نقش قرآن در تفسیر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قرآن نخستین و مهمترین منبع تفسیر است. در آیات
قرآن و
روایات هم
بر منبع بودن
قرآن تأکید شده است. پیشوایان دین نیز، در
تفسیر قرآن، از خود
قرآن استفاده کردهاند.همچنین عدهای از شاگردان مکتب تفسیری
اهل بیت (علیهالسلام) و برخی دیگر از مفسران قرن اول و دوم، آیهها را مفسر یکدیگر قرار دادهاند.
قرآن نخستین و مهمترین منبع
تفسیر است؛ چنانکه در بحث از قواعد تفسیر گذشت، منبع بودن
قرآن، علاوه
بر آنکه مقتضای روش عقلایی مجاوره است، در
آیات قرآن و روایات هم
بر آن تأکید شده است و بهرهگیری از آن در تفسیر، روش تفسیری اهل بیت به شمار آمده است.
پیشوایان دین، در تفسیر
قرآن، از خود
قرآن استفاده کردهاند و این امر بیانگر سابقه طولانی بهرهگیری از این منبع گرانبهاست.
علاوه
بر پیشوایان دین، عدهای از شاگردان مکتب تفسیری اهل بیت (علیهالسلام) و برخی دیگر از مفسران قرن اول و دوم، آیهها را مفسر یکدیگر قرار دادهاند. در
تفاسیر بهجایمانده از
ابنعباس،
سعید بن جبیر،
مقاتل،
مجاهد، عکرمه، ابنزید، استفاده از آیات
قرآن در تفسیر، کاملاً نمایان است و میتوان گفت که
قرآن از جمله
منابع تفسیری آنان بوده است.
ابنعباس در تفسیر
آیه «ولسلیمان الریح عاصفة تجری بامره الی الارض التی بارکنا فیها...»؛
«و برای
سلیمان، تندباد را (رام کردیم) که به فرمان او به سوی سرزمینی که در آن
برکت نهاده بودیم، جریان مییافت...» گفته است: هرگاه سلیمان اراده میکرد که باد به تندی بوزد، میوزید و هرگاه میخواست آرام شود، آرام میشد و این قول
خداوند است: «تجری بامره رخاء حیث اصاب»
به فرمان او نرم، روان میشد، به هرجا که میرسید. در اینجا آیه ۳۶
سوره صاد مفسر آیه ۸۱ سوره انبیاء
قرار داده شده است.
عکرمه نیز در تفسیر آیه «اولم یر الذین کفروا ان السماوات والارض کانتا رتقا ففتقناهما»؛
«آیا کسانی که
کفر ورزیدند، ندانستند که آسمانها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند، پس آن دو را از هم جدا ساختیم»، گفته است:
آسمان و زمین بسته بود. چیزی از آن دو خارج نمیشد. آسمان به
باران گشوده شد و زمین به رویش گیاهان، و این سخن خداست که «والسماء ذات الرجع والارض ذات الصدع»؛
«
سوگند به
آسمان بارانخیز، سوگند به
زمین شکافدار (آماده کشت)».
ابنزید در تفسیر آیه «ثانی عطفه لیضل عن سبیل الله»؛
«گردن فراز (از سر نخوت) تا (مردم را) از راه
خدا گمراه کند» گفته است: «سر خود را میچرخاند، روی میگرداند و پشت میکند و نمیخواهد به آنچه برای او میگویند گوش فرا دهد»؛ آنگاه دو آیه زیر را
بر آن شاهد آورده است:
«واذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول الله لووا رءوسهم»؛
«و چون بدیشان گفته شود: بیایید تا
پیامبر خدا برای شما آمرزش بخواهد، سرهای خود را برمیگردانند».
«واذا تتلی علیه آیاتنا ولی مستکبرا»؛
«و چون
آیات ما
بر او خوانده شود، با نخوت روی برمی گرداند».
برخی
قرآنپژوهان گفتهاند: «مقاتل از جمله کسانی است که
تفسیر قرآن را جز با
قرآن روا نمیداند و ازاینرو بسیار از
سیاق استفاده میکند.
بعد از
تابعان و تابعان آنان، تفسیرهای مدونی نگاشته شد که نمونه کامل آن، تفسیر جامع البیان عن تأویل آی
القرآن نوشته
محمد بن جریر طبری (م ۳۱۰) است؛ هر چند روایتهای
صحابه و تابعان و تابعان تابعان، در این
تفسیر فراوان آمده و حجم زیادی از آن
کتاب را در خود
اختصاص داده است، اما هرگاه که طبری به داوری و ارائه دیدگاه خود میپردازد، از دیگر آیهها کمک گرفته و بدانها
استدلال میکند. شایان توجه است که
طبری در ابتدای تفسیر خود، پس از تقسیم آیهها به سه دسته: ۱. آیات فراتر از فهم بشر؛ ۲. آیاتی که
علم آن مخصوص پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است؛ ۳. آیاتی که عربزبانان که
قرآن به زبان آنان نازل شده است، آنها را میفهمند، مینویسد: «مفسری که به روایتهای نقلشده از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و یا به شواهدی از
زبان عربی نظیر شعرهای رایج و محاورهها و واژه معروف مراجعه کند، صحیحترین تفسیر را بیان میکند».
بر این اساس منابع تفسیر به نظر طبری دو چیز بیشتر نیست:
سخنان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که نسبت آن به ایشان معلوم باشد؛
شواهد ادب
عربی (
شعر،
محاوره و واژههای معروف).
اما کسی که مختصر آشنایی با این تفسیر داشته باشد، میداند که در موارد متعدد از آیههای
قرآن نیز بهره برده است و شاید به دلیل وضوح ضرورت بهرهگیری از
قرآن در تفسیر، طبری از آن ذکری به میان نیاورده است.
در قرن چهارم، علامه
شریف رضی (م. ۴۰۶ هـ) با نگاشتن «حقائق التاویل فی متشابه التنزیل» (از این تفسیر تنها جزء پنجم آن در دسترس و مابقی نایاب است. همین جزء توسط محمود فاضل به پارسی ترجمه شده و انتشارات آستان قدس رضوی (۱۳۶۶ ش.) آن را منتشر کرده است) اصل اساسی در تفسیر
آیههای متشابه قرآن را بازگردان آنها به آیههای محکم دانست
(شایان
ذکر است که سید رضی
بر استفاده از
سیاق آیهها تأکید دارد و این خود یکی از راههای استفاده از
قرآن در تفسیر است.).
و در این صورت،
آیههای محکم قرآن، مفسر دیگر آیهها قرار میگیرد.
سپس
شیخ طوسی (م. ۴۶۰ هـ) در تفسیر التبیان در تفسیر برخی آیهها، از آیههای دیگر استفاده کرده است.
در قرن ششم
امین الاسلام طبرسی (م. ۵۸۴ هـ) در تفسیر بزرگ خود، مجمع البیان لعلوم
القرآن از این منبع بهره برده
(وی دو تفسیر دیگر نیز نوشته که تنها یکی از آن دو، یعنی
جوامع الجامع موجود است. در جوامع الجامع که بخشهایی از آن اقتباسی است از الکشاف، کمتر از آیههای دیگر سود برده است (تفسیر دیگر وی الکاف الشاف نایاب است)).
و دانشمند معاصر وی زمخشری (م. ۵۳۸ هـ) نیز گاهی به آیههای دیگر استناد کرده است.
قرطبی (م. ۶۷۱ هـ) در الجامع لاحکام
القرآن به شکل گستردهتری آیههای
قرآن را
مفسر یکدیگر قرار میدهد.
ابنتیمیه (م. ۷۸۲ هـ) بهترین راه
تفسیر قرآن را استفاده از خود
قرآن میداند
و در بخشهایی از التفسیر الکبیر به این روش پایبند است
شاگرد وی
ابنکثیر (م. ۷۷۴ هـ) نیز همین سخن را در مقدمه تفسیر خود آورده
و اندکی بدان
عمل کرده
است.
مفسران دورههای بعد نیز به اندازه
دانش و فرصتی که برای مراجعه به آیهها داشتهاند، این راه را ادامه دادهاند، (به عنوان نمونه، ابیالسعود (در قرن دهم) گاهی به سیاق آیهها ـ که کمک گرفتن از خود
قرآن است ـ توجه دارد و مولی
محسن فیض کاشانی (م. ۱۰۹۱ هـ) در مقدمه تفسیر صافی، (ص ۷۵) میگوید: «... بالجمله ما یزید علی شرح اللفظ و المفهوم مما یفتقر الی السماع من المعصوم فان وجدنا شاهدا من محکمات
القرآن یدل علیه اتینا به فان
القرآن یفسر بعضه بعضا...»؛ «... به طور کلی، آنچه افزون
بر شرح کلمه و مفهوم است، که درباره آن به بیان معصوم نیازمندیم، اگر شاهدی از
آیههای محکم قرآن که
بر آن دلالت کند، یافتیم، آن را میآوریم؛ زیرا بخشی از
قرآن، بخشی دیگر را تفسیر میکند».) تا قرن چهاردهم که اوج بهرهگیری از
قرآن در تفسیر بوده و تفسیرهای چندی از
شیعه و سنی با این گرایش نگاشته شده و در هر یک به اندازه توان به آن پرداخته شده است. (مانند تفسیر
القرآن الکریم، مشهور به المنار از محمد عبده، به قلم محمد رشیدرضا (که شامل ۱۲ جزء اول
قرآن است). اضواء البیان فی ایضاح
القرآن بالقرآن از محمدامین شنقیطی، الفرقان فی تفسیر
القرآن بالقرآن و السنة از محمد صادقی و....).
از جمله مفسرانی که به معنای واقعی کلمه،
قرآن را
مفسر قرآن قرار داده،
علامه طباطبایی است، که میتوان او را مروج این شیوه دانست؛ زیرا آگاهانه به آن پرداخته، از آن
دفاع کرده، شیوههای دیگر را در مقایسه با آن نارسا دانسته، آن را شیوه مفسران راستین
قرآن «معصومان (علیهالسلام)» به شمار آورده و در
عمل، بیش از مفسران قبل از خود، با مهارت و موفقیت شایان توجه آن را به کار گرفته است. ((علامه طباطبایی در مقدمه تفسیر خود، به طرح شیوههای مختلف تفسیر که در بین مفسران رواج داشته پرداخته و با نقد و بررسی آنها، در پایان نتیجه میگیرد که بهترین شیوه تفسیر
قرآن آن است که برای رفع
ابهام از آیات
قرآن، به آیات دیگر آن مراجعه کنیم و با ارجاع
متشابهات به
محکمات و تفسیر
قرآن به
قرآن، به مقصود خداوند پی ببریم. ایشان منبع قرار دادن
قرآن برای فهم آیات را شیوه مورد پذیرش و توصیه
امامان معصوم (علیهمالسلام) میداند و معتقد است که
قرآن که خود را
نور مینامد، نمیتواند مبهماتش را خود آفتابی نسازد،
بر همین اساس، ایشان معتقدند که اگر در فهم آیات از
آیات دیگر بهره گیریم، هیچ غبار ابهامی
بر رخسار آیات نورانی
قرآن بر جای نخواهد ماند)).
این دانشمند بزرگ در بخش اعظم
المیزان فی تفسیر القرآن بدین کار همت گماشته و نکتههای بدیعی در شرح و تفسیر آیهها با استناد به آیات دیگر بیان کرده است. به عنوان مثال، ایشان در تفسیر آیه «اهدنا الصراط المستقیم»؛
«ما را به راه راست
هدایت فرما»، از ۳۹ آیه دیگر به مناسبت استفاده کردهاند ـ آیههایی که در آنها «سبیل»، «سبل»، «طرق»، «عروج»، «سقوط»، «درجات»، «هدایت» و... مطرح است.
منبع بودن
قرآن در
روایات نیز مورد تأکید قرار گرفته است.
ابولبید بحرانی میگوید:
«شخصی در
مکه در محضر
امام باقر (علیهالسلام) پرسشهایی کرد و
امام به پرسشهای وی پاسخ داد. آنگاه شخص سؤالکننده گفت: شما میپندارید هیچ چیزی از
کتاب خداوند ناشناخته نیست؟ امام باقر (علیهالسلام) فرمود: من چنین نگفتهام، ولی (آنچه گفتهام این است که) هیچ چیز (ناشناختهای) از کتاب خدا نیست، مگر آنکه دلیل گویایی از سوی
خداوند در کتابش (
قرآن)
بر آن وجود دارد که توده مردم از آن آگاه نیستند... پس هرکس گمان کند که کتاب خدا مبهم است، هم خود هلاک شده و هم دیگران را هلاک کرده است».
بنابراین میتوان گفت: هرکس به هر میزان از دانش و مهارت لازم در استفاده از آیاتی از
قرآن برای فهم دیگر آیات آن برخوردار باشد، توانایی وی در تفسیر
قرآن و ابهامزدایی از آیات شریفه بیشتر است و اگر کسی مانند
راسخان در علم «پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و
ائمه معصومین (علیهمالسلام)» از حداکثر آگاهی و مهارت در این زمینه برخوردار باشد، میتواند هم مشکلات تفسیری را حل نماید.
استفاده از آیههای
قرآن در تفسیر، شکلهای گوناگونی دارد که از یک دیدگاه، به دو نوع صوری و محتوایی
تقسیم میشود.
در تقسیمبندی صوری:
گاه یک آیه، مفسر آیه دیگر قرار میگیرد و گاه برای فهم یک آیه، نیازمند توجه به مجموعهای از
آیات هستیم؛ چنانکه گاه با کنار یکدیگر گذاردن دو یا چند آیه، نکتهای خاص که از هیچیک از این آیات بهتنهایی استفاده نمیشد، به دست میآید. (نمونه اینگونه آیات در ادامه بحث خواهد آمد.)
گاهی نیز برای فهم یک آیه، از آیات متصل به آن (آیات قبل و بعد) استفاده میشود.
و گاه از آیات هممحتوا با آیه مورد بحث بهره میگیریم گاه از آیاتی که درصدد توصیف نقطه مقابل مفاد آیه مورد بررسی است، در فهم آن آیه استفاده میکنیم. (به عنوان مثال، برای فهم آیات ناظر به اهل
سعادت و
بهشتیان، در مواردی میتوان به آیات ناظر به شقاوتمندان و
اهل جهنم مراجعه کرد).
منبع بودن
قرآن، به صورت محتوایی نیز شکلهای گوناگونی دارد. در اینجا به توضیح مختصری در مورد این شکلهای مختلف در دو قسمتِ «استفاده از آیات و بخشهای قبل و بعد آیه مورد بررسی» و «آیات جدا از آیه مورد بررسی» تحت عنوان «سیاق» و «غیر سیاق» میپردازیم.
تعریف و توضیح
سیاق و میزان اعتبار و انواع آن، در بحث از قواعد تفسیر گذشت. در اینجا به بیان نقشهای مختلف سیاق در تفسیر آیات میپردازیم.
درباره برخی آیهها،
روایت یا روایتهایی نقلشده که درصدد تفسیر یا تطبیق یا توضیح و بیان
شأن نزول آیه است؛ ولی قبل از بهرهگیری از اینگونه روایتها، باید درباره درستی یا واقعنما بودن آنها بحث کرد و ملاکهای مختلفی را که عالمان اسلامی برای محک زدن روایتها و تشخیص صحیح از سقیم توصیه کردهاند، به کار گرفت؛ از جمله آن ملاکها، مخالف نبودن با مفاد آیات شریفه
قرآن است و چنانکه در بحث قواعد تفسیر گذشت، یکی از قراین فهم
کلام خداوند، سیاق آیههاست. گاهی روایت یادشده، با سیاق آیهها ناهماهنگ و بلکه معارضاند و گاه همسو و مؤیدند؛ بنابراین با توجه به قرینه بودن سیاق، میتوان روایت را براساس آن پذیرفت یا نفی کرد، مگر آنکه وجود سیاق معتبر قطعی نباشد یا با توجه به بیان روایت در وجود آن
تردید حاصل شود؛ به نمونههای زیر بنگرید:
«... تلک الجنة التی نورث من عبادنا من کان تقیا • وما نتنزل الا بامر ربک له ما بین ایدینا وما خلفنا وما بین ذلک وما کان ربک نسیا • رب السماوات والارض وما بینهما فاعبده واصطبر لعبادته هل تعلم له سمیا • ویقول الانسان ائذا ما مت لسوف اخرج حیا»؛
«... آن، همان بهشتی است که ما به بندگان باتقوای خود به
ارث میدهیم و ما جز به فرمان پروردگارت فرود نمیآییم. برای اوست آنچه پیش روی ماست و آنچه پشت سر ما و آنچه میان آنهاست و پروردگار تو فراموشکار نیست. پروردگار آسمانها و
زمین و آنچه میان آنهاست؛ پس او را
عبادت کن و در عبادتش شکیبایی کن. آیا همنامی برای او سراغ داری؟ و
انسان میگوید: آیا آنگاه که مردم، قطعاً (از زمین) زنده بیرون آورده میشوم؟».
دو
آیه ۶۴ و ۶۵ جملههای معترضهای هستند در میان مجموعهای از آیات که از نظر سیاق با یکدیگر متفاوتاند. به همین دلیل،
مفسران در بیان ارتباط آن دو با دیگر آیات، سخنان مختلفی گفتهاند. برخی عبارت «قال جبرئیل» (جبرئیل گفت) را در تقدیر گرفتهاند. گروهی گفتهاند: این دو آیه به کلام
جبرئیل که در صدر سوره است (همانا من فرستاده خداوند توام...) مربوط است، و برخی آن را سخن متقیان به هنگام ورود به
بهشت میدانند. روشن است که هیچیک از نظریات یادشده دلیلی ندارد. علامه طباطبایی با توجه به سیاق این دو آیه، آن را سخن
فرشته وحی میداند و به این ترتیب روایتی که از ابنعباس نقل شده
تأیید میشود: «عن ابنعباس ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) استبطا نزول جبرئیل فساله عن ذلک فاجابه بوحی من الله تعالی و ما نتنزل... الایة»؛ «از ابنعباس نقل شده که
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) چنان دید که جبرئیل تأخیر کرده. از او در این باره پرسید: جبرئیل پاسخ او را به وحی الهی چنین گفت: ما جز به فرمان پروردگارت فرود نمیآییم».
(
علامه طباطبایی صرفنظر از روایت یادشده، وجه اتصال دیگری برای دو آیه فوق بیان کردهاند).
«والذی جاء بالصدق وصدق به اولئک هم المتقون»؛
«آنکه راستی (دین) را آورد و آن را تصدیق کرد. آنان پرهیزکاراناند». در اینکه مراد از «و الذی جاء بالصدق و صدق به...» کیست،
روایات مختلفی وارد شده است:
در مجمع البیان روایتی نقل شده که «الذی جاء بالصدق...» را
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و «صدق به» را
علی بن ابیطالب (علیهالسلام) میداند.
در
درالمنثور نیز نظریه یادشده به نقل از
ابوهریره آمده است.
در روایتی دیگر «الذی جاء بالصدق...» را جبرئیل و «صدق به» را پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میداند. (عن السدی فی قوله و «الذی جاء بالصدق» قال هو جبرئیل و صدق به قال النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)»؛ «از سدی درباره آیه آنکه راستی را آورد.» نقل است که گفت: او جبرئیل است و درباره کسی که آن را
تصدیق کرد گفت: او پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است»).
علامه طباطبایی روایت اول را از باب جری
قرآن دانستهاند؛ زیرا در پایان آیه چنین آمده است: «... اولئک هم المتقون»؛ «آنان پرهیزکاراناند» و مراد روایت، آن است که پیامبر و
امیرالمؤمنین نیز مشمول آیه ـ بلکه بزرگترین مصداقهای آن ـ هستند. و روایت دیگر را از باب تطبیق میداند؛ یعنی راوی آیه را
بر آنان تطبیق نموده است؛ جز اینکه سیاق آیه شریفه با روایت یادشده ناسازگار است؛ زیرا آیههای قبل و بعد، همه در وصف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و
مؤمنان و مخالفان است و سخنی از جبرئیل نیامده است. علاوه
بر این، نمیتوان آیه را
معترضه دانست، تا سیاق جدایی برای آن در نظر آوریم.
سه آیه قبل خطاب به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است:
«انک میت وانهم میتون ثم انکم یوم القیامة عند ربکم تختصمون فمن اظلم ممن کذب علی الله وکذب بالصدق اذ جاءه الیس فی جهنم مثوی للکافرین»؛
«قطعاً تو خواهی مرد و آنان (نیز) خواهند مرد؛ سپس شما
روز قیامت پیش پروردگارتان
مجادله خواهید کرد. پس کیست ستمگرتر از آن کس که
بر خدا
دروغ بست و (سخن) راست را چون به سوی او آمد، دروغ پنداشت؟ آیا جای
کافران در
جهنم نیست؟»
و بعد از آیه مورد بحث نیز چنین آمده است:
«لهم ما یشاءون عند ربهم ذلک جزاء المحسنین»؛
«برای آنان هرچه بخواهند پیش پروردگارشان خواهد بود این است پاداش نیکوکاران.» بنابراین با توجه به سیاق آیههای یادشده، روایتی که «الذی جاء به» را جبرئیل میداند، قابل پذیرش نیست.
«وما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افان مت فهم الخالدون»؛
«و ما قبل از تو هیچ انسانی را جاوید نکردیم. آیا اگر تو بمیری آنان جاودانهاند».
«درالمنثور از ابنجریح
روایت کرده که گفت: «چون جبرئیل
خبر مرگ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را به وی داد، حضرت فرمود: خدایا! پس چه کسی برای امتم خواهد بود (و آنان را
هدایت خواهد کرد)، (پس این) آیه نازل شد؛ اما توجه به آیههای قبل و بعد، نکته دیگری ـ جز آنچه در فوق گفته شد ـ را میرساند؛ زیرا سیاق آیهها در اینجا سیاق عتاب و درشتگویی با کافران است، که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را مانع زندگی خود میدانستند و به هم وعده میدادند که وی خواهد مرد. خداوند در پاسخ آنان خطاب به حضرت فرمود: چنین نیست که اگر تو بمیری آنان جاویدان باشند. بنابراین روایت یادشده مخدوش است و نباید در فهم آیه از آن استفاده کرد.
(البته روایت فوق کاستیهای دیگری نیز دارد که علامه طباطبایی بدان
اشاره کرده است و ما برای
اختصار از آن صرفنظر نمودیم).
«فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله... فان رجعک الله الی طائفة منهم فاستاذنوک للخروج فقل لن تخرجوا معی ابدا ولن تقاتلوا معی عدوا انکم رضیتم بالقعود اول مرة فاقعدوا مع الخالفین ولا تصل علی احد منهم مات ابدا ولا تقم علی قبره انهم کفروا بالله ورسوله وماتوا وهم فاسقون»؛
«
بر جای ماندگان به نشستن خود (در خانه) پس از
رسول خدا شادمان شدند... پس اگر خداوند تو را به سوی گروهی از آنان باز گرداند و اجازه بیرون آمدن برای
جهاد از تو خواستند، به آنان بگو: هرگز در کنار من بیرون نمیآیید و هرگز با من با هیچ دشمنی نبرد نخواهید کرد. همانا شما در ابتدا به ترک جهاد راضی شدید؛ پس با بازنشستگان (از جهاد) بمانید و
بر جنازه هیچیک از آنان هرگز
نماز مگزار و
بر سر قبر او نایست. بهراستی که آنان به خدا و پیامبرش
کافر شدند و در حال
فسق مردند».
در روایات متعددی از سنی و
شیعه وارد شده که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) برای نماز گزاردن
بر جنازه
عبدالله بن ابی (
منافق معروف)
دعوت شدند. ایشان پذیرفتند و
نماز خواندند و
دعا نمودند و بعد از آن، آیه «و لا تصل علی احد» نازل شد.
(سیوطی پنج روایت دیگر نیز از ابنعباس، جابر و غیر آنان آورده است، که همه حاکی از نماز گزاردن حضرت
بر عبدالله بن ابی است).
سبب
نزول آیات یادشده، در این نوع روایات، نماز خواندن و
استغفار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) برای عبدالله بن ابی دانسته شده است؛ در حالی که آیات فوق زمانی نازل شده که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هنوز از سفر
تبوک باز نگشته بودند. جمله «فان رجعک الله الی طائفة منهم» به روشنی
بر این معنا دلالت دارد و سیاق آیههای مورد بحث یکی است. بنابراین هنگام نزول آیهها، حضرت در مدینه نبودهاند و سرکرده منافقان (عبدالله بن ابی) نیز یک سال بعد از نزول آیهها بیمار شده و در سال نهم هجری مرده است. با توجه به این نکات، هیچیک از روایات واردشده در این باره قابل استناد نیست.
درباره برخی
آیههای قرآن تفسیرهای متفاوت و گاه متعارضی وجود دارد که ناشی از عدم دقت و توجه کافی به قراین آیات، به ویژه قرینه سیاق است؛ نمونه آن، سخنانی است که برخی مفسران در
تفسیر آیات شریفه زیر مطرح کردهاند:
«فاقبل بعضهم علی بعض یتساءلون قال قائل منهم انی کان لی قرین یقول ائنک لمن المصدقین ائذا متنا وکنا ترابا وعظاما ائنا لمدینون قال هل انتم مطلعون فاطلع فرآه فی سواء الجحیم قال تالله ان کدت لتردین ولولا نعمة ربی لکنت من المحضرین افما نحن بمیتین الا موتتنا الاولی وما نحن بمعذبین ان هذا لهو الفوز العظیم لمثل هذا فلیعمل العاملون»؛
«پس برخیشان به برخی روی نموده و از همدیگر پرسوجو میکنند. گویندهای از آنان میگوید: راستی من (در دنیا) همنشینی داشتم (که به من) میگفت: آیا واقعاً تو از باور دارندگانی؟ آیا وقتی مردیم و خاک و (مشتی) استخوان شدیم، آیا واقعا مجازات میشویم؟ (مؤمن) میپرسد: آیا شما اطلاع دارید (که او اکنون کجاست)؟ پس اطلاع حاصل میکند و او را در میان
دوزخ میبیند (و) میگوید به
خدا سوگند! چیزی نمانده بود که تو مرا به هلاکت اندازی و اگر
رحمت پروردگارم نبود، هر آیينه من (نیز) از احضارشدگان در دوزخ بودم (و از روی شوق میگوید) آیا جز همان
مرگ نخستین خود دیگر روی مرگ نمیبینیم و
عذاب نخواهیم شد؟ راستی که این همان کامیابی بزرگ است. برای این (
پاداش) باید کوشندگان بکوشند».
برخی
مفسران مطالب مطرحشده در این آیه را سخن خداوند میدانند و برخی دیگر آن را گفته فرشتگان دانسته و گروهی آن را کلام
اهل بهشت میدانند. در حالی که اگر به مجموع این بخش از
سوره نگاه کنیم، خواهیم دید که بعد از آیه «فاقبل بعضهم علی بعض یتسائلون قال قائل منهم...» همه گفتههای فوق، سخن گویندهای است که در ابتدای این بخش از او یاد شده است. بنابراین احتمالهای دیگری که مفسران بیان کردهاند، با سیاق آیهها تناسبی ندارد و قابل اعتنا نیست؛
(ذیل آیه «و ما اختلفتم فیه من شیء فحکمه الی الله...» .
) زیرا یا باید چیزی در تقدیر گرفت که خلاف شیوه معمول در سخن گفتن است و یا به توجیه بدون دلیل متوسل شد.
نمونه دیگر، آیه ۸۳
سوره مؤمن (غافر) است:
«فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم وحاق بهم ما کانوا به یستهزئون»؛
«و چون پیامبرانشان دلایل
آشکار بر ایشان آوردند، به اندک دانشی که نزدشان بود خرسند شدند و (سرانجام) به آنچه ریشخند میگرفتند، گرفتار شدند».
برخی گفتهاند که دو ضمیر «فرحوا بما عندهم» به رسل برمیگردد و معنای آیه چنین میشود: چون
پیامبران دلایل آشکار برای قوم خود آوردند و
لجاجت و سرکشی آنان را در
کفر و
انکار حق مشاهده کرده و فرجام کار آنان را دانستند، به خاطر دانش حقی که داشتند، خوشحال شدند و خدای را
بر آن
شکر کردند؛ اما اگر بهدرستی دقت شود، آیه مورد بحث و آیههای قبل و بعد آن، گزارش عکسالعمل اقوال پیامبران پیشین و فرجام کارشان را گوشزد میکند و آنچه در این جمله آمده، بیان سرمستی آنان از نعمتهای دنیوی و دانشهای مربوط به آن است، که سبب شده در برابر فراخوان پیامبران به معارف حقیقی، راه لجاجت در پیش گرفته و آنان را مسخره کنند؛
بنابراین جمله «فرحوا بما عندهم...» در جواب «فلما جائتهم» است و غیر از آنچه گفته شد، احتمال درست دیگری درباره آن وجود ندارد (و اگر این دو ضمیر مربوط به پیامبران باشد، خلاف
فصاحت و شیوایی سخن است؛ چراکه آوردن چند ضمیر به یک سیاق و ارجاع بعضی به یک مرجع و بعضی به مرجع دیگر بدون آنکه قرینهای
بر اختلاف مرجع ضمیر قرار دهند، با فصاحت سازگار نیست و از ساحت
خدای متعال به دور است؛ همچنین آیه درصدد بیان واکنش مردمان پیشین در برابر پیامبران است، نه عکسالعمل پیامبران در برابر
دعوت خود! دقت در آیه پیشین آن، موضوع را روشنتر میسازد.
آیه پیشین چنین است:
«افلم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم کانوا اکثر منهم واشد قوة وآثارا فی الارض فما اغنی عنهم ما کانوا یکسبون»؛
«آیا آنها در
زمین نمیگردند تا فرجام پیشینیان را ببینند، که با آنکه شمارشان بیشتر بود و نیرو و آثار فزونتری در زمین داشتند، نتیجه تلاششان آنان را بینیاز نکرد».
و احتمالاً بتوان از تعبیر «اشد منهم قوة و آثارا فی الارض» علم دنیوی آنان را استفاده کرد که در آیه بعد به آن
اشاره شده است؛ زیرا داشتن نیرو و آثار زمینی، بدون علوم ظاهری امکانپذیر نیست و همین امر عامل
طغیان و سرکشی آنان در برابر پیامبران گردید.
شناخت آیهها یا سورههای مکی و مدنی (درباره اصطلاح مکی و مدنی سه نظر وجود دارد؛ مشهورترین نظر در میان دانشمندان علوم
قرآنی آن است که اگر آیهای قبل از هجرت نازل شده باشد، مکی، و اگر بعد از
هجرت نازل شده باشد ـ چه در مدینه و چه در مکه و چه در جای دیگر ـ مدنی است.)
دانستن مکی یا مدنی بودن سورهها و آیهها، نقش زیادی در تفسیر و برداشت از آنها دارد و یکی از راههای تعیین مکی یا مدنی بودن سوره، سیاق آیههاست و چهبسا در برخی موارد، قرینه معتبر دیگری جز سیاق،
بر مکی یا مدنی بودن نداشته باشیم؛ به عنوان نمونه، میتوان به
آیات ابتدای
سوره عنکبوت اشاره کرد؛ هرچند سوره عنکبوت در شمار سورههای مکی است،
(در روایاتی که مکی بودن آن گزارش شده ـ به ویژه روایتی که از
ابنعباس نقل شده و سیوطی در الاتقان سند آن را معتبر دانسته است ـ سخنی از مدنی بودن برخی آیههای آن به میان نیامده است،
جز آنچه طبری در سبب نزول یازده آیه ابتدای سوره
روایت کرده است؛
ولی برخی مفسران به خاطر روایاتی که در ذیل آیههای ابتدای سوره وارد شده، (البته خود این
روایات با هم اختلاف دارند؛ زیرا در برخی از آنها تصریح به مکی بودن آیات یاد شده است؛ مانند روایتی که ابنجریح از ابنعمیر نقل کرده است که سه آیه ابتدای
سوره درباره
عمار بن یاسر، هنگامی که وی در راه خدا
شکنجه میشد، نازل شده.
)
این حادثه (شکنجه شدن عمار) به اتفاق همه مورخان اسلامی در مکه پیش از
هجرت بوده است. روایتی از ضحاک نقل شده که آیه «و من الناس من یقول آمنا بالله»؛
«و از میان مردم کسانیاند که میگویند: به خدا ایمان آوردهایم» درباره گروهی از مردمان
منافق است که در مکه ایمان آوردند و هنگامی که آزار
مشرکان دیدند، از
ترس کافر شدند.
همچنین کلبی درباره آیه «و وصینا الانسان»؛
«و به انسان سفارش کردیم» گفته است که درباره عیاش بن ابیربیعه مخزومی نازل شده که از ترس خانواده خود ـ به سبب ایمان آوردن به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ـ قبل از
هجرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به
مدینه رفته بود،
و این نیز حکایت از آن دارد که آیه فوق در مکه نازل شده است.
بخشی از آیهها (آیه ۱ ـ ۱۱) را مدنی میدانند.
در اینجا نیز قرینه
سیاق نقش مهمی در
شناخت مکی یا مدنی بودن آیههای مورد بحث دارد. در ابتدای سوره سخن از محک خوردن
ایمان مؤمنان است. در آیه دهم و یازدهم نیز سخن از
فتنه و آزار
کافران نسبت به
مسلمانان و آشکار شدن ایمان ظاهری برخی از آنان است. هدف خدای متعال از اینگونه آیات، تذکر این نکته است که ایمان مطلوب صرفاً گفتن «آمنا بالله» (
ایمان به خدا آوردیم) نیست؛ بلکه حقیقتی است که در کوران سختیها و آزارهای دشمنان ثابت و پابرجا بماند و این شیوه خدای متعال است که مؤمنان را میآزماید تا راستگویان و دروغگویان از یکدیگر باز شناخته شوند و پیداست که اذیت و آزار کافران نسبت به یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که در آیه دهم سوره عنکبوت به «فتنة الناس» تعبیر شده، در سالهای نخستین دعوت اسلامی در مکه بوده است، که در همان شرایط، مؤمنانی چون یاسر و
سمیه در زیر شکنجه به
شهادت رسیدند و عمار و
بلال و دیگران فراوان آزار و اذیت شدند و محاصره اقتصادی و نظامی در
شعب ابیطالب و امثال آن، همه پیش از هجرت به مدینه بوده است. بنابراین مضامین و سیاق
آیات یادشده، به خوبی
بر مکی بودن آن دلالت دارد.
سیاق نقش مهمی در دامنه شمول آیه خواهد داشت؛ چهبسا آیهای که بدون در نظر گرفتن سیاق آن
بر موارد فراوانی قابل تطبیق یا تفسیر باشد، ولی هنگامی که به قرینه سیاق توجه شود، از دایره شمول آن کاسته شده و محدوده کوچکتری را در
بر گیرد؛ مانند:
«فمن اظلم ممن کذب علی الله وکذب بالصدق اذ جاءه الیس فی جهنم مثوی للکافرین»؛
«پس چه کسی ستمکارتر است از آنکه
بر خدا
دروغ بندد و هنگامی که راستی (دین حق)
بر او آمد، آن را دروغ انگارد. آیا
جهنم جایگاه کافران نیست؟».
این آیه بدون در نظر گرفتن سیاق، هر کسی را که در هر زمانی
بر خدا دروغ بندد و سخن
حق را دروغ پندارد، شامل میشود.
ولی از آیههای پیشین به دست میآید که روی سخن با کافران
مشرک معاصر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است. ابتدا مثالی در نفی
شرک یاد شده و آمده است: «ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون...»؛
«خدا به مردی مثل زده است که چند خواجه ناسازگار در (مالکیت) دارد».
به دنبال آن، سخن از ارجاع
اختلاف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و مشرکان به روز
قیامت در پیشگاه خدای متعال است: «انک میت وانهم میتون ثم انکم یوم القیامة عند ربکم تختصمون»؛
«تو خواهی مرد و آنان نیز میمیرند. سپس شما در قیامت در پیشگاه پروردگارتان مخاصمه (ضد یکدیگر دلیل میآورید) میکنید. آنچه یقینی است، این است که آیه به کافران قبل از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نظری ندارد ـ بهویژه که فرجام کار کافران پیشین برای عبرتآموزی معاصران پیامبر در آیات قبلی بیان شده ـ همچنین به
کافران آینده و به مشرکانی که در سرزمینهای دور از دعوت حضرت میزیستهاند نیز نظر ندارد؛ زیرا آنان حضور نداشتند تا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را
تکذیب کنند و خصومت به قیامت افتد. با توجه به آنچه گذشت، هرچند به اقتضای قاعده «جری
القرآن» کسانی که در زمانهای بعد هم به دعوت اسلام کافر شوند، همین سرنوشت (جهنم) در انتظارشان است؛ ولی به دلیل سیاق، مورد نخستین و کسانی که آیه درباره آنان نازل شده، مشرکان معاصر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هستند.
استفاده از آیاتی در تفسیر آیات دیگر، به شکلهای گوناگونی صورت میگیرد که برخی از آنها ذکر میشود:
محدود شدن غیر زمانی (تخصیص و تقیید):
در مواردی، استفاده از
آیات دیگر به صورت تخصیص زدن و محدود کردن
حکم با موضوع آیه مورد
تفسیر است و تأثیر و ارتباط آن آیات با معنای آیه مورد تفسیر، به نحوی است که با توجه به آن آیات، مفهوم عام و کلی آیه مورد بحث، محدود و ویژه افراد معینی میشود. آیات
شفاعت و
آیه عده طلاق، که در فصل دوم
به عنوان مثال
ذکر شد، از این قبیل است. با توجه به این که شفاعت از اعتقادات و
عدة طلاق از
احکام است معلوم میشود که این نحوه استفاده
اختصاص به
آیات احکام ندارد و در مورد غیر احکام نیز چنین تأثیر و ارتباطی وجود دارد.
محدود شدن زمانی (نسخ):
در مواردی، تأثیر آیات دیگر در آیه مورد تفسیر به صورت
نسخ است و استفاده از آن آیات برای تعیین مدت زمان
عمل به آیه مورد تفسیر میباشد؛ به عنوان مثال، در تفسیر آیه کریمه «والذین یتوفون منکم ویذرون ازواجا وصیة لازواجهم متاعا الی الحول غیر اخراج فان خرجن فلا جناح علیکم فی ما فعلن فی انفسهن من معروف...»، اگر آیه کریمه «والذین یتوفون منکم ویذرون ازواجا یتربصن بانفسهن اربعة اشهر وعشرا...» و آیه کریمه «... ولهن الربع مما ترکتم ان لم یکن لکم ولد فان کان لکم ولد فلهن الثمن مما ترکتم من بعد وصیة توصون بها او دین...»
مورد توجه قرار نگیرد، مفاد آیه نخست چنین خواهد بود: وظیفه وارثان شخص متوفی نسبت به همسر (
زن) او، تنها این است که اگر وی با
اختیار از خانهاش بیرون نرود، تا یک سال
نفقه و مخارج او را بدهند و از خانه بیرونش نکنند و هیچ ارث دیگری از
اموال شوهر به او تعلق نمیگیرد، و اگر تا یک سال در خانه ننشیند و با دیگری
ازدواج کند و به اصطلاح عده نگه ندارد، از آن مقدار هم محروم خواهد شد؛ ولی با توجه به آیات دیگر، آیه عده وفات
و آیه میراث
، معلوم میشود که زوجه متوفی به هر حال (چه از خانه شوهر بیرون رود وچه بیرون نرود) از اموال شوهر، در صورت نداشتن فرزند، یکچهارم، و در صورت داشتن فرزند، یکهشتم ارث میبرد و
بر او
واجب است که تا چهار ماه و ده روز عده نگه دارد و از ازدواج با دیگری اجتناب کند و اما حکمی که از
آیه امتاع استفاده میشود، به لحاظ اینکه
بر منسوخ بودن آن ادعای
اجماع شده («هذه الایه منسوخه بالاجماع»)
و روایاتی نیز بیانگر آن است،
بنا
بر دیدگاه مشهور، بین فقیهان، متروک، و بنا
بر نظر بعضی، عمل به آن نیز مستحب است.
تأثیر این دسته از آیات، در فهم معنای مورد تفسیر، اینگونه است که اگر در تفسیر
آیات منسوخ، به آیات ناسخ توجه نشود، آیات کریمه برخلاف آنچه مقصود خداوند است، تفسیر خواهد شد؛ و ازاینروست که در پارهای از
روایات، مورد توجه قرار ندادن
ناسخ و منسوخ و
محکم و متشابه قرآن، منشأ انحراف در فهم آیات به شمار آمده و صلاحیت تفسیر، از افرادی که به ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه
قرآن آگاه نیستند، نفی شده است،
که در بخش «علوم مورد نیاز برای تفسیر» به تفصیل ذکر میشود.
در مواردی، استفاده کردن از آیات دیگر در تفسیر، به صورت
تبیین و تعیین مصداق است؛ به این معنا که در نظر نگرفتن آن
آیات سبب اشتباه در فهم آیه نمیشود؛ ولی مفاد آیهای که در مقام تفسیر آن هستیم، مجمل و سربسته میماند. با توجه به آن آیات است که مقصود از آیه مورد تفسیر بهخوبی آشکار و مصداق آن مشخص میشود.
به عنوان مثال، در تفسیر آیه کریمه «اهدنا الصراط المستقیم»،
اگر به آیه کریمه «وان اعبدونی هذا صراط مستقیم»
و اینکه مرا بپرستید که این صراط مستقیم است و آیه کریمه «قل اننی هدانی ربی الی صراط مستقیم دینا قیما ملة ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین»؛
«بگو: بهراستی پروردگارم مرا به صراط مستقیم ـ آیین ابراهیم ـ که از
مشرکان نبود، راهنمایی کرد نظر نشود.» نیز اشتباهی در فهم مفاد آیه مزبور رخ نمیدهد، ولی اینکه راه مستقیم چه راهی است، مشخص نیست و با توجه به دو آیه دیگر است که معلوم میشود راه مستقیم همان دین توحیدی و کیش حقگرایانه
حضرت ابراهیم (علیهالسلام) و
عبادت و
بندگی خالصانه خدای متعال است و همچنین در تفسیر «صراط الذین انعمت علیهم» با توجه به آیه کریمه «و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا»؛
«و کسانی از خدا و رسول
اطاعت کنند، با کسانی هستند که خدا
بر آنان
نعمت داده از
پیامبران، صدیقان و
صالحان و اینان نیک رفیقانی هستند.»، مصادیق کسانی که خدا به آنان نعمت داده است، مشخص میگردد و بدون توجه به آن، گرچه اشتباهی به وجود نمیآید، ولی مفاد آیه کریمه «صراط الذین انعمت علیهم» مجمل و سربسته میماند و مورد و مصداق کسانی که خدا به آنان نعمت داده،
مسلمانان راهیابی به صراط آنان را درخواست میکنند، مشخص نمیشود.
نمونه دیگر، آیه کریمه «... ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا...» است
که در آن به نحو اجمال و سربسته، «ایمان» از ارکان سعادت و از عوامل مبتلا نشدن به خسارت به شمار آمده؛ ولی تعیین متعلق آن و اینکه انسان به چه چیز باید ایمان داشته باشد تا به خسران مبتلا نگردد، با استفاده از آیاتی مانند «... والمؤمنون کل آمن بالله وملائکته وکتبه ورسله...»؛
«... و مومنان همه به خدا و فرشتگانش و کتابهای آسمانیاش و فرستادگانش ایمان آوردهاند.» و «ولکن البر من آمن بالله و الیوم الآخر و الملائکة و الکتاب و النبیین...»؛
«ولی نیکی (و نیکوکار) کسی است که به خدا و روز دیگر (
رستاخیز) و
فرشتگان و پیامبران
ایمان آورد»، و نظایر آن شناخته میشود.
گاهی در مفاد آیه یا معنای مفردات آن، دو احتمال داده میشود؛ ولی با توجه به آیهای دیگر، یکی از آن دو احتمال متعین یا دستکم ترجیح داده میشود.
به عنوان مثال، در آیه کریمه «و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسورة من مثله...»؛
«و اگر در آنچه
بر بنده خویش فرو فرستادیم در تردید هستند، پس سورهای همانند او بیاورید».
در مرجع ضمیر «مثله» دو احتمال دادهاند: یکی اینکه به «ما نزلنا» برمیگردد و مفاد آیه کریمه، دعوت همه افراد به آوردن سورهای مانند
سورههای قرآن است. خواه آورنده آن سوره درس خوانده باشد و خواه درس نخوانده؛ و احتمال دیگر اینکه ضمیر آن به «عبدنا» برگردد، که در این صورت، مفاد آیه،
دعوت به آوردن سورهای از شخص درس نخواندهای، مانند
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است و هدف ثبات
اعجاز قرآن از جهت آورنده آن است، ولی با توجه به تفاوت آیه کریمه با آیه شریفه «ام یقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله...»؛
«یا آنکه میگویند
قرآن را به دو دروغ به خدا بسته است، بگو: پس سورهای همانند آن بیاورید.»، به لحاظ وارد شدن کلمه «من»
بر «مثله» و سازگاری صدر این آیه «و ان کنتم فی ریب...» با آیه شریفه «و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون»
«پیش از آن (نزول وحی) نه کتابی میخواندی و نه با دست خویش نوشتهای را مینوشتی در آن صورت یاوهگویان
شک و شبهه میکردند.» میتوان احتمال دوم را ترجیح داد.
گاهی با توجه به معنای دو آیه، از مجموع آن دو، میتوان مطلب جدیدی دریافت که هیچیک از آن دو آیه بهتنهایی
بر آن دلالت ندارد.
برای مثال، از توجه به دو آیه کریمه «... وحمله وفصاله ثلاثون شهرا...»؛
«... و بار گرفتن و از شیر گرفتن آن سی ماه است» و «والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین»
«و مادران فرزندانشان را دو سال کامل شیر میدهند.» استفاده میشود که اقل دوران حمل، شش ماه است. این نوع استفاده از
آیات در
روایات نیز آمده است.
گاه توجه به آیه دیگر برای
تبیین مفاد آیه مورد تفسیر کافی نیست؛ ولی مفسر را تا حدی به مفاد آن نزدیک مینماید و زمینه را برای فهم معنای آن فراهم میکند.
به عنوان مثال؛ در مورد مقصود از آیه کریمه «یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا و اسمعوا و للکافرین عذاب الیم»؛
«ای کسانی که
ایمان آوردهاید نگویید «راعنا» و بگویید «انظرنا» و (به این دستور را) بشنوید (و به آن گوش جان میسپارید) و برای
کافران عذابی دردناک است.» و به ویژه ذیل آنکه در خطاب به مسلمانان میفرماید: «برای کفار
عذاب دردناکی است» و تناسب صدر و ذیل آیه، توجه به آیه کریمه «من الذین هادوا یحرفون الکلم عن مواضعه و یقولون سمعنا و عصینا و اسمع غیر مسمع و راعنا لیا بالسنتهم و طعنا فی الدین و لو انهم قالوا سمعنا و اطعنا و اسمع و انظرنا لکان خیرا لهم و اقوم و لکن لعنهم الله بکفرهم...»؛
«و از
یهودیان کسانی هستند که کلمات را جابهجا کنند و با پیچاندن
زبان (در تلفظ کلمات) و برای طعنه زدن میگویند شنیدیم و نپذیرفتیم و سخن ما را بشنو و نشنیده بگیر؛ حال آنکه اگر میگفتند شنیدیم و
اطاعت کردیم و سخن ما بشنو و در حال ما بنگر، برایشان بهتر و استوارتر بود؛ ولی خداوند آنان را به سبب کفرشان
نفرین کرده است... .» زمینه فهم بهتر را فراهم میسازد؛ زیرا از این آیه فهمیده میشود که یهود با لحن مخصوصی به قصد طعن در
دین، «راعنا» میگفتهاند و «انظرنا» نمیگفتهاند و با توجه به این نکته که از آیه دوم استفاده میشود، روشن میگردد که در آن آیه نیز که مؤمنان از گفتن «راعنا» نهی شدهاند، مراد آن است که با یهود همصدا نباشند و جلوی سوء استفاده آنان گرفته شود و جمله «و للکافرین عذاب الیم» نظر به یهود دارد؛ هرچند برای فهمیدن تفاوت «راعنا» با «انظرنا» و سوء استفادهای که یهود از کلمه «راعنا» داشتهاند، به تحقیق دیگر و کمک گرفتن از منبعی دیگر نیاز است.
دستیابی به تبیین جامع و حل
تعارض ظاهری آیات:
برخی موضوعهای مطرحشده در
قرآن، به ویژه برخی قصههای آن، با بیانهای متفاوت در آیات مختلفی به طور پراکنده آمده است؛ به گونهای که خواننده ناآشنایی به تفسیر، در صورتی که آیات یادشده را در یک نگاه کلی مورد توجه قرار ندهد، گمان میکند میان آنها
اختلاف و تعارض وجود دارد. این امر سبب شده است که برخی مخالفان
قرآن برای اثبات نادرستی و غیر خدایی بودن
قرآن، به اینگونه
آیات تمسک جویند و در برابر آنها،
دانشمندان مسلمان در مقام پاسخ به این شبهات و تبیین این ناسازگاریهای ظاهری، دست به تألیف مستقل زنند یا بخشی از یک تألیف خود را به آن اختصاص دهند.
پیآمد دیگر چنین آیاتی، آن بوده که برخی مدعی شدهاند اینگونه آیات، به ویژه آیات مربوط به
قصص تکرار شده، از
متشابهات قرآن است و مقصود و مراد از آنها روشن نیست. (البته گاه این نوع آیات را
متشابه به معنای همگون شبیه یکدیگر میدانند، که حاکی از روشن نبودن معنای آنها نیست). هرچند منابع دیگر نیز برای رفع این نوع ناسازگاریها وجود دارد، ولی بی شک آیات
قرآن مجید مهمترین و مناسبترین منبع برای رفع این تناقضهای ظاهری است و بسیاری از معضلات فهم و تفسیر
قرآن، با در نظر گرفتن و جمع بین آیات دیگر قابل حل است؛ مثلا درباره
قبض روح و گرفتن جانها هنگام مرگ، آیههای مختلف و به ظاهر ناهماهنگ، در
قرآن آمده است. در جایی آمده است:
«توفته رسلنا»؛
«فرشتگان ما جانش را بستانند» یا «تتوفاهم الملائکة»؛
«
فرشتگان جانشان را میگیرند»؛ اما در جای دیگر آمده است: «قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم»؛
«بگو
فرشته مرگی که
بر شما گمارده شده، جانتان را میستاند.» و این درحالی است که در
آیه دیگری، گیرنده جانها فقط
خدای متعال قلمداد شده: «الله یتوفی الانفس حین موتها...»؛
«خدا،
روح مردم را هنگام مرگشان به تمام باز میستاند».
ظاهر
آیات یادشده، نشانگر بیانهای ناسازگار با یکدیگر است؛ زیرا برخی
ملائکه را گیرنده جان معرفی کرده و برخی دیگر ملک الموت (فرشته مرگ) را و برخی خداوند را؛ ولی با انضمام آیهها به یکدیگر روشن میشود که گرفتن جانها در اصل کار
خداوند است و ملک الموت و فرشتگان کمککار او، به امر
خدا انجام وظیفه میکنند و در واقع نقش واسطه را دارند و در این صورت، نسبت دادن آن به خداوند و ملک الموت و ملائکه تحت فرمانش، صحیح است؛ و این نسبت به خداوند، اصلی و حقیقی است و به ملائکه در طول نسبت به خدا مطرح است، نه در عرض آن.
نمونه دیگر، آیههای مربوط به سؤال از آدمیان و پریان در قیامت است. در برخی آیهها
بر سؤال
روز قیامت تأکید شده است؛ مانند: «وقفوهم انهم مسئولون»؛
«و بازداشتشان نمایید، که آنها باید مورد بازخواست قرار گیرند» و «فوربک لنسالنهم اجمعین»؛
«پس
سوگند به پروردگارت که از همه آنان خواهیم پرسید»؛ ولی در آیهای دیگر تصریح شده است که هیچ پری و آدمیای مورد سؤال قرار نمیگیرد: «فیومئذ لا یسال عن ذنبه انس ولا جان»؛
«در آن روز، هیچ
انس و جنی از گناهانش پرسیده نشود».
در جمع آیههای یادشده، چنین گفته شده که قیامت توقفگاههای زیادی دارد؛ در برخی از آنها سؤال میشود و در برخی دیگر
دهانها
مهر میشود (به کسی اجازه سخن گفتن نمیدهند) و اعضای بدن خود به سخن میآیند: «الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون»؛
«امروز
بر دهانهای آنان
مهر مینهیم، و دستهایشان با ما سخن میگویند، و پاهایشان به آنچه فراهم میساختند، گواهی میدهند» و در جایگاهی برخی مردم با چهره خود شناخته میشوند:
«یعرف المجرمون بسیماهم»؛
«تبهکاران از سیمایشان شناخته میشوند». بنابراین آیههایی که
بر سؤال در قیامت تأکید دارد، از جایگاههایی سخن میگوید که در آنها سؤال و جواب وجود دارد و آیههایی که
بر نفی سؤال از
جن و
انس تأکید میکند، مربوط به مواردی است که نیازی به سؤال نیست و
حقیقت افراد از راههای دیگر بدون سؤال روشن است.
استشهاد به منظور تأیید برداشت مورد نظر:
گاهی برای رفع استبعاد از معنایی که برای آیه بیان شده، به نظیر آن در آیه دیگر توجه داده میشود؛ به عنوان مثال، در
تفسیر آیه کریمه «و اذا ضربتم فی الارض فلیس علیکم جناح ان تقصروا من الصلوة ان خفتم ان یفتنکم الذین کفروا»،
برای بیان منافات نداشتن تعبیر «لاجناح» با وجوب قصر خواندن
نماز و رفع
استبعاد از آن به آیه کریمة «ان الصفا والمروة من شعائر الله فمن حج البیت او اعتمر فلا جناح علیه ان یطوف بهما»
استشهاد شده است.
گاهی برای به دست آوردن منشا،
علت و
حکمت مطلبی که در آیهای بیان شده، از آیه دیگر کمک گرفته میشود؛ به عنوان مثال، در آیه کریمه «ختم الله علی قلوبهم...»
برای پی بردن به اینکه چرا
خداوند بر دلهای آنها
مهر زده و منظور از
مهر زدن
بر دلها چیست، از آیه کریمه «... بل طبع الله علیها بکفرهم فلا یؤمنون الا قلیلا» کمک گرفته شده است.
و همچنین در تفسیر آیه کریمه «الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم...»،
برای بیان اینکه آنها از کجا
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را مانند پسرانشان میشناختند، از آیه کریمه «محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فی وجوههم من اثر السجود ذلک مثلهم فی التوراة و مثلهم فی الانجیل»
استفاده شده است
و از آیه کریمه «... الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة و الانجیل...»
نیز میتوان کمک گرفت.
گاهی برای پاسخ به سؤالی که از مضمون آیهای نمایان میشود، از آیه دیگر کمک گرفته میشود؛ به عنوان نمونه، از آیه کریمه «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا...»
این سؤال مطرح میشود که مگر ممکن است خدا دلها را منحرف ساخته و به باطل متمایل کند؛ ولی با توجه به آیه کریمه «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم و الله لا یهدی القوم الفاسقین»
پاسخ این سؤال
آشکار میشود.
همچنین در آیه کریمه «واسال من ارسلنا من قبلک من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهة یعبدون»
که طبق ظاهر آیه، نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مأمور به پرسش از
پیامبران پیش از خود شده است، با توجه به اینکه آن حضرت در عصر آنان نبوده و فاصله آخرین آنها (
حضرت عیسی (علیهالسلام)) با آن حضرت پانصد سال
روایت شده است، این سؤال پیش میآید که پرسش آن حضرت از آنان به چه کیفیت بوده است و اگر پاسخ آن داده نشود، درستی معنایی که از ظاهر آیه فهمیده میشود، مورد
ابهام و
تردید قرار میگیرد. در روایتی با استفاده از آیه کریمه «سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا...»
و با بیان اینکه یکی از آن آیات ارائه شده، اجتماع پیامبران پیشین در نزد آن حضرت بوده است، پاسخ سؤال فوق داده شده است.
در پایان بحث از منبع بودن
قرآن،
ذکر دو نکته ضروری به نظر میرسد:
نخست آنکه در تفسیر
آیات کریمه قرآن، بهرهگیری از آیات دیگر آن، به صورتهای یادشده منحصر نیست و ما درصدد استقصای همه صور آن نیستیم.
و دوم آنکه منبع بودن
قرآن در فهم آیات، گاه به لحاظ محتوایی وحیانی آن ـ که میتواند
مفسر آیات باشد ـ است؛ آنگونه که در این قسمت به آن پرداختیم و گاه
قرآن به عنوان یک متن کهن که میتوان کاربرد واژهها در معانی خاص در زمان نزول را از آن به دست آورد، مورد توجه قرار میگیرد که به این لحاظ از منابع لغوی به شمار میآید و در منابع لغوی به آن خواهیم پرداخت.
لزوم
تفسیر قرآن به
قرآن و کمک گرفتن از آیات در تفسیر آیات دیگر، امری غیر قابل
انکار است؛ ولی باید توجه داشت که از آیات دیگر به همان مقداری که طبق اصول عقلایی محاوره، نسبت به آیه مورد
تفسیر،
تبیین و روشنگری دارد، استفاده میشود و بیش از آن، براساس
حدس و گمان، برداشتهای خاصی
بر آیات تحمیل نشود؛ پس اگر آیاتی طبق اصول محاوره، تعیینکننده معنایی برای آیه مورد تفسیر نیست، با حدس و گمان آنها را معین کننده معنای آن قرار ندهیم.
به عنوان مثال، جمعی از
مفسران در تفسیر آیه شریفه «فتلقی آدم من ربه کلمات...»،
از آیه کریمه «قالا ربنا ظلمنا انفسنا وان لم تغفر لنا وترحمنا لنکونن من الخاسرین»
استفاده کردهاند،
که مراد از کلمات در آیه شریفه، همین «ربنا ظلمنا انفسنا...» است که در این آیه کریمه از
حضرت آدم (علیهالسلام) و همسرش حکایت شده است؛ ولی این استفاده نادرست است؛ زیرا گرچه آنان پس از ارتکاب
عصیان، در مقام عذرخواهی این کلمات را گفتهاند، ولی به چه دلیل میتوان گفت کلماتی که حضرت آدم (علیهالسلام) از پروردگارش تلقی نموده، همین کلمات است؟ این نکته مبتنی
بر گمان است و نهتنها وجه قطعی و روشنی برای آن نیست، بلکه شواهدی نیز برخلاف آن وجود دارد؛ از آن جمله اینکه از آیات ۲۳ و ۲۴
سوره اعراف درمییابیم که حضرت آدم و حوا کلمات «ربنا ظلمنا انفسنا...» را قبل از قول خدای متعال «اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین» گفتهاند و آیات ۳۶ و ۳۷ سورة بقره
دلالت
بر آن دارد که تلقی کلمات بعد از آن قول خدای متعال «اهبطوا بعضکم لبعض عدو...»، بوده است. وقتی
آیات سوره بقره همراه با آیات سوره اعراف ملاحظه میشوند، چنین استفاده میشود که وقتی حضرت
آدم (علیهالسلام) و همسرش از آن درخت خوردند،
خدا به آنان فرمود: «آیا شما را از آن درخت نهی نکردم و نگفتم
شیطان دشمن
آشکار شماست؟»، آنان در مقام عذرخواهی گفتند: «ربنا ظلمنا انفسنا...» و خدا فرمود: «اهبطوا بعضکم لبعض عدو...». سپس حضرت آدم (علیهالسلام) کلماتی را از خدا تلقی نمود و
بر اثر آن، خدا
توبه او را پذیرفت و فرمود: «اهبطوا منها جمیعا فاما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون...».
شاهد دیگر
بر این برداشت، روایاتی است که در مصادر عامه و خاصه آمده است
و کلمات مزبور را غیر از «ربنا ظلمنا انفسنا...» معرفی کردهاند.
و همچنین برخی در تفسیر آیه کریمه «اولم یر الذین کفروا ان السماوات والارض کانتا رتقا ففتقناهما...»
«فتقناهما» را به فتق
آسمان به وسیله
باران و
فتق زمین به وسیله رویش گیاهان تفسیر نموده و آن را با آیات کریمه «والسماء ذات الرجع والارض ذات الصدع»
منطبق و مستند کردهاند.
ولی دلیل روشنی
بر اینکه منظور از فتق
آسمان و زمین در آیه اول، همان «رجع» (باران) و «صدع» (شکاف در اثر رویش
گیاهان) ذکر شده در آیه دوم است، وجود ندارد.
از این نمونهها در
تفاسیر فراوان یافت میشود، که برای
اختصار به همین دو نمونه اکتفا کردیم.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «نقش قرآن در تفسیر»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۲/۱۶.