رابطه دین و آزادی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آزادی عامل بقای اسلام و مایه تکامل معرفت دینی و احیای
شریعت میباشد.
آزادی یکی از بزرگترین و عالیترین ارزشهای انسانی است و به تعبیر دیگر جزء معنویات
انسان است. معنویات انسان یعنی چیزهایی که مافوق حد حیوانیت اوست.
آزادی برای انسان ارزشی مافوق ارزشهای مادی است. انسانهایی که بویی از
انسانیت بردهاند حاضرند با
شکم گرسنه و
تن برهنه و
در سختترین شرایط زندگی کنند ولی
در اسارت یک انسان دیگر نباشند، و
آزاد زندگی کنند.
آزادی عنصری است که هر
انسان آزادیخواه را به سوی خود جذب میکند. گرچه مفهوم
آزادی جزو مفاهیم بدیهی محسوب میشود و برای هر
قلب سلیمی از
خورشید روشنتر نمایان میکند؛ لکن رسیدن به
حقیقت آن کاری بس دشوار و پیچیده است. چه بسیار آدمیانی که
در طول
تاریخ شعار
آزادی و
آزادگی سردادند ولی بعدها به وسیله همین مقوله به
اسارت و بردهکشی دیگران پرداختند. چه «ایسم»ها و حزبها وگروهکهایی که جوانان ساده را به اسم
آزادی در دام خود افکندند و به انحراف کشاندند. عدهای از فیلسوفان، متکلمان و سیاستمداران برای کسب و
تامین آزادی ملتهای مختلف بسیار کوشیدند، ولی با سوء استفاده ارباب
سیاست و پول،
آزادی انسانی به
آزادی حیوانی و جنسی تبدیل گشت.
در این نوشتار، دیدگاه استاد شهید
مرتضی مطهری درباره
آزادی از منظر درون و برون دینی آمده است. پرسشهایی چون: آیا
اسلام برای عنصر
آزادی ارزش قایل است یا خیر؟ و
آزادی را
در چه دامنه و قلمرو فردی یا اجتماعی، فلسفی یا حقوقی،
فکری یا عقیدتی، مادی یا معنوی معتقد است؟ و ملاک و
معیار آزادی چیست؟...
در این مقاله، پاسخ داده شد.
پیش از پرداختن به توضیح این گونه سؤالات لازم است، حوزه علمی مسئله
آزادی که به جهات گوناگون
در علوم مختلف مطرح شد، بیان گردد.
در فلسفه علوم سیاسی از
آزادی اجتماعی و سیاسی آن
در بخش دموکراسی،
در فلسفه متافیزیک
در مبحث
جبر و اختیار از
آزادی فلسفی،
در مسائل جدید کلامی درمسئله تعارض
آزادی با محدودیتهای دینی از
آزادی فردی، جنسی و غیره بحث میشود.
در نوشتههای استاد شهید مطهری، مقوله
آزادی مورد بحث قرار گرفت که
در این مقال به آن میپردازیم.
در آغاز؛ انواع و اقسام
آزادی و حدود و ثغور آن، تعریف،
ارزش و اهمیت
آزادی، منشا و ملاک آن،
قلمرو و محدوده
آزادی را ملاحظه میکنیم.
استاد برای مفهوم
آزادی یک معنای سلبی که عبارت از نبود
مانع باشد بیان میکند گویا ایشان برای نقطه مقابل
آزادی یعنی
اضطرار،
اکراه و جبر، بار معنایی ایجابی قایل شده است:
آزادی، «یعنی جلوی راهش را نگیرند، پیش رویش مانع ایجاد نکنند، ممکن است یک موجود
امنیت داشته باشد عوامل
رشد هم داشته باشد ولی
در عین حال موانع، جلوی رشدش را بگیرد».
و نیز گفته است: «هر موجود زندهای که میخواهد
راه رشد و تکامل را طی کند یکی از احتیاجاتش
آزادی است پس
آزادی یعنی نبودن مانع، انسانهای
آزاد انسانهایی هستند که با موانعی که جلوی رشد و تکاملشان هست
مبارزه میکنند، انسانهایی هستند که تن به وجود مانع نمیدهند».
سپس استاد به نقل و نقد تعریف هگل پرداخته و چنین گفته است: «از نظر هگل و مارکس
آزادی جز آگاهی به ضرورت تاریخی نیست
در کتاب مارکس و مارکسیسم از کتاب آنتی دورینگ تالیف انگلس نقل میکند که هگل نخستین کسی بود که رابطه
آزادی و ضرورت را دقیقا نشان داد، از نظر او
آزادی همانا درک ضرورت است. ضرورت به همان اندازه نابیناست که درک نشود
آزادی در استقلال، رویایی نسبت به قوانین نیست بلکه
در شناخت این قوانین و
در امکان به کارانداختن اصولی آنها
در جهت مقاصد معینی است».
استاد
در نقد این تعریف مینویسد: «آیا بنابر اصل تقدم جامعه بر فرد و این که
وجدان و
شعور و
احساس فرد یکسره ساخته شرایط اجتماعی و تاریخی مخصوصا شرایط اقتصادی است جایی برای
آزادی باقی میماند وانگهی
آزادی همان آگاهی به ضرورت است یعنی چه؟ آیا فردی که
در یک
سیل بنیان کن قرار گرفته و
آگاهی کامل دارد که ساعتی بعد سیل او را تا اعماق
دریا فرو خواهد برد و یافردی که از
قله بلند پرت شده و آگاهی دارد که به
حکم ضرورت
قانون ثقل لحظاتی بعد قطعه قطعه خواهد شد
در فرو رفتن به دریا و یا سقوط به
دره آزاد است؟ بنابر نظریه مادیت جبری تاریخی شرایط اجتماعی مادی محدود کننده انسان و جهت دهنده به او و سازنده وجدان و شخصیتها و
اراده و
انتخاب اوست و او
در مقابل شرایط اجتماعی جز یک ظرف خالی و یک
ماده خام محض نیست. انسان ساخته شرایط است نه شرایط ساخته انسان، شرایط پیشین مسیر بعدی انسان را تعیین میکند نه انسان مسیر آینده شرایط را، بنابراین
آزادی به هیچوجه معنی و مفهوم پیدا نمیکند».
از دیدگاه استاد مطهری
آزادی عنصر حیاتی و یکی از لوازم
حیات و تکامل است. وی آن را علاوه بر عامل
تربیت و امنیت، عامل سومی برای رشد و تکامل موجودات معرفی میکند. «
آزادی یکی از بزرگترین و عالیترین ارزشهای انسانی است و به تعبیر دیگر جزء معنویات انسان است معنویات انسان یعنی چیزهایی که مافوق حد حیوانیت اوست
آزادی برای انسان ارزشی مافوق ارزشهای مادی است انسانهایی که بویی از انسانیت بردهاند حاضرند با
شکم گرسنه و
تن برهنه و
در سختترین شرایط زندگی کنند ولی
در اسارت یک انسان دیگر نباشند، و
آزاد زندگی کنند».
و نیز میگوید: «انسانها با اراده خودشان و
اختیار خودشان با طرحریزی خودشان برای جامعهشان راه تکامل جامعه را انتخاب کردهاند و جامعه را جلو بردهاند».
استاد،
مصیبت تمدن اخیر را ایجاد محدودیتهای اجتماعی مخصوصا محدویت
در آزادی فکری میداند و تبلیغات مکرر رسانهها را عامل
مسخ انسانها و از خود بیگانگی آنها معرفی میکند.
استاد، علاوه بر اهمیت
آزادی از منظر بیرون دینی به ارزش آن از منظر درون دینی میپردازد و نمونههایی از آن را ذکر میکند. وی
آزادی را عامل بقای اسلام و مایه تکامل معرفت دینی و احیای
شریعت معرفی میکند.
برای نمونه
مناظره زهرة بن عبدالله سرکرده
سپاه اسلام با رستم فرخزاد فرمانده سپاه
ایران را میتوان نام برد. وقتی که رستم از وی خواست که
در اطراف
دین اسلام توضیحاتی به او بدهد، زهرة بن عبدالله
در پاسخ وی گفت: اساس،
پایه و
رکن دین دوچیز است:
شهادت به یگانگی
خداوند و شهادت به رسالت
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و این که آنچه او گفته است از جانب خداست. رستم گفت: این که
عیب ندارد دیگر چه؟ زهره گفت: دیگر
آزاد ساختن بندگان خدا از
بندگی انسانهایی مانند خود.
نمونه دیگر، داستان مفضل، یکی از
اصحاب امام صادق (علیهالسّلام) است وی
در هنگام مناظره با مادیگران به پرخاش با آنها پرداخت. دهریها به او گفتند: ما
در حضور امام صادق این حرفها و بالاتر از آنها را مطرح میکردیم لکن او نه تنها عصبانی نمیشد بلکه همه حرفهایمان رابا
متانت گوش میداد و
در انتها به پاسخ همه آنها میپرداخت.
نمونه دیگر
در اهمیت دادن اسلام به
آزادی، وجود احتجاجات
ائمه اطهار (علیهمالسّلام) است که استاد برای اطلاع بیشتر، خوانندگان را به
احتجاج طبرسی و
بحار الانوار مجلسی و غیره ارجاع میدهد.
نمونه دیگر، نامه
امام علی (علیهالسّلام) به
امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) است که فرمود:
جان و
روان خودت را گرامی بدار و از هر کار دنی و پست و از هر دنائت و پستی محترم بدار، پسرم هرگز
بنده دیگری مباش؛ زیرا خدا تو را
آزاد آفریده است.
نمونه دیگر،
آزاد گذاشتن پیامبر دخترانش را
در انتخاب
شوهر میباشد.
نمونه دیگر از
آزادی در اسلام مسئله
زهد است که میان زهد و
آزادگی پیوند
کهن و ناگسستنی برقرار است.
در اینجا ممکن است اشکالی مطرح شود و آن این که:
در اسلام عنصری به نام
تقوا وجود دارد تقوا یعنی خودنگهداری و ایجاد حدود و چهارچوبی برای خروج از زندگی حیوانی؛ و این دستور دینی، عبارت است از محدودیت انسان و زنجیر بستن به پای بشریت.
استاد
در پاسخ به این اشکال فرمود: تقوا محدودیت نیست بلکه
مصونیت است؛ زیرا محدودیت، زمانی است که انسان را از موهبت و
سعادت محروم کنند اما چیزی که
خطر را از انسان دفع میکند مصونیت است نه محدودیت.
در واقع تقوا به انسان
آزادی معنوی میدهد یعنی او را از اسارت و بندگی هوا و هوس
آزاد میکند رشته
آز و طمع و
حسد و
شهوت و
خشم را از گردنش بر میدارد چنان که
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) فرمود: تقوا را حفظ کنید و به وسیله تقوا برای خود مصونیت درست کنید
و نیز فرمود: همانا تقوا کلید درستی و
توشه قیامت و
آزادی از هر بندگی و نجات از هر
تباهی است.
بحث کلیدی و مهم دیگری که
در باب عنصر
آزادی مطرح است، مسئله منشا و ملاک
آزادی میباشد. استاد شهید، استعدادهای برتر را منشا آزادیهای متعالی و انسانی معرفی میکند و میفرماید: «انسان استعدادهایی دارد برتر و بالاتر از استعدادهای حیوانی، این استعدادها یا از مقوله عواطف و گرایشها و تمایلات عالی انسانی است و یا از مقوله ادراکها و دریافتها و اندیشههاست، به هر حال همین استعدادهای برتر منشا آزادیهای متعالی او میشود».
اما دیدگاه غربیان
در این باب کاملا با نظر مذکور متفاوت است: «
در غرب
ریشه و منشا
آزادی را تمایلات و خواهشهای انسانی میدانند و آنجا که از اراده انسان سخن میگویند
در واقع فرقی میان تمایل و اراده قایل نمیشوند. از نظر
فلاسفه غرب انسان موجودی است دارای یک سلسله خواستها و میخواهد که اینچنین زندگی کند همین تمایل منشا
آزادی عمل او خواهد بود».
ولی این دیدگاه با توجه به دو قطبی و دو بعدی بودن انسان کاملا مردود شمرده میشود؛ انسان غیر از غرایز دانی حیوانی، فطریات عالی انسانی را نیز داراست و همین فطریات عالی آدمیان منشا آزادیهای متعالی بشریت میباشد. استاد
در این باره میفرماید: «آدمی یک سلسله استعدادهای مترقی و عالی دارد که ملاک انسانیت اوست
تفکر منطقی انسان و نه هر چه که نامش
تفکر است تمایلات عالی او نظیر تمایل به حقیقت جویی، تمایل به خیر اخلاقی، تمایل به جمال و زیبایی، تمایل به پرستش
حق و... اینها از مختصات و ملاکهای انسانیت است».
آیا
آزادی مطلقاً و بدون هیچ گونه قید و شرط و محدودیتی محترم و با ارزش است یا این که
در یک مدار مشخص و معینی فاقد احترام خواهد بود؟ نظر استاد شهید مطهری
در این زمینه نیز از دانشمندان مغرب زمین فاصله دارد. وی پس از بررسی منشاء
آزادی، محدودیت
آزادی را امری ضروری تلقی کرده میگوید: «بشر به حکم این که
در سرشت خود دو قطبی آفریده شده یعنی موجودی متضاد است و به تعبیر
قرآن کریم مرکّب از
عقل و
نفس یا جان ـ جان علوی ـ و تن است، محال است بتواند
در هر دو قسمت وجودی خود از بینهایت درجه
آزادی برخوردار باشد رهایی هر یک از دو قسمت عالی و سافل وجود انسان، مساوی است با محدود شدن قسمت دیگر.»
و نیز
در باب تعارض
آزادی و سایر ارزشهای انسانی فرمود: «
آزادی و
مساوات دو ارزش انسانی است که با یکدیگر متعارض میباشند اگر افراد
آزاد باشند مساوات از بین میرود و اگر بخواهد مساوات کامل برقرار شود ناچار باید
آزادیها را محدود کرد...
آزادی به فرد تعلق دارد و مساوات به
جامعه».
به طور کلی «ملاک
شرافت و
احترام آزادی انسان این است که انسان
در مسیر
انسانیت باشد، انسان را
در مسیر انسانیت باید
آزاد گذاشت نه انسان را
در هر چه خودش انتخاب میکند و لو بر ضدّ انسانیت باشد.»
«ارادهی
بشر تا آنجا محترم است که با استعدادهای عالی و مقدسی که
در نهاد بشر است هماهنگ باشد و او را
در مسیر ترقی و تعالی بکشاند اما آنجا که بشر را به سوی فنا و سستی سوق میدهد و استعدادهای نهانی را به هدر میدهد احترامی نمیتواند داشته باشد.»
اما از نظر غرب «آنچه
آزادی فرد را محدود میکند
آزادی امیال دیگران است هیچ ضابطه و چهارچوب دیگری نمیتواند
آزادی انسان و تمایل او را محدود کند؛
آزادی به این معنا مبنای دمکراسی غربی قرار گرفته است
در واقع نوعی حیوانیت رها شده است. این که انسان میلی و خواستی دارد و باید بر این اساس
آزاد باشد موجب تمیزی میان
آزادی انسان و
آزادی حیوان نمیشود.»
«راسل میگوید:
قدرت منع و جلوگیری دیگران میگوید که من به خاطر منافع خودم میخواهم منافع دیگران را به خطر اندازم آنها به خاطر منافع خودشان با دیگران اتّفاق خواهند کرد و جلو مرا خواهند گرفت و من ناچار تسلیم خواهم شد و اجباراً منافع خصوصی خود را با منافع عمومی هماهنگ خواهم کرد.»
«به
عقیده «میل» هیچ چیز مگر زیان فرد دیگر یا جامعه و به عقیده «لاک» مصلحت فرد و مصلحت جامعه یعنی اکثریت»
ملاک محدودیت
آزادی نمیتواند باشد.
پس از توجه نمودن به آرا و نظرات اندیشمندان مغرب زمین دیدگاه استاد مطهری روشن میشود که تنها عامل محدودیت دامنهی
آزادی، مصلحت انسانیت میباشد.
البته استاد
در گفتار دیگرش به محدودیت
آزادی هر فردی به
آزادی فرد دیگر قائل شدند ولی آن را ملاک تامّی برای تقیّد عنصر
آزادی ندانستند و انضمام شرایط دیگر را نیز لازم شمردند: «بدیهی است که
آزادی مطلق امکان ندارد
در جامعه باشد لازمهی طبیعتِ جامعه این است که
آزادیها محدود شود یعنی
آزادی هر فرد به
آزادی فرد دیگر محدود گردد مواهب اجتماعی به طور عادلانه
در میان افراد تقسیم شود نظامات اجتماعی نظاماتی دست و پا گیر نباشد و افراد به حداکثر آنچه که
در آن جامعه ممکن است بتوانند به کمال خودشان برسند.»
گرچه
در غرب نسبت به وسعت دامنهی
آزادی شعار داده شد ولی بعدها حتی به محدودیت آن از جانب جامعه
فتوا داده و روز به روز بیشتر پر و بال
آزادی چیده شد.
با توجه به مطالب مذکور، تذکار دو نکتهی مهم دیگر ضروری است:
انسان گرچه موهبت الهی به نام
آزادی دارد ولی
در بعضی امور تکویناً از این
آزادی محروم است. مثلاً انسان
در ساختن اندامهای
بدن،
رنگ پوست یا
چشم، و نیز روحیههای خاص روانی یا اجتماعی که از طریق وراثت، محیط طبیعی و اجتماعی،
تاریخ و عوامل زمانی به دست میآورد هیچگونه اختیار و
آزادی ندارد البته بعدها تا حدود زیادی میتوان بر علیه این محدودیتها طغیان کرد.
پس آنچه محوریت بحث قلمرو
آزادی و ملاک محدودیت آن را مشخص میکند عبارتنداز: محورهایی که تکویناً متعلق
آزادی هستند نه آن اموری که تکویناً از قلمرو آن خارج باشند.
این است که واقعیتهایی وجود دارد که اجبار بردار نیستند و با
سلطه و زور نمیتوان آنها را بر جامعه تحمیل کرد اموری چون
تربیت افراد و جوامع،
محبت و دوست داشتن،
ایمان با دو رکن علمی و احساسی آن، آزادگی و روح
آزادی خواهی و همچنین
دین را میتوان از این واقعیتها به شمار آورد.
امام خمینی اصل
آزادی بشر را مبتنی بر آموزههای اسلامی میداند و آن را حق ابتدایی بشر به شمار میآورد.
از لوازم تعیین قلمرو
آزادی در جامعه بر اساس قوانین شریعت و قوانین حاکم بر جامعه مسلمان، توجه به مصلحت عمومی است، از نظر امام خمینی
آزادی تا جایی پذیرفته است که با مصلحت
در تغایر نباشد، مصلحت نظام، اسلام و مردم، سه مصداق اصلیاند که
دراندیشه امام خمینی بهعنوان محدوده
آزادی به آنها توجه شده است، البته تشخیص درست این مصالح و موضوعات آن برای محدود کردن دایره
آزادیهای فردی و اجتماعی، چنانکه امام خمینی تاکید کرده است، نیازمند دقت نظر است و تنها
در پرتو کارشناسیهای دقیق امکانپذیر است
در همین راستا ایشان محدودهای از زندگی خصوصی انسانها را چنان محفوظ میداند که حتی دستگاههای قانونی نیز اجازه ورود به آن را ندارند مگر درباره گروههای محارب و تروریست.
از نگاه امام خمینی، اصل
آزادی عقیده، از اصول مورد احترام
در آموزههای اسلامی است و
اسلام مکتب تحمیل نیست؛ زیرا تحمیل دیدگاه و جلوگیری از
آزادیاندیشه، به اختناق و استبداد میانجامد. ایشان معتقد است
در جامعه اسلامی، مردم
دراندیشه و باور خویش آزادند و الزامی وجود ندارد.
ایشان پس از بیان مصادیق
آزادی غیرقانونی مانند مخالفت با اسلام، مخالفت با مصالح کشور و مخالفت با عفت عمومی، درباره پیامدهای زیانبار آن، بهویژه هرجومرج اجتماعی هشدار میدهد. ازاینرو امام خمینی معتقد است
قانون اساسی بهمثابه یک بیانیه قانونی، حقوق اساسی، عمومی و طبیعی مردم را تبیین میکند و حافظ این حقوق و ضامن
آزادیهای مرتبط با آنهاست. مجری آن نیز حکومتی است که اقتدار خود را از قانون کسب کرده است.
در آثار و نوشتههای استاد اقسام مختلف
آزادی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است ایشان گاهی
آزادی را به معنوی و اجتماعی و زمانی به
فکری و عقیدتی و گاه به
آزادی انسانی و حیوانی تقسیم میکند و آنها را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد و
در بعضی موارد نیز از
آزادی فلسفی سخن به میان میآورد: «معمولاً دو گونه
آزادی برای انسان
در نظر گرفته میشود: یکی
آزادی به اصطلاح انسانی و دیگری
آزادی حیوانی یعنی
آزادی شهوت،
آزادی هوی و هوسها...کسانی که دربارهی
آزادی بحث میکنند منظورشان
آزادی حیوانی نیست بلکه آن
واقعیت مقدس است که
آزادی انسانی نام دارد.»
و
در جای دیگر مینویسد: «
آزادی سه جبهه پیدا میکند
آزادی از محکومیت
طبیعت،
آزادی از محکومیت انسانهای دیگر،
آزادی از محکومیت ـ به قول عربها حافز یعنی ـ انگیزههای درونی خود.»
ما
در این قسمت از مقاله، به بررسی انواع مختلف
آزادی از دیدگاه استاد
شهید مطهری میپردازیم و به لحاظ تقدّم بحثهای انتولوژی بر مباحث اجتماعی و حقوقی،
آزادی فلسفی را مقدم میداریم.
مقصود از
آزادی فلسفی، اختیار
در مقابل جبر است این بحث معرکه آرای متکلمان و فیلسوفان بوده است و شروع این بحث به لحاظ زمانی شاید مقارن با آغاز حیات بشر باشد.
در هر صورت، این مساله
در عالم اسلام میان
متفکران واندیشمندان اسلامی نیز رونق خاصی پیدا کرد.گروهی به نام
اشاعره جبری مسلک شدند و گروه دیگری به نام
معتزله به
تفویض گرویدند. و
امامیه نیز با استفاده از تعلیمات اهل بیت (علیهمالسّلام) طریق وسط یعنی امرٌ بین الامرین را طی کردند.
در مغرب زمین نیز مکاتب فلسفی پیدا شد که
پرچم آزادی را به دست خود گرفت و آن را معیار کمال انسانی و ارزش ارزشهای بشر شمردند؛ مکتب اگزیستانسیالیسم یکی از این مکاتب به شمار میآید. اساس این مکتب این است که: «
انسان تنها موجودی است که
در این عالم
آزاد آفریده شده است و محکوم هیچ جبر و ضرورت و تحمیلی نیست.»
این مکتب میگوید: «هر چیزی که بر ضد
آزادی و منافی با آن باشد انسان را از انسانیت خارج و بیگانه کرده است انسان بالذات
آزاد آفریده شده است اگر انسان خودش را به چیزی ببندد و به آن
تعلق و وابستگی پیدا کند و بنده و تسلیم چیزی باشد از انسانیت خارج شده است؛ زیرا اولاً
در آن صورت همیشه به یاد محبوب و مطلوبش است و از خود غفلت میکند و ثانیاً این تعلقات باعث میشود که انسان از ارزشهای انسانی خود غافل شود و همهی توجهش به ارزشهای آن شییء معطوف گردد و این رفتار مایهی
اسارت انسان و از دست دادن
آزادی مطلق و توقف از
حرکت و تکامل است.
نزد این مکتب
اعتقاد به خدا نیز نوعی اسارت و مانع رشد و تکامل انسانها معرفی شده است؛ زیرا اولاً اعتقاد به خدا مستلزم اعتقاد به
قضا و قدر است و اعتقاد به
قضا و قدر هم مستلزم اعتقاد به جبر میباشد و جبر نافی
آزادی است.ثانیاً اعتقاد به خدا مستلزم
ایمان به خدا و ایمان به خدا یعنی تعلق و وابستگی که با
آزادی انسانها نیز تعارض دارد.»
به تعبیر دیگر «اگر تعلق و وابستگی روحی به چیزی نوعی بیماری و موجب محو ارزشهای انسانی است و عامل رکود و توقف و انجماد به شمار میرود چه فرقی میکند که آن چیز ماده باشد یا معنی،
دنیا باشد یا
عقبی و بالاخره خدا باشد یا خرما. اگر نظر
اسلام در جلوگیری از تعلق به دنیا و مادیت حفظ اصالت شخصیت انسانی و رهایی از اسارت بوده و میخواسته انسان
در نقطهای متوقف و منجمد نگردد میبایست به
آزادی مطلق دعوت کند و هر قید و تعلّق را
کفر تلقی کند.
فرقی که بین اگزیستانسیالیست با مکتب
عرفان وجود دارد
در این است که «از نظر عرفان از هر دو
جهان باید
آزاد بود اما بندگی
عشق را باید گردن نهاد، لوح
دل از هر رقم باید خالی باشد جز رقم الف قامت یار، تعلق خاطر به هیچ چیز نباید داشت جز به
ماه رخساری که با مهر او هیچ غمی
اثر دارد؛ یعنی خدا. از نظر فلسفههای به اصطلاح اومانیستی و انسانی
آزادی عرفانی دردی از بشر را دوا نمیکند؛ زیرا
آزادی نسبی است»
این است اشکالی که مکاتب فلسفی اومانیستی از جمله اگزیستانسیالیست مطرح کردهاند.
استاد شهید مطهری بعد از طرح این نظریه و پذیرش اصل
آزادی و عالی شمردن آن نسبت به سایر ارزشهای انسانی و ردّ جبریت اشاعره به نقد و پالایش آن پرداخته و اولین اشکالش هر گونه تعلق را ضد
آزادی و هرگونه
آزادی را مایهی تکامل آدمیان به شمار نمیآورد. وی
در این باره میفرماید: «تعلق یک موجود به غایت و کمال نهایی خودش بر خلاف نظر آقای سارتر از خود بیگانه شدن نیست بیشتر
در خود فرو رفتن است یعنی بیشتر خود، خود شدن است؛
آزادی اگر به این مرحله برسد که انسان حتی از غایت و کمال خودش
آزاد باشد یعنی حتی از خودش
آزاد باشد این نوع
آزادی، از خود بیگانگی میآورد این نوع
آزادی است که بر ضد کمال انسانی است.
آزادی اگر بخواهد شامل کمال موجود هم باشد یعنی شامل چیزی که مرحلهی تکاملی آن موجود است بر این معنا که من حتی از مرحلهی تکاملی خودم
آزاد هستم مفهومش این است که من از خود کاملترم و خودِ ناقصتر من از خودِ کاملتر من
آزاد است این
آزادی بیشتر انسان را از خودش دور میکند؛
در این مکتب میان وابستگی به غیر و بیگانه با وابستگی به خود یعنی وابستگی به چیزی که مرحلهی کمال خود است تفکیک نشده است.»
اشکال دوم استاد بر این مکاتب، آشکار کردن
خلط این دیدگاه بین وسیله و هدف است. وی
در این باره نیز میفرماید: «آقایان اگزیستانسیالیست بین هدف و وسیله اشتباه کردهاند
آزادی برای انسان کمال است ولی
آزادی کمال وسیلهای است نه کمال هدفی؛ هدف انسان این نیست که
آزاد باشد ولی انسان باید
آزاد باشد تا به کمالات خودش برسد.»
اشکال سوم استاد بر برداشت اگزیستانسیالیستها از
آزادی، نداشتن ارزش اجتماعی آنهاست، زیرا هنگامی
آزادی مفید است که انسان را نسبت به دیگران متعهد کند و
آزادی در چنین مکاتبی هیچگونه تعهدی برای انسانها به وجود نمیآورد
در نتیجه ارزش اجتماعی ندارد عبارت استاد چنین است: «بعضی جهان بینیها تعهدآور است مانند
جهان بینی توحیدی ولی برخی چنین نیست مانند اگزیستانسیالیسم که میگویند من چون آزادم مسئول خود هستم ولی این
آزادی فقط معنایش این است که دیگری مقصر بدبختی من نیست حداکثر معنای این حرف این است که هیچ عاملی مقصر بدبختی من نیست ولی آیا معنای این، مسئولیت
در برابر دیگران هم هست که بگویم من
در انتخاب خود مسئولم چیزی را انتخاب کنم که به
نفع دیگران هم باشد؟!»
استاد دربارهی تعلق و اعتقاد انسان به
خداوند تبارک و تعالی میگوید: «خدا از دو راه با انسان بیگانه نیست اولاً تعلق انسان به خدا تعلق به یک شیء مغایر با ذات و یک شییء مباین نیست که انسان به تعلق به خدا خودش را فراموش کند...(زیرا)
علت فاعلی و علت موجوده و مبدع هر شیء و مقوم ذات هر شیء یعنی آن علت ایجاد کنندهی هر چیزی که قوام آن شیء به اوست از خود شیء نزدیکتر است...
قرآن میفرماید: «نحن اقرب الیه منکم؛
ما از خود شما به شما نزدیکتریم»؛ نه فقط آگاهی ما به شما از خودتان بیشتر است بلکه ذات ما از شما به شما نزدیکتر است ثانیاً
قرآن که میگوید انسان به خدا باید تعلق خاطر داشته باشد؛ چون خدا را کمال و نهایت سیر انسان میداند و مسیر انسان را به سوی خدا میداند پس توجه انسان به خدا توجه او را به نهایت کمال خودش است...رفتن انسان به سوی خدا رفتن انسان به سوی خود است رفتن انسان از خود ناقصتر به خود کامل است.»
اصولاً «فلسفهی عبادت این است که انسان خدا را بیابد تا خودش را بیابد، فلسفهی عبادت بازیابی خود و خودآگاهی واقعی است»
در نتیجه تعلق و وابستگی داشتن به خدا یک نوع رسیدن و وصول به کمال انسانی است که هیچگونه اسارت شمرده نمیشود. استاد
در بحث
آزادی فلسفی رابطهی
آزادی و اصل
علیت را رابطهای طولی دانسته و به نبود اضافات بین آن دو نظر داده است و برای
درک بیشتر این مطلب خوانندگان را به پاورقیهای جلد سوم اصول فلسفه ارجاع میدهد.
«از نظر غالب مفسران و متکلمان، آیات
قرآن در زمینهی سرنوشت و
آزادی انسان متعارض میباشند ولی نکتهی قابل توجه این است که تعارض بر دو قسم است: ۱.تعارض بالمطابقه که سخنی صراحتاً سخن دیگر را نفی کند، ۲.تعارض بالالتزام یعنی لازمهی صحت یک سخن بطلان مفاد جمله دیگر باشد. تعارض آیات
قرآن با یکدیگر
در مسالهی قضا و قدر به لحاظ این که
در مفاد التزامی آنها هست از نوع دوم محسوب میشود یعنی لازمهی این که همه چیز به
تقدیر الهی باشد این است که انسان
آزاد نباشد و لازمهی
آزادی انسان
نفی مشیت الهی است برای حل چنین تعارضی گروهی از متکلمان اسلامی به تاویل یک دسته از
آیات دست زدند که منشا پیدایش جبریگری و قدریگری شد و گروه دیگری بین هر دو دسته از آیات جمع کردند و طریق سومی که امر بین الامرین باشد را برگزیدند.»
(آیاتی که بر اختیار انسان و
مشیت الهی دلالت دارند به ترتیب عبارتنداز: آیهی ۳ سورهی دهر «انّا هدیناه السّبیل امّا شاکرا و امّا کفورا؛
یعنی ما انسان را
راه نمودیم او خود یا سپاسگزار است یا ناسپاس» و آیهی ۲۶ بقره: «یضلّ به کثیرا و یهدی به کثیرا و ما یضلّ به الاّ الفاسقین؛
بسیاری را خدا با آن گمراه میکند و بسیاری را
هدایت و با آن جز فاسقان را گمراه نمیکند».
)
یکی دیگر از انواع
آزادی که استاد بدان توجه کرد و جهات مختلف آن را بررسی نمود
آزادی در تفکر و اندیشه است ما
در این بخش از مقاله جوانب مختلف دیدگاه استاد را دربارهی این نوع از
آزادی به ترتیب بیان میکنیم:
۱ـ
آزادی فکری مایه پیشرفت و
رشد اسلام و نبود محدودیت آن باعث شکست اسلام است؛ استاد
در این باره میفرماید: «اتفاقاً تجربههای گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از یک نوع
آزادی فکری ـ و لو از روی سوء نیت ـ برخوردار بوده است این امر به
ضرر اسلام تمام نشده، بلکه
در نهایت به
سود اسلام بوده است اگر
در جامعهی ما محیط
آزاد برخورد آراء و عقاید به وجود بیاید به طوری که صاحبان
افکار مختلف بتوانند حرفهایشان را مطرح کنند و ما هم
در مقابل، آراء و نظریات خودمان را مطرح کنیم
در چنین زمینهی سالمی خواهد بود که اسلام هر چه بیشتر رشد میکند»
و نیز میفرماید: «اگر جلوی
فکر را بخواهیم بگیریم اسلام و جمهوری اسلامی را شکست دادهایم.»
۲ـ باید بحثهای
فکری و علمی آشکارا و به صورت منطقی انجام بگیرد و از
نفاق و پنهان عمل کردن پرهیز نمود «این که فردی پنهانی به صورت
اغواء و
اغفال بخواهد دانشجویان ساده و کم مطالعه را تحت
تاثیر قرار دهد و برایشان تبلیغ کند این قابل قبول نیست»
پس بین
آزادی فکری و
آزادی در اغفال انسانها فرق است.
۳ـ وجه امتیاز اسلام با مذاهب دیگر مخصوصاً
مسیحیت همین است اسلام میگوید: اصول عقاید را جز از طریق
تفکر و اجتهاد
فکری نمیپذیریم اما اصول دین مسیحی ماورای عقل و
فکر شناخته شده است.
۴ـ
آزادی فکری از نظر استاد به طور مطلق و بدون هیچ محدودیتی صحیح و مایهی رشد آدمیان معرفی شده است؛ زیرا اولاً
آزادی در اندیشه ناشی از
استعداد انسانی بشر است و پیشرفت و تکامل بشر
در گرو این
آزادی است. پس این استعداد بشری باید
آزاد باشد تا
پرورش یابد و انسان را به کمال نهایی برساند.
ثانیاً «
علم چیزی است که بر اساس
منطق پیش میرود
در نتیجه انسان باید
در علم
آزاد باشد.»
ثالثاً «
تفکر قوّهای است
در انسان ناشی از عقل داشتن، انسان چون یک موجود عاقلی است موجود
متفکری است،
قدرت دارد
در مسایل
تفکر کند به واسطه
تفکری که
در مسایل میکند حقایق را تا حدودی که برایش مقدور است کشف میکند حالا هر نوع
تفکری باشد
تفکر به اصطلاح استدلالی و استنتاجی و عقلی باشد یا
تفکر تجربی»
پس کشف حقایق دلیل دیگری است بر مطلق نهادن
آزادی فکری.
۵ـ اجتهاد مجتهدان نوعی حریت و
آزادی فکری است البته مقصود از این حریت خروج و رهایی از حدود کتاب و
سنت نیست همچنان که
تفکر اشاعره و معتزله بر آن است بلکه
آزادی و حریت از جمود و تقشیر میباشد.
آزادی عقیده، نوعی دیگر از
آزادی است که جولانگاه مناظرات و
اختلاف آرای اندیشمندان و
متفکران شد. آیا عقیده مطلق است یا محدود؟ ملاک انتخاب عقیده چیست؟
در این ارتباط پرسشهایی مطرح است. اینک
در ادامه بحث به تبیین دیدگاه استاد شهید مطهری
در ارتباط با
آزادی عقیده میپردازیم:
۱. عقیده مطلق،
آزاد نیست بلکه حد و مرز دادن به
آزادی عقیده امری لازم و ضروری است؛ زیرا اولا عقیدهای که انسان انتخاب میکند همیشه بر مبنای
تفکر و اندیشه نیست بلکه اغلب عقاید بر اساس
تقلید و پیروی کورکورانه از اکابر و بزرگان و
پدر و
مادر و یا از محیط است و نیز گاهی بر اساس دل و احساسات عقیدهای بسته میشود و از آن جهت که دلبستگیها موجب
تعصب، جمود، خمود و سکون است بشر نمیتواند
در عقیده مطلقا
آزاد باشد. ثانیا عقیده جلوی
فکر و
آزادی در تفکر را از انسان میگیرد؛ زیرا وقتی که دل بسته شد چشم بصیرت،
کور و گوش بصیرت کر میگردد.
ثالثا، عقاید غلط باعث اسارت انسانها و خروج آنها از مسیر انسانیت میشود و به خاطر انسانیت و حقوق انسانیت باید این زنجیرها را از دست و پای او باز کرد مانند طبیبی که
آزادی انسانهایی را که از خارش بدن لذت میبرند میگیرد و به طبابت آنان میپردازد.
رابعا از آن جهت که لازمه محترم شمردن بشر، هدایت نمودن او
در راه ترقی و تکامل است، باید جلوی هر عقیدهای که انسان را از تکامل باز میدارد، گرفته شود.
۲.
آزادی در اعتقاداتی مجاز است که مبنای آن
تفکر و اندیشه باشد،
در واقع
آزادی چنین عقیدهای به
آزادی فکری مستند است.
۳.از دیدگاه استاد مطهری،
آزادی عقیدتی و دینی
در مغرب زمین، معلول دو عامل اجتماعی و
فکری است:
الف.عامل اجتماعی؛ عملکرد و روش عملی غلط
کلیسا در قرون وسطی و ایجاد محکمه تفتیش عقاید و مجازاتهای سخت بر افرادی که
فکر و عقیدهای مخالف با کلیسا داشتند، نمونهای از آن است.
ب.عامل
فکری؛ به نظر فلاسفه
اروپا مذهب و
دین مربوط به وجدان اشخاص و افراد است یعنی هر فردی
در وجدان خود نیازمند به یک سرگرمی به نام
مذهب است از آن جهت که مسایل مربوط به وجدان شخصی هر فرد خوب و بد و
حق و
باطل و راست و
دروغ ندارد و تمام این امور مربوط به پسند افراد است
در نتیجه مذهب حق و باطل ندارد.
استاد
در نقد عامل
فکری میفرماید:
معرفت این گروه نسبت به دین غلط است؛ دین مانند مسایل بهداشتی و فرهنگی امر حقیقی است نه شخصی و وجدانی، دین یک راه واقعی برای سعادت بشر است لذا
آزادی در عقیدهای که معارض با سعادت آدمیان باشد و بر مبنای
تفکر نباشد مانند این است که مردم را
در مسایل بهداشتی و فرهنگی
آزاد بگذارند پس نه تنها دین یک مسئله سلیقهای و شخصی از قبیل انتخاب
رنگ لباس نیست بلکه یک امر «آبجکتیو» و واقعی است.
در اینجا استاد، خوانندگان عزیز را به اشکال بعضی از قایلان به
آزادی عقیده مبتنی بر ناسازگاری دین با مقتضای طبیعت انسان متوجه ساخته، به نقادی آن پرداخته است: «بعضی علت کاهش
تاثیر تعلیمات دین را این میدانند که بشر طبعا
میل به شهوت و
آزادی دارد و دین بر خلاف مقتضای میل و رغبت طبیعی انسان است، برای انسان قید و محدودیت است تا وقتی که وسیله اعمال شهوات و عیاشی فراهم نیست مردم به سوی دین میگردند و دل خود را با معانی و
افکار دینی خوش میکنند و همین که وسیله فراهم شد به دنبال همان چیزی میروند که مقتضای طبیعت و میل و رغبتشان است. این جواب هم ناصواب و ناتمام است.
البته شبههای نیست که فراهم بودن و فراهم نبودن وسایل شهوات بی
تاثیر نیست که انسان را از خدا غافل کند و او را نسبت به وظیفه و تکلیفی که خداوند معین فرموده لاقید و لاابالی نماید؛ ولی این تعبیر صحیح نیست که دین مطلقا مخالف میل و رغبت است، قید و محدودیت است اگر مخالف یک میل و یک رغبت است
با یک میل و یک رغبت دیگر هماهنگی دارد، اگر از یک نظر قید و محدودیت است از نظر دیگر
آزادی و
حریت است».
اشکال دیگری که بعضیها بر اسلام گرفتهاند و استاد آن را طرح میکند این است که:
قرآن تصریح میکند کسانی که عقیده
شرک را پذیرفتهاند شما به هیچ شکل آنها را تحمل نکنید البته کسانی که عقیده غیر اسلامی دیگری مثل
مسیحیت و
یهودیت و
مجوسیت را اختیار کردهاند اسلام متعرض آنها نمیشود، ولی نسبتبه
مشرکان میگوید اگر چنین عقیدهای انتخاب کردهاند شما ابتدا مهلتشان بدهید و
در یک شرایط معینی اگر نپذیرفتند آنها را به کلی از بین ببرید آیا این دستور با این اصل (
آزادی) سازگار است یا نه؟ همچنین با اصل دیگری که
در خود
قرآن هست چطور؟ مگر
قرآن نمیگوید: «لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی»
در کار دین اکراه و اجباری نیست»
؛ پس چرا انتخاب شرک برای مشرکان قابل تحمل از سوی موحدان نیست؟!
استاد
در پاسخ آن فرمود: بشر حق فطری و حق طبیعی دارد ولی حق طبیعی و فطری بشر این نیست که هر عقیدهای را که انتخاب کرد به موجب این حق محترم است...اسلام میگوید انسان محترم است ولی لازمه این احترام این است که استعدادها و کمالات انسانی محترم باشد نه اینکه انتخاب او محترم باشد و شریفترین استعدادهایی که
در انسان هست بالا رفتن به سوی خداست «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه»
؛ یعنی ای انسان! تو با هر
رنج و مشقت
در راه
طاعت و
عبادت حق بکوشی، عاقبتحضور پروردگار خود میروی و نایل به ملاقات او میشوی. مشرف شدن به شرف
توحید است که سعادت دنیوی و اخروی
در گرو آن است حالا اگر انسانی بر ضد توحید کاری کرد او انسان ضد انسان است یا بگوییم حیوان ضد انسان است بنابر این ملاک شرافت و
احترام و
آزادی انسان این است که انسان
در مسیر انسانیت باشد، انسان را
در مسیر انسانیت باید
آزاد گذاشت نه انسان را
در هرچه خودش انتخاب کرد باید
آزاد گذاشت و لو اینکه آنچه انتخاب میکند بر ضد انسانیت باشد».
اما درباره
آیه «لا اکراه فی الدین» استاد تفاسیر مختلفی دارد؛
در بعضی از آثار و نوشتههای ایشان استفاده میشود که مراد از آیه،
آزادی فکری است نه
آزادی عقیده
در بعضی موارد میفرماید: مراد از «لا اکراه» جبر تکوینی است یعنی دین و ایمان اصلا قابلیت اجبار کردن را ندارد دین مانند محبت و دوستی، زور بردار نیست.
آزادی فردی
در مقابل
آزادی اجتماعی یکی دیگر از انواع
آزادی به شمار میرود که بیشتر مغرب زمینان به ظاهر سنگ آن را به سینه میزنند.
در تعریف «
آزادی فردی» گفتهاند: «
آزادی فردی یعنی برای فرد شخصیت قایل شدن».
استاد، آن را یکی از مشخصات ایدئولوژی اسلامی معرفی میکند و میفرماید: «اسلام
در عین این که دینی اجتماعی است و به جامعه میاندیشد و فرد را مسئول جامعه میشمارد، حقوق و
آزادی فرد را نادیده نمیگیرد و فرد را غیر اصیل نمیشمارد. فرد از نظر اسلام چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی و چه از نظر قضایی و چه از نظر اجتماعی، حقوقی دارد. از نظر سیاسی حق
مشورت و حق انتخاب؛ و از نظر اقتصادی حق مالکیت بر محصول کار خود و حق معاوضه و مبادله و
صدقه و
وقف... دارد؛ و از نظر قضایی حق اقامه دعوی و احقاق حق و حق
شهادت؛ و از نظر اجتماعی حق انتخاب شغل و مسکن و انتخاب رشته تحصیلی و غیره، و از نظر خانوادگی حق انتخاب
همسر و...دارد».
ایرادی که بر
آزادی فردی از نظر اسلام گرفته شده است قضیه وجوب
حجاب برای زنان
مسلمان است و گفتهاند: حجاب موجب سلب حق
آزادی که یک حق طبیعی بشری است میگردد و نوعی توهین به حیثیت انسانی زن به شمار میرود. استاد
در پاسخ به این اشکال میفرماید: حجاب
در اسلام یک وظیفهای است که بر عهده
زن نهاده شده که
در معاشرت و برخورد با
مرد باید کیفیت خاص را
در لباس پوشیدن مراعات کند این وظیفه نه از ناحیه مرد بر او تحمیل شده و نه چیزی است که با حیثیت و کرامت او منافات داشته باشد و یا تجاوز به حقوق طبیعی او که خداوند برایش خلق کرده است محسوب بشود. اگر رعایت پارهای مصالح اجتماعی، زن یا مرد را مقید سازد که
در معاشرت روش خاصی را اتخاذ کنند و طوری راه بروند که آرامش دیگران را برهم نزنند و تعادل اخلاقی را از بین نبرند
چنین مطلبی را زندانی کردن یا بردگی نمیتوان نامید و آن را منافی حیثیت انسانی و اصل
آزادی فرد نمیتوان دانست.
قسم دیگر از اقسام
آزادی که استاد مطهری از آن بحث کرده است
آزادی اجتماعی میباشد. «
آزادی اجتماعی یعنی بشر بایددر اجتماع از ناحیه سایر افراد اجتماع
آزادی داشته باشد، دیگران مانعی
در راه رشد و تکامل او نباشند او را محبوس نکنند به حالت یک زندانی درنیاورند که جلو فعالیتش گرفته شود، دیگران او را
استثمار نکنند، استخدام نکنند، استبعاد نکنند یعنی تمام قوای
فکری و جسمی خود او را
در جهت منافع خودشان به کار نگیرند این را میگویند
آزادی اجتماعی».
به عبارت دیگر: «
آزادی اجتماعی
آزادی انسان است از قید و اسارت افراد دیگر».
استاد این نوع از
آزادی را یکی از اهداف
انبیا معرفی میکند و
در این باره میفرماید: «یکی از هدفهایی که انبیا داشتهاند این بوده است که به بشر
آزادی اجتماعی بدهند یعنی افراد را از اسارت و بندگی و بردگی نجات بدهند».
آزادی جنسی یکی از زیرمجموعههای
آزادی اجتماعی به حساب میآید که غربیان با این وسیله به بیبند و باری مردم آن
سرزمین رونق دادند و برای عقلانیت آن به توجیهات فلسفی و روانشناختی تمسک جستند؛ ولی این اشتباهی بود که منشا چنین
خطا و اشتباه بی توجهی به پیامدهای آن بود. استاد
در این باره میفرماید: «اشتباه
فروید و امثال او
در این است که پنداشتهاند تنها راه آرام کردن غرایز، ارضا و اشباع بی حد وحصر آنهاست. اینها فقط متوجه محدودیتها و ممنوعیتها و عواقب سوء آنها شدهاند و مدعی هستند که قید و ممنوعیت غریزه را عاصی و منحرف و سرکش و ناآرام میسازد، طرحشان این است که برای ایجاد آرامش این غریزه، باید به آن
آزادی مطلق داد... اینها توجه نکردهاند که همانطور که محدودیت و ممنوعیت غریزه را سرکوب و تولید
عقده میکند و رها کردن و تسلیم شدن و
در معرض تحریکات و تهییجات درآوردن آن را دیوانه میسازد و چون... امکان ندارد همه خواستههای بیپایان یک فرد برآورده شود
غریزه بدتر سرکوب میشود و عقده روحی به وجود میآید به عقیده ما برای آرامش غریزه دو چیز لازم است یکی ارضای غریزه
در حد حاجت طبیعی و دیگر جلوگیری از تهییج و تحریک آن».
غربیان
در بحث
آزادی جنسی به یک جنبه آن توجه کردند لکن از جنبههای منفی و پیامدهایی که ویرانکننده روان و جامعه است غفلت نمودند. استاد به بعضی از این نتایج و پیامدهای ناشی از
آزادی جنسی اشاره میکند:
۱. افزایش بیماریهای روانی از قبیل جنونها، خودکشیها، جنایتها، دلهرهها، اضطرابها، یاسها، بدبینیها، حسادتها و کینهها مهمترین پیامد چنین
آزادی است؛ لذا افرادی چون فروید که شعار
آزادی جنسی را برای ایجاد نظم اجتماعی و برقراری آرامش روحی سر دادند به
تاویل سخن خود پرداختند و گفتند غریزه را نمیتوان به طور کامل از تمتعات جنسی ارضا و اشباع کرد، باید
ذهن را متوجه مسایل عالی هنری و
فکری کرد و همچنین قایل به محدودیت مقررات اجتماعی شدند.
۲.شانه خالی کردن جوانان از
ازدواج.
۳.تنفر زنان از امر حاملگی و
تربیت کودکان و اداره
منزل.
استاد
در بیان تفاوت
آزادی جنسی و اشباع غریزه میفرماید: «حقیقت این است که اشباع غریزه و سرکوب نکردن، یک مطلب است و
آزادی جنسی و رفع مقررات و موازین اخلاقی مطلب دیگر. اشباع غریزه با رعایت اصل
عفت و
تقوا منافی نیست بلکه تنها
در سایه عفت و تقوا است که میتوان غریزه را به حد کافی اشباع کرد و جلو هیجانهای بیجا و ناراحتیها و احساس محرومیتها و سرکوب شدنهای ناشی از آن هیجانها را گرفت».
اصلا
تزکیه نفس یعنی
آزادی معنوی: ««قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها»؛ بزرگترین خسران عصر ما این است که همهاش میگویند
آزادی، اما جز از
آزادی اجتماعی سخن نمیگویند؛ از
آزادی معنوی دیگر حرف نمیزنند و به همین دلیل به
آزادی اجتماعی هم نمیرسند»
؛ زیرا «آن علتی که
در دوران گذشته بشر را وادار میکرد به سلب
آزادی اجتماعی و پایمال کردن حقوق اجتماعی دیگران، حس منفعت طلبی او بوده است و بس، خوب حس منفعت طلبی بشر امروز چطور؟ هست یا نیست؟ بله هست....
دهان بشر امروز برای بلعیدن، اگر بیشتر از دهان بشر دیروز باز نباشد کمتر باز نیست».
از دیدگاه استاد، علت محرومیت مغرب زمین از
آزادی معنوی وجود عقیده لاییک و بی دینی است؛ «چون
آزادی معنوی را جز از طریق
نبوت انبیا، دین، ایمان و
کتابهای آسمانی نمیتوان تامین کرد».
استاد
در پایان بحث
آزادی معنوی به نمونههایی از
آزادی نفس از اسارت رذایل اشاره میکند و میفرماید: به خاطر وجود چنین
آزادی بوده است که کسانی چون مرحوم
سیّد حسین کوه کمری میدان
مرجعیت را برای
شیخ انصاری باز میگذارد.
آخرین نوع از
آزادی که
در این نوشتار از آن بحث میکنیم
آزادی معنوی است. استاد آن را مقدسترین نوع
آزادی و حتی علت تحقق بخش
آزادی اجتماعی و هدف مهم انبیا معرفی میکند. وی
در تعریف
آزادی معنوی میفرماید: «
آزادی معنوی نوع خاصی از
آزادی است و
در واقع
آزادی انسان است از قید و اسارت خودش».
استاد
در جواب این سؤال که مگر ممکن است انسان
اسیر خودش باشد تا این که از این اسارت خود را
آزاد کند، میفرماید: «انسان یک موجود مرکب و دارای قوا و غرایز گوناگونی است.
در وجود انسان هزاران قوه نیرومند هست، انسان
شهوت دارد،
غضب دارد،
حرص و طمع دارد، جاهطلبی و افزون طلبی دارد و
در مقابل
عقل دارد،
فطرت دارد، وجدان اخلاقی دارد. انسان از نظر معنا، از نظر
باطن و از نظر
روح خودش ممکن است یک آدم
آزاد باشد و ممکن هم است یک آدم
برده و بنده باشد؛ یعنی ممکن است انسان بنده حرص خودش باشد، اسیر شهوت خودش باشد، اسیر خشم خودش باشد، اسیر افزونطلبی خودش باشد و ممکن است از همه اینها
آزاد باشد»
با این بیان، واضح است که «بزرگترین برنامه انبیا،
آزادی معنوی است» تا انسان از بند همه اسارتهای نفسانی
آزاد گردد.
•
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «رابطه دین و آزادی». • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.