روضههای دهه اول محرم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نامگذاری شبهای
محرم به طور
تعینی و با گذشت زمان صورت گرفته است و واضع خاصی ندارد. این کار از ناحیه مداحان و ذاکران
اهل بیت (علیهمالسّلام) به تقلید از شبهای خاصی مانند:
عاشورا و
تاسوعا انجام گرفته است. البته برخی شب چهارم را شب
حر بن یزید ریاحی و شب پنجم را شب
زهیر بن قین نیز مینامند. این نامگذاری بر اساس جایگاه شهیدان کربلا، نزدیکی هر یک از آنان به نقطه وحدتبخش کربلا؛ یعنی
امام حسین (علیهالسلام) و همآهنگی شور و التهاب مراسم و
روضه آنان با مرکز شورآفرین شب عاشورا، صورت میگیرد. هم چنین دیگر شبهای ماه محرم و شبهای
ماه صفر، دهه عزاداری
حضرت زهرا (علیهاالسّلام) و
امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، به تقلید از این شبها نام نهاده شده است.
حضرت
مسلم بن عقیل (علیه
السلام)، را میتوان نخستین
شهید حماسه کربلا دانست؛
گرچه در کربلا حضور نداشت و شهادتش کمی پیشتر از حادثه کربلا
به تاریخ هشتم ذیالحجه سال شصت هجری در شهر کوفه رخ داده است.
در عظمت و جلالت وی، همین بس که پیامبر
اسلام (صلیاللهعلیهواله
وسلّم) درباره دلیل محبت خود نسبت به عقیل، خطاب به امام علی (علیه
السّلام) فرمودند: «والله إنی لأحبه حبين، ... و إن ولده مقتول في محبة ولدک؛ به خدا سوگند که من عقیل را به دو جهت دوست دارم ... و همانا فرزند عقیل در مسیر محبت و دوستی فرزند تو کشته خواهد شد.»
شب نخست ماه محرم به پاس فداکاری و جانفشانیهای این سفیر شهید، شب حضرت
مسلم نام نهاده شده است.
جناب
مسلم بن عقیل بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده
حضرت علی (علیهالسّلام) است. وی فرزند عقیل، عموزاده و
صحابی گرانقدر
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و نوه
ابوطالب، پدر گرامی
امام علی (علیهالسلام) و کنیهاش ابو داود بود.
مسلم بن عقیل پس از ورود به دوران جوانی با
رقیه و به قولی
ام کلثوم دختر
علی (علیه
السلام)، پیوند زناشویی بست. دومین ام کلثوم حاضر در کربلا که در منابع تاریخی از وی نام بردهاند، به احتمال قریب به یقین همسر
مسلم بن عقیل است. وی از اجله
بنیهاشم و کسی است که سید الشهداء (علیه
السّلام) او را به لقب ثقه ملقب فرمودند.
با اعلام آمادگی گستردۀ کوفیان و ارسال نامههای فراوان، امام حسین (علیه
السّلام) پسر عمویشان،
مسلم بن عقیل را فراخواندند و از او خواستند به کوفه برود و ایشان را از صحت و سقم آمادگی کوفیان آگاه گرداند.
هنگامیکه
مسلم بن عقیل به کوفه رسید و مردم از ورود او آگاهی یافتند به سوی او شتافتند و ۱۲ هزار نفر با او بیعت کردند.
لذا وی را سفیر امام حسین (علیه
السّلام) دانستهاند.
با این بیعت و استقبال گسترده،
مسلم به امام حسین (علیه
السّلام) نامه نوشت و امام را از دعوت کوفیان آگاه ساخت و از ایشان خواست تا به
کوفه بیاید.
با ورود
مسلم به کوفه و بیعت گستردۀ مردم با او،
یزید بن معاویه،
عبیدالله بن زیاد را علاوه بر حکومت
بصره به حکومت کوفه نیز منصوب کرد و از او خواست تا تا مردم را از بیعت حسین (علیه
السّلام) منع و آنان را متفرق ساخته و
مسلم بن عقیل را دستگیر کند و به قتل برساند.
عبیدالله پس از ورود به کوفه به جستجوی
مسلم بن عقیل پرداخت و با نفوذ یکی از کارگزارانش، به نام معقل در بین شیعیان کوفه، از محل اختفای
مسلم در خانه
هانی بن عروه مطلع گردید؛ لذا هانی را به خاطر میهمانی از
مسلم دستگیر و زندانی کرد.
مسلم بن عقیل با شنیدن خبر دستگیری هانی
بن عروه، به همراه چهار هزار نفر به سوی قصر عبیدالله حرکت کرد.
هنگامیکه
مسلم و یارانش به قصر عبیدالله رسیدند، با توطئه ابن زیاد سران قبایل و بزرگان کوفه، مردم را از ادامۀ اعتراض منصرف کردند. در این میان
شمر بن ذی الجوشن از جمله افرادی بود که از طرف
عبیداللّه بن زیاد، مامور شد مردم را از اطراف
مسلم پراکنده سازد. او در سخنانی،
مسلم را فتنهگر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند.
به این ترتیب با فرا رسیدن شب از آن چهار هزار نفر تنها سیصد نفر به همراه
مسلم باقی ماندند؛
طبری تعداد این افراد را پانصد نفر ذکر کرده است.
البته آنها نیز در طول شب از او جدا شدند و پس از اقامه
نماز تنها سی نفر به همراه
مسلم ماندند.
قیام
مسلم در کوفه در روز سه شنبه هشتم
ذی حجه سال شصت هجری واقع گردید.
در غربت و مظلومیت آن حضرت همین بس که بعد از ادای فریضه مغرب، از چهار هزار نفر کوفی حتی یک تن نیز با وی نماند.
مسلم، غریب و تنها در کوچههای کوفه حیران قدم میزد، تا اینکه زنی به نام طوعه را دید و از او تقاضای آب کرد؛
زن او را به خانه برد و محل استراحتی برای وی مهیا ساخت.
اما سرانجام مکان اختفای
مسلم با خیانت پسر طوعه آشکار شد؛
سربازان ابن زیاد از پشت بامها دستههای نی را آتش میزدند و بر سر آن حضرت میریختند.
با ترفند امان دادن به
مسلم، دشمن توانست وی را بعد از جراحتهای فراوان دستگیر کند.
مسلم تا آخرین لحظات عمر در فکر امام حسین و اهل و عیالش بود؛ لذا به ابن سعد وصیت کرد تا كسى را به سوى حسين بفرستد تا او را از آمدن به کوفه برحذر دارد.
وی همانند مولایش حضرت ابا عبدالله الحسین با لب خشکیده و در حال عطش به شهادت رسید. نقل است که وی را در حالی که خون، چهره و لباسش را فرا گرفته و مجروح و بسیار تشنه بود اسیر کردند.
در داخل قصر
ابنزیاد کوزه آب سردی نیز در کنار درگاه به چشم میخورد.
مسلم رو به آنها کرد و گفت: قدری از این آب به من بدهید.
مسلم بن عمرو گفت: میبینی که چقدر سرد است؟ به خدا قسم هرگز از آن نخواهی چشید، مگر آن که پیش از آن، آب جوشان
جهنم را بنوشی.
مسلم بن عقیل گفت: وای بر تو، کیستی؟ گفت: من فرزند کسی هستم که حقّی را که تو انکار میکنی میشناسد و نصیحت پیشوایی را که تو با او دشمنی میورزی میپذیرد و در حالی که تو با او مخالفت میکنی، از او اطاعت میکند. من
مسلم بن عمرو باهلی هستم.
مسلم بن عقیل گفت: چه چیز تو را چنین ستمپیشه و سنگدل کرده است؟ ای فرزند باهله، تو برای رفتن به جهنم و نوشیدن آب جوشان سزاوارتری.
سپس
مسلم به دیوار تکیه داد و نشست.
عمارة بن عقبه غلامش را فرستاد و کوزه آبی آورد و قدری به
مسلم داد.
مسلم سه بار ظرف آب را بالا برد، ولی هر بار ظرف پر از خون شد. بار آخر دو دندان ثنایای
مسلم در ظرف افتاد و او هرگز نتوانست آب بنوشد. آنگاه گفت: الحمدللّه، اگر این آب روزی من بود آن را مینوشیدم.
ابن زیاد به
ابن حمران که در جنگ با
مسلم مجروح شده بود دستور داد تا برای تشفّی دل خود کشتن
مسلم را بر عهده بگیرد. بُکیر،
مسلم را به بالای
قصر برد.
مسلم بن عقیل در آن حال
تکبیر میگفت و
استغفار میکرد و بر
انبیا و
ملائکه درود میفرستاد و میگفت: خداوندا، میان ما و این گروه که بر ما ستم روا داشتند، ما را تکذیب کردند و کشتند تو خود
حکم بفرما. در بالای دار الاماره بکیر سر از بدن نازنیش جدا کرد و پیکرش را از بالای قصر به پائین انداخت.
سپس وحشتزده نزد
عبیدالله بازگشت و گفت: هنگامی که
مسلم را به
قتل رساندم، ناگهان دیدم مردی سیاه چهره و زشت در برابرم ایستاده و انگشتان خود را به دهان گرفته است؛ من با مشاهده آن بسیار ترسیدم!
سر مبارکش را همراه با سر
هانی بن عروه به
شام فرستادند.
یزید دستور داد تا آنها را بر سردر یکی از دروازههای شهر
دمشق آویختند.
پیکرش را نیز در
بازار قصابهای کوفه بر روی
زمین کشاندند و سپس در همان جا به دار آویختند.
مسلم در سال ۶۰ هجری، روز چهارشنبه شهید شد.
در دفن بدن مطهر
مسلم دو نظر است: یکی اینکه جمعی از قبیله هانی آمدند و بدنهای مطهر
مسلم بن عقیل و هانی را دفن کردند.
دیگر اینکه نیمه شب زوجه
میثم تمّار به همراهی چند نفر از جمله همسر
هانی بن عروه، بدنها را در کنار
مسجد اعظم کوفه دفن کردند.
در
شعبان سال ۶۵ هجری به دستور
مختار ثقفی، آستانه حضرت
مسلم بن عقیل (علیه
السلام) بنا گردید و بر روی
قبر، سنگی از مرمر نهاده و گنبدی ساخته شد.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «چشم مؤمنان بر او گریان است، و
ملائکه مقرب الهی بر او درود میفرستند».
امام حسین (علیه
السّلام) هنگامی که
مسلم را به سوی کوفه فرستادند، در قسمتی از نامه به اهل کوفه چنین فرمودند: «برادرم و پسر عمویم و فرد مورد اطمینان از اهل بیتم را نزد شما فرستادم».
هنگامی که امام حسین (علیه
السّلام) خبر شهادت آن حضرت و
هانی را شنید، چند بار فرمود: «انا للَّه و انا الیه راجعون». سپس فرمود: «خیری در زندگی بعد از آنها نیست».
در قسمتی از زیارتنامه
مسلم میخوانیم: «
السَّلامُ عَلَیک ایهَا الفادی بِنَفسِهِ وَ مُهْجَتِهِ الّشهیدُ الْفَقیهِ المَظلُومِ الْمَغصُوبِ حَقُّهَ المُنتهِک حُرَمَتُهُ.
الَّسلامُ عَلَیک یا فادی بِنَفسِهِ ابْنَ عَمِّهِ وَ فَدی بِدَمِهِ دَمْهُ.
السَّلامُ عَلَیک یا اوَّلَ الشُّهَداءِ وَ امام السُّعداء ...
السُّلامُ عَلَیک یا وَحیداً غَریباً عَنْ اهلِهِ بَینِ الاعْداءِ بِلا ناصرٍ وَ لا مُجیبَ؛
سلام بر تو ای جاننثار، ای
شهید فقیه و مظلوم، ای کسی که حقّش
غصب گردید و حرمتش شکسته شد.
سلام بر تو که جانت را فدای پسر عمومیت کردی و برای حفظ او
خون دادی.
سلام بر تو ای اوّلین شهید و ای پیشوای سعادتمندان،
سلام بر تو که میان دشمنان، تنها و بیکس بودی و یار و یاوری نداشتی.»
امام حسین (علیه
السّلام) روز دوم محرم سال ۶۱ هجری به سرزمین کربلا وارد شد. به همین خاطر، روز دوم محرم، روز ورود به کربلا نامگذاری شده است. روز دوم، نماد پایداری است. اباعبدالله الحسین (علیه
السّلام) از همان آغاز حرکت با حوادث گوناگونی روبه رو شد؛ از بیوفایی کوفیان گرفته تا تعقیب شدن از سوی سپاهیان دشمن. با این حال از ادامه راه منصرف نشد و هم چنان استواری ورزیدند.
قافله امام حسین (علیه
السّلام) روز دوم محرم در حالی که توسط لشکر
حرّ بن یزید ریاحی محاصره شده بود به سرزمین کربلا رسید. امام وقتی نام
کربلا را شنید فرمود: «هَذا مَوْضِعُ کَرْبٍ هاهُنا مُناخُ رِکابِنا وَ مَحَطُّ رِحالِنا وَ مَقْتَلُ رِجالِنا وَ مَسْفَکُ دِمائِنا بِهذا حَدَّ ثَنی جَدّی رَسُولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله؛ اینجا محل غم و بلا است، اینجا خوابگاه مرکبهای ماست، محل فرود آوردن بارها و توشههای ماست، اینجا قتلگاه مردان ما و محل ریختن خونهای ماست؛ جدم
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این گونه به من خبر داده است.»
پس از سخنان امام حسین (علیه
السّلام) همگی از مرکبها فرود آمدند و خیمهها را برافراشتند و از آن طرف، لشکر دشمن با هزار نفر در نقطه مقابل چادر زد. امام حسین (علیه
السّلام) بعد از استقرار در کربلا، در گوشهای نشسته و در حالی که شمشیر خود را آماده میکرد، اشعاری را در بیوفایی
دنیا زمزمه میکرد: «یا دَهْرُ اُفٍّ لَکَ مِنْ خَلیلٍ کَمْ لَکَ بِالْاِشْراقِ وَ الْاَصیلِ•••مِنْ صاحِبٍ وَ طالِبٍ قَتیلِ وَ الدَّهْرُ لا یَقْنَعُ بِالبَدیلِ؛ ای روزگار! افّ بر تو باد. چه بد رفیقی هستی، چه بسیار دوستانت را در شامگاهان و صبحگاهان به قتل رسانیدهای. و روزگار در نزول بلا بر افراد هرگز به بدل قانع نمیشود.»
از امام سجاد (علیه
السّلام) روایت شده که: «در آن شبی که فردای آن، پدرم به شهادت رسید در خیمه نشسته بودم و عمهام،
زینب (سلاماللهعلیها) از من پرستاری میکرد. در آن هنگام پدرم از یارانش کناره گرفت و به خیمه خود رفت و
جوین (
غلام ابوذر غفاری) نزدش بود و سرگرم تعمیر و اصلاح شمشیر آن حضرت (علیه
السّلام) بود. در این هنگام پدرم این اشعار را بر زبان جاری ساخت: «یا دهر اف لک من خلیل•••کم لک بالاشراق و الاصیل•••من صاحب و طالب قتیل•••و الدهر لا یقنع بالبدیل•••و انما الامر الی الجلیل•••و کل حی سالک سبیلی؛ ای روزگار، اف بر تو باد با این دوستیات؛ چهاندازه تو در صبحگاهان و شامگاهان دوستان و خواستاران خود را به کشتن میدهی و از آنها به عوض و بدلی هم قانع نمیشوی. به درستی که کارها به دست خدای جلیل است و هر زندهای سالک این طریق است. همه فانیاند، جز ذات حق تعالی.»
ایشان ۲ یا ۳ بار، این شعر را تکرار کردند تا آن جا که فهمیدم و دانستم که منظورش چیست. پس گریه، راه گلویم را بست؛ ولی بغضم را فرو خوردم و هیچ نگفتم و دانستم که به زودی
بلا، نازل خواهد شد؛ اما عمهام نیز آنچه را که من شنیدم، شنید و نتوانست خود را نگاه دارد. پس از جا جسته و در حالی که لباسش را بر روی زمین میکشید و سخت درمانده شده بود، خود را به امام (علیه
السّلام) رساند و گفت: وا مصیبتا! کاش پیش از این مرگم فرا رسیده بود. امروز، گویی مادرم
حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) و پدرم
علی (علیهالسّلام) و برادرم
حسن (علیهالسّلام) از دنیا رفتهاند، ای جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان ... ای اباعبدالله! پدر و مادرم به فدایت، خود را آماده کشته شدن کردهای، جانم به فدایت.» ... امام حسین (علیه
السّلام) خواهرش را دلداری داد و به او فرمود: «خواهرجان! تو را قسم میدهم که در عزایم، گریبان چاک ندهی و صورت نخراشی و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نکنی.» پس از اینکه عمهام آرام گرفت، پدرم او را نزدیک من آورد و در کنارم نشاند و آنگاه به نزد یاران خویش رفت ...».
امّا در
روز عاشورا بعد از شهادت امام، کسی نبود که بانوان حرم را تسلی دهد و آرام کند.
شب سوم محرم، به نام مبارک
حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) دردانه سه ساله
حسین بن علی (علیهالسّلام) نام نهاده شده است.
رقیه (
سلاماللهعلیها) در روز سوم
صفر سال ۶۱ ه ق در سفر اهل بیت به شهر
شام از دنیا رفته است. شاید نامگذاری روز سوم محرم به نام این دختر کوچک و با کرامت به این انگیزه بوده که در گرماگرم
عزاداری دهه اول، از مظلومیت او یادی شود. حضرت
رقیه الگوی تربیت صحیح است. با تدبر در جملات کوتاهی که او هنگام دیدن سر بریده پدر به زبان آورده به خوبی میتوان دریافت که این کودک از چه معرفت والایی برخوردار بوده است. برخی منابع از
رقیه با نام فاطمه کوچک اسم بردهاند و چنین گزارش کردهاند: «هنگامی که چشم
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) در
کوفه به سر نازنین برادر که بر روی نیزه بود افتاد، فرمود: ای برادرم! با این فاطمه کوچک سخن بگو، زیرا نزدیک است دلش از شدّت اندوه آب شود.»
این فاطمه، همان
رقیّه (
سلاماللهعلیها) است که به علّت نداشتن مادر، امام حسین (علیه
السلام) بسیار به او علاقه داشت و به زینب (
سلاماللهعلیها) نیز توصیه میکرد که او را نگهداری کند.
محلّ اقامت حضرت
رقیه (
سلاماللهعلیها) و سایر اسیران در شام، خرابهای بود که
یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن
اهل بیت (علیهمالسّلام)، آنان را در آن، جای داده است.
شیخ صدوق (رحمةاللهعلیه) میگوید: این بازداشتگاه، زندانی بود که اسیران، در آن از نظر سرما و گرما آزار میدیدند. به طوری که صورتهایشان پوستانداخته بود.
سید نعمت الله جزائری در کتاب انوار نعمانیه مینویسد: «
منهال امام سجاد (علیه
السّلام) را دید در حالتی که تکیه بر عصا کرده بود و ساقهای پای او مانند دو نی بود و خون از آنها جاری بود و رنگ شریفش زرد بود، و چون حال او را پرسیدم فرمود: چگونه است حال کسی که اسیر
یزید بن معاویه است، و زنهای ما تا به حال شکمهایشان از طعام سیر نگشته، ... و شب و روز به نوحه و گریه میگذرانند، ... منهال گفت: عرضه داشتم اکنون کجا میروید؟ فرمود: آن جایی که ما را منزل دادهاند، سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هوای خوبی در آنجا نمیبینیم، ...»
در کامل بهایی چنین آمده است: «در میان اسیران، دخترکی بود چهار ساله. شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من، حسین (علیه
السلام) کجاست؟ در این ساعت او را به خواب دیدم. سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود. از خواب بیدار شد و تفحّص کرد. خبر بردند که حال (اوضاع)، چنین است. آن لعین گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. ملاعین، سر را بیاوردند و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند.
وقتی که آن دختر کوچک سر پدر را شناخت، آن را به سینه چسبانید و با لحن سوزناکی با سر بریده پدر عزیزش چنین سخن گفت: «یا اَبَتاه مَنْ ذَالَّذی خَضَبَکَ بِدِمائِکَ؟ یا اَبَتاه مَنْ ذَالَّذی قَطَعَ وَریدَکَ؟ یا اَبَتاه مَن ذَالَّذی اَیْتَمَنی عَلی صِغَرِ سِنّی؟ یا اَبَتاه مَنْ لِلْیَتیمَةِ حَتّی تَکْبُر؟ یا اَبَتاه مَنْ لِلنِّساء الْحاسِراتِ؟. ..؛ پدر چه کسی تو را با خونت رنگین کرد؟ بابا چه کسی رگهای گردنت را قطع کرد؟ بابا چه کسی مرا در کودکی
یتیم کرد؟ بابا
دختر یتیم را چه کسی پرستاری میکند تا بزرگ شود؟ بابا چه کسی بر بانوان غارت شده ترحم میکند؟ پدر جان! چه کسی نظر مرحمتی به سوی این چشمهای گریان ما میکند؟ ای پدر! چه کسی به این زنان بیصاحب و غریب توجه خواهد کرد؟ پدر جان! ما پس از تو کسی را نداریم. داد از غریبی و بیکسی؟ ای پدر! کاش من فدای تو شده و عوض تو مرا کشته بودند. پدر جان! کاش پیش از این کور شده و تو را به این حال مشاهده نکرده بودم. ای پدر جان! کاش مرا در زیر خاک پنهان کرده بودند و نمیدیدم که محاسن مبارکت به خون خضاب شده باشد.
در همان موقع لبهای کوچک خود را بر لبهای بابای شهیدش نهاد و آنچنان گریه کرد که غش کرد و به شهادت رسید.
اگر طبق گفتۀ مورخان، ورود اسرا به شام را، اول ماه صفر بدانیم و شهادت حضرت
رقیه (
سلاماللهعلیها) را در پنجم صفر، نتیجه میگیریم که حضرت
رقیه (
سلاماللهعلیها) چهار روز در آن خرابه به سر برده است.
هنگامی که
غسّاله، مشغول
غسل دختر امام حسین (علیه
السلام) بود، ناگهان دست از کار کشید. رو به
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) کرد و گفت: ای بانوی بزرگوار! تو از حال این کودک آگاهی. او بر اثر کدام بیماری از دنیا رفته است؟ زینب (
سلاماللهعلیها) فرمود: چرا چنین سؤالی را میپرسی؟ مگر در بدن او جراحتی دیده میشود؟ گفت: تمام اندام این دختر کبود است. شاید این کبودی، علامت کسالت مخصوصی باشد. زینب (
سلاماللهعلیها) با چشمان گریان فرمود: ای زن غسّاله! این کودک هیچگونه مریضی نداشت. این لکّههای کبود و پوست نیلگون، اثر تازیانه دشمن است که در راه
کوفه و
شام به او میزدند.
هنگامی که حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) با همراهان به مدینه بازگشتند، زنهای مدینه برای عرض تسلیت به حضور زینب (
سلاماللهعلیها) آمدند. زینب (
سلاماللهعلیها) حوادث جانسوز کربلا، کوفه و شام را برای آنها بیان میکرد و آنها میگریستند؛ تا اینکه به یاد
رقیه (سلاماللهعلیها) افتاد و فرمود: اما مصیبت وفات
رقیه (
سلاماللهعلیها) در
خرابه شام کمرم را خم و مویم را سفید کرد. زنها وقتی این سخن را شنیدند، صدایشان به گریه بلند شد و آن روز به یاد رنجهای جانگداز
رقّیه (
سلاماللهعلیها) بسیار گریستند.
حضرت زینب کبری (
سلاماللهعلیها) با تشکیل مجلس عزا در خرابه شام، آنچنان تحولی در مرکز حکومت یزید بپا کرد که زنان شامی و دیگران دستهدسته و گروهگروه برای عرض
تسلیت به زینب کبری و بازماندگان دیگر امام (علیه
السّلام) به نزد آن حضرت میآمدند و دختر امیرالمؤمنین (علیه
السّلام) نیز جزئیات شهادت امام (علیه
السّلام) و مصایب دیگر وارد شده بر آنها را در قالب نثر و نظم برای زنان شامی تشریح میکرد. کار مجلس عزاداری تا آنجا بالا گرفت که حتی زنان آل
ابوسفیان از جمله هند،
همسر یزید (در خرابه) به پیشواز اهل بیت (علیه
السّلام) رفتند و دست و پای دختران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را میبوسیدند و گریه و زاری میکردند. این برنامه بنابر نقلی ۷ و به نقلی ۳
روز ادامه داشت.
شب چهارم عزاداری محرم را به نام به یکی از شهیدان سربلند کربلا، یعنی جناب
حر بن یزید ریاحی نامگذاری کردهاند. البته این شب به فرزندان حضرت زینب نیز منسوب شده است.
حرّ الگوی
توبه و حقیقتجویی است. او در آغاز برخورد با امام حسین (علیه
السّلام) چنین جایگاه وارستهای نداشت و به گفته خودش مامور بود و معذور! اما ادب و تواضعش در مقابل سالار شهیدان، سبب رهایی او شد. حر با ژرفبینی،
حق را بر
باطل ترجیح داد و پیشانی پشیمانی بر سجدگاه توبه فرود آورد. حر، جذابترین الگوی توبه برای خطاکاران است. او که یکی از فرماندهان نامی
عرب بود، همراه با هزار نیروی جنگی برای مقابله با امام حسین (علیه
السّلام) و بستن راه آن حضرت به میدان آمده بود؛ اما چون در
روز عاشورا امام (علیه
السلام) فریاد برآورد: اما مِنْ مُغیثٍ یغیثُنا لِوَجْهِ اللَّهِ تَعالی؟ اما مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؛ آیا فریادرسی هست که به فریاد ما رسد و از خدا جزای خیر بطلبد؟ و آیا کسی هست که
شرّ این قوم را از حرم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهو
سلم) باز دارد؟»
حرّ با شنیدن فریاد امام (علیه
السلام)، قلبش مضطرب و اشک از چشمانش جاری شد. وی در حالی که اندامش به لرزه افتاده بود اندکاندک به خیام امام حسین (علیه
السلام) نزدیک شد و به یکی از نزدیکانش چنین گفت: «سوگند به خدا خودم را در میان
دوزخ و
بهشت میبینم و من بهشت را بر میگزینم، هر چند که مرا پارهپاره کنند و بسوزانند.» آنگاه اسب تاخت تا خدمت امام (علیه
السلام) رسید
و در حالی که دست بر سر نهاده بود، گفت: «اللَّهُمَّ الَیْکَ انبْتُ فَتُبْ عَلَیَّ فَقَدْ ارْعَبْتُ قُلُوبَ اوْلِیائِکَ وَاوْلادِ بِنْتِ نبِیِّکَ؛ بارخدایا به سوی تو بازگشتهام، توبه مرا بپذیر که من رعب و وحشت در دل دوستان تو و فرزندان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) افکندم.»
سپس سپرش را واژگون کرد
و با شرمساری تمام عرضه داشت: «جُعِلْتُ فِداکَ یَابْنَ رَسُولِ اللّه ِ اَنَا صاحِبُکَ الَّذی حَبَسْتُکَ عَنِ الرُّجُوعِ وَ سایَرْتُکَ فِی الطَّریقِ وَ جَعْجَعْتُ بِکَ فی هذَا الْمَکانِ وَ ما ظَنَنْتُ اَنَّ الْقَوْمَ یَرُدُّونَ عَلَیْکَ ما عَرَضْتَهُ عَلَیْهِمْ وَ لایَبْلُغُونَ مِنْکَ هذِهِ الْمَنْزِلَةَ، وَ اللّه ِ لَوْ عَلِمْتُ اَنَّهُمْ یَنْتَهُونَ بِکَ اِلی ما اَری ما رَکِبْتُ مِثْلَ الَّذی رَکِبْتُ، فَانّی تائِبٌ اِلَی اللّه ِ مِمّا صَنَعْتُ، فَتَری لی مِنْ ذلِکَ تَوْبة؟؛ ای فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، فدایت شوم، من همان هستم که تو را از بازگشت به وطنت جلوگیری کردم و در راه، همه جا قدم به قدم با تو آمدم و مواظب بودم که مبادا از راه منحرف شوی و تو را در این مکان وحشتناک فرود آوردم و خیال نمیکردم آنان سخن تو را رد کنند و با تو تا این اندازه
کینه ورزند. به خدا سوگند اگر میدانستم آنها با تو آن میکنند که الان میبینم، هرگز با تو چنان رفتاری نمیکردم، امّا اینک از آنچه کردهام به سوی خداوند توبه میکنم. آیا خداوند توبه مرا میپذیرد؟» امام برایش
استغفار کرد و فرمود که تو در دنیا و
آخرت آزادمرد هستی.
برخی از مورّخان نوشتهاند که حرّ گفت: چون من اوّلین کس بودم که راه را بر تو سد کردم، اجازه فرما نخستین شهید راهت نیز باشم؛ شاید از کسانی باشم که در
قیامت با جدّت
مصافحه میکنند.
اما مرحوم
سید بن طاووس گوید: مقصود حرّ نخستین شهید در آن ساعات بود وگرنه پیش از این جماعتی به شهادت رسیده بودند.
حرّ از امام حسین (علیه
السّلام) اجازه گرفت و وارد میدان کارزار شد و بعد از رشادتهای بینظیر، پیکر مجروح و خونآلودش به زمین افتاد. او را در حالی که هنوز جان در بدن داشت در جلوی خیمهای که کشتگان را در آنجا جمع میکردند گذاشتند.
امام (علیه
السلام) فرمود: این کشتگان مانند پیغمبران و فرزندان پیغمبران هستند.
سپس امام (علیه
السّلام) در کنارش حاضر شد و دست به صورت وی کشید و جسد نیمه جانش را نوازش داد و در آن حال فرمود: «اَنْتَ الْحُرُّ کَما سَمَّتْکَ اُمُّکَ وَ اَنْتَ الْحُرُّ فِی الدُّنیا وَ اَنْتَ الْحُرُّ فِی الآْخِرَة؛ تو همانگونه که مادرت نامت را حرّ گذاشته، «حرّ» و آزادهای. تو آزادمرد در دنیا و سعادتمند در جهان آخرت هستی.»
سپس امام دستمال مبارک خود را بیرون آورده و زخم سر حرّ را بست.
شیخ صدوق در
الامالی چنین روایت میکند: امام حسین (علیه
السّلام) بر بالین او حاضر شد، در حالی که خون از پیکر حر جاری بود. امام خطاب به حر فرمود: «بهبه ای حر، تو در دنیا و آخرت حری، همانطور که تو را "حر" نامیدهاند». (بخ بخ یا حر انت حر کما سمیت، فی الدنیا والآخرة)
آری، امام حسین (علیه
السّلام) پیکر حرّ را نوازش کرد، خاکهای صورتش را کنار زد و زخم سرش را بست و بدینسان حرّ در برابر امام (علیه
السلام) به شهادت رسید.
امّا ای کاش هنگامی که سر امام حسین (علیه
السّلام) در تنور
خولی به خاکستر آلوده شد، کسی پیدا میشد تا آن سر نورانی را پاک کند. در
زیارت ناحیه مقدسه از وی چنین یاد شده است:
السَّلامُ عَلی الحُرِّ
بْنِ الرِّیاحِیّ.
حضرت زینب کبری (علیهاالسّلام) در حماسه عاشورا دوشادوش برادر حرکت کرده و لحظهای از ایثار و فداکاری باز نایستاد. آن بانوی گرامی در سفر کربلا دو یادگار از همسرش
عبداللّه بن جعفر به نامهای
عون و
محمد به همراه داشت که هر دو در رکاب
امام حسین (علیهالسّلام) به شهادت رسیدند. هنگامی که عبدالله فهمید که
سفر امام حسین (علیه
السّلام) به کربلا قطعی است، دو پسرش عون و محمد را را برای کمک به مادرشان به همراه قافله امام حسین (علیه
السّلام) روانه کرد و به آنان سفارش کرد که اگر جنگی پیش آمد، از امام حسین (علیه
السّلام) حمایت و دفاع کنند.
آن دو هنگام خروج امام از مکه به سوی کربلا به آن حضرت پیوستند و نامه پدر خود عبدالله را که در آن از امام (علیه
السلام) خواسته بود از این سفر منصرف شود به وی رساندند.
نقل است که زینب کبری (
سلاماللهعلیها)، دو فرزند خود را مهیای نبرد کرد و به آنها تعلیم داد که اگر با امتناع آن حضرت مواجه شدید، کما اینکه آن مظلوم حتی غلام سیاه را از قتال بر حذر میداشت،
دائی خود را به مادرش
فاطمه (سلاماللهعلیها) قسم دهید تا اجازه میدان رفتن بگیرید. محمد یکی از پسران حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) در روز عاشورا وقتی به میدان مبارزه شتافت، چنین رجز خواند:
«اشْکو اِلَی الله مِنَ العُدْوانِ•••فِعالَ قَومٍ فی الرَّدی عِمیانِ••• قَدْ بَدَّلوا مَعالِمَ القُرآنِ•••وَ مُحکمِ التَّنزیلِ و التَّبیان•••وَ اَظهَروا الکفرَ مَعَ الطُّغیانِ؛ به خدا شکایت میکنم از کردار گروهی که کورکورانه به سوی هلاکت میروند؛ همانها که نشانههای قرآن را دگرگون و بیان محکم تنزیل را تغییر دادهاند؛ و کفر و طغیان و سرکشی را آشکار ساختند.»
بنابر نقل مشهور، وی پس از کشتن ده تن، توسط
عامر بن نهشل تمیمی به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
عون فرزند دیگر حضرت زینب کبری (
سلاماللهعلیها) در روز عاشورا بعد از
شهادت برادرش محمد، عازم میدان
جهاد شد و در هنگام جنگیدن این رجز را خواند: «انْ تُنْکِرُونی فَانا ابْنُ جَعْفرٍ••• شهید صِدْقٍ فِی الجنانِ ازْهَرِ•• • یَطیر فیها بِجَناح اخْضَرِ••• کفی بِهذا شَرَفاً فِی الْمَحْشَرِ؛ اگر مرا نمیشناسید، من
پسر جعفر طیار هستم که از روی صدق شهید شد و در
بهشت نورانی است؛ با بال سبز در بهشت پرواز میکند و همین شرافت مرا، در محشر کافی است.»
طبق نقل از مورخان عون سومین شهید از
بنیهاشم است.
او در نبرد خود، سه سواره و هجده پیاده از نیروهای دشمن را به هلاکت رساند و سرانجام توسط
عبدالله بن قطبه طائی به شهادت رسید.
امام حسین (علیه
السّلام) بعد از شهادت آن دو نوجوان پیکرهای خونآلودشان را بغل گرفت و در حالی که پاهایشان بر زمین کشیده میشد، آنها را به خیمهها آورد. حضرت زینب علیهاالسلام بردباری فراوانی از خود نشان داد؛ آن گونه که همه بانوان از خیمهها بیرون آمدند، امّا او بیرون نیامد. اول برای بیتابی نکردن و دوم اینکه مبادا چشم
برادر به او بیفتد و ناراحت و شرمنده شود.
در
زیارت ناحیه مقدسه درباره عون
بن عبدالله چنین آمده است: «
السَّلامُ عَلی عَوْنِ
بْنِ عَبْدَاللَّهِ
بْنِ جَعْفَر الطَّیَّار فِی الْجَنانِ، حَلیفِ الایمانِ، ومُنازِلِ الاقْرانِ، النَّاصِحِ لِلرَّحمانِ، التَّالی لِلْمَثانی والْقُرانِ...؛ درود بر عون پسر عبداللَّه
بن جعفر طیّار (پرواز کننده در
بهشت) که همپیمان
ایمان و نبردکننده با هماوردان و خیرخواه خدای رحمان و تلاوت کننده
سوره حمد و آیات
قرآن، بود.»
در
زیارت رجبیه و ناحیه از محمد
بن عبدالله چنین یاد شده است: «
السّلامُ عَلی مُحمَّد
بن عبدالله
بن جعفر، الشاهد مکان ابیه والتالی لاخیه، و واقیه ببدنه، لعن الله قاتله عامر
بن نهشل التمیمی؛
سلام بر محمد
بن عبدالله
بن جعفر، آن که در کربلا به جای پدر حضور یافت و پس از برادر به شهادت رسید و بدن خود را سپر بلای او (امام حسین) قرار داد. خدا لعنت کند کشنده او عامر
بن نهشل تمیمی را.»
این شب مانند شب چهارم میان چند شهید کربلا مشترک است. شب پنجم به
زهیر بن قین و
حضرت عبدالله بن حسن، کودک هشت ساله امام مجتبی (علیه
السّلام) منسوب است. البته
حبیب بن مظاهر نیز به این شب منسوب است.
عبدالله بن الحسن (علیهالسّلام) در شمار آخرین شهیدانی بود که پیش از شهادت امام حسین (علیه
السّلام) در
ظهر عاشورا به شهادت رسید. عبدالله
بن حسن
بن علی (علیه
السّلام)، نوجوان ۱۱ ساله، فرزند
امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) که روز عاشورا، وقتی دید سیدالشهداء بر زمین افتاده است، برای دفاع از عمو به سوی میدان شتافت و در دفاع از عموی مظلومش جام شهادت نوشید.
در مقاتل چنین نقل شده است که در واپسین لحظات حیات شریف
سید الشهداء (علیهالسّلام) و در حالی که سپاه کوفه امام (علیه
السّلام) را محاصره کرده بود و امام (علیه
السّلام) دیگر توان ایستادن نداشت که از جنگ باز ایستاد.... . ندای امام حسین (علیه
السّلام) به آسمان برخاست و سر به جانب آسمان بلند کرد و نیایشگرانه گفت: خدایا، تو خود میدانی که اینان فرزند دخت فرزانه پیامبرشان را میکشند.... آن تبهکاران سنگدل اندکی درنگ کردند و دگر باره بر امام (علیه
السّلام) هجوم بردند. در این هنگام عبدالله
بن حسن (علیه
السّلام) که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود خیمهگاه را ترک کرده، شتابان به سوی امام (علیه
السّلام) دوید، حضرت امام حسین (علیه
السّلام) با دیدن او خطاب به خواهرش زینب (
سلاماللهعلیها) فرمود: «خواهرم این کودک را نگهدار.» زینب کبری (
سلاماللهعلیها) خود را به کودک رساند و سعی کرد از رفتنش جلوگیری کند و او را به خیمهها بازگرداند، امّا او پایداری کرد و بازنگشت و فریاد بر آورد که: «لا افارق عمّی!» به خدای سوگند از عمویم جدا نخواهم شد و او را تنها نخواهم گذاشت! و خود را از دستان عمهاش رها کرد و نزد امام حسین (علیه
السّلام) رفت تا شاید مانع از شهادت عموی بزرگوارش گردد. در این هنگام یکی از تجاوزکاران اموی به نام «
بحر بن کعب» به سوی حسین (علیه
السّلام) روی آورد که «عبداللَّه» فریاد بر آورد: هان ای پلیدزاده! آیا میخواهی عمویم را به شهادت برسانی؟ آن عنصر پلید نیز شمشیری بر آن کودک فرود آورد و عبداللَّه دست خود را سپر ساخت که دستش از بدن جدا شد! او در حالی که دستش تنها به پوست آویزان بود، فریاد بر آورد که: عمو جان مرا دریاب! حسین (علیه
السّلام) او را در آغوش کشید و بر سینه چسباند و فرمود: یادگار برادرم! بر آنچه در راه خدا بر تو فرود آمده است شکیبایی پیشه ساز و آن را به فال نیک بگیر و خیر بدان که خدای پر مهر به زودی تو را بر پدران و نیاکان شایسته کردارت ملحق خواهد ساخت.
و آن گاه «
حرمله» گلوی آن کودک محبوب را هدف تیر بیداد خود ساخت و سرش را از پیکرش جدا کرد! حسین (علیه
السّلام) پس از شهادت جانسوز نور چشم برادرش، «عبداللَّه» در آغوشش، رو به آسمان کرد و گفت: بار خدایا، اگر این بندگان ستمکار و گناه پیشهات را تاکنون از نعمتهایت بهرهور ساختهای، اینک آنان را تار و مار و مایه عبرت دیگران قرار ده و هرگز از آنان خشنود مباش.
زهیر، الگوی دلدادگی و عاشقی نسبت به
امام زمانش در کربلاست.
زهیر بن قین، از بزرگان
قبیله بَجیله بود که در کوفه میزیست.
زهیر نخست طرفدار «
عثمان» بود، تا اینکه در سال شصتم هجری، هنگام بازگشت از سفر
مکه، در یکی از منازل بین راه،
همزمان با کاروان امام حسین (علیه
السلام) در یکجا فرود آمد. امام (علیه
السلام) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. زهیر نخست از این دیدار اکراه داشت. اما به توصیه همسرش، دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو
به محضر امام حسین (علیه
السلام) شرفیاب شد. این دیدار بسیار مبارک بود و مسیر زندگانی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خیمه و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام (علیه
السلام) منتقل کنند.
با همسرش نیز وداع کرد و گفت: «من عازم
شهادت همراه امام حسین (علیه
السلام) هستم. تو با برادر خود نزد خانوادهات برگرد، زیرا نمیخواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد.»
شب عاشورا، وقتی امام حسین (علیه
السلام) به همراهانش اجازه بازگشت به شهر و دیارشان را داد، هر کدام از آنان به نوعی وفاداری و پایداری خود را اعلام داشتند و زهیر
بن قین گفت: به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، سپس زنده شوم و دوباره کشته شوم، تا هزار مرتبه اینگونه کشته شوم و خداوند بدین وسیله جان شما و این جوانان خاندان شما را
سلامت دارد.
امام حسین (علیه
السلام)، پس از اقامه
نماز صبح عاشورا، یاران خویش را سازماندهی کرده و زهیر
بن قین را به فرماندهی جناح راست سپاه برگزید که نشان لیاقت و شایستگیهای اخلاقی و نظامی «زهیر» است.
روز عاشورا وقتی دو سپاه رو در روی هم قرار گرفتند، نخست امام حسین (علیه
السلام) به نصیحت سپاهیان دشمن پرداخت، آنگاه زهیر آنان را نصیحت کرد تا اینکه کسی زهیر را صدا زد و گفت: اباعبدالله (علیه
السلام) میفرماید: برگرد. به جانم سوگند، چنانکه
مؤمن آل فرعون، مردمش را نصیحت کرد، تو نیز اینها را نصیحت کردی، اگر نصیحت فایدهای داشته باشد.
از صحنههای یادکردنی پیکار زهیر در روز عاشورا، یکی آنجاست که وقتی
شمر و شماری دیگر از دشمنان به خیمههای امام حسین (علیه
السلام) هجوم آورده قصد آتش زدن خیمهها را داشتند، وی به کمک ده نفر دیگر از اصحاب امام (علیه
السلام) به مقابله آنها شتافته، پس از کشتن یکی از مهاجمان، آنان را از خیمهها دور کردند.
زُهَیر و حُرّ، ساعتی از روز عاشورا، به کمک هم جنگ نمایانی کردند و هرگاه یکی از آن دو، بر دشمن میتاخت، اگر به محاصره میافتاد، دیگری او را نجات میداد. تا این که حر به شهادت رسید.
ظهر عاشورا، زهیر و
سعید بن عبدالله حنفی جان خویش را سپر کردند، تا امام حسین (علیه
السلام) همراه جمعی از یارانش،
نماز خوف به جای آوردند.
زهیر پس از نبردهای دلیرانه و کمنظیر و کشتن تعدادی از دشمن، سرانجام به وسیله «
کثیر بن عبدالله شعبی» و «
مهاجر بن اوس» به شهادت رسید.
خوارزمی مینویسد: هنگامی که زهیر بر زمین افتاد، امام حسین (علیه
السّلام) به وی گفت: «خداوند تو را از رحمت خود دور نگرداند و قاتل تو را لعنت کند، به مانند کسانی که ملعون گشتند و به صورت
بوزینه و
خوک مسخ شدند.» (لایبعدنک الله یا زهیر و لعن الله قاتلک لعن الذین مسخهم قردة و خنازیر)
در زیارت ناحیه مقدسه، از وفاداری و ایثار زهیر اینگونه تجلیل شده است: «
السَّلامُ عَلی زُهَیْرِ
بْنِ الْقَیْنِ الْبَجَلِیِّ، الْقائِلِ لِلْحُسَیْنِ وَقَدْ اذِنَ لَهُ فِی الانْصِرافِ: لا وَاللَّهِ لا یَکُونُ ذلِکَ ابَداً، اتْرُکُ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اسیراً فِی یَدِ الَاعْداءِ وَانْجُو! لا ارانِیَ اللَّهُ ذلِکَ الْیَوْمَ؛
سلام بر زهیر
بن قین بَجَلیّ، کسی که وقتی امام حسین (علیه
السلام) به او اجازه بازگشت داد، به حضرت عرض کرد: به خدا سوگند، نه، هرگز چنین نخواهد شد. آیا فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهو
سلم) را اسیر در دست دشمنان رها کرده، خود را نجات دهم؟ خدا آن روز را به من ننماید.»
شب ششم، شب نوجوانان عاشورایی و شب روضه
قاسم بن الحسن (علیهالسّلام) است.
قاسم
فرزند امام حسن (علیهالسلام) به سال ۴۷ ه. ق در
مدینه منوره دیده به جهان گشود.
مادرش
امولدی به نام «نفیله»
یا «رمله»
یا «نجمه» بود. در دو سالگی پدر بزرگوارش را از دست داد؛
و تا هنگام
شهادت در دامان پرمهر و عطوفت عموی گرامی خود، امام حسین (علیه
السلام)، پرورش یافت و در واقعه
کربلا به اتفاق مادر و دیگر برادران و خواهران خود حضور داشت.
به نقلی در شب عاشورا، آنگاه که امام حسین (علیه
السلام)
خطبه خواند و به یاران خود فرمود: «فردا من و شما همه کشته خواهیم شد» وی پنداشت این افتخار از آنِ مردان و بزرگسالان است و شامل نوجوانان نمیشود. از اینرو پرسید: «آیا من هم فردا کشته خواهم شد؟» امام (علیه
السلام) با مهربانی پرسید: «فرزندم،
مرگ در نزد تو چگونه است؟» عرض کرد: «احلی من العسل؛ شیرینتر از عسل.» حضرت فرمود: آری به خدا سوگند، عمو به فدایت، تو از آنان هستی که پس از گرفتار شدن به بلایی سخت کشته خواهی شد.
در روز عاشورا هنگامی که نوبت مبارزه به قاسم رسید، برای کسب اجازه خدمت امام حسین (علیه
السلام) آمد. حضرت او را در آغوش گرفت و هر دو قدری گریستند و قاسم مجددا اجازه خواست و امام حسین (علیه
السلام) امتناع فرمود. قاسم دست و پای امام را بوسه میزد و بر خواستهاش پای میفشرد. ولی امام (علیه
السلام) اجازه نمیداد تا سرانجام موفق به دریافت اجازه گردید.
ملاحسین کاشفی درباره چگونگی اذن خواستن حضرت قاسم از امام حسین (علیه
السلام) و اذن ندادن آن حضرت مینویسد: سرانجام حضرت قاسم با نشان دادن بازوبندی که پدرش امام حسن (علیه
السلام) به بازویش بسته بود و در او
وصیت کرده بود که هرگز دست از یاری عموی خود حسین (علیه
السلام) برندارد... اذن میدان گرفت.
وی در حالی که مادرش بر در خیمه ایستاده او را نظاره میکرد، وارد میدان کارزار شد.
به گزارش
ابن شهرآشوب، قاسم در میدان جنگ، چنین رجز میخواند:
«انی انا القاسُم من نسل علی•••نحن و بیت الله اولی بالنبی•••من شمر ذی الجوشن او ابن الدعی؛ من قاسم، از نسل علی هستم. به خانه خدا سوگند، ما از
شمر ذی الجوشن یا حرامزاده (
ابن زیاد)، به پیامبر سزاوارتریم».
وی سرانجام پس از کشتن تعدادی از دشمنان خدا، به درجه شهادت نایل آمد.
طبری و
ابوالفرج اصفهانی کیفیت شهادت حضرت قاسم را به نقل از
حمید بن مسلم چنین آوردهاند:
«نوجوانی به سوی ما آمد که چهرهاش همانند پاره ماه میدرخشید، شمشیری به دست و پیراهن و اِزاری (شلوار) بر تن و دو نعلین به پا داشت، که بند یکی از نعلینهای وی پاره شد؛ فراموش نمیکنم که بند چپ بود. عمرو
بن سعید ازدی به من گفت: به خدا به او حمله میکنم! گفتم: سبحان الله، پناه بر خدا! از این کار چه میخواهی، انبوه لشکری که دور او را گرفتهاند کارش را تمام خواهند کرد. گفت به خدا بر او حمله خواهم کرد! او حمله کرد و با شمشیر بر سر قاسم زد. قاسم بر روی افتاد و فریاد برآورد «عموجان» به فریادم برس. به خدا سوگند حسین چون عقاب از جا جست و همانند شیر خشمگین بر قاتل قاسم حملهور گردید و ضربتی سخت بر وی فرود آورد. او دست خود را سپر کرد، ولی آن ضربت دستش را از آرنج قطع کرد. او فریادی زد و خود را کنار کشید. گروهی از کوفیان یورش بردند تا او را نجات دهند، ولی او را زیر گرفتند و زیر سم اسبان لگدمال کردند تا آنکه جان داد.
پس از چندی که گرد غبار میدان نبرد فرونشست،
امام حسین (علیهالسلام) را دیدیم که بر بالین آن جوان ایستاده و او پاشنههای پای خود را بر زمین میساید. امام حسین (علیه
السلام) در آن حال میگفت: «بعداً لقوم قتلوک و من خصمهم یوم القیامة فیک جدک؛ قومی که تو را کشتند از رحمت خدا به دورند و در
روز رستاخیز جد تو از جمله دشمنان آنان خواهد بود.»
سپس فرمود: «عزّ والله علی عمّک ان تدعوه فلا یجیبک فلا ینفعک صوت والله کثر واتروه و قلّ ناصروه؛ سوگند به خدا برای عموی تو بسیار دشوار است که او را بخوانی و نتواند به تو پاسخ دهد، یا به تو پاسخ گوید اما به حال تو سودی نبخشد؛ در یک چنین روزی که دشمنان او بسیار و یاران اوا ندک باشند.»
حمید بن مسلم گوید: آنگاه او را برداشت، دو پای پسر را دیدم که روی زمین میکشید و حسین (علیه
السلام) سینه به سینه وی نهاده بود. با خود گفتم «او را کجا میبرد»؟ وی را برد و در کنار پسرش
علی اکبر (علیهالسلام) و دیگر شهدا قرار داد. از اسم آن نوجوان پرسش کردم. گفتند وی
قاسم بن الحسن (علیهالسلام) است.
در زیارت ناحیه مقدسه از حضرت قاسم چنین یاد شده است:
«درود بر قاسم
بن الحسن (علیه
السلام) که شمشیر بر فرقش وارد شد و زرهاش را به غارت بردند. هنگامی که عمویش حسین را صدا زد، حسین مانند باز شکاری خود را به قاسم رسانید. مشاهده کرد قاسم در حال جان دادن پاها را بر زمین میساید. فرمود: از
رحمت خدا دور باد آن مردمی که تو را کشتند و در
قیامت جد و پدرت دادخواه آنان باد!
هر کس به زمین میافتاد، امام را صدا میزد و امام سریعاً به بالینش میآمد؛ امّا آه از آن ساعتی که امام حسین (علیه
السّلام) با تن غرق به خون در گودال قتلگاه افتاد،
زینب کبری (علیهاالسّلام) فریاد بر آورد: «وا مُحَمَّداه! وا عَلیّاه، وا جَعْفَراه!»
شب هفتم ماه محرم را به نام حضرت علی اصغر نام نهادهاند.
حضرت علی اصغر (علیهالسّلام) فرزند کوچک امام حسین (علیه
السّلام) و
حضرت رباب دختر امرءالقیس است که با تیر سه شعبه
حرمله بن کاهل اسدی ملعون به شهادت رسید. مصیبت علی اصغر (علیه
السّلام) برای حسین (علیه
السّلام) جانفرسا بود، چنان که گریست و به خداوند عرض کرد: خدایا خودت میان ما و این قوم داوری کن. آنان ما را فرا خواندند تا یاری کنند، ولی برای کشتن ما کمر بستهاند. در این لحظه ندایی از آسمان رسید که: ای حسین (علیه
السّلام) در اندیشه اصغر (علیه
السّلام) مباش، هم اکنون دایهای در
بهشت برای شیر دادن به او آماده است. حسین (علیه
السّلام) بهترین الگوی پایداری و رضایت است. او پس از تحمل شهادت همه یاران و جوانانش، کودک شیرخوار خود را به میدان آورد. هنگامی که علی اصغر نیز فدا شد، بر
قضای الهی گردن نهاد و خطاب به خداوند گفت: ای خدا! چون تو این صحنهها را میبینی تحمل این مصیبتها بر من آسان میشود.
در
مقاتل نقل است که هنگامی که همه یاران و
اصحاب امام حسین (علیه
السّلام) به شهادت رسیدند و کسی نماند جز علی زین العابدین (علیه
السّلام) و پسر دیگر به نام عبداللّه که شیرخوار بود؛ ندای غریبانه امام بلند شد: «هل من ذاب یذبّ عن حرم رسول الله هل من موحّد یخاف اللّه فینا هل من مغیث یرجوا اللّه باغاثتنا هل من معین یرجو ما عند اللّه فی اغاثتنا؛ آیا کسی هست که دشمن را از حرم پیغمبر براند و دور کند؟ آیا خداپرستی هست که از خدا بترسد و ما را اعانت کند؟ آیا فریادرسی هست که برای ثواب ما را یاری کند؟»
دربارهٔ چگونگی شهادت طفل شیرخوار، از جمعبندی آنچه در منابع آمده است، میتوان دو قول را به دست آورد: یکی بیانگر آن است که طفل شیرخوار، در هنگامی که بر در خیمهها در دامن امام بود، به شهادت رسید. اکثر مقتلنویسان و مورخان، با تفاوتهایی، این قول را مطرح کردهاند.
قول دوم آن است که آن طفل در میدان جنگ، بر روی دست امام، توسط دشمن هدف
تیر قرار گرفت و به شهادت رسید.
وقتی که ندای «هل من ذاب یذبّ عن حرم رسول الله» به گوش بانوان حرم رسید، صدای گریه و شیون آنها بلند شد، امام کنار خیمه آمد و به حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) فرمود: «ناوِلُونی عَلیّاً اِبْنی الطِّفْلَ حَتّی اُوَدِّعَهُ؛ پسر طفلم علی را به من دهید تا برای آخرین بار او را ببینم و با او وداع کنم.» هنگامی که امام (علیه
السّلام) علی اصغر را در بغل داشت، خواست که او را ببوسد که حرمله ملعون تیری افکند و بر گلوی کودک نشست و کودک را در آغوش پدر به شهادت رساند.
در این باره سید حیدر حلی گوید: «و منعطفا اهوی لتقبیل طفله فقبل منه قبله السهم منحرا؛ امام حسین (علیه
السّلام) برای بوسیدن کودک شیرخوار خود خم شد، اما تیر قبل از امام بر گلوگاه او بوسه داد.» امام آن کودک را به زینب (علیهاالسّلام) داد فرمود: او را نگهدار، و دستش را زیر گلوی کودک گرفت، پر از خون شد، آن خون را به طرف آسمان پاشید و گفت: «هون ما نزل بی انه بعین الله تعالی؛ چون خداوند این منظره را میبیند، آنچه از این مصیبت بر من وارد شد برایم آسان است.»
پس حسین (علیه
السّلام)
خون او را گرفت و جمع کرد و به
آسمان پرتاب کرد و قطرهای از آن بر
زمین نریخت.
امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: اگر قطرهای از آن خون بر زمین میریخت،
عذاب نازل میشد.
و در برخی منابع آمده: «امام حسین (علیه
السّلام) از اسب پیاده شد و در کنار خیمه یا پشت خیمه با غلاف شمشیرش قبری کند، و کودکش را به خونش رنگین نموده و دفن کرد».
روایت دیگر درباره نحوه شهادت علی اصغر (علیه
السّلام) این است که آن طفل نازنین در میدان جنگ و بر روی دستان مبارک سید الشهدا (علیه
السّلام) به شهادت رسیده است، نه در کنار خیمهگاه:
برخی منابع تاریخی چنین گزارش کردهاند که: هنگام وداع امام با خانواده،
ام کلثوم از امام حسین (علیه
السّلام) در خواست کرد که اگر ممکن است برای علی اصغر (علیه
السّلام) شربتی آب طلب کند. امام کودک شش ماهه را به آغوش کشیده و به سوی لشکر کوفه آورد و فرمود: «یا قَوْمِ قَدْ قَتَلْتُمْ اَخی وَ اَوْلادی وَ اَنْصاری، وَ ما بَقِیَ غَیْرِ هذَا الطِّفْل وَ هُوَ یَتَلَظّی عَطَشاً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ اَتاهُ اِلَیْکُمْ فَاسْقُوُهُ شَرْبَةً مِنَ الْماءِ؛ ای مردم! شما برادرم، فرزندانم و یارانم را کشتید و به غیر از این کودک کسی نمانده است. او از تشنگی میسوزد در حالی که هیچ گناهی ندارد. او را با جرعهای آب سیراب سازید.» و در عبارتی دیگر فرمود: «اِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْل؛ اگر به من رحم نمیکنید به این کودک بیگناه رحم کنید.»
در همان لحظه که امام مشغول صحبت بود، به دستور
عمر سعد،
حرملة بن کاهل اسدی با تیری گلوی علی اصغر را نشانه گرفت و گوش تا گوش گلوی آن کودک را شکافت. امام کف دست خود را از خون علی پر کرد و به سوی آسمانانداخت و فرمود: «اَللّهمَّ اِنّی اُشْهِدُکَ عَلی هؤُلاءِ الْقَوْمِ فَاِنَّهُمْ نَذَرُوا اَنْ لایَتْرُکُوا اَحَداً مِنْ ذُریَّةِ نَبیِّکَ؛ خدایا تو را شاهد میگیرم که این مردم قصد کردهاند از فرزندان پیامبرت حتی یک نفر را هم زنده نگذارند.» مصیبت چنان سوزناک بود که امام با چشمانی اشکبار به پیشگاه خداوند عرضه داشت: «اَللّهُمَّ احْکُم بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمٍ دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا فَقَتَلُونا؛ خدایا بین ما و مردمی که ما را دعوت کردهاند تا یاریمان کنند، امّا ما را میکشند، خودت داوری کن! »
امام حسین پس از هدف قرار گرفتن علی اصغر، دست را زیر گلوی او گرفت و چون از خون پر شد آن را به آسمان پاشید؛
امام باقر (علیهالسلام) فرمود: قطرهای از این خون به زمین ریخته نشد.
و فرمود: آنچه بر من نازل شد، برایم آسان است زیرا در راه خدا است و او میبیند.
برخی نیز نوشتهاند که فرمود: خدایا شهادت این کودک نزد تو، کمتر از کشتن
ناقه صالح پیامبر (علیه
السلام) نیست.
خدایا اگر امروز
فتح و
نصرت خویش را از ما باز داشتهای، آن را در چیزی که برای ما بهتر است قرار ده.
در این حال ندایی از آسمان برخاست که یا حسین! شیرخوارت را واگذار که هم اکنون شیر دهندهای، در بهشت برایش مهیا است.
برخی از مورخان نوشتهاند که حسین قنداقه غرقه به خون طفل را به خیمه باز گرداند و به حضرت زینب (علیهاالسّلام) سپرد.
برخی دیگر نقل کردهاند که امام (علیه
السلام) پس از شهادت او
قبری حفر کرد و پیکرش را در پارچهای پیچید و بر آن
نماز گزارد.
برخی نیز نوشتهاند که بدنش را آورد و کنار بدن دیگر شهدا نهاد.
علی اصغر را
باب الحوائج نیز میخوانند، زیرا گرچه
شیرخوار بود، ولی مقامش نزد خدا والا است.
امام زمان (علیهالسّلام) در زیارت ناحیه مقدسه میفرماید: «
اَلسَّلامُ عَلی عَبْدِاللّه ِ
بْنِ الْحُسَینِ (علیه
السّلام) اَلطِّفْلِ الرَّضیعِ اَلْمَرْمِیِّ الصَّریعِ اَلْمُتَشَحَّطِ دَمَاً، اَلْمُصَعَّدِ دَمُهُ فِی السَّماءِ، اَلْمَذْبُوحِ بِالسَّهْمِ فی حِجْرِ اَبیهِ، لَعَنَ اللّه ُ رامِیَهُ حَرْمَلَةَ
بْنَ کاهِلِ الْاَسَدِیَّ؛
سلام بر عبدالله
بن حسین علیه
السلام، همان کودک شیرخوارهای که هدف تیر ستم قرار گرفت و به خونش آغشته گردید و خون او به سوی آسمان صعود کرد و در آغوش پدر با تیر مذبوح گردید. خداوند قاتلش حرملة
بن کاهل اسدی را لعنت کند.»
در
زیارتنامه امام حسین درباره علی اصغر (علیه
السلام) چنین میخوانیم: «صَلّی الله عَلَیک وَعَلَیهِمْ وَعَلی وَلَدِک عَلی الاصْغَرِ الّذی فُجِعْتَ بِهِ؛ درود
خدا بر تو و بر ایشان (
شهیدان) و بر فرزندت علی اصغر که داغدار او شدی.»
شب هشتم محرم اختصاص دارد به حضرت علی اکبر (علیه
السّلام) شهید بزرگ حماسه عاشورا و فرزند با فضیلت سیدالشهدا (علیه
السّلام).
حضرت علی اکبر (علیهالسّلام) پسر بزرگ امام حسین (علیه
السلام) و مادرش
لیلی بنت ابیمرة بن عروة
بن مسعود، از
قبیله بنی ثقیف بود.
بیشتر منابع کهن تاریخی از او با
لقب علی اکبر یاد کردهاند.
منابع سن او را هنگام شهادت، ۱۸، ۲۳ یا ۲۵ سال ضبط کردهاند.
حضرت علی اکبر از نظر ظاهر و
خُلق و خوی بسیار شبیه
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بود،
بهطوری که هر وقت
اهل بیت (علیهمالسّلام)، مشتاق دیدار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میشدند، به او مینگریستند.
او چنان به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) شباهت داشت که امام حسین (علیه
السّلام) هنگام وداع با وی رو به آسمان کرده و فرمود: «اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلی هؤُلاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ اِلَیْهِمْ غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ کُنّا اِذَا اشْتَقْنا اِلی نَبِیِّکَ نَظَرْنا اِلی وَجْهِهِ؛ خداوندا! تو بر این قوم گواه باش، جوانی به مصاف آنان میرود که از نظر خلقت و خُلق و خُوی و سخن گفتن شبیهترین مردم به رسول توست، ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبر تو میشدیم به سیمای این جوان مینگریستیم.»
بنابر گزارش اکثر منابع تاریخی، علی اکبر نخستین کس از
بنیهاشم بود که در کربلا به میدان رفت و شهید شد.
چنانکه در زیارتنامه حضرت علی اکبر (علیه
السّلام) آمده است: «
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَوَّلَ قَتیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیْرِ سَلیلٍ مِنْ سُلالَةِ اِبْراهیمَ الْخَلیلِ صَلَّ اللّه ُ عَلَیْکَ وَ عَلی اَبیکَ؛
سلام بر توای اولین
شهید از
نسل بهترین سلاله پاک از سلسله
ابراهیم خلیل (علیهالسّلام)، درود خداوند بر تو و پدرت باد.»
از میان جوانان بنیهاشم، پیش از همه، حضرت علی اکبر (علیه
السّلام) آماده جنگ شد؛ نزد
پدر رفت و اجازه نبرد خواست، پدر به او اجازه داد و با ناامیدی از بازگشت او، نگاهی مأیوسانه به قامتشانداخت و آنگاه چشمانش را به زیر افکند. سپس رو به آسمان کرد و گریست؛
آنگاه فرمود: «اللهم اشهد فقد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولک (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و کنّا اذا اشتقنا الی نبیک نظرنا الیه»
سید بن طاووس گوید: کسی جز دودمان حسین (علیه
السّلام) با او نمانده بود. علی اکبر (علیه
السّلام) که از زیباترین مردم بود بیرون آمد و از پدرش اذن میدان گرفت. آن حضرت هم اجازه داد. آنگاه به او نگریست؛ نگاه کسی که از او ناامید شده است. «ثم نظر الیه نظر ائس» آنگاه به آواز بلند این
آیه را تلاوت کرد: «اِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ•••ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛
خداوند،
آدم و
نوح و
آل ابراهیم و
آل عمران را بر جهانیان برتری داد. آنها فرزندان و (دودمانی) بودند که از نظر پاکی و
تقوا و فضیلت، بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند؛ و خداوند، شنوا و داناست و از کوششهای آنها در مسیر رسالت خود، آگاه میباشد.»
آنگاه علی
بن الحسین (علیهما
السّلام) بر آن سپاه تاخت و این رجز را میخواند: «انا علیّ
بن الحسین
بن علیّ•••نحن و بیت اللّه اولی بالنّبیّ•••من شبث و شمر ذاک الدّنیّ•••اضربکم بالسّیف حتّی انثنی•••ضرب غلام هاشمیّ علویّ•••و لا ازال الیوم احمی عن ابی•••تاللّه لا یحکم فینا ابن الدّعی؛ من علی پسر حسین پسر علی (علیه
السّلام) هستم، سوگند به خانه خدا ما به نبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) اولیتریم از
شبث و
شمر دون، آن قدر به شمشیر بر شما میزنم تا شمشیر بپیچد و بتابد؛ زدن جوان هاشمی علوی، امروز از پدرم حمایت میکنم، قسم به خدا که نباید پسر زیاد دعی درباره ما حکم کند.»
وی مدتی جنگید. پیکار سخت او را تشنه کرد؛ به سوی خیمه آمد و عرضه داشت: «یا اَبَةُ! اَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ اَجْحَدَنی فَهَلْ اِلی شَرْبَةٍ مِن ماءِ سَبیلٍ اَتَقَوّی بِها عَلَی الْاَعْداءِ؛ پدر جان! تشنگی مرا هلاک میکند و سنگینی سلاح مرا به زحمت انداخته. آیا امکان دارد برای من شربت آبی تهیه کنید تا نفسی تازه کرده و در دفع دشمنان نیرو بگیرم؟»
هوای گرم، حرارت جنب و جوش در میدان نبرد با اسب و تشنگی، همه و همه بر علی اکبر سخت بود، به این جهت از امام با ادب تمام آب خواست. امّا امام حسین (علیه
السّلام) با شنیدن این تقاضای علی، گریه کرد و فرمود: پسرم بر من دشوار است که تقاضایی کنی و نتوانم آن را بر آورده سازم. امام (علیه
السّلام) انگشتر خودش را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و به سوی دشمن باز گرد، امیدوارم به زودی به دست جدّت سیراب شوی.
«بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید•••خاتم ز قحط آب،
سلیمان کربلا»
وی با وجود تشنگی شدید جنگ نمایانی کرد و تعداد زیادی از دشمنان را به هلاکت رساند.
علی اکبر (علیه
السّلام) بار دیگر به دشمن حمله کرد و با شمشیرش آنها را میزد تا آنکه
مرة بن مُنقذ عبدی ضربتی بر او زد و او را نقش زمین کرد و آن گروه او را محاصره کرده، پیکر مطهرش را با شمشیر قطعه قطعه کردند.
خوارزمی بعد از ضربت مرة
بن منقذ چنین اضافه میکند که: در این هنگام او دست به گردن اسبش گرفت و
اسب او را به سوی لشکر دشمن برد و دشمنان، او را با شمشیر قطعه قطعه کردند.
در مقاتل آمده است که وی چون در آستانه شهادت قرار گرفت، ندایش بلند شد: «یا اَبَتاه هذا جَدّی رَسُولُ اللّه ِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) قَدْ سَقانی بِکَاْسِهِ الْاَوْفی شَرْبَةً لا اَظْمَاُ بَعْدَها اَبَداً؛ بابا! این جدّم رسول الله است که مرا با کاسهای از آب گوارا سیراب کرد که هرگز بعد از آن تشنه نخواهم شدم.» امام سریعاً به بالین علی اکبر آمد و با چشمانی اشکبار فرمود: «قَتَلَ اللّه ُ قَوْماً قَتَلُوک؛ پسرم! خداوند بکشد آنانی را که تو را کشتند.» آنگاه خم شد، صورت بر چهره خونآلود علی نهاد؛ «فَوَضَعَ خَدَّهُ عَلی خَدِّهِ» سپس اضافه کرد: «علَیَ الدُّنیا بَعْدَکَ الْعَفا؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا.»
در ماجرای شهادت علی اکبر (علیه
السّلام) حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) با سرعت از خیمهها بیرون آمد و فریاد زد: «وای برادرم، وای فرزند برادرم» و خود را بر پیکر آن جوان انداخت. حسین به سوی او آمد و او را به
خیمه برد. آنگاه به جوانان بنیهاشم گفت: «احملوا اخاکم؛ برادرتان را به خیمهگاه ببرید.» جوانان، او را بردند و در جلوی خیمهای که در مقابل آن میجنگیدند بر
زمین نهادند.
گروهی از
قبیله بنیاسد، جسد او را در کنار پدرش امام حسین (علیه
السلام) به خاک سپردند.
شب نهم محرم یا شب تاسوعا مختص به
قمر بنیهاشم، علمدار کربلا و بزرگترین یار و یاور حسین (علیه
السّلام) است. یکی از شخصیتهای برجستهای که از نقشآفرینان اصلی وقایع عاشورا بود و صحنههای جاودانهای از وفاداری و جانبازی در راه دفاع از
حجت خدا و
اطاعت از فرمان امام خویش به یادگار گذاشت، حضرت عباس
بن علی (علیه
السّلام) است. او از یک طرف در صحنه نبرد، چنان رشادت و حماسه از خود نشان داد که عرصه را بر
دشمن تنگ کرد؛ و از طرف دیگر، نسبت به امام حسین (علیه
السّلام) چنان مطیع و وفادار بود که در طول تاریخ، از او به عنوان قهرمانی فداکار و برادری وفادار یاد میشود. عباس به معنای چهره درهم کشیده است و این نام نشان از صلابت و توانمندی سقای کربلا دارد.
او فرزند
علی (علیهالسّلام) و برادر حسین (علیه
السّلام) بود، با این حال هرگز برادر خود را به نام صدا نزد. عباس (علیه
السّلام) این ادب و فروتنی را تا لحظه آخر بر خود
واجب میدانست. رشادت، وفاداری و فروتنی عباس (علیه
السّلام) یکی دیگر از برگهای زرین عاشورا است که همه را به شگفتی واداشته است.
حضرت اباالفضل العباس (علیهالسّلام) در واقعه کربلا ۳۴ سال داشت و از این مدت، چهارده سال در رکاب پدرش امیرالمؤمنین (علیه
السلام) و نُه سال همراه برادرش
امام مجتبی (علیهالسلام) و یازده سال در خدمت امام حسین (علیه
السلام) زیست.
القاب آن حضرت قمر بنیهاشم،
سقّاء،
علمدار،
العبد الصالح
المواسی الصابر،
و المحتسب
شمرده شده است.
امام صادق (علیهالسلام) در وصف عبّاس میفرماید: «کانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسَ نافِذَ البَصیرَةِ، صَلْبَ الْایمانِ، جاهَدَ مَعَ اَبی عَبْدِاللَّهِ (علیه
السلام) وَاَبْلی بَلاءً حَسَناً وَمَضی شَهیدا؛ عموی ما عباس (علیه
السلام) دیدهای تیزبین و ایمانی استوار داشت. همراه حسین (علیه
السلام)
جهاد کرد و از امتحان سرافراز بیرون شد و سرانجام به شهادت رسید.»
امام سجاد (علیهالسلام) عموی خود عباس را چنین توصیف میفرماید: «رَحِمَ اللَّهُ عَمِیَّ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ واَبْلی وفَدی اَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ یَداهُ فَاَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَیْن یَطیرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِکَةِ فی الْجَنَّةِ کَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ
بْنِ اَبی طالِبْ علیه
السلام؛ وَانَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبارَکَ وَتَعالی مَنْزِلَةٌ یَغبِطَهُ بِها جَمیعَ الشُّهدَاءِ یَوْمَ القِیامَةِ؛ خدایْ عمویم عباس را رحمت کند که ایثار کرد و خود را به سختی افکند و در راه برادرش جانبازی کرد، تا آنکه دستهایش از پیکر جدا گردید. آنگاه خداوند به جای آنها دو بال به وی عنایت فرمود که در بهشت همراه فرشتگان پرواز کند؛ همانسان که برای
جعفر طیار قرار داد. عباس نزد خداوند مقامی دارد که همه شهدا در
قیامت بدان
غبطه میخورند.»
نخستین ماموریت حضرت عباس (علیه
السلام) در واقعه کربلا عصر
روز نهم انجام شد که به فرمان برادر به نزد دشمنان رفت و از آنان خواست که
شب را به آنان مهلت دهند تا با خداوند به
راز و نیاز بپردازند.
در همین هنگام کزمان،
غلام عبداللَّه بن ابیمحل که دائیزاده حضرت ابوالفضل (علیه
السّلام) بود، اماننامهای را که
شمر و عبداللَّه ابن ابی المحل از
ابن زیاد گرفته بودند برای او و برادرانش آورد. هنگامی که چشم فرزندان
امالبنین به
اماننامه افتاد گفتند:
سلام ما را به داییمان برسان و بگو ما نیازی به امان شما نداریم، امان خدا از امان زاده
سمیه بهتر است.
بنا به روایتی
شمر که خود نیز از
قبیله بنی کلاب بود پشت خیمهها آمد و بانگ برآورد کجایند خواهرزادگانم؟! فرزندان علی (علیه
السلام) او را جواب ندادند. امام (علیه
السلام) فرمود: او را پاسخ دهید، هر چند
فاسق باشد.
عباس و جعفر و عثمان بیرون شدند و پرسیدند تو را چه شده است؟ و چه میخواهی؟ گفت: ای خواهرزادگانم، سوی من آیید، چون در امان هستید و خویش را با حسین به کشتن مدهید!
آنان او را
ناسزا داده، گفتند: خدای
لعنت کند تو و اماننامهات را! آیا چون
دایی ما هستی ما را امان میدهی؟! ولی فرزند
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در امان نباشد؟ آیا به ما فرمان میدهی از ملعون و ملعونزادهها اطاعت کنیم؟ شمر خشمگین گشت و از آنجا دور شد.
شب عاشورا، امام (علیه
السلام) یارانش را فراخواند و ضمن ایراد
خطبه،
بیعت خود را از آنان برداشت و فرمود: بروید، اینان با من کار دارند. در این هنگام نخستین کسی که اظهار وفاداری کرد، عباس
بن علی (علیه
السلام) بود. وی عرض کرد: چرا چنین کنیم؟ آیا برای اینکه پس از تو زنده بمانیم؟ خداوند هیچگاه آن روز را نیاورد و به ما نشان ندهد!
یکی از شئون و افتخارات حضرت عباس (علیه
السّلام) در کربلا، سقایی یعنی تهیه و تامین آب برای اردوی حسینی بود؛ زیرا از روز هفتم، آب را به روی آنها بسته بودند. به همین مناسبت، یکی از القاب او «سقا» بود.
مصراعی از رجزهای
حضرت عباس (علیهالسّلام) مؤید این امر است. (انی انا العباس اغدو بالسقا)
بعد از اینکه یاران امام کشته شدند و اهل حرم نیاز شدید به آب داشتند و تشنگی امام حسین (علیه
السّلام) شدت یافته بود. امام و برادرش عباس (علیه
السّلام) در صدد تهیهٔ آب برآمدند. با هم وارد میدان جنگ شدند و به سمت
فرات حرکت کردند.
(انّ الحسین (علیه
السّلام) لمّا غلب علی عسکره العطش رکب المسناة یرید الفرات....)
عباس (علیه
السّلام)، همچنان پیشاپیش حسین (علیه
السّلام) حرکت میکرد و میجنگید و به هر سو که حسین (علیه
السّلام) میرفت، او نیز به همان سو میرفت.
در این هنگام امام حسین (علیه
السّلام) روی سیل بند کنار فرات رفته، به سمت فرات روانه شد و سپاهیان
عمر بن سعد از حرکت او جلوگیری کردند. مردی از
بنی دارم گفت: میان او و آب حایل و مانع شوید و نگذارید او به آب دسترسی پیدا کند.
حسین
بن علی (علیه
السّلام) مرد دارمی را نفرین کرد و گفت: خداوندا، تشنهاش گردان. راوی گوید: به خدا سوگند، چیزی نگذشت که
خداوند،
عطش را در جان آن مرد ریخت؛ هرچه مینوشید سیراب نمیشد، به گونهای که چیزی نگذشت که شکمش همچون شکم شتر مرده ترکید.
آن مرد از نفرین امام خشمگین شد، و تیری رها کرد که بر گلوی حضرت اصابت کرد. امام حسین (علیه
السّلام)، تیر را بیرون آورد، آنگاه دستهایش را زیر گلو گرفت و پر از خون شد و آن را پاشید؛ آنگاه گفت: «خدایا، به درگاهت شکایت میکنم از آنچه با پسر دختر پیامبرت میکنند». (اللهم انّی اشکو الیک ما یفعل بابن بنت نبیک)
آنگاه لشکر دشمن، عباس را از هرطرف محاصره و او را از امام حسین (علیه
السّلام) جدا کردند. حضرت عباس (علیه
السّلام) که از برادرش جدا شده بود، به تنهایی با آنان جنگید.
او در حالی که حمله میکرد این رجز را میخواند: «اقسمت بالله الاعز الاعظم وبالحُجُون صادقاً وزمزم•••وذوالحَطیم والفناء المُحرم•••لیخضیّن الیوم جسمی بالدم•••امام ذی الفضل وذی التکرمِ ذاک حسین ذو الفخار الاقدم؛ سوگند به خدای بزرگ و ارجمند، و سوگند راستین به
حجون و
زمزم، سوگند به خدای صاحب
حطیم و آستانه مقدس در کعبه، امروز در حضور مرد با فضیلت و با کرامت، یعنی حسین (علیه
السّلام) که دارای افتخارات دیرین است، پیکرم به خون، رنگین خواهد شد.»
خوارزمی میگوید: حضرت عباس (علیه
السّلام) در حالی که برای آوردن آب عازم شده بود، اینگونه رجز میخواند: «لاارهب الموت اذا الموت زقا•••حتٰی اُواری فی المصالیت لقا••• نفسی لنفس المُصطفی الطهر وقا••• انّی انا العبّاس اغدو بالسقا•••و لا اخاف الشر یوم المُلتقی؛ آنگاه که پرنده مرگ صدا کند، هراسی از
مرگ ندارم تا آنکه در دریایی از مردان چابک و شتابنده فرو روم و ناپدید شوم. جان من فدای (حسین) برگزیده پاک باد. من عباس هستم و هر بامداد، کارم سقایی است. آن روز که با شر رو به رو گردم، از آن نمیهراسم.» ، آنگاه حمله برد و دشمن را متفرق کرد.
مرحوم
مجلسی کیفیت شهادت حضرت را چنین بیان میکند: آنگاه که
عباس (علیهالسلام) تنهایی
برادر را مشاهده نمود، نزد وی آمد و از او
اجازه خواست تا به میدان رود. امام فرمود: تو پرچمدارم هستی و اگر بروی لشکرم از هم پاشیده میشود. عرض کرد: سینهام تنگ شده و از زندگی سیر شدهام و میخواهم از این منافقین انتقام خود را باز ستانم. امام (علیه
السلام) فرمود: پس مقداری آب برای این کودکان تهیه نما. عباس به سوی دشمن آمد و هر چه آنان را پند و اندرز داد سودی نبخشید. نزد برادر بازگشت و او را آگاه ساخت. در این هنگام شنید که کودکان فریادِ العَطَش سر دادند.
مشک را برداشت و بر
اسب سوار شد و راهی فرات گردید. چهار هزار تن موکّلین
فرات او را محاصره و تیرباران کردند. وارد فرات شد ... و مشک را پر از آب کرد. آن را بر شانه راست خود قرار داد و به سوی خیمهها روانه گردید. دشمن راه را بر او بست و از هر سو او را محاصره کرد.
در گرماگرم نبرد و تلاش حضرت عباس (علیه
السّلام) برای رساندن آب به خیام، یکی از یزیدیان به نام
زید بن ورقاء جهنی،
با کمک فردی دیگر به نام
حکیم بن طفیل ضربتی بر دست راست عباس (علیه
السّلام) وارد کرد.
حضرت عباس (علیه
السّلام) مشک را بر شانه چپ قرار داد؛ شمشیر را به دست چپ گرفت و به آنان حمله کرده، این رجز را میخواند: «والله ان قطعتموا یمینی••• انّی احامی ابداً عن دینی•••و عن امام صادق الیقین•••نجل النبی الطاهر الامین؛ به خدا سوگند، اگر دست راست مرا قطع کردید، من پیوسته از دین خود و از امام راستگوی دارای یقین که نوه پیامبر پاک و امین است، دفاع میکنم.»
عباس (علیه
السّلام) آن قدر جنگید که بی حال و ناتوان شد. در این زمان حکیم
بن طفیل که پشت نخلی کمین کرده بود؛ ضربتی بر دست چپ وی وارد کرد و آن را از تن جدا کرد. عباس (علیه
السّلام) آن موقع این رجز را خواند: «یا نفس لاتخشی من الکفار•••و ابشری برحمة الجبّار•••مع النبی السید المختار•••قد قطعوا ببغیهم یساری•••فاصلهم یا رب حر النار؛ ای نفس، از کفار نترس و در کنار پیامبر، سرور و برگزیده خدا، تو را به رحمت خدای جبار مژده باد. آنان با ستمکاری، دست چپ مرا قطع کردند؛ پروردگارا، آنان را به آتش (دوزخ) وارد کن.»
آنگاه عباس (علیه
السلام) مشک را به دندان گرفت تیری آمد و به مشک اصابت نمود و آب مشک ریخت. تیری دیگر بر سینه مبارکش اصابت کرد. سپس از اسب واژگون شد و امام حسین (علیه
السلام) را صدا زد: «یا اخا ادرک اخاک؛ ای برادر، برادرت را دریاب.» قبل از آمدن امام حسین (علیه
السلام) آن ملعون جلو آمد و با عمودی آهنین ضربتی بر فرق مبارکش زد. (فقتله الملعون بعمود من الحدید)
حضرت عباس (علیه
السّلام) بر اثر تیرها و ضربات دیگر دشمن زخمهای شدیدی برداشته بود و دیگر توان حرکت نداشت
و بدینگونه پس از کشتن گروهی از دشمن، به شهادت رسید.
چون امام حسین (علیه
السّلام)، برادرش عباس را در کنار فرات بر زمین دید، به شدت گریه کرد
و با حالت انکسار فرمود: «الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی؛ اکنون کمرم شکست و رشتهٔ تدبیرم گسسته شد.»
در
زیارت ناحیه مقدسه از عباس
بن علی (علیه
السّلام) چنین یاد شده است: «
السَّلامُ عَلی ابی الْفَضْلِ العَبَّاسِ
بْنِ اَمیرِالْمُؤمنینَ المُواسی اَخاهُ بِنَفْسِهِ، اَلآخِذُ لِغَدِهِ مِنْ اَمْسِهِ، الْفادی لَهُ الواقی السَّاعی اِلَیْهِ بِمائِه، الْمَقطُوعَةِ یَداه؛
سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین (علیه
السلام)؛ آنکه در راه برادر از جان خود گذشت. همو که از دیروز برای فردای خود برداشت و پیش فرستاد. خود را فدا و سپر قرار داد و تلاش بسیار در رساندن آب نمود و دستانش جدا گردید.»
شب عاشورا شامگاه نهمین روز از ماه محرم است. در مجالس عزاداری در شب عاشورا، وقایعی که در این شب در خیمهگاه امام حسین رخ داده است و وقایع مربوط به شهادت سید الشهدا را بازگو میکنند. شب عاشورا، شب حسین
بن علی (علیه
السّلام) الگوی آزادگان جهان است. در منابع نقل شده است که امام و یارانش در طول آن شب تا سحر به نماز و دعا و استغفار مشغول بودند.
مادر سیدالشهدا (علیهالسّلام) فاطمه زهرا بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) است که
قرآن کریم در
آیه تطهیر به
طهارت وی شهادت داده است. (اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا)
وی سیده نساء العالمین،
محبوب رسول الله
و اولین کسی است که به اذن الهی داخل در
بهشت میشود.
و پدرش علی
بن ابیطالب، اولین ایمانآورنده به
رسول الله حضرت امیر مؤمنان،
سید اوصیا
مولای متقیان (علیه
السّلام) و رهبر روسپیدان عالم «قائد الغرّ المُحجّلین» است.
از پیامبر گرامی
اسلام (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)
روایت شده است که درباره آن
امام همام فرمودهاند: «لو کانَ البَحرُ مِداداً و الاشجارُ اقلاماً و اوراقُها قِرْطاساً، و الجنُّ و الانسُ کُتّاباً، لما احْصوا مَناقِبَهُ؛ اگر دریاها مرکب، درختان قلم، برگهای درختان ورق، و
جن و
انس نویسنده شوند، نمیتوانند فضیلتهای او را به شماره درآورند.»
امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام)، سرور جوانان اهل
بهشت هستند.
امام حسین در اوایل شب یاران خود را جمع کرد و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب به آنان گفت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْرا؛ همانا من يارانى باوفاتر و بهتر از ياران خود، و خاندانى نيكوكارتر و مهربانتر از خاندان خود سراغ ندارم؛ خدايتان از جانب من پاداش نيكو دهد.» سپس چنین ادامه داد: به گمانم این، آخرین روزی است که از سوی این قوم مهلت داریم. آگاه باشید که من به شما اجازه رفتن دادم. پس همه با خیالی آسوده بروید که بیعتی از من بر گردن شما نیست. اینک که سیاهی شب شما را پوشانده، آن را مَرکبی برگیرید و بروید. در این هنگام ابتدا اهل بیت امام و سپس یاران امام هر یک در سخنانی حماسی، اعلام وفاداری کردند و بر فدا کردن جان خویش در دفاع از امام تاکید کردند.
در آن شب وقتی امام وارد خیمه خواهر شد، حضرت زینب به امام عرض کرد: «آیا شما یارانتان را آزمودهاید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را
تسلیم دشمن کنند.» امام در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند، اینها را امتحان کردهام و آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کردهاند، به گونهای که
مرگ را به گوشه چشمانشان مینگرند و به مرگ در راه من همچون شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.»
حفظ
حرمت و
شخصیت زنان و دختران حرم اهل بیت، توسط وجود مبارک امام حسین (علیه
السّلام) همیشه در اولویت قرار داشت، تا آنجا که امام در شب عاشورا نیز نسبت به این مهم توجه ویژهای دارند و با حفر
خندق مانع از حمله دشمن از پشت سر به خیام میشوند؛
همچنین با بر پا ساختن خیمهها به صورت درهم و کنار هم، موجب ایجاد
امنیت برای بانوان در مقابل نفوذ و حمله ناگهانی دشمن میشوند.
امام در جهت حفظ منزلت و کرامت زنان حرم خصوصا حضرت زینب کبری (
سلاماللهعلیها)، ایشان را
سوگند دادند که در عزایم، گریبان چاک ندهید و صورت نخراشید و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نکنید.
اما به یادماندنیترین فراز، همان سخنان امام (علیه
السّلام) است که از گودال
قتلگاه برخاست و تا به امروز در گوش جهانیان طنینانداز است. آری! بعد از آن که امام (علیه
السّلام) تمام یاران خود را از دست داد و یکه و تنها ماند، به تحریک عمر سعد از هر سو امام (علیه
السّلام) را محاصره و به او حمله کردند. به این ترتیب بین حضرت و خیمهها فاصله ایجاد کردند و خیمههای بانوان در معرض خطر قرار گرفت. در این هنگام بود که ندای جاوید امام (علیه
السّلام) به گوش رسید: «و یحکم یا شیعة آل ابی سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم وارجعوا الی احسابکم اذ کنتم اعرابا؛ وای بر شما! ای رهپویان آل
ابی سفیان! اگر
دین ندارید و از
روز حساب نمیترسید، در دنیای خود آزادمرد باشید و به حسب (شرافت قبیلهای...). خود بنگرید، چون شما
عرب هستید.» در این لحظه شمر ندا برآورد که ای فرزند فاطمه! چه میگویی؟ امام فرمود: «اقول انا الذی اقاتلکم و تقاتلونی و النساء لیس علیهن جناح فامنعوا عتاکم عن التعرض لحرمی ما دمت حیا؛ میگویم من با شما میجنگم و شما با من در نبردید. زنان گناهی ندارند، پس تا من زندهام، عصیانگری خود را از حرم من باز دارید.»
در
ظهر عاشورا و در لحظه وداع، هنگامی که جز سه یا چهار تن از
اصحاب امام حسین (علیهالسّلام) باقی نماند، امام حسین (علیه
السّلام) شلواری یمنی غیر از لباسی که به تن داشت طلب کردند و فرمودند: «اِئْتُونی بِثَوْب لا یُرْغَبُ فیهِ، اَلْبِسُهُ غَیْرَ ثِیابِی، لا اُجَرَّدُ، فَاِنِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ؛ برایم جامه کهنهای بیاورید که کسی به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا میدانم پس از شهادت لباسهایم ربوده خواهد شد.»
شلوار تنگ و کوتاهی آوردند ولی امام (علیه
السّلام) آن را نپوشید و فرمود: «هذا لِباسُ اَهْلِ الذِّمَّهِ؛ این لباس
اهل ذمّه (کفّار
اهل کتاب) است.»
لباس بلندتری آوردند. امام (علیه
السّلام) جایجایش را شکافت تا بعد از شهادتش آن را از تنش غارت نکنند، و سپس پوشید.
ولی پس از شهادت امام، دشمنان ناجوانمرد و پست آن را نیز از بدنش بیرون آوردند.
امام حسین (علیه
السّلام) پس از دفن طفل شیرخوار برخاست و بر اسبش سوار شد و در برابر آن قوم ایستاد و خطبهای خواند که آغاز آن چنین بود: «یا اهل الکوفه، قبحاً لکم و ترحاً و بؤساً لکم و تعساً استصرختمونا والهین فاتیناکم موجبین فشحذتم علینا سیفاً کان فی ایماننا...»
سپس بر مرکبش استوار نشست و فرمود: «انا ابن علی الخیر من آلهاشم...»
آنگاه امام، دشمن را به مبارزه طلبید: پیوسته هرکس از جنگاوران نامدار و شناخته شدهٔ دشمن را که به او نزدیک میشد، از تیغ میگذراند و گروه بسیاری از آنان را به هلاکت رساند.
تا اینکه
مالک بن نسیر مقابلش آمد و شمشیرش را بر سر مبارک امام فرود آورد، به طوری که شمشیر، جبّه کلاهدار امام را پاره کرد و به سر وی رسید و سر امام را زخمی کرد، به گونهای که کلاه پر از خون شد.
حسین (علیه
السّلام) به او گفت: امیدوارم با این دست هرگز نخوری و نیاشامی و خدا تو را با ستمکاران محشور کند. خوارزمی میافزاید: وقتی امام آن کلاه را کنار انداخت، آن مرد کندی آمد و کلاه را برداشت. بعد از اتمام جنگ، وقتی کلاه را به خانه برد و به همسرش داد تا خونهای آن را بشوید، همسرش به او گفت: آیا کلاه پسر دختر پیامبر را گرفته و به خانه من آوردی؟ از نزد من خارج شو، خداوند
قبر تو را پر از آتش کند. دوستان او نقل میکنند. دستان او خشک شد و پیوسته در
فقر و بدحالی به سر میبرد تا مرد.
سپس حسین (علیه
السّلام) کلاهی پوشید و عمامهای روی آن بست؛ این در حالی بود که او خسته و ناتوان شده بود.
امام حسین (علیه
السّلام) پس از بستن عمامه، نگاهی به سمت راست و چپ خود کرد و کسی را ندید؛ سپس سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، تو میبینی که نسبت به فرزند پیامبرت چه میکنند.
امام حسین (علیه
السّلام) شجاعانه میجنگید و مواظب تیراندازان بود و پیوسته و در هر فرصت به سپاه دشمن حمله میکرد، در حالی که میگفت: آیا یکدیگر را به کشتن من تحریک میکنید؟ پس از من هرگز بندهای از بندگان خدا را نمیکشید که به اندازه کشتن من خشم خدا را برانگیزد. به خدا سوگند، امیدوارم با خواری شما، خدا به من کرامت بخشد؛ سپس به گونهای که نفهمید،
انتقام مرا از شما بگیرد. آگاه باشید، به خدا سوگند اگر مرا بکشید، خداوند نیرویتان را به جان خودتان خواهد افکند و خونهایتان را خواهد ریخت. سپس برای شما، به کمتر از عذاب مضاعف راضی نخواهد شد.
حمید بن مسلم میگوید: «فوالله ما رایت مکثوراً قط قد قُتل ولده واهل بیته واصحابه اربط جاشاً ولا امضی جنانا منه (علیه
السّلام) اذا کانت الرجالة لتشد علیها بسیفه فیکشفهم عن یمینه و شماله انکشاف المعزی اذا اشتدّ علیها الذئب؛ به خدا، هرگز شکست خوردهای را که فرزند و خانواده و یارانش کشته شده باشند، به قوت قلب و دل آرامی و جرئت او ندیدهام. به خدا، چه پیش از حسین و چه پس از او مانندش را ندیدهام. پیادگان همانند گله بزی که شیری به آنان حمله میکند، از راست و چپش میگریختند.»
امام (علیه
السّلام) به سپاه دشمن که تعداد آنان به سی هزار رسیده بود، یورش میبرد و آنان همانند ملخهای پراکنده شده، از برابر وی فرار میکردند و سپس حضرت به جای نخست خود بر میگشت و میفرمود: «لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.»
امام (علیه
السّلام) پیوسته میجنگید تا تعداد زیادی از یزیدیان را کشت. سپس
عمر سعد به سپاهش گفت: وای بر شما آیا میدانید با چه کسی مبارزه میکنید؟ این شخص فرزند قتال (بسیار کشنده) عرب است؛ از هر سو بر او یورش برید. پس گروهی بزرگ از نیزهداران و تیراندازان به او حمله کردند.
شمر که
شجاعت و مبارزهٔ دلیرانهٔ امام را دید، از سواران خواست تا پشت سر تیراندازان قرار گیرند. به تیراندازان نیز دستور تیراندازی داد. آنان حضرت را چنان تیرباران کردند که بدنش پوشیده از پیکان تیر شد و عقب نشست و آنان مقابل او ایستادند.
عمر سعد به حسین (علیه
السّلام) نزدیک شد. در این هنگام
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) از خیمهگاه بیرون آمد و با دیدن این اوضاع، عمر
بن سعد را خطاب قرار داد و فرمود: «وای بر تو ای عمر؟ آیا
ابا عبدالله (علیهالسّلام) را میکشند و تو نگاه میکنی؟» عمر پاسخ زینب (
سلاماللهعلیها) را نگفت. پس زینب (
سلاماللهعلیها) خطاب به
لشکر عمر
بن سعد فریاد زد: «وای بر شما؛ آیا یک
مسلمان میان شما مردم نیست؟» در این هنگام
اشک از چشمان پسر سعد بر گونهها و ریشهای او جاری شد و از زینب (
سلاماللهعلیها) روی برگرداند.
امام حسین (علیهالسّلام) آنقدر جنگید تا آنکه پیکر پاکش دهها زخم برداشت و در حالی که از نبرد، ناتوان شده بود، ایستاد تا اندکی بیاساید. در همان حال که ایستاده بود، سنگی آمد و بر پیشانی او خورد و
خون از پیشانیاش جاری گشت. گوشه جامه را برگرفت تا با آن، خون از پیشانیاش پاک کند که تیر سه شعبه آمد و در قلب حضرت جای گرفت. امام حسین (علیه
السّلام) فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله.» آنگاه سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، تو میدانی که اینان کسی را میکشند که در روی زمین، جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون کشید. خون، همچون ناودان جاری شد.
دست خود را روی زخم گذاشت، چون پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید؛ حتی یک قطره هم برنگشت. سپس بار دیگر دست روی زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت و محاسنش کشید و فرمود: به خدا سوگند، اینگونه خونآلود خواهم بود تا جدم محمد را دیدار کنم و بگویم: ای رسول خدا، فلانی و فلانی مرا کشتند.
در این هنگام
شمر در میان سپاهیانش ندا داد. چرا ایستادهاید؟ در بارهٔ او منتظر چه هستید؟ تیرها او را از پا افکنده است. به او حمله کنید، مادرتان به عزایتان بنشیند. به دنبال این فرمان، از هر طرف به امام حمله کردند. نخستین کسی که سراغ امام حسین (علیه
السّلام) رفت،
زرعة بن شریک تمیمی بود که بر دست چپ امام ضربهای زد.
عمرو بن طلحه جعفی هم از پشت سر بر شانهٔ حضرت ضربه محکمی زد.
صالح بن وهب یزنی هم با نیزه ضربتی بر تهیگاه امام وارد کرد. بر اثر این زخمها و ضربتها امام حسین (علیه
السّلام) از اسب بر زمین افتاد.
آنگاه از اطراف امام پراکنده شدند، در حالی که او گاهی با صورت روی زمین میافتاد و گاهی بر میخاست. در این حال
سنان بن انس به او نزدیک شد و با نیزه ضربتی بر او زد که بر اثر آن امام نقش بر زمین شد. سنان به
خولی بن یزید اصبحی گفت: سر او را از بدن جدا کن. خولی خواست این کار را بکند، اما دچار سستی شد و لرزه بر اندامش افتاد. سنان به او گفت: خدا بازوانت را سست و دستانت را از بدن جدا کند. آنگاه سنان
بن انس ایادی، که لعنت خدا بر او باد، از اسب پیاده شد و محاسن حسین (علیه
السّلام) را گرفت و با شمشیر بر گلوی وی میزد و میگفت: «به خدا سوگند، سرت را از تنت جدا میکنم، در حالی که میدانم تو پسر رسول خدایی و از جهت پدر و مادر، برترین مردمان هستی».
و سر مبارک امام را از تن جدا کرد و آن را به خولی داد. این در حالی بود که قبلاً زخمهای متعددی با شمشیر بر آن حضرت وارد شده بود.
در
زیارت ناحیه میخوانیم: «هنگامی که بانوان حرم
اسب تو را بدون سوار و با زین واژگون و یال پر از
خون مشاهده کردند، از خیمهها بیرون آمدند در حالی که ... بر صورت خود سیلی میزدند و نقاب از چهرهها میافکندند و به صدای بلند شیون میکردند و به سوی قتلگاه میشتافتند. در همان حال، شمر ملعون بر سینه مبارکت نشسته بود و محاسن شریفت را در یک دست گرفته و با دست دیگر با
خنجر سر از بدنت جدا میکرد.»
امام سجاد هنگام اسارت در جمع کوفیان، در اینباره میفرماید: «انا علی
بن الحسین المذبوح بشط الفرات، من غیر ذحل ولا ترات، انا ابن من انتهک حریمه، وسلب نعیمه، وانتهب ماله، و سبی عیاله، انا ابن مَن قُتل صبرا؛ من علی فرزند حسین هستم که در کنار
فرات، سربریده شد، بدون اینکه خونی از آنان ریخته باشد و قصاصی درباره او طلب داشته باشند. من فرزند کسی هستم که حریم او هتک شد و اموالش به تاراج رفت و خاندانش اسیر شدند. من فرزند کسی هستم که با زجر و شکنجه کشته شد.»
در واقعه خونبار و دردناک
کربلا،
حضرت زینب (علیهاالسّلام) حضوری فعّال و سازنده داشت، امّا آنچه به این حضور، جلوه دیگری میبخشد و آن را پُررنگتر میسازد، نقش ویژه آن حضرت بعد از واقعه
عاشورا در رهبری کاروان اُسرا است. شب یازدهم محرم را شب شام غریبان نام نهادهاند. در این شب، به گوشهای از مصائب حضرت زینب کبرا (
سلاماللهعلیها) بعد از
شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسّلام) اشاره میشود. دلیل این نامگذاری آن است که ایشان از این شب به بعد، پرستاری و اداره کاروان اسیران را بر عهده میگیرند و با ازخودگذشتگی، کودکان بیسرپرست و زنان بیپناه
اهلبیت (علیهمالسّلام) را گردآورد و از آنان در برابر دشمن پاسداری نمود.
عملکرد حضرت زینب (علیهاالسّلام) بعد از شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (علیه
السّلام) به خاطر امتیازاتی از قبیل: وقتشناسی،
عقل و تدبیر،
فصاحت و بلاغت،
شجاعت و شهامت و... تأثیر بسزایی داشت و تحوّلات عظیمی به وجود آورد. ازجمله کارهای مدبّرانه و توأم با سیاست و کیاست حضرت زینب (علیهاالسّلام) این بود که، شخصی را فرستاد تا از
یزید (لعنةاللهعلیه) بخواهد اجازه عزاداری و ماتم به آنها بدهد.
این عزاداریها در ابتدای امر ازنظر دشمنان بیاهمیت جلوه میکرد، چون اگر از اوّل احساس خطر میکردند جلوگیری مینمودند، امّا همین کارها در واقع زمینهساز قیام و
انقلاب مردم، علیه قاتلان امام حسین (علیه
السلام) و تحقّق بخشی از اهداف عالیه سیدالشهداء (علیه
السلام) بود. تا آنجا که وقتی یزید ملعون شنید مردم بر قاتلان حسین (علیه
السلام)
نفرین میکنند، با
شمر و همراهانش با خشونت برخورد کرد و گفت: «و اللّه ِ! قَدْ کُنْتُ ارضی مِنْ طاعَتِکُمْ بِدونِ قَتْلِ الْحُسیْنِ لَعَنَ اللّه ُ
بْنَ مَرْجانَة!؛ سوگند به خدا! که از اطاعت شما بدون قتل حسین (علیه
السلام) راضی بودم. لعنت خدا بر پسر مرجانه که به چنین امر شنیعی اقدام کرد.» سپس اسباب سفر اسرا به
مدینه را مهیّا نمود.
از حوادث بسیار تکاندهنده در غروب عاشورا، سوزاندن خیمههای آل رسولالله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بود. این صحنه جانسوز در شرایطی اتفاق میافتاد که بدنهای پارهپاره امام مظلومان و یاران ایثارگر و شهیدش در بیابان رهاشده و قبل از آن خیمهها غارتشده بودند.
دشمنان در تاراج خیمههای خاندان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و نور چشم زهرای بتول (علیهاالسّلام)، بر هم پیشی جستند،
تا جایی که خلخال از پای
فاطمه دختر خردسال امام حسین (علیه
السّلام) ربودند،
و حتّی روبندها و چادر زنان و دختران را از آنها کشیدند و به یغما بردند.
پس از غارت خیمهها، عدهای از سربازان
ابنزیاد شعلههایی از آتش آوردند و یکی از آنها فریاد میزد: «اَحْرِقُوا بُیُوتَ الظَّالِمِینَ؛ سراپرده ظالمین را بسوزانید.»
در حالی که خیمهها به سرعت میسوخت و خاکستر میشد، حضرت زینب (علیهاالسّلام) در مقابل رفتارهای ناجوانمردانه و وحشیانه کافران یزیدی، به
امام حی زمان خویش
حضرت زینالعابدین (علیهالسّلام) مراجعه میکند و از ایشان چارهجویی مینماید. امام سجاد (علیه
السّلام) که با حالت نزار و بیمار در خیمهای در حال سوختن حضور داشتند، میفرماید: «علیکنّ بالفرار.»
علامه مجلسی (رحمةاللهعلیه) به نقل از
فاطمه صغرا (سلاماللهعلیها)، دختر امام حسین (علیه
السّلام) مینویسد: «دیدم سواری به سوی من میآید، با سرعت از آن جا گریختم ولی او به طرف من آمد و به یک باره ضربه سنگین ته نیزه را بر کتف خود احساس کردم و با صورت به زمین افتادم....»
امام سجاد (علیه
السّلام) میفرماید: «به خدا سوگند! هیچگاه به عمّهها و خواهرانم نظر نمیکنم، جز اینکه گریه گلویم را میگیرد و یاد میکنم آن لحظات را که آنها از خیمهای به خیمه دیگر میگریختند و منادی سپاه
کوفه فریاد میزد که خیمههای این ستمگران را بسوزانید.»
حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) وظیفه پاسداری از کودکان
یتیم و پرستاری از امام سجاد (علیه
السّلام) را بر عهده داشت. وی مراقب جان کودکان و دختران بود تا در تاخت و تاز دشمن برای غارت خیمهها، آسیبی به آنها نرسد. همه به او پناه میبردند و از ستم دشمنان شکایت میکردند. مصیبت
روز عاشورا هرچند بسیار سنگین بود و گران، ولی زینب (
سلاماللهعلیها) همچون کوهی استوار در برابر دشمنان ایستادند و خم به ابرو نیاوردند. وی از یک سو به نگهبانی کودکان یتیم و گردآوردن زنان و دختران همّت گماشت؛ و از دیگر سو به جمع آوری گمشدگان در بیابان مشغول شد. حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) با سپر قرار دادن خویش، از ضرب و شتم کودکان ممانعت مینمود و از ضربِ تازیانه، پیکرش میسوخت. به همین جهت بدن ایشان در اثر ضرب تازیانهها کبود شده بود
چنان که در کلامی به سیدالشهدا (علیه
السّلام) چنین میفرمایند: «یَابْنَ اُمِّی لَقَدْ کَلَلْتُ عَنِ الْمُدَافِعَةِ لِهَؤُلاَءِ النِّسَاءِ وَالاَْطْفَالِ وَ هَذَا مَتْنِی قَدْ اُسْوِدَ مِنَ الضَّرْبِ؛ ای پسر مادرم! از دفاع و نگهداری این کودکان و بانوان در برابر دشمن درمانده شدهام و این کمر و بازو یا چهره من است که بر اثر ضربه دشمن سیاه شده است.»
بعد از غارت و آتش زدن خیام آل الله، زینب کبرا (علیهاالسّلام) زنان و کودکان آواره را در خیمهای جمع نمودند
و به تفقد و نوازش کودکان پرداختند تا اینکه متوجه شدند که دو کودک از کودکان کاروان اهلبیت گم شدهاند.
لذا سراسیمه به جستوجو پرداختند و پس از مدتی، آن دو کودک را زیر بوته خاری یافتند که در آغوش هم آرمیده بودند. زینب (
سلاماللهعلیها) خود را به آنان رساند ولی هر چه آنان را صدا زد، دید بیدار نمیشوند. آری، آن دو کودک بیگناه، از شدت مصیبتهای وارده و
ترس از غارتگری دشمن، جان باخته بودند.
مؤلّف کتاب «
معالی السبطین» چنین نقل کرده است: «شامگاه روز عاشورا دو طفل در اثر دهشت و تشنگی جان سپردند و چون زینب کبرا ( (
سلاماللهعلیها) ) برای جمع عیال و اطفال جستجو میکرد، آن دو طفل را نیافت. بعد از جستجوی زیاد آنها را در حالی که دست در گردن یکدیگر داشتند و جان سپرده بودند، پیدا کرد.»
حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) در شام تار غریبان، غریبانه دل را از هر آنچه غیرخدایی بود تهی کرده و با پیروی از
نماز ظهر عاشورای
برادر و امام خویش، در شبانگاه به
نماز شب میایستد و حماسهای دیگر بر حماسههای کربلا میافزاید. حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) آن قدر ناتوان و خسته و مجروح شده بود که نتوانست ایستاده نماز بخواند و نماز شب را نشسته به جا آورد و با خدایِ خود به راز و نیاز پرداخت.
بعد از ظهر روز یازدهم محرم
عمر بن سعد و یارانش در حالی که اجساد بی سر و مطهر امام (علیه
السّلام) و یارانش را بر روی زمین رها کرده بودند، بانگ الرحیل سر داده و امام سجاد (علیه
السّلام) را با همان حال بیماری، زنان و دختران و خواهران و اطفال سالار شهیدان را که امانتهای
رسول خدا (صلیاللهعلیهوالهوسلم) در میان امتش بودند در برابر دیدگان هزاران دشمن با رویی گشوده بر شترهای برهنه و بیجهاز سوار کردند و همانند اسیران در حالی که در اوج مصیبت و غم واندوه به سر میبردند به سوی
کوفه حرکت دادند.
به دستور عمر
بن سعد سپاه کوفه کاروان اسرا را از میان قتلگاه عبور دادند، البته در برخی از منابع آمده که عبور اسرا از میان قتلگاه به درخواست خود اسرا بوده است.
وقتی زینب (
سلاماللهعلیها) از کنار قتلگاه برادرش میگذشت میگفت: «یا محمداه! یا محمداه! هذا الحسین بالعراء مرمل بالدماء مقطع الاعضاء. یا محمداه! و بناتک سبایا و ذریتک مقتله تسفی علیها الصبا! یا محمداه! یا محمداه!؛ این همان حسین است زیر آسمان قرار گرفته و به خاک و خون آغشته و اعضایش قطعهقطعه شده است. یا محمداه! دخترانت اسیر گردیده، فرزندانت کشته شدهاند، باد صبا گرد و غبارش را بر آنان میگستراند! » پس هر دوست و دشمنی به گریه افتاد! به طوری که زنان صیحه زده بر صورتهای خویش سیلی میزدند.
بر اساس نقل مقاتل و منابع دوست و دشمن از دیدن این ماجرا به گریه افتادند.
امام زینالعابدین (علیه
السلام) میفرمایند: هنگام عبور از قتلگاه، وقتی پیکر چاکچاک و غرقه در
خون برادر و عموها و
پدر خود را دیدم که چگونه بیسر افتاده و زیر سُمّ اسبان پایمال شدهاند، بسیار منقلب شدم و بغض گلویم را گرفت به حدّی که نزدیک بود جان خود را از دست بدهم. امّا وقتی عمّهام زینب (علیهاالسّلام) متوجّه حال من شد، فرمود: «ما لی اراکَ تَجودُ بِنَفْسِکَ یا بَقیَّةَ جَدّی وَ اَبی وَ اِخْوَتی؟ فَقُلتُ: وکَیْفَ لااجْذَعُ و اَهْلَعُ وَ قَدْ اری سَیِّدی وَ اخْوَتی وعُمومَتی و وَلَد عَمّی وَ اَهْلی مُضَرَّجینَ بِدِمائِهِمْ مُرمَّلینَ بالعَراءِ مُسَلَّبینَ لایُکْفَنُونَ وَلا یُوارُونَ، وَلایَعْرجُ عَلَیْهِمْ اَحَدٌ؛ ای یادگار
جد و پدر و برادرانم! چرا با جان خود بازی میکنی و میخواهی جان خود را از دست بدهی؟» گفتم: چگونه با جان خود بازی نکنم و خود را از دست ندهم، در حالی که مشاهده میکنم مولایم، برادرانم، عموهایم، پسر عموهایم، و همه اعضای خانوادهام! در این بیابان به خاک و خون آغشتهاند و بدنهای آنها برهنه و عریان روی زمین افتاده است و کسی آنها را
کفن نمیکند و به فکر دفن آنها نیست.»
زینب کبرا (علیهاالسّلام) به خوبی میدانست که بعد از سیّدالشهداء (علیه
السلام) امام سجّاد (علیه
السلام) است که وظیفه
امامت امّت و بار سنگین
ولایت بر دوش اوست، پس باید زنده بماند تا زمین از
حجّت الهی خالی نماند.
پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «شبهای دهه محرم»، بازنویسی توسط گروه پژوهشی ویکی فقه.