یعنی: «ای فرزندان کفر، راه را برای رسول خدا بگشائید، بدانید که همه سعادت در قبول رسالت او است، پروردگارا! من به گفته آن حضرت ایمان دارم و حق و فرمان خدا را در قبول رسالتش میشناسم. [۳۸]
قمی، عباس، کحل البصر، ص ۱۱۹.
۶.۲ - موقعیت استراتژی فتح مکّهسرزمین مکّه که میبایست پایگاه توحید باشد و از زمان حضرت آدم و حضرت نوح و ابراهیم خلیل به بعد، تحت این عنوان معرفی شده بود توسط مردم مکّه و اطراف، به پایگاه شرک و بتپرستی و پایتخت همه بتپرستان تبدیل شده بود. از این جهت، فتح مکّه بزرگترین دستاورد اسلام شمرده میشد، و مسلمانان با فتح مکّه از نظر سیاسی، به بزرگترین امتیاز، دست یافتند و از زندگی سخت و دشوار، به زندگی بهتری نایل شدند؛ بر همین اساس، در قرآن آمده است:«پاداش انفاق و جنگ قبل از فتح مکّه، با انفاق و جنگ بعد از فتح مکّه، یکسان نیست، چرا که انفاق و جنگ قبل از فتح به مراتب دشوارتر و در نتیجه پاداش آن بیشتر است.»، چنانکه در قسمتی از آیه ۱۰ سوره حدید میخوانیم: (لا یسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَه مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا) «کسانی که قبل از پیروزی (و فتح مکّه) انفاق و پیکار نمودند، با کسانی که بعد از فتح (مکّه) انفاق کردند و جنگیدند، یکسان نیستند گروه اول بلند مقامتر از گروه دوم میباشند.» از این آیه به خوبی میتوان به اهمیت فتح بزرگ مکّه پی برد.۶.۳ - ترک جنگ در مکّهدر ماجرای «عمره قضاء» که در سال هفتم هجرت واقع شد، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) همراه با ۱۴۰۰ نفر مسلمان وارد مکّه شدند و به انجام مناسک عمره پرداختند، (چنانکه قبلاً خاطر نشان گردید)، هنگامی که کاروان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به سوی مکّه میآمدند، بیم آن داشتند که مشرکان همچون سال قبل (سال ششم هجرت) مانع ورود آنها به مکّه گردند و یکی از شرایط صلح حدیبیه را (مبنی بر این که سال بعد برای انجام عمره و توقف سه روز در مکّه مجاز هستید) نقض نمایند، و در نتیجه جنگی واقع شود، با اینکه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) از جنگیدن در ماه حرام (ذیقعده) آن هم در مکّه، حرم امن خدا منع شده بود.پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در این فکر بود که چه باید کرد؟ جبرئیل امین فرود آمد و این آیه (۱۹۰ سوره بقره) را بر پیامبر نازل کرد: (وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ الْمُعْتَدِینَ) «و در راه خدا با کسانی که با شما میجنگند، نبرد کنید، از حدّ، تجاوز نکنید که خدا متجاوزان را دوست نمیدارد.» به این ترتیب، پیامبر دریافت که نباید جنگ کرد، ولی اگر جنگ از ناحیه دشمن شروع شود، باید دفاع کرد و با آنها جنگید و در عین حال، کاملاً رعایت حدِّ احترام مکّه را نمود که جنگی واقع نشود. ۶.۴ - فرمان استتارقبل از حرکت سپاه اسلام به سوی مکّه، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بیدرنگ دستور داد، راه مدینه و مکّه و اطراف را به طور دقیق کنترل کنند و راه مدینه را به خارج قطع کنند، تا هیچ کس نه از مدینه خارج گردد و نه از خارج وارد مدینه شود، هدف از این دستور این بود که مسلمانان با رعایت اصل استتار وارد مکّه شوند و بدون خونریزی مکّه را فتح نمایند و مشرکان را قبل از آن که بسیج شوند، غافلگیر نمایند، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) برای این کار مهم، نگهبانانی را مأمور ساخت و حارثة بن نعمان را سرنگهبان و مسؤول تنظیم کار نگهبانان، قرار داد، حارثه از نگهبانان بازرسی میکرد و یک روز او به همراه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) نزد آنها رفت و اوضاع را از آنها پرسید، آنها گفتند: «ما کسی را ندیدیم که از چشم انداز ما عبور کند، آنان نزد یکی دیگر از نگهبانان به نام حطّاب، آمده و از او پرسیدند، او گفت: «من زن سیاه چهرهای را دیدم که از سرزمین حرّه (نقطهای نزدیک مدینه) به طرف پایین سرازیر شد و رفت...» که آن زن همان ساره بود که ماجرای دستگیری او را در آینده خاطر نشان میسازیم.جالب اینکه مسأله استتار به گونهای دقیق بود که حتی غالب مسلمانان نمیدانستند که این فرمانِ بسیج برای رفتن به کدام ناحیه است و پس از حرکت فهمیدند که تصمیم بر فتح مکّه گرفته شده است و پیامبر به قدری به موضوع مخفی نگهداشتن اسرار جنگی مراقب بود که حتی در این زمینه از خدا استمداد میکرد و عرض مینمود: «اَللّهُمَّ خُذِ الْعُیونَ عَنْ قُرَیش حَتّی نأتیها فی بَلَدِها» «خداوندا! چشمهای (یا جاسوسهای) قریشیان را نابینا کن؛ تا آنگاه که در مکّه با آنها روبرو شویم.» ۶.۵ - لغزش حاطبولی با آن همه کنترل، یکی از مسلمین به نام حاطب بن ابیبلتعه در مورد فاش ساختن تصمیم پیامبر لغزش کرد که اینک به ماجرای آن توجه کنید حاطب از یاران خوب پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بود و مخلصانه از اسلام دفاع میکرد حتی در جریان رساندن نامه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به پادشاه مصر (مقوقس) سفیر پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بود و خود شخصاً با کمال شهامت، نامه را به دربار شاه مصر برد و به شاه داد، پادشاه مصر که مسیحی بود، پس از خواندن نامه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به حاطب گفت: «اگر به راستی محمد پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) است، چرا در مورد کسانی که او را آزار میرسانند نفرین نمیکند تا همه به هلاکت برسند؟!»، حاطب در پاسخ گفت: مگر حضرت عیسی (علیهالسلام) پیامبر خدا نبود، پس چرا در مورد یهودیانی که در صدد کشتن او بودند، نفرین نکرد؟ مقوقس از پاسخ بجای حاطب، خوشوقت شد و گفت: تو شخص دانشمندی هستی و از نزد دانشمندی به اینجا آمدهای.ولی همین حاطب با آن همه سابقه درخشان در یک جریان سیاسی، لغزش کرد و محکوم اسلام شد، توضیح اینکه حاطب پس از قبول اسلام، تنها به مدینه مهاجرت کرد و خانواده و اموالش را در مکّه گذاشته بود، مشرکان به خانواده حاطب پیشنهاد کردند که برای حاطب نامه بنویسد تا آنها را از تصمیم پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) آگاه کند. خانواده حاطب برای حفظ جان خود از خطر، نامهای برای حاطب نوشتند و آن نامه را به ساره دادند تا نامه را به حاطب برساند، ساره یک زن نوازنده بود (و به اصطلاح امروز هنر پیشه بود) و در تردستی و سرعت کار و مخفیکاری تمرین دیده بود، قریش او را مأمور مخفی خود نموده بودند تا به مدینه برود، او نیز به صورت گدایان، به گونهای که کسی نفهمد وارد مدینه شد (طبق بعضی روایات، ساره کنیز آزاد شده ابولهب بود ) و بالاخره حاطب را پیدا کرد و نامه را به او داد و در انتظار جواب نامه ماند و خود نیز میکوشید تا از اوضاع مسلمانان و تصمیم پیامبر آگاه گردد، حاطب به خاطر اینکه مشرکان، خانواده او را در مکّه نیازارند، برای آنها نامه کوتاهی نوشت و در آن نامه، آنها را از تصمیم پیامبر که قصد فتح مکّه و جنگ را دارد، آگاه نمود؛ این نامه را با مبلغی پول به ساره داد، تا او مخفیانه نامه را به سران مکّه برساند، حاطب در اینجا مرتکب لغزش سیاسی شد و به خاطر خانوادهاش، به فاش ساختن یکی از مهمترین اسرار نظامی پرداخت. ۶.۶ - دستگیری زن جاسوسساره نامه را گرفت و مخفیانه به سوی مکّه روانه شد، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) از راه وحی از جریان آگاه گردید، فوراً سه یار رشید خود، علی (علیهالسلام) و زبیر و مقداد را خواست و آنها را مأمور نمود که سریع، خود را به ساره برسانند، و او را دستگیر نموده و نامه را از او بگیرند. این سه افسر رشید، با شتاب به سوی مکّه روانه شدند و در نقطهای به نام روضه خاخ ساره را دستگیر کردند و بارهای او را دقیقاً جستجو کردند ولی نامه را نیافتند، علی (علیه السلام) به او فرمود: « سوگند به خدا که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) دروغ نمیگوید، نامه نزد تو است آن را به ما برگردان وگرنه مجبوریم تو را وارسی کنیم و آن را پیدا کنیم.» به نقل دیگر علی (علیهالسلام) شمشیرش را آماده کرد و فرمود: «به هر قیمتی که باشد نامه را از تو میگیرم سوگند به خدا اگر نامه را ندهی، گردنت را میزنم.» ساره گفت: حال که چنین است، رویت را از من برگردان تا نامه را بیرون آورم، علی (علیهالسلام) روی خود را از او برگرداند، او صورت پوشیده خود را باز کرد و نامه را از میان گیسوان خود بیرون آورد، آری ساره میدانست که اگر علی (علیهالسلام) تصمیمی بگیرد، حتماً آن را انجام میدهد، ترسید و هماندم نامه کوتاهی را که در میان تابهای گیسوان خود پنهان کرده بود، بیرون آورد و به علی (علیهالسلام) داد (و ساره از حرکت به سوی مکّه بازداشت شد).۶.۷ - حکم رابطه تاکتیکی با دشمنعلی (علیهالسلام) نامه را به حضور پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) رساند، پیامبر دستور داد، حاطب (نویسنده نامه) را حاضر کردند، به او فرمود: «چرا این نامه را نوشتهای؟» او معذرت خواست و اظهار پشیمانی کرد و گفت: «حقیقت این است که من از وقتی که مسلمان شدم، به کفر برنگشتم و به شما خیانت ننمودم، و از آن وقتی که از مکّه به مدینه مهاجرت کردم، بیگانگان را به دوستی نگرفتم، ولی نظر به اینکه هر یک از مهاجران، خویشانی داشتند و خانواده خود را به خویشان خود سپردند، اما من در مکّه خویشاوندی نداشتم خواستم چنین کمکی به مشرکان بکنم تا خانوادهام را از خطر حفظ کنم.»در همین هنگام بود که آیه آغاز سوره ممتحنه نازل گردید، تا سایر مسلمانان نیز بدانند و چنین کاری نکنند: (أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیهِمْ بِالْمَوَدَّه) «ای کسانی که ایمان آوردهاید، دشمن من و دشمن خود را به دوستی نگیرید، و با دشمنان طرح دوستی برقرار مسازید، چرا که آنها منکر راه شما هستند، پیامبر و شما را از شهر خود بیرون میکنند به جرم این که به پروردگارتان ایمان آوردهاید، اگر شما برای جهاد در راه من و برای کسب خشنودی من بیرون آمدهاید؛ پس چرا با آنها مخفیانه دوستی میکنید و من به آن چه که شما پنهان یا آشکار میدارید آگاهم و هرکه از شما چنین کند از راه راست منحرف شده است.» حاطب با کمال شرمندگی، اظهار پشیمانی کرد، رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به خاطر سابقه درخشان او، عذر او را پذیرفت و او را بخشید، ولی آیه فوق تا قیام قیامت اعلام نمود که مسلمانان نباید جاسوسی برای کافران کنند و طرح دوستی استعماری با آنها داشته باشند و در حقیقت حاطب محکوم گردید. [۵۱]
اربلی، ابن ابی الفتح، کشف الغمه، ج۱، ص۲۸۱.
و این ماجرای قرآنی و تکاندهنده، خط بطلان به «تز رابطه تاکتیکی با دشمنان و بیگانگان» کشید، و هر گونه کمک به بیگانگان استعمارگر را از نظر اسلام، محکوم کرد و به راستی اگر آن زن جاسوس، دستگیر نمیشد و نامه زودتر به مکّه میرسید، جنگ خونینی در میگرفت که هزاران کشته بجا میگذاشت! ولی بیداری مسلمین و توجه آنها به اصول غافلگیر نمودن مشرکان و تاکتیک نظامی، موجب فتح مکّه بدون خونریزی گردید.۶.۸ - تنبیه حاطبهنگامی که امیرمؤمنان (علیهالسلام) نامه حاطب را از ساره (زن جاسوس) گرفت و به حضور پیامبر آورد، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) دستور داد، اعلام کنند تا مسلمانان در مسجدالنّبی (در مدینه) اجتماع نمایند تا این موضوع اعلام گردد؛ مسجد پر از جمعیت گردید، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) نامه را به دست گرفت و بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنا فرمود: «ای مردم! من از خداوند متعال تقاضا کردم که اوضاع و اخبار ما را از قریشیان مخفی بدارد، ولی مردی از شما، نامهای برای اهل مکّه نوشته و آنها را در آن نامه از جریانات ما خبر داده است، صاحب این نامه برخیزد! وگرنه وحی الهی او را رسوا خواهد نمود، کسی برنخاست، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) برای بار دوم گفتار پیشین خود را اعلام کرد، در این هنگام، حاطب از میان جمعیت برخاست و در حالی که مانند برگ درخت خرما در برابر باد تند، میلرزید، عرض کرد: «صاحب نامه من هستم، ولی پس از قبول اسلام راه نفاق را نپیمودهام و پس از یقی ، شکّی در من به وجود نیامده است.»پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به او فرمود: «پس چرا این نامه را نوشتی؟»، او عرض کرد: من در مکّه بستگانی بیدفاع دارم، ترسیدم به آنها آسیب برسد؛ برای حفظ آنها از آسیب مشرکان، این نامه را نوشتم، نامه را به جهت اینکه شک در دین پیدا کرده باشم ننوشتم، عمر بن خطاب برخاست و به رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) عرض کرد: به من دستور بده حاطب را بکشم چرا که او منافق است، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: او از سربازان جنگ بدر است، گویی خداوند به آنها لطف کرد و آنان را بخشید، ولی او را از مسجد بیرون کنید، مسلمانان او را هُل میدادند تا اینکه از مسجد بیرونش کردند، اما او چشمش به سوی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بود، تا آن حضرت به حال او رقّت کند، رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: رهایش کنید، سپس به حاطب فرمود: «تو را بخشیدم، از پیشگاه خداوند، طلب آمرزش کن که دیگر از اینگونه جنایات مرتکب نشوی.» [۵۳]
اربلی، ابن ابی الفتح، کشف الغمه، ج۱، ص۲۸۱.
۶.۹ - تحقق وعده حقهنگامی که رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) از مکّه هجرت کرد، مشرکان تصمیم به قتل آن حضرت را داشتند، پیامبر مخفیانه از مکّه به سوی مدینه هجرت نمود. وقتی که به سرزمین جُحفه (که فاصله چندانی با مکّه ندارد) رسید به یاد زادگاهش مکّه شهری که حرم امن خدا است و خانه خدا، کعبه، که قلب و جان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) با آن پیوند ناگسستنی داشت افتاد، آثار این شوق که با تأثّر و اندوه عمیق آمیخته بود، در چهره مبارکش دیده میشد، در همینجا جبرئیل (امین وحی) نازل شد و به پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) عرض کرد: «به راستی به شهر و زادگاهت اشتیاق داری؟»، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: آری، جبرئیل عرض کرد: خداوند این پیام را برای تو فرستاد: (إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ...) «آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد، تو را به جایگاهت (زادگاهت) باز میگرداند.»سرانجام پس از گذشتن هفت سال از این وعده، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) با سپاه نیرومند اسلام، مکّه را فتح کردند و پرچم اسلام را در آنجا به اهتزاز در آوردند و وعده خداوند تحقق یافت، از اینرو همانگونه که قبلاً خاطر نشان گردید، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) هنگامی که وارد مکّه شد، در کنار کعبه شکرگزاری نمود، به خصوص از صدق تحقق وعده خدا در مورد بازگشت به مکّه. با فتح مکه وقایعی رخ داده است. ۷.۱ - شکرگزاری پیامبراز صفات بسیار خوب انسان این است که در برابر ولی نعمت خود، حقشناسی و تشکر کند، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در آن هنگام که از مکّه به سوی مدینه هجرت کرد، رو به مکّه کرد و فرمود: «وَ اللهُ یعْلَمُ اَنّی اُحِبُّکَ، وَ لَوْ لا اَنَّ اَهْلَکَ اَخْرَجُونِی عَنْکَ، لَما آثَرْتُ عَلَیکَ بَلَداً وَ لا ابْتَغَیتُ بِکَ بَدَلاً وَ اِنّی لَمُغْتَمّ عَلی مُفارِقَتِکَ» «خداوند میداند که من تو را دوست دارم، و اگر ساکنان تو مرا از تو خارج نمیکردند، غیر از تو را بر نمیگزیدیم، و به جای تو شهری را نمیطلبیدم و قطعاً از جدایی تو، غمگین هستم و دلم پر از اندوه است.»پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) با این حال از مکّه هجرت کرد. سرانجام پس از هشت سال، هنگامی که با شکوه و عزّت همراه مسلمانان بسیار وارد مکّه شد و این شهر مقدس را فتح نمود، سوار بر شتر بود، وقتی کثرت مسلمین و عظمت اسلام را دید، همانجا پیشانی را بر فراز جهاز شتر نهاد و سجده شکر بجا آورد؛ [۵۶]
قمی، عباس، منتهی الآمال، ج ۱، ص ۶۳.
شکری شیرین و بسیار پر معنا، شکری که از قلب نورانی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) خبر میداد که لبریز از محبت و الطاف بیکران خدا است و میآموزد که باید همواره به یاد خدا بود، او است که آن همه عزّت و شکوه را به مسلمین داده و دشمنان را خوار کرده است.۷.۲ - بازگرداندن امانتپیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) هنگام ورود به مسجد الحرام، عثمان بن طلحه را که کلیددار کعبه بود طلبید تا در کعبه را باز کند و درون کعبه را از وجود بتها پاک سازد، عباس عموی پیامبر پس از انجام این مقصود از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) تقاضا کرد که کلید خانه خدا را به او تحویل دهد و مقام کلیدداری بیت الله، که در میان عرب، یک مقام برجسته و شامخ بود به او سپرده شود، (گویا عباس مایل بود از نفوذ سیاسی و اجتماعی برادرزاده خود به نفع خویش استفاده کند) ولی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) برخلاف این تقاضا، پس از تطهیر خانه کعبه از لوث بتها، در کعبه را بست و کلید را به عثمان بن طلحه تحویل داد در حالی که این آیه را تلاوت مینمود: (إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها...) «خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبان آن برسانید و هنگامی که میان مردم داوری میکنید از روی عدالت، داوری کنید! خداوند اندرزهای خوبی به شما میدهد، او شنوا و بینا است.»مطابق بعضی از روایات: پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) داخل خانه خدا دو رکعت نماز خواند و سپس از کعبه بیرون آمد در حالیکه عباس تقاضای کلیدداری کعبه را برای خودش از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) نمود، آیه ۵۸ سوره نساء نازل شد و پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به علی (علیهالسلام) دستور داد که کلید کعبه را به عثمان بن طلحه بدهند و از او معذرت بخواهند، عثمان به علی (علیهالسلام) عرض کرد: در آغاز، کلید را با خشونت از ما گرفتی ولی اینک با کمال مهر و محبت به من برگرداندی؟! علی (علیهالسلام) جریان نزول آیه قرآن را برای او بیان کرد و گفت: به علت احترام فرمان خدا، چنین کردم. عثمان بن طلحه با شنیدن این مطلب، قبول اسلام کرد و مسلمان گردید. ۷.۳ - بیعت مردانپس از فتح مکّه و تثبیت حکومت اسلامی در مکّه، خیمه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بر بالای کوهی قرار گرفت و مردم گروه گروه به حضور آن حضرت میآمدند و قبول اسلام میکردند و در مورد استواری در راه اسلام و جهاد و دفاع از حریم اسلامی با پیامبر بیعت مینمودند، کثرت جمعیت به قدری بود که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) تعجب کرد، جبرئیل امین نازل شد و به سوی خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) عرض کرد: تعجب مکن، و دین تو تا روز قیامت ادامه یابد و سوره نصر (صد و دهمین سوره قرآن) را نازل کرد: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً) «به نام خداوند بخشنده مهربان چون یاری خدا فرا برسد و فتح و پیروزی رو آورد، و در آن روز مردم را بنگری که گروه گروه وارد دین خدا شوند، پس پروردگارت را به پاکی یاد کن و شکرگزار باش و از او آمرزش بخواه که او است توبه پذیر.» [۶۱]
مبیدی، احمد بن محمد، کشف الاسرار، ص۲۸.
(ولی بسیاری از مفسّران میگویند: این سوره در سال دهم هجرت هنگام حجّة الوداع نازل شده است)، و به گفته مورّخین در ده روز اول فتح مکّه، دو هزار نفر از مشرکان، مسلمان شدند و در تفسیر علی بن ابراهیم قمی آمده است:رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در مسجد (کنار کعبه) نشسته بودند. مردها میآمدند و تا هنگام نماز ظهر و عصر با آن حضرت بیعت میکردند. سپس برای بیعت با زنان، همچنان در کنار مسجد نشستند، و با آنان بیعت نمودند.۷.۴ - بیعت زنانمسلّم است که بیعت با رهبر اسلامی از امور سیاسی است و بیعت مردم با پیامبر بیانگر آن است که دین با سیاست آمیخته است و هیچگونه جدایی بین آنها نیست و لذا تمام امت چه مرد و چه زن در راه پایداری اسلام باید با پیامبر بیعت کنند و این مطلب حاکی از آن است که زنان نیز باید در امور سیاسی اسلام دخالت کنند و به حمایت از آن برخیزند، در تاریخ صدر اسلام در زمان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم)، زنان دو بار با آن حضرت بیعت کردند، یکبار در بیعت عقبه که هفتاد و چند نفر از مردم مدینه (قبل از هجرت) در سرزمین عقبه (نزدیک مکّه) با پیامبر بیعت کردند که سه نفر از آنها زن بودند و دیگری بیعتی بود که زنها در روز چهارم فتح مکّه با پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) انجام دادند. چنانکه آیه ۱۲ سوره ممتحنه بر این مطلب دلالت دارد؛ اصل آیه این است: (یا أَیهَا النَّبِی إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یبایعْنَکَ عَلی أَنْ لا یشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیئاً وَ لا یسْرِقْنَ وَ لا یزْنِینَ وَ لا یقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یأْتِینَ بِبُهْتانٍ یفْتَرِینَهُ بَینَ أَیدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبایعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) «ای پیامبر! هنگامی که زنان با ایمان نزد تو آیند تا با تو بیعت کنند با این شرایط که دیگر: شریکی برای خدا قرار ندهند؛ دزدی نکنند؛ زنا نکنند؛ فرزندانشان را نکشند؛ تهمت به کسی نزنند (فرزندانی که مربوط به دیگران است به شوهران خود نسبت ندهند)؛ در کارهای نیک با پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) مخالف ننمایند؛ در این صورت با آنان بیعت کن؛ (بیعتشان را بپذیر) و از درگاه خدا برایشان طلب آمرزش کن؛ بیگمان خداوند، آمرزنده مهربان است.»۷.۴.۱ - نحوه بیعت زنانتشریفات بیعت مردان چنین بود که با پیامبر مصافحه میکردند و دست به دست آن حضرت میدادند به گونهای که دست آن حضرت بالای دست آنها بود، ولی در مورد بیعت زنان، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) دستور دادند که ظرفی پر از آب بیاورند و آن گاه مقداری عطر در آن ریختند، سپس دست خود را در میان آن گذارد و آیه فوق را (که حاوی شش ماده و شرط بیعت) بود تلاوت کرد، سپس از جای خود برخاست و به زنان چنین فرمود: «کسانی که حاضرند طبق این شرایط (ششگانه) با من بیعت کنند، دست در میان آب ظرف کرده و رسماً وفاداری خود را نسبت به این موارد، اعلام بدارند، در تفسیر علی بن ابراهیم قمی آمده است: پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در کنار کعبه، پس از بیعت مردان، بعد از ظهر نشستند، ظرف بزرگی را پر از آب کردند و دستشان را در میان آن گذاشتند و سپس به زنان فرمودند:«هر کس میخواهد بیعت کند، دستش را در میان آب بگذارد و بیرون آورد.»۷.۴.۲ - معنای معروفام حکیم دختر حارث بن عبدالمطلّب برخاست و عرض کرد: منظور از واژه «معروف» (در آیه) که خداوند به ما فرمان داده است چیست؟ که در مورد آن از تو پیروی کنیم، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «یعنی به صورتشان ضربه نزنند، به گونه خود آسیب نرسانند، موی خود را نَکَنَند، یقه خود را پاره نکنند، لباس سیاه نپوشند، ناله و فغان سر ندهند، کنار قبر ننشینند، (منظور این است که از سنّت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) پیروی کنند، محرّمات او را حرام بدانند و انجام ندهند و مکروهات او را ناپسند بشمرند و واجبات را انجام دهند و در مورد مستحبّات، بهتر آن است که انجام داده شود و هنگام بروز مصائب، مواد ششگانه فوق را که بعضی حرام و بعضی مکروه است انجام ندهند و ماده ۵ و ۷ از مکروهات است، بخصوص در مورد زنها که غالباً احساساتی هستند، اگر در بعضی از این امور افراط شود موجب گناه خواهد شد) زنان بر اساس این شرایط با رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بیعت کردند. و طبق بعضی از روایات سؤال در مورد کلمه «معروف» را «ام حکیم» دختر حارث بن هشام از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) کرده است.۷.۴.۳ - رسوائی همسر ابوسفیانو در بعضی از روایات دیگر آمده است هنگامی که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) شرایط بیعت را اعلام کرد، از جمله فرمود که: «دزدی نکنید.»، هند همسر ابوسفیان (که از ترس، سر و صورت خود را محکم پوشانده بود) از جای برخاست و گفت: ای رسول خدا! شما دستور میدهید که زنان دزدی نکنند، ولی من چه کنم که شوهری دارم بسیار دست بسته و سختگیر (منظور شوهرش ابوسفیان بود) و من روی همین جهت در گذشته به اموال او دستبرد میزدم، اینک چه کنم؟، ابوسفیان که حاضر بود برخاست و گفت: «من گذشته را حلال میکنم، تو قول بده در آینده دزدی نکنی.» پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) از این سخن خندید.رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) از مذاکره ابوسفیان، هند را شناخت و فرمود: تو دختر عتبه هستی؟ هند گفت: آری ای پیامبر خدا، از گناه ما بگذر، تا خدا تو را مورد لطف قرار دهد، هنگامی که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: یکی از شرایط بیعت آن است که «زنا نکنید» باز هند برخاست (و برای سرپوش گذاردن بر دامن آلوده خود) گفت: «آیا زن آزاد زنا میکند؟»، مردی که قبلاً با او روابط نامشروع داشت، از سخن او خندید، و خنده او و دفاع هند، بیشتر موجب رسوایی هند گردید، به این ترتیب، زنان بر اساس قوانین اسلام، با پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بیعت نمودند و پیمان وفاداری خود را به اسلام اعلام نمودند و پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) نیز بیعت آنها را بر این اساس پذیرفت. ۷.۵ - عفو وحشیوَحشی غلام غولپیکر یکی از سران شرک، به نام مُطْعَم بود، و عموی جبیر به نام طعیمه در جنگ بدر بدست حمزه سید الشّهدا (علیهالسلام) کشته شده بود، هند زن ننگین شرک و کفر، همسر ابوسفیان که پدر و برادر و فرزندش در جنگ بدر کشته شده بودند، تشنه خون افرادی هم چون پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) و علی (علیهالسلام) و حمزه (علیهالسلام) بود، او نقشه قتل این سه نفر را میکشید تا انتقام خود را گرفته باشد، در این جستجو، وحشی را برای این کار، مناسب دانست. او را نزد خود آورد و به او گفت: اگر یکی از سه نفر (محمد یا علی یا حمزه) را بکشی، علاوه بر آن که تو را از مولایت خریداری کرده و آزاد میسازم، آنچه که بخواهی به تو خواهم داد و مولایت جبیر بن مطعم نیز حتماً با تو همکاری خواهد کرد، زیرا عمویش به دست حمزه کشته شده است، وحشی گول دنیا را خورد و پیشنهاد هند را در مورد قتل حمزه (علیهالسلام) پذیرفت و گفت: قتل محمد و علی از عهده من ساخته نیست.هنگامی که جنگ احد (در سال سوم هجرت) در دامنه کوه احد، نزدیک مدینه، بین مشرکان و مسلمین درگرفت، وحشی نیزه کوچکی به نام زوبین را که در جنگهای قدیم به طرف مقابل پرتاب میکردند، تهیه کرده و در کمین حضرت حمزه (علیهالسلام) نشسته بود تا اینکه حضرت حمزه در حالی که سرگرم جنگ با دشمن بود، و از هر سو جلو دشمن را میگرفت، از فرصت استفاده کرد و زوبین خود را به طرف حمزه پرتاب نمود. این ضربه به قدری سخت بود که وقتی به قسمت ناف حضرت حمزه خورد از پشت حضرت حمزه بیرون آمد؛ حمزه (علیهالسلام) با آن حال چون شیری آشفته به سوی وحشی تاخت، اما وحشی چون روباه گریخت و حضرت حمزه در حالی که وحشی را تعقیب میکرد، بر اثر خونریزی زیاد، از پای در آمد و در زمین افتاد و سپس به شهادت رسید. بعد از فتح مکّه، وحشی جزء فراریانی بود که حکم غیابی اعدام او از طرف حکومت اسلامی صادر شده بود، ولی وحشی از جنایت خود پشیمان گردیده و در عینحال امیدوار بود که فرصتی به دست آورد و توبه کند تا مورد بخشش پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) قرار گیرد هنگامی که مکّه در سال هشتم هجرت فتح گردید، وحشی به صورت فراری در طائف به سر میبرد وقتی که آیه ۵۳ سوره زمّر به گوشش رسید امیدوار به عفو و بخشش خداوند شد، و خداوند در این آیه میفرماید: (قُلْ یا عِبادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَه اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ) «بگو ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید، از رحمت خدا نومید نشوید که خدا همه گناهان را میآمرزد و او آمرزنده مهربان است.» وحشی پس از فتح مکّه با امید عفو همراه خاندان خود به مکّه رفت و به حضور پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) رسید و خود را معرفی کرد و قبول اسلام نمود و گواهی به یکتایی خدا و رسالت محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) داد، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «تو وحشی هستی؟»، او عرض کرد: آری، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «عمویم (حمزه) را چگونه کشتی؟» او جریان کشتن حمزه را از آغاز تا انجام شرح داد، پیامبر سخت گریه کرد و قطرات اشک از سیمای نورانیش سرازیر شد در عینحال وحشی مشمول عفو پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) قرار گرفت و آزاد شد، اما پیامبر به او فرمود: «غَیبْ وَجْهَکَ عَنِّی؛ صورتت را از من پنهان کن.» (برو به جای دیگر، من طاقت ندارم قاتل عموی عزیزم را بنگرم)، به این ترتیب وحشی با آن جنایت بزرگ، بخشیده شد و از آن پس از حامیان اسلام گردید و همراه ابودجانه انصاری، مسیلمه کذّاب را که ادّعای پیامبری میکرد (در زمان ابوبکر در جنگ یمامه) کشتند و پس از این ماجرا، وحشی میگفت: «من بهترین انسانها (حمزه) و بدترین انسانها (مُسیلَمَه) را کشتم.» و در بعضی از احادیث آمده است: «حمزه و قاتلش (وحشی) اهل بهشت هستند.» [۷۱]
خواندمیر، غیاثالدین، حبیب السّیر، ج ۱، ص ۳۸۹.
به این ترتیب، میبینیم پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در فتح مکّه، حتی اینگونه افراد را که قبول اسلام کرده بودند براساس دستور قرآن، مورد عفو قرار داد.• سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «فتح مکه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۱/۲۴. ردههای این صفحه : تاریخ مکه | جنگ های پیامبر | روزهای مهم در شیعه | رویدادهای تاریخ اسلام سال 8 (قمری) | رویدادهای ماه رمضان | فتح مکه |