اصلاح
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
برطرف کردن
فساد و
تباهی از شیء و ایجاد
سلامت و بهبودی در آن را اصلاح گویند. از اصلاح در بابهاى
زکات،
نکاح و
قضاء سخن گفته شده است.
مراد از اصلاح (در مقابل
افساد)، انجام كارى است كه يا افساد را برطرف كند و يا زمينه بروز آن را از بين ببرد كه به لحاظ نوع موضوع فرق مىكند مانند اصلاح
نفس،
اصلاح ذات البین و اصلاح
ساختمان كه به ترتيب به معناى
پیرایش نفس از صفات زشت و آراستن آن به
صفات نيكو، آشتى و پيوند ميان
متخاصمین و رفع كدورت از آنان، و ترميم خرابیهاى ساختمان است.
اصلاح
مصدر باب افعال از ریشه «صـلـح» و نقطه مقابل
افساداست و در منابع واژهنگاری
فارسیو
عربیبه معنای بهصلاح آوردن، بهبودی بخشیدن، تعمیر کردن،
آشتیدادن،
نیکویی کردن و
آراستن و ساماندادن آمده است.
معنای مشترک در همه مشتقات این واژه،
سلامت از
فساد است که شامل سلامت در
ذات،
نظر و
عملمیگردد.
اصلاح گاه به اقامه و برپاداشتن چیزی پس از فساد و خرابی
و گاه به بازگشت به حالت
اعتدال حاصل میشود.
واژه
انگلیسی reform بیشتر با رویکرد
اجتماعی و
سیاسی به معنای درست کردن، آشتی، تعمیر و... بهکارمیرود.
واژه اصلاح و دیگر مشتقات ماده
صلح از جمله صلاح،
صالح،
مصلح و صُلح، نزدیک به۸۰ بار در
قرآن بهکار رفته که گاه در برابر فساد
و گاه در برابر
سوءآمده است.
این مجموعه موارد را میتوان در یک دستهبندی موضوعی چنینبرشمرد:
مصالحه و
گذشت، رفع
نزاع بین دو نفر یا اصلاح میان انسانها
، رفع اختلافات
خانوادگی؛ جوان ساختن
پیر و رفع
نازایی،
احسان به
والدین،
توبه و جبران گذشته
،
تقوا و انجام دادن
عمل صالح،
امر به معروف و
نهی از منکرو قبولی
اعمال.
حوزه معنایی اصلاح:
در نگاهی کلی، اصلاح در قرآن گاه به
خداوند نسبت داده شده است: «و اَصلَحَ بالَهُم»
، «اِنَّ اللّهَ لا یُصلِحُ عَمَلَ المُفسِدین»
، «یُصلِح لَکُم اَعمــلَکُم»
و گاهی به
بندگان نسبت داده شده که بیشترین کاربرد آن در قرآن از این قسم است.
در مواردی که اصلاح از طرف خداست به معنای بهترکردن وضع
زندگی یا قبولی اعمال است.
«واَصلَحَ بالَهُم» یعنی دنیای آنان را یا
دین و دنیای آنان را بهبود بخشید تا در
دنیا بر دشمنانشان پیروز شده و در
آخرت وارد
بهشت گردند
؛ اما اصلاح از طرف
بندگان به معنای ادای
تکلیف است و این تکلیف در هر موقعیتی مصداق خاصی مییابد.
اگر اصلاح را همراه با ریشه آن «صلاح» در نظر بگیریم با بسیاری از
مفاهیم دیگر قرآنی مانند
احسان،
فلاح،
خیر و
برّ، و مفاهیم متضاد با آنها همانند
فساد و
سیئه رابطه بسیار نزدیکی خواهدیافت.
اصلاح و احسان:
این دو واژه افزون بر اشتراک معنایی در مواردی، دارای کاربردهای ویژهای نیز هستند.
مفهوم صلاح گاه در برابر
سوء بهکار میرود و یکی از معانی احسان نیز در مقابل
اسائه است.
اصلاح به معنای بهبودی بخشیدن
روابط اجتماعی میآید و
احسان نیز به معنای
نیکی کردن به دیگران است
، جز آنکه احسان به معنای مطلق «کار نیکو کردن» میآید: «اِنَّاللّهَ یَأمُرُ بِالعَدلِ والاِحسـنِ»
، درحالی که اصلاح به رفع
نقص در کار اختصاص دارد؛ وقتی خداوند به کسی احسان میکند میتواند تفضلی از خداوند باشد؛ نه آنکه لزوماً رفع نابسامانی کردهباشد.
اصلاح و افساد:
در برخی
آیات، اصلاح در برابر
افساد بهکار رفته است؛ مانند
آیه ۸۱
سوره یونسکه در آن از قول
موسی خطاب به
ساحران تأکید میکند که
خداوند عمل
مفسدان را اصلاح نمیکند: «اِنَّ اللّهَ سَیُبطِـلُهُ اِنَّ اللّهَ لایُصلِحُ عَمَلَ المُفسِدین».
علامه طباطبایی معتقد است که صلاح و
فساد دو امر متقابل و ضد یکدیگر است و
سنت الهی بر آن است که اثر متناسب و ویژه هریک از صلاح و فساد را بر صالح و فاسد مترتب کند و اثر
عمل صالح سازگاری و هماهنگی با سایر حقایق
عالم و اثر
عمل فاسد ناسازگاری با سایر حقایق عالم است، پس این پدیده استثنایی بهطور طبیعی بر اثر واکنش سایر
اسباب عالم با همه
قوا و وسائل مؤثرش، محکوم به نابودی است.
بنابراین،
باطل در نظام
آفرینش دوام نمییابد و سرانجام
جهان روبه بهبودی و اصلاح است: «واللّهُ لا یَهدِی القَومَ الظّــلِمین»
، «انّ اللّهَ لایَهدِی القَومَ الفـسِقین»
، «اِنَّ اللّهَ لایَهدی مَن هُوَ مُسرِفٌ کَذّاب»
، «اِنَّ اللّهَ لایُصلِحُ عَمَلَ المُفسِدین».
بنابر دیدگاه پیشگفته،
انسان نیز که جزئی از عالم
آفرینش است از این قانون کلی بیرون نیست، پس اگر طبق
هدایت فطرتش رفتار کرد به آن سعادتی که برایش مقدر شده میرسد و اگر از
حدود خود
تجاوز کرد، یعنی در زمین فساد پیشه کرد، خدای سبحان به
قحط و گرفتاری و انواع
عذابها و
نقمتها گرفتارش میکند، تا شاید به سوی صلاح و
سداد بگراید: «ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ والبَحرِ بِما کَسَبَت اَیدِیالنّاسِ لِیُذیقَهُم بَعضَ الَّذی عَمِلوا لَعَلَّهُم یَرجِعون».
و اگر همچنان بر
انحراف و
فساد خود بماند و بر اثر اینکه فساد در دلش ریشه دوانیده از آن دل برنکند، به عذاب استیصال گرفتارش میکند: «ولَو اَنَّ اَهلَ القُرَی ءامَنوا واتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکـت مِنَ السَّماءِ والاَرضِ ولـکِن کَذَّبوا فَاَخَذنـهُم بِما کانوا یَکسِبون»
، «و ما کانَ رَبُّکَ لِیُهلِکَ القُری بِظُـلم واَهلُها مُصلِحون»
، «اَنَّ الاَرضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّــلِحون».
و این بدان جهت است که وقتی انسان صالح شد، قهراً عملش هم صالح میشود، و چون عمل صالح شد، با نظام عمومی جهان سازگار میشود و با این اعمال صالح، زمین برای زندگی صالح میشود.
در آیاتی دیگر از
منافقانی یاد شده که ادعای اصلاح میکنند، درحالیکه ماهیت عملشان افساد است:«واِذا قیلَ لَهُم لاتُفسِدوا فِی الاَرضِ قالوا اِنَّما نَحنُ مُصلِحون».
اصلاح و اضلال:
قرآن گاه اصلاح را در برابر
اضلال قرار میدهد: «اَلَّذینَ کَفَروا وصَدّوا عَن سَبیلِ اللّهِ اَضَلَّ اَعمــلَهُم والَّذینَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ وءامَنوا بِما نُزِّلَ عَلی مُحَمَّد وهُوَ الحَقُّ مِن رَبِّهِم کَفَّرَ عَنهُم سَیِّـاتِهِم و اَصلَحَ بالَهُم».
در این
آیه دو تعبیر «اَضَلَّ اَعمــلَهُم» و «کَفَّرَ عَنهُم سَیِّـاتِهِم و اَصلَحَ بالَهُم» در برابر هم قرار گرفته است، بنابراین،
ایمان و
عمل صالح که به سوی
سعادت راهبرند، جز با
هدایت اعمال و رفع زشتیها از سوی
خداوند به انجام نمیرسد.
ذکر اصلاح در برابر اضلال گویای آن است که
کفر و
حق ستیزی، سبب نابودی اعمال گشته
و ایمان و اعمال صالح، سبب اصلاح
امور دنیایی و
دینی میگردد.
برخی نیز اصلاح را در
دنیا به نصرت الهی در
عبادتو در
آخرت به ورود به
بهشت معنا کردهاند.
و گروهی دیگر به معنای اصلاح
نیّات گرفتهاند؛ یعنی خداوند نیّاتشان را اصلاح میکند.
اصلاح و
توبه:
این دو
مفهوم گاه در
قرآن به یکدیگر عطف میشود: «تابوا واَصلَحوا»
، «اِلاَّ الَّذینَ تابوا مِنبَعدِ ذلِکَ واَصلَحوا فَاِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحیم»
، «فَاِن تَابا واَصلَحا فَاَعرِضوا عَنهُما».
برخی
مفسران در توضیح این
آیات گفتهاند:
انسان باید بعد از
توبه خود را اصلاح کند؛ یعنی
اعمال نیک به جا آورده و کارهای
زشت را ترک گوید.
در مقابل، شمار فراوانی از
مفسران معتقدند که منظور خداوند در این آیات این است که
توبه افراد باید واقعی و راستین باشد
، در نتیجه اگر فردی با
خلوص نیت توبه کرد؛ اما قبل از انجام دادن عمل صالح درگذشت، بنا به رأی نخست
توبه او ناقص و طبق قول
دوم توبه او کامل است، زیرا نفس
توبه خالص، مصداقِ «اصلحوا» است.
در همین باره
خداوند در آیهای دیگر
آمرزش را به اصلاح مشروط میکند: «اَنَّهُمَن عَمِلَ مِنکُم سوءًا بِجَهــلَة ثُمَّ تابَ مِن بَعدِهِ واَصلَحَ فَاَنَّهُ غَفورٌرَحیم».
اگر
بنده توبه کند و پس از
توبه عمل صالح انجام ندهد و به اصرار بر
گناه باز گردد و اگر بعد از
توبه،
اعمال واجب را انجام ندهد و
اعمال حرام را ترک نکند، اساساً
توبه نکرده است.
حتی در برخی موارد کیفرهای دنیوی با
توبه و اصلاح برداشته میشود: «...والَّذینَ یَرمونَ المُحصَنـت... اِلاَّ الَّذینَ تابوا مِن بَعدِ ذلِکَ واَصلَحوا فَاِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحیم»
، «والَّذانِ یَأتِیـنِها مِنکُم فَـاذوهُما فَاِن تَابا واَصلَحا فَاَعرِضوا عَنهُما اِنَّ اللّهَ کَانَ تَوّابـًا رَحیما».
در آیهای دیگر رابطه اصلاح و
توبه این گونه بیان شده که ریشههای کفر و نفاق نمیخشکد، مگر
توبه و اصلاح با هم باشد: «اِنَّالمُنـفِقینَ فِیالدَّرکِ الاَسفَلِ مِنَ النّار... اِلاَّ الَّذینَ تابوا واَصلَحوا واعتَصَموا بِاللّهِ واَخلَصوا دینَهُم لِلّه».
به این معنا که بازگشت به سوی خدا هنگامی مفید است که فرد آنچه را تاکنون تباه ساخته، اصلاح کند و این اصلاح نیز نتیجه نمیدهد، مگر آنکه انسان خودش را از
لغزش و
خطا به خدا بسپارد:«وَاعْتَصَمُوا بِاللّه» و از او
عصمت و
مصونیت بخواهد و باز این
اعتصام به سرانجام نمیرسد، مگر اینکه انسان
دین خود را برای خدا
خالص کند، زیرا
شرک ظلم است و بخشیده نمیشود.
پس وقتی که بیماردلان
توبه کرده و
مفاسد خود را اصلاح کردند و به خدا اعتصام جستند و دین خود را برای خدا
خالص کردند، آنگاه
مؤمن حقیقی خواهند بود
: «...الَّذینَ تابوا واَصلَحوا واعتَصَموا بِاللّهِ واَخلَصوا دینَهُم لِلّهِ فَاُولـئِکَ مَعَالمُؤمِنینَ وسَوفَ یُؤتِ اللّهُ المُؤمِنینَ اَجرًاعَظیمـا».
اصلاح و ایمان، عمل صالح و تقوا:
سه مفهوم
ایمان،
عمل صالح و
تقوا در تعامل نسبتاً نزدیکی با یکدیگر در
قرآن بهکار رفته است؛ گاه ایمان و عمل صالح با هم میآیند: «ءامَنوا و عَمِلوا الصّــلِحـتِ»
و گاه ایمان و تقوا
گاه نیز تقوا در کنار اصلاح یاد شده است: فَمَنِ اتَّقی واَصلَحَ فَلا خَوفٌ عَلَیهِم ولا هُم یَحزَنون
و در مواردی نیز هر سه با هم: «لَیسَ عَلَی الَّذینَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ جُناحٌ فیما طَعِموا اِذا مَا اتَّقَوا وءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ ثُمَّ اتَّقَوا وءامَنوا».
ایمان، عمل صالح و تقوا در قرآن در نقش مقدمه اصلاح مطرح شده است و ازاینرو در
آیه ذیل، آنها
شرط اصلاح اعمال معرفی شده است: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اتَّقُوا اللّهَ وقولوا قَولاً سَدیدا یُصلِح لَکُم اَعمــلَکُم».
رابطه ملازمه بین این دو (
قول سدید و
اصلاح اعمال) بیانگر این نتیجه است که پایبندی به
نیکوکاری انسان را به سوی اصلاح اعمال کشانیده و به
آمرزش گناهان منتهی میکند.
مفسران در
تفسیر «اصلاح
اعمال بندگان» گفتهاند:
خداوند به آنها در مورد اعمالشان
لطف و
عنایت کرده تا به روشی سالم و دور از
فساد بر راه ایمان
استقامت ورزند.
در آیهای دیگر مصادیق اعمال صالح را برشمرده و صاحبان آنها را از مصلحان برمیشمارد: «والَّذینَ یُمَسِّکونَ بِالکِتـبِ واَقاموا الصَّلوةَ اِنّا لا نُضیعُ اَجرَ المُصلِحین».
در کنار این مجموعه در آیاتی دیگر، از منافقانی یاد شده که از روی ایمانی ظاهری برای
فریب خدا و
مؤمنان ادعای اصلاحگری میکنند: «و مِنَ النّاسِ مَن یَقولُ ءامَنّا بِاللّهِ وبِالیَومِ الأخِرِ وما هُم بِمُؤمِنین یُخـدِعونَ اللّهَ والَّذینَ ءامَنوا...»
، درحالیکه ماهیت عمل آنان در تناسب با
کفر باطنی آنها،
افساد و نه اصلاح است:«واِذا قیلَ لَهُم لاتُفسِدوا فِی الاَرضِ قالوا اِنَّما نَحنُ مُصلِحون»
موارد اصلاح در فقه بسيار است مانند اصلاح
مال كه مقابل
اسراف و
تبذیر است، اصلاح مال
یتیم، اصلاح
قرائت، اصلاح ساختمان، اصلاح
زمین،
چشمه و
باغ و اصلاح
معابد کفار كه درباره هر يك، در مدخل مربوط سخن رفته است.
حوزههای اصلاح:
کاربردهایاصلاح در
قرآن را میتوان در سه رده رابطه
انسان با
خدا، انسانهای دیگر و
جهان طبیعت دستهبندی کرد:
رابطه انسان با خدا:
در پارهای از
آیات از
نماز در نقش رابطهای عبادی میان خدا و انسان و از مصادیق اصلاحگری یاد شده است: «والَّذینَ یُمَسِّکونَ بِالکِتـبِ واَقاموا الصَّلوةَ اِنّا لا نُضیعُ اَجرَ المُصلِحین».
بین انسان و بازگشت به خدا (
توبه) در ارتباط با اصلاح اعمال نیز رابطهای مستقیم برقراراست، زیرا
توبه از سویی
شرط اصلاح اعمال و از سوی دیگر از راههای برقراری ارتباط با خداوند، شمرده شده است: «اِنَّ الَّذینَ یَکتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَیِّنـتِ والهُدی مِن بَعدِ ما بَیَّنّـهُ لِلنّاسِ فِی الکِتـبِ اُولـئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ ویَلعَنُهُمُ اللّـعِنون اِلاَّالَّذینَ تابوا واَصلَحوا وبَیَّنوا فَاُولـئِکَ اَتوبُ عَلَیهِم و اَنَا التَّوّابُ الرَّحیم».
همچنین از کاربردهای اصلاح در حوزه ارتباط انسان با خدا، درخواست اصلاح و
نیکی برای
ذریّه و
نسل، از خدای سبحان است: «...واَصلِح لی فی ذُرِّیَّتی...».
رابطه انسان با انسانهای دیگر:
بیشترین موارد کاربرد اصلاح در قرآن به این حوزه مربوط میشود که گاه در دامنه محدودتری به اصلاح
امور خانواده مربوط میشود و گاه در سطح
روابط اجتماعی به آن پرداخته میشود:
۱. رفع اختلافات خانوادگی:
قرآن برای حل اختلافات داخلی
خانواده پیشنهاد میکند که هنگام
ترس از
جدایی دو
همسر از یکدیگر،
داوری از سوی
مرد و داوری از طرف
زن تلاش کنند تا میان این زن و شوهر
دوستی و آشتی ایجاد کنند
: «واِن خِفتُم شِقاقَ بَینِهِما فَابعَثوا حَکَمـًا مِن اَهلِهِ وحَکَمـًا مِن اَهلِها اِن یُریدا اِصلـحـًا یُوَفِّقِ اللّهُ بَینَهُما...».
و در صورتی نیز که
زن بداند شوهرش به عللی مانند
پیری یا
بیماری از او رویگردان شده پیشنهاد اولیه قرآن، برقراری
صلح و
آشتی میان آنهاست.
مراد از صلح در این آیه
سازش و
مصالحه است که با چشمپوشی زن از برخی یا تمام
حقوق همسری حاصل میشود و حتی چنین سازشی از
مفارقت و جدایی بهتر است
: «و اِنِ امرَاَةٌ خافَت مِن بَعلِها نُشوزًا اَو اِعراضـًا فَلا جُناحَ عَلَیهِما اَن یُصلِحا بَینَهُما صُلحـًا والصُّلحُ خَیرٌ واُحضِرَتِالاَنفُسُ الشُّحَّ و اِن تُحسِنوا و تَتَّقوا فَاِنَّ اللّهَ کَانَ بِما تَعمَلونَ خَبیرا».
و در
آیه ۱۲۹
سوره نساءنیز به مردانی که بیش از یک همسر برگزیدهاند سفارش میکند که از مراعات
عدالت میانشان روی نگردانده، همواره درصدد اصلاح و برقراری
محبت میانشان باشند
: «واُحضِرَتِ الاَنفُسُ الشُّحَّ واِن تُحسِنوا وتَتَّقوا فَاِنَّ اللّهَ کَانَ بِما تَعمَلونَ خَبیرا... فَلا تَمیلوا کُلَّ المَیلِ فَتَذَروها کالمُعَلَّقَةِ واِن تُصلِحوا وتَتَّقوا فَاِنَّ اللّهَ کَانَ غَفورًا رَحیمـا».
و در صورت وقوع
طلاق نیز تنها هنگامی
شوهر حق بازگشت به همسرش را دارد که خیرخواهانه درصدد اصلاح اختلافات برآمده باشد؛ نه آنکه قصد
آزار و
اذیت او را داشته باشد
: «والمُطَـلَّقـتُ یَتَرَبَّصنَ... وبُعولَتُهُنَّاَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فی ذلِکَ اِن اَرادُوا اِصلـحــًا...».
۲. اصلاح در
وصیّت:
در آیه ۱۸۰
سوره بقرهدرباره وصیت، به
محتضر سفارش شده که به
معروف و
نیکی وصیت کند و حق را در نظر بگیرد و بهگونهای وصیت نکند که موجب اختلاف و
نزاع خانوادگی شود:«کُتِبَ عَلَیکُم اِذا حَضَرَ اَحَدَکُمُ المَوتُ اِن تَرَکَ خَیرًا الوَصِیَّةُ لِلولِدَینِ والاَقرَبینَ بِالمَعروفِ حَقًّا عَلَیالمُتَّقین».
و در آیه ۱۸۲ سوره بقره
یادآوری شده که اگر
میت برخلاف
وظیفه شرعی خود، بهگونهای اختلافانگیز وصیتی کرد،
وصی میتواند آن را اصلاح کرده، به شیوه مناسب تغییر دهد و از این جهت
گناهی بر او نیست
:«فَمَن خافَ مِن موص جَنَفـًا اَو اِثمـًا فَاَصلَحَ بَینَهُم فَلاَ اِثمَ عَلَیهِ اِنَّ اللّهَ غَفورٌرَحیم».
۳. اصلاح در امور
یتیم:
آیه ۲۲۰ سوره بقره
به سرپرستان یتیمان سفارش میکند که به اصلاح امورشان
همت گمارده آن را نسبت به دیگر مسائل مانند استقلال اقتصادی آنان در اولویت قرار دهند و البته
خداوند به روشنی قصد اصلاح حقیقی را از دیگر مقاصد باز میشناسد
: «ویَسـَلونَکَ عَنِ الیَتـمی قُل اِصلاحٌ لَهُم خَیرٌ واِن تُخالِطوهُم فَاِخونُکُم واللّهُ یَعلَمُ المُفسِدَ مِنَ المُصلِح».
بسیاری از
فقها براساس
آیه مزبور
فتوادادهاند که
ولیّ یتیم باید دقت کند که اگر آمیختن
اموال او با اموال خودش به نفع یتیم است به آن اقدام کند.
۴.
آشتی دادن بین
مردم:
از دیگر مصادیق اصلاح، آشتی دادن بین مردم (اصلاح
ذات البین) است، چنانکه در آیه ۱۱۴
سوره نساءآمده است: «لاَخَیرَ فی کَثیر مِن نَجوهُم اِلاّ مَن اَمَرَ بِصَدَقَة اَو مَعروف اَو اِصلـح بَینَ النّاسِ ومَن یَفعَل ذلِکَ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ فَسَوفَ نُؤتیهِ اَجرًا عَظیمـا» که
نجوا را تنها در صورتی مُجاز میداند که
قصد اصلاح و آشتی دادن بین مردم در میان باشد.
اصلاح میان مردم به ایجاد
مودت و رفع
نزاع و بهطور کلی هر چه در بردارنده
خیر و
نیکی به دیگران باشد
تفسیر شده است.
دراین آیه از اصلاح در ردیف
صدقه و
کار نیک یادشده و برای آن،
پاداش بسیار بزرگ
وعده داده شدهاست.
در آیه ۹
سوره حجراتنیز دستور داده شده که در صورت وقوع درگیری میان دو گروه از
مؤمنان، میانشان آشتی برقرار شود: «و اِن طَـائِفَتانِ مِنَ المُؤمِنینَ اقتَتَلوا فَاَصلِحوا بَینَهُما».
مفسران در بیان مبنا و مفاد این آشتی از
نصیحت و
دعوت به
حق و فرمان
خداوندو
رضایت به
حکم قرآنیاد کردهاند.
سپس در ادامه آیه به بررسی کیفیت اصلاح بین گروههای متخاصم چنین پرداخته میشود که اگر یکی از آن دو گروه سرکشی کرد و پیشنهاد آشتی را نپذیرفت در آن صورت با آن گروه بجنگید تا در برابر فرمان خداوند سر خم کرده، آنگاه بر مبنای
عدل و
داد به
داوری میانشان بپردازید
: «فَاِن بَغَت اِحدهُما عَلَی الاُخری فَقـتِلوا الَّتی تَبغی حَتّی تَفیءَ اِلی اَمرِ اللّهِ فَاِن فاءَت فَاَصلِحوا بَینَهُما بِالعَدلِ واَقسِطوا اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُقسِطین».
مفسران در تفسیر کلمه «بالعدل» گفتهاند: پس از شکست قوم
سرکش باید از
ستم به آنها و
تضییع حقوقشان پرهیز شود.
فقهای شیعه ذیل این آیه
فتوا دادهاند که مراد از قوم
ستمگر طایفهای است که بر
امام معصوم خروج کنند و بر عموم
مسلمانان، دفع طاغی،
واجب کفایی است.
گروهی از
فقهای اهل سنت نیز تعبیر «فَاَصلِحوا بَینَهُما بِالعَدلِ» را چنین
تفسیر کردهاند که حقوقافراد را از
ستمگران باز ستانید.
ضرورت اصلاح بین مردم در آیهای دیگر در قالب
تأکید بر اصل برادری مورد توجه قرار گرفته است:«اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ فَاَصلِحوا بَینَ اَخَوَیکُم».
توسعه پیوندهای
برادری میان سایر
مؤمنان به نوعی طرفهای درگیری را به آشتی فراخوانده و دیگران را بهواسطه شدن در این امر برمیانگیزاند.
قرآن در تکمیل فرایند اصلاح میان مردم سفارش میکند که انسانها در درگیریهای روز مره همواره گذشت و بخشش را بر
انتقام ترجیح داده،
زمینه اصلاح را گشوده و از
پاداش الهی برخوردار شوند:«جَزؤُا سَیِّئَة سَیِّئَةٌ مِثلُها فَمَن عَفا واَصلَحَ فَاَجرُهُ عَلَی اللّهِ».
و البته این نه از آن جهت است که خداوند ستمگر را
دوست داشته باشد: «اِنَّهُ لا یُحِبُّ الظّــلِمین».
۵. اصلاحگری رهبران:
موسی در ماجرای
سفر به
کوه طور پس از
جانشینی هارون برای
رهبری بنی اسرائیل به وی سفارش کرد که در این مسیر از پیروی آرای
مفسدان پرهیز کرده، به اصلاح در میانشان برخیزد
: « وقالَ موسی لاَِخیهِ هـرونَ اخلُفنی فی قَومی واَصلِح ولاتَتَّبِع سَبیلَ المُفسِدین».
۶. اصلاح در روابط اقتصادی:
رعایت
انصاف و
عدالت در
روابط اقتصادی، از جمله
خرید و
فروش از دیگر مصادیق اصلاح در قرآن است: «واِلی مَدیَنَ اَخاهُم شُعَیبـًا قالَ یـقَومِ اعبُدُوا اللّهَ... ولا تَنقُصُوا المِکیالَ والمیزانَ...».
شعیب در گفتوگوهای خود با مردم
مدین از آنان خواست
کم فروشی نکنند،
ترازوها را
عادلانه تنظیم کرده و از
اتلاف حق مردم بپرهیزند و در پایان با شمردن همه کارهای مذکور در زمره
افساد، از گرایش به آن
منع کرد: «ویـقَومِ اَوفُوا المِکیالَ والمیزانَ بِالقِسطِ ولا تَبخَسوا النّاسَ اَشیاءَهُم ولا تَعثَوا فِی الاَرضِ مُفسِدین».
سپس وی در پاسخ
تمسخر قوم خود گفت: من قصد مخالفت و درگیری با شما را ندارم، بلکه به اندازه توان در پی اصلاح برخاستهام و در این مسیر تنها به خداوند تکیه کرده، از او آرزوی موفقیت دارم: «...وما اُریدُ اَن اُخالِفَکُم اِلی ما اَنهـکُم عَنهُ اِن اُریدُ اِلاَّ الاِصلـحَ مَااستَطَعتُ وما تَوفیقی اِلاّ بِاللّهِ عَلَیهِ تَوَکَّلتُ واِلَیهِ اُنیب».
رابطه
انسان با طبیعت:
در آیاتی از قرآن با پرهیز از خرابی و افساد در
طبیعت به
لزوم اصلاح و آبادانی آن توجه داده شده است: «ومِنَ النّاسِ مَن یُعجِبُکَ قَولُهُ فِی الحَیوةِ الدُّنیا و یُشهِدُ اللّهَ عَلی ما فی قَلبِهِ و هُوَ اَلَدُّ الخِصام و اِذا تَوَلّی سَعی فِی الاَرضِ لِیُفسِدَ فیها و یُهلِکَ الحَرثَ و النَّسلَ واللّهُ لایُحِبُّ الفَساد».
در آیاتی دیگر از
اسراف و
تبذیر نیز به عنوان مصداق فساد یاد شده است: «کُلوا واشرَبوا مِن رِزقِ اللّهِ ولا تَعثَوا فِی الاَرضِ مُفسِدین».
که به قرینه تقابل میان افساد و اصلاح، نشان دهنده ضرورت محافظت از طبیعت است.
نتایج و پیامدهای اصلاح:
یکی از پیامدهای اصلاح جلوگیری از
نزول عذاب الهی است: «و ما کانَ رَبُّکَ لِیُهلِکَ القُری بِظُـلم و اَهلُها مُصلِحون».
تعبیر «
مصلح» نشان میدهد که
صالح بودن افراد کافی نیست، بلکه بایداصلاحگر نیز باشند؛ همچنین از آیه
استظهار میشود که تنها زمانی عذاب الهی
نازل میشود که فساد همگانی شود
و بر گروه مصلح غیر
ظالم،
بلا و
عذاب نازل نمیشود، هرچند
مشرک باشند.
دانشنامه موضوعی قرآن فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۱، ص۵۴۴.