تسلیمشدگان (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
همه موجودات
عالم تسلیم اوامر و دستورات خداوند هستند و در
قرآن خداوند عدهای از کسانی که در برابر
خدا اعلان تسلیم شدن کردهاند را بیان میکند.
ابراهیم علیهالسّلام، تسلیم خداوند بود:
وقالوا کونوا هودا او نصـری تهتدوا قل بل ملة ابرهیم حنیفـا وما کان من المشرکین.
(
اهل کتاب) گفتند: «
یهودی یا
مسیحی شوید، تا
هدایت یابید! » بگو: « (این آیینهای
تحریف شده، هرگز نمیتواند موجب
هدایت گردد،) بلکه از آیین خالص ابراهیم پیروی کنید! و او هرگز از
مشرکان نبود!»
ما کان ابرهیم یهودیـا ولا نصرانیـا ولـکن کان حنیفـا مسلمـا وما کان من المشرکین.
ابراهیم نه یهودی بود و نه
نصرانی بلکه موحدی خالص و
مسلمان بود و هرگز از مشرکان نبود.
قل یـاهل الکتـب لم تصدون عن سبیل الله من ءامن تبغونها عوجـا وانتم شهداء وما الله بغـفل عما تعملون.
بگو: «ای اهل کتاب! چرا افرادی را که
ایمان آوردهاند، از
راه خدا باز میدارید، و میخواهید این راه را کج سازید؟! در حالی که شما (به درستی این راه)
گواه هستید و خداوند از آنچه انجام میدهید،
غافل نیست!»
ومن احسن دینـا ممن اسلم وجهه لله وهو محسن واتبع ملة ابرهیم حنیفـا واتخذ الله ابرهیم خلیلا.
دین و
آیین چه کسی بهتر است از آن کس که خود را
تسلیم خدا کند، و
نیکوکار باشد، و پیرو آیین خالص و پاک ابراهیم گردد؟ و خدا ابراهیم را به دوستی خود، انتخاب کرد.
انی وجهت وجهی للذی فطر السمـوت والارض حنیفـا وما انا من المشرکین.
من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمانها و
زمین را آفریده من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.
قل اننی هدنی ربی الی صرط مستقیم دینـا قیمـا ملة ابرهیم حنیفـا وما کان من المشرکین.
بگو: «پروردگارم مرا به راه
راست هدایت کرده آیینی پابرجا (و ضامن
سعادت دین و
دنیا) آیین ابراهیم که از آیینهای خرافی روی برگرداند و از مشرکان نبود.»
ان ابرهیم کان امة قانتـا لله حنیفـا ولم یک من المشرکین• ثم اوحینا الیک ان اتبع ملة ابرهیم حنیفـا وما کان من المشرکین.
ابراهیم (به تنهایی) امتی بود مطیع فرمان خدا خالی از هر گونه
انحراف و از مشرکان نبود.
سپس به تو
وحی فرستادیم که از آیین ابراهیم (که ایمانی خالص داشت و از مشرکان نبود) پیروی کن!
«حنیف» مسلمانی است که از دیگر ادیان به سوی
حق گرایش پیدا میکند.
اعلان تسلیم در برابر خداوند، از جانب ابراهیم علیهالسّلام در پی
دعوت خداوند از وی بود:
اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العــلمین.
در آن هنگام که پروردگارش به او گفت:
اسلام بیاور! (و در برابر حق، تسلیم باش! او فرمان پروردگار را، از
جان و دل پذیرفت و) گفت: «در برابر پروردگار جهانیان، تسلیم شدم.»
تسلیم حق شدن، فرمان خداوند به ابراهیم علیهالسّلام بود:
اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العــلمین.
این آیه به یکی دیگر از ویژگیهای صفات برگزیده ابراهیم که در واقع ریشه بقیه صفات او است اشاره کرده میگوید: به خاطر بیاورید هنگامی را که پروردگار به او گفت در برابر فرمان من تسلیم باش، او گفت در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شدم (اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین).آری ابراهیم آن
مرد فداکار و ایثارگر هنگامی که ندای
فطرت را از درون خود میشنود که پروردگار به او فرمان تسلیم باش، میدهد او تسلیم کامل خدا میشود، ابراهیم با
فکر و
درک خود مییابد و میبیند که ستارگان و
ماه و
خورشید همه
غروب و افول دارند و محکوم قوانین آفرینشند، لذا میگوید: اینها خدای من نیستند انی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین: من روی خود را به سوی خدایی کردم که آسمانها و
زمین را آفرید و در این
راه عقیده خود را خالص کردم و من از
مشرکان نیستم.
و در آیات گذشته دیدیم که ابراهیم و
اسماعیل پس از ساختن
خانه کعبه، نخستین تقاضایی که از خدا (بعد از تقاضای قبولی اعمالشان) کردند، این بود که آنها براستی تسلیم فرمان او باشند و از دودمان آنها نیز
امت مسلمی بپاخیزد. و در
حقیقت نخستین گام برای ایجاد
ارزش در
انسان، مساله
خلوص و پاکی است و به همین دلیل که ابراهیم خویش را منحصرا تسلیم فرمان حق کرد محبوب خدا شد و خدا او را برگزید و به همین عنوان، او و مکتبش را معرفی کرد.
پیامبران در برابر خداوند و قوانین او تسلیم هستند:
انا انزلنا التورة فیها
هدی ونور یحکم بها النبیون الذین اسلموا...
ما
تورات را نازل کردیم در حالی که در آن،
هدایت و
نور بود و پیامبران، که در برابر فرمان
خدا تسلیم بودند... .
این آیه شریفه به منزله تعلیل است برای مطالبی که در آیه قبلی ذکر شده و این آیه و آیات بعد از آن بیانگر این معنایند که خدای سبحان برای امتها با اختلافی که در
عهد و
عصر آنهاست شرایعی
تشریع کرده و آن
شرایع را در کتبی که نازل کرده قرار داده تا به وسیله آن شرایع
هدایت شوند و
راه را از
چاه تشخیص دهند و هر وقت با یکدیگر بر سر حادثهای اختلاف کردند به آن
کتاب و
شریعت مراجعه نمایند و
انبیاء و علمای هر امتی را دستور داده که بر طبق آن شریعت و کتاب حکم کنند و آن شریعت را به تمام معنا حفظ نمایند و به هیچ وجه
اجازه ندهند که دستخوش تغییر و
تحریف گردد و در مقابل حکمی که میکنند چیزی از مردم مطالبه نکنند که هر چه مطالبه کنند ثمنی قلیل است و در اجرای
احکام الهی از احدی نترسند و تنها از خدای تعالی بترسند.
پس اینکه فرمود: انا انزلنا التوراة فیها
هدی و نور، معنایش این است که ما تورات را نازل کردیم که در آن مقداری احکام و معارف الهی و مایه
هدایت وجود دارد و مقداری نور بر حسب حال
بنی اسرائیل و
استعداد آنان در آن هست (آری کلمه فیها دلیل روشنی است بر اینکه اولا آنچه در تورات فعلی هست
هدایت نیست بلکه در میان مطالب تورات،
هدایت وجود دارد و ثانیا آنچه از
هدایت در تورات هست پارهای از
هدایت است نه کل
هدایت و خلاصه چنان نیست که برای همه
بشر و در همه قرون کافی باشد).
یحکم بها النبیون الذین اسلموا للذین هادوا، در این جمله اگر نبیین را به
اسلام (که همان تسلیم شدن در برابر خدای تعالی است و تسلیم شدن هم از نظر
قرآن عبارت است از همان
دین) توصیف کرد برای این بود که اشاره کرده باشد به اینکه دین در همه ادوار بشری یکی است و آن عبارت است از اسلام و تسلیم شدن برای خدا و استنکاف نکردن از
عبادت او و اینکه احدی از
مؤمنین به خدا (به اینکه تسلیم خدا است و به اصطلاح
مسلمان به معنای
عام است) نمیتواند از قبول حکمی از
احکام خدا و شریعتی از شرایع او را نپذیرد و از پذیرفتن آن
استکبار کند.
بلقیس به همراهی
سلیمان علیهالسّلام، به
توحید و تسلیم در برابر خدای یگانه،
راه یافت:
... قالت رب انی ظـلمت نفسی واسلمت مع سلیمـن لله رب العــلمین.
... گفت: «پروردگارا! من به خود
ستم کردم و (اینک) با سلیمان برای خداوندی که پروردگار عالمیان است اسلام آوردم!»
هنگامی که بلقیس تخت سلیمان و آن منظره عجیب را مشاهده کرد، گفت: خدایا به وسیله
کفر بخودم
ظلم کردم و همراه سلیمان به خدا ایمان آوردم و بدین ترتیب ایمانش کامل گردید. گویند: هنگامی که نشست، سلیمان او را
دعوت به یکتا پرستی کرد و بلقیس چون
آیات و معجزات را مشاهده کرده بود اجابت کرد و ایمان آورد. برخی گویند: چون تصور کرده بود که سلیمان قصد دارد غرقش کند، از اینرو وقتی که فهمید چنین نبوده است، گفت: بخودم ظلم کردم که درباره سلیمان
گمان بد بردم. در اینکه پس از این جریان، بلقیس چه کرد،
اختلاف است. برخی گویند: سلیمان با او
ازدواج کرد و او را بر
سلطنت ابقاء نمود. برخی گویند: او را به عقد پادشاهی بنام
تبع در آورد و او را به جای خود برگرداند و یکی از امرای جنی
یمن را مامور به اطاعت او کرد تا هر چه میخواهد در یمن برایش بسازد.
پیروان
پیامبر نیز در برابر خداوند تسلیم شدند:
فان حاجوک فقل اسلمت وجهی لله ومن اتبعن...
اگر با تو، به گفتگو و
ستیز برخیزند، (با آنها
مجادله نکن! و) بگو: «من و پیروانم، در برابر خداوند (و فرمان او)،
تسلیم شدهایم.»... .
چون خداوند ذکر
ایمان و
اسلام را قبلا فرمود به
نبی خود خطاب کرد که: فان حاجوک: یعنی اگر
نصاری با تو
مخاصمه کردند (ایشان وفد
نجران بودند.) فقل: بگو (ای
محمد). اسلمت وجهی لله: درباره مقصود از این قسمت چند وجه گفته شده:
۱. در امر خدا و
اخلاص در
توحید و پرستش او به یکتایی منقاد و مطیع شدهام و دلیل حجتی که در این جاست اینست که خداوند آنها را به
خالقیت حق که خود
اقرار دارند ملزم ساخته که امر او را متابعت کنند و جز او را نپرستند.
۲. مراد اینست که از هر معبودی جز خدا اعتراض نمودم و
قصد خود را برای
عبادت او خالص گردانیدم. در این مطلب اصلی را ذکر کرده که همه مکلفین الزام دارند که به آن اقرار کنند زیرا در
عمل به چیزهای لازم در
دین که طریق
نجات از
جهنم به
بهشت است
تبعیض نمیتواند باشد و معنی وجه در اینجا
نفس و خود است و اسلام را اضافه بوجه کرده زیرا وجه
انسان (چهره) اشرف اعضای اوست زیرا همه حواس در آنست و نشانه
اندوه و
نشاط در او ظاهر میشود. و کسی که وجه خود را تسلیم کند همه وجود خود را تسلیم کرده است. و به همین معنی است «کل شی ء هالک الا وجهه» (هر چیز جز وجه او هلاک خواهد شد.) و من اتبعن: یعنی مسلمانانی که به وسیله من
هدایت یافتهاند اسلام آوردهاند چنان که من اسلام آوردهام.
حواریون عیسی از خداوند، برای
گواه بودن به تسلیم آنان در برابر
حق، درخواست کردند:
فلما احس عیسی منهم الکفر قال من انصاری الی الله قال الحواریون نحن انصار الله ءامنا بالله واشهد بانا مسلمون.
هنگامی که عیسی از آنان احساس
کفر (و مخالفت) کرد، گفت: «کیست که یاور من به سوی خدا (برای
تبلیغ آیین او) گردد؟» حواریان (شاگردان مخصوص او) گفتند: «ما یاوران خداییم به خدا
ایمان آوردیم و تو (نیز) گواه باش که ما
اسلام آوردهایم.
واذ اوحیت الی الحواریین ان ءامنوا بی وبرسولی قالوا ءامنا واشهد باننا مسلمون.
و (به یاد آور) زمانی را که به حواریون
وحی فرستادم که: «به من و فرستاده من، ایمان بیاورید! » آنها گفتند: «ایمان آوردیم، و گواه باش که ما مسلمانیم!»
این آیات هم چنان بحثهای مربوط به
دعوت مسیح علیهالسلام و سرگذشت زندگی او را ادامه میدهد.
مطابق پیشگویی و
بشارت موسی علیهالسلام، جمعیت
یهود قبل از آمدن عیسی علیهالسلام منتظر
ظهور او بودند اما هنگامی که ظاهر گشت و منافع نامشروع جمعی از منحرفان
بنی اسرائیل به خطر افتاد، تنها گروه محدودی گرد مسیح علیهالسلام را گرفتند، و کسانی که احتمال میدادند پیروی از آیین او موقعیت و مقام و منافع آنها را به خطر میاندازند، از پذیرفتن آن سرپیچی کردند. آیه نخست ناظر به همین معنی است، میگوید: هنگامی که عیسی علیهالسلام احساس کفر (و مخالفت) از آنها کرد، گفت: چه کسانی یاور من به سوی خدا (برای تبلیغ آیین او) خواهند بود؟ (فلما احس عیسی منهم الکفر قال من انصاری الی الله). در اینجا تنها گروه اندکی به این دعوت پاسخ مثبت دادند، اینها همان افراد پاکی بودند که
قرآن از آنان به عنوان حواریون نام برده است، حواریون (شاگردان ویژه مسیح) گفتند: ما یاوران (آیین) خدا هستیم، به او ایمان آوردیم و تو گواه باش که ما اسلام آورده و تسلیم آیین حق شدهایم (قال الحواریون نحن انصار الله آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون).
قابل توجه اینکه حواریون در پاسخ عیسی علیهالسلام نگفتند ما یاور توایم، بلکه برای اینکه نهایت
توحید و
اخلاص خود را اثبات کنند و
سخن آنان هیچگونه بوی
شرک ندهد گفتند: ما یاوران خدائیم و آیین او را یاری میکنیم و تو را بر این
حقیقت گواه میگیریم، گویا آنها نیز احساس میکردند که در آینده افراد منحرفی ادعای
الوهیت مسیح علیهالسلام خواهند کرد و باید به آنها دستاویزی نداد. ضمنا تعبیر به اسلام در آیه فوق دلیل بر این است که اسلام آیین تمام
انبیاء بوده است.
توحید ناب و بی شائبه
سلیمان علیهالسّلام و تسلیم بودن او در برابر خدای یگانه، مورد اذعان و
اعتراف بلقیس بود:
قیل لها ادخلی الصرح فلما راته حسبته لجة وکشفت عن ساقیها قال انه صرح ممرد من قواریر قالت رب انی ظـلمت نفسی واسلمت مع سلیمـن لله رب العــلمین.
به او گفته شد: «داخل حیاط (قصر) شو! » هنگامی که نظر به آن افکند، پنداشت نهر آبی است و ساق پاهای خود را
برهنه کرد (تا از
آب بگذرد اما سلیمان) گفت: « (این آب نیست،) بلکه قصری است از بلور صاف! » (
ملکه سبا) گفت: «پروردگارا! من به خود ستم کردم و (اینک) با سلیمان برای خداوندی که پروردگار عالمیان است اسلام آوردم!»
هنگامی که ملکه سبا، این صحنه (عظمت سلیمان)را دید چنین گفت: پروردگارا! من بر خویشتن
ستم کردم! (قالت رب انی ظلمت نفسی ). و با سلیمان در پیشگاه الله، پروردگار عالمیان،
اسلام آوردم (اسلمت مع سلیمان لله رب العالمین ). من در گذشته در برابر
آفتاب سجده میکردم، بت میپرستیدم، غرق تجمل و
زینت بودم، و خود را برترین
انسان در
دنیا میپنداشتم. اما اکنون میفهمم که قدرتم تا چه حد کوچک بوده و اصولا این زر و زیورها
روح انسان را سیراب نمیکند. خداوندا! من همراه رهبرم سلیمان به درگاه تو آمدم، از گذشته پشیمانم و سر تسلیم به آستانت میسایم.
جالب اینکه: او در اینجا واژه مع را به کار میبرد (همراه سلیمان) تا روشن شود در
راه خدا همه برادرند و برابر، نه همچون راه و رسم جباران که بعضی بر بعضی مسلط و گروهی در چنگال گروهی اسیرند، در اینجا غالب و مغلوبی وجود ندارد و همه بعد از پذیرش
حق در یک صف قرار دارند. درست است که ملکه سبا، قبل از آن هم ایمان خود را اعلام کرده بود زیرا در آیات گذشته از
زبان او شنیدیم: و اوتینا العلم من قبلها و کنا مسلمین (ما پیش از اینکه تخت را در اینجا ببینیم آگاهی یافته بودیم و اسلام را پذیرا شده بودیم). ولی در اینجا اسلام ملکه به اوج خود رسید لذا با تاکید بیشتر، اسلام را اعلام کرد.
او نشانههای متعددی از حقانیت دعوت سلیمان را، قبلا دیده بود. آمدن
هدهد با آن وضع مخصوص. عدم قبول
هدیه کلان که از ناحیه ملکه فرستاده شده بود.
حاضر ساختن تخت او از آن راه دور در مدتی کوتاه. و سرانجام مشاهده
قدرت و عظمت فوق العاده سلیمان و در عین حال
اخلاق مخصوصی که هیچ شباهتی با اخلاق شاهان نداشت.
هدف نهایی در
حکومت انبیاء، کشورگشایی نیست، بلکه هدف همان چیزی است که در آیه فوق خواندیم که سرکشان به
گناه خود
اعتراف کنند و در برابر رب العالمین سر
تعظیم فرود آورند، و لذا
قرآن با همین نکته داستان فوق را پایان میدهد. روح ایمان همان تسلیم است، به همین دلیل هم سلیمان در نامهاش روی آن تکیه میکند، و هم ملکه سبا در پایان کار.
شعیب علیهالسّلام و قومش در برابر
مشیت خداوند تسلیم بودند:
قال الملا الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یـشعیب والذین ءامنوا معک من قریتنا او لتعودن فی ملتنا قال او لو کنا کـرهین• قد افترینا علی الله کذبـا ان عدنا فی ملتکم بعد اذ نجـنا الله منها وما یکون لنا ان نعود فیها الا ان یشاء الله ربنا...
اشراف زورمند و
متکبر از
قوم او گفتند: «ای شعیب! به
یقین، تو و کسانی را که به تو ایمان آوردهاند، از
شهر و دیار خود بیرون خواهیم کرد، یا به آیین ما بازگردید! » کفت: «آیا (میخواهید ما را بازگردانید) اگر چه مایل نباشیم؟!
اگر ما به آیین شما بازگردیم، بعد از آنکه خدا ما را از آن نجات بخشیده، به خدا
دروغ بستهایم و شایسته نیست که ما به آن بازگردیم مگر اینکه خدایی که پروردگار ماست بخواهد ... .
در این آیات عکس العمل
قوم شعیب در برابر سخنان منطقی این
پیامبر بزرگ بیان شده است، و از آنجا که اشراف متکبر و
مغرور زمان او، از نظر
ظاهر بسیار نیرومند بودند، عکس العمل آنها نیز شدیدتر از دیگران بود، آنها نیز مانند همه متکبران مغرور، روی
زور و
قدرت خویش تکیه کرده، به
تهدید شعیب و یارانش پرداختند، چنان که
قرآن میگوید: اشراف زورمند و متکبر قوم شعیب به او گفتند سوگند یاد میکنیم که قطعا هم خودت و هم کسانی را که به تو ایمان آوردهاند، از محیط خود بیرون خواهیم راند، مگر اینکه هر چه زودتر به آئین ما بازگردید. (قال الملا الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا او لتعودن فی ملتنا). ممکن است، از ظاهر این تعبیر (بازگشت به
آئین ما) بعضی چنین تصور کنند که شعیب قبلا در صف بت پرستان بود، در حالی که چنین نیست، بلکه چون شعیب قبلا ماموریت
تبلیغ نداشته و در برابر وضع آنها
سکوت میکرد، آنها چنین پنداشتهاند که پیرو آئین
بت پرستی است، در حالی که هیچیک از
پیامبران بت پرست نبودهاند، حتی قبل از زمان
نبوت،
عقل و
درایت پیامبران بیش از این است که
دست به چنین کار نابخردانهای بزنند، و به علاوه روی سخن تنها به شعیب نبوده بلکه
مؤمنان و پیروان او را نیز شامل میگردد و ممکن است این تعبیر به خاطر آنها باشد.
پاسخی که شعیب در برابر این همه تهدید و
خشونت به آنها داد خیلی ساده و ملایم و منطقی بود، گفت: آیا میخواهید ما را به
آئین خودتان بازگردانید، اگر چه مایل نباشیم (قال او لو کنا کارهین) در
حقیقت شعیب میخواهد بگوید: آیا سزاوار است شما
عقیده خود را بر ما تحمیل کنید و آئینی که
فساد و بطلان آن بر ما آشکار شده است با زور به ما بقبولانید، به علاوه یک آئین تحمیلی چه سودی برای شما دارد؟! در آیه بعد شعیب چنین ادامه میدهد: اگر ما به آئین بت پرستی شما باز گردیم، و بعد از آنکه خدا ما را نجات داده خود را به این پرتگاه بیفکنیم، بر خدا
افترا بستهایم (قد افترینا علی الله کذبا ان عدنا فی ملتکم بعد اذ نجانا الله منها). این جمله در حقیقت توضیح جملهای است که در آیه قبل به طور سربسته از
زبان شعیب گفته شده بود، و مفهومش این است که ما از روی هوی و
هوس و یا
تقلید کورکورانه پشت پا به آئین بت پرستی نزدهایم، بلکه بطلان این عقیده را بروشنی دریافتهایم، و فرمان خدا را در زمینه
توحید با
گوش جان شنیدهایم، با این حال اگر از آئین توحید به
شرک بازگردیم، آگاهانه بر خدا
دروغ بستهایم، و مسلم است خداوند ما را مجازات خواهد کرد.
سپس اضافه میکند: ممکن نیست ما به آئین شما بازگردیم مگر اینکه خدا بخواهد (و ما یکون لنا ان نعود فیها الا ان یشاء الله ربنا). منظور شعیب در حقیقت این است که ما تابع فرمان خدا هستیم و کمترین سرپیچی از دستور او نداریم، بازگشت ما به هیچوجه ممکن نیست، مگر اینکه خداوند دستور بازگشت بدهد.
و بلافاصله اضافه میکند که خداوند نیز چنین دستوری نخواهد داد، چرا که او از همه چیز آگاه است و به همه چیز احاطه علمی دارد، بنابراین هرگز ممکن نیست او از دستوری که داده باز گردد، زیرا کسی از دستورش برمی گردد، که علمش محدود باشد و اشتباه کند و از دستور خود پشیمان گردد، اما آن کس که احاطه علمی به همه چیز دارد، تجدید نظر برای او ممکن نیست (وسع ربنا کل شی ء علما).
فرزندان
یعقوب در برابر خداوند یگانه، هنگام
مرگ پدر اعلان
تسلیم کردند:
ام کنتم شهداء اذ
حضر یعقوب الموت اذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدی قالوا نعبد الـهک والـه ءابائک ابرهیم واسمـعیل واسحـق الـهـا واحدا ونحن له مسلمون.
آیا هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، شما
حاضر بودید؟! در آن هنگام که به فرزندان خود گفت: «پس از من، چه چیز را میپرستید؟» گفتند: «خدای تو، و خدای پدرانت،
ابراهیم و
اسماعیل و
اسحاق، خداوند یکتا را، و ما در برابر او تسلیم هستیم.»
تقدیم «له» بر «مسلمون» بر حصر دلالت دارد بنابراین جمله «نحن له مسلمون» یعنی در برابر او تسلیم هستیم.
خداوند
اهل کتاب را مخاطب قرار داده میفرماید: ام کنتم شهداء... آیا شما
حضور داشتید به معنای اینکه
حاضر نبودید. اذ
حضر یعقوب الموت... در هنگامی که مرگ یعقوب در رسید. اذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدی... هنگامی که به فرزندان خود گفت پس از من چه چیز را میپرستید؟ منظور این است شما اهل کتاب در آن وقت که
حضور نداشتید، در این صورت مطالب بی اساس و باطل را بر پیغمبران من نسبت ندهید و آنها را به
یهودیت و
نصرانیت متهم نسازید زیرا من پیغمبر خود را جز به
شریعت پاک و
توحید مبعوث ننمودهام. این کلام روی این اصل است که
یهود میگفتند: یعقوب هنگام مرگ فرزندان خود را به یهودیت توصیه کرده است خداوند با این بیان بی اساس بودن گفتار آنان را آشکار نمود. و علت اینکه یعقوب به فرزندان خود «ما تعبدون» گفت و «من تعبدون» نگفت این بود که مردم در آن
زمان بت میپرستیدند لذا یعقوب گفت چه چیز را میپرستید؟ و نگفت که را میپرستید؟
قالوا نعبد الهک و اله آبائک ابراهیم و اسماعیل و اسحاق... یعنی گفتند: پروردگار تو و پروردگار پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را میپرستیم و علت اینکه خداوند اسماعیل را بر اسحاق مقدم داشت این است که او بزرگتر از اسحاق بود و اسماعیل را با اینکه عموی یعقوب بود به این جهت در ردیف پدران او بشمار آورد که «
جد» را پدر مینامد «
عمو را نیز پدر مینامد و این نامگذاری به این مناسبت است که
تعظیم آنها مانند تعظیم پدر لازم است و به همین جهت بود که پیغمبر اکرم درباره عموی خود عباس فرمود: ردوا علی ابی... - یعنی پدر من را به من برگردانید.
الها واحدا و نحن له مسلمون... خدای یکتا و ما به او
ایمان داریم و به بندگی خود در برابر او
اعتراف مینمائیم. بعضی گفتهاند: «منظور این است که ما در برابر
او
خاضع و در مقابل
امر و نهی وی قلبا و قولا تسلیم میباشیم». برخی گفتهاند: مراد این است که ما جزء
مسلمانان هستیم بدلیل گفتار خداوند «ان الدین عند الله الاسلام».
تسلیم شدن کامل محسنان در برابر خداوند، مایه چنگ زدن آنان به ریسمان محکم الهی است:
ومن یسلم وجهه الی الله وهو محسن فقد استمسک بالعروة الوثقی والی الله عـقبة الامور.
کسی که روی خود را تسلیم
خدا کند در حالی که نیکوکار باشد، به دستگیره محکمی چنگ زده (و به تکیه گاه مطمئنی تکیه کرده است) و عاقبت همه کارها به سوی خداست.
«وجه» به معنای
صورت و
کنایه از توجه کامل
انسان به خداوند است.
در ادامه به بیان حال دو گروه
مؤمن خالص و
کفار آلوده پرداخته، آنها را در مقایسه با یکدیگر و مقایسه با آنچه در مورد پیروان
شیطان و مقلدان
کور و
کر نیاکان بیان کرده، مورد توجه قرار میدهد، میگوید: کسی که
قلب و
جان خود را تسلیم خدا کند و در آستان پروردگار سر تسلیم و اطاعت فرود آورد در حالی که
محسن و
نیکوکار باشد به دستگیره محکمی چنگ زده است (و من یسلم وجهه الی الله و هو محسن فقد استمسک بالعروة الوثقی).
منظور از تسلیم وجه برای خدا، در
حقیقت اشاره به توجه کامل با تمام وجود به ذات پاک پروردگار است زیرا وجه (به معنی صورت) به خاطر آنکه شریفترین عضو
بدن و مرکز مهمترین حواس انسانی است به عنوان کنایه از ذات او به کار میرود. تعبیر به هو محسن، از قبیل ذکر
عمل صالح بعد از ایمان است.
چنگ زدن به دستگیره محکم تشبیه لطیفی از این حقیقت است که انسان برای نجات از قعر دره مادیگری و ارتقاء به بلندترین قلههای
معرفت و
معنویت و
روحانیت نیاز به یک وسیله محکم و مطمئن دارد این وسیله چیزی جز ایمان و عمل صالح نیست، غیر آن، همه پوسیده و پاره شدنی و مایه سقوط و
مرگ است، علاوه بر این آنچه باقی میماند این وسیله است، و بقیه همه فانی و نابود شدنی است.
فرجام نیک، از آثار تسلیم محسنان در برابر خداوند است:
ومن یسلم وجهه الی الله وهو محسن فقد استمسک بالعروة الوثقی والی الله عـقبة الامور.
«و الی الله عاقبة الامور» در مقام تعلیل برای «فقد استمسک...» است و کنایه از
فلاح و رستگاری است.
و من یسلم وجهه الی الله و هو محسن فقد استمسک بالعروة الوثقی و الی الله عاقبة الامور، این جمله استینافی است و احتمال هم دارد که حال از
مفعول یدعوهم، باشد، و در معنای جمله حالیه ضمیری به ایشان برگردد، که در این صورت معنای آیه و ما قبلش این است که: آیا حتی اگر
شیطان ایشان را
دعوت به فلان و فلان کرده باشد، در حالی که هر کس
محسن باشد و روی خود تسلیم به سوی خدا کرده باشد نجات یافته، و رستگار است و نیز در حالی که عاقبت امور به سوی خدا راجع است، پس
واجب میشود که همو معبود باشد. و
اسلام وجه به سوی خدا، به معنای تسلیم آن برای اوست، به این معنا که انسان با همه وجودش رو به خدا کند. و او را پرستش نماید، و از ما سوای او اعراض کند، و کلمه محسن،
اسم فاعل از
مصدر احسان است، و احسان به معنای به جا آوردن
اعمال صالح است با داشتن
یقین به
آخرت. و معنای آیه این است که هر کس خود را یگانه بداند، و با یقین به
معاد عمل صالح انجام دهد، او
اهل نجات است، و سرانجام هلاک نخواهد شد، چون سرانجامش به سوی خدا است، و همو
وعده نجات و رستگاریش داده است.
تسلیم محسنان در برابر خداوند، مایه
آرامش و نجات
انسان از
حزن و
اندوه میشود:
بلی من اسلم وجهه لله وهو محسن فله اجره عند ربه ولا خوف علیهم ولا هم یحزنون.
آری، کسی که روی خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد،
پاداش او نزد پروردگارش ثابت است نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین میشوند. (بنابراین،
بهشت خدا در انحصار هیچ گروهی نیست.)
خداوند میفرماید: بلی من اسلم وجهه لله... آری کسی که خالص گرداند خویش را برای
خدا ابن عباس میگوید: کسی که خالص کند خویش را برای خدا به اینکه
راه خشنودی او را بپیماید. برخی گفتهاند روی خویش را متوجه فرمانبرداری خدا کند. بعضی گفتهاند:
امر خویش را به خداوند واگذار نماید. پارهای گفتهاند در برابر دستورات خداوند تسلیم و در پیشگاه او
خضوع و
تواضع نماید زیرا که ریشه «
اسلام» خضوع و انقیاد است. و علت اینکه «وجه» خصوصیت داده شد این است که اگر به صورت در هنگام
سجود بخل نورزید به دیگر اعضاء و
جوارح بخل نخواهد ورزید.
و هو محسن: در حالی که او نیکوکار باشد. یعنی در کردار خویش. و برخی گفتهاند: معنای «احسان» در اینجا ایمان است. و بعضی گفتهاند: معنای آن «اخلاص» است. فله اجره عند ربه... برای او پاداش کردارش نزد خدا ثابت است.
و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون... و بیم و غصهای برای آنها نیست در
آخرت. و این معنا بنابر عقیده کسی که میگوید: برای
اهل بهشت هیچگونه بیم و ناراحتی وجود ندارد کاملا روشن و آشکار است، و اما کسی که اعتقاد دارد برخی از اهل بهشت اول بیم دارند و سپس ایمن میشوند این جمله را چنین
تفسیر میکند: آنان بیم و هراسی از پاداش اعمال خود ندارند زیرا اطمینان دارند که جزاء کردار آنها فوت نخواهد شد.
پاداش خداوند، از آن محسنان تسلیم شونده در برابر او میباشد:
بلی من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه ولا خوف علیهم ولا هم یحزنون.
آری کسی که در برابر خداوند تسلیم گردد و نیکوکار باشد پاداش او نزد پروردگارش ثابت است (بلی من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه). و بنابراین چنین کسانی نه ترسی خواهند داشت و نه غمگین میشوند (و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون).
خلاصه اینکه
بهشت و پاداش خداوند و نیل به
سعادت جاودان در انحصار هیچ طایفه نیست، بلکه از آن کسانی است که واجد دو شرط باشند:
در مرحله اول تسلیم محض در مقابل فرمان حق و
ترک تبعیض در
احکام الهی، چنان نباشد که هر دستوری موافق منافعشان است بپذیرند و هر چه مخالف آن باشد پشت سر اندازند، آنها به طور کامل تسلیم حقند.
و در مرحله بعد آثار این ایمان در
عمل آنها به صورت انجام
کار نیک منعکس گردد، آنها نیکوکارند، نسبت به همگان و در تمام برنامهها. در
حقیقت قرآن با این بیان مساله
نژاد پرستی و تعصبهای نابجا را بطور کلی نفی میکند و سعادت و خوشبختی را از انحصار طایفه خاصی بیرون میآورد ضمنا معیار رستگاری را که ایمان و
عمل صالح است، مشخص میسازد.
تسلیم همه جانبه در برابر پروردگار، ماموریت الهی برای
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم بود:
قل ءامنا بالله وما انزل علینا وما انزل علی ابرهیم... ونحن له مسلمون.
بگو: «به خدا ایمان آوردیم و (همچنین) به آنچه بر ما و بر
ابراهیم ... در برابر (فرمان) او تسلیم هستیم.»
قل اندعوا من دون الله... وامرنا لنسلم لرب العــلمین.
بگو: «آیا غیر از خدا، چیزی را بخوانیم (و
عبادت کنیم) ... و ما دستور دادیم که تسلیم پروردگار عالمیان باشیم.
وان اقم وجهک للدین حنیفـا ولا تکونن من المشرکین.
و (به من دستور داده شده که: ) روی خود را به آیینی متوجه ساز که از هر گونه
شرک، خالی است و از
مشرکان مباش!
«حنیف» مسلمانی است که از دیگر ادیان به سوی
حق گرایش پیدا میکند.
در آیه بعد خداوند به
پیامبر صلیاللهعلیهوآله (و همه پیروان او) دستور میدهد که نسبت به همه تعلیمات
انبیاء و
پیامبران پیشین، علاوه بر آنچه را پیغمبر
اسلام نازل شده ایمان داشته باشند. میفرماید: بگو: ایمان به خدا آوردیم و به آنچه بر ما و بر ابراهیم و
اسماعیل و
اسحاق و
یعقوب و
اسباط (
پیامبران تیرههای
بنی اسرائیل) نازل شده و آنچه به
موسی و
عیسی و همه پیامبران از سوی پروردگارشان داده شده است نیز ایمان آوردیم ما در میان آنها فرقی نمیگذاریم و ما در برابر او تسلیم هستیم.
آری ما هیچ فرقی میان آنها از نظر
حقانیت قایل نیستیم، همه را به رسمیت میشناسیم، همه رهبران الهی بودهاند و همگی برای
هدایت خلق مبعوث شدهاند و ما در برابر فرمان خدا از هر نظر تسلیم هستیم و بنابراین دست
تفرقه اندازان را به این وسیله کوتاه میکنیم.
اعلان تسلیم در برابر خداوند، ماموریت الهی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم بود:
فان حاجوک فقل اسلمت وجهی لله...
اگر با تو، به گفتگو و
ستیز برخیزند، (با آنها
مجادله نکن! و) بگو: «من و پیروانم، در برابر خداوند (و فرمان او)، تسلیم شدهایم.»
قل اغیرالله اتخذ ولیـا فاطر السمـوت والارض وهو یطعم ولا یطعم قل انی امرت ان اکون اول من اسلم ولا تکونن من المشرکین.
بگو: «آیا غیر خدا را ولی خود انتخاب کنم؟! (خدایی) که آفریننده آسمانها و
زمین است اوست که
روزی میدهد، و از کسی روزی نمیگیرد.» بگو: «من مامورم که نخستین مسلمان باشم و (خداوند به من دستور داده که) از مشرکان نباش!»
انما امرت ان اعبد رب هـذه البلدة... وامرت ان اکون من المسلمین.
(بگو: ) من مامورم پروردگار این
شهر (مقدس
مکه) را
عبادت کنم ... و من مامورم که از مسلمین باشم
این آیه برای پاسخ گفتن به پیشنهاد کسانی که از او دعوت میکردند به آئین
شرک، بپیوندد میگوید: علاوه بر اینکه
عقل به من فرمان میدهد که تنها تکیه بر کسی کنم که آفریننده
آسمان و
زمین میباشد
وحی الهی نیز به من دستور داده است که نخستین
مسلمان باشم و به هیچوجه در صف مشرکان قرار نگیرم (قل انی امرت ان اکون اول من اسلم و لا تکونن من المشرکین) (جمله: انی امرت... از قبیل خطاب غیر مستقیم است و جمله: و لا تکونن... خطاب مستقیم شاید این تفاوت به خاطر آن باشد که: بیزاری و دوری از شرک از نخستین مسلمان بودن به درجات مهمتر است لذا مسئله دوری از شرک به صورت خطاب مستقیم و با نون تاکید ثقیله بیان شده است.)
شک نیست که قبل از
پیامبر اسلام نیز پیامبران دیگر و
امت صالح آنها مسلمان بودند و در برابر
اراده خدا تسلیم، بنابراین هنگامی که میفرماید: من دستور دارم نخستین مسلمان باشم یعنی نخستین مسلمان این امت. و این در حقیقت اشاره به یک مطلب مهم تربیتی نیز میباشد که هر رهبری باید در انجام دستورات
مکتب خود از همه افراد پیشقدمتر باشد، او باید اولین
مؤمن به
آئین خویش و نخستین
عمل کننده، و کوشاترین فرد، و فداکارترین شخص در برابر مکتب خود باشد.
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم پیشتاز امتش، برای تسلیم بودن در برابر خداوند است:
قل اغیرالله اتخذ ولیـا... قل انی امرت ان اکون اول من اسلم...
بگو: «آیا غیر خدا را ولی خود انتخاب کنم؟! ... بگو: «من مامورم که نخستین مسلمان باشم و (خداوند به من دستور داده که) از مشرکان نباش!»
لاشریک له وبذلک امرت وانا اول المسلمین.
همتایی برای او نیست و به همین مامور شدهام و من نخستین مسلمانم!»
وامرت لان اکون اول المسلمین.
و مأمورم كه نخستين مسلمان باشم.
جمله و امرت لان اکون اول المسلمین، اشاره است به اینکه در امری که متوجه من شده زیادتی است بر امری که متوجه همه شده است، و آن زیادتی عبارت از این است که خطاب، قبل از شما متوجه من شده، و غرض از توجه آن به من قبل از شما این است که من اولین کسی باشم که تسلیم این امر شدهام و به آن
ایمان آوردهام.
در
کشاف میگوید در معنای این آیه شریفه چند وجه است:
یکی اینکه: من اولین کسی باشم که در
عصر خودم و از بین قومم
اسلام آورده باشم، چون آن جناب اولین کسی بود که با
دین پدران خود مخالفت کرده، و نیز اولین کسی بوده که بتها را رها کرده و نابود نموده است.
دوم اینکه: من اولین کسی از بین دعوت شدگان باشم که اسلام آورده.
سوم اینکه: من اولین کسی باشم که خودش را به همان چیزی که دیگران را دعوت کرده، دعوت کرده باشد، تا هم در قولم و هم در فعلم مقتدای قومم باشم، و چون پادشاهان نباشم که مردم را به چیزی
دعوت میکنند که خود عمل نمیکنند. و این که رفتارم، به گونهای باشد که با اولیت در اسلام سازگار باشد تا مردم را به سبب عمل که همان اولیت است رهنمون شود.
جایگاه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم در مقام تسلیم، برتر از همه تسلیم شوندگان در برابر
خدا میباشد:
قل اغیرالله اتخذ ولیـا فاطر السمـوت والارض وهو یطعم ولا یطعم قل انی امرت ان اکون اول من اسلم ولا تکونن من المشرکین.
بگو: «آیا غیر خدا را
ولی خود انتخاب کنم؟! (خدایی) که آفریننده آسمانها و
زمین است اوست که روزی میدهد، و از کسی روزی نمیگیرد.» بگو: «من مامورم که نخستین مسلمان باشم و (خداوند به من دستور داده که) از
مشرکان نباش!»
لا شریک له وبذلک امرت وانا اول المسلمین.
همتایی برای او نیست و به همین مامور شدهام و من نخستین مسلمانم!»
وامرت لان اکون اول المسلمین.
و مأمورم كه نخستين مسلمان باشم.
اول بودن، گاهی به اعتبار
زمان است و گاهی به اعتبار رتبه و مقام. برداشت یاد شده بر اساس احتمال دوم است.
در آیات فوق
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم به عنوان اولین مسلمان ذکر شده است، و در این باره در میان مفسران گفتگو است، زیرا میدانیم اگر منظور از
اسلام معنی وسیع این کلمه بوده باشد تمام
ادیان آسمانی را شامل میشود و به همین دلیل این کلمه (مسلم) بر
پیامبران دیگر نیز اطلاق شده است، درباره
نوح علیهالسّلام میخوانیم: و امرت ان اکون من المسلمین، مامورم که از مسلمانان باشم،
و درباره
ابراهیم خلیل علیهالسّلام و فرزندش
اسماعیل نیز میخوانیم: ربنا و اجعلنا مسلمین لک: خداوندا ما را برای خودت مسلمان قرار ده،
و درباره
یوسف علیهالسّلام آمده است توفنی مسلما: مرا مسلمان بمیران،
و همچنین پیامبران دیگر.
البته مسلم به معنی کسی است که در برابر فرمان خدا تسلیم است و این معنی درباره همه پیامبران الهی و امتهای
مؤمن آنها
صدق میکند، با این حال، اولین مسلمان بودن پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلّم یا از نظر کیفیت و اهمیت اسلام او است، زیرا درجه تسلیم و اسلام او بالاتر از همگان بود و یا اولین فرد از این
امت بود که
آئین قرآن و اسلام را پذیرفت. در بعضی از
روایات نیز وارد شده است: که منظور نخستین کسی است که در عالم ارواح به دعوت پروردگار و
سؤال او در زمینه الوهیتش پاسخ مثبت داد. در هر حال آیات فوق روشنگر
روح اسلام و
حقیقت تعلیمات قرآن است، دعوت به
صراط مستقیم، دعوت به آئین خالص ابراهیم بت شکن، و دعوت به نفی هر گونه
شرک و دوگانگی و چندگانگی، این از نظر عقیده و ایمان.
و اما از نظر عمل، دعوت به
اخلاص و
خلوص نیت و همه چیز را برای خدا بجا آوردن است، برای او زنده بودن و در
راه او
جان دادن، و همه چیز را برای او خواستن، به او دلبستن و از غیر او گسستن، به او
عشق ورزیدن و از غیر او بیزاری جستن است. چقدر فاصله است میان این دعوت صریح اسلام و میان اعمال جمعی از مسلمان نماها که چیزی جز تظاهر و خودنمایی نمیفهمند و نمیدانند، و در هر مورد به ظاهر میاندیشند، و نسبت به باطن و مغز، بی اعتنا هستند، و به همین دلیل،
حیات و زندگی و اجتماع و
جمعیت و افتخار و
آزادی آنها نیز، چیزی جز پوستهای بی مغز نیست.
تسلیم
مؤمنان، در برابر اوامر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم لازم و ضروری است:
و ما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم و من یعص الله ورسوله فقد ضل ضلـلا مبینـا.
هیچ
مرد و
زن با ایمانی
حق ندارد هنگامی که
خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است!
ان الله وملـئکته یصلون علی النبی یـایها الذین ءامنوا صلوا علیه وسلموا تسلیمـا.
خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود میفرستدای کسانی که
ایمان آوردهاید، بر او درود فرستید و
سلام گویید و کاملا تسلیم (فرمان او) باشید.
«سلموا تسلیما» به معنای انقیاد و تسلیم در برابر اوامر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم است.
می دانیم روح اسلام تسلیم است، آنهم تسلیم بی قید و شرط در برابر فرمان خدا این معنی در آیات مختلفی از قرآن با عبارات گوناگون منعکس شده است، از جمله در آیه فوق است که میفرماید: هیچ مرد و زن با ایمانی
حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش مطلبی را لازم بدانند اختیاری از خود در برابر فرمان خدا داشته باشند (و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم). آنها باید اراده خود را تابع اراده حق کنند، همانگونه که سر تا پای وجودشان وابسته به او است.
قضی در اینجا به معنی قضای تشریعی، و
قانون و فرمان و داوری است و بدیهی است که نه خدا نیازی به اطاعت و تسلیم مردم دارد و نه پیامبر چشمداشتی، در حقیقت مصالح خود آنها است که گاهی بر اثر محدود بودن آگاهیشان از آن با خبر نمیشوند ولی خدا میداند و به پیامبرش دستور میدهد. این درست به آن میماند که یک طبیب ماهر به
بیمار میگوید در صورتی به
درمان تو میپردازم که در برابر دستوراتم تسلیم محض شوی، و از خود ارادهای نداشته باشی، این نهایت دلسوزی طبیب را نسبت به بیمار نشان میدهد و خدا از چنین طبیبی برتر و بالاتر است. لذا در پایان آیه به همین نکته اشاره کرده میفرماید: کسی که نافرمانی خدا و پیامبرش را کند گرفتار گمراهی آشکاری شده است.
اقرار به تسلیم در برابر خداوند و
معارف نازل شده بر
انبیاء، وظیفهای الهی برای مؤمنان است:
قولوا ءامنا بالله وما انزل الینا وما انزل الی ابرهیم واسمـعیل واسحـق ویعقوب والاسباط وما اوتی موسی وعیسی وما اوتی النبیون من ربهم لانفرق بین احد منهم ونحن له مسلمون.
بگویید: «ما به خدا
ایمان آوردهایم و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر
ابراهیم و
اسماعیل و
اسحاق و
یعقوب و
پیامبران از فرزندان او نازل گردید، و (همچنین) آنچه به
موسی و
عیسی و پیامبران (دیگر) از طرف پروردگار داده شده است، و در میان هیچ یک از آنها جدایی قائل نمیشویم، و در برابر فرمان خدا
تسلیم هستیم (و تعصبات نژادی و اغراض شخصی، سبب نمیشود که بعضی را بپذیریم و بعضی را رها کنیم.)»
قل ءامنا بالله وما انزل علینا وما انزل علی ابرهیم واسمـعیل واسحـق ویعقوب والاسباط وما اوتی موسی وعیسی والنبیون من ربهم لا نفرق بین احد منهم ونحن له مسلمون.
بگو: «به خدا ایمان آوردیم و (همچنین) به آنچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و
اسباط نازل گردیده و آنچه به موسی و عیسی و (دیگر) پیامبران، از طرف پروردگارشان داده شده است ما در میان هیچ یک از آنان فرقی نمیگذاریم و در برابر (فرمان) او تسلیم هستیم.»
بعد از آنکه
دعوت یهود و
نصاری بسوی پیروی
مذهب خود را حکایت کرد، اینک آنچه نزد خدا
حق است (خدایی که جز حق نمیگوید) ذکر نموده، و آن عبارتست از
شهادت بر ایمان به خدا و ایمان به آنچه نزد انبیاء است، بدون اینکه فرقی میانه انبیاء بگذارند، و آن همانا
اسلام است و اگر از میانه همه احکامی که بر پیغمبران نازل شده یک حکم را بیرون کشید، و جلوترش ذکر کرد، و آن مسئله ایمان به خدا بود که فرمود: (بگوئید به خدا ایمان میاوریم، و به همه احکامی که بر ما نازل شده)، بدان جهت بود که خصوص ایمان به خدا فطری
بشر بود، که دیگر احتیاج به
معجزات انبیاء نداشت.
بعد از ایمان به خدای سبحان، ایمان (به آنچه بر ما نازل شده) را ذکر کرد، و منظور از آن
قرآن و یا معارف قرآنی است، و سپس آنچه را که بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب نازل شده، و بعد از آن، آنچه بر موسی و عیسی نازل شده ذکر کرد، و اگر موسی و عیسی را از سایر انبیاء جدا کرد و آنچه را بر آن دو نازل شده بخصوص ذکر کرد، بدان جهت بود که در آیه شریفه روی سخن با یهود و نصاری بود، و آنها مردم را تنها بسوی آنچه بر موسی و عیسی نازل شده دعوت میکردند.
و در آخر آنچه بر سایر انبیاء نازل شده نام برد، تا شهادت نامبرده شامل همه انبیاء بشود، و در نتیجه معنای (لا نفرق بین احد منهم. بین احدی از انبیاء فرق نمیگذاریم،) روشنتر گردد.
نوح علیهالسلام، مامور تسلیم در برابر خدا بود:
فان تولیتم فما سالتکم من اجر ان اجری الا علی الله وامرت ان اکون من المسلمین.
و اگر از قبول دعوتم روی بگردانید، (کار نادرستی کردهاید چه اینکه) من از شما مزدی نمیخواهم
مزد من، تنها بر خداست! و من مامورم که از
مسلمین (تسلیم شدگان در برابر فرمان خدا) باشم!»
این آیه شریفه تفریع و نتیجهگیری از توکلش بر خدای تعالی است، و جمله: فما سالتکم... به منزله بکار بردن سبب در جای مسبب است، و تقدیر کلام چنین است: فان تولیتم و اعرضتم عن استجابة دعوتی فلا ضیر لی فی ذلک... یعنی اگر از پذیرفتن
دعوت من اعراض کنید من کمترین ضرری نخواهیم دید، زیرا وقتی از اعراض شما متضرر میشوم که از شما اجر و پاداشی خواسته باشم، که با اعراض شما آن پاداش از من فوت شود، و با اینکه من هیچ مزدی از شما نخواستهام و پاداشم به عهده خدای تعالی است، دیگر چه باکی از اعراض شما داشته باشم؟ و امرت ان اکون من المسلمین، یعنی من مامورم از کسانی باشم که امور را تسلیم خدای تعالی کردهاند، چه آن اموری که خدای تعالی به نفع آنان خواسته و چه به
ضرر آنان، و مامورم از کسانی باشم که از امر خدا
استکبار ندارند و تسلیم اسباب ظاهری نگشته در برابر آنها
خاضع نمیشوند و
توقع نفع و ضرر از آنها ندارند.
مردن با حالت تسلیم در برابر خداوند، دعای
یوسف علیهالسّلام در پیشگاه خداوند، به هنگام به
دست گرفتن
حکومت بود:
فلما دخلوا علی یوسف ءاوی الیه ابویه... • ورفع ابویه علی العرش... وقال... • رب قد ءاتیتنی من الملک وعلمتنی من تاویل الاحادیث فاطر السمـوت والارض انت ولیی فی الدنیا والاخرة توفنی مسلمـا والحقنی بالصــلحین.
و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، او
پدر و
مادر خود را در آغوش گرفت، ....• و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند ... و گفت ...• پروردگارا! بخشی (عظیم) از حکومت به من بخشیدی، و مرا از
علم تعبیر خوابها آگاه ساختی! ای آفریننده آسمانها و
زمین! تو
ولی و سرپرست من در
دنیا و
آخرت هستی، مرا
مسلمان بمیران و به
صالحان ملحق فرما!»
اینکه گفت: فاطر السماوات و الارض انت ولیی فی الدنیا و الآخرة، در حقیقت اعراض از گفته قبلی، و ترقی دادن ثنای خداست، و یوسف علیهالسّلام در این جمله خواسته است بعد از ذکر پارهای از مظاهر روشن و برجسته
ولایت الهی، از قبیل رها ساختن از
زندان، آوردن خاندانش از دشت، دادن
ملک و
سلطنت، و
تعلیم تأویل احادیث، به اصل ولایت الهی برگشته و این معنا را خاطرنشان سازد که: خداوند
رب عالم است، هم در کوچک و هم در بزرگ، و ولی است، هم در دنیا و هم در آخرت.
ولایت او یعنی قائم بودن او بر هر چیز، و بر ذات و صفات و افعال هر چیز، خود ناشی است از اینکه او هر چیزی را ایجاد کرده و از نهان عدم به ظهور وجود آورده، پس او فاطر و آفریدگار آسمانها و زمین است، و به همین جهت دلهای اولیای او و
مخلصین از بندگانش از
راه این
اسم، یعنی اسم فاطر (که به معنای وجود لذاته خدا، و ایجاد غیر خود است) متوجه او میشوند. و لذا یوسف هم که یکی از فرستادگان و مخلصین او است در جایی که سخن از ولایت او به میان میآورد میگوید: فاطر السماوات و الارض انت ولیی فی الدنیا و الآخرة، یعنی من در تحت ولایت تامه توام بدون اینکه خودم در
آفرینش خود دخالتی داشته باشم و در ذات و صفات و افعالم استقلالی داشته یا برای خود مالک نفع و ضرر، و یا
مرگ و
حیات، و یا نشوری باشم.
توفنی مسلما و الحقنی بالصالحین، بعد از آنکه یوسف علیهالسّلام در قبال رب العزة، مستغرق در مقام ذلت گردید و به ولایت او در دنیا و آخرت
شهادت داد، اینک مانند یک
برده و مملوک که در تحت ولایت مالک خویش است درخواست میکند که او را آن چنان قرار دهد که ولایت او بر وی در دنیا و آخرت مقتضی آنست، و آن این است که وی را تسلیم در برابر خود کند، مادامی که در دنیا زنده است، و در آخرت در زمره صالحین قرارش دهد، زیرا کمال بنده مملوک آن است که نسبت به صاحب و ربش تسلیم باشد، و مادامی که زنده است در برابر آنچه وی از او میخواهد سر تسلیم فرود آورد، و در اعمال اختیاریه خود چیزی که مایه
کراهت و نارضایتی او است از خود نشان ندهد و تا آنجا که میتواند و در
اختیار اوست خود را چنان کند که برای قرب مولایش صالح، و برای مواهب بزرگ او لایق باشد، و همین معنا باعث شد که یوسف علیهالسّلام از پروردگارش بخواهد که او را در دنیا مسلم، و در آخرت در زمره صالحان قرار دهد، هم چنان که
جد بزرگوارش
ابراهیم را به چنین مواهبی اختصاص داده بود.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۸، ص۹۴، برگرفته از مقاله «تسلیمشدگان».