جریانشناسی علوم در تاریخ اسلام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جریانشناسی علوم در تاریخ اسلام، از مباحث تاریخی است که درباره تاریخچه بهوجود آمدن برخی از
علوم عقلی و
نقلی بحث میکند.
اسلام از ابتدا مردم را به فراگیری
علم و تدبر در نشانههای هستی دعوت میکرد،
آیات قرآن انسان را دعوت به بهرهگیری از
اندیشه،
دانش و
ایمان خود کرده، تا از رازهای هستی در
آسمان،
زمین،
خشکی،
دریا و
آفرینش انسان و هر حیوان و گیاهی پرده بردارد و این اسبابِ سهگانه را باهم بهکار گیرد تا از
گمراهی نجات یابد.
مسلمانان با مردم سرزمینهای فتح شده که میان آنان پیروان
ادیان آسمانی بودند، معاشرت کردند و از عالمان آنان بهرهها گرفتند؛ عالمانی که با علوم یونانی چون
فلسفه،
طب،
ستارهشناسی،
ریاضیات و هندسه آشنا بودند، ولی علومی که فراگیریِ آن در ردیف نخست بود،
قرآن و
روایات و
فقه بود. این دانش به علوم نقلی شناخته میشد تا از علوم عقلی، شناخته شود.
پس از رحلت
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و جمعآوری قرآن کریم، مسلمانان بهگردآوری احادیث و بهکارگیری آنها در
تفسیر قرآن روی آوردند؛ از اینجا بود که
علم حدیث پا گرفت. بعدها دستورهای قانونی که برای تنظیم زندگی فردی و اجتماعی وضع شده بود، از قرآن و حدیث استخراج شد، و بهتدریج
علم فقه، خود را آشکار کرد. در ادامه به تاریخچه توسعه و شکلگیری برخی از علوم عقلی و نقلی اشاره و بهطور اجمال بیان میشود.
اسلام مردم را به فراگیری علم فراخواند و آن را تا حد
وجوب رساند، و در این وجوب،
مرد و
زن را مساوی قرار داد. در اینباره،
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرمایند: «کسب دانش بر هر مرد و زن
مسلمان واجب است.» پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مردم را به کوچ کردن برای
کسب علم تشویق کرد و فرمود: «دانش بجویید! اگرچه در چین باشد». اسلام، دانشور را بر
نادان برتری داده است، لذا خدای متعالی میفرماید: «... قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون...؛
بگو آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟»
اسلام، دانش را به بینایی، و نادانی را به نابینایی تشبیه میکند، از اینرو خدای متعالی میفرماید: «و مایستوی الاعمی و البصیر؛
و نابینا و بینا هرگز برابر نیستند.» اسلام همچنین
عقل را وسیلهای برای فراگیری دانش و کشف اسرار و زیبایی شگفت و نشانههای محکم و استوار
هستی و نیز
تفکر در دقایق آن برای درک آفریدگار بزرگ و قدرت او قرار داده است.
در
قرآن کریم دعوتِ انسان به اندیشه در نشانههای هستی (اندیشهای برپایه دانستن رازهای آفرینش) تکرار شده است؛ از آن جمله این آیه کریمه است:
«انّ فی خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار و الفلک الّتی تجری فی البحر بما ینفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحیا به الارض بعد موتها و بثّ فیها من کلّ دابّة و تصریف الریاح و السحاب المسخّر بین السماء و الارض لآیات لقوم یعقلون؛
در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و شدِ
شب و
روز، و کشتیهایی که در
دریا به سود مردم در حرکتند، و آبی که
خداوند از
آسمان نازل کرده، و با آن،
زمین را پس از مرگ، زنده کرده، و انواع جنبندگان را در آن گسترانیده، و همچنین در تغبیر مسیر بادها و ابرهایی که میان زمین و آسمان مسخرند، نشانههایی است (از ذات پاک خدا و یگانگی او) برای مردمی که عقل دارند و میاندیشند.» باز میفرماید: «هو الذی جعل لکم النجوم لتهتدوا بها فی ظلمات البرّ و البحر قد فصّلنا الآیات لقوم یعلمون؛
او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد، تا در تاریکیهای خشکی و دریا، بهوسیله آنها راه یابید. ما نشانهها (یِ خود) را برای کسانی که میدانند (و اهل فکر و اندیشهاند) بیان کردیم.» و در جای دیگر میفرماید: «هو الذی انزل من السماء ماءً فاخرجنا به نبات کلّ شیء فاخرجنا مِنه خَضِراً نخرج منه حبّاً متراکباً و من النخل من طلعها قنوانٌ دانیةٌ و جنّات من اعناب و الزیتون و الرمّان مشتبها و غیرمتشابه انظروا الی ثمره اذا اثمر وینعه ان فی ذلکم لآیات لقوم یؤمنون؛
او کسی است که از آسمان، آبی نازل کرد، و بهوسیله آن، گیاهان گوناگون رویاندیم؛ و از آن، ساقهها و شاخههای سبز، خارج ساختیم؛ و از آنها دانههای متراکم، و از شکوفه نخل، شکوفههایی با رشتههای باریک، بیرون فرستادیم؛ و باغهایی از انواع
انگور و
زیتون و
انار، (گاه) شبیه به یکدیگر، و (گاه) بیشباهت. هنگامی که میوه میدهد، بهمیوه آن و طرز رسیدنش بنگرید که در آن، نشانههایی (از عظمت خدا) برای افراد با ایمان است.»
اراده
خداوند متعال از تشویق انسان به دقتنظر و سیر در آفاق این است که نشانههای خویش در آفرینش انسان و هستی را به او بنمایاند تا به حقیقت قدرت حق ایمان بیاورد، از اینرو میفرماید: «سنریهم آیاتِنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق؛
به زودی، نشانههای خود را در اطراف جهان و درون جانشان به آنها نشان میدهیم تا برای آنان آشکار شود که او حق است، آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟».
این آیات، انسان را دعوت میکند که با بهرهگیری از
اندیشه،
دانش و
ایمان خود، از رازهای هستی در آسمان، زمین، خشکی، دریا و
آفرینش انسان و هر حیوان و گیاهی پرده بردارد و این اسبابِ سهگانه را باهم بهکار گیرد؛ یعنی به اندیشه بیعلم و علم بیایمان عمل نکند. هنگامی که علم و ایمان به هم پیوستند، هادی و نگهبان انسان میشوند و او را از
گمراهی بازخواهند داشت، اما هنگامی که علم از ایمان جدا شد، ابزار نابودی میشود. از اینجاست که
صلح، بارزترین جلوههای اسلام شمرده میشود.
مسلمانان با مردم سرزمینهای فتح شده که میان آنان پیروان
ادیان آسمانی همچون
یهود و
نصارا و
بتپرستان مانند
ایرانیان و
هندیان بودند، معاشرت کردند و از عالمان آنان بهرهها گرفتند؛ عالمانی که با علوم یونانی چون
فلسفه،
طب،
ستارهشناسی،
ریاضیات و هندسه آشنا بودند، ولی علومی که فراگیریِ آن در ردیف نخست بود،
قرآن و
روایات و
فقه بود. این دانش به
علوم نقلی شناخته میشد تا از علوم پایه (معروف به
علوم عقلی)، بازشناخته شود.
قرآن، روایات و فقه به علوم نقلی شناخته میشوند تا از علوم پایه (معروف به علوم عقلی)، بازشناخته شوند.
هنگامی که پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رحلت کردند، قرآن کریم میانِ اوراق مکتوب و متعدد پخش بود که
کاتبان وحی آنها را نگاشته بودند و بخشی از آن نیز در سینه حافظان محفوظ بود. در زمان
ابوبکر، فرمانی برای گردآوری قرآن صادر شد که پس از آن، قرآن در صحیفههایی (اوراق مکتوب) گردآوری شد که
زید بن ثابت، عهدهدار گردآوری آن بود. این اوراق به ابوبکر سپرده شد و از او به
عمر و سپس به
حفصه (دختر عمر و همسر پیامبر) منتقل شد. هنگامی که
عثمان خلیفه شد، آن اوراق را از حفصه گرفت و به عدهای از
صحابه رسول خدا سفارش کرد آن نوشتههای پراکنده را در یک کتاب گردآورند. چهار نسخه از آن کتاب نوشته شد که امروزه مورد اعتماد همه مذاهب اسلامی است. آنگاه فرمان داد دیگر نسخهها را بسوزانند؛ و چنین شد.
(روایات؛ درباره کیفیت تدوین و گردآوری قرآن و این که در چه زمانی انجام شده است، مختلف و متعارض است و به سه دسته تقسیم میشود:
۱. گردآوری قرآن در دوره خلافت عثمان بوده است.
۲. قرآن در دوران ابوبکر گردآوری شده است.
۳. گردآوری آن، در زمان خلافت عمر واقع شده است.
ولی محققان علوم قرآنی، باور دارند که قرآن، در زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و با دستور و نظارت مستقیم آن حضرت گردآوری شده است و افزون بر روایات موجود در این زمینه، از خود قرآن و دلیل عقلی نیز بهره بردهاند.
)
پس از آن، مسلمانان به گردآوری احادیث و بهکارگیری آنها در
تفسیر قرآن روی آوردند؛ از اینجا بود که
علم حدیث پا گرفت. بعدها دستورهای قانونی که برای تنظیم زندگی فردی و اجتماعی وضع شده بود، از قرآن و حدیث استخراج شد، و به تدریج
علم فقه، خود را آشکار کرد.
تلاوت برخی آیات قرآن از لهجههای حافظان آن اثر پذیرفت و با تفاوت لهجهها، تلاوتها نیز گوناگون شد. این حافظان را «
قرّاء» مینامیدند که مشهورترین آنان در زمان خلفا،
عبدالله بن مسعود (ت ۳۲ق)
علی بن ابی طالب (ت ۴۰ق)،
زید بن ثابت (ت ۴۵ق) و
سعید بن عاص (ت ۵۹ق) بودند. در روزگار
امویان و دوره نخست
عباسیان، تعدادشان افزون شد که از مشهورترین آنها ابن مهران ریاحی (ت ۹۷ق)،
مجاهد بن جُبیر (ت ۱۰۳ق)،
عبدالله بن عامر یحصبی (ت ۱۱۸ق)،
عبدالله بن کثیر (ت ۱۲۰ق)،
عاصم بن ابی النجود (ت ۱۲۷ق)،
اعمش (ت ۱۴۸ق)،
ابوعمر بن علاء (ت ۱۵۴ق)،
حمزه قاری (ت ۱۵۹ق)،
نافع قاری (ت ۱۶۹ق)،
کسائی (ت ۱۸۹ ق) و
حفص قاری (ت ۲۴۶ق) هستند. سپس در
دوره دوم عباسیان، تعدادشان افزونتر شد و از میان آنها
ابن مجاهد بغدادی (ت۳۲۴ق)،
ابن فضاله (ت ۳۴۸ق) و
دارقطنی (ت ۳۸۵ق) شهرت یافتند. برخی از قاریان همچون
ابن شنبوذ بغدادی (ت ۳۲۸ق) در
قرائت قرآن به قرائتهای نادر هیچ ایرادی نداشتند. و همین امر (خواندن قرآن به قرائتهای نادر) سبب شد ابن مجاهد بغدادی (امام قاریان
بغداد) در نوشتههایش وقت خود را فقط صرف پژوهش درباره قرائت کند و از میان قرائتهای گوناگون، قرائتهای هفتگانه ذیل را برگزیند:
قرائت نافع در
مدینه؛
قرائت عبدالله بن کثیر در
مکه؛
قرائت حمزه و
کسائی در
کوفه؛
قرائت ابوعمرو بن علاء در
بصره؛ و
قرائت عبدالله بن عامر در
دمشق. وی در اینباره کتابی نگاشت و در آن شیوه قرائت
قراء سبعه (قاریان هفتگانه) را بیان کرد.
در زمان خلفا، حافظان احادیث از میان صحابهای بودند که هماره با پیامبر بودند و از او شنیدند و روایت کردند؛ مشهورترین آنان:
عبدالله بن مسعود و
ابوهریره (ت ۵۹ق)،
عبدالله بن عباس (ت ۶۸ق)،
عبدالله بن عمر (ت ۷۳ق) و
انس بن مالک (ت ۹۳ق) بودند.
در روزگار
امویان، تعدادِ راویان احادیث (
تابعین) که از صحابه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) روایت میکردند افزون شد؛ که مشهورترین آنها عبارتند از:
سعید بن جبیر (ت ۹۴ق)؛
عروة بن زبیر (ت۹۴ق)؛
سعید بن مسیب (ت ۹۴ق)؛
نافع بن جبیر (ت ۹۹ق)؛
شعبی (ت ۱۰۳ق)؛
طاووس بن کیسان (ت ۱۰۶ق)؛
مکحول شامی (ت ۱۱۲ق)؛
نافع مولای ابن عمر (ت ۱۱۷ ق)؛
ابن حزم انصاری (ت ۱۲۰ق)؛
زید بن علی بن حسین (ت ۱۲۲ق) و
زهری (ت ۱۲۴ق).
در نخستین دوره خلافت عباسیان، محدثان فراوان شدند، که مشهورترین آنها عبارتند از:
صالح بن کیسان مدنی (ت ۱۴۰ق)؛
عمر بن قیس کندی (ت ۱۴۰ق)؛
عبدالله بن طاووس مدنی (ت ۱۴۴ق)؛
اوزاعی (ت ۱۵۷ق)؛
حَیْوة بن شریح (ت ۱۵۸ق)؛
شعبة بن حجاج (ت ۱۶۰ق)؛
سفیان ثوری (ت ۱۶۱ق)؛
شریک نخعی (ت ۱۷۷ق)؛
مالک بن انس (ت ۱۷۹ق)؛
ابن مبارک (ت ۱۸۱ق)؛
یحیی بن آدم (ت ۲۰۳ق)؛
عبدالله بن زبیر حمیدی (ت ۲۱۹ق)؛
فضل بن دکین (ت ۲۱۹ق)؛
نعیم بن حمّاد (ت ۲۲۸ق)؛
ابن ابی شیبة (ت ۲۳۵ق)؛
اسحاق بن راهویه (ت ۲۳۸ق)؛
احمد بن حنبل (ت ۲۴۱ق)؛
احمد بن منیع، معروف به اصم (ت ۲۴۴ق) و....
از آغاز
حکومت امویان و پس از آن، دوره
عباسیان و با اهداف سیاسی، احادیثِ فراوانی جعل و به پیامبر نسبت داده شد، از اینرو لزوم پیرایش احادیث صحیح از جعلی و سره از ناسره احساس شد. گروهی از محدّثان عهدهدار اینکار شدند که از میان آنان
محمد بن اسماعیل بخاری (ت ۲۵۶ق)،
مسلم بن حجاج (ت ۲۶۱ق)،
محمد بن ماجه (ت ۲۷۳ق)،
ابوداوود سجستانی (ت ۲۷۵ق) و
محمد ترمذی (ت ۲۷۹ق) شهرت یافتند. هر کدام از اینان احادیثی را که صحیح یافتند، در کتابی گردآوردند و کتابشان به «
صِحاح» معروف شد. در این کتابها، احادیث طبق راویان آنها دستهبندی شده است و صحیحترین کتابهای روایی شناخته میشوند. فقیهان محدث، کتابهایی را در زمینه احادیث صحیح، طبق موضوعات فقهی نگاشتند که از آن جمله است:
مُوَّطا مالک و
مسند احمد؛ و
سنن نسائی (ت ۳۰۱ق).
شیعیان به احادیث روایت شده از
امامان معصوم (علیهمالسلام) اهتمام داشتند. از مهمترین کتابهای نگارش یافته در این زمینه، کتابی است که احادیث منقول از
امام جعفرصادق (علیهالسّلام) و فرزندش
امام موسی کاظم (علیهالسّلام) را دربردارد.
(برخلاف مکتب خلفا، در مکتب اهلبیت (علیهمالسلام)، توجه به حدیث و حفظ و تعلیم و تعلّم آن، از وظائف هر فرد مسلمان شمرده میشده است. میان
اهلسنت، بر اثر ممنوعیتی که خلفا پدید آورده بودند، تا نیمه اول
قرن دوم (زمان خلافت
عمر بن عبدالعزیز) تدوین حدیث ممنوع بود و پس از آن بهتدوین و نشر حدیث روی آوردند، ولی شیعیان، به پیروی از دستورات امامان خود، از همان آغاز (زمان
امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام)) تا زمان
امام حسن عسکری (علیهالسّلام) به تدوین حدیث پرداختند و
اصول اربعمائه بوجود آوردند که مرجع
کتب اربعه بوده است و در زمان
غیبت کبری، جوامع حدیثی و روایی از سوی علمای شیعه نگاشته شد که مهمترین آنها، چهار کتاب معروف است:
۱.
الکافی ۲.
من لایحضره الفقیه ۳.
الاستبصار ۴.
التهذیب.
) مسلمانان به یادگیری احادیث روی آوردند، و راویان بزرگ آن زمان، شرح این احادیث را عهدهدار شدند که از آن جملهاند:
احمد بزّار (ت ۲۹۲ق)؛
محمد مروزی (ت ۲۹۴ق)؛
ابن راهویه (ت ۲۹۴ق)؛
حافظ نسوی (ت ۳۰۳ق)؛
ابوالقاسم بغوی (ت ۳۱۷ق)؛
سلیمان طبرانی (ت ۲۶۰ق)؛
دارقطنی و ....
فقه، دانش بهکارگیری
شریعت و
احکام اسلام است. معنای «فَقِهَ» دانش را همراه با
تدبر فراگرفت، و معنای «شریعت» راه مستقیم است. بنابراین، دانستن شریعت بهتنهایی کافی نیست؛ بلکه باید احکام و قوانین دین را فهمید و بهطور کامل اجرا کرد تا
انسان را در زندگی به
راه مستقیم راهنمایی کند.
فقه شامل احکامی است که ارتباط انسان با پروردگار و مردم، ارتباط مردم با حکومت و ارتباط حکومت با حکومتها و ملتهای دیگر را در زمینه صلح و جنگ تنظیم میکند که مورد نخست (احکام رابطه انسان با پروردگار) را به نام «
شعائر اسلام» میشناسند.
فقه از منابع خود (
قرآن و
سنت) کمک میگیرد، از اینرو فراگیری این دو (قرآن و سنت) لازم است. فقه بر علومی چون
صرف،
نحو،
بیان،
بدیع،
شان نزول آیات (مناسبتی که سبب نزول آیات احکام شده است) و علل بیان احادیث (علتی که برای آن، حدیث بیان شده است) استوار است، از اینرو به فقیهی که به این علوم دست یافته است «عالم» و به همگنان او «علما» گفته میشود.
نخستین
صحابه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توضیح احکام نازل شده در قرآن و نیز احکامی را که آن حضرت با گفتار، کردار و
تقریر (حاکی از رضایت) خویش بیان کرده بود، فرا گرفتند. از جمله آنها
سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود که صحابه از آن پیروی کرده، پس از حضرتش طبق آن
فتوا دادند و میان مردم داوری کردند. از مشهورترین این صحابه،
عمر بن خطّاب،
علی بن ابیطالب،
عبدالله بن مسعود،
عبدالله بن عمر و
عبدالله بن عباس بودند. فتاوای علما و قضات بهگونهای بود که از نیازهای آن زمان بیشتر نبود، اما با تغییری که پس از قدرتیابی
دولت اسلامی و گسترش قلمرو آن با پیروزیها در جامعه اسلامی رخ داد، عُمَر راه
افراط را پیش گرفت. او درباره «
مؤلفة قلوبهم» و تقسیم زمینهای «
مفتوح العنوه» تجدیدنظر کرد.
در عصر اول اسلام،
مدینه محل تجمع فقها بود که هفت نفر از آنان شهرت یافته، به نام «فقهای هفتگانه مدینه»، شناخته شدند که عبارتند از:
عروة بن زبیر (ت۹۴ ق)؛
خارجة بن زید بن ثابت (ت۹۹ق)؛
عبیدالله بن
عبدالله بن
عتبه بن
مسعود (ت ۹۹ق)؛
سالم بن عبدالله بن عمر (ت ۱۰۶ق)؛
سلیمان بن یسار (ت ۱۰۷ق)؛ قاسم بن محمد بن ابی بکر (ت ۱۰۷ق) و
سعید بن مسیب (ت ۹۴ق) که
اجماع آنان در یک مسئله خاص، منبعی از منابع فقه شمرده میشود.
از آن پس، پژوهش درباره فقه در کشورهای اسلامی رایج شد. در
شام، این فقها
شهرت یافتند:
مکحول شامی (ت ۱۱۲ق)؛
زهری (ت ۱۲۴ق) و
اوزاعی (ت ۱۵۷ق). در
عراق، ابوحنیفه نعمان (ت ۱۵۰ق)،
ابویوسف (ت ۱۸۲ق)،
محمد بن حسن شیبانی (ت ۱۸۹ق)،
احمد بن حنبل (ت ۲۴۱ق)،
ابراهیم نخعی (ت ۹۶ق)،
حماد اشعری (ت ۱۲۰ق)،
زفر بن هذیل (ت ۱۵۸ق)،
حسن بصری (ت ۱۱۰ق) و
سفیان ثوری (ت ۱۶۱ق) شهرت یافتند. در
مدینه،
ربیعة الرای (ت۱۳۶ق)،
امام صادق (علیهالسلام) (ت ۱۴۸ق)،
ابن جریج (ت ۱۵۰ق)،
مالک بن انس (ت ۱۷۹ق)، [[|امام کاظم (علیهالسلام)]] (ت ۱۸۳ق) و
ابن دینار (ت ۱۸۲ق). در
مصر،
ابن لهیعه (ت ۱۷۴ق)،
لیث بن سعید (ت۱۷۵ق)،
ابن القاسم عتقی (ت ۱۹۱ق)،
عبدالله بن وهب (ت ۱۹۷ق)،
شافعی (ت ۲۰۴ق)،
ابن عبدالحکم (ت ۲۱۴ق)،
بویطی (ت ۲۳۱ق) و
حارث بن مسکین (ت ۲۵۰ق)، در افریقیه (قیروان)،
ابن انعم (ت ۱۶۱ق)،
اسد بن فرات (ت ۲۱۳ق) و
سحنون (ت ۲۲۵ق)، در
اندلس،
صعصعة بن سلاّم (ت ۱۹۲ق)،
ابن دینار غافقی (ت ۲۱۲ق)،
اصبغ بن فرج (ت ۲۲۵ق)،
عبدالملک بن حبیب (ت ۲۳۸ق)، و
یحیای لیثی (ت ۲۳۹ق) شهرت یافتند.
با پایان یافتن نخستین دوره حکومت عباسی، دوره فقهای بزرگ نیز سپری شد. در همین زمان بود که مذاهب فقهی تاسیس و اصول شریعت استوار شد. در دومین دوره حکومت عباسی، شرحهای مفصلی بر کتابهای مذاهب گوناگون نگاشته شد، و در این زمان، مدارسی برای تدریس فقه تاسیس شد. این مدارس جزئی از مساجد جامع و دیگر مساجدی بودند که پادشاهان و وزیران در ایجاد آنها با هم رقابت میکردند. مشهورترین این مدارس،
مدرسه نظامیه اصفهان و
بغداد بود که
نظام الملک وزیر ملک شاه سلطان
سلجوقی و وزیر پدرش
آلب ارسلان آن را ساخت. مشابه این نظامیه، مدارس دیگری در
دمشق،
حلب،
قاهره،
تونس و
فاس ساخته شد. مدارسی که در اندلس،
قرطبه (کردوبا)،
طلیطله و
اشبیلیه بنا شده بود، از جهت شهرت مانند نظامیه بود و بسیاری از عالمان بزرگ مشرق زمین را به خود جذب کرد.
این مدارس آکنده از فقهای مذاهب گوناگون بود. برجستهترین آنها در بغداد و مشرق عبارت بودند از: زعفرانی (ت ۲۶۰ق)؛
خصّاف (ت ۲۶۱ق)؛
ثلجی (ت ۲۶۶ق)؛
ابوزرعه رازی (ت ۲۶۴ق)؛
داوود ظاهری (ت ۲۷۰ق)؛
ابوبکر مروزی (ت ۲۷۵ق)؛
عبدالله بن حنبل (ت ۲۹۰ق)؛
ابن منده (ت ۳۰۱ق)؛
محمد بن نصر مروزی (ت ۲۶۲ق)؛
علی قمی (ت ۳۰۵ق)؛
بربهاری (ت ۳۳۰ق)؛
ابراهیم مروزی (ت ۳۴۰ق)؛
عبدالله کرخی (ت ۳۴۰ق)؛
بیهقی (ت ۴۰۲ق)؛
ابوحامد اسفرایینی (ت ۴۰۶ق)؛
قدّوری (ت ۴۳۸ق)؛
قفّال مروزی (ت ۴۲۵ق)؛
ابوالعلاء صاعد (ت ۴۳۲ق)؛
عبدالله جوینی (ت ۴۳۸ق)؛
ابوالعباس رویانی (ت ۴۵۰ق)؛
ابویعلی (ت ۴۵۸ق)؛
ابن صباغ (ت ۴۷۷ق)؛
عبدالملک جوینی (ت ۴۷۸ق)؛
هروی (ت ۴۸۱ق)؛
بزدوی (ت ۴۸۲ق)؛
سرخسی (ت ۴۸۲ق) و....
بزرگان این طبقه در شام عبارت بودند از:
جوزجانی (ت ۲۵۹ق)؛
مقدسی (ت ۴۹۰ق) و
ابن سمنانی (ت ۴۹۹ق).
بزرگان علمای مصر عبارت بودند از:
ابن عبدالحکم (ت ۲۵۷ق)؛
ذهلی (ت ۲۵۸ق)؛
ابن موّاز (ت ۲۶۹ق)؛
ربیع بن سلیمان (ت ۲۷۰ق)؛
قاسم بن سیار(ت ۲۷۸ق)؛
بکّار بن قتیبه (ت ۲۷۰ق)؛
طحاوی (ت ۳۲۱ق) و
ابوجعفر مرادی (ت ۳۳۸ق).
ابن سحنون (ت ۲۵۹ق)،
ابن ابوزید قیروانی (ت ۳۸۶ق) و
عبدالله بن یاسین (ت ۴۵۱ق) بزرگان آنها در افریقیه و مغرب هستند.
از بزرگان آنان در اندلس،
بقّی بن مخلد (ت ۲۷۶ق)،
قاسم عوفی (ت ۳۰۳ق)،
ابن لبابه قرطبی (ت ۳۱۴ق)،
ابن عبدالبرّ (ت ۳۳۸ق)،
ابن مسّره (ت ۳۴۶ق)،
ابن فخّار (ت ۴۱۹ق)،
ابن حزم (ت ۴۵۶ق) و
الباجی (ت ۴۷۴ق) بودند.
فقها در مسائل مستحدثه (جدید) بر اساس روش اسلامی
احکام شرعی را
استنباط میکردند. البته بودند کسانی که در
اجتهاد، راه
افراط را پیش گرفتند. برخی از آنان نیز در مسیر خلاف شرع اجتهاد میکردند، لذا برای فرار از
حکم واقعی و بنیادینِ
شرع، حیلههایی را ابداع میکردند؛ بهطور مثال: به
معاملات ربوی رنگ
بیع شرعی دادند و یا راههایی را مطرح میکردند تا شفیع (شریک) نتواند در معاملات املاک (اموال غیرمنقول، خانه، زمین) از
حق شفعه استفاده کند و یا برای فرار از پرداخت
زکات مال، راههایی را مطرح میکردند.
از اینرو فقهای بزرگ، اجتهاد را در مواردی که با اصلی از اصول شرع مخالف باشد بهکار نبردند و اجتهاد را تنها در مسائلی بهکار گرفتند که مغایر با اصول مسلّم اسلام نباشد. بدینترتیب، فقه در
قرن پنجم هجری مقابل خواستههای عصر خویش از حرکت باز ایستاد. از این زمان، شرحهای پرحجمی برای متون مشکل فقهی نوشته شد که فقها در شرح پیچیدگیهای آن با یکدیگر رقابت میکردند.
منظور از
علوم عقلی علومی است که از پیشینیان (اعم از هندیان، ایرانیان و یونانیان) برجای مانده است. این علوم عبارتند از:
فلسفه؛
طب؛
ریاضیات؛ هندسه؛ و
نجوم، که به علوم عقلی یا حکمت معروفاند و به دارندگان آن «حکیم» میگویند تا وجه تمایزی باشد با علوم قرآنی، حدیث و فقه که معروف به علوم نقلیاند و حاملان آنها را «علما» میگویند. سرزمینهای
ایران،
شام و
مصر جایگاه اصلی علوم عقلی بود. هنگامی که مسلمانان، این سرزمینها را فتح کردند، علوم رایجِ در این مناطق را به زبان خودشان ترجمه کردند و در تمام میدانهای علمی از دیگران پیشی گرفتند.
فلسفه کلمهای یونانی و به معنای دوست داشتن دانش است. (فلسفه philosoie از دو بخش تشکیل شده: philo یعنی دوستدار و sofieیعنی دانش، حکمت) دانشمندان یونان معتقد بودند حکمت (دانش) از
آسمان فرود آمده،
عقل را بهسوی کسب معرفت سوق میدهد. بنابراین اعتقاد (معرفت) از ماوراء الطبیعه دریافت میشود و جهت تفسیر آن،
قواعدی استوار بر استنتاجهای عقلی ایجاد کردند که به «منطق» مشهور است. همه علوم یونانیان با
معرفت پیوند خورده (و معرفت، نقطه تلاقی همه علوم آنها است) و شیوههای اخلاقی آنها وابسته به شناخت (معرفت) است. فلسفه یونان در
قرن چهارم پیش از میلاد با جنگ
اسکندر مقدونی در مشرق زمین گسترش یافت، آنگاه
یهودیت و
مسیحیت از این فلسفه اثر پذیرفتند و بدینترتیب، مکتبهایی فلسفی پدید آمد که مهمترین آنها مکتب «نوافلاطونی» بود و به «مکتب اسکندریه» شهرت یافت.
اسلام با ظهور خود،
عرب را به
شناخت خداوند از راه
اندیشه در ظاهر پدیدههای هستی و چگونگی
خلقت انسان سوق داد؛ بدون تجاوز از این حد و بدون توجه به مسائل غیبی، زیرا
علم غیب، مخصوص خداوند است.
قرآن منبع اصلی اندیشه اسلامی و بهتنهایی غذای عقل و فهم است. مسلمانان احکام دین و دنیا و نیز روشهای اخلاقی خویش را که بر
ایمان به خدا استوار است، از قرآن میگیرند؛ بی آنکه در مسائل غیبی فروروند تا بدینسبب به اموری فوق طاقت عقل محدود بشر مشغول شوند. در زمان
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مسئله «قَدَر» مطرح شد. این از حساسترین مسائل غیبی بود که فکر آدمی را به خود مشغول میکرد و از آن مهمترین مسائل فلسفی متفرّع شده و همچنان انسان را تا امروز به خود مشغول کرده است. پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آن بیمناک بود که مبادا مسلمانان فکر خود را به مسائلی مشغول کنند که در
شریعت پیروی از آنها
نهی شده است و گاهی نیز آنان را گمراه میکند.
در حدیثی که
ابوهریره روایت کرده میگوید: ما در حال بحث پیرامون مسئله «قَدَر» بودیم که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد شد و به شدت ناراحت شد؛ بهگونهای که صورتش چونان دانههای انار سرخ شد، آنگاه فرمود: «آیا دستور داده بودم که به اینمطلب بپردازید؟ هدف از
رسالت من این بود؟ همانا پیشینیان بهسبب بحث درباره همین مسئله نابود شدند. من از شما خواستم درباره این موضوع، بحث نکنید.» سپس فرمود: «هیچ انسانی ایمان ندارد، مگر اینکه به قَدَر (چه خیرش و چه شرّش) ایمان داشته باشد و بداند هرچه مقدر است که به او برسد، چنان خواهد شد و آنچه برای او مقدّر نشده، هرگز به او نمیرسد.»
روایت شده است که
عمر بن خطاب شخص بحث کننده درباره قدر را کتک زد.
این بحثها در آغاز حکومت اسلامی مطرح بود؛ اما هنگامی که دوره دوم این حکومت آغاز شد و مسلمانان در سرزمینهای فتح شده مستقر شدند، افراد فراوانی از این سرزمینها مسلمان شدند و کسانی که اسلام را نپذیرفتند همچنان بر دین خویش باقی ماندند؛ بدون آنکه به پذیرش اسلام وادار شوند. مسلمانان با
معاشرت با پیروان دیگر ادیان به تحلیلهای آنان بر مسائل غیبی آگاه شدند؛ که مباحث مربوط به
صفات خداوند، ماهیت
حضرت مسیح، مطالبی درباره مسئله «قَدَر» و آزادی اراده،
وحی الهی و سرنوشت انسان پس از
مرگ از آن جمله بود: این مسائل در زمینه سازیِ اندیشههای فلسفی و دینی به گونههای جدید سهیم بودند. همچنین فلسفه یونانی در اهمیت دادن به
عقل (بهعنوان اساس اندیشه و کردار انسان) نقش بهسزایی داشت؛ البته با یاری گرفتن از منطق یونانی. بدینترتیب، ارتباط محکمی میان فلسفه یونان و اسلام و علوم منشعب از فلسفه یونان پدید آمد. مسلمانان این دانشها را به زبان خودشان ترجمه کردند و این مهم به کسی واگذار میشد که عربی و یونانی یا سریانی را خوب میدانست. از آن زمان مراکزی با نام «دارالحکمه» برای ترجمه کتابها به
زبان عربی ایجاد شد؛
هارون الرشید نخستین کسی بود که به اینکار اقدام کرد و بسیاری از پادشاهان و امیران و وزیران از او پیروی کردند. از مهمترین آنها «بیت الحکمه» در
مصر بود که خلیفه فاطمی
الحاکم بامرالله آن را تاسیس کرد. البته این مرکز علمی غیر از کتابخانههای بزرگی بود که کتابهای ترجمه شده مراکز دولت اسلامی را در آن گردآورده بودند. از مهمترین این مراکز، کتابخانهای بود که
الحَکم المستنصر بالله اندلسی در
قرطبه بنیان نهاد.
معروفترین مترجمان آن روزگار عبارتند از:
محمد بن موسی خوارزمی (ت ۲۳۲ق)؛
یوحنّا بن ماسویه (ت ۲۴۳ق)؛
حنین بن اسحاق (ت ۲۶۰ق)؛
اسحاق بن حنین (ت ۲۳۸ق) و
حبیش اعسم (ت ۲۷۵ق).
اما فلاسفه در دوره اوّل و دوّم اسلامی به «متکلّم» معروف بودند و اینها کسانی بودند که با استفاده از
قواعد منطق یونان، به دفاع از
اسلام و مناظره با پیروان ادیان و مذاهب دیگر میپرداختند. و نیز
معتزله از آن دسته بودند که مشهورترین آنها عبارتند از:
واصل بن عطاء (ت ۱۳۱ق)؛
عمرو بن عبید (ت ۱۴۴ق)؛
نظام (ت ۲۳۱ق) و
ابوهذیل علاّف (ت ۲۳۵ق).
سپس در دوره سوم اسلامی و پس از آن، دامنه فلسفه گسترش یافت و بسیاری از افراد به
علوم عقلی پرداختند که میان آنان طبیب، ریاضیدان، اخترشناس و موسیقیدان یافت میشد. از مشهورترین آنان،
کِندی (ت ۲۶۰ق)،
فارابی (ت ۳۳۹ق)،
جاحظ (ت ۲۵۵ق)،
ابوالحسن اشعری (ت ۳۲۴ق)،
مسکویه (ت ۴۲۱ق)،
ابن حزم (ت ۴۲۶ق)،
ابن مسرّه (ت ۳۱۹ق) و گروهی از
اخوان الصّفا بودند. (اخوان الصّفا گروهی بودند که در نیمه
قرن چهارم هجری در
بصره تشکیل شدند و به نام «اخوان الصفا و خُلاّن الوفاء» معروف شدند، این گروه ۵۲ رساله تالیف کردند و آنگونه که خودشان در مقدمه رسالههای خود مطرح میکنند، هدف از نگارش این رسالهها روشن کردن واقعیتها با استدلالهای یقینی هندسی و براهین فلسفیِ حقیقی و عقلی است، و تنها کسانی میتوانند به عمق این استدلالها و تمام حقیقت این براهین دست یابند که سختیها را بر خود هموار کرده و جدی باشند. رسالههای این گروه، علوم ریاضی، طبیعی، طب، عقلی و نقلی را دربردارد. آنان نامهایشان را پنهان میکردند، از اینرو تنها افرادی شناخته شدهاند که
ابوحیان توحیدی نام آنها را در کتاب «
الامتاع و المؤانسه» آورده است.اینان عبارتند از:
زید بن رفاعه،
ابوسلیمان محمد بن معشر الستی (معروف به مقدسی)،
ابوالحسن علی بن هارون زنجانی،
ابواحمد مهرجانی و عوفی. اما این که نامهای حقیقی آنها چه بود و تعدادشان به چند نفر میرسید؟ کسی از آن آگاه نیست. بیشترین گمان بر این است که آنان دستهای از
باطنیه و داعیان
مذهب اسماعیلی بودند.
)
برخی اندیشهها با ریشههای یهودی، مسیحی، یونانی، ایرانی و هندی از طریق
فلسفه به عقاید امت اسلامی رخنه کردند. در نتیجه، امت اسلامی به فرقههای گوناگون اعتقادی تقسیم شد و برخی از آنان سخت از یکدیگر فاصله گرفتند؛ بهگونهای که برخی به نظریه «
حلول» (حلولِ خداوند در قالب یکی از انسانها)، برخی به خدا بودن
علی بن ابی طالب، برخی به خدا بودن
محمد بن حنفیه فرزند حضرت علی، و عدّهای به خدایی الحاکم بامرالله فاطمی معتقد شدند. بعدها پیروی از نظریه حلول گسترش یافت و عدهای، بر آن شدند پس از مرگ انسان، روحش در انسان یا حیوان دیگری حلول میکند. برخی از این فرقهها به نظریه «
رجعت» و نیز به رجعت کسانی معتقد شدند که ادعای
الوهیت آنها شد. برخی از آنان از
آیین مزدک اثر پذیرفتند و از مردم خواستند مشترک بودن در اموال و زنان را بپذیرند تا اسباب اختلاف مردم از بین برود و همه مردم مساوی شوند. این گرایش، یکی از پایههایی بود که شورشهای
زنگیان و
قرمطیان بر آن بنا شد. از همین جاست که به حکمت نهی پیامبر از فرورفتن در مسائل غیبی و مهمترین آنها؛ یعنی مسئله قدر پی میبریم؛ زیرا آنچه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آن بیم داشت، واقع شد و مسلمانان بهگروههای ناسازگارِ با هم تقسیم شدند و یکپارچگی امت اسلامی از بین رفت.
اسلام به طب بهسبب ارتباطش با سلامت انسان اهمیت داده است. پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به پاکیزگی فردی و میانهروی در خوردن و آشامیدن سفارش کردند که همراه دیگر سفارشهای وی در کتاب الطب النبوی گردآوری شده است. در زمان پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
حارث بن کلده در طب شهرت یافت. او دانش و مهارت خود را در
مدرسه جندی شاپور ایران آموخت و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را بهجهت آشنایی با دانش پزشکی میستود. شیوههای معروف او برای درمان بیماران؛ پانسمان کردن زخمها،
حجامت و
فصد (رگ گشودن) بود.
در دوره
امویان، شیوههای ادبی درمان پیشرفت کرد و توجه به بیماران افزون شد؛ از اینرو در سال ۸۸ق/۷۰۷م
عبدالملک بن مروان خلیفه اموی نخستین بیمارستان را ساخت و بخشی از آن را به جذامیان اختصاص داد و برای آنان و همچنین برای نابینایان و بینوایان جیره مقرر کرد. در زمان
عباسیان، دامنه پزشکی گسترده شد، و علت آن، ترجمه کتابهای پزشکان یونانی به عربی بود. معروفترین آن پزشکان،
هیپوکرات و
جالینوس است.
طبیبان مشهور در زمان عباسی،
زبان عربی، یونانی و
سریانی را به خوبی میدانستند؛ از آن جمله، حسن بن اسحاق (ت ۲۶۰ق)،
یوحنا بن بختیشوع (ت ۲۹۰ق)،
اسحاق بن حنین (ت ۲۹۸ق)،
متّی بن یونس (ت ۳۲۸ق) و... بودند. پس از این بود که ساختن بیمارستان در سرزمینهای اسلامی گسترش یافت. در بیمارستانها بیماران را بهگروههایی تقسیم میکردند و هر گروه را در بخشی ویژه بستری میکردند. بیمارستان جایی بود که در آن، طب و داروسازی تدریس میشد و طبیبان از آنجا فارغ التحصیل میشدند. از میان طبیبان،
بختیشوع بن جورجیس (ت ۱۸۴ق) رئیس طبیبانِ جندی شاپور، و پس از او، فرزندان و نوههایش (خاندان بختیشوع) شهرت یافتند. گروهی دیگر از پزشکان نیز در همین حد از شهرت بودند، که عبارتند از: ماسرجویه (ت ۲۰۱ق)؛ سلمویه بن بنان (ت ۲۲۵ق)؛
زکریای طیفوری (ت ۲۲۶ق)؛
یوحنا بن ماسویه (ت ۳۰۹ق)؛
ابوبکر رازی (ت ۳۱۳ق)؛
علی بن عباس (ت ۳۸۴ق)؛
ابن سینا (ت ۴۲۸ق)؛
قسطان بن لوقا (ت ۳۰۰ق)؛
زهراوی (ت ۴۰۳ق)؛
ابراهیم بن زهرون (ت ۴۰۹ق) و بسیاری دیگر.
عربها در علوم پزشکی در طول
قرون وسطی مقام اول را کسب کرده بودند و در پنج قرن طلایهدار این علم شمرده میشدند.
داروسازی و شیمی نیز از مجموعه علوم پزشکی شمرده میشد. عربها در زمان
جاهلیت و
اسلام بیماران را با گیاهان دارویی یا با شیوههای درمانی رایج در عرف قبیلهای، درمان میکردند. بسیار دیده میشد که درمان را با
تبرک جستن و دعای
اهل تقوا بهدست میآوردند که در این صورت، با توجه به ایمان شفابخش، سلامت حاصل میکردند. (از گذشته تا به حال، توده مردم به انسانهای با تقوا و درستکار و نیز به قبور اولیای خدا پناه میبردهاند و به برکت آنان، سلامت میخواستند).
در نخستین سالهای دوره امویان، امیر
خالد بن
یزید بن
معاویة بن
ابی سفیان نخستین حاکمی بود که به علوم پایه توجه کرد و دستور داد کتابهای شیمی که از
مصر آورده شده است، از یونانی به عربی ترجمه شود و به پژوهش درباره
علم شیمی روی آورد. او در این زمینه کتابی به نام فردوس الحکمه فی علم الکیمیاء نگاشت. پس از آن، علم شیمی رواج یافت و مردانی در این علم مهارت یافتند که مشهورترین آنان
جابر بن حیّان (ت ۲۰۰ق) است که هنوز نامش شکوه بخش این علم است. پس از او،
سابور بن سهل (ت ۲۵۵ق)،
حبیش بن اعسم (ت ۲۷۵ق)،
ابن ابی الاشعث (ت ۳۶۵ق)،
ابن وافد اندلسی (ت ۴۶۰ق) و ... در علم شیمی شهرت یافتند.
زمانی که
منصور عباسی دستور داد کتابهای کیهانشناسی از هندی به عربی ترجمه شود، توجه عربها به ریاضیات معطوف شد و رقمهایی (اعداد) که به ارقام عربی معروف بودند، از
زبان هندی ترجمه شد و در سرزمینهای اسلامی گسترش یافت. مسلمانان نیز به مطالعه ریاضیات روی آوردند. در کیهانشناسی مدارج ترقی را طی کردند. از میان آنان،
محمد بن موسی خوارزمی (ت ۲۳۲ق) بزرگترین ریاضیدان و کیهانشناس زمان خویش مشهور شد. پس از او شماری از دانشمندان شهرت یافتند که عبارتند از:
ابوعلی خیّاط (ت ۲۲۰ق)؛
یحیی بن منجّم (ت ۲۳۰ق)؛
سند بن علی (ت ۲۵۱ق)؛
ابومعشر فلکی (ت ۲۷۳ق)؛
بتانی (ت ۳۱۷ق)؛
فرغانی (ت ۳۹۸ق)؛
ابوالوفاء بوزجانی (ت ۳۸۷ق)؛
ابن رضوان (ت ۴۹۳ق) و
زرقالی (ت ۴۹۳ق). خلفا و شاهان نیز با هدف رصدگیری حرکت سیارات و پیشبینی
کسوف و
خسوف، رصدخانههای فراوانی ساختند.
کیهانشناسی به علم پیش از خود (ستارهشناسی) ارتباط دارد و در دوره
بابلیان در
بین النّهرین همراه آن علم پا گرفت. این علم بر اعتقاد به تاثیر ستارگان بر سرنوشت انسان و پیشگویی از آینده بنا نهاده شده است و هنگام قصد هر کاری، به آن اعتماد میکردند؛ از اینرو وقتی کسی میخواست خانهای بسازد و یا
ازدواج کند، به سعد و نحسی ستاره رجوع میکرد. پادشاهان و فرماندهان برای شناخت روز و ساعت نبرد به پیشگو رجوع میکردند. مردم در تشخیص سعد و نحس روز و ساعت، گفته پیشگو را میپذیرفتند؛ بهطور مثال: هنگامی که خلیفه
المعتصم بالله برای جنگ با رومیان راهی «
عمّوریه» میشد، از ستارهشناسان خواست پس از رصد ستارگان، ماه و روز جنگ را مشخص کنند؛ ستارشناسان پس از رصد گفتند: پادشاه نباید در دو
ماه صفر و
رجب بجنگد. اوضاع جنگی ایجاب کرد این نبرد در ماه صفر سال ۲۲۳ق آغاز شود و به عکس آنچه پیشگویان خبر داده بودند، المعتصم پیروز و امپراتور روم اسیر شد.
ابوتمّام، خلیفه را با قصیدهای ستود که در مطلعش میگوید:
«شمشیر در بیان خبرها از کتابها
[
ی نجوم
]
راستگوتر است، زیرا مرز میان واقعیت و خیال را تیزی شمشیر معین میکند.» در این قصیده، ستارهشناسان را به سبب پیشبینی بیاساسشان مسخره کرده، میگوید:
«شگفتا! گمان بردهاند روزها
[
ی پیروزی
]
در صفر و رجب از آنان گریزان است. زمانی که ستاره غربیِ دنبالهدار آشکار شد، مردم را از بلای تیره و ترسناکی ترساندند. برجهای «ثابت» و «منقلب» (متغیر) را اداره کننده کائنات دانستند. آنگاه حکم میکردند که این ستارگان بخت را مقدر میکنند؛ در حالی که ستارهها از رخدادهای منظومه خود ناآگاهند.»
در همان قصیده میگوید:
«حال آنکه دانش در برق نیزههای درخشان دو سپاه نهفته است؛ نه در شهابهای هفتگانه. آن پیشبینی چه شد؟ ستارگان کداماند؟ آن خبر را از دروغ و کلام بیجا ساختهاند. دروغ گفتند و سخنانی ساختند که هیچیک اساسی نداشت.»
با این همه،
علم نجوم وسیلهای برای تعیین
سعد و نحس روزها و خوبی و بدی سرنوشت افراد شد. ستارهشناسان مشهور این دوره عبارتند از:
ماشاءالله (ت ۲۰۱ق)؛
صیمری (ت ۲۷۵ق)؛
یحیی بن سمینه (ت ۳۱۵ق)؛
محمد بن یحیی ازدی (ت ۳۵۸ق)؛
کلوازی (ت ۳۷۲ق)؛
ویجن کوهی (ت ۳۹۰ق)؛
ابن ابی الرجال (ت ۴۳۲ق) و دیگران.
هندسه، فیزیک و مکانیک (معروف به علم الحیَل) جزئی از ریاضیاتاند. عربها کنار ریاضیات به این علوم نیز پرداختند. در عصر دوم اسلامی، این مهندسین شهرت یافتند:
موسی بن شاکر (ت ۲۰۰ق) و فرزندان او؛
ابوبکر رازی (ت ۲۱۳ق)؛
کندی (ت ۲۶۰ق)؛
ابن هیثم (ت ۴۳۱ق)؛
بیرونی (۴۴۰ق) و....
این، مختصری از فعالیتهای عربها و مسلمانان در زمینه علوم پایه بود. اینان در میدانهای علمی دیگر همانند تاریخ و جغرافیا نیز فعالیتهایی داشتند.
محمد بن اسحاق (ت ۱۵۱ق)،
واقدی (ت ۲۰۷ق)،
عبدالملک بن هشام (ت ۲۱۳ق)،
عبدالله بن حکم (ت ۲۱۴ق)،
محمد بن سعد زهری (ت ۲۳۰ق)،
خلیفة بن خیّاط (ت ۲۴۰ق)،
محمد بن حبیب (ت ۲۴۵ق)،
بلاذری (ت ۲۷۹ق)،
دینوری (ت ۲۸۲ق)،
یعقوبی (ت ۲۹۲ق)،
طبری (ت ۳۱۰ق)،
ابن عبدالبر (ت ۳۳۸ق) و ... سرآمدان تاریخ نگاری بودند.
جغرافیدانانی چون: کندی (ت ۲۶۰ق)،
ابن فقیه (ت ۲۹۰ق)،
بلخی (ت ۳۲۲ق)،
قدامة بن جعفر (ت ۳۳۷ق)،
اصطخری (ت ۳۴۶ق)،
ابن حوقل (ت ۳۶۷ق)،
سیرافی (ت ۳۶۸ق)، شابشتی (ت ۳۸۸ق)، بیرونی (ت ۴۴۰ق)، بکری (ت ۴۸۷ق) و .... گردشگرانی بودند که سرزمینها را در جستوجوی علم یا تجارت درنوردیدند و زندگی اجتماعی و اقتصادی و آثار طبیعی آن سرزمینها را وصف کردند.
عالم، در یک زمینه از علم عمل نمیکرد؛ بلکه کسی که با مهارتی آشنا بود، آن را با دانشهای دیگر درمیآمیخت؛ از اینرو طبیب به هندسه و کیهانشناسی نیز احاطه داشت یا فیلسوف با پزشکی و شیمی آشنا بود و حتی فقیه نیز در
طب و
فلسفه، دستی داشت. همینطور ادیب و شاعر از هندسه و مکانیک آگاه بود. به هرحال، برخی دانشوران بودند که به همه علوم یا برخی از آنها احاطه داشتند.
این دانشمندان در جای جای مناطق اسلامی حضور داشته، مورد احترام پادشاهان، امیران و خلفا بودند. پایتختها در سراسر جهان، این دانشمندان را جذب کرده، برای ایشان مدارس و انجمنهای علمی تشکیل میدادند.
بغداد،
دمشق،
حلب،
قاهره،
قیروان،
فاس،
قرطبه،
اشبیلیه و
طلیطله محلّ اجتماع علما بود و اینان پیشگامان و سفیران معرفت در
قرون وسطی بودند؛ معارفی که انحرافهای سیاسی و فسادهای حکومتی، شعلههای آن را خاموش کرد تا اینکه نور این علوم در غرب متجلّی شد و غرب نیز از نور آن بهره گرفت و با آن، تمدن جدید را پایه ریخت.
مطالب گفته شده، تصویری از رویدادها و روند آنها از
قرن سوم تا پنجم هجری بود، و این تاریخ خود گواه بر این است که دولتها تنها با
عدالت زندهاند و با خوشگذرانی و راحتطلبی فرسوده میشوند و
ستم، آن را نابود میکند.
ابن خلدون معتقد است دولتها از پنج مرحله میگذرند:
در مرحله نخست، دولتها در آغاز توانمندی و جوانی به سر میبرند. این زمانی است که بهجای دولت پیشین بر مسند قدرت مینشیند. در این مرحله، رئیس دولت برای مردم خویش در کسب بزرگی و مال، الگو است. او به تنهایی و بدون مشورت با آنها کاری انجام نمیدهد.
در مرحله دوم، رئیس حکومت با مردم خویش
مستبد بوده، به تنهایی حکومت را اداره میکند. در این مرحله، مردم را بهکارهای سخت وامیدارد و دستور ساخت ابزار و فراگیری حرفهها را صادر میکند و مجد و بزرگواری را تنها برای خاندان خود میخواهد، و فقط خانواده او از آن بهره میبرد.
در مرحله سوم، رئیس حکومت به فراهم آوردن دستاورد پادشاهی، آنچه خوی بشر میطلبد (از ثروتاندوزی و پایدار ساختنِ آثار پادشاهی و شهرتیابی) اقدام میکند؛ بنابراین، همه امکانات خویش را برای گرفتن
مالیات، تنظیم درآمدها و مخارج، حسابگری در پرداختهای حکومتی،
میانهروی در اینگونه مخارج و مبانی حکومتی و ایجاد رفاه برای اطرافیان و دست پروردگان بهکار میگرفت.
در مرحله چهارم، رئیس دولت به اندوخته پیشینیان خود بسنده میکرد و از پادشاهان گذشته، با بهترین شیوه تقلید میکرد و معتقد بود پیروی نکردن از آنان که به عظمت بهوجود آمده آگاهتر بودند، سبب نابودی حکومت میشود.
در مرحله پنجم، رئیس حکومت به ولخرجی میپردازد؛ لذا همه آنچه گذشتگان ساختند، برای شهوترانی، عیشونوش، بخشش به خویشان و نزدیکان در مجالس خود و به خدمت گرفتن دوستان ناشایستی به باد میداد که پیروی کورکورانه آنها در امور مهم حکومتی که بهتنهایی توانایی انجام آن را نداشتند و نمیدانستند چه میکنند و عملشان چه آثاری در پی خواهد داشت. بدینوسیله، یاران خود و کارهای پیشینیان را تباه میکند. در نتیجه، کینه او را به دل گرفته، از کمک به او دست میکشیدند. سپاهیان نیز حقوق خویش را در جهت تمایلاتِ پست خویش صرف میکردند. در این مرحله، دولت گرفتار فرسودگی میشد؛ این فرسودگی چون بیماری مزمنی بر آن چیره میشد که امکان رهایی از آن نبود و سرانجام به فروپاشی حکومت میانجامید.
ابن خلدون این مراحل را بهصورت چکیدهای از بررسیهای تاریخ اسلام بیان کرد.
و روند رویدادهایی را بهدست آورد که پیاپی بر حکومت اسلامی و دولتهای مستقل از آن وارد شد. اینها همان دورههایی است که امپراتوری روم آنها را پشت سر گذاشت و سرانجام به نابودی او انجامید. این مراحل بهصورت معیارها و شاخصهایی درآمدند که از آغاز، به انجام آن پی میبریم. این از مطالبی است که تاریخ را بهصورت
علم موضوعی و قانونمندی درمیآورد که طبق
قواعد منطقی پیش میرود و از این طریق و با مطالعه روند رویدادهایی که بر ملتها گذشته و نیز ویژگیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آنها، سرنوشت آنان را روشن میکند.
بنابراین، تاریخ را ننوشتهاند تا داستانی برای بازگو کردن یا خبری برای گفتن باشد؛ بلکه برای این است که مردم داستانها و اخبار تاریخ را چون پیشوایی پیروی کرده، پندهای آن را بهکار گیرند. انسان خواه حاکم و فرمانروا و خواه محکوم و تحت امر، باید با عقل و قلب و اعضای خویش تاریخ را بسازد. بنابراین، اگر عقل و قلب سلیم داشته باشد که از انحرافها پیروی نکند، به خدا ایمان داشته باشد و اعضای او از پلیدیها پاک بماند و نیز بتواند پاکدامنی خویش را حفظ کند، به یقین، روند تاریخ، او را بالا برده، به او عزت میبخشد؛ ولی اگر بیخردی کرده، به تمایلات نفسانیش وابسته شود و قلب و احساسش کار بیافتد و مرتکب
کفر به خدا و
ظلم به مردم شود، ضرورتاً تاریخ روند سقوط او را فراهم خواهد کرد، که این بد فرجامی است. مقصود از کلام خدای سبحان که فرمود: «ان الله لایُغیّر مابقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم؛
.. خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمیدهد، مگر آنکه آنان، آنچه در خودشان است تغییر دهند.... .» همین است.
مبانی تغییر و تحول در جامعه، به دو امر بستگی دارد: یکی
عدل که اوج و
عزت را در پی دارد، و دیگری ستم و
ترس که
جامعه را به سقوط میکشاند؛ که در هر دو صورت زمامدار، دخیل است. در نمونههای تاریخی و روش حاکمان؛ اعم از خلفا، پادشاهان، امیران و والیانِ مناطق و فرماندهان، مصداقهایی از این فرمایش خدای سبحان را میتوان دید که میفرماید: «ذلک بانّ الله لم یک مغیّراً نعمة انعمها علی قوم حتی یغیّروا ما بانفسهم و انّ الله سمیع علیم؛
این برای آن است که خداوند هیچ نعمتی را که بهگروهی داده، تغییر نمیدهد؛ جز آنکه آنها خودشان تغییر دهند؛ و خداوند، شنوا و داناست.» و نیز این آیه تاکیدی است بر آنچه در آیه پیشین فرموده است.
عبدالسلام ترمانینی، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ج۲، ص۵۹-۶۸.