دوره منع تدوین حدیث
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ممانعت
از نگارش و
تدوین حدیث که
از دوران
خلفاء آغاز و تا دوران
حکومت عمر بن عبدالعزیز (سال ۹۹ هجری) ادامه یافت.
از مسلمات
تاریخ حدیث است که هیچ پژوهش گری در آن
تردید نمیکند. البته بحث
از ممانعت
از تدوین حدیث تنها به حوزه حدیث
اهل تسنن مربوط میشود و حدیث
شیعه هیج گاه چنین ممانعتی را نپذیرفته است.
سخن در این است که آیا این ممانعت در زمان
پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز وجود داشته است؟ و اگر پاسخ مثبت است چه عوامل و انگیزههایی در آن نقش داشته است؟ عموم حدیث پژوهان
اهل سنت تلاش دارند این ممانعت را تا زمان پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توسعه دهند و با استناد به روایاتی
از آن حضرت به این کار
مشروعیت ببخشند.
گروهی نیز به رغم پذیرش آغازگری ممانعت
از دوران
ابوبکر میکوشند آن را کاری
از سر
خیرخواهی و به سود مصالح
اسلام و
مسلمانان جلوه دهند، در حالی که واقعیتهای تاریخی به خوبی نشان میدهد این کار ناشی
از انگیزههای سیاسی بوده و
از هر جهت به زیان اسلام تمام شده است.
با صرف نظر
از روایاتی که مخالفت با نگارش حدیث را به پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت میدهد، نخستین نشانة آشکار مخالفت با کتابت
حدیث از زبان
عمر بن خطاب پدیدار شد. به استناد اسناد تاریخی مورد پذیرش عالمان فریقین، پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آستانة رحلت در حالی که بزرگان
صحابه و
بنی هاشم در خانة ایشان گرد آمده بودند، فرمود: برای من کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس
از آن هرگز گمراه نشوید. در این هنگام عمر گفت: بر
پیامبر درد غلبه کرده است،
قرآن نزد ماست و ما را بس است
و بدین ترتیب با بر هم زدن مجلس و با شعار: حسبنا کتاب الله مانع نگارش
حدیث از سوی آن حضرت شد.
پس
از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
ابوبکر در نخستین روزهای
حکومت خود، احادیث گرد آورده
از سخنان پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را
از بین برد، آنگاه به صورت رسمی
از مردم خواست تا
احادیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نقل نکنند.
عایشه میگوید: پدرم پانصد حدیث
از گفتار
پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را جمع کرده بود، شبی خوابید، اما آرام نداشت، من اندوهگین شدم و
از ناآرامی اش پرسیدم، چون
آفتاب بر آمد، گفت: دخترم احادیثی که نزد تو است بیاور، من احادیث را آوردم، او آتش خواست و آنها را سوزاند.
او در اقدامی دیگر خطاب به مردم گفت:
شما
از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سخنها گزارش میکنید و در آنها
اختلاف میکنید، پس
از شما اختلافها بیش تر خواهد شد.
از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چیزی نقل نکنید و اگر کسی
از شما سؤال کرد، بگویید: بین ما و شما کتاب الهی است. حلالش را
حلال و حرامش را
حرام بدانید.
بر اساس برخی
از گزارشهای تاریخی، عمر در آغاز میخواست به گردآوری روایات بپردازد و
اصحاب پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز او را به این کار
تشویق کردند، اما به بهانهای
از این کار منصرف شد. عروه چنین نقل کرده است:
عمر بن خطاب خواست تا سنن را بنگارد و در این کار با
اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشورت کرد، آنان نیز او را به این کار
تشویق کردند. عمر یک ماه در این کار به تامل گذراند و
از خداوند راهنمایی میخواست تا آن که یک روز
خداوند عزم او را استوار ساخت و گفت: من میخواستم سنن را بنویسم، اما به یاد اقوام پیش
از شما افتادم که کتابی (درباره سنت پیامبرانشان) فراهم آورده و به آن رو آوردند و کتاب الهی را وا نهادند،
سوگند به خدا که من کتاب خدا را هرگز به چیزی نمیآمیزم.
بدین ترتیب عمر نه تنها خود به گرد آوری روایات اقدام نکرد، بلکه
از هر اقدامی برای کتابت و تدوین
حدیث بسان ابوبکر جلوگیری نمود. او وقتی مطلع شد که احادیث، بسیار شده و گروهی به کتابت حدیث روی آوردهاند،
از آنان خواست تا نگاشتههای حدیثی خود را بیاورند و دستور داد آنها را بسوزانند.
خطیب بغدادی مینویسد: به
عمر بن خطاب گزارش دادند که در میان مردم کتابها و حدیثهایی فراهم آمده است. او این امر را ناخوش داشت و گفت: ای مردم به من گزارش رسیده که در میان شما کتابهایی فراهم آمده است (بدانید که) استوارترین آنها محبوب ترینشان نزد خداوند است.
همگان کتابها را نزد من آورند تا دربارة آنها اظهار نظر کنم، مردم
گمان کردند که او میخواهد در آنها نگریسته و بر اساس معیار، چندگانگی و
تعارض آنها را برطرف کند، اما هنگامی که کتابها را آوردند، همه را در
آتش سوزاند.
عمر در این کار چنان مراقبت و پافشاری داشت که گاه بزرگانی
از صحابه؛ هم چون
ابن مسعود،
ابو درداء و
ابو مسعود انصاری را به بهانة فراوانی نقل حدیث
از پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به زندان افکند
و برخی دیگر را که در سایر شهرهای اسلامی به نشر حدیث اشتغال داشتند به
مدینه فرا خواند و تا زنده بود
اجازة خروج
از مدینه را به آنان نداد.
عبدالرحمان بن عوف میگوید: عمر بن خطاب
از تمام شهرهای اسلامی
عبدالله بن حذیفه، ابودرداء،
ابوذر،
عقبة بن عامر و گروهی دیگر
از اصحاب را فرا خواند و گفت: این احادیث چیست که در میان شهرها میپراکنید؟ گفتند: آیا ما را
از پراکندن
حدیث باز میداری؟ گفت: نه، در پیش من باشید، تا زندهام
از من جدا نشوید، ما بهتر میدانیم چه چیز را
از شما فرا گیریم و چه چیز را وا نهیم. بدین سان آنان تا زمانی که عمر زنده بود
از وی جدا نشدند.
او حتی اگر ناچار میشد، جمعی را به شهری گسیل میداشت تا به شدت آنان را
از نقل حدیث باز دارد.
قرظة بن کعب چنین نقل کرده است: عمر خواست ما را به سوی
عراق روانه کند، خود نیز تا نقطه صرار ما را همراهی کرد. در بین راه
از ما سؤال کرد: میدانید چرا شما را
مشایعت کردم؟ گفتیم: برای احترام و
تکریم. گفت: علاوه بر این، غرض دیگری دارم و آن این که شما به دیاری میروید که مردم آن به
قرآن،
انس خاصی دارند و همانند زنبوران که در کندوی خویش دائم آواز میخوانند، صدای
تلاوت قرآن از خانههای ایشان بلند است. مانع ایشان نشوید. آنها را مشغول حدیث نسازید و
روایت از پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به حداقل برسانید.
در روایت دیگر او گفت: اقلوا الروایة عن رسول الله الا فیما یعمل به؛
از پیامبر روایت کم نقل کنید، مگر در روایاتی که مربوط به اعمال است.
شدت عمل عمر چنان کار ساز شد که بسیاری
از بزرگان
صحابه از نقل، یا کتابت حدیث جز در زمان و در مواردی محدود سر باز زدند.
گر چه به خاطر برخورداری
عثمان از روحیه
تسامح و به گواهی برخی اسناد تاریخی میتوان پذیرفت که مخالفت با نقل و تدوین حدیث در دوران عثمان با شدت کمتری دنبال شده است، اما به هر حال میبایست اذعان کرد که هم چنان کسی مجاز به گردآوری روایات نبود.
از او نقل است که گفت: هیچ کس را روا نیست که حدیثی را که به روزگار ابوبکر و عمر نشنیده است، گزارش کند.
چنان که صحابیانی؛ هم چون
ابوذر از بیان و نشر حدیث پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ممنوع بودهاند.
بررسی دلایل ارائه شده برای توجیه ممانعت
از تدوین حدیثروایات منسوب به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
روایاتی که در آنها
نهی از کتابت، به پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت داده شده،
از سه تن
از صحابه به نامهای ابوسعید خدری،
زید بن ثابت و
ابو هریره نقل شده است، که مهمترین آنها روایات
ابوسعید خدری است.
چنان که دکتر رفعت فوزی معتقد است: هیچ حدیثی در این باره پیراسته
از ضعف نیست، مگر حدیث ابوسعید خدری.
دکتر مصطفی اعظمی مینویسد:
در ناپسندی نگارش و ضبط حدیث، حدیث صحیحی به جز حدیث ابوسعید خدری وجود ندارد.
این حدیث به دو صورت نقل شده است: در یک
روایت او گفتاری
از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نقل میکند که فرمود: لا تکتبوا عنی شیئا الا
القرآن و من کتب عنی شیئا غیر
القرآن فلیمحه؛
از من چیزی جز
قرآن را ننویسید و هر کس
از من چیزی جز
قرآن نگاشته باشد باید آن را محو کند.
در دو روایت دیگر او چنین نقل میکند، که ما
از پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اجازة کتابت حدیث خواستیم، اما آن حضرت
اجازه نداد.
در روایت زید بن ثابت آمده است، که پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ما فرمان داد تا حدیثی را ننگاریم،
یا آن که
از نگاشته شدن حدیث نهی کرد.
روایات ابوهریره به سه صورت نقل شده است:
در روایت نخست چنین آمده است: پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر ما در حالتی وارد شد که مشغول نگاشتن
احادیث بودیم. پیامبر فرمود: آنچه مینگارید چیست؟ گفتیم: احادیثی است که
از شما شنیدهایم. فرمود: آیا کتابی غیر
از قرآن را میجویید؟ امتهای پیش
از شما
گمراه نشدند، مگر بدین خاطر که در کنار کتاب آسمانی شان کتاب دیگر فراهم آوردند.
ابوهریره میگوید: پرسیدم: ای رسول خدا آیا
از شما
حدیث نقل کنیم؟ حضرت فرمود: آری،
از من حدیث کنید و مانعی ندارد. هر کس بر من
از روی عمد
دروغ ببندد باید برای خود جایگاهی
از آتش فراهم آورد.
در روایت دوم او
مدعی است که پس
از نهی پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایات نگاشته شده را در یک جا گرد آورده و سوزاندیم.
در روایت سوم چنین میخوانیم: به پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گزارش شد، که گروهی
از مردم احادیثشان را نگاشتهاند. آن حضرت بالای
منبر رفته و پس
از حمد و ثنای الهی فرمود: این کتابهایی که به من گزارش شده مینویسید، چیست؟ من تنها بشری هستم، هر کس چیزی
از این
احادیث نزد اوست باید آن را محو کند. ما آن احادیث را گرد آوردیم و گفتیم: ای رسول خدا، آیا
از تو حدیث نقل کنیم؟ فرمود:
از من حدیث نقل کنید و مانعی ندارد و هر کس بر من
دروغ ببندد، میبایست جایگاهش را
از آتش فراهم آورد.
بسیاری
از عالمان
اهل سنت خود به
ضعف سندی این روایات اذعان کردهاند. گروهی روایات ابوسعید را
موقوف یا
مرفوع میدانند و گروهی در وثاقت برخی
از راویان آن؛ هم چون
زید بن اسلم، یا فرزند او
عبدالرحمان، یا
کثیر بن زید تردید روا داشتهاند.
افزون بر ضعف سندی در
دلالت این روایات نیز
تشکیک شده است. مثلا گفته شده که جمله «فابی ان یاذن لی» یا «فابی ان یاذن لنا» شاید ناظر به خصوص ابوسعید خدری، یا خصوص مخاطبان پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است.
به علاوه
از ظاهر برخی
از روایات پیشین چنین بر میآید که مقصود پیامبر، نگاشتن
حدیث در کنار
قرآن و در یک صفحه است که ممکن است باعث
اشتباه قرآن با حدیث گردد.
از سوی دیگر در متن برخی
از این روایات همچون روایت اول و سوم ابوهریره بر
کتابت حدیث از سوی پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تاکید شده است. و
نهی آن حضرت ناظر به
روایات مجعول است.
گذشته
از مناقشات سندی و دلالی فوق، توجه به مضامین روایات مورد ادعا، به ویژه روایت نخست ابوهریره نشان گر آن است که آنها در دفاع
از سیاست خلفاء در ممانعت
از تدوین حدیث بر ساخته شده اند؛ زیرا دلایلی که در آنها به پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت داده شده، همان دلایل طرح شده
از سوی خلفاست. این که امتهای گذشته با رویکرد به سایر کتابها
از کتاب آسمانی خود باز ماندند، عین استدلالی است که
از خلیفه دوم نقل شد. و ابراز این نکته که من بشری بیش نیستم، عین توجیهی است که
قریش برای جلوگیری
از عبدالله بن عمرو بن عاص برای گردآوری روایات ارائه کردند. او میگوید:
من هر آنچه را
از پیامبر میشنیدم، مینوشتم و با این کار، میخواستم
از تباهی آنها جلوگیری کنم. قریش مرا
از این کار باز داشتند و گفتند: آیا هر آنچه را
از پیامبر میشنوی مینویسی، در حالی که پیامبر بشری است که در حال
خشنودی یا ناخشنودی سخن میگوید. من
از نوشتن باز ایستادم، و سخن قریشیان را به
پیامبر بازگو کردم. پیامبر فرمود: بنویس. به خدا
سوگند از این (اشاره به دهان مبارک) به جز حق خارج نمیشود.
آیا میتوان پذیرفت ادعای بشری بودن پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که برای بی اعتبار ساختن گفتار ایشان در
عتاب، یا ستایش افراد
از سوی دشمنان ایشان عنوان شده است، و طبق روایت پیشین
از سوی پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مردود اعلام شده،
از زبان خود آن حضرت برای توجیه
مشروعیت اجتناب
از نگارش مطرح گردد؟ !
با صرف نظر
از این اشکالها
از نگاه عالمان
اهل سنت بالاخره آیا پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با کتابت حدیث
مخالفت کرده است یا نه؟ در این صورت پدید آورندگان
جوامع روایی و
صاحبان صحاح سته بر اساس چه مجوزی اقدام به کتابت و تدوین حدیث کرده اند؟ ! اگر
سند و
دلالت این روایات صحیح باشد، پس با انبوهی
از روایات و شواهد که
دلالت بر جواز کتاب دارد چه باید کرد؟ به خاطر چنین
تعارض شگفت آوری آنان کوشیدهاند به شیوههای مختلف تعارض میان روایات نهی و اذن را برطرف کنند.
راه حلهای ارائه شده برای جمع میان
روایات نهی و اذن
اختصاص روایات اذن به افراد کم
حافظهمدافعان این نظریه به دستهای
از روایات
استناد میکنند که
پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای افراد کم حافظه
اجازه کتابت داده است. به عنوان نمونه
ابوهریره نقل میکند: پس
از فتح مکه پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خطبهای ایراد کرد. در پایان آن یکی
از مسلمانان به نام ابوشاة یمنی به پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت: این
خطبه را برای من بنویسید. پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: آن را برای ابوشاة بنویسید.
عبدالله بن حنبل معتقد است: در باب
کتابت حدیث، روایتی
صحیح تر
از این حدیث وارد نشده است.
رشید رضا نیز بر این باور است که: صحیحترین روایتی که در مورد اذن به کتابت حدیث وارد شده، روایت ابوهریره درباره ابوشاة یمنی است که
بخاری و
مسلم آن را روایت کردهاند.
هم چنین ابو هریره در روایتی دیگر آورده است: مردی
از انصار در محضر رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حاضر شد و گفتار آن حضرت را
استماع کرد. او به خاطر ضعف حافظه قادر به حفظ آن سخنان نبود. او روزی
از ضعف حافظه خود نزد پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شکایت برد، پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: استعن بیمینک؛
از دستت یاری بجوی و با دستش به خط اشاره کرد.
چنان که مشهود است در هر دو روایت، پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای کمک به حافظة ضعیف اشخاص برای
ثبت روایات به آنان اجازه کتابت داده است.
وقتی روایات
نهی را کنار این دست
از روایات میگذاریم به این نتیجه میرسیم که روایات
نهی عام و روایات اذن خاص است.
این استدلال مردود است؛ زیرا درست است که پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای
صاحبان حافظه کم کتابت را
اجازه داده و به آن فرمان داده است، اما این به معنای
انحصار اجازه به چنین اشخاصی نیست، بلکه نشان گر
ضرورت بیشتر نگارش نسبت به آنان است.
در غیر این صورت باید پرسید: آیا موافقت پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با کتابت حدیث
از سوی عبدالله بن عمرو بن عاص حتی پس
از مخالفت قریش به خاطر سوء حافظه او بوده است؟! آیا پانصد روایتی که بنا به نقل عائشه، ابوبکر در دوران حیات پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نگاشته و سپس سوزانده، به خاطر ضعف حافظه مجاز به نگارش آنها بوده است؟ آیا گفتار رسول اکرم در آخرین لحظات حیات مبنی بر نگارش حدیثی که مانع گمراهی امت میشود، خطاب به همه
اصحاب و یاران نبوده است؟ آیا میتوان همة حاضران در جلسه را که
از بزرگان مهاجران و انصار بودهاند، کم حافظه دانست؟ آیا حضرت امیر(علیهالسّلام) که بنا به تصریح خود پس
از دعای پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
از چنان حافظهای برخوردار شد که حتی یک حرف را پس
از شنیدن فراموش نمیکرد،
روایات آن حضرت را در قالب صحیفههایی که بعدها به نام کتاب علی معروف شد، گرد آوری نکرد؟!
دکتر عجاج خطیب در تبیین این راه حل چنین آورده است:
نهی
از کتابت حدیث به صورت عام وارد شد، اما روایات
اذن به صورت خاص رسیده است؛ به این معنا که
پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به کسانی که با خواندن و نوشتن آشنا بوده و بیمی
از خطا و اشتباه آنان نمیرفت؛ هم چون
عبدالله بن عمرو بن عاص اجازه کتابت داد، اما نسبت به عموم مردم
از کتابت نهی کرد.
او معتقد است که سیاست عمومی پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
نهی از کتابت بوده است، اما درباره اشخاصی که بیم آمیختن
قرآن با حدیث درباره آنان نمیرفت، اجازه داده شده است.
این نظریه نیز به خاطر اشکال پیش گفته درباره نظریه نخست مردود است.
از سوی دیگر باید پرسید: اگر مقصود
از خطا و اشتباه، اشتباه در
نقل است، پس میبایست به آنان که بیم اشتباه در آنان وجود داشته اجازه کتابت به طریق اولی صادر شده باشد. به عبارت روشن تر اگر به امثال
عبدالله بن عمرو بن عاص به خاطر دور بودن
از احتمال خطا و اشتباه اجازه نگارش داده شده باشد، این امر درباره سایر اشخاصی که چنین احتمالی درباره شان داده میشود، ضرورت بیشتری پیدا میکند؛ زیرا طبیعی است که کتابت بهترین ابزار برای پرهیز
از خطا و
اشتباه است. و اگر مقصود
از اشتباه، احتمال آمیختن حدیث با
قرآن است، چنین احتمالی در جایی وجود دارد که
قرآن با حدیث در یک جا نگاشته شود و تفاوتی ندارد که نگارنده عبدالله بن عمرو بن عاص باشد، یا شخص دیگر.
بر این اساس نهی
از کتابت در پایان حیات پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صادر شده و
ناسخ روایات اذن پیشین است، بنابر این پس
از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کتابت حدیث ممنوع است.
محمد رشید رضا مینویسد:
اگر فرض کنیم که بین روایات
اذن و
نهی،
تعارض وجود دارد، صحیح آن است که یکی
از آنها را
ناسخ دیگری بدانیم و به دو دلیل میتوان روایات نهی را ناسخ روایات اذن دانست:
۱. گروهی اجتناب
از کتابت حدیث را به
سیره صحابه آن هم پس
از وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مستند کردهاند.
۲.
صحابه به
تدوین و
انتشار حدیث اقدام نکردهاند و اگر چنین میکردند، نگاشتههای حدیثی آنان در اختیار طبقات بعد قرار میگرفت.
او
از بی رغبتی
صحابه به نگارش و تدوین حدیث چنین
استنتاج میکند که آنان دریافته بودند که نظر پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کتابت و تدوین نبوده است.
این نظریه نیز مردود است؛ زیرا اولا: درخواست پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به کتابت حدیث ـ آن هم در آستانه رحلت که با مخالفت عمر روبرو شد ـ آخرین گفتار
از ایشان است که درباره کتابت حدیث صادر شده است. و شماری
از محققان
اهل سنت تصریح کردهاند که این گفتار و اقدام پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مهمترین سندی است که گواه بر جواز کتابت است. و پس
از این مرحله گفتاری
از پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صادر نشد تا
ناسخ روایات اذن تلقی گردد.
ثانیا: اگر روایات نهی ناسخ باشد، کسانی که
از کتابت و تدوین حدیث، یا حتی نقل آن ممانعت به عمل آوردهاند، نیازی به تاملی یک ماهه و
مشورت با
اصحاب ـ چنان که
از عمر نقل شد ـ یا آوردن بهانههایی، هم چون
اختلاط با
قرآن، روی گردانی
از قرآن و... نداشتهاند. و این استناد برای جلوگیری
از اقدامات اشخاصی؛ هم چون عبدالله بن مسعود به مراتب راحت تر و ساده تر بود.
ثالثا: اگر این مدعا صحیح باشد، کار
تدوین حدیث که
از آغاز سده دوم تاکنون دنبال شده، میبایست کاری
خلاف شرع و
حرام و
بدعت تلقی گردد؛ زیرا همگان اذعان دارد که
حلال و
حرام پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تا روز
قیامت پا برجاست.
و اگر قرار باشد اذن کتابت به دست پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسخ شده باشد، دیگر جایی برای گشودن این نهی و منع نمیماند.
دکتر
صبحی صالح مینویسد:
نهی
از کتابت حدیث ناظر به اوائل بعثت آن حضرت است؛ زیرا پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
از آمیختن
قرآن با گفتار تفسیری و سیره خود بیم داشت، به ویژه آن هنگام که تمام اینها با
قرآن در یک صحیفه نگاشته میشد.
از این رو پس
از نزول اکثر سورههای
قرآن و حفظ آن توسط بسیاری
از مسلمانان نگرانی پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
از آمیختن مرتفع شده وبه نگارش
حدیث فرمان داد و فرمود:
علم را با نگارش به بند کشید.
بر اساس این نظریه دیگر نمیتوان برای توجیه ممانعت
خلفاء با کتابت و تدوین حدیث به روایات پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استناد کرد. چنان که پیداست هیچ یک
از راه حلهای گفته شده قانع کننده نیست.
ابوبکر در پاسخ به دختر خود
عایشه که پرسید: چرا احادیث پیامبر را میسوزانی، گفت: میترسم که بمیرم و احادیثی
از کسی که بدو
اطمینان کردهام در پیش من باشد و به واقع بدان گونه که نقل کرده نباشد.
همو در خطابی دیگر به مردم گفت: در آن چه
از پیامبر نقل میکنید
اختلاف دارید و مردم پس
از شما بیش تر اختلاف خواهند کرد، پس هرگز
از رسول خدا
حدیث نقل نکنید.
به نظر میرسد که این استدلال تنها
از زبان
ابوبکر شنیده شده و خلفای دیگر، یا
صاحب نظران
اهل سنت چندان دفاعی
از آن ارائه نکردهاند. بدون تردید خود این امر نشان گر ضعف و بی اعتباری چنین استدلالی است؛ زیرا اولا: پذیرش دامنه
اختلاف مسلمانان در زمان حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، یا یکی دو سالی پس
از رحلت ایشان ـ که باعث این حد
از نگرانی ابوبکر باشد ـ
از نگاه عموم دانشوران
اهل سنت پذیرفتنی نیست؛ زیرا آنان همیشه در نگاشتههای خود میکوشند وفاق و همگرایی مسلمانان در
ایمان و
عقیده را تا سال چهلم هجری امری مسلم قلمداد کنند.
برخی
از این نویسندگان آغاز اختلاف و فرقه فرقه شدن مسلمانان را سال ۳۵ هجری و پس
از کشته شدن عثمان دانستهاند و برخی همزمان با جنگ صفین و برخی نیز سال ۴۰ هجری پس
از شهادت حضرت علی علیهالسّلام را آغاز پراکندگی مسلمانان دانستهاند.
ثانیا: بر فرض که چنین اختلافی راه یافته و منشا آن
اختلاف در نقل
روایات باشد، اما آیا راه مقابله با چنین مشکلی نابود کردن و سوزاندن تمام روایات مکتوب و جلوگیری
از کتابت و
تدوین حدیث است؟
از خلیفه اول باید پرسید آیا بالاخره مسلمانان برای پاسخ یابی به بسیاری
از پرسشهای خود در عرصه
دین و
شریعت نیازمند سنت هستند، یا نه؟ و اگر نیاز دارند، آیا میتوان با سوزاندن متون مکتوب حدیثی بر نیاز آنها خط بطلان کشید؟ اگر قرار باشد متون مکتوب حدیثی به خاطر راهیافت
خطا در نقل
از اعتبار ساقط شود، آیا در نقل شفاهی
سنت که تنها متکی بر حافظه است، چنین خطری
مضاعف نمیشود؟ !
ثالثا: اگر قرار باشد روایات مکتوب در نزدیکترین دوران به عصر پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به خاطر وجود احتمال خطا در نقل، فاقد اعتبار بوده و میبایست نابود شوند، آیا میتوان، به اعتبار دهها نگاشتة روایی که حداقل پس
از یک سده
از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فراهم آمده تن داد؟ !
خطیب بغدادی در توجیه مخالفت شدید عمر با کتابت حدیث مینویسد:
... عمر این کار را به خاطر
احتیاط در
دین انجام داد؛ زیرا
از آن هراس داشت که مردم به ظاهر احادیث روی آورند و معانی آن را در نیابند... و حدیث وارونه معنا شود... افزون بر آن شدت عمل
عمر در برابر نقل حدیث، تلاشی بود برای حفظ حدیث و تهدیدی برای کسانی که
از صحابه نیستند و گفتاری جز
سنت را وارد سنت میکردند.
پیداست آنچه خطیب بغدادی به عنوان دلیل ارائه کرده به جای آن که دلیل بر ممانعت کتابت حدیث باشد، برهان بر ضرورت آن است.
یکی
از مهمترین و شایعترین دلیل برای توجیه ممانعت
از کتابت و تدوین حدیث، بیم آمیختن
قرآن با
حدیث است. مدافعان این نظریه میگویند: اگر حدیث نیز بسان
قرآن نگاشته میشد، احتمال داشت این کار در یک صفحه، یا صحیفه انجام گیرد و مردم در کنار خواندن
قرآن، احادیث مکتوب را نیز میخواندند و کم کم گمان میکردند که این احادیث نیز آیات
قرآن است. در روایتی که
ابوهریره از پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده آمده است: امحضوا کتاب الله و اخلصوه؛ کتاب خدا را یکدست سازید و آن را با چیزی نیامیزید.
عمر نیامیختن
قرآن با حدیث را یکی
از دلایل خود برای
ممانعت اعلام کرد و گفت: .... و انی والله لا البس کتاب الله بشیء ابدا!؛ قسم به خدا من هرگز کتاب الهی را با چیزی نمیآمیزم
و ابو سعید خدری طبق روایاتی که به او نسبت دادهاند، در پاسخ کسانی که
از او خواستند تا حدیثی برای آنان بنویسد، گفت: احادیث را نمینویسیم و بسان مصاحف قرار نمیدهیم. یا گفت: هرگز احادیث را نمینویسیم و آن را
قرآن قرار نمیدهیم.
ابن صلاح معتقد است: نهی
از کتابت حدیث به خاطر بیم
اختلاط حدیث با
قرآن بوده است و وقتی این بیم مرتفع شد،
نهی پایان گرفت.
خطیب بغدادی در توجیه این نظریه چنین آورده است:
پیشنیان به خاطر احتمال آمیختن غیر
قرآن با
قرآن از کتابت حدیث
کراهت داشتند و
از این جهت در صدر
اسلام از کتابت دانش
نهی شد، که فقیهان و تمییز دهندگان میان
وحی و غیر وحی در آن روزگار اندک بودند؛ زیرا بیشتر
اعراب فاقد فهم دینی بوده و با علمای آگاه نیز همنشینی نداشتند، بنابر این
اطمینان نبود که صحیفهها را به
قرآن ملحق ساخته و گفتار غیر
قرآنی را کلام خدا قلمداد کنند.
سمعانی نیز بر این باور است که: ناخشنودی کتابت احادیث در آغاز به خاطر بیم آمیختگی با
قرآن بود، اما وقتی این بیم مرتفع شد، کتابت حدیث جائز شد.
در میان حدیث پژوهان معاصر،
صبحی صالح نیز بر این نظریه تاکید کرده و میگوید: پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آغاز
نزول وحی به خاطر بیم
اختلاط و اشتباه گفتارها، شرحها و سیره خود با
قرآن،
از کتابت حدیث جلوگیری کرد، به ویژه اگر سنت با
قرآن در یک صحیفه نگاشته میشد.
این نظریه نیز
از جهاتی
مخدوش است:
۱. به استثنای روایت نخست که به پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت داده شده است، گفتار عمر، و نیز ظاهر سخن
ابوسعید خدری ناظر به دورانی پس
از رحلت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. و این دوران، دورانی است که نگارش
قرآن توسط
کاتبان وحی پایان گرفته و به اتفاق همگان در مصحف، یا حداقل در صحفی گردآوری شده بود. و بسیاری
از مسلمانان به حفظ
قرآن توفیق پیدا کرده بودند. با این حال چگونه میتوان
از بیم آمیختن حدیث با
قرآن از کتابت آن جلوگیری کرد؟!
۲.
از ظاهر استدلالها چنین به نظر میرسد که بیم اختلاط ناشی
از دو جهت بوده است:
الف. حدیث را در کنار
قرآن و در یک صفحه، یا صحیفه مینگاشتند و این امر احتمال
اختلاط را تشدید میکرد؛
ب. مسلمانان در آغاز
از آگاهی دینی بهره چندانی نداشته و قدرت
تمییز میان
قرآن و حدیث را نداشتند. حال پرسش این است که آیا همه نویسندگان حدیث، آن را در کنار آیات
قرآن مینگاشتند؟!
۳. اساس این نظریه بر هم سطحی
حدیث با
قرآن است، به گونهای که قابل تمایز نبوده و امکان اختلاط میان
قرآن و حدیث وجود داشته است. در حالی که مدافعان این نظریه
از این امر
غفلت کردهاند که طرح این
ادعا به معنای فرو کاستن
از اعجاز بیانی
قرآن و پذیرش این مدعاست که گفتار غیر
قرآن ـ حتی اگر حدیث باشد ـ میتواند همپای
قرآن باشد. و این مدعا
از نظر هر محقق باریک اندیشی مردود است.
در نقد این نظریه آورده است:
این توجیه، هیچ دانشور و خردمندی را قانع نمیسازد و هیچ محقق جست و جوگری آن را نمیپذیرد، مگر آن که احادیث را
از نظر
بلاغت از جنس
قرآن بدانیم و معتقد باشیم، اسلوب حدیث در
اعجاز، بسان اسلوب اعجاز گونه
قرآن است.
مدعایی که
از سوی هیچ کس حتی طرفداران این نظریه مورد پذیرش نخواهد بود؛ زیرا معنای آن ابطال
معجزه قرآن و نابود کردن بنیاد مبانی
اعجاز قرآن است.
محمود سالم عبیدات پس
از ذکر این نکته که بیشتر عالمان، ممانعت
از کتابت حدیث را به خاطر بیم آمیختن
قرآن با حدیث دانستهاند، مینویسد:
این توجیه بعید است؛ زیرا
قرآن کریم معجزه است و عرب را
از آغاز نزول نخستین آیه بر پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مبهوت
فصاحت و بیانش ساخته است.
هاشم معروف الحسنی در این باره آورده است:
کسانی که میکوشند تا با این توجیه کار
عمر را موجه جلوه دهند، نمیدانند که
از سوی دیگر به وی ضربه زده اند؛ چرا که عمر تا بدین حد کوته نگر و محدود اندیش و نا آگاه
از شیوههای بیان و
بلاغت سخن نبود که
عظمت بیان
قرآن را نفهمد و چیرگی سخن
قرآن بر دلها را در نیابد.
انگیزة ممانعت
از کتابت و
تدوین حدیث از نگاه حدیث پژوهان شیعی
آنچه که
از سوی دانشوران
اهل سنت برای توجیه ممانعت خلفاء
از نقل، کتابت و تدوین حدیث ارائه شد، برای هیچ محقق منصفی قانع کننده نیست. حال جای این پرسش است که به راستی چه انگیزههای واقعی برای این کار وجود داشته است؟
از نگاه محققان
شیعه جلوگیری
از انتشار
فضائل اهل بیت (علیهمالسّلام)، سرپوش گذاشتن بر زشت کاریهای گروهی
از اصحاب و اطرافیان پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بنیان گذاری
رای و
اجتهاد در برابر
نص، انگیزههایی است که به استناد شواهد و مدارک تاریخی، زمینه ساز ممانعت
خلفاء با کتابت و تدوین حدیث شده است. اینک به اختصار به بررسی این انگیزهها میپردازیم:
جلوگیری
از انتشار فضائل
اهل بیت (علیهمالسّلام) ، به ویژه علی(علیهالسّلام)
مطالعه تاریخ اسلام به خوبی نشان میدهد که
پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سرتاسر بیست و سه سال
بعثت خود بارها بر
فضیلت و جایگاه اهل بیت (علیهمالسّلام)، به ویژه
خلافت و جانشینی
علی(علیهالسّلام) پای فشرد. در نخستین اقدام آشکار پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که پس
از نزول آیه و انذر عشیرتک الاقربین
و خویشان نزدیکت را هشدار ده. انجام گرفت و به دعوت
از چهل تن
از نزدیکان و اطرافیان انجامید، آن حضرت به صراحت علی(علیهالسّلام) را ـ که در آن روز تنها پانزده سال داشت ـ به عنوان برادر،
وصی و جانشین خود معرفی کرد. اقدامی که باعث
استهزاء قریش نسبت به ابوطالب شد.
و در آخرین اقدام رسمی و علنی در
حجة الوداع آشکارا علی(علیهالسّلام) را به عنوان ولی و
صاحب اختیار مؤمنان معرفی کرد و
از همة مسلمانان خواست تا با او پیمان
ولایت ببندند.بهترین و جامعترین منبع در بررسی ماجرای غدیر کتاب گران سنگ الغدیر نگاشته علامه نستوه امینی است.
و در آستانه رحلت نیز
از حاضران خواست تا به او کاغذ و قلم بدهند تا مطلبی را برای آنان بنگارد که مانع
ضلالت مسلمانان تا
قیامت شود، که به اذعان بسیاری
از محققان، مقصود آن حضرت
تصریح بر خلافت و جانشینی
حضرت امیر(علیهالسّلام) بوده است.
فداکاری،
خلوص،
عبادت،
ایثار و.... حضرت امیر در این دوران چنان زبانزد عام و خاص و ستودنی بود که بارها
از سوی
خداوند با نزول آیات
قرآن، یا
از زبان پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مورد
تمجید و ستایش قرار گرفت.
فداکاری و
از جان گذشتگی علی(علیهالسّلام) در
جنگ بدر، احد، خندق، خیبر و.... صدور عباراتی؛ هم چون لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار، ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین
از نمونههای آن است.
مقام و
منزلت امام(علیهالسّلام) برای تمام
اصحاب امری شناخته شده بود، به گونهای که همگان ایشان را محور حق گرایی میدانستند و به استناد گفتار پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که فرمود: لا یبغضک الا منافق و لا یحبک الا مؤمن؛ تو را جز منافق دشمن نمیدارد و جز مؤمن دوست نمیدارد.
بر اساس دوستی و دشمنی با علی(علیهالسّلام) منافقان را
از مؤمنان
تمییز میدادند.
گذشته
از تجلیل و ستایش
از علی(علیهالسّلام) که
از سوی
پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به صورت آشکار انجام میگرفت، گاه این امر به صورت نهانی و در حضور یک یا چند تن
از اصحاب اتفاق میافتاد. در چنین مواردی، گفتار پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
از حوادث پس
از رحلت خود پرده بر میداشت و به منزله هشداری بود بر ضرورت همراهی با علی(علیهالسّلام) یا خطر مخالفت با او، گفتار پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خطاب به همسرش
عائشه :
چنان نباش که سگان حواب بر تو پارس کنند. که با عبور
عائشه از منطقه حواب در
جنگ جمل خود نمایی کرد.
و نیز سخنان هشدارآمیز حضرت به
زبیر ـ که پس
از به یاد آوردن این سخنان
از سوی علی(علیهالسّلام) که در مذاکرهای خصوصی، باعث بیداری زبیر و رها کردن جنگ جمل شد
از نمونههای آن است.
تاکید بر فضایل اهل بیت(علیهمالسّلام) و
امامت ائمه(علیهمالسّلام) نیز مشهود است. روایات
ظهور مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که در آنها بر بسیاری
از ویژگیهای آن حضرت هماهنگ با روایات جوامع شیعی تاکید شده و
از نگاه قریب به اتفاق محققان
اهل سنت جزء روایات
متواتر است، و روایت: مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق؛ مثل
اهل بیت من مثل
کشتی نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس
از آن کناره گرفت
غرق شد.
از نمونههای این دست
از اخبار نقل شده
از پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره فضائل اهل بیت(علیهمالسّلام ) است.
از سوی دیگر، چنین تجلیلی برای گروهی
از اصحاب و نیز منافقان که فاقد
ایمان و
تقوا بودند، سخت دشوار مینمود و باعث بر انگیختن حس حسادت و احیانا عداوت آنان به اهل بیت- علیهمالسّلام - و کانون آن؛ یعنی علی(علیهالسّلام) میشد. بدین جهت بارها زمینههای آزار علی(علیهالسّلام) و فاطمه سلاماللهعلیها را فراهم ساختند.
گران آمدن نشر فضایل علی(علیهالسّلام) برای جمعی
از اصحاب از نگاه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ، پنهان نبوده است، بهترین شاهد مدعا اشاره خداوند در آیه ابلاغ است، آنجا که میفرماید: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین.
ای پیامبر آنچه
از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده،
ابلاغ کن و اگر نکنی پیامش را نرساندهای و خدا تو را
از (گزند) مردم نگاه میدارد، آری، خدا گروه کافران را
هدایت نمیکند.
بررسی ابلاغ
ولایت علی(علیهالسّلام) چه خطر و نگرانی را برای پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داشته که خداوند با اعلام محافظت
از ایشان این نگرانی را برطرف میسازد؟! آیا جز آن است که پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
از ریشههای
تعصبات جاهلی مردم که هنوز در تاریک خانه دلهای آنان جای داشت و
از حاکمیت ارزشهای غیر الهی در اندیشه آنان نگران بود؟! باری، پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانست که پذیرش
ولایت و وصایت جوانی که تنها سی و سه بهار
از عمرش میگذشت و او نیز بسان پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
از تیره بنی هاشم بوده و در اجرای
عدالت و احکام الهی بسیار سخت گیر و جدی است، برای بسیاری
از مردم سنگین و ناگوار است. نگرانیهایی که بعدها به واقعیت پیوست و باعث بیست و پنج سال خانه نشینی آن حضرت شد.
این مخالفتها و حسادتها تا زمان حیات پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ادامه داشت، اما به هر حال حضور
پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مانع
از گسترش آن میشد. اما پس
از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زمینه برای آشکار شدن و عینیت بخشیدن به تمام دغدغههای درونی بسیاری فراهم شد و آنان به آرزوی دیرینه خود که همانا سپردن علی(علیهالسّلام) به
چاه فراموشی و محو او
از تاریخ بوده، دست یافتند.
اما اینک که زمام کار را به دست گرفتند و بر سیاست چیره شدند، با فرهنگ و اندیشه مسلمانان که سرتاسر با فضائل علی و اهل بیت(علیهمالسّلام) عجین شد، چگونه چاره اندیشی کنند. منطقیترین کاری که هر سیاستمداری در چنین شرائطی انجام میدهد،
از بین بردن اسناد مکتوب و جلوگیری
از ثبت اسناد جدید و نیز ممانعت
از انتشار محتوای اسناد است. این درست همان کاری است که
ابوبکر و
عمر انجام دادند و عثمان نیز البته نه
از روی درایت شخصی اش ـ که فاقد آن بود ـ بلکه با مشورت مشاورانی؛ هم چون مروان آن را دنبال کرد.
باری، مگر نه آن است که ابوبکر و عمر، روایات مکتوب خود و
اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را طی دستورالعملی گرد آوری کرده و سوزاندند؟! آیا آنان
از کتابت هر گونه حدیث به استثنای روایات احکام ـ آن هم به صورت محدود ـ جلوگیری نکردند؟ و آیا آنان با فراخوانی ناقلان حدیث به مدینه و به زندان افکندن گروهی دیگر و مراقبت شدید امنیتی،
از انتشار احادیث جلوگیری نکردند؟!
انگیزهای که حاکمان را واداشت تا
فضائل اهل بیت (علیهمالسّلام) را پنهان سازند، به صورت کاملا طبیعی آنان را مجاب ساخت تا روایاتی را که در آنها به نحوی نکوهش آنان و طرفدارانشان انعکاس یافته بود، محو سازند؛ زیرا سیاست تحکیم دستگاه حکومتی
خلفاء زمانی به طور کامل به تحقق میپیوست که در کنار به فراموشی سپردن فضائل علی و فرزندانش(علیهمالسّلام) نکوهش مکتب خلفاء نیز به فراموشی سپرده شود.
آنان برای دستیابی به این هدف
از دو شیوه بهره جستند:
۱. با ساختن روایات دروغین،
شخصیت پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تا سر حد انسانهای معمولی و پر لغزش ـ که گاه کارهای ناروایی، هم چون دشنام، ناسزاگویی و
لعن اشخاص
از آنان سر میزند ـ پایین آوردند، تا کسی به سخنان
نکوهش آمیز پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای
قضاوت منفی درباره شخصیت افراد استناد نکند.
۲. با شیوه مخالفت با نقل، کتابت و
تدوین حدیث، خاطره این گونه روایات را
از اذهان پاک کردند تا در فرصتی مناسب روایاتی در ستایش آنان بر ساخته شده و در میان مسلمانان منتشر گردد.
در راستای شیوه نخست، روایاتی نظیر روایت زیر را
از زبان آن حضرت
جعل کردند: اللهم انما انا بشر فایما رجل من المسلمین سببته او لعنته او جلدته فاجعلها له زکاة و رحمة؛ خدایا من بشری بیش نیستم، پس هر یک
از مسلمانان را که
دشنام دادم، یا لعن کردم یا تازیانه زدم این کیفر را برای او مایه رشد و
رحمت قرار ده.
طبق این دسته
از روایات پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تصریح میکند که من بشری بیش نیستم، اما این جای شگفتی ندارد؛ زیرا بارها در
قرآن بر آن تاکید شده است، با این تفاوت که طبق تصویر
قرآنی، او بشری معصوم و پیراسته دامن و پیامبر است، اما طبق این روایات او مرتکب لغزشهای شگفت آوری میشود. دیگر آن که
لعن و
دشنام پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ، نه تنها باعث هیچ منقصتی برای کسی نمیشود بلکه به عکس پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
از خدا میخواهد که باعث قربت و رشد و
رحمت او شود! و البته که دعای
پیامبر مستجاب است!
بنابر این، اگر پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
ابوسفیان و
معاویه و برادرش
یزید را
نفرین کرد،
یا وقتی معاویه و عمرو بن عاص را این چنین نفرین کرد:
خدایا! آنها در
فتنه به سختی گرفتار کن و در
دوزخ به بدترین وضعی نگونسار ساز.
یا خاندان
بنی امیه را
شجره ملعونه مورد اشاره
قرآن دانست،و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فی
القرآن پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با نزول این آیه و پس
از آگاهی
از قتل و غارتهای بنی امیه، تا پایان عمر هرگز خندان دیده نشد.
یا
مروان بن حکم را هنگام ولادت به جای
دعا نفرین کرد،
همه اینها مایه
کمال و
رحمت برای آنان باشد!
مخالفت قریش با کتابت حدیث توسط عبدالله بن عمرو بن عاص بهترین گواه مدعاست. آنان
خطاب به او گفتند: آیا هر آنچه
از پیامبر میشنوی، مینویسی، و حال آن که پیامبر بشری است که در حال خشنودی و ناخشنودی سخن میگوید.
پیداست آنچه مورد نظر
قریش بوده احادیث،
فضائل و
رذائل اشخاص است که
از نظر آنها در حال خشنودی یا ناخشنودی شخصی بیان شده و فاقد اعتبار است! ! و الا احادیث
احکام، یا اخلاق و... کاری به خشنودی یا نا خشنودی پیامبر نداشته است.
یکی
از محققان مصری مینویسد:
گروههایی
از مردم را پیامبر
لعن و کسانی را طرد کرده بود. جلوگیری
از نشر احادیث پیامبر، باعث میشد که کم کم چگونگی آنها
از یاد برود و داوری
پیامبر درباره آنها به فراموشی سپرده شود، و
حکومت در بهره گیری آنها، در میان مردم مشکلی نداشته باشد.
مخالفت با
مصحف حضرت امیر(علیهالسّلام) را نیز میبایست بر همین اساس ارزیابی کرد؛ زیرا بر اساس مدارک تاریخی،
از جمله ویژگیهای مصحف حضرت امیر علیه السلام، گذشته
از رعایت
ترتیب آیات و سور، ارائة
تفسیر و
تاویل و
اسباب نزول بوده است که بالطبع بسیاری
از حقائق تاریخی در لابلای آیات مرتبط ارائه شده بود.
بنیان گذاری رای و اجتهاد در برابر نص
برخی
از صاحب نظران شیعی، بر این باورند که هدف
خلفاء از نقل و کتابت حدیث هموار ساختن زمینه برای رای گرایی و گریز
از روبرو شدن با نصوص دینی بوده است.
استاد شهرستانی در این باره چنین آورده است:
از بحثهای گذشته به این نتیجه میرسیم که عامل حقیقی پنهان در ورای منع حدیث، تنها مخفی کردن فضائل اهل بیت(علیهمالسّلام) نبوده است، بلکه هدف، آفرینش فضای فقهی جدید بوده تا خلیفه
از رهگذر آن بتواند خلا ناتوانی فقهی خود را پر نماید.... مردم میدانستند که مشرع، خدا و رسول او است.
از این رو میخواستند احکام را تنها
از کسی فرا گیرند که
از خواص پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و
از اسرار تنزیل و
تاویل قرآن آگاهی کامل داشت.
از سوی دیگر قضایایی که خلیفه را ناگزیر به
فتوا طبق رای خود میساخت، در نصوص روایی نیامده بود و او ناگزیر
از اجتهاد بود و دست دیگران را نیز برای
اجتهاد باز گذاشت تا او را در اجتهاد و رای معذور دارند.... . بدین ترتیب ممانعت
از تدوین حدیث امکان رای و
اجتهاد را برای خلیفه فراهم ساخت.
عبدالهادی فضلی بر این باور است که: عامل اساسی در منع تدوین حدیث، که آن را میتوان در پرتو بررسی حوادث شکل گرفته پس
از سقیفه و معتبر شناخته شدن رای و
اجتهاد در برابر نص دریافت،
از بین بردن
نصوص و یا اندک ساختن آن بوده است، به ویژه آن دسته
از نصوص که با
فضائل اهل بیت مرتبط بود، تا بدین وسیله جریان رای در برابر
نص گرایی تقویت شود و در میدان
سیاست به کار آید
روی آوری
خلفاء، به ویژه خلیفه دوم به
رای و اجتهاد در برابر نص
از مسلمات تاریخی است، که مورد پذیرش بسیاری
از صاحب نظران
اهل سنت قرار گرفته است.
دکتر محمد رواس مینویسد: نخستین استاد مدرسه راس،
عمر بن خطاب است، به ویژه
از گسترش دامنه حکومت اسلامی در پی فتوحاتی که در دوران او رخ نمود و او با مسائلی نوین روبرو شد.
احمد امین نیز معتقد است: عمر، روشنترین
مصداق به کارگیری رای و
اجتهاد در مسائل و رخدادها است که
از وی آراء فراوانی نقل شده است.
زیانهای ممانعت
از نگارش و
تدوین حدیث
اینک که مشخص شد کار ممانعت
از نگارش و تدوین حدیث فاقد
انگیزه الهی و تنها با هدف تحکیم پایههای
حکومت خلفاء انجام گرفت، مناسب است زیانهای آن را مورد بررسی قرار دهیم:
جلوگیری
از نقل کتابت حدیث طی یک سده بدین معنا است که حلقه اتصال
روایات میان
تابعان و پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛ عملا
از دست رفته است. چه، بیشتر
صحابه پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تا پیش
از پایان پذیرفتن سده نخست
از دنیا رفتند. به استناد منابع تاریخی آخرین
صحابهای که
از دنیا رفت
ابوالطفیل عامر بن وائله بود که هشت سال حیات پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را درک کرد و در سال ۱۱۰ هجری با داشتن ۱۰۸ سال عمر، چشم
از جهان فرو بست.
به راستی چند تن
از صحابه از چنین عمری طولانی برخوردار بوده اند؟!
گفتار یک شخصیت سیاسی در این زمینه شنیدنی است. معمر قذافی رئیس جمهور کنونی لیبی میگوید:
کتاب مقدس موجود کنونی ـ تورات و انجیل ـ دچار تبدیل و تغییر شده و فاقد صحت است؛ زیرا در کتاب مقدس نامی
از محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برده نشده، در حالی که به یقین میدانیم نام پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنان که در
قرآن آمده در
تورات و
انجیل نیز برده شده است.... پس تورات و انجیل دچار
تحریف شده است. میپرسیم چگونه تدوین شده اند؟ تماما مثل حدیث شریف. به این معنا که میگوییم: سالیانی پس
از عیسی (علیهالسلام) ، گروهی
از مردم که
مسیحیان به آنان فرستادگان میگویند
متی،
یوحنا،
مرقص و
پولس آمدند و گفتند: ما انجیلی را که خداوند به عیسی فرستاد
از حفظ داریم.... . و این امر باعث ظهور چهار
انجیل مختلف و متفاوت شد.... . (درباره حدیث نیز) در قرن دوم و پس
از سالیان طولانی
از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفتند که: احادیث پیامبر را گرد آوردهاند و معنای این سخن آن است که مسلمانان پس
از گذشت دو سده
از وفات
پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بنای ثبت احادیث را گذاشتند و پس
از دو سده کسی
از معاصران پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زنده نبود تا حدیث صحیح را گرد آورد.
وقتی در دوره جمع و تدوین حدیث هیچ یک
از صحابه در قید حیات نبودند، چگونه توانستند احادیث صحیح را بنویسند. چنین گرد آوری به معنای تکیه کردن بر شنیدهها و معنعن بودن اسناد است، پس پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
از دنیا رفته و کسان پس
از او نیز
از دنیا رفتهاند، آن گاه در هنگام جمع حدیث کسی مدعی میشود که پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین فرموده است؟. ... و چنین حدیثی فاقد سند است.
میبینید که این چهره سیاسی با تشبیه روایات به
کتب مقدس به خاطر تاخیر زمان تدوین
از زمان حیات پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
صحابه و احتمال راهیافت تحریف، تبدیل و خطای حافظه و فقدان اتصال سند، روایات را فاقد اعتبار میداند. ما نمیخواهیم بر گفتار قذافی صحه بگذاریم و آن را
از هر جهت درست قلمداد کنیم، بلکه مقصود آن است که ممانعت
از تدوین حدیث طی یک سده و شروع به تدوین پس
از دو سده چنین شبهاتی را پیش میآورد.
استاد حسینی جلالی ضمن برشمردن تشکیک در
سنت نبوی به عنوان یکی
از زیانهای ممانعت
از کتابت حدیث، گفتار برخی
از خاورشناسان را در این زمینه آورده است.
به عنوان نمونه ـ
گلدزیهر معتقد است: تمام روایات تدوین، مجعول است و تمام کتابهای تالیف یافته در زمینه گرد آوری احادیث که منسوب به سده نخست است بر ساخته و فاقد اعتبار است.
پیداست اگر
از کتابت حدیث جلوگیری نمیشد و حلقه احادیث تا عصر
پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اتصال میداشت، رخنهای برای تشکیک در اعتبار
سنت نبوی از سوی
مستشرقان ، یا امثال
معمر قذافی ایجاد نمیشد.
پدیده وضع و
جعل یکی
از تلخترین حوادث فرهنگی در
تاریخ اسلام است که در حقیقت جنگی بود
از دین علیه دین، آنچه جاعلان حدیث بر میساختند، روایاتی بود که به خاطر انتساب ظاهرشان به پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
از قداست و اعتبار کاملی برخوردار بودند، با این حال به مثابة تیشههایی بودند که پیوسته در حال قطع ریشة
اسلام تخریب مبانی عقیدتی و اخلاقی اسلام به کار بسته میشدند.
بررسی تاریخ
جعل حدیث، حقایق بسیار ناگواری را به دست میدهد، به عنوان مثال در میان عوامل و انگیزههای جعل حدیث
از انگیزة
الحاد و ستیز عقیدتی با دین نام میبرند.
و روایاتی را که تنها این گروه با چنین انگیزهای برساختهاند، حدود چهارده هزار
روایت بر شمردهاند.
و معروف است که وقتی محمد بن سلیمان زندیق معروف
ابن ابی العوجاء را دستگیر و حکم
اعدام او را صادر کرد، او چنین اعتراف کرد: به خدا قسم میان شما چهار هزار روایت جعل کردهام که در میان آنها
حلال را
حرام و حرام را حلال معرفی کردهام، و در روز
روزه شما را به
افطار و در روز افطار شما را به روزه وا داشتم.
حال اگر سایر انگیزه ها؛ هم چون انگیزههای مذهبی، سیاسی، اخلاقی و.... را به این انگیزه، یعنی ستیز دینی بیافزاییم با انبوه زیادی
از روایات مجعول برخورد خواهیم کرد.
از این رو اگر میخوانیم که
بخاری از میان ششصد هزار روایت تنها بیش
از هفت هزار روایت را برگزید و در
صحیح خود گرد آورد و مالک
از میان صد هزار روایت تنها سه هزار روایت، ابوداوود
از میان پانصد هزار حدیث تنها پنج هزار و دویست روایت، مسلم
از میان سیصد هزار تنها هفت هزار و دویست حدیث، و
احمد بن حنبل از میان هفتصد و پنجاه هزار روایت، حدود سی هزار حدیث و.... را آورده اند؛ جای شگفتی نخواهد داشت.
با صرف نظر
از روایات ضعیف و موضوعی که در این جوامع روایی وجود دارد، و به رغم آن که بسیاری
از روایات مجعول
از صفحه تاریخ محو شده است، یکی
از محققان معاصر
اهل سنت در مقدمه کتاب موسوعة الاحادیث و الآثار الضعیفة و الموضوعة هفتاد و هشت عنوان کتاب در زمینة تبیین و معرفی روایات مجعول معرفی کرده است.
همه اینها نشان گر گوشههایی
از گستردگی دامنه پدیده شوم جعل و وضع روایات است. حال باید صادقانه پرسید: اگر
خلفاء با نقل و کتابت حدیث مخالفت نمیکردند و این میراث گرانسنگ به صورت اسنادی مکتوب در میآمد، آیا
حدیث با چنین گستردگی جعل روبرو میشد؟ آیا اگر خلفاء، خیرخواه دین و مسلمانان میبودند، نمیبایست در مییافتند که هزاران
دشمن خارجی و داخلی، اعم
از زنادقه و
یهود و فرقه سازان و.... در کمین فرصت مناسبی برای تخریب پایههای دین اند؟ آیا آنان
قرآن نخوانده بودند که خداوند در بلندترین آیه تنها برای جلوگیری
از خطا و اشتباه و فراموشی
از مسلمانان میخواهد که به هنگام قرض دادن به یکدیگر آن را مکتوب ساخته و حتی به امضای شاهدانی برسانند؟!
به عبارت روشن تر حتی اگر خطر
جعل جاعلان وجود نداشت، خطر فراموشی و خطا در نقل روایت ـ که طبیعی هر انسانی است ـ نگارش حدیث را ضروری میساخت. چگونه است که خلفاء برای کتابت
قرآن به رغم نگاشته بودن آن در زمان
پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به صورت صحف و گردآوری آن به صورت مصحف خود را به زحمت انداختند، تا آنجا که
عثمان پس
از مشورت با
صحابیان مصاحف پراکنده را در آتش سوزاند،
با آن که شمار زیادی
از مسلمانان حافظ
قرآن بودند و احتمال خطا و
جعل به خاطر
اعجاز ساختاری و نیز تضمین الهی در آن وجود نداشت. اما درباره حدیث نه تنها به کتابت و
تدوین آن تشویقی به عمل نیاوردند، بلکه با شدت و با استفاده
از تمام قدرت مانع انتشار و ثبت آن شدند؟! آیا آنان و کسانی که کار
خیانت آلودشان را توجیه کردهاند، در پیشگاه تاریخ پاسخی در خور دارند؟!
برخی
از محققان منصف
اهل سنت خود به این حقیقت اذعان کردهاند که منع تدوین حدیث زمینه ساز راهیافت جعل حدیث شده است.
محمد ابوریه در این باره مینویسد:
از جمله آثار تاخیر تدوین حدیث تا سالهای آغازین سده دوم، گسترش بدون حد و مرز و بدون ضابط باب وضع و گسترش
دروغ بود. تا بدانجا که شمار روایات مجعول به هزاران روایت رسید و بسیاری
از آنها در میان آثار و نگاشتههای مسلمانان در
شرق و
غرب جهان اسلام راه یافت.
البته منع
از تدوین حدیث آفتهای فراوان دیگری هم دارد
از جمله: زمینه اتهام مستشرقین،
از حجیت انداختن کلام
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، اعتبار بیش
از حد به کلام
صحابه و تابعین و... میتوان نام برد که در محل خود مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «دوره ممانعت از تدوین حدیث و داستان آن»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۲/۱۷