• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

فاطمه بنت الحسین

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



فاطمه بنت الحسين (علیه‌السلام) یکی از بانوانی است که در کربلا حاضر بوده و در زمره اسیران کربلا می‌باشد.



فاطمه يكى از دختران امام حسین (علیه‌السلام) است، مادرش امّ اسحاق بنت طلحة بن عبیدالله یتمیّه مى‌باشد. وى از زنان پاکدامن و با فضيلت تاريخ است
[۵] وسيلةالدّارين، ص ۵۳.
كه برخى او را زبيده مى‌نامند.
[۶] اسرار الشّهاده، ج ۳، ص ۴۶۷.



مرحوم شیخ مفید (رحمة‌الله‌علیه) مى‌نويسد: حسن‌ بن حسن از عموى خود امام حسین (علیه‌السلام) يكى از دو دخترش را خواستگاری كرد و آن حضرت فرمود: من دخترم فاطمه را براى تو اختيار كردم. زيرا شباهت بيشترى به مادرم فاطمه دختر رسول الله دارد.
حسن‌ بن حسن در سن سى و پنج سالگى از دنيا رفت، فاطمه خيمه‌اى بر سر قبر زد، روزها را روزه مى‌گرفت، شب‌ها به عبادت مشغول بود. بخاطر جمالى كه داشت او را به حورالعین تشبيه كرده‌اند. وى پس از يكسال كه بر اين منوال گذشت به غلامان خويش دستور داد هنگامى كه تاريكى شب فرا رسيد اين خيمه را از اينجا بر كَنيد، وقتى كه هوا تاريک شد، شنيد گرينده‌اى مى‌گويد: آيا گمشده خود را يافتيد؟ ديگرى گفت: بلكه نااميد شده برگشتند.
وى پس از حسن‌ بن حسن با عبدالله‌ بن عمرو بن عثمان ازدواج كرد.


بنابر گفته برخى از منابع فاطمه فرزندانى به نام‌هاى: محمد الاصغر، قاسم، رقيّه از عبدالله‌ بن عثمان داشت.


فاطمه داراى فضايل و مقاماتى است زيرا او راوی روايتى از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مى‌باشد. و همچنين طبق فرموده امام باقر(علیه‌السلام) امام حسين(علیه‌السلام) در آستانه شهادت نامه پيچيده‌اى به دختر بزرگ خود فاطمه داد و وصیّت زبانى هم به او فرمود چون در آن هنگام امام زین العابدین(علیه‌السلام) بيمار بود و فاطمه بعداً آن نوشته را به علی‌ بن الحسین(علیه‌السلام) تسليم كرد، پس از آن به ما رسيد.
[۱۱] نفس المهموم، ص ۳۱۶- ۳۱۵.
[۱۲] ترجمه شعرانى، ص ۱۸۴.
[۱۳] اثبات الوصيّة، ص ۱۴۲.
[۱۴] الدمعة الساكبه، ج ۴، ص ۳۳۸.



فاطمه از جمله كسانى بود كه در روز عاشورا در كربلا حضور داشت، عبدالله ‌بن حسین(علیه‌السلام) -ظاهراً عبدالله‌ بن حسين غلط است، صحيحش عبدالله‌ بن حسن بايد باشد- از مادرش فاطمه بنت الحسين چنين نقل مى‌كند كه: روز عاشورا غارت‌گران به خيمه ما يورش آوردند در حالى كه من دختر كوچكى بودم، در پاهايم خلخالی از طلا بود مردى خلخال از پايم بيرون كشيد و گریه هم مى‌كرد، به او گفتم: چرا گريه مى‌كنى اى دشمن خدا ! گفت: چگونه نگريم در حالى كه دارم اموال دختران رسول خدا را غارت مى‌كنم، گفتم: پس غارت نكن. گفت: مى‌ترسم ديگرى بيايد و اينها را بگيرد، فاطمه گويد: آنگاه آنچه كه بود همه را به يغما بردند تا اينكه روپوش ما را هم گرفتند.
[۱۵] اسرار الشهاده، ج ۳، ص ۱۳۲.

برخى از مورّخين نوشته‌اند: هنگامى كه امام(علیه‌السلام) به شهادت رسيد زنان از خيمه‌ها بيرون دويدند صداى گريه و ناله سر دادند. فاطمه بنت الحسين نيز گريه كرد و گفت: وا ابتاه، وا غربتاه، وا ضيعتاه بعدك يا ابا عبداللَّه.


راوى گويد: پس از آن كه فاطمه صغرى همراه اسيران كربلا به كوفه وارد شد، اين خطابه را ايراد كرد:
خداى را سپاس مى‌گويم به شمار سنگريزه‌هاى دشت و بیابان و به وزن آنچه ميان خاک تا افلاک است. او را سپاس مى‌گويم و به او ایمان مى‌آورم و بر او توکل مى‌كنم.
اشْهَدُ ان لا اله الا اللَّه وَحْدَهُ لا شَريكَ لَه وَ ان مُحَمّداً عَبده وَ رَسُولُه. و گواهى مى‌دهم بر اين كه فرزندان پيامبر بى آن كه مكرى انديشيده يا خونى ريخته باشند، بر ساحل فرات كشته شده‌اند.
خدايا به تو پناه مى‌برم از اينكه بر تو دروغی ببندم و يا برخلاف آنچه بر پيامبرت فروفرستاده‌اى، سخنى بگويم. تو بر محمد وحی كردى كه براى جانشين خود، على‌ بن ابى طالب، از مردم پيمان بگيرد. اما مردم حق او را پامال كردند و او را بدون گناه كشتند- همان طور كه ديروز فرزندش را كشتند- در خانه‌اى از خانه‌های خداوند ( مساجد ) كه در آن گروهى از مردم كه به زبان مسلمانند حضور داشتند؛ خداوند هلاكشان كند! نه در دوران زندگی و نه هنگام مرگ هيچ ستمى را از او دفع نكردند، تا آن كه او را نزد خود بردى، در حالى كه مناقبى پسنديده داشت. نرم‌خو بود و فضايلش بر همه آشكار بود. راه و روش او بر همگان شناخته بود. در راه تو از سرزنش هيچ سرزنش كننده‌اى و يا سركوفت هيچ سركوفت زننده‌اى نهراسيد.
پروردگارا تو خود، در كودكى او را هدايت كردى و در بزرگى فضايلش را ستودى. او پيوسته مصلحت (دين) تو و پيامبرت را مى‌خواست. تا آن كه او را نزد خويش فراخواندى، در حالى كه پارسا و از حرص و آزبرى بود، راغب به آخرت بود، و در راه تو مجاهدت كرد. تو از او خشنود شدى و او را برگزيدى و به راه راست هدايتش كردى.
اما بعد، اى مردم کوفه ، اى اهل مکر و خودبینی و خیانت . ما خاندانى هستيم كه خداوند ما را به وسيله شما آزمايش كرد و شما را به وسيله ما آزمايش فرمود. آنگاه آزمايش ما را نيكو قرار داد و دانش و فهم خويش را نزد ما به وديعت نهاد. ما گنجينه دانش و ظرف فهم و حکمت اوييم، و در روى زمین ، حجت بلاد و عباد اوييم. خداوند به كرامت خويش ما را كرامت بخشيد و با پيامبرش محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) ما را بر بسيارى از مردم فضيلت روشن و آشكار داد. شما ديروز ما را تكذيب كرديد و شمشيرهايتان به سبب كينه‌هاى پيشين خون ما اهل بیت را ريخت. چشم شما به اين كار روشن و دل هايتان شاد گشت، با دروغى كه بر خدا بستيد و مكرى كه انديشيديد و خداوند بهترين مكر كنندگان است. نَفْس‌هايتان شما را به شادی به ريختن خون ما و غارت اموال ما واداشت، و آنچه بر ما نازل شد از مصيبت‌هاى بزرگ و فاجعه‌هاى عظيم، پيش از آن كه تحقق يابد، در كتابى نوشته است و آن بر خدا آسان است. «تا به خاطر آنچه از دست داديد غم نخوريد و به خاطر آنچه به دست آورديد خوشحال نشويد. همانا خداوند هيچ متكبّر فخرفروشی را دوست ندارد.
واى بر شما! چشم انتظار لعنت خداوند باشيد، گويى كه بدبختی‌ها از آسمان بر شما فرو مى‌ريزد «آنگاه شما را به عذاب هلاک مى‌كند» و شما را به جان هم مى‌اندازد، سپس به خاطر ستمى كه بر ما روا داشتيد، در آخرت گرفتار عذاب مى‌گرديد، آگاه باشيد كه خداوند ستمكاران را لعنت مى‌كند.
واى بر شما! آيا مى‌دانيد چه دستى را بر سر ما بلند كرديد و چه شخصى به جنگ با ما برخاست و يا به تحريک چه كسى به جنگ ما آمده‌ايد؟ دل هايتان سخت و جگرهايتان تيره گشته است. بر دل‌هايتان مهر زده شده است؛ و بر گوش و چشم‌تان مهر زده شده است و شیطان شما را فريفت و به شما دستور داد و بر چشم‌هاتان پرده افكند و شما هدایت نخواهيد شد.
اى كوفيان! واى بر شما! مگر از پیامبر خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) چه ستمى به شما رسيده است و چه خونى از او طلب داريد كه اين همه با برادرش علی‌ بن ابی طالب ، جد من، و پسرش و عترت پاكيزه و برگزيده‌اش عناد مى‌ورزيد و برخى از شما به آن افتخار مى‌كنيد. و مى‌گوييد:
نَحْنُ قَتَلْنْا عَلياً وَابْن عَلى‌ ••• بِسَيْف هِنْديّة وَ رِماحٍ‌
وَ سَبَيْنا نِسْاءَ هُمْ سَبْىَ تُرْكٍ ••• وَ نَطَحْناهُمْ اىَّ نِطاحٍ
(ما على و فرزندان على را با شمشير و نيزه‌هاى هندى كشتيم و زنانشان را مانند ترك‌ها اسير گرفتيم و به آنها شاخ زديم چه شاخى)
خاک و سنگریزه بر دهان گوينده اين شعر باد! آيا به كشتن مردمى كه خداوند آنان را پاک گردانيده و هرگونه پليدى را از آنها دور ساخته است افتخار مى‌كنيد؟! پس هرچه مى‌توانى خشم بگير و چونان پدرت همانند سگ بر روى دو دست بنشين درانتظار سرنوشت شوم خود باش. بدانيد براى هركس آن چيزى است كه خود كسب مى‌كند و از پيش مى‌فرستد. شما نسبت به ما حسد ورزيديد، واى بر شما به خاطر آنچه خداوند ما را بر شما فضيلت بخشيده است.
فَما ذَنْبُنا انْ جاشَ دَهْرُ بُحُوُرِنا ••• وِ بَحْرُكَ ساجٌ مايُوارى الدُّعامِصا»
( گناه ما چيست اگر درياى فضل و کرم و دانش ما عالم را فرا گرفته، ولى درياى تو آنقدر كوچك و ناچيز است كه حتّى يك حيوان كوچك دريايى هم را دربر نمى‌گيرد.)
اين فضيلتى است كه خداوند بر هر كس بخواهد مى‌بخشد و خداوند داراى بخشش‌هايى بزرگ است و هر كس را كه خداوند نور نبخشد، بر او نورى نخواهد بود.
با اين سخنان فرياد گريه و زارى مردم بلند شد و گفتند: بس است كه دختر پاكان كه قلب‌هاى ما را آتش زدى و دل‌هاى ما را كباب كردى؛ و آن حضرت ساكت شد.


هنگامى كه اسرا را وارد دربار يزيد كردند فاطمه خطاب به یزید كرد و گفت: اى يزيد! دختران پيامبر كجا، اسارت كجا؟ يزيد گفت: اى برادرزاده ، من هم به اين كار راضى نبودم.
مردمى كه در آنجا حضور داشتند جملگى گريستند. اهل خانه يزيد هم گريه كردند به طورى كه صداى گريه شان بلند شد.
[۲۱] لباب الانساب، ج ۱، ص ۳۵۱.
[۲۲] اسرار الشهاده، ج ۳، ص ۵۱۶- ۵۱۵.
[۲۴] قيام حق، ج ۱، ص ۴۸۶.
وى همچنين مى‌گويد: چون ما را به کاخ یزید بردند، در مقابل او نشستيم دلش به حال ما سوخت، مردى سرخ رو از مردم شام برخاست و گفت: اى يزيد اين دختر را به من ببخش (مقصودش من بودم) و من هم دخترى زيبا بودم، به خود لرزيدم، گمان كردم چنين كارى خواهد شد. پيراهن عمه‌ام زینب را گرفتم، عمّه‌ام مى‌دانست چنين كارى نخواهد شد، لذا به آن مرد شامى خطاب كرد و گفت: به خدا دروغ گفتى، خود را پست كردى، سوگند به خدا اين كار نه براى تو و نه براى يزيد خواهد بود. در اين هنگام يزيد در خشم شد و به زينب گفت: تو دروغ گفتى همانا اين كار به دست من است، اگر بخواهم آن را انجام خواهم داد. زينب(سلام‌الله‌علیها) گفت: هرگز خدا اين كا را به دست تو نداده جز اينكه از دين ما بيرون روى و به آيين ديگرى در آيى! يزيد در اثر خشم فراوان به جوش آمد و گفت: با من چنين سخن مى‌گويى، پدر و برادرانت از دين بيرون رفته‌اند، زينب گفت: اگر مسلمانى، تو و پدر و جدّت به دین خدا و آيين پدر و برادرم هدایت گشته‌ايد. يزيد گفت: دروغ گفتى اى دشمن خدا ، زينب فرمود: تو اكنون امير و فرمانروايى هرچه خواهى بگو و هرچه مى‌خواهى انجام بده، به ستم دشنام مى‌دهى و به سلطنت خود بر ما چيره مى‌شوى، يزيد از سخنان حضرت زينب شرمنده گشت و خاموش شد. پس آن مرد بار ديگر درخواست خود را تكرار كرد، يزيد گفت: دور شو، خدا مرگت بدهد.
[۳۰] ناسخ التواريخ، ج ۳، ص ۱۴۲- ۱۴۱.
[۳۱] حسين كيست، ص ۲۲۹- ۲۱۲.

برخى اين جريان را درباره فاطمه بنت علی(علیه‌السلام) نقل كرده‌اند.


۱. زبیری، مصعب بن عبدالله، نسب قریش، ص ۵۹.    
۲. دینوری، ابن قتیبه، المعارف، ص ۲۱۳.    
۳. دینوری، ابن قتیبه، المعارف، ص ۲۳۳.    
۴. بغدادی، محمد بن سعد، ترجمة الامام الحسین و مقتله علیه‌السلام، ص ۷۸.    
۵. وسيلةالدّارين، ص ۵۳.
۶. اسرار الشّهاده، ج ۳، ص ۴۶۷.
۷. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج ۲، ص ۲۶.    
۸. دینوری، ابن قتیبه، المعارف، ص ۲۱۳.    
۹. دینوری، ابن قتیبه، المعارف، ص ۱۹۹.    
۱۰. مفید، محمد بن محمد، الاختصاص، ص ۲۳۳.    
۱۱. نفس المهموم، ص ۳۱۶- ۳۱۵.
۱۲. ترجمه شعرانى، ص ۱۸۴.
۱۳. اثبات الوصيّة، ص ۱۴۲.
۱۴. الدمعة الساكبه، ج ۴، ص ۳۳۸.
۱۵. اسرار الشهاده، ج ۳، ص ۱۳۲.
۱۶. اسفراینی، ابواسحاق، نورالعین فی مشهد الحسین علیه‌السلام، ص ۵۲.    
۱۷. سوره حدید(۵۷)، آیه ۲۲ - ۲۳.    
۱۸. ابن طاوس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، ۱۹۴.    
۱۹. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج ۸، ص۲۱۳.    
۲۰. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الأمامة و السیاسة، ج ۲، ص ۱۳.    
۲۱. لباب الانساب، ج ۱، ص ۳۵۱.
۲۲. اسرار الشهاده، ج ۳، ص ۵۱۶- ۵۱۵.
۲۳. ابن نما حلی، جعفر بن محمد، مثیر الاحزان، ص ۷۸.    
۲۴. قيام حق، ج ۱، ص ۴۸۶.
۲۵. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج ۲، ص ۱۲۱.    
۲۶. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ص ۴۷۴.    
۲۷. ابن طاوس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، ۱۹۴.    
۲۸. ابن اثیر، ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۶- ۸۵.    
۲۹. محسن، امین، اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۱۶.    
۳۰. ناسخ التواريخ، ج ۳، ص ۱۴۲- ۱۴۱.
۳۱. حسين كيست، ص ۲۲۹- ۲۱۲.
۳۲. طبری، فضل بن حسن، تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۵۳.    
۳۳. ابن اثیر، ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۶- ۸۵.    
۳۴. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج ۸، ص۲۱۱.    
۳۵. موسوی مقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسین علیه‌السلام، ص ۳۵۶.    



اسیران و جانبازان کربلا، مظفری سعید، محمد، ص۱۷۵-۱۸۰.    





جعبه ابزار