اخباریگری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
«اخباری گری» یا «اخباری»، بر گروهی از فقهای شیعه اطلاق میگردد که خط مشی عملی آنان در دست¬یابی به احکام شرعی و تکالیف الاهی، پیروی از اخبار و احادیث است نه روشهای اجتهادی و اصولی.
«اخباری گری» یا «اخباری»، بر گروهی از فقهای
شیعه اطلاق میگردد که خط مشی عملی آنان در دست¬یابی به احکام شرعی و تکالیف الاهی، پیروی از اخبار و احادیث است نه روشهای اجتهادی و اصولی.
با پایان یافتن عصر حضور
امامان (علیهمالسلام) و آغاز عصر
غیبت صغرا در سال ۲۶۰ (ه.ق)، در چگونگی دست¬یابی به احکام شرعی، نگرشی پدید آمد که امتداد خط مشی عصر حضور بود و بیشتر یاران
ائمه (علیهمالسلام) بر آن بودند و آن، بسنده کردن به
احادیث و عدم تجاوز از آن در دستیابی به
احکام شرعی بود.
از جهت اعتقادی مکتب اخباریگری را میتوان در محورهای زیر خلاصه کرد:
۱. اخباریان، ادلۀ احکام را تنها
کتاب و سنت میدانند. بعضی از آنها نیز دلیل را تنها سنت
ذکر میکنند.
۲. اجتهاد، نزد اخباریان، حرام است.
۳. در نگرش اخباری، تقلید از غیر معصوم (علیهالسلام) جایز نیست.
۴. اخباریان، دست¬یابی به احکام شرعی را از راه
گمان (ظنّ)، حرام و تنها راه تحصیل
احکام را
علم و اطمینان میدانند.
۵. اخباریان، احادیث را دو قسم میدانند: صحیح و ضعیف.
۶. در مکتب اخباری، تمامی احادیثی که در «کتب اربعه» (کافی، استبصار، من لا یحضره الفقیه و تهذیب) آمده، بلکه در دیگر کتابهای حدیثی که عالمان بزرگ شیعه آنها را تدوین کرده و به صحّت احادیث نقل شده گواهی دادهاند، صحیح میباشد و میتوان بر طبق آن عمل کرد.
۷. در مکتب اخباری، اشیاء یا حلال هستند یا حرام و یا مشتبه و چنانچه حلیت و حرمت چیزی معلوم نباشد و نصی از
معصومان (علیهمالسلام) دربارۀ آن نرسیده باشد، باید در فتوا، توقّف و در
عمل، احتیاط کرد.
شایان ذکر است که علل و عوامل پیدایش و گسترش تفکر اخباری گری و نقد این
تفکر و همچنین آثار منفی و مثبت این رویکرد و تداوم، از جمله مباحث مهمی است که باید به آن پرداخت.
عنوان «اخباری گری» یا «اخباری»، در کتاب های فقهی متأخّر، بر گروهی از فقهای شیعه اطلاق میگردد که خط مشی عملی آنان در دست¬یابی به احکام شرعی و تکالیف الاهی، پیروی از اخبار و احادیث است، نه روشهای اجتهادی و اصولی. در مقابل آنان، فقهایی که معتقد به خط مشی اجتهادی هستند، با عنوان «اصولی» شناخته میشوند.
با توجه به این توضیح، روشن می شود که شیعه به دو دسته در عقاید تقسیم نشده است، که یکی از آنها اصولی و دیگری اخباری باشد؛ زیرا اخباری و اصولی در اصول عقاید (
توحید،
عدل،
نبوت،
امامت و
معاد) و همین طور در همه فروع (مثل
نماز و
روزه و
حج و
زکات و
خمس و …) با هم مشترک هستند؛ بر این اساس اختلاف آنان فقط در منهج علمی و روش و طریقه وصول به
حکم شرعی می باشد.
نگرش اخباری گری و تقابل آن با دیدگاه اصولی به سده های نخستین حیات
فقه شیعه باز میگردد. با پایان یافتن عصر حضور امامان (علیهمالسلام) و آغاز عصر غیبت صغرا در سال ۲۶۰ (ه.ق)، در چگونگی دست¬یابی به احکام شرعی، دو نوع نگرش پدید آمد. یک نگرش - که امتداد خط مشی عصر حضور بود و بیشتر یاران ائمه بر آن بودند - بسنده کردن به احادیث و عدم تجاوز از آن در دست¬ یابی به احکام شرعی بود. چهرههای برجستۀ این نگرش در این دوره عبارتند از:
محمد بن یعقوب کلینی (م ۳۲۸ یا ۳۲۹ ه.ق)، علی بن بابویه قمی (م ۳۲۸ ه.ق) و
محمد بن علی بن بابویه قمی معروف به
شیخ صدوق (م ۳۸۱ ه.ق) که در گردآوری کهن ترین آثار و مجموعههای فقهی، حدیثی، نقش اساسی داشتند.
نگرش دیگر،
اجتهاد و استخراج و استنباط فروع از اصول؛ یعنی قواعد عمومی و کلّی بود که از برجستگان این مکتب میتوان از
شیخ مفید (م ۴۱۳ ه.ق)،
سید مرتضی (م ۴۳۶ ه.ق) و
شیخ طوسی (م ۴۶۰ ه.ق) نام برد که با نگارش و بر جای گذاشتن آثاری در اصول فقه، پایه گذار حرکتی نوین و بنیادی در فقه شیعی به شمار میروند. در این میان، شیخ طوسی بیشترین سهم را داشت. نگرش اصولی به فقه به تدریج رونق یافت و بر نگرش نخست چیره شد و تا قرنها گرایش فقها به استنباط و اجتهاد را بر حدیث گرایی صرف، برتری داد و کم فروغی و بیرونقی مکتب فقیهان اهل
حدیث را در اواخر سدۀ چهارم و نیمۀ نخست سدۀ پنجم هجری در پی داشت.
مکتب اهل حدیث در اوائل قرن یازدهم هجری بار دیگر به وسیلۀ «
محمد امین استرآبادی » (م ۱۰۳۳ یا ۱۰۳۶ ه.ق) در قالبی نو مطرح و احیا شد. وی در این مرحله با سامان دادن مکتب اهل حدیث، بر مکتب اصول گرایی سخت حمله کرد و بدین ترتیب، دورۀ نوینی از تقابل دو مکتب یاد شده در حوزۀ فقاهت شیعی پدید آمد و در حقیقت، رواج و اطلاق عنوان «اخباری» بر گروهی از فقها با مفهوم و اصطلاح خاص و امروزی،
از همین دوران و با ظهور
استرآبادی آغاز شده است.
از بارزترین عالمان دینی پیرو مکتب استرآبادی، میتوان از
محمدتقی مجلسی (م ۱۰۷۰ه.ق)،
محمدباقر مجلسی، صاحب
بحار الانوار (م ۱۱۱۱ ه.ق)، محمد بن مرتضی معروف به
ملا محسن فیض کاشانی (م ۱۰۹۱ ه. ق)، محمد بن حسن حرّ عاملی، مؤلف
وسائل الشیعه (م ۱۱۰۴ ه.ق)،
سید نعمت اللّه جزائری (م ۱۱۱۲ ه.ق) و شیخ یوسف بحرانی، صاحب حدائق (م ۱۱۸۶ ه.ق) نام برد.
عمدهترین محورهای اختلاف میان دو مکتب اخباری و اصولی عبارت است از:
اخباریان، ادلۀ احکام را تنها کتاب و سنت میدانند. بعضی از آنها نیز دلیل را تنها سنت ذکر میکنند. گروه اخیر معتقدند تفسیر و فهم قرآن جز از طریق بیان امامان
معصوم (علیهمالسلام) که در ضمن روایات آمده ممکن نیست و به همین جهت مبنای انحصاری حکم شرعی همان
روایات و احادیث است.
محمد امین استرآبادی، در فصلی تحت عنوان: «فی بیان انحصار مدرک ما لیس من ضروریات الدین من المسائل الشرعیه، اصلیه کانت او فرعیه، فی السماع عن الصادقین (علیهماالسلام)»،
به روشنی این نظر را بیان میکند و بر مدعای خود به دلایلی استدلال میکند.
حتی برخی اخباریان، حجیت احادیث رسیده از پیامبر (صلیاللّهعلیهوآله) از طریق عامّه را منوط به این دانستهاند که
تفسیر و تبیین مراد آن، از معصومان (علیهمالسلام) وارد شده باشد.
و همچنین دربارۀ عقل معتقدند:
عقل انسان توان فهم و درک احکام و نظریات شرعی را ندارد.
اجماع را نیز، دلیلِ شرعی برگرفته از
اهل سنت میدانند؛ لذا عقیده دارند که نمی تواند به عنوان دلیل حکم شرعی قرار گیرد.
اما در مکتب اصولی علاوه بر قرآن و سنت، اجماع
و
عقل نیز از ادلۀ شرعی و منابع استنباط احکام شمرده شده است، و اصولیها
ظواهر قرآن را
حجت میدانند.
اجتهاد، نزد اخباریان،
حرام و نزد اصولیان،
واجب کفایی، بلکه به نظر برخی
واجب عینی است.
در نگرش اخباری، تقلید از غیر معصوم (علیهالسلام) جایز نیست، مگر این که از معصوم (علیهالسلام) روایت کند که در این صورت،
تقلید از او به معنای قبول روایت وی، جایز، بلکه واجب است، ولی در نگرش اصولی، تقلید عامی از
مجتهد جامع الشرایط به معنای پذیرش نظر و فتوای او،
واجب است.
اخباریان، دست¬یابی به احکام شرعی را از راه گمان (
ظن)، حرام و تنها راه تحصیل احکام را علم و اطمینان میدانند، درحالیکه اصولیان، ظن (ظن معتبر) را نیز همچون علم، حجت میدانند.
اخباریان،
احادیث را دو قسم میدانند: صحیح و ضعیف، ولی اصولیان، چهار قسم میدانند:
صحیح،
حسن،
موثق و
ضعیف.
در مکتب اخباری، تمام احادیثی که در «
کتب اربعه» (
کافی،
استبصار،
من لا یحضره الفقیه و
تهذیب) آمده، بلکه در دیگر کتابهای حدیثی که عالمان بزرگ شیعه آنها را تدوین کرده و به صحّت احادیث نقل شده گواهی دادهاند، صحیح میباشد و میتوان بر طبق آن عمل کرد، ولی در نگرش اصولی، احادیث موجود در مجامع شیعی حتی «کتب اربعه» ممکن است مصداق یکی از عناوین و اقسام چهارگانۀ یادشده قرار گیرند و همۀ آنها را نمیتوان به صرف نقل در کتب یاد شده صحیح دانست.
اخباریها میگویند: دانش اصول پس از زمان ائمه (علیهمالسلام) به وجود آمد و اصحاب ائمه (علیهمالسلام) از آن خبری نداشتند. از آن جا که برخی فقیهان ما به تألیفات اهل سنت در
علم اصول حسن نظر داشتند، از آنان تبعیت کردند و قواعد ساخته و پرداخته آنان را در شیعه رواج دادند.
اصولیها میگویند: برخی از قواعد
دانش اصول در
روایات اهل بیت (علیهمالسلام) موجود است و برخی دیگر به طور ارتکازی در نزد اصحاب ائمه (علیهمالسلام) موجود بوده و به کار گرفته می شد که برخی از آنها در همان دوره به مرحله تصنیف نیز رسیده بود. علاوه بر این که زمان ما با زمان آنها قابل مقایسه نیست. در این زمان، به سبب دوری از عصر
تشریع، مشکلاتی بروز کرده که تدوین برخی قواعد اصولی برای هموار کردن این مشکلات است.
در مکتب اخباری، اشیاء یا
حلال هستند یا حرام و یا مشتبه و چنانچه حلیت و حرمت چیزی معلوم نباشد و نصی از معصومان (علیهمالسلام) دربارۀ آن نرسیده باشد، باید در فتوا، توقّف و در عمل، احتیاط کرد، ولی در مکتب اصولی در موارد مشکوک، اصل بر
برائت است و
احتیاط واجب نیست.
اخباریها در شبهات وجوبیه حکمیه و موضوعیه و در
شبهات تحریمیه موضوعیه قایل به احتیاط نیستند («ثم ان شیخنا العلامه الأنصاری (قدس سره) أید ما أفاده فی الجواب عن روایات التوقف بوجه اخر، کما یلی:ان الأخبار الآمره بالتوقف عند الشبهات شامله لکل من الشبهتین: الوجوبیه و التحریمیه مطلقا، سواء کانتا من الشبهه الحکمیه أو الموضوعیّه. مع أنّ الأخباریین لا یقولون بالاحتیاط فی الشبهه الوجوبیه الحکمیه و الموضوعیه، و فی الشبهه التحریمیه الموضوعیه – إلا ما
ینسب إلی صاحب الوسائل (قدس سره) من الاحتیاط فی الشبهه الوجوبیه».)،
ولی در شبهات حکمیه تحریمیه، قایل به وجوب احتیاط اند.
به این مطلب بزرگانی؛ مانند میرزای شیرازی («قوله قدّس سرّه: «عدم المؤاخذه علی مخالفه النهی المجهول»، فلا یصلح لرد الأخباریین، حیث إنهم مسلمون بذلک، و إنما یدعون ثبوت المؤاخذه علی تکلیف معلوم، و هو وجوب الاحتیاط فی موارد الشبهه التحریمیه».)،
میرزای آشتیانی («هذا معنی ما یقال إن إعطاء کل شیء بحسبه و قد التزم بإراده الجامع عند توجیه استدلال
السید أبو المکارم علی البراءه و عدم وجوب الاحتیاط فی الشبهه التحریمیه فی قبال الأخباریّین».)
اذعان دارند. مرحوم نایینی میگوید: غالب اخباریها در
شبهه تحریمیه قایل به وجوب احتیاطاند (مع ان أغلب الأخباریین القائلین بوجوب الاحتیاط فی الشبهه التحریمیه وافقوا الأصولیین فی الحکم بالبراءه فی الشبهه الوجوبیه»، ج ۲، ص ۱۸۵، «لذهاب الأخباریین و فیهم أساطین الفقهاء علی وجوب الاحتیاط».).
در مکتب اخباری، اشیاء یا حلال هستند یا حرام و یا مشتبه، و چنانچه مشتبه باشند؛ یعنی حلیت و
حرمت آنها معلوم نباشد و نصی از معصومان (علیهمالسلام) دربارۀ آنها نرسیده باشد، باید در
فتوا،
توقف و در
عمل، احتیاط کرد، ولی در مکتب اصولی در موارد مشکوک، اصل بر برائت است و احتیاط، واجب نیست.
آیاتی که از «قول به غیر علم» نهی میکند؛ مثل آیه شریفه « وَ لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»،
در این
آیه شریفه تبیعت و پیروی از آنچه که
انسان علم به آن ندارد، مورد نهی قرار گرفته است. اخباریها میگویند: در شبهات حکمیه تحریمیه، قول به ترخیص و برائت، از مصادیق پیروی از غیر علم است؛ لذا باید ترک نمود.
آیاتی که از «القاء در هلاکت» نهی میکند؛ مانند آیه « وَ لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ
إِلَی التَّهْلُکَهِ».
اخباریها میگویند: ارتکاب شبهات تحریمیه، القاء در
هلاکت به دست خود است و این کار مورد نهی واقع شده است.
آیاتی که امر به
تقوا می کند؛ مانند آیه «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ»
و یا «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ».
آنها میگویند: ارتکاب شبهات حکمیه تحریمیه با تقوا منافات دارد و تقوا و حق تقوا اقتضا میکند که از شبهات تحریمیه
اجتناب کنیم.
اخبار توقف؛ یعنی روایاتی که میفرمایند:«الْوُقُوفُ عِنْدَ الشُّبْهَهِ خَیْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِی الْهَلَکَهِ».
مکلف وقتی با شبههای برخورد میکند بهتر است توقف نموده و اقدام نکند.
اخباری که بر احتیاط دلالت می کنند؛ مانند روایت
امام رضا (علیهالسلام) : «إِنَّ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ (علیهالسلام) قَالَ لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ فِیمَا قَالَ:یَا کُمَیْلُ، أَخُوکَ دِینُکَ، فَاحْتَطْ لِدِینِکَ بِمَا شِئْتَ».
این روایت بر وجوب
احتیاط دلالت میکند.
اخبار تثلیث؛ مانند «…إِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَهٌ أَمْرٌ بَیِّنٌ رُشْدُهُ فَیُتَّبَعُ وَ أَمْرٌ بَیِّنٌ غَیُّهُ فَیُجْتَنَبُ وَ أَمْرٌ مُشْکِلٌ یُرَدُّ عِلْمُهُ
إِلَی اللَّهِ وَ
إِلَی رَسُولِهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله) حَلَالٌ بَیِّنٌ وَ حَرَامٌ بَیِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَکَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ هَلَکَ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُ…».
در این
کلام،
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، امور را سه قسم فرموده:
حلال آشکار و حرام آشکار و شبهات. میفرماید: برای اینکه گرفتار حرام نشوید، مشتبهات را ترک کنید.
دلیل اول عقلی اخباریان، تمسک به علم اجمالی است. آنها میگویند: ما علم اجمالی داریم به یک سری از تکالیف الزامی و این علم اجمالی عقلا منجز است. در مواردی که طرق و امارات
قائم شده، ما بر طبق این طرق و امارات عمل میکنیم،
اما در غیر این موارد باید به مقتضای علم اجمالی عمل کنیم و مقتضای علم اجمالی احتیاط در مواردی است که
شک در حرمت داریم.
تمام
عالم و وجود انسان ملک خداوند است و همانطور که در ملکیتهای اعتباری نیاز به اذن مالک برای تصرف داریم، در مواردی هم که
حکم آن معلوم نیست و ما شک داریم جواز تصرف وجود دارد یا نه، اصل اولی ممنوعیت است و باید احتیاط کرد.
احتیاط در شبهات تحریمیه، دفع ضرر محتملی است که در صورت ارتکاب آن، متوجه انسان می شود.
لازم به
ذکر است که اصولیها به همه این استدلالها پاسخ دادهاند.
علل و عواملی برای پیدایش و گسترش تفکّر اخباری گری در مکتب شیعه بیان شده است. در این قسمت، کوشش بر آن است تا به برخی از مهم ترین نظریه ها در این موضوع اشاره شود:
امامان معصوم (علیهمالسلام) در احادیث بسیاری، اصحاب و شاگردان خود را از عمل به
قیاس در امر دین و فتوا دادن از روی رأی شخصی برحذر داشته، کیفرهای دردناکی برای سرپیچی از این سفارش بیان کرده اند. این احادیث به رغم معنای روشنی که دارند، دستآویزی برای توجیه مسلک خِرَدستیزانه اخباریان شده است. از میان تمام علل و عواملی که برای منشأ گرایش خردستیزانه اخباریان برشمرده اند، استناد به این دسته از
احادیث، بیش از همه مورد توجه خود
اخباریان بوده است.
برخی از
روایات عمل به قیاس به شدت نکوهش کرده و حتی سبب نابودی
دین و هلاکت ابدی دانسته است:
«إِنَّ السُّنَّهَ إِذَا قِیسَتْ مُحِقَ الدِّینُ؛ سنت که به قیاس درآید، دین به نابودی گراید».
«مَن عَمِلَ بالمقائیسَ فقد هَلَکَ؛ هر که به قیاس عمل کند، به طور قطع نابود می شود».
«اِنّ دینَ اللّه ِ لایُصابُ بالعقولِ الناقصهِ و الآراءِ الباطلهِ و المقائیسِ الفاسدهِ و لایُصابُ الاّبالتسلیمِ، فمَن سَلّم لنا سلّم و مَن اهتدی بِنا هُدی و مَن دانَ بالقیاسِ و الرأیِ هلک؛ به درستی که
دین خدا فقط از راه
تسلیم و
اطاعت (در برابر اولیاء) به دست میآید و نه به وسیله خِردهای خُرد و اندیشههای سست و قیاسهای فاسد، پس کسی که خود را تسلیم ما کرد، سالم ماند و کسی که از ما
هدایت جست، به مقصود رسید و کسی که از قیاس و رأی خود
پیروی کرد، نابود شد».
اخباریان این دسته از احادیث را درباره نکوهش عقل و استدلال عقلانی پنداشته ((برای مثال، علامه مجلسی در شرح حدیث «لا تقس ان اوّل من قاس ابلیس لعنه الله…» میفرماید: «..المراد ان طریق العقل مما یقع فیه الخطأ کثیراً فلا یجوز الاتّکال علیه فی امور الدین بل یجب الرجوع فی جمیع ذلک
الی اوصیاء
سید المرسلین، صلوات الله علیهم اجمعین، و هذا هو الظاهر فی اکثر اخبار هذا الباب، فالمراد بالقیاس هنا، القیاس اللغوی» (و نه قیاس فقهی) )).
و قیاس منطقی و عقلی (برهان) را نیز بخشی از قیاس نکوهیده دانسته اند.
بررسی تکتک این احادیث و بیان معنا و مفهوم هر یک از آنها مجال گسترده تری می طلبد،
اما در این جا صرفاً به بیان چند نکته بسنده می شود:
باید توجه داشت که سخنان امامان (علیهمالسلام) درباره عقل، به موارد یادشده منحصر نیست، بلکه در احادیث دیگری که به مراتب از احادیث یاد شده بیشترند، چنان ستایش هایی از عقل و
تعقل شده است که همتای آن را در هیچ جای دیگری نمی توان یافت. به عنوان نمونه:
هشام بن حکم گوید: أبو الحسن
موسی بن جعفر (علیهماالسلام) به من فرمود: «ای
هشام به راستی
خدای تبارک و تعالی ، اهل
عقل و
فهم را در کتاب خود مژده داده و فرموده:«پس بندگان مرا بشارت ده! همان کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند»،
ای
هشام به راستی خدای تبارک و تعالی حجت ها را به واسطه عقول بر مردم تمام کرده و پیغمبران را به وسیله بیان، یاری نموده و با دلیل به ربوبیت خود ره نموده است…».
با توجه به
روح حاکم بر
فرهنگ اهل بیت (علیهمالسلام) و نیز با دقت و تأمل در شأن صدور احادیث یادشده، به روشنی فهمیده می شود که این دسته از احادیث درباره نکوهش تمسک به قیاس فقهی (تمثیل منطقی) در استنباط حکم شرعی است. اغلب این احادیث در مقام رد شیوه اجتهادی افرادی، مانند ابوحنیفه وارد شده¬اند که مهم ترین منبع استنباط احکام را قیاس می دانست.
احادیثی که استفاده از رأی و نظر شخصی در امر دین را نکوهیده و همگان را به اطاعت از اولیای دین فراخوانده اند، به هیچ وجه درصدد بی ارزش دانستن
تفکر عقلی و ابطال داده های عقلانی نیستند؛ در واقع، راه کسانی را نادرست می شمارند که حدس و گمان خود را عقل، و آن را وسیله ای برای استخراج احکام دینی می پندارند. به عبارت دیگر، اگر
تفسیر و تعقل و فتوایی با «معیارهای مفاهمه عرب» و «اصول و علوم متعارفه عقلی» و «خطوط کلّی قرآن و سنت» مطابق باشد، نه تنها نکوهیده نیست، که ستوده و مطلوب نیز است.
علامه طباطبایی، درباره این دسته از روایات می گوید: «فالحقُ اَنّ المرادَ مِن جمیعِ هذه الأخبارِ النهیُ عن اتّباعِ العقلیّاتِ فیما لایقدرُ الباحثُ علی تمییزِ المقدّماتِ الحقّهِ مِن المموّههِ الباطله؛
حق آن است که منظور از همه این روایات، نهی از پیروی استدلال های عقلی است که مستدِل، توانایی تشخیص مقدمات درست از مقدمات حق نمایِ نادرست را نداشته باشد».
بعضی از صاحب نظران معتقدند: «مهمترین علت پیدایش تفکر اخباریگری، سختگیری جمعی از فقها در امر حدیث و توجه بیشتر به عقل و استدلالات عقلی بود. به واقع گرایش شدید به اخبار را میتوان عکس العمل شدید در برابر عقلگرایی مرحوم محقّق اردبیلی و شاگردان و پیروانش دانست.
در گذشته جمعی از فقها در استنباطات خویش فقط به کتاب و سنت توجه داشتند و از ورود عقل به مباحث فقهی- برای دوری جستن از عمل به قیاس و رأی- اجتناب میکردند، ولی برخی دیگر از فقها، مانند ابن ابی عقیل عمّانی و
ابن جنید اسکافی، از استنباط عقلی در مسائل شرعی و فقهی بهرهها میگرفتند، تا این که
شیخ مفید و
شیخ طوسی با بهرهگیری از هر دو مکتب، تعادلی میان آن دو روش برقرار ساختند و این خط و مسیر، سال¬ها ادامه داشت، ولی در قرن دهم رویکرد تازهای به عقل و سختگیری در
تمسک به احادیث به وجود آمد که پرچمدار این نهضت محقق اردبیلی بود.
پس از وی، صاحب مدارک، صاحب معالم و محقق سبزواری نیز، همین تفکر را تقویت کردند. در چنین فضایی «استرآبادی» که در
حجاز و در محیط حدیثی اقامت گزیده بود، تفکر حدیثی و اخباری بر وی سلطه افکند و با تصلب در اخبار، به نفی عقلگرایی پرداخت؛ که نتیجۀ آن مخالفت با شیوۀ اصولی ها و عقلگرایان و ایجاد شیوهای علمی در اخبارگری شد».
بزرگانی همچون مرحوم آیه اللّه بروجردی
و شهید صدر
منشأ پیدایش این
اندیشه را تأثیرپذیری از نهضت تجربه گرایی و حس گرایی مغرب زمین می دانند، با این توضیح که پیش قراول و سردمدار این جریان، ملامحمدامین استرآبادی (م ۱۶۲۴ یا ۱۶۲۷ م)، تقریباً معاصر «فرانسیس بیکن» (م ۱۶۲۶ م) بوده است. «بیکن» از جمله نخستین متفکرانی بود که اندیشه
تجربه گرایی و حس گرایی را مطرح کرد و زمینه ظهور فلسفه حسی و تجربی جان لاک (۱۶۳۲ ۱۷۰۴ م) و هیوم (۱۷۱۱ ۱۷۷۶ م) را فراهم نمود.
شهید مطهری در تبیین چگونگی آشنایی استرآبادی با اندیشه های بیکن و امثال او، چنین حدسی را بیان می کند که چون وی مدتها در شهرهای
مکه و
مدینه سکونت داشت و افکار خویش را در آن جا پرورش داد، بعید نیست که از طریق حاجیان و زائران بیت اللّه، که از کشورهای غربی و اروپایی می آمدند، با افکار حس گرایانه فرانسیس بیکن آشنا شده باشد و اگر فرض کنیم که وی پیش از مسافرت به مکه و زمان حضورش در ایران به این نتیجه رسید، بازهم ممکن است از طریق مسافران اروپایی با این فکر آشنا شده باشد؛ زیرا وی در زمانی می زیست که روابط میان پادشاهان صفوی و دولت های اروپایی به طور کامل برقرار بود.
بههرحال وی نیز مانند حسگرایان، هیچ نقشی برای عقل در
معرفت و
شناخت نپذیرفته، حجیت و اعتبار ادراکات عقلی را به طور کلی انکار میکند. استرآبادی علوم بشری را در یک تقسیم، به دو بخش میکند: علومی که به
حس و تجربه منتهی می شوند و علومی که از دسترس حس دور بوده، به مباحث ماورای طبیعی مربوطند؛ مانند [[|حکمت الاهی]] ، علم کلام، اصول فقه، مسائل نظری فقهی و برخی از قواعد منطقی. او فقط قسم اول را ارزشمند و معرفت بخش می داند. البته علوم ریاضی را نیز به دلیل آن که در نهایت، به حسیات برمیگردند، معرفت بخش و مفید می شمرد؛
اما دسته دوم، یعنی علومی را که در عقل ریشه دارند؛ چون به ماورای حس و تجربه مربوطند، فاقد هرگونه نتیجه قطعی و یقینی پنداشته، هیچ ارزشی برای آن ها قایل نمی شود. به همین دلیل، با
فلسفه،
علم اصول و
علم کلام به شدت مخالفت می ورزد.
هرچند «تأثیرپذیری از حس گرایی غرب»، به عنوان یکی از عوامل پیدایش اخباریگری برشمرده شده، ولی با وجود اشتراکی که در پیشفرضهای معرفت شناختی میان نهضت تجربهگرایی در اروپا و اخباری گری در اسلام وجود دارد، تفاوت مهم و چشم¬گیری نیز میان این دو جریان مشاهده میشود و آن این که بی اعتنایی به عقل و اصالت دادن به حس و تجربه در اروپا به الحاد و بیدینی کشیده شد،
اما همین رأی در
اسلام و میان پیروان اندیشه اخباری، به هدف عمل به دین و برای احیای معارف دینی (!) پدید آمد.
تجربهگرایی در اروپا، نهضتی ضد دینی بود،
اما اخباری گری در
جهان اسلام، خود را جنبشی به طور کامل، دینی و برخاسته از آموزههای واقعی دین میدانست. تجربه گرایان به نارسایی متون دینی و ناکارآمدی دین معتقد بودند،
اما اخباری گری در جهان اسلام با پیش فرض کفایت متون و نصوص دینی و بینیازی از براهین و استنباطات عقلی پدید آمد.
درعینحال، گویا این رأی هنوز در مرحله فرضیه و حدس باقی است و هیچ دلیل و قرینه مستند و قابل دفاعی برای
اثبات آن وجود ندارد، اگرچه دلیلی هم بر ابطال آن نیست. بدین دلیل، هنوز جای بحث های تاریخی برای
اثبات یا ابطال آن باقی است. باید توجه داشت که صرف مشابهت در براهین و ادلّه و مقارنت زمانیِ طرح یک اندیشه از سوی دو متفکر، دلیل تأثیرپذیری یکی از دیگری نیست. اصولاً تشابه ادلّه و تقارن زمان ها در مسائل عقلی و معرفت شناختی نمی تواند ملاک اقتباس یکی از دیگری باشد، به ویژه با توجه به این که اخباری گری در جهان اسلام از همان قرون نخستین رواج داشته است؛ یعنی قریب هفت قرن پیش از تولد «بیکن». در واقع، استرآبادی «احیاگر» اندیشه اخباری بود، نه مبدع و مبتکر آن.
عامل دیگری که برای پیدایش اندیشه اخباری برشمرده اند، بدبینی اخباریان به
علم اصول فقه و بدگمانی به عالمان اصولی است.
آنان چنین پنداشتند که از نظر تاریخی، علم اصول نخست میان
اهل سنت پدید آمد و عالمان شیعی نیز برای آن که از این قافله عقب نمانند و در ضمن از سرزنش سنیان به سبب نداشتن چنین علمی در امان باشند، درصدد جبران این نقیصه برآمده، به تصنیف و تألیف در علم اصول دست زدند و آن را به رغم نهی امامان معصوم (علیهمالسلام)، میان فقیهان مکتب
اهل بیت نیز رواج دادند.
مرحوم استرآبادی می گوید: ابن جنید (م ۳۸۱ ق) و ابن ابی عقیل (م ۳۲۹ق) نخستین کسانی بودند که در اوایل غیبت کبرا به مطالعه کتابهای کلامی و اصولی معتزلیان پرداخته، در موارد بسیاری از اندیشههای آنان متأثر شدند؛ برای مثال، ابن جنید نیز مانند برخی از عالمان عقل¬گرای اهل سنت، در مسائل فقهی از قیاس استفاده میکرد.
سپس شیخ مفید در مجالس درسی خود و نزد شاگردانی؛ مانند سیدمرتضی به ستایش از آنان و تحسین شیوه عقلیشان پرداخت و بدینسان، قواعد کلامی و اصولیِ مبتنی بر تفکرات عقلی به وسیله شیخ مفید، سیدمرتضی و امثال آنان پایهریزی شد و میان عالمان بعدی رواج یافت تا آن که نوبت به علامه حلّی رسید. او در این راه، سنگ تمام گذاشته و از هیچ کوششی در عقلی کردن کلام و فقه شیعه فروگذار نکرد، غافل از این که اگر اهل سنت در عقلانی کردن اعتقادات و اصول فقه موجه بودند، این کار هیچ ضرورت و توجیهی برای شیعیان نداشت؛ زیرا پیروان مکتب اهل بیت با وجود برخورداری از
نعمت ولایت امامان، از چنان قواعد و اصطلاحاتی بی نیاز بودند.
مسئله دیگری که به این توهم آنان دامن میزد، تدوین علم اصول در عصر غیبت بود و در زمان امامان معصوم (علیهمالسلام) به صورت علمی مدون و مبوب وجود نداشت. اخباریان با استناد به این نکته، مدعی شدند: همانگونه که اصحاب امامان و فقیهان دهه های اول پس از
غیبت، مانند صدوقین، کلینی و علی ابن ابراهیم،
بدون به کارگیری قواعد علم اصول، احکام دین و معارف شرعی را
استنباط کرده، در
اختیار مردم قرار می دادند، ما نیز باید بدون توجه به این علم و صرفاً با تکیه بر ظواهر روایات اهل بیت (علیهمالسلام)، احکام دین را فهمیده و آن را به کار گیریم.
این که بدبینی به علم اصول فقه و عدم آشنایی با
تاریخ پیدایش آن، یکی از عوامل مبارزه اخباریان متأخّر با عقل و عقل گرایی بوده، سخنی درست است و همان گونه که پیدا است، مورد تصریح خود آنان نیز است،
اما باید توجه داشت که:
مخالفت آنان با عقل، به علم اصول فقه منحصر نیست، بلکه دست کم برخی از آنان؛ مانند استرآبادی، عقل را به طور کلی جزو منابع معرفتی ندانسته اند. بدین جهت، هیچ جایگاهی برای آن در مسائل دینی، اعم از فقه، کلام و اعتقادات، قایل نبودند؛ بنابراین، هرچند این عامل می تواند یکی از علل پیدایش این
تفکر باشد،
اما علت اصلی آن نیست. به عبارت دیگر، این مسئله را فقط می توان علت مخالفت اخباریان متأخّر با کاربرد عقل در اصول فقه دانست،
اما برای منشأ مخالفت آنان با کاربرد عقل در مسائل اعتقادی و کلامی، باید ریشه دیگری جست.
این که اخباریان و عده¬ای دیگر از سطحی نگران
ریشه علم اصول را در عالمان اهل سنت می جویند، سخت در اشتباهند؛ چراکه اسناد تاریخی و روایی، به طور کامل، عکس این ادعا را
اثبات می کنند.
اهل سنت نه مبتکر مسائل این علم بودند و نه نخستین مؤلفان آن. حقیقت آن است که مبانی این علم را نخستین بار
امام باقر و
امام صادق (علیهماالسلام) با استفاده از
آیات قرآن مطرح کرده، به شاگردان خویش آموختند و آنان نیز با اقتباس از سخنان امامان و به مدد تشویق های آن بزرگواران، نخستین کتاب ها را در این رشته تألیف کردند.
هشام بن حکم، کتاب «الالفاظ و مباحثها»
را درباره یکی از مهم ترین مباحث علم اصول، و یونس بن عبدالرحمن، کتاب «اختلاف الحدیث و مسائله»
را، که به مبحث «تعارض روایات» و مسئله «تعادل و تراجیح» مربوط است، نوشتند.
شاهدی دیگر بر این مدعا، کتابهایی است که
روایات اهل بیت (علیهمالسلام) را درباره مسائل علم اصول جمعآوری کردهاند؛ مانند کتاب «اصول آل الرسول» که به تصریح مؤلفش (
سید میرزا محمد
هاشم موسوی خوانساری)، بر بیش از چهار هزار
حدیث درباره مسائل اصول فقه مشتمل است،
و کتاب «الأصول الأصلیه و القواعد المستنبطه من الآیات و الاخبار المرویّه» که ۱۳۴ آیه و ۱۹۰۳ حدیث را درباره مهم ترین مسائل علم اصول در بردارد.
عده ای دیگر، برخلاف نظریه پیشین، که ریشه ضدیت اخباریان با عقل گرایی اصولیان را در مخالفتشان با اهل سنّت می دانست، معتقدند: مسلک اخباری، خود در تفکرات و اعتقادات اهل سنت ریشه دارد؛
همانگونه که ظاهرگرایان و حنابله برای حفظ حرمت سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، به مبارزه با اندیشه
سنت ستیزانه معتزلیان و فقیهانی؛ مانند ابوحنیفه پرداختند، اخباریان نیز، که شیوه مجتهدان و عالمان اصولی را در اهمیت دادن به عقل و حجّت دانستن آن، معارض و مخالف با متون دینی و سبب قداست زدایی از احادیث اهل بیت (علیهمالسلام) می پنداشتند، به پیروی از
اهل حدیث و ظاهریان، به اقدامی مشابه دست زدند.
اخباریان در یک تقسیم بندی به دو گروه تندرو و میانه رو تقسیم می شوند. این تقسیمبندی بر اساس میزان ردّ یا قبول دیدگاههای اصولیان در مسائل مختلف و همچنین نحوۀ گفتوگو با آنان، توسط اخباریان است.
با عنایت به پیشینه تاریخی اخباریگری، در واقع رواج و اطلاق عنوان اخباری بر گروهی خاص و با معنا و اصطلاح مشخص امروزی آن از قرن ۱۱ قمری و با ظهور پیشوای حرکت نوین اخباری؛ یعنی محمدامین استرآبادی که برخی او را با صفت «اخباری صلب»
وصف کردهاند،
آغاز شده است. دربارۀ وی به عنوان مؤسس مکتب اخباری در میان
شیعیان متأخر گفتهاند: او نخستین کسی بوده است که باب طعن بر
مجتهدان را گشود و
امامیه را به دو بخش اخباریان و مجتهدان (= اصولیان) منقسم گردانید.
استرآبادی نخست در سلک مجتهدان بود و از صاحب مدارک و صاحب معالم اجازه اجتهاد أخذ کرد
و مدتی خود از طریقه ایشان تبعیت میکرد،
اما دیری نگذشت که از روش استادانش روی برتافت و بر ضد گروه مجتهدان برخاست.
برخی چنان میپندارند که کلیه گامهایی که او برداشت، نتیجه تأثیر افکار استادش میرزا محمد استرآبادی بر وی بوده است.
محمدامین تعالیم خود را در کتابی با عنوان «الفوائد المدنیه» تدوین کرده که در میان آثار او، اثری شاخص است و از مهمترین منابع در باب نظرات او و بهطور کلی اخباریان محسوب میگردد.
علاوه بر محمد امین استرابادی، از پیروان تندرو و متعصب مکتب اخباری در قرن ۱۱ قمری باید از «عبدالله بن صالح بن جمعه سماهیجی بحرانی «صاحب «منیه الممارسین»، نام برد که به کثرت طعن بر مجتهدان شهره بود.
شیخ یوسف بحرانی
درباره وی می گوید: «او به اهل
اجتهاد بسیار ناسزا میگفت، درحالیکه پدرش ملا صالح اهل اجتهاد بود و به اخباریان حمله میکرد».
از دیگر رهبران تندرو اخباریان، ابو احمد جمالالدین محمد بن عبدالنبی، محدث نیشابوری استرآبادی (م ۱۲۳۲ق/۱۸۱۷م)، معروف به «میرزا محمد اخباری» بود که از مجتهدان نامدار اصولی؛ مانند میرزا ابوالقاسم قمی، شیخجعفر نجفی کاشف الغطاء، میر
سید علی طباطبایی،
سید محمد باقر حجتالاسلام اصفهانی و محمد ابراهیم کلباسی به زشتی یاد میکرد و با آنان دشمنی آشکار داشت.
میرزا محمد هرگز از ابراز مخالفت
آشکار با علمای اصول، چه در گفتار و چه در نوشتار، خودداری نمیکرد.
در میان کسانی که شیوه محمدامین استرآبادی را پسندیدند و به اخباری گری گرایش پیدا کردند، فقیهان بزرگی را میتوان یافت که در عین اعتقاد داشتن به مکتب اخباری، دارای
اعتدال و میانهروی بودند و از شدت لحن و ستیزهجویی اخباریان تندرو پرهیز میکردند که از آن جمله «شیخ یوسف بحرانی»
شایسته ذکر است. او که به سبب تألیف کتاب «الحدائق الناضره» به «صاحب حدائق» شهرت دارد، به اتفاق منابع، گرچه ظاهراً اخباری بود،
اما تعصب و تندروی نداشت و شیوه فقهی او روشی میانه بین اخباریان و اصولیان بود.
بحرانی خود مدعی بود که در شیوه فقهی بر مسلک
محمد تقی مجلسی است که حد وسط میان اخباریگری و اصولیگری است.
در این میان وحید بهبهانی از مخالفت با شیخ یوسف بحرانی پرهیز نداشت و مردم را از خواندن نماز جماعت با او نهی میکرد؛ در حالی که صاحب حدائق حکم کرد که
نماز خواندن به
امامت وحید بهبهانی صحیح است. چون شیخ یوسف را خبر دادند که وحید درباره وی چنین میگوید، اظهار داشت که
تکلیف شرعی وی همان است که او میگوید و تکلیف شرعی من نیز این است که بیان داشتم و هر یک از ما بر آن چه خداوند بر آن مکلفمان ساخته است، عمل میکنیم.
از دیگر اخباریان میانهرو، «
سید نعمت الله جزایری شوشتری» است که گفته شده، با این که اخباری بوده، در تأیید و نصرت مجتهدان و هواداران ایشان و ارج نهادن به اقوال آنان
اهتمام تمام داشته است.
گفتنی است که برخی، «ملامحسن فیض کاشانی» را نیز در عداد اخباریان نام بردهاند.
فیض کاشانی خود می گوید:مقلّد قرآن و حدیث هستم و
نسبت به غیر از قرآن و حدیث بیگانهام.
شاید بتوان این سخنان فیض را نمایان گر تمایل او به اخباری گری دانست. او همچنین معتقد بوده است که عقول مردمِ عادی ناقص و غیر قابل
اعتماد و فاقد حجیت است.
«محمدتقی مجلسی» نیز از پیروان میانهرو و متعادل مکتب اخباری بوده، و چنان که گفته شده، آموزش های محمد امین استرآبادی را صریحاً تأیید میکرده است.
از دیگر اخباریان میانهرو میتوان از افراد ذیل نام برد:
۱. «محمد باقر مجلسی» معروف به علامه مجلسی صاحب کتاب «بحار الانوار».
۲. «ملا خلیل بن غازی قزوینی« که از معاصران شیخ حر عاملی، محمدباقر مجلسی و ملامحسن فیض کاشانی و از شاگردان شیخ بهایی و میرداماد بود و با اجتهاد کاملاً مخالفت میورزید و آن را انکار میکرد.
۳. «محمد طاهر قمی».
۴. «شیخ
حر عاملی « ژصاحب کتاب معروف «وسائل الشیعه». اخباریگری او در کتاب «الفوائد الطوسیه» به خوبی منعکس شده است.
این کتاب از منابع اصلی در شناخت افکار اخباریان محسوب می شود.
از آن جا که اخباریان، در نهایت، تنها منبع معتبر برای دست یابی به احکام الاهی را، سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و احادیث
عترت طاهره (علیهمالسلام) می دانند
و سایر منابع را رد می کنند؛ لذا جمود خاصی
نسبت به احادیث و مضمون آنها دارند و هرگونه اجتهاد در فهم روایات را نمی پذیرند.
درباره جمود اخباریان در احکام شرعی و معارف دینی، نمونههایی گزارش شده که به بعضی از آنها در ذیل اشاره می شود:
در احادیث آمده است: «الْفَرْقُ بَینَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُشْرِکِینَ التَّلَحِّی بِالْعَمَائِمِ؛
فرق بین مسلمانان و
مشرکان، در تلحّی عمامه (گوشه عمامه را از زیر چانه رد کردن) است».
عدهای از اخباریان به این حدیث و امثال آن تمسک کرده میگویند:همیشه باید تحت الحنک
افتاده باشد؛ زیرا در متن این حدیث دستور
تحت الحنک انداختن رسیده و حرف زدن در اطراف آن و نظر دادن و اجتهاد نمودن، ممنوع و نوعی فضولی است، ولی مرحوم ملامحسن فیض با این که به اجتهاد خوشبین نبوده، در «وافی»،
از باب اجتهاد میگوید: در قدیم، مشرکان شعاری داشتند که تحت الحنک را به بالا میبستند و نام این عمل را «
اقتعاط»
میگذاشتهاند. اگر کسی این کار را میکرد معنایش این بود که من جزو آنها هستم. این حدیث دستور مبارزه و عدم پیروی از آن
شعار را میدهد، ولی امروز دیگر آن شعار از بین رفته، پس موضوعی برای این حدیث باقی نیست. حالا برعکس؛ چون همه تحت الحنک را به بالا میبندند اگر کسی تحت الحنک را در زیر چانه چرخ بدهد لباس شهرت میشود و از لباس شهرت نهی شده است.
از وحید بهبهانی
نقل شده که گفته است:زمانی هلال ماه شوّال به تواتر برای من ثابت شد؛ زیرا افراد زیادی آمدند و گفتند ما ماه را دیدیم، و از این راه برای من یقین حاصل شد؛ لذا به عید فطر حکم کردم. یکی از اخباری ها به من اعتراض کرد که تو خودت ندیدهای و اشخاص مسلّم العداله هم شهادت ندادهاند، چرا حکم کردی؟ گفتم:متواتر است و از تواتر برای من یقین پیدا شد. گفت:در کدام حدیث وارد شده که تواتر حجت است؟!.
همچنین ایشان میگوید: جمود اخباریها تا این حدّ است که اگر فرضاً مریضی پیش یکی از ائمه رفته باشد و آن
امام به او فرموده باشد آب سرد بخور، اخباری ها به همه مریضهای
دنیا خواهند گفت: هر وقت مریض شدید و هر مرضی پیدا کردید، علاجش
آب سرد است، فکر نمیکنند که این دستور مخصوص حال آن مریض بوده نه همه مریضها.
معروف است که بعضی اخباریها دستور میدادند که به
کفن میت، به این صورت شهادتین بنویسند:«اسماعیلُ یشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ؛ یعنی اسماعیل شهادت میدهد به وحدانیت خدا». حال، چرا
شهادت را به نام اسماعیل بنویسند؛ زیرا در حدیث وارد شده که حضرت صادق (علیهالسلام) در کفن فرزندشان اسماعیل به این عبارت نوشته بودند.
این گروه از اخباریها فکر نمیکردند که اگر در کفن اسماعیل اینطور نوشتند؛ چون اسم او اسماعیل بوده، حال که مثلًا شخصی به نام حسن مرده، چرا
اسم خودش را ننویسیم و اسم
اسماعیل را بنویسیم؟! اخباری ها میگفتند: اینها اجتهاد و اعمال نظر و اتکاء به عقل است، ما اهل
تعبد و تسلیم و قال الباقر (علیه السلام) و قال الصادق (علیهالسلام) میباشیم و از پیش خود نظر نمیدهیم!.
به نظر برخی از اخباریها، پوشیدن هر لباس جز آن چه
ائمه (علیهمالسلام) میوشیدند، حرام است؛
اما به نظر شیخ یوسف بحرانی این، جهل محض است.
سید نعمت الله جزائری می گوید: در مسجد جامع شیراز، میان یکی از عالمان اصولی (شیخ جعفر بحرانی) و یکی از عالمان اخباری (صاحب جوامع الکلم) دربارۀ فهم قرآن گفتوگو در گرفت. عالم اصولی گفت: آیا برای فهم «قل هو الله احد» نیز به
حدیث نیازمندیم؟ عالم اخباری گفت: آری ما معنای احدیت و تفاوت «احد» و «واحد» و مانند آنها را جز با اخبار نمیدانیم.
اخباریگری، در مبانی معرفتی و در روش مورد نقد است. آنها در بررسی نهایی، تنها سنت منقول از امامان را منبع معرفتی می شمارند و
کتاب و
عقل و
اجماع را مصدر معرفت نمی دانند. آنان در محدوده روش، روش اجتهادی را نقد، و اجتهاد و تقلید را نفی و تمام روایات
کتب اربعه را معتبر میدانند.
در علم اصول فقه، غالب مباحث مربوط به قرآن، مشترک میان کتاب و سنت است. تنها مبحث اختصاصی قرآن، مبحث «حجیت ظواهر» است؛ یعنی آیا ظاهر قرآن، قطع نظر از این که به وسیله حدیثی تفسیر شده باشد، حجت است و فقیه میتواند آن را مستند قرار دهد یا خیر؟.
به عبارت دیگر در تحلیل و شناخت محتوای قرآن، نخستین سؤالی که مطرح میشود این است که آیا اساساً
قرآن قابل شناخت و بررسی هست؟ آیا میتوان در مطالب و مسائل قرآن
تفکر و
تدبر کرد یا آن که این کتاب برای شناختن عرضه نشده، بلکه صرفاً برای
تلاوت و
قرائت و یا برای ثواب بردن و
تبرک و تیمن است؟ ممکن است به ذهن کسی خطور کند که این سؤال موردی ندارد؛ زیرا در این جهت که قرآن کتابی برای شناخت است کسی تردید نمیکند.
به نظر عجیب میآید که اصولی ها چنین مبحثی را طرح کردهاند. مگر جای تردید است که یک فقیه میتواند ظواهر آیات کریمه قرآن را مورد استناد قرار دهد؟
ولی با دقت و تحلیل مسئله، درمییابیم که این مبحث را اصولی های شیعه برای رد شبهات گروه اخباریان طرح کردهاند. اخباریها، معتقدند که احدی غیر از معصومان (علیهم السلام)
حق رجوع و استفاده و استنباط از آیات قرآن را ندارند. به عبارت دیگر: همواره استفاده مسلمانان از قرآن باید به صورت غیر مستقیم بوده باشد؛ یعنی به وسیله اخبار و
روایات وارده از اهل بیت (علیهمالسلام).
اخباریها در مورد قرآن محترمانه ادعا میکردند که قرآن بزرگ تر از آن است که ما آدمهای حقیر بتوانیم آن را
مطالعه کنیم و در آن بیندیشیم؛ فقط پیامبر و ائمه (علیهمالسلام) حق دارند در آیات قرآن غور کنند، ما فقط حق تلاوت آیات را داریم. آنان تنها مراجعه به اخبار و احاد [[]] یث را جایز میدانستند.
اخباریها برای
اثبات مدعای خود به دلایلی استناد میکنند که یکی از آنها اخباری است که «تفسیر به رأی» را منع کرده و دانش قرآن را از دسترس مردم به دور و آن را مختص به اهل بیت (علیهمالسلام) می داند. آنان معتقدند: حمل لفظ بر معنای ظاهر با وجود احتمال خلاف، از مصادیق تفسیر به رأی است.
از جمله آن اخبار، موارد ذیل است:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: «مَنْ فَسَّر القرآن برأیه فلیتبوء مقعَدهُ من النار؛ هر کس قرآن را به رأی خود
تفسیر کند، جایگاهی برای خود در
آتش تهیه میبیند».
در حدیث نبوی (صلیاللهعلیهوآله) آمده است: «مَنْ فَسَّر القرآن برأیه فقد افتری علی اللّه الکذب؛ هر کس قرآن را به رأی خویشتن تفسیر کند، پس در حقیقت به خدا
دروغ بسته است».
امام صادق (علیهالسلام) می فرماید: «وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجَالِ مِنْ تَفْسِیرِ الْقُرْآنِ؛ هیچ چیزی مانند تفسیر قرآن از عقول مردم به دور نیست».
روایاتی که در ذیل آیه: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم؛
درحالیکه تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمیدانند»، وارد شده و مراد از «راسخون در علم» را امامان معصوم (علیهمالسلام) دانسته است.
اخباریها با مطالعه این
روایات و نظایر آن، چنین نتیجه گرفتند که معنای هر آیهای را از حدیث باید استفسار کرد، فرضاً ظاهر آیهای بر مطلبی دلالت کند ولی حدیثی آمده باشد و بر ضد ظاهر آن آیه باشد، ما باید به مقتضای حدیث
عمل کنیم و بگوییم معنای واقعی آیه را نمیدانیم، در این صورت اخبار و احادیث «مقیاس» آیات قرآن هستند.
در نقطه مقابل اخباریها، اصولیها با بررسی و تجزیه و تحلیل این اخبار، پاسخهایی ارائه داده اند که آنها را میوان در چند بند خلاصه نمود:
معنای
تفسیر به رأی که از آن نهی شده، این نیست که مردم حق ندارند با فکر و نظر خود معنای قرآن را بفهمند، بلکه مقصود این است که قرآن را نباید براساس میل و هوای نفس و مغرضانه تفسیر کرد.
علاوه بر این، اخذ به ظاهر، تفسیر نیست؛ چون تفسیر؛ یعنی کنار زدن پرده از روی معنای پنهان، درحالیکه معنای ظاهر پنهان نیست. اگر هم اخذ به ظاهر، تفسیر باشد، تفسیر به رأی نیست، بلکه اخذ به معنایی است که عموم مردم آن را می فهمند.
خداوند متعال از یکسو
قرآن کریم را تبیان و روشن کننده هر چیزی معرفی می نماید: «و ما این کتاب آسمانی را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است»
و از سوی دیگر در موارد متعدد تصریح میکند و فرمان میدهد که مردم در آن «تدبر» کنند و فکر خود را در معانی بلند قرآن به پرواز درآورند و از عدم تدبر نکوهش نموده است:به عنوان نمونه: «آیا آنها در قرآن
تدبر نمیکنند؟ یا بر دل هایشان قفل نهاده شده است؟».
پس مردم حق دارند که مستقیماً در آیات قرآنی فکر نموده و معانی آن را در حد توانایی خود به دست آورند و عمل نمایند.
در اخبار متواتره وارد شده که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار (علیهم السلام) از این که اخبار و احادیث جعلی پیدا شده و به نام آنها شهرت یافته، نالیده و رنج بردهاند و برای جلوگیری از آنها مسئله «عرضه بر قرآن» را مطرح کردهاند. آنان فرمودهاند: «ورد عن النّبیّ - صلیاللهعلیهوآله - و عن الأئمّه - علیهمالسلام - أنّهم قالوا: إذا جاءکم عنّا حدیث فاعرضوه على کتاب اللّه، فما وافق کتاب اللّه فخذوه و ما خالفه فاطرحوه أو ردّوه علینا؛ هر حدیثی که از ما روایت شده بر قرآن عرضه کنید اگر دیدید موافق قرآن است آن را اخذ نمایید و اگر دیدید مخالف قرآن است آن را به کناری نهید یا به ما رد کنید».
اینگونه روایات بهترین دلیل است بر این که معنای ظاهر الفاظ قرآن حجت است؛ پس معلوم میشود برعکس ادعای اخباری ها احادیث، معیار و مقیاس قرآن نیستند، بلکه قرآن، معیار و مقیاس اخبار و روایات و احادیث است.
روایات عرضه بر قرآن ثابت می کند که قبل از حدیث، باید محتوای قرآن به خوبی به عنوان میزان سنجش صحّت و سقم
حدیث استوار باشد، تا حدیث بر آن عرضه شود و اگر اعتبار محتوای قرآن نیز به حدیث باشد، محذور دور پیش می آید.
مراجعه به قرآن به عنوان منبع شناخت احکام و استناد به آن، در میان اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهمالسلام)، فی الجمله معمول و متعارف بوده است. تاریخ صدر اسلام نیز نشان می دهد که فهم قرآن، توقیفی
و منحصر به رسول خدا و اهل بیت (علیهمالسلام) نبوده است، بلکه مردم در پیشآمدها و مسائل گوناگون به قرآن استشهاد می کردند. خود رسول خدا و ائمه (علیهمالسلام) نیز مراجعه به قرآن و طریق استفاده از نصوص آن را به یاران و شاگردان خود یاد می دادند؛ به عنوان نمونه:
روزی «عمر» بر فراز منبر از زیاد شدن مهریهها یاد کرد و گفت: کسی
حق ندارد بیش از آنچه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) برای زنان و دختران خود قرار داده است،
[۸۵] بگیرد و من بیش از آن را به نفع بیت المال مصادره خواهم کرد. زنی از قریش به اعتراض گفت: کتاب خدا به پیروی سزاوارتر است یا سخن تو؟ تو اینگونه میگویی، ولی
خداوند می گوید: «وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً؛
و مال فراوانی (به عنوان مهر) به او پرداختهاید، چیزی از آن را پس نگیرید!»، در این هنگام، عمر دو یا سه بار گفت: «همه از عمر فقیهترند» و از سخن خود دست برداشت.
زراره از امام صادق (علیهالسلام) سؤال کرد:از کجا دانستید که مسح بر قسمتی از سر است (نه تمام آن)؟ آن حضرت فرمود: به سبب وجود باء (در آیۀ وضو: فامسحوا برؤوسکم)؛
یعنی آیۀ شریفه نفرموده است: فامسحوا رؤوسکم، تا همه سر را در بگیرد، بلکه با آوردن کلمه باء که در این جا به معنای بعض است، مسح بر قسمتی از سر را افاده نموده است.
عبد الاعلی می گوید: به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم که من به زمین خوردم و ناخن انگشت پایم کنده شد و ناچار آن را بستم، حال برای
وضو چه کنم؟ حضرت فرمود: «این مسئله و موارد شبیه آن، از کتاب خدا فهمیده می شود، آن جا که خداوند متعال می فرماید: «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ؛
در
دین، کار سنگین و شاقی را بر دوش شما ننهاد»، بر روی همین قسمت بسته شده مسح کن».
نتیجه آن که، اولیای دین (علیهمالسلام)، به
مناسبت های مختلف، استفاده از ظاهر قرآن را به اصحاب و یاران خود تعلیم می دادند، و این خود، نشانه حجیت ظواهر قرآن است.
دیدگاه اخباریان را درباره
عقل میتوان در دو حوزه معرفت شناسی و اصول فقهی بررسی کرد که یکی مربوط به کاشفیت عقل از واقع، و دیگری درباره طریقیت آن برای
اثبات حکم شرعی است. همه اخباریان درباره عقل و کاشفیت آن از واقع و نیز
طریقیت آن برای حکم شرعی، یکسان سخن نگفته اند.
برای مثال، نظر ملامحمد امین استرآبادی درباره عقل این است که نمی توان آن را در هیچ حوزه و قلمروی، جزو منابع معرفتی به شمار آورد؛ نه در حوزه امور دینی و نه در قلمرو امور غیردینی؛ زیرا وی علوم بشری را به دو دسته تقسیم می کرد: علومی که در حس و تجربه ریشه دارند و علومی که به مباحث ماورای طبیعی و غیرحسّی مربوطند، و دسته دوم را فاقد هرگونه نتیجه قطعی و یقینی می دانست. .
طبیعی است که استرآبادی با اتخاذ این رأی معرفت شناختی درباره عقل، هیچ منزلتی برای آن در امور دینی نمی بیند،
اما اغلب پیروان او از نظر معرفت شناختی، عقل و داده های عقلانی را ارزشمند میدانند، البته از نظر بحث اصول فقهی، آن را فاقد حجیت و اعتبار تلقی می کنند. درعینحال، همه اخباریان، اعم از استرآبادی و پیروان معتدلتر او مانند علامه مجلسی، در این رأی متفق القول هستند که عقل در حوزه مسائل دینی فاقد حجیت و اعتبار است و آن را نمیتوان در کنار کتاب و سنّت، از جمله منابع دین به شمار آورد.
شیخ حر عاملی (م ۱۱۰۴ ق)، پس از ذکر روایاتی در ستایش عقل، درباره عدم حجیت آن مینویسد: «هیچ یک از روایاتی که درباره عقل وارد شده است به تنهایی دلالتی بر حجیت آن در هیچ یک از احکام شرعی ندارد؛ یعنی عقل در باب
وجوب،
استحباب،
کراهت،
حرمت، اباحت،
شرطیت،
سببیت،
مانعیت و امثال آن، حجیت ندارد».
علامه مجلسی نیز درباره عدم
حجیت عقل در
بحارالانوار مینویسد: «یا اخوان الدین!… لا تتکلّموا علی عقولِکم لاسیّما فی المقاصدِ الدینیّهِ و المطالبِ الالهیّه فاِنّ بدیههُ العقلِ کثیرا ما تشتبه ببدیههِ الوهمِ؛ ای برادران دینی! بر اساس عقلهای خود سخن مگویید، به ویژه در مسائل دینی و امور الاهی؛ چرا که فراوان دیده می شود احکام بدیهی عقل با پندارهای آشکار وهم درمی آمیزند».
سید نعمت اللّه جزایری (م ۱۱۱۲ ق) در این باره میگوید: «فحاصلُ العقولِ کلُّها ظنونٌ و خیالاتٌ و منتهَی الامرُ اوهامٌ و حسباناتٌ؛ دستاورد عقل و پیآمدهای خِرَدورزی چیزی جز پندار و گمان و حدس و وهم نیست».
شیخ یوسف بحرانی (م ۱۱۸۶ ق) نیز پس از بیان چند روایت درباره نکوهش قول به رأی و اعتماد بر عقول بشری، چنین نتیجه می گیرد: «
الی غیرِ ذلکَ مِن الاخبارِ المتواترهِ معنیً، الدالّه علی کونِ الشریعهِ توقیفیه لامدخلَ للعقلِ فی استنباطِ شی ءٍ مِن احکامِها بوجهٍ؛ روایاتی که از نظر معنا
متواترند بر آن دلالت دارند که شریعت توقیفی است و عقل در
استنباط هیچ یک از احکام آن مدخلیتی ندارد».
با ذکر این مقدمه، اکنون ادله نقلی و عقلی اخباریان را در این باره بیان کرده، سپس به نقد آن میپردازیم:
اخباریان برای
اثبات مدعای خویش، به روایات فراوانی از امامان معصوم (علیهمالسلام) استناد جستهاند
که در آنها، با دخالت عقل و
اعتماد به رأی و
قیاس در امور دین مخالفت کرده، و برای کسانی که دین خود را از عقلهای مردم بجویند،
سرنوشت بسیار بدی پیش بینی کرده اند. به برخی از اینها، که مورد استناد خود اخباریان قرار گرفتهاند، اشاره میکنیم:
عن ابی جعفر (علیهالسلام) قال: «اِنّ اللّه َ لم یَکلَّ امرَه و لا خلقَه لا
الی مَلَکٍ مقرّبٍ و لا
الی نبیٍّ مرسلٍ و لکنّه ارسلَ رسولاً مِن ملائکتِه، فقال له: قل کذا و کذا، فاَمرهم بما یجبُ و نهاهم عما یکره».
«خداوند امر و
خلق خود را به هیچ کس وانگذاشته است؛ نه به
فرشتگان مقرب و نه پیامبران مرسل، بلکه خود
فرشتهای را مأمور رساندن پیام خویش کرده و به او فرموده است که چنین و چنان گوید و او بندگان را به
واجبات، امر، و از
محرمات و امور ناپسند نهی می کند».
«روایه ابی بصیر عن ابی جعفر (علیهالسلام) قال: «قلت: تردُّ علینا اشیاءٌ لیس نَعرفُها فِی کتابٍ و لا سنّهٍ فننظُر فیها، فقال: لا،
اما إنَّک اِن اصبتَ لم توجرَ و اِن اخطأتَ کذبتَ علی اللّه ِ».
ابوبصیر میگوید: به امام باقر (علیهالسلام) عرض کردم: مسائل جدیدی رخ می نمایند که در قرآن و سنت، پاسخی برای آن ها نمییابیم، آیا میتوانیم به فتوای عقل خویش
عمل کنیم؟ امام فرمود: «نه؛ زیرا اگر پاسخ صحیح یافتی، پاداشی نداری و اگر اشتباه کردی، بر خداوند دروغ بستهای».
«عن ابی الحسن (علیهالسلام) قال: «مَن نظَر برأیه هلکَ، و مَن ترکَ اهلَ بیتِ نبیّه ضلَّ، و مَن ترکَ کتابَ اللّه و قولَ نبیّهِ کفر».
امام کاظم (علیهالسلام) فرمودند: «کسی که به رأی خویش عمل کرد، نابود شد و کسی که اهل بیت پیامبرش را رها ساخت، گم راه گردید و کسی که کتاب خدا و سخن پیامبر خدا را نادیده گرفت، کفر ورزید».
«عن امیرالمؤمنین (علیهالسلام): اِنّ
المؤمنَ لم یأخذ دینهَ عَن رأیهِ و لکن آتاه مِن ربّه فاخَذه».
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند: «انسان دیندار، دینش را از رأیش نگرفته، بلکه از ربّش گرفته است».
همان گونه که مشاهده میشود، امامان معصوم (علیهمالسلام) پیروان خویش را از هرگونه خودرأیی و تکیه بر عقلهای ناقص و نارسای خویش برحذر داشته، تا آن جا که حتی رأی صائب آدمی را نیز بی ارزش دانسته اند، و اصولاً آن جا که حتی
فرشتگان مقرب و پیامبران بزرگ الاهی کاری نمیتوانند کرد، چه جای خِرَدهای خُرد و نارسای آدمیان است؟ جایی که خداوند درباره بزرگترین و عزیزترین فرستاده خویش، که به حق، عقل کلّش خوانده اند، میفرماید: «لو تقوّل علینا بعضَ الاقاویل لاخَذنا منه بالیمین ثُمّ لقطعنا مِنهُ الوتینِ»؛ «اگر از پیش خود سخنی بر ما ببندد، رگ
حیات او را قطع خواهیم کرد و با تمام قوا به مبارزه با او برخواهیم خاست»،
ما بندگان ضعیف و سست پایه چگونه می توانیم به عقل پَست خود اعتماد کرده، آن را جزو منابع استنباط احکام الاهی به شمار آورده، دین خدا را از طریق آن بجوییم؟
در نقد استناد به اینگونه احادیث برای
اثبات عدم حجیت عقل، نکاتی بیان شد، در این جا نیز چند مطلب دیگر را میافزاییم:
محتوای این احادیث حداکثر آن است که عقل در مسائل مربوط به
دین حجت نیست، نه آن که به طور کلی و در همه جا داده های آن، چیزی جز پندار و حدس و گمان نباشد. بنابراین، بر فرض که از این
روایات بتوان در تأیید رأی برخی از اخباریان میانهرو بهره جست، به کمک آن ها نمیتوان مدعای استرآبادی و امثال او را
اثبات کرد؛ زیرا آنان مدعایی بس فراخ تر و گسترده تر از محتوای این احادیث دارند (که در ابتدای این گفتار به آن اشاره شد).
در برابر این دسته از
احادیث، روایات فراوان دیگری نیز در ستایش و بزرگداشت عقل وجود دارند؛ روایاتی که
اعتماد بر عقل و دادههای عقلانی و عمل بر اساس مقتضیات آن را تأیید و آن را حجت درونی خداوند برای آدمیان معرفی کردهاند:
«عن الکاظم (علیهالسلام): «یا
هشام! انّ للّه ِ علیَ الناسِ حجّتینِ:حجّهٌ ظاهرهٌ و حجّهٌ باطنهٌ، فاَمّا الحجّه الظاهرهُ فالانبیاءُ و الرّسلُ و الائمهُ و
امّا الباطنهُ فالعقولُ».
امام کاظم (علیه السلام) میفرماید: «ای
هشام! به درستی که خداوند را بر مردم دو حجت است: حجتی بیرونی و حجتی درونی. حجت بیرونی، پیامبران و فرستادگان و امامانند، و حجت درونی، عقلهای آدمیان».
«عن ابی الحسن (علیهالسلام) حین سُئل: فما الحجّهُ علَی الخلقِ الیومَ؟ قالَ: العقلُ، تُعرَفُ به الصادقُ علیَ اللّه ِ فتصدقه و الکاذبُ علیَ اللّه ِ فتکذُبه».
از
امام رضا (علیهالسلام) پرسیده شد: امروز حجت بر مردم چیست؟ امام فرمود: «عقل، که هم با آن سخن راست و خداپسند و هم سخن ناراست و غیرخدایی شناخته و تصدیق می شود».
افزون بر این، آیات شریف قرآن نیز عنایتی خاص به عقل و
اعتماد و ارجاع به آن دارند؛ به گونه ای که به تعبیر علامه طباطبایی، بیش از سیصد آیه در قرآن بر عظمت عقل و ارزشمندی آن و سفارش مردم به خِردورزی و ثمربخشی و نجات بخشی این شیوه دلالت دارند.
شایان ذکر است که برخی از اخباریان با اذعان به وجود
آیات و روایات فراوان در تمجید و تکریم عقل و دلالت صریح آنها بر حجیت آن، کوشیدهاند تا بهگونهای آنها را توجیه کنند:
«شکی نیست که عقل صحیح فطری، حجّتی از حجّت های خداوند و چراغی روشنایی بخش از ناحیه او است و چنین عقلی نهتنها با شرع هماهنگ است، که خود، شرع درونی به شمار می رود؛ همان طور که کتاب و سنت، شرع بیرونیاند،
اما تا زمانی که این عقل فطری به سبب اوهام فاسد و تصرّفات
عصبیت و حب مقام و دیگر اهداف پست، دگرگون نشده باشد… نهایت چیزی که این ادلّه بر آن دلالت دارند، ستایش عقل فطری صحیح و عاری از شوائب وهمی و آلودگیهای روحی است و عقل به این معنا، حجتی الاهی است؛ زیرا با
نور پاک و فطرت اولیه خود، پارهای از تکالیف را درک کرده، آمادگی پذیرش بقیه تکالیف شرعی را نیز دارد».
اخباریان برای
اثبات مدعای خویش و بیان نادرستی اعتماد به عقل در اصول و فروع دین، به ادله عقلی نیز تمسک جسته اند. آنان بیشتر، ابطال رأی اصولیان را مدنظر داشته اند،
اما به ادلّه ای عام چنگ زده اند؛ ادلّه ای که در صورت تمامیت، نهتنها نادرستی طریقیت عقل برای
حکم شرعی را
اثبات می کنند، که کاشفیت آن از واقع را نیز مردود می شمارند.
سید نعمت اللّه جزایری (م ۱۱۱۲ ق) در این باره می گوید: «منظور از دلیل عقل، که هم در
اصول دین و
اصول فقه، و هم در
فروع دین، منبعی از منابع دینی قلمداد میشود، چیست؟ اگر منظور، ادلّه مورد پذیرش همه خِرَدها و خِرَدمندان باشد، چنین اموری وجود خارجی ندارند.
اختلاف عقلها در درک معارف، تکاملِ یافته های عقل پیشینیان به وسیله آیندگان، و بیان ادله ای تازه برای مدعایی کهنه، همگی نشان از نبود حکم عقلی مورد پذیرش همگان دارند و اگر مقصود از دلیل عقلی چیزی است که مورد پذیرش مستدِل باشد، در آن صورت، تالی فاسدهایی دارد که نمیتوان به آن ها ملتزم شد؛ زیرا هر گروهی برای عقاید و باورهای خود، مدعی ادله عقلیاند: از فیلسوفان و حکیمان و کافران گرفته تا معتزلیان و اشعری مسلکان، همگی مدعی داشتن ادله عقلی متقن و مفید بر مدّعای خویش هستند. بنابراین، نمی توان چنین ادلّه ای را از جمله منابع دین به شمار آورد و حجّیت آن را پذیرفت؛ چراکه سلاحی کوبنده و برنده در دست دشمنان و مخالفان است».
برخی از اخباریان برای
اثبات مدعای خود، دست به دامان فخر رازی و شبهات و تشکیکهای وی درباره دلیل عقلی شدهاند؛ از جمله به این استدلال او تمسک کردهاند که میگوید: «این اموری که «برهان» نامیده می شوند، اگر به حقیقت برهان بودند، باید هر کس که آن ها را می شنید و می فهمید، میپذیرفت و مخالفتی نمیکرد؛ ولی چون می بینیم چیزی را که یکی «برهان» میامد، برای طرف مقابل او، گمان ضعیفی هم به بار نمیآورد، دانسته میشود که این امور به حقیقت برهان نیستند، بلکه مقدماتی سست و ضعیفند که تعصبها و هواهای نفسانی به آن ها ضمیمه و باعث شده تا عدهای آنها را برهان بپندارند…، این مسئله نشان میدهد که عقل گاهی به درستیِ امور ناپسند و فاسد، جزم و یقین می یابد. نتیجه آن که سخن عقل، حتی در امور بدیهی نیز پذیرفته نیست، بنابراین، همه ادله عقلی باطل و فاسدند».
حاصل این سخنان آن است که چیزی به نام «دلیل عقلی» کاشف از واقعیت، که بتوان به نتیجه آن
قطع و
یقین حاصل کرد، وجود ندارد، وگرنه باید مورد پذیرش همه خردمندان عالم، از هر کیش و آیینی و با هر گرایش فکری و مذهبی قرار می گرفت. افزون بر این، اگر امری نتیجه مقدمات بدیهی و عقلانی باشد، حقانیت آن همیشگی و تبدل رأی برای معتقدان به آن بی معنا است، حال آن که فراوان مشاهده میشود اندیشهورزان و فیلسوفان پس از مدتی، به دلیل کشف مطالب تازهتر، از آراء پیشین خود دست برداشته، نظری نو ارائه میدهند. این ها همه گواه آن هستند که دلیل عقلی، حجیت و اعتبار نداشته، رساننده به واقع و کاشف از واقع نیست.
کمترین اشکال این سخنان، متناقض بودن آنها است. اخباریان در پی آنند که با دلیل عقلی، بی پایگی و بی فایدگی دلیل عقل را
اثبات کنند، غافل از این که بر سر شاخ نشسته و بُن می برند. اگر به براهین آنان گردن نهاده و به پیامد آن ملتزم شویم، لازمه آن، معتبر دانستن راه عقل و پذیرش کاشفیت آن از واقع است.
وجود خطا در ادراکات عقلی، دلیل کنار نهادن عقل نمی شود. مگر در شناخت های حسی، خطا و اشتباه رخ نمی دهد؟ چگونه است که اخباریان شناختهای حسی را پذیرفته، ابزار حس را کاشف از واقع می دانند،
اما ابزار عقل را به دلیل وجود خطا در برخی موارد، ناکارآمد و بی فایده میپندارند؟!
افزون بر این، باید توجه داشت که حجیت حکم عقل، صرفا درباره احکام قطعی عقل است،
نه احکام ظنی. عقلِ قطعی و پیراسته از وهم و
گمان و
قیاس، جزو منابع دین و استنباط احکام شرعی است و باید دانست که هرگاه قطع از هر راهی و برای هر کسی و در هر زمان و مکانی حاصل شود، حجیت آن ذاتی است یا دست کم، حجیت آن، لازمه ذات قطع است و ذاتیات و لوازم ذات، متعلّق جعل قرار نمی گیرند.
به تعبیر یکی از اصولیان،
قطع مانند نور خورشید در نشان دادن امور محسوس است؛ برای مثال، اگر اسب کسی در شبی تاریک گم شود و پس از طلوع خورشید آن را بیابد، چه می کند؟ آیا لگام آن را گرفته و به منزل می برد یا در آن جا نشسته، سر در گریبان تفکر فرو میبرد و اعتبار یا عدم اعتبار این کشف را میجوید؟ آیا در این صورت، باعث خنده همگان نخواهد شد؟ سرّ مطلب در این است که حجیت، لازمه ذات قطع است؛ مانند
زوجیت که لازمه ذات عدد چهار است، و لوازم ذات مانند خود ذاتند که «ذاتی شی ءٍ لم یکن معلّلاً؛ ذاتی شئ، تعلیل بردار نیست».
نتیجه آن که حجیت دلیل عقل نه
اثباتپذیر است و نه ابطال پذیر، بنابراین، در این مسئله نمیتوان به دنبال دلیل رفت، بلکه صرفاً باید شک زدایی کرد و در تبیین و تنبیه بر آن کوشید.
اخباریان، به اجماع به عنوان یکی از منابع فقه، اعتقادی ندارند و آن را دلیلی نزد اهل سنت به شمار می آورند. آنان می گویند:اگر همه فقیهان بر حکم مسئلهای
اجماع کنند آن نظریه حجت نخواهد بود؛ زیرا هیچ یک از آنان
معصوم نیستند، پس بود و نبود اجماع یکسان خواهد بود.
در پاسخ باید گفت: مجتهدان، اجماع را حجتی در عرض سخن
امام نمیشمارند، بلکه به جهت داخل بودن امام در بین اجماع کنندگان
و یا برگرفتن سخن عالمان از سخن معصومان (علیهمالسلام)، اجماع آنان حجت شمرده می شود. به عبارت دیگر: در نزد مجتهدان شیعی، اجماع در صورتی حجت است که کاشف از رأی معصوم (علیهالسلام) باشد و الّا نفس اجماع حجت نیست.
شهید مطهری درباره نظر اخباریها پیرامون اجتهاد و
تقلید میگوید: «مکتب اخباریگری ضد مکتب اجتهاد و تقلید است. آن اهلیت و صلاحیت و تخصص فنی که مجتهدان قائل هستند، او منکر است. اخباری، تقلید غیرمعصوم را حرام میداند. به حکم این مکتب؛ چون حجت و سند، منحصر به
احادیث است و حق اجتهاد و اعمال نظر هم نیست، مردم موظف هستند مستقیماً به متون مراجعه کنند و به آنها
عمل نمایند و هیچ عالمی را به عنوان مجتهد و مرجع تقلید واسطه قرار ندهند».
اخباریان در نفی اجتهاد میگویند: «اساس تقسیم مردم به
مجتهد و
مقلد، توسط عامه بعد از وفات رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) صورت گرفته است، ولی
شیعه از آن جا که کلیه احادیث و روایات را با توجه به قرائن حالیه و مقالیه، قطعی الصدور میداند، نیاز به اجتهاد و پیروی از استنباطات ظنی مجتهدان ندارد، بلکه همه مقلد معصومان (علیهمالسّلام) هستند و روایات معصومان نیز بیانگر عمده احکام مورد ابتلا است. اگر در موردی
علم به حکم شرعی حاصل نشود تکلیف ما
توقف است. به نظر بعضی از اخباریان؛ نظیر استرآبادی،
اجتهاد تخریب دین است و عمل به ظنّ، پیروی از مخالفان».
اصولی ها، اجتهاد صحیح را همان
تفریع فروع می دانند که امامان (علیهم السلام) بدان دستور داده اند و این کار یا
واجب عینی است و یا واجب کفایی.
شهید مطهری در این باره معتقد است: «اجتهاد بهطور سربسته به معنای صاحب نظر شدن در امر دین است، ولی صاحب نظر بودن و اعمال نظر کردن در امور دینی از نظر ما که شیعه هستیم دو جور است:مشروع و ممنوع، همان طور که تقلید نیز بر دو قسم است:مشروع و ممنوع. اجتهادی که از نظر ما ممنوع است به معنای
تقنین و
تشریع قانون است؛ یعنی مجتهد حکمی را که در کتاب و سنت نیست با فکر خودش و رأی خودش وضع کند. این را در اصطلاح «اجتهاد رأی» میگویند. اینگونه اجتهاد از نظر شیعه ممنوع است، ولی اهل تسنن آن را جایز میدانند… معنای صحیح و منطقی اجتهاد؛ یعنی به کار بردن تدبر و تعقل در فهم ادلّه شرعیه، که البته احتیاج دارد به یک رشته علوم که مقدمه شایستگی و استعداد
تعقل و تدبر صحیح و عالمانه میباشند…؛ از قبیل علوم ادبیه و منطق و دانستن قرآن و
تفسیر و حدیث و رجال حدیث و شناختن قواعد علم اصول و حتی اطلاع بر فقه سایر فرق. «مجتهد» به کسی میگویند که این علوم را واجد باشد… بدیهی است کسی که میخواهد به
قرآن و
حدیث مراجعه کند، باید
تفسیر قرآن و معانی آیات و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را بداند، حدیث معتبر را از حدیث غیر معتبر تمییز دهد؛ به علاوه روی قواعد عقلایی صحیح، تعارض ها را در احادیث تا حدی که ممکن است حل کند، موارد اجماعی و متّفَقٌ علیه مذهب را تمییز دهد. در خود آیات قرآن و همچنین در احادیث یک سلسله قواعد کلی ذکر شده و استفاده و
اعمال آن قواعد مانند همه قواعد دیگر در همه علوم، تمرین و ممارست لازم دارد. باید مثل صنعت¬گر ماهری، مهارت و استعداد داشته باشد که بداند از مجموع موادی که جلویش ریخته است، چه مادهای را انتخاب کند. مخصوصاً در احادیث که
جعل و وضع زیاد است و صحیح و سقیم به هم آمیخته است، باید قدرت تشخیص صحیح از سقیم در او باشد. به هر حال آن قدر معلومات مقدماتی باید داشته باشد که واقعاً اهلیت و صلاحیت و تخصص فنّی داشته باشد».
تقلید روشی عاقلانه و برگرفته از سیره عقلا و به معنای مراجعه غیر متخصص به متخصص است. این شیوه با
سیره عقلا سازگار است و اگر اصل مراجعه غیر عالم به عالم، نفیشود، این معنا جلوه گر میشود که تمامی مردم می باید با مراجعه به اصول عملی، نیاز شرعی خود را برآورند، امری که هیچگاه اتفاق نیفتاده است و به صورت عادی نیز امکانپذیر نیست. علاوه بر این،
تقلید همه افراد بدون واسطه از امامان معصوم، امکان ندارد؛ زیرا مقدمات لازم برای آن کار فراهم نیست، تقلید با واسطه هم رجوع جاهل به
عالم است و قابل انکار نیست.
شیخ یوسف بحرانی که خود از اخباریان معتدل است، در این باره میگوید: اگر همه، مقلد معصومان هستند، چگونه فتوای عالم اخباری با دیگری فرق دارد؟ این اعتقاد جز «تعسّف آشکار»،
چیزی نیست.
این دلایل، که به عنوان نمونه
ذکر شد، تردیدی در ضرورت اجتهاد و تقلید صحیح باقی نمیگذارد و بیپایگی عقاید اخباریان را در این باره آشکار میکند.
اخباریان همه روایات کتب اربعه شیعه؛ یعنی «
کافی»، «
تهذیب»، «
استبصار» و «
من لایحضره الفقیه» را مقطوع الصدور و بی نیاز از بررسی های سندی میدانند و در نتیجه
علم رجال ر ا مفید نمی دانند؛ چون در نظر آنان اخبار کتب اربعه، پاسخگوی بیشتر احکام است. آنان همچنین بر خلاف مجتهدان، تقسیم اخبار به چهار قسم صحیح، حسن، موثّق و ضعیف را باطل میشمارند و میگویند: خبر یا صحیح است و یا ضعیف.
حدیث صحیح آن است که به صدور آن از
معصوم (علیهالسلام) اطمینان حاصل شود؛ خواه منشأ اطمینان،
وثاقت راوی یا
راویان باشد یا قرائن و شواهد (و خبر ضعیف آن است که این شرایط را نداشته باشد).
مجتهدان، حدیثی را صحیح میدانند که همۀ راویان آن، شیعۀ دوازده امامی و عادل باشند.
قطعی بودن تمام روایات - و یا روایات کتب اربعه -
سخنی نادرست، غیر قابل
اثبات و نامعقول است، اگر چه تقسیم بندی چهار گانه را می توان به تقسیم بندی دوگانه حدیث معتبر و حدیث غیر معتبر برگرداند، ولی احادیث غیر معتبر در
کتب اربعه نیز وجود دارد. از طرفی تاریخ گواه بر این است که علاوه بر از بین بردن بسیاری از روایات شیعه توسط حاکمان جور، خیلی از روایاتی که الآن در دست ما است، توسط همان حاکمان و اجیر کردن افرادی، جعلی بوده و از درجه اعتبار ساقط است.
شهید مطهری در این باره میفرماید:
«در همین کتاب کافی و کتابهای دیگر، روایاتی است که وقتی به مضمون آنها نگاه می کنیم، میفهمیم که صحیح نیست، بعضی هم سندشان ضعیف است؛ به عنوان نمونه: چندی پیش مسائل مربوط به ربا را در کافی مطالعه میکردم، دیدم روایتی از علی بن الحدید
نقل شده که شیخ طوسی در تهذیب دربارۀ وی میگوید: «او ضعیف است جداً و بر آن چه بهتنهایی نقل می کند، اعتماد نمی شود»،
حال چون
شیخ کلینی در کافی این روایت را نقل کرده است، باید بگوییم درست است؟ نه. پس قابل قبول نیست…اخباریان میگویند هرچه در کافی نوشته باشد صحیح است، ولی مجتهدین میگویند نه…، مردی به نام ابی الخطاب، که ملحد و ضد اسلام بود، وقتی میخواستند اعدامش کنند گفت: وَ لَقَدْ وَضَعْتُ فی اخبارِکُمْ ارْبَعَهَ آلافِ حَدیثٍ؛ من چهار هزار حدیث در اخبار شما (شیعه) قاطی کردم. نمونه دیگر: یونس بن عبدالرحمن که از بزرگان است، میگوید: من کوشش میکردم که همیشه روایات معتبر را بنویسم و نقل بکنم. همه را نوشتم و به صورت کتابی درآوردم. وقتی خدمت حضرت رضا (علیهالسلام) رسیدم و کتاب روایتم را به حضرت عرضه کردم، گفتم: تمام این روایات را از پدران شما نوشتهام، دیدم حضرت بسیاری از آنها را خط زد و فرمود: اینها
دروغ است. مجتهدان میگویند: وقتی چنین جریان هایی در تاریخ وجود داشته است چطور ما میتوانیم بگوییم هر چه حدیث نقل شده است، درست است؟».
اگر چه مکتب اخباریگری، حرکتی پویا و پیشرو نیست و ما آن را به عنوان یک مکتب صحیح برای استنباط احکام شرعی قبول نداریم، ولی نمیتوان تأثیر گذاری آن را بر جامعه شیعی انکار کرد. این تفکر حدود دو قرن به کار خود ادامه داد و آثار منفی و مثبتی را از خود بر جای نهاد. ما ابتدا به آثار منفی و سپس به آثار مثبت آن میپردازیم.
حرکت اخباریگری، آثار منفیای در جامعه
شیعه و به خصوص فقه شیعه بر جای گذاشت که در ذیل، به آنها اشاره میشود:
حرکت اخباری گری با تندروی، تک روی و جمود فکری خود، به مبارزه با نوآوری و بی اعتنایی به تدبر و
تفکر و اجتهاد منجر شد.
اعتقاد به عدم حجیت ظواهر قرآن از سوی اخباریان، به نوعی سبب مهجوریت قرآن گردید.
حرکت اخباریان، با ظهور برخی از مسائل، زمینه مناظره و مجادلات فقهی را ایجاد کرد؛ مثلًا استفاده از دخانیات که پیش از آن سابقه نداشت، موضوع
جدال و درگیری میان اخباریها و اصولیها گردید، تا آن جا که مسألۀ تحریم «شرب تتن» (استعمال دخانیات) شعاری برای اخباریها گردید، همانگونه که جوازش، شعار اصولیها شد.
به بیان دیگر جنبش اخباریان و پدید آمدن جوّ اخباریگری در فقه امامیه، سبب انتقاد شدید علمای اخباری به مجتهدان اصولی شد. عالمان اخباری معتقد بودند که علمای اصولی از خود چیزی ندارند و سر سفره دیگران نشستهاند و از آنسو نیز اصولیها، اخباریها را متهم به جمود و رکود میکردند و همین، موجب
تفرقه و
تشتت میان فقهای امامیه و به تبع، بازتاب منفی در بین مردم، شد.
مورد دیگر مخالفت با ادلۀ عقلی در عرصۀ استنباط مسائل فقهی است.
:با توجه به این که تنها مرجع استنباط نزد اخباریها کتاب و سنت بود و عقل و اصول عقلی نزد آنان هیچ اعتباری نداشت؛ لذا اصول فقه مورد بیاعتنایی آنها قرار گرفت و در دوران حرکت اخباری گری، کتاب مستقلی - جز کتاب وافیه فاضل تونی - در علم اصول نوشته نشد. و بیشتر تألیفات بر محور زبده الاصول شیخ بهایی دور میزد، که بر آن شرح و تعلیقه ها نوشته شد.
هر چند اصل تفکر اخباریگری بهتنهایی قادر به پاسخ گویی در امور دینی نیست، ولی این جریان، خدماتی نیز به معارف شیعی داشته است. از جمله این خدمات، عبارت است از:
پس از تدوین کتب اربعه شیعه؛ یعنی «کافی»، «تهذیب»، «استبصار» و «من لایحضره الفقیه» که تنها مرجع روایی نزد فقها شمرده میشد، موسوعۀ حدیثی دیگری تألیف نگردید. اخباری ها که اهتمام فراوانی به اخبار و احادیث داشتند، به تدوین جوامع حدیثی اقدام کردند. از جمله تألیفات این دوره عبارت است از: «وسائل الشیعه» شیخ حرّ عاملی، «الوافی» ملا محسن فیض کاشانی و «
بحار الأنوار» علامه مجلسی. افزون بر اینها باید از «عوالم العلوم و المعارف»، اثر شیخ عبدالله بن نورالله بحرانی، شاگرد
علامه مجلسی یاد کرد که در حدود صد جزء و در حجمی بیش از بحار الأنوار است. همچنین «الشفاء فی احادیث آل المصطفی»، اثر شیخ محمدرضا بن عبد اللطیف تبریزی (م ۱۱۵۸ق) نیز قابل ذکر است. اخباریان معتدل با این کار، خدمت بزرگی به عالم فقه و اجتهاد کردند؛ چون اجتهاد، علاوه بر قواعد کلی استنباط به عنوان عناصر مشترک، نیازمند روایات و نصوص به عنوان عناصر خاص است.
از آثار مثبت حرکت اخباری گری، میتوان به تدوین تفاسیر روایی اشاره کرد. تدوین تفسیر روایی که در گذشته مرسوم بود و نمونه آن، «تفسیر قمی» است، بار دیگر توسط اخباری ها با نگارش تفسیر «
نور الثقلین» تألیف شیخ عبد علی عروسی حویزی (م ۱۱۰۴ق) و تفسیر «
البرهان فی تفسیر القرآن» تألیف
سیّد هاشم بحرانی (م ۱۱۰۷ق)، احیا شد.
کثرت مناظرات و مجادلات علمی و فقهی بین اخباری ها و اصولی ها، منجر به عمق و گسترش مباحث فقهی و اصولی شد. مجتهدان در واکنش به اشکالات و شبهات اخباریان، در مباحث فقه و اصول، تجدید نظر نمودند و همین امر، باعث تکامل تدریجی این دو علم شد. مسائلی؛ نظیر حجیت قطع حاصل از مقدمات عقلی، تقدم دلیل عقلی بر نقلی در مواردی خاص و جریان اصل برائت در شبهات حکمی تحریمی، در گذشته یا اصلا مطرح نبود و یا شکل دیگری داشت.
حاصل آن که گرایش به آموزههای نقلی و اعتنای فراوان به حدیث به عنوان یک منبع معرفتی و جامع نگاری حدیثی، تدبر و تأمل در متون حدیثی،
تربیت نسلی جدید از محدثان شیعی و توسعه و عمق بخشی به مباحث فقه و اصول، از آثار مثبت حرکت اخباریگری محسوب میشود.
هرچند در عصر رواج اخباریگری، جمعی از علمای اصولی
به تلاش خویش در برابر اخباریها ادامه میدادند، ولی تفکر اخباری به گونهای سیطره داشت، که اجازۀ نفوذ و
رشد افکار مجتهدان اصولی را نمیداد.
در اواخر سلطۀ اخباریان، که دانشمندان آنان، راه
اعتدال را در پیش گرفته بودند، عالم محقق و دانشمند ژرفاندیش، علامه وحید بهبهانی (م ۱۲۰۶ق) در برابر تفکر اخباریگری برخاست. وی از نجف اشرف به
کربلا آمد که مرکز اخباریها بود و زعامت آنان را مرحوم «شیخ یوسف بحرانی»، نویسنده کتاب «الحدائق الناضره» بر عهده داشت.
محقّق بهبهانی، مبانی اخباریها را نقد کرد و به تقویت مبانی مجتهدان اصولی پرداخت. با نهضت فکری و علمی محقق بهبهانی، سرزمین عراق - مخصوصاً کربلا و نجف - تقریباً از وجود چنین افرادی خالی شد.
علامه وحید بهبهانی، از قوت استدلال و منطق بالایی بهره مند بود، به حدّی که شخصیتی، مانند شیخ یوسف بحرانی، اندک اندک به اصولیها نزدیک شد، و از دفاعیاتش
نسبت به مذهب اخباریها دست برداشت و در مقدمۀ دوازدهم کتاب الحدائق الناضره، بدان اعتراف نمود.
البته در این میان، نباید از سلامت نفس و انصاف و برخورد نیکوی شیخ یوسف بحرانی، در برابر علامه وحید بهبهانی و شاگردان وی، غافل ماند. نقل شده است که صاحب حدائق، سه روز کرسی تدریس خود را در
اختیار وحید بهبهانی قرار داد تا وی نظرات خود را در مقابله با مسلک اخباریان مطرح کند. بر اثر این کار، دو سوم شاگردان او به مذهب اصولیان عدول کردند و شیخ یوسف از این امر شادمان شد.
همچنین نقل شده که مسجد وحید بهبهانی مقابل مسجد شیخ یوسف بود. وحید به
بطلان نماز در پشت سر شیخ یوسف حکم کرده بود، ولی شیخ یوسف به صحت نماز پشت سر وحید حکم میکرد. وقتی به او گفتند که وحید بهبهانی نماز با شما را
باطل میداند، پاسخ داد که او به
تکلیف شرعی خودش عمل میکند و من به تکلیف شرعی خودم.
اگر شخصیتی چون او در برابر وحید مقاومت میکرد و کرسی درسش را به او واگذار نمیکرد و رفتن به نماز و درس وحید را تحریم می کرد، نزاع اخباری و اصولی به مرحلۀ خطرناکی وارد میشد و کیان حوزه شیعه متزلزل میگشت.
شهید مطهری درباره نقش وحید بهبهانی در انزوای اخباری ها می فرماید: «اهمیت مرحوم وحید بهبهانی یکی در این است که شاگردان بسیار مبرّزی با ذوق
فقاهت و اجتهاد تربیت کرد؛ از قبیل
سید مهدی
بحرالعلوم، شیخ جعفر کاشف الغطاء، میرزا أبو القاسم گیلانی معروف به میرزای قمی و عدهای دیگر. دیگر این که مبارزهای پیگیر با گروه اخباریان که در آن زمان نفوذ زیادی داشتهاند کرد و شکست سختی به آنها داد. پیروزی روش فقاهت و اجتهاد بر روش اخباری گری تا حد زیادی مدیون زحمات مرحوم وحید بهبهانی است».
اگرچه علّامه وحید بهبهانی، آن هنگام که خطر تفکر اخباریگری و اخباری ها را احساس نمود، به صورت جدی به مبارزه علنی با اخباریان پرداخت و در پرتو عزم قوی و تلاش جدی، بساط آنان را برچید، ولی حرکت اخباریان، پس از وی به صورت آرام و خزنده ادامه پیدا نمود.
شهید مطهری در این زمینه می گوید: «همه افکار اخباری گری که به سرعت و شدت بعد از پیدایش ملا امین (استرآبادی) در مغزها نفوذ کرد و در حدود دویست سال کم و بیش
سیادت کرد، از مغزها بیرون نرفته، الان هم میبینید خیلی ها تفسیر قرآن را اگر حدیثی در کار نباشد جایز نمیدانند. جمود اخباری گری در بسیاری از مسائل اخلاقی و اجتماعی و بلکه پارهای مسائل فقهی هنوز هم حکومت میکند…یک چیز که باعث
رشد و نفوذ طرز فکر اخباری در میان مردم عوام میشود، آن جنبۀ حق به جانب عوامپسندی است که دارد؛ زیرا صورت حرف این است که میگویند ما از خودمان حرفی نداریم، اهل تعبد و تسلیم هستیم، ما جز، قال الباقر (علیهالسلام) و قال الصادق (علیهالسلام) سخنی نداریم، از خودمان حرف نمیزنیم، حرف معصوم را میگوییم… جوابی که مجتهدین میدهند این است که اینگونه
تعبد و تسلیمها، تسلیم به قول معصوم نیست، تسلیم به
جهالت است. اگر واقعاً محرز بشود که معصوم سخنی گفته ما هم تسلیم هستیم، ولی شما میخواهید جاهلانه به هرچه که میشنوید تسلیم شوید».
ایشان در جای دیگر می گوید:«فکر اخباریگری به کلی از بین نرفته، حتی در بسیاری از مجتهدین نیز افکار اخباریگری هنوز نفوذ دارد و بقایایش در افکار آنها هست».
گاه از فرقه شیخیه (پیروان احمد احسایی) به عنوان ادامه دهندگان مسلک اخباریان یاد می شود. این ادعا نیازمند تحقیق و بررسی بیشتر و البته در جانب
فروع دین قابل طرح است.
در هر صورت باید گفت: ظاهرگرایی؛ یعنی تعبد به ظواهر نصوص و عدم توجه به علل و
فلسفه احکام و عدم توجه به روابط منطقی حاکم بر ادله احکام و تفاوت نگذاشتن میان احکام ثابت و متغیر و انکار دخالت عنصر زمان و مکان در تشریع برخی احکام، همه از رسوبات افکار اخباریان است.
۱. احسایی (ابن ابی جمهور)، محمد بن علی، عوالی (غوالی) اللئالی العزیزیه، دار
سید الشهداء للنشر، چاپ اول، قم، ۱۴۰۵ق.
۲. استر آبادی، محمد امین و عاملی،
سید نور الدین، الفوائد المدنیه - الشواهد المکیه، جامعه مدرسین، چاپ دوم، قم، ۱۴۲۶ق.
۳. اسلامی، رضا، مدخل علم فقه، مرکز مدیریت حوزۀ علمیه قم، چاپ اول، قم، ۱۳۸۴ش.
۴. انصاری، مرتضی، فرائد الاصول، مطبوعات دینی، چاپ دوم، قم،۱۳۷۰ش.
۵. بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضره، محقق:ایروانی، محمد تقی و مقرم،
سید عبد الرزاق، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ اول، ۱۴۰۵ق.
۶. بحرانی، یوسف بن احمد، الدّرر النجفیّه من الملتقطات الیوسفیه، محقق:گروه پژوهش دار المصطفی لإحیاء التراث، دار المصطفی لإحیاء التراث، چاپ اول، بیروت، ۱۴۲۳ق.
۷. بحرانی، یوسف، لؤلؤه البحرین، به کوشش:بحرالعلوم، محمد صادق، مؤسسه آل البیت، قم، بی تا.
۸. پایگاه حوزه نت، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.
۹. تنکابنی، محمد، قصص العلماء، بی نا، تهران، ۱۳۶۹ق.
۱۰. تهرانی، آقا بزرگ، الذریعه
الی تصانیف الشیعه، اسماعیلیان و کتابخانه اسلامیه، قم و تهران، ۱۴۰۸ق.
۱۱. جمعی از پژوهشگران زیر نظر
هاشمی شاهرودی،
سید محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، مؤسسه دائره المعارف فقه اسلامی بر مذهب اهل بیت علیهم السلام، چاپ اول، قم، ۱۴۲۶ق.
۱۲. جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، قم، ۱۳۸۱ش.
۱۳. جوادی آملی، عبداللّه، فلسفه حقوق بشر، اسراء، قم، ۱۳۷۵ش.
۱۴. حر عاملی، محمد بن حسن، الفوائد الطوسیه، محقق:لاجوردی،
سید مهدی و درودی، محمد، المطبعه العلمیه، چاپ اول، قم، ۱۴۰۳ق.
۱۵. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، محقق:گروه پژوهش مؤسسه آل البیت علیهم السلام، مؤسسه آل البیت علیهمالسلام، چاپ اول، قم، ۱۴۰۹ق.
۱۶. خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، بی نا، قم، ۱۳۹۱ق.
۱۷. السیوطی، جلال الدین، الوسائل
الی معرفه الاوائل، محقق:العدوی، ابراهیم و عمر، علی محمد، مکتبه الخافجی، بیتا.
۱۸. شریفی، احمد، عقل از دیدگاه اخباریان شیعه، مجله شیعه شناسی، سال دوم، ش ۶، تابستان ۱۳۸۳ش.
۱۹. صدر،
سید حسن، تأسیس الشیعه الکرام لعلوم الاسلام، (کتاب نامه نیازمند تکمیل است).
۲۰. صدر، محمد باقر، المجموعه الکامله لمؤلفات
السید محمدباقر الصدر، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، ۱۴۱۰ق.
۲۱. صدوق، محمّد بن علی، کمالالدین، دار الکتب الإسلامیه، قم، ۱۳۹۵ق.
۲۲. صدوق، محمّد بن علی، من لا یحضره الفقیه، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ دوم، قم، ۱۴۱۳ق.
۲۳. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامی جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، قم، ۱۴۱۷ق.
۲۴. طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، محقق:آل بحر العلوم،
سید محمد صادق، المکتبه الرضویه، چاپ اول، نجف اشرف، بی تا.
۲۵. طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الأحکام، دار الکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، تهران، ۱۴۰۷ق.
۲۶. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، مخزومی، مهدی و سامرائی، ابراهیم، نشر هجرت، چاپ دوم، قم، ۱۴۱۰ق.
۲۷. فیض کاشانی، محمد محسن، الوافی، محقق:حسینی اصفهانی، ضیاء الدین، کتابخانه امام امیر المؤمنین علی علیه السلام، چاپ اول، اصفهان، ۱۴۰۶ق.
۲۸. فیض کاشانی، محسن، ده رساله، به کوشش: جعفریان، رسول، بی نا، اصفهان، ۱۳۷۱ش.
۲۹. قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، محقق:درگاهی، حسین، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، تهران، ۱۳۶۸ش.
۳۰. قیصری، احسان، اخباریان، دائره المعارف بزرگ اسلامی، بی نا، تهران، بی تا.
۳۱. کشمیری، محمدعلی، نجوم السماء، چاپخانه جعفری، ۱۳۰۳ق.
۳۲. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، دار الکتب الإسلامیه، تهران، ۱۳۶۵ش.
۳۳. گرجی، ابو القاسم، تاریخ فقه و فقها، مؤسسه سمت، چاپ سوم، تهران، ۱۴۲۱ق.
۳۴. مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، نجف، ۱۳۵۰ق.
۳۵. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، ۱۴۰۴ق.
۳۶. مدرس، محمد علی، ریحانه الادب، تبریز، ۱۳۴۶ق.
۳۷. مطهری، مرتضی، اسلام و مقتضیات زمان، صدرا، تهران، ۱۳۷۴ش.
۳۸. مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت در اسلام، صدرا، تهران، بی تا.
۳۹. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، صدرا، تهران، بی تا.
۴۰. مظفّر، محمدرضا، اصول الفقه، نشر دانش اسلامی، بی جا، ۱۴۰۵ق.
۴۱. مکارم شیرازی، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، مدرسه امام علی بن ابی طالب علیه السلام، چاپ اول، قم، ۱۴۲۷ق.
۴۲. موسوی جزائری،
سید نعمت اللّه، الأنوار النعمانیّه، (کتابنامه نیازمند تکمیل است).
۴۳. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی (فهرست أسماء مصنفی الشیعه)، محقق: شبیری زنجانی،
سید موسی، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، ۱۴۰۷ق.
۴۴. نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، تهران، ۱۳۳۵ش.
اسلام پدیا.