ابن تیمیه (دائرةالمعارفبزرگاسلامی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابن تَیْمیّه، تقیالدین ابوالعباس احمد بن
شهابالدین عبدالحلیم ابن مجدالدین عبدالسلام بن عبدالله بن ابی القاسم محمد بن الخضر بن محمد بن الخضر الحرانی الدمشقی الحنبلی
، از مشاهیر
علمای اسلام (ولادت: دوشنبه ۱۰
ربیع الاول ۶۶۱ - وفات: شب دوشنبه ۲۰
ذیقعده ۷۲۸ق/۲۲ ژانویه ۱۲۶۳-۲۶ سپتامبر ۱۳۲۸م)
این مقاله در صدد دفاع از این فرد نیست، بلکه با توجه به مستندات تاریخی به زوایای مختلف زندگی این فرد و رفتار و کردار او پرداخته است.
ابن تیمیه یکی از شخصیتهای برجسته
اسلام است که در اندیشه دینی و معنوی عصر خود و اعصار بعد از خود اثر بسیار مهمی داشته و از افراد معدود بحثانگیز و مورد
مناقشه در سرتاسر قرون بعد از زمان خویش بوده است.
حیات علمی و اجتماعی و سیاسی او سرشار از
مقاومت و مبارزات سرسختانه در برابر مخالفان است.
او زندگی سادهای داشت و برادرش مسئول تأمین مخارج زندگی وی بود
.
ابن تیمیه در زمانی که
رعب و
وحشت مغول هنوز بر سراسر عالم اسلام مستولی بود، به پاخاست و
مسلمانان را به پایداری در برابر
مغولان و
جنگ با آنان فرا خواند.
اهمیت این عمل او تا آنجاست که میتوان گفت: وی در پیروزی
ممالیک مصر بر سپاهیان مغول سهمی بزرگ داشته است، و از این حیث میتوان او را عالم دینی کمنظیری در
جهان اسلام به شمار آورد.
ابن تیمیه در شهر
حران که در آن زمان از مراکز تعلیمات مذهب حنبلی بود، متولد شد.
.
این شهر به گفته
یاقوت قصبه بلاد مُضَر و بر سر راه
شام و موصل و روم (آسیای صغیر)، در کنار
نهر معروف به جلاب، واقع بوده و تا شهر رها (اورفه) یک روزه راه و تا شهر رقه دو روزه راه فاصله داشته است.
حران که اکنون از شهرهای ویران
ترکیه است، در روزگاران گذشته شهری باشکوه و دارای فرهنگی درخشان بوده، و
ابن تیمیه خود بارها در تصانیفش آن را مرکز
صابئه و
بت پرستان و
فلاسفه خوانده است.
آباء کلیسا هم آن را هِلِنوپولیس یا شهر
کفار و
مشرکان خواندهاند.
شهر حران در سالهای پیش از
تولد ابن تیمیه و در سالهای کودکی او همواره در معرض
تهدید حملات مغول بوده است.
ابن کثیر میگوید که در ۶۶۷ق/۱۲۶۹م، هنگامی که
ابن تیمیه بیش از ۶ سال نداشته است، مردم حران از
ترس حمله مغول شهر را ترک کردند.
از آن جمله
شهابالدین عبدالحلیم پدر ابن تیمیه که از علمای دینی بزرگ شهر بود، در همین سال به همراه خانواده خویش روانه
دمشق شد.
در همین
سفر گردونهای که کتابخانهاش را بر آن بار
کرده بود، در
ریگ فرو رفت و به زحمت زیاد توانستند آن را بیرون بکشند.
چون پدر
ابن تیمیه، روحانی حنبلی
مذهب بود، فرزند خود را به مدارس حنابله فرستاد تا
فقه حنبلی را فرا گیرد
. برای همین او در
فقه، پیرو
مذهب حنبلی و در
کلام، طریقت سلفیان را برگزید
.
از
خانواده ابن تیمیه در حران در قرن ۶ و ۷ق/۱۲ و ۱۳م افراد برجستهای در مذهب حنبلی شهرت یافتهاند.
نخستین فرد معروف این خانواده که به «
ابن تیمیه» مشهور شده،
فخرالدین خطیب محمد بن خضر (۵۴۲ -۶۲۱ یا ۶۲۲ق/۱۱۴۷ - ۱۲۲۴ یا ۱۲۲۵م) است.
در
وجه تسمیه او گفتهاند که پدر یا
جد (مادری) وی در سفر
حج در تَیْماء دخترک زیبایی دید و هنگامی که از سفر به
وطن بازگشت،
دختر نوزاد خویش را شبیه آن دختر تیمایی یافت، پس او را تیمیه نامید. از این رو فرزندان آن دختر به
ابن تیمیه معروف شدند.
این فخرالدین عموی جد
مجدالدین ابن تیمیه (۵۹۰ -۶۵۲ق/۱۱۹۴- ۱۲۵۴م) است که از فقهای بزرگ حنبلی و صاحب تألیفات بوده است.
پسر مجدالدین، شهابالدین عبدالحلیم (۶۲۷ -۶۸۲ق/۱۲۳۰-۱۲۸۳م)، پدر تقیالدین
ابن تیمیه است که او نیز از فقهای معروف حران و «شیخ البلد» و
خطیب و
حاکم آن بوده است.
وی در شهر دمشق رئیس دارالحدیث السکریه (واقع در کوی قصاعین = کاسهگران) و در جامع این شهر صاحب کرسی بود و روزهای
جمعه در آنجا
سخنرانی می
کرد.
تقیالدین
ابن تیمیه پرورش علمی و دینی خود را ابتدا در محیط علمای حنبلی دمشق تکمیل
کرد.
از شیوخ او میتوان
ابن عبدالدائم، علی بن احمد بن عبدالدائم بن نعمة المقدسی الحنبلی (د ۶۹۹ق/ ۱۳۰۰م)، مجد بن عساکر (د ۶۶۹ق/۱۲۷۱م)، یحیی بن الصیرفی (د ۶۹۶ق)، قاسم اربلی (د ۶۸۰ق)، و
ابن ابی الیسر (د ۶۷۲ق/۱۲۷۳م)، شمسالدین ابوالفرج عبدالرحمان بن ابی عمر محمد بن احمد بن محمد
ابن قدامة المقدسی الحنبلی (د ۶۸۲ق)، مسلم بن علان شمس الدین ابوالغنائم دمشقی (۶۸۰ق)، ابراهیم بن الدرجی (د ۶۸۱ق)، زینالدین
ابن المنجا ابوالبرکات تنوخی حنبلی (د ۶۹۵ق) و دیگران را نام برد.
ابن تیمیه در اکثر علوم متداول زمان خود از فقه و
حدیث و
اصول و کلام و
تفسیر متبحر بود و در
فلسفه و
ریاضیات و
ملل و نحل و عقاید
ادیان دیگر مخصوصاً
مسیحیت و
یهود نیز اطلاعات فراوان داشت و این معنی در سرتاسر آثار و تصانیف او مشهود است.
ابن تیمیه ۱۷ ساله بود که در فقه حنبلی به درجه
اجتهاد رسید و قاضی المقدسی (۶۹۹ ه/۱۳۰۰م) به وی اجازه
فتوا در فقه حنبلی داد
.
و پس از مطالعه و تبحر در
مذاهب دیگر فقهی، فتواهایی داد که با فتاوی
مذاهب اربعه اختلاف داشت و بدین سان، استقلال
رأی و نظر آزاد خود را در فقه به ثبوت رسانید.
هنوز به ۲۰ سالگی نرسیده بود که اهلیت و شایستگی فتوا و
تدریس را به دست آورد و پس از
فوت پدرش (۶۸۲ق) از آغاز سال ۶۸۳ (دوشنبه دوم
محرم) در دارالحدیث سکریه به تدریس پرداخت.
ابن عماد نام این مدرسه را تنگزیه ذکر
کرده که در بزوریه دمشق واقع بوده است، ولی ظاهراً قول
ابن کثیر درستتر است.
در تشریفات شروع به تدریس، جمعی از علمای درجه اول دمشق، مانند قاضی القضاة بهاءالدین شافعی، شیخ تاجالدین فزاری شیخ
شافعیان، شیخ زینالدین
ابن المرحل و زینالدین
ابن المنجا الحنبلی حضور داشتند.
ابن تیمیه با آنکه جوانی ۲۲ ساله بود، حاضران را با قدرت علمی و حسن بیان خود شگفتزده
کرد، و تاجالدین فزاری آن درس را نوشت.
پس از آن در
روز جمعه ۱۰
صفر ۶۸۳ق/۲۸ آوریل ۱۲۸۴م در
جامع اموی دمشق پس از
نماز جمعه به
منبر رفت و شروع به
تفسیر قرآن کرد. ظاهراً این منبر یا کرسی همان کرسی پدرش عبدالحلیم بود. از آغاز قرن هشتم، برخی تفکرات وی باعث شد تا در زندگی خود دچار شرایط سخت شود. وی در آن سالها عقیده
تشبیه و
تجسیم و جهت داشتن
خداوند را مطرح
کرد. وقتى ساکنان شهر «
حماة»
از او درباره تفسیر آیه «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» پرسیدند، وى در تفسیر آن جایگاهى براى خداوند در
عرش تعیین
کرد. چنانکه در دیگر فتاوای وی نیز مشهود است، وی قائل به جسمانیّت خداوند بلاکیف بوده و این نظر را به
اهل حدیث و ظاهرگرایان نسبت داده است
. این
تفکر باعث شد تا قاضی وقت، او را در سال ۷۰۵ه.ق در دادگاه، محکوم و به زندان فرستاد. بعد از دو سال، از زندان آزاد شد و مجدداً به نشر عقاید خود پرداخت. پافشاری دوباره
ابن تیمیه بر عقاید خود، سبب شد قضات هر چهار مذهب، حکم دستگیری و زندان
کردن او را صادر کنند و در سال ۷۲۱، دوباره محکوم به زندان شد و سرانجام در سال ۷۲۸، در زندان قلعه دمشق درگذشت
.
ابن تیمیه به زودی بر اثر قدرت بیان و وسعت
دانش و
زهد و
عبادت خود مشهور گردید و از مراجع مهم
فتوا در زمان خود شد. هنگامی که ۳۰ ساله بود به وی پیشنهاد قاضیالقضاتی داده شد؛ اما نپذیرفت
.
ابنتیمیه هیچگاه از نوشتن و تصنیف فارغ نبود، حتى در زندان همواره به نوشتن اشتغال داشت و نیز بسیار سریع مىنوشت. برخی شمار مصنفات او را تا ۳۰۰ جلد نوشته و
ابن شاکر فهرست آثار او را در فوات الوفیات آورده و افزوده است که فتاوی وی را که در مدت ۷ سال اقامتش در
مصر صادر
کرده بود، در بیش از ۳۰ مجلد گرد آوردهاند
وی همچنین مقالات و نامههای بسیاری را با استفاده از زغال در زندان به رشته تحریر درآورد
.
«مجمع الرسائل»، «اقتداء السیره المستقیم»، «التوسل والوسیله»، «عده الدلاله فی عموم الرساله» «منهاج السنة النبویة» «تفسیر سورة الاخلاص»، «تفسیر المعوذتین» از مهمترین آثار وی بهشمار میروند
. علاوهبر این کتب، «الحسبه فی الاسلام» و «السیاسة الشرعیه فی الاصلاح الراعی و الرعیة» از جمله کتابهایی است که محققین، هنگام مطالعه افکار اقتصادی وی بدانها مراجعه میکنند. البته
ابنتیمیه در کتب دیگر خود یعنی «فتوا» و «رسائل» هم موضوعاتی را مطرح
کرده که شایسته مراجعه است.
تاکنون محققین بسیاری پیرامون تفکرات اقتصادی
ابنتیمیه آثاری از خود برجای گذاشتهاند
. که از میان آنها میتوان به هنری لاوست (H. Laoust)، الیاس احمد (۶۶۵)، منذر قهف (۶۶۷)، محمد المبارک (۱۴۹)، شیروانی (۶۶۶)، نجاةالله صدیقی و ... اشاره
کرد .
در ۶۹۳ق/۱۲۹۴م واقعه عساف نصرانی اتفاق افتاد. جمعی در محضر
قاضی گواهی دادند که عساف به
حضرت رسول (ص) ناسزا گفته است.
ابن تیمیه و شیخ زینالدین فارقی، شیخ دارالحدیث، به عزالدین ایبک نایب السلطنة دمشق
شکایت کردند و در شهر
آشوب بر پا شد.
نایب السلطنه
ابن تیمیه و فارقی را گرفت و زد و در «عذراویّه» به
زندان انداخت. عساف را نیز به مجلس
محاکمه کشید؛ او در
محکمه ثابت
کرد که گواهان با او دشمنی دارند.
عساف
تبرئه شد و
ابن تیمیه و فارقی هم از زندان آزاد گشتند و رضایتشان جلب شد.
ابن تیمیه به همین مناسبت کتاب
الصارم المسلول علی ساب الرسول (یا شاتم الرسول) را تألیف
کرد.
ابن تیمیه از چهارشنبه ۱۷
شعبان ۶۹۵ق/۲۰ ژوئن ۱۲۹۶م پس از وفات زینالدین
ابن المنجا (در چهارم
شعبان همان سال) به جای او که شیخ
حنابله بود، متصدی تدریس مدرسه «الحنبلیه» دمشق گردید و درس خود را در حلقه عماد بن المنجا به شمسالدین بن فخر بعلبکی واگذار
کرد.
او معتقد به عقاید انحرافی و مخالف عقاید عموم مسلمین مانند تجسیم،
حرمت زیارت قبور اولیا، حرمت
استغاثه به
ارواح اولیای خدا، حرمت
شفاعت، حرمت
توسل و... بود و برای اینکه مردم عوام آنها را بپذیرند آن عقاید را به سلف نسبت میداد لکن
شهرستانی – از علمای
اهل سنت- ادعای
ابن تیمیه درباره مذهب سلف راتکذیب
کرده و میگوید: سپس گـروهـی از مـتـاخرین این سخن را به گفتههای سلف اضافه
کرده میگویند: در این
آیات باید هـمـان ظـاهر بدوی آنها را گرفت و
تفسیر آنها درست به همان نحو باید باشد که وارد شده، بدون هـیـچ تـاویلی یا توقفی در آن چه ظاهر است همانگونه که
ابن تیمیه تفسیر
کرد ولذا اینها گرفتار تـشبیه کامل شدند و این خلاف عقیده سلف است. این تشبیه کامل و خالص قبل از این تنها در میان
یهودیان بود؛ البته نه همه آنان، بلکه فقط یک یا دو گروه از آنها، که الفاظ زیادی در
تورات یافتند که دلالت بر آن میکند.
پس از آنکه افکار و عقاید
ابن تیمیه به علمای عصرش رسید جنجالی در میان علما بر پا شد و با او به مخالفت برخاستند و علمای آن عصر متفق شدند، اگر وی دست از عقائد باطلش برندارد او را
زندانی کنند. در آن جلسه عقاید خود را ابراز نمود. به حکم
قاضی او را چند روز در برجی
حبس کرده و سپس او را به حبس معروفی به نام «جب» منتقل ساختند.
ابن تیمیه در سال ۷۲۰ ه. ق در
شام، کرسی تدریس و
افتاء را بر عهده گرفت و در آن جا نیز فتاوا و عقاید نادر خود را مطرح نمود. این خبر به گوش علما و
قضات و دستگاه حاکم رسید؛ در نتیجه او را از فتوا دادن منع کردند و او را به مدت پنج ماه زندانی کردند.
در سال ۷۲۶ه. ق باز به سبب فتوای شاذ و اصرار بر افکار خود و نشر آن، در همان قلعه سابق محبوس و تحت نظر قرار گرفت. در آن مدت مشغول تصنیف شد، ولی پس از مدتی از نوشتن و مطالعه ممنوع شد و هر نوع کتاب، قلم و دواتی از او گرفته شد.
در ۶۹۷ق در زمان سلطنت ملک منصور لاجین سلحداری برخی از قلاع و استحکامات کیلیکیه یا ارمنستان صغیر به دست سپاه مصر
فتح شد.
خبر این فتح در
رمضان به دمشق رسید و
ابن تیمیه به همین مناسبت در روز جمعه ۱۷
شوال «میعادی» ترتیب داد و در آن درباره
جهاد و ترغیب
مسلمانان به آن سخنرانی
کرد.
ابن کثیر این میعاد را باشکوه و پرجمعیت وصف
کرده است.
مقصود از «
میعاد» سخنرانیهایی دینی و ارشادی بود که به مناسبت وقایع مهم از طرف
علمای دین ترتیب داده میشد.
به گفته
ابن شاکر
ابن تیمیه کتاب
العقیدة الحمویة الکبری را در ۶۹۸ق میان
نماز ظهر و
عصر در پاسخ سؤالاتی که درباره مسائل کلامی از او
کرده بودند، نوشت.
این رساله که در آن به
مذهب کلامی اشعری حمله شده بود،
جنجال سختی برانگیخت و این در اواخر سلطنت ملک لاجین بر مصر و رفتن قبچق نایب السلطنه دمشق نزد مغول بود. به همین سبب
ابن تیمیه را به محضر قاضی احضار کردند.
قاضی القضاة
حنفیه در دمشق جلالالدین احمد بن حسان بن انوشروان رازی (د ۷۴۵ق/۱۳۴۴م) و قاضی القضاة شافعیان امامالدین عمر بن عبدالرحمان قزوینی برادر جلالالدین قزوینی
خطیب دمشق بود.
هنری لائوست در شرح حال و
عقاید ابن تیمیه،
قاضی القضاة حنفیه را با جلالالدین محمد بن عبدالرحمان قزوینی که برادر امامالدین عمر بن عبدالرحمان مذکور است، اشتباه
کرده است.
به گفته همه مورخان قاضی حنفیه در آن وقت همان جلالالدین احمد رازی بوده است.
ابن تیمیه از حضور در مجلس قاضی امتناع
کرد و امیر سیفالدین جاغان که در آن هنگام با نفوذترین
امیر دمشق بود، به یاری
ابن تیمیه برخاست و مخالفان او را که در شهر غوغا برپا
کرده بودند، مضروب ساخت و
فتنه را فرو نشاند.
پس از این واقعه
ابن تیمیه در روز جمعه میعادی ترتیب داد و به
تفسیر پرداخت و روز شنبه از
صبح تا پاسی از
شب در حضور قضات به بحث درباره مضامین العقیدة الحمویة پرداخت و کسی نتوانست بر او خرده بگیرد.
امامالدین قاضی
شافعیه گفت: «هر کس درباره
ابن تیمیه سخنی بگوید، من
دشمن او هستم» و جلالالدین قاضی حنفیه گفت: «هر کس درباره شیخ سخن بگوید، او را
تعزیر خواهم
کرد».
ابن تیمیه پیش از آن در مجلس محاکمه حاضر نشده بود و به قاضی گفته بود که او حق دخالت در اعتقادیات ندارد و مأموریت او فقط فصل دعاوی است.
در ۶۹۹ق/۱۲۹۹م غازان، ایلخان مغول در
ایران، به قصد تسخیر
شام لشکرکشی
کرد و در جنگی که در ۲۷
ربیع الاول /۲۲ دسامبر با ملک ناصر قلاوون سلطان مصر
کرد، بر او پیروز شد.
مردم دمشق از بیم مغول شهر را ترک کردند.
ابن تیمیه با جمعی از
علما برای گرفتن
امان نزد غازان رفتند.
غازان گفت من به مردم شهر امان دادهام،
اما شهر دستخوش
انقلاب و آشوب گردید و شهرک صالحیه به دست مغولان
قتل و
غارت شد.
قلعه دمشق پایداری
کرد و تسلیم نشد.
ابن کثیر میگوید:
ابن تیمیه به نایب قلعه که ارجواش نام داشت، پیغام داد که
قلعه را تسلیم نکند،
اما
دواداری میگوید:
ابن تیمیه برای
صلح میان مغول و فرماندار قلعه به قلعه رفت، ولی ارجواش موافقت
نکرد.
ابن تیمیه برای جلوگیری از قتل و غارت باز به دیدار غازان رفت، ولی سعدالدین ساوجی و خواجه رشیدالدین فضل الله به او اجازه ملاقات ندادند و گفتند که هنوز مال مهمی از مردم شهر عاید غازان نشده است.
باز دواداری مینویسد که
ابن تیمیه درباره
اسیران مسلمان به خیمه بولای یکی از فرماندهان
سپاه مغول رفت.
بولای به او گفت که مردم دمشق قاتلان
امام حسین علیهالسلام هستند، و
ابن تیمیه پاسخ داد که قاتلان امام حسین در
کربلا همه از مردم
عراق بودند و کسی از مردم دمشق در آنجا نبود، و آن قدر با بولای سخن گفت تا
خشم او را فرو نشاند.
در ۲۰ شوال ۶۹۹ق/۹ ژوئیه ۱۳۰۰م نایب السلطنه دمشق، جمالالدین آقوش افرم، به جنگ
دُروزیان ساکن در جبال کسروان
لبنان رفت، زیرا دروزیها مغولان را در جنگ با مصریان یاری داده بودند.
ابن تیمیه هم با جمعی از داوطلبان (متطوعه) در این سفر جنگی همراه آقوش بود.
به گفته
ابن کثیر رؤسای دروز در این جنگ نزد
ابن تیمیه آمدند. او با ایشان بحث
کرد و راه راست را به ایشان نمود و آنان را وادار به
توبه کرد.
حمله به جبال کسروان در ۷۰۵ق/۱۳۰۵م تجدید شد و
ابن تیمیه در آن شرکت فعال داشت.
بدین گونه
ابن تیمیه با دخالت در کارهای سیاسی و سختگیری در
امر به معروف و
نهی از منکر شخصیت قوی خود را به ثبوت رسانید.
حضور او در همه وقایع مهم سیاسی و اجتماعی و دینی دمشق مشهود بود، چنانکه در ۷۰۱ق/۱۳۰۲م جعلی بودن نامهای را که
یهودیان مدعی بودند،
حضرت رسول با آن نامه
یهودیان خیبر را از ادای
جزیه معاف داشته است، ثابت
کرد.
همچنین به اقامه
حد و تعزیر پرداخت و مخالفان خود را به سکوت واداشت.
مخالفان نیز گاه بر ضد او دست به
توطئه میزدند، چنانکه در ۷۰۲ق نامهای به دست نایب السلطنه دمشق رسید که در آن
ابن تیمیه، قاضی شمسالدین
ابن الحریری و جمعی از امرا و خواص، نایب السلطنه را
متهم به ارتباط با دربار مغول می
کرد، ولی به زودی مزور بودن نامه معلوم شد و جاعلان به مجازات رسیدند.
در همین سال (۷۰۲ق)
جنگ معروف شقحب میان غازان و سپاه
مصر و
شام درگرفت که به شکست غازان منتهی شد.
ابن کثیر
میگوید که بعضی از مردم در جنگ با غازان مردد بودند، زیرا از یک سو غازان و سپاه او
اسلام آورده بودند و از سوی دیگر با
امام مسلمانان بیعت نکرده بودند تا
باغی و
طاغی بر امام به شمار آیند، ولی
ابن تیمیه غازان و سپاه او را چون
خوارج شمرد و گفت: خوارج نیز با
علی و پس از آن با
معاویه جنگیدند و خود را برای
خلافت سزاوارتر از آن دو شمردند. غازان هم علاوه بر آنکه
ظالم است، خود را سزاوارتر از دیگران برای
امامت میداند.
سپس گفت: اگر دیدید که من در سپاه غازان هستم، بیدرنگ مرا بکشید.
مردم از بیم مغول از شهر خارج شدند، و
ابن تیمیه نیز از شهر بیرون رفت؛ مردم پنداشتند که او نیز گریخته است، اما او به اردوی ملک ناصر قلاوون رفت و او را به
جهاد و حرکت به سوی دمشق ترغیب
کرد و
سوگند خورد که سپاه ناصر پیروز خواهد شد.
امیران ناصر به او گفتند که «ان شاءالله» بگوید، او گفت: «ان شاءالله تحقیقاً لا تعلیقاً».
نبرد شقحیب در
ماه رمضان اتفاق افتاد.
ابن تیمیه
فتوا داد که مسلمانان جنگجو
افطار کنند.
ملک ناصر به او پیشنهاد
کرد که با او در یک صف باشد، ولی او گفت که سنت اقتضا میکند که او در صف قوم خود، یعنی صفوف اهل شام باشد.
مقریزی و
تغری بردی از شرکت او در این جنگ چیزی نگفتهاند، ولی
ابن کثیر
و
ابن شاکر بر همکاری آشکار او در این جنگ تأکید
کردهاند.
در
رجب ۷۰۴ق
ابن تیمیه مردی به نام ابراهیم قطان مجاهد را که
حشیش میخورد و سبیلی پرپشت و
دلقی بلند و
ناخنهای دراز داشت، گرفت، دلق بلندش را پاره
کرد و فرمان داد تا
سبیل و ناخنهایش را بزنند و او را واداشت تا از حشیش و دیگر
محرمات توبه کند؛ همچنین با شخص دیگری به نام شیخ محمد خباز بلاسی نیز چنین
کرد و او را از
تعبیر خواب و دیگر چیزها که بر پایه
علم نیست،
منع کرد.
در همین سال
ابن تیمیه به مسجد نارنج (یا مسجد التاریخ) در جوار مصلای شهر دمشق رفت و سنگی را که میگفتند: اثر پای حضرت رسول بر آن هست و مردم به آن
تبرک میجستند، شکست و گفت تبرک و بوسیدن آن
جایز نیست.
عوام از این کار او به خشم آمدند و
شکایت به
سلطان مصر بردند. از مصر جواب آمد که اگر امر چنان است که
ابن تیمیه میگوید، کار او درست بوده است و اگر خلاف آن ثابت شود، باید
سزای آن را ببیند.
در ۷۰۵ ق
ابن تیمیه با فقرای احمدیه درافتاد. فقرای احمدیه نمایشهای عجیب میدادند و در
آتش میرفتند و
مار میخوردند.
ابن تیمیه در حضور نایب السلطنه در قصر ابلق بر ایشان اعتراض
کرد و گفت: اگر راست میگویند باید پیش از رفتن به آتش بدن خود را با
سرکه و
اشنان خوب بشویند و افزود که کارهای ایشان
شیادی، و بر خلاف
کتاب و
سنت است.
سرانجام موافقت شد که آنها را از اینگونه نمایشها منع کنند و وادارشان سازند که
طوقهای آهنین را از گردن خود باز کنند.
ابن تیمیه درباره این
واقعه و
مناظرات خود با این
فرقه که آنها را
رفاعیه (پیروان شیخ
احمد بن رفاعی) و
بطائحیه میخواند، رسالهای تألیف
کرده است.
این رساله به نام «مناظرة
ابن تیمیة العلنیّة لدجاجلة البطائحیّة الرفاعیّة» در مجموعة الرسائل و المسائل
به چاپ رسیده است.
در همین سال محاکمه
ابن تیمیه بر سر
عقاید او و مخصوصاً آنچه در العقیدة الواسطیة آورده بود، پیش آمد.
دواداری داستان این محاکمه و دلایل آن را به تفصیل ذکر
کرده است.
خلاصه آن این است که
ابن تیمیه در ۷۰۳ق،
فصوص الحکم محییالدین ابن عربی را مطالعه
کرد و آن را با عقاید خود مخالف یافت و شروع به
لعن و
سبّ محییالدین و پیروان او
کرد و کتابی به نام النصوص علی الفصوص در رد آن نوشت.
بعد آگاه شد که شیخ ابوالفتح نصر بن سلیمان منبجی مقری (د ۷۱۹ق/۱۳۱۹م) که امیر بیبرس جاشنگیر سلطان مصر بسیار به او عقیده داشت و شیخ کریمالدین، شیخ
خانقاه سعید السعداء در قاهره، از پیروان و معتقدان محییالدین
ابن عربی هستند، پس به هر دو نامه نوشت و در آن نامهها
ابن عربی را سخت نکوهش
کرد (نامه مفصل وی به نصر منبجی در مجموعة الرسائل و المسائل،
به طبع رسیده است).
این نامه مؤدبانه است، ولی در آن به عقاید محییالدین و
صدرالدین قونوی و
عفیف تلمسانی و
ابن سبعین سخت تاخته و آنان را
کافر خوانده است.
نصر منبجی از این
نامه سخت به خشم آمد و به واسطة تقرب و احترامی که نزد امیر بیبرس جاشنگیر داشت، قاضی زینالدین علی بن مخلوف بن ناهض مالکی (د ۷۱۸ق) قاضی مالکیان در قاهره را واداشت تا از بیبرس بخواهد که
ابن تیمیه را به مصر فراخواند تا او را محاکمه کنند و به توبه و بازگشت از عقایدش وادارند.
در این میان در ۸ رجب ۷۰۵
بحث و
مناقشه دربارة العقیدة الواسطیة پیش آمد و پس از چند جلسه مذاکره عقیده شیخ پذیرفته شد. اما در آن اوان شیخ جمالالدین ابوالحجاج یوسف مزی (د ۷۴۲ق/۱۳۴۱م) فصلی از کتاب افعال العباد
بخاری را در رد بر
جهمیه میخواند.
شافعیان گمان بردند که روی سخن با ایشان است و به قاضی نجمالدین ابوالعباس احمد بن صصری قاضی شافعیان شکایت بردند.
ابن صصری مزی را به
زندان انداخت. این امر بر
ابن تیمیه گران آمد و به زندان رفت و مزی را از زندان آزاد ساخت.
ابن صصری
مقاومت و
تهدید به
استعفاء کرد.
ابن تیمیه به نایب السلطنه شکایت برد و او فرمان داد که کسی درباره عقاید سخن نگوید.
به مصر خبر رسید که نایب السلطنة دمشق
ندا در داده است که هر کس درباره عقیده
ابن تیمیه سخنی بگوید، به
دار آویخته میشود.
پس قاضی شمسالدین
ابن عدلان کنانی مصری قاضی معتبر و بنام شافعیان (د ۷۴۹ق) سخت برآشفت و با قاضی علی بن مخلوف مذکور بر ضد
ابن تیمیه به پا خاست.
در نامهای که در ۵
رمضان به
دمشق رسید، سلطان فرمان داده بود که
ابن تیمیه و قاضی
ابن صصری را برای آنچه در محاکمه
ابن تیمیه در ۶۹۸ق در خصوص رسالة العقیدة الحمویة روی داده بود، یعنی برای
تحقیق و کشف
حقیقت، به مصر بفرستند.
پس
ابن تیمیه را با برادرش
شرفالدین عبدالرحمان و
ابن صصری به مصر فرستادند.
روز
پنجشنبه ۲۳ رمضان ۷۰۵ق/۱۸ آوریل ۱۳۰۵م مجلس محاکمهای در قلعه جبل قاهره با حضور امرا،
قضات و
فقها تشکیل شد.
قاضی
ابن عدلان درباره عقیده شرعی او ادعانامهای بیان
کرد.
ابن تیمیه شروع به
خطبه کرد؛ به او گفتند که او را برای خطبه نیاوردهاند، برای محاکمه آوردهاند، و باید به ادعانامه پاسخ دهد.
ابن تیمیه پرسید که این
دعوی نزد چه کسی طرح خواهد شد، یعنی
قاضی کیست، گفتند: زینالدین علی بن مخلوف.
ابن تیمیه گفت:
حکم او در این باره
جایز نیست، زیرا او طرف دعوی و
خصم او و خصم مذهب اوست.
قاضی او را به دلیل پاسخ ندادن محکوم به زندان
کرد، و با برادرش در حارة الدیلم به زندان افکندند و
ابن صصری را با
خلعت و حکم قضا روانه دمشق کردند و نامهای به او دادند که بر منبر جامع دمشق بخوانند و مردم را از اعتقاد به
فتواهای ابن تیمیه بازدارند و حنابله را مجبور به بازگشت از عقاید او کنند.
میگویند: چون در آن مجلس حکم به زندانی شدن او کردند،
ابن تیمیه این
آیه را برخواند: رَبَّ السَّجْنُ اَحَبُّ اِلَیَّ مِمّا یَدْعونَنی اِلَیْه....
دواداری نامهای را که بر ضد حنابله و
ابن تیمیه، برای خواندن در جامع دمشق نوشته شده بود، آورده است.
در این نامه
ابن تیمیه را به سبب اعتقادش به
تجسم و بودن
خداوند در بالا و نیز
عقیده به صوت و حرف بودن
قرآن و
قدمت آن متهم ساخته و حکم
کردهاند که اگر
حنبلیان از این عقاید دست برندارند، باید از مناصب خود برکنار شوند.
در شب
عید فطر سال ۷۰۶ق امیر سلار نایب السلطنة مصر قضات شافعی و مالکی و حنفی را با جمعی از فقها احضار
کرد تا درباره آزاد
کردن ابن تیمیه از زندان بحث کنند.
بعضی از حضار برای خروج او از زندان شروطی قائل شدند، از جمله آنکه
ابن تیمیه از بعضی عقاید خود دست بردارد و خواستند تا
ابن تیمیه به آن مجلس بیاید و با ایشان گفت و گو کند، ولی
ابن تیمیه حاضر نشد و مجلس به جایی نرسید.
در
روز جمعه ۱۴ صفر ۷۰۷ق/۱۵ اوت ۱۳۰۷م قاضی القضات بدرالدین محمد بن ابراهیم بن سعدالله کنانی شافعی، معروف به
ابن جماعه (د ۷۷۳ق/۱۳۳۳م) در زندان قلعة الجبل در قاهره با
ابن تیمیه ملاقات
کرد.
ابن تیمیه تصمیم خود را بر ماندن در زندان به اطلاع او رسانید.
در
جمعه ۲۳
ربیع الاول همین سال امیر حسامالدین مهنا بن ملک عیسی، معروف به ملک العرب (د ۷۳۵ق) که به قاهره رفته بود، خود به زندان
ابن تیمیه رفت و او را
سوگند داد که با او از زندان بیرون بیاید و به خانه امیر سلار بروند.
در خانه امیر سلار میان او و بعضی از فقها
مباحثه درگرفت و تا شام طول کشید و
ابن تیمیه شب را در خانه سلار گذرانید.
روز یکشنبه به حکم سلطان اجتماع دیگری تشکیل شد، ولی قضات در آن مجلس حاضر نشدند، زیرا از بحث با
ابن تیمیه
بیم داشتند.
امیر حسامالدین مهنا میخواست
ابن تیمیه را با خود به دمشق ببرد، ولی سلار گفت: بهتر است او در مصر بماند تا مردم
فضل و
دانش او را ببینند.
برخی از اهل سنت
ابن تیمیه را فردی بدعت گو،
گمراه، گمراه کننده و افراط گر مـی دانند؛
عبدالکافی در مقدمه کتابش مینویسد:
ابن تیمیه بدعتهایی در
اصول عقاید ایجاد
کرد و ارکان و پایههای
اسلام را خراب
کرد اینها همه بعد از آن بود که او خود را زیر پـوشـش تبعیت از
کتاب و
سنت پنهان
کرد و اظهار
کرد که به سوی حق دعوت و به
بهشت هـدایـت مـی کند. ولی از تبعیت سرباز زد و به بدعت گویی پرداخت. او با مخالفت با
اجماع از
جماعت مسلمین جـدا شـد.
ابوبکر حصینی درباره
ابن تیمیه میگوید: «پس بدان که من نظر کردم در سخن این
خبیث که در
قلب او
مرض گمراهی است، کسی که از مشتبهات
قرآن و سنت با هدف ایجاد فتنه تبعیت میکند، و کسی که گروهی از عوام و غیره که خداوند اراده هلاکتشان
کرده او را متابعت
کردهاند، در او چیزهایی دیدم که
قدرت گفتن آن را ندارم... ؛ چرا که در آنها
تکذیب پروردگار عالمیان است...» .
ابن حجر میگوید: درباره
ابن تیمیه بین مردم و
علما اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی او را به تجسیم نسبت میدهند، به سبب آنچه که در عقیده
حمویه و
واسطیه و غیره ذکر
کرده، مانند این قولش که معتقد بود خداوند دارای صفات حقیقی،
دست،
پا،
ساق و
صورت میباشد و او به ذاتش بر عرش قرار دارد!. .. برخی او را
زندیق و بی دین میدانند؛ به سبب قولی که میگوید: نباید از
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) کمک خواست و چنین درخواستی از عظمت نبی اکرم (صلی الله علیه وآله) میکاهد و او با این سخنش از تعظیم پیامبر صلی الله علیه
آله منع میکند.
ابن حجر میافزاید: برخی به
ابن تیمیه را به خاطر نسبتهای ناروایی که به حضرت علی علیهالسّلام داده، نسبت نفاق میدهند؛ او با این سخنان به علی
السلام جسارت
کرده است و به همین سبب علما او را منافق دانستهاند؛ زیرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله) درباره
علی(علیه السلام) فرمود: "لا یبغضک الا منافق"؛ جز
منافق کسی
بغض و دشمنی تو را به دل ندارد.
حسن بن علی سقاف نیز میگوید: «
ابن تیمیه کسی است که او را شیخ الاسلام مینامند و گروهی نیز به کلماتش استدلال میکنند؛ در حالی که او
ناصبی و دشمن علی است و به
فاطمه (علیهاالسّلام) نسبت
نفاق داده است.»
محمد العلاء البخاری- از علمای اهل سنت- تصریح به کفر
ابن تیمیه
کرده و به آن
فتوا داده است؛
شوکانی در این باره میگوید: «صرح (محمد بن محمد العلاء البخاری) بتبدیعه ثم تکفیره، ثم صار یصرح فی مجلسه ان من اطلق علی
ابن تیمیه انه شیخ الاسلام فهو بهذا الاطلاق کافر»؛ محمد بن محمد بخاری در بدعت گذاری و
تکفیر ابن تیمیه سخن گفته تا آنجا که در مجلس خود تصریح
کرده که اگر کسی به
ابن تیمیه "شیخ الاسلام" اطلاق کند، او به خاطر همین اطلاق کافر است.
در
شوال همین سال بزرگان
صوفیه به سبب حملات
ابن تیمیه به
ابن عربی از او شکایت کردند.
در رأس این
صوفیان تاجالدین ابوالفضل احمد بن محمد بن عبدالکریم بن عطاءالله اسکندرانی شاذلی مالکی (د ۷۰۹ق) و شیخ
خانقاه سعید السعداء بودند.
محاکمه را به قاضی شافعی محول کردند، ولی در جلسه محاکمه نتوانستند چیزی بر
ابن تیمیه ثابت کنند.
ابن تیمیه گفت: طلب یاری و
استغاثه از
خدا جایز است، ولی از
رسول الله جایز نیست، فقط میتوان او را نزد خدا
شفیع کرد.
بعضی از حضار گفتند: از این سخن نمیتوان چیزی بر او خرده گرفت، ولی قاضی که همان بدرالدین
ابن جماعه بود، این سخن
ابن تیمیه را بیادبی نسبت به
پیامبر (ص) تلقی
کرد.
بعد او را میان رفتن به دمشق، و
حبس در قاهره و رفتن به اسکندریه با بعضی شروط مخیر ساختند.
او پذیرفت که به دمشق رود و با
برید (
پست و
قاصد) عازم دمشق گردید، اما روز بعد او را برگرداندند و گفتند حکومت جز با حبس او با امر دیگری موافق نیست؛ پس میان قضات خلاف افتاد و
ابن تیمیه پذیرفت که به زندان رود.
او را به زندان قضات در جایی که وقتی قاضی تاجالدین ابومحمد عبدالوهاب، معروف به
ابن بنت الاعزّ (د ۶۶۵ق/ ۱۲۶۷م) را محبوس
کرده بودند، بردند و اجازه دادند که خدمتکارانی با او باشند.
ابن تیمیه در زندان به دادن
فتوا مشغول شد و مردم آزادانه پیش او میرفتند.
میگویند: شیخ زندانیان را از
لهو و لعب و بازی
نرد و
شطرنج باز میداشت و به آنها آموزشهای دینی میداد تا آنجا که آن زندان از
مدرسه و خانقاه و
رباط مفیدتر شده بود.
خانه
ابن تیمیه نیز پس از آزادی وی از زندان، مرکزی روحانی برای عامه گردید.
در ۷۰۹ق
ابن تیمیه به اسکندریه رفت. در آنجا او را در خانه شاهی واقع در برجی وسیع، جای دادند.
زمینه این سفر بر اثر تحریک شیخ نصر منبجی دشمن اصلی او فراهم آمد که بر بیبرس جاشنگیر، که با عنوان الملک المظفر سلطان مصر شده بود، نفوذ فراوان داشت.
گویا قصد داشتند که او را در آنجا به دست یکی از مخالفان وی از میان بردارند.
ابن تیمیه ۸ ماه در آن برج ماند و اصناف مردم پیش او میرفتند و از فضل و دانش او بهره میبردند.
اندکی بعد وضع سیاسی مصر دگرگون شد و ملک ناصر محمد بن قلاوون که از دست امرای خود به قلعه کرک پناه برده بود، به دمشق رفت و کارش از نو بالا گرفت و الملک المظفر بیبرس جاشنگیر ناگزیر به
استعفا گردید و ملک ناصر با پیروزی وارد قاهره شد و روز
عید فطر به قلعة الجبل، قلعه نظامی مصر، رفت و روز ۲ شوال یعنی دو روز پس از عودت به سلطنت (برای بار سوم)
ابن تیمیه را با احترام از اسکندریه فرا خواند.
ابن تیمیه روز ۸ شوال وارد قاهره شد و روز جمعه به دیدار ملک ناصر رفت و مورد استقبال گرم او قرار گرفت.
در این مجلس که وزیر و قضات مصر و شام و علمای بزرگ حاضر بودند، وزیر از سلطان خواست که در برابر گرفتن مبلغ کلانی از
اهل ذمه، اجازه دهد که آنها
عمامه سفید بر سر نهند.
ملک ناصر از علما درباره این پیشنهاد
استفتا کرد، ولی کسی جز
ابن تیمیه پاسخ نداد. وی روی دو زانو نشست و با سخنانی تند و خشن پیشنهاد وزیر را رد
کرد و ملک ناصر را از این کار بازداشت.
در آن جلسه ملک ناصر به طور خصوصی از
ابن تیمیه خواسته بود که به قتل بعضی از قضات که درباره ملک ناصر هنگام
تبعید او به کرک سخنانی گفته بودند، فتوا دهد.
این قضات همان کسانی بودند که به
ابن تیمیه نیز آزار رسانده بودند، اما
ابن تیمیه به این درخواست سلطان پاسخ منفی داد و گفت: ایشان اشخاص خوبی هستند، اگر آنها را بکشی، مانند ایشان دیگر نخواهی یافت.
سلطان گفت: آنها ترا آزار رساندهاند و بارها خواستهاند که ترا بکشند.
ابن تیمیه پاسخ داد: هر کسی مرا آزار داده است، بخشودم، و از کسانی که خدا و رسول را آزردهاند، خدا خود
انتقام خواهد گرفت.
قاضی مالکی در این باره گفته است: ما کسی مانند او ندیدیم، ما بر ضد او
توطئه کردیم و بر او دست نیافتیم، اما او بر ما دست یافت و از ما درگذشت.
ابن تیمیه پس از آن آزادانه به نشر عقاید و فتاوی خود مشغول شد.
در رجب ۷۱۱ق/ نوامبر ۱۳۱۱م عدهای بر ضد
ابن تیمیه توطئهای ترتیب دادند تا او را بکشند.
جماعتی از طرفداران
ابن تیمیه خواستند که توطئه کنندگان را بگیرند و بکشند، ولی
ابن تیمیه مانع شد و گفت: اگر این انتقام حق من است، از آن درگذشتم، و اگر حق شماست، چرا از من استفتا میکنید؟ و اگر حق خداست،
خداوند خود میداند که چگونه انتقام بگیرد.
در ۷۱۳ق خبر رسید که اولجایتو ایلخان مغول در
ایران، قصد حمله به بلاد شام را دارد؛ ملک ناصر با شنیدن این خبر همراه
ابن تیمیه رهسپار دمشق گردید.
ابن تیمیه در
غزه از سلطان جدا شد و به
بیت المقدس رفت و از آنجا عازم
دمشق شد.
ملک ناصر در ۱۳ شوال به دمشق رسید، و چون سپاه مغول بازگشته بودند، با امرای خود به
حجاز رفت و
ابن تیمیه روز چهارشنبه اول
ذیعقده پس از ۷ سال دوری از دمشق وارد آن شهر شد و در آنجا رحل اقامت افکند و به
تدریس و
افتاء و
ارشاد مشغول گشت.
در ۷۱۸ق/۱۳۱۹م شمسالدین محمد بن مسلم بن مالک بن مزروع حنبلی (د ۷۲۶ق)
قاضی القضات دمشق با
ابن تیمیه ملاقات
کرد و از او خواست که در مسأله
حلف به طلاق،
فتوا ندهد، ولی او نپذیرفت.
مساله حلف با
سوگند به طلاق این است که کسی مثلاً بگوید: سوگند به طلاق (یا الطلاق یلزمنی:
طلاق بر من لازم میشود) که چنین و چنان خواهم
کرد، یا کسی طلاق را معلق و مشروط به امر کند و
قصد او
فعل چیزی یا پرهیز از چیزی و یا منع از آن باشد، ولی در آن حال
نیت طلاق نکند.
فتوای
ابن تیمیه در این مورد این است که در هیچ یک از این دو حالت طلاق واقع نخواهد شد.
نظر
شیعه نیز در این مسأله چنین است، اما
اهل سنت میگویند که در هر دو صورت طلاق واقع خواهد شد.
ابن تیمیه میگوید: در هر دو صورت
کفاره یمین ثابت میشود.
مشروح
عقیده ابن تیمیه در الفتاوی مذکور است.
در اول
جمادی الاول همین سال نامهای از سوی ملک ناصر رسید که حکم می
کرد:
ابن تیمیه در حلف به طلاق فتوا ندهد.
مجلسی در اینباره تشکیل شد و نتیجه آن تنفیذ فرمان سلطان بود که در شهر هم بر مردم خواندند.
در روز سهشنبه ۲۹ رمضان ۷۱۹ق باز نامهای از سلطان متضمن
منع ابن تیمیه از افتاء در مساله طلاق رسید و
فقها و
قضات در دارالسعاده نزد نایب السلطنة دمشق جمع شدند و نامه را خواندند و بار دیگر رأی فقها و قضات مبنی بر تأیید
حکم سلطان صادر شد، اما
ابن تیمیه فرمان سلطان و رأی فقها را نادیده گرفت و بر فتوای خود در مورد طلاق مذکور باقی ماند.
به همین جهت روز دوشنبه ۲۲ رجب ۷۲۰ قضات و فقهای
مذاهب در دارالسعاده در حضور نایب السلطنه جلسهای تشکیل دادند و
ابن تیمیه را به جلسه مذکور احضار کردند و او را به سبب عدم طاعت
توبیخ کردند و در
قلعه دمشق به
زندان انداختند.
ابن تیمیه مدت ۵ ماه و ۱۸ روز در این زندان ماند تا در روز دوشنبه
عاشورای ۷۲۱ق فرمانی از سلطان مبنی بر آزادی
ابن تیمیه از زندان رسید و او از زندان خارج شد.
در روز دوشنبه ششم
شعبان ۷۲۶ق بار دیگر
ابن تیمیه را با برادرش زینالدین عبدالرحمان در قلعه دمشق زندانی کردند.
ابن کثیر این واقعه را در ۱۶
شعبان سال مذکور نوشته که اشتباه است، زیرا همو
میگوید: فرمان سلطان مبنی بر زندانی ساختن
ابن تیمیه را در روز جمعه دهم
شعبان در جامع دمشق برای مردم خواندند، یعنی فرمان سلطان قبلاً رسیده بوده است و به موجب آن
ابن تیمیه در روز دوشنبه ششم
شعبان زندانی شده بود.
اگر دوشنبه ششم
شعبان باشد، جمعه درست دهم
شعبان میشود، اما دوشنبه در آن ماه با شانزدهم
شعبان مطابق نیست.
بنا بر نوشته
مقریزی سبب صدور فرمان سلطان این بوده است که شمسالدین
ابن قیم الجوزیه شاگرد بنام
ابن تیمیه در شهر
قدس در مسأله
شفاعت و
توسل به
انبیاء سخن گفت، یعنی به فتوای
ابن تیمیه آن را
جائز نشمرد و مجرد قصد
قبر حضرت را (بدون قصد
مسجد آن حضرت) منکر شد.
مردم
بیت المقدس از این فتوا ناراحت شدند و به جلالالدین محمد قزوینی قاضی القضاة دمشق (د ۷۳۹ق) نامه نوشتند، و این خبر به سلطان ملک ناصر بن قلاوون رسید.
او مسأله را به شمسالدین محمد بن عثمان حریری حنفی (د ۷۲۸ق) قاضی القضاة حنفی ارجاع
کرد.
قاضی القضاة حنفی
ابن تیمیه را سخت
نکوهش کرد، و این موجب شد که ملک ناصر فرمان دهد که او را به زندان درافکنند.
این خبر را یکی از حاجبان نایب السلطنه به
ابن تیمیه رسانید. میگویند:
ابن تیمیه از شنیدن این خبر اظهار
سرور کرد.
او را سوار بر
اسب به قلعه دمشق بردند و در آنجا اتاقی به او اختصاص دادند؛ برادرش زینالدین نیز برای خدمت به او بدانجا رفت.
روز چهارشنبه
نیمه شعبان قاضی القضاة جلالالدین قزوینی امر
کرد که جمعی از یاران
ابن تیمیه را در زندان حاکم محبوس سازند و جمعی از آنان را نیز
تعزیر نمایند و بر
چارپایان سوار کنند، اما بعد از تعزیر آنان را آزاد ساختند، از این میان شمسالدین
ابن قیم الجوزیه را به زندان انداختند و به گفته مقریزی
کتک زدند.
ابن رجب در ذیل طبقات الحنابله آورده است که ۱۸ تن از اهل
هوی و هوس در مصر بر ضد
ابن تیمیه فتوا دادند که در رأس آنان قاضی القضات مالکی، تقیالدین محمد بن ابی بکر بن عیسی بن بدران اخنائی (د ۷۵۰ق/۱۳۴۹م) بود. هر ۴ قاضی
مذاهب چهارگانه مصر نیز به
حبس او فتوا دادند.
ابن کثیر
مینویسد: روز پنجشنبه ۱۱ ذیقعده سال مذکور، قاضی جمالالدین یوسف بن ابراهیم بن جمله (د ۷۳۸ق) و ناصرالدین مشد الاوقاف (ناظر و مفتش اوقاف) پیش
ابن تیمیه رفتند و نظر او را درباره
زیارت قبور انبیاء پرسیدند.
او کتباً پاسخ داد، و آنان این پاسخ را به قاضی شافعیان نشان دادند.
قاضی نوشت که مجرد
زیارت قبر نبی را
معصیت دانستن درست نیست - متن
ابن کثیر در اینجا آشفته است.
ابن کثیر میگوید که قاضی سخن
ابن تیمیه را
تحریف کرده است:
ابن تیمیه
زیارت قبر حضرت رسول را منع
نکرده، بلکه مجرد قصد رفتن به
زیارت را منع
کرده است.
یعنی اگر کسی بدون قصد زیارت به
قبر حضرت رسول برود و در آنجا قبر را زیارت کند مانعی ندارد.
در
جمادی الاخر ۷۲۸ق/ آوریل ۱۳۲۸م کتاب و
کاغذ و
قلم و
دوات را از او گرفتند و از مطالعه منعش کردند، زیرا
ابن الاخنائی قاضی القضاة مالکی در قاهره کتابی در رد بر این تیمیه درباره مسأله زیارت نوشت.
این کتاب به دست
ابن تیمیه رسید و ردی بر آن نوشت و او را
جاهل خواند.
ابن الاخنائی به ملک ناصر شکایت
کرد و او فرمان داد که کتاب و دفتر از او باز گیرند.
اندیشههای اقتصادی
ابنتیمیه تأثیر فراوانی بر نسلهای بعدی اندیشمندان اسلامی و خصوصا اندیشمندان سدههای نوزدهم و بیستم داشته است
. اهم این اندیشهها عبارتند از:
اگرچه اصطلاح قیمت عادلانه و منصفانه اصطلاحی است که در
فقه اسلامی متداول بوده، ولی
ابن تیمیه فقیهی است که به این مفاهیم، توجهی خاص مبذول داشته است. از نظر وی، قیمت عادلانه همان
قیمتالمثل است. قیمتالمثل در حقیقت نرخی است که در آن
نرخ، مردم مایلند تا کالاهای خود را به فروش برسانند و این
قیمت، بهعنوان عوضی برای کالاهای مشابه و در زمان و مکان خاص پذیرفته شده است.
ابن تیمیه در جای دیگر قیمتالمثل را بهصورت دقیقتر بیان میکند و معتقد است این قیمت بهوسیله نیروهای آزاد عرضه و تقاضا مشخص میشود. او افزایش غیر متعارف را کار خداوند دانسته و معتقد است، «در شرایطی که مردم خرید و فروش خود را بهشکل متعارف انجام میدهند، هیچ نوع
بیعدالتی رخ نداده و کمبود کالا یا افزایش جمعیت هم اتفاق نیفتاده است، در این هنگام، اگر افزایش در قیمت اتفاق بیفتد، از جانب خداوند صورت گرفته است. در این هنگام، اگر فروشنده را مجبور به فروش کالاهای خود در قیمت خاصی بنماییم، در حقیقت تحمیلی نابهجا و بناحق صورت گرفته است»
.
«به شکل متعارف و بودن هیچ گونه بیعدالتی»
ابن تیمیه در تعریف «قیمت المثل» اخذ شده است و اشاره بر این مطلب دارد که قیمتالمثل باید قیمتی رقابتی باشد و هیچگونه فریبکاری در کار نباشد. زیرا این قیمت در بازاری رقابتی شکل میگیرد و فقط فریبکار است که میتواند در این بازارها قیمتهای بالاتری را وضع کند
لذا هر قیمت دیگری که بهدلیل عدم رقابتی بودن
بازار وجود داشته باشد، رفاه انسانها را تحت تأثیر قرار خواهد داد و در این هنگام، لازم است دولت دخالت نموده و اگر ضروری باشد، سیاست کنترل قیمتها را اعمال نماید
.
او در مورد قیمتهای بازار مینویسد: افزایش یا کاهش قیمتها، همواره بهدلیل ظلم برخی افراد نیست، برخی از اوقات، دلیل آن نقص در تولید یا کاهش در واردات کالاهای مورد تقاضاست. بنابراین اگر تمایل به مصرف افزایش یابد، در حالیکه موجودی آن کاهش یابد، قیمت افزایش خواهد یافت و از طرف دیگر، اگر موجودی کالا افزایش یابد و تمایل به مصرف آن کاهش یابد، قیمت کاهش مییابد. کمیابی و یا فراوانی از این نوع ممکن است به رفتار هیچیک از تولیدکنندگان و یا مصرفکنندگان مربوط نشود. البته برخی اوقات، این امر ممکن است به بیعدالتی مربوط شود؛ اما همواره این مطلب صادق نیست
اگرچه
ابن تیمیه هیچگاه به وضوح اصطلاح "
رقابت" و شرایط رقابت کامل را در جایی ذکر
نکرده است، ولی با نگاه به دیدگاههای وی در بحث عملکرد بازار که در قیمتهای مختلف «
کتاب الحسبه» وی وجود دارد، میتوان دریافت که وی حداقل برخی از شرایط رقابت کامل را در ذهن داشته است. او در جایی مینویسد: «اجبار مردم به فروش و یا محدود
کردن آنان از فروش، نوعی بیعدالتی و خلاف قانون است» این عبارت
آزادی در ورود و خروج بازار که یکی از شرایط رقابت کامل است را میرساند. همچنین از دیگر بحثهای
ابنتیمیه (مانند رضایت طرفین، اجبار به فروش در بعضی مواقع ضروری و ...) میتوان به دیگر شرایط بازار رقابت کامل مانند، اطلاعات کامل بازار، کالای همگن و ... رسید»
.
ابنتیمیه در اینباره معتقد است، از آنجایی که افراد، صاحب چیزهایی هستند که در اختیار آنها است، هیچکسی نمیتواند چه بهصورت جزئی و چه بهصورت کلی این قدرت را از آنان سلب کند؛ مگر اینکه این عمل، با توافق کامل خود آنها صورت بگیرد. همچنین مجبور ساختن فرد به فروش چیزی که از لحاظ قانونی ملزم به فروش آن نیست و یا تحمیل فرد برای انجام عملی که از نظر قانونی ملزم به انجام آن نباشد، در حقیقت، نوعی بیعدالتی است و بیعدالتی نوعی
ظلم و
حرام است. اما اگر دلیلی برای مجبور ساختن فرد به فروش کالا وجود دارد، بهطوری که بدون این فشار و زور، شخص وظایف خود را انجام نمیدهد، در این صورت، باید وی را مجبور ساخت که کالای خود را به قیمتالمثل به فروش برساند؛ تا از این طریق، دیگران نیز منافعی کسب نمایند».
ابن تیمیه در بحث پیرامون ماهیت پول به دو وظیفه مهم
پول یعنی، سنجش ارزش و واسطه مبادله اشاره میکند و بیان میدارد که معیار سنجش ارزش کالاها و پرداخت آن در مبادلات برای مقادیر مختلف کالاها از وظایف ضروری پول است. به همین جهت با توجه به دو وظیفه پول، وی مخالف انجام هرگونه تجارت پولی (مانند معاوضه پول نقد با پول مؤجل) است؛ چراکه این کار، باعث میشود تا پول، وظیفه محوله خود را بهخوبی انجام ندهد
.
ابنتیمیه نگران بیارزش شدن پول در مصر تحت حاکمیت سلاطین بود. او از سلطان درخواست
کرد تا کم شدن
ارزش پول را که عامل بدبخت شدن وضعیت اقتصادی بوده است، ارزیابی کند. در واقع او مخالف کم شدن ارزش پول و خلق بیش از حد پول است. وی میگوید: «بر حاکم لازم است که سکهها را براساس ارزش عادلانه در معاملات مردم و بدون وارد آوردن هیچگونه بیعدالتی بر آنان ضرب کند»
. او اعتقاد داشته است که ارزش ذاتی سکهها که همان ارزش فلزی آن است باید با
قدرت خرید آن در بازار مطابقت داشته باشد بهگونهای که هیچکس از جمله حاکم نتواند با ذوب
کردن سکهها و فروش فلز آن و یا تبدیل فلزات به سکه و به جریان انداختن آن سودی عاید خود نماید. وی میگوید: «بر حاکم لازم است که سکههای با ارزش حقیقی را بدون هدف کسب منفعت خاص شخصی و بلکه با هدف تامین
رفاه عمومی یا
مصلحت عامه ضرب نماید. همچنین حاکم باید حقوق کارگران را از محل خرانه عمومی یا
بیتالمال و نه از طریق ضرب سکه تأمین نماید و نهایت اینکه بدون شک اینگونه تجارت با پول به معنای باز
کردن در به روی بیعدالتی و بلعیدن ثروت مردم با بهانههای نامربوط است»
.
ابن تیمیه از حاکم میخواهد که پول تحت تملک مردم را از رواج نیاندازد و ارزش آنرا تقلیل ندهد و اگر نیازمند چنین کاری است بهتر است که پول با ارزش واقعی بیشتری ضرب کند بدون اینکه نفعی برای خود وی در پی داشته باشد. او مخصوصا تأکید میکند که هزینههای ضرب سکهها باید از
خزانه عمومی پرداخت گردد. بهعنوان مثال ضرب سکههای با ارزش اسمی بالاتر از ارزش ذاتی و سپس خرید
طلا و
نقره و دیگر کالاهای مردم با این سکهها نوعی بیارزش
کردن پول است که نتیجه آن
تورم و
تقلب در پول است. به عقیده او تجارت پول نوعی ظلم به مردم و برخلاف منافع عمومی است. اما او نتوانسته بهخوبی به این مطلب بپردازد.
.
ابن تیمیه نظریهای را مطرح
کرد که امروزه در
غرب معتقد هستند که
توماس گرشام (Sir Thomas Gresham: ۱۵۱۹-۱۵۷۹) در سال ۱۸۵۷ میلادی آن را برای اولین بار مطرح
کرده است. این
نظریه به "
قانون گرشام" معروف است.
ابن تیمیه در توضیح این
قانون بیان میدارد: «اگر حاکم استفاده از یک نوع سکه را ملغی و به جای آن پول جدیدی را ضرب کند؛ این کار باعث ضایع شدن اموال تحت تملک مردم میشود؛ زیرا سکه قدیمی از این پس، صرفا به عنوان یک کالا جریان خواهد داشت؛ برای همین ارزش آن کاهش خواهد یافت. حاکم با این کار، باعث اعمال ظلم بر مردم میشود؛ زیرا آنان را از ارزش اولیه آنچه را که در اختیار داشتهاند محروم ساخته است. به علاوه، اگر ارزش سکهها متفاوت باشند، همین مسئله باعث ایجاد منبع سودی برای افراد شرور و خلافکار میشود؛ چراکه آنان با جمعآوری سکههای بد و معاوضه آن با سکه خوب و سپس انتقال آن به کشوری دیگر و همچنین انتقال پول بد آن کشور به داخل،
سود قابل ملاحظهای کسب میکنند. در این صورت، ارزش کالاهای مردم دچار خسارت میشود.»
. این عبارات شاید نشاندهنده نظریه فوق باشد؛ که تقریبا ۵۷۰ سال بعد به قانون گرشام معروف شد. البته با توجه به رواج پول طلا و نقره عمده بحث تفاوت در ارزش دو سکه قدیم و جدید است که بهدلیل جهل مردم عادی موجب ایجاد فرصت برای عدهای میشود و شاید با نظریه گرشام متفاوت باشد.
از دید
ابنتیمیه، محتسب وظیفه دارد تا امکان دسترسی بر کالاهای ضروری مانند مواد غذایی و خدماتی مانند ساختمان، زراعت، صنایع پوشاک و غیره نظارت داشته باشد. همچنین هنگامی که کمبود این خدمات وجود داشته باشد، شخص محتسب از سوی حاکم این قدرت را مییافت که بهصورت مستقیم بر تأمین آنها همت گمارد.
ابن تیمیه از جمله اندیشمندانی است که وضع
مالیات ناعادلانه و منافع درآمدی غیر قانونی را محکوم میکند. دلیل چنین محکومیتی نیز در نظر وی سیاستهای نادرست زمامداران و بیاعتنایی آنان نسبت به موازین
شریعت است. او در کتاب «
اقتداء صراط مستقیم» خود به شکایت از زمامدارانی میپردازد که برای افزایش
درآمد خود به انواع مختلف سیاستهای ناعادلانه متوسل میشدند؛ که این مطلب برخلاف
موازین شرعی بود. وی اعتقاد داشت که اگر زمامداران بهجای اجرای چنین سیاستهایی شروع به جمعآوری مالیاتهای صحیح میکردند و آنرا در مسیری صحیح به مصرف میرساندند، دیگر لازم نبود به وضع مالیاتهای غیر شرعی بپردازند.
ابن تیمیه هرگونه بیعدالتی را چه از سوی واضعان مالیات و چه از سوی پرداختکنندگان آن، محکوم میکند. وی میگوید: «اغلب بیعدالتی از سوی زمامداران و کارگزاران آنان صورت میگیرد؛ یعنی گروه اول (واضعان مالیات) تقاضای چیزی را دارند که ناعادلانه است و گروه دوم (پرداختکنندگان) نیز وظیفه خود را انکار و ترک میکنند». او هر دو گروه را به انجام دادن وظایف خود توصیه
کرده و میگوید: «هر دو طرف باید آنچه بر آنان واجب است، انجام دهند. سلطان و کارگزاران وی باید به هر شخص محقی سهمش را پرداخت کنند و بر مأمورین جمعآوری مالیات نیز لازم است که صرفا مقدار قابل پرداخت را بهدرستی مطالبه کنند.» او همچنین فرار مالیاتی را ممنوع میکند؛ مخصوصا زمانیکه مالیات بهصورت جمعی و به گروهی از کالاها وضع شده باشد. این ممنوعیت، حتی زمانیکه مالیات وضع شده مالیاتی ناعادلانه باشد، نیز برقرار است. استدلال
ابن تیمیه چنین است که اگر شخصی از پرداخت سهم مالیاتی خود سرباز زند، این سهم بر دوش دیگر اعضای گروه خواهد افتاد؛ که نتیجه آن تحمل بار مالیاتی بزرگتر و سنگینتر از سوی افراد گروه خواهد بود. او از چنین مالیاتی با عنوان "المظالم المشترکه" یاد میکند. به اعتقاد او، شخص باید سهم مالیاتی خود را پرداخت کند تا عدالت رعایت شود یا اینکه بهصورت داوطلبانه بیشتر از وظیفه خود بهصورت بخشش پرداخت کند.
.
ابن تیمیه، رئوس همه منابع درآمدهای عمومی را سه دسته میکند و میگوید: «درآمدهای دولتی براساس
کتاب و سنتاند:
غنیمت،
صدقه و
فیء. همانگونه که در طبقهبندی منافع درآمدی مشاهده خواهیم
کرد، او ماهیت درآمدهای جمعآوری شده از منافع مختلف و هزینه
کردن آنها را بجز غنیمت و
زکات، تحت عنوان فیء مورد توجه قرار داده است
.
یکی از نکات اساسی که
ابن تیمیه همواره بر آن تأکید داشت این بود که درآمدهای عمومی بهعنوان امانتی نزد زمامداران است و لازم است آنان درآمدهای کسب شده را طبق آموزههای الهی و به بهترین شکلی که منافع عامه را تأمین میکند، هزینه کنند.
ابن تیمیه در این خصوص میگوید: "لازم است در مسائل مالی عدالتی که مورد نظر خداوند و
پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است تأمین شود و کسی که متصدی اینگونه درآمدها است، حق توزیع آنها براساس میل و
هوس خود ندارد و او در حقیقت مانند صاحب اصلی درآمدها مالک اصلی نیست؛ بلکه نقش نایب امانتدار و صاحب موقت را ایفا میکند".به عقیده وی مسئول حکومت در قبال درآمدهای عمومی هیچ حقی بیشتر از یک شهروند عادی ندارد. به نظر
ابن تیمیه لازم است هنگام هزینه
کردن درآمدها، اولویتها بر اساس اهمیت آنها مدنظر قرار گیرند تا رفاه عمومی کل مسلمانان به دست آید. در نظر
ابن تیمیه مهمترین مخارج عبارت اند از: افراد نیازمند و
فقر، حفظ آمادگی نیروهای نظامی برای
جهاد و دفاع، حفظ نظم و قوانین داخلی، بازنشستگان و حق کارگزاران حکومتی،
تعلیم و
تربیت، زیر ساختهای کشور و رفاه عمومی
.
با بررسی کتاب «
فتاوای»
ابن تیمیه میتوان به این نتیجه رسید که وی از طرفداران جدی بودجهبندی و اداره صحیح منابع مالی بوده است. او در این زمینه میگوید: درآمدهایی که بهصورت
امانت نزد حاکم و رئیس حکومت نهاده میشود، لازم است بهصورتی مناسب و براساس کتاب خدا اداره شود و اگر کسی برای نگهداری این درآمدها وجود ندارد، لازم است شخصی به این مقام گماشته شود. همچنین لازم است یک بازرس کل وجود داشته باشد؛ تا برحسب نیاز از جمعآوریکنندگان مالیات و مدیران استفاده کند و هنگامیکه فقدان چنین افرادی موجب عدم جمعآوری و هزینه نامناسب آن شود، نصب آنها بسیار ضروریتر ومهمتر خواهد شد؛ زیرا هنگامیکه انجام دادن امر واجبی منوط به انجام دادن کار دیگری است، کار دوم نیز
واجب میشود. گاهی اوقات اقتضا میکند اگر حجم فعالیتهای رئیس حکومت خیلی زیاد نباشد بهمنظور اداره صحیح و موثر کشور وظیفه بازرسی کل را نیز بر عهده گیرد
.
ابن تیمیه در شب دوشنبه ۲۰ ذیقعده همان سال در زندان قلعه دمشق
وفات یافت.
جنازه او را با
تشییع بینظیر مردم در
مقبره صوفیه در کنار قبر برادرش شرفالدین عبیدالله دفن کردند.
عده کسانی را که در تشییع جنازه او شرکت کردند از ۶۰ تا ۲۰۰ هزار تن نوشتهاند، و این غیر از تعداد
زنان است که آنها را تا ۰۰۰، ۱۵ تن تخمین زدهاند.
ابن تیمیه بدون شک یکی از بزرگترین علمای دینی عالم
اسلام در میان اهل سنت است.
او از لحاظ
دانش،
تقوی،
شجاعت و اعراض از مقامات و
لذات دنیوی از افراد کمنظیر به شمار میرود.
در سراسر عمر خود جز به
بحث و
مطالعه و
تصنیف و
مبارزه به کاری دیگر نپرداخت: زن نگرفت، از امرا و شاهان
هدیه و
صله نپذیرفت و به کم
قناعت کرد.
وی قامتی متوسط، کتفی پهن و چشمانی نافذ داشت؛
تندخوی بود و در بحث گاه بسیار تند میشد و به مخاطب
اهانت می
کرد،
در برابر کسی خم نمیشد و به
سلام و
مصافحه بسنده می
کرد.
با امرا و شخصیتهای بلند مقام سیاسی استوار و بیپروا روبهرو میشد.
خود را
مجتهد میدانست و از کسی
تقلید نمی
کرد؛ در داوری نسبت به بزرگان دین بیپروا بود و گاه بر
علما و
فقهای مشهور و مسلم خرده میگرفت.
نوشتهاند که
صحابه حتی
عمر و
علی (ع) را
تخطئه می
کرد و
عثمان را مالدوست میخواند،
اما به نظر میرسد که این سخنان را دشمنانش به وی نسبت داده باشند، زیرا در کتابهای او چیزی در
بدگوئی از صحابه نیامده است، علاوه بر این، یکی از اصول مهم او
تبعیت از
سلف است و چنین کسی نمیتواند صحابه را تخطئه کند.
ابن تیمیه به سبب اظهار عقاید خاص خود نسبت به مسائل مختلف (
کلامی،
فقهی،
عرفانی و...) و موضعگیری در برابر شخصیتهای برجسته اسلامی، مخالفان و نیز مریدان بسیاری در همان روزگار خویش یافت.
از مخالفان او میتوان اینان را نام برد: نصر به سلمان بن عمر منبجی (د ۷۱۹ق/۱۳۱۹م) از فقها و
زهاد زمان خود
نورالدین علی بن یعقوب بن جبریل بکری شافعی (د ۷۲۴ق/ ۱۳۲۴م) از علمای
متعصب و
قشری؛
تاجالدین ابوالفضل احمد بن محمد بن عبدالکریم اسکندرانی شاذلی (د ۷۰۹ق/۱۳۰۹م) از بزرگان صوفیه؛
عبدالکریم کریمالدین ابوالقاسم بن عبدالله آملی طبری (د ۷۱۰ق)؛
جمالالدین ابوالمحاسن یوسف بن ابراهیم شافعی حورانی معروف به
ابن جمله، قاضی
شافعیان در
دمشق، وی از کسانی بود که از بیم مردم در تشییع جنازه
ابن تیمیه حاضر نشدند و خود را پنهان کردند؛
کمالالدین ابوالمعالی محمد بن علی بن عبدالواحد انصاری، معروف به
ابن زملکانی (د ۷۲۷ق/ ۱۳۲۷م) که نخست از هواداران
ابن تیمیه بود؛
ابوحیان محمد بن یوسف بن علی بن یوسف اندلسی نحوی (د ۷۴۵ق/۱۳۴۴م) از ائمه بزرگ
نحو و
تفسیر و
حدیث روزگار خویش که وی نیز نخست
ابن تیمیه را بزرگ میداشت، ولی به سبب خردهگیری
ابن تیمیه به
سیبویه، روابطشان تیره شد؛
تقیالدین
علی بن عبدالله کافی سبکی (۶۸۳ -۷۵۶ق/ ۱۲۸۴- ۱۳۵۵م)، پدر
تاجالدین سبکی (مؤلف طبقات الشافعیة)، که چند کتاب در رد
ابن تیمیه نوشته است: الدرة المضیئة فی الرد علی
ابن تیمیة، نقد الاجتماع و الافتراق فی مسائل الایمان و الطلاق و النظر المحقق فی الحلف بالطلاق المعلق.
تقیالدین سبکی کتاب منهاج السنة
ابن تیمیه را خوانده و پسندیده بود، اما به بعضی مطالب آن ایراد گرفته بود که آنها را در
قصیدهای منظوم ساخته است؛ این قصیده با رُدود آن در جلد دوم منهاج السنة النبویة
آمده است.
شمسالدین محمد ذهبی حافظ و
محدث و
مورخ بزرگ (د ۷۴۸ق) نامهای به سبکی نوشته و او را به جهت سخنانش درباره
ابن تیمیه
ملامت کرده است، و سبکی در پاسخ
پوزش خواسته و
ابن تیمیه را به
عظمت و جلالت قدر ستوده است،
و
ابن قدامه مقدسی (د ۷۴۴ق) از شاگردان
ابن تیمیه بر سبکی رد نوشته است.
از مخالفان دیگر او شهابالدین
احمد بن یحیی کلابی معروف به
ابن جهیل (د ۷۳۳ق) است که در رد
ابن تیمیه رسالهای نوشته و در آن منکر «جهت» برای
ذات حق تعالی شده است. این رساله را سبکی در طبقات الشافعیة
آورده است.
از شاگردان و مدافعان سرسخت
ابن تیمیه میتوان
ابن کثیر، مؤلف
البدایة و النهایة (د ۷۴۴ق) را نام برد که در سراسر کتاب خود به هر مناسبتی از
ابن تیمیه دفاع
کرده و او را ستوده است.
او در روز وفات
ابن تیمیه به قلعه دمشق رفت و بر سر
جسد او نشست و صورتش را باز
کرد و بوسید.
از علمای بزرگ
قرن که معاصر
ابن تیمیه بوده و از او دفاع
کرده و به سبب او در رنج و زحمت افتادهاند، حافظ و محدث بسیار مشهور
ابوالحجاج مزی صاحب تهذیب الکمال (از معتبرترین
کتب رجال اهل سنت) است که در ۷۴۲ق درگذشته است.
از شاگردان بنام او احمد بن محمد مری لبلی حنبلی است که به گفته
ابن حجر نخست مخالف
ابن تیمیه بود، ولی پس از ملاقات با او از دوستان و شاگردان او گردید و مصنفات او را نوشت و در طرفداری از او پافشاری
کرد و در رد بر صوفیه و مسأله
زیارت سخت از او دفاع
کرد تا آنکه
عامه و
صوفیان بر او شوریدند و قصد کشتن او کردند.
سرانجام تقیالدین آخنائی قاضی مالکی او را احضار
کرد و چندان چوبش زد تا خونین شد، سپس او را وارونه سوار
قاطر کردند و در شهر گرداندند.
اما بزرگترین شاگرد و مدافع
ابن تیمیه بیشک
شمسالدین محمد ابن ابی بکر بن ایوب، معروف به
ابن قیم الجوزیه (۶۹۱ -۷۵۱ق/ ۱۲۹۲-۱۳۵۰م) است که در همه اقوال و عقاید تابع و حامی بیچون و چرای او بود و نشر و بسط
عقاید ابن تیمیه را در زمان حیات او و پس از مرگ او بر عهده داشت و به همین سبب او را
تازیانه زدند و سوار بر
شتر در شهر گرداندند و با
ابن تیمیه در قلعه دمشق زندانی کردند.
او از ۷۱۲ق/۱۳۱۲م تا سال مرگ
ابن تیمیه ملازم او بود و با مخالفان او از جمله تقیالدین سبکی درافتاد. از این رو نام او همیشه با نام استادش قرین است.
ابن بطوطه سیاح و
جهانگرد معروف نوشته که
ابن تیمیه را دیده است.
او مینویسد:
روز جمعه ابن تیمیه را بر
منبر مسجد جامع دمشق دیدم که میگفت:
خداوند بر
آسمان دنیا فرود میآید، همچنانکه من فرود میآیم و سپس یک پله پایین آمد.
این عمل او مورد اعتراض یک فقیه مالکی قرار گرفت ولی مردم او را مضروب ساختند.
این گزارش
ابن بطوطه درست نمینماید، زیرا اگر چه
ابن تیمیه به استناد
حدیثی که در این باب وارد شده، به
نزول خدا معتقد بود، ولی این نزول و موارد مشابه آن را با تأکید، اما «بدون تشبیه» بیان میکند و پیوسته در این موارد «لیس کمثله شیٔ» را در کتب و آثار خود متذکر میگردد.
اگر او از منبر یک یا دو پله فرود آید و بگوید: «
خداوند این چنین فرود میآید»، با اصرار او به
نفی تشبیه منافات دارد.
علاوه بر این،
ابن بطوطه میگوید: روز
پنجشنبه ۹
رمضان ۷۲۶ق وارد دمشق شده است و بنابراین او بایست پس از این تاریخ
ابن تیمیه را در جامع دمشق دیده باشد، اما به گفته
ابن کثیر به نقل از برزالی
ابن تیمیه از روز دوشنبه شانزدهم
شعبان ۷۲۶ق زندانی شده است و در همین زندان بود که در ۷۲۸ق درگذشت
(مقریزی
دوشنبه ششم
شعبان).
پس پذیرفتن این گزارش که
ابن تیمیه در رمضان آن سال بر منبر سخن میگفته، دشوار است.
ابن تیمیه هیچگاه از نوشتن و
تصنیف فارغ نبود، حتی در زندان همواره به نوشتن اشتغال داشت و نیز بسیار سریع مینوشت.
ابن شاکر شمار مصنفات او را تا ۳۰۰ جلد نوشته و فهرست آثار او را در فوات الوفیات
آورده و افزوده است که فتاوی وی را که در مدت ۷ سال اقامتش در مصر صادر
کرده بود، در بیش از ۳۰ مجلد گرد آوردهاند.
ایشان صاحب
کتاب «
منهاج السنة النبویّة فی نقض کلام الشیعة و القدریّة» که در چهار جلد در
قاهره به طبع رسیده و همچنین کتاب
مجموعه رسائل در دو جلد است.
برای مطالعه بیشتر به این مقالات مراجعه کنید:
عقاید ابن تیمیهعقاید کلامی ابن تیمیهرد منطق ابن تیمیهعقاید فلسفی ابن تیمیهآرای حکومتی ابن تیمیهآرای فقهی ابن تیمیه
(۱)
ابن بطوطه، رحلة، بیروت، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م.
(۲)
ابن تیمیه، «الاکلیل»، مجموعة الرسائل الکبری، بیروت، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م.
(۳)
ابن تیمیه، «حقیقة مذهب الاتحادیین او وحدة الوجود»، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۴)
ابن تیمیه، السیاسة الشرعیة، قاهره، دارالکتاب العربی.
(۵)
ابن تیمیه، «العقیدة الحمویة الکبری»، مجموعة الرسائل الکبری، بیروت، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م.
(۶)
ابن تیمیه، کتاب الرد علی المنطقیین، بیروت، دارالمعرفة.
(۷)
ابن تیمیه، مجموعة التفسیر شیخ الاسلام
ابن تیمیة، بمبئی، ۱۳۷۴ق/۱۹۵۴م.
(۸)
ابن تیمیه، مجموعة الرسائل و المسائل، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۹)
ابن تیمیه، مجموعة فتاوی، مصر، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
(۱۰)
ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، قاهره، دارالفکر.
(۱۱)
ابن تیمیه، موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۱۲)
ابن حجر عسقلانی، الدرر الکامنة، به کوشش محمد عبدالمعید خان، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۳ق/۱۹۷۳م.
(۱۳)
ابن خلکان، وفیات.
(۱۴)
ابن رجب، شهاب الدین عبدالرحمان، کتاب ذیل علی طبقات الحنابلة، قاهره، ۱۳۷۲ق/۱۹۵۳م.
(۱۵)
ابن شاکر، فوات الوفیات، مصر، ۱۹۵۱م.
(۱۶)
ابن عماد، شذرات الذهب، قاهره، ۱۳۵۱ق.
(۱۷)
ابن کثیر، البدایة، بیروت، ۱۹۶۶م.
(۱۸) ابوزهره، محمد،
ابن تیمیة حیاته و عصره، مصر، ۱۹۵۸م.
(۱۹) دواداری، ابوبکر بن عبدالله، کنز الدرر و جامع الغرر، قاهره، ۱۳۷۹ق/۱۹۶۰م.
(۲۰) ذهبی، محمد بن احمد، تذکرة الحفاظ، حیدرآباد دکن، ۱۹۵۶م.
(۲۱) سبکی، عبدالوهاب بن علی، طبقات الشافعیة الکبری، مصر، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۴م.
(۲۲) علامه حلی، حسن، منهاج الکرامة.
(۲۳) کرمی، مرعی بن یوسف، الکواکب الدرّیة فی مناقب المجتهد
ابن تیمیة، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۲۴) لائوست، هانری، نظریات شیخ الاسلام
ابن تیمیه فی السیاسة و الاجتماع، ترجمه محمد عبدالعظیم علی، قاهره، ۱۹۷۷م.
(۲۵) مزی، یوسف، تهذیب الکمال، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۲۶) مقریزی، تقیالدین، کتاب السلوک، قاهره، ۱۹۴۱م.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ابن تیمیه»، تاریخ بازیابی۹۵/۱/۲۴. دائره المعارف بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابن تیمیه»، شماره۱۰۰۸. فرهنگ علم کلام، احمد خاتمی، ص۴۸.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ابن تیمیه حرانی»، تاریخ بازیابی ۹۶/۵/۱۹