ابزار سربریدن جانوران
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در سخنان رسیده از
معصومان -علیهم السلام- و در فتواهای فقیهان بنام
شیعه، تاکید شده که در حال اختیار، میباید سر حیوان با آهن بریده شود، تا حلال گردد.
از جمله مقولههایی که اکنون بایسته است از آن سخن به میان آید، ابزار سر بریدن جانداران است.
پرسش این است که آیا آن گاه
ذبح شرعی به حقیقت میپیوندد و
گوشت جاندار
حلال گوشت، از نظر شرع حلال و درخور مصرف میگردد که با
آهن (عنصر فلزی با
علامت شیمیایی Fe ) سر بریده شود و یا این که با هر فلز و هر ماده آهن گون قابل ذوب، رسانای
برق و حرارت، مانند:مِس، سرب، روی، سیم و… میتوان سر حیوان را برید و از گوشت آن استفاده کرد؟
به
دیگر سخن، در سخنان رسیده از
معصومان -علیه السلام- و در فتواهای فقیهان بنام
شیعه،
تاکید شده که در حال اختیار، میباید سر حیوان با آهن بریده شود، تا حلال گردد و گوشت آن در خور مصرف.
بااینحال در کلام فقها به جواز ذبح با غیرآهن، در حال
اضطرار و عدم اختیار تصریح شده است.
امام خمینی در
تحریرالوسیله در این باره مینویسند: «نعم، لو لم یوجد الحدید وخیف فوت الذبیحة بتاخیر ذبحها، او اضطرّ الیه، جاز بکلّ ما یفری اعضاء الذبح؛ ولو کان قصباً او لیطة او حجارة حادّة او زجاجة او غیرها. نعم، فی وقوع الذّکاة بالسنّ و الظفر مع الضرورة اشکال؛ و ان کان عدم الوقوع بهما فی حال اتّصالهما بالمحلّ لا یخلو من رجحان، والاحوط الاجتناب مع الانفصال ایضاً؛ و ان کان الوقوع لا یخلو من قرب.»
یعنی: بله، اگر آهن نباشد و با تاخیر ذبح، ترس مردن ذبیحه باشد یا اضطرار به آن پیدا کند، با هر چیزی که اعضای ذبح را جدا میکند، ذبح آن جایز است و لو اینکه
قلم یا
پوست نی یا
سنگ تیز یا
شیشه یا غیر اینها باشد. البته در وقوع تذکیه با
دندان و
ناخن در صورت ضرورت،
اشکال است؛ اگرچه عدم وقوع تذکیه به آنها درحالیکه
متّصل به محل خودشان باشند، خالی از رجحان نیست. و احتیاط (مستحب) آن است که در صورت
انفصال آنها هم اجتناب شود اگرچه وقوع آن در این صورت خالی از قرب نیست.
اکنون این پرسش به میان میآید: آیا آهنی که در روایات و سخن فقیهان، از آن سخن رفته، همان است که در دانش
شیمی از آن با نشان اختصاریFe نام میبرند و یکی از عناصر
جدول مندلیف است که با
دیگر عنصرها و مرکبها چون:
آلومینیوم،
چُدن، و…ناسازگاری دارد، یا این در
عرف آن روزگار، چون عنصرهای گوناگون کشف نشده بود، آهن، معنای فراگیر داشت که همه عنصرها را در بر میگرفت. به سخن روشنتر: نقش دانشهای جدید، پیشرفتهای صنعتی، یافتهها، آمیختگیها، تجزیهها، تصفیهها و… در تعیین و باز نمودن گزارهها و وابستههای حکمهای شرعی چگونه است؟
اگر چیزی در آویزنده و بسته
حکم، یا موضوع حکمی قرار گرفت که در گذشته ناروشن بوده، و اکنون به خاطر دانشها و یافتههای جدید، روشن شده، آیا دریافت مردمان آن زمان از گزاره و موضوع دارای اعتبار است، یا دریافت مردمان این دوره؟
در مَثَلْ، اگر مردمان دورههای پیشین، به گونه سربسته از آهن(حدید) دریافتی ناسازگار با
سنگ،
چوب،
شیشه،
طلا،
نقره،
مِس و… داشتند و مردمان امروز، نه تنها از آهن، دریافتی ناسازگار با
دیگر چیزها دارند، بلکه دریافتی که از آهن دارند، ناسان با دریافتی است که از
دیگر فلزها، مانند:آلومینیم، چُدن دارند.
امروزه، ابزارهایی وجود دارد که در دورانهای پیشین، از دسته آهنها به شمار میرفتهاند و اگر سر حیوان با یکی از آن عنصرها بریده میشد، میگفتند:حیوان، با آهن سر بریده میشد و
ذبح آن صحیح است.
اکنون، چون دانش ره کمال پوییده و مردم به آگاهیهای بالایی دست یافتهاند، آن عناصر همانند، از یکدیگر جدا شده و نامهای گوناگونی پیدا کرده و آهن گونان، دسته بزرگی را تشکیل دادهاند که همگی، در فلز بودن و از سنگ و چوب، جدا بودن، با هم همسان و انبازند و یکی از آنها در نزد اهل فن، آهن نامیده شده و
دیگر عنصرها با نامهای
دیگر خوانده میشوند، سر بریدن با فلزی که اهل فن آن را آهن نمیخوانند، مورد شبهه واقع شده و بحثها و مناقشههای پر دامنهای را به خود اختصاص داده است.
گاهی، بحث این گونه طرح میشود که:در دریافت از واژگان
کتاب و
سنت، معنایی که امروزه از واژگان دریافت میکنیم، اعتبار دارد، نه دریافتی که مردمان زمان پدید آمدن واژه داشتند.
به این سخن، نقدهایی وارد شده و اهل دقت و نظر به آن خردههایی گرفتهاند، ولی در این مقال، آن چنان مجالی نیست که در باب درستی و نادرستی آن سخن برانیم. اکنون روی سخن با کسانی است که بر این باورند:در دریافت معنی و مراد واژگان، دریافت کسانی معیار و تراز است که در گاه پدید آمدن واژه، میزیستهاند.
به هر روی، درعصرها و روزگارهای پسین،
اجتهاد بسی دشوارتر از روزگارهای پیشین شده است؛ زیرا، پیشرفت شگفت انگیز دانش، در عرصه و زمینههای گوناگون، سبب دگرگونیهای ژرف گردیده است.
از جمله ادبیات و لغت نیز از این گردونه و گردش پرشتاب دانش، به کنار نمانده و در آن نیز دگرگونیهای ژرف پدید آمده، تا آن جا که بسیاری از واژگان، معنایی، به طور کامل، جدا و ناسان از پیش پیدا کردهاند.
ما اکنون، بر این مبنی که در یافت مردمان آن روزگار، از واژگان، دلیل و
برهان است و در نزد دانشوران دینی، مورد پذیرش، بحث را پی میگیریم و سخنی که در باب اصل این مبنی داریم،به مجال و هنگام
دیگر وا میگذاریم.
به هر حال، چه روشن شود که حدید(آهن) به همان معنای فراگیر در سر بریدن حیوان اعتبار دارد و نیازی نیست که سر بریدن با آهن با
علامت شیمیایی Fe انجام بگیرد و چه روشن نشود، جای این بحث هست که آیا آهن، ویژگی دارد که شارع بر ما
واجب کرده سر حیوان را با آن ببریم، یا خیر، گزارگی و ویژگی ندارد، بلکه آهن، ترجمه واژه (حدید) است و آن نیز از (حد) به معنای تیزی و بُرّایی گرفته شده و از این روی، مورد توجه شارع قرار گرفته است.
بنابراین، معیار و
تراز برای سر بریدن حیوان، تیزی و بُرّایی دست افزاری است که با آن سر حیوان را از تن آن جدا میسازند، اگر چه از فلز نباشد.
پس، اگر امروزه دست افزاری پیدا شد که از دست افزارهای آهنی ویژه سر بریدن حیوان، بُرّاتر و تیزتر بود، سر بریدن حیوان با آن، نه تنها روا که سزاوارتر است.
اگر این مبنی، پذیرفته شد، آن گاه زمینه سخن در باره دستگاههای تمام خودکار، که به آسانی رگهای گردن حیوان را میشکافند، بهتر فراهم میآید.
در همین عرصه، گفتگویی
دیگری نیز وجود دارد و آن این که: سر بریدن حیوان، چه با آهن وچه با غیر آن، آیا باید به روش سنتی انجام گیرد، یا به روش مدرن نیز، از نظر شرع پذیرفته است؟
به
دیگر سخن، از دیر باز، حتی پیش از
اسلام، تا اکنون، در بیشتر سرزمینهای اسلامی، کشتار کنندگان
گاو،
گوسفند و
شتر، کارد، یا چاقویی در دست میگرفتند و با آن سر حیوان را میبریدند. همان گونه که بین کارد و گلوی حیوان، واسطهای نبود، بین کشنده و ابزار سر بریدن نیز، واسطه و میانگی وجود نداشت و با حرکت و توان دست، چاقو و یا کارد به حرکت در میآمد و رگهای گردن حیوان بریده میشد. حال پرسش این است که آیا بی میانگی، در درست بودن سر بریدن حیوان از نظر
شرع، نقش دارد، به گونهای که اگر کارد و یا ابزار بُرّانی، به وسیله دستگاه، روی گلوی گوسفند و یا هر حیوان
دیگری که بناست سر بریده شود، قرار بگیرد و سر حیوان را جدا سازد، اشکال دارد؟
یا این که بود و نبود میانگی، بین ابزار سر بریدن و کشتار کننده، اثری در
تذکیه ندارد و معیار تنها جدا ساختن سر حیوان است؟
اگر گزینه دوم را بپذیریم، زمینه برای کشتار با دستگاههای خودکار، فراهم میآید.
به هر حال، بحثهایی از این سنخ مطرح است که باید از زوایای گوناگون به آنها پرداخت.
امام خمینی در پاسخ با استفتاء در خصوص ذبح با دستگاه مینویسند: راجع به «
ذبیحه» بهنحویکه مرقوم شده است هیچ اشکالی در
حرمت نیست. از وجوهی: یکی آنکه معتبر است در «
ذابح» اسلام، و این امر مسلّم است و دلالت بر آن دارد
صحیحه محمد بن مسلم در باب پانزده کتاب ذبایح، حدیث دوم. و
معلوم است ذابحْ مباشرِ ذبح است، و آن در این مورد
تیغه خودکار است به قوه برق، هرچند قتل تسبیباً به او منتسب است. نظیرانداختن شخصی را در مسبعه که قاتل ملقی است لکن آکل سبُع است.
دیگر آنکه ذابح مسلم باید در حال ذبح
تسمیه بگوید و تسمیه در این مورد که از نوار است نه
تسمیه مسلم است و نه ذکراللَّه است، بلکه انعکاس ذکری است که شخص نموده است، و اگر ذکر آن شخص باشد باید در نماز کافی باشد، و به این شرط دلالت دارد جملهای از روایات مثل صحیحه حلبی ششم باب سابق و روایت پنجم بلکه ظاهر آیه شریفه؛ علی تامل.
دیگر آنکه ذبح از
قفا موجب حرمت است و دلالت بر آن دارد: صحیحه محمد بن مسلم باب چهار و
دیگر روایات، و ظاهر روایات آن است که مبدا شروع به ذبح باید
حلق باشد یا سایر اوداج که مذبح هستند، و پشت گردن مذبح نیست.
درهرصورت
حرمت آن بیاشکال است.»
فقیهان ما در نوشتار و کتابهای فقهی خود، به طور معمول، یکی از دو روش را دارند:
۱. سخن خود را به گونه خلاصه و سر بسته و به دور از شرح و بیان دلیلهای دیدگاه خود، ارائه میدهند.
۲. نوشته خود را در ذیل نوشته
دیگری سامان میدهند. نوشته
عالم بزرگ و محقق چیره دست و صاحب نظری را در متن قرار میدهند و بر آن شرح میزنند و آن را برهانی میسازند.
ما در این نوشته، پس از بررسی راههای زیر که به نظر رسید، یک راه را برگزیدیم:
شرایع متن قرار داده شود و نقد و بررسیها، همراه آن بیاید، مانند:جواهر، مسالک و… در این صورت، باید دلیلهای از کتابها و نوشتههای آنان گردآوری و نقد و بررسی شود.
یکی از شرحها، مانند جواهر، مسالک و… مدار و محور قرار بگیرد، تا دلیلها و استدلالها بیان شده باشد و ما تنها به نقد و بررسی بپردازیم.
ولی از آن جا که کتابهایی مانند جواهر، شرح متنی را عهده دارند و تلاش میورزند که دلیلهایی برای توجیه سخن متن ارائه دهند و سپس به نقل دلیلهای هماهنگ با دیدگاه خویش بپردازند، متن قرار دادن آنها، بحث را دشوار میسازد.
راه معمول در پیش گرفته شود و بدون توجه به کتابهای متنی و شرحی، نوشته ارائه گردد. این راه نیز، مناسب به نظر نرسید؛ زیرا:
نخست آن که خوانندگان گرامی، شاید سبک جواهری را بهتر بپسندند و با این سبک، زودتر به خواست خود برسند.
دو
دیگر: ناگزیر دلیلهای مخالفان، باید از زبان خود آنان نقل و آن گاه به بوته نقد گذارده شود. از این روی، استفاده از متن فقهی، بایسته مینمود.
پارهای از آثار فقهی وجود دارند که نه بسان شرایع، خلاصه و بدون یادکرد دلیلها سامان یافتهاند و نه بسان جواهر، شرحی دراز دامن و با شاخ و برگ بسیارند. در شمار این گونه آثار قرار میگیرد،
مستندالشیعه، نوشته
ملا احمد نراقی . این اثر، اثری است میانه، نه خلاصه است و نارسا و نه با شرح بسیار و ملال آور.
از این روی، ما در این نوشته مستند الشیعه را متن قرار میدهیم و دلیلهای مشهور را که در این اثر آمدهاند، به بوته نقد میگذاریم.
الفصل الثانی، فی الادلة و فیه مسائل:
المسألة الاولی: لا تجوز التذکیه الاّ بالحدید مع الاختیار. فلا یجزی غیره و لا تقع به الذکاة و ان کان من المعادن المنطبعة، کالنحاس والرصاص و الذهب و الفضة و غیرها، بلا خلاف بیننا، کما صرّح به جماعة، بل الاجماع المحکی مستفیضاً. بل المحقَّق عند التحقیق و هو الحجّة فیه. مضافاً الی المستفیضة الخالیة عن المعارض بالمرّة. منها صحیحة محمد…
و صحیحة الحلبی…
و روایة الحضرمی
… و موثقّة سماعة…
و تدل علیه ایضاً مفاهیم الاخبار المجوزّة لغیر الحدید عند الضرورة کما یأتی و قد یستدّل له ایضاً بأصالة الحرمة و حکم التبادر و الغلبة و فیهما نظر.
از این فراز از سخن
علامه ملا احمد نراقی ، چند مطلب به دست میآید:
۱. در حال اختیار، برابر
شرع مقدس، سر بریدن حیوان با غیر
آهن روا نیست.
۲. غیر آهن، غیر از
چوب و
شیشه ، فلزهای بیرون کشیده شده از معادن مانند:
مس،
طلا،
نقره،
سرب و… را نیز در بر میگیرد و با آنها هم نباید سر حیوان را برید.
۳. در آنچه گفته شد، نظرها و دیدگاهها، از هماهنگی برخوردارند. از این روی، جای ذکر دلیل نیست.
۴. به هر حال، دلیلهای حکم، عبارتند از:
الف.
اجماع که ادعا کنندگان آن بسیار است.
ب. روایتهای
صحیح و
موثّق باب که بسیارند.
ج. مفهوم خبرها و روایتهایی که در گاه ناگزیری، کشتار با غیر آهن را روا میدانند.
د. باری، اگر کسی باز در ناروا بودن کشتار حیوان با غیر آهن، به گمان افتاد،
اصالة الحرمه در مرحله عمل، بر حلال نبودن خوردن گوشت حیوانی که با غیر آهن سر بریده شود، دلالت دارد.
بند ۱ و ۲ ادعاهایی است که برآنیم رد و یا آنها را ثابت کنیم.
بند ۳، همانگونه است که ایشان نوشته که از باب نمونه،به چند مورد اشاره میکنیم:
۱.
شیخ صدوق در
المقنع مینویسد:
( واذا لم تکن معک حدیدة تذبحه بها فدع الکلب، یقتله ثم کل منه.)
زمانی که آهن در اختیار نداری تا شکاری را که
سگ شکاری به چنگ آورده، سر ببری، سگ را به حال خود واگذار، تا شکار را بکشد، آن گاه از آن بخور.
این فراز، به گونه سربسته نشان میدهد که (آهن) برای سر بریدن حیوان، حتی حیوانی که در چنگ سگ شکاری گرفتار آمده باشد و پیش از بیرون رفتن روح از بدن حیوان، دسترسی به آن پیدا شود، لازم است.
حال اگر دام گستر و شکارچی، ابزار آهنی در اختیار نداشته باشد، باید کاری کند که دسترسی به حیوان، پیش از خارج شدن روح از بدن آن، ممکن نشود.
۲.
شیخ طوسی در نهایه مینویسد:
(و لا یجوز الذباحة الاّ بالحدید فان لم یوجد حدیدة و خیف فوت الذبیحة و اضطرّ الی ذباحتها، جازله ان یذبح بما یفری الاوداج من لیطة، او قصبة، او زجاجة، او حجارة حادة الاطراف)
کشتار حیوان، جز با آهن، روا نیست.
پس اگر آهن یافت نشد و
ترس آن میرفت که حیوان از پای درآید و مردار شود، رواست که حیوان را با هر ابزاری که بشود رگهای گردن آن را برید، سر برید، همانند:
نی،
چوب،
شیشه و یا سنگ بُرّان و تیز.
۳.
سید بن زهره در غنیه مینویسد:
(کشتار و
ذبح درست حیوان، که خوردن
گوشت آن را روا میسازد، تنها با بریدن رگهای دو طرف گلو و مری… است.
البته اگر
آهن در دسترس باشد و گرنه، با هر چیزی که بشود رگهای گردن حیوان را بُرید، مانند:شیشه، سنگ و نی، رواست.
کشتار کننده باید
مسلمان باشد و در هنگام کشتار، نام
خدا را یاد کند و حیوان را رو به قبله قرار دهد و سر ببرد. دلیل آن هم، همان است که پیش از این، یادآور شدیم(
اجماع و
احتیاط ))
۴.
شیخ طوسی در مبسوط مینویسد:
(باید در ابزار بُرنده، که حیوان را با آن سر میبرند، نگریست، اگر از آهن، یا
مس زرد، یا
چوب، یا تیغه نی و یا سنگ تیزی باشد، حیوان را پاک میسازد و اگر با ناخن و دندان باشد. خوردن حیوان کشته شده با این گونه ابزارها،
حلال نیست، اگر کسی سر ناسازگاری گذاشت و با دندان و ناخن، سر حیوانی را برید، خوردن از گوشت آن روا نیست، حال چه دندان پیوسته به بدن باشد، چه نباشد. شماری (از فقیهان
اهل سنت ) گفتهاند: اگر با دندان و ناخن جدای از بدن، سر حیوان را ببرد، حیوان پاک وحلال میشود.
ولی درنزد ما
امامیه،که اگر به آهن دسترسی با شد،روا نیست که از غیر آهن استفاده شود.)
۵.محقق درشرایع مینویسد:
( سر بریدن و ذبح حیوان،جز با آهن، روا نیست.اگر آهن پیدا نشد وترس آن میرفت که حیوان از پای در آید ومردار گردد،میتوان با هر ابزار برندهای،سر حیوان را برید؛مانند نی،
چوب، سنگ تیز و
شیشه .
حال آیا با
دندان و
ناخن، در گاه ناگزیری، درست است یا خیر؟ شماری بر این نظرند که بله؛ زیرا، هدف، بریدن رگهای گردن است که این هم با دندان و ناخن انجام میگیرد.
شماری آن را روا ندانستهاند؛ زیرا در روایت از آن بازداشته شده، هر چند دندان و ناخن، جدای از بدن باشند.)
۶.
شهید ثانی در مسالک مینویسد:
(آنچه درباره ابزار کشتار حیوان، در نزد ما
شیعه از اعتبار برخوردار است این که: ابزار سر بریدن حیوان، میباید از
آهن باشد. پس با در دسترس بودن آهن، استفاده از غیر آهن، درست نیست. اگرچه از فلزهایی باشد که از سنگهای معدنی به دست میآید، مانند:
مس،
سرب،
طلا و…
امّا اگر در گاه نیاز و ناگزیری از سر بریدن حیوان، آهن در دسترس نبود، میتوان از هر ابزار برُنّدهای که رگهای گردن حیوان را ببرد، بهره برد.)
۷. در
کشف اللثام آمده است:
(همه فقیهان بر این نظرند و روی آن هماهنگی دارند که در حال اختیار، سر بریدن حیوان، جز با آهن درست نیست…. و نیز هماهنگی دارند. اگر ناگزیر به سر بریدن حیوان شد و از مردار شدن آن ترسید، با هر ابزاری که بشود جای
ذبح را برید، رواست.)
۸.
ابن قدامه حنبلی در مغنی مینویسد:
(ابزار سر بریدن حیوان، باید دو ویژگی داشته باشد.
الف. برّنده باشد، به گونهای که با برّندگی خود ببرد، نه با سنگینی خود.
ب.
دندان، یا
ناخن نباشد.
پس اگر این دو ویژگی در ابزار
ذبح جمع شدند، حیوانی که با این دست ابزار کشته شده،
حلال است، چه این دست افزار آهن باشد، یا سنگ، یا نی و یا چوب.
دلیل آن هم این است که
پیامبر -صلی الله علیه وآله- فرمود:
(ما انهر الدم و ذکر اسم الله علیه فکلوا، ما لم یکن سناً او ظفراً.)
هر حیوانی که خونش جاری شود و نام
خدا بر آن یاد شود، از آن بخورید. البته به شرطی که دست افزار کشتار، دندان، یا ناخن نباشد.)
۱. همان گونه که از فرازهای، یاد شده روشن شد و
علاّمه نراقی به روشنی بیان کرد، دیدگاه فقیهان در این باب، پراکنده نیست و میتوان آنها را به آسانی، زیر یک عنوان گرد آورد.
۲. این دیدگاهها و بیش تر مثالها، همان گونه که پس از این روشن خواهد شد، از روایات گرفته شده است و اجماعی که در پارهای از فرازها از آن سخن به میان آمده،مدرکی است و به آن نمیتوان اعتماد ورزید.
بنابراین، این که نراقی از
اجماع به عنوان حجت مستقل و بلکه نخستین
حجت یاد کرد و نوشت:
(و هو الحجة فیه) در خور خرده گیری است، مگر این که وی در اجماع، مبنایی بر خلاف مبنای مشهور فقیهان داشته باشد.
۳. در این مسأله بین ما و اهل سنّت، اختلافی نیست. از این روی، در کتاب خلاف از آن سخن به میان نیامده است. از آن جا که در روزگار پیشین، فقه
اهل سنت، فقه رایج بوده و
فقه امامیه در حاشیه فقه آنان طرح میشده(این مطلب را شماری از شاگردان آقای بروجردی، از وی نقل کردهاند.)، سخن به میان نیامدن از آن در کتاب خلاف، دلیل گویایی است بر این که ما با آنان در این مسأله هماهنگی داریم.
تنها ناهماهنگی که در این مسأله وجود دارد، بر سر بریدن سر حیوان، با دندان و ناخن است که باید در جای خود، بررسی شود.
دومین دلیلی که نراقی برای مسأله بیان کرد، روایات است که به نظر ایشان، رتبه پس از
اجماع را دارند:
۱.
صحیحه محمد بن مسلم، قال: سألت اباجعفر -علیه السلام- عن الذبیحة باللیطة و بالمروة فقال:لا ذکاة الاّ بحدید.
محمد بن مسلم میگوید: از امام باقر -علیه السلام- از حیوانی که با تیغه نی و سنگ تیز، سر بریده شده پرسیدم، امام فرمود:تذکیه، جز با آهن به دست نمیآید.
۲. صحیحة
حلبی عن
ابی عبدالله -علیه السلام- قال: سألته عن الذبیحة بالعود و الحجر و القصبة، قال:فقال علی بن ابی طالب، لا یصلح الذبح، الا بالحدیده.
حلبی میگوید: از
امام صادق -علیه السلام- درباره حیوانی که با چوب و سنگ و نی کشته شده است از امام پرسیدم.
امام فرمود:
حضرت علی -علیه السلام- فرمود: کشتار حیوان جز با
آهن شایسته نیست.
۳.
حسنه ابی بکر الحضرمی از ابی عبدالله قال:لا یؤکل ما لم یذبح بحدیدة
ابی بکرحضرمی از
امام صادق -علیه السلام- نقل میکند که امام فرمود: حیوانی که با دست افزار آهنی سر بریده نشده است، خورده نمیشود و
حلال نیست.
۴.
موثّقة سماعة بن مهران قال:سألته عن الذکاة فقال:لا یذکی الاّ بحدید. نهی عن ذلک امیرالمؤمنین –علیه السلام -.
سماعة بن مهران میگوید از امام -علیه السلام- درباره چگونگی حلال و پاک شدن حیوان پرسیدم، امام فرمود: حیوان پاک و حلال نمیشود، مگر (آن که) با آهن (رگهای گردن آن بریده شود.)
امام علی -علیه السلام- بازداشته است از این که حیوان، با دست افزاری غیر از آهن سر بریده شود.
این چهار روایت که از
مستند الشیعه نقل شد
از سندهای درخور پذیرش و دارای اعتبار برخوردارند.
بله، تنها اشکالی که وجود دارد، این است که:
حسنه ابی بکر حضرمی را نراقی(خبر) نامیده و با این واژه، خواسته از ارزش آن بکاهد. در حالی که صاحب جواهر
و
شهید ثانی در مسالک
این خبر را حسنه دانستهاند و
مقدس اردبیلی از آن به (صحیحه) یاد کرده است.
در سند این روایت، اشکالی وجود ندارد. از
ابی بکر حضرمی، با همین عنوان، به نیکی یاد شده و مورد ستایش قرار گرفته است.
زیرا این عنوان، با سه تن از راویان برابر است که اگر تنها (حضرمی) در روایت بیاید، گفته میشود مراد
عبدالله بن محمد الحضرمی است
که درباره او گفتهاند:
عدل و
ثقه.
بنابراین، دست کم، پایینترین رتبه را برای روایت ابی بکر حضرمی در نظر بگیریم، حسنه است.
باری، دلالت این روایتها بر این که دست افزار کشتار حیوان، باید از آهن باشد، روشن است. ناگفته نماند که این حکم، در گاه اختیار و نبود ترس از مردار شدن حیوان است. ولی اگر آهن در دسترس نبود، یا انسان ناگزیر بود و یا میترسید که حیوان پیش از دسترسی به آهن از پای در آید، میتوان از هر ابزاری که بشود خون حیوان را جاری ساخت، بهره برد.
نراقی در این باره مینویسد:
المسألة الثانیة، تجوز التذکیة فی حال الاضطرار بغیر الحدیدة، من مروة او لیطة، او قصب، او زجاجة، او عود، او غیر ذلک. او عظم، سوی السّن و الظفر، اجماعاً محکیاً و محققاً له و للمستفیضة کصحیحة البجلی… و صحیحة الشحّام… و صحیحة ابن سنان… و موثقه محمد… و المستفاد من تلک الاخبار حصول الاضطرار بعدم وجود الحدیدة و خوف فوات الذبیحة و ان لم یضطر الی الاکل و هو کذلک.
از این فراز، چند نکته به دست میآید:
۱. در حال ناگزیری، با هر ابزاری، به جز
ناخن و
دندان، میتوان حیوان را سر برید.
۲. اجماعها، چه
منقول و چه
محصّل، بر این حکم دلالت دارند. (مهمترین دلیل از نظر نراقی)
۳. روایتهای بسیاری بر این
حکم دلالت میکنند.
۴. مراد از ناگزیری، معنای فراگیری است که ترس از مردن
حیوان را نیز در بر میگیرد. گرچه
انسان به خوردن
گوشت آن حیوان در آن حال ناگزیر باشد.
درباره
اجماع، در گاه سخن از مسأله نخست، سخن رفت و روشن شد که
اجماع مدرکی است ودلیل اجماع کنندگان، روایتهای بسیاری بوده که عبارتند از:
۱. صحیحة زید الشحّام قال: سالت اباعبدالله عن رجل لم یکن بحضرته سکین. افیذبح بقصبة؟
قال:اذبح بالحجر و بالعظم و القصبة و العود اذا لم تصب الحدید. اذا قطع الحلقوم و خرج الدم فلا بأس.
زید شحام میگوید:از
امام صادق -علیه السلام- درباره مردی که کاردی برای سر بریدن حیوان نداشت، پرسیدم: آیا میتواند با نی سر حیوان را ببرد؟
امام فرمود: زمانی که
آهن نیافتی، با
سنگ،
استخوان،
نی و یا
چوب، سر ببر.
زمانی که گلوی حیوان بریده شد و
خون از آن خارج گردید، ایرادی ندارد.
۲. صحیحة عبدالرحمن بن الحجاج البجلی قال: سألت ابا ابراهیم -علیه السلام- عن المروة و القصبة و العود یذبح بهن اذا لم یجدوا سکیناً؟
قال:اذا فری الاوداج فلا بأس بذلک.
عبدالرحمن بجلی میگوید: از امام -علیه السلام- پرسیدم: از سر بریدن حیوان، با سنگ و نی و چوب در زمانی که دسترسی به کاردی نباشد.
امام فرمود: زمانی که رگهای گردن بریده شد، حرفی نیست.
۳. صحیحة محمد بن مسلم قال: قال ابوجعفر -علیه السلام- الذبیحة بغیر حدیدة اذا اضطررت الیها، فان لم تجد حدیدة فاذبحها بحجر.
محمد بن مسلم میگوید:
امام محمد باقر -علیه السلام- فرمود: در هنگام نیازمندی و ناچاری، میتوان حیوان را با غیر آهن سر برید. پس اگر آهن نیافتی، با سنگ سر ببر.
این روایت، در کتاب تهذیب به همین گونه آمده، ولی در
کافی و
وسائل الشیعه، با اندک فرقی، چنین آمده است:
قال ابوجعفر -علیه السلام- فی الذبیحة بغیر حدیدة، قال اذا اضطررت الیها….
همان گونه که مینگرید، حرف (فی) در روایت کافی و وسائل الشیعه افزوده شده است. ولی افزوده شدن (فی) نمیتواند سبب دگرگونی در معنای آن شود. اگر بر این باور شدیم که بین این دو معنی فرق است، باید نقل
کلینی را که در حفظ، دقیقتر است، بپذیریم. و نیز چون اصل، نبود افزودگی است، اگر حدیثی را دو راوی نقل کردهاند،یا از دو کتاب نقل شده، و یکی از نقلها افزوده داشت، میگویند اصل این است که راوی چیزی را نیافزوده، به روایتی که افزوده دارد، تمسک میجویند.
۴. صحیحة عبدالله بن سنان عن ابی عبدالله -علیه السلام- انه قال: لا بأس بأن تأکل ما ذبح بحجر، اذا لم تجد حدیدة.
عبدالله بن سنان از
امام صادق -علیه السلام- روایت میکند که فرمود: هنگامی که برای سر بریدن
حیوان آهن پیدا نشد و حیوان با
سنگ سر بریده شد، حرفی نیست در این که از آن بخوری.
اینها روایاتی بود که نراقی به آنها استناد جسته بود. روایات
دیگری در کتابهای روایی ما و
اهل سنت وجود دارد، امّا چون س ند آنها
ضعیف بوده، نراقی لازم ندیده که به آنها استناد بجوید که عبارتند از:
۵. فی قرب الاسناد عن علی -علیه السلام- انه کان یقول: لا بأس بذبیحة المروة والعود و اشباهها ما خلا السنّ و العظم
در
قرب الاسناد از
امام علی -علیه السلام- روایت شده که میفرمود:باکی نیست در خوردن از
گوشت حیوانی که با
سنگ و
چوب و مانند اینها، غیر از
دندان و
استخوان سر بریده شده است.
۶. زید بن علی، عن ابیه، عن جده، عن علی -علیه السلام- قال اتی لی رسول الله -صلی الله علیه وآله- راع بأرنب مشویة. قال فقال رسول الله -صلی الله علیه وآله- حیث اتاه أهدیة، ام صدقة؟…
قال:یا رسول الله فأنی ارعی غنم اهلی، فتکون العارضة اخاف ان تفوتنی بنفسها و لیست معی مُدیة افأذبح بسنّی؟
قال:لا، قال:فبظفری؟ قال:لا، قال:فبعظم؟ قال:لا، قال:فبعود؟ قال:لا، قال:فبِمَ یا رسول الله؟ قال:بالمروة والحجرین تضرب احدهما علی الاخری. فان فری فکل و ان لم یفر، فلا تأکل.
زید بن علی از پدرش، از جدش، از علی -علیه السلام- روایت میکند که فرمود: چوپانی،
خرگوش کباب شدهای را نزد
رسول خدا -صلی الله علیه وآله- آورد.
رسول خدا فرمود: آیا آنچه آوردهای،
هدیه است یا
صدقه ؟…
چوپان گفت: ای رسول خدا! من
گوسفند اهل خویش را میچرانم، پس حالتی به گوسفند دست میدهد که در آستانه نابودی و مرگ قرار میگیرد. کاردی به همراه ندارم که سر آن را ببرم، آیا بر من رواست که سر حیوان را با دندان ببرم؟
حضرت فرمود: خیر. چوپان گفت: آیا با ناخنم میتوانم ببرم؟ حضرت فرمود:خیر. چوپان گفت: آیا با
استخوان میشود برید؟ حضرت فرمود:خیر. چوپان گفت: آیا با چوپ میشود برید؟ حضرت فرمود:خیر. چوپان گفت: ای رسول خدا، پس با چه چیز سر حیوان را ببرم؟ حضرت فرمود:با سنگ تیز و یا دو سنگی که یکی را بر روی
دیگری میکوبی. پس اگر رگهای آن بریده شد، از آن بخور و گرنه، نخور….
اگر از راه درست و صحیح ثابت شود که کتاب (مسند الامام زید) از
زید بن علی است، در آن صورت، این روایت،
صحیح و گرنه
مرسل خواهد بود.
بخش نخست روایت دلالت میکند که
گوشت خرگوش،
حلال است.
بخش پایانی روایت، دلالت میکند که به سر بریدن حیوان با دندان و ناخن،
ذبح شرعی صدق نمیکند بلکه گونهای از درّندگی است.
امّا چرا در این روایت، از سر بریدن حیوان با چوب، بازداشته شده؟ شاید به این دلیل باشد که چوب بُرّندگی لازم را ندارد و با آن، خون گلوی حیوان، جاری نمیشود.
و نیز این روایت، بسان
دیگر روایتهای دو فرقه، دلالت میکند: با هر دست افزاری که بشود رگهای گردن حیوان را برید، اگر چه با کوبیدن دو سنگ روی هم باشد، رواست.
۷.رافع بن خدیجه انه قال لرسول الله -صلی الله علیه وآله- انا لنرجوا او نخش ان نلقی العدو و لیس معنا مدی أفنذبح بالقصب.
فقال رسول الله -صلی الله علیه وآله- ما انهر الدم و ذکر اسم الله علیه فکلوه الاّ السِّنّ و الظفر.
ابن خدیجه به
رسول خدا -صلی الله علیه وآله- گفت: ما امید و یا ترس آن را داریم که با
دشمن روبه رو شویم و نزد ما کارد نیست، آیا بر ما رواست که سر حیوان را با نی ببریم؟
حضرت فرمود: آنچه که به وسیله آن
خون حیوان جاری شود و نام
خدا بر آن برده شود، آن را بخورید، مگر آن که به وسیله
ناخن و
دندان باشد.
۸. فی صحیح مسلم، انّا لاقوا العدو غداً و لیست معنا مُدی.
قال -صلی الله علیه وآله- أعجل او ارنی ما انهر الدم و ذکر اسم الله فکل لیس السن و الظفر و سأحدثک. امّا السنّ فعظم و امّا الظفر فمدی الحبشة.
یادآوری:
در این دو روایت، دو ابهام وجود دارد:
الف. چرا پرسش کننده، پرسش خویش را بسته به رویارویی با دشمن و نبود کارد کرده است. با این که آدمی در گاه رویارویی با دشمن در
جنگ، دست کم، شمشیری به همراه دارد که میتواند با آن سر حیوان را ببرد؟
ب.چه پیوندی بین رویارویی با دشمن و سر بریدن حیوان وجود دارد.؟
در شرح مسلم هم، چیزی که این دو ابهام را روشن کند، بیان نشده است. ولی شاید بتوان در روشن گری دو ابهام گفت: مسلمانان پس از پیروزی و کنار گذاردن شمشیرها و خنجرها و ابزار جنگی، به سر و سامان دادن به امور شهیدان عرصه نبرد، مداوای زخمیها و گردآوری
غنائم میپرداختند، در این هنگام، با اسبها و اشترانی برخورد میکردند که زخمهای عمیقی برداشته بودند و در آستانه مرگ قرار داشتند و برای سر بریدن آنها دست افزاری نداشتند.
پرسش راوی، ناظر به چنین موردهایی است. حضرت میفرماید: شتاب کن، یا آن را به من نشان بده….
۹. عن عدی بن حاتم، قال قلت یا رسول الله ان احدنا اذا اصاب صیداً و لیس معه شفرة، ایذکی بمروة او شقّة العصا؟
قال:امرر الدم بما شئت و اذکر اسم الله عزّ و جلّ.
عدی بن حاتم میگوید: به
رسول خدا -صلی الله علیه وآله- گفتم: ای رسول خدا! زمانی که یکی از ما شکاری را به چنگ آورد و کاردی همراه نداشته باشد، تا سر آن را ببرد، آیا میتواند با سنگ تیز، یا شکاف
عصا، سر حیوان را ببرد؟
پیامبر -صلی الله علیه وآله- فرمود:با هر چیزی که خواستی خونِ حیوان را جاری ساز و
نام خدا را بر آن ببر.
این روایت نزد
اهل سنت،
مستفیض است و از راههای گوناگون از عدی بن حاتم نقل شده، امّا متن پاسخ رسول خدا -صلی الله علیه وآله- در همه راهها یکی است.
۱۰. عبدالله بن عمر عن ابیه اخبره:ان جاریة لهم کانت ترعی بسلع فرأت شاةً من غنمها بهاموت، فکسرت حجراً فذبحتها به، فقال لاهله:
لا تأکلوا منها حتی آتی النبی -صلی الله علیه وآله- فأساله، او قال:اُرسل الیه من یسأله فاتی النبی -صلی الله علیه وآله- فسأله عن ذلک، او رسوله. فقال یا نبی الله -صلی الله علیه وآله- انّ جاریة لنا کانت ترعی بسلع، فابصرت شاة من غنمها بها موت فکسرت حجراً فذبحتها به فأمره النبی -صلی الله علیه وآله- باکلها.
عبدالله بن عمر از پدرش نقل میکند:
کنیزی داشتیم که گوسفندان را در شکاف
کوه میچرانید. در حال چرای گوسفندان بود که دید گوسفندی در حال مرگ است. با شتاب سنگی را شکست و با آن، سر گوسفند را برید.
او (عمر) وقتی این صحنه را دید، به خانوادهاش گفت: از
گوشت این
گوسفند استفاده نکنند، تا از رسول خدا، حکم آن رابپرسد. یا گفت: کسی را بفرستم، تا از رسول خدا بپرسد.
پس او نزد پیامبر -صلی الله علیه وآله- رفت و یا فرستاده او رفت و پرسید. رسول خدا فرمود:از گوشت آن گوسفند بخورید.
۱۱. عن عطاء بن یسار عن رجل من بنی حارثة انّه کان یرعی لقحة بشعب من شعاب احد فاخذها الموت فلم یجد شیئاً ینحرها فاخذ وتداً فَوَجأ به فی لبتها حتی اهریق دمها ثم جاء الی النبی -صلی الله علیه وآله- فاخبره بذلک فامرها بأکلها.
مردی از
بنی حارثه در درّهای از درّههای احد، شتری را میچرانید که یک باره حال شتر دگرگون شد و در آستانه مرگ قرار گرفت. در این حال، مرد حارثی دست به کار شد. از آن جا که برای نحر شتر چیزی نیافت، پس میخی را برداشت و در گلوگاه شتر فرو کرد، تا خونش جاری شد.و آن گاه، نزد پیامبر -صلی الله علیه وآله- آمد و ماجرا را برای حضرت بیان کرد.
حضرت، دستور به خوردن گوشت آن داد.
۱۲. روایت
دیگری، بسان روایت
عطاء بن یسار، از
ابوسعید خدری نقل شده که گویا، هر دو، یکی باشند:
انّ ناقة کانت لرجل من الانصار فی قبل احد فعرض لها فنحرها بوتَدٍ فسأل النبی -صلی الله علیه وآله- عن أکلها فامره باکلها.
شاید کلمه (قبل احد) اشتباه چاپی باشد و درست آن (جبل احد) باشد.
در (سنن کبری) پس از نقل دو روایت اخیر، از
جریر بن حازم، نقل شده است:آن
میخ، چوبی بوده است، نه آهنی.
روایت
دیگری را هم نقل میکند، بدین مضمون:
(هر چیزی که بتواند رگهای گردن حیوان را ببرد، چه
چوب، یا
سنگ، پس از قطع رگها،
تذکیه حاصل میشود.)
۱۳. عن محمد بن صفوان، انّه مرّ علی النبی -صلی الله علیه وآله- بأرنبین مُعَلّقها. فقال:یا رسول الله:انّی اصبت هذین الأرنبین، فلم اجد حدیدةً اذکیهما بها فذکیتهما بمروة أفآکل؟
قال:کل…
محمد بن صفوان، در حالی که دو خَرگوش، به گونه وارونه در دست داشت، بر پیامبر - صلی الله علیه وآله- گذشت. گفت:یا رسول خدا! من دو
خرگوش را گرفتم و آهنی نیافتم که آنها را سرببرم از این روی، با سنگ تیزی آنها را سربریدم. آیا از آنها بخورم؟
فرمود:بخور.
نکته:
دلالت این رویت، بر
حلال بودن
گوشت خرگوش از دلالت آن بر ابزار کشتار حیوان، بیشتر است.
۱۴. عن شداد بن اوس، قال:حفظت من رسول الله -صلی الله علیه وآله- خصلتین.
قال:ان الله تبارک و تعالی کتب الاحسان علی کل شیء فاذا قتلتم، فاحسنوا القتلة. واذا ذبحتم. فاحسنوا الذبحة ولیحدّ احدکم شفرته و لیرح ذبیحته.
شداد بن اوس گفت:من دو ویژگی را از پیامبر -صلی الله علیه وآله - در خاطر نگه داشته ام:
حضرت فرمود: خداوند بزرگ و برتر، برای هر چیزی، نیکویی را قرار داده است.
زمانی که بر آن شدید بکشید، نیکو بکشید و هرگاه آهنگ
ذبح حیوان کردید، نیکو ذبح کنید. هر یک از شما بایستی لبه تیغ (کارد) خود را تیز کند. تا حیوانی را که میخواهد سر ببرد، آسان سر ببرد.
۱۵. عن سالم عن عبدالله بن عمر عن ابیه قال:أمر رسول الله -صلی الله علیه وآله- بحدّ الشفار وان تواری عن البهائم، ثم قال:اذا ذبح احدکم فلیجهز.
سالم بن عبدالله بن عمر از پدرش نقل میکند که رسول خدا فرمان داد: کاردی را که میخواهید با آن سرحیوان را ببرید، تیز کنید، و حیوانی را که میخواهید سرببرید، به دور از
چشم حیوانهای
دیگر، سر ببرید و هر یک از شما که بناست حیوانی را سر ببرد، خود را آماده سازد.
تاکنون، نوزده روایت نقل شد: نُه روایت از زبان راویان
شیعه، یک روایت از زبان راویان
زیدیه و باقی از زبان راویان
اهل سنت .
از نوزده روایت، نراقی، تنها هشت روایت را در ذیل دو مسأله بیان کرده بود. این که از باقی سخن به میان نیاورده، شاید، به جهت ضعف سند باشد، یا چون از زبان راویان شیعه نقل شده، یا از باب اختلافی نبودن ابزار ذبح بوده که وی را بی نیاز میساخته است از چند وچون در روایات.
۱. شیوه نراقی:
نراقی، چهار خبر را که در مسأله نخست یاد کرده، در پیوند به حال اختیار دانسته و چهار روایت را که در مسأله دوم یاد کرده، در پیوند به حالِ ناگزیری و ناچاری دانسته است.
با توجه به آنچه یاد شد، روش ایشان روشن گردید، به باور وی، اخبار ناسازگاری ندارند، ابزار سربریدن در حال اختیار، باید آهن باشد و در حال ناگزیری، میتوان از
چوب،
شیشه،
سنگ و… استفاده کرد. در مسأله سوم، یادآور شد که ابزار سر بریدن حیوان، به هیچ روی، نباید
دندان، یا
استخوان باشد.
۲. شیوه
شهید ثانی :
المعتبر عندنا فی الآلة التی یذکی بها ان تکون من حدید، فلایجزی غیره مع القدرة علیه وان کان عن المعادن المنطبعة کالنحاس والرصاص والذهب (والفضة) وغیرها و یجوز مع تعذرها والاضطرار الی التذکیة مافری الاعضاء من المحددّات ولو من خشب او لیطه و هی القشر الظاهر من القصبة او مروه، و هی الحجر الحادّ الذی یقدح النار. او غیر ذلک، عدا السّنّ والظُفر، اجماعاً و فیها قولان….
آنچه، در نزد
شیعه اعتبار دارد این که: دست ابزار
ذبح حیوان، باید از
آهن باشد. پس اگر دسترسی به آهن، ممکن باشد، سربریدن حیوان با ابزار غیر از آهن، روا و بسنده نیست. اگر چه از کانهای زیرزمینی، بسان
مس،
سرب،
طلا و… باشد.
امّا اگر ناگزیر شد که سر حیوان را ببرد، سربریدنِ حیوان، با هر ابزار تیزی که بتوان با آن رگهای گردن حیوان را برید، به
اجماع علما، رواست. اگر چه، آن ابزار، چوب،
تیغه نی، سنگ تیز که با آن آتش میافروزند (سنگ
چخماق ) باشد.
البته آن ابزار، نباید
دندان و یا
ناخن باشد. در مورد غیر دندان و ناخن، اجماعی است… و امّا در مورد دندان و ناخن، دو قول است:
۱. سربریدن حیوان با این دو، حتی در گاه ناگزیری بسنده نیست.
۲. سر بریدن حیوان با این دو ابزار، درگاه ناگزیری، بسنده است و حیوانی که با این دو وسیله سر بریده شده پاک و حلال است.
شهید ثانی که مینویسد: (اجماعاً) مربوط به غیر از دندان و ناخن است. یعنی در گاه نیاز و ناگزیری، میتوان با ابزار
دیگر، غیر از آهن، حیوان را سربریده، اجماعاً.
اما در مورد سربریدن حیوان با دندان، یا ناخن، اجماعی در کار نیست، بلکه خود وی مینویسد: (وفیهما قولان) از این عبارت به دست میآید در موردهای
دیگر، غیر از دندان و ناخن، یک قول، بیشتر نیست که همانا قول به تفصیل باشد.
بدین شرح: اگر دسترسی به آهن باشد، باید با آهن سر حیوان را برید و اگر دسترسی نباشد، با ابزاری غیر از آهن، میتوان سر حیوان را برید.
پس به نظر شهید، این دسترسی داشتن به آهن و دسترسی نداشتن به آن، اجماعی است. همان گونه که از عبارت (المعتبر عندنا) این
اجماع به دست میآید.
صاحب جواهر هم، به این مطلب اشاره کرده و نوشته است:
بل فی المسالک (عندنا) مشعراً بدعوی الاجماع علیه.
بنابراین، آنچه شهید در مسالک و صاحب جواهر بیان کردهاند، با آنچه که از نراقی نقل شد برابر است. پیداست، اجماعی که اینان از آن سخن به میان آوردهاند، مدرکی است و برابر برداشتی که آنان از (حدید) دارند. روشن است که این معنی و دریافت از حدید، در نصّ و سخن روشنی. وارد نشده و یا چیزی در این باب به دست ما نرسیده است. بلکه آنان خود از واژه (حدید) این برداشت را دارند و پنداشتهاند که (حدید) به معنای آهن، در برابر
سرب و
مس است.
مدرکی بودن این
اجماع، با بیان کشف اللثام، به خوبی روشن میشود:
ولا تصح التذکیه اختیاراً الاّ بالحدید اتفاقاً کما یظهر من النصوص.
از ظاهر این فراز به دست میآید که سبب اتفاق و هماهنگی و اجماع فقیهان در این مسأله، نصهایی است که وجود دارد.
۳. صاحب ریاض در ذیل دیدگاه مصنف: لایصح الا بالحدید مع القدرة علیه مینویسد:
فلایجزی غیره وان کان من المعادن المنطبعة کالنحاس و… بلاخلاف بیننا بل فی ظاهر المسالک و غیره ان علیه اجماعنا و هو الحجة مضافاً الی اصالة الحرمة مع اختصاص الاطلاقات کتاباً و سنّة بحکم التبادر والغلبة بالحدید مع انها واردة لبیان احکام اخر غیر حکم الآلة والمعتبرة به مع ذلک مستفیضة.
پس غیر آهن، بسنده نیست. اگر چه از کانهای زیرزمینی باشد، مانند: مس و… در این دیدگاه، خلافی بین ما نیست. بلکه از ظاهر عبارت مسالک و غیر آن به دست میآید که این مطلب در نزد ما اجماعی است. این اجماع و افزون بر آن،
اصالت الحرمت، دلیل بر این مسأله فقهی است.
افزون بر این، تبادر و غلبه میرساند، جاهایی که در کتاب و سنّت، واژه (
ذبح )، (
تذکیه ) و… در
کتاب و
سنت به کار رفته، مراد آهن است. با این که روایات، در صدد بیان احکام
دیگری، غیر از حکم ابزار ذبح بودند. و اخبار معتبر، در حدّ
مستفیض هستند.
آن گاه صاحب ریاض ذیل عبارت مصنف: (ویجوز بغیره مما یفری الاوداج عند الضرورة) مینویسد: (ضرورت، همان ناگزیر به خوردن و یا ترس از بین رفتن حیوان است.)
وجهی که صاحب ریاض برای جمع بین اخبار، یاد کرده، نزدیک به همان بیانی است که نراقی در مستند و
شهید ثانی در مسالک دارند. یعنی تفصیل بین دسترسی داشتن به آهن و نداشتن به آن. صاحب ریاض سه دلیل بر نادرستی ذبح با غیر آهن، در حال اختیار، اقامه کرده است:
الف:
اجماعب.
اصالة الحرمةج. آنچه به ذهن میگذرد، از موردهای کاربرد ذبح در آیات و روایات.
امّا اجماع، مدرکی است و اصل، زمانی دلیل است که هیچ دلیلی در کار نباشد. اگر دلیلهای
دیگری از اطلاقها و یا غیر آن داشته باشیم،
دیگر مجالی برای چنگ زدن به اصل باقی نمیماند. پس مدار بحث، روایات است.
۴. دیدگاه صاحب جواهر
صاحب جواهر، پس از نقل عبارتهای مسالک، ریاض،
کشف اللثام در باب جمع بین روایات ناسازگار یاد شده، مینویسد:
لکن لیس فی شیء منها، عدا خبر محمد بن مسلم، اشتراط خوف فوت الذبیحة ومقتضاها الجواز وان لم تخف الفوت.
نعم، فی خبر محمد بن مسلم اشتراط الاضطرار الیها وهو اعم من خوف الفوت، بل یمکن ارادة مطلق الحاجة الی الذبح، فلاینافی حینئذٍ غیره ولعله الاقوی، بل یمکن القول بجواز ذلک مع وجود الحدیدة اذا أعجلته الذبیحة عن الاتیان بها واخراجها من غمدها لظهور التوسعةٌ فی الاخبار المزبوره، مؤیداً بان الضرورات تبیح المحذورات و بعدم الضرر والحرج بفوات المال و تلفه و بغیر ذلک.
در هیچ یک از روایات، غیر از خبر
محمد بن مسلم، نیامده که کشتار حیوان با غیر آهن، بستگی به این دارد که ترس از هلاک شدن آن وجود داشته باشد.
این شرط نبودن ایجاب میکند که اگر ترسی هم از هلاک شدن حیوان نداشته باشیم، باز سر بریدن آن با غیر آهن، درست است.
بله، تنها در خبر محمد بن مسلم، ناگزیری، شرط شده بود. و لیکن ناگزیری، از آن است که از نابودی حیوان بترسیم، یا نترسیم بلکه شاید مراد از ناگزیری، هرگونه نیازی به سربریدن و ذبح حیوان باشد.
پس، خبر محمد بن مسلم، با
دیگر روایتها ناسازگاری ندارد و شاید این دیدگاه قویتر باشد. بنابراین چه بسا گفته شود: با وجود آهن، میتوان از غیر آهن برای کشتار حیوان، در حال شتاب و زمانی که ابزار برّنده غیر آهنی، در دست باشد و کمتر از غلاف بیرون کشیدن کارد یا شمشیر، به درازا بکشد، استفاده کرد، به خاطر آشکار بودن توسعه (از آهن به غیر آهن) در روایات یاد شده. این در حالی است که قاعده: (بایستهها و نیازها، روا میدارند بر انسان، انجام آنچه را که پرهیز داده شده است.) و قاعده نبود زیان و حرج و… تأیید کننده جُستار یاد شدهاند.
از سخن صاحب جواهر بر میآید که شرط نیست ابزار سر بریدن حیوان، آهن باشد، مگر در حال اختیار و نبودن هیچ بازدارندهای.
و چیزی که چنین حالی داشته باشد، نمیتواند شرط درستی کشتار باشد.
دست بالا این که نمیتواند، شرط کمال آن به حساب آید.
پس کمال ذبح در این است که حیوان اذیت نشود. از این روی، پیامبر -صلی الله علیه وآله- به
رافع بن خدیجه نفرمود که تو باید همیشه کاردی و چاقوی آهنی با خود داشته باشی، با این که داشتن کارد و چاقو، از بایستههای مرد جنگجوست.
پرسش راوی هم، پیش از رخداد بوده است و ممکن بود که
رسول خدا -صلی الله علیه وآله- دستور فرمایند که او باید کارد و چاقو، به همراه داشته باشد.
پس این که پیامبر چنین دستوری نداد، خود بیانگر این مطلب است که آهن بودن ابزار سر بریدن حیوان، شرط درستی ذبح نیست. بنابراین، روایتهایی که از خوردن گوشت حیوانهایی که با ابزار غیر آهنی سر بریده شدهاند، بازداشتهاند، حمل بر کراهت میشوند.
این وجه جمع مناسبی است بین این اخبار با اخباری که در آنها آمده بود:(امرر الدم بما شئت و کل.)
باز از مراجعه به روایات روشن میشود، واژه (ضرورة) که در پارهای از آنها آمده، به معنای ضرورتی که گوشت مردار هم بر انسان حلال میشود، نیست.
نراقی هم ناگزیری را گسترانده و نوشته است:
(و المستفاد من تلک الاخبار، حصول الاضطرار بعدم وجود الحدیدة و خوف فوات الذبیحة و ان لم یضطر الی الاکل.)
البته فراگیری که صاحب جواهر از واژه (اضطرار) استفاده کرده، به نظر میرسد بیشتر سازگاری داشته باشد.
اگر کسی سر بریدن با آهن و سر بریدن با غیر آهن را به
وضو و
تیمم، مانند کند و بگوید: هنگامی که
آب وجود دارد، وظیفه
وضو گرفتن است و هنگامی که آب وجود نداشت، وظیفه تیمم است.
حال ممکن است فقیهی، وجود نداشتن را بگستراند و بگوید: اگر آب وجود داشت، ولی از آنِ شما نبود و مالک آن را میفروشد و شما هم
پول دارید که آن را بخرید، تا زمانی که نخریدهاید، آب ندارید و میتوانید تیمم کنید.
این جا هم، سر بریدن حیوان با غیر آهن، مربوط به حالتی است که آهن یافت نشود. فقیهان برای (یافت نشدنش معناهای گوناگونی ارائه دادهاند. بنابراین، از سخنان ایشان نمیتوان استفاده کرد که (آهن) را در ابزار ذبح، شرط نمیدانند.
چنین مانندآوری درست نیست؛ زیرا
طهارت، امری است معنوی و راههای رسیدن به آن به دست شارع است. شارع هم، راه رسیدن به آن را در وضو دیده است.اگر وضو ممکن نبود، راهی را که برای رسیدن به طهارت شناسانده، تیمم است.
امّا سر بریدن حیوان، امر معنوی نیست. هدف ریختن خون حیوان است، با یاد نام خدا.
این از آن روی بود تا از آنچه
مشرکان در کشتن حیوان انجام میدادند، دوری شود. زیرا آنان برای غیرخدا حیوان را سر میبریدند. درست به همین نکته در علت آوریها که در پارهای از روایات آمده، اشاره شده است:
امرر الدم و اذکر اسم الله عزوجل.
اذا فری الاوداج فلا بأس بذلک.
و اذا قطع الحلقوم و خرج الدم فلا بأس.
همچنین علتی را که
امام صادق -علیه السلام- در گاه بیان
فلسفه ذبح فرموده، بر این نکته دلالت دارد:
فی خبر الاحتجاج عن ابی عبدالله -علیه السلام- ان زندیقاً قال له:لم حرم الله الدم المسفوح… قال:فالمیتة لِمَ حرّمها؟ قال:فرقاً بینها و بین ما ذکر اسم الله علیه و المیتة قد جمد فیها الدم و ترجع الی بدنها، فلحمها ثقیل غیر مریء لانها یؤکل لحمها بدمها.
زندیقی از امام صادق -علیه السلام- میپرسد: چرا
خدا خون ریخته شده… و
مردار را
حرام کرده است؟
امام میفرماید: تا فرق باشد بین حیوانی که مردار شده و حیوانی که نام خدا بر آن یاد شده است.
زیرا خون مردار در رگهای آن
جامد گشته و به بدن حیوان بر میگردد و این، سبب سنگینی و ناگواری
گوشت میگردد. چون گوشت و خون، با هم خورده میشوند.
امام رضا -علیه السلام- در پاسخ پرسشی درباره حرام بودن مردار مینویسد:
…و حرمت المیتة لما فیها من فساد الابدان و الآفة و لما اراد الله عزّوجّل ان یجعل تسمیته سبباً للتحلیل و فرقاً بین الحلال و الحرام.
مردار حرام شد، زیرا در آن،
فساد بدنها و
آفت است.
خداوند اراده فرموده: یاد نام مبارکش در گاه بریدن سرحیوان،سبب
حلال شدن حیوان و فرق بین حلال و حرام باشد.
پس در کشتن حیوان، یاد نام خدا رکن اساسی است و رکن اساسی
دیگر آن، خارج شدن خون از بدن حیوان است. امّا شرطها و قیدهایی مانند آهن بودن ابزار کشتار و… در این ردیف قرار نمیگیرند و یا دست کم در آنها شک است. مگر این که گفته شود: این که باید ابزار ذبح در حال اختیار، آهنی باشد، چیزی نیست که در آن شک و تردید راه یابد؛ زیرا چهار روایت صحیح، به روشنی به آن دلالت دارند.
تازه اگر روایتی هم در این باره نبود، همرأی
علما در این که ابزار سر بریدن حیوان باید
آهن باشد، ما را در حلال بودن حیوانی که با غیر آهن سر بریده شده، به شک میانداخت. افزون بر اینها روشن است که هنگام شک درتذکیه، باید به اصل چنگ زد و اصل هم، نبود تذکیه است.
افزون بر این، برابر روایتی که از
سنن کبری نقل کردیم، راوی از
پیامبر -صلی الله علیه وآله- میپرسد: (
کنیز ما ابزار آهنی به همراه نداشت و با میخ و یا سنگی، حیوان را
ذبح کرد….)
این پرسش نشانگر این است که در ذهنها جا گرفته بوده که ابزار سر بریدن و کشتن حیوان، باید آهن باشد. صاحب ریاض هم، به همین
تبادر ذهنی اشاره کرده است.
از آنچه در جمع اخبار بیان شد، این نکته به دست آمد که (حدید) در حال اختیار شرط درستی
ذبح حیوان است و در حال ناگزیری و ناچاری، شرط درستی آن نیست.
اضطرار، در این روایتها در معنایی گستردهتر از ناگزیرشدن به خوردن مردار، معنی شده است. حتی در پارهای از آنها، دمِ دست نبودن چاقو و به درازا کشیدن بیرون آوردن
شمشیر از
غلاف، به گونه ای که احتمال هلاک شدن حیوان برود، از موردها و نمونههای ناگزیری به شمار آمده است. به هر حال، این احتمال نیز در پارهای از فرازها وجود داشت که (حدید) بودن ابزار سر بریدن حیوان، شرط درستی کشتار نیست، بلکه کمال کشتار و آسانی و آزار ندیدن حیوان است.
به نظر ما، اگر کسی در حال اختیار، داشتن مجال کافی، در دسترس و دم دست بودن ابزار آهن، با غیر آهن سر حیوان را ببرّد و در این کار هیچ توجیه و دلیل خردمندانهای نداشته باشد، به گونهای نافرمانی به شمار میآید و عمل بر خلاف روایتهای صحیح است که بر شمردیم و دور نمینماد که
ذبح او شرعی نباشد.
اینک جای این بحث است: واژه (حدید) که در روایات آمده و فقیهان آن را به کار بردهاند، به چه معناست.
حدید، گاه در برابر خشب(چوب) و
حجر (سنگ) قرار میگیرد که در این صورت، بیشتر به معنای فلز است که معنای فراگیر و دامن گستری است و گاه در برابر
طلا،
نقره،
مس و
سرب قرار میگیرد که در این صورت، معنای ویژهای مییابد و آن دامن گستری و فراگیری معنای پیشین را ندارد. ولی فلزهایی مانند:
آلومینیم،
فولاد، استیل، حلبی و… را در بر میگیرد. و گاه به معنای ویژه خود، در برابر آلومینیم و… قرار میگیرد. در
علم شیمی، وقتی از آهن نام میبرند، همین معنی مراد است. امّا در بین مردم، آهن، در معنای گسترده تری به کار میرود، که
آلومینیم،
منگنز و… را در بر میگیرد.
به هر حال، آنچه اکنون برای ما مهم است، دریابیم که (حدید) در زمان صدور روایات، به چه معنایی بوده و مردم عصر
پیامبر اکرم -صلی الله علیه وآله- و امامان(ع)، از واژه (حدید) چه میفهمیدهاند. زیرا ما این اصل موضوعی را پذیرفتیم که همان معنایی را که مردمان
عصر نزول از واژهای دریافت میکردهاند، برای ما
حجت است.
و اکنون مناقشههای وارد بر اصل مبنی را نادیده میگیریم.
برای درک و فهم معنای حدید، ناگزیریم در سه عرصه به کندوکاو و تحقیق بپردازیم:
۱. معنای واژه حدید در نزد مردم عرب زبان.
۲. معنای واژه حدید در لغت.
۳. معنای واژه حدید در دانش شیمی و در نزد شیمی دانان.
عرب زبانان زمان ما، همان معنایی را از واژه (حدید) در مییابند و (حدید) را در معنایی به کار میبرند که در لغت آمده است.
عربان، از واژه (حدید)، (حدّت) یعنی تیزی را در مییابند و بین حدید و حدّت، به هیچ روی، جدایی نمیاندازند و شگفت زده میشوند از کسانی که بین حدید و حدّت جدایی میافکنند.
نگارنده، گاه با شماری از دوستان عرب زبان در باره فتوای رایج: کشتن حیوان با
آهن درست و با غیر آن، مانند:استیل، حلب و… نادرست است سخن به میان آوردم، با شگفتی گفتند: همه اینها حدیدند(تیزند)! حتی پارهای از آنها از آهن هم بُرّاتر و تیزترند.
میگفتند: شما اگر فتواهای
علما و مراجع عرب زبان را مطالعه کنید، میبینید آنان چنین جدایی بین حدید و حدّت را باور ندارند و هر فلز را حدید مینامند.
گفتم: به هر حال، آلومینیم که (حدید) نیست.
گفتند: (انه احدّ من الحدید) تیزی
آلومینیم از آهن بیشتر است. ما عرب زبانان به آلومینیم هم حدید میگوییم.
به نظر میرسد غیر عربان(ایرانی و غیر ایرانی) در ترجمه واژه (حدید) به (آهن) راه اشتباه پوییدهاند. زیرا، وقتی به واژه آهن از نظر گستردگی و کم دامنگی و تنگنایی مینگریم، میبینیم در واژه (آهن) در واژگان فارسی معنای تیزی و حدّت در نظر گرفته نشده است.در حالی که در معنای عربی، چنین معنایی در نظر گرفته شده است.
همچنین در مورد فهم عرف از واژه (آهن) در زبان فارسی دچار اشتباه شدهایم. زیرا در زبان فارسی نیز بین شهرنشینان و روستا نشینان، بویژه روستاهای دور دست، در درک و فهم معنای آهن، ناسانی وجود دارد. بیشتر روستانشینان، و سرزمینهای دور دست، آهن را به معنای گسترده آن به کار میبرند که آلومینیم، حلب، استیل، پروفیل و… را در بر میگیرد.
در حالی که مردمان شهرنشین، بین آهن و فلزهای یاد شده فرق میگذارند. این فرق گذاری هم، به خاطر نیاز روزانه آنان به هر یک از این فلزهاست. یعنی چون به این فلزها، در زندگانی روزمره، به گونه جداگانه نیاز دارند، آنها را از هم تمییز میدهند و جدا میدانند. این شناخت جداگانه هر نوع از فلزها، از نیازها و تخصصهای فنی سرچشمه میگیرد و این را نمیتوان، فهم عرف نامید. از این روی، در اموری که مردم نیاز ندارند و از تخصص بی بهرهاند، هیچ فرقی بین آهن، آلومینیم، منیزیوم و… نمینهند و همه را آهن مینامند.
پس نتیجه بحث این شد که فارسی زبانان، در معنای آهن، تیزی را در نظر نمیگیرند و در گفت و گوهای عرفی، واژه آهن را به کار میبرند و معنای گسترده و فراگیر آن را قصد میکنند، آن هم به گونه حقیقت، نه مجاز، امّا عرب زبانان، معنای تیزی و حدّت را در واژه حدید، در نظر میگیرند و حدید را به طور حقیقی، در معنای گسترده آن به کار میبرند.
راغب اصفهانی در ماده (حد) ذیل
آیه شریفه (انّ الذین یحادّون الله و رسوله)
مینویسد: ای یمانعون. یعنی (یحادّون) به معنای (یمانعون) است. این بازدارندگی و منع کردن، یا از روی اعتبار است ویا به خاطر کاربرد حدید و معنای حدید، معروف است.
خدای تعالی میفرماید: (و انزلنا الحدید فیه بأس شدید).
و حدّدت السکین، یعنی لبهاش را تیزکردم. و احددته، یعنی برای او تیزی قرار دادم. آن گاه به چیزی که از نظر آفرینش و یا معنی، دقیق باشد، مانند چشم و بینایی، حدید گفته میشود: (هو حدید النظر و حدید الفهم(تیزبین یا تیزفهم). در
قرآن است:(فبصرک الیوم حدید.)(پس دیدهات امروز تیز است) و گفته میشود:( لسان حدید.)(زبان تیز)
معنای قول خداوند که فرمود: (یحادّون الله و رسوله.) با
خدا و رسول به جنگ برخاست و ناسازگاری کرد.
(حادّ الله) یعنی شاق الله. با خدا دشمنی ورزید….
فبصرک الیوم حدید.یعنی تیز…و المحادّه، به معنای دشمنی ورزیدن است.
حدید، همان معنای معروف خود را دارد؛ یعنی آهن.
از همین باب است (خاتم حدید) انگشتر آهنی.
به آهنگری،(الحاده) گفته میشود.
(حَدَّهُ، حَدّاً و حَدَداً به معنای دور راندن و بازداشتن است.
حدّ المذنب، یعنی بر او حدّ اقامه کرد. او را ادب کرد، به گونهای که به آن
گناه برنگردد و
دیگران هم به دنبال آن گناه نروند.
حدّ الشیء عن الآخر. یعنی آن را از چیز
دیگر باز شناخت و جدا کرد.
حدّ السکین حدّاً. یعنی کارد را با
سنگ، یا سوهان کشید، تا لبهاش را تیز کند.
وحَدَّت السکین. یعنی کارد تیز شد و لبه اش نازک گردید.
میگویی:حَدَدتُها فحّدت. یعنی من تیزش کردم، و تیز شد.
وحدّ السیف. یعنی شمشیر تیز گردید.)
همو، سپس میافزاید:
(حدید، معدن و کانِ مشهور و شناخته شده است که گونه سخت آن را ذَکر الحدید مینامند و گونه نرم آن انثی الحدید.
حدیدة، به معنای قطعهای از آهن است. و حدیدات، جمع آن است.)
مراد از (ذَکرالحدید) فولاد است.
با سیر در کتابهای لغت، روشن میشود که این واژه، دارای واژههای برگرفته بسیار است.
به گونهای که شاید یک دهم آن را هم در این جا نیاورده باشیم، بلکه تنها واژه (حدید)را که بر گرفته از (حد) است، در این جا طرح کردیم.
همان گونه که نگریستید، در واژه (حدید) معنای شدّت و بازدارندگی در نظر گرفته شده است. پس ترجمه واژه (حدید) به آهن، اشتباه است و در پی آن
فتوا دادن به این که یکی از شرایط کشتار
حیوان این است که ابزارکشتار، آهن باشد نیز، درست نیست؛ زیرا بین آهن و حدید، فرقهای فراوانی است.
نخست آن که: در واژه حدید، معنای حدّت و تیزی در نظر گرفته شده است و این خود، به معنای علت آوری در حکم است که حکم از زاویه گستردگی و تنگنایی بر مدار آن میچرخد.
به
دیگر سخن، آویخته و وابسته کردن حکم بر وصف خودش به علت آن اشارهای مرموز دارد.
علما گفتهاند: تعلیق الحکم علی الوصف ینشعر بالعلیة.
دو
دیگر: آنچه در معنای حدید یادآور شدیم، در پارهای از کتابهای لغت جدید نیز بازتاب یافته است. در المنجد درباره
فولاد آمده است:
الفولاذ، جمعه فوالیذ(ک) ذَکر الحدید و ایبسه(فارسیه) المفلوذ من السّیوف:المطبوع من الفولاد.
فولاد، جمع آن فوالید است.( رمز(ک) نشانه گرفته شدن این واژه از دانش کیمیا(شیمی) است.
فولاد، به
آهن سخت و شدید گفته میشود.
در المنجد، واژه حَلَب، چنین معنی شده است:
(التَنَک (ک) صفائح من حدید رقیقة تطلّی بالقصدیر و صانعه تنکجّی (ترکیه)
حلب، ورقههای نازک آهنی است که با قلع آبداده شود. به سازنده آن تنکجّی گویند که واژه ترکی است.)
در المنجد، در معنای واژه
آلومینیم آمده است:
(معدن ابیض خفیف موصل جید للحرارة و الکهرباء کثیر الاستعمال فی الاوانی المنزلیه و غیرها و هو جسم بسیط، رمزه AL.
فلزی است سفید و سبک. رسانای حرارت و برق. برای ظرفهای خانگی و غیر آن بسیار استفاده میشود. جسم بسیطی است، با نشانه AL.)
در فرهنگ معین، در معنای واژه آلومینیم آمده است:
(فلزی است سفید و سبک، به خوبی مورق میگردد و مفتولهای بسیار نازک از آن میتوان ساخت.
نشانه آن در شیمی۲۷=AL است و در ۶۶۰ درجه حرارت ذوب میشود….
جزء فلزات فسادناپذیر محسوب میشود.)
در المنجد در معنای واژه (منز)آمده است:
(المنزیوم (ک) جسم بسیط معدن خفیف ابیض فضّی، یحترق بلهب ساطع وهّاج یدخل فی بعض الخلائط و فی القنابل المحرقة.)
منزیوم (از اصطلاحات شیمی)فلزی است سبک، سفید رنگ نقرهای که با نوری خیره کننده و فروزان میسوزد و در پارهای بمبها و گلولههای آتشین استفاده میشود.
این واژه در فرهنگ معین، چنین معنی شده است:
(فلزی است محکم، با جلای نقرهای و دارای وزن مخصوصی مساوی با ۱/۷۵ و بنابراین جزء فلزات سبک وزن است. به همین جهت، برای ساختن هواپیماها از آن استفاده میکنند…. و در حدود ۷۰۰ درجه، ذوب میشود….
این فلز، از عناصر فراوان طبیعت است… استحکام منیزیوم، از آلومینیم کمتر است، ولی آلیاژهایش بسیار محکم اند.)
با همه اینها، یعنی با این که هر یک از فلزهای یاد شده در دانش شیمی معنای ویژهای دارند و عرف خاص، از هر یک از آنها معنایی میفهمند، امّا در عرف عام، همه، در دایره واژه آهن قرار میگیرند. واژگان هم، برابر همین فهم و برداشت
عرف، گذارده شدهاند.
بسیاری از فلزهای شناخته شده در دوران ما، در عصر
شارع مقدس و حتی تا مدتها پس از آن، موجود نبودند و تنها فلزهایی چون
مس،
سرب،
طلا و
نقره موجود بودند و در نتیجه اطلاق حدید به این چهار فلز مشکل است.
مگر این که گفته شود از آن جا که عرب در (حدید) معنای تیزی را در نظر گرفته و حکم را بر وصف آویخته و بسته، خود بیانگر علت آن حکم است.از این روی، اگر با مس و یا سُرب، کارد و
شمشیر تیزی ساخته شود، باز عرب به آنها (سیف الحدید) میگوید. پس سر بریدن حیوان، با ابزاری از جنس مس و سرب نیز نباید اشکالی داشته باشد.
در عرف (چه عرب و چه عجم) برای واژه حدید، سه کاربرد ویژه وجود دارد:
۱. در عرف شیمی دانان، حدید، همان فلز ویژه است که حتی حَلَبی را در بر نمیگیرد، چه رسد به
دیگر فلزها.
۲. کاربردی در برابر مِس و سرب دارد. طبیعی است که در این صورت، واژه حدید، حلب، آلومینیم و منیزیوم را در بر میگیرد و قسیم مِس و سرب است. شماری از اهل لغت، آهن را در همین معنی به کار بردهاند، از جمله در فرهنگ معین آمده است:
(…مس، اولین فلزی است که بشر به خواص آن پی برد و از آن در زندگی خود استفاده کرد. به همین جهت، اولین قسمت دوره فلزات را، زمین شناسان، به نام عصر مِس نام گذاری کردهاند…. تقریباً عصر مِس، از شش، یا هفت هزار سال پیش از میلاد شروع شد، تا چهار یا پنج هزار سال قبل از میلاد، که عصر مفرغ آغاز میشود و عصر ما، دنباله عصر فلزات و آهن است.)
۳. به کار بردن واژه (حدید) در برابر سنگ و چوب و گیاه. در این کاربرد مس و سرب و… را در بر میگیرد.
خداوند در
قرآن میفرماید:
کونوا حجارة او حدیداً او خلقاً مما یکبر فی صدورکم.
امین الاسلام طبرسی در
تفسیر این
آیه شریفه مینویسد:
ای اجهدوا فی ان لا تعدوا و کونوا ان استطعتم حجارة فی القوة او حدیداً فی الشدّة فانّکم لا تفوتون الله تعالی و سیجیبکم بعد الموت.
هر چه میتوانید درناسازگاری بکوشید، اگر میتوانید به استواری سنگ و سختی آهن بشوید، ولی از قلمرو و
قدرت الهی، بیرون نخواهید شد و به زودی،پس از مرگ، به قدرت الهی، زنده خواهید شد.
زمخشری هم در تفسیر این آیه شریفه مینویسد:
…لو کنتم ابعد شیء من الحیاة و رطوبة الحی و من الجنس مارکب منه البشر و هو ان تکونوا حجارة یابسة، او حدیداً مع ان طباعها الجسارة و الصلابة، لکان قادراً علی ان یردّکم الی الحیاة.
شما اگر دگر شوید به دورترین چیزها از حیات و عنصرهایی که
انسان از آنها ساخته شده، مانند
سنگ خشک. و یا آهن، که طبعی سخت و استوار دارد، باز از قلمرو قدرت خداوند، بیرون نخواهید شد، و خدا، تواناست که شما را دوباره زنده گرداند.
مراد از نقل فرازهای بالا از مفسران، برابر نهادن آهن و سنگ بود. بر آن بودیم تا بنمایانیم سنگ و آهن، در برابر یکدیگر قرار دارند. آهن در این جا، یعنی تمامی فلزهای استوار و سخت، که سرب و مِس را نیز فرا میگیرد. به عبارت
دیگر، آهن و سنگ در
آیه شریفه و در بیان مفسران، تمثیلی است از استواری و سختی.
با نگریستن به روایات و مطالعه همه سویه آنها، این نکته به دست میآید که کاربرد (حدید) در آنها گوناگون است.
دسته نخست:
روایات خُمس. از باب نمونه:
عن ابی جعفر -علیه السلام- انه سئل عن معادن الذهب و الفضة و الحدید و الرصاص و الصفر فقال:علیها الخمس.
این گونه موردها که (حدید) در برابر
نحاس و رصاص قرار داده شده، به معنای
آهن است.
دسته دوم:
روایاتی از این دست:
حرّ الحدید و حرّ النار.
یا:
من استفتح نهاره
بأذاعة سرّنا سلّط الله علیها حرّ الحدید.
در این گونه موردها، (حدید) به معنای
فلز است. زیرا این گونه نیست که اگر فاش کننده اسرار امام -علیه السلام- با گلوله سربی، یا مس گداخته نابود شود، حدیث امام -علیه السلام-
دروغ باشد. در این جا، معیار فلز است وتیزی در آن در نظر گرفته شده است.
دسته سوم:
لا تشتر کتاب الله و لکن اشتر الحدید و الورق و الدفتین.
در این گونه موردها (حدید) از باب نمونه آورده شده و هر چیز با ارزشی را در بر میگیرد و حتی فلزهای باارزش و تا اندازهای نرم، مانند
طلا را نیز در بر میگیرد.
دسته چهارم:
مثل الحجر و الحدید و سائر الاشیاء المصمتة.
یا قول شاعر عرب:
فلسنا بالجبال و لا الحدیدا.
در این گونه موردها، مراد از (حدید) استواری و مانند اینهاست، همان گونه که در حدیث دراز دامن روضه کافی درباره
فخرفروشی کوه بر زمین، مراد قدرت و چیرگی هر یک از پدیدههاست:
ای شیء یغلبنی فخلق الحدید فقطّعها فقّرت الجبال و ذلت ثمّ ان الحدید فخرت علی الجبال و قال ای شیء یغلبنی فخلق النار فاذا بت الحدید.
دسته پنجم:
لان الحدید نجس.
یا: ان الحدید لباس اهل النار.
مراد خود آهن است.
دسته ششم:
روایات باب
ذبیحه، از باب نمونه:
فان لم تجد حدیدة فاذبحها بحجر.
یا: اذبح بحجر و باللیط و القصبة و العود، اذا لم تصب الحدید.
در این جا، معیار تیز بودن است. چون تیزی در آهن بیشتر است، از این روی، اول از آهن یاد کرده است و گرنه معیار اصلی: (امررالدم بما شئت) است.
محمد جواد مغنیه مینویسد:
(گفتهاند: واژه حدید، عنصرهایی مانند: مِس، سرب،
طلا و
نقره را در بر نمیگیرد. ولی آنچه ما از این واژه میفهمیم، همان آهن مشهور است و فلزهای سخت که مانند آهن است، مانند:مِسْ، طلا و نقره (معدنی). پس مهم این است که ابزار سر بریدن حیوان، معدنی (فلز) باشد، در برابر جسم سخت غیرمعدنی، مانند سنگ و چوب تیز… در خود روایت هم، اشاره به آنچه ما میفهمیم شده است.
چون در روایات از نی و چوب پرسش شده، نه از مس و طلا و نقره و امام هم، در پاسخ سنگ بودن ابزار سر بریدن حیوان را رد کرده و حدید و یا مانند آن را ثابت کرده است….
و تعبیر امام هم به (حدید) به این علت است که آهن بیشتر بوده است.
محمد جواد مغنیه، همان گونه که از فراز نخست سخن وی بر میآید معنای (حدید) را میگستراند، تا جایی که مس و سرب را در بر میگیرد. این سخن درخور پذیرش است.
ولی این که طلا و نقره را از کانهای سخت و شدید برشمرده، برای ما روشن نیست که برابر چه معیاری این نظر را داده است. زیرا طلا و نقره نرم هستند و سر بریدن حیوان با آنها، در
عرف، ممکن نیست. مگر این که مراد ایشان کانِ طلا باشد، یا سنگی که در آن طلا، یا آلیاژ یافت میشود.
به هر حال، از روایات فهمیده میشود که آهن، با
دیگر فلزها، در عرف یکی هستند؛ از این روی، با این که در زمان صدور روایات، این گونه فلزها در دست مردم بوده، مردم از سر بریدن حیوان، با
چوب و
نی و
سنگ پرسیدهاند، نه از مس و سرب.
با توجه به این که مس پیش از آهن کشف شده، میتوان فهم مردمان زمان صدور روایات را شاهد گویایی دانست بر این که (حدید) مس، سرب و… را در بر میگیرد.
به
دیگر سخن، وقتی پرسنده میپرسد: حیوان در حال جان کندن است و واپسین دقیقههای حیات را میگذراند و من (حدید) به همراه ندارم، تا سر حیوان را ببرّم(یعنی هیچ ابزار ساخته شده از فلز ندارم، نه آهن، نه مس، نه سرب و نه…) و تنها چوب، یا سنگ دارم.
مگر این که گفته شود: پرسش از نی و سنگ در برابر آهن، از آن روی بوده که استفاده از مس و سرب برای سر بریدن حیوان، رایج نبوده است و
دیگر آن که چوپان در حال چراندن حیوان، وقتی که هیچ گونه ابزار آهنی در اختیار نداشته، بی گمان مس و سرب هم در دسترس وی نبوده است.
در پاسخ میتوان گفت: ثابت کردن این مطلب که تمام پرسش گران، یا بیشتر آنان چوپان بوده و در صحرا چوپانی میکرده و حیوان میچراندهاند، دشوار است و دشوارتر از آن که بگوییم: پس هر کس که آهن به همراه ندارد، فلزهای
دیگر نیز به همراه ندارد.
بنابراین میتوان گفت: هر کس فلزی نزد خود داشته (مس و غیر آن) با آن سر حیوان را میبریده و گوشت آن را حلال میدانسته و خود را نیازمند به پرسش نمیدیده است.
تنها کسی که هیچ ابزاری نداشت و در مَثَلْ، با چوب سر حیوان را میبرید و حیوان آزار فراوان میدید، در درستی
ذبح شک میکرد و بر خود لازم میدانست که حکم مسأله را بپرسد.
پس اگر واژه (حدید) در برابر سنگ و چوب قرار گرفت، مس و سرب و… را نیز در بر میگیرد. ممکن است این معنای فراگیر و گسترده را برای آهن، به هر کسی که آهن بودن را شرط بداند و بگوید: (اگر آهن پیدا نشد، با هر ابزار تیزی، مانند: سنگ، چوب و…)نسبت داد.
زیرا صاحب این دیدگاه، از آن جا که به جای
مس و سرب، نام سنگ و چوب را به میان آورده، میتوان گمانه زد که وی، مس و سرب را داخل در معنای (حدید) میداند و گرنه، مس از سنگ و چوب، تیزتر است و باید در حال ناگزیری سراغ مس و سرب برود، نه این که از سنگ و چوب نام ببرد و هیچ نامی از مس و سرب به میان نیاورد. زیرا در جای خود گفته شده:
(اذا تعذّر الحقیقة فأقرب المجازات أولی.)
وقتی که حقیقت ممکن نبود، تزدیکترین (مجاز) سزاوارتر است.
در مسند زید آمده است:
(شخصی نزد
رسول خدا آمد و گفت: ای رسول خدا! من
گوسفند اهل خود را میچرانم. بیمار میشود، به گونه ای که نزدیک است از بین برود. در این حال، کاردی هم به همراه ندارم. آیا رواست بر من که با دندانم،رگهای گردن این حیوان را ببرم؟ حضرت فرمود:نه. گفت:با ناخنم چطور؟ حضرت فرمود:نه. گفت: با
استخوان چطور؟ حضرت فرمود:نه. گفت:با چوب چطور؟ حضرت فرمود: نه. گفت: ای رسول خدا! پس با چه چیز سر حیوان را ببرم؟
حضرت فرمود: با سنگ تیز و یا دو سنگی که یکی بر روی
دیگری میکوبی. اگر رگهای گردن حیوان با این کار، بریده شد، از آن بخور و گرنه، نخور.)
در این جا، ما بر آن نیستیم که به این روایت استدلال بجوییم، تا درباره سند و یا دلالت آن، سخن بگوییم. بلکه مراد ما از نقل این روایت در این جا، به دست آوردن حال و هوایی است. که راوی در آن، از
پیامبر -صلی الله علیه وآله- میپرسد و پیامبر -صلی الله علیه وآله- در فضایی که از سوی راوی ترسیم شده، سر بریدن حیوان را با سنگ روا میداند.
صحنهای که راوی برای پیامبر -صلی الله علیه وآله- ترسیم میکند، جایی است که هیچ ابزار برّندهای پیدا نمیشود، تا جایی که شخص ناگزیر است، با دندان و یا ناخن حیوان را سر ببرد.
در این گونه موردها، اگر آهنی یافت نمیشود، طبیعی است که
مس و
سرب و مانند اینها هم یافت نشود. به نظر میرسد که به کاربردن واژه (حدید) در روایات، بویژه چهارروایت نخست که پیش از این متن آنها را یادآور شدیم، به جای به کار بردن کارد، چاقو و تیغ، نشانگر آن است که معیار در ابزار سر بریدن حیوان، همان تیزی است، تا حیوان در حال ذبح اذّیت نشود، نه آهن بودن.
با این بیان روشن میشود که واژه (حدید) در روایات ما، بیانگر همان معنایی هستند که در روایات اهل سنت، آمده است.
(فلیحد احدکم شفرته.)
بایستی تک تک شما لبه کارد خویش را تیز کند.
از آن جا که آهن زودتر تیز میشود، از این روی، کاربرد این واژه در این مصداق خاص، رایج شده است. امّا معنای لغوی (حدید) بسیار گستردهتر از واژه آهن است. در مَثَلْ گفته میشود:
(رجل حدید البصر)(مرد تیز چشم) یا (فبصرک الیوم حدید) (امروز دیدهات تیز است).
نخست آن که: واژه (حدید) سه کاربرد در عرف پیدا کرده است. در کاربرد سوم که در برابر چوب و سنگ قرار میگیرد، همه فلزها را در بر میگیرد.
دو
دیگر: روایات ما بیانگر فضا و حال و هوایی هستند که شخصی با بیماری و واپسین دقیقهها و لحظههای حیات حیوانی روبه رو میگردد، امّا ابزار کشتن آن را، نه آهن، نه مس و نه فلز
دیگری،در اختیار ندارد. اگر میبود و دراختیار میداشت، بی گمان نمیپرسید. بنابراین سر بریدن حیوان، با فلزهای
دیگر، رواست.ولی بهتر است که فلز تیزتر، پیش داشته شود.
بحثهای
دیگری میماند که باید در مجالی
دیگر، به آنها پرداخت، از جمله:
۱.کشتار با دستگاههای خودکار، چه آنهایی که با ابزار آهنی رگهای گردن حیوان را میبرند و چه آنهایی که با ابزار تیز و برّنده
دیگر، از جنس فلز، مثل آلومینیم و غیر فلز، مانند برق، رگهای گردن حیوان را میبرّند.
البته از بحثهایی که تا کنون ارائه شد، روشن شد که کشتار با این دستگاهها مشکلی ندارد. با این حال، چند بحث میماند که بایستی همه سویه از آنها سخن گفت، از جمله:
۱. نام خدا در هنگام کشتار با این دستگاهها باید چگونه باشد؟
آیا یک بار نام خدا را یاد کردن، کافی است، آن هم در گاه روشن کردن دستگاه؟
یا برای هر گروهی از حیوانات که وارد دستگاه میشوند، یک بار نام
خدا را یاد کردن، لازم است؟ و…
۲. بحث
دیگری که میماند و باید در زمان مناسب به آن همه سویه پرداخت
اصالة عدم تذکیه، یا
اصالة الحرمه است.
این اصل در کلام نراقی و صاحب ریاض به چشم میخورد و در نزد پسینیان، بویژه فقیهان عصر ما، از اصول غیر در خور شک و گمان است. اینان، با گمان و شک در ویژگیهای
ذبح کننده، یا ابزار کشتار، یا محل کشتار و شایستگی حیوان برای کشتار، اصالت عدم تذکیه را جاری میکنند.
در این باب، اشکال و شبهه جدّی وجود دارد. بویژه با توجه به این که
انسان جست و جوگر و دارای شبهه، هر چه در کتابهای روایی به جست و جو بپردازد، موردی را نخواهد یافت که پرسش گری چنین مسألهای ر پس از وقوع،ا از امام پرسیده باشد و امام حکم به
حرام و مردار بودن حیوان ذبح شده داده باشد.
بله، درباره تسمیه و یا نام خدا در هنگام کشتار روایتهایی وجود دارد که امام میفرماید:
ان الذبیحة بالاسم. تا یقین و اطمینان نیابی از یاد نام خدا، از گوشت حیوان نخور و…
ولی اگر درباره رو به قبله بودن حیوان، یا ابزار کشتار شک شود و یا به یقین با غیر آهن حیوان سر بریده شده باشد و عذری هم وجود داشته باشد، موردی ما پیدا نکردیم که امامان -علیه السلام- به این اصل چنگ زده باشند، و از خوردن حیوان کشته شده بازداشته باشند تا چنگ زدن به آن، فهم ما را از آیه شریفه:( الاّ ما ذکیتم)و… تأیید کند.
به هر حال، این اصل، پیامدهای آن، که به از بین رفتن گوشت حیوان، یا حیوانهای بسیاری میانجامد، نداشتن تأیید کننده تاریخی، روایی، بلکه وجود دلیلهای مخالف، مانند:(لِمَ لم ینفعوا باهابها) در مسأله (شاة مهزوله) هر انسان جست و جوگری را به شبهه میافکند و درباره اصل، کاربرد و محدوده آن، پرسشهایی را برای وی پدید میآورد که ناگزیر باید پاسخهای حساب شده، دقیق و همه سویه برای آنها ارائه داد که مجالی فراخ و پژوهشی دراز دامن و گسترده میطلبد.
•
برگرفته از مقاله ابزار سر بریدن چارپایان، آهن یا… - مجله فقه- دفتر تبلیغات اسلامی- شماره۲۹. •
ساعدی، محمد، (مدرس حوزه و پژوهشگر) ،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی