صبح روز عاشورا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در صبح روز عاشورا پس از آنکه
امام حسین (علیهالسّلام) به همراه یارانش
نماز صبح خود را
اقامه کردند حوادثی رخ داده است از جمله چیدن
سپاه توسط
امام و
نصیحت امام به لشکر
دشمن و
شهادت جمعی از یاران حضرت، که در این مقاله به بررسی آنها میپردازیم.
با فرا رسیدن صبح عاشورا،
امام (علیهالسّلام) به همراه یارانش
نماز صبح خود را اقامه کردند. پس از اقامه
نماز، حضرت (علیه
السّلام) صفوف نیروهای خود را که سی و دو نفر سواره و چهل تن پیاده بودند (تعداد اصحاب امام (علیه
السّلام) در
روز عاشورا سی و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بوده است. و از
محمد بن ابیطالب نقل شده که پیادگان هشتادو دو نفر بودند. و
سید بن طاووس از
امام باقر (علیهالسّلام) نقل کرده است که تعداد یاران امام (علیه
السّلام) چهل و پنج نفر سواره و صدنفر پیاده بودند.)
منظم کرد ایشان
زهیر بن قین را فرمانده جناح راست لشکر و
حبیب بن مظاهر را بر میسره سپاه خود امیر کرد و
پرچم جنگ را به دست برادرش
عباس (علیهالسّلام) سپرد.
به دستور امام (علیه
السّلام) اصحاب خیمهها را در پشت سر خود قرار داده،
اطراف آن را که پیش از آن
خندق حفر کرده بودند از هیزم و نی پر نموده
آتش زدند تا مانع
تهاجم دشمن از پشت سر گردند.
در آن سوی میدان نیز،
عمر بن سعد نماز صبح خود را به جای آورد و فرماندهان سپاهش را معین نمود، پس
عمرو بن حجاج زبیدی را فرمانده جناح راست و
شمر بن ذی الجوشن را فرمانده جناح چپ و
عزرة بن قیس احمسی را فرمانده سواران و
شبث بن ربعی را به فرماندهی پیادگان گماشت. او همچنین
عبدالله بن زهیر اسدی را فرمانده شهریان
کوفه و
عبدالرحمن بن ابی سبره را فرمانده قبایل
مذحج و
بنی اسد و
قیس بن اشعث بن قیس را فرمانده قبایل ربیعه و کنده و
حر بن یزید ریاحی را بر قبایل
بنی تمیم و
همدان امارت داد و
پرچم را نیز به دست غلام خود زوید (درید) سپرد
و آماده نبرد با اباعبدالله الحسین (علیه
السّلام) و یارانش گردید.
نقل شده که چون
چشم امام (علیه
السّلام) به انبوه سپاه دشمن افتاد دستانشان را به
دعا بلند کردند و فرمودند: «اللهم انت ثقتی فی کل کرب و رجائی فی کل شدة، و انت لی فی کل امر نزل بی ثقة وعدة، کم من هم یضعف فیه الفؤاد و تقل فیه الحیلة و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدو بک و شکوته الیک رغبة منی الیک عمن سواک ففرجته و کشفته فانت ولی کل نعمة و صاحب کل حسنة و منتهی کل رغبة؛ خداوندا تویی تکیه گاهم در هر سختی، و امیدم در هر گرفتاری. و در گرفتاریها امیدم تنها به توست چه بسیار
غم که تاب از دل میبرد و برای زدودنش راهی نیست. چه غمهایی که در آن دوستان رهایمان میکنند و
دشمن، شماتت میکند و من از سر رغبت به تو، و نه دیگران، شکایتش را نزد تو آوردهام و تو در آن، برایم گشایش قرار دادهای و آن را بر من هموار نمودی. پس تویی ولی هر
نعمت و از آن توست همه ی خوبیها و تویی نهایت هر مقصودی.»
سپاه
عمر بن سعد آماده نبرد شد گروهی از سواران دشمن اسبهای خود را در اطراف خیمههای امام حسین (علیه
السّلام) به جولان درآورده از پشت به خیام امام (علیه
السّلام)نزدیک شدند؛ اما چون چشمشان به
خندق و
آتش شعله ور آن افتاد یکی از آنان که غرق در سلاح بود نزدیک آمد و نگاهی به خیمهها و سپس نگاهی به آتش افکند پس چارهای جز بازگشت ندید در این هنگام با صدای بلند فریاد زد: «ای حسین (علیه
السّلام) پیش از فرا رسیدن
قیامت سوی آتش شتافتهای.» امام (علیه
السّلام) فرمود: «این کیست؟ گویا
شمر بن ذی الجوشن است» گفتند: «
خداوند کارت را به صلاح آورد خود اوست.» فرمود: «ای پسر زن بزچران، تو به جای گرفتن در آتش سزوارتری» در این هنگام
مسلم بن عوسجه تیری در کمان گذاشت و به حضرت (علیه
السّلام) عرض کرد: «این
فاسق از دشمنان خداوند و بزرگ ستمگران است اینک خداوند شما را بر او مسلط کرده است
[
اگر اجازه بفرمایید هم اکنون او را به هلاکت میرسانم
]
»؛ اما امام (علیه
السّلام) او را از این کار باز داشتند و فرمودند: «چنین مکن که دوست ندارم من آغازگر جنگ باشم».
پیش از آغاز جنگ امام حسین (علیه
السّلام) برای اتمام
حجت با لشکر کوفه، سوار بر
اسب شده همراه با گروهی از یارانش به سوی لشکر دشمن، پیش آمد
بریر بن خضیر جلوی ایشان بود، امام (علیه
السّلام) به او فرمود: «ای بریر با اینان، سخن بگو وآنان را نصیحت کن» (در کتاب
انساب الاشراف تنها آمده که بریر سخنرانی کرد.)
پس بریر در برابر سپاه
عمر بن سعد قرار گرفت و خطاب به ایشان چنین گفت:
«یا هؤلاء اتقوا الله فان نسل محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) قد اصبح بین اظهرکم و هؤلاء ذریته و عترته و بناته و حریمه فهاتوا ما الذی عندکم و ما تریدون ان تصنعوا بهم.... ؛ ای مردم از خدا بترسید اینک خاندان محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به میان شما آمدهاند واینان، فرزندان و خاندان و دختران و حرم (نزدیکان) او هستند. آنچه در دل دارید بر زبان آورید و بگویید که میخواهید با آنان، چه کنید؟» گفتند: «میخواهیم که آنان را در اختیار امیر عبیدالله
بن زیاد بگذاریم تا در باره ایشان، نظر دهد.»
بریر گفت: «آیا راضی نمیشوید که ایشان به همان جایی که از آن آمدهاند باز گردند؟ وای بر شما، ای کوفیان! آیا نامههایی را که برای آنان فرستادید وتعهدهایی را که از جانب خود به ایشان دادید و
خدا را بر آن گواه گرفتید، فراموش کردهاید، و خدا برای گواهی دادن، کافی است. وای بر شما! خاندان پیامبرتان را دعوت کردید و پنداشتید که جانتان را در راهشان فدا میکنید؛ اما چون نزد شما آمدند، آنان را به عبیدالله
تسلیم کردید و بین آنان و آب جاری
فرات که
یهود و
نصارا و
مجوس از آن مینوشند، و سگها و خوکها در آن میغلتند، فاصله انداختید. پس از محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، چه بد رفتاریها که با خاندانش نکردید. شما را چه شده است؟ خداوند،
روز قیامت شما را سیراب نکند چه بد مردمانی هستید.»
در این هنگام عدهای از میان لشکر به او گفتند: «ای فلان! ما نمیفهمیم تو چه میگویی»
بریر گفت: «سپاس خدای را که بینش مرا بیش از شما قرار داد. پروردگارا! من از رفتار این قوم بیزارم، تو خود تیرهایی در بین آنها بیفکن که تو را در حالی که از آنان غضبناک باشی ملاقات کنند»
پس سپاه
عمر بن سعد به سوی او تیراندازی کردند و بریر مجبور شد به عقب باز گردد.
سپس امام (علیه
السّلام)
شتر خود را طلب کرد و سوار بر آن شده رو در روی سپاه دشمن با صدای بلند به طوری که بیشتر مردم حاضر در لشکر
عمر بن سعد صدای آن حضرت (علیه
السّلام) را میشنیدند آغاز به سخن کرد و فرمود:
«ایها الناس اسمعوا قولی و لا تعجلوا حتی اعظکم بما یحق لکم علی و حتی اعذر الیکم فان اعطیتمونی النصف کنتم بذلک اسعد و ان لم تعطونی النصف من انفسکم «فاجمعوا رایکم ثم لا یکن امرکم علیکم غمة ثم اقضوا الی و لا تنظرون»
. «ان ولیی الله الذی نزل الکتاب و هو یتولی الصالحین»
. ثم حمد الله و اثنی علیه و....
ای مردم سخن مرا بشنوید و در
جنگ شتاب نکنید تا شما را به چیزی که ادای آن بر من
واجب است و حق شما بر من است،
موعظه کنم و حقیقت امر را با شما در میان بگذارم اگر انصاف دادید سعادتمند خواهید شد و اگر نپذیرفته و از مسیر
عدل و
انصاف کناره گرفتید تصمیم خود را عملی سازید و با ما بجنگید. همانا ولی من آن خدائی است که قرآن را فرو فرستاد و اوست سرپرست و یار مردمان شایسته.» سپس حمد و ثنای پروردگار را به جا آورد، و به آنچه شایسته بود از او یاد کرد و بر
پیغمبر خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و فرشتگانش و پیغمبران الهی درود فرستاد. اهل حرم چون سخن امام (علیه
السّلام) را شنیدند صدا به گریه و زاری بلند نمودند، پس امام (علیه
السّلام) حضرت عباس (علیه
السّلام) و علی اکبر (علیه
السّلام) را فرستاد تا آنان را ساکت کنند. سپس ادامه دادند و فرمودند:
«اما بعد؛ ای مردم نسب مرا به یاد آورید و ببینید کیستم و به خود آیید و خود را
ملامت کنید و نیک بنگرید که آیا کشتن و شکستن حرمت من رواست؟ آیا من پسر دختر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) شما و فرزند جانشین و پسر عم او نیستم؟ همان کسی که اول از همه ایمان آورد و
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به آنچه از جانب خدای آورده بود تصدیق کرد؟ آیا
حمزه سیدالشهداء عموی من نیست؟ و آیا
جعفر طیار که با دو بال در بهشت پرواز میکند عموی من نیست؟ آیا شما نمیدانید که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) درباره ی من و برادرم فرمود: این دو سرور جوانان اهل بهشتند؟
پس اگر تصدیق سخن مرا بکنید حق همان است، به خدا قسم از روزی که دانستهام خداوند
دروغگو را دشمن میدارد هرگز سخنی به
دروغ نگفتهام، اما اگر کلام مرا باور ندارید و در
صداقت گفتار من
شک دارید در میان شما کسانی هستند که اگر از آنان بپرسید گفتار مرا تایید میکنند از
جابر بن عبدالله انصاری و
ابوسعید خدری و
سهل بن سعد ساعدی و
زید بن ارقم و
انس بن مالک بپرسید تا برای شما آنچه را که از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در باره من و برادرم شنیدهاند بازگو کنند تا صدق گفتار من برای شما ثابت گردد آیا این گواهیها و شهادتها مانع از ریختن
خون من نمیشود؟»
در این هنگام شمر
بن ذی الجوشن به سخن آمد و گفت: «اگر چنین است که تو گویی من هرگز خدای را با عقیده راسخ عبادت نکردهام.»
حبیب بن مظاهر گفت: «به خدا سوگند که تو را میبینم خدا را با
تزلزل و
تردید بسیار پرستش میکنی و من گواهی میدهم که تو راست میگویی و نمیدانی که او چه میگوید خدای بزرگ بر دل تو مهر غفلت نهاده است.»
امام (علیه
السّلام) فرمود: «اگر در این سخن هم تردید دارید آیا شما در این نیز
شک دارید که من پسر دختر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) شمایم؟ به خدا سوگند که از مشرق تا مغرب زمین فرزند دختر پیامبری (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به جز من نیست وای بر شما آیا کسی از شما را کشتهام که خون او را از من طلب میکنید؟ یا مالی از شما بردهام؟ یا جراحتی از من بر شما وارد آمده که تقاص آن را از من میخواهید؟» در این هنگام لشکر کوفه همه خاموش بودند و سخنی نمیگفتند.
پس از آن حضرت (علیه
السّلام) به سخنانش ادامه دادند و فریاد زدند: «ای
شبث بن ربعی، وای
حجار بن ابجر، وای
قیس بن اشعث، وای
یزید بن حارث، آیا شما نبودید که به من نوشتید: که میوهها رسیده و باغها سرسبز شده و نهرها لبریز گردیده اگر بیایی بر سپاهی که برای یاری ات آماده شده وارد خواهی شد؟» قیس
بن اشعث گفت: «ما نمیدانیم تو چه میگوئی!! ولی به حکم پسر عمویت (یزید
بن معاویه) تن در ده، زیرا که ایشان چیزی جز آنچه تو دوست داری در باره تو انجام نخواهند داد!؟»
امام حسین (علیه
السّلام) فرمود: «تو برادر همان برادری (تو برادر محمد
بن اشعث هستی که دست خود را به خون
مسلم بن عقیل آلوده ساخت.) آیا میخواهی
بنی هاشم بیشتر از
خون مسلم بن عقیل را از تو مطالبه کنند؟ به خدا قسم نه دست خواری به شما خواهم داد، و نه مانند بندگان فرار خواهم نمود»، سپس فرمود: «ای بندگان خدا همانا من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه میبرم از اینکه آزاری به من برسانید، به پروردگار خود و پروردگار شما پناه میبرم از هر سرکشی که به روز جزا
ایمان نیاورد.» سپس آن حضرت (علیه
السّلام) شتر خویش را خواباند و از آن پیاده شدند و به
عقبة بن سمعان دستور داد آن را عقال کند.
(سخنرانیهای دیگری نیز در این روز به امام (علیه
السّلام) نسبت داده شده است.)
پس از سخنرانی امام (علیه
السّلام)
زهیر بن قین در حالی که غرق در سلاح و سوار بر اسبی با دمی پر مو بود قدم سوی دشمن گذارد و به سخنرانی ایستاد و خطاب به مردم کوفه گفت:
«یا اهل الکوفه، نذار لکم من عذاب الله نذار! ان حقا علی
المسلم نصیحه اخیه
المسلم، و نحن حتی الان اخوه، و علی دین واحد و مله واحده، ما لم یقع بیننا و بینکم السیف، و انتم للنصیحة منا اهل، فاذا وقع السیف انقطعت العصمة، و کنا امه و انتم امه، ان الله قد ابتلانا و ایاکم بذریه نبیه محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) لینظر ما نحن و انتم عاملون.... . ؛ ای مردم کوفه، من شما را از عذاب الهی
بیم میدهم همانا از حقوق
مسلمان نسبت به یکدیگر نصیحت و خیرخواهی است و تا لحظهای که شمشیر میان ما و شما نیفتاده است با هم برادریم و بر یک
دین و ملتیم و بر ما حق نصیحت دارید؛ اما چون شمشیر در میان افتد و رشته پیوند ما و شما بریده شود ما یک امت و شما امتی دیگرید بدانید که خداوند ما و شما را به وسیله فرزندان پیامبرش محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) امتحان کرده است تا ببیند که نسبت به آنان چگونه رفتار میکنیم. و اینک ما شما را به یاری آنان و جنگ با عبیدالله
بن زیاد سرکش فرا میخوانیم. شما از عبیدالله
بن زیاد و پدرش در طول حکمرانی آنان چیزی جز بدی ندیدید اینان بودند که چشمان شما را میل کشیدند، دست و پایتان را بریدند و شما را
مثله کردند و بر نخلها آویختند بزرگان و قاریان شما همانند
حجر بن عدی و یارانش و
هانی بن عروه و همتایانش را کشتند.»
در این هنگام سپاه
عمر بن سعد او را به باد فحش و ناسزا گرفتند و ضمن ستایش و دعای خیر برای عبیدالله گفتند: «به خدا
قسم از اینجا نمیرویم تا اینکه مولایت و همراهانش را یا بکشیم و یا
تسلیم عبیدالله کنیم.»
زهیر گفت: «ای بندگان خدا، فرزند
فاطمه (سلاماللهعلیهم) از پسر سمیه به دوستی و یاری سزاوارتر است و اگر هم یاری اش نمیدهید به خدا پناه ببرید و دست به
قتل او آلوده نسازید. بیایید
حسین بن علی (علیهالسّلام) را با عموزادهاش- یزید
بن معاویه- به حال خود واگذارید به جانم قسم که یزید بدون کشتن حسین (علیه
السّلام) نیز، از فرمانبرداری شما خشنود است.»
در این زمان شمر
بن ذی الجوشن به سوی او تیری افکند و گفت: «ساکت شو خدا ساکتت کند پرگویی هایت ما را خسته کرده است.»
زهیر گفت: «ای پسر کسی که ایستاده بول میکرد من کی با تو سخن گفتم؟ تو یک حیوانی به خدا سوگند گمان نمیبرم که تو دو
آیه از کتاب خدا را بدانی؛ بدان که در
قیامت به
ننگ و کیفری دردناک گرفتار خواهی آمد.»
شمر گفت: «خداوند هم اینک تو و اربابت را خواهد کشت.»
زهیر گفت: «آیا مرا از
مرگ میترسانی؟ به خدا سوگند مرگ با حسین (علیه
السّلام) از جاودانگی با شما نزد من محبوبتر است.» آن گاه رو به مردم کرد و با صدای بلند گفت: «ای بندگان خدا مبادا افرادی چنین پست و فرومایه شما را از دین تان گمراه کنند. به خدا قسم مردمی که خون فرزندان و خاندان محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را بریزند و یاوران و مدافعانشان را به قتل برسانند به
شفاعت آن حضرت (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نخواهند رسید.»
در این میان مردی از میان سپاه امام (علیه
السّلام) فریاد برآورد که: «اباعبدالله (علیه
السّلام) میفرماید برگرد همان طور که
مؤمن آل فرعون قومش را نصیحت کرد
[
و به حالشان سودمند نیفتاد
]
تو نیز اینان را نصیحت کردی و اگر فایدهای داشته باشد همین اندازه کافی است.»
.
حر
بن یزید چون تصمیم کوفیان را برای جنگ با آن حضرت (علیه
السّلام) جدی دید نزد
عمر بن سعد رفت و به او گفت: «آیا تو میخواهی با این مرد (امام حسین (علیه
السّلام)) بجنگی؟» گفت: «آری به خدا قسم چنان جنگی بکنم که آسانترین آن افتادن سرها و بریدن دستها باشد» حر گفت: آیا به هیچ کدام از پیشنهادهایی که داد راضی نیستید
عمر گفت: اگر کار دست من بود میپذیرفتم؛ ولی چه کنم که امیرت رضایت نمیدهد.»
پس
حر،
عمر بن سعد را ترک کرد و در گوشهای از لشکر ایستاد در کنار او یکی از افراد هم قبیله اش به نام قرة
بن قیس ایستاده بود. حر به قره گفت: «آیا اسب خود را امروز آب دادهای؟» قره گفت: «نه.» حر گفت: «آیا میخواهی آن را سیراب کنی؟» قره گمان کرد حر قصد کناره گیری از سپاه ابن سعد را دارد و خوش ندارد که قره او را در آن حال ببیند. پس به حر گفت: «من اسبم را آب ندادهام و اکنون میر وم تا آن را آب بدهم.» سپس حر از آنجائی که ایستاده بود کناره گرفت و اندک اندک به سپاه امام (علیه
السّلام) نزدیک شد
مهاجر بن اوس-که در لشکر
عمر سعد بود- به حر گفت: «آیا میخواهی حمله کنی؟» حر در حالی که میلرزید پاسخی نداد مهاجر که از حال و وضع حر به
شک افتاده بود او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «به خدا قسم هرگز در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم اگر از من میپرسیدند: شجاعترین مردم کوفه کیست از تو نمیگذشتم (و تو را نام میبردم) پس این چه حالی است که در تو میبینم؟» حر گفت: «بدرستی که خود را میان بهشت و
جهنم میبینم و به خدا سوگند اگر پاره پاره شوم و مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد» حر این را گفت و بر اسب خود نهیب زد و به سوی خیمه گاه امام (علیه
السّلام) حرکت کرد.
حر در حالی که سپر خود را وارونه کرده بود به اردوگاه امام (علیه
السّلام) وارد شد. او خدمت امام حسین (علیه
السّلام) آمد و عرض کرد: «فدایت شوم یابن رسول الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) من آن کسی هستم که تو را از بازگشت (به وطن خود) جلوگیری کردم و تو را همراهی کردم تا به ناچار در این سرزمین فرود آیی؛ من هرگز گمان نمیکردم که آنان پیشنهاد تو را نپذیرند، و به این سرنوشت دچارت کنند، به خدا قسم اگر میدانستم کار به اینجا میکشد هرگز به چنین کاری دست نمیزدم، و من اکنون از آنچه انجام دادهام به سوی خدا توبه میکنم، آیا توبه من پذیرفته است؟» امام حسین (علیه
السّلام) فرمود: «آری خداوند
توبه تو را میپذیرد. اکنون از اسب فرود آی» حر عرض کرد: «من سواره باشم برایم بهتر است از اینکه پیاده شوم، ساعتی با ایشان هم چنان که بر اسب خود سوار هستم در یاری تو میجنگم، و سرانجام کار من به پیاده شدن خواهد کشید.» امام حسین (علیه
السّلام) فرمود: «خدایت
رحمت کند هر کاری که میخواهی انجام بده.»
پس حر رو در روی لشکر
عمر بن سعد ایستاد و فریاد برآورد: «ای قوم آیا پیشنهاداتی که حسین (علیه
السّلام) به شما کرده باعث نشده تا خداوند شما را از جنگ با او باز دارد؟» گفتند: «سخنت را به امیر
عمر [
بن سعد
]
بگو.» حر همین سخن را با
عمر بن سعد باز گفت. پس
عمر بن سعد گفت: «من به جنگ با حسین (علیه
السّلام) حریصم و اگر راهی دیگر جز این داشتم، همان کار را میکردم.»
پس حر خطاب به لشکر گفت:
«ای مردم کوفه مادرانتان به عزایتان بنشینند؛ آیا این مرد شایسته را به سوی خود خواندید و گفتید: در یاری تو با دشمنانت خواهیم جنگید، اما اکنون که به سوی شما آمده دست از یاری اش برداشتید و در برابر او صف بسته میخواهید او را بکشید؟ شما جان او را به دست گرفته راه نفس کشیدن را بر او بستهاید، و از هر سو او را محاصره کردهاید و از رفتن به سوی زمینها و شهرهای پهناور خدا جلوگیریش کردهاید، آن سان که همچون اسیری در دست شما گرفتار شده نه میتواند به نفع خود کاری انجام دهد و نه میتواند زیانی را از خود دفع کند. و آب فراتی که
یهود و
نصاری و
مجوس از آن میآشامند و خوکهای سیاه و سگان در آن میغلطند بر روی او و زنان و کودکان و خاندانش بستید، تا جائی که از شدت
تشنگی بی حال افتادهاند؛ چه بد رعایت محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را درباره فرزندانش کردید، خدا در روز تشنگی (
محشر) شما را سیراب نکند؟» در این هنگام تیراندازان سپاه
عمر بن سعد او را هدف تیرهای خود قرار دادند؛ حر که چنین دید به عقب برگشت و پیش روی امام (علیه
السّلام) ایستاد.
پس از سخنان امام (علیه
السّلام) و یاران حضرت (علیه
السّلام)،
عمر بن سعد پیش آمده غلامش درید (ذوید) را صدا زد و گفت: «ای درید پرچم را پیش آور» پس دریدپرچم را جلوتر آورد. سپس پسر سعد تیری به چله کمان نهاد و آن را پرتاب نمود و گفت: «نزد امیر گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر انداختم.»
به دنبال آن، یارانش به یکباره شروع به تیراندازی کردند.
بر اثر این تیراندازی بسیاری از اصحاب و یاران امام حسین (علیه
السّلام) به
شهادت رسیدند و نقل شده که هیچ یک از یاران امام (علیه
السّلام) نماند که تیری به بدنش اصابت نکرده باشد.
با آغاز تیراندازی دشمن امام حسین (علیه
السّلام) به یارانش فرمود: «خدایتان
رحمت کند به سوی مرگی که چارهای ندارد، برخیزید که این تیرها، پیکهای این قوم به سوی شماست».
پس از پایان تیراندازی، یسار - غلام زیاد
بن ابیه- و
سالم - غلام عبیدالله
بن زیاد- پیش آمدند و مبارز طلبیدند. حبیب
بن مظاهر و بریر
بن خضیر از جای برخاستند تا به میدان بروند، اما امام حسین (علیه
السّلام) به آنها اجازه نفرمود،
عبدالله بن عمیر به پا خاست و از حضرت (علیه
السّلام) اجازه خواست، امام (علیه
السّلام) به
عبدالله توجهی کردند و فرمودند: «گمان دارم که او برای جنگ با همتایان خود کفایت کند اگر مایلی برای جنگ با آنان خارج شو.»
او به میدان رفت آن دو پرسیدند: «تو کیستی؟»
عبدالله خود را معرفی کرد. آنها گفتند: «ما تو را نمیشناسیم باید جهت جنگ با ما افرادی چون زهیر و حبیب و بریر حاضر شوند.» یسار جلوتر از
سالم ایستاده بود و فاصله چندانی با
عبدالله نداشت.
عبدالله بن عمیر گفت: «از جنگ با مردم ننگ داری؟ هر کس به جنگ تو آید بهتر از تو خواهد بود.» پس بر او حمله برد و او را با شمشیرش به قتل رساند؛ در آن هنگام که
عبدالله سرگرم مبارزه با "یسار" بود، "
سالم" از سوی دیگر به سوی
عبدالله یورش آورد یاران امام (علیه
السّلام) فریاد برآوردند: «
عبدالله به هوش باش غلام خونت را نریزد»؛ اما
عبدالله زمانی متوجه "
سالم" شده بود که او به
عبدالله نزدیک شده بود و ضربتی را فرود آورده بود. پس
عبدالله به ناچار دست چپ خود را سپر خود قرار داد. ضربت
سالم انگشتان دستش را قطع کرد.
عبدالله نیز پس از دفع حمله
سالم، امانش نداد و به او نزدیک شد و او را به هلاکت رساند.
سپس در حالی که
رجز میخواند نزد امام (علیه
السّلام) بازگشت.
پس از کشته شدن
سالم و یسار، عمرو
بن حجاج- فرمانده جناح راست لشکر
عمر بن سعد- در حالی که به یاران امام (علیه
السّلام) نزدیک میشد همرزمان خود را به نبرد تشویق میکرد و میگفت: «ای اهل کوفه فرمانبرداری و اتحادتان را حفظ کنید و در کشتن کسی که از دین بیرون رفته و با امام (علیه
السّلام) خویش- یزید- مخالفت ورزیده
شک نکنید.»
امام حسین (علیه
السّلام) به او فرمود: «ای عمرو
بن حجاج؛ مردم را علیه من تحریک میکنی؟ آیا ما از دین خارج شدهایم و شما بر دین ثابت ماندهاید؟ به خدا سوگند زمانی که جانتان را بگیرند و با اعمالتان بمیرید میفهمید کدام یک از ما از دین خارج شده و چه کسی برای سوختن در آتش سزاوارتر است.»
عمرو بن حجاج با لشکریانش به میمنه سپاه امام (علیه
السّلام) حمله کرد، و چون به یاران آن حضرت (علیه
السّلام) نزدیک شدند آنان سر زانو نشسته نیزههای خود را به سمت سپاه عمرو
بن حجاج دراز کرده مانع پیشروی آنان شدند. سواران لشکر عمرو
بن حجاج که چنین دیدند عقب نشینی کرده به مواضع خود بازگشتند. در زمان بازگشت، یاران امام (علیه
السّلام) آنان را هدف تیرهای خود قرار دادند و گروهی از آنان را کشته یا زخمی کردند.
در این هنگام مردی از
بنی تمیم به نام
عبدالله بن حوزه با صدای بلند یاران امام حسین (علیه
السّلام) را خطاب قرار داد و گفت: «آیا حسین (علیه
السّلام) میان شماست؟» امام (علیه
السّلام) خاموش ماند و ابن حوزه سخنش را تکرار کرد؛ اما حضرت (علیه
السّلام) همچنان خاموش ماند و چون بار سوم سخن خود را تکرار کرد، امام (علیه
السّلام) فرمود: «به او بگویید: بله، این حسین (علیه
السّلام) است چه میخواهی؟» گفت: «ای حسین (علیه
السّلام)، به تو
بشارت میدهم که به سوی جهنم میروی.»
امام (علیه
السّلام)فرمود: «هرگز، من به سوی پروردگار
رحیم و توبه پذیر و درخور اطاعت میروم.» آن گاه امام (علیه
السّلام) رو به یاران کردند و از آنان نام این شخص را پرسیدند. یارانش نامش را گفتند. امام (علیه
السّلام) دستان خود را به سوی
آسمان بلند کردند و فرمودند: «خداوندا او را به حوزه (قعر) جهنم وارد کن.»
در این هنگام اسب ابن حوزه در میان نهر افتاد و حیوان مضطرب شد. ابن حوزه نیز در حالی که پای چپش به رکاب گیر کرده بود به درون نهر افتاد پس اسب رم کرد و به تاخت حرکت کرد. اسب آن قدر
عبدالله را بر زمین کشید و سرش را به سنگها و بوتهها کوبید تا این که او به هلاکت رسید.
پس از این جریان جنگ ادامه یافت و از دو طرف گروهی کشته شدند. در این هنگام حر
بن یزید ریاحی به همراه سواره نظام لشکر امام (علیه
السّلام) در حالی که به این شعر "عنتره" تمسک جسته بود:
ما زلت ارمیهم بغرة وجهه و لبانه حتی تسربل بالدم
«پیوسته تیر زدم به سفیدی رویش و به سینه اش تا حدی که گویا پیراهنی از
خون پوشیده بود.»
- (در برخی از منابع آمده: ما زلت ارمیهم بثغرة نحره و لبانه حتی تسربل بالدم.)
به سپاه
عمر بن سعد حمله ور شد. مردی از
بنی حارث به مبارزه حر آمد، پس حر مهلتش نداده او را به
هلاکت رساند. در این حمله نافع
بن هلال نیز در حالی که رجز میخواند:
انا ابن هلال البجلی انا علی دین علی (علیه
السّلام)
به میدان آمده با دشمن به نبرد برخاسته بود پس مردی به نام مزاحم
بن حریث از میان سپاه
عمر بن سعد در پاسخ رجز نافع خطاب به او فریاد زد: «ما بر دین عثمان هستیم! »
نافع
بن هلال گفت: «تو بر دین شیطانی» و سپس با شمشیر بر او حمله کرد؛ مزاحم خواست بگریزد که ضربت نافع به او مهلت نداد و او را به هلاکت رساند.
پس از کشته شدن مزاحم و تنی چند از سپاهیان کوفه در نبردهای تن به تن
عمرو بن حجاج فریاد زد: «ای احمقها آیا میدانید با چه کسانی میجنگید؟ شما با سواران و دلاوران کوفه جنگ میکنید! با دلیرانی میجنگید که دست از
دنیا شسته و تشنه مرگند؟ کسی تنها به
جنگ ایشان نرود، زیرا آنان اندکند و اندکی بیش زنده نخواهند ماند، به خدا قسم اگر شما سنگ هم به سوی ایشان پرتاب کنید آنان را خواهید کشت.»
عمر بن سعد گفت: «راست گفتی، اندیشه و تدبیر همان است که تو اندیشیدهای.» پس کسی را به سوی لشکر فرستاد و به آنان دستور داد تا کسی جهت نبرد تن به تن به میدان نرود.
سپس عمرو
بن حجاج بار دیگر با همراهانش از سمت
فرات بر اصحاب امام حسین (علیه
السّلام) حمله کرد و ساعتی جنگیدند، گرد و غبار به آسمان برخاست با مقاومت سپاه امام (علیه
السّلام)، پس از مدتی نبرد، عمرو
بن حجاج و همراهانش بار دیگر مجبور به عقب نشینی شدند.
هنوز گرد و خاک میدان فرو ننشسته بود که دیدند
مسلم بن عوسجة اسدی بر زمین افتاد. امام حسین (علیه
السّلام)به همراه حبیب
بن مظاهر بر بالین او حاضر شدند.
مسلم هنوز رمقی در بدن داشت امام (علیه
السّلام) فرمود: «ای
مسلم بن عوسجه خداوند تو را غریق رحمتش کند و سپس این آیه از قرآن را تلاوت کردند: «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا؛ پس بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در را خدا شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.»
.
حبیب
بن مظاهر نزدیک آمد و گفت: «ای
مسلم شهادت تو سخت بر من ناگوار است، ای
مسلم من تو را به بهشت بشارت میدهم.»
مسلم بن عوسجه با صدایی ضعیف گفت: «خدای تو را هم مژده ی خیر دهد.»
حبیب
بن مظاهر به او گفت: «اگر نه این بود که من هم لحظاتی بعد به تو ملحق میشوم دوست داشتم که مرا وصی خود قرار دهی تا به وصایای تو عمل کنم.»
مسلم بن عوسجه گفت: «تو را به این مرد
وصیت میکنم» و با دست خود به امام حسین (علیه
السّلام) اشاره کرد.
حبیب گفت: «به خدای کعبه چنین خواهم کرد.»
اندکی پس از حمله عمرو
بن حجاج، شمر
بن ذی الجوشن نیز به همراه میسره سپاه
عمر بن سعد، بر جناح چپ لشکر امام (علیه
السّلام) حمله برد که او نیز با مقاومت شدید یاران امام (علیه
السّلام) رو به رو شد.
پس دشمن هجومی همه جانبه را علیه سپاه امام (علیه
السّلام) آغاز کرد و از هر سو به امام حسین (علیه
السّلام) و یارانش حمله برد، در پی این حمله یاران امام (علیه
السّلام) به مقابله برخاسته به شدت با آنان درگیر شدند. در این حمله سواره نظام سپاه امام (علیه
السّلام) با اینکه اندک بودند و تعدادشان از سی و دو نفر فراتر نمیرفت به قدری از خود
رشادت نشان دادند که سپاه عظیم کوفه را به ستوه در آوردند به گونهای که
عزرة بن قیس-فرمانده سواره نظام لشکر
عمر بن سعد- مجبور گردید که از
عمر بن سعد کمک بطلبد. سواران لشکر امام (علیه
السّلام) پیوسته، حمله میبردند، و به هر قسمت از سواران سپاه کوفه که حمله میبردند آنان را در هم میشکستند و پراکنده میساختند. عزرة
بن قیس، فرمانده سواران کوفه، عبدالرحمن
بن حصن را به سوی
عمر بن سعد فرستاد و گفت: «آیا نمیبینی سواران من امروز از دست این مردان
انگشت شمار چه میکشند؟ پیادگان و تیراندازان را بیاری ما بفرست.»
عمر بن سعد،
حصین بن تمیم را فرا خواند و او را همراه با سوارانی که اسبانشان زره داشتند و نیز همراه با پانصد تیرانداز، نزد عزرة
بن قیس فرستاد آنان چون به نزدیک سپاه امام (علیه
السّلام) و یارانش رسیدند به تیر باران یاران امام (علیه
السّلام) پرداختند. پس چیزی نگذشت که اسبها از پا درآمدند و سوارانشان مجروح گردیدند پس آنان از اسبها پیاده شده ساعتی جنگ سختی کردند.
اسب
حر بن یزید نیز از جمله اسبانی بود که در این حمله پی شد پس او پیاده شده و در حالی که رجز میخواند:
ان تعقروا بی فانا ابن الحر اشجع من ذی لبد هزبر
«اگر اسب مرا پی کنید پس من پسر آزاد مردی هستم، که دلاورتر از شیر شرزهام.»
به سپاه دشمن حمله کرد، سرانجام پس از رشادتهای بسیار، لشکر پیاده نظام ابن سعد به یکباره بر او حمله ور شده و او را در محاصره گرفته به شهادت رساندند. گفته شده که دو نفر در شهادت او شراکت داشتند یکی
ایوب بن مسرح و دیگر مردی از سواران اهل کوفه.
یاران امام (علیه
السّلام) در دستههای سه و چهار نفره در میان خیمهها پخش شده و به دفاع از خیام امام (علیه
السّلام) پرداختند آنان به هر که از سپاه دشمن که به خیمهها حمله ور میشدند و دست به غارت آن میزدند حمله میبردند و او را به ضرب
شمشیر یا تیر به هلاکت میرساندند. ناکامی سپاه
عمر بن سعد در یکسره کردن کار امام (علیه
السّلام) و یارانش موجب شد تا پسر سعد دستور تخریب خیمههای امام (علیه
السّلام) را صادر کند پس سپاه کوفه از هر سو به خیام حضرت حمله ور شدند. در یکی از این حملات شمر با گروهی از یارانش از پشت خیمهها خود را به خیام امام حسین (علیه
السّلام) رساند. او با نیزه اش به خیمه امام حسین (علیه
السّلام) ضربهای زد و فریاد زد: «
آتش بیاورید تا این خانه را با اهلش بسوزانم.» زنان حرم فریاد کشیدند و از خیمه خارج شدند امام (علیه
السّلام) با دیدن این صحنه فریاد زد:
«ای پسر ذی الجوشن؛ تو آتش میخواهی تا خانهام را بر خاندانم به آتش بکشانی؟ خدا تو را با آتش بسوزاند.»
در این هنگام زهیر
بن قین با ده نفر از یاران امام حسین (علیه
السّلام) بر ایشان حمله بردند و آنان را از کنار خیمهها دور کردند.
جنگ تا زوال خورشید با شدت هر چه تمام تر ادامه یافت.
در این مدت بسیاری از یاران امام (علیه
السّلام) در خاک و
خون غلتیدند و به شهادت رسیدند. در این حمله علاوه بر
مسلم بن عوسجه،
عبدالله بن عمیر کلبی نیز که در جناح چپ لشکر امام (علیه
السّلام) شجاعانه با دشمن میجنگید، به دست
هانی بن ثبیت حضرمی و
بکیر بن حی تمیمی به شهادت رسید.
عمر بن خالد صیداوی،
جابر بن حارث سلمانی، سعد غلام
عمرو بن خالد و
مجمع بن عبدالله عائذی و پسرش
عائذ بن مجمع هم در درگیری با دشمن در محاصره قرار گرفتند و پس از نجات از محاصره در حملهای مجدد، همگی به شهادت رسیدند.
تعداد دیگری از یاران امام (علیه
السّلام) که برخی از مورخان شمار آنان را بیش از پنجاه نفر برشمردهاند نیز در این مدت به شهادت رسیدند.
(
ابن شهر آشوب اسامی یارانی که در جریان حمله نخست، به شهادت رسیدهاند را این گونه به ثبت رسانده است:
نعیم بن عجلان،
عمران بن کعب بن حارث اشجعی،
حنظلة بن عمرو شیبانی،
قاسط بن زهیر،
کنانة بن عتیق،
عمرو بن مشیعه،
ضرغامة بن مالک،
عامر بن مسلم،
سیف بن مالک نمیری،
عبد الرحمان ارحبی،
مجمع عائذی،
حباب بن حارث،
عمرو جندعی،
حلاس بن عمرو راسبی،
سوار بن ابی عمیر فهمی،
عمار بن ابی سلامه دالانی،
نعمان بن عمرو راسبی،
زاهر بن عمرو،
غلام ابن حمق،
جبلة بن علی،
مسعود بن حجاج،
عبدالله بن عروه غفاری،
زهیر بن بشر خثعمی،
عمار بن حسان،
عبدالله بن عمیر،
مسلم بن کثیر،
زهیر بن سلیم،
عبدالله و
عبید الله، دو پسر زید بصری، همچنین ده تن از غلامان حسین و دو تن از غلامان
امیر مؤمنان.)
(مرحوم
مجلسی «
جلاس بن عمرو الراسبی و
سوار بن ابی حمیر الفهمی» را نیز به این اسامی افزوده است.)
با فرا رسیدن زمان ظهر، یکی از یاران اباعبدالله (علیه
السّلام) به نام
ابوثمامه،
عمرو بن عبدالله صائدی وقت نماز را به امام (علیه
السّلام) یادآوری کرد و عرض کرد: «یا ابا
عبدالله (علیه
السّلام) جانم به فدایت؛ میبینم که این مردم نزدیک شدهاند به
خدا قسم تا زمانی که زندهام اجازه نخواهم داد آنان شما را به
قتل برسانند؛ ان شاءالله. اما پیش از کشته شدن و رفتن به دیدار خداوند، دوست دارم نمازی را که هم اکنون وقتش فرا رسیده به جا آورم.» امام (علیه
السّلام) سر را بلند کردند و به آسمان نگاهی کردند و فرمودند: «
نماز را یادآور شدی خداوند تو را از نمازگزاران و ذکر گویان قرار دهد؛ آری اول وقت نماز است.» سپس فرمود: «از آنها (سپاه کوفه) بخواهید تا برای ادای نماز ظهر به ما مهلت دهند.»
در این هنگام، یکی از افراد سپاه ابن سعد به نام «
حصین بن تمیم» فریاد بر آورد که نماز او (حسین (علیه
السّلام)) پذیرفته نخواهد بود. حبیب از این سخن به خشم آمد و فریاد زد: «پنداشتهای که نماز از
آل رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبول نمیشود، ولی از تو الاغ پذیرفته میشود؟» حصین با شنیدن این سخن به سوی حبیب حمله ور شد و حبیب نیز دست به شمشیر برد و به طرف او حمله برد. حبیب ضربتی بر صورت اسب حصین زد که بر اثر این ضربت،
اسب به زمین خورد و حصین نیز به همراه آن نقش بر زمین شد. خویشان و اطرافیان حصین برای نجات او به سویش شتافتند و با حبیب درگیر شدند تا او را نجات دهند.
حبیب در حالی که رجز میخواند بر آنان حمله برد. او علی رغم کهولت سن، با
شجاعت میجنگید تا اینکه سرانجام پس از کشته و زخمی کردن عدهای از سپاهیان
عمر بن سعد، فردی به نام «
بدیل بن صریم» بر او حمله ور شد و با شمشیر خود ضربهای به حبیب زد و فرد دیگری از
بنی تمیم با نیزه اش به او ضربه زد. پس حبیب از اسب به زمین افتاد، اما همین که خواست از جای برخیزد «حصین
بن تمیم» با شمشیر بر فرق او زد. پس مرد «تمیمی» به سرعت از اسبش پایین آمد و سر حبیب را از بدن او جدا کرد.
امام حسین (علیه
السّلام) خود را بر بالین حبیب رسانید و فرمود: «عندالله احتسب نفسی و حماة اصحابی؛ خودم و اصحاب وفادارم را به
خدا وا میگذارم»
به نقلی پس از شهادت حبیب
بن مظاهر در پیش از
ظهر عاشورا، زهیر و حر
بن یزید ریاحی، با هم به میدان رفتند و بر دشمنان حمله بردند. آن دو در جنگ یکدیگر را حمایت میکردند و هر گاه یکی از آنان در محاصره قرار میگرفت دیگری به کمکش میشتافت آنان پیوسته میجنگیدند تا اینکه حر به شهادت رسید. زهیر نیز پس از مدتی مبارزه به اردوگاه امام (علیه
السّلام) برگشت.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «صبح روز عاشورا»، تاریخ بازیابی۹۵/۲/۷. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «صبح روز عاشورا»، تاریخ بازیابی۹۵/۲/۷. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «صبح روز عاشورا»، تاریخ بازیابی۹۵/۲/۷.