ریشههای اجتماعی قیام امام حسین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از زمینههای اجتماعی نهضت
عاشورا، لغزشهایی بود که
از بعضی خواص امت
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در صدر
اسلام سر زد. مقصود
از خواص در آن زمان کسانی هستند که به دلیل امتیازاتی چون سبقت در پذیرش
اسلام،
هجرت قبل
از فتح مکه، شرکت در جنگهای نخست صدر
اسلام مانند
بدر و
احد، قرابت
با پیامبر خدا،
کتابت وحی و اساسا درک محضر آن حضرت و یا اشتهار به
زهد و
عبادت، و بهره مندی
از دانشهای
فقه و
حدیث، و داشتن مناصب و مقامات حکومتی و نظامی، در میان
جامعه اسلامی نفوذ داشتند.
خواص امت
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) پس
از رحلت نبی مکرم، اندک اندک
سلوک دینی و زندگی ارزشی خود را فراموش کرده، به
تسامح دینی و
رخوت و
سستی در
وفاداری به آرمانهای
اسلام مبتلا شدند و به دنبال آن، این روحیه به توده مردم، به ویژه نومسلمانان نیز منتقل شد و زمینه زوال ارزشها و حذف شخصیتهای وارسته و لایق
از صحنه
حکومت، و سلطه افراد
فاسد و بی عقیده بر جامعه
اسلامی فراهم آمد.
راز این
انحراف را باید در
دنیاگرایی برخی
از خواص جست و جو کرد. مقصود
از دنیاگرایی، دلبستگی به
دنیا و لذتهای آن چون
ریاست و
مال است. دنیاگرایی بزرگترین نگرانی پیامبر درباره امتش بود.
ابوسعید خدری از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) نقل میکند. بیشترین نگرانی من بر شما برکاتی است که
خداوند از زمین به شما عنایت میکند. پرسیدند: مقصود شما
از برکات چیست؟ حضرت فرمود: زیبایی دنیا.
این لغزش در طول
تاریخ اسلام دامنگیر بسیاری
از خواص شده است؛ کسانی که حق را میشناختند، اما دنیاگرایی، آنان را به طرفداری
از باطل کشاند. دنیاگرایی دارای جلوههای مختلفی است که به چند نمونه آن اشاره میشود.
جاهطلبی و ریاست خواهی
از عوامل مهم
اعراض از حق محسوب میشود. انحراف
خلافت از جایگاه اصلی خود، که
خدا و پیامبر آن را تعیین کرده بودند، و نیز عملکرد دنیا خواهان
از سقیفه تا
مرگ عثمان، معلول دنیاگرایی و ریاست خواهی برخی
از خواص بود. یکی
از انگیزههای مخالفان برای مقابله و رویارویی
با امیرمؤمنان که در زمان خلافت او نیز همین بوده است.
کسانی که هدفشان
از بیعت با حضرت، رسیدن به پست و مقام بود، مدت چندانی طول نکشید که به خاطر برآورده نشدن خواسته هایشان، در مقابل آن حضرت جبهه گرفتند.
طلحه و
زبیر پس
از گذشت چند روز
از بیعت
با علی (علیهالسلام) خدمت ایشان رسیدند و گفتند: «ای امیرمؤمنان، حتما
از ستمی که در حکومت عثمان بر ما رفت، آگاهید و نیز خوب میدانید که عثمان به
بنی امیه توجه داشت و اینک خداوند خلافت را بعد
از عثمان به تو داده است. خواسته ما این است که بعضی
از کارهای خود را به ما واگذار کنی».
امام فرمود: «به همان بهرهای که خداوند برایتان معین فرموده، راضی باشید تا من درباره خواسته شما بیندیشم. بدانید که من در این امانتی که خدا به من سپرده، جز انسانهایی که
از دینشان راضیام و
از امانتداری شان خرسندم و
لیاقت آنها را احراز کردهام، کسی را
شریک نمیکنم».
طلحه و زبیر به
هوس ریاست و شرکت در امر حکومت
با علی (علیه
السلام) بیعت کرده بودند و زمانی که پایداری او را در دین و دقت و سازش ناپذیری وی را در انتخاب کارگزاران دیدند و مشاهده کردند که علی (علیه
السلام) مصمم است خط اصلی حکومتش را بر مبنای کتاب و
سنت پیامبر گرامی
اسلام قرار دهد، سر به
شورش گذاشتند.
امیرمؤمنان علی (علیه
السلام) در تحلیل اقدام جاه طلبانه آنان فرمود: «اینان آن چنان ریاست طلباند که هر کدام تنها ریاست مطلقه خود را میخواهند و بسا بر این اساس بین خود کشمکش دارند و به یکدیگر
کینه میورزند».
طلحه و زبیر پس
از تصرف
بصره، درباره اینکه کدام یک در
مسجد جامع این شهر بر مردم
نماز جماعت بخواند، اختلاف داشتند و
با میانجیگری
عایشه رضایت دادند که فرزندانشان محمد و عبدالله، به نوبت برای مردم نماز بخوانند. طلحه
از عایشه خواست که به مردم امر کند به او
با عنوان «امیر»
سلام دهند، و زبیر نیز همین تقاضا را داشت. عایشه دستور داد به هر دو
با عنوان «امیر»
سلام دهند. آن دو در
جنگ جمل (در کنار بصره) و در فرماندهی جنگ نیز
با هم اختلاف داشتند.
چنین انسانهایی برای رسیدن به ریاست، حاضرند همه اصول و ارزشها را کنار بگذارند؛ همچنان که در واقعه
کربلا،
عمربن سعد هم
با علم به
حقانیت امام حسین (علیهالسلام) حاضر شد برای رسیدن به
ملک ری با ایشان بجنگد.
گرایش به مال پرستی در خواص، دو عامل اصلی داشت که یکی زمینه ساز بروز دیگری بود؛ گسترش فتوحات
اسلامی که سبب سرازیر شدن
غنایم بی شمار به پایتخت خلافت شد، تغییر نگرش افراد را نسبت به زندگی دنیا در پی داشت. به تدریج تمام هم و
غم بسیاری
از مسلمانان، به ویژه خواص، ترجیح آمال و آرزوهای دنیایی بر مقاصد اخروی شد.
فتح سرزمینهای پهناور و ثروتمندی چون
ایران و
روم و
مصر، ثروتهای کلانی را وارد جامعه
اسلامی کرد؛ به طوری که برای نمونه در دوران خلفا تنها
از سرزمینهای فتح شده
عراق، سالانه ۱۲۰ میلیون
درهم جزیه و
خراج، وارد خزانه
بیت المال میشد.
هنگامی که
عمرو بن عاص مصر را فتح کرد، مبلغ دو میلیون
[
درهم
]
خراج و جزیه به
مدینه فرستاد. بعدها در زمان حکمرانی
عبدالله بن
سعد بن ابی سرح در مصر، این مبلغ به چهار میلیون رسید.
اگر این ثروتها عادلانه در میان
مسلمانان تقسیم میشد و برای تقویت بنیه دینی و اخلاقی، و
رشد فکری و فرهنگی، و برقراری
عدالت اجتماعی و اقتصادی در جامعه
اسلامی هزینه میشد، یقینا ثمرات ارزشمندی برای مسلمانان به بار میآورد. ولی متاسفانه خلیفه دوم و پس
از او خلیفه سوم،
با تقسیم نابرابر آنها در میان اصحاب و مسلمانان، زمینه
اختلاف طبقاتی و پیدایش
تجملگرایی و
رفاه زدگی در میان بزرگان اصحاب را فراهم آوردند و
انحراف خواص
از همین جا آغاز شد.
چنان که در جای خود ثابت شده، به دنبال جمع شدن عواید فتوحات، خلیفه دوم در صدد تاسیس دفتر حقوق و مقرری برآمد. سرانجام در سال بیستم هجری
با پیشنهاد
ولید بن
هشام بن مغیره به
تقلید از رومیان، دیوانی ترتیب داد
و در آن سهمیه سالیانه مسلمانان را به گونهای تبعیض آمیز و بر اساس سوابق و موقعیت اجتماعی آنان تعیین نمود؛ بدین گونه که سابقان در
اسلام را بر دیگران،
مهاجران را بر
انصار،
قریش را بر غیرقریش، مهاجران قریش را بر غیر مهاجران،
عرب را بر
عجم، و خانوادههای مشهور را بر خانوادههای گمنام ترجیح داد:
برای مهاجران شرکت کننده در
جنگ بدر، پنج هزار درهم، و برای انصار بدری چهار هزار درهم،
و برای فرزندان بدریها نیز، دوهزار درهم حقوق معین کرد؛
عمر برای مردانی که پیش
از فتح مکه هجرت کرده بودند، سه هزار درهم، ولی برای مردان
مسلمان شده در روز فتح، دو هزار درهم و برای فرزندان جوان مهاجران، سهمی برابر
با سهم مسلمانان روز فتح مکه تعیین نمود.
وی کل قریش را بر غیرقریشی ترجیح داد؛ برای سران قریشی چون ابوسفیان و معاویه، پنج هزار درهم، و برای هریک
از زنان پیامبر، سهم ویژه شش هزار درهمی مقرر کرد و در میان آنها برای عایشه دختر
ابوبکر، ام حبیبه دختر
ابوسفیان، و
حفصه دختر خودش، دوازده هزار درهم و برای صفیه و جویریه پنج هزار درهم معین کرد،
و برای مکیان غیرمهاجر ششصد و هفتصد و برای اهل
یمن چهارصد، برای مضر سیصد، و برای ربیعه دویست درهم مقرری وضع کرد.
او سپس بر اساس منزلت مسلمانان و تواناییشان در
قرائت قرآن و
جهاد در
راه خدا، سهمیهای به هریک اختصاص داد. آن گاه برای هریک
از مردان
مسلمان مدینه ۲۵ درهم، و برای هر مرد
از اهالی یمن و شام و عراق، بین دوهزار تا سیصد درهم تعیین کرد.
این گونه امتیازبندیها،
از یک سو مزیت دینی را موجب مزیت دنیوی قرار داد و
از سوی دیگر موجب طبقه بندی اجتماعی شد. چون بیشتر امتیازها به نفع قریش و مهاجران و بزرگان اصحاب بود و چون آنان
از اموال عمومی بیشتر بهره مند شدند، روحیه
رفاه طلبی و اشرافیگری در آنها اوج گرفت.
در اثر ادامه فتوحات در زمان عثمان، سهمیه سالانه اصحاب افزایش یافت.
و این روند موجب افزایش روزافزون تفاوت مسلمانان در اموال و درآمدها شد.
افزون بر تبعیضهای عمر که زمینه ساز شکل گیری نوعی اشرافیگری در میان خواص شد، در زمان خلافت عثمان، انحراف دیگری نیز رخ داد و آن بذل و بخششهای کلان و بی حساب او
از بیت المال به بنی امیه و گروهی
از بزرگان صحابه مانند ابوسفیان،
حکم بن عاص،
مروان بن حکم،
یعلی بن امیه،
عبدالله بن ابی سرح،
سعد بن ابی وقاص،
ولید بن عقبه،
حارث بن حکم،
طلحه،
زبیر و
زید بن ثابت بود.
وی «مهروز» را که محل بازاری در
مدینه، و
وقف مسلمانان بود، به
حارث بن حکم بخشید؛
فدک را به
مروان، و چراگاههای مدینه را به امویان اختصاص داد.
عثمان صدهزار درهم به حکم بن عاص
و همین مقدار به پسر او مروان بخشید.
خمس غنایم فتح
افریقا از طرابلس تا طنجه را به
برادر رضاعی خود عبدالله بن ابی سرح اختصاص داد
و صدهزار درهم به
سعید بن عاصی اموی هدیه داد.
خلیفه سوم خودش هم زندگی
مرفهی داشت؛ چنان که خانههای هفتگانه او در مدینه مشهور است. او خانهای برای همسرش نائله، و خانهای برای همسر دیگرش عایشه داشت و منازل دیگری در اختیار دختران و خویشاوندانش گذاشته بود.
او قصری به نام زوراء بنا کرد
و
رفاه طلبی را به جایی رسانید که
عبدالرحمن بن عوف در مجلس ولیمه او گفت: «ای پسر عفان، آنچه را که درباره تو
دروغ میپنداشتم، اکنون باور میکنم و
از بیعت با تو، به خدا پناه میبرم».
عثمان رمههای
اسب و
شتر و املاک فراوانی در
وادی القری و
حنین داشت. به تبع او افراد دیگر طبقه جدید
اشرافیت نیز، بر سرمایههای خود افزودند و به رقابت در گردآوری اموال روی آورده،
اموال و املاک فراوانی در
بصره و
کوفه بر جای گذاشتند.
در این دوره بیت المال به
ملک شخصی تبدیل شد؛ تا جایی که عثمان گفت: نیازمان را
از این غنایم برمی گیریم؛ هرچند برخلاف میل مردم باشد.
امام علی (علیهالسلام) در برابر این روند، سکوت را شکست و به عثمان فرمود: «آیا نمیخواهی دست بنی امیه را
از آبرو و اموال مسلمانان کوتاه کنی؟»
بنابراین مجموع این عوامل باعث شد خواص، به ثروت اندوزی بپردازند و در کام
دنیاپرستی فرورفته، عوام را هم بدان سو بکشند. (توجه به این نکته مهم است که در عصر
رسول خدا با دویست درهم، یک زندگی به دور
از فقر فراهم میشد. حتی برخی گفتهاند کسی که پنجاه درهم داشت،
غنی به شمار میآمد و
زکات به او تعلق نمیگرفت، زیرا وقتی
از رسول خدا پرسیدند: حد بی نیازی چیست؟ فرمود: غنا آن است که شخصی، پنجاه درهم داشته باشد،
در حالی که پس
از رسول خدا آنچه
از طریق غنایم و عطا به دست مسلمانان میرسید، دهها برابر این مقدار بوده است.
رفتار اینان و طرز زندگی شان، ابتدا توده امت پیامبر و سپس نومسلمانان را که اصحاب نامدار پیامبر را دارای قداست ویژهای میدانستند و برخی
با نیات خالصی در سرزمینهای دور
از مرکز، در شرایط سخت مشغول جهاد بودند، ناراحت و متاثر کرد.
روزی یکی
از رزمندگان اسلام از اهالی شام، به
حجاز آمد و پس
از مشاهده زندگی اشرافی عبدالرحمن بن عوف، به او گفت: چه شده است که ما در دنیا زاهدانه زندگی میکنیم؛ در حالی که شما به دنیا
رغبت نشان میدهید؟! ما در رفتن به جهاد شتاب میکنیم؛ ولی شما
سستی میورزید و در جهاد شرکت نمیکنید؛ در حالی که شما جزو اسلاف و برگزیدگان ما و
اصحاب پیامبر هستید؟
عبدالرحمن در پاسخ این مرد شامی، رمز این زندگی اشرافی را بی پرده افشا کرد و گفت: این طور نیست که چیزی (
از رسول خدا) به ما رسیده باشد که به شما نرسیده (که ما به سبب آن، این زندگی را انتخاب کرده باشیم) و این طور نیست که ما چیزی (
از اسلام بدانیم) که شما ندانید (و بدان دلیل این روش را برگزیده باشیم)؛ بلکه ما در زمان رسول خدا
با سختی
آزمایش شدیم و
صبر کردیم، ولی (امروز)
با راحتی و آسایش آزموده شدیم و صبر را
از کف دادیم.
با چنین اعترافهای تکان دهندهای و
با تغییر محسوسی که در سیره و سخن خواص نمایان شد، اندک اندک سیمای پنهان آنان رخ نمود و مردم پنداشتند که آنچه درباره فضیلت
زهد و
تقوا و جهاد به آنها گفته شده یا گفته میشود، مربوط به دورانی است که سپری شده و دیگر دوران
رفاه و کامجویی افزونتر
از دنیا فرارسیده است. بدین سان وقتی عوام، راهبران خود را متغیر یافتند، تغییر مسیر دادند؛ به گونهای که حال جهاد و
شهادت در راه خدا
از میان سپاهیان
اسلام رخت بربست و سستی و زبونی بر رزمندگان
عارض شد.
جلوه دیگر دنیاگرایی،
خودپرستی است؛ یعنی خود و متعلقات خود را حق دیدن، و بی چون و چرا و بدون
منطق،
از آرا و نظریات خود دفاع کردن، و آن را محور
حب و
بغض قرار دادن. یکی
از اصلیترین عوامل مخالفت
با انبیا در طول
تاریخ، همین خودپرستی بوده است؛ خودپرستی کسانی که
با به رخ کشیدن
مال و
ثروت خود و هوادارانشان، خود را برتر، و انبیا را حقیر میشمردند.
این روحیه ضدانسانی،
با تعالیم
قرآنی و نبوی در میان عربها فروکش کرد؛ اما پس
از رحلت آن حضرت، به دلیل تقویت روحیه ریاست طلبی و مال پرستی در میان خواص، روحیه اشرافیگری و نوعی برتری طلبی مستکبرانه و
تفاخر جاهلانه دوباره رخ نمود و موجب شد صمیمیت برادرانه و
اخوت دینی مسلمانان، تبدیل به روابط بالادست
با فرودست،
مولی با عبد، و مالک
با برده شود.
رفته رفته در اثر
رفاه و تنعم تبعیض آمیز،
برتریطلبی به یک عادت ثانوی برای خواص مبدل شد؛ به طوری که مقابله
با آن به قدری دشوار شد که وقتی
امیرمؤمنان آن را به وضع زمان رسول خدا برگرداند،
با اعتراض سختی مواجه شد و همین امر، یکی
از عوامل جدایی بسیاری
از خواص
از آن حضرت بود.
برای نمونه طلحه و زبیر در آغاز حکومت علی (علیه
السلام) به تقسیم مساوی بیت المال
اعتراض کردند؛ درحالی که هیچ نیازی به حقوق پرداختی
از طرف علی علی (علیه
السلام) نداشتند؛ ولی
از اینکه حضرت آنها را
با مردم دیگر همسان قرار داده بود، احساس کسر شان میکردند. سخنشان بر سر نیازمندی و احتیاج نبود؛ بلکه میگفتند چرا ما را
با سایر مردم مساوی قرار دادهای، در حالی که سوابق ما، در
اسلام، نزدیکی ما به رسول خدا و خدمات ما، بیش
از دیگران بوده است.
به دنبال این سخن، حضرت
از آنها اقرار گرفت که خودش هم در سوابق، هم در نزدیکی به رسول خدا و هم در خدمت به
اسلام، بر آنان مقدم بوده است. آن گاه فرمود: «
قسم به
خدا من و این کارگرم در بهره مندی
از این مال یکسان هستیم». (فوالله ما انا واجیری هذا فی هذا المال الا بمنزلة واحدة)
این روحیه، به برخی
از بنی هاشم هم سرایت کرد؛ چنان که
عقیل چون خود را دارای حسب و نسب برتری در میان قبایل عرب میپنداشت، به برادر
اعتراض کرده، گفت: آیا مرا
با سیاهی
از سیاهان مدینه مساوی قرار میدهی؟» (اتجعلنی و اسودا من سودان المدینة واحدا)
روحیه برتری طلبی جاهلانه، ثمره بسیار تلخی بود که
شجره خبیثه اشرافیت و ثروتهای بادآورده، به بار آورده بود و همین موجب فاصله دلها
از یکدیگر، و
از بین رفتن
وحدت و
همدلی امت
اسلامی شد و مردم را به دست و پا کردن ابزارهای تفاخر و تظاهر و فراهم کردن مظاهر فریبنده دنیا
تشویق کرد.
بنابراین لغزش خواص تنها در رشد روحیه ثروت اندوزی متوقف نشد، بلکه در زمینههایی چون برتری طلبی،
جاه و
جلال،
شهرت و مقام، و زندگی آرام و راحت گسترش یافت و همین امر سبب شد افزون بر ثروتمندان، زاهد نمایان و برخی
از علما و محدثان و وابستگان به خاندانهای مشهور چون
عایشه،
عبدالله بن عمر،
اسامة بن زید،
ابوموسی اشعری،
عبدالله بن شقیق،
مطرف بن عبدالله،
مرة بن شراحیل،
علاء بن زیاد و
زید بن ارقم نیز در زمره خواص منحرف قرار گیرند و
با انحراف خود، جامعه را به انحراف بکشانند.
به موازات رشد دنیاگرایی،
غیرت و حساسیت دینی خواص
از بین رفت؛ عناصر
امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شد و همین روحیه به توده مردم منتقل شد؛ به گونهای که وقتی
امام حسین (علیهالسلام) فرمود: «آیا نمینگرید که به حق عمل نمیشود و
از باطل نهی نمیگردد»، (الاترون ان الحق لایعمل به وان الباطل لایتناهی عنه)
عوام
از یاری اش خودداری کردند و این بی مبالاتی نسبت به
هتک اسلام و نابودی ارزشها، غم بارترین پیامد انحراف خواص بود که دامن گیر امت پیامبر شد.
در یک جمع بندی میتوان گفت پس
از رحلت نبی اکرم، امواج فتنهها و انحرافها به سوی جامعه
اسلامی روی آورد؛ ولی در نخستین گام، گروهی
از نخبگان و برگزیدگان بودند که خود را
تسلیم این موج کردند و
دین و
نبوت و
ولایت را به سکهها و جواهر و پست و مقام و نام و نشان
دنیا فروختند و به دنبال آنها بیشتر مردم دست
از دامن
قرآن و
عترت کشیده، در پی یک زندگی خوش و راحت، و جست و جوی نام و نان دویدند و پیشوایان جبهه
حق را در میدان مبارزه
با باطل تنها گذاردند. به همین دلیل، برخی
از بزرگان اصحاب و دینداران نامدار پیشین، یعنی کسانی که در راه
اسلام مرارتها کشیده بودند، دوران جوانی شان را کنار پیامبر در میدانهای جهاد و
شهادت یا در شرایط زهد و تنگدستی به تحصیل
علم و
تقوا سپری کرده بودند، و برای یاری
اسلام از جان و مال و
عمر و آبرو و
زن و فرزند خویش مایه گذاشته بودند، به افراد
دنیاطلبی تبدیل شدند که
با مال و منال خویش چون سران
قریش در دوران
جاهلیت به دیگران فخر میکردند و
از مجاهدتهای خود چون ابزاری برای کسب امتیازهای دنیایی بیشتر بهره میجستند.
از این رو آنان
از درگیری
با جبهه باطل خودداری کرده، حق را یاری نمیکردند؛ نه خودشان
از ارزشها
دفاع میکردند و نه به کسانی که برای احیای ارزشها بر میخاستند، یاری میرساندند. این روند تا دوران
امامت حضرت سیدالشهدا ادامه داشت، به گونهای که حضرت درباره مردمان معاصرش فرمود: ان الناس عبید الدنیا والدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون،
مردم بندگان دنیایند و دین، لقلقه زبان آنهاست. تا زمانی که
معیشت آنها برقرار باشد، دیندارند؛ اما هرگاه در امتحان افتند، متدینان اندک خواهند بود».
این سخن ابی عبدالله نشانگر آن است که او درد اصلی امت پیامبر را در دلدادگی به دنیا میدیده است و
گناه آن بر گردن خواصی بوده که
با لغزشهای خود، بنیان. ارزشها را سست کردند.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۲۲۷-۲۳۸.