کمال انسان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خدای سبحان کمال محض و کمال آفرین است؛ هر چه از او ظهور کند کامل است.
عالم و
آدم از او ظهور کرده و هر دو از مظاهر کمال حقند، هم کمال نفسی دارند و هم از کمال نسبی برخوردارند، همه ذرات عالم هستی به سوی کمال در حرکتند و مسیر امر الهی را طی می کنند،
انسان نیز تافتهای جدا بافته از
جهان خلقت نیست، از این رو سعی می کند با رسیدن به کمال مطلوب خود را با سایر
مخلوقات وفق دهد و با مجموعه جهان آفرینش هماهنگ سازد، راه هماهنگ شدن با نظام پیوسته جهان، در سیر به سوی کمال مطلوب، کسب
فضایل اخلاقی است.
اخلاق این توانایی را دارد که انسان متخلق را در این مسیر با این مجموعه هماهنگ کند، انسان نیز به طور طبیعی پذیرای چنین هماهنگی است و در مسیر کمال مطلق در حرکت است.
خدای سبحان کمال محض و کمال آفرین است؛ هر چه از او ظهور کند کامل است.
عالم و
آدم از او ظهور کرده و هر دو از مظاهر
کمال حقند، هم کمال نفسی دارند و هم از کمال نسبی برخوردارند: «ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور»
همه ذرات عالم هستی به سوی کمال در حرکتند و مسیر امر الهی را طی می کنند، خدای سبحان به آسمانها و
زمین فرمود: «فقال لها وللارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین؛
خواسته یا ناخواسته به سوی من بیایید، گفتند ما خواهانیم و با طوع و
رغبت می آییم».
انسان نیز تافتهای جدا بافته از
جهان خلقت نیست، از این رو سعی می کند با رسیدن به کمال مطلوب خود را با سایر
مخلوقات وفق دهد وبا مجموعه جهان آفرینش هماهنگ سازد، راه هماهنگ شدن با نظام پیوسته جهان، در سیر به سوی کمال مطلوب، کسب فضایل اخلاقی است.
اخلاق این توانایی را دارد که انسان متخلق را در این مسیر با این مجموعه هماهنگ کند، انسان نیز به طور طبیعی پذیرای چنین هماهنگی است و در مسیر کمال مطلق در حرکت است.
صاحبان علوم گوناگون، تفسیرهای متنوع و متفاوتی از کمال انسان دارند. هر کسی کمال را در رشته علمی خاص خود می داند؛ ولی آخرین سخن را کمال آفرین جهان هستی، خدای سبحان، می گوید و چه کسی راستگوتر از اوست؟: «
ومن اصدق من الله قیلا»
.
در
علوم اعتباری و قراردادی، صاحبان علوم ادبی، کسی را که در علوم ادبی جامع باشد، «کامل» می نامند. آنان به کسی که لغت شناس ماهر و در فن لغت سرآمد باشد، «لغوی» و به کسی که در علم «اعراب» سرآمد باشد «نحوی» و به کسی که در فن شعر و
قافیه و وزن شناسی ماهر باشد، «عروضی» و به کسی که جامع بین این رشتهها شده «ادیب کامل» می گویند.
در
علوم استدلالی، به کسی که در هندسه، ریاضیات و
علوم تجربی، طبیعی و
منطق سرآمد و ماهر باشد و با جمع این سه رشته بتواند در
معارف الهیه، حقایق را به خوبی
استنباط کند،
فیلسوف کامل و «
حکیم» می گویند؛
ولی در
علوم حقیقی و نزد اهل معرفت، کمال به معنای دیگری
تفسیر شده است. مرحوم
سید حیدر آملی، که از عرفای بنام
امامیه و از معتقدان به ولای
اهل بیت عصمت و
طهارت (علیهمالسّلام) است می گوید: به کسی که در
علم شریعت، سرآمد و در
علم طریقت، دارای کارآیی لازم و در
علم حقیقت، صاحب
بصر باشد،
شیخ می گویند. بنابراین، شیخ، انسان کاملی است که دارای این ویژگیهای یاد شده باشد.
البته هر کدام از این علوم، اصطلاح خاص خود را داراست؛ در
روایات معصومین (علیهمالسّلام) نیز آمده است که همه کمال، در اموری، مانند «
تفقه در دین» است:
«الکمال کل الکمال التفقه فی الدین و...» .
تفقه در دین، عبارت از دین شناسی و دین باوری است. کسی که
دین شناس نیست یا دین شناس است ولی دین باور نیست،
فقیه نیست. تفقه در دین به معنای ماهر و ممحض بودن در
دین است.
دین، سلسلهای از مسائل نظری و مسائل عملی است و کسی متفقه در دین است که در آنها سر آمد باشد. دین، هم دستور علم و هم دستور
استغفار می دهد. ذات اقدس اله به
پیغمبر می فرماید : «قل رب زدنی علما»
یعنی، به
خدا بگو که بر
علم من بیفزا. نیز خداوند در
قرآن، بیان می کند که پیغمبر چه علمی را از خدا طلب کند.
همه علومی که در تامین
سعادت و رفع نیازهای بشری سهم مؤثری دارند از یک نظر، صبغه اسلامی و دینی دارند؛ چون فراهم کردن و فراگیری آنها و نیز استفاده از آنها در رفع نیاز
جامعه اسلامی واجب عینی یا
کفایی است و علوم از این جهت «اسلامی» می شود (البته برای اسلامی بودن
علوم انسانی در رتبه اول و علوم تجربی در رتبه دوم معنای دقیقی است که خارج از بحث کنونی است)؛ ولی قرآن کریم، علمی را که اساس و پایه همه علوم است که اگر باشد، علوم دیگر فراهم و به جا مصرف می شود و اگر نباشد، علوم دیگر یا تحصیل نمی شود یا اگر تحصیل شود، به جا صرف نمی شود، به پیغمبر آموخت و فرمود: «فاعلم انه لا اله الا الله واستغفر لذنبک»
و آن، علم
توحید است.
اگر کسی بداند در کل جهان،
خالق،
مدبر و مربی عالم و آدم، خداست و همه کمالها و جمالها را او آفریده و زمام آنها به دست اوست، قهرا در فراگیری کمال از خدا
غفلت نمی کند و اگر کامل شد، در نشر آن هم برای
رضای خدا می کوشد و قصور و دریغی نمی ورزد. این علم، علمی استدلالی است. عالم شدن به
وحدانیت حق، کار آسانی نیست. ممکن است کسی بر اساس همان
تفکر سنتی و عادی بگوید: «لا اله الا الله» اما، در برنامههای عملی او توحید ظهور نکند.
توحید در برنامههای عملی آنگاه ظهور می کند که انسان در آغاز و پایان هر کاری «خدا» بگوید:
«وقل رب ادخلنی مدخل صدق واخرجنی مخرج صدق»
همان گونه که قبلا اشاره شد، این آیه، اختصاصی به ورود در
دنیا یا
برزخ یا
قیامت و خروج از دنیا یا برزخ یا صحنه قیامت ندارد، بلکه موحد هر کاری را انجام می دهد باید بتواند «نام خدا» را ببرد و این کار. قهرا
واجب و یا
مستحب است. به عبارت دیگر، کاری که انسان به نام خدا شروع می کند، کار
حرام و
مکروه یا
مشتبه و مشکوک نمی تواند باشد؛ زیرا چنین کارهایی هرگز مورد رضایت خدای سبحان نیست و با ذکر نام او نیز هیچ تناسبی ندارد.
این که گفتهاند: هر کاری را که انجام می دهی نام خدا را ببر؛ یعنی کار باید به گونهای باشد که انسان بتواند به نام خدا بگوید و این، بهترین برنامههای توحیدی است که در همه شئون زندگی ما هست. انسان
موحد، در همه امور چنین می اندیشد. گاهی ممکن است انسان، در اوایل امر با حسن نیت، وارد کاری بشود و به نام خدا بگوید؛ ولی دراثنای عمل، جاذبههای طبیعی، او را به سمت خود منحرف کند و او نتواند در پایان کار به نام خدا بگوید. آیه
سوره اسراء می گوید: در آغاز هر کاری که وارد می شوید، به نام خدا بگویید و به همین صورت کار را ادامه دهید به گونهای که وقتی از آن دست کشیدید نیز بتوانید به نام خدا بگویید با این ترتیب، سراسر آن کار واجب یا مستحب، مظهر توحید می شود.
چنین انسانی اهل
استغفار هم هست، یعنی از خدا طلب
مغفرت می کند که اگر غفلتی کرد یا قصوری ورزید و یا گاهی به برخی از
گناهان صغیره مبتلا شد، خدا از او در گذرد و می دانیم که استغفار برای نوع اولیا، جنبه دفعی دارد، یعنی آنان با این استغفار از خطر ارتکاب به گناه می رهند، نه جنبه رفعی تا آنان با استغفار از خطر
کیفر گناه ارتکاب شده
نجات یابند.
انسان مهذب و منزه از غبار طبیعت، کامل است. و
بهشت،
دارکمال نامیده می شود.
اسلام نیز، کامل است و نقصی در آن نیست.
مشکل ما در نقص و نرسیدن به کمال، فراموشی است که از بدترین مصیبتهای ماست. کار خوبی را که انجام می دهیم، فراموش نمی کنیم. چون آن را بارها بازگو کرده و به آن علاقمندیم؛ ولی چون گناه مرتکب شده را پنهان می کنیم، کم کم از یادمان می رود. و در صدد جبران آن هم نیستیم؛ زیرا انسان آنگاه در صدد جبران نقص است که متذکر آن نقیصه باشد.
از این رو به ما گفتهاند: اگر کار خیری کردید، آن را فراموش کنید و اگر از شما اشتباهی سر زد، به یاد آن باشید؛ زیرا تذکر خطا وسیله استغفار و سبب انفعال است ولی یاد آوری کار خیر، زمینه
غرور را فراهم می کند. گاهی انسان آن قدر کار خیر را بازگو می کند که کار خیرش پژمرده می شود.
در بعضی از
روایات اهل بیت (علیهمالسّلام) آمده است که اگر شما کار خیری را انجام دادید، لازم نیست آن را برای کسی بازگو کنید؛ مثل اینکه، شما گلی را از بوستان بکنید و چند بار به آن دست بزنید. طبیعی است که پژمرده می شود و عطر و زیبایی آن از بین می رود. کار خیر نیز وقتی زیبا و معطر است که پنهان بماند یا اگر در شیشه عطری را باز کنیم، عطر از آن می پرد. ولی کار شر مثل بوی بد است، در شیشه آن را بر دارید بگذارید زود بویش برود، یعنی به یاد آن باشید. وقتی به یاد بودید با
توبه آن را جبران می کنید.
غیر معصومین (علیهمالسّلام) نوعا کم یا زیاد به گناه آلودهاند و فراموشی، آلودگی را می افزاید. از این رو تذکر گناه، جزو بهترین نعمت هاست؛ زیرا انسان را به توبه وادار می کند. به همین جهت به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور داده شده که: «فاعلم انه لا اله الا الله واستغفر لذنبک
وللمؤمنین»
تا هشداری باشد برای
امت آن حضرت.
با این بیان، معلوم می شود کمال، در بینایی و دارایی انسان است، انسان باید معارف الهی را به خوبی بفهمد و بر اساس آن عمل کند، یعنی آنچه را که یاد گرفته به عمل برساند. همان گونه که خوبیها با عبادتهای خوب تلازم دارند، بدیها نیز با عبادتهای ناقص متلازمند؛ یعنی، اگر کسی به بخشی از کارهای خوب موفق شود،
توفیق انجام نمازهای خوب هم نصیب او می گردد. و آن نمازهای خوب، زمینه می شود که بعد از نماز به کارهای خوب دیگری دسترسی پیدا کند؛ متقابلا اگر کسی تن به گناه بدهد، به عبادات خوب، موفق نمی شود عبادات او ناقص است و عبادات ناقص، توان ندارد او را از زشتیها باز دارد. چون نمازی که
عمود دین و با روح است، انسان را از زشتی باز می دارد. این خود نهی از منکری است که ضامن اجرا دارد. اینکه خداوند در قرآن می فرماید: «ان الصلاة تنهی عن الفحشاء والمنکر»
یعنی،
نماز واقعا انسان را در درون خود، حفظ می کند و باز می دارد. این
نهی از منکر تشریعی نیست.
گاهی ممکن است ما به گناهی تن در دهیم و دیگری ما را نهی از منکر کند؛ ولی سخن او در ما اثر نکند؛ اما اگر کسی از درون، ما را نهی از منکر کند، یقینا اثر دارد. نماز نهی از منکر از درون است و انسان را از زشتی باز می دارد و اگر انسان از زشتی بازداشته شود، «کامل» می شود.
از سخنان شیرین
افلاطون این است که می گوید: من در علوم دیگر می نوشیدم تا سیراب بشوم؛ ولی در
علم الهی، سیراب شدهام بدون اینکه بنوشم.
در علوم دیگر، اگر انسان کتابی را مطالعه کند و با رنج و کوشش مطلبی را بفهمد، به همان نسبت لذت می برد. مانند کسی که با کندوکاو مقداری آب، استخراج کرده ونوشیده و رفع عطش کرده و لذت برده است؛ اما در معارف حقه، کمال به گونهای است که انسان بدون رنج
کتاب،
کتیبه،
درس، الفاظ
علوم حصولی و
مفهوم ذهنی و... سیراب می شود؛ مثل این که در
بهشت اگر کسی بخواهد از
کوثر استفاده کند، با رنج و تلاش همراه نیست. لذا می گویند: «
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار»
رنجهای ما محصول موقتی دارد؛ لطف آن است که از جای دیگر، نصیب انسان شود و وقتی از جای دیگر، نصیب وی می شود که
قلب منزه داشته باشد. ماموران الهی دائما
فیض می رسانند و قلب منزه و مهذب طلب می کنند این ما هستیم که متاسفانه همواره سعی می کنیم باری بر دوشمان افزوده و با همین علوم حصولی و مدرسهای خود را سرگرم کنیم! از این رو مشغول کند وکاو هستیم تا اندک آبی از زمین بجوشد؛ اما تلاش و کوشش نمی کنیم که کوثر علم الهی از بالا ریزش کند، و این با
جهاد اکبر حاصل می شود که بسیار سخت است، به این دلیل که ما در نمازی دو رکعتی، که حداکثر پنج دقیقه وقت لازم دارد، نمی توانیم خود را حفظ کنیم!
ما می خواهیم با
خلوص و حضور باشیم و به آن علاقمندیم و دین نیز به آن دستور داده، پس کیست که حواس ما را به شرق و غرب و بالا و پایین، منحرف می کند؟ معلوم می شود ما
امین نبوده و در نعمتهای الهی
امانت را رعایت نکرده و
دشمن دین خود و خدا را که
شیطان است به درون دل، راه دادهایم و او فکر ما را رهبری می کند! او در حال عادی کاری با ما ندارد کسی که می خواهد یک ساعت در جایی بنشیند و فقط به در و دیوار نگاه کند، حواسش جمع است و نگاه می کند، چون اتلاف عمر است و شیطان در حال اتلاف عمر، با تمرکز حواس انسان کاری ندارد.
نیز اگر کسی بخواهد به آهنگ حرامی گوش بدهد یا منظره حرامی را بنگرد، حواسش جمع است و با کمال حضور دل، آن آهنگ باطل را گوش می دهد و آن منظره حرام را هم می نگرد، چون او دل را به دست کسی داده که خواسته اش همین است؛ ولی اگر بخواهد
مواعظ و
معارف دینی را گوش بدهد یا قرآن و
دعا بخواند تمرکز حواس ندارد، کلمات را بر زبان جاری می کند؛ ولی معانی در دلش راه ندارد؛ زیرا صحنه دل را دیگری گرفته، مانند مال باختهای که دیگری به خانه او آمده و غاصبانه آن را اشغال کرده است. ذات اقدس اله می فرماید: «بل الانسان علی نفسه بصیرة ولو القی معاذیره»
انسان بر جان خود، «بصیرة» است، یعنی خودش را می شناسد (تاء «بصیرة» برای
مبالغه است، مانند «علامة»، نه
تانیث.) هر کس وقتی به درون خود، سری می زند خود را خوب می شناسد؛ اگر چه ممکن است بخواهد برای تبهکاریهای خود توجیههای ناروا کند و عذرهای باطل بتراشد: «ولو القی معاذیره» و این البته اختصاصی به قیامت ندارد. در دنیا هم ما خود را خوب می شناسیم.
اگر بخواهیم کامل بشویم چارهای جز
تهذیب روح نیست و تهذیب روح راه ندادن بیگانه به حریم دل است. وقتی هر گونه سخنی را می گوییم، به هر جایی نگاه کرده، به هر چیزی گوش فرا می دهیم، هر غذایی را خورده، و به مال هر کسی چشم
طمع دوختهایم، بدانیم بیگانه را در دل خود جای دادهایم. آنگاه که بیگانه در دل ما جای کند، آن را تصاحب می کند. به همین جهت، نمازی خوانده می شود که از نظر فقهی و
شریعت صحیح است اما از نظر کلامی،
اخلاق و
طریقت مقبول نیست. چون در بعضی روایات اهل بیت (علیهمالسّلام) هم آمده است که: همان مقداری از
نماز مقبول است که انسان می فهمد با خدا
مناجات می کند. آن نقاط روشنی که در نماز هست چند جملهای است که انسان می فهمد با چه کسی حرف می زند، جملاتی که با خلوص، ادا می شود، عنهم (علیهمالسّلام) : «لیس لک من صلاتک الا ما احضرت فیه قلبک»
بنابراین، کمالی که
فقه و دین آن را به رسمیت می شناسد در تقرب به خدا و مظهریت انسان برای ذات اقدس اله است. چون هیچ نقصی در او نیست. و او هستی،
علم،
قدرت،
حیات و کمال محض است و بنده خدا هر اندازه به او نزدیک شود از این اوصاف سهمی می برد و طرفی می بندد و به همان اندازه، کامل می شود و تنها مانع رفتن به سوی دوست، «غبار ره» است که با تهذیب، زدوده می شود.
کسی که می داند خطری تهدیدش می کند و او را در بین راه، گرسنه و تشنه می گذارد، در فکر علاج خطر بر می آید. جهنمی ها در عین حال که غذاهای فراوانی می خورند و آبهای فراوانی می نوشند، همیشه گرسنه و تشنهاند؛ زیرا غذایشان
غسلین و
ضریع است: «فلیس له الیومها هنا حمیم ولا طعام الا من غسلین»
و «غسلین» همان چرکابه است، «لیس لهم طعام الا من ضریع»
و «ضریع» یعنی تیغ. چون آنان، در دنیا به طور مرتب به این و آن نیش می زدند و خار راه بودند. زخم زبان و زبانه قلم، بدگویی و سلب حیثیت از این و آن در حقیقت، تیغی است که به جان دیگران فرو می رود و همین تیغها در قیامت، ظهور می کند و به بوته تیغ تبدیل می شود که آن را به تیغ زن می خورانند.
انسان در دنیا هر شبانه روز، دو یا سه وعده غذا می خورد و سیر می شود. مگر انسان
طماع که شبانه روز غذا می خورد، شب به امید صبح بر می خیزد و صبح به امید شب می کوشد؛ ولی هرگز سیر نمی شود. غذای
دوزخیان دایمی است و مدام باید غسلین و ضریع بخورند. این گونه از پی آمدهای تلخ، ناله و استغفار دارد و بدون آن، کمال ممکن نیست و سخن خدا هم سخنی مانند «
سبعه معلقه» و دواوین شعرای جاهلی نیست تا از باب «
احسنه اکذبه»،
مبالغه و
اغراق در آن راه داشته باشد، بلکه
صدق محض است.
قرآن کریم در جای دیگر می فرماید: «ونادی اصحاب النار اصحاب الجنة ان افیضوا علینا من الماء او مما رزقکم الله؛
.
چون اهل جهنم گرسنه و تشنهاند، به بهشتیها می گویند از آب و غذای بهشت، چیزی به ما بدهید» زیرا شما سیراب و سیر و ما تشنه و گرسنهایم؛ ولی آنها در جواب می گویند: «ان الله حرمهما علی الکافرین»
: خداوند آب و نان بهشت را بر
کافران حرام کرده است؛ چنان که ذات اقدس اله می فرماید: «انه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنة وماواه النار»
: اگر کسی به خدا
شرک ورزد، از آب و نان حلال بهشتیان محروم است؛ چون خود را در دنیا محروم کرده است.
حاصل آنکه: تهذیب روح به تکمیل آن و تکمیل آن فقط در سایه تحصیل همین امور است.
انبیا و
اولیا به عنوان انسان کامل، معرفی شدهاند و آنها در مکتب کسی درس نخوانده تلاش آنها بر عمل، بیش از تلاش آنها بر
علم بود. چون علم، مقدمه و وسیله
عمل است، مگر علمی که عملی نیست، البته چنان علمی که پیوند مستقیم با عمل جارحی ندارد خود، عین عمل دل محسوب می گردد، و افزایش آن علم همواره مطلوب سالکان واصل است.
بنابراین، اگر علم به عمل ننشیند، وبالی برای عالم می شود و باید ابزار کشی کند؛ مانند کسی که در زمان
جنگ به طور مرتب شمشیر تیز می کند. شمشیر سازی و شمشیر تیز کردن برای جنگ با بیگانه است. درس و بحث مثل شمشیر تیز کردنی است که انسان با استفاده از آن در
جهاد اکبر باید به جنگ دشمن درون برود. از این رو بخش مهمی از کلمات
ائمه (علیهمالسّلام) که همه آنها
نور است، برای ارائه راه اصلی کمال به انسان است تا او را از توهم کمال دروغین رهایی بخشند.
از پرسشهایی که جهان بینی الهی به آن پاسخ می دهد این است که
سعادت چیست و آیا سعادت، و
کمال انسان، تنها مربوط به روح اوست یا مربوط به روح و بدن او؟ آنها که برای بدن، هیچ نقشی قایل نیستند و آن را ابزاری بیش نمی پندارند، برای آن سعادتی معتقد نیستند و همه سعادتها را برای روح وی می دانند و احیانا به
تفریط مبتلا می شوند و حق بدن را رعایت نمی کنند. عدهای که برای بدن سهمی قایل هستند و سعادت را برای بدن و روح می دانند، سلامت و داشتن امکانات مادی و... را جزو سعادتهای بدنی و مسئله علم،
حکمت،
معرفت،
قسط و
عدل و... را از سعادتهای روحی به شمار می آورند.
حکمت متعالیه در اینجا سخن تازهای دارد که: گرچه بدن، نقش و سعادتی مربوط به خود دارد اما باید آن را شناخت. انسان دارای دو بدن است:
. ۱ بدن طبیعی و محسوس که زشتی وزیبایی اعتباری آن در
اختیار خود او نیست و بر اساس «هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء»
با هر نوع خلقتی که خدا خواسته به دنیا آمده است... ۲ بدن برزخی که خود، آن را می سازد. این بدن خود ساخته، حد فاصل بدن مادی و
روح مجرد است که به این ترتیب در حقیقت، انسان، موجودی سه نشئهای یا سه مرتبهای است که مرتبه نازله آن بدن طبیعی و مادی و مرحله عالیه آن همان روح مجرد، و مرحله متوسط آن همان
بدن برزخی است که خود انسان به تدریج آن را می سازد؛ یعنی هر کس با کاری که دارد انجام می دهد، سرگرم ساخت و ساز آن بدن وسطی است.
اگر به معارف و مطالب حق، گوش می سپارد، بدنی می سازد که دارای گوش شنواست و اگر به آیات الهی می نگرد و حق چشم را ادا می کند و از گناه چشم، می پرهیزد، بدنی می سازد که دارای چشم، بینا و بیدار است و در مورد اعضا و جوارح دیگر نیز چنین است.
از این رو در حالت
خواب و نیز بعد از
مرگ، چیزهایی را می بیند که دیگران نمی بینند. البته دیگران که در دنیا نابینا و ناشنوا بودند و بدن برزخی را درست نساختند، چیزهایی که مسانخ با هستی آنهاست یعنی
قهر خدا و طنین
جهنم را می شنوند؛ اما بهشت را نمی بینند، بوی آن را استشمام نمی کنند و صدای
فرشتگان رحمت را نمی شنوند.
حکمت متعالیه، هم برای بدن طبیعی و مادی سعادت قایل است چون بدن را مرحله نازله روح انسان می داند و هم همتش را برای ساختن بدن برزخی مصروف می دارد؛ زیرا بدن برزخی است که در همه حالات با انسان است.
بحث دیگر این است که سعادت روح چیست؟ حکمای پیشین
مشاء، سعادت روح را رسیدن به مرحله «
عقل مستفاد» می دانستند؛ ولی حکمت متعالیه که برداشتش از قرآن و
روایات معصومین (علیهمالسّلام) بیشتر و قویتر است، سعادت انسان را بسیار برتر از اینها می داند.
قرآن کریم انسان را در مسیر کمال و حرکت بهسوی پروردگار معرفی میکند در نگاه قرآنی انسان موجودی است که میتواند در سیر وجودیاش فراتر از فرشتگان برود. از دیدگاه
امام خمینی انسان در عالم، سیر تکاملی دارد که از نقص به کمال و از ضعف به قوت در حال حرکت است و این سیر تکاملی انسان نهایت ندارد؛ زیرا سیر کمالی نفس نامتناهی است و انسان حدی ندارد
از دیدگاه ایشان انسان با دو اصل حریت و حکمت حاصل میشود و حریت ذاتی انسان است به این معنا که او از عبودیت
شهوت،
حرص،
حسد و مانند آنها خلاص شود و درصورتیکه انسان اسیر این امور باشد، از راه ترقی و کمال بازمیماند و حکمت انسان، رسیدن به نظام وجود و مطالعه این نظام است و این با مطالعه مفاهیم و ماهیات اشیاء به دست نمیآید، این دو اصل در ذات و فطرت انسان موجودند و انسان درذاتخود طالب کمال مطلق است و این کمال مطلق تنها در حقتعالی محقق میشود؛ اما انسان ازآنجاکه گمان میکند این کمال در غیر است بهسوی آن متمایل میشود.
امام خمینی بر این عقیده است که سیر تکاملی نفس در قوس صعود عالم با حرکت جوهری آغاز میشود و انسان با کسب صورتهای جدید بهسوی تجرد پیش میرود و در مرحله اول تجرد مثالی است و انسان با پیدایش قوای ادراکی و حواس ظاهری دارای تجرد برزخی و خیالی میشود. انسان تا زمانی که از مرتبه حیوانی است و ممکن است تا آخر عمر در این مرتبه حیوانی و طبیعی باقی بماند
اما با کسب معارف و حقایق و ملکات اخلاق به تجرد عقلانی میرسد که این مرتبه برای همه نوع انسانی حاصل نمیشود ازاینرو ایشان به این معنا تاکید دارد که پایبندی به ارزشهای اخلاقی، موجب ارتقای انسان و نیل به مقام قرب الهی و کسب رضای حقتعالی خواهد بود. به اعتقاد امام خمینی انسان بذر
عالم غیب است که در عالم طبیعت کاشته شده و سرآغاز سیر تکاملی او از اینجا شروع میشود؛ اگر انسان از اشتغالات طبیعی خود بکاهد، میتواند به مراتب بالاتری از کمال تجرد دست یابد و با عالم عقل متحد گردد.
در مسئله تعیین محدوده سعادت انسان، بر اساس حکمت متعالیه، چند نکته وجود دارد که بر محور خلیفة اللهی انسان، دور می زند. وقتی ما می توانیم مقام
خلیفه، یعنی انسان را بشناسیم که نخست، «مستخلف عنه» یعنی اوصاف
جلال و جمال حق را بشناسیم. اگر اوصاف و اسمای الهی شناخته شود، هم رابطه انسان با مافوق او که خداست و هم رابطه وی با مادون او که نظام هستی و آفرینش است، مشخص می شود و این عالیترین مرحله اخلاق است.
اخلاق از علوم جزئی است که زیر مجموعه
حکمت و
فلسفه است ولی
عرفان نه تنها زیر مجموعه فلسفه نیست بلکه همتای آن هم نیست بلکه فوق فلسفه است.
برای تبیین موضوع خلیفة اللهی انسان، چند امر لازم است:
امر اول این است که ذات اقدس اله، انسان را برای
عبادت آفریده است: «وما خلقت الجن والانس الا لیعبدون»
این
حصر در آیه مزبور، ناظر به آن است که انسان نباید غیر خدا را بپرستد و فقط باید خدا را بپرستد؛ اما معنایش این نیست که کمال انسان، فقط در عبادت اوست و در
معرفت،
علم،
حکمت، اختراع و ابتکار او نیست. بنابراین، آیه یاد شده نمی گوید هدف فقط عبادت است بلکه می گوید: فقط عبادت «خدا» هدف است که غیر خدا را نپرستند.
درباره علم فرمود: «الله الذی خلق سبع سماوات
ومن الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله علی کل شیء قدیر وان الله قد احاط بکل شیء علما»
یعنی ذات اقدس اله، مجموعه
آسمان و
زمین و دستوری را که به وسیله فرشتگان در مجاری آسمان و زمین عبور می کند و تنزل دارد خلق کرده است تا شما به علم و قدرت خدا عالم شوید. یکی از اجزای مجموعه نظام آفرینش، خود انسان است که هدفی دارد و آن هدف، عالم شدن او به قدرت و علم خداست.
از مجموعه این دو آیه بر می آید که انسان باید عابد عالم باشد. عبادت، از آن
عقل عملی و معرفت، از آن عقل نظری اوست و هویت انسان را
عقل نظری و عقل عملی او تشکیل می دهد؛ یعنی انسان عالم
عابد، انسان به مقصد رسیده است.
خدا «مستخلف عنه» است و اوصافی دارد، و انسان خلیفه خداست و
خلیفه خدا نیز باید به این امور متصف باشد.
ذات اقدس اله از یک سو می فرماید: «ما ارید منهم من رزق وما ارید ان یطعمون»
یعنی، خدا در برابر این همه نعمتی که به انسان داده از وی چیزی طلب نمی کند. لذا در آیه بعد خدا را
رازق مطلق می داند: «ان الله هو الرزاق ذو القوة المتین»
.
از سوی دیگر می فرماید: شما نمی توانید به خدا علم بدهید: «قل اتنبئون الله بما لا یعلم فی السماوات ولا فی الارض»
آیا شما می خواهید چیزی را که خدا درباره آسمانها و زمین نمی داند به او خبر بدهید؟ وقتی خدا نمی داند، معلوم می شود آن «شی ء» موجود نیست، بلکه معدوم محض است و «شی ء» نیست؛ وقتی شی ء نبود «ان الله بکل شیء علیم»
شامل آن نمی شود و علم، به معدوم محض تعلق نمی گیرد. البته اگر فرض وجود بشود، آثار آن را هم خدا می داند؛ مانند: «ولو ردوا لعادوا لما نهوا عنه»
یا «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا»
و... اما معدوم محض، از آن جهت که هیچ ذاتی ندارد و شیئی نیست، تحت هیچ علمی قرار نمی گیرد. چون علم، ظهور و کشف است و چیزی که معدوم محض است، مشهود و منکشف نخواهد شد؛ چنان که اگر چیزی ممتنع باشد، تحت قدرت قرار نمی گیرد. بنابراین، معدوم محض تخصصا از قلمرو قدرت و علم خارج است نه تخصیصا، البته فرض وجود آنها مایه ثبوت وجود فرضی آنهاست و در این حال معلوم خواهند بود.
از طرف سوم،
قرآن کریم در باره
تعلیم خداوند می فرماید: «علم الانسان ما لم یعلم»
یا «وعلمک ما لم تکن تعلم»
یعنی،
معلم حقیقی انسان، خداست یا می فرماید: «الرحمن علم القرآن خلق الانسان»
. بنابراین، همه بهرههای معنوی و علمی انسان هم از ناحیه خداست؛ چنان که بهرههای مادی انسان هم از ناحیه اوست.
در
سوره مبارکه ابراهیم می فرماید: «ان تکفروا انتم
ومن فی الارض جمیعا فان الله لغنی حمید»
اگر همه
مردم کفر ورزند، خدا آسیب نمی بیند.
خدا چون
حکیم محض است، کار او سراسر حکمت و با هدف است و چون غنی صرف است، کار را برای خود نمی کند؛ بلکه خود چون کمال محض است، کار از او نشئت می گیرد؛ زیرا هر موجودی، کاری را که انجام می دهد برای رسیدن به کمال است؛ اما کمال مطلق برای رسیدن به هدفی کار نمی کند؛ بلکه چون کمال است و قدرت،
مشیئت و اختیار او عین
ذات اوست، بر اساس اختیار، کار می کند و خدا این چنین است.
بعد از این که روشن شد خدا «مستخلف عنه» است و این اوصاف را دارد، خلیفه خدا نیز باید به این امور متصف باشد. سعی خلیفه خدا این است که مردم، خدا را عبادت کنند؛ چنان که در جبهههای
جنگ، شعاری که
مسلمانان به دستور
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) می دادند این بود: ما ماموریت پیدا کردهایم شما را از عبادت بتها به عبادت «
الله» و از
ذلت به
عزت منتقل کنیم»
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) به بخشی از این اهداف در خطبه ۱۴۷
نهج البلاغه اشاره می کند، پس
بعثت انبیا،
ولایت اولیا و
امامت امامان (علیهمالسّلام) برای این است که مردم
بنده خدا باشند و براساس: «ویعلمهم الکتاب والحکمة ویزکیهم»
آنان معلم،
مربی و
مزکی مردمند.
همان طور که خدا برای تعلیم جوامع بشری، سفره هستی را گسترده و
انس و
جن را برای عبادت آفریده، خلفای الهی نیز این دو کار را، «خلافتا» و «نیابتا» و «مظهرا» دارند و همان طور که ذات اقدس اله در افاضه، غرض مادی ندارد آنان نیز در امتثال ماموریت الهی غرض مادی ندارند و سخن همه آنان این است که:
«وما اسالکم علیه من اجر ان اجری الا علی رب العالمین»
ما از شما چیزی نمی طلبیم. اگر رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
مودت عترت طاهرین (علیهمالسلام) را به عنوان
اجر خواست و فرمود: «قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربی»
این اجر هم در حقیقت، صراط مستقیمی است که پیمودن آن به سود خود انسان است.
آنان گرچه نسبت به خدا
فقیر صرفند؛ اما نسبت به مادون او غنی و از همه چیز بی نیاز هستند. سخن آنها در
سوره انسان این است که: «انما نطعمکم لوجه الله»
اطعام، تنها این نیست که اهل بیت (علیهمالسّلام) نان افطاری را به
مسکین،
یتیم و
اسیر مرحمت کردند؛ زیرا در ذیل آیه «فلینظر الانسان الی طعامه»
از
امام صادق (علیهالسلام) رسیده است که انسان باید نگاه کند ببیند علمش را از چه کسی می گیرد.
آنچه در ذیل این آیه وارد شده، نشانه آن است که همه آیاتی که درباره طعام انسان نازل شده، اگر قرینه بر اختصاص به طعام مادی نداشته باشد هم ناظر به طعام مادی است و هم ناظر به طعام معنوی.
اگر این آیه شامل دو قسم طعام است، آیات دیگر هم شامل این دو قسم می شود؛ مانند
آب که بر دو قسم است: آبی که از
چشمه و
چاه می جوشد یا از
آسمان نازل می شود؛ و آبی که آب زندگانی یعنی علم و معرفت است. زمین، برای طعام مادی و زمینه و استعداد، برای طعام معنوی است. بنابراین، طعام به استناد این روایت بر دو قسم است: طعام ظاهر و طعام باطن؛ و اطعام کنندهها، که عترت طاهرین (علیهم السلام) هستند هم طعام ظاهر می دهند؛ چنان که در باره مسکین، یتیم و اسیر این کار را کردند و هم طعام باطن را عطا می کنند که علوم و معارف است.
همان گونه که خدا هیچ هدف زاید بر ذات ندارد؛ چون خود، هدف است خلفای الهی نیز هیچ هدفی ندارند؛ چون خود، البته نسبت به مادون نه نسبت به مافوق هدف هستند؛ زیرا فرمودند:
«انما نطعمکم لوجه الله» ما برای
وجه الله اطعام می کنیم؛ در حالی که خودشان بر اساس روایات، «وجه الله» و «وجیه عند الله» هستند.
مفسر، آیه مزبور را به انضمام نصوصی که دلالت دارد بر اینکه آن ذوات نورانی وجه اللهاند تحلیل می کند و به این صورت نتیجه می گیرد که سخن
علیبنابی طالب،
فاطمه زهرا،
حسن مجتبی و
حسین شهید (علیهم السلام) این است که ما «وجه الله» هستیم و چون وجه الله هستیم هم مظهر
رازق و هم مظهر «هو العلیم و المعلم» هستیم.
پس خلیفه خدا دو پیام دارد:
۱. نسبت به مادون می فرماید: «انما نطعمکم لوجه الله»، «وما اسالکم علیه من اجر ان اجری الا علی رب العالمین».
۲. نسبت به ما فوق خود که
عبد محض اوست، می گوید: «انا نخاف من ربنا یوما عبوسا قمطریرا»
و
خوف آنها مانند رجایشان بیش از خوف و
رجای دیگران است؛ چنان که علم و معرفت و
عبادت آنان نیز بیش از علم و معرفت و عبادت دیگران است؛ زیرا همه اینها جزو شئون هستی یک موجود است، اگر اصل هستی یک موجود به کمال بار یابد، شئون آن هم به کمال بار می یابد.
بنابراین،
تهذیب روح و رعایت
اصول اخلاقی می تواند بازده خوبی داشته باشد. این سخنان بلند در «
طهارة الاعراق»
ابن مسکویه (احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه (۲۳۰ـ ۴۲۱)
فیلسوف و پزشک نامور اسلامی که در
طب علمی و عملی،
لغت، ادب، فنون شعر، کتابت،
منطق ، ریاضیات و به ویژه در
علم اخلاق شهرت بسیار داشت. از آثار اوست:
ترتیب السعادة،
تهذیب الاخلاق و
تطهیرالاعراق،
جاویدان خرد،
آداب الفرس والهند،
تجارب الامم و تعاقب الهمم .) ومانند آن نیست. چون این بزرگوار می گوید ما بسیاری از این مطالب را برای حفظ حرمت
ارسطو و حق شناسی از وی نقل می کنیم
و در سخنان ارسطو، این سخنان بلند نیست بلکه در
حکمت متعالیه متبلور است که گذشته از آنکه از فضایل
حکمت مشاء و فواضل
حکمت اشراق برخوردار است وامدار
عرفان ناب عارفان ولایی، چونان
سید حیدر آملی و دیگر پرچمداران ویژه معرفت خدا و
اسمای حسنی و صفات علیای الهی است.
•
اندیشه قم، برگرفته از مقاله «کمال انسان»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۱/۲۷. • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.