مبانی انگیزش
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
«انگیزه» (Motive) یک مفهوم روانشناختی است که در شاخههای گوناگون علوم از قبیل «
علوم رفتاری»، «
مدیریت» و «
اخلاق»، از زوایای گوناگون درباره آن بحث میشود و جهتگیریهای علوم گوناگون از هر طرف، این مفهوم را به سویی میکشاند و این خود موجب میگردد بررسی
ماهیت و ابعاد آن در عرصهای خاص از عرصههای مختلف حیات انسان مثل «مدیریت» به سادگی امکانپذیر نباشد. علاوه بر این، اگر چنین مطالعهای بخواهد با رویکرد اسلامی انجام پذیرد، بر دشواری آن خواهد افزود. در این مقاله سعی شده است بخشی از مباحثی که نقش مبنایی و پیشنیاز در مطالعات و پژوهشهای مربوط به
انگیزش در مدیریت رفتار سازمانی دارد، با رویکرد اسلامی ارائه گردد.
آنچه در اینجا میتوان به آن اشاره کرد اینکه بخش مهم بحث درباره انگیزش از دیدگاه اسلام به مجموعهای از حقایق و مفاهیم روحی و روانی و فعل و انفعالات درونی و فرایند ایجاد و نقش و تاثیر آنها میپردازد که در
قرآن کریم و
روایات معصومین (علیهمالسلام)،
ادعیه و بیان صاحبنظران
مسلمان آمده و در این میان، نیازهای گوناگون ابعاد روحی و جسمی
انسان، چگونگی ارضا، و نقش آنها، بر اساس مبانی اندیشه دینی تبیین شده است. بر اساس این نگرش، گفته میشود:
برای شناسایی فرایندهای تکوین و تغییر شخصیت و شکلگیری رفتار و عملکرد انسانها و عوامل مؤثر بر آن، و اینکه با تکیه بر منابع مذکور به چه راهکارهایی واقع و روشنی میتوان دست یافت و این جریان به نوبه خود، موجب رشد و توسعه مطالعات و تحقیقات جدید روانشناسی و برخی علوم رفتاری از دیدگاه
اسلام خواهد شد و راه را برای بررسیهای مدیریتی در حوزه رفتار کارکنان و مدیران در سطوح سازمانی و چارهجویی برای حل مشکلات و معضلات مدیریتی در این حوزه هموار خواهد کرد و موفق خواهد شد مثلاً نظامها و سازوکارهای نظارتی را در سازمان به کار گیرد که با قوانین فطری و حقایق و مفاهیم قرآنی هماهنگی داشته، از آنها الهام گیرد و در عین حال، از کارایی و اثربخشی لازم برخوردار باشد. روشن است که نیل به اهداف یاد شده در گرو انجام تحقیقات وسیعی فراتر از حد یک یا چند مقاله است. ولی از سوی دیگر، باید اذعان نمود که برداشتن حتی یک گام در این مسیر لازم است. بر این اساس، در این مقاله سعی شده است بخشی از مباحثی که نقش مبنایی و پیش نیاز در مطالعات و پژوهشهای مربوط به انگیزش در مدیریت رفتار سازمانی دارد، با رویکرد اسلامی ارائه گردد.
۱
نیاز: (Need) «نیاز» عبارت است از چیزی در درون فرد که او را به فعالیت و انجام کار وا میدارد.
به عبارت دیگر، نیاز حالتی درونی است که باعث میشود نتیجه معیّنی جذاب به نظر برسد.
۲
سائقه: (impulse) یک نیاز ارضا نشده باعث ایجاد تنش میشود و این تنش موجب میگردد سائقههایی در درون فرد برانگیخته شود. این سائقهها اموری درونی هستند که باعث میگردند فرد در پی تامین اهداف ویژهای، رفتار جستوجوگرانهای از خود بروز دهد.
۳
هدف: (Goal) «هدف» عبارت است از چیزی در خارج از فرد. روانشناسان غالبا آن را «محرّک» مینامند و گاه به پاداشهایی اشاره دارد که فرد به آن امید بسته است و انگیزههایش به سوی آنها هدایت میشود.
۴ انگیزش: واژه «انگیزش» در انگلیسی، از کلمه لاتین Movere (حرکت کردن) گرفته شده است. این اصطلاح همانگونه که از معنای رایج آن برمی آید، به علت یا چرایی رفتار اشاره دارد. انگیزش به این معنا تمامی روانشناسی را در برمیگیرد، اما روانشناسان مفهوم انگیزش را به عواملی محدود میسازند که به رفتار نیرو میبخشد و به آن جهت میدهد.
در تبیین مفهوم «انگیزه» گفته شده است: انگیزهها عبارتند از: چراهای رفتار. انگیزهها باعث شکلگیری و ادامه فعالیت شده، جهت کلی رفتار فرد را نیز مشخص میکنند. از انگیزهها، گاه به نیازها، خواستها، کششها، سائقهها یا محرّکهای درونی فرد نیز تعبیر میشود.
بر اساس محتوای امروزی انگیزش، تعاریف دیگری از آن ارائه شده است که در ذیل، به تعدادی از آنها اشاره میشود:
یکی از صاحبنظران «انگیزش» را فرایندی میداند که «با یک نیاز یا کمبود زیستی یا روانی آغاز شده و رفتار هدفمند یا انگیزهای را در جهت محرّکی خارجی فعال مینماید.»
وی بر اساس این تعریف، رمز شناخت فرایند انگیزش را نیز در معنای مفاهیم نیازها، انگیزهها، محرّکها و روابط میان آنها میداند.
برخی از نظریهپردازان «انگیزش» را مجموعهای از نیروهایی میدانند که افراد را به سمت معیّنی به رفتار وا میدارد.
برخی دیگر میگویند: انگیزه یعنی میل به کوشش فراوان در جهت تامین هدفهای سازمان به گونهای که این تلاش در جهت ارضای برخی از نیازهای فردی سوق داده شود.
دستهای دیگر بر این باورند که انگیزش بیانگر «آن دسته از فرایندهای روانشناختی است که علت برانگیختگی،
هدایت و تداوم اعمال ارادی هدفمند است.»
کوتاه سخن اینکه نظریهپردازان از چند منظر به «انگیزش»، نگریستهاند که در نتیجه، بر مفاهیم متفاوتی تاکید دارند. به طور کلی، این دیدگاهها نسبت به انگیزش، به سه نتیجه منجر میشود:
۱. تجزیه و تحلیل «انگیزش» باید بر عواملی متمرکز شود که فعالیتهای فرد را برمی انگیزد.
۲. «انگیزش» فرایندگراست و بر انتخاب، جهت و هدف توجه دارد.
۳. «انگیزش» بر چگونگی آغاز رفتار، تداوم یا توقف آن توجه دارد و بیانگر آن است که فرد دارای انگیزه چه نوع واکنش عینی نشان میدهد.
این نتایج به عنوان مبنایی برای بحث درباره نظریههای انگیزشی امروز به شمار میآید.
فهم دو فرایند روانشناختی «برانگیختگی»(Arousal) و «انتخاب»(Choice) در کانون پژوهشهای مربوط به انگیزش قرار دارد. هنگامیکه از برانگیختگی سخن به میان میآوریم، با این پرسش سروکار داریم که اصولاً چرا به انجام کاری میپردازیم؟ چه چیزی ما را به کار وامی دارد؟ چرا اقدام به کاری میکنیم؟ فرایند دوم یعنی انتخاب پس از اینکه برانگیخته شدیم، روی میدهد. به فرض آنکه دست به فعالیت بزنیم و در پی هدفی باشیم، چرا تلاش ما معطوف به انجام کار خاصی میشود؟ تعیین کنندههای انتخاب عمل ما کدام است؟
کهنترین اندیشههای مربوط به علل برانگیختگی با رفتار فرد انتخابگر سر و کار دارد و در نظریههای نخستین انگیزش، برجستهترین دیدگاههای تاریخی درباره
ماهیت انسان، مبتنی بر این فرض است که انسانها اساسا موجوداتی منطقی و اندیشمندند، با امیال آگاهانهای که توانایی برآورده ساختن آنها را نیز دارند. این افکار جوهر اصلی تفکر فیلسوفان باستانی مانند
سقراط (Socrates)،
افلاطون (Plato)،
ارسطو (Aristotle) و فلاسفه قرون وسطا مانند توماس آکویناس (Thomas) و فیلسوفان متاخر مانند جان لاک (John locke)، جان استوارت میل (John Stuart Mill) جرمی بنتهام (Jeremy Bentham)، دکارت (Descartes)، هابز (Hobbes) و اسپینوزا (Spinoza) را تشکیل میدهد و آنان در نوشتههای خود، این مساله را در کانون توجه خود قرار دادهاند.
بنابراین، میتوان گفت: پرسشهای اساسی مربوط به انگیزش عبارت از:
۱. پرسش مربوط به برانگیختگی: «کدام نیاز یا سائق، باعث برانگیختگی میشود؟»
۲. پرسش مربوط به انتخاب: «کدام رفتار برگزیده میشود؟»
در پی پاسخ به این دو پرسش، از زمان باستان تا دهه ۱۹۲۰ دیدگاهها و نظرات مختلفی شکل گرفته که دیدگاهها و نظرات «خردگرایی» (rationalism view)، «ماشینگرایی» (Mehanistic)، «لذتگرایی» (Hedonism)، «غریزهها»، «رویکرد رفتاری» (behavioral)، «نظریه روانکاوی» (psychoanalysis) و «نظریه سائقها» (drivis theory) از آن جملهاند و از دهه ۱۹۳۰ نیز برای تشریح رفتار، نظریههای جدید انگیزش مطرح شد که از آن جمله میتوان نظریههای «نیاز»، «تقویت»، «شناخت» و «ویژگیهای شغل» را نام برد.
هیچ سازمانی بدون وجود سطح قابل توجهی از
تعهد و تلاش اعضا نمیتواند در رسیدن به اهداف خود موفق شود. از اینرو، مدیران همواره ناگزیرند انگیزش یعنی عواملی که باعث به وجود آمدن رفتار، جهت دادن به رفتار و تداوم آن میشود را درک کنند. در همین زمینه، مدیران و نظریهپردازان رشته مدیریت همواره درباره انگیزش، نظریههایی ساخته و پرداختهاند؛ نظریاتی که هر کدام به نوبه خود، بر چگونگی رفتار مدیران یا کارکنان اثر میگذارند.
در تجزیه و تحلیل بیش تر نظریههای روانشناختی مربوط به انگیزش، درمییابیم که آنها را میتوان در یکی از سه دسته زیر طبقهبندی کرد:
۱. نظریههای تقویت یادگیری؛
۲. نظریههای نیاز یا محتوایی؛
۳. نظریههای فرایندی یا روشهای تصمیم گیری.
نظریههای تقویت یادگیری بر نتایج رفتار، به ویژه نقش تقویت مثبت، تاکید دارد و نظریههای دیگر (محتوایی و فرایندی) بر نقش ادراکات تاکید میورزد.
نظریههای محتوایی (مثل نظریه سلسله مراتب نیازها، نظریه انگیزش و بهداشت روانی هرزبرگ، نظریه آلدرفر، نظریه دیوید مک کللند، نظریه دوساحتی بودن انسان) با محتوا سر و کار داشته، چیستی رفتارهای برانگیخته شده را شرح میدهد و در تعیین و تدوین سائقههای برانگیزنده مردم تلاش میکند.
نظریههای فرایندی (مثل نظریه برابری، نظریه انتظار، نظریه مبتنی بر تعیین هدف و نظریه تقویت و دیدگاه سیستمی) چگونگی و چرایی برانگیختگی افراد را توصیف کرده، در تشریح رفتار انتخابگر افراد میکوشد. به عبارت دیگر، این نظریه به شیوه یا نوع اندیشه توجه میکند؛ شیوهای که افراد درباره نوع رفتار خود تصمیم میگیرند.
توجه به سه نکته درباره این نظریات ضروری است:
۱. نظریههای انگیزش مدیران را با معمای روانشناختی، که مرکّب از توصیفها و توصیههای گوناگون است، آشنا میسازد. در هر صورت، مدیران میتوانند درباره رفتار کارکنان از هر نظریه انگیزشی درسهای مهمی بگیرند و در چارچوب مدیریت اقتضایی، نیاز دارند فنون انگیزشی را که با افراد و موقعیت آنان مناسبتر است، برگزینند.
۲. هیچ نظریهای به تنهایی تبیین تمام عیار و کامل از تنوع و پیچیدگی رفتار به دست نمیدهد، بلکه هر کدام که بعضا از دیدگاهی غیر از دیدگاه ابتدایی آن مطرح گردیده برای تبیین جنبههایی از رفتار مفید است.
۳. در عین توجه به نکته نخست، باید سعی شود در تنظیم مباحث تطبیقی، نظریهای که به دیدگاه اسلامی نزدیکتر بوده و در متون دینی به مطالب مربوط آن توجه بیشتر شده است، شناسایی شود و با دقت و تامل بیشتر، بررسی و تحلیل گردد و برای پربارتر کردن نظریه اسلامی از نقاط قوّت آن استفاده شود.
روانشناسانی که در تحقیقاتشان روش علوم تجربی را به کار میگیرند، از تحقیق و کنکاش درباره بسیاری از پدیدههای مهم روانی که در محدوده مشاهده و آزمون تجربی نمیگنجد؛ دوری میکنند. از اینرو، کار بررسی در مورد خود «نفس» را از حوزه تحقیقاتی خود کنار گذاشتهاند. یکی از پیامدهای گرایش به استفاده از روش علوم تجربی در تحقیقات روانشناسی این بود که در این تحقیقات، گرایشهای مادی، که همه پدیدههای روانی را ناشی از فعالیتهای تنکردشناختی میداند، حاکم گردید؛ گرایشهایی که از تفاوت اساسی میان ذات و حقیقت انسان (بعد معنوی او) و حیوان،
غافل ماند و این مساله مهم را در تحقیقات خود به دست فراموشی سپرد و به همین دلیل، از بررسی بسیاری از پدیدههای روانی مهم انسان، که شامل جنبههای دینی و معنوی و ارزشهای والای انسانی او میشود، غفلت ورزید و به «نیازهای اصیل و والای انسانی» توجهی نکرد و از تحقیق درباره مساله «
محبت»، در برترین شکل انسانیاش (به دور از جنبههای جنسی، که تحقیقات برخی از روانشناسان نیز همین جنبه محبت را در برمی گیرد) باز ماند و نتوانست تاثیر «
عبادت» در رفتار انسان و یا مساله درگیری روانی میان انگیزههای جسمی و روحی و ایجاد توازن بین جنبههای مادی و معنوی او را بررسی کند؛ چنانچه بعضی از روانشناسان معاصر از جمله اریک فروم (Erich Fromm) به گرایشهای مادی که بر تحقیقات روانشناسی انسانی حاکم است و بررسی «ارزشهای والا» و جنبههای معنوی رفتار انسان را به کنار نهاده، انتقاد میکنند.
اریک فروم معتقد است که بعضی از انگیزهها (نیازهای) روانی در واقع، نیازهای فطری و اساسی نهفته در سرشت انسان هستند که قابل فراگیری و اکتساب از محیط اجتماعی نمیباشند.
در همین زمینه در سالهای اخیر، تعداد بسیار کمی از روانشناسان به اهمیت بررسی جنبههای روحی انسان توجه کرده و تلاشهایی را برای بررسی برخی از پدیدههای روانی مانند «تله پاتی» («تله پاتی» همان تبادل خاطره و یا اندیشه با شخص دیگر است که گاهی دور از انسان نیز زندگی میکند.) و «
توهم»(«توهم» یعنی ادراک غیر مستقیم محسوسات، یعنی ادارک چیزهایی که از انسان دورند و با حواس ظاهری حس و درک نمیشوند.) آغاز نمودهاند. اما این کوششها همچنان در آغاز راه است و هنوز به نتایج دقیقی که بتوان آن را با اطمینان به مجموعه اطلاعات دقیق بشر درباره انسان افزود، نرسیده است.
انتقادات و دیدگاههایی از این قبیل موجب گردید رویکرد «پدیدار شناختی» (phenomenological) در روانشناسی نضج گیرد و در همین باره راجرز نظریه «خویشتن» و «خودشکوفایی» را مطرح کرد و مزلو بر آن بود تا تقسیمبندی دیگری برای انگیزههای انسان، پیشنهاد کند که شامل انگیزههای روحی نیز بشود.
او در این تقسیمبندی به دو نوع انگیزه یا نیاز (به تعبیر خودش) معتقد است:
الف. نیازهای اصلی؛
ب. نیازهای روحی.
نیازهای اصلی شامل همان چیزهایی میشود که بیشتر روانشناسان آنها را در تحقیقات خود درباره نیازهای اصلی انسان مورد مطالعه قرار میدهند؛ مانند:
گرسنگی،
تشنگی، انگیزه جنسی،
امنیت، عملکرد و انگیزههایی از این قبیل. و نیازهای روحی، در برگیرنده برخی جنبههای روانی نیازهای انسان هستند؛ مانند. عدالتخواهی، نیکی، زیبایی،
نظم و
اتحاد.
مزلو عقیده دارد که نیازهای روحی انسان نوعی نیازهای فطری است که تکامل، رشد و بالندگی شخصیت فرد به برآوردن آنها بستگی دارد.
البته روشن است که برای آشکار شدن نقاط اشتراک و افتراق رویکرد انسانگرا و نظریه خودشکوفایی با دیدگاه اسلامی نیازمند انجام مطالعه و بررسی تطبیقی میان آن دو هستیم که بحث آن در این مقال نمیگنجد.
مرادفهای واژههای «انگیزش»، «انگیزه» و «نیاز» در قرآن (نگارنده در رساله کارشناسی ارشد خود این بحث را مورد بررسی و نقادی قرار داده است.) چند مورد میباشد:
«اثاره» از ریشه «ثور» و به معنای تحریک و تهییج و برانگیختن است و «ثوران» یعنی هیجان.(مفاهیم مرادفی که در اینجا ارائه شده، به حسب یک پژوهش ابتدایی گردآوری شده و مسلّما در تحقیقات جامعتر، مفاهیم بیشتری به دست خواهد آمد. به علاوه، در اینجا بحث از مرادفات «انگیزش، انگیزه و نیاز» تنها در چهارچوب کاربرد قرآنی و در محدوده شمارش و استخراج معنای لغوی و ترجمه
آیه مربوطه، ارائه شده است و در این میان، مفاهیم بلند کلامی، اخلاقی و فلسفی وجود دارد که هر کدام بحثی مستقل میطلبد. در بعضی از آیاتی هم که خواهد آمد، چندین مفهوم از مفاهیم مرادف انگیزه و نیاز، با هم در یک آیه به کار رفته که این خود موجب میگردد مفاد آیه پیچیدهتر و عمیقتر گردد. روشن است که این موارد تامل و دقت به مراتب بیشتری میطلبد. از جمله آیه نهم
سوره فاطر است که مفاهیم ششگانه «اثاره»، «نشور» «احیاء»، «اماته»، «ارسال» را در خود جای داده است. (ر. ک به:
راغب اصفهانی،
المفردات فی غریب القرآن، ...،
لسان العرب،
فخرالدین الطریحی،
مجمع البحرین و برخی تفسیرها و معجمهای موضوعی. )
مشتقات «ثور» در قرآن کریم، در چهار مورد به کار رفته است که دو مورد آن درباره اثاره زمین و دو مورد درباره اثاره ابرها آمده.
از آن جمله است آیه ذیل:
«واللّه الّذی اَرسلَ الرِّیاحَ فتُثیرُ سَحابا فسقناهُ الی بلدٍ مَیِتٍ فاحیینا بهِ الاَرضَ بعدَ مَوتِها کذلکَ النُّشورُ؛
خداوند کسی است که بادها را میفرستد تا ابرها را برانگیزد. پس ما آن ابرها را به سوی زمین مرده میرانیم و به وسیله آن، سرزمین مرده را زنده میکنیم.
رستاخیز نیز همینگونه است.»
«اصلُ البعثِ اثارةُ الشَّی ءِ وتوجیهُه».
بعث در اصل لغت، به معنای برانگیختن چیزی و جهت دادن به آن است. بعث دو قسم است: بشری و الهی. بعث الهی نیز دو گونه است: یکی به معنای ایجاد
اعیان،
اجناس و انواع از عدم، که مختص خداوند عزّوجل است و دیگری به معنای برانگیختن و زنده کردن مردگان که برخی
اولیای الهی نیز از این توانایی بهرمندند؛ مثل
حضرت عیسی (علیهالسلام).
مشتقات «بعث» در قرآن مجید، در ۶۷ مورد به کار رفته که حدود ۲۹ مورد آن درباره
قیامت و برانگیختن انسانها در آن هنگام، ۲۱ مورد درباره
پیامبران (علیهمالسّلام) و سایر موارد درباره بیداری از خواب برخی افراد در
دنیا و بعضی حیوانات است. از جمله مواردی که «بعث» در مورد برانگیختن انسانها در قیامت است، آیه ذیل میباشد: «وسلامٌ علیه یومَ وُلِدَ ویومَ یَموتُ ویَومَ یُبعثُ حیّا؛
درود بر وی، روزی که تولد یافت و روزی که میمیرد و روزی که زنده برانگیخته میشود.»
و از جمله مواردی که «بعث» در مورد برانگیختن پیامبران (علیهمالسّلام) به کار رفته، آیه ذیل است: «فبَعثَ اللّه ُ النّبیّینَ مُبشِّرینَ و مُنذرینَ؛
سپس خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را
بشارت دهند و
انذار کنند.»
«حثّه علی الامرای حرّصه علیه؛
یعنی تحریص کرد او را بر آن کار.» و «الحث، الاعجال فی اتصال»؛ حثّ یعنی به
عجله و شتاب واداشتن مستمرّ. و «الطائرُ یحثُّ جناحیه فی الطیران: یحرّکهما»؛ یعنی پرنده به هنگام پرواز بالهایش را به حرکت درمی آورد.
از ماده «حث» تنها یک مورد در قرآن مجید آمده و آن عبارت است از:
«ثُمّ استوی علَی العرشِ یُغشی اللّیلَ النّهارَ یَطلُبه حَثیثا؛
آنگاه به تدبیر جهان هستی پرداخت و
روز را به پرده شب میپوشاند، در حالیکه روز، شتابان
شب را میجوید.»
«
التحریض: التحضیض. قال الجوهری: التحریضُ علی القتالِ، الحثّ والاحماءُ علیه»؛ تحریض بر جنگ یعنی تحریص کردن و به جوشش و قیام فراخواندن برای جنگ. تاویل تحریض در لغت، این است که انسان به گونهای تحریک شود که بداند در صورتِ تخلف، در شرف مرگ و نابودی است. لحیانی میگوید: «حَرّضِ المؤمنینَ علَی القتالِ: » یعنی تحریض کن و برانگیز مؤمنان را به گونهای که با استقامت به جنگ ادامه داده و دشمن را شکست دهند.
از ماده حرض تنها دو مورد در قرآن مجید آمده که درباره تحریص و برانگیختن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مؤمنان را به جنگ است. یکی از آن دو مورد، آیه ۶۵ سوره انفال و دیگری آیه ذیل است:
«فقاتِلْ فی سبیل اللّه ِ لا تُکلَّف اِلاّ نفسُک وحرّضِ المؤمنینَ...؛
پس (ای پیامبر) تو خود تنها در راه خدا به کارزار برخیز که جز شخص تو بر آن مکلّف نیست و
مؤمنان را ترغیب کن....»
«الحضُّ ضربٌ مِن الحثِّ...»
حضّ عبارت است از نوعی حث و تحریص و ترغیب که به طور اعم، هم نسبت به چیزی که سیر و رانش دارد به کار میرود و هم نسبت به چیزی که سیر و رانش ندارد. حضّ نیز به معنای تحریص و ترغیب به خیر است و تحضیض به قتال یعنی تحریض و تحریص و ترغیب به قتال. «محاضة» یعنی ترغیب و برانگیختن دو نفر همدیگر را و تحاضّون در آیه قرآن به معنای ترغیب و برانگیختن بعضی «بعضی دیگر» است.
از ریشه «حضّ» سه مورد در قرآن کریم آمده که هر سه درباره ترغیب و تحریص به اطعام مساکین است، دو مورد آن در سورههای
حاقه: ۳۴
و
ماعون: ۳
است و سومی عبارت است از آیه ذیل:
«کَلاّ بل لا تُکرمونَ الیتیمَ ولا تَحاضُّون علی طعامِ المسکینَ؛
چنان نیست که شما تصور میکنید، بلکه شما یتیمان را گرامی نمیدارید و یکدیگر را بر اطعام مستمندان تشویق نمیکنید.»
«النزغ شبیه النخس...» ؛
نزغ مثل
نخس است و اینکه
شیطان انسان را نخس میکند یعنی او را تحریک و تهییج میکند و به انجام بعضی از گناهان برمی انگیزد. «نزغ» فقط در امور شر به کار میرود.
مشتقات «نزغ» شش مورد در قرآن به کار رفته که همه آنها درباره انگیزش شیطانی است؛ چهار مورد آن در سورههای
یوسف: ۱۰۰
،
اسراء: ۵۳
،
فصلت: ۳۶
و دو مورد آن در آیه ذیل به کار رفته است:
«وامّا ینزغنّکَ مِن الشّیطانِ نزغُ فاستعِذْ باللّه ِ؛
اگر شیطان خواست مداخله نماید و تو را به
غضب و
انتقام وادارد، به خدا پناه ببر.
«
نشر» به معنای زنده کردن و برانگیختن پس از
مرگ است. «نشرَ اللّه ُ المیتَ یَنشرُه نشرا ونشورا»؛ یعنی خدا
مرده را زنده میکند و
زجاج میگوید: «نشرهم اللّه» ای بعثهم؛ یعنی خدا آنها را بر میانگیزد، همچنان که خداوند میفرماید: «والیهِ النُّشورُ» وانشره اللّه؛ یعنی خدا او را زنده کرد.
از مشتقات «نشر» ۲۱ مورد در قرآن کریم به کار رفته که بعضی از آن مفهوم انگیزشی دارد؛ از جمله آیه ذیل:
«لا یَملکونَ لاِنفُسهم ضَرّا ولا نَفعا ولا یَملکونَ موتا ولا حیوةً ولا نُشورا؛
معبودهایی که نه اختیار سود و زیان خویش را دارند و نه اختیار مرگ و
حیات و رستاخیزشان را.
«سوّق الابلَ وغیرها» به معنای راندن چهارپایان است. در تفسیر آیه:
«وجاءتْ کلُّ نفسٍ معها سائقٌ و شهیدٌ»
گفته شده به این معناست که با هر فردی فرشتهای است که او را برای حساب به
محشر پیش میبرد و فرشتهای که به نیک و بد اعمال او شهادت میدهد.
مشتقات «سوق» در قرآن مجید، هفده مورد است که در بیشتر موارد، به معنای مورد نظر (راندن و سوق دادن) به کار رفته است و در یک مورد، خود واژه «سائق» استعمال شده که ذکر آن گذشت.
«السببُ الحبلُ یَشُدُّ بالشی ءِ فیجذبُ به...» ؛
سبب عبارت است از ریسمانی که به چیزی بسته میشود و به کمک آن کشیده میشود.
«السببُ کلُّ شی ءٍ یَتوصَّلُ بِه الی غیرِه...» ؛ سبب به هر چیزی گویند که به کمک آن چیزی به چیز دیگر میرسد یا وسیلهای برای نیل به آن قرار میگیرد.
از مشتقات «سبب»، نه مورد در قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله آیه ذیل:
«اذْ تبرّاَ الّذینَ اتُّبعوا مِن الّذینَ اتَّبعوا وَراوا العذابَ وتقطّعت بهمُ الاسبابُ»
؛ آن هنگام که پیشوایان باطل از پیروان خود بیزاری جویند و
عذاب خدا را مشاهده کنند و هرگونه سبب و وسیلهای از آنها قطع شده است.
«اصل الرغبِة السّعةُ فِی الشی ءِ...» ؛ اصل
رغبت به معنای گستردگی و فزونی گنجایش چیزی است. «و الرغبةُ و الرغبُ و الرغبی السَّعةُ فِی الارادةِ»؛ یعنی رغبت عبارت است از فزونی و قوّت اراده؛ مثل این گفته خداوند متعال:
«اِنَّهم کانُوا یُسارعونَ فِی الخیراتِ ویَدعوننا رَغَبا ورَهَبا؛
چرا که آنها در نیکیها سرعت میگرفتند و به خاطر
عشق (به
رحمت) و ترس (از
عذاب) ما را میخواندند.
وقتی «رغب فیه» یا «رغب الیه» گفته میشود، اقتضای طلب حریصانه آن را دارد و وقتی «رغب عنه» گفته میشود، اقتضای بیرغبتی و زهدورزی نسبت به آن را دارد؛ مثل این گفته خداوند عزّوجلّ:
«وَمن یَرغبُ عَن مِلّةِ ابراهیمَ الاّ مَن سَفِهَ نفسُه؛
هیچ کس از کیش
ابراهیم [
دین فطری
]
روی نگرداند، جز کسی که خویشتن را دچار
حماقت کرده است.
از مشتقات «رغب» شش مورد دیگر نیز در قرآن به کار رفته که عبارت است از:
سوره توبه: ۵۹
و توبه ۱۲۰
،
سوره قلم: ۳۲
،
سوره انشراح: ۸
،
سوره نساء: ۱۲۷
،
سوره مریم: ۴۶
.
«المَیْلُ العدولُ عنِ الوسطِ الی احدِ الجانبینِ...» ؛
میل یعنی
انحراف از وسط به یکی از دو سو
و به معنای رو آوردن به سوی چیزی است.
از مشتقات «میل» در قرآن مجید، شش مورد آمده که چهار مورد آن در
سوره نساء، آیههای ۱۰۲ و ۱۲۹ و دو مورد آن در آیه ذیل است:
«ویُریدُ الّذینَ یَتّبعونَ الشَّهواتِ اَن تمیلوا مَیلاً عظیما؛
و مردمی که پیرو شهواتند میخواهند که شما مسلمانان از راه
حق و رحمت الهی بسیار منحرف گردید.
«الصغُو المیلُ، یقالُ: صَغتِ النُّجومُ والشَّمسُ...» ؛
صغو به معنای میل است و گفته میشود
ستارگان و
خورشید به
غروب میل کردند و «اصغیتُه الی فلان»؛ یعنی به سمت فلانی آن را متمایل نمودم؛
چنانچه خداوند متعال میفرماید:
«ولتُصغی اِلیهِ اَفئدةُ الّذینَ لا یُؤمنونَ بِالاخرِة
؛ و برای اینکه قلوب کسانی که به
آخرت ایمان ندارند به آن (گفتار آراسته) مایل شود.
«صغو»، هم به معنای میل فیزیکی است و هم به معنای میل و کشش قلبی، گرچه در قرآن، به معنای دوم است و «لتُصغی الیه، ای یمیلُ الیه»؛ یعنی تمایل پیدا کند به سوی آن.
از مشتقات «صغو» تنها دو مورد در قرآن کریم آمده که در یک مورد، با واژه «افئده» همراه است که ذکر شد و در مورد دوم
با واژه «
قلوب» همراه میباشد.
«شهیَ الشّی ءُ وشهاه یَشهاهُ»؛ یعنی دوستدار آن چیز شد و نسبت به آن رغبت نشان داد. «
شهیّ» به معنای لذیذ و «شهوان» و «شهوانی» به معنی «شدیدالشهوة» است.
اصل «
شهوت» به معنای اشتیاق و
رغبت نفس است به چیزی که اراده میکند.
صدرالمتالهین شیرازی (رحمةالله) میفرماید: شهوت یکی از اوصاف نفسانی است و به معنای میل مفرط و علاقه و رغبت شدید است و عبارت است از حرکت نفس برای طلب چیزی که ملائم نفس یا لذتبخش است. اعتدال این صفت نفسانی،
عفت است و
افراط آن شره و
تفریط آن، خمود. عفت مبدا و منشا
سخا،
حیا،
صبر،
مسامحه،
قناعت،
ورع، قلت
طمع و
مساعدت است. و از طرف افراط آن، حرص،
وقاحت،
تبذیر،
ریا،
هتک،
مخافت،
ملق،
حسد،
شماتت و
تذلل در مقابل
اغنیا، منشعب میشود.
از واژه «شهوت» و مشتقات آن سیزده مورد در قرآن مجید به کار رفته است. یک مورد آن تبعیت از شهوات است که ذیل عنوان «
میل» بیان گردید. اینک به یک مورد دیگر که در آن چندین مفهوم روانشناختی به کار رفته و جای بحث فراوان دارد اشاره میشود:
«زُیّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشّهواتِ مِن النِّساءِ والبَنینِ والقناطیرِ المُقنطرةِ مِنَ الذّهبِ والفِضّةِ والخَیلِ المُسوَّمةِ والاَنعامِ والحَرثِ ذلکَ متاعُ الحیاةِ الدُّنیا واللّه ُ عندهُ حسنُ المآبُ.»
در این آیه، خداوند متعال از آراسته گردیدن و جلوهگر شدن دوستی و حب شدید انسانها سخن میگوید که عبارت است از:
دل
ربایی و شیدایی نسبت به زنان، فرزندان، همیانهای زر و سیم، اسبهای نشان دار نیکو، چهارپایان، مزارع و املاک.
«الحَوج» به معنای طلب و خواهش، و «الخُروج وحاجة وحائجّه» به معنای نیاز و غرض و هدف است؛ چنانچه خداوند تعالی میفرماید: «ولتُبلغُوا علیهَا حاجةً فی صُدورِکم»
از ریشه «حوج» در قرآن کریم، تنها سه مورد آمده که هر سه عبارت است از کلمه «
حاجة» و به همراه واژه «نفس» یا «صدور» (سینهها) به کار رفته است؛ دو مورد آن در سورههای یوسف: ۶۸
و حشر: ۹
آمده و مورد سوم آن در آیه ذیل:
«ولَکُم فیها منافعُ ولتَبلغُوا علیها حاجةً فی صُدورِکم؛
و برای شما در آنها منافع قابل ملاحظهای است تا به وسیله آنها به مقصدی که در
دل دارید برسید.
«
فقر» از ستون فقرات است که به معنای امری است که کمرشکن میباشد. «فاقره» نیز در
سوره قیامت از همین ریشه است:
«تَظُنُّ اَن یُفعلَ بِها فاقرة؛
گمان دارند که با آنها رفتاری کمرشکن میکنند.
«فقر» ضد
غنی و دارایی است.
ابن عرفه میگوید:
فقیر در لغت، به معنای محتاج است؛ چنانچه خداوند متعال میفرماید: «اَنتم الفقراءُ اِلَی اللّه ِ؛
یعنی شمایید نیازمندان به خدا.
در قرآن مجید، از مشتقات «فقر» چهارده مورد به کار رفته که شامل دو نوع فقر مادی و معنوی است. فقر مادی مثل آیه ذیل:
«اِنَّماالصَّدقاتُ لِلفقراءِ والمَساکینِ والعاملینَ عَلیها؛
زکات مخصوص فقرا و مساکین و کارکنانی است که برای (جمع آوری) آن کار میکنند. و فقر مادی و معنوی مثل آیه ذیل:
«یَا اَیُّها اَلنَّاسُ انتم الفُقراءُ اِلَی اللّه ِ واللّه ُ هو الغَنیُّ الحمیدُ؛
ای مردم، شما (همگی) نیازمندان به خدایید و تنها خداوند بینیاز و شایسته هرگونه
حمد و
ستایش است.
مبانی انگیزش از دیدگاه
اسلام (ماخذ این بحث معارف قرآن، استاد
محمد تقی مصباح یزدی با تلخیص است.) به شرح ذیل میباشد:
یکی از مسائل مهم درباره انگیزههای انسانی این است که این نیازها و خواستها معمولاً همه جا و همیشه قابل ارضا نیست؛ یعنی به هنگام ارضا، تزاحم پیدا میکنند. بحث این است که وقتی در خواستها تزاحم به وجود میآید و یا حتی عواملی مثل عادات و هیجانات که از جمله چیزهایی است که روانشناسان موجب تقدّم خواستی بر خواست دیگر دانستهاند آدمی را به سویی میکشد، انسان چگونه میتواند منفعل نماند و نقش فعّال داشته باشد؟
بر اساس آنچه از قرآن و روایات بر می آید، ارزش اصلی انسان، در گرو همین فعالیتهای مثبت او است. اما اگر فرد بخواهد با اختیار و انتخاب خود، خواستی را ترجیح دهد، اساس انتخاب و معیار آن، چیست؟
از آنجا که اصل و محرّک انتخابها، لذت بدنی یا روحی است، سه معیار میتوان در نظر گرفت:
اول. خواستی را انتخاب کنیم که ارضایش لذت بیشتری دارد.
دوم. خواستی را انتخاب کنیم که ارضایش لذت پایدارتر دارد.
سوم. ببینیم کدام یک کمال بیشتری در ما ایجاد میکند.
ولی همه این معیارها کم و بیش ما را دچار سرگردانی میکند؛ زیرا گاهی میخواهیم لذتها را بسنجیم، اما لذتی فراموش شده یا گاهی ممکن است هیجان خاصی التفات ما را از دیگر لذتها سلب کند و مقایسه را غیر ممکن سازد و گاه اصلاً انسان متحیّر میشود که ملاک لذت را در چه بداند؟ یا در چه زمان و برای چه کسی؟ علاوه بر این، گاه دوام لذتها نیز یکسان است و از سویی، ما نمیتوانیم پیشبینی کنیم که وجود خود ما چهقدر دوام خواهد یافت تا لذت پایدارتر را برگزینیم و سرانجام، نمیدانیم انسان تا چه حد امکان کمالیابی دارد تا کمال بیشتر را بشناسیم و برگزینیم.
در اینجا، نقش علم و شناخت، بیش تر روشن میشود. نخستین کاری که انسان باید انجام دهد تا دستکم از همین معیارهای محدود استفاده کند، این است که درباره این مطالب بهتر بیندیشد: آیا عمر انسان همین عمر معمول است یا عمر دیگری نیز دارد؟ آیا حیات دیگری هم هست؟ کمالاتی که انسان میتواند پیدا کند، چیست و در رابطه با چه چیز پیدا میشود؟ انسان چه کند تا کامل شود؟ در تحصیل کمال امر وجودی (که اکنون فاقد آن هستیم) از کجا میآید؟ منشا آن چیست؛ تصادفی است یا قانونی دارد؟
بنابراین، پیش از هرگونه تصمیم، باید از یک سو، بررسی کنیم که
کمال از کجا و با چه ضابطهای به وجود میآید که به بحث خداشناسی مربوط میشود. از سوی دیگر، باید ببینیم که تا چه هنگام ادامه خواهد داشت، که این به بحث
معاد باز میگردد.
پس انسان برای اینکه بتواند خود را درست بشناسد و نظام ارزشی درستی برای زندگی خود در نظر بگیرد، بدون روشن کردن مساله مبدا و معاد، راه به جایی نمیبرد. این نکته بسیار مهمی است. ما به برکت نور قرآن و تعالیم اسلام و پیشوایان دین، به راحتی میتوانیم این مسائل را حل کنیم، ولی دانشمندان بشری دچار سرگردانی بسیار شدهاند. چندان در مبانی اخلاق و فلسفه اخلاق و معیار
خیر و
شر، تلاش کردهاند که قابل شمارش نیست و روز به روز سرگردانتر هم شدهاند. ما به راحتی میتوانیم اثبات کنیم که شناخت نظام ارزشی صحیح، بیشناخت مبدا و معاد میسّر نیست.
پس از ذکر این مقدمه که برای رسیدن به بحثهای شناخت شؤون نفس، گرایشها، بینشها و توانهای نفس لازم بود باید مساله مبدا و معاد روشن شود، چرا که در غیر این صورت نظام ارزشی در رفتارهای انسان، شکل مطلوب و راستین را پیدا نمیکند. («
بعثت» و «
نبوت» نیز از مبانی انگیزش از دیدگاه اسلام محسوب میشود. به علاوه،
انبیا (علیهمالسّلام) در برانگیختن انگیزهها نیز نقش شگرفی ایفا میکنند و اصولاً بر اساس مستندات قرآنی و روایی، شکوفایی و رشد فطرت خداجویی انسان، هدف اساسی بعثت و وظیفه مهم پیامبران الهی (علیهمالسّلام) شمرده میشود.)
بر اساس دیدگاه اسلامی، پس از بررسی ارزشها و ضد ارزشهای انسانی، ماهیت اساسی انسان، ابعاد روحی، نیروهای مثبت و منفی و تواناییهای درونی وی این نتیجه به دست میآید که رفتار آدمی هر لحظه تحت تاثیر نیروهای مثبت و منفی است و به هر میزان که ارزشهای انسانی در او تقویت شده باشد و ویژگیهای انسانِ رشد یافته و کامل اسلامی بر او حاکم باشد و در جهت قرب الهی گام بردارد، به همان میزان نیز انگیزهها و جاذبههای معنوی در او کارساز خواهد بود و به عکس، به هراندازه که نیروها و ارزشهای منفی بر وجود او حاکم باشد، رفتار او توسط انگیزههای پست شکل میگیرد.
در حدیثی که
شیعه و
سنّی روایت کردهاند، این چنین آمده است: از
امام صادق (علیهالسّلام) سؤال شد:
ملائکه برترند یا بنی آدم؟ حضرت فرمود:
حضرت علی (علیهالسّلام) فرمود: «اِنَّ اللّهَ عزَّوجلَّ رَکّبَ فِی الملائکةِ عقلاً بلا شهوةٍ، ورَکّبَ فِی البهائِم شهوةً بلا عقلٍ، ورَکّبَ فی بنیآدمَ کلیهما. فَمَن غَلبَ عقلَه شهوتُه فهو خیرٌ مِن الملائکةِ، ومَن غَلبَ شهوتَه عقلَه فهو شرٌّ مِن البهائِم؛
خداوند عزّوجل ملائکه را با ترکیبی از عقل محض بدون شهوت و حیوانات را با ترکیبی از شهوت بدون عقل آفرید، ولی در انسان، عقل و شهوت (سرشت فرشته و سرشت حیوان) را با یکدیگر ترکیب کرد. پس هر کس عقلش بر شهوت وی غلبه کند، از فرشتگان برتر است و هر کس شهوتش بر عقلش غلبه نماید، از چارپایان پست تر میباشد.
این ترکیب انسان به تعبیر حدیث از جنبه فرشتهای و جنبه حیوانی، قهرا در انسان دو گرایش متضاد به وجود آورده است: گرایش آسمانی و گرایش زمینی. آنگاه خدا به انسان نیروی شناخت و اراده آزاد داده و او را در میان این دو راه مختار کرده است تا یکی را انتخاب کند.
«انّا هَدیناهُ السَّبیلَ امّا شاکرا و امّا کفورا؛
به تحقیق، ما راه (
حق و
باطل) را به انسان نمودیم، حال یا هدایت را میپذیرد و سپاسگزار میگردد و یا ناسپاس.
گفته میشود: اصولاً انسان بدون انگیزه دست به هیچکاری نمیزند. پس هر رفتاری بر اساس انگیزهای است. از طرف دیگر، هیچ انسانی دارای انگیزهای نمیشود، مگر بر اساس نیازی که برای او مطرح شده است؛ یعنی انسان برای پاسخگویی به نیازش، دارای انگیزه میشود و با برانگیخته شدن، رفتاری از او سر میزند.
از اینرو، لازم است پیش از بحث از انگیزههای انسان و تعیین انگیزههای متعالی و ارزشمند، نخست نیازهای انسان را بررسی کنیم.
نیازهای اساسی انسان که همه آنها در جریان فعالیت «صیانت ذات» بروز میکند، در سه بعد اسامی مطرح میگردد:
۱. صیانت ذات در بعد حیات طبیعی محض؛ مانند نیاز به
غذا،
مسکن،
بهداشت، تولید مثل و دفاع از هرگونه عامل مخلّ حیات؛
۲. صیانت ذات در بعد روانی و شخصیتی؛ نیازهای انسان در این بعد عبارت است از: آرامش روانی و تنظیم ارتباط منطقی بین عوامل برون ذاتی و درون ذاتی و حفظ وحدت و هماهنگی عناصر تشکیل دهنده شخصیت و حفظ آن از اختلالاتی که میتواند سلامت شخصیت را تهدید کند؛ مانند چند شخصیتی یا تلاشی آن.
۳. صیانت ذات در بعد تکاملی شخصیت؛ انسان در این بعد، دارای نیازهای بسیار با اهمیت است که مذاهب الهی و اخلاقیون و مکاتب حقوق و مقررات سازنده و پیشرو واقعی، آنها را مطرح و شخصیت آدمی را به وسیله رفع آن نیازها در گذرگاه تکامل به ثمر میرسانند. («یک بحث بنیادین در ریشههای انگیزش برای فعالیتهای مدیریت در جامعه اسلامی ونقد نظریه انگیزش در دوران معاصر»)
مهمترین نیازهای بشر از نظر قرآن (به نظر میرسد هم علوم انسانی رایج از بیان و پاسخگویی به نیازهای واقعی انسان عاجزند و هم مکتبها و مسلکها و دینها و آیینها ناتوانی خود را نشان دادهاند و تنها دین اسلام است که این توان را داراست.)
قرآن در آیات زیبا و دلنشین خود، سه چیز را به عنوان شدیدترین نیازمندیهای بشر یاداوری میکند:
«تُؤمنون بِاللّه ِ ورسولِه وتُجاهدونَ فی سبیلِ اللّه ِ باَموالِکم واَنفسکم»
۱. ایمان به «اللّه»؛ یعنی ایمان به اینکه جهان صاحبی دارد به نام «خدا». به عبارت دیگر، تفسیری روحانی از جهان.
۲. ایمان به رسول خدا و رسالت او؛ یعنی ایمان به تعلیمات آزادی بخش و حیات آفرینی که تکامل اجتماع را بر مبنای وحیانی و روحانی توجیه کند و به زندگی صوری رنگ معنوی بخشد.
۳. جهاد با مال و نفس در راه خدا؛ یعنی آزادی معنوی نیازی مبرم تر از این نیازها برای بشر نمیتوان یافت.
از همین روست که قرآن کریم نسبت به توجه به خدا و
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و جهاد در راه او اهتمام خاصی نشان میدهد. در آیه ذیل، خداوند تعالی نسبت به کسانی که پدران، پسران، برادران، همسران، خویشاوندان، اموال،
تجارت و منازل خود را از خدا و رسول اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و جهاد در راه او بیشتر دوست دارند، میفرماید که از هدایت الهی محروم بوده، باید منتظر عذاب او باشند:
«قُل ان کانَ آباؤکم وابناؤکُم... اَحبَّ اِلیکم مِن اللّه ورسولِه وجهادٍ فی سبیلِه فتربَّصوا حتّی یَاتِیَ اللّه ُ بِامرهِ واللّه ُ لا یَهدیِ القَومَ الفَاسقینَ»
چرا یک دانشمند یا محقق ساعتهای طولانی وقت خود را صرف یافتن مطلبی علمی میکند و آنچنان غرق میشود که کلیه فعالیتهای دیگر و لذات مادی را فراموش میکند و گاه متوجه اتفاقات آشکاری که در محیط مطالعه او رخ میدهد نمیشود؟ چرا یک رزمنده بسیجی خود را از تمام وابستگیهای مادی و عاطفی جدا میکند و حتی از فکر درباره آنها رنجور میگردد؟ چرا یک ورزشکار در اندیشه پیروزی در مسابقات ملی و جهانی، ماهها و بلکه سالها تمرینات طاقت فرسا را از جان و
دل میپذیرد؟ و چرا فردی حاضر میشود با تمام وجود، مال و منال خود را در راه دفاع از حق صرف کند؟ و در مقابل، دیگری لحظه به لحظه شب و روز خود را در اندیشه منافع شخصی و کسب سود و لذات مادی از هر راه و به هر وسیلهای میگذراند؟
مسلّما نیازهای زیستی انسان نمیتواند توجیهگر این گونه رفتارهای متنوع و پیچیده باشد. از اینرو، بحث «نیازهای فطری» مطرح میشود. خواستههای فطری آن نیازهایی است که ناشی از ساختمان طبیعی بشر است؛ یک سلسله اموری که هر کس به موجب آنکه بشر است، خواهان آنهاست و هنوز هم کسی مدعی نشده که رمز آنها را کشف کرده است؛ مثلاً، بشر علاقهمند به تحقیق و کاوش علمی است، همچنین به مظاهر جمال و زیبایی علاقه دارد، به تشکیل کانون خانواده و تولید نسل با همه زحمتها و مرارتهایش علاقهمند است، به هم دردی و خدمت به هم نوع احساس علاقه میکند. اما چرا بشر علاقهمند به تحقیق است؟ این حس کاوش و حقیقت جویی چیست؟ چرا بشر علاقه مند به جمال و زیبایی است؟ چرا در انسان حس هم دردی و ترحّم نسبت به دیگران وجود دارد؟ اینها یک سلسله سؤالاتی است که وجود دارد. ما خواه جواب این «چرا»ها را بدانیم و خواه ندانیم، چیزی که برای ما قابل تردید نیست این که خواستههای مزبور فطری است و غیر قابل انکار.
ممکن است کسانی در شرایط مخصوصی با یکی از تمایلات فطری خود مبارزه کنند و آن را در درون خویش خاموش نمایند، ولی عمل آنان هرگز نمیتواند واقعیت فطری و خاصیت سرشتی نوع بشر را از میان ببرد.
به عنوان مثال، تمایل جنسی، که یک غریزه انکارناپذیر بشری است، نزد بسیاری از تارکان دنیا و مرتاضان به دست فراموشی سپرده شده، اما هرگز نمیتواند این واقعیت فطری را نابود کند و وجود آن را در بشر انکار نماید. همچنین کسانی که فطرت ایمانی و اخلاقی را در خود نادیده گرفته و ندای باطنی آن را نشنیدهاند و عمری با این خواهش وجدانی خود مبارزه کرده و خویش را غیر ملتزم به دین بار آوردهاند، نمیتوانند فطرت
ایمان و
اخلاق را در
بشر انکار نمایند. انحراف آنان از صراط مستقیم فطرت، ربطی به واقعیت وجدان طبیعی و ساختمان فطری ایمانی و اخلاقی بشر ندارد.
در زمینه اینکه انسان دارای چه نیازهایی است و در نفس او چه امیالی وجود دارد، روانشناسان تحقیقاتی انجام دادهاند و نیازها و کششهای درونی انسان را شناسایی و دستهبندی کردهاند. در عین حال که درباره این تقسیمات جای بحث فراوان است، در اینجا گزارشی اجمالی از انواع این دسته بندیها ارائه و دیدگاه اسلامی توضیح و تبیین میشود:
یکی از دستهبندیهای مهم و معروف در روانشناسی، تقسیم کششهای درونی به چهار قسم
غرایز،
عواطف،
انفعالات و
احساسات است.
۱ غرائز: کششهای درونی مربوط به نیازهای حیاتی که با اندامهای بدن ارتباط دارد، «غریزه» نامیده شده است؛ مثل غریزه خوردن و
آشامیدن که هم نیاز طبیعی انسان را رفع میکند و هم بااندام گوارشی ارتباط دارد.
۲ عواطف: میلهایی است که در رابطه با انسان دیگر پدید میآید؛ مثل عاطفه
والدین به
فرزند و به عکس و یا کششهای گوناگون ما نسبت به انسانهای دیگر. هر قدر رابطه طبیعی، معنوی یا اجتماعی بیش تر باشد، عاطفه قویتر میشود.
۳ انفعالات: انفعالات یا «کششهای منفی» مقابل عواطف و عکس آن است؛ یعنی حالتی روانی که بر اساس آن، انسان به دلیل احساس ضرر یا ناخوشایندی، از کسی فرار یا او را طرد میکند.
نفرت و
خشم و
کینه و امثال آنها جزو انفعالات محسوب میشود.
۴ احساسات: طبق برخی از اصطلاحات، احساسات حالتهایی است که از سه مورد مذکور قبلی، شدیدتر بوده و تنها به انسان اختصاص دارد. سه مورد قبل کم و بیش در حیوانات نیز موجود است، ولی احساسات ویژه انسان است؛ مثل احساس
تعجب،
استحسان، تجلیل و
عشق... تا برسد به احساس پرستش.
از یک دیدگاه، نیازهای بشر به دو نوع اصلی و شاخههای فرعی تقسیم شده است:
۱ نیازهای اوّلی: این نیازها از عمق ساختمان جسمی و روحی بشر و از طبیعت زندگی اجتماعی سرچشمه میگیرد. تا انسان، انسان است و تا زندگی وی زندگی اجتماعی است، این نوع نیازمندیها هست. این نیازمندیها خود سه قسم است:
الف جسمی: از قبیل نیاز به خوراک، پوشاک،
مسکن و
همسر.
ب روحی: از قبیل علم، زیبایی، نیکی، پرستش، احترام و تربیت.
ج اجتماعی: از قبیل معاشرت، مبادله،
تعاون،
عدالت،
آزادی و مساوات.
۲ نیازهای ثانوی: نیازهایی است که از نیازهای اوّلی ناشی میشود. نیاز به انواع ابزار و وسایل زندگی، که در هر عصر و زمانی با عصر و زمان دیگر فرق میکند، از این نوع است.
نیازهای اوّلی، محرّک بشر به سوی توسعه و کمال زندگی است. اما نیازهای ثانوی ناشی از توسعه و کمال زندگی است و در عین حال، محرّکی به سوی توسعه بیشتر و کمال بالاتر.
تغییر نیازها و نو و کهنه شدن آنها مربوط به نیازهای ثانوی است. نیازهای اوّلی نه کهنه میشود و نه از بین میرود؛ همیشه زنده و نو است. برخی از نیازهای ثانوی نیز چنین است. از آن جمله است: نیازمندی به قانون. این نیاز ناشی از نیاز به زندگی اجتماعی است و در عین حال، همیشگی میباشد. بشر هیچ زمانی بینیاز از قانون نخواهد بود.
دسته بندی سوم
از نظرگاهی دیگر، خواستهای انسان به دو دسته فردی و اجتماعی تقسیم میشود. امیال غریزی معمولاً از دسته فردی است. سایر امیال از جمله عواطف، غالبا جنبه اجتماعی دارد. انفعالات نیز همینگونه است: گاه آدمی از خطری برای جان خود میترسد، ولی گاه خطری جامعه را
تهدید میکند.
از نگاهی دیگر، خواستها به دو قسم تقسیم شده است:
۱ مادی: خواستهایی است که با ارضای آنها، نیاز بدن تامین میشود؛ مثل غرایز.
۲ روحی: خواستهایی است که پس از تامین نیازهای بدن نیز ظهور مییابد؛ مثل نیاز به شادی. گرچه تن سالم است، ولی ممکن است روان، شاد نباشد.
در بحث خودشناسی، تقسیمی انجام گرفته و بر اساس آن خواستها به دو دسته تقسیم شده است:
۱ خواستهایی که در جهت حفظ بقا و موجودیت است؛ خواستهایی که ارضای آنها به بقای آدمی کمک میکند؛ مانند میل به خوراک و پوشاک و غریزه
صیانت.
۲ خواستهایی که در جهت تحصیل کمالات وجودی است؛ اقتضای این دسته از تمایلات، تکامل وجود است. این خواستها در جهت حفظ موجودیت نیست، بلکه در جهت تکامل یافتن وجود مفروض است.
از منظری دیگر، انگیزههای انسان به سه نوع عمده تقسیم شده است:
۱ انگیزههای پنداری: این انگیزهها از هیچ واقعیت عینی نشات نمیگیرد، بلکه شکل گرفته از مجموعهای از پندارها و خیالات شعارگونه و بیمحتواست که گاه برای پیشبرد اهداف خاصی ایجاد و پیگیری میشود.
۲ انگیزههای مادی: انگیزههایی است که از یک واقعیت عینی مایه میگیرد و در محدوده نیازهای مادی انسان مطرح میشود و از اینرو، کاربرد محدودی دارد و نمیتواند در زمینههای معنوی کارآیی داشته باشد و انسان را به تلاش وادارد.
۳ انگیزههای معنوی: این انگیزهها علاوه بر این که از واقعیتهای عینی و نفس الامری سرچشمه میگیرد، با ورود به حیطه روح و روان آدمی، از کاربردی وسیع برخوردار است. این انگیزه به دو شکل ظاهر میشود:
الف. انگیزههای والای انسانی؛
ب. انگیزههای الهی.
از دیدی دیگر، تمایلات آدمی را به دو مرحله تقسیم کردهاند:
۱. آنچه جنبه مادی و تنکرد شناسانه دارد؟
۲. آنچه جنبه روانی دارد، اما از خواستهای عالی روحی است؛ مثل آرمان خواهی و آزادی طلبی.
بر اساس تقسیم دیگر، گرایشهای انسان را میتوان به دو دسته گرایشهای مقدس و نامقدس تقسیم کرد:
۱ گرایشهای نامقدس: گرایشهای نامقدس همان جاذبههای مادی و طبیعی است که بر خودمحوری استوار است؛ یعنی گرایشهایی که در نهایت امر در آنها خودِ فردی مطرح است و اگر غیرمحوری هم هست، مثل
حیوان در حدود بقای نوع در محدوده
غریزه است. به علاوه، انسان در وجدان خود قداستی برای آنها قایل نیست.
۲ گرایشهای مقدس: در مقابل، یک سلسله گرایشهای خاص نیز در انسان هست که از یک سو، میتوان آنها را گرایشهایی دانست که بر اساس خودمحوری یا غیر محوری غریزی استوار نیست و میتوان آنها را «گرایشهای مقدس» نامید؛ یعنی گرایشهایی که انسان در وجدان خود برای آنها نوعی قداست، برتری و سطح عالی قایل است، که هر انسانی به هر میزانی که از این گرایشها بیشتر برخوردار باشد، متعالیتر است. این گرایشها مادی نبوده، بلکه جاذبههایی معنوی است که انسان را به سوی کانونهای غیر مادی میکشاند.
بعضی به دنبال تقسیم قبلی، آرمانهای والای انسانی را به سه دسته تقسیم کردهاند:
۱ حقیقتجویی، شناخت واقعیات و حقایق؛
۲ فضیلتخواهی،
عدالت، حریّت و مانند آن؛
۳ زیباییطلبی؛ مطلق زیباییهایی که علاقه انسان به آنها تعلق میگیرد که بسیار متفاوت است: برخی مربوط به دیدنیها است و برخی به شنیدنیها و بعضی مربوط به تخیّل چون شعر.
بعضی همان دستهبندی پیش را انجام داده، به اقسام مذکور، دو قسم دیگر نیز اضافه کردهاند:
۱. حقیقتجویی؛
۲. فضیلتخواهی؛
۳. زیباییطلبی؛
۴. گرایش به خیر و فضیلت؛
۵. حس مذهبی یا عشق و پرستش.
برخی از قایلان این تقسیم گفتهاند: «حس مذهبی» نیز خواستی است در عرض چهار خواست دیگر و بعضی دیگر، آن چهار قسم را نیز در شعاع این پنجمی قرار دادهاند.
از آنجا که یکی از تقسیمات مهم در باب انگیزههای انسان، این تقسیم میباشد، درباره آن توضیح بیشتری ارائه میگردد. برای این منظور، نخست به ویژگی کلی اقسام اشاره میشود و سپس هر یک از آنها با شرحی مختصر، تبیین میگردد.
همانگونه که اشاره شد، ویژگی گرایشهای مقدس که گاه از آنها به عنوان «کششها» یا جاذبههای معنوی نیز تعبیر میشود این است که اولاً، با خودمحوری قابل توجیه نیست و اگر کسانی توجیهاتی کردهاند، همه محل بحث و اشکال است. ثانیا، شکل انتخابی و آگاهانه دارد و به هر حال، اموری است که ملاک و معیار «انسانیت» شناخته میشود. اگر تمام مکتبهای جهان را «انسانیت» دم میزند، «انسانیت» یعنی همین گرایشها؛ یعنی غیر از اینها چیزی نیست. امروز نیز تمام مکتبهای دنیا اعم از مکتبهای الهی، مادی و شکّاک مسائلی را در مورد انسان مطرح میکنند که مافوق حیوانی تلقی میشود.
اصولاً گرایشهای معنوی و والای بشر، زاده
ایمان و
اعتقاد و
دلبستگیهای او به برخی حقایق در این جهان است که آن حقایق هم ماورای فردی است عام و شامل است و هم ماورای مادی است یعنی از نوع نفع مادی نیست. اینگونه ایمانها و
دلبستگیها به نوبه خود، مولود برخی جهانبینیها و جهان شناسیهاست که یا از طرف پیامبران الهی (علیهمالسّلام) به بشر عرضه شده و یا برخی فلاسفه خواستهاند نوعی تفکر عرضه نمایند که ایمانزا و آرمان خیز بوده باشد. (البته فیلسوفان نیز هنگامی میتوانند تفکری را عرضه کنند که با تکیه بر
وحی و یا فطرت سلیم بشری باشد.)
به هر حال، گرایشهای والا و معنوی و فوق حیوانی انسان، آنگاه که زیربنای اعتقادی و فکری پیدا کند، نام «ایمان» به خود میگیرد.
اینک اصلیترین جاذبههای معنوی، که تا امروز شناخته شده و مورد قبول است، بیان میگردد:
اصول جاذبههای معنوی به چند دسته تقسیم میشود:
این گرایش را میتوان «علمطلبی» یا «دریافت واقعیت جهان» نیز نامید. انسان، دانش و آگاهی را تنها از آن نظر که او را بر طبیعت مسلّط میکند و به سود زندگی مادی اوست، نمیخواهد، بلکه نفس دانایی و آگاهی برای انسان مطلوب و لذتبخش است. علم گذشته از اینکه وسیلهای است برای بهتر زیستن و برای خوب از عهده مسؤولیت برآمدن، فی حد نفسه نیز مطلوب بشر است. انسان اگر بداند رازی در ورای کهکشانها وجود دارد و دانستن و ندانستن آن تاثیری در زندگی او ندارد، باز هم ترجیح میدهد که آن را بداند. انسان طبعا از
جهل فرار میکند و به سوی علم میشتابد.
این گرایش فطری به گونهای است که انسان را به کشف واقعیتها و درک حقایق هستی و اشیا، همانگونه که هستند، میکشاند. از دعاهای منسوب به پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که میفرمودند:
«اللّهمَّ اَرنِی الاشیاءَ کما هِی؛
خدایا اشیاء را همانگونه که هستند به من نشان بده.»
اساسا هدف «حکمت و فلسفه» همین است و دلیل اینکه بشر دنبال فلسفه رفته است به موجب همین حس بوده که میخواسته حقایق اشیا را درک کند. نام این حس را میتوان «حس فلسفی» هم گذاشت و از نظر فیلسوفان، مساله حقیقتجویی، همان
کمال نظری انسان است و انسان بالفطره میخواهد کمال نظری پیدا کند؛ یعنی حقایق جهان را درک کند. این حس کم و بیش در همه افراد بشر وجود دارد. البته مثل همه حسهای دیگر در افراد شدت و ضعف دارد و نیز بستگی دارد به اینکه انسان چه قدر آن را تربیت کرده و پرورش داده باشد. کسانیکه از این حس استفاده کرده و آن را در خود زنده نگه داشتهاند، به مرحلهای میرسند که لذت علم و کشف حقیقت برای آنها برتر از هر لذت دیگری است، چنانکه در مورد مرحوم سید محمد باقر حجة الاسلام
شفتی اصفهانی و نیز در مورد
پاستور نقل کردهاند که در شب زفافشان، چنان جاذبه علم و مطالعه و تحقیق، آنها را به خود کشید که عروس خود را فراموش کردند.
این گرایش از مقوله «
اخلاق» است؛ یعنی اموری که انسان به گونه فطری به آنها گرایش دارد، نه به دلیل اینکه منفعت زاست و نیاز مادی او را تامین و یا زیانی از او دفع میکند بلکه از آن نظر که معتقد است آن امور فضیلت و خیر عقلانی است؛ منفعت، خیر حسّی است و فضیلت خیر عقلی. به طور کلی، گرایش به فضیلت دو نوع است: فردی و اجتماعی. فردی مثل گرایش انسان به راستی از آن نظر که راستی است و در مقابل، تنفّر از دروغ، گرایش به تقوا و پاکی، گرایش به نظم و انضباط، گرایش به تسلط بر نفس (مالکیت نفس) و برخود مسلط بودن و حتی
شجاعت به معنای قوّت قلب نه زور بازو که آن از مقوله اخلاق نیست شجاعت در مقابل جبن و مثل اینها. اجتماعی هم مانند گرایش به
تعاون، کمک به دیگران، با یکدیگر یک کار اجتماعی کردن، گرایش به
احسان و نیکوکاری، گرایش به
فداکاری، گرایش به
ایثار «ویُؤثرونَ علی اَنفسِهم ولو کانَ بِهم خصاصةٌ؛
دیگران را بر خود مقدّم میدارند، در حالیکه کاملاً احتیاج دارند به چیزی.
«ویُطعمونَ الطّعامَ علی حُبِّهِ مِسکینا و یَتیما و اسیرا اِنّما نُطعمکُم لِوجه اللهِ لانُریدُ مِنکُم جزاءً و لاشَکورا؛
و به خاطر دوستی خدا به
فقیر و
اسیر و
یتیم طعام میدهند و میگویند ما فقط برای خدا به شما طعام میدهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسی نمیخواهیم.
اخلاق و آنچه بدان وابسته است، از نیازهای دایمی انسان است. این نیاز دایمی، پیوسته در کشاکشی بیامان و نبردی پایان ناپذیر در میدان جاذبهها و دافعهها و گرایشهای مثبت و منفی قرار دارد. ولی گرایش به رفتارهای اخلاقی در جنبه مثبت و خیر وجود انسانی قرار دارد و بر همین اساس، گفته میشود: گرایش به خیر و فضیلت سرچشمهای فطری دارد؛ از وجدان اخلاقی انسان ناشی میشود که پیوسته میخواهد بسیاری از کارها را فقط در جهت این که «ارزش اخلاقی» دارد و «خیر اخلاقی» است، انجام دهد.
از آنجا که گرایش به رفتارهای اخلاقی در جنبه مثبت و خیر وجود انسانی قرار دارد، بروز آنها نیز از انسانهای معتقد به اصول و احکام دینی و اخلاقی بیشتر انتظار میرود و از همین روست که انسانهای نیکاندیش و روشن ضمیر این رفتارها را بیش از دیگران مورد تحسین و تشویق قرار میدهند.
گرایش به جمال و زیبایی آفرینی که نامش هنر است به طور مطلق، در انسان وجود دارد و هیچ کس از این حس خالی نمیباشد و اصولاً علاقه به زیبایی به عنوان یک بعد از ابعاد معنوی ویژه انسان مطرح است و قسمت مهمی از زندگی انسان را زیبایی تشکیل میدهد. انسان زیبایی را در همه شؤون زندگی دخالت میدهد؛ دوست دارد قیافهاش زیبا باشد؛ نامش زیبا باشد؛ لباسش زیبا باشد؛ خطش زیبا باشد؛ خیابانش و شهرش و مناظر جلوی چشمش زیبا باشد و خلاصه میخواهد هالهای از زیبایی تمامی زندگیاش را فراگیرد.
خود قرآن، یکی از جهات آیت بودن آن و نیز یکی از بزرگترین عوامل مؤثر در جهانی شدن آن، عامل زیبایی یعنی
فصاحت و
بلاغت فوقالعاده آن است.
این گرایش در انسان هست؛ میخواهد خلق کند و بیافریند، چیزی را که نبوده است به وجود بیاورد. خلاّقیت و ابداع نیز مثل علم، هم وسیلهای است برای تامین نیازهای زندگی و هم خودش برای انسان هدف و برای ذات خویش مطلوب است. به طور کلی، ابتکار در هر قسمتی، خودش خلق است. ابتکار در برخی کارها به معنای خلق روش است و در برخی به معنای خلق چیز دیگر تا ابتکار در ارائه یک نظریه که به معنای خلق آن است.
(از مرحله واقعی این گرایش، گاه به «حس خداجویی»، «انگیزه کمال مطلق طلبی»، «خدادوستی»، و یا «حبّ الهی» تعبیر میشود. درباره این گرایش، در صفحات بعد توضیحات بیشتر خواهد آمد.)
«عشق» غیر جسمانی ریشه در روح و فطرت انسان دارد و به عنوان برترین تجلّیات روح آدمی و اصیلترین ابعاد وجود اوست. عشق تعلّق
قلب و میل مفرط است و به معنای فرط حبّ و دوستی است. عشق چیزی است مافوق محبتی که در حدّ عادی در همه انسانها وجود دارد؛ چیزی است که انسان را از حالت عادی خارج میکند و توجه او را منحصر به معشوق میکند. عرفا نیز معتقدند عشق امری است که اگر رخ دهد، در انسان وحدت و تمرکز ایجاد میکند؛ یعنی او را از هزاران رشته تعلق جدا کرده، به خدا وصل میکند.
صدرالمتالهین (رحمةالله) میفرماید: عشق حقیقی محبت خداوند و صفات و افعال اوست.
امام خمینی (رحمةالله) میفرماید: فطرت عشق به کمال در همه افراد بشر موجود است، اگر چه در تشخیص کمال و اینکه محبوب و معشوق کیست و کمال حقیقی در چیست با یکدیگر اختلاف دارند. کمال مطلق معشوق همگان است و از آنجا که جز ذات حق کمال و جمال مطلقی در کار نیست، پس همه خواهان و عاشق ذات حق هستد.
«پرستش» یعنی اینکه عشق انسان را به مرحلهای میرساند که میخواهد از معشوق خدایی بسازد و از خود بندهای؛ او را هستی مطلق بداند و خود را در مقابل او نیستی حساب کند. بر این اساس، عشق واقعی از پرستش جدا نیست. انسان هرگاه به چیزی عشق روحانی پیدا کند، این، زنده شدن همان عشق حقیقی به ذات مقدس باری تعالی است که به این صورت پیدا شده. ابراز محبت نسبت به
پروردگار و
خضوع در مقابل او در واقع شیوه ارضای نیاز به پرستش است.
این دستهبندی، که بر اساس یک طرح جامع انجام گرفته، جدیدترین تقسیمبندی از انگیزههای نفس آدمی است که تاکنون مشاهده شده و از همین رو، با توضیح بیشتر به صورت کلی معرفی میشود. (مطالبی که ذیل این عنوان آمده، خلاصهای گزارش گونه از طرح مذکور است که در جلد دوم کتاب
اخلاق در قرآن اثر استاد
آیةاللّه مصباح یزدی، آمده است.)
طبق این طرح، تنها یک «ابر انگیزه» وجود دارد که منشا یا منبع همه انگیزههای نفس آدمی است و انگیزه «حب ذات» یا «خوددوستی» نامیده میشود.
در طرح مذکور، نخست به عنوان اولین و اصلیترین انشعاب از «حبّ ذات»، تمامی انگیزههای نفس به دو نوع کلی تقسیم میشود:
۱. نوع اول شامل همه انگیزههای نفس بجز «خدادوستی» میشود.
۲. نوع دوم نوع منحصر به فرد (انگیزه خدادوستی) است.
انگیزههای نوع اول به سه دسته اصلی با شعبهها و جلوههای گوناگون تقسیم میشود:
الف. انگیزه حبّ بقا: این انگیزه در اصل، ریشه فطری دارد، ولی شکل گرفتن و جهتیابی آن در گرو یک عامل بیرونی و غیرفطری است. یعنی «علم و شناخت» انسان. درجات گوناگون معرفت میتواند موجب ظهور و شکوفایی آن در دو شکل شود:
اول. بر اساس بینش مادی و شناختی نادرست از انسان و جهان، انگیزه حب بقا خود را به صورت حرص به دنیا و آرزوی دراز و محبت شدید به داشتن عمر طولانی نشان میدهد تا آینده محدود دنیوی او را تضمین کند.
دوم. بر اساس شناخت عمیق و صحیح از انسان و جهان و پی بردن به اصالت زندگی اخروی در مقابل زندگی گذرای دنیوی، انگیزه حب به بقای خود را به صورت عدم وابستگی به دنیا و تمایل نسبت به امور اخروی، که تضمینکننده آینده ابدی اوست، نشان میدهد.
ب. انگیزه کمالخواهی (حب کمال): بر اساس این انگیزه، انسان جدای از بقا و استمرار اصل زندگی، به دنبال نوعی افزایش کمّی یا کیفی و یا شکوفایی است و میخواهد چیزهایی را به دست آورد و بهره وجودیاش بیشتر شود.
کمالخواهی انسان دو شعبه عمده دارد و در دو میل نیرومند، بروز میکند و شکوفا میشود:
این انگیزه فطری دارای شعبههای گوناگونی است؛ از قبیل: ریاستطلبی، سلطهجویی حتی بر همه
زمین و کرات آسمانی شخصیتطلبی، استقلالخواهی، میل به احترام یا نگه داشتن حرمت و عزّتطلبی، میل به آزادی و نیز قدرتهایی از قبیل قدرت نفس یا قدرت اراده و تسلط بر خویشتن، یا قدرت بر مهار خواهشها و
هواهای نفسانی و قدرت روحانی حاصل شده از طریق
ریاضت و سرانجام قدرتی که
اولیای خدا در جستوجوی آن هستند؛ یعنی «قدرت لایزال و قدرت مطلق الهی» که از طریق قرب به خدا میخواهد قدرت او شعاعی از قدرت خدا شود و قدرت الهی در او تجلی یابد.
این انگیزه نیز مثل قدرتطلبی ریشه در
حب نفس دارد؛ زیرا علم نیز همچون قدرت، یکی دیگر از ابعاد سهگانه هرم نفس را تشکیل میدهد و انسان چون خود را دوست دارد پس قدرت و علم را نیز دوست دارد. رشد و شکوفایی و توسعه علوم و رشتههای تخصصی و گسترش و غنای فقهی و فلسفی و علمی و آثار آن و نیز اختراعات و اکتشافات و دستاوردهای صنعتی، همه نتایج روح علمطلبی و انگیزه حقیقتجویی انسان است.
دایره این انگیزه بسیار وسیع است و شعبهها و فروع متنوع و گوناگونی پیدا میکند و در کل، میتوان همه آنها را به سه بخش متمایز تقسیم نمود:
منظور، تمایلات ویژهای است که به بدن مربوط میشود و هدف آنها تامین نیازهای مادی و جسمانی انسان است. مهمترین این گرایشها عبارت است از: غریزه تغذیه،
غریزه جنسی، غریزه تشنگی و غریزه دفاع. دو غریزه نخست به شعب و فروع گوناگون و متنوعی تقسیم میشود؛ مثل شهوات و تمایلات گوناگون نسبت به مزهها، طعمها، بوها و رنگهای مطبوع اغذیه.
دوم. جمالدوستی و زیباییطلبی که دارای شاخههای اصلی و شعب فرعی فراوانی است:
الف) جمالهای محسوس که دارای سه شعبه است:
نخست. علاقه به زیبایی طبیعی جمادات و طبیعت بیجان؛
دوم. علاقه به زیبایی موجود در گیاهان، بوستانها و جنگلها؛
سوم. علاقه به جمالی که در حیوانات و انسان وجود دارد و آثار عمیق آن در انسانها و جوامع انسانی به صورتهای گوناگون بروز میکند و در مواردی، سرنوشت زندگی انسان را بکلی دگرگون و احیانا همه نیروی انسانی را در یک جهت خاص، مفید یا مضرّ بسیج مینماید.
ب) جمالهای خیالی که شعرا و دیگر اصناف اهل ذوق و هنر با آنها مرتبطند؛
ج) جمالهای عقلی که
قوه عاقله آن را از نظم و انتظام و کمال موجودات درک میکند؛
د) جمال عرفانی و وجودی، با این بینش که همه هستی زیباست و هر موجودی که کاملتر و از بهره وجودی بیشتری برخوردار باشد، انسان از درک آن بیشتر لذت میبرد. به همین معنا، جمال را به ذات الهی نیز نسبت میدهیم و کسانیکه مشاهدات توحیدی دارند یک باب از مشاهداتشان به اسما و صفات جمال الهی مربوط میشود.
احساساتی است که در ارتباط با یک موجود زنده و ذیشعور دیگر در نفس انسان تحقق مییابد و وی را وا میدارد تا به نفع آن موجود گامی بردارد و یا دست کم، با وی اظهار هم دردی و ترحم و یگانگی کند و به خاطر آنها، انسان از خدمت دیگران لذت میبرد.
عواطف نیز دارای شعبههای گوناگونی است؛ از قبیل: انس نسبت به دوستان، خویشاوندان و یا حتی در برخی شرایط، نسبت به شخص بیگانه، احساس ویژه مادری نسبت به فرزند، احساس خاص پدری، احساس همسر نسبت به همسر، احساسی که انسان نسبت به بیماران، ضعیفان و فقیران پیدا میکند.
این دسته از تمایلات سطحیترین آشکارترین و مرتبه از مراتب نفس را تشکیل میدهد که متاثر از سایر شؤون و خواستههای نفس میباشد. احساسات و انفعالات شامل حالات ذیل میشود:
الف) حالت «
حزن و اندوه: » این حالت انفعالی وقتی در سطح نفس پدید میآید که انسان چیزی را دوست دارد و برای رسیدن به آن تلاش میکند، اما به خواسته خود نمیرسد.
حالت «
شادی» حالتی است در مقابل حالت پیشین که هنگام رسیدن انسان به خواستهاش برای او ایجاد میشود.
ب) حالت «
خوف» حالت انفعالی است که وقتی برای انسان ایجاد میشود که احساس کند خواستههایش به خطر افتاده است و یا متوجه شود که احتمالاً باید از محبوب و مطلوب خود جدا شود و آنچه را که با رنج و تلاش به دست آورده است از دست بدهد.
حالت «
امنیت: » در مقابل حالت پیشین است؛ یعنی وقتی در انسان ایجاد میشود که خطری وی و خواستههایش را تهدید نکند و یا عامل خطرناک و تهدید کنندهای را در پیش رو و مسیر زندگی خویش نیابد.
ج) حالت «
امید» و
دلگرمی به کار که وقتی در نفس انسان حاصل میشود که شخص، تلاشهای خود را در رسیدن به هدف و مطلوب خویش مؤثر تشخیص دهد.
حالت «
یاس» و ناامیدی و
دل سردی از کار، که حالتی است مقابل حالت پیشین و وقتی در نفس انسان ایجاد میشود که انسان تلاشهای مذکور را بیثمر و بیفایده تشخیص دهد.
فراتر و برتر از همه
دلبستگیها، میل نهایی ویژهای در ژرفای وجود انسان نسبت به خدا وجود دارد که متاسفانه برای بسیاری از روانشناسان ناشناخته مانده است. این میل، نه از گونه احساس و نه از گونه عواطف، بلکه از این هر دو نیز لطیفتر و پنهانتر است. و از آنجا که کمال نهایی انسان به آن وابسته است، شکوفا کردن آن نیز اختیاری و به دست خود انسان میسور است.
از انگیزه «خدادوستی» تعبیرهای دیگری نیز میشود؛ مثل «حب الهی»، «میل خداخواهی»، «انگیزه خداجویی»، «انگیزه کمال مطلقطلبی»؛ چنانچه به دلیل ویژگی و امتیاز خاصش نسبت به سایر انگیزههای انسان، گاه از آن به عنوان «فراانگیزه» یاد میشود.
حبّ الهی در
دل انسانها صورتهای گوناگونی دارد و ممکن است به سه صورت مورد نظر واقع شود:
۱. به عنوان یک نیروی محرّک ناآگاهانه که در عمق فطرت انسان و در درون نفس وی جای دارد، هرچند خود انسان از وجود آن غافل است و نسبت به آن توجه ندارد.
۲. حب آگاهانهای که برای افراد متعارف حاصل میشود و همه مؤمنان کم و بیش از آن برخوردارند. این حبی است که اصالتا و ذاتا به بهرهمند شدن از نعمتها و دفع ناملایمات و ثانیا به خداوند قادر تعلق میگیرد.
۳. مرتبه کامل محبت الهی که برای اولیای خدا و کسانیکه مرتبه معرفتشان درباره خدای متعال کامل شده و به اصطلاح عرفانی به مقام «
توحید» رسیدهاند، حاصل میشود و خدا را به خاطر خودش دوست دارند.
آنچه در بالا از محبت نفس نسبت به خدا گفته شد، یک نکته عرفانی و بالاتر از حدّ «روانشناسی متعارف» میباشد. در واقع، میتوان گفت: همین محبت و معرفت یا خدادوستی و خداشناسی فطری است که وی را به سوی یک مقصد نهایی و متعالی میکشاند و در جوار رحمت حق قرار میدهد، هرچند که خود شخص از وجود این عامل نیرومند روانی و نفسانی غافل است و نمیداند این عامل چیست و او را به کدام مقصد حرکت میدهد. به تعبیر دیگر، آنچه انسان به آن آگاهی و توجه دارد «حب ذات» است و محبت فطری «خدادوستی» در عمق آن قرار دارد. به عبارت دیگر، حب ذات پدیدهای است نفسانی و روانی که در عمق آن، خدادوستی مستتر است. خدادوستی از رهگذر حب ذات یا خود دوستی به صورت مخفی و ناآگاهانه نقش خود را ایفا کرده، انسان را به سوی مقاصد متعالی سوق میدهد.
گرچه بحث درباره نیروهای روحی مؤثر در ایجاد انگیزه و ویژگیهای آنها و نیز چگونگی شکلگیری فرایند انگیزش در درون آدمی، از دیدگاه اسلام، بحث خاص خود را میطلبد، ولی از باب نمونه، به یک مورد از سخنان
پیشوایان معصوم (علیهمالسّلام) در اینباره اشاره میشود:
حضرت علی (علیهالسّلام) در
نهجالبلاغه، با بیانی بلند و ژرف درباره
قلب، آنرا عجیبترین عضو بدن آدمی شمرده، به تبیین عناصر متضاد موجود در آن و تعدیل آنها میپردازند:
«لقد علّقَ بنیاطِ هذا الانسان بضعةٌ هی اَعجبُ ما فیه: وذلکَ القلبُ. وذلکَ انّ له مِوادّ اَمِنِ الحکمةِ واضدادا مِن خلافها؛ فاِن سنحَ له الرّجاءُ اذلّه الطّمعُ، واِنهاجَ بِه الطَمعُ اَهلَکَهُ الحِرصُ، واِن ملَکهُ الیاسُ قتلَه الاَسفُ، وان عرضَ له الغضبُ اِشتدّ بِه الغیظُ، واِن اَسعَدَهُ الرِّضی نِسیَ التّحفَُظُ واِن غَالهُ الخَوفُ، واِن اتّسعُ له الامرُ استلبته العِزّة، واِن عضّتُه الفاقةُ شغله البلاءُ، واِن جهدَه الجوعُ قعد به الضّعف، واِن افرَطَ بِه الشّبُع کظّتهُ البِطنة، فکلُّ تقصیرٍ به مضرٌّ، وکلُّ اِفراط له مفسدٌ؛
در درون سینه انسان، قطعه گوشتی آویخته است که عجیبترین اعضای وجود او میباشد و آن قلب اوست. و این شگرفی به دلیل آن است که انگیزههایی از حکمت و ضدش در آن جمع است: هرگاه آرزوها در آن ظاهر شود،
طمع او را ذلیل خواهد کرد و هنگامی که طمع در او به هیجان آید، حرص او را هلاک میکند و هنگامی که یاس مالک او گردد، تاسف او را از پای درمی آورد و هرگاه
غضب بر او مستولی شود، خشمش فزونی میگیرد و هرگاه از چیزی راضی گردد، جانب احتیاطکاری او را به خود مشغول میدارد و هرگاه مصیبتی بر او برسد، بیتابی او را رسوا میسازد و اگر مالی بیابد، بینیازی او را به طغیان وامی دارد و
اگر فقر دامنش را بگیرد، مشکلات او را به خود مشغول میدارد و اگر
گرسنگی پیدا کند، از ناتوانی زمینگیر میشود و اگر پرخوری کند، شکم پری او را به رنج انداخته، راه نَفَس را بر او میبندد و به طور کلی، هرگونه کمبود به او زیاد میرساند و هرگونه زیادی او را فاسد میسازد.»
پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «مبانی انگیزش از دیدگاه اسلام »، تاریخ بازیابی ۹۶/۳/۲۸.