عوامل استغاثه (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در
قرآن کریم علل زیادی برای استمداد از درگاه پروردگار بیان شده که میتوان در این موارد خلاصه کرد: توجه به
ربوبیت خدا، سختی،
ظلم،
عذاب، نجات
فرزند. در ذیل به بررسی این موارد میپردازیم.
توجه به ربوبیت خداوند، سبب
استغاثه درماندگان به درگاه اوست:
•• «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُرْدِفِينَ؛ (به خاطر بياوريد) زمانى را (که از شدت ناراحتى در ميدان بدر،) از پروردگارتان کمک مىخواستيد؛ و او خواسته شما را پذيرفت (و گفت): من شما را با يکهزار از
فرشتگان، که پشت سر هم فرود مىآيند، يارى مىکنم».
نخست به یارى
فرشتگان اشاره کرده مىگوید: به خاطر بیاورید زمانى را که از شدت وحشت و
اضطراب که از کثرت نفرات دشمن و فزونى تجهیزات جنگى آنها براى شما پیش آمده بود، به خدا پناه بردید و دست
حاجت به سوى او دراز کردید و از وى تقاضاى کمک نمودید (و اذ تستغیثون ربکم).
در پارهاى از
روایات آمده که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نیز با مسلمانها در
استغاثه و یارى طلبیدن از خداوند هم صدا بود، دست خود را به سوى
آسمان بلند کرده بود و عرضه مىداشت: اللهم انجز لى ما وعدتنى اللهم ان تهلک هذه العصابة لا تعبد فى الارض؛ خداوندا! وعدهاى را که به من دادهاى تحقق بخشد، پروردگارا! اگر این گروه
مؤمنان نابود شوند، پرستش تو از
زمین برچیده خواهد شد، و آنقدر پیامبر (صلياللهعليهوآله) به این استغاثه و
دعا ادامه داد که عبا از دوشش بر زمین افتاد.
در این هنگام خداوند تقاضاى شما را پذیرفت و فرمود: من شما را با یک هزار نفر از فرشتگان که پشت سر هم فرود مىآیند، کمک و یارى مىکنم (فاستجاب لکم انى ممد کم بالف من الملائکة مردفین).
مردفین از ماده ارداف به معنى پشت سر هم قرار گرفتن است، بنابراین مفهوم این کلمه این مىشود که فرشتگان پشت سر یکدیگر براى یارى
مسلمانان فرود آمدند.
این احتمال نیز در معنى
آیه داده شده است که منظور این است که این گروه هزار نفرى گروههاى متعدد دیگرى را پشت سر داشتند و به این ترتیب با آیه ۱۲۴
سوره آلعمران که مىگوید پیامبر به
مؤمنان مىگفت: (آیا کافى نیست که خداوند شما را به سه هزار نفر از فرشتگان یارى کند) تطبیق مىنماید.
ولى ظاهر این است که عدد فرشتگان در بدر یکهزار نفر بوده است، و مردفین صفت آن یکهزار نفر است، و آیه سوره آلعمران وعدهاى بوده است به مسلمانان که حتى اگر لازم شود، خداوند عدد بیشترى را به یارى شما مىفرستد.
(استغاثه) به معناى درخواست یارى است؛ همچنان که در جاى دیگر مىفرماید: (فاستغاثه الذى من شیعته على الذى من عدوه) معناى (امداد) معروف است،
مراد از (مردف) بودن ملائکهاى که در
جنگ بدر به یارى مسلمین نازل شدند
و (مردفین) از ماده (ارداف) است و ارداف به معناى این است که شخص سواره کسى را ردیف (ترک) خود سوار کند، و (ردف) - بهطورىکه
راغب گفته است به معناى تابع است (و ردف المراه) به معناى سرین و کفل
زن است و
ترادف به معناى این است که دو چیز و یا دو کس یکدیگر را متعاقب کنند، و (رادف) به معناى متأخر است، و (مردف) آن کس است که جلو سوار شده و کسى را پشت سر خود سوار کند.
و به این معنا آیه مورد بحث با
آیه (و لقد نصرکم الله ببدر و انتم اذله فاتقوا الله لعلکم تشکرون، اذ تقول للمؤمنین الن یکفیکم ان یمدکم ربکم بثلاثه الاف من الملائکه منزلین، بلى ان تصبروا و تتقوا و یاتوکم من فورهم هذا یمددکم ربکم بخمسه الاف من الملائکه مسومین، و ما جعله الله الا بشرى لکم و لتطمئن قلوبکم به و ما النصر الا من عند الله العزیز الحکیم) که آن نیز اشاره به همین
داستان مىکند، سازگار مىشود.
چون تطبیق
آیات این
سوره با آیات
سوره (آل عمران) این معنا را افاده مىکند که منظور از نزول هزار
ملائکه ردیف شده، نزول هزار نفر از ملائکه است، که عده دیگرى را در پى دارند؛ بنابراین هزار ملائکه ردیف شده با سه هزار ملائکه نازل شده منطبق مىشود.
و به همین بیان
فساد این کلام ظاهر مىگردد که گفتهاند: (منظور از مردف بودن ملائکه این است که هزار نفر از ملائکه در پى هزار نفر دیگر باشد؛ چون اگر اینطور معنا کنیم لازمهاش این مىشود که با هر یک نفر از ایشان یک نفر ردیف باشد و در نتیجه عده ملائکه دو هزار نفر باشد.
و همچنین فساد اینکه گفتهاند: مراد از مردف بودن ملائکه این است که دنبال هم نازل شده باشند، و نیز اینکه گفتهاند: مراد آمدن ایشان از پى
مسلمانان است، و در
حقیقت مردف به معناى رادف است؛ و همچنین اینکه بعضى دیگر گفتهاند: مراد این است که ملائکه مسلمین را ردیف خود قرار دادهاند؛ یعنى در پیش روى مسلمین قرار گرفتند، تا در دلهاى
کفار ایجاد رعب و وحشت بکنند.
آيه در مورد مجاهدان شركتكننده در جنگ بدر نازل شده است.
•• «وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ؛ آنها در دوزخ فرياد مىزنند: «پروردگارا! ما را خارج کن تا
عمل صالحى انجام دهيم غير از آنچه انجام مىداديم!» (در پاسخ به آنان گفته مىشود:) آيا شما را به اندازهاى که هر کس اهل
تذکر است در آن متذکر مىشود عمر نداديم، و انذارکننده (الهى) به سراغ شما نيامد؟! اکنون بچشيد که براى ظالمان هيچ ياورى نيست!».
آرى آنها با مشاهده نتائج
اعمال سوء خود در ندامت عمیقى فرو مىروند، و از پرده دل
فریاد مىکشند، و تقاضاى محالى مىکنند، تقاضاى بازگشت به دنیا براى انجام
اعمال صالح.
تعبیر به (صالحا) (به صورت نکره)
اشاره به این است که ما کمترین عمل صالحى انجام ندادیم، و لازمهاش این است که اینهمه عذاب و رنج براى کسانى است که هیچ راهى به سوى خدا در زندگى نداشتهاند و غرق در
عصیان و
گناه بودند، بنا بر این انجام پارهاى از
اعمال صالح نیز ممکن است مایه نجات گردد.
تعبیر به (نعمل) که فعل مضارع است و دلیل بر استمرار مىباشد نیز تأکیدى بر همین معنى است که ما پیوسته مشغول اعمال ناصالح بودیم.
بعضى از مفسران گفتهاند: توصیف (صالح) به جمله (کنا نعمل) نکته لطیفى دربر دارد، و آن اینکه ما اعمال زشت خود را بر اثر تزیین
هوای نفس و شیطان اعمال صالح مىپنداشتیم، الان تصمیم داریم برگردیم و اعمال صالح واقعى غیر از آنچه داشتیم بهجا آوریم.
آرى گناهکار در آغاز کار طبق
فطرت پاک انسانى زشتى اعمال خود را درک مىکند، ولى کمکم به آن خو مىگیرد و
قبح آن در نظرش کاسته مىشود، کمکم از این فراتر مىرود، و در نظرش خوب جلوه مىکند؛ چنانکه
قرآن مىگوید: (زین لهم سوء اعمالهم) اعمال زشتشان در نظرشان
زینت داده شده است.
سختی و مصیبت، از عوامل استغاثه و کمکخواهی از خدا است:
•• «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ؛ آيا گمان کرديد داخل
بهشت مىشويد، بىآنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتاریها و ناراحتیها به آنها رسيد، و آن چنان ناراحت شدند که
پیامبر و افرادى که
ایمان آورده بودند، گفتند: «پس يارى خدا کى خواهد آمد؟!» (در اين هنگام، تقاضاى يارى از او کردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، يارىِ خدا نزديک است!».
بهشت رضوان و قرب رب العالمین در گرو تحمل سختیهاست و
سنت الهی در میان امم گذشته در بین امت
اسلام تکرار خواهد شد. (تکرار تاریخ)
در این جمله آنچه را که
آیات سابق بر آن دلالت میکرد، تثبیت میکند، و آن این بود که دین یک نوع
هدایت خدایی است، برای مردم هدایتی است به سوی سعادتشان در
دنیا و
آخرت، و نعمتی است که خداوند بشر را به آن
اختصاص داده. پس بر انسانها واجب است در برابر آن
تسلیم شوند، و با وجود آن دیگر گامهای
شیطان را پیروی نکنند، و در این هدایت
اختلاف نیندازند، و دوا را به صورت دردی جدید درنیاورند، و بهوسیله پیروی هوا و به
طمع زخرف دنیا نعمت خدای سبحان را با
کفر و
عذاب معاوضه ننمایند که اگر چنین کنند، غضبی از ناحیه پروردگارشان به ایشان میرسد، همانطوری که به بنیاسرائیل رسید، چون آنها هم نعمت پروردگار را بعد از آنکه در اختیارشان قرار گرفت تغییر دادند؛ آری خدا با بنیاسرائیل عداوت خاصی نداشت، این سنت دائمی خداست که فتنهها پیش آورد، و احدی از مردم به
سعادت دین و قرب رب العالمین نمیرسد، مگر با ثبات و تسلیم.
در این آیه شریفه التفاتی از
غیبت به خطاب به کار رفته؛ چون در آیات قبلی
مؤمنین، غایب فرض شده بودند، میفرمود: (مردم امت واحدهای بودند)، و در این آیه حاضر به حساب آمدهاند، میفرماید: (نکند خیال کردهاید که...)، و این بدان جهت بود که اصلا در این
آیات روی سخن با مؤمنین بود، در شش
آیه قبل میفرمود: (یا ایها الذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافه)، چیزی که هست در آیه قبلی موقعیت ایجاب کرد غایب به حساب آیند، همین که آن عنایت کلامیه
اعمال شد، دوباره به
سیاق قبلی برگشته مؤمنین را
مخاطب قرار داد.
کلمه (ام) متصله و به معنای (یا اینکه) نیست؛ بلکه منقطعه و به معنای (بلکه) است، و معنای آیه بهطوریکه دیگران هم گفتهاند این است که (نه، بلکه گویا پنداشتهاید که قبل از برخورد با آنچه امم گذشته برخوردند داخل بهشت میشوید).
البته اختلافی که در میان اهل ادب درباره کلمه (ام) منقطعه وجود دارد معروف است: ولی
حق مطلب به نظر ما این است که اصل این کلمه برای افاده تردید (یا اینکه) است، و اگر گاهی معنای (بلکه) را میدهد، از این نظر است که معنای بلکه هم در آن موارد منطبق است، نه اینکه برحسب وضع لغوی دو جور (ام) داریم، در نتیجه معنای ام منقطعه در مورد آیه مورد بحث این میشود: (هل انقطعتم بما امرناکم من التسلیم، بعد الایمان، و الثبات علی نعمه الدین، و الاتفاق و الاتحاد ام لا بل حسبتم ان تدخلوا الجنه...)، یعنی آیا بعد از آنکه به شما دستور دادیم که بعد از ایمان آوردن هم
استقامت به خرج دهید و هم تسلیم شوید، آیا از آرزوی کاذب خود دست برداشتهاید یا نه، بلکه
گمان دارید که داخل
بهشت میشوید.
وَ لَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکُم
کلمه (مثل) اگر با کسره میم و سکون ثا خوانده شود به معنای شبه (مانند) است، و اگر به فتحه میم و فتحه ثا خوانده شود، معنای شبه (شباهت) را میدهد، و منظور از مثل که برای چیزی میآورند بیانی است که کانه آن چیز را در نظر شنونده مجسم کرده است، که این چنین بیان را
استعاره تمثیلیه میگویند، مانند اینکه
خدای تعالی درباره علمای
یهود که به
علم خود
عمل نمی کردند مثل زده به چهارپایی که
کتاب بر آن بار کرده باشند، میفرماید: (مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا) و نیز از همین باب است مثل به معنای صفت مانند آیه: (انظر کیف ضربوا لک الامثال) چون این در پاسخ آن تهمتهاست که به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میزدند، و میگفتند: او مجنون است، ساحر است، کذاب است، و امثال اینها، پس کلمه امثال در اینجا به معنای صفت است و از آنجایی که در آیه مورد بحث خدای تعالی با جمله (مستهم الباساء و الضراء...) آن مثل را بیان کرده، لاجرم باید گفت: که کلمه نامبرده معنای اول را میدهد.
مَّستهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضرَّاءُ...
معنای باساء و ضراء و
اشاره به
سنت جاریه الهی درباره همه انسانها، در ذیل شرح داده میشود:
بعد از آنکه شوق مخاطب برای فهمیدن
تفصیل اجمالی که جمله: (و لما یاتکم مثل الذین...) بر آن دلالت داشت
شدید شد، با جمله مورد بحث آن را تفصیل داد، و کلمه (باساء) به معنای شدت و سختی است که از خارج نفس آدمی به آدمی وارد میشود؛ مانند گرفتاریهای مالی، و جاهی، و خانوادگی، و نداشتن امنیتی که در زندگیش به آن نیازمند است.
و اما ضراء عبارت است از شدتی که به جان و تن
انسان میرسد؛ مانند
جراحت و
قتل و
مرض، و کلمه زلزله و زلزال معنایش معروف است، و اصل آن از ماده (ز - ل - ل) است، که به معنای لغزیدن است، و اگر این کلمه تکرار شده، برای این بود که بر
تکرار دلالت کند، تو گویی زمینی که مثلا دچار زلزله شده، لغزشهایی پشت سر هم کرده، و این معنا، در کلمه (صر - و صرصر)، و کلمه (صل و صلصل ) و کلمه (کب و کبکب) نیز جریان دارد، و کلمه زلزال در
آیه شریفه
کنایه است از
اضطراب و دهشت.
حَتی یَقُولَ الرَّسولُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا مَعَهُ...
کلمه (یقول) به نصب لام خوانده شده و بنابراین
قرائت جمله در معنای
غایت و نتیجه است.
برای جملات قبل بعضی هم آن را به ضمه لام خواندهاند. و بنابراین قرائت جمله نامبرده
حکایت حال گذشته است، و هرچند هر دو معنا صحیح است، لیکن دومی با
سیاق مناسبتر است، برای اینکه اگر جمله نامبرده غایتی باشد که جمله (زلزلوا) را تعلیل کند، آنطور که باید با سیاق مناسب نیست.
مَتی نَصرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصرَ اللَّهِ قَرِیبٌ
این جمله حکایت کلام رسول و
مؤمنین به آن حضرت با هم است، و گرچه چنین کلامی از
رسول خدا به ذهن میزند، که آن جناب چرا باید بگوید (یاری خدا کی میرسد)؟ ولی با در نظر گرفتن اینکه خدای تعالی قبلا به رسول و
مؤمنین وعده نصرت داده بود، و مثلا فرموده بود: (و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین، انهم لهم المنصورون) و نیز فرموده بود: (کتب الله لا غلبن انا و رسلی) جمله مورد بحث هیچ به ذهن نمیزند، و اگر بنا باشد از شنیدن امثال این عبارتها یکه بخوریم باید از آیه: (حتی اذا است یئس الرسل، و ظنوا انهم قد کذبوا، جاءهم نصرنا) باید یکه بخوریم، که لحنش شدیدتر از لحن آیه مورد بحث است.
و نیز ظاهر آن است که جمله: (الا ان نصر الله قریب) حکایت کلام خدای تعالی باشد، نه تتمه کلام رسول و مؤمنین با وی.
و این آیه همانطور که قبلا هم
اشاره کردیم، دلالت میکند بر اینکه مسئله ابتلا و امتحان در امت اسلام نیز جریان دارد، و این سنت همیشگی است.
و نیز دلالت دارد بر اینکه مثل و وصف امتهای گذشته عینا تکرار میشود، آنچه بر سر امتهای گذشته رفته است بر
امت اسلام نیز خواهد رفت، و این همان است که نامش را تکرار
تاریخ و یا عود آن میگذاریم.
جمله «متى نصر اللّه» به قرينه اينكه سخن پيامبر الهى است و
پیامبران به وعده نصرت الهى
اطمینان دارند و از يأس و نوميدى بهدورند، به معناى كمکخواهى در شرايط سخت و تقاضاى نصرت الهى است.
•• «وَلَقَدْ أَرْسَلنَآ إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ؛ ما به سوى امتهايى که پيش از تو بودند، (پيامبرانى) فرستاديم؛ (و هنگامى که با اين
پیامبران به مخالفت برخاستند،) آنها را با شدت و رنج و ناراحتى مواجه ساختيم؛ شايد (بيدار شوند و در برابر
حق) خضوع کنند و
تسلیم گردند!».
(بأساء) و (بؤس) و (باءس) هر سه به معناى شدت گرفتارى است، الا اینکه (بؤس) بیشتر در
جنگ و امثال آن
استعمال مىشود، و (باءس) و (باءساء) بیشتر در غیر جنگ، از قبیل فقر و قحطى و امثال آن به کار مىرود. و ضر و ضراء به معناى بد حالى است، چه بد حالى روحى، مانند اندوه و نادانى، یا بد حالى جسمى، مانند
مرض و نقصهاى بدنى، و یا بدحالیهاى خارجى، مانند سقوط از ریاست و جاه و از بین رفتن مال و امثال آن.
شاید مقصود از اینکه هم بأساء را
ذکر کرد و هم ضراء را این بوده که دلالت کند بر شدایدى که در خارج واقع شده، نظیر قحطى و سیل و زلزله، و همچنین خوف و فقر و بدحالى مردم.
ابتلای امم قبل از امت
اسلام به (باءساء) و (ضراء)، تا شاید در برابر
خدا سر فرود آورند.
و (ضراعة) به معناى
ذلت و خوارى و (تضرع) به معناى تذلل است و مراد از آن در اینجا ذلیل شدن در برابر
خدای سبحان است، به این منظور که شاید گرفتاریها را رفع نماید.
در این آیه و چهار آیه بعدیش خداى سبحان براى پیغمبر گرامیاش رفتار خود را با اممى که قبل از وى مىزیستهاند، ذکر مىکند و بیان مىفرماید که آن امم، بعد از دیدن
معجزات، چه عکس العملى از خود نشان مىدادند، و حاصل مضمون آن این است که: خداى تعالى انبیایى در آن امم مبعوث نمود، و هر کدام از آنان، امت خود را به
توحید خداى سبحان و تضرع در درگاه او و به توبه خالص متذکر مىساختند، و خدا امتهاى نامبرده را تا آنجا که پاى جبر در کار نیاید و مجبور به تضرع و
التماس و اظهار مسکنت نشوند به انواع شدتها و محنتها
امتحان مىنمود، و به اقسام باساء و ضراء مبتلا مىکرد، تا شاید که با حسن
اختیار به درگاه خدا سر فرود آورده و دلهایشان نرم شده، از خوردن
فریب جلوههاى شیطانى و از اتکاى به اسباب ظاهرى
اعراض نمایند. ولى زحمات
انبیا به جایى نرسید و امتها در برابر پروردگار سر فرود نیاوردند؛ بلکه اشتغال به مال
دنیا، دلهایشان را سنگین نمود، و
شیطان هم
عمل زشتشان را در نظرشان جلوه داده و یاد خداى را از دلهایشان برد.
وقتى کارشان به اینجا رسید خداى تعالى هم درهاى همه نعمتها را به رویشان گشود و چنان به انواع نعمتها متنعمشان کرد که از شدت خوشحالى به آنچه که از نعمتها در اختیار داشتند مغرور شده و خود را از احتیاج به پروردگار متعال بىنیاز و مستقل دانستند، آن وقت بود که بهطور ناگهانى و از جایى که احتمالش را نمىدادند،
عذاب را بر آنان نازل کرد، یک وقت به خود آمدند که دیگر کار از کار گذشته و امیدى به نجات برایشان نمانده بود و به
چشم خود دیدند که چگونه از جمیع وسایل زندگى ساقط مىشوند (فقطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمد لله رب العالمین).
این همان سنت
استدراج و مکرى است که خداى تعالى آن را در آیه (و الذین کذبوا بآیاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون و املى لهم ان کیدى متین) خلاصه کرده است.
تا زمانى که شدت باءسا و ضراء باعث انقطاع از اسباب ظاهرى نشود، فطرت توحیدى انسان مشرک بروز نمىکند.
در آنچه که ما درباره معانى آیه بیان نمودیم و همچنین در
سیاق خود آیه، اگر دقت شود، معلوم خواهد شد
که آیه مورد بحث منافاتى با سایر آیاتى که مىگویند:
فطرت آدمى بر توحید است و به مقتضاى فطرتش مجبور به اقرار به
توحید است و روزى که امیدش از همه سببهاى ظاهرى قطع گردید، خواه ناخواه متوجه خدا مىشود ندارد. مانند آیه (و اذا غشیهم موج کالظلل دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجیهم الى البر فمنهم مقتصد و ما یجحد بایاتنا الا کل ختار کفور).
وجه منافات نداشتن، این است که باساء و ضراء در آیه مورد بحث غیر از باساء در این قبیل
آیات است. باساء در این آیات بهقدرى ناگوار و غیر قابل تحمل است که
توسل به اسباب ظاهرى را به کلى از یاد آدمى مىبرد و اما باساء در آیه مورد بحث به این حد از شدت نیست، به شهادت جمله (لعلهم یتضرعون) زیرا (لعل) براى امیدوارى است، و امیدوار تضرع بودن غیر
اجبار و
اضطرار به تضرع است، و نیز به
شهادت جمله (و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون) براى اینکه ظاهر این جمله این است که مشرکین از اسباب ظاهرى غافل نشدند و گرفتاریشان به حدى نبوده که بهکلى اسباب ظاهرى را فراموش کنند، بلکه از غرورى که در مغزشان پیدا شده بود، مىخواستند با نیرو و تدابیرى که براى رفع موانع و منافیات زندگى اندیشیده بودند، پریشانى خود را برطرف سازند، و همین سرگرمى به اسباب طبیعى آنان را از
تضرع در درگاه خداى سبحان و خود را به او سپردن باز داشت.
در این
آیات نیز گفتوگو با گمراهان و
مشرکان ادامه مىیابد و
قرآن از راه دیگر براى بیدار ساختن آنها موضوع را تعقیب مىکند؛ یعنى دست آنها را گرفته و به قرون و زمانهاى گذشته مىبرد و چگونگى حالات امتهاى گمراه و ستمگر و
مشرک را شرح مىدهد که چگونه تمام عوامل
تربیت و
بیداری در مورد آنها به کار گرفته شد؛ اما جمعى از آنها به هیچیک از اینها توجه نکردند و سرانجام چنان عاقبت شومى دامانشان را گرفت که عبرتى براى آیندگان شدند. نخست میگوید ما پیامبرانى بهسوى امم پیشین فرستادیم و چون اعتنا نکردند، آنها را به منظور بیدارى و تربیت با
مشکلات و حوادث سخت: با فقر و خشکسالى و قحطى با بیمارى و درد و رنج و باساء و ضراء مواجه ساختیم شاید متوجه شوند و بهسوى خدا باز گردند (و لقد ارسلنا الى امم من قبلک فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم یتضرعون).
•• «فَلَوْلا إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَلَكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ؛ چرا هنگامى که مجازات ما به آنان رسيد، (خضوع نکردند و)
تسلیم نشدند؟! بلکه دلهاى آنها
قساوت پيدا کرد؛ و شيطان، هر کارى را که مىکردند، در نظرشان زينت داد!».
(لولا) در اینجا چه براى وادار کردن باشد و چه براى نفى، به هر حال در این مقام افاده
نفی مىکند، به شهادت جمله (ولکن قست قلوبهم) قساوت قلب به معناى سنگدلى و مقابل نرمدلى است و آن این است که آدمى چنان سختدل شود که از مشاهده مناظر رقتآور و از شنیدن سخنانى که معمولا شنونده را متأثر مىکند، متاثر نشود.
بنابراین معناى آیه این است که: اینان در مواقع برخورد با ناملایمات و بلیات هم به سوى پروردگار خود رجوع نکرده، در برابرش
تذلل ننمودند، و دلهایشان تحت تاثیر قرار نگرفته، همچنان سرگرم
اعمال شیطانى خود شدند، اعمالى که آنان را از یاد خداى سبحان باز مىداشت و به اسباب ظاهرى
اعتماد نموده، خیال کردند که اصلاح امورشان همه بستگى به آن اسباب دارد، و آن اسباب مستقل در تأثیرند.
در این
آیه میگوید چرا آنها از این عوامل دردناک و بیدارکننده
پند و اندرز نگرفتند و بیدار نشدند و بهسوى
خدا باز نگشتند (فلو لا اذ جائهم باسنا تضرعوا).
در
حقیقت علت عدم بیدارى آنها دو چیز بود: نخست اینکه بر اثر زیادى
گناه و
لجاجت در
شرک، قلبهاى آنها تیره و سخت و روح آنها انعطافناپذیر شده بود (و لکن قست قلوبهم).
دیگر اینکه
شیطان (با استفاده از
روح هواپرستى آنها) اعمالشان را در نظرشان زینت داده بود، و هر
عمل زشتى را انجام مىدادند، زیبا و هر کار خلافى را صواب مىپنداشتند (وزین لهم الشیطان ما کانوا یعملون).
در آیه بعد اضافه مىکند هنگامى که سختگیریها و گوشمالیها در آنها مؤثر نیفتاد، از راه لطف و
محبت وارد شدیم و به هنگامى که درسهاى نخست را
فراموش کردند، درس دوم را براى آنها آغاز کردیم و درهاى انواع نعمتها را بر آنها گشودیم، شاید بیدار شوند و به آفریننده و بخشنده آن نعمتها توجه کنند، و راه راست را باز یابند (فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شى ء).
ولى این همه
نعمت در واقع خاصیت دو جانبه داشت؛ هم ابراز محبتى براى بیدارى بود و هم مقدمهاى براى
عذاب دردناک؛ درصورتىکه بیدار نشوند؛ زیرا میدانیم هنگامى که
انسان در ناز و نعمت فرو رود، و ناگهان آنهمه نعمت از او گرفته شود، سخت بر او دردناک خواهد بود؛ برخلاف اینکه تدریجاً از او گرفته شود که زیاد در او مؤثر نخواهد گشت.
•• «قُلْ مَن يُنَجِّيكُم مِّن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً لَّئِنْ أَنجَانَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ؛ بگو: «چه کسى شما را از تاريکيهاى خشکى و دريا رهايى مىبخشد؟ درحالىکه او را با حالت تضرع (و آشکارا) و در پنهانى مىخوانيد؛ (و مىگوييد:) اگر از اين (خطرات و ظلمتها) ما را رهايى مىبخشد، از شکرگزاران خواهيم بود».
بار دیگر
قرآن دست
مشرکان را گرفته و به درون فطرتشان مىبرد و در آن مخفیگاه اسرارآمیز نور
توحید و یکتاپرستى را به آنها نشان مىدهد و به پیامبر دستور مىدهد به آنها این چنین بگوید: چه کسى شما را از تاریکیهاى بر و بحر رهایى مىبخشد؟! (قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر؟) لازم به یادآورى است که ظلمت و تاریکى گاهى جنبه حسى دارد و گاهى جنبه معنوى:
ظلمت حسى آن است که نور به کلى قطع شود یا آنچنان ضعیف شود که انسان جایى را نبیند یا به زحمت ببیند، و ظلمت معنوى همان مشکلات و گرفتاریها و پریشانیهایى است که عاقبت آنها تاریک و ناپیداست.
جهل ظلمت است، هرج و مرج اجتماعى و اقتصادى و نابسامانیهاى فکرى و انحرافات آلودگیهاى اخلاقى که عواقب شوم آنها قابل پیشبینى نیست و یا چیزى جز بدبختى و پریشانى نمىباشد، همگى ظلمتاند.
ظلمت و تاریکى ذاتا هولناک و توهمانگیز است؛ زیرا حمله بسیارى از جانوران خطرناک و دزدان و جانیان در پرده تاریکى صورت مىگیرد و هر کس خاطراتى در این زمینه دارد؛ لذا به هنگام گرفتار شدن در میان تاریکى، اوهام و خیالات جان مىگیرند، اشباح و هیولاهاى وحشتناک از زوایاى خیال بیرون مىدوند، و افراد عادى را در خوف و
ترس فرو مىبرند.
ظلمت و تاریکى شعبهاى از عدم است و
انسان ذاتا از عدم مىگریزد و وحشت دارد، و به همین جهت معمولا از تاریکى مىترسد.
اگر این تاریکى با حوادث وحشتناک واقعى آمیخته شود و مثلا انسان در یک سفر دریایى شب تاریک و بیم موج و گردابى حائل محاصره شود وحشت آن به درجات بیش از مشکلاتى است که به هنگام روز پدید مىآید؛ زیرا معمولا راههاى چاره در چنان شرایطى به روى انسان بسته مىشود؛ همینطور اگر در شبى تاریک در میان بیابانى راه را گم کند و صداى وحشتناک
حیوانات درنده که در دل شب طعمهاى براى خود مىجویند از دور و نزدیک به گوش او رسد، در چنین لحظاتى است که انسان همه چیز را به دست فراموشى مىسپارد و جز خودش و نور تابناکى که در اعماق جانش مىدرخشد و او را به سوى مبدئى مىخواند که تنها اوست که مىتواند چنان مشکلاتى را حل کند، از یاد مىبرد. اینگونه حالات دریچههایى هستند به
جهان توحید و خداشناسی.
لذا در جمله بعد مىگوید: در چنین حالى شما از لطف بىپایان او استمداد مىکنید گاهى
آشکارا و با
تضرع و
خضوع و گاهى پنهانى در درون دل و جان او را مىخوانید (تدعونه تضرعا و خفیة).
و در چنین حالى فورا با آن مبدا بزرگ عهد و پیمان میبندید که اگر ما را از کام خطر برهاند، به طور قطع
شکر نعمتهاى او را انجام خواهیم داد و جز به او دل نخواهیم بست (لئن انجینا من هذه لنکونن من الشاکرین).
•• «وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ؛ و ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم، مگر اينکه اهل آن را به ناراحتيها و خسارتها گرفتار ساختيم؛ شايد (به خود آيند، و بهسوى خدا) باز گردند و تضرع کنند!».
این آیات که بعد از
ذکر سرگذشت جمعى از پیامبران بزرگ مانند
نوح و
هود و
صالح و
لوط و
شعیب، و پیش از پرداختن به سرگذشت
موسی بن عمران آمده، اشاره به چند اصل کلى است که در همه ماجراها
حکومت مىکند، اصولى که اگر در آن بیندیشیم، پرده از روى حقایقى پرارزش که تماس با زندگى همه ما دارد برخواهد داشت.
مردم تا در ناز و نعمتاند، کمتر گوش شنوا و آمادگى براى پذیرش
حق دارند؛ اما هنگامى که در تنگناى
مشکلات قرار مىگیرند و
نور فطرت و توحید آشکارتر مىگردد، بىاختیار به
یاد خدا مىافتند و دلهایشان آماده پذیرش مىگردد، ولى این
بیداری که در همه یکسان است، در بسیارى از افراد زودگذر و ناپایدار است و به مجرد برطرف شدن مشکلات بار دیگر در
خواب غفلت فرو مىروند؛ ولى براى جمعى نقطهعطفى در زندگى محسوب مىشود و براى همیشه، بهسوى حق باز مىگردند، و اقوامى که در آیات گذشته از آنها سخن گفته شد، جزء دسته اول بودند!
بعضىها کلمه (بأساء) را به بدحالى از نظر مال، از قبیل فقر و ضررهاى مالى و کلمه (ضراء) را به بد حالى جانى از قبیل
مرض و مانند آن معنا کرده اند و بعضى دیگر به عکس گفته اند.
بعضى دیگر معانى دیگرى را درباره این دو کلمه گفتهاند، و بعضى گفتهاند: استعمال لفظ (باساء) بیشتر در بلیاتى است که مایه عبرت دیگران باشد، همچنان که فرموده: (و الله اشد باسا و اشد تنکیلا).
بعید نیست بگوییم کلمه (الضراء و السراء) در آیه بعدى (که مراد از آنها چیزهایى است که مایه بدحالى و خوشحالى انسان است) قرینه باشد بر اینکه مراد از (ضراء) در آیه مورد بحث مطلق امورى باشد که مایه بد حالى انسان است؛ و بنابراین ذکر (ضراء) بعد از (باساء) از قبیل ذکر عام بعد از خاص خواهد بود.
سنت ابتلاء به سختىها (باءساء و ضرّاء) و سنت عطاء نعمت، دو سنت الهى براى آزمایش امتهاست.
بههرحال خداى سبحان در این جمله این معنا را خاطرنشان مىسازد که سنت الهى بر این جارى بوده که هر پیغمبرى از پیغمبران را به هر ناحیهاى از نواحى مىفرستاده از آنجایى که منظورش از فرستادن انبیا هدایت بندگان بوده به همین منظور اهل آن ناحیه را به نحوى از انحاء گرفتار شداید مالى و جانى مى کرد تا شاید بدین وسیله به تضرع و توسل به پروردگارشان وادار شوند، و در نتیجه دعوت آن پیغمبر بهتر و زودتر به نتیجه برسد. آرى، ابتلائات و شداید کمک خوبى است براى دعوت انبیاء (علیهمالسلام) زیرا انسان مادامى که متنعم به نعمتهاست سرگرمى به آن از توجه به خداى تعالى که ولى همه آن نعمتهاست بازش مىدارد، وقتى نعمتى از کفش رود احساس حاجت نموده، همین احتیاج، غرور او را به ذلت و مسکنت مبدل مىنماید و به جزع و فزع وادارش مىکند، و بهناچار به درگاه کسى که دفع ذلت و برآمدن حاجتش به دست او است التجاء مىبرد، و آن کس خداى سبحان است، و لو اینکه او خودش نداند؛ و لیکن وقتى پیغمبر و یا وصى پیغمبرى به او گفت که فریادرس تو همان آفریدگار تو است زودتر از دوران غرورش بهسوى حق هدایت مىشود، همچنانکه فرموده: (و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه و اذا مسه الشر فذو دعاء عریض).
•• «وَإِذَا مَسَّ الإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَآئِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَّسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ؛ هنگامى که به انسان زيان (و ناراحتى) رسد، ما را (در هر حال:) در حالى که به پهلو خوابيده، يا نشسته، يا ايستاده است، مىخواند؛ اما هنگامى که ناراحتى را از او برطرف ساختيم، چنان مىرود که گويى هرگز ما را براى حل مشکلى که به او رسيده بود، نخوانده است! اينگونه براى
اسرافکاران، اعمالشان
زینت داده شده است (که زشتى اين
عمل را درک نمىکنند)!».
کلمه (ضر) - به ضم ضاد - به معناى حوادث و امورى است که به جان آدمى ضرر برساند؛ و معناى جمله (دعانا لجنبه او قاعدا او قائما) این است که وقتى به انسان ضررى مىرسد، ما را مىخواند؛ درحالىکه به پهلو افتاده و یا نشسته و یا ایستاده است؛ و ظاهرا این تردید به منظور
تعمیم مىباشد و مىخواهد بفرماید: چه به پهلو و چه نشسته و چه ایستاده و چه در هر حال دیگرى که فرض شود بر دعا و خواندن ما اصرار مىورزد، و در هیچ حالى ما را فراموش نمىکند. ممکن هم هست هر سه کلمه (لجنبه او قاعدا او قائما) همگى حال از کلمه (الانسان) باشد، نه حال از فاعل (دعانا)، در این صورت عامل در این سه حال کلمه (مس) مىباشد، و معناى جمله چنین مىشود: (وقتى که ناملایمى به
انسان برسد، او در حالى که خوابیده یا نشسته و یا ایستاده در همان حال ما را مىخواند). و این معنا در بعضى از
روایات بىسند وارد شده؛ و جمله (دعانا لجنبه) مربوط به بیمارى است که
قدرت برخاستن ندارد، و جمله (او قاعدا) مربوط به مریضى است که نمىتواند بایستد، و جمله (او قائما) مربوط به افراد سالم است.
و جمله (مر کان لم یدعنا الى ضر مسه)
کنایه است از
فراموشی و
غفلت از چیزى که فراموش نمىشود.
و معناى
آیه این است که: وقتى بلاء و ناملایمى جانکاه به انسان مىرسد مدام و بدون وقفه ما را به منظور رفع آن
بلا مىخواند و برخواندن خود اصرار مىورزد، و همین که بلاى او را برطرف مىکنیم بهکلى ما را فراموش مىکند، و دلش به سوى همان کارهایى که قبلاً داشت کشیده مىشود، آرى؛ این چنین
اعمال که
اسرافگران و مفرطان در تمتع به زخارف دنیوى دارند، در نظرشان
زیبا جلوه مىکند، آنقدر زیبا که جانب
ربوبیت پروردگار را بکلى از یاد مى برند، و به فرضى هم که کسى آنان را یادآورى کند اصلا از
یاد خدا روى برمىگردانند.
سبب
ضلالت و طغیان
کافران و غفلت ورزیدنشان از خداى تعالى
و در این آیه علت اینکه منکرین معاد به ضلالت و غى خود ادامه مىدهند بیان شده، و خصوصیات آن سبب ذکر شده، و آن این است که اینگونه افراد مثلشان مثل انسانى است که گرفتار بلا و ضرى جانکاه شده، و به خاطر این گرفتارى
خدای تعالی را مىخواند، و یکسره،
اى خدا اى خدا مىکند، و اصرار مىورزد تا آنکه خدا گرفتاریش را - که به خاطر رفع آن خدا خدا مىکرد - برطرف سازد، و ناگهان دنبال همان نافرمانیها که قبلا داشت بگیرد، و فراموش کند که همو بود که آن همه خدا خدا مىکرد؛ همچنانکه علت این فراموشى این است که بعد از نجات از گرفتارى
شیطان گناهان و [[|شهوات]] را در نظر او جلوه مىدهد؛ آنچنانکه یاد آن شهوات جاى خالى در دل او براى
یاد خدا باقى نمىگذارد، و خدا را بعد از مدتها خدا خدا کردن از یادش مىبرد.
همچنین این اسرافگران و
منکرین معاد علت انکارشان این است که شیطان اعمال زشت آنان را در نظر آنان زینت داده، در نتیجه دلهایشان به سوى آن اعمال کشیده شد، بهطورىکه جایى براى یاد خدا در آن نماند، و قهراً خدا از یادشان رفت، و با اینکه خداى تعالى با فرستادن رسولان پیشین و با معجزاتى روشن مقام خود را به آنان یادآورى کرد و توجهشان داد به اینکه
اقوام پیشین را به جرم اینکه
ایمان نیاوردند و به جرم اینکه
ظلم کردند، هلاکشان ساخت. مع ذلک ایمان نیاوردند، و این سنتى است از خداى تعالى که مردم مجرم را این طور جزا مىدهد.
از اینجا روشن مىشود که آیه بعدى از جمله (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم ...) متمم بیان این آیه است، که مىفرماید: (و اذا مس الانسان الضر دعانا...).
•• «هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُواْ بِهَا جَاءتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنِّ مِنَ الشَّاكِرِينَ؛ او کسى است که شما را در خشکى و دريا سير مىدهد؛ زمانى که در کشتى قرار مىگيريد، و بادهاى موافق آنان را (بهسوى مقصد) حرکت ميدهد و خوشحال مىشوند، ناگهان طوفان
شديدى مىوزد؛ و امواج از هرسو به سراغ آنها مىآيد؛ و گمان مىکنند هلاک خواهند شد؛ در آن هنگام، خدا را از روى اخلاص مىخوانند که: «اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهيم بود!».
•• «وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ؛ آنچه از نعمتها داريد، همه از سوى خداست! و هنگامى که ناراحتى به شما رسد، فقط او را مىخوانيد!».
این در
حقیقت سومین بیان است براى لزوم پرستش معبود یگانه یعنى الله، و منظور این است که اگر پرستش بتها به خاطر
شکر نعمت است، که بتها به شما نعمتى ندادهاند که شکرش لازم باشد، بلکه سر تا پاى وجود شما را نعمتهاى خدا فرا گرفته است، با این حال بندگى او را رها مىکنید و به سراغ بتها مىروید! علاوه بر این هنگامى که ناراحتیها، مصائب، بلاها و رنجها به سراغ شما مىآید براى دفع آنها تنها دست
تضرع به درگاه او برمىدارید و او را مىخوانید (ثم اذا مسکم الضر فالیه تجئرون).
بنابراین اگر پرستش بتها به خاطر دفع ضرر و حل
مشکلات است، آن هم که از ناحیه خداست و شما نیز عملا ثابت کردهاید که در سختترین حالات زندگى همه چیز را رها مىکنید و تنها به در درگاه او مىروید.
و این چهارمین بیان براى مسئله
توحید عبادت است.
(تجئرون) در اصل از ماده جؤ ار (بر وزن غبار) به معنى آواى چهار پایان و وحوش است که بىاختیار به هنگام درد و رنج سر مىدهند و سپس بهنوان
کنایه در همه نالههایى که بىاختیار از درد و رنج برمىخیزد به کار رفته است، انتخاب این
تعبیر در اینجا مخصوصا این نکته را مىرساند که در آن زمان که مشکلات فوقالعاده زیاد مىشود و کارد به
استخوان مىرسد و بىاختیار
فریاد درد و رنج مىکشید، آیا در آن زمان جز الله را مىخوانید؟!
پس چرا در حال
آرامش و مشکلات کوچک دست به دامن بت مىزنید؟!
•• «وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ؛ و نوح را (به ياد آور) هنگامى که پيش از آن (زمان، پروردگار خود را) خواند! ما دعاى او را مستجاب کرديم؛ و او و خاندانش را از اندوه بزرگ نجات داديم».
بعد از
ذکر گوشهاى از
داستان ابراهیم و
لوط، به ذکر قسمتى از سرگذشت یکى دیگر از
پیامبران بزرگ یعنى (نوح) پرداخته میفرماید: (به یادآور نوح را، هنگامى که قبل از آنها (قبل از ابراهیم و لوط) پروردگار خود را خواند) و تقاضاى نجات از چنگال منحرفان بیایمان کرد (و نوحا اذ نادى من قبل).
این نداى نوح ظاهرا
اشاره به نفرینى است که در
سوره نوح در
قرآن مجید نقل شده است آنجا که مىگوید: رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجرا کفارا: (پروردگارا! احدى از این قوم بیایمان را روى
زمین مگذار! چراکه اگر بم بندگان تو را گمراه میکنند، و نسل آینده آنها نیز جز
کافر و فاجر نخواهد بود! (نوح - ۲۶ - ۲۷).
و یا
اشاره به جملهاى است که در آیه ۱۰
سوره قمر آمده فدعا ربه انى مغلوب فانتصر: (پروردگار خود را خواند و عرض کرد خدایا من در برابر آنها مغلوبم مرا یارى کن).
تعبیر به (نادى) که معمولا براى خواندن با صداى بلند مىآید ممکن است اشاره به این باشد که آنقدر این پیامبر بزرگ را ناراحت کردند که سرانجام
فریاد کشید و بهراستى اگر حالات نوح را که بخشى از آن در سوره نوح آمده و بخشى در
سوره هود درست بررسى کنیم مىبینیم که
حق داشته فریاد بزند.
سپس اضافه مىکند ما دعاى او را مستجاب کردیم و او و خانوادهاش را از آن غم و
اندوه بزرگ رهایى بخشیدیم (فاستجبنا له فنجیناه و اهله من الکرب العظیم).
در حقیقت جمله (فاستجبنا)
اشاره اجمالى به
اجابت دعاى اوست، و جمله (فنجیناه و اهله من الکرب العظیم) شرحى و تفصیلى براى آن محسوب مىشود.
در اینکه منظور از کلمه (اهل) در اینجا کیست؟ در میان
مفسران گفتوگوست؛ زیرا اگر منظور
خانواده او باشد، تنها بعضى از فرزندان نوح را شامل مىشود؛ زیرا مىدانیم یکى از فرزندانش با بدان بنشست و خاندان نبوتش گم شد.
همسرش نیز در خط او نبود، و اگر منظور از اهل، پیروان خاص و یاران با ایمانش باشد، برخلاف معنى مشهورى است که اهل دارد.
اما میتوان گفت: که اهل در اینجا معنى وسیعى دارد، هم بستگان
مؤمن او را شامل مىشود و هم دوستان خاص او را؛ چراکه در مورد فرزند نااهلش میخوانیم (انه لیس من اهلک): او از خاندان تو نیست؛ چراکه مکتبش را از تو جدا کرده (هود - ۴۶).
به این ترتیب آنها که پیوند مکتبى با نوح داشتند، در
حقیقت از
خانواده او محسوب میشوند.
ذکر این نکته نیز لازم است که واژه (کرب) در
لغت به معنى اندوه
شدید است، و در اصل از (کرب) به معنى زیر و رو کردن
زمین گرفته شده؛ چراکه اندوه
شدید دل
انسان را زیر و رو مىکند، و توصیف آن به عظیم، نهایت شدت اندوه نوح را مىرساند.
چه اندوهى از این بالاتر که طبق صریح
آیات قرآن، ۹۵۰ سال
دعوت به آیین حق کرد؛ اما طبق مشهور میان
مفسران در تمام این مدت طولانى تنها هشتاد نفر! به او
ایمان آوردند، کار بقیه چیزى جز سخریه و
استهزا و اذیت و آزار نبود.
•• «وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ؛ و ايوب را (به يادآور) هنگامى که پروردگارش را خواند (و عرضه داشت): «بدحالى و مشکلات به من روى آورده؛ و تو مهربانترين مهربانانى!».
کلمه (ضر) - به ضم ضاد - به معناى خصوص بلاهایى است که مستقیماً به جان آدمى مىرسد؛ مانند
مرض، و لاغرى، و امثال آن. و کلمه (ضر) - به فتح ضاد - همه انواع بلاها را شامل مىشود.
ایوب (علیهالسلام) مورد هجوم انواع بلا ها قرار گرفت، اموالش همه از دست برفت، و اولادش همه مردند.
مرض شدیدى بر بدنش مسلط شد و مدتها او را رنج مىداد تا آنکه دست به
دعا بلند کرد و حال خود را به درگاه او شکایت کرد.
خدای تعالی دعایش را مستجاب نمود و از
مرض نجاتش داد و اموال و اولادش را با چیزى اضافهتر به او برگردانید.
(ضر) (بر وزن حر) به هرگونه بدى و ناراحتى که به روح و جان یا جسم انسان برسد، و همچنین نقص عضو، از بین رفتن مال،
مرگ عزیزان، پایمال شدن حیثیت، و مانند آن گفته مىشود، و چنانکه بعدا خواهیم گفت: ایوب گرفتار بسیارى از این ناراحتیها شد.
ایوب همانند سایر
پیامبران به هنگام دعا براى رفع این
مشکلات طاقتفرسا نهایت ادب را در پیشگاه خدا به کار مىبرد، حتى تعبیرى که بوى شکایت بدهد نمىکند، تنها مىگوید: من گرفتار مشکلاتى شدهام و تو ارحم الراحمین هستى، حتى نمىگوید مشکلم را برطرف فرما؛ زیرا مىداند او بزرگ است و رسم بزرگى را مىداند.
•• «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ؛ (و ذاالنون (= يونس) را (به ياد آور) در آن هنگام که خشمگين (از ميان قوم خود) رفت؛ و چنين مىپنداشت که ما بر او تنگ نخواهيم گرفت؛ (اما موقعى که در کام نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمتها(ى متراکم) صدا زد: «(خداوندا!) جز تو معبودى نيست! منزهى تو! من از ستمکاران بودم!».
کلمه (نون) به معناى ماهى است و ذوالنون (صاحب ماهى) یونس پیغمبر فرزند متى است که صاحب
داستان ماهى است و از طرف پروردگار مبعوث بر اهل نینوى شد و ایشان را دعوت کرد؛ ولى
ایمان نیاوردند؛ پس نفرینشان کرد و از خدا خواست تا عذابشان کند همین که نشانههاى عذاب نمودار شد، توبه کردند و ایمان آوردند. پس خدا
عذاب را از ایشان برداشت و یونس از میانشان بیرون شد و خداوند صحنهاى به وجود آورد که در نتیجه یونس به شکم یک ماهى بزرگ فرو رفت و در آنجا زندانى شد تا آنکه خدا آن بلیه را از او برداشته دو باره بهسوى قومش فرستاد.
(و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه) - یعنى به یاد آر ذوالنون را آن زمان که با
خشم از قومش بیرون رفت و پنداشت که ما بر او تنگ نمىگیریم (نقدر علیه)؛ بهطورىکه گفتهاند به معناى تنگ گرفتن است.
ممکن هم هست جمله (اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه) در مورد
تمثیل وارد شده باشد و معنایش این باشد که: رفتن او و جدایىاش از قومش مانند رفتن کسى بود که از مولایش
قهر کرده باشد و پنداشته باشد که مولایش بر او دست نمىیابد و او مىتواند با دور شدن از چنگ وى بگریزد و مولایش نمىتواند او را سیاست کند. این احتمال از این نظر قوى نیست که پیامبرى چون
یونس شانش اجل از این است که حقیقتا و واقعا از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مىتواند با سفر کردن از مولایش بگریزد؛ چون انبیاى گرامى خدا ساحتشان منزه از چنین پندارهاست؛ و به
عصمت خدا
معصوم از خطا هستند.
پس همانطور که گفتیم آیه شریفه از باب تمثیل است نه
حکایت یک واقعیت خارجى.
در جمله (فنادى فى الظلمات ...) ایجاز به حذف به کار رفته؛ یعنى جزئیاتى که خواننده خود مىداند چیست، از وسط افتاده، و تقدیر کلام این است که: (پس خداى تعالى او را گرفتار ماهى کرد، و ماهى او را بلعید؛ پس در شکم ماهى پروردگار خود را بخواند) و ظاهراً مراد از ظلمات - بهطورىکه دیگران هم گفتهاند - ظلمت
دریا، و ظلمت شکم ماهى، و ظلمت شب است.
(ان لا اله الا انت سبحانک) - در این جمله
یونس (علیهالسلام) از آنچه که عملش نمایش مىداد بیزارى مىجوید؛ چون عمل او که راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اینکه از ناحیه خدا دستورى داشته باشد، - گر چه او چنین قصدى نداشت - این معنا را ممثل مىکرد که غیر از خدا مرجع دیگرى هست که بتوان به او پناه برد؛ و چون عملش بیانگر چنین معنایى بود از این معنا بیزارى جست و عرضه داشت (لا اله الا انت - جز تو معبودى نیست) و نیز چون این معنا را ممثل مىکرد که ممکن است به کارهاى او اعتراض نماید، و بر او خشم گیرد، و نیز این تصور را به وجود مىآورد که ممکن است کسى از تحت قدرت خدا بیرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت: (سبحانک)
(انى کنت من الظالمین) - در این جمله به ظلم خود
اعتراف کرد، چون عملى آورده که ظلم را ممثل مى کرد، هر چند که فى نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصیت نداشت، چیزى که هست خداى تعالى در این پیشآمد پیغمبرش را تأدیب و
تربیت کرد تا با گامى پاک و مبراى از تمثیل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم) شایسته قدم نهادن به بساط قرب گردد.
•• «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنجِي الْمُؤْمِنِينَ؛ ما دعاى او را به اجابت رسانديم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشيديم؛ و اينگونه
مؤمنان را نجات مىدهيم!».
یونس (علیهالسلام) هرچند که
تصریح به خواسته خود نکرد، و تنها به مسئله
توحید و
تنزیه خدا، و
اعتراف به
ظلم خود اکتفا کرد؛ لیکن با این کلماتش حال درونى خود را، و موقفى را که در آن قرار گرفته بیان داشت، که در معنا درخواست نجات و عاقبت را مىرساند، خدا هم درخواست او را اجابت نموده، از اندوه و غمى که به وى روى آورده بود نجاتش بداد.
جمله (و کذلک ننجى المؤمنین) وعده به نجات دادن هر
مؤمن مبتلاى به اندوه است؛ البته مؤمنى که مانند یونس رو به درگاه وى آورد، و او را چون وى ندا کند، و بهزودى در
سوره صافات داستان آن جناب خواهد آمد - ان شاء الله.
جمله پر معنى (کذلک ننجى المؤمنین) نشان مىدهد آنچه بر سر یونس آمد، از گرفتارى و نجات یک
حکم خصوصى نبود؛ بلکه با حفظ سلسله مراتب، جنبه عمومى و همگانى دارد.
بسیارى از حوادث غمانگیز و گرفتاریهاى سخت و مصیبتبار مولود
گناهان ماست، تازیانههایى است براى بیدار شدن
ارواح خفته، و یا کورهاى است براى تصفیه فلز جان آدمى، هرگاه
انسان در این موقع به همان سه نکتهاى که (یونس) توجه کرد توجه پیدا کند، نجات و
رهایی حتمى خواهد بود:
۱. توجه به
حقیقت توحید و اینکه هیچ معبود و هیچ تکیهگاهى جز الله نیست.
۲. پاک شمردن و تنزیه خدا از هر
عیب و
نقص و ظلم و ستم، و هرگونه گمان سوء درباره
ذات پاک او.
۳. اعتراف به
گناه و
تقصیر خویش. شاهد این سخن، حدیثى است که در (
در المنثور) از
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل شده است که فرمود: (یکى از نامهاى خدا که هر کس او را با آن بخواند به
اجابت مىرسد، و هرگاه با آن چیزى را
طلب کند به او مىدهد، دعاى (یونس) است.
شخصى عرض کرد: اى
رسول خدا! آیا او مخصوص یونس بود یا شامل
جماعت مسلمانان نیز مىشود؟ فرمود: هم مربوط به یونس بود و هم همه مؤمنان، هنگامى که خدا را به آن مىخوانند، آیا گفتار
خداوند را در
قرآن نشنیدهاى (و کذلک ننجى المؤمنین) این دلیل بر آن است که هرکس چنین دعایى کند، خداوند اجابت آن را
تضمین فرموده است.
نیاز به
تذکر ندارد که منظور تنها خواندن
الفاظ نیست؛ بلکه پیاده شدن حقیقت آن در درون جان انسان است؛ یعنى همراه خواندن این
الفاظ تمام وجود او با مفهوم آن هماهنگ گردد.
یادآورى این نکته نیز لازم است که مجازاتهاى الهى بر دو گونه است: یکى از آنها
عذاب استیصال است؛ یعنى مجازات نهایى که براى نابودى افراد غیر قابل
اصلاح فرا مىرسد که هیچ دعایى در آن موقع سودمند نیست؛ چراکه بعد از فرو نشستن
طوفان بلا همان برنامهها تکرار مىشود.
دیگر مجازاتهاى تنبیهى است که جنبه تربیتى دارد، در این موارد به محض اینکه
مجازات اثر خود را بخشید و طرف بیدار و متوجه شد، بلافاصله از میان مىرود.
و از اینجا روشن مىشود که یکى از فلسفههاى آفات و بلاها و حوادث ناگوار همان بیدارسازى و
تربیت است.
ماجراى یونس ضمنا به همه رهبران راه
حق در محدودههاى مختلف هشدار مىدهد که هرگز رسالت خود را پایان یافته
تصور نکنند، و هر تلاش و کوششى را در این راه کوچک بشمارند؛ چراکه مسئولیتشان بسیار سخت و سنگین است.
•• «حَتَّى إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ؛ تا زمانى که متنعمان مغرور آنها را در چنگال عذاب گرفتار سازيم؛ در اين هنگام، نالههاى دردناک و استغاثهآميز سر مىدهند!».
•• «وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِّنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ؛ هنگامى که رنج و زيانى به مردم برسد، پروردگار خود را مىخوانند و توبهکنان بهسوى او باز مىگردند؛ اما همين که رحمتى از خودش به آنان بچشاند، بناگاه گروهى از آنان نسبت به پروردگارشان
مشرک مىشوند».
تعبیر به (مس) براى این است که: بر ناچیزى و مختصر بودن گرفتارى دلالت کند، و
نکره آوردن (ضر) و (رحمه) نیز براى افاده
اختصار و ناچیزى است، و معناى
آیه این است که: چون مختصر ضررى از قبیل
مرض، فقر و شدت، به انسانها برسد، پروردگارشان را مىخوانند، درحالىکه بهسوى او که همان
خدای سبحان است بازگشت مىکنند، و چون
خدای تعالی مختصر رحمتى به ایشان بچشاند، ناگهان جمعى از این مردم به پروردگارشان که دیروز او را مىخواندند، و به ربوبیتش
اعتراف مىکردند، شرک ورزیده و شریکها برایش مىتراشند. خلاصه مىخواهد بفرماید:
انسان طبیعتا کفرانگر نعمتهاست؛ هرچند که در هنگام گرفتارى به
نعمت و ولى نعمت اقرار داشته باشد. و اگر فرموده: (ناگهان جمعى از مردم) براى این است که همه مردم چنین نیستند.
•• «وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ؛ و هنگامى که (در سفر دريا) موجى همچون ابرها آنان را بپوشاند (و بالا رود و بالاى سرشان قرار گيرد)، خدا را با
اخلاص مىخوانند؛ اما وقتى آنها را به خشکى رساند و نجات داد، بعضى راه
اعتدال را پيش مىگيرند (و به
ایمان خود وفادار مىمانند؛ درحالىکه بعضى ديگر فراموش کرده راه کفر پيش مىگيرند)؛ ولى آيات ما را هيچکس جز پيمانشکنان ناسپاس انکار نمىکنند!».
راغب گفته کلمه (ظله) به معناى ابرى است سایهافکن، و بیشتر به ابرى ظله مىگویند که عواقب ناگوارى داشته باشد، از آن جمله در
قرآن فرموده: (کانه ظله) و نیز فرموده: (عذاب یوم الظله)
و معنایش این است که چون موجى در
دریا مانند قطعهاى ابر برایشان احاطه مىکند، دست از همه چیز شسته، فقط متوجه
خدا مىشوند، و از او نجات خود را مىطلبند، درحالىکه دین را برایش
خالص دارند، و خلاصه مىخواهد بفرماید: این خواندن خدا در آن حال دلیل بر این است که فطرتشان
فطرت توحید و یگانهپرستى است.
(فلما نجیهم الى البر فمنهم مقتصد) - کلمه (مقتصد) به معناى کسى است که راه (قصد) یعنى
راه مستقیم را مىپیماید که مراد از آن راه توحیدى است که فطرتشان در آن حال بر آن دلالتشان مىکرد، و
تعبیر به (منهم - بعضى از ایشان)، براى اندک شمردن آنان است، و معنایش این است که همین که خداى سبحان این گرفتاران دریا را که خدا را به خلوص مىخواندند نجات داد، و به خشکى رساند، اندکى از ایشان مقتصدند.
(و ما یجحد بایاتنا الا کل ختار کفور) - کلمه (ختار)
مبالغه است و از ماده (ختر) مىباشد که به معناى شدت
مکر و حیله است، و از
سیاق برمىآید که این عده بیشتر آن مردماند، و معنایش این است که از آن
جمعیت گرفتار در دریا، بیشترشان آیات ما را انکار کردند، و
آیات ما را
انکار نمىکند، مگر هر نیرنگباز کفرانپیشه.
•• «وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ؛ آنها در دوزخ فرياد مىزنند: «پروردگارا! ما را خارج کن تا
عمل صالحى انجام دهيم غير از آنچه انجام مىداديم!» (در پاسخ به آنان گفته مىشود:) آيا شما را به اندازهاى که هر کس اهل
تذکر است در آن متذکر مىشود عمر نداديم، و انذارکننده (الهى) به سراغ شما نيامد؟! اکنون بچشيد که براى ظالمان هيچ ياورى نيست!».
•• «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ؛ ما دعاى او را مستجاب کرديم؛ و به خاطر بياور بنده ما ايوب را، هنگامى که پروردگارش را خواند (و گفت: پروردگارا!) شيطان مرا به رنج و
عذاب افکنده است».
(نصب) (بر وزن عسر) و (نصب) (بر وزن حسد) هر دو به معنى بلا و شر است.
از این آیه اولا مقام والاى ایوب در پیشگاه خدا بهعنوان (عبدنا) (بنده ما) بهخوبى استفاده مىشود، ثانیاً
اشاره سربستهاى است به گرفتاریهاى
شدید و طاقتفرسا و درد و رنج فراوان ایوب.
شرح این ماجرا در
قرآن نیامده؛ ولى در کتب معروف
حدیث و در
تفاسیر ماجرا به این صورت نقل شده است:
کسى از
امام صادق سؤال کرد: بلایى که دامنگیر ایوب شد براى چه بود؟ (شاید فکر مىکرد کار خلافى از او سر زده بود که خداوند او را مبتلا ساخت).
امام در پاسخ او جواب مشروحى فرمود که خلاصهاش چنین است:
ایوب به خاطر
کفران نعمت گرفتار آن مصائب عظیم نشد؛ بلکه به عکس به خاطر
شکر نعمت بود؛ زیرا شیطان به پیشگاه خدا عرضه داشت که اگر ایوب را شاکر مىبینى به خاطر
نعمت فراوانى است که به او دادهاى، مسلما اگر این نعمتها از او گرفته شود، او هرگز بنده شکرگزارى نخواهد بود!
خداوند براى اینکه
اخلاص ایوب را بر همگان روشن سازد، و او را الگویى براى جهانیان قرار دهد که به هنگام نعمت و رنج هر دو شاکر و صابر باشند به شیطان اجازه داد که بر دنیاى او مسلط گردد. شیطان از خدا خواست اموال سرشار ایوب، زراعت و گوسفندانش و همچنین فرزندان او از میان بروند، و آفات و بلاها در مدت کوتاهى آنها را از میان برد، ولى نهتنها از مقام شکر ایوب کاسته نشد، بلکه افزوده گشت!
او از خدا خواست که این بار بر بدن ایوب مسلط گردد، و آنچنان بیمار شود که از شدت درد و رنجوری به خود بپیچد و اسیر و زندانی بستر گردد.
این نیز از
مقام شکر او چیزی نکاست.
ولی جریانی پیش آمد که قلب ایوب را شکست و
روح او را سخت جریحهدار ساخت، و آن اینکه جمعی از راهبان بنی اسرائیل به دیدنش آمدند و گفتند: تو چه گناهی کردهای که به این عذاب الیم گرفتار شدهای؟!
ایوب در پاسخ گفت: به پروردگارم سوگند که خلافی در کار نبوده، همیشه در
طاعت الهی کوشا بودهام، و هر لقمه غذایی خوردم،
یتیم و بینوایی بر سر سفره من حاضر بوده.
درست است که ایوب از این
شماتت دوستان بیش از هر مصیبت دیگری ناراحت شد، ولی باز رشته
صبر را از کف نداد، و آب زلال شکر را به کفران آلوده نساخت، تنها رو به درگاه خدا آورد و جملههای بالا را بیان نمود، و چون از عهده امتحانات الهی به خوبی برآمده بود خداوند درهای رحمتش را بار دیگر به روی این بنده صابر و شکیبا گشود، و نعمتهای از دست رفته را یکی پس از دیگری و حتی بیش از آن را به او ارزانی داشت، تا همگان سرانجام نیک صبر و شکیبایی و شکر را دریابند.
بعضی از
مفسران بزرگ احتمال دادهاند که رنج و آزار شیطان نسبت به ایوب از ناحیه وسوسههای مختلف او بود. گاه میگفت: بیماری تو طولانی شده، خدایت تو را فراموش کرده! گاه میگفت: چه نعمتهای عظیمی داشتی؟ چه
سلامت و قدرت و قوتی؟ همه را از تو گرفت، باز هم شکر او را بهجا میآوری؟!
شاید این
تفسیر به خاطر آن باشد که تسلط شیطان را بر پیامبری همچون ایوب و بر جان و مال و فرزندش بعید دانستهاند، اما با توجه به اینکه این سلطه اولاّ به فرمان خدا بوده، و ثانیاّ محدود و موقتی بوده و ثالثاّ برای
آزمایش این پیامبر بزرگ و ترفیع درجه او صورت گرفته، مشکلی ایجاد نمیکند.
به هر حال میگویند: ناراحتی و رنج و بیماری او هفت سال و به روایتی هیجده سال طول کشید و کار بهجایی رسید که حتی نزدیکترین یاران و اصحابش او را ترک گفتند، تنها همسرش بود که در وفاداری نسبت به ایوب
استقامت به خرج داد.
و این خود شاهدی است بر وفاداری بعضی از همسران!
اما در میان تمام ناراحتیها و رنجها آنچه بیشتر روح ایوب را آزار میداد، مسئله شماتت دشمنان بود؛ لذا در حدیثی میخوانیم: بعد از آنکه ایوب سلامت خود را باز یافت و درهای رحمت الهی به روی او گشوده شد از او سؤال کردند بدترین درد و رنج تو چه بود؟ گفت: شماتت دشمنان!.
این جمله دعایی است از ایوب (علیهالسلام) که در آن از
خدا میخواهد عافیتش دهد، و سوء حالی که بدان مبتلا شده از او برطرف سازد؛ و به منظور رعایت
تواضع و تذلل درخواست و نیاز خود را
ذکر نمیکند، و تنها از اینکه خدا را به نام (ربی: پروردگارم) صدا میزند، فهمیده میشود که او را برای حاجتی میخواند.
کلمه (نصب) به معنای تعب و به تنگ آمدن است. و جمله (اذ نادی...) به
اصطلاح ادبی بدل اشتمال است. در آغاز میفرماید: (به یاد آر بنده ما ایوب را) بعدا بعضی از خاطرات او را نام برده، میفرماید: به یاد آر این خاطرهاش را که پروردگار خود را خواند که (ای پروردگار من...). پس جمله (اذ نادی) هم میتواند بدل اشتمال از کلمه (عبدنا) باشد، و هم از کلمه (ایوب). و جمله (انی مسنی...) حکایت ندای ایوب است.
و از ظاهر آیات بعدی برمیآید که مرادش از (نصب و عذاب) بدحالی و گرفتاریهایی است که در بدن او و در خاندانش پیدا شد. همان گرفتاریهایى که در
سوره انبیاء آن را از آن جناب چنین
حکایت کرده که گفت: (مسنى الضر و انت ارحم الراحمین). البته این در صورتى است که بگوییم کلمه (ضر) شامل مصیبت در خود آدمى و اهل بیتش مىشود. و در این
سوره و سوره انبیاء هیچ اشارهاى به از بین رفتن اموال آن جناب نشده، هرچند که این معنا در
روایات آمده است.
وجه اینکه ایوب (علیهالسلام) ابتلاء خود به آن دو را به شیطان نسبت داد: انى مسنى الشیطان بنصب و عذاب.
و ظاهراً مراد از (مس شیطان به نصب و عذاب) این است که: مىخواهد (نصب) و (عذاب) را به نحوى از سببیت و تأثیر به شیطان نسبت دهد؛ و بگوید که شیطان در این گرفتاریهاى من مؤثر و دخیل بوده است؛ و همین معنا از روایات هم برمىآید.
و در اینجا این سؤال پیش مىآید که یکى از گرفتاریهاى ایوب
مرض او بود، و
مرض علل و اسباب عادى و طبیعى دارد، پس چگونه آن جناب
مرض خود را هم به شیطان نسبت داد و هم به بعضى از علل طبیعى؟ جواب این اشکال آن است که: این دو سبب یعنى شیطان و عوامل طبیعى، دو سبب در عرض هم نیستند، تا در یک مسبب
جمع نشوند، و نشود
مرض را به هر دو نسبت داد، بلکه دو سبب طولىاند و توضیح آن در
تفسیر آیه (و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء)، در جلد هشتم این
کتاب بیان گردیده، بدانجا مراجعه شود.
ممکن است گفته شود: اگر چنین استنادى ممکن باشد، ولى صرف امکان دلیل بر وقوع آن نمىشود، از کجا که شیطان چنین تأثیرى در انسانها داشته باشد که هر کس را خواست بیمار کند؟ در پاسخ مىگوییم: نهتنها دلیلى بر امتناع آن نداریم، بلکه آیه شریفه (انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان) دلیل بر وقوع آن است، براى اینکه در این آیه،
شراب و
قمار و بتها و ازلام را به شیطان نسبت داده و آن را
عمل شیطان خوانده، و نیز از
حضرت موسی (علیهالسلام) حکایت کرده که بعد از کشتن آن مرد قبطى گفته: (هذا من عمل الشیطان انه عدو مضل مبین) که در تفسیرش گفتیم کلمه (هذا)
اشاره است به مقاتله آن دو.
•• «وَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِن قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلًا إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ؛ هنگامى که
انسان را زيانى رسد، پروردگار خود را مىخواند و بسوى او باز مىگردد؛ اما هنگامى که نعمتى از خود به او عطا کند، آنچه را به خاطر آن قبلاً خدا را مىخواند از ياد مىبرد و براى خداوند همتايانى قرار مىدهد تا مردم را از راه او منحرف سازد؛ بگو: «چند روزى از کفرت بهره گير که از دوزخيانى!».
کلمه (انابه) به معناى برگشتن است؛ و کلمه (خوله) ماضى است از باب
تفعیل و از ماده (خول)، (تخویل) - بهطورىکه در
مجمع البیان گفته - به معناى عطیهاى بزرگ به عنوان
بخشش و
کرامت است.
انسان بالفطره خداشناس است و در حال
اضطرار رو به اوست؛ ولى در حال تنعم و خوشى، غافل از او.
بعد از آنکه در
آیه قبلى سخن از کفرانگران نعمت بود و در آن فرمود: خداى سبحان با اینکه بىنیاز از مردم است، مع ذلک این
عمل را براى آنان نمىپسندد، اینک در این آیه تنبه مىدهد به اینکه انسان طبعاً کفرانپیشه است، با اینکه او بالفطره پروردگار خود را مىشناسد و در هنگام بیچارگى و اضطرار که دستش از همه جا کوتاه مىشود، بىدرنگ رو بهسوى او مىکند و از او نجات مىطلبد؛ همچنان که خود او فرموده: (و کان الانسان کفورا) و نیز فرموده: (ان الانسان لظلوم کفار).
بنابراین معناى آیه چنین مىشود که: وقتى شدت و یا
مرض یا قحطى و امثال آن به انسان مىرسد، پروردگار خود را درحالىکه
اعتراف به ربوبیتش دارد مىخواند، و بهسوى او برمىگردد، و از ماسواى او
اعراض مىکند، از او مىخواهد که گرفتارىاش را برطرف سازد.
گرفتاری به امواج عظیم دریا، عامل استغاثه خالصانه به سوی خدا:
•• «هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُواْ بِهَا جَاءتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنِّ مِنَ الشَّاكِرِينَ؛ او کسى است که شما را در خشکى و دريا سير مىدهد؛ زمانى که در کشتى قرار مىگيريد، و بادهاى موافق آنان را (بهسوى مقصد) حرکت ميدهد و خوشحال مىشوند، ناگهان طوفان
شديدى مىوزد؛ و امواج از هرسو به سراغ آنها مىآيد؛ و گمان مىکنند هلاک خواهند شد؛ در آن هنگام، خدا را از روى اخلاص مىخوانند که: «اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهيم بود!».
کلمه (فلک) به معناى کشتى است، هم یک [[|کشتى]] را فلک مىگویند و هم جمع کشتیها را، البته در اینجا
جمع آن مورد نظر است، به دلیل اینکه با فعل جمع از حرکت و جریان آن تعبیر کرده و فرموده: (و جرین بهم)، و کلمه (ریح) به معناى نسیم و (ریح عاصف) به معناى باد تند است، و جمله (احیط بهم) کنایه است از اینکه مشرف به هلاکت شوند، و تقدیر
کلام (احاط بهم الهلاک)، و یا (احاط بهم الامواج) است؛ یعنى بلاء و یا موجها از هر سو به آنان احاطه کند، و
اشاره به کلمه (هذه) دلالت بر شدت و بلایى دارد که گرفتارش شدهاند. و معناى آیه روشن است.
در این آیه نیز التفات عجیبى بهکار رفته، و آن التفات از خطاب به
غیبت میباشد. از جمله (و جرین بهم بریح طیبة) تا جمله (بغیر الحق) - در آیه بعد - مردم غایب فرض شدهاند؛ درحالىکه قبلاً مورد خطاب قرار داشتند، مىفرمود: (خدا آن کسى است که شما را در خشکى و در
دریا سیر مىدهد، تا آنکه سرنوشت شما را به درون کشتى بکشد)، آن وقت ناگهان همین مردم مورد خطاب را غایب فرض کرده مىفرماید: (و بهوسیله بادهاى تند، کشتى آنان را به حرکت در آورد)، که در این قسمت خطاب را متوجه
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نموده و عجیبترین قسمت داستانى را که براى آن جناب
تعریف مىکند، خاطرنشانش مىسازد تا این قسمت را بشنود و
تعجب کند؛ و این التفات علاوه بر این، رویگردانى از مردم نیز هست؛ یعنى خواسته است بفهماند مردم آن لیاقت و آن درکى را که خداى تعالى با آنان بطور مخاطب و رو در رو سخن بگوید ندارند.
•• «وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ؛ و هنگامى که (در سفر دريا) موجى همچون ابرها آنان را بپوشاند (و بالا رود و بالاى سرشان قرار گيرد)، خدا را با
اخلاص مىخوانند؛ اما وقتى آنها را به خشکى رساند و نجات داد، بعضى راه
اعتدال را پيش مىگيرند (و به
ایمان خود وفادار مىمانند؛ درحالىکه بعضى ديگر فراموش کرده راه کفر پيش مىگيرند)؛ ولى آيات ما را هيچکس جز پيمانشکنان ناسپاس انکار نمىکنند!».
ستمگری کافران، سبب شد مستضعفان موحد، برای رهایی از دست آنان، به درگاه خدا استغاثه کنند:
•• «وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا؛ چرا در راه خدا، و (در راه) مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) تضعيف شدهاند، پيکار نمىکنيد؟! همان افراد (ستمديدهاى) که مىگويند: «پروردگارا! ما را از اين شهر (
مکه)، که اهلش ستمگرند، بيرون ببر! و از طرف خود، براى ما سرپرستى قرار ده! و از جانب خود، يار و ياورى براى ما تعيين فرما!».
کلمه (
مستضعفین) عطف شده بر موضع لفظ (الله)، و به آیه این معنا را مىدهد: که چرا در راه
خدا نمىرزمید و چرا در راه نجات مستضعفین نمىجنگید، و این آیه شریفه نیز تحریکى دیگر است بر قتال، که با
تعبیر استفهام انجام شده، استفهامى که به یاد شنونده مىآورد که قتالشان قتال در راه خداست، و فراموش نکنند، که در چنین قتالى هدف زندگى سعیدشان تأمین مىشود؛ چون در
زندگی سعیده هیچ آرزو و هدفى جز رضوان خدا، و هیچ سعادتى پرمحتواتر از قرب به خدا نیست، و به یاد داشته باشند که قتالشان قتال در راه مردم و
زنان و کودکانى است که به دست غداران روزگار به
استضعاف کشیده شدهاند.
و بنابراین در این
آیه شریفه تحریک و تهییجى است براى تمام
مؤمنین، چه آنهایى که ایمانشان خالص است و چه آنهایى که ایمانشان ضعیف و ناخالص است؛ اما آنهایى که ایمانشان خالص و دلهایشان پاک است، براى به حرکت درآمدنشان به سوى قتال همان یاد خداى عزوجل کافى است، تا براى
اقامه حق، و لبیک گفتن به نداى پروردگارشان، و اجابت
دعوت داعى او، به پا خیزند، و اما آنهایى که ایمانشان ناخالص است، اگر
یاد خدا تکانشان داد که هیچ، و اگر یاد خدا کافى نبود این معنا تکانشان مىدهد که اولا این قتالشان قتال در راه خداست، و ثانیا قتال در راه نجات مشتى مردم ناتوان است، که به دست کفار استضعاف شدهاند، و خلاصه کلام این که آیه شریفه به این دسته از مردم مى فرماید اگر ایمان به خدایتان ضعیف است، حداقل غیرت و تعصب دارید، و همین
غیرت و
تعصب اقتضا مىکند از جاى برخیزید و شر دشمن را از سر یک مشت
زن و بچه و
مردان ضعیف کوتاه کنید.
آرى
اسلام هرچند که هر سبب و نسبى را در برابر
ایمان هیچ و پوچ دانسته، لیکن درعینحال همین هیچ و پوچ را در ظرف ایمان معتبر شمرده؛ بنابراین بر هر فرد
مسلمان واجب است که به خاطر برادران مسلمانش که سبب
ایمان بین وى و آنان برادرى برقرار ساخته، و نیز به خاطر برادران تنى و سایر خویشاوندانش از زن و مرد و ذرارى درصورتىکه مسلمان باشند
فداکاری کند، و غیرت به خرج دهد، که اگر چین کند مستضعفین از خویشاوندان خود را نجات دهد، همین عمل نیز بالاخره سبیل الله خواهد شد، نه این که در مقابل سبیل الله عنوانى
سعید بن جبیر آورده.
و در آیه این مستضعفین بعضى از مؤمنین و پارهاى از آنها فرض شدهاند؛ چون همانطور که قبلا خاطرنشان ساختیم، کسانى هستند که الله و ربوبیت او را قبول دارند، و مىگویند: (ربنا اخرجنا من هذه القریه ...)، و علاوه بر این که مؤمناند مظلوم و بیچاره و معذباند و داد مظلومى سر مىدهند
استغاثه و التماس مىکنند، (پروردگارا ما را از این شهرى که اهلش ستمکارند نجات بده ...)، در این جا با این که ممکن بود بفرماید: (الظالم اهلها على انفسهم) (که اهلش ستمکار بر نفس خویشاند)، مسئله ستم را مطلق آورد، تا اشارهاى باشد به اینکه تنها به نفس خود
ظلم نمىکردند، بلکه به این طایفه مستضعف نیز انواع
ظلم و شکنجه را روا مىداشتند، و واقعیت هم همینطور بود.
و نیز در تعبیر از استغاثه
طایفه مستضعف، با اینکه مىتوانست بفرماید:
فریاد مىزدند، که هان اى مردم بامروت، و یا اى قوم، و یا اى بستگان، و یا اى کسانى که خود را مرد مىدانید، آخر به فریاد ما برسید، چنین نفرمود؛ بلکه زیباترین
لفظ و بهترین عبارت را آورد، و آن این است که از آنان
حکایت کرد که به جاى مردم پروردگار خود را خواندند، و به درگاه مولاى حقیقیشان پناه بردند، و عرضه داشتند: پروردگارا ما را از این قریه که اهلش ستمکارند بیرون کن آنگاه به طور
اشاره عرض کردند، خدایا به دست رسولت و مؤمنین به وى که در راه تو جهاد مىکنند ما را نجات بده: (و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا)، و از این مناجاتشان فهمیده مىشود، از خدا تمناى ولى و یاورى کردهاند؛ اما راضى نشدند خود آن ولى را صدا بزنند؛ بلکه از پروردگارشان خواستهاند ولى و نصیرى به یاریشان بفرستد.
عذاب دوزخ، سبب استغاثه و کمکخواهی مجرمان از
مالک دوزخ میشود:
•• «لَا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَهُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ؛ هرگز عذاب آنان تخفيف نمىيابد، و در آنجا از همه چيز مأيوساند».
و به این ترتیب عذاب آنان هم از نظر زمان دائمى است، و هم از نظر شدت؛ چراکه (فتور) همانگونه که راغب مىگوید به معنى سکون بعد از حدت، و نرمش بعد از شدت، و ضعف بعد از قوت است.
(مبلس) از ماده (ابلاس) در اصل به معنى اندوهى است که از شدت ناراحتى به انسان دست مى دهد، و از آنجا که چنین اندوهى انسان را به سکوت دعوت مىکند ماده (ابلاس) به معنى سکوت و بازماندن از جواب نیز به کار رفته، و از آنجا که در شداید سخت، انسان از نجات خود مأیوس مىشود، این ماده در مورد یاس نیز به کار رفته است، و نامگذارى (ابلیس) به این نام به خاطر همین معنى است که مأیوس از رحمت خداست.
بههرحال در این دو آیه روى سه نکته تکیه شده: مسئله خلود، عدم تخفیف عذاب، و اندوه و یاس مطلق، و چه دردناک است عذابى که با این امور سهگانه آمیخته باشد.
•• «وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّاكِثُونَ؛ آنها
فریاد مىکشند: «اى مالک دوزخ! (اى کاش) پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم)!» مىگويد: «شما در اين جا ماندنى هستيد!».
با اینکه هرکس از
مرگ مىگریزد و خواهان ادامه
حیات است، اما گاهى چنان مصائب بر انسان فشار مىآورد که از خدا تمناى مرگ مىکند، و این چیزى است که اگر در
دنیا براى بعضى واقع شود، در آنجا براى مجرمان جنبه عمومى دارد و همگى تمناى مرگ مىکنند.
اما چه سود که
مالک دوزخ به آنها پاسخ مىگوید (شما در اینجا ماندنى هستید)! و نجاتى حتى از طریق مرگ وجود ندارد (قال انکم ماکثون).
و عجب اینکه به گفته بعضى مفسران مالک دوزخ این پاسخ را با نهایت بىاعتنایى بعد از هزار سال ! به آنها مىگوید، و چه دردناک است این بىاعتنایى.
ممکن است گفته شود این چه تقاضایى است که آنها مىکنند، با اینکه یقین دارند مرگ و میرى در کار نیست، ولى باید توجه داشت که اینگونه درخواستها از یک
انسان بیچاره که از همه جا قطع
امید کرده، طبیعى است، آرى آنها وقتى تمام راههاى نجات را به روى خود مسدود مىبینند، چنین فریادى از دل برمىکشند!
اما چرا آنها خودشان مستقیما تقاضاى مرگ از
خدا نمىکنند؛ بلکه به مالک دوزخ مىگویند از پروردگارت بخواه تا به ما مرگ دهد؟ براى اینکه آنها در آن روز از خداى خود محجوباند؛ چنانکه در
آیه ۱۵
مطففین مىخوانیم: کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون؛
لذا تقاضاى خود را وسیله
فرشته عذاب مطرح مىکنند، یا به علت اینکه او فرشته است و نزد
خداوند مقرب است.
•• «حَتَّى إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ؛ تا زمانى که متنعمان مغرور آنها را در چنگال عذاب گرفتار سازيم؛ در اين هنگام، نالههاى دردناک و استغاثهآميز سر مىدهند!».
کلمه (جوار) - به ضمه جیم - به معناى آواز وحوش از قبیل آهو و امثال آن است، آوازى که در هنگام
فزع درمىآورند، و این
تعبیر در آیه شریفه
کنایه است از اینکه مترفین وقتى گرفتار عذاب مىشوند صدا به استغاثه و
تضرع بلند مىکنند. بعضى از
مفسرین گفتهاند مراد از آن، شیون و جزع است؛ ولى
آیات بعدى معناى اول را تأیید مىکند.
و اگر
مترفین را متعلق
عذاب دانسته، از این جهت است که روى سخن در
آیات قبل آنجا که مىفرمود: (ایحسبون انما نمدهم به من مال و بنین) با رؤساى قوم بود که در لذتهاى مادى
افراط مىکردند، و دیگران تابع ایشان بودند.
کافران در این
غفلت و بیخبرى همچنان باقى مىمانند (تا روزى که مترفین را (آنان که غرق ناز و نعمتاند) در چنگال عذاب گرفتار سازیم، در این هنگام نعره استغاثهآمیز آنها همچون نعره وحوش بیابان برمىخیزد) و از سنگینى عذاب و مجازات دردناک الهى ناله سر مىدهند.
ذکر خصوص (مترفین) در اینجا با اینکه
گنهکاران منحصر به آنها نیستند یا به خاطر این است که آنها سردمداران گمراهى و ضلالتاند و یا براى این است که مجازات در مورد آنها دردناکتر خواهد بود.
عذاب سخت جهنم، باعث فریادخواهی اهل آن جهت رهایی:
•• «وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لَا يُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُم مِّنْ عَذَابِهَا كَذَلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ؛ و کسانى که کافر شدند، آتش
دوزخ براى آنهاست؛ هرگز فرمان مرگشان صادر نمىشود تا بميرند، و نه چيزى از عذابش از آنان تخفيف داده مىشود؛ اينگونه هر کفرانکنندهاى را کيفر مىدهيم!».
با اینکه آن
آتش سوزان و آنهمه عذاب دردناک هر لحظه مىتواند آنها را به کام
مرگ فرو برد، ولى چون فرمان خداوند که همه چیز - و از جمله
مرگ و
حیات - به دست او است صادر نشده، نمىمیرند، باید زنده بمانند تا عذاب الهى را بچشند.
مرگ براى اینگونه اشخاص یک دریچه نجات است؛ اما با جمله گذشته این دریچه بسته شده، باقى مىماند دریچه دیگر و آن اینکه زنده بمانند و مجازاتشان تدریجاً تخفیف یابد، و یا تحمل آنها را بیفزاید تا نتیجه آن تخفیف درد و رنج باشد، این دریچه را نیز با جمله دیگرى مىبندد و مىگوید: (چیزى از عذاب دوزخ از آنها تخفیف داده نخواهد شد) (و لا یخفف عنهم من عذابها).
و در پایان
آیه بهعنوان تأکید بر قاطعیت این وعید الهى مىفرماید: (اینگونه هر کفرانکنندهاى را جزا مىدهیم)! (کذلک نجزى کل کفور).
آنها که در درجه اول نعمت وجود
انبیا و
کتب آسمانی را
کفران کردند، سپس سرمایههاى خداداد را که مىتوانست براى نیل به
سعادت به آنها کمک کند به باد
فنا دادند، آرى جزاى کفرانکننده سوختن در عذاب دردناک آتش است، آتشى که با دست خود آن را در زندگى
دنیا افروخته و هیزمش را افکار و
اعمال و وجود او تشکیل مىدهد.
و چون (کفور) صیغه مبالغه است، معنى عمیقترى از (کافر) دارد، به علاوه واژه (کافر) در مقابل
مؤمن به کار میرود؛ ولى کفور در مورد کفران تمام نعمتها، لذا مفهوم آن گستردهتر است؛ به این ترتیب (کفور)
اشاره به کسانى است که همه نعمتهاى الهى را کفران کردهاند و تمام درهاى
رحمت او را در این
جهان به روى خود بستهاند؛ لذا در آخرت نیز خدا تمام درهاى نجات را به روى آنها مىبندد.
•• «وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ؛ آنها در دوزخ فرياد مىزنند: «پروردگارا! ما را خارج کن تا
عمل صالحى انجام دهيم غير از آنچه انجام مىداديم!» (در پاسخ به آنان گفته مىشود:) آيا شما را به اندازهاى که هر کس اهل
تذکر است در آن متذکر مىشود عمر نداديم، و انذارکننده (الهى) به سراغ شما نيامد؟! اکنون بچشيد که براى ظالمان هيچ ياورى نيست!».
پدر و مادر مؤمن برای
هدایت و نجات فرزندشان به درگاه خداوند متعال
استغاثه میکنند:
•• «وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَّكُمَا أَتَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتْ الْقُرُونُ مِن قَبْلِي وَهُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ؛ و کسى که به پدر و مادرش مىگويد: «اف بر شما! آيا به من وعده مىدهيد که من
روز قیامت مبعوث مىشوم؟! در حالى که پيش از من اقوام زيادى بودند (و هرگز مبعوث نشدند)! و آن دو پيوسته
فریاد مىکشند و خدا را به يارى مىطلبند که: واى بر تو،
ایمان بياور که وعده خدا
حق است؛ اما او پيوسته مىگويد:» اينها چيزى جز افسانههاى پيشينيان نيست!».
در
آیات قبل سخن از مؤمنانى در میان بود که در پرتو ایمان و
عمل صالح و
شکر نعمتهاى حق، و توجه به حقوق پدر و مادر و فرزندان، به مقام قرب الهى راه مىیابند، و مشمول الطاف خاص او مىشوند.
اما در آیات مورد بحث سخن از کسانى است که در نقطه مقابل آنها قرار دارند، افرادى بىایمان و حقنشناس و عاق پدر و مادر مىفرماید:
(و آن کسى که به پدر و مادرش مىگوید: اف بر شما! آیا به من وعده مىدهید که من
روز قیامت مبعوث مىشوم؟ درحالىکه قبل از من
اقوام زیادى بودند و مردند و هرگز مبعوث نشدند)! (والذى قال لوالدیه اف لکما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبلى).
اما پدر و مادر
مؤمن در مقابل این
فرزند خیرهسر
تسلیم نمىشدند. آنها
فریاد مىکشند و خدا را به یارى مىطلبند که واى بر تو اى فرزند! ایمان بیاور که وعده خدا حق است): (و هما یستغیثان الله ویلک آمن ان وعد الله حق).
اما او همچنان به
لجاجت و خیرهسرى خود ادامه مىدهد، و با
تکبر و بىاعتنایى مىگوید: (اینها چیزى جز افسانههاى پیشینیان نیست)! (فیقول ما هذا الا اساطیر الاولین).
اینکه میگویید معادى و حساب و کتابى در کار است، از
خرافات و داستانهاى دروغین
اقوام گذشته است، و من هرگز در برابر آن
تسلیم نخواهم شد.
اوصافى که از این آیه درباره آن گروه استفاده مىشود، چند وصف است: بىاحترامى و اسائه ادب نسبت به مقام پدر و مادر؛ زیرا (اف) در اصل به معنى هر چیز کثیف و آلوده است، و در مقام
توهین و
تحقیر گفته مىشود.
بعضى نیز گفتهاند به معنى چرکى است که در زیر ناخن
جمع مىشود که هم آلوده است و هم ناچیز.
دیگر اینکه نهتنها ایمانى به قیامت و روز
رستاخیز ندارند، بلکه آن را به باد مسخره گرفته، جزء افسانهها و پندارهاى خرافى مىشمرند.
وصف دیگرشان این است گوش شنوا ندارند، تسلیم در برابر
حق نیستند و روحشان از
غرور و جهل و خودخواهى انباشته است.
آرى پدر و مادر دلسوز او هرچه تلاش و کوشش مىکنند که او را از گرداب
جهل و بىخبرى نجات دهند تا این فرزند دلبند گرفتار
عذاب دردناک الهى نشود، او همچنان در
کفر خود پافشارى مىکند و
اصرار مىورزد، و سرانجام ناچار او را رها مىکنند.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۳، ص۱۶۶، برگرفته از مقاله «عوامل استغاثه».