تبریز
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تَبْریز، مرکز
استان آذربایجان شرقی و شهرستانی به همین نام در آن استان میباشد.
این شهرستان با ۱۹/۱۶۷‘۲ کمـ ۲ وسعت، از شمال به شهرستان ورزقان، از شمال غربی و غرب به شهرستان شبستر، از شمال شرقی به شهرستان هریس، از شرق به
شهرستان بستانآباد، و از جنوب به
شهرستان اسکو محدود است.
شهرستان تبریز براساس تقسیمات کشوری سال ۱۳۸۴ش متشکل از دو بخش به نامهای مرکزی به مرکزیت شهر تبریز، و خسروشهر (خسروشاه سابق) به مرکزیت خسروشهر و ۶ دهستان و ۴ شهر به نامهای تبریز،
باسمنج،
سرد رود و
خسروشهر است.
شهرستان تبریز در ناحیهای نیمهکوهستانی ـ نیمهجلگهای واقع است. جلگه وسیع تبریز به شکل مثلثی است که قاعده آن حاشیه شرق دریاچه ارومیه، و دو ضلع دیگر آن فصل مشترک جلگه با منطقه کوهستانی عینالی (
عون بن علی) با روند شمال غربی به جنوب شرقی و بلندیهای پایانه توده آتشفشانی سهند با روند شمال شرقی به جنوب غربی است.
بدین ترتیب، منطقه شهرستان تبریز یک جلگه میان کوهی بهشمار میآید که به سمت غرب و شمال غرب از بریدگیهای بلندیهای آن کاسته میشود و محور بزرگ آن از شمال شرق به جنوب غرب امتداد دارد و شیب ملایم آن ۳٪ تا ۴٪، و ارتفاع متوسط آن ۳۵۰‘۱ متر از سطح دریا ست.
با توجه به تحولات ساختمانی و مُرفوکلیمایی این جلگه، عوارض و عناصر قابل تشخیص آن به دو گونه هستند که به نواحی مرتفع و مناطق کمارتفاع و مسطح میتوان تقسیم کرد.
میشوداغ (کوه میشو) در جنوب و جنوب غربی
شهرستان مرند (شمال جلگه تبریز)، و شمال دریاچه ارومیه جلگههای تبریز و مرند را از همدیگر جدا میسازد و در منطقه صوفیان در فاصله ۳۰ کیلومتری تبریز توسط تپه ماهورهایی به موروداغ میپیوندد.
در سمت شمال شرقی تبریز موروداغ قرار دارد و بلندترین نقطه آن ۲۱۰‘۲ متر است. جهتگیری این کوهستان شرقی ـ غربی است.
حد جنوبی جلگه و شهرستان تبریز کوه سهند است. این کوه که از کوهستانهای منفرد ایران به شمار میآید، یک توده آتشفشانی خاموش است که ۳ قله مخروطی نزدیک به هم دارد. بلندترین قله آن جام داغ با ارتفاع ۷۱۰‘۳ متر است.
در دامنههای کوه سهند برخی چشمههای آب گرم وجود دارد.
با اینکه سهند اکنون دارای یخچالهای طبیعی نیست، ولی آثار یخچالهای دیرین در آبریز شمالی قللی که در تبریز نمایان هستند، دیده میشود، چنانکه در سلطانکوه با ارتفاع ۳۰۰‘۳ تا ۴۰۰‘۳ متر یک محوطه یخچالی در سر بالایی قریه آستاری نمودار است.
دامنههای سهند از ارتفاع ۵۰۰‘۲ متر به پایین پوشیده از چراگاههای طبیعی و غنی است که محل ییلاق عشایر
آذربایجان است.
وسعت این مراتع در حدود ۵۰۰‘ ۵۵۷ هکتار برآورد شده است.
شهرستان تبریز در حوضه آبریز دریاچه ارومیه قرار دارد و به لحاظ موقعیت توپوگرافی و گسترههای کوهستانی، شرایط خاص اقلیمی و نزولات جوی، از جریانهای سطحی دائمی و فصلی متعدد برخوردار است
که مهمترین آنها عبارتاند از:
۱- آجی چای، یا تلخهرود:
این رودخانه با ۲۶۵ کمـ درازا مهمترین رودخانه از جریانهای سطحی منطقه، و بزرگترین رودخانه شهرستان و شهر تبریز است. آجی چای از ارتفاعات سبـلان و گردنـه نیر (میــان راه
سراب و
اردبیل) سرچشمه میگیرد و با عبور از جلگه سراب و پس از دریافت روانابهای جاری از ارتفاعات بزقوش، قوشا داغ و سهند در جهت عمومی شرقی ـ غربی، از شمال شرقی وارد جلگه تبریز میشود و با ادامه راه در این جلگه و برخورد با مناطق باتلاقی، در امتداد جاده تبریز ـ
آذرشهر به سمت جنوب غربی جریان مییابد و درحوالی گاوگان در محل داشکَسَن به دریاچه ارومیه میریزد.
برخی از ریزابههای این رودخانه از اراضی گچی و نمکی عبور میکند و مقادیر بسیاری املاح همراه خود میآورد که سبب شوری آن میشود و استفاده آبیاری از آن را غیر از فصول سیلابی ناممکن میسازد.
در حوالی تبریز دو پل بر روی این رودخانه وجود دارد: یکی در راه ارسباران در قریه ونیار، و دیگر پلی بزرگ در سمت شمال شهر در نزدیکی فرودگاه تبریز که با سنگ و آجر ساخته شده است و تا چندی پیش تنها پل بر سر راه تبریز ـ مرند بود و امروز جزئی از آثار تاریخی محسوب میشود و عبور و مرور از روی آن صورت نمیگیرد و در نزدیکی آن پل بزرگ دیگری ساخته شده است.
۲- مهرانرود، یا مهرانه رود، میدان چای:
این رودخانه به درازای ۶۱ کمـ از ارتفاعات شمالی سهند مانند کمال داغی و شِرشرِ داغی سرچشمه میگیرد و در جهت شمال جریان مییابد. این رود از به هم پیوستن ۳ ریزابه به نامهای توله سرچای، بارالی چای و باغچه درهسی تشکیل، و پس از عبور از دره باسمنج وارد جلگه تبریز میشود و سرانجام در نزدیکی پل فرودگاه به آجی چای میپیوندد.
۳- لیقوان رود:
این رودخانه از کوههای سهند سرچشمه میگیرد و پس از مشروب کردن اراضی زراعی لیقوان در نزدیکی باسمنج به مهرانرود میپیوندد.
۴- رودخانه گماناب، یا کومورچای:
این رودخانه از ارتفاعات کسبه و آغداش سرچشمه میگیرد و در جهت شمال به جنوب جریان مییابد. طول رودخانه تا تبریز ۴۲ کمـ، و منبع تأمین آب آن ذخایر برفی و چشمهسارهاست.
۵- آب نهند:
این رودخانه از یکی از شاخههای قراداغ به نام کوه کسبه سرچشمه میگیرد و به سوی جنوب سرازیر میشود و در نزدیک روستای نهند شعبه دیگری به آن میپیوندد و سپس در نزدیکی پل ونیار به آجی چای میریزد.
امروزه سدی بر روی آن بسته شده است که بخشی از آب آشامیدنی شهر تبریز از آن تأمین میشود.
در شهرستان تبریز ذخایر آبهای زیرزمینی فراوانی وجود دارد. ۴۰۰ رشته قنات در این شهرستان شناسایی شده است که ۳۶۱ رشته از آنها دایر و فعال است.
شهرستان تبریز از نظر اقلیمی از مناطق سردسیر کشور به شمار میآید و دارای زمستانهایی سرد و تابستانهایی معتدل است.
بیشتر بارشهای شهرستان تبریز ناشی از ورود توده هوای مدیترانهای است. همچنین ورود جریان هوایی اطلس شمالی نیزبا سرمای شدید و بارش برف همراه است. موقعیت دره تبریز و کوههای مرتفعی که این دره را در برگرفتهاند و جبهه هوای سردی که از شمال غرب آذربایجان به جلگه تبریز وارد میشود، از دیگر عوامل مؤثر در بارشهای این شهرستان هستند.
متوسط بارندگی سالانه شهرستان تبریز ۳/۲۶۱ میلیمتر است. هوای منطقه از رطوبت نسبی کمی برخوردار است. متوسط رطوبت نسبی آن ۵۱٪ است. تبریز یکی از مناطق بادخیز به شمار میآید. بررسی جریان وزش باد به لحاظ جهات جغرافیایی، سرعت و دفعات وزش باد در طی ۱۰ سال (۱۳۷۱تا ۱۳۸۱ش) نشان میدهد که بادهای محلی با شدت و ضعف از تمامی جهات به سوی شهر میوزند. معروفترین آنها باد شرقی است که در تمامی طول سال از سمت شرق میوزد و دیگری باد شمال شرق است که از نظر دفعات و شدت وزش، از تمامی بادهای زمستانی بیشتر است.
از جمله بادهای محلی تبریز آق یِل (باد سفید) است که در اسفندماه میوزد و ذوب برفها را تسریع مینماید و دیگر بادِ مِه است که سرد است. باد نامنظم دیگری نیز وجود دارد که هنگام وزش، هوای تبریز را آلوده میکند و گرد و غبار بر روی شهر میگستراند؛ این باد را گِچی قران (بُزکُش) گویند.
اقلیم تبریز در نواحی شمالی شهر نیمهخشک سرد، و در قسمت جنوب در دامنههای سهند نیمه خشک تا مرطوب است.
شهرستان تبریز به عنوان یکی از قطبهای صنعتی و تجارتی
کشور، و به سبب موقعیت و جایگاه جغرافیایی از لحاظ حمل و نقل از اهمیت و موقعیت ویژهای برخوردار است. وجود مبادی ورودی و خروجی شهرستان از طریق حمل و نقل جادهای و راهآهن، ارتباط با استانهای همجوار و نوار مرزی با کشورهای همسایـه، ارتباط با استانهای جنوبی کشور از طریق جاده تبریز ـ
تهران، و ارتباط از
مرز بازرگان با کشور
ترکیه، مهمترین شبکه ارتباطی ایران با کشورهای اروپایی است. همچنین محور تبریز ـ جلفا نیز ارتباط ورود و خروج استان را از طریق
جلفا، نوردوز و خداآفرین، با کشورهای
ارمنستان و
جمهوری آذربایجان برقرار میسازد.
شهرستان تبریز دارای یک فرودگاه است که در ۱۳۳۶ش احداث شده، و از ۱۳۷۰ش به سطح فرودگاه بینالمللی ارتقا یافته است.
همچنین شبکه راهآهن، ارتباط شهرستان را از طریق تبریز ـ جلفا به مرز جمهوری خودمختار
نخجوان، و از طریـق تبریز ـ صوفیان ـ رازی به مرز ترکیه، و همچنین از طریق شبکه سراسری به تهران و نقاط دیگر کشور تأمین میکند.
برآوردهای مطالعاتی و نتایج دو سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سالهای ۱۳۶۵ و ۱۳۷۵ش نشان میدهد که
جمعیت این شهرستان بهطور مداوم در حال افزایش بوده است. این افزایش نه تنها در نقاط شهری، بلکه در نقاط روستایی نیز مشهود بوده است. شرایط اقتصادی، اجتماعی و جغرافیایی این شهرستان و وجود شهر تبریز موجب شده است که از تراکم نسبی بالایی برخوردار باشد، چنانکه جمعیت نسبی در ۱۳۷۵ش به ۹۶/۵۸۱ تن در هر کم ۲ رسیده است.
جمعیت شهرستان تبریز (بر اساس محدوده تقسیمات کشوری ۱۳۸۰ش) در سرشماری عمومی ۱۳۷۵ش، ۱۲۸‘۳۲۱‘۱ تن بوده است. از این شمار ۱۵۴‘۲۲۷‘۱تن در شهرها، و ۹۷۴‘ ۹۳ تن در روستاها ساکن بودهاند.
مردم شهرستان تبریز به زبان ترکی با
گویش آذری (آذربایجانی) سخن میگویند و
زبان فارسی به عنوان زبان رسمی کاربرد دارد. بیش از ۹۰٪ از جمعیت ساکن در این شهرستان به
زبان ترکی گفت و گو میکنند. مردم تبریز
مسلمان و بیشتر
شیعه امامی هستند. از جمعیت تبریز اندکی نیز
ارمنی و آشوریاند.
اقتصاد شهرستان تبریز بر پایه
تجارت،
صنعت، کشاورزی، باغداری و دامداری استوار است. بنا بر برآورد مرکز آمار ایران در ۱۳۸۲ش در شهرستان تبریز ۵۴۹‘۱۹ واحد کارگاهی فعال بوده که ۸۶/ ۵۸٪ از کارگاههای صنعتی استان است.
در شهرستان تبریز ۴ شهرک صنعتی با مساحت ۲۵۱ هکتار دایر است.
صنایع دستی از دیگر بخشهای اقتصادی این شهرستان است. قالیبافی، معرقکاری، سفالگری، گلیمبافی و طراحی قالی از مهمترین فعالیتهای این بخش است.
فرشهای تبریز از نظر نوع بافت، طرح و رنگ، در میان صنعت فرشبافی
ایران ممتاز است و بازار جهانی دارد.
در شهرستان تبریز هنوز معادن فلزات شناسایی نشده، و معادن موجود بیشتر مربوط به مصالح ساختمانی و سنگهای تزیینی است. این مصالح ساختمانی شامل پوکه معدنی، تراورتن، سنگ لاشه و گرانیت است.
این شهر در °۳۸ و ´ ۳ عرض شمالی و °۴۶ و ´۱۵ طول شرقی، در فاصله ۵۰ کیلومتری شمال شرقی دریاچه ارومیه، و نیز ۵۰ کیلومتری دامنه شمالی رشتهکوه سهند در بخش میانی استان واقع شده است.
تبریز بزرگترین و پرجمعیتترین شهر در شمال غرب و غرب ایران است و از لحاظ سیاسی، بازرگانی، صنعتی، نظامی و فرهنگی از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است.
در سرشماری آبان ماه ۱۳۷۵ این شهر دارای ۰۴۳‘۱۹۱‘۱ تن جمعیت بوده است.
تبریز به سبب برخورداری از موقعیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مناسب یکی از جاذبترین و مهاجرپذیرترین شهرهای استان است و با ۰۶/۲٪ نرخ رشد جمعیت، بالاترین میزان نرخ رشد جمعیت را در میان شهرهای
استان آذربایجان شرقی دارا ست.
شهر تبریز به شکل جلگه میان کوهی یا چاله نسبتاً بزرگی است که از ۳ طرف جنوب، شمال و شرق بهوسیله رشتهکوههای سهند در جنوب، پکه چین (۵۰۰‘۲ متر) در شمال شرقی، بابا باغی (۳۰۰‘۲ متر) و عینالی یا سرخاب (۸۰۰‘۱ متر) در شمال شرقی و شمال احاطه شده، و از جانب غرب به اراضی هموار و شورهزاری که مخروط افکنه آجیچای بهوجود آورده، محدود است.
دو رودخانه آجی چای و مهرانرود در تبریز جریان دارند. آجیچای در جهت شرقی ـ غربی جاری است و پس از
قطع عینالی در ایستگاه آخوله وارد دشت تبریز میشود (دنباله مقاله)، مهرانرود را در تبریز میدان چای مینامند. این رود پس از ورود به تبریز در جهت شرق به غرب، و پس از عبور از محلات شمال شرق و شمال مانند باغمیشه، بیلانکوه (ولیانکوه)، ششکلان، امیرخیز و چوست دوزان در نزدیکی فرودگاه به آجیچای میپیوندد.
این رودخانه شهر تبریز را به دو بخش شمال و جنوب تقسیم میکند و چندین پل بر روی آن بسته شده است که از شرق به ترتیب اینهاست:
۱- پل میدان شهید فهمیده؛
۲- پل قدیم محله قله؛
۳- پلی در خیابان آبرسانی شمالی؛
۴- پل قدیم معروف به پل سنگی در محلهای به همین نام؛
۵- پل منصور (بهشتی)؛
۶- پل قدیم و جدید قاری در ششکلان؛
۷- پلی در خیابان فلسطین (ملل متحد سابق)؛
۸- پل منجم؛
۹- پل جدیدالاحداث کمربندی.
بستر این رود عموماً در تابستان خشک و حتی انباشته از زباله است.
شهر تبریز دارای آب و هوای معتدل مایل به سرد است. میانگین حداکثر دما °۹/۱۷+ و میانگین حداقل آن °۶/۶- سانتیگراد است و میانگین بارندگی سالانه آن ۳۰۸ میلیمتر، و روزهای یخبندان آن نیز حدود ۱۰۲ روز است.
در این بخش به حوادث طبیعی و آسیبها از قبیل زمین لرزهها سیلها و بیماریها و ... که در تبریز اتفاق افتاده است پرداخته میشود.
تبریز به سبب قرار گرفتن در ناحیه کوههای آتشفشانی از مناطق زلزلهخیز ایران است.
اگر نوشتههای برخی مورخان و جغرافیانگاران را بپذیریم که تبریز در
سده ۴م جایگاهی آباد بوده است و سپس آنچنان از رونق و شکوه افتاده است که تاریخنویسان سدههای پایانی
دوره ساسانی و نیز مورخان نخستین سدههای هجری از آن نامی نبردهاند،
چنین به نظر میرسد که یکی از عوامل این فروافتادن میتواند زمینلرزهها باشد. از سده ۳ق تا ۱۳۵۴ش، یعنی در فاصله زمانی نزدیک به ۱۲۰۰ سال، ۷۰
زمینلرزه و پسلرزه کوچک و بزرگ در تبریز به وقوع پیوسته است.
نخستین زمینلرزهای که در منابع تاریخی به آن اشاره شده، زلزله ۲۴۴ق/ ۸۵۸م است. ظاهراً
حمدالله مستوفی نخستین مؤلفی است که به این رویداد اشاره کرده است.
به نوشته او تبریز بر اثر این زمینلرزه ویران شد و به دستور
متوکل خلیفه عباسی (
حکومت ۲۳۲-۲۴۷ق) تجدید بنا گردید.
به احتمال زیاد تبریز در آن تاریخ شهرکی از شهرهای آذربایجان بوده، و اهمیت چندانی نداشته است.
دومین زمینلرزه مهم که بسیار ویرانگر بود، در ۴۳۴ق/۱۰۴۲م اتفاق افتاد. این زلزله که در ۱۴
صفر و یا به نوشته
ناصرخسرو قبادیانی که خود در ۴۳۸ق (یعنی ۴ سال پس از وقوع زلزله) به تبریز آمده بود، در ۱۷
ربیعالاول ۴۳۴ روی داد
و قسمت بزرگی از شهر را ویران کرد و بر اثر آن ۴۰ هزار تن هلاک شدند.
ابن دواداری در وقایع سال ۴۳۴ق به این زمینلرزه اشاره کرده، و شمار کشتهشدگان را ۵۰ هزار تن آورده است.
از آنجا که تبریز تا آن تاریخ شهری آباد شده بود (چنانکه
ابوعلی مسکویه آن را شهری بزرگ با بارویی استوار ستوده است
) بنابراین، احتمال آنکه شمار کشتهشدگان بسیار، و ویرانی وسیع باشد، وجود دارد.
قطران تبریزی که خود زلزله را دیده، قصیدهای در اینباره سروده است.
چنین به نظر میرسد که گزارش ناصرخسرو از این زمینلرزه به سبب اینکه به زمان این رویداد بسیار نزدیک بوده است، درستتر از دیگران باشد.
سومین زمینلرزه در ۶۷۱ق/۱۲۷۲م در زمان
ایلخانی اباقاخان اتفاق افتاده است. این زلزله نیز ویرانی بسیاری به بار آورد، چنانکه سرمنارهها بیفتاد و بسیاری از خانهها ویران شد
و مردم به باغهای اطراف پناه بردند.
چهارمین زمینلرزه هم در ۱۰۵۰ق/۱۶۴۰م به روزگار
صفویان روی داد. در این زمینلرزه که در یکی از سختترین روزهای زمستان رویداد، کاخ شاهی غازانخان فرو ریخت. چشمههای جدید جوشید و چند روز بعد خشکید.
در ۱۱۳۴ق/۱۷۲۲م به روزگار
سلطنت شاه سلطان حسین صفوی نیز زمینلرزه شدیدی رویداد که در آن ۷۰ هزار،
و بهقولی دیگر ۲۵۰ هزار تن کشته شدند
که اغراقآمیز به نظر میرسد.
سهمگینترین و ویرانگرترین این زمینلرزهها، در آغاز
محرم ۱۱۹۴/ ژانویه ۱۷۸۰ رویداد. خسارات این زلزله به حدی بود که کاخها و
مساجد ازجمله شنب غازان، رشیدیه، مقصودیه، مظفریه، طاق مسجد علیشاه، مسجد استاد و شاگرد و مسجد جهانشاه کلاً ویران و یا نیمهویران شدند که در آن زلزله هزاران تن به هلاکت رسیدند.
شدت این زمینلرزه، آنچنان بود که پیرمردان تبریز از زبان پدرانشان نقل کردند که آنان که جان سالم بدر بردند، بعداً شهر خود را نشناختند.
همچنین از زمینلرزههای سالهای ۱۲۰۱ق، ۱۲۷۱ق، ۱۲۷۳ق
و نیز ۱۳۴۸ق
میتوان نام برد.
تبریز تا چندی پیش منطقهای سیلگیر بوده است. مهران رود یا میدان چای که از میان شهر میگذرد، بارها طغیان کرده، و خرابیهای بسیاری به بار آورده است؛ چنانکه جهانگردانی مانند
تاورنیه و
شاردن به طغیان این رود و ویرانیهایی که به بار آورده است، اشاره کردهاند.
نخستین سیل ویرانگری که گزارش شده، به سده ۸ ق/۱۴م مربوط است. علت آن را ساختن سد توسط روستاییان در ۱۲ کیـلومتـری شرق تبریز (احتـمالاً در باسمنج) برای انحراف آب به مزارعشان دانستهاند.
در حدود
سال ۱۰۴۴ق/۱۶۳۴م برای مقابله با سیلهای ناشی از طغیان رودخانه (مهرانرود) آبراهههای عمیق و سدی استوار با سنگ و ساروج ساخته شد. پس از تکمیل این سد در یکی از طوفانها و بارندگیهای تابستانی، سیلی بزرگ راه افتاد، ولی به سبب وجود سد، چندان ویرانی به بار نیامد.
سیل بزرگ دیگری در ۱۲۸۸ق/۱۸۷۱م جاری شد که خسارات بسیاری بهبار آورد.
نادر میرزا قاجار در شرح سیلی که خود ناظر بر آن بوده است، میگوید که ۱۴ هزار خانه صدمه دید؛ پس از آن به همت خواجه محتشم صاحب دیوان با کمک مالی مردم و کمک هزار تومانی
ناصرالدین شاه سدی از سنگ و آهک از روستای بارنج تا نزدیک پل آجیچای در ساحل هر دو طرف مهرانرود ساخته شد.
سیل دیگری در ۱۳۰۸ش جاری شد که بر اثر آن دو هزار خانه ویران شد و بخش عمدهای از بازار نیز آسیب دید و ۳۷۵ تن کشته شدند.
ویرانگرترین این سیلها در ۱۳۱۳ش اتفاق افتاد. سیلاب همچون دریایی عظیم در حالی که تخته سنگهایی به وزن یک تن، تنه درختان و لاشههای حیوانات را با خود میآورد، از جاده تهران به سمت شهر سرازیر شد و تمام ساختمانها در دو طرف خود را تخریب کرد. ارتفاع سیل ۲/۱ متر، و خسارات وارده سنگین بود. خسارت مالی را حدود ۱۵ میلیون تومان (ح ۰۰۰‘۹۰۰‘۱ پوند) برآورد کردهاند. پس از این سیل عظیم که تا چندی پیش آثار آن در برخی از جاها بر جای مانده بود، بستر مهرانرود تعریض شد.
از رویدادهای دیگر به شیوع وباهای تبریز میتوان اشاره کرد. به نوشته برخی مآخذ در ۷۷۱ق/ ۱۳۶۹م وبایی همهگیر شد و نزدیک ۳۰۰ هزار تن کشته شدند.
از شیوع وباهای دیگر در
دوره قاجار، میتوان به وبای سال ۱۲۷۳ق/۱۸۵۷م اشاره کرد که به نوشته گوبینو در تبریز وضع چنان بود که اگر
جنگ هم میشد، اینگونه تلفات به بار نمیآورد.
درباره نام تبریز و معنای آن، سخنهای فراوانی گفته شده است. در ریشهشناسی عامیانه نام این شهر مرکب از دو واژه تب + ریز به معنای ریزنده تب، و تب پنهانکن دانسته شده است.
برخی از منابع تاریخی بنای شهر را به
زبیده، همسر
هارونالرشید، خلیفه عباسی نسبت میدهند
که در اینجا تبش فرو ریخت و به همین سبب نام آن شهر را تبریز نهادند؛ اما در تواریخ قدیم مطلبی در این باره نیامده است
و از اینرو، نادرست مینماید.
در منابع ارمنی نام تبریز به صورتهای تَوْرِژ و تَوْرِش آمده است. باتوجه به اینکه خط ارمنی ویژگیهای گویش
زبان پهلوی شمالی را نشان میدهد، مینورسکی در کتاب تاریخ تبریز
استنباط کرده که نام این شهر در سده ۵م و حتی ۴م در زبان پهلوی تَوْرِژ یا تَوْرِز بوده است که در زبان فارسی متداول امروزی تبریز و یا تب پنهانکن معنا میدهد و احتمال داده است این نامگذاری، یعنی پنهانکننده تف و گرما با آثار آتشفشانی کوه سهند مربوط باشد و این نام را بسیار کهن و متعلق به دوره پیش از روزگار
ساسانیان و یا حتی پیش از دوره
اشکانیان دانسته است.
کهنترین سند مکتوبی که در آن از شهر تبریز نام برده شده، و به دست ما رسیده است، کتیبه سارگن دوم، پادشاه آشور (۷۲۲- ۷۰۵قم) است. در این کتیبه که متن آن شرح لشکرکشی سارگن دوم در ۷۱۴قم به سرزمینی است که بعدها آذربایجان خوانده شد، از دژ یا شهری با نام تاروئی ـ تارماکیس یاد شده است. بسیاری از باستانشناسان و تاریخنویسان، از آن میان دانژن (خواننده کتیبه سارگن دوم) تاروئی ـ تارماکیس را منطبق با تبریز کنونی میدانند.
برخی از پژوهشگران بر این باورند که نام نخستین تبریز در زبان مردم بومی آذربایجان توری بوده است که بعدها به شکل توریز، و سپس به صورت ادبی و کتابی تبریز درآمده است.
این گفته چندان بیپایه و اساس نمینماید، زیرا این نام در
زبان کردی و
گویش تاتی به صورتهای توریز و توری تا به امروز برجای مانده است
و در برخی از منابع تاریخی، توریز نام دیگر تبریز عنوان شده است
و افزون بر اینها تا چند دهه پیش از این بیشتر روستاییان پیرامون تبریز، این شهر را توری میخواندند و هنوز هم در برخی از دیههای نزدیک تبریز، از آن میان در ده گنبر، با آنکه مردم به زبان ترکی سخن میگویند، تبریز را توری مینامند.
این نام از دو بخشِ تو به معنای گرم و تب، و ری به معنای جریان، چشمه و رود تشکیل شده است و رویهمرفته در گویش فارسی آذری، چشمه یا رود گرم و گرماب معنا میداده است.
در این بخش به پیشینه تاریخی تبریز قبل و بعد از اسلام پرداخته میشود.
یافتههای باستانشناختی، دیرینگی تبریز را به اواسط هزاره دوم پیش از میلاد میرساند. در کاوشهای صورت گرفته در محوطه تاریخی مسجد کبود تبریز در ۱۳۷۸ش، آثاری از یک گورستان متعلق به اواخر هزاره دوم یا اوایل هزاره نخست پیش از میلاد به دست آمده است که با استناد به آن یافتهها، میتوان از تبریز ۳ هزار یا ۵۰۰، ۳ سال پیش سخن گفت.
در این کاوشها که در عمق ۱۰ متری از سطح زمین صورت گرفته، ۸۸ گور متعلق به دوره آهن شناسایی شده است. این گورها به ۳ دوره با شاخص سفالهای قرمز، خاکستری، و خاکستری از نوع آبریز (لوله) های جدا به ترتیب از جدید به قدیم مشخص شدهاند. این یافتهها کهنتر از ۱۵۰۰قم نمیتواند باشد.
این یافتهها نشان میدهد جایگاهی که تبریز کنونی و تاریخی در آن قرار دارد، از ۳۵۰۰ سال پیش، زیستگاه انسان بوده است. دستیابی به یک گورستان متعلق به حدود آغاز هزاره ۱ قبل میلاد به همراه بخشی از آثار معماری نشانگر آن است که باشندگان فرهنگ سفال خاکستری تبریز در ۳ هزار سال پیش با وجود همگونی آثار سفالیشان با گورستانهای جایگاههای دیگر سفال خاکستری ـ سیاه مانند
کرج،
شهر پیشوا در
ورامین و جز آنها، از نظر طرز زندگی در مرحله پیشرفتهتری قرار داشتند.
نوشتههای کتیبه سارگن دوم نشان میدهد که تبریز در سده ۸قم به گاه حمله سارگن دوم به اورارتو در ۷۱۴قم،
جایگاهی آباد و بزرگ با باروهای استوار و مضاعف بوده است. شهر دارای خانهها و انبارهای گندم و علوفه و اصطبلهایی برای نگاهداری اسبهای مادی بوده، و خندقی عمیق گرداگرد باروهای تودرتو آن را در بر میگرفته است. از مفاد همین کتیبه چنین برمیآید که ساکنان بسیاری در آنجا میزیستند و ۳۰ دهکده در اطراف این دژ قرار داشت که سارگن دوم آنها را به آتش کشید.
از آغاز تشکیل دولت ماد تا سده ۴م، در منابع تاریخی که از آن روزگاران برجای مانده، نامی از تبریز برده نشده است، اما به گزارش فائوستوس بیزانسی، تبریز در سده ۴م شهری آباد با کاخی شاهی بوده، و از مراکز فرماندهی نظامی بهشمار میرفته است و تندیسی از شاهنشاه ایران در کاخ شاهی آن برپا بوده است. به نوشته او ارشک دوم،
پادشاه ارمنستان (سلطنت ۳۵۱-۳۶۷م) سپاهی بزرگ به فرماندهی واساک به سوی ایران گسیل داشت. در همین هنگام شاپور دوم شاهنشاه ساسانی (سلطنت ۳۰۹- ۳۷۹م) برای رویارویی با این تهاجم به همراه لشکریانی به سوی ارمنستان رهسپار شد و در تبریز اردو زد. در جنگی که میان دو طرف در گرفت، شکست بر سپاه ایرانیان افتاد و ارمنیان کاخ شاهی تبریز را به آتش کشیدند.
پس از آن دانسته نیست که چرا شهر از شکوه و اعتبار افتاده، و راه زوال پیموده است، چنان که مورخان سالهای پایانی دوران فرمانروایی ساسانی و نخستین سدههای هجری نامی از آن نمیبرند و از رویدادهایش چیزی یاد نمیکنند.
به هنگام آمدن عربها به
آذربایجان در ۲۲ق/۶۴۳م به سرداری
مغیرة بن شعبه،
اردبیل مرکز آذربایجان بوده،
و نامی از تبریز برده نشده است. احتمال داده میشود که تبریز در آن روزگار، پس از ویرانیهایی که در سدههای گذشته روی داده،
تا زمان روادیان قریهای بیش نبوده است.
یزید بن حاتم، والی آذربایجان در دوران
خلافت منصور عباسی گروهی از یمنیهای مستقر در
بصره را به آذربایجان منتقل ساخت و تبریز و نواحی آن تا قلعه بَذّ را به
رواد بن مثنی ازدی واگذاشت. او در تبریز اقامت گزید و سپس پسرش وجنا به کمک برادرانش در آبادی شهر کوشیدند و حصاری به دور آن کشیدند.
پس از آن از تبریز در رویدادهای اواخر سده ۲ و اوایل سده ۳ق در منابع اسلامی یاد شده است. به گزارش
ابن خردادبه در سده ۳ق، تبریز از آنِ
محمد بن رواد ازدی بوده است.
تبریز بهتدریج در میان شهرهای آذربایجان اهمیت و اعتبار یافت و مورد توجه فرمانروایان و خلفا قرار گرفت؛ چنانکه پس از زمین لرزه ۲۴۴ق (همین مقاله، زمینلرزهها)، به دستور متوکل خلیفه عباسی به سرعت بازسازی شد.
در ۲۶۰ق/۸۷۳م
المعتمد علیالله، خلیفه عباسی (حکومت ۲۵۶-۲۷۹ق)،
ابوالردینی عمر بن علی را به جای
علاء بن احمد ازدی که از بیماری فلج در رنج بود، به فرمانداری آذربایجان گماشت. ابوالردینی رهسپار آذربایجان شد، اما علاء بن احمد با سپاهیانی به مقابله او شتافت و در جنگی که درگرفت علاء کشته شد و تبریز چندگاهی از دست ازدیان بیرون شد.
از ۲۶۸ق/۸۸۱م تا ۵۰ سال پس از آنکه ساجیان بر آذربایجان فرمانروایی داشتند، از کارهای آنان درباره تبریز در منابع تاریخی یاد نشده است و چنین پیداست که این شهر و پیرامونش از گونهای استقلال برخوردار بوده است؛ تا آنکه در پی برآمدن ابوالهیجاء روّادی در آذربایجان و احیای دوباره حکومت روادیان بر آذربایجان، شهر تبریز نیز در حدود سال ۳۵۰ق/۹۶۱م بر قلمرو آنان افزوده شد و تختگاه آنان گشت.
پس از ابوالهیجاء، پسرش مملان (محمد) و پس از او ابومنصور وهسودان که معروفترین فرمانروای روادیان به شمار میآید و ممدوح قطران بوده است، در تبریز فرمان راندند.
تبریز در زمان فرمانروایی روادیان بهویژه وهسودان بسیار بزرگتر، آبادتر و زیباتر گردیده، و از شهرهای بنام آذربایجان بهشمار میرفته است؛ اما در این هنگام دو بلای ناگهانی بر سر مردم تبریز فرود آمد و از آسودگی، شکوه و آبادانی آن بسیار کاست. یکی آمدن غزان به آذربایجان و تبریز، و دیگری زمینلرزه ویرانگر ۴۳۴ق (همین مقاله، زمینلرزهها). در میان سالهای ۴۱۰-۴۳۳ق غزها به آذربایجان و تبریز راه یافتند، آرامش و آسودگی این سرزمین و شهر را درهم ریختند و گرفتاریهای بزرگ برای مردم آنجا پدید آوردند.
به گزارش
ابن اثیر نخستین دسته از غزان، اندکی پیش از ۴۱۰ق به آذربایجان تاختند. وهسودان که به یاری این غزان برای مقابله با دشمنانش چشم امید دوخته بود، آنان را پذیرا شد و در خاک خود جای داد. دومین دسته از غزان در ۴۲۹ق به آذربایجان آمدند و به وهسودان پیوستند؛ اما غزان در آذربایجان دست به کشتار و تاراج گشودند و چون کار گزند و آزار آنان بالا گرفت، ناخرسندی مردم را موجب گشت و امیر وهسودان که تا این هنگام از غزان پشتیبانی میکرد، از آنان بیزاری جست و مردم در همهجا به
جنگ و پیکار در برابر غزان برخاستند و انبوهی از آنان را نابود ساختند. سومین دسته از غزان در ۴۳۳ق به آذربایجان آمدند؛ اما به سبب بدرفتاریهایی که کرده بودند، مردم حضور آنان را تاب نیاوردند و آنان بیدرنگ آنجا را ترک گفتند.
برخی از جغرافیانگاران سده ۴ق/۱۰م تبریز را شهری خرد و آباد وصف کردهاند
اما بعضی دیگر مانند
مقدسی آنجا را زرناب و کیمیای پر ارزش، شهری استوار و برتر از مدینةالسلام (
بغداد) دانستهاند که مسلمانان بدان مباهات کنند؛ و یا حتی ابوعلی مسکویه در همان سده ۴ق تبریز را شهری بزرگ با بارویی استوار برگرد آن گزارش کرده است.
این نوشته ابوعلی مسکویه را گزارش ناصرخسرو که در ۴۳۸ق از تبریز دیدار کرده است، تأیید میکند. به نوشته ناصر خسرو تبریز در آن روزگار شهری آباد و مرکز آذربایجان بوده، و ۴۰۰‘۱ گام طول و عرض داشته است.
آنچه مسلم است، اینکه خاندان روادی تا ۴۴۶ق، با فراز و فرودهایی بر تبریز که همچنان تختگاهشان بود، فرمان راندند.
در ۴۴۶ق/۱۰۵۴م
طغرلبیک، بنیانگذار
سلسله سلجوقی به آذربایجان آمد و بدون جنگ و خونریزی وارد تبریز شد. ابومنصور وهسودان به اطاعت او درآمد،
خطبه به نام او خواند و پسر خود را به گروگان به او سپرد.
با درگذشت وهسودان که احتمالاً در ۴۵۰ق اتفاق افتاده است، مملان بن وهسودان از جانب طغرل به حکومت آذربایجان گماشته شد.
نام این پادشاه در قصاید
قطران تبریزی نیز آمده است.
طغرل جشن
ازدواج خود با دختر خلیفه را در ۴۵۴ق/۱۰۶۲م، در نزدیکی تبریز برپا داشت.
الب ارسلان در ۴۶۳ق/۱۰۷۱م مملان را از حکومت آذربایجان برکنار کرد
و بدینسان فرمانروایی روادیان بر آذربایجان پایان پذیرفت.
از این تاریخ به بعد، تبریز به دست امیران سلجوقی افتاد و در میان آنان دست به دست میگشت. در ۴۹۶ق در جنگ میان
برکیارق و برادرش محمد، تبریز نصیب محمد شد
مدتی نیز امیرسُقمان قطبی، مؤسس خاندان بنی سُقمان (که از ۴۹۳ تا ۶۰۴ق در اخلاط حکومت داشتند) بر تبریز فرمان راند.
پس از سقمان، امیر احمدیل (صاحب
مراغه و برخی جـاهای آذربایجان) در تبریز به حکومت رسید.
وی در ۵۱۰ق در بغداد به دست باطنیان کشته شد.
تبریز در سده ۶ق/۱۲م، مورد توجه سلجوقیان
عراق بود. در ۵۱۴ق/۱۱۲۰م میان دو تن از پسران
سلطان محمد سلجوقی، یعنی سلطان مسعود که بر
موصل و آذربایجان حکومت داشت و محمود سلجوقی جنگ درگرفت. محمود بر برادر غلبه کرد و بر متصرفات او دست یافت و برای دفع وحشتی که از تاخت و تاز گرجیها در دل مردم تبریز افتاده بود، مدتی در این شهر اقامت گزید.
در همین ایام گون دوغدی، اتابک طغرل، برادر سلطان محمود صاحب آذربایجان بود. وی در ۵۱۵ق/۱۱۲۱م درگذشت.
آق سُنقر، پسر احمدیل، میخواست جایگاه گون دوغدی را بگیرد که موفق به این کار نشد و پس از درگذشت سلطان محمود (۵۲۵ ق/۱۱۳۱م)، مسعود برادرش به تبریز آمد؛ اما داوود پسر و ولیعهد سلطان محمود او را محاصره کرد و مسعود به ناچار شهر را ترک گفت و داوود تبریز را مقر حکومت خود ساخت و از آنجا بر آذربایجان و اران و ارمنستان فرمان میراند.
پس از آنکه داوود در تبریز به دست باطنیان کشته شد، اداره آذربایجان به اتابک قره سُنقر، غلام طغرل اول داده شد.
وی اردبیل را مرکز حکومت خود قرار داد.
چندی نگذشت که اداره امور آذربایجان به دست اتابکان آذربایجان، معروف به ایلدگزیان، منسوب به ایلدگز (ایلدنیز) مؤسس آن سلسله افتاد. حوزه نفوذ ایلدگزیان در آغاز کار شمال غربی آذربایجان بود و شهر تبریز جزو متصرفات احمدیلیها، یعنی امرای مراغه به شمار میرفت.
پس از درگذشت ایلدگز، پسرش نصرتالدین محمد،
معروف به جهانپهلوان از
همدان به آذربایجان آمد، مراغه را تسخیر کرد و حکومت آذربایجان را به برادرش قزل ارسلان سپرد.
قزل ارسلان تبریز را به جای اردبیل که قره سنقر پایتخت خود کرده بود، مرکز آذربایجان قرار داد و بدینسان تبریز برای همیشه مرکز و تختگاه آذربایجان شد.
جهانپهلوان که در ۵۸۲ق/۱۱۸۶م درگذشت، به شجاعت و کفایت و مردم دوستی معروف بوده است.
اتابکانِ آذربایجان، با اهل ادب نشست و برخاست داشتند و ممدوح شاعرانی چون
نظامی،
خاقانی،
ظهیرالدین فاریابی و
مجیرالدین بیلقانی بودهاند.
آخرین فرد از این خاندان مظفرالدین ازبک بن محمد (جهان پهلوان) بود.
وی فردی ضعیف و نالایق و دائمالخمر بود.
او تابعیت
سلطان جلالالدین خوارزمشاه را پذیرفت و به نام او خطبه خواند.
در زمان او مغولان ۳ بار به تبریز یورش آوردند. نخستین بار مغولان در ۶۱۷ق/۱۲۲۰م به تبریز آمدند، اما مظفرالدین ازبک با دادن مال بسیاری آنان را بازگرداند. سال بعد مغولان باردیگر به تبریز روی آوردند. مظفرالدین ازبک این بار به نخجوان گریخت، اما شمسالدین طغرایی، وزیر او در برابر مغولان پایداری کرد و مغولها پس از دریافت مبلغی آنجا را ترک گفتند و مظفرالدین ازبک به تبریز بازگشت. در ۶۲۱ق گروهی دیگر از مغولان به تبریز آمدند و از مظفرالدین ازبک خواستند که همه خوارزمیانی را که در تبریز هستند، بدانها تسلیم کند و مظفرالدین ازبک تمامی خوارزمیان مقیم تبریز را به مغولان تحویل داد.
سلطان جلالالدین خوارزمشاه در ۶۲۲ق به تبریز آمد و مظفرالدین ازبک فرار کرد و به قلعه النجق پناه برد.
جلالالدین با همسر سابق مظفرالدین ازبک که ادعا میکرد، مطلقه است، ازدواج کرد. مظفرالدین ازبک از شنیدن این خبر در ۶۲۲ق درگذشت و بهاین ترتیب، فرمانروایی اتابکان سرآمد. جلالالدین تا ۶۲۸ق در تبریز ماند. جرماغون نویان، سردار مغول با ۵۰ هزار سپاهی به قصد جلالالدین به تبریز آمد.
جلالالدین به آمِد (
دیار بکر) فرار کرد و در آنجا کشته شد.
آن گاه مغولان به تبریز مسلط شدند. بزرگان شهر بجز شمسالدین طغرایی با تحف و هدایا، نزد سردار مغول رفتند
و به اطاعت مغولان گردن نهادند و پرداخت
خراج گزاف را تعهد کردند. پارچهبافان تبریز نیز برای خان بزرگ، اوگتای قاآن چادری بزرگ از اطلس زرکش و پوست سمور و سنجاب دوختند.
به این ترتیب، تبریز در میان شهرهای
ایران از تاراج و کشتار مغولان ایمن ماند.
پس از چیرگی مغولان بر تبریز، نخست این شهر تا آغاز دوره
هولاکوخان، مستقیماً خراجگزار مغولان بود. سپس ملک صدرالدین، از ایرانیانی که به خدمت مغولان درآمده بودند، حاکم تبریز شد. هولاکو پس از
تصرف بغداد در ۶۵۴ق/۱۲۵۶م به آذربایجان رفت و در شهر مراغه مستقر شد؛ در ۶۶۱ق/۱۲۶۳م چون از سپاهیان برکه (برکای) در
قفقاز شکست خورد، به تبریز آمد و گروهی از بازرگانان قبچاق را در آنجا به
قتل رسانید و در ۶۶۲ق بههنگام واگذاری
اقطاعات، حکومت ملک صدرالدین را نیز در تبریز تأیید کرد.
پس از درگذشت هولاکو (۶۶۳ق/۱۲۶۵م)، اباقاخان، پسرش به جانشینی او برگزیده شد.
اباقا تبریز را به پایتختی برگزید.
این شهر تا روزگار
اولجایتو مرکز دولت ایلخانی به شمار میآمد. با انتخاب تبریز به پایتختی، بر اهمیت آن افزوده شد؛ اگرچه زمینلرزه سال ۶۷۱ق/۱۲۷۲م آنجا را ویران کرد،
اما باز اعتبار خود را به دست آورد. اباقاخان که تربیت مسیحی داشت، برای مقابله با
ممالیک مصر درصدد بود تا با
پاپ و پادشاهان اروپایی برضد ممالیک متحد شود؛ از اینرو، اندکی پس از نشستن بر تخت، هیئتی نزد پاپ کلمنس چهارم فرستاد و پس از آن مبادله هیئتهای سفارت میان تبریز، پایتخت ایلخانان با دربارهای اروپایی استمرار یافت.
پس از اباقا، احمد تکودار که
اسلام آورده بود، به تخت نشست
و پس از او ارغون به ایلخانی رسید.
ارغون سعدالدوله، طبیب یهودی را به وزارت برگزید
و او کار تبریز را به پسر عمش، ابومنصور طبیب سپرد.
ارغون به آبادی تبریز توجه خاص داشت، چنانکه به دستور او در محله شام (شنب) در غرب تبریز شهرکی بنا نهاد و آن را ارغونیه نامید و به مردم اجازه داده شد که در آنجا خانه سازند و کاریز جاری نمایند.
ارغون به ارتباط با
اروپا اهمیت میداد و ارتباط بازرگانی میان ایران و کشورهای اروپایی را تشویق میکرد؛ چنانکه بازرگانان ونیزی در تبریز انبار کالا داشتند.
پس از ارغون، گیخاتو، پسر دوم اباقاخان در ۶۹۰ق/۱۲۹۱م به ایلخانی برگزیده شد. وی از اخلاط به تبریز آمد.
به سبب اسراف و تبذیرهای او، خزانه تهی شد. ناچار پولکاغذی که چاو نامیده میشد، چاپ کردند؛ وی فرمان داد کسانی را که از گرفتن و خرج کردن آن خودداری کنند، به
قتل رسانند، اما مردم تبریز آن را نپذیرفتند، شورشی عظیم برپا شد و
داد و ستد فرو خوابید و سرانجام، ناچار چاو برچیده شد
سرانجام، گیخاتو در شورش امیرانش کشته شد.
پس از گیخاتو،
بایدو به ایلخانی رسید.
وی در مصاف با غازانخان کشته شد
و غازانخان فرزند ارغون به ایلخانی و سلطنت برگزیده شد. وی در شعبان ۶۹۴/ژوئن ۱۲۹۵ در حضور صدرالدین ابراهیم حموی به دین اسلام مشرف شد؛.
آنگاه فرمان داد که در تبریز، بغداد و دیگر شهرهای اسلامی بتخانهها، کلیساها و کنشتها را ویران سازند.
غازان خان در ۲۳
ذیقعده ۶۹۴ در تبریز رسماً بر تخت نشست و در عمارت عادلیه جشنها برپا شد.
تبریز در ۸ سال فرمانروایی غازانخان (۶۹۴-۷۰۳ق) به اوج رونق و شکوفایی خود تا آن زمان رسید. غازانخان که به دین اسلام مشرف شده بود، بر خلاف رسم مغولان که مدفنشان نامعلوم بود و دور از آبادی به خاک سپرده میشدند، درصدد برآمد تا در حیات خویش آرامگاهی برای خود بنا نماید و اوقافی برای آن قرار دهد تا صالحان، زاهدان و عابدان از درآمد آن زندگی کنند و او را پس از
مرگ به نیکی یاد نمایند.
از اینرو، در محل شام (شنب) تبریز که بعدها شنبغازان یا شامغازان خوانده شد و در فرسخی جنوب تبریز قرار داشت، قبهای ساخت و در پیرامون آن مجموعهای از مؤسسات عامالمنفعه برپا کرد که به ابواب البرغازانی مشهور گشت. این مجموعه شامل
مسجد،
خانقاه و مدرسهای به نام شافعیه برای
تعلیم و
تعلم بنا بر
مذهب شافعی، دارالشفاء، بیت المتولی، کتابخانه، رصدخانه، مدرسه حکمیه برای اقامت حکما و تعلیم
حکمت، مدرسه حنفیه برای تعلیم و تعلم بنا بر
مذهب حنفی، حوضخانه، گرمابه، بیت السیاده و بیتالقانون بود.
بنای آرامگاه غازان که به قبه شام تبریز نیز معروف بود، در ۶۹۷ق آغاز شد و در ۷۰۲ق به پایان رسید. این بنا بزرگترین قبه تا آن تاریخ در سرزمینهای اسلامی بوده است. ضخامت دیوارهای آن برابر ۳۳ آجر چسبیده به یکدیگر بوده، و هر کدام از آن آجـرها نیز ۱۰ مَن وزن داشته است و ۱۴هزار کارگر که ۱۳ هزار تن از آنها پیوسته به کار مشغول بودند، در برپایی این بنا شرکت داشتند. بلندی قبه ۱۲۰ گز، و طول دیوارها ۸۰ گز، کتیبه و شرفات قبه ۱۰ گز، و طاس قبه ۴۰ گز، و محیط آن ۵۳۰‘۱ گز بوده، و شکل ۱۲ ضلعی داشته است و بر هر ضلع آن، صورت برجی را نقش کرده بودند. کتیبهها و داخل و خارج قبه به نقوش و خطوط بسیار زیبا آراسته بود و فقط ۳۰۰ من لاجورد برای رنگآمیزی سقف آن به کار رفته بود و در اندرون قبه ۸۰ قندیل زرین و سیمین که وزن هر یک از آنها به ۱۵ من میرسید، آویخته بودند و طلای یکی از قندیلها هزار مثقال وزن داشته است.
غازانخان برای ساختن این قبه معماران ماهر و صنعتگران و هنرمندان صاحب تجربه را از اطراف بدانجا آورد. برای استحکام بنا، اساس گنبد را با آهن و ارزیر که از
روم آورده بودند، پیریزی نمودند.
از دیگر اقدامات مهم غازان خان، احداث شهرکی در کنار شنب در غرب تبریز بود که به غازانیه معروف گشت.
به گزارش
رشیدالدین فضلالله در
جامع التواریخ،
غازانخان دستور داد که بازرگانان از روم و بلاد فرنگ در غازانیه بار گشایند و برای سهولت در امور گمرکی، تمغاچی (مأمور وصول عوارض) آنجا و تبریز یکی باشد. همزمان با برپایی این شهرک در تبریز، خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی وزیر غازان خان در بیرون از باروی تبریز به یک رشته کارهای ساختمانی در دامنه کوه سرخاب در زمینی بلند در شمال کوی باغمیشه میان ولیان کوه و ششکلان که رشیدیه یا ربع رشیدی نامیده شد، دست زد. این شهرک و ساختمانهای آن یکی از کارهای شگفت انگیز آن روزگار و بنیادی دانشگاهی به شمار میرفت که در آن ۷ هزار تن به تحصیل مشغول بودند.
در این مجموعه ۲۴ کاروانسرای رفیع، ۵۰۰‘۱ حجره، ۳۰ هزار خانه، حمامها، باغهای باصفا، آسیابهای متعدد، کارگاهها، کارخانههایپارچهبافی، کاغذسازی، رنگرزی و ضرابخانهساختهشد و گروهیاز عالمان و دانشمندان، از آنمیان ۲۰۰ نفر
حافظ قرآن، ۴۰۰ نفر از عالمان و
فقیهان و محدثان و هزار نفر از محصلان را از دیگر شهرها در آنجا ساکن ساخت. در ربع رشیدی پزشکان و دانشجویان پزشکی در محله خاصی ساکن بودند که در واقع صورت مدرسه طب را داشت و صاحبان حرفههای متنوع نیز هر کدام در محلهای جدا اقامت داشتند. ربع رشیدی دارای دارالشفاء، دارالقرآن، دارالحدیث، دارالضیافه، دارالحاج و موقوفات فراوان بود که از حاصل آن موقوفات، مقرریها و نفقات به مستحقان داده میشد. در دو بیت الکتب یا کتابخانه ربع رشیدی هزار مجلد
قرآن کریم از نسخههای مذهب و نفیس، و همچنین ۶۰ هزار جلد کتاب در انواع علوم، تواریخ، اشعار، امثال، حکایات و جز آنها که از دیگر نواحی ایران و سرزمینهای دور و نزدیک فراهم آمده بود و
وقف آن دو کتابخانه شده بود، نگهداری میشد. رشیدالدین در کنار ربع رشیدی، باغی وسیع احداث کرد و در آن ۵ قریه بنا نهاد و در هر قریه کسانی را از یک ملیت ساکن کرده بود. ربع رشیدی نظر به وسعت و اهمیتی که داشت، شهرستان رشیدی نیز خوانده میشد.
این مرکز علمی پس از قتل رشیدالدین فضلالله (۷۱۸ ق/ ۱۳۱۸م) به تاراج رفت و رو به ویرانی نهاد.
در زمان وزارت غیاثالدین محمد (د ۷۳۶ق/۱۳۳۶م) فرزند رشیدالدین، فضلالله، ربع رشیدی مدتی کوتاه رونق گذشته را تا اندازهای بازیافت، اما پس از مرگ غیاثالدین محمد باز غارت شد و رو بهویرانی نهاد.
در ۱۰۱۹ق/۱۶۱۰م
شاه عباس اول صفوی که میخواست برای مقابله با
عثمانیان در تبریز به سرعت دژی برپا سازد، بر روی بخشی از ویرانههای ربع رشیدی که مسلط بر شهر بود، با سنگ و آجرهایی که از ویرانههای کاخها و دیوارهای رشیدیه یا شنب غازان و مقبرةالشعراء و سنگهای گورستان گجیل، بیرون کشیده بودند، برج و بارویی ساخت که اینک از آن دژ فقط پایه یکی از برجهای آن برجای مانده، و از آن همه کاخها، مسجدها و بناهای ربع رشیدی جزتلی خاک بر جای نمانده است.
در
دوره ایلخانان به سبب موقعیت ممتاز سیاسی و اقتصادی تبریز، روز به روز بر جمعیت آن افزوده شد و چنانکه گذشت، کویها، خانهها و کوچهبازارهای نوینی به ویژه در دوران ارغون و غازان در بیرون از باروی شهر پدید آمد، به گونهای که جمعیت بیرون از بارو بیشتر از جمعیت درون آن شده بود. باروی کهن تبریز چون بیش از ۶ هزار گام درازا نداشت و شهر با کویهای نوین نیازمند باروی دیگری بود که همه آبادیهای پیرامون شهر را در خود جای دهد،
از اینرو، در ۷۰۲ق/۱۳۰۳م غازانخان بارویی جدید به دور محلات بیرون از باروی قدیم کشید
که محیط آن به گزارش
حمدالله مستوفی ۲۵ هزار گام بود و ۶ دروازه داشت؛ اما به نوشته وصاف
این بارو ۵۴ هزارگام، تقریباً ۵/۴ فرسنگ (۲۷ کم ) درازا داشته است و دارای ۵ دروازه بزرگ و ۸ دروازه کوچک میان آنها (برای سهولت درآمد و شد مردم) بوده است. غازانخان مردم را ترغیب کرد تا در داخل دایره بارو، خانه بسازند و باغ و بستان احداث کنند.
غازانخان فرمان داد تا بر هر دروازهای از دروازههای جدید، در داخل شهر متصل به دروازه، کاروانسرایی بزرگ، ۴ بازار و حمام بنا گردد. همچنین فرمان داد انواع درختان میوه، سبزیها و حبوباتی که در تبریز نبود، از دیگر جایها به آنجا آورند و در باغها و کشتزارهای شهر پرورش دهند.
غازانخان در ۱۱
شوال ۷۰۳ق/۱۷ مه ۱۳۰۴م درگذشت. پیکر او را با شکوهی فراوان در آرامگاهش، در شنب غازان به خاک سپردند.
به نوشته رشیدالدین فضلالله
و وصاف،
بسیاری از تبریزیان از مرد و زن، درویش و غنی، علما و مشایخ از پیر و جوان بر او
نماز میت گزاردند.
پس از غازان برادرشاولجایتو (محمدخدابنده) به ایلخانی رسید. وی در
ذیحجه ۷۰۳ در اوجان در نزدیکی بستانآباد بر تخت نشست و چند روز پس از آن در
محرم ۷۰۴ به تبریز وارد شد؛ آنگاه فرستادگان تیمورقاآن، جانشین قوبیلای و الوسِ اوگتای و جغتای را در تبریز پذیرفت.
در زمان فرمانروایی اولجایتو پایتخت ایلخانیان از تبریز به شهر نوبنیاد سلطانیه منتقل شد،
اگر چه در این زمان در تبریز کار چشمگیری صورت نگرفت، اما همچنان مهمترین و آبادترین شهر ایران بود.
پس از مرگ اولجایتو در ۷۱۶ق/۱۳۱۶م فرزندش ابوسعید بهادرخان به منصب ایلخانی رسید.
در دوران فرمانروایی او، وزیرش خواجه تاجالدین علیشاه جیلانی (گیلانی) در بیرون از کوی نارمیان (مادمیشن، مهادمهین و میارمیار امروزی)، در زمینی به مساحت ۱۰ هکتار مسجد بزرگی ساخت که به گزارش حمدالله مستوفی صحنش ۲۵۰ گز در ۲۰۰ گز وسعت داشت و
صفه آن از ایوان کسری بزرگتر بود، اما چون در ساختنش تعجیل کردند، فرود آمد.
این مسجد در زمان ساختش یکی از بهترین و عظیمترین بناهای آن عصر به شمار میرفت.
آقسرایی این مسجد را بزرگترین مسجد در روزگار خود پس از
مسجد جامع دمشق در سراسر سرزمینهای اسلامی عنوان کرده است.
برپایه وصفهایی که در سفرنامهها و روایات از این مسجد شده است، گویا در زمان برپاییاش دارای یک
محراب و یک طاق بسیار بلندی بود که بر بالای ۳ دیوار بزرگ عریض و طویل قرار داشت. جلو این مسجد که قسمت شمالی آن باشد، صفه و ایوان بزرگ و وسیعی وجود داشته است که به کلی جلو آن باز و گشاده بود و دو مناره بلندی در دو سوی آن ساخته بودند که امروزه طاق ایوان و آن دو مناره در اثر زلزلههای شدید از میان رفته، اما ۳ دیوار بزرگ و بلند آن با محراب مسجد هنوز پابرجاست.
ابن بطوطه به هنگام
سفر به تبریز که از این مسجد دیدار کرده، آن را مسجدی با شکوه وصف کرده است. بهنوشته او، در سمت راست این مسجد، مدرسهای، و در سمت چپ آن خانقاهی وجود داشته است و صحن آن مسجد با سنگهای مرمر فرش شده بود و دیـوارهای آن دارای کاشیکاریهای زیبا بوده است و از میان صحن آن جوی آبی روان بود و انواع درختان تاک و یاسمن در آن کاشته بودند.
حاجی خلیفه مورخ مشهور عثمانی که در لشکرکشی سلطان مراد چهارم به تبریز همراه او بوده، در کتاب خود، جهاننما تخریب دیوارهای مسجد علیشاه توسط نیروهای عثمانی را شرح داده است.
ظاهراً این مسجد پس از بیرون رانده شدن عثمانیان از تبریز مرمت شده است.
چه، شاردن که در ۱۰۸۴ق/۱۶۷۳م از تبریز دیدار کرده، درباره این مسجد مینویسد: مسجد علیشاه تقریباً مخروبه و منهدم شده است؛ قسمتهای سفلای آن به گزاردن نماز مردم اختصاص دارد. و مناره آن را که بسیار رفیع است، مرمت کردهاند. به نوشته او کسانی که از راه
ایروان به تبریز میآمدند، اول بنایی که از شهر میدیدند، منارههای این مسجد بوده است.
در زمان
قاجاریه و شاید پیش از آن، بخشهایی از این بنا که تا آن زمان پابرجا بود، بهعنوان انبار
اسلحه و غلات دیوانی استفاده میشد، مخصوصاً در زمان
عباس میرزا که به عنوان نایبالسلطنه در تبریز اقامت داشت، بخشهایی از این بنا را محل نگهداری مهمات دولتی قرار داد و در جنگ دوم
ایران و
روسیه در این محل توپخانه و زرادخانه مفصلی ساخت. از اینرو، این بنا به ارگ علیشاه معروف شد.
با درگذشت سلطان ابوسعید در
ربیعالآخر ۷۳۶/ دسامبر ۱۳۳۵ عملاً دوره فرمانروایی خانهای بزرگ مغول در ایران به سر آمد. چون ابوسعیدخان فرزندی نداشت، آرپاکاوون (آرپاخان) یکی از نوادگان اریغ بوکا، برادر هولاکو را نامزد جانشینی خود کرده بود. آرپاکاوون با حمایت خواجه غیاثالدین محمد، فرزند خواجه رشیدالدین فضلالله به منصب خانی رسید؛ اما گروهی از امرای مغول با این کار به مخالفت برخاستند و در
رمضان همان سال امیر علیپادشاه، سرکرده اویراتها با سپاهیانی از دیاربکر به
آذربایجان رهسپار شد و در جنگی که درگرفت، نیروهای آرپاکاوون را منهزم ساخت و بر ایلخان و وزیرش خواجه غیاثالدین دست یافت و هر دو را به
قتل رساند.
پس از قتل خواجه غیاثالدین، دشمنانش دست به غارت منازل خواجه و اتباع و ملازمان او گشودند و ربع رشیدی را باردیگر به باد چپاول دادند و کتابهای خطی نفیس و مال و متاع گرانبهای بسیاری در آن واقعه به تاراج رفت.
امیرعلی پادشاه، پس از دستیابی به تبریز، موسی خان نواده بایدو را برتخت ایلخانی نشاند
اما برخی از امرای مغول سلطنت موسىخان و چیرگی امیرعلی پادشاه بر امور را به رسمیت نشناختند. امیر شیخ حسن بزرگ ایلکانی، سرکرده
جلایریان، یکی از مخالفان بود. او با سپاهیانی به طرف آذربایجان رهسپار شد و در ۱۴ ذیحجه ۷۳۶ در جنگی که میان او و نیروهای موسیخان و امیرعلی پادشاه درگرفت، شکست بر سپاهیان امیرعلی و موسیخان افتاد و او وارد تبریز شد و در آنجا سلطان محمدخان از نوادگان منگو تیمور، پسر هولاکو را در تبریز بر منصب ایلخانی نشاند، عبدالعلی کارنگ، قدیمترین مأخذ که نام تبریز در آن برده شده،
و بدین ترتیب، تبریز دوباره مرکز حکومت ایلخانان گردید.
اما دیری نگذشت که در ۷۴۰ق/ ۱۳۳۹م امیرحسن کوچک چوپانی، ملقب به علاءالدین بر امیر شیخ بزرگ غلبه یافت و سلیمان خان را به ایلخانی برداشت.
در دوره او ساخت مجموعه بزرگی از مسجد، مدرسه و خانقاه آغاز شد که کار بنای آن تا ۷۴۲ق ادامه داشت و به اعتبار نام بانی و ایلخان وقت عدهای آن را سلیمانیه و جمعی علائیه میخواندهاند؛ اما چون تحریر کتیبهها و مندرجات دیوارهای داخل و خارج مسجد به خط عبدالله صیرفی (از خطاطان بزرگ عصر ایلخانی) و یکی از شاگردان زبردست او صورت گرفته بود، مردم آن مسجد را استاد و شاگرد نیز مینامیدند.
پس از قتل شیخ حسن چوپانی در ۷۴۴ق، اشرف برادر و جانشین او انوشیروان نامی را (کـه برخی او را قبچاق و گروهی از نوادگان هولاکو دانستهاند) به ایلخانی رساند و به او
لقب عادل داد و به سلطانیه فرستاد و خود در تبریز عملاً به حکومت پرداخت.
دوران حکومت او یکی از تاریکترین ادوار تاریخ تبریز است. ستمگری، مالاندوزی و سفاکی او بدانجا رسید که خویشان خود را کشت؛ مردم تبریز از بیداد او جلای وطن کردند
و شهر از رونق افتاد.
وبای سال ۷۴۷ق/۱۳۴۶م
نیز بر فلاکت مردم تبریز افزود. سرانجام، مردم شکایت به جانیبیک ازبک، پادشاه مغول مسلمان دشت قبچاق بردند.
جانیبیک در ۷۵۸ق/۱۳۵۷م از آب کر گذشت و به تبریز آمد. اشرف که مدتها بود از ربع رشیدی بیرون نیامده بود، خانواده و خزاین خود را که بار ۴۰۰ استر و هزار قطار شتر بود، به قلعه النجق فرستاد و خود به شنب غازانی آمد،
اما تاب مقاومت در برابر جانیبیک نیاورد و گرفتار شد. او را کشتند و سرش را به تبریز آوردند و در میدان بر سردر مسجد مراغیان آویختند؛ مردم از این رویداد شادیها کردند.
پس از بازگشت جانیبیک، اخیجوق، وزیر او در تبریز مستقر شد و خواجه عمادالدین کرمانی را وزارت داد؛ وی نیز مانند دیگران، اموال مردم را مصادره کرد و آنان را آزار رساند
با آمدن سلطان اویس جلایر از بغداد به سوی تبریز و مصاف دو لشکر، اخیجوق شکست خورد و به
نخجوان گریخت؛ سلطان اویس فاتحانه وارد تبریز شد و در عمارت رشیدی اقامت گزید و برخـی از امیرانِ ملک اشرف را به قتل رساند؛ آنگـاه امیرپیلتن را به تعقیب اخیجوق فرستاد، اما وی به قوای اخیجوق پیوست و لشکر سلطان شکست خورد. اویس پس از آن متوجه بغداد شد و اخیجوق و امرای ملک اشرف به تبریز آمدند و به قتل و غارت پرداختند.
در این میان، امیر مبارزالدین محمد مظفری، پس از آنکه از بازگشت اویس به بغداد آگاه شد، به تبریز لشکر کشید و اخیجوق را شکست داد و وارد تبریز شد. وی روز
جمعه بالای منبر رفت و خطبه به نام بازماندگان
خلفای عباسی در
مصر خواند.
او مدتی در تبریز اقامت گزید و چون خبر بازگشت اویس را شنید، تبریز را ترک گفت
اویس وارد تبریز شد و در خانه شیخ کججی (کججاجی) فرود آمد.
وی تبریز را پایتخت تابستانی خویش قرار داد.
در زمان اویس در ۷۷۱ق وبا، و در ۷۷۲ق سیل عظیمی در تبریز آمد و کشتار و خرابی فراوانی به بار آورد
وی در ۷۷۶ق درگذشت
و او را در شادیآبادِ مشایخ به خاک سپردند که اکنون در قریه پینه شلوار در ۶ کیلومتری جنوب شرقی تبریز قرار دارد.
تبریز در روزگار اویس رو به آبادانی نهاد. او در بازگشایی راه بازرگانی تبریز ـ طرابوزان و ونیز بسیار کوشید. عمارت دمشقیه و نیز عمارت دولتخانه که ظاهراً عمارت دیوانی و قصر شاهی بوده، و در محله ششکلان قرار داشته، و به گفته کلاویخو
دارای ۲۰ هزار اتاق بوده است، از جمله کارهای عمرانی او در تبریز به شمار میآید.
پس از اویس نوبت به پسرش حسین رسید. وی ۸ سال سلطنت کرد و تبریز را مقر خود ساخت. در این مدت شاه شجاع به تبریز آمد، آرامش آنجا را برهم زد و سلطان حسین فرار کرد. شاه شجاع نیز مدت چندانی در تبریز نماند و آنجا را ترک کرد و سلطان حسین بار دیگر به تبریز بازگشت.
سلطان حسین جلایر در محرم ۷۸۴/آوریل ۱۳۸۲ توسط برادرش احمد به قتل رسید و در عمارت دمشقیه به خاک سپرده شد.
تبریز در روزگار سلطان احمد جلایر آن چنان آباد و زیبا و ثروتمند بود که آزمندان غارتگر را به سوی آنجا کشید. تقتمش، خان قدرتمند قبچاق، عدم پذیرش پیشنهاد اتحاد احمد با او برضد تیمور و نیز بیحرمتی احمد به یکی از همراهان قاضیسرای (فرستاده تقتمش) را بهانه قرار داد و در ذیقعده ۷۸۷ از راه دربند و شروان به تبریز حمله کرد. سپاهیان تقتمش شهر را غارت کردند، مساجد و ساختمانها را ویران ساختند، گروه بسیاری از مردم را از دم تیغ گذرانیدند و گروهی از مردم تبریز را که در میان آنان کمال خجندی نیز بود، به
اسارت گرفتند و به دربند بردند.
این واقعه که واقعة الکبری نامیده شده، در رسالهای با عنوان رسالة فیالواقعة الکبری فی تبریز یا
نفثة المصدور تبریز آمده است.
پس از این پیشامدهای اندوهبار، سلطان احمد جلایر، به نام پشتیبانی از
مسلمانان از
بغداد به تبریز آمد، اما دیری نپایید که با چیرگی
امیر تیمور گورکانی بر تبریز در ۷۸۸ق/۱۳۸۶م از آنجا رانده شد.
امیرتیمور در شنب غازان اردو زد
و مالیاتی به نام مال امان بر مردم تبریز تحمیل کرد.
در ۷۹۰ق خشکسالی بزرگی در تبریز رویداد، آنچنانکه اگر کسی اندکی غله در خانهاش یافت میشد، به گناه
احتکار با شکنجهای سخت روبه رو و کشته میشد. در زمستان همان سال یک من نان به سنگ تبریز به ۱۰ دینار فروخته میشد. در این قحط و خشکسالی حدود ۱۰۰ هزار تن از تبریزیان جان باختند.
تیمور در ۷۹۵ق تیول هولاکو (تخت هولاکو) را که شامل آذربایجان،
ری،
گیلان،
شروان،
دربند و سرزمینهای آسیای صغیر بود، به فرزندش میرانشاه واگذارد و تبریز پایتخت این سرزمینها شد. ۳ سال بعد میرانشاه که به سبب افتادن از اسب دچار آسیب مغزی و بیماریِ روانی شده بود، دست به کشتار بیگناهان و تخریب ابنیه و آثار تبریز زد. او استخوانهای خواجه رشیدالدین را درآورد و در گورستان یهودیان دفن کرد. سرانجام، تیمور پس از بازگشت از
هند در ۸۰۲ ق به آذربایجان آمد، میرانشاه را خلع کرد و میرزا عمر پسر وی را به امیری گماشت.
با درگذشت تیمور در ۸۰۷ق/۱۴۰۴م، درگیری طولانی عمر و ابوبکر (پسران میرانشاه) آغاز شد و در این میان تبریز دست به دست میگشت
تا آنکه سلطان احمد باردیگر در ۸۰۹ق به تبریز آمد. مردم او را به گرمی پذیرفتند، زیرا گمان داشتند که وی با مردم رفتاری نیکو خواهد داشت؛ اما وی از اوضاع
کشور غفلت کرد و به
لهو و لعب پرداخت. مردم به میرزا ابوبکر ملتجی شدند و میرزا ابوبکر راهی آذربایجان شد. احمد از شنیدن خبر آمدن ابوبکر هراسان شد و به بغداد رفت.
میرزا ابوبکر پس از رفتن سلطان احمد به سوی بغداد، وارد تبریز شد و از تبریزیان دلجویی کرد. او میخواست در تعقیب سلطان احمد به بغداد برود، اما چون خبر قدرت گرفتن روزافزون قرایوسف را شنید، به دفع او پرداخت؛ در جنگی که درگرفت، شکست بر سپاهیان میرزا ابوبکر افتاد و به هنگام عقبنشینی بسیاری از لشکریان او کشته شدند و یا در آب ارس غرق گشتند. میرزا ابوبکر در حال فرار تبریز را غارت کرد و بسیاری از تبریزیان را کشت و قرایوسف بر تبریز دست یافت. در ۸۱۰ق/۱۴۰۷م بار دیگر میرزا ابوبکر آهنگ تبریز کرد، اما این بار نیز شکست خورد و پدرش میرانشاه نیز در جنگ به قتل رسید و در گورستان سرخاب تبریز به خاک سپرده شد.
در
ربیعالاول ۸۱۳/ ژوئیه ۱۴۱۰
سلطان احمد جلایر از غیبت قرایوسف که به
ارزنجان، در آسیای صغیر لشکر کشیده بود، سود جست و با تجمل و زینتی تمام وارد تبریز شد. گویند ۱۰۰ قطار شتر خیمه و بارگاه و باروبنه او را میکشیدند.
وی در تبریز به دولتخانه فرود آمد؛ سرانجام در جنگ با قرایوسف که از ارزنجان بازگشته بود، کشته شد. جنازهاش را در آرامگاه جلایریان در عمارت دمشقیه به خاک سپردند.
با کشته شدن احمد،
حکومت خاندان جلایر در تبریز سرآمد. از جلایریان سکههایی که همگی در تبریز ضرب شده، بر جای مانده است.
با سرآمدن فرمانروایی جلایریان، قلمرو آنان به دست
قراقویونلوها به ریاست قرایوسف افتاد. وی نخستین فرد از این طایفه است که به پادشاهی رسید و تبریز را پایتخت خود قرار داد
و مرکز عملیات نظامی و لشکرکشی به اطراف و اکناف کرد. از سوی دیگر شاهرخ تیموری برای جلوگیری از نفوذ قرایوسف، به سوی آذربایجان لشکر کشید، اما از
ری فراتر نیامد.
در ۸۲۳ق/۱۴۲۰م قرایوسف در اردوی خود در اوجان درگذشت.
از آنجا که هیچیک از فرزندانش در اردو نبودند، هرج و مرج در
سپاه افتاد و افراد سپاه پراکنده شدند.
سرانجام، اعیان و اشراف تبریز، جسد او را برداشتند و به
شهر ارجیش فرستادند، تا در کنار پدرانش به خاک سپرده شد و پس از او میرزا اسکندر پسرش بر جای او نشست.
پس از درگذشت قرایوسف، شاهرخ تیموری از ری به سوی آذربایجان حرکت کرد.
در این میان،
بایسنقر میرزا به تبریز وارد شد و خطبه به نام شاهرخ خواند و به نام او سکه زد.
شاهرخ نیز پس از شکست دادن اسکندر و
اسپند، پسران قرایوسف، در
الشکُرد (از توابع ارزروم) در تابستان ۸۲۴ق/۱۴۲۱م به تبریز آمد
و علیبیک را به امارت تبریز منصوب داشت و خود به
خراسان بازگشت.
در ۸۳۲ق اسکندر، پسر قرایوسف به سلطانیه دست یافت و شاهرخ دوباره سپاهی به آذربایجان گسیل داشت و نیروهای قراقویونلوها را در
سلماس شکست داد و وارد تبریز شد و در زمستان۸۳۴ق حکومت آذربایجان را به
ابوسعید، یکی از پسران قرایوسف که به اطاعت او درآمده بود، واگذار کرد. سال بعد ابوسعید به دست برادرش اسکندر کشته شد و در زمستان ۸۳۸ق شاهرخ بار سوم به تبریز آمد. اسکندر که تاب مقاومت در خود نمیدید، از تبریز گریخت، اما برادرش
جهانشاه به شاهرخ پیوست و اظهار اطاعت کرد.
شاهرخ تابستان ۸۳۹ق را در تبریز ماند و در همان سال حکومت آذربایجان را به جهانشاه سپرد.
وی معروفترین پادشاه سلسله قراقویونلوهاست. قلمرو او از آسیای صغیر تا
هرات و
خلیج فارس گسترش داشت
و تبریز پایتخت این سرزمین پهناور بود. وی خود را به ابوالمظفر و یا مظفرالدین ملقب ساخت. او به عمران و آبادی اهمیت بسیار میداد. مسجد کبود یا عمارت مظفریه یکی از آثار برجسته و یادگارهای وی در تبریز است.
برخی بنای آن را به همسر او خاتون جان بیگم نسبت میدهند،
اما عبارت کتیبه آن العمارة المبارکة المظفریة، دلیل بر آن است که مسجد یادگار این پادشاه قراقویونلوست.
در زمان او در ۸۴۱ق در تبریز بیماری طاعون شایع شد.
کشتار
حروفیان تبریز نیز از دیگر وقایع روزگار اوست.
جهانشاه در جنگ با
اوزون حسن آققویونلو کشته شد.
پس از جهانشاه تبریز دچار آشوب و هرج و مرج شد و در دست افراد خاندان قراقویونلو دست به دست میگشت. با انتشار خبر فوت جهانشاه، ساربانقلی نامی (که یکی از اشرار تبریز بود) عدهای از اراذل و اوباش را گرد آورد و شهر تبریز را غارت کرد.
در این میان، دختران اسکندر به نامهای آرایش بیگم و شاهسرای بیگم جامه رزم پوشیده، ساربانقلی را از میان برداشتند و برادر خانهنشین خود، حسینعلی را به پادشاهی برگزیدند و به نام او در تبریز سکه زدند و خطبه خواندند.
از سوی دیگر حسنعلی، فرزند بزرگ جهانشاه که در زمان حیات پدر در قلعه
ماکو زندانی بود، پس از کشتهشدن پدر از قلعه بیرون آمد و با کمک جمعی از امیران و امیرزادگان و نوکران با دوسه هزار کس به تبریز آمد و بر تخت نشست و خزاین پدری را تصاحب، و میان اطرافیان تقسیم کرد و هر یک را حکومتِ جایی داد.
سرانجام، حسنعلی قراقویونلو در
همدان کشته شد
و بهاین ترتیب، سلسله ترکمانان
قراقویونلو منقرض گردید و قلمرو آنان به حاکمیت طایفه دیگری از ترکمانان که در تاریخ به آق قویونلوها معروفاند، افتاد.
شاخصترین فرد خاندان آققویونلو اوزون حسن است. کنیهاش ابوالنصر و عنوانش
صاحبقران بود.
وی پس از پیروزی بر
ابوسعید تیموری و کشته شدن حسنعلی، پسر جهانشاه، در ۸۷۳ق به تبریز آمد
و پس از ورود به تبریز به مسجد و خانقاه مظفریه (مسجد کبود)، رفت و بر دفن شدگان در آنجا، فاتحه خواند و آنگاه به عمارت صاحب آباد فرود آمد. سادات، علما، تبریزیان و اهالی دیگر شهرها را که به آنجا آمده بودند، بنواخت و پس از برگزیدن حاکم شرع تبریز، به همدان رفت.
اوزون حسن پایتخت خود را به تبریز آورد و همه قبایل و عشایر آققویونلو را از
آناتولی شرقی به
ایران فراخواند.
در دوران فرمانروایی اوزون حسن و پسرش یعقوب، تبریز به تدریج اهمیت و اعتبار خود را بازیافت. او برای اتحاد با دول اروپایی دست به اقداماتی زد و سفرایی رد و بدل شد. سفیران و بازرگانان ونیزی که به ایران و دربار
آققویونلو آمدند، زندگی پرشور مردم تبریز و اوضاع اجتماعی و اقتصادی آن را به تفصیل وصف کردهاند. پس از درگذشت اوزون حسن، سلطان خلیل و سپس یعقوب به سلطنت رسیدند. یعقوب زمستانها در تبریز و تابستانها در ییلاق سهند اقامت میکرد.
یعقوب
شیخ حیدر صفوی پدر
شاه اسماعیل را کشت، سر او را به تبریز آورد و در کوچهها گرداند.
فرمانروایان آققویونلو به ویژه سلطان حسن و یعقوب در آبادانی تبریز بسیار کوشیدند؛ چنانکه تبریز در روزگار آنان شهری آبادان و پر رونق بود. این خاندان آثاری در تبریز به وجود آوردند که امروزه از بیشتر آنها نشانهای نمانده است. عمارت نصریه در صاحب آباد، مسجد حسن پادشاه، عمارت قیصریه و قصر هشت بهشت از آن جملهاند.
اختلافات و جنگهای خانگی میان امیران آققویونلو در سالهای پایانی
سده ۹ و آغاز سده ۱۰ق آن دولت را در سراشیبی سقوط و زوال قرار داد. قلمرو دولت آق قویونلو میان الوندبیک و مرادبیک تقسیم شد و رودخانه قزل اوزن مرز میان قلمرو این دو امیر تعیین گردید.
آذربایجان،
اران و
دیاربکر در قلمرو الوندبیک قرار گرفت و
عراق و
فارس و
کرمان از آنِ مرادبیک شد
و الوند در دارالسلطنه تبریز استقرار یافت.
از دیگر سو، امیران چندی در گوشهای از ایران مانند
خراسان،
شروان،
خوزستان و دیگر جایها به استقلال فرمان میراندند.
در چنین اوضاع و احوالی بود که اسماعیل نوجوان (بنیانگذار
سلسله صفویه) در ۹۰۵ق/۱۵۰۰م در
لاهیجان خروج کرد.
او به همراه مریدانش آهنگ شروان کرد و پس از شکست دادن شروانشاه، در بهار ۹۰۷ق در محل شرور، در حوالی
نخجوان به مصاف الوندبیک آق قویونلو رفت و پس از پیروزی در این جنگ پیروزمندانه وارد تبریز شد.
مردم تبریز با نثار طبقهای
زر به گرمی از اسماعیل استقبال کردند.
وی در تبریز بر تخت نشست و پادشاهی خود را اعلام داشت
و خود را شاهنشاه ایران خواند.
شاه اسماعیل پس از آن
تشیع آشکار ساخت و
خطبه به نام
امامان شیعه خواند.
به دستور شاه اسماعیل،
مولانا احمد اردبیلی در مسجد جامع تبریز بر سر
منبر رفت و خطبه به نام امامان اثنا عشر (علیهالسلام) خواند.
بدینسان، رسمیت مذهب تشیع اعلام شد. شاه اسماعیل در رسمیت دادن به مذهب شیعه در تبریز که ساکنان آن
سنی مذهب بودند، به خشونت و سختگیری پرداخت.
بر اثر این سختگیریها گروهی از سنیان متعصب تبریز را ترک گفتند؛ بسیاری از آنان به قلمرو
عثمانیان، و گروهی نیز به
هرات رفتند.
تشکیل دولتی نیرومند در همسایگی شرقی امپراتوری عثمانی با اعتقاد راسخ به مبانی مذهب شیعه و پیشرویهای شاه اسماعیل در
ماوراءالنهر برای فرمانروایان عثمانی که خود را پیشوا و مدافع جهان اسلام میدانستند، قابل پذیرش نبود. آنان که درصدد توسعه قلمرو خود از جانب شرق نیز بودند، اختلاف مذهبی را بهانه قرار دادند و با داعیه احیای اسلام و نظایر آن جنگهایی را به وجود آوردند که از آغازین سالهای سده ۱۰ تا نیمه دوم سده ۱۳ق با فراز و فرودهایی ادامه داشته است. در این میان، آذربایجان و به ویژه شهر تبریز با موقعیت مهم جغرافیایی و قرار گرفتن بر سر راههای بازرگانی
اروپا و
آسیا و نیز با توجه به موقعیت سیاسی آن همواره مورد توجه سلاطین عثمانی بوده، و در این رهگذر در معرض حملات و آسیبها قرار داشته است.
افزایش روزافزون طرفداران خاندان صفوی در
آناتولی،
و قیامهایی نظیر قیام شاهقلی باباتکلو
و تبلیغات شیعی در آناتولی،
فرمانروایان عثمانی به ویژه سلطان سلیم را بیمناک ساخت و در پی آن مقدمات لشکرکشی به ایران را فراهم آورد. وی پس از دریافت فتوای علمای سنی مبنی بر مشروع بودن این لشکرکشی، با قتل عام بیش از ۴۰ هزار شیعی، از ۷ تا ۷۰ ساله در آناتولی
که برای اطمینان از پشتسر خود بدان دست یازید، به مرزهای ایران رسید.
رویارویی دو سپاه در دوم رجب ۹۲۰ق/۲۳ اوت ۱۵۱۴م در دشت چالدران در نزدیکی
خوی اتفاق افتاد.
در این لشکرکشی سپاه ایران شکست خورد و شاه اسماعیل به
درجزین رفت.
پس از آن سلطان سلیم هیئتی را همراه ۴۰۰ تن از سپاهیان ینیچری به تبریز (که تحت اداره حلواچی اوغلو حسین بیک قرار داشت) فرستاد و به مردم تبریز
امان داد
آنگاه در ۱۶ رجب ۹۲۰ق/۶ سپتامبر ۱۵۱۴م وارد تبریز شد
و مورد استقبال جمعی از اشراف واقع شد.
سلطان سلیم پس از ورود به تبریز به مسجد حسن پادشاه، واقع در میدان صاحبآباد رفت و نماز گزارد و خطبه به نام
خلفای راشدین خوانده شد.
وی در تبریز با بدیعالزمان میرزا، فرزند
سلطان حسین بایقرا که در دربار صفوی بود، دیدار کرد و او را مورد تکریم قرار داد و هنگام مراجعت بدیعالزمان را با خود به
استانبول برد.
سلطان سلیم بیش از یک هفته نتوانست در تبریز اقامت کند و ناگزیر به بازگشت شد.
کمیابی در تبریز و ناتوانی سلطان سلیم در تهیه آزوقه سپاه
همچنین مخالفت سران سپاه ینیچری با ادامه این جنگ و نارضایی آنها از جنگ دو ملت
مسلمان را از علل بازگشت زود هنگام سپاه عثمانی دانستهاند. سلطان سلیم هنگام مراجعت شمار بسیاری از هنرمندان، شاعران، دانشمندان، صنعتگران و گروهی از بازرگانان، همچنین خزاین شاه اسماعیل را با چند زنجیر فیل همراه خود به استانبول برد.
حیدر چلبی، وقایعنگار سلطان سلیم که در این لشکرکشی همراه بود، شمار این افراد را ۷۰۰، ۱ تن نوشته است.
شاه اسماعیل که در درجزین بود، با شنیدن خبر بازگشت سپاه عثمانی، در
شعبان ۹۲۰/ اکتبر ۱۵۱۴ به تبریز برگشت و در آنجا قشلاق کرد.
شکست در جنگ چالدران پای عثمانیان را به ایران گشود. جنگ میان ایران و عثمانی از این زمان تا انعقاد معاهده ارزنة الروم در ۱۲۶۳ق/۱۸۴۷م با فراز و فرودهایی ادامه داشت.
شاه اسماعیل همواره به جبران شکست چالدران میاندیشید، از جمله در ۹۲۱ق/۱۵۱۵م در ملاقات با نمایندگان پادشاهان
مجارستان و آلمان، آنان را به اتحاد برضد عثمانی دعوت کرد،
اما وی تا زمان مرگش نسبت به عثمانیها با احتیاط بیشتر رفتار کرد و حتی در جنگهای سلیم با نورعلی خلیفه و علاءالدوله ذوالقدر که چشم امید به اسماعیل دوخته بودند، مداخله نکرد.
سرانجام، شاه اسماعیل در ۱۹ رجـب ۹۳۰ در گردنه صائین، میان
سراب ـ
اردبیل درگذشت.
پس از درگذشت شاه اسماعیل،
طهماسب به جای پدر زمام امور را به دست گرفت.
در بیشتر دوره فرمانروایی طهماسب، تبریز همچنان پایتخت بود. در روزگار سلطنت طولانی شاه طهماسب (۹۳۰-۹۸۴ق/۱۵۲۴-۱۵۷۶م) که با سلطنت سلطان سلیمان قانونی و فرزندش سلیم دوم همزمان بود، تبریز به سبب موقعیت ویژه جغرافیایی و نزدیکی به مرزهای عثمانی، همیشه موردعلاقه عثمانیان بود؛ چنانکه سلیمان، طهماسب را به تسخیر تبریز و آذربایجان و ممالک ایران تهدید میکرد.
سلطان سلیمان در دوران سلطنت خود (۹۲۶-۹۷۴ق/۱۵۲۰-۱۵۶۶م)، ۴ بار به آذربایجان و تبریز لشکر کشید. پناهندگی اولامه (اُلمه) تکلو، سپهسالار آذربایجان نزد دولت عثمانی و تشویق و تحریک او به حمله به ایران،
سلطان عثمانی را در رسیدن به هدف خود که تسخیر تبریز بود، راسختر ساخت. در اجرای این هدف به فرمان سلیمان، وزیر اعظم
ابراهیم پاشا به تهیه مقدمات امر و تجهیز سپاه پرداخت، ابراهیم نخست اولامه را به تبریز فرستاد.
شاه طهماسب در آن زمان با نیروی عمده خود در خراسان به سر میبرد
و نیروهای اندکی که در تبریز مستقر بودند، یارای مقاومت در برابر نیروی ۱۰ هزار نفری عثمانی، به فرماندهی اولامه را نداشتند. از سوی دیگر خواجه شاهقلی، وزیر موسی سلطان والی تبریز و مولانا احمد طبسی، کس فرستادند و اولامه را به تبریز دعوت کردند و او در ۹۴۰ق وارد تبریز شد.
چندی بعد، ابراهیم پاشا که آهنگ بغداد داشت، بـه تـوصیـه اسکنـدر چلبـی، عازم تبـریـز شد
و در اول محرم ۹۴۱ق/۱۳ ژوئیه ۱۵۳۴م وارد تبریز گردید.
وی اولامه را به اردبیل فرستاد.
ابراهیم پاشا اردوگاه خود را در سعیدآباد (۳۰ کیلومتری شرق تبریز) برقرار ساخت و قلعهای نیز در شنب غازان برپا کرده، تیراندازانی در آنجا مستقر ساخت؛ همچنین برای جلوگیری از آشوب و قتل و غارت توسط نیروهای عثمانی یک
قاضی برای شهر تعیین کرد.
به این ترتیب، تبریز به تصرف ابراهیم پاشا درآمد.
ابراهیم پاشا پس از استقرار در تبریز، سلطان سلیمان را به تبریز دعوت کرد. سلیمان قانونی که پیش از این در ۲۸ ذیقعده ۹۴۰ق/۱۰ ژوئن ۱۵۳۴م از استانبول به سوی ایران حرکت کرده بود، پس از ۳ ماه و نیم در ۱۸ ربیعالاول ۹۴۱ق/۲۷ سپتامبر ۱۵۳۴م وارد تبریز شد
و سپس در اردوگاه اوجان به ابراهیم پاشا ملحق شد.
شاه طهماسب که شمار نیروهایش بیش از ۷ هزار تن نبود،
مقاومت را صلاح ندانست و با اجرای سیاست زمین سوخته عثمانیان را در تنگنا قرار داد و روش جنگ و گریز در پیش گرفت
سلیمان از اوجان به سلطانیه رفت و از آنجا آهنگ
بغداد کرد و آن شهر را گشود.
با رفتن سلطان سلیمان به سوی بغداد، شاه طهماسب به تبریز بازگشت و از آنجـا به محاصره قلعـه وان (که اولامه بدانجا رفته بود) پرداخت.
سلیمان پس از ۴ ماه اقامت در بغداد،
بار دیگر به آذربایجان و تبریز آمد و در سرای شاهی اقامت کرد و سپس در مسجد حسن پادشاه نماز جمعه گزارد. وی ۱۵ روز در تبریز ماند و به تنظیم امور و فرستادن فتحنامه نزد دولتها اقدام کرد و آنگاه در رجب ۹۴۳/ دسامبر ۱۵۳۶ به استانبول بازگشت.
سلطان سلیمان بار دیگر در ۲۰ جمادیالآخر ۹۵۵ق/۲۷ ژوئیه ۱۵۴۸م، در پشتیبانی از القاص میرزا، برادر شاه طهماسب که داعیه سلطنت داشت و به عثمانی پناهنده شده بود، وارد تبریز شد
و در محله چرنداب اقامت گزید.
سلطان سلیمان پس از طی راه طولانی استانبول ـ تبریز فقط ۴ روز توانست در تبریز بماند.
سوزاندن و از میان بردن غله و علوفه، مسدود ساختن کاریزها توسط مردم تبریز،
چنان قحط و غلا به وجود آورد که در مدت توقف ۴روزه او در تبریز حدود ۵ هزار اسب و استر تلف شدند. سپاه عثمانی نیز به شهر هجوم آورد و به غارت مردم پرداخت؛ سرانجام، سلطان دستور توقف غارت را داد. از سوی دیگر شبیخونهای قزلباشان به اردوی عثمانی، سلطان سلیمان را مجبور به بازگشت کرد.
سلطان سلیمان بار چهارم در ۹۶۱ق به آذربایجان آمد. اینبار سلطان عثمانی به نخجوان رسید و ایروان و قرهباغ را به تصرف درآورد.
سرانجام، در شهر آماسیه در ۸ رجب ۹۶۲ق/ ۲۹ مه ۱۵۵۵م
نخستین پیمان صلح میان دو دولت منعقد شد.
انعقاد این عهدنامه به جنگها و درگیریهای ۴۲ ساله عثمانی ـ ایران که از ۹۲۰ تا ۹۶۲ق بهطور متناوب ادامه داشت، خاتمه داد. پایداری شاهطهماسب در برابر عثمانیان و سیاست جنگوگریز وی مانع از تحقق اهداف عثمانیان در تصرف تبریز گردید.
حملههای مکرر عثمانیان به تبریز و اشغال موقت آن در دوره سلیم و سلیمان و نزدیکی مرزهای عثمانی به تبریز، شاه طهماسب را به اندیشه تغییر پایتخت به نقطهای امن انداخت. وی
قزوین را به سبب موقعیت جغرافیایی ویژه، دوری از مرزهای عثمانی، قرار داشتن بر سر راههای ارتباطیِ شمال ـ جنوب، و شرق ـ غرب ایران، مورد توجه خاص خود قرار داد و این شهر را به جای تبریز پایتخت
صفویان ساخت.
به این ترتیب، شهر تبریز پایگاه چندین صد ساله خود را از دست داد و دیگر هیچگاه پایتخت نشد.
در سالهای آخر فرمانروایی شاه طهماسب، شورش بزرگی در تبریز روی داد که از ۹۷۹ تا ۹۸۱ق ادامه داشت. مردم تبریز که از فشارها و تعدیات دولتیان به ستوه آمده بودند، کشته شدن یکی از تبریزیان توسط داروغه تبریز (قلیبیک استاجلو) را بهانه قرار داده، با داروغه به جنگ پرداختند.
دامنه شورش به تدریج بالا گرفت و محلات تبریز یکی پس از دیگری به شورشیان پیوستند. رهبری شورش را پهلوانان هر محل برعهده داشتند.
شورشیان که مورخان آنها را رنود و اوباش نوشتهاند،
اداره امور شهر را برعهده گرفتند و مردم از بیم آنان همگی از سادات، قضات، شریف، قوی، ضعیف، توانگر و درویش سراسیمه گشتند. شاه طهماسب در پی شکایت مردم، سهراب بیک، پسر انصار خلیفه حاکم قراداغ را به یاری یوسفبیک استاجلو گسیل داشت. سرانجام، با دستگیری و اعدام سران شورشی، شورش فرونشانده شد.
شاه طهماسب پس از آن
مالیات مخصوص پیشهوران را که مال مُحترفه نامیده میشد،
بر مردم تبریز بخشید و مردم شهر را از تکالیف دیوانی معاف داشت.
معاف کردن مردم تبریز از پرداخت مالیاتهای تمغا و مال محترفه، نشان از وضع نابسامان اقتصادی مردم تبریز دارد که بر اثر حملات پیدرپی عثمانیها و اجرای سیاست زمینسوخته شاه طهماسب در برابر مهاجمان به وجود آمده بود.
از رویدادهای مهم دیگر زمان شاه طهماسب، پناهنده شدن همایون شاه، پسر
ظهیرالدین بابر از پادشاهان گورکانی
هند به دربار ایران است. همایون از طهماسب خواست تا اجازه دهد از تبریز و اردبیل دیدن کند. طهماسب نیز درخواست او را پذیرفت.
هنگامی که همایون به تبریز آمد، مردم تبریز شهر را آذین بستند و از او استقبال گرمی کردند و در میدان صاحبآباد در برابرش بازی چوگان برگذار نمودند. همایون از آنجا به اردبیل رفت و پس از
زیارت مقابر مشایخ صفویه، در میانه به اردوی شاه طهماسب پیوست.
شاه طهماسب در ۹۸۴ق/۱۵۷۶م، بعد از ۵۳ سال سلطنت درگذشت و پس از او
شاه اسماعیل دوم بر جای او نشست.
پس از انعقاد معاهده آماسیه تا درگذشت شاه طهماسب و زمان اسماعیل دوم،
صلح میان دو طرف برقرار بود.
با درگذشت اسماعیل دوم و بی سر و سامانی دولت و وجود اختلاف میان سران قزلباش، سلطان مراد سوم به عهدنامه صلح توجه نکرد و بخشی از نواحی مرزی مانند خوی و سلماس را تصرف کرد. امیرخان،
بیگلربیگی آذربایجان به تبریز آمد، اما پس از گردآوری سپاه، نتوانست با عثمانیان مقابله کند و به تبریز برگشت و این آمد و رفتها موجب خرابی و ویرانی شهر شد.
در ۹۹۳ق/۱۵۸۵م عثمان پاشا اوزدمیراوغلو، وزیر اعظم عثمانی
به سوی تبریز آمد. اسکندربیک تبریز را بلده فاخره، دارالملک ایران، مقر سلطنت پادشاهان، با عمارات عالی از مساجد و مدارس، و دارای قرا و مزارع و باغات و بساتین، شهری ثروتمند، و ساکنان آن را تاجر و اهل حرفت و صناعت وصف نموده است، چنانکه در کل بلاد
اسلام شهری بدان عظمت و جمعیت و آبادانی نشان نمیتوان داد
اما با حمله عثمان پاشا، شهر خراب گردید و مردم دچار نهب و قتل و غارت شدند و از اوج عزت به حضیض مذلت افتادند.
مردم تبریز که آمدن عثمان پاشا و نزدیک شدن سپاه عثمانی را شنیـدند، همـراه با حسینقلیخان، برادر حاکم تبریز (که به نیابت او شهر را اداره میکرد) به اتفاق پهلوانان هر محله به دفاع از شهر پرداختند. محلات را کوچهبند کردند و بر سر هر کوچهبند یکی از معتبران قزلباش را مأموریت دادند.
در این هنگام، سپاه عثمانی از راه تسوج به حومه تبریز رسید؛ اما سرانجام، حاکم شهر و قزلباشان شبانه فرار کردند و مردم را تنها گذاشتند. آنان نیز که یارای مقاومت در خود ندیدند، کامران بیک اوحدی، قاضی شهر و مولانا محمدعلی را که مفتی و شیخالاسلام بود، نزد عثمان پاشا فرستادند و اظهار اطاعت کردند. عثمان پاشا نیز از مردم تبریز دلجویی کرد و آنان را رعیت خواندگار روم نامید.
عثمان پاشا پیروزمندانه وارد تبریز شد و در نزدیکی دولتخانه تبریز به ساختن قلعه پرداخت. کار ساخت قلعه در ۴۰ روز به اتمام رسید.
عثمانیان ابنیه و آثاری که از دوران
ایلخانیان باقیمانده بود، نیز خانههای وزرا، وکلا، مساجد، مدارس و ابواب البر را ویران کردند و مصالح آن را در ساخت قلعه مورد استفاده قرار دادند.
عثمان پاشا لوازم جنگ از توپ، تفنگ و سایرآلات را به قلعه کشید و محافظت آن را به جعفر پاشا واگذار کرد.
سپاه عثمانی نیمی از شهر را در تصرف داشتند و نیم دیگر در تصرف قزلباشها بود که در محله سرخاب استقرار داشتند.
از سوی دیگر مردم تبریز از راههای گوناگون با اشغالگران مبارزه میکردند. آنان به خیمههای عثمانیان شبیخون میزدند و اموالشان را غارت میکردند.
عرصه بر عثمانیان به اندازهای تنگ شد که عثمان پاشا فرمان قتل عام داد. سپاه عثمانی آنچنان فجایعی در تبریز به وجود آوردند که تا آن زمان نظیر آن دیده نشده بود. تبریزیان شبانه شهر را ترک گفتند و در مواضع و محال قریبه پراکنده شدند و شهر به دست مخالفان درآمد؛ سرانجام، این فجایع آن چنان شدت گرفت که جمعی از عثمانیان توقف این قتل عام را خواستار شدند و عثمان پاشا فرمان توقف آن را صادر کرد.
پس از آنکه ایرانیان از تصرف شهر ناتوان شدند، در اردوگاه اورم دول، در نزدیکی تبریز گرد آمدند و پس از شور و مشورت، قلیبیک قورچیباشی را به سرداری برگزیدند و آهنگ تبریز کردند.
در جنگی که درگرفت، عثمانیان شکست خوردند و به قلعهای که ساخته بودند، پناه بردند و از آنجا بیرون نیامدند.
به نوشته منابع عثمانی، نیروهای ایرانی به فرماندهی حمزه میرزا، پس از تسخیر تبریز توسط عثمانیان، ۴ بار عثمانیها را شکست دادند و تلفات بسیاری بر آنان وارد ساختند.
در این هنگام، عثمانپاشا درگذشت
و بخش اعظم سپاه عثمانی راه بازگشت در پیش گرفت. تبریزیان آنان را تا قصبه تسوج تعقیب کردند،
بقیه عثمانیها نیز در قلعه ماندند.
در این میان، تبریزیان قلعه را محاصره کردند و به کندن نقب در اطراف قلعه پرداختند، اما به علل و سوانح گوناگون که روی داد، در این امر موفق نشدند.
با درگذشت عثمان پاشا، فرهاد پاشا به سرداری عملیات نظامی در ایران گمارده شد.
یکی از علل عدم موفقیت حمزه میرزا در محاصره قلعه، خیانت قورچیباشی و جبار قلیبیک، برادرزاده او و پناهنده شدن به عثمانیها و نشان دادن محل نقب بود.
با همه این احوال، تبریزیان مدت ۱۰ ماه قلعه را محاصره کرده بودند و عرصه بر سپاه عثمانی در درون قلعه آن چنان تنگ شده بود که آنان گوشت اسب و سگ را نیز میخوردند.
نخستین وظیفه فرهاد پاشا کمک به ساکنان قلعه و پایان دادن به محاصره بود. در مدت محاصره، سپاهیان ایران ۱۸ بار به قلعه حمله بردند و نیروهای عثمانی نیز ۴۸ بار از قلعه حمله کردند.
سرانجام، فرهاد پاشا موفق شد محاصره قلعه را بشکند و به ساکنان قلعه کمک، و آنها را تقویت نماید.
از سوی دیگر، سپاه ایران که حمزه میرزا فرماندهی آن را برعهده داشت، از تصرف قلعه منصرف شد و فرمان داد که مردم شهر را تخلیه کنند و مواضع و محلاتی را که در تصرف قزلباشان بود، آتش بزنند و ویران نمایند.
در این میان، حمزه میرزا پیشنهاد ترک مخاصمه و صلح میان دو دولت را که از جانب فرهاد پاشا عنوان شده بود، به شرط بازگرداندن تبریز به سبب آنکه گورخانه قدیم قزلباش است، پذیرفت.
فرهاد پاشا برای تثبیت مبانی دوستی خواستار فرستادن یکی از شاهزادگان صفوی به دربار عثمانی شد که تبریز به تیول او داده شود و از سوی حمزه میرزا نیز حیدر میرزا، پسر کوچکترش برای این امر انتخاب شد.
در این هنگام، حمزه میرزا کشته شد.
پس از کشته شدن حمزه میرزا اوضاع آشفتهتر شد، اطاعت از فرمان پادشاه از میان رفت و هر کس ولایتی را به تصرف درآورد. در این میان، جعفر پاشا نیز که در قلعه تبریز بود، فرصت را غنیمت شمرد و به تسخیر و ضبط نواحی اطراف پرداخت
و به این ترتیب، بیشتر نواحی آذربایجان از تصرف نیروهای ایرانی خارج شد. سرانجام، شاه عباس از خراسان به
قزوین آمد و بر تخت
سلطنت نشست.
با توجه به اوضاع نابسامان کشور، فرمانروای جدید صفوی، تحت فشار عثمانیان از غرب، و
ازبکان از شرق، صلح با عثمانی را لازم شمرد و حیدر میرزا را همراه مهدیقلیخان چاوشلو که حاکم اردبیل بود، با نامهای دوستانه و تحفهها و هدیههایی به بابعالی فرستاد.
سلانیکی، مؤلف تاریخ به مهمانداری شاهزاده ایرانی تعیین شد.
سرانجام، معاهده صلح در ۲۴
جمادیالاول ۹۹۸ق/۲۱ مارس ۱۵۹۰م در
استانبول امضا شد. به موجب این عهدنامه، تبریز و تمام مناطقی که عثمانیان به تصرف درآورده بودند، مانند قرهباغ، قارص و دیگر جاها به عثمانیان واگذار شد.
به این ترتیب، جنگ ایران و عثمانی که از ۹۸۶ تا ۹۹۸ق ادامه داشت، پایان یافت و برخی نواحی تا ۱۰۱۲ق که شاهعباس آنها را باز پس گرفت، در تصرف عثمانیها باقی ماند.
شاهعباس پس از آنکه آشوبهای داخلی را فرونشاند و حملات ازبکان به خراسان را دفع کرد و از آن جانب آسودهخاطر شد، برای بازپس گیری مناطقی که سپاه عثمانی تصرف کرده، و برابر معاهده صلح ۹۹۸ق به آنها واگذار شده بود، اقدام نمود. وی در ۷
ربیعالآخر ۱۰۱۲ق/۴ سپتامبر ۱۶۰۳م، در هفدهمین سال سلطنت خـود از
اصفهان به تبریز حرکت کرد. در این هنگام، علی پاشا، حکمران تبریز در شهر نبود. شاه در ۱۲ روز از اصفهان به تبریز رسید. از آنجا که ساکنان قلعه از موضوع خبردار نبودند، شاهعباس بدون مقاومت وارد شهر شد. مردم تبریز با شعارِ شاهی سیونی (شاه دوستی) به استقبال او شتافتند و بسیاری از عثمانیان را به قتل رساندند. شاه عباس در شنب غازان اقامت گزید. مردم نواحی اطراف نیز با شنیدن خبر ورود شاه، به پایبوسی آمدند.
شهر تبریز در این جنگها و در مدت توقف عثمانیان به ویرانهای بدل شده بود و آثاری که از دوران گذشته در آنجا مانده باشد، کمتر به چشم میخورد.
علی پاشا، حاکم عثمانی شهر که به جانب سلماس رفته بود، هنگام بازگشت در
مرند از آمدن شاه آگاه شد؛ برخورد نیروهای عثمانی و ایران در حوالی صوفیان روی داد که در نتیجه آن عثمانیها شکست خوردند.
علی پاشا در این جنگ دستگیر شد، اما شاه عباس با او به مهربانی رفتار کرد.
پس از این پیروزی، شاه عباس به تبریز بازگشت و به فتح قلعه همت گماشت. ساکنان قلعه که نخست سرجنگ داشتند، پس از شور و مشورت از قلعه بیرون آمدند و آنجا را تسلیم کردند. سربازان قزلباش بنابر اماننامه شاه عباس آنان را در ماندن و یا رفتن آزاد گذاشتند و اموالشان را تصرف نکردند.
قلعه تبریز بیش از ۲۰ سال در تصرف عثمانیها بود و آنان در آنجا خانههای بسیار، گرمابه، دکان و امثال آن ساخته بودند. شاه دستور داد همه آن آثار را ویران، و با خاک یکسان کنند.
شاه عباس حکمرانی تبریز را به ذوالفقارخان واگذاشت.
پس از پیروزیهای شاه عباس، دولت عثمانی برای بازپسگیری تبریز و دیگر نواحیای که از دست داده بود، بارها تلاش کرد. سلطان احمد اول در آغاز سلطنت خود، جغالهزاده (جغال اوغلو) سنان پاشا را به فرماندهی سپاه عثمانی به ایران گسیل داشت.
او در میان راه نامهای به شاه عباس فرستاد و اعاده مناطقی را که در زمان مراد سوم به تصرف عثمانیان درآمده بود، خواستار شد؛ اما شاه عباس درخواست او را رد کرد و اجرای مفاد عهدنامه ۹۶۲ق/۱۵۵۵م آماسیه را خواستار شد.
مراد پاشا تا نزدیکی تبریز آمد و شاه عباس که در این زمان در تبریز به سر میبرد، به تقویت استحکامات دفاعی شهر پرداخت و در کنار آجی چای استقرار یافت و با احداث قلعهای در آنجا به گردآوری
سپاه مشغول شد.
سرانجام، پس از برخوردهایی چند که نتیجهای دربرنداشت، دو طرف به
صلح رضا دادند.
شاه عباس برای تقویت استحکامات دفاعی شهر در برابر نیروهای عثمانی به مقابله مبادرت ورزید، اما از آنجا که محل این قلعه در کنار و حریم مهرانرود قرار داشت و بیم آن میرفت که با بسته شدن سدی بر روی رودخانه این قلعه فرو ریزد، شاه به ساختن قلعهای دیگر در دامنه کوه سرخاب، در محل ربع رشیدی فرمان داد. برای ساختن قلعه از مصالحی که از ویرانههای عمارات تبریز، به ویژه شنب غازان به دست آمده بود، استفاده شد. در میان قلعه حمام و عمارات دلگشا ترتیب یافت و حاکم تبریز به آنجا نقل مکان کرد.
حرکات ایذایی عثمانیان در تمام دورانفرمانروایی شاه عباس برای تسخیر آذربایجان و مرکز آن، تبریز ادامه داشت. سرانجام، در ۶ شوال ۱۰۲۷ق/۱۶ سپتامبر ۱۶۱۸م، میان ایران و عثمانی پیمان صلحی بسته شد
که برپایه آن مرزهای دو کشور به گونهای که در قرارداد آماسیه مشخص شده بود، به رسمیت شناخته شد؛ اما بهرغم این قرارداد، تعرض عثمانیان چه در دوران شاه عباس تا ۱۰۳۸ق/ ۱۶۲۹م و چه در زمان جانشینان او به خاک ایران بهطور متناوب ادامه داشت، چنانکه در زمان شاهصفی،
خسروپاشا، وزیر اعظم عثمانی با مأموریت بازپسگیری ولایاتی که در زمان شاه عباس از تصرف آنان خارج شده بود، به سوی ایران روانه شد.
خسرو پاشا که مأموریت اصلیاش استرداد بغداد بود،
گروهی از سپاه خود را همراه با برخی خانهای کُرد به سوی تبریز روانه ساخت. تبریزیان از بیم قتل و غارت، اسباب و اموال خود را در نهانخانهها گذاردند و گروهی نیز تبریز را ترک گفتند؛ اما صفآرایی سپاه ایران به سرکردگی رستمبیک، دیوان بیگی تبریز و نقدیبیک شاملو، داروغه فراشخانه در برابر سپاه عثمانی در کنار آجیچای، باعث قوت قلب و اطمینان تبریزیان شد. سرانجام، عثمانیان عقبنشینی کردند و کاری از پیش نبردند.
شاه صفی در ربیعالاول ۱۰۴۴/ اوت ۱۶۳۴ از قزوین به دارالسلطنه تبریز آمد و در دولتخانه مبارکه اقامت گزید
و عدهای را برای جلوگیری از ناآرامیها و نیز ممانعت از حملات عثمانیان به نواحی وان و دیگر جاها فرستاد.
آنگاه نوروز ۱۰۴۴ق/۱۶۳۵م را در تالار دولتخانه تبریز جشن گرفت.
در ۹ شوال/ ۱۸مارس همان سال،
سلطان مراد چهارم آهنگ ایروان کرد و پس از فتح قلعه ایروان،
برای تصرف شهر تبریز از رود ارس گذشت و آبادیهای سر راه را ویران ساخت.
سلطان مراد در ۲۸ ربیع الاول ۱۰۴۵ق/۱ سپتامبر ۱۶۳۵م وارد تبریز شد
شاه صفی که در ناحیه بُزکش (میان سراب و میانه) در ییلاق بود، با شنیدن این خبر، فرمان داد که ساکنان تبریز به نواحی دوردست فرستاده شوند
و بار دیگر سیاست زمین سوخته را در پیشگرفت.
مراد پس از ورود به تبریز، به مسجد حسن پادشاه رفت و دستور داد که شهر را کاملاً ویران نمایند. بقایای شنب غازان نیز با خاک یکسان شد و به دستور او ساختمانها را به آتش کشیدند و تبریز به دریایی از آتش بدل شد
در این محله غنایم بیشماری بهدست نیروهای سلطان عثمانی افتاد.
سلطان مراد به سبب خرابی شهر و فقدان آزوقه بیش از ۳ روز
در تبریز دوام نیاورد و مجبور به بازگشت شد.
حاجی خلیفه، کاتب چلبی که در ۱۰۴۵ق/۱۶۳۵م شاهد اینویرانگریها بوده، جزئیات ماجرا را شرح داده است.
با انعقاد معاهده قصرشیرین یا زهاب در ۱۰۴۹ق/ ۱۶۳۹م
جنگهای طولانی میان ایران و عثمانی خاتمه یافت و دوران صلح تا بر افتادن صفویان ادامه یافت. بنابر مفاد این عهدنامه، مرز میان دو دولت تعیین شد که امروزه نیز با اندک تغییری برقرار است. برطبق مفاد این قرارداد،
آذربایجان و
ارمنستان بهایران واگذار شد و بغداد نیز به عثمانی تعلق گرفت
و بهاین ترتیب، شهر تبریز به مدت نزدیک به ۹۰ سال از تعرض عثمانیان مصون ماند.
در دوران شاه عباس دوم (۱۰۵۲-۱۰۷۷ق/۱۶۴۲-۱۶۶۶م)، تبریز در یک آرامش نسبی به سر میبرد و مردم به ترمیم خرابیها پرداختند. اولیا چلبی، شاردن،
تاورنیه(۳ سیاح مشهور) هر یک از دیدگاهی تبریز آن زمان را وصف کردهاند. در اواخر دوران صفویان، حکومت مرکزی به نواحی مرزی در غرب تسلط کافی نداشت. پس از هجوم افغانها، به فرماندهی
محمود افغان به ایران و سقوط
اصفهان، طهماسب دوم، وارث تاج و تخت صفوی، از اصفهان فرار کرد و به قزوین رفت و در همانجا،
و به روایتی دیگر در شهر تبریز پادشاهی خود را اعلام کرد.
در این هنگام بود که دولت عثمانی از یک سو و
روسیه تزاری نیز از سوی دیگر، با بهرهگیری از اوضاع نابسامان ایران، اراضی ایران در اطراف
دریای مازندران و غرب ایران را مورد تعرض قرار دادند.
این دو دولت با وساطت سفیر فرانسه در عثمانی، قراردادی به امضا رساندند که به مقاسمهنامه ایران و یا قرارداد استانبول معروف است و برطبق آن اراضی اشغالی را میانخود تقسیم کردند.
بهموجب این معاهده ایالات ساحلی دریای مازندران به روسیه واگذار شد و خط مرزی جدید از ملتقای ارس ـ کُر تا اردبیل کشیده شد و نواحی غرب این خط مرزی به عثمانی واگذار گردید که شهر تبریز نیز از آن جمله بود.
دولت عثمانی پس از این قرارداد، درصدد تصرف سهم خود برآمد و به ایران لشکر کشید. عبدالله پاشا کوپریلیزاده، سرعسکر (فرمانده سپاه) عثمانی پس از تصرف خوی، تسوج و مرند روانه تبریز شد.
تبریزیان در برابر نیروهای عثمانی به شدت مقاومت کردند، اما سرانجام، عبدالله پاشا پس از ۵ روز توانست شهر را کاملاً تصرف نماید
و مقرر شد که تبریزیان دست از جنگ بردارند و با خانواده خود از شهر خارج شوند.
در این میان،
اشرف افغان خواستار عقبنشینی عثمانیان از نواحی اشغالی ایران شد. اشرف افغان در پی مخالفت دربار عثمانی، با احمدپاشا، سرعسکر جبهه عراق وارد جنگ شد و شکست خورد.
سرانجام، اشرف در ۱۸ صفر ۱۱۳۹ق/۴ اکتبر ۱۷۲۶م با امضای قراردادی در همدان، حاکمیت دولت عثمانی بر غرب ایران را به رسمیت شناخت.
حدود دو سال پس از قرارداد اشرف با عثمانیان، نادرقلی (بعدها
نادرشاه) پس از فتح
مراغه، به مقابله با سپاه عثمانی به سرداری مصطفی پاشا، حاکم تبریز
شتافت و پس از پیروزی بر عثمانیان در محرم ۱۱۴۲/ اوت ۱۷۲۹، پیروزمندانه وارد تبریز شد.
تبریزیان ورود نادر را جشن گرفتند و شهر را آذین بستند؛ نادر نیز به ملاطفت مردم پرداخت.
در این هنگام، دربار عثمانی گرفتار شورش و دیگر مسائل داخلی خود بود.
طهماسب دوم صفوی با استفاده از این اوضاع با عثمانیها وارد جنگ شد، اما در محل کوریجان، در نزدیک همدان از آنان شکست خورد.
عثمانیها بار دیگر تبریز را تصرف کردند
و در پی آن در ۱۱۴۴ق/۱۷۳۱م معاهدهای با احمد پاشا، والی بغداد امضا شد. برطبق مفاد این عهدنامه رودخانه ارس مرز دو دولت شناخته شد و شهرهای آن سوی ارس مانند
تفلیس،
گنجه، ایروان، نخجوان و جز آنها به عثمانیها واگذار شد و تبریز و
کرمانشاه و
لرستان در قلمرو ایران باقی ماند.
پس از مدتی، هنگامی که نادر در بغداد بود، عثمانیها با استفاده از غیبت او به تبریز حمله کردند و گنجعلی پاشا، سردار عثمانی شهر را محاصره نمود
و با خیانت شرفالدین بیک (که شبانه آنها را به قلعـه راهنمایی کرد) تبریز را به تصرف آورد.
نادر در ۱۱۴۸ق/۱۷۳۵م در دشت مغان خود را شاه خواند و تاجگذاری کرد.
آنگاه برادرش، ابراهیمخان ظهیرالدوله را به سپهسالاری آذربایجان گماشت.
از مذاکرات ابراهیمخان با خلیفه ارامنه که در مراسم مغان حضور داشته است، چنان بر میآید که تبریز پایگاه ابراهیمخان بوده است.
نادر پس از اعلام پادشاهی خود، موفق شد عثمانیها را از قلمرو ایران بیرون براند. در ۱۱۴۹ق/۱۷۳۶م قرارداد صلح میان دو دولت امضا شد
که برپایه آن مرزهای دو کشور به وضعیت تعیینشده در قرارداد ۱۴۰۹ق قصرشیرین بازگردانده شد. پس از کشته شدن ابراهیمخان ظهیرالدوله در جنگ با داغستانیها در شعبان ۱۱۵۱/ نوامبر ۱۷۳۸،
نادر امیراصلان قِرخلو را به سرداری آذربایجان برگزید و به اقامت در تبریز و گردآوری و سان عساکر ولایات فرمان داد.
با کشته شدن نادر سراسر ایران دچار آشوب و هرج و مرج شد و رقابت و کشمکش میان جانشینان وی که هر یک خود را شایسته سلطنت میدانستند، نواحی ایران را از یک قدرت مرکزی تهی ساخت. مبارزه بر سر قدرت در آذربایجان نیز مانند دیگر نقاط ایران ادامه داشت.
در اینهنگام، گروهی از مردم تبریز ساممیرزا نامی را که خود را منتسب به خاندان صفوی میدانست و ادعای سلطنت داشت، به تبریز آوردند و رضیخان ایواغلی دنبلی، حاکم تبریز را به قتل رساندند و دست تعدی به سوی ساکنان شهر دراز کردند. سرانجام، امیر اصلانخان قرخلو افشار، حاکم ایروان که بر آذربایجان نیز نظارت داشت، او را با طرفدارانش که اغلب اجامره و اوباش و مهملانِ بیکار ورزشخانههای تبریز بودند، گرفتار ساخت و سام میرزا را کور کرد و نزد ابراهیمخان، برادرزاده نادر که در اصفهان بود، روانه ساخت.
به این ترتیب، اصلانخان به عنوان یکی از امیران قدرتمند محلی در آذربایجان شناخته شد.
در این میان، علیقلیخان، برادرزاده نادر در
مشهد با نام عادلشاه و
علیشاه بر تخت نشست
و برادرش، ابراهیم را به اصفهان فرستاد.
اندک زمانی بعد، ابراهیم در اصفهان اعلام استقلال نمود و بر برادر خود، عادلشاه خروج کرد و به گردآوری سپاه پرداخت. امیر اصلانخان نیز از تبریز به یاری ابراهیم برای جنگ برضد عادلشاه رفت و در محل سامان ارخی
(میان سلطانیه و
زنجان) از عادلشاه شکست خورد.
در اختلافی که میان اصلانخان و ابراهیمخان پیش آمد؛
امیراصلان در مراغه شکستخورد
و به قراجهداغ فرار کرد. در آنجا از سوی کاظمخان قراجهداغی گرفتار، و به ابراهیمخان سپرده شد و به فرمان او به قتل رسید.
ابراهیمخان پیروزمندانه وارد تبریز شد و زمستان را همراه با چندین هزار تن از لشکریان خود در آنجا گذراند. وی در مدت توقف در تبریز تهیه سیورسات لشکریان، امرا و اعیان را با وضع مالیاتهای سنگین و نظایر آن بر مردم تحمیل کرد؛ چنانکه چندین هزار خانوار از روستاییان و صاحبان حِرَف جلای وطن گفتند.
در این میان، برخی قبایل شاهرخ را در مشهد به سلطنت برداشتند
و به نام او سکه زدند و خطبه خواندند.
ابراهیمخان نیز پس از او خود را رسماً پادشاه خواند
و در تبریز سکه زد.
ابراهیم پس از آن، مهدیخان افشار را به سرداری آذربایجان تعیین کرد و خود راهی خراسان شد. مهدیخان افشار در مدت کوتاه حکومت خود در تبریز آنچنان به اعمال ناشایست دست زد که تبریزیان کمر به قتل او بستند و توسط چند تن از قلندرمشربان اوباش و عیّارپیشگان او را کشتند.
با کشته شدن مهدیخان، شهر پرآشوب شد و لشکریان او پراکنده شدند. از سوی دیگر نقیخان افشار، برادر مهدیخان که در
ارومیه بود، با شنیدن خبر قتل برادر درصدد انتقام برآمد. وی به گردآوری سپاه پرداخت و آزادخان از سرداران افغانی نادر را که در نواحی شهرزور و بابان بود، با گروهی از طوایف افشار همراه خود ساخت و به سوی تبریز حرکت کرد. تبریزیان نیز کاظمخان قراجه داغی، پناهخان جوانشیر، حاکم قره باغ، و علیخان شقاقی را از سراب به یاری طلبیدند. در جنگی که در رواسنجان (رواسان)، در نزدیکی تبریز روی داد، خوانین مدافع تبریز عرصه را خالی، و عقبنشینی کردند و مردم بیپناه را در میدان کارزار تنها گذاشتند.
بنابراین، آزادخان وارد شهر شد و حکومت تبریز را به دست گرفت.
اینکه تبریز در این
مقطع زمانی چگونه اداره میشد، منابع تاریخی اطلاعات دقیق به دست نمیدهند. چنین به نظر میرسد که شهر تبریز در این زمان مستقل بود و رؤسای قبایل و سرداران نظامی گوناگون در آنجا ایفای نقش میکردند؛
و در زمان شاهرخ نیز همان سمت مستوفی و وزیر مالیات آذربایجان را برعهده داشت
اما میان او و دیگر مدعیان رقابت بود که همگی از سلطنت شاهرخ به عنوان پادشاه قانونی حمایت میکردند.
آزادخان پس از تصرف تبریز با عنوان حاکم آذربایجان در این شهر فرمان میراند. وی پس از غلبه بر رقیبانش، یکی از سرداران خود به نام فضلعلیخان مرندی را به حکومت تبریز گماشت و به تثبیت قدرت در آذربایجان و آن سوی ارس پرداخت.
در این هنگام، مردم تبریز که از تحمیل مالیاتها و هزینههای نظامی آزادخان در رنج بودند، برضد او و حاکم تبریز شوریدند و مأمور عالیرتبه مالیاتی او را که میرزا ناصر نام داشت، کشتند. شهر مدت دو ماه در محاصره بود و سرانجام در تابستان ۱۱۶۴ق به دست نیروهای آزادخان تصرف شد و مدت ۶ ماه توسط فتح علیخان افشار اداره میشد.
آزادخان در ۱۱۶۶ق برای دست یافتن به سراسر ایران، آذربایجان را ترک گفت.
وی با محمدحسنخان قاجار، دیگر مدعی سلطنت ایران در
گیلان جنگید و از او شکست خورد. محمدحسنخان به آذربایجان آمد و در سر راه خود به ارومیه، مرکز فرمانروایی آزادخان، با استقبال پر شور مردم تبریز، این شهر را به تصرف خود درآورد.
آزادخان در جنگ با خان قاجار در ارومیه نیز شکست خورد
و به قلمرو عثمانی فرار کرد.
محمدحسنخان در بازگشت به تبریز، نخست محمدحسنبیک ترکمان را به فرماندهی سپاهیان تبریز منصوب کرد
و سپس پسرش،
آقامحمدخان (سرسلسله قاجاریه) را به نیابت خود در تبـریز برگـزید
و در واقع، عنوان صاحب اختیار آذربایجان تعیین کرد
و علیخان قلیچلو و نجفقلیخان دنبلی، حاکم خوی را بهعنوان اتابکی وی برگزید.
آنگاه خود به
شیراز رفت و آنجا را محاصره کرد و سرانجام، شکست خورد.
در این میان، آقامحمدخان با شنیدن این خبر تبریز را ترک کرد و نزد پدرش رفت.
پس از شکست محمدحسنخان قاجار در شیراز، طوایف و سرداران متحد او پراکنده شدند؛ فتحعلیخان افشار و شهبازخان دنبلی از همراهان او، وی را ترک کردند و به آذربایجان آمدند و فتحعلیخان بار دیگر تبریز را تصرف کرد
و مردم تبریز نیز او را به گرمی پذیرفتند.
فتحعلیخان با پیروزی بر آزادخان (که بار دیگر درصدد تسخیر آذربایجان برآمده بود) موقعیت خود را استحکام بخشید.
از سوی دیگر،
کریمخان زند نیز در ۱۱۷۳ق
و به عبارتی دیگر در ۱۱۷۴ق برای سرکوب فتحعلیخان راهی آذربایجان شد، اما در این کار توفیقی نیافت و به آرام ساختن ایلات شقاقی و شاهسون بسنده کرد
و یکسال بعد موفق شد فتحعلیخان را شکست دهد. فتحعلیخان به قلعه ارومی فرار کرد.
کریمخان نخست محمدرضاخان مرندی را به حکومت و تسخیر تبریز مأمور ساخت
اما گروهی از مردم تبریز که
ابوالحسن مستوفی آنها را الواط هنگامهطلب نامیده است، به طرفداری از فتحعلیخان او را زندانـی ساختند کـه سرانجام، تـوسط میرزا شفیع تبریزی (مستوفی آذربایجان) رهایی یافت.
پس از آن، کریمخان در ۱۵ ذیحجه ۱۱۷۵ در حالی که مردم تبریز از پیر و جوان و خرد و کلان تا دو فرسخی شهر به استقبال او رفته بودند، با عبور از روی فرشهای گرانبها که تا دروازه تبریز گسترده بودند، وارد شهر شد
و میرزا شفیع را نیز در مقام استیفا ابقا کرد.
در دوران فرمانروایی کریمخان، آذربایجان در آرامش نسبی به سر میبرد. آگاهی درباره اتفاقات و تاریخ تبریز در این
مقطع زمانی بسیار اندک است.
کریمخان با شنیدن خبر شورش برادرش، آذربایجان را ترک گفت
و نجفقلیخان دنبلی را به حکومت تبریز،
و به عبارت دیگر به مقام بیگلربیگی آن شهر
منصوب کرد.
در ۱۱۸۳ق، هنگامی که نجفقلیخان به شیراز احضار شده بود،
مدتی نیز میرزا اسدالله، شیخالاسلام تبریز، اداره شهر را برعهده داشت.
نجفقلیخان در ۱۱۹۰ق، حاکم مراغه از خاندان مقدم را که قصد تعدی به تبریز و حوالی آن را داشت، تنبیه کرد.
پس از درگذشت کریمخان در ۱۱۹۳ق/ ۱۷۷۹م،
و تضعیف قدرت مرکزی، در آذربایجان نیز چون دیگر نواحی ایران خانها و امیران با استقلال و استبداد، هر یک در منطقه خود فرمان میراندند.
این وضع با فراز و فرودهایی تا زمان استقرار سلسله قاجار ادامه داشت. در این زمان اداره تبریز در دست رؤسای خاندان کرد دنبلی بود که در تبریز حکومت داشتند و بیگلربیگی تبریز بودند.
در اوایل محرم ۱۱۹۴/ ژانویه ۱۷۸۰م زمینلرزه شدیدی تبریز را ویران ساخت. بسیاری از مردم کشته شدند و ساختمانها تخریب شد (همین مقاله، زمین لرزهها)
فضلعلیبیک، پسر نجفقلیخان بیگلربیگی نیز در این زلزله کشته شد.
نجفقلیخان، بیگلربیگی تبریز در مدت ۶ ماه بارویی به دور تبریز به درازای یکمیل و بلندی قامت یک انسان متوسط القامه کشید
و در درون آن سرای رعیت، بازار، خانات و گرمابهها ساخته شد.
این بارو دارای ۸ دروازه به نامهای، اعلا (باغمیشه)، سرخاب، شتربان (دَوَچی)، اسلامبول، گجیل (درب سرد)، مهاد مهین، نوبر و خیابان بود و هر دروازه دو مناره کاشیکاری داشت.
در زمان نجفقلیخان، اندکی پس از زمینلرزه ۱۱۹۴ق، ایلات شاهسون و شقاقی به سرکردگی نظرعلیخان و صادقخان، به تبریز حمله کردند. مردم تبریز به اتفاق بیگلربیگی و با کمک احمدخان دنبلی، حاکم خوی و امامقلیخان افشار، حاکم ارومیه متجاوزان را از شهر بیرون راندند.
نجفقلیخان در ۱۱۹۹ق درگذشت و به این ترتیب، دوران طولانی حاکمیت او در تبریز به سرآمد
و فرزندش، خدادادخان بیگلربیگی تبریز شد.
خداداد در آن هنگام جوان و کمتجربه بود و به همین سبب، با اختلافات و تضادهای میان صاحبان قدرت محلی در آذربایجان آشنا نبود. اندکی پس از جانشینی پدرش، احمدخان، رئیس طایفه دنبلی که سودای تصرف و حکومت تبریز را داشت، او را گرفت و به خوی آورد.
خدادادخان پس از کشته شدن احمدخان به تبریز بازگشت و تا ۱۲۰۵ق/۱۷۹۱م که درگذشت، همچنان بیگلربیگی تبریز بود.
آقامحمدخان قاجار در اواخر سال ۱۲۰۵ق آذربایجان را بدون برخورد با مقاومت و مانعی جدی تصرف کرد و بر قلمرو خود افزود. صادقخان شقاقی از مخالفان بزرگ خان قاجار نیز که سودای سلطنت داشت، در جنگ با آقامحمدخان شکست خورد و به حاکم قرهباغ پناهنده شد.
پس از فتح آذربایجان، خانقاجار مقام بیگلربیگی تبریز و خوی را به حسینقلیخان دنبلی سپرد.
در ۱۲۰۷ق سلیمانخان، یکی از سرداران معروف قاجار از سوی آقامحمدخان، برای مطیع ساختن خانهای محلی و جلب اطاعت آنان از خان قاجار به تبریز آمد.
وی با امیران و خانهای آذربایجان مذاکره کرد و آنان را به فرمانبرداری از شاه قاجار راضی ساخت.
آقامحمدخان یکبار در ۱۲۰۹ق
و بار دیگر در ۱۲۱۱ق برای سرکوب ابراهیمخان جوانشیر، حاکم قرهباغ،
به آن سوی ارس و قلعه شوشی هجوم برد و در همین آخرین لشکرکشی در شوشی کشته شد.
با کشته شدن شاه قاجار آشوب و هرج و مرج آذربایجان را فراگرفت. صادقخان شقاقی بار دیگر علم طغیان برافراشت و با گردآوری سپاه، پس از آنکه یکی از برادرانش، بهنام محمدعلی را به حکومت تبریز منصوب ساخت
و برادر دیگرش، جعفرخان را به حکومت قراچهداغ گماشت،
به سوی
تهران حرکت کرد؛ اما در مصاف با
فتحعلیشاه شکست خورد و بار دیگر به حکومت سراب و گرمرود بازگشت.
فتحعلیشاه حکومت تبریز و خوی را به جعفرقلیخان دنبلی واگذاشت. وی پس از ورود به تبریز با صادقخان شقاقی، حاکم سراب و محمد قلیخان افشار، حاکم ارومیه همداستان شد و برضد حکومت مرکزی شورید
فتحعلیشاه نیز پس از این رویداد حسینقلیخان را به بیگلربیگی تبریز منصوب ساخت.
در این میان، متحدان جعفرقلی از اتحاد با او منصرف شدند و وی به قلمرو عثمانی پناهنده شد و لشکری مرکب از کُردان یزیدی گرد آورد و آهنگ آذربایجان کرد.
فتحعلیشاه در ۱۲۱۳ق
عباس میرزا را به ولیعهدی و نیابت سلطنت برگزید،
سپس او را همراه اعتضادالدوله سلیمانخان قاجار و میرزا عیسی فراهانی با ۱۲ هزار سپاهی مأمور آذربایجان و سرکوب جعفرقلیخان دنبلی کرد.
عباس میرزا در محرم ۱۲۱۴/ ژوئن ۱۷۹۹ وارد تبریز شد،
جعفرقلیخان هزیمت شد و به چخور سعد، در آن سوی ارس گریخت و عباس میرزا پس از تعیین بیگلربیگی برای شهر خوی، به تبریز بازگشت
و پس از مدتی به تهران مراجعت کرد.
تبریز در مدت غیبت ولیعهد، توسط احمدخان مقدم (که خود را بیگلربیگی کل ممالک آذربایجان مینامید) اداره میشد.
این عنوان در کتیبه سردر مدرسه طالبیه که برطبق مفاد آن بازرگانان شهر از پرداخت عوارض صادرات و واردات معاف گردیدهاند، مندرج است.
با دستدرازیهای روسیه تزاری به قلمرو ایران و تصرف
گرجستان و در پی آن، آغاز جنگهای ایران و روسیه، تبریز به مرکز فعالیتهای نظامی ایران بدل شد.
فتحعلیشاه فرماندهی عملیات نظامی در برابر روسیه را به نایبالسلطنه عباسمیرزا سپرد و او را به حکمرانی آذربایجان منصوب کرد. وی در ذیحجه ۱۲۱۸ رهسپار آذربایجان، و مدتی بعد وارد تبریز شد و به تدارک و تجهیز سپاه پرداخت.
با استقرار کامل نایبالسلطنه در تبریز، این شهر مقر رسمی و اقامتگاه ولیعهدهای سلسله قاجار گردید.
چنین به نظر میرسد که تبریز در اوایل سده ۱۳ق، شهری کوچک و ویران بود و هنوز آثار ویرانگر زمینلرزه ۱۱۹۴ق در آن به چشم میخورد، چنانکه مشاهدات برخی از خارجیان نیز گواه بر این امر است. آنان که در دهه دوم سده ۱۳ق آنجا را دیدهاند، آن را شهری ویران با دهکدههای بزرگ وصف کردهاند که هیچ نشانی از شهر باشکوهی که شاردن یاد کرده، نداشته است.
عباس میرزا در دوران اقامت خود در تبریز به عنوان شاهزادهای روشنفکر، اصلاحطلب و ترقیخواه، به اقدامات بسیاری در راستای نوگرایی و تجددخواهی دست یازید که بنای نظام جدید در سپاه زیر نظر مشاوران خارجی از جمله ژنرال گاردان فرانسوی، توپریزی و تمرین آموزش توپاندازی، تأسیس قورخانه (اسلحهسازی)، خیابانبندی و درختکاری و جز آن، احداث قلعه دوم به دور قلعه دارالسلطنه تبریز و کندن
خندق و ایجاد خاکریز در اطراف آن برای تأمین امنیت شهر، ساختن عمارات بسیار از جمله دارالاماره (که اقامتگاه وی و ولیعهد بعدی نیز بوده است) همچنین بازسازی باغ شمال و باغ صفا در تبریز، احداث قلعههایی در سرحدات و سایر شهرها، اعزام دانشجو به خارج و نظایر آن از جمله اقدامات او بود.
تبریز در این هنگام مرکز حقیقی سیاست در ایران بهشمار میرفت که در احراز این مقام عباسمیرزا و میرزا بزرگ قائممقام نقش بسیار مهمی داشتند.
همچنین تأسیس چاپخانه در آن شهر یکی از بزرگترین اقدامات عباس میرزا در زمینه فرهنگ و آموزش تبریز به شمار میرود. چگونگی ورود چاپ به تبریز بهطور دقیق مشخص نیست؛ چنین به نظر میرسد که شخصی به نام آقا زینالعابدین تبریزی در ۱۲۳۳ق/ ۱۸۱۸م اسباب و آلات باسمهخانه، طیپوگرافی، یعنی چاپ حروفی را در تبریز دایر کرده است
و نخستین کتابی که در آنجا چاپ شد،
رساله جهادیه، اثر میرزا بزرگ قائممقام، پیشکار آذربایجان بود که درباره جنگهای ایران و روس است.
چند سال بعد میـرزا صالح شیـرازی (دانشجوی گسیـل شده بـه خارج) در بازگشت از انگلستان، اجناس چاپسازی و دستگاه کوچکی به تبریز آورد.
در ۱۵ شوال ۱۲۳۲ق/ ۲۸ اوت ۱۸۱۷م شخصی به نام نوروز، از گماشتگان میرزا بزرگ قائممقام منگنهخانهای را با وسایل مربوط، به مبلغ ۲۰۰ تومان به عباسمیرزا فروخت. این منگنهخانه در محله چهار منار تبریز و در نزدیکی اقامتگاه قائممقام قرار داشت. این مسئله که آیا نوروز برای میرزا کار میکرده، یا دستگاه و منگنهخانه به خودش تعلق داشته است، روشن نیست؛ همچنین تعلق دستگاه چاپ به میرزا زینالعابدین نیز نامشخص است، هرچه باشد دستگاه چاپ تازگی داشته، و در معرفی این فن میرزا بزرگ نقش مهمی داشته است
عباس میرزا در دوران ولیعهدی و اقامت در تبریز گرفتار دو دوره جنگ با روسیه بود: دوره اول این جنگها از ۱۲۱۸ تا ۱۲۲۸ق/۱۸۰۳ تا ۱۸۱۳م که به انعقاد
عهدنامه گلستان،
و دوره دوم از ۱۲۴۱ تا ۱۲۴۳ق/۱۸۲۶ تا ۱۸۲۸م که آن هم به انعقاد
عهدنامه ترکمانچای انجامید، ادامه داشت.
در جریان جنگ دوم، آرستوف، سردار و شاهزاده روسی، با استفاده از غیبت عباس میرزا در تبریز از یک سو، و همکاری و همیاری خانهای مرند که او را به تصرف تبریز ترغیب میکردند، از سوی دیگر، با ۳ هزار سرباز و هزار نفر قزاق و ۱۰ عراده توپ به سوی تبریز آمد و در کنار پل آجیچای اردو زد. آصفالدوله که از جانب عباسمیرزا اداره امور شهر را برعهده داشت، به مقابله با او برخاست؛ اما میرزا فتاح، پسر میرزا یوسف مجتهد، مردم تبریز را به عدم مقاومت و تسلیم تشویق کرد و دروازههای شهر را بر روی سپاهیان روس گشود و بدینسان، شهر به تصرف روسها درآمد و اداره امور شهر به میرزا فتاح واگذار شد. پاسکویچ پس از شنیدن این خبر به تبریز آمد،
عباس میرزا که ادامه جنگ را صلاح نمیدانست، از در صلحخواهی درآمد و با پاسکویچ نخست در دهخوارقان (آذرشهر کنونی) ملاقات نمود
و سپس در ترکمانچای قرارداد متارکه جنگ را امضا کرد.
پس از قرارداد ترکمانچای و رفتن پاسکویچ، نایبالسلطنه به تبریز بازگشت و به سر و سامان دادن اوضاع شهر که از سوی روسها نهب و غارت شده بود، پرداخت. روسها هنگام ترک تبریز تمام توپخانه و مهمات آن و نیز تفنگهای سربازان را که در حدود ۲۵ هزار قبضه بود، مصادره کردند و با خود بردند. همچنین نزدیک به ۶ هزار خانوار ارمنی را به آن سوی ارس کوچاندند.
عباس میرزا آن گروه از تبریزیان را که با روسها همکاری کرده بودند، بخشید.
در ۱۲۴۶ق عباسمیرزا تبریز را برای فرو نشاندن ناآرامیهای
یزد ترک کرد
و دیگر به تبریز بازنگشت. در مدت غیبت او، پسرش، فریدون میرزا با عنوان نایب و جانشین با راهنمایی میرزا ابوالقاسم قائممقام و نیز به کمک محمدخان زنگنه، امیرنظام که مورد اعتماد ولیعهد بود، اداره امور شهر تبریز را برعهده داشت.
عباس میرزا پس از یزد مأموریت
خراسان یافت و در ۱۲۴۹ق/۱۸۳۳م در آنجا درگذشت.
فتحعلیشاه پس از درگذشت عباسمیرزا، محمدمیرزا، پسر وی را که در خراسان همراه پدر بود، به ولیعهدی
و حکومت آذربایجان برگزید و روانه تبریز کرد.
محمدمیرزا در محلی میان میانه و اوجان (بستانآباد) از سوی برادران خود، محمدخان امیرنظام و وزیر مختار روس استقبال شد
و چند روز بعد، در ۳ ربیعالاول ۱۲۵۰ق/۱۰ ژوئیه ۱۸۳۴م به تبریز رسید.
پس از ورود ولیعهد جدید به تبریز به سبب
احتکار، قیمت گندم بالا رفته، و بلوای نان به وجود آمده بود. وی به سرعت آن را خاموش، و موضوع را حل کرد
و برای جلوگیری از شورش برادرانش هر یک را به حکومت یکی از شهرهای آذربایجان برگماشت.
دوران ولایتعهدی محمدمیرزا دیری نپایید، زیرا فتحعلیشاه در ۱۹ جمادیالآخر ۱۲۵۰ق/۲۳ اکتبر ۱۸۳۴م درگذشت.
چون این خبر به تبریز رسید، روحانیان تبریز مانند
میرزا احمد مجتهد،
میرزاعلی اصغر شیخالاسلام و نیـز برخی دیگـر از علمـا (کـه وزرای مختار روسیـه و انگلستان آنها را همراهـی میکردند) نزد ولیعهد رفتند و ضمن عرض تسلیت، او را به اعلام سلطنت دعوت کردند.
آنگاه ولیعهد در ۷ رجب ۱۲۵۰ در شهر تبریز بر تخت نشست و پادشاهی خود را اعلام نمود و سکه ضرب کرد
و پس از آن، رهسپار تهران شد.
پس از رفتن
محمدشاه به تهران، فریدون میرزا بار دیگر با همان عنوان نایبالایاله به حکمرانی آذربایجان منصوب شد و محمدخان امیرنظام نیز که امین و معتمد شاه بود، به ملازمت وی گماشته شد.
پس از مدتی، فریدون میرزا به تهران فراخوانده شد و قهرمان میرزا به حکومت آذربایجان رسید. وی که فرزند هشتم عباسمیرزا بود، تا هنگام درگذشت در ۱۲۵۷ق/۱۸۴۱م،
با حسن سلوک در تبریز فرمان راند. او فوجی نظامی مرکب از جوانان تبریز تشکیل داد و آن را قهرمانیه نامید.
پس از قهرمانمیرزا،
بهمن میرزا، برادر دیگر شاه به حکومت آذربایجان منصوب شد.
او برای سامان دادن اوضاع آذربایجان بهویژه پس از در گذشت امیرنظام بسیار کوشید
و به نوشته نادرمیرزا،
به روزگار او نعمت نیک ارزان بود و همه ملک به امن و فراغت بود. سرانجام در ۱۲۶۳ق/۱۸۴۷م بهمنمیرزا، به سبب بدگمانیهایی که نسبت به او در براندازی سلطنت محمدشاه وجود داشت، به تهران آمد و به سفارتخانه روسیه پناهنده شد.
پس از برکناری بهمنمیرزا، ناصرالدینمیرزا ولیعهد
با عنوان فرماندار جدید آذربایجان رهسپار تبریز شد.
ناصرالدین میرزا در اواسط زمستان ۱۲۶۳ق به تبریز رسید و به رغم زمستانی سرد و سخت، از سوی مردم تبریز با شکوه تمام استقبال شد.
وی نیز مانند پدر اقامتی کوتاه در تبریز داشت؛ زیرا با درگذشت محمدشاه در ۱۲۶۴ق، به تهران بازگشت.
یکی از رویدادهای مهم دوران اقـامت ناصرالدین میرزا در درگیری برخـی از مردم (که نادر میرزا
آنها را اشرار و الواط نامیده است
) با
مسیحیان و ارامنه تبریز بود. آنان به محلات ارامنه هجوم آوردند و خانههای آنها را غارت کردند؛ این شورش و غوغا با درایت و
سیاست میرزا تقیخان وزیر نظام خاموش شد و اموال ارامنه به آنان مسترد گردید.
خبر درگذشت محمدشاه توسط مادر ولیعهد و همچنین فرستادگان وزرای مختار دو دولت روس و انگلیس به کنسولگریهای مقیم خود در تبریز، به ولیعهد اطلاع داده شد.
با درگذشت محمدشاه، ناصرالدین میرزا در ۱۴ شوال ۱۲۶۴ در تبریز بر تخت پادشاهی نشست
و در ۱۹ شوال همان سال، رهسپار تهران شد.
ناصرالدینشاه هنگام ترک تبریز ملک قاسممیرزا، فرزند فتحعلیشاه را به حکمرانی آذربایجان گماشت.
ملکقاسم میرزا شخصی خلیق و با فرهنگ بود. او به زبانهای انگلیسی و فرانسوی گفتوگو میکرد
و بدینسبب، با هیئتهای سیاسی اروپایی مقیم تبریز و نیز دیگر غربیانی که به تبریز میآمدند، ارتباط نزدیک داشت.
یکی از رویدادهای دوران حکومت ملک قاسم میرزا درگیری شاگردان
شیخ احمد احسایی (که با فتوای
میرزااحمد مجتهد تبریزی تکفیر شده بودند)با تبریزیان بود که با درایت او آن غائله خاموش شد.
چنین به نظر میرسد که او تا ۱۲۶۵ق حکمران آذربایجان بوده است. در همین سال حمزه میرزا، پسر بیستویکم عباسمیرزا،
با لقب حشمتالدوله به حکومت آذربایجان رسید. وی پس از ورود به تبریز به انتظام امور شهر و ایالت پرداخت.
وزارت او را میرزا محمد مستوفی، پسر قوامالدوله برعهده داشت.
مهمترین واقعه زمان حاکمیت حشمتالدوله در تبریز، صدور حکم
قتل باب و اعدام اوست
سنگفرش کردن معابر تبریز نیز از اقدامات عمرانی او به شمار میرود.
مظفرالدین میرزا، پسر ناصرالدینشاه در ۱۲۷۷ق به حکمرانی آذربایجان منصوب شد.
از آنجا که وی خردسال بود، عزیزخان مکری سردار کل، امور جاری حکومتی را انجام میداد و صاحب دیوان نیز کارهای پیشکاری را برعهده داشت.
در ۱۲۷۸ق، مظفرالدین میرزا به ولیعهدی انتخاب شد. مراسم رسمی ولایتعهدی با اعطای فرمان و نشان از جانب شاه، با برپایی جشن و سرور در تبریز برگذار شد.
در دوران ولیعهدی طولانی مظفرالدین میرزا در تبریز اقدامات فرهنگی و آموزشی چندی بهعمل آمد.
ناصرالدینشاه در ۱۷ ذیقعده ۱۳۱۳ق/۳۰ آوریل ۱۸۹۶م در آستانه برپایی جشن پنجاهمین سال سلطنت خود، در زاویه
حضرت عبدالعظیم، توسط
میرزا رضا کرمانی کشته شد.
مظفرالدین میرزا روز بعد از درگذشت پدرش، در دارالسلطنه تبریز رسماً بر تخت نشست
و سلطنت خود را اعلام داشت
سپس در ۴ ذیحجه ۱۳۱۳ رهسپار
تهران شد.
آنگاه محمدعلی میرزا، پسر
مظفرالدین شاه که در ۱۲۸۹ق در تبریز متولد شده بود
و از ۱۲ سالگی نزد پدر در تبریز میزیست و ریاست قشون آذربایجان را با لقب سردار کل برعهده داشت، در ۱۳۱۳ق به ولیعهدی و صاحباختیاری آذربایجان انتخاب شد.
میرزا علیخان امینالدوله نیز به وزارت و پیشکاری آذربایجان، و بهاءالدوله امیرتومان به ریاست کل قشون آذربایجان منصوب و رهسپار تبریز شدند.
محمدعلی میرزا در دوران ولیعهدیاش در تبریز اداره خفیهنویس و راپورتچی ترتیب داد.
ناشایستترین رویداد زمان ولایتعهدی او
اعدام ۳ تن از آزادیخواهان ایرانی مقیم عثمانی بهنامهای شیخ احمد روحی، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا حسن خان خبیرالملک است. آنان به اتهام رابطه با
سیدجمالالدین اسدآبادی و شرکت در قتل ناصرالدینشاه دستگیر، و به ایران فرستاده شده بودند که به دستور محمدعلی میرزا در خانه اختصاصیاش زیر درخت نسترن سر بریده شدند.
گویند ولیعهد شخصاً در مراسم اعدام آنها حضور داشته است.
مظفرالدینشاه در واپسین ماههای زندگی خود فرمان مشروطه را صادر نمود و دستخط تکمیلی آن را در ۱۴ جمادیالآخر ۱۳۲۴ق/۵ اوت ۱۹۰۶م، امضا کرد.
برپایه آن فرمان، مقرر شده بود تا مقدمات برگذاری انتخابات دارالشوری فراهم آید، اما پس از گذشت یک ماه و اندی از صدور فرمان، هنوز آثاری از آن در تبریز دیده نمیشد. به همین سبب، روز چهارشنبه ۲۹ رجب ۱۳۲۴ق/ ۱۸ سپتامبر ۱۹۰۶م شماری از ائمه جماعات، سادات و دیگر مردم به کنسولخانه انگلیس در تبریز رفتند و طی تلگرافی به تهران اجرای مفاد فرمان
مشروطیت در تبریز را خواستار شدند
و از ولیعهد خواستند که مشروطیت سلطنت و تأسیس مجلس شورای ملی را بپذیرد.
مقاومت و پایداری مردم تبریز و اجتماعات هر روزه آنها
باعث شد تا بهرغم مخالفتهای محمدعلی میرزا ولیعهد، دستخط مظفرالدین شاه به اهالی آذربایجان مبنی بر برگذاری انتخابات و عفو عمومی صادر گردد.
در ۸ شعبان ۱۳۲۴ تبریزیان با شنیدن این خبر و حصول اطمینان، شهر را آذین بستند و شادمانی کردند.
پس از این اتفاقات مشروطه در همه جا آشکار شد و به همه شهرها ابلاغ گردید و نظامنامه انتخابات فرستاده شد
و بدینسان، مشروطه را تهران پدید آورد، اما پیشرفت آن را تبریز بر عهده گرفت.
گروهی از مشروطهخواهان تبریز پس از این جریانات برای پاسداری از مشروطه، مرکزی تشکیل دادند که به مرکز غیبی معروف گردید.
سرانجام، بخش اول
قانون اساسی به امضای مظفرالدینشاه و محمدعلی میرزا (که در این هنگام به سبب وخامت حال پادشاه در تهران به سر میبرد) رسید.
۱۰ روز پس از امضای قانون اساسی در ۱۴ ذیقعده ۱۳۲۴ مظفرالدین شاه درگذشت
و
محمدعلی میرزا به جای پدر به سلطنت رسید و در ۴ ذیحجه همان سال تاجگذاری کرد.
وی از همان آغاز سلطنت به مخالفت با مشروطه پرداخت؛ به خصوص از آنجا که تبریز را خوب میشناخت و میدانست که مردم تبریز به او اطمینان ندارند. وی با انجمن تبریز که کانون آزادیخواهان بود، به مخالفت برخاست
و آنگاه اعتبار حقوقی و سیاسی فرمان مشروطه و امضای قانون اساسی را زیر سؤال برد و آن را به دوره بیماری و ناهشیاری مظفرالدینشاه منسوب دانست و مخدوش خواند و از پزشک معالج تأیید آن را خواستار شد، اما موفق نگردید.
مخالفت وی با برقراری مشروطه با عنوانها و دستاویزهای گوناگون همچنان ادامه داشت، و سرانجام در ۲۳ جمادیالاول ۱۳۲۶ق/۲۳ ژوئن ۱۹۰۸م با به گلوله بستن مجلس به این هدف خـود (هرچند گذرا) نایل آمد.
از چند روز پیش از کودتا با رسیدن خبرهای ناگوار از تهران، تبریزیان برای دفاع از مشروطه به اجتماع در خیابانها و سازماندهی نیروهای مسلحی به نام مجاهدان پرداختند.
در همان روزِ به توپ بسته شدن مجلس، نیروهای دولتی در تبریز جنگ را آغاز کردند و بر سر مجاهدان تاختند.
مجاهدان تبریزی به رهبری
ستارخان و
باقرخان به مقابله با نیروهای دولتی بهپا خاستند.
اگرچه در آغاز، برخی از رزمندگان از مقاومت نومید شدند و
سلاح بر زمین گذاردند، اما ایستادگی و دلیری ستارخان و یارانش بار دیگر روح مبارزه را به محلات تبریز بازگرداند.
در این اوضاع، مخبرالسلطنه از حکومت آذربایجان معزول شد، یا به قول خودش استعفا کرد و احضار شد
و
عین الدوله به جای او منصوب گشت.
وی ابتدا با نمایندگان مشروطهخواهان به گفتوگو پرداخت، اما چون نتیجهای در برنداشت،
با نیرویی که همراه داشت، شهر را محاصره کرد. در نتیجه این محاصره چنان قحط و نایابی پدید آمد که عدهای جان باختند.
داستان قحط آنچنان بالا گرفت که سفیران روس و انگلیس برای
قطع محاصره و ورود خواربار به تبریز، نزد محمدعلیشاه میانجیگری کردند که مؤثر نیفتاد و سرانجام، مقدمات ورود سپاهیان روس را که در
جلفا منتظر بودند، فراهم آورد.
اگرچه محمدعلیشاه بعداً با درخواست سفیران موافقت کرد و باز کردن راهها را دستور داد،
اما نیروهای روسیه در ۸ ربیعالاول ۱۳۲۷ق/۳۰ مارس ۱۹۰۹م، به بهانه حفاظت از جان اقلیتهای دینی و کنسولگریها و رساندن خواربار به شهر به فرماندهی ژنرال سنارسکی (زنارسکی) وارد تبریز شد.
از سوی دیگر، با سر فرود آوردن دوباره محمدعلیشاه به مشروطه، تبریز پس از ۱۱ ماه مقاومت و جنگ، به دلخواه خود که بازگشت مشروطه بود، رسید.
روسها به رغم تعهدشان مبنی بر عقبنشینی و ترک ایران به محض عادی شدن اوضاع و نیز تعهدشان مبنی بر عدم ورود به شهر، نه تنها تبریز را ترک نکردند، بلکه وارد آنجا شدند و در خانه بصیرالسلطنه در کنار انجمن جای گرفتند و بهبهانههای گوناگون برای مردم مزاحمت فراهم کردند.
آنان در خلع سلاح مجاهدان و برچیده شدن سنگرها که انجمن دستور داده بود، بدون مجوز مداخله کردند و حتی درصدد دستگیری ستارخان (سردار ملی) و باقرخان (سالار ملی) برآمدند
و بیرون رفتن این دو از شهر را خواستار شدند. ستارخان و باقرخان نیز برای جلوگیری از بهانه روسها، به دعوت تهران رهسپار آنجا شدند.
محمدعلیشاه که پس از خلع از سلطنت به روسیه رفته بود،
در ۲۱ رجب ۱۳۲۹ وارد ایران شد و با همراهانش در قمیش تپه استقرار یافت.
تبریزیان با شنیدن این خبر بار دیگر به پا خاستند و به دستور انجمن تبریز، آمادگی خود را برای دفاع از کیان مشروطه اعلام داشتند.
در این میان،
مخبرالسلطنه که حکومت جدید وی را به فرمانفرمایی آذربایجان برگزیده بود و در تبریز اداره امور را در دست داشت،
بار دیگر معزول شد
و امانالله میرزا کفالت ایالت را برعهده گرفت.
فشار روزافزون نیروهای روسی مقیم تبریز، مردم را به خیزش در برابر آنان واداشت و تظاهرات برضد آنان آغاز گردید. دولت با شنیدن این خبر عین الدوله را به حکومت آذربایجان منصوب کرد. وی نیز امامقلی میرزا را به نیابت از خود به اداره امور گماشت.
روسها که در پی بهانه بودند، درگیری میان سربازان خود با مأموران شهربانی را دستآویز ساختند و ساختمانهای دولتی، از جمله شهربانی را محاصره کردند و بسیاری از آزادیخواهان و از آن میان، میرزا علی ثقةالاسلام را بازداشت کردند و در عاشورای ۱۳۳۰ق وی را همراه با ۷ تن دیگر به دار آویختند.
در این میان، امانالله میرزا ضیاءالدوله که کفیل ایالت بود و مردی آزاده و مشروطهخواه به شمار میآمد، خودکشی کرد.
پس از اعدام آزادیخواهان، صمدخان شجاعالدوله که در باسمنج بود، وارد تبریز شد و دست به فجایع بسیاری زد.
با ورود او بار دیگر بساط خودکامگی گسترده شد؛ مدارس جدید بسته شدند و نیز تدریس علوم جدید از برنامه درسی مدارس حذف شد.
دولت برای جلوگیری از اعمال شجاعالدوله،
محمدولیخان تنکابنی سپهدار را به فرمانفرمایی آذربایجان گماشت.
با آمدن او به تبریز اوضاع اندکی آرام گرفت.
در
جنگ جهانی اول دولت ایران اعلام بیطرفی کرد (۱۳۳۲ق/۱۹۱۴م).
دولت عثمانی پس از ورود به جنگ، وجود نیروهای روسی در آذربایجان را بهانه قرارداد و بیطرفیایران را نقض کرد و مقدمات حمله به ایران را فراهم ساخت؛ چنانکه، یکتیپ از سپاهیان خود به فرماندهی خلیلبیک را به تبریز فرستاد.
در این هنگام، مجاهدانی نیز که از ایران به خاک عثمانی فرار کرده بودند، همراه با کردها برای جنگ با روسها با کمک و راهنمایی افسران عثمانی از ساوجبلاغ (
مهاباد امروزی) راهی
مراغه و تبریز شدند.
روسها نیز با آوردن نیرویی تازهنفس که فرماندهی آنها را ژنرال چرنوزویف برعهده داشت، موقعیت خود را استحکام بخشیدند.
جنگ روسیه و عثمانی در منطقه ساری قمیش در قارص در ۱۳۳۳ق/۱۹۱۵م و پیروزی نخستین عثمانیها،
موجب عقبنشینی روسها از تبریز و آذربایجان شد
و در پی آن، نیروهای عثمانی در ۲۵ صفر ۱۳۳۳ق/۱۲ ژانویه ۱۹۱۵م وارد تبریز شدند،
اما با شکست شدید عثمانیها در جبهه ساری قمیش،
بار دیگر روسها به تبریز آمدند.
روسها پس از آن راهآهن جلفا ـ تبریز را (که امتیاز آن را پیشتر به دست آورده بودند) احداث کردند و خط فرعی آن را تا بندر شرفخانه در کنار دریاچه ارومیه امتداد دادند و انبارهای مهمات در آنجا ساختند.
با وقوع انقلاب ضد سلطنتی در روسیه، سربازان روسی از ایران فراخوانده شدند.
دولت جدید شوروی، امتیازاتی را که تزارها از ایران به دست آورده بودند، برطبق مفاد عهدنامه مودت مورخ ۲۶ فوریه ۱۹۲۱ لغو کردند
و مؤسسات روسی در ایران مانند راه آهن جلفاـتبریز و راه شوسه بندر انزلی و جز آن را به ایران واگذاردند.
با احضار سپاه روسیه، عثمانیها به مرزهای ایران نزدیک شدند. این مسئله موجب شد که کنسولهای مقیم تبریز این شهر را ترک گویند و آنگاه سپاه عثمانی به فرماندهی ژنرال علی احسان وارد تبریز شد. آنان والی را عزل کردند و مجدالسلطنه را به فرماندهی آذربایجان برداشتند.
قیام
شیخ محمد خیابانی در ۱۶ رجب ۱۳۳۸ق/۵ آوریل ۱۹۲۰م از دیگر رویدادهای مهم این دوره است و در همین هنگام بود که آزادیخواهان و یاران نزدیک خیابانی پیشنهاد کردند که چون آذربایجان در راه مشروطه کوششها کرده، و آزادی را برای ایران به ارمغان آورده است، نام آن به آزادیستان تغییر یابد؛ زیرا پس از برافتادن نظام سلطنتی در روسیه، ترکیزبانان
قفقاز در
باکو و پیرامون آن جمهوریای پدید آورده، و نام جمهوری آذربایجان بر آن نهاده بودند، به این امید که آذربایجان راستین را از ایران جدا سازند و بر قلمرو خود بیفزایند. اما آذربایجانیان که از این نامگذاری قفقازیان و هدف آنان ناخرسند و رنجیدهخاطر بودند، درصدد مقابله با این تغییر نام برآمدند.
سرانجام، خیابانی در زمان استانداری مخبرالسلطنه هدایت در ۲۲ شهریور ۱۲۹۹ در تبریز کشته شد.
از اتفاقات دیگر در این عصر خیزش ژاندارمهای مستقر در پادگان بندر شرفخانه است. گروهی از افراد و افسران ژاندارم در ۱۰ بهمن ۱۳۰۰ به فرماندهی ماژور (سرگرد) ابوالقاسم لاهوتی به سوی تبریز حرکت کردند. آنها دو روز بعد در ۱۲ بهمن ۱۳۰۰ تبریز را بدون آنکه با مقاومتی روبهرو شوند، تصرف، و مخبرالسلطنه هدایت، والی آذربایجان را بازداشت کردند. ژاندارمهای مستقر در تبریز نیز به آنها پیوستند، اما قزاقهایی که در باغ شمال بودند، از آنان پیروی نکردند. این قیام بیش از یک هفته دوام نیافت. پس از ورود نیروهای نظامی دولتی به تبریز، ژاندارمها پس از اندکی مقاومت پراکنده شدند. لاهوتی و شماری از اطرافیانش به شوروی پناه بردند و شهر تبریز دوباره به فرمان نیروهای دولتی درآمد.
پس از فرو نشاندن قیام لاهوتی، مخبرالسلطنه معزول، و اداره تبریز به امیرلشکر اسماعیل آقا امیرفضلی واگذار شد و سپس مصدقالسلطنه (
دکتر مصدق) به والیگری آذربایجان گماشته شد.
وی پس از آمدن به تبریز، مدتی کوتاه به رتق و فتق امور ایالتی پرداخت. در این میان، با توجه به
سیاست سردار سپه که میخواست فرماندهان نظامی در حوزه مأموریت خود استقلال داشته، و تابع دستورات وزیر جنگ باشند، مصدق از سمت خود استعفا کرد (۲۱ تیر ۱۳۰۱) و سردار سپه بدون اینکه صلاحیت این کار را داشته باشد، حکم کفالت آذربایجان را به امانالله میرزا جهانبانی داد و پس از آن، وزارت کشور وی را استاندار آذربایجان کرد.
پس از
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و پس از رویکار آمدن
سلسله پهلوی، اقداماتی در جهت تغییر سیمای کالبدی شهر تبریز و تبدیل آن از یک شهر سنتی به شهری امروزی صورت گرفت که احداث خیابانهای جدید، ایجاد پارک و دیگر اقدامات زیربنایی از آن جملهاند.
در جریان
جنگ جهانی دوم نیروهای متفقین برای دستیابی بـه راه
خلیج فارس ـ
قفقاز بـرای فـرستادن تدارکـات به اتحاد شوروی، بیطرفی ایران در جنگ را نادیده گرفتند و در ۳ شهریور ۱۳۲۰ش/۲۵ اوت ۱۹۴۱م، ایران را به اشغال خود درآوردند. دولت شوروی با استقرار ۴۰ هزار تن نیروی نظامی ر مدت کمتر از یک ماه در نواحی شمالی ایران و از آن میان، آذربایجان و تبریز بر آن نواحی دست یافت که حاصل آن جز قحط، بیکاری، نایابی و گرانی کالاهای اساسی، بحران شدید اقتصادی و شیوع بیماریهای مسری در آن نواحی چیزی در بر نداشت.
براساس اسناد رسمی موجود، شورویها در زمان چیرگی بر آذربایجان و تبریز برای تحت فشار قرار دادن دولت مرکزی ایران برای کسب امتیاز نفت شمال به تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان مبادرت کردند تا در صورت عدم دستیابی به امتیاز نفت شمال، آذربایجان و دیگر نواحی شمالی کشور را از ایران جدا سازند. آنان برای همسو کردن تبریزیان و دیگر مردمان آذربایجان با خود، توسط عوامل فرقه دموکرات آذربایجان، به اعلام شعارهایی همچون اصلاحات ارضی و تقسیم زمینهای زراعی میان کشاورزان، رفع بیکاری، آبادانی شهرها، تأمین آب آشامیدنی برای مردم، بهبود وضع بهداشت عمومی و مانند آنها برخاستند و برای رسیدن به این اهداف بر اختلافات قومی و زبانی هم تکیه داشتند.
سرانجام، در بهار ۱۳۲۵ش با بیرون رفتن نیروهای شوروی از آذربایجان، ارتش ایران در ۲۱ آذرماه ۱۳۲۵ وارد تبریز شد. پیش از رسیدن نیروهای مرکزی ایران به آذربایجان، سران فرقه دموکرات به شوروی رفتند و تشکیلات آنان برچیده شد.
شهر تبریز در مبارزات
انقلاب اسلامی و پیروزی آن نقش و سهم مهمی داشته است که
قیام مردم تبریز در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ در مراسم برپایی چهلمین روز شهدای
قیام ۱۹ دی شهرستان
قم را میتوان نام برد.
از دیرباز قرار گرفتن شهر تبریز در منتهیالیه مسیر تجارت ایرانیان به غرب و واقع شدن در مسیر
جاده ابریشم علاوه بر رونق تجارت باعث رونق فرهنگ و هنر در این شهر شده است.
تبریز در گستره تاریخ خود، از سده ۷ق/۱۳م یکی از مهمترین مراکز علمی ایران بوده است. این شهر در دو سده اخیر کانون تجددگرایی و ایجاد آموزش و فرهنگ نوین محسوب میشده است. در سده ۷ق، در دوران فرمانروایی ایلخانیان، بهویژه در روزگار دو ایلخانبزرگ (
غازانخان و
اولجایتو)در پرتو وجود وزیراندانشمندی چون
جوینی و
خواجه رشیدالدین فضلالله، دارالسلطنه تبریز مرکز و پایتخت قلمرو پهناور ایلخانیان، مرکز علوم و فنون و حرفهها و تربیت اهل علم بوده است.
وجود دو شهرک غازانیه و ربع رشیدی (رشیدیه) که در آنها مدارس و نهادهای آموزشی چندی برپا بوده است، دلیل روشنی بر این امر میتواند باشد. پیش از ایجاد آموزش نوین،
تعلیم و
تربیت جنبه همگانی نداشت و بیشتر در مکتبخانهها صورت میگرفت. بعدها مدارس مخصوص طلاب علوم دینی دایر شد که در تبریز چند باب از آنها وجود داشت که برخی از آنها هماکنون نیز دایرند.
آغاز تأسیس مدارس جدید در تبریز، به دوره ولیعهدی مظفرالدین میرزا در اواخر سده ۱۳ق میرسد. نخستین مدرسه عالی در آذربایجان که دومین مدرسه عالی در سراسر ایران به شمار میآید، مدرسه دولتی تبریز است. این مدرسه که به نامهای مظفری و دارالفنون تبریز و معلمخانه هم خوانده میشد،
در ۱۲۹۳ق، ۲۵ سال پس از تأسیس
دارالفنون تهران دایر گردید.
شمار دانشجویان این مدرسه عالی ۴۰ تا ۵۰ نفر بود که نیمی از آنان به صورت رایگان و شبانهروزی به تحصیل اشتغال داشتند
و برنامه آموزشی آن نیز همانند دارالفنون تهران بود.
این مرکز آموزشی حدود ۲۰ سال فعال بود و چنین به نظر میرسد که در ۱۳۱۴ق/۱۸۹۶م تعطیل شده است.
دومین مدرسه جدید، پس از مدرسه مظفری، مدرسه رشدیه است که به همت میرزا حسن رشدیه در محله جبهخانه در ۱۳۱۱ق رسماً افتتاح شد.
اگرچه رشدیه از ۱۳۰۵ق به تأسیس مدرسه همت گماشت، اما با کارشکنیهای بسیاری مواجه شد و سرانجام، در ۱۳۱۱ق به مقصود خود نائل آمد.
افتتاح این مدرسه توجه و حمایت روشنفکران زمان، از جمله طالبوف و میرزا علی امینالدوله، پیشکار آذربایجان را به خود جلب کرد.
مدرسه لقمانیه، یکی دیگر از نخستین مدارس تبریز در ۱۳۱۷ق افتتاح شد. این مدرسه که متوسطه کامل بود، توسط میرزا زینالعابدین لقمانالممالک که پس از پایان تحصیلاتش در پاریس، به تبریز بازگشته بود، دایر شد و عدهای از دانشمندان آن زمان، مانند ادیب الممالک فراهانی و
میرزا محمدعلی تربیت در آنجا تدریس میکردند.
در پی تأسیس اداره معارف در تبریز در ۱۲۹۳ش
زمینه تأسیس مدارس متوسطه دیگر نیز در تبریز فراهم شد.
عباس لقمان ادهم، نخستین رئیس معارف با همیاری تنی چند از فرهنگدوستان تبریز در جریان
جنگ جهانی اول در ۱۲۹۵ش/۱۹۱۶م مدرسه متوسطه تبریز را که به افتخار ولیعهد، محمدحسن میرزا، مدرسه محمدیه خوانده شد، بنیاد نهاد. این مدرسه همانند دیگر مدارس تبریز در تحولات سیاسی ـ فرهنگی تبریز در سالهای بعد نقش مهمی ایفا کرد.
مدرسه محمدیه در ۱۳۱۳ش همزمان با برگذاری مراسم هزاره فردوسی، دبیرستان فردوسی نامیده شد که هماکنون نیز به همین نام خوانده میشود.
بجز مدارس یاد شده، در تبریز مدارس خارجی نیز دایر بوده است. این مدرسهها به دو فرقه از
مسیحیان کاتولیک و
مسیحیان پرتستان اختصاص داشت. روسها نیز پیش از مشروطه مدرسهای در تبریز داشتند.
نخستین مدرسه به سبک اروپایی در ۱۲۵۴ق توسط پدر بوره، روحانی کاتولیک در تبریز دایر شد.
او میخواست از این طریق ایرانیان را با فرهنگ اروپاییان آشنا سازد؛ زبان آموزش در این مدرسه فرانسوی بود، اما به سبب تعصبات مذهبی، مدرسه او به اهدافش نرسید.
پرتستانهای آمریکایی نیز در ۱۳۰۱ق/۱۸۸۴م مدرسه مِموریال را دایر کردند. در این مدرسه بجز مسیحیان شماری از مسلمانان هم به تحصیل میپرداختند.
ارمنیان تبریز نیز مدرسهای داشتند که احتمالاً در ۱۲۵۰ق بنیاد یافته بود.
ناصرالدین شاه قاجار در ۱۲۸۲ق برای این مدرسه که بعدها صبا نامیده شد، مستمری برقرار ساخت.
این مدرسه هماکنون به نام دبیرستان اسدی دایر است.
همچنین دارالمعلمین و دارالمحصلات که در ۱۳۰۵ش، و پس از آن، دانشسرای دختران (۱۳۱۲ش) و پسران (۱۳۱۳ش) تأسیس یافت، از دیگر مراکز آموزشی تبریز بودند.
اگر تأسیس دارالفنون تبریز یا مدرسه مظفری را آغاز آموزش عالی در تبریز بدانیم، از ۱۲۹۳ق، مؤسسه آموزش عالی در تبریز دایر بوده است، اما دانشگاه به مفهوم جدید آن در ۱۳۲۵ش در دوره حاکمیت
حزب دموکرات آذربایجان، با حمایت شورویها به نام دانشگاه آذربایجان (آذربایجان یونیورسیتهسی) بنیاد نهاده شد.
پس از بیرون رفتن نیروهای شوروی از آذربایجان و بر افتادن تشکیلات فرقه دموکرات، دانشگاه تبریز با تصویبنامه دولت مرکزی در آبانماه ۱۳۲۶ رسماً به نام دانشگاه تبریز تأسیس شد و آغاز به کار کرد. دانشگاه تبریز یکی از کهنترین مراکز آموزش عالی و دومین دانشگاه ایران پس از دانشگاه تهران است و هماکنون نیز از دانشگاههای بزرگ و مهم کشور به شمار میآید. این دانشگاه در آغاز با دو دانشکده ادبیات و پزشکی کار خود را آغاز کرد و در سالهای بعد، به تدریج گسترش و توسعه یافت. در ۱۳۶۲ش، رشتههای وابسته به علوم پزشکی از دانشگاه تبریز منتزع، و با عنوان دانشگاه علوم پزشکی به فعالیت پرداخت. این دانشگاه شامل دانشکدههای پزشکی، داروسازی، دندانپزشکی، بهداشت و تغذیه، توانبخشی، مامایی و پرستاری و نیز بیمارستانها و واحدهایتابعه است.
دانشگاه تبریز نیز شامل دانشکدههای ادبیات فارسی و زبانهای خارجی، علوم انسانی و اجتماعی، علوم تربیتی و روانشناسی، کشاورزی، شیمی، فیزیک، ریاضی، علوم طبیعی و دانشکده فنی است.
بجز دانشگاه تبریز دانشگاههای دیگری همچون دانشگاه سهند، تربیت معلم، پیام نور، علمی ـ کاربردی، دانشگـاه آزاد اسلامـی واحد تبریز (که در ۱۳۶۲ش تأسیـس گردید و یکی از واحدهای بزرگ دانشگاه آزاد اسلامی است) و نیز چندین دانشگاه غیرانتفاعی از جمله مراکز آموزش عالی در تبریز بهشمار میروند.
کتابخانهها نیز از دیگر مراکز فرهنگی است که از دیرباز در تبریز وجود داشته است که در این میان، به کتابخانه رشیدیه، واقع در ربع رشیدی با حدود ۶۰ هزار مجلد کتاب در علوم گوناگون، تاریخ و شعر میتوان اشاره کرد.
کهنترین قرائتخانه و کتابخانه عمومی در سدههای اخیر کتابخانهای است که در ۱۳۱۲ق توسط خازن لشکر در جنب مکتبخانه ارک تأسیس شد
و سپس قرائتخانه نشر معارف
دایر گردید. در ۱۳۰۰ش نیز کتابخانه تربیت تأسیس شد که هماکنون نیز به همین نام فعال است.
کتابخانه ملی تبریز که به کتابخانه مرکزی تغییر نام یافته است، از بزرگترین و مدرنترین کتابخانهها در سطح ایران است. هسته مرکزی این کتابخانه با کتابهای اهدایی برادران نخجوانی در ۱۳۳۵ش پیریزی شد و روز به روز گسترش یافت و هماکنون از مجهزترین و غنیترین کتابخانههای ایران است. برابر آمار سال ۱۳۸۲ش ۳۰ باب کتابخانه در شهر تبریز دایر و فعال است.
در زمینه مطبوعات، نخستین روزنامهها در تبریز با عنوانهای آذربایجان، اخبار دارالسلطنه آذربایجان، روزنامه وقایع شهر مملکت محروسه آذربایجان و روزنامه ملی با چاپ سنگی در ۱۲۷۵ق بهطور ماهانه منتشر میشد.
از آغاز انتشار روزنامه تاکنون بالغ بر ۱۰۰ عنوان روزنامه، هفتهنامه، و ماهنامه در تبریز چاپ و منتشر شده است.
هماکنون نیز حدود ۲۰ نشریه (شامل روزنامه، هفتهنامه و ماهنامه) در تبریز به زبانهای فارسی و ترکی آذری منتشر میشود.
در زمینه هنرهای نمایشی نیز شهر تبریز در سیر تاریخ این هنر جایگاه ویژهای دارد.
به نوشته روزنامه اختر، چنین به نظر میرسد که هنر تئاتر در حدود سالهای ۱۳۰۶ق در تبریز وجود داشته است. ارامنه مقیم تبریز در سالنی که در داخل قلعه تبریز (بخش درونی شهر) تأسیس کرده بودند، این هنر را به نمایش میگذاشتند
اما رسمیت یافتن آن به ۱۲۹۱ش با تشکیل هیئت آکتورال خیریه بازمیگردد. پس از آن، چند هیئت آکتورال دیگر به فعالیت پرداختند که مهمترین آنها هیئت آکتورال آرین به رهبری بیوکخان نخجوانی بوده است.
تبریز شهری باستانی است و آثار تاریخی بسیاری در آنجا وجود داشته است؛ اما زمینلرزههای شدید و دیگر پدیدههای طبیعی چون سیلهای ویرانگر از یک سو و حملههای مهاجمان و فاتحان تاریخ از سوی دیگر، خرابیهایی به بار آوردند که بخش بزرگی از این آثار را از میان برده، چنانکه فقط نامی از آنها در منابع و مآخذ باقی مانده است.
کهنترین آثاری که به زمان ما رسیده است، از سده ۷ق، یعنی دوران فرمانروایی ایلخانیان فراتر نمیرود. از آن آثار برخی برجاست و از برخی دیگر تل خاک و ویرانهای بیش نمانده است:
۱- مسجد کبود، یا عمارت مظفریه یا مسجد جهانشاه، از آثار
ابوالمظفر جهانشاه، فرمانروای
سلسله قراقویونلو که در ۸۷۰ق/۱۴۶۶م ساخته شده، و بنای آن بعدها تکمیل شده است.
۲- مسجد جامع تبریز، که مردم آنجا را جمعه مسجد (مسجد جمعه) مینامند. تاریخ دقیق بنای آن روشن نیست
اما قدمت بنای آن را به عهد
سلجوقیان نیز میرسانند.
۳- مسجد استاد و شاگرد، که توسط امیرحسین چوپانی، ملقب به علاءالدین و به نام سلیمان، نواده
هولاکوخان ساخته شده است و بدینسبب، آنجا را سلیمانیه و علائیه نیز میخواندند. نظر بر اینکه کتیبهها و مندرجات دیوارهای داخل و خارج مسجد به خط عبدالله صیرفی از خطاطان بزرگ عصر ایلخانی و یکی از شاگردانش نوشته شده است، به مسجد استاد و شاگرد معروف است.
۴- مسجد تاجالدین علیشاه که در فاصله سالهای ۷۱۶-۷۲۳ق، توسط
تاجالدین علیشاه وزیر
اولجایتو و ابوسعید ساخته شده است.
شرح و وصف این بنای بزرگ در آثار جهانگردان و جغرافیانگاران مانند
ابن بطوطه،
حمدالله مستوفی در
نزهة القلوب، شاردن فرانسوی،
حاجی خلیفه در جهاننما و دیگران آمده است. این مسجد بعدها روی به ویرانی نهاد و در دوران قاجار به انبار غلات و مهمات قشون تبدیل شد و حصاری به دور آن کشیدند و ازاینرو ست که ارگ نامیده میشود.
هماکنون مصلای شهر تبریز به نام امام خمینی در این مکان در حال احداث است.
۵ و ۶- از دیگـر مساجد تبریـز، مسجد حسـن پادشاه (منسوب به اوزون حسن آق قویونلو) و مسجد شاهزاده را میتوان نام برد.
از مدارس، بقاع و مزارات تبریز میتوان به مدرسههای طالبیه، ظهیریه و صادقیه،
بقعههای سیدحمزه در محله سرخاب،
بقعه و مقام صاحبالامر، واقع در جانب شرقی میدان صاحب آباد اشاره کرد
همچنین بقعه عون علی و زین (زید) علی (یا
عینالی) که برخی به اشتباه آن دو را پسران
حضرت علی (علیهالسلام) میدانند، بر بلندای کوه سرخاب واقع است. این بقعه در گذشته محل اقامت و تجمع درویشان
نعمت اللٰهی بوده است.
یکی از بزرگترین آثاری که در دوران ایلخانیان ساخته شده، و هماکنون فقط ویرانه و تل خاکی از آن برجای مانده، شهرک ربع رشیدی است که
خواجه رشیدالدین فضلالله در تپههای ولیانکوه در شمال شرقی تبریز ساخته که آرامگاه خود و پسرش نیز در آنجا بوده است.
مقبرة الشعرا در کوی سرخاب، بخشی از گورستان کهن سرخاب تبریز است که در سمت شرقی بقعه سیدحمزه قرار دارد. این کوی مخصوص شاعران و پیران بوده است.
از شاعرانی که در این مکان آرمیدهاند، اسدی طوسی،
قطران تبریزی، مجیرالدین بیلقانی،
خاقانی شروانی، ظهیرالدین فاریابی، شاهپور نیشابوری، شمسالدین سحابی، ذوالفقار شیروانی،
همام تبریزی،
مغربی تبریزی و لسانی شیرازی را میتوان نام برد.
اندیشه احیاء مقبرة الشعرای تبریز نخست در ۱۳۴۲ش مورد توجه قرار گرفت، اما عملیات ساختمانی آن از ۱۳۵۰ش به بعد آغاز گردید؛ این بنا به همت انجمن آثار ملی سابق (آثار و مفاخر فرهنگی کنونی) تأسیس گردیده است.
آرامگاه
ثقةالاسلام تبریزی نیز در محوطه بیرونی و ورودی آن قرار دارد. شاعر معاصر،
شهریار نیز در همینجا به خاک سپرده شده است.
آرامگاه دو کمال (کمال جندی (د ۸۰۳ق/۱۴۰۱م) در ولیانکوه
و کمالالدین بهزاد (د ۹۴۲ق/ ۱۵۳۵م) نقـاش بـزرگ روزگـار
صفویان) در همان محل و در جوار آرامگاه
خجندی از دیگر آثار تاریخی تبریز است. در سالهای اخیر بنای آرامگاه بازسازی شده است.
شهر تبریز مانند بیشتر شهرهای ایران، در روزگاران گذشته بارو و حصاری داشت که شهر در درون آن قرار میگرفت. اگرچه امروز اثری از آن بارو در میان نیست، اما به سبب آنکه در منابع و مآخذ نامی از آن برده میشود، شرحی مختصر از آن ضروری مینماید:
نخستین باروی شهر را
رواد ازدی، پسرش و برادرش در سده ۳ق/ ۹م به گرد شهر کشیدند
که در
زمین لرزه ۲۲۴ق ویران شد. اگرچه این بارو بار دیگر ساخته شد، اما در زمینلرزه ۴۳۴ق فرو ریخت (همین مقاله، زمینلرزهها). غازانخان در سده ۸ق/۱۱م باروی تبریز را بازسازی کرد و توسعه داد، چنانکه بیشتر کویها بر آن محیط شدند.
زمین لرزه ۱۱۹۴ق باروی شهر را کاملاً ویران ساخت. آنگاه نجفقلیخان دنبلی در ۱۱۹۶ق حصاری جدید ساخت که ۸ دروازه داشت: دروازه خیابان، دروازه اعلا (دروازه باغمیشه)، دروازه سرخاب، دروازه شتربان (دَوَچی)، دروازه اسلامبول (استامبول)، دروازه گجیل (درب سرد)، دروازه نوبر، و دروازه مهاد مهین (میارمیار).
طرح دروازهها یک طاق سنگی با دو مناره پوشیده از کاشیهای کبود بود. بر بالای دروازهها روی
قطعه سنگی مرمرین ابیاتی نقر گردیده بود که در آنها ماده تاریخ ساخت، حصار سکندرثانی (۱۱۹۶ق) و نام نجفقلیخان مندرج بوده است. از این دروازهها اکنون دروازه خیابان و دروازه باغمیشه پابرجا ست.
از دیگر دروازهها فقط نامی مانده که هماکنون نیز به آن نام مشهور است.
عباس میرزا به هنگام ولیعهدی، شهر را توسعه داد، زمینهای خارج از حصار را به اندازه یک تیرِ پرتاب خریداری، و داخل بارو کرد. خندقی نیز به دور شهر احداث نمود و پلهایی بر روی آن برپا داشت و دیوار دیگری در بیرون باروی کهن ساخت.
باروی تبریز پس از جنگهای
ایران و
روسیه مورد بیتوجهی شاهزاده عباس میرزا قرارگرفت و ویران شد و در زمان
ناصرالدینشاه کاملاً از میان رفت و اراضی آن را در زمان
عزیزخان مکری فروختند.
آن قسمت از شهر را که درون حصار قرار داشت و محل اصلی شهر بود، قلعه مینامیدند.
محلات اصلی تبریز اینهاست: خیابان، شتربان (دوچی)، باغمیشه، سرخاب، چهار منار، امیرخیز، نوبر، مهاد مهین و توابع آنان: چرنداب نوبر، چرنداب مهاد مهین، قره آغاج، اهراب، لیلآباد، مقصودیه، پل سنگی، ششکلان، مارالان، سیلاب، آخونی، سنجاران، راسته کوچه، چوست دوزان، و....
در تبریز چندین
کلیسا نیز وجود دارد که به فرقههای مختلف مسیحی شامل ادونتیستها، ارامنه، پرتستانها و نیز کاتولیکها تعلق دارد.
کهنترین بافت تاریخی تبریز که به صورت مجموعه واحد و یکدست باقیمانده، بازار تبریز است. این بازار با ویژگیهای معماری، تنوع مشاغل، وجود راستهها، سرایها و تیمچهها، یکی از بزرگترین و پر رونقترین بازارهای ایران است و نیز نشانهای از وسعت و اهمیت شهر تبریز به شمار میرود. تبریز به سبب قرار گرفتن بر سر راههای غرب به شرق و شمال به جنوب یکی از مراکز مهم ارتباطی و اقتصادی ایران بوده، و هماکنون نیز این موقعیت را دارا ست. از اینرو، از دیرباز توجه جغرافیانگاران و جهانگردان را برانگیخته است و هر یک به گونهای ویژگیهای این شهر و بازارش را وصف کردهاند (دنباله مقاله، گزارشهای جغرافیانگاران و جهانگردان).
این بازار به همان نسبت که آباد و ثروتمند و همواره پر از کالا بوده، شاهد تاخت و تاز دشمنان و قهر طبیعت نیز بوده است؛ چنانکه بخش وسیعی از آن در زمین لرزه ۱۱۹۴ق از میان رفت و پس از بازسازی بازارچههایی در پشت دروازههای اصلی شهر پا گرفت؛ نظیر بازارچههای سرخاب، خیابان و استانبول که امروزه نیز به همین نامها دایرند.
بازار تبریز در روزگار قاجار، آنگاه که شهر ولیعهدنشین بود، روز به روز توسعه پیدا کرد و تیمچهها و سرایهای بسیاری بنا گردید و بیشتر آنها به اواخر سده ۱۳ق/ ۱۹م مربوط است.
بخشی از بازار در دوره قاجار از سوی دولتمردان مقیم تبریز ساخته شده است که بازار و سرای امیر، دالان خان و توابع آن از آن جملهاند که به ترتیب، توسط میرزا محمدخان امیرنظام، پیشکار آذربایجان در دوران قهرمان میرزا و فریدون میرزا
و احمدخان دنبلی، بیگلربیگی تبریز
بنا گردیدهاند.
بخشی دیگر نیز که قسمت وسیع آن است، از سوی بازرگانان و نیکوکاران ساخته شده که امروز نیز به نام آنها معروف است، مانند سرای میرزا مهدی، حاج سیدحسین و دیگر سرایها.
به نوشته فلاندن،
سقف بازار تبریز تا اواخر سده ۱۹م از چوب بوده است که بعدها از سوی طهماسب میرزا مجدالدوله برچیده شد و به جای آن طاقها و گنبدهای آجری احداث گردید.
مجموعه بازار تبریز متشکل از ۷۱۵، ۴ واحد اقتصادی (حجره و دکان) شامل ۲۰ راسته و راسته بازار، ۳۵ سرا، ۲۵ تیمچه، ۱۱ دالان که هنوز هم مرکز اصلی
داد و ستد این شهر است. بازار تبریز با سازه آجری بیهمتا و معماری در خور تحسین خود، اصلیترین یادگار تاریخی شهر و زیباترین و یکپارچهترین بازار ایران است.
بزرگترین گنبد بازار، گنبد تیمچه امیر و زیباترین قسمت بازار تیمچه مظفریه است که در ۱۳۰۵ق، از سوی
شیخ جعفر قزوینی ساخته شده، و بهنام مظفرالدین میرزا، مظفریه نامیده شده است.
یکی از آثار بسیار زیبای تبریز که به دوره قاجاریه مربوط است و امروزه از گردشگاههای بسیار دلانگیز به شمار میآید، عمارت و نزهتگاه شاهگلی (امروزه ایل گولی) است. این مجموعه شامل استخری بزرگ و بنایی در وسط آن است که قهرمان میرزا، پسر هشتم عباس میرزا نایبالسلطنه در جنوب شرقی شهر ساخته است.
مؤلفان کتابهای
مسالک و ممالک مانند
ابن خردادبه،
بلاذری و
اصطخری در سدههای ۳ و ۴ق، از تبریز نام برده، و آن را یکی از شهرهای کوچک
آذربایجان شمردهاند.
مقدسی آنجا را گوهری گرانبها با وفور اشجار و میوه و آبهای روان وصف کرده است.
ابوعلی مسکویه هم آنجا را شهری مهم با بارویی استوار، باغهای پر درخت و مردمان شجاع یاد کرده است.
مؤلف
حدود العالم نیز آنجا را پر نعمت و آبادان مینویسد که بر گرد آن بارهای قرار دارد.
در این میان،
ناصرخسرو قبادیانی نخستین سیاحی است که درباره تبریز در سده ۵ق آگاهی بیشتری به دست میدهد. وی در ۲۰ صفر ۴۳۸ق، ۴ سال پس از زمینلرزه ویرانگر ۴۳۴ق در مسیر مسافرت به گفته خود، در پنجم شهریورماه قدیم به تبریز رسیده است. به رغم وقوع زمینلرزه، آنجا را شهری آبادان، طول و عرضش را ۴۰۰، ۱ گام آورده است. وی تلفات زمینلرزه را ۴۰ هزار تن نوشته است (که با توجه به شرایط زیستی و اجتماعی آن روزگار اغراقآمیز مینماید) و نیز از دیدار خود با قطران تبریزی یاد مینماید.
یاقوت حموی (۵۷۴- ۶۳۶ق)، تبریز را شهری آباد و زیبا، با باروی استوار بر گرد آن و نهرهای متعدد که از میان شهر میگذشتهاند و با باغهای میوه بسیار وصف نموده است و از پارچههای عبایی، سقلاطون، خطایی و ابریشمی که از آنجا به دیگر شهرها فرستاده میشد، یاد کرده است.
قزوینی، صاحب
آثار البلاد، دیگر جغرافیانگار سده ۷ق، تبریز را شهری صاحب قلعه، با چشمههای آب گرم، مردمانی صاحب صنعت وصف کرده است و از پارچههای عَتّابی و اطلس که در آنجا بافته میشد، نام برده، میگوید که مردم آنجا با مسکوک مسی معامله مینمایند.
مارکوپولو، جهانگرد معروف ونیزی که در اواخر سده ۷ق/۱۳م به مشرقزمین آمده، در گزارشهای خود تبریز را شهری بزرگ و آباد وصف کرده، و نوشته است: مردم آنجا از راه تجارت و هنر زندگی میکنند؛ شهر جایگاهی عالی دارد و کالاهای بازرگانی بسیاری از
هند،
بغداد، هرمز و دیگر نقاط به آنجا وارد میشود و بازرگانان فرنگ برای خرید محصولات داخلی فراوانی که به اینجا (ونیز) میرسد، به تبریز میآیند؛ سنگهای قیمتی و بسیار گرانبها به وفور در این شهر یافت میشود و بازرگانان از این سنگها به صورت عمده خرید میکنند؛ ساکنان اصلی شهر مسلماناناند؛ پیروان آیین مسیح، شامل
ارامنه، نسطوریها و یعقوبیها نیز در آنجا زندگی میکنند.
حمدالله مستوفی، مورخ و جغرافیانگار سده ۸ق، تبریز را قُبة الاسلام نامیده، و از دروازههای شش گانه آن
اوجان (جنوب)،
اهر (شمال شرق)،
شروان (شمال غرب)،
سردرود (جنوب غربی)،
شام (غرب) و
سراورود (شرق) را نام برده است. وی مسجد علیشاه، مقبرة الشعرای سرخاب، مزارات برخی از عارفان، فقیهان و زاهدان، همچنین نواحی تابعه این شهر را به تفصیل شرح داده، و مردمان آنجا را خوشصورت وصف کرده است.
ابن بطوطه که در زمان ایلخانی ابوسعید بهادرخان (حکومت ۷۱۶-۷۳۶ق) از تبریز دیدار کرده است، از آرامگاه غازانخان و مدرسهای که در آنجا دایر بوده، از ویژگی و زیبایی بازار تبریز (که آنرا بازار غازان مینامد) و تخصیص هر یک از بازارها به یکی از صنفها و حرفهها، از فراوانی ثروت شهر، همچنین از مسجد علیشاه جیلانی و جز آن به تفصیل سخن گفته است.
کلاویخو، سفیر پادشاه اسپانیا به دربار تیمور که در حدود سال ۸۰۶ق/۱۴۰۳م در تبریز بوده است، این شهر را چنین وصف مینماید: تبریز شهر بزرگی است که میان دو رشته کوه قرار گرفته، رشته کوه شمالی دارای هوای سرد با قله پوشیده از برف است (ظاهراً باید اشاره به رشته کوه سهند باشد که در جنوب تبریز است) از جویبارهای آن آب آشامیدنی جاری است که آب آن را به تمام خانهها میرسانند؛ در سراسر شهر خیابانهای پهن و میدانهای وسیع است که در پیرامون آنها ساختمانهای بزرگ دیده میشود؛ در بازارها و خیابانها همه نوع کالا فروخته میشود...؛ و در سراسر تبریز ساختمانهای زیبا و مساجد بسیار وجود دارد. این مساجد با کاشیهای آبی و طلایی آراسته شدهاند؛ وی همچنین از ساختمان و کاخ بزرگ دولتخانه و گرمابههای عالی و سقاخانهها که تابستانها در آنها یخ میانداختند و مردم با ظرفهای مسی و برنجی از آنها آب مینوشیدند، اشاره دارد.
در دوران فرمانروایی
ترکمانان آق قویونلو و پس از آن، سفیرانی از جانب دولت ونیز به ایران آمدند که هدف عمده آنان ایجاد اتحاد با امیران برضد دولت عثمانی بود. یوزافا باربارو، آمبروزیوکُنتارینی، کاترینو زنو، جیوان آنجللو (آنجوللو)، وینچنتو دالساندری و چند نفر بازرگان از آن جملهاند. هر یک از اینان، مشاهدات خود را در سفرنامهای گرد آورده، و درباره شهر تبریز آگاهیهایی به دست دادهاند:
باربارو، از نمایش حیوانات گوناگون، بازی گرگها در میدان بزرگ شهر،
و زیبایی کاخ شاهی آنجا
یاد کرده است؛
کنتارینی تبریز را محصور با دیوارهای گِلی غمانگیز وصف کرده است.
جهانگردان ونیزی عموماً تبریز را شهری بزرگ و باشکوه یاد کردهاند. به گزارش آنها محیط تبریز ۲۴ میل بوده است. کاخها و خانههای باشکوه داشته، و در نواحی پیرامونی شهر چشمههای بسیاری روان بوده است. به نوشته آنان کاخهای شاهی بسیار آراسته بوده است و مردم اتاقهای خود را گچبری کرده، با شنگرف میآراستهاند.
این بازرگانان از ویژگیها، زیباییها و جزئیات مسجد باشکوهی که در وسط شهر برپا بوده است و آن را عمارت عالیقاپو میخواندهاند، یاد کردهاند
همچنین از دژ زیبای شهر که در جانب شرق قرار داشته، نام برده، و هوای تبریز را دل انگیز و باغات و گیاهان آنجا را گونهگون وصف نمودهاند. به نوشته این بازرگانان، ساکنان تبریز را ایرانیان، ترکمانان، عشایر هواخواه صفویه و ارامنه تشکیل میدادند و
یهودیان نیز اگرچه اقامت دائم در آنجا نداشتهاند، اما برای داد و ستد به تبریز میآمدهاند.
از نظر اقتصادی تبریز محل آمد و شد بازرگانان بوده است و در بازارهای آن همه نوع کالا از ابریشم، مروارید خلیج فارس، پارچههای
حلب و
بروسه و
قسطنطنیه عرضه میشده است و حریر سرخ را از تبریز به حلب و عثمانی میبردهاند.
در سفرنامه بازرگانان، آگاهیهای بسیاری درباره کاخ سلطان حسن آق قویونلو که هشتبهشت نامیده میشد، آمده است. این کاخ در وسط باغی بزرگ نزدیک شهر ساخته شده بوده، و در محوطه آن مسجدی زیبا قرار داشته است. همچنین بیمارستان یا مارستان بزرگ با تالارهای وسیع در همانجا واقع بوده است که در زمان سلطان حسن و سلطان یعقوب بیش از هزار تن از بیماران و بینوایان در آنجا بستری بودهاند.
در دوران فرمانروایی صفویان جهانگردان بسیاری به ایران آمدهاند. در سفرنامههـای آنان آگاهیهای چندی (اگرچه گاه نادرست و اغـراقآمیز) درباره تاریخ سیاسی و اجتماعی و زندگی روزمره مردم ایران وجود دارد. بخشی از این نوشتهها به وصف شهر تبریز اختصاص دارد:
محمد ظلّی ابن درویش، معروف به
اولیا چلبی، جهانگرد معروف ترک عثمانی که در حدود سال ۱۰۵۰ق/۱۶۴۰م به تبریز آمده، آنجا را شهری بزرگ و دلاویز وصف نموده، و درباره نام و بنای تبریز آگاهی مشروحی به دست داده است.
وی دور تبریز را در سده ۱۱ق/۱۷م، ۶ هزارگام و محدود به دیوارهای قلعه که آثارش پدیدار بوده، نوشته است. ۳۰۰ برج نگهبانی و ۶ دروازه داشته است که از هر دروازه ۵۰۰ سرباز محافظت میکردند؛ نام دروازهها را اوجان، باب شروان، دروازه سردرود، باب شام غازان، باب سرو (سراو = سراب)، و باب تبریز آورده است
و محلات تبریز را دمشقیه، پل باغ (شاید کوچه باغ)، میخواران، رزجو (احتمالاً ویجویه که وَزِجی گویند)، شتربان (دَوَچی)، دیک (دیکباشی)، خیابان، امیرقز (امیرخیز)، سرخاب و چارمندر نوشته است.
اولیا چلبی
اطلاعات فراوانی در اشکال و اوصاف قلعه تبریز به دست میدهد. وی شمار مساجد تبریز را ۳۲۰ محراب میآورد و برخی از آنها را میراث سلاطین ماضیه و گروهی دیگر را از بناهای خانان و وزرای آل عثمان و اعیان مملکت یاد میکند و درباره مسجد سلطانحسن (حسن پادشاه) آق قویونلو و نیز مسجد جهانشاه قرا قویونلو اطلاعات مبسوطی به دست میدهد
و آنها را شاهکار معماری میشمارد. اولیا چلبی ضمن اشاره به تاریخ شهر تبریز از مقامهای مختلف شهر و حکومت مانند مفتی، کلانتر، ملا، شیخالسادات، داروغه، قورچیباشی و ایشیک آقاسی نام میبرد که اداره امور شهر را در دست داشتهاند. او امنیت شهر تبریز را نیز ستوده است.
همچنین وی مدارس، دارالحدیث، مکتب اطفال، چشمهها و سَبیلها (سقاخانه) و تکایای تبریز را وصف کرده است. برخی از این تکایا مانند تکیه میرحیدر
هماکنون نیز موجود است و به همین نام (حیدر تکیهسی) نامیده میشود
که در اوایل محله سرخاب، میان جنوب غربی مقبره سید حمزه و ساحل شمالی مهرانرود واقع است.
اولیا چلبی در ستایش تبریز، آنجا را با خیابانها و کوچههای تمیز که هر روز جاروب و آبپاشی میشده، و نیز از فراوانی آب آنجا یاد کرده است.
به نوشته وی داد و ستد در تبریز با پولهای رایج ایرانی مانند بیستی، عباسی و آلتون صورت میگرفت و پولهای خارجی در بازارهای آن رایج نبوده است. او به ضرابخانه تبریز اشاره کرده، و از تنبیه شدید خلافکاران در خرید و فروش نیز یاد کرده است.
همو مینویسد که هزاران باغ و باغچه در این شهر وجود داشته که معروفترین آنها باغ شاه یعقوب بوده است. او همچنین از خیابان شاهصفی که تفرجگاه اهالی شهر بوده، و نیز چوگانبازی، اسبدوانی و تماشای جنگ حیوانات مانند شتر و خروس که از دیگر تفریحات مردم بوده است و همچنین دامنه کوه سرخاب که از فراز آن دریاچه ارومیه دیده میشده، و از تفرجگاههای مردم بوده، یاد کرده است.
حاجی خلیفه (۱۰۱۷- ۱۰۶۷ق/ ۱۶۰۸- ۱۶۵۷م)، جهانگرد و مؤلف کتاب
جهاننما در جغرافیا و نیز کتابهای دیگر در تاریخ و کتابشناسی که در ۱۰۴۵ق/۱۶۳۵م، هنگام لشکرکشی سلطان مراد چهارم به تبریز، در التزام رکاب او بوده، و در تبریز حضور داشته، و نظارهگر تخریب مسجد علیشاه بوده است، آگاهیهایی از تبریز به دست میدهد: وی بنای شنب غازان را به برج گالاته (غلطه) استـانبول تشبیه کـرده است. همچنین خانههای تبریز را باشکوه، باغهای آنجا را مصفا و بازارهایش را وسیع خوانده است. جـوامع و مساجد عالی آنجا، از جمله مسجد حسن پادشاه و مسجد جهانشاه و زیباییهای آنها را وصف نموده، و نوشته است که مردم تبریز به آموختن علم شهرت دارند.
گارثیا دِسیلوا، سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس که در ۱۰۲۷ق/ ۱۶۱۸م به حضور شاه رسید،
اروپایـی دیگری است که در سفرنامهاش درباره تبریز مینویسد: دیوارها و قلعههای تبریز که در جنگ ایران و عثمانی خراب شده بود، توسط شاه عباس از بیخ کنده شد و این شهر که روزگاری شهری زیبا بود، خراب و ویران است.
آنتونیو دوگوهآ، فرستاده پرتغال که ۳ بار به ایران آمده است،
در سفرنامهاش اطلاعاتی درباره جنگهای ایران و عثمانی و تسخیر تبریز به دست شاه عباس، آورده است.
سِر تـوماس هربرت (که همراه سفیر انگلستان، به دربار شاه عباس آمده بود
) در سفرنامه خود، ضمن اشاره به جنگهای ایران و عثمانی در زمان سلیم و سلیمان، تبریز را بزرگترین شهر ماد و کُرسینشین تمام ایالت دانسته، و کوهستانی را که تبریز در دامنه آن قرار دارد، تاوروس نامیده است و گوید که ایرانیان این شهر را تبریز مینامند.
ژان باپتیست تاورنیه، یکی از بزرگترین جهانگردان فرانسوی است که چندین بار به شرق مسافرت کرد و سفرهای او به اسفار شش گانه معروف است،
در سفرنامهاش اطلاعات مبسوطی درباره تبریز در سده ۱۷م به دست میدهد. او تبریز را شهری بزرگ و پر جمعیت وصف کرده، و به اشتباه آنجا را همان اکباتان قدیم، پایتخت مادها دانسته است؛ نیز از تجارت پر رونق، به ویژه تجارت ابریشم و میزان بالای گردش پول در بازارهای آن یاد کرده است.
به نوشته او بیشتر ساختمانهای تبریز از خشت خام، و خانههای بزرگان شهر دو طبقه بوده است.
تاورنیه در سفرنامه خود شرح مفصلی درباره مساجد تبریز از جمله مسجد جهانشاه و کاشیهای رنگارنگ و زیبای آن آورده است.
به گزارش تاورنیه در میدان تبریز روزانه دو نوبت به هنگام طلوع و غروب آفتاب نقاره نواخته میشد که او از آن به عنوان کنسرتی بد صدا از کوس و کرنا یاد کرده است. وی ضمن نام بردن از مقبره و زیارتگاه
عینالی، بر این باور است که درگذشته این زیارتگاه یک
کلیسا بوده است که مسلمانها آنجا را به مسجد بدل ساختهاند.
جهانگردان فرانسوی دیگر مانند فیلیپ، لابولای لوگور، الکساندر دورود، و پوله که در سده ۱۱ق/۱۷م به ایران آمدهاند، اطلاعاتی مشابه تاورنیه و دیگران به دست میدهند.
شاردن، سیاح مشهور فرانسوی که در زمان شاه عباس دوم و شاه سلیمان به ایران آمده، بزرگترین سیاح فرانسوی است که آگاهیهای بسیاری درباره شهرهای ایران از جمله تبریز در سده ۱۱ق/۱۷م از دیدگاه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و جز آنها را در سفرنامه خود (
سفرنامه شاردن) گردآوری کرده است.
او تبریز را شهری بزرگ و پرجمعیت (حدود ۵۰۰ هزار تن) و از لحاظ بازرگانی و ثروت دومین شهر ایران عنوان کرده است. به گزارش وی، شهر تبریز دارای ۱۵ هزار باب دکان بوده، و بازار آن پر رونقترین بازارهای
آسیا به شمار میرفته که دکانهای آن انباشته از کالاهای متنوع بوده است و بازرگانان آن شهر در سراسر عثمانی، مسکو،
تاتارستان،
هندوستان و کرانههای دریای سیاه به داد و ستد میپرداختهاند و همچنین بازرگانان خارجی از دیگر کشورها در آنجا به تجارت اشتغال داشتهاند. او بازار قیصریه تبریز را زیباترین و خوشنماترین بازارها خوانده است که در آنجا انواع کالاهای تجملی و گرانبها، جواهرات و سنگهای قیمتی عرضه میشده است و رونق بازرگانی تبریز به حدی بوده که در آن ۳۰۰ کاروانسرا وجود داشته است. به نوشته او خانههای مردم تبریز همه دارای باغچه بوده است و مردم برای استراحت و تفریح در قهوهخانههای متعدد شهر چای مینوشیدند و قلیان میکشیدند. به گزارش وی تبریز در آن روزگار دارای ۳ بیمارستان بوده است که به رایگان بیماران و نیازمندان را در آنجا درمان میکردند.
آدام اُلئاریوس آلمانی که در ۱۰۴۳ق/۱۶۳۳م از راه مسکو به تبریز آمده بود، مانند دیگر سیاحان هوای تبریز را سالم و برطرف کننده تب از تن بیماران تبدار وصف کرده، و از اقامت
پادشاهان صفویه در آنجا سخن گفته است.
پیر آمده ژوبر فرانسوی که از جانب ناپلئون بناپارت برای ایجاد روابط دوستانه میان ایران و فرانسه در ۱۲۲۱ق/۱۸۰۶م به دربار
فتحعلیشاه قاجار آمده بود،
شرح سفر خود را در کتابی با عنوان مسافرت به
ارمنستان و ایران گردآوری کرده است و درباره شهر تبریز چنین مینویسد: تبریز با توجه به وسعت و بازرگانیاش دومین شهر ایران است. جمعیت آن را ۵۰ هزار نفر میدانند. دیوارهایش بلند و دارای برج و بارو ست. دروازههایش از کاشیهای رنگارنگ زیور یافته است. بازارهایش زیبا و مساجد آن بزرگ و منارههایشان کوتاهتر از منارههای مساجد عثمانی است.
وی همچنین به آثار ویرانی زمینلرزههای هولناک نیز اشاره کرده است.
کنت دوسرسی، سفیر فوقالعاده دولت فرانسه که مدت یکسال (۱۲۵۵-۱۲۵۶ق/ ۱۸۳۹-۱۸۴۰م) در ایران بوده، مشاهدات خود را در کتابی با عنوان ایران در ۱۸۳۹-۱۸۴۰م منتشر کرده است. یاداشتهای او از نظر شناخت شهرهای میان راه، بهویژه شهرها و روستاهای ایران در آن زمان از اهمیت ویژهای برخوردار است. وی درباره تبریز مینویسد: با اینکه تبریز پایتخت ایران نیست، اما به سبب روابط نزدیکش با کشورهای اروپایی و جایگاه جغرافیاییاش، یکی از مهمترین و ثروتمندترین شهرهای ایران به شمار میآید. باغهای سرسبزی که مانند کمربندی شهر را احاطه کرده، گنبد مسجدها که سر به آسمان کشیده، حصار کنگرهدار شهر همه نشانه این است که به شهر قابل توجهی نزدیک میشویم.
روابط بازرگانی میان تبریز و کشورهای اروپایی و نواحی مجاور روسیه نیز موجب شده است که مردم این شهر از برخی از دستاوردهای تمدن امروزی آگاهی یابند.
به نوشته سرسی، به سبب عدم امنیت و جنگهای داخلی
افغانستان و تاخت و تازهای خانهای خیوه و
بخارا که موجب ناامنی در نواحی پیرامونی
دریای مازندران شده بود، بازرگانان هندی و آسیای مرکزی ترجیح میدادند که کالاهایشان را از ایران عبور دهند. به این ترتیب، تبریز انبار کالاهای این بازرگانان شده بود که در آنجا میفروختند، مبادله و یا صادر میکردند. او بازار تبریز را به نمایشگاهی از افرادی با لباسهای رنگارنگ و عادات و رسوم مختلف مشرقزمین تشبیه کرده است.
به گزارش سرسی کوچههای تبریز تنگ و غمانگیز بوده است و دو طرف کوچهها دیوارهای بلندی داشتند. او درهای خانههای تبریزیان را به سوراخ کوچکی تشبیه کرده است که تنها یک نفر میتوانسته است وارد خانه شود، اما پس از عبور از آن مدخل تنگ، حیاطی وجود داشته که مزین به درخت و گل و یا باغی باصفا بوده است.
مادام دیولافوا (که در ۱۲۹۸ق/۱۸۸۱م همراه همسرش به ایران آمده است) در شرح جزئیات سفر، درباره تبریز مینویسد: در مدخل تبریز به پلی که بر روی آجیسو بسته شده است، رسیدیم.
این پل آجری به طول ۶۰ متر و عرض ۵ متر است و پایههای آن با سنگ آهکی بنا شده است و کتیبهای هم در بالای آن دیده میشود.
او افزوده است: در آنطرف پل باغات میوه که در امتداد خیابانی طویل قرار دارند، دیده میشود. وی ضمن بحث از محلات شهر، از کثرت گداها که لاغر و رنگپریده و مانند اسکلت متحرکی به نظر میآمدند، نیز سخن گفته است.
آبراهام جکسن، استـاد دانشگاه کلمبیـا در
آمریکا (که در ۱۳۲۱ق/۱۹۰۳م به ایران آمده است
) درباره تبریز چنین مینویسد: تبریز ولیعهدنشین و مرکز بازرگانی آذربایجان است. عمر و زادگاه آن مجهول است، اما هزار سال جزئی از زندگانی این شهر محسوب میشود.
او ضمن اشاره به بنای نخستین و نام تبریز،
خانههای آنجا را یک طبقه با بامهای مسطح ساخته شده از گِل و آهک و ظاهری غمانگیز، اما با حیاطهایی مصفا و آراسته به باغچه و حوض برای ذخیره کردن آب وصف کرده است. او نیز مدخل خانههای تبریزیان را بیرونق و خشک و بیروح دانسته که بیننده تصور نمیکرده است که درون اتاقها را با قالیچهها و پردههای پر نقش و نگار به زیبایی آراسته باشند.
به گزارش جکسن، تبریز در آن زمان دارای ۲۴ محله یا بخش بوده است که هر محله به وسیله کدخدایی اداره میشد و کوچههای آن خاکی و شبانگاه تاریک بوده است.
وی از دو بنای معروف، یعنی مسجد علیشاه (ارگ) و مسجد کبود (جهانشاه) و نیز قلعه تبریز، و از وجود ۳۱۸ مسجد، مزار ۸ امامزاده و مدفن برخی
اصحاب رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در کوه سهند و تعصـب تبـریـزیان در مسلمـانی (چنـانکه وجـود یهـودان را برنمیتافتند) از شبکه آبرسانی، بازار تبریز، میدانها، مغازهها، از باغ و کاخ ییلاقی ولیعهد و باغ شمال به تفصیل بحث کرده است.
به نوشته
اعتمادالسلطنه در
مرآة البلدان در
دوره قاجاریه ۵ دولت روسیه، انگلیس، فرانسه، عثمانی و بلژیک در تبریز کنسولگری داشتند.
شهر تبریز به سبب جایگاه ویژه جغرافیایی و قرار داشتن بر سر راههای شرق ـ غرب و شمال و جنوب، از دیرباز به ویژه از اواسط سده ۷ق/۱۳م یکی از مراکز مهم مبادلات تجارتی در ایران بوده است و حتی به نوشته سیاحان، نخستین شهر از نظر بازرگانی در ایران به شمار میرفته است. توسعه بازرگانی در این شهر از آغاز سده ۱۳ق/ ۱۹م و پس از آنکه مرکز
آذربایجان و ولیعهدنشین شاهان قاجار گردید، شتاب بیشتری یافت. در نخستین سالهای سلطنت فتحعلیشاه و سپس در دوران اقامت عباس میرزا در تبریز، اقدامات بسیاری برای پیشرفت
تجارت و رونق اقتصادی صورت گرفت
چنانکه، بازرگانان از پرداخت عوارض
صادرات و واردات معاف شدند.
در گزارشهای نمایندگان سیاسی مقیم تبریز و جهانگردان مختلف از اهمیت تجارتی تبریز به تفصیل یاد شده است؛ چنانکه به گفته دوپره در ۱۲۲۴ق/ ۱۸۰۹م تبریز در بازرگانی ایران نقش مهمی داشته است و کاروانها از ارزروم،
بغداد،
رشت،
تفلیس،
همدان،
شیراز،
اصفهان و نیز بازرگانان هندی و اروپایی با کالاهای خود به این شهر میآمدند.
به نوشته اعتمادالسلطنه در مرآة البلدان،
داد و ستد این شهر ۲۰ کرور (۱۰ میلیون) تومان در سال بوده است. متاع هر سرزمین از روسیه،
گرجستان، مسکو،
باکو،
حاجی ترخان،
استانبول،
لندن، منچستر، مارسی، ایتالیا و دیگر جاها در این شهر به فراوانی یافت میشده است.
بسیاری از کالاها که به تبریز میرسید، به جاهای دیگر فرستاده میشد؛ همچنین تبریز به عنوان مرکز ترانزیت کالاهای بازرگانی میان اروپای غربی، امپراتوری عثمانی و روسیه از یک سو و نواحی داخلی ایران و نیز دیگر کشورهای آسیایی از سوی دیگر، از اهمیت خاصی برخوردار بوده است.
بازرگانی با
اروپا پس از انعقاد
عهدنامه ترکمانچای رونق گرفت. در همین روزگار، تبریز از طریق ارزروم ـ
طرابوزان به استانبول و از آنجا با بازارهای اروپایی در ارتباط بود. حجم مبادلات بازرگانی در حدود ۱۵ کرور، معادل ۸ میلیون روبل بوده است. این رونق تجاری تا ۱۲۵۲ق/۱۸۳۶م ادامه داشت. بازرگانان ایرانی مستقیماً در واردات کالا شرکت داشتند. از ۱۲۵۳ق/۱۸۳۷م، به سبب افزایش واردات و عدم فروش کافی کالاها، بحران و رکود اقتصادی پدید آمد و در این ایام شرکتهای خارجی جای بازرگانان ایرانی را گرفتند و نمایندگیهایی در تبریز دایر کردند.
نخستین شرکت خارجی که در تبریز دایر شد، شرکت رالی بود که با حمایت انگلستان آغاز به کار کرد. مرکز این شرکت در استانبول بود و در دیگر شهرها مانند منچستر، مارسی و ادسا نیز شعبههایی داشت. شعبه این شرکت در تبریز در ۱۲۵۳ق در سرایِ حاج سیدحسین دایر شد که کالاهای وارداتی را از تبریز به
تهران،
قزوین،
قم،
کاشان و دیگر شهرها میفرستاد
و در برابر فروش این کالاها، ابریشم خام و روبل روسی تحویل میگرفت.
مهمترین کالاهایی که از اروپا وارد میشد، پنبه، چلوار، ماهوت، فلزات، قند، پارچههای مخملی، آیینه و جز آنها بود که در برابر ابریشم، شال، تنباکو، سلاح و خشکبار صادر میشد.
بجز شرکت رالی، شرکتهای یونانی، روسی و چند مغازه انگلیسی نیز در تبریز فعالیت داشتند.
به گزارش کنسول انگلیس، تبریز از آغاز سده ۱۳ق/ ۱۹م تا ۱۲۸۵ق/ ۱۸۶۸م مرکز مبادلات اروپا با ایالات شمالی ایران و آسیای مرکزی بوده است. تبریز در این زمان ۲۰۰ هزار نفـر جمعیت داشت و بزرگترین و مهمترین شهر ایران به شمار میرفت. ارامنه گـرجستان، ظاهراً نخستین واردکنندگان کالاهای انگلیسیاز استانبول به شمال ایران بودند.
چارلز بورگِز مدتها یگانه بازرگان انگلیسی بود که از طریق طرابوزان، کالاهای بسیار لوکس اروپایی را برای استفاده طبقه مرفه به تبریز وارد میکرد. این اجناس شامل بهترین تفنگهای دو لول انگلیسی، هفتتیرهای زیبا، تلسکوپ (دوربین)، ساعتهای جیبی طلا و نقره، و دیگر کالاهای تجملی بود.
همچنین منسوجات انگلیسی با طرحهای ایرانی نیز برای مصرف عموم به تبریز آورده میشد.
افزایش تولید ابریشم و صدور آن از راه طرابوزان و نیز افزایش شمار بازرگانان خارجی مقیم تبریز باعث رونق تجارت این شهر شده بود و تجارت در حدود سال ۱۲۵۶ق/۱۸۴۰م سیر صعودی داشت و تا از بازرگانی ایران در تبریز صورت میگرفت
اما عوامل گوناگون مانند بلایای طبیعی نظیر خشکسالی، هجوم ملخ به محصولات کشاورزی، شیوع بیماریهای واگیـردار، ناآرامیهای سیـاسـی (چنانکـه کنسول انگلیس در تبریز هم در گزارش مورخ شعبان ۱۲۶۸/ ژوئن ۱۸۵۲ به بحران و وضـع نامسـاعد تجـارت تبـریز اشاره کرده است) موجب اُفت بازرگانی در این شهر بوده است.
از سوی دیگر، با گسترش راههای دریایی
خلیج فارس و دریای مازندران،
گشایش کانال سوئز و توقف حمل و نقل از طریق روسیه،
به تدریج تبریز اهمیت بازرگانی خود را از دست داد. کاهش داد و ستد با روسیه (اتحاد شوروی) پس از
جنگ جهانی اول نیز خسارت فراوانی به تجارت تبریز وارد کرد؛ چنانکه واردات تبریز در ۱۹۱۳م از ۲۰٪ به ۷٪ در ۱۳۰۴ش/ ۱۹۲۵م، و سهم صادرات از این طریق در همان سالها از ۱۴٪ به ۸٪ تنزل پیدا کرد.
هم اکنون نیز تبریز یکی از مراکز مهم تجارتی ایران است. در بخش بازرگانی خارجی، حدود ۵۴۸، ۶۰ تن کالا به ارزش ۰۰۰، ۲۶۲، ۵۷ دلار شامل اقلام گوناگون در ۱۳۸۲ش، از گمرک تبریز صادر شده است
همچنین حدود ۸۶۴، ۹ تن کالا به ارزش ۰۰۰، ۹۲۶، ۱۳ دلار از طریق گمرک شهرستان تبریز، در همان سال وارد کشور شده است.
در زمینه صنعت، در آستانه جنگ جهانی اول کارگاههایی توسط سرمایهداران آلمانی در تبریز دایر شد. این کارگاهها شامل درودگری، غله پاککنی، چلنگری و دیگر صنایع بود.
همچنین چندین کارخانه ریسندگی نیز توسط سرمایهگذاران تبریزی تأسیس شد.
هماکنون تبریز یکی از قطبهای صنعتی کشور است و کارخانههای تراکتورسازی، ماشینسازی، ایدم (موتورسازی دیزلی)، بلبرینگسازی، پالایشگاه و کارخانه پتروشیمی، کارخانجات بزرگ صنایع غذایی، و صدها کارگاه کوچک و بزرگ صنعتی در این شهر فعالیت دارند.
شعر و ادب فارسی دری که با ظهور رودکی، پدر شعر فارسی، ملقب به سلطان شاعران،
استاد مقدم شاعـران ماوراءالنهر
و سخنسرایی دیگر سخنسَرایان عصر سامانی (۲۶۱- ۳۸۹ق/۸۷۵- ۹۹۹م) در ماوراءالنهر و خراسان بزرگ بسط و استقرار و رواج و رسمیت تمام یافت، به تدریج از خراسان و ماوراءالنهر، به دیگر نواحی ایران جغرافیایی و فرهنگی و نیز به
شبهقاره هند و
چین و برخی دیگر از نقاط جهان رسید و قبول عام یافت و رفتهرفته بر گسترش و کمال آن افزود. زبان و
ادب فارسی از سده ۵ق/۱۱م در
آذربایجان و به تَبَع آن در تبریز که شهری زیبا و پرجمعیت،
و به تعبیر شاعرانه دارای فرّ فردوس و شعشعه عرش رحمان، با عنوان دارالسلام و دارالملک،
و دوستیاش آمیخته با جان
بود، آرام آرام رواج یافت و از مراکز برجسته فرهنگ و ادب ایران زمین گردید؛ مرکزی که به قول ریپکا
نه فقط از حیث شمار بسیار ادیبان و دانشمندان که نخستین فرد آن قطران بود، بلکه بیشتر از جهت کیفیت ممتاز آنان در ادبیات حائز اهمیت است. این مرکزیت، چونان دیگر مراکز فرهنگی و ادبی ایران تا روزگار حاضر پایید. از اینرو، میتوان سیر تاریخی زبان و ادب فارسی را در تبریز، در ۴ دوره، بدین شرح بحث و بررسی کرد:
دوره اوّل (سده ۵ق) که ادامه دوران حاکمیت
سبک خراسانی است، شعر و ادب فارسی که در ماوراءالنهر و خراسان آغاز شده بود، پیش از آنکه به
ری،
اصفهان،
فارس و دیگر نواحی ایران برسد، به تبریز رسید و در آن شهر، آنسان که میبایست، بالید و گسترش یافت. به گواهی تاریخ ادبیات فارسی، آغازگر شعر و ادب در تبریز و بهطور کلی در آذربایجان، قطران تبریزی (همین مقاله) (د ۴۶۵ق/۱۰۷۳م) بود. ظهور قطران در تبریز (که بر طبق اسناد موجود بایسته است تا او را آدم الشعـرای دیار آذربایجان بـه شمار آوریم) گـویـای ایـن حقیقت است که فرهنگ و ادب فارسی دری، حداقل، از سده ۵ق در آذربایجان و به تَبَع آن در تبریز رواج و رونق داشته است که اگر چنین نبود، به حکم اصل عقلی سنخیت علت و معلـول، شاعـر و ادیبـی بزرگ چـون قطران (کـه بـه قـول ناصرخسرو شعر (دری) نیک میگفت
) و به تأیید محققان و منتقدان قدیم و جدید، در زمینه شعر و ادب فارسی پایگاهی بلند و ارجمند داشت و به القابی چون شرف الزمان و امام الشعرا ملقب بود،
در آن سامان تربیت نمیشد؛ چرا که لازمه ظهور هر پدیده، از جمله ظهور بزرگان دانش و ادب، وجود عوامل و زمینههایی است، به عنوانِ علت که تا محقق نشود، معلول که همانا تولد بزرگان دانش و ادب در جامعه است، تحقق نخواهد یافت.
تعلق قطران به طبقه دهقانان و تصریح وی بدین موضوع، یعنی «یکی دهقان بدُم شاها شدم شاعر ز نادانی»
که سرگذشت
فرخی سیستانی (همین مقاله) را تداعی میکند
و روی آوردن وی از دهقانی به شاعری، امری است که از نفوذ شعـر و ادب فارسـی حتی در میان عامه مردم آذربایجـان (که دهقانان نیز در شمار آنان بودهاند) حکایت میکند و اگر دهقان را در معنای خُرده مالک و صاحب زمین تفسیر کنیم و قطران را چونان
فردوسی (همین مقاله) (که از دهاقین طوس بود
) از دهاقین آذربایجان به شمار آوریم، نفوذ و حضور شعر و ادب در طبقه دهاقین آذربایجان مسلم میگردد.
این امر در کنار یکی از القاب قطران، یعنی لقب «فخر الشعرا» که شاعر، خود نیز بدان تصریح میکند و خویش را فخر الشعرا میخواند و خطاب به ممدوح خود میسراید: «فخر الامرایی تو و فخر الشعرا من»،
گذشته از آنکه اشارتی هست به شاعران ماوراءالنهر و خراسان، مُثبِت وجود شاعرانی در دیار آذربایجان و اران و شروان نیز هست که قطران فخر آنان محسوب میشده است.
این سخن که شهـرت یکی از سلسلـههای محلی آذربایجان
موسوم به روّادیان،
به سبب حضور برخی از شاعران در دستگاه آنان است، مؤید مدعای ما تواند بود.
کاروان شعر و ادب که در آذربایجان و اران و شروان به کاروانسالاری قطران به راه افتاد، چونان کاروانی که پیشتر در ماوراءالنهر و خراسان به کاروانسالاری رودکی حرکت کرده بود، پس از گذشتن از منازل سدههای مختلف به روزگار ما رسید.
دوره دوم (از سده ۶ تا اواخر سده ۹ق) که دوران شکلگیری و ظهور
سبک عراقی (همین مقاله) و دوران حاکمیت این سبک بر شعر و ادب فارسی است، تبریز غالباً از مراکز مهم شعر و ادب فارسی شمرده میشده است.
با فرارسیدن سده ۶ق، تحول در سبک شعر و ادب فارسی آغاز شد و عوامل گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، آرام آرام، به مثابه علل ناقصه گرد آمد و زمینه پدید آمدن سبکی دیگر را (که سبک عراقی نام گرفت) فراهم آورد.
حمله مغولان به ماوراءالنهر و خراسان به عوامل مختلف تغییر سبک پیوست و علت تامه این دگرگونی تحقق یافت و سبک خراسانی (همین مقاله) جای خود را یکسره به سبک عراقی داد.
در طول سده ۶ق شاعران آذربایجان و اران و شروان که نام آوران آنان عبارتاند از فلکی شروانی (د ۵۷۷ق/۱۱۸۱م)، مجیربیلقانی (د ۵۷۷ق)،
خاقانی (د ۵۹۵ق/ ۱۱۹۹م) و
نظامی (د۵۹۹ق/۱۲۰۳م)، شیوهای میانه سبک پیشین و سبک پسین در پیش گرفتند. بدین معنا که زبانشان به زبان شاعران سبک خراسانی میمانست و از نظر فکر و اندیشه و نیز از جهت مختصات ادبی، آثارشان به آثار برآمده از سبک عراقی نزدیک میشد
و چنین بود که زمینههای پیروزی و تسلط سبک عراقی بر سبک خراسانی (که در سده ۷ق تحقق یافت) در آذربایجان و اران و شروان فراهم میآمد.
در سده ۷ق/۱۳م، تبریز پایتخت فرمانروایی وسیع
ایلخانیان مغول قرار گرفت و بیش از پیش عظمت و اعتبار یافت.
این عظمت و اعتبار در زمان وزارت
خواجه رشیدالدین فضلالله (مق ۷۱۸ق/۱۳۱۸م) به اوج رسید.
در منابع تاریخی از حضور ۴۰۰ تن استاد، ۰۰۰‘۱ طالب علم و ۶ هزار دانشجو در مراتب و سطوح مختلف، در دارالعلمهای رشیدی در تبریز سخن رفته است. همچنین از دو کتابخانه بزرگ در دو سوی آرامگاه رشیدالدین فضلالله سخن به میان آمده است که در آنها ۰۰۰‘۱ جلد
قرآن کریم به خط خوشنویسان نامآور جهان اسلام، و ۶۰هزار جلد کتابهای نفیس در زمینه دانشهای گوناگون، ادب، حکایت و امثال که از سراسر جهان متمدن آن روزگار فراهم آمده، و وقف ربع رشیدی گردیده بود، نگهداری میشده است.
دارالعلمها با دانشجویان و دانش آموزانش شکوه و رونقی خاص داشت. استادان از کتابهای فراهم آمده در دو کتابخانه مذکور برای تحقیق و تدریس به دانشجویان بهره میجُستند و استادیاران در کار تدریس به دانش آموزان سطوح پایینتر میکوشیدند.
در چنین فضایی بود که برای نمونه، مجموعهای بیمانند موسوم به سفینه تبریز (همین مقاله) فراهم میآمد. این سفینه که به کوشش ابوالمجد
محمد بن مسعود تبریزی (سده ۸ق) گردآوری و به خط همو در فاصله سالهای ۷۲۱ تا ۷۲۳ ق نوشته شده، گواهی است صادق بر رواج دانش و ادب در تبریز در سدههای ۷ و ۸ ق و آیینهای است از وضع فرهنگی این شهر، در با شکوهترین دوران حیات فرهنگی آن.
وجه بارز این سفینه که در آن ۲۱۱ رساله گرد آمده، وجه ادبی آن است که با ضبط شعر و نثر شاعران و نویسندگان بلندپایه مشخص میشود؛ از جمله آنهاست: ضبط منتخب بخشهایی از
شاهنامه فردوسی (ز ۳۲۹ یا ۳۳۰ق) و بخشی از اشعار
ظهیرالدین فاریابی (د ۵۹۸ ق/ ۱۲۰۲م)، نیز ثبت نوشتههایی از نویسندگان و متفکرانی چون
احمد غزالی (د ۵۲۰ق/۱۱۲۶م)،
شیخ اشراق،
سهروردی (د ۶۳۲ق/۱۲۳۵م). گردآورنده سفینه، ابوالمجد محمد بن مسعود تبریزی، پدرش، ملک مسعود بن مظفر (د ۷۴۴ق/ ۱۳۴۳م) و عمویش، ملک محمود بن مظفر (د ۶۹۶ق/ ۱۲۹۷م) و نیز پسر عم پدرش، مجدالدین محمد از شاعران کمتر شناخته شده سده۷ و ۸ق شهر تبریز به شمار میآیند. برخی از ابیات ملک مسعود ضمن رساله
خلاصة الاشعار، گردآورده فرزندش
و نیز اشعار ملک محمود و مجدالدین محمد در سفینه
مسطور است.
در کنار این شاعران، تبریز در همین روزگار، شاعران و ادیبان عارف مشربی را در دامان خود پرورد که از جمله نامآوران
ادبیات عرفانی ایران زمین محسوب میشوند و در زمره پارسیسرایان و پارسینویسان برجسته قرار دارند. برخی از این بزرگان عبارتاند از:
۱- خواجه همامالدین، معروف به
همام تبریزی (همین مقاله) (د ۷۱۴ق/۱۳۱۴م)، از بزرگان تبریز، از پیشوایان
اهل طریقت و از نامآوران در فنون مختلف ادب فارسی و
عربی. وی در شاعری از سعدی (همین مقاله) پیروی میکرد،
اما خود را کم از سعدی نمیدانست و میسرود: «همام را سخن دلفریب بسیار است/ ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی».
۲- نجمالدین ابوبکر محمد ظاهری، معروف به
نجمالدین زرکوب (همین مقاله) (د ۷۱۲ق/۱۳۱۲م)، از دانشمندان بنام و از سرایندگان صوفی مشرب تبریز.
۳-
شیخ محمود شبستری تبریزی (همین مقاله) (د ۷۲۰ق/۱۳۲۰م)، از مشاهیر فضلا و مشایخ نامبردار و مرجع خواص و عوام و صاحب آثار عرفانی مختلف و مهمتر از همه، سراینده مثنوی عرفانی معروفِ
گلشنراز (همین مقاله) که حاوی پاسخهایی به پرسشهای
امیرحسینی هروی (د ۷۱۹ق/ ۱۳۱۹م) در توضیح و تبیین پارهای از رموز و اصطلاحات عرفانی است.
۴- شمسالدین
محمد بزازینی تبریزی، ملقب به شیرین و مشهور به مغربی و شیرین مغربی (۷۴۹- ۸۰۹ق) که در
شعر و
عرفان به
سنایی (د ۵۲۵ ق) و
عطار نیشابوری (د ۶۱۸ق) اقتدا میکرد. مغربی مجموعهای عرفانی پدید آورد که غالباً در قالب
غزل،
ترجیع بند و
رباعی است.
عرفان وی دنباله عرفان عاشقانه خراسان به شمار میآید که در سدههای ۷ و ۸ق بر فضای فرهنگی تبریز حاکم بود.
تأثیر مغربی در شاعران عارف مشرب دورانهای بعد چشمگیر است. صاحب مفاتیح الاعجاز در شرح گلشنراز در ۶ موضع از اثر خود، به قصد تبیین و تأیید۶ مسئله مهم عرفانی، به اشعار مغربی استشهاد کرده است.
فهلویات مغربی، شامل یک غزل و ۱۴ ترانه،
گویای این حقیقت است که سرودن شعر به لهجه فهلوی در کنار سرودن شعر به
زبان فارسی دری، حداقل از سده ۸ق و بسا پیش از آن، در تبریز و بهطور کلی در آذربایجان سابقه داشته است و این امر از حضور فرهنگ ایران کهن در این دیار حکایتها باز میگوید. حضور این لهجه و تکلم بدان در برخی از نقاط آذربایجان، از جمله روستای قراونه تا کنون
مؤید مدعای ماست؛ چرا که هر جا زبانی و لهجهای هست، شعر هم بدان زبان و بدان لهجه سروده میشود.
۵-
شمسالدین محمد عصّار تبریزی (د ح۷۹۲ق/۱۳۹۰م)، از عالمان و شاعران عارف مشرب تبریز و سراینده مثنوی مهر و مشتری که ستایش سخنوران و سخنشناسان مضمونجوی دورانهای بعد را برانگیخته است.
۶-
قاسم انوار (همین مقاله)، سید معینالدین علی حسینی تبریزی (د ۸۳۷ق/۱۴۳۴م)، از شاعران نامآور عارف مشرب ایران، در سدههای ۸ و ۹ ق.
۷-
قطبالدین عقیقی تبریزی، و پسرش، جلالالدین (د ۸۴۱ق/۱۴۳۷م).
با ضعف ایلخانیان،
ترکمانان قراقویونلو و
آققویونلو (۷۸۰-۹۲۰ق/ ۱۳۷۸-۱۵۱۴م) به حکومت رسیدند و نه فقط تبریز وبه طور کلی سراسر آذربایجان زیر نفوذ آنان قرار گرفت، که دامنه قدرت آنان تا
عراق و
فارس گسترش یافت و حتی یک بار تا
خراسان را نیز در برگرفت.
این ترکمانان نیز به شعر و ادب فارسی عشق میورزیدند و پاس حرمت نویسندگان و شاعران میداشتند، چنان که منشیان توانای پارسینویس و مورخان و ادیبان بزرگ و سخنوران استاد را در دربار خود گرد میآوردند و آنان را مینواختند و از وجودشان بهرهمیبردند. تنی چند از پادشاهان ترکمان، خود نیز شاعر بودند:
جهانشاه قراقویونلو (۸۴۱-۸۷۱ق/۱۴۳۷-۱۴۶۷م) استادانه به
فارسی و
ترکی شعر میسرود و «حقیقی»
تخلص میکرد و نسخهای از دیوان وی در کتابخانه بریتیش میوزیوم موجود است. نیز پسر او، آقمیرزا (کـه از ۸۶۶ تا ۸۷۱ ق در
بغداد حکم میرانـد) «بُداق» تخلص میکرد و شعر میسرود.
ارتباط دوستانه
اوزون حسن آققویونلو (د ۸۸۳ ق) و پسرانش، یعقوببیگ و یوسفبیگ با
جامی (۸۱۷-۸۹۸ق/۱۴۱۴-۱۴۹۳م) تا پایان عمر، از توجه و علاقه آنان به شعر و ادب حکایت میکند. یعقوببیگ (د ۸۹۶ق) خود شاعر بود و در دوران
سلطنت ۱۲ ساله وی تبریز از مهمترین مراکز تجمع شاعران بود. جامی مثنوی معروف سلامان و ابسال خود را به نام او ساخت و چند
قصیده در ستایش وی سرود.
همچنین جامی با
قاضی عیسی ساوجی، وزیر سلطان یعقوببیگ (که مردی ادیب و شاعر بود و حضور وی در مقام وزارت بر رونق بازار ادب میافزود) مراودات دوستانه و مکاتبات ادبی داشت
و چنین بود که در این دوره «اختر شعر و ادب از حضیض هبوط به ثریا رسید و بازار شعر و شاعری رونق تمام یافت».
در این دوره، جریانی مهم در فرهنگ و
ادب ایران رخ داد که تبریز نیز در آن سهیم بوده است و آن نظم رخدادهای تاریخی به جای نظم داستانهای قهرمانی و ملی است که زمینههای آن از سدههای ۵ و ۶ق، به تدریج فراهم آمد. بدین ترتیب که در پی افول
سامانیان (۲۶۱- ۳۸۹ق/۸۷۵- ۹۹۹م) و به دنبال استقرار
غزنویان (۴۳۲-۵۸۳ق/۱۰۴۱-۱۱۸۷م) حمله و تعریض به ایرانگرایی (= شعوبیگری) و فرهنگ ملی ایران و ارزشهای مربوط بدان آغاز شد. تاریخ ایران، رسوم ایرانی و شاهنامه فردوسی مورد طعن و تعریض قرار گرفت.
شاهنامه دروغ و نیزنگ، و فردوسی دروغگو به شمار آمد.
این جریان که ملازم توجه به خلافت بغداد، گرایش به زبان عربی و تظاهرات دینی و در یک کلام ملازم عربگرایی بود، با روی کار آمدن دولت ترکان سلجوقی (۴۲۹-۵۵۲ق/ ۱۰۳۸- ۱۱۵۷م) شدت گرفت و بازار ایرانگرایی و شعوبیگری، به کلی کاسد شد.
حمله ویرانگر مغول و انحطاط ناشی از آن هم، به عنوان یک عامل مؤثر بر این عوامل افزود و دفتر نظم داستانهای قهرمانی و ملی را بست و در مقابل، زمینههای نظم رخدادهای تاریخی را از سدههای ۶ و ۷ ق فراهم ساخت و در نتیجه، منظومههایی تاریخی چون
شاهنشاهنامه پاییزی نسوی (۵۹۶ - ۶۱۷ق/۱۲۰۰- ۱۲۲۰م)، کرتنامه ربیعی پوشنگی (سده ۷ ق)،
سامنامه سیفالدین محمد یعقوب هروی (سده ۷ق)،
ظفرنامه حمدالله مستوفی (د ۷۵۰ق/ ۱۳۴۹م) پدید آمد.
در مرکز سیاسی ـ فرهنگی
ایلخانیان، تبریز نیز منظومه تاریخی شهنشاهنامه سروده شد. سراینده این منظومه شاعری است به نام
احمد تبریزی (سده ۸ق) که در عهد سلطان
ابوسعید بهادرخان (۷۱۶-۷۳۶ق) میزیسته، و منظومه خود را در ۱۸ هزار بیت، به بحر متقارب (بحرشاهنامه فردوسی) به نام ابوسعید ساخته، و تاریخ خانان مغول را از آغاز تا عهد
هولاکو (حکومت ۶۵۶-۶۶۳ق) و جانشینان وی تا ابوسعید بهادرخان را به نظم درآورده است.
گر چه این منظومهها در برابر شاهنامه پدید آمدهاند، اما تأثیر شاهنامه در ظهور آنها قابل انکار نیست.
دوره سوم (از سده ۱۰ تا ۱۲ق) حکومت بلامنازع سبک عراقی بر ادب فارسی از اوایل سده ۱۰ق پایان میگیرد و زمینههای تغییر سبک عراقی به
سبک هندی (همین مقاله) یا سبک اصفهانی(که از اوایل سده ۱۱ ق تا اواسط سده ۱۲ ق برادب فارسی حاکم گشت
) فراهم میآید.
شعر و ادب سده ۱۰ق به جریانهای واسط، یعنی به شیوه
بابافغانی (همین مقاله) و پیروان وی که گونهای استمرار سبک عراقی است و نیز به جریان موسوم به
مکتب وقوع و
مکتب واسوخت تعلق دارد. شیوه بابا فغانی، همان سان که در نقاط مرکزی ایران، به نوعی رواج داشت، در منطقه آذربایجان و تبریز نیز به گونهای استمرار مییافت.
حضور طولانی
لسانی شیرازی (د ۹۴۱ یا ۹۴۲ق) که او را واضع و بنیادگذار مکتب وقوع به شمار آوردهاند
و نیز حضور شاگردش،
شریف تبریزی (د ۹۵۶ق/ ۱۵۴۹م) و
فسونی تبریزی (د ۱۰۲۷ق/ ۱۶۱۸م) (که از شاعران مکتب وقوع به شمار میآیند) در شهر تبریز حکایت از آن دارد که تبریز نیز در وقوعگویی و واسوخت سرایی سهیم است.
با این همه، نه جریانهای واسط و بینابین (وقوعگویی و واسوختسرایی) در تبریز و بهطور کلی در آذربایجان جریان غالب بر شعر و ادب گردید، نه حتی سبک موسوم به سبک هندی، و حال آنکه نامآورترین شاعر این سبک، صائب، همواره با انتساب به تبریز شناخته میشود و سبک هندی با نام صائب و تبریز تداعی میگردد و صائب هم به تبریزی بودن خود میبالد،
اما نه تولدش در تبریز بوده است، نه دوران زندگیاش و نه کار شاعریاش؛ که این هر ۳ چونان سبک هندی یا اصفهانی به
اصفهان و به طور کلی به مناطق مرکزی ایران تعلق دارد و گرایندگان به سبک هندی در تبریز نسبت به پیروان سبک عراقی، سخت در اقلیت بودند و میتوان گفت از ویژگیهای شعر و ادب فارسی در تبریز استمرار تسلط سبک عراقی، پس از سده ۹ ق بر شعر و ادب آن سامان و پیوستن این سبک به نهضت
بازگشت ادبی است که اساساً پایبندی بسیاری از شاعران به اصول سبک عراقی، در گرماگرم سلطه و رواج سبک هندی، حتی در اصفهان و دیگر شهرهای مرکزی نیز در خور توجه است.
شاعران در خور ذکر این دوره در تبریز عبارتاند از
میرزا شرفالدین محمد تبریزی، متخلص به مجذوب (د ح۱۰۹۳ق)، از دانشمندان و شاعران عارف مشرب، مداح
ائمه معصومین (علیهالسلام) و تابع
حافظ در غزلسرایی
و
صادقی افشار تبریزی، معروف به صادقی کتابدار (۹۳۳یا۹۴۰ – ۱۰۱۷ یا ۱۰۱۸ق)، از بزرگان ایل خدابندهلو و از رجال نامدار عصر
شاه عباس اول (سلطنت ۹۹۶- ۱۰۳۸ق) که در
نظم و
نثر فارسی و ترکی ماهر بود و
تذکره مجمعالخواص را در احوال بسیاری از شاعران معاصر خود، به ترکی جغتایی نوشت.
در این دوره شکلگیری دو رویداد در تبریز در خور توجه است:
۱- حرکت کاروان شاعران به سوی هند:
در این دوره ارتباط فرهنگی و ادبی ایران و
هند رونقی روز افزون یافت و حرکت کاروان شاعران، دانشمندان، بازرگانان و حتی مردم عادی که چند بار در تاریخ ایران پس از
اسلام به سوی
هند روی داده، در این دوره نیز با رونق و شکوه بسیار تجدید شد،
چنان که
عبدالرزاق لاهیجی، متخلص به فیاض
از هند به کعبه حاجات و قبله اهل فضل و هنر تعبیر کرده است. همین کاروان بود که شماری از شاعران و عالمان تبریز را (که به هر حال و به هر سبب دل از وطن برکنده بودند) به دیار هند و دربار
اکبرشاه گورکانی (حکومت ۹۶۳-۱۰۱۴ق) رساند.
از جمله مهاجران تبریز میتوان از کمالالدین ابوالفضل تبریزی، معروف به چلبی بیگ علامی (سده۱۰ و ۱۱ق)،
حکیم و
شاعر کلبعلی تبریزی (سده ۱۰ق)
و
فسونی تبریزی (د ۱۰۲۷ق) نویسنده، شاعر، دانشمند و ستارهشناس
را نام برد. بر طبق استقصای
گلچین معانی از ۷۴۱تن شاعر پارسی گوی ایرانی که راهی دیار هند شدهاند، افزون بر ۴۰ تن آنها از تبریز بودهاند.
۲- شکلگیری ادبیات ترکی آذربایجانی:
با روی کار آمدن
شاه اسماعیل اول صفوی (سلطنت ۹۰۷-۹۳۰ق) و چیرگی قبایلی چند از ترکمانان بر امور مملکتی و سپاهیگری از یک سو،
زبان ترکی، زبان حکمرانان و سپاهیان شد و از سوی دیگر، محیط مناسبی برای شکلگیری فرهنگ و ادب ترکی آذربایجانی (که از هر جهت تحت تأثیر مستقیم ادب فارسی بـود) فراهم آمد
و حتی پیش از آنکه
زبان آذری به ترکی آذربایجانی (ظاهراً از اواخر سده ۱۱ق) دگرگون شود،
شاعرانی دو زبانه ظهور کردند که به فارسی و ترکی شعر میسرودند.
از جمله شاعران دو زبانه میتوان از شاه اسماعیل صفوی (۸۹۲-۹۳۰ق/۱۴۸۷-۱۵۲۴م)، متخلص به خطایی، و
فضولی بغدادی (د ۹۶۳ق/۱۵۵۶م)، و نیز از
میرزا امانالله امانی (د بعد از ۱۰۱۶ق/۱۶۰۷م)، از سران قزلباش
و نیز از صادقی کتابدار یاد کرد (ترکی، ادبیات).
در پایان این بخش ذکر این نکته در خور توجه است که
اولیا چلپی، سیاح ترک که در سده ۱۱ق از تبریز دیدن کرده است، در سیاحتنامه خود زبان اهل فرهنگ و معارف این شهر را زبان فارسی میداند.
دوره چهارم (از سده ۱۳ق تا روزگار ما) شامل دو جریان است: جریان بازگشت ادبی
، و جریان نوگرایی:
۱- بازگشت ادبی:
این جریان عبارت است از روی برتافتن از رسم و راه سبک هندی یا سبک اصفهانی، و روی آوردن به شیوه شاعران
سبک خراسانی در قصیده سرایی و روش شاعران سبک عراقی در غزلسرایی. پیروی از شیوه نویسندگی استادان سبک خراسانی و عراقی در آذربایجان و نیز در تبریز، امر محققی بود از نوع تحصیل حاصل، چرا که هیچگاه تسلط سبک هندی یا اصفهانی، به عنوان جریان غالب و عمومی، بر شعر و ادب این دیار آن گونه که در اصفهان و سرزمینهای مرکزی ایران روی داد، تحقق نیافت و سبک عراقی، به عنوان جریان غالب و عمومی در شعر و ادب آذربایجان استمرار یافت و به جریان بازگشت ادبی پیوست. برخی از شاعران این دوره عبارتاند از
فتحعلی بن حاج حسن تبریزی، مشهور به ایروانی، متخلص به فتح (سده ۱۱ق)
مسکین زنوزی
صفای تبریزی میرزا فضلعلی (۱۲۷۸-۱۳۳۷ یا ۱۳۳۹ق)
حیرت قاجار، معروف به شیخالرئیس قاجار (۱۲۶۴-۱۳۳۶ یا ۱۳۳۸ق)
سالک تبریزی (د پس از ۱۲۳۸ق).
گرایش به بازگشت ادبی در میان شاعرانی که به گونهای به سنت توجه دارند و دلبسته ادبیات کهن فارسی هستند، همچنان ادامه دارد؛ چنانکه میتوان به
پروین اعتصامی که در تبریز زاده شد و در تهران زیست و درگذشت، و نیز به محمدحسین بهجت تبریزی، متخلص به
شهریار (همین مقاله) اشاره کرد که با همه نوگراییها از جهات بسیاری به جریان بازگشت ادبی توجه داشتند و بدان وابسته بودند.
۲. نوگرایی:
نوگرایی و تجددطلبی
که حاصل برخورد فرهنگ سنتی ایران با فرهنگ و تمدن غرب است، از لحاظ نظری، با کسانی چون فتحعلی آخوندزاده، و در طول دوره ناصری با ظهور چهرههای دیگری از روشنگران ایرانی آغاز شد و از جمله در شعر و ادب فارسی تأثیری خاص نهاد و نه تنها شعر و ادب را دگرگون کرد که انواع تازهای به انواع ادبی گذشته نیز افزود. نوگرایی در شعر و ادب، حتی پیش از جنبش موسوم به جنبش نیمایی به پیشوایی
نیمایوشیج (د ۱۳۳۸ش) در تبریز آغاز شد و شاید بتوان گفت از نخستین کسانی که به فکر عدول از سبک و طرز شعر کلاسیک فارسی افتاد،
تقی رفعت تبریزی (د ۱۲۹۹ش) بود. وی به تصریح در نخستین شماره مجله آزادیستان که به تاریخ دوم جوزای ۱۲۹۹ش انتشار یافته است، مسلک خود و یارانش را تجدد در ادبیات، و دستور عمل و سلوک خویش و طرفدارانش را صمیمیت و جرأت در تجدد اعلام کرد و با به دست دادن نمونههایی تازه در شعر، پرچم شعر نو را برافراشت.
بدیهی است که به دنبال اقدام رفعت و یاران وی، مناقشات دامنهداری بین سنتگرایان و تجدد طلبان درگرفت. پیش از این،
جعفر خامنهای (ز ۱۲۶۶ش)، فرزند علیاکبر خامنهای تبریزی که از جوانان روشنفکر تبریز بود و زبان فرانسوی میدانست و با ادبیات نوین عثمانی نیز آشنایی داشت، از شکل سنتی و معمول شعر فارسی عدول کرده، و
قطعههایی بیامضا با قافیهبندی جدید و با مضامین تازه منتشر ساخته، و بدینسان، راهی تازه در شعر نمایانده بود. تقی رفعت و شمس کسمایی (د ۱۳۴۰ش) در پی تلاشهای جعفر خامنهای، شعرهایی با طرز تازه سرودند و منتشر نمودند
و بدینسان، افتخار نوگرایی در شعر فارسی را هم به نام تبریز ثبت کردند، شهری که از ۳۵۲ تن شاعر معرفی شده در کتاب سخنوران آذربایجان، ۲۲۰ تن آنان بدان تعلق دارند.
از کارنامه درخشان تبریز در شعر فارسی که بگذریم، با کارنامه درخشان ادب پژوهی ادب پژوهان این شهر سرو کار داریم و به عنوان نمونه، میتوانیم از محققانی نام ببریم چون:
احمد کسروی (۱۲۶۹-۱۳۲۴ش) که کارهای پژوهشی وی در حوزههای مختلف از جمله تاریخ و ادب چشمگیر است.
یوسف اعتصامی (۱۲۵۲-۱۳۱۶ش) که از جمله در ادب فارسی و عربی استاد بود و نه فقط تحقیقات وی در زبان فارسی که پژوهشهایش در زبان و
ادب عربی نیز مورد توجه و تحسین قرار گرفت؛ چنانکه کمتر از ۲۰ سال داشت که کتاب قلائد الادب فی شرح اطواق الذهب او را در
مصر جزو کتب درسی قرار دادند و ادیبان ساحل نیل بر کتاب
ثورة الهند وی دیباچهها نوشتند. آثار فارسی اعتصامی، جملگی ارجمند است و تربیت دختری چون پروین از سوی وی در حافظه تاریخ ادبیات ایران خواهد ماند.
وی از جمله نخستین مترجمان آثار غربی، به ویژه آثار فرانسوی، و نیز آثار عربی و ترکی بود.
افزون بر این، انتشار نخستین مجله ادبی به زبان فارسی، موسوم به
بهار را باید از جمله خدمات وی به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی به شمار آورد
بر این فهرست باید نام نویسندگان و محققانی چون میرزا آقا تبریزی
، به عنوان نخستین نمایشنامه نویس در زبان فارسی؛ عبدالرحیم طالبوف (۱۲۵۰- ۱۳۲۹ق)؛ حسن تقیزاده (۱۲۵۷- ۱۳۴۸ش)؛ حسین کاظم زاده ایرانشهر (۱۲۶۲-۱۳۴۰ش)؛ حاج محمد نخجوانی (د ۱۳۴۱ش)؛
محمدعلی تربیت و... را نیز افزود؛ بزرگانی که هر یک در اعتلای زبان و ادب فارسی کوششها داشتند و خون دلها خوردند؛ کوششهایی که همچنان از سوی خردمندان و محققان تبریزی ادامه دارد.
شگفت نیست که در جـدول توزیع نویسندگان فارسی زبان عصر قاجار (که بر حسب زادگاه نویسندگان فراهم آمده است) تبریز در میان ۱۶ شهر بزرگ ایران حائز مرتبه ششم بوده است
و نیز شگفت نیست که از مجموع ۵۸۱تن دانشمند و ادیب نامدار آذربایجان که محمدعلی تربیت در دانشمندان آذربایجان ترجمه احوال آنان را به دست داده است، ۲۸۶تن تبریزی بودهاند
جاذبههای فرهنگی، فکری و ادبی تبریز در طول تاریخ چنان بوده است که شمار قابل توجهی از نویسندگان و شاعران و دانشمندان، به گواهی شرح حال آنان، سالیانی از عمر خود را در تبریز گذراندهاند و یا تا پایان عمر در این شهر ماندهاند و همانجا درگذشتهاند و به خاک سپرده شدهاند. از جمله این مشتاقاناند: ظهیر فاریابی (د ۵۹۸ق)، مجیر بیلقانی (ز ۵۷۷ق)، قطبالدین محمود کازرونی (د ۷۱۰ یا ۷۱۶ق)، اوحدی مراغهای (د ۷۳۸ق)، قاضی رکنالدین دعویدار قمی (سده ۶ و ۷ق)، کمال خجندی (د ۷۹۳ یا ۸۰۳ق)، نصیبی گیلانی (ز ۹۴۴ق)،
و جز آنها. مقبرة الشعرای تبریز نیز که مدفن ۱۳ تن از شاعران بزرگ ایران زمین است، گواه صادق حسن توجه مردم این شهر به زبان و ادب فارسی است.
گذشته از این معانی و غیر از استمرار شعر و ادب فارسی در تبریز و آغاز نوگرایی ادبی در این شهر، تجددطلبی و نوگرایی، چنانکه اشارت رفت، انواع دیگری به ادبیات سنتی ما افزوده که کارنامه این انواع نیز در تبریز و بهطور کلی در آذربایجان چشمگیر است، مثلِ تحقیقات ادبی و تصحیح انتقادی متون به شیوه علمی و جدید؛ داستاننویسی، نمایشنامهنویسی، روزنامهنگاری و... .
تاریخ علوم نقلی در تبریز، تناسبی مستقیم با فعال بودن این شهر به عنوان یک مرکز فرهنگی دارد. صرف نظر از افت و خیزهایی که در طول سدههای متمادی رخ نموده است، این طیف از علوم دینی از نیمه اخیر سده ۴ق/۱۰م روی به اهمیت نهاده، و پس از آن با ثباتی نسبی دوام داشته است. در میان این علوم، حدیث شاید پیش از دیگر شاخهها در تبریز رواج یافته، و نمودهای آن از سده ۳ق/ ۹م نیز به ثبت رسیده است. اما گزارشهای موجود از پیشینه علوم قرآنی در تبریز، حکایت از آن دارد که این علوم بیشتر پس از
قرن ۷ق/۱۳م در آن شهر مورد اهتمام قرار گرفته است.
در گفتوگو از تاریخ علوم قرآنی در تبریز، جای دارد سخن از دانش قرائت آغاز گردد، دانشی که تبریز در آموزش آن نقشی اثرگذار ایفا نموده است. چنانکه اشاره شد، نمودهای رواج
قرائت پیش از سده ۷ق، کمتر در منابع یافت میشود. از اندک اشارهها، باید به فعالیت
ابومنصور احمد بن
علی بن یحیی اسدآبادی (د ۴۶۲ق/۱۰۷۰م) اشاره کرد که در تبریز درس قرائت داشته است.
او خود در
بغداد رشد کرده، و دانش قرائت را از بغداد (که در آن روزگار از مهمترین مراکز این علم بوده) به تبریز منتقل کرده است.
از
دانیال بن ابراهیم تبریزی نیز در اواخر سده ۵ق، به عنوان مقری و محدث یاد شده است.
موج اصلی دانش قرائت در تبریز، از میانه سده ۷ق، یعنی از دورهای که تبریز تختگاه
ایلخانیان بوده، آغاز گشته است. در این دوره حلقه درس مقریانی چون
شرفالدین تبریزی چنان شهـرت و جـاذبهای داشت کـه کسانی را از دور دست (چون
محمود بن محمد سمرقندی (د ح۷۲۰ق/۱۳۲۰م)) برای آموختن قرائت به تبریز کشاند.
از دیگر عالمان تبریزی قرائت در همین دوره، علاءالدین
اشرف بن احمد حسنی تبریزی و نیز
محمد بن عبدالکریم تبریزی (ح ۶۱۰-۷۰۴ق) را باید یاد کرد که تحصیل خود را افزون بر موطن، در
مصر و
شام به انجام رسانیده، و بخش اخیر زندگیاش را نیز در
دمشق سپری ساخته بود
نیز از این دست عالمان میتوان به کافیالدین
عبدالله بن عبدالرحمان تبریزی اشاره کرد.
در نیمه اول سده ۸ق/۱۴م، تبریز در آموزش قرائت چنان اهمیتی یافت که استادانی حامل طرق عراقی، شامی و مصری را به سوی خود جذب نمود. ازجمله این عالمان، باید
منتجبالدین ابویوسف همدانی (د ۷۴۳ق/۱۳۴۲م)، مقری صوفی مشرب را یاد کرد که خود تحصیل قرائت را نزد مشایخ شامی و مصری به انجام رسانیده بود.
دیگر شخصیت درخور ذکر،
ابوالحسن دیوانی واسطی (د ۷۴۳ق) است که در طی دورهای تدریس در تبریز، طرق قرائت عراقی و مصری را به این شهر انتقال داد
نیز باید از
مسعود بن اسد خلاطی (د پس از ۷۶۰ق)، قاری ارمنی یاد کرد که در تبریز اقامت گزیده، و ریاست اقراء در شهر به او واگذار شده بود. مقربان نسل پسین تبریز و نیز طالبان میهمان چون
کریمالدین عبدالکریم مرندی، علیشاه مرندی و عبدالرحمان بن عبدالغفار کُرد از پروردگان محفل او بودهاند.
شاگردان خلاطی در تبریز، نسل مقریان بزرگ بودند. برخی از اینان چون
محمد بن ایوب تبریزی و
عبداللطیف بن عبدالملک که در تبریز منصب خطابت داشت،
در حاشیه محافل قرائت قرار گرفتند و
هاشم تبریزی (د ۷۹۰ق/ ۱۳۸۸م) به بغداد کوچید و در آنجا به عنوان شیخ قراء اهمیت یافت،
اما میان برخی دیگر از شاگردان مبرز خلاطی، در محافل قرائت رقابتی دیده میشد. درباره عبدالکریم مرندی، مقریای زاهد که غرق در عبادتورزی بود، گفته میشود که در تبریز چندی در صدر قرار داشت.
اما این تصدر، در غیر قرائت، یا دست کم کوتاه بوده است.
ابن جزری تصریح دارد که پس از درگذشت خلاطی، از شاگردان وی
عبدالمجید نساج تبریزی (د ۷۸۷ق/۱۳۸۵م) بر مسند او نشسته، و ریاست قراء برعهده او بوده است.
اما
عبدالصمد نهشلی تبریزی (د ۷۶۵ق)، دیگر شاگرد خلاطی که از سوی ابن جزری صدرالقراء و در موضعی دیگر شیخ تبریز بلکه عراق خوانده شده، در تبریز افزون بر قرائت به سبب دانش
فقه و منصب قاضیالقضاتی نیز شهرت داشته است.
عبدالصمد اختصاری از
الشاطبیه به نظم پرداخته بوده است.
در فهرست شاگردان عبدالمجید نساج و عبدالصمد نهشلی، کمتر نام مشترکی چون کمالالدین ابن عمر تبریزی دیده میشود و از قراین چنین برمیآید که محفل عبدالمجید، حلقه جویندگان قرائت متکی بر
سماع و گویا زهدگرا، و محفل عبدالصمد، حلقه جویندگان قرائت آراسته به نحو و فقه بوده است.
کمالالدین ابن عمر تبریزی شاگرد مشترک آن دو و عبدالرحمان کُرد، شاگرد عبدالمجید، چندی نزد شخص خلاطی نیز آموزش دیده بودهاند.
عبارتی از ابن جزری، نشان میدهد که پس از عبدالصمد، فرزند او، کمالالدین محمد جایگاه وی در ریاست حلقه را به عهده گرفته، اگرچه دیری نپاییده است.
شاید جانشین او در حلقه عبدالصمد،
صدرالدین تبریزی، خواهرزاده و از دیگر شاگردان مبرز او بوده است.
در حلقه درس عبدالمجید، گویا کمالالدین ابن عمر پیشی یافت و قرائت خلاطی و شاگردانش را به نسل پسین، چون عبدالمحسن تبریزی، همدرس ابن جزری منتقل کرد.
از دیگر شاگردان عبدالمجید، محمد بن احمد بن شهریار، مقری اصفهانیتبار زاده در تبریز را میتوان یاد کردکه چندی در ثغور شام به
تعلم و
تعلیم قرائت پرداخته است.
دیگر مقری تبریز در این عصر،
حسین بن حامد تبریزی، ملقب به پیرو (د ۸۰۱ق) است که چندی در
دمشق و
حلب و
بیتالمقدس درس گفته، از سوی ابن جزری، در دانش قرائت به تعبیر «امام محقق کامل» ستوده شده است.
خواجه علی شطرنجی نیز از شاگردان ابن جزری در قرائت بوده است.
یادکردها از مقریان تبریز پس از ابن جزری، اندک و پراکنده است؛ به هر روی، قابل انتظار است که پس از برآمدن
صفویه در ۹۰۷ق/۱۵۰۱م، چندی از اهمیت قرائت در تبریز کاسته شده باشد.
از شخصیتهای پسین در قرائت تبریز، مولی مصطفی بن ابراهیم تبریزی (د پس از ۱۰۳۰ق)، صاحب
ارشادالقاری و تحفةالقراء،
مولی محمدزمان تبریزی (اواخر سده ۱۱ق)، مؤلف
زینةالقراء فیالقرائة،
میرزا ابوالقاسم سلطان القراء پایهگذار کتابخانه سلطان القرائی تبریز (د ۱۲۸۷ق/۱۸۷۰م)،
میرزا محمود سلطان القراء تبریزی (د ۱۲۹۰ق)
و محمود بن محمد علوی تبریزی (د ۱۳۰۰ق)، صاحب
تحفة المحمدیة در قرائات (چ تهران، ۱۳۰۶ق) درخور یاد کردند.
توجه به قرائت در سده ۱۴ق نیز چشمگیر بوده است و شخصیتهایی در این زمینه از تبریز برآمدهاند؛ از جمله: محمدحسین سلطان القراء تبریزی (د ۱۳۲۵ق)،
عبدالرحیم بن ابیالقاسم سلطان القراء تبریزی (د ۱۳۳۶ق)، صاحب حاشیه بر مقدمه جزریه
و از شاگردان مجلس او در قرائت
فاضل ایروانی و
میرزافرجالله عباجی تبریزی و شیخ ابوالقاسم بن عبدالرحیم سلطان القرائی (د ۱۳۶۸ق/ ۱۹۴۹م).
افزون بر قرائت، باید به فعالیتهای قرآنی
خطیب تبریزی (د ۵۰۲ق)، ادیب نامدار تبریزی ساکن بغداد توجه کرد که فارغ از مطالعات ضمنی در کتب مختلف، درشمار آثار وی، نوشتههایی چون
الملخص فی اعراب القرآن به چشم میخورد که به مطالعه
قرآن اختصاص یافته است.
در زمینه
تفسیر، نمونه چشمگیری تا سده ۶ق دیده نمیشود. در نیمه نخست سده ۷ق، هم زمان با آشفتگیهای برخاسته از حمله مغول، نجمالدین
بشیر بن حامد تبریزی، عالم شافعی (د ۶۴۶ق) که چندی را در حرم مکی گذرانده بود،
تفسیری بزرگ نوشته بوده است
نیز
نجمالدین جندرانی تبریزی.
در اواسط همان سده، باید به تفسیر پرشهرت
بیضاوی (د ۶۸۵ق) اشاره کرد که در دوره اقامت وی در تبریز نشر شده است
از دیگر مفسران در این دوره، باید قطبالدین
عبدالرحمان بن عتیق تبریزی (د ۶۷۵ق) و برادرش، شرفالدین
و کافیالدین
عبدالله بن عبدالرحمان تبریزی را یاد کرد.
در سده ۸ق، قاضی قطبالدین تبریزی (د ۷۳۶ق) و عبدالصمد نهشلی تبریزی (د پس از ۷۶۲ق)، مقری و فقیه شافعی، دیگر شخصیتهایی هستند که نام آنان به عنوان مفسر ثبت شده است.
در همین سده
کشاف زمخشری به عنوان متن تدریس میشده،
و شروحی بر آن از سوی
فخرالدین چارپردی (د ۷۴۶ق)
و جمالالدین
یوسف بن حسن تبریزی (د ۸۰۴ق)
نوشته شده است.
از شخصیتهای دیگر در حیطه تفسیر در سدههای ۹ و ۱۰ق، باید
حسین نقاش عجمی (د ۹۶۴ق/۱۵۵۷م) را یاد کرد که دانش او به تفسیر، بر دیگر ابعاد علمی او فائق بوده است؛ وی که
مذهب شافعی داشت، به سبب نامساعد بودن شرایط نخست راهی
حجاز شد و در اواخر عمر در
استانبول اقامت گزید.
نام
یارعلی تبریزی نیز به ثبت رسیده که در ۸۹۰ق در
هرات اقامت داشته، و
تفسیر نسفی را تحریر میکرده است.
از
مفسران امامیه در عصر صفوی، باید
مولی عبدالباقی خطاط تبریزی (د ۱۰۳۹ق) را یاد کرد که افزون بر تفسیر قرآن، شروحی بر
نهجالبلاغه و
صحیفه سجادیه نوشته است.
اما در دو سده اخیر، مفسران بسیاری از تبریز برخاستهاند. در دوره اخیر، از مفسران برخاسته از تبریز، بیش از همه،
علامه سیدمحمدحسین طباطبایی (د ۱۳۶۰ش/۱۹۸۱م) صاحب
المیزان، شهرتی فراگیر دارد.
در مقایسه با دیگر شاخههای علوم نقلی، رواج حدیث در تبریز پیشینهای کهنتر دارد و میتوان رد آن را در سده ۳ق/ ۹م نیز پیجویی کرد. ازجمله محدثان تبریزی که نام آنان در اسانید روایی به ثبت رسیده است، باید از
ابراهیم بن محمد تبریزی از
امامیه و
عتیق بن یعقوب تبریزی از محدثان
اهل سنت نام برد.
روند توجه به حدیث در دو حوزه اهل سنت و امامیه در تبریز دوام داشته است و در سدههای بعد، همچنان محدثانی در این شهر فعال بودهاند. از محدثان اهل سنت میتوان به کسانی چون
ابوداوود سلیمان بن حمزه تبریزی (اواخر قرن ۴ق)،
ابوالحسن
علی بن ابراهیم ازدی تبریزی، شیخ مکاتبهای ابن حزم (اوایل سده ۵ق)،
قاضی شعیب بن صالح تبریزی در همان دوره
و
احمد بن حسن حدادی تبریزی در اواخر سده ۵ق
اشاره کرد. در اسانید امامیه نیز در نیمه اخیر سده ۵ق، نام کسانی چون
دانیال بن ابراهیم تبریزی و
محمد بن
علی بن احمد تبریزی ثبت شده است.
سده ۴ و ۵ق از حیث جابهجایی محدثان نیز حائز اهمیت است؛ حضور محدثانی غیرآذربایجانی در تبریز چون
ابوعلی اسماعیل احمد بیهقی در نیمه اول قرن ۴ق،
محمد بن
احمد بن موسی شیرازی (د ۴۳۹ق)
و
احمد بن
محمد بن سری همدانی در نیمه اول قرن ۵ق
در تبریز نشان از جاذبه تبریز برای محدثان سرزمینهای دیگر دارد. در شمار تبریزیانی که برای تعلم و تعلیم حدیث به سرزمینهای دیگر رهسپار شدهاند، نیز میتوان
ابونصر محمد بن موسی تبریزی، ساکن
بلخ در میانه قرن ۴ق،
ابوعلی حسن بن سعید تبریزی ساکن
بصره در اواخر قرن ۴ق،
منتجب
عبدالله بن نصر تبریزی، مدتی ساکن
دمشق،
حسن بن احمد بن عبدالعزیز تبریزی، مدتی مقیم
بیروت در اواسط سده ۵ق
و
عباس بن مصفای تبریزی، مدتی مقیم
سمرقند در نیمه اخیر سده ۵ق
را برشمرد.
نام محدثانی چون
محمود بن محمد تبریزی،
ابومنصور مظفر بن مکی تبریزی (د پس از ۵۳۰ق)،
محمد و محمود، پسران احمد بن حسن حدادی تبریزی، استادان
ابن عساکر در ۵۲۹ق،
صدیق بن عثمان دیباجی تبریزی، استاد ابن عساکر،
ابوالصنوف ابراهیم بن حسن حریری،
محمد بن علی بن احمد تبریزی، چندی مقیم
ساوه،
معینالدین محمد بن رمضان تبریزی، استاد
ابن اثیر و
ابوالیسر عبیدالله بن اسکندر تبریزی در طی سده ۶ق نشان از رونق حدیث در این شهر دارد.
در همین سده است که کسانی چون
محمد بن اسعد حفده طوسی (د ۵۷۱ق)
و
محمد بن احمد فنجکرودی نیشابوری برای تدریس حدیث
و کسانی چون ابن عساکر و
رافعی برای شنیدن حدیث
به تبریز آمدهاند.
ابوعثمان اسماعیل بن عبدالرحمان صابونی (د ۵۱۷ق)، محدث بزرگ
نیشابور در اوایل همین سده در تبریز محفل درس پررونقی داشته، و ازجمله کتاب
الغریبین هروی را درس میگفته است.
در سده ۷ق، از رونق حدیث قدری کاسته شده، اما آموزش حدیث هرچند محدودتر دوام یافته است.
ازجمله محدثان این سده میتوان شمسالدین
عبدالغفور بن بدل تبریزی شروطی (د پس از ۶۱۹ق)،
ابوالخیر بدل بن ابیالمعمر تبریزی (د ۶۳۶ق)،
مؤلف آثاری چون
الاربعین،
نظامالدین محمد بن عبدالکریم تبریزی، استاد
ذهبی،
بهاءالدین
حسن بن مودود علوی تبریزی (د پس از ۶۶۴ق)،
مجدالدین
عبدالله بن ابراهیم تبریزی،
قطبالدین
حامد بن عبدالوهاب تبریزی،
جبریل بن حسین عجمی تبریزی (د ۷۰۳ق)
و مجدالدین
عبدالله بن ابراهیم امامی را نام برد.
بهرغم کمبود اسناد درباره رواج حدیث شیعه، نشانههایی بر دوام سنت حدیثی امامیه در تبریز وجود دارد و از آن جمله است، اجازهای ثبت شده بر ظهر نسخهای از
المجدی به تاریخ ۶۹۳ق در تبریز که به رؤیت
افندی رسیده بوده است.
در اواسط سده ۷ق، حوزه حدیثی تبریز هنوز آن اندازه جاذبه داشته است که
ابراهیم بن محمد جوینی (د ۷۲۲ق/۱۳۲۲م)، برای استماع حدیث از
خراسان به آنجا سفر کند،
اما در نیمه نخست سده بعد، همچون دیگر نقاط شرق
جهان اسلام، در تبریز نیز توجه به حدیث به نحو آشکاری روی به کاستی نهاده است. مهمترین چهره تبریزی این دوره در حدیث،
ولیالدین خطیب تبریزی (د ۷۴۱ق/۱۳۴۰م) است که در کتاب پرشهرت
مشکاة المصابیح،
مصابیح السنه بغوی را تکمیل کرده، و کتاب
الاکمال را نیز در
دانش رجال نوشته است
مصابیح از اواسط سده ۶ق، توسط
محمد بن اسعد حفده در تبریز رواج یافته بود.
از معدود محدثان دیگر شناخته در این دوره،
شمسالدین محمد بن صدیق تبریزی به
قاهره کوچیده،
و
محبالدین محمود بن علی تبریزی (د ۷۳۸ق) در
قونیه اقامت گزیده است.
از همین روست که
ذهبی به هنگام وصف وضعیت حدیث در شرق جهان اسلام، از رخت بربستن حدیث در آذربایجان این دوره خبر داده است.
بازماندههای محدثان اهل سنت در تبریز، تا اواخر سده ۹ق، یعنی پیش از انتقال قدرت به صفویه، قابل پیجویی است؛ نجمالدین
طاهر بن ابیبکر حسینی تبریزی که در ۷۴۱ق نسخهای از
تهذیب الکمال مزی را نویسانده است،
حسین بن احمد تبریزی (د پس از ۷۶۱ق) که اربعینی از
احادیث قدسی را شرح کرده است،
نجمالدین طاهر بن ابیبکر تبریزی (د ۷۷۴ق) که در شمار راویان
صحیح بخاری بوده، و مدتی در دمشق زیسته است،
عبدالعزیز بن عثمان تبریزی که
صحیحین و
جامع المسانید را در دمشق روایت کرد،
جمالالدین یوسف بن حسن تبریزی (د ۸۰۴ق) که اربعین نووی را شرح کرده است
و
خواجه علی شطرنجی که به سبب مهارتش در حدیث ستوده شده است.
پس از کوششهای صفویه و غلبه فضای امامی بر محیط تبریز، گرایش حدیثی امامیه از اواخر سده ۱۰ق در این شهر مشهود گشته است. در دهههای پایانی آن سده، میتوان شخصیتهایی را در تبریز بازجست که
اجازه روایت متون امامی را از عالمان دیگر سرزمینها، به خصوص
جبل عامل دریافت کردهاند. از آن میان میتوان
سید حیدر بن علاءالدین حسینی تبریزی را یاد کرد که از
حسین بن عبدالصمد عاملی (د ۹۸۴ق) اجازه روایت آثاری چون صحیفه سجادیه را دریافت کرده،
و خود حتی به مرجعی برای اجازه به عالمان پسین، ازجمله عالم شامی
سیدحسین بن حیدر کرکی تبدیل شده است.
او گاه به لقب قطب المحدثین خوانده شده است.
اجازه
محمدرضا بن عبدالمطلب تبریزی (د پس از ۱۰۷۸ق/ ۱۶۶۷م) از کسانی چون
شرفالدین محمد مکی عاملی،
روایت
میرزا محمد بن محمدباقر کیجیم تبریزی از شیخ علی، نواده
شهید ثانی و روایت
محمدقاسم طسوجی تبریزی از
احمد بن حسن حر عاملی نشان دهنده این راه است.
افزون بر آن، محدثان تبریز به روایات عالمان دیگر سرزمینهای شیعی نیز توجه داشتند؛ از نمونههای آن میتوان به اجازه
مولی نوروز علی تبریزی از
مولی حسین نیشابوری مکی در ۱۰۶۳ق
و اجازه مولی
محمدحسین ابن محمدعلی تبریزی از
محمدامین کاظمی در ۱۰۹۱ق
و
صفیالدین طریحی اشاره کرد.
در حوزه تألیف نیز باید به شرحی بر نهج البلاغة، از
مولی عبدالباقی خطاط تبریزی اشاره کرد که در عصر
شاه عباس اول (سلطنت ۹۹۶- ۱۰۳۸ق) نوشته شده است.
در اواخر سده ۱۱ق/۱۷م، نسلی از محدثان در تبریز برآمدند که پرورش یافتگان مکتب
علامه مجلسی بودند؛ از آن میان باید
محمدجعفر بن رضاقلی تبریزی (د پس از ۱۱۰۹ق)،
مولی محمد زمان تبریزی،
مولی محمدسعید اصفهانی تبریزی،
مولی محمدکاظم تبریزی
و
محمدقاسم بن محمدرضا تبریزی را یاد کرد.
مولی عبدالله افندی تبریزی (د ۱۱۳۰ق)، مـؤلف آثار متعدد، تبریـزیتبار و زاده
اصفهان بوده است
در سدههای اخیر، عالمانی بزرگ در حیطه تدوین [[|حدیث امامیه]]، چون
مولی علی علیاری (د ۱۳۲۷ق/ ۱۹۰۹م) و
علامه محمدحسین امینی (د ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م) از تبریز برخاستهاند.
گزارشهای به دست آمده درباره پیشینه فقه در تبریز به نیمه اخیر سده ۴ق، باز میگردد که خود حاصل اهمیت یافتن حوزه حدیثی تبریز است. براساس آنچه
مقدسی در همان نیم سده گزارش کرده، مذهب فقهی غالب در آذربایجان (و از جمله تبریز) مذهب
اصحاب حدیث بوده است.
از فقیهان تبریز در این دوره و اوایل سده بعد، میتوان کسانی چون ابوالحسن علی بن ابراهیم ازدی تبریزی که
ابن حزم از او روایات فقهی متعددی نقل کرده،
قاضی ابوصالح شعیب بن صالح تبریزی (د ۴۳۵ق)
و منتجب
عبدالله بن نصر تبریزی، قاضی تبریز
را یاد کرد که بر پایه قراین از اصحاب حدیث بودهاند.
مذاهب مهم در تبریز بجز
امامیه،
مذهب شافعی و
حنفی بوده، و به ندرت به حضور
حنبلیه در آن شهر اشاره شده است.
اشارهای از
عبدالقاهر بغدادی (د ۴۲۹ق)، نشان میدهد که در اوایل سده ۵ق، مذهب شافعی در تبریز رواج یافته، و روی به اهمیت نهاده بوده است.
به نظر میرسد که با وجود ورود مذهب شافعی در دهههای آغازین سده ۶ق به تبریز، مذهب اصحاب حدیث همچنان اهمیت خود را حفظ کرده است؛ ازجمله رجال این مذهب، باید به ابومحمد عبدالله بن نصر تبریزی، صاحب منصب قضا،
محمود بن احمد حدادی تبریزی، قاضی و عالم متنفذ شهر
و صدیق بن عثمان دیباجی که بر فقاهت او تأکید شده است،
اشاره کرد.
در طی سده ۶ق، حلقههای درس فقه شافعی در تبریز بهتدریج اقتدار گرفته است. از میان استادان این مذهب، نخست باید
معینالدین بدر بن خضر تبریزی، شاگرد
ابواسحاق شیرازی را یاد کرد که به عنوان یک فقیه شافعی، منصب قضا گرفته است.
همچنین در منابع شافعی، از
ابن ابیعمرو، به عنوان فقیه تبریز یاد، و اشاره شده است که محفل او به اندازهای مهم بوده که حتی برای طالبانی از دیگر شهرها نیز جاذبه داشته است.
از دیگر فقیهان شافعی در این دوره، باید
ابوعبدالله محمد بن خمارتکین تبریزی (د ۵۶۶ یا ۵۶۷ق)،
مجدالدین محمد بن اسعد حفده، کوچیده از
طوس به تبریز (د ۵۷۱ق)
و
ابوالفضل تاوان بن خلیل تبریزی، شاگرد وی (د پس از ۵۹۲ق)،
و در سده بعد کسانی چون امینالدین مظفر بن محمد تبریزی (د ۶۲۱ق)، مدرس نظامیه و صاحب آثار متعدد فقهی و اصولی
و
شمسالدین عبدالحمید بن عیسی خسروشاهی (د ۶۵۲ق)، اصولی متکلم و صاحب آثار متعدد در فقه و
اصول را برشمرد.
افضلالدین محمد بن اسعد تبریزی که ظاهراً از اخلاف
محمود حدادی تبریزی فقیه اصحاب حدیث بوده، با یک واسطه فقه شافعی را از حفده فرا گرفته، و به این مذهب پیوسته بوده است.
در اواخر سده ۶ و نیمه نخست سده ۷ق، محافل
صوفیه تبریز چنان با فقه انس گرفته که رویارویی با فقیهان صوفی مشرب، امری پرتکرار بوده است. از این دست میتوان به معینالدین محمد بن رمضان، مشهور به فقیه زاهد (د ۵۹۲ق)،
ابوحفص عمر بن بندار تبریزی، مدتی مقیم بغداد (د ۶۱۵ق)،
و دو تن از شاگردان باباحسن، شیخ صوفیان تبریز (د ۶۱۰ق)، به نامهای فقیه عمر آلانقی و فقیه احمد اسبسی اشاره کرد.
به هر روی، شمار بسیاری از فقیهان تبریز در سده ۷ق (که بهنظر میرسد همه از پیروان مذهب شافعی بودهاند) از سوی
ابن فوطی و دیگران معرفی شدهاند.
مجموع دادهها نشان میدهد که تبریز در سده ۷ق، به مرکزی برای آموزش فقه شافعی و تحقیقات اصولی مبدل شده بود که نه تنها پذیرای اصولیای بزرگ چون قاضی بیضاوی (د ۶۸۵ق) بوده، بلکـه خود فقیهان و اصـولیان صاحب نظری پرورش داده است. از جمله قاضیان شافعی تبریز در این دوره، عزالدین احمد بن محمد بن عبدالملک حدادی، نامی ماندگار از خود بر جای نهاده،
و به عنوان نمادی از قاضیای خردمند، حکایات آموزندهای از او در منابع نقل شده است.
افزون بر مدارس فعال تبریز همچون مدرسه عتیق سلطان، مدرسه صدریه و مدرسه اورخان که در سده ۷ق، از مراکز ترویج فقه شافعی بودند،
مدرسه امیر مجدالدین صرفاً برای آموزش پیروان شافعی وقف شده بود.
در اواخر سده ۷ق،
خواجه رشیدالدین فضلالله در یادداشتی، به صراحت یادآور شده است که اهالی تبریز (غیر
شیعیان)، شافعی مذهب بودهاند.
حمدالله مستوفی نیز اندکی پس از او، بیشتر مردم شهر را شافعی گفته است.
پس از آن تا سده ۹ق، نفوذ مذهب حنفی روی به افزایش نهاده، و در رقابتی جدی عرصه را بر مذهب شافعی تنگ کرده است.
در نیمه نخست سده ۸ق، دو گونه رفتار در محافل شافعی دیده میشود:
گروهی از قاضیان و مؤلفان این مذهب راه هجرت در پیش گرفتهاند. از آن جمله: بدرالدین محمد بن محمود تبریزی (د ۷۲۵ق)، به
بعلبک،
قاضی علاءالدین علی بن اسماعیل تبریزی (د ۷۲۹ق)، به قونیه،
قاضی قطبالدین محمد بن عمر اخوین (د ۷۳۶ق)، به بغداد،
تاجالدین علی بن عبدالله اردبیلی تبریزی (د ۷۴۶ق)، به قاهره
و محبالدین محمود بن علی تبریزی مفتی (د ۷۵۸ق)، به قونیه و بعد شام
کوچیدند.
گونه دیگر از رفتار نزد
فخرالدین احمد بن حسن چارپردی (د ۷۴۶ق) دیده میشود که در تبریز ماند و افزون بر تألیفات متعدد فقهی و اصولی، توانست حلقه درسی بانفوذی در مذهب شافعی پدید آورد.
او حتی بر
الهدایه مرغینانی که از متون مهم درسی در فقه حنفی بود، نیز شرح نوشت.
حلقه درسی چارپردی، طالبانی را از سرزمینهای دیگر به تبریز کشانید
و عالمانی چون عبدالصمد بن حامد نهشلی (د ۷۶۵ق) از همان شهر پرورش داد که فقیهان نسل پسین بودند.
بسا عبدالرحیم بن ابراهیم تبریزی (ز ۷۱۰ق) که
ابن حجر او را عینالفقها در تبریز خوانده، نیز از وابستگان به همین محفل بوده است.
از جوابیه ابراهیم، فرزند چاربردی به
عضدالدین ایجی، چنین برمیآید که برخی دیدگاههای پدرش، مورد انتقاد دیگر عالمان شافعی قرار داشته است.
در اواخر سده ۸ق،
یوسف بن حسین سرایی (د ۸۰۴ق) از فقیهان غیربومی فقه شافعی در تبریز بود.
در سده ۹ق، فعالیت محافل شافعی روی به افول نهاده، و پس از آن شخصیتهای بارزی از آنها شناخته نشده است. تنها نام برخی از عالمان شافعی منتسب به تبریز را میتوان در دیگر سرزمینها بازشناخت.
از اوایل سده ۷ق، به نظر میرسد که با ورود عناصر جدید به بافت جمعیتی، بهتدریج زمینهای برای حضور مذهب حنفی در آن شهر فراهم شده است. نفوذ مذهب حنفی در دستگاه حکومتی مغولان و فزونی شمار حنفیان در پایان سده ۷ق، رشیدالدین را بر آن داشت تا به هنگام ساخت مجتمع عمارات ابواب البر در پیرامون گنبد عالی در تبریز (سالهای ۶۹۷-۷۰۲ق)، دو مدرسه، یکی برای طالبان شافعی و دیگر برای طالبان حنفی بسازد.
در سخن از شخصیتهای برجسته حنفی، پیش از همه باید احمد بن عبدالکریم ابن مکوشه تبریزی (د پس از ۷۱۳ق) و
موسی بن
محمد ابن امیرالحاج (د ۷۳۳ق) را نام برد که با حوزههای حنفی شام و مصر در ارتباط بودهاند.
همانگونه که در شرح چارپردی بر الهدایه دیده میشود، فعالیتهای تألیفی حنفیان تبریز در نیمه نخست سده ۸ق، برآیندی از دو مذهب است.
ابن امیر الحاج، کتاب
بدیع النظام اثر
ابن ساعاتی را که نوشتهای در اصول تطبیقی حنفی ـ شافعی است، شرح کرده است.
قاضی
عبیدالله بن محمد فرغانی عبری (د ۷۴۳ق) که هر دو مذهب را تدریس میکرده، آثار بیضاوی شافعی را شرح کرده است.
در میانه سده ۸ق، اقتدار مذهب حنفی،
حسامالدین حسن بن شرف تبریزی (د پس از ۷۷۰ق)، صاحب منظومهای در فقه حنفی را بر آن داشته است که ردیهای بر بدعتهای صوفیه غیرمتشرع بنویسد.
دانسته نیست که جستوجوی موقعیت بهتر، یا عدم مساعدت اوضاع در اواخر سده، زمینه مهاجرت حنفیان تبریزی، چون
جلال بن احمد تبانی (د ۷۹۳ق)
و
فتحالله بن معتصم داوودی عنانی (د ۸۱۶ق)
را به مصر فراهم ساخته است، یا عواملی دیگر؟
قدرت گرفتن ترکمانان در آذربایجان، موجبات رونق مذهب حنفی را فراهم ساخت و بهویژه، در میانه سده ۹ق،
جهانشاه قراقوینلو (حکومت ۸۴۳-۸۷۲ق) در دوره حکومت با ثبات خود، در تقویت مذهب حنفی کوشید. اینکه جهانشاه ناچار شد فقیهانی از دیگر سرزمینها به تبریز فراخواند، نشان از آن دارد که محافل حنفی در اوایل همین سده روی به ضعف نهاده بود. به هر روی، وی کسانی چون
برهانالدین هروی (د ۸۳۵ق) را از
خراسان، و قاضی
مجدالدین محمد انصاری را از
نخجوان به تبریز فرا خواند و بدینترتیب، حوزه فقه حنفی در تبریز جانی تازه گرفت.
فقیه نامدار نسل پسین، قاضی
قوامالدین انصاری، مشهور به قاضیزاده، فرزند و تربیت شده محفل مجدالدین بود
و در این دوره رونق محافل تبریز،
احمد بن یوسف حصکفی (د ۸۹۴ق)، قاضیالقضات حنفی را از
دیار بکر به تبریز کشانید تا ۱۲ سال تحصیل فقهی خود را در آن شهر بگذراند.
رونق محافل حنفی، تا آغاز
دولت صفوی در ۹۰۷ق همچنان دوام داشت؛ عبدالاول تبریزی، قاضی حنفی شهر در این سالها بود
و مولی مزید تبریزی محفلی برای آموزش ساخته بود که کسانی چون محییالدین محمد بن عمر و مولی حافظ محمد بردعی را از نقاط مختلف سرزمین عثمانی و
قفقاز به تبریز میکشانید.
پس از انتقال قدرت به صفویه و مهاجرت عالمان حنفی به عثمانی
مذهب حنفی در تبریز افول کرد.
در سده ۱۰ق، به ندرت از حضور حنفیان در تبریز سخنی به میان آمده است؛ مثلاً دانسته نیست که
محبالدین محمد بن ابیبکر حموی (۹۴۹-۱۰۱۶ق)، از فقیهان حنفی شام، با چه انگیزهای در تبریز درنگی داشته است.
مذهب امامیه نیز چنانکه از اسانید روایی برمیآید، از سده ۳ق در این شهر پیروانی داشته، و این روند تا اواخر سده ۵ق همچنان دوام داشته است (بخش حدیث در همین مقاله). در میانه سده ۵ق، احتمال میرود که
سَلّار دیلمی (د ۴۴۸ق)، عالم نامدار امامی از شاگردان
شیخ مفید در بغداد، سفری به تبریز داشته و برهه پایانی عمر خود را در آن دیار سپری کرده باشد؛ به هر روی قبری در خسروشاه (نزدیک تبریز) به سلار نسبت داده میشود که در صورت صحت، نشان از کوششی برای رونق دادن به فقه امامیه در آن روزگاران دارد.
درسدههای پسین تا عصر صفویه، همچنان باید اندک نشانههای دوام مذهب امامی در تبریز (به عنوان مذهبی در اقلیت) را از خلال اسانید روایی و یادداشتهای موجود بر نسخ جستوجو کرد. ازجمله اسانید یاد شده (بخش حدیث)، باید به شخصیتی امامی به نام
احمد بن عبدالحی تبریزی اشاره کرد که مجموعه فقهی ـ کلامی
رسائل شیخ طوسی را در ۷۸۹ق، تحریر کرده است.
به گفته برخی از منابع، به هنگام انتقال قدرت به صفویه، ثلثی از جمعیت تبریز بر مذهب امامیه بودهاند، اما با گرایش گسترده به امامیه، این نسبت به سرعت تغییر کرده، تا آنجا که بیشتر جمعیت را تشکیل داده است.
دست به دست شدن تبریز میان دولتهای صفوی و عثمانی در فاصله سالهای ۹۲۰-۱۰۱۲ق، البته مانعی بر سر راه این گسترش بوده،
اما بهطور جدی مشکلی در راه آن به وجود نیاورده است.
گزارشهایی در دست است که نشان میدهد به هنگام ظهور صفویه، در تبریز عالمانی از امامیه وجود داشتهاند که سخت مورد تکریم
شاه اسماعیل صفوی قرار گرفتهاند؛ از آن جمله باید به
میرابوالقاسم اسکویی، عالمی از سادات اشاره کرد که فرزندان و نوادگان او نیز از عنایت شاه اسماعیل و پسرش،
شاه طهماسب برخوردار بودهاند.
دیگر از
میرعبدالوهاب حسنی تبریزی (د ۹۲۷ق)، فقیه امامی باید یاد کرد که در تازشهای
عثمانیان، به
استانبول برده شد و در حبس درگذشت.
رسالة فی القبلة، به قلم میر علیاکبر، فرزند میرعبدالوهاب تبریزی از نخستین متون شناخته شده در فقه امامیه در حوزه تبریز است.
میانههای سده ۱۰ق، دوره ظهور نسلی در تبریز است که در محفـل
علی بن عبدالعالی کرکی و رجال طبقه او از مهاجران
جبل عامل پرورش یافته بودند؛ از آن میان میتوان به
سیداسدالله حسینی تبریزی اشاره کرد. در همین دوره موجی از توجه به کتب
علامه حلی نیز به چشم میخورد که منجر به نسخهبرداری آثاری چون
منتهی المطلب (۹۷۳ق) و
القواعد (۹۷۵ق) او شده است.
دهههای گذار از سده ۱۰ به ۱۱ق، دوره درخشش شاگردان
حسین بن عبدالصمد عاملی (د ۹۸۴ق) و هم طبقههای او در تبریز است که به حوزه امامیه آن شهر رونقی درخور بخشیده است. از آن جمله باید به فقیهانی چون صدرالدین محمد بن محبعلی تبریزی (د پس از ۱۰۱۳ق)،
سید حیدر بن علاءالدین حسینی تبریزی،
مولی ملکعلی تبریزی و مولی معانی تبریزی
اشاره کرد.
در دهههای آغازین سده ۱۱ق، شاگردان
شیخ بهایی چون
مولی ملک حسین،
مولی زینالعابدین تبریزی و
مولی ابوطالب تبریزی (د پس از ۱۰۲۴ق)،
با استفاده از ثبات سیاسی حاکم بر شهر، این روند را بهبود بخشیدهاند. در همین دوره، صدرالدین تبریزی، رساله
فخرالمحققین حلی، در باب نیت را به فارسی برگردانده است،
چندی بعد،
علاء برهان تبریزی (د پس از ۱۰۵۴ق)، بر
جامع عباسی شیخ بهایی، شرحی نوشته است.
مولی نورالدین نوروزعلی تبریزی که در اواخر سده ۱۱ق (همزمان با اوجگیری جریان
اخباری) میزیسته، فقیهی محدث از شاگردان
حسین نیشابوری در
مکه معرفی شده است
که به نظر میرسد زمینههای گرایش اخباری در تبریز با او مرتبط باشد. در همین دوره،
عبدالصمد بن عاشور تبریزی (د پس از ۱۱۰۱ق)، از عالمان اصولی شرحی بر شرایع به فارسی نگاشته است.
در سده ۱۲ق، آثار هر دو گرایش، با غلبه گرایش اصولی را میتوان دنبال کرد.
دهههای آغازین سده ۱۳ق، دوره اقتدار اصولیه و فعالیت شاگردان
وحید بهبهانی و
میرزا محمدمهدی شهرستانی است؛ از میان آنان میتوان
مولی علی بن آقاکاظم تبریزی،
میرزامهدی بن میرزا محمدتقی قاضی تبریزی،
میرزا احمد تبریزی (د پس از ۱۲۴۰ق)
و
سیدمحمدیوسف بن میرفتاح طباطبایی (د ۱۲۴۲ق)
را یاد کرد.
اهمیت منصب قضا در این دوره، زمینهساز آن بوده است تا فقیهی چون
میرزا یوسف طباطبایی مرعشی (د ۱۲۴۲ق)، قاضی تبریز، آثاری در زمینه
حدود و
دیات و نیز
جهاد بنویسد.
از دیگر آثار اصولیان در میانه این سده، باید به شرح ارشاد، از
محمدرضا بن محمدجعفر تبریزی (د پس از ۱۲۵۸ق)
و شرح ریاض، از لطفعلی بن احمد تبریزی (د ۱۲۶۲ق)
اشاره کرد.
میرزا محمدتقی قاضی طباطبایی نیز حاشیه بر قوانین، در
علم اصول نوشته است.
حوزه علمیه تبریز، در سده ۱۴ق/۲۰م، از حوزهای فعال فقه امامی در
ایران بوده، و شماری از
مراجع تقلید و عالمان برجسته فقه را در دامان خود پرورش داده است.
روند توجه به
حدیث در دو حوزه
اهل سنت و
امامیه در تبریز پیشینهای کهنتر دارد و آن را میتوان در
سده ۳ قمری به بعد پیجویی کرد.
در مقایسه با دیگر شاخههای
علوم نقلی، رواج
حدیث در
تبریز پیشینهای کهنتر دارد و میتوان رد آن را در سده ۳ق/ ۹م نیز پیجویی کرد. ازجمله محدثان تبریزی که نام آنان در اسانید روایی به ثبت رسیده است، باید از
ابراهیم بن محمد تبریزی از
امامیه و
عتیق بن یعقوب تبریزی از محدثان
اهل سنت نام برد.
روند توجه به حدیث در دو حوزه اهل سنت و امامیه در تبریز دوام داشته است و در سدههای بعد، همچنان محدثانی در این شهر فعال بودهاند. از محدثان اهل سنت میتوان به کسانی چون
ابوداوود سلیمان بن حمزه تبریزی (اواخر قرن ۴ق)،
ابوالحسن
علی بن ابراهیم ازدی تبریزی، شیخ مکاتبهای ابن حزم (اوایل سده ۵ق)،
قاضی شعیب بن صالح تبریزی در همان دوره
و
احمد بن حسن حدادی تبریزی در اواخر سده ۵ق
اشاره کرد. در اسانید امامیه نیز در نیمه اخیر سده ۵ق، نام کسانی چون
دانیال بن ابراهیم تبریزی و
محمد بن
علی بن احمد تبریزی ثبت شده است.
سده ۴ و ۵ق از حیث جابهجایی محدثان نیز حائز اهمیت است؛ حضور محدثانی غیرآذربایجانی در تبریز چون
ابوعلی اسماعیل احمد بیهقی در نیمه اول قرن ۴ق،
محمد بن
احمد بن موسی شیرازی (د ۴۳۹ق)
و
احمد بن
محمد بن سری همدانی در نیمه اول قرن ۵ق
در تبریز نشان از جاذبه تبریز برای محدثان سرزمینهای دیگر دارد. در شمار تبریزیانی که برای تعلم و تعلیم حدیث به سرزمینهای دیگر رهسپار شدهاند، نیز میتوان
ابونصر محمد بن موسی تبریزی، ساکن
بلخ در میانه قرن ۴ق،
ابوعلی حسن بن سعید تبریزی ساکن
بصره در اواخر قرن ۴ق،
منتجب
عبدالله بن نصر تبریزی، مدتی ساکن
دمشق،
حسن بن
احمد بن عبدالعزیز تبریزی، مدتی مقیم
بیروت در اواسط سده ۵ق
و
عباس بن مصفای تبریزی، مدتی مقیم
سمرقند در نیمه اخیر سده ۵ق
را برشمرد.
نام محدثانی چون
محمود بن محمد تبریزی،
ابومنصور مظفر بن مکی تبریزی (د پس از ۵۳۰ق)،
محمد و محمود، پسران احمد بن حسن حدادی تبریزی، استادان
ابن عساکر در ۵۲۹ق،
صدیق بن عثمان دیباجی تبریزی، استاد ابن عساکر،
ابوالصنوف ابراهیم بن حسن حریری،
محمد بن علی بن احمد تبریزی، چندی مقیم
ساوه،
معینالدین محمد بن رمضان تبریزی، استاد
ابن اثیر و
ابوالیسر عبیدالله بن اسکندر تبریزی در طی سده ۶ق نشان از رونق حدیث در این شهر دارد.
در همین سده است که کسانی چون
محمد بن اسعد حفده طوسی (د ۵۷۱ق)
و
محمد بن احمد فنجکرودی نیشابوری برای تدریس حدیث
و کسانی چون ابن عساکر و
رافعی برای شنیدن حدیث
به تبریز آمدهاند.
ابوعثمان اسماعیل بن عبدالرحمان صابونی (د ۵۱۷ق)، محدث بزرگ
نیشابور در اوایل همین سده در تبریز محفل درس پررونقی داشته، و ازجمله کتاب
الغریبین هروی را درس میگفته است.
در سده ۷ق، از رونق حدیث قدری کاسته شده، اما آموزش حدیث هرچند محدودتر دوام یافته است.
ازجمله محدثان این سده میتوان شمسالدین
عبدالغفور بن بدل تبریزی شروطی (د پس از ۶۱۹ق)،
ابوالخیر بدل بن ابیالمعمر تبریزی (د ۶۳۶ق)،
مؤلف آثاری چون
الاربعین،
نظامالدین محمد بن عبدالکریم تبریزی، استاد
ذهبی،
بهاءالدین
حسن بن مودود علوی تبریزی (د پس از ۶۶۴ق)،
مجدالدین
عبدالله بن ابراهیم تبریزی،
قطبالدین
حامد بن عبدالوهاب تبریزی،
جبریل بن حسین عجمی تبریزی (د ۷۰۳ق)
و مجدالدین
عبدالله بن ابراهیم امامی را نام برد.
بهرغم کمبود اسناد درباره رواج حدیث شیعه، نشانههایی بر دوام سنت حدیثی امامیه در تبریز وجود دارد و از آن جمله است، اجازهای ثبت شده بر ظهر نسخهای از
المجدی به تاریخ ۶۹۳ق در تبریز که به رؤیت
افندی رسیده بوده است.
در اواسط سده ۷ق، حوزه حدیثی تبریز هنوز آن اندازه جاذبه داشته است که
ابراهیم بن محمد جوینی (د ۷۲۲ق/۱۳۲۲م)، برای استماع حدیث از
خراسان به آنجا سفر کند،
اما در نیمه نخست سده بعد، همچون دیگر نقاط شرق
جهان اسلام، در تبریز نیز توجه به حدیث به نحو آشکاری روی به کاستی نهاده است. مهمترین چهره تبریزی این دوره در حدیث،
ولیالدین خطیب تبریزی (د ۷۴۱ق/۱۳۴۰م) است که در کتاب پرشهرت
مشکاة المصابیح،
مصابیح السنه بغوی را تکمیل کرده، و کتاب
الاکمال را نیز در
دانش رجال نوشته است
مصابیح از اواسط سده ۶ق، توسط
محمد بن اسعد حفده در تبریز رواج یافته بود.
از معدود محدثان دیگر شناخته در این دوره،
شمسالدین محمد بن صدیق تبریزی به
قاهره کوچیده،
و
محبالدین محمود بن علی تبریزی (د ۷۳۸ق) در
قونیه اقامت گزیده است.
از همین روست که
ذهبی به هنگام وصف وضعیت حدیث در شرق جهان اسلام، از رخت بربستن حدیث در آذربایجان این دوره خبر داده است.
بازماندههای محدثان اهل سنت در تبریز، تا اواخر سده ۹ق، یعنی پیش از انتقال قدرت به
صفویه، قابل پیجویی است؛ نجمالدین
طاهر بن ابیبکر حسینی تبریزی که در ۷۴۱ق نسخهای از
تهذیب الکمال مزی را نویسانده است،
حسین بن احمد تبریزی (د پس از ۷۶۱ق) که اربعینی از
احادیث قدسی را شرح کرده است،
نجمالدین طاهر بن ابیبکر تبریزی (د ۷۷۴ق) که در شمار راویان
صحیح بخاری بوده، و مدتی در دمشق زیسته است،
عبدالعزیز بن عثمان تبریزی که
صحیحین و
جامع المسانید را در دمشق روایت کرد،
جمالالدین یوسف بن حسن تبریزی (د ۸۰۴ق) که اربعین نووی را شرح کرده است
و
خواجه علی شطرنجی که به سبب مهارتش در حدیث ستوده شده است.
پس از کوششهای صفویه و غلبه فضای امامی بر محیط تبریز، گرایش حدیثی امامیه از اواخر سده ۱۰ق در این شهر مشهود گشته است. در دهههای پایانی آن سده، میتوان شخصیتهایی را در تبریز بازجست که
اجازه روایت متون امامی را از عالمان دیگر سرزمینها، به خصوص
جبل عامل دریافت کردهاند. از آن میان میتوان
سید حیدر بن علاءالدین حسینی تبریزی را یاد کرد که از
حسین بن عبدالصمد عاملی (د ۹۸۴ق) اجازه روایت آثاری چون
صحیفه سجادیه را دریافت کرده،
و خود حتی به مرجعی برای اجازه به عالمان پسین، ازجمله عالم شامی
سیدحسین بن حیدر کرکی تبدیل شده است.
او گاه به لقب قطب المحدثین خوانده شده است.
اجازه
محمدرضا بن عبدالمطلب تبریزی (د پس از ۱۰۷۸ق/ ۱۶۶۷م) از کسانی چون
شرفالدین محمد مکی عاملی،
روایت
میرزا محمد بن محمدباقر کیجیم تبریزی از شیخ علی، نواده
شهید ثانی و روایت
محمدقاسم طسوجی تبریزی از
احمد بن حسن حر عاملی نشان دهنده این راه است.
افزون بر آن، محدثان تبریز به روایات عالمان دیگر سرزمینهای شیعی نیز توجه داشتند؛ از نمونههای آن میتوان به اجازه
مولی نوروز علی تبریزی از
مولی حسین نیشابوری مکی در ۱۰۶۳ق
و اجازه مولی
محمدحسین ابن محمدعلی تبریزی از
محمدامین کاظمی در ۱۰۹۱ق
و
صفیالدین طریحی اشاره کرد.
در حوزه تألیف نیز باید به شرحی بر نهج البلاغة، از
مولی عبدالباقی خطاط تبریزی اشاره کرد که در عصر
شاه عباس اول (سلطنت ۹۹۶- ۱۰۳۸ق) نوشته شده است.
در اواخر سده ۱۱ق/۱۷م، نسلی از محدثان در تبریز برآمدند که پرورش یافتگان مکتب
علامه مجلسی بودند؛ از آن میان باید
محمدجعفر بن رضاقلی تبریزی (د پس از ۱۱۰۹ق)،
مولی محمد زمان تبریزی،
مولی محمدسعید اصفهانی تبریزی،
مولی محمدکاظم تبریزی
و
محمدقاسم بن محمدرضا تبریزی را یاد کرد.
مولی عبدالله افندی تبریزی (د ۱۱۳۰ق)، مـؤلف آثار متعدد، تبریـزیتبار و زاده
اصفهان بوده است
در سدههای اخیر، عالمانی بزرگ در حیطه
حدیث امامیه، چون
مولی علی علیاری (د ۱۳۲۷ق/ ۱۹۰۹م) و
علامه محمدحسین امینی (د ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م) از تبریز برخاستهاند.
تبریز؛
تاریخ تبریز؛
فرهنگ تبریز؛
ادبیات فارسی در تبریز،
تاریخچه علوم قرآنی در تبریز،
تاریخچه فقه در تبریز
(۱) آبراهام، گاتوغیگُس، منتخباتی از یادداشتها، ترجمه عبدالحسین سپنتا و استفان هانانیان، تهران، ۱۳۴۷ش.
(۲) آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۳) آرونوا، م. ر. و ک. ز. اشرافیان، دولت نادرشاه افشار، ترجمه حمید امین، تهران، ۱۳۵۲ش.
(۴) آرینپور، یحیی، از صبا تا نیما، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۵) آقسرایی، محمود، مسامرة الاخبار و مسایرة الاخیار، به کوشش عثمان توران، آنکارا، ۱۹۴۳م.
(۶) ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ.
(۷) ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، رحلة، به کوشش طلال حرب، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۸) ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، به کوشش سهیل زکار، بیروت، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۵م.
(۹) ابن خردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۸۸م.
(۱۰) ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، ۱۹۳۸م.
(۱۱) ابن دواداری، ابوبکر، کنز الدرر، به کوشش صلاحالدین منجد، قاهره، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۱م.
(۱۲) ابن فقیه، احمد، مختصر کتاب البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۳۰۲ق/۱۸۸۴م.
(۱۳) ابن کربلایی، حافظحسین، روضات الجنان، به کوشش جعفر سلطان القرائی، تهران، ۱۳۴۴- ۱۳۴۹ش.
(۱۴) طهرانی، ابوبکر، دیار بکریه، به کوشش نجاتی لوغال و فاروق سومر، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۱۵) گلستانه، ابوالحسن، مجمل التواریخ، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۱۶) مستوفی، ابوالحسن، گلشن مراد، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۱۷) ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، ۱۳۷۹ش/۲۰۰۰م.
(۱۸) ابوالفداء، اسماعیل بن علی، تقویم البلدان، به کوشش دوسلان، پاریس، ۱۸۴۰م.
(۱۹) ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، تاریخ اولجایتو، به کوشش مهین همبلی، تهران، ۱۳۴۸ش.
(۲۰) اتابکی، تورج، آذربایجان در ایران معاصر، ترجمه محمدکریم اشراق، تهران، ۱۳۷۶ش.
(۲۱) استرابادی، محمدمهدی، جهانگشای نادری، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۲۲) اسکندربیک منشی، عالم آرای عباسی، به کوشش محمداسماعیل رضوانی، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۲۳) اشرف، احمد، مبانی رشد سرمایهداری در ایران، تهران، ۱۳۵۹ش.
(۲۴) اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۷۰م.
(۲۵) اطلس گیتاشناسی ایران، به کوشش سعید بختیاری، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۲۶) اعتمادالسلطنه، محمدحسن، تاریخ منتظم ناصری، به کوشش محمداسماعیل رضوانی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲۷) اعتمادالسلطنه، محمدحسن، المآثر و الآثار، چهل سال تاریخ ایران در دوره پادشاهی ناصرالدینشاه، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲۸) اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مرآة البلدان، به کوشش عبدالحسین نوایی و هاشم محدث، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۲۹) افشیـن، یدالله، رودخانههایایران، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۳۰) افضلالملک، غلامحسین، افضل التواریخ، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۳۱) افوشتهای محمود، نقاوة الآثار، به کوشش احسان اشراقی، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۳۲) اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۳۳) اقبال آشتیانی، عباس، میرزا تقیخان امیرکبیر، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۳۴) الئاریوس، آدام، سفرنامه، ترجمه احمد بهپور، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۳۵) امید، حسین، تاریخ فرهنگ آذربایجان، تبریز، ۱۳۳۲ش.
(۳۶) اولیا چلبی، سیاحتنامه، به کوشش احمد جودت، استانبول، ۱۳۱۴ق.
(۳۷) بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۳۸) براون، ادوارد، انقلاب ایران، ترجمه احمد پژوه، تهران، ۱۳۳۸ش.
(۳۹) براون، ادوارد، نامههایی از تبریز، ترجمه حسن جوادی، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۴۰) بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش عبدالله انیس طباع و عمر انیس طباع، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۴۱) بهرامی، اکرم، شاردن در تبریز، مجموعه سخنرانیهای ششمین کنگره تحقیقات ایرانی، تبریز، ۱۳۵۵ش.
(۴۲) پارسا دوست، منوچهر، شاه اسماعیل اول، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۴۳) پارسا دوست، منوچهر، شاه تهماسب اول، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۴۴) پروین، ناصرالدین، تاریخ روزنامهنگاری ایرانیان و دیگر پارسینویسان، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۴۵) پورنظمی سیسی، عبدالصمد، فرقه دمکرات آذربایجان ، ساری، ۱۳۸۳ش.
(۴۶) پیگولوسکایا، ن. و. و دیگران، تاریخ ایران، ترجمه کریم کشاورز، تهران، ۱۳۴۶ش.
(۴۷) تاورنیه، ژان باتیست، سفرنامه، ترجمه ابوتراب نوری، به کوشش حمید شیرانی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۴۸) ترابی طباطبایی، جمال، تاریخ تبریز به روایت سکه، تبریز، ۱۳۸۴ش.
(۴۹) تربیت، محمدعلی، دانشمندان آذربایجان، تهران، ۱۳۱۴ش.
(۵۰) جعفری، عباس، دایرةالمعارف جغرافیایی ایران، تهران، ۱۳۷۹ش.
(۵۱) جکسن، ا. و. ویلیامز، سفرنامه، ترجمه منوچهر امیری و فریدون بدرهای، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۵۲) جوادی، شفیع، تبریز و پیرامون، تبریز، ۱۳۵۰ش.
(۵۳) جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۳۴ق/۱۹۱۶م.
(۵۴) جهانگیرمیرزا، تاریخ نو، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۲۷ش.
(۵۵) حافظ ابرو، ذیل جامع التواریخ رشیدی، به کوشش خانبابا بیانی، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۵۶) مولف مجهول، حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۰ش.
(۵۷) حزین، محمدعلی، تاریخ، اصفهان، ۱۳۳۲ش.
(۵۸) حسنزاده، اسماعیل، حکومت ترکمانان قراقویونلو و آق قویونلو در ایران، تهران، ۱۳۷۹ش.
(۵۹) حسنلی، جمیل، فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان، ترجمه منصور همامی، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۶۰) حسینی جنابذی، میرزابیک، روضة الصفویة، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۶۱) حشری تبریزی، محمدامین، روضه اطهار، به کوشش عزیز دولتآبادی، تبریز، ۱۳۷۱ش.
(۶۲) مستوفی، حمدالله، نزهة القلوب، به کوشش لسترنج، لیدن، ۱۳۳۱ق/۱۹۱۳م.
(۶۳) خواندمیر، غیاثالدین، حبیب السیر، تهران، ۱۳۳۳ش.
(۶۴) خیام، مقصود، نگرشی به تنگناهای ژئومورفولوژیکی توسعه شهر تبریز، نشریه دانشکده علوم انسانی و اجتماعی تبریز، تبریز، ۱۳۷۴ش، س ۱، شم ۱.
(۶۵) دولتآبادی، عزیز، زلزلههای تبریز، نشریه دانشکده ادبیات تبریز، تبریز، ۱۳۴۳ش، س ۱۶، شم ۲.
(۶۶) دیاکونف، ام، تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۶۷) دیولافوا، ژان، سفرنامه، ترجمه علیمحمد فرهوشی، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۶۸) ذکاء، یحیی، تبریز شهرهای ایران، به کوشش محمدیوسف کیانی، تهران، ۱۳۶۸ش، ج ۳.
(۶۹) ذکاء، یحیی، تبریز شهری کهنسال با پیشینهای پر ماجرا، ایران زمین، تهران، ۱۳۷۰ش، س ۱، شم ۱.
(۷۰) ذکاء، یحیی، زمین لرزههای تبریز، تهران، ۱۳۶۸ش.
(۷۱) راکه ویلتس، ایگور، سفیران پاپ به دربار خانان مغول، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۷۲) راوندی، محمد، راحة الصدور، به کوشش محمد اقبال، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۷۳) رجبزاده، هاشم، خواجه رشیدالدین، فضلالله، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۷۴) رشیدالدین، فضلالله، تاریخ مبارک غازانی، به کوشش کارل یان، هارتفرد، ۱۳۵۸ق/۱۹۴۰م.
(۷۵) رشیدالدین، فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۷۶) رشیدالدین، فضلالله، جامع التواریخ، ذکر تاریخ آل سلجوق، به کوشش احمد آتش، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۷۷) رشیدالدین، فضلالله، جامع التواریخ، مکاتبات رشیدی، به کوشش محمدشفیع، پاریس، ۱۳۶۴ق/۱۹۴۵م.
(۷۸) رضا، عنایتالله، اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۷۹) رضازاده ملک، رحیم، گویش آذری، تهران، ۱۳۵۲ش.
(۸۰) روملو، حسن، احسن التواریخ، به کوشش چ ن سیدن، کلکته، ۱۹۳۱م.
(۸۱) ریاحی، محمدامیـن، تاریخ خوی، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۸۲) رئیسنیا، رحیم، ایران و عثمانـی در آستانه قـرن بیستم، تبریز، ۱۳۷۴ش.
(۸۳) رئیسنیا، رحیم، مـدرسه محمدیه تبریز و تـدریس مشروطه، گفتگو، تهران، ۱۳۷۶ش، شم ۱۸.
(۸۴) ژوبر، پ آ، مسافرت به ارمنستان و ایران، ترجمه محمود مصاحب، تبریز، ۱۳۷۴ش.
(۸۵) ساروی، محمد فتحالله، تاریخ محمدی، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۸۶) ساری صراف، بهروز و علیاکبر رسولی، روند آلودگی میدان چای یا مهرانرود در شهر تبریز، رشد، آموزش جغرافیا، تهران، ۱۳۷۰ش، س ۷، شم ۲۵.
(۸۷) سپهر، احمدعلی، ایران در جنگ بزرگ، ۱۹۱۴- ۱۹۱۸م، تهران، ۱۳۳۶ش.
(۸۸) سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ تاریخ قاجاریه، به کوشش جمشید کیانفر، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۸۹) ستوده، حسینقلی، تاریخ آلمظفر، تهران، ۱۳۴۶ش.
(۹۰) سجادی، ضیاءالدین، کوی سرخاب تبریز و مقبرة الشعراء، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۹۱) سدیو، ل.آ. ، مختصری درباره ژوبر، ضمن مقدمه مسافرت به ارمنستان و ایران .
(۹۲) سرسی، لوران، ایران در ۱۸۳۹-۱۸۴۰م، ترجمه احسان اشراقی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۹۳) سفرنامههای ونیزیان در ایران شش سفرنامه، ترجمه منوچهر امیری، تهران، ۱۳۴۹ش.
(۹۴) سلطان القرائی، جعفر، مقدمه بر روضات الجنان و جنات الجنان .
(۹۵) سیمای شهرستان تبریز، سازمان مدیریت و برنامهریزی آذربایجان شرقی، تبریز، ۱۳۸۲ش.
(۹۶) شاردن، ژان، سیاحتنامه، ترجمه محمد عباسی، تهران، ۱۳۳۵ش.
(۹۷) شاو، ا. ج. و ا.ک. شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضانزاده، مشهد، ۱۳۷۰ش.
(۹۸) شاه طهماسب، تذکره، به کوشش کریم فیضی، قم، ۱۳۸۳ش.
(۹۹) طاهری، ابوالقاسم، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، تهران، ۱۳۴۹ش.
(۱۰۰) طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری.
(۱۰۱) طرح هادی، بنیاد مسکن، تبریز، ۱۳۸۰ش.
(۱۰۲) عالم آرای شاه اسماعیل، به کوشش اصغر منتظر صاحب، تهران، ۱۳۴۹ش.
(۱۰۳) عالم آرای شاه طهماسب، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۱۰۴) سمرقندی، عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۸۳ش.
(۱۰۵) غفاری قزوینی، احمد، تاریخ جهان آرا، به کوشش محمد قزوینی، تهران، ۱۳۴۳ش.
(۱۰۶) فرمان کمیته دفاع دولتی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، شم ۹۱۶۸.
(۱۰۷) فرهنگ جغرافیایی آبادیهای کشور، سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۱۰۸) فریدونبک، احمد، منشآت السلاطین، استانبول، ۱۲۷۴ق/ ۱۸۵۸م.
(۱۰۹) فضلالله بن روزبهان، تاریخ عالم آرای امینی، به کوشش محمداکبر عشیق، تهران، ۱۳۸۲ش.
(۱۱۰) فلاندن، اوژن، سفرنامه، ترجمه حسین نورصادقی، اصفهان، ۱۳۲۴ش.
(۱۱۱) فلسفی، نصرالله، جنگ چالدران، چند مقاله تاریخی و ادبی، تهران، ۱۳۴۲ش.
(۱۱۲) فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، تهران، ۱۳۵۲ش.
(۱۱۳) فیضی، کریم، مقدمه بر تذکره شاه طهماسب .
(۱۱۴) قاسمی، فرید، سرگذشت مطبوعات ایران، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۱۱۵) قزوینی، زکریا، آثار البلاد، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م.
(۱۱۶) قطران تبریزی، دیوان، به کوشش محمد نخجوانی، تبریز، ۱۳۳۳ش.
(۱۱۷) کارنگ، عبدالعلی، آثار باستانی آذربایجان، آثار و ابنیه تاریخی شهرستان تبریز، تهران، ۱۳۵۱ش.
(۱۱۸) کارنگ، عبدالعلی، قدیمترین مأخذ که نام تبریز در آن برده شده، نشریه دانشکده ادبیات تبریز، تبریز، ۱۳۴۵ش، س ۱۸، شم ۲.
(۱۱۹) کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، تهران، ۱۳۵۴ش.
(۱۲۰) کسروی، احمد، تاریخ هجده ساله آذربایجان، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۱۲۱) کسروی، احمد، شهریاران گمنام، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۱۲۲) کسروی، احمد، کاروند، به کوشش یحیی ذکاء، تهران، ۱۳۵۲ش.
(۱۲۳) کلاویخو، ر، سفرنامه، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران، ۱۳۳۷ش.
(۱۲۴) لینپول، استنلی، طبقات سلاطین اسلام، ترجمه عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۲۵) محمدکاظم، عالم آرای نادری، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۱۲۶) مردوخ کردستانی، محمد، فرهنگ، تهران، چاپخانه ارتش.
(۱۲۷) مشکور، محمدجواد، تاریخ تبریز تا پایان قرن نهم هجری، تهران، ۱۳۵۲ش.
(۱۲۸) مفتون دنبلی، عبدالرزاق، تجربة الاحرار، به کوشش حسن قاضی طباطبایی، تبریز، ۱۳۵۰ش.
(۱۲۹) مفتون دنبلی، عبدالرزاق، مآثر السلطانیة، به کوشش غلامحسین صدری افشار، تهران، ۱۳۵۱ش.
(۱۳۰) مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۶م.
(۱۳۱) مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، تهران، ۱۳۵۹ش.
(۱۳۲) ملکزاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۳۳) ملویل، چپ، سیلهای تبریز، ترجمه آزاده ادبی، ماهنامه دانشجویی گروه جغرافیای اهر، دانشگاه آزاد اسلامی، شم ۲- ۵.
(۱۳۴) موسوی اصفهانی، محمدصادق، تاریخ گیتیگشا، به کوشش عزیزالله بیات، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۳۵) مهدوی، عبدالرضا هوشنگ، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، ۱۳۴۹ش.
(۱۳۶) میرخواند، محمد، روضة الصفا، به کوشش عباس زریاب، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۱۳۷) مینورسکی، و، تاریخ تبریز، ترجمه عبدالعلی کارنگ، تبریز، ۱۳۳۷ش.
(۱۳۸) مینورسکی، و، تاریخچه نادرشاه، ترجمه رشید یاسمی، تهران، ۱۳۱۳ش.
(۱۳۹) نادر میرزا قاجار، تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تبریز، ۱۳۷۳ش.
(۱۴۰) ناصرخسرو، سفرنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۱۴۱) ناظمالاسلام کرمانی، محمد، تاریخ بیداری ایرانیان، به کوشش علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۱۴۲) نامه فرمانداری شهرستان تبریز، شم ۰۰۷/۱۳۰۳.
(۱۴۳) نبئی، ابوالفضل، اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در قرن هشتم هجری، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۱۴۴) نخجوانی، حسین، چهل مقاله، به کوشش یوسف خادم هاشمینسب، تبریز، ۱۳۴۳ش.
(۱۴۵) نسوی، محمد، سیرت جلالالدین مینکبرنی، ترجمه کهن، به کوشش مجتبی مینوی، تهران، ۱۳۶۵ش.
(۱۴۶) نشریه عناصر و واحدهای تقسیمات کشوری، وزارت کشور، تهران، ۱۳۸۴ش.
(۱۴۷) نعیما، مصطفی، تاریخ، استانبول، ۱۲۸۰ق.
(۱۴۸) نوایی، عبدالحسین، ایران و جهان از مشروطیت تا پایان قاجاریه، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۱۴۹) وارد، محمدشفیع، تاریخ نادرشاهی ، به کوشش رضا شعبانی، تهران، ۱۳۴۹ش.
(۱۵۰) واله، محمدیوسف، خلد برین، ایران در روزگار صفویان، به کوشش هاشم محدث، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۱۵۱) واله، محمدیوسف، خلد برین، ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم، به کوشش محمدرضا نصیری، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۱۵۲) ورجاوند، پرویز، بازشناسی بخشی از هویت باستانی و تاریخی تبریز، تبریز در ۳۰۰۰ سال پیش، تبریز، ۱۳۸۰ش.
(۱۵۳) وصاف، تاریخ، تحریر عبدالمحمد آیتی، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۱۵۴) هدایت، رضاقلی، ملحقات روضة الصفا، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۱۵۵) هدایت، مهدیقلی، خاطرات و خطرات، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۱۵۶) هژبر نوبری، علیرضا، تبریز سه هزار و پانصد ساله، تبریز در ۳۰۰۰ سال پیش، تبریز، ۱۳۸۰ش.
(۱۵۷) هینتس، والتر، تشکیل دولت ملی در ایران، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران، ۱۳۴۶ش.
(۱۵۸) حموی، یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار احیاءالتراث العربی.
(۱۵۹) یعقوبی، احمد، البلدان، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م.
(۱۶۰) یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، بیروت، ۱۳۷۹ق/۱۹۶۰م.
(۱۶۱) تحقیقات میدانی مؤلف.
(۱۶۲) Aktepe، MM، ۱۷۲۰-۱۷۲۴ Osmanlı-İran münâsebetleri، Istanbul، ۱۹۷۰.
(۱۶۳) Avery P، Nādir Shah and the Afsharid Legacy، The Cambridge History of Iran، vol VII، ed P Avery et al، Cambridge، ۱۹۹۱.
(۱۶۴) Boyle، JA، Dynastic and Political History of the Īl-Khāns، ibid، ۱۹۶۸، vol V.
(۱۶۵) Dāniԫmend، İH، İzahlı osmanlı tarihi kronolojisi، Istanbul، ۱۹۷۱-۱۹۷۲.
(۱۶۶) The Economic History of Iran ۱۸۰۰-۱۹۱۴، ed Ch Issawi، Chicago/London، ۱۹۷۱.
(۱۶۷) Hambly G R G، Āghā Muħammad Khān and the Establishment of the Qājār Dynasty، The Cambridge History of Iran، vol VII، ed P Avery et al، Cambridge، ۱۹۹۱.
(۱۶۸) Hambly G R G، Iran During the Reigns of Fatħ ªAlī Shāh and Muħmmad Shah، ibid.
(۱۶۹) Hammer-Purgstall J، Geschichte des osmanichen Reiches، Graz، ۱۹۶۳.
(۱۷۰) Hoffmann B، Waqf im mongo- lischen Iran، Bonn، ۲۰۰۰.
(۱۷۱) Karal EZ، Osmanlı tarihi، Ankara، ۱۹۹۹.
(۱۷۲) Keddie، N and M Amanat، Iran under the Later Qājārs، ۱۸۴۸-۱۹۲۲، The Cambridge History of Iran، vol VII، ed P Avery et al، Cambridge، ۱۹۹۱.
(۱۷۳) Le Strange G، The Lands of the Eastern Caliphate، London، ۱۹۶۶.
(۱۷۴) Spuler B، Die Mongolen in Iran، Leiden، ۱۹۸۵.
(۱۷۵) Tabriz University of Medical Sciences at a Glance، Tabriz، ۲۰۰۴.
(۱۷۶) Tekindağ MC، Yeni kaynak ve vesikalarin isigi altinda Yavuz Sultan Selimin Iran seferi، Tarih Dergisi، Istanbul، ۱۹۶۸، vol XVII، no ۲۲.
(۱۷۷) The Travels of Marco Polo، tr A Ricci، New Delhi، ۲۰۰۱.
(۱۷۸) Uzunçarԫılı، İH، Osmanlı tarihi، Ankara، ۱۹۸۲-۱۹۸۳.
(۱۷۹) Werner، Ch، An Iranian Town in Transition، Wiesbaden، ۲۰۰۰.
(۱۸۰) مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، دانشنامه بزرگ اسلامی.
(۱۸۱) آذربیگدلی، لطفعلی، آتشکده، به کوشش حسن سادات ناصری، تهران، ۱۳۳۴ش.
(۱۸۲) آقابزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه إلی تصانیف الشیعة.
(۱۸۳) اتحادیه، منصوره، اینجا طهران است، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۱۸۴) استعلامی، محمد، بررسی ادبیات امروز، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۱۸۵) اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشنراز، به کوشش محمدرضا برزگر خالقی، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۱۸۶) اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ ایران، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۸۷) بهار، محمدتقی، سبکشناسی، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۱۸۸) پورجوادی، نصرالله، پیشگفتار، عرفان اصیل، سفینه تبریز، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۱۸۹) حائری، عبدالحسین، مقدمه بر سفینه تبریز، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۱۹۰) خیامپور، عبدالرسـول، فرهنگ سخنوران، تهـران، ۱۳۶۸ش.
(۱۹۱) دولتآبادی، عزیز، سخنوران آذربایجان، تبریز، ۱۳۵۵ش.
(۱۹۲) سمرقندی، دولتشاه، تذکرة الشعراء، به کوشش ادوارد براون، لیدن، ۱۹۰۱م.
(۱۹۳) ذکاء، یحیی، جستارهایی درباره زبان مردم آذربایگان، با مقدمه محمد امین ریاحی، تهران، ۱۳۷۹ش.
(۱۹۴) رازی، امیناحمد، هفت اقلیم، به کوشش جواد فاضل، تهران، ۱۳۴۰ش.
(۱۹۵) رشیدالدین، فضلالله، وقفنامه ربع رشیدی، به کوشش مجتبی مینوی و ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۱۹۶) صفوی، سام میرزا، تحفه سامی، به کوشش وحید دستگردی، تهران، ۱۳۱۴ش.
(۱۹۷) سجادی، ضیاءالدین، کوی سرخاب تبریز و مقبرة الشعراء، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۱۹۸) سفینه تبریز، گردآوری و به خط ابوالمجد محمد بن مسعود تبریزی، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۱۹۹) شاملو، ولیقلی، قصص الخاقانی، به کوشش حسن سادات ناصری، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۲۰۰) شمیسا، سیروس، سبکشناسی شعر، تهران، ۱۳۷۴ش.
(۲۰۱) صادقی، کتابدار، مجمع الخواص، ترجمه عبدالرسول خیامپور، تبریز، ۱۳۳۷ش.
(۲۰۲) صائب تبریزی، محمدعلی، دیوان، با مقدمه امیری فیروزکوهی، تهران، ۱۳۴۵ش.
(۲۰۳) صبا، محمدمظفرحسین، تذکره روز روشن، به کوشش رکن زاده آدمیت، تهران، ۱۳۴۳ش.
(۲۰۴) صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۲۰۵) صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی در ایران، تهران، ۱۳۵۲ش.
(۲۰۶) نوایی، علیشیر، مجالس النفائس، به کوشش علیاصغر حکمت، تهران، ۱۳۲۳ش.
(۲۰۷) عوفی، محمد، لباب الالباب، به کوشش ادوارد براون، لیدن، ۱۹۰۱م.
(۲۰۸) فرصت، محمدنصیر، آثار العجم، به کوشش علی دهباشی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۲۰۹) فروزانفر، بدیعالزمان، سخن و سخنوران، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۲۱۰) قطران تبریزی، دیوان، به کوشش محمد نخجوانی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۲۱۱) کسروی، احمد، شهریاران گمنام، تهران، ۱۳۳۵ش.
(۲۱۲) کسروی، احمد، آذری یا زبان باستان آذربایجان، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۲۱۳) گلچین معانی، احمد، کاروان هند، مشهد، ۱۳۶۹ش.
(۲۱۴) گلچین معانی، احمد، مکتب وقوع، تهران، ۱۳۷۴ش.
(۲۱۵) لاهیجی، عبدالرزاق، دیوان، به کوشش ابوالحسن پروین پریشانزاده، تهران، ۱۳۶۹ش.
(۲۱۶) لسترنج، گ، سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۲۱۷) لغتنامه دهخدا.
(۲۱۸) محجوب، محمدجعفر، سبک خراسانی در شعر فارسی، تهران، ۱۳۴۵ش.
(۲۱۹) معزّی، محمد، دیوان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۱۸ش.
(۲۲۰) مغربی، شمس، دیوان، به کوشش ابوطالب میرعابدینی، تهران، ۱۳۵۸ش.
(۲۲۱) مولوی، جلالالدین، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲۲۲) میرعابدینی، ابوطالب، مقدمه بر دیوان شمس مغربی .
(۲۲۳) ناصرخسرو، سفرنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲۲۴) نسوی، محمد، نفثة المصدور، به کوشش امیرحسین یزدگردی، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۲۲۵) نصرآبادی، محمدطاهر، تذکره، به کوشش محسن ناجی نصرآبادی، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۲۲۶) نظامی عروضی، احمد، چهار مقاله، به کوشش محمد قزوینی و محمدمعین، تهران، ۱۳۳۳ش.
(۲۲۷) نفیسی، سعید، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲۲۸) هدایت، رضا قلی، مجمع الفصحا، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، ۱۳۳۱ش.
(۲۲۹) همام تبریزی، دیوان، به کوشش رشید عیوضی، تبریز، ۱۳۵۱ش.
(۲۳۰) Rypka J، Historyof Iranian Literature، Dordrecht، ۱۹۶۸.
(۲۳۱) آقابزرگ تهرانی، محمدمحسن، ذیل کشف الظنون، به کوشش حسن موسوی خرسان، نجف، ۱۳۸۷ق.
(۲۳۲) ابن اثیر، علی، اسد الغابة، قاهره، ۱۲۸۰ق.
(۲۳۳) ابن جزری، محمد، غایة النهایة، به کوشش برگشترسر، قاهره، ۱۳۵۲ق/۱۹۳۳م.
(۲۳۴) ابن حجر عسقلانی، احمد، الدرر الکامنة، به کوشش عبدالمعیدخان، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۶ق/ ۱۹۷۶م.
(۲۳۵) ابن حـزم، علی، المحلی، بیروت، دارالآفـاق الجدیده.
(۲۳۶) ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، المقدمة، بیروت، ۱۹۸۴م.
(۲۳۷) ابن دمیاطی، احمد، المستفاد من ذیل تاریخ بغداد، به کوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۱۷ق.
(۲۳۸) ابن رافع، احمد، الوفیات، به کوشش عادل نویهض، بیروت، ۱۹۷۸م.
(۲۳۹) ابن صابونی، محمد، تکملة اکمال الاکمال، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۲۴۰) ابن طاووس، علی، الیقین، به کوشش انصاری، قم، ۱۴۱۳ق.
(۲۴۱) ابن عساکر، علی، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت/ دمشق، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۵م.
(۲۴۲) ابن عماد، عبدالحی، شذرات الذهب، بیروت، دارالکتب العلمیه.
(۲۴۳) ابن فوطی، عبدالرزاق، مجمع الآداب، به کوشش محمدکاظم، تهران، ۱۳۷۴ش.
(۲۴۴) ابن قاضی شهبه، ابوبکر، طبقات الشافعیة، به کوشش حافظ عبدالعلیم خان، بیروت، ۱۴۰۷ق.
(۲۴۵) ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، به کوشش علی شیری، بیروت، ۱۴۰۸ق.
(۲۴۶) ابن ماکولا، علی، الاکمال، بیروت، ۱۴۱۱ق.
(۲۴۷) ابن نجار، محمد، ذیل تاریخ بغداد، به کوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۱۷ق.
(۲۴۸) ابن نقطه، محمد، التقیید، به کوشش کمال یوسف الحوت، بیروت، ۱۴۰۸ق.
(۲۴۹) ابن نقطه، محمد، تکملة الاکمال، به کوشش عبدالقیوم عبد ربالنبی، مکه، ۱۴۱۰ق.
(۲۵۰) اربلی، مبارک، تاریخ اربل، به کوشش سامی خماس صقار، بغداد، ۱۹۸۰م.
(۲۵۱) اسنوی، عبدالرحیم، طبقات الشافعیة، به کوشش کمال یوسف الحوت، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۲۵۲) افندی، عبدالله، ریاض العلماء، به کوشش احمد حسینی، قم، ۱۳۰۱ق.
(۲۵۳) بیهقی، احمد، الاعتقاد و الهدایة الی سبیل الرشاد، به کوشش احمد عصام کاتب، بیروت، ۱۴۰۱ق.
(۲۵۴) جوینی، ابراهیم، فرائد السمطین، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، ۱۳۹۸ق/ ۱۹۷۸م.
(۲۵۵) حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله، کشف الظنون عن أسامی الکتب و الفنون.
(۲۵۶) حجتی، محمدباقر، کشاف الفهارس، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۲۵۷) حسینی اشکوری، احمد، تراجم الرجال، قم، ۱۴۱۴ق.
(۲۵۸) حسینی اشکوری، احمد، تلامذة المجلسی، قم، ۱۴۱۰ق.
(۲۵۹) حسینی اشکوری، احمد، فهرست نسخههای خطی کتابخانه آیةالله العظمی گلپایگانی، قم، ۱۴۰۲ق.
(۲۶۰) حسینی دمشقی، محمد، ذیل تذکرة الحفاظ، همراه تذکرة الحفاظ ذهبی، بیروت، دارالکتب العلمیه.
(۲۶۱) خاتون آبادی، عبدالحسین، وقایع السنین والاعوام، به کوشش محمدباقر بهبودی، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۲۶۲) خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق.
(۲۶۳) خواندمیر، غیاثالدین، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۲۶۴) ذهبی، محمد، الامصار ذوات الآثار، به کوشش قاسمعلی سعد، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۲۶۵) ذهبی، محمد، سیراعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۲۶۶) ذهبی، محمد، المختصر المحتاج الیه من تاریخ ابن دبیثی، به کوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۱۷ق/۱۹۹۷م.
(۲۶۷) ذهبی، محمد، معرفة القراء الکبار، به کوشش بشار عواد معروف و دیگران، بیروت، ۱۴۰۴ق.
(۲۶۸) ذهبی، محمد، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۸۲ق/۱۹۶۳م.
(۲۶۹) رافعی، عبدالکریم، التدوین فی اخبار قزوین، حیدرآباد دکن، ۱۹۸۵م.
(۲۷۰) رشیدالدین، فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۲۷۱) رودانی، محمد، صلة الخلف، به کوشش محمد حجی، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م.
(۲۷۲) زرکلی، خیرالدین، الأعلام.
(۲۷۳) سبکی، عبدالوهاب، طبقات الشافعیة الکبری، به کوشش محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۴م.
(۲۷۴) سخاوی، محمد، الضوء اللامع، قاهره، ۱۳۵۵ق/۱۹۳۶م.
(۲۷۵) سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م.
(۲۷۶) سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبکر، طبقات المفسرین، به کوشش علی محمد عمر، قاهره، ۱۳۹۶ق/۱۹۷۶م.
(۲۷۷) شوکانی، محمد، البدر الطالع، قاهره، ۱۳۴۸ق.
(۲۷۸) صدر، حسن، تکملة امل الآمل، به کوشش احمد حسینی، قم، ۱۴۰۶ق.
(۲۷۹) صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش ژاکلین سوبله و دیگران، ویسبادن/ بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
(۲۸۰) طاش کوپریزاده، احمد مصطفی، الشقائق النعمانیة، بیروت، ۱۳۹۵ق.
(۲۸۱) طوسی، محمد، الرسائل العشر، قم، ۱۴۰۳ق.
(۲۸۲) طوسی، محمد، الغیبة، به کوشش عبادالله طهرانی و علی احمد ناصح، قم، ۱۴۱۱ق.
(۲۸۳) قرشی، عبدالقادر، الجواهرالمضیئة، کراچی، کتابخانه میرمحمد.
(۲۸۴) علامه حلی، حسن، منتهی المطلب، مشهد، ۱۴۱۲ق.
(۲۸۵) فاسی، محمد، ذیل التقیید، به کوشش کمال یوسف الحـوت، بیـروت، ۱۴۱۰ق.
(۲۸۶) کتانی، محمد، الرسالة المستطرفة، استـانبـول، ۱۹۸۶م.
(۲۸۷) لالکایـی، هبةالله، اعتقاد اهل السنـة، ریاض، ۱۴۰۲ق.
(۲۸۸) مجلسی، محمدباقر، اجازات الحدیث، به کوشش احمد حسینی، قم، ۱۴۱۰ق.
(۲۸۹) مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۲۹۰) محبی دمشقی، محمدامین، خلاصة الاثر، قاهره، ۱۲۸۴ق.
(۲۹۱) مدرسی طباطبایی، حسین، مقدمهای بر فقه شیعه، ترجمه محمدآصف فکرت، مشهد، ۱۳۶۸ش.
(۲۹۲) مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، به کوشش بشارعواد معروف، بیروت، مؤسسةالرساله.
(۲۹۳) میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۲۹۴) نسفی، عمر، القند فی ذکر علماء سمرقند، به کوشش یوسف هادی، تهران، ۱۳۷۸ش.
(۲۹۵) نوری، حسین، خاتمة المستدرک، به کوشش مؤسسة آلالبیت علیهالسلام، قم، ۱۴۱۵ق.
(۲۹۶) وصاف، تاریخ، تحریر عبدالمحمد آیتی، تهران، ۱۳۴۶ش.
(۲۹۷) هادی، یوسف، مقدمه برالقند فی ذکر علماء سمرقند نسفی.
(۲۹۸) GAL.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «تبریز»، شماره۵۷۴۷.