• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

نور

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف





نور در متون دینی بر مصادیق گوناگونی اطلاق شده است این مصادیق طیفی از موجودات را شامل می‌شود که یک طرف آن نور حسی و طرف دیگر آن ذات خداوندی است در میان این دو عقل، علم، ایمان، پیامبر، امام هدایت و...هم نور نامیده شده‌اند ولی نور بودن همه این موجودات به نور حقیقی برمی‌گردد که ذات لا یزال خداوندی است.
همچنین نور نامی از نام‌های خداوند و اسم یکی از سوره‌های قرآن کریم است و از کلماتی است که در قرآن و احادیث کاربردهای بسیاری دارد. و بر مصادیق گوناگونی اطلاق شده است. گر چه این مصادیق از نوع واحدی نیستند ولی وجود ویژگی خاصی در آن‌ها سبب شده است که آن‌ها را نور بنامند



برای نور تعریف‌های مختلفی آورده‌اند بعضی از این تعاریف فقط بر نور حسی دلالت دارد مانند این‌که گفته‌اند نور پرتوهایی است که پراکنده می‌شود و به دیدن کمک می‌کند و بعضی دیگر می‌گویند نور همان چیزی است که اشیاء را آشکار می‌کند و حقیقت اشیاء را به چشم نشان می‌دهد.
[۲] لسان العرب، ج۱۴، ص۳۲۱.

با توجه به مصادیقی که در متون دینی برای نور ذکر شده است نمی‌توان با این تعاریف همه آن‌ها را تفسیر کرد تعاریف فوق نور را محدود به نور حسی می‌کنند بنابراین باید در جستجوی تعریفی باشیم که تمام مصادیق را شامل شود. تعریف مشهور دیگری که برای نور آورده‌اند این است که نور چیزی است که به ذات خود ظاهر باشد و غیر را هم ظاهر سازد.
[۳] لسان العرب، ج۱۴، ص۳۲۱.

این تعریف‌ گر چه نور حسی را شامل می‌شود ولی به آن محدود نمی‌شود و هر چه ظاهر لذات و مظهر للغیر باشد را در برمی‌گیرد. و بنابراین می‌تواند تمام مصادیق نور را تعریف کند.




۲.۱ - نور مادی و حسی

باید پذیرفت که اولین و ساده‌ترین تجربه ما از نور، همان نور حسی است و در عرف عام غالبا از نور همان معنا را منظور می‌کنند ولی ویژگی ظاهر بالذات و مظهر للغیر اعم از نور حسی است. یکی از کاربردهای نور در قرآن همان نور حسی است مانند
هو الّذی جعل الشمس ضیاء و القمر نورا.
و جعل القمر فیهنّ نورا.
و جعل الظلمات و النور.
امام محمد غزالی این معنا از نور را مختص عوام و امری نسبی می‌داند و می‌گوید نور در مورد افراد نابینا نه آشکار است و نه آشکارکننده بنابراین علاوه بر نور، ذات بیننده نیز رکنی از ادراک است و اگر به دیده دقت بنگریم نور نه باعث ادراک که محل ادراک است پس قوه باصره به نام نور سزاوارتر است تا شئی مبصر.
[۷] مشکوة الانوار، ص۴۱-۴۲.

غزالی از نور حسی فیزیکی که شئ مادی است به نور بینائی منتقل می‌شود و برای اثبات سخن خود به کاربردهای نور چشم اشاره می‌کند و می‌گوید در مورد نابینا می‌گوییم نور چشمانش را از دست داده است یا در مورد خفاش می‌گوییم نور چشمش ضعیف است.
[۸] مشکوة الانوار، ص۴۲.

نور بینایی به انواع عیوب مبتلاست مثل این‌که ظاهر را می‌بیند نه باطن، متناهی را می‌بیند نه نامتناهی، غیر خود را رؤیت می‌کند نه خود را و غیره.
ولی در درون آدمی چشم باطنی هم هست که نه تنها محدودیت‌های چشم ظاهر را ندارد بلکه ظاهر و باطن، دور و نزدیک و محسوس و غیر محسوس همه را می‌بیند و سراسر هستی قلمرو رؤیت اوست و آن نیروی عقل است و اگر ادراک حسی را با عقل مقایسه کنیم این عقل است که شایسته نام نور است و این‌که پیامبر اسلام فرمود: «ان الله خلق آدم علی صورته»، ناظر به همین معناست زیرا وجود عقل در آدمی نوری است که نمونه‌ای از نور خداوند متعال است.
[۹] مشکوة الانوار، ص۴۴.

حال اگر در ویژگی‌های قوه عقل تأمل کنیم خواهیم دید عقل که همان ذات مدرک و حقیقت وجود آدمی است نزد خود پدیدار است و غیر را هم برای خود آشکار می‌سازد یعنی ذات آدمی عین علم است و علم هم دارای صفت آشکار بودن و آشکارکنندگی است و بر همین اساس است که پیامبر فرموده است: «العلم نور یقذقه الله فی قلب من یشاء.»

۲.۲ - علم

در آیاتی از قرآن کریم بر علم اطلاق نور و روشنایی شده است مانند:
قل هل یستوی الاعمی و البصیر ام هل تستوی الظلمات و النور
و ما یستوی الاعمی و البصیر و لا الظلمات و لا النور و لا الظلّ و لا الحرور
البته میان ادراکات حسی با علم و فکر و قوه عاقله هم رابطه تنگاتنگی است که امام علی(ع)در مورد آنها می‌فرماید: العقول ائمّة الافکار و الافکار ائمّة القلوب و القلوب ائمّة الحواس و الحواس ائمّة الاعضاء.
حال اگر علم و معرفت با طلب حقیقت و دلبستگی به آن و گام گذاشتن در راه آن همراه شود و فرد عالم علم خود را چراغ راه تعالی خود قرار دهد و در جستجوی کمال برآید ایمان حاصل می‌شود.

۲.۳ - ایمان

در آیاتی از قرآن کریم نور بر ایمان اطلاق نور شده است،مانند: «و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس»
و یجعل لکم نورا تمشون به
الله ولیّ الّذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور.
امام محمد غزالی می‌نویسد همان‌گونه که خورشید آسمان برای رؤیت چشم‌ ظاهر امری ضروری است چشمان عقل یا چشمان باطن هم به خورشیدی نیاز دارد و آن خورشید باطن قرآن کریم است.

۲.۴ - قرآن

در آیاتی از قرآن کریم بر خود قرآن اطلاق نور شده است. مانند: فآمنوا بالله و رسوله و النور الذی انزلنا
قد جاءکم برهان من ربکم و انزلنا الیکم نورا مبین
و اتبعوا النور الذی انزل معه اولئک هم المفلحون
غرض از این تعبیر این است که بفهماند قرآن کریم نوری است که راه زندگی و آن طریقی را که انسان باید برای رسیدن به سعادت و کمال بپیماید روشن می‌سازد.
[۲۱] المیزان، ج۷، ص۴۱۳.

اسلام به عنوان آخرین دین الهی حول قرآن کریم شکل گرفته است. و اسلام و قرآن دو امر انفکاک ناپذیرند.

۲.۵ - اسلام

در آیاتی از قرآن بر اسلام اطلاق نور شده است،مانند: یریدون ان یطفئوا نور الله بافواهم
یهدی الله بنوره من یشاء
خداوند بر پیامبر اسلام هم اطلاق نور کرده است زیرا وی با سخن و عمل خود نور حقیقت را از ظلمات باطل تفکیک کرد و با پیام آسمانی خود سعادت و کمال را بر آدمیان نمودار ساخت مانند آیه «و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا»
قد جاءکم من الله نور و کتاب.
رسالت پیامبر، اسلام و قرآن هدایت به سوی خداوند و ایجاد روشن بینی در روح آدمیان است و قرآن کریم این روشن‌بینی و هدایت را نوعی حیات خاص انسانی می‌نامد که جان و جهان آدمی را دگرگون می‌کند و به آن صبغه الهی می‌دهد

۲.۶ - هدایت الهی

در آیاتی از قرآن بر هدایت الهی و روشن‌بینی اطلاق نور شده است.
[۲۶] المیزان، ج۷، ص۵۱۴.
مانند «او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منه.»
کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور
منظور از ظلمات ضلالت و منظور از نور همان هدایت است. اگر هدایت را نور و ضلالت را ظلمات نامیده یکی را مفرد و یکی را جمع آورده برای اشاره به این جهت است که هدایت از مصادیق حق است و حق یکی است و هیچ فرقی و تغایری میان مصادیق آن نیست به خلاف ضلالت که مصادیق مختلفی دارد چون ضلالت ناشی از پیروی هواهاست که با هم اختلاف دارند.
[۲۹] المیزان،ج۸، ص۱۲.

مؤمنان که به واسطه ایمان به هدایت و روشن‌بینی خود حیات دیگری یافته‌اند در جهان آخرت دارای نور هستند که به کمک آن از صراط می‌گذرند و قرآن کریم در آیاتی از خود به آن اشاره دارد مانند یسعی نور هم بین ایدیهم. نورهم یسعی بین ایدیهم.
امّا در جهان آخرت نه تنها نور مومن ظاهر می‌شود که نور خداوند نیز زمین را روشن می‌سازد و آیاتی از قرآن به نور پروردگار در جهان آخرت اشاره دارد مانند «اشرقت الارض بنور ربه.»
بعضی واژه نور در آیه فوق را به معنای عدل گرفته‌اند.
[۳۳] وجوه القرآن، ص۵۵۹.


۲.۷ - امامت و و لایت

از کاربردهای دیگر واژه نور، اطلاق نور بر مصادیق امامت و ولایت و به ویژه علی(ع) است چون ائمه(ع) با ولایت و علم خود دنیا را روشن کرده‌اند و دلهای مؤمنین را نورانی کرده‌اند.
[۳۴] مقدمة تفسیر مرآة الانوار، ص۳۱۴.
. از امام رضا(ع) روایت شده است که فرمود: «یهدی الله لنوره من یشاء به معنای یهدی الله لولایتنا من احبّ و من لم یجعل الله له‌ نورا فماله نور ای من لم یجعل الله له اماما فی الدنیا فماله فی الاخرة من نور ای امام یرشده و یتبعه الی الجنة.»
[۳۵] تأویل الآیات الظاهره فی فضائل العترة الطاهرة، ص۳۵۸.

امام معصوم(ع)در حول تفسیر آیه «‌فامنوا بالله و رسوله و النور الذی انزلنا» می‌فرماید: به خدا قسم منظور از نور، امامان خاندان پیامبر تا روز قیامت، آن‌ها نور خداوند در آسمان‌ها و زمین هستند و روشنایی آن‌ها در قلوب مومنین از نور خورشید آسمان بیشتر است.
[۳۷] سفینة البحار، ج۸، ص۳۴۲-۳۴۳.

در حدیث دیگری امام علی(ع)آیه «‌الله نور السموات و الارض» را بر پیامبر و دوازده امام(ع) تطبیق می‌کند.
[۳۸] البرهان فی تفسیر القرآن، ص۱۳۶-۱۳۷.


۲.۸ - خداوند

مشهورترین آیه‌ای که در قرآن کریم بحث نور را طرح کرده است آیه ۳۵ سوره نور است که ۵ دفعه واژه نور در آن به کار رفته است و تفسیرهای مختلف و بسیاری از آن آیه ارائه شده است در این آیه بر خداوند اطلاق نور شده است یعنی «‌الله نور السموات و الارض» در معنای آیه گفته‌اند که خداوند به نفس خود ظاهر است و آن‌چه در آسمان‌ها و زمین است به واسطه او ظهور دارد.
[۳۹] تفسیر الصافی، ج۳، ص۴۳۴.

چون وجود و هستی هر چیزی باعث ظهور آن چیز برای دیگران است پس مصداق تام نور همان وجود است و از سوی دیگر چون موجودات امکانی وجودشان به ایجاد خدای تعالی است پس خدای تعالی کامل‌ترین مصداق نور است یعنی اوست که ظاهر بالذات و مظهر ما سوای خود است و هر موجودی به وسیله او ظهور می‌یابد و موجود می‌شود. پس خدای سبحان نوری است که به وسیله او آسمان‌ها و زمین ظهور یافته‌اند سخن خداوند در آیه نور بر این مطلب دلالت دارد.
[۴۰] تفسیر المیزان، ج۱۵، ص۱۷۲.

پس اصل ظهور همان وجود است آن‌چنان‌که اصل خفاء همان نیستی است و خداوند متعال تنها موجودی است که به ذات خود موجود است و غیر او به وسیله او ایجاد شده‌اند.
[۴۱] تفسیر البیضاوی، ج۴، ص۱۰۷.
بنابراین میان وجود و ظهور رابطه لاینفک‌ است و درجه ظهور هر موجودی متناسب با شدت وجود اوست.
حال وقتی ذات خداوندی تنها ذات بی‌نیاز و قائم به ذات است و وجود او بی‌کران و لاحد است. پس ذات اقدس احدیت نور مطلق است نوری است که ظلمت در مقابل ندارد، او نور همه جهان است نور آسمان و زمین است: «الله نور السماوات و الارض»، از هر ظاهری ظاهرتر است و از هر نزدیکی به ما نزدیک‌تر است ظهور همه چیز به ذات اوست. ظاهر مطلق و بالذات اوست «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شئ» (دعای کمیل)روشنی هر چیزی در پرتو نور ذات اوست. ولی نوری است که ثابت است غروب و افول ندارد نوری است که همه جا را پر کرده حجاب و مانعی ندارد به همه چیز محیط است نقطه مقابلی ندارد ضد و ندی ندارد. چون افول و غروب ندارد زوال و فنا ندارد ظلمتی در برابرش نیست.
بشر ضعیف الادراک که هر چیزی را با مقایسه نقطه مقابل و نقطه مخالف باید بفهمد و دستگاه گیرنده فهم و ادراک او طوری ساخته شده که به هر چیزی با کمک نقطه مقابل آن چیز توجه و التفات پیدا می‌کند، از التفات و توجه به ذات حق غافل است. نکته غریبی است ذات حق چون هیچ وقت پنهان نیست از نظرها پنهان است اگر گاهی پنهان بود و گاهی آشکار از نظرها پنهان نبود چون غروب و افول و زوال و تغییر و حرکت ندارد مورد غفلت بشر است این است معنی سخن حکماء که می‌گویند ذات حق از کثرت ظهور و شدت ظهور در خفاست؛ «یا من هو اختفی لفرط نوره الظاهر الباطن فی ظهوره». از همان جهت که ظاهر و آشکار است باطن و پنهان است جهت ظهور در او عین بطون است. چقدر خوب و عالی و لطیف بیان کرده علی(ع)؛ «و کل ظاهر غیره باطن و کل باطن غیره غیر ظاهر»
[۴۲] نهج البلاغه، خطبه۶۵.
یعنی هر ظاهری غیر خدا باطن است و هر باطنی غیر خدا دیگر ظاهر نیست
اما خدا در عین وحدت و بساطت هم باطن است و هم ظاهر نه این‌که قسمتی از او ظاهر است و قسمتی باطن بلکه از همان حیث که ظاهر است عینا باطن است و از همان حیث که باطن است ظاهر است. منبع و سرچشمه این حقیقت خود قرآن کریم است که می‌فرماید «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» اول و آخر خداست ظاهر و باطن خداست و باز قرآن می‌فرماید «اینما تولوا فتمّ وجه الله» به هر طرف که رو کنید رو به خدا هستید و روی خدا با شماست.
[۴۳] مطهری، ۲۰ گفتار، ص۲۴۲-۲۴۳.

حال اگر اطلاق نور بر خداوند را با غیر او مقایسه کنیم می‌بینیم که نور غیر حق عاریتی است چون وجود آنها از غیر است پس آنها به خود ظهور ندارند بلکه به کمک غیر ظاهر شده‌اند و این ظهور شدّت و ضعف دارد و تغییر می‌کند و زوال می‌پذیرد.
پس در حقیقت اطلاق نور بر خداوند حقیقت است و بر غیر او مجاز است زیرا در هستی جز خدای تعالی چیز دیگری نیست و هر چیز جز ذات او رو به فناست‌؛ «کل شئ هالک الا وجهه»
[۴۵] مشکوة الانوار، ص۵۵.

پس اگر چه ما در مقام اثبات و ادراک و فهم از نور حسی شروع کردیم و بعد محدودیت‌های آن نور را حذف کردیم تا به نور حقیقی که ذات لایزال پروردگار است رسیدیم ولی در مقام ثبوت و تحقق این ذات خداوندی است که خود پیداست و پیداکننده غیر است‌ «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن»
خدا نور است یعنی حقیقتی است در ذات خود پیدا و پیداکننده و به این معنا دیگر هیچ چیزی در مقابل خدا نور نیست یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمت‌اند چون آن چیزی که در ذات خودش پیدا و پیداکننده است فقط خداست سایر اشیاء اگر پیدا و پیداکننده هستند در ذات خودشان تاریک هستند. خدا آنها را پیدا و پیدا کننده کرده است.
[۴۷] مطهری، آشنایی با قرآن، ج۴، ص۱۰۱.

از عبارت الله نور السموات و الارض تعابیری دیگری نیز اراده شده است بعضی گفته‌اند منظور این است که خداوند مالک و صاحب نور آسمان‌ها و زمین است و منظور از نور آسمان‌ها و زمین همان حق است و نور را به آسمان‌ها و زمین اضافه کرد به خاطر یکی از این دو معنا یا می‌خواهد وسعت اشراق و روشنایی او را بیان کند یعنی به خاطر او آسمان‌ها و زمین روشن می‌شوند و یا منظور این است که اهل آسمان‌ها و زمین از او نور می‌گیرند
[۴۸] الکشاف، ج۳، ص۶۶-۶۷.


۲.۸.۱ - دیدگاه طبرسی (ره)

صاحب مجمع البیان برای آیه فوق سه معنا ذکر کرده است:
۱-خداوند هادی اهل آسمان‌ها و زمین است به آن‌چه مصلحت آن‌ها در آن است.
۲-خداوند آسمان‌ها و زمین را با خورشید، ماه و ستارگان روشن کرده است.
۳-آسمان‌ها را با ملائکه آراسته است و زمین را با انبیاء و علما.

۲.۸.۲ - دیدگاه فخر رازی

فخر رازی در این‌باره می‌گوید که خداوند هدایت‌گر اهل آسمان‌ها و زمین است و مدبر آنهاست به کمک حکمت بالغه خود و حجت نیره‌اش و یا این‌که ناظم آسمان‌ها و زمین است و یا روشن کننده آسمان‌ها و زمین است آسمان را با خورشید و ماه و کواکب روشن کرده و آراسته است و زمین را با انبیاء و عالمان روشن کرده و زینت بخشیده است.
[۵۰] تفسیر الکبیر، ج۲۳، ص۱۹۵.


۲.۸.۳ - دیدگاه امام خمینی

امام خمینی در بیان حقیقت نور با استناد به آیه (اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ) معتقد است خداوند متعال، نور آسمان و زمین است و مراد از آسمان و زمین در تفسیر این آیه، عالم غیب و شهادت و ارواح و اشباح است. و حق‌تعالی به نفس ظهورش، نور این آسمان‌ها و زمین و روشنی بخش همه عوالم خارجی می‌باشد پس خداوند است که در عوالم خلقی ظهور کرده و اوست که نور این عوالم می‌باشد.
ایشان این آیه مذکور را مشتمل بر رموز و حقایقی می‌داند که بیان از ذکر آن عاجز و زبان از گفتن آن ناتوان است. پس هنگامی که بر قلب سالک این مطلب که زمین و آسمان گستره علم حق‌تعالی است، می‌فهمد که نور همان وجود است و در دار هستی طبق وحدت وجود، به جز حق‌تعالی وجود و نور و ظهوری نیست و همه نورها و ظهورها به حق‌تعالی باز می‌گردد.
[۵۳] خمینی، روح‌الله، تفسیر سوره حمد، ص۱۰۰-۱۰۳، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۸. .

امام خمینی با تاکید بر مساوقت علم و نور، بر این باور است که همه نورها عرضی و علوم با همه مراتبشان از خداوند است و ماهیات و کثرات همه تاریکی و ظلمت است که برخی تاریک‌تر بر بعضی دیگرند و ظلمات متراکمی هستند که برخی در یکدیگر فرورفته‌اند، بلکه نورانیت عالم‌های ملک و ملکوت و جبروت همه از نور اوست و حق‌تعالی نور مطلق و ظهور صرف و بدون هیچ تاریکی و ظلمتی است و دیگر مراتب نور از نور حق‌تعالی است.
[۵۶] خمینی، روح‌الله، الطلب و الاراده، ص۴۱، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۹.    

۲.۸.۴ - رفع شبهات در بیان اینکه نور اخری در تحقیق علم باری تعالی توسط ملا محمد حسن هردنگی

بنا بر تحقیق چنان که مختار شیخ اشراق و خواجه نصیرالملّه و الدّین طوسی، قدس سرّه، است در شرح اشارات و از محقق لاهیجی هم اختیار این قول در گوهر مراد برمی¬آید، ولی اشکالاتی بر این قسم علم در واجب تعالی وارد آورده¬اند که سزاوار است تنبیه بر آن¬ها.
یکی اشکال وارد آورده¬اند به حوادث زمانیه که بعد از مضی زمان لباس وجود را می¬پوشند، چگونه می¬شود؟ علم ازلی نیست به این حوادث یا مستلزم ازلیت حوادث است یا حدوث ذات. یکی اشکال کرده¬اند به حضور مادّیات نزد مجرّدات؛ چه، مادیّات مبتلایند به حاجت به زمان معین، مکان معین، و وضع معین. و آلوده¬اند به غواشی ظلمات. چگونه نزد مجرّدی که تام و فوق التمام است و از همه این جهات منزه و مقدس، می¬تواند حاضر شود؟ حال آنکه دانستی که درین علم حضوری اشراقی سبب، یا اتّحاد علم و عالم و معلوم است، یا قیام معلوم به عالم و امثال این دو، و اتّحاد چنین علم و عالم و معلومی را هر مجهول و جاهل ممتنع می¬داند، چه جای به عالم برسد؟
یکی از اشکالات این است که لازم می¬آید عدد موجودات متناهی باشد، و حال آنکه غیرمتناهی است. اما نزد حکما به جهت قول ایشان به ازلیت عقول و خلود جنّت و نار، هرچند روحانی باشد و نزد اهل اسلام و مسلمین به جهت اخیره. چه، ایشان ابداً غیرمتناهی می¬دانند موجودات را نه ازلاً. بیان ملازمت این است که اجزاء زمان و حرکات و اوضاع، نظر به واجب الوجود، مترتّب و مجتمع در وجودند. چون چنین شد برهان ابطال تسلسل در آن جاری می¬شود. چون به مقتضای برهان مزبور اخذ نماییم تناهی لازم آید.
اشکال دیگر در علم الهی، اگرچه اختصاص به علم حضوری ندارد، بلکه بنابر علم حصولی فعلی نیز وارد می¬آید، پس از آنکه قائل شدیم به عموم علم الهی نسبت به معلومات، لزوم جبر است. چه، از جمله اشیاء است افعال عباد که معلوم خداوند است در ازل، و اگر بنده به جای نیاورد آنچه را که در ازل معلوم خداوند است، که بنده خواهد کرد لازم می¬آید انقلاب علم الهی به جهل؛ چون جماعتی نفی علم را خوب ندانسته، نتوانسته¬اند حلّ این شبهه نمایند، اختیار مذهب جبر کرده¬اند. و ترهاتی و مزخرفاتی در هم بافته¬اند و اضلال خلق کرده¬اند. خیام اشعری گفته:
من می¬خورم و هر که چو من اهل بود می خوردن من حق ز ازل می¬دانست
می خوردن من به نزد او سهل بود گر می نخورم علم خدا جهل بود
ما به عون الله تعالی جواب هر یک از این اشکالات را بر وجهی که به نظر آمده می¬گوییم.
پس جواب از اشکال اوّل این است که نسبت به علم حادث الهی که فعل است که ورود ندارد، چرا که هر دو حادثند و این علم حادث هم چون تعلّقات و اضافات است و حادث است به حدوث معلوم، اشکالی نیست. اما نسبت به علم ذاتی، پس می¬گوییم به مقتضای مباینت ذاتیه که ممکن و واجب با یکدیگر دارند و جز ربط علیّت و معلولیت ربطی نیست حادث را که ممکن باشد به قدیم که واجب باشد ذات واجب متساوی النّسیه است به کل اشیاء، اگر آن مقام مقام نسبت هم نیست، ولی در تعبیر جز این نمی¬توان راه رفت.
ذات واجب چون بسیط و ساذج است
وصف آن پس، از عبارت خارج است
پس کل اشیاء از عقول و نفوس و غیر این دو تا حوادث یومیه هرچند نسبت به یکدیگر مترتّب و علّت و معلولند، و تقدّم و تأخّر، و سبق و لحوق دارند نسبت به اجزاء زمان محقّقاً و موهوماً، لکن نسبت به ذات در مقام واحدند؛ در عرض یکدیگرند نه در طول. این است یک معنی از برای آیه شریفه «الرَّحمنُ عَلَی العَرشِ استَوَی» ای لیس شیئی اقرب الیه من شیئی، یعنی هیچ چیزی نزدیک¬تر نیست به او از چیز دیگر به حسب علّیت و معلولیت، کو بعضی معلول او باشند بالواسطه به مقتضای «اَبی اللهُ اَن یُجریَ الاُمورَ بِاَسبَابِها» زیرا که این مقام مقام فعل است نه مقام ذات بما هو ذات. چون همه اشیاء متساوی شدند، پس حوادثی که نسبت به اجزاء زمان بر یکدیگر مترتّب با غیرخود، در معلولیت ذات مساوی شدند پس ذات علّت آنها است ازلاً و ابداً. همه اشیاء هر یک در محلّ خودش در ازل معلوم الهی است؛ منتهی¬الامر اشیاء به وجود علمی، قدیم خواهند شدو این ضرر ندارد. چه، از حدوث ذاتی به سبب معلولیتی که دارند خارج نمی¬شوند. آنچه مفسده دارد قدم در وجود خارجی است نه وجود علمی. پس این اشکال به حول الله مندفع و برطرف شد.
امّا جواب از اشکال ثانی: پس نسبت به علم فعلی الهی که حادث است، همان جواب از اشکال اوّل است. و نسبت به علم قدیم که عین ذات است این است که مادیات کذائیه متحیث به حیثیات مختلفه¬اند و به آن حیثیت که حاضرند نزد مجرّد مجرّداند. چه علت حضور اتّحاد علم و عالم و معلوم باشد، نه غیر آن. زیرا که جهت حضور جهت وجود است نه جهات ناشئه از انیت ظلمانیه و این جهت تجرّد است و سایر جهات معلومات و معلولات بالعرض¬اند.
زیاده بر این توقّف دارد بر تحقیق در مسأله وجود و اشتراک معنوی او. چون وضع این رساله اقتضای تحقیق آن ندارد و به همین اشاره که عقلا را کافی است اکتفا کردیم.
اما جواب از اشکال ثالث: پس به این طریق است که بر لزوم تناهی بر فرض لاتناهی که مناط بطلان تسلسل است وقتی است که سلسله متعدّد باشد، مثل سلسله علل و معلولات. این در زمانیات و اجزاء زمان وقتی لازم می¬آید که هر یک مترتّب بر دیگری باشند و سبق و لحوق باشد. در ذات مجرّد که زمان و زمانی نیست تعدّد افراد نیست. چه، ذات یک علّت است و ماسوای ذات آنچه تصوّر شود معلول واحد، و حوادث یومیه مترتّبند در ظرف زمان و مجتمع¬اند در مرتبه نظر به ذات مجرّد. پس در ظرف ترتّب مجتمع نیستند تا تناهی لازم آید و در ظرف اجتماع مترتّب نیستند تا مناط بطلان تسلسل محقق شود. گذشته از اینکه آن چه ذکر شد از اشکال با اینکه مرتفع است به آنچه گفتیم مستلزم تعطیل است در ذات واجب تعالی.
اما نسبت به علم حادث واجب تعالی که چه ضرر دارد؟ زیرا که علم حادث حضوری اشراقی نیست که مفسده لازم آید؛ بلکه حصولی فعلی است، بلکه گاه هست که انفعالی هم باشد.
اما جواب از اشکال رابع که معرکه آراء و مزله اقدام و محل حیرت و اضطرار ذوی العقول والاحلام، است.
اوّلاً : به این است که این شبهه¬ایست در مقابل ضرورت و بداهت، که عباد در افعال خود مختارند. زیرا که بالبداهه می¬بینیم فرق است بین حرکت راعش و مرتعش. و ساقط از بام، و هابط از بام و به جهت لزوم لغویت ارسال رسل و انزال کتب، و تشریع و جعل احکام، و فساد غرض از خلقت، و لزوم مفسده کثیره بنیه الفساد دلالت می¬کند بر فساد ملزوم.
ثانیاً: جواب می¬گوییم که لزوم مفسده مذکوره بر علم حادث است که اراده تشریعی الهی باشد، زیرا که اراده تکوینی الهی ممکن التخلف نیست، بلکه به حسب آن کل موجودات مطیع¬اند بلکه مجبورند بر طاعت، و خلاف ممکن نیست. این اراده است که در حدیث قدسی است: «یابنَ آدَم اَنا أریدُ و انتَ تُریدُ ولایَکونُ الّا ما أریدُ فِإن لَم تُطعتَنی فیما أریدُ اَتعَبتُکَ فیما تُریدُ» یعنی ای فرزند آدم من اراده می¬کنم و تو اراده می¬کنی و نمی¬شود مگر آنچه من که خدایم اراده می¬کنم، پس اگر اطاعت نکنی مرا در آنچه اراده من است به تعب می¬اندازم تو را در آنچه تو اراده می¬کنی. «یا من عبده العاصی بعصیانه و ذکره الناسی بنسیانه». این اراده و مراد تکوینی محل تکالیف نیست و این اراده، تکلیف و منشأ تکلیف نیست بلکه مناط و منشأ تکلیف اراده تشریعی الهی است که کاشف از او اوامر و نواهی است. ثواب و عقاب وابسته به او است و مفسده جبر که باعث ارتفاع ثواب و عقاب است در این جا که منشأ ثواب و عقاب است تصوّر می¬شود.
در این هنگام جواب این است که علم خدا علّت اشیاء نیست؛ چرا که این علم نه علم ذاتی است که عین ذات است، بلکه حادث است به حدوث معلوم، که این معنی صرف تعلّق و اضافه است؛ و اضافه به مضافٌ الیه فرع وجود مضافٌ الیه است. پس علم تابع معلوم است یعنی می¬داند که بنده به اختیار و اراده خود چنین خواهد کرد، با قدرت او بر اینکه نکند ولی چون می¬کند خداوند عالم فیض وجود باز پس نمی¬گیرد؛ والّا بخل لازم می¬آید در مبدأ اعلی. این است معنی خلق تبعی که سابق به آن اشاره شد. چه خوب گفته است در جواب خیام اشعری بعضی از محقّقین حکما:
این نکته نگوید آنکه او اهل بود علم ازلی علّت عصیان کردن
زیرا که جواب نکته¬اش سهل بود نزد عقلا زغایت جهل بود
ملا محمد حسن هردنگی، تاملات کلامیه،۱۳۹۶، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی .






از امام علی(ع) نقل شده است که «الله نور السموات و الارض یعنی حق را در میان آسمان‌ها و زمین منتشر ساخت و تمام صحنه هستی با آن روشنایی یافت» و ممکن است به این معنا باشد که دل‌های اهل زمین و آسمان‌ها را با نور خود منور ساخت.
[۵۷] جوامع الجامع، ج۴، ص۳۱۳.

گر چه نور خداوند در صحنه تکوین پدیدار است و هر چیزی که خود را پدیدار می‌کند موجد خود را هم نشان می‌دهد و موجودات این جهان آینه‌هایی هستند که هر کدام متناسب با مرتبه وجودی‌شان و اوصاف و ویژگی‌هایی که دارند خالق خود را نشان می‌دهند ولی خداوند از راه هدایت تشریعی و شجره نبوت و ولایت هم خود را پدیدار ساخته است. دنباله آیه‌ «الله نور السموات و الارض» به این مسأله می‌پردازد یعنی:
«مثل نوره کمشکاة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کانها کوکب درّی یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضئ و لو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس و الله بکل شئ علیم
درباره حقیقت این نور که خداوند به خود نسبت داده و آن‌چه این نور را به آن تشبیه کرده مفسران اختلاف کرده‌اند اکثریت بر این عقیده‌اند که منظور نور پیغمبرمان حضرت محمد(ص) می‌باشد و گویی چنین فرموده است، مثال محمد(ص)که رسول خداست همانند مشکوة است و مصباح قلب آن حضرت و زجاجه سینه او می‌باشد که آن را به ستاره درخشان تشبیه کرده و سپس برگشته به قلب آن حضرت که تشبیه به مصباح شده و فرموده است «یوقد من شجرة» این مصباح از درخت با برکت یعنی ابراهیم(ع) برافروخته می‌شود که اکثر انبیاء از نسل او هستند و می‌توان گفت منظور از شجره مبارکه شجره وحی است و این که محمد(ص) نه شرقی است و نه غربی یعنی نه مسیحی است و نه یهودی چون نصاری به طرف مشرق و یهودیان به طرف مغرب نماز می‌خوانند. «یکاد زیتها یضئ و لو لم تمسسه نار» پیش از آن که پیامبر اعلام نبوت کند و مردم را به خود دعوت فرماید نزدیک است معجزات و نشانه‌های نبوت خود گواه و شاهد بر آن باشند یا این که اگر هیچ کدام از معجزاتش هم دیده نمی‌شد نزدیک بود که صدق نبوت و راستی پیامبری‌اش ظاهر و آشکار شود.
[۵۹] جوامع الجامع، ج۴، ص۳۱۳-۳۱۴.

از امام صادق(ع)روایت شده است که منظور از «مثل نوره...» ما اهل بیت هستیم یعنی پیامبر و ائمه نشانه‌ها و نمودهایی هستند که توحید را نشان می‌دهند و به مصالح دین و شریعت اسلام و سنن و فرائض هدایت می‌کنند.
[۶۰] تفسیر نور الثقلین، ج۵، ص۱۵۶.

از [[|امام باقر]](ع)منقول است که مراد از مشکاتی که مصباح در آن قرار دارد نور دانش در سینه پیامبر است و مقصود از زجاجه سینه علی(ع)است که پیامبر با تعلیم خود علمش را به آن منتقل کرد و مراد از جمله «یکاد زیتها یضئ و لو لم تمسسه نار» این است که به زودی عالم آل محمد(ص) حقایق را بازگو می‌کند پیش از آن که کسی از او سئوال کند و منظور از «نور علی نور» این است که پس از هر کدام از امامان آل محمد(ص) امامی که به نور علم و حکمت تایید شده است می‌آید و این امر از زمان حضرت آدم تا قیام قیامت برقرار است و آنها خلفای خدا در روی زمین و حجتهای او بر خلقش می‌باشند و در هیچ زمانی زمین از وجود یکی از آن بزرگواران خالی نیست.
[۶۱] طبرسی، جوامع الجامع، ج۳، ص۳۱۵.

بعضی از مفسرین در توضیح نور علی نور گفته‌اند که قرآن نوری است از جانب خداوند که برای مردم نازل شده تا از آن کسب نور کنند و منظور از «علی نور» ادله و بیاناتی است که قبل از قرآن وجود داشته است و «نور علی نور» یعنی بخشی از قرآن بخش دیگر آن را روشن می‌کند.
[۶۲] جامع البیان، ج۱۰، ص۱۷۱.


۳.۱ - دیدگاه صاحب مجمع البیان

صاحب مجمع البیان در توضیح آیه مذکور(مثل نوره) پنج معنا ذکر کرده است:
۱-مثل نور خداوند که به وسیله آن مؤمنین را هدایت کرده همان ایمان در دل‌های آنهاست.
۲-نور او همان قرآن در دل انسان است.
۳-منظور پیامبر است و آن را به خود اضافه کرده برای تشریف او.
۴-منظور از نور ادله‌ای است که بر توحید و عدل خداوند دلالت دارد و آن ادله در ظهور و وضوح همانند نورند.
۵-منظور از نور همان طاعت است یعنی طاعت خداوند در قلب مؤمن همانند نور است.


نور به معنای روشنایی که زایل کننده تاریکی و ظلمت است بر موجودات مختلفی اطلاق شده است. ساده‌ترین معنای آن نور حسی است که از مراتب عالم اجسام است. مراتب والاتر نور، نور علم، ایمان، هدایت، امام، پیامبر، عقل، ذات خداوندی و غیره است. در تمام این مصادیق، رفع سرگردانی و ظلمت و ایجاد روشنی و وضوح و تعیین راه و هدف از لوازم نور و روشنایی است. بنابراین آدمیان که در این دنیا گرفتار انواع ظلمات و تاریکی‌ها هستند می‌بایست به انواع روشنایی و نور تمسک کنند تا به مراتب بالاتری از کمال دست یابند.


۱. مفردات راغب، ص۵۰۸.    
۲. لسان العرب، ج۱۴، ص۳۲۱.
۳. لسان العرب، ج۱۴، ص۳۲۱.
۴. یونس/سوره۱۰، آیه۵.    
۵. نوح/سوره۷۱، آیه۱۶.    
۶. انعام/سوره۶، آیه۱.    
۷. مشکوة الانوار، ص۴۱-۴۲.
۸. مشکوة الانوار، ص۴۲.
۹. مشکوة الانوار، ص۴۴.
۱۰. بحار الانوار، ج۱، ص۲۲۵.    
۱۱. رعد/سوره۱۳، آیه۱۶.    
۱۲. فاطر/سوره۳۵، آیه۱۹- ۲۱.    
۱۳. بحار الانوار، ج۱، ص۹۶    .
۱۴. انعام/سوره۶، آیه۱۲۲.    
۱۵. حدید/سوره۵۷، آیه۲۸.    
۱۶. بقره/سوره۲، آیه۲۵۷.    
۱۷. المیزان، ج۷، ص۳۷۸.    
۱۸. تغابن/سوره۶۴، آیه۸.    
۱۹. نساء/سوره۷۷، آیه۱۷۴.    
۲۰. اعراف/سوره۷، آیه۱۵۷.    
۲۱. المیزان، ج۷، ص۴۱۳.
۲۲. توبه/سوره۹، آیه۳۲.    
۲۳. نور/سوره۲۴، آیه۳۵.    
۲۴. احزاب/سوره۳۳، آیه۴۶.    
۲۵. المائده/سوره۵،آیه۱۵.    
۲۶. المیزان، ج۷، ص۵۱۴.
۲۷. انعام/ سوره۶، آیه۲۲.    
۲۸. ابراهیم/سوره۱۴، آیه۱.    
۲۹. المیزان،ج۸، ص۱۲.
۳۰. حدید/سوره۵۷، آیه۱۲    .
۳۱. تحریم/سوره۶۶، آیه۸.    
۳۲. زمر/سوره۳۹، آیه۶۹.    
۳۳. وجوه القرآن، ص۵۵۹.
۳۴. مقدمة تفسیر مرآة الانوار، ص۳۱۴.
۳۵. تأویل الآیات الظاهره فی فضائل العترة الطاهرة، ص۳۵۸.
۳۶. تغابن/سوره۶۴، آیه۸.    
۳۷. سفینة البحار، ج۸، ص۳۴۲-۳۴۳.
۳۸. البرهان فی تفسیر القرآن، ص۱۳۶-۱۳۷.
۳۹. تفسیر الصافی، ج۳، ص۴۳۴.
۴۰. تفسیر المیزان، ج۱۵، ص۱۷۲.
۴۱. تفسیر البیضاوی، ج۴، ص۱۰۷.
۴۲. نهج البلاغه، خطبه۶۵.
۴۳. مطهری، ۲۰ گفتار، ص۲۴۲-۲۴۳.
۴۴. القصص/سوره۲۸، آیه۸۸.    
۴۵. مشکوة الانوار، ص۵۵.
۴۶. حدید/سوره۵۷، آیه۳.    
۴۷. مطهری، آشنایی با قرآن، ج۴، ص۱۰۱.
۴۸. الکشاف، ج۳، ص۶۶-۶۷.
۴۹. مجمع البیان، ج۷، ص۲۴۹.    
۵۰. تفسیر الکبیر، ج۲۳، ص۱۹۵.
۵۱. نور/سوره۲۴، آیه۳۵.    
۵۲. خمینی، روح‌الله، مصباح الهدایه، ص۴۷، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۶.    
۵۳. خمینی، روح‌الله، تفسیر سوره حمد، ص۱۰۰-۱۰۳، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۸. .
۵۴. خمینی، روح‌الله، مصباح الهدایه، ص۴۷، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۶.    
۵۵. خمینی، روح‌الله، شرح چهل حدیث، ص۴۱۸-۴۱۹، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۸.    
۵۶. خمینی، روح‌الله، الطلب و الاراده، ص۴۱، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۹.    

۲.۸.۴ - رفع شبهات در بیان اینکه نور اخری در تحقیق علم باری تعالی توسط ملا محمد حسن هردنگی

بنا بر تحقیق چنان که مختار شیخ اشراق و خواجه نصیرالملّه و الدّین طوسی، قدس سرّه، است در شرح اشارات و از محقق لاهیجی هم اختیار این قول در گوهر مراد برمی¬آید، ولی اشکالاتی بر این قسم علم در واجب تعالی وارد آورده¬اند که سزاوار است تنبیه بر آن¬ها.
یکی اشکال وارد آورده¬اند به حوادث زمانیه که بعد از مضی زمان لباس وجود را می¬پوشند، چگونه می¬شود؟ علم ازلی نیست به این حوادث یا مستلزم ازلیت حوادث است یا حدوث ذات. یکی اشکال کرده¬اند به حضور مادّیات نزد مجرّدات؛ چه، مادیّات مبتلایند به حاجت به زمان معین، مکان معین، و وضع معین. و آلوده¬اند به غواشی ظلمات. چگونه نزد مجرّدی که تام و فوق التمام است و از همه این جهات منزه و مقدس، می¬تواند حاضر شود؟ حال آنکه دانستی که درین علم حضوری اشراقی سبب، یا اتّحاد علم و عالم و معلوم است، یا قیام معلوم به عالم و امثال این دو، و اتّحاد چنین علم و عالم و معلومی را هر مجهول و جاهل ممتنع می¬داند، چه جای به عالم برسد؟
یکی از اشکالات این است که لازم می¬آید عدد موجودات متناهی باشد، و حال آنکه غیرمتناهی است. اما نزد حکما به جهت قول ایشان به ازلیت عقول و خلود جنّت و نار، هرچند روحانی باشد و نزد اهل اسلام و مسلمین به جهت اخیره. چه، ایشان ابداً غیرمتناهی می¬دانند موجودات را نه ازلاً. بیان ملازمت این است که اجزاء زمان و حرکات و اوضاع، نظر به واجب الوجود، مترتّب و مجتمع در وجودند. چون چنین شد برهان ابطال تسلسل در آن جاری می¬شود. چون به مقتضای برهان مزبور اخذ نماییم تناهی لازم آید.
اشکال دیگر در علم الهی، اگرچه اختصاص به علم حضوری ندارد، بلکه بنابر علم حصولی فعلی نیز وارد می¬آید، پس از آنکه قائل شدیم به عموم علم الهی نسبت به معلومات، لزوم جبر است. چه، از جمله اشیاء است افعال عباد که معلوم خداوند است در ازل، و اگر بنده به جای نیاورد آنچه را که در ازل معلوم خداوند است، که بنده خواهد کرد لازم می¬آید انقلاب علم الهی به جهل؛ چون جماعتی نفی علم را خوب ندانسته، نتوانسته¬اند حلّ این شبهه نمایند، اختیار مذهب جبر کرده¬اند. و ترهاتی و مزخرفاتی در هم بافته¬اند و اضلال خلق کرده¬اند. خیام اشعری گفته:
من می¬خورم و هر که چو من اهل بود می خوردن من حق ز ازل می¬دانست
می خوردن من به نزد او سهل بود گر می نخورم علم خدا جهل بود
ما به عون الله تعالی جواب هر یک از این اشکالات را بر وجهی که به نظر آمده می¬گوییم.
پس جواب از اشکال اوّل این است که نسبت به علم حادث الهی که فعل است که ورود ندارد، چرا که هر دو حادثند و این علم حادث هم چون تعلّقات و اضافات است و حادث است به حدوث معلوم، اشکالی نیست. اما نسبت به علم ذاتی، پس می¬گوییم به مقتضای مباینت ذاتیه که ممکن و واجب با یکدیگر دارند و جز ربط علیّت و معلولیت ربطی نیست حادث را که ممکن باشد به قدیم که واجب باشد ذات واجب متساوی النّسیه است به کل اشیاء، اگر آن مقام مقام نسبت هم نیست، ولی در تعبیر جز این نمی¬توان راه رفت.
ذات واجب چون بسیط و ساذج است
وصف آن پس، از عبارت خارج است
پس کل اشیاء از عقول و نفوس و غیر این دو تا حوادث یومیه هرچند نسبت به یکدیگر مترتّب و علّت و معلولند، و تقدّم و تأخّر، و سبق و لحوق دارند نسبت به اجزاء زمان محقّقاً و موهوماً، لکن نسبت به ذات در مقام واحدند؛ در عرض یکدیگرند نه در طول. این است یک معنی از برای آیه شریفه «الرَّحمنُ عَلَی العَرشِ استَوَی» ای لیس شیئی اقرب الیه من شیئی، یعنی هیچ چیزی نزدیک¬تر نیست به او از چیز دیگر به حسب علّیت و معلولیت، کو بعضی معلول او باشند بالواسطه به مقتضای «اَبی اللهُ اَن یُجریَ الاُمورَ بِاَسبَابِها» زیرا که این مقام مقام فعل است نه مقام ذات بما هو ذات. چون همه اشیاء متساوی شدند، پس حوادثی که نسبت به اجزاء زمان بر یکدیگر مترتّب با غیرخود، در معلولیت ذات مساوی شدند پس ذات علّت آنها است ازلاً و ابداً. همه اشیاء هر یک در محلّ خودش در ازل معلوم الهی است؛ منتهی¬الامر اشیاء به وجود علمی، قدیم خواهند شدو این ضرر ندارد. چه، از حدوث ذاتی به سبب معلولیتی که دارند خارج نمی¬شوند. آنچه مفسده دارد قدم در وجود خارجی است نه وجود علمی. پس این اشکال به حول الله مندفع و برطرف شد.
امّا جواب از اشکال ثانی: پس نسبت به علم فعلی الهی که حادث است، همان جواب از اشکال اوّل است. و نسبت به علم قدیم که عین ذات است این است که مادیات کذائیه متحیث به حیثیات مختلفه¬اند و به آن حیثیت که حاضرند نزد مجرّد مجرّداند. چه علت حضور اتّحاد علم و عالم و معلوم باشد، نه غیر آن. زیرا که جهت حضور جهت وجود است نه جهات ناشئه از انیت ظلمانیه و این جهت تجرّد است و سایر جهات معلومات و معلولات بالعرض¬اند.
زیاده بر این توقّف دارد بر تحقیق در مسأله وجود و اشتراک معنوی او. چون وضع این رساله اقتضای تحقیق آن ندارد و به همین اشاره که عقلا را کافی است اکتفا کردیم.
اما جواب از اشکال ثالث: پس به این طریق است که بر لزوم تناهی بر فرض لاتناهی که مناط بطلان تسلسل است وقتی است که سلسله متعدّد باشد، مثل سلسله علل و معلولات. این در زمانیات و اجزاء زمان وقتی لازم می¬آید که هر یک مترتّب بر دیگری باشند و سبق و لحوق باشد. در ذات مجرّد که زمان و زمانی نیست تعدّد افراد نیست. چه، ذات یک علّت است و ماسوای ذات آنچه تصوّر شود معلول واحد، و حوادث یومیه مترتّبند در ظرف زمان و مجتمع¬اند در مرتبه نظر به ذات مجرّد. پس در ظرف ترتّب مجتمع نیستند تا تناهی لازم آید و در ظرف اجتماع مترتّب نیستند تا مناط بطلان تسلسل محقق شود. گذشته از اینکه آن چه ذکر شد از اشکال با اینکه مرتفع است به آنچه گفتیم مستلزم تعطیل است در ذات واجب تعالی.
اما نسبت به علم حادث واجب تعالی که چه ضرر دارد؟ زیرا که علم حادث حضوری اشراقی نیست که مفسده لازم آید؛ بلکه حصولی فعلی است، بلکه گاه هست که انفعالی هم باشد.
اما جواب از اشکال رابع که معرکه آراء و مزله اقدام و محل حیرت و اضطرار ذوی العقول والاحلام، است.
اوّلاً : به این است که این شبهه¬ایست در مقابل ضرورت و بداهت، که عباد در افعال خود مختارند. زیرا که بالبداهه می¬بینیم فرق است بین حرکت راعش و مرتعش. و ساقط از بام، و هابط از بام و به جهت لزوم لغویت ارسال رسل و انزال کتب، و تشریع و جعل احکام، و فساد غرض از خلقت، و لزوم مفسده کثیره بنیه الفساد دلالت می¬کند بر فساد ملزوم.
ثانیاً: جواب می¬گوییم که لزوم مفسده مذکوره بر علم حادث است که اراده تشریعی الهی باشد، زیرا که اراده تکوینی الهی ممکن التخلف نیست، بلکه به حسب آن کل موجودات مطیع¬اند بلکه مجبورند بر طاعت، و خلاف ممکن نیست. این اراده است که در حدیث قدسی است: «یابنَ آدَم اَنا أریدُ و انتَ تُریدُ ولایَکونُ الّا ما أریدُ فِإن لَم تُطعتَنی فیما أریدُ اَتعَبتُکَ فیما تُریدُ» یعنی ای فرزند آدم من اراده می¬کنم و تو اراده می¬کنی و نمی¬شود مگر آنچه من که خدایم اراده می¬کنم، پس اگر اطاعت نکنی مرا در آنچه اراده من است به تعب می¬اندازم تو را در آنچه تو اراده می¬کنی. «یا من عبده العاصی بعصیانه و ذکره الناسی بنسیانه». این اراده و مراد تکوینی محل تکالیف نیست و این اراده، تکلیف و منشأ تکلیف نیست بلکه مناط و منشأ تکلیف اراده تشریعی الهی است که کاشف از او اوامر و نواهی است. ثواب و عقاب وابسته به او است و مفسده جبر که باعث ارتفاع ثواب و عقاب است در این جا که منشأ ثواب و عقاب است تصوّر می¬شود.
در این هنگام جواب این است که علم خدا علّت اشیاء نیست؛ چرا که این علم نه علم ذاتی است که عین ذات است، بلکه حادث است به حدوث معلوم، که این معنی صرف تعلّق و اضافه است؛ و اضافه به مضافٌ الیه فرع وجود مضافٌ الیه است. پس علم تابع معلوم است یعنی می¬داند که بنده به اختیار و اراده خود چنین خواهد کرد، با قدرت او بر اینکه نکند ولی چون می¬کند خداوند عالم فیض وجود باز پس نمی¬گیرد؛ والّا بخل لازم می¬آید در مبدأ اعلی. این است معنی خلق تبعی که سابق به آن اشاره شد. چه خوب گفته است در جواب خیام اشعری بعضی از محقّقین حکما:
این نکته نگوید آنکه او اهل بود علم ازلی علّت عصیان کردن
زیرا که جواب نکته¬اش سهل بود نزد عقلا زغایت جهل بود
ملا محمد حسن هردنگی، تاملات کلامیه،۱۳۹۶، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی .
۵۷. جوامع الجامع، ج۴، ص۳۱۳.
۵۸. نور/سوره۲۴، آیه۳۵.    
۵۹. جوامع الجامع، ج۴، ص۳۱۳-۳۱۴.
۶۰. تفسیر نور الثقلین، ج۵، ص۱۵۶.
۶۱. طبرسی، جوامع الجامع، ج۳، ص۳۱۵.
۶۲. جامع البیان، ج۱۰، ص۱۷۱.
۶۳. مجمع البیان، ج۷، ص۲۵۰.    



دانش‌نامه موضوعی قرآن.    
دانشنامه امام خمینی    ، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی    ، ۱۴۰۰ شمسی.






جعبه ابزار