اعراب (نحو)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِعْراب، مهمترین و بحثانگیزترین موضوع در
نحو زبان عربی، تا جایی که برخی آن را نحو و نحو را اِعراب خواندهاند.
از نظر لغوی،
واژه دارای معانی مختلفی است.
رایجترین معنی لغوی آن «واضح ساختن» است.
از دیگر معانی آن، «سخن
زشت گفتن» و «باز داشتن ازسخن زشت» است؛
از این رو، آن را از واژههای
اضداد شمردهاند.
در تعریف اصطلاحی واژه نیز تعاریف گوناگونی ارائه شده است،
در تمامی این تعاریف به
تصریح یا
تلویح از «تغییرات پایانی واژه» سخن رفته است. برخی تعاریف بیشتر به نمود ظاهری اعراب میپردازد
و برخی به دلالت معنایی آن؛
اما هیچ یک از این تعاریف
ماهیت اعراب را
روشن نمیکند. این تغییرات که از نظر
جمهور نحویان در بخشی از واژگان (اسماء متمکن و
فعل مضارع ) رخ میدهد، در اسم، ذیل ۳ عنوان کلی
رفع ،
نصب و
جر ، و در
فعل ذیل عناوین رفع، نصب و جزم
طبقهبندی میشود.
در مورد اینکه چرا این
پدیده را اعراب نامیدهاند، مناسباتی با یکایک معانی لغوی واژه ذکر کردهاند،
اما بیان این وجوه مناسبت نیز ماهیت اعراب را روشن نمیسازد. معادلهایی که مستشرقان برای واژه
انتخاب کردهاند، نیز دلالت بر
اختلاف برداشت آنان از این پدیده دارد: برخی واژه inflexionÄ و برخی دیگر caseÄ و moodÄ را معادل آن دانستهاند؛ اما چنانکه فلیش اشاره میکند، هیچ کلمهای در زبانهای اروپایی قادر به ترجمه این مفهوم عربی خاص نیست. تحقیقات و نظریات نحویان و زبان شناسان عرب، پرده
ابهام را به طور نهایی از
چهره اعراب بر نمیدارد. اینک میتوان گفت تمامی سؤالات و ابهامات در مورد این پدیده به دو سؤال اساسی باز میگردد:
۱. آیا اعراب از
آغاز در زبان عربی وجود داشته، یا ساخته و پرداخته نخستین نحویان عرب بوده است؟
۲. علت پدید آمدن این
خصیصه در زبان عربی چیست؟
تا آنجا که میدانیم هیچ یک از نحویان و زبان شناسان پیشین عرب، اصل وجود اعراب را در زبان عربیِ کهن و به طور خاص زبان
فصیح ،
انکار ننمودهاند، اما برخی مستشرقان همچون فولرس وجود این پدیده را در گویشهای
سرزمین حجاز و
قرآن انکار میکنند و حتی
تردید دارند که
بادیهنشینان - آنان که شاعران از میان ایشان برخاستهاند - بدین زبان سخن گفته باشند.
در رد این
ادعا به وجود اعراب در
شعر جاهلی و وجود احادیثی از
پیامبر اسلام مبنی بر
تشویق به
رعایت اعراب و
اجتناب از
لحن (
عدم مراعات اعراب)
استناد شده است؛
اما با
توجه به تردیدهایی که درباره شعر جاهلی وجود دارد و ایراداتی که بر
متن و
سند روایات وارد است، نمیتوان به این دلایل استناد نمود. با این حال، نفی آن از زبان «فصیح یگانه عربی»
آسان نیست. بررسیهای زبان شناسی به
وضوح نشان میدهد که این پدیده در اکثر زبانهای سامی وجود داشته است.
اما چگونگی
تحول و
زمان کاربرد آن، به کلی در پرده ابهام است. احتمالاً امر اعراب از مایههای سامی
کهن سرچشمه گرفته و بنا به تحقیقات نوگایرول حضور آن در اکدی،
مسلم است.
فوک
معتقد است که دست کم تا اواخر
قرن ۴م در لهجههای گوناگون عربی، اعراب به کار میرفته است. اشپیتالر با این نظر مخالفت کرده،
اظهار میدارد که در میان قبایل دو زبان وجود داشته است: یکی
عامیانه و مورد استفاده در زندگی روزمره که اِعراب از آن به کلی
رخت بربسته بوده؛ دیگری زبان فصیح هنری که از دیرباز حرکات آخر کلمات در آن مراعات میشده است؛ اما فلیش میپندارد که اعراب، حتی در زبان بدویان (غیر از زبان فصیح) لااقل تا زمان
سیبویه وجود داشته، و یکی از عمدهترین دلایل آن،
بحث «
وقف » و «
سکون » است که بدون اعراب، معنی نمییابد.
شکل حرکات اعرابی هم مورد بحث است.
بروکلمان پنداشته است که این حرکات، در آغاز به صورت مصوتهای بلند
تلفظ میشدند؛ مسکاتی به عکس همه را مصوت کوتاه
فرض کرده که برای دلالت بر جمع، گاه به مصوت بلند
تبدیل شدهاند.
تحقیقاتی که نحویان متقدم درباره لهجههای قدیم عربی انجام دادهاند، پرده از
اختلاف لهجهها و چگونگی حرکت اواخر کلمات برمیدارد که غالباً همان اعراب است
و «حتی امروزه در بقایایی دست نخورده از لهجههای بدویان پدیده اعراب را مییابیم».
از سوی دیگر، چنانچه این پدیده ساختگی باشد، به یقین باید معارضاتی نیز داشته باشد، اما
تاریخ عرب نه تنها اشارهای به چنین معارضات ندارد، بلکه
شواهد و
وقایع همگی دلالت بر وجود این پدیده در زبان عربی فصیح میکند.
به گفته نولدکه «اگر
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یا یکی از مسلمانان معاصر ایشان قرآن را بدون اعراب میخواندند، مسلماً روایاتی در این مورد به دست ما میرسید».
موضوع اعراب در فعل مضارع خود به تنهایی میتواند دلیلی قانع کننده برای وجود این پدیده در زبان عربی و به طور خاص زبانی که قرآن بدان نازل شد، به شمار آید: از
نگاه نحویان بصری اعراب در فعل مضارع فاقد دلالت معنایی است و نحویان کوفی نیز تحلیل دقیقی از معانی اعراب مضارع به دست ندادهاند؛ چنانچه اعراب ساخته و پرداخته
ذهن نحویان باشد، تلاش آنان برای
معرب ساختن فعل مضارع کاری
عبث و
بیهوده مینماید. بلکه بر عکس، ایشان موضوع اعراب در فعل مضارع را واقعیتی انکارناپذیر میدانند و در
توجیه آن به راههای ناموفقی هم گام مینهند؛ حال چه دلیلی باعث میگردد تا آنان به ساختن پدیدهای بپردازند که خود در توجیه آن فرو مانند؟
اگر اعراب را به عنوان واقعیتی ریشهدار در زبان عربی بپذیریم، ناچار این سؤال مطرح میشود که علت پیدایش آن چیست؟ نظریات گوناگونی که از آغاز تاکنون در این باره ابراز شده است، در
چارچوب دو
نظریه قابل
بررسی است: ۱. نظریه جمهور نحویان؛ ۲. نظریه برخی از نحویان عرب و زبان شناسان و مستشرقان. بحث بر سر این دو نظریه، به سبب اشکالاتی که بر هر یک از آنها وارد میشود، همچنان ادامه دارد، به گونهای که
ترجیح یکی را بر دیگری
دشوار ساخته است.
نحویان بصری و کوفی بر این باورند که این تغییرات در اسم بر معانی نحوی همچون فاعلیت، مفعولیت و اضافه دلالت دارند. ردپای این نظریه را نخستین بار در سخنان
زجاجی مییابیم که آن را
اجماع تمام نحویان به جز قطرب (شاگرد سیبویه) میداند،
اما وی در
تحلیل این معانی، تغییرات اعراب را که معمولاً بر تغییرات پایانی
اطلاق میشود، با تغییرات آغازین و میانی واژه که به صَرف واژه مربوط میگردد، درهم میآمیزد و در واقع تحلیلی روشن از این معانی به دست نمیدهد.
شاید بتوان گفت که روشنترین تحلیل را از این معانی،
زمخشری عرضه میکند و میگوید: اعراب اسم، رفع و نصب و جر است و هر یک از این عناوین، نشانه مفهومی معین است: رفع نشانه فاعلیت، نصب نشانه مفعولیت و جر نشانه اضافه، و سایر مرفوعات و منصوبات و مجرورات را
ملحقات این ۳ نقش باید شمرد.
اشکالاتی بر نظریه دلالت معنایی اعراب وارد شده است که مهمترین آنها بدین قرار است: الف - چنانچه این تغییرات دلالت بر این معانی دارد، چرا گاه چند اعراب متفاوت بر یک معنی نحوی دلالت میکند و بر عکس، در مواردی یک عنوان اعراب بر چند معنی دلالت دارد؟.
ب - اسمهای فراوانی در زبان عربی وجود دارد که این تغییرات در آنها یافت نمیشود (واژگان مبنی و
دارای اعراب تقدیری). ج - مهمتر از همه آنکه گاه میتوان جملهای عربی را بدون اعراب خواند و بر مفاهیم نحوی آن و ارتباط اجزاء کلام با یکدیگر واقف گشت و همین امر اعتبار معنایی اعراب را یا از میان میبرد، یا سخت
ضعیف میکند. د - علت وجود اعراب در فعل مضارع چیست؟ وجود این اشکالات بر نظریه جمهور نحویان
باعث میگردد که آنان به رغم
اعتراف به دلالت اعراب بر معانی نحوی برای فرار از اشکالات یاد شده، اعراب را بر پایه نظریهای به نام «نظریه عامل»
تحلیل نمایند. بر اساس این نظریه، نحویان تمام تغییرات اعرابی را معلول عواملی لفظی میدانند که بر سر واژه معرب میآید و هر جا عاملی در کار نبود، ولی اعراب بود، یا بر عکس اعرابی نبود، ولی عامل وجود داشت، اعراب یا عامل اعراب را
مقدر میدانند.
بدینترتیب، برخی از ابهامات پیرامون پدیده اعراب به ظاهر حل میگردد، اما کار بدینجا
خاتمه نمییابد، زیرا این چارهجویی خود پرسشهای فراوان دیگری را پیش میآورد، از قبیل اینکه چه چیز باعث
حذف عامل میگردد؟ عامل مُقَدَّر چیست؟ شرایط تقدیر عامل کدام است؟ و شرایط عمل عامل چیست و سؤالاتی از این دست که موشکافی نحویان به شمار آن میافزاید و پاسخهای کلامی و فلسفی مآبانهای که بدان میدهند،
پیکره نحو را
فربه و
تنومند میسازد و اعراب دیگر نه به عنوان بیانگر معانی نحوی، بلکه به عنوان نتیجه عمل عامل، نظریه حاکم و
مسلط بر نحو میگردد.
بدین ترتیب، تحلیل اعراب بر پایه نظریه عامل آنگونه که ابراهیم مصطفی معتقد است، معلول تأثیر آراء کلامی و فلسفی بر اندیشه نحویان نیست،
بلکه هم آن نظریه و هم توجیهات مبتنی بر آراء کلامی و فلسفی پیرامون آن، هر دو معلول اشکالات وارد بر نظریه جمهور است. کوشش نحویان در تبیین اعراب بر پایه نظریه عامل کم کم با مخالفتهایی اجمالی از جانب کسانی همچون ابن جنی (د ۳۹۲ق)
شروع میگردد
و در
قرن ۶ق از طرف ابن مضاء قرطبی سخت مورد
هجوم و انکار قرار میگیرد و اساس تألیف کتاب الرد علی النحاة توسط وی میگردد. ابن مضاء
با استناد به سخن ابن جنی، تأثیر عامل را در ایجاد اعراب نفی میکند، اما در تحلیلی که جبنه کلامی به خود میگیرد، بر خلاف ابن جنی که معتقد است «اعراب را متکلم ایجاد میکند و نه عامل»،
اعراب را از
افعال خداوند میداند که همانند سایر افعال اختیاری به
انسان نسبت داده میشود. در ادامه رد نظریه عامل به ابراهیم مصطفی میرسیم. وی ظاهراً هنگام تألیف
کتاب خود احیاء النحو، از وجود کتاب ابن مضاء آگاهی نداشت (کتاب احیاء النحو در ۱۹۳۶م
تألیف شده، و کتاب ابن مضاء اولین بار در ۱۹۴۷م توسط شوقی ضیف به
چاپ رسیده است). هر چند ابراهیم مصطفی اشارهای به کتاب ابن مضاء ندارد، اما همانند او - ولی نه به شیوهای کلامی - نظریه عامل را تا سرحد
استهزا مورد
نقد و انکار قرار میدهد
و در تحلیلی معنا شناسانه،
رفع را نشانه «اسناد» در مسندالیه (فاعل، نایب فاعل، مبتدا)، و جر را نشانه «اضافه» میداند؛
اما از نگاه او نصب، اعراب نیست و از این رو فتحه (نشانه اصلی نصب) را نشانهای اعرابی که بیانگر معنایی باشد، نمیداند و در تحلیلی گسترده میخواهد
ثابت کند که فتحه، تنها نقشی صوتی دارد و به علت سبکی، موجب سهولت در تلفظ واژگان میگردد.
نظریه ابراهیم مصطفی نیز اشکالات وارد بر نظریه جمهور را حل نمیکند و به ویژه انکار دلالت معنایی فتحه مورد انتقاد برخی معاصران قرار میگیرد.
باید گفت رد نظریه عامل هر چند ممکن است برخی از دشواریهای نحو را حل کند، اما همچنان اشکالات وارد بر نظریه جمهور باقی خواهد ماند. گذشته از این، رد نظریه عامل، طرفداران نحو سنتی را به
دفاع از آن وا میدارد. اینان به اقامه دلایلی مبنی بر ضرورت
تفسیر اعراب بر پایه نظریه عامل میپردازند.
به دنبال این موضع گیریها نظریه سومی مبتنی بر تعدیل در نظریه عامل به وجود میآید. نظریهای که در تألیف
کتاب تجدید النحو توسط شوقی ضیف، تبلور مییابد. اما تألیف این کتاب نیز تنها به برخی از سؤالاتی که به دنبال نظریه عامل مطرح میشود، پاسخ میگوید.
مکتب نحوی بصری تنها اسم را
شایسته اعراب میداند، به دلیل آنکه مفاهیم نحوی همچون فاعلیت، مفعولیت و اضافه، تنها بر اسم
عارض میشود، اما فعل و حرف از آنجا که مفاهیم نحوی بر دوششان بار نمیشود، اصالتاً مبنیند.
از اینرو، باید دلیلی برای وجود اعراب در فعل مضارع یافت. تنها راهی که نحویان یافتهاند، آن است که فعل مضارع را چیزی کاملاً شبیه به اسم تلقی کنند
و بر اساس همین تعلیل نیز عنوان «مضارع» به معنی «مشابه»، به این فعل دادهاند.
این پاسخ بر فرض پذیرفته شدن، باز پرسشهای دیگری بر میانگیزد، از جمله اینکه اگر فعل به سبب تشابه با اسم معرب گردیده است، چرا در اعراب جر، مشترک نیستند و چرا فعل مضارع به جای جر، جزم میپذیرد؟ پاسخهایی که به این سؤال داده شده است، نیز همانند تعلیل در اصل موضوع، بیشتر به توجیهات ذوقی میماند، تا توصیف واقعیات زبان.
به همین سبب، ابوحیان با واقع بینی میگوید: در این مسائل نباید به دنبال
استدلال بود؛
اما مکتب نحوی کوفی معتقد است چون معانی گوناگونی مانند
نفی ،
نهی و
شرط ، بر فعل عارض میگردد، اعراب در فعل نیز اصیل است
و علاوه بر فعل مضارع، فعل
امر نیز معرب میباشد. اما بصریان با استناد به اینکه «حرف» نیز معانی مختلفی را بیان میکند، استدلال کوفیان را در این باره
مردود میدانند.
به نظر میرسد توجیهات مکتب بصری درباره
علت اعراب فعل مضارع، به دور از واقعیات زبان و اصل «کثرة المبانی تدل علی کثرة المعانی» است و
تحلیل کوفیان از معانی اعراب در فعل نیز جامع و وافی به مقصود نیست، از این رو سخن بر سر علت اعراب فعل مضارع در میان معاصران، فصل خاصی را به خود اختصاص میدهد: برخی همچون ریمون طحان اعراب فعل مضارع را «باطل» دانسته، آن را از جنبههای صرفی فعل میدانند.
در مقابل عبدالستار جواری
کوشیده است تا مفهوم اعراب در فعل مضارع را بر اساس دلالت آن بر «مفهوم زمان» تحلیل کند. بنابر تحلیل وی، به طور
اجمال ، مضارع مرفوع،
بالقوه بر تمامی زمانها دلالت دارد و مضارع منصوب دلالت بر استقبال و مضارع مجزوم دلالت بر ماضی، امر و شرط مینماید.
محقق دیگری به نام محمد کسار در المفتاح لتعریب النحو میکوشد اعراب را در اسم و فعل با «فعالیت» مرتبط سازد؛ اما او، مفهوم این اصطلاح را به گفته مهیری
روشن نساخته است. بر اساس این نظریه اقسام فعل (
ماضی ،
مضارع و امر) همگی معرب هستند و علاماتی که در پایان اقسام فعل وجود دارد، دلالت بر درجات فعالیت مینماید: فعل ماضی دلالت بر فعالیت
ضعیف میکند و نشانه این نوع فعالیت فتحه است، فعل مضارع که آن را «مستمر» مینامد، دلالت بر فعالیت
زنده و پویایی میکند که در زمان حال واقع است و ادامه دارد، یا در
آینده به طور حتم واقع میشود و نشانه آن قویترین حرکات یعنی ضمه است و نصب مضارع دلالت بر ضعف فعالیت و تردید در تحقق و استمرار آن میکند، و جزم بر انقطاع استمرار و فعالیت دلالت دارد.
این نظریه علاوه بر ابهامی که در
اصل آن وجود دارد، در
تطبیق نیز با دشواریهایی مواجه میشود که حل آن سر از تأویلات فراوان بر میآورد.
و سرانجام آذرنوش در آموزش زبان عربی با توجه به وجوه اخباری و التزامی در فعل فارسی، اعراب رفع و نصب را در فعل مضارع، به ترتیب بیانگر «وجه اخباری و وجه التزامی» تلقی میکند، اما از آنجا که نویسنده در صدد بررسی دلالت انواع اعراب بر معانی نیست، به دیگر جنبههای اعراب فعل نمیپردازد.
اشکالات وارد بر نظریه دلالت اعراب بر معانی، از همان آغاز، برخی نحویان را به انکار دلالت معنایی اعراب وادار کرد. اینان ضمن اعتراف به وجود این پدیده، در صدد توجیه علت وجودی آن از راههای دیگر بر آمدند. زجاجی (د ۳۳۰ق)، قطرب را تنها منکر نظریه دلالت معنایی اعراب میداند.
به استناد سخن زجاجی، بسیاری دیگر نیز تنها قطرب را از میان متقدمان منکر دلالت معنایی اعراب میدانند،
اما باید گفت برخی دیگر از نحویان بزرگ همچون ابن درستویه و ابوعلی فارسی نیز منکر دلالت معنایی اعراب شدهاند.
ابن یعیش اشارهای به دلایل ابن درستویه نمیکند، اما شاهین دلیل ابوعلی فارسی را بر انکار دلالت معنایی اعراب، امکان حذف اعراب و در عین حال فهم معانی نحوی آن، بیان میدارد.
بنابر نقل زجاجی،
قطرب اعراب را وسیلهای میداند برای
تسریع در گفتار که بر
اثر وقف به کندی میگراید. از معاصران عرب، ابراهیم انیس معتقد است که اِعراب افسانهای است که از تظاهراتی زبانی که در میان قبایل
جزیرةالعرب پراکنده شده است و تار و پود این
افسانه در اواخر
سده نخست یا اوایل سده ۲ق به دست گروهی از سخن پردازان که بیشتر عمرشان را در محیط
عراق گذرانده بودند، به هم بافته شد و در اواخر
قرن ۲ق همچون دژی نفوذ ناپذیر درآمد که نویسندگان و خطبا و شاعران
فصیح عرب نتوانستند آن را
تسخیر کنند.
این نظریه که آشکارا از فولرس تأثیر پذیرفته، از سوی برخی دیگر از معاصران عرب همچون داوود عبده، عبدالحمید ابراهیم و شاهین
تعقیب شده است.
عبده بر این باور است که این حرکات در اصل جزئی از کلمه بودهاند و یک صورت بیشتر نداشتهاند و در تمام حالات کلمه، همان یک صورت به کار میرفته است.
عبدالحمید ابراهیم، اعراب را پدیدهای میداند که در ساختار زبان وجود داشته است، اما نحویان در فهم مدلول آن به
خطا رفتهاند. او به استناد آنچه از آراء سیبویه بر میآید و نیز با توجه به برخی آیات میگوید که اعراب، ابزار «
آشکار کردن زیبایی» کلام است، نه معنای آن؛
به عبارت دیگر، اعراب زبان عربی فصیح را
گوشنواز میسازد.
اینک با توجه به آنچه گفته شد، درباره پدیده اِعراب میتوان این نکات را مطرح کرد:
۱. اعراب پدیدهای در زبان عربی است و عناوین رفع، نصب، جر و جزم که پس از اسلام وضع شده، عناوینی کلی برای بیان معانی و مفاهیم اسم و فعل است، با تفاوتی جوهری میان معانی اعراب در اسم (بیانگر نقش اسم در جمله) و معانی اعراب در فعل (بیانگر وجوه فعل).
۲. رفع در اسم دلالت بر نقش اسنادی دارد و نه فاعلی (آنگونه که جمهور نحویان میگویند) و نه فقط «مسند الیهی»، بلکه دلالت بر «
اسناد » میکند که هم در مسند الیه (
فاعل ، نائب فاعل و
مبتدا ) و هم در مسند (
خبر یا گزاره) وجود دارد. نصب در اسم بر نقش مفعولی (در
مفعول به ، مفعول معه، منادی، مستثنی) و قیدی (در
مفعول مطلق ، مفعول لاجله، مفعول فیه، حال و تمیز) دلالت میکند،
اما جرّ دلالت بر نقش متممی - اعم از مضاف الیه و مجرور به حرف جرّ - دارد.
۳. اعراب در فعل، بیانگر «وجوه فعل» تلقی میشود. رفع معادل وجه اخباری، و نصب نشانگر وجه التزامی، و جزم نشانگر وجه امری و شرطی فعل است،
مگر مضارع مجزوم به «لم و لمّا» که از این دایره خارج است.
۴. نقشهای اسم و وجوه فعل،
دارای دو گونه عنوان است: عناوین کلی، رفع و نصب و جرّ و جزم است و عناوین خاص، حالات و وجوه مندرج در ذیل هر یک از عناوین کلی.
۵. آنچه را نحویان در نظریه عامل «عوامل لفظی» میدانند، همانند اعراب نشانهای است که بیانگر مفاهیم و معانی «معمول» خود هستند: در زبان عربی گاه از راه عامل، این مفاهیم و معانی
آشکار میگردد (عامل موجود و اعراب مقدّر) و گاه از راه اعراب (اعراب آشکار و عامل مقدّر) و گاه به کمک عامل و اعراب معنی
القا میگردد (عامل و اعراب هر دو آشکار). در مواردی عامل و اعراب محذوف است و با توجه به «
سیاق کلام» و از طریق «روابط همنشینی» میتوان به نقش اجزاء کلام در کنار یکدیگر پی برد (مانند ساختارهای مبتدا و خبر) و آنچه باعث گردیده زبان عربی بدون اعراب نیز قابل فهم باشد، انس با ساختارهایی است که در آن، بیشتر از طریق «عوامل لفظی و سیاق» میتوان به روابط اجزاء کلام پی برد.
بدین ترتیب برخی از اشکالات وارد بر نظریه معنیدار بودن اعراب پاسخ مییابد، ولی پارهای از اشکالات همچنان باقی میماند.
(۱) آذرتاش آذرنوش، آموزش زبان عربی، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۲) آذرتاش آذرنوش، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی، تهران، ۱۳۵۴ش.
(۳) عبدالحمید ابراهیم، «الاعراب ظاهرة جمالیة»، مجلة مجمع اللغة العربیة، ۱۹۵۸م، شم ۵۷.
(۴) عبیدالله بن ابی الربیع، البسیط فی شرح جمل الزجاجی، به کوشش عیادبن عید الثبیتی، بیروت، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۶م.
(۵) عبدالرحمان بن انباری، الانصاف، قاهره، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۱م.
(۶) عثمان بن جنی، الخصائص، به کوشش محمدعلی نجار، قاهره، ۱۳۷۱ق/۱۹۵۲م.
(۷) محمد بن سراج، الاصول فی النحو، به کوشش عبدالحسین فتلی، بیروت، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م.
(۸) یوسف بن عبدالبر، بهجة المجالس و انس المجالس، به کوشش محمد مرسی خولی، بیروت، ۱۹۸۱م.
(۹) احمد بن عبدربه، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م.
(۱۰) احمد بن مضاء، الرد علی النحاة، به کوشش شوقی ضیف، قاهره، ۱۳۶۶ق/۱۹۴۷م.
(۱۱) ابن منظور، لسان.
(۱۲) یعیش بن یعیش، شرح المفصل، بیروت، عالم الکتب.
(۱۳) محمد ابوحیان غرناطی، النکت الحسان، به کوشش عبدالحسین فتلی، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۱۴) منی الیاس، القیاس فی النحو، دمشق، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م.
(۱۵) عباس حسن، النحو الوافی، قاهره، ۱۹۶۶م.
(۱۶) خلیل بن احمد، العین، به کوشش مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، قم، ۱۴۰۵ق.
(۱۷) زجاجی، الایضاح فی علل النحو، به کوشش مازن مبارک، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۱۸) محمود زمخشری، المفصل فی النحو، به کوشش ی پ بروخ، لایپزیگ، ۱۸۷۹م.
(۱۹) ابراهیم سامرایی، دراسات فی اللغة، بغداد، ۱۹۶۱م.
(۲۰) داوود سلوم، دراسة اللهجات العربیة القدیمة، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۲۱) عمرو سیبویه، الکتاب، به کوشش عبدالسلام محمدهارون، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۲۲) سیوطی، الاشباه و النظائر، به کوشش عبدالله نبهان، دمشق، مجمع اللغة العربیه.
(۲۳) سیوطی، المزهر، به کوشش محمد جاد المولی و دیگران، بیروت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۷م.
(۲۴) سیوطی، همع الهوامع، به کوشش محمد بدرالدین نعسانی، قم، ۱۴۰۵ق.
(۲۵) عبدالصبور شاهین، اثر القراءات فی الاصوات و النحو العربی، قاهره، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۷م.
(۲۶) رضا شکرانی، «پژوهشی پیرامون پدیده اعراب در مقایسه با مقولههای نقش و وجه دستور زبان فارسی»، مجله پژوهشی دانشگاه اصفهان، ۱۳۷۴ش، شم ۷.
(۲۷) صبحی صالح، دراسات فی فقه اللغة، بیروت، ۱۹۷۳م.
(۲۸) رمضان عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغه و زبان شناسی عربی، ترجمة حمیدرضا شیخی، مشهد، ۱۳۶۷ش.
(۲۹) یوهان فوک، العربیة، ترجمة عبدالحلیم نجار، قاهره، ۱۳۷۰ق/۱۹۵۱م.
(۳۰) لغت نامه دهخدا.
(۳۱) محمد مبرد، المقتضب، به کوشش محمد عبدالخالق عضیمه، بیروت، ۱۳۸۲ق/ ۱۹۶۳م.
(۳۲) ابراهیم مصطفی، احیاء النحو، قاهره، ۱۹۵۱م.
(۳۳) عبدالقادر مهیری، نظرات فی التراث اللغوی العربی، بیروت، ۱۹۹۳م.
(۳۴) محمد یمانی، الموسوعة العربیة فی الالفاظ الضدیة و الشذرات اللغویة، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «اعراب»، ج۹، ص۳۶۸۰.