروید. آدمیتا کمبودی نداشته باشد و در وجودش، احساس نیاز به آنچه ندارد، شکل نگیرد،
دست به دعا بر نمیدارد. ما نیز اگر بخواهیم که برای ظهور حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) دعا کنیم، باید احساس نیاز به وجود ایشان را در درون خود سامان دهیم. تنها در این صورت است که دعا خواهیم کرد. بنابراین، دستور به دعا کردن، در واقع دستور به برانگیختن احساس نیاز به امام (عجّلاللهفرجهالشریف) در وجود خویش است.
برادران یوسف، تاب تحمل او را نداشتند؛ زیرا به او احساس نیاز نمیکردند و نمیدانستند که
وجود یوسف به چه کار آنان میآید؛ از این رو، او را از خود راندند و آواره دیار غربتش کردند. برای وصال یوسف میبایست زمان بگذرد تا برادران با دشواریهای روزگار دست و پنجه نرم کنند، سختیها را بچشند و فراز و نشیبها را ببیند. آن گاه کم کم احساس نیاز به یوسف در وجودشان شکل بگیرد؛ نیاز به کسی که دردهای آنان را
تسکین بخشد و غبار
محنت از رُخشان بزداید. این احساس چیزی نبود که بتوان آن را یک شبه به آنان تزریق کرد، بلکه در گذر زمان میبایست این احساس شکل بگیرد. این میوهای بود که باید به طور طبیعی میرسید. به همین دلیل، یوسف با این که میدانست پدر و برادران او در کنعاناند، ولی هیچ اقدامینکرد، او میتوانست به کنعان برود یا دست کم، نامهای برای پدر بنویسد و از او بخواهد که به نزدش بیایند، ولی این چنین نکرد. چه بسا اگر برادران، پیش از فراهم شدن زمینه، به دیدار او میآمدند، سودی نداشت؛ زیرا انگیزههای دشمنی پیشین هنوز وجود داشت و تحولی که آن عامل را از بین ببرد، هنوز رخ نداده بود.
به راستی، هنگامیکه برادران ادعا کردند: یوسف، طعمه
گرگ شده است، چرا یعقوب از آنان نخواست که باقی مانده
جسد یا دست کم استخوانهایش را بیاورند؟ این بدان دلیل بود که میدانست اگر چنین بگوید، برادران برای
اثبات ادعایشان، یوسف را خواهند کشت و جسدش را خواهند آورد. چرا هنگامیکه کاروان، یوسف را یافت، یوسف به آنان نگفت که من فرزند یعقوب و اهل کنعانم. مرا به خاندانم باز گردانید؟ آیا به این دلیل نبود که میدانست اگر او را باز گردانند، سرانجام به دست برادرانش کشته خواهد شد؟ چرا که ظرفیتِ با یوسف بودن هنوز در آنان پدید نیامده بود و این ظرفیت میبایست به صورت طبیعی و در گذر زمان و کشاکش حوادث، شکل میگرفت. بر همه اینها مقام الهی یعقوب را نیز بیفزایید. او پیامبر بود و با
اعجاز الهی میتوانست کاری کند که برادران نتوانند یوسف را بکشند و او در کنار یوسف بماند، ولی چنین نکرد؛ زیرا
سنت الهی بر این است که جریان امور روند طبیعی و عادی خود را بپیماید و مردم با
اختیار و
انتخاب خود، سعادت یا شقاوت را برگزینند و در میدان نفس گیر زندگی به آن برسند. به همین دلیل، گرچه در این میان، یعقوبی نیز وجود دارد که زمینه ملاقات برای او کاملاً مهیاست و او خود را کاملاً آماده وصال کرده است، هرچند یوسف خود نیز از
غربت و تنهایی، غمگین و دل آزرده است، لب فرو میبندد و منتظر میماند، تا برادران آماده شوند و خود قدم به راه گذارند و به سویش بیایند. تنها در این صورت است که قدر او را خواهند دانست و از او بهره خواهند برد.
و این،
حکایت حال یوسف زهرا (علیهالسّلام) است. نا اهلان و کم خردانی که تاب تحمل او و ظرفیت با او بودن و در کنار او زیستن را نداشتند، او را به چاه
غیبت افکندند. در آمدن او از چاه غیبت نیز به فراهم شدن زمینه بستگی دارد. باید مردم به خود آیند، او را بخواهند و به او احساس نیاز کنند. شکل گرفتن چنین احساس نیازی، نیازمند گذر زمان است. باید زمان سپری شود تا بشر در کوران حوادث دریابد که گرهگشای مشکلاتش، کس دیگری است. باید این
میوه خود برسد؛ چیدن آن پیش از موعد، تباه کردن آن است. آمدن مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) بدون فراهم آمدن زمینه و شکل گیری احساس نیاز به او و پدید آمدن ظرفیت تحمل او، چیزی جز تباه کردن او نیست. آری، او میتواند به اعجاز الهی، همه مانعها را برطرف کند، امّا سنت الهی جز این است، باید، مردم خود بخواهند و در راه، گام نهند. هرچند وی از این غربت و فراق، غمگین و دل خسته است، اما لب فرو بسته و برای آمدن مردم به سوی خویش، هم چنان چشم به راه نشسته است؛ زیرا راهی جز این نیست. آیا کسی هست که او را از این
انتظار به در آورد؟ در این میان، شیعیان یعقوب گونهای نیز هستند که دلهایشان، از عطر محبت او سرشار است و خود را برای سیراب شدن از چشمه سار حضورش کاملاً آماده کردهاند، امّا افسوس که این دسته نیز باید در
غم فراق بسوزند؛ زیرا برای آمدن او، باید همه آماده باشند.
آنچه یوسف داشت، نزد دیگران یافت نمیشد، از این رو، با این که میان یوسف و برادرانش هجده
روز فاصله بود، (امام صادق (علیهالسّلام) فرموده است: «و کان بینه و بین والده مسیرة ثمانیة عشر یوماً، میان یوسف و یعقوب هجده روز فاصله بود». اگر یافتن آذوقه (روزی جسم) برای
انسان آن قدر اهمیت دارد که حاضر است برای یافتن آن، این مسیر طولانی را بپیماید، آیا سزاوار نیست که برای یافتن امامیکه او را
رزق معنوی بخشیده است و جانش را سیراب میکند، شبانه روز در جست و جو باشد؟ به راستی، آیا ما در طلب آن امام عزیز، سستی نکردهایم؟
) آنان برای تهیه آذوقه، این مسیر طولانی را پیمودند. اگر آذوقه در جای دیگری نیز یافت میشد، هرگز سختی این راه طولانی را به جان نمیخریدند. گم شده بشر امروزین (
عدالت، معنویت و در یک کلام، رشد انسان؛ «وهیئی لنا من امرنا رشداً؛ و راه نجاتی برای ما فراهم ساز!».
رشد، همان جهت عالی یافتن همة استعدادهای انسان است) نیز تنها نزد یوسف زهرا (علیهالسّلام) است و بس. او تنها کسی است که میتواند نیازهای بشر را برآورده سازدو او را در همه ابعاد به کمال برساند. تا این
باور در انسانها شکل نگیرد، او ظهور نخواهد کرد.
امام صادق (علیهالسّلام) فرمودند: «لایکون هذا الامر حتی لایبقی صنف من الناس الا وقد ولّوا علی الناس حتی لایقول قائل انا لو و لّینا لعدلنا. ثم یقوم القائم بالحق و بالعدل؛
ظهور رخ نخواهد داد مگر هنگامیکه همه گروهها بر مردم
حکومت کردند تا کسی نگوید که اگر ما، حاکم بودیم، به عدالت رفتار میکردیم. پس از این وضعیت، قائم (عجّلاللهفرجهالشریف) همراه با
حق و عدالت، قیام خواهد کرد. این
حدیث بدین معناست که مردم باید دریابند که خود، توان هدایت، رهبری و رسیدن و رسانیدن به آرمانهای خویش را ندارند. پس باید در پی منجی واقعی باشند، که همانا حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) است.
برادران یوسف، آذوقه او را میخواستند: «اوف لنا الکیل؛
پیمانه ما را کامل کن». و یعقوب، وصال یوسف و سیراب شدن از چشمه سار حضور او را میخواست؛ زیرا یوسف، خواستنی و دوست داشتنی بود. «یا بنیّ اذهبوا فتحسسوا من یوسف؛
پسرانم، بروید و یوسف را بجویید!»
منتظران ظهور یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز دو دستهاند: برخی ظهور او را برای سرسبزی، خرّمی، فراوانی
نعمت، ارزانی اجناس و... میخواهند، و برخی دیگر، او را برای خودش میخواهند. همیشه در طول تاریخ، دو دسته شیعه وجود داشته است: شیعیانی که امام را برای رسیدن به هدفها و منافع شخصی خود میخواستهاند، و کسانی که شیفتگی شان به امام تنها به دلیل امام بودن و
خلیفه خدا بودن اوست. آنان، امام را آیینه تمام نمای اسما و صفات الهی و موجودی سرشار از معنویت و روحانیت میدانند. نگاه بسیاری از ما شیعیان به امام، هرچند به صورت ناخودآگاه، به گونه نخست است. به همین دلیل، هنگامیکه مصیبتها بر ما فرو میریزد، ارتباط،
توسل و توجهمان به امام بیشتر میشود و چون در خوشی و نعمت فرو میرویم، از میزان توسلو توجهمان کاسته میگردد. همین نکته، یکی از آسیبهای بزرگ و ظریف اعتقاد به
امامت است.
آن که امام را برای رسیدن به آمال و آرزوهای خود میخواهد و او را ابزاری برای رسیدن به منافع شخصی خود میداند، ارتباط و توسلی پایدار و همیشگی ندارد. چه بسا اگر روزگار به او روی خوش نشان دهد، هیچ گاه به یاد امام خود نیفتد؛ زیرا به او نیازی ندارد، و این، یعنی تباهی و از دست دادن سرمایه زندگی. کسی که با این نظر به امام خویش مینگرد، اگر در گرفتاری به امام پناه ببرد و امام به مقتضای مصلحتی، دعایش را مستجاب نکند، از امام خود میگسلد؛ زیرا او، امام را تنها برای رسیدن به منافع خود میخواهد. امامیکه او را به منافعش نرساند، به چه کار آید! البته این سخن درست است که گفتهاند همه چیز را از آنان بخواهیم اما شایسته است که از آنان، جز خودشان را نخواهیم. بیاییم یعقوب وار، یوسف زهرا (علیهالسّلام) را برای خودش بخواهیم؛ زیرا، سرچشمه همه خوبیها، کمالات و زیباییهاست.
یعقوب افزون بر آن که خود از
رحمت الهی و وصال یوسف نا امید نبود، پسران خویش را نیز باز میداشت و
روح امیدواری را در دلهای آنان میدمید: «یا بنیّ اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخیه و لاتیاسوا من روح الله؛
پسرانم، بروید و یوسف و برادرش را بجویید و از رحمت خدا نا امید نشوید!» شیعیان یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز افزون بر آن که باید امیدوار باشند، وظیفه دارند روح امید به ظهور مهدی موعود (عجّلاللهفرجهالشریف) را در دیگران بدمند و یاد و خاطره او را در ذهن مردم، زنده نگاه دارند.
امید، آدمیرا از سستی و خمودگی بیرون میآورد و به بالندگی و سازندگی میرساند. آن که از
خورشید جهان افروزی که فردا بر میآید و همه جا را روشن میکند، غافل است، هرگز شور و نشاطی برای پویایی و سازندگی ندارد. او به شام تیره و تار نومیدی، ایمان آورده است. او خود را در برابر ظلمت شبانه، هیچ میانگارد و نیروی
اراده خویش را باور ندارد. روح امید در چنین شخصی، مرده است. در مقابل، با امید به آینده، سراسر وجود آدمیاز روح
حیات سرشار میشود. آن که به آمدن منجی
ایمان و امید دارد، و میداند آمدن او بسته به آماده شدن مقدمات و فراهم آمدن انسانهایی است که او را بخواهند و او را در رسیدن به اهدافش یاری کنند، همیشه میکوشد ظرفیت با او بودن را در خود پدید آورد و انسانهایی را بپروراند که بتوانند مانند بازوانی نیرومند، حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) را در رسیدن به اهدافش یاری دهند. و این، همان حیات واقعی و بالندگی و سازندگی است.
آن گاه برادران یوسف از جام حضور و دیدار یوسف سیراب شدند که به صورت دسته جمعی به سوی او رفتند و به او، اظهار
نیاز کردند.
قرآن میفرماید: «و جاء اخوه یوسف؛
(همه) برادران یوسف (در پی مواد غذایی به مصر) آمدند». برای دمیدن آفتاب جمال یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز راهی نیست جز آمادگی همگان و درخواست همگانی. مردم باید همگی دعا کنند و آمدنش را از خداوند بخواهند. تاثیر گذاری دعای برخی (و نه تمام مردم) چندان معلوم نیست.
حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) در
توقیع شریف خود به
شیخ مفید میفرماید: «و لو ان اشیاعنا وفقهم لطاعته علی اجتماع فی الوفاء بالعهد علیهم لما تاخر عنهم الیمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعاده بمشاهدتنا...؛
اگر همه شیعیان ما _ که خداوند، آنان را در فرمان برداری یاری دهد _ بر وفای به
عهد و پیمانی که با ما بستهاند، با هم یک دل میشدند، برکت
زیارت و دیدار ما برایشان به تاخیر نمیافتاد و از سعادت دیدار ما بهره مند میگشتند...».
نویسنده
مکیال المکارم به نقل از یکی از دوستان خود میگوید: شبی در رؤیا یا
مکاشفه، مولایمان
امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) را دیدم. ایشان مطالبی فرمودند که مضمونش این بود: بر منبرها به مردم بگویید که
توبه کنند و برای فرج حضرت ولی عصر (علیهالسّلام) و تعجیل ظهور ایشان دعا کنند. این دعا کردن مانند
نماز میت، واجب کفایی نیست که اگر برخی مردم انجام بدهند، از دیگران ساقط شود. بلکه همانند نمازهای پنجگانه شبانه روزی، بر همه مکلفان
واجب است.
یوسف بهترین میزبان بود؛ زیرا برادران جفاکارش را از عطای خویش محروم نکرد؛ «و انا خیر المنزلین؛
و من بهترینِ میزبانانام». یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز بهترینِ میزبانان است. با این که بسیاری از مردم، او را نمیشناسند و بسیاری نیز با او به دشمنی برخاستهاند، یا در حقش، جفا و ستم میکنند و قدرش را نمیشناسند یا فراموشش کردهاند، ولی هم چنان بر سر
سفره رحمت او نشستهاند و به
برکت او، روزی میخورند. «بیمنه رزق الوری.» (
دعای عدیله)
یوسف پس از پشت سر نهادن فراز و نشیبهای فراوان، در پایان به اوج شکوه رسید. هنگامیکه همه در برابر وی کرنش کردند و برادران و پدر و مادر در برابر شکوهش به خاک افتادند: «و رفع ابویه علی العرش و خرّوا له سجدا؛
و
پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگی برای او به
سجده افتادند». یوسف زهرا (علیهالسّلام) نیز پس از سپری کردن دوران جانکاه غیبت، افزون بر شکوه معنوی همیشگی به شکوه ظاهری خواهند رسید و
جهان و جهانیان در برابر شکوه و جلالش، سر تعظیم فرو خواهند آورد: «و نرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین؛
ما میخواستیم بر مستضعفان زمین
منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی
زمین گردانیم».
هنگامیکه برادران یوسف نزد وی آمدند، از گذشته خود، اظهار
پشیمانی کردند. حضرت یوسف نیز نه تنها
اشتباه آنان را به یادشان نیاورد، بلکه بی درنگ آنان را بخشید و از خداوند برای ایشان، بخشش خواست: «قال لاتثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین؛
(یوسف) گفت: امروز
ملامت و توبیخی بر شما نیست. خداوند، شما را میبخشد و او مهربانترینِ مهربانان است». ای یوسف زهرا (علیهالسّلام)! ما نیز در حقّ شما، ستمهای فراوانی کردهایم. ناسپاسیها و قدر ناشناسیهای ما از شمارش بیرون است. با این حال، بر این باوریم که بزرگواری شما از
کرم یوسف افزون تر است. پس عاجزانه از شما میخواهیم در روز موعود، آن گاه که به محضر مبارک شما آمدیم، ستمهای ما را فراموش کنید. ناسپاسیهای ما را به دل نگیرید و ما ببخشایید. از خداوند نیز برایمان
آمرزش بخواهید.
برادران یوسف با متاعی اندک و ناچیز برای خرید آذوقه به بارگاه یوسف آمدند؛ متاعی که در برابر شوکت و شکوه آستان یوسف، چیزی جز شرمندگی برای برادران نداشت. شاید آنان به متاع خود مینگریستند و نگاهی نیز به جلال و
جبروت یوسف میافکنند. و از متاع ناچیز خود، شرمنده میشدند: «یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضرّ و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین؛
ای عزیز! ما و خاندان ما را ناراحتی فرا گرفته است، و متاع اندکی (برای خرید مواد غذایی) با خود آوردهایم. پیمانه ما را پر کن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زیرا خداوند، بخشندگان را پاداش میدهد».
با این حال، یوسف ایشان را کریمانه پذیرفت، و پیمانه آنان را پر کرد. ای یوسف زهرا (علیهالسّلام)! ما نیز خریدار مهر شماییم، ولی برای بار یافتن به آستان بلند شما، چیزی نداریم. اگر هم داشته باشیم، بضاعتی است ناچیز که نگاه به آن و یادآوری آن، عرق شرمندگی بر جبینمان مینشاند. با این حال، عاجزانه از شما میخواهیم که یوسف گونه ما را بپذیرید و کریمانه بر ما نظر کنید و پیمانه ما را پر سازید.
یوسف نه به تقاضای پدر، بلکه از جانب خود، پیراهنش را فرستاد تا پدر بدان
شفا یابد و چشمانش بینا شود: «اذهبوا بقمیصی هذا فالقوه علی وجه ابی یات بصیراً؛
این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بکشید تا بینا شود». ای یوسف زهرا (علیهالسّلام)! چشمان
بصیرت ما به دلیل گناهان و نافرمانیها نابینا شده، و اگر چنین نبود، هیچ گاه چشمان ما از افتخار روشن شدن به چهره دل ربای شما محروم نمیگشت. آیا چشمیکه هزاران آلودگی بر آن نشسته است، شایستگی دارد که تصویر آن عزیز مه پیکر را در آغوش بگیرد؟ پردهای که بر دیدگان ما افتاده، آن قدر ضخیم است که دستان ما از زدودن آن ناتوان است و تنها ید بیضای شما میتواند آن را فرو افکند. ای یوسف زهرا (علیهالسّلام)! ما یعقوب نیستیم، امّا شما از یوسف، کریم ترو بخشنده ترید. بر دیدگان نابینای ما نظری افکنید تا شایستگی دیدار چهره زیبای شما را بیابد و از نگریستن به آن، مست و سرشار شود.
خشک سالی، هفت سال مصر را فرا گرفت. آنچه مصر را از گرداب بلا به ساحل
امن رساند، حسن تدبیر و حکومت یوسف بر آن سامان بود: «قال اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم؛
(یوسف) گفت: مرا سرپرست گنجینههای سرزمین (مصر) قرار ده؛ زیرا نگه دارنده و آگاهام». او بود که بر مصر حکم راند و به سر انگشت
تدبیر خود، آن جا را از خشک سالی، رهایی بخشید. ای یوسف زهرا (علیهالسّلام)! در دلهای ما، نه هفت سال، که عمری است خشک سالی، حکم میراند. در این دلهای خشکیده و تفتیده، نه گل محبتی است میروید، نه شکوفه حضوری به بار مینشیند و نه شقایق وصالی میشکفد. آنچه این دلهای قحطی زده را از
نعمت و خرّمی، سرشار میکند، سر انگشت تدبیر شماست. بیا و بر دلهای ما حکومت کن؛ که این دیار جز به تدبیر شما به سامان نمیرسد.
رواق منظر چشم من آشیانه توست ----- کرم نما و فرودآ که خانه، خانه توست
یوسف مشتاق دیدار برادر خویش،
بنیامین بود از این رو، خود، زمینه وصال را فراهم کرد: «فلمّا جهّزهم بجهازهم قال ائتونی باخٍ لکم من ابیکم... فان لم تاتونی به فلاکیل لکم عندی؛
و هنگامیکه (یوسف) بارهای آنان را آماده ساخت، گفت: (بار دیگر که آمدید) آن برادری را که از پدر دارید، نزد من آورید... و اگر او را نزد من نیاورید، پیمانهای (از غلّه) نزد من نخواهید داشت». ای یوسف زهرا (علیهالسّلام) ! سر گذاردن بر گامهای مبارک شما و بوسیدن آن، رؤیای شیرین ما و آرزوی دیرین ماست.
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد ----- کشیدهایم در آغوش آرزوی تو را
و این
آرزو، بلند است و دست نایافتنی؛ زیرا ما کجا و آستان بلند شما کجا! اما کریمان همیشه بزرگی خود را میبینند، نه خردی نیازمندان را. آخر چه زیان افتد سلطان ممالک را کو را نظری، روزی بر حال گدا افتد؟ اگر شما منتظرید که ما، خود در این راه، گام نهیم و شایستگی وصال را در خویش فراهم آوریم، به یقین بدانید که ما را پای آمدن این راه نیست. شما یوسف گونه، کرم کنید و زمینه این وصال را فراهم آورید.
چون شام تار فراق به سر رسید و صبح روشن وصال دمید، یوسف رو به برادران کرد و گفت: به سوی
کنعان روانه شوید و همه خاندانتان را همراه خود بیاورید. او نیکان را از بدان جدا نکرد و همه را به محضر خویش فرا خواند: «و اتونی باهلکم اجمعین؛
و همه نزدیکان خود را نزد من آورید». ای یوسف زهرا (علیهالسّلام)! درست است که یوسف، همه خاندان برادرانش را فرا خواند، ولی
امام رضا (علیهالسّلام) نیز ما را فرزندان شما مرفی کرده است. آن حضرت فرموده است: «الامام الوالد الشفیق؛
امام همان پدر مهربان است». شاید ما فرزندان نافرمانی باشیم، ولی مگر برادران یوسف چنین نبودند؟ ما نیز عاجزانه از شما میخواهیم: آن گاه که روز موعود فرا رسید، همه ما را بدون جدا کردن بدان از نیکان، با بزرگواری به بارگاه خود بپذیرید و از
لطف خویش بهره مند سازید.
خدایا! میدانیم مهر اولیای تو، متاع گران قدری است که آن را در هر دلی نمینشانی؛ زیرا هر سینهای را گنجایش آن نیست، ولی مگر فراخی سینهها به دست تو نیست؟ بارالها! میدانیم که این گوهر درخشان تنها در صدف پاک میروید، ولی مگر
سیل رحمت تو از زدودن آلودگیهای دلهای ما ناتوان است؟ پرودگارا! بسیاری خدمت گزار بارگاه اویند. آیا اگر نان خور دیگری به آنان افزوده شود، به آستان او زیانی میرسد؟ یا رب!اندر کنف سایه آن سرو بلند گر منِ سوخته، یک دم بنشینم، چه شود؟ پروردگارا! مهر یوسف را در دل عزیز مصر و همسرش نشاندی، مهر یوسف زهرایت را نیز تو در دل ما بنشان. عشقی دِه جان سوز که از سوز آن، جهانی بسوزد و از آن سوزش، شعلهای فراهم آید تا چراغ راه مشتاقان گردد. آمین.
زهی خجسته زمانی که یار باز آید ----- به کام غم زدگان غم گسار باز آید
در انتظار خدنگش همیتپد دل صید ----- خیال آن که به رسم شکار باز آید
مقیم بر سر راهش نشستهام چون گرد ----- بدان هوس که بدین رهگذر باز آید
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم ----- بدان امید که آن شهسوار باز آید
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی ----- به بوی آن که دگر نوبهار باز آید
زنقش بند قضا هست امید آن حافظ ----- که هم چو سرو به دستم نگار باز آید
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «شباهتهای امام زمان و حضرت یوسف»، تاریخ بازیابی ۹۵/۴/۳.