پیدایش تفسیر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مسلمانان در
صدر اسلام خواستههای خود را در
قرآن جست و جو میکردند و پاسخ خود را به روشنی دریافت میداشتند؛ زیرا قرآن به زبان آنان نازل گردیده بود و با روشها و شیوههای کلامی خودشان با آنان گفت و گو مینمود. از این جهت بر آنان سهل و آسان بود تا مطالب خود را بدون دشواری از قرآن دریافت دارند و گاه اگر با ابهامی در بیان قرآنی روبه رو میشدند حل مشکل نیز بر ایشان آسان بود؛ با مراجعه مستقیم به
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هرگونه
ابهام یا اشکالی را مرتفع میساختند.
و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء و هدی و رحمة و بشری للمسلمین؛
و قرآن را بر تو فرستادیم که روشنگر همه چیز و رهنمود و
رحمت و نویدی است برای
مسلمانان.
قرآن کریم یگانه منبع سرشار معارف عالیه
اسلام و مبانی
احکام شریعت است و هر که بخواهد بر تعالیم حکیمانه اسلام دست یابد، باید ریشه آن را در قرآن ردیابی کند. مسلمانان در صدر اسلام خواستههای خود را در قرآن جست و جو میکردند و پاسخ خود را به روشنی دریافت میداشتند؛ زیرا قرآن به زبان آنان نازل گردیده بود و با روشها و شیوههای کلامی خودشان با آنان گفت و گو مینمود. از این جهت بر آنان سهل و آسان بود تا مطالب خود را بدون دشواری از قرآن دریافت دارند و گاه اگر با ابهامی در بیان قرآنی روبه رو میشدند حل مشکل نیز بر ایشان آسان بود؛ با مراجعه مستقیم به
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هرگونه
ابهام یا اشکالی را مرتفع میساختند.
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز وظیفه خود میدانست که در رفع ابهام یا توضیح و بسط آنچه قرآن به اجمال گفته است، با بیان روشن و رسا خواستههای آنان را برآورد. پیامبر اسلام علاوه بر وظیفه
تبلیغ، وظیفه
تبیین را نیز بر عهده داشت، و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون؛
و قرآن را بر تو فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را به سوی ایشان نازل شده روشن سازی، باشد که بیندیشند.
از این رو، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقش راهنما و
هدایت را ایفا مینمود، و مردم نیز وظیفه داشتند تا خود بیندیشند و آگاهانه مطالب را دریافت کنند.
قرآن بیشتر به گونهای کلی و سربسته، اصول معارف یا
مبانی احکام را بیان داشته و این وظیفه پیامبر بود که آن را شکافته، شرح و تفصیل آن را بیان کند؛ زیرا این بیان (گاه در گفتار و گاه در رفتار یا تقریر آن حضرت) در اختیار مسلمانان قرار میگرفت. تمامی احادیث شریف که از مقام رسالت صادر گشته، شرح و بسطی است برای بیانات کوتاه و فشرده قرآن کریم، مانند صلوا کما رایتمونی اصلّی: نماز را آنگونه که من میخوانم بخوانید یا، خذوا عنی مناسککم؛ نحوه انجام
مراسم حج را از من فرا گیرید و هرچه از این قبیل دستورات صادر شده، تفاسیری است برای آیههایی از قبیل، و اقیموا الصلاة؛
و
نماز را برپا دارید یا، ان الصلاة کانت علی المومنین کتابا موقوتا؛
نماز، بر
مومنان در اوقات معین مقرر شده است و آیه: و لله علی الناس حج البیت؛
بر مردم است که
حج خانه (خدا) را برای
خدا انجام دهند. تمامی دستورات راجع به شرایط و
واجبات نماز و حج و غیره، بلکه همه دستورات شرعی در تمامی ابواب
عبادات و
معاملات و غیره، شرح و بسط بیانات کوتاه و فشرده قرآن است.
علاوه بر این، پیامبر به طور مداوم قرآن را
آیه به آیه که بر
صحابه تلاوت میفرمودند، مواضع ابهام آن را نیز برطرف میساختند و راه
استنباط و بهرهور شدن از مفاهیم عالیه قرآن را به آنان میآموختند.
طبری در تفسیر خود از
عبدالله بن مسعود (صحابی بزرگ و معروف پیامبر) چنین روایت میکند: هر یک از ما (صحابه) که ده آیه از قرآن میآموختیم، از آن نمیگذشتیم مگر آنکه معنا و شیوه عمل به آن را نیز از پیامبر دریافت میکردیم. ابوعبدالرحمان سلمی (دست پرورده عبدالله بن مسعود) میگوید: اساتید قرائت ما (صحابه کبار) چنین گزارش دادند که از پیامبر درخواست میکردند تا قرآن را بر ایشان
تلاوت فرماید، و هرگاه ده آیه را میآموختند، از آنها نمیگذشتند مگر آنکه نحوه عمل آنها را نیز از وی میآموختند؛ از این رو تلاوت قرآن را همزمان با تفسیر و نحوه عمل به آن میآموختند.
مقصود از نحوه عمل، شیوه استنباط فروع مسائل از اصول کلی مطرح شده در قرآن است؛ لذا یک جا و همزمان، تلاوت، تفسیر و شیوه استنباط را از محضر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرا میگرفتند. گاه که هیبت محضر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صحابه را فرا میگرفت و آنان را از پرسش پیاپی باز میداشت، منتظر مینشستند تا اعراب (بادیه نشینان) که به حضور میآمدند و پرسشهایی مطرح میساختند، این فرصتها را غنیمت شمرده، از پاسخهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بهره فراوان میبردند.
امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) میفرماید: بیشتر صحابه از پرسش پیرامون مسائل مختلف خودداری میکردند و ترجیح میدادند منتظر بمانند تا فرصتی پیش آید و یکی از بادیهنشینان از راه رسیده، پرسشی نماید و آنان به پاسخ پیامبر گوش فرا داده، استفاده کنند. (همچنین میافزاید:) من در تمامی این پیش آمدها میپرسیدم و به سینه میسپردم.
و نیز ابو امامه (نام وی اسعد است که این نام را پیامبر بر او نهاد و او را
دعا کرد و از خداوند برایش
برکت درخواست نمود. وی در سال ۱۰۰ که بیش از ۹۰ سال
عمر کرده بود، وفات نمود
). فرزند
سهل بن حنیف میگوید: صحابه از روی خشنودی میگفتند: خداوند بادیهنشینان را با پرسشهای خود از محضر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسیله بهرهمند شدن ما قرار داده بود. روزی یکی از آنان حضور یافته پرسید: ای پیامبر خدا! خداوند در قرآن از درختی در
بهشت نام میبرد که آزار دهنده است و من باور نداشتم در بهشت درختی وجود داشته باشد که آزار برساند! حضرت فرمود: کدام درخت است؟ گفت: درخت سدر که دارای خار است؛ پیامبر فرمود: در آیه آمده فی سدر مخضود؛
در (زیر) درختان کنار بی خار؛ خداوند خارهای آن را برآورده، میوه جایگزین آن میکند. بنابراین درخت سدر، به جای خار میوه میرویاند و از هر میوه هفتاد و دو رنگ میشکفد و رنگها با هم یکسان نیستند. (حاکم این حدیث را صحیح شمرده است.
)
از این رو است که عبدالله بن مسعود میگوید:
سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست! هیچ آیهای در قرآن نیست مگر آنکه من میدانم درباره چه و کجا نازل گشته. نیز از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بهگونه متواتر، همین سخن روایت شده؛ همچنین از شاگرد ارجمند
عبدالله بن عباس و دیگر دانشمندان صحابه که در شرح حال آنان خواهد آمد. (در بخش نقش صحابه در تفسیر قرآن.)
آیا پیامبر تمامی قرآن را تفسیر کرده است؟
ذهبی بخشی از کتاب خود را به
جدل و گفتوگو میان دو گروه در این مورد اختصاص داده؛ گروه اول بر این باورند که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تمامی قرآن را تفسیر نموده و معانی افرادی و ترکیبی تک تک
آیات قرآن را بیان فرموده است.
احمد بن تیمیه، سرگروه آنان شمرده میشود و عقیده دارد که پیامبر تمامی معانی قرآن (همانند تمامی الفاظ و عبارات آن) را بیان داشته است، و شاهد آن، آیه مبارکه: لتبین للناس ما نزل الیهم؛
تا آنچه را برای ایشان (مردم) نازل شده بیان داری است که هم شامل لفظ و هم شامل معناست.
گروه دوم: که برجسته و شاخص آنان،
شمسالدین خویی و
جلالالدین سیوطی هستند عقیده دارند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تنها اندکی از آیات را
تفسیر نموده و از بقیه سخنی نگفته است. سپس ذهبی برای آنان دلایلی تصویر نموده که مهمترین آنها حدیثی است که بزار از
عایشه روایت میکند: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جز تعدادی از آیات که
جبرئیل به او آموخته بود چیزی از قرآن را تفسیر نمینمود.
آنگاه ذهبی درباره این موضوع، مفصل سخن میگوید و در پایان گفتار، هر دو گروه را مبالغهآمیز میشمرد و به گمان خود، راه میانه را انتخاب میکند و میگوید: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بسیاری از آیات را تفسیر نموده نه تمامی آن را، و آنچه
خداوند دانستن آن را خاص خود دانسته، یا آنچه دانشمندان میتوانند بدان پی ببرند و یا آنچه
عرب با تکیه بر زبان و لغت خویش آن را میفهمد و پذیرفته نیست که آن را کسی نفهمد، پیامبر از تفسیر آن خودداری ورزیده است. او همچنین میگوید: کاملا روشن است که پیامبر از تفسیر آنچه که فهم آن به فهم لغت عرب باز میگشت، خودداری میکرد، همچنین از تفسیر آنچه که خداوند، دانستن آن را به خود اختصاص داده بود (مانند هنگامه برپایی
رستاخیز و
حقیقت روح و جز آن) که خداوند حتی پیامبر خود را از آن آگاهی نساخته بود.
به نظر میرسد راهی را که ذهبی پیموده و گمان کرده راه میانه است، دور از واقعیت باشد و گمان نمیکنیم کسانی بر این باور باشند که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تفسیر قسمت فراوانی از آیات را رها کرده باشد؛ زیرا با توجه به انبوه
احادیث وارده در بیان
احکام شریعت (که تمامی آنها را میتوان تفسیر آیات الاحکام شمرد) و نیز روایاتی که از شخص پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در شرح و تبیین معضلات آیات آمده است و به ضمیمه آنچه از صحابه و
ائمه اهل بیت در دست است، ظاهرا جایی از قرآن که نیاز به تفسیر و تبیین داشته باشد باقی نمانده است.
سخن منسوب به شمسالدین خویی (ابوعباس،
احمد بن خلیل مهلبی خویی (۵۸۳ - ۶۳۷) دوست
فخر رازی و تکمیل کننده تفسیر وی است. در
شهرستان خوی از شهرهای
آذربایجان متولد شد، در آنجا و سپس
خراسان کسب
علم نمود، بعدها
منصب قضاوت شهر دمشق را عهده دار شد و در همانجا درگذشت.) و جلالالدین سیوطی نیز نادرست است؛ زیرا سخن این دو (که گفتهاند پیامبر جز اندکی از قرآن را تفسیر نکرده است) تنها مربوط به تفاسیر منقول از پیامبر است که با عنوان تفسیر نقل شده باشد، البته تفسیری با این خصوصیت از پیامبر کم است، (خویی میگوید: تفسیر قطعی قرآن که در آن، مقصود آیه کاملا روشن باشد، جز با شنیدن از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میسور نیست و تفسیری با چنین وصف که از پیامبر به ما رسیده باشد جز در اندکی از آیات، موجود نیست.
)(سیوطی به هنگام بیان
منابع تفسیر میگوید: احادیث صحیحی که درباره تفسیر از پیامبر نقل شده است، بسیار اندک است.
)
به ویژه اگر آن بخش از روایات تفسیری را که از طریق
ائمه (علیهمالسّلام) از پیامبر نقل شده است نادیده بگیریم (چنانکه نادیده گرفتهاند) تفسیر منقول از پیامبر اندک خواهد شد، ولی واقعیت جز این است و
تفسیر ماثور دامنه گسترده دارد، مخصوصا با در نظر گرفتن
سنت در کنار قرآن که بدین ترتیب بر حجم تفسیر منقول افزوده میشود.
جلالالدین سیوطی بیشتر روایات مربوط به احکام شریعت را در شمار روایات تفسیری آورده است. وی از
محمد بن ادریس شافعی نقل میکند: هر حکمی (اعم از
احکام تکلیفی و
وضعی) که از پیامبر رسیده است، آن را از قرآن در آورده و تفسیر و تبیین آیات قرآنی به شمار میرود، چنانچه آن حضرت فرموده: این قرآن همراه با همانند آن به من ارزانی شده است که مقصود از همانند آن،
سنت شریفه است که در کنار قرآن قرار دارد و تفسیر آن به شمار میرود.
او در پایان، سخنان ابن تیمیه را (که در چند سطر قبل بیان شده) ذکر کرده و آن را با حدیثی از
عمر که توسط
احمد بن حنبل و
ابن ماجه نقل شده است، مورد تایید قرار میدهد. حدیث منقول از عمر این است که گفت: آخرین آیهای که بر پیامبر نازل شده
آیه ربا بود که پیامبر قبل از تفسیر آن دار فانی را وداع گفت. سیوطی در ذیل این حدیث میگوید: از فحوای این سخن به دست میآید که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هر آیه را که نازل میشد تفسیر مینمود و این آیه (آیه ربا) را از آن جهت تفسیر نکرد که در فاصله اندکی پس از نزول آیه، رحلت فرمود وگرنه دلیلی بر تفسیر نکردن آن وجود ندارد.
اما روایت منقول از عایشه (بر فرض صحت سند) (نقادان حدیث گفتهاند: این حدیثی است نا آشنا و غیر قابل پذیرش و استدلال به آن پذیرفته نیست.
) ربطی به بحث ندارد، بلکه بیانگر رعایت ترتیب در تفسیر آیات است؛ یعنی آیات به تعداد (بر حسب عدد آیاتی که
جبرئیل میآورد) توسط پیامبر تفسیر میشد. این مطلب به همان نکته اشاره دارد که از
ابن مسعود و شاگردش سُلَمی نقل کردیم. ابن تیمیه روایت سلمی را نقل به معنا و در کتاب خود آورده است که میگوید: اساتید و قرائت ما نقل کردند: هرگاه ده آیه از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میآموختند، آنها را پشت سر نمیگذاشتند مگر اینکه معنای آن و
احکام عملی در ضمن آن را نیز بدانند که بدین شکل، قرآن و نحوه عمل به آن را همزمان میآموختند.
خطیب میگوید: این حدیث، کهنترین نقل تاریخی است که به واسطه آن، شیوه تعلم قرآن توسط
مسلمانان صدر اسلام به ما معرفی شده است. مسلمانان در صدر اسلام نمیکوشیدند تا حجم معلوماتشان افزوده شود، بلکه همت بر آن مینهادهاند که آنچه را که میآموزند نیک بیاموزند و خوب عمل کنند.
و اما درباره آنچه ذهبی مورد استناد قرار داده و گفته: آنچه را
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیان نفرموده عبارت است از آیاتی که دانستن آن مخصوص
خداوند است؛ مانند علم به زمان رستاخیز و حقیقت روح و دیگر امور غیبی که خداوند پیامبرش را هم از آنها آگاه نساخته است،
باید گفت: این سخن جای بسی شگفتی است؛ زیرا در قرآن آیهای که آگاهی در آن منحصر به خداوند باشد وجود ندارد و اگر چنین بود خداوند آن آیه را نازل نمیفرمود و در دسترس عموم نمیگذارد، حال آنکه همه
آیات قرآن (حتی
حروف مقطعه را) تفسیر نمودهاند. چگونه ممکن است خداوند آیاتی فرو فرستاده باشد که نخواهد مردم معانی آنها را بدانند یا مفسران نتوانند آن را تفسیر کنند؟!
بنابراین، صحیح این است که بگوییم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای
امت، به ویژه اصحاب کبار تمامی معانی آیات
قرآن کریم را بیان داشته است و تمامی اهداف و مقاصد شریف قرآن را برایشان شرح داده است. بهویژه که احادیث بر جای مانده از ائمه (علیهمالسّلام) درباره فروع احکام و مفاهیم قرآن را بدان ضمیمه نماییم، که در این صورت هیچ نقطه ابهامی درباره مفاهیم قرآنی باقی نخواهد ماند.
برای برخی مایه شگفتی است که تفاسیر ماثور از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اندک باشد، ولی این تعجب بیمورد است؛ زیرا در گذشته گفتیم که اولا در آن زمان
ابزار فهم قرآن فراوان بوده است. ثانیا تمامی
روایات مربوط به
احکام، تفسیر مبهمات و تفصیل مجملات قرآن به حساب میآید. البته موارد سوال و جواب درباره تفسیر قرآن که با نص صریح به ما رسیده باشد اندک است؛ زیرا (چنان که معلوم شد) نیاز به بیشتر از آن احساس نمیشده است، ولی همین تفاسیر اندک نبوی، در واقع زیاد بوده، ولی کمتر نقل شده است. بنابراین آنچه اندک است نقل تفسیر است نه اصل و مصدر اصیل آن.
جلالالدین سیوطی میگوید: تفاسیری از پیامبر که از طریق صحیح از
صحابه به ما رسیده باشد بسیار اندک است؛ بلکه آن بخش که با سند صحیح به خود حضرت برسد، به غایت کم است. وی در پایان کتاب
الاتقان آنها را برشمرده، و تعداد
تفاسیر ماثور از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را که با نص صریح به ما رسیده باشد حدود ۲۵۰ حدیث ذکر کرده است.
این تعداد تفسیر در مقابل آن همه آیات و مواضع
ابهام فراوان آن، بسیار ناچیز است؛ بهگونهای که احمد بن حنبل را واداشته است تا
تفسیر منقول از پیامبر را یکسره انکار کند. وی گفته: سه چیز است که بر اساس محکمی استوار نیست: ۱. مغازی (اخباری که مربوط به نبردهای عهد رسالت باشد)، ۲. ملاحم (روایات مربوط به فتنههای دوران آخرالزمان)، ۳. تفسیر.
بدرالدین زرکشی میگوید: پیروان محقق او (احمد بن حنبل) گفتهاند: منظور این است که تفاسیر منقول که دارای
سند صحیح و متصل باشد کم است؛ وگرنه روایات در این مورد چندان اندک نیست.
خصوصا که ابن حنبل،
سنت را تماما
تفسیر قرآن قرار داده؛ چنان که خواهیم گفت.
بنابراین اگر ما
سیره و
سنت پیامبر و احادیث شریف وارد شده در بیان
اصول و
فروع دین و معارف اسلام و ادله احکام را به آن احادیث به ظاهر اندک درباره تفسیر ضمیمه نماییم، تفسیر ماثور از عصر رسالت بسیار فزونی خواهد یافت و سرمایه اصلی برای تفاسیر وارد شده در سدههای بعد به شمار خواهد رفت.
حال اگر احادیثی که از طریق
اهل بیت (علیهمالسّلام) درباره تفسیر وارد شده و آنها را از جدشان
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت کردهاند به این مجموعه اضافه گردد و روایات تفسیری منقول از راهی جز طریق اهل بیت (علیهمالسّلام) هم به آن ضمیمه شود، مجموعه بسیار بزرگی از تفاسیر مسند به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فراهم خواهد آمد که در عالم تفسیر، در همه اعصار از ارزش ویژهای برخوردار خواهد بود. (فاضل معاصر، آقای
سیدمحمد برهانی، نوه علامه محدث
سیدهاشم بحرانی صاحب
تفسیر برهان، اقدام به جمع آوری تفاسیری نموده که از طریق اهل بیت (علیهمالسّلام) از پیامبر رسیده و تاکنون بالغ بر چهار هزار
حدیث فراهم شده است و چنانچه ایشان این اقدام شایسته را پی بگیرد، تعداد آن افزایش خواهد یافت.
در گذشته سخن
سیوطی را نقل کردیم که میگفت:
سنت در کنار قرآن، شارح و توضیح دهنده آن است. پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: قرآن و همانند آن (یعنی
سنت) به من ارزانی شده است.
امام صادق (علیهالسّلام) میفرماید:
خداوند بر پیامبر گرامی دستور
نماز را فرو فرستاد، ولی سه رکعت یا چهار رکعت بودن آن را به پیامبر واگذاشت (تا اینکه پیامبر خود آن را برای مردم تفسیر و بیان نمود.) همچنین فرمان ادای
حج را نازل کرد، ولی بیان نکرد که
طواف باید هفت
شوط باشد تا اینکه پیامبر خود به تفسیر این موارد پرداخت؛ در روایات دیگر، این جمله نیز افزوده شده است: دستور پرداخت
زکات بر پیامبر نازل شد، ولی خداوند بیان نکرد که در هر چهل
درهم، یک درهم باید پرداخت و این پیامبر بود که به تفسیر جزئیات آن اقدام نمود ...
معنای این روایت این است که
واجبات و
مستحبات احکام به طور اجمال و در قالب قواعد کلی در قرآن
تشریع شده است، اما بیان جزئیات احکام در ضمن
سنت آمده است که پیامبر آنها را در طی دوران
عمر شریفش بیان داشته است؛ از این رو
سنت در کنار قرآن، تفسیر کننده مواضع اجمال و توضیح دهنده موارد ابهام آن خواهد بود.
قرطبی از
عمران بن حصین روایت میکند که وی به کسی که گمان میبرد با وجود قرآن به
سنت نیازی نیست، گفت: تو مرد نادانی هستی، آیا میتوانی چهار رکعت بودن
نماز ظهر و با صدای بلند نخواندن قرائت را در قرآن بیابی؟! (سپس نماز و زکات و جز آن را بر شمرد و گفت:) آیا تفسیر اینها را در قرآن میتوانی بیابی؟؟ قرآن این موارد را مبهم گذاشته و این
سنت است که به تفسیر آن میپردازد. از
حسان بن عطیه نقل شده که گفت: آنگاه که
وحی بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل میشد
جبرئیل به محضر وی آمده، تفسیر آن را نیز میآورد. از مکحول روایت شده که گفت: نیاز قرآن به
سنت بیشتر از نیاز
سنت به قرآن است.
یحیی بن کثیر میگوید:
سنت بر قرآن
حاکم است، ولی
قرآن بر
روایات حاکم نیست. همچنین
فضل بن زیاد میگوید: از احمد بن حنبل درباره این حدیث که روایات بر قرآن حاکم است سوال کردند، وی گفت: من گستاخی گفتن این جمله را ندارم، ولی میگویم:
سنت و روایات، قرآن را تفسیر میکنند و آن را بیان میدارند.
اکنون و با توجه به مطالب یاد شده میتوان تبیین مجملات قران را به وسیله روایات به چند دسته تقسیم نمود:
احکامی که به صورت کلی در قرآن آمده است (بدون هرگونه توضیحی درباره جزئیات و شرایط و احکام آن) که تفسیر و تبیین جزئیات آن را باید از
سنت (گفتار، کردار یا تقریر پیامبر) جویا شد؛ مانند این آیات: و اقیموا الصلاة و آتو الزکاة؛
و؛ ولله علی الناس حج البیت؛
و امثال آن، که در بر دارنده تکالیف عبادی است و به صورت کلی آمده است، ناگزیر برای شناختن تعداد نمازها و رکعتها و نیز افعال و اذکار و سایر شرایط و احکام آن، (به عنوان مثال آیه مبارکه: ان الصلاة کانت علی المومنین کتابا موقوتا؛
؛ بنگرید! این وقت معلوم برای
نماز چگونه است؟ مسلما بیان آن به
سنت واگذار شده، همچنین بیان اوقات پنجگانه نماز که به طور اجمال بر آنها در آیه مبارکه ۷۸
سوره اسراء اشارت رفته، اقم الصلاة لدلولک الشمس الی غسق اللیل و قرآن الفجر...
که بیان آن به
سنت واگذار شده است.) باید به روایات رجوع کرد تا بیان کافی نسبت به هر یک را به دست آورد و مساله
زکات و مقدار
واجب آن و
حج واجب و جز آن و نیز آنچه که در ابواب گوناگون
معاملات آمده بر همین منوال است؛ مثل آیه: و احل الله البیع و حرم الربا؛
چون
بیع (داد و ستد)
جایز، انواع مختلفی دارد و
ربا نیز احکام ویژه خود را داراست که باید از طریق
سنت، آنها را جویا شد.
سنت است که موضوع هر یک از معاملات را روشن میسازد و شرایطی را که شریعت مقدس در جزئیات این معاملات واجب گردانیده است، بیان میدارد.
تخصیص عمومات؛ که
عام در قرآن و موارد
تخصیص آن در روایات آمده است. همچنین تقیید مطلقات که آیه به طور مطلق در قرآن آمده و مقید آن در
سنت وارد شده است. شکی نیست که به وسیله تخصیص و تقیید است که مقصود جدی متکلم از عام و مطلق مشخص میگردد، وگرنه آن معنایی را که عام قبل از تخصیص و
مطلق قبل از
تقیید میفهماند، مراد استعمالی است که بر پایه وضع یا دلیل حکمت استوار است و آن چیزی که مقصود جدی و واقعی را آشکار میسازد، دلیل خاصی است که بعد از عام وارد شده و یا قیدی است که بعد از مطلق آمده است.(تفصیل آن در علم اصول آمده است.)
اکنون جهت روشن شدن مطلب برای هر یک از دو مورد مثالی میآوریم:
۱. مثال عام؛ مانند آیه مبارکه: والمطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثة قروء.؛
و زنان
طلاق داده شده، باید مدت سه پاکی انتظار کشند؛ این آیه شامل تمام زنان طلاق داده شده میشود، ولی در
سنت آیه تخصیص خورده و تنها به زنانی اختصاص داده شده که با آنان همبستری صورت گرفته باشد، وگرنه زنانی که چنین نباشند،
عده هم نخواهند داشت و نیز ادامه همین آیه که میفرماید: و بعولتهن احق بردهن؛ و شوهرانشان به باز آوردن آنان در این (مدت) سزاوارترند؛ که در ظاهر، حکم آیه شامل تمام زنان مطلقه است، ولی در
سنت، این حکم به
طلاق رجعی اختصاص دارد.
۲. مثال تقیید مطلق؛ مانند آیه مبارکه: و من یقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فیها و غضب الله علیه و لعنه و اعد له عذابا عظیما؛
و هرکس عمدا مومنی را بکشد، کیفرش
دوزخ است که در آن ماندگار خواهد بود؛ و
خدا بر او
خشم میگیرد و لعنتش میکند و عذابی بزرگ برایش آماده ساخته است؛ حکم مطلق خلود در
عذاب در آیه چنان که
عیاشی از
امام صادق (علیهالسّلام) روایت کرده است،
مخصوص موردی است که
توبه نکرده و
مقتول را به علت ایمانش کشته باشد.
۳. مثالی دیگر برای
مطلق و مقید آیه مبارکه: الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون؛
کسانی که
ایمان آورده و ایمان خود را به
شرک نیالودهاند، آنان راست ایمنی و ایشان راه یافتگانند؛ است، مراد از
ظلم در این آیه، هر ظلمی نیست، بلکه (چنانچه از
رسول خدا، نقل شده) مراد تنها شرک است.
۴. همچنین برای این مورد میشود آیه ۳۸
سوره مائده و السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما؛
و دست
مرد و
زن دزد را به سزای آنچه کردهاند، ببرید؛ را مثال زد که درباره قطع دست دزد، بهگونه مطلق آمده است و بر اساس آن، دست چپ یا راست باید قطع گردد، ولی در روایات، به دست راست (از بن انگشتان) محدود شده است.
۵. آیه دیگر درباره
جلد (تازیانه خوردن) زناکار است: الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما ماة جلدة؛
بر هر زن زناکار و مرد زناکاری صد
تازیانه بزنید؛ که در آیه مطلق است، اما در روایت به زنای غیرمحصن مقید شده.
۶. آیه مبارکه: من بعد وصیة یوصی بها او دین؛
پس از انجام وصیتی که بدان سفارش شده؛ در این آیه معلوم میشود که
میراث بعد از کنار گذاشتن مورد
وصیت میت و دین اوست. دین، مطلق است؛ یعنی ابتدا باید آن را پرداخت، ولی وصیت در روایات مقید شده و به موردی اختصاص یافته که وصیت به بیش از یک سوم
ترکه نباشد و دینی هم نداشته باشد. واضح است که آیه بر حسب ظاهر مبهم است، ولی روایات ابهام آن را برداشتهاند.
مواردی است؟ عنوان خاصی در قرآن آمده باشد که متعلق به یک
وظیفه شرعی باشد و قید آن محسوب شود، در عین حال اصطلاحی شرعی است که مفهوم عمومی آن اراده نشده، این موارد هم باید توسط روایات تبیین گردد. این حکم در تمامی اصطلاحات شرعی (و به تعبیر
اصولیان حقایق شرعی) چنان که سابقهای در
عرف عام نداشته باشد، جاری است (یعنی باید توسط
سنت بیان شود.)
به عنوان مثال واژههایی از قبیل
نماز،
زکات،
حج،
جهاد و غیره که همه آنها اصطلاحات خاص شرعی (مقصود از
شرع تنها
شریعت اسلام نیست، بلکه تمامی
شرایع الهی مورد نظر است. این مفاهیم چیزی نیست که عرف عام یا لغت آن را وضع کرده باشد، بلکه اموری است که توسط شرع و با اصطلاح خاص به ما رسیده است.) است، ناگزیر باید برای شناخت حقیقت و ماهیت آنها به روایات مراجعه کرد؛ زیرا مراد از نماز هرگونه دعایی نیست (چنان که در لغت و عرف عام غیرشرعی چنین است) بلکه عبادتی خاص با کیفیت و افعال و اذکار ویژه قصد شده است که توسط شرع حنیف بیان شده و
رسول گرامی اسلام عهدهدار بیان آن بوده؛ لذا فرموده است: صلوا کما رایتمونی اصلّی؛ به گونهای که من نماز میگذارم نماز بگذارید.
مقصود از زکات نیز هر
رشد و برومندی نیست، بلکه نوعی
انفاق خاص با کیفیت ویژه مراد است که اگر از روی درستی و
اخلاص انجام پذیرد، به
فضل خدا، مایه فزونی دارایی
انسان خواهد شد. تبیین این مطلب در روایات آمده است. بر همین منوال مراد از حج، هر آهنگ سفری و مراد از جهاد، هر تلاش و کوششی نیست.
همچنین بیان موضوع خطا و عمد بر عهده
سنت است، زیرا تمام آنچه از این دو لفظ در لغت یا عرف مردم فهمیده میشود مراد نیست، بلکه در روایات آمده که
قتل خطا در جایی است که مقتول به هیچ وجه قصد نشده باشد؛ یعنی اساسا در ذهن
قاتل، کشتن او مطرح نبوده، ولی اگر مقتول مورد نظر بوده، اما کشتن او مقصود نبوده (به این شکل که کاری بر مقتول انجام داده که معمولا کشنده نیست ولی اتفاقا منجر به کشته شدن وی گردیده است) چنین قتلی شبهعمد نامیده میشود و اگر مقتول را برای کشته شدن از قبل در نظر گرفته باشد، قتل عمد به شمار میآید.
سنت عهدهدار بیان این تفاصیل است تا آنچه را در قرآن در زمینه قاتل به طور مبهم آمده تفسیر نماید.
برخی مسائل شرعی است که
قرآن بهگونه فراگیر متعرض آن نشده و تنها گوشهای از آن را بیان داشته است؛ زیرا بیان گستره حکم منظور نبوده و صرفا بخشی از آن که مورد ابتلا (نسبت به
شان نزول) بوده، مطرح گردیده است. اینگونه بیانات قرآنی مجملگونه است و تفصیل و دامنه گستره آن را،
سنت به عهده دارد.
مثلا در قرآن حکم رجم محصن (
سنگسار زناکاری که دارای همسر است.) نیامده، ولی
سنت تفاصیل و جزئیات آن را بیان داشته است. نیز احکام مربوط به [[|دیه قتل خطا]] و
عمد در قرآن به صورت فراگیر بیان نشده، چون قتل، یا خطای محض یا شبه عمد و یا عمد محض است، که در مورد اول،
دیه مقتول بر عهده
عاقله (خویشاوندان) قاتل است و در مورد دوم، بر عهده خود قاتل است و در مورد سوم، حکم
شارع قصاص است مگر آنکه اولیای مقتول به
دیه رضایت دهند و یا قاتل را ببخشند.
بیان فراگیری حکم و به دست آوردن تفاصیل آن بر عهده روایات است تا بیانات قرآن را کامل کند و ابهام آیات مجمل را روشن سازد. البته در صورتی که آیات در عین اجمال، در صدد بیان اصل تشریع نباشند.
جدا ساختن
ناسخ از
منسوخ؛ در قرآن تعدادی از احکام وجود دارد که در ابتدا تشریع گردیده و سپس
نسخ شده است. برای تشخیص ناسخ از منسوخ چارهای جز مراجعه به
سنت نیست؛ زیرا در خود قرآن هیچ راهی برای جداسازی ناسخ از منسوخ وجود ندارد خصوصا اینکه ترتیب کنونی آیهها و سورهها (حداقل در بعضی از موارد) با آنچه در زمان نزول بوده، تفاوت کرده است؛ از این رو برای شناخت وجه تمایز بین
ناسخ و منسوخ آیات، هیچ منبعی جز
سنت در دست نیست و به همین دلیل است که
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به یکی از قاضیان که در
کوفه قضاوت مینمود فرمود: آیه راه جداسازی ناسخ از منسوخ را میدانی؟ وی (در حالی که هیبت امام او را فرا گرفته بود) پاسخ داد: نه! آنگاه امام فرمود: بنابراین هم خود و هم دیگران را به ورطه نابودی افکندهای.
برای نمونه چند مورد از آیات منسوخ را یادآور میشویم:
۱. آیه: والذین یتوفون منکم و یذرون ازواجا وصیة لازواجهم متاعا الی الحول غیر اخراج؛
و کسانی از شما که مرگشان فرا میرسد و همسرانی بر جای میگذارند، (باید) برای همسران خویش
وصیت کنند که آنان را تا یک سال بهرهمند سازند و (از خانه شوهر) بیرون نکنند؛ این آیه (طبق روایات) درباره
ارث زن بیوه است که در ابتدا برای زن شوهر مرده آمده است که از شوهرش ارث نمیبرد؛ جز آنکه یک سال کامل مجاز است تا از
ترکه (بازمانده اموال) شوهر استفاده کند و همین مدت،
عده او نیز به حساب میآمده، ولی این حکم (چنانکه در احادیث وارد از
امیرمؤمنان،
امام باقر و
امام صادق (علیهمالسّلام) بر میآید
) با نزول
آیه میراث و
آیه تربص نسخ شد؛ در حالی که آیه تربص (که ناسخ است) در قرآن، در
سوره بقره قبل از آیه منسوخ جای گرفته است!
یادآور میشویم که اکنون (با توجه به ضعف سند روایات یاد شده و عدم تنافی میان این آیه و آیات ارث و عده) برآنیم که آیه مذکور تنها یک حکم استحبابی است که همواره پابرجاست و منسوخ نگردیده است؛ نظر استاد بزرگوار
آیتالله خویی (رحمةاللهعلیه) نیز همین بوده است؛ اساسا لحن آیه بر همین مطلب اشاره دارد، که این نکته را در نوشتههای اخیر خود آوردهایم.
۲. آیههای ۱۵ و ۱۶ سوره نساء
که جزای
فحشاء را بیان میدارد بر حسب
روایت امام صادق (علیهالسّلام) به وسیله آیات جلد (آیه ۲
سوره نور)
و
رجم نسخ شده است.
نظیر این آیات در
قرآن کریم فراوان است خصوصا اگر معنای نسخ را تعمیم دهیم (چنانکه در
عرف آن زمان چنین بوده) تا شامل موارد تخصیص، استثناء و سایر قیدهای کلام هم بشود.
گفتیم که در اغلب موارد، هیبت پیامبر مانع سوال
صحابه از ایشان میشد و یا اساسا نیازی به پرسش نبود؛ زیرا قرآن به زبان آنان و در مناسبتهای مختلف که خودشان شاهد آن بودند، نازل گردیده بود و در پارهای از موارد هم که با ابهامی در ظاهر آیه روبهرو میشدند، مقصود اصلی آیه، درست آشکار نبود و به ناچار به آن حضرت مراجعه میکردند و یا منتظر میماندند تا بادیهنشینان از راه برسند و از پیامبر سوال کنند، آنگاه توجه میکردند تا آنچه را که پیامبر درباره تفسیر آیه بیان میدارد به خوبی دریابند و این امر تا آنجا برایشان مهم بود که میگفتند: خداوند به وسیله بادیهنشینان از راه رسیده و پرسشهای آنان، سود علمی فراوان به ما ارزانی میدارد.
اینگونه بود که از جمع آوری و ضبط چنین مواردی، احادیث تفسیری فراوانی از
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گردآوری شد و مجموعه بزرگی را تشکیل داد که
اهل حدیث آنها را در جوامع حدیثی خود به ثبت رساندهاند. بیشتر پرسشها درباره مقاصد قرآنی است؛ در مواردی که مفهوم لغوی واژهها روشن است، ولی ظاهر آیات (بر حسب وضع لغوی) معنایی افاده میکند که مقصود واقعی آنها را نمیرساند و یا به دلیل وجود قرائن حالیه و مقالیه (در اینکه معنای ظاهری لفظ اراده شده باشد) تردیدی به وجود آمده و موجب شده تا در پی یافتن مراد واقعی آیه برآیند.
در ادامه نمونههایی چند از این سوال و جوابها را به عنوان تفاسیر ماثور از پیامبر میآوریم:
۱. از
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره واژه سائحون در آیه مبارکه: التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون..؛
(آن
مومنان) همان توبه کنندگان، پرستندگان، سپاس گزاران، روزهداران، رکوع کنندگان، سجده کنندگان....؛ سوال شد. حضرت فرمود: : آنان روزه دارانند.
معنای
سیاحت (سیر و سفر) ابهامی ندارد، ولی کدام مصداق سیاحت در اینجا قصد شده است؟ شاید واژه سائحون استعارهای باشد که برای غرضی معنوی ذکر شده و موجب مراجعه به
اهل ذکر (پیامبر و
ائمه اطهار (علیهمالسّلام)) و پرسش از معنای آن گردیده است.
مرحوم طبرسی میگوید: سائح، از ساح فی الارض به معنای استمرار بخشیدن به سیر است و به همین جهت سیح را به معنای
آب جاری (آبی که سیر خود را ادامه میدهد) اطلاق کردهاند؛ لذا روزهدار (صائم) را سائح نامیدهاند؛ زیرا روزهدار آزادانه و بیرون از تنگناهای بازدارنده، از بامداد تا شامگاه به
طاعت خود (در ترک
شهوات و خواستههای جسمانی) ادامه میدهد. از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده که: سیاحة امتی الصیام؛ سیر و سیاحت
امت من، روزهداری آنان است.
۲. درباره
استطاعت در آیه: ولله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا؛
و برای خدا،
حج خانه (خدا) بر عهده مردم است؛ (البته بر) کسی که بتواند به سوی آن راه یابد؛ از پیامبر سوال شد. حضرت فرمود: مراد، توشه راه و مرکب سواری است.
چون مفهوم استطاعت فراگیر است و شامل همه انواعه استطاعت و هر وسیله ممکن میشود، ولی مراد از استطاعت در
حج واجب، این معنای عام نیست. حضرت فرمود: منظور از استطاعت برخورداری از ره توشه و وسیلهای است که فرد بتواند آنها را بدون دشواری فراهم سازد.
فقها آن را
کنایه از توان مالی دانستهاند.
۳.
عایشه درباره پوشش (کسوت) واجب در
کفاره قسم که آیه: فکفارته اطعام عسرة مساکین من اوسط ما تطعمون اهلیکم او کسوتهم؛
آیه درباره تخلف از
سوگند است که
کفاره آن، اطعام ده
مسکین (بی نوا) از گونه خوراکی که میانگین خوراک خودتان باشد، یا پوشش آنان. متعرض آن شده است پرسید. حضرت پاسخ داد: عباءة لکل مسکین، برای هر مسکین یک تن پوش.
۴. مردی از قبیله هذیل در مورد آیه شریفه: و لله علی الناس حج البیت... و من کفر فان الله غنی عن العالمین؛
بر مردم است که برای خدا فریضه حج را انجام دهند (تا آنجا که میگوید) و هر که
کفر ورزید، پس (بداند که) خداوند از همه جهانیان بی نیاز است؛ مقصود از کفر ورزیدن، همان ترک فریضه حج است که از روی بی اعتقادی باشد (پرسید: ای رسول خدا! هر کس حج به جا نیاورد
کافر میشود؟ (چون عنوان کفر در آیه بر کسی که حج را رها کرده اطلاق شده.)
حضرت پاسخ داد: منظور کسی است که حج را انجام ندهد بهگونهای که گویا از
کیفر آن بیمناک نبوده و به پاداش امید ندارد.
این جواب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کنایه از این است که هر کس از روی ناباوری حج را ترک کند و فرجام این عمل را باور ندارد، گویا به
معاد و روز پاداش و حساب
ایمان نیاورده است، که در نهایت به انکار ضروری
دین و اساسا انکار
شریعت منتهی میگردد. اما فردی که حج را نه از روی انکار، بلکه به علت دیگری انجام نداده،
فاسق و گناهکار است، ولی کافر و منکر شریعت به حساب نمیآید.
نظیر همین مطلب را
امام کاظم (علیهالسّلام) در جواب برادرش
علی بن جعفر فرمودند. وی از امام پرسید: اگر کسی فریضه حج را انجام ندهد کافر شده است؟ امام فرمود: خیر، ولی اگر کسی بگوید: حج اینگونه که گفتهاند نیست، کافر شده است.
۵. از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره آیه: کما انزلنا علی المقتسمین، الذین جعلوا القرآن عضین؛
همانگونه که (عذاب را) بر تقسیم کنندگان نازل کردیم، آنان که
قرآن را جزء جزء کردند؛ سوال شد: کلمه عضین به چه معناست؟ فرمود: یعنی به پارهای از آیات ایمان آوردند و نسبت به برخی دیگر کفر ورزیدند.
عضون جمع عضة، است به معنای عضو؛ مانند ثبة و ظبة که جمعش بر وزن ثبون و ظبون است، و عضین یعنی اینکه قرآن را پاره پاره (عضو عضو) و به عبارت دیگر دارای اجزای پراکنده قرار دهند؛ که به برخی عمل کنند و برخی را ترک نمایند.
بنابراین، آیه توبیخی است نسبت به کسانی که قرآن را تجزیه میکند و بین بخشهای قرآن فاصله میاندازند و این خود باعث شده که سوال شود: مراد از این تجزیه ناپسند چیست؟ که در جواب فرموده: مراد تجزیه از این جهت است که بین بخشهای آن فرق گذارند و بعضی را بپذیرند و برخی را رد نمایند. در واقع آنچه را که پسند کرده، دلخواه او بوده نه از روی طاعت پروردگار.
۶. از معنای
شرح صدر در آیه: فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام؛
پس کسی را که خدا بخواهد
هدایت نماید، دلش را به پذیرش
اسلام میگشاید؛ سوال شد که
خداوند چگونه سینه را فراخ میگرداند؟
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در پاسخ فرمود: پرتوی از
نور را در سینه فرد میافکند و سینه فرد به وسیله آن، فراخی و گستردگی مییابد. گفتند: آیا نشانهای دارد تا بدان شناخته شود؟ فرمود: روی آوردن به سرای جاوید و بریدن از دنیای فانی و زوال پذیر و آماده شدن برای
مرگ قبل از رسیدن وقتش (نشانه آن است.)
۷.
عبادة بن صامت (وی از کسانی است که در
جمع قرآن در عصر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شرکت داشت و به
اصحاب صفه، قرآن آموزش میداد. او در همه
جنگهای پیامبر با ایشان همراه بود، پیامبر او را مامور جمع آوری بعضی از صدقهها کرده بود و از جمله نقباء
انصار بود، مردی بلند قامت، چاق و زیبا بود و در سال ۷۲ درگذشت.) از پیامبر درباره آیه: لهم البشری فی الحیاه الدنیا و فی الاخرة؛
در زندگی
دنیا و در
آخرت مژده برای آنان است؛ چنین پرسید: بشارت موعود در آیه چیست؟ حضرت پاسخ داد: مقصود خواب نیکویی است که آدمی میبیند یا برایش میبینند.
مرحوم کلینی در
کتاب کافی و
صدوق در
من لا یحضره الفقیه روایت کردهاند که پیامبر فرمود: بُشری، در زندگی دنیا عبارت است از خواب نیکی که
مومن میبیند و در نتیجه آن در دنیا دیدگانش روشن میگردد. شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه اضافه میکند: و اما منظور از فی الاخرة در آیه این است که به هنگام مرگ به مومن
بشارت داده میشود که
خداوند عزوجل تو را و آنان که تو را به سوی
قبر میبرند، آمرزیده است.
علی بن ابراهیم قمی میگوید: مقصود از فی الاخرة هنگام مرگ است که در آیه: الذین تتوفاهم الملائکة طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون؛
همان کسانی که
فرشتگان جانشان را (در حالی که پاکند) میستانند (و به آنان) میگویند: درود بر شما باد، به (پاداش) آنچه انجام دادید به
بهشت درآیید؛ بدان اشارت رفته و بشارت داده شده است.
۸. درباره آیه: الذین یحشرون علی وجوههم الی جهنم اولئک شر مکانا و اضل سبیلا؛
کسانی که (به رو در افتاده) به سوی
جهنم رانده میشوند، آنان بدترین جای و گمترین راه را دارند؛ از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سوال شد: چگونه
جهنمیان بر روی چهرههایشان (وارونه) محشور میشوند؟ در جواب فرمود: خدایی که
قادر است آنان را روی پاهایشان در موقع راه رفتن استوار سازد، این قدرت را هم دارد که آنان را بر روی چهرههایشان رهسپار سازد.
آیات دیگری به همین مضمون هست که محشور شدن بر چهره را توضیح میدهد: یوم یسحبون فی النار علی وجوههم ذوقوا مس سقر؛
روزی که در
آتش به رو کشیده میشوند (و به آنان گفته میشود: ) لهیب آتش را بچشید؛ و و نحشرهم یوم القیامة علی وجوههم عمیا و بکما و صما؛
و
روز قیامت آنان را
کور و
لال و
کر، به روی چهرهشان در افتاده، بر خواهیم انگیخت؛
۹.
حاکم نیشابوری از
اصبغ بن نباته و او از
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل میکند که حضرتش فرمود: آنگاه که آیه: فصل لربک وانحر؛
پس برای پروردگارت نماز گزار و
نحر کن؛ نازل شد
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسید: ای
جبرئیل! این
قربانی (نحیرة) که پروردگارم مرا به آن امر نموده است چیست؟ جبرئیل پاسخ داد: مقصود از آن، قربانی نیست، بلکه خداوند بدین وسیله به تو دستور میدهد: وقتی برای نماز آماده شدی (هنگام گفتن
تکبیرة الاحرام) دستهایت را بالا ببری و همچنین موقع رفتن به
رکوع و به هنگام سر برداشتن از رکوع نیز چنین کنی؛ زیرا شیوه نماز ما و نماز
فرشتگان هفت آسمان، جملگی به همینگونه است.
(حاکم در مورد این روایت میگوید: صحیحترین روایت این باب همین است.) در روایت دیگر اضافه شده است: هر چیزی را زینتی است و زینت نماز، بلند کردن دستهاست. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: بالا آوردن دستها به هنگام نماز، همان تواضعی است که خداوند در آیه: فما استکانوا لربهم و ما یتضرعون؛
و نسبت به پروردگارشان فروتنی نکردند و به زاری در نیامدند؛ به آنان اشاره کرده است.
۱۰.
ام هانی (دختر
ابوطالب) از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره منکری که
قوم لوط در مجالسشان انجام میدادند و در آیه: و تاتون فی نادیک المنکر؛
و در محافل (انس) خود پلیدکاری میکنید؛ بدان اشاره رفته است سوال کرد. حضرت در جواب فرمودند: سنگ بر عابرین پرت کرده آنان را مورد
تمسخر قرار میدادند.
شاید آنچه در جواب پیامبر آمده، برخی از کردار زشت آنهاست. در
مجمع البیان آمده است: مجالس آنها مشتمل بر انواع منکرات و کردارهای زشت؛ از قبیل
فحش و ناسزاگویی، انجام اعمال بیخردانه،
توهین به یکدیگر،
قمار بازی، انجام کردارهای بیشرمانه، پرتاب سنگ بر سر عابرین، نواختن
آلات موسیقی و
لهو و لعب، عریان شدن،
لواط ... و بسی اعمال زشت دیگر بود.
۱۱. گاهی از حضرتش درباره عمومیت یک حکم و فراگیری آن نسبت به برخی از امور که برایشان مشتبه میشد سوال میکردند؛ به عنوان مثال آیه مبارکه: قل للمومنین یغضوا من ابصارهم..؛
به
مردان باایمان بگو: دیده فرو نهند؛ که حکم آن
عام است.
جریر بن عبدالله جبلی (وی چهل روز قبل از وفات پیامبر،
اسلام آورد. او رئیس قوم خود، محترم و با نفوذ و مردی خوش سیما بود به طوری که
لقب یوسف امت پیامبر به خود گرفته بود. وقتی بر پیامبر وارد شد، حضرت به او خوش آمد گفت و از وی تجلیل کرد و فرمود: هرگاه بزرگ قومی بر شما وارد میشود او را
اکرام کنید. سپس حضرت او را همراه ۱۵۰ سوارکار به منطقه
ذوالخلصه فرستاد تا بت خانهای را که تعلق به
قبیله خثعم داشت ویران سازد. پیامبر برایش
دعا کرد.فرمود: خدایا او را هدایت شده و هدایتگر قرار ده. وی در سال ۵۱ هجری درگذشت.) از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره یک نگاه ناگهانی به
نامحرم سوال کرد: آیا اگر نگاه به نامحرم، ناگهانی و بدون
اراده باشد مشمول حکم عام این آیه میشود یا خیر؟ جریر میگوید: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من امر کرد تا نگاه را ادامه ندهم و فورا چشم خود را برگردانم.
۱۲. از
امام باقر (علیهالسّلام) روایت شده است: مردی خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید و درباره ایتام که در آیه: و آتوا الیتامی اموالهم و لا تتبدلوا الخبیث بالطیب و لا تاکلوا اموالهم الی اموالکم انه کان حوبا کبیرا تا میرسد به اینجا که و لا تاکلوها اسرافا و بدارا ان یکبروا، و من کان غنیا فلیستعفف و من کان فقیرا فلیاکل بالمعروف..؛
و اموال
یتیمان را به آنان (باز) دهید، و (مال) پاک (و مرغوب آنان را) با (مال) ناپاک (خود) عوض نکنید، و اموال آنان را همراه با اموال خود مخورید که این گناهی بزرگ است... و آن را (از بیم آنکه مبادا) بزرگ شوند، به
اسراف و شتاب مخورید، و آن کسی که توانگر است باید (از گرفتن اجرت سرپرستی) خودداری ورزد و هر کس تهیدست است باید مطابق
عرف (از آن) بخورد....؛ آمده چنین پرسید: ای پیامبر خدا! برادر من که تعدادی چهارپا دارد و از وی چند فرزند یتیم باقی مانده از دنیا رفته است، تا چه حد استفاده از آنها برای من
حلال شمرده میشود؟ حضرت فرمودند: اگر به آبشخور آنها رسیدگی میکنی و پراکنده آنها را جمعآوری میکنی و اقدام به چراندن آنها مینمایی، از شیرشان در حد متعارف و بی آن که ضرری به بچههایشان برسد، میتوانی بهره ببری؛ خداوند فرق میان مفسد و مصلح را میداند.
قسمت اخیر، اشاره به آیه: و یسالونک عن الیتامی قل اصلاح لهم خیر و ان تخالطوهم فاخوانکم و الله یعلم المفسد من المصلح؛
(و درباره یتیمان از تو میپرسند، بگو: به
صلاح آنان کار کردن بهتر است، و اگر با آنان همزیستی کنید، برادران (دینی) شما هستند، و خدا تباه کار را از درست کار باز میشناسد؛) میباشد.
گاه سوالات
صحابه پیرامون مسائل لغوی دور میزد؛ زیرا در جای خود یادآور شدیم که در
قرآن کریم از واژههای متداول در نزد قبایل مختلف استفاده شده است و این موضوع باعث میشد تا لفظ متداول در یک قبیله برای قبایل دیگر شناخته شده نباشد؛ از آن جمله:
قطبة بن مالک ذبیانی (او از صحابه مقیم در
کوفه است. از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
زید بن ارقم و دیگران روایت نقل کرده است.) از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره معنای (بُسُوق) در آیه مبارک:ه و النخل باسقات لها طلع نضید؛
پرسید: مراد از بسوق نخل چیست؟ حضرت فرمود: طول و بلندای آن است.
راغب اصفهانی میگوید: باسقات؛ یعنی طویلات و باسق؛ یعنی آنچه از نظر طول بلند شده باشد، و بَسَقَ فلان علی اصحابه؛ یعنی بر آنان بلندی گرفت.
دیگر اینکه
عبدالله بن
عمرو بن عاص از حضرتش درباره معنای صور در آیه مبارکه: و نفخ فی الصور؛
پرسید: پیامبر فرمود: صور عبارت از شاخی است که در آن دمیده میشود.
یا اینکه از
امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: احسار، در آیه مبارکه: فتقعد ملوما محسورا؛
به معنای اقتار (تنگ دستی) است.
حَسْر به معنای برداشتن پوشش از روی چیزی است، و حاسر؛ یعنی کسی که کلاه خود بر سر و زره بر تن ندارد. ناقة حسیر شتری را گویند که گوشت او ریخته و توان از او رفته باشد و حاسر یعنی عاجز، چون همه توان او از میان رفته است. بنابراین محسور کسی است که تمام وسایل زندگی را از دست داده است که مهمترین آن سرمایه مالی است، نه اینکه (چنان که برخی پنداشتهاند) از
حسرت به معنای افسوس مشتق شده باشد؛ لذا تفسیر محسور به مقتر صحیح است؛ زیرا قتر به معنای فقدان
سرمایه یا کم شدن آن است و مقتر هم به معنای
فقیر خواهد بود.
گاهی ظاهر آیه که لحنی کوبنده دارد موجب میگردید تا
مسلمانان دچار نگرانی گردند و چنانچه به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مراجعه نمیشد (تا آیه را برایشان تفسیر کند) سایه تاریک یاس و ناامیدی بر وجود آنان چیره میگشت. از جمله
محمد بن مسلم از
امام باقر (علیهالسّلام) نقل میکند که حضرت فرمود: هنگامی که آیه مبارکه: و من یعمل سوءا یجزبه؛
هر کس بدی کند، در برابر آن
کیفر میبیند؛ نازل شد برخی از
اصحاب پیامبر هراسان شدند و گفتند: چه آیه شدید اللحنی! پیامبر فرمود: آیا شما به وسیله ثروتها و جانها و فرزندانتان
امتحان نمیشوید؟ عرض کردند: چرا. سپس فرمود: خداوند به وسیله این امتحان، برای شما
حسنات ثبت میکند و
سیئات شما را از صحیفه کردارتان پاک میگرداند.
نیز از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سوال شد: رهایی از گرفتاری در
روز قیامت در چیست؟ حضرت فرمود: رهایی این است که با خداوند از در
نیرنگ در نیاید، چون او نیز به شما نیرنگ خواهد زد؛ زیرا آنکه با خداوند از در نیرنگ در آید، خدا
ایمان از او بستاند و اگر دریابد، خود فریب خورده است. عرض شد: نیرنگ به خدا چگونه است؟ فرمود: از این است که به ظاهر، فرامین خداوند را انجام دهد، ولی در باطن هدف دیگری (غیر از رضای خدا) را دنبال کند. پس
تقوای الهی را پیشه خود سازید و از
ریا بپرهیزید؛ زیرا موجب
شرک به خداست.
آیه مبارکه: ان المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الی الصلاة قاما کسالی یراؤون الناس؛
منافقان، با خدا نیرنگ میکنند، و حال آنکه او با آنان نیرنگ خواهد کرد؛ و چون به
نماز ایستند با کسالت برخیزند. با مردم ریا میکنند و خدا را جز اندکی یاد نمیکنند؛ بیانگر همین حقیقت است.
همچنین هنگامی که آیه مبارکه: و ان تتولوا یستبدل قوما غیرکم ثم لا یکونوا امثالکم؛
و اگر روی برتابید (خدا) جای شما را به مردمی غیر از شما خواهد داد که مانند شما نخواهند بود؛ نازل شد، به پیامبر گفتند: ای رسول خدا! آنان که (اگر ما از
دین خدا روی برتابیم) جانشین ما خواهند شد، چه کسانی هستند؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حالی که
سلمان در کنارش بود، فرمود: مقصود فارسیاناند؛ این (سلمان) و گروه اویند. در روایت
طبری آمده است که پیامبر دست بر شانه سلمان زد و فرمود: مقصود این و گروه او هستند؛
سوگند به آنکه جانم در دست اوست! اگر دین به
ستاره ثریا آویخته باشد مردانی از فارسیان آن را به چنگ خواهند آورد. در روایت
بیهقی است: اگر
ایمان به ستاره ثریا آویخته باشد مردانی از فارسیان آن را فراچنگ خواهند آورد.
بخشی دیگر از سوالات که از پیامبر میشد مسایلی بود که ربطی به احکام نداشت، ولی حس کنجکاوی
صحابه را وا میداشت تا در مورد برخی از امور که در قرآن بهگونه سربسته بدانها اشاره رفته است، سوال کنند. از آن جمله
فروة بن مسیک مرادی (سال دهم هجری بر پیامبر وارد شد و
اسلام آورد. پیامبر او را به عنوان نماینده خود به سوی قبایل مراد، زبید و مذحج فرستاد.
ابن اسحاق میگوید: وقتی به سوی پیامبر بازگشت، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنان که برای ما نقل شده است، فرمود: فروه! آیا مصائبی که در روز ردم بر قوم تو وارد شد تو را دلتنگ و ناراحت کرد؟ گفت: ای رسول خدا! آیا کسی یافت میشود که مصائبی که در روز ردم به قوم من رسید، به قومش برسد و ناراحت نگردد؟ حضرت فرمود: ولی آگاه باش که آن مصائب جز
بشارت خیر و نیکی برای قوم تو در بر نداشت.
) از واژه سبا پرسید که آیا مقصود،
مرد است یا
زن یا
زمین؟ حضرت پاسخ دادند: سبا مردی است که ده پسر داشت؛ شش پسر در
یمن و چهار پسر در
شام، که هر یک بنیانگذار یک قبیله بود. شش پسری که در یمن ساکن شدند عبارتند از مذحج، کنده، ازد، اشعریون، انمار و حمیر که جملگی از نیکان بودند و چهار فرزندی که در شام سکنی گزیدند، لخم، جذام، عامله و غسان بودند.
مرحوم طبرسی میگوید: سبا، نیای همه عربهای یمنی است که قبیله را به اسم او نامگذاری کردهاند.
این مطلب از برگشت ضمایر آیه به ذوی العقول (یعنی سبا) به دست میآید: لقد کان لسباء فی مسکنهم آیة، جنتان عن یمین و شمال، کلوا من رزق ربکم، و اشکروا له، بلدة طیبة و رب غفور؛
قطعا برای (مردم) سبا در محل سکونتشان نشانه (رحمتی) بود: دو باغستان از راست و چپ. (به آنان گفتیم:) از
روزی پروردگارتان بخورید و او را
شکر کنید. شهری است خوش و خدایی آمرزنده؛
ابو هریرة درباره آیه مبارکه: و جعلنا من الماء کل شیء حی؛
و هر چیز زندهای را از آب پدید آوردیم؛ پرسید: مقصود از (کل شیء) چیست؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: یعنی همه چیز را از
آب آفرید؛
یعنی آب مایه
حیات است چه حیات حیوانی چه گیاهی. نیز در حدیث وارد شده است که نخستین مخلوق خداوند آب بوده است.
گاهی پیامبر با هدف پنددهی و عبرت آموزی، خود اقدام به تفسیر برخی از آیات میکرد که موارد زیر از این قسم به شمار میرود:
ابوسعید خدری (او سعد بن
مالک بن سنان انصاری از حافظان احادیث فراوان و از عالمان با فضیلت و شریف به حساب میآید. وی در حالی که ۱۵ سال بیش نداشت به همراه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
جنگ شرکت کرد. وفات وی به سال ۷۴ بوده است.
) نقل میکند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره آیه: تلفح وجوههم النار و هم فیها کالحون؛
آتش چهره آنان را میسوزاند و آنان در آنجا ترشرویند؛ فرمود: آتش آنها را میگدازد آنگونه که لبهای بالایشان آن قدر درهم کشیده و جمع میشود تا به میان سر برسد، و لبهای پایین چنان فرو میافتد که تا ناف آنان میرسد.
حاکم نیشابوری پس از نقل این حدیث میگوید: اسناد این حدیث صحیح است.
ابو هریره میگوید: پیامبر آیه: یومئذ تحدث اخبارها؛
را
تلاوت کرد، سپس فرمود: آیا میدانید اخبار زمین کدام است؟ حاضران گفتند: خدا و رسولش داناترند. آنگاه فرمود: اخبارش بدینگونه است که علیه همه بندگان درباره اعمالی که روی زمین انجام دادهاند
شهادت میدهد و میگوید: فلان عمل را در فلان روز انجام داد.
ابو الدراء (او عویمر بن مالک بن زید از برجستگان صحابه و از فقیهان و حکیمان آنان به شمار میآمد که در
جنگ خندق حضور داشت و در سال ۳۲ درگذشت.) میگوید: شنیدم که پیامبر این آیه را قرائت نمودند: ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا، فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذین الله، ذلک هو الفضل الکبیر، جنات عدن یدخلونها؛
سپس این کتاب را به آن بندگان خود که (آنان را) برگزیده بودیم، به
میراث دادیم؛ پس برخی از آنان بر خود ستمکارند و برخی از ایشان میانهرو؛ و برخی از آنان در کارهای نیک به فرمان خدا پیشگامند؛ و این خود توفیق بزرگ است (در) بهشتهای همیشگی (که) به آنها در خواهند آمد؛ آنگاه فرمودند: پیشی گیرنده به نیکیها و میانه رو، هر دو بدون محاسبه وارد
بهشت خواهند شد و کسی که بر نفس خود
ستم روا داشته، پس از یک حسابرسی آسان به بهشت وارد خواهد شد.
عمران بن حصین (در سال
فتح خیبر اسلام آورد و در چند
غزوه همراه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شرکت کرد.
عمر او را به عنوان نماینده خود به
بصره فرستاد تا به اهالی آن دیار
فقه آموزد و
منصب قضاوت را عهدهدار باشد و پس از مدتی کوتاه از منصب قضاوت کناره گرفت. او از صحابه برجسته بود و در بصره کسی برتر از او نبود. وی دچار مرض تشنگی گردید که سی روز در حالی که در بستر خوابیده بود، به طول انجامید و در سال ۵۲ دار فانی را وداع گفت.
) میگوید: پیامبر تمام شب را برای ما درباره
بنی اسرائیل میگفت و جز برای نماز از جا برنمیخاست.
احتمالا این موضوع، در یک یا چند شب معین که برای خود آنان معلوم بوده رخ داده است.
این بود اندکی از بسیار، و قطرهای از آبشار، که از چشمهسار
حکمت و مهبط
وحی الهی افاضه گردیده است. برکات آن همواره در
گذر روزگار جاودانه باد.
معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۱، ص۱۶۱-۱۸۶.