آثار استغاثه (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
استغاثه برخی
انبیا به درگاه پروردگار، آثار و پیآمدهایی دربر دارد که عبارتاند از: اعطای فرزند، امداد خدا، پیروزی، رفع گرفتاری، عاقبت از گرفتاری، نجات از اندوه، هلاکت مخالفان، که در ذیل به شرح آنها میپردازیم.
در پی استغاثه
حضرت زکریا (علیهالسلام) به درگاه خداوند، عقیمیت همسر ایشان اصلاح شد و
خداوند به حضرت فرزندی اعطا کرد:
••• «وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ؛ و زکريا را (به ياد آور) در آن هنگام که پروردگارش را خواند (و عرض کرد): «پروردگار من! مرا تنها مگذار (و فرزند برومندى به من عطا کن)؛ و تو بهترين وارثانى!».
این
آیه عطف است بر آنچه آیه قبلش
عطف بر آن بود؛ یعنى: و به یاد آر زکریا را در آن زمان که پروردگارش را ندا کرد، و از او درخواست فرزندى نمود؛ و اینکه گفت: (خدایا مرا تنها مگذار).
بیان نداى اوست، و منظور از (تنها گذاشتن) این است که فرزندى نداشته باشد که از او
ارث ببرد. و جمله (و انت خیر الوارثین) ثنا و حمد خداى تعالى است که لفظش آن را افاده مىکند و مقامى که این کلمات را گفته
تنزیه خدا را مىرساند؛ چون وقتى گفت (خدایا مرا تنها مگذار)، خود
کنایه از
طلب وارث است و چون خداى سبحان وارث حقیقى است که همه
عالم را ارث مىبرد؛ لذا براى اینکه خدا را از داشتن شریک در
وراثت تنزیه کرده باشد، اضافه کرد که (تو بهترین وارثانى).
••• «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ؛ ما هم دعاى او را پذيرفتيم، و يحيى را به او بخشيديم؛ و همسرش را (که نازا بود) برايش آماده (باردارى) کرديم؛ چراکه آنان (خاندانى بودند که) همواره در کارهاى خير بهسرعت اقدام مىکردند؛ و در حال بيم و
امید ما را مىخواندند؛ و پيوسته براى ما (خاضع و) خاشع بودند».
ظاهر
کلام مىرساند که منظور از اصلاح همسرش این باشد که او را شایسته براى فرزنددار شدن کرده، بعد از آنکه مدتها این شایستگى را نداشت و زنى
عقیم و نازا بود. همچنان که خودش در دعایش به این نکته
تصریح کرده و گفته بود: (و کانت امرءتى عاقرا).
(انهم کانوا یسارعون فى الخیرات و یدعوننا رغبا و رهبا و کانوا لنا خاشعین) - از ظاهر
سیاق چنین برمىآید که ضمیر
جمع به خاندان
زکریا برگردد و گویا تعلیلى است براى جمله مقدرى که از سابقه کلام فهمیده مىشود و تقدیر کلام نظیر این است که فرموده باشد: اگر ما به ایشان
انعام کردیم، بدین جهت بوده که آنها به سوى
خیرات مىشتافتند.
کلمه (رغب) و (رهب) دو مصدرند مانند (رغبت) و (رهبت) که یکى به معناى
طمع و دیگرى به معناى
ترس است و از نظر ترکیببندى جمله هر دو تمیزند، البته درصورتىکه به معناى مصدرى باقى مانده باشند و اما اگر به معناى
فاعل یعنى راغب و راهب باشند، در آن صورت حال خواهند بود؛ و کلمه (خشوع) به معناى تأثر
قلب از مشاهده عظمت و کبریاست.
و معناى آیه این است که: ما بر ایشان انعام کردیم؛ چون که آنها بهسوى خیرات مىشتافتند و ما را به خاطر رغبت در
رحمت و یا به خاطر
ثواب، و رهبت از
غضب و یا عقاب مىخواندند، و یا در حال رغبت و رهبت مىخواندند و دلهایشان در برابر ما
خضوع داشت.
استغاثه به درگاه خداوند، سبب
اجابت و بهرهمندی از امدادهای
الهی شد:
••• «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُرْدِفِينَ؛ (به خاطر بياوريد) زمانى را (که از شدت ناراحتى در ميدان بدر،) از پروردگارتان کمک مىخواستيد؛ و او خواسته شما را پذيرفت (و گفت): من شما را با يکهزار از
فرشتگان، که پشت سر هم فرود مىآيند، يارى مىکنم».
نخست به یارى فرشتگان اشاره کرده مىگوید: به خاطر بیاورید زمانى را که از شدت وحشت و اضطراب که از کثرت نفرات دشمن و فزونى تجهیزات جنگى آنها براى شما پیش آمده بود، به خدا پناه بردید و دست حاجت به سوى او دراز کردید و از وى تقاضاى کمک نمودید (و اذ تستغیثون ربکم).
در پارهاى از
روایات آمده که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نیز با مسلمانها در
استغاثه و یارى طلبیدن از خداوند هم صدا بود، دست خود را به سوى
آسمان بلند کرده بود و عرضه مىداشت: اللهم انجز لى ما وعدتنى اللهم ان تهلک هذه العصابة لا تعبد فى الارض؛ خداوندا! وعدهاى را که به من دادهاى تحقق بخشد، پروردگارا! اگر این گروه
مؤمنان نابود شوند، پرستش تو از
زمین برچیده خواهد شد، و آنقدر پیامبر (صلياللهعليهوآله) به این استغاثه و
دعا ادامه داد که عبا از دوشش بر زمین افتاد.
در این هنگام خداوند تقاضاى شما را پذیرفت و فرمود: من شما را با یک هزار نفر از فرشتگان که پشت سر هم فرود مىآیند، کمک و یارى مىکنم (فاستجاب لکم انى ممد کم بالف من الملائکة مردفین).
مردفین از ماده ارداف به معنى پشت سر هم قرار گرفتن است، بنابراین مفهوم این کلمه این مىشود که فرشتگان پشت سر یکدیگر براى یارى
مسلمانان فرود آمدند.
این احتمال نیز در معنى
آیه داده شده است که منظور این است که این گروه هزار نفرى گروه
هاى متعدد دیگرى را پشت سر داشتند و به این ترتیب با آیه ۱۲۴
سوره آلعمران که مىگوید پیامبر به
مؤمنان مىگفت: (آیا کافى نیست که خداوند شما را به سه هزار نفر از فرشتگان یارى کند) تطبیق مىنماید.
ولى ظاهر این است که عدد فرشتگان در بدر یکهزار نفر بوده است، و مردفین صفت آن یکهزار نفر است، و آیه سوره آلعمران وعدهاى بوده است به مسلمانان که حتى اگر لازم شود، خداوند عدد بیشترى را به یارى شما مىفرستد.
••• «وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ؛ و نوح را (به ياد آور) هنگامى که پيش از آن (زمان، پروردگار خود را) خواند! ما دعاى او را مستجاب کرديم؛ و او و خاندانش را از اندوه بزرگ نجات داديم».
بعد از
ذکر گوشهاى از
داستان ابراهیم و
لوط، به ذکر قسمتى از سرگذشت یکى دیگر از
پیامبران بزرگ یعنى (نوح) پرداخته میفرماید: (به یادآور نوح را، هنگامى که قبل از آنها (قبل از ابراهیم و لوط) پروردگار خود را خواند) و تقاضاى نجات از چنگال منحرفان بیایمان کرد (و نوحا اذ نادى من قبل).
این نداى نوح ظاهرا
اشاره به نفرینى است که در
سوره نوح در
قرآن مجید نقل شده است آنجا که مىگوید: رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجرا کفارا: (پروردگارا! احدى از این قوم بیایمان را روى
زمین مگذار! چراکه اگر بم بندگان تو را گمراه میکنند، و نسل آینده آنها نیز جز
کافر و فاجر نخواهد بود! (نوح - ۲۶ - ۲۷).
و یا
اشاره به جملهاى است که در آیه ۱۰
سوره قمر آمده فدعا ربه انى مغلوب فانتصر: (پروردگار خود را خواند و عرض کرد خدایا من در برابر آنها مغلوبم مرا یارى کن).
تعبیر به (نادى) که معمولا براى خواندن با صداى بلند مىآید ممکن است اشاره به این باشد که آنقدر این پیامبر بزرگ را ناراحت کردند که سرانجام
فریاد کشید و بهراستى اگر حالات نوح را که بخشى از آن در سوره نوح آمده و بخشى در
سوره هود درست بررسى کنیم مىبینیم که
حق داشته فریاد بزند.
سپس اضافه مىکند ما دعاى او را مستجاب کردیم و او و خانوادهاش را از آن غم و
اندوه بزرگ رهایى بخشیدیم (فاستجبنا له فنجیناه و اهله من الکرب العظیم).
در حقیقت جمله (فاستجبنا) اشاره اجمالى به
اجابت دعاى اوست، و جمله (فنجیناه و اهله من الکرب العظیم) شرحى و تفصیلى براى آن محسوب مىشود.
در اینکه منظور از کلمه (اهل) در اینجا کیست؟ در میان
مفسران گفتوگوست؛ زیرا اگر منظور
خانواده او باشد، تنها بعضى از فرزندان نوح را شامل مىشود؛ زیرا مىدانیم یکى از فرزندانش با بدان بنشست و خاندان نبوتش گم شد.
همسرش نیز در خط او نبود، و اگر منظور از اهل، پیروان خاص و یاران با ایمانش باشد، برخلاف معنى مشهورى است که اهل دارد.
اما میتوان گفت: که اهل در اینجا معنى وسیعى دارد، هم بستگان
مؤمن او را شامل مىشود و هم دوستان خاص او را؛ چراکه در مورد فرزند نااهلش میخوانیم (انه لیس من اهلک): او از خاندان تو نیست چراکه مکتبش را از تو جدا کرده (هود - ۴۶).
به این ترتیب آنها که پیوند مکتبى با نوح داشتند، در
حقیقت از خانواده او محسوب میشوند.
ذکر این نکته نیز لازم است که واژه (کرب) در
لغت به معنى اندوه شدید است، و در اصل از (کرب) به معنى زیر و رو کردن زمین گرفته شده؛ چراکه اندوه شدید دل
انسان را زیر و رو مىکند، و توصیف آن به عظیم، نهایت شدت اندوه نوح را مىرساند.
چه اندوهى از این بالاتر که طبق صریح
آیات قرآن، ۹۵۰ سال
دعوت به آیین حق کرد؛ اما طبق مشهور میان مفسران در تمام این مدت طولانى تنها هشتاد نفر! به او
ایمان آوردند، کار بقیه چیزى جز سخریه و
استهزا و اذیت و آزار نبود.
••• «وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ؛ و او را در برابر جمعيتى که
آیات ما را
تکذیب کرده بودند يارى داديم؛ چراکه قوم بدى بودند؛ ازاينرو همه آنها را غرق کرديم!».
=
=
این جمله بار دیگر تآکیدى است بر این حقیقت که مجازات
هاى الهى هرگز جنبه
انتقامى ندارد؛ بلکه بر اساس انتخاب اصلح است، به این معنى که حق
حیات و استفاده از مواهب زندگى براى گروهى است که در خط تکامل و سیر الى الله باشند و یا اگر روزى در خط
انحراف افتادند، بعدا تجدید نظر کرده و باز گردند، اما گروهى که فاسدند و در آینده نیز هیچگونه امیدى به اصلاحشان نیست، جز
مرگ و نابودى سرنوشتى ندارند.
ذکر این نکته نیز لازم است که در سرگذشت (
ابراهیم) و (
لوط) که سابقاً خواندیم و همچنین (
ایوب) و (
یونس) که در آیات بعد خواهد آمد، همانند نوح، تکیه بر مسئله نجات و رهایى آنها از چنگال محنتها و رنجها و دشمنان
جبار شده است.
گویى برنامه این است که خداوند در این
سوره انبیا حمایت بیدریغش از پیامبران، و نجاتشان را از چنگال
مشکلات بازگو کند، تا مایه دلدارى براى پیامبر
اسلام و امیدوارى براى مؤمنان باشد، مخصوصاً با توجه به اینکه این
سوره مکی است و مسلمانان در آن هنگام شدیدا در ناراحتى و رنج بودهاند، اهمیت این مسئله روشنتر مىشود.
در پی استغاثه
پیامبران و مؤمنان گرفتار در بلایا،
خداوند متعال وعده پیروزی به ایشان داد:
••• «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ؛ آيا گمان کرديد داخل
بهشت مىشويد، بىآنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتاریها و ناراحتیها به آنها رسيد، و آن چنان ناراحت شدند که
پیامبر و افرادى که
ایمان آورده بودند، گفتند: «پس يارى خدا کى خواهد آمد؟!» (در اين هنگام، تقاضاى يارى از او کردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، يارىِ خدا نزديک است!».
بهشت رضوان و قرب رب العالمین در گرو تحمل سختیهاست و
سنت الهی در میان امم گذشته در بین امت
اسلام تکرار خواهد شد. (تکرار تاریخ)
در این جمله آنچه را که
آیات سابق بر آن دلالت میکرد، تثبیت میکند، و آن این بود که دین یک نوع
هدایت خدایی است، برای مردم هدایتی است به سوی سعادتشان در
دنیا و
آخرت، و نعمتی است که خداوند بشر را به آن
اختصاص داده. پس بر انسانها واجب است در برابر آن
تسلیم شوند، و با وجود آن دیگر گام
های شیطان را پیروی نکنند، و در این هدایت
اختلاف نیندازند، و دوا را به صورت دردی جدید درنیاورند، و بهوسیله پیروی هوا و به
طمع زخرف دنیا نعمت خدای سبحان را با
کفر و
عذاب معاوضه ننمایند که اگر چنین کنند، غضبی از ناحیه پروردگارشان به ایشان میرسد، همانطوری که به بنیاسرائیل رسید، چون آنها هم نعمت پروردگار را بعد از آنکه در اختیارشان قرار گرفت تغییر دادند؛ آری خدا با بنیاسرائیل عداوت خاصی نداشت، این سنت دائمی خداست که فتنهها پیش آورد، و احدی از مردم به
سعادت دین و قرب رب العالمین نمیرسد، مگر با ثبات و تسلیم.
در این آیه شریفه التفاتی از
غیبت به خطاب به کار رفته؛ چون در آیات قبلی
مؤمنین، غایب فرض شده بودند، میفرمود: (مردم امت واحدهای بودند)، و در این آیه حاضر به حساب آمدهاند، میفرماید: (نکند خیال کردهاید که...)، و این بدان جهت بود که اصلا در این
آیات روی سخن با مؤمنین بود، در شش
آیه قبل میفرمود: (یا ایها الذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافه)، چیزی که هست در آیه قبلی موقعیت ایجاب کرد غایب به حساب آیند، همین که آن عنایت کلامیه
اعمال شد، دوباره به
سیاق قبلی برگشته مؤمنین را
مخاطب قرار داد.
کلمه (ام) متصله و به معنای (یا اینکه) نیست؛ بلکه منقطعه و به معنای (بلکه) است، و معنای آیه بهطوریکه دیگران هم گفتهاند این است که (نه، بلکه گویا پنداشتهاید که قبل از برخورد با آنچه امم گذشته برخوردند داخل بهشت میشوید).
البته اختلافی که در میان اهل ادب درباره کلمه (ام) منقطعه وجود دارد معروف است: ولی
حق مطلب به نظر ما این است که اصل این کلمه برای افاده تردید (یا اینکه) است، و اگر گاهی معنای (بلکه) را میدهد، از این نظر است که معنای بلکه هم در آن موارد منطبق است، نه اینکه برحسب وضع لغوی دو جور (ام) داریم، در نتیجه معنای ام منقطعه در مورد آیه مورد بحث این میشود: (هل انقطعتم بما امرناکم من التسلیم، بعد الایمان، و الثبات علی نعمه الدین، و الاتفاق و الاتحاد ام لا بل حسبتم ان تدخلوا الجنه...)، یعنی آیا بعد از آنکه به شما دستور دادیم که بعد از ایمان آوردن هم
استقامت به خرج دهید و هم تسلیم شوید، آیا از آرزوی کاذب خود دست برداشتهاید یا نه، بلکه
گمان دارید که داخل
بهشت میشوید.
وَ لَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکُم
کلمه (مثل) اگر با کسره میم و سکون ثا خوانده شود به معنای شبه (مانند) است، و اگر به فتحه میم و فتحه ثا خوانده شود، معنای شبه (شباهت) را میدهد، و منظور از مثل که برای چیزی میآورند بیانی است که کانه آن چیز را در نظر شنونده مجسم کرده است، که این چنین بیان را
استعاره تمثیلیه میگویند، مانند اینکه
خدای تعالی درباره علمای
یهود که به
علم خود
عمل نمی کردند مثل زده به چهارپایی که
کتاب بر آن بار کرده باشند، میفرماید: (مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا) و نیز از همین باب است مثل به معنای صفت مانند آیه: (انظر کیف ضربوا لک الامثال) چون این در پاسخ آن تهمتهاست که به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میزدند، و میگفتند: او مجنون است، ساحر است، کذاب است، و امثال اینها، پس کلمه امثال در اینجا به معنای صفت است و از آنجایی که در آیه مورد بحث خدای تعالی با جمله (مستهم الباساء و الضراء...) آن مثل را بیان کرده، لاجرم باید گفت: که کلمه نامبرده معنای اول را میدهد.
مَّستهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضرَّاءُ...
معنای باساء و ضراء و
اشاره به
سنت جاریه
الهی درباره همه انسانها، در ذیل شرح داده میشود:
بعد از آنکه شوق مخاطب برای فهمیدن
تفصیل اجمالی که جمله: (و لما یاتکم مثل الذین...) بر آن دلالت داشت شدید شد، با جمله مورد بحث آن را تفصیل داد، و کلمه (باساء) به معنای شدت و سختی است که از خارج نفس آدمی به آدمی وارد میشود؛ مانند گرفتاری
های مالی، و جاهی، و خانوادگی، و نداشتن امنیتی که در زندگیش به آن نیازمند است.
و اما ضراء عبارت است از شدتی که به جان و تن
انسان میرسد؛ مانند
جراحت و
قتل و مرض، و کلمه زلزله و زلزال معنایش معروف است، و اصل آن از ماده (ز - ل - ل) است، که به معنای لغزیدن است، و اگر این کلمه تکرار شده، برای این بود که بر
تکرار دلالت کند، تو گویی زمینی که مثلا دچار زلزله شده، لغزشهایی پشت سر هم کرده، و این معنا، در کلمه (صر - و صرصر)، و کلمه (صل و صلصل ) و کلمه (کب و کبکب) نیز جریان دارد، و کلمه زلزال در
آیه شریفه
کنایه است از
اضطراب و دهشت.
حَتی یَقُولَ الرَّسولُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا مَعَهُ...
کلمه (یقول) به نصب لام خوانده شده و بنابراین
قرائت جمله در معنای
غایت و نتیجه است.
برای جملات قبل بعضی هم آن را به ضمه لام خواندهاند. و بنابراین قرائت جمله نامبرده
حکایت حال گذشته است، و هرچند هر دو معنا صحیح است، لیکن دومی با
سیاق مناسبتر است، برای اینکه اگر جمله نامبرده غایتی باشد که جمله (زلزلوا) را تعلیل کند، آنطور که باید با سیاق مناسب نیست.
مَتی نَصرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصرَ اللَّهِ قَرِیبٌ
این جمله حکایت کلام رسول و
مؤمنین به آن حضرت با هم است، و گرچه چنین کلامی از
رسول خدا به ذهن میزند، که آن جناب چرا باید بگوید (یاری خدا کی میرسد)؟ ولی با در نظر گرفتن اینکه خدای تعالی قبلا به رسول و
مؤمنین وعده نصرت داده بود، و مثلا فرموده بود: (و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین، انهم لهم المنصورون) و نیز فرموده بود: (کتب الله لا غلبن انا و رسلی) جمله مورد بحث هیچ به ذهن نمیزند، و اگر بنا باشد از شنیدن امثال این عبارتها یکه بخوریم باید از آیه: (حتی اذا است یئس الرسل، و ظنوا انهم قد کذبوا، جاءهم نصرنا) باید یکه بخوریم، که لحنش شدیدتر از لحن آیه مورد بحث است.
و نیز ظاهر آن است که جمله: (الا ان نصر الله قریب) حکایت کلام خدای تعالی باشد، نه تتمه کلام رسول و مؤمنین با وی.
و این آیه همانطور که قبلا هم
اشاره کردیم، دلالت میکند بر اینکه مسئله ابتلا و امتحان در امت اسلام نیز جریان دارد، و این سنت همیشگی است.
و نیز دلالت دارد بر اینکه مثل و وصف امت
های گذشته عینا تکرار میشود، آنچه بر سر امت
های گذشته رفته است بر
امت اسلام نیز خواهد رفت، و این همان است که نامش را تکرار
تاریخ و یا عود آن میگذاریم.
جمله «متى نصر اللّه» به قرينه اينكه سخن پيامبر
الهى است و
پیامبران به وعده نصرت
الهى اطمینان دارند و از يأس و نوميدى بهدورند، به معناى كمکخواهى در شرايط سخت و تقاضاى نصرت
الهى است.
در پی استغاثه انسان به درگاه خداوند،
بلا و گرفتاری از وی رفع شد:
••• «قُلْ مَن يُنَجِّيكُم مِّن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً لَّئِنْ أَنجَانَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ؛ بگو: «چه کسى شما را از تاريکي
هاى خشکى و دريا رهايى مىبخشد؟ درحالىکه او را با حالت تضرع (و آشکارا) و در پنهانى مىخوانيد؛ (و مىگوييد:) اگر از اين (خطرات و ظلمتها) ما را رهايى مىبخشد، از شکرگزاران خواهيم بود».
بار دیگر
قرآن دست
مشرکان را گرفته و به درون فطرتشان مىبرد و در آن مخفیگاه اسرارآمیز نور
توحید و یکتاپرستى را به آنها نشان مىدهد و به پیامبر دستور مىدهد به آنها این چنین بگوید: چه کسى شما را از تاریکی
هاى بر و بحر رهایى مىبخشد؟! (قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر؟) لازم به یادآورى است که ظلمت و تاریکى گاهى جنبه حسى دارد و گاهى جنبه معنوى:
ظلمت حسى آن است که نور به کلى قطع شود یا آنچنان ضعیف شود که انسان جایى را نبیند یا به زحمت ببیند، و ظلمت معنوى همان مشکلات و گرفتاریها و پریشانیهایى است که عاقبت آنها تاریک و ناپیداست.
جهل ظلمت است، هرج و مرج اجتماعى و اقتصادى و نابسامانی
هاى فکرى و انحرافات آلودگی
هاى اخلاقى که عواقب شوم آنها قابل پیشبینى نیست و یا چیزى جز بدبختى و پریشانى نمىباشد، همگى ظلمتاند.
ظلمت و تاریکى ذاتا هولناک و توهمانگیز است؛ زیرا حمله بسیارى از جانوران خطرناک و دزدان و جانیان در پرده تاریکى صورت مىگیرد و هر کس خاطراتى در این زمینه دارد؛ لذا به هنگام گرفتار شدن در میان تاریکى، اوهام و خیالات جان مىگیرند، اشباح و هیولاهاى وحشتناک از زوایاى خیال بیرون مىدوند، و افراد عادى را در خوف و
ترس فرو مىبرند.
ظلمت و تاریکى شعبهاى از عدم است و
انسان ذاتا از عدم مىگریزد و وحشت دارد، و به همین جهت معمولا از تاریکى مىترسد.
اگر این تاریکى با حوادث وحشتناک واقعى آمیخته شود و مثلا انسان در یک سفر دریایى شب تاریک و بیم موج و گردابى حائل محاصره شود وحشت آن به درجات بیش از مشکلاتى است که به هنگام روز پدید مىآید؛ زیرا معمولا راه
هاى چاره در چنان شرایطى به روى انسان بسته مىشود؛ همینطور اگر در شبى تاریک در میان بیابانى راه را گم کند و صداى وحشتناک
حیوانات درنده که در دل شب طعم
هاى براى خود مىجویند از دور و نزدیک به گوش او رسد، در چنین لحظاتى است که انسان همه چیز را به دست فراموشى مىسپارد و جز خودش و نور تابناکى که در اعماق جانش مىدرخشد و او را به سوى مبدئى مىخواند که تنها اوست که مىتواند چنان مشکلاتى را حل کند، از یاد مىبرد. اینگونه حالات دریچههایى هستند به
جهان توحید و خداشناسی.
لذا در جمله بعد مىگوید: در چنین حالى شما از لطف بىپایان او استمداد مىکنید گاهى
آشکارا و با
تضرع و
خضوع و گاهى پنهانى در درون دل و جان او را مىخوانید (تدعونه تضرعا و خفیة).
و در چنین حالى فورا با آن مبدا بزرگ عهد و پیمان میبندید که اگر ما را از کام خطر برهاند، به طور قطع
شکر نعمت
هاى او را انجام خواهیم داد و جز به او دل نخواهیم بست (لئن انجینا من هذه لنکونن من الشاکرین).
••• «قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكُم مِّنْهَا وَمِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنتُمْ تُشْرِكُونَ؛ بگو: «خداوند شما را از اينها، و از هر مشکل و ناراحتى، نجات مىدهد؛ باز هم شما براى او شريک قرار مىدهيد! (و راه کفر مىپوييد.)».
کرب (بر وزن حرب) در اصل به معنى زیر و رو کردن
زمین و حفر آن است و نیز به معنى گره محکمى که در طناب دلو مىزنند آمده است؛ سپس در غم و اندوههایى که
قلب انسان را زیرورو مىکند و همچون گرهى بر دل انسان مىنشیند، گفته شده است.
بنابراین
ذکر کلمه کرب در آیه بالا که معنى وسیع و گستردهاى دارد و هرگونه مشکل مهمى را شامل مىشود بعد از ذکر ظلمات برو بحر که به قسمت خاصى از شداید گفته مىشود از قبیل ذکر یک مفهوم عام بعد از بیان مفهوم خاص است (دقت کنید).
در اینجا یادآورى حدیثى که در ذیل این آیه در بعضى از
تفاسیر اسلامی آمده است، بىمناسبت نیست.
از
پیغمبر اکرم نقل شده که فرمود خیر الدعاء الخفى و خیر الرزق ما یکفى بهترین
دعا آن است که پنهانى (و از روى نهایت اخلاص) صورت گیرد و بهترین روزى آن است که به قدر کافى بوده باشد (نه ثروتاندوزىهایى که مایه محرومیت دیگران و بار سنگینى بر دوش انسان باشد).
و در ذیل همین
حدیث میخوانیم: مر بقوم رفعوا اصواتهم بالدعا فقال انکم لا تدعون الاصم و لا غائبا و انما تدعون سمیعا قریبا: پیامبر از کنار جمعیتى گذشت که صداى خود را به دعا بلند کرده بودند، فرمود: شما شخص کرى را نمىخوانید و نه شخصى را که پنهان و دور از شما باشد؛ بلکه شما کسى را مىخوانید که هم شنوا و هم نزدیک است!. از این حدیث استفاده مىشود که اگر دعا آهسته و آمیخته با توجه و
اخلاص بیشتر باشد، بهتر است.
••• «وَإِذَا مَسَّ الإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَآئِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَّسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ؛ هنگامى که به انسان زيان (و ناراحتى) رسد، ما را (در هر حال:) در حالى که به پهلو خوابيده، يا نشسته، يا ايستاده است، مىخواند؛ اما هنگامى که ناراحتى را از او برطرف ساختيم، چنان مىرود که گويى هرگز ما را براى حل مشکلى که به او رسيده بود، نخوانده است! اينگونه براى
اسرافکاران، اعمالشان
زینت داده شده است (که زشتى اين
عمل را درک نمىکنند)!».
کلمه (ضر) - به ضم ضاد - به معناى حوادث و امورى است که به جان آدمى ضرر برساند؛ و معناى جمله (دعانا لجنبه او قاعدا او قائما) این است که وقتى به انسان ضررى مىرسد، ما را مىخواند؛ درحالىکه به پهلو افتاده و یا نشسته و یا ایستاده است؛ و ظاهرا این تردید به منظور
تعمیم مىباشد و مىخواهد بفرماید: چه به پهلو و چه نشسته و چه ایستاده و چه در هر حال دیگرى که فرض شود بر دعا و خواندن ما اصرار مىورزد، و در هیچ حالى ما را فراموش نمىکند. ممکن هم هست هر سه کلمه (لجنبه او قاعدا او قائما) همگى حال از کلمه (الانسان) باشد، نه حال از فاعل (دعانا)، در این صورت عامل در این سه حال کلمه (مس) مىباشد، و معناى جمله چنین مىشود: (وقتى که ناملایمى به
انسان برسد، او در حالى که خوابیده یا نشسته و یا ایستاده در همان حال ما را مىخواند). و این معنا در بعضى از
روایات بىسند وارد شده؛ و جمله (دعانا لجنبه) مربوط به بیمارى است که
قدرت برخاستن ندارد، و جمله (او قاعدا) مربوط به مریضى است که نمىتواند بایستد، و جمله (او قائما) مربوط به افراد سالم است.
و جمله (مر کان لم یدعنا الى ضر مسه)
کنایه است از
فراموشی و
غفلت از چیزى که فراموش نمىشود.
و معناى
آیه این است که: وقتى بلاء و ناملایمى جانکاه به انسان مىرسد مدام و بدون وقفه ما را به منظور رفع آن
بلا مىخواند و برخواندن خود اصرار مىورزد، و همین که بلاى او را برطرف مىکنیم بهکلى ما را فراموش مىکند، و دلش به سوى همان کارهایى که قبلاً داشت کشیده مىشود، آرى؛ این چنین
اعمال که
اسرافگران و مفرطان در تمتع به زخارف دنیوى دارند، در نظرشان
زیبا جلوه مىکند، آنقدر زیبا که جانب
ربوبیت پروردگار را بکلى از یاد مى برند، و به فرضى هم که کسى آنان را یادآورى کند اصلا از
یاد خدا روى برمىگردانند.
سبب
ضلالت و طغیان
کافران و غفلت ورزیدنشان از خداى تعالى
و در این آیه علت اینکه منکرین معاد به ضلالت و غى خود ادامه مىدهند بیان شده، و خصوصیات آن سبب ذکر شده، و آن این است که اینگونه افراد مثلشان مثل انسانى است که گرفتار بلا و ضرى جانکاه شده، و به خاطر این گرفتارى
خدای تعالی را مىخواند، و یکسره،
اى خدا اى خدا مىکند، و اصرار مىورزد تا آنکه خدا گرفتاریش را - که به خاطر رفع آن خدا خدا مىکرد - برطرف سازد، و ناگهان دنبال همان نافرمانیها که قبلا داشت بگیرد، و فراموش کند که همو بود که آن همه خدا خدا مىکرد؛ همچنانکه علت این فراموشى این است که بعد از نجات از گرفتارى
شیطان گناهان و
شهوات را در نظر او جلوه مىدهد؛ آنچنانکه یاد آن شهوات جاى خالى در دل او براى
یاد خدا باقى نمىگذارد، و خدا را بعد از مدتها خدا خدا کردن از یادش مىبرد.
همچنین این اسرافگران و
منکرین معاد علت انکارشان این است که شیطان اعمال زشت آنان را در نظر آنان زینت داده، در نتیجه دلهایشان به سوى آن اعمال کشیده شد، بهطورىکه جایى براى یاد خدا در آن نماند، و قهراً خدا از یادشان رفت، و با اینکه خداى تعالى با فرستادن رسولان پیشین و با معجزاتى روشن مقام خود را به آنان یادآورى کرد و توجهشان داد به اینکه
اقوام پیشین را به جرم اینکه
ایمان نیاوردند و به جرم اینکه
ظلم کردند، هلاکشان ساخت. مع ذلک ایمان نیاوردند، و این سنتى است از خداى تعالى که مردم مجرم را این طور جزا مىدهد.
از اینجا روشن مىشود که آیه بعدى از جمله (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم ...) متمم بیان این آیه است، که مىفرماید: (و اذا مس الانسان الضر دعانا...).
••• «هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُواْ بِهَا جَاءتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنِّ مِنَ الشَّاكِرِينَ؛ او کسى است که شما را در خشکى و
دریا سير مىدهد؛ زمانى که در کشتى قرار مىگيريد، و بادهاى موافق آنان را (بهسوى مقصد) حرکت ميدهد و خوشحال مىشوند، ناگهان طوفان شديدى مىوزد؛ و امواج از هر سو به سراغ آنها مىآيد؛ و گمان مىکنند هلاک خواهند شد؛ در آن هنگام، خدا را از روى اخلاص مىخوانند که: «اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهيم بود!».
کلمه (فلک) به معناى کشتى است، هم یک کشتى را فلک مىگویند و هم جمع کشتیها را، البته در اینجا جمع آن مورد نظر است؛ به دلیل اینکه با فعل جمع از حرکت و جریان آن تعبیر کرده و فرموده: (و جرین بهم)، و کلمه (ریح) به معناى نسیم و (ریح عاصف) به معناى باد تند است، و جمله (احیط بهم)
کنایه است از اینکه مشرف به هلاکت شوند، و تقدیر کلام (احاط بهم الهلاک)، و یا (احاط بهم الامواج) است؛ یعنى
بلا و یا موجها از هر سو به آنان احاطه کند، و اشاره به کلمه (هذه) دلالت بر شدت و بلایى دارد که گرفتارش شدهاند؛ و معناى آیه روشن است.
در این آیه نیز التفات عجیبى به کار رفته، و آن التفات از خطاب به
غیبت میباشد. از جمله (و جرین بهم بریح طیبة) تا جمله (بغیر الحق) - در آیه بعد - مردم غایب فرض شدهاند؛ درحالىکه قبلا مورد خطاب قرار داشتند، مىفرمود: (خدا آن کسى است که شما را در خشکى و در دریا سیر مىدهد، تا آنکه سرنوشت شما را به درون کشتى بکشد)، آن وقت ناگهان همین مردم مورد خطاب را غایب فرض کرده مىفرماید: (و بهوسیله بادهاى تند، کشتى آنان را به حرکت درآورد)، که در این قسمت خطاب را متوجه
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نموده و عجیبترین قسمت داستانى را که براى آن جناب تعریف مىکند خاطرنشانش مىسازد تا این قسمت را بشنود و
تعجب کند؛ و این التفات علاوه بر این، رویگردانى از مردم نیز هست؛ یعنى خواسته است بفهماند مردم آن لیاقت و آن درکى را که خداى تعالى با آنان بهطور
مخاطب و رودررو سخن بگوید ندارند.
••• «فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم مَّتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَينَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ؛ امّا هنگامى که خدا آنها را رهايى بخشيد، (باز) به ناحق، در
زمین ستم ميکنند. اى مردم! ستم
هاى شما، به زيان خود شماست! از زندگى دنيا بهره (ميبريد)، سپس بازگشت شما بهسوى ماست؛ و ما، شما را به آنچه عمل ميکرديد،
خبر ميدهيم!».
کلمه (بغى) در اصل به معناى
طلب کردن است، و بیشتر در مورد ظلم
استعمال مىشود؛ چون ظلم، طلب کردن
حق دیگران از راه تعدى بر آنان است، که البته در اینگونه موارد حتماً قید (بغیر الحق) را بعد از کلمه (بغى) مىآورند، و اگر این کلمه در اصل به معناى ظلم میبود، آوردن این قید بیهوده و زائد بود؛ چون
ظلم همیشه به غیر حق هست و احتیاج به آوردن این قید نیست.
جمله مورد بحث تتمه آیه سابق است، و مجموع آن آیه و این جمله یعنى از (هو الذى یسیرکم فى البر و البحر) تا جمله (بغیر الحق) به منزله شاهد و مثال است براى مطلب کلى و عمومى قبل که میفرمود: (و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم ...). و یا مثال است بر خصوص جمله (قل اللّه اسرع مکرا)، و به هر حال جمله بعدى که مىفرماید: (یا ایها الناس انما بغیکم على انفسکم ...) جملهاى است که تمامیت غرض از
کلام در آیه سابق متوقف بر آن است؛ هر چند که کلام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلم) نباشد - دقت بفرمایید.
••• «وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ؛ آنچه از نعمتها داريد، همه از سوى خداست! و هنگامى که ناراحتى به شما رسد، فقط او را مىخوانيد!».
این در
حقیقت سومین بیان است براى لزوم پرستش معبود یگانه یعنى الله، و منظور این است که اگر پرستش بتها به خاطر
شکر نعمت است، که بتها به شما نعمتى ندادهاند که شکرش لازم باشد؛ بلکه سر تا پاى وجود شما را نعمت
هاى خدا فرا گرفته است، با این حال بندگى او را رها مىکنید و به سراغ بتها مىروید! علاوه بر این هنگامى که ناراحتیها، مصائب، بلاها و رنجها به سراغ شما مىآید براى دفع آنها تنها دست تضرع به درگاه او برمىدارید و او را مىخوانید (ثم اذا مسکم الضر فالیه تجئرون ).
بنابراین اگر پرستش بتها به خاطر دفع ضرر و حل
مشکلات است، آنهم که از ناحیه خداست و شما نیز عملا ثابت کردهاید که در سختترین حالات زندگى همه چیز را رها مىکنید و تنها به در درگاه او مىروید.
و این چهارمین بیان براى مسئله
توحید عبادت است.
(تجئرون) در اصل از ماده جؤ ار (بر وزن غبار) به معنى آواى چهار پایان و وحوش است که بىاختیار به هنگام درد و رنج سر مىدهند و سپس به عنوان
کنایه در همه نالههایى که بىاختیار از درد و رنج برمىخیزد به کار رفته است، انتخاب این تعبیر در اینجا مخصوصا این نکته را مىرساند که در آن زمان که مشکلات فوقالعاده زیاد مىشود و کارد به
استخوان مىرسد و بىاختیار
فریاد درد و رنج مىکشید، آیا در آن زمان جز الله را مىخوانید؟!
س چرا در حال
آرامش و مشکلات کوچک دست به دامن بت مىزنید؟!
آرى در اینگونه موارد
خداوند نداى شما را مىشنود و به آن پاسخ مىگوید و مشکلاتتان را برطرف مىسازد.
«جؤار» به معناى
استغاثه با صداى بلند است
و «ثمّ» كه براى ترتيب توأم با تأخير است، دلالت مىكند كه برطرف شدن بلا، پس از تضرع و استغاثه آنان بوده است.
••• «ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ؛ (اما) هنگامى که ناراحتى و رنج را از شما برطرف مىسازد، ناگاه گروهى از شما براى پروردگارشان همتا قائل مىشوند».
سپس هنگامى که زیان و رنج را از شما برطرف ساخت، گروهى از شما براى پروردگارشان شریک قرار مىدهند و به سراغ بتها مىروند (ثم اذا کشف الضر عنکم اذا فریق منکم بربهم یشرکون).
در حقیقت
قرآن به این نکته باریک اشاره مىکند که
فطرت توحید در وجود همه شما هست؛ ولى در حال عادى، پرده
هاى غفلت و
غرور و
جهل و
تعصب و
خرافات آن را مىپوشاند، اما به هنگامى که تندباد حوادث و طوفان
هاى بلا مىوزد این پردهها کنار مىروند و
نور فطرت
آشکار مىگردد و مىدرخشد، درست در همین حال است که خدا را با تمام وجود و با
اخلاص کامل مىخوانید، خدا نیز پرده
هاى بلا و رنج و مصیبت را از شما دور مىسازد که این گشودن پرده
هاى رنج، نتیجه گشوده شدن پرده
هاى غفلت است (توجه داشته باشید در آیه تعبیر به کشف الضر شده است که به معنى کنار زدن پرده
هاى مشکلات است).
ولى هنگامى که طوفان فرو نشست و به ساحل
آرامش باز گشتید، از نو همان غفلت و غرور، و همان
شرک و
بت پرستی خودنمایى مىکند.
••• «أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ
أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ؛ يا کسى که دعاى مضطر را اجابت مىکند و گرفتارى را برطرف مىسازد، و شما را خلفاى زمين قرار مىدهد؛ آيا معبودى با خداست؟! کمتر متذکر مىشويد!».
توضیح اینکه دعاى مضطر چون صادقانه است قطعا اجابت مىشود (امن یجیب المضطر اذادعاه و یکشف السوء)
مراد (از
اجابت مضطر وقتى که او را بخواند) این است که خدا دعاى دعا کنندگان را مستجاب و حوائجشان را برمىآورد، و اگر قید اضطرار را در بین آورد براى این است که در حال اضطرار، دعاى داعى از حقیقت برخوردار است و دیگر گزاف و بیهوده نیست؛ چون تا آدمى بیچاره و درمانده نشود، دعاهایش آن واقعیت و حقیقت را که در حال
اضطرار واجد است ندارد، و این خیلى روشن است.
قید دیگرى براى
دعا آورده و آن این است که فرموده: (اذا دعاه - وقتى او را بخواند)، و این براى آن است که بفهماند خدا وقتى دعا را مستجاب مىکند که داعى، به راستى او را بخواند، نه اینکه در دعا رو به خدا کند و دل به اسباب ظاهرى داشته باشد و این وقتى صورت مىگیرد که امید داعى از همه اسباب ظاهرى قطع شده باشد؛ یعنى بداند که دیگر هیچکس و هیچچیز نمىتواند گره از کارش بگشاید، آن وقت است که دست و دلش با هم متوجه خدا مىشود و در غیر این صورت همانطور که گفتیم غیر خدا را مىخواند.
پس اگر دعا صادق بود، یعنى خوانده شده فقط خدا بود و بس، در چنین صورتى خدا اجابتش مىکند و گرفتاریش را که او را مضطر کرده بر طرف مىسازد، همچنانکه در جاى دیگر فرموده: (ادعونى استجب لکم) که در این آیه بهطورىکه ملاحظه مىفرمایید هیچ قیدى براى دعا نیاورده جز اینکه فرموده در دعا مرا بخوانید. باز در جاى دیگر فرموده: (و اذا سئلک عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان ) بهطورىکه مىبینید تنها این شرط را آورده که در دعا او را بخوانند، و ما در جلد دوم این
کتاب در ذیل همین آیه بحثى پیرامون دعا گذراندیم.
(و یجعلکم خلفاء الا رض) - آنچه از
سیاق استفاده مىشود این است که: مراد از (خلافت)، خلافت زمینى باشد که خدا آن را براى انسانها قرار داده، تا با آن خلافت در زمین و هرچه مخلوق زمینى است به هر طورى که خواستند تصرف کنند؛ همچنانکه درباره این
خلافت فرمود: (اذ قال ربک للملائکة انى جاعل فى الارض خلیفة).
خلیفه بودن انسان در زمین مستلزم کشف سوء او و رفع موانع از پیش پاى اوست
توضیح اینکه تصرفاتى که
انسان در
زمین و مخلوقات زمین مىکند، امورى است که با زندگى و معاشش ارتباط دارد و گاهى ناگواریها و عوامل سوء او را از این تصرف باز مىدارد، در نتیجه آن سوء که وى را مضطر و بیچاره نموده و از
خدا کشف آن سوء را مىخواهد، حتما چیزى است که نمىگذارد او تصرفى را که گفتیم بکند، یا تصرفات او را محدود مىسازد و از بعضى از آنها جلو گیرى مىکند و درب زندگى و بقا و همچنین سایر تعلقات زندگى را به روى او مىبندد، پس اگر خداى تعالى در چنین فرضى به دعاى آن شخص مضطر، کشف سوء از او بکند، در
حقیقت خلافتى را که به او داده بود تکمیل کرده است.
این معنا وقتى بیشتر واضح و روشن مىشود که دعا و درخواست در جمله (اذا دعاه) را، بر اعم از دعاى زبانى و غیر زبانى حمل کنیم، دعاى زبانى که آیه (و اتیکم من کل ما سالتموه) و دعاى غیر زبانى که آیه (یساله من فى السموات و من فى الارض) متعرض آن است: چون بنا بر این تمام آنچه که به انسان داده شده و هر تصرفى که ارزانى شده، همه از مصادیق کشف سوء از مضطر محتاج خواهد بود، البته کشف سوء بعد از دعاى او. پس خلیفه قرار دادن انسان مستلزم این اجابت دعا و کشف سوئى است که او را مضطر و بیچاره مىکند. بعضى از مفسرین گفتهاند، معناى آیه این است که: خداوند شما را جانشین امتهایى که قبل از شما در زمین بودند مىکند، تا در مسکن ایشان در زمین مسکن کنید و بعد از رفتن آنان در زمین
تصرف کنید، لیکن معنایى که ما براى آیه کردیم با سیاق آیه مناسبتر است.
بعضى دیگر گفتهاند: معناى آیه این است که: خداوند شما را جانشینان
کفار مىکند و شما را در بلاد آنان جاى مىدهد، تا به جاى
شرک آنان در آن بلاد، طاعت خدا کنید و به جاى عنادى که آنان با خدا مىورزیدند، سر در طاعتش نهید. لیکن این وجه نیز درست نیست، براى اینکه خطاب در آیه مانند سایر آیات پنجگانه قبل، به کفار است، نه به
مؤمنین ؛ درحالىکه در این وجه که گفتهاند خطاب به مؤمنین است.
(قلیلا ما تذکرون) - خطاب در این جمله خطابى است توبیخى به کفار، البته در بعضى از قرائتها (یذکرون) هم خوانده شده و این قرائت بهتر است، براى اینکه با ذیل سایر آیات پنجگانه موافق است؛ چون در آخر همه آنها صیغه جمع غایب آمده، در یکى فرموده: (بل هم قوم یعدلون)، در دیگرى آمده (بل اکثرهم لا یعلمون) و همچنین در بقیه. دیگر اینکه اصولا روى سخن در این پنج آیه به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) است، نه به کفار تا به صیغه
جمع حاضر، بفرماید (تذکرون - کم متذکر مىشوید)، بلکه از آنجایى که گفتیم روى سخن با رسول خدا (صلياللهعليهوآله) است، باید به طریق التفات - که بیانش گذشت - به آن جناب بفرماید که کفار کم متذکر مىشوند، و یا مردمى هستند که عدول مىکنند، یا بیشترشان نمىدانند.
در پی استغاثه
حضرت ایوب (علیهالسلام) به درگاه پروردگار، سلامت به ایشان بازگشت و خانوادهشان افزایش یافت:
••• «وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ؛ و ايّوب را (به يادآور) هنگامى که پروردگارش را خواند (و عرضه داشت): «بدحالى و مشکلات به من روى آورده؛ و تو مهربانترين مهربانانى!».
کلمه (ضر) - به ضم ضاد - به معناى خصوص بلاهایى است که مستقیما به جان آدمى مىرسد؛ مانند مرض، و لاغرى، و امثال آن؛ و کلمه (ضر) - به فتح ضاد - همه انواع بلاها را شامل مىشود.
ایوب (علیهالسلام) مورد هجوم انواع بلاها قرار گرفت، اموالش همه از دست برفت، و اولادش همه مردند. مرض شدیدى بر بدنش مسلط شد و مدتها او را رنج مىداد تا آنکه دست به دعا بلند کرد و حال خود را به درگاه او شکایت کرد. خداى تعالى دعایش را مستجاب نمود و از مرض نجاتش داد و اموال و اولادش را با چیزى اضافهتر به او برگردانید.
••• «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ؛ ما دعاى او را مستجاب کرديم؛ و ناراحتيهايى را که داشت برطرف ساختيم؛ و خاندانش را به او باز گردانديم؛ و همانندشان را بر آنها افزوديم؛ تا رحمتى از سوى ما و تذکرى براى عبادتکنندگان باشد».
در این آیه مىفرماید: (فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر) یعنى او را از مرضش نجات و بهبودى دادیم. (و آتیناه اهله و مثلهم معهم) یعنى آنچه از اولادش مردند، به اضافه مثل آن به او برگرداندیم. (رحمه من عندنا و ذکرى للعابدین) تا هم به او رحمتى کرده باشیم و هم بندگان عابد ما متذکر شوند و بدانند که خداى تعالى اولیاى خود را به منظور
آزمایش مبتلا مىکند آنگاه اجرشان مىدهد و اجر نیکوکاران را ضایع نمىسازد.
و بهزودى داستان ایوب در
سوره (ص) انشاءاللّه خواهد آمد.
••• «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ؛ و به خاطر بياور بنده ما ايوب را، هنگامى که پروردگارش را خواند (و گفت: پروردگارا!) شيطان مرا به رنج و
عذاب افکنده است».
در
آیات مورد بحث سخن از ایوب است که الگوى صبر و
استقامت مىباشد، تا به مسلمانان آن روز و امروز و فردا درس مقاومت در برابر مشکلات و ناراحتی
هاى زندگى دهد، و به پایمردى
دعوت کند، و عاقبت محمود این
صبر را روشن سازد.
ایوب سومین پیامبرى است که در این
سوره گوشهاى از زندگى او مطرح شده، و پیامبر بزرگ ما موظف گردید سرگذشت او را به یاد آورد، و براى مسلمانان بازگو کند تا از مشکلات طاقتفرسا نهراسند، از لطف و
رحمت خدا هرگز مأیوس نشوند.
(نصب) (بر وزن عسر) و (نصب) (بر وزن حسد) هر دو به معنى بلا و شر است.
از این آیه اولا مقام والاى ایوب در پیشگاه خدا به عنوان (عبدنا) (بنده ما) به خوبى استفاده مىشود، ثانیاً اشاره سربستهاى است به گرفتاری
هاى شدید و طاقتفرسا و درد و رنج فراوان ایوب.
شرح این ماجرا در
قرآن نیامده؛ ولى در کتب معروف
حدیث و در
تفاسیر ماجرا به این صورت نقل شده است:
کسى از
امام صادق سؤال کرد: بلائى که دامنگیر ایوب شد براى چه بود؟ (شاید
فکر مىکرد کار خلافى از او سر زده بود که خداوند او را مبتلا ساخت).
امام در پاسخ او جواب مشروحى فرمود که خلاصهاش چنین است:
ایوب به خاطر کفران نعمت گرفتار آن مصائب عظیم نشد؛ بلکه به عکس به خاطر
شکر نعمت بود؛ زیرا شیطان به پیشگاه خدا عرضه داشت که اگر ایوب را شاکر مىبینى به خاطر نعمت فراوانى است که به او دادهاى، مسلما اگر این نعمتها از او گرفته شود او هرگز بنده شکرگزارى نخواهد بود!
خداوند براى اینکه
اخلاص ایوب را بر همگان روشن سازد، و او را الگوئى براى جهانیان قرار دهد که به هنگام
نعمت و رنج هر دو شاکر و صابر باشند به شیطان اجازه داد که بر دنیاى او مسلط گردد. شیطان از خدا خواست
اموال سرشار ایوب، زراعت و گوسفندانش و همچنین فرزندان او از میان بروند، و آفات و بلاها در مدت کوتاهى آنها را از میان برد؛ ولى نهتنها از مقام شکر ایوب کاسته نشد، بلکه افزوده گشت!
او از خدا خواست که این بار بر بدن ایوب مسلط گردد، و آنچنان بیمار شود که از شدت درد و رنجورى به خود بپیچد و اسیر و زندانى بستر گردد.
این نیز از مقام شکر او چیزى نکاست.
ولى جریانى پیش آمد که
قلب ایوب را شکست و
روح او را سخت جریحهدار ساخت، و آن اینکه جمعى از راهبان بنىاسرائیل به دیدنش آمدند و گفتند: تو چه گناهى کردهاى که به این عذاب الیم گرفتار شدهاى؟!
ایوب در پاسخ گفت: به پروردگارم سوگند که خلافى در کار نبوده، همیشه در طاعت
الهى کوشا بودهام، و هر لقمه غذایى خوردم
یتیم و بینوایى بر سر سفره من حاضر بوده.
درست است که ایوب از این شماتت دوستان بیش از هر مصیبت دیگرى ناراحت شد، ولى باز رشته
صبر را از کف نداد، و
آب زلال شکر را به کفران آلوده نساخت، تنها رو به درگاه خدا آورد و جمله
هاى بالا را بیان نمود، و چون از عهده امتحانات
الهى به خوبى برآمده بود، خداوند درهاى رحمتش را بار دیگر به روى این بنده صابر و شکیبا گشود، و نعمت
هاى از دست رفته را یکى پس از دیگرى و حتى بیش از آن را به او ارزانى داشت، تا همگان سرانجام نیک صبر و شکیبایى و شکر را دریابند.
بعضى از
مفسران بزرگ احتمال دادهاند که رنج و آزار
شیطان نسبت به ایوب از ناحیه وسوسه
هاى مختلف او بود گاه مىگفت: بیمارى تو طولانى شده، خدایت تو را فراموش کرده!
گاه مىگفت: چه نعمت
هاى عظیمى داشتى؟ چه سلامت و قدرت و قوتى؟ همه را از تو گرفت، باز هم شکر او را بهجا مىآورى؟!
شاید این
تفسیر به خاطر آن باشد که تسلط شیطان را بر پیامبرى همچون
ایوب و بر جان و مال و فرزندش بعید دانستهاند؛ اما با توجه به اینکه این سلطه اولاً به فرمان خدا بوده، و ثانیاً محدود و موقتى بوده و ثالثاً براى
آزمایش این پیامبر بزرگ و ترفیع درجه او صورت گرفته، مشکلى ایجاد نمىکند.
بههرحال مىگویند: ناراحتى و رنج و بیمارى او هفت سال و به روایتى هیجده سال طول کشید و کار به جایى رسید که حتى نزدیکترین یاران و اصحابش او را ترک گفتند، تنها همسرش بود که در وفادارى نسبت به ایوب استقامت به خرج داد.
و این خود شاهدى است بر وفادارى بعضى از همسران!
اما در میان تمام ناراحتیها و رنجها آنچه بیشتر روح ایوب را آزار مىداد مسئله شماتت
دشمنان بود؛ لذا در حدیثى مىخوانیم: بعد از آنکه ایوب سلامت خود را بازیافت و درهاى
رحمت الهی به روى او گشوده شد، از او سؤال کردند بدترین درد و رنج تو چه بود؟ گفت: شماتت دشمنان!.
••• «ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ؛ (به او گفتيم:) پاى خود را بر زمين بکوب! اين چشمه آبى خنک براى شستوشو و نوشيدن است!».
سرانجام ایوب از بوته داغ این آزمایش
الهى سالم به درآمد، و فرمان [[|رحمت خدا]] از اینجا آغاز شد که به او دستور داد پاى خود را بر زمین بکوب، چشمه آبى مىجوشد که هم خنک است براى شستوشوى تنت، و هم گواراست براى نوشیدن (ارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب).
(ارکض) از ماده (رکض) (بر وزن مکث) به معنى کوبیدن پا بر زمین، و گاه به معنى دویدن آمده است، و در اینجا به معنى اول است.
همان خداوندى که چشمه زمزم را در آن بیابان خشک و سوزان از زیر پاشنه پاى
اسماعیل شیرخوار بیرون آورد، و همان خداوندى که هر حرکت و هر سکونى، هر نعمت و هر موهبتى، از ناحیه اوست، این فرمان را نیز در مورد ایوب صادر کرد، چشمه آب جوشیدن گرفت چشمهاى خنک و گوارا و شفابخش از بیماری
هاى (برون) و (درون).
بعضى معتقدند این چشمه داراى یک نوع آب معدنى بوده که هم براى نوشیدن گوارا بوده، و هم اثرات شفابخش از نظر بیماریها داشته، هرچه بود لطف و رحمت
الهى بود، درباره پیامبرى صابر و شکیبا.
(مغتسل) به معنى آبى است که با آن شستوشو مىکنند، و بعضى آن را به معنى محل شستوشو دانستهاند؛ ولى معنى اول صحیحتر به نظر مىرسد، و بههرحال توصیف آن آب به خنک بودن شاید اشارهاى باشد به تأثیر مخصوص شستوشو با آب سرد براى بهبود و سلامت تن ، همانگونه که در طب امروز نیز ثابت شده است.
و نیز
اشاره لطیفى است بر اینکه
کمال آب شستوشو در آن است که از نظر پاکى و نظافت همچون آب نوشیدنى باشد!
شاهد این سخن اینکه در دستورهاى اسلامى نیز آمده، قبل از آنکه با آبى غسل کنید جرعهاى از آن بنوشید!.
••• «وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِكْرَى لِأُوْلِي الْأَلْبَابِ؛ و خانوادهاش را به او بخشيديم، و همانند آنها را بر آنان افزوديم، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذکرى براى انديشمندان».
نخستین و مهمترین نعمت
الهى که عافیت و بهبودى و سلامت بود، به ایوب بازگشت، نوبت بازگشت مواهب و نعمت
هاى دیگر رسید، و در این زمینه
قرآن مىگوید: (ما خانوادهاش را به او بخشیدیم) (و وهبنا له اهله).
(و همانند آنها را با آنها قرار دادیم) (و مثلهم معهم).
(تا رحمتى از سوى ما باشد، و هم تذکرى براى صاحبان فکر و اندیشه) (رحمة منا و ذکرى لاولى الالباب).
در اینکه چگونه خاندان او به او بازگشتند؟ تفسیرهاى متعددى وجود دارد، مشهور این است که آنها مرده بودند، خداوند بار دیگر آنها را به زندگى و
حیات بازگرداند.
ولى بعضى گفتهاند آنها بر اثر بیمارى ممتد
ایوب از گرد او پراکنده شده بودند، هنگامى که ایوب سلامت و نشاط خود را بازیافت، بار دیگر گرد او جمع شدند.
این احتمال نیز داده شده است که همه یا عدهاى از آنها نیز گرفتار انواع بیماریها شده بودند، رحمت
الهى شامل حال آنها نیز شد، و همگى سلامت خود را باز یافتند، و همچون پروانگانى گرد شمع وجود پدر جمع گشتند.
افزودن همانند آنها بر آنها اشاره به این است که خداوند کانون خانوادگى او را گرمتر از گذشته ساخت و فرزندان بیشترى به او مرحمت فرمود.
گرچه در مورد اموال ایوب در این آیات سخنى به میان نیامده است؛ ولى قرائن حال نشان مىدهد که خداوند آنها را به صورت کاملتر نیز به او باز گرداند.
قابل توجه اینکه ذیل آیه فوق، هدف بازگشت مواهب
الهى به ایوب را دو چیز مىشمرد: یکى رحمت
الهى بر او که جنبه فردى دارد، و در حقیقت پاداش و جایزهاى است که از سوى خداوند به این بنده صابر و شکیبا، و دیگر دادن درس عبرتى به همه صاحبان عقل و هوش در تمام طول
تاریخ تا در مشکلات و حوادث سخت، رشته صبر و شکیبایى را از دست ندهند، و همواره به رحمت
الهى امیدوار باشند.
تنها مشکلى که براى ایوب مانده بود، سوگندى بود که در مورد همسرش خورده بود و آن اینکه تخلفى از او دید و در آن حال بیمارى
سوگند یاد کرد که هرگاه قدرت پیدا کند، یکصد ضربه یا کمتر بر او بزند؛ اما بعد از بهبودى مىخواست به پاس وفاداریها و خدماتش او را ببخشد، ولى مسئله سوگند و نام خدا در میان بود.
در پی استغاثه حضرت نوح (علیهالسلام) به درگاه خداوند، وی و خاندانش از اندوه رهایی یافتند:
••• «وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ؛ و نوح را (به ياد آور) هنگامى که پيش از آن (زمان، پروردگار خود را) خواند! ما دعاى او را مستجاب کرديم؛ و او و خاندانش را از اندوه بزرگ نجات داديم».
از «الكرب العظيم» در پايان آيه مىتوان حدس زد كه نداى نوح (عليهالسلام)، عادى و عارى از
استغاثه نبوده است.
حضرت یونس به درگاه خداوند استغاثه کرد، در نتیجه این استغاثه، ایشان از غم و اندو
اندوه رهایی یافتند:
••• «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا
إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ؛ (و ذاالنون (= يونس) را (به ياد آور) در آن هنگام که خشمگين (از ميان قوم خود) رفت؛ و چنين مىپنداشت که ما بر او تنگ نخواهيم گرفت؛ (اما موقعى که در کام نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمتها(ى متراکم) صدا زد: «(خداوندا!) جز تو معبودى نيست! منزهى تو! من از ستمکاران بودم!».
کلمه (نون) به معناى ماهى است و ذوالنون (صاحب ماهى) یونس پیغمبر فرزند متى است که صاحب
داستان ماهى است و از طرف پروردگار مبعوث بر اهل نینوى شد و ایشان را دعوت کرد؛ ولى ایمان نیاوردند؛ پس نفرینشان کرد و از خدا خواست تا عذابشان کند همین که نشانه
هاى عذاب نمودار شد، توبه کردند و ایمان آوردند. پس خدا
عذاب را از ایشان برداشت و یونس از میانشان بیرون شد و خداوند صحنهاى به وجود آورد که در نتیجه یونس به شکم یک ماهى بزرگ فرو رفت و در آنجا زندانى شد تا آنکه خدا آن بلیه را از او برداشته دو باره بهسوى قومش فرستاد.
(و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه) - یعنى به یاد آر ذوالنون را آن زمان که با خشم از قومش بیرون رفت و پنداشت که ما بر او تنگ نمىگیریم (نقدر علیه)؛ بهطورىکه گفتهاند به معناى تنگ گرفتن است.
ممکن هم هست جمله (اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه) در مورد
تمثیل وارد شده باشد و معنایش این باشد که: رفتن او و جدایىاش از قومش مانند رفتن کسى بود که از مولایش قهر کرده باشد و پنداشته باشد که مولایش بر او دست نمىیابد و او مىتواند با دور شدن از چنگ وى بگریزد و مولایش نمىتواند او را سیاست کند. این احتمال از این نظر قوى نیست که پیامبرى چون
یونس شانش اجل از این است که حقیقتا و واقعا از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مىتواند با سفر کردن از مولایش بگریزد؛ چون انبیاى گرامى خدا ساحتشان منزه از چنین پندارهاست؛ و به عصمت خدا معصوم از خطا هستند.
پس همانطور که گفتیم آیه شریفه از باب تمثیل است نه حکایت یک واقعیت خارجى.
در جمله (فنادى فى الظلمات ...) ایجاز به حذف به کار رفته؛ یعنى جزئیاتى که خواننده خود مىداند چیست، از وسط افتاده، و تقدیر کلام این است که: (پس خداى تعالى او را گرفتار ماهى کرد، و ماهى او را بلعید پس در شکم ماهى پروردگار خود را بخواند) و ظاهراً مراد از ظلمات - بهطورىکه دیگران هم گفتهاند - ظلمت
دریا ، و ظلمت شکم ماهى، و ظلمت شب است.
(ان لا
اله الا انت سبحانک) - در این جمله
یونس (علیهالسلام) از آنچه که عملش نمایش مىداد بیزارى مىجوید؛ چون عمل او که راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اینکه از ناحیه خدا دستورى داشته باشد، - گر چه او چنین قصدى نداشت - این معنا را ممثل مىکرد که غیر از خدا مرجع دیگرى هست که بتوان به او پناه برد؛ و چون عملش بیانگر چنین معنایى بود از این معنا بیزارى جست و عرضه داشت (لا
اله الا انت - جز تو معبودى نیست) و نیز چون این معنا را ممثل مىکرد که ممکن است به کارهاى او اعتراض نماید، و بر او خشم گیرد، و نیز این تصور را به وجود مىآورد که ممکن است کسى از تحت قدرت خدا بیرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت: (سبحانک)
(انى کنت من الظالمین) - در این جمله به ظلم خود
اعتراف کرد، چون عملى آورده که ظلم را ممثل مى کرد، هر چند که فى نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصیت نداشت، چیزى که هست خداى تعالى در این پیشآمد پیغمبرش را تأدیب و
تربیت کرد تا با گامى پاک و مبراى از تمثیل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم) شایسته قدم نهادن به بساط قرب گردد.
••• «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنجِي الْمُؤْمِنِينَ؛ ما دعاى او را به اجابت رسانديم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشيديم؛ و اينگونه
مؤمنان را نجات مىدهيم!».
یونس (علیهالسلام) هرچند که
تصریح به خواسته خود نکرد، و تنها به مساءله
توحید و
تنزیه خدا، و اعتراف به ظلم خود اکتفا کرد؛ لیکن با این کلماتش حال درونى خود را، و موقفى را که در آن قرار گرفته بیان داشت، که در معنا درخواست نجات و عاقبت را مىرساند، خدا هم درخواست او را اجابت نموده، از اندوه و غمى که به وى روى آورده بود نجاتش بداد.
جمله (و کذلک ننجى المؤمنین) وعده به نجات دادن هر مؤمن مبتلاى به اندوه است؛ البته مؤمنى که مانند یونس رو به درگاه وى آورد، و او را چون وى ندا کند، و به زودى در سوره صافات داستان آن جناب خواهد آمد - ان شاء الله.
••• «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ؛ اکنون که چنين است
صبر کن و منتظر فرمان پروردگارت باش، و مانند صاحب ماهى (= يونس) مباش (که در تقاضاى مجازات قومش عجله کرد و گرفتار مجازات ترک اولى شد) در آن زمان که با نهايت اندوه خدا را خواند».
منظور از صاحب حوت - ماهى - حضرت یونس پیغمبر (علیهالسلام) است، و کلمه (مکظوم) از مصدر کظم غیظ است که به معناى فرو بردن خشم است، و به همین جهت مکظوم را
تفسیر کردهاند به کسى که خشم گلویش را گرفته باشد، و او نتواند به هیچ وسیلهاى آن را خالى کند، در این آیه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلم) را نهى مىکند از اینکه مانند یونس (علیهالسلام) باشد، که در هنگام مناجات با خدا مالامال از خشم بوده، مىفرماید تو اینطور مباش، و این در
حقیقت نهى از سبب خشم است، و سبب خشم این است که آدمى کمحوصله باشد، و در آمدن
عذاب براى دشمنانش عجله کند.
و معناى آیه این است که: اى پیامبر! تو در برابر قضایى که پروردگارت رانده، که از راه
استدراج هلاکشان کند صابر باش، و مانند صاحب حوت مباش، تا مثل او مالامال از اندوه و غیظ نشوى، و در آخر خداى را به
تسبیح و اعتراف به ظلم ندا نکنى، و خلاصه صبر کن و از این معنا که مبتلا به سرنوشتى چون سرنوشت
یونس و ندایى چون نداى او در شکم ماهى بشوى برحذر باش، او به طورى که در
سوره انبیاء آمده در شکم حوت گفت: (لا
اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین).
و بعضى گفتهاند: لام در جمله (لحکم ربک) به معناى (الى - تا) است، مىخواهد در عین اینکه با رسول گرامیش سخن مىگوید، قوم او را
تهدید کند به اینکه بهزودى خدا بین او و ایشان
حکم خواهد کرد، مىفرماید: تا زمانى که خدا حکم کند، صبر کن؛ ولى وجه قبلى با
سیاق آیات قبلى مناسبتر است.
••• «لَوْلَا أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاء وَهُوَ مَذْمُومٌ؛ و اگر
رحمت خدا به ياريش نيامده بود، (از شکم ماهى) بيرون افکنده مىشد؛ درحالىکه نکوهيده بود!».
این آیه شریفه نهى سابق (که مىفرمود چون صاحب حوت مباش) را
تعلیل مىکند، و کلمه (تدارک) به معناى رسیدن و پیوستن به چیزى است، و در این آیه کلمه نعمت به قبول
توبه تفسیر شده، و واژه (نبذ) به معناى پرت کردن و دور انداختن است، و کلمه (عراء) به معناى
زمین لخت و بدون سقف و یا گیاه است، و مذموم از ذم است که مقابل مدح را معنا مىدهد.
و معناى
آیه این است که: اگر یونس (علیهالسلام) نعمت توبهاى را از پروردگارش درنمىیافت، و مافاتش را جبران نمىکرد، در بیابانى بدون سقف و گیاه افکنده مىشد؛ درحالىکه به خاطر عملى که کرده بود مذمت هم مىشد.
حضرت نوح (علیهالسلام) به درگاه پروردگار استغاثه کرد، و دعای او مستجاب شد و قومش گرفتار طوفان شده و همگی غرق شدند:
••• «وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ؛ و نوح را (به ياد آور) هنگامى که پيش از آن (زمان، پروردگار خود را) خواند! ما دعاى او را مستجاب کرديم؛ و او و خاندانش را از اندوه بزرگ نجات داديم».
•• «وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ؛ و او را در برابر جمعيتى که آيات ما را تکذيب کرده بودند يارى داديم؛ چراکه قوم بدى بودند؛ ازاينرو همه آنها را غرق کرديم!».
یعنى به یاد آر نوح را که پروردگار خود را در عصرى قبل از ابراهیم و سایر نامبردگان ما را ندا مىکرد و مىخواند و ما دعایش را مستجاب کردیم، و اما اینکه ندایش چه بود،
قرآن کریم آن را حکایت کرده که گفت: (رب انى مغلوب فانتصر) و مراد از اهلش خویشاوندان او است؛ البته غیر همسرش و آن پسرش که غرق شد، و کلمه (کرب) اندوه شدید را گویند.
و اینکه فرمود: (و نصرناه من القوم) گویا این نصرت معناى انجاء، و امثال آن را متضمن است؛ چون با حرف (من - از) متعدى شده که معنایش (او را از قوم یارى کردیم) مىشود، و اگر همان معناى نصرت مراد بود، باید با حرف (على) متعدى مىشد و مىفرمود: (نصرناه على القوم - او را بر قوم نصرت دادیم)، بقیه الفاظ آیه روشن است.
••• «فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ؛ او به درگاه پروردگار عرضه داشت: «من مغلوب (اين قوم طغيانگر) شدهام،
انتقام مرا از آنها بگير!».
آنها هرگز در دلیل و
حجت و برهان بر من غلبه نکردهاند؛ ولى از طریق ظلم و جنایت و تکذیب و
انکار، و انواع زجر و فشار بر من غلبه کردند، این قوم دیگر شایسته بقا نیستند از آنها
انتقام بگیر و مرا بر آنها پیروز کن.
آرى این پیامبر بزرگ تا زمانى که امید به
هدایت آنها داشت، از خدا مىخواست آنها را ببخشد؛ اما هنگامى که بهکلى مایوس گشت، درباره آنها
نفرین نمود.
(از جمله «أنىّ مغلوب فانتَصِر» استفاده مىشود كه دعاى نوح (عليه السلام)، با
استغاثه آميخته بوده است.)
•• «فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاء بِمَاء مُّنْهَمِرٍ؛ در اين هنگام درهاى
آسمان را با آبى فراوان و پىدرپى گشوديم».
تعبیر به گشودن درهاى آسمان تعبیر بسیار
زیبایی است که به هنگام نزول باران
هاى شدید به کار مىرود؛ همانگونه در فارسى نیز مىگوییم: گویى درهاى آسمان باز شده و هرچه
آب است، فرو مىبارد.
(منهمر) از ماده (همر) (بر وزن صبر) به معنى فرو ریختن شدید اشک یا آب است، این تعبیر در مورد دوشیدن پستان
حیوانات تا آخرین قطره نیز به کار مىرود.
عجب اینکه در بعضى گفت
هاى مفسران آمده است که آنها سالها گرفتار خشکسالى بودند و در انتظار باران، که ناگهان بارانى فرو بارید؛ اما بارانى مرگزا نه احیاگر.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «آثار استغاثه».