تصوف در آسیای صغیر و بالکان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سابقه معنوی در
آسیای صغیر یا همان
آناطولی از قبل
اسلام وجود داشته است ولی
تصوف اسلامی و فعالیت گروههای صوفی در دوران
سلجوقیان و
عثمانیان بوده است.
ورود
تصوف در قالب اجتماعی و به صورت گروههای مختلف با نفوذ در سرزمینهای
بالکان ، پس از فتح آن مناطق به دست عثمانیان رخ داد.
سرزمینی که در منابع تاریخی از آن با نامهایی مانند «
آسیای صغیر »، «
دیار روم » یا «
آناطولی » یاد شده و امروزه محل استقرار حکومت جمهوری
ترکیه است، حتی پیش از فتح آن به دست
مسلمانان ، سابقه معنوی طولانی داشته است.
وجود صدها
معبد ،
مذبح ،
صومعه و مکانهای ویژه
اعتکاف کنده شده در صخرهها در سرزمین آسیای صغیر نشان میدهد که این منطقه مکان مناسبی برای کسانی بوده است که تمایلات عرفانی و رهبانی و روحانی داشتهاند.
مسلمانان نیز برای
فتح این مناطق، بویژه
استانبول ، حملات زیادی کردند، اما تصرف کامل آسیای صغیر از سوی مسلمانان به دست
سلجوقیان و متعاقباً
عثمانیان صورت پذیرفت.
بنابراین، فعالیت اولین گروههای صوفی در آسیای صغیر نیز پس از ۴۶۳ آغاز شد.
در باره اینکه اولین گروههای صوفی در این سرزمینها چه کسانی بودهاند اطلاعات اندکی در دست است.
اما ظاهراً نخستین درویشان بیشتر «آلپ ـ اَرن» ها، یعنی «
صوفیان مجاهد » بودهاند که از جانب شرق، یعنی
آسیای مرکزی و نواحی
خراسان ، به آناطولی میآمدند و در ترویج اسلام در آنجا مؤثر بودهاند.
زبان رسمی
سلاجقه روم فارسی بود. از سوی دیگر، چون سلجوقیان آناطولی به
خلافت عباسی در
بغداد وابسته بودند، در نتیجه فتوحات (مسلمانان)، برخی
صوفیان عرب زبان نیز از آن سرزمینها به آناطولی آمدند و آثاری به
زبان عربی نوشتند.
گروهی از این درویشان به نام
دراویش وفایی منتسب به سید
ابوالوفای بغدادی (متوفی ۵۰۰) معروف به «
تاج العارفین » بودند.
هر چند در تحقیقات راجع به تصوف در آناطولی، اهمیت این موضوع به اندازه کافی مورد توجه قرار نگرفته، اما تأثیرات بعدی این
مسلک در آن نواحی بسیار زیاد بوده است.
بدینسان که در دورههای بعد، صوفیان یاد شده با باباییان آن نواحی همجوشی یافتند (بابایی) و طریقههای
اَخی /
اخیان ،
بکتاشیه و
قلندریه را تشکیل دادند.
از سوی دیگر، هجوم
مغولان موجب شد تا برخی از مشایخ
کُبْرَویه به جانب غرب بیایند و آناطولی را مسکن خود سازند.
در این بین، بویژه سه شخصیت مهم جلب نظر میکنند:
بهاءالدین ولد ،
پدر مولانا جلال الدین رومی ،
نجم الدین رازی و
مجدالدین بغدادی .
شیخ نجم
الدین رازی ملقب به «
نجم رازی » یا «
نجم دایه »، که در پی استیلای مغول در ۶۱۷، همراه برخی از مریدان از
همدان حرکت کرد و باگذر از
اربیل و
موصل به آناطولی رفت، ابتدا در
قیصریه ساکن شد و نگارش اثر فارسی خود،
مرصاد العباد ، را آغاز کرد و در ۶۲۸، هنگامی که در سیواس اقامت داشت، آن را تمام کرد.
او در صفحات آغاز این اثر
در باره حمایت بسیار پادشاهان و امیران آناطولی از اهل
عرفان و وجود خانقاهها خبر داده است.
احترامی که سلاطین سلجوقی برای مشایخ قائل بودند مانند احترام
مرید به
شیخ بود؛ برای نمونه، وقتی که غیاث
الدین کیخسرو اول (متوفی ۶۰۸) برای دومین بار بر تخت نشست، نخستین اقدامش دعوت از
شیخ مجدالدین اسحاق (متوفی ۶۱۶) بود.
وی به
شام سفر کرده بود و غیاث
الدین کیخسرو او را نه تنها بهترین
مشاور خود، بلکه
مربی فرزندانش کرد.
سالها بعد، زمانی که پسر او عزالدین کیکاووس جلوس کرد، مربی پدر و خودش، یعنی شیخ مجدالدین اسحاق را نزد
خلیفه الناصر لدیناللّه فرستاد و مجدالدین اسحاق نیز پس از بازگشت، بر کیکاووس «
سروال فتوت » و «
خرقه درویشی » پوشاند.
شیخ مجدالدین مذکور پدر
صدرالدین قونیوی و دوست
محییالدین ابن عربی معروف به «شیخ الاکبر» بود.
ازینرو، پس از درگذشت وی، دوستش
ابن عربی پرورش صدرالدین را به عهده گرفت و زمینه انتشار اندیشههای ابن عربی با واسطه صدرالدین قونیوی در آناطولی و ایران فراهم آمد.
ابن عربی که خود در اوایل ۶۰۲ در قونیه به سر میبرد، در همانجا با
شیخ اوحدالدین کرمانی ملاقات کرد و بعدها رسالههایی مانند
رسالة الانوار ،
کتاب العظمة و
الامر المحکم را نوشت.
ابن عربی به
شهر مَلَطیه ، که به تمام معنی مرکز
علم و عرفان، و از مرکز (
حکومت سلجوقی ) نسبتاً دور بود، نیز رفت و حدود پنج سال در آنجا اقامت کرد.
وی
رمضان ۶۱۲ را در سیواس سپری کرد و در آنجا
رؤیایی دید.
در بازگشت به ملطیه، رؤیای خود را به صورت مژدهای برای فتح آتیِ انطاکیه (به دست کیکاووس) تعبیر کرد و آن را در نامهای به اطلاع سلطان عزالدین کیکاووس رساند.
بدین ترتیب در دوران سلجوقی و سپس در عهد عثمانی، اندیشهها و جریانهای صوفیانه در آناطولی تأثیر از ابن عربی پذیرفتند، تا آنجا که آثار وی نه تنها در تکیهها، بلکه در مدارس و حتی در محافل دربار نیز خوانده میشد.
شاگرد وی صدرالدین قونیوی بیشتر به
زبان فارسی تدریس میکرد، ازینرو در حلقه درس او کسانی از نواحی آسیای مرکزی و
ایران نیز حضور داشتند.
از آن جمله،
سعیدالدین فرغانی ،
میدالدین جَنْدی ،
عبدالرزاق کاشانی ،
فخرالدین عراقی و
قطبالدین شیرازی را میتوان نام برد که در زمانهای متفاوت از مکتب او بهرهمند شدند.
در میان ایشان، قطب
الدین شیرازی شخصیت برجستهای است که مکتب ابن عربی و اشراقی در وی جمع شده بود.
شیخ اشراق شهابالدین سهروردی مقتول ، نیز پیش از عزیمت به
حلب ، مدتی در آناطولی به سر برده و اثر خود،
الالواح العمادیة را برای امیر سلجوقیِ خَرپوت، عمادالدین قره ارسلان، در آنجا نوشته بود.
اندیشههای وی در آناطولی، بیش از محافل فلسفی، در محافل صوفیانه خوانده میشد.
بعدها
اسماعیل رسوخی آنْقُرَوی (متوفی ۱۰۴۱)، شیخ
مولویه و شارح مشهور
مثنوی ، کتاب
حکمة الاشراق وی را، با برخی توضیحات، به
ترکی ترجمه کرد.
یکی دیگر از صوفیان مهم (آن دوره) فخرالدین عراقی بود که متأثر از تدریس فصوص قونیوی در
قونیه ، اثر فارسی خود
لَمَعات را نوشت.
همچنین، اشخاصی چون سعیدالدین فرغانی و میدالدین جندی، که در درسهای صدرالدین قونیوی شرکت داشتند، آثار خود، یعنی شرح فصوص و شرح
تائیه را در آناطولی نوشتند.
آنانکه از
مکتب ابن عربی ، از طریق درسهای صدرالدین قونیوی و شاگردانش آشنا شده بودند خود از روشنفکران
دینی در
حکومت عثمانی شدند.
یکی دیگر از تشکلهای صوفیانه در آناطولی آن دوران، به گفته
ابن بطوطه ،
به دست
رفاعیه به وجود آمد.
گسترش این گروه، که آن زمان، به نام
احمدیه شناخته میشدند، مخصوصاً به دست
نوه مؤسس
طریقت ایشان،
پیر سیداحمد رفاعی ، یعنی
سیداحمد کوچک رفاعی ، که در شهرستان لادیق ایالت آماسیه
خانقاه داشت، صورت گرفت.
به نقل از برخی منابع، این شخص با ابن عربی ملاقات داشته و مرید او شده بوده است.
حضور
یوسف خلوتی ، نیز که در
قرن هفتم در نیغده/ نیکْده
تکیه داشته است، نشان میدهد که اندکی پیش از آغاز حکومت عثمانی،
طریقه خلوتیه در آناطولی راه یافته بوده است.
تأثیر
صوفی بزرگ
مولانا جلال الدین بلخی در آناطولی دو جنبه داشته است: نخست تأثیری که وی با بیان اندیشههایش در قالب اشعار پرسوز و عاشقانه، از آن زمان تا امروز، بر همه اهل عرفان و عشق، از هر طریقت و مسلکی که باشند، بر جای گذاشت.
اشعار
مولانا منبع الهام
شعر در آناطولی بوده است.
اشعار وی همواره بیشترین تأثیر را بر همه شاعران صوفی و غیر صوفی بر جای گذاشته است.
از سویی، در آناطولی و کشورهای بالکان شرحهای بسیاری بر تمام و یا بخشی از اشعار او، بویژه مثنوی، نوشته شده است.
مهمترین آنها شرحهای
اسماعیل آنقروی ،
صاری عبداللّه افندی ، و آخرین آنها نیز شرح
احمد عونی بیگ است.
دومین تأثیر
مولوی در آناطولی به صورت خاصتر، با
طریقت مولویه تشخص یافته است که پسرش
ولد چَلَبی (
بهاءالدین سلطان ولد ) و نوهاش
اولوعارف بیگ پدید آوردند.
پس از درگذشت
مولانا در ۶۷۲، احتمالاً سلطان ولد بنیانگذار نخستین تکیه مولویه بوده است.
در پی فوت سلطان ولد در ۷۱۲، پسرش اولوعارف چلبی، نه تنها این طریقه را در مناطق دورتر معرفی کرد، بلکه شرط کرد که هرکس بر مسند شیخی مینشیند، باید از نسل
مولانا و ملقب به «چلبی» باشد.
وی قونیه را مرکز این
طریقه کرد. بدینسان، طریقه مولویه با شیوه موروثی و به صورت مرکزْمدار، به دست او قاعدهمند شد.
این طریقه که حکومتهایی چون
سلجوقیان ،
قره مانیان و
ساروخانیان /
صاروخانیان از آن حمایت و پشتیبانی میکردند، پس از یک دوره کوتاه
فترت ، مورد حمایت عثمانیان نیز قرار گرفت.
حوزه تأثیر دیدگاههای
مولانا به صورت سازماندهی شده در قالب طریقهای که پسر و نوهاش بنیاد نهادند، فقط به مرزهای
امپراتوری عثمانی محدود شد.
در این دوران، در کنار همه این فعالیتهای مهم صوفیان، قیام خونینی نیز روی داد که آغازگر آن درویشی به نام
بابا الیاس خراسانی (متوفی ۶۳۷) بود.
امروزه در خصوص سیاسی یا
دینی بودن ریشه بروز آن اختلاف نظر هست؛ ضمناً هویت صوفیانه
بابا الیاس نیز شناخته نیست، چنانکه احتمال میرود از
دراویش وفایی ، یا
مجذوبی مدعی
مهدویت ، و یا از
غالیان طایفه «
اهل حق » بوده باشد.
همچنین، برخورد مسامحهکارانه و محترمانه سلاطین سلجوقی با
عارفان ، نه تنها بسیاری از
اهل عرفان را به آن مناطق جلب کرد، بلکه ناگزیر موجب شد که برخی از افراد متفرقه و بدعتگذار نیز با ایشان به آنجا بیایند.
این گروههای کوچک هر از گاه، باعث ایجاد مشکلاتی در آناطولی میشدند.
از منابع چنین برمی آید که روش خلفای بابا الیاس، که قیامش با خونریزی به پایان رسید، نسبتاً در حد قابل قبولتری بوده است.
در آناطولی آن روزگار، گروهی به نام
حیدریه بودند که از پیروان
قطبالدین حیدر محسوب میشدند.
ایشان همان عقاید و اندیشههای
قلندریه را داشتند و طوقی آهنین بر گردن میبستند که «
طوق حیدری » نامیده میشد.
افلاکی از یکی از مشایخ حیدری به نام
حاجی مبارک حیدری که در تکیهاش در قونیه میزیست و با
مولانا آشنا بود، یاد کرده است.
این گروه و
طریقه بکتاشیه مناسبترین زمینه ادغام گروهها در یکدیگر را فراهم کردند.
یکی از درویشانی که در قرن هفتم مرکز آناطولی به خود دید
یونس اَمره (متوفی ۷۲۰) بود.
این
درویش ترکمن ، که مظهر عقاید «
مولانا خداوندگار» (مولوی) و نیز همتِ تَبْتوق / طاپدق اَمره بود، با اشعار خود ــ که به شیوه شعر «عاشق» ها (شاعر ـ نوازندههای مردمی) بود ــ پیشرو
شعر عرفانی ترک در حوزه آناطولی شد.
برای اشعار این شاعر صوفی تا امروز، بیش از اشعار دیگر (شاعران) آهنگ ساخته شده و این اشعار را بیش از اشعار دیگران در محافل صوفیانه خواندهاند.
تأثیر یونس امره (بویژه در شعر عرفانی آناطولی) به قدری زیاد بود که مانند دوران پس از
عطار در زبان فارسی ــ که یونس نیز از آن متأثر بود ــ پس از او نیز شاعران بسیاری تخلص «یونس» و «امره» را برگزیدند.
چون او نیز مانند دیگر شاعران صوفی آناطولی از
متصوفه ایران تأثیر گرفته بود، تعجبی ندارد که اشعار
مثنوی خود را در قالب عروضی فارسی سروده است.
یکی دیگر از جریانهای قوی این دوره، تشکیلات
اَخیان (
اهل اخوت /
فتوت ) بود.
بنیانگذار این تشکیلات حرفهای ـ تصوفی ــ که پایههای فکری آن بر عقاید
ملامتیان خراسان و
فِتْیان بغداد استوار بود ــ در آناطولی
اَخی اِوْرَن بود.
به گفته برخی از مورخان، اخی اورن که ادامه دهنده عقاید جوانمردان یا
فتیان در آناطولی شمرده میشود، در واقع، همان
نصیرالدین محمود بن احمد خویی است که با
صدرالدین قونیوی نامهنگاری داشت.
به روایتی نیز جوانمردی را نخستین بار،
اخی ترک ارومیهای ، پدر نیای
حسام الدین چلبی ، مرید
مولانا، در آناطولی انتشار داد.
به گفته
ابن بطوطه که به بیشتر نقاط آناطولی سفر کرده بود، تکیههای بسیار متعلق به اخیان در آن سرزمین وجود داشته است. ابن بطوطه هر کدام از آنها را صاحب پیشهای معرفی کرد.
در بین اخیان،
زنها نیز جداگانه و با عنوان «
باجیان روم » تشکیلاتی ایجاد کرده بودند.
طریقه اخیان ، که به عنوان تشکیلات صنفی به وجود آمد، نقش مهمی در
اقتصاد آناطولی ایفا کرد.
حتی امروز نیز در بین اصناف آناطولی میتوان ردپای اصول اخیان را مشاهده کرد.
در کنار سلجوقیان، امیرنشینان کوچک و بزرگ آناطولی نیز با تصوف ارتباط مستقیم داشتند.
برای نمونه، امیرنشین ساروخانیان در مانیسا (مَغْنیسا)، که خاندانشان حدود یک قرن حکمرانی کردند، در واقع، یک «دولت مولوی» محسوب میشد.
حاکم این امیرنشین، اسحاق چلبی، هم شیخ مولوی از تبار
مولانا، و هم امیر بود.
قاضی برهان
الدین، مؤسس امیرنشینی به همین نام نیز، که حدود هجده سال در اطراف سیواس حکمرانی کرد، در عین حال،
شاعر صوفی زبردستی بود (برهان
الدین، قاضی احمد).
در باره دوران عثمانی نیز، بسیاری از مورخان، در میان بنیانگذاران آن، چهار گروه درویشی را با عنوانهای «
غازیان روم »، «
اخیان روم »، «
باجیان روم » و «
ابدالان روم » در ایجاد حکومت بسیار مؤثر دانستهاند.
در نخستین سالهای تشکیل
دولت عثمانی ، بویژه با صوفیای به نام
شیخ اده بالی و مریدانش، از جمله، قومرالْ ابدال، گِییکْلی بابا/ گیکلوبابا و ابدالْموسی، روبرو میشویم.
شیخ اده بالی، که در
مرو به دنیا آمد و در اثنای تحصیل علوم ظاهری (متعارف) در
شام به
تصوف روی آورد، گمان میرود که چند طریقه را باهم آمیخته بود از جمله
طریقه وفایی و طریقههای منتسب به فتوت.
همچنین به احتمال زیاد، وی در اثنای تحصیلاتش در شام، از مکتب
ابن عربی و صدرالدین قونیوی بهرهمند شده بود.
عثمان غازی (عثمان اول)، که دولت عثمانی نام خود را از وی گرفته بود، رؤیایی را که دیده بود برای این شیخ بازگو کرد.
وی رؤیای عثمان غازی را چنین تعبیر کرده بود که
خداوند به نسلی که از
ازدواج عثمان غازی و
دختر شیخ اده بالی به وجود خواهد آمد
سلطنت عطا خواهد کرد.
عثمان غازی همانگونه که شیخ اده بالی گفته بود، با دختر او ازدواج کرد. ازینرو، عثمانیان همواره شیخ اده بالی را مؤسس معنوی
سلسله خود معرفی میکردند.
از سوی دیگر، چون روایت شده است که شیخ اده بالی شاگرد ابن عربی بوده است، و نیز این عقیده وجود دارد که در
الشجرة النعمانیة منسوب به ابن عربی، تأسیس چنین دولتی نوید داده شده، این نظریه نیز مطرح شده که حامی معنوی دولت عثمانی، ابن عربی بوده است.
چنانکه انتصاب شیخ داود قیصری به عنوان سرمدرس اولین مدرسه عثمانی در اِزْنیق مید همین مطلب است.
زیرا در آن دوران، سرمدرس مدرسه ازنیق بودن به این معنی بود که شخص مذکور هم زمان،
شیخ الاسلام دولت محسوب میشد.
همچنین تعیین شیخ ملاحمزه فَناری به عنوان رئیس
تشکیلات شیخ الاسلامی ، که پس از داود قیصری به صورت رسمی ایجاد شد مطلب یاد شده را بیشتر تأیید میکند.
زیرا
حمزه فناری شخصیت کاملی بود که نه تنها فقیهی برجسته محسوب میشد بلکه از مشایخ
طریقه زینیّه نیز بود.
گذشته از تشکلهای صوفیانهای که پس از
سلجوقیان به حیات خود در قلمرو عثمانی ادامه دادند، در قرنهای هشتم و نهم نیز مسلکهای جدید صوفیانه دیگری از
ماوراءالنهر و ایران وارد این قلمرو شدند.
در میان آنها، طریقه
اسحاقیه یا
کازرونیه ، که
شیخ ابواسحاق کازرونی (متوفی ۴۲۶) در ایران تأسیس کرده بود، در رأس قرار داشت.
اولین تکیه کازرونی در خاک عثمانی به امر ایلدرم بایزید در بورسه/ بروسه افتتاح شد.
از
کتیبهای به تاریخ ۸۲۱ نیز برمی آید که یک
خانقاه اسحاقی از سوی قره مانیان در قونیه دایر شده بود.
درویشان این طریقه، که ماهیتی جنگجو و
مبلّغ داشتند، بویژه در فتوحات (عثمانیان)، نقش مهمی ایفا میکردند.
این طریقه پس از
قرن دهم، به مرور، در
سلسله نقشبندیه حل شد و از بین رفت.
در اواخر قرن هشتم، یک شیخ نوربخشی به نام
شمسالدین محمد بن علی حسینی بخاری معروف به
امیرسلطان ، که شخصیت معنوی والایی داشت، از راه
مکه و
بغداد به بورسه آمد؛ سلطان ایلدرم بایزید به وی انتساب جست و دختر خود را به
عقد او در آورد.
پس از بایزید، جانشین وی مراد دوم نیز به همان اندازه برای شیخ مذکور
احترام قائل بود.
مقام معنوی امیرسلطان، که
کراماتش نسل به نسل نقل شده است، و حتی امروز نیز
مقبره وی زیارتگاه است، موجب شد که
جعفری (
مذهب ) بودنش به لحاظ فقهی، در جوامع
اهل سنت بیاهمیت جلوه کند.
طریقه زینیّه که بنیانگذار آن صوفی مشهور
زینالدین خوافی (متوفی ۸۳۹) مدفون در
هرات است، از قرن نهم از طریق سه شاخه جداگانه در سرزمینهای عثمانی انتشار یافت؛
عبداللطیف مقدسی در بورسه،
شیخ عبدالرحیم در مرزیفون، و
پیرالیاس در آماسیه پیشگامان این
طریقت در آناطولی بودند.
اما بعدها، پس از درگذشت
شیخ وفا ، که نماینده این طریقت در
استانبول بود، این طریقت روی به ضعف نهاد و از بین رفت.
یکی دیگر از طریقههای مهم صوفیانه آن دوران،
طریقت بیرامیه است که
بیرام ولی (متوفی ۸۳۳)، متولد
آنکارا بنیاد نهاد و پس از درگذشت وی در ۸۳۳، این طریقت را دو خلیفهاش با دو شیوه متفاوت ادامه دادند.
خلیفه
آق شمسالدین آن را به صورتی اصولی رهبری کرد و نه تنها مورد توجه
سلطان محمدخان فاتح (فاتح استانبول) قرار گرفت، بلکه
مرشد او شد.
شیخ آق شمس
الدین در فتح استانبول نقش معنوی مهمی ایفا کرد.
خلیفه دیگر حاجی بیرام ولی،
عمر دَده سکّینی ، بر خلاف آق شمس
الدین، این طریقت را به شیوه
ملامتیان اداره کرد.
چون پیروان این طریقه (
ملامیه بیرامیه ) به مرور زمان نتوانستند
اعتدال را در
عقاید و رفتار خود حفظ کنند، برای دولت وقت که وابسته به
شرع مقدس اسلام بود، ایجاد مشکل کردند.
از این طریقه شیخ اسماعیل معشوقی و دوازده مریدش به جرم رواج
کفر و
الحاد ، با فتوای شیخ الاسلام وقت اعدام شدند.
تقریباً بیست سال پس از این (۹۴۶)، این بار
شیخ حمزه بالی بوسنوی ــ که طریقه، پس از او،
حمزویه خوانده شد ــ همراه مریدانش
اعدام شد.
از جمله اتهاماتی که به وی نسبت داده شد این بود که بینماز است،
شریعت را بیاهمیت میشمارد و به جای پیروی از سلطان، خود را
سلطان میخواند.
لیکن این مورد، هنوز روشن نشده است و نیاز به تحقیق دارد.
عالمان بزرگی مانند
صاری عبداللّه افندی (متوفی ۱۰۷۱) شارح مثنوی،
شیخ الاسلام پاشمقچیزاده ،
علی افندی ،
عبداللّه بوسنوی (متوفی ۱۰۵۴) شارح فصوص،
یازیجیزاده محمد مؤلف کتاب مشهور محمّدیه و تعلیقهای عربی به نام المنتهی بر شرح جَندی بر
فصوص الحکم و
احمد بیجان ، مؤلف
انورالعاشقین و مترجم ترکی المنتهی؛ یعنی
تعلیقه یازیجیزاده، که عنوان نخستین مترجم ترکی فصوص را گرفت، از جمله شخصیتهای مهم بیرامیه در آسیای صغیر هستند.
وجود این شخصیتها و آثارشان نشان میدهد که بعدها این طریقه در پیروی از شریعت میکوشیدند.
در کنار این دو شاخه بیرامیه نشئت گرفته از
حاجی بیرام ولی ، طریقهای به نام
اشرفیه به وجود آمد که آمیزهای از
قادریه و بیرامیه است و دامادِ حاجی بیرام،
اشرف اوغلی رومی ، آن را بنیاد نهاده است.
نسب اشرف اوغلی
رومی، که در بین پیروان این شاخه با لقب «عبدالقادر گیلانی ثانی» معروف است، به
حضرت علی علیهالسلام میرسد.
کتاب مزکّی النّفوس وی در باب
تزکیه نفس ، تا امروز، در آناطولی بیش از هر متن کهنِ (کلاسیک) صوفیانه خوانده شده است.
طریقتنامه او نیز اثر با ارزشی است که در آن اصول و ارکان
اهل طریقت خلاصه شده است.
وی در این اثر در باب عقیده صحیح
درویشان میگوید که آنان باید
خلفای راشدین را دوست داشته باشند، اما لازم است که
حبّ علی علیهالسلام در آنها بیشتر باشد.
اشرف اوغلی که دیوانی نیز دارد، در ۸۷۴ در ازنیق وفات یافت.
طریقه اشرفیه وی، که شاخهای از
قادریه محسوب میشود، تا ابتدای عصر حاضر (قرن چهاردهم/ بیستم) ادامه داشت.
طریقه خلوتیه بر حسب تعداد پیروان و پراکندگی تکیههایش در نواحی آناطولی جایگاه نخست را دارد.
ازینرو، عده ای از محققان معاصر، حتی تعبیر «کارخانه طریقت» را برای آن، که بیش از پنجاه
شعبه در آناطولی داشته است، به کار بردهاند.
برخی نیز آن را به درختی پر شاخه تشبیه کردهاند، زیرا در طریقه خلوتیه هر شخصی که به مقام (
ارشاد ) رسیده بود، شاخه وی به نام خود او خوانده میشد.
گر چه
خانقاه اخی یوسف خلوتی در نیغده/ نیکده، و تقریباً یک قرن بعد نیز خانقاه
پیر الیاس آماسیهای (متوفی ۸۳۷) در آماسیه آغازگر فعالیت طریقت خلوتیه در آناطولی ــ که بنیانگذار آن
ابوعبداللّه عمر خلوتی لاهیجی (متوفی ۷۵۰)، در ایران بود ــ محسوب میشوند؛ گسترش واقعی طریقه خلوتیه در آنجا به سعی «پیر ثانی» خلوتیان، یعنی
سید یحیی شیروانی باکویی (متوفی ۸۶۹)، صورت پذیرفت.
خلفای شیروانی بسیار زیاد بودند؛ از آن میان کسانی را که وی به سرزمینهای
آذربایجان تا آناطولی فرستاده بود، میتوان به چهار گروه تقسیم کرد:
شاخه
ملاحبیب قره مانی (متوفی ۹۰۲).
بعدها، شاخههای «
شمسیه » و «
سیواسیه » از این شعبه پدید آمدند.
مهمترین تأثیر این دو شاخه بر اندیشه دوران عثمانی این بود که برای دفاع از
تصوف و
صوفیان در مقابل گروهی از علما، که میتوان ایشان را
ابن تیمیّههای عهد عثمانی نامید، بسیار کوشیدند.
شاخه
جمالالدین اسحاق قره مانی (متوفی ۹۳۳).
وی که فقیهی متبحر بود، در
مدرسه علوم دینی تدریس میکرد.
بنا بر
روایات ، به سبب صمیمیت و رأفتی که در حرفهای او احساس میشد، بسیاری از گناهکاران
توبه کردند و حتی بسیاری غیرمسلمانان
اسلام آوردند.
وی که در عین حال
خطاط ماهری بود، آثاری به نامهای شرح چهل حدیث،
رسالة فی اطوار السلوک و
رساله وحدت وجود از خود به جای گذاشت.
از این شعبه، بعدها، شاخههای «
سنبلیه » و «
شعبانیه » پدید آمدند.
شاخهای نیز از شاخههای شعبانیه، بویژه در جهان عرب گسترش یافت و با نامهایی مانند «
بکریّه »، «
حِفْنیّه »، «
ساویّه »، «
رحمانیّه » و «
تجانیّه » تا امروز ادامه داشته است.
شاخهای که مؤسس آن
دده عمر روشنی (متوفی ۸۲۹) مدفون در
تبریز است.
بعدها شاخههای «
گلشنیه » و «
دَمیرداشیه » از این شعبه پدید آمدند.
شاخه «
احمدیه » که مؤسس آن
یگیت باشی احمد شمس الدین مرمروی (متوفی ۹۱۰) است که از خلفای
پیر بهاءالدین ارزنجانی (متوفی ۸۶۹)، خلیفه یحیی شیروانی بود.
میتوان گفت که این شاخه در عثمانی بیشترین تعداد زیرشاخه را داشت و تقریباً تمام سرزمینهای امپراتوری را در بر میگرفت.
از این شاخه زیرشاخههای «
سِنانیه »، «
عُشّاقیه »، «
مصریه » و «
جراحیه » پدید آمدند.
ازینرو به شیخ احمد لقب «یگیت باشی» (سرور جوانمردان) دادهاند که سلطان عثمانی وی را به استانبول دعوت کرد تا دیگر مشایخ را در معرض آزمایش معنوی قرار دهد.
در طریقه خلوتیه شخصیتهایی مانند
نیازی مصری مؤلف و
شاعر و
اسماعیل حقی بروسوی عالم و
صوفی و شارح
مثنوی ،
شیخ عبداللّه صلاحالدین عشاقی معروف به ابن عربی عثمانی به ظهور رسیدهاند.
از آنجا که فتح استانبول به رهبری
سلطان محمد فاتح نیز هم جنبه
دینی و هم جنبه صوفیانه داشت، بسیاری از
درویشان در آن
جنگ شرکت داشتند.
محمد فاتح پادشاهی روشنفکر، و در عین حال، درویش مسلک بود.
او از
عبدالرحمان جامی خواسته بود تا در باب وجوه اشتراک سه مکتب فکری اسلامی، یعنی تصوف،
کلام و
فلسفه ، کتابی بنویسد.
در نتیجه،
جامی کتاب مشهور خود به نام
الدُّرّةُ الفاخرة را نوشت.
مرشد و
شیخ سلطان محمد فاتح شیخ آق شمس
الدینِ مذکور بود (سطور قبلی) که پس فتح استانبول که شخصاً در آن شرکت کرده بود ــ محلّ دفن
ابوایوب انصاری را پیدا کرد ــ موضوع شرکت بسیاری از «
غیبْ اَرَن » ها (واصلان به غیب) و «
اَرَن » (واصل) های
خراسان در فتح استانبول در «
مناقبنامه » ها آمده است.
حتی امروزه
قبور و «مقام» (
زیارتگاه ) های بسیاری با نامهای «
یدی امیرلر » (
هفت امیران ) و یا «
خراسانی بابا » در استانبول وجود دارد که بنا به روایات، برای فتح استانبول از
عالم غیب بشارت گرفته و بیدرنگ به راه افتاده بودهاند.
اغلب ایشان مانند «
هفت تنان »
شیراز ، اشخاص بینام و نشانی بودند که بنا به روایات، از شرق، یعنی از خراسان میآمدند.
پس از فتح استانبول، نخستین تکیهای که در آن شهر آغاز به کار کرد
تکیه خلوتیه بود.
تا
قرن دهم بین
اهل تکیه و
اهل مدرسه اختلاف جدّی نبود، یعنی همانگونه که
اهل تصوف عارفان عالمی بودند که بیشترِ علوم ظاهر را نیز میدانستند، اهل مدرسه نیز عالمان عارفی بودند که از
عرفان نصیب داشتند.
تا آنجا که تقریباً همه شیخ الاسلامهای عثمانی پیرو طریقهای بودند.
حتی سلاطین و دولتمردان نیز یا به طریقهای منسوب بودند یا به منسوبان طریقهها بسیار
احترام میگذاشتند (سلطان سلیمان قانونی در شعری ارزش بندگی «ولی» را از سلطان جهان بودن بیشتر دانسته است).
همچنین، سلاطین صوفیان را به منظور
تبلیغ اسلام، تعلیم اشخاص و تأمین
صلح و
امنیت به دورترین نقاط
امپراتوری عثمانی میفرستادند.
اعضای تکیه از
مالیات و خدمت سربازی
معاف بودند.
در مقابل، برخی از مشایخ و مریدان نیز گاهی داوطلبانه در جنگها شرکت میکردند.
اما از قرن دهم، این انسجام از هم پاشید و مجادلات بین صوفیان و برخی
علما ــ موسوم به
قاضی زادگان ــ آغاز شد.
این گروه یعنی قاضی زادگان جمعاً در ۲۱ موضوع، از صوفیان انتقاد و گاهی آنها را
تکفیر میکردند.
اختلافات ایشان را موضوعاتی از این قبیل تشکیل میداد: چرخ زدن و
سماع صوفیه بدعت است؛ خواندن
نعت ، مولودی و سرودهای مذهبی («الاهی»)
جایز نیست؛
قرائت قرآن با صوت آهنگین بدعت است؛ خواندن نمازهای
نافله در شبهای
رغایب و
برات و
قدر بدعت است؛
حضرت خضر علیهالسلام زنده نیست؛ مصرف
سیگار و
قهوه جایز نیست؛ زیارت قبور و تربتهای مقدس جایز نیست؛ بلند شدن به پای بزرگان برای احترام به ایشان نوعی
شرک است؛
فرعون در حال
کفر از دنیا رفته است؛ ابوین
رسول اللّه صلیاللّهعلیهوآلهوسلم در حال کفر از دنیا رفتهاند؛
لعن بر
یزید جایز نیست؛
امام حسن و
امام حسین علیهماالسلام با
شمشیر جد خودشان به
شهادت رسیدهاند.
قاضی زادگان گاهی تا آنجا پیش رفتند که به تکیههای خلوتیه هجوم بردند و
دراویش را ضرب و شتم کردند و تکیههای ایشان را به
آتش کشیدند؛ به قهوهخانهها نیز هجوم بردند و کسانی را که قهوه مینوشیدند کتک زدند.
در بین مخالفان قاضی زادگان عدهای از
مشایخ و نیز علما یافت میشدند.
در این میان، کسی که با نوشتهها و وعظهایش بیش از همه با این گروه
مجادله کرد، شیخِ خلوتیه
عبدالمجید سیواسی (متوفی ۱۰۴۹) بود.
او از یک سو با این اهل ظاهر مجادله میکرد و از سوی دیگر، با اقلیتی از صوفینمایان افراطی، که با رفتارهای اباحیگرایانه خود بر ادعاهای گروه یاد شده (قاضی زادگان)
صحه میگذاشتند.
به هر حال، مجادله بین این دو گروه یک قرن طول کشید، تا اینکه عاقبت،
دولت مداخله کرد.
به درخواست
پادشاه ، عالم بزرگ شیخ الاسلام
کمال پاشازاده (متوفی ۹۴۰)
فتوایی صادر و اعلام کرد که عالمی چون
ابن عربی را، هر چند که برخی از دیدگاههایش برای همگان قابل درک نباشد، نمیتوان تکفیر کرد و هر کس که چنین کند، خود
کافر است.
در دوران عثمانیان، دومین طریقهای که پس از خلوتیه، بیش از بقیه گسترش یافته بود نقشبندیه بود.
ظاهراً، یکی از خلفای شاه نقشبند به نام
خواجه رکنالدین محمود بخاری به آناطولی آمد و خانقاه
محمود چلبی را در ۸۰۷ در آماسیه بنیان نهاد.
پس از آن، یکی از خلفای
عبیداللّه احرار به نام
ملاعبداللّه الهی سِماوی (متوفی ۸۹۶) به دیار خود، یعنی به بخش سِماو در ایالت کوتاهیه بازگشت و در آنجا دومین تکیه نقشبندی را تأسیس کرد.
آوازه ملاعبداللّه سماوی موجب شد که وی به استانبول دعوت شود و در نتیجه، او دومین تکیه خود را در استانبول تأسیس کرد و یکی از خلفای خود به نام
سیدامیر احمد بخاری نقشبندی (متوفی ۹۲۲) را، که سلسله نسبش به امام حسین علیهالسلام میرسید، در رأس آن قرار داد.
خود نیز به (ناحیه) ینیجه (ینیتسای کنونی یونان) در واردار رفت و تکیهای هم در آنجا بر پا کرد.
در آنجا شرحی عربی بر واردات «
بدرالدین بن قاضی سَماوْنه » نوشت.
هنگامی که تعداد مریدان سید امیر احمد بخاری در استانبول افزون گشت، وی تکیه دیگری افتتاح کرد.
پس از
فوت او، به ترتیب، محمود چلبی (متوفی ۹۳۸) و
عبداللطیف افندی (متوفی ۹۷۱) مسندنشین تکیه شدند.
یکی از خلفای عبداللطیف افندی شیخ نعمت اللّه (متوفی ۹۶۹) بود که لغت فارسی را
تدوین کرد و یکی دیگر از خلفایش
شیخ عبدالرحمان غباری (متوفی ۹۷۴) بود که نظیره شبستان خیال را به فارسی نوشت؛ وی در عین حال، یک خطاط بود.
نام
بابا نعمت اللّه نخجوانی (متوفی ۹۲۰) نیز در بین نقشبندیان آن دوران جایگاه ویژهای دارد.
وی هنگام اقامتش در تبریز،
تفسیر دو جلدی صوفیانه
الفواتح الالهیة را نوشت و پس از آن، عازم آق شهر و در آنجا ساکن شد و تا زمان مرگش در آن شهر فعالیت کرد.
در آن دوران، نام
شیخ محمود افندی ، که اصلاً ارومیهای بود و اندیشههای نقشبندی و نوربخشی را در خود جمع کرده بود، جلب توجه میکند.
وی بسیاری را به خود جذب کرد، و ازینرو به این
اتهام که ممکن است
قیام کند، در ۱۰۴۸
اعدام شد.
سلطان مراد چهارم پس از دریافتن اینکه اتهام شیخ ناوارد، و ناشی از افترای دشمنانش بوده است، از شدت اندوه
فلج شد.
در این دوران،
سید مراد بخاری (متوفی ۱۱۳۲) به عنوان خلیفه
حاج محمد معصوم (متوفی ۱۰۷۹)
پسر شیخ احمد فاروق سرهندی ، به استانبول رفت و بانفوذترین شاخه
نقشبندیه ، یعنی شاخه
مجددیه را در آنجا تأسیس کرد.
سلطان محمد چهارم از وی حمایت نمود و برخی از رجال عالی رتبه دولت، بویژه از علما، مانند شیخ الاسلام
فیضاللّه افندی ، به وی منتسب شدند.
انتساب
لعلیزاده عبدالباقی افندی از
ملامتیان به وی، همچنین انتساب مراد بخاری به
باشمقچیزاده علی افندی ، شیخ ملامتی، موجب شد که اندیشههای نقشبندی و ملامی در طریقه یاد شده در هم آمیزد.
مدتی بعد نیز،
سیدسلیمان بلخی مؤلف کتاب مشهور
ینابیع المودة ، مجموعه احادیث مربوط به
فضائل اهل بیت علیهمالسلام، همراه پسرش
سید عبدالقادر بلخی ، که از
افغانستان به استانبول آمده بودند، از مشایخ این
طریقه شدند.
حتی
سید جمالالدین استرابادی نیز به سید عبدالقادر
بلخی انتساب جست و در تکیه او اقامت کرد.
از دیگر صوفیان نقشبندیه آناطولی،
حمزه نگاری افندی قره باغی و
احمد حسامالدین افندی داغستانی بودند که معتقد به
وحدت وجود و به شدت محب
اهل بیت علیهمالسلام بودند.
طریقه مولویه نسبتاً دیرتر وارد قلمرو عثمانی شد و به مرور جایگاه سوم را بین طریقههای آنجا کسب کرد.
مولویه از نظر عقیده نیز به دو شاخه تقسیم شد.
یکی شاخه ولد بود که منسوبانش
زهد و
احکام شریعت را اساس قرار میدادند، و دیگری شاخه شمس بود که منسوبانش مانند
قلندریان ، منش
باطنیان را داشتند، یعنی به
شریعت چندان پایبند نبودند سبیلهایشان را بلند نگه میداشتند، اما
موی سر و
ریش و
ابرو را تماماً میتراشیدند (چارضرب).
بهترین نمونه برای شاخه شمس در آن دوران، دیوانه محمد چلبی (متوفی پس از ۹۵۱)، شیخ مولویخانه آفیون قره حصار بود.
وی با عبای قلندری و کلاه
مولویان و با وضع چارضرب، مانند دیوانهای در دشتها و بیشهها میگشت.
او با این وضع، و با شیشه
شرابی که در دست داشت، از سوی مردم
تقبیح میشد و بدین وسیله، مقام خود را از مردم پنهان میداشت.
وی با چنین وضعی به همراه مریدانش پس از زیا [[]] رت مدفن
امامان اهل بیت علیهمالسلام در
نجف ،
کربلا و
سامرا ، به زیارت
امام رضا علیهالسلام در
مشهد رفت.
در این بین، مولویخانه غَلَطه/ گالاتا به عنوان نخستین مولویخانه استانبول نیز با کوشش وی تأسیس شد.
یکی از برجستهترین مشایخ این مولویخانه
اسماعیل رسوخی آنقروی دده شارح مثنوی بود که ۲۲ سال مسندنشینی آنجا را به عهده داشت.
شرح مثنوی او به اندازهای مقبول افتاده بود که پس از آن، مهمترین شرط صدور مجوز تدریس مثنوی این بود که مدرسان از شیوه و اصول او پیروی کنند.
او نیز در مقابل قاضی زادگان، رسالهای در باب جایز بودن
سماع نوشته است.
شیخ غالب (متوفی ۱۲۱۳)، بیست و سومین «پوست نشین» (
مرشد ) آن تکیه، نیز از شاعران برجسته عثمانی بود.
او مثنوی ۲۱۰۱ بیتی خود به نام حسن عشق را در حالی سرود که هنوز ۲۶ سال داشت.
دومین مرکز مولویه استانبول مولویخانه یِنی قاپی بود که تا سالهای اخیر باقی مانده بود و در ۱۳۷۷ ش/ ۱۹۹۸، در حالت متروکه در آتش سوخت.
مولویخانههای دیگر استانبول مولویخانههای بِشیک تاش، بهاریه و قاسم پاشاست.
این مکانها به مثابه مراکز هنری فعال بودند؛ بجز استانبول و البته قونیه، تقریباً در پنجاه شهر مولویخانه وجود داشت که بورسه، مغنیسا، کوتاهیه، توقات و حلب در رأس آنها بودند.
یکی دیگر از طریقههایی که تأثیرات عمیق بر
تاریخ و
فرهنگ عثمانی نهاده، بیتردید
طریقه بکتاشیه است.
رابطه مطلوب این طریقه با حکومت، پس از مرگ بایزید دوم به مرور تیره شد.
بویژه سلطان سلیم (یاووز) که با
صفویان در تعارض بود، در مقابل چندین گروه
رافضی ، که ایشان را جاسوسان
شاه ایران در آناطولی تلقی میکرد، تدابیر سختی اتخاذ نمود.
این گروههای باطنی، که از لحاظ عقیده، بیشتر به گروههای «
اهل حق » در ایران شبیه بودند، در تکیههای بکتاشی نفوذ کردند و به مرور، این طریقه را از آن خود نمودند، پس از آن دیگر به تعالیم
حاجی بکتاش ولی توجه نمیشد.
بعدها منسوبان این طریقه در لشکر نفوذ کردند که با سرپیچی از مقررات و ارتکاب کارهای
خلاف شرع همراه بود، در نتیجه، سلطان محمود دوم شورایی برای رسیدگی به اتهامات آنها تشکیل داد.
این
شورا سرانجام نظر خود را، مبنی بر حفظ تکیههای بکتاشیِ بالای شصت سال قدمت و
تخریب بقیه آنها، و نیز مآخذه برخی از «بابا» های بکتاشی، به اطلاع سلطان رساند.
اما سلطان این رأی را کافی ندانست و مصمم شد که بدون احتساب قدمتشان، همه تکیههای کوچک تخریب و اموالشان ضبط و یا به افراد
مستحق واگذار شود و تکیههایی که ساختمانشان قابل استفاده است برای «عبّاد مسلمین» به
مسجد جامع ،
مساجد محلی ،
مکتب و یا
مدرسه تبدیل گردد.
در اجرای این «خط همایونی»، تخریب تکیههای بکتاشی آغاز شد.
در اسناد تاریخی، این واقعه را «
وقعه خیریه » نامیدهاند.
بکتاشیهای دستگیر شده را دو تا دو تا
محاکمه کردند.
گرچه بسیاری از آنها اظهار کردند که
اهل سنت و وابسته به
شرع شریف هستند و
نماز میخوانند و
روزه میگیرند، به حسب وضع ظاهریشان و گواهی شاهدان، به شهرهای مذهبی قلمرو عثمانی
تبعید یا به جزاهای مختلف محکوم شدند.
برخی از
باباهای بکتاشی را نیز گردن زدند.
تکیههای بکتاشیه، که آستانه مرکزی حاجی بکتاش در رأس آنها بود، به نقشبندیها واگذار شد، که به نظر میرسید بیش از طریقههای دیگر به رعایت احکام شریعت مقیدند.
در کنار تدابیر سخت برای مهار بکتاشیها، که ظاهراً فراتر از حد متعارف بود، محمود دوم گروه دیگری از درویشان افراطی را نیز از استانبول خارج کرد.
این گروه شعبهای از نقشبندیه به نام
خالدیها بودند که سنّیان
متعصب بودند و احکام شریعت را مانند
اهل ظاهر رعایت میکردند.
اینان، که از تأدیب بکتاشیها بسیار خشنود شده بودند، با ادعای حقانیت طریقه خود عدهای را به ستوه آوردند.
منسوبان این گروه نه تنها
بکتاشیان بلکه دیگر
طریقههای صوفیه را نیز
تکفیر میکردند و مدعی بودند که آنها از
دین خارج شدهاند و تنها خودشان را در
صراط مستقیم میدانستند.
این مشایخ که بیشتر روستایی بودند، در پایتختی مانند استانبول، که مردمش سطح فرهنگی بالایی داشتند، شروع به
آزار مردم کردند.
تقریباً بیست سال پس از تبعید بکتاشیان، این
مشایخ نیز که پا از حد فراتر گذاشته بودند، به دستور سلطان تبعید شدند.
با مرگ سلطان محمود دوم در ۱۲۲۵، از شدت تدابیر سخت در حق بکتاشیان کاسته شد و به مرور، برخی از تکیههای بکتاشیه فعالیت خود را از سر گرفتند و حتی، با حفظ حس انتقامجویی، از جریانهای سیاسی ضد خاندان عثمانی در سالهای بعد، همواره حمایت کردند.
اینگونه جبههگیریها موجب شد که در پی سقوط
عثمانیان ، بکتاشیان برترین مدافعان رژیم جمهوری (۱۳۰۲ ش/ ۱۹۲۳) و نهضتهای وابسته به
مصطفی کمال (کمالیسم) بشوند.
در دوران عثمانی، علاوه بر طریقههای مشهور، طریقههای دیگری نیز با پیروان کمتر و به ترتیبِ حجم و گستره فعالیت، شامل
قادریه و
رفاعیه و
شاذلیه و
بدویه و
سعدیه و
ملامیه دارای نفوذ بودند.
در باره ساختار اعتقادی گروه دیگری به نام «
علویها »، که امروز نیز وجود دارند، اختلاف نظر هست؛ برخی از محققان علوی شناس عقاید این گروه را تأویلی از مکتب
اهل بیت و عدهای دیگر
شیعه جعفری یا غیرجعفری، و بعضی
نُصیری دانستهاند؛ و بعضی علوی پژوهان نیز آنان را خارج از
اسلام و پیرو عقاید استوار بر
زردشتیگری و
مزداپرستی دانسته و گفتهاند که عقایدشان هیچگونه ربطی به اسلام ندارد.
با توجه به اسناد تاریخی و تجربیات عامه، این گروه یکی از گروههای پرطرفدار در بین ترکمنهای آناطولی، از قبیل
حیدریان ،
قلندریان و
جولقیان ، بودهاند که بعدها، در نتیجه تعالیمی که از «داعی» (
مرشد ) های
صفویه گرفتهاند، ماهیت باطنیان و
غلاة شیعه را یافتهاند و بیشتر شبیه
خاکساریه و یا اهل حق در ایراناند.
آیین آنها بیش از
دین یا
مذهب ، به طریقه شبیه است، مرشدِ خود را «
دده » خطاب میکنند و جایی را که در آن گرد میآیند «
درگاه » یا «جمع اِوی» (جمع خانه) میخوانند.
نام مراسم آیینی آنها «
آیین جمع » و «
سماع » است.
هر از گاه، و حتی در زمانهای غیر معمول، نمازی میخوانند یا روزهای میگیرند.
ایشان زکاتی میپردازند که به آن «
دده حقّی » (حقِّ دده) میگویند.
امروزه اقلیتی از این گروه وجود دارند که ادعا میکنند جعفری مذهباند و گروه کوچک دیگری نیز که بیشتر در روستاهای اطراف
سوریه زندگی میکنند خود را نُصیری میخوانند.
برخی از ایشان نیز خود را بکتاشیان روستا مینامند ازینرو نام بکتاشی و
علوی همواره باهم به کار رفته است.
البته عدهای از باباهای بکتاشی از این موضوع بسیار ناخشنودند و ادعا میکنند که علویها از نام آنها سوءاستفاده کردهاند.
در اواخر
سلطنت عثمانی ، طریقهها و تکیهها نیز وارد دورهای از انحطاط شد.
موروثی بودن مقام شیخی و بیاعتنایی برخی از مشایخ به علوم متعارف، پیروان ایشان را براحتی به سوی اعمال غیر شرعی سوق داد، تا آنجا که فروختن اجازت شیخی رواج یافت و گروههای درویشان بیمایه با یکدیگر وارد
مجادله شدند.
معافیت اعضای تکیه از
مالیات و خدمت سربازی، برخی از تکیهها را عملاً به صورت محل تجمع فراریان از
سربازی ، سرباران جامعه، راهزنان و یا افراد
تنبل و ولگرد در آورد.
بدینسان، رفتارهایی از این قبیل نخستین نشانههای روند شیوع
فساد در این مراکز بود.
ازینرو رجال دولت و بیشتر
اهل تصوف ، به مرور از این وضع ناخوشنود شدند و عاقبت، نظر خود، مبنی بر ضرورت اصلاحات در تکیهها، را ابراز کردند.
در نتیجه در مجلاتی چون محبّان، جریده صوفیه، حکمه، محراب و تصوف، و یا در انجمنهای تازه تأسیسی چون «جمعیّت صوفیّه اتحادیّه»، برای فعالیتهای اصلاحی جایگاه ویژهای قائل شدند.
خواستههای مطرح شده در نظامنامههای چنین انجمنهایی را میتوان در این چند مادّه خلاصه کرد:
۱)
مشیخت و
خلافت نمیتواند مانند
اموال و املاک از
پدر به
پسر به
ارث برسد، بلکه
اهلیت و
لیاقت میخواهد.
اگر فرزند یک
شیخ کامل در راه راست نباشد، نمیتواند وارث
فیض و
کمال پدرش شود و جانشین او گردد.
۲) برای حفظ نظم داخلی تکیهها باید مفتّشان مقتدر و مستعد از بین اهل
طریقه تعیین شوند.
اینها نه تنها تکیههای استانبول، بلکه باید تکیههای تمام سرزمین عثمانی را مراقبت و تفتیش کنند و بکوشند تا کمبودهای موجود رفع شود.
۳) ضروری است که «
مجلس مشایخ » تشکیل شود و اهل طریق در تکیههای سرزمینهای
امپراتوری ظاهراً و باطناً، آن را مرجع ویژه خود بدانند.
۴) برای اینکه مشایخ طریقهها
علوم ظاهری نیز کسب کنند، تأسیس «مدرسة المشایخ» الزامی است.
در نتیجه فعالیتهای اصلاحی یاد شده، در ۱۲۸۰، تشکیل «مجلس مشایخ» وابسته به کانون
شیخ الاسلامی تصویب شد.
این تشکل نه تنها مسئولیت اداره امور تکیهها و طریقهها در تمام سرزمینهای امپراتوری و نیز نظارت بر آنها را به عهده گرفت، بلکه در راه گسترش اندیشههای صوفیانه و توسعه ساختار طریقهها و نظام درونی آنها میکوشید، حتی انتخاب مشایخ را نظم میبخشید.
این مجلس از هفت تن از با سابقهترین و متشخصترین اعضای طریقههای مختلف تشکیل شده بود، که یک تن را از بین خود به عنوان
رئیس انتخاب میکردند.
کسانی که مورد تأیید این مجلس نبودند نمیتوانستند
تکیه تأسیس کنند.
تکیههای استانبول و نیز تکیههای آناطولی و
روم ایلی، گاهگاهی، مورد
بازرسی این مجلس قرار میگرفتند.
بدینسان کوششی در جهت اصلاح برخی از معایب تکیهها و نظاممندی آنها آغاز شد.
گرچه این مجلس با نیّات خیرخواهانه تشکیل شده بود، به دلیل وابسته بودن به
تشکیلات شیخ الاسلامی مشکلاتی از قبیل مداخلات
علما را در امور
اهل طریقه به بار آورد.
برخی از مشایخِ استقلال طلب با
شکایت از اینکه دولت ایشان را سخت تحت نظر دارد و فعالیتهایشان را محدود میکند، شروع به مخالفت با این مجلس کردند.
در ۱۳۳۴، تعداد طریقههای زیر پوشش مجلس مشایخ به پانزده طریقه محدود و به این تکیهها عنوان تکیههای مرکزی داده شد.
یعنی تکیههای استانبول و دیگر نقاط قلمرو عثمانی موظف بودند به این تکیههای مرکزی وابسته باشند.
هنگامی که
دولت عثمانی کاملاً ضعیف شده بود و دولتهای بیگانه با استفاده از فرصت و برای تجزیه امپراتوری با آن وارد نبرد شدند، ارباب
تصوف نیز برای دفاع از
وطن با
سلاح خود در جنگهای موسوم به جنگهای آزادیبخش شرکت کردند.
دولت عثمانی سرزمینهای وسیع خود را که در سه
قاره آسیا و
اروپا و
افریقا پراکنده بودند، یکی پس از دیگری از دست داد و
حکومت عثمانی پایان یافت و به جای آن،
مصطفی کمال پاشا آتاترک دولت
جمهوری ترکیه را در ۱۳۰۲ ش/ ۱۹۲۳، با بهرهبرداری فراوان از یاری و نفوذ مشایخ طریقهها تأسیس کرد.
در نخستین مجلس مؤسسان
جمهوری تازه تأسیس ترکیه، بسیاری از مشایخ طریقهها به عنوان عضو فعال بودند.
پس از افتتاح مجلس با خواندن برخی دعاها، اعضای آن به
زیارت آرامگاه حاجی بیرام ولی ،
پیر طریقه بیرامیه ، در آنکارا رفتند.
مصطفی کمال، که ابراز کرده بود که دولت جدید حامی سیاست تجددطلبی خواهد بود، به مرور انقلابهای بنیادین فرهنگی خود را آغاز کرد.
برخی افراد دیندار با اظهار اینکه برنامههای او جامعه را به بی
دینی خواهد کشید، با اقدامات وی مخالفت کردند.
در اواخر ۱۳۰۴ ش/ اوایل ۱۹۲۵، یکی از مشایخ خالدی به نام شیخ سعید کُرد، با اعلام اینکه
دین در خطر است، همراه مریدانش قیام کرد، اما با
خونریزی سرکوب شد و او را با ۴۹ تن مریدش به
دار آویختند.
به دنبال این حوادث، مخالفت با
صوفیه شدت یافت و تقریباً ده ماه پس از آن
واقعه ، در نهم دی ۱۳۰۴/ سی ام نوامبر ۱۹۲۵ با اجرای مادّه قانون ۶۷۷، پایان کار تکیهها، که با نفوذ و اعتبار خود نقش مهمی در تاریخ هزار ساله ترکها به عهده داشتند، فرا رسید.
اموال آنها مصادره شد و استفاده از عناوینی چون
شیخ ،
خلیفه و یا
مرید ممنوع گشت.
در آن زمان، فقط در استانبول بیش از سیصد تکیه فعال بودند.
پنج سال بعد (۱۳۰۹ ش/ ۱۹۳۰)، در نتیجه کشته شدن یک افسر به دست منسوبان به تصوف در شهر منه من برخوردهایی صورت گرفت و صدها تن بازداشت و ۲۸ تن نیز اعدام شدند.
امروزه نیز همان قانون منع فعالیت طریقههای صوفیه باقی است و فعالیت طریقهها در کشور جمهوری ترکیه از لحاظ حقوقی
جرم است.
با وجود این ممنوعیت قانونی، از جراید برمی آید که اینان عملاً از بین نرفتهاند و به صورت مخفی به فعالیتهای خود ادامه میدهند و چون فعالیتهای ایشان صورت رسمی ندارد، نظارت بر آنها ممکن نیست.
در نتیجه، مکانهایی که ایشان در آنجاها فعالیت میکنند به مکانهایی تبدیل شده است که در آنها عدهای حقهباز و
دعانویس برای کسب منافع شخصی، مردم را
اغفال میکنند.
در برنامههای تلویزیونی، همواره به رسواییهای اینگونه مشایخ قلابی پرداخته میشود.
همچنین هر سال، چند افسر با
اتهام انتساب به یکی از طریقهها از
ارتش اخراج میشوند.
در این بین، جشنهای سماع
مولویان و
بکتاشیان ، که جنبه جهانگردی دارد، هر سال از سوی وزارت فرهنگ برگزار میشود.
بنا بر جراید، برخی از دَدههای مولویه در تکیههای خود، آشکارا «آیین جمع» (مراسم اجتماع دراویش) برگزار میکنند.
همه اینها نشان میدهد که در قانون مصوبه ۱۳۰۳ ش/ ۱۹۲۵، که هنوز معتبر است، رخنه ایجاد شده است.
گر چه نقل کردهاند که ورود تصوف به سرزمینهای بالکان در دوران پیش از عثمانیان و به توسط تجار عرب شمال
افریقا و یا
درویشان دورهگرد، که به صورت فردی به آن مناطق
سفر میکردند، صورت گرفته است، فقط یکی دو مثال برای این مدعا وجود دارد.
حال آنکه ورود تصوف در قالب اجتماعی و به صورت گروههای مختلف با نفوذ در سرزمینهای بالکان، پس از فتح آن مناطق به دست عثمانیان رخ داد.
برای نمونهای از ورود تصوف به بالکان، در برخی از مناقب نیمه افسانهای رایج در نواحی بالکان از یک «ولی» به نام
صاری سالتوق /
صالتوق سخن به میان آمده که در آن مناطق سفر میکرده و بسیاری از
مسیحیان را
مسلمان میکرده است.
آنچه در مناقب آمده است، مبنی بر اینکه وی را پس از مرگش در هفت محل متفاوت
دفن کردند، نشان میدهد که تأثیر او در بین ملل
بالکان تا چه اندازه گسترده بوده است.
امروزه،
مقبره منسوب به وی در حظیره تکیه بلاگاژ در ایالت موستار در بوسنی و هرزگوین، همچنین مقبرهای در دوبریجه در کشور
رومانی، مهمترین زیارتگاههای صاری سالتوق هستند.
تکیه بلاگاژ با ویژگیهایی از قبیل اینکه در دل صخرهها فرو رفته است، و در کنار سرچشمه رود بونا قرار دارد، شاید یکی از مکانهایی محسوب شود که زیباترین موقعیت را در بین تکیهها از آن خود کرده است.
این تکیه که با وجود همه جنگها، خوشبختانه تا امروز حفظ شده است، ابتدا یک
صومعه مسیحی بود، اما پس از فتح آن مناطق به دست
عثمانیان ، به ترتیب، به تکیههای
بکتاشیه ،
خلوتیه و
نقشبندیه تبدیل شد.
مردم مناطق بالکان پیش از آن، مذهبی آمیخته از
مزداپرستی و
مسیحیت داشتند که آن را
بوگومیلی میخواندند؛ و این باعث شد که ایشان به دست
دراویش سیاح ، که ساختار
توحید در
اسلام را برایشان بیان میکردند، به آسانی اسلام بیاورند.
پس از فتح اسکوب (اسکوپیه) در ۷۹۵، و بوسنی در ۸۶۴، به دست عثمانیها، و در نتیجه، تکمیل حاکمیت ایشان در منطقه، حاکمان عثمانی برای مسلمان کردن مردم مناطق جدید از درویشان بهره میبردند.
تکیههای ایجاد شده در دورترین نقاط سرزمینهای یاد شده نه تنها مکانهایی برای
تبلیغ اسلام در بین مردم آن نواحی بودند، بلکه (در مقابل همسایگان جانب غرب امپراتوری) پاسگاههای مرزی نیز محسوب میشدند.
با تثبیت حاکمیت عثمانیها در سرزمینهای بالکان، به مرور طریقههای ترک از قبیل خلوتیه، بکتاشیه و نقشبندیه و سپس طریقههایی مانند
قادریه ،
رفاعیه و
سعدیه در آنجا شروع به گسترش کردند.
در این بین، خوی ملایم مردمان نواحی بالکان به گسترش اسلام در آن مناطق به وسیله طریقهها کمک کرد.
شهرت بسیاری از متصوفهای که از سرزمینهای بالکان برخاستند تنها در همان سرزمینها محدود نماند، بلکه
آوازه ایشان به استانبول و تمام مناطق دیگر رسید.
در واقع، بسیاری از ایشان پس از تحصیلات مقدماتی، برای آموزشهای بالاتر به استانبول میرفتند.
مشایخی چون
شیخ بدرالدین ،
عبداللّه بوسنوی ،
اسماعیل حقی بروسوی ،
عبداللّه صلاحالدین عشاقی و
سودی بوسنوی ، که صدها اثر با ارزش در زمینه
تصوف به جا گذاشتهاند، همگی کسانی بودند که در محیط فرهنگی بالکان رشد کردند.
برای نمونه، عبداللّه بوسنوی با دو
فصوص الحکم ، یکی به عثمانی و دیگری به عربی، و بیش از بیست رساله عربی در باب
عرفان و
ماوراءالطبیعه اسلامی، مشهور است.
وی را پس از فوتش در ۱۰۵۴، در کنار
صدرالدین قونیوی در قونیه دفن کردند.
بوسنوی به طریقه
ملامیه حمزویه منسوب بود که
پیر آن،
حمزه بالی افندی ، نیز اهل بوسنی بود.
اسماعیل حقی بوسنوی (متوفی ۱۱۳۷) شیخ
طریقه خلوتیه ، که در شهر آیدوس بلغارستانِ امروزی به دنیا آمده بود، با نگارش بیش از صد اثر صوفیانه، از مؤلفان صوفی محسوب میشود که بیشترین تعداد آثار را به جا گذاشته است.
بویژه
تفسیر روح البیان وی به زبان عربی از مهمترین تفاسیر با مذاق صوفیانه است.
عبداللّه صلاح
الدین عشّاقی (متوفی ۱۱۹۷)، که در خانوادهای اهل بوشناق در شهر کاستوریای یونان امروز به دنیا آمد، بجز آثاری در وادی تصوف، دیوان کاملی نیز از خود به جا گذاشته است.
سودی بوسنوی شرحهایی بر
دیوان حافظ و
بوستان و
گلستان سعدی نوشت.
شرح دیگری نیز که
شمعی پرزرینی بر
مثنوی مولوی نوشته است اثری پرارزش است.
شیخ سلیمان افندی کوستندیلی (متوفی ۱۲۳۵) با آثار با ارزشی که به جا گذاشته است، یکی از برجستهترین مشایخ نقشبندیه بود.
حکومت عثمانی به سرزمینهای آباد و منابع غنی انسانی در منطقه بالکان بیش از مناطق دیگر توجه داشت.
چون بیشتر صدراعظمها اهل سرزمینهای بالکان بودند، بیشتر طرحهای عمرانی را در آنجا انجام دادند.
ازینرو برخی از مورخان،
امپراتوری عثمانی را به امپراتوری بالکان نیز تعبیر کردهاند.
به همین دلیل نیز بررسی محیط صوفیانه مناطق بالکان تا سالهای دهه نخست ۱۹۰۰، که مناطق یاد شده از دست عثمانیها خارج شد، به صورت جدا ممکن نیست.
در بررسی گسترش هر یک از طریقهها معلوم میشود که هر یک از آنها (برای نمونه، مولویه) از طریقههای مهم مناطق بالکان بوده است.
مولویخانههایی در شهرهای بالکان از قبیل اسکوب، تیران/ تیرانا، پچوی/ پچ، بلگراد، فِلِبه (پلوودیف)، کِرِت، نیش، سیروز (سیکلاد)، سارایوو، موستار، سلانیک، ژانیتسا و ادرنه ایجاد شدند.
مثلاً
مولویخانه سارایوو مکان بسیار زیبایی در کنار
سد آب و
رودخانه بوده، و به دستور عیسی بیگ ساخته شده بوده است.
در
وقف نامه آن شرط خدمت به
سادات ،
طلاب ،
ابناء السبیل ،
فقرا و
غازیان ، نیز «
اطعام ایشان با
گوشت و
برنج و
روغن و
آش » قید شده است.
این تکیه دارای عمارت کلاه فرنگی بسیار زیبایی بوده است که اصناف و پیشهوران بوسنه سرای (سارایوو)، شبها در آنجا گرد میآمده و ضمن صحبت با یکدیگر، به کمر پیشهوران جدید «
شَدّ » (
دستار ) میبستهاند.
این (مجلس) صحبت، که آن را «قوشانمه» (کمربستن) میخواندند، تا
جنگ جهانی دوم ادامه داشت.
یکی دیگر از طریقههایی که در سرزمینهای بالکان، بویژه در بین مردم آلبانی گسترش یافته بود،
طریقه بکتاشیه بود.
این طریقه که ابتدا در شرق یونان، شرق بلغارستان و جنوب
رومانی گسترش یافته بود، بعدها تا شهر بوداپست در مجارستان گسترده شد.
تکیهای که یکی از
باباهای بکتاشی به نام
گُل بابا در مجارستان تأسیس کرد، هنوز
زیارتگاه مردم است.
تکیهای که یکی دیگر از باباهای بکتاشی در دیمتوقه بنا کرد، پس از «خانه پیر» در (ناحیه) حاجی بکتاش، مهمترین
تکیه بکتاشیه محسوب میشود.
تکیه خراباتی بابا در تدووا در مقدونیه نیز یکی دیگر از تکیههای مهم بکتاشیه است.
سرزمین آلبانی به سبب دور بودن از نظارت مرکز، به پناهگاه
بکتاشیان تبعید شده تبدیل شد، تا آنجا که هنگام افول عثمانیها، باباهای بکتاشیه به این فکر افتادند که در خاک آلبانی یک دولت بکتاشی تأسیس کنند.
در ۱۳۰۴ ش/ ۱۹۲۵ که
مصطفی کمال آتاترک همه تکیهها را بست، بکتاشیان آلبانی، با این ادعا که ویژگی تکیه مرکزی بودن از تکیه حاجی بکتاش به تکیه تیران بکتاش منتقل شده است، مدعی شدند که دیگر تمام مسئولیت و مرکزیت
طریقه در دست ایشان است.
یکی دیگر از طریقههای مهم در بالکان
ملامیه بود. این طریقه را ملامیه دوره سوم یا ملامیه
روم ایلی خواندهاند.
یکی از طلاب
الازهر به نام
محمد نورالعربی (متوفی ۱۳۰۵)، اهل
مصر ، که
استادش او را برای مأموریت به
روم ایلی فرستاده بود، در اثنای
تدریس در مدارس، با برخی از مشایخ نقشبندیه، خلوتیه و
اکبریه آشنا شد و عاقبت به مقام شیخی رسید و شعبه منسوب به خودش، به نام «
مسلک ملامت » را تأسیس کرد.
وی آثار بسیاری نوشت و جانشینان بسیاری تربیت کرد و بدینسان، طریقه او از
روم ایلی تا استانبول و غرب آناطولی گسترش یافت، و امروز نیز فعال است.
پس از عثمانیان، مناطق یاد شده یکی پس از دیگری تجزیه شدند و محیط صوفیانه آنها نیز مطابق با سیاستهای دولتهای جدید آن مناطق تغییر شکل داد.
وقتی که دولتهای قومی تازه تأسیسِ مناطق بالکان تحت حاکمیت
کمونیستی قرار گرفتند، برخی از مشایخ ترجیح دادند که به ترکیه مهاجرت کنند و فعالیتهای خود را بهطور مخفیانه در آنجا ادامه دهند.
اما آنان که در آن سرزمینها باقی ماندند، پس از یک دوره پنجاه ساله، به مرور، تکیههای خود را بازگشایی و شروع به فعالیت کردند.
از آنجا که ایشان زمانی طولانی تحت حکومت کمونیستی و در نتیجه، از تعلیمات
دینی دور مانده بودند، فعالیتهای صوفیانه برخی از آنها، که دانش
دینی و تصوفی کاملی ندارند، اغلب معروض انتقاد جوانانی است که پس از اتمام تحصیلات در کشورهای عربی به مملکت خود بازگشتهاند.
این اختلافات، گاهگاهی نیز سبب بروز حوادث ناگوار میشود.
(۱۱) ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه، چاپ علی منتصر کتانی، بیروت ۱۳۹۵/ ۱۹۷۵.
(۱۲) ابن عربی، الشجرة النعمانیة، چاپ ابن قومی، قاهره ۱۹۹۶.
(۱۳) احمد بن اخی ناطور افلاکی، مناقب العارفین، چاپ تحسین یازیجی، آنکارا ۱۹۵۹ـ۱۹۶۱.
(۱۴) اولیا چلبی.
(۱۵) احمد منیب باندرمه لی زاده، مجموعه تکایا، استانبول ۱۳۰۷.
(۱۶) احمد بن مصطفی طاشکوپری زاده، الشقائق النعمانیة، چاپ احمد صبحی فرات، استانبول ۱۴۰۵.
(۱۷) سیدمحمد شکری طبیب زاده، سلسله نامة العلیّة السادات الصوفیة، ۱۲۹۱، گ ۱۷.
(۱۸) عبداللّه بن محمد نجم رازی، مرصادالعباد، چاپ محمدامین ریاحی، تهران ۱۳۵۲ ش.
(۱۹) حسین وصاف، سفینه اولیاء، نسخه خطی کتابخانه سلیمانیه، کتابهای خطی اهدایی، ش ۲۳۰۹.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تصوف در آسیای صغیر و بالکان»، شماره۳۵۸۸.