ابن عباس (جایگاه تفسیری)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عبداللّه بن
عباس بن
عبدالمطلب بن
هاشم بن عبد مناف معروف به ابن عباس (۳ پ ه - ۶۸ ق) از کبار
صحابه است.
ابن عباس از شاگردان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و شاگرد مبرز
امام علی (علیهالسلام) میباشد.
روایـت شـده اسـت که پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) در حق ابن عباس
دعا فرمودند و دعای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) مستجاب گردید و بر اثر تلاش در یادگیری
علم و دانش وسیع و احاطه کامل بـه
تفسیر و تاویل
قرآن کریم او را ترجمان القرآن خوانده و نیز او را وارث علوم رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآله) میدانند. و از وی تفسیری با نام
تنویر المقباس بجای مانده است.
ابن عباس از چهرههای فروزان جهان
علم و دانش به شمار میرفت، به ویژه مهارت وی در
تفسیر و
تاویل قرآن، شهره آفاق بود تا جایی که او را «
ترجمان القرآن» «به معنای بازگوکننده آن چه در قرآن نهفته است.» میگفتند، چون آنچه را به تفسیر و تاویل قرآن مرتبط بود میدانست.
او تربیتیافته مکتب مولا
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) شمرده میشد و در رتبه علمی به جایی رسید که امیرمؤمنان درباره او گفت: «گویا از پس پرده رقیق (نازک) به حقایق غیبی مینگرد».
البته جای شگفتی نیست، نتیجه تاثیر دعای
پیامبر اکرم (صلّیاللّهعلیهوآله) است که درباره او چنین دعاهایی کرد: «اللهم فقهه فی الدین و علمه فی التاویل...؛
خداوندا او را تفقه در
دین و تاویل قرآن ارزانی دار»
و «خداوندا او را منشا
برکت و نشر آثار علمی قرار ده».
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) همچنین درباره او میگوید: «هر میدانی را سوارهای است و سواره میدان تفسیر ابن عباس است».
وی در
شعب ابوطالب سه سال قبل از
هجرت به دنیا آمد. پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) خود، کام او را برداشت و
تربیت او را عهدهدار شد و برایش دعای خیر فرمود.
او در دامن پیامبر بزرگ شد و پس از وفات رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) ملازم و همراه همیشگی
خاندان نبوت بود، امام امیر مؤمنان (علیهالسّلام) او را پروراند و نیکو تربیت نمود؛ از اینرو یکی از فدائیان میدان
محبت و
ولایت امام (علیهالسّلام) بود. از او با سندی صحیح روایت شده که گفت: «آنچه از دست مایه تفسیری اندوختهام از معدن فیض علی (علیهالسّلام) بوده است».
البته این سخن در رابطه با اساس و پایههای اصلی تفسیر است، چرا که وی به در خانه هر یک از اصحاب پیامبر که گمان میرفت نزد او دانشی باشد میرفت و در تحصیل علم از هیچ کوششی هر چند مشقتبار فروگذار نکرد. وقتی به در خانه آنان میرفت، اگر در حال استراحت بودند، انتظار میکشید تا بیدار شوند و گاه میشد که سوزش بادهای گرم و سوزان را در این راه بر خود هموار میساخت و برای برخاستن آنان هرگز اقدامی نمینمود و انتظار میکشید تا خود بر طبق عادت همیشگی از خواب بیدار شوند، آنگاه هر چه میخواست از آنان میپرسید. با این شیوه آنچه از دانش را که در ایام حیات پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) به علت کمی سن از دست داده بود جبران میکرد. به
طاووس گفتند: «چرا ملازمت این خردسال یعنی ابن عباس را که کمسنترین
صحابه است برگزیدهای و بزرگسالان را رها ساختهای؟ گفت: من هفتاد نفر از صحابه را دیدهام که هر گاه درباره موضوعی میان خود اختلاف میکردند قول ابن عباس را بر میگزیدند!».
از
عبیداللّه بن
علی بن ابورافع نقل شده است که گفت: «ابن عباس نزد پدربزرگم ابورافع میآمد و از او درباره رفتار و سیره پیامبر سؤال میکرد و کسی را همراه خود داشت که گفتههای پدربزرگم را مینگاشت».
علمای امامیه در مورد مفسر و شاگرد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و امیرالمومنین علی (علیهالسلام) عبدالله بن عباس نظراتی دارند که به آنها اشاره خواهیم کرد:
مسروق بن اجدع میگوید: «هر گاه ابن عباس را میدیدم میگفتم: زیباترین خلق است و آنگاه که سخن میگفت میگفتم: شیواترین سخن است و آنگاه که حدیث نقل میکرد میگفتم: داناترین مردم است». ابوبکره میگوید: «ابن عباس در
بصره در حالی بر ما وارد شد که در
هیبت و
دانش و استواری و جمال و کمال، در میان
عرب همتایی نداشت».
او به جهت فراوانی دانش به لقب «حبر الامة» «سرآمد دانایان امت.» و «بحر» «دریای علم و معرفت.» خوانده میشد و به دلیل شمول علم او بر معانی قرآن و
سنت پیامبر و
احکام دین، به «ترجمان قرآن» «بازگو کننده [
آنچه در
] قرآن از علوم ظاهر و باطن نهفته و خداوند به
ودیعت نهاده است.» و «ربانی امت» «دارا بودن معارف الهی که اساس دینباوری را تشکیل میدهد.» نیز شهرت یافته بود. او در تمام جنگهای امیر مؤمنان (
صفین،
جمل و
نهروان) در کنار حضرت بود و در حدود ۷۰ سالگی به سال ۶۸ در طائف بدرود حیات گفت و
محمد بن حنفیه بر جنازه او
نماز گزارد.
محمد بن
عمر بن عبدالعزیز کشی از
عبداللّه بن عبدیالیل، که از مردم
طائف است، نقل کرده: «هنگامی که ابن عباس در بستر بیماری افتاده بود و لحظههای آخر عمرش را سپری میکرد، به عیادتش رفتیم. وی بیهوش بود. او را به صحن منزل آوردند، به هوش آمد و واپسین سخن خویش را اینگونه اظهار نمود: پیامبر خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) به من خبر داد که دو هجرت خواهم داشت؛ یکی با خودش و دیگری با علی (علیهالسّلام). مرا فرمان داد تا از پنج گروه بیزاری جویم:
ناکثین «ناکثین، جمع ناکث، به معنای پیمانشکن؛ و مقصود، برپاکنندگان جنگ جملاند.»،
قاسطین «قاسطین، جمع قاسط، به معنای ستمگر فرومایه؛ و مقصود،
معاویه و پیروان اویند.»،
خوارج «خوارج، کسانیاند که بر ولی امر مسلمانان یاغی گشتند و جنگ نهروان را بر پا ساختند.»،
قدریه «قدریّه، به کسانی گفته میشود که
انسان را دارای
اختیار ندانسته، تابع
سرنوشت میدانند؛ در نتیجه او را مسؤول کردار و رفتار خویش نمیدانند.»،
مرجئه «مرجئه، به گروهی گفته میشود که دست انسان را در ارتکاب هر عملی هر چند زشت و
گناه باشد، باز میدانند و معتقدند که انسان نهایتا مشمول
مغفرت الهی خواهد گشت هر چند
توبه نکند.» -سپس ادامه داد:- بار پروردگارا! گواه باش که من زندگیم را بر شیوه زندگی علی بن ابیطالب قرار دادم و بر همان باور که او مرد میمیرم، و آنگاه چشم از جهان فرو بست».
همین مطلب را که از عبداللّه بن عبدیالیل نقل شد، ابوالقاسم
علی بن محمد خزّاز رازی -که از دانشمندان برجسته قرن چهارم است- به گونهای گستردهتر، در کتاب «
کفایةالاثر» به نقل از عطاء آورده است، وی میگوید: «در حالی که ابن عباس در طائف در بستر بیماری افتاده بود با حدود سی نفر که همه از بزرگان طائف بودند، به
عیادت وی رفتم؛ بسیار ضعیف و لاغر گشته بود.
سلام کردیم و نشستیم. ابن عباس رو به من کرد و گفت: ای عطا! اینان کیاند؟ گفتم: سرورم! اینان بزرگان این دیارند که در میانشان
عبداللّه بن
سلمة بن حصرم طائفی،
عمّارة بن ابیاجلح،
ثابت بن مالک و... هستند (تا آخر تک تک را به او معرفی کردم) سپس همگی به او نزدیک شدند و گفتند: ای پسر عم پیامبر! تو پیامبر خدا را دیده و از او سخن بسیار شنیدهای، اکنون ما را از سرّ اختلاف این امت آگاه کن؛ چرا برخی علی را بر دیگران برتری دادند برخی دیگر او را پس از خلفای سهگانه پذیرفتند؟ -عطا میگوید- در این هنگام ابن عباس آهی کشید و گفت: از رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) شنیدم که فرمود: علی همراه
حق است و حق همراه او و تنها او امام و خلیفه بعد از من است؛ هر کس به دامن او چنگ زند پیروزمندانه نجات یابد و آنکه از او روی برتابد گمراه و تیرهبخت گردد، و در پایان گفت: به ریسمان ناگسستنی خداوند یعنی خاندان پیامبرتان چنگ زنید؛ زیرا از پیامبر شنیدم که میفرمود: هر کس بعد از من به دامن خاندانم چنگ زند رستگار خواهد بود. -عطا در ادامه میگوید:- آنگاه -پس از آنکه عیادتکنندگان رفتند- گفت: ای عطا دستم را بگیر و مرا به صحن خانه ببر.
من و سعید چنین کردیم، او دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: بار پروردگارا! من به وسیله محمد و آل محمد به تو تقرب میجویم، بار الها! به وسیله ولایت بزرگمان -علی بن ابیطالب- به تو تقرب میجویم.
پیوسته این جملات را تکرار میکرد تا اینکه بر زمین افتاد. اندکی بر بالینش درنگ کردیم و سپس او را بلند کردیم [
ولی
] وی را مرده یافتیم. روحش شاد».
علامه در کتاب «
خلاصه» میگوید: «عبداللّه بن عباس از جمله اصحاب پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) است که دوستدار و شاگرد علی (علیهالسّلام) بود.
بزرگواری و اخلاص او در حق امیر مؤمنان آشکارتر از آن است که بر کسی پوشیده بماند. گرچه «
کشّی» در نکوهش وی سخنانی آورده، ابن عباس برتر از این
نسبتهای نارواست و در جای خود جواب اینگونه
نسبتها را دادهایم».
سید بن طاووس در کتاب «
تحریر طاووسی» پس از سست شمردن سندهای این روایات، آن را ناشی از
حسادت و کینهتوزی
نسبت به وی میشمرد و میگوید:
«به جاست که کسی همچون ابن عباس دانشمند بزرگ
جهان اسلام مورد حسادت و رقابت دیگران قرار گیرد و درباره او سخنها گویند و به او
نسبت ناروا دهند.
حسدوا الفتی اذ لم ینالوا فضله الناس اعداء له و خصوم کضرائر الحسناء قلن لوجهها حسدا و بغیا: انّه لدمیم»
«با جوانمردی که به پایه او نرسند و فضائل او را به دست نیاورند کینهتوزی و
دشمنی ورزند، مانند همشویهای زن زیبارویی که از روی حسادت و ستم گویند: او زشتروست»
بزرگان و ناقدان آگاه، روایات قدح را مورد نقد و بحث قرار دادهاند، به ویژه درباره روایاتی که تاراج
بیتالمال بصره را به او
نسبت داده و او را مورد نکوهش قرار داده است، که در پایان همین مقال، مجعول بودن اینگونه روایات را روشن نموده و ساحت قدس این مرد فرزانه و دوستدار خاندان نبوت را مبرّا خواهیم ساخت.
آری، این بزرگ مرد در پیشگاه حاکمان زورمدار آن روزگار مورد
نفرت بود، به ویژه که او با صراحت لهجه و قاطعیت با آنان برخورد میکرد و آنان را به
وحشت و نگرانی میافکند؛ لذا
معاویه پلید، در قنوت نمازش همواره بر پنج نفر «اینان: امیر مؤمنان،
امام حسن،
امام حسین (علیهمالسّلام)، ابن عباس و
مالک اشتر بودند.»
آشکارا
نفرین میکرد، یکی از آنان ابن عباس بود. این کردار زشت او بیانگر اوج یاس و ناامیدی او از رحمت فراگیر خداوندی است؛ زیرا او از گروهی است که مورد خشم الهی قرار گرفته و از
آخرت ناامید و مایوسند. اشاره به
آیه ۱۳
سوره ممتحنه.
علامه تستری درباره این دروغهای رسواکننده و افتراهای
ناروا و اینکه ابن عباس همواره کمر به خدمت امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بسته و تا زمان شهادت امام در بصره باقی ماند، تحقیقی عالمانه دارد. بر اساس تحقیقات علامه تستری، وی از کسانی بود که مردم را
نسبت به
بیعت با امام حسن (علیهالسّلام) تشویق میکرد، به گونهای که بعد از انعقاد پیمان
صلح میان امام (علیهالسّلام) و معاویه، ناچار ترک دیار نمود و روانه «
بیتاللّهالحرام» گردید و همانجا ماند تا آنکه
اجل به سراغش آمد. رحمت و رضوان الهی بر او باد.
استاد بزرگوار علامه فانی رحمةاللّه درباره ابن عباس و پیراستگی او از
نسبتهای
ناروا، رسالهای کوتاه و رسا نگاشته و ساحت قدس او را از اینگونه
نسبتها پاک ساخته و حق سخن را به خوبی ادا کرده است. خداوند
پاداش نیک به وی ارزانی دارد. «چاپ قم- سال ۱۳۹۸.»
علمای عامه اقوالی -در مورد ابن عباس مفسر بزرگ اسلام و شاگرد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و امام علی (علیهالسلام) بوده است-، دارند که در ذیل اشاره به این اقوال خواهد شد.
ذهبی میگوید: «آن اندازه از ابن عباس در تفسیر روایات نقل شده که بیشمار است و گاه در یک موضوع چند روایت با طرق و اسناد گوناگون نقل شده است؛ به گونهای که تقریبا آیهای در قرآن وجود ندارد مگر اینکه از ابن عباس در تفسیر آن سخنی یا حتی سخنانی نقل شده است که همین نکته، ناقدان اثر و راویان حدیث را بر آن داشته تا در این روایات انبوه درنگ کنند و به دیده تردید بنگرند».
سیوطی میگوید: «در کتاب «فضائل الامام الشافعی» نوشته ابوعبداللّه محمد بن احمد بن شاکر قطان دیدم که وی از ابن عبدالحکم نقل کرده است که از
امام شافعی شنیدم گفت: از ابن عباس بیشتر از حدود یکصد حدیث در تفسیر به اثبات نرسیده است».
ابن حجر عسقلانی میگوید: «
بخاری از ابن عباس در زمینه تفسیر و غیر آن دویست و هفده حدیث نقل کرده؛ در حالی که چهارصد و چهل و شش حدیث از
ابوهریره آورده است».
در عین حال آوازه ابن عباس در تفسیر و نیز پرورشیافتگان مکتب وی او را در اوج قله علوم تفسیر نشانده است و این مجموعه عظیم از تفسیر ماثور که بهطور مستقیم از خود وی یا یکی از شاگردان برجستهاش [
که تعدادشان بسیار است
] نقل شده، ایجاب میکند که مقام والای او در اوج قله تفسیر جای گیرد، چون تمام احادیث رسیده در این باب، یا از اوست و یا به وسیله شاگردانش نقل شده است.
وی مورد توجه عموم
مسلمانان به ویژه بزرگان و پیشوایان دین -چه صحابه و چه معاصران و چه آنان که بعد از او در طول زمان آمدهاند- بوده است و نام او بیشتر از هر چیز بر تارک همه کتب تفسیر میدرخشد و اختلاف در اصول و روشها و تنوع شیوهها و دیدگاههای سیاسی و مذهبی، تاثیری بر این درخشش نداشته است.
دکتر صاوی میگوید: «شاید فزونی حدیثهای دروغین و جعلی که به وی
نسبت داده شده را بتوان نشانهای بر ارج و بزرگواری وی در دیده جعلکنندگان دانست که تمایل فراوان داشتهاند کالای خود را با نام و نشان فردی که رواج علمی دارد، عرضه کنند».
گذشته از موضعگیریهای سرنوشتساز وی درباره
امامت امیر مؤمنان، در ستایش و بیان
فضائل اهل بیت به ویژه امیر مؤمنان (علیهالسّلام) گفتارها و آثار جاودانه و بهیاد ماندنی فراوان دارد؛ گواه صدق مدعای ما همین بس که وی یکی از
راویان حدیث غدیر است که در آن آشکارا از امامت علی (علیهالسّلام) سخن رفته است، و آن را به معنای
خلافت و
وصایت پس از پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) تفسیر و تبیین کرده و بر این معنا اصرار ورزیده است.
سجستانی از ابن عباس روایت کرده که گفت: «به خدا سوگند که ولایت علی (علیهالسّلام) بر عهده این مردمان فریضه واجبی است».
از این گذشته، جایگاه او در دفاع از حریم اهل بیت بسی بلند و فراوان بوده است؛ از جمله میتوان به ماجرایی اشاره کرد که شاعر نامدار و فرزانه،
ابومحمد سفیان بن
مصعب عبدی کوفی آن را به نظم در آورده است. وی شعری رسا در
سوگواری و رثای
امام حسین (علیهالسّلام) سروده است که
امام صادق (علیهالسّلام) از او خواسته تا آن را برایشان بخواند. در بخشی از آن میگوید:
«و قد روی عکرمة فی خبر ما شکّ فیه احد و لا امتری مرّ ابن عباس علی قوم و قد سبّوا علیّا فاستراع و بکی
و قال مغتاظا لهم: ایّکم سبّ اله الخلق جلّ و علا؟! قالو: معاذ اللّه. قال: ایّکم سبّ رسولاللّه ظلما و اجترا
قالوا: معاذ اللّه. قال: ایّکم سبّ علیّا خیر من وطئ الحصا قالوا: نعم، قد کان ذا. فقال: قد سمعت واللّه النبیّ المجتبا
یقول من سبّ علیّا سبّنی و سبّنی سبّ الاله، و اکتفی!»
ترجمه شعر چنین است: «
عکرمه در خبری که هیچ تردیدی در صحت آن نیست روایت کرده است: روزی ابن عباس از کنار گروهی گذشت که علی را مورد ناسزا قرار داده بودند. ابن عباس وحشت زده شده، گریست و خشمگینانه به آنان گفت: چه کسی از شما به
خدای عزّ و جلّ،
ناسزا گفته است؟ گفتند: پناه بر خدا از چنین کاری. گفت: چه کسی از شما ظالمانه و گستاخانه به پیامبر ناسزا گفته است؟
گفتند: پناه بر خدا از چنین عملی. گفت: چه کسی از شما به علی بهترین کسی که پای بر روی ریگهای زمین نهاده ناسزا گفته است؟ گفتند: آری چنین است (ما به علی ناسزا میگوییم). گفت: به خدا سوگند که از پیامبر برگزیده خدا شنیدم که گفت:
هر کس به علی ناسزا گوید به من ناسزا گفته است و ناسزاگویی به من ناسزاگویی به خداست».
به عنوان آخرین سخن در بیان موضعگیریهای ابن عباس در دفاع از مقام ولایت کبری، سخن او را یادآور میشویم: «بزرگترین فاجعه در
جهان اسلام آن بود که
پیامبر اسلام را در واپسین لحظات عمرش از نوشتن وصیت خویش باز داشتند؛ نوشتهای که فصل الخطاب «مقصود از «فصل الخطاب» سخن آخرین است که جای
شبهه باقی نگذارد.» و بنیانکن هرگونه اختلاف در میان امت بود. -او همچنین گفت:- روز پنجشنبه، و چه دانی که روز پنجشنبه چه گذشت» -اشاره به روز وفات پیامبر است-.
پس از این سخن، سخت گریست بهگونهای که ریگهای زمین از دانههای اشکش خیس شد. اینگونه موارد در زندگی ابن عباس که نشانگر ارتباط تنگاتنگ وی با خاندان بلند مرتبه
نبوت و نهایت محبت و شناخت وی
نسبت به
اهل بیت (علیهمالسّلام) است، بیرون از شمار است.
از اینروست که امامان اهل بیت (علیهمالسّلام) به غایت او را دوست داشتند و قدر و منزلت او را پاس میداشتند و از او به نیکی یاد میکردند.
شیخ مفید (رحمه اللّه) در کتاب «
الاختصاص» از
امام صادق (علیهالسّلام) روایت میکند که فرمود: «پدرم -امام باقر- او -ابن عباس- را سخت دوست میداشت. پدرم وقتی کودک بود، مادرش بر او لباس میپوشاند و او را با دیگر کودکان خاندان
عبدالمطلب روانه میساخت.
روزی ابن عباس که دیگر چشمانش بیفروغ شده بود به پدرم برخورد و به او گفت: تو که هستی؟ جواب داد: من محمد بن علی بن حسین بن علیام. ابن عباس گفت: در عظمت تو همین بس که اگر هیچ کس نشناسدت، من تو را نیک میشناسم».
به احتمال قریب به یقین، ارجح ولادت
امام محمد باقر (علیهالسّلام) در سال ۶۰ (یک سال پیش از
واقعه کربلا) بوده است. «
ابن حجر در
تهذیب التهذیب، این قول را ترجیح داده است.»
ابن عباس پس از
حادثه کربلا بیش از حد بر مصیبتهای اهل بیت (علیهمالسّلام) میگریست؛ لذا
بینایی خود را از دست داد.
در روایت دیگری آمده است که وی یک سال پیش از وفاتش بینایی خود را از دست داده بود؛
وفات وی در سال ۶۸ اتفاق افتاد. بنابراین (چنانچه این روایت صحیح باشد) امام باقر (علیهالسّلام) در آن هنگام بین ۶ تا ۷ سال داشته است.
هنوز دهه اول از وفات پیامبر گرامی اسلام (صلّیاللّهعلیهوآله) نگذشته بود که ابن عباس کار خود را منحصر به تفسیر قرآن و استنباط معانی آن کرد،
وی میگوید: «او خود را تنها برای همین کار آماده ساخته بود». در صورتی که دیگر
صحابه را اموری دیگر، چون گردآوری
قرآن و آموزش
قرائت آن، آموزش آداب و احکام،
قضاوت، عهدهداری امور سیاسی و... به خود مشغول ساخته بود.
ابن عباس در این گیرودار تمام همت خویش را گرد فهم قرآن، آموزش، استنباط مفاهیم و بیان آن نهاده است و در پی جبران آنچه در زمان حیات پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) به جهت کمی سن و عدم آمادگی از کف داده بود، برآمد.
بنابراین، بر در خانه علمای صحابه میرفت و سخت در فراگیری دانش به ویژه از امیر مؤمنان که دروازه شهر علم پیامبر است کوشا بود.
از این گذشته، به راه انداختن جلسات درس در «
مسجدالنبی» برای تدریس علوم و معارف قرآنی و گستراندن تعالیم و دستورات دین از اصلیترین کانون آن -قرآن- غافل نبود؛ گفتهاند: «این مطلب را آقای
سیدمحمدباقر ابطحی اصفهانی از مرجع عالیقدر، مرحوم
آیتاللّه بروجردی، برایم نقل کرده است.» این کار را به دستور امیر مؤمنان (علیهالسّلام) انجام میداد. اینگونه بود که دعای پیامبر درباره او محقق شد که فرمود: «اللّهم بارک فیه و انشر منه؛ خداوندا! او را برکت ده و کانون نشر علوم اسلامی و معارف قرار ده».
ولی دروغپردازان، همزمان با گسترش دانش به وسیله او در سر تا سر جهان اسلام از آنجا که
شهرت و آوازهای بلند در تفسیر داشت، از زبان او سخنها ساختند و بر سر زبانها انداختند؛ لذا جای شک و
تردید در بیشتر احادیث تفسیری به جای مانده از او دور از انتظار نیست.
ابن عباس پرورشیافته تمام عیار مکتب امیر مؤمنان (علیهالسّلام) است. او دانش تفسیر را نزد امام فرا گرفت؛ لذا در تفسیر قرآن و استنباط مفاهیم آن، از شیوهای درست پیروی نموده است.
وی در تفسیر قرآن و فهم معانی آن بر شیوه سلف صالح که اساس آن بر پایههایی استوار بنا نهاده شده بود راه میپیمود و هرگز منحرف نگردید.
او ویژگیهای روش خود را در تفسیر قرآن اینگونه بیان میدارد: «تفسیر چهار گونه است:
نخست آن نوع که
عرب با بهرهگیری از زبان خویش میفهمد. دوم گونهای که هیچ فردی در ندانستن آن معذور نیست. سوم آنگونه که تنها دانشمندان میدانند و چهارم آنکه کسی جز خداوند از آن آگاهی ندارد».
در روایت دیگری از وی همین ویژگیها را با بیانی رسا شرح میدهد: پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) فرمود: «قرآن بر چهار بخش نازل شده: ۱. آیههای مربوط به حلال و حرام که از هیچ کس در ندانستن آن عذری پذیرفته نیست، ۲. آیاتی که عرب به یاری زبان خود درک میکند، ۳. آیاتی که دانشمندان توانایی تفسیر آن را دارند، ۴. آیههای متشابه (مبهمی) که جز پروردگار از تفسیر آن آگاهی ندارد».
قرآن، دربردارنده پندها و آداب و فرامینی است که بر تمام مسلمانان واجب است آن را بدانند و بدان عمل کنند؛ زیرا فرمان عمومی شریعت است. فراگیری و
آموزش این بخش از آیات بر همگان لازم است و هیچ کس عذری در ندانستن آن نخواهد داشت.
علاوه بر این، در قرآن واژگانی ناآشنا و مشکل وجود دارد که فهم آن و گشودن گره آن، با مراجعه به کلام فصیح عرب نخستین میسر است؛ چون قرآن به زبان آنان و بر اساس شیوههای گفتاری آنان نازل شده است.
همچنین در قرآن نکاتی دقیق درباره اصول و معارف،
مبدا و
معاد، راز آفرینش، سرّ هستی و... یافت میشود که رسیدن به ژرفای آن و آگاهی از زوایا و ابعاد آن جز برای اندیشوران آشنا با اصول معارف و مبانی
برهان عقلی و جز با امکان دستیابی به احادیث صحیح مقدور نیست.
و نیز آیههای متشابهی (مبهمی) وجود دارد که جز
خداوند هیچ فردی به مفاهیم حقیقی آن آگاهی ندارد؛ این گروه خود دو قسم است:
۱.
حروف مقطعه در آغاز سورهها که چون رمزهایی بین خدا و پیامبر است و از بندگان، جز پیامبر و خاندان برگزیدهاش که آنان هم از طریق پیامبر آموختهاند، دیگر کسی از آن اطلاع ندارد.
۲. آیههای متشابه -در مقابل آیههای محکم- که تاویل درست آن را جز خداوند و ثابت قدمان در علم (پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) و عالمانی که از چشمهسار دانش پیامبر شربت گوارای علم را نوشیدهاند) کسی از آن آگاه نیست؛ لذا علم به آن نیز ویژه خداوند و بندگان برگزیده اوست.
با این توضیح، در پرتو تقسیم چهار بخشی که بدان اشاره شد، امکان دستیابی به مبانی تفسیری که ابن عباس بر آنها در تفسیر گسترده خویش تکیه نموده است فراهم میشود:
در فهم مقاصد قرآن باید تا حد امکان، به خود قرآن مراجعه شود؛ زیرا بهترین دلیل بر مقصود هر گوینده، قرائن لفظیای است که در کلام خود او آمده و او آنها را
تکیهگاه گفتار خویش قرار داده است. به همین دلیل دانشمندان
علم اصول گفتهاند:
«هر گوینده مادامی که در حال سخن گفتن است میتواند آنچه درباره موضوع مورد بحث خود میخواهد، بگوید»؛ این توضیحات همه قرائن متصله و پیوسته کلام هستند، ولی در بسیاری از موارد، گویندگان در تفهیم مراد خویش بر قرائن منفصله و جدا از قبیل
دلیل عقل یا
عرف خاص تکیه میکنند یا موضوعی را که بعدا مطرح خواهند کرد تکیه گاه قرار میدهند که
عموم و خصوص و
اطلاق و
تقیید و... از این قبیل است.
از این رو اگر ما دانستیم گویندهای عادت دارد در تفهیم مراد خود بر قرائن منفصله اعتماد کند، مجاز نیستیم همین که سخنی گفت بدون جستوجو و اطمینان یافتن از نبود قرینه، آن را بر ظهور اولیهاش حمل کنیم.
قرآن کریم نیز چنین است. گاهی در آن عمومی آمده که مخصّص آن در کلامی دیگر است یا مطلقی که مقیّد آن جداگانه ذکر شده است و بر همین منوال قرائن دیگر ذکر شده که ما را از تمسک به ظهور ابتدایی کلام باز میدارد.
بنابراین هر مفسری که بخواهد گام به وادی تفسیر قرآن نهد حق ندارد آیهای را بدون بررسی کامل و جستوجو در قرائن بازدارنده از ظاهر مقام و توضیحاتی که در آیههای دیگر ذکر شده است، تفسیر کند. به ویژه اینکه ما میدانیم قرآن بر اساس روش مخصوص خود، گاه حکمی یا حادثهای را چند بار تکرار مینماید که هر مورد میتواند دلیلی بر مورد دیگر بوده یا ابهامی را که در آن وجود دارد روشن نماید.
از اینروست که میبینیم ابن عباس، مفسر عالیقدر نیز بر همین منوال سیر کرده است و همین شیوه را که مطمئنترین و مستحکمترین راه برای فهم معانی قرآن و برتر از دیگر دلیلهای لفظی و معنوی است برگزیده است؛ بنابراین در روشن کردن مواردی که مقصود از نزول آن پوشیده است و در دیگر آیات قرآن توضیحاتی درباره آن داده شده، هیچگاه از مراجعه به خود قرآن کریم
غفلت نورزیده است؛ البته این روش، روش همه مفسران نخستین است که با
هدایت و
ارشاد پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) گام در وادی تفسیر نهادهاند.
به عنوان نمونه در اینجا روایتی را که
سیوطی از ابن عباس نقل کرده است میآوریم: ابن عباس درباره
آیه «قالُوا رَبَّنا اَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ اَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ؛
گویند: پروردگارا! دو بار ما را به
مرگ رسانیدی و دو بار ما را زنده گردانیدی». که در آن به دو بار مردن و زنده شدن اشاره رفته است، گفته: قبل از آنکه شما را بیافریند مرده بودید؛ این یک مردن به شمار میآید؛ سپس شما را آفرید که این یک بار زنده شدن است. آنگاه شما را میمیراند و به قبرها سرازیر میشوید که این مردن بار دوم است و سپس در
روز رستاخیز شما را برمیانگیزد؛ که این، زندگی دوباره است.
بنابراین دو بار مردن و دو بار زنده شدن روشن میگردد. آنگاه ابن عباس تفسیرش را با آیات دیگر قرآن تایید میکند و میگوید: این آیه همانند آیه «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ اَمْواتاً، فَاَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ اِلَیْهِ تُرْجَعُونَ؛
چگونه خدا را منکرید؟ با آنکه مردگانی بودید و شما را زنده کرد، باز شما را میمیراند [
و
] باز زنده میکند. [
و
] آنگاه به سوی او باز گردانده میشوید». است.
سیوطی این تفسیر را از
ابن مسعود و
ابومالک و
قتاده نیز نقل کرده است.
اسباب نزول نقش بسیار مهمی برای رسیدن به مفاهیم قرآن دارد؛ زیرا آیات و سورههای قرآن به تدریج و در فواصل زمانی مختلف و
مناسبتهای گوناگون نازل گردیده است؛ از اینرو آیهای که در
مناسبتی خاص و برای حل مشکلی خاص نازل گردد با آن حادثه ارتباطی تنگاتنگ دارد بهگونهای که اگر شناخت آن
مناسبت میسر نگردد فهم هدف اساسی آیه نیز ممکن نخواهد بود؛ لذا کسی که به بررسی مفاهیم قرآن همت میگمارد، قبل از هر چیز باید شان نزول آیه را بداند -البته اگر شان نزولی داشته باشد-.
به همین دلیل ابن عباس، دانشمند بزرگ امت، به این موضوع کاملا توجه داشته و در فهم معانی قرآن، در موارد بسیاری بر دانستن اسباب نزول تکیه نموده است.
او همواره در مورد اسباب و اشخاص و سایر مسائل مربوط به شان نزول با جدیت پرسش مینموده و همین امر موجب برجستگی و مهارت وی در فن تفسیر شده است.
در گذشته برخی از احادیث را که نشان از همت و اشتیاق پایانناپذیر وی به فراگیری دانش داشت بهطوری که او را وادار میکرد به در خانههای صحابه برود، خاطر نشان کردیم؛
در اینجا نیز به
مناسبت بحث، به برخی از آن موارد اشاره میکنیم:
تعداد زیادی از محدثین از ابن عباس نقل کردهاند که گفت: «همواره میل داشتم که دو تن از
زنان پیامبر را که آیه «اِنْ تَتُوبا اِلَی اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما...؛
مگر شما دو زن به درگاه خدا
توبه کنید، که دلهای شما سخت منحرف گشته است». درباره آنان نازل شده بشناسم تا اینکه در یکی از سفرهای حج من با عمر همراه شدم.
او در میان راه برای قضای حاجت کناره گرفت و من هم با او رفتم. پس از انجام، آب بر دستهای او میریختم تا
وضو بگیرد، به او گفتم: آن دو تن از زنان پیامبر که درباره آنان آیه «اِنْ تَتُوبا اِلَی اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما...؛
نازل شده کدامند؟ گفت: شگفتا! تو آن را نمیدانی؟! آنان
عایشه و
حفصه بودند».
در
تفسیر قرطبی گزارش این واقعه چنین آمده که ابن عباس میگوید: «مدت دو سال در صدد بودم تا از عمر نام آن دو تن از زنان پیامبر را که بر وی سخت گرفتند بپرسم، ولی بیم برخورد تند وی را داشتم، تا بالاخره جرات کرده از او پرسیدم و او گفت: آن دو، حفصه و عایشه بودند»!
ابن عباس در توجه به شان نزول آیات نهایت کوشش خود را به کار میبست و در این فن سرآمد دیگران بود؛ به گونهای که نامش بارها در کهنترین نوشتار درباره شان نزول آیات قرآن، یعنی «
سیره ابن اسحاق» -که خلاصهاش در ضمن «
سیره ابن هشام» آمده- تکرار شده است. ابن اسحاق میگوید: «از ابن عباس نقل شده که: درباره
نضر بن حارث هشت آیه از قرآن نازل شده است؛ از آن جمله آیه «اِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ اَساطِیرُ الْاَوَّلِینَ؛
چون آیات ما بر او خوانده شود گوید: افسانههای پیشینیان است». همچنین همه آیاتی که در آن از «اساطیر» واژه اساطیر جمعا ۹ بار در
سورههای مکّی تکرار شده است:
سخن رفته است»
وی میگوید: «همچنین از ابن عباس برایم نقل شده که گفت: هنگام ورود پیامبر به
مدینه،
احبار (عالمان یهودی) نزد وی آمدند و سؤالهایی مطرح کردند. خداوند برای پاسخ به سؤالات آنان بر پیامبر آیاتی نازل کرد که آیه «وَ لَوْ اَنَّ ما فِی الْاَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ اَقْلامٌ...؛
و اگر آنچه
درخت در
زمین است
قلم باشد...». از آن جمله است. -ابن اسحاق چنین ادامه میدهد- وقتی مردم از پیامبر درباره گردش کوهها سؤال کردند، خداوند بر پیامبر آیه «وَ لَوْ اَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ...؛.
و اگر قرآنی بود که کوهها بدان روان میشد...». را نازل کرد. همچنین زمانی که به پیامبر گفتند: مواظب خودت باش، این آیه نازل شد «وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ...؛ .
و گفتند: این چه پیامبری است که...» و در همین باره آیه «وَ ما اَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ اِلَّا اِنَّهُمْ لَیَاْکُلُونَ الطَّعامَ وَ یَمْشُونَ فِی الْاَسْواقِ...؛
و پیش از تو پیامبران [
خود
] را نفرستادیم جز اینکه آنان [
نیز
] غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند...» نیز نازل شد. همچنین آیه «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها...؛
و نمازت را به آواز بلند مخوان و آن را بسیار آهسته مکن...». به خاطر همین گروه فرو فرستاده شد...»
ابن اسحاق بر همین منوال اسباب نزول آیات را ذکر میکند و در اکثر موارد، آن را از ابن عباس نقل میکند. ابن عباس در این مورد چنان مهارت یافته بود که آیههای
مکی را از
مدنی به راحتی جدا میساخت.
ابوعمرو بن علاء از مجاهد درباره تشخیص آیات مدنی از مکی سؤال کرد. وی گفت: «در اینباره از ابن عباس پرسیدم و او موضوع را به تفصیل برایم بیان کرد». ابن عباس نیز به نوبه خود در اینباره -جداسازی آیههای مکی از مدنی- از
ابیّ بن کعب پرسش مینمود.
وی تمامی موارد اسباب نزول را به نیکی آموخته بود بهطوری که آیات حضری «آیاتی که در شهرها نازل شده.» را از سفری و نهاری را از لیلی «در
روز نازل شده یا در
شب.» به راحتی باز میشناخت و میدانست درباره چه کسی و چه وقت و کجا نازل شده است. اولین آیه نازل شده کدام است و آخرین آن کدام و اموری دیگر
که جملگی به مهارت و
نبوغ او در
تفسیر قرآن گواهی میدهد.
سومین ویژگی تفسیر ابن عباس تکیه بر احادیث ماثور (منقول) از پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) و اهل بیت پاک و اصحاب برگزیده اوست.
در گذشته شواهدی را که بیانگر جستوجوی او از احادیث پیامبر بود یادآور شدیم. وی در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد تا اینکه در
دانش و فضیلت سرآمد اهل زمانش گردید.
وقتی از او پرسیدند: چگونه به این همه دانش دست یافتی؟ گفت: «با زبانی پرسشگر و دلی فراگیر».
در بیان همین ویژگی که او در تفسیر خود، بر احادیث ماثور و دارای ماخذ درست تکیه میکرد، میگوید: «بیشتر اندوختههای تفسیری خویش را از علی بن ابیطالب آموختم»
یا در جای دیگر میگوید: «آنچه در تفسیر اندوختهام از دریای بیکران علم علی بن ابیطالب است».
همچنین مراجعه او به صحابه برای به دست آوردن سخنان پیامبر درباره مسائل دینی و از جمله احادیث تفسیری، دلیل دیگری بر توجه بالای او به تفاسیر صحیح منقول از پیامبر است.
دو روایتی را که از او نقل کردیم در واقع بیانگر این نکته است که تفاسیر او صبغه نقل دارد، هر چند این مطلب را بهطور کلی گفته و به موارد جزئی آن اشاره نکرده است.
بیتردید قرآن کریم از هر جهت به شیوه فصیح زبان عرب نازل شده است؛ هم در انتخاب اصل واژهها، هم در ساختار جملات، هم در حرکات اعراب و بناء و... و کاملا رسا و شیواست. قرآن در هر یک از این زمینهها، شیواترین و پرکاربردترین آن را در نزد اهل زبان انتخاب نموده است.
حتی در مواردی که از کلمات قبایل گوناگون استفاده کرده، سعی مینماید واژههای شناخته شده و آشنای نزد آنان را انتخاب کند، نه واژههای نامانوس و ناآشنا را.
از اینرو هر گاه فهم کلمات قرآن بر کسی مشکل باشد، باید برای رفع آن به کلام فصیح عرب معاصر نزول قرآن مراجعه نماید. چه اینکه قرآن به زبان آنان و بر اساس شیوههای شناخته شده آن زبان نازل گردیده است.
لذا مشاهده مینماییم ابن عباس هرگاه با موارد ابهام در قرآن مواجه میشد یا در فهم واژهای دچار اشکال میگردید به اشعار فصیح
دوران جاهلیت و سخنان بلند و بدیع آنان روی میآورد.
آنچه او را توانا ساخته بود که به راحتی به اشعار جاهلیت استشهاد نماید، توان بالای ادبی و مهارت بینظیرش در واژهشناسی کلام فصیح عرب است که در
تاریخ ادبیات عرب آن عصر شواهدی از نبوغ و جایگاه برجسته علمی و ادبی او میتوان یافت.
گذشته از این، ذکاوت زیاد و حافظه قوی او نیز در رسیدن به این مقام شامخ به او کمک میکرد. چنانکه هر چه را تنها یک بار میشنید بیدرنگ حفظ مینمود.
ابوفرج اصفهانی از
عمر رکاء نقل میکند: «ابن عباس در
مسجدالحرام بود و
نافع بن ازرق -رییس
فرقه ازارقه خوارج- و عده دیگری از خوارج سؤالات خود را نزد وی مطرح میکردند. در این هنگام
عمر بن ابیربیعه در حالی که لباس رنگارنگ به تن داشت وارد شد و در جمع آنان نشست، ابن عباس رو به او کرد و درخواست خواندن یکی از سرودههایش را نمود. او در پاسخ، قصیدهای با این مطلع آغاز نمود: امن آل نعم انت غاد فمبکر غداة غدام رائح فمهجّر
«آیا تو از قبیله آل نعم هستی که آهنگ سفر کردهای، در هنگام بامداد فردا یا موقع گرمای پسین؟ و تا آخر خواند.
آنگاه نافع رو به ابن عباس کرد و گفت: از
خدا بترس! ما از سرزمینهای دور به سوی تو آمدهایم تا درباره
حلال و
حرام خدا پرسش کنیم و تو شانه خالی کرده، به سختی پاسخ میدهی، آنگاه جوانکی ناز پرورده از ثروتمندان
قریش میآید و برایت شعر میخواند که: رات رجلا امّا اذا الشمس عارضت فیخزی و امّا بالعشیّ فیخسر!» «آن زن (مقصود معشوقه اوست) مردی را دید (مقصود خودش است) که در هنگام بالا آمدن آفتاب رسوا گشته، و در شب هنگام به دشواری افتاده است.»
ابن عباس گفت: این را بدینگونه نخواند، گفت: پس چگونه خواند. ابن عباس گفت به این شکل خواند:
رات رجلا امّا اذا الشمس عارضت فیضحی و اما بالعشیّ فیخصر «مردی را دید که هنگام برآمدن آفتاب، خود را با تابش آن گرم میسازد، و هنگام واپسین در حالت سرمازدگی به سر میبرد.»
نافع گفت: میبینم که این بیت را حفظ کردهای! ابن عباس گفت: آری، اگر مایل باشی تمام قصیده را بشنوی برایت میخوانم. نافع گفت: آری، مایلم. آنگاه ابن عباس قصیده را تا آخر خواند در حالی که قصیده را پیش از آن نشنیده بود؛ این نشان نهایت هوشمندی ابن عباس است.
بعضی از افراد که در مجلس بودند گفتند: هرگز فردی هوشمندتر از تو ندیدهایم.
ابن عباس گفت: ولی من هرگز از علی بن ابیطالب هوشمندتر ندیدهام. ابن عباس همواره میگفت: آنچه را تنها یک بار بشنوم میتوانم بازگو نمایم.
سپس ابن عباس رو به
ابن ابیربیعه کرد و گفت: باز بخوان و او شروع کرد: تشطّ غدا دار جیراننا... «خانه و کاشانه همسایه، پس از امروز از ما دور میشود...» و ساکت شد، و ابن عباس بدون درنگ گفت: و للدّار بعد غد ابعد! «هر آینه آن خانه، پس از فردا، دورتر خواهد بود.» ابن ابیربیعه گفت: این را که گفتی آیا شنیدهای یا خودت آوردی؟ گفت نشنیدهام ولی شایسته است
شعر چنین پایان یابد».
این نهایت هوشمندی او را میرساند، علاوه بر این، مستلزم ذوق ادبی والایی نیز هست.
او همچنین خطبههای بلند آوازه
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) را با یک بار شنیدن حفظ میکرد؛ لذا در خطبهها و دیگر گفتارها، راوی حضرت به شمار میآمد. این ذوق ادبی والا و اندوختههای لغوی بسیارش بود که به او توان بخشید تا موقع تفسیر قرآن و شرح واژههای ناآشنای آن بتواند از این ابزار، استادانه بهره جوید.
وی میگوید: «شعر دیوان (واژهنامه) عرب است؛ از اینرو هر گاه واژهای از قرآن را -که به زبان عرب نازل گشته- نشناسیم به اشعار عرب روی آورده، در پی شناخت آن بر میآییم».
ابن انباری از طریق
عکرمه از ابن عباس نقل میکند که گفت: «اگر میخواهید سؤالی از من درباره واژههای ناآشنای قرآن بپرسید به شعر عرب مراجعه کنید، چون شعر واژهنامه عرب است».
طبری از طریق سعید بن جبیر در تفسیر آیه «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ؛
و در
دین بر شما سختی قرار نداده است». درباره معنای
حرج در این آیه، از ابن عباس نقل میکند که: «اگر واژهای از قرآن برایتان ابهام داشت به شعر عرب مراجعه کنید؛ زیرا شعر، زبان عرب است. سپس فردی بادیهنشین را صدا زد و پرسید: حرج یعنی چه؟ گفت: گرفتاری. -ابن عباس- گفت: راست گفتی».
هر گاه از وی درباره واژههای ناآشنای (مشکل) قرآن میپرسیدند در پاسخ شعری میخواند. ابوعبید میگوید: «یعنی ابن عباس برای تفسیر خود به شعر استشهاد میکرد».
ابن الانباری میگوید: «
صحابه و
تابعان در موارد فراوان هنگام برخورد با الفاظ ناآشنا و مشکل قرآن، به شعر استدلال میکردند -وی میگوید:- بعضی از جاهلان و نابخردان در این کار بر نحویان خرده گرفتهاند که شما با این کار، شعر را اصل قرار داده و قرآن را فرع آن میدانید، ولی حقیقت خلاف پندار آنان است چه اینکه مقصود نحویان از این کار، تبیین واژه ناآشنای قرآن به وسیله شعر عربی است [
نه آن که شعر اصل باشد و قرآن فرع
]؛ زیرا قرآن کتابی است که به زبان عرب نازل گردیده است. خداوند در توصیف قرآن میفرماید: «اِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا؛
ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم». و در آیه دیگر میفرماید: «وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ؛
و این قرآن به
زبان عربی آشکار است».
شاید گستردهترین اثری که از ابن عباس در مهارت وی در شناخت لغت و اشعار عرب بر جای مانده است، مجموعه مسایلی است که نافع بن ازرق خارجی «
نافع بن ازرق حنفی حروری، سرکرده گروه «ازارقه» از فرقه خوارج است که آراء و مذهبشان بدو منتهی میگردد. وی به سال ۶۵ درگذشت.» از ابن عباس پرسیده است. وی نزد ابن عباس آمد و از او سؤالاتی -نه در پی دانایی که از روی لجبازی و عناد- پرسید. او زبان عربی را نیک میدانست و رییس و دانای قوم خود بود. در صدد مطرح ساختن مذهب خود تلاش میکرد تا شاید بر مثل ابن عباس چیره گردد.
این ماجرا آنگونه که
سیوطی در «
الاتقان» آورده است چندان قابل باور نیست؛ گویا زیادتی یا تحریفی در آن رخ داده است، ولی در هر حال شیوه ابن عباس را در تفسیر قرآن روشن میسازد و مهارت ادبی والای وی را گواهی میدهد.
سیوطی میگوید: «تاکنون موارد زیادی از استشهاد ابن عباس به اشعار را هنگام توضیح واژههای مشکل قرآن نقل کردیم که طولانیترین آنها، مسائل ابن ازرق است».
سپس تمام آن مسائل را به نقل از کتاب «
الوقف» ابن انباری و «
المعجم الکبیر»
طبرانی در «الاتقان»
آورده است که در اینجا بخشی از آن را ذکر میکنیم:
«ابن عباس در
مسجدالحرام نشسته بود، مردم دور تا دور او را گرفته بودند و از او درباره
تفسیر قرآن میپرسیدند. در این حال نافع بن ازرق به
نجدة بن عویمر «نجدة بن عامر حنفی حروی، رئیس فرقه «
نجدیه» بود. وی در شورشهای آن زمان نقش داشت. به سال ۶۹ مرد.» گفت: برویم نزد این فرد که با گستاخی و به رغم نادانی و کم دانشی به تفسیر قرآن پرداخته است. آن دو نزد ابن عباس آمده گفتند: از تو پرسشهایی درباره قرآن داریم که میخواهیم برایمان تفسیر کنی و شاهد صدق آن را از کلام عرب بیاوری؛ زیرا خداوند قرآن را به زبان عربی آشکار فرستاده است. ابن عباس گفت: بپرسید!
نافع نخستین پرسش را درباره آیه «عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ»
از راست و چپ [
تو را
] فرا گرفتهاند». یعنی همچون حلقهوار اطراف تو گرد آمدهاند. مطرح ساخت.
ابن عباس گفت: عزین؛ «
راغب اصفهانی میگوید: «عزون، جمع است و مفرد آن: عزة، از عزوته فاعتزی؛ به معنای
نسبته فانتسب مشتق شده است».
مرحوم طبرسی رحمهاللّه میگوید: «عزون به معنای گروههای پراکنده است. مفرد آن عزة است. اصل عزة، عزوة بوده است که از: عزاه و یعزوه (به معنای
نسبت دادن) مشتق شده است؛ لذا عزین؛ به معنای گروههای پراکندهای است که هر یک از این گروهها به نحوی به دیگری
نسبت داده میشوند».
«و این
تناسب در همان مفهوم حلقهوار گرد هم آمدن وجود دارد.» به معنای حلقههای نازک است. نافع گفت: این ادعای تو را عرب تایید میکند؟ گفت: آری، مگر شعر
عبید بن ابرص را نشنیدهای که میگوید: فجاؤوا یهرعون الیه حتّی یکونوا حول منبره عزینا (با شتاب به سوی او آمدند تا گرد منبر او حلقه زنند).
از ابن عباس درباره آیه «اِذا اَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ؛
سؤال کرد. وی گفت: مقصود، رسیدن و آماده چیده شدن میوه است، و به این بیت استشهاد کرد:
اذا مشت وسط النساء تاوّدت کما اهتزّ غصن ناعم النبت یانع (آنگاه که در میان
زنان راه میرود خم بر میدارد چون شاخه نرم و شاداب گیاهی که زمان چیدن آن فرا رسیده باشد).
پرسید: «الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ؛.
یعنی چه؟ پاسخ داد: کشتی پربار، و این بیت ابن ابرص را خواند.
شحنّا ارضهم بالخیل حتی ترکناهم اذلّ من الصراط (سرزمین آنان را از لشکر پر کردیم به گونهای که آنان را زیر پا، نرمتر از راه هموار ساختیم).
پرسید: مقصود از «زَنِیمٍ؛
چیست؟ پاسخ داد: مقصود، فرزند نامشروع است، و به شعر
خطیم تمیمی تمسک نمود:
زنیم تداعته الرجال زیادة کما زید فی عرض الادیم الاکارع «ادیم: سطح زمین. اکارع الارض: حدود دور دست آن.»
(افراد بسیاری، زنازادهای را به خود
نسبت دادند، همانگونه که در محدوده زمین پهناوری اختلاف ورزند).
راغب اصفهانی میگوید: «زنیم کسی را گویند که در میان قومی باشد، ولی از آنان نباشد؛ یعنی وابسته به قومی باشد، ولی در واقع از آنان نباشد».
گفت: «جَدُّ رَبِّنا؛
به چه معناست؟ گفت: به معنای عظمت پروردگار است، و به گفته
امیة بن ابیالصلت تمسک جست:
لک الحمد و النعماء و الملک ربّنا فلا شیء اعلا منک جدّا و امجدا». (ستایش و نعمتها و پادشاهی تو راست؛ پس از نظر مجد و بزرگی، چیزی برتر از تو نیست)».
ابن عباس به جستوجوی لغات قبایل مختلف پرداخته، اخبار آن را پی میگرفت تا واژههای ناآشنایی را که از زبان آن قبایل در قرآن آمده است به دست آورد و چنانچه فهم کلمهای بر او دشوار بود منتظر میماند تا معنای آن را در استعمال عرب ببیند و بیاموزد؛ طریقهای که همه محققان از آن پیروی میکنند.
طبری از
ابن ابییزید نقل میکند که گفت: «از ابن عباس درباره آیه «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ؛
سؤال شد. گفت آیا از
قبیله هذیل: «در اخبار آمده است که قبیله هذیل با فرهنگترین قبایل عرب به شمار میرفت و مردم آن قبیله، واژههای زبان عربی را بسیار به کار میبرند؛ لذا در دوران
خلافت عثمان که مصحف را نوشته، نزد او آوردند و او در آن اشتباهات چندی یافت گفت: «ای کاش املاءکننده از قبیله هذیل و نویسنده از
قبیله ثقیف میبود! در آن صورت این اشتباهات رخ نمیداد»؛
کسی هست؟ مردی گفت: آری، من از آن قبیله هستم. ابن عباس گفت: حرجة نزد شما به چه معنا است؟
گفت: تنگنا. ابن عباس گفت: همین است».
روایت شده که روزی عمر بر منبر آیه «اَوْ یَاْخُذَهُمْ عَلی تَخَوُّفٍ»
را خواند، ولی معنای «تخوّف» را نمیدانست، از مردم پرسید: کسی میداند؟ پیرمردی از قبیله هذیل بلند شد و گفت: «تخوّف، لغت ماست و به معنای تنقّص است». عمر گفت. «آیا شاهدی در کلام عرب برای آن هست؟» گفت: «آری، شاعر میگوید: تخوّف الرحل منها تامکا قردا کما تخوّف عود النّبعة السّفن» سفن: وسیله آهنی را گویند که به وسیله آن چوب کمان را میتراشند. تامک: شتر کوهان بزرگ را گویند. قرد: موهای مجعّد (به هم پیچیده) کوهان شتر است؛ یعنی همانگونه که آهن، چوب کمان را میتراشد، جهاز شتر هم موهای کوهان او را میزداید.
همچنین طبری از طریق قتاده از ابن عباس نقل میکند، که گفت: «من معنای آیه «افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ؛
را نمیدانستم تا اینکه دختر «ذییزن» را دیدم که به شوهرش میگفت: تعال افاتحک؛ یعنی بیا تو را نزد قاضی ببرم» در جامعالبیان،
در روایت دیگری آمده است: «انطلق افاتحک، تعنی اخاصمک...».
این ماجرا در کتاب «
تاویل مشکل القرآن»
ابن قتیبه،
به شکلی تحریف شده نقل شده است. همچنین صاوی،
یعنی شکایت تو را نزد دادگاه ببرم.
ابوعبید از طریق مجاهد نقل میکند که ابن عباس گفت: «معنای «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ؛.
را نمیدانستم تا اینکه دو نفر بادیهنشین نزد من آمدند تا درباره چاهی که با هم
نزاع داشتند
قضاوت کنم. یکی از آن دو گفت: انا فطرتها و دیگری گفت: انا ابتداتها».
که معنای هر دو این است که من آن را کنده و به وجود آوردهام.
زمخشری در تفسیر آیه «اِنَّهُ ظَنَّ اَنْ لَنْ یَحُورَ؛
او میپنداشت که هرگز برنخواهد گشت».
از ابن عباس چنین نقل میکند: «من معنای «یحور» را نمیدانستم تا اینکه از زنی بادیهنشین شنیدم به دختر کوچکش میگفت: حوری؛ یعنی بازگرد».
زمخشری برای تایید این معنا به شعر لبید استشهاد میکند:
و ما المرا الّا کالشّهاب وضوئه یحور رمادا بعد اذ هو ساطع
(آدمی همچون تیر شهاب و درخشش آن، میدرخشد و سپس به خاکستری باز میگردد).
به همین شعر در مسائل ابن ازرق هم استشهاد شده است.
ابن عباس با سرمایه لغویاش توانست به واژههای قبایل مختلف احاطه پیدا کند و آنها را از هم تشخیص دهد.
از وی نقل شده که در تفسیر آیه «وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً؛
گفت: بور، در لغت قبیله «ازد عمان» به معنای فاسد است، ولی در نزد سایر عرب به معنای هیچ بودن است.
عرب میگوید: «اصبحت اعمالهم بورا»؛ یعنی کارهایشان پوچ و بیهوده گردید و یا «اصبحت دیارهم بورا»؛ یعنی زمینهایشان از آبادی افتاده و ویران گردیده است. این مطلب را ابن قتیبه به ابن عباس
نسبت داده است.
ولی طبری آن را به ابن عباس
نسبت نداده و واژه «ازد عمان» را به «اذرعات» تغییر داده است و شاید اشتباه در چاپ باشد.
در ذیل آیه «وَ اَنْتُمْ سامِدُونَ؛.
گفت: سمود که واژهای یمنی است یعنی آواز؛ و در معنای آیه «اَ تَدْعُونَ بَعْلًا؛
گفت: بعل، به لغت اهل یمن به معنای رب است و
نیز در تفسیر آیه «کَلَّا لا وَزَرَ؛
میگوید: وزر، به زبان قبیله هذیل یعنی فرزند فرزند. همچنین درباره آیه «فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً؛.
میگوید: مسطور که واژهای از قبیله حمیر است، یعنی مکتوب. آنان کتاب را اسطور مینامند.
وی تلاش خود را به احاطه یافتن بر لغات قبایل مختلف منحصر نکرد؛ بلکه از واژههای غیر عربی که از زبان ملتهای مجاور «شبه جزیره» به درون لغت عربی راه یافته بود نیز به دانش واژهشناسی خویش افزود؛ به عنوان مثال در مورد آیه «اِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ اَشَدُّ وَطْئاً وَ اَقْوَمُ قِیلًا؛
بیگمان شبخیزی، بیشتر موافقت [
دل و زبان در بر دارد و از لحاظ سخن استوارتر است
]». میگوید: ناشئة، به زبان
حبشه است؛ زیرا آنان وقتی فردی در دل شب برخیزد گویند: نشا الرجل.
درباره آیه «فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ؛
از مقابل شیری فرار کردهاند». نیز میگوید: قسورة، واژهای حبشی است که در عربی اسد و در فارسی «شار» (شیر) و در قبطی «اریا» نامیده میشود.
او گذشته از اینها، شناخت خوبی از آداب و رسوم سایر ملتها داشت.
در مورد آیه مبارکه «یَوَدُّ اَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ اَلْفَ سَنَةٍ؛.
هر یک از ایشان آرزو دارد که کاش هزار سال عمر کند». میگوید: «این آیه اشاره به گفتار فارسیان است که میگویند: هزار سال زه نوروز و مهرجان».
از شاگرد او
سعید بن جبیر چنین نقل شده است: این آیه بیانگر عادت فارسی زبانهاست که هر گاه کسی
عطسه کند میگویند: زه هزار سال.
و نیز در روایتی از ابن عباس چنین آمده: «این آیه گفتار فارسی زبانهاست که میگویند: زه هزار سال».
«زه» و «زی» در زبان فارسی به معنای
دعا برای طول عمر است و از بن «زیستن» است.
وی اطلاعات گسترده در
تاریخ و
جغرافی داشت و حوادث و جنگهایی را که در «
شبه جزیره» رخ داده بود به خوبی میدانست؛ بخش فراوانی از این دانشها را از رهگذر مسافرتهای فراوان و سپس در مدت تصدی استانداری بصره به دست آورد. علاوه بر این در یکی از غزوهها که در سرزمین آفریقا اتفاق افتاد شرکت داشت.
از اینها گذشته همواره بین نقاط مختلف «
جزیرة العرب» برای کسب دانش در حال آمد و شد بود؛ زیرا وی برای شناخت سرگذشت هر نام یا جایی که در قرآن از آن یادی شده اهمیت زیادی قائل بود؛ به عنوان مثال درباره «
احقاف» که در قرآن آمده است گفت: صحرایی است که بین
عمان و سرزمین مهره واقع شده است.
سرزمین مهره چنانکه در سخنان ابن اسحاق آمده، همان «
حضرموت» است. قتاده میگوید: «احقاف» عبارت است از شنزاری که به
دریا اشراف دارد و در نزدیکی
یمن واقع شده است.
یاقوت حموی میگوید: «این سه گفتار در معنا با یکدیگر تفاوتی ندارند».
یاقوت درباره «
بحرین» میگوید: «از ابن عباس روایت شده که بحرین یکی از ایالات (شهرهای)
عراق است و حدود آن از عمان در ناحیه جرّفار شروع شده و تا کوههای یمامه گسترش مییابد».
در مورد «
عرفه» میگوید: «ابن عباس گفته است: حد عرفه از کوه مشرف بر بطن عرنه تا کوههای آن و قصر آل مالک و دشت عرفه گسترده است».
همچنین درباره مرز «شبه جزیره عربستان» میگوید: «بهترین مرزی که ذکر شده همان است که ابومنذر
هشام بن سائب کلبی از ابن عباس نقل کرده است.
ابن عباس میگوید: عرب، جزیره خویش را به پنج بخش تقسیم کرده است. و در ادامه میگوید: سرزمین عرب را از آن جهت جزیره نامیدهاند که رودخانهها و دریاها از تمام جهات آن را احاطه کرده است؛ لذا همچون جزیرهای است که در وسط دریا قرار گرفته باشد».
از اینگونه موارد فراوان است که نشانگر گستره شناخت ابن عباس -مانند هر دانشمند و محقق آگاه- از اوضاع و احوال اطراف محل زیست خود است.
ابن عباس در اوج دانش احاطه او به زبان و اشعار عرب در حدی است که او را در توان علمی فرهنگیاش در زمان خود بیمانند ساخته است و در آن عهد از همطرازانش کاملا ممتاز بود و همین نکته است که او را به حق، پیشوای تفسیر لغوی ساخته؛ بهگونهای که درباره او گفتهاند: «شیوه تفسیر لغوی را ابن عباس ابداع نمود»
اساسا او پدر علم تفسیر در تمامی ابعادش به شمار میآید.
وی با اطلاعات ارزشمند از آداب و رسوم عرب و شناخت اسباب نزول، توانست در موارد فراوانی هالههای ابهامی که برخی آیات را فرا گرفته بود بزداید؛ مثلا در جواب این سؤال که رابطه میان
ذکر خدا و ذکر پدران در آیه مبارکه «فَاِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آباءَکُمْ اَوْ اَشَدَّ ذِکْراً؛
و چون آداب ویژه حج را به جای آوردید، همانگونه که پدران خود را به یاد میآورید، یا با یاد کردی بیشتر، خدا را به یاد آورید».
چه میتواند باشد در حالی که سیاق آیه در ارتباط با احکام و
مناسک حج است؟ ابن عباس میگوید: «عربها پس از فراغت از حج، بعد از
ایام تشریق در جایی بین
مسجد منی و کوه توقف میکردند و هر یک برتری نیاکان خویش را در زمینه بخشندگی، حماسه آفرینی،
صله رحم و جز آن یادآور میشدند و در اینباره شعرها میسرودند و سخنها میگفتند تا از این رهگذر به شهرت بیشتر دست یابند و آثار نیاکان خویش را برجستهتر جلوه دهند؛ از اینرو وقتی خداوند نعمت اسلام را برایشان ارزانی داشت، فرمان داد تا او را نیز همانند نیاکان خویش بلکه فزونتر و بیشتر یاد کنند».
همچنین «فَلا جُناحَ عَلَیْهِ اَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما؛
بر کسی که بین
صفا و مروه،
سعی نماید
گناه و حرجی نیست» که ظاهر آیه بیانگر این نکته است که این کار مانعی ندارد، اما افاده وجوب نمیکند، در حالی که بخش اول آیه «اِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ» افاده وجوب میکند؛ زیرا جمله خبریه در معنای امر است؛ در نتیجه آغاز و پایان آیه در ظاهر با هم تنافی دارد. این سؤال که چگونه میتوان بین صدر و ذیل آیه جمع کرد، از صدر اسلام مطرح بوده است.
طبری از
عمرو بن حبیش چنین نقل میکند: «به
عبداللّه بن عمر گفتم: آیه فوق چه معنا دارد؟! گفت: نزد ابن عباس برو؛ زیرا او در میان بازماندگان
صحابه نسبت به آنچه بر پیامبر نازل شده از هر کسی داناتر است؛ نزد ابن عباس رفتم و آن را از او پرسیدم، وی گفت: بر روی آن دو (صفا و مروه) بتهایی بود.
وقتی عبادت بتها
حرام اعلام شد،
مسلمانان از
طواف میان صفا و مروه خودداری کردند تا اینکه آیه «اِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ...؛
نازل شد».
مشرکان بر روی کوه صفا بتی به نام «
اساف» و بر روی کوه مروه بتی به نام «
نائلة» قرار داده بودند. پیامبر وقتی برای «
عمرة القضاء» احرام بست، مسلمانان از سعی میان صفا و مروه خودداری کردند؛ زیرا میپنداشتند که سعی میان آنها را مشرکان برای تقرب جستن به آن دو بت رواج دادهاند؛ لذا خداوند این آیه را نازل کرد تا
مسلمانان بدانند که طواف اشکالی ندارد و پندار آنان نادرست است.
در اینجا این سؤال مطرح است: آیا ابن عباس برای فهم معانی قرآن به سراغ اهل کتاب میرفته است؟
این سؤال به دو شکل جواب داده شده است که یکی مبالغهآمیز و دیگری تا حدودی معتدل است؛ به این معنا که مراجعه ابن عباس به
اهل کتاب -همچون دیگر اصحاب- در چهار چوب محدودی بوده است؛ مثلا در اموری که قرآن متعرض آن نشده و در سخنان
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) هم به دلیل عدم نیاز به آن یا کم فایده بودنش مطرح نگردیده است؛
مانند عدد
اصحاب کهف یا عضو گاوی که
بنیاسرائیل مامور شدند بر مقتول بزنند یا طول و عرض
کشتی نوح و نوع چوب آن یا نام کودکی که
خضر کشت، یا نام پرندگانی که خداوند به درخواست حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) زنده کرد و... اموری که راهی برای شناخت صحیح آنها وجود ندارد؛ که برای آشنایی با اینگونه موارد مراجعه به
اهل کتاب رواست.
چنانکه در حدیث هم آمده است: «از بنیاسرائیل سخن بگویید که بر شما باکی نیست».
از
ابوسعید خدری این حدیث را بر نقل امثال آنچه در بالا گذشت حمل کردهاند.
ابن تیمیه میگوید: «از برخی صحابه همچون
ابن مسعود و ابن عباس و تعداد زیادی از تابعان نقل شده است که گهگاه پارهای از سخنان اهل کتاب را که پیامبر مباح شمرده بود، نقل میکردند؛ زیرا پیامبر -چنان که
بخاری از
عبداللّه بن عمرو بن عاص نقل کرده- فرموده: سخنان مرا هر چند در حد یک
آیه باشد برای مردم نقل کنید؛ همچنین از بنیاسرائیل سخن گویید که بر شما رواست؛ لذا عبداللّه بن عمرو بن عاص در جنگ «
یرموک» دو مجموعه از کتابهای اهل کتاب را به دست آورده بود که با توجه به رخصت مستفاد از حدیث، مطالب آن دو کتاب را برای مردم نقل میکرد، ولی نه از آن جهت که به این
اسرائیلیات معتقد بود؛
بلکه به عنوان استشهاد آنها را یاد آوری میکرد؛ زیرا این احادیث از جمله اموری است که مسکوت گذارده شده و بر اساس آنچه در اختیار داریم، صحت و سقم آنها نامعلوم است؛ لذا نه آنها را میپذیریم و نه تکذیب میکنیم، ولی نقل آن جایز است گر چه اغلب عاری از فایده دینی است. قرآن نیز آنها را مبهم گذاشته، چه اینکه مشخص کردن آنها در بردارنده سود دنیوی یا بهره اخروی برای مردم نیست».
ذهبی نیز نظر ابن تیمیه را تایید میکند و میگوید: «ابن عباس به سراغ اهل کتاب میرفت و از آنان مطلب میآموخت؛ زیرا در اکثر مواردی که در قرآن بهگونه سربسته آمده در کتابهای
عهد عتیق و
جدید به تفصیل به آن پرداخته شده است. البته مراجعه ابن عباس به اهل کتاب در همه زمینهها نبوده است؛ بلکه در محدودهای اندک -که کتابهایشان با قرآن همراه و گواه صدق آن بود- به آنها مراجعه میکرد، و در موارد دیگر که با قرآن در تنافی و با
شریعت اسلام در تضاد بود، هرگز به آنان رجوع نمیکرد و از آنان سخنی نمیپذیرفت!».
وی در بخش دیگری از سخنانش میگوید: «ابن عباس و دیگر صحابه در اموری که ربطی به اعتقادات و
اصول دین و فروع آن نداشت؛ مانند
قصص قرآن و یا اخبار امتهای پیشین، از دانشمندان یهودی که
اسلام آورده بودند پرسشهایی میکردند؛ به این ترتیب صحابه میان دو حدیث پیامبر که در یکی میفرماید:
«حدّثوا عن بنیاسرائیل و لا حرج» و در دیگری که میفرماید: «لا تصدّقوا اهل الکتاب و لا تکذّبوهم» جمع کردهاند؛ زیرا حدیث اول بر حوادث و اخبار بنیاسرائیل که جایز است آنها را نقل کنیم حمل میشود؛ زیرا پندهای عبرتآموزی در آن نهفته است که در ادامه همان حدیث بدان اشاره شده است: «فانّ فیهم اعاجیب» و حدیث دوم بر اموری که آنان نقل کردهاند و دو پهلوست، و دلیلی بر راست یا دروغ بودن آن نداریم حمل میشود. -ذهبی میگوید:- این مطلب را
ابن حجر عسقلانی هم گفته و
شافعی نیز -پیش از او- بدان اشاره کرده است».
خاورشناسان در مورد اخذ حدیث از بنیاسرائیل بسیار مبالغه کردهاند. که سخن آنان از نظر ناقدان مردود شناخته شده است.
گلدزیهر میگوید: «روایات اسلامی بر این دلالت دارند که ابن عباس -شخصا- به جهت نزدیک بودن به پیامبر، بخش عمده تفسیری را که مورد اطمینان است از او گرفته است، «دکتر
عبدالحلیم نجّار که نوشته او را به عربی برگردانده است بر وی اعتراض نموده میگوید: «این روایات خیالی گلدزیهر در کدام کتاب است؟ و اگر هست ارزش آن از نظر دانشمندان نقّاد چقدر است».
«سخن صحیح در اینباره همان است که در گذشته بیان داشتیم؛ یعنی ابن عباس تفسیر خود را از صحابه و به ویژه امیر مؤمنان (علیهالسّلام) آموخته است.
بنابراین او تفسیر را از پیامبر با واسطه -از طریق صحابه- دریافت کرده است.» ولی ناقلان این روایات -همانطور که در موارد مشابه دیگر هم، چنین غفلتی رخ داده است- به راحتی از این نکته غفلت ورزیدهاند که ابن عباس هنگام وفات پیامبر، نوجوانی بوده که سن او از ۱۰ تا ۱۳ سال تجاوز نمیکرده است».
وی میگوید: «قابل قبولتر از آن، اخبار دیگری است که میگوید: ابن عباس اشکالی نمیدید -در مواردی که شک داشت- به کسانی که فکر میکرد
نسبت به آن مطلب دانشی دارند مراجعه کند و در موارد فراوانی آمده که در تفسیر واژههای قرآن به فردی به نام «ابوجلد» رجوع میکرد که ظاهرا باید همان «
جیلان بن فروه ازدی» باشد که چون کتابهایی خوانده بود مورد توجه بود» عسکری در کتاب «
التصحیف و التحریف» میگوید:
«او کتابهایی داشت (نوشته بود) و گردآورنده اخبار فتن و ملاحم بود».
گلدزیهر ادامه میدهد: «در میان دانشمندانی که مورد اعتماد ابن عباس بودهاند اسم دو نفر یهودی که اسلام آورده بودند یعنی
کعب الاحبار و
عبداللّه بن سلام فراوان به چشم میخورد.
همانطور که در میان آنان، به شکل فراگیری اهل کتاب وجود دارند؛ یعنی همانها که درباره روایتهایشان هشدار داده شده است؛ این غیر از مواردی است که خود ابن عباس از آن منع میکرد، و حق این است که اسلام آوردن آنان موجب شده بود که بر آنان گمان
دروغگویی نرود و در شمار دانشمندانی به حساب آیند که سخنانشان مورد تردید نباشد» «در آینده نزدیک روشن خواهد شد که واقعیّت، درست برعکس است؛ زیرا یهود و اهل کتاب عموما از نظر مسلمانان مورد
تهمت و
نفرت بودند مگر نزد طمعپیشگان و غرض ورزانی همچون معاویه و ابن عاص و همکیشانشان که از آراء و افکار پلید آنان در جهت مطامع خویش بهره میجستند.»
گلدزیهر در ادامه میگوید: «ابن عباس تنها سخن اهل کتاب را که اسلام آورده بودند و اخبار موجود در کتابهای آنان را -که از آنها فواید بسیاری نقل کرده است- آنچه که
ابن سعد در
الطبقات،
«از ابن عباس نقل کرده از آن جمله است.
او میگوید: «ابن عباس از کعب الاحبار درباره صفات
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) در
تورات و
انجیل پرسش میکرد. همچنین ابن سعد از خادم
عمر بن خطاب نقل میکند که کعب الاحبار سه روز پیش از مرگش خبر مرگ او را به او داده بود چون این مطلب را در تورات به صورت مکتوب یافته بود.» در مورد اسرائیلیات
حجت نمیدانست، بلکه علاوه بر اینها مثلا از کعب الاحبار در مورد تفسیر صحیح دو تعبیر قرآنی «اُمُّ الْکِتابِ؛
و «الْمَرْجانُ؛
نیز سؤال میکرد.
در میان مسلمانان اینگونه جا افتاده بود که این احبار یهودی
نسبت به امور عمومی دینی که در قرآن و سخنان پیامبر آمده است، فهمی دقیقتر دارند، و به رغم هشدارهای فراوانی که درباره عدم مراجعه به این یهودیان داده شده بود، در اینگونه مسائل به سخنان اینان مراجعه میشد».
«گلدزیهر» اینچنین تلاش نموده تا نقش یهودیان به ظاهر مسلمان را در سرنوشت مسلمانان خیلی بزرگ جلوه دهد! چیزی است که نمیتوان به درستی آن -در جوّی که صحابه هوشیار و آگاه سلطه داشتهاند- گواهی داد. آری، این جهت در دورانی که سیطره شوم امویان بر سرزمین اسلامی سایه افکنده بود، کاملا مشهود است.
شگفت آنکه
احمدامین مصری نیز در این رای با گلدزیهر همنوا شده، میگوید: «حتی بزرگان صحابه از قبیل ابن عباس در مراجعه به اهل کتاب ابایی نداشتند؛ زیرا روایت شده است که پیامبر فرمود: اگر اهل کتاب برای شما سخنی گفتند آنان را نه تصدیق کنید و نه تکذیب، «اذا حدّثکم اهل الکتاب فلا تصدّقوهم و لا تکذّبوهم»، ولی صحابه بر خلاف این حدیث عمل میکردند و آنان را تصدیق میکردند و از ایشان مطلب نقل مینمودند! به عنوان مثال «
تفسیر طبری» را یاد میکند و از جمله، گفتههای او را ذیل آیه «هَلْ یَنْظُرُونَ اِلَّا اَنْ یَاْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ؛
شاهد آورده است.
-وی در ادامه میگوید:- مسلمانان مورد
تهمت و
نفرت بودند مگر نزد طمعپیشگان و غرضورزانی همچون
معاویه و ابن عاص و همکیشانشان که از آراء و افکار پلید آنان در جهت مطامع خویش بهره میجستند.
در گذشته دیدید که ابن عباس با کعب الاحبار مراودت داشت و از او بهره میگرفت».
این جمله او اشاره دارد به آنچه در گذشته گفته است: «کعب الاحبار یهودی بود از اهل یمن که اخبار یهود توسط او در میان مسلمانان انتشار یافت؛ در زمان
خلافت ابوبکر یا
عمر -که در این مساله اختلاف است- اسلام آورد و سپس به مدینه نقل مکان کرد و پس از مدتی به شام رفت، دو نفر از او علم آموختند و از طریق آن دو، دانش کعب الاحبار رواج یافت که اولی ابن عباس است و دومی
ابوهریره؛ دلیل اینکه در تفسیر ابن عباس اسرائیلیات راه یافته نیز همین است».
جای بسی تاسف است که نویسندگان نقادی چون احمدامین مصری و
محمدحسین ذهبی با دروغهایی که ساخته خیالات و خارج از حوزه اسلام است، اینگونه فریفته شوند.
مستشرقان هر چه میخواهند میگویند، مسلمانان چرا باید دنبالهرو آنان باشند و در خیال پردازیهایشان با آنان همسو باشند؟! شکی نیست که اصحاب هوشیار پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) -چون ابن عباس- همواره از مراجعه به اهل کتاب بر حذر بودند و افسانهها و خیالات ساخته آنان را ناچیز و بیمقدار میشمردند.
اسرائیلیات پس از عصر صحابه و در دوران سلطه
امویان به درون حوزه اسلام راه یافت؛ زیرا آنان به منظور نشر فساد در زمین و فراگیر ساختن آن، به شدت به
یهودیان خوار و بیمقدار که به ظاهر مسلمان شده بودند نیاز داشتند.
در آینده روشن خواهیم ساخت که آغاز نشر و گسترش اسرائیلیات در میان مسلمانان، تنها در دوره سیاه حکومت امویان بود و از ساحت قدس صحابه به ویژه ابن عباس بسی به دور است که برای کسب علم به یهودیان کینهتوز مراجعه کنند و دانشوران برجسته اسلام همچون امیر مؤمنان (علیهالسّلام) را نادیده بگیرند؛ فردی که معدن علم است و دانش اولین و آخرین را که تمام آن را به ارث از پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) دریافته در اختیار دارد.
در صفحات قبل ذکر شد که ابن عباس بر در خانههای صحابه میرفت تا اندوختههای علمی آنان را که از پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) آموخته بودند بیاموزد؛ از وی سؤال شد که این دانش را چگونه فرا گرفتی؟ گفت: «با داشتن زبانی پرسشگر و درونی ژرفاندیش!».
او صریحا دیگران را از مراجعه به اهل کتاب منع میکرد؛ چگونه ممکن است فردی که دیگران را از چیزی باز میدارد خود آن را مرتکب شود؟! حال، پارهای از سخنان او را که آشکارا از مراجعه به اهل کتاب هشدار میدهد، میآوریم:
بخاری از
عبیداللّه بن
عبداللّه بن عتبه از ابن عباس روایت میکند که گفت: «هان ای مسلمانان! چگونه به سوی اهل کتاب روی میآورید، در حالی که قرآن نازل شده بر پیامبر تازهترین اخبار را که با هیچ چیز دیگری آمیخته نشده از جانب خداوند برای شما آورده است.
«این عبارت با اندکی اختلاف به شکلی دیگر هم نقل شده است.» خداوند به وسیله آن شما را آگاه ساخته که اهل کتاب، در
وحی الهی دست برده و کتابهای آسمانی را تغییر دادهاند و وانمود میکنند که -آنچه تغییر دادهاند- از نزد خداوند است تا با این دروغپردازیها، بهای اندک به دست آورند.
آیا علومی که توسط قرآن برایتان آورده شده است کافی نیست تا شما را از مراجعه به آنان باز دارد؟! به خدا قسم یک مورد هم مشاهده نشده است که کسی از آنان از آنچه بر شما نازل شده سؤال کند».
همو از
ابوهریره چنین روایت میکند: «یهودیان
تورات را با
زبان عبری میخواندند و به عربی برای مسلمانان تفسیر میکردند؛ از اینرو پیامبر فرمود: سخنان اهل کتاب را نه تصدیق کنید و نه تکذیب، بلکه بگویید: به خدا و آنچه بر ما و شما نازل کرده
ایمان داریم».
عبدالرزاق از طریق
حریث بن ظهیر از ابن عباس نقل میکند که: «از اهل کتاب پرسش مکنید؛ زیرا آنان که خود را گمراه ساختهاند هیچگاه مایه هدایت شما نخواهند گردید؛ چه بسا حقی را تکذیب و یا باطلی را تصدیق نمایید».
این حدیث، فرمایش پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) را که میفرماید: «آنان را نه تصدیق کنید و نه تکذیب» توضیح میدهد: آنان حق و باطل را به هم میآمیختند و تصدیقشان ممکن نبود، چون ممکن بود تصدیق باطل باشد و تکذیب آنان نیز محتمل بود تکذیب حق باشد؛ در نتیجه معنای حدیث این خواهد شد که سخنان آنان را معتبر ندانید و بر گفتارشان اثری بار نکنید! به عبارت دیگر: سخنانشان یکسره بیاعتبار است؛ از اینرو به هیچ وجه شایسته نیست که به آنان مراجعه و از آنان مطلبی آموخته شود.
احمد و
ابن ابیشیبه و بزّاز از جابر نقل کردهاند که عمر نزد پیامبر اکرم (صلّیاللّهعلیهوآله) آمد و کتابی را که از جانب برخی از اهل کتاب به او رسیده بود، همراه برد؛ پیامبر خشمناک شد و فرمود: «قرآن را برای شما پاک و روشن آوردهام.
از آنان (اهل کتاب) هرگز پرسشی نکنید؛ زیرا ممکن است سخن حقی بگویند و شما آنان را تکذیب کنید یا باطلی را بر زبان رانند و شما آن را تصدیق نمایید. سوگند به آنکه جانم در دست اوست، اگر موسی خودش اکنون زنده بود، چارهای جز پیروی از من نداشت و راهی دیگر بر نمیگزید».
در روایتی دیگر آمده: «درباره هیچ چیز، از اهل کتاب جویا نشوید...».
اینگونه روایات، بر منع صریح
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) از مراجعه به
اهل کتاب دلالت دارند و شامل ریز و کلان مسائل میشود.
بنابراین آیا ممکن است حتی یک صحابی برجسته پیامبر با این فرامین هشدار دهنده مخالفت کند و در مسائل دینی و قرآنی به اهل کتاب مراجعه نماید؟!
متاسفانه امثال احمدامین به رغم وجود دلایلی چنین آشکار علیه نظر آنان، بر این پندارند که
صحابه به اهل کتاب مراجعه مینمودند و از آنان حدیث نقل میکردند.
برخی برای اثبات این مدعا که بعضی از صحابه همچون ابن عباس به
یهود رجوع میکردند، شواهدی آوردهاند که یکسره باطل و دور از واقع است! دلایل احمدامین در این زمینه هم همینگونه است. مثلا وی میگوید: در ذیل
آیه «هَلْ یَنْظُرُونَ اِلَّا اَنْ یَاْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ؛
مگر انتظار آنان غیر از این است که خدا در [
زیر
] سایبانهایی از ابر سپید به سوی آنان بیاید».
به «
تفسیر طبری» و غیر آن بنگرید تا موارد مراجعه ابن عباس و دیگر صحابه برایتان روشن گردد، ولی وقتی به «تفسیر طبری» و «
الدرالمنثور» و دیگر تفاسیر نقلی در همین مورد مراجعه میکنیم،
اثری از کعب الاحبار و سؤالات صحابه یا تابعان از وی به چشم نمیخورد.
معلوم نیست احمدامین این گفته را از کجا گرفته و چه کسی او را به چنین گمانی انداخته که در دام این پندار واهی گرفتار آمده است؟! اما ادعای دیگر وی که میگوید: «ابن عباس با کعب الاحبار مراودت داشت و علوم کعب از طریق ابن عباس به درون جامعه
مسلمانان راه یافت»،
بسی واهیتر است و جفایی بزرگ در حق صحابی بزرگواری چون ابن عباس به شمار میآید؛ زیرا حتی یک
روایت که در بردارنده نقل مطلبی از یهودیان توسط ابن عباس باشد وجود ندارد، تا چه رسد به مثل کعب الاحبار بیشخصیت و معلومالحال! «در آینده روشن خواهیم ساخت که کعب الاحبار از ساختههای دست
معاویه است. او کعب را
پرورش داد تا
کرامت اسلام را خدشهدار سازد.»
البته مستشرق معروف گلدزیهر به چند مورد که به گمان خودش ابن عباس در آنها به اهل کتاب مراجعه کرده است اشاره میکند. شاید مستند احمد امین هم گفتار گلدزیهر باشد که بدون تحقیق و تنها به
تقلید از وی در کتاب خودش آورده است.
موارد استناد گلدزیهر را هم که مراجعه میکنیم میبینیم سرابی بیش نیست «کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً؛
همچون سرابی در زمینی هموار است که تشنهکام، آن را آبی میپندارد».
مثلا روایتی را که گمان برده ابن عباس از کعب الاحبار درباره دو تعبیر قرآن «اُمُّ الْکِتابِ» و «المرجان» پرسش نموده،
از
طبری نقل میکند: «پیرمردی از مردم شام در
مکه شنید که از کعب الاحبار درباره «المرجان؛
سؤال شد و او پاسخ داد: مرجان یعنی بسّذ»
در
زبان فارسی با دال بینقطه استعمال میشود، به معنای مرجان یا بیخ آن است. لغتنامه دهخدا. «بسّذ» با تشدید سین و باء مضموم و ذال آخر؛ واژه فارسی است که معرّب شده.».
گلدزیهر چگونه و از کجا به دست آورده که این پرسشکننده، شخصیتی بزرگ همچون ابن عباس بوده است؟! همچنین میگوید: طبری از شیبان چنین نقل میکند: «ابن عباس از کعب الاحبار درباره «اُمُّ الْکِتابِ؛
پرسید و او پاسخ داد:
خداوند من دانست چه میآفریند و آفریدههای او چه میکنند، آنگاه به علم خود گفت: نوشتهای باش؛ که آن نوشته همان ام الکتاب گردید».
شایان ذکر است که این شیبان،
فرزند عبدالرحمان تمیمی نحوی است که در
کوفه اقامت گزید و سپس به
بغداد نقل مکان کرد و در زمان
خلافت مهدی عباسی به سال ۱۶۴ درگذشت. وی از طبقه هفتم محدثین محسوب میشود؛
لذا هرگز نمیتوانسته است ابن عباس را که متوفای سال ۶۸ است و کعب الاحبار را که در زمان
خلافت عثمان به سال ۳۲ در گذشته درک کرده باشد؛ در نتیجه روایت،
مرسله و از درجه اعتبار ساقط است.
طبری نیز از
اسحاق بن
عبداللّه بن حارث و او هم از پدرش نقل میکند: «ابن عباس از کعب درباره آیههای «یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ؛
شبانهروز، بیآنکه
سستی ورزند،
نیایش میکنند».
و «یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا یَسْاَمُونَ؛
شبانهروز او را نیایش میکنند و خسته نمیشوند». پرسید، او پاسخ داد: آیا چشم بر هم زدن یا نفس کشیدن برای تو دشوار است؟
گفت: نه، آنگاه کعب گفت: همانگونه که چشم بر هم زدن یا نفس کشیدن برای شما دشوار نیست و خود به خود انجام میپذیرد، تسبیح نمودن برای
فرشتگان همینگونه است».
این عبداللّه، فرزند
حارث بن
نوفل بن
حارث بن عبدالمطلب است. تولد وی در زمان
حیات پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بود و بعدها یکی از فقهای به نام گردید و به
بصره رفت و مورد توجه عامّه مردم قرار گرفت.
وی از ترس
حجّاج به
ابواء گریخته بود و به سال ۸۴ درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد.
طبری نیز از عبداللّه بن حارث نقل کرده که خود او از کعب الاحبار درباره این آیه سؤال کرده است. عبداللّه گفته است: «به کعب الاحبار گفتم: معنای آیه «یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ...؛
چیست؟ مگر آنان وظیفه دیگری ندارند؟ گفت: تسبیح گفتن برای آنان مثل نفس کشیدن برای شماست. مگر جز این است که
انسان در حال خوردن و آشامیدن، نشست و برخاست، رفت و آمد همه و همه... به راحتی تنفس میکند؟ گفتم: نه. گفت: تسبیح هم برای آنان همینگونه است».
اکنون سؤال این است که آیا خودش از کعب سؤال کرده یا ابن عباس را دیده که از کعب میپرسد؟ معلوم نیست و در روایت نخست نیامده که از ابن عباس شنیدم از کعب سؤال کرد.
در عبارت او فقط آمده است «ابن عباس از کعب پرسید» و از عبارتی اینچنین، نمیتوان به دست آورد که راوی از خود ابن عباس شنیده باشد. بلکه ظاهر سند مرسل است.
علاوه بر این به احتمال قریب به یقین، سؤالکننده خود عبداللّه بن حرث است، ولی فرزندش اسحاق که صلاح ندیده است سؤال از مثل کعب الاحبار را به پدرش
نسبت دهد، حدیث را از پدرش نقل کرده و یک واسطه را بدون اسناد، در این میان جای میدهد، مؤید این ادعا اینکه روایت دیگری نقل نشده که ابن عباس درباره این آیه از اشخاصی همچون کعب سؤال کرده باشد. بنابراین به نظر میرسد این
نسبت به ابن عباس ساختگی باشد.
یکی دیگر از اموری که گلدزیهر در مورد مراجعه ابن عباس به کعب، دستاویز خویش ساخته روایتی است که طبری از ابوجهضم
موسی بن سالم، غلام ابن عباس نقل کرده است، وی میگوید: «ابن عباس به ابوجلد -
غیلان بن فروه ازدی «غیلان، با غین اشتباه است و صحیح آن جیلان با جیم میباشد.»
که کتابهایی از گذشتگان خوانده بود و هر هفت روز یک بار
قرآن و هر هشت روز یک بار
تورات را به پایان میرسانید-
نامهای نوشت و از او درباره واژه «برق» در آیه «هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً؛
اوست کسی که برق را برای بیم و امید به شما مینمایاند». سؤال نمود. وی در پاسخ گفت: برق یعنی آب!»
ولی ابن سعد در «طبقات»، مطلب را بهگونه دیگر نقل کرده میگوید: «
ابوجلد جونی «که تیرهای از قبیله «ازد» است.» نام او
جیلان بن فروه است، کتابهای فراوانی خوانده بود.
دخترش میمونه گمان کرده که پدرش در هر هفت روز قرآن را و هر شش روز تورات را به پایان میبرد و با دقت
تلاوت مینمود و موقع ختم آن مردم گرد او جمع میشدند!».
بدون شک میمونه دختر ابوجلد در اینجا دچار زیادهگویی گردیده است.
گلدزیهر میگوید: «از این خبر مبهم -که گزافهگویی دختر ابوجلد هم پیچیدگی آن را افزوده است- به خوبی روشن نمیشود که وی کدام نسخه تورات را مورد استفاده قرار میداده است!؟»
زیرا تورات امروزی که از ۳۹ کتاب (بخش) تشکیل شده است بسیار حجیم و مشتمل بر سرگذشت زندگانی
بنیاسرائیل در طول بیست قرن است که زندگانی
پیامبران بنیاسرائیل و پادشاهان آنان و سفرها و نبردهای آنان را در طول
تاریخ شرح میدهد و به کتاب تاریخ شبیهتر است تا کتاب آسمانی.
با این حال آیا او در هر شش روز تمام این مطالب را میخوانده؟! اساسا تکرار این مطالب چه سودی میتوانسته داشته باشد؟!
نکته دیگر اینکه راوی این داستان -موسی بن سالم ابوجهضم- نه با ابن عباس برخورد داشته و نه او را درک کرده است؛ زیرا وی غلام آلعباس است نه غلام ابن عباس، بنابراین در نسخه چاپی طبری قطعا اشتباهی رخ داده است.
ابن حجر میگوید: «موسی بن سالم ابوجهضم، غلام آزاد شده آل عباس است که به صورت مرسل از ابن عباس حدیث نقل مینموده است. او از راویان
امام باقر (علیهالسّلام) محسوب میشود».
در کتاب «خلاصه» نیز آمده است: «موسی بن سالم بنده آزاد شده عباسیان بود که از امام باقر (علیهالسّلام) روایت کرده و
حماد بن زید و
حماد بن سلمه از او روایت کردهاند»،
و امام باقر در سال ۱۱۴ هجری به شهادت رسیده است.
به هر حال، مواردی که در رابطه با مراجعه ابن عباس به اهل کتاب -فرضا- ذکر کردهاند، از مرز فهم معنای لغت تجاوز نمیکند و بر خلاف پندار برخی، ارتباطی با اخبار و مسائل امتهای پیشین ندارد. علاوه بر این «برق» یک واژهای عربی است و دلیلی ندارد که عرب اصیلی همچون ابن عباس به افرادی بیگانه همچون کعب مراجعه کند؟! آیا مفهوم واژه «برق» بر فردی چون ابن عباس پوشیده بود تا به کسی مراجعه کند؟ و بر فرض محال این امر، چگونه میتوان تفسیر برق را به آب پذیرفت؟! قطعا سراسر این داستان ساختگی است! جای بسی شگفتی است که این خاورشناس مشهور چگونه داستانهای افسانهوار را مورد نظر قطعی قرار داده، چنین اظهار میدارد: «فراوان نقل شده که ابن عباس با نوشتن نامه، از ابوجلد نامی درباره معنای واژههای قرآن سؤال میکرد!»
آنگاه شاهد مدعای خود را چنین داستانهای بیاساسی قرار میدهد که حتما ساختگی است. چگونه ممکن است فردی چون ابن عباس در فهم معانی این الفاظ ساده، به دیگران مراجعه کند؟! از این رسواتر کردار برخی از نویسندگان است که صحت سند این داستانهای افسانهوار را پذیرفتهاند و در مقام توجیه آن برآمده گفتهاند: چون این مسائل خارج از حوزه دین است، ابن عباس به خود اجازه داده که به اهل کتاب مراجعه نماید؛
برای نمونه دو داستان زیر را به عنوان شاهد میآورند:
احمد امین میگوید: «به علت اینکه ابن عباس در اینگونه امور به اهل کتاب مراجعه میکرد، در تفاسیر منقول از وی پارهای از
اسرائیلیات به چشم میخورد.
-سپس میگوید:- از طریق ابن عباس و
ابوهریره بیشترین مطالب کعب الاحبار در میان مسلمانان انتشار یافت!».
دکتر
مصطفی صاوی میگوید: «روایات زیادی درباره آغاز خلقت و داستانهای قرآن از ابن عباس نقل شده که مرجع او در این امور جز اهل کتاب نبوده است؛ زیرا این داستانها را به تفصیلی نقل کرده که
مناسب کتابهای آنان است؛ به عنوان مثال به تفسیر ابن عباس درباره آیه «قالُوا اَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ؛
فرشتگان گفتند: آیا در آن [
زمین
] کسی را میگماری که در آن
فساد انگیزد و خونها بریزد». میتوان رجوع کرد.
-صاوی در ادامه میگوید:- البته مراجعه ابن عباس به اهل کتاب تقلیدگونه نبوده بلکه عالمانه بوده است؛ نخست به آنچه میگفتند گوش فرا میداد، سپس عقل و فکر خویش را به کار بسته و مسموعات خود را سنجیده، سره را از ناسره جدا میساخت».
انصاف این است که اگر در آنچه از ابن عباس درباره تفسیر و غیر آن نقل شده، مطالبی
ناروا وجود دارد، اشکال به او برنمیگردد، بلکه گناه آن بر عهده کسانی است که در پی رواج دروغهای خود، این مطالب
ناروا را به او
نسبت دادهاند. او مورد نکوهش نیست که چرا این همه دروغ به او بستهاند. البته فزونی این گونه
نسبتها به او، نشان دهنده مقام والای اوست که دروغسرایان، نام او را وسیله رواج کالای بیارج خود قرار دادهاند و از شخصیت علمی و جایگاه بلند او سوء استفاده نمودهاند و دکتر صاوی خود به این نکته
اعتراف دارد؛
لذا جای سؤال است که وی چگونه درباره ابن عباس آن گونه ظالمانه قضاوت نموده است؟! حقیقت آن است که ابن عباس از مراجعه به اهل کتاب کاملا بینیاز بود و درباره علوم و معارف و تاریخ و لغت سرمایه لازم را در اختیار داشت و به دریافت بافتهها و افسانههای از کار افتاده و بیارزشی که در اختیار یهودیان بود هیچ نیازی نداشت.
بلکه بر عکس، ابن عباس در مقابله با اهل کتاب به ویژه کعب الاحبار، به دانش و فرهنگ خود میبالید و بسیار بزرگ منشانه موضع میگرفت.
روایت شده که مردی نزد ابن عباس آمد و گفت: «کعب الاحبار چنین میپندارد که روز قیامت خورشید و ماه همچون دو گاو نر در بند کشیده شده به صحنه محشر آورده شده، در دوزخ افکنده میشوند!».
ابن عباس خشمگین شد و سه بار این جمله را «کعب الاحبار دروغ گفته است» تکرار نمود و آنگاه گفت: «این افسانه یهود است که میخواهد در حوزه اسلامی رواج دهد».
گویند: موقعی که این سخن ابن عباس به کعب الاحبار رسید، نزد او آمده از وی پوزش خواست.
کعب الاحبار گاه میکوشید با ابن عباس نشستی داشته باشد تا به گمان خود رابطه علمی با او برقرار کند، ولی ابن عباس با او برخوردی مینمود که از ارزش او بکاهد.
روایت شده روزی در حضور ابن عباس سخن از «
ظلم» میرفت، کعب الاحبار گفت: «من در کتاب منزل «خداوند مقصودش از کتاب منزل، تورات است؛ زیرا در روایت تصریح شده «کتاباللّه المنزل یعنی التوراة»»
نیافتم که ظلم شهرها را ویران ساخته باشد»! ابن عباس گفت: «ولی آن را در قرآن به تو نشان میدهم».
سپس این آیه را
تلاوت کرد: «فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً بِما ظَلَمُوا؛
و آن خانههای ایشان است که به علت ستمی که روا داشتهاند ویران مانده است».
این است موضع واقعی ابن عباس در برابر یهودیان. او از مردم میخواست که از مراجعه به اهل کتاب خودداری ورزند؛ زیرا نیک میدانست مراجعه به آنان، موجب فساد اندیشهها و گمراهی عامه مردم است؛ از اینرو معقول نیست بر خلاف منع و هشدار خودش با یهودیان ارتباط برقرار کند، مگر ابن عباس که حافظ قرآن بود، این آیه را نمیدانست که فرمود: «یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ. کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ اَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ؛
ای ایمان آورندگان، چرا [
مردم را
] به آنچه که خود انجام نمیدهید؟ فرمان میدهید، همانا مایه افزونی
خشم الهی است که آنچه را خود عمل نمیکنید، به آن دستور میدهید». آری؛ از ساحت قدس ابن عباس بسیار دور مینماید که به اهل کتاب مراجعه کرده باشد.
آیا ابن عباس در تفسیر قرآن اعمال نظر و
اجتهاد مینمود؟ باید گفت: اگر منظور از رای و اجتهاد آن است که پس از کامل بودن تمامی مقدمات اجتهاد، حاصل اندیشه و تلاش خود را در تفسیر به کار میبرد، البته امری بدیهی است و گریزی از آن نیست، بلکه سیره عملی و مستمر همه بزرگان صحابه و علمای تابعان چنین بوده است.
شیوه تفسیر ابن عباس همچون دیگر صحابه که به تفسیر شهرت یافتهاند آن بود که در تفسیر قرآن نخست به خود قرآن و سپس به احادیث و سخنان
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) مراجعه میکردند و در نهایت با کمک اسباب نزول و شرایط زمانی و مکانی نزول قرآن و سایر علومی که به نحوی با قرآن ارتباط داشت، به اجتهاد میپرداختند و در این میان، ابن عباس در علوم مربوط به قرآن و همچنین
احکام و
تاریخ و
جغرافیا سرآمد بود که در گذشته به تفصیل از آن سخن گفتیم؛ از این رو اجتهادی که مستند به چنین مقدماتی متناسب و شناخته شده باشد، امری کاملا طبیعی و ممدوح و غیر قابل انکار است. این بود شیوهای که ابن عباس در تفسیر آن را پیموده است.
او در تفسیر قرآن از روش دیگر صحابه هوشمند فاصله نگرفته و آگاهی گستردهاش در جوانب مختلف علوم و معارف باعث شد تا در جهان تفسیر بدرخشد و ممتاز جلوه کند.
تبحر او در شناخت اسباب نزول و تسلط بر
محکم و
متشابه، قراءات، احکام قرآن، تاریخ، جغرافیا و از همه مهمتر آشنایی فراوان او به لغت و
ادبیات عرب به این درخشش کمک شایانی کرد.
همچنین ابن عباس با توجه به اطلاعات گستردهاش سعی بر آن داشت تا هر خواستهای را از قرآن به دست آورد. وی میگوید: «من به آیهای از قرآن که میرسم دوست دارم آنچه را پیرامون آیه میدانم همه مسلمانان نیز بدانند».
وی در تصویر میزان اقتدارش در استنباط معانی قرآن میگوید: «اگر من عقال «ریسمانی که با آن زانوی شتر را میبندند.» (بند) شترم را گم کنم راه پیدا کردن آن را در قرآن میجویم».
جوینی میگوید: «اگر او از هر یک از علوم مربوط به قرآن بهرهای نداشت و همه آنها را در جهت خدمت به تفسیر قرآن به کار نمیبست هیچگاه چنین ادعایی نمیکرد»
لذا ابن عباس از عصر تدوین تاکنون همواره مورد احترام پیشگامان صحابه و تابعان معاصر وی و همچنین دیگر کسانی که بعد از او آمدند بوده است و به رغم اختلاف شیوهها و دیدگاههای سیاسی- مذهبی، بیشتر از هر کس در تفسیرها، نام وی سرلوحه است.
سیوطی در «
الاتقان»
نه طریق (سند روایتی) در به دست آوردن تفسیر ابن عباس بیان داشته، برخی را قوی و برخی را ضعیف ارزیابی کرده است.
نخستین طریق که از بهترین آنها است؛ طریق
معاویة بن صالح از
علی بن ابیطلحه هاشمی از ابن عباس است.
احمد بن حنبل میگوید: «در مصر نوشتهای در تفسیر وجود دارد که علی بن ابیطلحه آن را روایت کرده و چنان است که اگر کسی تنها برای به دست آوردن آن به مصر سفر کند، زیادهروی نکرده است»؛ یعنی ارزش آن تفسیر برتر از آن است.
ابن حجر میگوید: «این نسخه نزد ابوصالح، کاتب لیث بوده که معاویة بن صالح آن را از طریق علی بن ابیطلحه از ابن عباس نقل کرده است».
محمد بن اسماعیل بخاری نیز آن را از طریق ابیصالح نقل کرده است و در جامع حدیثی خود در مواردی که از ابن عباس نقل میکند، بیشتر بر آن تکیه دارد.
ابن جریر طبری و ابن ابیحاتم و
ابن منذر با واسطههایی که میان آنان و ابیصالح وجود دارد، از همان صحیفه نقل کردهاند.
برخی این طریق را به دلیل اینکه ابن ابیطلحه مستقیما تفسیر را از ابن عباس دریافت نکرده است، مورد مناقشه قرار داده و آن را معتبر ندانستهاند.
ابن حبّان در عین اینکه ابن ابیطلحه را از ثقات شمرده است میگوید: «او از ابن عباس روایت کرده، ولی او را ندیده است».
همچنین گفتهاند: «وی تفسیر را از مجاهد یا
سعید بن جبیر فرا گرفته و مستقیما آن را به ابن عباس
نسبت داده است.
دلیل بر این مدعا آنکه او به سال ۱۴۳ وفات یافته و ابن عباس در سال ۶۸. میان این دو تاریخ ۷۵ سال فاصله است و با این حساب امکان ندارد وی توانسته باشد مستقیما از ابن عباس روایت کند».
خلیلی میگوید: «حافظان قرآن همه اتفاق نظر دارند که ابن ابیطلحه خود تفسیر را از ابن عباس دریافت نکرده است».
برخی تلاش دارند او را ضعیف شمرده، به کجفهمی و حتی خارجی بودن متهم سازند.
یعقوب بن سفیان میگوید: «مذهب مورد پسندی نداشت».
ابن حجر در پاسخ میگوید: «یاد نکردن واسطه چنانچه شناخته شده باشد که راوی ثقه است، به حجیت سند روایت زیان نمیرساند به ویژه اگر ثقات هم از او روایت کرده باشند».
صالح بن محمد میگوید: کوفیان و شامیان نیز -چون به
حمص،
مهاجرت نمودند- از او روایت کردهاند.
ابن حجر میگوید: «بخاری در باب تفسیر از طریق معاویة بن صالح از ابن ابیطلحه فراوان از ابن عباس روایت کرده است -و اضافه میکند:- من سبب اتهام وی را به قیام سیف یافتم:
ابوزرعه دمشقی از
علی بن عیاش حمصی نقل کرده است که
علاء بن عتبه حمصی در زیر گنبد
مسجد پیامبر با علی بن ابیطلحه دیدار کرد، علی به علاء گفت: ای ابامحمد! روزگاری شده است که قبیلهای از مسلمانان را میگیرند و قتل عام میکنند و هیچ کس اعتراضی نمیکند و پروای از خدا را مطرح نمیسازد، تنها
بنیامیه نیستند که گناهکارند بلکه همه اهل شرق و غرب
جهان اسلام در آن سهیمند.
-وی با این سخنان به روزگار به قدرت رسیدن عباسیان که خون آلامیه را مباح شمردند، اشاره میکند؛ البته آنان مستحق چنین عقوبتی بودند؛ گروهی به دلیل ارتکاب جنایت و گروه دیگر به علت سکوت در مقابل جنایات برادرانشان- آنگاه علی بن ابیطلحه رو به علاء:
«
ذهبی میگوید: «از
خالد بن معدان و
عمیر بن هانی اخذ روایت کرده است».»
ابن حجر از او نامی به میان نیاورده است، اما عمیر بن هانی از کسانی است که حجاج به آنان منصب
قضاوت کوفه را سپرد.
او
بیعت با
یزید بن ولید را هجرت دوم پس از هجرت به سوی خدا و رسول میدانست.
خالد بن معدان از فقهای شام بود و از
معاویة بن ابیسفیان نقل روایت میکرد.
درباره او برخی خرافات و اوهام نقل شده است. مثلا گفتهاند: وقتی او را
غسل میدادند انگشتش به نشانه تسبیح تکان میخورد.
-که از هواداران بنیامیه بود- کرد و گفت: ای بیچاره! آیا اهل بیت پیامبر (مقصودش بنیعباس است)
گناه کردهاند که گروهی را به علت جنایتشان مجازات میکنند و گروه دیگری را میبخشند؟ علاء گفت: نظر تو این است؟ علی گفت: آری. علاء به او گفت: از این پس با تو سخن نخواهم گفت. ما آل محمد را به خاطر پیامبر دوست میداریم، ولی وقتی با سیره او مخالفت ورزند و به سنت او عمل نکنند، آنان منفورترین مردم نزد ما خواهند بود».
از اینرو در روایاتی که علی بن ابیطلحه از ابن عباس در زمینه تفسیر میآورد جای خدشه نیست و نیز در سند آن ضعفی وجود ندارد. خلیلی در «ارشاد» گفته است: «تفسیر معاویة بن صالح، قاضی اندلس، از علی بن ابیطلحه از ابن عباس را بزرگان از ابوصالح کاتب لیث از معاویه نقل کردهاند».
علت اینکه به ابن ابیطلحه خدشه وارد کردهاند این است که وی در تفسیر، تحت تاثیر افکار ابن عباس بود و -زمانی که در شهر حمص بود؛ سرزمینی که افکار عمومی مردم آن تحت تاثیر افکار مسموم خاندان ضد اسلام بنیامیه بودند- به
اهل بیت پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله)
محبت و به دشمنان آنان
کینه میورزید؛ لذا تهمتهایی به غایت
ناروا به او
نسبت دادهاند!
طریق
قیس بن ربیع ابومحمد اسدی کوفی (متوفای ۱۶۸) از عطاء بن سائب از سعید بن جبیر از ابن عباس است؛
این طریق هم مورد قبول است. سیوطی میگوید: «این طریق بنابر مبنای هر دو شیخ (بخاری و مسلم) صحیح شمرده شده و فریابی و همچنین حاکم در
«
المستدرک» از این طریق احادیث بسیاری نقل کردهاند».
ابن حجر از احمد بن حنبل نقل کرده است که «قیس به تشیع تمایل داشت، ولی ابن ابیشیبه میگوید: او به اتفاق همه بزرگان راستگوست و نوشتار وی هم درست است».
عطاء بن سائب از خالصترین شیعیان اهل بیت پیامبر (علیهمالسّلام) بود؛ زیرا تحت تاثیر تعالیم اساتیدی مثل سعید بن جبیر و ابن عباس قرار گرفته بود.
وی با
امام زینالعابدین (علیهالسّلام) داستانی شنیدنی دارد که نشاندهنده نزدیک بودن وی به پیشگاه والای آن حضرت است.
طریق سوم که آن نیز از طریقهای مورد قبول و قوی است؛ طریق
محمد بن اسحاق، سیرهنویس معروف، از
محمد بن ابیمحمد از عکرمه یا سعید -با تردید- از ابن عباس است.
همچنان که ابن حجر در «تقریب» و
شهید ثانی در تعلیقهاش بر «
خلاصة الرجال»
گفتهاند: ابن اسحاق به تشیع شهره است. صاحب «
کشف الظنون» میگوید: «او نخستین کسی بود که در سیره پیامبر کتاب نوشت و پیشوای همه سیرهنویسان است».
سیوطی میگوید: «این، طریقی است مورد قبول و سند آن هم نیکوست و ابن جریر و ابن ابیحاتم از آن فراوان نقل کردهاند.
در معجم طبرانی هم روایاتی از این طریق نقل شده است».
طریق چهارم که این نیز طریق خوبی است؛ طریق
اسماعیل بن عبدالرحمان ابومحمد قرشی کوفی معروف به سدّی کبیر از ابومالک و ابوصالح از ابن عباس است
و نیز از
مرّة بن شراحیل همدانی از
ابن مسعود و برخی از صحابه است.
جلالالدین سیوطی میگوید: «ابن جریر طبری از این طریق مقدار زیادی تفسیر نقل کرده است».
حاکم نیشابوری نیز در «المستدرک» روایات فراوانی از این طریق آورده است. البته از طریق مرّه از ابن مسعود نقل کرده است نه از طریق سدّی.
صاحب «التراث» معتقد است که جمعآوری نصوص این تفسیر در یکجا و بازسازی مجدد آن ممکن است.
خلیلی در ارشاد میگوید: «سدّی تفسیر خود را با ذکر سندهایی از ابن مسعود و ابن عباس نقل کرده است و بزرگانی چون ثوری و شعبه از سدّی تفسیر را نقل کردهاند.
البته تفسیری را که سدّی گرد آورده است از طریق
اسباط بن نصر روایت شده و هر چند ثقه بودن اسباط مورد اتفاق نیست، ولی تفسیر سدّی بهترین تفاسیر شمرده شده است».
اسماعیل بن عبدالرحمان سدّی «چون بر «سدّه؛ سکوی درب»
مسجد جامع کوفه مینشست به سدّی معروف شد. وی به سال ۱۲۷ درگذشت.» از مفسران برجسته کوفه بود. او «در
تهذیب التهذیب، آمده که او آشکارا
نسبت به شیخین بدگویی میکرد.»
و کلبی سخت به تشیع گرویده بودند، در عین حال وی را توثیق کردهاند و مسلم از او احادیثی نقل کرده است.
ابن حبّان او را از ثقات شمرده است و
ابن عدی میگوید: «او احادیثی چند را از تعدادی از بزرگان نقل کرده و نزد من فردی درست گفتار و راستگو است».
شیخ طوسی وی را از اصحاب سه تن از امامان اهل بیت:
علی بن الحسین،
محمد بن علی و
جعفر بن محمد (علیهمالسّلام) شمرده و او را از مفسران کوفه دانسته است.
وحید در تعلیقهاش میگوید: توصیف او به مفسر، مدح است.
مامقانی میگوید: «از مجموع آنچه درباره او آمده به دست میآید که وی از نیکان بوده است».
شیخ طوسی در تفسیر خود «
تبیان» بسیار بر گفتار او تکیه دارد.
ابن شهرآشوب هم او را از اصحاب
امام زینالعابدین دانسته است.
هموست که داستان اسب تاختن اخنس بن زید بر جسد مبارک
امام حسین (علیهالسّلام) و اعمال بیشرمانه او را نقل کرده، میگوید: «او در همان شب دچار سوختگی شد، چون شعله از فتیله چراغ به او رسید و تمام بدنش را فرا گرفت تا او را خاکستر کرد».
طریق پنجم هم طریق نیکویی است؛ طریق
عبدالملک بن
عبدالعزیز ابن جریج، ابوخالد مکی است.
وی اصالتا رومی است و یکی از چهرههای مورد قبول و
فقیه مکه در زمان خود به شمار میرود.
علمای عامه در مورد عبدالملک بن عبدالعزیز ابن جریج اقوالی ایراد کردند که ذیلا اشاراتی به آنها خواهیم داشت:
ابن خلکان میگوید: «عبدالملک از دانشمندان مشهور بود، و گفته شده وی اولین کسی بود که در صدر اسلام کتاب نوشت. به سال ۸۰ به دنیا آمد و در سال ۱۵۰ درگذشت».
خطیب میگوید: «او احادیث زیادی از عطاء بن ابیرباح و دیگران دریافت کرده بود.
از
احمد بن حنبل نقل شده است که ابن جریج به بغداد آمد و بر منصور وارد شد. چون مدیون بود به منصور گفت: من آن قدر از ابن عباس حدیث گرد آوردهام که در این مورد هیچ کس به پایه من نمیرسد، ولی منصور -از شدت
بخل- به او اعتنایی نکرد و چیزی به او نداد! از
علی بن مدینی نقل شده است که من همه اسناد را مطالعه کردم و دانستم که آنها به شش نفر برمیگردد. سپس نام آن شش نفر را میآورد و میگوید: علم و دانش از این شش نفر به صاحبان کتابها رسید؛ ابن جریج عبدالملک بن عبدالعزیز که اهل مکه بود، یکی از آن شش نفر به شمار میرود.
وی نزد عطاء بن ابیرباح دانش آموخت و مدت ۱۷ سال با وی همراه بود.
از عطاء پرسیدند: پس از تو به چه کسی رجوع کنیم؟ گفت: به این جوان (ابن جریج)؛ عطاء وی را سید اهل حجاز میخواند و احمد بن حنبل میگوید: ابن جریج انبان علم است.
ابن معین محدثان را پنج نفر شمرده و ابن جریج را در شمار آنان آورده است.
یحیی بن سعید قطان میگوید: نوشتههای ابن جریج نوشتههایی مستند است و هر گاه از نوشتههایش روایت نکند مفید نیست.
احمد بن حنبل میگوید: اگر عبارت «اخبرنی» یا «سمعت» ««اخبرنی» -اصطلاحا- به معنای: شیخ استاد مرا خبر داد و «سمعت» به معنای: از شیخ استاد شنیدم است.» را ابن جریج به کار برد اطمینانآور است. در ادامه میگوید: او از نوشتههایش احادیث را کاملا صحیح نقل میکند. گاهی نیز از حفظ، حدیث نقل میکرد و دچار اشتباه میشد.
ابن معین میگوید: ابن جریج در تمام منقولاتش مورد اعتماد است.
ابن جریج و
مالک بن انس (امام مالکیها) هر دو
فقه را نزد نافع آموختند، ولی ابن جریج برتر از مالک بود.
از
احمد بن زهیر نقل شده است: در کتاب ابن مدینی دیدم که میگوید: از یحیی بن سعید پرسیدم معتمدترین شاگردان نافع کیست؟ گفت: ایوب، عبیداللّه،
مالک بن انس و ابن جریج که وی از مالک (در میان اصحاب نافع) بیشتر مورد اطمینان است؛ از اینرو مالک در این برجستگی با ابن جریج رقابت میکرد و گهگاه وی را به درهمگویی و سستگویی متهم مینمود.
مخارقی میگوید: از مالک بن انس شنیدم که میگفت: ابن جریج هیزمکش شب است! «ترجمه «حاطب اللیل» است، کنایه از درهمریختگی است.» وی همانگونه که در
فقه از دیگر شاگردان نافع جلوتر است، در تفسیر نیز در میان شاگردان عطاء بن ابیرباح بر دیگران پیشی گرفته است. صالح فرزند احمد بن حنبل از پدرش نقل کرده که
عمرو بن دینار و ابن جریج در بین شاگردان عطاء موثقترند».
ابن حبان او را از ثقات شمرده میگوید: «وی از فقیهان اهل حجاز و از قاریان با دقت است. -ولی اضافه میکند:- گاه دست به
تدلیس میزد».
نحوه تدلیس او نیز قابل تامل است.
بخاری در تفسیر
سوره نوح دو حدیث از طریق ابن جریج نقل کرده، میگوید: «عطاء از ابن عباس نقل میکند»،
ولی ابومسعود در کتاب «الاطراف» گمان برده که او، عطاء خراسانی بلخی ساکن شام است، چون این عطاء از ابن عباس حدیثی نشنیده و ابن جریج هم تفسیر را از این عطاء فرا نگرفته است.
ابن حجر میگوید: «بنابراین، هر دو حدیث از دو جهت بریدگی سند دارند» و به همین دلیل وی را متهم به تدلیس کردهاند؛ ابن حجر این پندار را پاسخ داده و اشتباه ابومسعود را در این اتهام
ناروا روشن ساخته است.
در نقل حدیث او از ابن عباس نیز جای اشکال نیست، چون نام واسطه هر چند ذکر نشده، روشن است او عطاء بن ابیرباح شاگرد ابن عباس است که وثاقت او محرز است و ابن جریج مدت هفده سال ملازم وی بوده و در محضر وی دانش اندوخته است.
با توجه به مطالب یاد شده، سخن ابن حبّان درباره وی کاملا درست است که گفته: «وی ثقه و مورد اطمینان است و در نقل حدیث از دقت فراوان برخوردار است»؛ لذا دلیلی برای خدشهدار نمودن شخصیت وی باقی نمیماند. او -بر حسب روایت کلینی- مورد اعتماد
امامان اهل بیت (علیهمالسّلام) نیز بوده است.
علمای امامیه در مورد عبدالملک بن عبدالعزیز ابن جریج نظراتی فرمودند که در ذیل اشاره میکنیم:
کلینی از
اسماعیل بن فضل هاشمی روایت میکند که گفت: از «
امام صادق (علیهالسّلام) درباره
متعه پرسیدم؛ حضرت فرمود: به نزد عبدالملک بن جریج برو و از وی سؤال کن؛ زیرا او این مسائل را میداند. نزد وی رفتم، او درباره جواز متعه مطالب فراوانی گفت که من آنها را نوشته، خدمت امام صادق (علیهالسّلام) بردم و بر ایشان عرضه داشتم. حضرت آنها را تایید کرده فرمودند: راست گفته است».
وحید بهبهانی از این حدیث چنین استنباط کرده که ابن جریج مورد اعتماد امام و در فقه تابع
مذهب شیعه بوده است، به ویژه اینکه ابن اذینه «راوی حدیث اسماعیل هاشمی است.» در ذیل حدیث میگوید: «زرارة بن اعین نیز در این مساله رای ابن جریج را پسندیده اظهار میداشت: سخن او حق است». این مقایسه بین موضعگیری زراره و ابن جریج به وضوح شیعه بودن ابن جریج را روشن مینماید؛
همانطور که
مجلسی اول و
شیخ یوسف بحرانی نیز -چنانکه در گفتار حائری آمده است- از این حدیث، تشیع ابن جریج را دریافتهاند.
همچنین
شیخ طوسی از حسن بن زید نقل کرده که گفت: «در محضر امام صادق (علیهالسّلام) بودم که عبدالملک بن جریج مکی وارد شد.
امام به او فرمود: درباره متعه حدیثی در اختیار داری؟ گفت: پدرت محمد بن علی از
جابر بن عبداللّه انصاری روایت کرد که رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) طی خطبهای فرمود: ای مردم! خداوند در سه صورت
نزدیکی با
زنان را بر شما
حلال کرده است: ۱. همسرانی که ارث میبردند (
ازدواج دائم) ۲. همسرانی که ارث نمیبرند (ازدواج موقت:
متعه) ۳. کنیزان برده (
ملک یمین)».
این سؤال و جواب تامل برانگیز است؛ نوع سؤال امام درباره متعه -که از آرای مختص به شیعه محسوب میشود- توجه و عنایت دیرینه امام (علیهالسّلام) به اوست؛ همانطور که در نوع جواب او هم که مطلب را به عنوان حدیث امام باقر (علیهالسّلام) نقل میکند، ظرافت و نکتهسنجی ویژهای وجود دارد.
اما اینکه روایت را از طریق جابر نقل میکند، احتمالا پوششی است تا عامه مردم آن را بپذیرند و نگویند: چگونه او با اینکه درک حضور نکرده از پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) نقل حدیث میکند! کاری که خود
امام باقر (علیهالسّلام) -احیانا- در برابر افکار مردم انجام میداد.
آگاه بودن از مساله متعه در آن روزگار از ویژگیهای خالصترین صحابه و تابعان به شمار میرفت؛ یعنی کسانی که تمایل به مذهب اهل بیت داشتند؛ امثال
ابن مسعود،
ابیّ بن کعب، ابن عباس، جابر بن عبداللّه و...؛ از اینرو بعید نیست که فردی چون ابن جریج هم به این گروه پیوسته بوده است.
کاری که ابن جریج را بر آن داشت تا چه در نظر و چه در عمل با مخالفان به مقابله برخیزد؛ لذا ابن حجر شافعی نقل میکند: «ابن جریج در حالی که از عبّاد روزگار به شمار میرفت و تمام سال را به جز سه روز
روزه میگرفت، از هفتاد
زن به عنوان متعه استفاده کرده است».
علاوه بر این، وی جزو اسناد کتاب «
من لا یحضره الفقیه» است.
صدوق از طریق ابن جریج از ضحاک از ابن عباس روایت میکند که پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) از مردی بیابانی شتری به چهار صد درهم خرید؛ او پول را گرفته بود، ولی شتر را به پیامبر تحویل نمیداد و داد و ستد را از ریشه انکار میکرد تا اینکه
علی (علیهالسّلام) آمد و قضاوت قاطع خودش را در اینباره انجام داد.
از ظاهر نقل این حدیث از ابن جریج چنین به دست میآید که وی مورد اعتماد صدوق است.
شیخ طوسی نیز او را از اصحاب امام صادق (علیهالسّلام) شمرده است.
کشی میگوید: «
محمد بن اسحاق،
محمد بن منکدر،
عمرو بن خالد واسطی،
عبدالملک بن جریج و
حسین بن علوان کلبی همه از رجال اهل سنتاند ولی محبتی شدید
نسبت به خاندان اهل بیت دارند».
مامقانی میگوید: «دور نیست که اظهار نظر
کشی ناشی از شدت
تقیه او (ابن جریج) باشد و مانند او در میان
رجال شیعه فراوان یافت میشود».
این طریق نیز که طریقی نیکوست، طریق
ضحّاک بن مزاحم هلالی خراسانی است.
در این قسمت از مقاله به آراء علما عامه و خاصه در مورد ضحاک بن مزاحم هلالی خراسانی نظراتی ایراد فرمودند میآوریم:
ابن شهرآشوب میگوید: «او اصالتا کوفی است و از اصحاب
امام سجاد (علیهالسّلام) است».
ابن قتیبه میگوید: «او از قبیله
بنیعبدمناف بود و به تعلیم اشتغال داشت. به
خراسان آمد و در آنجا اقامت گزید و به سال ۱۰۲ بدرود حیات گفت».
ابن حبان او را از جمله ثقات شمرده میگوید: «عدهای از تابعان را درک کرده است، ولی هیچ یک از صحابه را درک نکرده و مستقیما از آنان حدیثی نقل ننموده است. او در مکتبخانه به تعلیم اشتغال داشت».
عبداللّه بن احمد از پدرش نقل کرده که او مورد اطمینان است.
ابومعین و ابوزرعه میگویند: «او فردی
ثقه است». ابوداود
مسلمة بن قتیبه از شعبه از
عبدالملک بن میسره نقل کرده میگوید: «ضحّاک، ابن عباس را درک نکرده است؛ تنها سعید بن جبیر را در «
ری» ملاقات کرده و از او تفسیر آموخته است».
ذهبی میگوید: «ضحّاک بن مزاحم بلخی مفسر بود و مکتبخانه داشت و نوباوگان را
تربیت میکرد. گفتهاند: در مکتبخانه او سه هزار نوباوه حضور مییافتند و او موقع آموزش گرد آنان میچرخید».
مامقانی از «
ملحقات الصراح» نقل کرده است: «ضحّاک در
بلخ و
مرو زندگانی میکرد. مدتی نیز در بخارا و
سمرقند اقامت گزیده، نوباوگان را رایگان تعلیم میداد. او دارای دو تفسیر کبیر و صغیر است».
شیخ طوسی او را از اصحاب امام زینالعابدین (علیهالسّلام) شمرده میگوید: «ضحّاک بن مزاحم خراسانی اصالتا کوفی و از تابعان است».
مامقانی از این عبارت شیخ استنباط کرده که او از امامیه است. شاید به این دلیل که او اهل کوفه -مهد تشیع در آن زمان- بوده است. البته
علی بن
ابراهیم بن هاشم قمی در تفسیر از او حدیث نقل کرده و در مقدمه تفسیر، متعهد شده که جز از مشایخ ثقه حدیثی نقل نکند.
و در تفسیر
سوره ناس از
مقاتل بن سلیمان از ضحّاک بن مزاحم از ابن عباس حدیثی آورده است.
استاد بزرگوار آقای
خویی (رحمهاللّه) به پیروی از
شیخ حر عاملی این مطلب را دلیل بر وثاقت تمام کسانی گرفته است که در اسناد این کتاب -
تفسیر قمی- آمدهاند.
خدشهای که بر او وارد کردهاند، ارسال حدیث او خصوصا در نقل از ابن عباس است.
ابن حجر در «
تقریب» میگوید: «فردی راستگو است، ولی مرسلات فراوانی دارد».
باید گفت: چنانکه واسطه معلوم و راستگویی ناقل هم محرز باشد، ارسال، ضرری به صحت سند نمیرساند؛ همانند گفته ابن حجر درباره
علی بن ابیطلحه هاشمی؛ لذا سخن سیوطی که گفته است: «طریق ضحّاک به ابن عباس منقطع است؛ زیرا او را ندیده» سخنی بیجاست، و در ادامه گفتار میگوید: «اگر روایت
بشر بن عماره از ابیروق از ضحّاک هم به آن ضمیمه گردد، به علت ضعف بشر، ضعیف است. -همچنین میگوید:- ابن جریر طبری و ابن ابیحاتم از این نسخه فراوان نقل کردهاند که اگر از طریق جویبر از ضحّاک باشد بسیار ضعیفتر است، چون جویبر کاملا ضعیف و غیر قابل اعتماد است و ابن جریر و ابن ابیحاتم از این طریق روایتی نقل نکردهاند، اما
ابن مردویه و ابن حبان از این طریق روایت کردهاند».
طریق سالم و درستی است و آن طریق مقاتل بن سلیمان خراسانی بلخی مروزی است.
او ابتدا به بصره و از آنجا به بغداد رفت. در بغداد شیخ حدیث و به تفسیر شهره بود؛ تفسیر وی رواج یافته و معروف است.
علما عامه و خاصه درباره مقاتل بن سلیمان خراسانی بلخی ایراد نظر کردند که در ذیل به تعدادی از آنها اشاره میکنیم:
ابن خلکان میگوید: «مقاتل از مجاهد بن جبر و عطاء بن ابیرباح و ضحّاک و دیگران تفسیر آموخت و از دانشمندان عالیقدر بود.
شافعی میگوید: همه مردم در تفسیر ریزهخوار سفره مقاتل بن سلیمانند».
احمد بن سیار میگوید: «او از مردم
بلخ است. به مرو رفت و از آنجا به
عراق سفر کرد و به سال ۱۵۰ در
بصره درگذشت».
تفسیر او از همان ابتدا مورد توجه بود و نظر دانشمندان را به خود جلب نمود، «شوّاخ میگوید: «یک لیست از تفاسیر که همه از تفسیر او گرفته شده نزد «مسنیون» موجود است. این تفسیر یکی از منابع ثعلبی در تفسیر وی «
الکشف و البیان» بوده است.
خطیب بغدادی -چنانکه در مشایخ خود آورده- در دمشق از وی اجازه روایت آن را دریافت نموده و طبری در تفسیر و
تاریخ از این نسخه استفاده کرده و دکتر شحاته درباره آن تحقیق و تایید کرده است، که به روایت ابوصالح هذیل بن حبیب است که در سال ۱۹۰ میزیسته، و در برخی موارد از طرق دیگر بر آن اضافه شده است».
جز آنکه تهمتهایی به او زدند که از آنها به دور است.
قاسم بن احمد صفار میگوید: «به
ابراهیم حربی گفتم: چرا مردم به مقاتل طعن میزنند؟ گفت: از روی
حسد و بددلی». ابن مبارک وقتی به بخشی از تفسیر او نگریست گفت: «چه علمی! ای کاش مستند بود»، و از طریق سفیان بن عبدالملک از ابن مبارک نقل شده که گفت: «اگر وی ثقه بود تفسیرش بهترین تفاسیر بود. آن را رها کن».
عبدالرزاق میگوید: «از عیینه شنیدم میگفت: به مقاتل گفتم: از ضحّاک حدیث نقل کن؛ زیرا مردم بر این پندارند که تو از او چیزی نشنیدهای. گفت: سبحاناللّه! با پدرم نزد او میرفتم و او در خانه را میبست؛ کنایه از اینکه مدتها با او خلوت کرده، از او حدیث فرا میگرفت».
ابوحنیفه او را از مشبهه دانسته، ولی هنگامی که در اینباره از خود وی سؤال شد گفت: «من معتقدم که «قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ»
و هر کس غیر از این را بگوید دروغ گفته است».
خطیب بغدادی از قاسم بن احمد صفار نقل میکند: «ابراهیم حربی نوشتههای مقاتل را از من میگرفت و در آنها دقت مینمود. روزی به او گفتم: ابااسحاق! چرا بعضی از مردم بر مقاتل خرده میگیرند؟ گفت: از روی حسادت است! سپس میگوید: مقاتل به من گفت: درب خانه به مدت چهار سال بر روی من و ضحاک بسته بود. -کنایه از اینکه این مدت را نزد او به فرا گرفتن دانش پرداخته است. خطیب ادامه میدهد:- او به تفسیر قرآن شناخت کامل داشت، ولی از حدیث اطلاع چندانی نداشت.
و از احمد بن حنبل نقل میکند: مقاتل نوشتههایی داشت که در آن مینگریست، ولی شناخت او به قرآن کامل بود. یحیی بن شبل میگوید:
عباد بن کثیر به من گفت: چه چیز تو را از مراجعه به مقاتل باز میدارد؟ گفتم: مردم او را نمیپسندند. گفت: تو از مراجعه به او
کراهت نداشته باش؛ زیرا او در میان بازماندگان، داناترین فرد به کتاب خداست. -خطیب میگوید:- کتاب مقاتل نزد سفیان بن عیینه بود و آن را مورد استناد قرار میداد و از آن کمک میجست.
مقاتل بن حیان در پاسخ این سؤال که تو داناتری یا مقاتل بن سلیمان؟ میگوید: من دانش مقاتل بن سلیمان را در مقایسه با دانش دیگران اقیانوسی یافتم در برابر دریاها.
از
بقیة بن ولید روایت شده که: من بارها سخن شعبه را شنیدم که از او درباره مقاتل بن سلیمان میپرسیدند و او از مقاتل جز به نیکی یاد نمیکرد.
از نکات جالبی که درباره او گفتهاند این است: روزی
منصور -خلیفه مغرور عباسی- نشسته بود؛ مگسی او را آزار میداد و از او دست برنمیداشت، منصور کسی را فرستاد تا مقاتل بن سلیمان را به حضور آوردند. از او پرسید:
خداوند چرا
مگس را آفریده؟ گفت: برای آنکه جباران و سرکشان را خوار سازد. منصور از این گفتار در خود فرو رفت و دم نزد».
او انسانی صریحاللهجه بود و دانشی فراوان و اندیشهای ژرف داشت. سخت پایبند عقاید خویش بود و بالاتر آنکه به مکتب اهل بیت تمایل داشت و شیوهای را که مشایخ پیشین او که پرورش یافتگان مکتب ابن عباس بودند، دنبال میکرد؛ کاری که او در تیررس اتهامات افراد کممایه و بیخرد قرار داد، که نظیر او هم فراوان است.
دلیلی که استواری او را در پیروی از مذهب حق نشان میدهد، و همچنین نشانگر درستی و مورد اعتماد بودن اوست، روایتی است که صدوق با اسناد صحیح از
حسن بن محبوب -که از
اصحاب اجماع است- از مقاتل بن سلیمان از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند که پیامبر فرمود: «من سرور پیامبران و وصی من سرور اوصیایند و اوصیای او سروران دیگر اوصیایند»، آنگاه به برشمردن نام پیامبران و اوصیای آنان پرداخت تا به «برده» آخرین
وصی حضرت عیسی رسید. آنگاه فرمود:
«وصایت را به من واگذار کرد و من آن را یا علی، به تو میسپارم -تا آنجا که به علی فرمود:- امت در امر تو
کافر و درباره تو درگیر اختلاف سختی خواهند شد. آنکه با تو ثابت قدم بماند همانند کسی است که با من است و آنکه مخالف تو باشد مخالف من است و مخالف من در
آتش است، و آتش جایگاه کافران است».
این روایت روشنگر این است که وی جزو نزدیکترین افراد به امام (علیهالسّلام) بوده که با او چنین سخن گفته است.
شیخ طوسی (رحمهاللّه) او را از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) شمرده است.
کلینی نیز از او -با سند صحیح- روایت کرده است.
کشّی او را از
بتریه (یکی از فرقههای زیدیه) شمرده است.
ولی این مطلب بعید به نظر میرسد؛ زیرا اعتقاد او در امتداد عقیده ابن عباس قرار گرفته است.
با توجه به مطالب بالا، احتمالا علت آنچه سیوطی به او
نسبت داده روشن میگردد. سیوطی میگوید: «کلبی بر مقاتل ترجیح دارد؛ زیرا مقاتل عقایدی
ناروا داشت»،
ولی خلیلی منصفانه
قضاوت کرده میگوید: «مقاتل را ضعیف دانستهاند در حالی که بزرگان تابعان را درک نموده است». شافعی نیز به مقبول بودن تفسیرش اشاره دارد.
طریق هشتم که آن نیز طریق درستی است؛ طریق ابوالحسن
عطیة بن
سعد بن جناده کوفی عوفی (متوفای ۱۱۱) است.
علمای عامه و خاصه درباره عطیة بن سعد بن جناده کوفی نظراتی را ایفا کردند که در ذیل به تعدادی از آنها اشارت میکنیم:
ذهبی میگوید: «او از تابعان شناخته شده است»
و از ابن عباس و عکرمه و
زید بن ارقم و ابوسعید روایت دارد. وی میگوید: «تفسیر قرآن را سه بار بر ابن عباس عرضه داشتم، ولی بهگونه قرائت، هفتاد بار بر او عرضه کردهام». در «
ملحقات الصراح» آمده است: «او تفسیری در پنج جزء (جلد) دارد».
ابن عدی میگوید: «او از جمعی از ثقات روایت کرده است و در عین حال که ضعیف شمرده شده حدیث او مورد عنایت بوده و از او نقل و ثبت میشده است. او از شیعیان کوفه به شمار میرفت.
حجاج به کارگزار خود
محمد بن قاسم نوشت تا او را به ناسزاگویی به علی (علیهالسّلام) وادار کند و چنانچه سر باز زد، به او چهار صد ضربه شلاق بزند و ریش او را بتراشد.
محمد بن قاسم او را خواست و مطلب را بر او عرضه داشت. عطیه سر باز زد؛ لذا حکم حجاج را بر وی جاری ساخت. عطیه بعد از این ماجرا به خراسان رفت و در آنجا ماند تا اینکه
عمر بن هبیره والی عراق گردید؛ آنگاه به
عراق بازگشت و همان جا اقامت گزید و در سال ۱۱۱ وفات یافت».
ابن حجر میگوید: «او به خواست خدا فردی
ثقه است و احادیث قابل استنادی دارد، ولی برخی احادیث او را حجت نمیدانند. ابن معین میگوید: احادیث او درست است.
ابوبکر بزاز میگوید: او از
شیعیان به شمار میرفت و محدثان برجسته از او روایت کردهاند. ساجی میگوید: حدیث او
حجیت ندارد و فرد قابل اعتمادی نیست؛ او علی را بر همه ترجیح میداد».
سیوطی میگوید: «ابن جریر طبری و ابن ابیحاتم از طریق عوفی از ابن عباس روایات فراوانی نقل کردهاند. عوفی فردی ضعیف است، ولی حدیث او سست نیست.
ترمذی روایت او را نیکو شمرده است».
اکنون که معلوم گردید منشا طعن به او، پیروی از
مکتب اهل بیت (علیهمالسّلام) و دفاع از حریم مقدس آنان است، دیگر دلیلی بر قدح وی وجود ندارد. به همین دلیل محدثان بر او اعتماد کرده، احادیث او را صحیح شمردهاند.
ابوعبداللّه ذهبی درباره
ابان بن تغلب نوشته: «او شیعهای استوار و صریح، ولی راستگوست. -همچنین میگوید:- وظیفه ما تصدیق اوست و بدعتگذاری او به عهده خود اوست. ابن حنبل و
ابن معین و ابوحاتم او را توثیق کردهاند. -سپس میگوید:- ولی سؤال این است که چگونه ممکن است فردی
بدعتگذار را توثیق نمود و حال آن که مرز ثقه بودن،
عدالت و درستکاری است و فردی بدعتگذار چگونه میتواند عادل باشد!؟ -در پاسخ میگوید:-
بدعت دو نوع است؛ یک نوع آن را
بدعت صغری میگویند؛ همانند
غلوّ تشیع درباره ائمه اهل بیت یا اساسا تشیع بدون غلو و تحریف، که در میان
تابعان و تابعان تابعان فراوان بوده است و در عین حال به دینداری و پارسایی آنان زیانی وارد نمیکند و اگر احادیث این گروه پذیرفته نشود و مردود شناخته شود، قطعا بخش عظیمی از آثار رسالت از بین میرود، که فاجعهای آشکار است».
ابن حجر نیز ابتدا توثیق ابن عدی درباره عطیه را چنین نقل کرده است: «از او احادیثی بر جای مانده که اگر ثقهای از او روایت کند جملگی قابل استناد است. او در روایت راستگو و دارای صلاحیت است هر چند
شیعی مذهب است. -ابن حجر آنگاه میگوید:- این اظهار نظر، منصفانه است و سخن جوزجانی هم که خواسته از شان کوفیان بکاهد، معتبر نیست».
نجاشی میگوید: «ابان بن تغلب و
خالد بن طهمان سلولی و
زیاد بن منذر (ابوالجارود) از عطیّه عوفی حدیث نقل کردهاند».
محدث قمی میگوید: «عطیه عوفی از دانشمندان و محدثانی است که
اعمش و دیگران از او روایت کردهاند و از او روایات زیادی در فضیلت
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) نقل شده است.
هموست که
روز اربعین همراه با
جابر بن عبداللّه انصاری به
زیارت امام حسین (علیهالسّلام) مشرف شد، و اینها از فضائل او به شمار میرود. در شرح حال او میگویند: او اولین کسی است که امام حسین (علیهالسّلام) را پس از شهادتش زیارت کرد.
-محدث قمی ادامه میدهد:- از کتاب «
بلاغات النساء» برمیآید که او
خطبه حضرت زهرا (علیهاالسّلام) درباره «
فدک» را از
عبداللّه بن حسن، شنیده و روایت کرده است».
سیدامین زیارت عطیه از امام حسین (علیهالسّلام) را در کتاب «اللواعج»
از کتاب «
بشارة المصطفی» عمادالدین طبری نقل کرده است.
ابن سعد میگوید: سعید بن محمد بن حسن بن عطیه روایت کرده که سعد بن جناده در کوفه خدمت علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) رسید و عرض کرد: ای امیر مؤمنان! فرزندم متولد شده است برای او نامی انتخاب نمایید. حضرت فرمود: «هذا عطیّة اللّه»؛ لذا او را «عطیه» نامیدند. عطیه در
قیام ابن اشعث، در کنار او بود. سپس به
فارس گریخت.
حجاج به
محمد بن قاسم ثقفی نامهای نوشت و به او دستور داد تا عطیه را احضار کند و بخواهد که علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) را دشنام دهد و در غیر این صورت بر او چهار صد ضربه شلاق بزنند و سر و صورت او را بتراشند.
محمد بن قاسم او را احضار کرد و نامه حجاج را برای او خواند. وی از انجام خواسته حجاج سر باز زد؛ لذا به او چهار صد ضربه شلاق زدند و سر و صورتش را تراشیدند.
هنگامی که قتیبة بن مسلم والی خراسان گردید به آنجا رفت و در همانجا ماند تا اینکه
عمر بن هبیره فرمانروای عراق شد. آنگاه برای او نامهای نوشت و خواست که به او اجازه ورود به عراق را بدهد. عمر هم اجازه داد و تا زمان وفاتش به سال ۱۱۱ در کوفه ماند. او احادیث بسیاری دارد و فردی ثقه است».
دکتر شواخ میگوید: «عطیه شیعه بود و کلبی او را در
تفسیر قرآن حجت میدانست؛ تفسیر وی دست به دست نقل شده است. طبری در ۱۵۶۰ مورد، از این تفسیر استفاده کرده و با سند زیر آنها را نقل کرده است: محمد بن سعد از پدرش و او از عمویش
حسین بن حسن، او هم از پدرش و او نیز از جدش (عطیة بن سعد عوفی) و او از ابن عباس.
طبری در تاریخ خود نیز مطالب و شواهدی از این تفسیر آورده است. ثعلبی نیز سند بالا را در تفسیر خود «الکشف و البیان» آورده است. این تفسیر در ضمن
کتابهایی است که
خطیب بغدادی -چنانکه در شرح حال مشایخ وی و نیز در کتاب «
تاریخ التراث العربی»
آمده است- اجازه روایت آنها را از اساتیدش در
دمشق به دست آورده است».
طبری در «
منتخب ذیل المذیّل» عطیه را در ضمن کسانی که به سال ۱۱۱ وفات یافتهاند شمرده میگوید: «از جمله آنان عطیة بن سعد بن جناده عوفی از قبیله قیس است که کنیه او ابوالحسن است. مادرش زنی رومی است.
از جمله برخوردهای سرنوشتساز وی با
بنیهاشم این است که رئیس گروه چهار هزار نفرهای بود که
ابوعبداللّه جدلی فرستاده
مختار بن ابیعبیده ثقفی آنان را برای نجات بنیهاشم -که در میان آنان
محمد بن حنفیه و عبداللّه بن عباس نیز بودند- گسیل داشت.
عبداللّه بن زبیر، بنیهاشم را در محوطهای گرد آورده و هیزم فراهم کرده بود تا در صورتی که با وی
بیعت نکنند ایشان را بسوزاند.
در این حال عطیه عوفی وارد مکه شد و همراهان او تکبیر بلندی سر دادند که ابن زبیر آن را شنید و به «
دارالندوه» «دارالندوه محلّی بود که سران قوم در آن گرد آمده به شور مینشستند و در واقع خانه ملت بود.» گریخت. همچنین گفته شده است: وی به پرده کعبه چنگ زده بود و میگفت: «من به خدا پناهنده
شدهام».
عطیه به نزدیک محوطه آمد و هیزمها را از گرد آن کنار زد و آنان را نجات داد.... تفصیل این مطالب را محمد بن سعد، کاتب واقدی در کتاب «طبقات» آورده است.
«در شرح زندگانی محمد بن الحنفیه.»
این طریق هم بنابر قول ارجح طریقی درست و صالح است؛ طریق ابونضر
محمد بن
سائب بن بشر کلبی کوفی،
نسبشناس و مفسر
مشهور، از ابوصالح از ابن عباس است.
علمای امامیه و
اهل سنت درباره ابونضر محمد بن سائب بن بشر کلبی بیاناتی دارند که به عدهای از آنها اشاره میکنیم:
سیوطی آن را سستترین طریق شمرده میگوید: «اگر به آن طریق، روایت محمد بن مروان سدّی صغیر هم ضمیمه گردد زنجیرهای از دروغ را تشکیل خواهد داد -همچنین میگوید:- ثعلبی «او ابواسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم نیشابوری است که مفسران بزرگی چون
زمخشری و
طبرسی و دیگران به او اعتماد کردهاند.
محدث قمی میگوید: «او به
تشیّع تمایل داشت یا حداقل همانند سایر همطرازانش متعصّب نبود. در سال ۴۲۷ یا ۴۳۷ وفات یافت».
و واحدی «وی ابوالحسن
علی بن احمد نیشابوری استاد یگانه روزگار خویش بود که دولت وقت او را گرامی میداشت و بزرگ میشمرد. در سال ۴۶۸ وفات یافت.»
از این طریق فراوان نقل حدیث کردهاند». سپس سخن خود را بدین صورت اصلاح میکند: «ولی ابن عدی در «الکامل» گفته است: کلبی احادیث صحیحی دارد به ویژه آنهایی که از طریق ابوصالح نقل کرده است -و در پایان میگوید:- او (کلبی) به دانش تفسیر مشهور است و هیچ کس به گستردگی و پر محتوا بودن تفسیر وی تفسیری ننوشته است».
ابن خلکان میگوید: «او مفسر و
نسبشناس بود و در این دو دانش از استادان فن به حساب میآمد».
ابن سعد میگوید: «محمد بن سائب به تفسیر و
انساب عرب و اخبار آنان آگاهی داشت و در سال ۱۴۶ در زمان خلافت منصور در کوفه درگذشت».
تشیع او ریشهدار بود. ابن سعد میگوید: «جد او بشر بن عمرو و فرزندانش سائب و عبید و عبدالرحمان همراه با علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) در
جنگ جمل شرکت داشتند».
ثقةالاسلام کلینی سرگذشت تشیع او را میآورد و سپس میگوید: «همواره با دوستی و
محبت اهل بیت میزیست تا بدرود حیات گفت».
به همین جهت است که گاهی او را ضعیف میشمارند و گاهی به او
تهمت بدعتگذاری میزنند، ولی به هر حال چارهای جز تسلیم در برابر مقام شامخ علمی او ندارند و ناگزیر باید خاضعانه و متواضعانه سر بر آستانه او بسایند؛ زیرا پیشوایان و استادان تفسیر و حدیث بر سخن او اعتماد کردهاند.
البته تهمت غلو در تشیع که به او
نسبت دادهاند اساسی ندارد و تنها برای خدشهدار کردن شهرت او چنین تهمتی ساختهاند؛ زیرا تنها شیعه بودن موجب قدح او نمیشود.
از محاربی چنین نقل شده است: «به
زائدة بن قدامه گفتند: چرا از سه نفر روایت نقل نمیشود:
ابن ابیلیلی،
جابر جعفی و کلبی؟ گفت: درباره ابن ابیلیلی سخنی به یاد ندارم و دلیل آن را نمیدانم، اما جابر، به دلیل اینکه قائل به رجعت بود «باید از منکران رجعت پرسید: تفسیر این آیه چیست که خداوند میفرماید: «وَ اِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ اَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْاَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ اَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ. وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ اُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ؛
کدام روز است که جنبندهای از زمین بر میآید تا با آنان سخن بگوید و حجت بر آنان تمام کند، در حالتی که وعدههای قبل درباره آنان محقّق شده است؟»
کدام روز است که از هر امّتی گروهی محشور میشوند؟ مفسران تصریح کردهاند که «من» در آیه برای
تبعیض است.
در حالی که روز رستاخیز بزرگ، روزی است که در آن همه انسانها محشور میگردند «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ اَحَداً؛
«وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْاَرْضِ اِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ کُلٌّ اَتَوْهُ داخِرِینَ؛
و کلبی هم -که من نزد او حاضر میشدم- به این دلیل که از او شنیدم که گفت: یک بار مریض شدم و هر آنچه حفظ کرده بودم فراموش کردم. به محضر بزرگ اهل بیت شرفیاب شدم، آب دهانی به دهانم انداخت؛ آنچه فراموش کرده بودم دوباره باز یافتم. وی (ابن قدامه) گفت: لذا او را رها کردم».
«این سخن تنها از فردی صادر میشود که تعصب جاهلانه چشم دل او را کور کرده است. چگونه چنین نکتهای را
نسبت به محمد و آل محمد مردود میشمرد؟! کسانی که خداوند دامن آنان را از هر گونه آلودگی پیراسته و ایشان را پاک و پاکیزه گردانیده است.
مگر نه این است که
علی (علیهالسّلام) -چنانکه شیعه و سنی و سیرهنویسان همگی روایت کردهاند- روز
جنگ خیبر که به درد چشم گرفتار بود، با آب دهان مبارک پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله)
شفا یافت!
ابونعیم میگوید: «پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) آب دهان خویش را در
چشم علی افکند و برای وی
دعا کرد، آن حضرت بلافاصله شفا یافت، بهطوری که گویا هرگز دردی نداشته است.»
آری، این فضل و رحمت الهی است که بر بندگان خود روا میدارد و دعای آنان را مستجاب میگرداند و شفا را بر دست آنان قرار میدهد.
از ابوعوانه نقل شده که گفت: «از کلبی گفتاری شنیدم که هر کس چنان سخنی بگوید کافر میشود».
اصمعی میگوید: «به کلبی مراجعه کردم و این موضوع را از او پرسیدم؛ او انکار کرد». ساجی میگوید: «وی به غایت ضعیف است؛ زیرا شیعهای افراطی است»،
ولی ابن عدی درباره او میگوید: «از این -
نسبت غلو دادن به او- که بگذریم، وی صاحب احادیث قابل استنادی به ویژه از طریق ابوصالح است. او به تفسیر شهره است و کسی بزرگتر از تفسیر او ننگاشته -و نیز میگوید:- افراد ثقهای از او حدیث نقل کرده و تفسیر او را پسندیدهاند».
ابوحاتم -در اینجا- گفتاری شگفت دارد که عینا آن را نقل میکنیم؛ او میگوید: «کلبی از طریق ابوصالح از ابن عباس تفسیری دارد؛ در حالی که ابوصالح نه ابن عباس را دیده و نه از او چیزی شنیده است و کلبی هم از ابوصالح تنها اندکی مطالب پراکنده دریافت کرده...
آنگاه برای آنچه مورد نیاز است به گونهای شگفت رفتار میکند؛ مانند آنکه زمین آنچه در دل نهان دارد بیرون ریزد. -وی در ادامه میگوید:- یاد کردن او در نوشتهها روا نباشد تا چه رسد که به روایات او استناد شود! خداوند تفسیر کلام خود را به پیامبر واگذاشت.
و امکان ندارد که خدا پیامبرش را مامور بیان و تفسیر کلام خود نماید و پیامبر انجام ندهد؛ بلکه پیامبر مراد خداوند را بیان داشته و در قالب احادیث خویش آنچه را مردم نیاز داشتند، برایشان تفسیر نموده است؛ از اینرو هر کس سنت پیامبر را دنبال کند و آن را نیکو به ذهن بسپارد، تفسیر کلام خدا را خواهد دانست و از کلبی و امثال او بینیاز خواهد بود.
-وی اضافه میکند:- آیاتی وجود دارد که معانی آن را پیامبر بیان نکرده است و اگر برای پیامبر روا باشد که برخی آیات را تفسیر ننماید، هر آینه ترک تفسیر آن برای افراد امت -که بعدها آمدهاند- سزاوارتر خواهد بود و تفسیر نکردن این قبیل آیات -به دلیل اینکه پیامبر اینها را تفسیر نکرده- عملی پسندیده است، و بزرگترین دلیل بر اینکه خداوند تفسیر تمامی آیات قرآن را نخواسته، آن است که پیامبر
آیات متشابه و آیاتی را که حاوی احکام نیست تفسیر نکرده و کیفیت آن را برای امت بیان ننموده است.
این نکته روشن میسازد که مقصود خداوند از
آیه «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهِمْ؛
تا آنچه برایشان فرو فرستادهایم برای مردم بیان داری». تفسیر تمام قرآن نبوده بلکه بخشی از آن مراد است».
این سخن از تعصبی کور نشات گرفته است. شگفتا! چگونه مسلمانی متعهد به خود جرات میدهد که
نسبت ناروا به پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بدهد و چنین ادعا کند: او مبهمات قرآن را -با اینکه از جانب خداوند مامور بیان آن است- برای مردم تفسیر نکرده است؟! در گذشته روشن ساختیم که پیامبر همه چیز را -کوتاه یا گسترده- بیان کرده است و هر چه امت بدان نیاز داشته -که فهم تمامی معانی قرآن از آن جمله است- هرگز ناگفته رها نساخته است.
چه اینکه او مامور بیان
قرآن است؛ همانگونه که مامور ابلاغ آن بوده است. گستردگی تفسیر کلبی هم امری معقول مینماید؛ زیرا این گستردگی در تفسیر، ناشی از گستره علم و تربیت یافتن وی در کوفه، پایگاه علم و جایگاه صحابه دانشمند پیامبر است؛ لذا این امر موجب کاستی در شان او نمیگردد. و لا عیب فیهم غیر انّ سیوفهم بهنّ فلول من قراع الکتاب «این شعر، برخی عیبجوییها را مایه ستایش طرف میشمارد و میگوید: «این گروه کاستی ندارند جز لبههای شمشیرهایشان بر اثر کوبیدن بر سر انبوه دشمنان، برگشتگی برداشته است»؛ از اینرو گستردگی تفسیر کلبی عیب شمرده نمیشود، بلکه مدح اوست و از گستردگی دانش و فراوانی اطلاع او حکایت میکند.»
تفسیر کلبی هنوز هم موجود است و دکتر شواخ نسخههای خطی بر جای مانده از آن در کتابخانههای امروز جهان را از تاریخ نگارش (به سال ۱۴۴) تا قرن دوازدهم در کتاب خود برشمرده است.
ابوصالح -که او را باذام یا باذان هم میگفتند- غلام
امهانی دختر ابوطالب است.
وی از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و ابن عباس و امهانی روایت دارد و چهرههای برجستهای چون اعمش،
سدّی بزرگ، کلبی، ثوری و دیگران از او روایت کردهاند.
علی بن مدینی از یحیی قطان نقل میکند: «من کسی از بزرگان معاصر را نمیشناسم که از او (ابوصالح) روایت نکرده باشد و کسی را هم نشنیدهام دربارهاش چیزی گفته، از او به بدی یاد کند».
ابن حجر میگوید: «تنها عجلی او را توثیق کرده است و هنگامی که عبدالحق -در احکام- او را بسیار ضعیف شمرد،
ابوالحسن بن قطان در کتابش بر او خرده گرفت و آن را نپذیرفت».
ابن معین میگوید: «خدشهای در شخصیت او نیست». ابن عدی میگوید: «تمام روایات او در زمینه تفسیر است».
آری! دلیلی بر ضعیف شمردن او و امثال او وجود ندارد، جز آنکه اینان بر محور خاندانی بلند مرتبه دور میزدند. امهانی خواهر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) همچون خود امام، از همان آغاز مورد عنایت و توجه پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بود،
و به برادر خود علاقه فراوان و خالصانه داشت؛ در نتیجه غلام وی که زیر نظرش تربیت شده، بهطور طبیعی راه درست او را برخواهد گزید؛ از اینرو جای شگفتی نیست که کسانی که به ولایت این خاندان آشنایی ندارند، دوستداران آنان را به انواع تهمتها متهم سازند؛ تهمتهایی که کمترین آن ضعیف شمردن آنان است؛ مثلا جوزجانی میگوید:
«درباره او گفتهاند: دارای رای و عقیده پسندیدهای نبوده است».
آری! دیدگاه و عقیده او از نظر اینان ناپسند است و هر که در گروه و همگام با آنان نباشد، البته رای او ناپسند است. گذشته از این تنها کسی که مدعی شده ابوصالح از ابن عباس حدیث نشنیده؛ ابن حبان است و این امر شگفتآور است.
چگونه با اینکه در کنار ابن عباس در گروه دوستداران خاندان پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بوده سخنی از او نشنیده است! ابن سعد میگوید: «به ابوصالح، باذام و باذان هم گفته شده است و غلام امهانی دختر ابوطالب است. او تفسیری دارد که همه آن را از ابن عباس نقل کرده است و محمد بن سائب کلبی و همچنین
سماک بن حرب و
اسماعیل بن ابیخالد این تفسیر را از او روایت کردهاند».
محمد بن
مروان بن عبداللّه کوفی معروف به سدّی صغیر از کسانی است که گروهی از دانشمندان همچون اعمش و
یحیی بن سعید انصاری و محمد بن سائب کلبی و امثال آنان از او روایت کردهاند. همچنین جمع کثیری از بزرگان چون اصمعی و
هشام بن عبیداللّه رازی و
یوسف بن عدی و دیگران هم از او روایت کردهاند که این خود بر جایگاه بلند و اطمینان بخش او نزد بزرگان
اهل حدیث دلالت دارد.
بسیاری از صاحبان کتاب رجال بر حسب روالی که در برخورد با کوفیان دارند چنان که شرح دادیم، او را ضعیف شمردهاند؛
«در رجال حدیث کوفه بیشتر جنبه تشیع و ولایت اهل بیت آشکار بود، از اینجهت مورد ناخشنودی بسیاری از رجالنویسان قرار گرفته بودند.» جز
محمد بن اسماعیل بخاری که او را ضعیف نشمرده؛ زیرا دلیلی بر تضعیف او نیافته است، و تنها به نیاوردن احادیث او در کتابش اکتفا کرده است. وی میگوید: «درباره محمد بن مروان کوفی، چیزی نگفتهاند و به احادیث او البته اعتنایی نمیشود».
نسائی میگوید: «حدیث او غیر قابل اعتناست».
ابن شهرآشوب وی را از اصحاب
امام باقر (علیهالسّلام) شمرده میگوید: «محمد بن مروان کوفی از نوادگان
ابوالاسود دوئلی است»
(احتمالا نوه دختری او باشد). همچنین
شیخ طوسی او را از اصحاب امام باقر (علیهالسّلام) دانسته،
«ولی جای تامل است؛ زیرا وفات امام باقر (علیهالسّلام) به سال ۱۱۴ است و دور مینماید که محمد بن مروان سدّی (متوفای ۱۸۶) دوران امامت حضرت را درک کرده باشد و احتمالا در عبارت شیخ و ابن شهر آشوب اشتباهی رخ داده است.» ولی او را به استادش محمد بن سائب
نسبت داده و کلبی نامیده است. در
رجال کشی -در شرح حال
معروف بن خربوذ- روایتی از محمد بن مروان -و احتمالا سدّی- وجود دارد که بر ملازمت وی با امام صادق (علیهالسّلام) دلالت دارد به اینگونه که وقتی او به
مدینه میآمد و یا موقعی که امام در «حیره» عراق در حال
تبعید بودند، به خدمت حضرت مشرف میشد.
محمدهادی معرفت، تفسیر و مفسران، ج۱، ص۲۰۸-۲۷۲.